جمع بندی علمایی که با فلسفه مخالفند چگونه وجود خدا را برای یک بی دین اثبات می کنند؟

تب‌های اولیه

84 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
علمایی که با فلسفه مخالفند چگونه وجود خدا را برای یک بی دین اثبات می کنند؟

در بین علما گروهی هستند که با فلسفه مخالفت می کنند. (اسمش تفکیکی ها یا هرچی که هست).
جدای از اینکه کدام طرف درست هستند و کدام طرف غلط، این دوستانی که با فلسفه مخالفند در برخورد با کسی که اصلا وجود داشتن خدا را قبول ندارند (چه برسد به پیامبر و دین و قرآن) چگونه وجود داشتن خدا را ثابت می کنند؟
اگر بخواهند از براهین فلاسفه استفاده کنند یعنی خودشان فلسفه را قبول دارند. ولی اگر فلسفه را قبول ندارند و فقط قرآن و اهل بیت را قبول دارند باید بتوانند با همین دو منبع وجود داشتن خدا را اثبات کنند.
البته فکر نکنید که بی دین های خارجی خیلی سریع و راحت دلایل شما را قبول می کنند. مثلا اگر بگویید قرآن معجزه است تعداد زیادی ایراد علمی از قرآن ردیف می کنند که پاسخ دادن به آنها خیلی هم ساده نیست. حتی وجود داشتن روح را هم قبول ندارند و همه چیز را که ما به روح نسبت می دهیم به مغز نسبت می دهند حتی شخصیت هم به مغز نسبت می دهند و خیلی از دلایل مطرح شده از طرف علمای ما را رد می کنند.
به هر حال اثبات های این دوستان چیست؟ چگونه می توانند بدون استفاده از فلسفه وجود خدا را اثبات کنند.

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد سمیع

صدور انقلاب;385142 نوشت:
در بین علما گروهی هستند که با فلسفه مخالفت می کنند. (اسمش تفکیکی ها یا هرچی که هست).
جدای از اینکه کدام طرف درست هستند و کدام طرف غلط، این دوستانی که با فلسفه مخالفند در برخورد با کسی که اصلا وجود داشتن خدا را قبول ندارند (چه برسد به پیامبر و دین و قرآن) چگونه وجود داشتن خدا را ثابت می کنند؟
اگر بخواهند از براهین فلاسفه استفاده کنند یعنی خودشان فلسفه را قبول دارند. ولی اگر فلسفه را قبول ندارند و فقط قرآن و اهل بیت را قبول دارند باید بتوانند با همین دو منبع وجود داشتن خدا را اثبات کنند.
البته فکر نکنید که بی دین های خارجی خیلی سریع و راحت دلایل شما را قبول می کنند. مثلا اگر بگویید قرآن معجزه است تعداد زیادی ایراد علمی از قرآن ردیف می کنند که پاسخ دادن به آنها خیلی هم ساده نیست. حتی وجود داشتن روح را هم قبول ندارند و همه چیز را که ما به روح نسبت می دهیم به مغز نسبت می دهند حتی شخصیت هم به مغز نسبت می دهند و خیلی از دلایل مطرح شده از طرف علمای ما را رد می کنند.
به هر حال اثبات های این دوستان چیست؟ چگونه می توانند بدون استفاده از فلسفه وجود خدا را اثبات کنند.

باسمه تعالی

باسلام:

اتفاقا ما هم همین سوال را از آنها داریم که باید جواب بدهند .بالاخره فلسفه اسلامی متشکل از دو امر است :
1-الهیات بالمعنی الاعم که از وجود و اوصاف وجود بحث می کند.
2-الهیات بالمعنی الاخص که از وجود حق تعالی بحث می کند و با برهان وجود حق تعالی را اثبات می کند که اتفاقا برهان و دلیل را چه مسلمان و چه ملحد قبول دارند.

لذا حضرت امام (ره) رهبر فقید انقلاب، در نامه تاریخی خود به گورباچف،او و در واقع همه کمونیستها، را توصیه به خواندن کتابهای فلسفه می کند:

اگر جنابعالى ميل داشته باشيد در اين زمينه‏ ها تحقيق كنيد، می‌‏توانيد دستور دهيد كه صاحبان اين گونه علوم علاوه بر كتب فلاسفه غرب در اين زمينه، به نوشته‏ هاى فارابى و بو على سينا - رحمة اللَّه‏ عليهما- در حكمت مشاء مراجعه كنند، تا روشن شود كه قانون عليت و معلوليت كه هر گونه شناختى بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراك معانى كلى و نيز قوانين كلى كه هر گونه استدلال بر آن تكيه دارد، معقول است نه محسوس،

و نيز به كتابهاى سهروردى - رحمة اللَّه عليه- در حكمت اشراق مراجعه نموده، و براى جنابعالى شرح كنند كه جسم و هر موجود مادى ديگر به نور صِرف كه منزه از حس مى‏باشد نيازمند است؛ و ادراك شهودىِ ذات انسان از حقيقت خويش مبرا از پديده حسى است. و از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حكمت متعاليه صدر المتألّهين رضوان اللَّه تعالى عليه و حشره اللَّه مع النبيين و الصالحين- مراجعه نمايند، تا معلوم گردد كه:

حقيقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هر گونه انديشه از ماده منزه است و به احكام ماده محكوم نخواهد شد.

ديگر شما را خسته نمى‏كنم و از كتب عرفا و بخصوص محيى الدين ابن عربى «1» نام نمى‏برم؛ كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد، تنى چند از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين گونه مسائل قوياً دست دارند، راهى قم گردانيد، تا پس از چند سالى با توكل به خدا از عمق لطيف باريكتر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، كه بدون اين سفر آگاهى از آن امكان ندارد.[1]

پی نوشت:
1- صحيفه امام، ج‏21، ص: 225

فکر می کنم لازم است سوال را دوباره بخوانید.
به نظر شما آیا این جواب جواب سوال است؟
سوال این است که کسانی که فلسفه را قبول ندارند چگونه وجود خدا را ثابت می کنند.
در ضمن این سوال در قسمت براهین اثبات خدا پرسیده شده. تعجب است که چرا به این بخش منتقل شده! بنده اصلا نمی خواستم از دیدگاه فلاسفه به این سوال پاسخ داده شود. یعنی اینکه مخاطب این سوال کسانی است که با فلسفه مخالفند. نه کسانی که با فلسفه موافقند.
به هر حال در جواب خودمان را در این جواب نیافتیم.
امام خمینی ره هم با فلسفه موافق بودند و جواب ایشان طبیعتا جواب کسانی که با فلسفه مخالفند نمی باشد.
جواب درست این سوال باید از کسی باشد که با فلسفه مخالف است نه کسی که با فلسفه موافق است.
واقعا برای کارشناس های این سایت که به متن سوال دقت کافی نمی کنند متاسفم .
سوال است که کسی که فلسفه را قبول ندارند و فقط ثقلین را قبول دارد چگونه وجود داشتن خدا را برای یک بی دین ثابت می کند؟
اگر شما هم این سوال را از آنها دارید خوب بروید از آنها بپرسید بعد جواب آنها را در اینجا بنویسید. نه اینکه نظر فلاسفه را بنویسید.
از کی تا به حال کتب فلسفه و ملاصدرا و ابن عربی شده است ثقلین؟

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
برادرانی که مخالف فلسفه هستند،اکثرشان بیشتر مخالف عرفان مصطلح هستند تا فلسفه.والا به نظر نمی رسد اگر کسی بگوید:هر ممکن الوجودی معلول است،آن ها بگویند این حرف ضد ثقلین است.اتفاقاً حرف اخیر مبتنی بر استدلال هایی است که در رابطه با اثبات حدوث عالم در کتابی مثل توحید شیخ صدوق (ره) از طرف ائمه (ع) آمده.
حجت بودن عقل حقیقی (نه هر عقلی) از طریق روایات ثابت می شود.منتهی عقل حقیقی و عقل درست،عقلی است که در مسیر ثقلین حرکت کند.یعنی همه جا حرف خودش را با ثقلین مقایسه کند و هر جا که حرفش خلاف ثقلین بود،حرف ثقلین را بپذیرد نه حرف خودش را.حال اگر عقل در چارچوب وحی،سالم است پس می توان به استدلال هایی که این عقل می کند توجه کرد.پس فرقی نمی کند این استدلال های سالم را متکلم بگوید یا فیلسوف.فقط کافی است مبتنی بر وحی و ثقلین باشد و عقلانی باشد.

حال آیا این استدلال که «هر ممکن الوجودی معلول است و دور و تسلسل محال است،لذا واجب بالذات وجود دارد» خلاف تقلین است؟اگر نه خلاف ثقلین است نه خلاف عقل،چرا باید با آن مخالفت کنیم؟اصلاً فرض کنید این برهان فلسفی نیست.بهش نمی گوییم فلسفی.می گوییم عقلانی.پس به نظر حقیر این برهان هم حتی می تواند مورد استفاده مخالف فلسفه قرار بگیرد.

ولی به طور کلی،استدلال از طریق حدوث عالم خیلی خوب جواب می دهد و در روایات هم چنین استدلال هایی آمده است و برادران مخالف فلسفه هم یحتمل از این استدلال استفاده می کنند.حقیر یک مختصری از این استدلال را می آورم:
1-جهان متغیر است (بدیهی).
2-هر متغیری،حادث است(اثبات می شود).
3-جهان حادث است (نتیجه از 1 و 2).
4-هر حادثی معلول است (اثبات می شود).
5-جهان معلول است (نتیجه از 3 و 4).
نتیجه:جهان معلول و مخلوق است،پس خالقی دارد که این خالق خداست.بنابراین خدا وجود دارد.

البته این استدلال بیشتر استدلال متکلمان است.در روایات معصومین (ع) به اینصورت استدلال کرده اند که موجودات اطراف ما همگی حادث هستند.یعنی نه فقط جهان،بلکه خود ما انسان ها هم حادث هستیم.برهان بالا را می توان تعمیم داد،به طوری که به استدلال ائمه (ع) نزدیکتر باشد.در پست بعدی انشاء الله یک برهان کلی تر می آوریم.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

صدور انقلاب;385347 نوشت:
فکر می کنم لازم است سوال را دوباره بخوانید.
به نظر شما آیا این جواب جواب سوال است؟
سوال این است که کسانی که فلسفه را قبول ندارند چگونه وجود خدا را ثابت می کنند.
در ضمن این سوال در قسمت براهین اثبات خدا پرسیده شده. تعجب است که چرا به این بخش منتقل شده! بنده اصلا نمی خواستم از دیدگاه فلاسفه به این سوال پاسخ داده شود. یعنی اینکه مخاطب این سوال کسانی است که با فلسفه مخالفند. نه کسانی که با فلسفه موافقند.
به هر حال در جواب خودمان را در این جواب نیافتیم.
امام خمینی ره هم با فلسفه موافق بودند و جواب ایشان طبیعتا جواب کسانی که با فلسفه مخالفند نمی باشد.
جواب درست این سوال باید از کسی باشد که با فلسفه مخالف است نه کسی که با فلسفه موافق است.
واقعا برای کارشناس های این سایت که به متن سوال دقت کافی نمی کنند متاسفم .
سوال است که کسی که فلسفه را قبول ندارند و فقط ثقلین را قبول دارد چگونه وجود داشتن خدا را برای یک بی دین ثابت می کند؟
اگر شما هم این سوال را از آنها دارید خوب بروید از آنها بپرسید بعد جواب آنها را در اینجا بنویسید. نه اینکه نظر فلاسفه را بنویسید.
از کی تا به حال کتب فلسفه و ملاصدرا و ابن عربی شده است ثقلین؟

باسمه تعالی
اولا کاربر محترم اتفاقا بنده سوال شما را با دقت خواندم و جواب عرض کردم .
و در جواب بیان شد برای کسی که دین را قبول ندارد نمی توانید آیه و روایت بیاورید و چاره ای نیست که از راه برهان و استدلال که در فلسفه و علم کلام آمده است وارد بحث شوید.

ثانیا لطفا شما در جواب، دقت کنید ،کجای جواب بنده عرض شد که ملاصدرا و ابن عربی ثقلین هستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب

به نظر حقیر استدلال درست در هر جایی یافت شود، گم شده مومن است.
مگر حکمت گمشده مومن نیست؟ مگر استدلال درست جزئی از حکمت نیست؟

حقیر میگم دست از این اسامی و القاب فلسفه، عرفان، تشکیک مشکیک و ... برداریم
فقط و فقط به دنبال حرف درست باشیم و راه درست(البته این در مقوله نظر است در عمل خوب معلوم است چه باید کرد و من احتمالاً از همه بدترم در عمل).

کسی که ثقلین را قبول دارد، قرآن را قبول دارد
قران میگوید: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین»
بعد با وجود این آیه، چطور قرآن و تابع قرآن میتواند برهان و استدلال درست را رد کند.

و البته حقیر ابداً قصد دفاع از عرفان و فلسفه را ندارم
و خودم کلی ایراد به اینها وارد کرده، میکنم و خواهم کرد(انشاءالله).

