╰✿╮ کلبه فیروزه اﮮ ஜ محفلی پر از عطر حضور اسک دینی ها

تب‌های اولیه

18145 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال


یک دقیقه که نه ،عمری سکوت میکنم

به احترامت...


√ چرا تو اینقد گنده ای؟؟؟ هووم؟؟

Dim;357451 نوشت:
تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه ، یه نقس عمیق کشیدم و گفتم الهی شکر و با خودم گفتم قول‌ هایی که به خودت دادی یادت نره . . .

گفتم مادر! ... گفت: جانم
گفتم درد دارم! ... گفت: بجانم
گفتم خسته ام! ... گفت: پریشانم
گفتم گرسنه ام! ... گفت : بخور از سهمِ نانم
گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چشمانم
اما یک بار نگفتم:
مادر من خوبم
شادم...!
همیشه از درد گفتم
و از رنج.....!
... مادر دوستت دارم ...

حتی اگه پیشم نباشی و سالهای سال تو رو ندیده باشم:Ghamgin:

لا حول و لا قوة الا بالله

احوال دانشجوها موقع امتحانات



در طول ترم:
.
سه روز مانده به امتحان:
.
دو روز مانده به امتحان:
.
شب امتحان:

.
.
یک ساعت مانده به امتحان:
.
سر جلسه امتحان:
.
هنگام خروج از جلسه:
.
یک هفته بعد از امتحان:




آری خورشید ثابت کرد :


حتی طولانی ترین شب نیز با اولین تیغ درخشان نور به پایان می رسد ، حتی اگر به بلندای یلدا باشد ...
بیدار و امیدوار باش


خورشیدی در راه است ....

http://www.entekhabeshoma.ir

لطفا در نظر سنجی شرکت کنید

اللهم عجل لولیک الفرج

سلام
فردا امتحانام تموم میشه
دوستان دعا کنید همه رو قبول شم

خسته شدم از لیسانس :Ghamgin:

کبوتر عشق;357820 نوشت:
دوستان دعا کنید همه رو قبول شم

اگه الان برید بشینید پای درستون قبول میشید:Nishkhand:

یاس...;357823 نوشت:
اگه الان برید بشینید پای درستون قبول میشید

اللهم عجل لولیک الفرج
حوصلم نمیکشه!

می خونم می بینم چیزی نداره اما کلافه میشم پار میشینم:khandeh!:

کبوتر عشق;357838 نوشت:
اللهم عجل لولیک الفرج
حوصلم نمیکشه!

می خونم می بینم چیزی نداره اما کلافه میشم پار میشینم:khandeh!:[/QUOTE

برید فیلم ببینید انقدر کیف داره....:ok:

.


یک احساس بدی دارم ؛ امتحانات داره به اینترنت رفتنم لطمه میزنه …

.
.

من نمی دوم این درس خوندن چی داره که;


تا میری دو کلمه درس بخونی حتی خاطرات دوران مهد کودک اونم با وضوح HD یادِ آدم میاد !
.
.

دقت کردین استرسی که ما موقع باز کردن سایت دانشگاه واسه دیدن نمرمون داریم ،


تروریست القاعده برای عملیات انتحاری نداره
.
.

مراحل درس خوندن یک دانشجو :


خوابیدن روی جزوه

گرفتن مشکلات و نواقص گل های قالی

جمع کردن آشغال های ریز و درشت اطراف زمین

خاک گیری گوشه های موبایل

گرفتن چندین عکس با گوشی از خود در حالت های مختلف و در ژست درس خواندن

اس ام اس بازی با بچه های کلاس که هر کدوم چقدر درس خوندن

خوندن یادگاری های جزوه که رفقا سر کلاس نوشتن

فحش دادن به درس و دانشگاه و در آخر هم خسته شدن و رفتن و یه چیزی خوردن !

