جمع بندی پاسخ من به تحدی قرآن

تب‌های اولیه

154 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

afzali.polaris;394482 نوشت:
میشه بطور مصداقی در این مورد دلایلتون را بیاورید. ممنون می شوم . فکر می کنم به این بحث ادامه بدیم بهتره و بحث قبلی به نتیجه خودش رسید یعنی اون ایه علم غیب نیست .البته این بحث هم مربوط به تحدی قرآن است و فکر می کنم در همین بحث خیلی چیزها روشن شود .

بله من هم خیلی سوال ها در مورد تحدی دارم و این سوال رو در یک موضوع جداگانه بیان می کنم. حالا بیایید مفهوم چند خط من رو با مفهوم آیات سوره کوثر مقایسه کنیم. موافقید؟
«به دنبال دین حق گشتن را از دین اطرافیانت شروع کن(1)
پس در این راه عقلت را به کار گیر(2)
قطعا این راه صحیح است(3)»

سلام.

اینجا مرکز پاسخگویی است یا محلی امن برای نشر شبهات بدون ترس از فیلتر شدن؟

وقتی فردی نشان می دهد که سؤال نداد و قصد دارد شبهاتش را در محیطی امن نشر بدهد، چرا تاپیک را باز می گذارید که تا 102 پست ادامه پیدا کند؟

بصیرت...

tazkie;395235 نوشت:
سلام.

اینجا مرکز پاسخگویی است یا محلی امن برای نشر شبهات بدون ترس از فیلتر شدن؟

وقتی فردی نشان می دهد که سؤال نداد و قصد دارد شبهاتش را در محیطی امن نشر بدهد، چرا تاپیک را باز می گذارید که تا 102 پست ادامه پیدا کند؟

بصیرت...


خانم محترم لطفا تعصب نداشته باشید // اگر کسی به خدا ایمان داشته باشد هیچگاه دچار شبهه نمی شود و خداوند نمی گذارد که حق از او پنهان شود پس ایشان یا دارند حق می گویند یا باطل //اگر حق می گویند پس چرا ما تعصب بی خود نشان بدهیم و اگر باطل بگویند بر خداست که امر مفسدین را اصلاح نکندإِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدين‏ و راهش این است که خدا او را رسوا کند و بطلانش را در کلمات خودش ظاهر کند // َ وَ يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه‏ .

ma313;395234 نوشت:
بله من هم خیلی سوال ها در مورد تحدی دارم و این سوال رو در یک موضوع جداگانه بیان می کنم. حالا بیایید مفهوم چند خط من رو با مفهوم آیات سوره کوثر مقایسه کنیم. موافقید؟
«به دنبال دین حق گشتن را از دین اطرافیانت شروع کن(1)
پس در این راه عقلت را به کار گیر(2)
قطعا این راه صحیح است(3)»

موافقم //
سوره کوثر
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ (1)
فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ (2)
إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3)
کوثر یعنی حضرت فاطمه که خداوند در فاطمه را خیر کثیری قرار داده است (دلیل ایه همین بوده است)

اما دشمن پیامبر ابتر است و این به این معنی است که عمرو بن عاص هیچ خیری در او نیست ( ایه سوم باید با توجه به آیه اول ترجمه شود)

اما با توجه به سخن شما رفتم روایات آل محمد را نگاه کردم که آنها بهترین مفسر قرآن هستند و از معتبرترین کتب تاریخی شیعه یعنی کتاب سلیم این روایت را می آورم کتابی که طبق نظر امام صادق ع هر کس آنرا نخواند از تاریخ بی خبر است یا اینکه فرمودند همه آن درست است . پس بنده اگر به تاریخ بخواهم رجوع کنم به این کتاب رجوع می کنم که حق و حقیقت را بیان کرده است.
متن کتاب سلیم مربوط به آیه ی سوم کوثر:

1 خطبه عمرو عاص در شام بر عليه امير المؤمنين عليه السّلام‏
ابان از سليم روايت كرده كه گفت: به امير المؤمنين عليه السّلام خبر رسيد كه عمرو عاص در شام براى مردم خطبه خوانده و گفته است:
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مرا بعنوان رئيس لشكرش فرستاد و ابو بكر و عمر هم در آن لشكر بودند، و من چنين گمان كردم كه مرا بخاطر احترامى كه نزد او دارم فرستاده است. وقتى بازگشتم گفتم: يا رسول اللَّه، كداميك از مردم نزد تو محبوبترند؟ گفت: عايشه! گفتم: از مردان؟
گفت: پدرش «1».
اى مردم، اين على است كه در باره ابو بكر و عمر و عثمان بدگوئى مى‏كند در حالى كه خودم از پيامبر شنيدم كه مى‏گفت: «خداوند حق را بر زبان و قلب عمر زده است»! و در باره عثمان گفت: «ملائكه از عثمان حيا مى‏كنند»! و از على شنيدم- و گر نه گوشهايم كر شوند- كه در زمان عمر چنين روايت مى‏كرد:
اسرار آل محمد عليهم السلام، ص: 404
پيامبر در حالى كه ابو بكر و عمر پيش مى‏آمدند نگاهى به آنان كرد و گفت: «يا على، اينان دو آقاى پيران اهل بهشت از اولين و آخرين هستند مگر پيامبران و مرسلين، و اين مطلب را به آن دو مگو كه هلاك مى‏شوند»!
2

خطبه امير المؤمنين عليه السّلام در بصره در تكذيب عمرو عاص‏

لعن معاويه و عمرو عاص بر لسان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله‏
امير المؤمنين عليه السّلام بپا خاست و فرمود: تعجب است از طاغيان اهل شام كه سخن عمرو عاص را مى‏پذيرند و او را تصديق مى‏كنند! كار او در حديث و دروغ گفتن و بى‏مبالاتى به آنجا رسيده است كه بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دروغ مى‏بندد، در حالى كه آن حضرت او را هفتاد لعن نموده و همچنين رفيقش (معاويه) را- كه عمرو عاص مردم را بسوى او دعوت مى‏كند- آن حضرت در مواردى لعنت نموده است «2».
و آن هنگامى بود كه عمرو عاص در قصيده‏اى كه هفتاد بيت بود سخنان نامربوطى در باره پيامبر صلى اللَّه عليه و آله گفته بود. آن حضرت فرمود: «خدايا، من شعر نمى‏گويم و آن را حلال نمى‏دانم «3». تو و ملائكه‏ات او را به عدد هر بيتى لعنت كن كه تا روز قيامت بر نسل او نازل شود».

نزول آيه در مذمت عمرو عاص‏

هنگامى كه ابراهيم پسر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت عمرو عاص بپا خاست و گفت: «محمّد ابتر گرديد و نسلى نخواهد داشت، و من از همه مردم بيشتر او را سرزنش مى‏كنم، و در باره او از همه بدگوترم»!
خداوند اين آيه را در باره او نازل كرد: إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ «4»، «سرزنش‏كننده تو نسلش بريده است»، به اين معنى كه از ايمان و از هر خيرى بريده است.
َ(متن عربی)
َّ لَمَّا مَاتَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ رَسُولِ اللَّهِ ص قَام‏ فَقَالَ إِنَّ مُحَمَّداً قَدْ صَارَ أَبْتَرَ لَا عَقِبَ لَهُ وَ إِنِّي لَأَشْنَأُ النَّاسِ لَهُ وَ أَقْوَلُهُمْ فِيهِ سُوءاً فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ يَعْنِي أَبْتَرَ مِنَ الْإِيمَانِ وَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ

تكذيب عمرو عاص در نسبت دروغين‏
امير المؤمنين عليه السّلام در ادامه سخنانش فرمود: چه مصيبتى كه از كذّابين و منافقين اين امّت ديده‏ام. گويا قاريان قرآن ضعيف العقيده و بسيار كوشا را مى‏بينم كه حديث عمرو عاص را روايت مى‏كنند و او را در اين باره تصديق مى‏نمايند و بر ضد ما اهل بيت با دروغ او استدلال مى‏كنند. آيا ما مى‏گوييم كه بهترين اين امت ابو بكر و عمر هستند؟! و اگر بخواهم سومى را هم نام مى‏برم. بخدا قسم عمرو عاص از سخنش در باره عايشه و پدرش جز رضايت معاويه قصدى ندارد، و او را با سخط خداوند راضى كرده است.

دروغ بستن عمرو عاص به امير المؤمنين عليه السّلام‏

امّا حديثى كه عمرو عاص گمان دارد از من شنيده است، هرگز! قسم به خدايى كه دانه را شكافت و مردم را آفريد، او مى‏داند كه يقينا بر من دروغ مى‏بندد و خداوند چنين سخنى را پنهانى و آشكارا از من نشنيده است.
خدايا، عمرو عاص و معاويه را بخاطر بستن راه تو و نسبت دروغشان به كتاب تو و پيامبرت و كوچك شمردن پيامبر «5» و نسبت دروغشان به او و به من، لعنت فرما.

پس مشخص شد آیه سوم مربوط به عمروعاص است طبق نظر شیعیان و آل محمد و معنی ابتر هم یعنی خیری ندارد که مخالف کوثر است .
پس این آیه علامتی برای شناخت حق و باطل بود زیرا مردم نبایستی به حرفهای عمرو بن عاص اگر مسلمانند اعتمادی می کردند و همینطور فاطمه هم علامت حق بود پس مشخص می شود حق با فاطمه است زمانی که او خیر کثیری است و فاطمه بر ابوبکر غضب برده بود و ابوبکر را در قضیه فدک گمراه میدانست و همینطور هر کسی که فاطمه را سیلی زد و در به پهلوی او زد و سینه اش را سوراخ کرد و فرزندش را سقط کرد آن هم باطل است که به چنین بزرگواری بدی کرده است و همینطور عمر که به فاطمه توهین کرد و گفت او از زنان است و حرفش پذیرفته نیست و سندش را پاره کرد و او را انکار کرد آن هم باطل است .پس فاطمه علامت حق است و هر کس با فاطمه است حق است زیرا در فاطمه خیر کثیری است و عمرو بن عاص بی خیر و ابتر است و او علامت باطل است و هر کس با آن ملعون اس هم باطل است .
پس این آیه چنین دستاوردی برای ما دارد که حتی علی ع به همین آیه استناد کردند تا مردم علامت باطل یعنی عمرو بن عاص را بشناسند و به حرفهای دروغش اعتماد نکنند.
این از اسناد آل محمد است و شیعه باید به این شکل آیه را بپذیرد و شان نزولش را در مورد عمرو بن عاص بداند.

باتشکر از شما که هنوز پی گیر بحث هستید

afzali.polaris;395253 نوشت:
کوثر یعنی حضرت فاطمه که خداوند در فاطمه را خیر کثیری قرار داده است (دلیل ایه همین بوده است)
اما دشمن پیامبر ابتر است و این به این معنی است که عمرو بن عاص هیچ خیری در او نیست ( ایه سوم باید با توجه به آیه اول ترجمه شود)

1>سوره کوثر در هنگام زخم زبان زدن عاص بن وائل نزول یافته است نه عمرو بن عاص این سخن من نیست سخن دانشمندان بزرگی چون آیت الله طباطبایی است البته فکر کنم در تفاسیر دیگر هم همین باشد.

2>ببینید کوثر یک کلمه ی عام است و بر چیز خاصی تاکید ندارد اگر بخواهیم کوثر را حضرت فاطمه ی زهرا (ص) فرض به طور خاص فرض کنیم باید ابتر را هم به طور خاص مقطوع النسل فیزیکی فرض کنیم(باید تناسب وجود داشته باشد چون حضرت فاطمه ادامه دهنده ی نسل پیامبر است) و در پست های قبلی توضیح دادم که اگر نگوییم مقطوع النسل شدن عاص بن وائل اشتباه است در بهترین وضعیت قابل سنجش نیست.
پس این که منظور از کوثر حضرت فاطمه ی زهرا (ص) است بیشتر از تفکرات شیعه نشات می گیرد.

afzali.polaris;395253 نوشت:
إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ «4»، «سرزنش‏كننده تو نسلش بريده است»، به اين معنى كه از ايمان و از هر خيرى بريده است.

بله اگر کوثر را به معنی عام خیر کثیر بگیریم به قرینه ی کوثر می توانیم ابتر را به معنی منقطع از خیر بدانیم که این تنها معنی است که می توان(به خودی خود و بدون دخالت دادن احادیث) از این سوره برداشت کرد. البته باز هم برای من(که هنوز اثباتی برای اعجاز قرآن ندارم) ارزشی ندارد چون از نظر من اگر به پیامبر وحی نمی رسده و ادعای پیامبری می کرده است خیری که در او نبوده(ان اعطیناک الکوثر) هیچ شر هم بوده اما هنوز برای من حقانیت اسلام مشخص نیست. متاسفانه.
اما در مورد بریده از ایمان چون آیه سوم سوره کوثر درمورد عاص بن وائل است و او یکی از سرسخت ترین دشمنان پیامبر بوده است بنابراین منقطع از ایمان بودنش چیز عجیبی به حساب نمی آید.

حالا با این اوصاف به نظر خودم مفهوم سه خط من که مردم را به اکتشاف دین حق و استفاده از عقل دعوت می کند بسیار ارزشمند تر از سه آیه سوره کوثر است.

سلام.
برادرم، جناب ma313

ma313;363369 نوشت:
«به دنبال دین حق گشتن را از دین اطرافیانت شروع کن(1)
پس در این راه عقلت را به کار گیر(2)
قطعا این راه صحیح است(3)»

تفسیر:
خط اول می گوید هنگامی که می خواهی به دنبال دین حق و درست بگردی از دین اطرافیانت این جستوجو را آغاز کن این امر خودش دو علت دارد:
1- هر کس از دین اطرافیانش بهتر می تواند اطلاعات کسب کند مثلا ما که در یک سرزمین شیعه به دنیا آمده ایم و اطرافیان ما شیعه هستند به راحتی می توانیم سوال هایمان را از اطرافیانمان بپرسیم اما به این راحتی نمی توانیم از آیین سیک ها یا هندو ها اطلاعات کسب کنیم. بنابراین خیلی راحت تر می توانیم بفهمیم دین اطرافیانمان حق است یا باطل.
2- این اکتشاف و جستوجو به دنبال دین حق مستلزم خالی کردن ذهن از تعصب و عقاید بی پایه و اساس است حالا فرض کنید ما این جستوجو به دنبال دین حق را از دینی به غیر از دین اطرافیانش شروع کنیم اما بعد از بررسی چند دین به این نتیجه برسیم که دین اطرافیانمان درست بوده زمانی گذشته و ما مجبور بودیم بدون عقاید دینی در یک جامعه ی دینی زندگی کنیم و متحمل سختی شویم در صورتی که اگر از دین اطرافیانمان شروع می کردیم متحمل زحمت کمتری می شدیم.
پس خط اول می گوید این اکتشاف و بررسی را از اطرافتان شروع کنید تا کمتر متحمل سختی شوید.
خط دوم می گوید که در راه پیدا کردن دین حق از عقلت استفاده کن.
خط سوم هم می گوید این روش قطعا روش درستی است.

انسان صرفاً با بررسی فقط یک دین بدون مقایسه آن با سایر ادیان، قادر نیست از بین چند دین، دین حق را کشف کند.
ملاک برای کشف دین حق از بین چند دین، بررسی و مقایسه آنهاست و بعد تفکر عقلانی و رسیدن به نتیجه.
در این حالت هم هیچ فرقی ندارد بررسی را از کدام دین شروع کنیم. چرا که بدون بررسی تک تک آنها امکان نظر دادن روی اولی یا دومی و... مهیا نمیشود.
پس چون باید برای بررسی همه آنها زمان گذاشت، فرقی در اینکه دین استارتر کدام دین باشد وجود ندارد.

بنابراین در آیه اول، توصیه برای شروع کشف دین حق از دین اطرافیان، هیچ دلیل عقلانی ندارد.
و در نتیجه آیات دوم و سومتان نیز از درجه اعتبار عقلانیت ساقط میگردد.

در صورتیکه قرآن میگوید: همه اقوال را بشنوید و آنگاه بهترین و عقلانی‌ترین آنها را قبول کنید.

برادر عزیزم ma313
اولا طبق منابع حدیثی شیعه (مخصوصا کتاب سلیم) ایه مربوط به عمرو بن عاص بوده و نظرات علمای غیر معصوم شیعه و سنی ابدا ارزشی ندارد زیرا مهم آل محمد هستند طبق نظر شیعه //(شما باید براساس اعتقاد ما نقدمان کنید )

دوما شما خودتان انصافا دین حق را با همین روش یافتید؟؟؟؟اگه یافتید بفرمایید بگویید کدام دین حق است ؟!!! ایا یعنی خودتان با این روش بنتیجه رسیدید که دیگران را به این روش راهنمایی می کنید؟؟

با سلام خدمت دوستان
من یه چند وقتیه که مطالب این تایپیک رو به عنوان کاربر مهمان دنبال می کنم و چون به نظرم بحث جالب و منطقی اومد خیلی علاقه پیدا کردم که با اجازه ی دوستان در بحث شرکت کنم.

اگر فکر می کنید ورود شخص جدیدی به این بحث موجب از هم گسیختگی دنباله ی مطالب می شود به بنده اطلاع دهید. به خواست خدا در تایپیک های جدید افتخار هم صحبتی با دوستان را خواهم داشت.

قبل از هر چیز لازم است عرض کنم گرچه مطالب بنده در این جا ظاهراً به طرفداری از ma313 نوشته شده، اما ایشون ممکنه نظر خودشون رو داشته باشند و نوشته های من نباید نظرات ایشون تلقی بشه.

واما بعد
الف -
در مورد نظر زیر

afzali.polaris;395708 نوشت:
ایه مربوط به عمرو بن عاص بوده و نظرات علمای غیر معصوم شیعه و سنی ابدا ارزشی ندارد

باید عرض کنم که بهتره از منطق خودتون بهره ببریم. شما مثلاً در یکی از نشانه های حقانیت قرآن می فرمایید که اگر فلان مطلب قرآن غلط بود تا به حال مخالفین به اون پی برده بودن و مطرح می کردن. بر پایه ی همین استدلال در مورد این که آیا عاص بن وائل منظور آیه است یا عمروعاص می شود گفت اگه آیه در مورد عمروعاص بود و در مورد عاص بن وائل نبود حتماً علما به اون پی برده بودن و اون رو در کتاب های تفسیرشون می نوشتند. ولی در تفاسیری که من به اون ها مراجعه کردم عاص بن وائل به عنوان اصلی ترین گزینه منظور آیه است. این که "نظر علمای شیعه و سنی ابداً ارزشی ندارد" به مصداق تف سر بالایی است که روی سر خود آدم می افتد (با عرض شرمندگی برای مزاح عرض کردم :khaneh:). یعنی اگه کسی در مقام دفاع از دین واقعاً قائل بشه که نظرات علما ابداً ارزشی ندارد نمی توان با او بحث کرد چون هرچه از پیامبر و امامان به ما رسیده به واسطه ی همین علما و اصحاب ائمه است (مثل همین کتاب که به آن استناد می کنید نوشته ی سلیم بن قیس از اصحاب ائمه است) و آن ها هم معصوم نبوده اند و ممکن است نظرات خود را ولو ناخواسته در کتاب های مختلف وارد کرده باشند و یا در رساندن سخن حق خطایی کرده باشند.
البته علما هم در مورد این که منظور آیه چه کسی بوده حتماً از خودشان نظر نداده اند چون اساساً بحث یک مطلب تاریخی است و به نظر شخصی مربوط نیست. لابد با رجوع به کتب تاریخ به این رسیده اند که منظور آیه کیست. کتاب فوق الذکر از کتب قدیمی و معروف تاریخی شیعه است آیا علما به آن دسترسی نداشته اند تا با رجوع به آن در کتب تفسیرشان بنویسند که منظور آیه عاص بن وائل نیست و عمروعاص است. اگر ما به علما اعتماد نکنیم پس به چه کسی اعتماد کنیم؟ چرا من باید نظرات علما را رها کنم و تنها به کتابی که شما می فرمایید بسنده کنم؟

اساساً این چه قرآنی است که برای فهم آن باید به یک کتاب دیگر که در معرض تحریف بوده و محل مناقشه ی شدید است رجوع کرد؟

ب -

اگر معنی "ابتر" را منقطع از خیر و منقطع از ایمان فرض کنیم خیلی فرقی نمی کند که منظور آیه عمرو بوده یا پدرش یا هرکسی دیگر از مخالفان پیامبر. بنابراین در این مورد خیلی بحث را ادامه نمی دهیم تا به جنبه های دیگر بحث برسیم.
مسئله ای که در اینجا پیش می آید این است که چرا قرآن که قرار است کتاب هدایت باشد این چنین مردم را دور خودشان می چرخاند و از لفظی استفاده می کند که از آن معنایی صادر می شود که غیر از معنای طبیعی آن کلمه است.
برای این که ذهن شما به منظور بنده نزدیک تر شود مثالی می آورم (گرچه می گویند مثال از جهتی نزدیک می کند و از جهتی دور):
فرض کنید یکی از مخالفان نظریات اینشتن جمله ی زیر را ضمن مخالفت با او بگوید:
"آلبرت اینشتن خــــر است"
معنایی که همه ی شنوندگان از این جمله برداشت می کنند این است که اینشتن انسان نادانی است و نظرات او پوچ و بی اساس هستند (یعنی از کلمه ی خر مفهوم نادان استنباط می شود). حال زمان می گذرد و معلوم می شود که نظرات اینشتن درست بوده. به سراغ مخالفین می روند و از آن ها می پرسند که چرا به دانشمند بزرگ توهین کردید؟ در مقام پاسخ گفته می شود که "خر" در زبان فارسی اصیل و سره به معنی "بزرگ" می باشد و منظور این بوده که اینشتن آدم بزرگی است. :khaneh:یا این که گفته می شود "خر" اشاره به "نجابت و پرکاری" این دانشمند بزرگ دارد زیرا درازگوش نیز حیوان نجیب و پرکاری است:khaneh:! و یا این که به قول علما بین این دو را می شود جمع کرد و گفت واژه ی خر هم به بزرگی و بزرگواری اینشتن اشاره دارد و هم به نجابت و پرکاری او.
در این مثال هر انسان با انصافی شهادت می دهد که باتوجه به جو اولیه ای که در آن شخص کلمه ی خر را به کار برده منظورش "حماقت" بوده و این تفسیر و تأویل های بعدی همگی برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت توهین است.

