خاطرات لوتی با آقا سید

تب‌های اولیه

439 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

حس خدا;419832 نوشت:
ببخشید حاج اکبر کی هست ؟

و علیکم آبجی :chakeretim:

حاج اکبر:Esteghfar: را اگر نشناسی نصف عمرت بر فنا ولی به حق مولا هیچ وقت برق سه فاز حاج اکبر ها :Esteghfar:شما را نگیره

برای شناخت حاج اکبر :Esteghfar:بیشتر به قول آقا سید رک : پست های قبلی دااشت :khoshgel:در همین تاپیک :Narahat az:


چاکر بر و بچ آسک دین دات کام
:looti:

دايي حسن;419955 نوشت:

بسم الله
يا محمد ص
يا حسين ع
محرم رسيد تسليت.
سلام به همه.
سلام لوتي.
دادا لوتي ارزش ادم به پول نيست .
به عشقه اونم عشق امام حسين ع.
به مرامه اون هم مرام ابولفضل.
به شجاعته اون هم شجاعت علي اكبر ع
به ...
دگه خودت بچه هيئتي هستي ميدوني. نيازي به گفتن علي اصغر و قاسم و ...نيست.
كساني كه در كربلا بودن نميشه قيمت روشون گذاشت ميشه گفت اون ها بهشتو خريدن .
بهشت مباركشون باشه .
منتظر خاطرات محرم لوتي هستيم .
لوتي بزن يك تلنگر به ما تا ادم بشيم.
لوتي ميشه خاطراتتو نقل قول كرد؟
دادا ميشه ما هم خاطره بگيم منظورم كاربران هست؟
گفتم اين دو سوال را بپرسم جواب بدي اگر ميشه كه هيچي اگر نميشه بگي تا تاپيك به هم نخوره.
موفق باشي
ملتمس دعا
يا حق و يا حسين ع


و علیکم یا حسین :chakeretim:

لوتی :khoshgel:نوکر نوکران آقا ابوالفضل العباسه :Graphic (55):

داش حسن :Mohabbat:قربان قدمت بلند بگو یا حسین :Graphic (14):


یا حسین
:Graphic (41):

آقا امیر;419928 نوشت:
[=Century Gothic]سلام
منم از این داش لوتی خعلی خوشم میاد .
بچه بامرامی هستش .
ازش خیلی خوشم میاد .
چاکر داش لوتی هم هستیما .

و علیکم :chakeretim:

شماره کفشتیم داش امیر
:samt:

بگی ف فنات میشیم
:Mohabbat:

چاکر بر و بچ آسک دین دات کام :looti:

:chakeretim:

امسال برای اولین بار میخام به هیئت مسجد محلمون برم :taeed:
خدا کنه راهم بدن :khoshgel:

چاکر بر و بچ اسک دین :looti:

سلام
تاپیک خیلی باحالیه
تشکر زییییییاااااااااااااد از جناب: :looti:

و علیکم :chakeretim:

جونم براتون بگه امشب رفته بودم مسجد پای صحبتای آقا سید :Sokhan:

غلط نکنم آقا سید:Graphic (47): داشت مردمو و پیر مردای مسجدو آماد میکرد که یه وقت به برخی افراد که ممکنه برا محرم بیان مسجد و سینه زنی کنن گیر ندن
اقا سید:Graphic (47): یه داستانی گفت منم خوشم اومد حیفم اومد براتون نگم :Moshtagh:
آقا سید:reading: از قول مرحوم حاج کافی میگفت :
یه وقتی یه مصطفی دیونه:mohandes: تو همین تهرون بود که سر آمد همه چاقو کشای محله خیابون اعدام و خیام بود:farar: یه روز دیدم پا منبر من یکی اون آخرای مسجد نشسته و ذل زده داره گوش میده :Graphic (53):شب دوم و سوم دیدم یه خورده اومده جلوتر :loool:برخی از پا منبریا قبلا بهم گفته بودند حاج آقا این همون مصطفی دیونه معروفه ها :jangjoo:توجهی بهش نکردم :ok: بعد از سخنرانی اومد و گفت سئوال دارم گفتم ببخشید من عجله دارم باشه برای بعد :Cheshmak: شب بعد باز اومد دیدم داره شرشر اشک میریزه :geristan:و شروع کرد به التماس گفت حاجی من شراب خوردم ، دزدی های کلان کردم ، ظلم کردم و...:soal: همین طور داشت ادامه میداد که من گفتم واقعا پشیمونی ؟ یعنی دیگه نمیخوای گناه کنی ؟ اگر جدی هستی من کمکت میکنم !:samt:
گفت دیگه خسته شدم دیگه از حسین و مادر حسین خجالت میکشم دیگه از خدا و اهل بیتش و امام زمون خجالت میکشم و شرمنده ام حاج آقا میخوام بر گردم !:Graphic (61):
گفتم باشه من کمکت میکنم :deldari:افتادم دنبال کارش تا جایی که حق الناس به گردنش بود باهاش رفتم و از مال باخته هاحلالیت طلب کردم ! خیلی جاها و پیش خیلی از پولدارها رفتیم و براش حلالیت گرفتم . :frind:
پیش هر مال باخته ای هم میرفتیم چون میدیدند مصطفی دیونه تصمیمش جدی هستش علاوه بر بخشیدن یه پولی هم بهش میدادند:gholdor:
خلاصه با چه بدبختی از همه حلالیت گرفتیم :hey:مصطفی گفت حاجی فقط یه چیز مونده گفتم چی؟ گفت یادته یه بار از روضه اومدی دیدی چراغای ماشینت نیس !! :Cheshmak:

تو دلم گفتم ای نامرد !:kill: گفتم خوب ؟ گفت اونا را من باز کردم واقعا نیاز داشتم اون موقع گیر بودم به پول خوبی هم فروختمشون !! گفتم باشه منم حلالت کردم . :badbakht:

آقا سید :reading:گفت اون که مصطفی دیونه:gangester: را باز گرداند و به راه راست هدایتش کرد لطف خدا و عنایت و توجه امام حسین بود :Graphic (14):. بعد نیم نگاهی به حاج اکبر:no: کرد و گفت مسلمانی که به ظاهر و عبادت و تلاش برای نجات خود نیست که . اگر کسی را نجات دادید و به راه راست هدایتش کردی هنر مندی ! :_loool:
خیلی ها هستند با یه تلنگر بیدار میشن منتهی کسی نیست که با نفس مسیحایی و روحانی:hamdel: بهشون این تلنگرو بهشون بزنه . :hey:

همین مصطفی بعدا شد یکی از معتمدین و امین مردم تهرون و منشا خیرات و برکات شد و هیئت مذهبی تاسیس کرد و کلی خدمت به اهل بیت کرد:Sham:
من خیلی از داستان واقعی خوشم اومده بود:Graphic (14): و اشک تو چشام جمع شده بود و یاد خودم و آقا سی:reading:د افتادم و دلم میخواست همون موقع بپرم و یه ماچ آبدار:Graphic (14): از آقا سید بکنم ولی خوب نمیشد
:khoshgel:

چاکر بر و بچ آسک دین دات کام:looti:

لوتي;417045 نوشت:
راستی برا محرم از امسال میخوام برم هیئت مسجد محلمون منتظر باشید میخوام از هیئت و مسجد براتون داستان ها بگم

البته دعا کنید باز دوباره اداره بوووووووووووووووووووووووو ق گیر نده


چی شد پس جناب لوتی؟؟؟؟؟
نکنه باز گیر اداره بوووق افتادی؟
اگه گیر افتادی خبر بده سند بزاریم بیرونت بیاریم؟؟؟
دلمون خوش بود میایی مطلب میزاری
رفتی که رفتی ها
لوتییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی کجایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

[="#006400"]بيچاره اون سيدي كه وسيله ازمايش اش اين لوتي باشه
چند سال بايد وقت بذاره تا اين لوتي به راه راست هدايت بشه
حالا بشه يا نشه ..[/]

نقل قول:
شماره کفشتیم داش امیر
بگی ف فنات میشیم

[="#006400"]آقا لوتي يه كمي كمتر دروغ بگيم !
هر چي بشي و باشي ديگه شماره كفش كه نميشي[/]

[=verdana][=microsoft sans serif]و علیکم[=verdana][=microsoft sans serif]:chakeretim:[=verdana]

[=verdana][=microsoft sans serif]عرز تاخیر و تقصیر دارم :Cheshmak:
عزاداریهاتون قبول باشه
[=verdana][=microsoft sans serif]:hamdel:
[=verdana][=microsoft sans serif]
میخواستم تو دهه اول محرم براتون ماجراهای خودم و آقا سید
[=verdana][=microsoft sans serif][=verdana][=microsoft sans serif]:khandan:را واسه تون بگم ولی به احترام مولا و سید و سالار شهیدان [=verdana][=microsoft sans serif][=verdana][=microsoft sans serif]گفتم باشه بعد از دهه شروع کنم [=verdana][=microsoft sans serif][=verdana][=microsoft sans serif]:deldari:
[=verdana][=microsoft sans serif]در ادامه قسمت بعدی را بخونید [=verdana][=microsoft sans serif]:khoshgel:

[=microsoft sans serif]چاکر بر و بچ آسک دین دات کام [=verdana][=microsoft sans serif]:looti:

[=microsoft sans serif]و علیکم [=microsoft sans serif][=verdana][=microsoft sans serif]:chakeretim:
[=microsoft sans serif]
شب اول محرم بود هیئت امنا
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:pir:و شورای هیئت[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:frind:قرار بود در مورد محرم و ایام عزاداری سالار شهدا جلسه بر گزار[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:_loool: کنند [=microsoft sans serif]

هیئت امنا ( عده ای پیر مرد[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:pir: و میانسال :sibil:از جمله حاج اکبر:Esteghfar:[=microsoft sans serif]، حاج غلامحسین، حاج حیدر،مشهدی داود، حاج رضا[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:pir: و آقا سی[=microsoft sans serif]د [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:khandan:[=microsoft sans serif]و... )
[=microsoft sans serif]
شورای هیئت
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:gholdor: هم افرادی مختلفی بودند ( آقا سید، حاج محمد رضا[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:pir:، حاج غلامعلی[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:pir:، حاج مهدی[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:pir:، حاج علی و غلام لات[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:gangester: )

اینا هر سال بر سر این که چرا در هیئت باید افرادی[=microsoft sans serif] که نباید هیئت بیان و سال به سال پاشون به مسجد باز نمیشه اونم با سر و وضع ناجور بیان .دعوا دارن [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:Box:
[=microsoft sans serif]
برخی میگن این افراد که اهل نماز و واجبات نیستند
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]و آدمای میزونی نیستند [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:mohandes:در محرم نباید مسجد و هیئت بیان چون به حیثیت مسجد و هیئت ضربه میزنند و کسر شان هستش .[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:tashvigh!:
[=microsoft sans serif]
غلام لات
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:gangester:که از شر خرهای محله هستش [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:bastan:و نوچه های زیادی داره خودش یه هیئت زنجیر زنی سنگین داره و هر ساله مراسم محرم را مفصل همراه با بر گزاری تعزیه و... بر گزار میکنه[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:tashvigh!: و غالبا لات ها و افراد به ظاهر ناسالم بخاطر همین داش غلام میان هیئت مسجد . [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:welcome:
[=microsoft sans serif]اون شب همراه غلام لات[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:gangester: ، ممی چربه :khoshgel:، ایرج قاطر[=microsoft sans serif]:Graphic (6):[=microsoft sans serif] ، فلی (فرامرز) یه دست[=microsoft sans serif]:Graphic (23):[=microsoft sans serif]، منوچ قلیان :loool:و چند نفر از نوچه های داش غلام بودن
[=microsoft sans serif]
ادامه داره

[=microsoft sans serif]چاکر بر و بچ آسک دین دات کام [=verdana][=microsoft sans serif]:looti:

Mohammad2db;424562 نوشت:
آقا لوتي يه كمي كمتر دروغ بگيم !
هر چي بشي و باشي ديگه شماره كفش كه نميشي

[=microsoft sans serif]و علیکم داش ممد :chakeretim:

دروغ چیه مرد مومن[=microsoft sans serif]:khoshgel:[=microsoft sans serif]
شماره کفشتیم نهایت فروت
[=microsoft sans serif]نی را میرسونه [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:deldari:
[=microsoft sans serif]
من حاضرم شماره کفش هموتون باشم
[=microsoft sans serif]:frind:

به قول یه حاج آقایی تو تلفیزیون بجای ریش به ریشه ها باید پرداخت :Cheshmak:

سایه تون کم نشه :samt:

لوتي;429139 نوشت:
[=microsoft sans serif]و عل... :chakeretim:
به قول یه حاج آقایی تو تلفیزیون بجای ریش به ریشه ها باید پرداخت :Cheshmak:
سایه تون کم نشه
:samt:

ويرايش شده اش اينه ! ببين ويرايش نشده اش چي بوده !؟ : d
من كه نفهميدم شماره كفش چه ربطي به ريش و ريشه داشت .

كلا گفتم جايي كه همه ميخوان اقا و اقاتر بشن
شماره كفش شدن و چاكر و نوكر زباني خلق گناهكار شدن
حكمه هاراگيري رو پيدا ميكنه !!

خلاصه
زني به خود زني !

سلام
خاطر جناب لوتی ربیع خوندن داره:khandeh!:

valayat;455108 نوشت:
خاطر جناب لوتی ربیع خوندن داره

[="#006400"]یعنی خاطرخواه داره یا خاطرات خوان ؟
خاطرش خواستن داره یا خاطراتش خواندن ؟

بله خوبه که لوتی عاقل باشیم و درس مردانگی و پهلوانی بدیم
به همه با ریش و بی ریش ...

مثلا هی میگن ریش و ریشه و اینا که همه اش اصطلاحه !!
ریشه منه ایرانی هر کی نباشه لااقل میشه گفت کوروش بوده که ماشاالله همیشه کلی ریش داشته
و ریشه هم داشته طوری که نمیشه گفت از پهلوانان و مردان آسمان یا ذوالقرنین نبوده ...

حقیر اگر ایراد گرفتم به این خاطر بود که این لوتی عاقل باعث خشنودی لوتی جاهل نشه ...[/]

[=microsoft sans serif]و علیکم :chakeretim:

بازم من اومدم ولی یه وردی یه ذکری [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:_loool:بخونید خداییش بتونم دوووم بیارم و براتون نقالی کنم

جونم براتون بگه دارو دسته غلام لات که ماه محرم به عشق امام حسین اومده بودند مسجد از طرف طیف تند رو مسجد [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:gholdor:به سرکردگی حاج اکبر مورد سرزنش قرار گرفتند که آقا اینا قیافه هاشون و تریپشون [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:khoshgel:ضایع هستش و آبروی مسجد و مومنین را میبرند و خداییش هم راست میگفتند قیافه های خفنی داشتند [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:khoshgel:[=microsoft sans serif]و بوی سیگار و قلیون از دو کیلومتریش میشد بو کشید :khobam:

آقا سید هم[=microsoft sans serif] صبرش به سر اومد و مثل آتیش رو اسپند طاقت نیاورد [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:kill:و گفت آخه حاج اکبر پدر من برادر من حاجی [=microsoft sans serif].... بابا نمیشه عزادار و عاشق امام حسینو از خونه خدا بیرون کرد . بابا اینا به عشق حسین اومدن اینجا:Graphic: مسجد هم که خونه من و تو نیست خونه خداست و درش به رو همه بازه ما هم باید از اینا استقبال کنیم خدا را چی دیدی شاید خود امام حسین عنایتی کرد و پای اینا هم به مسجد و محراب باز شد
[=microsoft sans serif]همه خشکشون زده بود و چشم به دهان آقا سید دوخته بودن و آقا سید هم تازه گرم کرده بود که یه دفعه منوچ قلیان داد زد[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif] گفت : ن ن ن ناز نفس آقا سید بلند ب ب بگو یا حسین [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]:loool:

[=microsoft sans serif]
ادامه دارد

چاکر بر و بچ آسک دین دات کام[=microsoft sans serif]:looti:

[="Tahoma"][="DarkGreen"]بزودی 2 تا فیلم اینجا میگذارم که ببینین تو دستگاه امام حسین هم لوتی ها جا واز کردند واس خودشون .[/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]تو جنگی چمران اومد با دو اتوبوس از لوتی ها.
ینی میگم لوتی لوتی بودندا

همون که پیاده شدن صدا همه تو ابادان در اومد که باوا چمران اینا چیه اوردی
این لوتی ها هم کله هاشون انداختن پایین (نیازی نیست بگم چرا کله به پایین رفتن تفسیر با خودتون)

هیچ دیگه خواستند وضو بگیرند نگاه کردن همه چپ چپ دستا این لوتیا(پر خالکوبی) بود را نگاه میکرد
از فردا کسی این لوتی ها را تو صف وضو گرفتن ندید اما تو صف نماز میدید.
همچنان هم از حمایت چمران برخوردار بودند.

عجیب که در یک عملیات سخت که اون یقه بسته ها حاضر به شرکت نشدند این لوتی ها رفتند و عجیبتر اینکه یکیشون هم برنگشت .
و باز به خدا سر چمران را افراشته تر کرد جلو یک عده ای.[/]

BABY;669058 نوشت:
بزودی 2 تا فیلم اینجا میگذارم که ببینین تو دستگاه امام حسین هم لوتی ها جا واز کردند واس خودشون .

سلام خواستم بگم چرا هنوز نذاشتید دیدم هشت دقیقه پیش این پیام رو گذاشتید

دوستان میشه لوتی رو تعریف کنید؟من خودم یه تعریفی تو ذهنم هست میشه شما تعریف کنید؟

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

عاشق امام خامنه ای;669060 نوشت:
سلام خواستم بگم چرا هنوز نذاشتید دیدم هشت دقیقه پیش این پیام رو گذاشتید

دوستان میشه لوتی رو تعریف کنید؟من خودم یه تعریفی تو ذهنم هست میشه شما تعریف کنید؟

هر کلمه ای در گذر زمان یا کلا تغییر کرده یا تغییری کرده .

