درجه مرد نسبت به زن به چه معناست؟

تب‌های اولیه

53 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
درجه مرد نسبت به زن به چه معناست؟

سلام علیکم
درجه مرد نسبت به زن به چه معناست؟

باتوجه به کل آیات شریفه ی دارای کلمه درجه:

ش 1- سوره: 9 , آیه: 20

الذين آمنوا وهاجروا وجاهدوا في سبيل الله باموالهم وانفسهم اعظم درجه عند الله واوليك هم الفايزون

ش 2- سوره: 57 , آیه: 10

وما لكم الا تنفقوا في سبيل الله ولله ميراث السماوات والارض لا يستوي منكم من انفق من قبل الفتح وقاتل اوليك اعظم درجه من الذين انفقوا من بعد وقاتلوا وكلا وعد الله الحسني والله بما تعملون خبير

ش 3- سوره: 4 , آیه: 95

لا يستوي القاعدون من المومنين غير اولي الضرر والمجاهدون في سبيل الله باموالهم وانفسهم فضل الله المجاهدين باموالهم وانفسهم علي القاعدين درجه وكلا وعد الله الحسني وفضل الله المجاهدين علي القاعدين اجرا عظيما

ش 4- سوره: 2 , آیه: 228

والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثه قروء ولا يحل لهن ان يكتمن ما خلق الله في ارحامهن ان كن يومن بالله واليوم الآخر وبعولتهن احق بردهن في ذلك ان ارادوا اصلاحا ولهن مثل الذي عليهن بالمعروف وللرجال عليهن درجه والله عزيز حكيم

کارشناس بحث : یاسین

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و احترام

«وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ في‏ أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ في‏ ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ »[1]

(زنان مطلقه، بايد به مدت سه مرتبه عادت ماهانه ديدن (و پاك شدن) انتظار بكشند! [عده نگه دارند] و اگر به خدا و روز رستاخيز، ايمان دارند، براى آنها حلال نيست كه آنچه را خدا در رحم هايشان آفريده، كتمان كنند. و همسرانشان، براى بازگرداندن آنها (و از سرگرفتن زندگى زناشويى) در اين مدت، (از ديگران) سزاوارترند در صورتى كه (براستى) خواهان اصلاح باشند. و براى آنان، همانند وظايفى كه بر دوش آنهاست، حقوق شايسته ‏اى قرار داده شده و مردان بر آنان برترى دارند و خداوند توانا و حكيم است.)

با توجه به متن آیه روشن می شود که خداوند حق میان زن و شوهر را دوطرفه بیان می کند، و می فرماید هر کدام از زن و شوهر بر یکدیگر حقوقی دارند(لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ) بنابراین هر کدام از زن و مرد که نسبت به دیگری وظیفه ای دارد، همان نسبت و با توجه به شرایط شان بر یکدیگر حق هم دارند. همانطور که وظایف شان متفاوت است حقوق شان نیز متفاوت است و با توجه به تفاوت وظایف تفاوت حقوق، تبعیض نیست.

مروری بر آیاتی که کلمه«درجه» در آنها ذکر شده است:

(آنها كه ايمان آوردند، و هجرت كردند، و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است و آنها پيروز و رستگارند).[2]

((هرگز) افراد باايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى، از جهاد بازنشستند، با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، يكسان نيستند! خداوند، مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان [ترك‏كنندگان جهاد] برترى مهمّى بخشيده و به هر يك از اين دو گروه (به نسبت اعمال نيكشان،) خداوند وعده پاداش نيك داده، و مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظيمى برترى بخشيده است).[3]

(چرا در راه خدا انفاق نكنيد در حالى كه ميراث آسمانها و زمين همه از آن خداست (و كسى چيزى را با خود نمى ‏برد)! كسانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و جنگيدند (با كسانى كه پس از پيروزى انفاق كردند) يكسان نيستند آنها بلندمقامتر از كسانى هستند كه بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد كردند و خداوند به هر دو وعده نيك داده و خدا به آنچه انجام مى ‏دهيد آگاه است).[4]

احکام سه گانه هجرت، جهاد و انفاق که در آیات فوق ذکر، شده است، عام و شامل حال مرد و زن می شود، اما مسولیت اصلی و اولیه و تحقق خارجی این سه مسئله عمتا، بر عهده مردان می باشد، با توجه به اینکه مرد نسبت به زن وظیفه و مسولیت بیشتری دارد، اگر در برخی موارد حق و در عین حال مسولیت بیشتری بر عهده او گذاشته شود، این تفاوت تبعیض محسوب نمی شود.

[1] - سوره نساء، آیه 228.

[2] - سوره توبه،آیه20.

[3] - سوره نساء،آیه95.

[4] - سوره حدید،آیه10.

عاشورایی;297414 نوشت:
وللرجال عليهن درجه والله عزيز حكيم

سلام
این آیه که منظور از درجه چیست با این آیه تفسیر می شود که أَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ منظور از درجه فضیلت و برتری است که مردان در اموری بر زنان دارند.
و الله العالم

یاسین;298888 نوشت:
«وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ في‏ أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ في‏ ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ »[1]

(زنان مطلقه، بايد به مدت سه مرتبه عادت ماهانه ديدن (و پاك شدن) انتظار بكشند! [عده نگه دارند] و اگر به خدا و روز رستاخيز، ايمان دارند، براى آنها حلال نيست كه آنچه را خدا در رحم هايشان آفريده، كتمان كنند. و همسرانشان، براى بازگرداندن آنها (و از سرگرفتن زندگى زناشويى) در اين مدت، (از ديگران) سزاوارترند در صورتى كه (براستى) خواهان اصلاح باشند. و براى آنان، همانند وظايفى كه بر دوش آنهاست، حقوق شايسته ‏اى قرار داده شده و مردان بر آنان برترى دارند و خداوند توانا و حكيم است.)

سلام

اینکه قران کریم وظایف و مسئو لیتهای هرکدام از مرد و زن تشریح کند و حقی برای هرکدام قائل باشد قابل قبول و پذیرش است
اما وجود عباراتی نظیر این عبارتی که من بالا قرمز کرده ام در ذهن سوالاتی ایجاد می کند
ایا می توان عباراتی نظیر این و یا عبارات مشابه ان را
ناشی از فرهنگ زمان ظهور دانست ؟
و اسلام را ازاین شبهات تبرئه کرد ؟

مردان بر آنان برترى دارند...

[=arial narrow]خب البته که اینطورنیست.ایات قرآن مثل یه کتاب معمولی نیست که وقتی یک جمله رومیخونیم برای معنی فقط به واژه هایش اکتفاکنیم.برای تفسیران مجبوریم اول ارتباط ان باشآن نزولش رو پیداکنیم بعدارتباط ایه با ایات قبلی ونام سوره وسپس ارتباط آیه با تمام آیات مشابه ان درقرآن پیداکنیم تاشاید یکی از هزاران معنی ان رو دربیاریم.(مثلا بعضی ایات واحادیث که مشخصا مرد رو برتر از زن معرفی کرده اند اون حدیث مربوط به اخلاق واحکام ثانویه دوران خود ان زمان بوده وچون شرایط مردان ازنظرتجربه وعلم بیشتربودازنظرعالم بودن تواناتراززنان بودند.پس به شرایط آن زمان هم بایدتوجه کرد )

درجه درقران معانی متفاوتی داره.....درهمین آیه اشاره شده که تنهاکسی که ازبقیه دربرگرداندن دل همسرمطلقه توانایی داردخودهمان مردهست که طلاق گرفته ومسلما مردان دراین زمینه نسبت به زنان برتری دارند چون زن دراین زمینه احساسش خدشه دارشده(زن بیشترازمردان درهنگام طلاق ضربه میخورند هرچند درجوامع مختلف میزانش متفاوته )وقتی زن درمورد طلاق ضربه بیشترببخوره مسلما برای بازگشتش مرد توانایی بیشتری دارد چون کمترضربه خورد
بهرحال مردان هستندکه توانایی وبرتری دارنددر به دست آوردن دل زنان...
البته ما توانایی منحصربه فرد جاذبه بیشتردرزنان رو کتمان نمیکنیم منتهی دراین آیه به احساسات خدشه دارشده بعدازطلاق اشاره میکنه.

نمیشه باصراحت گفت وظایف مردان اززنان بیشتره وچون بیشتره ارزش بالاتری دارند!
البته که نه...
ایات این رونمیگه.اگر منظورش این بودکه باید به صورت کلی ومنحصرا بیان میفرمود..
منتهی مردان درمسائلی وظایفشون یبیشتراززنان...وزنان هم درمسائلی وظیفشون بیشترازمردان هست.انجاکه زن وظیف خاص دارد(مثل تربیت فرزندکه بیشترازمرد مدنظره)ارزشش والاتره..
.مسلما مادربودن ارزش خاص تری نسبت به پدربودن دا رد..
مسلما این مردهست که باید ازعواطف یک زن محافظت کند تازن بتواند به عنوان یک پرستارمهربان درزندگی بااو همکاری کند.این آیه کلی صحبت نکرده...بلکه به محافظت ازعواطف زنان صحبت کرده..مسلما مرددراین زمینه تبحر به خصوصی داردوبرتراست.

در مورد این ایه باید دقت کنیم که در مورد نقش زن و مرد در یک جایگاه خاص صحبت میکنیم یا به طور کل گفته شده
هرگز نمیتوان گفت هر مردی بر هر زنی برتری دارد حداقل وجود زنانی مثل خدیجه کبری فاطمه زهرا سلام الله زینب کبری نرجس خاتون حضرت معصومه اسیه و... حتی رقیه خانم سه ساله نشان میدهد این مربوط به هر زن و مردی نیست.بلکه در مورد داخله ی خانوادست ان هم فقط بین زن و شوهر چرا که در جایگاه فرزند و مادر هم باز برقرار نیست مرد هر مقامی هم که داشته باشد مجتهد هم که باشد نمیتواند روی حرف مادرش حرف بزند.
پس این فقط مربوط به زن و شوهر است و نه هر زن و مردی در جامعه ان هم به خاطر مسئولیتهایی است که به مرد داده شده.در روایات هست که دو نفر اگر با هم مسافرت هم میروند باید یکی رهبر و مسئول باشد در داخل خانواده هم باید کسی مسئولیت را به عهده بگیرد حالا برای انجام این مسئولیت باید به او اختیاراتی هم داده شود نمیشود از کسی انتظار انجام مسئولیتی را داشته باشیم بعد به او اختیار لازم را ندهیم .اما این مسئله ربطی به مقامات معنوی و قرب الهی ندارد و این با ایات دیگر به راحتی قابل فهم است(http://www.askdin.com/thread9586-2.html#post74079 )

این هم نقل قولیست از بحثهای تفسیر ایت الله جوادی املی در این مورد:

[SPOILER]بحث درباره زن بايدخود موضوع كه زن هست محور بحث قرار بگيرد. اگر عناوين ديگري همراه با اين عنوان بود آن را بايد جداگانه بحث كرد، مثلاً اگر زني شوهر گرفت يا زني پدر دارد حق پدر بر دختر يا حق شوهر بر همسر ممكن است محدوديتي در نظام خانوادگي ايجاد كند، ولي اين كاري به اصل حق زن ندارد، براي اينكه اگر ما خواستيم درباره حق مرد هم بحث كنيم بايد مرد از آن نظر كه مرد است محور بحث قرار بگيرد، ولي اگر مرد پسر بود و در تحت تدبير و تربيت پدر قرار گرفت كه عقوق پدر بر او حرام بود و بايد از پدر اطاعت بكند نبايد گفت مرد محدود است يا اگر در بعضي از حقوق خانوادگي موظف است حق زن را رعايت كند، نبايد گفت مرد محدود است. پس بحث درباره زن و همچنين بحث درباره مرد غير از بحث درباره زني است كه در نظام خانوادگي يك تعهدات خانوادگي دارد يا غير از بحث درباره مردي است كه در نظام خانوادگي يك سلسله قيود و تعهداتي دارد اين يك مطلب.
در قرآن كريم نیست جايي كه بگويد فلان كمال فقط براي مرد است، بلكه هر جا سخن از كمال است فرمود چه زن و چه مرد

[/SPOILER]نكتهٴ تعبير به «رجال» در انتهاي آيه
زمام خانواده را قرآن كريم به دست مرد مي‌دهد, لذا براي اينكه زمام به دست مرد باشد تا كنون سخن از شوهر بود الآن لحن آيه برمي‌گردد سخن از رجال مي‌شود آن‌كه مرد است زمام خانواده را مي‌گيرد اما آن‌كه فقط شوهر است نه مرد او حق ندارد كه زمام خانواده را به دست بگيرد, لذا فرمود: ﴿وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾ در بيانات حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست كه «علِّق سوطَك حيث يراه اهلُك» «سوط» يعني تازيانه با سين و تاي مؤلف, فرمود وقتي در خانه زندگي مي‌كني تازيانه را جايي آويزان كن كه بچه‌هايت ببينند نه بزن, بلكه مرد باش كه آنها از تو حساب ببرند نه با حرف بد نه با زدن كه با مردانگي‌ات از تو حساب ببرند «علِّق سوطَك حيث يراه اهلُك» در اين كريمه نفرمود شوهر بر زن درجه دارد, فرمود آن‌كه جزء رجال است ﴿وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾ تا كنون سخن از ضمير مذكر و ضمير مؤنث و امثال ذلك بود سخن از بعل بود و امثال ذلك اما وقتي مسئله زمامداري اصول خانوادگي مي‌رسد ديگر سخن از بعل و شوهر و زوج و امثال ذلك نيست, سخن از رجال است تاكنون آن سخن از ضمير مذكر بود و سخن از شوهر بود و امثال ذلك الآن مي‌توانست با يك ضمير مذكر مسئله را حل كند يا با ازواج و بعوله مسئله را حل كند,از اين تغيير سياق معلوم مي‌شود كه
در اين بخش صرف مذكر بودن يا صرف شوهر بودن نقشي ندارد, مرد بودن و مردانگي نقش دارد. در آن آيه مباركه سورهٴ «نساء» هم فرمود كه ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ﴾ آيه 34 سورهٴ «نساء» است ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ﴾ در اين آيه محل بحث هم فرمود: ﴿لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾.

خب اين درجه و منزلتي كه مردها بر زن دارند چيست, قيموميتشان در چيست, يك سلسله امور اجرايي است كه بالأخره در كارهاي مشترك يك نفر بايد مسئول باشد
اگر زندگي مشترك است بايد رهبري كسي را هم پذيرفت «اذا كنتم ثلاثة في سفر فأمروا احدكم» در امور داخلي در مسائل اجرايي بالأخره كسي بايد مسئوليت خانه را بگيرد اين‌چنين نيست كه دو نفر هستند با دو فكر بايد اداره بشود بايد توافق كنند كه يكي مسئول باشد, منتها محور مسئوليت هم البته مشخص باشد اين يك بحث است.

اما در اخر به این مسئله هم باید دقت بشود که:
آنچه مربوط به جان آدمي است روح مجرد است نه زن است نه مرد اين بدن است كه يا اين‌چنين ساخته شد يا آن‌چنان اين كارهاي اجرايي را تقسيم كردند, قلب آدم مرد است يا زن اين سؤال اصلاً صحيح نيست فرشته زن است يا مرد, اين سؤال روا نيست. آن‌كه پيكر دارد جسم دارد دست و پا دارد يا اين‌چنين است يا آن‌چنان, اما وح نه مذكر است نه مونث. برهان عقلي اين است كه علم اعتقاد ايمان اين براي روح است روح نه زن است نه مرد اگر در غرب مي‌گويند زن و مرد مساويند, آنها بيراهه رفتند آنها انسان را در همين پيكر خلاصه مي‌كنند, چون انسان را در پيكر خلاصه مي‌كنند انسان دو قسم است; يك قسم زن است و يك قسم مرد آن‌گاه فتوا به تساوي دادند, اما دين مي‌گويد و عقل بر آن است كه ذكورت و انوثت صنف است نه فصل مذكرٌ مثل ناطقٌ نيست كه فصل باشد كه در ذات راه داشته باشد كه اينها جزء فصول نيستند كه در درون راه پيدا كنند جزء مصنفات‌اند صنف, صنف درست مي‌كند وقتي از محدوده ذات و حقيقت و ماهيت به درآمديم مي‌شود صنف, اين ذكورت و انوثت وقتي صنف شد در گوهر جان آدمي هيچ دخل ندارد, در كارهاي اجرايي مي‌فرمايد مسئوليت با مرد است ﴿لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾ چرا, چون ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ﴾ چرا, ﴿بِمَا فَضَّلَ اللّهُ﴾ چون كليد دست اوست, مال دست اوست تأمين روزي دست اوست, اينهاست. اين‌چنين نيست كه بفرمايد ﴿لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾ بعد بفرمايد: ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ﴾ بعد مسئله را حل نكرده بگذارد تا مرد به خود ببالد يا زن احساس حقارت كند, فرمود بالأخره كليد دست اوست يا نه, كار دست اوست يا نه, او در آمد دارد يا نه, او مسئول است. مقامات معنوي را بخواهيد ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ مسئوليت خانه را بخواهيد بالأخره او بايد تهيه كند اين مصرف كننده است او توليد كننده است اين‌چنين نيست كه بفرمايد: ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ﴾ و رازش را بيان نكند, فرمود: ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ﴾ او مسئول است

عاشورایی;297414 نوشت:
والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثه قروء ولا يحل لهن ان يكتمن ما خلق الله في ارحامهن ان كن يومن بالله واليوم الآخر وبعولتهن احق بردهن في ذلك ان ارادوا اصلاحا ولهن مثل الذي عليهن بالمعروف وللرجال عليهن درجه والله عزيز حكيم

سلام
با توجه به اینکه جمله : للرجال علیهن درجه بعد از طرح بحث خاصی آمده است این برتری در حوزه بحث خاص باقی می ماند و برای تعمیم به موارد دیگر نیازمند به دلیل هستیم به عبارت دیگر معنای آیه این است که : ( در موارد گفته شده ) اولویت و برتری از آن مرد است
خوب
هیچ اشکالی ندارد که مرد بر زن در مورد خاصی ترجیح و برتری داشته باشد کما اینکه مثلا در نیروی جسمی برتری دارد
و هوالله العالم

سبزينه ظهور;370261 نوشت:
.مسلما مادربودن ارزش خاص تری نسبت به پدربودن دا رد..
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش بزرگوار دراین جا کمی تامل میکردید بهتر بود زیرا جای بحث بسیاری دارد از جمله این که در فقه این مسئله با عنوان کردن حق برتر پدر بر ولی دم بودن (در این دنیا ) خلاف مطلب شما را عنوان میکند .گرچه در آخرت اجر و پاداش مادر والاتر عنوان شده البته با توجه به عملکرد مادر در تربیت فرزند !!!. بگذریم از مراحل مشقت دوران بارداری وحمل وشیر دهی فرزند که امر طبیعی و زحمت جسمی مادران است که با تربیت صحیح این زحمت به رحمت تبدیل میگردد ومادران مشمول قرار گرفتن بهشت در زیر پایشان می شوند .

hoorshid;370267 نوشت:
نكتهٴ تعبير به «رجال» در انتهاي آيه
زمام خانواده را قرآن كريم به دست مرد مي‌دهد, لذا براي اينكه زمام به دست مرد باشد تا كنون سخن از شوهر بود الآن لحن آيه برمي‌گردد سخن از رجال مي‌شود آن‌كه مرد است زمام خانواده را مي‌گيرد اما آن‌كه فقط شوهر است نه مرد او حق ندارد كه زمام خانواده را به دست بگيرد, لذا فرمود: ﴿وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾ در بيانات حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست كه «علِّق سوطَك حيث يراه اهلُك» «سوط» يعني تازيانه با سين و تاي مؤلف, فرمود وقتي در خانه زندگي مي‌كني تازيانه را جايي آويزان كن كه بچه‌هايت ببينند نه بزن, بلكه مرد باش كه آنها از تو حساب ببرند نه با حرف بد نه با زدن كه با مردانگي‌ات از تو حساب ببرند «علِّق سوطَك حيث يراه اهلُك» در اين كريمه نفرمود شوهر بر زن درجه دارد, فرمود آن‌كه جزء رجال است ﴿وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾ تا كنون سخن از ضمير مذكر و ضمير مؤنث و امثال ذلك بود سخن از بعل بود و امثال ذلك اما وقتي مسئله زمامداري اصول خانوادگي مي‌رسد ديگر سخن از بعل و شوهر و زوج و امثال ذلك نيست, سخن از رجال است تاكنون آن سخن از ضمير مذكر بود و سخن از شوهر بود و امثال ذلك الآن مي‌توانست با يك ضمير مذكر مسئله را حل كند يا با ازواج و بعوله مسئله را حل كند,از اين تغيير سياق معلوم مي‌شود كه در اين بخش صرف مذكر بودن يا صرف شوهر بودن نقشي ندارد, مرد بودن و مردانگي نقش دارد. در آن آيه مباركه سورهٴ «نساء» هم فرمود كه ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ﴾ آيه 34 سورهٴ «نساء» است ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ﴾ در اين آيه محل بحث هم فرمود: ﴿لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾.
خب اين درجه و منزلتي كه مردها بر زن دارند چيست, قيموميتشان در چيست, يك سلسله امور اجرايي است كه بالأخره در كارهاي مشترك يك نفر بايد مسئول باشد
اگر زندگي مشترك است بايد رهبري كسي را هم پذيرفت «اذا كنتم ثلاثة في سفر فأمروا احدكم» در امور داخلي در مسائل اجرايي بالأخره كسي بايد مسئوليت خانه را بگيرد اين‌چنين نيست كه دو نفر هستند با دو فكر بايد اداره بشود بايد توافق كنند كه يكي مسئول باشد, منتها محور مسئوليت هم البته مشخص باشد اين يك بحث است.

