نقدی بر وجود امامت در اسلام

تب‌های اولیه

54 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقدی بر وجود امامت در اسلام

با درود
وقتی از شیعیان در مورد امامت سوال می شود و اینکه منشاء امامت از کجاست و چه دلیلی بر اثبات امامت وجود دارد معمولا به چند حدیث و تفسیری از چند آیه اشاره می کنند.
بطور مثال به حدیثی استناد می کنند که اسامی امامان در ان به ترتیب نوشته شده است یا به ماجرای غدیر خم اشاره می کنند و استناد به آیه آخرینی می کنند که بر پیامبر نازل شده است و دین را بر پیامبر کامل کرده است.
در این جستار قصد آن دارم که به مساله امامت به صورت ریز بپردازم و ببینیم که آیا ادعای مذکور می تواند صحیح باشد یا خیر؟!
اما قبل از ان ابتدا قصد دارم چند نکته را اشاره بکنم
در این جستار اصلا به احادیث استناد نمی کنم و تنها به قرآن استناد می شود. به دو دلیل مهم
1- احادیث ممکن است جعلی و تحریف شده باشد و قابل استناد نیست.
2- استناد به قرآن ارجح استناد به احادیث هر چند معتبر است و هر حدیثی که با قرآن در تضاد باشد خود بخود مطرود و باطل است .

سلام دو ست عزیز برای اثبات امامت در اسلام علاوه بر دلایا نقلی دلایا عقلی زیادی هم وجود دارد که در این نوشتار بخش هائی از ان را خدمت شما تقدیم می نمایم

دلایل عقلی لزوم وجود امامت

امامت
امامت در مکتب تشیع یکی از اصول دین است و وظایف امام در این مکتب،امتداد وظایف پیغمبر اکرم(ص)است.یعنی فلسفه ی بعثت پیامبران با فلسفه ی نصب و تعیین امام از طرف خداوند یکی است.
علم وسیع و گسترده،عصمت و مصونیت از گناه و خطا،از شرایط اصلی و اساسی امام است و شناسایی چنین فردی جز از راه وحی ممکن نیست.از این جهت شیعه معتقد است که مقام امامت یک منصب الهی است و امام باید از جانب خداوند منصوب و معین گردد.
بحث درباره ی خلافت و امامت یک بحث تاریخی نیست.بلکه بحث در ماهیت حکومت اسلامی و شیوه ی فرمانروایی پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)تا پایان جهان است و با سرنوشت ما ارتباط کامل دارد.همچنین باید دید که مردم بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص)در مسائل فکری و عقیدتی و غیر آنها به چه کسی رجوع کنند.
هدف ما در این بحث این است که با استناد به مشاهدات عقلی و استدلالات،آیات قرآن و سنت امامت را پیگیری کنیم و چون معتقدیم که تبلور اسالم راستین در مذهب شیعه است و این شیعه است که میتواند اسالم را در تمام ابعادش به جهان معرفی کند،باید حقانیتش را با دلیل و منطق بیاموزیم
دلائل لزوم امامت،امامت عامّه
1)دلیل لطف:
به عقیده ی شیعه لطف و محبت گسترده ی خداوند و حکمت بی انتهای او ایجاب میکند که پس از پیغمبر اکرم نیز مردم بی رهبر نباشند.یعنی همان دلائلی که برای لزوم بعثت بیان شده است،ایجاب میکند که پس از پیامبر نیز امامانی باشند که بنوانند جامعه را همانند خود آن حضرت به سوی سعادت دنیو و اخروی رهبری کنند و ممکن نیست که خداوندی چنین مهربان جامعه ی انسانی را پس از پیامبر بی سرپرست و رهبر بگذارد و یا سرنوشت و آینده ی ا« را به دست مردمی بگذارد که واقف به صلاح خود نیز نیستند.
2)هدف آفرینش:
در قران آیات زیادی از این قبیل هست:
هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا
یعنی او آنچه در زمین است همه را برای شما آفریده.
سخر لکم اللیل و النهار و الشمس و القمر
یعنی خداوند مسخر نمود شب و روز و خورشید و ماه را برای شما.
بنابر این همه ی موجودات برای انسان آفریده شده اند و انسان برای معرفت و عبادت و حرکت الی الله در این حرکت احتیاج به راهنما و رهبر ضرورت دارد و امام پس از پیامبر راهنما و رهبر این حرکت است.
3)پیامبر دلسوز و مهربان و مساله ی امامت:
خداوند در قرآن میفرماید:
قد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رووف رحیم
یعنی:پیامبری برایتان آمده است که از خودتان میباشد،گرفتاری و سختی شما برای او ناگوار و سخت است،به همه ی شما علاقه مند بوده و به مومنان دلسوز و مهربان است.
پیامبر اکرم(ص)همین که می خواست چند روز برای جنگ یا حج از مدینه خارج شود،برای اداره ی مردم کسی را به جای خود میگماشت،برای شهرها فرماندار میفرستادند،بنابر این هرگز نمیتوان باور نمود پیامبری که به تصریح قرآن نسبت به امت خود اینگونه دلسوز و مهربان است(که در زمان حیاتش برای مدت کوتاهی مردم را بدون سرپرست نمیگذاشت)مردم را رها کرده و نسبت به امامت و جانشینی بعد از خود بی تفاوت بوده و آنها را سرگردان و بلاتکلیف گذاشته باشد.
نتیجه:
عقل و فطرت سالم میگوید:پیامبری که از جزئی ترین مسائل مادی و معنوی مردم غفلت نداشته و همه چیز را بیان کرده است از مهمترین مساله یعنی رهبری و جانشینی بعد از خود غافل نبوده و آن را با صراحت هرچه تمام تر بیان فرموده است.
این بیانات در پست های بعدی به تفصیل شرح و بیان میشود.

گمنام;3778 نوشت:
سلام دو ست عزیز برای اثبات امامت در اسلام علاوه بر دلایا نقلی دلایا عقلی زیادی هم وجود دارد که در این نوشتار بخش هائی از ان را خدمت شما تقدیم می نمایم

درود دوست گرامی
از مطالبتان متشکرم اگرچه خارج از موضوع بود و به نوعی بحث را به انحراف می برد.
اما جواب صحبتهای شما را در یک جمله خلاصه می کنم.

این شما و دیگران نیستید که برای رسول تعیین و تکلیف می کنید بلکه خود رسول است که باید بگوید تعیین جانشین و خلیفه درست است یا خیر! و آیا اینکار را انجام داده است یا خیر؟!
بقول خودتان گاهی رفتار و منشی که خدا و پیامبرش در پیش می گیرد از مرز عقل فراتر می رود و هیچ منطقی نمی تواند ان را اثبات بکند!

خوب بهتر است تا مبحث پیچیده تر نشده است و به انحراف نرفته است و هر کسی از دیدگاه خود چیزی بر تاپیک اضافه نکرده است بحث را با عید غدیر شروع کنم.

ماجرای غدیر چیست؟
شیعیان معتقدند که در روز غدیر و در حج الوداع یاران خود را جمع کرده است و به آنها اعلام کرد علی از این به بعد ولی و جانشین من است و ....
سپس آیه قرآن بر پیامبر نازل می شود و می فرماید:
اكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ
امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت‏خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم

البته من هنگامی که با یکی از دوستان اهل سنت مباحثه می کردم روایتی دیگر از ایشان در مورد این روز شنیدم که شنیدنش خالی از لطف نیست.

در آن روز گویا بین برخی از اصحاب و علی نزاعی در می گیرد و به علی تهمتی زده می شود و پیامبر برای اینکه دعوا پایان یابد همگان را جمع می کند و به طرفداری علی برمی خیزد و می گوید : علی دوست من است و من دوست علی هستم و ...

همانطور که از ابتدا هم گفتم من قصدم پرداختن به موضوعات تاریخی و روایی نیست و تنها چیزی که در این مورد مساله بود همان آیه ای بود که شیعیان شان نزول ان را به این ماجرا برمیگردانند و می گویند در این زمان بر پیامبر نازل شده و شان نزولش به مولا علی برمی گردد. من نیز تا مدتها همین تصور را داشتم تا اینکه برای اولین بار به این آیه برخوردم. تصور من این بود که این آیه یک ایه مجزاست اما ....

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿۳﴾
ر شما حرام شده است مردار و خون و گوشت‏خوك و آنچه به نام غير خدا كشته شده باشد و [حيوان حلال گوشت] خفه شده و به چوب مرده و از بلندى افتاده و به ضرب شاخ مرده و آنچه درنده از آن خورده باشد مگر آنچه را [كه زنده دريافته و خود] سر ببريد و [همچنين] آنچه براى بتان سربريده شده و [نيز] قسمت كردن شما [چيزى را] به وسيله تيرهاى قرعه اين [كارها همه] نافرمانى [خدا]ست امروز كسانى كه كافر شده‏اند از [كارشكنى در] دين شما نوميد گرديده‏اند پس از ايشان مترسيد و از من بترسيد امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت‏خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم و هر كس دچار گرسنگى شود بى‏آنكه به گناه متمايل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد] بى ترديد خدا آمرزنده مهربان است

اما همانطور که می بینید این حرفی که شیعیان می زنند قسمتی از یک آیه بلند است که موضوعش در رابطه با حرامیت گوشت خوک و مردار و .. است! از ظواهر امر و دلایل و قراین مشخص است که این آیه ربطی به مساله غدیر ندارد . برخی از دلایل را در ذیل اشاره می کنم

1- نمی توان تصور کرد که در روز غدیر و مساله ولایت بناگاه آیه ای نازل شود و در ان پیامبر ولایت علی را در کنار خوک و مردار قرار بدهد!!
2- حرامیت گوشت خوک و مردار و ... نمی تواند در روزهای اخرین پیامبر صادر شده باشد و به عقل نزدیکتر است که زودتر از مرگ پیامبر این حکم امده باشد.
3- تصور باطلی است که فرض کنیم که یک آیه قرآن دو شقه شده و قسمتی از آن قبلا و قسمتی از آن بعدا نازل شده باشد. زیرا هماهنگی آیه به هم می خورد و آنگاه اعجاز قرآن ( کلامی ) از بین می رود!
4- بیان کامل شدن دین ربطی به آیات ندارد ( بدن معنی که دیگر وحی نازل نمی شود ) بلکه منظور قرآن کامل شدن احکام است.

از سویی همین آیه مشخصا نشان می دهد که دین اسلام در زمان پیامبر کامل گردیده است و نیازی به وجود افرادی دیگر برای تکملی و تفسیر دینش وجود ندارد که خود نشانگر این است که مساله امامت منتفی است.

ادامه دارد....

faryad;3870 نوشت:
درود دوست گرامی
از مطالبتان متشکرم اگرچه خارج از موضوع بود و به نوعی بحث را به انحراف می برد.
اما جواب صحبتهای شما را در یک جمله خلاصه می کنم.

این شما و دیگران نیستید که برای رسول تعیین و تکلیف می کنید بلکه خود رسول است که باید بگوید تعیین جانشین و خلیفه درست است یا خیر! و آیا اینکار را انجام داده است یا خیر؟!
بقول خودتان گاهی رفتار و منشی که خدا و پیامبرش در پیش می گیرد از مرز عقل فراتر می رود و هیچ منطقی نمی تواند ان را اثبات بکند!

سلام دوست گرامس گر چه این روش قدیمی شده که کسی دلایل دیگران ر وبخواهد به تمسخر بگیرد ولی خب ما عادت کردیم به این روش ها اما ماجرای غدیر خم
ماجراي غدير خم از زبان اهل سنت

یکی از ماجراهایی که هیچکس نمی تواند آن را انکار کند و در بیان رد آن براید حتی آنها که دشمن ترین نسبت اعتقادات شیعه هستند ماجرای غدیر خم است و برای بیان این مطلب نیازی به سند حدیث نیست چرا که امری مسلم و متواتر است که همگان آن را قبول دارند . اما جالب است که بدانید با چنین رویداد بزرگی که شیعه معتقد است در آن امر جانشینی پیامبر مشخص شده است در مقابل اهل سنت با چه دلایلی این اتفاق را رد می کنند . حال ما به بررسی دلایل اهل سنت می پردازیم که به طور خلاصه آنها می گویند در حدیث من كنت مولاه فعلي مولاه که آن را قبول دارند مقصود پیامبر دوست بوده نه آنکه شیعه آن را تعبیر به جانشین می کند .

تفکر طرفداران مکتب خلفا : پيامبر خدا (ص)سپاهي را به فرماندهي خالد بن وليد به يمن فرستاد غنائم زيادي را به دست آوردند . پیامبر (ص)علي بن ابي‌طالب را فرستاد تا خمس غنائم را اجرا كند و بقيه را تقسيم نمايد . او از اين كار فارغ شد در حالي كه خسته به نظر مي‌رسيد . همراهان از او خواستند تا كه شتران خود را استراحت بدهند و بر شتران به غنيمت گرفته شده شوار شوند . علي آنان را منع كرد سپس براي خود جانشيني تعيين كرد و خودش زودتر رفت تا كه به مراسم حجة الوداع برسد . جانشين علي (ع) به هر يك از همراهانش يك لباسي از كتان داد و به آنان اجازه داد كه بر شتران به غنيمت گرفته شده سوار شوند . علي (ع) بعد از فارغ شدن از مراسم حج نزد آنان بازگشت ، لباس و شتران را از افراد گرفت و بر نائبش خشمگين شد و او را بر كارش سرزنش كرد . گلايه و شكايت در ميان سپاه ظاهر شد و با علي به مخالفت پرداختند و هنگام رسيدن به پيامبر شكايت خود را از رفتار علي اعلام كردند . بدين ترتيب در ميان همراهان پيامبر بحث علي و شاكيانش منتشر شد و سخن عليه علي نزد پيامبر افزايش يافت . بريده مي‌گويد : وقتي نزد پيامبر رسيدم از كار علي انتقاد كردم و اشكالات او را گفتم تا ديدم چهره پيامبر (ص)تغيير كرد و فرمود : آيا من از خود مؤمنين نسبت به آنان اولي نيستم (ألست اولي بالمؤمنين من أنفسهم )، گفتم : بله ، سپس فرمود : من كنت مولاه فعلي مولاه پس پيامبر در ميان ما بلند شد و فرمود : اي مردم از علي شكايت نكنيد ، قسم به خدا او با تقواتر از آن است كه از او شكايت شود .

تفکر طرفداران مکتب اهل البیت : این جریانی را که می اورند در واقع می خواهند بگویند که پیامبر حدیث غدیر را به این دلیل فرمودند که دیدند در مورد حضرت علی (ع) انتقاد و بد گویی زیاد شده است و برای اینکه به این حرفها پایان دهند 120 هزار نفر جمعیت را در صحرای غدیر خم جمع کردند و گفتند هر کس من دوست او هستم علی نیز دوست او می باشد تا دیگر بد گویی ها پیرامون حضرت علی (ع) خاتمه یابد چنانکه ابراهیم محمدی مولف کتاب عیانات که نقدی بر کتاب تیجانی می باشد و در رد عقاید شیعه می باشد و بارها در این کتاب به توهین و بد گویی علیه تیجانی و شیعه پرداخته است می گوید :
در اينكه پیامبر (صلی الله علیه و سلم) چنين جمله‏اى«من كنت مولاه فهذا على مولاه! اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه!»در حقّ علي (رضي الله عنه) فرموده، هيچ شكّى نيست.. امّا بايد ديد كه چرا اين جمله را در آن محل فرمود؟ و در واقع بايستى به روايات و تواريخ معتبر و متواتر مراجعه كرد تا ديد كه چه مسأله‏اى پيش آمده بود كه باعث گرديد، پیامبر (صلی الله علیه و سلم) چنين بگويد.. و چرا لفظ ولايت (وال و والاه) را در برابر عداوت (عاد و عاداه) قرار داد؟
بعد در ادامه همان جریانی را که در بالا بنده بطور خلاصه آورده ام به طور مشروح توضیح می دهد و بعد از آن می گوید :
اين سه برخورد بجا و قاطعانه علي (رضي الله عنه) با همراهانش - يعنى جريان كنيزك، و سختگيرى او در جلوگيرى از استفاده مركبهاى زكات، و اقدام او در بازپس‏گيرى لباسهايى كه در غيابش توزيع شده بودند - باعث كينه و دشمنى آنها با علي (رضي الله عنه) گرديد و گلايه و شكايتهاى خود را دهان به دهان منتقل كردند و افراد زيادى را در انتقاد و اعتراض به علي (رضي الله عنه) با خود شريك ساختند!
اين اعتراضات از طرف شاكيان، زمانى كه حتّى مراسم حج را به پا مى‏داشتند، پايان نيافت، و بلكه زيادتر شد و نزد پیامبر (صلی الله علیه و سلم) رفتند و درباره علي (رضي الله عنه) سخنان فراوانى گفتند .
... بدين ترتيب، پیامبر (صلی الله علیه و سلم) با چنين افرادى كه موج كينه و دشمنى با علي (رضي الله عنه) را در ميان خود داشت و به ديگران نيز منتقل مى‏ساخت و خصوصاً بازيچه‏اى براى منافقان و نهايتاً تفرقه مسلمانان مى‏شد، از مكّه خارج شد و به طرف مدينه حركت كرد، پس در فرصت مناسبى - قبل از آن كه مسلمانان كه از گوشه و كنار جزيره العرب براى اداى فريضه حج آمده بودند و اكنون در مسير بازگشت بودند، متفرّق شوند و هركس به سرزمين خويش برگردد و پيش از آن كه امواج اين بگومگوها نسبت به علي (رضي الله عنه) به جاهاى ديگر -خصوصاً مدينه - نيز منتقل شود، هنگام نماز ظهر در غدير خم - محلّى در نزديكى جحفه - سخنانى را ايراد فرمود و با جملاتى از علي (رضي الله عنه) جانبدارى كرد و قضيّه را همانجا فيصله بخشيد (عیانات ،فصل 5، روایت غدیر، چون از نسخه الکترونکی کتاب استفاده کردم شماره صفحه را نیاورده ام )
واقعا جای تعجب و بسیار تاسف دارد برای کسانی که با تعصب بیجا و دگم اندیشی می خواهند زیر بار حقیقت به این بزرگی نروند و با هر بهانه تراشی و دلیل می خواهند حرفهایی را بزند که چه بسیار ناآگاهند که این گونه صحبتها بر علیه عقاید خود و بی احترامی به تفکرات خودشان می باشد به مصداق واقعی این حرف که: آمديد كه ابرو را درست كنيد اما چشم شخص را هم كور كرديد .

عذرهای بدتر از گناه اهل سنت
1-[=Times New Roman] اين شكايت ارتباطي به قضيه غدير خم ندارد و حدود ده ماه قبل از حركت پيغمبر به حجة الوداع بوده است. قضيه مربوط به مدينه است نه در حجة الوداع ، خود بريده مي‌گويد : وقتي من وارد مسجد شدم رسول خدا در منزل خود بود و برخي از اصحاب در مقابل در مسجد بودند اينها همه نشان مي‌دهد كه اين قضيه ربطي به غدير خم ندارد و در همان مدینه این قضیه خاتمه یافت. معجم أوسط طبراني ، ج6 ، ص163 و معجم كبير طبراني ، ج18 ، ص128 و مستدرك حاكم نيشابوري ، ج3 ، ص110
2-[=Times New Roman] اين قضيه نشان مي‌دهد كه صحابه عليه علي توطئه و سعايت كردند كه با عدالت صحابه سازگاري ندارد. شما كه مي‌فرمائيد : الصحابه كلّهم عدول و هر كس نسبت به صحابه بد بگويد فهو زنديق ، خود همين قضيه‌اي كه شما نقل مي‌كنيد دلالت مي‌كند بر توطئه و بر سعايت صحابه بر ضد علي ، آيا سعايت از ديدگاه شما مخل به عدالت نيست ؟ شما كه خواستيد غدير را زير سوال ببريد صحابه را زير سؤال برديد ، شما كه اهل بيت را رها كرديد و صحابه را گرفتيد و مي‌گوئيد كه پيغمبر فرموده : اصحاب من مانند ستارگانند كه به هر يك از آنها اگر تمسّك كنيد هدايت مي‌يابيد ، آيا اين روايت درست است ؟ آيا يك مسلمان مي‌تواند با تمسك به اين دسته از اصحاب رسول خدا كه سعايت علي را كردند تا او را از چشم پيغمبر بيندازند ، سعايت مسلماني را كند تا او را از چشم مسلمان ديگر بيندازد . آيا قبول مي‌كنيد كه ما استناداً به عمل صحابه سعايت مسلمانان را كنيم ؟ يا نه ، به اين نتيجه مي‌رسيد كه يك شعري انشاء كرده‌ايد كه در قافيه‌اش مانده‌ايد ؟ یا می خواهید گناه صحابه را با اجتهاد مثل همیشه ماست مالی کنید ؟
چه حرفی بالاتر از چیزی که خودتان می زنید در حالی که کتاب عیانات خود می گوید ((اين سه برخورد بجا و قاطعانه علي (رضي الله عنه) با همراهانش)) آیا این صحابه در زمان حیات پیامبر اکرم به هر بهانه ای نمی خواستند با علی مخالفت کنند؟ منافقان از این اتفاق می خواستند بازیچه برای تفرقه مسلمانان استفاده کنند و حضرت رسول برای جانبداری از علی در غدیر خم خطبه ای ایراد فرمود ، که دیگر این منافقان نتوانند بعد از فوت پیامبر هر بلایی را که بخواهند سر علی بیاورند . آیا این سندی بر مظلومیت علی نیست؟وقتی در زمان حیات پیامبر این چنین تنها است که همه به بدگویی او می پردازند و تنها حامی او پیامبر خداست ، حال این علی بعد از پیامبر چه کند ؟ آیا مخالفان علی که در زمان حیات پیامبر او را بد می گفتند و مقابل کار بجا و درست او می ایستادند بعد از فوت پیامبر به راحتی نمی توانستند حق او را پایمال کنند ؟
3-[=Times New Roman] اين قضيه شكايت بريده و همچنين شكايت برخي از افراد باعث غضب پيغمبر شد . احمد بن حنبل كه در مسندش مي‌گويد هر حديث صحيحي را من توانسته‌ام در اين كتاب آورده‌ام ، اگر روايتي را در صحيح من نديديد بدانيد كه آن روايت صحيح نيست از قول بريده مي‌گويد : آمدم نزد پيغمبر و نامه خالد را به او دادم فرأيت الغضب في وجه رسول الله . آثار غضب و خشم در سيماي پيغمبر مشاهده كردم. (مسند احمد (چاپ قاهره ، شرح حمزة احمد زين) ، ج16 ، ص486)
اين كار آقايان باعث شد كه پيغمبر غضبناك و اذيت شد ؛ آيه قرآن مي‌فرمايد :

إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا(احزاب /57) آنها كه خدا و پيامبرش را ايذاء مى‏كنند خداوند آنها را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور مى‏سازد، و براى آنان عذاب خوار كننده‏اى آماده كرده است

در بعضي از روايات است كه وقتي بريده با اصحاب مشغول گفتگو بود كه لشكر پيروز شد اما علي فلان كار و فلان كار را كرد ، رسول خدا كلام ما را مي‌شنيد
فخرج رسول الله مغضباً و قال : ما بال أقوال ينتقصون عليّاً ؟ من ينتقص عليّاً فقد تنقّصني و من فارقني فقد فارقني
پيغمبر در حالي كه غضبناك بود از حجره بيرون آمد و فرمود : چه فكرهائي مي‌كنند كساني كه اين همه از علي بدگوئي مي‌كنند ؟ هر كس از علي بدگوئي كند از من بدگوئي كرده است و هر كس از علي جدا شود از من جدا شده است.( معجم أوسط طبراني ، ج6 ، ص163)
اين قضيه باعث شد كه پيغمبر بفرمايد : علي ولي همه مؤمنين بعد از من است. من ينتقص عليّاً فقد تنقّصني و من فارقني فقد فارقني ، هر كس از علي بدگوئي كند از من بدگوئي كرده است و هر كس از علي جدا شود از من جدا شده است و همچنین جمله اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه (خداوندا کسانی که علی را دوست دارند ، دوست بدار و آنها که با او دشمنی کنند دشمن بدار) که مولف عیانات می گوید هیچ شکی نیست در حق حضرت علی (ع) است و اين يعني خط بطلان بر عمل صحابه بعد از پيغمبر و يعني خط بطلان بر تمام كساني كه جنگ خانمان‌سوز جمل را به راه انداختند و بيش از سي هزار نفر را به خاك و خون كشاندند و يعني خط بطلان بر كساني كه18 ماه جنگ صفين به راه انداختند كه نتيجه آن يكصد و ده هزار كشته از طرفين شد و يعني خط بطلان بر كساني كه آتش جنگ نهروان را برافروخته كردند و چهار هزار نفر انسان در اين ميان كشته شد .
در آخر از اهل سنت سؤال مي‌كنيم : شما كه امروز در كتابهاي فقهي‌ ، اصولي ، تاريخي و تفسيريتان از ابوهريره ، كعب الاحبار يهودي ، تميم الداري هزاران روايت داريد ولي از علي هيچ روايتي نداريد . موطأ مالك يكي از فرق اربعه شماست ، منصور دوانيقي به مالك رئيس مالكي‌ها مي‌گويد : اي مالك ! كتابي بنويس به شرط آنكه در آن يك روايت از علي نياورده باشي . شما كتاب موطأ مالك را ببينيد ، اگر يك روايت از علي عليه السلام پيدا كرديد ! آيا اين مصداق ((من فارق علياً فقد فارقني)) و ((اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه)) نيست ؟
ان شاالله در مطالب بعد به بررسی کلمه مولی در حدیث غدیر می پردازیم که ببینیم که آیا مقصود سرپرست و جانشین است یا دوست ؟!

گمنام;3881 نوشت:
سلام دوست گرامس گر چه این روش قدیمی شده که کسی دلایل دیگران ر وبخواهد به تمسخر بگیرد ولی خب ما عادت کردیم به این روش ها اما ماجرای غدیر خم

درود بر دوست گمنام
هرگز قصد من تمسخر نبود و اگر چنین شبهه ای برای شما ایجاد گردید عذرخواهی می کنم. من اگر جواب سوال شما را ندادم از این باب بود که بحثهای شما بحث فلسفی این ماجراست و نیازمند تاپیکی مجزا است اما چون دوست دارید که پاسخی بشنوید بروی چشم اجابت می کنم.
گمنام;3778 نوشت:
)دلیل لطف: به عقیده ی شیعه لطف و محبت گسترده ی خداوند و حکمت بی انتهای او ایجاب میکند که پس از پیغمبر اکرم نیز مردم بی رهبر نباشند.یعنی همان دلائلی که برای لزوم بعثت بیان شده است،ایجاب میکند که پس از پیامبر نیز امامانی باشند که بنوانند جامعه را همانند خود آن حضرت به سوی سعادت دنیو و اخروی رهبری کنند و ممکن نیست که خداوندی چنین مهربان جامعه ی انسانی را پس از پیامبر بی سرپرست و رهبر بگذارد و یا سرنوشت و آینده ی ا« را به دست مردمی بگذارد که واقف به صلاح خود نیز نیستند.

برهانی به نام لطف در دنیای فلسفه جایی ندارد و باید برهانی که ارائه می شود کاملا منطقی و استدلالی باشد . درصورتی که لطف و مهربانی و ... اصول احساسی است و در رده منطقی تقسیم بندی نمی شود. اما اگر چنین چیزی را هم بپذیریم آنگاه باید از خود بپرسیم چه چیز لطف است و چه چیز لطف نیست. حتما این مثال معروف را شنیده اید که می گویند به فرد گرسنه ماهی نده ماهیگیری یاد بده.
اگر قصد خداوند و بالطبع پیامبرش ایجاد لطف به بنده و امت اسلامی باشد نیازی به ایجاد جانشین نیست بلکه ساختن امتی است که خود بتواند رهبری در حد خود انتخاب نماید.
درواقع اصل در جانشنینی پیامبر لطف نیست اصل ساختن جامعه مصلح است که این محقق نمی شود مگر اینکه خود جامعه مصلح باشد . دقیقا مانند همان مثال ماهی و ماهیگیری است که برای مردم عربستان ابتدا باید مصلحی می امد ( بر اساس نیاز آن ) تا مردم مصلح شوند و سپس به انها ماهیگیری نشان داده می شد تا خود بتوانند آینده خود را رقم بزنند. پس اگر خداوند برای پیامبرش جانشینی نگذارد هیچ زمان لطف ایشان زیر سوال نمی رود. چه آنکه در مورد مسیح همین اتفاق افتاد و مسیح جانشینی از سوی خداوند برای خود انتخاب نکرد بلکه حواریون و شاگردان خاص ایشان در مقام جانشینی و اصلاح جامعه برآمدند.

