سوالاتی پیرامون ولادت، کودکی و نیابت امام زمان

تب‌های اولیه

28 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سوالاتی پیرامون ولادت، کودکی و نیابت امام زمان

با درود.

من چند سوال در مورد ولادت و ادعای وجود امام زمان دارم که تقاضا مینمایم پاسخ بفرمایید(البته این سوالات را در سایت دیگری هم مطرح نمودم، اما پاسخ منطقی و عالمانه و یقین آور دریافت نکردم):
1 - امام عسگری چند زن و فرزند و کنیز داشت؟

2 - امام عسگری در چه سالی وفات نمود؟

3 - امام زمان در چه سالی ولادت یافت؟

4 - مادر امام زمان چه کسی بود؟ نژاد و مذهب مادرش چه بود؟ در چه سالی فوت کرد؟ چه کسانی از باردار بودن مادر امام زمان آگاه بودند؟

5 - چه کسانی در زمان ولادت امام زمان حضور داشتند؟ آیا خانواده ی امام زمان (مادر بزرگ، عمو، عمه و ... ) از تولد وی مطلع شدند؟

6 - در ابتدا چه کسی یا کسانی ادعا نمودند که امام عسگری دارای فرزند میباشد؟ و چه دلیلی بر صحت مدعای خود ارائه نمودند؟

7 - چه کسانی در همان سالهای نخست خردسالی، امام را دیده اند؟ کیفیت دیدار آنها چگونه بوده؟ در کجا؟ کدام شهر؟ خانه چه کسی؟ چند بار؟

8 - کیفیت زندگی امام زمان در سالهای اول زندگی و دوران خردسالی چگونه بوده است؟ مثلا چه کسی او را شیر داد؟ در خانه ی چه کسی بزرگ و تربیت شد؟

9 - امام زمان در چند سالگی به امامت رسید؟ اگر در کودکی به امامت رسید؟ آیا یک کودک خردسال میتواند امام و پیشوای دینی و سیاسی و اجتماعی هزاران انسان بالغ دیگر باشد؟

10 - دلیل غیبت امام زمان چه بود؟

11 - عثمان بن سعید عمری، نایب اول امام زمان، دقیقا در چه سالی ادعا کرد که او نایب امام زمان است؟

12 - عثمان از چه طریقی متوجه شد که او نایب است؟ آیا خودش امام را دید یا اینکه از طریق نامه یا واسطه آگاه شد؟

13 - عثمان چه دلیلی بر صحت ادعای خودش در مورد نیابت امام ارائه کرد؟ و چگونه میتوان تشخیص داد که ادعای وی کذب نبوده باشد؟

14 - توقیعات امام با چه کیفیتی به دست عثمان و نواب بعدی میرسید؟ چه کسی آنها را می آورد و از کجا می آورد؟ از کدام شهر؟ آیا خود نواب مستقیما به محضر امام میرفته اند؟

15 - از کجا باید فهمید که واقعا این توقیعات از جانب خود امام بوده و نواب این توقعیات را جعل نکرده اند؟

16 - قدیمیترین سند و کتابی که در آن از وجود امام زمان گفتگو شده چه نام دارد و در چه سالی نوشته شده؟

تقاضا دارم که پاسخ دقیق و شفاف و مستند به این سوالات بدهید.

با تشکر.
خردبین سبز اندیش.

سلام دوست عزیز

با تشکر-

پاسخ شما به چند پرسش زیر، معونه ای است برای کارشناسان، در ارائۀ پاسخ های متناسب با مبانی تان به سؤالات شما:

اولاً بفرمایید از نظر شما چه نوع پاسخی عالمانه بوده و برای شما یقین آور است؟ اصولاً چه نوع پاسخی را علمی می دانید؟ ابزار علم و شناخت در نظر شما کدامند؟

به عبارتی به کدام یک از ابزار شناخت معتقدید و آیا در پس همۀ سؤالاتتان بدنبال ادلۀ عقلی می گردید یا نه، برای نقل و روایات معصومین (ع) و اسناد و مدارک تاریخی نیز اعتبار و جایگاهی قائل هستید؟

ثانیاً به نظر شما همانگونه که پاسخ به سؤال باید مبنای درست و منطقی داشته باشد آیا پرسش مستلزم چنین مهمی نیست؟ به عبارتی آیا هر پرسش زاییدۀ منطق و اندیشه است یا می تواند پرسشی مغالطه گرایانه و مبتنی بر سفسطه باشد؟

ثالثاً آیا همانگونه که هر پاسخی را نمی توان مناسب و موجه برای یک پرسش خاص در موضوعی خاص دانست و به عبارتی خارج از موضوع و انحرافی اند. آیا برخی سؤالات نیز از چنین بار و ارزشی برخوردار نیستند؟ و آیا همۀ سؤالات، در جهت کشف و تنویر حقیقتی طراحی شده اند و یا برخی قصد انحراف و تخریب دارند؟

و در پایان؛ آیا عقل سلیم و اندیشه ورز، برای هر نوع سؤال، وجاهت پاسخ قائل می شود؟

توصیه می کنم یک بار دیگر به سؤالاتتان توجه کنید ...

موفق باشید ...

ببخشید، فکر میکنم که سوال را با سوال جواب نمیدهند! بلکه سوال را با جواب جواب میدهند!

صدیق;3380 نوشت:
اولاً بفرمایید از نظر شما چه نوع پاسخی عالمانه بوده و برای شما یقین آور است؟ اصولاً چه نوع پاسخی را علمی می دانید؟ ابزار علم و شناخت در نظر شما کدامند؟

به عبارتی به کدام یک از ابزار شناخت معتقدید و آیا در پس همۀ سؤالاتتان بدنبال ادلۀ عقلی می گردید یا نه، برای نقل و روایات معصومین (ع) و اسناد و مدارک تاریخی نیز اعتبار و جایگاهی قائل هستید؟

فکر میکنم که پاسختان را در خود متن داده ام: "تقاضا دارم که پاسخ دقیق و شفاف و مستند به این سوالات بدهید."
پر واضح است که هر پاسخی و از هر روشی که داده شود، باید یقین آور باشد و عقل آنرا بپذیرد. اگر جز این باشد، باور داشتن بدان یک باور فاقد اعتبار و بی اساس و دگم باوری خواهد بود. مسلما شما هم از باور داشتن بلادلیل به چیزی ابا دارید.

صدیق;3380 نوشت:
ثانیاً به نظر شما همانگونه که پاسخ به سؤال باید مبنای درست و منطقی داشته باشد آیا پرسش مستلزم چنین مهمی نیست؟ به عبارتی آیا هر پرسش زاییدۀ منطق و اندیشه است یا می تواند پرسشی مغالطه گرایانه و مبتنی بر سفسطه باشد؟

اگر پرسش حاوی ایراد منطقی بوده و مغالطه آمیز باشد، مسلما باید جنبه ی مغالطی آن بیان شده و پرسشگر را نسبت به خطا بودن پرسش آگاه نمود. مثلا کسی که سوال میکند نخست وزیر ایران در سال 1388 چه کسی است، باید او را آگاه کرد که اساسا در ایران سمت نخست وزیری وجود ندارد و سوال وی اشتباه است. در اینحالت با روشن شدن خطای نهفته در سوال، خود سوال هم منحل میشود. اگر هر یک از سوالات من جنبه ی مغالطی دارند، لطفا با دلیل مرقوم فرمایید.

صدیق;3380 نوشت:
ثالثاً آیا همانگونه که هر پاسخی را نمی توان مناسب و موجه برای یک پرسش خاص در موضوعی خاص دانست و به عبارتی خارج از موضوع و انحرافی اند. آیا برخی سؤالات نیز از چنین بار و ارزشی برخوردار نیستند؟ و آیا همۀ سؤالات، در جهت کشف و تنویر حقیقتی طراحی شده اند و یا برخی قصد انحراف و تخریب دارند؟

بدون شک هر سوالی (البته سوالی که حاوی خطای منطقی نباشد)، میتواند جنبه ای از واقعیت را روشن نماید. هیچ سوالی بی ارزش نیست. البته ممکن است پاسخ سوالی را همگان بدانند یا پاسخ آن کم اهمیت باشد، اما هرگز سوالی بطور مطلق بی ارزش نیست.

صدیق;3380 نوشت:
و در پایان؛ آیا عقل سلیم و اندیشه ورز، برای هر نوع سؤال، وجاهت پاسخ قائل می شود؟

با توجه به آنچه گفته شد، مسلما هر سوالی وجاهت پاسخ دادن دارد. در مورد سوالات من هم بدون شک ممکن است سوال افراد بسیار دیگری هم باشند. و حتی اگر تنها و تنها سوال من یک نفر باشند، باز هم به اندازه ی روشن شدن ذهن همین یک نفر (بنده)، دارای ارزش است. بنابراین حتما وجاهت پاسخ دادن را دارند.

صدیق;3380 نوشت:
توصیه می کنم یک بار دیگر به سؤالاتتان توجه کنید ...

من سوالاتم را دوباره بررسی کردم و در آنها جنبه ی مغالطی و خطای منطقی نیافتم. بنابراین تقاضا دارم که بدانها پاسخ بفرمایید.

با تشکر.
خردبین سبز اندیش.

خردبین;3336 نوشت:
امام عسگری چند زن و فرزند و کنیز داشت

امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ از جمله اماماني است که در سنين جواني به شهادت رسيدند ولي با اين حال آن حضرت مدتي از دوره جواني خود را همراه پدر بوده و در حدود 22 سالگي پدر را از دست داد[10] آن حضرت قبل از اينکه داغ پدر ببيند در حدود 20 سالگي برادر بزرگتر خود را نيز از دست داد و فراغ برادر براي آن حضرت سخت بود، چنان که نقل شده حضرت در ماتم برادر خيلي بي تابي مي نمودند[11] و همچنين امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ در دوره اي که نزد پدر بودند برخورد و رفتار خلفا را با پدر بزرگوار خويش مشاهده مي نمودند و از ظلمي که در حق اهلبيت ـ عليهم السلام ـ روا مي داشتند بي خبر نبود و از جمله اينکه از خبر تخريب قبر و بقعه امام حسين ـ عليه السّلام ـ و جسارت طاغوتيان به آن مکان مقدس محزون شد. در مورد ازدواج آن حضرت نيز اختلاف هست برخي مي گويند آن حضرت در زمان پدر با نرجس خاتون ازدواج کردند[12] ولي برخي مي گويند بعد از شهادت پدر اين امر محقق شد.[13] در هر صورت امام با کنيزي ازدواج نمودند که مادر صاحب الزمان (عج) شد.
امام هادي قبل از رحلت، پسرش ابومحمد حسن ـ عليه السّلام ـ را به حضور طلبيد و نور حکمت و مواريث پيامبران و سلاح امامت را بدو سپرد و به امامت وي تصريح کرد و در حضور ياران مورد اعتماد خويش به او وصيت کرد و شهادت آن حضرت در چهل سالگي رخ داد و در سامرا مدفون گرديد.[14] امام حسن عسکري بعد از رحلت پدر به نص صريح آن حضرت و ائمه گذشته به امامت شيعيان اثني عشري رسيد. مدت امامت آن حضرت با توجه به تاريخ شهادت پدر 254 هـ.ق و همچنين تاريخ شهادت خود آن حضرت که 260 هـ.ق گفته شده[15] تقريباً 6 سال بوده[16] و سن آن حضرت در زمان به شهادت رسيدن نيز 28 سال گفته شده است.
و شيخ مفيد گفته: امام حسن عسکري در يکم ربيع الاول سال 260 هـ.ق مريض شد و در روز هشتم همان ماه در روز جمعه در سن 28 سالگي شهيد و در خانه خودش در سامرا مدفون گرديد.[17]
و براساس روايتي که از امام صادق ـ عليه السّلام ـ نقل است که فرمودند: همه ما يا کشته مي شويم و يا مسموم.
لذا درباره اماماني که روايتي درباره شهادتشان در دست نيست بر اين باوريم که خلفاي جور آنان را به شهادت رسانده اند.[18]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. سيره پيشوايان، مهدي پيشوائي.
2. حيات سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان.
3. زندگاني امام حسن عسکري، باقر شريف قرشي.
4. منتهي الامال، شيخ عباس قمي، ج 2.

[10] . مفيد، همان، ص311.
[11] . طبسي، محمد جواد، با خورشيد سامرا، ترجمه عباس جلالي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1379، ص 62.
[12] . مجلسي، همان، ج 51، ص 11.
[13] . طبسي، همان، ص 71.
[14] . مجلسي ، همان، ج 50، ص 210، به نقل از عيون المعجزات، ص 133.
[15] . کليني، همان، ج 2، ص 430.
[16] . ابن صباغ مالکي، الفصول المهمة في معرفة الائمه، قم، دارالحديث للطباعة و النشر، ج 2، ص109.
[17] . شيخ مفيد، همان، ج 2، ص 336.
[18] . مجلسي، همان، ج 50، ص 238

خردبین;3336 نوشت:
امام عسگری در چه سالی وفات نمود

جواب این سوالتونم در پست بالا داده شد

خردبین;3336 نوشت:
امام زمان در چه سالی ولادت یافت

در مورد تاريخ تولّد امام مهدي (عج) چهار قول وجود دارد:
قول اوّل ـ اين قول که معروف ترين و مستندترين قول است، تاريخ تولّد آن حضرت را نيمه شعبان سال 255 هـ. ق مي داند. ثقة الإسلام کليني مي نويسد: «وُلد ـ عليه السلام ـ للنصف من شعبان سنةَ خمس و خمسين و مئتين؛ امام مهدي ـ عليه السلام ـ در نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج هجري قمري متولد شده است».[1]
علامه مجلسي در بحارالأنوار نيز همين تاريخ را ذکر مي کند.[2]
از شهيد اوّل (ره) نيز نقل شده است که: «ولد ـ عليه السلام ـ بسّر مَنْ رأي يومَ الجمعة ليلا خامس عشر شعبان سنة خمس و خمسين و مأتين؛ امام مهدي ـ عليه السلام ـ در سامرا، جمعه شب، هنگام در پانزدهم شعبان 255 هـ. ق به دنيا آمد».[3]
ابن خلکان، يکي از علماي اهل سنّت نيز همين تاريخ را تاريخ ولادت امام مهدي ـ عليه السلام ـ مي داند.[4]
قول دوم ـ در برخي از مآخذ، تاريخ تولّد حضرت مهدي (عج) سال 256 هجري ضبط شده است. کتاب کمال الدين[5] شيخ صدوق الغيبة[6] شيخ طوسي، از جمله اين منابع است.
قول سوم ـ ابو جعفر محمّد بن جرير طبري، تاريخ ولادت امام مهدي ـ عليه السلام ـ را سال 257 هـ ق دانسته است.[7]
قول چهارم ـ برخي، مانند علي بن عيسي اربلي[8] و ابن اَبي الثلج بغدادي،[9] تاريخ ولادت امام مهدي (عج) را سال 258 هـ ق ذکر کرده اند.
همان گونه که از شهيد اوّل نقل شد، مکان ولادت آن حضرت، شهر سامراء است[10] که در نزديکي شهر بغداد قرار دارد. اين شهر، بعد از شهادت امام رضا ـ عليه السلام ـ در دوره حکومت معتصم عباسي بنا گرديد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ترجمه جواد مصطفوي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ج2، ص449.
[2] . مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج51، ص2.
[3] . همان، ج51، ص28.
[4] . همان، ج51، ص24.
[5] . کمال الدين، صدوق، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1405ق، ص432.
[6] . شيخ طوسي، الغيبة، ص139 و 147.
[7] . محمد بن جرير طبري، دلائل الامامه، قم، منشورات رضي، چاپ سوم، ص271ـ272.
[8] . علي بن عيسي اربلي، کشف الغّمه، تبريز، مکتبة بني هاشمي، 1381ق، ج3، ص227.
[9] . ابن ابي الثلج بغدادي، تاريخ الائمه، قم، مکتبة بصيرتي، ص15.
[10] . بحارالأنوار، همان، ج51، ص28.