پس بطور کلی می توان گفت قران تا ثیر گرفته از فرهنگ زمان ظهور است
و اگر زمانی زن مسئو لیت مالی خانواده را دارا باشد یا هردو این مسولیت را به عهده داشته باشند
چیزی که الان در جامعه مشاهده می شود
این قیو میت دیگر وجود ندارد

[=Times New Roman]

[="Tahoma"]

[=Times New Roman]

[="Arial"]پاسخ:

[=Times New Roman]

[="Arial"]این نکته لازم به ذکر است که معنای "درجه"یا "درجات" در آیاتی که مربوط به جهاد در راه خدای متعال است با آیاتیکه که در باره حقوق مردان و زنان نسبت به یکدگر بحث می کند، متفاوت است.

[=Times New Roman]

[="Arial"] درآیات جهاد که جای بحث ندارد، "درجه" به معنای منزلت و مقام و جایگاهبلندی است که افراد رزمنده و مدافع دین در برابر اشخاص بی تفاوت یا گاهی منافق دارندکه اشخاص مجاهد به طور حتم نزد خدای متعال دارای درجات عالیه اند و افرادی که بههر بهانه ای از حضور در میدان جهاد و مبارزه با باطل سر باز می زنند با مجاهدانقابل قیاس نخواهند بود.

[=Times New Roman]

[="Arial"] واما در باره آیه 228 سوره بقره، که جای بحث دارد"درجه" از بار معناییخاصی برخوردار است که می بایست با رجوع به تفاسیر معتبر به واکاوی آن پرداخت:

[=Times New Roman]

[="Arial"]به همین جهت به بیان دو تفسیر بسنده میکنیم:

[=Times New Roman]

[="Arial"]الف:."[="Arial"]وَ لِلرِّجالِعَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ" (براى مردان است بر زنان برترى و درجه‏اى) در اين كهمراد از اين برترى چيست چند قول بيان شده است از اين قرار:

[=Times New Roman]

[="Arial"]1.[="Arial"]لزوم اطاعتزنان از مردان و بودن اختيار زنان به دست مردان و بيشتر بودن ارث مرد و اين كهجهاد براى مردان است نه زنان

[=Times New Roman]

[="Arial"]2.[="Arial"]غرض اين است كهمرد و زن هر دو از هم لذت مى‏برند و از نظر تمتعات جنسى برابرند ولى براى مرد چيزىاضافه است كه موجب برترى اوست و آن وجوب نفقه زن و سرپرستى آن است.

[=Times New Roman]

[="Arial"]3.[="Arial"]مقصود مقام ومنزلتى است كه در نتيجه بيشتر رعايت كردن حقوق زن براى مردان پديد ميآيد به طورىكه هميشه در استيفاى حقوق جانب زن را رعايت كنند و همه حقوق خود را از او استيفاننمايند و بدين وسيله فضل و برترى نسبت به زن دارا شوند (ابن عباس)[="Arial"]

[=Times New Roman]

[="Arial"]4.[="Arial"]در تفسير علىبن ابراهيم بن هاشم آمده است كه حق مردها بر زنان بيشتر است از حقى كه زنان برمردان دارند و درجه و برترى مردان را به همين جهت گفته است.(1)

[=Times New Roman]

[=B Lotus]

[=Times New Roman][=Times New Roman]

[="Arial"]ب:.جمله"وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ" در حقيقت تكميلى است بر آنچه در بارهحقوق متقابل زن و مرد قبلا گفته شد، و در واقع مفهومش اين است كه مساله عدالت ميانزن و مرد به اين معنى نيست كه آنها در همه چيز برابرند و همراه يكديگر گامبردارند، آيا راستى لازم است آن دو در همه چيز مساوى باشند؟

[=Times New Roman]

[="Arial"]با توجه بهاختلاف دامنه دارى كه بين نيروهاى جسمى و روحى زن و مرد وجود دارد، پاسخ اين سؤالروشن مى‏شود، جنس زن براى انجام وظايفى متفاوت با مرد آفريده شده و به همين دليلاحساسات متفاوتى دارد قانون آفرينش، وظيفه حساس مادرى و پرورش نسلهاى نيرومند رابر عهده او گذارده، به همين دليل سهم بيشترى از عواطف و احساسات به او داده است،در حالى كه طبق اين قانون، وظايف خشن و سنگين‏تر اجتماعى بر عهده جنس مرد گذاردهشده، و سهم بيشترى از تفكر به او اختصاص يافته بنا بر اين اگر بخواهيم عدالت رااجرا كنيم بايد پاره‏اى از وظايف اجتماعى كه نياز بيشترى به انديشه و مقاومت وتحمل شدائد دارد بر عهده مردان گذارده شود، و وظايفى كه عواطف و احساسات بيشترى رامى‏طلبد بر عهده زنان، و به همين دليل مديريت خانواده بر عهده مرد، و معاونت آن برعهده زن گذارده شده است و به هر حال اين مانع از آن نخواهد بود كه زنان در اجتماع،كارها و وظايفى را كه با ساختمان جسم و جان آنها مى‏سازد، عهده دار شوند، و دركنار انجام وظيفه مادرى، وظايف حساس ديگرى را نيز انجام دهند.

[=Times New Roman]

[="Arial"]و نيز اينتفاوت مانع از آن نخواهد بود كه از نظر مقامات معنوى و دانش و

[=Times New Roman]

[=B Lotus] [="Arial"]تقوا، گروهى اززنان از بسيارى از مردان پيشرفته‏تر باشند.

[=Times New Roman]

[="Arial"]اينكه بعضى ازروشنفكران اصرار دارند كه اين دو جنس را مساوى در همه چيز قلمداد كنند، اصرارى استكه با واقعيتها هرگز نمى‏سازد، و مطالعات مختلف علمى آن را انكار مى‏كند، حتى درجوامعى كه شعار مساوات و برابرى در تمام جهات، همه جا را پر كرده، عملا غير آنديده مى‏شود، مثلا مديريت سياسى و نظامى تمام جوامع بشرى- جز در موارد استثنايىهمه در دست مردان است، حتى در جوامع غربى كه شعار اصلى شعار مساوات است، اين معنىبه وضوح ديده مى‏شود.

[=Times New Roman]

[="Arial"]به هر حالقوانينى همچون بودن حق طلاق، يا رجوع در عده يا قضاوت به دست مردان، (جز در مواردخاصى كه به زن يا حاكم شرع حق طلاق داده مى‏شود) از همين جا سرچشمه مى‏گيرد، ونتيجه مستقيم همين واقعيت است.

[=Times New Roman]

[="Arial"]بعضى از مفسرانگفته‏اند كه جمله" لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ"، تنها نظر به مسالهرجوع در عده طلاق دارد.

[=Times New Roman]

[="Arial"]ولى روشن استكه اين تفسير با ظاهر آيه سازگار نيست، زيرا قبل از آن يك قانون كلى در باره حقوقزن و رعايت عدالت، به صورت" وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّبِالْمَعْرُوفِ" بيان شده، سپس جمله مورد بحث به صورت يك قانون كلى ديگر بهدنبال آن قرار گرفته است.(2) [="Arial"]

[=Times New Roman]

[="Arial"]پی نوشت ها:

[=Times New Roman]

[="Arial"]1.شیخ طبرسی،تفسیرمجمع البیان فی تفسیرالقرآن،[="Arial"] (ترجمه فارسی کاری گروه مترجمان) تهران،انتشاراتفراهانی،سال 1360 هجری خورشیدی،چاپ اول، ج‏3، ص 9[="Arial"]

[=Times New Roman]

[="Arial"]2.آیت الله ناصر مکارم شیرازی،[="Arial"] تفسير نمونه،تهران،انتشاراتاسلامیه،سال 1374 هجری خورشیدی،چاپ اول، ج‏2، ص 158

[=Times New Roman]

بسم الله الرحمن الرحیم

مفسرين و علماء در باره جمله: (وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ) اقوالى دارند كه آيا منظور از اين درجه: عقل و دين است، يا ميراث ميباشد، يا سيادت و سرپرستى است كه مرد بر زن دارد. بعيد نيست كه منظور از اين درجه و برترى كه خدا نسبت بزنان براى مردان قائل شده است اختيار طلاق و رجوع است كه با مرد ميباشد. در هر صورت، فقهاى اسلام از نظر أحكام شرع فرق- هائى را بين زنان و مردان نوشته‏اند كه قسمتى از آنها بدين شرح است:

1- ديه يعنى پول خون زن نصف ديه مرد ميباشد.
2- اختيار طلاق و رجوع بدست مرد است.
4- نماز جمعه بر زن واجب نميشود.
5- منصب امارت و قضاوت براى زن جايز نيست.
6- زن نميتواند براى مردان امام جماعت شود.
7- مرد دو برابر زن ارث ميبرد.[1]

مساله مهم این است که تفاوتی که در میان زن و مرد در مسائل مختلف وجود دارد دلیل برتری یک جنس بر دیگری نزد خداوند نمی شود، بلکه ملاک برتری از نظر خداوند رعایت تقوا است، چنانکه قرآن می فرماید:« إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ»[2]. بنابراین تفاوت احکام به مصلحت جامعه بشری می باشد تا نظام جامعه به بهترین وجه حفظ شود.


[/HR][1] - تفسير آسان، ج‏2، ص: 62

[2] - سوره حجرات،آیه13.

یاسین;370686 نوشت:
1- ديه يعنى پول خون زن نصف ديه مرد ميباشد.
2- اختيار طلاق و رجوع بدست مرد است.
4- نماز جمعه بر زن واجب نميشود.
5- منصب امارت و قضاوت براى زن جايز نيست.
6- زن نميتواند براى مردان امام جماعت شود.
7- مرد دو برابر زن ارث ميبرد.[1]

سلام

هیچ کدام از موارد فوق منبع قرانی ندارد و منبع روایی دارد

که قانون جدید تغییراتی اساسی داده اند

مثلا دیه را برابر کرده اند
اختیار طلاق را هم زن می تواند در شرط عقد قرار دهد
الان قضات زن وجود داره و مشغول به کارن

یاسین;370686 نوشت:
5- منصب امارت و قضاوت براى زن جايز نيست.

سلام

حالا که جایز شده این کار و ما قضات زن را هم می بینیم.

بی نظیر;370701 نوشت:
هیچ کدام از موارد فوق منبع قرانی ندارد و منبع روایی دارد

البته مواردی مثل ارث آیه قرآن است:
يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللهُ يُفْتيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمّا تَرَكَ وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عليمٍ (004 | نساء - 176)
از تو درباره حكم (ارث خواهران و برادران) سؤال مى كنند، بگو: «خداوند، حكم (ارث) خواهر و برادر را براى شما بيان مى كند: اگر مردى از دنيا برود، كه فرزندى نداشته باشد، و براى او خواهرى باشد، نصف اموالى را كه به جا گذاشته، از آن اوست; و (اگر خواهرى از دنيا برود و وارث او يك برادر باشد،) او تمام مال را از آن خواهر، به ارث مى برد، در صورتى كه آن خواهر فرزند نداشته باشد; و اگر (وارث او) دو خواهر باشند دو سوّم اموال را مى برند; و اگر (وارثان) جمعى از برادران و خواهران باشند، سهم هر برادر به اندازه سهم دو خواهر است. خداوند (احكام خود را) براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد; و خداوند به همه چيز داناست.»

وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌفَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذالِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَليمٌ حَليمٌ (004 | نساء - 12)
و براى شما، نصف ميراث زنانتان است، اگر آنها فرزندى نداشته باشند; و اگر فرزندى داشته باشند، يك چهارم ميراث آنها از آن شماست; پس از انجام وصيّتى كه به آن سفارش كرده اند، و اداى دين. و براى زنان شما، يك چهارم ميراث شماست، اگر فرزندى نداشته باشيد; و اگر براى شما فرزندى باشد، يك هشتم ميراث شما از آن آنهاست; بعد از انجام وصيّتى كه به آن سفارش كرده ايد، و اداى دين. و اگر (ميت) مرد يا زنى بوده باشد كه خواهر يا برادر از او ارث مى برند; و يك برادر يا يك خواهر دارد، سهم هر كدام،يك ششم است (اگر برادر و خواهر مادرى باشد); و اگر بيش از يك نفر باشند، آنها در يك سوّم شريكند; پس از انجام وصيّتى كه به آن سفارش شده، و اداى دين; به شرط آن كه (از طريق وصيّت و اقرار به دين،) به ورثه ضرر نزند. اين سفارش خداست; و خدا دانا و داراى حلم است.

بی نظیر;370701 نوشت:
هیچ کدام از موارد فوق منبع قرانی ندارد و منبع روایی دارد

که قانون جدید تغییراتی اساسی داده اند

مثلا دیه را برابر کرده اند
اختیار طلاق را هم زن می تواند در شرط عقد قرار دهد
الان قضات زن وجود داره و مشغول به کارن

بسم الله الرحمن الرحیم

اولا باید توجه داشتیم باشیم که روایات هنگامی که از نظر سند و دلالت بررسی و تایید شدند مانند قرآن حجت می باشند و باید مورد توجه کامل قرار بگیرند همانطور که پیامبر مکرم اسلام(ص) فرمود:«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ‏: كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، وَ إِنَّكُمْ لَنْ تَضِلُّوا مَا اتَّبَعْتُمُوهُمَا وَ اسْتَمْسَكْتُمْ بِهِمَا» الأمالي (للطوسي)، (من ميان شما دو چيز نفيس باقى ميگذارم كه اگر به آنها چنگ زنيد هرگز گمراه نشويد: كتاب‏ خدا و عترتم‏ يعنى اهلبيتم‏)ص: 548.

ثانیا مواردی که ذکر کردید مثل دیه و حق طلاق، نقض احکام دین نیست. چون بر طبق متون دینی زن می تواند از ابتدای عقد شرط حق طلاق را برای خودش شرط کند.

مساله پرداخت دیه نیز به عنوان مساوی بودن دیه زن و مرد نیست، بلکه در شرایطی مثل تصادف، مقدار معین دیه زن را فرد خاطی و مقصر پرداخت می کند و مابقی را دولت خودش به عنوان کمک یا عناوین دیگر پرداخت می کند.

و من الله التوفیق


بی نظیر;370375 نوشت:
س بطور کلی می توان گفت قران تا ثیر گرفته از فرهنگ زمان ظهور است
و اگر زمانی زن مسئو لیت مالی خانواده را دارا باشد یا هردو این مسولیت را به عهده داشته باشند
چیزی که الان در جامعه مشاهده می شود
این قیو میت دیگر وجود ندارد

نه بزرگوار به هیچ وجه این طور نیست
اونچه قران میگه اینه که بسیاری از مسئولیتهایی که زنان امروز به عهده گرفتن به عهده مردان است و مردان به خاطر این مسئولیت های اختیاراتی دارند.حالا اینکه زنان امروز امتیازاتی رو که اسلام براشون قرار داده (مثلا نفقه و..) رو حقوق از دست رفتشون میدونن و مسئولیتهایی که مردان باید انجام بدن رو به عهده گرفتن بحث دیگه است.این مسئولیتها به عهده ی مرد است . مرد انجام نداد به حکم اسلا عمل نکرده و یا زن خودش نخواست از امتیازاتی که اسلام براش قرار داده استفاده کنه دیگه این به اسلام مربوط نمیشه...
خلاصه اینکه اسلام یک نظام برای خانواده ترسیم کرده اگر ما رعایتش نکنیم این اشکال از خود ماست ربطی به قران نداره!

hoorshid;370269 نوشت:
آنچه مربوط به جان آدمي است روح مجرد است نه زن است نه مرد اين بدن است كه يا اين‌چنين ساخته شد يا آن‌چنان اين كارهاي اجرايي را تقسيم كردند

سلام
بحث تجرد روح:
روح جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است اولين بيان كننده اين ديدگاه ملاصدرا است كه بر اساس حركت جوهرى و تأييد گرفتن از آياتى چند از كلام الله مجيد، معتقد است روح بر اثرتكامل جوهرى ماده پديد مى‏آيد؛ يعنى، وقتى ماده در بستر تكاملى خود قرار گيرد به جايى مى‏رسد كه تمام چارچوب‏هاى مادى را مى‏شكند و وارد مرحله و مرتبه وجودى بالاترى؛ يعنى، «عالم مجردات» مى‏شود.
اما اين كه در صورت مجرد بودن روح، چطور مى‏شود يك چيز مثل انسان در عين حال كه مادى است مجرد هم باشد؟ در پاسخ گفتنى است كه منظور از مجرد بودن روح، تجرد محض نيست؛ زيرا مجردات داراى مراتبى است. روح و عقل آدمى نيز مجردى هستند كه تعلق به ماده دارند و در اثر رشد و حركت ماده به وجود آمده‏اند (مثلاً جنين در اثر رشد و حركت در رحم مادر، داراى روح و حيات بشرى مى‏گردد و روح وى به طور كلى بى‏ربط از ماده نيست).
فلاسفه قائلند كه بعد از مرگ نيز روح، مجرد محض نمى‏گردد و بقاى تجردى آن در ضمن تعلق به ماده و جسم برزخى است؛ برخلاف وجود خداوند كه يك مجرد محض است.

پس این مغلطه ای بیش نیست که روح انسان مجرد است از مرد یا زن بودن چون روح انسان مجرد محض نیست.روح انسان از جسم مجرد نیست و همراه به جسم وابسته است حتی در عالم برزخ که به جسم مثالی وابسته است و این جسم یا مرد است و یا زن.

و الله العالم

سلام

ask;370883 نوشت:
سلام
بحث تجرد روح:
روح جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است اولين بيان كننده اين ديدگاه ملاصدرا است كه بر اساس حركت جوهرى و تأييد گرفتن از آياتى چند از كلام الله مجيد، معتقد است روح بر اثرتكامل جوهرى ماده پديد مى‏آيد؛ يعنى، وقتى ماده در بستر تكاملى خود قرار گيرد به جايى مى‏رسد كه تمام چارچوب‏هاى مادى را مى‏شكند و وارد مرحله و مرتبه وجودى بالاترى؛ يعنى، «عالم مجردات» مى‏شود.
اما اين كه در صورت مجرد بودن روح، چطور مى‏شود يك چيز مثل انسان در عين حال كه مادى است مجرد هم باشد؟ در پاسخ گفتنى است كه منظور از مجرد بودن روح، تجرد محض نيست؛ زيرا مجردات داراى مراتبى است. روح و عقل آدمى نيز مجردى هستند كه تعلق به ماده دارند و در اثر رشد و حركت ماده به وجود آمده‏اند (مثلاً جنين در اثر رشد و حركت در رحم مادر، داراى روح و حيات بشرى مى‏گردد و روح وى به طور كلى بى‏ربط از ماده نيست).
فلاسفه قائلند كه بعد از مرگ نيز روح، مجرد محض نمى‏گردد و بقاى تجردى آن در ضمن تعلق به ماده و جسم برزخى است؛ برخلاف وجود خداوند كه يك مجرد محض است.

پس این مغلطه ای بیش نیست که روح انسان مجرد است از مرد یا زن بودن چون روح انسان مجرد محض نیست.روح انسان از جسم مجرد نیست و همراه به جسم وابسته است حتی در عالم برزخ که به جسم مثالی وابسته است و این جسم یا مرد است و یا زن.