از سویی برهان لطف از سوی خداوند بنا به تعریفی که شما کردید ناقص است زیرا لطف باید شامل همگان و همه زمانها باشد در صورتی که همانطور که می بینیم خداوند در همه زمانها و مکانها پیامبر مبعوث نکرده است و فقط این لطف شامل چند منطقه خاص است بنابراین با استناد شما همچین چیزی در مورد خداوند اصلا نباید صحت داشته باشد و نباید او را مهربان دانست! مگر اینکه چیزی که از لطف در نظر شما ( و شیعیان ) وجود دارد در مورد خداوند غلط باشد. درواقع تصوری که شما از لطف خداوند به خود دارید ( تا اخر عمر ) مانند انتظار یک کودک خردسال است که همواره محتاج پدر است برای رفع نیازش. اما تعریفی که از لطف در نظر پدر است مهیا ساختن فرزندش برای آینده است و استقلال فکری او تا در غیاب نظارت وی نیز شما قادر به شناخت راه صحییح از غلط باشید.

گمنام;3778 نوشت:
)هدف آفرینش: در قران آیات زیادی از این قبیل هست: هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا یعنی او آنچه در زمین است همه را برای شما آفریده. سخر لکم اللیل و النهار و الشمس و القمر یعنی خداوند مسخر نمود شب و روز و خورشید و ماه را برای شما. بنابر این همه ی موجودات برای انسان آفریده شده اند و انسان برای معرفت و عبادت و حرکت الی الله در این حرکت احتیاج به راهنما و رهبر ضرورت دارد و امام پس از پیامبر راهنما و رهبر این حرکت است.

همانطور که در بحث قبل گفته شد نیاز به رهبر اصل نیست و فرع است و اصل رفتن به سوی حقیقت است. و این رفتن با شناخت صحیح راه صورت می گیرد نه لزوما وجود رهبر.
و اگر دقت کرده باشید در تفکرات شیعه هم یک جا خلل بوجود می اید و آن زمانی است که امام زمان در غیبت می رود و آنگاه وجود رهبر برای جامعه زیر سوال می رود !! ( اگرچه برخی سعی می کنند با عباراتی چون خورشید زیر ابر و ... غیبت ایشان را توجیه بکنند و بگویند که جامعه بدون رهبر نمانده است اما بوضوح این مطلب تنها یک سفسطه آشکار است !!)
گمنام;3778 نوشت:
)پیامبر دلسوز و مهربان و مساله ی امامت: خداوند در قرآن میفرماید: قد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رووف رحیم یعنی:پیامبری برایتان آمده است که از خودتان میباشد،گرفتاری و سختی شما برای او ناگوار و سخت است،به همه ی شما علاقه مند بوده و به مومنان دلسوز و مهربان است. پیامبر اکرم(ص)همین که می خواست چند روز برای جنگ یا حج از مدینه خارج شود،برای اداره ی مردم کسی را به جای خود میگماشت،برای شهرها فرماندار میفرستادند،بنابر این هرگز نمیتوان باور نمود پیامبری که به تصریح قرآن نسبت به امت خود اینگونه دلسوز و مهربان است(که در زمان حیاتش برای مدت کوتاهی مردم را بدون سرپرست نمیگذاشت)مردم را رها کرده و نسبت به امامت و جانشینی بعد از خود بی تفاوت بوده و آنها را سرگردان و بلاتکلیف گذاشته باشد.

مساله دیگری که در اینجا قابل بحث است بحث لیاقت است.
درواقع اگر پیامبر در زمان حیات خویش کسی را جانشین خود می کرد آن شخص برای مدت کوتاه بود و در قالب ان مسئولیت محوله بهترین شخص بود. ( یا فردی مدیر بود یا فردی جنگجو بود و ... ) اما مساله اینجا جانشینی پیامبر تنها نیست جانشینی خداوند بر روی زمین است. و جانشین خداوند تنها خلیفه مسلمین نیست و باید شامل یک سری خصوصیات باشد. هر کسی لیاقت جانشینی خداوند بر روی زمین را ندارد.
درواقع اگر ما فرض کنیم که پیامبر برای خود جانشینی بر روی زمین تعیین کرده است این به معنای این نیست که او اصلح ترین فرد روی زمین است و صفاتی چون معصومیت برای او در نظر گرفت ( چونان چند ده جانشینی که در زمانهای مختلف ایشان قرار می داد و حتی در جنگ تبوک یک جوان را فرمانده لشکر مسلمین کرد!) بلکه فقط وی اصلح تر نسبت به باقی افراد برای جامعه است.
اگرچه در تاریخ به نظر من این اتفاق اصلا نیافتاده است و پیامبر جانشینی بعد از خود انتخاب نکرده است و تعیین جانشین را بر عهده خود مسلمانان قرار داده است.

گمنام;3881 نوشت:
یکی از ماجراهایی که هیچکس نمی تواند آن را انکار کند و در بیان رد آن براید حتی آنها که دشمن ترین نسبت اعتقادات شیعه هستند ماجرای غدیر خم است و برای بیان این مطلب نیازی به سند حدیث نیست چرا که امری مسلم و متواتر است که همگان آن را قبول دارند .

اولا که منبعی که شما ذکر کردید یک منبع غیر معتبر ( یک وبلاگ معمولی ) است که می تواند توسط هر کسی نوشته شده باشد.
ثانیا من سنی مذهب نیستم که بخواهم از عقاید آنها دفاع کنم یا آنها را رد بکنم. و همانطور که گفتم بحث روایی و تاریخی نمی کنم چون بسیاری از این روایات و تاریخها توسط متعصبانشان ( چه شیعه و چه سنی ) تحریف شده است و بنا به مصالحشان تغییر داده شده است . بلکه بحث من از روی استناد به خود قران است و با استنادهای قرانی می خواهم ثابت بکنم که اصلا چیزی به عنوان جانشینی خداوند بعد از پیامبر در قرآن نیست و بنا به خود قرآن چنین جانشینی اصلا مردود و باطل است. ( من با تعیین جانشینی توسط پیامبر کاری ندارم! )
ثاثلا : اگر قصد دارید در مورد چیزی تحقیق بکنید بهتر است از زبان شیعه در مورد اهل سنت ماجرایی را نشنوید و از زبان خود اهل سنت در مورد اهل سنت بشنوید و بعدا قضاوت بکنید. یکی از مراکزی که از لحاظ تاریخی به این مساله پاسخ گفته است ( از منابع اهل سنت ) این مرکز است
پاسخ به شبهات غدیر از دیدگاه اهل سنت

همینطور این مرکز اهل سنت برای گفتگو وجود دارد

با سلام دوست عزیز بنده ابتدا نوشته ابتدایی شما را نقد می نمایم
اینکه فرموده اید :
وقتی از شیعیان در مورد امامت سوال می شود و اینکه منشاء امامت از کجاست و چه دلیلی بر اثبات امامت وجود دارد معمولا به چند حدیث و تفسیری از چند آیه اشاره می کنند.
جواب: بابا با انصاف ایا خودت این گفته را قبول داری یا از سر مغالطه اورده ای اگر اهل مطالعه باشی می دانی که علاوه به روایات فراوان که شیعه بر ان استدلال می نماید از قراین تاریخی ، از ادله عقلی ،و از شان نزول ایات استفاده می نماید که اهل سنت هم در نهایت به همان ادله استدلال می نمایند و شما به گونه ای بیان نموده ای که انگار شیعه در مقابل اهل سنت چیزی در چنته ندارد شما بفرمایید علاوه بر موارد مذکور یک گروه برای اثبات مدعای خود باید چه ادله ای بیاورد شاید شما نظرتان اینست ما باید معجزه بیاوریم یا جبرییل را بر شما خدا نازل نماید
دوست من دقت نمایید بحث در امامت میان شیعه و سنی است نه بین یک مسیحی و شیعه و یا یک لایک و شیعه با توجه به این از ابتدا شما موضع خود را معین نمایید که از موضع یک سنی بحث می نمایید یا یک فیلسوف لاییک که در این صورت ما با شما بحثی نداریم
اما اینکه فرموده اید:
در این جستار اصلا به احادیث استناد نمی کنم و تنها به قرآن استناد می شود. به دو دلیل مهم
1- احادیث ممکن است جعلی و تحریف شده باشد و قابل استناد نیست.
2- استناد به قرآن ارجح استناد به احادیث هر چند معتبر است و هر حدیثی که با قرآن در تضاد باشد خود بخود مطرود و باطل است .
جواب:چقدر شما لطف نموده اید که به احادیث استدلال نمی نمایید!!!!
هر کسی اهل سنت باشد یکی از منابع استدلال را در موضوعاتی چون خلافت احادیث نبوی می داند البته همانگونه که می دانید جعل حدیث اصل سندیت حدیث را زیر سوال نمی برد بلکه ما احادیث را نقد و بررسی می نماییم و صحیح ان را از جعلی ان جدا می نماییم لذا در طول تاریخ بیشترین جوامع حدیثی و کتب رجالی را اهل سنت نگاشته اند و شما به عنوان نمونه برای من نام 10 تن از علمای اهل سنت را نام ببرید که استدلال به حدیث را لغو و باطل می دانند
دیگر اینکه این استدلال شما بر بی اعتباری حدیث باعث می شود که قران را نیز بی اعتبار بدانیم چون همانگونه که مشکل احادیث از جهت صدور می باشد قران نیز قطعی الدلاله نیست و می توان هر ایه ای را به گونه ای دلخواه تفسیر نمود لذا علی ع به ابن عباس فرمود با خوارج با قران بحث نکن چون انان قران را انگونه که می خواهند تفسیر می نمایند
دوست من دقت نمایید که قران با حدیث تبین می شود وهمواره سیره مسلمین استناد به احادیث در تفسیر ایات قران بوده است و ارجحیتی را که نقل نموده اید در احادیثی که با قران قابل جمع نیست می پذیریم اما بقیه احادیث را به چه دلیل نپذیریم
اینگونه وارد بحث شدن مانند اینست که وقتی شما در دادگاهی با کسی مخاصمه می نمایید که سند مکتوبی علیه شما دارد و شما تنها شاهد دارید بگویید من به سند مکتوب استدلال نمی کنم چون ممکن است جعلی باشد برادر من ما شیعیان با کمال اطمینان به احادیث نبوی پس از نقد سند و محتوای ان استدلال می نمایم و شما هم اگر بخواهید با ما درباره خلافت و امامت بحث نمایید باید اعتبار احادیث را بپذیرید و الا باید ابتدا بر سر اسلام و نبوت حضرت محمد (ص) با هم بحث نماییم و بعد وارد بحث امامت شویم
والسلام علی من اتبع الهدی


حسین;3918 نوشت:
با سلام دوست عزیز بنده ابتدا نوشته ابتدایی شما را نقد می نمایم

درود.
حسین;3918 نوشت:
دوست من دقت نمایید بحث در امامت میان شیعه و سنی است نه بین یک مسیحی و شیعه و یا یک لایک و شیعه با توجه به این از ابتدا شما موضع خود را معین نمایید که از موضع یک سنی بحث می نمایید یا یک فیلسوف لاییک که در این صورت ما با شما بحثی نداریم

گمان نمی کنم مشکل شما خلاصه شده در شیعه و سنی باشد. اگر اشکالی هست چه من فیلسوف لاییک به شما بگویم چه فرد سنی مذهب ! ایراد ایراد است و شما باید جوابگوی اشکالات دین خویش ( نه به من بلکه به خود و بچه های خود که کورکورانه دینشان را از پدرشان به ارث می برند و کسانی که شاید به شمای روحانی اعتماد کرده اند و سراغ حقیقت نرفته اند باشید!)
شاید شما جزو کسانی هستید که عقیده دارید به حرف نباید نگریست باید به گوینده حرف نگاه کرد!
در هر حال چه شما دوست داشته باشید به این سوالات پاسخ بدهید و چه دوست نداشته باشید من برای روشن شدن حقیقت سخنانم را می گویم. شما می توانید از ان به سادگی بگذرید یا راه سانسور را پیش بگیرید یا اینکه در نظرتان تجدید نظر بکنید و جوابگوی باشید.
حسین;3918 نوشت:
جواب:چقدر شما لطف نموده اید که به احادیث استدلال نمی نمایید!!!! هر کسی اهل سنت باشد یکی از منابع استدلال را در موضوعاتی چون خلافت احادیث نبوی می داند البته همانگونه که می دانید جعل حدیث اصل سندیت حدیث را زیر سوال نمی برد بلکه ما احادیث را نقد و بررسی می نماییم و صحیح ان را از جعلی ان جدا می نماییم لذا در طول تاریخ بیشترین جوامع حدیثی و کتب رجالی را اهل سنت نگاشته اند و شما به عنوان نمونه برای من نام 10 تن از علمای اهل سنت را نام ببرید که استدلال به حدیث را لغو و باطل می دانند

اعتبار حدیث تا زمانی است که با متن قرآن در تضاد نباشد. و من نیز همین را گفتم
حسین;3918 نوشت:
دیگر اینکه این استدلال شما بر بی اعتباری حدیث باعث می شود که قران را نیز بی اعتبار بدانیم چون همانگونه که مشکل احادیث از جهت صدور می باشد قران نیز قطعی الدلاله نیست و می توان هر ایه ای را به گونه ای دلخواه تفسیر نمود لذا علی ع به ابن عباس فرمود با خوارج با قران بحث نکن چون انان قران را انگونه که می خواهند تفسیر می نمایند

این متن را در نهج البلاغه من خواندم . اما گویا شما فراموش کرده اید که در استناد اوردن باید سندهایی را اورد که دو طرف بحث قبول دارند.
اینکه شما علی را امام و معصوم می دانید و سخن او را همردیف سخن پیامبر برمی شمارید عقاید شماست و نه عقاید من و نه عقاید یک سنی مذهب! و شما درصورتی می توانید به این سخن استناد بکنید که ثابت بکنید علی معصوم و امام است . وگرنه از دیدگاه قران خود قران حجت است و صریح و آشکار است .و هیچ تفسیری را نمی پذیرد
البته لازم به ذکر است بعد از خواندنداستان غدیر و ان آیه ای که به استناد غدیر آمی اورید باید بواقع گفت که نباید اسصلا به قران هم استناد کرد! چون شما از آیه ای که از خوک و مردار صحبت می کند تفسیر به ولایت و جانشینی می کنید! و با این تفاسیر معلوم است که نه تنها قران بلکه خود پیامبر و خود خدا هم برای شیعیان قطعیتی ندارد و همه را می توان رد کرد. شاید دیگر دو دو تا چهارتا هم معنای دیگری بیابد!! !
حسین;3918 نوشت:
دوست من دقت نمایید که قران با حدیث تبین می شود وهمواره سیره مسلمین استناد به احادیث در تفسیر ایات قران بوده است و ارجحیتی را که نقل نموده اید در احادیثی که با قران قابل جمع نیست می پذیریم اما بقیه احادیث را به چه دلیل نپذیریم

دوست من سخن گفتن شما خیلی جالب است. من نیز استنادهای شما را بنا به ضدیتی که با قران دارد رد می کنم .

جنگ جمل و رد امامت:
در قران هیچگاه اسمی از علی و امامت ایشان برده نشده است ولی در قرآن خدا زنان پیامبر را ام المومنین نامیده است. ام المومنین به چه معناست؟
مسلما در قران بین مومنان و مسلمانان تفاوت قائل شده است و مومنان به کسانی گفته می شود که در درجه بالاتر از مسلمان قرار دارند و بواقع به پیامبر ایمان اورده اند و مسلمان را فقط به کسانی گفته می شود که اسلام اورده باشند ( اشهدین را گفته باشند )
زنان پیامبر در قران ام المومنین ( نه ام المسلیمن ) نامیده شده اند . یعنی مادر مومنان. و این لقبی است که نه از جانب پیامبر بلکه به عقیده مسلمانان از جانب خداوند به زنان پیامبر داده شده است. پس واضح است که مقام زنان پیامبر همچون مقام مادر در نزد مومنان واقعی است و مومنان واقعی باید چون مادر خویش زنان پیامبر را اکرام کنند و امر ایشان بعد از امر خدا و پیامبرشان بالاترین سخن است.
اما در جنگ جمل علی و سپاهش در مقابل ام المومنین عایشه ( یکی از زنان پیامبر ) صف آرایی می کنند و می جنگند.
اگر قرآن را استناد قرار بدهیم بنابراین سپاه مومنان بهمراه مادرشان در مقابل سپاه منافقان قرار گرفته است.
حال اگر بپذیریم که علی نیز جانشین و مقام ولایت مسلمین را از سوی خداوند بر امتش دارد این تقابل چگونه معنا پیدا می کند؟ چگونه می شود تصور کرد دو فردی که مقام ولایت جامعه ای را از سوی خداوند دارند با یکدیگر نزاع کنند؟
از سویی چون ما بطور یقین می دانیم که عایشه در قران ام المومنین نامیده شده است و از سویی هم بحث عالمیت خداوند را در نر بگیریم بنابراین مجبورمی که نتیجه بگیریم ولایت علی در تضاد کامل با قران است و صحبتهای شیعیان در این مورد خلاف نظر قرآن است

جناب [=Calibri]faryad
درباره این آیه شریفه چه می گوئید «و قرن فی بیوتکن ولا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی ..» 33 احزاب
این آیه شریفه درباره چه کسانی نازل شده و چه دستوری داده ؟ آیا عمل عایشه بر

خلاف این آیه شریفه نبوده ، شما که از رودر رویی امام علی و عایشه در جنگ جمل

بطلان امامت علی بن ابی طالب را اثبات می کنید رفتار عایشه بر خلاف این آیه

شریفه را چگونه توجیه می کنید.

عملی که خود عایشه از آن ابراز پشیمانی می کرد و بنا بر منابع اهل سنت هرگاه

این آیه شریفه را تلاوت می کرد به حدی می گریست که خمارش خیس می شد .

{فتبکی حتی تبل خمارها} انساب الاشراف ج2ص265

چه سرّی در این آیه بود که این چنین عایشه را (بیش از آیات معاد و عذاب) متاثر می

کرد ؟ آیا جز این بود که می دید بر خلاف این آیه عمل کرده است .

علاوه بر این اعتراض شدید عایشه بر خلیفه سوم عثمان و تشویق مردم برقتل

عثمان را که می گفت: ای مردم این پیراهن رسول خداست که هنوز از بین نرفته اما

سنت او ازبین رفته اقتلوا نعثلا(مراد عثمان است ) قتل الله نعثلا (الفتوح ج 2 ص

421 ) چگونه توجیه می کنید آیا آنجا هم بطلان خلافت عثمان را نتیجه می گیرید .

سری به منابع روایی و تاریخی شیعه و سنی بزنید و ماجرای سگهای حوأب و

فرمایش رسول خدا خطاب به همسرانش و به خصوص عایشه که می فرمود:

بپرهیزد از اینکه شما آنی باشید که سگهای حواب بر او پارس می کنند، را مطالع

کنید. (الامامة و السیاسة ج1ص82،دلائل النبوة ج6 ص410 ،البدء و التاریخ ج5ص

211 و..)

آیا به این نتیجه نمی رسید عایشه بر خلاف آیه ودستور رسول خدا عمل کرده

است؟!

علاوه بر این آیا مقام ام المومنینی یک مقام تکوینی است که تخلف نا پذیر است یا

مقام تشریعی که حکمی را برای زنان پیامبر و مردم بیان می کند .

با درود.
من نمی خواهم این آیه را تفسیر بکنم. اما از خود شما دو سوال مهم می کنم
1- منظور از اینکه درخانه هایتان بنشینید آیا این است که هرگز از خانه بیرون نروید و در خانه پیامبر در حصر و زندانی باشید؟
2- آیا شان نزول این آیه به بعد از مرگ پیامبر هم برای زنان پیامبر ادامه داشته است و حکم بعد از مرگ پیامبر هم برای زنان پیامبر بوده است؟

من جواب این دو سوال را نمی دهم اما فقط بگویم تاپیک بعدی من " پیامبر و زنان پیامبر است " که قرار است بعد از این تاپیک استارت بزنم. و شاید تفسیری که شما به عنوان کارشناس از این آیه ارائه می دهید هم بعدا در ان تاپیک بیاورم.

با سلام ابتدا درباره آيه اى كه كارشناس محترم امير ذكر كرده اند نكته اى عرض كنم بعدأ در بحث بعدى امامت در اسلام
@ اما قرن فى بيوتكن كه فرموديد جطور اينجا خطاب به عايشه و ساير زنان محسوب ميشود اما وقتى بحث زنان امروز است از آن نتيجه ميشود كه حتى بدون اجازه شوهر حق ندارند خانه خودشان هم بروند
يا جطور وقتى به اين آيه و ساير آيات قبل و بعدش يهو از يك آيه يك جمله برميداريد و اثبات امامت و حتى معصوميت آنها ميكنيد اما زنان بيامبر را بايد استثنائأ بايد تو اون يه تيكه از آيه سانسور كرد تا اثبات معصوميت آنها نشود نه اينكه على و عايشه بايد بالاخره يكى از آنها اشتباه كرده باشد بس اجبارأ بذار بكيم عايشه خطا رفته است بهتره نه ؟
@ بعد اينكه اين آيه شامل وقتى نميشه كه جهاد واجب بشه شايد عايشه آن رفتنش را جهاد دانسته باشه ديكه ربطى ندارد با اين آيه بخواهيد محكومش كنيد سنت را رعايت نكرده است و فلان را رعايت نكرده است نهايت بايد ثابت كنيد عايشه تو تشخيص طرف حق مبارزه اشتباه كرده است نه خود مبارزه رفتنش
مسلمأ اكه طرف على ميبود تو جنك الان بيست و هفت تا دليل ساخته شده بود كه اين آيه ربطى به مواقع فلان ندارد
@ بعد اينكه جهت اينكه زحمت كم بشه در يافتن جواب اول كه ازتون برسيده شده بايد عرض كنم بهتره برى ببينى تو تاريخ جندبار خود محمد عايشه و ساير زنانش را با خودش سفر ميبرده مثلأ تو جنكها
مثلأ جريانى كه اغلب نزول آيات دوازده تا بيست و جند سوره نور را به آن ربط دادند
تا بعد

شايد امروز بهترين زمان است كه قسمتي از صحبت جناب حسين و خطبه اي كه از امام علي فرمودند ( با اشاره به مطلبي كه جناب رسول در تاپيك آيا پيامبر اسلام امي بودند ) را جواب بدهم
اصولا من هميشه در مقابلل مسلمانان سعي مي كنم موضعي واحد نگيرم . دليلش هم معلوم است چون متهم مي شوم كه تفسير قرآن را اشتباه انجام داده ام. اما با همين آيه اي كه امير آوردند جواب اين دو سوال را باهم مي دهم.
اصولا برخي آيات قرآن بطوري است كه هرگونه تفسير شود يكجايش لنگ مي زند. اگر طوري تفسير بكنيم كه امامت ثابت شود بحث زنان پيامبر و ظلم به زنانش بوجود مي آيد. اگر بخواهيم طوري تفسير بكنيم كه ظلم به زنان پيامبر توجيه شود بحث امامت را نمي توانيم دليل بياوريم و ان رد مي شود!
برخي از آيات قرآن چنين هستند و اين بحث تناقضي بوجود مي آورد كه نمي توان با تفسير توجيه اش كرد و برخلاف نظر جناب رسول كه بيان مي كنند كه بحث تناقضات پيش امده بحث قراني و ژيامبر نيست و بحث خود مسلمانان است بايد گفت خير! برخي آيات بگونه اي هستند كه ديگر بحث تفسير غلط و ... نيست بلكه بحث صحبتي است كه هيچگونه توجيه نمي شود!

faryad;4165 نوشت:
شايد امروز بهترين زمان است كه قسمتي از صحبت جناب حسين و خطبه اي كه از امام علي فرمودند ( با اشاره به مطلبي كه جناب رسول در تاپيك آيا پيامبر اسلام امي بودند ) را جواب بدهم
اصولا من هميشه در مقابلل مسلمانان سعي مي كنم موضعي واحد نگيرم . دليلش هم معلوم است چون متهم مي شوم كه تفسير قرآن را اشتباه انجام داده ام. اما با همين آيه اي كه امير آوردند جواب اين دو سوال را باهم مي دهم.
اصولا برخي آيات قرآن بطوري است كه هرگونه تفسير شود يكجايش لنگ مي زند. اگر طوري تفسير بكنيم كه امامت ثابت شود بحث زنان پيامبر و ظلم به زنانش بوجود مي آيد. اگر بخواهيم طوري تفسير بكنيم كه ظلم به زنان پيامبر توجيه شود بحث امامت را نمي توانيم دليل بياوريم و ان رد مي شود!.
برخي از آيات قرآن چنين هستند و اين بحث تناقضي بوجود مي آورد كه نمي توان با تفسير توجيه اش كرد و برخلاف نظر جناب رسول كه بيان مي كنند كه بحث تناقضات پيش امده بحث قراني و ژيامبر نيست و بحث خود مسلمانان است بايد گفت خير! برخي آيات بگونه اي هستند كه ديگر بحث تفسير غلط و ... نيست بلكه بحث صحبتي است كه هيچگونه توجيه نمي شود!
با درود . مشکلی که در تفسیر های ناپخته مشاهده می شود از سر تلاش برای اثبات موضع ناحقی است که از جانب بعضی صورت می گیرد و در حقیقت تفسیر واقعی قرآن ،به دلیل اینکه قرآن سخن یک نفر است و از یک سرچشمه آب می خورد نباید متفاوت باشد . این تفاوت تفسیرها عموما از جانب افرادی است که به صورت کافی به مبانی تفسیری و قرآن آشنا نیستند و در عین حال می کوشند تا با مبانی نه چندان درست خود تفسیری از قرآن بنمایند . قران کتابی است که تفسیر آیه به آیه می کند . اینکه می فرمایید تناقض است این تناقض ها به واقع از جانب افرادی است که سعی می کنند هر جور که شد تفکر خود را ثابت کنند و چون فهم حداکثری از قرآن ندارند با همان فهم حاقلی به پاسخ دهی بر می خیزند و در نتیجه این تناقضات حاصل کلام آنهاست از شما می خواهم لیستی ،از این آیات که به نظر حضرتعالی هیچگونه نمی شود توجیه کرد را بیاورید و دلایل خود را هم بنگارید تا ببینیم کدامین آیات هستند که توجیه نمی شوند

[=Times New Roman]درود بر فریاد و دیگر دوست عزیز . در پاسخ به سوالات شما به عرض برسانم که منظور از اینکه در خانه هایتان بمانید این بود که سعی کنید در انظار مانند دیگران ظاهر نشوید نه اینکه در زندان خود را حصر کنید و برای امور ضروری شخصی از خانه خارج می شدند . هرگز دردوران حیات پیامبردر خانه محصور نبودند تا این که در دوران رحلت او چنین حالی داشته باشند . جالب آنکه نویسندگان متقدم تاریخ و حدیث مصداق اصلی و لاتبرجن را خروج از خانه می دانستند . و ام المومنین عایشه خلاف و لا تبرجن از خانه خارخ شد [=Times New Roman][1]. از سوی دیگر رفتار دیگر زنان غیر از ام المومنین عایشه با این قضیه به این صورت بود که آنها آیه را در همین معنی که ما از آن ابراز می کنیم حمل می کردند . برای نمونه ام المومنین سود ه است که همانگونه که در صحاح و کتب محدثین و مورخین اهل سنت ثبت است به او گفتند چرا حج و عمره نمی کنی ؟ و از این فیض عظیم باز مانده ای ؟ سوده در جواب گفت که یک بار حج بر من واجب بود که به جا آوردم بعد از این حج و عمره من طاعت الهی است که فرموده :« و قرن فی بیوتکن ...» پس از خانه بیرون نروم چنانکه خداوند امر فرموده ،حتی قصد دارم پای از حجره ای که رسول الله مرا درآن نشانده حتی الامکان بیروننگذارم تا بمیرم . همین طور هم کرد تا جنازه اش را از خانه بیرون بردند [=Times New Roman][2]. اما رفتار ام المومنین عائشه هم پس از جنگ جمل ،مبین این نکته بود که شرکت او در جنگ جمل یک اشتباه بوده است . مثلا ابن سعد رد طبقات نقل می کند که هر موقع عایشه این آبه را : و قرن فی بیوتکن ... را می خواند آنقدر اشک می ریخت که روسریش خیس می شد [=Times New Roman][3]. حتی صدوق د رکمال الدین مطلبی را می آورد که حاکی از خبر پیامبر به کار او در خروج ازفرمان امام علی (ع) دارد و کار ام المومنین عایشه را به کار صفورا دختر شعیب ،همسر حضرت موسی که با یوشع بن نون جانشین حضرت موسی جنگید ،شبیه می داند [=Times New Roman][4]. اما من دو پرسش ازحضرتعالی دارم . با توجه به این دلایلی که به صورت مستند ذکر شان گذشت چه دلیلی بر این دارید که منظور از اینکه از خانه بیرون نروند ،شرکت در جنگ را شامل نمی شود ؟ 2- شما می توانید اثبات کنید شان نزولی برای این آیه که فقط مربوط به دوران زندگی حضرت رسول بوده است ؟ با توجه به اینکه قرآن برنامه زندگی مسلمانان است نه پیامبر به تنهایی .

