مشاعره عرفاني

تب‌های اولیه

1521 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]

در خاطرم از تو اشتیاقی مانده است

طرح حرم و صحن و رواقی مانده است
ای ضامن دل‏های غریبان اینجا
یک آهوی بی‏پناه باقی مانده است

تو نبودی دل به دل راهی نداشت

از خیال عشق آگاهی نداشت

تو نباشی تا قیامت بی کسم

در تمام زندگی دلواپسم


ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون


او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم

[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز ورنه در مجلس رندان خبرى نيست كه نيست

[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]شيـــر در باديه ی عشق تـــو روبـــاه شود آه ازين راه كه در وى خطرى نيست كه نيست

[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]از وجودم قدرى نام و نشان هست كه هست ورنه از ضعف در آنجا اثرى نيست كه نيست

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]

به نام خداوند مهرگستر مهربان

تنها به این خوشم که قدم رنجه میکنید

هنگام مرگ لایق دیدار میشوم
تو قاتل منی همه شهر شاهد است
با حلقه های زلف تو بر دار میشوم
غیر از غلامی تو به دردی نمیخورم
بیرون کنی؟!به فاطمه بیکار میشوم

من نگويم كه به درد دل مــن گوش كنيد


بهتر آن است كه اين قصه فراموش كنيد
....

به نام خداوند مهرگستر مهربان

دو چشمم خشک شد امروز، از بس گریه بر دیروز
دگر امشب کدامین چشم بر فردای من گرید؟

مگر ابر بهار امشب غمی چون من به دل دارد
که می خواهد بدینسان تا سحر همپای من گرید؟

اجل خندان رسید و اشکریزان رفت و بخشودم
فغان کین دزد هم بر پوچی کالای من گرید!

دلا خو کن به تنهائی

که از تن ها بلا خیزد

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام.

د
لا خوبـــان دل خونیــــن پســـندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست
گروهــــی آن گروهی این پســـندن
د

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد

شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

در منزل غم فگنده مفرش ماییم


وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم

عالم چو ستم کند ستمکش ماییم


دست خوش روزگار ناخوش ماییم

میرسد از راه مردی از دیار آشنایی
بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی
روشنایی می دهد خورشید را برق نگاهش
می گذارد آسمان هر روز پیشانی به راهش
می رسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقا
ر

به نام خداوند مهرگستر مهربان

روزی توخواهی آمد در کوچه سار باران
غم از دلم زدایی دل می شود بهاران
روزی توخواهی آمد تا در رکاب عشقت
دل را به کف گذارم چون قوم سر به داران
روزی توخواهی آمد تا نام نیکمردان
با نور ثبت گردد در سنگ روزگاران
روزی تو خواهی آمد تا رمزها گشایی
گمگشته ی بقیع را از رازهای قرآن
روزی تو خواهی آمد تا جلوه گر نمایی
رویای باشکوه اسطوره جماران
روزی تو خواهی آمد آن روز روز عشق است
آتش رود به سردی از لطف و صنع باران
روزی تو خواهی آمد ای مصلح الهی
ای کاش باشد آن روز هیوا به جمع یاران


شعر از شاعر جوان هیوا چهری از کرمانشاه

نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر اس
ت

تو کجایی که اگر دیر کنی ، نوگلِ عمر
آخر از سلطنت باد خزان می شکند.

به نام خداوند مهرگستر مهربان

دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این
عهد وفا نیست

تا از تو جدا شده ست آغوش مــرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نه ای
از بهر خـدا مکن فراموش مر
ا

آقا بیا که جان به رهت می کــنم نثار
پا در رکاب کن که تویی آخرین سوار

رفتم به کلیسیای ترسا و یهود

دیدم همه با یاد تو در گفت و شنود
با یاد وصال تو به بتخانه شدم

تسبیح بتان زمزمه ذکر تو بود

[=arial]دانش زِ مُشتی جــــــاهلِ فــــاسق نگیرم
از ابن ســــــــیــــــنا دانشِ منطق نگیرم
سقراط و افلاطون و فارابی که باشند؟؟!
جز راه علم حضرت صــــادق نــــگیرم

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنی
د

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

راز این داغ، نه در سجده‌ی طولانی ماست

بوسه‌ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست

شادمانیم که در سنگدلی، چون دیوار

باز هم پنجره‌ای در دل سیمانی ماست

به نام خداوند مهرگستر مهربان

طره ی گیسوی ساقی عروه الوثقی من ……………………………. نرگس عاشق کش او جنت الماوای من
تیغ ابروی کجش جلاد رب العالمین …………………………………….. ریخت خون ناکثین و مارقین و قاسطین
سجده ی مستانه بر ابروی حیدر میکنم …………….…………………. خنده ی مستانه بر ابلیس کافر میکنم
صبح و شب با یاد حیدر عشق و مستی میکنم ….………………. ساغر می میزنم ساقی پرستی میکنم

میان شک و یقین پیر می شود بی تو

دلی که طعمه زنجیر می شود بی تو

نیامدی که ببینی در این دیار غریب

غروب جمعه چه دلگیر می شود بی تو

به نام خداوند مهرگستر مهربان

وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید

شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم
جام دلم از عشق تو گردیده لبالب
این حالت روحانی من گشته نشانم
جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم
مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم

می نوش كه عمر جاودانی اینست،

خود حاصلت از دور جوانی اینست،

هنگام گل و مل است و یاران سر مست،

خوش باش دمی، كه زندگانی اینست.

