عشق به خدا یعنی چه؟ چگونه می توان عاشق خدا شد ؟

تب‌های اولیه

66 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عشق به خدا یعنی چه؟ چگونه می توان عاشق خدا شد ؟


سلام

عشق به خدا یعنی چه ؟ چگونه می توان عاشق خدا شد ؟

با تشکر

با نام الله



کارشناس بحث: استاد نسیم رحمت

بی نظیر;432795 نوشت:

سلام
عشق به خدا یعنی چه ؟ چگونه می توان عاشق خدا شد ؟

با تشکر

سلام و درود بر شما
در پاسخ به سوال اول شما ابتدا به مقدمه اي اشاره مي كنم :
عاشق به کسي گويند که لحظه‌اي خيال و فکر و ذکرش از معشوق جدا نباشد. عشق و محبّت و هجران معشوق آن چنان قلب و جان و روح عاشق را مسخّر نموده که آب و خواب و غذا را از او گرفته و او به چيزي جز معشوق نمي‌انديشد. کسي جز او را نمي‌بينند. هر کس چنين نيست، عاشق نيست.(1)
بر اساس اين دو نکته مي گوييم :
عشق به خدا يعني بريدن و رها شدن از خودپرستي، نفس‌پرستي و بت‌پرستي کهن و مدرن و در منزل «عبوديت و بندگي» منزل گزيندن. براي ماواي گزيدن در منزل عبودت و بندگي بايد نسبت به معبود معرفت پيدا کرد. پس بکوش تا با افزودن معرفتت نسبت خدا، عاشق او شوي.

براي روشن شدن پاسخ سوال دوم،‌بايد بدانيم:
عاشق خدا شدن و نزديکي به خدا امري است که يک شب نمي توان به آن رسيد ،بلکه نيازمند زمان و انجام اقداماتي است که مهم ترين آن عبارتند از:
1- معرفت خدا:
کليد نيل به هدف نهايي معرفه الله است. بدون شناخت خداوند عاشق او شدن و نزديکي به او امکان پذير نيست. از اين رو امام علي(ع) مي فرمايد:" اوّل الدّين معرفته؛ معرفت خدا سرآغاز دين است". (2)
سير و حرکت به سوي خدا و عشق و محبت او هنگامي پديد مي آيد و ميسّر مي شود که در اثر معرفت و آگاهي بيداري دل حاصل گردد و چراغ ايمان در دل روشن شود. روغن چراغ ايمان، عمل صالح و ترک گناه است.
لذا نخستين گام در شعله‌ور شدن، آتش عشق، داشتن شناخت درست از کمال و جلوه‌هاي معشوق است. تحصيل شناخت خدا، براي اکثر افراد بدون خودشناسي و شناخت تجليات خدا ميسر نيست.از اين رو در روايات خودآگاهي و خودشناسي برترين شناخت‌ها دانسته شده است.
2- تقوا:
براي دستيابي به مقام شکر و نيل به اجر عظيم و احاطه بر مسائل با روشن بيني خاص و کسب موفقيت، قرآن مجيد تقوا را مطرح کرده که همه اين موضوعات در قرب به پروردگار مؤثر است.
يک مثال ساده: براي استفاده از يک شاخه آهن يا درِ آهني که زنگ زده و کثيف شده است، اول زنگارها وآلودگي ها را از آن پاک مي‌کنيم و بعد با سمباده آن را جلا مي‌دهيم و بعد روي آن رنگ مي‌زنيم.
قلب و دل ما نيز چنين است اگر مي خواهيم به مقام قرب الهي برسيم بايد اين مراحل را در نفس انساني خود انجام دهيم. مسلّماً هر انسان داراي اخلاق ناجور و ناپسند مانند تکبر و خودخواهي و حسادت و... است. براي رسيدن به تقواي الهي و كسب فضائل ابتدا بايد با آموختن علم اخلاق آن‌ها را از نفس بزداييم و دل را جلا داده و آماده کِشت فضائل اخلاقي نماييم.آن وقت دل انسان در سايه تقوا، به مراحلي از يقين مي‌رسد که عاشق خدا مي‌شود و اين عشق در زندگي او متبلور مي شود.
3- عبادت و بندگي:
در حديث قدسي آمده است:
" هيچ بنده اي به وسيله عملي بهتر و محبوب تر از انجام واجبات (وترک گناهان و محرمات) به من نزديک نشده است."
بنابراين انجام واجبات ( نماز و روزه و ساير عبادت ها و انفاق مال و صله ارحام و کمک به ضعفا و دستگيري از فقرا) و ترک گناهان و محرمات ( گناهان صغيره و کبيره) محبوب‌ترين عملي است که انسان را به خدا نزديک مي کند.بعد از انجام واجبات و ترک گناهان، کارهاي مستحبي است که انسان را به خدا نزديک مي کند،
از اين رو در ادامه حديث قدسي خداوند مي فرمايد:
« ‌بنده با به جا آوردن کارهاي مستحب، به سوي من تقرّب پيدا مي کند . با انجام کارهاي مستحبي، چنان کمال مي يابد و به من تقرّب پيدا مي کند،‌ که او را دوست دارم (يعني بندة خدا، محبوب خدا مي شود). وقتي کسي محبوب من گشت و او را دوست داشتم، گوش او مي شوم، که با آن مي شنود. چشم او مي شوم که با آن مي بيند. زبان او مي گردم که با آن سخن مي گويد . دست او مي شوم، که با آن مي دهد و مي گيرد. پاي او مي شوم، که با آن راه مي رود. وقتي (چنين بنده‌اي) مرا بخواند، اجابت مي کنم، وقتي از من چيزي را درخواست کند، به او خواهم داد».(3)
مفهوم حديث اين است: کسي که همه واجبات را انجام مي دهد و از همه گناهان خود را دور مي سازد و با کارهاي مستحبي به خداوند تقرب مي جويد، چشم و گوش و زبان و دست و پا و فکر و انديشه و بالاخره همه اعضا و جوارح او در مسيري که رضايت و خشنودي خداوند است، تحرک و فعاليت خواهد داشت . هرگز خلاف رضاي خدا نمي‌انديشد و گام برنمي‌دارد. چنين شخصي همه دعاهايش مستجاب است.
مستحبات که بعد از واجبات انسان را به خدا نزديک مي کند، بسيار است . توان و طاقت و عمر انسان ، محدود و کوتاه است، پس در ميان مستحبات بايد محبوب‌ترين و با فضيلت‌ترين مستحبات را شناسايي کرد و آن ها را انتخاب نمود.
در اسلام به پاره اي از عبادات و مستحبات بيش تر تأکيد شده مانند قرائت قرآن، نماز شب و تهجد و شب زنده داري، انجام نوافل روزانه، مناجات با خدا و راز و نياز با او در دل شب، مقيّد بودن به خواندن نمازهاي واجب در اول وقت ، همواره با وضو بودن، رعايت آداب و سنت ها در عبادات، تعقيبات نماز، شرکت در نماز جمعه و جماعات، سه روز روزه در هر ماه، زيارت اوليا، توسل به امامان، صله رحم، ذکر خدا و صلوات بر محمد و آل محمد، انتظار فرج امام زمان عليه السلام و عمل کردن به آن چه که لازمه منتظر واقعي است ،تولي و تبري و دوستي و دشمني به خاطر خدا .

پي نوشت ها:
1. مجمع البحرين، واژه عشق.
2. نهج البلاغة، الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام، دار الهجرة للنشر - قم ، خطبه 1، ص 30 .
3. الكافي، ثقة الإسلام الكليني، دار الكتب الإسلامية - طهران، 1365 ه. ش، ج 2، ص 352، حديث 7

نسیم رحمت;434248 نوشت:
- تقوا:
براي دستيابي به مقام شکر و نيل به اجر عظيم و احاطه بر مسائل با روشن بيني خاص و کسب موفقيت، قرآن مجيد تقوا را مطرح کرده که همه اين موضوعات در قرب به پروردگار مؤثر است.
يک مثال ساده: براي استفاده از يک شاخه آهن يا درِ آهني که زنگ زده و کثيف شده است، اول زنگارها وآلودگي ها را از آن پاک مي‌کنيم و بعد با سمباده آن را جلا مي‌دهيم و بعد روي آن رنگ مي‌زنيم.
قلب و دل ما نيز چنين است اگر مي خواهيم به مقام قرب الهي برسيم بايد اين مراحل را در نفس انساني خود انجام دهيم. مسلّماً هر انسان داراي اخلاق ناجور و ناپسند مانند تکبر و خودخواهي و حسادت و... است. براي رسيدن به تقواي الهي و كسب فضائل ابتدا بايد با آموختن علم اخلاق آن‌ها را از نفس بزداييم و دل را جلا داده و آماده کِشت فضائل اخلاقي نماييم.آن وقت دل انسان در سايه تقوا، به مراحلي از يقين مي‌رسد که عاشق خدا مي‌شود و اين عشق در زندگي او متبلور مي شود.

سلام و ممنون از مطالبی که فرمودین

شمابرای عاشق خدا شدن تقوی را مطرح فرمودین
تقوی یعنی اطاعت از خداوند برای پرهیز از محرمات
به نظر حقیر انسان وقتی می تواند این تقوای را رعایت کند که عاشق خداوند باشد
چون عشق به خدا باعث تقوای می شود
چطور انسان هنوز عاشق خدا نیست تقوا داشته باشد ؟

به نظر حقیر اینجا دور و تسلسل ایجاد می شود
یعنی تقوای داشته باشیم برای عاشق خدا شدن
در حالی که انسان غیر عاشق هرگز نمی تواند تقوای لازم برای عاشق شدن را رعایت کند

لطفا فعلا در این مورد توضیح بدهید تا برسیم به موارد دیگر

با تشکر

سلام و عرض ادب:Gol:
براي ساختن يك بنا به داشتن مصالحي نيازمنديم. مصالح ميبايست كنار هم قرار گرفته و دست قدرتمند و توايايي آنها را به هم پيوند زند تا از مجموع چنين اجزايي، ساختماني به وجود آيد كه مسكن و محل آرامش نام گيرد.

عشق نيز بنايي است كه ميبايست براي ايجاد آن از بعضي مصالح استفاده و از بعضي ديگر پرهيز كرد.
عاشق براي آن كه در بناي عشق خود، از معشوق پذيرايي كند، ابتدا ميبايست خويش را بشناسد، سپس از خودشناسي به طرف خداشناسي سفر كند، زيرا انسان تا خود را نشناسد و نداند چرا آفرده شده و اين كه گذر زمان او را به سفري مجبور ميكند كه هيچ كسي را از آن گريز نيست و سرانجام مقصدش، معاد و رسيدن به منزلگاه ابدي و ازلي يعني لقاي خدا است، نميتواند به هيچ بودن خويش اعتراف كند تا در سايه اين اعتراف، عشقي در دلش ايجاد شود كه حتما پروردگاري دارد تا به وجودش افتخار كند.
خدا عاشق بنده اش ميشود. آن هنگام كه خدا را خلق كرد و از نفخه روحش در او دميد، اين نفخه نامش عشق بود.
استناد مستقيم به معناي عنايت بي واسطه است. وقتي سخن از وجود انسان است، خدا آن را بدون واسطه به خودش نسبت ميدهد و اين نوع آفريدن را كه از پيكره ذاتش مايه ميگذارد، عشق مينامند و ثمرهاش موجودي دو پا است كه از ساحت قدس الهي حيات جاودان رفت و تعبير و نفخت فيه من روحي؛ از روح خود در آن دميدم دارد، حتي ملائكه مأمور بر سجده به اين موجودات پاك و عزيز شدند. البته در مقابلش اهريمني قدرتمند به نام شيطان ونفس اماره قرار داد. و دنيا را براي انسان زينت بخشيد و اين چيزي جز كوره امتحان نبود تا در مصاف مبارزه حق و باطل، هر چه ناخالصي و شرك دارد، چون برگ خزان زده بر زمين ريزد تا صاحب نفس مطمئنه شود و لياقت شنيدن نداي ارجي را پيدا كند.
انساني كه ميخواهد عاشق خدا شود، بايد براي خود بنايي محكم بسازد و اين بنا از اجزايي تشكيل ميشود كه عبارت است از: خودشناسي، تحكيم مباني اعتقادي، مطالعه در مبدأ و معاد، پرهيز از كامل از گناهان، توبه بعد از هر گناه، اطاعت از باري تعالي، انجام واجب و ترك محرم (غيبت، دروغ، تهمت، بدزباني، كينه و ديگر گناهان كبيره).
اينها مصالحي هستند كه اگر در كنار يكديگر قرار گيرند، به دژ محكمي تبديل ميشوند كه جز عشق نامي ندارد و صاحبش ميزبان معشوقي به نام خدا كه خالق هستي است، خواهد شد. امام صادق (ع) فرمود: قلب حرم خدا است. در حرم خدا غير خدا را ساكن نكند.
پس قلب مأمن و مأواي عشق است كه نبايد در آن حرامي وارد شود. حرامي در اين تفسير گناه است، ان هم نه گناه عبوري كهانسان به دليل نسيان وجايز الخطا بودن، آن را انجام ميدهد، بلكه گناهي كه براي سكونت آمده است.
پس عشق خيال نيست، آتشي است كه در دل شعله ور ميگردد، تا چيزي محبوب و معشوق انسان شود. وقتي چيزي محبوب ميشود كه از تمام حصارهاي غير پرستي (دنيا و متعلقات آن) بيرون آيد تا جمال محبوبش مكشوف شود. دل جاي دو محبوب نيست، نميتوان هم خدا را دوست داشت و هم خرما را!
انسان وقتي ميتواند عاشق خدا شود كه از حصار خود پرستي و دنيا پرستي بيرون آيد، جاذبههاي دنيا آن قدر زياد است كه گاهي از حد شمارش خارج ميشود، ولي همه آنها به يك حصار بسته است و آن چيزي جز تعلق نيست و اگر اين جذبه فروكش كرد، جذبه اصلي نمايان ميشود. عشق واقعي يك نماد و معنا بيش ندارد و آن تجلي دات اقدس حق است، ولي عشق دنيايي داراي مراتب است، عاشقدنيايي، اگر به چيزي دل بست، آن را تا سر حد جان ميپرستد، ولي اگر از او بهتر يافت و جلوه ياري ديگري او را مسحور كرد، به دل بستگي جديد ميرسد و قبلي را رها ميكند، پس كسي كه عاشق خدا ميشود، عشق متلون و تقلبپذير ندارد و اين عشق و يك محور قرار گرفته و هر چه زمان بر آن ميگذرد، بيشتر از قبل متجلي ميشود. امام خميني(ره) درباره مراتب عشق و عاشق و معشوق واقعي بيان جالبي دارد: از قاره نشينان اقصي بلاد آفريقا تا اهل ممالك متمدنه عالم و از طبيعيين و ماديين گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به كمالي است كه نقصي ندارد و عاشق جمال و كمالي هستند كه عيب ندارد. تمام موجودات و عايله بشري با زبان فصيح يك دل و يك جهت گويند: ما عاشق كمال مطلق هستيم. آيا در جميع سلسله موجودات در عالم تصور و خيال و تجويزات عقليه و اعتباريه موجودي كه كمال مطلق و جمال داشته باشد، جز ذات مقدس مبدأ عالم (جلت عظمته) سراغ داريد؟ اي سرگشتگان وادي حيرت و اي گم شدگان بيابان ضلالت! نه بلكهاي پروانههاي شمع جمال جميل مطلق و اي عاشقان محبوب بي عيب بي زوال! تا كي به خيالات باطله اين عشق خداداد فطري و اين وديعه الهيه را صرف اين و آن ميكنيد؟ اگر محبوب شما اين جمالهاي ناقص واين كمالهاي محدود بود، چرا به وصول آنها اشتياق شما فرو ننشست و شعله شوق شما افزون گرديد؟ هان! از خواب غفلت برخيزيد و مژده دهيد و سرور كنيد كه محبوبي داريد كه زوال ندارد. معشوقي داري كه نقصي ندارد.
پس اگر انسان بخواهد به عشق واقعي يعني خدا برسد، بايد پا روي عشق مجازي يعني دل بستگي به دنيابگذارد و از آن عبور كند و از معاصي و گناهان هراسان باشد. نميتوان هم عاشق خدا شد و هم دل در گرو دنيا داشت. دنيا براي رفع حوائج ضروري اين ساختار (بدن و جسم) خلق شده است و جاودانه نبودن اين متاع فرض مذكور را ثابت ميكند.
(پایگاه اطلاع رسانی استاد حسین انصاریان)