بنده در تاپیک دیگه هم گفتم علاقه ای به بحث در مورد این گونه مسائل با شما ندارم چون دیدگاه های شما رو در جاهای دیگه در مورد این مقوله دیدم و...
بگذریم!
بزرگوار
اولا این رو بنده نقل قول کردم از ایت الله جوادی
دوم اگر مطلبی رو نقل قول میکنید کامل نقل قول کنید توضیح داده شد که:
hoorshid;370269 نوشت:
آنچه مربوط به جان آدمي است روح مجرد است نه زن است نه مرد اين بدن است كه يا اين‌چنين ساخته شد يا آن‌چنان اين كارهاي اجرايي را تقسيم كردند, قلب آدم مرد است يا زن اين سؤال اصلاً صحيح نيست فرشته زن است يا مرد, اين سؤال روا نيست. آن‌كه پيكر دارد جسم دارد دست و پا دارد يا اين‌چنين است يا آن‌چنان, اما روح نه مذكر است نه مونث. برهان عقلي اين است كه علم اعتقاد ايمان اين براي روح است روح نه زن است نه مرد اگر در غرب مي‌گويند زن و مرد مساويند, آنها بيراهه رفتند آنها انسان را در همين پيكر خلاصه مي‌كنند, چون انسان را در پيكر خلاصه مي‌كنند انسان دو قسم است; يك قسم زن است و يك قسم مرد آن‌گاه فتوا به تساوي دادند, اما دين مي‌گويد و عقل بر آن است كه ذكورت و انوثت صنف است نه فصل مذكرٌ مثل ناطقٌ نيست كه فصل باشد كه در ذات راه داشته باشد كه اينها جزء فصول نيستند كه در درون راه پيدا كنند جزء مصنفات‌اند صنف, صنف درست مي‌كند وقتي از محدوده ذات و حقيقت و ماهيت به درآمديم مي‌شود صنف, اين ذكورت و انوثت وقتي صنف شد در گوهر جان آدمي هيچ دخل ندارد,

hoorshid;370900 نوشت:
اولا این رو بنده نقل قول کردم از ایت الله جوادی

سلام
مهم نیست که سخن کیست،این مهم است که سخن غیر معصوم است و قابل نقد است

hoorshid;370900 نوشت:
صنف شد در گوهر جان آدمي هيچ دخل ندارد

این همان مطلبی است که اول جواب دادم ایشان می گویند روح فی نفسه نه زن است نه مرد و در گوهر آدمی مرد و زن بودن تصرفی ندارد!
من هم به ایشام می گویم اولا يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّا قَلِيلاً چطور با علم قلیل به طور مطلق صحبت می کنید
در ثانی دید شما از روح اشتباه است اگر روح را مجرد محض بدانیم حرف شما صحیح است و نه مرد است و نه زن که روح مجرد محض نیست.
روح فی نفسه متعلق به ماده است که آن ماده یا مونث است یا مذکر و اصلا روح بدون بدن و ماده وجود ندارد که شما بگویید فی نفسه مرد و زن نیست(چون گوهر وجودی متعلق به جسم است).اصلا روحی که متعلق به بدن مرد است نمی تواند در بدن زن همان روح باشد چون روح بر اساس حرکت جوهری ماده به وجود می آید (که ماده یا مذکر است یا مونث)
یعنی روح مرد و زن دارد.چرا؟ چون روح مجرد محض نیست و شما باید روح متعلق به ماده(که یا مذکر یا مونث است باشد) را در نظر بگیری وقتی می گوییم روح اگر روح را مجرد محض فرض کنی بعد بگویی نه مرد است نه زن اشتباه کرده ای چون از اول راه فرض اشتباه است(فرض اشتباه: تجرد محض)

ask;370883 نوشت:
بحث تجرد روح:
روح جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است اولين بيان كننده اين ديدگاه ملاصدرا است كه بر اساس حركت جوهرى و تأييد گرفتن از آياتى چند از كلام الله مجيد، معتقد است روح بر اثرتكامل جوهرى ماده پديد مى‏آيد؛ يعنى، وقتى ماده در بستر تكاملى خود قرار گيرد به جايى مى‏رسد كه تمام چارچوب‏هاى مادى را مى‏شكند و وارد مرحله و مرتبه وجودى بالاترى؛ يعنى، «عالم مجردات» مى‏شود.
اما اين كه در صورت مجرد بودن روح، چطور مى‏شود يك چيز مثل انسان در عين حال كه مادى است مجرد هم باشد؟ در پاسخ گفتنى است كه منظور از مجرد بودن روح، تجرد محض نيست؛ زيرا مجردات داراى مراتبى است. روح و عقل آدمى نيز مجردى هستند كه تعلق به ماده دارند و در اثر رشد و حركت ماده به وجود آمده‏اند (مثلاً جنين در اثر رشد و حركت در رحم مادر، داراى روح و حيات بشرى مى‏گردد و روح وى به طور كلى بى‏ربط از ماده نيست).
فلاسفه قائلند كه بعد از مرگ نيز روح، مجرد محض نمى‏گردد و بقاى تجردى آن در ضمن تعلق به ماده و جسم برزخى است؛ برخلاف وجود خداوند كه يك مجرد محض است.

ask;370925 نوشت:
این همان مطلبی است که اول جواب دادم ایشان می گویند روح فی نفسه نه زن است نه مرد و در گوهر آدمی مرد و زن بودن تصرفی ندارد!
من هم به ایشام می گویم اولا يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّا قَلِيلاً چطور با علم قلیل به طور مطلق صحبت می کنید
در ثانی دید شما از روح اشتباه است اگر روح را مجرد محض بدانیم حرف شما صحیح است و نه مرد است و نه زن که روح مجرد محض نیست.
روح فی نفسه متعلق به ماده است که آن ماده یا مونث است یا مذکر و اصلا روح بدون بدن و ماده وجود ندارد که شما بگویید فی نفسه مرد و زن نیست(چون گوهر وجودی متعلق به جسم است).اصلا روحی که متعلق به بدن مرد است نمی تواند در بدن زن همان روح باشد چون روح بر اساس حرکت جوهری ماده به وجود می آید (که ماده یا مذکر است یا مونث)
یعنی روح مرد و زن دارد.چرا؟ چون روح مجرد محض نیست و شما باید روح متعلق به ماده(که یا مذکر یا مونث است باشد) را در نظر بگیری وقتی می گوییم روح اگر روح را مجرد محض فرض کنی بعد بگویی نه مرد است نه زن اشتباه کرده ای چون از اول راه فرض اشتباه است(فرض اشتباه: تجرد محض)
اولا باز تکرار میکنم:

hoorshid;370900 نوشت:
بنده در تاپیک دیگه هم گفتم علاقه ای به بحث در مورد این گونه مسائل با شما ندارم چون دیدگاه های شما رو در جاهای دیگه در مورد این مقوله دیدم و...

دوم

ask;370925 نوشت:
این همان مطلبی است که اول جواب دادم ایشان می گویند روح فی نفسه نه زن است نه مرد و در گوهر آدمی مرد و زن بودن تصرفی ندارد!
من هم به ایشام می گویم اولا يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّا قَلِيلاً چطور با علم قلیل به طور مطلق صحبت می کنید
در ثان
شما چه میکنید؟مطلق صحبت نمیکنید؟بعد هم علم شما قلتش بیشتر است یا ایشان که از فلاسفه و مفسران بزرگ معاصر به شمار میروند؟؟خوب است انسان در برابر بزرگان کمی خاشع باشه و با هر ادبیاتی صحبت نکنه
سوم

ask;370925 نوشت:
در ثانی دید شما از روح اشتباه است اگر روح را مجرد محض بدانیم حرف شما صحیح است و نه مرد است و نه زن که روح مجرد محض نیست.
روح فی نفسه متعلق به ماده است که آن ماده یا مونث است یا مذکر و اصلا روح بدون بدن و ماده وجود ندارد که شما بگویید فی نفسه مرد و زن نیست

کسی نگفت مجرد محض!مقصود از بیان تجرد این است که هر ویژگیی که در ماده راه دارد در روح راه ندارد.طبق گفته شما محدودیت مکانی ماده رو هم باید به روح نسبیت داد.باید برای ان کمیت و مقدار قائل شد...!برای فهم معنای تجرد روح مراجعه کنید به:http://www.andisheqom.com/Files/faq.php?level=4&id=5006&urlId=2171
برای توضیح بهتر مطلبی که نقل قول کردید:
روح انسان از نظر پيدايش و مبدأ پيدايش و تصرف در امور يعني انجام دادن كارها جسماني است، زيرا بر اساس حركت جوهري از جسم به وجود آمده و كارهايي كه انجام مي‌دهد، به وسيله و ابزار جسماني است مثلاً به وسيله دست كاري انجام مي‌دهد به وسيله چشم مي‌بيند، به وسيله گوش مي‌شنود و مانند آن. امّا از نظر بقا و تعقل روحاني و مجرد است، يعني بدون بدن بعد از مرگ انسان به حيات خود ادامه مي‌دهد، چه اين كه قبل از مرگ وقتي چيزي را مي‌خواهد تعقل كند، ‌يعني درك نمايد (نه درك حسي) بدون كمك بدن تعقل مي‌كند. و يا ذات خالق و علت خود را بدون ابزار بدني درك مي‌كند و بدان معرفت حاصل مي‌نمايد. تعبير صدر المتألهين چنين است: «فالحق ان النفس الانسانيه جسمانية الحدوث و التصرف، روحانيت البقاء و التعقل، فتصرفها في الاجسام جسماني، و تعلقها الذاتها و ذات جاعلها روحاني(1)
چهارم
ask;370925 نوشت:
یعنی روح مرد و زن دارد.چرا؟ چون روح مجرد محض نیست و شما باید روح متعلق به ماده(که یا مذکر یا مونث است باشد) را در نظر بگیری وقتی می گوییم روح اگر روح را مجرد محض فرض کنی بعد بگویی نه مرد است نه زن اشتباه کرده ای چون از اول راه فرض اشتباه است(فرض اشتباه: تجرد محض)

به جای اینکه گفته قبلی رو تفصیل بدید به جوابی که داده شده دقت کنید!این طور که شما از سخن ملاصدار برداشت کردید هر ویژگیی که در ماده به عنوان صنف تاثیر بگذارد در روح هم میگذرد در حالی که به هیچ وجه اینطور نیست.شما صنف را با فصل اشتباه گرفتید!عرض شد جنسیت صنف است نه فصل!وقتی صنف شد در ذات راه ندارد!

منبع:
(1):http://www.andisheqom.com/Files/faq.php?level=4&id=37&urlId=167

یاسین;370808 نوشت:
مساله پرداخت دیه نیز به عنوان مساوی بودن دیه زن و مرد نیست، بلکه در شرایطی مثل تصادف، مقدار معین دیه زن را فرد خاطی و مقصر پرداخت می کند و مابقی را دولت خودش به عنوان کمک یا عناوین دیگر پرداخت می کند.

سلام

تسوی دیه زن و مرد در تمام فرق اسلامی وجود دارد و تنها در مذهب شیعه به برکت وجود روایات دیه مرد را دوبرابر زن می دانند
حال که پس از گذشت صدها سال و انتقاد دوست و دشمن از این نابرابری ناجوانمردانه و برای اصلاح شبهات
و زدودن ... این نابرابری دست به اصلاح زده اند که باز هم برکت وجود روایات مانع از اصلاح کامل ان می شود

hoorshid;370953 نوشت:
بعد هم علم شما قلتش بیشتر است یا ایشان که از فلاسفه و مفسران بزرگ معاصر به شمار میروند؟؟خوب است انسان در برابر بزرگان کمی خاشع باشه و با هر ادبیاتی صحبت نکنه

سلام

رجال زدگی در عرصه دین و معرفت ، ضد تحقیق و اجتهاد است
حال اگر کسانی در روزگار ما در صدد باشند که آرای برخی از عالمان صاحب نام را به مثابه نظراتی خدشه ناپذیر و غیر قابل بحث و گفتگو قلمداد کنند و هر کسی را که به این حریم نزدیک شود، در تنگناهای تبلیغی و سیاسی قرار دهند، بدون شک تحجری خطرناک و بدعتی تحقیق سوز است.فضای رسانه ای کشور ظرف یکی دو سال اخیر حاوی گفتگوها و چالش های متعدد شفاهی و کتبی پیرامون مخالفت و موافقت با فلسفه و عرفان مصطلح بوده است. این امر گر چه برای عده ای ناخوشایند بوده است اما عده ای دیگر از این مباحث استقبال کرده و طرح چنین گفتگوهایی را در فضای راکد و بی نشاط فکری و نظری کنونی مایه تحرک دانسته و به فال نیک گرفته اند.در واکنش های موافقان و مدافعان فلسفه و عرفان نکته ای بسی چشمگیر می نماید و آن استناد به نام و گفته برخی از بزرگان و صاحب نامان و رجال مشهور و اغلب محترم در اثبات حقانیت فلسفه و عرفان است و این در حالی است که اهالی فلسفه و عرفان هر گاه پای استناد به احادیث و روایات اهل بیت علیهم السلام در رد مبانی فلسفی و عرفانی به میان می آید، اغلب بی درنگ با طرح این مساله که مباحث فلسفی تعبدی نیست و مبتنی بر استدلال و تعقل است باب هر گونه استناد به روایات و احادیث را مسدود کرده و با قیافه ای کاملا حق به جانب خویش را نشسته بر مسند تحقیق و برهان می انگارند.این نحوه برخورد مدعیان تحقیق و تعقل و استدلالِ مدافع فلسفه و عرفان که عده ای از رجال را در مسند و مصدر حجیت نشانده و بحث و گفتگو در باره آرای آنان را غیر مجاز و ذنبی لایغفر می دانند، جای بسی تامل دارد.از ابتدایی ترین و بدیهی ترین اصول مکتب تشیع و مذهب اهل بیت علیهم السلام این است که منابع و مصادر قابل استناد و دارای حجیت در اصول و فروع دین عبارت است از قران، سنت، عقل (و بنا بر قولی هم اجماع که البته حجیت آن در ربط و اتصال با سنت معنا می یابد). افزون بر این مصادر، هیچ امر دیگری از جمله مکاشفه و شهود و آرا و اقوال و آثار بزرگان و عباد و زهاد ـ به هر مقدار که بزرگ و مشهور و صاحب نام ـ باشند، ذره ای حجیت نداشته و لا یسمن و لا یغنی من جوع.اصولا سیره همه علمای تشیع نیز از آغاز عصر غیبت تا کنون بر همین منوال بوده است که هیچ عالم بزرگ و محترم و صاحب نامی را از نقد مصون نمی دانسته اند و هیچ شاگردی حق بررسی نقادانه آرای استاد و اساتید خود را از خویش سلب نمی کرده است.شیخ صدوق از بزرگترین و محترم ترین شخصیت های تشیع است اما با این حال بلافاصله برخی آرا و نظراتش توسط شاگردش شیخ مفید مورد نقد قرار می گیرد. خود شیخ مفید از با عظمت ترین و محترم ترین عالمان شیعی به لحاظ وسعت و عمق و تنوع دانش هایش از یک سو و از سوی دیگر به خاطر عنایت ویژه ای که از سوی حضرت بقیة الله الاعظم ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ نسبت به وی شده است،[۱] می باشد اما این امر هرگز مانع نقد برخی از آرای او توسط عالمان بعدی شیعه از جمله مرحوم علامه مجلسی نبوده است.اساسا تفقه و اجتهاد در شیعه معنایی جز این ندارد که پیوسته آرا و انظار بزرگان و عالمان غیر معصوم در اصول و فروع دین با محک و میزان مصادر حجیت ـ که نام بردیم ـ نقد و بررسی شود و فقیه و مجتهد، نظری را که در سیر تحقیقی و اجتهادی خود دارای استناد قوی تر و دقیق تر می داند، اتخاذ کند اما این که امروز شاهد هستیم آرا و انظار و آثار فلسفی و فقهی و کلامی و تفسیری و اجتماعی و … برخی از عالمان ـ هر چند بزرگ و محترم و مخلص و مشهور و صاحب نام ـ غیر قابل خدشه و نقد قلمداد می شود و شخصیت علمی آنان تالی تلو معصوم و بلکه به قول ظریفی نظرات آنان گاه حاکم و بل وارد بر احادیث و روایات مستند و محکم معصومین قلمداد می شود، پدیده ای بس شگفت است که باید آن را زنگ خطری برای اجتهاد و فقاهت و آزاد اندیشی نهادینه شده در تشیع دانست.مهمترین عنصر حقانیت شیعه در این است که خویش را مطیع عصمت اعم از قران و عترت و عقل برهانی می داند (هر چند این اطاعت در دوران غیبت معصوم علیه السلام با کاستی ها و مشکلاتی روبرو است که باید در جای خود بدان پرداخت) و ذره ای برای آرا و انظار و دریافت های شخصی بی استناد حتی اگر متعلق به صحابی رسول الله صلی الله علیه و آله و صحابی اهل بیت علیهم السلام باشد و یا متعلق به بزرگترین و نام آورترین عالمان خود باشد، ارزشی (به مفهوم سندیت و حجیت داشتن) قائل نیست، حال اگر کسانی در روزگار ما در صدد باشند که آرای برخی از عالمان صاحب نام را به مثابه نظراتی خدشه ناپذیر و غیر قابل بحث و گفتگو قلمداد کنند و هر کسی را که به این حریم نزدیک شود، در تنگناهای تبلیغی و سیاسی قرار دهند، بدون شک تحجری خطرناک و بدعتی تحقیق سوز است.این تصور که فهم اسلام و تشیع با چند عالم صاحب نام معاصر به تمامیت خود رسیده است و نباید احیانا از آراء و انظار آنان عبور و یا آنها را نقد و رد کرد، هیچ نسبتی با عقلانیت و حقیقت تشیع ندارد. شیعه سرمایه و گنجینه ای به نام قران و عترت و عقل برهانی اشراب شده از تعالیم و ارشادات عقلانی اهل بیت علیهم السلام در اختیار دارد که اجازه نمی دهد در عرصه تفقه و دین شناسی تحت الشعاع هیچ امر دیگری قرار بگیرد.مصیبت آنجاست که این معصوم سازی تحقیق سوز و عقلانیت ستیز عمدتا در عرصه دفاع از فلسفه و عرفان یونانی زاده ای رخ می دهد که ضروریات مذهب و تشیع و بلکه ادیان الهی را به چالش گرفته است و از ما می خواهد تا چشمان فهم و عقل خدادادی مان را بر انبوهی از نظرات و عقاید غیر برهانی و غیر وحیانی نظیر وحدت وجود (عینیت خالق و مخلوق) و ازلیت عالم و جبر گرایی و انکار شرک و کفر (و به تعبیر امروزین آن پلورالیسم عقیدتی)[۲] و پذیرش تناقض و عقل ستیزی[۳] و سوفسطایی گری[۴] و … ببندیم و مقلدان بی حجت کسانی شویم که علی رغم حسن نیت و حق طلبی شان به ورطه شبهات و اندیشه هایی غلط افتاده اند.البته در اینجا از سر انصاف باید از سعه صدر و آزاد منشی علمی و تحقیقی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله نام ببریم که بارها دعوت به آزاد اندیشی نموده و گشودن باب گفتگوهای علمی را پیوسته ترغیب و تشویق کرده اند و حتی در نشستی با دانشجویان، صریحا و متواضعانه به آنان حق می دهند که در مباحث و موضوعات علمی و کارشناسانه، نظرات و دیدگاه هایی احیانا متفاوت با ولی فقیه داشته باشند اما افسوس که این وسعت نظر و آزاد اندیشی وقتی به دست آنانی می رسد که باید کرسی های بحث و گفتگو را بر پا سازند، به دلیل آن که فضای فکری و ذهنی خود را تبلور اسلام ناب و منزل پایانی! فهم اسلام می دانند، هیچ انگیزه ای برای تحقق این رهنمود رهبری ندارند و ترجیح می دهند مبانی و اندیشه های عاری از طراوت و بعضا بلا موضوع شده و یا به بن بست رسیده خود را در مجلات و کتابها و تریبون های در اختیار خود تکرار کنند و ذره ای هم نگران این همه رخوت و خمودی و کسالت در فضای فکری و نظری جامعه نباشند.در پایان این مقال به آیات و روایاتی اشاره می کنم که به صراحت ما را از تقلید[۵] غیر معصوم در عرصه های نظری و اعتقادی و نیز در عرصه های عملی ـ اگر مرجعیتی بدون اتصال به مصادر حجیت باشد ـ باز می دارند و ما را به سرچشمه های حجیت و استناد رهنمون می سازند:ـ یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ یَقُولُونَ یَا لَیْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا[۶]{روزی که صورتهایشان را در آتش بگردانند ، می گویند : ای کاش خدا و رسول را اطاعت کرده بودیم و گفتند : پروردگار ما! از سروران و بزرگان خود اطاعت کردیم و، آنان ما را گمراه کردند.}آیه فوق بیانگر این موضوع است که نه تنها اطاعت بی دلیل و بدون حجت از بزرگان و صاحب نامان غیر معصوم ـ به صرف بزرگ و صاحب نام بودن ـ و رها کردن اطاعت از خداوند و رسول، ارزشی ندارد بلکه می تواند موجب جهنمی شدن انسان شود.ـ قال الصادق علیه السلام:‏ إیاکم و التقلید فإنه من قلد فی دینه هلک إن الله تعالى یقول‏ «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»‏ فلا و الله ما صلوا لهم‏ و لا صاموا و لکنهم أحلوا لهم حراما و حرموا علیهم حلالا فقلدوهم فی ذلک فعبدوهم و هم‏ لا یشعرون.[۷]{امام صادق علیه السلام فرمود: از تقلید بر حذر باشید که هر کس در دینش تقلید کند هلاک خواهد شد. خداوند می فرماید: ” یهودیان و مسیحیان دانشمندان و راهبان خود را به جای خداوند به ربوبیت و خدایی گرفتند” سوگند به خدا اینان در برابر آنان نماز نخواندند و برای آنان روزه نگرفتند بلکه دانشمندان و راهبانشان حرامی را برای آنان حلال و حلالی را حرام کردند و اینان [بدون هیچ استناد و حجیتی و صرفا به دلیل صاحب نام و مشهور بودن و ...] از آنان تقلید کردند و بدون آن که خود بدانند در واقع آنان را پرستیدند.}‏ قال الصادق علیه السلام: من أخذ دینه من‏ أفواه‏ الرجال‏ أزالته الرجال و من أخذ دینه من الکتاب و السنة زالت الجبال و لم یزل[۸]‏{امام صادق علین السلام فرمود: هر کس دینش را از دهان رجال{و آراء و نظرات بی سند و حجیت آنان} بگیرد، همان رجال یا رجالی دیگر او را از دینش زائل و خارج می کنند اما آن کس که دینش را از قران و سنت معصوم بگیرد، کوهها از پا در می آیند اما او در دین و اعتقادش استوار خواهد ماند.}َامیر المؤمنین علیه السلام: إِنَّ دِینَ اللَّهِ لَا یُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآیَةِ الْحَقِّ وَ اعْرِفِ‏ الْحَقَ‏ تَعْرِفْ‏ أَهْلَه[۹]‏{امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: دین خدا با رجال شناخته نمی شود بلکه با حجت و دلیل و نشانه حق شناخته می شود. پس حق را بشناس تا اهل حق را به درستی بشناسی}قال الصادق علیه السلام: ایاک آن تنصب رجلا دون الحجة فتصدقه فی کل ما قال[۱۰]{امام صادق علیه السلام فرمود: بر حذر باش از این که فردی غیر معصوم را نصب العین خویش قرار دهی و هر آنچه را که گفت (بدون حجت و دلیل) مورد تایید و تصدیق قرار دهی}


[/HR][۱] . طبرسی، احتجاج، ج ۲ ص ۴۹۷[۲] . بر اساس نظریه وحدت وجود در عالم شرک و کفری وجود ندارد و پرستش هر اله و معبودی عین پرستش خداوند است و از همین رو شبستری در گلش راز می گوید: مسلمان گر بدانستی که بت چیست ـ یقین کردی که دین در بت پرستی است . لاهیجی شارح گلشن راز در شرح این بیت می گوید: «اگر مسلمان که قائل به توحید است و انکار بت می نماید، بدانستی و آگاه شدی که فی الحقیقه بت چیست و مظهر کیست و ظاهر به صورت بت چه کسی است، بدانستی که البته دین حق در بت پرستی است. بت را هم حق کرده و آفریده است و هم حق گفته که بت پرست باشند…و هم حق است که به صورت بت ظاهر شده است…چون فی الحقیقه غیر حق موجود نیست و هر چه هست حق است.» (لاهیجی، شرح گلشن راز، ص ۶۴۱ )[۳] . ابن عربی نظریه وحدت وجود و عینیت خدا و خلق را متناقض و بر خلاف عقل می داند اما در عین حال می گوید بر اساس دریافت قلبی و دلیل نقلی شرعی به آن معتقد می شویم!! (رجوع کنید به مقاله: قاسم کاکایی، نظریه وحدت وجود و برهانی بودن آن از نظر ابن عربی و ملاصدرا، فصلنامه اندیشه دینی دانشگاه شیراز، شماره اول ، پاییز ۸۷) و این البته دلیلی واضح بر عقل ستیزی عرفان ابن عربی و حکمت متعالیه ستایشگر ابن عربی است.آیت الله حسن زاده آملی در شرح فصوص ابن عربی می نویسد: «خلاصه این که از جهت عقل نظری شئ واحد نمی تواند در عین علت بودن معلول هم باشد اما از منظری دیگر که فوق حکم عقل است و آن حکم کشف و شهود است ذات الهی مجمع اضداد و متصف یه ضدین و جامع نقیضین است … و ذات باری … هم علت است و هم معلول.» (ممد الهمم ص ۴۹۳)[۴] . ابن عربی می گوید: الحضرة الوجودیة إنّما هی حضرة الخیال ثم تقسم ما تراه من الصور إلى محسوس ومتخیل، والکلّ متخیّل… ولا یقرب من هذا المشهد إلاّ السوفسطائیة. {حضرت وجود حضرت خیال است و آنچه از صورتها می بینی به محسوس و خیالی تقسیم می شود اما کل آن خیال است….. و جز سوفسطاییان به این حقیقت رهنمون نمی شوند.}[۵] . روشن است که مساله تقلید از فقیه جامع الشرایط در فروع فقهی، ادله و استنادات نقلی و عقلی خود را دارد و نوشته ما ناظر به نفی آن نیست.[۶] . احزاب / ۶۶ و ۶۷[۷] . شیخ مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص ۷۲[۸] . همان منبع[۹] . شیخ مفید، امالی، ص ۵[۱۰] . کافی، ج ۲ ص ۲۹۸


hoorshid;370953 نوشت:
برای فهم معنای تجرد روح مراجعه کنید به:http://www.andisheqom.com/Files/faq....006&urlId=2171
برای توضیح بهتر مطلبی که نقل قول کردید:

hoorshid;370953 نوشت:
منبع:
(1):http://www.andisheqom.com/Files/faq....d=37&urlId=167

این مبانی فکری یک نفر(علامه طباطبایی) است و کلام غیر معصوم حجیت ندارد و در بعضی موارد ظاهرا خلاف روایات است و دو شاگردش یعنی حضرات جوادی آملی و حسن زاده آملی به دنبای استادشان این موارد را بیان کردند که نقدی بر سخنانشان قرار خواهم داد

hoorshid;370953 نوشت:
.شما صنف را با فصل اشتباه گرفتید!عرض شد جنسیت صنف است نه فصل!وقتی صنف شد در ذات راه ندارد!

