آثار استاد شهید مطهری

تب‌های اولیه

64 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آثار استاد شهید مطهری

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
انشاءالله به یاری خداوند در این تاپیک ها آثار ها و کتاب های استاد مطهری قرار داده خواهد شد.
و از شما دوستان هم درخواست می کنم اگر مطالبی از شهید مطهری دارید قرار دهید تا دوستان اسک دین مطالعه کنند.

[= ]استاد شهید مرتضی مطهری


[= ]شکی نیست که نوشتن مقاله ی دو صفحه ای در مورد شخصیت بزرگی مثل استاد مطهری نمی تواند خواننده را از ابعاد مختلف تفکر ومنش ایشان آگاه نماید بنابراین امید است که تشنگان معرفت واندیشه با مطالعه ی آثار ایشان به حقیقت وجود شهید مطهری پی ببرند ولی به قول شاعر :

[= ]آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید

[= ]13 بهمن 1299 بود که روستای فریمان( درخراسان) از به دنیا آمد نوزادی پاک سیرت به خود بالید و او کسی نبود جز (مرتضی مطهری ) . در عالم خواب به مادرش نوید داده بودند که فرزندی به دنیاخواهی آورد که به اسلام خدمات ارزنده ای می کند.

[= ]مرتضی چهارمین فرزند خانواده بود و پدرش از روحانیون مورد اعتماد خراسانی ها. سحر خیزی و انس با قرآن از یادگاری های پدرش به او بود. تفریح نوجوانان و جوانان روستای آن ها اسب سواری بود و مرتضی از بهترین سوارکاران آنجا به حساب می آمد.

و[= ]رود به حوزه علمیه

[= ]هنگامی که در 13 سالگی تصمیم گرفت به خواندن دروس طلبگی بپردازد مصادف با زمانی بود که رضا شاه با اقداماتش موجب تضعیف شدید روحانیون و دانشمندان علوم دینی شده بود تا جایی که نماز وتعلیمات دینی درمدارس ممنوع شده بود ومردم حتی حق نداشتند در خانه هایشان هم برای امام حسین (علیه السلام) مجلس روضه خوانی بگیرند. در آن زمان شرایط برای طلبه ها تا جایی سخت شده بود که پدر مرتضی برای خروج از خانه فقط شبها و آن هم مخفیانه می توانست از خانه خارج شود.

[= ]مرتضی نزدیک 2 سال در حوزه علمیه مشغول تحصیل بود که به دستور رضا خان تمام حوزه های علمیه مشهد تعطیل شد. سپس ناامیدانه به روستایشان بازگشت ولی دوباره تصمیم گرفت به طلبگی ادامه دهد واین بار در حوزه علمیه قم.

[= ]مرتضی با یک دنیا امید راهی قم شد. درسال های اول شدیدا میل به تنهایی داشت و غرق در تفکرات وسوالاتی بود که برایش پیش می آمد. در حوزه علمیه قم سیدی بود خوش سیما ونیک سیرت که با اخلاق و رفتارش دل تمام طلبه ها از جمله مرتضی را ربوده بود. اسمش سید روح ا... خمینی بود.

[= ]مرتضی که به گفته ی خودش گمشده ی خود را درشخصیت او یافته بود جلسه اخلاق او را مشتاقانه پیگیری می کرد و شدیدا تحت تاثیر صحبت های حاج روح ا... قرار گرفته بود.کم کم با ورود ایت ا... بروجردی به حوزه علمیه قم جلسات درس ایشان و حاج روح ا... خمینی از مهمترین جلسات حوزه شده بود . مرتضی که علاقه زیادی به فلسفه داشت در درس فلسفه حاج آقا روح ا... حاضر می شد تا اینکه ایشان بنا به دلایلی دیگر فلسفه تدریس نکرد .پس از آن مرتضی با شخصیت بزرگی آشنا شد(که بعدها همه او را علامه طباطبایی می خواندند) و شروع به تحصیل فلسفه از محظر ایشان نمود.علامه که در آن زمان هنوز برای همگان شناخته شده نبود چنان تاثیری در مرتضی گذاشت که او را دلباخته خودش کردتا جایی که مرتضی هرگاه از علامه نامی می برد بعد از آن, عبارت روحی فداه(جانم فدایش)را بر زبان می آورد.کم کم از نظر علمی مرتضی به جایی رسید که خودش نیز برای طلبه های جوان تر جلسات تدریس داشت.

[= ]دیانت و سیاست

[= ]در آن روز ها که بیشتر وقت استاد مرتضی مطهری به بحث و تدریس می گذشت ایشان از مسائل سیاسی هم آگاه بودند و با گروه فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی هم ارتباط داشتند.استاد نزدیک به سی سال داشت که به خواستگاری دختری در مشهد رفت و با او ازدواج کرد.پس از ازدواج بنا به دلایلی مجبور به هجرت از قم شدند و غریبانه در شهر بزرگی به نام تهران سکونت کردند.استاد یک روز در هفته نیز به قم می رفت و در جلسه درس فلسفه علامه طباطبایی حاظر می شد.حاصل این جلسات را ایشان در کتابی به نام (اصول فلسفه و روش رئالیسم)منتشر کرد که باعث حیرت همگان شد و معروفیت استاد مطهری را به همراه داشت.پس از آن در دانشگاه الهیات دانشگاه تهران به عنوان مدرس حق التدریسی به فعالیت پرداخت.شهید بهشتی و شهید باهنر از جمله کسانی بودند که استاد راهنمای آنان در دکترا استاد مطهری بود.انتشار کتاب دوم مطهری به نام داستان راستان خیلی از طرفدارانش را به تعجب واداشت چرا که این کتاب را کتابی برای نوجوانان و عموم مردم می دانستند و از او انتظار دیگری داشتند.ولی دیری نپایید که این کتاب در بین مردم بسیار محبوبیت یافت و به چاپ های متعدد رسید تا جایی که از طرف سازمان جهانی یونسکو به عنوام کتاب سال برگزیده شد.

[= ]جرقه انقلاب خمینی(ره)

[= ]در سال 1340 پس ار درگذشت دو تن از روحانیون برجسته حوزه به نام های آیت ا... بروجردی وآیت ا... کاشانی شاه به گمان اینکه دیگر مخالفی در سر راه خود ندارد اصلاحات خانمان سوز و عوام فریبانه ای به نام انقلاب سفید را به راه انداخت. این برنامه با مخالفت علمای قم و در راس آن ها آیت ا... خمینی روبرو شد اما شاه اعتنایی نکرد در حالی که برخلاف خیالات او, این اقدامات سرآغاز انقلابی شد که در نهایت به عمر نظام شاهنشاهی در ایران پایان داد.جنایت های شاه همچنان ادامه داشت تا اینکه امام خمینی در محرم آن سال با همکاری استاد مطهری و مبارزان دیگر ,بین مسئولین هیات های عزاداری امام حسین (علیه السلام) هماهنگی هایی ایجاد کرد که به سخنرانی های رسواگرانه علیه نظام شاهنشاهی انجامید.در نتیجه این اقدامات بود که مردم در روز عاشورا همراه با دسته های عزاداری و در حالی که بر روی علامت ها و در بین مردم عکس های آیت ا... خمینی به چشم می خورد از خیابان ری به طرف کاخ شاه به راه افتادند و با شعار (مرگ بر این دیکتاتور) و (خمینی بت شکن ملت طرفدار توست)لرزه بر اندام کاخ نشینان انداختند.عصر عاشورا در قم نیز آیت ا... خمینی در یک سخنرانی بسیار تند رژیم شاه و اسرائیل را به باد انتقاد گرفت.روز بعد مامورین شاه به منزل افرادی مثل امام خمینی و شهید مطهری ریحتند و آنان را به زندان منتقل کردند که سرانجام با فشار علمای بزرگ پس ار 43 روز از زندان آزاد شدند.در سال 1343 گروهی به نام (هیات های موتلفه اسلامی )به طور مخفیانه تشکیل شد.اینان در واقع همان سران هیات های مذهبی بودند و استاد مطهری به دستور امام خمینی (ره) مسئولیت نظارت بر کار های این گروه را داشت .در همان سال حسن علی منصور به سفارش آمریکا نخست وزیر شد و در اولین اقدامش لایحه کاپیتولاسیون را در مجلس به تصویب رساند که به موجب آن نزدیک به 40هزار مستشار آمریکایی در ایران مصونیت قضایی پیدا کردند.وقتی این خبر به امام خمینی رسید شدیدا ناراحت شدند و طی یک سخنرانی تندی این اقدام را توهینی به ملت بزرگ ایران دانست.پس از این اقدام ,شاه امام خمینی را به بهانه اخلال در امنیت کشور به ترکیه تبعید کرد.فضای کشور را خفقانی سخت فرا گرفته بود.در این بین جمعیت هیات های موتلفه برای شکستن این فضاراهی ندید جز از بین بردن مهره های اصلی حکومت و برای اولین قدم نخست وزیر را سزاوار اعدام دیدند.بنابراین حکم او به عنوان مفسد فی الارض از سوی آیت ا... میلانی صادر شد و آن ها منصور را جلوی مجلس شورای ملی به گلوله بستند .مردم با شنیدن خبر کشته شدن نخست وزیر با خوشحالی به خیابان ها ریختند و به پخش شیرینی پرداختند.

[= ]عمر دوباره

[= ]پس از شناسایی و دستگیری اعضای هیات های موتلفه توسط ساواک,قاضی پرونده در خلال مدارک به نام مطهری برخورد کرد ولی چون از قبل او را می شناخت شجاعانه تمام مدارک مربوط به استاد مطهری را از پرونده حذف کرد و استاد از مجازات حتمی اعدام نجات یافت و تصمیم گرفت به شکرانه این نعمت,بیش از پیش یه فعالیت های اسلامی بپردازد.

[= ]انقلاب فرهنگی

[= ]استاد مرتضی مطهری در سال 1346 به همت چند تن دیگر,موسسه حسینیه ارشاد را در خیابان شمیران تهران بنا نهاد.این حسینیه که از آن به عنوان نبض فرهنگی پایتخت می توان نام برد ,هدفش تبلیغ و نشر ایدئولوژی اسلامی بود و خیلی زود در میان مردم شهره گشت.ولی دیری نپایید که استاد مطهری به خاطر دخالت های مدیر داخلی حسینیه ارشاد که فردی مشکوک بود مجبور به استعفا گردید و به دنبال ایشان آیت ا... خامنه ای ,دکتر شریعتی و اشخاصی دیگر نیز برنامه هایشان را در این حسینیه حذف کردند.پس از آن استاد مطهری در مسجد الجواد ,کانون توحید,مسجد جاوید و مسجد ارگ به فعالیت پرداختند که همه آنها به همراه حسینیه ارشاد یکی پس از دیگری به دستور شاه تعطیل می شدند.ساواک همچنین در سال 1354 با ممنوع المنبر کردن استاد مطهری دیگر خیال خود را راحت کرد.در سال بعد نیز ایشان را مجبور به استعفا از دانشگاه کردند .اما جلساتشان همچنان در منزل خود استاد برگزار می شد و ایشان به همراه امام خمینی هفته ای دو بار هم در حوزه علمیه قم به تدریس می پرداختند.پس از چندی با انتشار خبر شهادت آیت ا... حاج مصطفی خمینی فرزند امام ,راهپیمایی هایی با هماهنگی استاد مطهری درسراسر ایران برگزار شد که موجب شد نام خمینی پس از مدت ها بار دیگر بر سر زبان ها بیفتد و مردم دوباره به خیابان ها ریخته و فریاد یا مرگ یا خمینی سر دادند. پس از آن رژیم شاه در پائیز 1357 حکومت صدام حسین را مجبور کرد تا از آیت ا... خمینی بخواهد یا دست از مبارزه بردارد یاخاک عراق را ترک کند که امام دومی را برگزید و به کویت رفت ولی دولت کویت از ترس شاه به ایشان اجازه ورود نداد .سپس امام خمینی در تصمیمی ناگهانی به دهکده نوفل لوشاتو در فرانسه تغییر مسیر داد.آنجا بود که دیگر نام خمینی محور رسانه های جهان شد.در ایران حتی نخست وزیر وقت و فرماندهان ارتش نیز می دانستند که استاد مطهری رابط امام خمینی با ایران است. استاد یکبار هم برای دیدار با امام به دهکده نوفل لوشاتو سفر کرده بود.ایشان هرچند مانند مبارزان دیگر انقلاب شهرت نداشتند اما بعد از امام عملا شخص دوم انقلاب بودند و در همه امور مشاور ایشان به حساب می آمدند.تا اینکه شبی حاج احمد خمینی از فرانسه با استاد تماس گرفتند و گفتند امام می خواهد به ایران بازگردند.

[= ]تصمیم خطرناکی بود و استاد مطهری از آن لحظه تا لحظه نشستن هواپیما دلهره ای عجیب داشتند زیرا هر لحظه اخبار ضد و نقیضی منتشر می شدمبنی بر احتمال ربودن هواپیمای امام و یا انفجار آن در آسمان و دیگر اینکه استاد مطهری مسئول کمیته استقبال از امام نیز بودند.سرانجام هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست و مردم در بزرگ ترین استقبال تاریخ,پس از سال ها با رهبر انقلابشان دوباره دیدار کردند و 10 روز بعد انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید.

[= ]انتقام از یک تفکر

[= ]پس از پیروزی انقلاب اسلامی دشمنان اسلام و ایران تصمیم به انتقام گرفتند و استاد مرتضی مطهری ,این مغز متفکر نظام از نخستین قربانیان آنها بود که توسط گروهک تروریستی فرقان و در عین بی گناهی به شهادت رسید.