خردبین;3336 نوشت:
مادر امام زمان چه کسی بود؟ نژاد و مذهب مادرش چه بود؟ در چه سالی فوت کرد؟ چه کسانی از باردار بودن مادر امام زمان آگاه بودند؟

در جنگهاي قديم، رسم بود وقتي كه شهر يا روستايي را فتح مي‌كردند، مردان و زنان لشكر دشمن را اسير مي‌نمودند و آنها را به عنوان برده مي‌آوردند، و در بازارها مي‌فروختند.
مادر امام زمان(عج) بانوي بسيار ارجمند و پاك باعفّت يعني حضرت «نرجس» (نرگس) از دختراني است كه در ميان اسيران جنگي، از روم شرقي (حدود تركيه فعلي) به عراق آورده شد، امام هادي (امام دهم«عليه‌السلام») او را خريداري كرد، و سپس او را به همسر فرزندش امام حسن عسكري (امام يازدهم و پدر بزرگوار حضرت حجّت امام زمان (عج) انتخاب نمود، ‌و نتيجه اين ازدواج يك فرزند نوراني يعني حضرت امام زمان«عليه‌السلام» بود كه در شب نيمة شعبان سال 255 هجري در شهر سامراء به دنيا آمد، فرزندي كه هم اكنون، جهان به طفيل وجودش برقرار است، و در پشت پردة غيبت بسر مي‌برد و روزي خواهد آمد كه جهان، تحت نظارت و رهبري او پر از عدل و داد و مهر و صفا خواهد شد، اينك توجّه كنيد كه نرجس خاتون [1] مادر امام زمان كيست ؟ و چگونه به خانة امام حسن عسكري «عليه‌السلام» راه يافت؟
نرجس عليها‌السّلام نوة شمعون وصيِّ عيسي«عليه‌السلام»
مادر امام زمان«عليه‌السلام» نامش «مليكه» (مليكا) بود، او از طرف پدر، دختر «يشوعا» فرزند امپراطور روم شرقي بود، و از طرف مادر، نوة «شمعون» بود. شمعون از ياران مخصوص حضرت عيسي«عليه‌السلام» و وصيّ او بود.
مليكه با اينكه در كاخ مي‌زيست و با خاندان امپراطوري زندگي مي‌كرد، اما آن چنان پاك و باعفّت بود كه گويي نسبتي با اين خاندان نداشت، بلكه به مادر و خانوادة‌ مادري خود رفته و زندگيش همچون زندگي شمعون، و عيسي بن مريم از صفا و معنويّت و پاكي خاصّي برخوردار بود. از اين رو نمي‌خواست، با خاندان امپراطوري دنيا پرست، بياميزد بلكه دوست داشت و هدفش اين بود كه در يك خانواه پاك خداپرست، زندگي كند، خداوند او را در اين هدف كمك كرد و او را به طور عجيب به خواسته و هدفش رساند.
خواستگاري و مجلس عقد حضرت نرجس «عليها السلام»
مليكه وقتي كه به سنّ ازدواج رسيد، جدّش امپراطور روم، خواست او را به همسري برادرزاده‌اش درآورد. با توجه ‌به اينكه كسي نمي‌توانست از فرمان امپراطور سرپيچي نمايد، امپراطوري از طرف برادرزاده‌اش، از مليكه خواستگاري كرد و سپس مجلس عقد بسيار باشكوهي ترتيب داد كه در آن مجلس سيصد نفر از برگزيدگان روحانيون و كشيشان مسيحي و هفتصد نفر از افسران و فرماندهان ارتش و چهار هزار نفر از اشراف و معتمدين و ثروتمندان شركت داشتند.
مجلس در كاخ با شكوه امپراطور برگزار شد، تخت بزرگي را كه با انواع جواهرات و طلا و نقره و ياقوت و عقيق، آراسته شده بود، در جاي مخصوص كاخ گذاشتند، برادرزاده امپراطور روي آن تخت نشست، تشريفات مراسم عقد فراهم شد، دربانان و خدمتگزاران با لباسهاي مخصوص خدمت هر يك در جايگاه خود ايستادند، در اطراف كاخ قنديلها و چهل چراغها، مجلس را جلوه خاصّي داده بود، ناقوس نواخته شد، روحانيون برجستة مسيحي كنار تخت با عبا و كلاه و لباس مخصوص، شمعدان به دست در دو طرف به صف ايستادند و كتاب مقدّس انجيل در دست داشتند، همين كه انجيل را گشودند كه آيات آن را تلاوت كنند، ناگهان زلزله آمد، كاخ لرزيد، و هر كسي كه روي تخت نشسته بود بر زمين افتاد، خود امپراطور و برادرزاده‌اش نيز از تخت بر زمين افتادند، ترس و لرز حاضران را فراگرفت، يكي از كشيشان بزرگ به حضور امپراطور آمد و عرض كرد: «اين حادثه عجيب، نشانة ‌بلا و خشم خدا و علامت پايان يافتن آيين و مراسم است، ما را مرخص فرماييد برويم» . امپراطور اعلام ختم مجلس كرد، و همه رفتند، سپس دستور داد آنچه كه از تخت و قنديل و چراغ و چيزهاي ديگر كه درهم ريخته و افتاده بود همه را به جاي خود گذاشتند.
اين بار امپراطور تصميم گرفت كه «مليكه» را به همسري برادرزادة ديگرش درآورد، و با خود گفت شايد اين حادثة زلزله، براي آن بود كه «مليكه همسر برادرزاده اوّلي نگردد بلكه همسر برادرزادة دوّمي شود. دستور داد مجلس را در كاخ مثل مجلس سابق آراستند، دربانان و خدمتكاران در جايگاهي مخصوص قرار گرفتند، تخت مخصوص را نيز در جاي خود گذاشتند روحانيّون برجستة مسيحي را بادست گرفتن شمعدانها و با لباسهاي مخصوص در كنار تخت قرار گرفتند، برادرزادة دوّمي بر تخت مخصوص نشست، همين كه مراسم عقد شروع شد، و كشيشان خواستند عقد بخوانند، بار ديگر حادثه زلزله رخ داد و همة‌ حاضران پريشان شدند و رنگها پريد و مجلس به هم ريخت و تختها واژگون شد، امپراطور و برادرزادة دوّمي، از تخت بر زمين افتادند و همه وحشت زده از كاخ بيرون آمدند و به خانه‌هاي خود رفتند.
امپراطور، بسيار ناراحت شد، در اندوه و غم و فكر فرو رفت و لحظه‌اي اين دو حادثه عجيب را فراموش نمي‌كرد.
خواب عجيب نرجس«عليها السلام»
گرچه «مليكا» با آن طينت پاكي كه داشت، خواستار چنين ازدواجي با چنان افرادي نبود، و آرزوي رفتن به خانه‌اي كه پر از صفا و معنويت و خداپرستي باشد مي‌كرد، اما دو حادثه‌اي كه رخ داد، او را نيز غرق در تفكر كرد، با خود مي‌گفت: «سرنوشت من چه خواهد شد، سرانجام كجا خواهم رفت؟ خدايا به من كمك كن و مرا نجات بده...»
او همچنان فكر مي‌كرد و اندوهگين بود تا اينكه شب خوابش برد، در عالم خواب ديد، جدّش شمعون همراه حضرت مسيح «عليه‌السلام» و عدّه‌اي از ياران مخصوص حضرت مسيح«عليه‌السلام» وارد كاخ شدند، ناگهان منبري بسيار با شكوه به جاي تخت امپراطور گذاشته شد، سپس ديد دوازده نفر كه مرداني بسيار خوش سيما و نوراني و زيبا بودند وارد كاخ شدند، در عالم خواب به مليكه گفته شد، اينها كه وارد شدند، پيامبر اسلام «صلي الله عليه و آله» و علي، حسن و حسين، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام كاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادي و امام حسن عسكري«عليه‌السلام» هستند.
ناگهان مشاهده كرد كه پيامبر اسلام«صلي الله عليه و آله» به حضرت مسيح«عليه‌السلام» رو كرد و گفت: ما به اينجا آمده‌ايم تا «مليكه » را از شمعون براي فرزندم «حسن عسكري» خواستگاري كنيم.
حضرت مسيح«عليه‌السلام» به شمعون گفت: به به، سعادت به تو رو كرده، خود را با دودمان محمد«صلي الله عليه و آله» پيوند بده، شمعون از اين پيشنهاد بسيار خوشحال شد. آنگاه حضرت محمد«صلي الله عليه و آله» به منبر رفت و خطبة عقد را خواند و «مليكه» را به عقد امام حسن عسكري «عليه‌السلام» در آورد، و سپس حضرت مسيح و شمعون و ياران مسيح «عليه‌السلام» به اين عقد گواهي دادند.

پذيرفتن اسلام در عالم خواب
«مليكه» مي‌گويد‌: از خواب بيدارشدم ولي ماجراي خواب را به هيچ كس و حتّي جدم امپراطور روم، نگفتم، تا مبادا به من آسيبي برسانند، ولي شب و روز در فكر اين خواب عجيب بودم، و با خود مي‌گفتم من در اينجا، و امام حسن عسكري «عليه‌السلام» در شهري بسيار دور از اينجا، چگونه به خانة ‌او راه مي‌يابم، محبّت امام حسن عسكري «عليه‌السلام» سراسر دلم را گرفته بود تنها به او مي‌انديشيدم تا اينكه بيمار و رنجور شدم، تمام پزشكان روم را به بالين من آوردند، ولي معالجة آنها بي‌نتيجه ماند، چرا كه بيماري من، بيماري جسمي نبود! تا با معالجة آنها خوب شوم.
روزي پدرم كه از من نااميد شده بود، به من گفت: آيا هيچ آروزيي داري تا آن را برآورم،‌ گفتم‌: آرزويم اين است كه به زندانيان مسلمان كه در جنگ اسير و دستگير شده‌اند، سخت نگيريد، و آنها را از شكنجه معاف داريد تا شايد به خاطر اين كار خوب، خداوند حال مرا نيك كند و سلامتي مرا به من بازگرداند، و حضرت مسيح«عليه‌السلام» و مادرش مريم«عليه‌السلام» بر اين كار نيك به من لطف و مرحمت كنند.
پدرم خواستة مرا برآورد، عدّه‌اي از زندانيان مسلمان را آزاد كرد، و مجازات و شكنجة بعضي را بخشيد، بسيار خوشحال شدم، از آن به بعد روز به روز حالم بهتر مي‌شد، همين موضوع باعث شد كه پدرم دستور داد تا بيشتر از زندانيان مسلمان، دلجويي كنند و آنها را ببخشند و خوشنودي آنها را به دست آورند، چهارده شب از اين جريان گذشت، شبي خوابيده بودم،‌ در خواب ديدم فاطمة زهرا «عليها السلام» بانوي بزرگ دنيا و آخرت، همراه مريم«عليها السلام» و بانوان ديگر نزد من آمدند، حضرت مريم به من گفت كه اين بانو مادر همسر توست.
بي اختيار به ياد همسرم امام حسن عسكري «عليه‌السلام» افتادم، و قلبم فرو ريخت و به حضرت فاطمه «عليها السلام» عرض كردم از حسن عسكري گله دارم كه سري به من نمي‌زند ديگر گريه امانم نداد، زار زار گريستم.
فاطمه «عليها السلام» فرمود: تا تو مسيحي هستي، فزندم به سراغ تو نمي‌آيد، اگر مي‌خواهي خدا و حضرت مسيح«عليه‌السلام» از تو خشنود شوند، دين اسلام را بپذير تا چشمت به جمال امام حسن عسكري روشن شود.
گفتم: اي بانوي بزرگ! با تمام وجودم حاضرم كه اسلام را بپذيرم.
فرمود: بگو
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهٌ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداَ رَسُولُ اللهِ؛ گفتم: «گواهي مي‌دهم به يكتايي خدا و پيامبري حضرت محمد«صلي الله عليه و آله»».
آنگاه فاطمه زهرا «عليها السلام» مرا به آغوش محبتش گرفت و نوازش داد و فرمود: خوشحال باش! به تو مژده مي‌دهم كه از اين به بعد امام حسن عسكري «عليه‌السلام» به ديدارت خواهد آمد و تو به زيات او موفّق مي‌شوي!
از خواب بيدار شدم بسيار خوشحال بودم و همواره شهادت به يكتايي خدا و پيامبري محمد«صلي الله عليه و آله» را به زبان مي‌گفتم، و در انتظار ديدار امام حسن عسكري«عليه‌السلام» بودم تا شب بعد شد، در همين فكر و انديشه خوابيدم، در خواب ديدم امام حسن عسكري «عليه‌السلام» به ديدار من آمد، از ديدار او بسيار خوشحال شدم، گله كردم كه چرا به ديدار من نمي‌آمدي با اينكه دلم غرق محبّت تو بود!
فرمود: علت جدايي اين بود كه تو در دين اسلام نبودي، از اين به بعد به ديدار تو خواهم آمد،‌ تا روزي كه خداوند تو را در ظاهر همسر من گرداند.
از خواب بيدار شدم، هر شب آن بزرگوار را مي‌ديدم، از آن به بعد حالم رو به بهبود مي‌رفت و به لطف خدا سلامتي خود را باز يافتم.
جنگ با مسلمانان با روميان
«مليكه» همچنان آروز مي‌كرد كه روزي بيايد و از ميان خاندان امپراطور روم دور شود، و از آلودگي دنيا پرستي اين خاندان نجات يابد تا به افتخار و سعادت خدمت در خانه امام حسن عسكري برسد.
بين مسلمانان و روميان، سالها جنگ بود، گاهي مسلمانان پيروز مي‌شدند و گاهي روميان، طبيعي است كه در جنگ، عدّه‌اي اسير مي‌شدند و آنها را به اسارت مي‌بردند، و در اين جنگهاي پي‌درپي گاهي از مسلمانان اسير روميان مي‌شدند وگاهي به عكس، روميان اسير مسلمانان مي‌شدند.
و در آن زمان رسم بود كه يا اسيران را به عنوان غلام و كنيز، مي‌فروختند و يا آنها را با اسيران خود عوض مي‌كردند.
در يكي از مسافرتها كه «مليكه» با عدّه‌اي از بانوان همراه امپراطور بود، به لشكر اسلام برخوردند، سپاه روم با سپاه اسلام درگير جنگ شد، در اين جنگ مسلمانان پيروز شدند، عده‌اي از زنان از جمله«مليكه »‌اسير مسلمانان شدند، اسيران را بوسيلة كشتي از راه رودخانة دجله به بغداد براي فروش آوردند، يكي از فروشندگان، برده فروش معروفي بنام«عمرو يزيد» بود.
تعيين نمايندة امام هادي«عليه‌السلام» براي خريداري
روزي امام هادي«عليه‌السلام» پدر بزرگوار امام حسن عسكري«عليه‌السلام» يكي از يارانش به نام «بشر بن سليمان» را كه در خريد و فروش برده نيز سابقه داشت در شهر سامرا ديد و نامه‌اي كه به زبان رومي نوشته بود و زير آن را امضا كرده بود به او داد و همياني پول نيز جداگانه به او داد و فرمود: «مي‌خواهم بروي بغداد و با اين هميانِ پول، كنيزي را خريداري كني و به اينجا بياوري».
بشر بن سليمان گفت: بسيار خوب، هر امري بفرمايي اطاعت مي‌كنم.
امام هادي«عليه‌السلام» فرمود: حال بشنو تا توضيح دهم كه چگونه كنيزي را خريداري مي‌كني؟ فلان روز از اينجا به طرف بغداد حركت مي‌كني، سعي كن اوّل صبح فلان روز در كنار پل رودخانة معروف بغداد باشي، وقتي به آنجا رسيدي مي‌بيني چند كشتي كنار آب مي‌آيند تا بار خود را خالي كنند، در اين ميان مي‌بيني زناني را كه اسير كرده‌اند، از كشتيها پياده مي‌كنند و به عنوان كنيز در معرض فروش قرار مي‌دهند.
مشتريها مي‌آيند و كنيزها را مي‌خرند و با خود مي‌برند، همچنان نگاه كن يك وقت مي‌بيني در يكي از اين كشتيها «عمرو بن يزيد» دختري را در معرض فروش قرار مي‌دهد، با اينكه پرده‌داران مي‌خواهند كنيزان را به خريداران نشان دهند، آن دختر، خود را نشان نمي‌دهد، حجاب و عفّت خود را حفظ مي‌كند، ‌او دو لباس حرير پوشيده و يك لباس پوستي گرانبها بر دوش دارد.
خريداران متوجّه او مي‌شوند، و اصرار مي‌كنند كه او را خريداري كنند، او ناراحت مي شود و به زبان رومي‌ مي‌گويد :‌«واي كه حجابم آسيب ديد» يكي از خريداران مي‌گويد: من اين كنيز را به سيصد دينار خريدارم.
آن دختر به او مي‌گويد: «اگر به اندازة ملك سليمان دارايي داشته باشي، حاضر نيستم كنيز تو شوم.»
عمرو بن يزيد به آن دختر مي‌گويد: چاره‌اي نيست، بايد تو را فروخت.
او مي‌گويد: شتاب نكن، آن خريداري كه من مي‌خواهم پيدا مي‌شود، مگر نه اين است كه معامله بايد از روي رضايت باشد.
در اين موقع نزد «عمر بن يزيد» برو؛ بگو نامه‌اي براي اين بانو دارم كه به زبان رومي نوشته شده است، اين نامه را به آن بانو بده بخواند اگر راضي شد، او را براي صاحب نامه كه اوصاف و نشانه‌هاي صاحب نامه در آن نوشته شده، خريداري مي‌كنم، وقتي كه نامه را به او دادي او راضي مي‌شود آنگاه او را خريداري كن و به اينجا بياور.
«مليكه» وقتي كه همراه عدّه‌اي از بانوان اسير شد، براي اينكه كسي او را نشناسد، خود را نرگس ناميد (كه تلفّظ عربي‌اش همان نرجس است)
بشر بن سليمان طبق پيشنهاد امام هادي«عليه‌السلام» همان روز معيّن به بغداد آمد، صبح زود كنار پل بغداد رفت، ديد كشتيها رسيدند، و كنيزها را در معرض فروش قرار دادند، در اين هنگام كنيزي را ديد كه داراي آن اوصافي است كه امام هادي«عليه‌السلام» فرموده بود، خريداران اصرار دارند كه او را بخرند، ولي او مايل نيست كنيز آنها شود.
بُشر جلو آمد و با اجازة فروشنده، نامة امام هادي«عليه‌السلام» را به «نرجس» داد، نرجس تا آن را گشود و خواند، بي‌اختيار منقلب شد و اشك در چشمانش حلقه زد، در حالي كه گرية شوق گلويش را گرفته بود به صاحبش عمرو بن يزيد گفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش، و اصرار و تأكيد كرد كه مرا حتماً به صاحب اين نامه بفروش.
عمرو بن يزيد، گفت: ‌بسيار خوب، مانعي ندارد، آنگاه در مورد قيمت او با بُشر بن سليمان صبحت كرد، او به همان مقدار پولي كه در هميان بود و امام هادي«عليه‌السلام» فرستاده بود، راضي شد. بُشر مي‌گويد: هميان را دادم و كنيز را خريدم و با او از آنجا حركت كرديم. او همواره نامه را بيرون مي‌آورد و مي‌بوسيد و به چشم مي‌كشيد، من از روي تعجب گفتم تو كه هنوز صاحب نامه را نمي‌شناسي چرا اين قدر نامه را مي‌بوسي؟
گفت: «معرفت و شناخت تو اندك است، اگر پيامبر «صلي الله عليه و آله» و جانشينان آنان را مي‌شناختي چنين نمي‌گفتي!»
آنگاه داستان خود را از اوّل تا آخر براي من بيان كرد، من به پاكي و شخصيّت معنوي و فكر بلند و عالي حضرت نرجس«عليها السلام» پي بردم، و از آن پس بيشتر احترامش كردم تا رسيديم، به سامّرا، و او را به حضور امام هادي«عليه‌السلام» بردم.
در اين وقت امام هادي«عليه‌السلام» به او خوش آمد گفت، و احوالپرسي كرد، و سپس خواهر حكيمه خاتون را خبر كرد، و به او فرمود:‌ اين است آن بانوي محترمه‌اي كه در انتظار او بودي، حكيمه او را در آغوش گرفت، و خوش آمد و تبريك به او گفت، امام هادي«عليه‌السلام» به او فرمود: «عزّت اسلام و ذلّت نصرانيّت را چگونه ديدي؟» او عرض كرد: «چگونه چيزي را بيان كنم كه شما بهتر از من مي‌دانيد.»
سپس امام هادي«عليه‌السلام» به خواهرش حكيمه فرمود: او را به خانه ببر و دستورات اسلامي را به او بياموز، او همسر فرزندم حسن، و مادر مهدي آل محمد«صلي الله عليه و آله» خواهد بود.
مژدة امام هادي«عليه‌السلام» به نرجس«عليها السلام»
امام هادي «عليه‌السلام» به «نرجس» رو كرد و گفت:
«مژده باد تو را به فرزندي كه سراسر جهان را با نور حكومتش پر از عدالت و دادگري كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.»
آري اين چنين يك دختر پاك و دانا، ‌خود را از آلودگي كاخ شاهان نجات داد، و در خطّ جدّ مادريش شمعون قرار گرفت، و همين هدف و ايده مقدّس را دنبال كرد، خدا نيز او را كمك كرد تا سرانجام افتخار و لياقت آن را يافت كه همسر امام حسن عسكري«عليه‌السلام» مادر امام زمان حضرت حجّت«عليه‌السلام» گردد.
خواهر امام هادي«عليه‌السلام» حكيمه، او را به عنوان سيّده (خانم) مي‌خواند. آن بانوي با سعادت در سال 261 هجري و به روايتي قبل از شهادت امام حسن عسكري«عليه‌السلام» از دنيا رفت، قبر شريفش در سامّرا كنار قبر منوّر امام حسن عسكري «عليه‌السلام» است.[2]
اين است لياقت و استعداد يك زن كه شخصيّتش به جايي مي‌رسد كه قائم آل محمد«عليه‌السلام» منجي جهان بشريّت، از دامن پاك او برمي‌خيزد.