این کلام کلیشه ای را تکرار نفرمایید چون فکر نکم متوجه منظور من شده باشید
من می گویم آقای جوادی آملی برای اثبات مدعای خود چند فرض گذاشته که اولین فرض آن غلط است و وقتی اولین فرض غلط باشد نتیجه هم غلط خواهد بود و لو سایر فرض ها صحیح باشد فرض غلط ایشان این است که می گویند آنچه مربوط به جان آدمی است مجرد است درحالی که مجرد محض نیست و متعلق و وابسته به بدن است که در پست بعدی بیشتر توضیح می دهم

hoorshid;370953 نوشت:
.طبق گفته شما محدودیت مکانی ماده رو هم باید به روح نسبیت داد.باید برای ان کمیت و مقدار قائل شد...!

سخن من این است که روح تجرد از بدن ندارد نه اینکه تجرد از ماده ندارد

hoorshid;370953 نوشت:
يعني بدون بدن بعد از مرگ انسان به حيات خود ادامه مي‌دهد

اما اصل کلام: من تنها ایرادی که به ایشان می گیرم این فرض غلط است که با این فرض غلط می خواهند چیزی را ثابت کنند و این غلط است و لو فرض های دیگر غلط نباشد
این سخن صحیح نیست و روح انسان از بدن تجرد ندارد که به طور کامل در پست بعد صحبت می کنم

يا وجود جسماني در برزخ مشاهده مي شود؟ كيفيت آن چگونه است؟
اگر منظور سوال اين است كه آيا ما در عالم برزخ دركي از بدن خود داريم بايد گفت كه روح آدمي بدون قالب و بدن تحقق نمي يابد و چون ميان اين دو نيز رابطه اي عميق وجود دارد روح آدمي قادر است بدن خود را در عالم برزخ درك كند. اما اگر منظور سوال اين است كه آيا در عالم برزخ روح ما با اين بدن جسمي و مادي است ما به اين مساله در ادامه سخن مي پردازيم.
در پاسخ به اين پرسش بايد به چند نكته توجه نمود :
نكته اول : در عالم هستى عوالمى وجود دارد (در يك ديدگاه كلى سه عالم مادى، مثال، تجرد) هر يك از اين عوالم داراى احكام، قوانين و سنن مختص به خود است، عالم دنيا و عالم آخرت و قيامت دو عالم از عوالم هستى اند كه هر يك داراى آثار ويژه خود مى‏باشند. روح آدمي به گونه اي است كه همواره بايد در قالبي و همواره با بدني باشد و بدون بدن داشتن نمي تواند وجود داشته باشد از اين در هر عالمي متناسب با آن عالم بدن و قالبي را به خود مي گيرد. اگر در عالم جسمي و مادي باشد داراي بدني مادي خواهد بود و چون وارد عالم برزخ گردد بدن ماداش را ترك گفته و در بدني برزخي جاي مي گيرد ؛ همانطور كه در خواب ما دوستمان را مي بينيم اما نا با بدني مادي و جسمي و در عالمي مادي و جسمي بلكه چون حقيقت او به روحش است ما روحش را تجسم يافته در عالم رويايمان مي يابيم.
نكته دوم : روح آدمي در حركتي رو به سوي كمال و به فعليت رساندن تمام نيروهاي نهفته و بالقوه اش همواره در حركت و تكاپو است. البته اين حركت همواره بسوي خوبي ها نيست بلكه چون انسان معجوني از حيوانيت و فرشته خويي است ممكن است حركت رو به سوي هر يك اتز اين دو باشد و همن حركت اوست كه سرانجام تحقق نهايي اش را در سراي آخرت رقم مي زد. روح آدمي در اين حركت خود با كسب كمالات هر مرحله سرانجام آن عالم را رها مي كند و قدم و عالمي بزرگتر مي گذارد و با ورود به عالمي جديد در پيشين مي ميرد و قلبش را رها كرده و با قالب و بدني متناسب با عالم جديد قدم به جايي تازه مي نهد. روح آدمي با مردن در اين عالم خاكي جسم مادي و اين جهاني خود را رها مي كند و با جسمي برزخي وارد عالم برزخ مي گردد.
به همين جهت است كه بر اساس آيات و روايات براى ورود روح و بدن به عالم قيامت نياز به تحول اساسى است تا روح و بدن قابليت پذيرش احكام و قوانين قيامت را بيابند به عنوان مثال بدن مادى در اين دنيا با سوزشى صدمه خورده و از ميان مى‏رود ولى در قيامت بسا تحولات اساسى كه در اين بدن ايجاد مى‏شود، به صورتى مى‏گردد كه در عين حال كه سوزش و ناراحتى شديد دارد اما بدن از ميان نمى‏رود اگر اين تحولات نسبت به بدن مادى ايجاد نشود، اين بدن با اين صفات نمى‏تواند احكام و سنن قيامت را تاب بياورد. يا مثلاً در دنيا حركت و تغيير است، جوان پير مى‏شود، نو كهنه مى‏گردد، كهنه‏ها از ميان مى‏روند، گياهان پژمرده مى‏شوند و... اما در جهان آخرت تغيير و تحول اين چنينى وجود نداشته و نوعى ثبات و بقاء حاكم است (نك:نحل، آيه 96، يونس، آيه 24، حديد، آيه 20، آل عمران، آيه 197، نساء، آيه‏77، كهف، آيه 46، مريم، آيه 76، طه، آيه 73، غافر، آيه 39 و...) در زندگى دنيوى خوشى با رنج، حيات با مرگ، لذت با محنت، اندوه با شادى، اضطراب با آرامش آميخته است. اما در آخرت چنين نيست، بلكه گروهى هميشه و از هر جهت متنعم، شاد و آسوده‏اند و دسته‏اى ديگر همواره معذب، غمگين و ناراحت اند (نك: قلم، آيه 33، رعد، آيه 34، طه، آيه‏73، زمر، آيه 26، آل عمران، آيه 15، نساء، آيه 77، اعراف، آيه 32، يوسف، آيه 109، نحل، آيه 30 و ...) در واقع با توجه به آيات و روايات، در عالم قيامت نظام كنونى عالم مادى دگرگون مى‏شود، پديد آمدن زلزله عظيم در زمين (مزمل، آيه 14)، شكافته شدن درياها (تكوير، آيه 7) به حركت در آمدن كوه‏ها (كهف، آيه 47) و درهم كوبيده شدنشان (حاقه، آيه 14) خاموش گشتن ماه و خورشيد و ستارگان عظيم (تكوير، آيه 2) و پر از دود و ابر شدن فضاى جهان (فرقان، آيه 25) پاره‏اى از تغيير و تحول اساسى نظام كاينات است. در قيامت همه اسباب و روابط قطع مى‏شود و تمام ارتباطات و تأثيراتى كه موجودات در نظام وجودشان در عالم جسم و جسمانيت و نيز در عالمى كه به دنبال آن مى‏آيد، دارند، از ميان مى‏رود و نه شيئى در شيئى ديگر اثر خواهد كرد و نه شيئى از شيئى ديگر تأثير خواهد پذيرفت. نه از شيئى نفع برده خواهد شد و نه از آن زيانى خواهد رسيد. (بقره، آيه 166، مؤمنون، آيه 101)
نكته سوم كه در واقع نتيجه تأمل و دقت در نكته اول است عبارت از اين است كه: ما نبايد انتظار داشته باشيم كه در عالم قيامت احكام، قوانين و سنن عالم مادى و دنيا جارى باشد. از آنجا كه انسان در عالم برزخ و قيامت با بدن مادي و جسماني نيست ، قوانين حاكم بر آن نيز بسيار متفاوت خواهد بود چرا كه قوانين حاكم بر بدن جسماني مختص عالم جسماني و مادي است. و در عالم برزخي و مثالي كه عالمي ديگر است با بدن و قالبي ديگر ، قوانين و احكام متفاوتي را مي طلبد.
«بدن برزخى» از لوازم وجودى «روح» انسان است و روح مى‏تواند در صورت آزادى از اسارت بدن، با «بدن برزخى و مثالى» متمثل شود و وقت مرگ - كه روح از حجاب بدن آزاد مى‏شود - با «قالب مثالى» و «بدن برزخى» متمثل شده و با اين تمثل در نظام برزخى قرار مى‏گيرد. توضيح آنكه، روح از مرتبه اصلى و موطن اولى خود، نزول كرده و در اسفل‏السافلين قرار گرفته،( اشاره به اين آيه است كه: ( لقد خلقناالانسان فى احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين ؛ «ما انسان را در صورتى و با قوام وجودى كامل‏ترى خلق كرديم و سپس او را به عالم پايين‏ترى آورده و قرار داديم»، تين (95)، آيه 4. و ر.ك: شجاعى، محمد، مقالات، ج 1، بخش دوّم. و محجوب به حجاب بدن شده است. بدتر از آن، آدمى اين سير نزولى را فراموش كرده و توجهى به آنچه پيش آمده ندارد؛ بلكه برعكس پس از قرار گرفتن در حجاب ماده وبدن و قانع بودن به آن و حتى دوست داشتن اين حجاب و اول و آخر دانستن آن و سعى و تلاش در حفظ و تثبيت آن و خود را در آن فانى ديدن و دانستن؛ صورت اصلى روح را از او گرفته و او را از همه كمالات وجودى - به جز معدودى و محدودى از آن - جدا كرده است. اگر روح بعد از تنزل، به خود بيايد و خويش را در حجاب و محبوس بدن ببيند و متذكّر موطن و منزلت اصلى خود بشود و بفهمد كه در چه چاهى قرار گرفته و چه خسرانى عايد او شده است و دريافت كند كه تنها راه خلاصى اومجاهدت، حركت، هجرت و انقطاع از ماده و ماديات است و پس از آن در حركت به سوى موطن اصلى خود كه همان (قرب حضرت حق) است، - تلاش و كوشش كرد؛ به هر اندازه كه تحصيل قرب كرده و از ماده خود را تجريد و خلاص كند، خود را بيشتر و بهتر يافته و چهره اصلى خود را بيش از پيش، باز خواهد يافت. اگر خود را بيابيم و ببينيم، ما اين نيستيم كه هستيم، در آن صورت تمثّل روح با بدن «برزخى» در همين زندگى دنيايى، يكى از مسائل ساده و معمولى خواهد بود. از سويى، هر قدر كه نفس و روح، در سير صعودى خود كامل‏تر شود، با بدنى لطيف‏تر از بدن مادى و متناسب با آن عالم يا عوالم، اتصال شديدتر پيدا كرده و در نتيجه اتحاد ميان آن دو (نفس و بدن) قوى‏تر مى‏شود. با اين تحليل مشخص مى‏شود كه نفس با تبدل از حيات دنيايى به حيات برزخى، «بدن مادى» خود را رها كرده و با «بدن مثالى» خود متحد مى‏شود؛ بدنى كه متناسب با «نظام برزخى» بوده و اتحادش با روح، قوى‏تر از اتحاد آن با بدن مادى در زندگى دنيايى است. «قالب مثالى» موجود در خواب، مى‏تواند ما را به «بدن برزخى» تا حدودى هدايت كند؛ چرا كه هنگام خواب - كه تعلق روح به بدن مادى تا اندازه‏اى كم و از حدود مادى تا اندازه‏اى آزاد مى‏شود - روح خود را با يك نوع «تمثل مثالى» يافته و خود را با بدنى شبيه بدن مادى و دنيايى مى‏بيند و اين دليل روشنى است كه روح انسان در صورت عدم تعلق به بدن مادى يا تعلق كمتر، قدرت تمثل به «بدن مثالى» را دارد. انسان در وقت خواب و خواب ديدن - حال چه اين خواب درست باشد يا نادرست؛ رؤيايى صادق باشد يا غير صادق؛ با تعبير باشد يا بدون تعبير - خودش را با همان بدن و با همان شكل و تصوير مى‏بيند و اين نشانگر وجود «بدن مثالى» و «قالب برزخى» است كه با انتقال روح از اين عالم مادى، به نظام برزخى به وجود نيامده است؛ بلكه قبلا هم در آن نظام بوده؛ ولى ما از آن محجوب بوده‏ايم و اگر اين حجاب (تعلق و توجّه به نظام مادى وماديات) را كنار زنيم، هم اكنون نيز خود را در آن «قالب مثالى» متمثل مى‏بينيم؛ چنان كه در عالم خواب تا حدودى كه تعلّق روح به بدن مادى كم مى‏شود و بدن مادى ما در رختخواب افتاده و در حال آرامش است، خود را با بدنى مشابه با اين بدن مى‏يابيم و سيرها، حركت‏ها، فهم‏ها، ديدن‏ها، شنيدنى‏ها، خوردنى‏ها و خواستنى‏ها با آن داريم. از نظر روايات «بدن برزخى» امرى مسلم و قطعى است؛ چنان كه ابى‏ولاد حناط مى‏گويد: «به امام صادق(ع) عرض كردم: فدايت شوم! روايت مى‏كنند كه ارواح مؤمنان در چينه‏دان‏هاى پرنده‏هاى سبز رنگى است كه در حول عرش وجود دارد. امام فرمودند: نه اين طور نيست، كرامت مؤمن نزد خداوند، بالاتر از اين است كه خداوند متعال روح وى را در چينه‏دان پرنده‏اى قرار دهد. اما در بدن‏هايى شبيه بدن‏هاى دنيايى آنان است».«عن ابى ولاد الحنّاط، عن ابى عبداللَّه(ع) قال: قلت له: جعلت فداك يروون ان ارواح المؤمنين فى حواصل طيور خضر حول العرش، فقال: لا، المؤمن اكرم على اللَّه من ان يجعل روحه فى حوصلة طير، لكن فى ابدان كابدانهم»؛ (بحار الانوار، ج 6، ص 268، روايت 119). اين حديث به روشنى دلالت بر وجود «بدن مثالى» در نظام برزخ مى‏كند كه ارواح در آن قرار مى‏گيرد. «ابى بصير» از امام صادق(ع) نقل مى‏كند كه فرمود: «ارواح انسان‏ها به صورت جسدهاى دنيايى، بر درختى در بهشت‏اند، همديگر را مى‏شناسند و با هم گفت‏وگو مى‏كنند. هنگامى كه روح انسان‏ بر آنان وارد شود، به يكديگر مى‏گويند: او را به حال خود واگذار كنيد؛ زيرا كه تازه از هول عظيمى رهايى يافته است. سپس از او سؤال مى‏كنند: فلانى چه كرده و فلانى در چه حالى است؟ اگر به آنان جواب داد كه من فلانى را در حال حيات ترك كردم، اميدوار مى‏شوند كه از نجات يافته‏ها باشد و اگر به آنان پاسخ دهد كه فلانى مرده است. مى‏گويند: پس او سقوط كرده ».عن ابى بصير، عن ابى عبداللَّه(ع) قال: ان الارواح فى صفةالاجساد فى شجرة فى الجنة تعارف و تسائل، فاذا قدمت الروح على الارواح تقول: دعوها فانها قد افلتت من هول عظيم، ثم يسألونها: ما فعل فلان؟ و ما فعل فلان؟ فان قالت لهم؛ تركته حيّا ارتجوه، و ان قالت، لهم: قد هلك، قالوا: قد هوى هوى»؛ همان، ص 269، روايت 121). امام صادق(ع) در اين روايت، تعبير به «ارواح انسان‏ها در صفت جسدهاى دنيايى» فرموده، كه معناى تمثل دارد و اينكه ارواح در نظام برزخى، به صفت جسدهاى دنيايى ظاهر مى‏شوند.براى اطلاعات تفصيلى ر.ك: عروج روج، صص 52-59؛ معاد يا بازگشت به سوى خدا، ج 1، صص‏260-276.

خلاصه بايد گفت كه :
1 . در تمام عوالم هستى (عالم مادى، برزخ و قيامت) انسان داراى بدن است و در هيچ عالمى بى‏بدن نيست؛ به دليل اين كه روح حقيقتى است عين تعلق به بدن و در متن و ذات روح، تعلق به بدن خوابيده است. از اين رو، ممكن نيست كه روح باشد و بدنى در كار نباشد. پس اگر انسان در عالم طبيعت، برزخ و قيامت، داراى روح است -كه هست- واجد بدن نيز خواهد بود.
2 - هر يك از عوالم هستى داراى نظام، احكام، آثار و قوانين مخصوص به خود است؛ يعنى، در عالم طبيعت قوانينى حاكم است غير از سننى كه بر عالم برزخ حكم‏فرماست؛ و در عالم برزخ نظامى وجود دارد كه در عالم قيامت وجود ندارد و در عالم قيامت، آثارى است كه در دو عالم برزخ و ماده نيست. از اين رو، بدنى كه در عالم طبيعت است هم سنخ با قوانين حاكم بر اين دنيا است؛ و اين بدن غير از بدن برزخى است. بدن برزخى، هم سنخ با احكام و آثار عالم برزخ است. هم‏چنين بدن در قيامت غير از بدن برزخى و بدن مادى است و بدنى است كه هم سنخ با سنن ويژه عالم قيامت و آماده پذيرش آن قوانين مخصوص است. مثلاً بدن قيامتى، بدنى است كه در عين سوختن مدام، از بين نمى‏رود؛ يا مثلاً بدن قيامتى يك فرد بهشتى، به صورتى است كه در عين خوردن و آشاميدن، نيازى به تخليه مواد تغذيه شده از بدن ندارد؛ و بدن طورى ساخته شده است كه نيازمند چنين امرى نيست. بنابراين نبايد تصور كرد كه بدن مادى، برزخى و قيامتى يكسان هستند.
3 - عالم تجرد و قيامت، عالم بالاتر و نزديك‏تر به مبدأ متعال است و از اين رو موجودات آن از مراتب وجودى بالاتر و كامل‏ترى برخوردارند. قبل از آن (يعنى در مرتبه فروتر) عالم مثال و برزخ است كه مترتب بر عالم تجرد و متأخر از آن است. عالم آخر، عالم جسم و جسمانيات و يا نظام مادى است كه دورترين عالم از مبدأ متعال است. از اين رو، موجودات آن نيز از مراتب ضعيف‏تر و ناقص‏ترى برخوردارند. بنابراين، موجودات عالم برزخ از موجودات عالم مادى، كامل‏تر؛ ولى نسبت به موجودات عالم قيامت و تجرّد ناقص‏ترند. براى اطلاع تفصيلى از سه نكته فوق نگا: استاد محمد شجاعى، معاد يا بازگشت به سوى خدا، ج اول، صص 141 - 128 و 226 – 212)
با دقت در مطالب پيشين، مشخص مى‏شود كه: اولاً، بدن برزخى غير از بدن مادى و غير از بدن قيامتى است. ثانياً، بدن برزخى متناسب با احكام و آثار و قوانين عالم برزخ است. ثالثاً، بدن برزخى از بدن مادى كامل‏تر و بالاتر و از بدن قيامتى ناقص‏تر و پايين‏تر مى‏باشد. بنابراين، بدن برزخى از آن جا كه از بدن مادى بالاتر است، از سنخ ماده و جسم طبيعى نيست كه احكام ماده بر آن غالب باشد. ولى از آن جا كه از بدن قيامتى پايين‏تر است، واجد برخى لوازم ماده چون، شكل، اندازه و مقدار مى‏باشد. روايات نيز به صراحت بيانگر اين حقيقتند كه بدن برزخى شبيه بدن دنيوى است. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «ارواح مؤمنان (در برزخ) در بدن‏هايى شبيه بدن‏هاى دنيوى آنان است» بحارالانوار، ج 6، ص 268، روايت 119. و در جمله‏اى ديگر مى‏فرمايد: «ارواح انسان‏ها (در برزخ) به صورت جسدهاى دنيوى‏اند» همان، ص 269، روايت 121. امّا هر چند بدن برزخى بالاتر و كامل‏تر از بدن مادى است، در عين حال، از بدن قيامتى ناقص‏تر است. امام صادق(ع) فرمودند: «بدن‏هايى شبيه بدن‏هاى دنيوى» يا «در صورت جسدهاى دنيوى» كه بيانگر شباهت، است نه يكسان بودن. شبيه آن است چون شكل، مقدار و اندازه دارد، و هر فرد مرده‏اى، مرده ديگر را در اين قالب مشاهده كرده، او را مى‏شناسد؛ چنان كه در خواب، آدمى صورت خود را به شكل دنيوى با ديگران در سرور يا رنج مى‏بيند. اما عين شكل دنيوى خود نيست؛ چون مى‏تواند بدون وسايل و ابزار مادى مثلاً مسافت طولانى را سير كند و با اراده‏اى خود را در جاى ديگر قرار دهد چنان كه در خواب، آدمى بدون استفاده از ابزار مادى سير و سفرها مى‏كند. به همين جهت، در بسيارى از روايات خواب را نشان خوبى براى عالم برزخ و بدن برزخى دانسته‏اند. در اين باب نگا: استاد محمد شجاعى، خواب و نشان‏هاى آن، صص 62 - 58. پس بدن برزخى، نه مادى محض است مانند بدن دنيوى؛ نه غير مادى محض است مانند بدن قيامتى؛ بلكه بدنى است كه در قالب جسم طبيعى دنيوى نمى‏باشد؛ و در عين حال، برخى از آثار جسم طبيعى چون شكل و اندازه و مقدار را دارد.
بنابراين در عالم برزخ از امر مادي و جسماني خبري نيست اما روح آدمي به همراه بدني برزخي است متناسب با آن عالم ، بدني كه شكل و اندازه بدن مادي را دارد اما محدوديت هاي بدن مادي را ندارد.