حال به مسئله ی "ابتر" برگردیم. طبق تمام کتب معتبر این آیه زمانی نازل شده که به پیغمبر برای نداشتن اولاد ذکور طعنه می زدند و او را ابتر (به معنی بدون نسل فیزیکی) می خواندند. قرآن هم دقیقاً از همان کلمه استفاده کرده و گفته آن فرد (هر کسی که می خواهد باشد) خودش "ابتر" است. هر منصفی از این واژه معنی بدون نسل و دنباله برداشت می کند همان طور که در اکثر ترجمه ها و تفاسیر همین معنی ذکر شده. حال زمان می گذرد و می بینیم که نسل عمروعاص (یا هر دشمن دیگر) منقرض که نمی شود هیچ روز به روز زیاد تر هم می شود. حال چه باید کرد؟ می توان معنی آیه را تغییر داد و ابتر را به معنی "منقطع از خیر" در نظر گرفت تا این مشکل رفع شود.

یعنی هر منصفی حق دارد مشکوک شود به این که این آیه ابتدائاً چیزی جز یک پاسخ دم دستی به یک مخالف مسخره کننده نبوده و بعداً تعصبات مذهبی موجب شده که برای این آیه تفسیر بنویسند و آن را توجیه کنند و بعضی ها هم "نامردانه" به "دروغ" بگویند که نسل عاص بن وائل منقرض شد (چیزی که نادرستی آن در طول این تایپیک مورد بررسی قرار گرفت) و بعضی ها هم برای تراشیدن اعجاز به تعداد نقطه ها استناد کنند.:khaneh:

البته من خودم هم می دانم که هضم کردن مطالب فوق برای کسانی که اسلام از بچگی در پوست و گوشتشان رخنه کرده سخت و دشوار است. اما زمانی که به دروغ بودن مطالبی که از علما در مورد منقرض شدن نسل عاص بن وائل و درستی پیشگویی قرآن پی بردم، احساس کردم به شعورم توهین شده و ایمان نیم بندی که دارم بر پایه ای سست استوار شده.

قبل از این که این مطلب را بنویسم از خدا خواستم که خودخواهی و بی انصافی را از من دور کنه. به خواست خدا در ادامه هم مطالبی دارم که بعداً با دوستان در میان خواهم گذاشت.

در پایان باز هم متذکر می شوم که مطالب بنده نظرات خودم هست و نباید نظرات سایر کاربرانی که تاحدودی با بنده وجه مشترک دارند در نظر گرفته بشه. همچنین اگه دوستانی که تا حالا در بحث بوده اند فکر می کنند ورود بنده منجر به از بین رفتن خط سیر یکنواخت بحث می شه به بنده اطلاع بدن که در فرصت بهتری خدمتشون برسیم.
با تشکر

مصی;395875 نوشت:
با سلام خدمت دوستان

سلام بر شما دوست عزیز
مصی;395875 نوشت:
من یه چند وقتیه که مطالب این تایپیک رو به عنوان کاربر مهمان دنبال می کنم و چون به نظرم بحث جالب و منطقی اومد خیلی علاقه پیدا کردم که با اجازه ی دوستان در بحث شرکت کنم.

ورودتون را به سایت و به این تایپیک تبریک می گم ، امیدوارم این بحث نتیجه اش جز حق و حقیقت نباشد .
مصی;395875 نوشت:
اگر فکر می کنید ورود شخص جدیدی به این بحث موجب از هم گسیختگی دنباله ی مطالب می شود به بنده اطلاع دهید. به خواست خدا در تایپیک های جدید افتخار هم صحبتی با دوستان را خواهم داشت.

بنده که هیچ مشکلی در این مورد نمی بینم.

مصی;395875 نوشت:
قبل از هر چیز لازم است عرض کنم گرچه مطالب بنده در این جا ظاهراً به طرفداری از ma313 نوشته شده، اما ایشون ممکنه نظر خودشون رو داشته باشند و نوشته های من نباید نظرات ایشون تلقی بشه.

نوشته هایتون رو خوندم متوجه شدم قصد طرفداری متعصبانه از هیچ کس ندارید.
مصی;395875 نوشت:
باید عرض کنم که بهتره از منطق خودتون بهره ببریم. شما مثلاً در یکی از نشانه های حقانیت قرآن می فرمایید که اگر فلان مطلب قرآن غلط بود تا به حال مخالفین به اون پی برده بودن و مطرح می کردن. بر پایه ی همین استدلال در مورد این که آیا عاص بن وائل منظور آیه است یا عمروعاص می شود گفت اگه آیه در مورد عمروعاص بود و در مورد عاص بن وائل نبود حتماً علما به اون پی برده بودن و اون رو در کتاب های تفسیرشون می نوشتند. ولی در تفاسیری که من به اون ها مراجعه کردم عاص بن وائل به عنوان اصلی ترین گزینه منظور آیه است. این که "نظر علمای شیعه و سنی ابداً ارزشی ندارد" به مصداق تف سر بالایی است که روی سر خود آدم می افتد (با عرض شرمندگی برای مزاح عرض کردم ). یعنی اگه کسی در مقام دفاع از دین واقعاً قائل بشه که نظرات علما ابداً ارزشی ندارد نمی توان با او بحث کرد چون هرچه از پیامبر و امامان به ما رسیده به واسطه ی همین علما و اصحاب ائمه است (مثل همین کتاب که به آن استناد می کنید نوشته ی سلیم بن قیس از اصحاب ائمه است) و آن ها هم معصوم نبوده اند و ممکن است نظرات خود را ولو ناخواسته در کتاب های مختلف وارد کرده باشند و یا در رساندن سخن حق خطایی کرده باشند.
البته علما هم در مورد این که منظور آیه چه کسی بوده حتماً از خودشان نظر نداده اند چون اساساً بحث یک مطلب تاریخی است و به نظر شخصی مربوط نیست. لابد با رجوع به کتب تاریخ به این رسیده اند که منظور آیه کیست. کتاب فوق الذکر از کتب قدیمی و معروف تاریخی شیعه است آیا علما به آن دسترسی نداشته اند تا با رجوع به آن در کتب تفسیرشان بنویسند که منظور آیه عاص بن وائل نیست و عمروعاص است. اگر ما به علما اعتماد نکنیم پس به چه کسی اعتماد کنیم؟ چرا من باید نظرات علما را رها کنم و تنها به کتابی که شما می فرمایید بسنده کنم؟

دوست عزیزم بگذارید اول این موضوع مصداق ابه را حل کنم و بعد بروم سر ادامه مطلب( در مورد علما )اول اینکه روایات زیادی در مورد این آیه وارد شده است و طبق همگی روایات شیعه مصداق آیه عمرو بن عاص بوده است و نه کس دیگر / و حتی یک روایت نداریم که در آن عاص بن وائل مصداق ایه باشد.
الإحتجاج على أهل اللجاج، ج‏1، ص: 277
ِ وَ أَمَّا أَنْتَ يَا عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ الشَّانِئِ اللَّعِينِ الْأَبْتَرِ فَإِنَّمَا أَنْتَ كَلْبٌ أَوَّلُ أَمْرِكَ أَنَّ أُمَّكَ بَغِيَّةٌ- وَ أَنَّكَ وُلِدْتَ عَلَى فِرَاشٍ مُشْتَرَكٍ فَتَحَاكَمَتْ فِيكَ رِجَالُ قُرَيْشٍ مِنْهُمْ أَبُو سُفْيَانَ بْنُ الْحَرْبِ وَ الْوَلِيدُ بْنُ الْمُغِيرَةِ وَ عُثْمَانُ بْنُ الْحَارِثِ وَ النَّضْرُ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ كَلْدَةَ وَ الْعَاصُ بْنُ وَائِلٍ كُلُّهُمْ يَزْعُمُ أَنَّكَ ابْنُهُ فَغَلَبَهُمْ عَلَيْكَ مِنْ بَيْنِ قُرَيْشٍ أَلْأَمُهُمْ حَسَباً وَ أَخْبَثُهُمْ مَنْصَباً وَ أَعْظَمُهُمْ بُغْيَةً ثُمَّ قُمْتَ خَطِيباً وَ قُلْتَ أَنَا شَانِئُ مُحَمَّدٍ وَ قَالَ الْعَاصُ بْنُ وَائِلٍ إِنَّ مُحَمَّداً رَجُلٌ أَبْتَرُ لَا وَلَدَ لَهُ فَلَوْ قَدْ مَاتَ انْقَطَعَ ذِكْرُهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ-
دقت کنید به این روایت که امام عمرو بن عاص را ابتر خطاب می کنند و در مورد او سخن می گویند که عمرو بن عاص در خطبه ای گفته أَنَا شَانِئُ مُحَمَّدٍ و خدا در مورد همین عمرو بن عاص آن آیه را فرستاده است . زیرا عمرو بن عاص خود را اینگونه خطاب کرده بود. و همینطور در این روایت هم می بینید که عاص بن وائل هم سخنهایی گفته و گفته است که محمد ابتر است ولی چنانچه می بینید خطاب خداوند در این آیه به فرزند عاص بوده است یعنی عمرو بن عاص که خود را دشمن یا بدگوی محمد (أَنَا شَانِئُ مُحَمَّدٍ)می دانسته و خدافرمود إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ-//

(روایت بعدی) الخصال، ج‏1، ص: 214
َ فَتَكَلَّمَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ اللَّهِ مَا أَحَبَّكَ سَاعَةً قَطُّ غَيْرَ أَنَّهُ قَدْ أُعْطِيَ لِسَاناً ذَرَباً فَقَلَّبَهُ كَيْفَ شَاءَ وَ إِنَّ مَثَلَكَ وَ مَثَلَهُ كَمَا قَالَ الْأَوَّلُ وَ ذَكَرَ بَيْتَ شِعْرٍ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ إِنَّ عَمْراً دَاخِلٌ بَيْنَ الْعَظْمِ وَ اللَّحْمِ وَ الْعَصَا وَ اللِّحَاءِ وَ قَدْ تَكَلَّمَ فَلْيُسْتَمَعْ فَقَدْ وَافَقَ قَرْناً أَمَّا وَ اللَّهِ يَا عَمْرُو إِنِّي لَأُبْغِضُكَ فِي اللَّهِ وَ مَا أَعْتَذِرُ مِنْهُ إِنَّكَ قُمْتَ خَطِيباً فَقُلْتَ أَنَا شَانِئُ مُحَمَّدٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ فَأَنْتَ أَبْتَرُ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا وَ أَنْتَ شَانِئُ مُحَمَّدٍ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ الْإِسْلَامِ
در این روایت هم عمرو بن عاص مصداق آیه است. و چون به روایت سلیم (کتاب تاریخی سلیم بسیار مورد توجه ائمه بوده و آنرا کاملا درست می دانستند و می فرمودند هر کس آنرا نخوانده باشد از تاریخ اسلام بی خبر است ) نگاه کردیم متوجه می شویم روایات شیعه بر یک مصداق اتفاق دارند و آن این است که عمرو بن عاص مصداق آیه است .و چیزی که به شیعیان حجت است روایات است نه کتب تاریخی غیر معصومان که هر کدامشان چیزی گفتند (در کتب تاریخی اختلاف در این مورد زیاد است )
اما اینکه دیدید که بنده گفتم علمای شیعه و سنی هر چه بگویند اهمیتی ندارد و اشتباه کردند این مخالفتی با سخن دیگرم که گفتم اگر این آیه اشتباه باشد مخالفان زمان پیغمبر سکوت نمی کنند ندارد زیرا اولا مردمان زمان پیغمبر بطور قطع مصداق ایه را میدانستند و ایرادی هم نگرفتند و حتی اگر مصداق ایه را نمی دانستند و ایراد می گرفتند خود پیغمبر یا وصیشان دلیل می آوردند که مصداق آیه کیست و چرا هست ،مثلا دلیلش این است که خود عمرو بن عاص خود را دشمن پیغمبر نام برد و خدا هم در قرآن فرموده دشمن تو ابتر است . و تمام سخن من در مردمان زمان نبی بود //
اما در مورد اشتباهات علما عرض می کنم البته هر غیر معصومی در دین شیعه و سنی دارای اشتباهاتی است وگرنه اسمش معصوم می شد و اجماع انسانهای غیر معصوم بدون کلام معصوم حجت بر هیچ انسان عاقلی نیست و در این مورد هم نه اجماعی شده و نه معصومی چنین چیزی گفته که عاص مصداق ایه باشد پس چرا بزور بخواهیم اینرا حجت بر خود بگیریم ؟؟ و وقتی هم به روایات نگاه می کنیم می بینیم که ائمه که عترت پیغمبر هستند و نزدیکان آنها مصداق آیه را عمرو بن عاص می دانند پس چرا گوش به حرف عترت نبی ندهیم و برویم سراغ غیر معصومان که هیچ دلیلی در پذیرفتن بدون چون و چرای قول غیر معصوم نیست . خود نبی هم عترت و قرآنش را با همدیگر باعث هدایت می داند پس وقتی پیغمبر اینگونه تعیین کردند چرا ما باید دایه عزیزتر مادر دین نبی بشویم و کلام خودمان را بدون چون و چرا هم حجت بدانیم.
اما اینکه فرمودید بنده دینم را از علما گرفتم اولا طبق نظر محمد و آل محمد باید دین را از قرآن و عترت گرفت و علما هم وظیفه یشان این است که مطابق کلام عترت و قران سخن بگویند ولی متاسفانه میبینیم عده ی زیادی از آنها در جای هایی نظرات شخصی یا تاریخی هم وارد ادله خودشان کردند و باعث شده امثال بنده و ma313 دچار شبهه شویم و با خودمان فکر کنیم وااااای چرا مصداق ایه عاص بن وائل است ؟؟؟؟؟!! و همینطور که دیدید در آخر هم بنده بدون تعصب قبول می کنم که آیه اگر مصداقش عاص باشد مشکل دارد و آنجا هم گفتم باید ببینم که آل محمد که اهل ذکرند چه فرمودند ْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون‏ تا ببینیم آل محمد هم همین را گفتند یا نه و میبینیم که آل محمد طور دیگر بیان کردند( و حتی یک روایت در مورد عاص نیست) پس هر کس شیعه است این مصداق را بپذیرد و هر کس دنبال سراب است حرف غیر معصوم را گوش کند و امروزه شنیدن حرف معصومان ممکن است رجوع کردن به احادیث که قرینه های زیادی داشته باشند و همین کفایت در فهم حقیقت می کند.

مصی;395875 نوشت:
اساساً این چه قرآنی است که برای فهم آن باید به یک کتاب دیگر که در معرض تحریف بوده و محل مناقشه ی شدید است رجوع کرد؟

این قرآن به نقل خودش دارای متشابه و محکم است و نیاز به مفسر دارد که حقیقت قرآن را بفهمد بهمین دلیل مفسران حقیقی قران در حقیقت خودشان قران ناطق هستند// و پیغمبر هم بارها اعلام کردند که قرآن با عترت باعث هدایت است //اینطور بگویم در نظر شیعه حقیقت دین، آل محمد هستند (حدیث معروف کساء)و قرآنی که آل محمد را در کنار خودش نداشته باشد به جسمی زیبا می ماند که روح ندارد و جسمی زیبا که روح نداشته باشد جز الفاظ جسدی زیبا چیزی نشان نمی دهد پس باید روحی عالی هم داشته باشد که سخنان آن جسد زیبا را هم فهمید.

مصی;395875 نوشت:
اگر معنی "ابتر" را منقطع از خیر و منقطع از ایمان فرض کنیم خیلی فرقی نمی کند که منظور آیه عمرو بوده یا پدرش یا هرکسی دیگر از مخالفان پیامبر. بنابراین در این مورد خیلی بحث را ادامه نمی دهیم تا به جنبه های دیگر بحث برسیم.

این معنی چنانچه آقای ma313 هم اقرار کردند از خود ظاهر آیه پیداست زیرا باید در خلاف کوثر باشد .// فرق هم نکند مهم این است که عمرو مصداقش است و همین که خود عمرو بن عاص مسلمان شده است بدترین بی آبرویی است برای او، زیرا خدا در بی خیری اش آیه داده پس خود او هم با اسلام خود اقرار کرده که بی خیر و ابتر (چون مسلمان شده ). و کلام خدا راست شد به اقرار خودش در اسلام آوردن.

مصی;395875 نوشت:
مسئله ای که در اینجا پیش می آید این است که چرا قرآن که قرار است کتاب هدایت باشد این چنین مردم را دور خودشان می چرخاند و از لفظی استفاده می کند که از آن معنایی صادر می شود که غیر از معنای طبیعی آن کلمه است.

قرآن کسی را نمی چرخاند این خود می چرخیم که فکر می کنیم قرآن دارد جا به جا می گوید. زیرا رجوع به کلام غیر معصوم نتیجه اش جز سرگردانی نیست / لفظ قرآن با مطابقت با کلام معصومین کاملا مشخص می شود در این زمان و در آن زمان نبی هم البته مردم می فهمیدند مصداق ایه کیست و حتی اگر نفهند می توانستند از خود نبی یا وصی اش بپرسند خودشان می فرمودند چه کسی مقصود است .

مصی;395875 نوشت:
برای این که ذهن شما به منظور بنده نزدیک تر شود مثالی می آورم (گرچه می گویند مثال از جهتی نزدیک می کند و از جهتی دور):
فرض کنید یکی از مخالفان نظریات اینشتن جمله ی زیر را ضمن مخالفت با او بگوید:
"آلبرت اینشتن خــــر است"
معنایی که همه ی شنوندگان از این جمله برداشت می کنند این است که اینشتن انسان نادانی است و نظرات او پوچ و بی اساس هستند (یعنی از کلمه ی خر مفهوم نادان استنباط می شود). حال زمان می گذرد و معلوم می شود که نظرات اینشتن درست بوده. به سراغ مخالفین می روند و از آن ها می پرسند که چرا به دانشمند بزرگ توهین کردید؟ در مقام پاسخ گفته می شود که "خر" در زبان فارسی اصیل و سره به معنی "بزرگ" می باشد و منظور این بوده که اینشتن آدم بزرگی است. یا این که گفته می شود "خر" اشاره به "نجابت و پرکاری" این دانشمند بزرگ دارد زیرا درازگوش نیز حیوان نجیب و پرکاری است! و یا این که به قول علما بین این دو را می شود جمع کرد و گفت واژه ی خر هم به بزرگی و بزرگواری اینشتن اشاره دارد و هم به نجابت و پرکاری او.
در این مثال هر انسان با انصافی شهادت می دهد که باتوجه به جو اولیه ای که در آن شخص کلمه ی خر را به کار برده منظورش "حماقت" بوده و این تفسیر و تأویل های بعدی همگی برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت توهین است.

حال به مسئله ی "ابتر" برگردیم. طبق تمام کتب معتبر این آیه زمانی نازل شده که به پیغمبر برای نداشتن اولاد ذکور طعنه می زدند و او را ابتر (به معنی بدون نسل فیزیکی) می خواندند. قرآن هم دقیقاً از همان کلمه استفاده کرده و گفته آن فرد (هر کسی که می خواهد باشد) خودش "ابتر" است. هر منصفی از این واژه معنی بدون نسل و دنباله برداشت می کند همان طور که در اکثر ترجمه ها و تفاسیر همین معنی ذکر شده. حال زمان می گذرد و می بینیم که نسل عمروعاص (یا هر دشمن دیگر) منقرض که نمی شود هیچ روز به روز زیاد تر هم می شود. حال چه باید کرد؟ می توان معنی آیه را تغییر داد و ابتر را به معنی "منقطع از خیر" در نظر گرفت تا این مشکل رفع شود.
یعنی هر منصفی حق دارد مشکوک شود به این که این آیه ابتدائاً چیزی جز یک پاسخ دم دستی به یک مخالف مسخره کننده نبوده و بعداً تعصبات مذهبی موجب شده که برای این آیه تفسیر بنویسند و آن را توجیه کنند و بعضی ها هم "نامردانه" به "دروغ" بگویند که نسل عاص بن وائل منقرض شد (چیزی که نادرستی آن در طول این تایپیک مورد بررسی قرار گرفت) و بعضی ها هم برای تراشیدن اعجاز به تعداد نقطه ها استناد کنند.


مثال خوبی بود ولی در این مورد و در مورد بنده صادق نیست زیرا بنده کاملا بی تعصب هستم و اگر به جای جای سخنان بنده در این سایت نگاه کنید متوجه می شوید راحت تر از همه اقرار به اشتباه خودم می کنم ( زیرا اقرار به اشتباه را یکی از بزرگترین خصلتهای انسانی و انرا بنوعی توبه به سوی خداوند میدانم ) و در همین تایپیک هم آثارش هویدا است . مطمئن باشید که بنده قصد پیچاندن ندارم ولی حقیقتا می بینم در کلام معصومین چیزی دیگری است و حتی یک روایت خلاف آنچه گفتم نیست و خود حضرت علی معنی ابتر را به معنی بی خیر معنی کردند ... حال واقعا من باید نظر چه کسی را قبول کنم ؟؟؟
آری من اقرار می کنم که ابتدا اشتباهی کردم که بنظرات غیر معصومین از علمای شیعه اعتماد کردم زیرا فکر می کردم آنها از معصوم روایت می کنند درحالی که چنین نیست و اشتباه علما چیزی از درستی قرآن و آل محمد کم نمی کند . و وظیفه ما هم این است که رجوع به روایات علما کنیم و درایات آنها را حجت ندانیم . بر هر کسی واجب است که ابتدا خدا را بشناسد بعد نبی و قرآن را و بعد وصی یا امام را و دینش را از آنها بگیرد و هم اکنون گرفتن دین از انها ممکن است رجوع به روایات با قرینه های زیاد.( اگر کسی توانست از آل محمد ایراد بگیرد آری آنوقت مساله دیگر است ولی ایراد از علمای غیر معصوم چه اشکالی به دین وارد می کند ؟)
مصی;395875 نوشت:
البته من خودم هم می دانم که هضم کردن مطالب فوق برای کسانی که اسلام از بچگی در پوست و گوشتشان رخنه کرده سخت و دشوار است. اما زمانی که به دروغ بودن مطالبی که از علما در مورد منقرض شدن نسل عاص بن وائل و درستی پیشگویی قرآن پی بردم، احساس کردم به شعورم توهین شده و ایمان نیم بندی که دارم بر پایه ای سست استوار شده.