[=arial,helvetica,sans-serif]
[/]

[1] . نام اصلي نرجس عليها السلام، مليكا بوده است و بعدها، نرگس و صيقل نيز ناميده شده است .

[2]. اقتباس از بحار، ج 5، ص 6 تا 10، رياحين الشريعه ج 3، ص24 تا 32.

خردبین;3336 نوشت:
چه کسانی در زمان ولادت امام زمان حضور داشتند؟ آیا خانواده ی امام زمان (مادر بزرگ، عمو، عمه و ... ) از تولد وی مطلع شدند؟

جمعه پاتزدهم شعبان سال 255 هجری در شهر سامرا حضرت مهدی (عج) چشم به جهان گشود.
حکیمهدختر امام محمد تقی (ع) نقل می کند که امام حسن عسکری (ع) مرا خواست و فرمود : عمه امشب نیمه شعبان است نزد ما افطار کن که خدواند در این شب فرخنده شخصی را متولد می سازد که حجت او در روی زمین می باشد .
عرض کردم : مادر این فرزند مبارک کیست؟ فرمود : نرجس.
گفتم : فدایت شوم اثری از حاملگی در این بانوی گرامی ندیدم!
فرمود : برای همین می گویم نزد ما باش.وارد خانه شدم سلام کردمبانوی عالی مقام نرجس خاتون آمد کفش از پای من بیرون آورد و گفت :ای بانوی من شب بخیر!گفتم:بانوی من و خاندان ما نویی!گفت:نه،منکجاو این مقام بزرگ؟ گفتم : دخترجان امشب خدواند پسری به تو عنایت می فرماید : که سرور دوجهان خواهد بود. تا اینکلام ازمنشنیدبا کمال حجب و حیا نشست. پس از اقمه نماز افطار کردم و خوابیدم،سحرگاه برای انجام نماز شب برخاستم.بعد از نماز دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل او خبری نیست.پس از تعقیب نماز دوباره خوابیدم که پس از لحظه ای با اضطراب بیدار شدم دیدم نرجس نیز بیدار است ولی هیچگونه علامتی در وی مشهود نیست .
نزدیک بود که در وعده امام (ع) تردید کنم که ناگهان امام(ع)در مکانی که تشریف داشتند با صدای بلند مرا صدا زده فرمودند :
عمه : تعجیل مکن که وقت نزدیک است!
همینکه صدای مبارک امام حسن عسکری (ع) را شنیدم مشغول خواندن سوره المسجده و یس شدم.در این موقع نرجس با حال اضطراب از خواب برخاست . منبه وی نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جاری کردم و پرسیدم : آیا درخود چیزی احساس می کنی؟ گفت : آری.
گفتم : ناراحت مباش و دل قوی دار،این همان مژده است که به تو دادم.
اندکی بعد صاحب الامر سلام الله علیه متولد شد آن ماه پاره را دیدم که مواضع هفتگانهسجده را روی زمین گذاشته و ذکر حق می گوید. او را در آغوش گرفتم در حالی که بر خلاف نوزادان دیگر از آلایش ولادت پاک و پاکیزه بود.
در این هنگام امام عسکری (ع) صدا زد : عمه جان ! فرزندم رانزد من بیاور،و او را نزد پدر بزرگوارش بردم،او را به سینه چسبانید و زبان در دهانش گذارد و دست بر چشم و گوش او کشید و فرمود فرزندم با من حرف بزن! آن مولود مسعود گفت : شهادت می دهم به وحدانیت پروردگار و رسالت حضرت محمد(ص)،سپس بر امیرالمومنین(ع) و ائمه طاهرین (ع) درود فرستاد و چون به نام پدرش رسید دیدگان گشود و سلام کرد .
امام(ع) فرمود : عمه جان :او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و باز نزد من برگردان. او را نزد مادرش بردم سلام کرد،مادر نیز جواب سلامش را داد،سپس او ا پیش امام حسن عسکری (ع)برگردانیدم ۱.
بعضی از اسماء و القاب ان گرامی عبارتند از : بقیه الله ، حجت ، خلف صالح،ابوالقاسم،قائم منتظر ، مهدی و (م ح م د) ، ناگفته نماند که نام ( م ح م د ) بنا بر فتوای شیخ انصاری مکروه ، شیخ طوسی حرام و حاجی نوری ذکر آن در مجالس و محافل حرام است ۲ .
1- بخار ،ج51،ص2 2- نجم الثاقب،ص48

خردبین;3336 نوشت:
6 - در ابتدا چه کسی یا کسانی ادعا نمودند که امام عسگری دارای فرزند میباشد؟ و چه دلیلی بر صحت مدعای خود ارائه نمودند؟ 7 - چه کسانی در همان سالهای نخست خردسالی، امام را دیده اند؟ کیفیت دیدار آنها چگونه بوده؟ در کجا؟ کدام شهر؟ خانه چه کسی؟ چند بار؟ 8 - کیفیت زندگی امام زمان در سالهای اول زندگی و دوران خردسالی چگونه بوده است؟ مثلا چه کسی او را شیر داد؟ در خانه ی چه کسی بزرگ و تربیت شد؟

جواب اجمالي:
امام زمان ـ عليه السّلام ـ را در حيات پدر بزرگوارش سه گروه از معاصرينش ديده‌اند: 1. اهل بيتش مانند عمّه‌اش حكيمه خاتون (عمّة امام عسگري ـ عليه السّلام ـ) و خادمان حضرت عسگري مانند ابو نصر ظريف؛ 2. گروه دوم از نواب اربعه عمري كه وكالت امام هادي ـ عليه السّلام ـ و امام عسگري ـ عليه السّلام ـ را داشت و بعد از آن‌ها اوّلين نايب خاص امام زمان (عج) بود كه حضرتش را در حيات پدرش زيارت كرد؛ 3. گروه سوّم شيعيان خاص و اصحاب بزرگوار امام عسگري ـ عليه السّلام ـ از اين امر (ولادت امام مهدي (عج)) مطلع شده و به زيارتش مشرّف شدند از جمله آن‌ها احمد ابن اسحاق قمي و بسياري از شيعيان ديگر كه به حضور حضرتش مشرّف شدند.
جواب تفصيلي:
سال ولادت امام زمان ـ عليه السّلام ـ بنا بر نقل اكثر مورّخين مُعتبر و و محدّثين شيعه و غير شيعه نيمه شعبان سال 255 هـ . ق. مي‌باشد،[1] و سال شهادت امام حسن عسگري ـ عليه السّلام ـ سال 260 هـ .ق. مي‌باشد.[2] بنا‌بر تصريح علماي بزرگ اماميّه مانند شيخ مفيد، آن حضرت در سال شهادت پدر بزرگوارش پنج ساله بود: «وكان عمره عند وفاة ابيه خمس سنين اتاه الله تعالي فيها الحكمه كما اتاها يحي صبياً و جعله اماماً في حال الطفوليه . . .».[3] اين قول مشهور و دقيق بين علماي شيعه و تمام شيعيان است، بنابراين امام دوازدهم ـ عليه السّلام ـ پنج سال در كنار پدر بزرگوارش و در ساية پدر مهربانش زندگي نموده است و اين زندگي و حتي تولد حضرتش به نوعي در خفاء و پنهاني بوده است، علّت اختفاء مربوط به اوضاع سياسي و اجتماعي معاصر امام عسگري ـ عليه السّلام ـ و حتي ائمة پيش از او بوده است به لحاظ امنيت جاني چنان‌كه ولادت برخي از انبياي الهي در خفا و استتار بوده است،[4] شرايط سياسي حاكم بر عصر امام به علت تدابيـر سخت نظامي خلفاي عباسي كه دشمن سرسخت ائمّه بوده‌اند اقتضاء مي‌نمود، كه شيعيان در تقيّة كامل و اختفاء فعّاليت‌هاي مذهبي خود را انجام دهند و ارتباط با ائمه براي شيعيان بسيار سخت انجام مي‌گرفت، تنها وكلاي شيعه در اين دوره با زحمات عديده امكان ارتباط با ائمه را داشتند، مخصوصاً دوره امام عسگري ـ عليه السّلام ـ سخت‌ترين دوران سياسي و اجتماعي براي شيعه محسوب مي‌شود. اين امام عزيز اكثر دوران خويش را در پادگان‌هاي نظامي به سر برد و بخشي از عمر شريفش را نيز كاملاً تحت مراقبت وكنترل شديد نيروها و جاسوسان امنيتي خلفاي جائر و ستم پيشه عباسي بوده است و وظيفة سنگين الهي، امامت را انجام مي‌داد با توجّه به اين اوضاع فشار و خفقان سياسي است كه امام زمان ـ عليه السّلام ـ در كودكي براي خيلي از مردم ناشناخته بود و فقط خصّصين از بزرگان شيعه و نزديكان أئمه و صحابي بزرگ به زيارت حضرت توفيق يافته و او را ديده‌اند و تعداد اين افراد به حدّي است كه يقين آور است علاوه بر اين كه اين رؤيت‌كنندگان خودشان از فقها و از اصحاب بزرگ و كاملاً مورد اطمينان و تأييد ائمه بوده‌اند كه در يقين و اطمينان كامل به كلام آن‌ها جاي هيچ شبهه و شكي را باقي نمي‌گذارد. اسامي اين افراد در كتاب‌هاي حديثي و تاريخي علماي بزرگ شيعه و سنّي آمده است و بسياري از اين افراد خودشان به محضر امام زمان ـ عليه السّلام ـ در زمان امام حسن عسگري ـ عليه السّلام ـ رسيده‌اند با توجّه به اين‌كه در مدّت پنج سال امام عسگري ـ عليه السّلام ـ با خواص از شيعيان ارتباط مستمر داشت يا از طريق وكلاي مخصوص در نواحي مختلف سرزمين اسلامي يا ارتباط مستقيم كه در اين فرصت‌ها امام سعي مي‌نمود جانشين خود را به شيعيان معرفي كند و آن‌ها را از تحير و سر درگمي نجات دهد همان طوري كه ائمه قبل از او علاوه بر تصريح پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه ـ بنام ائمه، شخصاً و عيناً او را به شيعيان معرفي مي‌كرده‌اند تا هيچ كس به دروغ مدّعي مقام امامت نشود كه منجر به انحراف شيعه از مسير حق گردد لذا در سيره تمام ائمه ما مي‌بينيم كه آن‌ها علاوه بر معرفي جانشين خود از آخرين امام معصوم نيز با القاب و اسم خاص آن حضرت به تصريح سخن گفته‌اند و او را به مردم با علائم مخصوص و منحصر به‌فرد معرفي نموده‌اند.
با اين اهتمام به مقام امامت، امام عسگري ـ عليه السّلام ـ هم خبر از ولادت و غيبتش داده و او را شخصاً از دوران نوزادي و تولّد او را با طرق مختلف از جمله فرستادن «عقيقه»،[5] به تمام شيعيان از ولادت آن حضرت خبر داده و او را به بزرگان شيعه نشان داده و در زمان خود شناسانده‌اند تا حجّت بر آن‌ها تمام شده است. در اين‌جا بترتيب از منابع معتبر و مختلف به تبيين برخي از افرادي كه بـه حضور حضرت صاحب الامر (عج) در زمان پدر بزرگوارش مشرّف شده‌اند مي‌پردازيم:
1. محمد بن عثمان العمري همراه چهل نفر از شيعيان آن حضرت را در كودكي ديده‌اند كه امام عسگري ـ عليه السّلام ـ به آن‌ها فرموده است «هذا امامكم من بعدي و خليفة عليكم اطيعوه».[6]
2. كلخي به نقل از ابو هارون كه از شيعيان بوده است نقل مي‌كند كه صاحب الزمان ـ عليه السّلام ـ را ديدم صورتش مانند ماه شب چهاردهم نور مي‌داد.[7]
3. يعقوب بن منقوش هم به نقل از شيخ صدوق (ره) در كمال الدين از جمله كساني است كه حضرت را ديده است.[8] شيخ صدوق از بزرگان شيعه است كه كتاب‌هاي گرا‌ن‌سنگي را در علوم مختلف از خود برجاي گذاشته است كه داراي اعتبار ويژه‌اي در پيش فُقهاي شيعه هستند از جمله كتاب‌هاي بسيار معتبر او كتاب «كمال الدين و اتمام النعمة» است كه آن‌ را درباره امام عصر ـ عليه السّلام ـ نگاشته و تفصيلاً مباحث مختلفي را حول محور مهدويت طرح نموده و تمام شبهات وارده بر اين جريان را در آن جواب داده است كه بسيار قابل توجّه و مناسب است لذا هيچ شبهه‌اي در كتاب و نويسندة آن وجود ندارد و از جهاتي، از جمله نزديكي دوران حياط صدوق به دوران غيبت صغري از نقاط قوت اين كتاب است و ممتاز بودن و برخورداري نويسنده از فضائل نفساني از موارد ديگر امتيازات اين كتاب شريف است كه قابل توجّه مي‌باشد. در حقيقت اين كتاب جواب شبهاتي است كه درباره مسئلة مهدويت و وجود امام عصر (عج) در عصر صدوق بر شيعه وارد شده و صدوق (رض) قاطعانه به آن‌ها پاسخ مستند و مستدل داده است از جمله كتابهاي معتبر شيعه كه به اين مسئله «رويت امام در حيات پدرش» پرداخته، كتاب ارشاد شيخ مفيد است (336-413)، به نقل از ارشاد محمد بن اسماعيل بن موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ كه از نوادگان امام هفتم بود در عراق امام زمان را در كودكي و در حيات پدرش ديده است، حمزة بن موسي بن جعفر به نقل از حكيمه خاتون عمة امام عسگري ـ عليه السّلام ـ كه از جمله روايات بسيار معتبر است او را ديده در حيات پدرش ديده است، اين روايت كه حكيمه خاتون حضرت را ديده است در بسياري از كتاب‌هاي مربوط به موضوع مهدويت كراراً آمده است كه حتّي شب ولادت حضرت صاحب الزمان ـ عليه السّلام ـ آن بانوي مكرّم در خانة امام عسگري ـ عليه السّلام ـ حاضر بوده و افطار را در كنار برادرزاده‌اش بوده و شاهد ولايت آن حضرت بوده است،[9] و او را مكرراً ديده و چشمانش با ديدارش روشن گرديده است «رزقنا الله و اياكم رؤيته» بنابر اين اگر رويت كنندگان حضرت را در يك جمع بندي قرار دهيم مي‌توانيم چنين نتيجه بگيريم كه سه گروه حضرت را ديده‌اند :
1. اهل بيت آن حضرت: مانند حكميه خاتون عمة امام عسگري ـ عليه السّلام ـ و خادمان خانة امام عسگري ـ عليه السّلام ـ در رديف اولين كساني بوده‌اند كه امام را زيارت كرده‌اند الف. ظريف (ابونصر) خادم دودمان امام عسگري ـ عليه السّلام ـ[10] ب. ابوسعيد غانم خادم ديگر امام عسگري ـ عليه السّلام ـ نقل كرده است كه امام زمان ـ عليه السّلام ـ در گهواره بود كه به محضرش شرف ياب شدم . . . به من فرمود: «انا خاتم الاوصياء و بي يدفع الله عن اهلي و شيعتي».[11]
ج. «و روي محمد بن يعقوب رفعه عن نسيم الخادم و خادم ابي محمد ـ عليه السّلام ـ . . .» وارد شدم به حضور امام زمان ـ عليه السّلام ـ بعد از اين‌كه ده شب از ولادتش مي‌گذشت، در اين حال عطسه نمودم به من فرمود: «يرحمك الله. . . ». فقال «الا ابشرك في العطاس، هو امان من الموت ثلاتة ايام».[12]
2. گروه دوم كه از ديدار امام در حيات پدرش مسرور شده‌اند از نواب حضرتش بودند، عثمان بن سعيد عمروي چنانكه قبلاً نيز گفته شد.
3. گروه سوم از زيارت كنندگان حضرت در عهد امام عسگري ـ عليه السّلام ـ اصحاب خاص و شيعيان نامدار حضرت بوده‌اند كه به برخي از آنها اشاره كرديم و بسياري از بزرگان شيعه از جمله علماي شهر قم و شيعيان خاص امام عسگري ـ عليه السّلام ـ به زيارت حضرت صاحب الزمان ـ عليه السّلام ـ در زمان حيات پدرشان رسيده‌اند.
براي آگاهي بيشتر در اين مورد مطالعه (كتاب سيماي آفتاب) توصيه مي‌شود.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . محمد بن محمد، شيخ المفيد، الارشاد ج 2،چاپ اول، قم، آل البيت،1413ـ ص 339.
[2] . همان، ص 336.
[3] . همان، ص 339.
[4] . شيخ الطائفه طوسي، كتاب الغيبة، طهران (انتشارات نينوي الحديثه، بي‌تا) ص 74 ـ و ـ شيخ مفيد «پيشين» ص 336 علت مخفي بودن ولادت را توضيح داده است.
[5] . شيخ طوسي «غيبت»، (انتشارات نينوي)، ص 14 و 148؛ بحارالانوار مجلسي، چاپ دارالكتب، ج 51، ص 22.
[6] . محمد بن علي (شيخ صدوق) كمال الدين ج 2، چاپ سوّم، قم، جامعة مدرسين، 1416، ق، ص 435.
[7] . محمد بن علي (صدوق) كمال الدين ج 2، چاپ سوم ، (قم جامعه مدرسين 1416 ه.ق ص 435.
[8] . همان، ص 437.
[9] . محمد بن محمد (شيخ مفيد) الارشاد ج 2- چاپ اول (قم،آل البيت)، 1413، ص 351، و كمال الدين (پيشين) ص 424.
[10] . بحار الانوار «پيشين» ج ص 22 و ارشاد مفيد «مفيد پيشين»ج 2، ص 354، و غيبة شيخ طوسي «پيشين»ص 148.
[11] . غيبت شيخ طوسي «پيشين» ص 148 و منتخب الاثر، آيت الله صافي، چاپ هفتم، مكتبة الداوري، قم، ص 360.
[12] . همان، «غيبت شيخ طوسي»، ص 139.