سلام
این سخن ایشان مثل این است که گفته شود اتومبیل بدون موتور صفر تا صدش چند ثانیه است؟ خوب معلوم است فرض غلط است چون اتومبیل بدون موتور حرکت نمی کند که صفر تا صد را حساب کنیم.
این سخن ایشان هم که روح که موجودی مجرد از بدن است مرد است یا زن؟ خوب واضح است فرض غلط است روح وابسته به بدن است و بدون بدن نمی تواند وجود داشته باشد پس فرض شما از اول غلط است که نتیجه گیری می کنید.شما نمی توانید روح را بدون بدن ارزیابی کنید.روح متعلق به بدن است روح از حرکت جوهری بدن به وجود آمده(طبق سخن ملا صدرا که طراح شبهه هم هم قبول دارند حرکت جوهری را)
و این سخنان من دلیل بر پذیرش این حرکت جوهری و .. که آقایان قبول دارند نیست.و فقط طبق قائده الزام به آنها استناد می کنم
و الله الهادی

عاشورایی;297414 نوشت:
سلام علیکم
درجه مرد نسبت به زن به چه معناست؟

پاسخ : با سپاس از تلاش شما اجازه دهید که مسله را از منظر دیگر بحث نمایم
در ابتدا باید گفت :
بر اساس آیات قرآن خداوند انسان را آفرید تا خلیفه و نمایانگر جمال و جلال او باشد. روشن است که انسان اعم از زن و مرد است: «انی جاعل فی الارض خلیفه؛ (1) می خواهم در زمین جانشینی را بیافرینم. » خلیفه نه فقط مردها بلکه اعم از زن و مرد است. به همین جهت گرچه حضرت آدم (ع) به عنوان واسطه و پیامبر، وحی را دریافت می داشت، ولی مخاطب وحی آدم و حوا و نسل آن دو بودند. هر دو در بهشت ساکن شدند و از خوردن شجره منع شدند. شیطان دشمن هر دو معرفی شد و شیطان هر دو را فریب داد. هر دو از آن درخت خوردند و هر دو از بهشت اخراج گردیدند و به سکونت در دنیا محکوم شدند :
« اسکن انت و زوجک الجنه و کلا منها رغدا حیث شئتما و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه؛ (2)ای آدم، تو و همسرت در بهشت ساکن شوید. از هر آنچه می­خواهید، از میوه های آن بخورید، ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ظالمان خواهید شد؛ پس شیطان آن دو را به لغزش وا داشت و از جایی که در آن بودند، خارج ساخت ».
«ان هذا عدو لک و لزوجک فلا یخرجنکما من الجنه؛(3) شیطان دشمن تو و همسر توست. پس [آگاه باشید] شما را از بهشت بیرون نسازد ».
«فوسوس لهما الشیطان ؛(4) پس شیطان برای آن دو وسوسه نمود».
در تمام این آیات مخاطب خداوند زن و مرد هستند، در حالی که در تعلیمات یهودی در تورات به صراحت آمده، زن هدف شیطان در فریب قرار گرفته و سپس شیطان به وسیله زن، مرد را فریب می دهد، یعنی زن است که حربه شیطان برای فریب مردان قرار می گیرد.
در حالی که در آیات بالا مشاهده می کنید ،سخن از آدم و حوا است، بدون هیچ تفاوتی؛ بعد هم شیطان دشمن بنی آدم، اعم از زن و مرد معرفی گردید. حکم اخراج برای همه صادر شد و اعلام گردید همه کسانی که تابع پیامبران شوند، دوباره به بهشت و لقای خدا و مقامات بالای انسانی از جمله مقام خلافت نایل می شوند. این امرهیچ اختصاصی به مردها ندارد.
در قرآن همان گونه که مردانی را به عنوان الگوی انسانی معرفی کرده، زنانی نیز به عنوان الگوی انسانی (زن و مرد هر دو) معرفی شده اند:«ضرب الله مثلا للذین آمنوا امرأة فرعون. . . و مریم ابنت عمران (5)؛ خداوند برای مومنان همسر فرعون را مثل زد. . . . و مریم دختر عمران ».
در مواردی قرآن اصرار دارد به نوعی عمدا نام زنان را در کنار مردان بیاورد تا شائبه هرگونه تردید در نابرابری زنان با مردان در رسیدن به درجات کمال و تعالی معنوی را برطرف نماید، مانند این آیات :
«و من یعمل من الصالحات من ذکر أو أنثى و هو مؤمن فأولئک یدخلون الجنّة؛(6) هر کس عمل صالح انجام دهد، از مرد و زن و مؤمن باشد، داخل بهشت مى­شود. »
«من عمل صالحاً مِن ذکر و أنثى و هو مؤمن فاولئک یدخلون الجنّة؛(7) هر مؤمنى که عمل صالح انجام دهد، از مرد و زن، وارد بهشت مى شود».
اما در این میان از همه رساتر آیه 35سوره احزاب است: «ان المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات و الصابرین و الصابران و الخاشعین و الخاشعات و المتصدقین و المتصدقات و الصائمین و الصائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات و الذاکرین الله کثیراً و الذاکراتِ اعدّالله لهم مغفرة و اجراً عظیماً؛
مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ایمان و زنان با ایمان، مردان مطیع فرمان خدا و زنان مطیع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و زنان صابر، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن و مردانى که بسیار به یاد خدا هستند و زنانى که بسیار یاد خدا مى­کنند، خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظیمى فراهم ساخته است».
با توجه به این آیات به خوبی روشن می شود که از دیدگاه قرآن که محور و معیار اصلی در معارف اسلامی است، زن و مرد هر دو در انسانیت و ظرفیت کمال و هدف غایی آفرینش یکسان بوده، زن از لحاظ مقام انسانی هیچ نقصانی نسبت به مرد نداشته در کمالات انسانی تفاوتی بین آن ها مطرح نشده است .
اما در عین حال این واقعیت هم قابل انکار نیست که زن و مرد از لحاظ ساختار جسمی و روحی و توانمندی های فردی ، شرایطی متفاوت داشته ،دارای امتیازات و نقصان هایی در برابر هم هستند ؛ دین اسلام بر اساس همین تفاوت ها و اختلافات طبیعی جسمی و روحی وظایف و مسئولیت های متفاوتی را برای زنان و مردان در نظر گرفته است .
نتیجه این تفاوت مسئولیت ها به تفاوت هایی در نیازمندی ها هم منتهی شده است که در جمع بندی همه این موارد می توان به روشنی راز تفاوت های موجود در برخی حقوق و منافع و مسئولیت ها را که برای زنان و مردان ترسیم شده دریافت .
هیچ گاه ادعا نمی کنیم که می توان هر آنچه در منابع دینی به عنوان دستور عمل و قانون بیان شده، با این تحلیل ها و جمع بندی های عقلانی توجیه و تفسیر نمود، زیرا علت العلل همه دستورات خداوند در آزمودن بندگان به تکالیف و دستوراتی است که ممکن است حقیقتی جز تجلی میزان تسلیم بندگان در برابر دستورات چیز دیگری مبنای شکل گیری این قانون نباشد ، اما از آن جا که همه دستورات الهی را ناشی از حکمت الهی می دانیم، به روشنی زمینه های حکیمانه بودن این قوانین را نیز در می یابیم .
دین اسلام به روشنی برابری زنان و مردان را به نمایش می گذارد و سهم آن ها از کمالات انسانی را به خوبی برابر بیان می کند . در آیات متعدد در قابلیت رشد و تعالی و تکامل و رسیدن به سعادت ابدی تفاوتی بین زنان و مردان قایل نمی شود ، اما تساوی و برابری در حقوق انسانی به معنی تشابه و همسانی همه حقوق و مسئولیت ها و قابلیت های اجتماعی نیست . بین تشابه و یکسان بودن، با برابری و مساوات تفاوت وجود دارد. همان گونه مسئولیت ها و تکلیف و کار کردهای زن و مرد در خانواده و جامعه و... مشابه هم نیست، حقوق آن ها نیز مشابه نیست، اما مساوات و برابری باید باشد، به این معنا که با توجه به مسئولیت و تکلیف و کارکرد، حق مساوی باید به هر یک داده شود.
اتفاقا در وضعیتی که شرایط و توانایی های دو جنس متفاوت و ناهمگون است ، اعطای مسئولیت های مساوی و توقع تکالیف برابر ظلمی آشکار به هر دو طرف است که اسلام هیچ گاه چنین ظلمی را به زنان و مردان روا نداشته است .اسلام در موارد بسیاری تکالیف سخت و دشواری را بر دوش مردان گذاشته که زنان را از آن معاف داشته است .
تکلیف تهیه نیازهای زندگی خانواده در حد متعارف و کافی ، تکلیف جهاد و فداکردن جان در موقع لزوم از جمله اموری هستند که به اقتضای توانایی های جسمی و روحی مرد بر عهده او قررا گرفته اند .
مسئولیت هایی که در صورت قرار گرفتن این بار بر عهده زنان یا به درستی محقق نمی شدند و یا سخت ترین فشارها و آسیب ها را بر زنان وارد می ساختند ؛ در عین حال مسئولیت اداره کامل و همه جانبه خانواده و زمینه سازی رشد و پیشرفت افراد خانواده مسئولیت سنگینی است که به واسطه توانایی های ویژه زنان بر عهده آنان نهاده شده است .
پی نوشت ها:
1. بقره(2)آیه 30.
2. همان، آیه 35-36.
3. طه(20)آیه 117.
4. اعراف(7)آیه 19-25.
5. تحریم(66)آیه 11-112.
6. نساء (4) آیه 124.
7. غافر (40) آیه 40.

نقل قول:
این آیه که منظور از درجه چیست با این آیه تفسیر می شود که أَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ منظور از درجه فضیلت و برتری است که مردان در اموری بر زنان دارند.

بابا شما برتر
شما بالاتر
شما افضل
بیخیال ما شین
ما که همه قبول کردیم انسان درجه دوم کره خاکییم
دیگه هی چرا تکرارش میکنین من نمیفهمم
در اموری هم برتری ندارین در همه امور حق با شماست

اینی هم که میگن زنها مقدمن همش کشکه
این از زمان غار نشینی بوده
مردها زنهارو اول میفرستادن تو غار که وقتی دیدن امنه خودشون برن

nakisa;371248 نوشت:
بابا شما برتر
شما بالاتر
شما افضل
بیخیال ما شین
ما که همه قبول کردیم انسان درجه دوم کره خاکییم
دیگه هی چرا تکرارش میکنین من نمیفهمم
در اموری هم برتری ندارین در همه امور حق با شماست

اینی هم که میگن زنها مقدمن همش کشکه
این از زمان غار نشینی بوده
مردها زنهارو اول میفرستادن تو غار که وقتی دیدن امنه خودشون برن

نکیسا جان شما که ماشاالله تو بحث ها بودید حرف کارشناس ها رو شنیدید واقعا حرف غیر کارشناس رو میگیرید.

خداوند که تو اشفته بازار بی احترامی جاهلین تو هر دوره به زن ، اولین مدافعه ، از قران که اگاهید.

همره;371287 نوشت:
نکیسا جان شما که ماشاالله تو بحث ها بودید حرف کارشناس ها رو شنیدید

سلام
حرف کارشناس ها همان حرف من بود
اگر کارشناس سایتی این سخنان من را قبول ندارد با دلایل از قرآن و روایات و عقل این سخنان را رد کند:
"متوسط استعداد عقلانی مرد از متوسط زنان بیشتر است طبق صریح روایات اما این استعداد لزوما به معنای به فعلیت رسیدن نیست و نقصی هم در راه کمال رسیدن زن وجود ندارد چون زن می تواند با سایر استعداد های خویش این موضوع را جبران کند و به کمال برسد و برتری انسان به استعداد نیست بلکه به تقوا است"

همره;371287 نوشت:
خداوند که تو اشفته بازار بی احترامی جاهلین تو هر دوره به زن ، اولین مدافعه ، از قران که اگاهید.

یک مسئله را با هم قاطی کردید اینکه کسی منکر احترام گذاشتن به زن نیست و احترام گذاشتن هم دلیل برابر بودن نیست ما می گوییم خداوند در نظام خلقت بین مرد و زن تفاوت هایی قرار داده و یکی از این تفاوت ها استعداد عقلانی مرد نسبت به زن بیشتر است.

ask;371373 نوشت:

سلام
حرف کارشناس ها همان حرف من بود
اگر کارشناس سایتی این سخنان من را قبول ندارد با دلایل از قرآن و روایات و عقل این سخنان را رد کند:
"متوسط استعداد عقلانی مرد از متوسط زنان بیشتر است طبق صریح روایات اما این استعداد لزوما به معنای به فعلیت رسیدن نیست و نقصی هم در راه کمال رسیدن زن وجود ندارد چون زن می تواند با سایر استعداد های خویش این موضوع را جبران کند و به کمال برسد و برتری انسان به استعداد نیست بلکه به تقوا است"

یک مسئله را با هم قاطی کردید اینکه کسی منکر احترام گذاشتن به زن نیست و احترام گذاشتن هم دلیل برابر بودن نیست ما می گوییم خداوند در نظام خلقت بین مرد و زن تفاوت هایی قرار داده و یکی از این تفاوت ها استعداد عقلانی مرد نسبت به زن بیشتر است.

بنده قبلا حرفهام رو زدم و همه با عقاید من اشنا هستند.

متاسفانه دوستان به نوع برخوردهای شما هم اشنا هستند.


به نام مهربانترین
سلام دوستان عزیز. خوشحالم که در جمعتون هستم. چندتا مطالب به ذهنم رسید که گفتم عرض کنم
اینکه دیه مرد بیشتر از زن هست، نشون میده خدا بیشتر به فکر زن بوده نه مرد! چون مردی که میمیره دیشو به خودش که نمیدن! میدن به زنش و بچه هاش ... چون نان آور خونه رفته و کسی رفته که ستون مالی خونه بوده و باید یه مقدار به لحاظ مالی به خانواده اش کمک بشه و زن مجبور نشه برای مسائل مالی به ازدواج غیر صحیح یا کارای دیگه تن بده، و کرامتش حفظ بشه. تازه زن میتونه ازدواج کنه و دیه همسرشو برای خودش نگه داره و پس انداز کنه.
یه مرد که میره نون چند نفر قطع میشه؟ خدا همه بابا مامانا رو نگهداره... مرد روی دوشش تکالیف سنگینی هست. باید بره کار کنه نون خودشو زن و بچشو دربیاره. اگر جنگ شد بره بجنگه. باید با سرد و گرم جامعه بجنگه و گلیم خانوادشو از آب بکشه. ولی هیچکدوم از این وظایف متوجه زن نیست...
اما اگر یه خانم بمیره، درسته ستون عاطفی رفته، ولی عاطفه رو نمیشه سنجید و دیه عاطفی گرفت، که اون میفته برای قیامت... دیه مالیش رو هم به مردش میدن تا یه مقدار تسلی بخش بشه. چون دیگه هزینه هایی در نبود خانم خونه به زندگی بار میشه. تازه مرد اگه بخواد دوباره ازدواج کنه باید هزینه های جدیدی رو تقبل کنه. درسته ممکنه زن هم کارمند بوده باشه ولی احکام دین بر اساس تکالیف و حقوقی هست که خود دین بر گردن انسانها گذاشته، نه موقعیتهای اکتسابی خودشون. تازه... دوستان این مربوط به دنیاست که با دو دوتا چارتای مادی سرو کار داریم.. اگر دیه به مسایلی مثل قتل تعلق بگیره گناه قاتل که پاک نمیشه و اون دنیا خدا انتقام زن و مرد مقتول رو به یک اندازه میگیره و اونجا دیگه اینطوری نیست که مثلا قاتل مرد دو برابر عذاب بشه
:Nishkhand:
بیاین قضایا رو از دید های مختلف ببینیم دوستان.
یا اینکه شهادت یک مرد با دو زن برابره به خاطر اینه که زن رو از محیطهای نامطلوب دور نگه دارند. میگین چطور؟ عرض میکنم. وقتی قتل و جنایتی رخ میده، پیدا کردن یه مرد راحتتره یا دو تا زن؟ خب معلومه پیدا کردن دو تا زن سخت تره. و راحت تره مردا رو حاضر کنن برای شهادت دادن. خب فکرکنین اگر زن شهادت بده درباره یه قتل یا چاقو کشی، ممکنه بعدها روحیه اش به خاطر برخورد با مسایل خشن جریحه داربشه یا حتی براش مشکلای دیگه بوجود بیاد و براش دشمن تراشی و مزاحمت و... بشه که خدا خواسته زن رو از ناملایمت ها دور نگه داره. تازه مسایل مربوط به مسایل ناموسی و اینها که فقط شهادت زن رو میگیرن چون به خودش مربوط میشه و مسائلی هم هست مث مسایل اقتصادی که شهادت زن و مرد برابره.....
توی همه مسایل که نگاه کنید همینطوره و خدای مهربون مصلحت همه رو در نظر میگیره، جامعه، خانواده، کودکان، زنان، مردان.......
در دین زن و مرد هر دو انسان هستند با انسانیت مساوی ، که تقوا درجه انسانیت را معین میکنه. ان اکرمکم عند الله اتقاکم
بار مسئولیت سنگین تر هم به دوش مرد -بنده خدا!-هست. و این عین عدالته. مرد بار سنگینتری روی دوشش هست به خاطر خصوصیات روحی و جسمیش که از زن مقاومتر هست و قویتر، وظیفه زن هم با توجه به لطافت روح و جسمش براش تعیین شده..........
بیاید با علم اندکمون به دین، دیدمون رو به دین خراب نکنیم. اول شناخت پیدا کنیم و بعد قضاوت کنیم. با تشکر از همتون
:Gol:...
منتظر نظرتون درباره دیدگاهم هستم
خدا نگهدار

yaghmour;371411 نوشت:
اینکه دیه مرد بیشتر از زن هست، نشون میده خدا بیشتر به فکر زن بوده نه مرد! چون مردی که میمیره دیشو به خودش که نمیدن! میدن به زنش و بچه هاش ... چون نان آور خونه رفته و کسی رفته که ستون مالی خونه بوده و باید یه مقدار به لحاظ مالی به خانواده اش کمک بشه و زن مجبور نشه برای مسائل مالی به ازدواج غیر صحیح یا کارای دیگه تن بده، و کرامتش حفظ بشه. تازه زن میتونه ازدواج کنه و دیه همسرشو برای خودش نگه داره و پس انداز کنه.

سلام
من این جمله را از شبکه قرآن توسط یکی از به اصطلاح کارشناس شنیدم و کلی بهش خندیدم! چون اصلا اطلاعاتی از اسلام نداشت:khaneh:
اولا دیه مثل ارث می ماند یعنی مانند ارث تقسیم می شود می توانید به این لینک مراجعه کرده و قانون و فتوای فقها را ببینید http://hvm.ir/print.asp?id=26850
پس تمام آن به زن نمی رسد (پس چقدر می رسد؟) به این آیه قرآن توجه کنید

وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌفَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذالِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَليمٌ حَليمٌ

و براى شما، نصف ميراث زنانتان است، اگر آنها فرزندى نداشته باشند; و اگر فرزندى داشته باشند، يك چهارم ميراث آنها از آن شماست; پس از انجام وصيّتى كه به آن سفارش كرده اند، و اداى دين. و براى زنان شما، يك چهارم ميراث شماست، اگر فرزندى نداشته باشيد; و اگر براى شما فرزندى باشد، يك هشتم ميراث شما از آن آنهاست; بعد از انجام وصيّتى كه به آن سفارش كرده ايد، و اداى دين. و اگر (ميت) مرد يا زنى بوده باشد كه خواهر يا برادر از او ارث مى برند; و يك برادر يا يك خواهر دارد، سهم هر كدام،يك ششم است (اگر برادر و خواهر مادرى باشد); و اگر بيش از يك نفر باشند، آنها در يك سوّم شريكند; پس از انجام وصيّتى كه به آن سفارش شده، و اداى دين; به شرط آن كه (از طريق وصيّت و اقرار به دين،) به ورثه ضرر نزند. اين سفارش خداست; و خدا دانا و داراى حلم است.