مثلا کلمه رند در شعر حافظ یک معنی را میدهد و در شعر سعدی معنی دیگر.

لوتی هم از این داستان مجزا نیست .
عده ای لوتی را یک ادم لوده خیابان بند هوس باز دایم الخمر میدانند
عده ای لوتی را یک ادم ناموس پرست جوانمرد ساده دل میدانند که حضورش در خیابان باعث امنیت خیابان هم میشود .(مثلا مادرم تعریف میکند زمان قدیم هیچ پسری دنبال دختر همسایشون یا خواهر دوستش نمیافتاد اما الان کاملا برعکس شده . زیرا لوتی ها در محله ها منقرض شده اند و یا هر جوجه ای امده لوتی شده . باز مادرم تعریف میکند زمان شاه وقتی یک طلبه هم از روبروی کاباره ای عبور میکرد کرکره کاباره را به احترامش پایین میکشیدند و یا دخترها در خیابان حجابشان را بیشتر رعایت میکردند یا لجظه عبور او از خیابان رد نمیشدند بعد از عبور او رد میشدند . اما الان دوخیابان انطرفتر مسجد انواع اقسام خانه ها را میبینید و ...)[/]

لوتي;456260 نوشت:
بازم من اومدم ولی یه وردی یه ذکری بخونید خداییش بتونم دوووم بیارم و براتون نقالی کنم


اونش با من :ok:

آآآآآآآآی نفس ...... تون طلا . بگذارید تعریف کنه ااااااای جماعت

. پاراتیز نیاین

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

عاشق امام خامنه ای;669060 نوشت:
سلام خواستم بگم چرا هنوز نذاشتید دیدم هشت دقیقه پیش این پیام رو گذاشتید

دوستان میشه لوتی رو تعریف کنید؟من خودم یه تعریفی تو ذهنم هست میشه شما تعریف کنید؟

یک چیزی هم بگم این لوتی یک تاپیک ساخته اینطور هم ک مشخصه خودش نمیدونه میخواد چه بگه :Black (9):

ما هم اومدیم کمکش تا بتونه این تاپیک را به اخر برسونه :Black (9):[/]

خاطرات لوتی که تمام شد

BABY;669707 نوشت:
یک چیزی هم بگم این لوتی یک تاپیک ساخته اینطور هم ک مشخصه خودش نمیدونه میخواد چه بگه

و علیکم داش بابی !:chakeretim:

با مرام نمیشد ی اسم و رسم با صفا و شیک و پیک برا خودت انتخال کنی :mohandes:

آخه بابی هم شد اسم ؟!
:loool:

من موضوع را ولش نکردم خودش ول شده
:gun:

در ضمن نوشته جات منو بخووونم ملتفت میشی میخام چی چی بگوووم

به زودی میام و واسه تون حرف میزنم

چاکر بر و بچ آسک دین دات کام :looti:

گلهای زندگی;669836 نوشت:
خاطرات لوتی که تمام شد

خاطرات تموم شدنیه ولی رسم و مرام لوتی گری تمام شدنی نی آبجی

لوتي;669849 نوشت:
خاطرات تموم شدنیه ولی رسم و مرام لوتی گری تمام شدنی نی آبجی

ناراحت نشو داداش
منظورم خاطرات قبلی بود
درسته رسم و مرام تمام شدنی نی

و علیکم :chakeretim:

دیدم حرف مرد و روز مرد و مردانگی داره میاد وسط گفتم یادی از این مرد بزرگ کنیم

داش قاسم

جیم جمالتو & کاف کمالتو & میم مرامتو




لال از دنیا نری برا سلامتیش صلوات برفست

چاکر برو بچ آسک دین دات کام :looti:

و علیکم :chakeretim:

خدمت داداشای گلم:gun: و آبجیام :khandidani:

آقا ما برگشتیم :welcome:

با یاری حق و عنایت مولا میخام سفر سیاحتی و زیارتی با آقا سید:khandan: و حاج اکبر :Esteghfar: به حضور شاه نجف:hamdel: و سالار قلب ها کربلا :hamdel:و کاظمین:doosti: ( به قول آقا سید عتبات و عالیات )را براتون نقالی کنم

آقا جاتون خعیلی خالی خوش گذشت دعا گوی بر و بچ آسک دین دات کام:_loool: بودیم :khab:

البته نمیخاد تبریک و کادو بدین:samt: چون خیلی وقته از این سفر گذشته ولی خدایی خاطراتش هنوز برام زنده اس :hamdel:

راستی تو این سفر منوچ قلیان:khoshgel: ( همون منوچهر هستش بچه های محل ما بهش میگن منوچ قلیان ):tashvigh!: هم باهامون بود :loool:

منتظر باشید :frind:

چاکر برو بچ آسک دین دات کام :looti:

[="Black"]بسم الله
سلام.
.
ما كه قهريم.
دايي محرم نميشه.
.
يا علي ع
[SPOILER]:Nishkhand:زرنگيم[/SPOILER]
[/]

جالب بوددددددددد

سلام
خوشحالم بازم برگشتین:welcome:

آقا لوتی...
چرا از 92 تا 94 این همه فاصله هست؟؟؟؟؟؟؟؟
کجا بودین"؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من دیشب از اول تا آخرش رو خوندم با این همه طرفدار چرا یه وقفه ی یه ساله.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نکنه به قول دوستان رفتین تحقیقات از زندن اوین............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی دوست دارم این خاطرات رو بنویسین و خوشحال شدم از بازگشتتون

سلام داش
خوش اومدی :welcome: :Kaf: ما منتظریم :ok: :ok:
هیچ جا نمی ریم :khandeh!: :moj:

همینجا هستیم :Computer:

بلا;671458 نوشت:
آقا لوتی...
چرا از 92 تا 94 این همه فاصله هست؟؟؟؟؟؟؟؟
کجا بودین"؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و علیکم :chakeretim:

شاعر میگه

اگر دیر آمدم مجروح بودم
اسیر قبض و بسط روح بودم

( اینا را با ریتم و آنگ بخوووونین ):Graphic (34)::ghaiem:

جونم براتون بگه ی روز که برا نماز رفته بودیم مچد محلمون

بین دو تا نماز آقا سید بلند شد و حدیثی خوند و بعدش گفت با تلاش هیئت امنا و افراد خیر محل کاروانی ترتیب داده شده که ایشا الله اگر خدا بخواد بریم پابوسی شاه نجف

همین که آقا سید اینو گفت هوووورتی دلم ریخت و موهای بندم همش سیخ سیخ شد بی اختیار با خودم گفتم یا علی :geryan:

دیگه نفهمیدم آقا سید چی گفت مستقیم رفتم تو فکر زیارت مولا و اگر بشود چه شود

بعد از نماز دوم مسئول بسیج کاغذی دستش بود و اسم داوطلبان به نجف و کربلا را مینوشت :reading:

نمیدونم چرا همش خدا خدا میکردم حاج اکبر اسم ننویسه آخه نمیدونید تو سفر به قم چه بلاهایی سرمون آورد :gangester:

ولی دیدم که اسمش تو لیست هست

مسئول بسیج نگاهی به من کرد و گفت آقا لوتی میای ؟ بنویسم ؟ :mariz:

اشک تو چشام جمع شد و بغض گلمو فشار داد و به نشانه تایید سری تکون دادم

بعدشم آخرش اعلام کردند آقایان و خانمایی که اسم نوشتن واسه کربلا و نجف باید نفری 100 تومان نقدا پرداخت کنند :khoshgel:

نماز که تمام شده بود مردم دور آقا سید را گرفته بودند و از کم و کیف سفر سئوال میکردند ولی من هیچ سئوالی نداشتم فقط یک سئوال ذهنمو مشغول کرده بود و اون این که کی میریم ؟

ادامه دارد

چاکر برو بچ آسک دین دات کام :looti:

داشی ای گلم و آبجیام :chakeretim:

از این از کلبه لوتی دیدن نمودید سایه تون کم نشه صفا آوردین قربون قدم همتون:taeed:

جونم براتون بگه اسم ما بالاخره تو لیست زائران به قول آقا سید:khandan: عتبات و عالیات رفت و ما کلی کیف کردیم :khoshgel:

راسیتش از سر ذوق شب بعدش کمی زودتر رفتم مچد محلمون سرو گوشی آب بدم :Graphic (51):

دیدم چند نفر جلو تابلو اییلانات مچد جمع شدن و دارن ی نومه را میخونند و به هم نشون میدن

رفتم جلوتر و یکیشون داداش منوچ قلیان بود :samt:

زدم زیر بغلش گفتم حشمت چی نوشته ؟:Moteajeb!:

گفتش مسئول بسیج مچد نوشته چون تعداد متقاضی زیاد شده باس قرعه کشی بشه

باز دوباره دلم ههههووووورتی دوباره ریخت گفتم ای بابا مصبتو شکر :grye:حالا چون ما میخوایم بریم کربلا حالا هی متقاضی زیاد میشه :_loool:

وسط دو نماز هم آقا سید:khandan: همین مطالبو گفت و گفتش دعا کنید آقا بطلبتون :reading:

حاج اکبر :Esteghfar:که صف اول نشسته بود و برگشت به من که صف دویم بودم نیم نگاهی کرد:kill: و پیروزمندانه دستی به ریشاش کشید و برگشت :khobam:

خلاصه مام توکل بر خدا کردیم و تو دلم از شاه نجف و سالار نینوا خواستم ما را به غلومی قبول کنه :deldari:

ادامه داره

چاکر بر و بچ آسک دین دات کام :looti:

لوتي;672010 نوشت:
از این از کلبه لوتی دیدن نمودید سایه تون کم نشه صفا آوردین قربون قدم همتون

اوهوم:ok:
ممنون لوتی :Box: دیر اینجا رو پیدا کردم . ولی ماهی داش لوتی رو هر وقت از آب بگیری تازس:samt:

علی صفا;672310 نوشت:
اوهوم:ok:
ممنون لوتی :Box: دیر اینجا رو پیدا کردم . ولی ماهی داش لوتی رو هر وقت از آب بگیری تازس:samt:

ناز نگات داش صفا :chakeretim:

صفا آوردی :frind:

خبر میدادی گاوی گوسفندی خروسی:samt: میزدیم زمین :khoshgel:

و علیکم :chakeretim:

جونم براتون بگه :kafkaf:

بین دو نماز آقا سید:khandan: مثل همیشه یه حدیث در مورد فضیلت زیارت آقام علی خوند فکر کنم اینجوری بود یکی از اماما فرموده باشند که هر کی به زیارت مولا علی بره به اندازه هر قدمی که بر میداره ثواب یک حج عمر بهش میدن !!:tashvigh!:

حالا حسابشو بکنین اگر کسی بره زیارت شاه نجف انگار کلی رفته مکه و مدینه و بر گشته :ok:

عاقا با شنیدن این حدیث شوق و ذوق ما بیشتر میشد :taeed:

آخرای صحبت آقا سید:khandan: بود که حاج اکبر:Esteghfar: دستشو بلند کرد و گفتم حاج آقا مساله :khaneh:

آقا سید هم لبخند ملیحی زد و گفت بفرما :Sokhan:

حاج اکبر گفت :Esteghfar:حاج آقا من به لطف خدا 25 بار عمره رفتم و 20 بار عتبات و عالیات مشرف شدم ؟!!!!:yes:

با شنیدن حرفای حاج اکبر:Esteghfar: کلم سوت کشید:Graphic (6): گفتم مصبتو شکر ما ی بارش نرفتیم :Graphic (49):

حاج اکبر:Esteghfar: ادامه داد حاج آقا امسال اگر خدا بطلبه بیست و یکمین عتبات و عالیاتم هستش :Graphic (1):دعا کنید اسمم تو قرعه کشی در بیاد :Graphic (17):

حشمت :loool:داداش منوچ قلیون که صف پشت سر من نشسته بود با صدایی نه چندان بلند گفت به حاج اکبر بگید خدا توفیقشون بده تقبل الله حاج اکبر :shad: چند نفری هم زدن زیر خنده :Khandidan!:

نیم نگاهی بهش کردم و زیر لب گفتم بی تربیت !!!:no::kill:

کمی خودشو جمع و جور کرد :vamonde:

ولی من الان همش فکر مشغوله که حاج اکبر 25 باری که رفته حج از فرودگاه جده رفته:shad: یا نه مستقیم پروازش به مدینه بوده اینو باید از حاج اکبر بپرسم حرصشو در بیارم :Graphic (57):

آقا سید :khandan:گفت البته حاج اکبر:Esteghfar: خدا توفیقتان بده هر ساله مشرف بشید هم حج و هم عتبات و عالیات ولی باید توجه داشته باشی که گاهی حج و کربلا و عمره همین نزدیکی ها ماست :Graphic (41):

من نمیگم کسی حج و عمره و عتبات و عالیات نره ولی به نظرم زیادی رفتنش هم شاید توجیه نداشته باشه :help:

کسانی که بیش از 20 بار حج رفتن به نظرم کافیه ی مقداری هم کار خیر کنند بد نیست :Hedye::help::Tavalod:

سگرمه های حاج اکبر :Esteghfar:کمی تو هم رفت و ساکت شد :tamasha:

ادامه دارد

چاکر بر و بچ آسک دین دات کام :ask1:

[="Black"]

لوتي;672408 نوشت:
کسانی که بیش از 20 بار حج رفتن به نظرم کافیه ی مقداری هم کار خیر کنند بد نیست

بسم الله
سلام برادر لوتي.:Gol:
بيست بار.:Moteajeb!:
اقا حق ديگران چي ميشه.:read:
3 بار:ok:خوبه.
تنهايي.:Cheshmak:
با زن اول.:Gig:
با زن دوم.:Kaf:
اون 17 بارو بايد 7 بار پدر و 10 بار مادرمونو بفرستيم.:Gig:
بهتر نيست لوتي؟:Narahat:
التماس دعا
يا حق:Gol:
[SPOILER]هيچي[/SPOILER][/]

[emoji38] [emoji2] [emoji1]

لوتي;672395 نوشت:
ناز نگات داش صفا :chakeretim:

صفا آوردی :frind:

خبر میدادی گاوی گوسفندی خروسی:samt: میزدیم زمین :khoshgel:


قربوست داش لوتی... بی زحمت اگه دم دست شتری داری بزن زمین با بچه ها یه دس کله پاچه ی شتر بزنیم تو رگ:khoshgel:
خب...ادامشم تعریف کن لوتی :gholdor:
:khandeh!:

دايي حسن;672456 نوشت:
سلام برادر لوتي.
بيست بار.
اقا حق ديگران چي ميشه.

داش حسن خیعلی میخامت :chakeretim:

جیم جمالتو :khoshgel:

من که نگفتم آقا سید محلمون گفت :khaneh:

بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام برادر لوتی عزیز.
از نویسندگیت واقعا لذت میبرم.
پر از خنده ی حلاله.خصوصا توی شکلکا.
خدا توفیق روز افزونت بده و ان شاالله حاجی بشی.
التماس دعای فرج
یا مولا

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

بلا;671458 نوشت:
آقا لوتی...
چرا از 92 تا 94 این همه فاصله هست؟؟؟؟؟؟؟؟
کجا بودین"؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من دیشب از اول تا آخرش رو خوندم با این همه طرفدار چرا یه وقفه ی یه ساله.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نکنه به قول دوستان رفتین تحقیقات از زندن اوین............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی دوست دارم این خاطرات رو بنویسین و خوشحال شدم از بازگشتتون

زندان تشریف داشتن روشون نمیشه بگه[/]

لوتي;672408 نوشت:
حاج آقا من به لطف خدا 25 بار عمره رفتم و 20 بار عتبات و عالیات مشرف شدم ؟

آق لوتی:hamdel: سام علیک
از این ترانزیتیه(حاج اکبره) بپورس: دایه براچی حالا اینارو میگی؟ میخوای مثلا افه بیای.مرد حسابی !!!!!!
:Narahat:
یا میخوای حال دور و بریا رو بگیری.فهمیدی یا نه

sm53;672926 نوشت:
آق لوتی سام علیک
از این ترانزیتیه(حاج اکبره) بپورس: دایه براچی حالا اینارو میگی؟ میخوای مثلا افه بیای.مرد حسابی !!!!!!
یا میخوای حال دور و بریا رو بگیری.فهمیدی یا نه

و علیکم :chakeretim:

چاکریم داشی :Narahat az:

جسارتا نگووووو سام :samt:

اون اوایل رفاقتمون با آقا سید:khandan: محلمون میگفتم سام علیک:taeed: آقا سید گفت داش لوتی نگو سام چون معنای جالبناکی نداره :deldari:

حاج اکبر:Esteghfar: ما آدم خوب و دل پاکیه ولی کمی تا قسمتی خشک مقدسه :khobam:و مثل برخی از مذهبی ها نظرات خاصی داره :kill:

دادا پشت سر حاج اکبر:Esteghfar: ما حرف نزنی که با لوتی طرفی :khoshgel:

من که داری میبینی پشت سرش صفحه میذارم:ghash: ازش اجازه دارم :khaneh: شیر فهم شدی دادا !!:_loool:

فکر کنم از لهجت و ادبیاتت معلومه بچه قمی هستی :yes:

جیم جمالتو کاف کمالتو میم مرامتو :looti:

به قول آقا سید :khandan:

سلام علیکم :chakeretim:

جونم براتون بگه بالاخره موعد قرعه کشی:nevisandeh: برای عتبات و عالیات فرا رسید :please:
عاقا ما را باش قلبمون داشت از جا کنده میشد :Graphic (52):

اسم همه را نوشتند و داخل ی کیسه پلاستیکی ریختند:reading: و قرار شد بیست نفر از درون این کیسه بیاد بیرون و هر نفر هم بتونه ی همراه با خودش بیاره :gholdor:که جمعا بشه 40 نفر یعنی ی اتوبوس لیوان تور
(به اتوبوس های قدیمی میگفتیم لیوان تور ):Graphic (34):