[=Times New Roman][=Times New Roman][1][=Times New Roman] - الطرائف فی معرفة مذاهب الطرائف ،ج 1 ص 293

[=Times New Roman][2][=Times New Roman] - ابن سعد طبقات ،ج8 ص 208

[=Times New Roman][3][=Times New Roman] همان ج8 ص 81

[=Times New Roman][4][=Times New Roman] - کمال ادین و تمام النعمة، ج 1 ص 27

با سلام اینکه فرموده اید:گمان نمی کنم مشکل شما خلاصه شده در شیعه و سنی باشد. اگر اشکالی هست چه من فیلسوف لاییک به شما بگویم چه فرد سنی مذهب ! ایراد ایراد است و شما باید جوابگوی اشکالات دین خویش ( نه به من بلکه به خود و بچه های خود که کورکورانه دینشان را از پدرشان به ارث می برند و کسانی که شاید به شمای روحانی اعتماد کرده اند و سراغ حقیقت نرفته اند باشید!)
شاید شما جزو کسانی هستید که عقیده دارید به حرف نباید نگریست باید به گوینده حرف نگاه کرد!
در هر حال چه شما دوست داشته باشید به این سوالات پاسخ بدهید و چه دوست نداشته باشید من برای روشن شدن حقیقت سخنانم را می گویم. شما می توانید از ان به سادگی بگذرید یا راه سانسور را پیش بگیرید یا اینکه در نظرتان تجدید نظر بکنید و جوابگوی باشید.
جواب: بحث امامت فرع بحث نبوت است یعنی ابتدا باید پذیرفت که محمد ص پیامبر بوده بعد اثبات نمود که قول و حدیث ایشان حجت است و مبین قران است تا بتوان امامت را اثبات نمود لذا پذیرش اینها از مبادی تصدیقی این بحث است چون همه بحث ما اینست که پیامبر اسلام علی ع را به عنوان خلیفه بلا فصل خود منصوب نموده است و وقتی که شما اصل نبوت محمد ص را نپذیرفته ای چگونه برایت امامت علی عرا ثابت نمایم در خواست شما مانند اینست که بگویید برای کسی که وجود دولت صفویه را قبول ندارد ثابت کن که افغانها انها را شکست دادند ما به درجه عقلی و دینی و معنوی شما نگاه نمی کنیم اما حق دارم از شما بخواهم مبنای خود و مقبولات خود را معین نمایید تا از انجا بحث را اغاز نماییم ضمنا شما از کجا فهمیدی بچه های ما کور کورانه تقلید نموده اند و شما با بصیرت هدایت یافتی هنوز که چیزی را اثبات ننموده ای شما ظاهرا پیش فرض خود را حق بودن خویش قرار داده و باطل بودن ما را حتی در صورت ناتوانی در اثبات مدعا یقینی می دانی
اینکه فرموده ای:
اعتبار حدیث تا زمانی است که با متن قرآن در تضاد نباشد. و من نیز همین را گفتم
جواب : شما این را فرمودی ولی به گونه ای استدلال نمودی که چون همه احادیث اثبات امامت با قران تعارض دارد پس باطل است لطفا اول تعارض را اثبات بنما بعد ....
اینکه فرموده ای :این متن را در نهج البلاغه من خواندم . اما گویا شما فراموش کرده اید که در استناد اوردن باید سندهایی را اورد که دو طرف بحث قبول دارند.
اینکه شما علی را امام و معصوم می دانید و سخن او را همردیف سخن پیامبر برمی شمارید عقاید شماست و نه عقاید من و نه عقاید یک سنی مذهب! و شما درصورتی می توانید به این سخن استناد بکنید که ثابت بکنید علی معصوم و امام است . وگرنه از دیدگاه قران خود قران حجت است و صریح و آشکار است .و هیچ تفسیری را نمی پذیرد

جواب: این بحث حدیثی نبود تا شما بگویید من سند ش را قبول ندارم بلکه بحث اینست که قران قطعی الدلاله نیست لذا شما باید بگویید از اصل ان را رد می نماییم همانگونه که حدیث قطعی الصدرپور نبوده لذا با ان بحث نمی نمایید و قطعی الدلاله نبودن قران را همه قبول دارند حال شما حدیث نهج البلاغه که البته در کتب اهل سنت نیز امده را رد کنید یا نه لطمه ای به استدلال بنده نمی زند
در ضمن شما فرموده اید قران هیچ تفسیری را نمی پذیرد !!! اول مطالعه نمایید بعد بگویید در صورتی که حرف شما صحیخ باشد باید بگوییم همه اندیشمندان شیعه و سنی که تفسیر نوشته اند کار لغوی نموده اند و شاید شما می گویید مفسرین اهل سنت همه ایات قران را یکسان تفسیر نموده اند واختلاف در تفاسیر را نمی پذیرید لطفا ایه الرحمن علی العرش استوی را برای بنده یک تفسیر کنید که همه اهل سنت ان را قبول داشته باشند
در پایان از شما می خواهم تا این مباحث را روشن نننموده اید وارد مصادیق نشوید چون در هر مناظره باید مقبولات طرفین مشخص باشد

بسم الله الرحمن الرحیم


جنابان faryad و namosalman
1.کسی ادعا نکرده که از این آیه (33 احزاب) استفاده می شود که زنها (حتی زنان پیامبر ص )هرگز نمی توانند از خانه خارج شوند و باید در خانه زندانی شوند . بلکه برای انجام واجبات وموارد ضروری کسی منکر نیست که می توانند از خانه خارج شوند. چه کسی از آیه شریفه دلیل آورده که زن بدون اجازه شوهر حق ندارد از خانه خارج شود. آیا این امکان ندارد که این حکم از آیات دیگر یا روایات استفاده شده باشد
2. اتفاقا خطاب این آیه بیشتر متوجه زندگی همسران پیامبر ص بعد از رحلت آنحضرت می باشد زیرا این آیه در اواخر عمر حضرت نازل شده است ، واینکه این حکم مربوط به بعد از نزول آیه و به خصوص بعد از رحلت رسول خدا باشد در جهت حفظ حرمت رسول خدا ص واینکه آنها (همسران پیامبر) از خطا و تهمت مصون باشند. وعده ای در امور سیاسی از موقعیت آنها سوء استفاده نکنند ( که این مساله در مورد عایشه اتفاق افتاد)، با عقل سازگارتر و با نقل مطابقتر است.
3. اینکه در بحثی فقط به قسمتی از آیه استناد شود به خاطر اجتناب از طولانی شدن بحث و یا به خاطر اینکه فقط آن قسمت مورد بحث می باشد امری معمول و منطقی است در بین ارباب تفسیر مرسوم است ، به خصوص زمانی که صدر و ذیل آیه درباره یک موضوع نباشند ، وانگهی قسمت دوم این آیه « انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا » در بحث به سود ما وبه ضرر مخالفین است زیرا به اعتقاد شیعه و اکثراهل سنت اهل البیت در این آیه شامل امام علی و حسنین و فاطمه زهرا علیهم السلام می شود و در مورد اینکه آیا شامل همسران پیامبرهم می شود یا نه اختلاف است که به عقیده همه عالمان شیعه و برخی بزگان اهل سنت شامل آنها نمی شود.
علاوه بر این آیه مذکور اگر بخواهد دلالت بر عصمت کسی بکند دلالت آن بر عصمت علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام به گواهی روایات فراوان در منابع روایی و تاریخی شیعه و سنی قطعی است بر خلاف دلالتش بر عصمت عایشه و سایر همسران پیامبر که هیچ یک از علمای شیعه بدان معتقد نیست. جهت رعایت اختصار فقط آدرس برخی از این روایات در منابع اهل سنت را خدمتتان بیان می کنم : ( مستدرک صحیحین ج 3 ص 147 – اسد الغابه ج1 ص490 – الاستیعاب ج3 ص1100 – البدایه و النهایه ج8 ص206 - الدر المنثور ج4 ص 313 )
4. به کدام دلیل شما ادعا می کنید جهاد علیه حکومت علی بن ابی طالب که برخاسته از بیعت مردم بود (که شما بدان معتقد هستید) بر عایشه واجب شده بود ، در حالیکه اولا : جهاد در اسلام بر زنان واجب نیست . ثانیا :جهاد در اسلام باید به اذن ولیّ و حاکم باشد عایشه یا باید خودش ولیّ زمان باشد که نیست یا از جانب ولیّ زمان مأذون باشد که بازهم نیست ، پس قیام او مبتنی بر کدام ملاک شرعی است .
اگر جهاد در چنین شرایطی بر زنان هم واجب است پس چرا عایشه با اینکه در زمان عثمان از معترضین جدی بود و مردم را به شورش علیه او دعوت می کرد خود قیام و جهاد نکرد در حالیکه اکثر مردم از شیوه عثمان ناراضی بودند ولی علی رغم اینکه اکثر مردم با علی علیه السلام بیعت کرده بودند برخود لازم دید قیام کند. درحالیکه خود اهل سنت روایت کرده اند که رسول خدا ص درباره علی علیه السلام خطاب به عایشه فرمود :«انّ هذا احبّ الرجال الیّ و اکرمهم علیّ ، فاعرفی لی حقه و اکرمی مثواه..» اسد الغابه ج6 ص268 ؛ الاصابه ج 8 ص 308

درود

کاوه;4219 نوشت:
اینکه می فرمایید تناقض است این تناقض ها به واقع از جانب افرادی است که سعی می کنند هر جور که شد تفکر خود را ثابت کنند

و شاید تلاش عده ای برای رفع تناقضات قرآن
کاوه;4219 نوشت:
از شما می خواهم لیستی ،از این آیات که به نظر حضرتعالی هیچگونه نمی شود توجیه کرد را بیاورید و دلایل خود را هم بنگارید تا ببینیم کدامین آیات هستند که توجیه نمی شوند

در خلال تاپیکها به انها پرداخته می شود.
کاوه;4220 نوشت:
و ام المومنین عایشه خلاف و لا تبرجن از خانه خارخ شد

من کل بحث شما را کنار می گذارم و تنها به سه قسمتش پاسخ می دهم.
شما این سوال را بوضوح به من پاسخ بدهید که : چرا لقب ام المومنین به عایشه از سوی خدا داده شده است درحالی که شما معتقدید ایشان برخلاف رای و دستور خداوند عمل می کرد و از خانه خارج می شد و در جنگ جمل در سپاه مقابل ( به ثول شما ولی امر خویش ) علی صف آرایی کرد؟
. آیا صفاتی که خداوند می دهد بی استدلال و استناد به هر کسی داده می شود؟ و آیا شمر و یزید و ابن ملجم هم که در مقابل امیرالمومنین خود صف آرایی می کنند هم شایسته این چنین القابی هستند؟ و به آنها اب المومنین اطلاق شود؟
کاوه;4220 نوشت:
با توجه به این دلایلی که به صورت مستند ذکر شان گذشت چه دلیلی بر این دارید که منظور از اینکه از خانه بیرون نروند ،شرکت در جنگ را شامل نمی شود ؟ 2- شما می توانید اثبات کنید شان نزولی برای این آیه که فقط مربوط به دوران زندگی حضرت رسول بوده است ؟ با توجه به اینکه قرآن برنامه زندگی مسلمانان است نه پیامبر به تنهایی .

این دو سوال شما مصداق سوال بجای جواب است و اصولا هیچ فردی جواب نمی دهد. اما در جواب شما من باید بگویم که فردی که مدعی است باید سند برای ادعایش بیاورد. و شما مدعی هستید که این آیه مصداق شرکت نکردن ایشان در جنگ جمل است و باید شما دلیل و سند خود را بیاورید.

صدر;4234 نوشت:
بحث امامت فرع بحث نبوت است یعنی ابتدا باید پذیرفت که محمد ص پیامبر بوده بعد اثبات نمود که قول و حدیث ایشان حجت است و مبین قران است تا بتوان امامت را اثبات نمود لذا پذیرش اینها از مبادی تصدیقی این بحث است چون همه بحث ما اینست که پیامبر اسلام علی ع را به عنوان خلیفه بلا فصل خود منصوب نموده است و وقتی که شما اصل نبوت محمد ص را نپذیرفته ای چگونه برایت امامت علی عرا ثابت نمایم

اولا گمان نمی کنم تمام صحبت شیعه تنها تعیین خلافت بعد رسول باشد.چون من خود قبلا شیعه بودم و اصول و مبانی شیعه را کامل می شناسم!
ثانیا : درست است که من پیامبر را قبول ندارم و امامت فرع رسالت است اما این دلیل نمی شود که بحث خاتمه بیابد. در بسیاری از بحثها ما مجبوریم یک چیزهایی را فرض بکنیم تا بحث را ادامه بدهیم. مثلا من قرآن را سخن خدا نمی دانم اما در بسیاری از اوقات مانند شما فرض می کنم سخن خدا باشد تا بحث ادامه یابد. و در آخر به این نتیجه می رسیم که قرآن سخن خدا نبوده است.
این خود یک راه اثبات یک مساله است که در ریاضیات کاربرد زیادی دارد و از آن به عنوان برهان خلف نام می برند.
صدر;4234 نوشت:
ما به درجه عقلی و دینی و معنوی شما نگاه نمی کنیم اما حق دارم از شما بخواهم مبنای خود و مقبولات خود را معین نمایید تا از انجا بحث را اغاز نماییم

من خدا را قبول دارم اما اصل وجود پیامبر را که از جانب خدا بیابید قبول ندارم. ( و بالتبع وجود معاد به شکلی که شما می گویید و ... )
اما به چند دلیل من بحث را معمولا با این قسمتها شروع نمی کنم
دلیل اول : برای من اینکه فرد چه اعتقادی داشته باشد و آیا اعتقاد من را بپذیرد یا خیر اهمیتی ندارد آنچه برای من اهمیت دارد این است که افرادی دچار یک سری اعتقاداتی هستند که انها را از حقیقت دور می کند
دلیل دوم : افراد مختلف معمولا یک سری مسائل را به عنوان اعتقادات و اصول پذیرفته اند و بنظر من مشکل اصلی همین اشتباهات اعتقادی است و اگر اعتقادات انها از صافی عقل بگذرد و تفکر را جایگزین تعصب بکنند خودبخود راه حقیقت را می یابند .
صدر;4234 نوشت:
ضمنا شما از کجا فهمیدی بچه های ما کور کورانه تقلید نموده اند و شما با بصیرت هدایت یافتی هنوز که چیزی را اثبات ننموده ای شما ظاهرا پیش فرض خود را حق بودن خویش قرار داده و باطل بودن ما را حتی در صورت ناتوانی در اثبات مدعا یقینی می دانی

فکر کنم جواب شما یک جمله بیشتر نباشد: یک کودک چند روزه که به واسطه پدر و مادر مسلمان می شود ( اذن و اقامه در گوش وی خوانده می شود ) و تا آخر عمر در جبر مسلمانی باید بماند و محکوم به فکر نکردن است ( با توجه به حکم ارتداد ) نمی تواند مدعی حقیقت یابی باشد!!
البته من خودم از وجود چنین سایتهای پاسخگویی به شبهات در اسلام تعجب کردم! اصلا در اسلام جهل فاکتور اصلی دینداری است .( اگر شکی در این مساله دارید که احتمالا دارید لطفا یا تاپیکی با عنوان " احکام اسلام و تفکر در اسلام " استارت بزنید یا مرا راهنمایی بکنید چنین تاپیکی را کجا استارت بزنم . تا در انجا بحث را کامل بیان کنم.)
صدر;4234 نوشت:
شما این را فرمودی ولی به گونه ای استدلال نمودی که چون همه احادیث اثبات امامت با قران تعارض دارد پس باطل است لطفا اول تعارض را اثبات بنما بعد ....

تعارض را که بیان نمودم. وقتی قرآن چیزی به نام امامت را بیان نمی کند و با توجه به جنگ جمل اصل ولایت علی نیز زیر سوال است. بنابراین امامت مردود است و هر حدیثی که امامت را بیان نماید در تعارض با مبانی قرآن است.
صدر;4234 نوشت:
ین بحث حدیثی نبود تا شما بگویید من سند ش را قبول ندارم بلکه بحث اینست که قران قطعی الدلاله نیست

خود قرآن که چنین بحثی را قبول ندارد. و بارها در قرآن امده است که قرآن به زبان فصیح و گویا نازل شده است.
صدر;4234 نوشت:
باید بگوییم همه اندیشمندان شیعه و سنی که تفسیر نوشته اند کار لغوی نموده اند و شاید شما می گویید مفسرین اهل سنت همه ایات قران را یکسان تفسیر نموده اند واختلاف در تفاسیر را نمی پذیرید

من کاری به شیعه و سنی ندارم. چون نه شیعه ام و نه سنی هستم . به هر حال آنها هم مانند دیگر مسلمانان چیزی را اصل گرفته اند که به عقیده من از اساس اشتباه است و وقتی چنین اصلی را پذیرفتند دیگر خرده ای بر آنها نمی توان گرفت.
البته من منظور شما را از دانشمند نفهمیدم. منظورتان همان روحانیون شیعه و سنی هستند؟

کمیل;4330 نوشت:
بلکه برای انجام واجبات وموارد ضروری کسی منکر نیست که می توانند از خانه خارج شوند. چه کسی از آیه شریفه دلیل آورده که زن بدون اجازه شوهر حق ندارد از خانه خارج شود. آیا این امکان ندارد که این حکم از آیات دیگر یا روایات استفاده شده باشد

می توانید منظورتان را از واجبات مشخص بکنید؟ آیا واجبات منظور رفع نیازهای شخصی مانند تشنگی و گرسنگی ( در نهایت نیاز و مرز مرگ و زندگی ) و ... است
یا واجبات دینی هم وجود دارد مثل مبارزه با باطل و جهاد با نادرستی ها؟
کمیل;4330 نوشت:
. اتفاقا خطاب این آیه بیشتر متوجه زندگی همسران پیامبر ص بعد از رحلت آنحضرت می باشد زیرا این آیه در اواخر عمر حضرت نازل شده است ، واینکه این حکم مربوط به بعد از نزول آیه و به خصوص بعد از رحلت رسول خدا باشد در جهت حفظ حرمت رسول خدا ص واینکه آنها (همسران پیامبر) از خطا و تهمت مصون باشند. وعده ای در امور سیاسی از موقعیت آنها سوء استفاده نکنند ( که این مساله در مورد عایشه اتفاق افتاد)، با عقل سازگارتر و با نقل مطابقتر است.

ببینید دوست عزیز من نخواستم وارد مقوله تفسیر شوم اما گویا ...
اولا در این آیات اصلا بحث سیاست و .. نیست بلکه بحث بر سر خود آرایی نکردن و تجمل نورزیدن است .
ثانثا در آیه 33 احزاب مساله " اهل بیت " آمده است که در عقاید شیعه به فاطمه و علی و بچه هایش خلاصه می شود و بنا به اعتقاد خودتان این آیه در مورد زنان پیامبر نیست بلکه در مورد اهل بیت است.
ثالثا : اگر بر فرض محال این آیه را به گمان شما تفسیر بکنیم باید از شما بپرسیم که چرا این آیه برای دختر پیامبر نیامده است؟ ایشان هم مانند عایشه در مسائل سیاسی وارد شد؟

کمیل;4330 نوشت:
. اینکه در بحثی فقط به قسمتی از آیه استناد شود به خاطر اجتناب از طولانی شدن بحث و یا به خاطر اینکه فقط آن قسمت مورد بحث می باشد

آنچه که مساله است این است که دو قسمت کردن آیه و دو شان نزول قائل شدن به آیه نادرست است. پس یا این آیه تماما در شان اهل بیت است و یا در شان زنان پیامبر!
کمیل;4330 نوشت:
. به کدام دلیل شما ادعا می کنید جهاد علیه حکومت علی بن ابی طالب که برخاسته از بیعت مردم بود (که شما بدان معتقد هستید) بر عایشه واجب شده بود ، در حالیکه اولا : جهاد در اسلام بر زنان واجب نیست . ثانیا :جهاد در اسلام باید به اذن ولیّ و حاکم باشد عایشه یا باید خودش ولیّ زمان باشد که نیست یا از جانب ولیّ زمان مأذون باشد که بازهم نیست .

1- جهاد بر زنان واجب نیست اما دلیل نمی شود که اگر زنی در جهاد شرکت بکند گناه کرده است.
2: با توجه به استدلال شما قیام حسین بر علیه یزید چگونه توجیه می شود؟ ایشان اذن جهاد را از کی گرفتند؟ از یزید؟

کمیل;4330 نوشت:
اگر جهاد در چنین شرایطی بر زنان هم واجب است پس چرا عایشه با اینکه در زمان عثمان از معترضین جدی بود و مردم را به شورش علیه او دعوت می کرد خود قیام و جهاد نکرد در حالیکه اکثر مردم از شیوه عثمان ناراضی بودند ولی علی رغم اینکه اکثر مردم با علی علیه السلام بیعت کرده بودند برخود لازم دید قیام کند.

جواب شما همان جوابی است که مساله قیام حسین را در مذهب شما توجیه می کند.
درواقع مساله تعداد افراد در بیعت اهمیتی ندارد ( چنانکه اهل کوفه با تمام نارضایتی از یزید با وی بیعت کردند ! و بعد از قیام حسین هم خاندان او را سنگ زدند!!) آنچیزی که اهمیت دارد مبارزه با باطل و بدعت بوده است.

faryad;4759 نوشت:
آنچه که مساله است این است که دو قسمت کردن آیه و دو شان نزول قائل شدن به آیه نادرست است. پس یا این آیه تماما در شان اهل بیت است و یا در شان زنان پیامبر!


به امید روز و ساعاتی خوش برای شما .
دوست عزیزمشکل اینجاست که بسیاری از عزیزان که وارد بحثهای عقیدتی می شوند از لحاظ سطح مطالعات دینی دارای فهم حداکثری نیستند و این مقوله آزار دهنده است چرا که ادعاهایی مطرح می شود که اصلا با بحث سنخیت ندارد و شاهد آن هم سخنانی است که نشان دهنده عمق نگاه نقادبه بحث را نمایش می دهد .این که نمی شود در یک آیه ما همزمان از دو موضوع شاهد سخن باشیم نمونه های کمی ندارد . مثلا آبه الیوم اکملت لکم دینکم ذیل آیه تحریم گوشت خوک و ... است در حالی که نه عقل و نه نقل نمی پذیرد که دین با تحریم چند چیز کامل شود بلکه آیه حاکی از جریان خاصی است .و البه از این نمونه ها در قران زیاد داریم . از سوی دیگر عده ای معتقدند آیه تطهیر مربوط به زنان پیامبر است اما اگر به زبان عربی به نیکی آشنا باشیم متوجه می شویم که تمامی ضمادر در صدر آیه مربوط و خطاب به زنان است و ناگهان خطاب آیه عوض می شود . از دگر سو آیات 3 تا 5 سوره تحریم و آیات سوره احزاب وضع زنان پیامبر را آشکار می کند و او را در طلاق بعض آنان تشویق می کند .

faryad;4752 نوشت:
خود قرآن که چنین بحثی را قبول ندارد. و بارها در قرآن امده است که قرآن به زبان فصیح و گویا نازل شده است

اینکه قرآن فصیح نازل شده و این که گویاست اشاره به مبحث شما ندارد . اگر به نظر شما قرآن در همه جا گویاست دیگر چرا به سنت پیامبر ارجاع می دهد ؟و در سوره حشر آیه 7 و نحل آیه 44 و نساء آیه 65 و نحل 43 و نساء 59 ،همه را به تاسی از پیامبر در رفتار و کردار دعوت می کند؟چرا در سوره نور آیه 63 و 52 و آل عمران آیه 31 و نور آیه 51 همه گی را به اطاعت از رسول می خواند ؟.چرا در سوره نور آیه 54 و 56 و نیز نساء آیه80 و اعراف آیه 157 و 158 و 66 احزاب حجیت و هدایتگری پیامبر را اشاره می کند ؟ اگر قرآن به صورت کامل گویاست پس ارجاع به پیامبر هب چه معناست ؟ پس قران دارای عمق و درونمایه پر مغزی است که جز باتلاش فراگیر علمی نمی توان به آن دست یافت و صرف رد کلام و یا تشبیه آن به کلام غیر خدا به خاطر این که من نمی توانم درک درست و کاملی از آن داشته باشم ،به نظر صحیح نمی نماید .

faryad;4752 نوشت:
اگر اعتقادات انها از صافی عقل بگذرد و تفکر را جایگزین تعصب بکنند خودبخود راه حقیقت را می یابند.

ای کاش دوست متفکر و قابل تحسینم ،از عقل برای ما تعریفی می نمودی که می شد بهتر با مقوله های تفکر عقل و محدوده یا دایره ان آشنا شد . راستی برای من دو یا چند سوال پیش آمده که می خواهم آنها را صرفا با قدرت عقلانیتان پاسخ بفرمایید . تصوری از نیستی را به کمک عقل برایم بیان کنید به صورتی که بتوانم آنرا تصدیق کنم . مفهوم هیچی و نابودی و نبود را از حیث عقلی برایم بنویسید تا استفاده کنم . دیگر اینکه ذات خداوند را از لحاظ عقلی و اینکه چگونه ذاتی دارد و خالق و مخلوق بودنش را برایم به گونه ای که بتوانم تصور کنم و تصدیق نمایم بیان بفرمایید. حسن و قبح عقلی را از حیث عقلی ،نه نسبی نه مطلق برایم بیان کنیدتا من هم قوه تفکرم بشکفد شاید رهنمون شوم .

faryad;4752 نوشت:
من خدا را قبول دارم اما اصل وجود پیامبر را که از جانب خدا بیابید قبول ندارم.

شما به هر دلیلی که خدا را قبول داری به همان دلیل می توانی پیامبرش را هم بپذیری مخصوصا اینکه آخرین پیامبر شما را به تحدی دعوت هم کرده است و اگر او را نمی پذیری به قاعده تحدی درآی و با او مجادله به مانند کن تا همگی به قضاوت بنشینند.

کاوه;4781 نوشت:
به امید روز و ساعاتی خوش برای شما . دوست عزیزمشکل اینجاست که بسیاری از عزیزان که وارد بحثهای عقیدتی می شوند از لحاظ سطح مطالعات دینی دارای فهم حداکثری نیستند و این مقوله آزار دهنده است چرا که ادعاهایی مطرح می شود که اصلا با بحث سنخیت ندارد و شاهد آن هم سخنانی است که نشان دهنده عمق نگاه نقادبه بحث را نمایش می دهد .