[= ]زیر نور چراغ کوچه در باز شد.یک مرد روحانی و به دنبالش دو نفر دیگر بیرون آمدند.هنوز چند قدمی نرفته بودند که ناگهان کسی از تاریکی صدا زد:استاد.استاد مطهری برگشت و گفت:جانم که ناگهان صدای تیری از تاریکی برخواست .خون , از پیشانی ایشان جاری شد و استاد بر زمین افتاد.

[= ]گرچه انقلاب ما از ادامه حیات نماد تفکر و اندیشه اسلامی بی بهره شد ولی پس از او کتابهایش همچنان همدم خلوت جستجوگران حقیقت و یاریگر فیلسوفان و اندیشمندان در کشاکش بحث های علمی شد.

[= ]در آن روز بسیاری به این می اندیشیدند که : به راستی این مرتضی مطهری کیست که در سوگش مرد بزرگ و بردباری مانند امام خمینی (ره) اینچنین اشک می ریزد.

سلام علیکم
این پست را به دوستان دیگر هم معرفی کنید.
:Gol:

تعدادی ازآثار شهید مطهری

آیینه جام،اخلاق جنسی،استاد مطهری وروشنفکران،اسلام ومقتضیات زمان1،اسلام ومقتضیات زمان2،آشنایی با علوم اسلامی1،آشنایی با علوم اسلامی2،آشنایی با علوم اسلامی3،انسان کامل، انسان درقرآن..

[="arial"](خدايا مرا به خاندانم برنگردان !)
اين جمله اى بود كه (هند) زن (عمرو بن الجموح ) پس از آنكه شوهرش ‍ مسلح شد و براى شركت در جنگ احد راه افتاد، از زبان شوهرش شنيد. اين اولين بار بود كه عمرو بن الجموح با مسلمانان در جهاد شركت مى كرد، تا آن وقت شركت نكرده بود. زيرا پايش لنگ بود و اتفاقا به شدت مى لنگيد. و مطابق حكم صريح قرآن مجيد، بر آدم كور و آدم لنگ و آدم بيمار جهاد واجب نيست (128). او هرچند خود شخصا در جهاد شركت نمى كرد، اما چهار شير پسر داشت كه همواره در ركاب رسول اكرم حاضر بودند، و هيچكس گمان نمى كرد و انتظار نداشت كه عمرو با عذر شرعى كه دارد، خصوصا با فرستادن چهار پسر برومند، سلاح برگيرد و به سربازان ملحق شود.
خويشاوندان عمرو، همينكه از تصميم وى آگاه شدند آمدند مانع شوند، گفتند:(اولاً تو شرعا معذورى ، ثانيا چهار فرزند سرباز دلاور دارى كه با پيغمبر حركت كرده اند، لزومى ندارد خودت نيز به سربازى بروى !)
گفت :(به همان دليل كه فرزندانم آرزوى سعادت ابدى و بهشت جاويدان دارند من هم دارم . عجب ! آنها بروند و به فيض شهادت نايل شوند و من در خانه پيش شما بمانم ، ابدا ممكن نيست ).
خويشاوندان عمرو از او دست برنداشتند و دائما يكى پس از ديگرى مى آمدند كه او را منصرف كنند. عمرو براى خلاصى از دست آنها به خود رسول اكرم ملتجى شد:(يا رسول اللّه ! فاميل من مى خواهند مرا در خانه حبس كنند و نگذارند در جهاد در راه خدا شركت كنم . به خدا قسم آرزو دارم با اين پاى لنگ به بهشت بروم ).
(يا عمرو! آخر تو عذر شرعى دارى ، خدا تو را معذور داشته است ، بر تو جهاد واجب نيست ).
(يا رسول اللّه ! مى دانم ، در عين حال كه بر من واجب نيست باز هم ...).
رسول اكرم فرمود:(مانعش نشويد، بگذاريد برود، آرزوى شهادت دارد، شايد خدا نصيبش كند).
از تماشايى ترين صحنه هاى احد، صحنه مبارزه عمرو بن الجموح بود كه با پاى لنگ ، خود را به قلب سپاه دشمن مى زد و فرياد مى كشيد (آرزوى بهشت دارم ). يك از پسران وى نيز پشت سر پدر حركت مى كرد. آن قدر اين دو نفر مشتاقانه جنگيدند تا كشته شدند.
پس از خاتمه جنگ ، بسيارى از زنان مدينه از شهر بيرون آمدند تا از نزديك از قضايا آگاه گردند، خصوصا كه خبرهاى وحشتناكى به مدينه رسيده بود. عايشه همسر پيغمبر يكى از آن زنان بود. عايشه اندكى كه از شهر بيرون رفت ، چشمش به هند زن عمرو بن الجموح افتاد در حالى كه سه جنازه بر روى شترى گذاشته بود و مهار شتر را به طرف مدينه مى كشيد.
عايشه پرسيد: چه خبر؟
الحمدللّه ! پيغمبر سلامت است ، ايشان كه سالم هستند ديگر غمى نداريم . خبر ديگر اينكه :(رَدَّاللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ خداوند كفار را در حالى كه پر از خشم بودند برگردانيد)
اين جنازه ها از كيست ؟
اينها جنازه برادرم و پسرم و شوهرم است .
كجا مى برى ؟
مى برم به مدينه دفن كنم .
هند اين را گفت و مهار شتر را به طرف مدينه كشيد، اما شتر به زحمت پشت سر هند راه مى رفت و عاقبت خوابيد.
عايشه گفت : بار حيوان سنگين است ، نمى تواند بكشد.
اين طور نيست ، اين شتر ما بسيار نيرومند است . معمولاً بار دو شتر را به خوبى حمل مى كند. بايد علت ديگرى داشته باشد اين را گفت و شتر را حركت داد، تا خواست حيوان را به طرف مدينه ببرد دو مرتبه زانو زد و همين كه روى حيوان را به طرف احد كرد ديد به تندى راه افتاد.
هند ديد وضع عجيبى است ، حيوان حاضر نيست به طرف مدينه برود، اما به طرف احد به آسانى و سرعت راه مى رود. با خود گفت ، شايد رمزى در كار باشد. هند در حالى كه مهار شتر را مى كشيد و جنازه ها بر روى حيوان بودند، يكسره به احد برگشت و به حضور پيغمبر رسيد: يا رسول اللّه ! ماجراى عجيبى است ، من اين جنازه ها را روى حيوان گذاشته ام كه به مدينه ببرم و دفن كنم ، وقتى كه اين حيوان را به طرف مدينه مى خواهم ببرم از من اطاعت نمى كند، اما به طرف احد خوب مى آيد، چرا؟
(آيا شوهرت وقتى كه به احد مى آمد چيزى گفت ؟).
يا رسول اللّه ! پس از آنكه راه افتاد اين جمله را از او شنيدم :
(خدايا! مرا بخاندانم برنگردان ).
پس همين است ، دعاى خالصانه اين مرد شهيد مستجاب شده است ، خداوند نمى خواهد اين جنازه برگردد. در ميان شما انصار كسانى يافت مى شوند كه اگر خدا را به چيزى بخوانند و قسم بدهند، خداوند دعاى آنها را مستجاب مى كند، شوهر تو عمرو بن الجموح يكى از آن كسان است ).
با نظر رسول اكرم ، هر سه نفر را در همان احد دفن كردند. آنگاه رسول اكرم رو كرد به هند:(اين سه نفر در آن جهان پيش هم خواهند بود).
يا رسول اللّه ! از خداوند بخواه من هم پيش آنها بروم .
______________________
داستان راستان جلد اوّل و دوّم، [="red"]شهید[/] مطهری

[/]

[="arial"][="darkred"]سلام علیکم
لطفاً آدرس موضوعی را هم که ایجاد می کنید ذکر کنید![/][/]

[="impact"][="arial black"]على بن ابيطالب عليه السلام و زهراى مرضيه سلام اللّه عليها پس از آنكه با هم ازدواج كردند و زندگى مشترك تشكيل دادند، ترتيب و تقسيم كارهاى خانه را به نظر و مشورت رسول اكرم واگذاشتند، به آن حضرت گفتند:(يا رسول اللّه ! ما دوست داريم ترتيب و تقسيم كارهاى خانه با نظر شما باشد).
پيامبر، كارهاى بيرون خانه را به عهده على و كارهاى داخلى را به عهده زهراى مرضيه گذاشت . على و زهرا از اينكه نظر رسول خدا را در زندگى خصوصى خود دخالت دادند و رسول خدا با مهربانى و محبت خاص از پيشنهاد آنها استقبال كرد و نظر داد، راضى و خرسند بودند. مخصوصا زهراى مرضيه از اينكه رسول خدا او را از كار بيرون معاف كرد خيلى اظهار خرسندى مى كرد، مى گفت :(يك دنيا خوشحال شدم كه رسول خدا مرا از سر و كار پيدا كردن با مردان معاف كرده است ).
از آن تاريخ كارهايى از قبيل آوردن آب و آذوقه و سوخت و خريد بازار را على انجام مى داد و كارهايى از قبيل آرد كردن گندم و جو به وسيله آسيا دستى و پختن نان و آشپزى و شستشو و تنظيف خانه به وسيله زهرا صورت مى گرفت .
در عين حال على عليه السلام هروقت فراغتى مى يافت در كارهاى داخلى به كمك زهرا مى پرداخت . يك روز پيامبر به خانه آنان آمد و آنان را ديد كه با هم كار مى كنند. پرسيد كداميك از شما خسته تر هستيد تا من به جاى او كار كنم ، على عرض كرد:(يا رسول اللّه ! زهرا خسته است ).
رسول اكرم به زهرا استراحت داد و لختى خود به كار پرداخت . از آن طرف هروقت براى على گرفتارى يا مسافرتى يا جهادى پيش مى آمد، زهراى مرضيه كار بيرون را نيز انجام مى داد.
اين روش همچنان ادامه داشت ، على و زهرا كارهاى خانه خود را خودشان انجام مى دادند و خود را به خدمتكار نيازمند نمى ديدند. تا آنكه صاحب فرزندانى شدند و كودكانى عزيز در كلبه محقر ولى روشن و با صفاى آنها چشم گشودند. در اين هنگام طبعا كار داخلى خانه زيادتر و زحمت زهرا افزون گشت .
يك روز على عليه السلام دلش به حال همسر عزيزش سوخت ، ديد رفت و روب خانه و كارهاى آشپزى جامه هاى او را غبارآلود و دودى كرده ، به علاوه از بس كه با دستهاى خود آسيا دستى را چرخانيده دستهايش آبله كرده و بند مشك آب كه در مواقعى به دوش كشيده و از راه دور آورده روى سينه اش اثر گذاشته است . به همسر عزيزش پيشنهاد كرد، به حضور رسول اكرم برود و از آن حضرت خدمتكارى براى كمك خودش ‍ بگيرد.
زهرا پيشنهاد را پذيرفت و به خانه رسول اكرم رفت . اتفاقا در آن وقت گروهى در محضر رسول اكرم نشسته و مشغول صحبت بودند. زهرا شرم كرد در حضور آن جمعيت تقاضاى خود را عرضه بدارد، به خانه برگشت . رسول اكرم متوجه آمد و رفت زهرا شد، فهميد كه دخترش با او كار داشته و چون موقع مقتضى نبود مراجعت كرده است .
صبح روز بعد رسول اكرم به خانه آنها رفت ، اتفاقا على و زهرا در آن وقت پهلوى يكديگر آرميده و يك روپوش روى خود كشيده بودند. رسول خدا از بيرون اطاق با آواز بلند گفت :(اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ).
على و زهرا از شرم جواب ندادند،
بار دوم گفت :(اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ).
باز هم سكوت كردند.
سومين بار فرمود:(اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ).
رسول اكرم رسمش اين بود كه هرگاه به خانه كسى مى رفت ، از پشت در خانه يا در اطاق با آواز بلند سلام مى كرد، اگر جواب مى دادند، اجازه ورود مى خواست و اگر جواب نمى دادند تا سه بار سلام خود را تكرار مى كرد، اگر باز هم جواب نمى شنيد مراجعت مى كرد.
على عليه السلام ديد اگر جواب سلام پيغمبر را ندهند، پيغمبر مراجعت خواهد كرد و از فيض زيارت آن حضرت محروم خواهند ماند، از اين رو با آواز بلند گفت :(وعَلَيْكَ السَّلامُ يا رَسُولَ اللّهِ، بفرماييد):
پيغمبر وارد شد و بالاى سر آنها نشست ، به زهرا گفت :(تو ديروز پيش من آمدى و برگشتى ، حتما كارى داشتى ، كارت را بگو!).
على عرض كرد:(يا رسول اللّه ! اجازه بدهيد من به شما بگويم كه زهرا براى چه كارى آمده بود. من زهرا را پيش شما فرستادم . علتش اين بود من ديدم كارهاى داخلى خانه زياد شده و زهرا به زحمت افتاده است . دلم به حالش ‍ سوخت . ديدم رفت و روب خانه و پاى اجاق رفتن ، جامه هاى زهرا را غبارآلود و دودى كرده ، دستهايش در اثر گرداندن آسيا دستى آبله كرده ، بند مشك آب روى سينه اش اثر گذاشته است . گفتم بيايد به حضور شما تا مقرر فرماييد از اين پس ما خدمتكارى داشته باشيم كه كمك زهرا باشد).
رسول اكرم نمى خواست كه زندگى خودش يا عزيزانش از حد فقراى امت كه امكانات خيلى كمى داشتند بالاتر باشد، زيرا مدينه در آن ايام در فقر و احتياج به سر مى برد. مخصوصا عده اى از فقراى مهاجرين با نهايت سختى زندگى مى كردند. از آن طرف با روحيه دخترش زهرا آشنايى داشت و مى دانست زهرا چقدر شيفته عبادت و معنويت است و ذكر خدا چقدر به او نيرو و نشاط مى دهد، از اين جهت فرمود:(ميل داريد چيزى به شما ياد بدهم كه از همه اينها بهتر باشد؟)
(بفرماييد يا رسول اللّه !)
(هر وقت خواستيد بخوابيد، 33 مرتبه ذكر سُبْحانَ اللّه و 33 مرتبه ذكر اَلْحَمْدُللّهِ و 34 مرتبه ذكر اَللّهُ اَكْبَرْ را فراموش نكنيد. اثرى كه اين عمل در روح شما مى بخشد، از اثرى كه يك خدمتكار در زندگى شما مى بخشد بسى افزونتر است ).
زهرا كه تا اين وقت هنوز سر را از زير روپوش بيرون نياورده بود، سر را بيرون آورد و با خوشحالى و نشاط سه بار پشت سر هم گفت :(به آنچه خدا و پيغمبر خشنود باشند، خشنودم)
____________________________
داستان راستان جلد اوّل و دوّم
استاد [="red"]شهيد [/]مرتضى مطهرى
[/]
[/]