من از طرف اشتباه علمای غیر معصوم از شما عذر خواهی می کنم ولی باید عرض کنم این علمای شیعه روایت نکردند و همه روایات شیعه فقط یک نفر را مصداق آیه میدانند و ان کسی نیست جز عمرو بن عاص.
بنده هم بدون تحقیق دینم نگرفته ام و اگر بخواهم داستان خودم را تعریف کنم متوجه می شوید که واقعا داستان عجیب و زیبایی دارم که چطور حق و حقیقت را یافتم ولی برای این اینجا جای این بحث ها نیست از این موضوع می گذرم .
مصی;395875 نوشت:
قبل از این که این مطلب را بنویسم از خدا خواستم که خودخواهی و بی انصافی را از من دور کنه. به خواست خدا در ادامه هم مطالبی دارم که بعداً با دوستان در میان خواهم گذاشت

خوشحالم به خدا اعتقاد دارید و حتما میدانید خداوند راهی برای یافتن حقیقت قرار داده است
مصی;395875 نوشت:
ر پایان باز هم متذکر می شوم که مطالب بنده نظرات خودم هست و نباید نظرات سایر کاربرانی که تاحدودی با بنده وجه مشترک دارند در نظر گرفته بشه. همچنین اگه دوستانی که تا حالا در بحث بوده اند فکر می کنند ورود بنده منجر به از بین رفتن خط سیر یکنواخت بحث می شه به بنده اطلاع بدن که در فرصت بهتری خدمتشون برسیم.

این تایپیک و دیگر تایپیک ها برای همین ساخته شده اند که هر کس نظر خودش را بگوید و با هم فکری و مشورت همدیگر بتوانیم به نتایجی برسیم// البته نتیجه بحثها هم برای هر کسی هم شاید متفاوت باشد
در آخرممنونم از بیانات شما

جناب آقای afzali.polaris
مطالب شما را خواندم و از آن بسیار بهره بردم.

بنده سؤالاتی را مطرح کرده بودم که شما نیز با توجه به اعتقادات خودتان پاسخ آن ها را دادید. هم سؤالات و البته درد دل بنده و هم پاسخ های شما در معرض خوانندگان هست و می توانند خودشان در این زمینه نظر بدهند که تا چه میزان پاسخ سؤالات بنده داده شده است.

در هر صورت امیدوارم که موفق و مؤید باشید.

با تشکر

مصی;396067 نوشت:
بنده سؤالاتی را مطرح کرده بودم که شما نیز با توجه به اعتقادات خودتان پاسخ آن ها را دادید. هم سؤالات و البته درد دل بنده و هم پاسخ های شما در معرض خوانندگان هست و می توانند خودشان در این زمینه نظر بدهند که تا چه میزان پاسخ سؤالات بنده داده شده است.

سلام برادر عزیز کسی با شما در جنگ نیست // اعتقاد آل محمد در همه روایات این است و مسائل دیگر و حرفهای غیر معصومان اهمیتی ندارد// این اعتقاد شیعه است تمام

حاج سید مهندس دکتر;395684 نوشت:
انسان صرفاً با بررسی فقط یک دین بدون مقایسه آن با سایر ادیان، قادر نیست از بین چند دین، دین حق را کشف کند.

اولا" من معتقد نیست که نبوت ضرورت دارد که دلایل خودم را در یک سوال جدید بیان خواهم کرد.
پس از نظر من حتما نباید ادیان الهی وجود داشته باشند.
دوما" هر کس با عقلش می تواند بسنجد که کدام دین بهتر است و اصلا کدام الهی است.
مثلا" در بحث ادیان الهی اگر برایش ثابت شد(با دلایل عقلی) که دین اسلام الهی است و دین الهی برتر اسلام نیست اسلام دین را بر می گزیند اگر دید الهی نیست یا تغییرات فراوانی در آن داده شده است به سراق سنجش دین بعدی می رود.
برای مثال ما وقتی می خواهیم حقانیت مسحیت را نفی کنیم اصلا لازم نیست که اسلامی سخن بگوییم و آن را با اسلام مقایسه کنیم تثلیث(که یکی از اصول دین مسیحیت است) با دلایل کاملا عقلی(توحید) قابل رد است پس به سنجش دین بعدی می پردازیم گرچه مقایسه نیز در این راه مفید است اما این که ما همه ادیان را در ترازوی سنجش بگذاریم و بگوییم حتما برترین دین الهی است درست نیست زیرا ممکن است الهی نباشد و هیچ ضرورتی وجود ندارد که برترین دین الهی باشد.
اما این مقایسه ای که من گفتم مفید است یعنی مقایسه ی ما محوریتی داشته باشد نه این که همه را در یک ترازو بگذاریم.

سلام.
برادرم، جناب ma313

ma313;396156 نوشت:
اولا" من معتقد نیست که نبوت ضرورت دارد که دلایل خودم را در یک سوال جدید بیان خواهم کرد.
پس از نظر من حتما نباید ادیان الهی وجود داشته باشند.
دوما" هر کس با عقلش می تواند بسنجد که کدام دین بهتر است و اصلا کدام الهی است.
مثلا" در بحث ادیان الهی اگر برایش ثابت شد(با دلایل عقلی) که دین اسلام الهی است و دین الهی برتر اسلام نیست اسلام دین را بر می گزیند اگر دید الهی نیست یا تغییرات فراوانی در آن داده شده است به سراق سنجش دین بعدی می رود.
برای مثال ما وقتی می خواهیم حقانیت مسحیت را نفی کنیم اصلا لازم نیست که اسلامی سخن بگوییم و آن را با اسلام مقایسه کنیم تثلیث(که یکی از اصول دین مسیحیت است) با دلایل کاملا عقلی(توحید) قابل رد است پس به سنجش دین بعدی می پردازیم گرچه مقایسه نیز در این راه مفید است اما این که ما همه ادیان را در ترازوی سنجش بگذاریم و بگوییم حتما برترین دین الهی است درست نیست زیرا ممکن است الهی نباشد و هیچ ضرورتی وجود ندارد که برترین دین الهی باشد.
اما این مقایسه ای که من گفتم مفید است یعنی مقایسه ی ما محوریتی داشته باشد نه این که همه را در یک ترازو بگذاریم.

حقیر به آیات ارسالی شما ایراد گرفتم و متن پاسخ جنابعالی در بالا، حاوی پاسخ به آن ایراد نمیباشد.
فرمودید: "به دنبال دین حق گشتن را از دین اطرافیانت شروع کن" . در حالیکه برای پیدا کردن دین حق از میان چند دین، الزام در شروع کردن از فلان دین (مثلا دین نزدیکان) مبنای عقلانی ندارد. از هر کدام شروع کنی فرق نمیکند چون همه باید بررسی شود.

afzali.polaris;395708 نوشت:
دوما شما خودتان انصافا دین حق را با همین روش یافتید؟؟؟؟اگه یافتید بفرمایید بگویید کدام دین حق است ؟!!! ایا یعنی خودتان با این روش بنتیجه رسیدید که دیگران را به این روش راهنمایی می کنید؟؟

1>آرامش خود را حفظ کنید.
2>شما یک زمانی سه خط من را بدیهی می دانستید و کاملا واضح. که هرکسی بخواهد دنبال دین حق بگردد این راه را در پیش می گیرد:
http://www.askdin.com/thread28711-5.html
«[=arial]اما شما مفهوم چیزی که گفتید یعنی برای فهمدیدن دین حق بگرد و اول از اطرافیانت شروع کن و از عقلت استفاده کن و این راه صحیح است . این هم جمله ای خنده دار است مگر کسی که تحقیق می کند می گوید من بدون استفاده از عقل تحقیق می کنم و مگر کسی تحقیق می کند جز این است که از اطرافیانش شروع می کند ، در طبع همه مردمان است که اینطور عمل می کنند و از اطرافیان شروع می کنند»

حالا می فرمایید: «ایا یعنی خودتان با این روش بنتیجه رسیدید که دیگران را به این روش راهنمایی می کنید؟؟»

در پاسخ سوال بالا باید بنویسم که گرچه من اکنون به نتیجه ی نهایی نرسیده ام اما به نتایج خوبی در این موضوع رسیده ام.

با سلام

در مورد مطلب زیر

afzali.polaris;396069 نوشت:
کسی با شما در جنگ نیست

ممکن است بنده در نوشتارهای خود لحن خوبی به کار نبرده باشم و این طور برداشت شده باشد که با دوستان و هم صحبتان گرامی سر جنگ دارم. بنا بر این لازم است بنده در اینجا از دوستان عذر خواهی کنم. بنده خودم انصافاً در میان متدینین روحیه ای نظیر روحیه ی شما که اشتباهات خودتان را راحت می پذیرید کم تر سراغ دارم و اکثر متدینین و روحانیونی که بنده با آن ها هم صحبت شده ام به محض برخورد به سؤالاتی که کمی نا متعارف هستند، با روحیه ای خشمگین نسبت به این حقیر موضع به شدت منفی اتخاذ کرده اند. از این جهت از جنابعالی بسیار سپاسگزارم.

اما در مورد مطلب زیر

afzali.polaris;396069 نوشت:
اعتقاد آل محمد در همه روایات این است و مسائل دیگر و حرفهای غیر معصومان اهمیتی ندارد

باید خدمتتان عرض کنم که اگر اعتقاد شما را بپذیریم ممکن است برخی مشکلات حل شوند. منتهی مسئله ای که در اینجا وجود دارد این است که باید این مسئله را از دیدگاه منتقدین نگاه کنید تا منظورشان را بهتر متوجه شوید.
همان گونه که خودتان نیز فرمودید در خط سیر اعتقادی، توحید نخستین جایگاه را دارد، پس از آن نبوت (شامل اصل نبوت عامه و همچنین پیامبری حضرت محمد) و پس از آن امامت و جایگاه ائمه.
حال شخصی را در نظر بگیرید که در مورد نبوت پیامبر مشکوک است و می خواهد با رجوع به قرآن و بررسی آن و اثبات این که قرآن معجزه است این شک خود را بر طرف کند. اما در مواجه با کوچکترین سوره ی قرآن که ادعا می شود متضمن انواع اعجاز ها است (از پیشگویی گرفته تا تعداد نقطه ها و ...) با انبوهی از تناقضات و دروغ ها و اشتباهات "عمدی" و "غیر عمد" مواجه می شود.(بنده در اینجا منظورم به شخص خاصی نیست و امیدوارم از این جمله برداشت بد نشود) و این مسئله شک او را دو چندان می کند.
چنین فردی به وحی بودن قرآن و صدق پیامبر شک دارد پس به طریق اولی نمی توان به او گفت که : "مرجع بودن ائمه را بپذیر و اگر به روایات صحیح و تحریف نشده ی ائمه رجوع کنی تناقضاتت برطرف می شوند." زیرا ابتدا باید صادق بودن پیامبر به وی ثابت شود تا نوبت به خاندان و جانشینان او برسد.

ولی قبول دارم که اگر مرجع بودن ائمه را "علی الحساب" بپذیریم ممکن است بسیاری از مسائل (و نه الزاماً همه ی آن ها) حل شوند.

بازهم خیلی ممنون از شما.

ma313;396317 نوشت:
1>آرامش خود را حفظ کنید.

سلام برادر عزیز // بنده الحمد لله آرامم
ma313;396317 نوشت:
2>شما یک زمانی سه خط من را بدیهی می دانستید و کاملا واضح. که هرکسی بخواهد دنبال دین حق بگردد این راه را در پیش می گیرد:
پاسخ من به تحدی قرآن
«اما شما مفهوم چیزی که گفتید یعنی برای فهمدیدن دین حق بگرد و اول از اطرافیانت شروع کن و از عقلت استفاده کن و این راه صحیح است . این هم جمله ای خنده دار است مگر کسی که تحقیق می کند می گوید من بدون استفاده از عقل تحقیق می کنم و مگر کسی تحقیق می کند جز این است که از اطرافیانش شروع می کند ، در طبع همه مردمان است که اینطور عمل می کنند و از اطرافیان شروع می کنند»

بنده که نگفتم که راه درست با این روش پیدا می شود // تا علامات یقینی نباشد راه درست هم پیدا نمی شود و علامات یقینی را هم خدا باید قرار بدهد // یادتان باشد مثال این موضوع را به پرنده ها و دانه ها مثال زدم حال اگر دانه ها را داخل دامی ریخته باشیم باز این پرنده ها بخاطر طبعشان داخل دام می شوند پس هر چه طبع انسان موافقش بود دلیل بر درستی اش نیست //
ma313;396317 نوشت:
در پاسخ سوال بالا باید بنویسم که گرچه من اکنون به نتیجه ی نهایی نرسیده ام اما به نتایج خوبی در این موضوع رسیده ام.

همین نشانه نقض جمله شماست زیرا اولا خودتان به آن نرسیدید
دوما امر می کنید که دین حق را پیدا کنیم درحالی که خودتان دین حق نمی شناسید !!!!
سوما همه ادعا دارند عقلشان را بکار می گیرند ایا همین امر شما باعث شناخت حق و باطل است ؟//
عرض می کنم در این جمله هایتان چیزی در مورد علامات حق و باطل نفرمودید که واقعا راه صحیح با آن پیدا شود ولی در سوره کوثر دو علامت حق و باطل بود (فاطمه علامت حق است و عمرو بن عاص علامت باطل )

مصی;396322 نوشت:
چنین فردی به وحی بودن قرآن و صدق پیامبر شک دارد پس به طریق اولی نمی توان به او گفت که : "مرجع بودن ائمه را بپذیر و اگر به روایات صحیح و تحریف نشده ی ائمه رجوع کنی تناقضاتت برطرف می شوند." زیرا ابتدا باید صادق بودن پیامبر به وی ثابت شود تا نوبت به خاندان و جانشینان او برسد.

خب برادر عزیزم وقتی دو طرف که با همدیگر مخالف هستند یا هم اعتقاد هم نیستند باید هر طرف براساس اعتقادات طرف مقابلش به او رد بیاورد // طبق اعتقاد شیعه تنها سخن نبی و ائمه حجت است و سخنان غیر معصومین اهمیت چندانی ندارد زیرا طبیعی است که غیر معصوم اشتباه می کند پس شما اگر بخواهید ما را نقد کنید باید بر این اساس عمل کنید( در مورد آیه سوم کوثر تنها بنده در مقام رد ایراد بر اعتقاداتمان سخن گفتم ) ولی اگر ما بخواهیم اثبات معجزه این قرآن را کنیم طبیعتا باید با اعتقادات شما وارد بحث شویم قبول دارم // مثلا شما شاید بگویید قول هاوکینگ در فیزیک درست است (فرضا) و قول انیشتین در جای هایی اشتباه دارد . آنوقت من باید به شما براساس قول هاوکینگ و رد بر نظریه اش سخن بگویم و صحبت کردن از قول انیشتین نتیجه ای ندارد زیرا شما از ابتدا گفتید که انیشتین شاید اشتباه کند .

لذا برادر عزیزم چون شما خدا را قبول دارید این یک وجه مشترک بسیار مهم است و بر این اساس می توان به نتیجه هایی رسید //
مثلا اینکه با خود بیندیشید و فکر کنید که چرا با وجود خداوند هنوز کسی نتوانسته از لحاظ بلاغت کتابی به مانند این نبی بیاورد ؟؟ مشخصا بلاغت چیزی است که مشتبه بر عربها نمی شود و آنرا درک می کنند پس چرا خداوند با این که قادر بوده کسی را برای رسوا ساختن این شخصی که ادعا می کند از جانب خدا آمده نفرستاده ؟ آیا نه این است که سکوت خداوند در مقابل او بسیار شبهه انگیز است ؟ پس چرا خداوند رفع این شبهه این کس را نکرده و دروغش را آشکار نکرده است ؟

afzali.polaris;394476 نوشت:
. حال الان سوالی پیش می آید که آیا از خود آل محمد روایت شده که این آیه جزو علم غیب ها است (نظر علمای مسلمان مهم نیست چون معصوم نیستند مثل حقیر ) اگر آل محمد این آیه را جزو علم غیب بدانند بنابراین اوضاع آن وقت فرق می کند .
در مورد بقیه چیزهای مربوط به این ایه هم دیگر بحث فایده ای ندارد چون این ایه را جزو علم غیب نمیدانم . فعلا توجیحش می کنم ( البته اگر دیگر از این موارد نبینم چون اگر ببینم یا قائل می شوم این قرآن از خدا نیست یا تحریف شده است ) شاید ابتر به معنی این باشد که یعنی در آینده اسم و رسمی به خوبی از او باقی نمی ماند و مردم او را فراموش می کنند .


بسم الله الرحمن الرحیم

اينكه در آخر سوره فرمود:" إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ" با در نظر گرفتن اينكه كلمه" ابتر" در ظاهر به معناى اجاق كور است، چنين به دست مى‏آيد كه منظور از كوثر، تنها و تنها كثرت ذريه‏اى است كه خداى تعالى به آن جناب ارزانى داشته، (و بركتى است كه در نسل آن جناب قرار داده)، و يا مراد هم خير كثير است و هم كثرت ذريه، چيزى كه هست كثرت ذريه يكى از مصاديق خير كثير است، و اگر مراد مساله ذريه به استقلال و يا به طور ضمنى نبود، آوردن كلمه" ان" در جمله" إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ" فايده‏اى نداشت، زيرا كلمه" ان" علاوه بر تحقيق، تعليل را هم مى‏رساند و معنا ندارد بفرمايد ما به تو حوض داديم، چون كه بدگوى تو اجاق كور است و يا بى خبر است. روايات بسیاری نقل شده كه سوره مورد بحث در پاسخ كسى نازل شده كه رسول خدا (ص) را به اجاق كورى زخم زبان زد و اين زخم زبان هنگامى بود كه قاسم و عبد اللَّه دو فرزندان رسول خدا (ص) از دنيا رفتند.[1]


با توجه به مطلب مذکور، مضمون آیه اول سوره کوثر متضمن خبر غیبی می باشد.

[/HR][1] - ترجمه الميزان، ج‏20، ص: 638-639.

یاسین;396458 نوشت:
با توجه به مطلب مذکور، مضمون آیه اول سوره کوثر متضمن خبر غیبی می باشد.

مثل این که جناب کارشناس پاسخگو همه ی مطالب بحث رو دقیقاً مطالعه نکرده اند. زیرا موضوع اصلی بحث های مبسوط و دامنه داری که صورت گرفت "آیه ی سوم" سوره کوثر بود و کذب ادعای خبر غیبی بودن این آیه با توجه به روایات تاریخی و مباحث عقلی و استناد به کتبی که جناب افضلی آن ها را صحیح می دانند اثبات گردید.
اگر کوثر رو به معنای برکت در نسل بگیریم آن وقت ابتر به معنی مقطوع النسل می شود و به مشکل می خوریم بنا به دلایلی که ma313 در پست های قبلی آورد و من در این جا از ذکر آن ها صرف نظر می کنم.
اگر کوثر رو به معنای عام خیر کثیر بگیریم آن وقت ابتر را می توان به معنای بریده از خیر در نظر گرفت (گرچه من ضمن مثال "اینشتن خر است" توضیح دادم که این تأویل کردن از نظر افرادی که از بیرون به دین نگاه می کنند -و نه کسانی که مذهب شیعه را به هر دلیلی پذیرفته اند- صرفاً یک نوع شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت است و قابل قبول نیست). ولی در این صورت (یعنی در صورتی که معنی کوثر خیر کثیر باشد) باز هم دلیلی نداریم که آیه ی اول یک خبر غیبی باشد.

ولی این سؤال هنوز برای بنده باقی است که چرا شخصی مثل علامه طباطبایی یا آیت الله مکارم شیرازی و یا حجه الاسلام قرائتی با وجود این که حتماً از مندرجات کتاب "سلیم بن قیس" آگاه بوده اند در تفسیرهاشون (المیزان-نمونه-نور) عاص رو مصداق آیه دونستن نه پسرش عمروعاص و "ابتر" رو به "بی نسل" معنی کردن نه به "بی خیر".
والا من هنوز نمی دونم نظر جناب افضلی رو قبول کنم یا علما رو :Gig:

afzali.polaris;396411 نوشت:
چرا خداوند با این که قادر بوده کسی را برای رسوا ساختن این شخصی که ادعا می کند از جانب خدا آمده نفرستاده

البته یکی از کاربران به این موضوع جواب داده بود. ولی من نظر خودم رو با بیان خودم عرض می کنم. امیدوارم که خدا هممون رو از تمام بدی ها و تاریکی ها حفظ کنه.