هیئت امنای مچد:frind: از جمله حاج اکبر:Esteghfar: مامور شدند اسمها را از تو کیسه در بیارن و یکی یکی شروع کردند به در آوردن :yes:
نفر اول دادن آقا سید خوند :deldari:

فرخنده خانم :Cheshmak:
نفر دو حاج غلام حسین :Gig:
نفر سوم خانم سکینه مرادی :Ghamgin:
نفر چهارم ایرج رستمی :Ealam:
نفر پنجم ممد میکانیک :_loool:
نفر ششم جعفر سوپری :Hedye:
نفر هفتم حسن آقا نجار :welcome:
و همینطور اسما را در میاوردن و قلب ما هم اومده بود تو حلقمون و داشت میزد بیرون که نفر پونزدهم ییهو آقا گفت

نفر پانزدهم ....... معروف به لوتی

آقا ما را باش کل مچد و آدماش چند دور دور سرمون چرخیدن عرق سردی به تنم نشست بی اختیار اشک تو چشام جمع شد:Graphic (59): بغض گلومو فشار داد برای سید به نشانه حاضر بودت دستی به زور تکون دادم :Graphic (41):و ی گله جا تو مچد تو اون شلوغی پیدا کردم و سرمو بین دو زانوام گذاشتم و زار زار کلی گریه کردم :grye:

ادامه دارد

چاکر بر و بچ آسک دین دات کام :looti:

BABY;672614 نوشت:
راستی یک سوال این شیعیان چرا هر متنی بنویسند بخواهند یکم تغییر هنری بهش بدهند خود بخود به سمت رنگ سبز میروند؟؟؟

سلام به قول هالو:

اگه خواستی هم بیایی جون برار!

اقلا"اون شال سبز در بیار!

حکایت وصل



باربر ، حمّال و نگهبان ساده بازار اصفهان بود. آنقدر ساده بود و بی ریا که مردم به او لقب "هالو" داده بودند. امّا کسی نمی دانست که در ورای این ظاهر ساده و فقیرانه ، روح بلندی وجود دارد ، صاحب مقامی رفیع که ملازم و همنشین حجّت یگانه خداوند ، واسطه فیض زمین و آسمان ، حضرت صاحب الأمر و الزّمان أرواحنا لتراب مقدمه الفداء گردیده است. مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو (متوفی 1309 ه ق) که بدن مطهرش در بهشت تخت پولاد ، خاک تابان جنوب زاینده رود آرام گرفته است ، حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان نقل گردیده است. نوشتار زیر ، داستان این حکایت است که سعی در بازنویسی آن با رعایت امانت نموده ام: نزدیک اذان ظهر روز بود.
مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود . چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که بواسطه قرار گرفتنش در راسته بازار ، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.
هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم ؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت ، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود.
در همین بین ، ناگهان چشمم به میرزا حبیب ، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد ، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب ، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است ، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده ، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟!
چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب ، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! .... همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود.
در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم . پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! » کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار ، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت ، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر ، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه ، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم .
به غسالخانه که رسیدیم ، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه ، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت ، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت ، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال ، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود ، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود.
حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: « میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!»
میرزا حبیب ، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست ، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.» با کنجکاوی و تعجب گفتم: « بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.» میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد: « همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا ، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا ، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم ، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود ، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار ، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است ، احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم. شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم ، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان ، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.در آن حال ، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند:
« چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: « اگر سببی غیر از این دارد بگو. » چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم.
در این هنگام دیدم ، حضرتش فردی بنام « هالو » را صدا زدند.
بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان ، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.
حضرت رو به او نموده فرمودند: « اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان. » آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند. آن شخص ، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت:
« درست ببین ، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای. »
من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم ، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم . هالو جلو می رفت و من به دنبال او.
پس از مدت کمی راه رفتن ، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.
مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش ، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش ، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج ، در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه ، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت ، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: « از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید ، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد. روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ، ناگاه هالو ، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم ، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و ازمن خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم.
سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن ، نزد من آمد و آهسته گفت: « آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم. » آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم ، نه دیرتر و نه زودتر.
تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر اورا در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود. صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم ، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم. » میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود ، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد: « وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم ، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود . در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: « سیدی و مولای! خوش آمدید ، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید... » هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید ، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: « هالو! او که بود؟! » چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد:
« وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!! .... او سرور و مولایم ، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم ، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود....»
آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: « از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر ، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار....!! » با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم ، با جناب هالو ، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم.
امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم ، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو ، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم ، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود ، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق ، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم....» صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید ، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت ، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام ، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان ، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود ، غرق بوسه خویش کردم. چیزی نگذشت که تابوت جناب هالو دوباره بر دستان اقلیت تشییع کننده بسوی آرامگاه تخت پولاد روانه شد. خود را به زیر تابوت آن ولیّ خدا رساندم و با چشمانی اشکبار او را تا تخت پولاد مشایعت کردم. دلم می خواست ، پرتوی از نور معرفت یکی از عاشقان و دلباختگان ملازم و همراه حجّت خدا ، وجودم را روشن سازد. مراسم تدفین جناب هالو که تمام شد ، دیدم میرزا حبیب تاجر که تا همین جا نیز سوز و بی قراری بی اندازه اش در فراق هالو ، حاضران و تشییع کنندگان اندک او را که همگی از دوستان و همکاران او بودند به حیرت وا داشته بود ، طاقت از کف داد و خود را بر خاک مزار او انداخت ، در حالی که با صدای بلند می گفت: « ای مردم! هیچ کدام از شما او را نشناختید! ... او یکی از اولیای خدا و از ملازمان امام زمان (عج) بود....» و در آن هنگام کسی از حاضران جز من ، راز سوز و گداز بی اندازه میرزا حبیب را نمی دانست. صبح فردای آن روز ، میرزا حبیب به سراغ من فرستاد تا به مسجد بازار بروم. من که هنوز مبهوت ماجرای دیروز و حکایت میرزا حبیب و هالو بودم ، بی درنگ خود را به مسجد رساندم. دیدم جمع زیادی که اکثر آنها از حاجیان کاروان حج امسال و همسفران میرزا حبیب بودند در مسجد جمع شده اند. چشم میرزا حبیب که به من افتاد جلو آمد و گفت:
« می خواهم راز شگفت انگیز سفر حج خود را با همسفریان و هم کاروانیان خویش در محضر مبارک آیت الله چهارسوقی فاش نمایم و پرده از چهره غریب و گمنام چناب هالو بردارم.» لبخند رضایتی به نشانه تأیید از خود نشان دادم و سپس در معیّت میرزا حبیب و دیگر همسفران او عازم بیت آیت الله سید محمد چهار سوقی ، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات شدیم.
در منزل آیت الله روضاتی (چهار سوقی) همهمه و شور و حال عجیبی بود. میرزا حبیب تاجر ، در حالی که ردای مشکی بر تن داشت و مصیبت زده ای را می مانست که نزدیک ترین فرد زندگیش را از دست داده است ، با صدایی لرزان و گریان ، حکایت عجیب و شگفت انگیز سفر حج خود و ماجرای عنایت حضرت صاحب الأمر (عج) بواسطه جناب هالو را برای حضرت آیت الله و دیگر حاضران تعریف می کرد و در این بین صدای گریه و ضجّه مردم ، همراه با ذکر یابن الحسن آنها شور و حال عجیبی در بیت روحانی بزرگترین عالم شهر ایجاد کرده بود. سخنان میرزا حبیب که تمام شد ولوله ای وصف ناشدنی در حاضران ایجاد شد و از همه پر سوز و گدازتر ، حال خود مرحوم آیت الله روضاتی بود که با شنیدن حکایت میرزا حبیب و جناب هالو ، در حالی که اشک شوق از دیدگان مبارکش روان بود ، منقلب و پریشان از جای برخاسته و عازم تخت پولاد ، محل دفن جناب هالو گردید. موج زیادی از جمعیت ، یابن الحسن گویان در حالی که مرحوم آیت الله روضاتی در پیشاپیش آنها حرکت می کرد بسمت تخت پولاد روانه شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعیت افزوده می شد و طولی نکشید که سیل مشتاقان امام زمان (عج) به قبرستان مقدّس تخت پولاد رسید. مرحوم آیت الله سید محمد چهارسوقی در حالی که بشدت گریه می کرد و پریشان بود ، خود را بسرعت به کنار قبر هالو رساند. سپس این عالم ربّانی خود را بر روی قبر جناب هالو افکند و پس از گریه ها و راز و نیازهای فراوان ، برخاست و رو به جمعیت فرمود:
« مردم اصفهان! در همین جا به شما وصیّت می کنم ، هنگامی که مُردم ، مرا اینجا کنار قبر هالو دفن کنید. می خواهم وقتی امام زمان به زیارت قبر هالو تشریف می آورند ، از روی قبر من عبور کنند و نگاهی هم به قبر من بیندازند.»
اکنون سالیان درازی از آن روز می گذرد و مزار مرحوم میرزا حسین کشیکچی ، مشهور به « هالو» در تکیه صاحب روضات تخت پولاد اصفهان ، این خاک تابان و سرزمین ستارگان درخشان علم و عرفان و معرفت ، ملجأ و زیارتگاه عاشقان و دلباختگان حضرت ولی عصر (عج) است تا روزی که ان شاء الله دل های عاشق و طوفانزده منتظرانش به ساحل آرامش ظهور مبارکش ، اطمینان و سکون یابد.