پس اینطوری که شما میگی نیست البته خوبه با این جور حرف ها دل خودتون شاد کنید که خدا طرف شماست!!!

yaghmour;371411 نوشت:
خب فکرکنین اگر زن شهادت بده درباره یه قتل یا چاقو کشی، ممکنه بعدها روحیه اش به خاطر برخورد با مسایل خشن جریحه داربشه یا حتی براش مشکلای دیگه بوجود بیاد

این دلیل هم علیه شماست چون که به جای اینکه یک زن برده شود برای شهادت و در روحیه اش تاثیر بگذارد باید دو زن برده شود و در روحیه دو زن تاثیر بگذارد در حالی که یک مرد می تواند برود.
پس اگر قرار بود باید اصلا گفته می شد هر دو مرد به اندازه یک زن تا زن کمتری در روحیه اش تاثیر بدی گذاشته شود.

ask;371173 نوشت:
حال اگر کسانی در روزگار ما در صدد باشند که آرای برخی از عالمان صاحب نام را به مثابه نظراتی خدشه ناپذیر و غیر قابل بحث و گفتگو قلمداد کنند و هر کسی را که به این حریم نزدیک شود، در تنگناهای تبلیغی و سیاسی قرار دهند، بدون شک تحجری خطرناک و بدعتی تحقیق سوز است
نگفتم انتقاد نکنید گفتم به کسی که بیشتر از عمر شما وقت گذاشته و درس دین خوانده خاشع باشید و با ادبیات مناسب صحبت کنید.یعنی مودبانه انتقاد کنید!فهم این سخته؟!
هر حرف رو چند بار باید برای شما تکرار کرد تا متوجه منظور مخاطب بشید اقای عاقل؟!؟!؟!
ask;371173 نوشت:
این مبانی فکری یک نفر(علامه طباطبایی) است و کلام غیر معصوم حجیت ندارد و در بعضی موارد ظاهرا خلاف روایات است و دو شاگردش یعنی حضرات جوادی آملی و حسن زاده آملی به دنبای استادشان این موارد را بیان کردند که نقدی بر سخنانشان قرار خواهم داد
کسی نگفت حرف ایشون حجت است!تجرد روح هم مسئله ی جدیدی نیست و کسی هم در موردش اختلاف ندارد.استاد جوادی هم نگفتن تجرد محض!!!!خوبه پست من هنوز هست!دوباره نگاه کنید!گفته شده تجرد!تجرد با تجرد محض که شما به ایشون چسباندید و شروع کردید به انتقاد(!!!!!) فرق میکنه!کسی در مورد تجرد روح شک ندارد حرف ملاصدرا هم تضادی با این مسله ندارد اگه لینکهایی که گذاشتمو میخوندین منظور از تجرد روح رو می فهمیدین و اینکه فرق است که بگوییم روح مجرد است یا مجرد محض است!!!تجرد روح یعنی انچه به عنوان صنف بر بدنی که متناسب با عالمی که روح در ان موجود است قرار گرفته بر روح تحمیل نمیشه!مثلا نژد مثلا رنگ پوست مثلا جنسیت مثلا محدودیت مانی و مکانی مثلا...!فهم این سخت نیست!!!شما هم اگر مقاله ای رو که کپی پیست کردین رو کامل میخوندین متوجه میشدین!!!مثلا این بخش منظور از تجرد روح رو خوب توضیح داده:
ask;371174 نوشت:
هر يك از عوالم هستى داراى نظام، احكام، آثار و قوانين مخصوص به خود است؛ يعنى، در عالم طبيعت قوانينى حاكم است غير از سننى كه بر عالم برزخ حكم‏فرماست؛ و در عالم برزخ نظامى وجود دارد كه در عالم قيامت وجود ندارد و در عالم قيامت، آثارى است كه در دو عالم برزخ و ماده نيست. از اين رو، بدنى كه در عالم طبيعت است هم سنخ با قوانين حاكم بر اين دنيا است؛ و اين بدن غير از بدن برزخى است. بدن برزخى، هم سنخ با احكام و آثار عالم برزخ است. هم‏چنين بدن در قيامت غير از بدن برزخى و بدن مادى است و بدنى است كه هم سنخ با سنن ويژه عالم قيامت و آماده پذيرش آن قوانين مخصوص است. مثلاً بدن قيامتى، بدنى است كه در عين سوختن مدام، از بين نمى‏رود؛ يا مثلاً بدن قيامتى يك فرد بهشتى، به صورتى است كه در عين خوردن و آشاميدن، نيازى به تخليه مواد تغذيه شده از بدن ندارد؛ و بدن طورى ساخته شده است كه نيازمند چنين امرى نيست. بنابراين نبايد تصور كرد كه بدن مادى، برزخى و قيامتى يكسان هستند.
ask;371177 نوشت:
ین سخن ایشان مثل این است که گفته شود اتومبیل بدون موتور صفر تا صدش چند ثانیه است؟ خوب معلوم است فرض غلط است چون اتومبیل بدون موتور حرکت نمی کند که صفر تا صد را حساب کنیم.
این سخن ایشان هم که روح که موجودی مجرد از بدن است مرد است یا زن؟ خوب واضح است فرض غلط است روح وابسته به بدن است و بدون بدن نمی تواند وجود داشته باشد پس فرض شما از اول غلط است که نتیجه گیری می کنید.شما نمی توانید روح را بدون بدن ارزیابی کنید.روح متعلق به بدن است روح از حرکت جوهری بدن به وجود آمده(طبق سخن ملا صدرا که طراح شبهه هم هم قبول دارند حرکت جوهری را)
و این سخنان من دلیل بر پذیرش این حرکت جوهری و .. که آقایان قبول دارند نیست.و فقط طبق قائده الزام به آنها استناد می کنم
اینکه روح تجرد محض دارد رو شما به ایشون نسبت دادی و الا ایشون همچین حرفی نزدن!
خودتون اطلاعات فلسفی ندارین مجبور نیستین نظر بدین! از یک نفر بپرسین براتون توضیح میده!!که منظور از تجرد روح چیست!شما حرف ملاصدرا رو (که با وجود قبول نداشتن حرفش دارید بهش استناد میکنید!!!) هم نفهمیدین!جدا میگم!!!متوجه اون هم نشدین!شاید هم متوجه شدین ولی دارین.....!من هم وقت توضیح دادن این ها رو ندارم.همون لینکهایی که گذاشتم و مطلبی رو که خودتون کپی پیست کردین از یه سایت دیگرو بخونید احتمالا میفهمید!!

ببینید منظور از این حرف این نبود که روح از بدن تاثیر نمیپذیره!!منظور این است که باید نگاه کنیم چه چیز صنف است چه چیز فصل!ان وقت میبینیم تاثیرات تا چه حد است ایا بر ذات اثر گذاشته یا نه؟ایا ذات زن اینطور است یا نه؟که جواب هم دادم!

این لینک هم بسیار مناسب است:http://www.askdin.com/thread9586-2.html#post74079
البته اگه دوباره نگید جناب طارق (نویسندش) زن است(!!!!!) و بر اساس تعصبات زنانه نوشته!

جناب اسک!یاد بگیرید با کوچک کردن دیگران بزرگ نمیشید!

ask;371373 نوشت:
"متوسط استعداد عقلانی مرد از متوسط زنان بیشتر است طبق صریح روایات
اولا بسیاری از این روایات سند موثق ندارند اما من فرض رو بر موثق بودن میذارم و باز هم مطلبی رو در مورد تفسیر یکی از این روایات از ایت الله جوادی نقل میکنم:
وقتي كه آن درآمدهاي داخلي كم شد همين عايشه پيراهن رسول اكرم را چون در همان كنار مزار زندگي مي‌كرد در اين چهار چوبه در آويخت و آويزان كرد ديگران كه براي زيارت مي‌آمدند مي‌گفت «هذا قميصه لم يبل و قد ابلي عثمان سنته»؛ پيراهن پيامبر است اين هنوز كهنه نشد و عثمان سنت و دين پيامبر را كهنه كرد. اين در آن بخش دوم خلافت عثمان بود كه رابطه مالي بين عثمان و عايشه به هم خورد وگرنه اول، روايات ديگري جعل كرده بود. همين مردم شوريدند و عثمان را كشتند به بهانه پيراهن. پيامبر او ديد اين نقش گرفت آن‌گاه پيراهن عثمان را زمينه كرد تا براي جنگ جمل و در هر دو كار هم به حسب ظاهر موفق شد. بعد از اين جريان حضرت امير وقتي ديد اينها رفتند مكه و او را پيدا كردند و گفتند به خونخواهي عثمان ما حركت مي‌كنيم و عده‌اي را حركت دادند و به عنوان پيراهن عثمان آمدند بصره را گرفتند، وقتي بصره را گرفتند اولين كاري كه كردند رفتند در بيت‌المال را باز كردند آن‌روز نه سكه بود و نه اسكناس همان شمشهاي طلا و نقره مثل انبار هيزم روي هم پر شده بود. طلحه و زبير كه آمدند در بيت‌المال را باز كردند گفتند ما به هدف رسيديم. حضرت امير (سلام الله عليه) كه دستور حمله داد دستور مقاومت داد بعد از نصيحت و انذار و اعذار اثر نكرد بصره را فتح كرد و وارد بيت‌المال شد و با همان شمشيرش به اين شمشهاي طلا و نقره اشاره كرد، علي را فريب ندهيد
در اين صحنه به مردم فرمود به شما بصري‌ها چه آدمي هستيد و رهبرتان كيست، دوتا خطبه ايراد كرد. يعني چندين خطبه ايراد كرد دوتا خطبه‌اش در اين زمينه در نهج‌البلاغه هست ، بعد از جريان جمل فرمود شما به دنبال چه كسي راه افتاديد، مگر در هيچ قانوني از قوانين اسلام آمده است كه زن مي‌تواند متولي جنگ باشد، اين بر اساس همان نظام اسلامي است مگر در هيچ جايي آمده است كه رهبري گروهي را زن به عهده مي‌گيرد، لذا به مردم بصره مي‌گويد «يا جند المرأة» اين همه مذمت درباره بصره شد، حالا به لطف الهي اگر انقلاب به ثمر رسيد و بصره در آينده نزديك فتح شد و حزب‌الله بصره را اداره كردند باز اين مذمتها هست كه حضرت بفرمايد ‌اي مردم بصره شما بي وفاييد كم عقليد كم خرديد يا اينها قضاياي خارجيه است اين همه رجال علمي كه بعدها از بصره برخواستند يا بعدها از بصره برمي‌خيزند كه نمي‌شود گفت، چون حضرت امير بصره را مذمت كرد پس بصره ديگر قابل فتح نيست اين چنين نيست.قضاياي خارجيه را با قضاياي حقيقيه نبايد مخلوط كرد در اين جريان فرمود زن ايمانش ضعيف است او كه جبران نمي‌كند. خب، اگر همين كه فرمود ايمانش ضعيف است مگر در نوع روايات ما نيامد كه اگر زن در حال حيض وضو بگيرد رو به قبله بنشيند همان مصلي يعني نمازگاه، آنجايي كه نماز مي‌خواند آنجا رو به قبله بنشيند و به اندازه وقت نماز ذكر بگويد همان ثواب نماز را مي‌برد.
در سوره «نحل» فرمود: ﴿من عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مومن فلنحيينه حياة طيبةً﴾ با اين جريان جنگ جمل بايد تخصيص بخورد. خب، چه بسا مرداني كه اين‌چنين بودند يا اگر وضع بصره عوض شد بعد از اينكه بصره فتح شد چطور، باز هم اين‌چنين است؟ كه «كنتم جند المرأة» است، آنجا كه مقر حكومت حضرت امير بود باز هم اين‌چنين است، يا آن وقتي كه زن بر اينها حكومت مي‌كند «كنتم جند المرأة» است، فرمود: «كنتم جند المرأة و اتباعَ البهيمة رَغَا فَأََجَبتُم» ؛ نعره‌اي كشيد شتر شما جمع شديد «و عُقِرَ»؛ پي شد «فَهَرَبتُم»؛ فرار كرديد«و اخلاقُكم دِقَاق» و اخلاقتان پست است «و عَهدُكُم شِقاق»؛ عهد شكنيد «و دينُكم نفاق و مَاؤُكم زُعاق»؛ شما نمي‌توانيد وسايل بهداشتي‌تان را تهيه كنيد خب، حالا اگر چاه زدند و آب لوله كشي زدند و آب تصفيه باز هم اين حرف هست يا اين ناظر به قضاياي خارجيه است، فرمود آبتان كه شور است خب، آبتان شور است چه تقصير مردم خب، آب مردم قم هم شور است در حالي كه شما از اختصاص مرحوم مفيد (رضوان الله عليه) مراجعه بفرماييد ببينيد آن قم چه بركتي است. مرحوم مفيد (رضوان الله عليه) در كتاب شريف اختصاص نقل مي‌كند كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در معراج در آسمان چهارم يك ماكت زيبايي يك قبه لولوئي ديد فرمود اين كجاست، عرض كرد اين شهر قم است «هذه صورة مدينة يقال لها قم يجتمع فيها عباد الله المومنون» آن وقت بسياري از فضايل را آنجا ذكر كرد.

اينكه فرمود عقلشان كم است آيا اين عقلي كه «ما عبد به الرَّحمنُ و اكتسب به الجِنان» اين كم است يا عقل اجتماعي‌اش كم است براي اينكه در جريان اجتماع نيست استدلال حضرت اين است كه شهادت دوتا زن به اندازه شهادت يك مرد است. خب، اين دليل نيست كه او در فيزيك قبول نمي‌شود يا در شيمي قبول نمي‌شود يا در حكمت و فلسفه قبول نمي‌شود يا در فقه و اصول قبول نمي‌شود، كه نفرمود اينكه برهان عقلي نمي‌فهمد كه، يا عقايد و كلام نمي‌فهمد كه فرمود شعور اجتماعي‌اش كم است چون نيست در صحنه فرمود «و اما نقصان عقولهن» براي اينكه شهادت دوتا زن به اندازه شهادت مرد است بسيار خب، خب اين برفرض هم اين قضيه، قضيه حقيقيه باشد و درست هم هست از نظر فقهي آيا آن عقلي كه «عُبِدَ به الرحمن» فرمود كم است يا اين عقل اجتماعي، براي اينكه او معمولاً در مسائل اجتماعي حضور ندارد در خانه است مشغول كارهاي خودش است از اين جهت دوتا زن بايد شهادت بدهند تا به اندازه شهادت يك مرد باشد آن هم همه جا نيست شما سري به فقه زديد مسلماً، در خيلي از موارد است كه شهادت زن، تنها كافي است مرد در آنجا راه ندارد قوابل اين‌چنين‌اند.
نفرمود اين، اگر شما بگويد كه چون عقلش كم است تفسير نخواند بله، فلسفه نخواند فقه نخواند حكمت نخواند كلام نخواند اصول نخواند ادبيات نخواند بله، اما مي‌گويد اين در جامعه نيست ممكن است فريب بخورد شهادت دوتايي ضميمه بشود اين نگفت عقلي كه «عبد به الرحمن» كم است كه، اگر گفت نماز شب نخوانيد بله، اما اگر گفت روزه مستحبي نگيريد بله و اما اگر گفت چون در مسائل اجتماعي نيست در جريان نيست دوتايي‌شان به اندازه يك مرد است اينكه نشانه آن نيست كه خود علت مخصص معلول است.

خلاصه حرف ایشان اینکه این مربوط به ذات زن نیست انچه در روایات امده قضایای خارجیه است یعنی ناشی از تربیت نادرست زنان است نه ذات انها! و یا اینکه روایت مبوط به یک مسئله ی خاص بوده

نه حالا و نه در گذشته هیچ وقت زمانی نبوده که زنها در محیط تربیتی درستی مثل مردان قرار بگیرند.(گرچه الان هم وضعیت تربیتی مردان به هیچ وجه خوب نیست ....!!!)به همین خاطر این روایات در مورد عموم زنان در زمان خاص گفته شده و وجود استثناهای بی شمار هم این مطلب رو تایید میکند.و الا این نشان بر این مطلب نیست که ذات زن اینگونه است!همانطور که شهوت و غضب در مردان بیشتر است عواطف در زنان بیشتر است.مردی که بنده ی شهوت و غضبش باشه نمتونه بر اساس حکمی که عقلش به درستی اون شهادت داده عمل کنه زنی هم که نتواند بر عواطفش غلبه کند همین طور میشود!این طور نیست که در فلان مسئله زن کار درست و غلط را تشخیص ندهد!!!انچه در عمل رخ میدهد این است که بر اساس حکم عقل عمل میکند یا احساس...

ask;371429 نوشت:
من این جمله را از شبکه قرآن توسط یکی از به اصطلاح کارشناس شنیدم و کلی بهش خندیدم! چون اصلا اطلاعاتی از اسلام نداشت
اولا دیه مثل ارث می ماند یعنی مانند ارث تقسیم می شود می توانید به این لینک مراجعه کرده و قانون و فتوای فقها را ببینید http://hvm.ir/print.asp?id=26850
پس تمام آن به زن نمی رسد (پس چقدر می رسد؟) به این آیه قرآن توجه کنید

وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌفَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذالِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَليمٌ حَليمٌ

و براى شما، نصف ميراث زنانتان است، اگر آنها فرزندى نداشته باشند; و اگر فرزندى داشته باشند، يك چهارم ميراث آنها از آن شماست; پس از انجام وصيّتى كه به آن سفارش كرده اند، و اداى دين. و براى زنان شما، يك چهارم ميراث شماست، اگر فرزندى نداشته باشيد; و اگر براى شما فرزندى باشد، يك هشتم ميراث شما از آن آنهاست; بعد از انجام وصيّتى كه به آن سفارش كرده ايد، و اداى دين. و اگر (ميت) مرد يا زنى بوده باشد كه خواهر يا برادر از او ارث مى برند; و يك برادر يا يك خواهر دارد، سهم هر كدام،يك ششم است (اگر برادر و خواهر مادرى باشد); و اگر بيش از يك نفر باشند، آنها در يك سوّم شريكند; پس از انجام وصيّتى كه به آن سفارش شده، و اداى دين; به شرط آن كه (از طريق وصيّت و اقرار به دين،) به ورثه ضرر نزند. اين سفارش خداست; و خدا دانا و داراى حلم است.

پس اینطوری که شما میگی نیست البته خوبه با این جور حرف ها دل خودتون شاد کنید که خدا طرف شماست!!!


منظور اون کارشناس که شما به این راحتی در موردش قضاوت میکنی این بوده که نباید پرسید چرا دیه زن نصف مرد است سوال درست اینه که بپرسیم چرا دریافت کنندگان دیه رن نصف مبلغ دریافت کنندگان دیه مرد دیافت میکنن؟چون دیه رو که به خود مقتول نمیدن!!!
این هم هیچ ربطی به ارزش انسانی افراد ندارد.فرض کنیم ابن ملجم میخواست برای حضرت علی دیه دیه بده او همون قدر پرداخت میکرد که قاتل یک دزد معتاد و.... پرداخت میکنه یا قاتل یک مرجع یا....دیه ربطی به ارزش انسانها ندارد.بلکه مربوط میشه به مسئولیتهای اجتماعی افراد.بار مالی خانواده بیشتر به دوش مرد است در نتیجه با مرگ یک مرد خانواده خسارت مالی بیشتری میبینه!همین!!

