تجربه‌هاي همسرداري 1 (رفتارهايي كه باعث رنجش هر خانمی میشه!)

تب‌های اولیه

327 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

yanoor;384590 نوشت:
با اینکه خود من مادر شوهرم اما از نوشته شما خنده ام گرفت زیبا با عکس نوشته بودید البته ابتدا ناراحت شدم که چرا فقط مادر شوهر را نوشته اید

و مادر زن را ننوشته اید

بعد تیتر موضوع این صفحه را مجدد دیدم و قبول کردم باید در مورد خانواده مرد می نوشتید اما بدون اغراق مادرشوهرهای متدین و مخصوصا تحصیل کرده و زیبا نگر

به دنیا و هستی اینطور نیستند اتفاقا دوراز جون همه عروس و مادر شوهرها گاهی می بینید مادر شوهر ها تابع عروسها ناچار هستند باشند

به هر حال این موارد مربوط به عصر حجر اگر نگویم حدود 50- 60 سال قبل به عقب است نه حالا موفق باشید چه در جمع عروسها چه در جمع مادر شوهر ها

خیلی ممنون از توجهتون ........شما حتما مادر شوهر بد ندارید یا به عروس هاتون بدی نکردید که از خوندن این موضوع ناراحت شدید
من که مادر شوهر ندارم ....به جاش دو تا مامان دارم ....که به یه اندازه دوستشون دارم
این و واسه اون اقایون بچه ننه نوشتم

در ضمن بدون هیچ تحقیقی عکس وحشتناکی هم برای آن دسته از مادرشوهر های مظلوم گذاشته اید البته متشکرم که عکس :_loool:

ابن جوری نگذاشتید ................

بعضی مادرشوهرها مثل من دلشان همیشه دعا گو و دوست دار عروسشان است اینجوری :Mohabbat::Gol:

امروزوقتی خورشید :Norani:طلوع کرد ...خبری شندیم که خیلی ناراحتم کرد:geristan:
پسر همسایه مامانم اینا که یه مرد 40ساله بود:chakeretim: و دو تا بچه ی کوچیک داشت:nini::koodak: خودکشی کرده بود :dar:
از شنیدن این خبر ناراحت شدم ....:crying:
وقتی به فکر تنهایی دختر بچه ها می افتادم دلم میگرفت :Shekastan Del:...اینقدر که باعث شد به گریه بیوفتم :geristan:
به علت های مختلف ....مثل تنهایی بچه ها ..بی پدر شدنشون ....دل شکسته ی خانوم همسایه که جند ساله مادر صداش میزنیم ...و جونی خودش ...و عذابی که در انتظارشه
هر چی بیشتر فکر میکردم گریه ام اوج میگرفت
وقتی همسرم وارد خونه شد از چشم ها و گونه ی سرخ رنگ تعجب کرد
:ajab!:و علت این بی قراری و گریه رو پرسید :soal:
منم توضیح دادم
حین حرف زدن هم نمیتونستم اشکام و کنترل کنم
:geristan:
ناگهان
همسرم با صدای بلمد و لحن بدی گفت :
:ajab:
واقعا که ! به خاطر این موضوع پیش پا افتاده داری گریه میکنی؟ مرد که مرد ..خدا بیامرزش ..حالا تو گریه کنی ..واسه تنهایی و یتیمی اون بچه ها پدر میشه ؟ یا واسه دل مادرش مرهم میشه ؟نه .....فقط داری با اعصاب روان خودت و من بازی میکنی :no:در ضمن به نظر من کشی که خود کشی کرده ارزش این همه ناراحتی نداره ....
عصبی به سمت اتاقش رفت
گریه ام شدت گرفت
:geristan:
اخه چرا من حق ناراحت شدن ندارم ؟:cry:
برای شام ازم خواست که به خونه ی دوستان بریم ...اما مخالفت کردم و ناراحت به اتاقم رفتم :kharej:
از اون به بعد
هر موقع موضوعی پیش میمومد که ناراحت میشدم و باعث گریه ام میشد .....

از همسرم پنهان میکردم
چون بازم میخواد بگه واسه چی گریه میکنی؟
حق نداری ناراحت باشی و اینا
اگر شما یک مرد هستید، :taeed:باید به این نکته توجه داشته باشید :Narahat az:که زن ها :makhfi:وقتى حاضرند به حرف هاى شما گوش بدهند:dohkhtar: که برایشان حق ناراحت شدن قائل باشید.:deldari: یکى از شیوه هاى رایج شروع کردن دعوا بین همسران، بى اعتبار دانستن احساسات و افکار زن است. وقتى مرد مى گوید: «آخه واسه چى ناراحتى» یا «این که ناراحتى نداره» و یا «این موضوع این قدر مهم نیست»، براى زن خیلى گران تمام مى شود و زن، این چنین تلقى مى کند که نمى تواند حتى از احساسات خود صحبت کند.

با عرض سلام
خب الان مثلا همسر من درمورد موضوعی که واقعا مهم نیست، ناراحته، بنظر اهل خبره برخورد حقیر باید به چه نحو باشه؟

مهر...;386969 نوشت:
«این موضوع این قدر مهم نیست»

تبری;397262 نوشت:
با عرض سلام
خب الان مثلا همسر من درمورد موضوعی که واقعا مهم نیست، ناراحته، بنظر اهل خبره برخورد حقیر باید به چه نحو باشه؟

سلام
من حقیر اطلاعات چندانی ندارم .........شاید همینطور که شما گفتید دلیل ناراحتی خانومتون موضوع مهمی نباشه اما در این موقع شما باید به همسرتون بیشتر محبت کنید ....محبیت بی قید و شرط ....به حرف های همسرتون مثل یک دوست گوش بدید ....پای درد و دلش بشینید ...وسط حرفشون نپرید ...انتقاد نکنید ....فقط همدردی کنید ....
این طوری به مرور زمان حال همسرتون خوب میشه ...به خانومتون زمان بدید تا خودش و پیدا کنه

زنان نیاز زیادی به حرف زدن دارند و علاقمندند که به حرف‌های آنان کاملاً گوش داده شود. یعنی وقتی زنی درد دل می‌کند لزوماً نمی‌خواهد کسی به او کمک کند. بنابراین مردی که حرف‌های زنش را دائم قطع می‌کند و راه حل جلوی او می‌گذارد یا دائماً می‌گوید: « نگران نباش» ، (یا این که ناراحتی نداره ...زیادی حساسی ....ارزش ناراحتی تو رو نداره )همسرش را بدتر ناراحت می‌کند. مرد باید این احساس را در همسرش به وجود بیاورد که مشکلات او را درک کرده و با او همدردی می‌نماید.
مردها هنگام فشار عصبی و استرس دوست دارند؛ در خود فرو بروند و به کارهای آرام مثل مطالعه روزنامه بپردازند. ولی زن‌ها در حال استرس دوست دارند حرف بزنند و خود را تخلیه کنند.



مهر...;396490 نوشت:
من مردم یا گونی هویج ؟

اینقدر که غذا خورده بودم و خوابیده بودم احساس سنگینی بهم دست داده بود .
دوست داشتم پیاده روی کنم
از خونه ی پدرم تا خونه ی خودم نیم ساعت راهه ..البته پیاده ...اگه با ماشین بریم 5 دقیقه
از خونه بیرون زدیم
همین طور که پیاده میرفتیم خانومم گفت
خیابون ها خیلی خلوته بهتره با ماشین بریم
گفتم -نه خیلی غذا خوردم دلم میخواد یه کم پیاده روی کنم
جواب داد -نه میترسم
-اخه ترس نداره ..خیابون به لطف ادیسون مثل روز روشنه
جواب داد -منظورم این نیست ..منظورم اینه که اگه دزدی جیب بری سد راهمون بشه میخوای چیکار کنی ؟
-فیلم هندی زیاد نگاه میکنی ها
جواب داد -نه خیر ..شما خیلی خوش خیالی
-خانوم مگه اینجا تگزازه که بهمون حمله کنن ؟
جواب داد -حالا اگه 4تا دزد بهمون حمله کنن ..به خاطر چند تا تیکه طلا ...میتونی از پسشون بر بیای ؟
چرا عاقل کند کاری که باز اید پشیمانی
خلاصه اینقدر نق زد که مجبور شدم به اژانس زنگ بزنم
واقعا من مرد هستم یا گونی هویج ؟


یعنی چی این حرف؟:Moteajeb!:
چرا تا به مرد ها میگی بالا چشم ات ابروئه بهشون بر میخوره ؟:Graphic (61):
من کی گفتم گونی هویج .........:Graphic (28):
من به مردم اطمینان دارم ....میدونم برای من و زندگیم تکیه گاه محکمیه :Graphic (14):
درسته اینجایی که ما زندگی میکنیم تگزاز نیست ..سر گردنه هم نیست
اما شما قضاوت کن
تو مسافتی که به قول ایشون 20 دقیقه راهه
یه ماشین رد نمیشه ....خیابون خلوته ....ترس نداره ؟
:Black (1):
تو دوره زمونه ای که میریزن:Box:خونه ی بنده ی خدا و خودش و زنش و میکشن و دار و ندارشون و میبرن ............:gun:
نباید از این پیاده روی تو کوچه های خلوت بترسم ؟:vamonde:
کاش به جای برخوردن به غرورشون :Shekastan Del:
به واقعیت هم فکر میکردند :hey:
بد میگم ؟
شما بگو ؟
:crying:


نکته :این اتفاق برای من نیوفتاده ..من فقط میرزا بنویس بودم ...فامیل شوهر منم اونجوری نیست )