به نظر من این مشکل از اونجا ناشی می شه که ما انتظار داریم خدا حتماً "کسی" رو برای رسوا ساختن کس دیگر و یا راهنمایی مردم و ... بفرسته! (توجه کنید روی واژه ی "کَس" تأکید دارم)

همین که ما الآن داریم در مورد سوره ی کوثر و این که اعجازهای ادعاییش تا چه حد صحیحه با هم صحبت می کنیم خودش یه نشونه از اینه که خدا خیلی هم در این زمینه بیکار نبوده!
یعنی اگه ما خودمون به اندازه ی کافی تحقیق کنیم و عقلمون رو - که مهم تری نعمتیه که خدا بهمون داده - به کار ببندیم حتماً می تونیم صدق یا کذب ادعاهای مختلف رو بررسی کنیم و اگر هم عقلمون کافی نبود و به نتیجه ی درستی نرسیدیم خدا خودش بر اساس عدلش با ما برخورد می کنه (یعنی چیزی از ما نمی خاد که در توانمون نبوده) - ولی شرطش اینه که با خودمون رو راست باشیم و اگه به مسئله ی حقی رسیدیم به خاطر تعصبات و امیال شخصی اون رو کنار نگذاریم.

به بیان دیگه ما خیلی حوصله نداریم که از امکاناتی که خدا بهمون داده استفاده کنیم و مثل تنبل ها منتظریم یه مدعای پیامبری دیگه بیاد و اگه پیامبر قبلی کذابه کذبش رو به ما بگه (باز هم در این جا نظر بنده از به کار بردن واژه تنبل روی شخص خاصی نیست و امیدوارم به کسی بر نخوره)

حاج سید مهندس دکتر;396170 نوشت:
الزام در شروع کردن از فلان دین (مثلا دین نزدیکان) مبنای عقلانی ندارد.

گمان می کنم شما پست های مرا به درستی مطالعه نفرموده اید.

در اولین پست نوشتم:
«خط اول می گوید هنگامی که می خواهی به دنبال دین حق و درست بگردی از دین اطرافیانت این جستوجو را آغاز کن این امر خودش دو علت دارد:
1- هر کس از دین اطرافیانش بهتر می تواند اطلاعات کسب کند مثلا ما که در یک سرزمین شیعه به دنیا آمده ایم و اطرافیان ما شیعه هستند به راحتی می توانیم سوال هایمان را از اطرافیانمان بپرسیم اما به این راحتی نمی توانیم از آیین سیک ها یا هندو ها اطلاعات کسب کنیم. بنابراین خیلی راحت تر می توانیم بفهمیم دین اطرافیانمان حق است یا باطل.
2- این اکتشاف و جستوجو به دنبال دین حق مستلزم خالی کردن ذهن از تعصب و عقاید بی پایه و اساس است حالا فرض کنید ما این جستوجو به دنبال دین حق را از دینی به غیر از دین اطرافیانش شروع کنیم اما بعد از بررسی چند دین به این نتیجه برسیم که دین اطرافیانمان درست بوده زمانی گذشته و ما مجبور بودیم بدون عقاید دینی در یک جامعه ی دینی زندگی کنیم و متحمل سختی شویم در صورتی که اگر از دین اطرافیانمان شروع می کردیم متحمل زحمت کمتری می شدیم.»
askdin.com/thread28711.html

afzali.polaris;396376 نوشت:
تا علامات یقینی نباشد راه درست هم پیدا نمی شود و علامات یقینی را هم خدا باید قرار بدهد

من کجا گفتم بدون علامات یقینی می توان راه درست را انتخاب کرد؟ خط دوم از سه خط من توصیه به استفاده از عقل میکند که عقل تنها با علامات یقینی به اطمینان می رسد.
afzali.polaris;396376 نوشت:
یادتان باشد مثال این موضوع را به پرنده ها و دانه ها مثال زدم حال اگر دانه ها را داخل دامی ریخته باشیم باز این پرنده ها بخاطر طبعشان داخل دام می شوند پس هر چه طبع انسان موافقش بود دلیل بر درستی اش نیست

1>سه خط من یک توصیه ی ساده ی عقلی است و ظاهر و باطنش را هم برایتان توضیح دادم شما بفرمایید کجای توصیه من دام است؟
آیا به دنبال دین حق گشت دام است؟
آیا استفاده از عقل دام است؟

2>اگر طبع آدمی به استفاده از عقل و به دنبال دین حق گشتن امر می کرد که همه ی هندو ها، بت پرستان و مسیحیان باید از دین خویش روی گردان می شدند(همانند اکثر کبوتران که طبعشان عمل می کنند)
طبع آدمی در مسائل دینی بیشتر امر به سکون می کند تا امر به تحقیق و یافتن دین حق زیرا این راه مستلزم متحمل شدن سختی است.

مصی;396480 نوشت:
لبته یکی از کاربران به این موضوع جواب داده بود. ولی من نظر خودم رو با بیان خودم عرض می کنم. امیدوارم که خدا هممون رو از تمام بدی ها و تاریکی ها حفظ کنه.

به نظر من این مشکل از اونجا ناشی می شه که ما انتظار داریم خدا حتماً "کسی" رو برای رسوا ساختن کس دیگر و یا راهنمایی مردم و ... بفرسته! (توجه کنید روی واژه ی "کَس" تأکید دارم)

همین که ما الآن داریم در مورد سوره ی کوثر و این که اعجازهای ادعاییش تا چه حد صحیحه با هم صحبت می کنیم خودش یه نشونه از اینه که خدا خیلی هم در این زمینه بیکار نبوده!
یعنی اگه ما خودمون به اندازه ی کافی تحقیق کنیم و عقلمون رو - که مهم تری نعمتیه که خدا بهمون داده - به کار ببندیم حتماً می تونیم صدق یا کذب ادعاهای مختلف رو بررسی کنیم و اگر هم عقلمون کافی نبود و به نتیجه ی درستی نرسیدیم خدا خودش بر اساس عدلش با ما برخورد می کنه (یعنی چیزی از ما نمی خاد که در توانمون نبوده) - ولی شرطش اینه که با خودمون رو راست باشیم و اگه به مسئله ی حقی رسیدیم به خاطر تعصبات و امیال شخصی اون رو کنار نگذاریم.

به بیان دیگه ما خیلی حوصله نداریم که از امکاناتی که خدا بهمون داده استفاده کنیم و مثل تنبل ها منتظریم یه مدعای پیامبری دیگه بیاد و اگه پیامبر قبلی کذابه کذبش رو به ما بگه (باز هم در این جا نظر بنده از به کار بردن واژه تنبل روی شخص خاصی نیست و امیدوارم به کسی بر نخوره)


[=arial]با سلام مجدد خدمت دوست عزیز آقای مصی
البته این سخن شما تاحدودی درست است ولی باید دقیق تر این موضوع را توضیح بدهم // همانطوری که می دانید از آنجایی که این دنیا را بر صفات نیازمندی دیدیم استدلال کردیم که خدای خالقی دارد و چون آثار قدرت وحکمت در این دنیا دیدیم از آن استدلال کردیم خدایمان قادر و حکیم است . حال نظری به حکمت چنین پروردگاری می کنیم که افعالش را به چه نحو انجام میدهد . وقتی به طوری کلی (کلیت را در نظر بگیرید) به این دنیا نگاه می کنیم میبینیم خداوند آنچه بندگانش قادر به انجام آن بودند از بندگانش خواسته و آنها ملکف بر آن کرده است و از روی حکمت و مهربانی آنچه را بندگانش قادر به انجامش نبوده یا حکمت اقتضائش نمی کرده خود مکلفش شده و این کمکش به این صورت نیست که از ذاتش چیزی صادر کند بلکه چیزی دیگر را وسیله برای کمک آن نیازمند ضعیف می کند مثلا وقتی بچه ای بدنیا می آید چون بچه قادر نیست خود غذایش را تهیه کند به همین دلیل خداوند غذای این فرزند را در سینه مادرش قرار داده است و خداوند از روی مهربانی که داشته بین فرزند و مادر مهر برقرار کرده است و این لطف و محبت خداست که طبع مادر را بر این قرار داده است که فرزندش را دوست داشته باشد و حتی امروزه ثابت شده است که مادر یک طفل از بوی مدفوع بچه خودش کمتر از بوی مدفوع بچه های دیگر اذیت می شود بگذریم سخن در نیازمندی فرزند بود آری خداوند غذای این فرزند را برای دسترسی بهتر در سینه ی مادرش قرار داده است و از یکی پستان ها شیری چون غذا برای فرزند می آید (فکر می کنم چربی و غلظت بیشتری دارد ) و از یکی از پستانها شیری چون نوشیدنی برای بچه بیرون می آید و این شیر هم واقعا غذای مناسبی برای این فرزند است این هم بخاطر تنبلی فرزند نیست بلکه بخاطر نیازمندی اوست که خودش نمی توانسته متکلف کارهایش بشود // باز به یک چیز دیگر نگاه می کنیم وقتی بطور کلیت به دنیا نظر می کنیم میبینیم انسانها به هر کاری توانا باشند خداوند سببی دیگر قرار نمیدهد و همان وظیفه را از انسانها می خواهد مثل اینکه برای کشاورزی بذر پاشی و شخم زدن زمین ممکن است که انسانها اسبابش را مهیا کنند ولی خورشید دست انسانها نیست و اگر خورشید در آسمان ثابت شود گیاهان نابود می شوند و برای همین خدا خودش خواسته که خورشید دور زمین بچرخد ( بطور نسبی نظر کنید ) و همینطور خداوند خودش بادها و ابرها را موجود کرده که کشاورزان آب برای زراعت داشته باشند و حکمت دیگر این باد و ابر این است که گیاهان بیچاره دیگر که درجای های دیگرند(بطور کلیت نگاه کنید) و کشاورز ظاهری ندارند آنها هم بلطف خدا رشد کنند و همینطور خدا ابر و باد را قرار داده است که بعضی وقتها نشانه عذاب یا پاداشش باشد(بطور کلیت) که رابطه ای بین بندگان و خدای قادر برقرار شود و بندگان خدای خود را فراموش نکنند زیرا شناخت خداوند نهایت هدف خلق است و آن هم بسود بندگان است و بندگان از آن بی اطلاعند و مختصر این است که صفاتی که بندگان از خداوند درک می کنند و به سوی خداوند سیر می کنند آن همان صفات لاهوتی خودشان است و خداوند خود را طوری معرفی کرده که بندگان به سوی خودشان سیر کنند و این از نهایت مهربانی است زیرا مشخص است بندگان هیچ گاه آن بی اسم و رسم را نمی شناسند پس خدا هدف از شناخت را این قرار داده است که بندگان صفات لاهوتی خود را بشناسند و آن بزرگترین لذت و بلکه بهشت برای آنهاست و من عرف نفسه عرف ربه آری چه خدای مهربانی است که صفات خود وسیله را برای خودمان قرار داد و معلوم است او مهربانترین مهربانان است // بگذریم و برویم سراغ کشاورزی گفتیم که خدا باد و آب را بطوری قرار داده است که بندگان رابطه ای با خودشان برقرار کنند که همان چیزی است که اسم صفات خدا بر آن قرار می دهند // همینطور خداوند از حکمتش چنانچه علم امروز اثبات کرده است بین گیاه و ابر رابطه برقرار کرده است و هرجا گیاه زیاد باشد ابرها (بدلیل علتهایی) همانجا می بارند (بطور کلیت ) //و همینطور خداوند در دانه قوانینی قرار داده است که خودش بر علتهایی رشد کند و درخت یا خوشه ای بارور باشد و یک کشاورز قادر به انجام چنین کار سختی نیست پس این است خدای حکیم ما که هر کار که در توان بندگان بوده بندگانش را ملکف بر آن کرده و هر کار که توانشان نبوده خودش آنرا با وسیله هایی مهیا کرده است // مثل اینکه بندگان چون جاهل بودند و دوای جهل چیزی جز علم نیست و علم هم از درخت بیرون نمی آید و از حیوان انسان می ترسد بپذیرد خداوند انسانی را عالم قرار داد که دوای جهل بندگان باشد و علم او بصورت وحی و الهام قرار داد تا آن کس تنها آنچه خدای عالم لازم میداند بگوید و نه بیش بگوید و نه کم بگوید پس خدا آن انسان عالم را قرار داده است که مردم به سوی او دوای جهل خود را بگیرند و این اشخاص انبیاء هستند و چون این انبیاء اگر عمل به انچه خودشان می گویند نکنند طبیعتا طبع غالب مردم این است که اگر زنبور بی عسل ببینند از او نمی پذیرند بنابراین خداوند از روی مهربانی اش به آنم اشخاص عالم روحی الهی قرار داد که معصوم در کلام و عمل باشند و دستورات خداوند بدون کم و زیاد و از روی حکمت بر بندگان خداوند بگویند // نکته ی دیگر این است که مردم نمی توانند از روی ظاهر و رفتار شخصی دقیقا باطن آن شخص را بشناسند که مثال محسوسش همین مردمان و سیاستمداران دور و برمان است که هر کسی از مردم روی ظاهر و رفتار یکی شان را ترجیح داده است درحالی که اگر کسی چشم بینایی داشته باشد می بیند هر کسی از ظن خود شده یار کسی نه این که واقعا آن شخص را بشناسند بنابراین چنین مشکلاتی در برابر پیغمبران دروغین یا وصیان دروغین است چنانچه همین الان هم کسی به نام احمد الحسن ادعای امامت کرده است و بسیاری از مردم از سراسر جهان از روی ظاهر( از قیافه و از علوم و ... ) و رفتارش ( گفتار و اعمال و ... ) طرفدارش شده اند و همگی از ظن خود شده اند یار او بدون اینکه نشانه ای الهی رو کند، آری مردم نمی توانند روح الهی را ببینند تا بفهمند این مدعی راستگو یا دروغگوست بهمین دلیل خداوند برای اینکه مردم بفهمند چه کسی دارای روح الهی است نشانه هایی در انبیاء قرار داده است که کسی نتواند به مانند آن نشانه ها بیاورد مثل معجزه یعنی چیزی که همگی مردم را عاجز کند و چون مردم عاجز شدند و خداوند هم ادعای این پیغمبر را با کسی که قادر تر از این مدعی باشد باطل نکرده معلوم است که خداوند هم این شخص را تسدید و تایید کرده و واقعا این شخص از طرف خدا بوده است زیرا اولا مردم قادر نیستند روح الهی را ببیند و از ظاهر کسی تشخصیش دهند و شاید واقعا آن شخص کاری عجیب کند که مردم عاجز شوند و آن مدعی هم دروغگو باشد پس این جا باید پروردگار کمک مردم کند و کسی را بفرستد که آن مدعی دروغی را عاجز کند و این در دست خداست پس خداوند بر طبق حکمتش باید ید بیضائی وعصای موسایی را برای بطلان قول فرعون یعنی همان مدعی خدایی بفرستد و ساحرانش را با این معجزه خود عاجز کند و مردم را به سوی خودش رهبری کند و این چیزی که بنده گفتم بزرگترین دلیل اثبات اعجاز قرآن است زیرا اعجاز یعنی عاجز کردن مردم و مردم حقیقتا عاجز شدند و خدای قادر هم که باید در این مواقع کسی را می فرستاد نفرستاده پس معلوم بوده خدا این نبی امین و راستگو را قبول داشته است و او را تایید کرده است . این دلیل تسدید و کمک خدای را در هر امری بدست بگیر و اسوده شو و این بزرگترین دلیل بدون هیچ اغراقی بزرگترین دلیل حکمت است و این را در کتب حکمای گذشته و قرآن و احادیث می توانی ببینی .//

سلام.
برادرم، جناب ma313

ma313;396507 نوشت:
گمان می کنم شما پست های مرا به درستی مطالعه نفرموده اید.

در اولین پست نوشتم:
«خط اول می گوید هنگامی که می خواهی به دنبال دین حق و درست بگردی از دین اطرافیانت این جستوجو را آغاز کن این امر خودش دو علت دارد:
1- هر کس از دین اطرافیانش بهتر می تواند اطلاعات کسب کند مثلا ما که در یک سرزمین شیعه به دنیا آمده ایم و اطرافیان ما شیعه هستند به راحتی می توانیم سوال هایمان را از اطرافیانمان بپرسیم اما به این راحتی نمی توانیم از آیین سیک ها یا هندو ها اطلاعات کسب کنیم. بنابراین خیلی راحت تر می توانیم بفهمیم دین اطرافیانمان حق است یا باطل.
2- این اکتشاف و جستوجو به دنبال دین حق مستلزم خالی کردن ذهن از تعصب و عقاید بی پایه و اساس است حالا فرض کنید ما این جستوجو به دنبال دین حق را از دینی به غیر از دین اطرافیانش شروع کنیم اما بعد از بررسی چند دین به این نتیجه برسیم که دین اطرافیانمان درست بوده زمانی گذشته و ما مجبور بودیم بدون عقاید دینی در یک جامعه ی دینی زندگی کنیم و متحمل سختی شویم در صورتی که اگر از دین اطرافیانمان شروع می کردیم متحمل زحمت کمتری می شدیم
askdin.com/thread28711.html

گمانتان نادرست است. چون حقیر پس از مطالعه تفسیر آیه اول شما، به آن ایراد گرفتم.

برای کشف دین حق از میان چند دین، همه آن ادیان باید بررسی شوند. الزام در شروع از دین نزدیکان (یا هر کدام دیگر) عقلانی نیست که شما در آیه ارسالی به آن توصیه میکنید.

در مورد جمله قرمز رنگتان: واقعیت این است که حق و باطل نسبت به هم سنجیده میشوند. در نتیجه باید بقیه ادیان نیز بررسی شوند.
در مورد جمله آبی رنگتان: فرض کنید دین نزدیکان ما، آن دینِ حق نباشد. چگونه شروع از آن را باعث کمتر تلف شدن زمان و در نتیجه عقلانی بودن این روش می‌دانید؟
و اگر هم حق باشد، ما که هنوز به آن اطمینان نرسیده‌ایم. پس باید بقیه را نیز بررسی کنیم تا بتوان به حق بودن دین اول مطمئن شد.

ma313;396514 نوشت:
اگر طبع آدمی به استفاده از عقل و به دنبال دین حق گشتن امر می کرد که همه ی هندو ها، بت پرستان و مسیحیان باید از دین خویش روی گردان می شدند

آنها هم مدعی اند از عقلشان استفاده می کنند و خود حقیر دوستان مسیحی زیادی داشتم و در این موارد بسیار سخن ها گفتم و از نزدیک بارها شنیدم که ادعای عقلانی سخن گفتن دارند( حتی الان هم دارند تثلیثشان را با عقل ثابت می کنند // چرا جای دوری برویم !! چیزی در مورد وحدت وجود در میان همین شیعه ها و جمله بسیط حقیقه کل اشیاء می دانید ؟؟ این جمله که در درون خودش تناقض است مورد توجه بسیاری مدعیان عقل است و اگر کسی از همین کارشناسان سایت ببیند بنده این جمله را غیر عقلی میدانم می گوید این خیلی عقلی است و ... در آینده شاید ببینید !!//
ma313;396514 نوشت:
من کجا گفتم بدون علامات یقینی می توان راه درست را انتخاب کرد؟

بنده گفتم جمله شما علامت یقینی ندارد تا بخواهد راه صحیح با آن شناخته شود// جمله سوم را برای چه فرمودید زمانی که جمله شما علامت یقینی ندارد ؟ از کجا معلوم که راه صحیح این است شما مدعی عقلید و من هم مدعی عقلم ولی ما با هم عقیده و در یک راه نیستیم پس طبیعتا وقتی علامت مشخص و مصداقی و یقینی نباشد راه صحیح پیدا نمی شود
ma313;396514 نوشت:
سه خط من یک توصیه ی ساده ی عقلی است و ظاهر و باطنش را هم برایتان توضیح دادم شما بفرمایید کجای توصیه من دام است؟
آیا به دنبال دین حق گشت دام است؟
آیا استفاده از عقل دام است؟

بنده فرمودم هرچه طبع انسان موافقش باشد دلیل بر درستی اش نیست (دقت بفرمایید این جمله را چطوری بیان کردم )
ولی انصافا بهتر است در این زمینه با این که نمی خواستم بیانش کنم سخنی بگویم تا شاید چشمان باز شود // عرض می کنم جمله عقلت را بکار بگیر بمانند جمله چشمانت را باز کن است و با چشم اشیاء را تشخصی و تمیز می دهیم و با عقل معانی الفاظ را تشخیص و تمیز میدهیم // و اصولا بعضی انسانها هستند که عاقل هستند مثل شما ولی شاید علم نداشته باشند و عقل داشتن با علم داشتن خیلی فرق می کند و هر کسی که عقل دارد و بکارش میبرد دلیلی نیست که حتما در راه درستی است زیرا با عقل فقط می شود بعضی کلیات را فهمید و با یا تشخیص بین چیزها داد و شاید در جایهایی هم عقل نتواند به خودی خودش بدون کمک از چیزی دیگر مثل قول یک راستگو حقیقتی را بداند و اساسا در آن وقتها که عقل عاجز است کارش شک کردن است زیرا شک یعنی درگیری بین دو موضوع یا چند موضوع // عقل وقتی قادر به تشخیص نباشد کاری ازش ساخته نیست و متوقف می شود و این حالت در ما بصورت شک ظاهر می شود // اساسا همه چیز را نمی شود با عقل فهمید بلکه باید عقل کمک داشته باشد مثل اینکه علمش را زیاد کند و به اقوال راستگویان و خبرهای متواتر اعتماد کند و ... و آنوقت است که شاید بتوانیم به حقیقت دست یافت // این طور بگویم تا تسدید و کمک خدا نباشد هیچ کار از عقل انسانی ساخته نیست زیرا اگر کسی خیلی عقلش قوی و علمی زیاد داشته باشد و فریبکاری کند همه کسانی که مدعی عقلند و عقلشان از آن شخص کمتر است فریب می خورند زیرا ان عاقل عالم فریبکار همیشه قدرت استدلالش بیشتر است از آن اشخاص است آری باید خداوند حتما کمکمان کند و آن هم به این طور است که کسی مدعی دروغین پیغمبری شد را عاجز کند و کسی که براستی مدعی پیغمبری شد را کمک کند و امرش را توسط شخصی باطل نکند // این دلیل را در پست قبلی هم برای دوست عزیز مصی نوشتم// و یکی از بزرگترین دامهای شیطان این است که عقل را مستقل از یاری خدا کند و این دانه ها را در خود شخص میریزد زیرا دشمن ترین دشمن شخص همان بی علمی اش و بی اعتمادی به خدا است و اگر کسی علم و اعتماد به خدا نداشته باشد شیطان به او می گوید از عقل خودت استفاده کن و به خبرهای متواتر و حرفهای دیگران اعتماد نکن و کمک و تسدید خدا را در نظر نگیر //آری این یک واقعیت است زیرا عقول قادر به تشخیص همه چیز نیستند و باید حتما تسدید و کمک خدا در کار باشد و گرنه همین عقل هم چون دانه ای است که در سینه بی علم و بی اعتماد به خدا که حقیقتا بزرگترین دام است می افتد و شخص را گرفتار خود می کند و آنوقت است که شکها شروع می شود و شک و شک و شک ... آری این عقل نتیجه اش می شود شک و به حقیقت هیچ گاه نمی رسد و این راه صحیح نیست //
آری با عقل آنچه قادر است تشخیص می دهیم مثلا با ان خدا را بشناسیم و چون خدا راشناختیم دلیل تسدید که کمک خداست را به کار می بریم و از علامات یقینی که خدا قرار داده است استفاده می کنیم و به مدعیان پیغمبری که دارای اعجازی هستند که کسی آنها را عاجز نکرده توجه می کنیم و به خدا اعتماد می کنیم که او را عاجز نکرده سپس با خیال راحت و اسوده مثلا این معجزه قرآن را قبول می کنیم (چون دیگران را عاجز کرده است ) و دستورات خدا و پیغمبر و وصیانش را به راحتی تمام عمل می کنیم و بیش از این کاری از ما ساخته نیست و خدا خودش کمکیار ماست و این است راه صحیح .