هم خود این لینک و هم کتب معرفی شده در ان برای مطالعه بسیار مفید است:http://www.askdin.com/thread9586-5.html#post279116

البته کسی که نخواد یه چیز رو بپذیره نمیپذریره حالا هر قدر هم که توضیح بدیم فرقی ندارد!!!(اونی رو ه خوابه میشه بیدار کرد ولی کسی رو که خودشو به خواب زده...!هرگز!)

hoorshid;371508 نوشت:
هر حرف رو چند بار باید برای شما تکرار کرد تا متوجه منظور مخاطب بشید

سلام
هنوز بعد از چندین بار متوجه منظور من نشدید و دارید همان سخن را تکرار می کنید و ادعای تساوی عقل هم دارید:khaneh::khaneh::khaneh:

برو یکبار دیگر بخوان ببین این سخن جوادی آملی در زیر صحیح است یا خیر... منظور از این جمله تجرد محض است...خشت اول چون نهد معمار کج --- تا ثریا می رود دیوار کج
روح زن نمی تواند در بدن مرد قرار گیرد و بر عکس این نشانگر تفاوت روح مرد و زن است.

hoorshid;370953 نوشت:
يعني بدون بدن بعد از مرگ انسان به حيات خود ادامه مي‌دهد
!!!!!!!!!!
hoorshid;371513 نوشت:
اولا بسیاری از این روایات سند موثق ندارند اما من فرض رو بر موثق بودن میذارم

یک بار این ادعا را در تاپیک دیگر کردید آنجا جوابت را دادم

hoorshid;371513 نوشت:
در مورد تفسیر یکی از این روایات از ایت الله جوادی نقل میکنم

به شما گفتم تفسیر ایشون برای شما خوبه از قرآن و روایات و عقل دلیل بیاور
حرف این شخص حجت نیست

hoorshid;371513 نوشت:
«يا جند المرأة» اين همه مذمت درباره بصره شد، حالا به لطف الهي اگر انقلاب به ثمر رسيد و بصره در آينده نزديك فتح شد و حزب‌الله بصره را اداره كردند باز اين مذمتها هست كه حضرت بفرمايد ‌اي مردم بصره شما بي وفاييد كم عقليد كم خرديد

جالبه
عجب مغلطه جالبی
اولا سخن ناقص العقل بودن زنان فقط بعد از جمل گفته نشد و قبلا توسط پیامبر گفته شد حدیثش را در تاپیک دیگر زدم
ثانیا حضرت علی برای آن مردم بصره صفاتی را بیان کرد که هر وقت مردم بصره یا هر مردمی آن صفات را پیدا کنند دوباره به آن ها همان سخنان را می گوییم و وقتی آن صفت نباشد دیگر آن جمله بیان نمی شود و حضرت علی هم برای زنان صفاتی را بیان کردند که هر کس آن را داشته باشد ناقص العقل و ... است پس بین این دو قضیه مغلطه نکن.هر وقت مردم بصره دوباره آن صفات را پیدا کنند ما هم همان جمله را می گوییم همانور که الان به زنان می گوییم چون صفات بیان شده را دارند

hoorshid;371513 نوشت:
آب مردم قم هم شور است در حالي كه شما از اختصاص مرحوم مفيد (رضوان الله عليه) مراجعه بفرماييد ببينيد آن قم چه بركتي است

آب قم شیرین شد:khaneh::khaneh::khaneh::khaneh:

hoorshid;371513 نوشت:
اينكه فرمود عقلشان كم است آيا اين عقلي كه «ما عبد به الرَّحمنُ و اكتسب به الجِنان» اين كم است يا عقل اجتماعي‌اش كم است براي اينكه در جريان اجتماع نيست

عقلی که با آن بهشت حاصل می شود روایات را فراموش کرده ای و یا ...
يَا مَعْشَرَ النِّسَاءِ تَصَدَّقْنَ وَ أَكْثِرْنَ الِاسْتِغْفَارَ فَإِنِّي رَأَيْتُكُنَ‏ أَكْثَرَ أَهْلِ النَّار
hoorshid;371513 نوشت:
استدلال حضرت اين است كه شهادت دوتا زن به اندازه شهادت يك مرد است. خب، اين دليل نيست

!!!! اینکه زنان فراموشی دارند این هم دلیل آن نیست!!! بفرمایید بگویید من می فهمم دلیل چیست و امام نمی فهمد

hoorshid;371513 نوشت:
نفرمود اينكه برهان عقلي نمي‌فهمد كه، يا عقايد و كلام نمي‌فهمد كه فرمود شعور اجتماعي‌اش كم است

کسی نگفت نمی فهمند!
جالبه!
ابتدا مثلا امام یک حرفی زده این آقا میاد صد برابر شدتش را زیاد می کنه بعد آن جرف را می خواهد که صد برابر شدتش زیاد شده را نقد کند :Khandidan!:
کجا امام گفته زن نمی فهمد؟ کجا گفته عقاید و کلام نمی فهمد؟ سبحان الله از این حرف های بی اساس برخی

hoorshid;371513 نوشت:
«و اما نقصان عقولهن» براي اينكه شهادت دوتا زن به اندازه شهادت مرد است بسيار خب، خب اين برفرض هم اين قضيه، قضيه حقيقيه باشد و درست هم هست از نظر فقهي آيا آن عقلي كه «عُبِدَ به الرحمن» فرمود كم است يا اين عقل اجتماعی

یک بار جوابت را دادم عقلی که عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان است ناقص است چون زنان اکثر اهل دوزخ هستند و بهشت را بدست نیاورده ان،آیا حدیثش را نشنیده ای؟؟
hoorshid;371513 نوشت:
اما اگر گفت روزه مستحبي نگيريد بله و اما اگر گفت چون در مسائل اجتماعي نيست در جريان نيست

این سخن تو هم خلاف قرآن است
امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى
دلیلیش را قرآن این چیزی که تو میگی نگفته! جالبه وقتی می گوییم دلیلش ناقص العقل بودن زنان است می گوید در قرآن خلاف این آمده اما خودش خلاف قرآن حرف می زند و دلیل دیگری می گوید

hoorshid;371513 نوشت:
خلاصه حرف ایشان اینکه این مربوط به ذات زن نیست انچه در روایات امده قضایای خارجیه است یعنی ناشی از تربیت نادرست زنان است نه ذات انها!

این سخن شما هم خنده دار است
تربیت زنان آن زمان بهتر از این زمان بوده و اصلا مگر آیه قرآن را نشنیده ای که كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ شما بهترين امّتى بوديدكه به سود انسانها آفريده شده ايد
اصلا شما که ادعا داری تربیت آن زمان غلط بوده برای ما در این زمان زنی را مثال بزن که مثل حضرت فاطمه و یا حضرت خدیجه و یا حضرت زینب تربیت شده باشد
اصلا زنان آن زمان از مردان بهتر تربیت شده بودند و زنان باعث ایمان آوردن مردان در آن زمان بودند و الان زنان باعث کافر شدن مردان هستند:khaneh:
زنان مؤثر در اسلام آوردن مردان

فاطمه همسر سعید بن زید و خواهر عمر بن خطاب کسی بود که با همسرش از همان آغازی که خورشید اسلامدرخشیدن گرفت، اسلام آورد و در راه اسلام نیز بسیار ثابت قدم بود. از جمله زنان با شهامت که تاریخ صدر اسلام از او به نیکی یاد کرده است «سهله دختر ملحان» است که کنیه اش «ام سلیم» بود. وی در دوره جاهلیت با مردی به نام «مالک» ازدواج کرد و دارای پسری به نام «انس» گردید. پس از بعثت پیامبر، اسلام اختیار کرد. سپس شوهرش را نیز به اسلام آوردن تشویق نمود و مالک نیز مسلمان گردید. پدر مالک به سهله اعتراض کرد که فرزندمان را فاسد نساز. اما سهله پاسخ داد که او را فاسد نکرده ام. پس از چندی مالک به دست یکی از دشمنان به قتل رسید. سهله هم به واسطه وفاداری به شوهر خود، بیان کرد که تا فرزند بزرگ نشده، ازدواج نمی کند. و با وجود خواستگاران بسیار به عهد خود وفا کرد و ازدواج نکرد.
پس از بلوغ فرزندش مردی به نام ابو طلحه که هنوز مشرک بود، به خواستگاری اش رفت، سهله به او گفت: «تو سنگی را می پرستی که برای تو سود و زیانی ندارد یا بر چوبی سجده می کنی که ساخته دست یک نجار است و از این کار چه فایده ای می بری؟». این جمله کار خود را کرد و چون از دل برخاسته بود بر دل ابوطلحه نشست. سهله اسلام ابوطلحه را مهریه خود دانست و ابو طلحه مسلمان گردید. پیامبر گرامی اسلام بسیار به خانه وی رفت و آمد می کرد.
سهله از همسر دومش هم پسری به نام عبدالله به دنیا آورد، که بیمار شده و از دنیا رفت. وقتی طلحه به خانه بازگشت، سهله به او گفت که اگر همسایه امانتی بدهد و پس بگیرد آیا باید گریه و زاری به راه انداخت؟ ابو طلحه گفت: نه، سهله گفت: خداوند به ما فرزندی به امانت داده بود که او را پس گرفت. ابو طلحه نزد پیامبر رفت و ماجرا را بیان کرد. پیامبر هم در حق آن دو دعای خیر فرمود. سهله دوباره بچه دار گردید. بچه را برای تبرّک نزد پیامبر فرستادند. پیامبر طفل را عبدالله نام نهاد و وی را برادر خود خطاب کرد و سهله را مادر خود نامید. از همین طفل هفت پسر که همگی قاری قرآن شدند به وجود آمد.
سهله در حالی که باردار بود در جنگ حنین با پیامبر شرکت کرد. او به سیراب کردن تشنگان و پرستاری از مجروحان، پرداخت. وی همراه خود خنجری داشت. ابو طلحه به پیامبر عرض کرد: یا رسول اللّه ام سلیم (سهله) با خود خنجری برداشته است! پیامبر فرمود: برداشته است تا اگر مشرکی به من نزدیک شد، شکمش را بدرد. پیامبر سهله را همواره مورد محبت قرار می داد.

زنان شکنجه شده در راه اسلام

از اولین زنان شکنجه شده در راه اسلام سمیه همسر یاسر و مادر وی بود که پس از آن که دلهاشان به نور ایمان روشن گردید مورد شکنجه و آزار مشرکان مکه واقع شدند و به شهادت رسیدند.
از زنان دیگری که در راه اسلام شکنجه و سختی زیادی را متحمّل گردیدند، زینب دختر رسول خداست. خدیجه کبری سه دختر به نام های زینب، رقیه و ام کلثوم - غیر از فاطمه زهرا (سلام الله علیها)- داشت. ام کلثوم و رقیه قبل ازاسلام، به همسری عتبه و متعب پسران ابولهب، عموی پیامبر و زینب به همسری خواهر زاده خدیجه ابوالعاص درآمد.
پس از آن که پیامبر به نبوت برگزیده شد و مشرکان نتوانستند با خدعه و نیرنگ های فراوان، پیامبر را از هدف مقدسش منصرف سازند، پسران ابولهب؛ عتبه و متعب دو دختر پیامبر را طلاق داده تا پیامبر را به اداره امور آنان گرفتار ساخته و از راه نشر اسلام باز دارند. همین پیشنهاد را به ابوالعاص همسر زینب کردند ولی وی از آن سرباز زد. سال ها بعد ابوالعاص در جنگی به اسارت مسلمین درآمد و زینب برای نجات همسرش، گردنبندی که مادرش به او هدیه داده بود برای پدرش فرستاد. پیامبر از مسلمین خواست تا ابوالعاص را آزاد کنند و مسلمین هم پذیرفتند. پیامبر از ابوالعاص خواست که چون زینب مسلمان شده وی را به نزد پدر برگرداند. ابوالعاص هم پذیرفت.
به خواست ابوالعاص برادر شوهر زینب، «کنانه» افسار شتر وی را گرفت و به سوی مدینه رهسپار گردید. وقتی خبر خروج زینب از مکه پخش گردید گروهی به تعقیب زینب پرداختند و در مکانی به نام «ذی طوی» به او رسیدند. هبار بن اسود نیزه ای بر بدن زینب فرود آورد که طفلی که در شکمش بود، سقط گردید. در این زمان کنانه (برادر شوهر زینب) آنان را تهدید به مرگ کرد. آنان هم متفرق شدند. سپس ابوسفیان و همراهانش به سوی کنانه آمدند و از او خواستند که تو زینب را به شهر برگرداند، تا مردم فکر نکنند که قریش ناتوان شده است. آنان از وی خواستند که چندی بعد زینب را از مکه خارج سازد. کنانه نیز پذیرفت و زینب را برگرداند. پس از مدتی ابوالعاص کاروانی تجاری که اموال آن متعلق به مردم مکه بود به راه انداخت؛ اما به دست مسلمانان افتاد. پیامبر از مسلمین خواست تا اموال را برگردانند و ابوالعاص که توسط زینب مخفی شده بود آن اموال را به مکه برگرداند و پس از آن مسلمان گردید. سپس به مدینه آمد و پیامبر مجددا زینب را به عقد او درآورد.
از زنان دیگری که در راه اسلام شکنجه شدند؛ ام شریک دختر جابر بن حکیم بود. همسرش که در مکه مسلمان شده بود به مدینه نزد پیامبر رفت و ام شریک که مسلمان شده بود در مکه ماند. برخی علت ماندن ام شریک در مکه را تماس مخفیانه ام شریک با زنان مکه برای مسلمان کردن آنان می دانند. سرانجام خویشان مشرک شوهرش نزد وی آمدند و وقتی فهمیدند که ام شریک هم مسلمان شده او را بر شتری بدخو سوار کردند و به بیابان بردند. آنان به او نان و عسل می دادند تا تشنه شود، ولی آب نمی دادند. شدت حرارت خورشید و تشنگی تاب و توان را از او ربوده بود. وی سه شبانه روز تحت شکنجه توانفرسای آنان بود. به تدریج چشم وگوش و سایر حواس او از کار افتاد و در آستانه مرگ قرار گرفت. روز سوم از او خواستند که از دینش دست بردارد، وی نپذیرفت، و در همان حال ناتوانی با دست به آسمان اشاره کرد که دست از پرستش خدا بر نمی دارد. اما از آن جا که خداوند بندگانش را تنها نمی گذارد، با امدادهای غیبی به کمکشان می شتابد. وی خود می گوید:
هنگامی که دیگر رمقی نداشتم احساس کردم سینه ام خنک شده، چشمم را باز کردم دیدم که مشک آبی بر روی سینه ام هست، کمی نوشیدم اما مشک از من دور شد و بین زمین و آسمان معلق ماند، سپس دوباره نزدیک شد و من نوشیدم، دوباره مشک بین زمین و آسمان قرار گرفت. بار سوم هم همین گونه شد و مقداری روی لباس خود ریختم. هنگامی که خویشان شوهرم مرا دیدند، گفتند: ای دشمن خدا آب را از کجا آورده ای؟ گفتم: دشمن خدا دیگرانند. خداوند آب را برای نجات من فرستاد. آنان وقتی این صحنه را دیدند و این که مشک های خودشان پر از آب بود و این مشک، مشک دیگری بود، تعجب کردند و گفتند: گواهی می دهیم که خدای تو خدای ماست که تو را از شرّ ما حفظ کرد.
این امداد غیبی نه تنها ام شریک را از مرگ نجات داد، بلکه موجب مسلمان شدن آن افراد نیز گردید و آنان همواره به این دلیل ممنون این بانوی بزرگوار بودند. ام شریک از جمله زنانی بود که خود را به پیامبر بخشید. قرآن می فرماید: «ای پیامبر بر تو حلال کردیم زن هایی که مهرشان را داده ای و آن هایی که مالکشان هستی؛ از آن هایی که خداوند غنیمت تو کرده و دختر عموها و دختر عمه ها و دختر دایی ها و دختر خاله ها [که با تو مهاجرت کردند] و زن مؤمنی که خود را به پیامبر بخشد، اگر پیامبر بخواهد که با او ازدواج کند. چنین زنی اختصاص به تو دارد نه مؤمنان...!»
روایتی از امام سجاد (علیه السلام) است که منظور از زنی که خود را به پیامبر می بخشد همین ام شریک است.
مادران شهید راه اسلام

خیلی از افرادی که در جنگ های صدر اسلام به شهادت رسیدند مادرانی داشتند که در قید حیات بودند و مسلمان بوده اند.
زنان زیادی در راه اسلام و در طول جنگ های پیامبر، شوهر، همسر و فرزندان خود را از دست دادند و در بسیاری از موارد خود تهییج کننده آنان برای جنگ با کفار بودند و شهادت آنان هیچ خللی در ایمانشان ایجاد نکرد. از جمله این افراد خَنساء بود که چهار فرزندش را در جنگ قادسیه از دست داد. هنگامی که خبر شهادت آنان را به این مادر گرامی که خود تهییج و تشویق کننده فرزندانشان برای جنگ و قتال بود، دادند گفت: «خدای را سپاسگزارم که مرا به قتل آنان شرف بخشید. امیدوارم که خداوند مرا در بهشت خود با آنان جمع کند».
از زنان دیگری که در راه اسلام کشته داد «حمنه» دختر عمه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. وی همسر مصعب بن عمیر بود. این زوج در راه پیشرفت اسلام مبارزه و فداکاری بسیاری نمودند. آنان در جنگ احد حضور داشتند.
حمنه در این جنگ، عهده دار پرستاری از بیماران و پانسمان مجروحین بود. پس از جنگ پیامبر خبر شهادت برادرش عبدالله را به او داد. حمنه کلمه استرجاع را گفت و از خدا طلب رحمت کرد. بار دیگر پیامبر فرمود: حمزه دایی عزیزت نیز در راه خدا کشته شد. حمنه دوباره همان جواب را داد. سپس پیامبر خبر شهادت مصعب همسرش را به او داد. حمنه گفت: چه جنگ سختی بود. پیامبر فرمود: مردان را در دل زنان مقام و منزلتی است و زن ها خود را از ایشان جدا نمی دانند. سپس فرمود: چرا درباره مصعب سخنی گفتی که درباره عبدالله و حمزه نگفتی؟ عرض کرد: به یاد یتیمی فرزندانش افتادم.
این بانو در جنگ های دیگری چون خیبر نیز شرکت داشت.
زنان پرستار در جنگ های پیامبر

از جمله زنانی که در جنگ ها یاری گر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بودند و نقش پرستاری از مجروحین و آب رسانی به آنان و سایر سربازان اسلام را داشتند، می توان از حمنه، سهله، ام سلمه همسر پیامبر و... را نام برد.
یکی از این زنان که شاید نام کمتری از او برده شده زنی بود به نام «ام سنان اسلمی». وی در حالی که بسیاری از مردان از شرکت در جنگ خودداری می کردند با داشتن مال بسیار مبادرت به شرکت در این فریضه مهم می کرد. در جنگ پیامبر با یهودیان خیبر، خود این زن به پیامبر پیشنهاد کرد تا در کنار پیامبر بجنگد. امّا پیامبر از او خواست که برای پرستاری در کنار همسرش ام سلمه باشد. وی احادیث بسیاری از پیامبر نقل کرده است.
از جمله زنان دیگر پرستار در جنگ می توان از حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نام برد که از شیوه های نوینی در بستن زخم مجروحین مثل استفاده از خاکستر آتش برای ضد عفونی کردن زخم و... استفاده می کردند.
از زنان دیگر می توان از «امیّه» دختر قیس غفاری یاد کرد که در سن 14 سالگی به اسلام گروید و در جنگ خیبر که 17 سال داشت شرکت کرد. پیامبر خدا به او در جنگ وظایفی محول کرد که وی به خوبی آنها را انجام می داد. به همین دلیل پیامبر جایزه ای به او اهدا کرد که گردنبندی بود که امیّه تا زمان مرگ آن را از خود جدا نکرد و وصیّت کرد که آن را به همراهش دفن کنند.
از زنان دیگر پرستار در جنگ «کعبیه دختر سعید اسلمی» بود که در غیر از جنگ هم به پرستاری مجروحین مشغول بود. برای او در مسجد خیمه ای برافراشته بودند که به درمان مجروحان بپردازد. وی از پرستاران سعد بن معاذ بود. کعبیه با وجود امکانات ناچیز، زخم های مجروحین را پانسمان و به ساختن داروهای ساده مبادرت می کرد و خدمات بهداشتی چشمگیری انجام می داد. در جنگ خیبر هم در رکاب پیامبر، انجام وظیفه کرد. پیامبر نیز از غنایم، به او سهمی برابر یک سرباز جنگی داد.
زنان شاعر دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله)

از شاعران زن دوران پیامبر می توان به «خَنساء» اشاره کرد. از پیامبر پرسیدند: شاعرترین، سخی ترین و دلیرترین مردم کدامند؟ پیامبر فرمود: «شاعرترین مردم، خَنساء؛ سخی ترین مردم، محمد (صلی الله علیه و آله) و دلیرترین مردم؛ علی بن ابی طالب است». این سخن پیامبر نشان دهنده تبحّر خنساء در شعر و شاعری است. وی همان طور که گفته شد چهار پسر داشت که همه در جنگ قادسیه کشته شدند.
از زنان شاعر دیگر «کبیشه» مادر سعد بن معاذ بود که در مرگ فرزندش -در جنگ خندق- نوحه سرایی می کرد و اشعار سوزناک می سرود.
بسیاری در مرگ سعد مبالغه و گزافه می گفتند. اما پیامبر فرمود: هر نوحه سرایی دروغ می گوید به جز مادر سعد بن معاذ.
از زنان شاعر دیگر ام کلثوم خواهر حق طلب عمروبن عبدود بود که برادرش در جنگ خندق، به دست توانای امیر مؤمنان علی (علیه السلام) کشته شد. وقتی خبر مرگ برادر به خواهرش رسید، از قاتل وی سؤال کرد. وقتی فهمید که علی (علیه السلام) قاتل برادرش است، گفت: این افتخار برای برادر و همه خانواده اش بس که به دست مردی بزرگوار و عالی مقام کشته شده است. وی زنی شاعر و اهل ادب بود و اشعار زیادی در مرگ برادر سرود. در این اشعار به تجلیل از شخصیت علی (علیه السلام) به عنوان قاتل برادر هم مبادرت شده است. ترجمه یکی از اشعار او این است: «اگر کسی غیر از علی قاتل عمرو بود بر مرگش همیشه گریه می کردم».
ولی قاتل او کسی است که از هر عیبی منزه است و پدر او بزرگ و سرور شهر خوانده می شد.
او از نوادگان هاشم است و مسند عظمت او در آسمان جای دارد.
مردمی که این عظمت را نمی توانند تحمل کنند از حسد بمیرند! این ها خانواده ای هستند که خداوند بزرگ تمام فضایل دین و دنیوی را به آن ها بخشیده است...»
هنگامی که این اشعار برای پیامبر خوانده شد، پیامبر فهمید که وی زنی است خردمند و متمایل به اسلام. پیامبر، وی را به اسلام دعوت کرد، ام کلثوم پذیرفت و بقیه عمر را به دینداری گذراند. از زنان دیگر؛ شیما، خواهر رضاعی پیامبر بود که در طفولیت همچون دایه کوچکی در کنار مادرش از پیامبر مراقبت می کرد.
در یکی از شعرهایی که در کودکی برای پیامبر سروده گفته است:
«خدایا! محمد را برای ما باقی گذار تا جوان شود. آن گاه او را ببینیم که به مقام سیادت رسیده و دشمنان و حسودان را از پای درآورده است. خدایا به او عزت همیشگی عطا کن».

زنان بیعت کننده با پیامبر (صلی الله علیه و آله)

از جمله زنانی که با پیامبر (صلی الله علیه و آله) بیعت نمود، «امیمه» خواهر زاده حضرت خدیجه - همسر پیامبر - بود. مادرش «دقیقه» دختر خویلد و خواهر حضرت خدیجه و پدرش «یخاذ» بود. امیمه از افرادی است که جریان بیعت پیامبر با زنان را این گونه بیان می کند: در میان زنان، به منظور بیعت با رهبر گرانقدر اسلام به پیشگاه مقدسش راه یافتیم. عرضه داشتیم: با تو بیعت می کنیم که برای خدا شریک نگیریم، دزدی نکنیم، زنا نکنیم، فرزندانمان را نکشیم، تهمت نزنیم، از فرمان تو سرپیچی نکنیم.
پیامبر فرمود: تا آن جا که قدرت داشته باشید و از عهده برآیید. گفتیم: خدا و پیامبر از خود ما به ما مهربان تر هستند بیا تا با تو بیعت کنیم. فرمود: من به زنان دست نمی دهم. آن گاه ظرف آبی آورده شد.
بعدها معاویه این بانوی قهرمان را از مدینه بیرون کرد، و وی را از موطن عزیزش که به شدت مورد علاقه اش بود، محروم ساخت و او را به شام فرستاد.
از زنان دیگر که با پیامبر بیعت کرد، ام کلثوم دختر عقبه بن ابی معیط بود که با پیامبر در اوایل بعثت بیعت کرد و اسلامآورد و به سوی دو قبله نماز گزارد و سپس به مدینه مهاجرت کرد. زنان دیگری هم بودند از جمله: حمنه دختر عمه رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، سهله دختر مدحان، ام شریک دختر جابر بن حکیم، ام کلثوم خواهر حق جوی عمرو بن عبدود و... که به دلیل طولانی شدن بحث از آوردن نام آن ها خودداری می کنیم.