امشب اتفاق افتاد که هم برام جالب بود ..:Nishkhand:.هم خنده دار :khaneh:و عین حال ناراحت کننده :Ghamgin:
خوهری گلم :dohkhtar:مهمون خونمون بود ..........سر سفره یادم رفته بود نمکدون و بیارم
شوهرم گفت نمک ؟
:kafkaf:
من -ای وای نیوردم ببخشید:khejalati:
-خواهش میکنم حالا پاشو برو بیار
:gholdor:
از لحنش ..جمله اش خنده ام رفته بود ..:khaneh:..اما رفتن به اشپزخونه ..اونم بعد از کلی دوندگی سخت بود :hey:...اون ببخشید و گفتم که بی خیال نمک بشه .:hey:.یا خودش بره بیاره ...اما جلوی مهمون ها منو تو امپاس شدید گذاشت ..مجبور شدم برم بیارم :vamonde:
(بیچاره مامانم ... الهی براش بمیرم ....وقتی بچه بودیم ...اگه سر سفره بهم میگفت برو نمک بیار میگفتم به من چه ..:ghati:چرا همش به من میگی:god: ...خلاصه تا 5مین کل کل می کردیم ....اگر هم میرفتم نمک و بیارم ..قهر میکردم و دیگه غذا نمیخوردم .:crying:..گند اخلاق بودم دیگه :khandeh!:
اما حالا ....
هر موقع شوهری اراده کنه مجبورم از سفره بلند بشم و اوامر و اجرا کنم
:khoshali:
اخر شب بود ....
از صبح کلاس بودم ..بعدشم مهمونی و کلی پیاده روی ...دیگه از خستگی روی پا بند نبودم ....
به خواهرم گفتم بی زحمت برام یه لیوان اب بیار
شوهرم هم گفت - یعنی چی؟
:no:
من -خواهرمه عیب نداره ..خواهر یه لیوان اب دست ادم نده میخواد یزید بده :fekr:
-نه تو عادت داری از مهمون کار بکشی :Ealam:
ظاهری خندیدم ..اما توی باطن دوست داشتم یه کشیده نره و ماده نثارش کنم :kill:
اخه چرا شوهر ادم چشم اش به دو تا مهمون میافته ...شیر میشه و ادم و ضایع میکنه :crying:
واقعا که
حالا خواهرم از خودمونه و میشه یه جورایی ندیده گرفت
اما وای به روزی که جلو سپاه دشمن (خواهر شوهر
:loool: ..مادر شوهر ..:tajob:جاری .:khandidani:.کلا فامیا شوهر :khoshgel::Lat::tamasha::tajob::nishkand::loool::dokhtar::eek:...)این حرف و بزنه
تا یه هفته باهاش قهر میکنم و میگم
:deldari:..چرا دشمن شاد کن میشی :cry:

ورود ممنوع;375890 نوشت:
وقتی با آقایون میخوای بری خرید کنی حالا خرید لباس باشه یا خرید مواد خوراکی و ....فرقی نمیکنه .........
از ماشین که پیاده میشی و پاهات رو روی سنگ فرش خیابون میذاری...........
شروع میکنن به غر زدن............
آقا: خریدت تموم نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقا: تا کی باید تو این خیابونا بچرخیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟
آقا: برای چی میخوای اینو بخری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقا: زود باش ماشین بد جایی پارکه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آقا: هوا گرمه (حالا داره برف میادها)
آقا: الان بارون میاد (هوا آفتابیه آفتابیه)
آقا: دیر بریم ترافیک میشه ها

اون وقت میگن خانوم ها غر میزنن ...ما اهل غر زدن نیستیم

صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم خورشید:Norani: زندگی بهم لبخند میزنه :Graphic (7):
صبحونه رو حاضر کردم و چمدون ها رو جمع کردم ....
بعد از چند ماه کار و خستگی .
.:Graphic (60):تصمیم گرفتیم ..که با شوهر گرامی :chakeretim:به سفر بریم :yes:
سر میز صبحونه گل میگفتیم و گل میشنیدیم
:Ebraz Doosti:که
گوشی اقامون یعنی علی اقا زنگ خورد
:Graphic (28): ..هر چی که بیشتر حرف میزد بیشتر اخم هاش توی هم میرفت ....:Nashnidan:
اخرش با گفتن باشه باشه خداحافظی کرد و گوشی رو روی میز گذاشت
:Black (14):
کلافه سرش و تکون داد

اروم گفتم –چی شد ؟
:Gig:
-یادته گفتم قراره ضامن یکی از همکارام بشم که وام بگیره ؟:Gig:
تند سرم و به علامت تایید تکون دادم و گفتن ..خب خب
:ok:
-هیچی دیگه ...زنگ زده میگه فیش حقوقیت و بگیر و فرداد بیا بانک
وا رفتم ...
-وای نه ..
:Moteajeb!:.حالا میخوای چیکار کنی؟
با لحن شرمساری گفتم –متاسفم ولی مجبورم یه روز مسافرت و عقب بندازید
:Black (11):
-عــــــــــــــلی!!
:cry:
-ببخشید خانومم ..ولی خودت که دیدی ؟واسه وام ماشین اومد ضامن شد ...حالا میتونم بگم نه ؟
:soal:
هیچی نگفتم ...یعنی چیزی نداشتم که بگم
-اشکال نداره خانوم عزیز ..میرم یه روز بیشتر مرخصی میگیرم خوبه ؟
:gholdor:
با اون که راضی نبودم اما حرف های علی هم منطقی بود ...گفتم
-نه لازم نیست ...یه روز عیبی نداره
:hamdel:
-ممنون خانومم پس من برم ؟
:frind:
-الان ؟
:Gig:
-اره ...تو شرکت منتظرمه ...کاری نداری؟
:taeed:
-نه ...به سلامت
:makhfi:
دیگه میلی به صبحونه ندشتم ..میز و جمع کردم و برای ناهار قرمه سبزی درست کردم
بغیه روز رو هم کتاب خوندم
ساعت دو به علی اس ام اس زدم که برای صرف ناهار منتظرشم ..
:Nishkhand:
اینقدر که ساعت و نگاه کرده بودم سرگیجه گرفته بودم ...خسته جلوی تی وی نشستم و منتظر شدم اخرش هم خوابم رفت
:Khab:
از تاریکی خونه وجشت کردم ..کورمال کورمال کلید برق و زدم ...نور چشمام و اذیت میکرد ..از لای چشم های نیمه بازم ساعت و نگاه کردم
7/30
:ajab!:
نگران به سمت گوشی تلفن رفتم که :Moteajeb!:..در خونه رو زدن و بله ..........اقا اومدن
من -سلام خسته نباشی
:Cheshmak:
سلام ...ممنون...
:hey:
من -کارت تموم شد
:fekr:
اره بابا ..
:vamonde:
من -پس چرا اینقدر دیر اومدی
:Shekastan Del:
مدیر اون قسمتی که قرار بود فیش حقوقی بده نبود ....وایستادم تا بیاد
:no:
-تا لباس هات و عوض کنی منم ناهار و گرم میکنم
:khandeh!:
-من با بچه ها رفتم ناهار خوردم
:khaneh:
چــــــــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:crying:
خشکم زد ؟یه حسی مثل ناراحتی ..عصبانیت وودلخوری به دلم هجوم اورد
من منتظرش بودم
:Moteajeb!:.گرسنه موندم ...:Ghamgin:زحمت کشیدم و به خاطر اون غذای مورد علاقه اش و درست کردم
اون وقت تو اون لحظات اقا با رفقا ناهار میل میکردن ؟
:Graphic (24):
اشک تو چشمام جمع شد ...سری به علامت تاسف تکون دادم و با یه دنیا دلخوری و صدای لرزون گفتم
-واقعا که !
:Graphic (61):
شونه ای لایقی بالا انداخت و گفت
:Black (14):
-خب چیه ؟کارم طول کشید ..منم گرسنه ام بود
-منم بهت اس ام اس دادم که برای ناهار منتظرتم .
:nevisandeh:..تو که میدونستی کارت طول میکشه میگفتی تا منتظرت نباشم :geristan:
- درکم کن ...گوشیم خاموش شد ...حالا میگی چه کار کنم ؟
:vamonde:
دا زدم –چه شو بردار و کار کن
:ajab:
رفتم تو اتاقم و در و بهم کوبیدم
دلم میخواست به خاطر کارم واسم ارزش قائل بشه ..شاید منم اگه تو اون شرایط بودم همون کاری رو انجام میدادم که علی انجام داد ...ولی بی انصاف نمیگه ببخشید ..نمیگه معذرت میخوام ... حتی از اینکه منتظرشم بودم تشکر نکرد
:crying::crying:...پرو پرو واسه من شونه بالا میندازه ......:kill:

خدا آخه تا کی باید صبر کنم؟!

مهر...;400391 نوشت:
صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم خورشید زندگی بهم لبخند میزنه
صبحونه رو حاضر کردم و چمدون ها رو جمع کردم ....
بعد از چند ماه کار و خستگی ..تصمیم گرفتیم ..که با شوهر گرامی به سفر بریم
سر میز صبحونه گل میگفتیم و گل میشنیدیم که
گوشی اقامون یعنی علی اقا زنگ خورد ..هر چی که بیشتر حرف میزد بیشتر اخم هاش توی هم میرفت ....
اخرش با گفتن باشه باشه خداحافظی کرد و گوشی رو روی میز گذاشت
کلافه سرش و تکون داد
اروم گفتم –چی شد ؟
-یادته گفتم قراره ضامن یکی از همکارام بشم که وام بگیره ؟
تند سرم و به علامت تایید تکون دادم و گفتن ..خب خب
-هیچی دیگه ...زنگ زده میگه فیش حقوقیت و بگیر و فرداد بیا بانک
وا رفتم ...
-وای نه ...حالا میخوای چیکار کنی؟
با لحن شرمساری گفتم –متاسفم ولی مجبورم یه روز مسافرت و عقب بندازید
-عــــــــــــــلی!!
-ببخشید خانومم ..ولی خودت که دیدی ؟واسه وام ماشین اومد ضامن شد ...حالا میتونم بگم نه ؟
هیچی نگفتم ...یعنی چیزی نداشتم که بگم
-اشکال نداره خانوم عزیز ..میرم یه روز بیشتر مرخصی میگیرم خوبه ؟
با اون که راضی نبودم اما حرف های علی هم منطقی بود ...گفتم
-نه لازم نیست ...یه روز عیبی نداره
-ممنون خانومم پس من برم ؟
-الان ؟
-اره ...تو شرکت منتظرمه ...کاری نداری؟
-نه ...به سلامت
دیگه میلی به صبحونه ندشتم ..میز و جمع کردم و برای ناهار قرمه سبزی درست کردم
بغیه روز رو هم کتاب خوندم
ساعت دو به علی اس ام اس زدم که برای صرف ناهار منتظرشم ..
اینقدر که ساعت و نگاه کرده بودم سرگیجه گرفته بودم ...خسته جلوی تی وی نشستم و منتظر شدم اخرش هم خوابم رفت
از تاریکی خونه وجشت کردم ..کورمال کورمال کلید برق و زدم ...نور چشمام و اذیت میکرد ..از لای چشم های نیمه بازم ساعت و نگاه کردم
7/30
نگران به سمت گوشی تلفن رفتم که ..در خونه رو زدن و بله ..........اقا اومدن
من -سلام خسته نباشی
سلام ...ممنون...
من -کارت تموم شد
اره بابا ..
من -پس چرا اینقدر دیر اومدی
مدیر اون قسمتی که قرار بود فیش حقوقی بده نبود ....وایستادم تا بیاد
-تا لباس هات و عوض کنی منم ناهار و گرم میکنم
-من با بچه ها رفتم ناهار خوردم
چــــــــــــــــــــــــ ی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خشکم زد ؟یه حسی مثل ناراحتی ..عصبانیت وودلخوری به دلم هجوم اورد
من منتظرش بودم .گرسنه موندم ...زحمت کشیدم و به خاطر اون غذای مورد علاقه اش و درست کردم
اون وقت تو اون لحظات اقا با رفقا ناهار میل میکردن ؟
اشک تو چشمام جمع شد ...سری به علامت تاسف تکون دادم و با یه دنیا دلخوری و صدای لرزون گفتم
-واقعا که !
شونه ای لایقی بالا انداخت و گفت
-خب چیه ؟کارم طول کشید ..منم گرسنه ام بود
-منم بهت اس ام اس دادم که برای ناهار منتظرتم ...تو که میدونستی کارت طول میکشه میگفتی تا منتظرت نباشم
- درکم کن ...گوشیم خاموش شد ...حالا میگی چه کار کنم ؟
دا زدم –چه شو بردار و کار کن
رفتم تو اتاقم و در و بهم کوبیدم
دلم میخواست به خاطر کارم واسم ارزش قائل بشه ..شاید منم اگه تو اون شرایط بودم همون کاری رو انجام میدادم که علی انجام داد ...ولی بی انصاف نمیگه ببخشید ..نمیگه معذرت میخوام ... حتی از اینکه منتظرشم بودم تشکر نکرد ...پرو پرو واسه من شونه بالا میندازه ......