بی نظیر;434375 نوشت:
سلام و ممنون از مطالبی که فرمودین
شمابرای عاشق خدا شدن تقوی را مطرح فرمودین
تقوی یعنی اطاعت از خداوند برای پرهیز از محرمات
به نظر حقیر انسان وقتی می تواند این تقوای را رعایت کند که عاشق خداوند باشد
چون عشق به خدا باعث تقوای می شود
چطور انسان هنوز عاشق خدا نیست تقوا داشته باشد ؟
به نظر حقیر اینجا دور و تسلسل ایجاد می شود
یعنی تقوای داشته باشیم برای عاشق خدا شدن
در حالی که انسان غیر عاشق هرگز نمی تواند تقوای لازم برای عاشق شدن را رعایت کند
لطفا فعلا در این مورد توضیح بدهید تا برسیم به موارد دیگر
با تشکر

اگر درمعناي لغوي عاشق دقت كنيد پاسخ اين سوال روشن مي شود. كسي كه خيال و فکر و ذکرش از معشوق جدا نباشد به چيزي جز معشوق و خواسته هاي معشوق نمي‌انديشد. در اين صورت رفتار و كردار عاشق بر اساس خواسته هاي معشوق است.
در مورد سوال نيز فرد زماني عاشق خدا مي شود كه آتش عشق معشوق چنان او را مسخر كرده باشد كه اين عشق در زندگي او متبلور مي شود. تا زماني كه فرد در زندگي تقوا نداشته باشد عاشق خدا نشده است. تقوا است كه سبب مي شود انسان به مقام قرب الهي برسد.
بنابراين دوري نيست زيرا انساني را كه تقواي لازم را ندارد نمي تواند عاشق حقيقي باشد، ‌هرچند به مجازعاشق ناميده شود. بلكه زماني عاشق مي شود كه رفتار و كردارش همان گونه باشد كه معشوق انتظار دارد.
به عبارت ديگر آن عاشقي كه هرگز نمی تواند تقوای لازم برای عاشق شدن را رعایت کند،‌اگر بتوان او را عاشق ناميد،‌ در مراتب ابتدايي عاشقي است كه سبب مي شود كه با رعايت تقواي الهي به مقام عاشق حقيقي و رتبه هاي بالاتر دست يابد. هر چه تبلور اين عشق در زندگي او بيشتر باشد،‌ رتبه او در عشق به پروردگار بالاتر خواهد بود.
علاوه بر آن كه چنان چه ملاحظه فرموده ايد ما در ابتداي پاسخ به سوال دوم عرض كرده ايم :

نسیم رحمت;434248 نوشت:
عاشق خدا شدن و نزديکي به خدا امري است که يک شب نمي توان به آن رسيد ،بلکه نيازمند زمان و انجام اقداماتي است که مهم ترين آن عبارتند از:
1- معرفت خدا......
2- تقوا......
3- عبادت و بندگي....

و با بيان اين ترتيب به گونه به اين مهم اشاره كرده ايم كه براي عاشق حقيقي شدن حركت گام به گام لازم است.به اين بيان كه عشق و محبت به خدا هنگامي پديد مي آيد و ميسّر مي شود که در اثر معرفت و آگاهي بيداري دل حاصل گردد و چراغ ايمان در دل روشن شود. روغن چراغ ايمان، عمل صالح و ترک گناه است و اين همان تقواست و بلكه در پايان آن چه مهم است مهر بندگي است كه در نامه عمل فرد عاشق ضرب مي خورد.

بی نظیر;434375 نوشت:
چطور انسان هنوز عاشق خدا نیست تقوا داشته باشد ؟

به نظر حقیر اینجا دور و تسلسل ایجاد می شود
یعنی تقوای داشته باشیم برای عاشق خدا شدن
در حالی که انسان غیر عاشق هرگز نمی تواند تقوای لازم برای عاشق شدن را رعایت کند

لطفا فعلا در این مورد توضیح بدهید تا برسیم به موارد دیگر


سلام
یه مثال شاید مفید باشد.
یک کلاس دوم ابتدائی را در نظر بگیرید. معمولاً صبحهای سرد زمستانی یا غیره شاید 99% بچه های 8 ساله با اکراه به کلاس بیایند و اگر آزاد باشند چه بسا به هر بهانه ای غیبت کنند و مخصوصا اگر یک روز به خاطر برف مدرسه ها تعطیل شود آنچنان خوشحال می شوند که ...........
حالا همین بچه ها را در نظر بگیر که کم کم به دبیرستان و دانشگاه راه یابند , چه بسا افرادی هستند که در این مقطع به معنای واقعی کلمه عاشق کسب علم و دانش هستند و حتی پس از فارغ التحصیلی ممکن است کتاب را به نان شب ترجیح دهند و روزی که از کسب علم جدیدی وامانده باشند گوئی آن روز زا جزو زندگیشان نمی آورند.
ولی باید همیشه در نظر داشته باشیم که این عشق در نتیجه آن تقوی (حالا اینجا ممکن است آن تقوی به سختی و تحمل صبر و استقامت در دوران کودکی , نوجوانی و جوانی تعبیر گردد).
البته این قضیه در تمام موارد مصداق دارد: در چه صورت میتوان گفت که یک مرد به معنای واقعی عاشق همسرش است؟آیا مردی که در کوچه و خیابان از هر شاخه گلی می چیند و هر کاری را به دل خودش و نه با توجه به خواسته هایش همسرش انجام دهد میتواند به عنوان یک عاشق نام برده گردد؟
یا کسی که مثلا عاشق فوتبال است : ابتدا با پرهیز از یک سری تمایلات مضر مانند رژیم غذائی نامناسب , سحرخیزی, شرکت در کلاس و طی مراحل و سختیهای تمرین به مرحله ای می رسد که واقعا فوتبال را با تمام محاسن و معایبش می شناسد و اگر در آن مرحله بگوید من عاشق فوتبال هستم میتوان گفت که راست می گوید وگرنه یک هوس زودگذر است که فردا عوض می شود!

نسیم رحمت;434707 نوشت:
اگر درمعناي لغوي عاشق دقت كنيد پاسخ اين سوال روشن مي شود. كسي كه خيال و فکر و ذکرش از معشوق جدا نباشد به چيزي جز معشوق و خواسته هاي معشوق نمي‌انديشد. در اين صورت رفتار و كردار عاشق بر اساس خواسته هاي معشوق است.
در مورد سوال نيز فرد زماني عاشق خدا مي شود كه آتش عشق معشوق چنان او را مسخر كرده باشد كه اين عشق در زندگي او متبلور مي شود. تا زماني كه فرد در زندگي تقوا نداشته باشد عاشق خدا نشده است. تقوا است كه سبب مي شود انسان به مقام قرب الهي برسد.
بنابراين دوري نيست زيرا انساني را كه تقواي لازم را ندارد نمي تواند عاشق حقيقي باشد، ‌هرچند به مجازعاشق ناميده شود. بلكه زماني عاشق مي شود كه رفتار و كردارش همان گونه باشد كه معشوق انتظار دارد.
به عبارت ديگر آن عاشقي كه هرگز نمی تواند تقوای لازم برای عاشق شدن را رعایت کند،‌اگر بتوان او را عاشق ناميد،‌ در مراتب ابتدايي عاشقي است كه سبب مي شود كه با رعايت تقواي الهي به مقام عاشق حقيقي و رتبه هاي بالاتر دست يابد. هر چه تبلور اين عشق در زندگي او بيشتر باشد،‌ رتبه او در عشق به پروردگار بالاتر خواهد بود.

سلام

بزرگوار مثل اینکه متوجه منظور بنده نشدین
من در جمعی داشتم برای انها از عشق به خدا صحبت می کردم و اینکه همه دعشقها مجازیست و باید عاشق خدا شد

سوالاتی که از بنده پرسیدن یکیش این بود
چطور میشه عاشق خدا شد ؟
و من هم جواب شما رو دادم و گفتم با عبادت

این جواب انها رو هرگز قانع نکرد و پرسیدند

ما چطور کسی رو عبادت کنیم که عاشقش نیستیم ؟
به عبارتی میل به عبادت نداریم

و به نظر حقیر تا حدودی راست می گفتن
ان کسی که منتظر وقت نمازه تا نماز بخونه اون اول عاشق خدا شده تا به این مرحله از عبادت رسیده

وگرنه تا عاشق نبود چطور می توان همچنین انتظاری رو کشید

موفق باشید

hamid40;434884 نوشت:
سلام
یه مثال شاید مفید باشد.
یک کلاس دوم ابتدائی را در نظر بگیرید. معمولاً صبحهای سرد زمستانی یا غیره شاید 99% بچه های 8 ساله با اکراه به کلاس بیایند و اگر آزاد باشند چه بسا به هر بهانه ای غیبت کنند و مخصوصا اگر یک روز به خاطر برف مدرسه ها تعطیل شود آنچنان خوشحال می شوند که ...........
حالا همین بچه ها را در نظر بگیر که کم کم به دبیرستان و دانشگاه راه یابند , چه بسا افرادی هستند که در این مقطع به معنای واقعی کلمه عاشق کسب علم و دانش هستند و حتی پس از فارغ التحصیلی ممکن است کتاب را به نان شب ترجیح دهند و روزی که از کسب علم جدیدی وامانده باشند گوئی آن روز زا جزو زندگیشان نمی آورند.
ولی باید همیشه در نظر داشته باشیم که این عشق در نتیجه آن تقوی (حالا اینجا ممکن است آن تقوی به سختی و تحمل صبر و استقامت در دوران کودکی , نوجوانی و جوانی تعبیر گردد).

سلام و تشکر

دوست گرامی مثال شما نمی تونه مصداق کلی و صحت داشته باشه

چون به تجربه دیدم کودکانی که از همان ابتدا بی علاقه به مدرسه هستن تا اخر هم همان بی علاقه گی را دارن

و کودکان عاشق مدرسه و درس و کتاب این عشق و تا اخر عمر حفظ می کنند

و حالت کلی مثال شما نداره

موفق باشید

سلام خانومه بی نظیر ...

ببخشید پابرهنه تو بحثتون میپرم ... ولی من چند وقت پیش داشتم یه بحثه روانشناسی رو مطالعه میکردم ...
دکتر مربوطه در مورده عشق صحبت میکرد ... و عنوان کرد که اصلا چیزی به نام عشق به خداوند هیچ خواستگاهی در درون انسان نداره ...
ایشون اعتقاد داشتند عشق الهی اصلا نمیتونه وجود داشته باشه ...
چون اعتقاد داشتند عشق ابزاری مادی میطلبه ...

امام خمینی رحمه الله علیه می فرمایند بیدار شوید و خفتگان را بیدار نمایید
این خو.د سازی خیلی مهمه
حالا هرکس برای بیدار شدن خودش می تونه از روش های مختلف استفاده کنه........


اما یک نکته را هم بگویم // کسی که خودش رو خواب زده ، تقریبا محاله بیدارش کنید ف انوقت خودتون رو خسته نکنید..پیامبر هم باشید کنارتون ابو جهلی پیدا میشود )

این اواتار به نظر میاید متعلق به یک مسیحی باشد

اگر مسیحی هم که باشد به اسقف ارامنه ایران اقای سرکیسیان اول خیابان استاد نجات اللهی مراجعه شود ایشان پاسخ های خوبی در باره خدا و اعتقاد به خدا، ایران و ایرانی، استکبار امریکا و توطئه هاشون دارند
من خدمت ایشان رسیده ام
التماس دعا

F_Mohammadi;435333 نوشت:
سلام خانومه بی نظیر ...

ببخشید پابرهنه تو بحثتون میپرم ... ولی من چند وقت پیش داشتم یه بحثه روانشناسی رو مطالعه میکردم ...
دکتر مربوطه در مورده عشق صحبت میکرد ... و عنوان کرد که اصلا چیزی به نام عشق به خداوند هیچ خواستگاهی در درون انسان نداره ...
ایشون اعتقاد داشتند عشق الهی اصلا نمیتونه وجود داشته باشه ...
چون اعتقاد داشتند عشق ابزاری مادی میطلبه ...



سلام و تشکر

اگر امکان داره مطالب رو بیشتر بیان کنید تا توسط کاربران و اساتید محترم کارشناسی شوند

شهید علی اصغر پازوکی;435337 نوشت:
امام خمینی رحمه الله علیه می فرمایند بیدار شوید و خفتگان را بیدار نمایید
این خو.د سازی خیلی مهمه
حالا هرکس برای بیدار شدن خودش می تونه از روش های مختلف استفاده کنه........

اما یک نکته را هم بگویم // کسی که خودش رو خواب زده ، تقریبا محاله بیدارش کنید ف انوقت خودتون رو خسته نکنید..پیامبر هم باشید کنارتون ابو جهلی پیدا میشود )

سلام خدمت شما

من واقعا منظور شمارو از این پست متوجه نشدم :Gig:لطفا نظر خودتون رو واضح تر بیان فرمایید

یا الله

خانم بی نظیر ...
اگر احساس کردین صحبتی که عنوان میکنم مرتبط با این پست نیست بهم بگین تا حذفش میکنم ...

من خیلی وقت پیش ها به این مشگل برخورد کرده بودم ... که اولویت تصمیم گیریم تو زندگی چجوری باشه ....
در جایی دیده بودم که شما در مورده هرم مازلو صحبت کرده بودین ... که در مورد نیازهای بشری هست ...
ولی من دوست داشتم که یه هرم تصمیم گیری برای خودم درست کنم ... اون چیزهایی که برام مهم بودن اینها بودن

خانواده - عشق - دین و مذهب - سیاست - مدیریت - هنر - تقاضاهای دوستان - عقل تجربی - عقل محض - وقفه های زندگی - کاره شرکت - آزاده بودن

و عناوین فوق رو به صورته زیر چیندم ....

1- عقل محض ( مثلا 4=2+2 )
2- عقل تجربی ( تجربیاتی که بدست آورم ... مثلا ترتیبه همین هرم)
3- هنر ( میل به زیبایی . میل به رقصیدن . میل به صحبت های زیبا کردن . میل به نقاشی . میل به مهربانی کردن)
4- عشق ( به عنوان مثال اگر عشقم هر چیزی ازم بخواد براش انجام میدم به شرطه اینکه تقاضای اون در ردیف های پایین تر هرم باشه نه بالاتر از آن ... مثلا به من نگه دیگه مهربانی نکن ... دیگه نقاشی نکن .)
5- سیاست ( چجوری از داشته هایم استفاده کنم )
6- خانواده ( مثلا اگر برادرم هر چیزی از من بخواد براش انجام میدم ... مگر اینکه چیزی از من بخواد که در تقابل با عشقم قرار بگیره ... چون عشق یا هنر از نظره من اولویت بالاتری دارند )
7- مدیریت ( مثلا من خانواده ام رو مدیریت نمیکنم ... میخوام از بودن باهاشون لذت ببرم ... )
8- وقفه های زندگی ( اتفاق هایی میوفته که نیاز به پاسخ لحظه ای دارند )
9- انسانیت و آزاده بودن ( چون من با آزاده بودن میتونم دین درست و حسابی برای خودم انتخاب کنم )
9- دین و مذهب ( راه و روش ادیان )
10- تقاضاهای دوستان
11- کاره شرکت
12- انسانهایی دیگر .

مثلا اگر همین هرمی که من برای زندگیم رو دیده باشی متوجه میشی که چجوری هر عنصر رو در جایگاه خودش قرار دادم ....
هر چیزی که برای من ارزشش بیشتر باشه ... در جایگاه بالاتری قرار داده شده ... هر چیزی که به من بیشتر سود بده ... اون رو در جایگاهی بالاتر قرار دادم ...

و اما ...
چرا دین و مذهب در رتبه 9 قرار داره ...
چون دین و مذهب برام اینقدر مثمر ثمر بوده .... واین رو هم تجربی بهش رسیدم ... مطمینا اگر بهم سود رسانی بیشتری میکرد من هم اولویت بیشتر براش قایل میشدم و البته ....