خردبین;3336 نوشت:
امام زمان در چند سالگی به امامت رسید؟ اگر در کودکی به امامت رسید؟ آیا یک کودک خردسال میتواند امام و پیشوای دینی و سیاسی و اجتماعی هزاران انسان بالغ دیگر باشد؟

امامان معصوم ما جملگي بر اثر شمشير باطل يا زهر دشمنان خدا ، شزبت شهادت نوشيدند، هر يك به هنگام شهادت خود، بر اساس وحي الهي كه بر پيامبر اكرم (ص)نازل شده بود ،وديعه امامت امّت را به جانشين بعد از خود مي سپردند و بدين ترتيب ،امام بعدي كه حجّت خدا بر خلق بود ،زمام امور شيعيان را به دست گرفته ،مسائل و مشكلات آنها را حل و فصل مي كرد و زمين لحظه اي از امام معصوم و جامعه اسلامي، آني از رهبر و پيشوا خالي نمي ماند، چرا كه بر اساس روايات اگر زمين لحظه اي از حجت خدا و امام معصوم خالي باشد ، اهلش را فرو مي برد و نيز جامعه ي مسلمان اگر بدون رهبر و مقتدا باشد،ارسال رسل و انزال كـُـتـُب ،بيهوده خواهد بود و رسالت پيامبر اكرم(ص) نيمه تمام مانده،دين خدا در معرض انحراف و تباهي قرار خواهد گرفت.
در اين راستا ، وقتي كه امام حسن عسكري(ع) درست پنج سال بعد از ولادت حضرت مهدي(عج)يعني در سال 260 هجري قمري توسط حكومت باطل خلفاي عباسي مسموم شد و امامت جامعه اسلامي به جانشين بعدي آن حضرت يعني امام مهدي (عج) منتقل شد و حضرتش هر چند در سن كودكي بود،رهبري و امامت امت را به عهده گرفت.
حتما مي پرسيد امامت حضرت مهدي آن هم در سن 5 سالگي؟؟؟
پاسخ اين سوال اين است كه سن جانشين بعدي در مورد به عهده گرفتن امامت ،اثري ندارد، چرا كه اينان خليفه خدا در روي زمين هستند و به اذن او از ابتدا ي طفوليت تا آخر ين لحظه حيات از علم لد نـّي و قدرت الهي برخوردارند.به عبارت ديگر امامان معصوم انسانهايي ما فوقي هستند كه خدا آنها را به جانشيني خود در روي زمين برگزيده است تا دين اسلام را از خطر انقراض و انحراف ، رهايي بخشد واين وعده الهي كه ((ما دين خود رانگه ميداريم )) جامه عمل بپوشد . اين از اين رو خداوند حكيم براي تحقق اين امر شرايط و اختيارات لازم را در ابتداي تولّد به آنها عطا كرده است .
پس از شهادت حضرت امام حسن عکسری(ع) عده ای از شیعیان و دوستان آن حضرت که آگاهی چندانی نداشتند به تصور اینکه جعفربن علی برادر امام حسن عسکری(ع) امام و پیشوای شیعیان است ‌شهادت آن حضرت را به وی تسلیت و پیشوایی اش را به خیال خام خود تبریک گفتند . روشن نبودن ولادت حضرت مهدی (عج) برای همه شیعیان این ابهام و تصور را تقویت می کرد..
سپس یکی از اطرافیان به جعفر گفت:برادرت کفن شده و آماده نماز است براو نماز بخوان .
وی در حالی که عده ای ازشیعیان او را همراهی می کردندبرای نماز خواندن حرکت کرد و بالای سر جنازه آن حضرت قرار گرفت
ناگاه کودکی از میان جمعی جلو آمد و عبای جعفر را گرفت و فرمود:عمو! کنار برو من امام شیعیان هستم و شایستگی نماز خواندن بر جنازه پدرم را دارم .
جعفر کناررفت و حضرت مهدی(عج) در سن پنج سالگی برپدرش نماز خواند.
ناگفته نماند که برای حضرت مهدی )عج) این امکان وجود داشت که پیش از آمدن جعفر بطور پنهانی بر جنازه پدربزرگوارش نماز بخواند ولی آن حضرت درمقابل چشم شیعیان که ناظر صحنه بودند و عده ای از آنها تصور میکردند که جعفر امام و جانشین حضرت عسکری (ع) است وی را کنازد و خود بر پیکر پاک امام نماز خواند تا بدین وسیله شبهه امامت جعفر که در ذهن عده ای رسوخ کده بود برطرف شود و همگان بدانند که وی صلاحیت امامت را ندارد و امام بعد از حضرت عسکری(ع) تنها فرزند خردسالش حضرت بقیه الله (عج)است .

آيا يك كودك پنج ساله مي تواند امام شود ؟
پاسخ : البته معلوم است كه هر كسي قابليت احراز مقام امامت يا نبوت را ندارد، بلكه بايد از حيث روح در مرتبه اعلاي انسانيت قرار گرفته باشد تا لياقت ارتباط با عوالم غيبي و دريافت علوم و ضبط آنها را داشته باشد. و همچنين از حيث تركيبات جسماني و قواي دماغي در كمال اعتدال باشد تا بتواند حقايق عالم هستي و افاضات غيبي را بدون خطا و اشتباه به عالم الفاظ و معاني تنزل داده و به مردم ابلاغ كند.

لذا پيغمبر و امام از حيث افرينش ممتازند وبه واسطه همين استعداد و امتياز ذاتي است كه خداوند متعال آنان را به مقام شامخ نبوت و امامت انتخاب مي كند. اين امتياز از همان اوان كودكي در وجود آن بزرگواران موجود است ، لكن اگر صلاح باشد و شرايط موجود شود و مانعي هم در كار نباشد آن افراد برجسته رسما به مقام و منصب نبوت و امامت معرفي مي شوند ومامور حفظ و تحمل احكام مي گردند، اين انتخاب و نصب ظاهري ، چنانكه گاهي بعد از بلوغ يا در زمان بلوغ وبزرگي انجام مي گيرد، ممكن است در ايام كودكي تحقق پذيرد.

چنانكه عيسي مسيح در گهواره ، با مردم سخن گفت و رسما اعلان كرد كه من پيامبر خدا و صاحب كتاب و مقام نبوتم :« قال اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبييا و جعلني مباركا اين ما كنت و اوصاني بالصلوه و الزكاه مادمت حيا...»1

از اين آيه به خوبي استفاده مي شود كه حضرت عيسي در همان ايام كودكي پيغمبر و صاحب كتاب بوده است.

همچنين حضرت يحيي در دوران صباوت و صغر سن به مقام نبوت رسيده ، چنانكه در آيه شريفه آمده كه :« يا يحيي خذ الكتاب بقوه و اتيناه الحكم صبيا»2

بنابراين ، وقتي عيسي مسيح و حضرت يحيي مي توانند در كودكي به مقام نبوت برسند، چه مانعي دارد كه حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه) نيز در سنين كودكي به مقام امامت برسد، جالب اينجاست كه ائمه قبلي خبر داده بودند كه سن امام زمان كمتر از سن ساير ائمه است، چنانكه امام باقر عليه السلام فرمود :حضرت صاحب الامر سن مباركش از تمام ما كمتر و گمنام تر است»3

اتفاقا بعضي ازائمه نيز در سن قبل از بلوغ به مقام امامت رسيدند،‌مثلا امام جواد عليه السلام در هنگام شهادت حضرت رضا هفت يا نه ساله بوده و به دليل همين صغر سن بعضيها در امامتش ترديد كردند. به منظور حل اين مشكل و رفع ترديد گروهي از بزرگان شيعه به محضر امام جواد رسيدند و صدها معضله و مسائل مشكل را از وي پرسيدند و جواب كافي دريافت كردند و كراماتي را نيز مشاهده كردند كه شك و شبهه آنان برطرف شد.4

امام علي النقي نيز شش سال و پنج ماه از سن شريفش گذشته بود كه پدرش به شهادت رسيد و امامت به وي منتقل شد.5

بنابراين ، مساله صغر سن و رسيدن به مقام امامت در سن كودكي اختصاص به امام عصر عليه السلام ندارد.

كودكان نابغه :6

در بين اطفال عادي نيز افراد نادري ديده مي شوند كه از حيث استعداد و حافظه ، نابغه عصر خويش بوده و قواي دماغي و ادراكات آنان ، از مردان چهل ساله هم بهتر است ، به عنوان نمونه به بعضي از موارد اشاره مي كنيم :

الف ) بوعلي سينا يكي از اين افراد است . ازوي نقل شده كه گفته است :«چون به حد تميز رسيدم مرا به معلم قرآن سپردند، و پس از آن به معلم ادب ، پس هر چه را شاگردان بر استاد اديب قرائت مي كردند، من همه را حفظ مي كردم. بعلاوه استاد مرا به كتابهاي ذيل تكليف كرد : «الصفات» ، « غريب المصنف» ، «ادب الكاتب» ، « اصلاح المنطق » ، « العين» ، « شعر و حماسه» ، « ديوان ابن رومي» ، « تصريف مازني» و « نحو سيبويه» .

پس همه را در مدت يك سال نيم از بر كردم و اگر تعويض استاد نبوددر كمتر از اين مدت حفظ مي كردم و چون بهده سالگي رسيدم ، مورد تعجب اهل بخاري بودم‌. پس از آن شروع كردم به ياد گرفتن فقه و چون به دوازده سالگي رسيدم بر طبق مذهب ابي حنيفه فتوي مي دادم‌، پس از آن شروع كردم به علم طب و « قانون» را در سن شانزده سالگي تصنيف كردم و در سن 24 سالگي خود را در تمام علوم متخصص مي دانستم».7

ب ) فاضل هندي كه درباراش چنين نوشته اند :« قبل از رسيدن به سن سيزده سالگي تمام علوم معقول و منقول راتكميل كرده بود و قبل از دوازده سالگي به تصنيف كتاب پرداخت».8

ج) سيد محمد حسين طباطبايي قمي كه در عصر ما در سن پنج و نيم سالگي حافظ همه قرآن شد و هم اكنون كه در سال 1376 است ، مشغول به تحصيل دروس حوزوي است و آنچنان بر مبناي آيات قرآن مسلط است كه در گفتگو معمولا با آيات قرآن سخن مي گويد و به سوالات پاسخ مي دهد.

د) رقيه محمدي دختر هفت ساله اي كه اينجانب او را همراه پدرش روزي در قم منزل ايه الله صالحي مازندراني ديدم،‌علاوه بر اين كه حافظ كل قرآن است و از هر موضوعي كه مي خواستي آيه اي تلاوت مي كرد، به تمامي لهجه ها و قرائت هاي قراء معروف عصر آشنايي داشت و به طريق هر قاري كه مي خواستند قرآن مي خواند.

هـ) «توماس يونگ» كه بايد او را از جمله بزرگترين دانشمندان انگلستان به حساب آورد از كودكي عجوبه اي بود. از دو سالگي خواندن را مي دانست و در هشت سالگي ، خود به تنهايي به آموختن رياضيات پرداخت و از نه سالگي تا چهارده سالگي اوقات فراغت خويش را در بين فواصل كوتاه ساعات درس به آموختن زبانهاي فرانسه ، ايتاليايي ، عربي ، فارسي و عبري صرف كرد و زبانهاي مذكور را به خوبي ياد گرفت. در بيست سالگي مقاله اي درباره تئوري رويت ، به جامعه پادشاهي فرستاد و در آن شرح داد كه چگونه مي توان به وسيله تغيير انحناي زجاجيه چشم همواره تصوير را واضح ديد».9

اگر صفحات تاريخ را ورق بزنيد‌، امثال و نظاير اين نوابغ را زياد خواهيد يافت . اگر در بين افراد عادي مساله اينچنين است ، چه استبعادي دارد كه خداوند متعال امام عصر را كه حجت حق و علت متعيه عالم است در سن پنج سالگي منصوب گرداند و تحمل و ضبط احكام را به عهده اش واگذار كند؟

خردبین;3336 نوشت:
دلیل غیبت امام زمان چه بود

اقعیت آن است که به گونه اى معیّن نمى توان علت یا علل خاصى را براى غیبت امام زمان(ع) بیان کرد. شاید بر همین اساس باشد که در متون دینى علت غیبت، از مسایلى دانسته شده است که تنها خداوند حکمت و اسرار آن را مى داند.(1)
در روایات به برخى از علل غیبت اشاره شده است:
1_ آزمایش مردم: یکى از سنت هاى مهم الهى آزمایش بندگان و انتخاب صالحان و گزینش پاکان است. غیبت مهدی(ع) عامل مهم آزمایش است؛ زیرا گروهى ایمان استوارى ندارند و نسبت به امام بدبین شده و چنین مى پندارند که اگر امام زمانى وجد دارد پس چرا ظهور نمى کند و غیب او طولانى است؟ از امام علی(ع) نقل شده است که حضرت دلیل غیبت را غربال انسان هاى صالح از گمراه و دانا از نادان مى داند(2) و امام ششم فرمود: «و هر جویندة باطلى در آن به شک مى افتد...».(3)
2_ حفظ جان امام زمان(ع): امامان معصوم(ع) حجت هاى خداوند بر زمین بوده واگر وجود مقدس آن ها نباشد نظام هستى به هم خورده و آنان واسطة فیض الهى اند. مردم در هر زمانى از وجود مقدس امام زمان(ع) بهره مند مى گردند. گرچه به ظاهر امام زمان را نمى بینند و یا نمى شناسند. متأسفانه برخى از انسان هاى دنیا گرا و ریاست طلب که حضور امام را با منافع خویش در تضاد مى بینند در صدد بر مى آیند که امام را به قتل برسانند؛ همان گونه که ائمة دیگر را به شهادت رساندند. شهادت امام علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) که فاجعه اى براى جهان اسلام بود، در راستاى سیاست خصمانه عدالت ستیزان به وجود آمد.
خداوند به وسیلة غیبت، امام زمان را از قتل حفظ کرده است، زیرا اگر حضرت از آغاز زندگى میان مردم ظاهر مى شد، او را مى کشتند. یکى از یاران امام صادق(ع) روایت مى کند که حضرت فرمود: «امام منتظر، پیش از قیام خویش مدّتى از چشم ها غایب خواهد شد». عرض کردم: چرا؟ فرمود: «بر جان خویش بیمناک خواهد بود».(4)
3_ آزادى از بیعت: امام زمان(ع) هیچ رژیمى را حتى از روى تقیّه، به رسمیت نشناخته و نمى شناسد و حاکمان ستمگر را غاصب دانسته و حکومت آنان را غیر مشروع مى داند. از این رو بیعت با آنان راجایز ندانسته و تحت سلطة حکومت هیچ ستمگرى قرار نمى گیرد.(5) اگر امام زمان(ع) غایب نبود باید با طاغوت و طاغوتیان مبارزه نموده، به شهادت مى رسید؛ از این رو وجود ظاهرى امام موجب مى شد که یا حضرت با رژیم هاى ستمگر بیعت کند – که قطعاً بیعت نمى کرد – و یا در راه مبارزه با حکومت هاى غاصب به شهادت رسیده و زمین خدا خالى از حجّت مى ماند. حسن بن فضّال مى گوید: امام هشتم فرمود: «گویى شیعیانم را مى بینم که هنگام مرگ سوّمین فرزند [امام حسن عسکری] در جستجوى امام خود، همه جا را مى گردند اما او را نمى یابند». عرض کردم : چرا غایب مى شود؟ فرمود: «براى این که وقتى با شمشیر قیام مى کند بیعت کسى در گردن وى نباشد».(6)
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
1. لطف الله صافی، منتخب الاثر، ص 330 – 331.
2. کمال الدین، ج 2، ص 158.
3. همان، ص 203.
4. اصول کافی، ج 1، ص 337؛ طوسی، کتاب الغیبه، ص 202.
5. مهدى پیشوایی،‌ سیرة پیشوایان، ص 672.
6. بحارالانوار، ج 51، ص 152.