درود
من اصلا دوست ندارم جواب چنین بحثهایی را بدهم. چون بهرحال جوابگویی به اینگونه بحثهای حاشیه ای جز کدورت چیزی در بر ندارد. از سویی نوعی دیوار به نام لجاجت ورزی در برابر حقیقت درست می کند. اما از سویی بهتر است یک هشدار هم به شما بدهم من اصولا وقتی با افرادی که به جای پرداختن به بحث شروع به شلوغ بازی می کنند ( و با گفتن صحبتهایی مانند تو بی سوادی , اطلاعاتت کامل نیست , منطق نداری و ... ) می خواهند بحث را به انحراف بکشند و به اصطلاح جنگ روانی راه می اندازند روبرو می شوم یک عذرخواهی از آنها می کنم و ایشان را در لیست سیاه قرار می دهم و دیگر پستهای ایشان را جواب نمی دهم. برای من چند چیز بیشتر از یک بحث اهمیت دارد یکی از انها حفظ احترام مخاطب و پرهیز از مجادله و دعوا است.
کاوه;4781 نوشت:
این که نمی شود در یک آیه ما همزمان از دو موضوع شاهد سخن باشیم نمونه های کمی ندارد . مثلا آبه الیوم اکملت لکم دینکم ذیل آیه تحریم گوشت خوک و ... است در حالی که نه عقل و نه نقل نمی پذیرد که دین با تحریم چند چیز کامل شود بلکه آیه حاکی از جریان خاصی است .و البه از این نمونه ها در قران زیاد داریم .

اولا این آیه ای که شما به عنوان مثال آوردید خود من قبل از بحث شما در همین تاپیک به ان اشاره کردم و اتفاقا به شما ایراد گرفتم که چرا ان را به واقعه غدیر نسبت دادید!! جال شما همان مثال را برای نقض گفتار من اوردید که جای تعجب دارد. اگر شما قرار بود بحثی داشته باشید ابتدا باید جواب قسمت قبلی را می دادید بعدا ان را به عنوان شاهد گفتارتان می اوردید. اما به هر حال سوالی که پرسیدید را در همین جا جواب می دهم:
در این آیه بحث سر این نیست که با این احکام دین کامل می شود. بحث بر روی این است که این اخرین احکام قرآن است و بعد از بیان این احکام دیگر دین کامل شده و دیگر حکمی نمی آید.
پس تفسیری که شما کردید تنها تفسیر این آیه نیست! اما اینکه به صرف قاطع من می گویم تفسیر شما از این آیه غلط است با دلیل زیر است
در این آیه ( و آیاتی که شما مدعی هستید که دو شان نزول دارند!) دو حالت وجود دارد
یا آیه یکجا نازل شده است.
اگر کل آیه در یک زمان نازل شده باشد انگاه باید پرسید چه سنخیتی دارد که دست علی در دستان محمد بالا باشد و سخن از خوک و مردار و .... بیاید!! و اصولا غدیر چه جای حکم بی ارتباط؟
و یا اینکه آیه یکجا نازل نشده است.
یعنی فرض کنیم مثلا حکم خوک و مردار در یک زمان نازل شده است و سپس در واقعه غدیر هم حکم ولایت علی نازل شده باشد و پیامبر گفته باشد که این نصفه آیه را بچسبانید به آن آیه گوشت خوک و مردار!!
که اولا با چه منطق و دلیلی پیامبر این نصفه آیه را برداشته و به آیه ای بی ارتباط پیوند زده است.
ثانیا مسلمانان معتقدند که قران معجزه است و تک تک آیات ان اعجاز دارد و دارای فصاحت و بلاغت است . پس وقتی آیه گوشت خوک و مردار نازل شده است کامل نشده نازل شده و بنابراین خود همین ناقص نازل شده یک آیه ردی بر اعجاز بودن قرآن است!!

کاوه;4781 نوشت:
از سوی دیگر عده ای معتقدند آیه تطهیر مربوط به زنان پیامبر است اما اگر به زبان عربی به نیکی آشنا باشیم متوجه می شویم که تمامی ضمادر در صدر آیه مربوط و خطاب به زنان است و ناگهان خطاب آیه عوض می شود . از دگر سو آیات 3 تا 5 سوره تحریم و آیات سوره احزاب وضع زنان پیامبر را آشکار می کند و او را در طلاق بعض آنان تشویق می کند .

دوست عزیز شما درست می گویید. اصلا مشخص است که در قسمت اول خطاب آیات به جنس مونث است و در قسمت دوم خطاب آیه مذکر می شود و بنابراین حداقل یک مرد باید در جمع مخاطب باشد. اما شما متوجه نشدید که منور من چه بوده. من می گویم وقتی شان نزول آیه در مورد زنان پیامبر است . وقتی قسمت دوم ایه هم می آید یعنی زنان پیامبر در بین اهل بیت هم هست.
بطور مثال من به شما می گویم : آقای کاوه در تفسیر قرآن دقت بکنید مدیران سایت باید خود الگوی دیگران باشند.

در این جمله من خطاب در وسط جمله عوض شده است و از مفرد به جمع تبدیل شده است اما شمایی که خطاب اول آیه بودید در همان جمع هم هستید. هیچکس مدیران سایت را بجز سایت اسک دین برداشت نمی کند و تصور نمی کند که من اینطور گفته باشم:
آقای کاوه در تفسیر قرآن دقت بکنید مدیران سایت اسک قرآن باید خود الگوی دیگران باشند.

بنابراین وقتی آیه خطابش به زنان پیامبر است قسمت دوم آیه هم نمی تواند کلا خطابش تغییر بکند و یکباره درباره دختر پیامبر صحبت بکند!!

کاوه;4781 نوشت:
اینکه قرآن فصیح نازل شده و این که گویاست اشاره به مبحث شما ندارد . اگر به نظر شما قرآن در همه جا گویاست دیگر چرا به سنت پیامبر ارجاع می دهد ؟و در سوره حشر آیه 7 و نحل آیه 44 و نساء آیه 65 و نحل 43 و نساء 59 ،همه را به تاسی از پیامبر در رفتار و کردار دعوت می کند؟چرا در سوره نور آیه 63 و 52 و آل عمران آیه 31 و نور آیه 51 همه گی را به اطاعت از رسول می خواند ؟.چرا در سوره نور آیه 54 و 56 و نیز نساء آیه80 و اعراف آیه 157 و 158 و 66 احزاب حجیت و هدایتگری پیامبر را اشاره می کند ؟ اگر قرآن به صورت کامل گویاست پس ارجاع به پیامبر هب چه معناست ؟

دوست گرامی
اولا برخی ایاتی که بیان کردید ربطی به استدلالتان نداشت و برخیشون هم که اصولا خودشان آیات جنجال برانگیز و شبهه داری هستند که احتمالا به آنها می رسیم.
ثانیا : من نفهمیدم دعوت به سنت چه تعارضی با فصاحت قرآن می تواند داشته باشد؟ قرآن بره روشنی و فصاحت مردم را دعوت به اطاعت از پیامبرش کرده است آیا نباید چنین می کرده است؟ یعنی به نظر شما اطاعت از سنت چیز مزخرفی است و این آیات فصاحت ندارد؟ و منظور آیات این نبوده که از پیامبر اطاعت بکنند؟
اگر منظورتان این بوده که اصلا تیشه به ریشه زدید و بدهیات را هم زیر سوال بردید!!
اما اگر منظورتان این بوده که چون قرآن گویاست پس همین قرآن مردم را کفایت می کند و نیازی به اطاعت از رسول نیست . که دقیقا همینطور است . ما در قرآن اطاعت از رسول نداریم! اطاعت از رسول در راستای اطاعت از خداست و به این خاطر مردم را به اطاعت از رسول دعوت می کند چون که مجری دستورات خداست. وگرنه عقل نمی پذیرد که پیامبر حکمی در تعارض با قران بدهد و مردم مجبور به اطاعت از وی باشند!!
کاوه;4781 نوشت:
پس قران دارای عمق و درونمایه پر مغزی است که جز باتلاش فراگیر علمی نمی توان به آن دست یافت و صرف رد کلام و یا تشبیه آن به کلام غیر خدا به خاطر این که من نمی توانم درک درست و کاملی از آن داشته باشم ،به نظر صحیح نمی نماید .

اهان این یک بحث دیگر است که برخی از افراد که اصطلاحا دین فروشان خوانده می شوند به ان دامن می زنند و هاشم آغاجری هم بسیار قشنگ به ان پرداخته است. رجوع کنید به سخنرانی جنجالی ایشان در دانشگاه همدان !!
کاوه;4781 نوشت:
ای کاش دوست متفکر و قابل تحسینم ،از عقل برای ما تعریفی می نمودی که می شد بهتر با مقوله های تفکر عقل و محدوده یا دایره ان آشنا شد .

سوال جالبی پرسیدید.
از دیدگاه من عقل همان تصورات ذهنی انسان نسبت به جهان است و البته خود جهان کارمای ذهنی ماست. و محدوده فکری انسان به بلندای ژرفای نگرش انسان است.
کاوه;4781 نوشت:
تصوری از نیستی را به کمک عقل برایم بیان کنید به صورتی که بتوانم آنرا تصدیق کنم مفهوم هیچی و نابودی و نبود را از حیث عقلی برایم بنویسید تا استفاده کنم . .

سابقا همین سوال را فلاسفه سفسطه می گفتند. زیرا نیستی به معنای نوبد چیزی است و بنابراین عدم را نمی توان ثابت کرد.
اما بعد از بیان نظریه فازی چیزی به عنوان نیستی ( و همچنین هستی ) در جهان مفهومی ندارد که قابل تعریف و تصدیق و یا انکار باشد.

اما یک مساله دیگر هم وجود دارد که بهتر است همینجا اشاره شود. ریاضیات در دینا دقیقترین علم در جهان است. اما همین ریاضیات که در آن کوچکترین چیزها با اثبات بیان می شود یک سری اصول اولیه ( بنداشت ) وجود دارد که باید آن را پذیرفت . و هیچگونه اثبات یا تعریفی برای ان ارائه نمی شود. مثلا نقطه! شما هیچ ریاضیدانی را نمی توانید بیابید که بتواند برای شما ثابت یک چیزی به نام نقطه وجود دارد .اما برخی اوقات همین نوشته در برخی اشتباهاتی بوجود می اورد و تصور می کنند همگی مجبور به پذیرش یک سری اصول هستند. مثلا همه ریاضیدانان مجبورند مفهومی به نام نقطه را دربست قبول کنند. درصورتی که چنین نیست. درواقع افراد بسیاری هستند که یک سری صول را نپذیرفتند و اصولی دیگر را جایگزین آن کردند مثلا در همین هندسه نپذیرفتن یک اصل اقلیدس توسط دانشمندان ریاضیات ( اینکه اندازه زوایای مثلث 180 درجه است!!) علمی جدید به نام هندسه نا اقلیدسی را رقم زده است!

البته بحث خیلی طولانی است و در این مختصر نمی گنجد.

کاوه;4781 نوشت:
دیگر اینکه ذات خداوند را از لحاظ عقلی و اینکه چگونه ذاتی دارد و خالق و مخلوق بودنش را برایم به گونه ای که بتوانم تصور کنم و تصدیق نمایم بیان بفرمایید.

با توجه به مثال بالا همانطور که گفتم خود خداوند یک اصل غیر قابل اثبات است . و تا کنون هیچ اثبات منطقی و عقلی بر وجود خداوند ارائه نشده است. شما مختارید ان را به عنوان یک اصل پذیرش بکنید می توانید نکنید.
پس ماهیت خداوند وقتی خودش یک اصل است منوط به چگونگی پذیرش شماست.
کاوه;4781 نوشت:
حسن و قبح عقلی را از حیث عقلی ،نه نسبی نه مطلق برایم بیان کنیدتا من هم قوه تفکرم بشکفد شاید رهنمون شوم .

حسن و قبح عقلی یک سری قوانین بوجود امده بشری است که برای زندگی بهتر و از راه آزمون و خطا ایجاد گشته است و انقدر برای بشر تکرار شده است که دایره ذهنی گرفته است.
کاوه;4781 نوشت:
شما به هر دلیلی که خدا را قبول داری به همان دلیل می توانی پیامبرش را هم بپذیری مخصوصا اینکه آخرین پیامبر شما را به تحدی دعوت هم کرده است و اگر او را نمی پذیری به قاعده تحدی درآی و با او مجادله به مانند کن تا همگی به قضاوت بنشینند

سخن اول شما که کلا مردود است زیرا همانطور که گفتم خدا یک اصل پذیرش شده از سوی بشر است( البته برخی این را هم نپذیرفتند) و اگر کسی از من بپرسد چرا خدا را قبول داری جوابی برایش ندارم جز اینکه ( سخن رابرت گیدردونی بزرگ دانشمند ستاره شناس و البته مسلمان!!را به وی ) بگویم : من فقط نمی توانم جهانی بدون خدا را متصور بشوم!
اما براحتی می توانم جهان بدون پیامبر را متصور بشوم.

بحث تحدی هم اصولا سفسطه است و خود همین سفسطه یک از راههای انکار نبوت ایشان است.

دوست من با سلام به فریاد گرامی
اینکه فرموده ای : گمان نمی کنم تمام صحبت شیعه تنها تعیین خلافت بعد رسول باشد.چون من خود قبلا شیعه بودم و اصول و مبانی شیعه را کامل می شناسم!
جواب: من نگفته ام که ما بحث دیگری با اهل سنت نداریم بلکه گفته ام در بحث امامت تمام بحث ما اینست که پیامبر علی ع را تعیین نموده بله اختلافات دیگری داریم که همه فرع امامت است
اینکه فرموده ای : درست است که من پیامبر را قبول ندارم و امامت فرع رسالت است اما این دلیل نمی شود که بحث خاتمه بیابد. در بسیاری از بحثها ما مجبوریم یک چیزهایی را فرض بکنیم تا بحث را ادامه بدهیم. مثلا من قرآن را سخن خدا نمی دانم اما در بسیاری از اوقات مانند شما فرض می کنم سخن خدا باشد تا بحث ادامه یابد. و در آخر به این نتیجه می رسیم که قرآن سخن خدا نبوده است.
این خود یک راه اثبات یک مساله است که در ریاضیات کاربرد زیادی دارد و از آن به عنوان برهان خلف نام می برند.

من خدا را قبول دارم اما اصل وجود پیامبر را که از جانب خدا بیابید قبول ندارم. ( و بالتبع وجود معاد به شکلی که شما می گویید و ... )
اما به چند دلیل من بحث را معمولا با این قسمتها شروع نمی کنم
دلیل اول : برای من اینکه فرد چه اعتقادی داشته باشد و آیا اعتقاد من را بپذیرد یا خیر اهمیتی ندارد آنچه برای من اهمیت دارد این است که افرادی دچار یک سری اعتقاداتی هستند که انها را از حقیقت دور می کند
دلیل دوم : افراد مختلف معمولا یک سری مسائل را به عنوان اعتقادات و اصول پذیرفته اند و بنظر من مشکل اصلی همین اشتباهات اعتقادی است و اگر اعتقادات انها از صافی عقل بگذرد و تفکر را جایگزین تعصب بکنند خودبخود راه حقیقت را می یابند .

جواب: دوست من بنده نگفته ام شما این مقدمات را بپذیر بلکه گفتهام پذیرش این مقدمات(نبوت پیامبر و حجت بودن کلام وی لازمه این بحث است )اگر شما قبول دارید پیامبر اسلام علی ع را منصوب نموده که دیگر بحثی باقی نمی ماند و ما هم ادعای دیگری نداریم و برای ما همین که پیامبر فرموده باشد علی جانشین من است کفایت می کند و اگر شما اصل نبوت و حجت بودن کلام پیامبر را مفروض بحث بگیرید هیچ منعی از این مباحثه نداریم ولی اگر این دو را قبول ندارید باید درباره ان دو بحث نماییم و سپس وارد این بحث شویم چون ما نقل را هم جزو مبانی استدلال می دانیم
شما که مدعی هستید همه چیز را می توان با عقل و نه نقل اثبات نمود کورش کبیر را برای من با ادله عقلی ثابت نمایید
اینکه فرموده ای :فکر کنم جواب شما یک جمله بیشتر نباشد: یک کودک چند روزه که به واسطه پدر و مادر مسلمان می شود ( اذن و اقامه در گوش وی خوانده می شود ) و تا آخر عمر در جبر مسلمانی باید بماند و محکوم به فکر نکردن است ( با توجه به حکم ارتداد ) نمی تواند مدعی حقیقت یابی باشد!!
جواب : بنده نیز تنها به یک جمله اکتفا می نمایم خود شما فرموده ای قبلا شیعه بوده ای و الان راه دیگری را انتخاب نموده ای پس چگونه مدعی هستی هر کس در کودکی شیعه شد مجبور است جبرا همیشه شیعه بماند شاید منظور شما اینست هر کسی فکر کند باید به نتیجه شما برسد و الا بی عقل و نادان است و از روی ترس شیعه مانده دوست من امثال شما که از شیعه جدا شده اید خود بهترین دلیل بر ازادی فکری است
اما اینکه فرموده ای :البته من خودم از وجود چنین سایتهای پاسخگویی به شبهات در اسلام تعجب کردم! اصلا در اسلام جهل فاکتور اصلی دینداری است .( اگر شکی در این مساله دارید که احتمالا دارید لطفا یا تاپیکی با عنوان " احکام اسلام و تفکر در اسلام " استارت بزنید یا مرا راهنمایی بکنید چنین تاپیکی را کجا استارت بزنم . تا در انجا بحث را کامل بیان کنم.)
جواب: از اینکه شما با این عقل کاملتان 1200000000 مسلمان را جاهل می دانید نشانه نتایج پر بار عقل شماست که از شما تعجب می کنم با این پیش فرض با ما جاهلان بحث می نمایید برادر من مشکل شما اینست که شیوه استنباط احکام را نمی دانید ما هیچ گاه مدعی نبوده ایم در پی هر حکم شرعی ما دلیل عقلی ارایه می نماییم دوست من ما وقتی با ادله عقلی برایمان نبوت و عصمتش ثابت شد کلامش را مانند دلیل عقلی می پذیریم و همه عقلا عالم این شیوه را قبول دارند و گرنه شما باید برای همه علوم و مدعاهای ان دلیل عقلی بیاورید که نقل در ان دخالت نداشته باشد و این قطعا ممکن نیست

اینکه فرموده ای":تعارض را که بیان نمودم. وقتی قرآن چیزی به نام امامت را بیان نمی کند و با توجه به جنگ جمل اصل ولایت علی نیز زیر سوال است. بنابراین امامت مردود است و هر حدیثی که امامت را بیان نماید در تعارض با مبانی قرآن است.
جواب : امروز بنده با معنایی از تعارض اشنا شدم که هیچ منطق دان عقل گرایی ان را بیان ننموده است شما بفرمایید اول معنای تناقض و تعارض را بیان نمایید تا ادمه بحث در امور عقلی هم به نا کجا اباد نرود

خود قرآن که چنین بحثی را قبول ندارد. و بارها در قرآن امده است که قرآن به زبان فصیح و گویا نازل شده است.

هینکه بیان نموده ای :البته من منظور شما را از دانشمند نفهمیدم. منظورتان همان روحانیون شیعه و سنی هستند؟
جواب: این نهایت لطف شماست که امثال بو علی سینا و ملا صدرا و علامه طباطبایی و فارابی ابن میثم و ....را که سرامد فیلسوفان و دانشمندان بوده اند دانشمند ندانی و همین برای ما کافی است که عقل گرایی شما چنین محصولاتی دارد دوست من ابتدا معنای عقل و عقل گرایی را مطالعه نما وانگهی....

صدر;4836 نوشت:
من نگفته ام که ما بحث دیگری با اهل سنت نداریم بلکه گفته ام در بحث امامت تمام بحث ما اینست که پیامبر علی ع را تعیین نموده بله اختلافات دیگری داریم که همه فرع امامت است

من در مورد مسله امامت گفتم. بحث خلافت علی و جانشین تعیین کردن یک بحث است و بحث امامت و معصومیت و انزال وحی به امام و ... هم بحث دیگری است!
پیامبر در بسیاری از موارد برای خود جانشین تعیین می کرد . مثلا در جنگها ! اما شیعه اعتقادش این است که جانشینی پیامبر از سوی خداوند بر محمد حکم شده و حکم خلافت علی از سوی خداوند امده است. و این یک بحث خیلی مجزایی است.
صدر;4836 نوشت:
اگر شما قبول دارید پیامبر اسلام علی ع را منصوب نموده که دیگر بحثی باقی نمی ماند

خوب جواب این سوالتان را من همان ابتدای تاپیک دادم. من همچین چیزی را قبول نکردم. همچنین قبول نکردم پیامبر اصلا برای خود جانشینی تعیین کرده است.
صدر;4836 نوشت:
شما که مدعی هستید همه چیز را می توان با عقل و نه نقل اثبات نمود کورش کبیر را برای من با ادله عقلی ثابت نمایید

من کجا گفتم که نقل را قبول ندارم! من گفتم نقلهایی که همگی متضاد با هم هستند را قبول ندارم. نقلهایی که با استدلالهای عقلی متضاد هستند را قبول ندارم.
من گفتم افسانه ای که شما از غدیر ساختید را قبول ندارم دلیلش را هم گفتم. افسانه ای که شیعیان ساختند نمی تواند درست باشد زیرا آیه هایی که برای استناد حرفهایشان می اید در مورد گوشت خوک و مردار است نه جانشینی پیامبر!!
ضمن اینکه کورش کبیر وجود داشته زیرا قبرش وجود دارد . استوانه حقوق بشرش وجود دارد. و نشانه ها و ابزارها و ... باستانی و کشف شده اش وجود دارد.
صدر;4836 نوشت:
مجبور است جبرا همیشه شیعه بماند

من نگفتم جبرا شیعه بماند گفتم جبرا مسلمان بماند. ضمن اینکه من به قیمت جانم چنین چیزی را پذیرفته ام و الان اگر سر من را پیدا بکنید همان خود تو به حکم اسلامت گردن را می زنی.

ادامه دارد...

faryad;4895 نوشت:
پیامبر در بسیاری از موارد برای خود جانشین تعیین می کرد . مثلا در جنگها ! اما شیعه اعتقادش این است که جانشینی پیامبر از سوی خداوند بر محمد حکم شده و حکم خلافت علی از سوی خداوند امده است. و این یک بحث خیلی مجزایی است.


جناب فریاد عزیز

توجه منصفانه به چند نکته، ممکن است شما را از دایرۀ خطا خارج و به صراط مستقیم رهنمون گردد:

1. چگونه است که شما در بسیاری موارد، مثلاً در جنگ ها، تعیین جانشین از سوی پیامبر را قبول می کنید با وجودیکه زمان عدم حضور پیامبر کوتاه و محدود بوده، اما تعیین جانشین توسط پیامبر اکرم (ص) برای بعد از رحلتشان را نفی می کنید؟ ایا این یک بام و دو هوا و تناقض گویی نیست؟

2. اصل جانشینی از سوی خردمندان حتی در کوچکترین مسئولیت ها امری ممدوح، مقبول و پذیرفته شده است. حال چگونه ممکن است که پیامبر اکرم (ص) سر سلسلۀ عاقلان و کاملترین انسان، در مهمترین مسأله یعنی تعیین جانشین بعد خودشان، برای ادامۀ راه و نهایی کردن تلاشها و دستاوردهای دین الهی اسلام، حفظ وحدت و انسجام جامعۀ اسلامی، هدایت مردم و جلوگیری از انحراف و مبارزه با خرافات و شبهات و ... غفلت کرده باشد؟ آیا این توهم جز از سوی معاندان و دشمنان دین و حقیقت اسلام و آنانی که به مقام و منزلت و عصمت پیامبر اکرم (ص) واقف نیستند صادر می شود؟

3. علاوه بر آنکه اضافه کن این حقیقت قرآنی را که پیامبر اکرم (ص) "و ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی" بوده و سیره و روش پیامبر بر اساس هوا و هوس نبوده بلکه برگرفته از احکام وحی الهی و بنوعی وحی بوده است. از اینرو علیرغم اینکه عدم تعیین جانشین از سوی پیامبر به حکم عقل منتفی است، بدلیل آنکه اقدامات و سیره و روش پیامبر خارج از دایرۀ وحی نبوده، قطعاً این امر مهم و حیاتی برای جامعۀ اسلامی یعنی تعیین جانشین برای حفظ و تداوم احکام دین و تفسیر آیات الهی برای مردم، از سوی خدای حکیم به پیامبر ابلاغ شده، همانی که پیامبر در آیۀ تبلیغ "یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک ..." مأمور به ابلاغ آن در منطقۀ غدیر خم شد.

4. مسألۀ غدیر خم و یا احادیثی که در بارۀ معرفی فضائل و کرامات علی (ع) و جانشینی وی از سوی پیامبر اکرم (ص) صادر شده چیزی نیست که ساختۀ شیعه باشد بلکه این قضایا به حد تواتر در اسناد و مدارک اهل سنت ذکر شده و حتی متعصب ترین علمای ایشان نیز نتوانستند این حقایق را کتمان کنند.

البته در این زمینه بحث بسیاری قابل طرح است که فعلاً به همین اندازه بسنده می کنم.

موفق باشید ...:roz:

صدر;4836 نوشت:
دوست من امثال شما که از شیعه جدا شده اید خود بهترین دلیل بر ازادی فکری است

دوست من صحبت شما من را یاد دو روایت جالب می اندازد.
اولی سخن احمدی نژاد در مقابل خبرنگار خارجی که از وی پرسیده بود چرا در ایران ماهواره ممنوع است! و ایشان پاسخ داده بود : در ایران ماهواره ممنوع است ولی همه دارند!!
و دومی سخن دوستم در زمان انتخابات بود که یکی از شعارهای میرحسین با این مضمون را دیده بود " ما ازادی بیان می خواهیم" و ایشان هم گفتند : آزادی بیان را که همین الان هم داریم ما آزادی بعد از بیان می خواهیم!!
بله دوست گرامی شما در اسلام و در این کشور آزادید هرکاری بکنید ماهواره داشته باشید شراب بنوشید زنا بکنید مرتد شوید و علیه دین صحبت بکنید. اما عواقب اینکارها به عهده خودتان است و عواقب بعدیش با خداست!!:Labkhand:
صدر;4836 نوشت:
از اینکه شما با این عقل کاملتان 1200000000000 مسلمان را جاهل می دانید نشانه نتایج پر بار عقل شماست که از شما تعجب می کنم با این پیش فرض با ما جاهلان بحث می نمایید

اولا من یک عذرخواهی به شما بدهکارم اصلا منظورم این خطاب نبود . ( احتمالا عواقب ناشی از بحث کردن در سایتهای دیگر است که در ان زمان مرا تحت تاثیر قرار داده است )
ثانیا از عددی که دادید تعجب کردم چراکه عددی که شما بیان کردید بیش از تعداد کل ادمهای روی زمین است! ( جمعیت کنونی جهان را بصورت لحظه به لحظه در این سایت ببینید.)مگر اینکه حیوانات و حشرات و درختان و .. را هم جزو حامیان اسلام اورده باشید یا به رسم جاهلیت مردگان قومتان را شمرده باشید!!
ثالثا برای اصلاح و در اوردن انسانها از اشتباهاتشان باید بحث شود .
صدر;4836 نوشت:
برادر من مشکل شما اینست که شیوه استنباط احکام را نمی دانید ما هیچ گاه مدعی نبوده ایم در پی هر حکم شرعی ما دلیل عقلی ارایه می نماییم دوست من ما وقتی با ادله عقلی برایمان نبوت و عصمتش ثابت شد کلامش را مانند دلیل عقلی می پذیریم و همه عقلا عالم این شیوه را قبول دارند و گرنه شما باید برای همه علوم و مدعاهای ان دلیل عقلی بیاورید که نقل در ان دخالت نداشته باشد و این قطعا ممکن نیست

دوست گرامی
فلسفه وجود انسان به عقیده بسیاری از فلاسفه عقلمداری و پرستش از روی عقل و خرد است . انسان اگر راهی را می رود از روی منطق و عقل ان را انجام می دهد و حیوان بخاطر افساری که بر دهانش بسته شده است. و تفاوت انسان و حیوان در داشتن همان افسار است.
من متعجبم که شما از احکامی صحبت می کنید که انسان باید بدون عقل و منطق آنها را بپذیرد و انجام بدهد. یعنی همان افساری که بر دهان حیوانات بسته می شود و آنان را به راه درست هدایت می کند بر دهان انسان بسته شود و وی بدون تفکر بخاطر وجود چنین افساری بر دهانش راهی را بدومن منطق طی کند!
البته خود همین بحث هم برای من قابل پذیرش نیست که شما پیامبری را اینگونه می پذیرید و ادعا می کنید که با دلیل عقلی به نبوت ایشان پی بردید! درواقع چه دلیل عقلی می تواند انسان را به سمتی ببرد که خارج از روحیه انسانیت و فلسفه وجودی اوست؟
صدر;4836 نوشت:
امروز بنده با معنایی از تعارض اشنا شدم که هیچ منطق دان عقل گرایی ان را بیان ننموده است شما بفرمایید اول معنای تناقض و تعارض را بیان نمایید تا ادمه بحث در امور عقلی هم به نا کجا اباد نرود

جواب این سوال را نمی دهم و فقط به تذکری اکتفا می کنم . اگر اشتباهی از من هست لطفا با ذکر دلیل تذکر بدهید و اگر فقط قصدتان جنگ روانی است بگویید تا تکلیف خود را بدانیم.
صدر;4836 نوشت:
این نهایت لطف شماست که امثال بو علی سینا و ملا صدرا و علامه طباطبایی و فارابی ابن میثم و ....را که سرامد فیلسوفان و دانشمندان بوده اند دانشمند ندانی و همین برای ما کافی است که عقل گرایی شما چنین محصولاتی دارد دوست من ابتدا معنای عقل و عقل گرایی را مطالعه نما وانگهی....