[="arial"][="arial"][="blue"]اسلام در مورد حقوق خانوادگی زن و مرد فلسفه خاصی دارد كه با آنچه در چهارده قرن پيش ميگذشته و با آنچه در جهان امروز ميگذرد مغايرت دارد .
اسلام برای زن و مرد در همه موارد يك نوع حقوق و يك نوع وظيفه و يك نوع‏ مجازات قائل نشده است پاره‏ای از حقوق و تكاليف و مجازاتها را برای‏ مرد مناسبتر دانسته و پاره‏ای از آنها را برای زن. و در نتيجه در مواردی‏ برای زن و مرد وضع مشابه و در موارد ديگر وضع نامشابهی در نظر گرفته است‏ [/]
[/]
______________
نظام حقوق زن در اسلام
[="red"]شهید[/] مطهری
[/]

[="Arial"][="Blue"]امام باقر، محمد بن على بن الحسين عليه السلام لقبش (باقر) است . باقر يعنى شكافنده . به آن حضرت (باقرالعلوم ) مى گفتند، يعنى شكافنده دانشها.
مردى مسيحى ، به صورت سخريه و استهزا، كلمه (باقر) تصحيف كرد به كلمه (بقر) يعنى گاو به آن حضرت گفت :(اَنْتَ بَقَرٌ؛ يعنى تو گاوى !!).
امام بدون آنكه از خود ناراحتى نشان بدهد و اظهار عصبانيت كند، با كمال سادگى گفت :(نه ، من بقر نيستم من باقرم ).
مسيحى : تو پسر زنى هستى كه آشپز بود.
(شغلش اين بود، عار و ننگى محسوب نمى شود).
مادرت سياه و بى شرم و بدزبان بود.
(اگر اين نسبتها كه به مادرم مى دهى راست است ، خداوند او را بيامرزد و از گناهش بگذرد و اگر دروغ است ، از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستى)
مشاهده اين همه حلم ، از مردى كه قادر بود همه گونه موجبات آزارد يك مرد خارج از دين اسلام را فراهم آورد، كافى بود كه انقلابى در روحيه مرد مسيحى ايجاد نمايد و او را به سوى اسلام بكشاند.
مرد مسيحى بعدا مسلمان شد.:Gol:
_________________
داستان راستان جلد اوّل و دوّم
استاد [="Red"][="Red"]شهید[/][/] مطهری[/]

[="Arial"][="Arial Black"]سلام علیکم
دوستان می توانند کتاب های استاد مطهری هم در این موضوع ایجاد کنند!
البته با ذکر نام کتاب
موفق باشید
:Gol:

[="arial"]پيشنهاد كننده ميگويد :
" قانون گذار ما حتی در اين چند ماده كذائی ( مربوط بخواستگاری و
نامزدی ) هم اين نكته ارتجاعی و غير انسانی را فراموش نكرده است كه مرد
اصل است و زن فرع ، در تعقيب فكر مزبور ماده 1034 را كه اولين ماده‏
قانون در كتاب نكاح و طلاق است بنحو زير تنظيم نموده است : ( ماده 1034
- از هر زنيكه خالی از موانع نكاح باشد ميتوان خواستگاری نمود . )
بطوريكه ملاحظه ميشود بموجب ماده مزبور با اينكه هيچگونه حكم و الزامی‏
بيان نشده است ، ازدواج بمعنی " زن گرفتن " برای مرد مطرح شده و او
بعنوان مشتری و خريدار تلقی گرديده و در مقابل زن نوعی كالا وانمود شده‏
است . اين قبيل تعبيرات در قوانين اجتماعی اثر روانی بسيار بد و ناگوار
ايجاد ميكند و مخصوصا تعبيرات مزبور در قانون ازدواج بر روی رابطه زن و
مرد اثر ميگذارد و بمرد ژست آقائی و مالكيت و بزن وضع مملوكی و بندگی‏
ميبخشد " .
بدنبال اين ملاحظه دقيق روانی ! موادی كه خود پيشنهاد كننده تحت عنوان‏
خواستگاری ذكر می‏كند برای اينكه خواستگاری جنبه يكطرفه و حالت " زن‏
گرفتن " بخود نگيرد خواستگاری را هم وظيفه زنان دانسته و هم وظيفه مردان‏
، تا در ازدواج تنها " زن گرفتن " صدق نكند ، " مرد گرفتن " هم صدق‏
كند ، يا لااقل نه زن گرفتن صدق كند و نه مرد گرفتن . اگر بگوئيم زن گرفتن‏
، يا اگر هميشه مردان را موظف كنيم كه بخواستگاری زنان بروند حيثيت‏
زنرا پائين آورده و آنرا بصورت كالای خريدنی در آورده‏ايم .
_______________________
نظام حقوق زن در اسلام
[="red"]شهید[/] مطهری
[/]

محمدی.;337512 نوشت:
دوستان می توانند کتاب های استاد مطهری هم در این موضوع ایجاد کنند!

به نام خدا
عرض سلام ودرود
و تشکر از حضرتعالی به خاطر ثبت مطلب و اداره بحث
اگر محتوا با ذکر منبع باشد کار خوبی است
والا دانلود کتاب در کتابخانه انجمن
که بحمدلله کتابهای استاد قبلا در سایت آپ شده
http://www.askdin.com/thread4044.html
التماس دعا

[="arial"]شخصى از اهل شام ، به قصد حج يا مقصد ديگر به مدينه آمد. چشمش ‍ افتاد به مردى كه در كنارى نشسته بود. توجهش جلب شد، پرسيد: اين مرد كيست ؟ گفته شد:(حسين بن على بن ابيطالب است ). سوابق تبليغاتى عجيبى (13) كه در روحش رسوخ كرده بود، موجب شد كه ديگ خشمش به جوش آيد و قربة الى اللّه ! آنچه مى تواند سب و دشنام نثار حسين بن على بنمايد. همينكه هر چه خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسين بدون آنكه خشم بگيرد و اظهار ناراحتى كند، نگاهى پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آنكه چند آيه از قرآن مبنى بر حسن خلق و عفو و اغماض ‍ قرائت كرد به او فرمود:
(ما براى هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ايم )
آنگاه از او پرسيد:(آيا از اهل شامى ؟).
جواب داد: آرى .
فرمود:(من با اين خلق و خوى سابقه دارم و سرچشمه آن را مى دانم ).
پس از آن فرمود:(تو در شهر ما غريبى . اگر احتياجى دارى حاضريم به تو كمك دهيم ، حاضريم در خانه خود از تو پذيرايى كنيم . حاضريم تو را بپوشانيم ، حاضريم به تو پول بدهيم ).
مرد شامى كه منتظر بود با عكس العمل شديدى برخورد كند و هرگز گمان نمى كرد با يك همچو گذشت و اغماضى روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت : آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مى شد و من به زمين فرو مى رفتم و اين چنين نشناخته و نسنجيده گستاخى نمى كردم . تا آن ساعت براى من ، در همه روى زمين كسى از حسين و پدرش مبغوضتر نبود و از آن ساعت برعكس ، كسى نزد من از او و پدرش محبوبتر نيست.
_____________________
داستان راستان جلد اوّل و دوّم
[="red"]شهید[/] مطهری

[/]

[="arial"]متوكل ، خليفه سفاك و جبّار عباسى ، از توجه معنوى مردم به امام هادى عليه السلام بيمناك بود و از اينكه مردم به طيب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت كنند رنج مى برد. سعايت كنندگان هم به او گفتند ممكن است على بن محمد (امام هادى ) باطنا قصد انقلاب داشته باشد و بعيد نيست اسلحه و يا لااقل نامه هايى كه دال بر مطلب باشد در خانه اش پيدا شود. لهذا متوكل يك شب بى خبر و بدون سابقه ، بعد از آنكه نيمى از شب گذشته و همه چشمها به خواب رفته و هركسى در بستر خويش استراحت كرده بود، عده اى از دژخيمان و اطرافيان خود را فرستاد به خانه امام كه خانه اش ‍ را تفتيش كنند و خود امام را هم حاضر نمايند متوكل اين تصميم را در حالى گرفت كه بزمى تشكيل داده مشغول ميگسارى بود.
ماءمورين سرزده وارد خانه امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند، او را ديدند كه اطاقى را خلوت كرده و فرش اطاق را جمع كرده ، بر روى ريگ و سنگريزه نشسته به ذكر خدا و راز و نياز با ذات پروردگار مشغول است . وارد ساير اطاقها شدند، از آنچه مى خواستند چيزى نيافتند. ناچار به همين مقدار قناعت كردند كه خود امام را به حضور متوكل ببرند.
وقتى كه امام وارد شد، متوكل در صدر مجلس نشسته مشغول مى گسارى بود. دستور داد كه امام پهلوى خودش بنشيند. امام نشست . متوكل جام شرابى كه در دستش بود به امام تعارف كرد. امام امتناع كرد و فرمود:(به خدا قسم ! كه هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده ، مرا معاف بدار).
متوكل قبول كرد، بعد گفت :(پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزليات آبدار محفل ما را رونق ده ).
فرمود:(من اهل شعر نيستم و كمتر از اشعار گذشتگان حفظ دارم ).
متوكل گفت : چاره اى نيست ، حتما بايد شعر بخوانى
امام شروع كرد به خواندن اشعارى (32) كه مضمونش اين است :
(قله هاى بلند را براى خود منزلگاه كردند و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانى مى كردند، ولى هيچيك از آنها نتوانست جلو مرگ را بگيرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد).
(آخرالامر از دامن آن قله هاى منيع و از داخل آن حصنهاى محكم و مستحكم به داخل گودالهاى قبر پايين كشيده شدند و با چه بدبختى به آن گودالها فرود آمدند)
(در اين حال منادى فرياد كرد و به آنها بانگ زد كه : كجا رفت آن زينتها و آن تاجها و هيمنه ها و شكوه و جلالها؟).
(كجا رفت آن چهره هاى پرورده نعمتها كه هميشه از روى ناز و نخوت ، در پس پرده هاى الوان ، خود را از انظار مردم مخفى نگاه مى داشت ؟).
(قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت . آن چهره هاى نعمت پرورده ، عاقبت الامر جولانگاه كرمهاى زمين شد كه بر روى آنها حركت مى كنند!).
(زمان درازى دنيا را خوردند و آشاميدند و همه چيز را بلعيدند، ولى امروز همانها كه خورنده همه چيزها بودند، ماءكول زمين وحشرات زمين واقع شده اند!).
صداى امام با طنين مخصوص و با آهنگى كه تا اعماق روح حاضرين و از آن جمله خود متوكل نفوذ كرد اين اشعار را به پايان رسانيد. نشاه شراب از سر ميگساران پريد. متوكل جام شراب را محكم به زمين كوفت و اشكهايش ‍ مثل باران جارى شد.
به اين ترتيب آن مجلس بزم درهم ريخت و نور حقيقت توانست غبار غرور و غفلت را ولو براى مدتى كوتاه از يك قلب پرقساوت بزدايد.
______________________
داستان راستان جلد اوّل و دوّم
[="red"]شهید [/]مطهری
[/]

[="arial black"]در زمان خلافت على عليه السلام در كوفه ، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزدِيك مرد مسيحى پيدا شد. على او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى كرد كه :(اين زره از آن من است ، نه آن را فروخته ام و نه به كسى بخشيده ام . و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته ام )
قاضى به مسيحى گفت : خليفه ادعاى خود را اظهار كرد، تو چه مى گويى ؟
او گفت : اين زره مال خود من است و در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نمى كنم (ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد)
قاضى رو كرد به على و گفت : تو مدعى هستى و اين شخص منكر است ، على هذا بر تو است كه شاهد بر مدعاى خود بياورى .
على خنديد و فرمود:(قاضى راست مى گويد، اكنون مى بايست كه من شاهد بياورم ، ولى من شاهد ندارم )
قاضى روى اين اصل كه مدعى شاهد ندارد، به نفع مسيحى حكم كرد و او هم زره را برداشت و روان شد.
ولى مرد مسيحى كه خود بهتر مى دانست كه زره مال كى است ، پس از آنكه چند گامى پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت ، گفت : اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نيست ، از نوع حكومت انبياست و اقرار كرد كه زره از على است . طولى نكشيد او را ديدند مسلمان شده و با شوق و ايمان در زير پرچم على در جنگ نهروان مى جنگد.
______________________
داستان راستان [="red"]شهید[/] مطهری
[/]