جواب http://www.askdin.com/thread28562-19.html#post400550رو اینجا پاسخ دادم

نکته :هیچکی تو بحث شرکت نمیکنه پس مجبورم خودم جواب خودم و بدم
مردان :chakeretim:فکر می کنند:Gig: وقتی برای زن :makhfi:کار خیلی بزرگی انجام دهند،:fireworks: امتیاز بالایی + به دست آورده اند. آنها تصور می کنند اگر کارهای کوچکی انجام دهند ( مثل خریدن یک شاخه گل :Graphic (16):تعریف و تمجدید از غذا .:Graphic (24):..لباس ..نوع ارایش و حتی منتظر موندن برای ناهار :Graphic (27):) ، امتیاز کمی :Graphic (1):می گیرند. مردها اساس امتیازگیری را در کارهای بزرگ می بینند (مثل خرید ماشین .:Hedye:.خونه ..مسافرت انجنانی ..طلا :Graphic (10):و جوئاهرات )و معتقدند با متمرکز کردن:reading: وقت و انرژی خود به منظور انجام کاری بزرگ برای زن می توانند او را راضی کنند ؛:ok: اما در واقع این فرمول درباره زن :dohkhtar:کاربردی ندارد،:Khandidan!: چون از نظر زن، کسب امتیاز طور دیگری است. برای زن هر هدیه ای ارزش یکسان دارد. اندازه اش مهم نیست. هر چند مرد فکر می کند که برای هدیه بزرگ امتیازی بیشتر به دست می آورد. اما او متوجه نیست که برای زن هدایای کوچک هم به اندازه هدایای بزرگ مهم هستند.
=بدون درک این فرق اساسی در خصوص کسب امتیاز، زن و مرد همیشه در روابط
:shookhi:با یکدیگر کلافه می شوند و احساس یأس می کنند.:geristan:

بله اقا ..چون کادو ماشین خریدی دلیل نمیشه که بابت اینکه ناهار منتظرت موندم تشکر نکنی
و اینکه ناهار و تنها تنها میل فرمودی معذرت نخوای :Narahat az:

ممنون از کاربر محترم مهر، مخصوصا بخاطر تاثیر گذاری بیشتر با استفاده از شکلک های مرتبط:Gol:

مهر...;386965 نوشت:
یه چیزی که اقایون خیلی ازش رنج میبرن چشم و هم چشمی که جدیدا در بعضی از خانوم ها باب شده
وقتی دسته گل و به صاحب خونه دادم و همراه خانومم وارد خونه شدم ...نا خد اگاه تو دلم زمزمه کردم خدایا امشب و به خیر بگذرون
خانوم صاحب خونه با سینی چای وارد پذیرایی شد ....
کنار همکارم نشسته بودم ....همینطور که راجع به شرکت و بغیه مسائل حرف میزنیم 50دنگ از حواسم و پیش خانومم و خانوم صاحب خونه گذاشتم
همش نران بودم خانوم صاحب خونه جذابیتی داشته باشه که خانومم بخواد ازش کپی برداری کنه
اما با حرف های همکارم و بغیه حواسم پرت شد
فردا ی مهمونی وقتی وارد خونه شدم ....مات شدم
خانومم رنگ موهاش و تغییر داده بود ...با دیدن رنگ موهاش ..نا خود اگاه یاد رنگ موهای خانوم همکارم افتادم
نمیخواستم چشم چرون بازی در بیارم ..اما چه کنم ...روسری اش عقب رفته بود و من ناخود اگاه نگاهم افتاد
از این چشم و هم چشمی ها متنفرم بودم
..........از اینکه خانومم تبدیل به عمل کپی پیس از زندگی این و اون شده متنفرم
احساس میکنم شخصیتی نداره

خب لازمه یه توضیح مختصر بدم :Sokhan:
اینه که بعله :ok:
بنده رنگ موهام و تغییر داده بودم .:okey:..درست ..اما شما بگو ..چیزی که قشنگه ..چون فلانی داشته منم نباید داشته باشم ؟:vamonde:
یعنی چی؟ معمولا چیزی که قشنگه همه دوست دارن :fekr:
دلیل نمیشه شوهر ادم فکر کنه من یه ادم حسود و بی شخصیت هستم :geristan:
که همه ی شخصیت ام و از این و اون و در و همسایه الگو میگیرم :ajab:
من چیکار کنم :reading:
موهام و رنگ میکنم میگه از خانوم فلانی :tajob:تقلید کردی ...
اون موقع دلم میشکنه ....منم احساس دارم ...
:Shekastan Del:
فلان لباس و خریدم ..میگه این لباس و خاله ام هم داره ..:dokhtar:تو به خاله ام حسودی میکنی
حرف میزنم میگه مثل مادر بزرگم حرف میزنی
حرف نمیزنم و کار میکنم
میگه مثل فلانی شدی :khandidani:
هر حرکتی میکنم میگه تو هم مثل فلانی انجام میده ...:loool:
اتفاقا من یه نظریه دارم ....ایشون به بنده و شخصیت بنده اهمیت نمیده ...بلکه شیش دنگ حواسشون به دیگرونه ...
وگرنه من که نمیدونستم خالشون فلان لباس و داره
من چیکار کنم ؟
:Ghamgin:
این مرد با این تفکرش به شعور و شخصیت من توهین میکنه

نکته : من فقط میرزا بنویس بودم ..فکر نکنید این مشکل منه

همسر محترمم :chakeretim:صبح به خاطر کارهای بانکی برادرش که بهش سپرده شده بود از خونه بیرون رفت ...منم توی اشپزخونه اشک میریختم و پیاز خرد میکردم :crying:...با صدای زنگ دست از کار کشیدم و به سمت درب منزل رفتم
-سلام
:khandeh!:
همسرم با ابروهای درهم وارد خونه شد :ajab:.جواب سلام گرمم و به سردی پاسخ داد :vamonde:و به سمت اتاقش رفت
من
:ajab!:
منم رفتم سر پروژه ی عظیم و مهم پیاز خرد کردن و اشک ریختن :crying:
همسر گرامی با همون ابرو های گره زده و بد اخلاق وارد اشپزخونه شد
-ناهار کی حاضر میشه ؟
-یه نیم ساعت دیگه
-غذا چی هست ؟
-اش رشته
-تو ام که هیچی جز اش بلد نیستی درست کنی
-خودت گفتی اش درست کن
-اون مال یه هفته پیش بود که هوس کرده بودم نه حالا
نفس عمیقی کشیدم تا بتونم به اعصابم مسلط باشم
پیاز رو گاز گذاشتم وتا اماده بشه ...به خواهر مزنگ زدم و راجع به مهمونی که کنسل شده بود اطلاع دادم
وسط تلفن گفتم
-اقای شوهر ..بی زحمت زیر پیاز داغ و کم کن تا نسوزه
با غر غر از جلوی تی وی بلند شد ..ابروهاش تو هم گره خورده بود ..زیر لب حرف میزد ..حالا چی میگفت خداداند و بس
خلاصه این با ناراضیتی بلند شدن و اون قیافه و اون حرفای زیر لب بد جور رو شیشه ی اعصابم خط میکشید
خلاصه تا یه ساعتی شاهد اخلاق بد اقای شوهر بودم تااااااااااا
اینکه ....داشت کتاب میخوند ...کنارش نشستم
تند خودش و کنار کشید و با یه لحن بدی گفت
مریم حوصله تو ندارم ...برو بشین اون ور
میدونم به خاطر کار بانکی که به مشکل برخورده بود
میدونم که ناراحتی هایی که بیرون خونه پیش اومده رو وارد خونه کرده
اما نمیدونم چه عکس العملی داشته باشم ؟

جیغ بزنم
یه تذکر کوچیک بدم
یا همچنان به پروژه ی صبر و شکیبایی ادامه بدم ؟

زووووووور نگن
زن شوهر مال هم نیستن در کنار همن

همیشه برام سوال بوده
چرا به غیرت خانوم ها میگن حسود ی و به غیرت مرد ها میگن مردونگی؟

