[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]ترکیب پیالهای که درهم پیوست
[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]بشکستن آن روا نمیدارد مست
[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]چندین سر و پای نازنین از سر و دست
[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]از مهر که پیوست و به کین که شکس[=microsoft sans serif]ت[=microsoft sans serif]
[=Times New Roman]ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
[=Times New Roman]دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
[=Times New Roman]دایم گل این بستان شاداب نمیماند
[=Times New Roman]دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
من سکوت اختران آسمان دانم که چیست .....من سکوت عمق بحر بی کران دانم که چیست
هم سکوت جنگل خاموش را پیش از بهار......هم سکوت مرگبار مردگان دانم که چیست
گر چه طفلم در طریق عشق و ابجد خوان علم.....مبدا و پایان کار عارفان دانم که چیست
طفل عشقا دعوی باطل مکن خاموش باش....من سکوت طفل عشق بی زبان دانم که چیست
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا ** یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی ** سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی ** مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی**قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی ** روضه امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی ** آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی ** پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی ** راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
[=arial]آن یار کز او خانه ما جای پری بود... سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش... بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد... تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را... با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
از چنگ منش اختر بدمهر به دربرد... آری چه کنم دولت دور قمری بود
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را... در مملکت حسن سر تاجوری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت... باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین... افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل... را با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ... از یمن دعای شب و ورد سحری بود
بنگر زجهان چه طرف بربستم؟هـيچ
وز حاصل عمر چيست در دستم؟
هـيچ
شمع طربم ولي چو بنشستم.
هـيچ
من جام جم ولي چو بشكستم،
هـيچ
(شعر از خيّام نيشابوري)
همه چيز پوچ است
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]بشکستن آن روا نمیدارد مست
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]چندین سر و پای نازنین از سر و دست
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]از مهر که پیوست و به کین که شکس[=microsoft sans serif]ت[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
پيش مـــن جــز سخن شمع و شكــر هيچ مگو
سخن رنج مگو ،جز سخن گنج مگو
ور از اين بي خبري رنج مبر ، هيچ مگو
[=arial black]تو میر عشقی عاشقان بسیار داری
پیغمبری، با جان عاشق کار دار[=arial black]ی[=arial black]
پیش چراغم می کشی *** تا وا شود چشمان من
نی قصه ی آن شمع چو گل بتوان گفـــت نی حال دل سوخته دل بتوان گفـــــت
غم در دل تنگ من از آن است که نیسـت یک دوست که با او غم دل بتوان گفـت
[=trebuchet ms]ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود :Gol:[=trebuchet ms] تسبیح شیخ و خرقه رند شراب خوار
با دوست بگوییم که او محرم رازست
آن جـــا جــز آن کـــه جـان بسپارند چـاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیس
ت...پــردهی غـنـچــه مـیدرد خـنـــدهی دلـگـشــــای تـو
ای گـل خـوش نـسـیـم مـن بـلـبـل خـویش را مسوز
کـز سـر صـدق میکنـد شب همه شب دعـــای تـو
مـن کـه مـلـــــول گـشتـمـی از نـفـس فـرشـتــگـان
قـال و مـَقـــــــــال عـالـَمـی مـیکـشـم از بـرای تـو
دولـت عشـق بـیـن که چـون از سـر فـقـر و افـتـخار
گـوشـهی تـاج سلـطـنـت مـیشـکـنـد گــــــدای تـو
خـرقـهی زهـد و جـام مـی گـر چه نـه درخـور هـماند
ایـن هـمـه نـقـش مـیزنــم از جـهـت رضــــــای تـو
شـور شـــراب عـشـق تــو آن نـفـسـم رود ز ســــر
کـایـن ســر پـرهـوس شــــود خـاک در سـَــرای تـو
شـاهنـشـیـن چشـم مـن تـکـیـهگه خـیـال تــوست
جـای دعــاست شـــاه مـن بی تـو مـبـــاد جای تـو
خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حس
حــافــــــظ خوش کلام شد مرغ سخنسـُرای تـو
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پرکن قدح باده که معلومم نيست
کاين دم که فرو برم برآرم يا نه
[=lucida grande]تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
[=lucida grande]هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست
گـــــل آدم بســــرشتنـــد و بــه پیمـــانــه زدنـــد
ســاکنـــان حـــــرم ستـــر و عفـــاف ملکـــوت
بــا مـــن راه نشیـــن بــاده مـستانــه زدنــد
آسمــــان بـار امـــانت نتـوانســت کــشید
قــرعــــه کـــار به نام مـــن دیوانــه زدنــد [SPOILER]حافظ[/SPOILER]
در پی مرا گر میبری ، دل را مبر پس نازنین
هر کار خواهی کن ، ولی یادت مکن از من جدا
پوش از سرم عیبم ولی ، رُخ بر من ای رعنا مپوش
از جرم و تقصیرم گذر ، مگذر ز یادم با صفا
[=Times New Roman]ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
[=Times New Roman]دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
[=Times New Roman]دایم گل این بستان شاداب نمیماند
[=Times New Roman]دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
اینم این دو بیت با صدای بنده:
10.wma
یا