حالا به من بگویید زنان آن موقع بهتر تربیت شده بودند یا زنان الان؟؟؟؟؟؟؟؟

hoorshid;371524 نوشت:
منظور اون کارشناس که شما به این راحتی در موردش قضاوت میکنی این بوده که نباید پرسید چرا دیه زن نصف مرد است سوال درست اینه که بپرسیم چرا دریافت کنندگان دیه رن نصف مبلغ دریافت کنندگان دیه مرد دیافت میکنن؟چون دیه رو که به خود مقتول نمیدن!!!

سلام
جالبه آن کارشناس همان سخنانی که یکی از کاربران اینجا زد را گفته و اینکه شما می گویید منظور آن کارشناس چه بوده حتما به دلیل همان علم غیبی است که لابد بعضی به ظاهر مفسرین قرآن برای زن قایل خواهند شد در آینده:khaneh:

hoorshid;371524 نوشت:
فرض کنیم ابن ملجم میخواست برای حضرت علی دیه دیه بده او همون قدر پرداخت میکرد که قاتل یک دزد معتاد و.... پرداخت میکنه یا قاتل یک مرجع یا....دیه ربطی به ارزش انسانها ندارد.بلکه مربوط میشه به مسئولیتهای اجتماعی افراد.بار مالی خانواده بیشتر به دوش مرد است در نتیجه با مرگ یک مرد خانواده خسارت مالی بیشتری میبینه!همین!!

دیه ها بر اساس طبقه بندی است
کافر حربی دیه ندارد
اهل کتاب دیه آن با مسلمان فرق می کند
مرد مسلمان با زن مسلمان فرق می کند

اگر دیه مربوط به مسیولیت های احتماعی است یعنی مثلا اهل کتاب مرد مسیولیت کمتری دارد؟

که بیشترین دیه مربط به مرد مسلمان است

چیزی که قطعی است این است که طبقه کافر حربی که دیه ندارد از طبقه اهل کتاب پایین تر است همینطور در بین اهل کتاب که دیه آن ها از مسلمان کمتر است یعنی ارزش طبقه آن کمتر از مسلمان است اما در بین اهل کتاب تفاوت هایی می تواند وجود داشته باشد مثلا یک اهل کتاب بهتر از اهل کتاب دیگر باشد اما چون در یک طبقه است دیه او مساوی است و تا آخر ....:Kaf:

hoorshid;371508 نوشت:
تجرد روح هم مسئله ی جدیدی نیست و کسی هم در موردش اختلاف ندارد

سلام
یک نکته دیگر هم که فراموش کردم بیان کنم اصلا وجود مجردات افسانه است که می توانید به این لینک مراجعه کنید و درباره وجود مجردات بحث کنید
این ها ساختهی ذهن فلاسفه است
http://www.askdin.com/group97-discussion1493.html#gmessage56802

ask;371555 نوشت:
سلام
یک نکته دیگر هم که فراموش کردم بیان کنم اصلا وجود مجردات افسانه است که می توانید به این لینک مراجعه کنید و درباره وجود مجردات بحث کنید
این ها ساختهی ذهن فلاسفه است
http://www.askdin.com/group97-discus...#gmessage56802

[="#006400"]افسانه یا اشتباه نیست فقط اصطلاحاتی نسبت داده شده به اونهاست .[/]

ask;371544 نوشت:
دیه ها بر اساس طبقه بندی است
کافر حربی دیه ندارد
اهل کتاب دیه آن با مسلمان فرق می کند
مرد مسلمان با زن مسلمان فرق می کند

اگر دیه مربوط به مسیولیت های احتماعی است یعنی مثلا اهل کتاب مرد مسیولیت کمتری دارد؟

که بیشترین دیه مربط به مرد مسلمان است

چیزی که قطعی است این است که طبقه کافر حربی که دیه ندارد از طبقه اهل کتاب پایین تر است همینطور در بین اهل کتاب که دیه آن ها از مسلمان کمتر است یعنی ارزش طبقه آن کمتر از مسلمان است اما در بین اهل کتاب تفاوت هایی می تواند وجود داشته باشد مثلا یک اهل کتاب بهتر از اهل کتاب دیگر باشد اما چون در یک طبقه است دیه او مساوی است و تا آخر ....


اگر مقتول, مسلمان و در صف كفار حربى باشد, مانند اين كه در بين قوم خود اسلام آورده ودر همان جا باقى مانده است, يا پس از اسلام آوردن به منظور ملاقات نزد اقوامش رفته است و قاتل بدون آگاهى از اسلام وى, او را به قتل برساند دراين صورت بر قاتل, كفاره (آزاد ك ردن يك برده)واجب است, ولى پرداخت ديه, به كسان مقتول واجب نيست

حالا گرفتی چرا دیه نداره کافر؟اونی که دیه رو میگیره مهمه نه اونی که به خاطرش دیه میدن.

[="Blue"]

samansami;372344 نوشت:
اگر مقتول, مسلمان و در صف كفار حربى باشد, مانند اين كه در بين قوم خود اسلام آورده ودر همان جا باقى مانده است, يا پس از اسلام آوردن به منظور ملاقات نزد اقوامش رفته است و قاتل بدون آگاهى از اسلام وى, او را به قتل برساند دراين صورت بر قاتل, كفاره (آزاد ك ردن يك برده)واجب است, ولى پرداخت ديه, به كسان مقتول واجب نيست

سلام
اگر مقتول کافر باشد و خانواده او هم کافر باشد همان آزاد کردن برده هم بر عهده او نیست چون اصلا خون کافر حربی ارزشی ندارد و انسان به حساب نمی آید به قول معروف مهدور الدم است یعنی خون او به هدر است و دیه بر اساس این معیار ارزش خودش مثلا اهل کتاب ارزشش نسبت به مسلمان کمتر و شرایط خانواده اوست

samansami;372344 نوشت:
حالا گرفتی چرا دیه نداره کافر؟اونی که دیه رو میگیره مهمه نه اونی که به خاطرش دیه میدن

اکنون ما فرض را برعکس می کنیم تا اشتباه شما روشن شود فرض می کنیم کافر حربی در خانواده ای مسلمان باشد اگر شخصی آن کافر حربی را بکشد هیچ دیه ای به خانواده مسلمان او داده نمی شود چون کافر حربی ارزشی ندارد پس این سخن شما باطل است که اونی که دیه رو می گیره مهمه.[/]

ask;372427 نوشت:
اگر مقتول کافر باشد و خانواده او هم کافر باشد همان آزاد کردن برده هم بر عهده او نیست چون اصلا خون کافر حربی ارزشی ندارد و انسان به حساب نمی آید به قول معروف مهدور الدم است یعنی خون او به هدر است و دیه بر اساس این معیار ارزش خودش مثلا اهل کتاب ارزشش نسبت به مسلمان کمتر و شرایط خانواده اوست

اتفاقا!!!!
حکم درستش اینه:

[=sans-serif]آیه دیه : آیه 92 نساء، در باره جزای اخروی قتل عمد
[=sans-serif]به آیه 92 سوره نساء «آیه دیه» گفته می‌شود: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی‏ أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ یَصَّدَّقُوا فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی‏ أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً»؛ «برای هیچ فرد با ایمانی مجاز نیست که فرد با ایمانی را به قتل برساند، مگر اینکه این کار از روی خطا و اشتباه از او سر زند و (در عین حال) کسی که فرد با ایمانی را از روی خطا به قتل برساند باید یک برده آزاد کند و خونبهایی به کسان او بپردازد مگر اینکه آنها خونبها را ببخشند- و اگر مقتول از جمعیتی باشد که دشمنان شما هستند (و کافرند) ولی مقتول با ایمان بوده باید (تنها) یک برده آزاد کند (و پرداختن خونبها لازم نیست) و اگر از جمعیتی باشد که میان شما و آنها پیمانی برقرار است باید خونبهای او را به کسان او بپردازد و یک برده (نیز) آزاد کند، و آن کس که دسترسی (به آزاد کردن برده) ندارد دو ماه پی در پی روزه می‏گیرد- این (یک نوع تخفیف و) توبه الهی است و خداوند دانا و حکیم است».
[=sans-serif]شان نزول: یکی از بت‏پرستان مکه به نام حارث بن یزید با دستیاری ابوجهل، مسلمانی را به نام عیاش بن ابی ربیعه به جرم گرایش به اسلام مدتها شکنجه می‏داد، پس از هجرت مسلمانان به مدینه، عیاش نیز به مدینه هجرت کرد و در شمار مسلمانان قرار گرفت. روزی در یکی از محله‏های اطراف مدینه با شکنجه دهنده خود حارث بن یزید روبرو شد، و از فرصت استفاده کرده، او را به قتل رسانید، به گمان اینکه دشمنی را از پای در آورده است، در حالی که توجه نداشت که حارث توبه کرده و مسلمان شده است و به سوی پیامبر (ص) می‏رود. وقتی جریان را به پیامبر (ص) عرض کردند، آیه نازل شد و حکم قتلی را که از روی اشتباه و خطا واقع شده بیان کرد.
[=sans-serif]نخواهند شد.
[=sans-serif]در این آیه جریمه و کفاره قتل خطا در سه مرحله بیان شده است: صورت نخست اینکه فرد بی گناهی که از روی اشتباه کشته شده متعلق به خانواده مسلمانی باشد که در این صورت، قاتل باید دو کار کند، یکی اینکه برده مسلمانی را آزاد نماید و دیگر اینکه خونبهای مقتول را به صاحبان خون بپردازد؛ مگر اینکه خاندان مقتول با رضایت خاطر از دیه بگذرند.
[=sans-serif]صورت دوم اینکه مقتول وابسته به خاندانی باشد که با مسلمانان خصومت و دشمنی دارند، در این صورت کفاره قتل خطا تنها آزاد نمودن برده است، و پرداخت دیه بر جمعیتی که تقویت بنیه مالی آنان خطری برای مسلمانان محسوب خواهد شد ضرورت ندارد، به علاوه اسلام ارتباط این فرد را با خانواده خود که همگی از دشمنان اسلامند بریده است و بنابراین جایی برای جبران خسارت نیست.
[=sans-serif]صورت سوم اینکه خاندان مقتول از کفاری باشند که با مسلمانان هم پیمانند، در این صورت برای احترام به پیمان باید علاوه بر آزاد کردن یک برده مسلمان خونبهای او را به بازماندگانش بپردازند.
[=sans-serif]در اینکه آیا مقتول در این صورت، مانند دو صورت سابق، یک فرد مؤمن است یا اعم از مؤمن و کافر ذمّی، در میان مفسران گفتگو است، ولی ظاهر آیه و روایاتی که در تفسیر آن وارد شده این است که منظور از آن نیز مقتول مؤمن است، و آیا می‏توان دیه چنین مقتول مسلمانی را به ورثه کافر داد؛ در صورتی که کافر از مسلمان ارث نمی‏برد، از ظاهر آیه چنین استفاده می‏شود که باید دیه مزبور را به ورثه او داد هر چند کافر هستند، و این به خاطر پیمان و عهدی است که با مسلمانان دارند، ولی از آنجا که کافر از مسلمان هیچگاه ارث نمی‏برد جمعی از مفسران بر این عقیده‏اند که منظور از جمله فوق این است که دیه او را فقط به ورثه مسلمان او بدهند، نه ورثه کفار، در بعضی از روایات نیز اشاره به این موضوع شده است.
[=sans-serif]در پایان آیه در مورد کسانی که دسترسی به آزاد کردن برده‏ای ندارند (یعنی قدرت مالی ندارند و یا برده‏ای برای آزاد کردن نمی‏یابند) می‏فرماید: چنین اشخاصی باید دو ماه پی در پی روزه بگیرند
منابع


  1. تفسیر نمونه جلد 4 : صفحه 60
  2. الدر المنثور فی التفسیر بالماثور جلد 2 : صفحه 192
  3. مجمع البیان فی تفسیرالقرآن جلد 3 : صفحه 137

تو همه این احکام خانواده ها شرطن!ینی بستگی داره اونا چه جوری باشن تا دیه رو ببینن چه جوری باید داد.
ببین اصا تابلوا قضیه!دیه رو نمیدن به مرده که!میدن به اونی که وارث مردس!پس اون مهمه.توام گیر بیخود دادی!اره داداش!


[="Blue"]

samansami;372507 نوشت:
اتفاقا!!!!
حکم درستش اینه:

سلام
ظاهرا به سخنان من دقت نکردید

ask;372427 نوشت:
اگر مقتول کافر باشد و خانواده او هم کافر باشد همان آزاد کردن برده هم بر عهده او نیست چون اصلا خون کافر حربی ارزشی ندارد و انسان به حساب نمی آید به قول معروف مهدور الدم است یعنی خون او به هدر است و دیه بر اساس این معیار ارزش خودش مثلا اهل کتاب ارزشش نسبت به مسلمان کمتر و شرایط خانواده اوست

اما آیه

samansami;372507 نوشت:
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی‏ أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ یَصَّدَّقُوا فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی‏ أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً»

این آیه شراط دیه که مقتول مومن است را بیان می کند که اگر خانواده مسلمان یا ... باشد چطور می شود و سخن من این بود که کافر حربی دیه ندارد ولو خانواده اش مسلمان باشد و این آیه خلاف سخن من نیست (دقت کنید)

samansami;372507 نوشت:
دیه رو نمیدن به مرده که!میدن به اونی که وارث مردس!پس اون مهمه

دیه را طبق قانون ارث می دهند به خانواده اما اگر خانواده مسلمان باشد و فرزندشان کافر حربی باشد هیچ دیه ای تعلق نمی گیرد ولو خانواده مسلمان هستند.[/]

ask;372528 نوشت:
این آیه شراط دیه که مقتول مومن است را بیان می کند که اگر خانواده مسلمان یا ... باشد چطور می شود و سخن من این بود که کافر حربی دیه ندارد ولو خانواده اش مسلمان باشد و این آیه خلاف سخن من نیست (دقت کنید)

من دارم احکامو نقل میکنم تو نظر شخصیتو!
ask;372528 نوشت:
دیه را طبق قانون ارث می دهند به خانواده اما اگر خانواده مسلمان باشد و فرزندشان کافر حربی باشد هیچ دیه ای تعلق نمی گیرد ولو خانواده مسلمان هستند.

ask;372528 نوشت:
اما اگر خانواده مسلمان باشد و فرزندشان کافر حربی باشد هیچ دیه ای تعلق نمی گیرد ولو خانواده مسلمان هستند.
این "اما "رو از کجا اوردی؟
خیل خب مگه نمیگی دیه احکام ارثو داره؟!اینجوری که تو میگی مسلمان از کافر ارث نمی بره!!!!!این درسته؟!!
گیر بیخود میگم دادی همینه دیگه!

samansami;373052 نوشت:
من دارم احکامو نقل میکنم تو نظر شخصیتو!

سلام
خیلی ساده بود متوجه نشدی؟
اون آیه قرآن ربطی نداشت به این موضوع یعنی دیه کافر حربی

کافر حربی دیه ندارد چه خانواده اش مسلمان باشد چه کافر چون خودش ارزشی ندارد

samansami;373052 نوشت:
این "اما "رو از کجا اوردی؟

برو یک کم فقه بخوان بعد می بینی کافر حربی دیه ندارد!

samansami;373052 نوشت:
خیل خب مگه نمیگی دیه احکام ارثو داره؟!اینجوری که تو میگی مسلمان از کافر ارث نمی بره!!!!!ا

دیه مانند ارث تقسیم می شود وقتی کافر مالی نداشته باشد چیزی نیست که کسی بخواهد ارث ببرد!! کافر حربی دیه ندارد که بخواهد بین خانواده اش تقسیم شود

پس بحث بی دلیل نکن اگر دلیل داری که کافر حربی که خانواده اش مسلمان است دیه دارد بیان کن! اگر نداری سخنت را پس بگیر
اگر هم شک داری در این موضوع از کارشناسان سوال کن یا در اینترنت جستجو کن!

محسن صالحی;370612 نوشت:
بعضى از مفسرانگفته‏اند كه جمله" لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ"، تنها نظر به مسالهرجوع در عده طلاق دارد.
ولى روشن استكه اين تفسير با ظاهر آيه سازگار نيست، زيرا قبل از آن يك قانون كلى در باره حقوقزن و رعايت عدالت، به صورت" وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّبِالْمَعْرُوفِ " بيان شده، سپس جمله مورد بحث به صورت يك قانون كلى ديگر بهدنبال آن قرار گرفته است.

یاسین;370686 نوشت:
بعيد نيست كه منظور از اين درجه و برترى كه خدا نسبت بزنان براى مردان قائل شده است اختيار طلاق و رجوع است كه با مرد ميباشد.

با سلام.

این دو نقل از تفاسیر با هم تناقض دارند. بالاخره کدام یک درست است؟

یاسین;370808 نوشت:
مساله پرداخت دیه نیز به عنوان مساوی بودن دیه زن و مرد نیست، بلکه در شرایطی مثل تصادف، مقدار معین دیه زن را فرد خاطی و مقصر پرداخت می کند و مابقی را دولت خودش به عنوان کمک یا عناوین دیگر پرداخت می کند.

چه فرقی می کند؟ مهم پرداخت دیه است که همان مقدار معادل مرد شده است. مگر ما اسم رشوه را بگذاریم هدیه ماهیت عمل ما تغییری می کند؟ (ببخشید اگر مثال بهتری برای تقریب به ذهن به خاطرم نرسید).

با تشکر.

عاشورایی;297414 نوشت:
والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثه قروء ولا يحل لهن ان يكتمن ما خلق الله في ارحامهن ان كن يومن بالله واليوم الآخر وبعولتهن احق بردهن في ذلك ان ارادوا اصلاحا ولهن مثل الذي عليهن بالمعروف وللرجال عليهن درجه والله عزيز حكيم

یاسین;370686 نوشت:
در هر صورت، فقهاى اسلام از نظر أحكام شرع فرق- هائى را بين زنان و مردان نوشته‏اند كه قسمتى از آنها بدين شرح است:

1- ديه يعنى پول خون زن نصف ديه مرد ميباشد.
2- اختيار طلاق و رجوع بدست مرد است.
4- نماز جمعه بر زن واجب نميشود.
5- منصب امارت و قضاوت براى زن جايز نيست.
6- زن نميتواند براى مردان امام جماعت شود.
7- مرد دو برابر زن ارث ميبرد.[1]


با سلام و احترام.

چیزی که از ظاهر آیات و کلیت قوانین اسلام بر می آید این است که اسلام برای مدیریت خانواده و اجتماع مرد را برگزیده است. البته بنده اینجا نظری در مورد جزئیات احکام از نظر مقایسه زن و مرد ندارم اما کلیت موضوع به نظرم این است که مدیریت و برتری در مدیریت خانوادگی و اجتماعی از دید اسلام بر عهده مرد گذاشته شده است. در نتیجه تعبیرات عجیب و غریبی نمی خواهد و منظور از درجه همان مقام یا ولایت در دنیاست.

موفق باشید.:Hedye:

[="Blue"]

مؤمن;373115 نوشت:
شما جناب مهدی نصیری هستید؟

سلام
خُذِ الْحِكْمَةَ مِمَّنْ أَتَاكَ بِهَا وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَالَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى‏ مَنْ‏ قَال‏
مؤمن;373133 نوشت:
این دو نقل از تفاسیر با هم تناقض دارند. بالاخره کدام یک درست است؟

واضح است وقتی تفسیر شخص شد همین می شود!
وقتی تفسیر صریح امام معصوم را با هزار بهانه تغییر می دهند و توجیه می کنند همین تناقضات می شود.
مؤمن;373138 نوشت:
در نتیجه تعبیرات عجیب و غریبی نمی خواهد و منظور از درجه همان مقام یا ولایت در دنیاست

البته فکر نمی کنم شما منکر تفاوت های وجودی بین زن و مرد باشید[/]

ask;373144 نوشت:
سلام
خُذِ الْحِكْمَةَ مِمَّنْ أَتَاكَ بِهَا وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَالَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى‏ مَنْ‏ قَال‏

سلام و عرض ادب.

بله سخن متینی است. سؤال بنده از این بابت بود که اگر شما جناب نصیری نیستید نامی از ایشان برده باشیم تا حق مطلب ادا شود (از باب رعایت حق دیگران و سپاسگزاری از مخلوق و پسند چیزی که برای خودمان می پسندیم):
سرمقاله هشتمین شماره فصلنامه سمات، مهدی نصیری

ask;373144 نوشت:
البته فکر نمی کنم شما منکر تفاوت های وجودی بین زن و مرد باشید

هیچ کس منکر تفاوت ها نیست و البته این تفاوت و تفاضل مایه فخر و مباهات یکی و سرافکندگی دیگری نیست بلکه آزمونی برای هر دو جنس است.

موفق باشید و التماس دعا.:Gol:

[="Navy"]

مؤمن;373858 نوشت:
هیچ کس منکر تفاوت ها نیست و البته این تفاوت و تفاضل مایه فخر و مباهات یکی و سرافکندگی دیگری نیست بلکه آزمونی برای هر دو جنس است.

الحمد لله کسی پیدا شد که معتقد به وجود تفاوت ها بود و آن را کتمان نکرد نه مثل بعضی که این تفاوت ها را کتمان می کنند تا افراد بیشتری را جذب دین کنند![/]

موضوع قفل شده است