کمی خم شدم و سینی چای و جلوش گرفتم
اما محو حرف های صد من یه غاز دختر خاله ی فرنگ رفته اش بود
خجالت کشیدم
یه جورایی تو جمع ضایه شدم ..اما با ته مونده ی غرورم خم شدم و براش یه چای رو میز گذاشتم
صداش زدم
اقا ارش یه دقیقه بیا کارت دارم
دستی رو هوا تکون داد ..انگار که میخواد مگس مزاحمی رو دور کنه ....گفت ..میام چند دقیقه صبر کن
میوه ها رو شستم نیومد ...
بشقاب ها رو از تو کابینت بیرون کشیدم و روی میز گذاشتم بازم نیومد
میوه ها رو خشک کردم و تو ظرف چیدم
بازم نیومد
میوه ها رو تعارف کردم ..همه خوردن و خندیدن و خوش گذروندن و رفتن
اما من موندم و یه بغض سمج
نرفته بود که هیچ ..بزرگ تر شده بود و تو گلوم جا خوش کرده بود
تند تند پلک میزدم که اشکی جمع نشه .....تند تند اب دهنم و قورت میدادم تا بغضم هم فرو بشینه
اما بی فایده بود
ظرف ها رو جمع کردم
بعد از چند ساعت خوشگذرونی تازه چشم اش به جمالم روشن شد
-مرسی سپیده ....شب خوبی بود
حرفش اتیشم زد ...خریت و احمق بودنم و به رخم کشید ...مثل سیلی محکمی رو صورتم نشست
اخم هام و توی هم گره زدم و با اعصبانیت طرف ها رو وی سینک ظرف شویی کوبیدم ..میدونم دیر وقته ..میدونم همسایه ها خوابن ..میدونم وقت خوبی نیست ..اما چه کنم ..من میدونم ..این بغض نمیدونه ....این دل خرد و خاکشیر شده نمیدونه
تیز به سمت اشپزخونه میاد و مثلــــــــــــــــــــــــا نگرون میگه
-چی شد ؟
نفس عمیق ...بیشتر ....
-نه چیزی نشد ...
-چته تو ..چرا ناراحتی ؟مامانم چیزی گفت ؟
ای کاش سکوت میکرد ...صداش و که میشنوم اعصبانیتم بیشتر و بغضم گنده تر میشه
-نه هیچی
از کنارش رد میشم
مچ دستم و محکم میگیره و با تحکم میگه
-حرفت و رک و راست بزن ....
اینقدر جدی میگه و تو چشمام نگاه میکنه که منفجر میشم
-تو خجالت نکشیدی؟ از اون موقعی که دختر خاله ی فرنگ رفته تون تشریف اوردن تا موقع رفتنش بهش ذول زده بودی ...اونم با اون سر وضع و لباس ....مثل ندید بدید ا نگاش میکردی ....با نگات داشتی قورتش میدادی ....
چند بار صدات زدم نشنیدی؟ مادرت با چشم و ابرو اینقدر بهم طعنه زد و نگاه ی هرزه ات و تو سرم کوبید که ............
کم اوردم و اشکم سرازیر شد
خندید .....یه خنده ی طولانی ....حالا اونم مثل من اشک میریخت ..با یه تفاوت بزرگ ...من از غصه و اون ازخنده ی زیاد
-ای حسود .بابا خارجیه ....این تیپ خوبش بوده ..نمیدونی چه تریپ هایی اونور میزنه ..واسش این نگاه ها عادیه
-من ..من ...من حسود نیستم ...دوست ندارم شریک زندگیم با نگاهش بهم خیانت کنه ...نگاهت درست نبود ..اون این نگاه ها عادیه ؟ تو چی ....برای توام عادیه ..اون براش این مسائل مهم نیست ..برای تو هم مهم نیست ؟
اگه جای دختر خاله ات ..پسر خاله ات مهمونمون بود و اون با نگاهش مدام منو برانداز میکرد بازم اینو میگفتی ؟
میگفتی این نگاه ها عادیه ...میگفتی خارجیه ..
داد زدم
میگفتی یا نه
نگام کرد ...با یه دنیا دلخوری از کنارش رد شدم

مهر...;403896 نوشت:
همسر محترمم :chakeretim:صبح به خاطر کارهای بانکی برادرش که بهش سپرده شده بود از خونه بیرون رفت ...منم توی اشپزخونه اشک میریختم و پیاز خرد میکردم :crying:...با صدای زنگ دست از کار کشیدم و به سمت درب منزل رفتم
-سلام
:khandeh!:
همسرم با ابروهای درهم وارد خونه شد :ajab:.جواب سلام گرمم و به سردی پاسخ داد :vamonde:و به سمت اتاقش رفت
من
:ajab!:
منم رفتم سر پروژه ی عظیم و مهم پیاز خرد کردن و اشک ریختن :crying:
همسر گرامی با همون ابرو های گره زده و بد اخلاق وارد اشپزخونه شد
-ناهار کی حاضر میشه ؟
-یه نیم ساعت دیگه
-غذا چی هست ؟
-اش رشته
-تو ام که هیچی جز اش بلد نیستی درست کنی
-خودت گفتی اش درست کن
-اون مال یه هفته پیش بود که هوس کرده بودم نه حالا
نفس عمیقی کشیدم تا بتونم به اعصابم مسلط باشم
پیاز رو گاز گذاشتم وتا اماده بشه ...به خواهر مزنگ زدم و راجع به مهمونی که کنسل شده بود اطلاع دادم
وسط تلفن گفتم
-اقای شوهر ..بی زحمت زیر پیاز داغ و کم کن تا نسوزه
با غر غر از جلوی تی وی بلند شد ..ابروهاش تو هم گره خورده بود ..زیر لب حرف میزد ..حالا چی میگفت خداداند و بس
خلاصه این با ناراضیتی بلند شدن و اون قیافه و اون حرفای زیر لب بد جور رو شیشه ی اعصابم خط میکشید
خلاصه تا یه ساعتی شاهد اخلاق بد اقای شوهر بودم تااااااااااا
اینکه ....داشت کتاب میخوند ...کنارش نشستم
تند خودش و کنار کشید و با یه لحن بدی گفت
مریم حوصله تو ندارم ...برو بشین اون ور
میدونم به خاطر کار بانکی که به مشکل برخورده بود
میدونم که ناراحتی هایی که بیرون خونه پیش اومده رو وارد خونه کرده
اما نمیدونم چه عکس العملی داشته باشم ؟

جیغ بزنم
یه تذکر کوچیک بدم
یا همچنان به پروژه ی صبر و شکیبایی ادامه بدم ؟

بسمه‌تعالي
با عرض سلام و تحيت
ضمن تشكر از سركار مهر به خاطر حضور سبز و مطالب ارزنده‌شون، بنده اگر بخوام به بانوي داستان پاسخ بدم، ميگم؛
خانم محترم!ا
اگه موافق باشيد من ميخوام به گزينه‌هاي سه گانه شما يك گزينه ديگه اضافه كنم!
اگه ببينم با سردي برخورد مي‌كنه كه نظر خودم رو به وقت ديگري موكول مي‌كنم، اما در صورتيكه استقبال كرد به او خواهم گفت:
در چنين شرايطي همسرت نياز به حمايت داره، حمايتت رو از او دريغ نكن!
حمايت در اينجا يعني با رفتارت به او بفهموني دركش مي‌كني، خستگيش رو، دغدغه ذهنيش رو ووو
نگاه كن و ببين تو همچين موقعيتي چي او رو آروم مي‌كنه، اون كار رو انجام بده!

البته اگه بدونيد كه آقايون نسبت به خانمها بيشتر به شكمشون اهميت ميدن، اونوقت ممكنه آستانه تحملتون بالاتر بره و قدري به او حق بديد!!

خانم محترم!
اگه آقاي شوهر! ياد نگرفته كه موضوعات بيرون رو به خونه منتقل نكنه، خوبه شما سعي كني در اينطور موقعيت ها با او همدلي كني، آره همدلي!
در يك كلام لازمه موقع‌شناسي رو بيشتر تمرين كنيد، آخه تو چنين موقعيتي كه به يه آقاي عصباني كه قراره آش رشته بخوره!! كار نميدن كه....

به نظر شما اينطور بهتر نيست؟!

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين

خانمها بدشون میاد از اینکه وقتی کاری انجام میدن که خلاف میل مردانه شوهرشونه، شوهره برگرده بگه
خب اینا رو مامانت انجام میداده تو هم یاد گرفتی، یا بگه مامانت یادت نداده با شوهرت این طور رفتار نکنی...
اون موقع هست که دیگه اختلافات شدیدتر میشه

با سلام و احترام
زن باید در اختیار مرد باشد و مرد باید خدمتگذار زن

اميدوار;404949 نوشت:
بسمه‌تعالي
با عرض سلام و تحيت
ضمن تشكر از سركار مهر به خاطر حضور سبز و مطالب ارزنده‌شون، بنده اگر بخوام به بانوي داستان پاسخ بدم، ميگم؛
خانم محترم!ا
اگه موافق باشيد من ميخوام به گزينه‌هاي سه گانه شما يك گزينه ديگه اضافه كنم!
اگه ببينم با سردي برخورد مي‌كنه كه نظر خودم رو به وقت ديگري موكول مي‌كنم، اما در صورتيكه استقبال كرد به او خواهم گفت:
در چنين شرايطي همسرت نياز به حمايت داره، حمايتت رو از او دريغ نكن!
حمايت در اينجا يعني با رفتارت به او بفهموني دركش مي‌كني، خستگيش رو، دغدغه ذهنيش رو ووو
نگاه كن و ببين تو همچين موقعيتي چي او رو آروم مي‌كنه، اون كار رو انجام بده!

البته اگه بدونيد كه آقايون نسبت به خانمها بيشتر به شكمشون اهميت ميدن، اونوقت ممكنه آستانه تحملتون بالاتر بره و قدري به او حق بديد!!

خانم محترم!
اگه آقاي شوهر! ياد نگرفته كه موضوعات بيرون رو به خونه منتقل نكنه، خوبه شما سعي كني در اينطور موقعيت ها با او همدلي كني، آره همدلي!
در يك كلام لازمه موقع‌شناسي رو بيشتر تمرين كنيد، آخه تو چنين موقعيتي كه به يه آقاي عصباني كه قراره آش رشته بخوره!! كار نميدن كه....

به نظر شما اينطور بهتر نيست؟!