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
[="Arial"][="Black"]دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت
[/]
آمدم نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو
بریزن برسرم خاک وخس وسنگ
نه پای آنکه از ماران گریزم
نه دست آنکه باموران کنم جن
گ[="Arial"][="Black"]گفت که با بال و پری ، من پر و بالت ندهم
[/]
در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم
گفت که شیخی و سری، پیشرو و راهبری
شیخ نیم،پیش نیم، امر تو را بنده شدم
پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
من نبارم، تو کجا دریایی؟
ابر بارنده، تو خود از مائی
غره مشو که مرکب مردان مرد را ...............در سنگلاخ حادثه پی ها بریده اند
نومید هم مباش که رندان باده نوش...........ناگه به یک ترانه به مقصد رسیده اند
من سکوت اختران آسمان دانم که چیست .....من سکوت عمق بحر بی کران دانم که چیست
هم سکوت جنگل خاموش را پیش از بهار......هم سکوت مرگبار مردگان دانم که چیست
گر چه طفلم در طریق عشق و ابجد خوان علم.....مبدا و پایان کار عارفان دانم که چیست
طفل عشقا دعوی باطل مکن خاموش باش....من سکوت طفل عشق بی زبان دانم که چیست
[="Arial"][="Black"]تا به درد نا امیدی مانده ام ، دانسته ام
[/]
قدر آن ذوقی که دل در انتظار یار داشت
[="Arial"][="Black"]تا با لب تو لبم هم آواز نشد *** واندر ره وصل، با تو دمساز نشد
از گریه دو چشم من فراهم نامد *** وز خنده، لبان من ز هم باز نشد
[="Arial"][="Black"]دانی که چه ها، چه ها، چه ها می خواهم؟
وصل تو من بی سروپا می خواهم
فریاد و فغان و ناله ام دانی چیست؟
یعنی که تورا، تورا، تورا می خواهم
[="Arial"][="Black"]ما با می و مستی سر تقوی داریم
[/]
دنیا طلبیم و میل عقبی داریم
کی دنیی و دین هر دو به هم جمع شوند
این است که ما نه دین نه دنیا داریم
ما عاشق و رندو مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگرنه بدنام شوی
[=microsoft sans serif]یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا ** یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی ** سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی ** مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی**قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی ** روضه امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی ** آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی ** پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی ** راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش... بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد... تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را... با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
از چنگ منش اختر بدمهر به دربرد... آری چه کنم دولت دور قمری بود
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را... در مملکت حسن سر تاجوری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت... باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین... افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل... را با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ... از یمن دعای شب و ورد سحری بود
[="Arial"][="Black"]در مدرسه گرچه دانش آموز شوی *** وز گرمی بحث،مجلس افروز شوی
در مکتب عشق با همه دانایی *** سرگشته چو طفلان نو آموز شوی
بنگر زجهان چه طرف بربستم؟هـيچ
وز حاصل عمر چيست در دستم؟
هـيچ
شمع طربم ولي چو بنشستم.
هـيچ
من جام جم ولي چو بشكستم،
هـيچ
(شعر از خيّام نيشابوري)
همه چيز پوچ است
[=arial] [=arial] [=arial]چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
[=arial] [=arial]سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
[=arial] [=arial] [=arial]سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
[=arial] [=arial]تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
[=arial]
[="Arial"][="Black"]تا با لب تو، لبم هم آواز نشد * واندر ره وصل، با تو دمساز نشد
از گریه، دو چشم من فراهم نامد * وز خنده، لبان من ز هم باز نشد
بگشای رهم که تا سبکتر
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
خانه خویش محال است که آباد کنید
شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید
کوشش بیهود به از خفتگی
اندرین ره میتراش و می خراش
تادم آخر همی فارغ مباش
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد!
[=Simplified Arabic] align: center
[TD="align: left"]دوش بر ياد حريفان به خرابات شدم [/TD]
[TD="align: right"] خم مى ديدم خون در دل و پا در گل بود[/TD]
[TD="align: left"]بس بگشتم كه بپرسم سبب درد فراق [/TD]
[TD="align: right"] مفتى عقل درين مسئله لايعقل بود[/TD]
معشوق قمرروی شکربار کی دارد
بی زحمت دیده رخ خورشید که بیند
بی پرده عیان طاقت دیدار کی دارد
گفتی به خرابات دگر کار ندارم
خود کار تو داری و دگر کار کی دارد
زندان صبوحی همه مخمور خمارند
ای زهره کلید در خمار کی دارد
[=Simplified Arabic] align: center
[TD="align: left"]در شب قدر ار صبوحى كرده ام عيبم مكن [/TD]
[TD="align: right"] سرخوش آمد يار و جامى بركنار طاق بود[/TD]
میی دارم که هرگز کم نگردد
دلی دارم که خوی عشق دارد
که جز با عاشقان همدم نگردد
خطی بستانم از میر سعادت
که دیگر غم در این عالم نگردد
[=Simplified Arabic] align: center
[TD="align: left"]دل چو از پير خرد نقل معانى مى كرد [/TD]
[TD="align: right"] عشق مى گفت به شرح آنچه برومشكل بود[/TD]
[TD="align: left"]در دلم بود كه بى دوست نباشم هرگز [/TD]
[TD="align: right"] چه توان كرد كه سعى من و دلباطل بود[/TD]
فنا شد چرخ و گردان شد ز نور پاک دولابی
نبود آن شهر جز سودا بنی آدم در او شیدا
برست از دی و از فردا چو شد بیدار از خوابی
چو جوشید آب بادی شد که هر که را بپراند
چو کاهش پیش باد تند باسهمی و باتابی