حرمسرا در دنياي امروز

اكنون ببينيم دنياي امروز با تشكيل حرمسرا چه كرده است ؟ دنياي امروز رسم حرمسرا را منسوخ كرده است . دنياي امروز حرمسرا داري را كاري ناپسند ميداند و عامل وجود آنرا از ميان برده است . اما كدام عامل ؟ آيا عامل ناهمواريهاي اجتماعي را از ميان برده است . و در نتيجه همه جوانان رو به ازدواج آورده اند و از اين راه زمينه حرمسراسازي را از ميان برده است ؟ خير ، كار ديگري كرده است ، با عامل اول يعني عفاف و تقواي زن مبارزه كرده ، و بزرگترين خدمت را از اينراه بجنس مرد انجام داده است . تقوا و عفاف زن بهمان نسبت كه به زن ارزش ميدهد و او را عزيز و گرانبها ميكند براي مرد مانع شمرده ميشود . دنياي امروز كاري كرده است كه مرد عياش اين قرن نيازي به تشكيل حرمسرا با آنهمه خرج و زحمت ندارد . براي مرد اين قرن از بركت تمدن غرب همه جا حرمسراست . مرد اين قرن براي خود لازم نميداند كه باندازه هارون الرشيد و فضل بن يحيي برمكي پول و قدرت داشته باشد تا باندازه آنها جنس زن را صفحه : 79 --> در نوعهاي مختلف و رنگهاي مختلف مورد بهره برداري قرار دهد . براي مرد اين قرن داشتن يك اتومبيل سواري و ماهي دو سه هزار تومان درآمد كافي است تا آنچنان وسيله عياشي و بهره برداري از جنس زن را فراهم كند كه هارون الرشيد هم در خواب نديده است . هتلها و رستورانها و كافه ها از پيشتر آمادگي خود را بجاي حرمسرا براي مرد اين قرن اعلام كرده اند . جواني مانند عادل كوتوالي در اين قرن با كمال صراحت ادعا ميكند كه در آن واحد بيست و دو معشوقه در شكلها و قيافه هاي مختلف داشته است ، چه از اين بهتر براي مرد اين قرن . مرد اين قرن از بركت تمدن غربي چيزي از حرمسراداري جز مخارج هنگفت و زحمت و دردسر از دست نداده است . اگر قهرمان هزار و يكشب سر از خاك بردارد و امكانات وسيع عيش و عشرت و ارزاني و رايگاني زن امروز را ببيند ، بهيچ وجه حاضر به تشكيل حرمسرا با آنهمه خرج و زحمت نخواهد شد . و از مردم مغرب زمين كه او را از زحمت حرمسراداري معاف كرده اند تشكر خواهد كرد و بيدرنگ اعلام خواهد كرد تعدد زوجات و ازدواج موقت ملغي ، زيرا اينها براي مردان در برابر زنان تكليف و مسئوليت ايجاد ميكند . اگر بپرسيد برنده اين بازي ديروز و امروز معلوم شد ، پس بازنده كيست ؟ متأسفانه بايد بگويم آنكه هم ديروز و هم امروز بازي را باخته است ، آن موجود خوش باور و ساده دلي است كه بنام جنس زن معروف است .
بخشی ازنظام حقوق زن دراسلام شهید مطهری

استقلال در انتخاب سرنوشت

دخترك نگران و هراسان آمد نزد رسول اكرم : - يا رسول الله از دست اين پدر . . . - . . . مگر پدرت با تو چه كرده است ؟ - برادر زاده اي دارد و بدون آن كه قبلا نظر مرا بخواهد مرا بعقد او درآورده است . - حالا كه او كرده است ، تو هم مخالفت نكن ، صحه بگذار و زن پسر عمويت باش . - يا رسول الله من پسر عمويم را دوست ندارم . چگونه زن كسي بشوم كه دوستش ندارم ؟ - اگر او را دوست نداري ، هيچ . اختيار با خودت ، برو هر كس را خودت دوست داري بشوهري انتخاب كن .- اتفاقا او را خيلي دوست دارم و جز او كسي ديگر را دوست ندارم و زن كسي غير از او نخواهم شد . اما چون پدرم بدون آنكه نظر مرا بخواهد اين كار را كرده است ، عمدا آمدم با شما سئوال و جواب كنم تا از شما اين جمله را بشنوم و به همه زنان اعلام كنم از اين پس پدران حق ندارند سر خود هر تصميمي كه ميخواهند بگيرند و دختران را بهر كس كه دل خودشان ميخواهد شوهر دهند . اين روايت را فقها مانند شهيد ثاني در مسالك و صاحب جواهر در جواهر الكلام از طرق عامه نقل كرده اند . در جاهليت عرب ، مانند جاهليت غير عرب ، پدران خود را اختياردار مطلق دختران و خواهران و احيانا مادران خود ميدانستند و براي آنها در انتخاب شوهر ، اراده و اختياري قائل نبودند . تصميم گرفتن حق مطلق پدر يا برادر و در نبودن آنها حق مطلق عمو بود . كار اين اختيارداري به آنجا كشيده بود كه پدران بخود حق ميدادند دختراني را كه هنوز از مادر متولد نشده اند پيش پيش بعقد مرد ديگري در آورند كه هر وقت متولد شد و بزرگ شد آن مرد حق داشته باشد آن دختر را براي خود ببرد .
نظام حقوق زن دراسلام شهید مطهری

[="arial"]مردى از سفر حج برگشته ، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را براى امام صادق تعريف مى كرد، مخصوصا يكى از همسفران خويش را بسيار مى ستود كه چه مرد بزرگوارى بود، ما به معيت همچو مرد شريفى مفتخر بوديم ، يكسره مشغول طاعت و عبادت بود، همينكه در منزلى فرود مى آمديم او فورا به گوشه اى مى رفت و سجاده خويش را پهن مى كرد و به طاعت و عبادت خويش مشغول مى شد.
امام :(پس چه كسى كارهاى او را انجام مى داد؟ و كه حيوان او را تيمار مى كرد؟).
البته افتخار اين كارها با ما بود. او فقط به كارهاى مقدس خويش مشغول بود و كارى به اين كارها نداشت .
(بنابراين همه شما از او برتر بوده ايد.)
__________________
داستان و راستان، [="red"]شهید [/]مطهری
[/]

[="arial"]مطهری از شاگردان برجسته امام خمینی بود. خطبه‌هایی آتشین داشت، متونی قدرتمند در حوزه‌های فلسفه، سیاست و روابط اجتماعی می‌نوشت و در میان انقلابیون چهره‌ای روادار به شمار می‌آمد. وی فعالیت سیاسی خود را از اوایل دهه ۴۰ آغاز کرد و با نوشتن مقالاتی که در نشریات گوناگون به چاپ می‌رسید و سخنرانی در جمع‌های مختلف، در کنار دیگر چهره‌های تئوریک جریان اسلامی، نقشی ویژه در بسیج نیروهای مردمی برای خلق انقلاب اسلامی ایفا کرد.

با آغاز فعالیت رسمی امام علیه رژیم که با سخنرانی خرداد ۴۲ کلید خورد، مطهری نیز به همراهی با امام پرداخت، آنچنان که بعد‌ها مشخص شد بخش عمده‌ای از سازماندهی‌های منتهی به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ برعهده او بوده است.‌‌ همان روز بود که پس از سخنرانی پرشوری که علیه رژیم شاه ایراد کرد، بازداشت و به همراه گروهی دیگر از طلاب به زندان موقت شهربانی منتقل شد و ۴۳ روز را در حبس گذراند. همزمان با این تحولات در پی به هم پیوستن هیات مسجد شیخ علی، هیات اصفهانی‌ها و هیات موید تهران، گروهی با عنوان هیات‌های مؤتلفه اسلامی، تشکیل شد و با تشکیل آن شهید مطهری به همراه شهید بهشتی نمایندگان امام در این هیات‌ها شدند.

موتلفه اسلامی، برای پیگیری مبارزه‌ای سیاسی بنیان گذاشته شد اما در پی بازداشت و تبعید امام این گروه نیز بر اساس جو زمانه، شاخه نظامی تشکیل داد و همچون فداییان اسلام به برنامه‌ریزی ترور مقامات رژیم پرداخت. از آن جمله ترور حسنعلی منصور (نخست‌وزیری که لایحه کاپیتولاسیون را به تصویب مجلس رساند) بود که بعد‌ها از آن با عنوان درخشان‌ترین اقدام نظامی موتلفه در تاریخ این تشکل اسلامی یاد شد.

پس از ترور حسنعلی منصور نخست‌وزیر وقت توسط محمد بخارایی، کادر رهبری هیات‌های موتلفه شناسایی و دستگیر شدند. ولی از آنجایی که قاضی پروندۀ این گروه مدتی در قم نزد مطهری تحصیل کرده بود، با ارسال پیغامی برای مطهری به این مضمون که «حق استادی را به جا آوردم» نقش وی را نادیده گرفت و بدین ترتیب مطهری از مهلکه جان سالم بدر برد.
[/]

[="arial"]
برخی از افراد که در مورد انقلاب اسلامی ایران مخصوصاً درباره شخصیت های مهم انقلاب ایجاد شبه و تردید می نمایند به شهید مرتضی مطهری هم رحم نمی کنند و درباره او هم دست به اعمال زشت می زنند.از جمله این ها،ایجاد تشکیک در مورد نقش استاد قبل از پیروزی انقلاب اسلامی باشد.برخی افراد ناجوانمرد می گویند استاد در قبل از پیروزی انقلاب نقشی در آن نداشت و حتی با رهبر انقلاب حضرت امام خمینی در ارتباط نبود.در این نوشتار می خواهیم به رد این شبه بپردازیم از طریق خاطرات افراد تأثیرگذار در انقلاب اسلامی ایران.
در این رابطه آیت ا...مشکینی می گویند:استاد مطهری از همان اول یا حضرت امام(ره)هماهنگ و هم صدا بودند و روابط ایشان با حضرت امام برقرار بود و کارهای سری می کردند.وقتی امام در نجف بودند با ایشان روابط داشتند. وقتی هم امام در پاریس بودند ایشان به دیدن حضرت امام می رفتند.در پانزده خرداد 42 وقتی امام را بازداشت کردند ایشان هم از کسانی بودند که بازداشت شدند. «1»

استاد شهید مطهری تأثیر گسترده ای در پیدایش انقلاب اسلامی داشتند.از آنچه از مرور خاطرات آن شهید و همرزمان او به دست می آید،می توان به عمق تأثیر وی بر وقوع انقلاب اسلامی پی برد.همچنین ما می توانیم محورهای زیر را برای نشان دادن نقش آن بزرگوار در نظر بگیریم:

الف)نقش شهید مطهری در رهبری نهضت مردم

استاد مطهری در جریان انقلاب از تفکرات و ایده ها و دستورات حضرت امام تبعیت می کردند و همواره در پی اجرای فرامین حضرت امام در مورد نهضت بودند.در این مورد آیت ا... طاهری خرم آبادی می گوید؛اگر چه دار التبلیغ کارش را بعد از تبعید اما شروع کرد اما آن رونقی که باید می گرفت پیدا نکرد و آخرش هم به جایی نرسید؛چون مهر تایید امام به مسئله دار التبلیغ زده نشد و این موسسه از این مطلب انتزاع می شد که یک حرکتی است در مقابل امام و نهضت امام مخصوصا این که مقدمات آن مصادف بود با مخالفت امام و همان زمانی که امام تبعید شدند.این ها یکسری مسائلی را تداعی می کرد که اینجا یک مرکزی است در برابر نهضت و در برابر امام.چند سال بعد که به مرحوم استاد مطهری اصرار کرده بودند که یک درس در آنجا برقرار کند.ایشان با مشورت امام اجازه او به آنجا رفت.

و الا همین طوری خودش برای تدریس به دار التبلیغ نرفت، یعنی با این که مسئله آن شدت وحدت خودش را از دست داده بود و جنبه عادی پیدا کرده بود و یک موسسه ای شده بود برای تربیت مبلغ ولی باز شهید مطهری در برابر اصرار آنها به تنهایی تصمیم نگرفته بود.