خردبین;3336 نوشت:
عثمان بن سعید عمری، نایب اول امام زمان، دقیقا در چه سالی ادعا کرد که او نایب امام زمان است

اولين نايب خاص امام زمان(عج) در آغاز مدت غيبت صغراي ايشان، شخصي به نام عثمان بن سعيد عمري (260 – 267 هجري قمري) از بزرگان شيعه بود.
وي در شهر سامرا به روغن‌فروشي اشتغال داشت و از اين رو به «سمان» (روغن‌فروش) مشهور شده بود. وي تحت پوشش شغلش فعاليت‌هاي ديني و مسئله وكالت و نيابت را پنهان نگاه مي‌داشت.
عثمان بن سعيد عمري از اصحاب امام هادي(ع) و وكيل آن حضرت بود، به طوري كه آن حضرت او را به عنوان فردي موثق و مورد اعتماد به اصحاب خود معرفي مي‌كرد. وي پس از رحلت امام هادي(ع) وكيل امام حسن عسگري(ع) شد و هنگامي كه گروهي از شيعيان يمن خدمت امام(ع) رسيده بودند، آن حضرت به عثمان ماموريت داد تا اموالي را كه آنها آورده‌اند تحويل بگيرد و سپس وي را به عنوان وكيل خود به آن‌ها معرفي كرد و بنا بر اين خبر امام در حضور 40 نفر از شيعيان مورد اعتماد، جانشين خود را معرفي و اظهاركرد آن‌ها ديگر مهدي(ع) را نخواهند ديد و از آنان خواست تا در طول غيبت امام دوازدهم از عثمان، نماينده او پيروي كنند.
با شهادت امام حسن عسگري(ع)، عثمان به ظاهر كار تغسيل و تكفين امام(ع) را بر عهده گرفت و پيكر آن حضرت را دفن كرد.
دوران نيابت عثمان بن سعيد عمري به لحاظ اين كه سالهاي اوليه غيبت امام(عج) بود، دشواري‌هاي خاصي داشت؛ نخستين مشكل او اقدام وسيع حكومت براي دستيابي به امام(عج) و يا يافتن نشانه‌اي از وجود آن حضرت بود، اما اقدامات بي‌نتيجه حكومت براي يافتن نشانه‌اي از امام مهدي(عج) و رعايت شديد تقيه و احتياط از جانب عثمان بن سعيد عمري موجب شد دستگاه حكومت يقين كند امام عسگري(ع) فرزندي از خود برجاي نگذاشته است.
عثمان بن سعيد عمري پنج نكته را با احساس رضايت در نامه‌اي به برخي شيعيان اظهار مي‌كند و مي‌گويد: "سلطان گمان مي‌كند امام عسگري(ع) بدون داشتن فرزندي از دنيا رفته است؛ از اين رو اموال امام را تقسيم كرده و به كسي كه در آن هيچ حقي نداشته، داده است و ايشان، (امام مهدي(عج)) ساكت ماندند و وكيلانشان فعاليت‌هاي آن حضرت را بدون واهمه از توقف آن به واسطه تفتيش حكومت انجام مي‌دهند..."
اين نكته حائز اهميتي بود كه مي‌توانست تا حدودي از جو اختناق و فشار بر شيعيان بكاهد. عثمان بن سعيد عمري با توجه به همين امر پس از شهادت امام عسگري(ع) از سامرا كوچ كرد و به بغداد رفت. بديهي است كه او در سامرا به عنوان يك چهره شاخص شيعه شناخته مي‌شد، ولي بغداد شهر بزرگي است كه از قصر حكومت عباسي در شهر سامرا فاصله داشت و عثمان به واسطه اينكه در اين شهر كمتر شناخته شده بود با آزادي‌ بيشتري مي‌توانست به فعاليت‌هاي خود ادامه دهد.
وي در بروز ماجراي جعفر، برادر امام حسن عسگري(ع) هيچ دخالت مستقيمي نداشت و چنان‌كه اشاره شد، پس از تدفين امام حسن عسكري(ع) به بغداد آمد و به دليل موقعيت ممتاز و چهره شناخته شده او در بين اصحاب امام حسن عسكري(ع)، وكلاي حاضر در اين شهر به قبول نيابت وي و پيروي از دستورات ايشان روي آوردند. ولي با اين همه برخي شيعيان از پرداخت وجوه شرعي به وي خودداري مي‌كردند، تا زماني كه نشانه‌اي ارائه دهد كه نيابت و وكالت او از جانب امام(ع) را تاييد كند. اين عملكرد شيعيان در حقيقت همان شيوه‌اي بود كه در گذشته و براساس معيارهاي مشخص شده از جانب ائمه(ع) براي تشخيص امام بر حق به كار مي‌گرفتند و اينك درباره نايبان و وكيلان وي نيز به آن تمسك مي‌جستند كه در نهايت اين قضايا با ديدار و مشاهده برخي نشانه‌ها از وكلا و نيز دريافت پيغامي از امام و اثبات نيابت وي خاتمه يافت.
مي‌توان درباره دوران نيابت عثمان بن سعيد عمري به اين نكته نيز اشاره كرد كه از جمله اتفاقات زمان وي ظهور كساني بود كه ادعاي سفارت و نيابت امام زمان(عج) را داشتند كه در يك مورد از آن مي‌توان به صدور توقيعي (دست‌خطي) از ناحيه امام(عج) اشاره كرد كه در آن به كذب بودن ادعاي يكي از اين افراد اشاره شده بود و نيز در ديگر موارد اين ادعاهاي دروغين به زودي رسوا مي‌شدند؛ زيرا چنانچه گفته شد شيعيان ملاك‌هاي سنجش و تشخيص را در دست داشتند و مدعيان وكالت و نيابت امام(ع) را براي يافتن نشانه‌هايي بر صدق گفتارشان مي‌آزمودند. ولي در نهايت پيروان برخي از اين افراد باقي مي‌ماندند و در زمان‌هاي ديگر سر بر مي‌آوردند.
دوران نيابت نايب اول چندان طولاني نبود. با اينكه تاريخ دقيق وفات وي ذكر نشده است، ولي با توجه به شواهد و قرائن مي‌توان گفت او پيش از سال 267 هجري قمري درگذشته و طبق روايتي پيكرش در قسمت غربي بغداد در محل مسجد درب به خاك سپرده شد كه اين نكته مورد تاييد شيخ طوسي نيز هست.
منبع: «اوضاع سياسي، اجتماعي و فرهنگي شيعه در غيبت صغري»، حسن حسين‌زاده شانه‌چي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول، سال 1386

خردبین;3336 نوشت:
3 - امام زمان در چه سالی ولادت یافت؟ -
خردبین;3336 نوشت:

چه کسانی از باردار بودن مادر امام زمان آگاه بودند؟



باسلام حدمت دوست عزيز


قبل از پاسخ به سوال جنابعالي نكته اي را ياد آور مي شوم كه در چنين مباحثي و به طوركلي در مورد مسائل تاريخي قبل از قضاوت براي اينكه واقعا به حقيقت دست يابيم بايد تمام شراط زمتني و مكاني را در نظر بگيريم

واگر اتفاقي براي ما قبول نكردني ويا در اين زمان و با اين شرايط كمي براي ما عجيب بود زود ان را رد نكنيم و
خودمان را در آن شرايط بگذاريم و وقايع اتفاق افتاده را با شرايط آن رمان بسنجيم
انشاءالله به راه راست هدايت شويم



دوازدهمين امام معصوم(ع) در نيمه شعبان 255 هجري در شهر سامرّا ديده به جهان گشود.1


او همنام پيامبر اسلام(م ح م د) و هم كنية آن حضرت (ابوالقاسم) است.2 پدر او امام حسن عسگري(ع) بوده و مادرش نرجس است.3


البته برخي نرجس را به نام "ريحانه"، "سوسن" و "صيقل" نيز ذكر كرده اند.4


در تاريخ از زبان حكيمه خاتون،‌ دختر امام جواد(ع) در خصوص ولادت امام زمان(ع) چنين آمده است: ابومحمد حسن عسكري(ع) كسي را دنبال من فرستاد كه امشب (نيمه شعبان )

براي افطار نزد من بيا، چون خداوند امشب حجب خدا را آشكار مي كند. پرسيدم: اين مولود چه كسي است؟
حضرت فرمود: از نرجس. عرض كردم: من در نرجس خاتون هيچ اثر حاملگي مشاهده نمي كنم.

امام فرمود: موضوع همين است كه گفتم. من در حالي كه نشسته بودم، نرجس خاتون آمد و كفش از پايم بيرون آورد و
فرمود: بانوي من! حالتان چطور است؟ من گفتم: تو بانوي من و خانواده ام هستي.
او از سخن من تعجب كرده، ناراحت شد و فرمود: اين چه سخني است؟

گفتم: خداوند در اين شب به تو فرزندي عطا مي كند كه سرور و آقاي دنيا و آخرت خواهد شد.
نرجس خاتون از سخن من خجالت كشيد.

سپس بعد از افطار، نماز عشا را به جا آوردم و به بستر رفتم. چون پاسي از نيمة شب گذشت، برخاستم و نماز شب خواندم. بعد از تعقيب نماز به خواب رفتم و دوباره بيدار شدم.
در اين هنگام، نرجس نيز بيدار شد و نماز شب به جا آورد. سپس از اتاق بيرون رفتم، تا از طلوع فجر با خبر شوم. ديدم فجر اوّل طلوع كرده و نرجس در خواب است.


در آن حال، اين سؤال به ذهنم خطور كرد كه چرا حجّت خدا آشكار نشد. نزديك بود، شكي در دلم ايجاد شود كه ناگهان حضرت امام حسن عسگري(ع) از اتاق مجاور صدا زد: اي عمه! شتاب مكن كه موعد نزديك است.


من نيز نشستم و سورة "الم سجده و ياسين" (طبق نقلي ديگر سورة قدر) را خواندم.
هنگامي كه مشغول خواندن قرآن بودم، ناگهان نرجس خاتون با ناراحتي از خواب بيدار شد. من با شتاب خودم را به او رساندم و پرسيدم چيزي احساس مي كني؟
نرجس فرمود: آري.

بدو گفتم: نام خدا را بر زبان جاري كن، اين همان موضوعي است كه اوّل شب به تو گفتم. مضطرب مباش.
در اين حال، پردة نوري ميان من و او كشيده شد. ناگاه متوجه شدم كه كودك ولادت يافته است. چون جامعه را از روي نرجس برداشتم، آن مولود سر به سجده گذاشته و مشغول ذكر خدا بود.

هنگامي كه او را بر گرفتم،‌ ديدم پاك و پاكيزه است.
در اين هنگام،‌ حضرت امام حسن عسكري(ع) صدا زد: عمه! فرزندم را نزد من بياور.
وقتي كه نوزاد را خدمت آن حضرت بردم، او را در آغوش گرفت و بر دست و چشم و مفاصل كودك، ‌دست كشيد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود: فرزندم! سخن بگو. سپس آن طفل گفت:


" اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد انّ محمّداً رسول الله" پس از آن به امامت اميرمؤمنان حضرت علي(ع) و ساير ائمه معصومين عليهم السلام شهادت داد.5

خردبین;3336 نوشت:
من چند سوال در مورد ولادت و ادعای وجود امام زمان دارم که تقاضا مینمایم پاسخ بفرمایید(البته این سوالات را در سایت دیگری هم مطرح نمودم، اما پاسخ منطقی و عالمانه و یقین آور دریافت نکردم):

با سلام خدمت خردبین

اگر اشکالی نداشته باشد لطفا آدرس سایتی را که این سوالات را مطرح کرده ولی جوابی نگرفته اید را برایمان بنویسید که من هم سری به آن سایت بزنم ممنون از لطفی که می کنید

خردبین;3336 نوشت:
- چه کسانی در همان سالهای نخست خردسالی، امام را دیده اند؟ کیفیت دیدار آنها چگونه بوده؟



شيخ صدوق از احمد بن اسحق روايت كرده كه گفت رفتم به خدمت امام حسن عسكري«عليه السلام» و مي‏خواستم از آن حضرت سوال كنم
كه امام بعد از او چه كسي مي‏باشد حضرت پيش از آنكه سؤال كنم فرمود كه اي احمد خداي عز و جل از روزي كه آدم را خلق كرده است تا حال زمين را خالي از حجت نگردانيد و تا روز قيامت هم از حجت خدا خالي نخواهد گذاشت و به بركت او بلاها را از اهل زمين دفع مي‏كند و به سبب او باران را از آسمان نازل مي‏كند و محصولات زمين را پر بركت سازد، گفتم يا بن رسول اللَّه پس امام و خليفه تو كيست؟
حضرت برخاست و داخل خانه شد و كودكي با خود آورد مانند ماه شب چهارده و سه ساله مي‏نمود گفت اي احمد اين است امام بعد از من و اگر نه اين بود كه تو گرامي هستي نزد خدا و حجتهاي او اين را به تو نمي‏نمودم

اين فرزند نام و كينت او موافق نام و كنيه حضرت رسول است و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد

پس از آنكه پر از جور و ستم شده باشد، اي احمد مثل او در اين امّت همانند خضر و ذوالقرنين است به خدا سوگند غايب خواهد شد غايب شدني كه نجات نيابد
از غيبت او از هلاك شدن و گمراه گرديدن مگر كسي كه خدا او را ثابت بدارد بر اعتقاد به امامت او و توفيق دهد خدا او را كه دعا كند براي تعجيل فرج او... (1)

1) كتاب منتخب‏الاثر، ص 345.


خردبین;3336 نوشت:
- چه کسانی در زمان ولادت امام زمان حضور داشتند؟ آیا خانواده ی امام زمان (مادر بزرگ، عمو، عمه و ... ) از تولد وی مطلع شدند؟

با سلام خدمت دوستان



اسامي پنج نفر را در اين مورد مي‏توان نام برد:
1 - حكيمه دختر امام جواد (ع) . . كمال الدين، ص 424.
2 - زن قابله. . الغيبة، طوسي، ص 242-240.
3 و4 - نسيم وماريه. . كمال الدين، ص 430
5 - كنيز امام عسكري (ع). . کمال الدین، ص 431.

برای توضیحات بیشتر می توانید به منابع مراجعه کنید

خردبین;3336 نوشت:
- در ابتدا چه کسی یا کسانی ادعا نمودند که امام عسگری دارای فرزند میباشد؟ و چه دلیلی بر صحت مدعای خود ارائه نمودند؟

عدّه زيادي از اصحاب امام عسكري (ع) وديگران از ولادت امام زمان (ع) خبر داده‏اند، اينك به برخي از آنها اشاره مي‏كنيم:



1 - ابوالفضل حسين بن حسن علوي مي‏گويد: "دخلت علي أبي‏محمد الحسن بن علي(ع) بسرّمن‏رأي فهنّأته بولادة ابنه القآئم"؛ "بر امام عسكري (ع) در سامرا وارد شدم تا در



ولادت صاحب‏الزمان (ع) به آن حضرت تهنيت بگويم."



. بحارالأنوار، ج 51، ص 17، ح24.




2 - احمد بن محمّد مي‏گويد: "خرج عن أبي‏محمد(ع) حين قتل الزبيري: هذا جزآء من افتري علي اللَّه تبارك وتعالي في أوليائه زعم أنّه يقتلني وليس لي عقب، فكيف رأي قدرة اللَّه عزّوجلّ. وولد له وسمّاه م‏ح‏م‏د سنة ستّ وخمسين ومأتين"؛ "
بعد از كشته شدن زبيري
نامه‏اي از امام عسكري (ع) به دستم رسيد كه در آن نوشته شده بود: اين جزاي كسي است كه بر خدا واوليايش افترا ببندد، وگمان كند كه مي‏تواند بدون جانشين، مرا بكشد، وقدرت خدا را چگونه ديده است. آن گاه مي‏گويد: فرزندي براي آن حضرت در سال 255 زاييده شد كه اسم ايشان را "محمّد" گذاشت."