در پناه خدا

بن موسی;385363 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
برادرانی که مخالف فلسفه هستند،اکثرشان بیشتر مخالف عرفان مصطلح هستند تا فلسفه.والا به نظر نمی رسد اگر کسی بگوید:هر ممکن الوجودی معلول است،آن ها بگویند این حرف ضد ثقلین است.اتفاقاً حرف اخیر مبتنی بر استدلال هایی است که در رابطه با اثبات حدوث عالم در کتابی مثل توحید شیخ صدوق (ره) از طرف ائمه (ع) آمده.
حجت بودن عقل حقیقی (نه هر عقلی) از طریق روایات ثابت می شود.منتهی عقل حقیقی و عقل درست،عقلی است که در مسیر ثقلین حرکت کند.یعنی همه جا حرف خودش را با ثقلین مقایسه کند و هر جا که حرفش خلاف ثقلین بود،حرف ثقلین را بپذیرد نه حرف خودش را.حال اگر عقل در چارچوب وحی،سالم است پس می توان به استدلال هایی که این عقل می کند توجه کرد.پس فرقی نمی کند این استدلال های سالم را متکلم بگوید یا فیلسوف.فقط کافی است مبتنی بر وحی و ثقلین باشد و عقلانی باشد.

حال آیا این استدلال که «هر ممکن الوجودی معلول است و دور و تسلسل محال است،لذا واجب بالذات وجود دارد» خلاف تقلین است؟اگر نه خلاف ثقلین است نه خلاف عقل،چرا باید با آن مخالفت کنیم؟اصلاً فرض کنید این برهان فلسفی نیست.بهش نمی گوییم فلسفی.می گوییم عقلانی.پس به نظر حقیر این برهان هم حتی می تواند مورد استفاده مخالف فلسفه قرار بگیرد.

ولی به طور کلی،استدلال از طریق حدوث عالم خیلی خوب جواب می دهد و در روایات هم چنین استدلال هایی آمده است و برادران مخالف فلسفه هم یحتمل از این استدلال استفاده می کنند.حقیر یک مختصری از این استدلال را می آورم:
1-جهان متغیر است (بدیهی).
2-هر متغیری،حادث است(اثبات می شود).
3-جهان حادث است (نتیجه از 1 و 2).
4-هر حادثی معلول است (اثبات می شود).
5-جهان معلول است (نتیجه از 3 و 4).
نتیجه:جهان معلول و مخلوق است،پس خالقی دارد که این خالق خداست.بنابراین خدا وجود دارد.

البته این استدلال بیشتر استدلال متکلمان است.در روایات معصومین (ع) به اینصورت استدلال کرده اند که موجودات اطراف ما همگی حادث هستند.یعنی نه فقط جهان،بلکه خود ما انسان ها هم حادث هستیم.برهان بالا را می توان تعمیم داد،به طوری که به استدلال ائمه (ع) نزدیکتر باشد.در پست بعدی انشاء الله یک برهان کلی تر می آوریم.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق


سلام
البته من یک نکته را اضافه کنم به این معنا که ما ابتدا نرویم ببینیم عقل چه می گوید بعد توجیهش را از روایات و آیات پیدا کنیم مثل وهابیت که ابتدا نظر می دهند بعد از یکسری آیات و روایات آن را توجیه می کنند بلکه باید ابتدا دید ثقلین چه می گوید بعد سخن ثقلین را از طریق عقل و برهان اثبات کرد که بعضا روایات هم دارای استدلال هستند.

الله;385375 نوشت:
سلام
البته من یک نکته را اضافه کنم به این معنا که ما ابتدا نرویم ببینیم عقل چه می گوید بعد توجیهش را از روایات و آیات پیدا کنیم مثل وهابیت که ابتدا نظر می دهند بعد از یکسری آیات و روایات آن را توجیه می کنند بلکه باید ابتدا دید ثقلین چه می گوید بعد سخن ثقلین را از طریق عقل و برهان اثبات کرد که بعضا روایات هم دارای استدلال هستند.

اگر نظر وهابیت هم بر اساس عقل باشد شما میخواهید ان را انکار کنید و عقلتان که یکی از حجتها ی الهیست رو زیر سوال ببرید!!؟؟!عقاید وهابیت اگر هیچ تضادی با عقل نداشت مطمئن باشید عین دین بود!
ما قرار است با عقل حجیت دین رو پیدا کنیم قرار است با عقل صدق اعتبار ثقلین رو پیدا کنیم نه بلعکس!!حقانیت ثقلین اثبات نشده چه طور از سخنشان حجت بیاوریم؟!؟!

مشکل بسیاری از کسانی که با فلسفه مخالفت میکنند و چنین حرفهایی میزنند این است که میترسند عقل و نقل در مقابل هم قرار گیرند که هرگز چنین چیزی رخ نخواهد داد اگر فرد واقعا به حقانیت اسلام اعتماد داشته باشد مطمئن خواهد بود که هیچ استدلال عقلانیی اگر بدون اشکال در روش استدلال باشد به نتیجه ای مخالف دین نخواهد رسید.

سلام

hoorshid;385385 نوشت:
مشکل بسیاری از کسانی که با فلسفه مخالفت میکنند و چنین حرفهایی میزنند این است که میترسند عقل و نقل در مقابل هم قرار گیرند که هرگز چنین چیزی رخ نخواهد داد اگر فرد واقعا به حقانیت اسلام اعتماد داشته باشد مطمئن خواهد بود که هیچ استدلال عقلانیی اگر بدون اشکال در روش استدلال باشد به نتیجه ای مخالف دین نخواهد رسید.

حرف شما کاملاً درست است
ولی به نظرم حرف جناب الله(کاش یه اسم دیگه میذاشتی، یاالله، بنده الله، مخلص الله، چاکر الله، و ....)
این است که خیلی مواقع ما حرف خودمان را منطقی می پنداریم درصورتیکه نیست،
خب شاهدش این همه اختلاف در مکاتب است، درصورتیکه ممکن است همه غلط بگویند اما هیچگاه همه درست نمی گویند!

بنابراین پیشنهاد کرده است که حرف ائمه(ع) و قرآن را به عنوان یه شاهراه بگیریم که داخل اونا مانور بدیم!(البته این برداشتم از حرف ایشون بود)

به نظرم همین خوب است، حاشیه امنیتش خیلی بالاست.

اینجا هم نباید طوری بشه که اگر کسی خارج از این محدوده استدلال روشن و منطقی و گزاره ای آورد و اثبات کرد(نه اینکه مفاهیم ذهنی خودش را به آیات و روایات تعمیم داد) از او نپذیریم.

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین .

نقل قول:
جدای از اینکه کدام طرف درست هستند و کدام طرف غلط، این دوستانی که با فلسفه مخالفند در برخورد با کسی که اصلا وجود داشتن خدا را قبول ندارند (چه برسد به پیامبر و دین و قرآن) چگونه وجود داشتن خدا را ثابت می کنند؟

خب جواب بسیار ساده است .

جواب آنها را با عقل و عقلیات می دهیم دقیقا کاری که ائمه اطهار سلام الله علیهم و اصحاب متکلمین بزرگوار آنها مثل هشام بن حکم قدس سره - که إن شاء الله تعالی بر راه آنها خواهیم بود که مورد تایید ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین است در ضمن این که متکلمین بزرگ ما با فلاسفه زمان خود از معتزله و اشاعره مناظره می کردن و آنها را سرسختانه شکست می دادند و باعث خشنودی ائمه اطهار سلام الله علیهم می شدند .

این فکری که الان و در این دوره زمانه در اذهان القاء کردن این که شبهات را باید با فلسفه یا کلام جدید جواب داد بسیار غلط است ( نا گفته نماند بنده کلام جدید تدریس کردم و می کنم ) بدون کوچکترین تردیدی بگم بعضی وقتها فلسفه قاصر است بالعکس آن چیزی که در اذهان خصوصا طلبه ها تزریق کردند یقینا و قطعا این علم کلام است که توانایی جواب شبهات را دارد زیرا دست کلام باز است ولی فلسفه بما هی فلسفه که از موجود مطلق بحث می کند خیلی وقتها گنگ است و توانایی جواب را ندارد .

این که گفته می شود فلسفه عین عقل است کلام بسیار غلط ناموزون و مغرضانه است . بله فلسفه از عقل مدد می جوید ولی تعریف , موضوع و غایت خود را دارد و اصلا فسلفه اساسا ملتزم به هیچی نیست هر چند که ابن ابی الاحساء سعی کرد بین فلسفه و عقل جمع کند که ملا صدار تقلیدانه راه ایشان را ادامه دادند و موفقیتی حاصل نشد .

فلسفه در مباحث به اصطلاح توحیدی خود نیز خدایی را معرفی می کند که خود قبول دارد واجب الوجوبی را به اذهان معرفی می کند که خود می پسندد در همینش هم می لنگد و فلاسفه کلام واحدی در این ضمینه ندارند . ( بهترین و واضحترین گواه این امر عقاید فلسفی ملاصدار و علامه طباطبایی و امثالهم است )

اما این که فلسفه با شرع اقدس در تضاد است خب شکی درش نیست و خود فلاسفه هم این قبول دارند و بر آن واقفند و سعی کردند و می کنن که به شکلی این تضاد و تناقض را حل کنن که باز هم می بینیم تضاد آراء در این زمینه زیاد است .

به هر حال جواب این است : بهترین راه جواب شبهات بی دینان علم کلام عقل و عقلیات است همانگونه که امام رضا سلام الله علیه و همچنین اصحاب آن بزرگواران بر این راه بوده اند .

و در آخر بگم من در این جا قصد مخالفت با فلسفه را ندارم و در این بحث هم ورود نکردم بلکه به یه سری واقعیتها اشاره کردم که قابل انکار و مناقشه نمی باشد .

نقل قول:
ولی به طور کلی،استدلال از طریق حدوث عالم خیلی خوب جواب می دهد و در روایات هم چنین استدلال هایی آمده است و برادران مخالف فلسفه هم یحتمل از این استدلال استفاده می کنند.حقیر یک مختصری از این استدلال را می آورم:
1-جهان متغیر است (بدیهی).
2-هر متغیری،حادث است(اثبات می شود).
3-جهان حادث است (نتیجه از 1 و 2).
4-هر حادثی معلول است (اثبات می شود).
5-جهان معلول است (نتیجه از 3 و 4).
نتیجه:جهان معلول و مخلوق است،پس خالقی دارد که این خالق خداست.بنابراین خدا وجود دارد.

اشتباه در این جاست این مسائل و شبیه به اینها برادر من فلسفه نیست بلکه مسائل عقلی صرف است که ربطی به فلسفه یا علم کلام و یا غیرهم ندارد .

دقت کنی در همین معلول بودن و حادث بودن عالم هم فلاسفه و فلسفه می لنگد چون معتقدند که عالم حادث نیست و قدیم است دیدن با توحید اصیل مذهب ائمه سلام الله علیهم سازگار نیست اومدن تاویلاتی درست کردند می توانید به نهایه الحکمه مراجعه بفرمایید ببینید .

به هر حال فکر می کنم مساله روشن و اضح باشد .

فلسفه شیوه و تکنیکی است برای پاسخ دادن به سوالاتی که:

1. یا از طریق علمی قابل پاسخ داده شدن نیستند.
2. یا فعلا از طریق علمی قادر به پاسخ دادن آن نیستیم.

و هدف هم این است که فعلا یک پاسخ نصفه نیمه برای این سوالات پیدا کنیم تا ببینیم در آینده چه می شود. فلسفه و کلا استدلال های منطقی و عقلی (بر خلاف استدلال های علمی) وابسته هستند به مغز انسان که یک واحد پردازشی است که از طریق تکامل برای بقا در محیط جنگل و رفع خطر موجودات درنده پدید آمده و اصلا ابزای برای پیدا کردن واقعیت های دنیا نیست و برای همین هر استدلالی که بطور عقلی و بدون شواهد و مدارک علمی و Imperical باشه لزوما صحیح مطلق نیست و صرفا پاسخی برای رفع نیاز ارائه می کنه.

البته این اهمیت فلسفه رو اصلا کم نمی کنه و برعکس، چون سوالات بی پاسخ زیادی داریم که با اینکه به پاسخ آنها نیاز داریم ولی از نظر علمی به رسیدن به پاسخ ها نزدیک نیستیم پس ناچار مجبوریم دست به دامان فلسفه باشیم و اهمیت فلسفه به این دلیل بسیار بالاست ولی همزمان باید این رو دونست که فلسفه قادر به یافتن واقعیت های محض در جهان نیست چون مرجع قضاوت درباره فلسفه یعنی ساختار استدلالی مغز انسان یک ساختار ناکارآمد و پرخطاست و در طول تاریخ هم هر دو این موارد یعنی اشتباهات محض فلسفه و همینطور ناکارآمدی مغز انسان در استدلال های علمی رو مشاهده کردیم.

اگه به طور فلسفی اثبات کردیم خورشید به دور زمین می چرخد (که اثبات شده بود و در کتب آسمانی، از جمله همین قرآن، هم موجود است) قطعا این واقعیت جهان نیست بلکه یک نیمچه پاسخ درباره دنیا بر اساس دانسته های اون زمان بود که کار مردم رو در اون دوران راه می انداخت. زمانی که شواهد علمی نشون دادند این صحیح نیست جای کل اون فلسفه در سطل آشغال است و کلا درباره چیزی که بطور علمی قابل مشاهده و اندازه گیری است بحث فلسفی حتی ارزش جوهر و مرکبی که مصرف می کنه رو هم نداره.