:khandeh!:





سلام وااااااااااااااای چقد دلم تنگ شده بود برا اینجا ..
بچه ها برام دعا کنید لطفا ، شدیدا نیازمند یاری سبزتان هستم

Night Star;357850 نوشت:
یک احساس بدی دارم ؛ امتحانات داره به اینترنت رفتنم لطمه میزنه …

.
.
من نمی دوم این درس خوندن چی داره که;
تا میری دو کلمه درس بخونی حتی خاطرات دوران مهد کودک اونم با وضوح HD یادِ آدم میاد !
.
.
دقت کردین استرسی که ما موقع باز کردن سایت دانشگاه واسه دیدن نمرمون داریم ،
تروریست القاعده برای عملیات انتحاری نداره
.
.
مراحل درس خوندن یک دانشجو :
خوابیدن روی جزوه
گرفتن مشکلات و نواقص گل های قالی
جمع کردن آشغال های ریز و درشت اطراف زمین
خاک گیری گوشه های موبایل
گرفتن چندین عکس با گوشی از خود در حالت های مختلف و در ژست درس خواندن
اس ام اس بازی با بچه های کلاس که هر کدوم چقدر درس خوندن
خوندن یادگاری های جزوه که رفقا سر کلاس نوشتن
فحش دادن به درس و دانشگاه و در آخر هم خسته شدن و رفتن و یه چیزی خوردن !


عالی بود عالی:ghash:
وقتی داشتم میخوندمشون یاد خودم افتادم!انگار یکی توی خونه ی ما دوربین مخفی گذاشته!
یاعلی:Gol:

ـهوالطيفـ

درود و سلام

اقا دراز كشيدم دارم به حياط خونه و درخت انجير تو حياط نگاه ميكنم (همين ده دقيقه پيش)، ميبنم انگار داره برف مياد !!!!!!!!!!!!!!!! O-o
بعد ميگم ديوونه شدي تو اين هواي ٣٢ درجه اي چطور اخه برف بدون ابر يه چك خوابوندم تو گوش خودم ميبينم من نرمالم و بيدارم
رفتم تو حياط ميبينم بلهههههههههههه كا و چوبه ، از اپارتمان بغلي واحد سوم بچه هه داره ميكشه رو يه احر هي ميريزه تو حياط خونه من ، بهش ميگم عمو اينكارت درست نيستا يه چيزي گفت كه نميتونم اينجا بگم ، از الان به خونه تشنه ام فقط تو كوچه پيداش نكنم ، اون وقته كه بايد بگه وايه وِيلام
بد بختي اينه مامانش اومده تو بالكن ميگه پسرم اقاهه داره اذيتت ميكنه خدا وكيلي بري يه نارجك بندازي تو خونشون
حالا حياطو بايد برم بشورم اخه چراااااا:(((((((

این شعر از استاد پورعباس رو خودم بشخصه خیلی دوست دارم و هر از گاهی گوش میدم...
اگه تاحالا نشنیدین پیشنهاد میکنم حتما دانلودش کنین مخصوصا فایل تصویری...
شعر خودش زیبا هست با صدای استاد دیگه زیباتر...

صدای ناز می آید.



صدای کودک پرواز می آید.



صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد.



معلم در کلاس درس حاضر شد.



یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد بر پا.



همه بر پا،چه بر پایی شده بر پا.



معلم نشعتی دارد، معلم علم را در قلب می کارد، معلم گفته ها دارد.



یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا بچه ها بر جا.



معلم گفت:فرزندم بفرما جان من بنشین، چه درسی، فارسی داریم؟



کتاب فارسی بردار؛ آب و آب را دیگر نمی خوانیم.



بزن یک صفحه از این زندگانی را.



ورق ها یک به یک رو شد.