با سلام خدمت شما جناب afzali.polaris
متن ارسالی شما را خواندم. از زحمات شما ممنونم ولی ای کاش کمی پاراگراف بندی و نقطه گذاری را رعایت می کردید تا خواندن متن شما که حتماً از سر صدق و صفا بوده آسان تر شود. همچنین کم تر به مثال زدن و حواشی آن می پرداختید چون برای بنده اصل موضوع معلوم است (شما "ف" رو بگی ما می ریم "فرحزاد" !:Nishkhand: و نیازی به تطویل در این زمینه نیست). البته من با آوردن مثال ابداً مخالف نیستم (خودم برای اثبات این که تأویل کلمه ی ابتر از منظر برون دینی قابل قبول نیست مثال آورده بودم) ولی فکر می کنم شاخ و برگ دادن بیش از حد به این مثال ها ممکن است به اصل موضوع لطمه بزند و موضوع اصلی در میان انبوهی از تشبیهات و استعارات و ... گم شود.

برویم سر اصل مطلب:
الف- سوأل بنده به طور مشخص این بود که ما از نظر عقلی چه دلیلی داریم که هدایت خداوند باید حتماً از طرف یک "شخص" یا یک "سری اشخاص" باشد و این هدایت (ولو به طور نسبی) از طریق عقل امکان ندارد. در لابه لای مطالب شما به عبارت زیر بر می خوریم:
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
"بندگان چون جاهل بودند و دوای جهل چیزی جز علم نیست و علم هم از درخت بیرون نمی آید و از حیوان انسان می ترسد بپذیرد خداوند انسانی را عالم قرار داد که مردم به سوی او دوای جهل خود را بیابند"
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یعنی شما معتقدید که انسان های معمولی برای دریافت علم سه گزینه پیش رو دارند:
(1) نبات (به قرینه ی "علم هم از درخت بیرون نمی آید") (2) حیوان (به قرینه ی "از حیوان انسان می ترسد بپذیرد") (3) انسان دیگری (به نام پیامبر یا امام)
بدیهی است که دو گزینه ی اول منتفی هستند و گزینه ی سوم باقی می ماند. اما مشکلی که وجود دارد این است که شما توانایی های انسانی را که عقل و تجربه مهم ترین آن ها هستند را از میان گزینه ها حذف کرده اید و برای همین سؤال بنده بی جواب مانده است. یعنی شما با وجود این که زحمت کشیدید و مطلب نسبتاً طولانی نوشتید به آن نکته ای که سؤال بنده بود نپرداخته اید.

ب - شاید در پاسخ به این اشکال بنده بفرمایید که عقل انسان (به معنای عام شامل قدرت استدلال، تجربه ی پیشینیان و ...) به تنهایی ممکن است به خطا برود و حتی مورد سوء استفاده قرار گیرد (چنانچه در یکی از پاسخ های اخیرتان به ma313 به آن اشاره کرده بودید و من هم آن پاسخ را چند بار مطالعه کردم) بنابراین مقتضی لطف خدا نیست که عقل انسان را بی پشتوانه و بی سرپناه رها کند و لازم است حتماً پیامبران باشند وگرنه انسان به سعادت و کمال نمی رسد.
پاسخ این مسئله را می توان به دو صورت داد:
1 - اگر بپذیریم که "خدا از هر انسانی به مقدار توانایی اش از بهره برداری از عقل انتظار دارد"، می توانیم بگوییم اگر انسان با صدق نیت عقل خود را به کار گرفت و به هر دلیل به خطا رفت چیزی از دست نداده و حرجی بر او نیست زیرا حداکثر سقف رشد او همانی بوده که به واسطه ی عقلش می توانسته. (حساب افرادی که از عقل خود سوء استفاده کرده و موجب گمراهی خود و دیگران می شوند جداست)
2 - در حال حاضر می بینیم پیام اسلام به افواج عظیمی از مردم غیر مسلمان جهان نرسیده و اگر عقیده ی شیعه را بپذیریم باید اکثریت مسلمانان (سنی) را نیز در زمره ی این محرومان از هدایت الهی بدانیم. حال سؤالی که پیش می آید این است که خدایی که به مردم لطف و عنایت دارد و نمی گذارد عقلشان بی راهنما بماند چرا این همه از مردم را بی خبر از پیام پیامبر و ائمه قرار داده؟

با تشکر

[=arial]با سلام خدمت دوست بزرگوار و محترم آقای مصی فرمودید:

نقل قول:
[=arial]
1 - اگر بپذیریم که "خدا از هر انسانی به مقدار توانایی اش از بهره برداری از عقل انتظار دارد"، می توانیم بگوییم اگر انسان با صدق نیت عقل خود را به کار گرفت و به هر دلیل به خطا رفت چیزی از دست نداده و حرجی بر او نیست زیرا حداکثر سقف رشد او همانی بوده که به واسطه ی عقلش می توانسته. (حساب افرادی که از عقل خود سوء استفاده کرده و موجب گمراهی خود و دیگران می شوند جداست)
[=arial]2 - در حال حاضر می بینیم پیام اسلام به افواج عظیمی از مردم غیر مسلمان جهان نرسیده و اگر عقیده ی شیعه را بپذیریم باید اکثریت مسلمانان (سنی) را نیز در زمره ی این محرومان از هدایت الهی بدانیم. حال سؤالی که پیش می آید این است که خدایی که به مردم لطف و عنایت دارد و نمی گذارد عقلشان بی راهنما بماند چرا این همه از مردم را بی خبر از پیام پیامبر و ائمه قرار داده؟

[=arial]با تشکر

[=arial]بسیار سوال خوبی پرسیدید و بنظر حقیر این سوال برای این باقی است که بسیاری از اشخاص از جهال و علمای غیر معصوم به آن اشتباه جواب دادند و جوابشان منشاء شبهات شده است، که البته این نظر شخصی بنده است .[=arial]پس بهتر است جواب به این سوال را با گفتن سه روایت شروع کنم//

[=arial]1-و قال [=arial]ابوعبداللّه[=arial]لم‌يكلف العبٰاد المعرفة و لم‌يجعل لهم اليهٰا سبيلا

[=arial]حضرت صادق فرمودند تکلیف نشده اند بندگان به معرفت (شناخت خدا ) و قرار نداده است برای آنها بسویشان راهی (یعنی در ظاهر راهی نیست و خداوند باید طبعشان را طوری قرار بدهد که خدا را بپذیرند)
[=arial]2-و قيل له اصلحك اللّه هل جعل في الناس ادٰاة ينالون بهٰا المعرفة فقال لٰا قيل فهل كلفوا المعرفة قال لٰا علي اللّه البيٰان لٰايكلف اللّه نفساً الا وسعهٰا و لٰايكلف اللّه نفساً الا مٰا اتاهٰا

[=arial]این حدیث هم مشابه حدیث قبل است و در آخر آن این است که خدا به آنچه وسع داده و در آیه بعد به آنچه عطا کرده تکلیف از مردم می خواهد.
[=arial]3-و قال ليس للّه علي خلقه ان يعرفوا [=arial]و للخلق علي اللّه ان يعرّفهم [=arial]و للّه علي الخلق اذا عرّفهم ان يقبلوا

[=arial]این حدیث هم یعنی بر خلق نیست(وظیفه خلق نیست ) که خدا را بشناسند و بر خداست( وظیفه خداست) که بشناساند آنها را و بر خلق است که وقتی خدا را شناختند قبول کنند( اینجاست که درصورتی از روی عناد قبول نکنند کافر هستند)


[=arial]طبق حدیث حتی شناخت خدا وظیفه مردم نیست( چه برسد به شناخت دین خدا که در حوزه همین شناخت خداست زیرا حضرت علی می فرمایند اساس دین شناخت خداست ) و خدا باید مردم را به حقیقت و دین راهنمایی کند یا اینکه حتی وجود خودش را به انها بشناساند و اگر کسی حتی خدا را نشناخته باشد (طبیعتا کسی بدون شناخت، خدا را قبول نمی کند جز ساده لوح یا کسانی دنبال ظن و حدس هستند ) این کس هم مورد عذاب نیست و چه بسا به بهشت برود زیرا خداوند در حدی عقلی که به مردم عطا کرده و وسع داده همان را می خواهد که مردم قبول کنند و آنچه را نداده تکلیفی هم طبیعتا بر آن ها نیست . ولی عمدتا بسیاری از اشخاص معرفت خوب و بد را حتی بدون قبول خدا و دین دارند و اگر این خوب و بد را که به عقل فهمیدند(البته بطور قطع همه خوبی ها و بدی ها را هم نمی فهمند مثلا شاید نفهمند شراب بد است ) عمل کنند آنها هم به تکلیف خودشان عمل کردند و بهشتی هستند و ایراد بر کسانی است که می دانند و از روی لجبازی و خواسته های نفسانی مخالفت با حقیقت می کنند .//

در ادامه برای اینکه حدیث ها زیاد است انچه از احادیث و کلام حکمای بزرگ فهمیدم می نویسم و میدانم که بر شما اینها حجت نیست ولی می خواهم بدانید نظر دین در مورد این ناهمگونی ها چیست زیرا می خواهم ایراد را از لحاظ دینی جواب بدهم که مشخص شود دین در این مورد ادعایی کاملا منطبق بر عقل دارد ( البته شاید علم اینها را اثبات نکرده باشد ولی از لحاظ صفت عدل خداوند تناقضات بر طرف می شود )

[=arial]
همانطورکه در پست قبلی بنده دیدید همه مواردی که بنده مثال زدم بر اساس کلیت نگری بود یعنی جایی که شرایط از همه لحاظ مناسب باشد که ظهور فعل خدا در آن براحتی دیده شود ، این جمله نیازمند تفصیل است ولی همین قدر بدانید خداوند آخرت و برزخ و دنیا را آفریده است و آخرت محل حقایق خلق است که همین الان در آنجا وجود دارند . هر کسی ذات یا حقیقتی خوب داشته باشد بهشتی است و هر کس ذات و حقیقت بدی داشته باشد جهنمی است و اینها از قبل تعیین شده اند و قبلا خود خلایق براساس اختیار خودشان حقایق خود را شکل داده اند و آن خلایقی که بر صورتهای طیبه شکل گرفتند بهشتی شدند و آن خلایقی که بر صورتهای خبیثه شکل گرفتند جهنمی شدند و این انتخاب شکلها تمام شده است و دیگر قابل تغییر نیست و الان تنها خلق بدنبال درست کردن جهنم و بهشت دنیایی و برزخی (برزخ بطور همزمان با کارهای دنیایی مردم موجود می شود و پس از نابودی جهان دنیایی مردم به برزخ میروند و این نابودی به شکل تغییر ساختارهای باطنی جهان دنیایی است)هستند . اگر یکی از آن خلق های بد (یعنی روح بدی دارد)در دنیا ظاهر شود اگر همان خلق کار خوبی انجام دهد خداوند عادل باید پاداشش را بدهد و پاداش آن کس را در دنیا بهشت قرار میدهد (زیرا در آخرت آن خلق جهنمی است و پاداشی در آنجا ندارد )و اگر کسی از خلقهای خوب در دنیا کار خوبی انجام بدهد خداوند باید پاداشش را بدهد و پاداشش آخرت است که داده است ولی اگر بخواهد بر او زیاد می کند و برزخش را هم بهشت می کند و اگر خواست بیشترش می کند و در دنیا هم بهشتی است(بستگی به عمل و شخص دارد و بهشت دنیایی اصولا برای بزرگان دین کمتر است زیرا خداوند خواسته بزرگترین پاداش ها را به آنها در آخرت بدهد ) . پس برای همین مومنین کمتر به اعمال خوبشان در دنیا پاداش می گیرند . حال برای اعمال بد هم برعکس این قضیه است که حتما متوجه می شوید چطور است و برای همین است که کافران در دنیا به اعمال بدشان کمتر عذاب می شوند و خداوند عادل است . حال این مومن بودن و کافر بودن تنها مربوط به اناسی نیست و تمامی خلایق جهان شامل آنها می شوند . مثلا جماد منجمد بر حقیقت است و قادر نیست در دنیا پاداش و جزائی را برای خودش عوض و بدل کند . بهمین دلیل باید جمادات طیبه کمتر باشند مثل یاقوت و زبرجد و عقیق و همینطور نظم در صورت جمادات باید کمتر باشد زیرا کجی و نادرستی از حقیقت خبیث است و این پاداش جمادات کافر است که در دنیا میبینیم جمادات بی نظم در صورت زیاد و جمادات منظم در ساختار درونی مثل الماس و یاقوت و ... کم هستند پس این حالت دنیا است و در آخرت بر عکس است ،و همینطور بهشت بسیار بزرگ است و همه جماداتش طیبه و خوب و خوش صورت است وجهنم بسیار تنگ و کوچک و بد صورت و بد ترکیب است (البته آنجا عالم حقیقت است و ساختارش با این دنیا فرق دارد). خب همینطوری که متوجه شدید حکمت خداوند بر این است که هر موجودی را اگر خوبی دارد پاداش دهد و هر موجودی را اگر بدی دارد عذاب کند و ذره ای فرو گذار نمی کند پس در این دنیا هم باید ببینیم که مثل آهوها که موجودات خوبی هستند طعمه روباه ها بشوند و شیرها که آنها هم موجودات خوبی هستند به مانند آن اناسی هستند که هم بهشت دنیایی و هم بهشت آخرتی دارند ولی باز هم این شیرها سختی های نسبت به خودشان دارند و باید بفهمید همه چیز نسبی است و قرار نیست که بگوییم که مثلا کافری در دنیا همیشه بهشتی است شاید یکوقتی یک کار خیلی بدی کند و سه یا چهار روز یا شاید یکماه و شاید سالهای سال (بستگی به کار بدش دارد) عذاب بشود ولی حکم کلی بر کافر ( یعنی روحش کافر باشد ) این است که اگر جمیع کارهایش در دنیا خوب هست در بهشت باشد و اگر کار بدی کرد عذاب نشود مگر اینکه از حد پاداش دنیایی اش تجاوز کرده باشد و عذابش در دنیا ظاهر می شود .

[=arial]این مقدمه سنگین را که دانستی که شاید بسیار مقدمه مهمی بود این موضوع را به ما می فهماند که بسیاری از بی نظمی های جهان به خاطر همین پاداش ها و عقاب های خداست که براساس تغییر حالات خلق جاری می شود وگرنه حکم حقیقت یک چیز است و کافر و مومن روحشان مشخص است و این دنیا سرای پاداش و عذاب های ظاهری و زود گذر است و آخرت سرای پاداش و عذاب های واقعی و دائمی است . و اگر شرایط متعادل باشد ( یعنی در ظاهر خلایق براساس حقیقت خود عمل کنند) در دنیا هم شرایطی می بینیم که همه آن موافق حکمت خداست و در هیچ جا پیدا نمی کنی که مومنی( کسی روحش مومن است) در دنیا حقیقت را پیدا نکند و یا تشنه ای سیراب نشود و یا مادری فرزندش را شیر ندهد و یا هر کدام از اموری را که در بعضی جای ها مشاهده نمی کنیم . بهمین دلیل است که بنده در پست قبل بارها می گفتم که بطور کلیت به آن چه می گویم نظر کنیم . آری شرایط در بعضی جای های دنیا برقرار نبوده و این بخاطر پاداشهای جمادی و نباتی و حیوانی بر آن محیط است . اگر به اروپا نگاه کنید مثلا می بینید چهره های زیباتر و سفیدتر و چشمان ابی و سبز و .. دارند ،یعنی دنیای حیوانی زیباتری دارند که بسیاری از آنها خوردن شراب و گوش کردن موسیقی و اعمال جنسی و ... برایشان راحت است و این پاداش حیوانی جسدشان است و از جمله پاداش های حیوانی این است که متوجه دین حقیقی نباشد زیرا دین حقیقی بر حیوانیت نوعی عذاب است و تحملش نمی کنند چون بسیاری از قوانینش مخالف لذتهای حیوانی است . بهمین دلیل دین حقیقی افتاد در بدترین منطقه اب و هوایی و بدترین جسدهای حیوانی یعنی عربستان و عرب ها پس خدا بهترین انسانهایش را ابتدا در این منطقه قرار میدهد که شرایط برای آن اناسی که عمدتا ارواح خوب دارند جهنم باشد ولی باید دانست وقتی امام زمان ظهور می کنند چنانچه احادیث گواه هستند جمادات بیشترشان خوب می شوند و نباتات بیشترشان خوب می شوند و حیوانات بیشترشان خوب می شوند و انسانهای خوب بیشتر می شوند و جهان به سوی تبدیل شدن به سرای آخرت حرکت می کند و این حرکت به صورت عجیب و غریبی است و آن این است که حتی ساختار جهان از لحاظ باطنی و عناصر غیبی تغییر می کند و بنوعی در همه جا معجزه اتفاق می افتد که البته این خیلی مساله سختی است و تنها خواستم بدانید که جمادات و نباتات و حیوانات هم آخرت دارند و این سیر به سوی جهان باطنی از زمان حضرت صاحب الامر شروع می شود و در زمان حضرت سید الشهدا بهشت برزخی و جهنم برزخی ایجاد می شود و روزی می رسد که این زمین به زمین دیگری تبدیل می شود. و در زمان حضرت صاحب الامر است که بر همه کس حجت تمام می شود و همه اسم از دین می شنوند ولی فعلا بخاطر عذاب و پاداشهای جمادی و نباتی و حیوانی و انسانی در دنیا باید مدت زیادی امر بر همین بی نظمی ها باشد که بخاطر خود قابلیت خلق بوده است وگرنه در حقیقت همه چیز درست بود و در شرایط متعادل ظهور امر خداوند کاملا اشکار است مثالش این است که یک روح خوب مثل یک شخص زیبا است و این دنیا هم اگر جای متعادلی باشد مثل یک اینه زیباست و آن شخص وقتی در آینه نظر می کند می گوید این من هستم ولی وقتی در یک جای نا متعادل باشد و آینه کج باشد وقتی به اینه نگاه می کند می گوید این من نیستم و این اینه کج است . بلی خداوند هیچ گاه تشنه را بدون آب قرار نمی دهد مگر این که جای از جهان از لحاظ تاثیرات و ظلمهای جمادی و نباتی و حیوانی و انسانی بدون اب یافت شود و انجا باران نبارد و باعث شود تشنه ای بمیرد و البته خداوند آن ظالمانی که این مظلوم را تشنه ساختند عذاب می کند و هر جای زمین کربلا و هر روزی عاشوراست و امروز دوره پاداش (بطور کلیت نظر کنید) ارواح بد و عذاب ظاهری مومنین است و البته این تشنه هم جایی کاری بد کرده یا ذاتش بد بوده یا در برزخ (بطور همزمان با کارهای مردم موجود می شود و با تغییر ساختار درونی یا باطنی جهان اثراتش ظاهر می شود ) کار بدی کرده که ظهورش به این شکل در آمده و یا اینکه آنقدر خدا پاداش برزخی بر او زیاد کرده است که باید مقداری عذاب شود( که اسمش را بلا می گویند) برای همین حضرت سید الشهدا در دنیا به بلای بزرگ دچار شد زیرا بزرگترین پادشاه عالم برزخ است. بگذریم تقصیر از ظلم و کجی و نادرستی اینه خبیث بوده و البته این هم بنوعی پاداش آینه کج است که بر مومنین نوعی حکومت کند و او را اذیت و مسخره کند و دلش را خنک کند ولی در برزخ و آخرت امر متفاوت است .

