اخلاق انقلابی امام خمینی (ره)

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اخلاق انقلابی امام خمینی (ره)

هوالحق

امام خمینی ، رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران به مسئله ی اخلاق توجه بسیاری داشتند
اخلاق انقلابی ایشان یکی از نمونه هایی ست که می تواند الگوی بسیاری مناسبی برای همگان باشد

آقای حسن ابراهیم زاده مقاله ای را تحت عنوان اخلاق انقلابی امام نوشته اند

که در این جستار ارائه خواهیم داد

[="seagreen"]عدم باور به مبارزه‌ی مسلحانه[/]

در مکتب اخلاقی و انسانی امام، جان و آبروی هر انسانی از احترام برخوردار است. امام به همان اندازه که مواظب بود تا احزاب و گروه‌های راست‌گرا و مدّعی مبارزه پارلمانتاریستی، اخلاص و حیثیت مردم را فدای اهداف حزبی خود نکنند و با استفاده‌ی ابزاری از احساسات دینی و ملی مردم اهداف محافظه‌کارانه خود را دنبال نکنند، به همان اندازه هم با روش‌های گروه‌های چپ‌گرا و خشونت‌گرا- که با روش‌های قهرآمیز در صدد دستیابی به قدرت بودند- مخالف بود.

امام به خوبی بدین نکته واقف بود که حرکت‌های مسلحانه و بمب‌گذاری و ترور، جان و مال مردم را با خطر روبرو می‌سازد. از این رو، حتی در مقابل تلاش برخی گروه‌ها برای خائنین به دین و ملت سکوت اختیار می‌کرد.

حجّت‌الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی، دربارة عدم اعتقاد امام به اقدام مسلحانه، در مبارزه با رژیم سفاک پهلوی می‌گوید:
هرچند که امام در جریان مبارزات مسلحانه سکوت کرده بودند؛ اما در یک جمع بندی (از) اظهارات ایشان، می‌توان به این نتیجه رسید که مبارزات مسلحانه را نمی‌پسندیدند و آن را تأیید هم نمی‌کردند. در سال 41 در اعلامیه‌ای این جمله از ایشان شایان تأمل است: «من از انقلاب سیاه و انقلاب از پایین نگرانم...».

خوب، انقلاب از پایین که امام از آن نگرانی داشتند یعنی چه؟ امام در گفته‌هایش اظهار می‌کردند: «من به آن‌ها گفتم دست به این کار نزنید اولاً .. اسلامی نیست و ثانیاً فایده‌ای ندارد».

در جریان سیاهکل، امام در نامه‌ای به انجمن اسلامی – که آن‌ها پخش نکردند، اما تصویر آن موجود است- نوشته‌اند: «از حرکت‌های استعماری در کشورهای اسلامی نظیر حادثه‌ی سیاهکل و جریان ترکیه فریب نخورید».
می‌دانیم که هم زمان با جریان سیاهکل یک حرکت چپی دانشجویی در ترکیه، اعتصاباتی به راه انداخته بود. (1)

پایبندی امام به اخلاق و سیرة اهل بیت به قدری بود که حتی راضی به ترور شاه نشد. آقای هاشمی رفسنجانی در این به اره می‌گوید:

می‌دانم که در یکی دو مورد رفتند از امام اجازه بگیرند. امام با انجام کارهای تروریستی موافقت نکردند. همان سال‌های اول، افسری توسط یکی از طلبه‌های قم آمد خدمت امام و اجازه خواست که شاه را ترور کند؛ او می‌خواست بمبی به خود ببندد و در دیداری که با شاه داشت آن را منفجر کند؛ امام اجازه ندادند. (2)

امام تنها بر افشای حرکت‌های ضد دینی و ضد اخلاقی رژیم طاغوت و بالا بردن سطح بینش مردم و کادرسازی تکیه داشت و حتی تهدید به اعلام حکم جهاد از سوی او در دوران اوج گیری انقلاب، مبارزه‌ای با دست خالی از سلاح در برابر یک حکومت کاملاً مسلح بود و این شبیه حماسة روز بیست و یکم و بیست و دوّم بهمن سال 1357بود که مردم در آن روزها با دست خالی به میدان آمده بودند. (3)

امام در یکی از بیاناتش، به تلاش یکی از عناصر سازمان منافقین در نجف اشاره می‌کند که سعی داشت ایشان را برای آغاز عملیات مسلحانه متقاعد کند.

یک ماه [یا] بیست و چند روز، یکی از همین منافقین با صورت صالح، با ژ- سه، با همه چیز آمد آن جا، نشست در نجف. من بودم؛ برای من گفت. هر روز گفت. هر روز گوش کردم. از مرحوم آقای طالقانی سفارش آورده بود. از یکی از علمای دیگر سفارش آورده بود. آن‌ها را هم بازی داده بود. آمد [مواضعشان را] گفت. من دیدم خیلی این مسلمان است؛ خوب ما که این قدر مسلمان نیستیم! من به او سوء ظن پیدا کردم. (4) من هیچ جوابش را ندادم. فقط گفت ما می‌خواهیم قیام مسلحانه بکنیم؛ گفتیم نمی‌توانید. خودتان را به کشتن ندهید. (5)

اما در جایی دیگر، پاسخ صریح خود را به این عنصر سازمان منافقین چنین بیان می‌کند:
آمده بود که تأیید بگیرد از من. من همان گوش کردم و یک کلمه هم جواب ندادم، فقط این که گفت که ما می‌خواهیم که قیام مسلحانه بکنیم من گفتم: نه، قیام مسلحانه حالا وقتش نیست و شما نیروی خودتان را از دست می‌دهید و کاری هم ازتان [بر] نمی‌آید. (6)

حسین روحانی بعدها در مصاحبه‌ای با مجله پیکار- ارگان رسمی سازمان منافقین- اعتراف می‌کند که سخن آن روز امام، جنبه‌ی تاکتیکی و مقطعی نداشت و اصولاً دیدگاه امام، برخاسته از یک باور و اعتقاد بود که ربطی به یک زمان و مکان خاص ندارد. او می‌گوید:
آخرین حرفی که آیت الله [خمینی] به صراحت به من گفت این بود: «آقا این مطلب را پیش خودتان داشته باشید؛ واقع امر این است که من اعتقادی به مبارزه‌ی مسلحانه ندارم.» (7)

[="Magenta"]
ادامه دارد ...:Gol:[/]

[="Tahoma"][="Navy"]بسمه تعالی

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، آیت الله موسوی اردبیلی نقل می‌کند: یک شب که خدمت امام بودیم می‌فرمود: «‌پیرمردی آمده بود پیش من و با کمال اعتماد گفت: من دو تا فرزندم را در راه اسلام داده‌ام، امروز هم جنازه پسر سومم که آخرین پسرم هم بود( 18 ساله بود و در والفجر 8 شهید شد) را آوردم و دفن کردم، چون خودم عازم میدان هستم‌، آمدم از شما خداحافظی کنم. امام فرمودند: از شهامت و شجاعت این مرد حالی به من دست داد که قابل وصف نیست؛ من اراده کردم که دست این مرد را ببوسم‌، اما چون او در کف حیاط بود و من بالا بودم، لبانم نرسید به دست او. ( منبع خاطرات آیت‌الله موسوی اردبیلی‌، روزنامه اطلاعات، 65/1/16)[/]