وایسلی گوجا;385442 نوشت:
اگه به طور فلسفی اثبات کردیم خورشید به دور زمین می چرخد (که اثبات شده بود و در کتب آسمانی، از جمله همین قرآن، هم موجود است) قطعا این واقعیت جهان نیست بلکه یک نیمچه پاسخ درباره دنیا بر اساس دانسته های اون زمان بود که کار مردم رو در اون دوران راه می انداخت. زمانی که شواهد علمی نشون دادند این صحیح نیست جای کل اون فلسفه در سطل آشغال است و کلا درباره چیزی که بطور علمی قابل مشاهده و اندازه گیری است بحث فلسفی حتی ارزش جوهر و مرکبی که مصرف می کنه رو هم نداره.

با سلام

اما بعضی موارد معلوم است که هیچگاه به صورت تجربی قابل دستیابی نخواهند بود. مثل اصل هستی. این که خود "بودن" یعنی چه؟
آنچه بشر ادراک می کند به فرموده خود شما وایسته به دستگاه ادراکی است که محدودیت های خود را دارد. مهمترین دریافت ما از هستی وابستگی بسیار شدیدی به نور دارد. و این نور از ذرات کوانتومی ریزی به نام فوتون تشکیل شده است. اگر بخواهیم به حقیقت هستی پی ببریم ناچار به کاوش و تجربه و آزمایش پدیده های کوانتومی هستیم. ولی در آن سطح ما چون برای مشاهده به نور وابسته ایم خودمان هم جزئی از پدیده هستیم. یعنی هیچگاه قادر نیستیم از بیرون از ادراک وابسته به نور، خود نور را مطالعه کنیم. ولی برای پیشرفت علم یک سری فرضیاتی را به ناچار پذیرفته ایم. که مهمترین ان این گزاره است:
" هر چه مشاهده می شود اصل است."

یعنی دنبال حقیقت نیستیم بلکه دنبال واقعیت هستیم. محور مختصات قضاوت در علوم تجربی (یا به قول شما علم) بر ادراکات حسی بشر استوار است که وابستگی شدیدی به خود موضوعی دارد که در حال مطالعه آن هستیم. دستگاه ادراک حسی عمل حسگری خود را با کمک پدیده ای انجام می دهد که در حال مطالعه ان هستیم و این دستیابی به حقیقت از راه تجربه را غیر ممکن می سازد.

آنچه علم تجربی به عنوان یافته علمی عرضه می کند، قوانین حاکم بر دستگاه ادراکی خودش است نه قوانین موجود در عالم بیرون از دستگاه ادراکی. چرا که در دانش مادی ما مرکز مختصات و معیار سنجشمان همین دنیای تصاویر ذهنی است که اصلا معلوم نیست که تصویر موجود در مغز همانی باشد که در بیرون از ادراک ما جاری است. واصلا وجود خود مغز هم توسط همین مغز تشخیص داده می شود که یک اثبات دارای اشکال و دور است.

موفق باشید

بن موسی;385363 نوشت:
به نظر نمی رسد اگر کسی بگوید:هر ممکن الوجودی معلول است،آن ها بگویند این حرف ضد ثقلین است

اگر این حرف از نوشته های خود آنها مستند باشد بهتر است. چون این نظر شماست و بدون مدرک.

بن موسی;385363 نوشت:
حرف اخیر مبتنی بر استدلال هایی است که در رابطه با اثبات حدوث عالم در کتابی مثل توحید شیخ صدوق (ره) از طرف ائمه (ع) آمده

لطفا چند نمونه از آنها را ذکر فرمائید. یعنی ائمه علیهم السلام از فلسفه برای اثبات خدا استفاده کرده اند؟ اگر بلی کدام برهان؟

بن موسی;385363 نوشت:
حجت بودن عقل حقیقی (نه هر عقلی) از طریق روایات ثابت می شود.منتهی عقل حقیقی و عقل درست،عقلی است که در مسیر ثقلین حرکت کند.یعنی همه جا حرف خودش را با ثقلین مقایسه کند و هر جا که حرفش خلاف ثقلین بود،حرف ثقلین را بپذیرد نه حرف خودش را

آیا این مربوط به قبل از پذیرش دین است یا بعد از آن؟ دقت فرمائید که سوال در مورد کسی است که هنوز دین را نپذیرفته و حتی وجود داشتن خدا را هم قبول ندارد. چه رسد به قرآن و روح و وحی و...

قبل از اینکه کسی دین را بپذیرد ملاک تشخیص استدلال سالم چیست؟ آیا غیر از همان عقل چیزی هست؟ در ضمن هر کسی فکر می کند و ادعا می کند که استدلال خودش سالم است.

بن موسی;385363 نوشت:
حال آیا این استدلال که «هر ممکن الوجودی معلول است و دور و تسلسل محال است،لذا واجب بالذات وجود دارد» خلاف تقلین است؟

معلوم نیست که خلاف باشد یا نباشد. باید از منابع ثقلینی ثابت شود که موافق است (نه تنها مختلف نیست). تا زمانی که ثابت نشود نمی توان نظر داد. این ادعای شما است که مخالف نیست.
در همین استدلال چندین گزاره فلسفی به کار رفته که معلوم نیست تک تک آنها مورد تایید ثقلین باشد.

بن موسی;385363 نوشت:
اصلاً فرض کنید این برهان فلسفی نیست.بهش نمی گوییم فلسفی.می گوییم عقلانی

عقل خطا دارد. ممکن است این برهان از طریق عقل سالم بدست نیامده باشد و خطا داشته باشد. از کجا می دانید که امام زمان علیه السلام نمی تواند یک اشکال عقلانی به این استدلال وارد کند؟

بن موسی;385363 نوشت:
البته این استدلال بیشتر استدلال متکلمان است.

لطفا منبع و مدرک ارائه فرمائید.

بن موسی;385363 نوشت:
در روایات معصومین (ع) به اینصورت استدلال کرده اند که موجودات اطراف ما همگی حادث هستند.یعنی نه فقط جهان،بلکه خود ما انسان ها هم حادث هستیم.

لطفا منبع

سمیع;385366 نوشت:
برای کسی که دین را قبول ندارد نمی توانید آیه و روایت بیاورید و چاره ای نیست که از راه برهان و استدلال که در فلسفه و علم کلام آمده است وارد بحث شوید.

آیا این نظر شماست یا نظر علمایی که فلسفه را قبول ندارند؟

نقل قول:
کجای جواب بنده عرض شد که ملاصدرا و ابن عربی ثقلین هستند؟

سوال درخواست می کند که پاسخ از منابع ثقلینی (آیات و روایات) باشد در حالی که در جواب حتی یک کلمه آیه یا روایت دیده نشد.

سلمان14;385372 نوشت:
به نظر حقیر استدلال درست در هر جایی یافت شود، گم شده مومن است.
مگر حکمت گمشده مومن نیست؟ مگر استدلال درست جزئی از حکمت نیست؟

علیکم السلام و رحمة الله
اگر ثقلین بگویند حتما هست.
اول باید مشخص فرمائید که حکمت دقیقا چیست؟ آیا حکمت با فلسفه یکی است؟ آیا حکمت یعنی برهان و استدلال درست؟
اگر این را بر مبنای ثقلین تبیین فرمائید خوب است.

قرآن کریم می فرماید:
وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ ﴿لقمان: ١٢﴾

در این آیه حکمت به عنوان شکرگذاری باری خداوند بیان شده است. آیا حکمت یعنی شکر خدا؟

نیاز است که اول معنی دقیق حکمت مشخص شود.

سلمان14;385372 نوشت:
کسی که ثقلین را قبول دارد، قرآن را قبول دارد

بله در این که شکی نیست. ولی سوال در مورد کسانی است که نه وجود داشتن خدا را قبول دارند و نه دین را. یعنی خیلی از غربی ها و مخصوصا دانشمندان علوم تجربی در غرب.

نقل قول:
بعد با وجود این آیه، چطور قرآن و تابع قرآن میتواند برهان و استدلال درست را رد کند.

هیچطور. ولی سوال این است که این برهان ثقلین خطاب به کسی که وجود خدا را قبول ندارد چیست؟

نقل قول:
و البته حقیر ابداً قصد دفاع از عرفان و فلسفه را ندارم

هر دوی اینها انواع و اقسام بسیار زیادی دارد و یک نسخه کلی پیچیدن برای همه شاخه های این دو بدون تحقیق کافی شاید کمی عجولانه باشد.
عرفان از صوفی گری و کابالا هست تا عرفان مورد تایید اهل بیت. فلسفه هم در طول تاریخ از زمان افلاطون یا شاید قبل آن تا همین امروز انواع بسیاری داشته و دارد که فلسفه صدرایی تنها یک شاخه آن است.

سلمان14;385372 نوشت:
قران میگوید: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین»

به نظر می رسد برهان قرآن خطاب به بی دین ها این است:
من (اسلام و قرآن) ادعا می کنم که حقیقت را می گویم. حالا شما دو راه داری: یا برهان بیاور و این ادعای من را رد کن یا اینکه اگر نتوانستی پس حرف من را قبول کن و اگر یک انسان منصف و سالم عقلی هستی باید یکی از این دو راه را انتخاب کنی ولی اگر مریض هستی هیچکدام از این دو راه را قبول نکن.
یعنی قرآن اولا فرض می گیرند که با آدم سالم العقل و منصف طرف است است دوما اصلا وارد بحث و استلال فلسفی نمی شود. می گوید من یک قرآن دارم یا رد کن یا قبول کن.

در آیه دیگر هم می فرماید:
الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿الزمر: ١٨﴾

یعنی اونهایی که به همه حرفها (مکاتب) گوش می دهند (آشنا می شوند) و بعد بهترینش را انتخاب می کنند کسانی هستند که عقل درست و حسابی دارند.

یعنی قرآن یک واقعیت را فرض می گیرد و به انسان گوشزد می کند: ای انسان تو نمی توانی بطور مطلق به حقیقت دست پیدا کنی تو فقط می توانی به حرفهای مختلف گوش کنی و بهترینش (معقول ترینش) را انتخاب کنی. ای انسان اول این واقعیت را قبول کن و بپذیر و مطلق گرا نباش و بعد که این واقعیت را پذیرفتی حالا بیا به حرف ثقلین گوش بده ببین بهتر از این می توانی پیدا کنی یا نه؟ یا برهان بیار و حرف ثقلین را رد کن یا اگر نمی توانی پس بهترین حرف همین است و باید آن را قبول کنی تا اطلاع ثانوی یعنی تا وقتی که بهترش را پیدا کنی (که البته در عالم واقع هیچوقت هم بهتر از ثقلین را پیدا نخواهی کرد)

به نظر می رسد منطق و برهان قرآن به جای برهان هایی که توسط فلاسفه ارائه شده این برهان باشد. یعنی:
1- ای انسان اول قبول کن که نمی توانی حقیقت را بطور مطلق درک کنی
2- فقط می توانی بهترین برهان موجود را قبول کنی (این طبیعت انسان بودن تو است)
3- حالا که قبول کردی بیا به منطق ثقلین گوش بده
4- منطق ثقلین را یا با برهان رد کن یا قبولش کن تا اطلاع ثانوی

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

سلمان14;385372 نوشت:
به نظر حقیر استدلال درست در هر جایی یافت شود، گم شده مومن است.
مگر حکمت گمشده مومن نیست؟ مگر استدلال درست جزئی از حکمت نیست؟

حقیر میگم دست از این اسامی و القاب فلسفه، عرفان، تشکیک مشکیک و ... برداریم
فقط و فقط به دنبال حرف درست باشیم و راه درست(البته این در مقوله نظر است در عمل خوب معلوم است چه باید کرد و من احتمالاً از همه بدترم در عمل).

کسی که ثقلین را قبول دارد، قرآن را قبول دارد
قران میگوید: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین»
بعد با وجود این آیه، چطور قرآن و تابع قرآن میتواند برهان و استدلال درست را رد کند.


من هم با حرف شما کاملاً موافق هستم و در درجه اول باید ببینیم چه چیزی گفته شده،نه این که چه کسی گفته (همانطور که حضرت علی (ع) گفتند).

سلمان14;385372 نوشت:
و البته حقیر ابداً قصد دفاع از عرفان و فلسفه را ندارم
و خودم کلی ایراد به اینها وارد کرده، میکنم و خواهم کرد(انشاءالله).

شکی نیست که در فلسفه و عرفان مشکلاتی هست.در علم کلام هم مشکلاتی هست.منتهی ما نه با فلسفه و عرفان عهد اخوت بسته ایم و نه با علم کلم.ما در درجه اول فقط و فقط پیرو خداوند و معصومین (ع) هستیم.پس هیچ اشکالی ندارد فلسفه و عرفان و کلام را نقد کنیم.

الله;385375 نوشت:
البته من یک نکته را اضافه کنم به این معنا که ما ابتدا نرویم ببینیم عقل چه می گوید بعد توجیهش را از روایات و آیات پیدا کنیم مثل وهابیت که ابتدا نظر می دهند بعد از یکسری آیات و روایات آن را توجیه می کنند بلکه باید ابتدا دید ثقلین چه می گوید بعد سخن ثقلین را از طریق عقل و برهان اثبات کرد که بعضا روایات هم دارای استدلال هستند.