معلم گفت فرزندم ببین بابا؛ بخوان بابا؛ بدان بابا؛



عزیزم این یکی بابا؛ پسر جان آن یکی بابا؛ همه صفحه پر از بابا؛



ندارد فرق این بابا و آن بابا؛



بگو آب و بگو بابا؛ بگو نان و بگو بابا



اگر بخشش کنی "با" می شود با "با"



اگر نصفش کنی "با" می شود با "با"



تمام بچه ها ساکت،نفس ها حبس در سینه و قلبی همچو آیینه،



یکی از بچه های کوچه بن بست، که میزش جای آخر هست، و همچو نی فقط نا داشت؛ به قلبش یک معما داشت؛



سوال از درس بابا داشت.



نگاهش سوخته از درد، لبانش زرد، ندارد گویا همدرد.



فقط نا داشت...



به انگشت اشاره او، سوال از درس بابا داشت.



سوال از درس بابای زمان دارد. تو گویی درس هایی بر زبان دارد.



صدای کودک اندیشه می آید. صدای بیستون،فرهاد یا شیرین،صدای تیشه می آید.



صدای شیر ها از بیشه می آید.



معلم گفت فرزندم سؤالت چیست؟



بگفتا آن پسر آقا اجازه این یکی بابا و آن بابا یکی هستند؟



معلم گفت آری جان من بابا همان باباست.



پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد.



معلم گفت فرزندم بیا اینجا، چرا اشکت روان گشته؟



پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی خوانم.



معلم گفت فرزندم، چرا جانم، مگر این درس سنگین است؟



پسر با گریه گفت این درس رنگین است.



دو تا بابا، یکی بابا؟



تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟



چرا بابای من نالان و غمگین است؟ ولی بابای آرش شاد و خوشحال است؟



تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟



چرا بابای آرش میوه از یازار می گیرد؟ چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟



ولی بابای من هر دم زغال از کار می گیرد؟



چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟



چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟



چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟



ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور و ظلم می کارد؟



تو میگویی که ای بابا و آن بابا یکی هستند؟



چرا بابا مرا یک دم نمی بوسد؟ چرا بابای من هر روز می پوسد؟



چرا در خانه ی آرش گل و زیتون فراوان است؟



ولی در خانه ی ما اشک و خون دل به جریان است؟



تو می گویی که ای بابا و آن بابا یکی هستند؟



چرا بابای من با زندگی قهر است؟



معلم سورتش زرد و لبانش خشک گردیدیند.



به روی گونه اش اشکی ز دل برخواست.



چو گوهر روی دفتر ریخت.



معلم روی دفتر عشق را می ریخت.



و یک "بابا" ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش.



بگفتا دانش آموزان بس است دیگر؛ یکی بابا در این درس است و آن بابای دیگر نیست.



پاک کن را بگیرید ای عزیزانم،



یکی را پاک کردند و معلم گفت جای آن یکی بابا، خدا را در ورق بنویس...



و خواند آن روز، "خدا بابا"



تمام بچه ها گفتند، "خدا بابا"




دانلود فایل تصویری شعر بابا از استاد پور عباس


دانلود فایل صوتی

محب الرحمن
سلام از ماست خانومی:Mohabbat:
خوش اومدی:hamdel:
خوب اصلا شاید شما از ما بزرگتر بودی از کجا میدونی؟!:Nishkhand:
ما که بخیل و خسیس نیستیم بگو چی میخوای تا بدیم:ok:

ممنون شمام خوش اومدی صفا آوردی پس چرا دست خالی اومدی؟
آخه من میدونم خیلی کوچولوام ، من همش 11 سالمه
شما از منم کوچولوتری؟
چی میخوام؟؟؟ هرچی بدی مال عید قبلی بود ، سه تا عید و تولد جدید هم دارن میان اگه همرو باهم حساب کنیم
میشه باهاش یه مرسدس بنز صولتی خرید
نظرتون چیه؟

سلام دوستان گل
زیاد به این حرفای خواهر کوچیکم توجه نکنینا، اگه با این باشه میگه کل دنیا رو بهش عیدی بدین

راستی پیشاپیش اعیاد شعبانیه رو تبریک میگم
انشاالله که بهترینارو از امامون عیدی بگیریم

كبوتر حرم;357800 نوشت:
لا حول و لا قوة الا بالله

احوال دانشجوها موقع امتحانات


در طول ترم:
.
سه روز مانده به امتحان:
.
دو روز مانده به امتحان:
.
شب امتحان:


.
.
یک ساعت مانده به امتحان:
.
سر جلسه امتحان:
.
هنگام خروج از جلسه:
.
یک هفته بعد از امتحان:





خیلی خوب بود.ممنون واقعا !