سامو علیک داش لوتی گل و بلبل, سرو و سنبل:hamdel:
چشه مائی به مولا:Gol:
نمدونم کدوم یکی از کاربرا یا کارشناسائی که این چن روزه همش واسما پیام کاربری میدی, و یه جورائی داری کوچیکتو قلقلک میدی که پامون وا بشه تو این تاپیک!
به شاخ سیبیلات , عمرا اگه نمک گیرت بشم و آواره این کوی و برزن!
قربون مرامتو و اون تیپ تک تو!:aks:
جون داش لوتی دور مارو خیک بکش, که اگه پام به این محله وا بشه, دیگه چاکرت باس دور امر مهم همکاری در تدوینو خیک بکشه و بدشم سرکار یا عالی دور ما رو خیک بکشه و .....اییییی بابا همش که خیک تو خیک شد.:Nishkhand:
زت زیاد.
ممنون که گَه گداری به پیچ ما ....آخ سه شد! پیج ما سری میزنی و پروفایلمونو به صفای حضورت معطر میکنی.
به موت قسم , خعلی کریم
شا غلام شوما, عارف کوچیکه:hamdel:


چندی پیش در اینجا گفتم که دو فیلم از داش مشتی ( لوتی ) هایی که در اربعین دیدم را بگذارم.
ایشون اقا منوچهر هستند .
سال پیش اربعین پیاده از نجف تا کربلا امده بود
منم تو کربلا به حسینیه ای رفتم که انجا باهاش اشنا شدم.

[FLV]http://www.askdin.com/attachments/3006473100d1431177385-new-20141210_061844.flv[/FLV]

بنده خدا صورتش را با ماسک پوشانده بود بس که زایران اباعبدالله باهاش عکس انداخته بودند.
کار تا جایی پیش رفته بود که از سرباز تا درجه داران ارتش عراق هم باهاش عکس سلفی میگرفتند .
دیگه مجبور شد با ماسک بره بیرون.

مسیولا حسینیه ای که شب منوچهر انجا خوابید اینقدر باهاش شوخی میکردند که بیا و ببین .

فعلا با این فیلم حال کنید تا چند روز دیگه فیلم داش مشتی دیگری را میگذارم.

[SPOILER]خودمونیما دستگاه امام حسین همه چیز توش گیر میاد و جاذبه مغناطیسی امام حسین در اربعین همه را به سمت خود می کشاند.[/SPOILER]

دو فیلم را هم به پسوند با کیفیت Mp4 گذاشتم و هم به پسوند Flv که در جایی دیگر خواستید بتوانید اپلود کنید.

[FLV]http://www.askdin.com/attachments/3006473099d1431177385-new-20141210_061822.flv[/FLV]