دوست عزیز لطفا به این بخش از پستتان دقت بکنید
صدر;4752 نوشت:
باید بگوییم همه اندیشمندان شیعه و سنی که تفسیر نوشته اند کار لغوی نموده اند و شاید شما می گویید مفسرین اهل سنت همه ایات قران را یکسان تفسیر نموده اند واختلاف در تفاسیر را نمی پذیرید

من در جواب این صحبت شما این پست را زدم.
به کسی که تنها تفسیر قرآن می کند شیخ و یا روحانی می گویند. و کسی که چیزی را اختراع می کند یا اکتشاف می کند و یا تحولی در علم بوجود می اورد دانشمند می گویند.
درواقع این اسامی که شما اوردید هیچکدام تفسیرگر قرآن نبودند و اصلا دانشمندی وجود ندارد که اینکار را کرده باشد. ضمن اینکه ملاصدرا یک فیلسوف بوده و ابن میثم هم یک سیره نویس بوده و طباطبایی هم یک روحانی بوده و هیچکدام دانشمند نبودند.
فارابی هم که هیچ مقاله ای قابل عرض در مورد اسلام ندارد و بوعلی هم که برخلاف اسلام معتقد به معاد جسمانی نبود ! و بیان این دو دانشمند هم در مثالتان برایم خیلی جالب توجه بود. کاش رازی را که در اخر عمر کافر شد هم به مثالهایتان اضافه می کردید!!

صدیق;4899 نوشت:
جناب فریاد عزیز

درود
صدیق;4899 نوشت:
1. چگونه است که شما در بسیاری موارد، مثلاً در جنگ ها، تعیین جانشین از سوی پیامبر را قبول می کنید با وجودیکه زمان عدم حضور پیامبر کوتاه و محدود بوده، اما تعیین جانشین توسط پیامبر اکرم (ص) برای بعد از رحلتشان را نفی می کنید؟ ایا این یک بام و دو هوا و تناقض گویی نیست؟

جوابش را کامل دادم . بصورت خلاصه اینکه پیامبر در زمان حیاتش بدلیل اینکه هنوز مردم بصورت کامل اسلام نیاورده بودند و از سویی احتمال خطایشان می رفت برای انها جانشین تعیین می کرد. اما بعد از وفاتش جامعه ای ایده آل بوجود اورده بود و بنابراین تعیین این امر را به خود مسلمانان واگذار کرد.
صدیق;4899 نوشت:
. اصل جانشینی از سوی خردمندان حتی در کوچکترین مسئولیت ها امری ممدوح، مقبول و پذیرفته شده است. حال چگونه ممکن است که پیامبر اکرم (ص) سر سلسلۀ عاقلان و کاملترین انسان، در مهمترین مسأله یعنی تعیین جانشین بعد خودشان، برای ادامۀ راه و نهایی کردن تلاشها و دستاوردهای دین الهی اسلام، حفظ وحدت و انسجام جامعۀ اسلامی، هدایت مردم و جلوگیری از انحراف و مبارزه با خرافات و شبهات و ... غفلت کرده باشد؟ آیا این توهم جز از سوی معاندان و دشمنان دین و حقیقت اسلام و آنانی که به مقام و منزلت و عصمت پیامبر اکرم (ص) واقف نیستند صادر می شود؟

تعیین جانشین مانند دادن ماهی به گرسنه است و اگر به عقل و فراست پیامبر ایمان بیاوریم و همچنین خاتمیت ایشان باید بپذیریم ایشان باید جامعه را بگونه ای اصلاح می کردند که خود بتوانند راه را از چاه بیابند و بقول معروف ماهیگیری را به امت خویش نشان می داد.
در این صورت امت از امر کوچکی مانند تعیین خلیفه برای خود برمی امدند.
صدیق;4899 نوشت:
3. علاوه بر آنکه اضافه کن این حقیقت قرآنی را که پیامبر اکرم (ص) "و ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی" بوده و سیره و روش پیامبر بر اساس هوا و هوس نبوده بلکه برگرفته از احکام وحی الهی و بنوعی وحی بوده است. از اینرو علیرغم اینکه عدم تعیین جانشین از سوی پیامبر به حکم عقل منتفی است، بدلیل آنکه اقدامات و سیره و روش پیامبر خارج از دایرۀ وحی نبوده، قطعاً این امر مهم و حیاتی برای جامعۀ اسلامی یعنی تعیین جانشین برای حفظ و تداوم احکام دین و تفسیر آیات الهی برای مردم، از سوی خدای حکیم به پیامبر ابلاغ شده، همانی که پیامبر در آیۀ تبلیغ "یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک ..." مأمور به ابلاغ آن در منطقۀ غدیر خم شد.

شما دو مساله مهم را با هم مخلوط کردید.
ایشان ابتدا انسان بودند و بر اساس اختیار به فعالیت می پرداختند و از سویی بدلیل ارتباط با خداوند از طریق وحی از خداوند راهنمایی می گرفتند.
پس همه اعمال ایشان ( مانند غذا خوردن و خوابیدن و ... ) به دستور مستقیم خداوند نبوده است و برخی از فعالیتهای ایشان بر اساس وحی انجام می شده است. ( بنا به روایات متواتر بعد از نزول چند سوره از قرآن سه سال اصولا وحی بر ایشان نازل نشد و بنابراین در ان سه سال به استناد شما باید همه کارهایش بر اساس هوا و هوس بوده باشد!!)
صدیق;4899 نوشت:
4. مسألۀ غدیر خم و یا احادیثی که در بارۀ معرفی فضائل و کرامات علی (ع) و جانشینی وی از سوی پیامبر اکرم (ص) صادر شده چیزی نیست که ساختۀ شیعه باشد بلکه این قضایا به حد تواتر در اسناد و مدارک اهل سنت ذکر شده و حتی متعصب ترین علمای ایشان نیز نتوانستند این حقایق را کتمان کنند. البته در این زمینه بحث بسیاری قابل طرح است که فعلاً به همین اندازه بسنده می کنم.

اهل سنت که اینگونه عقیده ای ندارند!!

صدیق;4899 نوشت:

جناب فریاد عزیز

توجه منصفانه به چند نکته، ممکن است شما را از دایرۀ خطا خارج و به صراط مستقیم رهنمون گردد:

جناب فریاد عزیز
عذر می خواهم که وسط بحث شما وارد شدم. ولی ذکر نکته ای را لازم دیدم.
بحث کردن با کسی که خویشتن را بر صراط مستقیم می بیند و دیگرانی را که جز او می اندیشند بر خطا می داند بسیار دشوار است. در بحث دست کم باید چنین فرض کرد که ممکن است بخشی از حقیقت در نزد فرد مقابل باشد و بخشی از آنچه در نزد خود حقیقت می پنداریم در اصل خطا و باطل باشد. آن رویکردی که خویشتن را یکسر بر حقیقت می داند اندکی نیز احتمال نخواهد داد که فرد مقابل بهره مند از حقیقتی باشد. بنابراین به هیچ روی بدون پیش داوری سخنان طرف دیگر را مطالعه نمی کند و با تامل نمی نگرد. نتیجه آن که مدام از بر خطا بودن طرف مقابل دم می زند و دعوت به روی آوردن به حقیقت برای فرد مقابل در سخنانش موج می زند.

با سلام به فریاد عزیز
اینکه فرموده اید:
به کسی که تنها تفسیر قرآن می کند شیخ و یا روحانی می گویند. و کسی که چیزی را اختراع می کند یا اکتشاف می کند و یا تحولی در علم بوجود می اورد دانشمند می گویند.
درواقع این اسامی که شما اوردید هیچکدام تفسیرگر قرآن نبودند و اصلا دانشمندی وجود ندارد که اینکار را کرده باشد. ضمن اینکه ملاصدرا یک فیلسوف بوده و ابن میثم هم یک سیره نویس بوده و طباطبایی هم یک روحانی بوده و هیچکدام دانشمند نبودند.
فارابی هم که هیچ مقاله ای قابل عرض در مورد اسلام ندارد و بوعلی هم که برخلاف اسلام معتقد به معاد جسمانی نبود ! و بیان این دو دانشمند هم در مثالتان برایم خیلی جالب توجه بود. کاش رازی را که در اخر عمر کافر شد هم به مثالهایتان اضافه می کردید!!
جواب:من نام اینها را به عنوان مسلمان اوردم نه به عنوان مفسر زیرا شما کسانی را که مسلمانند فاقد عقل دانسته بودید و بنده گفته ام اینها بنا بر زعم شما فاقد عقلند
اما اینکه فرموده اید:
جواب این سوال را نمی دهم و فقط به تذکری اکتفا می کنم . اگر اشتباهی از من هست لطفا با ذکر دلیل تذکر بدهید و اگر فقط قصدتان جنگ روانی است بگویید تا تکلیف خود را بدانیم.
جواب: این جنگ روانی نیست بلکه اشاره به مقدمات اشتباه شماست که با انها به نتایج اشتباه می رسید و شما هم دقت نمایید تعارض و تناقض را در جای خود به کار ببرید
اینکه فرموده اید :
من در مورد مسله امامت گفتم. بحث خلافت علی و جانشین تعیین کردن یک بحث است و بحث امامت و معصومیت و انزال وحی به امام و ... هم بحث دیگری است!
جواب: بحث ما در این گفتار اصل امامت بود و مسایل ذکر شده توسط شما هم فرع بر امامت است که در مرحله بعد از اثبات امامت به آن پرداخته می شود
اینکه فرموده اید:
خوب جواب این سوالتان را من همان ابتدای تاپیک دادم. من همچین چیزی را قبول نکردم. همچنین قبول نکردم پیامبر اصلا برای خود جانشینی تعیین کرده است.
جواب : دقت نمایید بنده این را در مقام جواب شما که احادیث را رد نموده بودید عرض نموده ام
اینکه فرموده ای":
من کجا گفتم که نقل را قبول ندارم! من گفتم نقلهایی که همگی متضاد با هم هستند را قبول ندارم. نقلهایی که با استدلالهای عقلی متضاد هستند را قبول ندارم.
جواب :شما باید بفرمایید هر نقلی چه تعارض و تناقضی دارد بهد ان را رد نمایید و لی در ابتدا فرموده اید چون روایات این مشکلات را دارند انها را قبول ندارم و بنده هم از ابتدا بحثم با شما این بود که ما ادله و روایات امامت را می اوریم شما بفرمایید مشکل ان چیست تا درباره ان با هم مباحثه نماییم
اینکه فرموده اید:
کورش کبیر وجود داشته زیرا قبرش وجود دارد . استوانه حقوق بشرش وجود دارد. و نشانه ها و ابزارها و ... باستانی و کشف شده اش وجود دارد.
جواب: برای من این پاسخ شما عجیب است از کجا یقین نمودی این قبر کورش است مگر جنازه او را دیده ای واز کجا دانستی این استوانه را دیگری به نام کورش ننوشته دوست من تنها راه اثبات اینها اینست که شما نقل های تاریخی را بپذیری که انها هم هزاران منافات با هم دارند ولی یک محقق به صرف تعارضات ظاهری ان را رد نمی نماید بلکه با بررسی انها جعلی را از صحییح جدا نموده و افسانه را از حقیقت پیراسته می نماید نه اینکه بگوید چون در این گزارشات تاریخی درباره کورش تناقض داریم پس کورشی در کار نبوده است
اینکه فرموده ای:
من نگفتم جبرا شیعه بماند گفتم جبرا مسلمان بماند. ضمن اینکه من به قیمت جانم چنین چیزی را پذیرفته ام و الان اگر سر من را پیدا بکنید همان خود تو به حکم اسلامت گردن را می زنی.
جواب: اگر اینگونه بود هر سال در ایران دهها هزار نفر را باید گردن می زدیم ضمنا دوست من اینقدر ارزش سر خود را بالا نبر زیرا ما در صدد سر بریدن نیستیم بیکه ما در صدد مباحثه منطقی هستیم
در پایان دوست من به شما بگویم بنده هیچ اصراری ندارم که خود را هادی و شما را گمراه بدانم بلکه معتقدم هر انسانی در زندگی باید تمام تلاش خود را بنماید که انچه حقیقت است درک نماید نه اینکه در صدد به کرسی نشاندن حرف خود باشد و چون احساس می نمایم که این گفتگو نتیجه ای ندارد چون من و شما در مبانی با هم اختلاف داریم و شما اصرار دارید که بحث را در فروعاتی که اثبات ان متوقف بر ان مبانی است بکشانید بدون انکه مقدمات بحث را بپذیرید و یا لا اقل در باره ان بحث نمایید لذا در این مورد دیگر بنده با شما بحثی ندارم لکم دینکم و لی دین

faryad;4918 نوشت:
درود جوابش را کامل دادم . بصورت خلاصه اینکه پیامبر در زمان حیاتش بدلیل اینکه هنوز مردم بصورت کامل اسلام نیاورده بودند و از سویی احتمال خطایشان می رفت برای انها جانشین تعیین می کرد. اما بعد از وفاتش جامعه ای ایده آل بوجود اورده بود و بنابراین تعیین این امر را به خود مسلمانان واگذار کرد.

تعیین جانشین مانند دادن ماهی به گرسنه است و اگر به عقل و فراست پیامبر ایمان بیاوریم و همچنین خاتمیت ایشان باید بپذیریم ایشان باید جامعه را بگونه ای اصلاح می کردند که خود بتوانند راه را از چاه بیابند و بقول معروف ماهیگیری را به امت خویش نشان می داد.
در این صورت امت از امر کوچکی مانند تعیین خلیفه برای خود برمی امدند.

دوست عزبز

مسألۀ خلافت و جانشینی پیامبر و امامت و ولایت که در قرآن و روایات بدان اشارت شده، مسأله ای نیست که تشخیص و انتخاب آن، از شئون مردم و یا قابل آموزش دادن نظیر ماهیگیری و ... باشد. بلکه به اعتقاد حقۀ شیعه و برگرفته از آیۀ امامت "... لا ینال عهدی الظالمین..." عهد و امانت و حق الهی و انتصابی است.

بعلاوه بدلیل آنکه همۀ شئون و مسئولیت هایی که پیامبر داشته الا پیامبری و وحی که ختم شده، برای امام و جانشین نیز، ثابت است و از آن جمله طبق حدیث متواتر ثقلین " کتاب الله و عترتی اهل بیتی ..." با توجه به قرار گرفتن عترت در کنار قرآن (که عصمت و بدور بودن آن از خطا و سهو ثابت است) عصمت اهل بیت نیز ثابت می شود.

با این تفصیل، تشخیص عصمت امام و جانشین، چگونه می تواند در توان انسان های عادی باشد؟ و همین یک امر کافی است که تعیین و نصب امام و جانشین از سوی خدا و معصوم را ثابت و یقینی می کند.

البته این مطلب بحث مفصل و کاملی دارد که در جای خود حتی در همین سایت بحث شده و در صورت تمایل باز هم برای رفع نقاط ابهام بنده و دیگر کارشناسان محترم در خدمت هستیم که در این مجال همین اندازه در حد اشاره کافی است.

پس نتیجه آنکه امامت و ولایت، به حکم قرآن و روایات و عقل، امری الهی و انتصابی است نه انتخابی.

اما اینکه در آخرین پست به حرف بنده مبنی بر صراط مستقیم و حقۀ شیعه اشکال گرفتید، گفتنی است: بنده خودم را صراط مستقیم نگفته ام بلکه مقصودم اندیشه ای است که بر اساس آموزه های قرآن و نبی مکرم اسلام (ص)، بدان تکیه نمودم و آن نیست مگر صراط مستقیم و حقۀ مکتب علی (ع) و اهل بیت عصمت و طهارت. "علی مع الحق و الحق مع علی". و این اعتقادی درون دینی است، نه تحمیلی. آنکه مخالف است می تواند بر عقیده خویش اصرار ورزد.

موفق باشید ... :roz:







سلام دوست همیشگی
با پیام سراسر پدرانه دوست عزیزم زنده بیدار به دوست دیگرم فریاد از این به بعد بنا را بر این می گذارم که این دوست عزیزم دو نفر است . البته فرقی در گفتگو نمی کند مهم این است که ما به شما اعتماد داریم .
راستی فریاد عزیز ، گفته بود( جوابش را کامل دادم . بصورت خلاصه اینکه پیامبر در زمان حیاتش بدلیل اینکه هنوز مردم بصورت کامل اسلام نیاورده بودند و از سویی احتمال خطایشان می رفت برای انها جانشین تعیین می کرد. اما بعد از وفاتش جامعه ای ایده آل بوجود اورده بود و بنابراین تعیین این امر را به خود مسلمانان واگذار کرد.)
آیا تعیین جانشین برای مسلمانان از روی بی اعتمادی به آنها است یعنی چون هنوز به صورت کامل ایمان نیاورده اند و مسلمان و جامعه اسلامی ایده آلی نیستند باید برای آنها آق بالا سر انتخاب کرد . به نظر شما این توهین به مسلمانان نخستین و «السابقون » نیست ، اگر به تاریخ اسلام یا آیات نفاق نگاه کنید خواهید دید که جریان ضعف ایمان وایمان اضطراری ونفاق در اواخر عمر رسول خدا(ص) پیدا می شود و کسانیکه تا دیروز قاتل صحابه ، حمزه و شکنجه گران قریش ، تهدید کنندگان جان پیامبر(ص) در احد ، فرستادگان مشرکان به حبشه و... بودند حال خال المؤمنین ، کاتب وحی ، سیف الاسلام و....... شده اند .
آیا کسانیکه در سختی وشکنجه ایمان آورده اند ایمانشان کامل نیست یا کسانیکه از روی ترس ایمان آورده وطلقاء نام گرفتند . اتفاقا بنا بر استدلال شما ، مسلمانان سال دهم هجری نیاز بیشتری به جانشین دارند تا مسلمانان سال نخست هجرت .
آیا در سال نخست هجری و قبل از آن کسی از فرمان رسول خدا(ص) مبنی بر هجرت به حبشه یا مدینه یا جنگ بدرو.... سر باز زد ، یا مسلمانان سال دهم که از سپاه اسامه فرار کرده وملعون و جانشین پیامبر(ص) شدند.
دوم اینکه : حال فرض بگیریم که مسلمانان روز به روز کامل تر و ایده آل ترشدند به طوریکه در سال یازدهم نیاز به تعیین جانشین از سوی پیامبر(ص) نداشته ورسول خدا (ص) ماهیگیری را به آنها آموخته بود، آیا از خود پرسیده اید ، جناب ابوبکر با چه مجوزی برای خود جانشین انتخاب کرد ، آیا مردم در طی دو سال ماهیگیری را فراموش کرده بودند . و به آن درجه از ضعف ایمان رسیده بودند که نیاز به تعیین جانشین بود . خود عمر نیز با چه مجوزی شورای شش نفره تعیین کرد مگر به اعتقاد شما جامعه ومسلمانان به حد ایده آل نرسیده بودند.
دوست عزیز سخن از تعصب یا در نظر گرفتن جانب حق برای خود یا دیگران نیست و هیچ کدام از من و شما نمی توانیم خود را حق محض یا باطل محض بدانیم و آنچه عقل حکم می کند این است که سخن دوست و حتی دشمن خود را با استدلال و مدرک بپذیریم و ما هم از شما بیش از این توقع ندارم یعنی ارائه استدلال عقلی و منبع مشترک دینی .
ایجاد فضای خود زنی یا مظلوم نمایی هم شایسته محافل علمی نیست .( همان میثم)







صدر;4953 نوشت:
با سلام به فریاد عزیز

درود بر جناب صدر
صدر;4953 نوشت:
من نام اینها را به عنوان مسلمان اوردم نه به عنوان مفسر زیرا شما کسانی را که مسلمانند فاقد عقل دانسته بودید و بنده گفته ام اینها بنا بر زعم شما فاقد عقلند

من همچین حرفی را اصلا نزدم . من دو بحث کردم 1-تفسیر کردن قرآن اشتباه است و 2 - اساس دین اسلام بر جهل ورزیدن است.( که اتفاقا بخاطر تندی کلام و عصبانیتم از شما عذرخواهی هم کردم ) اما هیچگاه نگفتم مسلمانان فاقد عقلند! و اگر به زعم شما چنین حرفی را زده باشم اصولا بحث من و مسلمانان خود کاری عبث و بیهوده است!
ثانیا: همانطور که قبلا هم گفتم بسیاری از دانشمندانی که شما به عنوان دانشمند اسلامی نام می برید درواقع دانشمند مسلمان نبودند. این افراد اکثرا دانشمندانی بودند که بعد از حمله اعراب به ایران و حکومت اعراب بر ایران زندگی می کردند و از انجا که زبان رسمی انزمان ایران عربی بود مقالاتی که از این افراد نوشته می شد به زبان عربی نوشته می شد و این تصور را برای شما بوجود اورده است که اینها داشنمندان مسلمان هستند. و همانطور که گفتم مثلا بوعلی سینا اصلا با معاد جسمانی مخالف بود یا فارابی اصلا مقاله ای درباره اسلام ننوشته است که بفهمیم به چه دینی بوده است! یا ملاصدرا در مورد حج بناگاه نظری عجیب ارائه می دهد و می گوید " من هیچ دلیل عقلانی بر مساله حج نیافتم مگر اینکه حکم خداست و باید انجام بدهم!" و رازی هم که کلا کفر ورزید و به همین دلیل او را کشتند! البته این حرف من به این معنا نیست که ما اصلا دانشمند مسلمان نداریم. نخیر همین الان هم دانشمندان بزرگی مانند رابرت گیدردونی در جهان هستند که جزو 60 دانشمند بزرگ دنیا است و اتفاقا بتازگی مسلمان شده است! اما نسبت دانشمندان دیندار ( نه فقط مسلمان ) به نسبت دانشمندان لائییک در دنیای امروز انگشت شمار است. و نمی توان حکم کرد چون شما اسلام را قبول دارید آنها را بی عقل بنامید و چون من اسلام را قبول ندارم دانشمندان مسلمان را بی عقل بنامم.
همین رابرت گیدرودونی درباره علم و دین نظریه جالبی داردو می گوید : اصولا علم و دین دو خط موازی هستند که هرگز همدیگر را قطع نمی کنند و نمی توان علم و دین را با هم مقایسه کرد!
صدر;4953 نوشت:
بحث ما در این گفتار اصل امامت بود و مسایل ذکر شده توسط شما هم فرع بر امامت است که در مرحله بعد از اثبات امامت به آن پرداخته می شود

یعنی شما جانشینی خدا را فرع جانشینی پیامبر ( انسان ) می دانید؟
صدر;4953 نوشت:
دقت نمایید بنده این را در مقام جواب شما که احادیث را رد نموده بودید

متوجه سوالتان نشدم. می توانید بهتر توضیح بدهید؟
صدر;4953 نوشت:
شما باید بفرمایید هر نقلی چه تعارض و تناقضی دارد بهد ان را رد نمایید و لی در ابتدا فرموده اید چون روایات این مشکلات را دارند انها را قبول ندارم و بنده هم از ابتدا بحثم با شما این بود که ما ادله و روایات امامت را می اوریم شما بفرمایید مشکل ان چیست تا درباره ان با هم مباحثه نماییم

شما اینکار را بکنید. ولی دلیلی ندارد دانه دانه به مبحث این احادیث بپردازیم. جواب سوال شما یک جمله است: وقتی این احادیث و روایات در تضاد با سخن خدا در قرآن است بکلی همه آنها رد می شود. ( علت تضادش را هم گفتم . لقبی که خدا به عایشه در قرآن داده است و جنگی که عایشه با علی انجام داده است.
صدر;4953 نوشت:
برای من این پاسخ شما عجیب است از کجا یقین نمودی این قبر کورش است مگر جنازه او را دیده ای واز کجا دانستی این استوانه را دیگری به نام کورش ننوشته دوست من تنها راه اثبات اینها اینست که شما نقل های تاریخی را بپذیری که انها هم هزاران منافات با هم دارند ولی یک محقق به صرف تعارضات ظاهری ان را رد نمی نماید بلکه با بررسی انها جعلی را از صحییح جدا نموده و افسانه را از حقیقت پیراسته می نماید نه اینکه بگوید چون در این گزارشات تاریخی درباره کورش تناقض داریم پس کورشی در کار نبوده است

جانا سخن از زبان ما می گویی. من و شما یک سخن می گوییم ولی با بیانهای مختلف. دوست عزیز من هم گفتم چون این احادیث با قرآن در تضاد است یا باید همه این احادیث را کنار بگذاریم یا این احادیث را بپذیریم و قرآن را کنار بگذاریم!
و یا اینکه برای من ثابت بکنید که این احادیث و جنگ جمل و خطاب ام المومنین قران باهم در تضاد نیستند!
صدر;4953 نوشت:
اگر اینگونه بود هر سال در ایران دهها هزار نفر را باید گردن می زدیم ضمنا دوست من اینقدر ارزش سر خود را بالا نبر زیرا ما در صدد سر بریدن نیستیم بیکه ما در صدد مباحثه منطقی هستیم

پس شما اصلا مسلمان نیستی! اگر مسلمان بودی باید گردن من را می زدی! دین اسلام به تو حکم می کند سر مرتد را ببری! اگر اینکار را نکنی گناهکاری!!
ضمن اینکه جواب قسمت اولتان را دادم. ماجرای احمدی نژاد و ماهواره!!
صدر;4953 نوشت:
در پایان دوست من به شما بگویم بنده هیچ اصراری ندارم که خود را هادی و شما را گمراه بدانم بلکه معتقدم هر انسانی در زندگی باید تمام تلاش خود را بنماید که انچه حقیقت است درک نماید نه اینکه در صدد به کرسی نشاندن حرف خود باشد و چون احساس می نمایم که این گفتگو نتیجه ای ندارد چون من و شما در مبانی با هم اختلاف داریم و شما اصرار دارید که بحث را در فروعاتی که اثبات ان متوقف بر ان مبانی است بکشانید بدون انکه مقدمات بحث را بپذیرید و یا لا اقل در باره ان بحث نمایید لذا در این مورد دیگر بنده با شما بحثی ندارم لکم دینکم و لی دین

دوست عزیز
شما باید ابتدا دایره یک مباحثه منطقی را قبول بکنید تا مباحثه به سرانجام برسد.
اگر شما ادعایی دارید ارائه بکنید. اگر لازم است تاپیکی بزنید و به این مبانی بپردازید و از من هم بخواهید جوابگو باشم . من هم بدیده منت می پذیرم. هر جا دوست داشتید و بر سر هر موضوعی دوست داشتید ما بحث می کنیم. شاید شما تصورتان این است که من از کره مریخ آمدم و مبانی و اصول شما را نمی دانم!
اما تجربه به من ثابت کرده که این بحثها به نتیجه نمی رسد. زیرا که بحث شما کلیشه های ثابتی است که در حوزه به شما درس می دهند و هزاران بار من شنیده ام. و روی همه آنها نقد دارم. شما هم چون یک سری اصول برایتان ثابت شده مانده هرگز راضی به تغییر آن نمی شوید! و در اخر همان مشکلی که من و دوستانتان در اسک قرآن پیدا کردیم بوجود می آید. بعد از 10 ها پست شما سخنان مرا تاب نمی اورید و شروع می کنید به حذف و سانسور و در اخر توهین و فحش و افترا!
و اگر خیلی خود را کنترل بکنید همین جمله معروف " لکم دینکم و لی دین " را بر زبان می اورید و می روید!
در صورتی که در دایره اهل منطق جایی برای چنین جملاتی نیست! یا شما ادله و استناد محکمی دارید و باید مرا قانع بکنید و یا من شما را قانع می کنم.
یکی از چیزهایی که نشان از هراس شماست و من اشاره کردم که مسلمانان از بحث منطقی فرار می کند بیان همین جمله است که در قرآن به شما اموخته اند که هنگام خطر سریعا این جمله را بگویید و فرار بکنید!