محب الرحمن;357977 نوشت:
عالی بود عالی:ghash:
وقتی داشتم میخوندمشون یاد خودم افتادم!انگار یکی توی خونه ی ما دوربین مخفی گذاشته!
یاعلی:Gol:

این دوربین در اکثر خانه هایی که دانشجو و محصل دارن نصب شده !
تنها شما نیستی.
ممنون نایت استار.خیلی خوب بود !

بسم الله الرحمن الرحیم

رب اشرح لی صدری و یسّرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
بارخدایا، زبانم را چنان هدایت کن که به رضایت تو سخن بگوید...
باید نوشت از دردهای ناتمام این دل بیقرار......این روزها هرچه می شنویم به حمد الله بوی ولایت از آن برمی خیزد حتی شده در قالب شعار.این نشانگر بصیرت بالای امت ولایی است ؛ خوب است ؛ خدا را بر این نعمت سپاس.اما دلم می گیرد وقتی می بینم حتی در مقام شعار هم گاهی کلام آقا را نیمی می شنویم نیمی را نه. نیمی را بازگو می کنیم نیمی را نه. نیمی را بخاطر می سپاریم نیمی را نه. استغفر الله. مگر کلام آقا را حتی یک گوشه اش را می شود زمین گذاشت؟حضرت آقا چند تکلیف، برایمان در انتخابات معین نموده اند. همه اش را بشنویم، بخاطر بسپاریم، برای دیگران بازگو کنیم و بدان عمل.1- اول وقت رأی بدهیم.2- دقیقاً به همان تعداد کاندیدا که در برگه از ما خواسته، رأی بدهیم.3-انتخاب اصلح را تنها با عقل خود انجام ندهیم؛ از اهل اطلاع که با تقوا و مورد اعتمادند بپرسیم تا اگر از ما پرسیدند چرا؛ بگوییم بخاطر توصیه ی فلان معتمد.و خود ایشان نیز که یک شاه کلید مهم در رابطه با انتخاب اصلح در میان کاندیداهای ریاست جمهوری به دست ما دادند:رئیس جمهوری با امتیازات امروز منهای ضعف ها...و تمام درد تمام نشدنی این دل نیز این روزها از همین است.همه مان منهای ضعف ها را شنیدیم اما امتیازات امروز را فراموشمان شد.اصلاً نمی خواهیم بررسی کنیم در میان این هشت نفر، کدامشان بیش از همه امتیازات امروز را دارند و بدتر از آن حتی نمی خواهیم بدانیم امتیازات امروزمان کدام هایند و بازهم بدتر از آن امتیازات امروزمان را جزء ضعف هایمان قلمداد می کنیم. یا للعجب!!
آری، گرامی، منهای ضعف ها حتماً عددی مثبت است اما یک مثبت کوچک، شاید یک، پنج، ده . خیلی زیاد نمی شود. اما اگر ویژگی امتیازات امروز را هم بخواهیم به آن اضافه کنیم شاید برای یک نفر این عدد به بالای مثبت 90 هم برسد. این را کدام عقل سلیم تایید می کند که چنین اختلاف بزرگی را ندید بگیریم و با اتکا به عقل خود، بی مشورت با بزرگان دین، کسی را که فقط برخی ضعف های دولت دهم را ندارد عنوان اصلح به او بار کنیم؟
کوتاه کنم حرف دلم را. حرف مثل درد است؛ تمامی ندارد؛ فقط خواندنش برای شما سردرد می آورد.
بگذار خواهر من، برادر من، بگذار حماسه ی امسال را فطرت های خداجویانه ی ما رقم بزنند؛ نه دغدغه ی روزمرگی ها. بگذار دنیا بار دیگر ببینید که ایرانی، حتی در اوج تحریم ها، چون اهل کوفه نخواهد شد؛ که به فتوای آب و نانش، گفتمان خود را بفروشد!
بگذار دست فطرت را باز بگذاریم تا ببینیم چگونه در جان ما و پس از آن در جامعه ی ما حماسه آفرین می شود. ببینیم چگونه غرور را پس می زند؛ عوامفریبی را پس می زند؛ وعده وعید را پس می زند؛ لایه لایه پرده های غفلت را کنار می زند تا به مرکز گفتمان اسلام ناب محمدی می رسد؛ اسلام پا برهنه ها، اسلامی که امام امت(ره) رایحه ی خوش آن را در جهان پراکند.بگذار "من" هایمان را کنار بگذاریم و روز انتخابات با پای فطرت قدم برداریم، و با دست فطرت خود نام کاندیدایی را بنویسیم که حقیقتاً اصلح است.