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين

ممنونم .. بهتر که چه عرض کنم ...عالی تره

همه میدونیم که وظیفه ی خانوم ها تو خونه چیه ؟ خب معلومه کارهای خونه :ok:
اما همه میدونن که تعویض شیشه ی شکسته ی کمد کار خانوم ها نیست .:Labkhand:..یا تعمیر شیر ابی که دو هفته ی مداوم چکه میکنه کار خانوم ها نیست:Labkhand:کار کیه ؟ :soal:
بعلـــــــــــــــــه اقای خونه :chakeretim:
خب ...میخوام به شوهرم بگم که شیر اب خراب شده و لطفا تعمیرش کنه :dohkhtar:
همه ی جوانب و در نظر میگیرم که ..موقعیت حرف زدن ..:khandan:.طرز صحبت کردنم ...همه و همه درست باشه :reading:
حضرت والا از سرکار تشریف میارن :nashenas:
یه استقبال گرم ....میوه و چایی ...یه استراحت کوتاه ....
بعد در موقعیتی که بیکار هستن و از روی بیکاری کانال های تی وی رو عوض میکنن ...با یه لحن فوق مهربون و کوتاه میگم ...همسرم عزیزم لطفا شیر اب و تعمیر کن :khandeh!:
جمله ام هم دستوریه هم به جورایی با لحن التماس امیزم خواهش محسوب میشه
دستی تو هوا تکون میده خیلـــــــــــــــتی ریلکس میگه
اقای خونه -باشه بعدا
:Graphic (25):
خب عکس العمل من اینجا خیلی مهمه
غر نمی زنم . روی جمله ی شیر اب و تعمیر کن کلیک نمیکنم و نمیرم رو دور تکرار ....
صبر میکنم
صبرنیم ساعت

صبر پنج ساعت
صبر24ساعت
صبر 42ساعت
صبر دو رز بعد
صبر3 روز بعد
دیگه کم اوردم ....با یه لحن جدی از ایشون میخوام شیر اب و تعمیر کنه :fekr:
و ایشون با کلی غر غر میره شیر و تعمیر کنه .......
نمیزاری دو دقیقه استراحت کنیم ها ......
...این خونه هر روز یه چیزیش خرابه ...تازگی ها واشرش و عوض کردم .....نون نخوردید وگرنه با یه کم زور میتونستید شیر اب و محکم کنید ....خانوم اون اچار فرانسه رو بیار ...بچه برو اونر همش تو دست و پایی
پس چی شد ..رفتی اچار بیاری یا بسازی .....اوه اوه ...نوچ ..مغزیش خرابه ...باید برم یه مغزی بخرم ...مغازه هام الان بسته اس ....ای بابا ...اه
اقای محترم
تعمیرات منزل بخشی از زندگییه لطفا اگه چفت در از جاش در رفت جوری رفتار نکن انگاری چفت دنیا از جاش در رفته!

مهر...;407740 نوشت:
الو سلام خانوم ....من الان اومدم فروشگاه رفاه خرید ..از طرف شرکت بهم بن کارت دادن ..چی بخرم ؟
خانوم- نمیدونم ؟ هر چی دوست داری بخر؟
-ماکارانی ..روغن بخرم ؟
خانوم -نه خونه داریم ...
-چی بخرم ؟
-من چه میدونم
-ای بابا ..تو خانوم خونه ای نمیدونی تو خونه چی داریم چی نداریم ؟
خانوم - بله خانوم خونه ام ..انبار دار که نیستم ....
-گوشت و ماهی چی بخرم ؟
-من که گفتم هر چی دوست داری بخر
نفس عمیقی کشیدم و کلافه گفتم -خب باشه کاری نداری؟
خانوم -نه خداحافظ
خسته کلی وسیله و خرید و تا طبقه ی چهارم حمل کردم ...از وزن زیاد احساس میکردم رگ بازوم داره میترکه
در و زدم و خانوم در و باز کرد
هنوز نرسیده ...وسایل و زمین نذاشته میگه
-این همه رب واسه چی خریدی ؟مگه قراره نون و رب بخوریم .....کاش حبوبات میخریدی؟
-خودت گفتی هر چی دوست داری بخر ...منم فکر کردم اینا رو لازم داری
وسایل و روی زمین کذاشتم و دستم و پشت کمرم گذاشتم و قلنج کمرم و شکوندم ....احساس میکردم یه کم دستم میلرزه
-خانوم میشه یه لیوان اب بیاری؟
در حالی که یکی یکی کیسه های خرید و وارسی میکنه و اصلا حواسش به من نیست گفت -باشه میارم
یه ذره نگاش کردم ...
با دیدن هر کدوم از کیسه های خرید نوچ نوچ میکرد
واقعا که ..جای تشکرشه ....حالا خوبه زنگ زدم و ازش پرسیدم .....
اینقدر بدم میاد از این اخلاق خانوم ها که حد نداره
یا یه روز دیگه
از سوپری سرکوچه زنگ زدم و میگم خانوم من خیابونم ..چیزی لازم نداری بخرم
میگه نه
اون وقت پام و که میزارم خونه میگه
eeeee اومدی؟ میخواستم زنگ بزنم بگم داری میای نون بخر ....
اخه ادم چی بگه ؟
حرفم میزنی میگن مردا جز غر زدن کار دیگه ای بلد نیست
خودشون و نمیگن که اول جوونی الزایمر میگیرن

لطفا نظرتون و بگید ...مخصوصا اقایون ...ایا شما هم به این اقا حق میدید ؟

گفتی نظر ...خب باشه منم نظرم و میگم
نظر من اینه که بلع حق با شماس
اما وقتی از فروشگاه به من زنگ زدی من چی بگم ؟
خودم وقتی میخوام برم خرید یه روز قبل میگردم و وسایلی رو که نیاز دارم و یاد داشت میکنم
اون وقت چه جوری تو سیم ثانیه هر چی رو که خونه لازم داره رو بگم
بعدشم ....
دوست داشتم تو خرید همراهت باشم ...ناراحت شدم منو با خودت نبردی .....
اگه بحث الزایمر هم باشه .....شما مرد ها هم فراموش میکنید ..منتها چون اینقدر به عیب و ایراد های من فکر میکنی این تصور برات پیش اومده که الزایمر دارم
شما هم وقتی میخوای بری سرکار کیفت و فراموش میکنی و من از ایفون صدات میزنم و یاد اور میشم کیفت و فراموش کردی
تو هم وقتی از خونه ی مادرم بهت زنگ میزنم میگم فلان وسیله رو بیار فراموش میکنی و نمیاری
تو هم سوییچ ماشینت و رو میز شرکت جا میزاری و با تاکسی به خونه میای
تو هم روز تولد بچه ها رو فراموش میکنی و من بهت یاد اور میشم
تو هم فراموش میکنی که واسه خونه پول بزاری
تو هم فراموش میکنی ...مثل من
اما من مثل تو ایراد هات و بزرگ نمیکنم
تو ذهنم میگم الهی بمیرم واسه شوهرم ..اینقدر دغدغه ی کاری و ذهنیش زیاده گاهــــــــــی بعضی چیز های جزئی رو یادش میره
بله اقای عزیز ...
من همچین ادمیم

همیشه روی اشتباهات زنت زوم نکن خوبی هاش رو هم دست کم به اندازه بدی هاش به یاد بیار و بزرگ کن!

باغ بهشت;407937 نوشت:
اگر ضعفی در همسرتان میبینید سعی کنید به او کمک
کنید تا این ضعف را از بین ببرد و از سرکوفت زدن و تهدید برای قوی تر نشان دادن
خودتان به شدت دوری کنید چرا که این عمل
نشانه ضعف شماست.


مثلا اگه کارهای خونه مونده ...هی تو خونه راه نرید و بگید ..پس تو تو این خونه چیکار میکنی ...چرا اینجا اینجوریه ..چرا خونه نامرتبه ....چرا ظرفا نشسته اس ...چرا در اتاق بازه ...چرا چرا چرا ووووووووو
وقتی شما کت خودت و از رو مبل برداری ....پوست تخمه ها رو جمع کنی ....کنترل و از زیر خلوار ها اشغال برداری ....خانومتون واز جا بلند میشه و بغیه اشو خودش انجام میده
اما .......
اگه شما وسط اون بازار شام بشینی و همش غر بزنی خانوم از جاش بلند نمیشه که نمیشه

البته این نظر منه ها

وقتي زن از صبر كردن خسته است به نظر شما خانم ها بهترين هديه براش چيه؟
مسافرت؟ هديه خريدن؟ يا هم دلي همسر! شايدم يه مرخصي كه بگن آزاد! شما از الآن آزادي كه چند تا داد بزني ...
قبول مي كنم زندگي سخته ولي براي زن ها سختيش يه جور ديگه است! اون ها سنگ صبور همه ميشن گاهي اين سنگ ترك بر مي داره مواظب باشين كه اگه شكست و بلور شيشه اي توي دلش نمايان شد، شايد چهره ي شما اون طور كه دوست داشتين نباشه ها
يكم از انتظارهاتون كم كنين...

فضه الزهرا;408093 نوشت:
وقتي زن از صبر كردن خسته است به نظر شما خانم ها بهترين هديه براش چيه؟
1-مسافرت؟
2-هديه خريدن؟
-3يا هم دلي همسر!
4-شايدم يه مرخصي كه بگن آزاد! شما از الآن آزادي كه چند تا داد بزني ...
قبول مي كنم زندگي سخته ولي براي زن ها سختيش يه جور ديگه است! اون ها سنگ صبور همه ميشن گاهي اين سنگ ترك بر مي داره مواظب باشين كه اگه شكست و بلور شيشه اي توي دلش نمايان شد، شايد چهره ي شما اون طور كه دوست داشتين نباشه ها
يكم از انتظارهاتون كم كنين...