بله کاملاً با حرف شما موافق هستم.

hoorshid;385385 نوشت:
اگر نظر وهابیت هم بر اساس عقل باشد شما میخواهید ان را انکار کنید و عقلتان که یکی از حجتها ی الهیست رو زیر سوال ببرید!!؟؟!عقاید وهابیت اگر هیچ تضادی با عقل نداشت مطمئن باشید عین دین بود!
ما قرار است با عقل حجیت دین رو پیدا کنیم قرار است با عقل صدق اعتبار ثقلین رو پیدا کنیم نه بلعکس!!حقانیت ثقلین اثبات نشده چه طور از سخنشان حجت بیاوریم؟!؟!

اگر فرد شیعه نباشد،برای اثبات وجود خدا می توان به همان براهینی که ائمه (ع) استفاده کرده اند رجوع کرد.هنگام نقل آن ها هم نخواهیم گفت که از طرف معصوم (ع) آمده این برهان.می گذاریم تا با عقل خودش بررسی کند.

hoorshid;385385 نوشت:
مشکل بسیاری از کسانی که با فلسفه مخالفت میکنند و چنین حرفهایی میزنند این است که میترسند عقل و نقل در مقابل هم قرار گیرند که هرگز چنین چیزی رخ نخواهد داد اگر فرد واقعا به حقانیت اسلام اعتماد داشته باشد مطمئن خواهد بود که هیچ استدلال عقلانیی اگر بدون اشکال در روش استدلال باشد به نتیجه ای مخالف دین نخواهد رسید.

مسئله این است که فلسفه فعلی،بعضی اوقات عقلانی صرف نیست.خیلی با عرفان ابن عربی و امثالهم قاطی شده.اگر این ها از هم جدا شوند،خیلی بعید است فلسفه دیگر مشکلی داشته باشد چون عقلانی می شود.البته به شرط این که عقلانی و در عین حال وحیانی باشد.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

یونس بن عبد الرحمن;385439 نوشت:
جواب آنها را با عقل و عقلیات می دهیم دقیقا کاری که ائمه اطهار سلام الله علیهم و اصحاب متکلمین بزرگوار آنها مثل هشام بن حکم قدس سره - که إن شاء الله تعالی بر راه آنها خواهیم بود که مورد تایید ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین است در ضمن این که متکلمین بزرگ ما با فلاسفه زمان خود از معتزله و اشاعره مناظره می کردن و آنها را سرسختانه شکست می دادند و باعث خشنودی ائمه اطهار سلام الله علیهم می شدند .

من ذکر چند نکته را ضروری می بینم:
1-معتزله و اشاعره فیلسوف نبودند.اهل کلام بودند نه اهل فلسفه.
2-عقاید معتزله و اشاعره هم در خیلی جاها خلاف عقاید معصومین (ع) بود.
نتیجه:در علم کلام هم مانند فلسفه نظرات مختلفی هست و باز اینطور نیست که کلام صد در صد مطابق حرف ائمه (ع) باشد.پس ما باید تقسیم بندی کنیم کلام را به کلامی که مخالف سخنان معصومین (ع) است و به کلامی که موافق آنان است.واضح است که از نظر ما کلامی که مخالف سخنان معصومین (ع) باشد مشکل و مسئله دارد و به درد نمی خورد.
حال اگر راجع به کلام می توانیم چنین تقسیم بندی ای انجام بدهیم،چرا راجع به فلسفه انجام ندهیم؟فلسفه را هم دو قسمت می کنیم:فلسفه ای که مخالف سخنان معصومین (ع) است و فلسفه ای که موافق سخنان ایشان است.قطعاً ما به دنبال فلسفه دوم هستیم نه اول.

یونس بن عبد الرحمن;385439 نوشت:
این فکری که الان و در این دوره زمانه در اذهان القاء کردن این که شبهات را باید با فلسفه یا کلام جدید جواب داد بسیار غلط است ( نا گفته نماند بنده کلام جدید تدریس کردم و می کنم )

اگر فلسفه مذکور منافاتی با ثقلین و معصومین (ع) نداشته باشد،استفاده از آن مانند استفاده از کلام است و اشکالی نخواهد داشت.

یونس بن عبد الرحمن;385439 نوشت:
بدون کوچکترین تردیدی بگم بعضی وقتها فلسفه قاصر است بالعکس آن چیزی که در اذهان خصوصا طلبه ها تزریق کردند یقینا و قطعا این علم کلام است که توانایی جواب شبهات را دارد زیرا دست کلام باز است ولی فلسفه بما هی فلسفه که از موجود مطلق بحث می کند خیلی وقتها گنگ است و توانایی جواب را ندارد .

نظامی که علم کلام در حال حاضر دارد،به قدرت مندی فلسفه نیست.فلسفه ای که الان داریم،مانند ریاضیات بحثش را از چند اصل (اصل بدیهی و نه موضوعه) شروع می کند و می رود جلو.یعنی نظام مند است.منتهی کلام نظامی به این قدرتمندی ندارد.
به همین دلیل به نظر حقیر دست فلسفه بازتر است برای بررسی مسائل.

یونس بن عبد الرحمن;385439 نوشت:
این که گفته می شود فلسفه عین عقل است کلام بسیار غلط ناموزون و مغرضانه است . بله فلسفه از عقل مدد می جوید ولی تعریف , موضوع و غایت خود را دارد و اصلا فسلفه اساسا ملتزم به هیچی نیست هر چند که ابن ابی الاحساء سعی کرد بین فلسفه و عقل جمع کند که ملا صدار تقلیدانه راه ایشان را ادامه دادند و موفقیتی حاصل نشد .

خیلی جاها از فلسفه هستند که شاید مطابق عقل نباشند.خیلی جاها از فیزیک هم ممکن است باشد که مطابق عقل نباشد.
منتهی ما باید بکوشیم فیزیک را عقلانی کنیم،نه این که ترک و طردش کنیم.درباره فلسفه هم همینطور است.باید بکوشیم آن را اصلاح کنیم،نه این که بگوییم اصلاً سمتش نمی رویم.

یونس بن عبد الرحمن;385439 نوشت:
فلسفه در مباحث به اصطلاح توحیدی خود نیز خدایی را معرفی می کند که خود قبول دارد واجب الوجوبی را به اذهان معرفی می کند که خود می پسندد در همینش هم می لنگد و فلاسفه کلام واحدی در این ضمینه ندارند . ( بهترین و واضحترین گواه این امر عقاید فلسفی ملاصدار و علامه طباطبایی و امثالهم است )

اولاً اگر مشکل این است که کلام واحدی دارند یا ندارند فلاسفه،فیزیک دانان هم کلام واحدی ندارند.پس فیزیک را بندازیم دور؟چنین استنتاجی غلط است.
ثانیاً واجب الوجود بالذاتی که در نهایة الحکمة و بدایة الحکمة آمده منافاتی با توحیدی که ائمه (ع) از آن صحبت کرده اند ندارد.

یونس بن عبد الرحمن;385439 نوشت:
اما این که فلسفه با شرع اقدس در تضاد است خب شکی درش نیست و خود فلاسفه هم این قبول دارند و بر آن واقفند و سعی کردند و می کنن که به شکلی این تضاد و تناقض را حل کنن که باز هم می بینیم تضاد آراء در این زمینه زیاد است .

کلام هم می تواند با آراء شرع اقدس در تضاد باشد.همانطور که آراء معتزله و اشاعره غیر از آراء شرع بود.فیزیک هم می تواند با آراء شرع اقدس در تضاد باشد.برای مثال استیون هاوکینگ بگوید جهان نیاز به خالق ندارد.اما هیچ کدام دلیل نمی شود فیزیک یا کلام را ول کنیم.پس این هم دلیل نمی شود فلسفه را ول کنیم.بلکه باید آن را اصلاح کنیم.
بنده معتقدم در فلسفه مشکلاتی هست،ولی این ها را دلیل بر ترک فلسفه نمی بینم.بلکه دلیل بر نیاز به اصلاح می بینم.تضاد آراء هم در هر علم بشری هست و دلیل بر بطلان آن علم نمی شود.

یونس بن عبد الرحمن;385439 نوشت:
به هر حال جواب این است : بهترین راه جواب شبهات بی دینان علم کلام عقل و عقلیات است همانگونه که امام رضا سلام الله علیه و همچنین اصحاب آن بزرگواران بر این راه بوده اند .
و در آخر بگم من در این جا قصد مخالفت با فلسفه را ندارم و در این بحث هم ورود نکردم بلکه به یه سری واقعیتها اشاره کردم که قابل انکار و مناقشه نمی باشد .

بله حقیر هم با شما موافقم.منتهی هر جا که کلام یا فلسفه از عقل فاصله گرفته اند،باید آنجا را اصلاح کرد و باز این دو را تبدیل کرد به عقلیات.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب

حقیر فکر میکنم که : «شما میخواهید به روش ثقلین خدا را برای کافر اثبات کنید»
درست است؟

صدور انقلاب;385511 نوشت:
اول باید مشخص فرمائید که حکمت دقیقا چیست؟ آیا حکمت با فلسفه یکی است؟ آیا حکمت یعنی برهان و استدلال درست؟

يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاء وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ - بقره - 269

با توجه به آنچه در آيه قبل گذشت ، كه به هنگام انفاق ، وسوسه هاى شيطانى دائر به فقر و جذبه هاى رحمانى درباره مغفرت و فضل الهى آدمى را به اين سو و آن سو ميكشد، در آيه مورد بحث سخن از حكمت و معرفت و دانش مى گويد، چرا كه تنها حكمت است كه ميتواند بين اين دو كشش الهى و شيطانى فرق بگذارد، و انسان را به وادى مغفرت و فضل بكشاند و از وسوسه هاى گمراه كننده ترس از فقر بره اند.
يا به تعبير ديگر خداوند به بعضى از افراد بر اثر پاكى و جهاد با نفس ، نوعى علم و بينش مى دهد كه آثار و فوائد اطاعت الهى و از جمله انفاق و نقش حياتى آن در اجتماع را درك كند و ميان آن و وساوس شيطانى فرق بگذارد.
مى فرمايد: خداوند دانش را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى دهد (يؤ تى الحكمة من يشاء).
در تفسير ((حكمت )) معانى زيادى ذكر شده از جمله ((معرفت و شناخت اسرار جهان هستى )) و ((آگاهى از حقايق قرآن )) و ((رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل )) و ((معرفت و شناسائى خدا)) و ((آن نور الهى كه وسوسه هاى شيطانى را از الهامات الهى جدا مى سازد)).

و ظاهر اين است حكمت يك معنى وسيعى دارد كه تمام اين امور، حتى نبوت را كه بعضى از معانى آن شمرده اند شامل مى شود كه آن نوعى از علم و آگاهى است ، و در اصل از ماده حكم (بر وزن حرف ) به معنى منع گرفته شده و از آنجا كه علم و دانش و تدبير، انسان را از كارهاى خلاف باز مى دارد به آن حكمت گفته اند.
بديهى است منظور از جمله ((من يشاء)) (هر كس را كه بخواهد) اين نيست كه خداوند بدون هيچ علتى حكمت و دانش را به اين و آن مى دهد، بلكه اراده و مشيت خداوند همه جا آميخته است ، با شايستگيهاى افراد، يعنى هر كس را شايسته ببيند از اين سرچشمه زلال حياتبخش سيراب مى نمايد، سپس مى فرمايد: و هر كس كه به او دانش داده شود خير فراوانى داده شده است )) (و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا).
و به گفته آن حكيم : هر كس را كه عقل دادى چه ندادى و هر كس را كه عقل ندادى چه دادى !.
قابل توجه اينكه بخشنده حكمت خدا است در عين حال در اين جمله نامى از او به ميان نيامده تنها مى فرمايد: ((به هر كس حكمت داده شود خير فراوانى داده شده است )).
اين تعبير گويا اشاره به اين است كه دانش و حكمت ذاتا خوب است از هر جا و از ناحيه هر كه باشد تفاوتى در نيكى آن نيست .
قابل توجه اين كه در اين جمله مى فرمايد: به هر كس دانش و حكمت داده شد خير و بركت فراوان داده شده است نه ((خير مطلق )) زيرا خير و سعادت مطلق تنها در دانش نيست بلكه دانش تنها يكى از عوامل مهم آن است و در پايان آيه مى فرمايد: ((تنها خردمندان متذكر مى شوند)) (و ما يذكر الا اولوا الالباب ).
تذكر به معنى يادآورى و نگاهدارى علوم و دانشها در درون روح
است . و ((الباب )) جمع ((لب )) به معنى ((مغز)) است و از آنجا كه مغز هر چيز بهترين و اساسيترين قسمت آن است به ((عقل )) و ((خرد)) ((لب )) گفته مى شود.
اين جمله مى گويد: تنها صاحبان عقل و خرد اين حقايق را حفظ مى كنند و به ياد مى آورند و از آن بهرهمند مى شوند اگر چه همه افراد (جز مجانين و ديوانگان ) صاحب عقلاند اما اولوا الالباب به همه آنها گفته نمى شود.
بلكه منظور آنهايى هستند كه عقل و خرد خود را به كار ميگيرند و در پرتو اين چراغ پر فروغ ، راه زندگى و سعادت را مييابند.
اين بحث را با سخن يكى از دانشمندان اسلامى پايان ميدهيم (كه احتمالا اين سخن را از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيده است ) ((گاه مى شود كه خداوند اراده عذاب و مجازات مردم روى زمين را مى كند، ولى هنگامى كه بشنود معلمى به كودكان حكمت مى آموزد، به خاطر اين عمل ، عذاب را از آنها دور مى سازد))
منبع: تفسیر نمونه


صدور انقلاب;385511 نوشت:
بله در این که شکی نیست. ولی سوال در مورد کسانی است که نه وجود داشتن خدا را قبول دارند و نه دین را. یعنی خیلی از غربی ها و مخصوصا دانشمندان علوم تجربی در غرب.