برای دلم گاهی مادری مهربان می شوم
دست نوازش بر سرش می کشم و می گویم: غصه نخور عزیزکـــــــــــــم می گذرد ...
برای دلم گاهی پدر می شوم
خشمگین می گویم: بس کن دیگر بزرگ شدی ...
گاهی هم دوستی می شوم مهربان
...دستش را می گیرم و می برمش به باغ رویا،
دلم از دست من خسته است...

[ دلم از دست من زخم خورده است... مرا ببخش قلب من ]

دوستانم التماس دعا ... :Gol:

در حقیقت همه ما چهار همسر داریم!!!!



در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت. همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران‌قیمت پذیرایی می‌کرد، بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد. همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می‌کرد، نزد دوستانش او را برای جلوه‌گری میبرد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.
واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت! او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود و مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک می‌کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید؛ اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود؛ اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه‌ای که تمام کارهایش با او بود حس می‌کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم؛ اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد! بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند.
اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: “من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده‌ام و انواع راحتی‌ها را برایت فراهم آورده‌ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟”
زن به سرعت گفت: “هرگز”؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت: “من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟”
زن گفت: “البته که نه! زندگی در این جا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم.” قلب مرد از این حرف یخ کرد.
مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: “تو همیشه به من کمک کرده‌ای. این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟”
زن گفت: “این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتا می‌توانم تا گورستان همراه تو بیایم؛ اما در مرگ … متأسفم!”
گویی صاعقه‌ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد: “من با تو می‌مانم، هر جا که بروی..” تاجر نگاهی کرد، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود. تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: “باید آن روزهایی که می‌توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می‌بودم!”
***
در حقیقت همه ما چهار همسر داریم!!!!

****همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ، اول از همه او، تو را ترک می‌کند.

***همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.

**همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر صمیمی و عزیز باشند وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.

*همسر اول که روح ماست. اغلب به آن بی‌توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم؛ اما او ضامن توانمندی‌های ماست ولی ما ضعیف و تنها رهایش کرده‌ایم تا روزی که قرار است همراه باشد؛ اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.

امروز خسته تر از هر روز بودم . . .
کاش میشد گوشه ای می نوشتم : خدایا خیلی خسته ام ، فردا صبح بیدارم نکن !