امیدوارم متوجه جوابی که به شما دادم بشوید و مقصود این بود اگر عقل نتوانسته حقیقت را بیابد این مربوط به عالم کج و کوله است و یا بخاطر اثرات حیوانیت و نباتیت و جمادیت عقل انسانی اش بطور کمال ظاهر نشده است و حجت درونیشان ناقض است و تشنه هایی بدون آب ماندند و عقل هم اگر کامل باشد باز کلیاتی را درک می کند و نیاز به پیامبرانی برای فهم دیگر مسائل هست و همینطور است برای انبیاء که آن ها هم بخاطر همین اثرات در همه جای جهان نیستند و حجت ظاهری هم بطور کمال متحقق نشده است و خداوند هم عادل است و به کسی که چیزی عطا نکند تکلیفی نمی کند و چیزهای دیگرشان را در نظر می گیرد و مسلما آن انسانها یا از طریق عقل ناقص یا از پیغمبری که دینش تحریف شده یا به کسی که فکر کردند پیغمبر است خوبی ها و بدیهایی شناختند و بهمان مکلف هستند و خدا به آنچه داده از آنها تکلیف می خواهد و بسیار عذر خواهی می کنم که مطلب طولانی شد وبسیار عذر خواهی می کنم که بدلیل سرعت نوشتار بعضی ناهماهنگی ها و اشتباه ها در نوشته ام باشد .
[=arial]ممنون از توجه شما

با عرض سلام متن نسبتاً سنگین و مفصل شما را چندین بار خواندم

راستش رو بخواید ارزیابی اولیه ی من از پاسختون اینه که به سؤالات بنده جواب درستی نمی ده همون طور که خودتون نیز فرموده اید:
-----------------------------------------------------------------------------------
[="Tahoma"]میدانم که بر شما اینها حجت نیست ولی می خواهم بدانید نظر دین در مورد این ناهمگونی ها چیست
-----------------------------------------------------------------------------------

و در عین حال این نظرات متضمن تناقضات و اشتباهات متعددی (از نظر من) هست که باب مسائلی را می گشاید که کاملاً از موضوع بحث (که پرداختن به اعجاز قرآنه) خارجه و فکر نمی کنم ادامه دادن به اونها دردی رو دوا کنه و مشکلات رو بیش تر می کنه و این کلاف سر در گم را پیچیده تر.

ولی برای این که یک جوابی به حرف های شما داده باشم همین جا می تونم یکی دوتا از این مشکلات رو بیان کنم.
مشکل اول با سؤال زیر بیان میشه:
"چـــــرا من باید برای گنــــــاهــــی که نمی دونم کی و کجــــا مرتکب شده ام و یا در عوض پاداشی که نمی دانم کی و کجا گرفته ام مجازات شوم و یا سختی بکشم؟"
این خلاف فطرت انسانی و عدل الهیه که کسی به خاطر گناهانی که نمی دونه در کجا و چه زمانی و تحت چه شرایطی انجام داده مجازات بشه!

بسیاری از علمای مسلمان با استفاده از همین استدلال عقیده ی هندوها مبنی بر تناسخ را رد می کنن. (گرچه جناب عالی به حرف علمای مسلمان اهمیت نمی دید)
می دانیم بخشی از عقیده ی هندوها در زمینه ی تناسخ اینه که در جهان ذات های پست و حقیر و همچنین ذات های ارزشمند و والا داریم. هر کسی اگر در زندگی خودش به وظایفش درست عمل کنه پس از مرگ ذاتش ارتقا پیدا می کنه و در صورتی که موجود بدی باشه پس از مرگ ذاتش تنزل درجه پیدا می کنه. مثلاً اگر یک انسان معمولی در طول زندگی خود آدم خوبی باشد پس از مرگ روحش در یک بدن یک پادشاه حلول می کنه و اگه انسان بدی باشه پس از مرگ روحش در بدن یک فقیر کارتن خواب. یکی از دلایل رد این عقیده اینه که چرا یک کارتن خواب به خاطر گناهی که هرگز اون رو به یاد نمی آره داره مجازات می شه و سختی می کشه؟ در ساده ترین دادگاه ها هم ابتدا به آدم تفهیم اتهام می کنند و پس از اون محاکمه و مجازاتش می کنن! فکر می کنم تصویری که خود "قرآن" از دادگاه قیامت برای ما تصویر می کنه همینجور باشه!

ولی در تصویری که شما از این جهان ارائه دادید هیچ اثری از این تفهیم اتهام نیست!

مشکل دیگه ای که سخنان شما داره و البته خیلی "دم دستی تر" و "سبک تر" از اشکال قبلیه این عقاید هستند و جوابشون رو در حد چند کلمه می دهم:
1 - اروپایی ها چهرهاشون از ما خاورمیانه ای ها زیباتره! جواب: برعکس اون ها هستن که عاشق چشم قهوه ای و موی مشکی ما هستن!:Nishkhand:
2 - دنیای مادی اروپایی ها زیبا تر از دنیای مادی ماست! جواب: ممکنه این طور باشه اما مردم قبایل کنگو و روآندا رو چی میگید که هم از معارف اسلام بی خبرن و هم زندگیشون با قحطی و جنگ قبیله ای و ... عجینه؟
3 - چون عرب ها زشت ترین انسان ها هستند و در بدترین شرایط زندگی می کنند عدل خدا ایجاب می کنه که دین حق در بین اونها ظهور کنه! جواب (با توجه به قرآن): "الأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ
أَلاَّ يَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ" (می دونم عرب در اینجا به بادیه نشین ترجمه شده ولی این امر هیچ چیزی از ارزش جواب بنده به ادعای شما کم نمی کنه)

در پایان باید تأکید کنم که من نظرات جناب عالی رو نظرات "دین" نمی دونم و اگه اشتباهی در اون ها ببینم اون رو به پای "خدا" نمی نویسم و امیدوارم بقیه ی اعضای دخیل در بحث هم این چنین باشند. و
همچنین خالصانه از خدا می خوام که به هممون راه درست رو نشون بده!

مصی;396962 نوشت:
با عرض سلام متن نسبتاً سنگین و مفصل شما را چندین بار خواندم

[=arial]سلام بر شما دوست بزرگوار و محترم
مصی;396962 نوشت:
راستش رو بخواید ارزیابی اولیه ی من از پاسختون اینه که به سؤالات بنده جواب درستی نمی ده همون طور که خودتون نیز فرموده اید:
-----------------------------------------------------------------------------------
میدانم که بر شما اینها حجت نیست ولی می خواهم بدانید نظر دین در مورد این ناهمگونی ها چیست
-----------------------------------------------------------------------------------

[=arial]بلی این تنها نظر دین است که حقیر برای هر کدام از آنها دلیل از روایات و قرآن دارم /
مصی;396962 نوشت:
و در عین حال این نظرات متضمن تناقضات و اشتباهات متعددی (از نظر من) هست که باب مسائلی را می گشاید که کاملاً از موضوع بحث (که پرداختن به اعجاز قرآنه) خارجه و فکر نمی کنم ادامه دادن به اونها دردی رو دوا کنه و مشکلات رو بیش تر می کنه و این کلاف سر در گم را پیچیده تر.

[=arial]دوست عزیز من ،وقتی سوال شما هم خارج از این موضوع بود البته جوابش در این موضوع قرار نمی گیرد ، همینطور باید عرض کنم ابدا این نظریه هیچ تناقضی ندارد( از نظر من :Cheshmak:)[=arial] بلکه تنها راه رفع تناقضاتی که در ارتباط با سوال شما و عدل خدا و معاد و ... است همین چیزی است که حقیر بیان کردم که مطمئنم شما متوجه نشدید دقیقا منظور بنده چیست و البته حق دارید زیرا اولا این خیلی مساله پیچیده ای است دوما منهم قادر نیستم تمام آن نظریه به طور کمال در یک پست اثبات کنم زیرا باید کتابها در اثبات چنین مساله پیچیده ای نوشته شود که الحمدلله بسیاری از علما و حکمای بزرگ آنرا در کتب خودشان اثبات کرده اند، اما بنده می توانم اگر دوست داشتید کتابی در مورد این نظریه ام به شما معرفی کنم که کاملا در این مورد بحث شده است و عالمی بزرگ همه آنرا با دلایل عقلی و روایی و قرآنی اثبات کرده اند و ثابت کرده اند نظر دین به همین شکل است .( البته دقت کنید این از نظر دین است و همه ایرادات را از نظر دین رفع می کند و آنوقت کسی نمی تواند به دین ایراد بگیرد)
مصی;396962 نوشت:
ولی برای این که یک جوابی به حرف های شما داده باشم همین جا می تونم یکی دوتا از این مشکلات رو بیان کنم.
مشکل اول با سؤال زیر بیان میشه:
"چـــــرا من باید برای گنــــــاهــــی که نمی دونم کی و کجــــا مرتکب شده ام و یا در عوض پاداشی که نمی دانم کی و کجا گرفته ام مجازات شوم و یا سختی بکشم؟"
این خلاف فطرت انسانی و عدل الهیه که کسی به خاطر گناهانی که نمی دونه در کجا و چه زمانی و تحت چه شرایطی انجام داده مجازات بشه!

[=arial]هیچ جای ان خلاف عدل خدا نیست زیرا در قیامت کاملا بیاد شما می آورند و همینطور جواب دیگرش این است که اگر شما مثلا پارسال گناهی کرده باشید و امسال فراموش کردید آیا خدا دیگر نباید شما را عذاب کند ؟ یا به این مثال دقت کنید کسی سه سال پیش از مغازه ای چیزی دزدیده است و صاحب مغازه را هم یک سیلی زده است (آن مغازه هم مجهز به دوربین بوده است)و بعد از سه سال صاحب مغازه آن شخص را میبیند و به آن شخص دزد سیلی میزند و به پلیس زنگ میزند و پلیس آن شخص را می گیرد و به کلانتری می برد ، حال فرض کنید آن شخص این دزدی و سیلی زدنش را فراموش کرده است ، دزد ایراد می گیرد به صاحب مغازه که چرا مرا سیلی زدی ؟ صاحب مغازه می گوید من قصاص کردم و تو قبلا مرا سیلی زده بودی ! دزد می گوید من یادم نیست آیا درست است بدون اینکه یادم بیاید به تو سیلی زدم تو به من سیلی بزنی؟ صاحب مغازه می گوید چه حرف ها !! زبان دراز کردی !! برادر آن وقتی به من سیلی میزدی این حرفهای مفت بلد نبودی و منو بدون جرم سیلی زدی حال برای چیزی که سند دارم از من ایراد می گیری؟ بیا این فیلم دزدی و سیلی که من زدی !! آری آقای مصی این شخص باید جزای آن دزدی هم که کرده در زندان (آخرت)بدهد و این سیلی هم جزای زودگذر و آسانش بود که خارج از کلانتری و زندان بدون اینکه بگویند چرا به او داده بودند (دنیا)

نقل قول:
بسیاری از علمای مسلمان با استفاده از همین استدلال عقیده ی هندوها مبنی بر تناسخ را رد می کنن. (گرچه جناب عالی به حرف علمای مسلمان اهمیت نمی دید)
[=arial]

حقیر به حرف آل محمد توجه می کنم نه علمای غیر معصوم شیعه زیرا اگر کسی نظریه حقیر را قبول نکند هزاران ایراد از دین گرفته می شود مثلا چرا بعضی ها معلول اند و بعضی ها در همان کودکی می میرند و بعضی ها در خانواده ای فقیر و شرایط خیلی بدی بدنیا می آیند و چرا باید بعضیها از کودکی پیغمبر باشند؟(چرا ما نباشیم ؟) و هزاران ایراد دیگر که خودتان متوجه هستید / البته در میان علمای شیعه کسانی می شناسم که اگر علم در ثریا باشد به آن رسیده اند و بسیار مسائل علمی سالها پیش مطرح کرده بودند و همه آنها بعد از او کشف می شوند و در پستی می خواستم آنها را مطرح کنم که با اصرار بعضی ها به مدیران سایت این موضوع قفل شد(دلیل آن اصرار هم خود آن دوستمان بهتر می دانند ،چون میدانستند اگر علم آن شخص را ظاهر کنم چشمها از حدقه در می آید)
لینک زیر:

http://www.askdin.com/thread30774.html#post395946

[=arial]ایشان همان کسی هستند که گفتم کتابی در مورد همین موضوعی که حقیر گفتم دارند و انرا اثبات کرده اند.

مصی;396962 نوشت:
مشکل دیگه ای که سخنان شما داره و البته خیلی "دم دستی تر" و "سبک تر" از اشکال قبلیه این عقاید هستند و جوابشون رو در حد چند کلمه می دهم:
1 - اروپایی ها چهرهاشون از ما خاورمیانه ای ها زیباتره! جواب: برعکس اون ها هستن که عاشق چشم قهوه ای و موی مشکی ما هستن!

[=arial]البته نه همشون ، مخصوصا انگلیسیها که اتفاقا اذیتتون هم می کنند دیگه عاشق شدن غیر ممکنه و آلمانی ها که نژاد پرستن، و اگر این حالت در میان افرادی باشد [=arial]بخاطر دست نیافتن و ندانستن در آنهاست نه اینکه واقعا حقیقت داشته باشد شما به همین ایران نکاه کن و برو سراغ چشم رنگی ها ( چشم مثلا ابی) ببین مهمترین چیزی که بیشترشان دوست دارند اینه که زنشون هم مثل خودشون چشماش رنگی باشد و اولین چیز را هم همین می گویند // وقتی به طور کلی در مورد نژاد نگاه کنیم برتری سفید و زیبارویانی مثل المانیها بر تیره پوستهای عرب چیزی انکار نشدنی است و بهمین دلیل این موضوع نژاد پرستی وجود دارد ولی این ایراد را از لحاظ دینی جواب می دهم که کسی از شیعیان نتواند بر حقیر گیرد ، دلیل سیاهی طبق احادیث بخاطر فرزندان نوح بود و دو فرزند نوح بخاطر دلیلی حضرت را مسخره می کنند و حضرت هم می گویند خدایا نطفهیشان را طوری قرار بده که فرزندانشان سیاه بدنیا بیایند ولی چنین دعای در حق فرزند سومشان یعنی سام نمی کنند و طبق حدیث منشاء این سیاهی و سفیدی ها این است . و همینطور در کشور های دیگر نسلهای دیگر از اناسی است که شاید مربوط به نژاد نوح هم نباشد // ولی همانقدر در آن حدیث اشاره شده بود که سیاهی بنوعی عذاب است.
همه موضوعات را باید بطور کلیت نگری نگاه کنیم / غالب افراد دنیا از عرب ها و نژادشون متنفرند و آنها را مسخره می کنند(از لحاظ جسمانی ) و غالب افراد جهان مخصوصا اروپایی ها عربها را زیبا نمی بینند (به عنوان یک نژاد )
[=arial]( البته خدا خیر بده به پروفسور رجب علی پور کرمانی (یکی از دانشمندان ناسا و بزرگترین استاد ریاضی ایران ) که با راه انداختن خانه ریاضیات در کرمان که روزگاری پاتوق بچه های علامه حلی و بچه های المپیاد از هر نوعی بود بین دوستان همه نوع نظریه ای منتقل می شد و ریاضی را بشکل ادبی و فیزیکی و ... عینی می دیدند و روش زیبایی پروفسور در این زمینه به دوستان یاد داده بودند که هر روزشان سرگرمی بود و با عشق ریاضی را میدیدند و از جمله یافتند و یافتم چون حقیر هم بعضی وقتها انجا می رفتم که زیبایی در حقیقت (نه در توهمات مردم) یک مفهوم ریاضی است که اگر در ماهیت وصورت ها بخواهیم آنرا پیدا کنیم شبیه به مستطیل طلائی است(بعنوان یکی از موارد گفتم مستطیل طلائی) و در چیزهای دیگر مثل صداها باید ترکیبی نگاه کرد مثلا خوانندگی و شعر گفتن هم آن هم قانونی داشت که یادم نیست ((این نظریه رتبه اول جشنواره خوارزمی را اورد و داداشم بودند که اول به آن پی برده بود که به شعر کاملا احاطه دارد و رتبه اول المپیاد ادبیات هم است )) ولی آن هم ربط به عدد طلائی داشت و بهمین دلیل اشعار حافظ زیبا هستند و همینطور با تعمیم این مفاهیم می شود فهمید در هر چیز مفهوم زیبایی یک حقیقت ریاضی است حتی رنگ ها)
(البته هر کسی قادر به درک همه خوبی ها و همه زیباییها نیست پس یک انسان با شعور کامل نیاز داریم که او در مورد همه چیز سخن بگوید مثل یک نبی یعنی حضرت نوح که می تواند بفهمد که سفید بطور حقیقت بهتر است یا سیاه(حتما باید یکی از این دو بهتر باشد طبق قوانین ریاضی مربوط به عدد طلائی حال اگر فرمولش را نفهمیم ربطی به این حقیقت ندارد این فرمول بنوعی ربط به فرگشت و قوانین دارای نظم دارد که آن هم مربوط به ارتباط معتدل میباشد)/ مثلا در نظر شعور ما میمون زشت تر از انسان است و احمقتر از انسان است ولی میمون موجودات مثل خودش را زیباتر میبیند(نظریه پروفسور دنت /حقیر کاملا موافق همه نظریاتش نیستم) و این هم دلیلش توهم و حماقت خود میمون است )

نقل قول:
2 - دنیای مادی اروپایی ها زیبا تر از دنیای مادی ماست! جواب: ممکنه این طور باشه اما مردم قبایل کنگو و روآندا رو چی میگید که هم از معارف اسلام بی خبرن و هم زندگیشون با قحطی و جنگ قبیله ای و ... عجینه؟


[=arial]بطور کلیت نگری نگاه کنید این اشکالات پیش نمی اید ، طبق چیزهایی که بنده توضیح دادم اگر دقت می فرمودید برای همین هم دلایلی است(زیرا چهار مورد جماد و نبات و حیوان و انسان را با هم باید در نظر گرفت با توجه به اخرت و برزخ و دنیا) و اگر کاملا بر شرایطشون آگاه باشیم توجیهش از طریق آن نظریه آسان است .
نقل قول:
3 - چون عرب ها زشت ترین انسان ها هستند و در بدترین شرایط زندگی می کنند عدل خدا ایجاب می کنه که دین حق در بین اونها ظهور کنه! جواب (با توجه به قرآن): "
الأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ
أَلاَّ يَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ" (می دونم عرب در اینجا به بادیه نشین ترجمه شده ولی این امر هیچ چیزی از ارزش جواب بنده به ادعای شما کم نمی کنه)


[=arial]برادرم عزیزم شما آنجا دقیقا منظور مرا نفهمیدید من منظورم دیندار حقیقی است اولا تعداد دینداران در عرب خیلی کم بوده و بیشتر منافق بودند و بزور شمشیر و طمع پول و غنیمت و ریاست دیندار ظاهری می شوند مثلا وقتی حضرت نبی فوت می کنند تنها اهل بیت پیغمبر و سلمان و ابوذر و مقداد در ابتدا کافر نمی شوند و عمار هم بعد از تامل خیلی کوتاهی بر می گردند و بعد بعضی دیگر دوباره یار علی می شوند ولی تعدادشان خیلی کم بوده است و همیشه تعداد شیعه کم بوده است ./ همین اعراب جهنم این دینداران واقعی است که میدانید شیعه ها چه از دست اینها کشیدند و چه آزارها ندیدند ولی این اعراب منافق هم بهشتشون اذیت کردن علی و شیعیان بوده است و بریاست بر آنها و ظلم بر انها و مسخره کردن انها و کشتن آنها دلشان خنک می شده و کیف می کردند (بطور کلیت نظر کنید ) بهمین دلیل طبق همین حکمت باید ابوبکر رئیس بشود و بعدش عمر و بعدش عثمان و زمانی که علی خلیفه می شوند طبق همین حکمت باید علی زندگی ساده و نان جو خوردن و مثل فقرا زندگی کردن را پیشه خود کنند و دیگر ائمه اینطوری نبودند . ولی باز زمان علی منافق و جنگ زیاد بود که خودتان تاریخ را خوندید.
مصی;396962 نوشت:
در پایان باید تأکید کنم که من نظرات جناب عالی رو نظرات "دین" نمی دونم و اگه اشتباهی در اون ها ببینم اون رو به پای "خدا" نمی نویسم و امیدوارم بقیه ی اعضای دخیل در بحث هم این چنین باشند. و
همچنین خالصانه از خدا می خوام که به هممون راه درست رو نشون بده!

[=arial]بلی کار شما کاملا درست است و شاید حقیر اشتباه کنم زیرا غیر معصومم و ویژگی معصوم همین است و در صورتی بنده متوجه اشتباهم بشوم مطمئن باشید براحتی تمام مثل آب خوردن قبول می کنم و نمی گذارم کسی به خاطر اشتباه حقیر دچار سردرگمی شود . اما خب بنده فکر می کنم شما دقیقا متوجه مقصود حقیر نشدید و بهتر است که از این بحث صرف نظر کنیم و به همان بحث قبلیمان بپردازیم .
[=arial]
بنده جواب سوال پست قبلی شما را اینطور می گویم که خدا عادل است و به کسی وقتی حقی را نشان نداده پس تکلیفش هم نمی کند .و همه امور دنیا بر اساس مراحلی و بطور تدریجی پیش می روند و امر دین هم از این موارد است و ان شاء الله روزی می رسد که حقیقت ناب را همه مردم بشناسند و آنوقت اگر انکار کردند کافرند.

afzali.polaris;397042 نوشت:
[=arial] بنده می توانم اگر دوست داشتید کتابی در مورد این نظریه ام به شما معرفی کنم که کاملا در این مورد بحث شده است و عالمی بزرگ همه آنرا با دلایل عقلی و روایی و قرآنی اثبات کرده اند و ثابت کرده اند نظر دین به همین شکل است

سلام
خیلی ممنون می شم کتابی رو که مد نظر دارید با نام نویسنده و ناشر به بنده معرفی کنید.
با تشکر

بسم الله الرحمن الرحیم


با تشکر از تمامی دوستان و کاربران محترمی که در بحث شرکت کردند.


به نظر می رسد بحث از محور اولیه و اصلی خود منحرف شده است. دوستان و کاربران می توانند سوالات مختلف خود را در سایر تاپیک ها یا تاپیک مستقلی مطرح و بیان کنند.

در مورد معجزه بودن قرآن، وجوه مختلفی بیان شد. یکی از این وجوه خبر غیبی و پیشگویی در مورد حوادثی است که در آینده روی خواهد داد.