امام هم فرموده بود که رفتن شما مانعی ندارد و اجازه داده بودند «2» نکته دیگر در این رابطه علاقمندی استاد به حضرت امام است.یکی از نزدیکان بیت حضرت امام در نجف اشرف می گوید: بسیاری از افرادی که در رابطه با مسایل ایران و عراق و یا جهان اسلام می خواستند با امام ملاقات و گفتگو کنند و از دیدار ایشان در نجف اشرف واهمه و هراس داشتند- چون شایع بود که منزل امام و رفت و آمده ای افراد به آنجا تحت مراقبت و کنترل عوامل سفارت ایران و رژیم بعث عراق قرار دارد- مها

با استفاده از شلوغی و سهل الوصول بودن ملاقات با ایشان در کربلا ترجیح می دادند در کربلا با امام دیدار کنند،مثلا اولین ملاقات و گفتگوی شهید مطهری با معظم له در کربلا بود.البته مرحوم مطهری در نجف اشرف مکرر را با امام به گفتگو مینشست و حتی جلوس و دید و بازدید خود را با موافقت حضرت امام انجام می داد.مسئله ای که صرفا در مورد شهید مطهری اتفاق افتاد و نشان دهنده عمق علاقه مندی و احترامی بود که امام نسبت به مرحوم مطهری ابراز می داشتند. «3»

همچنین شهید مطهری حلقه وصل و رابط امام با انقلابیون و مردم بود.در این مورد مرحوم حجت الاسلام موحدی ساوجی می گویند:در تهران آیت الله مطهری و چند نفر با امام مع الواسطه در ارتباط بودند و آن ها بودند که پیغام ها را به کل افراد انقلابی در سطح تهران می رساندند پیام ها معمولا در قم گرفته می شد،اما یک سالی را که ترکیه بودند ارتباطی با خارج نداشتند.ولی در زمانی که در عراق بودند با پیروزی انقلاب و لو با واسطه ارتباط برقرار می کردند افراد می رفتند و پیام ها را شفاهی از امام می گرفتند و می آمدند و عمل می کردند و یا به وسیله مکاتبه و نامه ارتباط انجام می شد اما در واقع این ارتباط وجود داشت.بدون تشبیه بگویم دوران تبعید امام از ترکیه به عراق تا سال 57 و بازگشت امام به ایران تقریبا غیبت صغرای ولی عصر(روحی نه الفداء)بود که ملت ایران در میان خودشان امام را نداشتند اما کسانی که نایب امام بودند وکیل و رابط بین امام و مردم بودند هر چند که این وکالت و نیابت نبود امام مردم می دانستند و می شناختند که این ها افراد مورد اعتماد امام هستند و از این طریق رهنمودها و پیام ها را می گرفتند و عمل می کردند. «4»

ب)شهید مطهری در جریان مبارزات سیاسی

استاد شهید مطهری در مبارزات سسیاسی دوران انقلاب تأثیرات عمیق و بنیانی داشتند.ایشان به مبارزات مردم و انقلابیون نظارت مستمر داشتند.به مبارزات انسجام می بخشیدند همچنین موجب انسجام و تقویت مبارزان می شدند.

ایشان ارتباط دهی به مبارزه را بر عهده داشتند و با سخنرانی ها و مقالات و حتی با کتاب های خود افکار مردم را آماده می کردند و شبکه ای را ایجاد می کردند که به هنگم نیاز بتوانند از آن استفاده کنند.علاوه بر این استاد هدایت عرصه مبارزه را بر عهده داشتند، مخصوصا در تحصن دانشگاه تهران قبل از ورود حضرت امام(ره) به کشور ایشان نقش اساسی داشتند.در این مورد آیت ا...محمد یزدی می گوید برخی از طلاب و جوانانی که از دوستان دوران مبارزه ما هستند در حال حاضر هم ارتباط خود را با انقلاب و نظام قطع نکره اند.تعدادی از آن ها در مجمع نمایندگان طلاب مشغول فعالیت هستند.یک بار هم به خاطر دارم که جمعی را در مدرسه فیضیه راجع به مسایل مربوط به مجلس شورای اسلامی تشکیل دادیم.در این برنامه که هر هفته جمعه تربیت می یافت عده ای از همان دوستان قدیمی دوران مبارزه به طور مرتب شرکت می کردند. محور اصلی همه تشکل ها در تهران بود و زیر نظر بزرگانی چون شهید مطهری و شهید بهشتی اداره می شد که در حال حاضر بازماندگان آن ها در جامعه روحانیت مبارز را عهدهدار هستند. «5»

ج)شهید مطهری و تأثیر ایشان در اداره و ایمان مبارزان شهید

شهید مطهری بدون شک یکی از ارکان مبارزه در هنگام اوج گیری آن در تهان بود و یکی از دو- سه نفر افرادی که امام نهایت اطمینان و اعتماد را در اداره قضایای ایران و تهران- که مرکز همه مسایل بود- به ایشان داشتند.(مقام معظم رهبری)

علاوه بر این که شهید مطهری از ارکان مبارزه بود.تشویق ها و مساعدت های فکری و رفع ابهامات مبارزان از دیگر تاثیرات استاد مطهری بود.شهید مرتضی مطهری نسبت به ابعاد مبارزه نامل و ژرف نگری داشتند و تصمیمات مبارزاتی را با قاطعیت اتخاذ می کردند.در جلسات روحانیت مبارز مثلا پیرامون سخنرانی برنامه ریزی و صحبت می شد.از جمله از سال 56

به بعد زمانی که شور انقلابی پیدا شد و شهادت آقا مصطفی پیش آمد و جلسات هفتم و چهلم گرفته شد و راهپیمایی در شهرهای مختلف انجا شد،در جلسه ها بحث و مذاکره صورت می گرفت و سرانجام به یک جمع بندی می رسیدند.کسی که معمولا در تصمیمات حرف آخر را می گفت معمولا شهید مطهری یا شهید بهشتی بود. «6»

د)شهید مطهری در همه میدان های مبارزه

استاد مطهری در تمام میدان مبارزه حضور فعال و جدی فعال داشته است.از پخش اطلاعیه ها تا شرکت در قیام ها صحنه گردان میدان بود.استاد ابتدا در پخش اطلاعیه ها تا شرکت در قیام سال 42 نقش فعال داشتند.بارها از سوی عمال رژیم شاه بازداشت شده و زندانی شده بودند.اختلافات بین روحانیون را از بین می برد و مانع انفکاک در صفوف مبارزه می شد.استاد در جذب نسل جوان و روشنفکر به خصوص بعد از راه انداختن حسینه ارشاد نقش فوق العاده ای ایفا کردند.جذب نسل جوان نه تنها در دوران قبل از پیروزی انقلاب موثر واقع شد بلکه بعد از دوران پیروزی و جنگ برای کشور و انقلاب موثر واقع شد.

حضرت امام(ره)با عنایت خاصی موضوع ارتباط خود و حوزه ها را با محیط های علمی،فرهنگی،دانشگاهی و نسل جوان در دستور کار قرار دادند و با ارسال نامه و پیام برای نشست ها،کنفرانس ها و اجتماعات آنان در اروپا،آمریکا و هندوستان و تکثیر و ارسال آن به داخل کشور و توزیع در دانشگاه های داخل عملا حوزه و روحانیت را با نسل جوان و طبقه روشنفکر و شهید پیوند زدند و آنان را درگیر مسائل فرهنگی،سیاسی و اجتماعی این نسل نو و پرقدرت نمودند. دانشگاهیان نیز وقتی جذبه و کشش ندای حضرت امام را از قلب حوزه های علوم اسلامی با تمام وجود و عواطف خود، احساس کردند به این کانون نور و آسمانی متمایل شده و روی آوردند.در این میان نقش شاگردان ارزشمند و پرورش یافت گان مکتب امام همچون آیات بزرگوار:مطهری،مفتح،بهشتی، موسی صدر،سعیدی،هاشمینژاد و...در میان دانشگاه ها و محافل روشن فکری و نسل جوان بر کسی پوشیده نیست. آنان در کنار حرکت فراگیر امام پاسخگوی سوالات و نیازهای فکری،سیاسی و اعتقادی این قشر بودند.[/]

http://www.mortezamotahari.com/fa/articleview.html?ArticleID=79001

زمستان سخت


[b]مردی که کمک خواست



[/b]

به گذشته پرمشقت خویش می‏اندیشید ، به یادش می‏افتاد که چه روزهای تلخ‏




و پر مرارتی را پشت سر گذاشته ، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه‏




زن و کودکان معصومش را فراهم نماید . با خود فکر می‏کرد که چگونه یک‏




جمله کوتاه - فقط یک جمله - که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، به‏




روحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض کرد ، و او و خانواده‏اش را از




فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد .




او یکی از صحابه رسول اکرم بود . فقر و تنگدستی براو چیره شده بود . در




یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده ، با مشورت و پیشنهاد




زنش تصمیم گرفت برود ، و وضع خود را برای رسول اکرم شرح دهد ، و از آن حضرت استمداد مالی کند .




با همین نیت رفت ، ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از




زبان رسول اکرم به گوشش خورد : " هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او




کمک می‏کنیم ، ولی اگر کسی بی‏نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز




نکند ، خداوند او را بی‏نیاز می‏کند " . آن روز چیزی نگفت ، و به خانه‏




خویش برگشت . باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانه‏اش سایه افکنده‏




بود روبرو شد ، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد




، آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید : " هرکس از ما کمکی‏




بخواهد ما به او کمک می‏کنیم ، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد خداوند او را




بی‏نیاز می‏کند " . این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید ، به خانه‏




خویش برگشت . و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و




ناتوان می‏دید ، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت ،




باز هم لبهای رسول اکرم به حرکت آمد ، و با همان آهنگ - که به دل قوت و به روح اطمینان‏




می‏بخشید - همان جمله را تکرار کرد .




این بار که آن جمله را شنید ، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد .




حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است . وقتی که خارج‏




شد با قدمهای مطمئنتری راه می‏رفت . با خود فکر می‏کرد که دیگر هرگز به‏




دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت . به خدا تکیه می‏کنم و از نیرو




و استعدادی که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده می‏کنم ، واز او




می‏خواهم که مرا در کاری که پیش می‏گیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد .




با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است ؟ به نظرش رسید عجالة




این قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمی جمع کند و بیاورد و




بفروشد . رفت و تیشه‏ای عاریه کرد و به صحرا رفت ، هیزمی جمع کرد و




فروخت . لذت حاصل دسترنج خویش را چشید . روزهای دیگر به اینکار ادامه‏




داد ، تا تدریجا توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد .




باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد .




روزی رسول اکرم به او رسید و تبسم کنان فرمود : " نگفتم ، هرکس از ما




کمکی بخواهد ما به او کمک می‏دهیم ، ولی اگر بی‏نیازی بورزد خداوند او را




بی‏نیاز می‏کند



میهمانان علی (ع)

مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی - عليه‏السلام - وارد شدند. علی(ع) با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدر مجلس نشانيد و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حوله‏ای و طشتی و ابريقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشويد. میهمان خود را عقب كشيد و گفت: مگر چنين چيزی ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما بشویيد. علی(ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نيست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع كارثوابی بشوی؟" باز هم آن مرد امتناع كرد. آخر علی(ع) او را قسم داد كه: من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع كار من مشو. میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد. علی فرمود: خواهش می کنم دست خود را درست و كامل بشويی، همان طوری كه اگر قنبر می خواست دستت را بشويد می شستی، خجالت و تعارف را كنار بگذار. همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفيه گفت: دست پسر را تو بشوی. من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر اين پسر در اينجا نمی بود و تنها خود اين پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسری هر دو حاضرند، بين آنها در احترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست.

امام حسن عسكری(ع) وقتی كه اين داستان را نقل كردند، فرمودند: شيعه حقيقی بايد اين طور باشد."
داستان راستان علامه شهید مرتضی مطهری - به نقل از: بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبريز، صفحه.

[="georgia"]به طور اجمال ريشه‏های اصلی آنچه كه روح انسان را آفت زده می‏كند
برايتان عرض می‏كنم . از نظر روانشناسی ، محروميتها منشأ بيماريهای روانی‏
می‏شود ، يعنی منشأ بسياری از عقده‏های روانی و بيماريهای روانی انسان ،
احساس مغبونيتها و محروميتهاست . می‏دانيد كه فرويد به طور افراط
تكيه‏اش روی اين موضوع است ، خصوصا در امر جنسی . به هر حال اين خود يك‏
مسئله اساسی است كه محروميتهای انسان در او ايجاد بيماريهائی می‏كند .
اين كينه چيست كه وقتی انسان احساس می‏كند نسبت به كسی حقد و كينه دارد
، دلش می‏خواهد از او انتقام بگيرد و تا او را به خاك و خون نكشد
نمی‏تواند آرام گيرد ؟ اين حس انتقامجويی در انسان چيست ؟
آدم حسود وقتی خير و نعمتی را در ديگران می‏بيند ، همه آرزويش اين است‏
كه از او سلب نعمت شود ، درباره خودش فكر نمی‏كند . انسان سالم ، "
غبطه " دارد نه " حسد " . او هميشه درباره خودش فكر می‏كند كه جلو
بيفتد . اگر يك انسان هميشه در فكر اين باشد كه خودش جلو بيفتد ، سالم‏
است ، اين ، دليل بر عيب نيست ، اما اگر كسی هميشه در اين انديشه است‏
كه ديگری عقب بيفتد بيمار است ، مريض است . حتی شما می‏بينيد كه گاهی آدمهای حسود به مرحله‏ای‏ می‏رسند كه حاضرند به خودشان صد درجه صدمه بزنند ، بلكه به ديگری پنجاه‏
درجه صدمه وارد شود .
_____________________
انسان كامل، شهید مطهری
[/]