. همان، ص 4، ح 4.




3 - ابو هاشم جعفري مي‏گويد: "قلت لأبي‏محمّد (ص): جلالتك تمنعني من مسألتك، فتأذن لي أن أسألك. فقال: سل! قلت: يا سيّدي! هل لك ولد؟ فقال: نعم..."؛ "به امام عسكري (ع) عرضكردم: "جلالت شما مانع از سؤال كردن من است، آيا اجازه سؤال به من مي‏دهيد؟ حضرت فرمود: سؤال كن. عرض كردم: اي آقاي من! آيا براي شما فرزندي است؟ فرمود: آري...".
. كافي، ج 1، ص 328، ح 2.



4 - شيخ طوسي به سندش از نسيم وماريه نقل كرده است: "لمّا خرج صاحب الزمان (ع) من بطن أمّه سقط جاثياً علي ركبتيه، رافعاً سبابته نحو السمآء ثمّ عطس. فقال: الحمد للَّه ربّ العالمين وصلّي اللَّه علي محمّد وآله عبداً... زعمت الظلمة أنّ حجّة اللَّه داحضة ولو أذن لنا في الكلام لزال الشكّ"؛ "
هنگامي كه صاحب‏الزمان (ع) از شكم مادرش بيرون آمد بر دو زانوي
خود قرار گرفت، انگشت سبابه خود را به طرف آسمان اشاره كرد، سپس عطسه‏اي كرد وفرمود: "الحمد للَّه ربّ العالمين وصلّي اللَّه علي محمّد وآله عبداً داخراً غير مستنكف ولامستكبر". آن گاه فرمود: ظالمان گمان كرده‏اند كه حجّت خدا زايل خواهد شد، واگر براي ما اذن در كلام داده شود به طور حتم شك زايل خواهد شد."

. الغيبة، طوسي، ص 245.



5 - شيخ طوسي؛ روايتي را از كامل بن ابراهيم مدني وقصه ملاقات او با امام عسكري (ع) نقل كرده كه در آن چنين آمده است: "فجاءت الريح فكشفت طرفه فإذا أنا بفتيً كأنّه فلقة قمر من أبنآء أربع سنين أومثلها، فقال لي: يا كامل بن ابراهيم! فاقشعررت من ذلك وألهمت أن قلت: لبيك يا سيدي! فقال: جئت إلي وليّ اللَّه وحجّته وبابه تسأله هل يدخل الجنّة إلّا من عرف معرفتك؟ وقال بمقالتك؟ فقلت: اي واللَّه"؛ "
...بادي زد وپرده كنار رفت، ناگهان
كودكي را به مانند پاره ماه با حدود چهار سال سن يا همين اندازه مشاهده كردم.

چبه من فرمود: اي كامل بن ابراهيم! بدنم از اين خطاب لرزيد والهام شدم كه بگويم: لبيك اي آقاي من!
حضرت فرمود: تو نزد ولي خدا وحجت وباب او آمده‏اي تا از او سؤال كني آيا به جز كسي كه مثل معرفت تو را داشته وهمانند تو مي‏گويد داخل بهشت مي‏شود؟ عرض كردم: آري...".
. همان، ص 247.



6 - عمرواهوازي مي‏گويد: "أراني أبومحمد(ع) ابنه وقال هذا صاحبكم بعدي"؛ "امامعسكري (ع) فرزند خود را به من نشان داد وفرمود: اين صاحب شما بعد از من است."



. الارشاد، ج 2، ص 348.



شيخ حرّ عاملي؛ مي‏گويد: "كليني وديگران به سندهايشان نقل كرده‏اند كه جماعت زيادي امام زمان (ع) را بعد از ولادتش ملاقات كردند كه از آن جمله عبارتند از: محمد بن اسماعيل بن موسي بن جعفر،
حكيمه دختر محمّد بن عليّ عموي پدرش، ابوعلي بن مطهر،

خادم ابراهيم بن عبده، ابو عبداللَّه بن صالح، ابراهيم بن ادريس،
جعفر بن علي عمويش، عمرواهوازي، ظريف خادم، فارسي، مدائني وديگران".



. اثبات الهداة، ج 3، ص 442.



7 - معاوية بن حكيم ومحمّد بن ايوب بن نوح ومحمّد بن عثمان عَمْري مي‏گويند: "عرض علينا أبومحمد الحسن بن علي(ع) ونحن في منزله وكنّا أربعين رجلاً. فقال: هذا إمامكم من بعدي وخليفتي عليكم أطيعوه ولاتتفرّقوا من بعدي..."؛ "امام عسكري (ع) در منزل خود فرزندش را بر ما كه چهل نفر بوديم عرضه داشت وفرمود: اين امام شما بعد از من وجانشين من بر شماست، او را اطاعت كنيد وبعد از من متفرّق نشويد...".



. كمال الدين، ص 435.

با سلام در روایت ابو سهل نوبختی که از متکلمان بوده و گرایش معتزلی داشته تصریح به رویت امام زمان شده
ابوسهل نوبختي مي گويد خدمت امام حسن عسکري (ع) رسيدم در هنگام بيماري حضرت ، که به همان بيماري از دنيا رحلت فرمود. در نزد آن حضرت بودم که به خادم خود فرمود : «اي عقيه ، براي من آب جوشانيده و دارو بياور». پس جوشانيد و صيقل ، مادر حضرت حجه (عج) ، آن را براي امام حسن (ع) آورد. همين که پيمانه را به دست آن جناب داد و خواست بياشامد ، دست مبارکش لرزيد و قدح به دندانهاي نازنينش خورد.
پيمانه را پايين گذاشت و به عقيه فرمود : «داخل اين اتاق مي شوي ، کودکي در حال سجده مي بيني ، او را نزد من بياور». ابوسهل مي گويد که عقيه گفت : من براي پيدا کردن آن طفل داخل شدم . ناگاه به نظرم به کودکي افتاد که سر به سجده نهاده بود و انگشت سبابه خود را به سوي آسمان بلند کرده بود. بر آن جناب سلام کردم . نماز خود را مختصر کرد و چون تمام کرد ، عرض کردم : مولاي من مي فرمايد شما نزد وي برويد». در اين هنگام ، مادرش صيقل آمد و دستش را گرفت و او را به نزد پدرش امام حسن (ع) برد.
ابوسهل مي گويد چون آن کودک به خدمت امام حسن (ع) رسيد ، سلام کرد و من به او نگاه کردم . ديدم که رنگ مبارکش روشن است و موي سرش پيچيده است و بين دندانهايش فاصله است . همين که امام حسن (ع) نگاهش به کودکش افتاد ، گريست و فرمود : «اي سيد اهل بيت ! مرا آب بده ، همانا من به سوي پروردگار خود مي روم .» آن آقازاده آن پيمانه آب جوشانيده را با دارو به دست خويش گرفت و پدر را سيراب کرد .
چون امام حسن عسکري (ع) آب را آشاميد ، فرمود : «مرا براي نماز مهيا کنيد». پس در کنار آن حضرت دستمالي افکندند و آن کودک پدر خود را يک مرتبه وضو داد و بر سر و قدمهاي او مسح کشيد ، پس امام حسن عسکري (ع) به وي فرمود : «بشارت باد تو را اي پسرک من ، تويي مهدي و حجت خدا بر روي زمين ، و تويي پسر من و منم پدر تو ، تويي محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (ع) ، پدر تو رسول خدا (ص) است و تويي خاتم ائمه طاهرين و بشارت داد به تو رسول خدا (ص) و نام و کنيه داد تو را ، و اين عهدي است به من از پدرم و از پدرهاي پاک تو ». آنگاه امام حسن عسکري (ع) در همان وقت وفات کرد . (غيبت ، ص165؛ منتهي الآمال ، ص 1038).
در روایت احمد بن اسحاق نیز که نمایندگی مردم قم را بر عهده داشت و از ثقات می باشد به این مطلب تصریح شده است
احمد بن اسحاق مي گويد : خدمت امام عسکري (ع) آمدم و خواستم در مورد جانشيني ايشان صحبت کنم .
حضرت بدون پرسش من فرمود : «اي احمد ، همانا خدا از وقتي که آدم (ع) را آفريده ، زمين را از حجتي خالي نگذاشته است و تا قيامت به وسيله ي حجت او ، بلادفع مي شود و باران مي بارد و برکات نازل مي شود». عرض کردم : «اي فرزند رسول خدا! جانشين شما چه کسي است ؟» . او با شتاب به درون خانه رفت . پسري سه ساله ، که مانند ماه تمام نوراني بود ، بر روي دوش خود آورد و فرمود : «اي احمد ، اگر تو نزد خدا و حجت او گرامي نبودي ، به تو نشانش نمي دادم . او همنام رسول خدا (ص) و هم کنيه ي او و کسي است که زمين را پر از عدل مي سازد. مثل او ، مثل خضر است و ذوالقرنين . به خدا او غايب مي شود و در زمان غيبت او ، نجات نمي يابد ، مگر کسي که خدا را بر اعتراف به امامت او ثابت قدم بدارد و موفق سازد که براي تعجيل در فرج او دعا کند ». عرض کردم : «آيا نشانه اي دارد که من دل من به او مطمئن شود؟». در اين وقت ، آن کودک با زبان عربي فصيح گفت : «منم بقيه الله در زمين ، همان که از دشمنان خدا انتقام مي گيرد ، اي احمد ، پس از مشاهده ي من ، دنبال اثر نگرد» .( اکمال الدين ، ص384).
همچنین شيخ صدوق به سند معتبر از ابولاديان ، روايت کرده که مي گويد من خدمتگزار حضرت امام حسن عسکري (ع) بودم و نامه هاي آن جناب را به شهرها مي بردم . روزي در زمان بيماري آن حضرت ، که بر اثر آن رحلت فرمودند ، مرا طلبيد و چند نامه به مدائن نوشت و فرمود : «بعد از پانزده روز به سامرا بازخواهي گشت و صداي شيون از خانه ي من خواهي شنيد و مرا در آن وقت ، غسل مي دهند». گفتم : «اي آقا! وقتي اين اتفاق افتاد ، امامت با کيست ؟ فرمود : «هر که جواب نامه ي مرا از تو طلب کند ، او امام بعد از من است ». گفتم : علامتي ديگر بفرما؟ فرمود : «هر که بر من نماز بخواند ، جانشين من خواهد بود». گفتم : «ديگر؟» گفت : «هر که بگويد در هميان چه چيز است ، او امام شماست».
ابوالاديان مي گويد جلال حضرت ، مانع از آن شد که بپرسم کدام هميان . پس آن نامه ها را به اهل مدائن رسانيدم و جوابها را گرفته ، برگشتم . چنانچه فرموده بود ، روز پانزدهم داخل سامرا شدم . صداي نوحه و شيون از منزل منور آن امام مطهر بلند شده بود. چون به در خانه آمدم ، جعفر (برادر امام) را ديدم که بر در خانه نشسته و شيعيان گرد او آمده اند و به او براي وفات برادرش تسليت مي گويند و براي امامت به او تبريک مي گويند. پس جلو رفتم و تسليت و تبريک گفتم؛ ولي او هيچ سئوالي از من نکرد.
در اين حال ، عقيه ي خادم بيرون آمد و به جعفر گفت : «برادر تو را کفن کرده اند ، بيا و بر او نماز بخوان » . جعفر برخاست و شيعيان با او همراه شدند . چون به حياط خانه رسيديم ، ديديم که حضرت امام حسن عسکري (ع) را کفن کرده و بر روي تابوت گذاشته اند . جعفر ايستاد تا بر برادر خود نماز بخواند ، هنگامي که خواست تکبير بگويد ، طفلي گندمگون با مويي پيچيده و دنداني مانند پاره ي ما بيرون آمد و عباي جعفر را کشيد و گفت : «اي عمو ، عقب بايست که من نماز بر پدر خود از تو سزاوارترم».
جعفر عقب ايستاد و رنگش پريد . آن کودک جلو ايستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز خواند و آن جناب را در کنار امام هادي (ع) دفن کرد. بعد متوجه من شد و گفت : «جواب نامه را که با توست بده». جواب نامه را دادم و با خود گفتم که دو نشان از آن نشانها که حضرت امام حسن عسکري (ع) فرموده بود ، ظاهر شد و يک علامت ديگر مانده بيرون آمدم پس حاجز وشا براي آنکه حجت بر جعفر تمام کند که او امام نيست ، گفت : «اين طفل چه کسي بود؟» . جعفر گفت :«والله من او را هرگز نديده بودم و نمي شناختم ».
در اين حال جماعتي از اهل قم آمده بودند و از احوال حضرت امام حسن عسکري (ع) سئوال مي کردند. چون دانستند که وفات يافته ، پرسيد : «امامت با کيست ؟» مردم به سوي جعفر اشاره کردند . پس نزديک رفتند و تسليت و تبريک گفتند و بعد گفتند : «با ما نامه و مالي چند است ، بگو که نامه ها از چه جماعتي است و مالها چه مقدار است ، تا به تو تسليم کنيم». جعفر برخاست و گفت : «مردم از ما علم غيب مي خواهند».
در آن حال ، عقيه ي خادم از جانب امام زمان (عج) آمد و گفت : «با شما نامه ي فلان شخص و فلان و فلان است و همياني هست که در آن هزار اشرفي است ، و در آن ميان ، ده اشرفي هست که با طلا آن را روکش کرده اند». آنها نامه ها و مالها را تسليم کردند و گفتند : «هر که تو را فرستاده که اين نامه ها و مالها را بگيري ، او امام زمان است ». آنگاه من فهميدم که مراد امام حسن عسکري (ع) همين هميان بود. (منتهي الآمال ،ص1035 ، کمال الدين و تمام النعمه ، ج 2 ،ص476-479 ؛ غيبت ،ص155).
البته روایات در این مورد فراوان است که بنده به همین اندازه کفایت می نمایم

خردبین;3336 نوشت:
8 - کیفیت زندگی امام زمان در سالهای اول زندگی و دوران خردسالی چگونه بوده است؟ مثلا چه کسی او را شیر داد؟ در خانه ی چه کسی بزرگ و تربیت شد؟

با سلام خدمت دوست عزیز

ایشان نیز مثل یک آدم و بنده خدا زندگی کردند فقط به خاطر شرایط ویژه آن زمان و حفظ جان ایشان از دست دشمنان به طور پنهانی زندگی می کردند و در پست های بالا کسانی که ایشان را دیده اند با ذکر سند نقل کردیم.

در ضمن برادر عزیز شما در مورد یکی از بزرگان هم عصر ما جواب این سوال را می توانی بنویسی؟ برادر عزیز مادر مورد کسی صحبت می کنیم که 1300و اندی سال پیش زندگی کرده .
چه توقعه ای از شیعیان داری تمام علمای شیعه آنچه از تاریخ به دست ما رسیده سخن می گوییم و اگر این را نیز نمی دانید بدانید که در اگثر این زمانها شیعه در اقلیت بوده وبیشتر آنچه که بدست تشیع در این زمان رسیده تلاش علما در زمان تقیه است برای حفظ دین .

شاید تک تک این سوالات جواب داشته باشد.ثم ماذا ؟که چه کسی شیرداده و...

شما فرموه اید که برای این سوالات در سایت دیگر جواب نگرفتم جواب از تاریخ وذکر مسائل تاریخی را چطور باید قبول کرد؟ چه روشی برای قبول مسایل تاریخی پیشنهاد می کنید ؟ بفرمایید ماهم همان راه را طی کنیم؟

سمه تعالی
کتاب از آیةالله ابراهیم امینی .میتواند تمام سوالات شما را پاسخ دهد البته اگر واقعا در پی پاسخ مناسب هستید د رغیر این صورت نمی توانم کمکتان کنم .


[=&quot]
[/]

[=&quot]امام عسكري (ع) در ماه ربيع الاول سال 232 هجري متولد شد. او معاصر با حكومت سه نفر از حاكمان بني عباس؛ يعني معتز، مهتدي ومعتمد بوده است. معتمد عباسي تعصّب وكينه خاصي نسبت به اهل بيت: داشت. از جمله كارهاي او اين بود كه بعد از شهادت امام عسكري (ع) دستور داد خانه حضرت را تفتيش كرده، تا از وجود فرزند حضرت آگاه شود، واين به جهت سعايتي بود كه جعفر به دستگاه حاكم كرده بود[/].

[=&quot]داوود بن اسود مي‏گويد: امام عسكري (ع) عصايي به من داد وفرمود: اين را به عَمْري برسان. در بين راه عصا شكست، ناگهان مشاهده كردم كه در ميان آن نامه‏اي است. خدمت امام كه رسيدم جريان را بازگو كردم. حضرت فرمود: "... وإذا سمعت لنا شاتماً فامض لسبيلك الّتي أمرت بها وآياك أن تجاوب من يشتمنا أوتعرفه من أنت، فأنا ببلد سوء ومصر سوء وامض في طريقك فإنّ أخبارك وأحوالك ترد إلينا فاعلم ذلك"؛ "هر گاه مشاهده[/] [=&quot]كردي كه كسي ما را دشنام مي‏دهد تو به دنبال مأموريتي كه فرستاده شدي برو، ومبادا درصدد پاسخ او برآيي يا خودت را به او معرفي كني، زيرا ما در بد شهري قرار داريم، تو به راه خودت ادامه بده، زيرا اخبار واحوال تو به ما مي‏رسد، اين را به خوبي بدان[/]."