نمیشه هر4 گزینه رو انتخاب کنم ؟
:khandeh!:

[="Arial Black"][="Navy"]

FTMH_Mohammadi;360740 نوشت:
5- خرج زندگی :پولدار بودن همسر خیلی مهم هست ... باید مطمین بود که پدر پسری پولدار هست یا اینکه خود اون پسر عرضه پول در آوردن رو داره { نباید فریب ظاهر سازی ها رو خورد .... باید کاملا کاملا مطمین بود } و بعد ازدواج کرد .
هر پسری عرضه پول در آوردن دارد اگه عاشق همسرش باشه.در ضمن نباید هر پسری پولدار باشه این حرفتون غلط هست اگه همه چی به پول باشه پس زن یک کالاست.پول فقط در حد خرج زندگی اهمیت داره[/]

کجای اسلام گفتن مرد نباد کتک زن بخوره گفتن زن رو میخوای بزنی با چوب مسواک بزن یعنی نزن
یه وقتهایی مردا نیاز به کتک خوردن دارن
چوب زن گله هرکه نخوره خوله

باغ بهشت;360716 نوشت:
سلام
یکی از اون چیزهایی که سبب میشه مردان از محیط خانه گریزان شوند و در کل از خانه و همسر متنفر شوند غرغر کردن زنان است؛

و یکی از چیزایی که خانوم و تا مرز جنون میکشونه بی خیالی و ریلکس بودن اقا یونه

مادر بزرگم کادوی تولد و داد و پیشونیم و بوسید ....
رضا رو نگاه کردم و با اشاره بهش گفتم دست مادر بزرگم و بگیره که نخوره زمین
بی توجه به نگاه من سرشو برگردوند
تا اخر شب متوجه بی محلی هاش به مادر بزرگ طفلکم شدم
حتی اخر شب موقع بدرقه وقتی مادر بزرگم داشت خداحافظی میکرد وسط حرفاش پرید و با یه خداحافظی به داخل خونه رفت
جلوی مادر بزرگم مردم از خجالت
در خونه رو که بستم ..تو خونه دنبالش گشتم ...داخل دستشویی در حالی که داشت مسواک میزد پیداش کردم
عصبی گفتم -این چه رفتاری بود که با مادر بزرگم داشتی ..خجالت نکشیدی ؟ یه تشکر نکردی بابت کادوش ....اینم از اخرش
همین طور که خونسرد دندوناش و مسواک میزد از تو اینه نگاهی بهم انداختم و مثل لات های چاله میدونی گفت
باهاش حال نمیکنم مشکلیه ؟

نکته
شوهر ایده‌آل هیچ‌وقت با فک و فامیل همسرش بد رفتار نمی‌کنه. اون به حدی دوستشون داره که در و دیوار خونه از عکس‌های فامیل همسرش پر می‌شن.

بیشترین چیزی که خانوم ها رو ناراحت میکنه اینه که همسرانشون اون ها رو نمیشناسن
با روحیات و خلقیاتشون اشنایی ندارن
و بد تر از اون اینه که برای شناخت همسرشون هیچ تلاشی نمیکنن
اصلا و ابدا
یه مرد خوب همون قدر که پول می ده و روزنامه ورزشی می خره و توی سایتهای ورزشی جابه جایی فلان فوتبالیست رو دنبال می کنه؛
مقاله های ارتباط موثر؛ روشهای بهتر کردن زندگی رو هم می خونه. برای همین مغزش شبیه کاریکاتور نیست-
می دونین فرق کاریکاتور و نقاشی چیه؟ کاریکاتور یه خصلتهایی یا یه عضو از بدن یا صورت یا یه ویژگی رو با اغراق بزرگ می کنه.
مردهای که فقط روزنامه ورزشی می خونن اما از قیمت ارز خبر ندارن یا نمی دونن توی شهرشون چه اتفاقاتی می افته یا
حتی نمی دونن نصف اختلافات با زنشون یه مشکلات تکراریه که با کمی مطالعه و پیگیری قابل حله؛ مصداق بارز یه همچین کاریکاتور هستن. البته این برای خانومها هم صادق هاِ ..

غلام زهرا;408250 نوشت:
پول فقط در حد خرج زندگی اهمیت داره

احسنت :Kaf:

[="Arial Black"][="Navy"]به نظر من بیشترین مشکل های زن وشوهری امروز اول از همه به رابطه جنسی غلطی که دارنند بر میگرده ونمی توانند به طور کامل همدیگر رو ارضا روحی و جسمی کنند. این مشکل منشا و پایه مشکل های دیگه هم به مرور زمان مبشه/.بهتره لاقل بعد ازدواج مدتی رو برای شناختن وآموختن این مسله کنند .به طور 70 درصد روابط درست میشه شایدم بیشتر[/]

[="Arial Black"][="Navy"]یه پیشنهاد عالی و خوب دارم حتما انجام بدین .وقتی مطالب رو میخونم می بینم همه چه زن چه مرد هنوز همدیگر رو نشناختیم. و هنوز مثل بچه ها فقط داریم از همه گلایه میکنیم:Ealam:.که جای تاسف داره خیلی:Narahat: .یک کتابی هست به نام زنان ونوسی و مردان مریخی .اگه بخونید بیشتر مشکلات حل میشه . :tavallod: کتاب زنان ونوسی و مردان مریخی .هر کس جواب نگرفت بزنه توگوش من:Box:[/]

[="Indigo"]

غلام زهرا;408623 نوشت:
هر کس جواب نگرفت بزنه توگوش من
چه خشن؟!

ولی هرچقدر هم که کتاب خوانده شود ولی باز هم مشکلات هست
مخصوصا تو تفاوت های فرهنگی زوجین که خیلی سخته[/]

مهر...;408520 نوشت:
بیشترین چیزی که خانوم ها رو ناراحت میکنه اینه که همسرانشون اون ها رو نمیشناسن
با روحیات و خلقیاتشون اشنایی ندارن
و بد تر از اون اینه که برای شناخت همسرشون هیچ تلاشی نمیکنن
اصلا و ابدا
یه مرد خوب همون قدر که پول می ده و روزنامه ورزشی می خره و توی سایتهای ورزشی جابه جایی فلان فوتبالیست رو دنبال می کنه؛
مقاله های ارتباط موثر؛ روشهای بهتر کردن زندگی رو هم می خونه. برای همین مغزش شبیه کاریکاتور نیست-
می دونین فرق کاریکاتور و نقاشی چیه؟ کاریکاتور یه خصلتهایی یا یه عضو از بدن یا صورت یا یه ویژگی رو با اغراق بزرگ می کنه.
مردهای که فقط روزنامه ورزشی می خونن اما از قیمت ارز خبر ندارن یا نمی دونن توی شهرشون چه اتفاقاتی می افته یا حتی نمی دونن نصف اختلافات با زنشون یه مشکلات تکراریه که با کمی مطالعه و پیگیری قابل حله؛ مصداق بارز یه همچین کاریکاتور هستن. البته این برای خانومها هم صادق هاِ ..

غلام زهرا;408623 نوشت:
یه پیشنهاد عالی و خوب دارم حتما انجام بدین .وقتی مطالب رو میخونم می بینم همه چه زن چه مرد هنوز همدیگر رو نشناختیم. و هنوز مثل بچه ها فقط داریم از همه گلایه میکنیم.که جای تاسف داره خیلی .یک کتابی هست به نام زنان ونوسی و مردان مریخی .اگه بخونید بیشتر مشکلات حل میشه . کتاب زنان ونوسی و مردان مریخی .هر کس جواب نگرفت بزنه توگوش من

سلام جناب غلام زهرا .....از پیشنهادتون متشکرم ....
اما یه نکته رو توجه نکردید
توی تاپیک تجریه های همسرداری و یک و دو ..بیشترین کاربرانی که نظر دادن و فعالیت داشتن خانوم ها بودن
این یعنی چی؟
یعنی خانوم ها خیــــــــــلی بیشتر از اقایون به فکر حل کردن مشکلات زندگیشون هستن
اما شنیدید که میگن یه دست صدا نداره
توی زندگی وقتی یه نفر بار مشکلات و به دوش بکشه زودتر از دیگری خسته میشه
مشکل اکثر خانوم ها اینه که با وجود مشکل ..همسرشون مشکلی نمیبینن چه برسه به اینکه بخوان راجع بهش مطالعه کنن
همون طور که توی مطالب بالا گفتم

[="Arial Black"][="Navy"]

مهر...;408918 نوشت:
سلام جناب غلام زهرا .....از پیشنهادتون متشکرم ....
اما یه نکته رو توجه نکردید
توی تاپیک تجریه های همسرداری و یک و دو ..بیشترین کاربرانی که نظر دادن و فعالیت داشتن خانوم ها بودن
این یعنی چی؟
یعنی خانوم ها خیــــــــــلی بیشتر از اقایون به فکر حل کردن مشکلات زندگیشون هستن
اما شنیدید که میگن یه دست صدا نداره
توی زندگی وقتی یه نفر بار مشکلات و به دوش بکشه زودتر از دیگری خسته میشه
مشکل اکثر خانوم ها اینه که با وجود مشکل ..همسرشون مشکلی نمیبینن چه برسه به اینکه بخوان راجع بهش مطالعه کنن
همون طور که توی مطالب بالا گفتم
سلام .خواهر عزیزم .مشکل مشکله چه از طرف خانوم ها باشه چه مردها .آخرش باید یه جوری فرهنگ سازی بشه تا حل بشه.که اتفاقا داره کم کم راه می افته .در قرآن هم جای خاصی برای زن هست و تاکید شده باید قابل احترام باشه پس تکلیفی هم که یر گردن زن هست بیشتر از مرده.و این رو قبول کنید که در این زمان مشکل بیرون از خونه برای مردان انقد زیاد شده که دیگه حوصله ای نمی مونه و زن باید در اینجا بیشتر فداکاری کنه.و به قول مادرم هر مردی رگ خوابی دارد که میشه باهاش کنار اومد که اونم زن بایدپیدا کنه.اما راهش جنگ نیست .آخرشم یه چیزی بگم البته ببخشید.من تو عمرم بیشر مشکلاتی که دیدم در خانواده ها از زن ها بوده تا مردها:khaneh:[/]

با سلام
بنده مجرد هستم و تجربه تاهل ندارم ولی به یه چیزی رسیدم اونم اینه که اگر کسی خیال کنه می تونه با کسی زندگی کنه و هیچ مشکلی با اون نداشته باشه آن فرد در تخیل زندگی میکند .
سر این مطلب این است که آدمها با هم تفاوت دارند و کاملا بر هم منطبق نیستند. چاره سازش نادیده گرفتن صبر ایثار است .
از آیت الله سوال زیر پرسیده شد:
سؤال: چه کنیم محیط خانواده گرم و با صفا باشد؟
حضرت آیت الله بهجت (رضوان الله علیه)در پاسخ این سوال فرمودند :هماهنگی وموافقت اخلاقی بین زن ومرد در محیط خانواده از هر لحاظ وبه صورت صد در صد برای غیر انبیا واولیاء (علیهم السلام ) غیر ممکن است. اگر بخواهیم محیط خانه ،گرم وبا صفا وصمیمی باشد ،فقط باید ، صبر واستقامت وگذشت وچشم پوشی ورافت را پیشه خود کنیم تا محیط خانه گرم ونورانی باشد . اگر این ها نباشد اصطکاک وبر خورد پیش خواهد امد . وهمه اختلافات خانوادگی از همین جا ناشی می شود .چه زیبا فرمودند :امید است همه خانواده ها در جهت گرم وبا صفا نگه داشتن محیط خانه کوشا باشند ومحیطی امن برای فرزندان خویش فراهم نمایند زیرا یکی از عوامل فراری بوددن وعلاقه نداشتن فرزندان به خانه این است که بعضی از خانواده ها کوتاهی کردند نتوانسته اند به مسولیت خطیر خود بخوبی انجام وظیفه نمایند والا جوان همواره دنبال جاذبه هاست و می گردد کجا امن است به انجا پناه ببرد.