[="times new roman"](زكريا) پسر ابراهيم ، با آنكه پدر و مادر و همه فاميلش نصرانى بودند و خود او نيز بر آن دين بود، مدتى بود كه در قلب خود تمايلى نسبت به اسلام احساس مى كرد. وجدان و ضميرش او را به اسلام مى خواند. آخر برخلاف ميل پدر و مادر و فاميل ، دين اسلام اختيار كرد و به مقررات اسلام گردن نهاد.
موسوم حج پيش آمد. زكرياى جوان به قصد سفر حج از كوفه بيرون آمد و در مدينه به حضور امام صادق عليه السلام تشرف يافت . ماجراى اسلام خود را براى امام تعريف كرد، امام فرمود:(چه چيز اسلام نظر تو را جلب كرد؟)
گفت : همينقدر مى توانم بگويم كه سخن خدا در قرآن كه به پيغمبر خود مى گويد:(اى پيغمبر! تو قبلاً نمى دانستى كتاب چيست و نمى دانستى كه ايمان چيست اما ما اين قرآن را كه به تو وحى كرديم ، نورى قرار داديم و به وسيله اين نور هر كه را بخواهيم رهنمايى مى كنيم )(153)، در باره من صدق مى كند.
امام فرمود:(تصديق مى كنم ، خدا تو را هدايت كرده است ).
آنگاه امام سه بار فرمود:(خدايا! خودت او را راهنما باش )
سپس فرمود: (پسركم ! اكنون هر پرسشى دارى بگو).
جوان گفت : پدر و مادرم و فاميلم همه نصرانى هستند، مادرم كور است ، من با آنها محشورم و قهرا با آنها هم غذا مى شوم تكليف من در اين صورت چيست ؟
(آيا آنها گوشت خوك مصرف مى كنند؟).
نه يا ابن رسول اللّه ! دست هم به گوشت خوك نمى زنند.
(معاشرت تو با آنها مانعى ندارد).
آنگاه فرمود:(مراقب حال مادرت باش ، تا زنده است به او نيكى كن ، وقتى كه مرد جنازه او را به كسى ديگر وامگذار، خودت شخصا متصدى تجهيز جنازه او باش )
در اينجا به كسى نگو كه با من ملاقات كرده اى . من هم به مكه خواهم آمد، ان شاء اللّه در (منى ) همديگر را خواهيم ديد.
جوان در (منى ) به سراغ امام رفت . در اطراف امام ازدحام عجيبى بود. مردم مانند كودكانى كه دور معلم خود را مى گيرند و پى در پى بدون مهلت سؤ ال مى كنند، پشت سر هم از امام سؤ ال مى كردند و جواب مى شنيدند.
ايام حج به آخر رسيد و جوان به كوفه مراجعت كرد. سفارش امام را به خاطر سپرده بود. كمر به خدمت مادر بست و لحظه اى از مهربانى و محبت به مادر كور خود فروگذار نكرد. با دست خود او را غذا مى داد و حتى شخصا جامه ها و سر مادر را جستجو مى كرد كه شپش نگذارد. اين تغيير روش پسر، خصوصا پس از مراجعت از سفر مكه ، براى مادر شگفت آور بود.
يك روز به پسر خود گفت : پسر جان ! تو سابقا كه در دين ما بودى و من و تو اهل يك دين و مذهب به شمار مى رفتيم ، اين قدر به من مهربانى نمى كردى ؟ اكنون چه شده است كه با اينكه من و تو از لحاظ دين و مذهب با هم بيگانه ايم ، بيش از سابق با من مهربانى مى كنى ؟.
مادر جان ! مردى از فرزندان پيغمبر ما به من اين طور دستور داد.
خود آن مرد هم پيغمبر است ؟
نه ، او پيغمبر نيست ، او پسر پيغمبر است .
پسركم ! خيال مى كنم خود او پيغمبر باشد؛ زيرا اينگونه توصيه ها و سفارشها جز از ناحيه پيغمبران از ناحيه كس ديگرى نمى شود.
نه مادر! مطمئن باش او پيغمبر نيست ، او پسر پيغمبر است . اساسا بعد از پيغمبر ما پيغمبرى به جهان نخواهد آمد.
پسركم ! دين تو بسيار دين خوبى است ، از همه دينهاى ديگر بهتر است . دين خود را بر من عرضه بدار.
جوان شهادتين را بر ما عرضه كرد. مادر مسلمان شد. سپس جوان آداب نماز را به مادر كور خود تعليم كرد. مادر فرا گرفت ، نماز ظهر و نماز عصر را به جا آورد. شب شد توفيق نماز مغرب عشاء نيز پيدا كرد. آخر شب ناگهان حال مادر تغيير كرد، مريض شد و به بستر افتاد. پسر را طلبيد و گفت : پسركم ! يك بار ديگر آن چيزهايى كه به من تعليم كردى تعليم كن .
پسر بار ديگر شهادتين و ساير اصول اسلام يعنى ايمان به پيغمبر و فرشتگان و كتب آسمانى و روز بازپسين را به مادر تعليم كرد. مادر همه آنها را به عنوان اقرار و اعتراف بر زبان جارى و جان به جان آفرين تسليم كرد.
صبح كه شد، مسلمانان براى غسل و تشييع جنازه آن زن حاضر شدند. كسى كه بر جنازه نماز خواند و با دست خود او را به خاك سپرد پسر جوانش زكريا بود.
_______________________________
داستان راستان جلد اوّل و دوّم،[="red"]شهید[/] مطهری
[/]

[="arial"]تعجب می‏كنيد اگر بگويم تعدد زوجات در مشرق اسلامی مهمترين عامل نجات‏
تك همسری بود . بلی مجاز بودن تعدد زوجات بزرگترين عامل نجات تك‏
همسری است . باين معنی كه در شرايطی كه موجبات تعدد زوجات پيدا ميشود
و عدد زنان نيازمند به ازدواج از مردان نيازمند بازدواج فزونی ميگيرد ،
اگر حق تأهل اين عده زنان برسميت شناخته نشود و بمردانی كه واجد شرايط
اخلاقی و مالی و جسمی هستند اجازه چند همسری داده نشود رفيقه‏بازی و
معشوقه‏گيری ريشه تك همسری واقعی را ميخشكاند .
در مشرق اسلامی از طرفی تعدد زوجات مجاز بود ، و از طرف ديگر اينهمه‏
مهيجات و محركات اغوا كننده نبود ، لهذا تك همسری واقعی بر اكثريت‏
خانواده‏ها حكمفرما بود و كار معشوقه بازی مردان به آنجا نكشيد كه كم كم‏
برايش فلسفه بسازند و بگويند آفرينش مرد چند همسری است و تك همسری‏
برای مرد جزو ممتنعات و محالات جهان است .
ممكن است بپرسيد ، بنا بعقيده اين دانشمندان كه از نظر قانون طبيعت ،
مرد را چند همسری ميدانند و از نظر قانون اجتماع ، تعدد زوجات را محكوم می‏كنند ، تكليف مرد در ميان اين دو قانون‏
چه ميشود ؟
تكليف مرد در مكتب اين آقايان واضح است . مرد بايد قانونا تك همسر
باشد و عملا چند همسر ، يك زن شرعی و قانونی بيشتر نداشته باشد ، اما
معشوقه و رفيقه هر چه دلش ميخواهد مانعی ندارد . بعقيده اين آقايان‏
رفيقه‏گيری و معشوقه بازی حق طبيعی و مسلم و مشروع مرد است ! و بسنده‏
كردن مرد در همه عمر بيك زن نوعی " نامردی " است .
___________________________
نام كتاب : نظام حقوق زن در اسلام
[/]

من یکی از آثار این اقارو میخوام؟

میتونم درخواستمو اینجا بگم؟

مزد نامعين
آن روز را سليمان بن جعفر جعفرى و امام رضا عليه السلام به دنبال كارى با هم بيرون رفته بودند، غروب آفتاب شد و سليمان خواست به منزل خويش ‍ برود، على بن موسى الرضا به او فرمود:((بيا به خانه ما و امشب با ما باش )) اطاعت كرد و به اتفاق امام به خانه رفتند.
امام ، غلامان خود را ديد كه مشغول گلكارى بودند. ضمنا چشم امام به يك نفر بيگانه افتاد كه او هم با آنان مشغول گلكارى بود، پرسيد:((اين كيست ؟))
غلامان : اين را ما امروز اجير گرفته ايم تا با ما كمك كند.
((بسيار خوب ! چقدر مزد برايش تعيين كرده ايد؟)).
يك چيزى بالا خره خواهيم داد و او را راضى خواهيم كرد!
آثار ناراحتى و خشم در امام رضا پديد آمد و روآورد به طرف غلامان تا با تازيانه آنها را تاءديب كند. سليمان جعفرى جلو آمد و عرض كرد: چرا خودت را ناراحت مى كنى ؟
امام فرمود:((من مكرر دستور داده ام كه تا كارى را طى نكنيد و مزد آن را معين نكنيد، هرگز كسى را بكار نگماريد، اول اجرت و مزد طرف را تعيين كنيد بعد از او كار بكشيد. اگر مزد و اجرت كار را معين كنيد، آخر كار هم مى توانيد چيزى علاوه به او بدهيد. البته او هم كه ببيند شما بيش از انده اى كه معين شده به او مى دهيد، از شما ممنون و متشكر مى شود و شما را دوست مى دارد و علاقه بين شما و او محكمتر مى شود. اگر هم فقط به همان اندازه كه قرار گذاشته ايد اكتفا كنيد شخص از شما ناراضى نخواهد بود. ولى اگر تعيين مزد نكنيد و كسى را به كار بگماريد، آخر كار هر اندازه كه به او بدهيد باز گمان نمى برد كه شما به او محبت كرده ايد، بلكه مى پندارد شما از مزدش كمتر به او داده ايد

بخشی از داستان راستان استاد مطهری

پيراهن خليفه
((عمر بن عبدالعزيز)) در زمان خلافت خويش ، روزى بالا ى منبر مشغول سخنرانى بود. در خلال سخن گفتن وى ، مردمى كه پاى منبر بودند، مى ديدند خليفه گاه به گاه دست مى برد و پيراهن خويش را حركت مى دهد. اين حركت موجب تعجب حضار و شنوندگان مى شد و همه از خود مى پرسيدند: چرا در خلال سخن گفتن دست خليفه متوجه پيراهنش ‍ مى شود و آن را حركت مى دهد؟
مجلس تمام شد و به آخر رسيد. پس از تحقيق معلوم شد كه خليفه براى رعايت بيت المال مسلمين و جبران افراطكاريهايى كه اسلاف و پيشينيان وى در تبذير و اسراف بيت المال كرده اند، يك پيراهن بيشتر ندارد و چون آن را شسته ، پيراهن ديگرى نداشته است كه بپوشد، ناچار بلافاصله پيراهن را پوشيده است . و اكنون آن را حركت مى دهد تا زودتر خشك بشود
بخشی از داستان راستان استاد مطهری

حقیقت.;338419 نوشت:
من یکی از آثار این اقارو میخوام؟

میتونم درخواستمو اینجا بگم؟

[="times new roman"]سلام علیکم
منظور تان چیست؟
[/]

[="times new roman"]شخصى آمد حضور رسول اكرم و از همسايه اش شكايت كرد كه مرا اذيت مى كند و از من سلب آسايش كرده . رسول اكرم فرمود:(تحمل كن و سر و صدا عليه همسايه ات راه نينداز، بلكه روش خود را تغيير دهد) بعد از چندى دو مرتبه آمد و شكايت كرد. اين دفعه نيز رسول اكرم فرمود:(تحمل كن ) براى سومين بار آمد و گفت : يا رسول اللّه ! اين همسايه من ، دست از روش خويش ‍ بر نمى دارد و همان طور موجبات ناراحتى من و خانواده ام را فراهم مى سازد.
اين دفعه رسول اكرم به او فرمود:
(روز جمعه كه رسيد، برو اسباب و اثاث خودت را بيرون بياور و سر راه مردم كه مى آيند و مى روند و مى بينند بگذار، مردم از تو خواهند پرسيد كه چرا اثاثت را اينجا ريخته اى ؟ بگو از دست همسايه بد و شكايت او را به همه مردم بگو).
شاكى همين كار را كرد. همسايه موذى كه خيال مى كرد پيغمبر براى هميشه دستور تحمل و بردبارى مى دهد، نمى دانست آنجا كه پاى دفع ظلم و دفاع از حقوق به ميان بيايد، اسلام حيثيت و احترامى براى متجاوز قائل نيست . لهذا همينكه از موضوع اطلاع يافت ، به التماس افتاد و خواهش كرد كه آن مرد، اثاث خود را برگرداند به منزل . و در همان وقت متعهد شد كه ديگر به هيچ نحو موجبات آزار همسايه خود را فراهم نسازد.
____________
داستان راستان
[/]

محمدی;338448 نوشت:
سلام علیکم
منظور تان چیست؟

یک فایل صوتی گیر نمیارم گفتم شاید شما داشته باشید از شما بگیرم

اقای مطهری سخنرانی کردند

[="times new roman"]قافله چندين ساعت راه رفته بود. آثار خستگى در سواران و در مركبها پديد گشته بود. همينكه به منزلى رسيدند كه آنجا آبى بود، قافله فرود آمد. رسول اكرم نيزكه همراه قافله بود، شتر خويش را خوابانيد و پياده شد. قبل از همه چيز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند.
رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولى بعد از آنكه مقدارى رفت ، بدون آنكه با احدى سخنى بگويد، به طرف مركب خويش بازگشت . اصحاب و ياران با تعجب با خود مى گفتند آيا اينجا را براى فرود آمدن نپسنديده است و مى خواهد فرمان حركت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود. تعجب جمعيت هنگامى زياد شد كه ديدند همين كه به شتر خويش رسيد، زانوبند را برداشت و زانوهاى شتر را بست و دو مرتبه به سوى مقصد اولى خويش روان شد.
فريادها از اطراف بلند شد:(اى رسول خد! چرا ما را فرمان ندادى كه اين كار را برايت بكنيم و به خودت زحمت دادى و برگشتى ؟ ما كه با كمال افتخار براى انجام اين خدمت آماده بوديم ).
در جواب آنها فرمود:(هرگز از ديگران در كارهاى خود كمك نخواهيد و به ديگران اتكا نكنيد ولو براى يك قطعه چوب مسواك باشد)
___________
داستان راستان
[/]