[=&quot]. بحارالأنوار، ج 50، ص 283، ح 6. [/]

[=&quot]وحتي مشاهده مي‏كنيم كه امام به اصحاب خود دستور مي‏دهد تا هيچ كس به او سلام نكند وبا دست به او اشاره ننمايد؛ زيرا در غير اين صورت جانش در امان نخواهد بود[/].

[=&quot] . همان، ص 269. [/]

[=&quot]حضرت (ع) براي ملاقات با شيعيان خود مكاني را معين مي‏كرد ومي‏فرمود: "صيروا إلي موضع كذا وكذا وإلي دار فلان بن فلان. العشاء والعتمة في ليلة كذا، فإنّكم تجدوني هناك..."؛ "در فلان مكان وفلان خانه، شب هنگام مراجعه كنيد كه مرا در آنجا خواهيد[/] [=&quot]يافت[/]."[=&quot]. همان، ص 304[/]

[=&quot]محمّد بن عبدالعزيز بلخي مي‏گويد: صبح هنگامي در خيابان گوسفندفروشان نشسته بودم كه ناگهان مشاهده كردم امام عسكري (ع) از منزل خود خارج شده وبه سوي خانه عمومي مي‏رود. در دلم گفتم: اگر فرياد زنم كه اين مرد، حجت خداست، بر شما باد كه او را بشناسيد مرا خواهند كشت؟ هنگامي كه حضرت به من نزديك شد با انگشت سبّابه خود بر دهان خود اشاره فرمود كه ساكت باش!. همان شب حضرت را ملاقات كردم، فرمود: "إنّه هو الكتمان أوالقتل فاتّقِ اللَّه علي نفسك"؛ "يا بايد كتمان كني[/] [=&quot]ويا اينكه به قتل خواهي رسيد. بر خودت از خدا بترس[/]."[=&quot]. بحارالأنوار، ج 50، ص 289. [/]

[=&quot]به همين جهت است كه مرحوم مقدس اردبيلي مي‏فرمايد: "هرگاه حديثي از "رجل" نقل شد، مقصود امام حسن عسكري (ع) است[/]".

[=&quot] . جامع الرواة، ج 2، ص 462. [/]

[=&quot]اين قضايا وضعيت بس دشوار سياسي عصر امام عسكري (ع) وزمان ولادت امام زمان (ع) را مي‏رساند. وبه همين جهت است كه ولادت آن حضرت در اختفاي تام صورت پذيرفت[/].

[=&quot]در اين بين امام عسكري (ع) دو وظيفه را دنبال مي‏كرده است: [/]

[=&quot]يكي اينكه حضرت درصدد اثبات ولادت ووجود فرزندش بوده است وديگر اينكه طوري بايد فرزندش را معرفي كند كه جانش در خطر نيفتد[/].

با سلام دوست عزیز این نکته را می گویم تا شما از تاریخ به اندازه توقع داشته باشید
در مورد اکثر امامان در مورد نام مادرشان اختلاف است
در مورد تاریخ شهادت اکثر ایمه حتی حضرت علی ع اختلاف است
در مورد تاریخ تولد و کیفیت تولد اکثر ایمه اختلاف است
در مورد بیشتر عمر ایمه ما کزارش تاریخی نداریم
در مورد یاران انها اختلاف است
در مورد افکار انان و کیفیت رفتار انان با خلفا1 اختلافات تاریخی داریم
در باره تعداد فرزندان مکان دفن و .... انان اختلاف در گزارشا ت تاریخی وجود دارد
این اختلافات تنها درباره امامان نیست که شما گمان برید در تاریخ درباره انان اهتمامی نبوده بلکه در مورد پیامبر و خلفا و دانشمندان و ... در گزارشات تاریخی این ابهامات و اختلافات فراوان وجود دارد
این خاصیت تاریخ است حتی شما در تاریخ معاصر با همه دقت در کتابت و چاپ و اسناد مختلف اختلافات و ابهامات تاریخی فراوان می بینید
در مورد امام زمان با توجه به خطرات در مورد ان حضرت و پنهانکاری درباره ان حضرت (همانطور که میدانید بعضی از کنیزان امام عسکری سالها پس از شهادت ان امام در زندان خلفا بودند و مورد تفتیش بودند تا مهدی موعود را بیابند)این ابهامات و اختلافات عادتا دو چندان شده
این حقیقت تاریخ است لذا شما توقع نداشته باشید دینتان را با تاریخ ثابت نمایید بلکه تاریخ نهایتا در حد قرینه می تواند ما را کمک نماید این اشتباه متاسفانه همواره دامنگیر افادی بوده که گمان کرده اند هر انچه در تاریخ ثابت نشد پس نیست
تاریخ را به اندازه بضاعت ان بها بدهید

با تشکر از همه سروران و کارشناسانی که به سوالات بنده پاسخ دادند.
بنده پاسخ برخی سوالات خودم را دریافت نمودم، برخی از آنها هم همچنان بی پاسخ مانده اند و در برخی موارد هم پاسخی که داده شد، با برخی وقایع تاریخی یا روایات دیگر یا حتی آیات قرآنی تعارض دارد؛ که به تدریج آنها را مطرح میکنم.

گمنام;3417 نوشت:

خردبین;3336 نوشت:
1 - امام عسگری چند زن و فرزند و کنیز داشت؟

2 - امام عسگری در چه سالی وفات نمود؟

امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ از جمله اماماني است که در سنين جواني به شهادت رسيدند ولي با اين حال آن حضرت مدتي از دوره جواني خود را همراه پدر بوده و در حدود 22 سالگي پدر را از دست داد[10] آن حضرت قبل از اينکه داغ پدر ببيند در حدود 20 سالگي برادر بزرگتر خود را نيز از دست داد و فراغ برادر براي آن حضرت سخت بود، چنان که نقل شده حضرت در ماتم برادر خيلي بي تابي مي نمودند[11] و همچنين امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ در دوره اي که نزد پدر بودند برخورد و رفتار خلفا را با پدر بزرگوار خويش مشاهده مي نمودند و از ظلمي که در حق اهلبيت ـ عليهم السلام ـ روا مي داشتند بي خبر نبود و از جمله اينکه از خبر تخريب قبر و بقعه امام حسين ـ عليه السّلام ـ و جسارت طاغوتيان به آن مکان مقدس محزون شد. در مورد ازدواج آن حضرت نيز اختلاف هست برخي مي گويند آن حضرت در زمان پدر با نرجس خاتون ازدواج کردند[12] ولي برخي مي گويند بعد از شهادت پدر اين امر محقق شد.[13] در هر صورت امام با کنيزي ازدواج نمودند که مادر صاحب الزمان (عج) شد.
امام هادي قبل از رحلت، پسرش ابومحمد حسن ـ عليه السّلام ـ را به حضور طلبيد و نور حکمت و مواريث پيامبران و سلاح امامت را بدو سپرد و به امامت وي تصريح کرد و در حضور ياران مورد اعتماد خويش به او وصيت کرد و شهادت آن حضرت در چهل سالگي رخ داد و در سامرا مدفون گرديد.[14] امام حسن عسکري بعد از رحلت پدر به نص صريح آن حضرت و ائمه گذشته به امامت شيعيان اثني عشري رسيد. مدت امامت آن حضرت با توجه به تاريخ شهادت پدر 254 هـ.ق و همچنين تاريخ شهادت خود آن حضرت که 260 هـ.ق گفته شده[15] تقريباً 6 سال بوده[16] و سن آن حضرت در زمان به شهادت رسيدن نيز 28 سال گفته شده است.
و شيخ مفيد گفته: امام حسن عسکري در يکم ربيع الاول سال 260 هـ.ق مريض شد و در روز هشتم همان ماه در روز جمعه در سن 28 سالگي شهيد و در خانه خودش در سامرا مدفون گرديد.[17]
و براساس روايتي که از امام صادق ـ عليه السّلام ـ نقل است که فرمودند: همه ما يا کشته مي شويم و يا مسموم.
لذا درباره اماماني که روايتي درباره شهادتشان در دست نيست بر اين باوريم که خلفاي جور آنان را به شهادت رسانده اند.[18]

1 -بنده جوابم را نگرفتم که امام عسکری دقیقا چند زن و کنیز و داشت. آیا ایشان بجز نرجس، کنیز دیگری هم داشتند؟

2 - از آنجایی که نرجس خاتون کنیز بوده، آیا همخوابگی با کنیز در اسلام نیاز به عقد نکاح دارد و یا نزدیکی با کنیز نیازی به عقد ندارد (آیه 5 و 6 سوره مومنون: و الذين هم لفروجهم حافظون الا علي ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين)؟

اما بیانی که در مورد شهادت امام عسکری داشتید، بسیار عجیب است. چرا که خود شما اذعان دارید که روایتی و خبری از شهادت ایشان در دست نیست و حتی در نقل خودتان از شیخ مفید هم آمده است که امام عسکری بر اثر بیماری طبیعی فوت نموده است. به نظر میرسد که فرمایش شما در مورد شهادت امام عسکری، جزمیت انگاری است و دلیلی بر آن وجود ندارد. همچنین بدون شک به صرف یک روایت از امام صادق، نمیتوان تمام وقایع تاریخی را قلب و تحریف نمود. پر واضح است که یکی از معیارهای صدق و کذب روایات و احادیث، انطباق آنها با واقعیتها میباشد. و وقتی ما میبینیم که مثلا امام عسکری به مرگ طبیعی فوت نموده است، باید در صحت آن حدیث شک کنیم، نه اینکه واقعیت تاریخی را تحریف نماییم. اگر قرار باشد که بخواهیم تمام وقایع تاریخی را بر اساس روایات تحریف کنیم، دیگری اثری از تاریخ و واقعیت باقی نمی ماند.

سال وفات امام عسکری را نیز بنا به فرمایش شما، 260 هـ.ق در نظر میگیریم.

گمنام;3419 نوشت:

خردبین;3336 نوشت:
3 - امام زمان در چه سالی ولادت یافت؟

در مورد تاريخ تولّد امام مهدي (عج) چهار قول وجود دارد:
قول اوّل ـ اين قول که معروف ترين و مستندترين قول است، تاريخ تولّد آن حضرت را نيمه شعبان سال 255 هـ. ق مي داند. ثقة الإسلام کليني مي نويسد: «وُلد ـ عليه السلام ـ للنصف من شعبان سنةَ خمس و خمسين و مئتين؛ امام مهدي ـ عليه السلام ـ در نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج هجري قمري متولد شده است».[1]
علامه مجلسي در بحارالأنوار نيز همين تاريخ را ذکر مي کند.[2]
از شهيد اوّل (ره) نيز نقل شده است که: «ولد ـ عليه السلام ـ بسّر مَنْ رأي يومَ الجمعة ليلا خامس عشر شعبان سنة خمس و خمسين و مأتين؛ امام مهدي ـ عليه السلام ـ در سامرا، جمعه شب، هنگام در پانزدهم شعبان 255 هـ. ق به دنيا آمد».[3]
ابن خلکان، يکي از علماي اهل سنّت نيز همين تاريخ را تاريخ ولادت امام مهدي ـ عليه السلام ـ مي داند.[4]
قول دوم ـ در برخي از مآخذ، تاريخ تولّد حضرت مهدي (عج) سال 256 هجري ضبط شده است. کتاب کمال الدين[5] شيخ صدوق الغيبة[6] شيخ طوسي، از جمله اين منابع است.
قول سوم ـ ابو جعفر محمّد بن جرير طبري، تاريخ ولادت امام مهدي ـ عليه السلام ـ را سال 257 هـ ق دانسته است.[7]
قول چهارم ـ برخي، مانند علي بن عيسي اربلي[8] و ابن اَبي الثلج بغدادي،[9] تاريخ ولادت امام مهدي (عج) را سال 258 هـ ق ذکر کرده اند.
همان گونه که از شهيد اوّل نقل شد، مکان ولادت آن حضرت، شهر سامراء است[10] که در نزديکي شهر بغداد قرار دارد. اين شهر، بعد از شهادت امام رضا ـ عليه السلام ـ در دوره حکومت معتصم عباسي بنا گرديد.

بنا به فرمایش شما، چهار قول در مورد سال ولادت امام زمان وجود دارد: 255هـ.ق (که معروف ترین قول است)، 256هـ.ق، 257هـ.ق، 258هـ.ق.
بنابراین امام زمان در زمان وفات امام عسکری (260 هـ.ق)، 2 یا 3 یا 4 یا 5 ساله بوده است.

خردبین;3336 نوشت:
4 - مادر امام زمان چه کسی بود؟ نژاد و مذهب مادرش چه بود؟ در چه سالی فوت کرد؟ چه کسانی از باردار بودن مادر امام زمان آگاه بودند؟

گمنام;3420 نوشت:
در جنگهاي قديم، رسم بود وقتي كه شهر يا روستايي را فتح مي‌كردند، مردان و زنان لشكر دشمن را اسير مي‌نمودند و آنها را به عنوان برده مي‌آوردند، و در بازارها مي‌فروختند.
مادر امام زمان(عج) بانوي بسيار ارجمند و پاك باعفّت يعني حضرت «نرجس» (نرگس) از دختراني است كه در ميان اسيران جنگي، از روم شرقي (حدود تركيه فعلي) به عراق آورده شد،

تقاضا دارم بفرمایید که فتح روم شرقی توسط مسلمانان در چه سالی واقع شد؟ و نرجس در کدام نبرد اسیر گردید؟

گمنام;3420 نوشت:
مليكه وقتي كه به سنّ ازدواج رسيد، جدّش امپراطور روم، خواست او را به همسري برادرزاده‌اش درآورد. با توجه ‌به اينكه كسي نمي‌توانست از فرمان امپراطور سرپيچي نمايد، امپراطوري از طرف برادرزاده‌اش، از مليكه خواستگاري كرد و سپس مجلس عقد بسيار باشكوهي ترتيب داد كه در آن مجلس سيصد نفر از برگزيدگان روحانيون و كشيشان مسيحي و هفتصد نفر از افسران و فرماندهان ارتش و چهار هزار نفر از اشراف و معتمدين و ثروتمندان شركت داشتند.
مجلس در كاخ با شكوه امپراطور برگزار شد، تخت بزرگي را كه با انواع جواهرات و طلا و نقره و ياقوت و عقيق، آراسته شده بود، در جاي مخصوص كاخ گذاشتند، برادرزاده امپراطور روي آن تخت نشست، تشريفات مراسم عقد فراهم شد، دربانان و خدمتگزاران با لباسهاي مخصوص خدمت هر يك در جايگاه خود ايستادند، در اطراف كاخ قنديلها و چهل چراغها، مجلس را جلوه خاصّي داده بود، ناقوس نواخته شد، روحانيون برجستة مسيحي كنار تخت با عبا و كلاه و لباس مخصوص، شمعدان به دست در دو طرف به صف ايستادند و كتاب مقدّس انجيل در دست داشتند، همين كه انجيل را گشودند كه آيات آن را تلاوت كنند، ناگهان زلزله آمد، كاخ لرزيد، و هر كسي كه روي تخت نشسته بود بر زمين افتاد، خود امپراطور و برادرزاده‌اش نيز از تخت بر زمين افتادند، ترس و لرز حاضران را فراگرفت، يكي از كشيشان بزرگ به حضور امپراطور آمد و عرض كرد: «اين حادثه عجيب، نشانة ‌بلا و خشم خدا و علامت پايان يافتن آيين و مراسم است، ما را مرخص فرماييد برويم» . امپراطور اعلام ختم مجلس كرد، و همه رفتند، سپس دستور داد آنچه كه از تخت و قنديل و چراغ و چيزهاي ديگر كه درهم ريخته و افتاده بود همه را به جاي خود گذاشتند.
اين بار امپراطور تصميم گرفت كه «مليكه» را به همسري برادرزادة ديگرش درآورد، و با خود گفت شايد اين حادثة زلزله، براي آن بود كه «مليكه همسر برادرزاده اوّلي نگردد بلكه همسر برادرزادة دوّمي شود. دستور داد مجلس را در كاخ مثل مجلس سابق آراستند، دربانان و خدمتكاران در جايگاهي مخصوص قرار گرفتند، تخت مخصوص را نيز در جاي خود گذاشتند روحانيّون برجستة مسيحي را بادست گرفتن شمعدانها و با لباسهاي مخصوص در كنار تخت قرار گرفتند، برادرزادة دوّمي بر تخت مخصوص نشست، همين كه مراسم عقد شروع شد، و كشيشان خواستند عقد بخوانند، بار ديگر حادثه زلزله رخ داد و همة‌ حاضران پريشان شدند و رنگها پريد و مجلس به هم ريخت و تختها واژگون شد، امپراطور و برادرزادة دوّمي، از تخت بر زمين افتادند و همه وحشت زده از كاخ بيرون آمدند و به خانه‌هاي خود رفتند.
امپراطور، بسيار ناراحت شد، در اندوه و غم و فكر فرو رفت و لحظه‌اي اين دو حادثه عجيب را فراموش نمي‌كرد.

1 - لطفا بفرمایید این داستانی که از بحار الانوار نقل فرمودید، اولین بار در چه تاریخ و چه کتابی نقل شده و سند و مدرک علامه مجلسی بر این داستان چه بوده؟

2 - لطفا بفرمایید که آیا در منابع مسیحی و تاریخی روم، اشاره ای به این واقعه ی عجیب و غریب شده است؟ خصوصا اینکه این واقعه در حضور امپراطور و عده ی زیادی از برگزیدگان روحانیون و لشکریان و اشراف و بزرگان بوده است. بنابراین این واقعه باید انعکاس بسیاری وسیعی در جامعه پیدا نموده باشد و در تواریخ نیز ثبت شده باشد.