من هنوزه که هنوزه عشق الهی رو تجربه نکردم .... اگر عشق الهی رو تجربه کنم ... مطمینا دستورات و راه و روش الهی از رتبه 9 به رتبه 4 ارتقا پیدا میکنه و من حاضرم بابته عشقم هر کاری بکنم ....

اگر هم دقت کرده باشی هر انسانی برای خودش هرم تصمیم گیری خاصه خودش رو داره ... مثلا کسانی هستند که دین و مذهب رو میزارن در رتبه 1 ... قبل از عقل محض ....

به هر حال خوشحال میشم نظره شما رو در مورده هرم تصمیم گیری خودم بدونم ....

عشق به خدا رو در دو جمله خلاصه میکنم :

تا خالص نشده نمیشه این عشق رو درک کرد.

اگر روح درگیر باشه و دلبسته به مادیات سخت هست که بتونه به عشق مطلق نزدیک بشه

هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد

تا جور نکشیده نمیشه چیزی به دست اورد اونم یه طلایی بنام عشق الهی

شهید علی اصغر پازوکی;435337 نوشت:
امام خمینی رحمه الله علیه می فرمایند بیدار شوید و خفتگان را بیدار نمایید
این خو.د سازی خیلی مهمه
حالا هرکس برای بیدار شدن خودش می تونه از روش های مختلف استفاده کنه........

اما یک نکته را هم بگویم // کسی که خودش رو خواب زده ، تقریبا محاله بیدارش کنید ف انوقت خودتون رو خسته نکنید..پیامبر هم باشید کنارتون ابو جهلی پیدا میشود )

سلام خدمت شما

من واقعا منظور شمارو از این پست متوجه نشدم :Gig:لطفا نظر خودتون رو واضح تر بیان فرمایید

یا الله

شهید علی اصغر پازوکی;435346 نوشت:
این اواتار به نظر میاید متعلق به یک مسیحی باشد

اگر مسیحی هم که باشد به اسقف ارامنه ایران اقای سرکیسیان اول خیابان استاد نجات اللهی مراجعه شود ایشان پاسخ های خوبی در باره خدا و اعتقاد به خدا، ایران و ایرانی، استکبار امریکا و توطئه هاشون دارند
من خدمت ایشان رسیده ام
التماس دعا

باز هم متحیرشدم دوست گرامی

بنده مسیحی نیستم و خیلی از کاربران سایت منو می شناسن
فکر نکنم یک مسیحی در ایات قران تحقیق و بررسی انجام بده

و اینکه این اواتار متعلق به فرد مسیحیه برام مهم نیست

از نظر من همه بچه ها پاک و اسمانی هستن

[="Microsoft Sans Serif"]درود بر بانو، بی‌نظیر :Gol:

بی نظیر;435326 نوشت:

سوالاتی که از بنده پرسیدن یکیش این بود
چطور میشه عاشق خدا شد ؟
و من هم جواب شما رو دادم و گفتم با عبادت
این جواب انها رو هرگز قانع نکرد و پرسیدند
ما چطور کسی رو عبادت کنیم که عاشقش نیستیم ؟
به عبارتی میل به عبادت نداریم
و به نظر حقیر تا حدودی راست می گفتن
ان کسی که منتظر وقت نمازه تا نماز بخونه اون اول عاشق خدا شده تا به این مرحله از عبادت رسیده
وگرنه تا عاشق نبود چطور می توان همچنین انتظاری رو کشید
موفق باشید

در نگر بگیرید که «خدا = آب» باشد.
آیا کسی که تشنه نشده است، می‌تواند عاشق آب شود؟
آن‌کس باید ابتدا بالا و پایین کند تا کم‌کم نیاز آب را در خود ببیند و به جایی برسد که جانش را برای یک قطره آب بدهد.
ولی اگر در همان ابتدا آب را به او داده شود، او به سوی آن کشیده نمی‌شود:

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]آب کم‌جو، تشنگی آور بدست
[/TD]
[TD]تا بجوشد آب، از بالا و پست
[/TD]
[TD="align: left"]تا نزاید، طفلک نازک‌گلو
[/TD]
[TD]کی روان گردد ز پستان، شیر او؟
[/TD]
[TD="align: left"]رو بدین بالا و پستی‌ها بدو
[/TD]
[TD]تا شوی تشنه و، حرارت را گرو

کسانی که به عشق خدا می‌رسند، چند دسته‌اند، برخی ناگهان در یک رخداد، برقی در وجودشان جرقه می‌زند و به عشق می‌رسند (همانند حافظ؛ اگرچه وی، بدون تلاش نیز بدان‌جا نرسید)، برخی نیز با رفتن راه سلوک، بدان می‌رسند (همانند مولوی).
اگر کسی در پی رسیدن به عشق خدا باشد، باید عبادت خدا را انجام دهد؛ عبادت تنها نماز‌خواندن نیست، دانش‌آموزی برای رسیدن به آگاهی و شناخت خود (برترین)، نیکی به دیگران، حسود نبودن و ...؛ همه‌ی این‌ها عبادت‌هایی است که مردم عاشق آن‌ها هستند و کسی را نمی‌توان یافت که از دروغ‌گویی، حسودی، پرخاش‌گری و ... خوشش بیاید.
اگر کسی این‌کارها را بدرستی انجام دهد، خداوند، یکی از عارفانش را در سر راه او قرار می‌دهد و آن عارف کم‌کم دست او را می‌گیرد و به بالا می‌برد.


*****

درود بر بانو، محمدی :Gol:
از این‌که شما را باز در اینجا می‌بینیم، بسیار خرسندیم :hamdel:.

F_Mohammadi;435333 نوشت:

دکتر مربوطه در مورده عشق صحبت میکرد ... و عنوان کرد که اصلا چیزی به نام عشق به خداوند هیچ خواستگاهی در درون انسان نداره ...
ایشون اعتقاد داشتند عشق الهی اصلا نمیتونه وجود داشته باشه ...
چون اعتقاد داشتند عشق ابزاری مادی میطلبه ...

گمان کنیم، در این سخن، دو عشق متفاوت بیان شده است.
یک، آن عشقی که بازیچه‌ی دست فریب‌کاران شده است و خشم و شهوت را در آن وارد می‌کنند.
دو، آن عشقی که عارفانی همچون مولانا، حافظ و ... بیان کرده‌اند.

اگر سخن ایشان درست باشد، پس این‌ همه عارف، چگونه به عشق خدا می‌رسند؟
بله، عشق چیز مادی‌ای نیست که اگر می‌بود، با زبان می‌شد در مورد آن سخن گفت؛ ولی هیچ‌کدام از عارفان، نتوانسته‌اند درون‌مایه‌ی آنرا بیان کنند.
مولوی می‌گوید: «هرچه‌ که در مورد عشق سخن می‌گویم، باز نمی‌توانم آنرا آنگونه که حس می‌کنم بیان کنم و از تفاوت میان این‌ها، شرمگین می‌شوم»:

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]هرچه گویم عشق را شرح و بیان
[/TD]
[TD]چون به عشق آیم، خجل باشم از آن
[/TD]
[TD="align: left"]گرچه تفسیر زبان، روشن‌گر است
[/TD]
[TD]لیک، عشق بی‌زبان، روشن‌تر است
[/TD]
[TD="align: left"]چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت
[/TD]
[TD]چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت
[/TD]
[TD="align: left"]عقل در شرحش، چو خر در گِل بخُفت!
[/TD]
[TD]شرح عشق و عاشقی هم، عشق گفت

آبـرنـگـ;435408 نوشت:
[=Microsoft Sans Serif]*****

[=Microsoft Sans Serif]درود بر بانو، محمدی :Gol:
از این‌که شما را باز در اینجا می‌بینیم، بسیار خرسندیم :hamdel:.

گمان کنیم، در این سخن، دو عشق متفاوت بیان شده است.
یک، آن عشقی که بازیچه‌ی دست فریب‌کاران شده است و خشم و شهوت را در آن وارد می‌کنند.
دو، آن عشقی که عارفانی همچون مولانا، حافظ و ... بیان کرده‌اند.

اگر سخن ایشان درست باشد، پس این‌ همه عارف، چگونه به عشق خدا می‌رسند؟
بله، عشق چیز مادی‌ای نیست که اگر می‌بود، با زبان می‌شد در مورد آن سخن گفت؛ ولی هیچ‌کدام از عارفان، نتوانسته‌اند درون‌مایه‌ی آنرا بیان کنند.
مولوی می‌گوید: «هرچه‌ که در مورد عشق سخن می‌گویم، باز نمی‌توانم آنرا آنگونه که حس می‌کنم بیان کنم و از تفاوت میان این‌ها، شرمگین می‌شوم»:

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]هرچه گویم عشق را شرح و بیان
[/TD]
[TD]چون به عشق آیم، خجل باشم از آن
[/TD]
[TD="align: left"]گرچه تفسیر زبان، روشن‌گر است
[/TD]
[TD]لیک، عشق بی‌زبان، روشن‌تر است
[/TD]
[TD="align: left"]چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت
[/TD]
[TD]چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت
[/TD]
[TD="align: left"]عقل در شرحش، چو خر در گِل بخُفت!
[/TD]
[TD]شرح عشق و عاشقی هم، عشق گفت

سلام بر شاعره شیرین سخن ...
این تک بیت رو هم من خیلی دوست دارم .... تقدیم به شما ....

شاه شمشاد قدان ... خسرو شیرین دهنان .....
که مژگان شکند پشت همه صف شکنان ..........
مست بگذشت و نگاه بر من درویش انداخت .....
و ...

در مورد عشق الهی میخواهیم صحبت کنیم ...
راستش من به طوره کامل صحبت های اون روانشناس رو به خاطر نمیارم ... البته در اولین فرصت وقت میزارم پیداش میکنم ...
و اما اساسه بحث ایشون این بود که عشق ... خواستگاهی مادی داره ...
مثلا کسی که عاشقه کسی میشه ... نیاز به چیزی ... پیدا میکنه ...
حتی شعرایی مانند حافظ هم دست به دامن لیلی و شراب و می و مطرب و زلف و ابرو و کمند و ... میشن ...
چون به هر حال باید اون چیز در وصف آید ... به تصویر آید ....
به هر حال بیشتر صحبت اون آقا حوله این محور بود که عشق الهی ... اسمش عشق نیست ...
صحبت ایشون این بود که عشق همون چیزی هست که بین آقایون و خانومها بوجود میاد ... و اگر بخواهیم برای رابطه بین انسان و خدا دنبال معنی باشیم ...
باید کلمه ای دیگر براش پیدا کنیم ... چون این دو با هم هیچ ارتباطی ندارند ...

به هر حال اجازه بدین ببینم میتونم صحبت های ایشون رو پیدا کنم یا خیر ...

F_Mohammadi;435374 نوشت:
خانم بی نظیر ...
اگر احساس کردین صحبتی که عنوان میکنم مرتبط با این پست نیست بهم بگین تا حذفش میکنم ...

من خیلی وقت پیش ها به این مشگل برخورد کرده بودم ... که اولویت تصمیم گیریم تو زندگی چجوری باشه ....
در جایی دیده بودم که شما در مورده هرم مازلو صحبت کرده بودین ... که در مورد نیازهای بشری هست ...
ولی من دوست داشتم که یه هرم تصمیم گیری برای خودم درست کنم ... اون چیزهایی که برام مهم بودن اینها بودن

خانواده - عشق - دین و مذهب - سیاست - مدیریت - هنر - تقاضاهای دوستان - عقل تجربی - عقل محض - وقفه های زندگی - کاره شرکت - آزاده بودن

و عناوین فوق رو به صورته زیر چیندم ....

1- عقل محض ( مثلا 4=2+2 )
2- عقل تجربی ( تجربیاتی که بدست آورم ... مثلا ترتیبه همین هرم)
3- هنر ( میل به زیبایی . میل به رقصیدن . میل به صحبت های زیبا کردن . میل به نقاشی . میل به مهربانی کردن)
4- عشق ( به عنوان مثال اگر عشقم هر چیزی ازم بخواد براش انجام میدم به شرطه اینکه تقاضای اون در ردیف های پایین تر هرم باشه نه بالاتر از آن ... مثلا به من نگه دیگه مهربانی نکن ... دیگه نقاشی نکن .)
5- سیاست ( چجوری از داشته هایم استفاده کنم )
6- خانواده ( مثلا اگر برادرم هر چیزی از من بخواد براش انجام میدم ... مگر اینکه چیزی از من بخواد که در تقابل با عشقم قرار بگیره ... چون عشق یا هنر از نظره من اولویت بالاتری دارند )
7- مدیریت ( مثلا من خانواده ام رو مدیریت نمیکنم ... میخوام از بودن باهاشون لذت ببرم ... )
8- وقفه های زندگی ( اتفاق هایی میوفته که نیاز به پاسخ لحظه ای دارند )
9- انسانیت و آزاده بودن ( چون من با آزاده بودن میتونم دین درست و حسابی برای خودم انتخاب کنم )
9- دین و مذهب ( راه و روش ادیان )
10- تقاضاهای دوستان
11- کاره شرکت
12- انسانهایی دیگر .

مثلا اگر همین هرمی که من برای زندگیم رو دیده باشی متوجه میشی که چجوری هر عنصر رو در جایگاه خودش قرار دادم ....
هر چیزی که برای من ارزشش بیشتر باشه ... در جایگاه بالاتری قرار داده شده ... هر چیزی که به من بیشتر سود بده ... اون رو در جایگاهی بالاتر قرار دادم ...

و اما ...
چرا دین و مذهب در رتبه 9 قرار داره ...
چون دین و مذهب برام اینقدر مثمر ثمر بوده .... واین رو هم تجربی بهش رسیدم ... مطمینا اگر بهم سود رسانی بیشتری میکرد من هم اولویت بیشتر براش قایل میشدم و البته ....

من هنوزه که هنوزه عشق الهی رو تجربه نکردم .... اگر عشق الهی رو تجربه کنم ... مطمینا دستورات و راه و روش الهی از رتبه 9 به رتبه 4 ارتقا پیدا میکنه و من حاضرم بابته عشقم هر کاری بکنم ....

اگر هم دقت کرده باشی هر انسانی برای خودش هرم تصمیم گیری خاصه خودش رو داره ... مثلا کسانی هستند که دین و مذهب رو میزارن در رتبه 1 ... قبل از عقل محض ....

به هر حال خوشحال میشم نظره شما رو در مورده هرم تصمیم گیری خودم بدونم ....

سلام خدمت دوست عزیز و بزرگوارم

هرمی که برای خودت تشکیل دادی واقعا برام جالبه
و معلوم میشه تو زندگی خیلی با حساب و کتاب کارات و انجام می دی
من اینقدر ها دقیق نیستم و باری به هر جهتم :khandeh!:حزبم بادم :Nishkhand:

ولی برام خیلی عجیبه که دین و مذهب و در رتبه نهم قرار دادی
مثلا چرا هنر یا سیاست و یا خانواده از دین و مذهب برات مهمتره برای من واقعها جای سواله
البته حتما دلایل خاص خودت رو داری که من بی خبرم

مثلا شما در رتبه اول عقل محض و گذاشتی شاید منظو رت منطق هست
یعنی تو زندگی منطقی باشی
به نظر من منطقی بودن در زندگی روش خوب و درستی هست و در جایگاه خوبی قرار دادی
به بقیه اولویتهات کاری ندارم چون سلیقه شخصیت هست و هر انسانی با انسان دیگر فرق داره
ولی از بودن دین در رتبه نهم سر در نمی یارم
به نظر من دین و مذهب از مهمترین بخشهای زندگی هر انسانی هست
و یک امر زیر بنایی هست
یعنی دین می تونه بر تمام بخشهای زندگی انسان اثر بزاره و به انها سمت و سو بده
مثلا دین بر خانواده و یا حتی کار و ازدواج و بقیه چیزها اثر گزاره

پس دوست من اگر نظر من و خواسته باشی من در هرم زندگیم اگه بخوام هرمی درست کنم
دین رو در ابتدا قرار می دم
البته شناخت من از دین ممکنه با شناخت خیلی های دیگه متفاوت باشه
من دین غیر عقلانی و غیر منطقی رو قبول ندارم
من سعی کردم دین و بصورت عقلانی و منطقی و حتی علمی بشناسمش
و با این شناخت دیگه برای قسمتهای دیگه هرم برای من برخوردی با دین ایجاد نمیشه

در مورد تجربه عشق الهی من تجربه اندکی در گذشته ازش دارم
و تجربه بسیار شیرین و خوبی بود ولی متاسفانه از دستش دادم
و الان دوباره رسیدن به عشق الهی برام سوال شده
که امیدوارم تو این تاپیک بتونم به نتیجه ای برسم

موفق باشید در پناه خدای متعال

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بی نظیر;432795 نوشت:
عشق به خدا یعنی چه ؟ چگونه می توان عاشق خدا شد ؟

اگر عشق را همان معنی حب و محبت بگیریم و دوست داشتن تعریف کنیم،در اینصورت وقتی که می پرسید عشق به خدا یعنی چه،بهتر است اول بپرسید که عشق یعنی چه.تا وقتی ندانیم عشق چیست،نخواهیم دانست که عشق به خدا چه معنایی می دهد.هر انسانی از بدو تولد معنای دوست داشتن را درک می کند.نمی توان تعریف دقیقی از خود دوست داشتن ارائه کرد.منتهی معنای آن واضح است.
پس این که حب و عشق به خدا یعنی چه،معنایش تقریباً واضح است.