صدیق;4954 نوشت:
دوست عزبز مسألۀ خلافت و جانشینی پیامبر و امامت و ولایت که در قرآن و روایات بدان اشارت شده، مسأله ای نیست که تشخیص و انتخاب آن، از شئون مردم و یا قابل آموزش دادن نظیر ماهیگیری و ... باشد. بلکه به اعتقاد حقۀ شیعه و برگرفته از آیۀ امامت "... لا ینال عهدی الظالمین..." عهد و امانت و حق الهی و انتصابی است.

درود
دوست عزیز بحث ما آموزش انسان برای تعیین خلافت نیست. بلکه بحث بر سر این است که چگونه انسانها خودساخته بشوند تا خود حقیقت را بیابند و سپس بر مصادیق حق و حقیقت راه را پیدا بکنند . و مساله جانشینی به نظر من یک مساله فرع در حقیقت است. و اصل جامعه صالحه است.
بطور مثال مسیح برای خود جانشینی تعیین نکرد اما 12 شاگرد داشت که بجز یکی از انها راه حقیقت را به مردم زمانشان نشان دادند. و جنگ خلافت و جانشینی در آنها درنگرفت!!
البته شیعیان همیشه با این قضیه مشکل دارند اما اگر نگاهی به چند صد سال بعد بکنند خود می بینند که در مبانی شان دچار تناقض می شوند. انجا که بیکباره امام دوازدهم را غایب از نظر می کنند و جانشینی امام یازدهم را به اختیار خود مردم می گذارند تا امام اخرین دوباره ظهور بکند! درواقع فلسفه مهدویت در شیعه همان فلسفه خاتمیت رسول در اهل سنت است که متاسفانه با یک سری عقاید در شیعه چند صد سال به تعویق می افتد و شیعه مجبور می شود فلسفه خاتمیت رسول را در مهدویت بکار ببرد! همان فلسفه ای که خود منکر ان بود!!
صدیق;4954 نوشت:
علاوه بدلیل آنکه همۀ شئون و مسئولیت هایی که پیامبر داشته الا پیامبری و وحی که ختم شده، برای امام و جانشین نیز، ثابت است و از آن جمله طبق حدیث متواتر ثقلین " کتاب الله و عترتی اهل بیتی ..." با توجه به قرار گرفتن عترت در کنار قرآن (که عصمت و بدور بودن آن از خطا و سهو ثابت است) عصمت اهل بیت نیز ثابت می شود.

اگرچه من بین کردم من روی اینگونه احادیث بحث نمی کنم چون نقد من بر اساس قرآن و منطق و تاریخ چیده شده است. اما چون اشاره کردید بهتر است یاداور شوم که این حدیث یک روایت دیگر هم دارد که اهل سنت آن را قبول دارند و ان این است " کتاب الله و سنتی "
صدیق;4954 نوشت:
پس نتیجه آنکه امامت و ولایت، به حکم قرآن و روایات و عقل، امری الهی و انتصابی است نه انتخابی.

اولا من نفهمیدم چگونه شما بحث را اینگونه نتیجه گرفتید!
از قرآن که دلیلی نیاوردید! روایتی هم که اوردید دو روایت مختلف داشت و بحث عقلیتان هم که بر اساس ان احکام چینش شده بود !
بنابراین ...

دوست عزیز اگر مایلید در مورد اتهاماتی که شما درمورد دانشمندان مطرح نموده اید پاسخ بگویم چون انحراف از بحث است اجازه شما را خواهانم

با سلام به فریاد
دوست من اینکه فرموده ای :
شما اینکار را بکنید. ولی دلیلی ندارد دانه دانه به مبحث این احادیث بپردازیم. جواب سوال شما یک جمله است: وقتی این احادیث و روایات در تضاد با سخن خدا در قرآن است بکلی همه آنها رد می شود. ( علت تضادش را هم گفتم . لقبی که خدا به عایشه در قرآن داده است و جنگی که عایشه با علی انجام داده است.
بنده نمی دانم بیان من قاصر است یا شما اصرار برحرف خود دارید من گفتم که وجود تعارض در بعضی روایات موجب کنار گذاشتن نقل و حدیث نمی شود برادر من علم رجال و نقد احادیث و علم رفع تعارضات برای همین وضع شده که حدیث صحیح را از سقیم تشخیص دهیم در ضمن شما با بیان تعارض لقب عایشه با جنگ وی با علی ع استدلال به تعارض احادیث با قران نمودید اولا کجای این حدیث بوده شما یا باید منکر جنگ علی ع با عایشه که از قطعیات است بشوید یا اینکه قران را غلط بدانید که این را هم رد می نمایید دوم اینکه باز هم به شما می گویم تعارض را اول مطالعه نمایید بعد ادعا نمایید اینکه کسی ام المومنین باشد و در عین حال با علی ع بجنگد چه تعارضی دارد ؟ اول معنای تعارض را ببینید و در ادامه ببینید ام المومنین به چه معناست ایا به معنای مادر حقیقی است یا به معنای حرمت ازدواج مومنین با انان است یا به معنای بالا بودن مقام معنوی
و در نهایت ایا اجتماع متعارضان ممکن است یا محال اقای فریاد دقت کنید که اگر معنای اصطلاحاتی که به کار می بریم دقیق نباشد و برای هر دو طرف مبین و مشخص نباشد دچار خلط مبحث می شویم
در نهایت هم اگر ثابت نمودید این حدیث یا حدیث دیگر جعلی است ایا درست است که همه حادیث را باطل بدانیم ؟ ما خود اعتراف داریم که در میان این همه روایات حدیث جعلی هم وجود دارد لذا امام معصوم فرمود اگر حدیثی با قران تناقض داشت ان را رد نمایید ولی اول باید معنای تناقض مشخص شود و درثانی معنای ایه و حدیث بررسی شود چون در نگاه اول ممکن است ان دو متناقض باشند ولی با بررسی مشخص شود که یکی عام بوده و دیگری خاص یا یکی مطلق و دیگری مقید یا اینکه یکی اباحه به معنای اعم است و دیگری کراهت و ... که در هیچ یک از اینها تناقضی نیست والسلام علی من اتبع الهدی

صدر;5000 نوشت:
دوست عزیز اگر مایلید در مورد اتهاماتی که شما درمورد دانشمندان مطرح نموده اید پاسخ بگویم چون انحراف از بحث است اجازه شما را خواهانم

درود.
من مشکلی با این بحث ندارم. ولی بهتر است اگر بحثی می شود در تاپیک مربوطه انجام گیرد. اگر تاپیکی با این مضمون هست که در انجا پست بزنید و ادامه بحث در آنجا باشد و اگر نیست تاپیکی استارت بخورد و این بحث ادامه یابد.
ضمن اینکه من منتظر هستم شما بحث را از مبنا شروع بکنید و بقول خودتان بجای پرداختن به فرعیات به اصلیات بپردازید.
صدر;5001 نوشت:
بنده نمی دانم بیان من قاصر است یا شما اصرار برحرف خود دارید من گفتم که وجود تعارض در بعضی روایات موجب کنار گذاشتن نقل و حدیث نمی شود

ببینید دوست گرامی . شما یکجا از من خواستید معنای تعارض و تناقض را بیان بکنم ( البته من بخاطر جنگ روانی که می خواستید براه بیاندازید درانمورد حرفی نزدم ) اما اینجا می بینم که شما کلمه تعارض را با تناقض من جانشین کردید و سپس نتیجه گیری کردید.
من بیان کردم این حدیث با صحبت قرآن در تناقض است . یعنی صحبت قرآن را نقض می کند. اما شما از تعارض بین آیه و حدیث صحبت می کنید و یعنی باهم اختلاف دارند . و در پی رفع اختلاف برمی آیید.
درواقع نتیجه ای که شما می خواهید بگیرید از تغییر کلمه من می خواهید انجام بدهید. و جانشینی تعارض و تنافض !
من مدعی هستم این احادیث سخن قرآن را نقض می کند و دلیل هم آورم اما شما از اختلاف صحبت می کنید .
هیچ علمی نمی تواند دو چیز که همدیگر را نقض می کند با هم جمع بکند چون اجتماع نقیضین محال است! اما اختلاف را می توان با کنار گذاشتن مقداری از پیش فرضها کنار گذاشت.
صدر;5001 نوشت:
در ضمن شما با بیان تعارض لقب عایشه با جنگ وی با علی ع استدلال به تعارض احادیث با قران نمودید اولا کجای این حدیث بوده شما یا باید منکر جنگ علی ع با عایشه که از قطعیات است بشوید یا اینکه قران را غلط بدانید

من کجا گفتم لقب عایشه و جنگ ایشان با علی با هم تعارض دارد؟ ( گویا دوستان شما معتقد به این مشکل بودند!)
من گفتم لقب عایشه و جنگ ایشان با علی ( جمع هر دو یعنی قران و جمل ) با مساله ولایت در تناقض ( و نه تعارض که شما در پی رفع آن باشید!) است
صدر;5001 نوشت:
بعد ادعا نمایید اینکه کسی ام المومنین باشد و در عین حال با علی ع بجنگد چه تعارضی دارد ؟

بازهم این دو با هم تعارض ندارد. تناقض ( و نه تعارض برای تاکید دوباره گفتم ) زمانی است که شما بگویید علی از سوی خدا جانشین است!!
صدر;5001 نوشت:
ام المومنین به چه معناست ایا به معنای مادر حقیقی است یا به معنای حرمت ازدواج مومنین با انان است یا به معنای بالا بودن مقام معنوی

اتفاقا خیلی دوست داشتم این جمله را شما بگویید *. اگرچه اگر دقت می کردید همان پستهای اولیه جواب شما را داده بودم.
اگر منظور قرآن حرمت ازدواج با زنان پیامبر بود باید می گفت "ام المسلیمن" . زیرا که ازدواج زنان پیامبر با همه انسانها( بالاخص مسلمین ) حرام است نه فقط مومنان!
چون مومنان مقام معنوی بالاتری از مسلمین دارند!
-------------------------------------------------
*- اتفاقا یکبار که به دفتر یکی از مراجع رفته بودم و این بحث را با چند تا از روحانیون اونجا مطرح کردم . یکی از روحانیون همین حرف را گفت و من هم به ایشان همین جواب را دادم. در اخر مجبور شد که ام المومنین را از عایشه بردارد و او را به زنای محسنه متهم کرد!!!!!
صدر;5001 نوشت:
و در نهایت ایا اجتماع متعارضان ممکن است یا محال اقای فریاد دقت کنید که اگر معنای اصطلاحاتی که به کار می بریم دقیق نباشد و برای هر دو طرف مبین و مشخص نباشد دچار خلط مبحث می شویم

من از تعارض صحبت نکردم. من از ضدیت و تناقض صحبت کردم. اجتماع نقیضین هم محال است!!
صدر;5001 نوشت:
در نهایت هم اگر ثابت نمودید این حدیث یا حدیث دیگر جعلی است ایا درست است که همه حادیث را باطل بدانیم ؟

من واقعا نمی دانم چرا شما مایلید سخنانی که از من نشنیده اید را به من نسبت بدهید!؟
من در کجا گفتم به صرف باطل بودن یک حدیث دیگر احادیث مشکل دارد و باطل است؟
صدر;5001 نوشت:
ما خود اعتراف داریم که در میان این همه روایات حدیث جعلی هم وجود دارد لذا امام معصوم فرمود اگر حدیثی با قران تناقض داشت ان را رد نمایید ولی اول باید معنای تناقض مشخص شود و درثانی معنای ایه و حدیث بررسی شود چون در نگاه اول ممکن است ان دو متناقض باشند ولی با بررسی مشخص شود که یکی عام بوده و دیگری خاص یا یکی مطلق و دیگری مقید یا اینکه یکی اباحه به معنای اعم است و دیگری کراهت و ... که در هیچ یک از اینها تناقضی نیست

خوب من که آیه را گفتم. دلیلم را هم گفتم! تناقضش را هم مشخص کردم.
شما اگر ردی بر حرف من دارید باید ادله روشن آن را بیان بکنید. این برای چندمین بار است که من می گویم کلی گویی نکنید.
اونطور که من فهمیدم شما یک سری مطالب مختصر از رجال را یادتان دادند و به شما گفتند چگونه یک عالم دینی می تواند حدیث جعلی را از حدیث واقعی بشناسد. اما روش اینکار را به شما یاد نداده اند.
حال با این علم مختصر شما می خواهید پاسخگو باشید و برای همین به مشکل برمی خورید!
دوست عزیز ایرادی بر شما وارد نیست و همین سعی و اهتمام شما برای پاسخگویی با این میزان دانش هم قابل تقدیر است. اما من برای شنیدن این کلیات اینجا نیامدم. شما احتمالا به اساتید بزرگی دسترسی دارید می توانید این سوال را از انها بپرسید و جواب دقیقش را برای من بیاورید.
برای اینکه یادآوری هم بشود سوالات را بازهم تکرار می کنم
1- شیعیان مدعی هستند که آیه ای در زمان غدیر خم نازل شده است و به پیامبر دستور می دهد که جانشنی تعیین بکند در صورتی که چنین آیه ای در قرآن وجود ندارد و قسمتی از یک آیه دیگر است!(#) و در پایان هم مدعی هستند آیه ای در شان چنین روزی نازل شده است و به پیامبر می گوید با اینکار دینت کامل شده است که بازهم که چنین آیه ای وجود ندارد و این آیه ای که مدعی هستند قسمتی از یک آیه بلند است که در ان حرامیت گوشت خوک و مردار امده است! (#)
2- چرا به عایشه زن پیامبر لقب ام المومنین داده اند! شیعیان معتقدند که این بخاطر حرمت نکاح با زنان پیامبر بوده در صورتی که اگر چنین بود باید لقب ام المسلیمن به وی داده یمشد نه ام المومنین!
3- شیعیان معتقد به آیه ای به نام تطهیر هستند و می گویند در مقام دختر پیامبر و فرزندانش است درصورتی که این آیه قسمتی از یک آیه بلند است که در شان زنان پیامبر امده است.(#)
4- حدیث "... کتاب الله و عترتی اهل بیت ... " در اهل سنت بدین گونه است " ... کتاب الله و سنتی ...." و هر دو روایت هم منابع بسیاری دارند. اما با توجه به معنای اهل بیت که در سوال قبل پرسیده شد حدیث دوم درست تر بنظر می رسد.
5- و در آخر با توجه به علامت (#) که مشخص شد . چرا شیعیان برای استناد حرفهایشان از قرآن آیه ها را قسمت قسمت می کنند و سر و ته آیه را می زنند و بدون در نظر گرفتن معنای کلی یک آیه برای آن قسمت شان نزول مجزا می آورند؟ و اصولا چرا باید خدا و پیامبرش یک جمله با شان نزول مجزا را به یک آیه دیگر بچسباند؟

با سلام به فریاد عزیز اگر بنده تضاد را به جای تناقض شما به کار بردم به این دلیل بود که شاید بتوان محملی برای تضاد در ادعاهای شما پیدا نمود و تناقض به هیچ وجه در این مباحث محقق نمی شود لذا بنده احساس نمودم که شما منظورتان تضاد است نه تناقض چون کسی که یک دوره منطق خوانده باشد می داند که تناقض در این بحث شما (عایشه و ولایت ع و جنگ جمل اتفاق نمی افتد
در ضمن قطعا بدانید که بنده قصد جنگ روانی ندارم بلکه می خواهم به نتیجه علمی برسیم
بنابر این در اینجا برای اینکه بحث به بیراهه نرود از شما می خواهم معنای تناقض و شروط تحقق ان را از دیدگاه خود بیان نمایید و در ادامه دقیقا ادعای خود درباره تناقض در این جریان را بیان نمایید تا درباره ان بحث نماییم والسلام علی من التبع الهدی

کمیل;4957 نوشت:
سلام دوست همیشگی با پیام سراسر پدرانه دوست عزیزم زنده بیدار به دوست دیگرم فریاد از این به بعد بنا را بر این می گذارم که این دوست عزیزم دو نفر است . البته فرقی در گفتگو نمی کند مهم این است که ما به شما اعتماد داریم .

درود. جواب صحبتهای شما بدلیل شباهت زیاد به پست جناب صدیق در همان پست داده شد. اما این قسمت از بحث شما که نوشته بودید.
اولا من نفهمیدم منظورتان از پیام پدرانه چه بود و در کجا چنین پیامی به من دادند.
ثانیا من زنده بیدار نیستم . فعلا در این سایت هم یک یوزر بیشتر ندارم. اما اگر بخواهم یوزری بسازم( در مواقع لزوم ) یا یوزرهای مشخص مانند فریادهای 1 , 2, 3, ... می سازم و یا دو یوزر دیگر یعنی deja vu و jocer که تقریبا همه می دانند این دو یوزر مال من است. شاید حتی قبلش اعلام بکنم یا در امضام بگذارم. پس شما خیالتان راحت باشد که من یوزر دومی ندارم .
ضمن اینکه برای اطمینان بیشتر می توانید هم از مدیران سایت بخواهید آی پیهای من را چک بکنند و هم اینکه از دیگر دوستانتان در اسک قرآن که آشنایی کامل با من دارند بخواهید شما را بهتر راهنمایی بکنند.
کمیل;4957 نوشت:
ایجاد فضای خود زنی یا مظلوم نمایی هم شایسته محافل علمی نیست .( همان میثم)

دوست گرامی اگر منظورتان من هستم ( و زنده بیدار نیست ) که من نیاز به خودزنی یا مظلوم نمایی ندارم.
من وقتی با یوزر فریاد اینجا آمدم تنها برای مباحثه علمی و دقیق امدم * و شرط مباحثه دقیق رعایت احترام طرفین و عدم توهین و اتهام است و پرهیز از کلی گویی و سفسطه و مغلطه و آفتهای گفتگو!
پس اگر شخص مقابل اینکار را نکند من ناچارم که به پست ایشان جواب ندهم.و این به معنای خود زنی یا مظلوم نمایی نیست. بلکه پرهیز از جنجال و برخورد تند است که جز کدورت چیزی به دنبال ندارد.
من اگر بخواهم مانند بسیاری , جنگ روانی راه بیاندازم طوری اینکار را می کنم که خود انها از این رفتار پشیمان بشوند . و کاری می کنم که خودشان این فروم را ترک بکنند!

----------------------------------------------
*: یکی از یوزرهای من joker است که وقتی بخواهم روند فعالیتم را عوض بکنم از آن استفاده می کنم. در مورد این یوز رهمین بس که فعایلت یکماه ان باعث تنفر نزدیکترین دوستانم از من شد. با آنکه اصلا کلمه زشتی در ان بکار نبردم!

صدر;5069 نوشت:
بنابر این در اینجا برای اینکه بحث به بیراهه نرود از شما می خواهم معنای تناقض و شروط تحقق ان را از دیدگاه خود بیان نمایید و در ادامه دقیقا ادعای خود درباره تناقض در این جریان را بیان نمایید تا درباره ان بحث نماییم

درود
و پوزش بخاطر تاخیر در دادن جواب
تناقض که همانطور که گفته شد به معنای دو چیز یا دو اصل که در نقض کامل باهم باشند و وجود یکی دلیل رد و انکار دیگری و بالعکس باشد. یعنی اگر یکی وجود داشته باشد دیگری وجود ندارد !
تعارض هم که به معنای اختلاف داشتن بین دو موضوع یا اصل است.

شرایطی که تناقض محقق می شود بجز شرط اصلی آن یعنی تضاد شروطی دیگر مانند همزمان بودن و هم مکان بودن دو موضوع یا دو اصل هم مهم است. یعنی زمان و مکان دو شرط تحقق اصل تناقض است.

حال برمیگیردیم به تناقضی که وازه ام المومنین در قران و ولایت علی بوجود می آورد. اما قبل از اینکه به این موضوع بپردازیم یک سری پیش فرضها را هم باید خاطر نشان بکنم. پیش فرضهایی که مورد قبول شما باید باشد
1- خداوند دانای مطلق است و سخن خداوند تغییر ناپذیر و دائمی است .
2- در قرآن زنان پیامبر را ام المومنین نامیده است
3- عایشه زن پیامبر بوده است و در قرآن ایشان استثناء نشده اند
4- جنگی به نام جمل بین عایشه و علی اتفاق افتاده است.

ام المومنین به چه معناست؟
شیعیان اعتقاد دارند لقب ام المومنین به این خاطر به زنان پیامبر داده شده است زیرا که ازدواج با زنان پیامبر حرام است . اما این استدلال درستی برای این موضوع نیست زیرا که ازدواج زنان پیامبر با تمام مسلمانان حرام است و اگر منظور خداوند چنین بود زنان پیامبر باید ام المسلمین نامیده می شدند نه ام المومنین

از سویی همانطور که می دانیم مادر به کسی گفته می شود که انسانی را بوجود می اورد و از او نگهداری می کند و سرپرست او است به همین دلیل است که او نقش ولی و سرپرست کودک را به عهده دارد و اصطلاحا بر فرزندش ولایت دارد ( به همین دلیل است که پدر و مادر را اولیاء کودک می نامند) نقش مادر برای فرزند انقدر عظیم و بزرگ است که در همه مکاتب احترام و اکرام مادر را از واجبات دانسته اند . همینطور در اسلام احادیث و روایات و حتی آیات بسیاری بر اکرام و احترام فرزندان به مادر توصیه شده است. بطوریکه حتی اطاعت از پدر و مادر کافر هم بر فرزند مسلمان واجب شده است و بعد از حکم خدا اطاعت مطلق از حکم پدیر و مادر بر هر مسلمانی واجب است.
در این شرایط است که قرآن زنان پیامبر را ام المومنین می نامند. و درواقع خداوند همان نقشی را که مادر برای فرزندش ایفا می کند را به زنان پیامبر می دهد و مومنین را به اطاعت و اکرام زنان پیامبر توصیه می کند.
و درواقع زنان پیامبر نقش سرپرستی و نگهداری و ولایت مومنین را بر عهده دارند و مومنین مجبور به اطاعت از زنان پیامبر هستند.
اما از سویی دیگر این لقب از سوی خدا به زنان پیامبر داده شده است. و این بدین معناست که زنان پیامبر تا ابد چنین لقبی را دارند و این لقب مانند القاب انسانی فانی و زودگذر نیست .

بنابراین زنان پیامبر بر مومنین نقش ولایت را داراست. از سویی شیعیان با استناد به برخی احادیث معتقدند که علی نیز نقش ولایت را بر مردم از سوی خداوند داراست.
ممکن است این سوال مطرح شود که آیا می توان برای یک ملت دو ولی از سوی خدا بیاید.
جواب بله است. خداوند موسی و هارون را همزمان پیامبر کرد و بر امت یهود فرستاد. اگرچه که موسی خود بر هارون ولایت داشت!

پس تا اینجا که ما معتقد باشیم علی و عایشه ( و دیگر زنان پیامبر ) بر یک ملت ولایت دارند هیچ تناقضی بوجود نمی اورد! اما تناقض اینجا شکل می گیرد که این دو با هم جنگ کردند! * و درواقع ولایت داشتن دو نفر که با هم متضاد هستند با هم متناقض است! یا بهتر بگوییم ولایت داشتن دو نفری که با هم مخالف هستند با صفت حکمت پذیری خداوند در تناقض است! درواقع علم و حکمت خداوند ایجاب می کند که برای یک سرزمین دو نفری را ولی نکند که با هم متضاد و مخالف هستند.
-------------------------------------------------
*: ممکن است اینجا یک سوال به ذهن بیاید که اگر علی و عایشه هر دو ولی از سوی خدا بودند کدام بر دیگری ولایت داشته است؟ اگرچه جواب این سوال اهمیتی در بحث قرار نمی دهد اما به نظر من مادر است که بر فرزند خویش ولایت دارد . اما شما ممکن است بگویید علی بر عایشه ولایت داشته است و باید عایشه از وی اطاعت می کرده است . که همانطور که گفتم تفاوتی در اصل نمی گذارد چه علی و چه عایشه به هر حال یکی از این دو خطا رفته اند.
اگر ولایت عایشه را بپذیریم علی خطا کرده است و به عنوان مومن احترام و اکرام مادر را نگاه نداشته و بر روی مادر خویش شمشیر کشیده است ( در صورتی که به وی امر شده است که از مادر خویش اطاعت بکند)

و اگر ولایت علی بر عایشه را بپذیریم عایشه خطا کرده است و بر ولی امر خود جنگ آغاز کرده است و بنابراین مستحق لقب ام المومنین نبوده است و خداوند اشتباه کرده است که چنین لقبی را به وی اعطا کرده است!

faryad;5242 نوشت:
درود، شیعیان اعتقاد دارند لقب ام المومنین به این خاطر به زنان پیامبر داده شده است زیرا که ازدواج با زنان پیامبر حرام است . اما این استدلال درستی برای این موضوع نیست زیرا که ازدواج زنان پیامبر با تمام مسلمانان حرام است و اگر منظور خداوند چنین بود زنان پیامبر باید ام المسلمین نامیده می شدند نه ام المومنین، از سویی همانطور که می دانیم مادر به کسی گفته می شود که انسانی را بوجود می اورد و از او نگهداری می کند و سرپرست او است به همین دلیل است که او نقش ولی و سرپرست کودک را به عهده دارد و اصطلاحا بر فرزندش ولایت دارد ( به همین دلیل است که پدر و مادر را اولیاء کودک می نامند) نقش مادر برای فرزند انقدر عظیم و بزرگ است که در همه مکاتب احترام و اکرام مادر را از واجبات دانسته اند . همینطور در اسلام احادیث و روایات و حتی آیات بسیاری بر اکرام و احترام فرزندان به مادر توصیه شده است. بطوریکه حتی اطاعت از پدر و مادر کافر هم بر فرزند مسلمان واجب شده است و بعد از حکم خدا اطاعت مطلق از حکم پدیر و مادر بر هر مسلمانی واجب است. در این شرایط است که قرآن زنان پیامبر را ام المومنین می نامند. و درواقع خداوند همان نقشی را که مادر برای فرزندش ایفا می کند را به زنان پیامبر می دهد و مومنین را به اطاعت و اکرام زنان پیامبر توصیه می کند

faryad;5242 نوشت:
و درواقع زنان پیامبر نقش سرپرستی و نگهداری و ولایت مومنین را بر عهده دارند و مومنین مجبور به اطاعت از زنان پیامبر هستند.

دوست عزیز

شما در اینجا به استدلال شیعه اشکال گرفته اید در حالیکه خود با یک مبنای متناقض سعی نموده اید که حقی برتر از حق ولایت علی (ع) برای عایشه ثابت کنید.

در جائی گفته اید که عایشه بدلیل اینکه ام الؤمنین است واجب الاطاعه است و در جائی دیگر مادر بودن، حق سرپرستی و آن حقوقی که از قِبَلِ آن بر عهدۀ فرزندان قرار می گیرد را تنها در آن می دانید که مادر، فرزند را بوجود آورده و از آن نگهداری کرده باشد. (که البته قرآن هم رعایت حق چنین مادری را واجب شمرده است.)

حال با توجه به این تفصیل، چگونه حق ولایت و سرپرستی را برای عایشه ثابت می کنید؟؟؟ این اولین تناقض شما؟؟؟؟

faryad;5242 نوشت:
اما از سویی دیگر این لقب از سوی خدا به زنان پیامبر داده شده است. و این بدین معناست که زنان پیامبر تا ابد چنین لقبی را دارند و این لقب مانند القاب انسانی فانی و زودگذر نیست.