از معروفترین وجوه اعجاز قرآن، بحث جنبه ادبی و فصاحت و بلاغت قرآن می باشد. علاوه بر این مورد که فراگیر و شامل همه سوره های قرآن می باشد، جنبه های دیگری از اعجاز قرآن مانند اشاره به مسائل علمی، بیان احکام مفید و ... مطرح است.[1]


سوالی مطرح می شود؛ آیا همه وجوه اعجاز قرآن در تمامی سوره ها وجود دارد؟ یعنی مثلا اشاره به اخبار غیبی و پیشگویی، بیان احکام شرعی، اشاره به مسائل علمی و سایر موارد در تک تک سوره های قرآن مطرح است؟


پاسخ واضح است که همه وجوه اعجاز قرآن، لزوما در تمامی سوره ها وجود ندارد. موردی که در تمامی سوره ها وجود دارد و مطرح است، بحث فصاحت و بلاغت قرآن مجید است.

در ادامه بطور مختصر به وجوه مختلف اعجاز قرآن اشاره می شود.


و من الله التوفیق



[/HR][1] - الإمام السيوطي و جهوده في علوم القرآن، ص: 382.


بسم الله الرحمن الرحیم

وجوه اعجاز قرآن‏

انديش‏مندان در مورد اعجاز قرآن بحث‏هاى دامنه‏دارى كرده و در اين زمينه ابعاد گوناگونى را مطرح كرده‏اند. البته در اين موضوع برخى اختلاف نظرها نيز وجود دارد. در ادامه به نظريات گوناگون در باب اعجاز قرآن اشاره مى‏شود:

1. ارباب ادب و سخن دانان عرب، اعجاز قرآن را در گرو فصاحت و بلاغت والاى آن دانسته‏اند. رسا بودن بيان و روان بودن عبارات كه در چينش واژه‏ها رعايت شده و گزينش كلمات كه دقيق انجام گرفته، نظم كلمات كه هر يك در جاى مناسب خود قرار گرفته، آن‏چنان تركيبى به‏وجود آورده كه از لحاظ تعبير و آواى الفاظ و كلمات بافتى به هم پيوسته و پيوند خورده فراهم آورده به‏گونه‏اى كه گويى سرتاسر هر آيه و سوره، واحد منسجمى را تشكيل داده و غير قابل تفكيك‏ اند؛

2. اسلوب بيان و سبك و شيوه نظم قرآن، جمله‏بندى‏ها و چينش الفاظ و عبارات، در قالبى نو و اسلوبى تازه بر عرب عرضه شده، كه كاملا بى‏سابقه بوده و پس از آن نيز كسى مانند آن نياورده است. با اين كه اين‏گونه نظم و تأليف كلام تازگى داشت، ولى از چارچوب اسلوب‏هاى كلامى عرب بيرون نبود. انواع كلام كه در ميان فصحاى عرب متداول بود يا شعر است يا نثر يا سجع ، كه هر يك داراى محاسنى و در كنار آن نيز معايبى بود.
قرآن ميان اين سه نوع كلام جمع كرده؛ داراى محاسن هر يك و فاقد معايب آن‏ها مى‏باشد. اين از شگفتى‏هاى سبك قرآنى است. جذّابيّت شعر، هم‏راه با آزادى كامل نثر و زيبايى سجع بدون تكلّف را دارا مى‏باشد. اين ويژگى عجيب براى سخن‏دانان و سخن‏سنجان عرب از همان آغاز آشكار بوده و هم‏واره براى علماى أدب مشهود بوده است.

3. متأخّرين افزوده‏اند كه اين نظم و شيوه سبك چنان صورت گرفته كه نغمه آفرين و داراى آواى جان‏بخش و روح‏افزا است. هماهنگى حروف هر كلمه نسبت به حروف كلمات هم‏رديف آن، چنان هم‏ساز و دم‏سازند كه از آهنگ‏هاى وزين و نواهاى متين و افسون‏گر حكايت دارد. تمامى انواع جذبه‏هاى شعرى در اين نثر مسجّع جلوه‏گر است.

جمله‏بندى‏هاى كوتاه و بلند قرآن به‏گونه‏اى تنظيم يافته كه با ألحان و نغمه‏هاى صوتى هم‏گون مى‏باشد و تا قارى و تلاوت كننده قرآن با آهنگ‏هاى والاى صوتى آشنايى نداشته باشد نمى‏تواند آن‏گونه كه جمله‏بندى‏هاى قرآن شكل يافته، تلاوت نمايد.

4. مهم‏تر از همه، قرآن شامل معارف عاليه و تعاليم حكيمانه‏اى است كه تا آن روز، در توان بشريّت نبوده كه بدان دست يابد و كسى را ياراى چنين انديشه‏هاى‏ بلندى نبوده است. ژرف‏نگرى و عمق بينش آورده‏هاى قرآن، براى بشريّت بى‏سابقه بود: شناخت‏هاى شگرف قرآن از راز هستى و اسرار وجود، شرح و بسط آن در معرفت صفات جمال و جلال، علت آفرينش جهان و انسان، ودايع الهى كه در نهاد انسان نهفته است، از كجا آمده و چرا آمده و به كجا مى‏رود، هدف و مقصد نهايى چيست، مسايلى هستند كه تا آن روز به آن خوبى كه قرآن بيان داشته آشكار نبود. بعد از آن هم در سايه تعاليم قرآن راه رسيدن به اين حقايق براى انسان باز گرديد.

همين حقايق ارائه شده از جانب قرآن، والاترين جنبه اعجاز آن را مى‏رساند. با مختصر مراجعه به انديشه‏هاى سامان نيافته انسان آن روز و مقايسه آن با معارف قرآنى و نيز گفته‏هاى متضاد انديش‏مندان برون‏دينى امروز، به خوبى برترى تعاليم قرآن و دليل اعجاز آن روشن مى‏گردد.[1] (شرح آن در «التمهيد» ج 6 آمده است).


[/HR][1] - علوم قرآنى(معرفت)، ص: 356-359.


6. شيوه استدلال قرآن از ويژگى خاصّى برخوردار است كه مى‏توان آن را يكى از وجوه اعجاز بيانى به شمار آورد و آن جمع ميان دو شيوه برهان و خطابه است.

اصولا اين دو شيوه متضاد مى‏نمايند، زيرا استدلال برهانى بر مقدّمات يقينى (فطريّات و بديهيّات) استوار است؛ در اين شيوه روى سخن با خاصّه است تا اثبات قطعى كند. ولى شيوه خطابه بر مقدمات ظنّى (مشهورات و مقبولات عمومى) تكيه دارد و هدف آن اقناع عامّه است. قرآن ميان اين دو شيوه به ظاهر متضاد جمع كرده و در بيان مطالب و استدلالات خويش، روى سخن با هر دو گروه را دارد؛ بدين ترتيب كه با يك سخن توانسته است، اخضاع (اذعان قطعى) خاصّه و اقناع عامّه، هر دو را هدف گيرد. لذا استدلال‏هاى قرآن، در عين سادگى بيان، از عمق و ژرف‏نگرى به سزايى برخوردار است. عامّه مردم كه از رموز استدلالات عقلانى آگاهى چندانى ندارند، به همان ظاهر ساده قانع شده پذيرا مى‏گردند. ولى‏
خاصّه، از دقّت بيان و رموز به كار رفته بهره مى‏گيرند.

در عالم محسوس اگر خواسته باشيم چيزى را بيابيم كه عين اين ويژگى‏ها را دارا باشد، جز نور، نمى‏توان مثالى آورد. پرتو آن سراسر موجودات را فرا گرفته و همه اشيا را نمود داده و نمود هر چيز به نور است، ولى نمود نور، ذاتى و از خود آن مى‏باشد. كنه و حقيقت نور، ناشناخته است، ولى درخشش و آثار وجودى آن بر همه آشكار و پيدا است. هر حكيم فرزانه‏اى اگر خواسته باشد براى شناساندن ذات حق مثالى بياورد، از اين تشبيه
قرآنى بهتر نخواهد آورد».

7. اخبار غيبى كه در قرآن آمده و گوشه‏اى از اعجاز قرآن را تشكيل مى‏دهد، بر سه‏گونه زمانى (گذشته، حال و آينده) است:
الف- خبر از گذشته؛ سرگذشت انبياى سلف و امّت‏هاى گوناگون كه در بستر زمان بوده‏اند. سرگذشت آنان كم و بيش در كتاب‏هاى پيشين آمده و بر سر زبان‏ها متداول بوده، ولى كاملا آلوده و تحريف شده و افسانه‏وار است.
درباره سرگذشت نوح عليه السّلام و حادثه طوفان مى‏خوانيم: «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا «1»؛ اين از خبرهاى غيب است كه بر تو وحى مى‏كنيم. پيش از اين، نه تو آن را مى‏دانستى و نه قوم تو». سرگذشت نوح و حادثه طوفان، در نوشته‏هاى پيشين به‏ويژه در سفر پيدايش «2» تورات به تفصيل آمده، ولى نه به آن‏گونه كه در قرآن پاك و منزّه آمده است.
ب- خبر از حاضر؛ خبرهاى غيبى است كه قرآن از دسيسه‏ها و توطئه‏هاى منافقان و هم‏دستان آنان، مشركان و يهوديان پرده برداشته و آنان را رسوا ساخته است. اين‏گونه آيات در قرآن فراوان است.

پ- خبر از آينده؛ خبر از پيش‏آمدهايى است كه در آينده دور يا نزديك واقع مى‏گرديد، به‏ويژه حوادث قريب‏الوقوع تا آن كه اخبار غيبى قرآن مشهود گردد. مانند خبر از فتح و پيروزى‏ها و گسترش اسلام و نابودى و سركوب شدن دشمنان كه يك به يك و پى‏درپى تحقق يافت. خبر از غلبه روم بر فارس پس از اندى سال «وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ» از اين قبيل است. اين جنگ ميان ايران و دولت بيزانس از سال 603 م تا سال 622 م (سال هجرت پيامبر به مدينه) ادامه داشت.
ابتدا برترى با خسرو پرويز بود و سوره روم كه در مكه نازل گشته، خبر از تغيير وضع جنگ داد. با گذشت چند سال نوبت برترى بيزانس رسيد و اين برترى تا پايان سلطنت خسرو پرويز (سال 228 م)، كه به دست اشراف و سرداران لشكر به قتل رسيد، ادامه داشت ؛ اين امر موجب خوشنودى مسلمانان گرديد، زيرا همسايه قدرت‏مند آنان به ضعف گراييده بود. از همه شگفت‏آورتر اخبار از ناتوانى هميشگى بشر از هم‏آوردى با قرآن است «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا» «2»، كه هم‏واره شاهد صدق اعجاز قرآن به‏شمار مى‏رود.

8. اشاره‏هاى علمى گذرا؛ بدين معنا كه احيانا از لابلاى تعابير قرآن به برخى اشارات زودگذر برخورد مى‏كنيم، كه حاكى از احاطه صاحب سخن به اسرار نهفته طبيعت است.

«قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » بگو: قرآن را كسى فرو فرستاده كه از راز آسمان‏ها و زمين آگاهى دارد».
گاهى در تعابير قرآن به برخى از اسرار طبيعت اشارت رفته، اين اشارت حالت «تراوشى» دارد كه از لابه‏لاى سخن پروردگار سر زده است؛ وگرنه مقصود ذاتى و هدف اصلى از سخن، بيان آن جهت نبوده است. لذا هيچ‏گاه در اين‏گونه اشارات درنگ نشده و به‏طور كامل بيان نگرديده است، زيرا هدف اصلى قرآن، ارائه رهنمودهاى هدايتى و تعليم و تربيت دينى و معنوى است و تنها نكته‏سنجان هستند كه به اين رموز و اشارات گذرا پى مى‏برند، اين نكات براى دانش‏مندان در بستر زمان، دليل اعجاز قرآن مى‏باشد.

9. استوارى در بيان؛ گويش قرآن به‏گونه‏اى يك‏نواخت و در سطحى بالا قرار گرفته، از هرگونه اختلاف گويى يا تضادّ در گفتار به دور است. با آن‏كه قرآن به صورت پراكنده در زمان‏هاى متفاوت و جاهاى مختلف و مناسبت‏هاى گوناگون و در بستر زمانى نسبتا طولانى نازل گرديده و در بسيارى از موارد برخى قضايا را مكررا به جهات مختلف بيان داشته، ولى هيچ‏گاه اختلاف و تضادّى در گفتارش رخ نداده است. در صورتى كه اگر كلام بشرى بود، عادتا بايستى در اين طول زمان و مناسبت‏هاى مختلف و تكرار برخى مطالب اختلافى رخ دهد. اين مقتضاى طبيعت انسانى است كه خواه و ناخواه دچار اختلاف و تفاوت در گفتار مى‏گردد، زيرا حافظه انسان اين كشش را ندارد كه سخن امروز را با سخن بيست سال پيش، كه در شؤون متفاوت گفته شده است، كاملا مطابقت دهد. قرآن يكى از دلايل اعجاز خود را همين جهت شمرده، آن‏جا كه گفته:

«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيرا»[1]؛ آيا درباره قرآن نمى‏انديشند، اگر از جانب غير خدا بود قطعا تفاوت‏گويى بسيار در آن مى‏يافتند»[2]


[/HR][1] - سوره نساء،آیه82.

[2] - علوم قرآنى(معرفت)، ص359-364.


حاج سید مهندس دکتر;396522 نوشت:
واقعیت این است که حق و باطل نسبت به هم سنجیده میشوند. در نتیجه باید بقیه ادیان نیز بررسی شوند.

یک قضیه ی ریاضی یا درست است یا غلط برای نشان دادن درست یا غلط بودن یک قضیه ی ریاضی قضایا را نسبت به هم نمی سنجند بلکه با توجه به اصول درست یا غلط بودن آن را مشخص می کنند. مسائل دینی هم همینگونه است یا شیعه دوازده امامی دین الهی هست یا نیست اگر برای ما اثبات شد که الهی هست و قرآن تحریف نشده دیگر لازم نیست تمام ادیان دیگر را بررسی کنیم زیرا می دانیم که قرآن آخرین دین الهی است البته کسب اطلاع از عقاید ادیان دیگر نیز برای استحکام عقاید مفید است.
حاج سید مهندس دکتر;396522 نوشت:
فرض کنید دین نزدیکان ما، آن دینِ حق نباشد. چگونه شروع از آن را باعث کمتر تلف شدن زمان و در نتیجه عقلانی بودن این روش می‌دانید؟

1>همانطور که گفتم بررسی دین نزدیکان بسیار آسان تر بررسی ادیان دیگر است و به نظر من هر عاقلی در ابتدای راه بررسی ادیان(حتی اگر دین اطرافیانش حق نباشد) سنگ بزرگ(بررسی ادیانی که اطلاعات ناقصی می تواند در موردشان به دست آورد) را بر نمی دارد.

2>«یا رومی روم» «یا زنگی زنگ»
با شروع اکتشاف دین حق از دین نزدیکان تکلیف خودمان را در مورد اجرای احکام دین پدریمان سزیع تر می فهمیم. یا می فهمیم اعمال دینی که انجام می دادیم کار بی فایده ای بوده در این صورت وقتمان را که از طلا با ارزش تر است برای این اعمال هدر نمی دهیم و این خود به بررسی ادیان دیگر سرعت می دهد. یا می فهمیم دین اطرافیان حق است و ما به این اعمال با دید جدید نگاه می کنیم و اعمال را بهتر از پیش انجام می دهیم.

سلام.
جناب ma313

ma313;397918 نوشت:
یک قضیه ی ریاضی یا درست است یا غلط برای نشان دادن درست یا غلط بودن یک قضیه ی ریاضی قضایا را نسبت به هم نمی سنجند بلکه با توجه به اصول درست یا غلط بودن آن را مشخص می کنند. مسائل دینی هم همینگونه است یا شیعه دوازده امامی دین الهی هست یا نیست اگر برای ما اثبات شد که الهی هست و قرآن تحریف نشده دیگر لازم نیست تمام ادیان دیگر را بررسی کنیم زیرا می دانیم که قرآن آخرین دین الهی است البته کسب اطلاع از عقاید ادیان دیگر نیز برای استحکام عقاید مفید است.

معیارهای درست یا نادرست بودن گزاره‌های ریاضی، با معیار تشخیص دین حق و دین باطل فرق دارد.
چون حق و باطل نسبت به هم سنجیده میشوند و نسبی هستند.
مقایسه ادیان آنالوگ است و نه دیجیتال که یا صفر باشد و یا یک.
آنچه که شما از قلم انداخته‌اید اینست که امکان دارد چند دین در جبهه حق باشند و تکمیل کننده هم. لذا بررسی همه آنها ضروری است.
و وقتی بررسی همه ضروری باشد، دیگر الزام به شروع از یکی، عقلانی نیست.
در مقایسه ادیان آنچه عقلانی هست، بررسی همه آنها و سپس کشف بهترین است.

با عرض سلام خدمت کارشناس پاسخگوی محترم جناب یاسین

ای کاش این تایپیک حالا حالاها بسته نمی شد و بنده می تونستم "ذیل متن شما" سؤالاتم رو ازتون بپرسم.
ولی در حال حاضر تا وقت باقیه یکی از این سؤالات رو می پرسم:
یکی از موارد اعجاز قرآن یکه مطرح کردید و یکی از موضوعات بحث این تایپیک هم بود، "خبرهای غیبیه"
مثلاً شما می فرمایید خداوند از احوالات پیامبران پیشین خبر داده:

یاسین;397737 نوشت:
الف- خبر از گذشته؛ سرگذشت انبياى سلف و امّت‏هاى گوناگون كه در بستر زمان بوده‏اند. سرگذشت آنان كم و بيش در كتاب‏هاى پيشين آمده و بر سر زبان‏ها متداول بوده، ولى كاملا آلوده و تحريف شده و افسانه‏وار است.
درباره سرگذشت نوح عليه السّلام و حادثه طوفان مى‏خوانيم: «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا «1»؛ اين از خبرهاى غيب است كه بر تو وحى مى‏كنيم. پيش از اين، نه تو آن را مى‏دانستى و نه قوم تو». سرگذشت نوح و حادثه طوفان، در نوشته‏هاى پيشين به‏ويژه در سفر پيدايش «2» تورات به تفصيل آمده، ولى نه به آن‏گونه كه در قرآن پاك و منزّه آمده است.

سؤالی که مطرح میشه اینه که من مثلاً از کجا باید بفهمم که گزارش قرآن در باره ی داستان نوح درسته و یک خبر غیبی محسوب میشه؟

همون طور که همه ی دوستان حاضر در بحث متفق القول بودند، آن خبر غیبی ای که امکان بررسی صدق و کذبش برای مردم وجود نداشته باشه خبر غیبی نیست بلکه ادعایی است بی دلیل.

یکی از دوستان در این زمینه مثال خوبی آورد و گفت مثلاً اگر کسی ادعا کنه که من علم غیب دارم که در عوالم غیب موجودی به نام ققنوس وجود داره نباید ازش پذیرفت. چون بررسی این ادعا اساساً امکان نداره.

حال مثلاً در مورد طوفان نوح ما چگونه می تونیم بفهمیم که نوح پسری داشته و اون پسر کافر بوده و حرف پدر رو گوش نداده و موقع سیل بالای کوه رفته الخ .... (مخصوصاً روی این جنبه از داستان نوح -بچه ی کافر نوح- تأکید کردم چون می دونم این جنبه در قرآن هست و در تورات نیست.)

ما در این زمینه هیچ منبع مستقل تاریخی در دسترس نداریم که برای ما داستان طوفان نوح با تمام جزئیاتش "مخصوصاً جزئیاتی که بین قرآن و تورات اختلاف هست" رو برای ما روشن کنه و صدق یا کذب این ادعا رو برای ما معلوم کنه. برای همین برای پذیرفتن این که داستان طوفان نوح و جزئیات مربوط به اون جزء خبر های غیبیه هیچ حجت عقلی نداریم.

این هم یکی دیگه از ادعاهای کذب خبر غیبی :Ghamgin:
خیلی دلم گرفته! از بس که می بینم دین جامعمون روی یک سری ادعا بنا شده!

جناب مصی
این حرکت خیلی جالب نبود!
تاپیک تا یه روز دیگه میخواد بسته بشه و شما سوال می پرسین که امکان جوابش که قطعاً بحث جدیدی رو آغاز میکنه، خودتونم میدونین تو فرصت کم محدوده!
قضاوت این حرکت شما و انتقادمن با خوانندگان گرامی این تاپیک!

جناب یاسین واضح فرمودن تشریف ببرین تاپیک جداگانه بزنین و بحث هاتون رو اونجا ادامه بدین!
اسم تاپیکو بخونین؟
پاسخ به تحدی قرآن
14صفحه بحث شد اما چندنفر تونستن یه جوابی که چهارتا اهل ذوق و فن رو قانع کنه به تحدی قرآن بدن؟؟؟
شبهاتی که مطرح می کنین از اعجاز قرآن و بحث های اینچنینی، در تاپیک جداگانه باید جواب داده بشه. تو این تاپیک، تاجایی که من دیدم هیچ پاسخی داده نشد!

والعاقبه للمتقین:Gol:

والا بنده در تمام نوشته هام همش سعی کردم که احترام همه رو حفظ کنم .
خیلی متعجبم جناب عالی نیت خوانی کرده و فکر می کنید بنده قصد دارم سؤالی بپرسم که فرصت پاسخگویی به اون وجود نداره
راستش رو بخوای خیلی خیلی متأسف شدم از برخورد شما.
البته بنده متدینینی مثل شما که نیت خوانی می کنید رو کم ندیدم و رفتارشون رو رفتار افراد نزدیک تر به خدا نمی دونم!