اما انسان تا وقتی فلانی را نشناسد،نمی تواند به آن علاقه پیدا کند.فرض کنید می گویند یک کسی هست به نام x ولی هیچ اطلاعی درباره آن به شما نمی دهند.شما چطور می توانید به چنین کسی علاقه پیدا کنید؟علاقه پیدا کردن فرع بر شناخت است.یعنی باید معرفت باشد.شناخت باید باشد نسبت به کسی که قرار است انسان به او علاقه پیدا کند.
درباره خداوند هم همینطور است.شما تا زمانی که خدا را نشناسید،نمی توانید به او علاقه مند شوید.همانطور که منطق مقدمه فلسفه است،فلسفه هم مقدمه عرفان است.یعنی شما نمی توانید عرفانی بدون فلسفه داشته باشید.شما می دانید که موضوع عرفان های الهی،همین حب به خداست.حال خود عرفان از عرف می آید که به معنی شناخت است.یعنی عشق و شناخت قابل تفکیک نیستند از یکدیگر.

لذا کسی که می خواهد واقعاً عاشق خدا بشود،باید ابتدا خدا را بشناسد.این گام اول است.کارشناس عزیز خوب مطلبی را بیان کردند:

نسیم رحمت;434248 نوشت:
از اين رو امام علي(ع) مي فرمايد:" اوّل الدّين معرفته؛ معرفت خدا سرآغاز دين است"

لذا نه تنها حب به خدا،که حتی دین را نمی توان از معرفت خدا جدا کرد و واضح است که حب خدا و دین،از جنس یک حقیقت هستند و لازم و ملزوم هم می باشند.

البته این شناخت برای انسان های عادی پایانی ندارد.همانطور که خود حق تعالی حدی ندارد که بخواهد انتهایی داشته باشد.لذا انسان همواره باید مشغول شناخت باشد.یعنی هر روز شناختش نسبت به دیروز بیشتر شود.
نتیجه این شناخت می شود درک عبودیت،درک فقر وجودی.انسان وقتی عظمت خداوند را می بیند،هر چه معرفتش به خدا بیشتر می شود،خودش را در مقابل خداوند کوچکتر می بیند.هر روز بیشتر متوجه می شود که در برابر خداوند چیزی نیست.انسان برای مثال می داند که خودش x است و خدا y به طوری که y بزرگتر از x و هر دو طبیعی (این فقط یک مثال است).روز به روز که می رود جلو و شناختش بیشتر می شود،می بیند که خداوند نه تنها y نیست،بلکه y+1000 است.روز بعدی می بیند خداوند y+100000 است.همینطور که می رود جلو،می بیند که x (خودش) خیلی کوچکتر از خدا(y,y+1000) است.
به همین دلیل است که می بینیم معصومین (ع) چه خضوع و خشوعی داشتند در برابر خداوند.کافی است صحیفه سجادیه را باز کنید و دعاهای امام سجاد (ع) را بخوانید.یعنی با وجود این که اشرف مخلوقاتند،درک کرده بودند که فاصله بین خدا و مخلوقات چقدر است.فقر وجودی را درک کرده بودند.

لذا نمی توان گفت که انسان برود بشناسد کامل،بعد عبودیت و بندگی را شروع کند.چون اولاً این شناخت برای انسان های عادی کامل نمی شود.ثانیاً همینطور عبادت خداوند از شناختش قابل تفکیک نیست.یعنی وقتی انسان اندکی خدا را شناخت،متوجه می شود که باید بندگی کند.لذا شناخت و بندگی به موازات هم باید انجام شوند.

پس نکته اول شناخت است.شناخت از طرق مختلف حاصل می شود.خواندن قرآن،روایات،احادیث،تدبر و تعقل،مطالعه فلسفی و ... .خروجی این شناخت عبودیت است.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بی نظیر;432795 نوشت:
سلام

عشق به خدا یعنی چه ؟ چگونه می توان عاشق خدا شد ؟

با تشکر

سلام

اصل سوال اشکال دارد شما باید اول بپرسی عشق چیست چون عاشق خود هم نمیداند چگونه و چرا عاشق میشود مولانا کمی در مصاحبت شمس مینشیند و ناگهان عاشق میشود انچنان که مقام و منزلت و ابروی خود را به یکباره به باد میدهد شما نیز ممکن است عاشق امام علی یا امام حسین شده و یکباره دگرگون بشوی انسان به دنبال عشق نیست چون عشق ویرانگر است این عشق است که بدنبال انسان است منتهی عشق به شمس یا امامان معصوم عشق به اب نیست عشق به ابگینه است که البته به عشق واقعی بدل میشود لذا شما اینهمه توصیف عاشقانه به باریتعالی در اشعار مولانا ملاحظه میکنید لذا بدنبال عشق نرو اگر خالص و مخلص شوی معشوق ترا میخواند !

سلام و عرض ادب.

بن موسی;435947 نوشت:

اگر عشق را همان معنی حب و محبت بگیریم و دوست داشتن تعریف کنیم،در اینصورت وقتی که می پرسید عشق به خدا یعنی چه،بهتر است اول بپرسید که عشق یعنی چه.تا وقتی ندانیم عشق چیست،نخواهیم دانست که عشق به خدا چه معنایی می دهد.هر انسانی از بدو تولد معنای دوست داشتن را درک می کند.نمی توان تعریف دقیقی از خود دوست داشتن ارائه کرد.منتهی معنای آن واضح است.
پس این که حب و عشق به خدا یعنی چه،معنایش تقریباً واضح است.

اما انسان تا وقتی فلانی را نشناسد،نمی تواند به آن علاقه پیدا کند.فرض کنید می گویند یک کسی هست به نام x ولی هیچ اطلاعی درباره آن به شما نمی دهند.شما چطور می توانید به چنین کسی علاقه پیدا کنید؟علاقه پیدا کردن فرع بر شناخت است.یعنی باید معرفت باشد.شناخت باید باشد نسبت به کسی که قرار است انسان به او علاقه پیدا کند.
درباره خداوند هم همینطور است.شما تا زمانی که خدا را نشناسید،نمی توانید به او علاقه مند شوید.همانطور که منطق مقدمه فلسفه است،فلسفه هم مقدمه عرفان است.یعنی شما نمی توانید عرفانی بدون فلسفه داشته باشید.شما می دانید که موضوع عرفان های الهی،همین حب به خداست.حال خود عرفان از عرف می آید که به معنی شناخت است.یعنی عشق و شناخت قابل تفکیک نیستند از یکدیگر.

لذا کسی که می خواهد واقعاً عاشق خدا بشود،باید ابتدا خدا را بشناسد.این گام اول است.کارشناس عزیز خوب مطلبی را بیان کردند:

لذا نه تنها حب به خدا،که حتی دین را نمی توان از معرفت خدا جدا کرد و واضح است که حب خدا و دین،از جنس یک حقیقت هستند و لازم و ملزوم هم می باشند.

البته این شناخت برای انسان های عادی پایانی ندارد.همانطور که خود حق تعالی حدی ندارد که بخواهد انتهایی داشته باشد.لذا انسان همواره باید مشغول شناخت باشد.یعنی هر روز شناختش نسبت به دیروز بیشتر شود.
نتیجه این شناخت می شود درک عبودیت،درک فقر وجودی.انسان وقتی عظمت خداوند را می بیند،هر چه معرفتش به خدا بیشتر می شود،خودش را در مقابل خداوند کوچکتر می بیند.هر روز بیشتر متوجه می شود که در برابر خداوند چیزی نیست.انسان برای مثال می داند که خودش x است و خدا y به طوری که y بزرگتر از x و هر دو طبیعی (این فقط یک مثال است).روز به روز که می رود جلو و شناختش بیشتر می شود،می بیند که خداوند نه تنها y نیست،بلکه y+1000 است.روز بعدی می بیند خداوند y+100000 است.همینطور که می رود جلو،می بیند که x (خودش) خیلی کوچکتر از خدا(y,y+1000) است.
به همین دلیل است که می بینیم معصومین (ع) چه خضوع و خشوعی داشتند در برابر خداوند.کافی است صحیفه سجادیه را باز کنید و دعاهای امام سجاد (ع) را بخوانید.یعنی با وجود این که اشرف مخلوقاتند،درک کرده بودند که فاصله بین خدا و مخلوقات چقدر است.فقر وجودی را درک کرده بودند.

لذا نمی توان گفت که انسان برود بشناسد کامل،بعد عبودیت و بندگی را شروع کند.چون اولاً این شناخت برای انسان های عادی کامل نمی شود.ثانیاً همینطور عبادت خداوند از شناختش قابل تفکیک نیست.یعنی وقتی انسان اندکی خدا را شناخت،متوجه می شود که باید بندگی کند.لذا شناخت و بندگی به موازات هم باید انجام شوند.

پس نکته اول شناخت است.شناخت از طرق مختلف حاصل می شود.خواندن قرآن،روایات،احادیث،تدبر و تعقل،مطالعه فلسفی و ... .خروجی این شناخت عبودیت است.

دوست عزیز، جناب بن موسی، لازم بود علاوه برصلوات ذیل پست، بصورت جداگانه بابت ادا کردن حق مطلب از شما تشکر کنم.

موفق باشید.:Gol:

آبـرنـگـ;435408 نوشت:
در نگر بگیرید که «خدا = آب» باشد.
آیا کسی که تشنه نشده است، می‌تواند عاشق آب شود؟
آن‌کس باید ابتدا بالا و پایین کند تا کم‌کم نیاز آب را در خود ببیند و به جایی برسد که جانش را برای یک قطره آب بدهد.
ولی اگر در همان ابتدا آب را به او داده شود، او به سوی آن کشیده نمی‌شود:

سلام و درود خدا بر جناب ابرنگ

مثال شما از نظر من مع الفارق است چرا که نیاز به ای بدون هیچ تلاشی در انسان پیدا می شود
ولی نیاز به عشق خدا را شما در گرو عبادت خدا قرار دادید
چه بسا با رسیدن به عشق های زمینی هرگز نیاز به عشق خدا در انسان احساس نشود

من در جواب کسی که می پرسد چگونه می توانم عاشق خدا شوم اگر بگویم برو عبادت خدا رو بکن تا عاشق شوی
این جواب همانطور گه گفتم انها را قانع نخواهد کرد
چرا که می گویند میا به عبادت در ما وجود ندارد
اگر عبادت را عاشقی کردن با خدا فرض کنیم ابتدا باید عشق برقرار شود تا سپس میل به عاشقی کردن با خدا در انسان ایجاد شود
یعنی به همان دور که گفتم می رسیم

وگرنه یک عمر عبادت از روی بی میلی هرگز کسی را عاشق خدا نخواهد کرد

موفق باشید

آبـرنـگـ;435408 نوشت:
اگر سخن ایشان درست باشد، پس این‌ همه عارف، چگونه به عشق خدا می‌رسند؟

سلام مجدد

من از عارفی در این باره سوال کردم و او در جواب من گفت خدا خودش را به من نشان داده
و سپس من عاشق شده ام

شما اگر با عارفی سرو کار دارید بپرسید و نتیجه ان را اینجا بیان کنید

مولوی هم ابتدا عاشق شمس شد و بعد از رفتن شمس عاشق خدا شد

یعنی ابتدا عشق زمینی رو حس کرد و چون ناکام شد به عشق خدا رسید

موفق باشید

بن موسی;435947 نوشت:
پس نکته اول شناخت است.شناخت از طرق مختلف حاصل می شود.خواندن قرآن،روایات،احادیث،تدبر و تعقل،مطالعه فلسفی و ... .خروجی این شناخت عبودیت است.

سلام خدمت شما

تشکر از مطالب مفیدی که بیان فرمودید ولی با این قسمت از سخنانتان موافق نیستم که من مثلا با خودم بگویم می خواهم عاشق خدا شوم
پس بروم او را بشناسم یا عبادت کنم

همانطور که جناب فتا گفتن

فتا 1;435953 نوشت:
اصل سوال اشکال دارد شما باید اول بپرسی عشق چیست چون عاشق خود هم نمیداند چگونه و چرا عاشق میشود مولانا کمی در مصاحبت شمس مینشیند و ناگهان عاشق میشود انچنان که مقام و منزلت و ابروی خود را به یکباره به باد میدهد شما نیز ممکن است عاشق امام علی یا امام حسین شده و یکباره دگرگون بشوی انسان به دنبال عشق نیست چون عشق ویرانگر است این عشق است که بدنبال انسان است منتهی عشق به شمس یا امامان معصوم عشق به اب نیست عشق به ابگینه است که البته به عشق واقعی بدل میشود لذا شما اینهمه توصیف عاشقانه به باریتعالی در اشعار مولانا ملاحظه میکنید لذا بدنبال عشق نرو اگر خالص و مخلص شوی معشوق ترا میخواند !

عشق باید ناگهانی و در لحظه ای از زندگی انسان اتفاق بیفتد
مثلا من کسانی را دیده ام که تصادف کرده اند و تقریبا مرده اند ولی دوباره زنده شده اند و پس از زنده شدن
عاشق خدا می شوند
به نظر حقیر باید اتفاقی در زندگی انسان بیفتد تا انسان عاشق خدا شود

و این اتفاق در زندگی بعضی ها می افتد مثلا تصادف یا مثل مولانا دیدار باشمس
یا وقایع دیگر

موفق باشید

بی نظیر;436132 نوشت:
عشق باید ناگهانی و در لحظه ای از زندگی انسان اتفاق بیفتد
مثلا من کسانی را دیده ام که تصادف کرده اند و تقریبا مرده اند ولی دوباره زنده شده اند و پس از زنده شدن
عاشق خدا می شوند
به نظر حقیر باید اتفاقی در زندگی انسان بیفتد تا انسان عاشق خدا شود

و این اتفاق در زندگی بعضی ها می افتد مثلا تصادف یا مثل مولانا دیدار باشمس
یا وقایع دیگر

موفق باشید

سلام

لزوماً اینگونه نیست اصلاً شمس کیست تولدش کی بوده مرگش چه زمانی اتفاق افتاده شمس خواست مولاناست که به ظهور رسیده تا مولانا خواست نمیداشت کجا شمس را میدید مگر دیگران شمس را ندیدند پس چرا عاشق نشدند مولانا علامه دهر بود در حدود بیست سالگی به اجتهاد رسیده بود و در نهایت به وادی تحیر رسیده بود که شمس را مشاهده کرد شمس در واقع ارمان و خواسته درونی خودش بود پس از تحیر عبور کرد و به عشق رسید و عاشق شد برای عاشق شدن باید طلب داشت باید خواست نه به ظاهر بلکه از روی اخلاص .