غلام زهرا;409065 نوشت:
مشکل مشکله چه از طرف خانوم ها باشه چه مردها .آخرش باید یه جوری فرهنگ سازی بشه

درسته ..منم که گفتم

مهر...;408918 نوشت:
اختلافات با زنشون یه مشکلات تکراریه که با کمی مطالعه و پیگیری قابل حله؛ مصداق بارز یه همچین کاریکاتور هستن. البته این برای خانومها هم صادق هاِ ..

غلام زهرا;409065 نوشت:
کلیفی هم که یر گردن زن هست بیشتر از مرده.و این رو قبول کنید که در این زمان مشکل بیرون از خونه برای مردان انقد زیاد شده که دیگه حوصله ای نمی مونه و زن باید در اینجا بیشتر فداکاری کنه

اما قبول کنید که زن هم احساسات لطیفی داره و نمیتونه بی مهری رو تحمل کنه .....تا جایی که من میدونم این خانوم های طفلکی همیشه نقش ادم های فداکار و تو صحنه ی زندگیشون بازی میکنن

غلام زهرا;409065 نوشت:
عمرم بیشر مشکلاتی که دیدم در خانواده ها از زن ها بوده تا مردها

اشتباه دیدید ..
بحث این نیست که کی مقصره ....بحث سر اینه که زن و مرد باید همدیگه رو بشناسن ....

اینکه شوهرت مدام با نگاهش بهت اشاره کنه و به سر و وضعت اشاره کنه
توام تند نگاهی بندازی و یه ایراد کوچیک تو لباست ببینی ..مثلا اسنین لباست بالا رفته ..یا روسریت یه کم عقب رفته
بعد سری از تاسف برات تکون بده و صورتشو برگردونه چه جالی میشید ؟
بغیه رو که نمیدونم ...اما من مهمونی کوفتم میشه ....و توی مهمونی های دیگه نگرانم ..همش مثل بچه ها بهش نگاه میکنم تا سنگینی نگاهم و حس کنه و به زبون خودش ازش بپرسم چه طورم ..و اون با باز و بستن پلک چشماش مهر تاییدی به پوششم بزنه
این نکته رو داشته باشید
مثل همیشه تو خونه لباس راحت پوشیده بود ...
:sibil:.منم به خاطر اینکه میدونستم الان هاس که سر و کله مهمون ها پیداشون میشه لباس پوشیده بودم و اماده بودم:makhfi: ..خیلی استرس دارم ..بعد از ازدواج این اولین باره که قراره مهمون داشته باشم :khobam:...البته مهمونی خاصی نیست ..یه دور همی عادیه
مشغول تزیین ظرف سالاد بود ...یا صدای زنگ دست از کار کشیدم و داد زدم
:kafkaf:...من درو باز میکنم برو اماده شو
در خونه رو باز کردم و با روی باز گفتم ..سلام خوش اومدید
:Nishkhand:
با صدای همسرم به سمتش برگشتم
همسر-خوش اومدید ...چرا اینقدر دیر اومدید
با دیدن لباس هاش ماتم برد ...
:moteajeb:
شلوارک با استین حلقه ای ...مگه لب ساحله ...مگه جزایر قناریه که اینجوری ظاهر میشی
:nini:..همه ی این ها رو تو ذهنم گفتم ...چون مهمون ها رسیده بودن و نمیتونستم بگم ...تا اخر مهمونی حرص خوردم ...
وقتی درطول نامزدی همش به نوع پوششم حساس بود ...فکر میکردم برای پوشش خودش هم همینطوره ...
تموم ذهنیتم و راجع بهش بهم ریخت
:Moteajeb!:
خب یه همچین ادمی خودش هم باید حجاب داشته باشه
:ok:
درسته خدا برای مرد ها چادرو غیره نذاشته
:Gig:
اما یه حد و حدودی روگذاشته ..
:Narahat az:.نمیدونم حجاب مرد باید چقدر باشه ..اما این و هم میدونم که نباسد مثل انسان های اولیه باشه ..:Ghamgin:......دوست دارم هر چقدر که حجاب برای مرد در نظر گرفته شده رو همسرم حداقل جلوی نامحرم حفظ کنه در غیر این صورت ناراحت میشم
- یه مرد خوب جلوی زن برادرش و دختر خاله و دختر عمه و ... به علت اینکه از بچگی با هم بزرگ شدن ..یا ما با هم از این حرفا نداریم .....با شلوارک و پیرهن زیر نمیاد.

[="Arial Black"][="Navy"]

مهر...;409085 نوشت:
اما قبول کنید که زن هم احساسات لطیفی داره و نمیتونه بی مهری رو تحمل کنه .....تا جایی که من میدونم این خانوم های طفلکی همیشه نقش ادم های فداکار و تو صحنه ی زندگیشون بازی میکنن
قسمت دوم کمی غلط هست ببخشید . مرد ها هم احساس دارنند با این تفاوت که مردها در تنهایی به دوش میکشند و وزنها بر دوش دیگران.در این که زنها حساس هستن شکی نیست چون خدا ذاتا اینطوری آفریده.
مهر...;409085 نوشت:
اشتباه دیدید ..
بحث این نیست که کی مقصره ....بحث سر اینه که زن و مرد باید همدیگه رو بشناسن ....
:Esteghfar: اشتباهدیدم؟ شاید ...خوب شناختلازمفداکاری:Esteghfar:[/]

بعد از صرف شام ...با یه ممنونم از جا بلند شدو به سمت اتاقش رفت
سری از تاسف تکون دادم
اخری من میمیرم ولی همسرم یاد نمیگیره ظرفا رو تا اشپزخونه ببره ...اخه چرا؟
ظرفا رو شستم ...گاز و پاک کردم ...ظرفای رو خشک کردم و سر جاشون گذاشتم ..کف اشپزخونه رو طی کشیدم و وقتی از نظم حاکم توی قلمرو خودم مطمئن شدم ..دو تا چایی خوشگل ریختم و به سمت اتاق مطالعه رفتم
پشت میز کامپوتر نشسته بود ...صفحه ی مانیتور روبه روم بود ...میدیدم که توی کلوب و خیلی جاهای دیگه عضوه که حتی من روحم ازش خبر نداشت
چراغ گفتگو روشن و خاموش میشد ...
یه کم جا خوردم ..اما حساسیت به خرج ندادم ..دوست ندارم خانوم مارپل بازی در بیارم ..اروم میگم بیا چایی
تکونی میخوره و تند برمیگرده ...
دستپاچه میگه eee تو اینجایییی؟ کی اومدی ؟ یه نگاه به صفحه ی مانیتور میندازه و یه نگاه به من ...یه کم من من میکنه و میگه...
-میشه برای من نبات بیاری سردیم شده ؟
نبات؟ سردی؟ جلل الخالق
چای و روی میز میزارم و توی اشپزخونه میره ..با یه دنیا افکار اشفته و درهم
نبات و میارم
صداش از توی پذیرایی میاد ....برمیگردم
-مریم بیا اینجا چای بخوریم ...الان سریال شبکه دو هم شروع میشه
-کارت با سیستم تموم شد
-نه یه کم دیگه مونده ...بعدا انجامش میدم ...
چیزی نمیگم ..چای و کوفت میکنم ودر ظاهر سریال تماشا میکنم
تموم شور و هیجانم جاش و به نگرانی داده بود
مسواک زدم و برای خواب اماده شدم ...خوابیدم ....اما حمید نیومد ....توی اتاق مطالعه بود
نگاهی به ساعت انداختم ...ساعت 2 نیمه شب بود
بلند گفتم –حمید کارت تموم نشد ؟ بابا 6 صبح میخوای بری سرکار ها ؟ خسته میشی
با بد اخلاقی گفت –خودم میدونم ..تو بخواب
خوابیدم ..برای نماز صبح که بیدار شدم ...بازم شوهرم و در فضای مجازی دیدم
واقعا ناراحت شدم ...از ته دل .....اینقدر که تا صبح گریه کردم و برای صبحانه اماده کردن بیدار نشدم
طاقت اینکه سر میز صبحونه تو چشمام نگاه کنه رو ندارم ..میترسم عقده هام و سرش خالی نکنم و سرش داد بزنم و بگم
کنارمی اما داری بهم خیانت میکنی ..اونم خیانت اینترنتی

شفیق;409082 نوشت:
سؤال: چه کنیم محیط خانواده گرم و با صفا باشد؟
حضرت آیت الله بهجت (رضوان الله علیه)در پاسخ این سوال فرمودند :هماهنگی وموافقت اخلاقی بین زن ومرد در محیط خانواده از هر لحاظ وبه صورت صد در صد برای غیر انبیا واولیاء (علیهم السلام ) غیر ممکن است. اگر بخواهیم محیط خانه ،گرم وبا صفا وصمیمی باشد ،فقط باید ، صبر واستقامت وگذشت وچشم پوشی ورافت را پیشه خود کنیم تا محیط خانه گرم ونورانی باشد . اگر این ها نباشد اصطکاک وبر خورد پیش خواهد امد . وهمه اختلافات خانوادگی از همین جا ناشی می شود .چه زیبا فرمودند :امید است همه خانواده ها در جهت گرم وبا صفا نگه داشتن محیط خانه کوشا باشند ومحیطی امن برای فرزندان خویش فراهم نمایند زیرا یکی از عوامل فراری بوددن وعلاقه نداشتن فرزندان به خانه این است که بعضی از خانواده ها کوتاهی کردند نتوانسته اند به مسولیت خطیر خود بخوبی انجام وظیفه نمایند والا جوان همواره دنبال جاذبه هاست و می گردد کجا امن است به انجا پناه ببرد.
:Kaf: احسنت