فکر کنم متوجه عرض حقیر نشدید،
گفتم وقتی قرآن می فرماید: « قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین»
پس قرآن خودش برهان و دلیل را قبول دارد، پس ثقلین هم قبول دارند.

پس ما میتوانیم هر دلیل درستی را برای کسی که به خدا اعتقاد ندارد اقامه کنیم، که هم او را قانع سازد و هم مطابق ثقلین باشد!

با توجه به این موضوع به نظر حقیر هر استدلال درستی کافی است، و معیار استدلال درست هم منطق است.

در پناه خدا

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

یونس بن عبد الرحمن;385440 نوشت:
اشتباه در این جاست این مسائل و شبیه به اینها برادر من فلسفه نیست بلکه مسائل عقلی صرف است که ربطی به فلسفه یا علم کلام و یا غیرهم ندارد .

حقیر هم می گویم به استدلال ها برچسب فلسفه یا کلام نزنیم.بلکه بگوییم عقلانی تا در دفاع از دینمان متحد باشیم.

یونس بن عبد الرحمن;385440 نوشت:
دقت کنی در همین معلول بودن و حادث بودن عالم هم فلاسفه و فلسفه می لنگد چون معتقدند که عالم حادث نیست و قدیم است دیدن با توحید اصیل مذهب ائمه سلام الله علیهم سازگار نیست اومدن تاویلاتی درست کردند

برادر عزیز که ظاهراً هم مرجع هم هستیم،فلاسفه نمی گویند عالم حادث نیست و قدیم است.می گویند عالم حادث ذاتی است و قدیم ذاتی نیست،بلکه قدیم زمانی است.فلاسفه کاملاً به حدوث عالم معتقد هستند.منتهی به حدوث ذاتی،نه حدوث زمانی.بنده می توانم از نهایة هم برای شما این مطلب را بیاورم.

یونس بن عبد الرحمن;385440 نوشت:
می توانید به نهایه الحکمه مراجعه بفرمایید ببینید .

حقیر نهایة زیاد خوانده و تدریس کرده ام،منتهی اعتقاد فلاسفه تضادی با حرف معصومین (ع) در این زمینه ندارد.چون از آیات و روایات بدست نمی آید که لزوماً عالم حادث زمانی است.بلکه به نظر می رسد منظور همان حدوث ذاتی باشد.

در اینترنت مطالبی منتشر می شود از طرف برادران مخالف فلسفه که در آن ها گفته می شود فلاسفه معتقد به قدیم بودن عالم هستند.این حرف صحیح نیست.فلاسفه معتقد به حدوث ذاتی عالم و قدیم زمانی بودن آن هستند.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

سلام
حقیر با خیلی از مباحث شما موافق هستم،
لطفاً مطلب زیر رو توضیح بدید
چون فکر میکنم، فلاسفه بیخودی دارند یک چیز را میپیچانند:

بن موسی;385544 نوشت:
در اینترنت مطالبی منتشر می شود از طرف برادران مخالف فلسفه که در آن ها گفته می شود فلاسفه معتقد به قدیم بودن عالم هستند.این حرف صحیح نیست.فلاسفه معتقد به حدوث ذاتی عالم و قدیم زمانی بودن آن هستند.

لطفاً اختلاف حدوث ذاتی و قدیم زمانی بودن را شرح بدید.
با تشکر

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

وایسلی گوجا;385442 نوشت:
فلسفه شیوه و تکنیکی است برای پاسخ دادن به سوالاتی که:

1. یا از طریق علمی قابل پاسخ داده شدن نیستند.
2. یا فعلا از طریق علمی قادر به پاسخ دادن آن نیستیم.


اگر فلسفه بخواهد به مسائل مورد دوم پاسخ دهد،به مشکل بر می خورد.چون همانطور که گفتید فعلاً علوم تجربی نمی توانند به آن پاسخ دهند.بعداً ممکن است علوم تجربی به آن پاسخی بدهند خلاف پاسخ فلسفه.به نظر حقیر بحث فلسفه روی این موارد اشتباه است.یعنی فلسفه نباید راجع به مسائلی که علمی هستند،منتهی پاسخی به آن ها داده نشده بحث کند.بجای چنین کاری می توانیم برای حل آن موضوع خاص،یک پژوهش علمی را شروع کنیم،نه یک پژوهش فلسفی را.

اما مباحثی هستند که فارغ از تجربیات اند و با عقل بدون در نظر گرفتن تجربه باید بررسی شوند.این ها را می توان به فلسفه نسبت داد.چنین موضوعاتی را علوم تجربی نمی توانند جواب دهند،منتهی یک نظام عقلانی بدون در نظر گرفتن تجربه می تواند جواب دهد.

وایسلی گوجا;385442 نوشت:
و هدف هم این است که فعلا یک پاسخ نصفه نیمه برای این سوالات پیدا کنیم تا ببینیم در آینده چه می شود. فلسفه و کلا استدلال های منطقی و عقلی (بر خلاف استدلال های علمی) وابسته هستند به مغز انسان که یک واحد پردازشی است که از طریق تکامل برای بقا در محیط جنگل و رفع خطر موجودات درنده پدید آمده و اصلا ابزای برای پیدا کردن واقعیت های دنیا نیست و برای همین هر استدلالی که بطور عقلی و بدون شواهد و مدارک علمی و Imperical باشه لزوما صحیح مطلق نیست و صرفا پاسخی برای رفع نیاز ارائه می کنه.

ما فرض می کنیم مغز انسان نیست،در اینصورت آیا نتیجه گرفته می شود 2=3؟بسیاری از مسائل ارتباطی با مغز انسان ندارند.چون اثبات غیر از ثبوت است.می توان مواردی را در نظر گرفت که پاسخ به آن ها نیازمند به دستگاه ادراکی انسان نباشد.این که تناقض ممتنع است برای مثال،نیازی به ادراک تجربی ندارد.

وایسلی گوجا;385442 نوشت:
البته این اهمیت فلسفه رو اصلا کم نمی کنه و برعکس، چون سوالات بی پاسخ زیادی داریم که با اینکه به پاسخ آنها نیاز داریم ولی از نظر علمی به رسیدن به پاسخ ها نزدیک نیستیم پس ناچار مجبوریم دست به دامان فلسفه باشیم و اهمیت فلسفه به این دلیل بسیار بالاست ولی همزمان باید این رو دونست که فلسفه قادر به یافتن واقعیت های محض در جهان نیست چون مرجع قضاوت درباره فلسفه یعنی ساختار استدلالی مغز انسان یک ساختار ناکارآمد و پرخطاست و در طول تاریخ هم هر دو این موارد یعنی اشتباهات محض فلسفه و همینطور ناکارآمدی مغز انسان در استدلال های علمی رو مشاهده کردیم.

قطعاً ذهن انسان از خطا به دور نیست و خیلی جاها اشتباه می کند.چه در علوم تجربی و چه در فلسفه.منتهی در بعضی موارد ما چاره ای نداریم جز استفاده از این ذهن که خطا می کند.یعنی برای آن که خیلی از مسائل را بفهمیم مجبوریم از این ذهن خطاگر انسانی استفاده کنیم.در غیر اینصورت پاسخ به خیلی از مسائل ممکن نیست.

وایسلی گوجا;385442 نوشت:
اگه به طور فلسفی اثبات کردیم خورشید به دور زمین می چرخد (که اثبات شده بود و در کتب آسمانی، از جمله همین قرآن، هم موجود است)

لطفاً سوره و آیه اش را مشخص کنید.

وایسلی گوجا;385442 نوشت:
قطعا این واقعیت جهان نیست بلکه یک نیمچه پاسخ درباره دنیا بر اساس دانسته های اون زمان بود که کار مردم رو در اون دوران راه می انداخت. زمانی که شواهد علمی نشون دادند این صحیح نیست جای کل اون فلسفه در سطل آشغال است و کلا درباره چیزی که بطور علمی قابل مشاهده و اندازه گیری است بحث فلسفی حتی ارزش جوهر و مرکبی که مصرف می کنه رو هم نداره.

به خاطر همین حقیر می گویم فلسفه نباید در علوم تجربی اصلاً دخالت کند.بجای آن که فلسفه پاسخ موقتی بدهد به مسائل تجربی،سعی کنیم آن مسائل را با روش علوم تجربی حل کنیم.وقتمان را با فلسفه تلف نکنیم.

به هر حال علوم تجربی از نظر منطقی بر اساس استقراء ناقص هستند و یقین آور نیستند.ما به یک معرفتی نیاز داریم که به ما یقین بدهد که فلسفه تا حدودی این را انجام می دهد.منتهی نه هر فلسفه ای.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

سلام دوباره

صدور انقلاب;385511 نوشت:
اول باید مشخص فرمائید که حکمت دقیقا چیست؟ آیا حکمت با فلسفه یکی است؟ آیا حکمت یعنی برهان و استدلال درست؟

حقیر یک مثال برای شما میزنم:

امام صداق(ع) در توحید صدوق در باب اثبات حدوث عالم حدیث 6-ام می فرماید:
«ابن ابى العوجاء روز سوم به نزد آن حضرت برگشت و عرض كرد: آيا مى‏توانم سؤال (ديروز) خود را عوض كنم؟ امام (عليه السلام) فرمودند: هر چه مى‏خواهى سؤال كن. پرسيد: چه دليلى بر حادث بودن جسم‏ها وجود دارد؟ (كه جسم انسان قبلا نبوده و الان هست؟) آن حضرت فرمودند: من هيچ چيز كوچك و بزرگى پيدا نكردم مگر اين كه اگر مثل خودش را به او متصل كنيم بزرگ مى‏شود و در چنين كارى نابودى و جابه جايى از حالت اولى است. حال اگر آن چيز قديم باشد، نابود و جابه جا نخواهد شد، زيرا آن چه نابود شدنى و قابليت جابه جايى دارد، مى‏تواند وجود پيدا كرده و يا از بين برود. پس با وجودى كه بعد از نبودنش دارد، حادث مى‏گردد و نمى‏توان گفت از همان اول بوده است، زيرا قديم (هميشگى) و عدم (نبودن از اول) در كنار هم جمع نمى‏شوند. عبدالكريم پرسيد: شما به وجود آمدن دو صورت و دو زمان را بيان كرديد و نسبت به آن استدلال نموديد. حال اگر چيزى كه كوچك است بر همان كوچكى خود باقى بماند، چگونه شما بر حادث بودن آن استدلال مى‏كنيد؟ آن حضرت فرمودند: ما در مورد دنيايى كه قرار داده شده است صحبت مى‏كنيم كه اگر بخواهيم آن را برداشته و دنياى ديگر را به جاى آن بگذاريم، چيزى بهتر از اين ثابت نمى‏كند كه ما آن را برداشته و چيز ديگرى گذاشتيم، ولى من به گونه‏اى جواب تو را مى‏دهم كه بتوانى ما را ملزم بسازى (سخنان مرا درك كنى) اگر اشياء در كوچكى خود باقى بمانند، ذهن صحيح است كه اگر آن را به مثل خودش متصل كنى، بزرگ‏تر خواهد شد. پس با قابليت تغيير، از قديم (ازلى بودن) خارج مى‏شود و با تغيير پذيرى، حادث خواهد بود. اى عبد الكريم! براى سخنان تو جايى باقى نمى‏ماند.»
منبع

خب در فلسفه هم میگویند:
ماده چون متغییر است، واجب بالذات نیست،
یا اگروتنهااگر چیزی امکان عدم داشته باشد آنگاه واجب بالذات نیست.

آیا اینها با هم تطابق ندارد؟

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

سلمان14;385547 نوشت:
لطفاً اختلاف حدوث ذاتی و قدیم زمانی بودن را شرح بدید.

حادث ذاتی،چیزی است که نبوده و سپس موجود شده.قدیم ذاتی چیزی است که همواره بوده.
حادث زمانی،چیزی است که نبوده،منتهی پس از گذشت زمان موجود شده.یعنی اگر مبداء زمان را در نظر بگیریم t0=0،حادث زمانی برای مثال از t=5 موجود شده است.
قدیم زمانی،چیزی است که نبوده،منتهی از آغاز زمان موجود شده.یعنی از همان مبداء زمان t0=0 موجود است.
حال واضح است خداوند قدیم زمانی نیست.چون خداوند محدود به زمان نیست و قبل از آن که چیزی به نام زمان پدید آید،خداوند وجود داشته و خودش خالق زمان است.ولی می دانیم خداوند قدیم ذاتی است.پس قدیم ذاتی و قدیم زمانی یکی نیست.
فلاسفه معتقدند قدیم زمانی و حادث زمانی هر دو حادث ذاتی محسوب می شوند.پس عالم می تواند از آغاز زمان باشد،منتهی حادث باشد.
امیدوارم خوب شرح داده باشم.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

یونس بن عبد الرحمن;385439 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین .

یقینا و قطعا این علم کلام است که توانایی جواب شبهات را دارد زیرا دست کلام باز است ولی فلسفه بما هی فلسفه که از موجود مطلق بحث می کند خیلی وقتها گنگ است و توانایی جواب را ندارد .

.

باسمه تعالی
باسلام
ای کاش برای ادعای صرف خود دلیلی هم می آوردید.
درست است که فلسفه از وجود مطلق بحث می کند ولی اگر شما حداقل کتابهای فلسفی را تورقی می کردید، (حداقل بدایه الحکمه و نهایه الحکمه که جزو ابتدایی ترین کتب فلسفی است )اذعان می نمودید که اواخر این دو کتاب از الهیات بالمعنی الاخص ،یعنی همان اثبات واجب الوجود با برهان و دلیل عقلی بحث می کند.مثلا یکی از براهین ،برهان صدیقین است که بسیاز زیبا ،اثبات وجود حق تعالی می کند.

پس اینکه که شما با قاطعیت می گویید که علم کلام فقط توانایی پاسخگویی به شبهات را دارد،بهتر بود کلمه یقینا و قطعا را نمی آوردید و می فرمودید که علم کلام هم، این توانایی را دارد.

جالب اینجاست که در کتابهای فلسفی مانند نهایه الحکمه به بعضی از براهین اهل کلام مانند برهان حدوث ،خدشه وارد می کنند و آن برهان را در اثبات حق تعالی عاجز می دانند[1]

پی نوشت:
[1]نهایه الحکمه،ص333

بن موسی;385559 نوشت:
حادث ذاتی،چیزی است که نبوده و سپس موجود شده.قدیم ذاتی چیزی است که همواره بوده.
حادث زمانی،چیزی است که نبوده،منتهی پس از گذشت زمان موجود شده.یعنی اگر مبداء زمان را در نظر بگیریم t0=0،حادث زمانی برای مثال از t=5 موجود شده است.
قدیم زمانی،چیزی است که نبوده،منتهی از آغاز زمان موجود شده.یعنی از همان مبداء زمان t0=0 موجود است.
حال واضح است خداوند قدیم زمانی نیست.چون خداوند محدود به زمان نیست و قبل از آن که چیزی به نام زمان پدید آید،خداوند وجود داشته و خودش خالق زمان است.ولی می دانیم خداوند قدیم ذاتی است.پس قدیم ذاتی و قدیم زمانی یکی نیست.
فلاسفه معتقدند قدیم زمانی و حادث زمانی هر دو حادث ذاتی محسوب می شوند.پس عالم می تواند از آغاز زمان باشد،منتهی حادث باشد.
امیدوارم خوب شرح داده باشم.

خب به نظر شما این تعاریف ایجاد مشکل نمیکند؟
وقتی زمان خودش حادث است،
من چرا باید بیام، تعاریف قدیم و زمانی را اختراع کنم؟

حقیر که نه مخالف فلسفه ام و نه مدافع آن، و به دنبال استدلال درست هستم با دیدن این موضوعات شک میکنم، که نکند اینها یک سری مطالب را پنهان میکنند، ما در یک تاپیک دیگر هم بحث میکردم، همین مشکل وجود داشت، مدام توضیح میدادند که بوجود آمده اما نه اینکه قبل از آن زمانی بوده باشد!!

خب بزرگوارن خیلی راحت بفرمایید: هر ممکنی(چیزی غیر از خدا)، نبوده و بود شده است حتی خود زمان!

با تشکر از توضیحات شما.

یونس بن عبد الرحمن;385439 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین .



این که گفته می شود فلسفه عین عقل است کلام بسیار غلط ناموزون و مغرضانه است . بله فلسفه از عقل مدد می جوید ولی تعریف , موضوع و غایت خود را دارد و اصلا فسلفه اساسا ملتزم به هیچی نیست هر چند که ابن ابی الاحساء سعی کرد بین فلسفه و عقل جمع کند که ملا صدار تقلیدانه راه ایشان را ادامه دادند و موفقیتی حاصل نشد .



اینکه فرمودید فلسفه از عقل کمک می گیرد که جای هیچ شک و شبه ای نیست چون ادعاهای خود را با برهان و استدلال اثبات می کند از شکل اول ،شکل ثانی ...... مگر علم کلام عین عقل است ،متکلمین هم برای اثبات ادعای خود از برهان و عقل کمک می گیرند ،اما اینکه گفتید فلسفه اساسا ملتزم به هیچی نیست ،تهمتی است که خود باید پاسخگو باشید.

یونس بن عبد الرحمن;385439 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین .


فلسفه در مباحث به اصطلاح توحیدی خود نیز خدایی را معرفی می کند که خود قبول دارد واجب الوجوبی را به اذهان معرفی می کند که خود می پسندد در همینش هم می لنگد و فلاسفه کلام واحدی در این ضمینه ندارند . ( بهترین و واضحترین گواه این امر عقاید فلسفی ملاصدار و علامه طباطبایی و امثالهم است )

اما این که فلسفه با شرع اقدس در تضاد است خب شکی درش نیست و خود فلاسفه هم این قبول دارند و بر آن واقفند و سعی کردند و می کنن که به شکلی این تضاد و تناقض را حل کنن که باز هم می بینیم تضاد آراء در این زمینه زیاد است .

.

اولا: اختلاف در مسائل یک علم ،دلالت بر شکوفایی آن علم می کند که همه یک حرف را قبول نکرده اند بلکه کوشش کرده اند تا با اشکالاتی که به نظرشان می رسد آن مسئله را بارور کنند و به نتیجه مطلوب برسانند،همین اتفاقی که در مسائل فقهی می افتد ،در طول تاریخ، فقها با هم اختلاف داشتند حتی یک فقیه در طول حیات خود چندین بار نظرش تغییر می کند ولی اختلاف فقها از ارزش علم فقه نکاست،مگر متکلمین در مسائل علم کلام اختلاف ندارند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ثانیا:اینکه فرمودید خدایی که خود قبول دارند یعنی چه؟آنها طبق مبانی و استدلال این حرف را زدند،شما اگر هنر دارید آن مبانی و براهین را باطل کن

ثالثا :می شود طبق ادعای خود، موارد اختلاف علامه طباطبایی و مرحوم ملا صدرا در مسئله اثبات حق تعالی را بیان کنید تا بحث کمی روشن تر شود.

هیچ کس نگفته مسائل فلسفی بدون خدشه است و مانند وحی منزل است،بله اگر در جایی مخالفت با شریعت وجود داشته باشد قطعا باید آن را مانند احادیث جعلی فاضربوه علی الجدار،حتی عرفا برای مسایل عرفانی و مکاشفه ها میزان قرار داده اند و آن میزان،شریعت ختمی صلی الله علیه و آله وسلم است که اگر سر سوزنی با آن اختلاف داشت باز فاضربوه علی الجدار.

اما اینکه کسی مثل شما که کلام هم تدریس می کند،بیایدبه طور مطلق و بدون ذکر مصادیق ،کل فلسفه را مخالف باشرع قلمداد کند ،اتهامی است که باید خود پاسخگو باشد

ما هم در همان ابتدا عرض کردیم که جواب شبهات بی دینان ،برای اثبات حق تعالی ،برهان عقلی است که این براهین در فلسفه و کلام وجود دارد.
.

صدور انقلاب;385506 نوشت:
آیا این نظر شماست یا نظر علمایی که فلسفه را قبول ندارند؟

سوال درخواست می کند که پاسخ از منابع ثقلینی (آیات و روایات) باشد در حالی که در جواب حتی یک کلمه آیه یا روایت دیده نشد.

باسمه تعالی
کاربر محترم ،این مطلب خیلی روشن است که برای کسی که دین را قبول ندارد نمی توانی آیه و روایت بیاوری و باید از امری کمک بگیری که او قبول دارد ،قطعا اگر آن کمونیست یا لائیک عاقل باشد،عقل را قبول دارد،لذا اگر منصف باشد و شما برهان متقنی ارائه کنی او قبول می کند.

بن موسی;385559 نوشت:
فلاسفه معتقدند قدیم زمانی و حادث زمانی هر دو حادث ذاتی محسوب می شوند.پس عالم می تواند از آغاز زمان باشد،منتهی حادث باشد.

در ادامه فلاسفه یک صحبتی میکنند که به نظر حقیر منطقی نیست
انهم اینکه میگویند: «فیاضیت خدا ایجاب میکند که حداقل یک ممکن همواره با او بوده باشد» و یا نه اینکه ایجاب میکند، بلکه این احتمال را وارد میسازد،
اگه اشتباه گفتم تصحیح کنید.
به نظر حقیر این گفته فلاسفه قضاوت در مورد خداست و نه استدلال منطقی.

حقیر در اینجا http://www.askdin.com/thread26457-6.html#post384363 استدلالی را بکار بردم که این موضوع رو رد میکنه
خیلی ساده اش این است که:

اگر امکان دارد بوجود بیاید آنگاه نمیتواند قدیم باشد
اگر قدیم باشد آنگاه امکان ندارد بوجود بیاید.

حالا چطور میشود که هم امکان داشته باشد بوجود بیاید و هم امکان داشته باشد قدیم به تمام معنا باشد(یعنی بوجود نیامده باشد)!

با تشکر

بن موسی;385528 نوشت:
اگر فرد شیعه نباشد،برای اثبات وجود خدا می توان به همان براهینی که ائمه (ع) استفاده کرده اند رجوع کرد.هنگام نقل آن ها هم نخواهیم گفت که از طرف معصوم (ع) آمده این برهان.می گذاریم تا با عقل خودش بررسی کند.
شما شیعه اید؟!چه طور شیعه شدید؟!با احادیث؟!....
ببینی بزرگوار فرقی نمیکند فلسفه یک روش اثبات است یک روش استدال است.قطعا ائمه علیهم السلام هم از ان استفاده کرده اند ولی این ربطی به عرض بنده نداشت....باز هم عرض میکنم:
ما قرار است با عقل حجیت دین رو پیدا کنیم قرار است با عقل صدق اعتبار ثقلین رو پیدا کنیم نه بلعکس!!حقانیت ثقلین اثبات نشده چه طور از سخنشان حجت بیاوریم؟!؟!

یونس بن عبد الرحمن;385439 نوشت:
خب جواب بسیار ساده است .

جواب آنها را با عقل و عقلیات می دهیم


خوب شما بفرمائید با عقلیات وجود خدا را برای یک بی دین اثبات کنید. شعار دادن زیباست ولی عمل کردن سخت است.
الان حدود 200 میلیون نفر در دنیا هستند که به وجود داشتن هیچ خدای اعتقاد ندارند که خیلی از دانشمندان تجربی هم از اینها هستند. البته ده برابر این آدم بی دین هست. یعنی حدود دو میلیارد نفر بی دین هستند که به هیچ دینی اعتقاد ندارند ولی حدود 90% آنها وجود داشتن یک خدایی را قبول دارند و حدود 10% آنها وجود داشتن هیچ خدایی را هم قبول ندارند.

وایسلی گوجا;385442 نوشت:
فلسفه شیوه و تکنیکی است برای پاسخ دادن به سوالاتی که:

1. یا از طریق علمی قابل پاسخ داده شدن نیستند.
2. یا فعلا از طریق علمی قادر به پاسخ دادن آن نیستیم.


کی این تعریف از فلسفه را ارائه داده؟
خیلی چیزها هستن که از نظر علوم تجربی قابل پاسخگویی نیستن ولی فلسفه هم به آنها کاری ندارد. مثلا علم تجربی نمی داند خواب دیدن چیست. آیا فلسفه یه این پاسخ می دهد؟
این تعریف از فلسفه ناقص است. فلسفه فقط مسائل کلی و بنیادی را مطالعه می کند حتی اگر پاسخ هم ندهد.
در ضمن علوم تجربی هم در حال تغییر و تحول هستن و قطعی نیستن. مثل فیزیک نیوتونی که تبدیل شد به فیزیک نسبیتی. paradigm change نشان می دهد که چگونه علم تجربی تغییر می کند.
قرآن نگفته که خورشید به دور زمین می چرخد. حتی اگر برخی مفسرین این را گفته باشند.
در ضمن پاسخ شما چه ربطی به سوال داشت؟ سوال این است که کسانی که فلسفه را قبول ندارند چگونه وجود داشتن خدا را ثابت می کنند؟

بن موسی;385528 نوشت:
برای اثبات وجود خدا می توان به همان براهینی که ائمه (ع) استفاده کرده اند رجوع کرد

لطفا چند نمونه از آنها را بیان فرمائید

بن موسی;385538 نوشت:
استیون هاوکینگ بگوید جهان نیاز به خالق ندارد

لازم به ذکر است هاوکینگ می گوید قوانین فیزیک به تنهایی برای بوجود آمدن این جهان از هیچ کافی است و نیازی به خدا نیست. ولی حواسش نبوده بگه خود این قوانین فیزیک از کجا آمدن و چرا اصلا بر جهان حاکم هستند.