[="Microsoft Sans Serif"]درود بر بانو بی‌نظیر :Gol:

بی نظیر;436119 نوشت:

سلام و درود خدا بر جناب ابرنگ
مثال شما از نظر من مع الفارق است چرا که نیاز به ای بدون هیچ تلاشی در انسان پیدا می شود


نیاز به آب، بدون تلاش در آدمی به وجود نمی‌آید؛ کسی که ورزش می‌کند، به آب بیشتری نیاز دارد
(در اینجا، ورزش‌کردن، منظور همان کارهایی برای رسیدن به خداست)
کسی که در بیابان باشد و سختی تشنگی را کشیده باشد، ارزش یک لیوان آب را بیشتر می‌داند تا کسی که در کنار چشمه است. (حتی گاهی که از خواب بیدار می‌شویم و تشنه می‌شویم، برای این است که اعضای بدن در حال جنب و جوش هستند)
پس هرچه تشنگی بیشتر باشد، عشق به آب (=خدا) نیز بیشتر می‌شود و کسی را نمی‌توان یافت که بدون تلاش و جنب و جوش، تشنه بشود؛ همان‌گونه که یک مرده، نیازی به آب یا خوراکی ندارد، زیرا جنب و جوشی ندارد. کسی که در تن او جنب و جوشی برای رسیدن به خدا نباشد، نسبت به خدا، تشنه نمی‌شود و عشقی هم در دلی پیدا نمی‌شود.

حضرت آدم، بدون تلاش به خدا رسید و ارزش او را آن‌گونه که باید ندانست و به همین‌روی به زمین آمد تا قدر دیدن خدا را بداند.

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]نازپــرورده تنعـــم، نبــرد راه به دوســت
[/TD]
[TD]عــاشقی، شیوه‌ی رندان بلاکش باشد

نقل قول:

ولی نیاز به عشق خدا را شما در گرو عبادت خدا قرار دادید

عبادت، انجام هرکار نیکویی است.
عشق خدایی، همانند یک گوهر با ارزش است. این عشق به کسی که درونش پر از آلودگی‌های رفتاری است، نمی‌رسد. آدمی با انجام کارهایی همچون نیکی کردن به دیگران، روزه گرفتن و ... کم‌کم این آلودگی‌ها را می‌زداید و لایق دریافت آن گوهی می‌شود.

مولوی می‌گوید: «اگر می‌خواهی به عشق خدا برسی، باید آزمایش خود را پس بدهی؛ زیرا همانگونه که هیچ مرد خردمندی، گوهر را در یک چاهی که پر از آلودگی است نمی‌اندازد، خدا نیز، عشق خود را در دلهای آلوده نمی‌اندازد»:

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]هیچ عاقل، افکند دُرِّ ثمین
[/TD]
[TD]در میان مستراحی پر چَمین؟
[/TD]
[TD="align: left"]این بدان، بی امتحان از علم شاه
[/TD]
[TD]چون سَری، نفرستدت در پایگاه

نقل قول:

چه بسا با رسیدن به عشق های زمینی هرگز نیاز به عشق خدا در انسان احساس نشود

عشقی که چنین باشد، عشق راستین نیست؛ زیرا عارف در هیچ جایی نباید بایستد و همواره باید به سوی خدا راه بپیماید؛ کسی که به عشق زمینی برسد و بدان قانع شود، در پی رسیدن به خدا نیست و هیچ‌گاه، با چنین دیدگاهی، به او نمی‌رسد زیرا عشق زمینی، همانند اسباب بازی است که تنها برای یک دوره به درد می‌خورد ولی اگر آدم بزرگ‌سالی خود را با اسباب بازی سرگرم کند، نمی‌تواند در زندگی پیشرفت کند.

نقل قول:
من در جواب کسی که می پرسد چگونه می توانم عاشق خدا شوم اگر بگویم برو عبادت خدا رو بکن تا عاشق شوی
این جواب همانطور گه گفتم انها را قانع نخواهد کرد
چرا که می گویند میا به عبادت در ما وجود ندارد

این‌ها توجیه است؛ نمی‌شود گفت کسی از انجام دادن کارهای نیکو، لذت نمی‌برد.
(تنها یک چیز را روشن بفرمایید: شما برای خود این گفتار را زده‌اید، یا برای اینکه پاسخ دیگران را بدهید؟)

نقل قول:
اگر عبادت را عاشقی کردن با خدا فرض کنیم ابتدا باید عشق برقرار شود تا سپس میل به عاشقی کردن با خدا در انسان ایجاد شود
یعنی به همان دور که گفتم می رسیم

این عشق، کم‌کم با انجام دادن کارهای نیکو، در وجود آدمی پیدا می‌شود.
از کسی که عشق چندانی در وجودش نیست، انتظار زیادی هم نمی‌رود که زیاد نماز بخواند یا روزه بگیرد و یا در کارها به او چندان سخت گرفته نمی‌شود.
ولی هرچه عشق بیشتری به آدمی داده شود، انتظار بیشتری نیز از او می‌رود؛ پس اگر کسی که جنبه‌ی زیادی ندارد، در همان ابتدا عشقی ژرف بر او وارد شود، انتظار از وی نیز بیشتر می‌شود، ولی وی تحمل انجام دادن آن کارهای مورد انتظار را ندارد.
پس این طبیعی است که باید او را کم‌کم و پله‌پله سیراب کرد وگرنه دل‌درد می‌گیرد!
برای نمونه: یک جنین، در ابتدا از خون تغذیه می‌شود؛ سپس از شیر و پس از آن از خواکی‌های سبک و در پایان، همه‌چیز خوار می‌شود.
ولی اگر در ابتدا به یک بچه‌ی شیرخوار، خوراک بزرگ‌سالان را بدهند، او می‌میرد، زیرا توانایی دریافت آنرا ندارد:

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]طفل را گر نان دهی، بر جای شیر
[/TD]
[TD]طفل مسکین را از آن نان، مرده گیر
[/TD]
[TD="align: left"]چارپا را قدر طاقت بار نِه
[/TD]
[TD]بر ضعیفان، قدر قوت کار نه


پس باید بگذارند تا آن بچه کم‌کم بزرگ شود و توانایی دریافت نان را به جای شیر، داشته باشد.

نقل قول:
وگرنه یک عمر عبادت از روی بی میلی هرگز کسی را عاشق خدا نخواهد کرد

بله عبادت بدون آگاهی، همانند تقلید طوطی‌وار است که هیچ ارزشی ندارد.
ولی کسی که تنبل نباشد، به دنبال دریافت آگاهی می‌رود و کم‌کم لذت عبادت را نیز می‌چشد.

بی نظیر;436122 نوشت:

سلام مجدد
من از عارفی در این باره سوال کردم و او در جواب من گفت خدا خودش را به من نشان داده
و سپس من عاشق شده ام
شما اگر با عارفی سرو کار دارید بپرسید و نتیجه ان را اینجا بیان کنید


ابتدا، در اینکه، آنکس عارف باشد، کمی جای شک است! زیرا عارفان اینگونه رازهای خود را برای آدم‌های ساده، رُک و بی‌پرده بازگو نمی‌کنند!
ولی سخن درستی گفته است. (منظور شما را از گفتن این سخن، درست درنیافتیم!)

نقل قول:
مولوی هم ابتدا عاشق شمس شد و بعد از رفتن شمس عاشق خدا شد
یعنی ابتدا عشق زمینی رو حس کرد و چون ناکام شد به عشق خدا رسید

مولوی، نزدیک به پنجاه سال از عمرش را، هزینه‌ی دانش‌آموزی کرد. به‌گونه‌ای که هنگامی که وی می‌خواست سخنرانی کند، صدها تن از مردم درآنجا گرد هم می‌آمدند.
او عرفان نظری را دریافته بود، سپس شمس آمد و او را بالا کشید و به عرفان عملی رساند.
پس از شمس، همان‌گونه که در مثنوی آمده است، مولوی هیچ‌گاه تنهایی سر نکرد و همواره کسی را در کنار خود داشت که بدو عشق می‌ورزید (همچون حسام‌الدین چلبی).

عشق زمینی راستین، هیچ‌گاه عارف را از رسیدن به خدا باز نمی‌دارد.
مولوی در مثنوی می‌گوید: «موسی، ابتدا به عشق رسیدن به آتش و در امان ماندن از سرما، به سوی آن آتش رفت (یک عشق مادی) ولی هنگامی که آن آتش را دریافت، از آتش هوا و هوس رهیده شد و به عشق خدا رسید»:

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]رفت موسی کآتش آرد او بدست
[/TD]
[TD]آتش دید او، که از آتش برست!


همچنین در داستان اعرابی می‌گوید: «آن عرب، ابتدا برای دریافت پول (= بهشت) در بیابان (= این جهان) گام برداشت تا به بارگاه پادشاه (= خدا) رسید؛ هنگامی که بدانجا رسید و روی پادشاه را دید، دیگر برایش پول و چیزهای مادی مهم نبود و تنها برای، آن پادشاه مهم بود»

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]تا بدین‌جا، بهر دینار آمدم
[/TD]
[TD]چون رسیدم، بهر دیدار آمدم
[/TD]
[TD="align: left"]بهر نان، شخصی سوی نانبا دوید
[/TD]
[TD]داد جان، چون حسن نانبا را بدید


بدون تلاش، هیچ‌چیزی بدست نمی‌آید؛ برترین چیز در این جهان، عشق به خداست که هیچ‌کسی بدون تلاش بدان نمی‌رسد. او باید تلاش کند و امید داشته باشد که معشوقش او را خواهد دید.

عشق زمینی، یک پیش‌زمینه برای رسیدن به خداست؛ ولی بیشتر این عشق‌ها، میان پیر و شاگرد است و نه میان زن و مرد (مگر اینکه یکی از آنان پیر باشد؛ همانند مولوی که زنش شد شاگرد او)

بهترین پاسخ ممکن;434853 نوشت:
[/quot

سلام و عرض ادب؛
چیزی که از این نوشتار استفاده نمی شود، معارف دینی است. چه برسد به این که انسان با مطالعه آن عاشق خدا شود. اگر کسی با مطالعه امثال این نوشته ها که حاکی از عدم سلامت روان نویسنده و یا جمع آوری کننده آنهاست، خدا را شناخته باشد ـ چه برسد به این که عاشق خدا شود ـ باید در ایمان خود بیندیشد که آیا این نوشته ها هدایت گر اوست و یا گمراه کننده او ؟! نوشته ای که سراسر ضلالت است چگونه می تواند هدایت گر باشد چه برسد به مقامات بالای معنوی برسد.
توصیه می کنم از مطالعه این گونه کتب پرهیز کنید. قبل از مطالعه، برای انتخاب کتاب های مناسب با افراد مطلع مشورت کنید.
در ضمن از نشر و بخش کتاب هایی مثل این کتاب که گمراه کننده هستند جدا بپرهیزید. مبادا با اقدامات خود زمینه گمراهی افراد را فراهم سازید که در این صورت شریک گناه خواهید بود.
یا رب، اهندنا الصراط المستقیم.
موفق باشید.

بهترین پاسخ ممکن;435046 نوشت:
بهتره از اول تا آخر بخونید متوجه می شید سراسر لذت عشق به خالقه من از اینترنت گرفتمش منم خیلی جا خوردم ولی بنظر من فوق العادس

سلام
لذت عشق به کدام موجود؟ خالق؟! یا ... ؟!
توصیه می کنم کمی بیندیشید و عقایدتان را به عالمی عرضه کنید تا شما را راهنمایی کند.

بی نظیر;435331 نوشت:
دوست گرامی مثال شما نمی تونه مصداق کلی و صحت داشته باشه

.........
و حالت کلی مثال شما نداره


سلام علیکم
من هم به خاطر همین نگفتم 100% و گفتم 99% چون تجربم اینو میگه حالا ممکنه 95% باشه یا 90% و اصلا مهم نیست مهم اینه که یه واقعیته!

بی نظیر;435331 نوشت:
چون به تجربه دیدم کودکانی که از همان ابتدا بی علاقه به مدرسه هستن تا اخر هم همان بی علاقه گی را دارن

و کودکان عاشق مدرسه و درس و کتاب این عشق و تا اخر عمر حفظ می کنند


در مورد عشق به خدا هم همینطوره!
برخی ساعتها پای سخنان خود حضرت محمد (ص) می نشستند و در پایان میگفتند (نعوذبالله) ایشون شاعر یا ساحره و تا آخر عمر هم که چند حضرت معصوم را دیدند در جهالت و کفر مردند.
و برخی هم مانند اویس قرنی بدون اینکه حضرت محمد (ص) را دیده باشد (و فقط اوصاف او و پیامش را شنیده بود) آنچنان عاشق او و دین او شده بود که ......
همچنین در دوران خودمان و در دوران جنگ مگر کم بودند افرادی که عاشقانه خدا را می پرستیدند وبرخی هم تا آخر آدم نشدند.
ولی آنچه که اثر زیادی در دلبستن به خدا دارد , دل بریدن و بیزاری جستن از دنیا دوستی است.یعنی نمیتوان هم عاشق خدا بود و هم دنیا!
لذا من فکر می کنم منظور از عبادت و بندگی برای رسیدن به خدا , آن عبادتی است که با شناخت و معرفت حق تعالی باشد و همچنین در کنار یا مقدم بر آن زهد و پارسائی باشد.(به گونه ای که باعث پاکی و صفای دل گردد تا آن ظرفی باشد که آمادگی ورود عشق الهی را داشته باشد)
همچنین پیامبر اکرم (ص) میفرماید :قلب انسان خانه (حرم) خداست و در آن غیر خدا را وارد نکنید.که این موضع در همین عشقهای معمولی هم هست که مثلا وقتی کسی عاشق شخص (آ) است دیگر نمیتواند عاشق شخص (ب) باشد...
موفق باشید.

بی نظیر;435326 نوشت:
سلام
بزرگوار مثل اینکه متوجه منظور بنده نشدین
من در جمعی داشتم برای انها از عشق به خدا صحبت می کردم و اینکه همه دعشقها مجازیست و باید عاشق خدا شد
سوالاتی که از بنده پرسیدن یکیش این بود
چطور میشه عاشق خدا شد ؟
و من هم جواب شما رو دادم و گفتم با عبادت

این جواب انها رو هرگز قانع نکرد و پرسیدند
ما چطور کسی رو عبادت کنیم که عاشقش نیستیم ؟
به عبارتی میل به عبادت نداریم
و به نظر حقیر تا حدودی راست می گفتن
ان کسی که منتظر وقت نمازه تا نماز بخونه اون اول عاشق خدا شده تا به این مرحله از عبادت رسیده
وگرنه تا عاشق نبود چطور می توان همچنین انتظاری رو کشید

موفق باشید

سلام و عرض ادب؛
عاملی که روح عبادت و معنویت مناجات و راز و نیاز را از انسان می گیرد و آسیب جدّی به روح و روان انسان می زند، گناه است. گناه موجب می شود انسان دچار غفلت شود. انسان غافل از بسیاری توفیق ها محروم می شود. (1)
از این رو باید سعی کرد گوهر جان را از گناه و حرام حفظ کرد (که تحت عنوان تقوا مطرح شد) تا امکان عبادت (و بندگی که در مورد سوم به آن اشاره شد) به راحتی میسور گردد.
کسی که میل به عبادت ندارد باید موضوع را از این جهت بررسی کند که چه مانعی وجود دارد. نه این که بگوید من که عاشق نیستم چگونه باید معشوق را عبادت کنم. تا وقتی که مانع موجود است کسی عاشق نمی شود. برای عاشق شدن باید حجاب های گناه و .. را کنار زد تا بتوان معشوق را دید سپس به عشق حقیقی رسید.

بی نظیر;435326 نوشت:
ان کسی که منتظر وقت نمازه تا نماز بخونه اون اول عاشق خدا شده تا به این مرحله از عبادت رسیده وگرنه تا عاشق نبود چطور می توان همچنین انتظاری رو کشید

مستفاد از برخی روایات این است که هنگامی که وقت نماز می‌رسد، "خط نوری" از عالَم ملکوت، و از عرش الهی، به کعبه می تابد. تلألوی پرتو آن، کعبه را با سراسر هستی از مُلْک تا ملکوت و از طبیعت ناسوت تا عرش لاهوت متصل و مرتبط می سازد. اقامه کنندگان حقیقی نماز از اهل زمین تا سکان داران عرش الهی همگی در آن لحظه، در نماز و دعا و مناجاتند. هر چه از اوّل وقت می گذرد، از غلظت آن نور معنوی کاسته می شود. لحظه ای فرا می‌رسد که آن خط نوری را حتی با چشم حقیقت بین و باطن نگر در زمین نمی توان مشاهده نمود. خودت را مقید ساز به خواندن نماز در اوّل وقت، تا جذبة آن "نور و نفحات رحمانی" به تدریج لذت مناجات با ربّ الارباب و حضور قلب را در شما ایجاد کند.
پس معلوم می شود رسیدن به عشق حقیقی تدریجی است. اما قبل از رسیدن به این مقام هنوز به عشق حقیقی نرسیده است. هر چند ممکن است خدا را دوست داشته باشد.