زنها معمولا عجول ترن و مردا معمولا سنگین تر این طبیعته البته می شناسم بعضی ها که برعکسشه اما کمند
همش برای اینه که تو زندگی ظرفیتهامون بالا بره
این یه فرصته برای کسی که بفهمه

میگن هر چی سن و سال بالا تر میره باید محبت بین زن و مرد بیشتر بشه ....
ما دو نوع زوج سن بالا داریم ...یا کاملا خوشبخت ...مثل لیلی و مجنون ..یا کاملا کارد و پنیر ....مثله ؟ مثال نداریم
از قدیم گفتن دختر هوی مادره ...من که دختر ندارم ...
اما اون هایی که دارن میگن درسته ...اگه بحثی بین مادر و دختر پیش بیاد و اقا بی جهت از گل دخترشون حمایت کنن باعث رنجش خانوم میشه

با دیدن کارنامه اش دود از کله ام بلند شد ...نتونستم خودم و کنتزل کنم و عصبی سرش داد زدم
-خجالت بکش رضا ..خجالت بکش ...3 هم شد نمره ...چی جواب دادی که شدی 3 ..جز نام نام خانوادگی سوال دیگه ای رو هم جواب داده بودی؟ ااینجوری میخوای درس بخونی؟ اینجوری که داری زحمات مامان و بابا رو خراب میکنی
شوهرم توبیخ گرانه کارنامه رو از دستم بیرون کشید و وواردارم کرد که بشینم
-اروم باش ...چیزی نشده ...خودش بهتر میدونه که چیکار کرده
گفتم -نه نمیدونه ..اگه میدونست که الان این وضعش نبود
رضا -اجی من خوندم ..اما سوالا سخت بود
-مگه نگفتم یه ماه مونده به امتحانا بشین سر درسو مشق ات ....مگه من
شوهرم میون بحث پرید و گفت -اینقدر حرص نخور ...بابا اینده خودشه دوست داره اتیشش بزنه ...به تو چه
عصبی گفتم -میفهمی چی میگی؟ من خواهرشم ...نمیتونم ببینم داداشم با درس نخوندنش اینده خودشو تباه کنه
شوهرم - نیلوفر درک کن ..تو از این خونه رفتی ...دیگه حق نداری داداشت و سرزنش کنی ...یا ملامت اش کنی ..تو الان مهمون این خونه ای ..بهتره حرمت خودت و نگه داری
داغ کردم -یعنی چی؟ من ازدواجم کردم اما هیچی عوض نشده ...من هنوزم خواهرشم ..هنوزم میتونم بزنم تو سرش تا بشینه درس بخونه
-حد خودت و نگه دار ....تو از این خونه رفتی و مسائل این خونه به تو هیچ ربطی نداره
کارنامه رو به رضا پس داد و گفت
-رضا جون شرمنده ...نیلوفر هر چی گفته واسه خودش گفته ...به حرفاش توجه نکن

این دیگه اخرش بود ...........ته بی منطقی ...
از ادم های بی منطق متنفرم

خونه مادرش مهمون بودیم ....داداشش تموم پس اندازشو یه گوشی گرون قیمت خرید
ساعت ها تو اتاق با داداشش بحث کرد و دیگه اخراش کار به توهین کشیده شد
بهش گفتم
من -چیکار داری پولش و چیکار کرده ...اختیار دارشه ...چهار دیواری اختیاری
عصبی گفت -بچه اش عقل اش نمیکشه ..من به عنوان برادر بزرگتر حق دارم توجیح اش کنم
من -اما داداشت داشت بهت توهین میکرد
شوهرم -مسائل بین من و داداشم به خودم مربوطه
من -اما من وقتی میبینم یکی به شوهرم توهین میکنه ناراحت میشم ..حتی اگه اون شخص برادرش باشه
شوهرم -اگه تو 3 ساله همسر منی ..داداش من 28 ساله که داداشمه ...پس حق اب و گل داره ...حق نداری تو این مسائل دخالت کنی
من -پس چرا اون روز من داشتم با رضا بحث میکردم گفتی من از این خونه رفتم و حق دخالت ندارم
شوهرم -خب موضوع من و تو فرق میکنه
من -مثلا چه فرقی؟
شوهرم -مثلا اینکه تو دختری ....
این از اون حرفا بود که ادم دوست داره بعد از شنیدنش سرش و بکوبه تو دیوار

هر کسی واسه خودش ..توی ذهنش یه سری اعتقادی دارن که صفت و سخت بهش پایند هستن .. بعضی ها ،هم اعتقاداتی دارن که مثل صفحات وب قابل ویرایششه
من جز دسته اول هستم ..همیشه فکر میکردم پل بین من و ادم های دور و برم بر مبنای اعتماد ساخته شده
تو زندگیم هم همینطور بودم
از شریک زندگیم هیچی نخواستم جز اعتماد ..اینکه اگه تموم دنیا باورم نکردن اون باورم کنه ...بهم اعتماد داشته باشه
واسم پاپوش دوختن ...گفتن که خوشی زندگی دلم و زده ...تا به خودم بیام و بگم نه اینطور نیست
دو تا مدرک و دو تا شاهد درست و درمون جلو روم بود
اینقدر مات بودم که تا به خودم بیام دیدم از زندگی دور انداخته شدم
وقتی حواسم سر جاش اومد ...یه عالمه حس های بد زیر پوستم دوید ...
سرپاشدم و فقط به امید اینکه بیگناهیم و ثابت کنم سرپاشدم
...دست به زانو گرفتم و به عالم و ادم بیگناهیم و ثابت کردم ...حق شونم کف دستشون گذاشتم
حالاعلی موند و حوض اش
من موندم و شریک زندگیم ...ازم خواست بازم تو لحظات غم و شادی زندگیش شریکش باشم
دستشو پس زدم ....همون طور که اون پس زد ...
به پام افتاد ...صورتم و برگردوندم ...مثل خودش
اشکاشو ندیده گرفتم و راهم و کشیدم و رفتم ...مثل خودش
تنهاش گذاشتم ...........
اما نه مثل اون ....من تو خوشی تنهاش گذاشتم ...اما اون تو سخت تریـــــــــــــــــن لحظه ی عمرم منو تنها گذاشت
حق دارم نبخشمش؟

نتیجه اخلاقی ...به همسرتون اعنماد داشته باشید و در مواقع بروز مشکلات اجازه ی حرف زدن و دفاع از خودشون و بدید

مهر...;411399 نوشت:
هر کسی واسه خودش ..توی ذهنش یه سری اعتقادی دارن که صفت و سخت بهش پایند هستن .. بعضی ها ،هم اعتقاداتی دارن که مثل صفحات وب قابل ویرایششه
من جز دسته اول هستم ..همیشه فکر میکردم پل بین من و ادم های دور و برم بر مبنای اعتماد ساخته شده
تو زندگیم هم همینطور بودم
از شریک زندگیم هیچی نخواستم جز اعتماد ..اینکه اگه تموم دنیا باورم نکردن اون باورم کنه ...بهم اعتماد داشته باشه
واسم پاپوش دوختن ...گفتن که خوشی زندگی دلم و زده ...تا به خودم بیام و بگم نه اینطور نیست
دو تا مدرک و دو تا شاهد درست و درمون جلو روم بود
اینقدر مات بودم که تا به خودم بیام دیدم از زندگی دور انداخته شدم
وقتی حواسم سر جاش اومد ...یه عالمه حس های بد زیر پوستم دوید ...
سرپاشدم و فقط به امید اینکه بیگناهیم و ثابت کنم سرپاشدم
...دست به زانو گرفتم و به عالم و ادم بیگناهیم و ثابت کردم ...حق شونم کف دستشون گذاشتم
حالاعلی موند و حوض اش
من موندم و شریک زندگیم ...ازم خواست بازم تو لحظات غم و شادی زندگیش شریکش باشم
دستشو پس زدم ....همون طور که اون پس زد ...
به پام افتاد ...صورتم و برگردوندم ...مثل خودش
اشکاشو ندیده گرفتم و راهم و کشیدم و رفتم ...مثل خودش
تنهاش گذاشتم ...........
اما نه مثل اون ....من تو خوشی تنهاش گذاشتم ...اما اون تو سخت تریـــــــــــــــــن لحظه ی عمرم منو تنها گذاشت
حق دارم نبخشمش؟

نتیجه اخلاقی ...به همسرتون اعنماد داشته باشید و در مواقع بروز مشکلات اجازه ی حرف زدن و دفاع از خودشون و بدید

بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت
تشکر مجدد از سرکار خانم مهر با مطالب بدیع و زیباشون

با اجازه سرکار مهر نظر من اینه که؛
1- اگه بخواهیم به عدالت رفتار کنیم حق باشماست و ایشون میتونن نبخشن اما چیزی بالاتر از عدالت هم هست تحت عنوان کرم و بزرگواری، عفو و بخشش چراکه «الکریم اذا قدر عفی»؛افراد صاحب کرم به هنگام قدرت می بخشند.

2- ملاک در ارتباط و روابط بین فردی وضعیت فعلی آنهاست چون اون چیزی که مهمه اشتباه کردن نیست، بلکه اصرار بر اشتباهه!! به دلیل اینکه هرکسی ممکنه دچار اشتباه بشه هرچند اشتباهات بزرگ!

3- نباید شخصیت افراد رو مساوی با یک رفتار خاص مثبت و یا منفی دونست. طبعا همسر ایشون درسته که مرتکب خطای بزرگی شده اما در کنارش نقاط برجسته و مثبتی هم داره که نباید از قلم بیفته.
با تشکر

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین.

مهر...;409662 نوشت:
حدود یک چهارم مردها در سن 25 سالگی ریزش مو پیدا می کنند و تا سن 60 سالگی دو سوم موهایشان را از دست می دهند. از دست دادن موهایشان برای آنها ترسی را به دنبال می آورد. بنابراین حتی اگر همسرتان مقداری تاسی پیدا کرده است، به او بگویید که کچل نیستی.

نمیدونم این موضوعی که میخوام بنویسم حقیقت داره یا خیر ؟
اما یه خانومی میگفت من خیلی ناراحت میشم اگه شوهرم بهم میگه چاقی؟
من اون موقع این شکلی شده بودم :Moteajeb!:
خب بنده خدا چی بگه ؟ خب چاقی دیگه خواهر من