سلمان14;385540 نوشت:
با سلام و عرض ادب

حقیر فکر میکنم که : «شما میخواهید به روش ثقلین خدا را برای کافر اثبات کنید»
درست است؟


سلام علیکم و علیک ادب
بله درست است.
نقل قول:

گفتم وقتی قرآن می فرماید: « قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین»
پس قرآن خودش برهان و دلیل را قبول دارد، پس ثقلین هم قبول دارند.

بله قبول دارند. مسئله این نیست. خوب آنها هم که وجود خدا را قبول ندارند به ما میگوید هاتوا برهانکم اگ ادعا می کنید خدا وجود دارد تا ما قبول کنیم.
نقل قول:

پس ما میتوانیم هر دلیل درستی را برای کسی که به خدا اعتقاد ندارد اقامه کنیم، که هم او را قانع سازد و هم مطابق ثقلین باشد!

با توجه به این موضوع به نظر حقیر هر استدلال درستی کافی است، و معیار استدلال درست هم منطق است.


بله درست است. خوب حالا این استدلال درست کجاست؟ ارائه دهید. آیا مخالفین فلسفه همچین استدلالی ارائه کرده اند؟

بن موسی;385544 نوشت:
در اینترنت مطالبی منتشر می شود از طرف برادران مخالف فلسفه که در آن ها گفته می شود فلاسفه معتقد به قدیم بودن عالم هستند.این حرف صحیح نیست.فلاسفه معتقد به حدوث ذاتی عالم و قدیم زمانی بودن آن هستند.

ایشالا این دو گروه برادران باهم آشتی کنند. ظاهرا مخالفت آنها بیشتر به دلیل مسائل به اصطلاح عرفانی است که با شرع تضاد دارد نه با استدلالات صرفا عقلی فلسفه. و ریشه اینها بیشتر بر می گردد به حرفهای ابن عربی. چون آن بخشی از حرفهای عرفا که فقها با آنها مخافت می کنند نهایتا ریشه اش به حرفهای ابن عربی بر می گردد. در این زمینه بد نیست این کتاب جهت آشنایی بیشتر با نظرات فقها و ریشه های این اختلاف مطالعه شود. یعنی ظاهرا ریشه اختلافات به ابن عربی بر میگردد و نه به استدلالات عقلی فلاسفه.

سلمان14;385552 نوشت:
آیا اینها با هم تطابق ندارد؟

علیکم السلام دوباره
چرا ظاهرا که تطابق دارند. خوب نتیجه؟ یعنی می خواهید بگویید ائمه فیلسوف بوده اند؟

صدور انقلاب;385677 نوشت:
لازم به ذکر است هاوکینگ می گوید قوانین فیزیک به تنهایی برای بوجود آمدن این جهان از هیچ کافی است و نیازی به خدا نیست. ولی حواسش نبوده بگه خود این قوانین فیزیک از کجا آمدن و چرا اصلا بر جهان حاکم هستند.

البته بیان یک نکته خالی از لطف نیست که نظریه ی مورد استناد هاوکینگ که با عنوان نظریه ریسمان یا در بعضی موارد به ان ام تیوری هم گفته میشه هنوز هیچ اثبات ازمایشگاهی ندارد و تا وقتی یک نظریه ریاضی تایید ازمایشگاهی نداشته باشد مورد قبول نیست.ممکن است ما هزاران عبارت ریاضی بنویسیم که توصیف کننده رفتار طبیعت نباشد.به چنین چیزی نمیشود گفت فیزیک دانشمندان حدود بیست سال است سعی در پیدا کردن تایید ازمایشگاهی این نظریه دارند ولی نتوانستند.(به همین خاطر هنوز در حد نظریه است)
و یک نکته دیگه منظور هاوکینگ از ایجاد ماده از هیچ ایجاد ماده از انرژیست....!یعنی عکس نظریه نسبیت انیشتین!و به این نمیشود گفت هیچ!!!...

صدور انقلاب;385687 نوشت:
یعنی می خواهید بگویید ائمه فیلسوف بوده اند؟
فلسفه یعنی یافتن حقیقت با استفاده از براهین عقلی.و کسی که از این روش در پیدا کردن حقیقت استفاده میکند فیلسوف است.(و اگر نقصی در روش استدلالش نباشد به نتیجه غلط نخواهد رسید یقیننا)حالا شما بگویید ائمه فیلسوف نبودند؟!؟

سلمان14;385566 نوشت:
خب بزرگوارن خیلی راحت بفرمایید: هر ممکنی(چیزی غیر از خدا)، نبوده و بود شده است حتی خود زمان!

خوب شما باهوش هستید زود می فهمید. همه مثل شما باهوش نیستند که اگر فلاسفه راحت بگویند آنها زود بفهمند. خیلی ها نیاز به شرح و توضیح دارند.

سمیع;385573 نوشت:
حتی عرفا برای مسایل عرفانی و مکاشفه ها میزان قرار داده اند و آن میزان،شریعت ختمی صلی الله علیه و آله وسلم است که اگر سر سوزنی با آن اختلاف داشت باز فاضربوه علی الجدار.

اگر میزان یک عارف ثقلین باشد که عالی است ولی مسئله عارف نما ها هستند که میزان آنها ثقلین نیست و مثلا میزان آنها ابن عربی است که ممکن است لزوما با ثقلین یکی نباشد و سعی می کنند که با توجیه حرفهای ابن عربی را به ثقلین بخورانند در حالی که بعضی معتقدند ابن عربی جاسوس و مهره مسیحی ها در بین مسلمانها بوده برای شکست مسلمانها با استفاده از سلاح دینی قدرتمند کابالا پس از 600 سال شکست از مسلمانها در جنگهای صلیبی. البته این نقل قول است و درست یا غلط بودن آن باید بررسی شود. برای توضیح بیشتر این نظریه این کتاب و دیگر کتب و مقالات این سایت معرفی می شود.

سمیع;385573 نوشت:
ما هم در همان ابتدا عرض کردیم که جواب شبهات بی دینان ،برای اثبات حق تعالی ،برهان عقلی است که این براهین در فلسفه و کلام وجود دارد.

مسئله این است که آیا اساتید مخالف فلسفه هم همچین نظری دارند یا خیر؟ بی خدا ها میگن برای ما ثابت کنید خدا وجود دارد تا ما قبول کنیم. البته ردیه های زیادی هم برای استدلال های موجود گفته اند.مثلا یک نمونه اش این است که می گویند طبق فیزیک کوانتوم اصل علیت را می شود نقض کرد. براهین ارائه شده ولی ردیه های بی خداها بر آن براهین به خوبی پاسخ داده نشده است. فکر نکنید که شما اگر مثلا برهان صدیقین را بیاورید آنها زود وجود خدا را قبول می کنند. برای شما ده تا دلیل در رد آن ردیف می کنند. یعنی اینها را قبلا رویش کار کرده اند.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

سلمان14;385566 نوشت:
خب به نظر شما این تعاریف ایجاد مشکل نمیکند؟
وقتی زمان خودش حادث است،
من چرا باید بیام، تعاریف قدیم و زمانی را اختراع کنم؟

متکلمان قدیمی این را که زمان حادث است به طور شفاف مطرح نمی کردند.به همین دلیل به مشکل بر می خوردند.یعنی در واقع بر روی رابطه قدیم و حادث با زمان،خیلی کار نکرده بودند.فلاسفه برای آن که آنان را از اشتباه در بیاورند تبیین کردند که یک چیز می تواند از آغاز زمان باشد،منتهی مخلوق و معلول باشد.به همین دلیل اصطلاح قدیم زمانی را به کار بردند.یعنی چیزی که از آغاز زمان هست،منتهی مخلوق است و باز نیستی اش بر هستی اش تقدم دارد.

سلمان14;385566 نوشت:
حقیر که نه مخالف فلسفه ام و نه مدافع آن، و به دنبال استدلال درست هستم با دیدن این موضوعات شک میکنم، که نکند اینها یک سری مطالب را پنهان میکنند، ما در یک تاپیک دیگر هم بحث میکردم، همین مشکل وجود داشت، مدام توضیح میدادند که بوجود آمده اما نه اینکه قبل از آن زمانی بوده باشد!!

خب بزرگوارن خیلی راحت بفرمایید: هر ممکنی(چیزی غیر از خدا)، نبوده و بود شده است حتی خود زمان!


بله فلاسفه هم حرف شما را می گویند.می گویند هر ممکنی معلول و حادث است.منتهی حادث ذاتی.شاید قدیم زمانی باشد.شاید حادث زمانی.منتهی در هر صورت حادث ذاتی است.
همانطور که گفتید به جای این ها می توان گفت هر ممکنی معلول است.به همین دلیل فلاسفه ملاک معلول بودن را امکان می دانستند نه حدوث تا مسائلی از این قبیل راحت تر حل شود.یعنی بتوان تشخیص داد که یک چیز می تواند قدیم زمانی باشد،منتهی ممکن الوجود و در نتیجه معلول باشد.
اما متکلمین ملاک نیازمندی به علت را حدوث می دانستند و چون تمایزی بین حادث ذاتی و حادث زمانی قائل نبودند،این شبهه پیش می آمد که قدیم زمانی فقط خداست.

سلمان14;385597 نوشت:
در ادامه فلاسفه یک صحبتی میکنند که به نظر حقیر منطقی نیست
انهم اینکه میگویند: «فیاضیت خدا ایجاب میکند که حداقل یک ممکن همواره با او بوده باشد» و یا نه اینکه ایجاب میکند، بلکه این احتمال را وارد میسازد،
اگه اشتباه گفتم تصحیح کنید.
به نظر حقیر این گفته فلاسفه قضاوت در مورد خداست و نه استدلال منطقی.

بگذارید ساده بگوییم.خدا خالق است و این صفت همواره باید در خدا باشد.حال اگر در برهه ای مخلوقی برای خدا در نظر نگیریم،در اینصورت خداوند دارای صفت خالق نبوده.چطور چنین چیزی ممکن است؟
سلمان14;385597 نوشت:
حقیر در اینجا خالق روح یا صادر روح! استدلالی را بکار بردم که این موضوع رو رد میکنه
خیلی ساده اش این است که:

اگر امکان دارد بوجود بیاید آنگاه نمیتواند قدیم باشد
اگر قدیم باشد آنگاه امکان ندارد بوجود بیاید.

حالا چطور میشود که هم امکان داشته باشد بوجود بیاید و هم امکان داشته باشد قدیم به تمام معنا باشد(یعنی بوجود نیامده باشد)!


فلاسفه معتقدند فقط خداوند قدیم ذاتی است.آن ها نمی گویند مخلوقی داریم که قدیم ذاتی باشد تا تناقضی پیش نیاید.بلکه گفته می شود هر زمانی را در نظر بگیرید،مخلوقی در کار است.یعنی در هر زمانی عالم هست.در واقع عالم قدیم زمانی است نه قدیم ذاتی.
یعنی استدلال شما مورد قبول فلاسفه است.خودشان حتی ثابت می کنند هر ممکنی حادث است و فقط خداست که قدیم ذاتی (قدیم به معنای واقعی) است.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

سمیع;385595 نوشت:
کاربر محترم ،این مطلب خیلی روشن است که برای کسی که دین را قبول ندارد نمی توانی آیه و روایت بیاوری و باید از امری کمک بگیری که او قبول دارد ،قطعا اگر آن کمونیست یا لائیک عاقل باشد،عقل را قبول دارد،لذا اگر منصف باشد و شما برهان متقنی ارائه کنی او قبول می کند.

درست می فرمائید ولی منظور سوال این است که نظر اساتید و علمایی که با فلسفه مخالفند در این مورد چیست و چه برهانی برای بی خداها ارائه می دهند که آنها نتوانند رد کنند. شاید آنها بگویند به درک که خدا را قبول ندارند. یا بگویند ما با معجزه خدا را ثابت می کنیم. یا شاید جواب شما را بگویند. چه به کتب خودشان استناد نمی کنید؟ شما چون ظاهرا طرفدار فلسفه هستید از دیدگاه طرفداران فلسفه جواب می دهید. مگر اینکه به کتب خودشان استناد کنید.
خیلی از برهان های باخداها توسط بی خدا ها (atheist) رد شده است حالا یا ردیه آنها وهمی است و مواردی هم هست که واقعا برهان ما ضعف داشته و واقعا رد است و ما خیال می کنیم که بله وجود داشتن خدا را اثبات کردیم.
به هر حال منظور این است که علمایی که با فلسفه مخالفت می کنند آیا جایگزینی برای آن ارائه می کنند و اگر بلی براهین مربوطه چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

hoorshid;385627 نوشت:
شما شیعه اید؟!چه طور شیعه شدید؟!با احادیث؟!....
ببینی بزرگوار فرقی نمیکند فلسفه یک روش اثبات است یک روش استدال است.قطعا ائمه علیهم السلام هم از ان استفاده کرده اند ولی این ربطی به عرض بنده نداشت....باز هم عرض میکنم:
ما قرار است با عقل حجیت دین رو پیدا کنیم قرار است با عقل صدق اعتبار ثقلین رو پیدا کنیم نه بلعکس!!حقانیت ثقلین اثبات نشده چه طور از سخنشان حجت بیاوریم؟!؟!