[="comic sans ms"]عربى بيابانى و وحشى ، وارد مدينه شد و يكسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سيم و زرى بگيرد. هنگامى وارد شد كه رسول اكرم در ميان انبوه اصحاب و ياران خود بود. حاجت خويش را اظهار كرد و عطايى خواست . رسول اكرم چيزى به او داد، ولى او قانع نشد و آن را كم شمرد، به علاوه سخن درشت و ناهموارى بر زبان آورد و نسبت به رسول خدا جسارت كرد. اصحاب و ياران ،سخت در خشم شدند و چيزى نمانده بود كه آزارى به او برسانند، ولى رسول خدا مانع شد.
رسول اكرم بعدا اعرابى را با خود به خانه برد و مقدار ديگرى به او كمك كرد، ضمنا اعرابى از نزديك مشاهده كرد كه وضع رسول اكرم به وضع رؤ سا و حكامى كه تا كنون ديده شباهت ندارد و زر و خواسته اى در آنجا جمع نشده .
اعرابى اظهار رضايت كرد و كلمه اى تشكرآميز بر زبان راند. در اين وقت رسول اكرم به او فرمود:(تو ديروز سخن درشت و ناهموارى بر زبان راندى كه موجب خشم اصحاب و يارن من شد. من مى ترسم از ناحيه آنها به تو گزندى برسد، ولى اكنون در حضور من اين جمله تشكرآميز را گفتى ، آيا ممكن است همين جمله را در حضور جمعيت بگويى تا خشم و ناراحتى كه آنان نسبت به تو دارند از بين برود؟)
اعرابى گفت :(مانعى ندارد).
روز ديگر اعرابى به مسجد آمد، در حالى كه همه جمع بودند، رسول اكرم روبه جمعيت كرد و فرمود:(اين مرد اظهار مى دارد كه از ما راضى شده آيا چنين است ؟)
اعرابى گفت :(چنين است ) و همان جمله تشكرآميز كه در خلوت گفته بود تكرار كرد. اصحاب و ياران رسول خدا خنديدند.
در اين هنگام رسول خدا رو به جمعيت كرد و فرمود:
(مثل من و اين گونه افراد، مثل همان مردى است كه شترش رميده بود و فرار مى كرد، مردم به خيال اينكه به صاحب شتر كمك بدهند فرياد كردند و به دنبال شتر دويدند. آن شتر بيشتر رَم كرد و فرارى تر شد. صاحب شتر، مردم را بانگ زد و گفت : خواهش مى كنم كسى به شتر من كارى نداشته باشد، من خودم بهتر مى دانم كه از چه راه شتر خويش را رام كنم ).
همينكه مردم را از تعقيب بازداشت ، رفت و يك مشت علف برداشت وآرام آرام از جلو شتر بيرون آمد، بدون آنكه نعره اى بزند و فريادى بكشد و بدود، تدريجا در حالى كه علف را نشان مى داد جلو آمد. بعد با كمال سهولت ، مهار شتر خويش را در دست گرفت و روان شد.
(اگر ديروز من شما را آزاد گذاشته بودم ، حتما اين اعرابى بدبخت به دست شما كشته شده بود و در چه حالى بدى كشته شده بود، در حال كفر و بت پرستى ولى مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمى و ملايمت او را رام كردم)
[/]
داستان ....

[="Tahoma"][="Navy"][=&quot]اساتید شهید مطهری[/]

[=&quot]آشنایی با میرزا علی آقا شیرازی[/]

هم زمان با روزهایی که استاد مطهری، مشغول فراگیری سطح عالی در حوزه قم بودند، در سفری به اصفهان، با آیت اللّه میرزا علی آقا شیرازی آشنا می‌شود که این آشنایی، برکت‌های فراوان علمی و معنوی برای وی داشته است. آیت اللّه میرزا علی آقا شیرازی، زمینه آشنایی استاد مطهری را با نهج البلاغه فراهم ساخت. استاد در این باره نوشته است: «در تابستان سال 21، من از قم به اصفهان رفتم و برای اولین بار، در اصفهان با آن مرد بزرگ وار آشنا شدم و از محضرش استفاده کردم... دیدم با مردی از اهل تقوی روبرو هستم و به قول ما طلاب، از کسانی است که شایسته است از راه‌های دور، بارِ سفر بندیم و فیض محضرش را در یابیم... او را همواره یکی از ذخایر گران بهای عمر خودم ـ که حاضر نیستم با هیچ چیز معاوضه کنم ـ می‌شمارم و شب و روزی نیست که خاطره اش در نظرم مجسم نگردد و از او یادی نکنم... به خود جرأت می‌دهم و می‌گویم او به حقیقت یک عالم ربّانی بود... او هم فقیه بود و هم حکیم و هم ادیب و هم طبیب،... او به خوبی تدریس می‌کرد امّا نمی شد او را در بند یک تدریس مقید ساخت... یگانه تدریسی که با علاقه می‌نشست، نهج البلاغه بود... او با نهج البلاغه می‌زیست با نهج البلاغه تنفس می‌کرد. روحش با این کتاب همدم بود. نبضش با این کتاب می‌زد و قلبش با این کتاب می‌تپید...»[/]

[="Tahoma"][="Navy"][=&quot]آشنایی با آیت اللّه العظمی بروجردی[/]

از آن جا که شهید مطهری رحمه الله علاقه ای کم نظیر به آموختن داشت، به سوی هر کسی که علم و فضیلتی داشت، با اشتیاق تمام می‌شتافت تا از فیض حضور بهره مند شود. از جمله، در تابستان سال 1362 قمری، برای درک حضور پربرکت علمی آیت اللّه بروجردی، به بروجرد سفر می‌کند و به دنبال این سفر، پس از آن که آیت اللّه بروجردی، از بروجرد به قم مهاجرت می‌کنند، استاد مطهری در شمار شاگردان ممتاز وی قرار می‌گیرد و به خوشه چینی از کمالات علمی و اخلاقی آیت اللّه بروجردی می‌پردازد. استاد مطهری در توصیف ویژگی‌های آیت اللّه بروجردی نوشته است: «آیة اللّه بروجردی ـ اَعْلَی اللّه ُ مَقامَه ـ به راستی فقیه بود.... بر همه رشته ها، از تفسیر و حدیث و رجال و درایه و فقه و سایر فِرَق اسلامی، احاطه و تسلط داشت» «قبل از این که ایشان به قم بیاید، من از نزدیک خدمت ایشان ارادت داشتم. بروجرد رفته بودم و در آن جا خدمت ایشان رسیده بودم. مردی بود در حقیقت باتقوی و به راستی موحّد.... وقتی که من می‌گویم موحّد، یک درجه عالی را می‌گویم. او کسی بود که اساسا توحید را در زندگی خودش لمس می‌کرد، یک اتکاء و اعتماد عجیبی به دست گیری‌های خدا داشت.»[/]

[="Tahoma"][="Navy"][=&quot]در محضر علامّه طباطبائی[/]

آن گاه که علامه طباطبایی رحمه الله در سال 1325 شمسی از تبریز به قم آمدند و در آن جا ساکن شدند و کم کم مقام و منزلت علمی ایشان، به ویژه در فلسفه و تفسیر بر همگان روشن شد، استاد مطهری هم با اشتیاق فراوان، در درس او حاضر شد. شهید مطهری رحمه الله چگونگی شرکت در درس علامه راچنین شرح داده اند: «در سال 1329 هجری شمسی، در محضر درس حضرت استاد علامه کبیر، آقای طباطبایی (روحی فداه) که چند سالی بود به قم آمده بودند و چندان شناخته شده نبودند، شرکت کردم و فلسفه بوعلی سینا را از معظم له آموختم و در یک حوزه درس خصوصی که ایشان برای فلسفه مادّی تشکیل داده بودند نیز حضور یافتم. کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» که در بیست سال اخیر، نقش تعیین کننده ای در ارایه بی پایگی فلسفه مادی برای ایرانیان داشته است، در آن مجمع پربرکت پایه گذاری شد».[/]

[="Tahoma"][="Navy"][=&quot]در مکتب پیر خمین[/]

استاد مطهری، بیش از دوازده سال در خدمت حضرت امام رحمه الله به کسب فیض مشغول بوده اند. در آغاز ورودشان به قم، از درس اخلاق امام، که در حقیقت درس تهذیب نفس بود، بهره مند شدند و آن گاه که در سال 1323 شمسی، فراگیری رسمی دانش‌های عقلی و فلسفی را آغاز کردند، در درس‌های شرح منظومه و اسفار امام رحمه الله شرکت کردند. درباره حضور خود در درس حکمت الهی حضرت امام رحمه الله نوشته اند: «آن ایام تازه با حکمت الهی اسلامی آشنا شده بودم و آن را نزد استادی که... الهیّات اسلامی را واقعا چشیده و عمیق ترین اندیشه‌های آن را دریافته بود و با شیرین ترین بیان، آن‌ها را بازگو می‌کرد، می‌آموختم. لذّت آن روزها و مخصوصا بیانات عمیق و لطیف و شیرین استاد، از خاطره‌های فراموش ناشدنی عمر من است».[/]

[="Tahoma"][="Navy"][=&quot]شاگردان شهید مطهرری[=&quot]

از شاگردان این مرد بزرگ می‌توان از این شخصیت‌ها نام برد:
آیت الله العظمی فاضل لنكرانی (ره)
آیت الله العظمی شیخ محمد تقی بهجت (ره)
آیت الله العظمی مفتی الشیعه (ره)
آیت الله العظمی شیخ علی صافی گلپایگانی (ره)
آیت الله العظمی شیخ اسماعیل صالحی مازندارانی (ره)
آیت الله العظمی شیخ لطف الله صافی گلپایگانی (حفظه الله)
آیت الله العظمی شیخ ناصر مكارم شیرازی (حفظه الله)
آیت الله العظمی شیخ حسین نوری همدانی (حفظه الله)
آیت الله العظمی سید موسی شبیری زنجانی (حفظه الله)
آیت الله العظمی شیخ یحیی انصاری شیرازی (حفظه الله)
آیت الله العظمی شیخ حسین مظاهری (حفظه الله)
آیت الله العظمی میرزا مسلم ملكوتی تبریزی(حفظه الله)
آیت الله العظمی موسوی اردبیلی (حفظه الله)
آیت الله العظمی شیخ علی پناه اشتهاردی (ره)
آیت الله العظمی میرزا ید الله دوزدوزانی (حفظه الله)
آیت الله العظمی شیخ عبد الله جوادی آملی (حفظه الله)
آیت الله سید جلال الدین آشتیانی (ره)
آیت الله شیخ جعفر سبحانی و بسیاری دیگر از تشنگان علوم و معارف اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)[/]

[="times new roman"]پس از شهادت على عليه السلام و تسلط مطلق معاوية بن ابى سفيان برخلافت اسلامى ، خواه و ناخواه ، برخوردهايى ميان او و ياران صميمى على عليه السلام واقع مى شد. همه كوشش معاويه اين بود تا از آنها اعتراف بگيرد كه از دوستى و پيروى على سودى كه نبرده اند، سهل است همه چيز خود را در اين راه نيز باخته اند. سعى داشت يك اظهار ندامت و پشيمانى از يكى از آنها با گوش خود بشنود، اما اين آرزوى معاويه هرگز عملى نشد. پيروان على بعد از شهادت آن حضرت ، بيشتر واقف به عظمت و شخصيت او شدند. از اين رو بيش از آنكه در حال حياتش فداكارى مى كردند، براى دوستى او و براى راه و روش او و زنده نگهداشتن مكتب او، جراءت و جسارت و صراحت به خرج مى دادند. گاهى كار به جايى مى كشيد كه نتيجه اقدام معاويه معكوس مى شد و خودش و نزديكانش تحت تاءثير احساسات و عقايد پيروان مكتب على قرار مى گرفتند.
يكى از پيروان مخلص و فداكار و با بصيرت على ، (عدى پسر حاتم ) بود. عدى در راءس قبيله بزرگ طى قرار داشت . او چندين پسر داشت . خودش و پسرانش و قبيله اش سرباز فداكار على بودند. سه نفر از پسرانش به نام (طرفه ) و (طريف ) و (طارف ) در صفين در ركاب على شهيد شدند.
پس از سالها كه از جريان صفين گذشت و على عليه السلام به شهادت رسيد و معاويه خليفه شد، تصادفات روزگار، عدى بن حاتم را با معاويه مواجه كرد. معاويه براى آنكه خاطره تلخى براى عدى تجديد كند و از او اقرار و اعتراف بگيرد كه از پيروى على چه زيان بزرگى ديده است به او گفت : اين الطرفات : پسرانت طرفه و طريف و طارف چه شدند؟
(در صفين ، پيشاپيش على بن ابيطالب ، شهيد شدند).
على انصاف را در باره تو رعايت نكرد.
(چرا؟)
چون پسران تو را جلو انداخت و به كشتن داد و پسران خودش را در پشت جبهه محفوظ نگهداشت .
(من انصاف را در باره على رعايت نكردم )
(چرا؟)
(براى اينكه او كشته شد و من زنده مانده ام ، مى بايست جان خود را در زمان حيات او فدايش مى كردم ).
معاويه ديد منظورش عملى نشد. از طرفى خيلى مايل بود اوصاف و حالات على را از كسانى كه مدتها با او از نزديك به سر برده اند و شب و روز با او بوده اند بشنود. از عدى خواهش كرد، اوصاف على را همچنانكه از نزديك ديده است برايش بيان كند. عدى گفت :(معذورم بدار).
حتما بايد برايم تعريف كنى .
(به خدا قسم ، على بسيار دورانديش و نيرومند بود. به عدالت سخن مى گفت و با قاطعيت فيصله مى داد. علم و حكمت از اطرافش مى جوشيد. از زرق و برق دنيا متنفر بود و با شب و تنهايى شب ماءنوس بود. زياد اشك مى ريخت و بسيار فكر مى كرد. در خلوتها از نفس خود حساب مى كشيد و بر گذشته دست ندامت مى سود. لباس كوتاه و زندگى فقيرانه را مى پسنديد. در ميان ما كه بود مانند يكى از ما بود. اگر چيزى از او مى خواستيم مى پذيرفت و اگر به حضورش مى رفتيم ما را نزديك خود مى برد و از ما فاصله نمى گرفت . با اين همه آنقدر با هيبت بود كه در حضورش جراءت تكلم نداشتيم و آنقدر عظمت داشت كه نمى توانستيم به او خيره شويم . وقتى كه لبخند مى زد دندانهايش مانند يك رشته مرواريد آشكار مى شد. اهل ديانت و تقوا را احترام مى كرد و نسبت به بينوايان مهر مى ورزيد. نه نيرومند از او بيم ستم داشت و نه ناتوان از عدالتش نوميد بود. به خدا سوگند! يك شب به چشم خود ديدم در محراب عبادت ايستاده بود در وقتى كه تاريكى شب همه جا را فرا گرفته بود اشكهايش بر چهره و ريشش ‍ مى غلطيد، مانند مار گزيده به خود مى پيچيد و مانند مصيبت ديده مى گريست .
مثل اين است كه الا ن آوازش را مى شنوم ، او خطابه دنيا مى گفت : اى دنيا متعرض من شده اى و به من رو آورده اى ؟ برو ديگرى را بفريب (يا هرگز فرصتى اين چنين تو را نرسد) تو را سه طلاقه كرده ام و رجوعى در كار نيست ، خوشى تو ناچيز و اهميتت اندك است . آه !آه ! از توشه اندك و سفر دور و مونس كم ).
سخن عدى كه به اينجا رسيد، اشك معاويه بى اختيار فروريخت . با آستين خويش اشكهاى خود را خشك كرد و گفت :خدا رحمت كند ابوالحسن را! همين طور بود كه گفتى . اكنون بگو ببينم حالت تو در فراق او چگونه است ؟
(شبيه حالت مادرى كه عزيزش را در دامنش سر بريده باشند).
آيا هيچ فراموشش مى كنى ؟
(آيا روزگار مى گذارد فراموشش كنم ؟)
____________
داستان راستان
[/]