بنده هم در ابتدای سؤال عبارت "ذیل متن شما" رو آورده بودم تا تأکید کنم که مطرح شدن سؤالات بنده در پی متن جناب "یاسین" می تونه خیلی راهگشا تر از باز کردن یه تایپیک جدید باشه چون باز کردن یک بحث جدید خودش ممکنه زمان بر باشه. دقت فرمودید که بنده در متن خودم چند بار به حرف سایر دوستان ارجاع داده بودم. بدیهیه که اگه می خواستم به جای یه ارجاع کوتاه، کل مطلب رو دوباره "عرض" کنم که خیلی "طــــــــــــــــــــــــــــــــول" می کشید برادر من!:khandeh!:
ولی حرفی نیست اگه خدا خواست و عمری بود بنده سؤالاتم رو توی تایپیک های جدید و با رعایت طبقه بندی مطرح شده تو سایت بیان خواهم کرد!

[="Tahoma"][="#4169e1"]

مصی;397977 نوشت:
والا بنده در تمام نوشته هام همش سعی کردم که احترام همه رو حفظ کنم .
خیلی متعجبم جناب عالی نیت خوانی کرده و فکر می کنید بنده قصد دارم سؤالی بپرسم که فرصت پاسخگویی به اون وجود نداره
راستش رو بخوای خیلی خیلی متأسف شدم از برخورد شما.
البته بنده متدینینی مثل شما که نیت خوانی می کنید رو کم ندیدم و رفتارشون رو رفتار افراد نزدیک تر به خدا نمی دونم!

بنده هم در ابتدای سؤال عبارت "ذیل متن شما" رو آورده بودم تا تأکید کنم که مطرح شدن سؤالات بنده در پی متن جناب "یاسین" می تونه خیلی راهگشا تر از باز کردن یه تایپیک جدید باشه چون باز کردن یک بحث جدید خودش ممکنه زمان بر باشه. دقت فرمودید که بنده در متن خودم چند بار به حرف سایر دوستان ارجاع داده بودم. بدیهیه که اگه می خواستم به جای یه ارجاع کوتاه، کل مطلب رو دوباره "عرض" کنم که خیلی "طــــــــــــــــــــــــــــــــول" می کشید برادر من!:khandeh!:
ولی حرفی نیست اگه خدا خواست و عمری بود بنده سؤالاتم رو توی تایپیک های جدید و با رعایت طبقه بندی مطرح شده تو سایت بیان خواهم کرد!


من نیت خوانی نکردم جناب. اعتراض کردم به حرکتتون .نیت شما چیزی بین شما و خدای شماست و بهشت و جهنم شما رو خواهد ساخت. به بنده ارتباطی نداره که بخونمش یا نه!
اشتباه بود کارتون از این نظر که وقتی تاپیک داره بسته میشه موجب ایجاد بحث تازه شدین که احتمال ابتر موندنش زیاده! اگه بفرمائین حتی با توجه به سوابقی که از بحث تو فضای مجازی و همین اسکدین سراغ داریم، از چنین نتیجه ای برای کارتون بی اطلاع بودین، من این توجیه رو از شما نمیتونم بپذیرم.
فقط چون به ظاهر حکم می کنیم اگه شما چنین ادعایی کنین من قضاوتمو از این کار شما پس میگیرم!

والسلام[/]

مصی;397969 نوشت:
سؤالی که مطرح میشه اینه که من مثلاً از کجا باید بفهمم که گزارش قرآن در باره ی داستان نوح درسته و یک خبر غیبی محسوب میشه؟

بسم الله الرحمن الرحیم

همانطور که اشاره شد، اخبار غیبی قران به سه دسته تقسیم می شود؛ یک دسته مربوط به اخبار غیبی آینده، مثل خبر دادن از جنگ ایران و روم و پیروزی هر کدام در یک جنگ. [1]

دسته دوم اخبار غیبی در زمان حال؛ یعنی در همان زمان اتفاقی روی داد که از چشم و اطلاع مسلمانان مخفی بود و خداوند از طریق وحی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را از آن مطلع ساخت، مانند داستان سوره ممتحنه.( حاطب بن ابى بلتعه آمد، نامه‏اى به این شرح برای مشرکین مکه نوشت و به زنی داد تا به آنها برساند :

اى اهل مكه بدانيد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) قصد شما دارد، اسلحه را مهيا كنيد براى قتال. جبرئيل نازل، و حضرت را اعلام نمود. پيغمبر(صلی الله علیه و آله)، امير المؤمنين (عليه السّلام) را با چند نفر فرستاد كه نامه را از او بگيريد و بياوريد.[2]

دسته سوم اخبار غیبی در مورد حوادث گذشته است. حقانیت و صداقت اخبار مربوط به گذشته از آنجا مشخص می شود که بسیاری از این مسائل در کتابهای گذشته از جمله تورات ذکر شده بود. مطابقت دقیق این اخبار با آنچه در کتابهای الهی گذشته بیان شده بود نشانه وحی بودن قرآن به شمار می رفت.

یکی از این اخبار، مربوط به داستان اصحاب کهف می باشد که قرآن با ظرافت خاص آن را بیان می کند« فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنينَ عَدَداً ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً»[3] (ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند. سپس آنان را برانگيختيم تا بدانيم (و اين امر آشكار گردد كه) كدام يك از آن دو گروه، مدّت خواب خود را بهتر حساب كرده‏اند.)

و با فصاحت مخصوص علاوه بر اینکه تعداد سالهایی که آنها در خواب بودند را ذکر می کند« وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعا»[4]( آنها در غارشان سيصد سال درنگ كردند، و نه سال (نيز) بر آن افزودند).

از امير المؤمنين عليه السّلام سؤال كردند كه چرا خداوند نفرمود ثلاث مائة و تسع سنين بلكه فرمود وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ پس از آن فرمود وَ ازْدَادُوا تِسْعاً حضرت فرمود سيصد سال شمسى مطابق با سيصد و نه سال قمريست يعنى كسانى كه از اهل كتاب گفتند سيصد سال بحساب شمسى بود ولى به حساب قمرى كه سال شرعيست و در حجاز باين سال تاريخ ميگذاردند سيصد و نه سال ميشود.[5]

و من الله التوفیق


[/HR][1] - سوره روم،آیه2-4.

[2] - تفسير اثنا عشري، ج‏13، ص: 122

[3] - سوره کهف،آیه11-12.

[4] - سوره کهف،آیه25.

[5] - أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏8، ص: 344.

جناب "یاسین" کارشناس پاسخگوی محترم

خیلی ممنون از پاسخ شما ولی احساس می کنم شما اصلاً به دقت متن سؤال های حقیر رو نمی خونید برای همین به نکته ای که بنده پرسیدم پاسخ داده نمی شه.

می دونم که علت این امر ممکنه مشغله ی کاری شما یا هر چیز دیگه ای باشه ولی در هر صورت خواهش می کنم در ادامه به سؤال های بنده عنایت بیش تری بفرمایید. اگه در برابر سؤال های کسی جواب های نامربوط داده بشه خدای ناکرده ممکنه این تصور پیش بیاد که جواب دهنده توانایی پاسخگویی نداره

قضاوت این که به سؤال بنده چقدر پاسخ داده شده هم با خوانندگان.

چون تایپیک داره بسته می شه بنده از ایراد اشکال به پاسخ شما و یا طرح دوباره ی پرسش خودداری می کنم و إن شاء الله در آینده در تایپیک های جدید به طرح موضوعات می پردازم.

با تشکر

حاج سید مهندس دکتر;397930 نوشت:
و وقتی بررسی همه ضروری باشد، دیگر الزام به شروع از یکی، عقلانی نیست.
در مقایسه ادیان آنچه عقلانی هست، بررسی همه آنها و سپس کشف بهترین است.

به نظر من بهتر است تعصب را کنار بگذارید و اعتراف کنید که شروع اکتشاف دین حق از دین اطرافیان کار عقلانی است یا به دلایل من(که در پست قبلی هم مطرح شد) پاسخ بدهید:

1>همانطور که گفتم بررسی دین نزدیکان بسیار آسان تر از بررسی ادیان دیگر است(زیرا منابع اطلاعاتی به ما نزدیک تر اند) و به نظر من هر عاقلی در ابتدای راه بررسی ادیان(حتی اگر دین اطرافیانش حق نباشد) سنگ بزرگ(بررسی ادیانی که اطلاعات کاملی نمی تواند در موردشان به دست آورد) را بر نمی دارد.
2>«یا رومی روم» «یا زنگی زنگ»
با شروع اکتشاف دین حق از دین نزدیکان تکلیف خودمان را در مورد اجرای احکام دین پدریمان سزیع تر می فهمیم. یا می فهمیم دین اطرافیانمان حق نبوده و اعمال دینی که انجام می دادیم کار بی فایده ای بوده در این صورت وقتمان را که از طلا با ارزش تر است برای این اعمال هدر نمی دهیم و این خود به بررسی ادیان دیگر سرعت می دهد. یا می فهمیم دین اطرافیان حق است و این اعمال را بهتر از پیش انجام می دهیم.

حاج سید مهندس دکتر;397930 نوشت:
معیارهای درست یا نادرست بودن گزاره‌های ریاضی، با معیار تشخیص دین حق و دین باطل فرق دارد.

برای من همانطور که 2+2=4 اثبات شد همانطور توحید اثبات شد.
قضیه ی توحید حق است و اثبات عقلی دارد ولی آیا می توانیم بگوییم وجود 2 خدا نسبت به وجود 1000 حق است؟!
هم وجود 2 خدا و هم وجود 1000 خدا هر دو باطل اند گرچه وجود 2 خدا به حق نزدیک تر است اما حق نیست. حق چیزی است که به صورت عقلی درست بودنش برای ما اثبات شود.
حالا اسلام شیعه ی دوازده امامی ادعا می کند حق(آخرین دین الهی که کمترین تغییرات ممکنه در آن وجود دارد) است اما وقتی به اثبات قرآن می رسیم کمیتش لنگ می زند. اگر اسلام نتواند حقانیت قرآن را اثبات کند حق نیست گرچه خودش ادعای حقانیت کند.
ما هم همیشه باید از حق پیروی کنیم همانطور که از 2+2=4 پیروی می کنیم اما از 2+2=5 پیروی نمی کنیم.
پس به نظر من معیارهای درست یا نادرست بودن گزاره‌های ریاضی، با معیار تشخیص دین حق و دین باطل فرق چندانی ندارد.

سلام.
جناب ma313

ma313;398046 نوشت:
پس به نظر من معیارهای درست یا نادرست بودن گزاره‌های ریاضی، با معیار تشخیص دین حق و دین باطل فرق چندانی ندارد.

آیا میان شیعه و سنی بر سر تعداد خدا اختلاف است؟ آیا صرفا بررسی هر کدام به تنهائی کفایت میکند؟ یا باید هر دو بررسی و سپس مقایسه گردند؟
از طرفی وقتی شما در آیه ارسالی توصیه می‌کنید کشف دین حق را از دین اطرافیانت آغاز کن، مخاطب شما پیش فرضی ندارد و نمیداند کدام دین حق است. لذا مجبور به شنیدن همه اقوال و انتخاب بهترین است.
به نظر حقیر، برای اینکه توصیه شما در آیه ارسالی مبنای عقلانی داشته باشد، باید اینگونه باشد:
برای کشف دین حق، ابتدا نیاز به یک بررسیِ میدانیِ اولیهِ کلی هست. جمع آوری اطلاعاتی از قبیل قدمت ادیان، آمار امتها و پیروانشان، میزان موفقیت امتهائی که زندگیشان را بر مبنای عمل به دستورات دینیشان قرار داده‌اند، اینکه آیا رهبر هر دین به آمدن رهبر دیگر پس از خودش خبر داده یا خودش را خاتم میداند و ... بسیاری مسائل دیگر.
اینکه میگویم کشف دین حق آنالوگ است و از صفر و یک دیجیتال بدور است به خاطر وسعت پارامترهائی می‌باشد که باید در هر دین بررسی و سپس با هم مقایسه گردد.
بنابراین آیه اول شما، کماکان از نظر حقیر مبنای عقلانی ندارد و به همین ترتیب آیات دوم و سومتان نیز.

با تشکر:Gol:

حاج سید مهندس دکتر;398062 نوشت:
آیا میان شیعه و سنی بر سر تعداد خدا اختلاف است؟ آیا صرفا بررسی هر کدام به تنهائی کفایت میکند؟ یا باید هر دو بررسی و سپس مقایسه گردند؟

شما درست می گویید بعضی اوقات مقایسه کاربرد زیادی دارد. اما همین در حقیقت مقایسه نیست شنیدن اقوال مختلف است ما نمی گوییم چون امام علی(ع) بهتر از ابوبکر بوده حق خلافت داشته بلکه چون حضرت پیامبر در غدیر فرمود جانشین من امام علی(ع) است ما هم می گوییم خلافت حق امام علی(ع) است اگر پیامبر دست ابوبکر را بالا می برد ما باید ابوبکر را جانشین پیامبر می دانستیم و این یک بررسی است. بنده هم نگفتم که مقایسه نکنیم گفتم مقایسه ی ما باید محوریت داشته باشد(البته شما هم به نوعی گفتید)
برای شما یک مثال می زنم تا متوجه شوید:
در اصول عقاید اگر اعجاز قرآن برای ما ثابت شود بسیاری دیگر از مسائل حل می شود اما ما نمی توانیم قرآن را با انجیل مقایسه کنیم و بگوییم خوب در قرآن مطالب قوی تری موجود است پس قرآن حق است شاید قرآن دست ساخته ی بشر باشند اما یک نوشته ی قوی تر پس باید کشف کنیم که آیا قرآن از طرف خدا است یا خیر. البته در این راه هم مقایسه مفید است اما نه این که صرفا با مقایسه به نتیجه برسیم.
حاج سید مهندس دکتر;398062 نوشت:
اینکه میگویم کشف دین حق آنالوگ است و از صفر و یک دیجیتال بدور است به خاطر وسعت پارامترهائی می‌باشد که باید در هر دین بررسی و سپس با هم مقایسه گردد.

دقیقا درست می گویید من هم می گویم هر دین را بررسی کنیم اما این بررسی را از کجا شروع کنیم؟ از اطراف خودمان، در بعضی از مواقع هم مقایسه به کمک ما می آید.
شاید اگر من این مفهوم را در مقابله با قرآن بیان نمی کردم شما با من مخالفت نمی کردید.

بسم الله الرحمن الرحیم

دوست عزیز ma313 و دوست عزیز آقای مصی

چون هر دوی شما دوستان به خداوند معتقدید (به احتمال زیاد به دلایل عقلی هم معتقد هستید ) لذا فکر می کنم اگر نبوت پیغمبران و نبوت پیغمبر اسلام به دلیل عقلی برایتان اثبات شود همه مشکلات حل شود لذا اگر دوست دارید در بحث این تایپیک شرکت کنید (در دو پست آخر آن بحث در مورد پذیرش عقلی نبوت بحث شده تا اینکه بعد از این برسیم به شناخت حقیقی خود پیغمبر اسلام )/

لینک زیر:

http://www.askdin.com/thread30489.html#post398098

نتیجه گیری من از این مباحث:
در ابتدای این موضوع من سه خط در پاسخ به تحدی قرآن نوشتم دوستان هر کدام از منظری سه خط من را نقد کردند اما بهترین نقد، متعلق به برادر afzali.polaris است که در صفحه 5 همین موضوع به آدرس زیر قرار دارد:
http://www.askdin.com/thread28711-5.html
با خواندن این نقد من قبول کردم که سه خط من از نظر ظاهر به پای قرآن نمی رسد(البته طبیعی هم بود زیرا من آشنایی کمی با زبان عربی دارم) بنابرین سه خط من نمی تواند پاسخی به تحدی قرآن باشد. از این مرحله به بعد وارد مقایسه مفهوم سه خط من با سه آیه سوره کوثر شدیم که در صفحات 8 و 9 و 10 همین موضوع در بحث بین من و برادر afzali.polaris به آن پرداخته شده است:
صفحه 8
http://www.askdin.com/thread28711-8.html
صفحه 9
http://www.askdin.com/thread28711-9.html
صفحه 10
http://www.askdin.com/thread28711-10.html
نتیجه آن شد که ترجمه ی ظاهری آیه سوم سوره کوثر که درمورد مقطوع النسل شدن عاص بن وائل بود اگر غلط از آب در نیامده باشد در خوشبینانه ترین حالت قابل سنجش نیست.
در صفحه 11 من به این نتیجه رسیدم که فقط یک مضمون نسبتا" محکم می تواند از سوره کوثر برداشت کرد که همان مفهوم کلی کلمه کوثر(خیر کثیر) بود بر این مضمون که پیامبر خیر می بیند اما عاص بن وائل خیر نمی بیند که باز هم این مفهوم به درد من که اعجاز قرآن بریم اثبات نشده است نمی خورد زیرا با معیار های کنونی من اگر به پیامبر وحی نمی رسیده است و ادعای پیامبری می کرده خیری در او نیست همانطور که در عاص بن وائص خیری نیست.
خلاصه به نظر من مفهوم سه خط من که در اولین پست این موضوع توضیحش دادم بسیار عمیق تر و مفید تر از مفهوم سه آیه ی سوره ی کوثر است.
و گمان نمی کنم مفهوم قرآن چیزی بوده است که باعث شده است 1400 کسی نتواند کتابی در حد آن بیاورد(با توجه به بررسی مفهوم سوره کوثر) بلکه ارزش ادبی قرآن این امر را محقق ساخته است البته باز هم این موضوع جای بحث دارد که آیا یکه تازی قرآن در ادبیات عرب چیز معجزه آسایی است یا خیر؟(این سوال از آنجا پیش می آید که اثری همانند شاهنامه هم 1000 سال رقیبی در ادبیات فارسی نداشته است.)
در موضوعی جدید به صورت عمیق تر به بحث تحدی قرآن می پردازیم. اگر خدا بخواهد!

[="Tahoma"][="#4169e1"]سلام علیکم
نتیجه گیری بنده و ان شاء الله، ادامه ی بحث در تاپیک جدید!
ما که فایده ای در سه خط ابتدای بحث ندیدیم! یک پیامی که شاید برای یک سری افراد خاص با امکانات خاص در محدوده زمانی خاص، کاربرد داشته باشد؛ چطور از نظر مفهومی میتواند قابل قیاس با سوره ای باشد که سه آیه کوتاه دارد اما هزاران تفسیر که برای تمام دنیا می تواند کاربرد داشته باشد در تمام زمان ها!

به نظر حقیر، اینکه کسی تفاسیر را نپذیرد از ارزش سوره چیزی نمی کاهد.

والسلام[/]

[=arial]بسم الله الرحمن الرحیم
حال که دوست عزیز ma313 نتیجه گیری خود را از این بحث کردند حقیر هم چیزهایی که در این تایپیک آموختم و یقین کردم بیان می کنم .

1- اول آنکه این آیه سوره کوثر موافق تمامی احادیث شیعه در مورد عمرو بن عاص است بنابراین بحث های عاص بن وائل دیگر در اینجا کاربردی ندارند ، بلی حقیر هم اعتراف می کنم اگر این آیه سوم سوره کوثر در شان عمرو بن عاص باشد که نیست تناقضاتی با دلایل محکم دوست عزیز ma313 دارند ولی اگر به روایات شیعه نظری کنیم متوجه می شویم تمامی آنها شان نزول آیه را مربوط به عمرو بن عاص می دانند و چون عمرو بن عاص خودش مسلمان شده بهمین دلیل این آیه هم راست است زیرا خود عمرو با مسلمان شدن خودش به این آیه هم اقرار کرده است.

2- معنی ابتر چنانچه از ظاهر ایه آشکار است و چنانچه از سخن حضرت علی علیه السلام بیان شده است (در کتاب سلیم) در مقابل کوثر به معنی کسی که خیرش خیلی کم است .

3- سوره کوثر معجزه است زیرا اولا بسیار لفظ های زیبایی همراه با آهنگ و قافیه و ...دارد که کسی تا حالا نتواسته اینگونه سخن بگوید و سخنانش را با قرآن مقایسه کند(فصاحت) و همچنین در خود مفاهیم و معانی دارد که بطور مصداقی علامت حق و باطل است ( فاطمه = کوثر و ابتر = عمرو بن عاص ) . و در آمیختگی الفاظ و معانی قرآن (بلاغت )و عاجز شدن بشر از آوردن از مثل آن نشانگر اعجاز این سوره است . زیرا معجزه یعنی چیزی که دیگران را عاجز کند و خداوند هم آن شخص را تسدید کند که کسی قادر نباشد به مثل این قرآن سخن بگوید.

4- جملات دوست عزیز ma313 در ظاهر خودشان از لحاظ فصاحت به قرآن نمی رسند پس هنوز تحدی خداوند حکیم برقرار است . اما از لحاظ مفهوم ایشان باید جمله خودشان را با آیه از قرآن مقایسه کنند که مفاهیمشان شباهت داشته باشد و همه قرآن مفهومش نمی تواند در باره نحوه شناخت حق و باطل باشد بلکه بعضی قران داستان پیامبران پیشین ،بعضی احکام دین، بعضی خبرهای غیبی از اینده ، بعضی ذکر معجزات نبی ، بعضی ذکر آخرت و بهشت و بعضی مفاهیم اعتقادی ، معرفتی ، علمی و ... است . پس دوست عزیز ma313 باید جمله خودشان را با آنچه از مفاهیم معرفتی که مربوط به شناخت حق از باطل در قرآن است مقایسه کنند که متاسفانه اینطوری مقایسه نکردند ولی امیدوارم در تایپیکهای آینده به این نکته توجه کنند.

ان شاء الله در اینده در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت ولی درخواستی از این دوست عزیز دارم این است که وقتی خدا را به عقل خودشان اثبات کردند بیایند تاپیک بعدی را در این مورد قرار بدهند که آیا وجود پیغمبران را می شود به عقل اثبات کرد یا خیر و اگر اینطوری پله پله بالا برویم فکر می کنم همه بحثهایمان نتایجی یکسان داشته باشد

با تشکر

موضوع قفل شده است