خداوند با کسی قوم و خویشی ندارد، رحمت و عنایت خاص خدا به اقوام و افراد به معنای دائمی بودن آن نیست، اگر استفادۀ نعمت در مسیر ناسپاسی و گناه قرار گیرد نعمت خدا زائل می شود. البته نه اینکه خداوند بطور مستقیم زائل کند، بلکه این در کُنه عالم هستی و هر موضوع، نهادینه شده، چنانکه خداوند می فرماید: "ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؛ ما سرنوشت قومی را تغییر نمی دهیم، بلکه خودشان چنین می کنند." آری خود انسان نعمت را به نغمت، عزت را به ذلت، رحمت را به عذاب و هدایت را به ضلالت تبدیل می کند. (دقت کنید)

القابی که از ناحیۀ خداوند به افراد داده می شود، به معنای دائمی و الی الابد بودن آن نیست، اگر بندگانِ برخوردار، از مسیر عبادت و بندگی و اطاعت الهی خارج شوند همۀ افتخارات گذشته شان حبط و زائل می شود. مگر شیطان مقرب درگاه الهی و متصف به صفات حمیده و در جمع فرشتگان مقرب نبود. کما اینکه در طول تاریخ و در زمان حیات پیامبر اکرم کسانی واجد افتخارات بسیاری بودند اما بدلیل خروج از مسیر اطاعت خدا و رسول و جانشین بر حق وی، و پیروی از هوای نفس و طاغوت و دنیاطلبی، خط بطلانی بر همۀ افتخارات قبلی خویش کشیدند که البته نیازی به ذکر مصداق نیست.

پس به صرف اثبات القابی برای یکسری از افراد و حتی نزدیکان پیامبر، بمنزلۀ صدور مصونیت دائمی برای ایشان نیست.

faryad;5242 نوشت:
بنابراین زنان پیامبر بر مومنین نقش ولایت را داراست. از سویی شیعیان با استناد به برخی احادیث معتقدند که علی نیز نقش ولایت را بر مردم از سوی خداوند داراست. ممکن است این سوال مطرح شود که آیا می توان برای یک ملت دو ولی از سوی خدا بیاید. جواب بله است. خداوند موسی و هارون را همزمان پیامبر کرد و بر امت یهود فرستاد. اگرچه که موسی خود بر هارون ولایت داشت!پس تا اینجا که ما معتقد باشیم علی و عایشه ( و دیگر زنان پیامبر ) بر یک ملت ولایت دارند هیچ تناقضی بوجود نمی اورد! اما تناقض اینجا شکل می گیرد که این دو با هم جنگ کردند! * و درواقع ولایت داشتن دو نفر که با هم متضاد هستند با هم متناقض است! یا بهتر بگوییم ولایت داشتن دو نفری که با هم مخالف هستند با صفت حکمت پذیری خداوند در تناقض است! درواقع علم و حکمت خداوند ایجاب می کند که برای یک سرزمین دو نفری را ولی نکند که با هم متضاد و مخالف هستند.

اگر چه ولایت دو نفر در یک زمان، چنانکه در قسم موسی و هارون اشاره کردید منتفی نیست اما در هر زمان امکان وجود بیش از یک حجت و ولی تام و تمام، برای یک امت، منتفی است زیرا این مسئله (وجود دو ولی تام) به فساد، خواهد انجامید و قطعاً از حکمت الهی بدور است. و واضح است که ولایت هارون (ع) منوط و وابسته به ولایت حضرت موسی (ع) بود. (چنانکه شما نیز قائل به آن هستید)

پس علاوه بر آنکه ما هیچ دلیل و شاهدی بر ولایت و جانشینی عایشه بر امت اسلامی نداریم، در حالیکه ادله و شواهد قرآنی و روائی و تاریخی، بسیاری به نقل از شیعه و سنی (در حد تواتر) بر ولایت و جانشینی علی (ع) موجود است. از اینرو نمی توانیم به فرض اثبات ولایت، برای عایشه، آن را از نوع ولایتی به حساب آوریم که برای خلیفه و جانشین پیامبر، در جای خویش، ثابت و وارد است یعنی همان شئون و اختیارات پیامبر در ادارۀ امور دینی و حکومتی امت اسلام.

در این وضعیت، ولایت مفروضه برای عایشه در حاشیه و مرتبه ای پایین تر از ولایت علی (ع) بعنوان خلیفۀ به حق مسلمین قرار می گیرد و اطاعت از ولایت علی (ع) بر عایشه نیز واجب است.

در نتیجه قرار گرفتن عایشه در برابر علی (ع)، اگر چه بدلیل عدم عصمت و عدم آگاهی و علم به بواطن و حقایق عالم و حوادث فتنه انگیز، بعید و منتفی نیست، اما در هر صورت، محکوم و منتج به خطاست. در حالیکه بدلیل وجود عصمت و مصونیت (انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی) و علم الهی (انا مدینة العلم و علی بابها) در علی (ع)، حقانیت علی (ع) "علی مع الحق والحق مع علی" ثابت و خلاف آن، منتفی است.

پس نه تنها مبانی اثبات ولایت برای عایشه، بدلایل مختلف، مخدوش و غیر منطقی و بدور از حکم عقل و نقل است، بلکه به فرض وجود و اثبات آن، دایرۀ آن محدود و خارج از حدود و شئون ولایت خلیفه و جانشین و امام است، و در صورت سرپیچی و مخالفت با ولی و جانشین تام الاختیار نبی (ص)، اعتبار خویش را از دست خواهد داد، و از آنجائیکه عایشه به تحریک اطرافیان منافق و زراندوزان دنیاطلب، در برابر جانشین بر حق پیامبر و خلیفۀ وقت، خروج کرد. خط بطلانی بر افتخارات و القاب و اعتباریات خویش کشید و همان ولایت فرضی شما را نیز از بنیان ریشه افکند.

faryad;5242 نوشت:
*: ممکن است اینجا یک سوال به ذهن بیاید که اگر علی و عایشه هر دو ولی از سوی خدا بودند کدام بر دیگری ولایت داشته است؟ اگرچه جواب این سوال اهمیتی در بحث قرار نمی دهد اما به نظر من مادر است که بر فرزند خویش ولایت دارد . اما شما ممکن است بگویید علی بر عایشه ولایت داشته است و باید عایشه از وی اطاعت می کرده است . که همانطور که گفتم تفاوتی در اصل نمی گذارد چه علی و چه عایشه به هر حال یکی از این دو خطا رفته اند. اگر ولایت عایشه را بپذیریم علی خطا کرده است و به عنوان مومن احترام و اکرام مادر را نگاه نداشته و بر روی مادر خویش شمشیر کشیده است ( در صورتی که به وی امر شده است که از مادر خویش اطاعت بکند) و اگر ولایت علی بر عایشه را بپذیریم عایشه خطا کرده است و بر ولی امر خود جنگ آغاز کرده است و بنابراین مستحق لقب ام المومنین نبوده است و خداوند اشتباه کرده است که چنین لقبی را به وی اعطا کرده است!

شما در این مرحله، چگونه ولایت عایشه بر علی (ع) را نتیجه گیری می کنید؟؟

در حالیکه در ابتدای بحث، مادر تنی را واجب الاطاعه می دانید و حق ولایت را برای مادر اصلی اثبات می کنید. مگر عایشه مادر اصلی مؤمنین و علی (ع) است که چنین حقی را بر آن فرض نموده و در صدد اثبات آن هستید؟

بگذریم که انسان به فرض داشتن محدوده ای از ولایت، به محض تخلف از ولی تام و تمام و خلیفۀ به حق پیامبر از آن مرتبه از ولایتی هم که دارد ساقط می شود.

بعلاوه خداوند در ادامۀ سفارش به اطاعت از پدر و مادر و رعایت حالشان، اطاعت از ایشان را تا زمانی واجب دانسته که امرشان، خلاف واجب و امر الهی نباشد. وقتی خداوند در خصوص اطاعت از والدین چنین خط قرمزی قرار داده، آیا اطاعت از مادر اعتباری (ام المؤمنین) که شما حق ولایت برای آن ثابت کرده اید بدون خط قرمز و به عبارتی نامحدود است.

چگونه انتظار دارید که علی (ع) که بفرمودۀ خدا و پیامبر (ص) خودش خط کش و میزان حق و باطل است در برابر مادر و ولایت فرضی شما (عایشه) تمکین کند و بر خلاف امر الهی تسلیم خواسته ها و هواهای نفسانی ایشان شود.

البته اینها همه نشان از این دارد که شما به مبانی ولایت حقیقی که خداوند به انبیاء و اوصیاء خود می دهد و اطاعت از آنها بر همه حتی پدر و مادر و همۀ حق داران واجب است آشنائی چندانی ندارید. و به نوعی گرفتار خلط بحث شده اید.

در هر صورت، ولایت جانشین پیامبر (ص) طبق صریح قرآن عهدی الهی است که به ظالمان داده نمی شود و از اینجا عصمت امام و جانشین و اینکه امری انتصابی از ناحیۀ خداوند است، اثبات می شود. در جاییکه در مسألۀ حق خلافت خلفای سه گانه و ولایت ایشان بر مردم جای بحث و محل اشکال است،

"تلاش برای اثبات ولایت عایشه؟؟؟ راه به بیغوله بردن و ادامه دادن انحراف از مسیر چاه، به دهلیز های قنات است." (حکمتی از صدیق)

موفق باشید...:roz:

صدیق;5274 نوشت:
دوست عزیز

درود دوست عزیز
صدیق;5274 نوشت:
شما در اینجا به استدلال شیعه اشکال گرفته اید در حالیکه خود با یک مبنای متناقض سعی نموده اید که حقی برتر از حق ولایت علی (ع) برای عایشه ثابت کنید.

دوست گرامی
اینجا شما از نقض استدلال شیعه ناراحتید یا استدلال من بر ولایت عایشه؟
من استدلال شیعه را بطور مجزا نفی کردم و ربطی به استدلال بنده ندارد ! پس اگر استدلال من بقول شما متناقض باشد بازهم استدلال شیعه اثبات نمی شود و به دلیلی که گفتم رد و باطل است!
صدیق;5274 نوشت:
در جائی گفته اید که عایشه بدلیل اینکه ام الؤمنین است واجب الاطاعه است و در جائی دیگر مادر بودن، حق سرپرستی و آن حقوقی که از قِبَلِ آن بر عهدۀ فرزندان قرار می گیرد را تنها در آن می دانید که مادر، فرزند را بوجود آورده و از آن نگهداری کرده باشد. (که البته قرآن هم رعایت حق چنین مادری را واجب شمرده است.) حال با توجه به این تفصیل، چگونه حق ولایت و سرپرستی را برای عایشه ثابت می کنید؟؟؟

صدیق;5274 نوشت:
در حالیکه در ابتدای بحث، مادر تنی را واجب الاطاعه می دانید و حق ولایت را برای مادر اصلی اثبات می کنید. مگر عایشه مادر اصلی مؤمنین و علی (ع) است که چنین حقی را بر آن فرض نموده و در صدد اثبات آن هستید؟

این دو مبحث شما چون یک جواب کلی داشت آنرا بصورت یکجا پاسخ می دهم
همانگونه که احتمال می دادم بسیاری از دوستان با این مساله مشکل دار می شوند برای همین پیش فرضها را بصورت مجزا در پست قبل آوردم که اگر دقت کافی می کردید این شبهه برای شما بوجود نمی آمد.
درواقع صفت ام المومنین صفتی است که خدا به عایشه داده است نه صفتی که من یا اهل سنت یا حتی پیامبر به وی داده باشد!
پس وقتی که شما خرده می گیرید که مگر عایشه مادر حقیقی مومنین است درواقع ایراد به حرف من نیست! ایراد به خداست! زیرا خداوند بهتر از من و شما می داند که همه مومنان از رحم زنان پیامبر بوجود نیامدند ( مگر اینکه همین برداشت را از این عبارت بکنیم و مومنان را تنها فرزندان مستقیم پیامبر بدانیم!!) . پس این سوال باید از خدا پرسیده شود که : چرا با وجود اینکه زنان پیامبر همه مومنان را متولد نکردند شما زنان پیامبر را مادر مومنان می نامید؟
البته جواب این سوال کاملا مشخص است! و من هم جوابش را قبل از اینکه شما بپرسید داده بودم. قرآن همان نقشی را برای زنان پیامبر قائل می شود که یک مادر حقیقی برای فرزند خود ایفا می کند. یعنی سرپرستی و نگهاری و ولایت بر فرزند!
درواقع شاید بتوان جواب شما را با یک ضرب المثل مشهور اینطور داد : هر گردویی گرد است ولی هر گردی گردو نیست!
اینجا عایشه مادر مومنین است نه بدلیل اینکه مومن را متولد کرده است یا از مومنن نگهداری کرده! بدلیل اینکه خدا گفته است ایشان مادر مومنین است!! عایشه بر مومنین ولایت دارد نه بدلیل اینکه باید حتما مومنین را متولد بکند! بدلیل اینکه خدا لقب مادر به وی داده است!

و خارج از این مبحث شاید با این سوال ذهن شما روشن تر شود : اصولا از خودتان پرسیدید چرا خداوند زنان پیامبر را خواهر مومنین یا خاله یا عمه مومنین ننامیده است؟
به هر حال اگر بحث احترام تنها بود و مساله ولایت درکار نبود می توانست بطور مثال انها را خواهران مومنین معرفی بکند! اما القاب پدر و مادر مانند خواهر و عمو و دایی و ... نیست که به هر کسی داده شود!!
در زندگی روزمره خود هم افرادی هستند که باهم پیمان برادری و خواهری می بندند! یا خود را خواهرخوانده و برادرخوانده می نامند! اما من کسی را سراغ ندارم که با زنی پیمان مادری ببندد!
بنابراین یا باید بگوییم صفتی که خداوند داده است بدون حکمت و از روی احساسات به زنان پیامبر داده شده است و یا اینکه لقب ام المومنین را یک لقب ساده فرض نکنیم و به ان بعنوان یک دستور و حکم نیز نگاه بکنیم!!

صدیق;5274 نوشت:
پس به صرف اثبات القابی برای یکسری از افراد و حتی نزدیکان پیامبر، بمنزلۀ صدور مصونیت دائمی برای ایشان نیست.

جواب شما را در چند دو اصل بیان می کنم.
1-صفاتی که خداوند داده است قابل برداشتن است یا خیر؟ و اگر هست چه کسی حق دارد ان صفت را بردارد؟
بحث شما تا یک حدودی درست و قابل قبول است. درواقع خوبی و نیک بودن فردی برای ان فرد مصونیت ایجاد نمی کند . چه انکه بسیاری از افراد را داریم که زمانی خوب بودند و بعدا بد شدند. اما در جایی که شما وارد بحث صفات شدید به خطا رفتید! شما نمی توانید فردی یا قومی را مثال بزنید که خداوند صفتی را به آنها اعطا کرده باشد و از انها پس گرفته باشد! مثلا همان ابلیس که مثال زدید در قرآن صفتی به وی داده نشده است که بعد از خطایش از وی گرفته شده باشد! اصولا در قرآن بسیاری از افراد مانند ابراهیم نوح و محمد و... مورد خطاب و عتاب خدا قرار می گیرند اما صفتی به آنها داده نمی شود و پس گرفته نمی شود!!
اما اگر بر فرض محال گفته شما صحیح هم باشد و صفتی از سوی خدا به کسی داده شود و از وی پس گرفته شود . برداشتن این صفت یا حکم فقط و فقط بر عهده خود خداست نه کسی دیگر! و شما نمی توانید به ظن خود صفت یا حکمی را خداوند داده است بردارید و صفت یا حکمی دیگر را در آن جانشین بکنید!

پس همانطور که گفته شد صفتی که خداوند به فردی داده می شود از روی حکمت خدا است و این صفت را کسی نمی تواند تغییر بدهد و به همین دلیل هم هست که عایشه ام المومنین تا ابد باقی می ماند.

2- اگر استدلال شما صحیح باشد آیا فقط برای عایشه است؟
در قرآن اصلا نامی از علی اورده نشده است که بخواهد صفتی به وی خطاب شود. و اغلب صفاتی که به وی داده شده است ( مانند امیرالمومنین ) صفاتی است که شیعیان و محبان وی به وی داده اند که کاملا بشری است . یرخی از صفات وی هم برداشت از صفاتی است که پیامبر به علی داده شده است.
اما با توجه به استدلال شما که می گویید دادن این صفات و القاب برای فردی مصونیت ایجاد نمی کند باید پرسید که آیا این استدلال فقط در مورد عایشه صحیح است یا علی نیز شامل چنین استدلالی می شود و تخطی علی نیز باعث برداشتن این صفات می شود ( همانطور که گفتم صفت عایشه از سوی خداست که عالم مطلق است! درحالی که صفات علی چنین نیست!) و اگر چنین است چگونه شما برای استناد حرفهایتان به برخی از احادیث در مورد علی رجوع می کنید و با استناد به اینگونه صفات و القاب سعی می کنید صفت عایشه را از وی بردارید؟
مثلا در این قسمت

صدیق;5274 نوشت:
در حالیکه بدلیل وجود عصمت و مصونیت (انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی) و علم الهی (انا مدینة العلم و علی بابها) در علی (ع)، حقانیت علی (ع) "علی مع الحق والحق مع علی" ثابت و خلاف آن، منتفی است.

در اینجا شما با استناد به سه حدیث پیامبر ( که اصلا ربطی به عصمت و مصونیت از گناه وی ندارد !! ) مصونین و عصمیتی برای وی قائل می شوید! درحالیکه این صفات و القابی که برای وی شمردید اولا از سوی یک بشر ( فردی که پایین تر از خداست ) به وی داده شده است و ثانیا برای وی مصونیتی ایجاد نمی کند و همین قرار گرفتن در برابر عایشه و جنگ با وی ابطال کننده همه این القاب و صفات و ویژگیهایی است که شما برای وی برشمردید!
صدیق;5274 نوشت:
پس علاوه بر آنکه ما هیچ دلیل و شاهدی بر ولایت و جانشینی عایشه بر امت اسلامی نداریم، در حالیکه ادله و شواهد قرآنی و روائی و تاریخی، بسیاری به نقل از شیعه و سنی (در حد تواتر) بر ولایت و جانشینی علی (ع) موجود است. از اینرو نمی توانیم به فرض اثبات ولایت، برای عایشه، آن را از نوع ولایتی به حساب آوریم که برای خلیفه و جانشین پیامبر، در جای خویش، ثابت و وارد است یعنی همان شئون و اختیارات پیامبر در ادارۀ امور دینی و حکومتی امت اسلام.

من اصلا نمی فهمم شما از کدام احادیث و روایات و شواهد قرآنی و تاریخی حرف می زنید!!
تمام شواهدی که شما اوردید را من قبلا همگی را رد کردم و شما و دوستانتان جوابی به من ندادید!! حتی من از دوستتان جناب صدر خواستم که اگر خودشان هم نمی توانند جواب بدهند بروند از علمای اسلامی جواب این چند سوال مرا کامل بیاورند
faryad;5065 نوشت:
1- شیعیان مدعی هستند که آیه ای در زمان غدیر خم نازل شده است و به پیامبر دستور می دهد که جانشنی تعیین بکند در صورتی که چنین آیه ای در قرآن وجود ندارد و قسمتی از یک آیه دیگر است!(#) و در پایان هم مدعی هستند آیه ای در شان چنین روزی نازل شده است و به پیامبر می گوید با اینکار دینت کامل شده است که بازهم که چنین آیه ای وجود ندارد و این آیه ای که مدعی هستند قسمتی از یک آیه بلند است که در ان حرامیت گوشت خوک و مردار امده است! (#) 2- چرا به عایشه زن پیامبر لقب ام المومنین داده اند! شیعیان معتقدند که این بخاطر حرمت نکاح با زنان پیامبر بوده در صورتی که اگر چنین بود باید لقب ام المسلیمن به وی داده یمشد نه ام المومنین! 3- شیعیان معتقد به آیه ای به نام تطهیر هستند و می گویند در مقام دختر پیامبر و فرزندانش است درصورتی که این آیه قسمتی از یک آیه بلند است که در شان زنان پیامبر امده است.(#) 4- حدیث "... کتاب الله و عترتی اهل بیت ... " در اهل سنت بدین گونه است " ... کتاب الله و سنتی ...." و هر دو روایت هم منابع بسیاری دارند. اما با توجه به معنای اهل بیت که در سوال قبل پرسیده شد حدیث دوم درست تر بنظر می رسد. 5- و در آخر با توجه به علامت (#) که مشخص شد . چرا شیعیان برای استناد حرفهایشان از قرآن آیه ها را قسمت قسمت می کنند و سر و ته آیه را می زنند و بدون در نظر گرفتن معنای کلی یک آیه برای آن قسمت شان نزول مجزا می آورند؟ و اصولا چرا باید خدا و پیامبرش یک جمله با شان نزول مجزا را به یک آیه دیگر بچسباند؟

دوست گرامی قرار نیست که من وقت و هزینه بگذارم و بحث بکنم اما شما روی دیوار حاشا راه بروید و بیکباره همه چیز را منکر بشوید! و بعد از 5 صفحه باز سر خانه اول برگردید!!
صدیق;5274 نوشت:
بعلاوه خداوند در ادامۀ سفارش به اطاعت از پدر و مادر و رعایت حالشان، اطاعت از ایشان را تا زمانی واجب دانسته که امرشان، خلاف واجب و امر الهی نباشد. وقتی خداوند در خصوص اطاعت از والدین چنین خط قرمزی قرار داده، آیا اطاعت از مادر اعتباری (ام المؤمنین) که شما حق ولایت برای آن ثابت کرده اید بدون خط قرمز و به عبارتی نامحدود است.

اولا معنای مادراعتباری که در اینجا استفاده کردید را بهتر است توضیح بدهید که منظورتان چیست؟
ثانیا حکم پدر و مادر تا زمانی که با حکم خدا در تضاد نباشد واجب است . اما خاطر نشان می کنم که خدا خود عایشه را ام المومنین نامیده است پس خود این لقب هم حکم خداست وحکم خدا واجب الاطاعه است . از سویی این لقب از سوی خدا به زنان پیامبر داده شده است و از روی حکمت بوده است و برخلاف نظر شما (که گفتید "از آنجائیکه عایشه به تحریک اطرافیان منافق و زراندوزان دنیاطلب،" ) نمی تواند به یک منافق و دنیا طلب داده شود!! پس همین لقب " ام المومنین " یعنی مادر و ارشد مومنان نشان از ایمان تمام و کمال عایشه دارد و هم اینکه لقبی است که از سوی خدا داده شده است و از روی حکمت است و بنابراین اطاعت محض از ایشان را می طلبد ( بدلیل اینکه اطاعت از وی در راستای اطاعت از خداست)

خارج از این بحث سه عبارت شما مرا به تعجب واداشت که جا دارد توضیح کاملی در باره آنها بدهید

صدیق;5274 نوشت:
این اولین تناقض شما؟؟؟؟

اولا با توجه به معنای تناقض و شرایط احقاق آن ( و تصور درستی استدلالهای شما ) کجای مطلب من با هم تناقض دارد؟ لطفا توضیح بدهید!
ثانیا گفتید این اولین تناقض من است و این بدین معناست که تناقضات دیگری هم دارم! در صورتی که در تمام پستتان به ان اشاره نکردید ! می توانید دیگر تناقضات بنده را هم اشاره بکنید؟
صدیق;5274 نوشت:
در هر صورت، ولایت جانشین پیامبر (ص) طبق صریح قرآن عهدی الهی است که به ظالمان داده نمی شود و از اینجا عصمت امام و جانشین و اینکه امری انتصابی از ناحیۀ خداوند است، اثبات می شود. در جاییکه در مسألۀ حق خلافت خلفای سه گانه و ولایت ایشان بر مردم جای بحث و محل اشکال است،

این سه بحثی که شما کردید
1- جانشینی پیامبر به ظالمان نمی رسد
2- عصمت امام و جانشینی وی امری انتصابی از ناحیه خداست
3- حق خلافت خلفای سه گانه و ولایت ایشان بر مردم بحث و محل اشکال است

اولا چگونه نتیجه شده است؟
ثانیا مورد سوم چه دخلی به بحث ما دارد؟

صدیق;5274 نوشت:
"تلاش برای اثبات ولایت عایشه؟؟؟ راه به بیغوله بردن و ادامه دادن انحراف از مسیر چاه، به دهلیز های قنات است." (حکمتی از صدیق)

این صدیق که می گویید چه کسی است؟ کسی غیر از شماست یا خودتان را عرض نمودید؟
درجه و اعتبار علمی ایشان چقدر است؟
اصولا معنای حکمت را می داند؟
در ادوار زندگی اش بجز حکمت شعر هم گفته است یا خیر؟

faryad;5288 نوشت:
درود دوست عزیز درواقع صفت ام المومنین صفتی است که خدا به عایشه داده است نه صفتی که من یا اهل سنت یا حتی پیامبر به وی داده باشد!
پس وقتی که شما خرده می گیرید که مگر عایشه مادر حقیقی مومنین است درواقع ایراد به حرف من نیست! ایراد به خداست! زیرا خداوند بهتر از من و شما می داند که همه مومنان از رحم زنان پیامبر بوجود نیامدند ( مگر اینکه همین برداشت را از این عبارت بکنیم و مومنان را تنها فرزندان مستقیم پیامبر بدانیم!!) . پس این سوال باید از خدا پرسیده شود که : چرا با وجود اینکه زنان پیامبر همه مومنان را متولد نکردند شما زنان پیامبر را مادر مومنان می نامید؟
البته جواب این سوال کاملا مشخص است! و من هم جوابش را قبل از اینکه شما بپرسید داده بودم. قرآن همان نقشی را برای زنان پیامبر قائل می شود که یک مادر حقیقی برای فرزند خود ایفا می کند. یعنی سرپرستی و نگهاری و ولایت بر فرزند!


دوست عزیز


اکنون که بحث به اینجا رسید، علاوه بر آنکه به بررسی لقب ام المؤمنین، طهارت و پاکی زنان پیامبر و خصوص عایشه می نشینیم، و پرده از حقایق بعد از قتل عثمان و رفتار عایشه و نقش وی در شکل گیری جنگ جمل بر می داریم، نکاتی چند در این رابطه را نیز گوشزد می کنیم:

1. خداوند در آیه 6 از سوره احزاب، خطاب به مومنان می فرماید: "پیامبر نسبت به مومنان از خودشان سزاوار تر است و همسران وی در حکم مادران مومنان هستند. ..."، این آیه، بر خلاف آنچه از آن برداشت نموده و مدعی هستید، در صدد بیان حکم حرمت ازدواج با همسران پیامبر است چنانکه در آیه دیگری از قرآن، می فرماید :« ...و شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسری خود درآورید که این کار نزد خدا بزرگ است!»[1] این آیه بیش از این دلالتی ندارد.[2]

2. بدون شک، بدلایل بسیاری که در جای خویش (بررسی آیۀ تطهیر) بحث شده است، آیه تطهیر، مربوط به پیامبر اکرم (ص)، امام علی(ع)، فاطمه (س)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) است و شامل همسران پیامبر (ص) نمی شود.

اما گواهی قرآن به پاک بودن همسران پیامبر از تهمت انجام عمل منافی عفت(داستان افک)، به این صورت بوده است که در یکی از جنگ ها و غزوات پیامبر، که یکی از همسران ایشان (بر طبق بعضی از روایات اهل سنت عایشه، و بر طبق برخی دیگر ماریه)[3] نیز حضور داشت، به عللی، همسر ایشان از قافلۀ در حال برگشت، عقب ماند. منافقین مدینه چون از این موضوع با خبر شدند، برای ضربه زدن به وجهه پیامبر (ص)، به همسر ایشان، تهمت انجام عمل خلاف عفت زدند. خداوند جهت دفاع از آن حضرت، این تهمت را رد کرده و بر طهارت همسر پیامبر از این تهمت تاکید می کند. [4] در این آیه به پاکی آن زن و دیگر زنان ایشان از مسائل خلاف عفت تصریح شده است.