دقت کنید که من گفتم اگر فرد شیعه نباشد،می توانیم دلایل عقلی مختلفی بیاوریم.ولی چون ما به عنوان شیعه می خواهیم فرد مقابل را شیعه کنیم،بهتر است از آن استدلال هایی که معصومین (ع) استفاده کرده اند،استفاده کنیم.اگر شیعه باشیم که حتماً باید نگاهمان به فرمایش های معصومان (ع) باشد.

صدور انقلاب;385664 نوشت:
خوب شما بفرمائید با عقلیات وجود خدا را برای یک بی دین اثبات کنید. شعار دادن زیباست ولی عمل کردن سخت است.
الان حدود 200 میلیون نفر در دنیا هستند که به وجود داشتن هیچ خدای اعتقاد ندارند که خیلی از دانشمندان تجربی هم از اینها هستند. البته ده برابر این آدم بی دین هست. یعنی حدود دو میلیارد نفر بی دین هستند که به هیچ دینی اعتقاد ندارند ولی حدود 90% آنها وجود داشتن یک خدایی را قبول دارند و حدود 10% آنها وجود داشتن هیچ خدایی را هم قبول ندارند.

بحث ما هم با برادران مخالف فلسفه هم این است.ما الان در فلسفه یک نظام برهانی داریم.همانطور که اقلیدس مسائل هندسه را در یک نظام مستحکم اثبات کرد و از قضایای قبلی،قضایای جدید را نتیجه گرفت،فلسفه فعلی ما هم تا حدودی دارد به این شیوه ها نزدیک می شود.
شما به تمامی برادرانی که مخالف فلسفه هستند،بگویید وارد تاپیک "چرا نگوییم عالم علت ندارد؟" شوند.بدون استفاده از مبانی فلسفی (مثل امکان و وجوب) اصلاً نمی توان به این پرسش پاسخ داد.

صدور انقلاب;385671 نوشت:
کی این تعریف از فلسفه را ارائه داده؟
خیلی چیزها هستن که از نظر علوم تجربی قابل پاسخگویی نیستن ولی فلسفه هم به آنها کاری ندارد. مثلا علم تجربی نمی داند خواب دیدن چیست. آیا فلسفه یه این پاسخ می دهد؟
این تعریف از فلسفه ناقص است. فلسفه فقط مسائل کلی و بنیادی را مطالعه می کند حتی اگر پاسخ هم ندهد.
در ضمن علوم تجربی هم در حال تغییر و تحول هستن و قطعی نیستن. مثل فیزیک نیوتونی که تبدیل شد به فیزیک نسبیتی. paradigm change نشان می دهد که چگونه علم تجربی تغییر می کند.
قرآن نگفته که خورشید به دور زمین می چرخد. حتی اگر برخی مفسرین این را گفته باشند.
در ضمن پاسخ شما چه ربطی به سوال داشت؟ سوال این است که کسانی که فلسفه را قبول ندارند چگونه وجود داشتن خدا را ثابت می کنند؟

نظر شما صحیح است.فلسفه دانشی است که از وجود بماهو وجود یا از موجود بماهو موجود بحث می کند.درباره شناخت شناسی هم فلسفه می تواند اظهار نظر کند.موضوعات اصلی فلسفه این دو هستند.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بن موسی;385721 نوشت:
دقت کنید که من گفتم اگر فرد شیعه نباشد،می توانیم دلایل عقلی مختلفی بیاوریم.ولی چون ما به عنوان شیعه می خواهیم فرد مقابل را شیعه کنیم،بهتر است از آن استدلال هایی که معصومین (ع) استفاده کرده اند،استفاده کنیم.اگر شیعه باشیم که حتماً باید نگاهمان به فرمایش های معصومان (ع) باشد.
شما به صحبت بنده دقت نکردید.عرض بنده نحوه ی شیعه شدن خود شماست بزرگوار...دقت بفرمایید!منظور بنده توجه به اصل است.فرض کنید امام برای اولین بار بخواهند تبلیغ کنند وقتی هیچ موحدی نباشد.قطعا مجبورند از فلسفه استفاده کنند
[SPOILER]در ضمن چه فرقی میکند عدض شد فلسفه یک علم است،یک روش استدلال است.خب ائمه هم از ان استفاده کردند...چراکه یقیننا استدلال اصیل و درست نزد ایشان است.ولی این منافاتی ندارد که ما هم سعی کنیم خودمان این علم رو جلو ببریم وقتی به یشان دسترسی نداریم[/SPOILER]

hoorshid;385693 نوشت:
هنوز در حد نظریه است

اعتبار نظریه (theory) کم نیست. شاید منظورتان فرضیه (hypothesis) باشد.
تعریف هیچ در فیزیک و فلسفه فرق دارد.

نقل قول:
فلسفه یعنی یافتن حقیقت با استفاده از براهین عقلی

این تعریف شما از فلسفه است. تعاریف مختلفی است. مثلا کتب پایه فسلفه در غرب می گویند فلسفه مطالعه مسائل کلی و بنیادی است مانند مسائلی که به واقعیت، وجود، دانش، ارزشها، دلیل، ذهن و زبان مرتبط است. منبع

hoorshid;385728 نوشت:
شما به صحبت بنده دقت نکردید.عرض بنده نحوه ی شیعه شدن خود شماست بزرگوار...دقت بفرمایید!
در ضمن چه فرقی میکند عدض شد فلسفه یک علم است،یک روش استدلال است.خب ائمه هم از ان استفاده کردند...چراکه یقیننا استدلال اصیل و درست نزد ایشان است.ولی این منافاتی ندارد که ما هم سعی کنیم خودمان این علم رو جلو ببریم وقتی به یشان دسترسی نداریم

سلام
به نظر من باید دو چیز را از هم جدا کرد!
1-نظرات فلسفی برای اثبات وجود خداکه این مورد قبول است و کسی نیست وقتی شما نظری می دهید مثلا به فلان دلیل خدا هست فقها و متکلمین بگویند نه شما باطل هستید!! بلکه آنها هم شما را تشویق می کنند! از هر علمی مثلا فیزیک هم بتوانید خدا را اثبات کنید مانعی ندارد
2-نظرات فلسفی در مورد خدا پس از اثبات وجود خدا که مثلا خدا و موجودات به فلان دلیل اینگونه هستند---که فقها و متکلمین با این قسمت مخالف هستند! اینها می گویند نه تنها از توصیف خدا توسط غیر معصوم نهی شده (مثله خداوند به این دلیل اینگونه است) بلکه خداوند تنزیه هم شده از توصیف! فقها مخالف اینگونه توصیفاتی هستند که از خدا می شود به دلیل قرآن مگر اینکه توصیف،توصیف معصوم باشد.
سُبْحانَ اللهِ عَمّا يَصِفُونَ إِلّا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ
که این آیه به طور صریح بیان می کند خداوند از هر توصیفی توسط هر کسی بشود (فلاسفه یا عرفا و یا فقها و یا ...) منزه است مگر توصیف عباد الله المخلَصین که طبق تفاسیر معصومین هستند!!

پس این قسمت که در اثبات خدا از فلسفه و یا هر علم دیگری اثبات شود مورد قبول تمامی متکلمین است اما مشکلی که متکلمین با فلاسفه دارند توصیف خداست در حالی که خدا منزه است از توصیف غیر معصوم

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

صدور انقلاب;385673 نوشت:
لطفا چند نمونه از آنها را بیان فرمائید

روایت زیر یکخورده طولانی است و دو بخش است.بخش اول:
هشام بن حكم مى‏گويد: شخص خدانشناسى در مصر بود كه خبر علم و دانش امام صادق (عليه السلام) به او (هم) رسيده بود. پس به سوى مدينه آمد تا با آن حضرت مناظره كند، اما ايشان را نديد. به او گفته شد كه آن حضرت به مكه رفته‏اند. ما به همراه امام صادق (عليه السلام) در حال طواف بوديم. (او به مكه آمده و در صف طواف كنندگان قرار گرفت) شانه خود را به شانه آن حضرت زد. امام (عليه السلام) پرسيدند: اسم تو چيست؟ جواب داد: عبدالملك. دوباره پرسيدند: كنيه‏ات چيست؟ عرض كرد: ابو عبدالله. آن حضرت پرسيدند: پادشاهى كه تو بنده او هستى، كيست؟ آيا از پادشاهان آسمان يا زمين است؟ و از فرزند خود بگو كه آيا بنده خداى آسمان يا خداى زمين است؟ او ساكت شد. آن حضرت فرمودند: بگو كه درباره چه چيزى مناظره مى‏كنى؟ هشام بن حكم مى‏گويد: به آن مرد خدانشناس گفتم: پس چرا جواب آن حضرت را نمى‏دهى. اما او حرف را به تندى رد كرد. امام صادق (عليه السلام) به او فرمود: زمانى كه طواف را تمام كردى به نزد ما بيا. زمانى كه امام (عليه السلام) طواف را به پايان رساند، آن مرد به نزد ايشان آمد و در مقابل آن حضرت نشست و ما نيز به دور ايشان جمع شديم. آن حضرت به مرد خدانشناس فرمود: آيا مى‏دانى كه زمين بالا و پايين دارد؟ عرض كرد: بله. فرمودند: آيا به پايين آن رفته‏اى؟ عرض كرد: خير. پرسيدند: تو چه مى‏دانى كه پايين زمين چيست؟ جواب داد: نمى‏دانم، اما گمان مى‏كنم چيزى نباشد. آن حضرت فرمودند: گمان تو در جايى كه يقين ندارى، گمان بيهوده‏اى است. دوباره پرسيدند: آيا به آسمان رفته‏اى؟ جواب داد: خير. فرمودند: آيا مى‏دانى در آسمان چه چيزهايى وجود دارد؟ جواب داد: خير. فرمودند: آيا به مشرق و مغرب (دنيا) رفته‏اى كه ببنى پشت آنها چه چيزهايى هست؟ جواب داد: خير. آن حضرت فرمودند: بسيار جاى تعجب است كه تو نه به شرق و غرب (دنيا) رفته‏اى، نه به پايين زمين و نه به بالاى آسمان قدم گذاشته‏اى و خبرى از آن جا، ندارى تا از پشت آنها باخبر شوى، اما با اين حال چيزهايى كه در آنها وجود دارد را انكار مى‏كنى؟ آيا شخص عاقل چيزى را كه نمى‏شناسد، انكار مى‏كند؟ آن مرد عرض كرد: جز شما كسى با من اين گونه سخن نگفته است. آن حضرت فرمودند: در اين موارد شك دارى؟ يعنى احتمال مى‏دهى كه خدايى باشد يا نباشد؟ جواب داد: شايد باشد. آن حضرت فرمودند: اى مرد؟ كسى كه چيزى نمى‏داند بر كسى كه همه چيز مى‏داند، حجتى نخواهد داشت. و در واقع براى شخص نادان نسبت به دانا حجتى در كار نيست. اى برادر ساكن مصر! حرف مرا بفهم. ما هرگز در مورد خداوند شك نداريم. مگر نمى‏بينى كه خورشيد، ماه، شب و روز در حال حركت هستند، اما به يكديگر مشتبه نمى‏شوند. مى‏روند و مى‏آيند و ناچار به آن هستند و به جز جايگاهى كه ندارند، جاى براى آنها نيست كه بخواهند بروند و ديگر برنگردند. پس چرا برگشته‏اند؟ اگر ناچار بودند پس چرا شب، روز و روز، شب نمى‏شود؟ اى برادر ساكن مصر! قسم به خدا كه آن‏ها تا زمانى كه هستند، ناچار مى‏باشند و كسى كه آن دو را اين گونه قرار داده است از آن دو استوارتر و بزرگ‏تر است. آن مرد عرض كرد: راست فرموديد. آن حضرت فرمودند: اى برادر اهل مصر! چيزى كه نسبت به آن اعتقاد داريد و گمان مى‏كنيد كه خيال است، پس اگر روزگار آنها را مى‏برد پس چرا بر نمى‏گرداند؟ و اگر بر مى‏گرداند، پس چرا نمى‏رود؟ بنابراين مردم ناچار مى‏باشند. اى برادر ساكن مصر! آسمان در بالا و زمين به زير قرار داده شده است، پس چرا آسمان به زمين نمى‏افتند و چرا زمين از محيط خود بيرون نمى‏رود و آسمان و زمين به هم نمى‏چسبند و هر چه در آنها وجود دارد به يكديگر متصل مى‏شوند؟ آن مرد جواب داد: به خدا قسم كه پروردگار و سرورشان آن دو را نگه داشته است و آن مرد خدانشناس به دست امام صادق (عليه السلام) به خداوند ايمان آورد. حمران بن اعين به امام عرض كرد: فداى شما شوم! همان طورى كه كافران به دست پدر بزرگوارتان ايمان آوردند، افراد خدانشناس هم به دست شما ايمان مى‏آورند. آن مرد تازه ايمان آورده به امام عرض كرد: مرا از شاگردان خويش قرار دهيد. امام (عليه السلام) به هشام بن حكم فرمودند: دست او را بگير و به او آموزش (دين اسلام) بده. و هشام نيز به او آموزش داد، به طورى كه او جزء معلمان مصر و شام شد و ايمان و اعتقادش صحيح گشت و امام صادق (عليه السلام) از او خوشنود شد.
توحید شیخ صدوق (ره)،باب اثبات حدوث عالم (42)،روایت چهارم.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

موضوع قفل شده است