پی نوشت ‏:
1. مائده (5) آیه 91.

آبـرنـگـ;436350 نوشت:
(تنها یک چیز را روشن بفرمایید: شما برای خود این گفتار را زده‌اید، یا برای اینکه پاسخ دیگران را بدهید؟)

سلام و درو دخدا بر شما

من جرقه این سوال برام در جمعی پیدا شد که از عشق خدا گفتم و انها پرسیدند چگونه می شود عاشق خدا شد ؟
و خواستم با مطرح کردن در اینجا اطلاعات خودمو برای جواب دادن به انها زیاد کنم
که خدا را شکر دوستانی مثل شما مطالب بسیار مفیدی گفتن

آبـرنـگـ;436350 نوشت:
ابتدا، در اینکه، آنکس عارف باشد، کمی جای شک است! زیرا عارفان اینگونه رازهای خود را برای آدم‌های ساده، رُک و بی‌پرده بازگو نمی‌کنند!
ولی سخن درستی گفته است. (منظور شما را از گفتن این سخن، درست درنیافتیم!)

من نمی دونم چرا فکر کردین من ادم ساده ای هستم ؟ البته ساده بودن بد نیست و چرا به این نتیجه رسیدین ؟

البته اشنایی من با ایشون طولانی و جزییات بیشتر رو نمی تونم اینجا بگم

موفق باشید

hamid40;436517 نوشت:
در مورد عشق به خدا هم همینطوره!
برخی ساعتها پای سخنان خود حضرت محمد (ص) می نشستند و در پایان میگفتند (نعوذبالله) ایشون شاعر یا ساحره و تا آخر عمر هم که چند حضرت معصوم را دیدند در جهالت و کفر مردند.
و برخی هم مانند اویس قرنی بدون اینکه حضرت محمد (ص) را دیده باشد (و فقط اوصاف او و پیامش را شنیده بود) آنچنان عاشق او و دین او شده بود که ......
همچنین در دوران خودمان و در دوران جنگ مگر کم بودند افرادی که عاشقانه خدا را می پرستیدند وبرخی هم تا آخر آدم نشدند.
ولی آنچه که اثر زیادی در دلبستن به خدا دارد , دل بریدن و بیزاری جستن از دنیا دوستی است.یعنی نمیتوان هم عاشق خدا بود و هم دنیا!
لذا من فکر می کنم منظور از عبادت و بندگی برای رسیدن به خدا , آن عبادتی است که با شناخت و معرفت حق تعالی باشد و همچنین در کنار یا مقدم بر آن زهد و پارسائی باشد.(به گونه ای که باعث پاکی و صفای دل گردد تا آن ظرفی باشد که آمادگی ورود عشق الهی را داشته باشد)
همچنین پیامبر اکرم (ص) میفرماید :قلب انسان خانه (حرم) خداست و در آن غیر خدا را وارد نکنید.که این موضع در همین عشقهای معمولی هم هست که مثلا وقتی کسی عاشق شخص (آ) است دیگر نمیتواند عاشق شخص (ب) باشد...
موفق باشید.

سلام

من فکگر می کنم عاشق خدا شدن احتمالا باید از طرف خود خدا باشد
و نوری باشد که خدا در دل بعضی بندگان می اندازد
حالا چرا یک عده وارد این راه می شوند و این استعداد و لطافت روحی را دارند
باید تحقیق بیشتری در این مورد انجام بشه

موفق باشید

سلام به دوستان

فکر می کنم جواب سوال زیر
در رابطه با عشق خدایی هم کمک کننده باشه

چرا بعضی ها اصلا عاشق نمی شوند ؟
ولی بعضی ها مرتب عاشق می شوند ؟
و به عبارتی به انها می گویند عاشق پیشه

با تشکر

[=Microsoft Sans Serif]درود بر بانو بی‌نظیر :Gol:

بی نظیر;436659 نوشت:
من نمی دونم چرا فکر کردین من ادم ساده ای هستم ؟ البته ساده بودن بد نیست و چرا به این نتیجه رسیدین ؟
البته اشنایی من با ایشون طولانی و جزییات بیشتر رو نمی تونم اینجا بگم

امیدواریم گویش بدمان، باعث رنجش شما نشده باشد.
چون شما خانم هستید، باید بیشتر مراقب باشید، زیرا بسیارند کسانی که مبانی عرفان نظری را می‌دانند و خود را عارف می‌نامند و مردم را می‌فریبند.

از ایشان بپرسید: تفاوت الرحمان رحیم، در «بسم‌الله الرحمان‌الرحیم» با همان واژه در سوره‌ی حمد که می‌گوید: «... الرحمان رحیم، مالک یوم الدین ...» چیست؟
این‌دو ظاهری یکسان ولی درون‌مایه‌ای متفاوت دارند که تنها راسخون در دانش از آن آگاه هستند (ما خودمان هم این را نمی‌دانیم ولی می‌دانیم که متفاوت هستند. هنگامی که پاسخ آنرا خواستیم، جز خاموشی، چیزی پاسخ ما نشد!؛ زیرا همانند شما، آدمی ساده هستیم که توانایی شنیدن هرچیزی را نداریم؛ ساده منظور کسی است که به وادی عرفان نرسیده‌اند و از سخنان و رفتار هرکسی به آسانی می‌توان دریافت که آیا وی رسیده است، یا نه)
حتی «بسم‌الله الرحمان الرحیم» هرکدام از سوره‌ها نیز، درون‌مایه‌ای متفاوت دارد!

به هر روی، چون می‌فرمایید زمان زیادی است که وی را می‌شناسید، خب کمی متفاوت است.
چون ما با وی سخنی نگفته‌ایم، نمی‌توانیم در موردش سخن استواری بگوییم ولی شما بسیار مراقب باشید!

آبـرنـگـ;436708 نوشت:
چون شما خانم هستید، باید بیشتر مراقب باشید، زیرا بسیارند کسانی که مبانی عرفان نظری را می‌دانند و خود را عارف می‌نامند و مردم را می‌فریبند.

سلام

بزرگوار ایشون خانم هستند خوشبختانه و نه اقا

آبـرنـگـ;436708 نوشت:
از ایشان بپرسید: تفاوت الرحمان رحیم، در «بسم‌الله الرحمان‌الرحیم» با همان واژه در سوره‌ی حمد که می‌گوید: «... الرحمان رحیم، مالک یوم الدین ...» چیست؟
این‌دو ظاهری یکسان ولی درون‌مایه‌ای متفاوت دارند که تنها راسخون در دانش از آن آگاه هستند (ما خودمان هم این را نمی‌دانیم ولی می‌دانیم که متفاوت هستند. هنگامی که پاسخ آنرا خواستیم، جز خاموشی، چیزی پاسخ ما نشد!؛ زیرا همانند شما، آدمی ساده هستیم که توانایی شنیدن هرچیزی را نداریم؛ ساده منظور کسی است که به وادی عرفان نرسیده‌اند و از سخنان و رفتار هرکسی به آسانی می‌توان دریافت که آیا وی رسیده است، یا نه)
حتی «بسم‌الله الرحمان الرحیم» هرکدام از سوره‌ها نیز، درون‌مایه‌ای متفاوت دارد!

اما درباره این سوالات
از نظر حقیر عارف بودن به این معنا نیست که همه قران را خوب بشناسد و راسخ در علم باشد
این دو مقوله متفاوت است

از نظر حقیر کسی که رابطه خوبی و عاشقانه با خدا دارد
قطع تعلق به دنیا و همسر و فرزند کرده است
بی ریا برای رضای خدا کار انجام می دهد
و فضائل اخلاقی او دیگران را تحت تاثیر قرار می دهد و با مال و جانش در راه نزدیک کردن انسانها
به خدا و شناخت او می کوشد عارف است

فردی ممکن است عالم باشد به کل قران ولی ذره ای عرفان نداشته باشد
افراد زیادی چنین دیده ام

موفق باشید

F_Mohammadi;435333 نوشت:
سلام خانومه بی نظیر ...
ببخشید پابرهنه تو بحثتون میپرم ... ولی من چند وقت پیش داشتم یه بحثه روانشناسی رو مطالعه میکردم ...
دکتر مربوطه در مورده عشق صحبت میکرد ... و عنوان کرد که اصلا چیزی به نام عشق به خداوند هیچ خواستگاهی در درون انسان نداره ...
ایشون اعتقاد داشتند عشق الهی اصلا نمیتونه وجود داشته باشه ...
چون اعتقاد داشتند عشق ابزاری مادی میطلبه ...

سلام و عرض ادب؛
متاسفانه اعتماد بر علوم انساني كه از غرب وارد كشور مي شود،‌و به فرموده بزرگان ما از جمله مقام معظم رهبري بومي سازي نشده و بر اساس معارف دين و فرهنگ غني اسلام ارزشيابي نمي شوند نتيجه اي بيش از اين ندارد كه هم خود افراد را منحرف مي كند و هم ديگران را.

كلامي كه شما از روانشناس مذكور نقل كرده ايد حاكي از عدم آشنايي او با روانشناسي اسلامي است. و گرنه هر آشنا با روانشناسي اسلامي مي داند كه :
از ديدگاه اسلام هدف از هر علم،‌كشف نشانه هاي خداوند و سنت هاي او در جهان هستي،‌انسان و همه مخلوقات است.
هدف از كشف نشانه ها در گام نخست،‌شناخت عظمت ،‌قدرت خداوند به منظور تثبيت ايمان در دل ها و در گام دوم آباداني جهان به عنوان خليفه خدا در روي زمين و در گام سوم پيشرفت جامعه انساني و رسيدن آن به بالاترين درجه تمدن بشري است.
كشف نشانه ها و سنت هاي خداوند در مورد انسان،‌يعني كشف اصول و قوانيني كه بر اساس آنها انسان بتواند رفتار خود رابا خواست خداوند تنظيم كند. بهترين روش هاي زندگي را برگزيند و سعادت دنيا و آخرت خود را تامين كند.
آيا رسيدن به اين مهم خواستگاهي در درون انسان نمي خواهد؟ آيا مي توان به حكيم بودن خداوند معتقد شد اما براي رسيدن مخلوق به خير دنياو آخرت، خواستگاه تبعيت از محبوب حقيقي را در او خلق نكرده باشد؟!

F_Mohammadi;435333 نوشت:
اصلا چیزی به نام عشق به خداوند هیچ خواستگاهی در درون انسان نداره ...

اين كلام ناشي از جهان بيني مادي گوينده آن است و گرنه كسي كه جهان بيني الهي و اسلامي داشته باشد مي داند انسان دو بعد مادي و روحاني دارد كه در اديان الهي به هر دو بعد آن توجه خاص شده است و اين توجه حاكي از نوعي ارتباط بين آنها و بلكه وجود خواستگاهي الهي در خلقت انسان براي ارتباط با معبود است و اساسا اين مهم در فطرت الهي بشر لحاظ شده است.
شهيد مطهري مي فرمايد :
اسلام عنايت خاص دارد كه انسان «خود» را بشناسد و جا و موقع خويشتن را در جهان آفرينش تشخيص دهد. اين همه تأكيد در قرآن در مورد انسان براى اين است كه انسان خويشتن را آنچنان كه هست بشناسد و مقام و موقع خود را در عالم وجود درك كند، و هدف از اين شناختن و درك كردن اين است كه خود را به مقام والايى كه شايسته آن است برساند.
قرآن كوشاست كه انسان «خود» را كشف كند. اين «خود»، «خود» شناسنامه‏اى نيست كه اسمت چيست؟ اسم پدرت چيست و در چه سالى متولد شده‏ اى؟ تابع چه كشورى هستى؟ از كدام آب و خاكى و با چه كسى زناشويى برقرار كرده‏ اى و چند فرزند دارى؟
آن «خود» همان چيزى است كه «روح الهى» ناميده مى ‏شود و با شناختن آن «خود» است كه [انسان‏] احساس شرافت و كرامت و تعالى مى‏ كند و خويشتن را از تن دادن به پستي ها برتر مى‏ شمارد، به قداست خويش پى مى ‏برد، مقدسات اخلاقى و اجتماعى برايش معنى و ارزش پيدا مى‏ كند.
خودشناسى به معنى اين است كه انسان مقام واقعى خويش را در عالم وجود درك كند؛ بداند خاكى محض نيست، پرتوى از روح الهى در او هست؛ بداند كه در معرفت مى تواند بر فرشتگان پيشى بگيرد؛ بداند كه او آزاد و مختار و مسئول خويشتن و مسئول افراد ديگر و مسئول آباد كردن جهان و بهتر كردن جهان است.(1)

پي نوشت :
1. مجموعه‏ آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، 284

نسیم رحمت;436518 نوشت:
سلام و عرض ادب؛
عاملی که روح عبادت و معنویت مناجات و راز و نیاز را از انسان می گیرد و آسیب جدّی به روح و روان انسان می زند، گناه است. گناه موجب می شود انسان دچار غفلت شود. انسان غافل از بسیاری توفیق ها محروم می شود. (1)
از این رو باید سعی کرد گوهر جان را از گناه و حرام حفظ کرد (که تحت عنوان تقوا مطرح شد) تا امکان عبادت (و بندگی که در مورد سوم به آن اشاره شد) به راحتی میسور گردد.
کسی که میل به عبادت ندارد باید موضوع را از این جهت بررسی کند که چه مانعی وجود دارد. نه این که بگوید من که عاشق نیستم چگونه باید معشوق را عبادت کنم. تا وقتی که مانع موجود است کسی عاشق نمی شود. برای عاشق شدن باید حجاب های گناه و .. را کنار زد تا بتوان معشوق را دید سپس به عشق حقیقی رسید.

سلام و عرض ادب

حالا فرض کنیم ما برای عاشق خدا شدن از گناه پرهیز می کنیم و شروع به عبادت می کنیم

مسلما در این مسیر که طول می کشد برای انسان مشکلاتی پیش می اید و انسان به درگاه خدا دعا کرده
و توقع اجابت دارد
ولی اجابت نمی شود
خوب همین موضوع عاملی می شود برای نرسیدن به عشق

و عقبگرد

چون در عشقهای دنیوی هم این مورد وجود دارد که وقتی به خواسته معشوق توجهی نمی شود
از عشق طرف کم می شود

خوب می بینید با روشی که شما فرمودین موانع برای رسیدن به عشق خدا زیاده ؟

موفق باشید

[=arial]تنها راه عاشق خدا شدن عاشق شدن محض برای اولیاء الله یعنی معصومین که تمام کائنات برای آنها و طبق فرمان آنها خلق شده است ... آنها طبق نص روایات باب الله و وجه الله اند ما در زیارت جامعه می خوانیم ( من اراد الله بدا بکم ) هر کس خداوند را بخواهد باید به شما توجه کند // ائمه صلوات الله علیهم قبله واقعی هستند ... أَبُو عَبْدِ اللَّهِ صلوات الله علیه فِي خَبَرٍ وَ نَحْنُ كَعْبَةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ‏ قِبْلَةُ اللَّهِ‏ قَوْلُهُ تَعَالَى‏ بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ‏ نَزَلَتْ فِيهِمْ ع.(بحارالانوار)و در روایت دیگری است ُ وَ نَحْنُ‏ وَجْهُ‏ اللَّهِ‏ الَّذِي‏ يُؤْتَى مِنْهُ.( بصائر الدرجات )
یک مثال ساده آنهم این است :
از امام باقر صلوات الله علیه نقل شده است : امام امیرالمومنین از کربلا گذر می کردند این شعر را انشاد فرمودند : مَصَارِعُ‏ عُشَّاقٍ‏ شُهَدَاءَ لَا يَسْبِقُهُمْ مَنْ كَانَ قَبْلَهُمْ وَ لَا يَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُم‏( بحارالانوار)
یاران حضرت امام حسین صلوات الله علیه واقعا نمونه یک عاشق واقعی اند مرگ برایشان احلی من العسل است ( فرموده قاسم بن الحسن ) و يا عابس فرياد می زند ( حب الحسین اجننی )
و حال خودم را می گویم ... چقدر از امام زمانم می شناسم و چقدر عاشقش هستم .