3. این تصریح قرآن نه تنها دفاع از طهارت و پاکی همسران پیامبر که دفاع از آبروی پیامبر اکرم (ص) و نبوت است. زیرا چنین تهمت ناروایی اخلال در امر رسالت است. ولی این اعتراف قرآن به معنای عصمت زنان پیامبر از هر گونه خطا و اشتباه و نسیان (همانند عصمت معصومین (ع) نیست. زیرا قرآن از دو تن از همسران پیامبر اکرم (ص) که مرتکب خطا شده و بعضی از اسرار آن حضرت را افشا کردند خواسته است که توبه کنند؛ و می فرماید: « اگر شما دو نفر (افشاگر راز و شنونده آن) به سوی خدا توبه برید (می‏سزد، زیرا) که دل‏هایتان (از حق) منحرف شده، و اگر بر ضد او یاور هم باشید پس (بدانید که) مسلّما خداوند خود و جبرئیل و مرد شایسته مؤمنان، یاور او هستند، و فرشتگان نیز پس از آنها پشتیبانند. اگر او شما را طلاق دهد امید است که پروردگارش به جای شما او را همسرانی دهد که بهتر از شما باشند، (زنانی) تسلیم خدا، مؤمن، مواظب طاعت، توبه‏کار، عبادت کننده، روزه بگیر، شوهر کرده و دوشیزه.»[5] بر طبق همه تفاسیر شیعه و اهل سنت این دو زن ( گوینده سرّ و شنونده آن به ترتیب) حفصه و عایشه بودند.[6] در این آیات به صراحت از مخالفت این دو زن با خواسته پیامبر(ص) و تهدید خداوند به طلاق آنان توسط پیامبر (ص)، سخن می گوید.

حال با ارتکاب خطای فاحش مخالفت با پیامبر آیا امکان ندارد بعد از وفات پیامبر (ص)، این خطا ها از آنها (زنان پیامبر) مجدداً و در طیفی وسیع تر و بزرگتر صادر شود؟ آیا مخالفت اینان با امامت و ولایت عجیب تر از مخالفت با نبوت است؟

در حالی که همه مذاهب اسلامی متفقند که بعد از کشته شدن عثمان، قطعاً امام علی (ع) ، خلیفه چهارم رسول خدا بوده و اطاعت از او بر همگان واجب است پس مسلماً خروج بر امام علی (ع)، خروج بر پیامبر (ص) به حساب می آید. علاوه بر این در قرآن از زنان پیامبر (ص) خواسته شده است که در خانه خود بنشینند وتقوا پیشه کنند.[6]، آیا خروج و شرکت در یک جنگ علنی بر ضد ولی امر مسلمین در راستای این آیه قرآن است یا مخالفت با آن؟!.

با نگاهی به برخی رفتارهای دوگانۀ عایشه در زمان خلافت عثمان و پس از قتل وی و در زمان خلافت علی (ع) به حقیقت چهرۀ منافقانه، دوگانگی شخصیتی و روح منفعت طلبانۀ وی پی خواهیم برد:

عایشه بنت ابی بکر، که یکی از این زنان پیامبر بود، در خلافت عثمان بن عفان، دل خوشی از وی نداشت و دایم بین آن دو، سخنان درشت و نامطلوبی رد و بدل می گردید و چه بسا عایشه مردم را بر ضد عثمان تحریک می کرد و حتّی در واقعه شورش مسلمانان که به قتل عثمان منجر شد، عایشه طرف مردم را گرفته و آنان را بر ضد عثمان تشویق و ترغیب می کرد. ابن اعثم کوفی( متوفای 314 هجری) در این باره چنین بیان کرد: از این معنی خاطر عایشه به غایت رنجیده بود، او (عثمان) را بد می گفت و دشنام می داد، بلکه مردمان را بر کشتن عثمان تحریص می کرد و می گفت: "بکشید این پیر کفتار را که هنوز پیراهن مصطفی(ص) کهنه نشده، سنّت او را کهنه گردانید. بکشید این پیر کفتار را و زنده مگذارید." [7]

ابن اعثم در جای دیگر، شدت خشم و نارضایتی عایشه نسبت به عثمان را بدین گونه شرح داد: "امّ المؤمنین، عایشه صدیقه، چنانکه بدان اشاره شد چندانکه توانست و دانست مردم را در قتل عثمان تحریص می کرد تا گاهی که سفر مکّه پیش داشت. در مکّه او را آگاهی دادند که عثمان به دست صنادید اصحاب مقتول گشت، نیک شاد شد فقالت: أبعده اللّه بما قدّمت یداه، الحمد للّه الّذی قتله. عایشه در قتل عثمان خدای را شکرها بگذاشت و بر او لعن و نفرین فرستاد. [8]

عایشه پس از آگاهی از قتل عثمان، راهی مدینه منوره شد و در میان راه، ابتدائاً به او خبر دادند که طلحة بن عبیداللّه به خلافت رسید، وی از این خبر استقبال کرد و با تمسخر و تحقیر نسبت به طلحه، گفت: إیه ذاالاصبع للّه أنت، لقد وجدوک لها محشاً. سپس به راهش ادامه داد تا به «سرف» (مکانی در شش یا هفت مایلی مکه) رسید و با شخصی به نام عبید بن ابی سلمه لیثی روبه رو گردید، که از مدینه می آمد، از او پرسید: از مدینه چه خبر؟ عبید گفت: مردم، عثمان را به قتل رساندند. عایشه گفت: آری، این را می دانم، بگو پس از آن، چه کردند؟ عبید گفت: دشواری و سختی های مردم توسط خودشان، به بهترین شیوه حل و فصل گردید و با پسر عموی پیامبرشان علی(ع) بیعت کردند.

عایشه با تعجب پرسید: آیا آنان چنین کاری کردند؟ دوست دارم که آسمان بر زمین افتد، اگر این خبری را که دادی، برای پیشوایت (علی(ع)) درست باشد. عبید گفت: برای چه چنین می گویی؟ به خدای سبحان سوگند در روی زمین کسی را مانند او نمی بینم. چرا تو از خلافت و حکومت او ناراحتی؟ عایشه به وی پاسخی نداد و از همان مکان، به مکه برگشت[9] و از رفتن به مدینه منصرف شد.

امّا بنا به نقل ابن اعثم کوفی: عبید بن ابی سلمه به عایشه گفت: چرا چنین می گویی؟ نه تو در حق علی (ع) ثناها می فرمودی و می گفتی که امروز در روی زمین هیچ کس در نزد خدای سبحان از علی(ع) گرامی تر نیست؟ اکنون چرا او را دشمن می داری و خلافت او را نمی پسندی؟ نه هم تو مردمان را بر کشتن عثمان تحریص می کردی که این پیر کفتار را بکشید؟ اکنون چه افتاده که چنین می گویی؟ عایشه در پاسخش گفت: در آن وقت این سخن می گفتم، اکنون چون خبر آن یافتم از آن بازگشتم، عثمان از شما توبه خواسته بود. چون توبه کرده و از گناهان پاک شد، او را بکشتید. به خدای که خون او بازخواهم و در این کار خاموشی نگیرم. عبید گفت: ای امّ المؤمنین، و اللّه که نیک نمی کنی و میان امّت مصطفی(ص) غوغا و تفرقه می افکنی، بسا فتنه ها که انگیخته شود و بس خون ها که ریخته گردد. عایشه، سخن عبید را وقعی نگذاشت و از نیمه راه بازگشت و جانب مکه گرفت. [10]

بدین گونه، پس از معاویه و امویان حاکم شام، نطفه دوّمین جناح و جبهه مخالفان حضرت علی(ع) به سردمداری عایشه بنت ابی بکر، بسته شد و این بار مکه معظمه، خانه امن الهی هدف مخالفان امام علی(ع) قرار گرفت.

همۀ این قضایا، و آغاز فتنۀ جمل در حالی صورت گرفت که:

1. پس از قتل عثمان، افرادی چون طلحة بن عبیداللّه و زبیربن عوام به خاطر عضویت در شورای شش نفره منتخب عمر بن خطاب، در مظانّ خلافت قرار داشتند ولیکن با وجود شخصیت عظیم و گرانسنگی چون امیرمؤمنان، امام علی بن ابی طالب(ع) در میان امت اسلام، تمام توجّهات و أنظار توده های مردمی متوجه آن حضرت بود.

2. نخستین کسی که دست بیعت به دست آن حضرت داد، طلحة بن عبیداللّه بود و پس از او مهاجران، انصار، اشراف، افاضل و بزرگان و تمامی اهالی مدینه و انقلابیونی که از شهرهای مختلف اسلامی در مدینه به سر می بردند. با امام علی(ع) بیعت کردند. [11]

3. پس از بیعت اهالی مدینه و انقلابیون مستقر در آن، اهالی شهرها و مناطق مختلف اسلامی نیز از طریق دوستداران و یاران امام علی(ع)، با آن حضرت بیعت کردند و اهالی کوفه، مصر و یمن در این امر پیش تاز بودند.

4. از طرفی امام علی بن ابی طالب(ع) به محض انتخاب شدن به حکومت و تحویل گرفتن زمام خلافت، آن چه که عثمان و درباریان او از مال و منال و وجوهات و نقدینگی را که در قصر او گرد آورده بودند، همه را به بیت المال برگردانید. مگر اموال و دارایی های شخصی عثمان را که به ورثه وی تسلیم کرد و شتران صدقه را به نگهبان و حافظی سپرد و تمامی نقدینگی موجود را میان مهاجر و انصار به طور مساوی تقسیم کرد که به هر نفری سی دینار رسید. [12]

5. اینها بخشی از حقایق مربوط به فتنۀ جمل و عداوت و دشمنی مخالفان و عایشه با عدالت و خلافت علی (ع) بود ...

با این تفاصیل، چگونه بر تداوم پاکی و طهارت عایشه اصرار می ورزید؟ چگونه و با چه مبانی متکی به عقل و نقل، ولایت بر مؤمنان را برای عایشه ثابت می کنید؟ آیا برای پوشاندن حقانیت ولایت علی (ع) که در جای خویش مفصل بحث شده و تنها کافی است به اندک مباحث مطروحه در همین سایت مراجعه کنید تا به این مطلب پی ببرید، باید به هر دستاویز بی پایه و اساسی چنگ زد؟ چگونه کلام پیامبر اکرم (ص) را که به فرمودۀ قرآن: "ولا ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی" است در حد کلام بشری پایین می آورید؟ و هزار سؤال دیگر ...

بدیهی است، در زمانی که پاسخ به سؤال، داده شد، به حاشیه بردن بحث، شیوه ای کهنه و فرسوده و تلاشی خارج از مدار اصول و منطق است. و البته برای اهل نظر و معنا و خوانندگان فرهیخته، این شیوه راه به جائی نخواهد برد و در نهایت با شکست مواجه است.

موفق باشید ... :roz:

پاورقی-----------------------------------------------
[1] احزاب/53.
[2] تفاسیر زیادی از اهل سنت ، تصریح دارند که منظور از ام المومنین بودن همسران پیامبر، حرمت ازدواج و عظمت احترام آنان است.
نک: شوکانی،محمد بن علی، فتح القدیر،ج4،ص 302، دار ابن کثیر، دمشق، 1414 ؛ جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن،ج5،ص 225،دارالاحیاء،بیروت، 1405 ؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر،انوار التنزیل و اسرار التاویل، ج4،ص 225 ، دارالاحیاء التراث، بیروت،1405 ؛ اندلسی، ابوحیان، البحر المحیط فی التفسیر، ج8،ص 454، دارالفکر،بیروت،1404. [=Times New Roman]
[3] تفسیرقمی،ج2،ص99.[=Times New Roman]
[4] نور/11.
[5] تحریم/4و5.
[6] طباطبایی،محمد حسین، ترجمه المیزان، ج19،ص555،جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم ، 1374ش ؛ فتح القدیر،ج5، ص 298؛ انوار التنزیل،ج5، ص 224؛ البحر المحیط فی التفسیر، ج10، ص 210.
[7] احزاب/33، به نقل از پایگاه اسلام کوئست با کمی تغییر و اضافات.
[8]. الفتوح ،ابن اعثم کوفی، ص 375.
[9]. همان، ص 386.
[10]. أنساب الأشراف، ترجمة امیرالمؤمنین(ع)، ص127.
[11]. الفتوح ،ابن اعثم کوفی، ص 398.
[12]. الفتوح، ص 392، بنقل از پایگاه حوزه نت با کمی تغییر و اضافات.





با درود به جناب صدیق
من معمولا با کسانی که حس بکنم بحثم با انها به نتیجه ای نمی رسد از بحث با انها کناره گیری می کنم و انها را در لیست سیاهم قرار می دهم و نه پستهای انها را می خوانم و نه جواب انها را می دهم.
شما نیز در لیست سیاه من قرار گرفتید.
با توجه به این جمله که در بحث قبلی نوشته بودید می توان حدس زد که بحث من و شما به هیچ نتیجه ای نمی رسد

صدیق;5322 نوشت:
"اگر در خانه کَسَ است، یک حرف بس است".

faryad;5333 نوشت:
با درود به جناب صدیق
من معمولا با کسانی که حس بکنم بحثم با انها به نتیجه ای نمی رسد از بحث با انها کناره گیری می کنم و انها را در لیست سیاهم قرار می دهم و نه پستهای انها را می خوانم و نه جواب انها را می دهم.
شما نیز در لیست سیاه من قرار گرفتید.
با توجه به این جمله که در بحث قبلی نوشته بودید می توان حدس زد که بحث من و شما به هیچ نتیجه ای نمی رسد


دوست عزیز

سعی نمودم با بیانی روشن، و البته با رعایت سیر منطقی، پاسخ مطالب شما را در پست قبلی ارائه کنم.

اما با این وجود لازم به ذکر است؛ با این شیوه و رویکردی که شما در اکثر مباحثتان اتخاذ نمودید به نظر می رسد که اصولاً در طرح و پیگیری مباحث، بدنبالِ رسیدن به نتیجۀ منطقی و قاعده مند و البته مشخصی نیستند و تنها هدف شما ایجاد چالش در پس چالشی دیگر و ایجاد اغتشاش و نا آرامی در جهت غبار آلود کردن فضای بحث است.

در هر صورت بنده و سایر کارشناسان محترم، با کمال احترام و با تمام وجود، آمادۀ پاسخگویی به سؤالات شما هستیم. و توصیه به رعایت اصول، مبانی و قاعده مند بودن را چاشنی جملۀ پایانی خود می کنم.

اگر قرار است ادامۀ بحث به همین شیوه ادامه یابد یعنی بدور از فضای علمی و صرف گفتگوی دو طرفه، بدون شک، ادامۀ بحث، از حیز انتفاع خارج است.

گفته بودی که این صدیق کیست و این حکمت ها؟ بدون شک منبع حکمت، نور الهی است و مصادیق حقیقی حکماء، انبیاء و اولیاء الهی اند. و اگر "صدیق" به حسب ظاهر، جمله ای حکیمانه بر زبان می راند، کنه و حقیقت آن نه از خود، که بر گرفته از حکمت قرآن و کلام معصومان است. پس چه اهمیت دارد که چه کسی سخن حکیمانه می گوید، بنا به قولی: "انظروا الی ما قال و لا تنظروا الی من قال"

و این هم حکمتی دیگر:

"اگر چراغی پیش رویت روشن شد، چشمانت را مبند بلکه با آن چراغ بدنبال روشنائی بیشتر باش" (حکمتی از صدیق)

موفق باشید... :roz:

درود
در جواب شما به شعری از احمد شاملو اکتفا می کنم

مرا دیگر گونه خدایی می بایست شایسته ی آفرینه ای که

نواله ی نا گزیر را گردن کج نمی کند

و خدایی دیگر گونه آفریدم .

اما نه خدا و نه شیطان

سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگران می پرستیدند…

بتی که دیگرانش می پرستیدند…

بدرود

faryad;5333 نوشت:
با درود به جناب صدیق
من معمولا با کسانی که حس بکنم بحثم با انها به نتیجه ای نمی رسد از بحث با انها کناره گیری می کنم و انها را در لیست سیاهم قرار می دهم و نه پستهای انها را می خوانم و نه جواب انها را می دهم.
شما نیز در لیست سیاه من قرار گرفتید.
با توجه به این جمله که در بحث قبلی نوشته بودید می توان حدس زد که بحث من و شما به هیچ نتیجه ای نمی رسد

faryad;5339 نوشت:
درود
در جواب شما به شعری از احمد شاملو اکتفا می کنم

مرا دیگر گونه خدایی می بایست شایسته ی آفرینه ای که

نواله ی نا گزیر را گردن کج نمی کند

و خدایی دیگر گونه آفریدم.

اما نه خدا و نه شیطان

سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگران می پرستیدند…

بتی که دیگرانش می پرستیدند…

بدرود

سلام بر برادران و خواهران، غرض از این پست، فقط یک پرسش بود:

نگفتم؟ :Labkhand:(کاش اون پست من پاک نشده بود، تا دوستان می دیدند که من رفتار امروز این کاربر را پیشگویی کرده بودم، البته نه از غیب، بلکه بر اساس فعالیتهای پیشینش، البته اگر عنوان فعالیت بشود به آنها داد!)


***

در ضمن جناب صدیق، یک پرسش داشتم، کسی که شما را در لیست سیاه قرار داده است و پستهای شما را هم نمی خواند، چگونه همچین شعر نامربوطی را در پاسخ به شما مطرح می نماید؟(البته این شعر را فقط به شما حواله نکرده اند!)

به هر روی موفقیت در این بحث را به جناب صدیق تبریک عرض می کنم :Rose: :hamdel:

سلام وخسته نباشیدبحث جالبی بوداما در تعجبم که چگونه این برادر از چنین مقدمات چنین نتیجه فاسدی را گرفته است.صورت قضیه طرح شده این است:عایشه ام المومنین است.مادر ولی است پس عایشه ولی مومنان است. بله عایشه ام المومنین است و مادر ولی است درست.اما سئوال:آیا خداولی انسانها نیست؟آیا پیامبر ولی نیست؟ایاپدر انسان ولی نیست؟ایا پدر بزرگ ولی نیست؟مادر بزرگ؟مادر؟معلم؟دوستان صمیمی؟ اینها همه ولیند اما این کجا وآن کجا.در ادبیات عرب ولی به 20 معنی امده است. بله ولی به منای دوست به معنای حب به معنای صاحب اختیار،به منهای سرپرستی و...پیامبر در صحنه غدیر این معنی را رساند که علی(ع)ولی شماست از باب اینکه خدا و رسولش ولی است. و... واقعا از وضوح مسئله در اشتباه افتاد ه اید

دوما اینکه اگر بخواهیم تناقص منطقی را بررسی کنیم در تعریف این برادر اشکالات فراوانی وارد است حال این تعریف را فرضا قبول کردیم جواب دهید که درموضوع مسئله چه شباهتی ووحدتی در موضوع ومحمول دارد؟ثانیا ایا ولایت عایشه مثل ولایت مادر خود آدم است یانه؟

درود
همانطور که در پست قبل گفتم من جناب صدیق را در لیست سیاهم قرار دادم و می خواستم تنها با ایشان مباحثه نداشته باشم . اما بعد از چند پیام خصوصی که بین من و مدیر سایت رد و بدل شد تصمیم گرفتم اصلا در این سایت فعالیت نداشته باشم.
به همین خاطر تصمیم گرفتم یک جمع بندی و خلاصه گیری از موضوعات بحث شده در این سایت داشته باشم
از دو تاپیکم یکی که کلا بسته شد و ادامه مباحثه در زمینه آن را به من ندادند! و این تاپیک که در این پست جمع بندی از موضوعات می کنم و چند سوال باقی مانده در اذهان را جواب می دهم و از دوستانی که بعد از من پست می زنند بخاطر اینکه نمی توانم جوابگوی انها باشم عذرخواهی می کنم
1- چرا من جناب صدیق را در لیست سیاه قرار دادم؟
من اصولا با برخی ادمها اصلا بحث نمی کنم و دلایل خاص خودم را دارم . اما همه دلیلها را می توان در یک جمله خلاصه کرد " انکس که نمی داند نادان است و انکس که می داند و انکار می کند ظالم است "
افرادی که نمی دانند با بحثها باید اگاه شوند اما با مباحثه نمی توان ظالم را شکست داد و مبارزه می طلبد. فروم نه جای مبارزه ( و جدال و توهین و ... ) است و نه من اینکار را می کنم.

جواب برخی صحبتهای جناب صدیق:
من این جوابها را برای ایشان نمی دهم ( چون مطمئنم که ایشان حرفهای من را ناگفته می خواند!) بلکه فقط برای روشن شدن برخی اذهان برخی قسمتهای ان را اشاره می کنم.

ام المومنین و حکم حرمت:
ایشان با اشاره به آیه ای که ام المومنین در ان آمده است و همچنین آیه 53 سوره احزاب اشاره می کند این دو آیه هر دو به یک موضوع اشاره می کنند. ابتدا ترجمه کامل این آیه را می گذارم.

6 احزاب : پیغمبر اولی و سزاوارتر به مومنان است از خود انها و زنان پیغمبر مادران مومنان هستند و خویشاوندان نسبی شخص , بعضی بر بعض دیگر در کتاب خدا مقدمند از مهاجر و انصار ( که باهم عقد اخوت بستند ) مگر انکه به نیکی و اجسان بر دوستان خود از مهاجر و انصار وصیتی کنید که این ( تقدم وصیت ) در کتاب خدا مسطور گردیده است.

در این آیه توجه به چند نکته لازم است :
1- در ابتدای آیه آمده است "النبی اولی بالمومنین من انفسهم و ....." یعنی بحث سزاوار بودن و اولی بودن پیامبر به مومنین بیان می شود.
2- در قسمتی از آیه می آید " و الولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله من المومنین و المهاجرین " یعنی در اینجا هم تاکید می کند برخی از خویشاوندان از مهاجر و انصار مقدم ترند.
3- در آیه 3 سوره احزاب می خوانیم " خدا در درون یک مرد دو قلب قرار نداده و نیز زنانتان را که مادر بخوانید مادر شما و پسر دیگری را که فرزند بخوانید پسر شما قرار نداده این گفتار شما زبانی و بی واقعیت است و خدا سخن به حق گوید و شما را به حقیقت راهنمایی می کند.

1-آنچه که از سه نکته بالا بدست می آید این است که در دوران جاهلیت برخی افراد دیگر را مادر یا پسر یا ... می خواندند. و خدا بیان می کند که این افراد به صرف اینکه شما انها را مادر یا پسر می خوانید پسر و مادر شما نمی شوند. همانطور که می بینید این آیه اصلا بحثی در مورد عدم ازدواج با زنان پیامبر نکرده بلکه بحث بر روی القاب است و خدا لقب مادر ( بجز مادر حقیقی ) را فقط مختص به زنان پیامبر می داند.
2-از سویی در آیه تاکید زیادی بر سزاواری و شایستگی و اولی تر بودن برخی از افراد بر برخی دیگر دارد. و این صحت گفتار من را که تاکید می کند.
3-از طرفی حکم ازدواج نکردن با محارم بصورت مجزا و صریح همانطور که دوست عزیزمان هم اشاره کردند در قرآن امده است و لزومی ندارد که با این گنگی همچین حکمی بیاید.
4- چندین استدلال دیگر از جمله اینکه چرا زنان پیامبر خواهر مومنین نامیده نشده یا چرا ام المسلیمن خوانده نشده و ... هم قبلا بیان شد که به تفصیل می توانید انها را بخوانید.

اهل بیت به چه کسانی خطاب می شود؟ و آیا اطاعت از انها واجب شده است؟
همانطور که اشاره شد آیه ای که به نام تطهیر بیان می شود نیمی از یک آیه است که در شان زنان پیامبر است و خطاب آیه مشخصا به زنان پیامبر است . و بنابراین اهل بیت پیامبر را زنان پیامبر و شخص پیامبر تشکیل می دهد.
از سویی حدیثی که شیعیان بیان می کنند دو روایت دارد که روایت اهل سنتی " کتاب الله و سنتی " است .

آیا عایشه خطا کرد؟
بحث آیه تحریم و شان نزول ان چنانچه خود جناب صدیق هم اشاره کردند بحث عایشه است و ایشان نیمی از این داستان را اشاره کردند . اما کاش داستان اصلی که از همبستری محمد با ماریه قبطیه در نوبت حفصه ( انهم بدون پرداختن مهریه به ماریه قبطیه ) و سپس برملا شدن این راز برای حفصه و بعد از ان درمیان گذاشتن این ماجرا توسط حفصه بر عایشه و خرده گرفتن عایشه بر محمد و نزو.ل چند آیه و ... که ماجرایش را بصورت کامل در اینجا می توانید بخوانید
درواقع بهتر بود جناب صدیق اصلا این بحث را باز نمی کردند! چرا که این بحث نه تنها ولایت علی را ثابت نمی کند بلکه ولایت و عدالت محمد را هم زیر سوال می برد! و بقولی عذر بدتر از گناه شده است!

آیا عایشه که در زمان پیامبر خطا کرده است نمی تواند بازهم خطا بکند.
خوب این بحث یک بحث طولانی دیگری می طلبد و اینکه آیا اصلا خود پیامبر خطا نکرده است؟ در واقع جناب صدیقی که برا خطا کردن عایشه آیه 3 و 4 سوره حفص را به استناد می اورد کاش آیه یک را هم بیان می کرد! جایی که خود پیامبر برای خشنودی دل زنان خویش حلال خدا را بر خود حرام کرد! و آیاتی دیگر که نشان از اشتباهات خود ایشان دارد!
پس اشتباه کردن یک نفر در یک زمان دلیل بر اشتباه وی در زمانهای دیگر نمی شود! چنانچه شما خود پیامبری را انتخاب کردید که به صراحت قرآن بارها دچار اشتباه شده اما ولایت او زیر سوال نرفت! و قرآن بارها گفته است باید از وی اطاعت بکنید!

چرا با آنکه خدا گفته است پیامبر از روی هوا و هوس صحبت نمی کند کلام ایشان را با بشر یکی می کنید؟
من همچین کاری را نکردم. من فقط بیان کردم که پیامبر در مقابل خدا بشری بیش نیست . و حرف او از خدا بالاتر نیست و ارزش پیامبر در راستای ارزش خداست پس حکم خدا در حکمی بالاتر از حکم پیامبر است . اما سوال من از جناب صدیق این است که مگر خدا از روی هوا و هوس صحبت می کند که با نوشتن چند تا روایت و داستان می خواهید عظمت و شوکت حرف او را زیر سوال ببرید و لقبی که خدا داده است را از عایشه بگیرید و در مقام بالاتر از خدایی نشسته اید و برای خدا حکم صادر می کنید؟

در جواب دوستم میثم : ایا در حدیث غدیر معنی ولی همان سرپرست است؟

اولا همانطور که بیان شد داستانی که از غدیر توسط شیعیان بیان شده کاملا تحریف شده است. چه انکه آیاتی که به استناد می اورند شان نزولی دیگر دارد! اما خود حدیث غدیر معنی ولی را مشخص می کند " پس هركه من مولاى اويم پس على مولاست او را، خدايا دشمن باش هركه با على دشمن است، و دوست بدار آنكه با او از در دوستى درآيد(1)."
این ترجمه ای است که شیعیان بیان می کنند. اگر دقت بکنید ولی اول را به معنای " مولا " می گیرند و " ولی" دوم را به معنای دوست! در صورتی که مشخصا ولی در مقابل دشمن آمده پس معنی دوست می دهد! و اگر معنی مولا بدهد باید قسمت دوم هم معنی مولا بدهد! یعنی " ... و مولا بدار آنکه او مولای اوست!!"

خوش و خرم و شادکام باشید
هر لحظه و هر زمان
بدرود

جناب فریاد شما که خودت را عقل کل میدانید احتمال هم بدهید که ممکنه شما در اشتباه و گمراهی باشید و حق با جناب صدیق باشد . بهر حال جناب صدیق کارشناس و مدیر این انجمن علمی هستند و شما باید به سوالات و اشکالات ایشان پاسخ قانع کننده بدهید .
علی رغم اینکه ادعا میکنید که توهین نمیکنید ولی با زیرکی تمام به کارشناسان محترم ما توهین کرده و افترا میبندید .
همان گونه که در پیام خصوصی عرض کردم قضاوت را بر عهده کاربران و خوانندگان بگذارید و افکار و شبهات قدیمی خودتان که بارها توسط اندیشمندان مسلمان پاسخ داده شده است را به دیگران دیکته نکنید .

موضوع قفل شده است