3 - اگر این واقعه در تواریخ ثبت نشده است، لطفا بفرمایید که چه کسی این واقعه را برای راویان مسلمان نقل نموده است؟ چرا که مسلما خود راویان مسلمان در مراسم عقد حضور نداشته اند، پس چگونه از جزئیات آن آگاه شده اند؟

گمنام;3420 نوشت:
خواب عجيب نرجس«عليها السلام»
گرچه «مليكا» با آن طينت پاكي كه داشت، خواستار چنين ازدواجي با چنان افرادي نبود، و آرزوي رفتن به خانه‌اي كه پر از صفا و معنويت و خداپرستي باشد مي‌كرد، اما دو حادثه‌اي كه رخ داد، او را نيز غرق در تفكر كرد، با خود مي‌گفت: «سرنوشت من چه خواهد شد، سرانجام كجا خواهم رفت؟ خدايا به من كمك كن و مرا نجات بده...»
او همچنان فكر مي‌كرد و اندوهگين بود تا اينكه شب خوابش برد، در عالم خواب ديد، جدّش شمعون همراه حضرت مسيح «عليه‌السلام» و عدّه‌اي از ياران مخصوص حضرت مسيح«عليه‌السلام» وارد كاخ شدند، ناگهان منبري بسيار با شكوه به جاي تخت امپراطور گذاشته شد، سپس ديد دوازده نفر كه مرداني بسيار خوش سيما و نوراني و زيبا بودند وارد كاخ شدند، در عالم خواب به مليكه گفته شد، اينها كه وارد شدند، پيامبر اسلام «صلي الله عليه و آله» و علي، حسن و حسين، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام كاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادي و امام حسن عسكري«عليه‌السلام» هستند.
ناگهان مشاهده كرد كه پيامبر اسلام«صلي الله عليه و آله» به حضرت مسيح«عليه‌السلام» رو كرد و گفت: ما به اينجا آمده‌ايم تا «مليكه » را از شمعون براي فرزندم «حسن عسكري» خواستگاري كنيم.
حضرت مسيح«عليه‌السلام» به شمعون گفت: به به، سعادت به تو رو كرده، خود را با دودمان محمد«صلي الله عليه و آله» پيوند بده، شمعون از اين پيشنهاد بسيار خوشحال شد. آنگاه حضرت محمد«صلي الله عليه و آله» به منبر رفت و خطبة عقد را خواند و «مليكه» را به عقد امام حسن عسكري «عليه‌السلام» در آورد، و سپس حضرت مسيح و شمعون و ياران مسيح «عليه‌السلام» به اين عقد گواهي دادند.

1 - لطفا سند این روایت را هم بفرمایید که چگونه است. مجلسی از کجا به خواب نرجس خاتون واقف شده که آنرا نقل نموده است؟ خصوصا اینکه خواب تجربه ای شخصی است و هیچ کس دیگر نمیتواند بدان واقف بشود، مگر اینکه خود شخص آنرا برای کسی تعریف کرده باشد. لطفا بفرمایید که نرجس خاتون این خواب را برای چه کسی تعریف کرده است که بدست علامه مجلسی رسیده است؟ و نیز حتی اگر نرجس خوابش را برای دیگران تعریف کرده باشد، به چه دلیلی شما نقل وی را صحیحی میدانید؟

2 - به چه دلیل از میان زنان پاکدامن فراوانی که بدون شک در میان عرب و اطراف خود امام عسکری بوده است، همسری برای امام عسکری انتخاب نشده و تمام اهل بیت و حضرت مسیح و پیامبر جمعا دست به کار شده اند تا برای امام عسکری، از یک دختر رومی مسیحی و امپراطور زاده خواستگاری نمایند؟ مگر در وجود نرجس چه بوده که لازم می آمده است که دو پیامبر الهی و جمع زیادی از اطرافیان آنها که همگی فوت نموده اند، در اقدامی هماهنگ در خواب نرجس وارد شوند؟ اگر به صرف شرافت و نجابت وی بوده باشد، مسلما این خصیصه ها در بسیاری دختران دیگران هم بوده است و هرگز توجیهی برای این عمل نیست.

3 - مسلما نرجس خاتون تا قبل از این خواب، نه مسیح و نه پیامبر اسلام و نه ائمه را دیده بوده است، پس سوال میشود که او چگونه در خواب تشخیص داده است که آنها مسیح و ... هستند؟ در روایت آمده که "در عالم خواب به مليكه گفته شد، اينها كه وارد شدند، پيامبر اسلام و ... هستند". اما این سخن هرگز اثبات نمیکند که واقعا آن اشخاص در عالم خواب، مسیح و محمد و ائمه بوده باشند. اساسا آیا راهی وجود دارد که بتوان صحت این خواب ادعایی را سنجید؟ آیا این روایت فاقد ارزش و حجیت نیست؟

4 - در اسلام چیزی بنام عقد درعالم خواب نداریم! لطفا بفرمایید که آیا عقد در عالم خواب موجب محرمیت میشود یا خیر. مثلا اگر دختری در عالم خوا ببیند که پیامبر اسلام او را به عقد فرد دیگری در آورده است، آیا این عقد، حجیت عقد واقعی را دارد یا خیر؟ اگر بگوییم ندارد، لاجرم لازم می آید که فعل پیامبر را در عالم خواب، لغو و بیهوده بدانیم. ولی پیامبر عمل لغو انجام نمیدهد.
اگر واقعا پیامبر اسلام این عقد را در خواب انجام داده باشد، باید قبول کنیم که اینکار عبث و لغو نبوده است، اما شما قبلا فرمودید که امام هادی، نرجس را برای پسرش خواستگاری و تزویج نمود، اما سوال میشود که اگر پیامبر آندو را عقد کرده بود، دیگر چه نیازی به عقد مجدد بوده؟

گمنام;3420 نوشت:
پذيرفتن اسلام در عالم خواب
«مليكه» مي‌گويد‌: از خواب بيدارشدم ولي ماجراي خواب را به هيچ كس و حتّي جدم امپراطور روم، نگفتم، تا مبادا به من آسيبي برسانند، ولي شب و روز در فكر اين خواب عجيب بودم، و با خود مي‌گفتم من در اينجا، و امام حسن عسكري «عليه‌السلام» در شهري بسيار دور از اينجا، چگونه به خانة ‌او راه مي‌يابم، محبّت امام حسن عسكري «عليه‌السلام» سراسر دلم را گرفته بود تنها به او مي‌انديشيدم تا اينكه بيمار و رنجور شدم، تمام پزشكان روم را به بالين من آوردند، ولي معالجة آنها بي‌نتيجه ماند، چرا كه بيماري من، بيماري جسمي نبود! تا با معالجة آنها خوب شوم.
روزي پدرم كه از من نااميد شده بود، به من گفت: آيا هيچ آروزيي داري تا آن را برآورم،‌ گفتم‌: آرزويم اين است كه به زندانيان مسلمان كه در جنگ اسير و دستگير شده‌اند، سخت نگيريد، و آنها را از شكنجه معاف داريد تا شايد به خاطر اين كار خوب، خداوند حال مرا نيك كند و سلامتي مرا به من بازگرداند، و حضرت مسيح«عليه‌السلام» و مادرش مريم«عليه‌السلام» بر اين كار نيك به من لطف و مرحمت كنند.
پدرم خواستة مرا برآورد، عدّه‌اي از زندانيان مسلمان را آزاد كرد، و مجازات و شكنجة بعضي را بخشيد، بسيار خوشحال شدم، از آن به بعد روز به روز حالم بهتر مي‌شد، همين موضوع باعث شد كه پدرم دستور داد تا بيشتر از زندانيان مسلمان، دلجويي كنند و آنها را ببخشند و خوشنودي آنها را به دست آورند، چهارده شب از اين جريان گذشت، شبي خوابيده بودم،‌ در خواب ديدم فاطمة زهرا «عليها السلام» بانوي بزرگ دنيا و آخرت، همراه مريم«عليها السلام» و بانوان ديگر نزد من آمدند، حضرت مريم به من گفت كه اين بانو مادر همسر توست.
بي اختيار به ياد همسرم امام حسن عسكري «عليه‌السلام» افتادم، و قلبم فرو ريخت و به حضرت فاطمه «عليها السلام» عرض كردم از حسن عسكري گله دارم كه سري به من نمي‌زند ديگر گريه امانم نداد، زار زار گريستم.
فاطمه «عليها السلام» فرمود: تا تو مسيحي هستي، فزندم به سراغ تو نمي‌آيد، اگر مي‌خواهي خدا و حضرت مسيح«عليه‌السلام» از تو خشنود شوند، دين اسلام را بپذير تا چشمت به جمال امام حسن عسكري روشن شود.
گفتم: اي بانوي بزرگ! با تمام وجودم حاضرم كه اسلام را بپذيرم.
فرمود: بگو
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهٌ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداَ رَسُولُ اللهِ؛ گفتم: «گواهي مي‌دهم به يكتايي خدا و پيامبري حضرت محمد«صلي الله عليه و آله»».
آنگاه فاطمه زهرا «عليها السلام» مرا به آغوش محبتش گرفت و نوازش داد و فرمود: خوشحال باش! به تو مژده مي‌دهم كه از اين به بعد امام حسن عسكري «عليه‌السلام» به ديدارت خواهد آمد و تو به زيات او موفّق مي‌شوي!
از خواب بيدار شدم بسيار خوشحال بودم و همواره شهادت به يكتايي خدا و پيامبري محمد«صلي الله عليه و آله» را به زبان مي‌گفتم، و در انتظار ديدار امام حسن عسكري«عليه‌السلام» بودم تا شب بعد شد، در همين فكر و انديشه خوابيدم، در خواب ديدم امام حسن عسكري «عليه‌السلام» به ديدار من آمد، از ديدار او بسيار خوشحال شدم، گله كردم كه چرا به ديدار من نمي‌آمدي با اينكه دلم غرق محبّت تو بود!
فرمود: علت جدايي اين بود كه تو در دين اسلام نبودي، از اين به بعد به ديدار تو خواهم آمد،‌ تا روزي كه خداوند تو را در ظاهر همسر من گرداند.
از خواب بيدار شدم، هر شب آن بزرگوار را مي‌ديدم، از آن به بعد حالم رو به بهبود مي‌رفت و به لطف خدا سلامتي خود را باز يافتم.

1 - در اینمورد هم همان انتقادات و شبهات مورد قبل جاری است. یعنی اینکه سوال میشود که علامه مجلسی چگونه به محتوی خواب نرجس خاتون واقف شده است و آنرا نقل نموده؟

2 - همچنین ما در اسلام چیزی بنام اسلام آوردن در عالم خواب نداریم! آیا در قرآن هم نمونه ی اینگونه اسلام آوردن وجود دارد؟

3 - نرجس خاتون چگونه بدون اینکه اسلام و عقاید شیعیان را بشناسد، به این سادگی و آن هم به تشویق فردی در خواب، شهادتین جاری نموده است؟ آیا ایمان بدون شناخت ارزشی دارد؟ آیا به صرف این شهادیتن گفتن در عالم خواب، میتوان فرد را مسلمان دانست؟

4 - با این اوصاف اینگونه برداشت میشود که نرجس مسلما مسیحی بوده و از آنجایی که صحت روایت مربوط به خواب نرجس و شهادیت گفتن وی اثبات شده نیست، بنابراین باید بگوییم که نرجس بعنوان یک مسیحی در خدمت و کنیزی امام عسکری بوده است و روایتی که بطور مسلم ثابت بکند که وی مسلمان بوده است، وجود ندارد. اگر اینگونه باشد، باید بگوییم که مادر امام زمان، مسیحی بوده است!

گمنام;3420 نوشت:
آن بانوي با سعادت در سال 261 هجري و به روايتي قبل از شهادت امام حسن عسكري«عليه‌السلام» از دنيا رفت، قبر شريفش در سامّرا كنار قبر منوّر امام حسن عسكري «عليه‌السلام» است.[2]

بنابراین دو نقل در مورد وفات نرجس وجود دارد: یکی وفات وی قبل از وفات امام عسکری و یکی وفات در سال 261هـ.ق.

الف- اگر نرجس قبل از امام عسکری فوت نموده باشد، آنگاه امام زمان با وفات امام عسکری در سال 260، بی سرپرست مانده است و باید مشخص نموده سرپرستی این کودک را که در 2 یا 3 یا 4 یا 5 سالگی پدر و مادرش را از دست داده است، توسط چه کسی انجام شده است.
پر واضح است که کودکی 2 تا 5 ساله، هرگز نمیتواند تنها زندگی کند؛ لطفا بفرمایید که چه کسی ایشان را در این سن سرپرستی نموده است؟

ب- اگر نرجس در 261 وفات کرده باشد، باز هم امام زمان در سن 3 تا 6 سالگی بی سرپرست شده است و برای زندگی خودش نیازمند دیگران است.

پاسخ پستهای دیگر را برای جلوگیری از اطناب سخن، موکول میکنم به مشخص شدن سرنوشت سوالات و شبهاتی که تا بدینجا مطرح گردید.
بنده منتظر پاسخ سروران گرامی به سوالات هستم.

خردبین سبز اندیش.

خردبین;6053 نوشت:
با تشکر از همه سروران و کارشناسانی که به سوالات بنده پاسخ دادند.
بنده پاسخ برخی سوالات خودم را دریافت نمودم، برخی از آنها هم همچنان بی پاسخ مانده اند و در برخی موارد هم پاسخی که داده شد، با برخی وقایع تاریخی یا روایات دیگر یا حتی آیات قرآنی تعارض دارد؛ که به تدریج آنها را مطرح میکنم.

1 -بنده جوابم را نگرفتم که امام عسکری دقیقا چند زن و کنیز و داشت. آیا ایشان بجز نرجس، کنیز دیگری هم داشتند؟

2 - از آنجایی که نرجس خاتون کنیز بوده، آیا همخوابگی با کنیز در اسلام نیاز به عقد نکاح دارد و یا نزدیکی با کنیز نیازی به عقد ندارد (آیه 5 و 6 سوره مومنون: و الذين هم لفروجهم حافظون الا علي ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين)؟

اما بیانی که در مورد شهادت امام عسکری داشتید، بسیار عجیب است. چرا که خود شما اذعان دارید که روایتی و خبری از شهادت ایشان در دست نیست و حتی در نقل خودتان از شیخ مفید هم آمده است که امام عسکری بر اثر بیماری طبیعی فوت نموده است. به نظر میرسد که فرمایش شما در مورد شهادت امام عسکری، جزمیت انگاری است و دلیلی بر آن وجود ندارد. همچنین بدون شک به صرف یک روایت از امام صادق، نمیتوان تمام وقایع تاریخی را قلب و تحریف نمود. پر واضح است که یکی از معیارهای صدق و کذب روایات و احادیث، انطباق آنها با واقعیتها میباشد. و وقتی ما میبینیم که مثلا امام عسکری به مرگ طبیعی فوت نموده است، باید در صحت آن حدیث شک کنیم، نه اینکه واقعیت تاریخی را تحریف نماییم. اگر قرار باشد که بخواهیم تمام وقایع تاریخی را بر اساس روایات تحریف کنیم، دیگری اثری از تاریخ و واقعیت باقی نمی ماند.

سال وفات امام عسکری را نیز بنا به فرمایش شما، 260 هـ.ق در نظر میگیریم.


چند سوال مطرح شده كه من مي خواهم به آنها پاسخ بدم من نه متخصص ديني هستم نه محقق ولي به صورت ساده مي گويم 1- عقد كردن كنيز بعد از كنيز بودن اشكالي ندارد 2- جايي در اين داستان گفته نشده وقتي نرجس خاتون بيدار شد اسلام نياورد 3- لازم نيست ما حضرت مسيح را ببينيم تا در خواب او را بشناسيم براي ما اتفاق مي افتد كه كسي را كه اصلا نديديم در خواب به صورتي به ما معرفي مي كنند چون خواب و رويا را با چيزي غير از جسم مي بينيم پس لوازم شناسايي بدن در انجا لازم نيست . 4- در اين قصه آمده كه خود نرجس خاتون مطالب را براي همسايه و فرستاده امام تعريف كرده 5- البته كه در آن موقع جنگ هاي كوچكي ميان ايران و روم مي شده ولي به هر حال دو حكومت كه با هم دشمن هستند هميشه در مرز درگيري دارند كه به گرفتن اسير يا دادن كشته بيانجامد مثلا حتي ما اوسرايي در عراق داشتيم كه براي اواخر حكومت شاه بودن اين امري طبيعي است 6- وقتي صحبت از امام و پيامبر مي شود ما نبايد با محدوديت هاي خود آنها را بسنجيم كه مثلا حضرت موسي با قدرت زياد فرعون براي وارسي زنان چگونه از خانه خود فرعون سر در مي آورد حالا اگر خدا بخواهد كودكي مي تواند بدون پدر يا مادر به زندگي خود ادامه دهد تازه زناني بودن مانند حكيمه عمه شون كه به او كمك كنند 7- اگر كسي را در خواب ازدواج به او بشارت دهند و نشانشان دهند عبث نيست بايد چگونه مي گفتند ؟ ولي گفته نشده كه بعدا عقد نكردن ضمنا پيامبر جانشين خداست مي تواند به هر موضوعي فرمان دهد در بيداري مي تواند زن عقدي كسي را به عقد ديگري در بياورد پس مي تواند در خواب حكم اين كار را دهد
موضوع قفل شده است