در ضمن این همه روایات نیست روایاتی هست که نباید گفته شد ................................

[=arial]تنها راه عاشق خدا شدن عاشق شدن محض برای اولیاء الله یعنی معصومین که تمام کائنات برای آنها و طبق فرمان آنها خلق شده است ... آنها طبق نص روایات باب الله و وجه الله اند ما در زیارت جامعه می خوانیم ( من اراد الله بدا بکم ) هر کس خداوند را بخواهد باید به شما توجه کند // ائمه صلوات الله علیهم قبله واقعی هستند ... [=Traditional Arabic] [=Traditional Arabic]أَبُو عَبْدِ اللَّهِ صلوات الله علیه فِي خَبَرٍ وَ نَحْنُ كَعْبَةُ اللَّهِ وَ [=Traditional Arabic]نَحْنُ‏ [=Traditional Arabic]قِبْلَةُ [=Traditional Arabic]اللَّهِ[=arial][=Traditional Arabic]‏ قَوْلُهُ تَعَالَى‏[=Traditional Arabic] بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ‏ نَزَلَتْ فِيهِمْ ع.(بحارالانوار)[=arial]و در روایت دیگری است ُ وَ [=Traditional Arabic]نَحْنُ‏ [=Traditional Arabic]وَجْهُ‏ [=Traditional Arabic]اللَّهِ‏ [=Traditional Arabic]الَّذِي‏ يُؤْتَى مِنْهُ.( بصائر الدرجات )
یک مثال ساده آنهم این است :
از امام باقر صلوات الله علیه نقل شده است : امام امیرالمومنین از کربلا گذر می کردند این شعر را انشاد فرمودند : [=Traditional Arabic]مَصَارِعُ‏ [=Traditional Arabic]عُشَّاقٍ‏ شُهَدَاءَ لَا يَسْبِقُهُمْ مَنْ كَانَ قَبْلَهُمْ وَ لَا يَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُم‏( بحارالانوار)

[=arial][=arial]یاران حضرت امام حسین صلوات الله علیه واقعا نمونه یک عاشق واقعی اند مرگ برایشان احلی من العسل است ( فرموده قاسم بن الحسن ) و يا عابس فرياد می زند ( حب الحسین اجننی )
و حال خودم را می گویم ... چقدر از امام زمانم می شناسم و چقدر عاشقش هستم .

در ضمن این همه روایات نیست روایاتی هست که نباید گفته شد ................................

بی نظیر;436782 نوشت:

سلام و عرض ادب

حالا فرض کنیم ما برای عاشق خدا شدن از گناه پرهیز می کنیم و شروع به عبادت می کنیم

مسلما در این مسیر که طول می کشد برای انسان مشکلاتی پیش می اید و انسان به درگاه خدا دعا کرده
و توقع اجابت دارد
ولی اجابت نمی شود
خوب همین موضوع عاملی می شود برای نرسیدن به عشق

و عقبگرد

چون در عشقهای دنیوی هم این مورد وجود دارد که وقتی به خواسته معشوق توجهی نمی شود
از عشق طرف کم می شود

خوب می بینید با روشی که شما فرمودین موانع برای رسیدن به عشق خدا زیاده ؟

موفق باشید

با سلام
خدا که نفرموده است اگر کسی عاشقم شود دیگر هیچ مشکلی در این دنیا برایش رخ نداده و تمام دعاهایش به اجابت می رسد - چه اینکه اگر چنین بود همه خداپرست و عاشقش می شدند -؛
اتفاقا این بیان شما خود از نشانه های جهان بینی مادی است که کارشناس محترم اشاره کردند، به همین جهت شما گفتید:
چون در عشقهای دنیوی هم این مورد وجود دارد که وقتی به خواسته معشوق توجهی نمی شود از عشق طرف کم می شود

در حالیکه این حرف ها در دنیا و عشق های دنیوی است و در مورد خدا اینگونه نیست، بلکه خداوند حکیم است و در هر موردی که به مصلحت وی باشد دعای او را به اجابت می رساند؛ و من هم اگر خدا را در همین حد معمولی شناخته باشم اگر دعائی از من به اجابت نرسید می گویم حتما به نفع من نبوده است. بنابراین حاجت نگرفتن، مانع از رسیدن به خدا نیست بلکه خود عاملی برای استحکام بیشتر رابطه اش با خدا خواهد بود.
خداوند در قرآن کریم می فرماید:
چه بسا چيزى را خوش نمى‏ داريد و آن براى شما خوب است، و چه بسا چيزى را دوست مى‏ داريد و آن براى شما بد است، و خدا مى‏ داند و شما نمى‏ دانيد. (1)
بنابراین معلوم نیست که اگر کسی چیزی را دوست داشت یا به نظرش خوب رسید واقعا به نفعش باشد و حتی گاهی ممکن است بعدا پشیمان هم بشود؛ به همین جهت امیر بیان علی علیه السلام می فرمایند:
[=Traditional Arabic]«چه بسا انسان نسبت به چيزى حريص است و آن را مى ‏طلبد و چون به آن دسترسى پيدا كرد،دوست مى‏ دارد كه اى كاش! اصلا بدان نمى‏ رسيد». (2)
و این بستگی به دید هر کس دارد، شخصی مانند حضرت زینب سلام الله علیها با تمام سختیها و مشکلات و آن همه مصییبت می فرماید: «ما رأیت الا جمیلا» من در واقعه عاشورا به جز زیبایی چیزی ندیدم و برخی مثل من بیچاره با اجابت نشدن دعا می گویم ...
علاوه بر اینکه اجابت دعا معنای عامی دارد که یکی از آن رسیدن به هدف و خواسته در این دنیاست، و ممکن است به جهاتی خداوند آن را در روز قیامت برای ما جبران کند.پيغمبر (ص) در این باره می فرماید: [=Traditional Arabic]هيچ مسلمانى دعا نمي كند مگر آنكه خداوند يكى از سه چيز را به او عنايت ميكند ( البته به شرط [=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]آنكه دعاى او براى قطع رحم و ارتكاب گناهى نباشد) :[=Traditional Arabic] يا دعايش‏ را [=Traditional Arabic]مستجاب مى‏ كند و يا پاداشش را براى آخرت ذخيره مى‏ سازد و يا آنكه بقدر خواسته‏ اش بدى را از وى مي گرداند. ( یعنی بلا را از او دور می کند)(3)
با عرض ادب خدمت استاد نسیم رحمت

پی نوشت:
(1) [=Traditional Arabic]عَسى‏ أَنْ‏ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون‏ بقره 216
(2)[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] [=Traditional Arabic]ربّ امر حرص الانسان عليه فلمّا ادركه ودّ ان‏ لم‏ يكن‏ ادركه‏. ترجمه عدة الداعی ص 33
(3) مکارم الاخلاق ج 2 ص 3
[=Traditional Arabic]

طریق الوسطی;436812 نوشت:
تنها راه عاشق خدا شدن عاشق شدن محض برای اولیاء الله یعنی معصومین که تمام کائنات برای آنها و طبق فرمان آنها خلق شده است ... آنها طبق نص روایات باب الله و وجه الله اند ما در زیارت جامعه می خوانیم ( من اراد الله بدا بکم ) هر کس خداوند را بخواهد باید به شما توجه کند .....

سلام
مطلب جالب و قابل تاملی هست
شاید به گونه ای بتوان بین عشق به دوستان خدا و خدا پلی زد
یعنی از این به ان رسید
موفق باشید

سوالی از کارشناس محترم و دوستان گرامی

ایا در قران امده که مابد عاشق خدا شویم ؟ خاستگاه این فکر از کجاست ؟

بی نظیر;436953 نوشت:
سوالی از کارشناس محترم و دوستان گرامی

ایا در قران امده که مابد عاشق خدا شویم ؟ خاستگاه این فکر از کجاست ؟

سلام
در قران بجای عشق أَشَدُّ حُبًّا امده

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ

و برخى از مردم، در برابر خدا، همانندهايى [براى او] برمى‏گزينند، و آنها را چون دوستى خدا، دوست مى‏دارند ولى كسانى كه ايمان آورده‏اند، به خدا محبت بيشترى دارند. كسانى كه [با برگزيدن بتها، به خود] ستم نموده‏اند اگر مى‏دانستند هنگامى كه عذاب را مشاهده كنند تمام نيرو [ها] از آنِ خداست، و خدا سخت‏كيفر است.

بی نظیر;436782 نوشت:

سلام و عرض ادب

حالا فرض کنیم ما برای عاشق خدا شدن از گناه پرهیز می کنیم و شروع به عبادت می کنیم

مسلما در این مسیر که طول می کشد برای انسان مشکلاتی پیش می اید و انسان به درگاه خدا دعا کرده
و توقع اجابت دارد
ولی اجابت نمی شود
خوب همین موضوع عاملی می شود برای نرسیدن به عشق

و عقبگرد

چون در عشقهای دنیوی هم این مورد وجود دارد که وقتی به خواسته معشوق توجهی نمی شود
از عشق طرف کم می شود

خوب می بینید با روشی که شما فرمودین موانع برای رسیدن به عشق خدا زیاده ؟

موفق باشید

با سلام و عرض ادب؛
هر چند در پاسخ اين نكته شما به بيت شعر از حافظ كافي است كه فرمود :

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن :Sham: که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم :Sham: که در گداصفتی کیمیاگری داند

براي روشن شدن مطلب، توجه به نكته ذيل نيز خالي از لطف نيست:
ميان استجابت دعا و برآورده شدن خواسته انسان تفاوت وجود دارد. اجابت دعا هميشه آن نيست که خواسته انسان برآورده شود . گاهي انسان خواسته هايي دارد که برآورده شدني نيست، يا اگر مستجاب شود، به ضرر او يا ديگران است، و او نمي داند، يا اجابت دعا به مقدمات و شرايطي نياز دارد که فراهم نيست، يا زمان آن هنوز فرا نرسيده و ده ها دليل و احتمال ديگر.
چه بسا اتفاق مي افتد که انسان برآورده شدن حاجتي و رسيدن به هدف و مقصدي را ايده آل و به نفع خويش مي­پندارد . چنان به پندار خود و خير بودن خواسته و دعايش يقين دارد که آن را همانند دو، دو تا چهارتا واضح مي داند، حال آن که واقعيت امر غير از پندار ماست. عکس آن نيز صادق است، يعني چه بسا امري را زشت و به ضرر خود مي پنداريم، ولي از آثار و عواقب آن بي اطلاعيم . نمي­دانيم آن چه رُخ داده، از الطاف خفيِّه و پنهان پروردگار است. قرآن کريم در اين خصوص مي فرمايد:
« چه بسا مي شود که شما از امري اکراه داشته باشيد و انجام آن را نا گوار و به ضرر خود بپنداريد، در حالي که خير و صلاح شما در آن است، و يا چيزي را دوست داشته باشيد( و انجام و اجابت آن را از خدا بخواهيد) و حال آن که بدبختي و شر شما در آن نهفته است. خدا (عواقب و نتايج کارها را )مي داند و شما نمي دانيد.»(1)
در این نکته بسیار تامل کنید.
كاربر گرامی؛
خداوند حکيم نظام هستي را بر پايه اسباب و مسببات قرار داده. يعني براي پيدايش هر پديده اي علتي خاص و براي حل هر مشکلي راهکارهاي ويژه اي تعيين نموده است.
از يک سو به انسان "عقل و انديشه "عنايت کرد تا با کمک آن و مشورت با ديگران راه حل مشکلات را بيابد. افق آينده زندگي خويش را ببيند. برآن اساس برنامه ريزي کند و به هدف برسد، از سويي ديگر دوگونه اسباب وعلل مقرر داشته است: مادي و معنوي.
هر کار خدا پسندانه از انفاقات مالي، کمک به ديگران، دعا ومناجات با خدا، نماز و زيارت اسباب معنوي هستند اما جايگزين علل مادي نمي شوند، بلکه انسان بايد به کمک عقل و فکر خدا دادي ومشورت با افراد آگاه و متخصص در هر کاري اقدام نمايد، هم زمان از آغاز هر کار تا پايان آن به لطف و عنايت هاي خداوند اميدوار باشد. دعا کند. از او بخواهد اقداماتش را به هدف ونتيجه برساند، چون علل مادي را نيز خدا مقرر داشته است وآن ها به اراده و خواست خدا تأثير مي گذارند.
اگر كسي با نرسيدن به خواسته خود،‌ترك محبوب كند،‌هنوز به مقام يك دوستي ساده نيز نرسيده چه برسد به عاشقي!

بر اساس این نکته توصیه می کنم در کنار دعا شرایط مادی را نیز برای اجابت دعاها فراهم کنید.
موفق باشید.

پي نوشت :
1. بقره(2)آيه 216.

F_Mohammadi;435374 نوشت:
خانم بی نظیر ...
اگر احساس کردین صحبتی که عنوان میکنم مرتبط با این پست نیست بهم بگین تا حذفش میکنم ...
من خیلی وقت پیش ها به این مشگل برخورد کرده بودم ... که اولویت تصمیم گیریم تو زندگی چجوری باشه ....
در جایی دیده بودم که شما در مورده هرم مازلو صحبت کرده بودین ... که در مورد نیازهای بشری هست ...
ولی من دوست داشتم که یه هرم تصمیم گیری برای خودم درست کنم ... اون چیزهایی که برام مهم بودن اینها بودن
خانواده - عشق - دین و مذهب - سیاست - مدیریت - هنر - تقاضاهای دوستان - عقل تجربی - عقل محض - وقفه های زندگی - کاره شرکت - آزاده بودن
و عناوین فوق رو به صورته زیر چیندم ....
1- عقل محض ( مثلا 4=2+2 )
2- عقل تجربی ( تجربیاتی که بدست آورم ... مثلا ترتیبه همین هرم)
3- هنر ( میل به زیبایی . میل به رقصیدن . میل به صحبت های زیبا کردن . میل به نقاشی . میل به مهربانی کردن)
4- عشق ( به عنوان مثال اگر عشقم هر چیزی ازم بخواد براش انجام میدم به شرطه اینکه تقاضای اون در ردیف های پایین تر هرم باشه نه بالاتر از آن ... مثلا به من نگه دیگه مهربانی نکن ... دیگه نقاشی نکن .)
5- سیاست ( چجوری از داشته هایم استفاده کنم )
6- خانواده ( مثلا اگر برادرم هر چیزی از من بخواد براش انجام میدم ... مگر اینکه چیزی از من بخواد که در تقابل با عشقم قرار بگیره ... چون عشق یا هنر از نظره من اولویت بالاتری دارند )
7- مدیریت ( مثلا من خانواده ام رو مدیریت نمیکنم ... میخوام از بودن باهاشون لذت ببرم ... )
8- وقفه های زندگی ( اتفاق هایی میوفته که نیاز به پاسخ لحظه ای دارند )
9- انسانیت و آزاده بودن ( چون من با آزاده بودن میتونم دین درست و حسابی برای خودم انتخاب کنم )
9- دین و مذهب ( راه و روش ادیان )
10- تقاضاهای دوستان
11- کاره شرکت
12- انسانهایی دیگر .
مثلا اگر همین هرمی که من برای زندگیم رو دیده باشی متوجه میشی که چجوری هر عنصر رو در جایگاه خودش قرار دادم ....
هر چیزی که برای من ارزشش بیشتر باشه ... در جایگاه بالاتری قرار داده شده ... هر چیزی که به من بیشتر سود بده ... اون رو در جایگاهی بالاتر قرار دادم ...
و اما ...
چرا دین و مذهب در رتبه 9 قرار داره ...
چون دین و مذهب برام اینقدر مثمر ثمر بوده .... واین رو هم تجربی بهش رسیدم ... مطمینا اگر بهم سود رسانی بیشتری میکرد من هم اولویت بیشتر براش قایل میشدم و البته ....
من هنوزه که هنوزه عشق الهی رو تجربه نکردم .... اگر عشق الهی رو تجربه کنم ... مطمینا دستورات و راه و روش الهی از رتبه 9 به رتبه 4 ارتقا پیدا میکنه و من حاضرم بابته عشقم هر کاری بکنم ....
اگر هم دقت کرده باشی هر انسانی برای خودش هرم تصمیم گیری خاصه خودش رو داره ... مثلا کسانی هستند که دین و مذهب رو میزارن در رتبه 1 ... قبل از عقل محض ....
به هر حال خوشحال میشم نظره شما رو در مورده هرم تصمیم گیری خودم بدونم ....