مبصر;358725 نوشت:
لا اله الا الله ...
اینقدر خدای مهربان را اذیت نکنییییییید :god::khandeh!:
خدایا ! من جای شما باشم فردا صبح ..نه ،نه !...نصفه شب ... بجای زنگ موبایلش یه زلزله 8/8 ریشتری بیخ گوشش ول می کردم تا بمحض پاشدن بگه خدایا ببخش اینقدر ناشکری کردم! :khobam::grye:چقدر دیروز حالم خوب بود و خودم نمی دونستم ..:khaneh:
[SPOILER]خدایا ! فقط زلزله ش مصنوعی باشه ، بی زحمت !... جوونن گناه دارند :Khandidan!:[/SPOILER]

رو سر بنه به بالین ، تنهـــا مـــرا رهـــا کــن
تـــرک من خـــرابِ ، شــب گــردِ مبتــلا کــن

ماییم و مـوج ســودا ، شـب تـا بــه روز تنهــا
خواهـــی بیــا ببخشا ، خـواهی برو جفا کن

از مـن گـریــز تـــا تـو ، هـــم در بـــلا نیفتـــی
بگـــزیـــن ره ســـلامت ، تــــرکِ رهِ بـــلا کـن

ماییـــم و آب دیـــده ، در کنــج غـم خــزیـــده
بـــــر آب دیــده ی ما ، صــد جای آسیـا کــن

خیـره کشی است ما را ، دارد دلی چو خارا
بکشـــد کسش نگــویـــد ، تدبیر خــونبها کن

بر شـاه خـــوبــرویان ، واجــب وفـــا نبـاشــد
ای زردروی عاشــق ، تــو صبــر کــن وفـا کن

دردی اســـت غیـــر مردن ، آن را دوا نباشــد
پس من چگونه گـویــم ، کاین درد را دوا کــن

در خواب دوش پیری ، در کوی عشـق دیــدم
با دست اشارتم کرد ، که عزم سـوی مـا کن

گر اژدهاست بر ره ، عشقیست چــون زمرد
از برق این زمــرد ، هــی دفـــع اژدهـــا کــن

بس کن که بیخودم من ، ور تــو هنــرفـزایی
تــاریــخ بـوعلــی گــو ، تدبیر بــوالعــلا کــن

مبصر;358732 نوشت:
ترک چایی و عدس پلو و بادنجان و غذاهای آماده ، دافع سوداست !:ok: :Gig:امتحان کنید ضرر ندارد ...:khandeh!:

[SPOILER]لاف عشق و گله از یار؟ زهی لاف دروغ
عشق بازان چنین مستحق هجرانند !!:Gol:
[/SPOILER]

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش‌رو و باز پسی نیست
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما
آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیست

خانم مصبر سلام

كاش بتونيم قضاوت نكنيم ...
قضاوت همينطوري كلي مسئوليت داره اااا ، هر كس دنيايي داره و ما از دنياهاي بقيه بي خبريم

دیدم که با نگاه ، مرا می راند
بی آنکه با امید فراخواند
دیدم که با سکوت سخن می گفت
بی آنکه با نگاه سخن راند

سلام به همه ی بچه های اسک دین

چند وقته که در گیر یک مسئله شدم التماس دعای بسیار دارم .

دعا کنید تا هرچه خیر خداست زود تر برایم پیش آید و راهی را بروم که مرضی اوست و خداوند به من صبر عطا کند.

برای همتون آرزوی خوشبختی و سعادتمندی و عاقبت بخیری دارم:Gol:

با تشکر

نقل قول:
كاش بتونيم قضاوت نكنيم ...
سوء تفاهم شده ...بحث قضاوت نیست بحث امید به تغییر نگاه است !
فقط ارزو می کنم خیلی زودتر از من بفهمید گاهی آنهایی که هرچه می گویید تایید می کنند و لبخند می زنند دوستان واقعی نیستند و انهایی که تذکر می دهند و اخم می کنند هم همیشه بدخواه یا ...نیستند !:Gol:
بلا تشبیه اخم مادر خیلی ......ولش کن مطمئنم قبول نمی کنید همیشه نرمش و تایید مفید نیست
اگر بی ادبی یا جسارت شد عذرخواهی می کنم
الان جناب مهدی می دوه میاد حذف می کنه ..بی زحمت زودتر ببینید :khandeh!:

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]گفتش : به سلامتی پت و مت ...![=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]گفتم : حتما به خاطر خنده دار بودنشون ؟[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]گفتش نه ...![=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بخاطر اینکه تا تهش باهم بودن( تو رو خدا بخاطر چیزهای بی ارزش زندگیتونو خراب نکنید )

سال ۱۳۶۴، معلم روی تخته سیاه نوشت:

بابا آب داد. بابا نان داد.