به نام خداوند مهرگستر مهربان

تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش


كوكب شِمُرم هر شب ، شايد كه سحر آيد

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم

با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی

دلخسته و سینه چاک می‌باید شد

وز هستی خویش پاک می‌باید شد

آن به که به خود پاک شویم اول کار

چون آخر کار خاک می‌باید شد

دايم دل خود ز معصيت شاد كني

چون غم رسدت خداي را ياد كني

[=arial]یقین دارم که چشمانت زِ هُرمِ واژه ها میسوخت
اگر روزی برایت می نوشتم التهابم را

از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ

وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ
اهل اسلام از مسلمانی من

صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ

گويند که هم صحبتی ِ حور خوش است

هجران و وصال و عشق ِ پر شور، خوش است

اما؛ من از عشق و وصل ِ تو فهميدم

آواز دُهُل شنيدن، از دور خوش است

تا قبله ی ابروی تو ای یار کج است
محراب دل و قبلهٔ احرار کج است
ما جانب قبلهٔ دگر رو نکنیم
آن قبله مراست گر چه بسیار کج است

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس

خود تو دانی که من از ان جهانی دگرم

مجنون و پریشان توام دستم گیر


سرگشته و حیران توام دستم گیر


هر بی سر و پا چو دستگیری دارد

من بی سر و سامان توام دستم گیر

روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟

دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟

من دوش دعا کردم و باد آمینا


تا به شود آن دو چشم بادامینا

از دیدهٔ بدخواه ترا چشم رسید
در دیدهٔ بدخواه تو بادامینا

نازنين مريم;46576 نوشت:
:Gol:من خيلي به شعرهاي عرفاني علاقه دارم يعني واقعا عاشق نوشتن و گوش كردن اين اشعارم چند بيتي ميزارم اگه دوستان تمايل داشتن به عنوان مشاعره عرفاني ادامه پيدا كنه:Gol:چون اولين پست بود شعرو تقريبا كامل گذاشتم :Sham:
اي دوست قبولم كن و جانم بستان***** مستم كن و وز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گيرد بي تو ***** آتش به من اندر زند آنم بستان
اي زندگي تن و توانم همه تو ***** جاني و دلي اي دل و جانم همه تو
تو هستي من شدي از آني همه من ***** من نيست شدم در تو از آنم همه تو
باز آي كه تا به خود نيازم بيني *****بيداري شبهاي درازم بيني
بر من در وصل بسته ميدارد دوست ***** دل را به عنان شكسته ميدارد دوست
زين پس منو دلشكستگي بر دراوست ***** چون دوست دل شكسته ميدارد دوست
من بودم و دوش آن بت و بنده نواز ***** از من همه لابه بود و از وي همه ناز
شب رفت و حديث ما به پايان نرسي ***** شب را چه كنم حديث ما بود دراز


(ز)

:Sham:


با تقدیر از ذوق عرفانی شما به مناسبت ماه مهمانی خدا چند بیت از مولوی بلخی در همین رابطه تقدیم می شود تا به خواست لطیف و شاعرانه شما ار ج گذاشته شود :
این دهان بستی دهانی باز شد +++ کو خورانده لقمه های راز شد
گر تو این انبان زنان خالی کنی +++ پر ز گوهر های اجلالی کنی
لب فرو بند از طعام و ز شراب +++ سوی خو انی آ سمانی کن شتاب
اندکی زین شرب کم کن بهر خویش +++ تا که حوضی کوثری پابی به پیش
(1)
پاورقی :
1. نقل از کتاب : شناخت عارفانه حضرت فاطمه زهرا ص287

شباب عمر عجب با شتاب مي‌گذرد

به دين شتاب خدايا شباب مي‌گذرد

شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقي

شتاب كن كه جهان با شتاب مي‌كذرد

دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت
همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
ناکسست آنکه به دراعه و دستار کسست
دزد دزدست وگر جامه‌ی قاضی دار
د

در میخانه که باز است چرا حافظ گفت

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند ؟


[=arial black]دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا

آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست
پنداشت که مهلتی و تأخیری هست
گو میخ مزن که خیمه می‌باید کند
گو رخت منه که بار می‌باید بس
ت

تو را با اشک پروردم ندانستیّ و باکی نیست

نداند تلخی رنج پدر را هیچ فرزندی

[=arial black][=arial black]یا[=arial black]رب به کمند عشق پا بستم کن
از دامن غیر خودتهی دستم کن
یکباره زاندیشه عقلم برهان
وزباده صاف عشق سر مستم
[=arial black]کن[=arial black]

ناگهان دیدم سرم آتش گرفت

سوختم خاکسترم آتش گرفت

چشم وا کردم، سکوتم آب شد

چشم بستم، بسترم آتش گرفت

در زدم ،کس این قفس را وا نکرد

پر زدم، بال و پرم آتش گرفت


به نام خداوند مهرگستر مهربان

تا می و میکده و ساغر وساقی باقیست ……. حوری و کوثر و فردوس کدام است اینجا
گوشه ی میکده خلوتکده ای طاعت ماست …………. پیر رندان خرابات امام است اینجا

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقه ای در ذکر یا رب یا رب است