[="Arial"]سلام علیکم
از دوستان اسک دین درخواست می کنم در این تاپیک ها مشارکت کنند!
اگر جملات کوتاه از استاد [="Red"]شهید [/]مطهری هم قرار بدهید ممنون میشوم.:Gol:


روزی محمد ص از اصحاب صفه می گذشت
(اصحاب صفه گروهی از مسلمانان فقیر بودند که به دستور پیامبر ص در مسجد به سر می بردند تا آن که به پیامبر ص وحی شد که مسجد جای سکونت نیست اینها باید در خارج از مسجد سکونت کنند پیامبرص در خارج از مسجد محلی را آماده کرد و در آن سایبانی ایجاد کرد به آن صفه میگفتند و فقیرانی که در آن سکونت داشتند به اصحاب صفه معروف بودند)
جیبر را دید
فردی سیاهپوست ، کوتاه قد ، زشت رو
به وی گفت چرا ازدواج نمیکنی؟
جیبر که از این حرف پیامبر ص سخت شگفت زده شده بود گفت:
یا رسول الله چه کسی حاضر است دخترش را به من بدهد؟ من که نه مال دارم نه جمال ، نه حسب دارم نه نسب ، چه کسی دخترش را به من میدهد. کدام دختر ، همسر سیاه پوست بدشکل و فقیری مثل من میشود؟
پیامبرص به ایشان فرمود : ای جبیر خداوند به وسیله ی اسلام ارزش انسانها را عوض کرد بسیاری افراد در دوره ی جاهلیت بالا بودند و اسلام آنها را پایین کشید ، بسیاری در دوره ی جاهلیت خوار و ذلیل بودند و اسلام آنها را ارزش و منزلت داد.
امروز همه ی مسلمانان با هم برابر و برادرند و...
رسول خدا ص با این جملات جیبر را از اشتباه خود بیرون آورد و به وی پیشنهاد کرد که دختر زیاد بن لبید را که از ثروتمندان مدینه بود ، از وی خواستگاری کند!
جیبر پس از اسرار پیامبر ص نزد زیاد رفت بعد از مدتی کلنجار با خود خواسته خود را به زیاد بن لبید گفت
زیاد بسیار تعجب کرد و گفت :

- واقعا پیامبر به تو چنین حرفی زده ؟
- بله
- ولی در رسم ما دخترانمان را به هم ردیفان خود و هم شانان خود میدهیم
جیبر که این سخنان را شنید بلافاصله از جای برخواست و از خانه خارج شد
زلفا دختر زیاد که این سخنان را شنید نزد پدر آمد و گفت:
- بابا نکند جیبر راست بگوید و واقعا پیامبر ص وی را فرستاده باشد؟
- خب به نظر تو چه کنم؟
- وی را به خانه بیاور و از وی پذیرایی کن و فردا این سخنان را با پیامبر ص در میان بگذار
زیاد چنین کرد .
فردا نزد پیامبر ص رفت :
- یا رسول الله جیبر دیروز نزد من آمد و گفت پیامبر ص فرموده دختر زیاد را برای خود خواستگاری کن ولی ما دخترانمان را به هم شانان خود میدهیم
- ای زیاد جیبر مومن است . این شانیت هایی که گمان میکنی امروز از میان رفته مرد مومن هم شان زن مومنه است .

الخبیثاتُ للخبیثینِ و الخبیثونَ للخبیثاتِ والطیباتُ للطیبین والطیبون للطیباتِ ...
زنان بدکار و ناپاک شایسته ی مردانی بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک شایسته ی زنانی بدین وصفند و بلعکس زنان پاکیزه ی نیکو لایق مردانی چنین و مردان پاکیزه ی نیکو لایق زنانی چنینند...
سوره ی نور آیه ی ۲۶


زیاد پس از شنیدن این سخنان به خانه باز گشت و موضوع را برای دخترش نقل کرد:
- دخترم نظر تو چیست:
- پدر به نظر من پیشنهاد رسول خدا را رد نکن .مطلب مربوط به من است و جیبر هرچه هست من باید راضی باشم و...
زیاد زلفا را به عقد جیبر در آورد و از سرمایه ی خود برای آنها منزل و لوازم زندگی تهیه کرد و...

جویبر و زلفا با هم عروسی کردند و به خوشی سر بردند.
جهادی پیش آمد که جیبر با همان نشاطی که مخصوص اهل ایمان است زیر پرچم اسلام در آن جهاد شرکت کرد و شهید شد.

برگرفته از:کتاب داستان راستان_استاد مطهری

[=arial,helvetica,sans-serif][b]انقلاب ایجاد کردن از انقلاب نگه داشتن سهل تر است.

[/]

[=arial,helvetica,sans-serif]استاد شهید مطهری[/]



منبع: کتاب پیرامون انقلاب اسلامی

[/B]



[=arial,helvetica,sans-serif]مطهری در سایه حسن ظنی که جوان روشن بین روشنفکر و نسل تحصیل کرده به اسلام پیدا کرده بود شناخته شد. طلوع مطهری در آفاقی شد که آن آفاق را از لحاظ جو کلی، کوشش های شریعتی به وجود آورده بود و یا در آن سهم بزرگی داشت.[/]
[=arial,helvetica,sans-serif]سید علی خامنه ای[/]



[=arial,helvetica,sans-serif][b]اسلام جهت گیری نهضتهای الهی را به سوی مستضعفین می داند[/]

[=arial,helvetica,sans-serif] نه اینکه خاستگاه هر نهضت و انقلاب را هم منحصراً مستضعفین بداند.[/]

[=arial,helvetica,sans-serif]شهید مطهری[/]

[/B]

[=arial,helvetica,sans-serif][b]ملتی اگر در روحیه اش تغییر و انقلاب پیدا نشود

[/][=arial,helvetica,sans-serif]اگر [/][=arial,helvetica,sans-serif]انقلاب اجتماعی هم بکند به ثمر نمی رسد. [/]

[=arial,helvetica,sans-serif]شهید مطهری[/]

[/B]

[=arial,helvetica,sans-serif]صبا از ما ببر یک لحظه پیغامی به روح الله[/]


[=arial,helvetica,sans-serif]که ای یاد تو مونس روز و شب، در این قفس ما را[/]

[=arial,helvetica,sans-serif]به رغم کوشش دشمن نخواهد بگسلد هرگز[/]

[=arial,helvetica,sans-serif]میان ما و تو پیوند، تا باشد نفس ما را[/]

[=arial,helvetica,sans-serif]شهید مطهری[/]

[=arial,helvetica,sans-serif][b]خدایا نیت پاک {عطا فرما}، ما برای شکم قیام نکردیم،

[/]

[=arial,helvetica,sans-serif]ما برای سیر شدن قیام نکردیم، برای سیر کردن قیام کردیم.[/]

[=arial,helvetica,sans-serif]شهید مطهری[/]

[/B]

جملات قصارازاستادمطهری::Gol:
1. در مقابل قدرت علمي و فني بشر ، هيچ دژ تسخيرناپذيري جز روح و نفس آدمي وجود ندارد .
2. اسلام خود بنيانگذار يک تمدن عظيم است ودر تاريخ افتخارآميز خود دانشگاه ها به وجود آورد ودانشمندان نابغه به جهان تحويل داد و به علم و تمدن کمک فرا وان کرد.
3. زنده ترين امواج اجتماعي ، امواج و جنبشهاي ديني است ؛ پيوند اين امواج و اين نهضتها با جوهر حيات وفطرت زندگي از هر چيز ديگر اصيل تر است
4. وقت آن است که غرب مانند همه زمانهاي ديگر با همه تقدمي که در علوم و صنايع دارد فلسفه زندگي را از شرق بياموزد
5. شناخت صحيح شرط اول رشد است ؛ بايد ببينيم آيا از وجود امکاناتي که خداوند تبارک و تعالي در اختيار ما قرار داده و سرمايه هايي که در طول تاريخ پيدا کرده ايم آگاهي داريم
6. اگر روح اجتماعي وجود داشته باشد وجامعه زنده و جاندار باشد بدون شک در آن جامعه همدردي و همکاري وجود دارد

روزی حضرت عیسی (ع) از پیروان خود خواست تا خواهش وی را بدون هرگونه پرسش پذیرا شوند. سپس از جای برخاست و پای تک تک آنان را شست!
حواریون که با ناراحتی ناگزیر به پذیرش شده بودند به محض پایان کار گفتند: شما معلم و مرشد ما هستید و شایسته بود که ما پای شما را می‌شستیم.
حضرت عیسی پاسخ دادند: این کار را کردم برای آنکه به شما بفهمانم که عالم‌ترین افراد کسی است که بیشتر به مردم خدمت می‌کند. این کار برای آن بود که پس از من که عهده‌دار تعلیم و ارشاد مردم شدید روش خود را تواضع و خدمت به خلق قرار دهید و در نظر داشته باشید که حکمت در تواضع رشد می‌کند و نه در تکبر و خودبزرگ‌بینی! همانگونه که گیاه در زمین نرم دشت می‌روید و نه در زمین سخت کوهستان!
بخشی از داستان راستان شهید مطهری

سمرة بن جندب، يك اصله درخت خرما در باغ يكى از نصارا داشت. خانه مسكونى مرد انصارى كه زن و بچه اش در آن جا به سر مىبردند. هماندم در باغ بود. سمره گاهى مىآمد و از نخله خود خبر مىگرفت، يا از آن خرما مىچيد. و البته طبق قانون اسلام، «حق» داشت كه در آن خانه رفت و آمد نمايد و به درخت خود رسيدگى كند.
سمره هر وقت كه مىخواست برود از درخت خود خبر بگيرد، بى اعتنا و سرزده داخل خانه مىشد و ضمنا چشم چرانى مىكرد.
صاحبخانه از او خواهش كرد كه هر وقت مىخواهد داخل شود، سرزده وارد نشود. او قبول نكرد. ناچار صاحبخانه به رسول اكرم شكايت كرد و گفت: اين مرد سرزده داخل خانه من مىشود، شما به او بگوييد بدون اطلاع و سرزده وارد نشود تا خانواده من قبلاً مطلع باشند و خود را از چشم چرانى او حفظ كنند.
رسول اكرم، سمره را خواست و به او فرمود: «فلانى از تو شكايت دارد، مىگويد تو بدون اطلاع وارد خانه او مىشوى و قهرا خانواده او را در حالى مىبينى كه او دوست ندارد. بعد از اين اجازه بگير و بدون اطلاع و اجازه داخل نشو»، سمره تمكين نكرد.
فرمود: «پس درخت را بفروش»، سمره حاضر نشد. رسول اكرم قيمت را بالا برد، باز هم حاضر نشد. بالاتر برد، باز هم حاضر نشد، فرمود: «اگر اين كار را بكنى، در بهشت براى تو درختى خواهد بود»
باز هم تسليم نشد. پاها را به يك كفش كرده بود كه نه از درخت خودم صرف نظر مىكنم و نه حاضرم هنگام ورود به باغ از صاحب باغ اجازه بگيرم.
در اين وقت رسول اكرم فرمود: «تو مردى زيان رسان و سختگيرى و در دين اسلام زيان رساندن و تنگ گرفتن وجود ندارد». بعد رو كرد به مرد انصارى و فرمود: «برو درخت خرما را از زمين درآور و بينداز جلو سمره». رفتند و اين كار را كردند. آنگاه رسول اكرم به سمره فرمود: «حالا برو درختت را هرجا كه دلت مىخواهد بكار»
بخشی از داستان راستان شهید مطهری

موضوع قفل شده است