صدای انفجار آمد.....

بابا جان داد.

اما هنوز زن حجاب دارد.

سال ۱۳۹۰، خودش معلم بود.

روی تخته سیاه نوشت: بابا آب داد. بابا نان داد.

زیر لب گفت: حیف، بابا جان داد!!! زن دیگر حجاب ندارد......

براستی در طی این سال ها چه اتفاقی افتاد؟!!!!!!

[="Arial"][="Indigo"]

مبصر;358762 نوشت:
الان جناب مهدی می دوه میاد حذف می کنه ..بی زحمت زودتر ببینید

بنده را حلال کنید دارم میرم از خدمتون
توضیحاتش اینجا
http://www.askdin.com/thread28455.html#post358787[/]

برای مشاهده ویژه نامه، بر روی تصویر کلیک کنید.

[b]content[/b]

مهدی;358789 نوشت:
بنده را حلال کنید دارم میرم از خدمتون

کجا ؟
انشالله زیارت؟

دوستان کسی از سرکار مهدیسا خبر نداره؟؟؟؟
چندوقتیه نیستن!!!
نگرانشم
:Ghamgin:

[=times new roman]می خواستم هر هفته از شما یادی کنم ...
[=times new roman]اما هفته ها و ماهها گذشت ولی عطر یادتان به سراغم نیامد ؛

[=times new roman]افسوس که نمیدانستم؛ حتی از خوبان یاد کردن هم لیاقت می خواهد ...

[=times new roman]صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین [=times new roman]و مگر میشود جایی از تو یاد کنند و از برادر باوفایت نامی به میان نیاید ... [=times new roman]السلام علیک یا ابا الفضل العباس [=times new roman]السلام علیک یا قطیع الکفین[=times new roman] السلام علیک یا ساقی عطاشى کربلاء [=times new roman]السلام علیک یا حامل لواء الحسین علیه السلام

سلام دوستان چند وقتی بود به خاطر امتحانات نبودم:Ghamgin:
اینم خونه ی ما بعد از دیدن نمرات بنده
:reading: ...........:Moteajeb!:.........:khobam:..............:kill:......:badbakht:............:shookhi::khoshali::khoshali:این منم در حال فرار
:deldari:آخرشم قضیه به خوبی وخوشی تموم شد

نقل قول:
بنده را حلال کنید دارم میرم از خدمتون
بالاغیرتا"مثل همیشه پست ما رو حذف کنید و برید جناب مهدی !
یعنی چی همیشه آدم رو ضایع می کنید ؟ :Narahat az:
من توضیح را هم دیدم
خوش بسعادتتان
التماس دعای ما فراموش نشود، لطفا" .

مهدی;358789 نوشت:
بنده را حلال کنید دارم میرم از خدمتون


خوش به سعادتتون
التماس دعا:Gol:

+


انیشتین
دنیا جای خطرناکی برای زندگی است.
نه به خاطر مردمان شرور،
بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.

دلنوشته من :

چهارزانو میشینم ، چشمامو می بندم و میرم تو فکر. مثل ایکیوسان. میرم به کودکی. دلتنگی هامو، ‌خاطره هامو ورق می زنم..

یادش بخیر..

دلم برای معصومیت هایدی تنگه ، برای اون چهره ی غمگین حنا پشت ماشین نخ ریسی. برای شجاعت های پسر شجاع و پیپِ پدرش.