سلام و عرض ادب محضر خانم F_Mohammadi
اعتقاد شما به تاثير كم دين در زندگي شما،‌به جهت اطلاعات كم شمااز معارف ديني است. مطمئنا اگر شما با دين آشنا مي بوديد آثار لحظه به لحظه دين را در زندگي خود مي ديديد. چطور مي خواهيد به عشق حقيقي برسيد وقتي اجابت خواسته هاي عشق مجازي با آن در تعارض است؟

ما قبلا هم به اين مهم اشاره كرده ايم براي عاشق خدا شدن بايد موانع را برطرف كرد. تا زماني كه موانع باشند خبري از عشق حقيقي نيست.
علاوه بر آن كه شما كه مي دانيد اگر عشق الهی رو تجربه کنيد مطمئنا درجه اهميت آن در زندگي شما بالا مي رود پس چرا در رتبه 9 جا مانده ايد؟! و حال آن كه حاضريد بابت عشقتان هر کاری بکنيد. پس كمي بيشتر درباره دين و معارف آن بياموزيد و بينديشيد و خود را بيابيد تا به عشق حقيقي برسيد.

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى‏ فرمايد:
عَجِبْتُ لِمَنْ يَنْشُدُ ضالَّتَهُ وَ قَدْ اضَلَّ نَفْسَهُ فَلا يَطْلُبُها؛ تعجب مى‏ كنم از كسى كه در جستجوى گمشده‏اش برمى‏ آيد و حال آنكه «خود» را گم كرده و در جستجوى آن برنمى آيد.(1)
هم چنين برخي ديگر از اولويت هاي ديگر شما در برنامه زندگيتان.

موفق باشيد.

پي نوشت :
1. غرر و درر آمُدى، ج 4/ ص 340.

F_Mohammadi;435427 نوشت:
سلام بر شاعره شیرین سخن ...
این تک بیت رو هم من خیلی دوست دارم .... تقدیم به شما ....

شاه شمشاد قدان ... خسرو شیرین دهنان .....
که مژگان شکند پشت همه صف شکنان ..........
مست بگذشت و نگاه بر من درویش انداخت .....
و ...

در مورد عشق الهی میخواهیم صحبت کنیم ...
راستش من به طوره کامل صحبت های اون روانشناس رو به خاطر نمیارم ... البته در اولین فرصت وقت میزارم پیداش میکنم ...
و اما اساسه بحث ایشون این بود که عشق ... خواستگاهی مادی داره ...
مثلا کسی که عاشقه کسی میشه ... نیاز به چیزی ... پیدا میکنه ...
حتی شعرایی مانند حافظ هم دست به دامن لیلی و شراب و می و مطرب و زلف و ابرو و کمند و ... میشن ...
چون به هر حال باید اون چیز در وصف آید ... به تصویر آید ....
به هر حال بیشتر صحبت اون آقا حوله این محور بود که عشق الهی ... اسمش عشق نیست ...
صحبت ایشون این بود که عشق همون چیزی هست که بین آقایون و خانومها بوجود میاد ... و اگر بخواهیم برای رابطه بین انسان و خدا دنبال معنی باشیم ...
باید کلمه ای دیگر براش پیدا کنیم ... چون این دو با هم هیچ ارتباطی ندارند ...

به هر حال اجازه بدین ببینم میتونم صحبت های ایشون رو پیدا کنم یا خیر ...

با سلام و عرض ادب
نقد اين سخنان در پست هاي قبل بيان شد.
در اينجا به نقل كلامي از استاد شهيد مطهري بسنده مي كنم. اي كاش آن روانشناس از اين مطالب آگاه بود و چه بسيار خوب است كه شما در اين سخنان بينديشيد.
استاد مطهري در بحث اعجاز قرآن از جنبه فكرى‏ مي فرمايد:
اينكه كسى بخواهد اين معانى را در قالب زيبا بياورد خيلى كار مشكلى است.
اين نكته را توجه كنيد؛ حتى عارف‏ترين عرفاى ما كه در زندگى شخصى در نهايت تقوا زندگى مى‏ كرده ‏اند وقتى مى‏ خواسته‏ اند يك امر معنوى را بيان كنند چاره ‏اى نداشته ‏اند الّا اينكه آن را در لباس غزل بگويند چون غزل ميدان خيلى وسيعى است براى بيان؛ يعنى وقتى مى‏خواهند عشق به خدا و شيفتگى خودشان به معنويت را توصيف كنند بايد از چشم و ابرو و زلف [استفاده كنند] و زلف را كنايه از يك چيز قرار بدهند، چشم را كنايه از يك چيز و اندام را كنايه از چيز ديگر قرار بدهند براى اينكه ميدان سخن برايشان باز باشد. مگر حافظ مى‏توانست معانى عرفانى خودش را جز با همين قالب مى و معشوقه اين قدر زيبا بگويد؟ و هر كس ديگر. حالا ممكن است كسى درباره حافظ شك كند بگويد اين همه مى و معشوقه گفته همه، مقصودش همين شرابخوارى و اين حرفها بوده؛ در صورتى كه قطعا اين طور نيست؛ يعنى هم خود ديوان حافظ و هم تاريخش از اين امر حكايت مى‏ كند.
اگر درباره حافظ ترديد كنيم، آيا درباره مرحوم آقا ميرزا محمد تقى شيرازى- فقيهى كه از ازهد فقهاى دنياى تشيع بوده- هم شك مى‏ كنيم كه اهل مى و معشوقه نبوده ولى هر وقت خواسته اين معانى را بگويد در همين زبان گفته؟
اگر درباره آقاميرزا محمد تقى شيرازى بگوييم چون ايشان را نديده ‏ايم شك مى‏ كنيم، آيا درباره علامه طباطبائى هم مى ‏توانيم شك كنيم، بگوييم آقاى طباطبائى هم وقتى كه از مى و معشوق و اينها دارد مى‏ گويد او واقعا- العياذ باللَّه- يك مرد شرابخواره است؟:
مهر خوبان دل و دين از همه بى‏پروا برد :Sham: رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد :Sham: از سمك تا به سماكش كشش ليلا برد

وقتى مى ‏خواهد اين مطلب را در يك قالب زيبا بگويد ناچار است يك امر محسوس يعنى يك عشق حسى را، مجنونى و ليلايى را بياورد و بعد اين جور فرض كند كه مجنون از پايين‏ترين درجات به عالى‏ترين درجات بالا رفته است و آن چيزى كه مجنون را بالا مى‏بُرد ليلا بود يعنى آن جاذبه و آن قدرت عشق او بود كه اين را بالا مى ‏بُرد. يا حافظ همين معنا را به اين عبارت مى‏گويد:
بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود :Sham: اين‏ همه قول و غزل تعبيه در منقارش‏

اينها از تنگى قافيه است؛ يعنى اگر اين لباس را بر اين معانى نپوشند نمى ‏توانند زيبايش كنند، بايد اين لباس ها را بر تن اين معانى بپوشانند تا زيبا و جذاب بشود، ديگران حفظ كنند و از اين مجاز به يك حقيقت برسند (الْمَجازُ قَنْطَرَةُ الْحَقيقَة). ولى قرآن ابداً اين جور چيزها را نياورده و اين از نهايت و كمال قدرت قرآن است؛ يعنى متوسل به چنين جامه‏ هايى نشده است براى اينكه معنا را لطيف كند و لطيف وارد اذهان نمايد.

پي نوشت :
1. مجموعه‏ آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏4، ص: 484

بی نظیر;436119 نوشت:

من در جواب کسی که می پرسد چگونه می توانم عاشق خدا شوم اگر بگویم برو عبادت خدا رو بکن تا عاشق شوی
این جواب همانطور گه گفتم انها را قانع نخواهد کرد
چرا که می گویند میا به عبادت در ما وجود ندارد
اگر عبادت را عاشقی کردن با خدا فرض کنیم ابتدا باید عشق برقرار شود تا سپس میل به عاشقی کردن با خدا در انسان ایجاد شود
یعنی به همان دور که گفتم می رسیم

وگرنه یک عمر عبادت از روی بی میلی هرگز کسی را عاشق خدا نخواهد کرد

موفق باشید

سلام و عرض ادب محضر خانمبی نظیر
چه كسي گفته در پاسخ كسي كه می پرسد چگونه می توانم عاشق خدا شوم، بگویيد برو عبادت خدا را کن تا عاشق شوی. اگر در پست اول دقت بفرماييد عبادت و بندگي در گام سوم است. اين امر بديهي و روشني است كه تا زماني كه فرد معرفت نداشته باشد،‌نمي تواند به عبادت معشوق بپردازد.
آري اين نكته غير قابل انكار است كه اگر كسي خدا را شناخت،‌ از روي بي ميلي عبادت نخواهد كرد.
كسي كه معبود را شناخت و مطيع فرامين او بود و به عبادت او پرداخت ،‌كم كم محبت او به معبود به درجه عشق مي رسد،‌ سپس او را كه كه براي كسب رضايت محبوبش همه كار انجام دهد،‌عاشق نامند.
پاسخ دور را نيز قبلا داده ام.

بی نظیر;436132 نوشت:
عشق باید ناگهانی و در لحظه ای از زندگی انسان اتفاق بیفتد
مثلا من کسانی را دیده ام که تصادف کرده اند و تقریبا مرده اند ولی دوباره زنده شده اند و پس از زنده شدن
عاشق خدا می شوند
به نظر حقیر باید اتفاقی در زندگی انسان بیفتد تا انسان عاشق خدا شود
و این اتفاق در زندگی بعضی ها می افتد مثلا تصادف یا مثل مولانا دیدار باشمس
یا وقایع دیگر

سلام و عرض ادب
اين موضوع كليت ندارد و لزوما اين چنين نيست كه عشق باید ناگهانی و در لحظه ای از زندگی انسان اتفاق بیفتد.
استاد مطهري مي فرمايد :
"انسان عاشق كمال مطلق است و عاشق هيچ چيز ديگرى نيست؛ يعنى عاشق ذات حق است، عاشق خداست. همان كسى كه منكر خداست، عاشق خداست.
حتى منكرين خدا كه به خدا فحش مى ‏دهند، نمى‏ دانند كه در عمق فطرت خود عاشق كمال مطلق‏ اند ولى راه را گم كرده‏ اند، معشوق را گم كرده ‏اند.
محيى الدين عربى مى‏ گويد: «ما احَبَّ احَدٌ غَيْرَ خالِقِهِ» هيچ انسانى غير از خداى خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنيا يك نفر پيدا نشده كه غير خدا را دوست داشته باشد. «وَ لكِنَّهُ تَعالَى احْتَجَبَ تَحْتَ اسْمِ زَيْنَبَ وَ سُعادَ وَ هِنْدٍ وَ غَيْرِ ذلِكَ» لكن خداى متعال در زير اين نام ها پنهان شده است. مجنون خيال مى‏ كند كه عاشق ليلى است؛ او از عمق فطرت و وجدان خودش بى‏ خبر است.
لهذا محيى الدين مى‏ گويد:
پيغمبران نيامده ‏اند كه عشق خدا و عبادت خدا را به بندگان ياد دهند، اين فطرىِ هر انسانى است، بلكه آمده ‏اند كه راه هاى كج و راست را نشان دهند؛ آمده‏ اند بگوينداى انسان! تو عاشق كمال مطلقى، خيال مى‏ كنى كه پول براى تو كمال مطلق است، خيال مى‏ كنى كه جاه براى تو كمال مطلق است، خيال مى‏ كنى كه زن براى تو كمال مطلق است؛ تو چيزى غير از كمال مطلق را نمى‏ خواهى ولى اشتباه مى‏ كنى؛ پيامبران آمده ‏اند كه انسان را از اشتباه بيرون بياورند.
درد انسان آن درد خدايى است كه اگر پرده‏ هاى اشتباه از جلو چشمش كنار رود و معشوق خود را پيدا كند، به صورت همان عبادت هاى عاشقانه‏اى در مى‏ آيد كه در على عليه السلام سراغ داريم.
چرا قرآن مى ‏گويد: الا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ ؛ بدانيد كه منحصراً و منحصراً ( «بِذِكْرِ اللَّه» كه مقدم شده است، علامت انحصار است) با يك چيز قلب بشر آرام مى‏ گيرد و از اضطراب و دلهره نجات پيدا مى كند و آن ياد خدا و انس با خداست."


پي نوشت :
1. مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏23، ص: 149

ابوالفضل;436966 نوشت:
سلام
در قران بجای عشق أَشَدُّ حُبًّا امده
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ
و برخى از مردم، در برابر خدا، همانندهايى [براى او] برمى‏گزينند، و آنها را چون دوستى خدا، دوست مى‏دارند ولى كسانى كه ايمان آورده‏اند، به خدا محبت بيشترى دارند. كسانى كه [با برگزيدن بتها، به خود] ستم نموده ‏اند اگر مى‏دانستند هنگامى كه عذاب را مشاهده كنند تمام نيرو [ها] از آنِ خداست، و خدا سخت‏ كيفر است.

سلام و عرض ادب؛
در تكميل پاسخ جناب ابوالفضل به خانم بي نظير به كلامي از استاد شهيد مطهري اشاره اي مي كنم :
استاد مطهري مي فرمايند:
حديثى هست كه شيعه و سنى روايت كردند و مكرر شنيده‏ ايد: اصحاب صفّه افراد برجسته ‏اى بودند كه از خارج مدينه آمده بودند و زن و زندگى هم نداشتند و پيغمبر، مركزى را براى آنها قرار داده بود و خودش رسيدگى مى‏كرد. يك روز بين‏ الطلوعين پيغمبر اكرم بعد از نماز صبح مى‏ روند سراغ اين ها در حالى كه هوا تاريك روشن بود. چشمش به يكى از اينها به نام حارثه (به نقل از كافى) مى ‏افتد مى‏بيند به اصطلاح تلوتلو مى‏ خورد (نوشته‏ اند: يَخْفِقُ وَ يَهْوى).
وقتى درست دقت كرد ديد چشمهايش در كاسه سرش فرو رفته است و حالى مثل آدم غيرعادى دارد. به او فرمود:
«كَيْفَ اصْبَحْتَ يا حارِثَة» (يا: «يا زيد» مطابق نقل آنهايى كه گفته ‏اند اسمش زيد بوده است) حالت چطور است؟ گفت: «اصْبَحْتُ موقِناً» يعنى صبح كردم در حالى كه اهل يقين هستم. فرمود: «ما عَلامَةُ يَقينِك» علامت يقينت چيست، چه نشانه ‏اى از اين يقين در وجود تو هست؟
گفت: «انَّ يَقينى اسْهَرَ لَيْلى وَ اظْمَأَ هَواجِرى» يقين من اثرش اين است كه شب خواب را از من گرفته است و روزها مرا به گرسنگى وادار كرده است، يعنى شب زنده‏دارم و روز روزه‏دار.
فرمود: اين مقدار كافى نيست، بيشتر بگو، چه نشانه‏هاى ديگرى دارى؟ گفت: يا رسولَ اللَّه من الآن كه اينجا هستم آنچنان در حال يقين هستم كه گويا نغمه ‏هاى بهشت و ضجه هاى جهنم را با گوش خود مى‏شنوم و با چشم خود مى‏بينم.
بعد گفت: يا رسولَ اللَّه! اگر اجازه بدهيد من الآن اصحاب شما را معرفى كنم كه كى بهشتى است و كى جهنمى؛ فرمود: سكوت كن ......(1)

پي نوشت :
1. مجموعه ‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏4، ص: 517

موضوع قفل شده است