دیگه تو کوچه خیابونا اثری از رد پای ترنادو نیست. روی در و دیوارهای شهر علامت z نمیبینم. حتی روی شکم چاق گروهبان گارسیا ها.

هنوز وقتی دریا می رم دلم یه غول خوشگل صورتی میخواد. دوست دارم محکم بشینم پشت سرندیپیتی و همه ی دریا رو زیر آبی بریم.

این روزا روی پاگرد پله ها هرچقدر هم منتظر بمونی ،‌ حتی سایه ی بابالنگ درازو هم نمیتونی ببینی.

مادربزرگه اگه الان زنده باشه ، فکر کنم دیگه تنهاست. یا شاید با هاپوکمار. من از همون اول می دونستم هیچکس جز هاپوکمار از ته دل مادربزرگه رو دوست نداره.

دلم برای تام سایر و هاکلبری هم خیلی تنگه. رفیق هم رفیقای قدیم.

هنوزم وقتی یاد غربت و عشق گالیور میفتم دلم میگیره.

این روزا دیگه کسی واسه رسیدن هاچ به مادرش دعا نمیکنه.

اون موقعا ،‌ آدم اخموها رو هم می شد دوست داشت. دلم برای کاکروی دوست داشتنیم تنگ شده. به دلم موند که یه بار تیم سوباسا رو شیش تایی کنن...

اون روزا هرچی اسفناج می خوردم ، بازوهام مثل بازوهای ملوان زبل قلمبه نمی شد..

هنوز کارهای خارق العاده ی کارگاه گجت خودمونو خیلی دوست تر دارم از آتیش بازی های این بِن تِن..

بشکن ! من نمیشکنم! چی بود چی بود؟ شیشه شکست!

شیشه نبود ،‌ پس چی شکست؟ .... اَلسون و وَلسون قلب منو شکستن ،‌ چه شیطونایی هستن ...

اینا که دیگه دلتنگی نداره جناب
دلتون تنگ شد یه سری به شبکه پویا بزنید
همه چیز حله

همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید ...

باز روشن می شود زود،

تنها فراموش مکن این حقیقتی است:

بارانی باید٬ تا که رنگین کمانی برآید

و لیموهایی ترش ، تا که شربتی گوارا فراهم شود

و گاه روزهایی در زحمت،

تا که از ما، انسان هایی تواناتر بسازد؛

خورشید دوباره خواهد درخشید، خیلی زود

و تو خواهي ديد ...

دیشب در حال تایپ بودم که برچسب حرف میم از روی کیبورد کنده شد و چسبید به انگشتم .

الان هم دقیقن همین اتفاق افتاد.

با تعجب به دکمه های کیبورد نگاه کردم . یعنی از حرف میم زیاد استفاده کرده بودم ؟

یک لحظه از خودخواهی هام حالم بد شد.

خودم . خونم . کلیدم . ماشینم .شغلم . پولم . آینده ام .

تا کی مال من و مال من و تا کی همش من ، من ، من ...

یک روز بالاخره این برچسب از صفحه کلید زندگی کنده میشه و یک برچسب دیگه روش زده میشه . برچسبی که میم هست ولی اون میم سابق و میم من نیست ...

خداوندا مرا از من رها کن ،

اسیر غفلتم ، هشیارِ خود کن ...

این حیوون گفته مردم آمریكا باید هر سال روز یازدهم سپتامبر، قرآن رو آتش بزنن!!!

[=times new roman]گاهی با خود فکر میکنم...
[=times new roman]آمدنم را گریستم ،
[=times new roman]اما آیا ؛
[=times new roman]رفتنم را خواهم خندید؟
[=times new roman]نمی دانم ؛
[=times new roman]اما میدانم که آن را
[=times new roman]چگونه بودن و چگونه ماندنم مشخص خواهد کرد ...
[=times new roman]آری گاهی ساعتها با خود...
[=times new roman] فکر میکنم... فکر میکنم... فکر میکنم...

موضوع قفل شده است