قانونی طلایی:ارتباط موفق( فایل صوتی بسیار زیبا و راهگشا)

تب‌های اولیه

26 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
قانونی طلایی:ارتباط موفق( فایل صوتی بسیار زیبا و راهگشا)

سلام
حال شما خوب باز تشکر می کنم که با ما همراهید
این بار براتون یک فایل صوتی ناب و جذاب و مفید گزینش کرده ام فایلی که می تواند «عمل به آن» روابط ما با دیگران را اثر بخش و مفید کند.




http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D9%87_%D8%B7%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C#cite_ref-29
فایل: 

[=b rose]قانون طلایی :[=b rose]
[=b rose]هر چه برای خود می پسندیم برای دیگری هم بپسندیم
[=b rose]و
هر چه برای خود نمی پسندیم برای دیگری هم نپسندیم



سلام
بهاری باشید
پیشاپیش تبریک عرض می کنم

اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .

فلش کارت های مدیریت روابط انسانی و اسلامی (هدیه نوروزی )




[=b rose]قانون طلایی :


[=b rose]هر چه برای خود می پسندیم برای دیگری هم بپسندیم
[=b rose]و
هر چه برای خود نمی پسندیم برای دیگری هم نپسندیم

داستانک بنویسیم
هر کس تمایل داشت می تونه از یک داستانک از قسمت رفتن نزد استاد اخلاق و گرفتن راه کار بنویسید

خودت را جای او بگذار

[=b rose]قانون طلایی :
[=b rose]هر چه برای خود می پسندیم برای دیگری هم بپسندیم

[=b rose]و
هر چه برای خود نمی پسندیم برای دیگری هم نپسندیم

PUT YOUR FEET IN HIS/HER SHOE
[=b rose]S

حامی;324860 نوشت:
داستانک بنویسیم هر کس تمایل داشت می تونه از یک داستانک از قسمت رفتن نزد استاد اخلاق و گرفتن راه کار بنویسید

دقیقا منظورتون از داستانک چیه؟ یعنی از این ماجرا یک داستان خیالی بسازیم و بعد نتیجه گیری اخلاقی کنیم؟



مادر شوهر و مادر زن
شهین خانم و مهین خانم توی خیابون به هم رسیدن ،بعد از کلی احوالپرسی و چاق سلامتی، شهین خانم پرسید: راستی از دخترت چه خبر؟
دوسالی باید باشه که ازدواج کرده، از زندگیش راضیه؟ بچه دار شد؟
مهین خانم یه بادی به غبغب انداخت و گفت:
آره جونم، این پسره، شوهرش، مثل پروانه دور سرش می‌چرخه، اون سال اول عروسی که دایم مسافرت بودن، همه جا رو رفتن دیدن، عید اون سال هم رفتن اروپا برای من هم یه پالتوی خیلی قشنگ آورده بود، تو کار های خونه هم نمی گذاره دست از سیاه به سفید بزنه، وقتی هم که حامله بود دیگه هیچی، اینقدر بهش می رسید حالا هم که بچه اشون به دنیا اومده تا پوشک بچه رو هم این عوض میکنه، آره شکر خدا خوشبخت شد بچه‌ام.
شهین خانم گفت شکر خدا، ببینم پسرت چیکار می‌کنه از زنش راضیه!؟
مهین خانم یه آهی کشید و یه پشت چشم اومد که ای خواهر نگو که دلم خونه ، پسر بد بختم هر چی در میاره همش خرج مسافرت این دختره می‌کنه، انگار زمین خونه اشون میخ داره اون سال اول که اصلاً توی خونه بند نبودن، اصلاً فکر نمی‌کرد که بابا این بدبخت خرج این همه سفر رو از کجا بیاره، بعدش هم عیدیه رفتن دبی، دختره برا ننه‌اش رفته بود یه پالتو خریده بود ۱۰۰ دلار، پسره شده حمال خونواده زنش، طفلک بچه‌ام توی خونه عین یه کلفت کار میکنه، زنه دست از سیاه به سفید نمی‌زنه، حامله که شده بود این پسره دیگه رسماً شده بود زن خونه، بعد هم که زایمان کرد حتی پوشک بچه‌اش رو میده این پسر بد بخت عوض می‌کنه.[1]


[1] . نرم افزار نیش ها و نوش ها، مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی، سایت اسک دین دات کام.

حفظ زبان و ارزش انسان
امام حسين سلام الله علیه
لا تَقولوا بِأَلسِنَتِكُم مايَنقُصُ عَن قَدرِكُم؛
چيزى بر زبان نياوريد كه از ارزش شما بكاهد
جلاءالعيون: ج 2، ص 205

نتيجه آزردن ديگران
امام هادى سلام الله علیه
لا تَطلُبِ الصَّفاءَ مِمَّن كَدَرتَ عَلَيهِ
از كسى كه مكدّرش كرده‏ اى صفا مجوى .
دوستی در قرآن و حدیث: ح 832

اوایل ازدواجم اولین و مهم ترین درس زندگی ام را که یاد گرفتم، باعثش خاطره ای از دوران کودکی ام بود .زمانی که میخواستم زندگی مشترکمان را با همسرم اغاز کنم یاد همان خاطره افتادم.

کودکی بودم کنجکاو که اشنایی در نزدیکی ما زندگی مشترک شان را تازه شروع کرده بودند .برای من این زندگی شان قشنگ بودو جذابیت داشت .از همان کودکی به طرف مسایل و اشیاء بدیع و تازه کشیده میشدم همانطور که خانه اشنایمان برایم خیلی جذاب بود . در یکی از همان روزها بود که یک دفعه چشمتان روز بد نبیند در اتاق این زوج جوان باز شد وهر دو از اتاق زدند بیرون و در با صدای مهیبی به هم خورد و زن بدو ، و اقا بدو !!!دست اخر هم که ناگفتنش بهتر از گفتن ان است .
بله دیگر، بحثشان شده بود و طاقت نیاورده بودند و کارشان به کتک کاری و کشمکش رسیده بود...

در حال مرور بودم که با خودم فکر کردم من میخواهم زندگی درست و صحیحی را اغاز کنم و سریع به خانمم گفتم که باید برگردم قم ،کار واجبی دارم .

خانمم گفت :کجا ؛ شما که تازه امده ای !
گفتم نه باید بروم .تصمیمم را گرفته بودم و دوست نداشتم زندگی ام مثل زندگی خیلی از زوج هایی شود که بخشی از زندگیشان به کشمکش و بی احترامی و بی خیالی میگذرد .
برگشتم قم و رفتم به دیدار استادم .حاج اقا تعارف کردند و بعد از گذشت ساعتی توضیح دادم که بلد نیستم زندگی کنم ، برای من بگویید که اصل و نحوه زندگی و تعامل با دیگران در چیست؟

[="magenta"]حاج اقا گفتند: بسم الله الرحمن الرحیم
تلاش کن هر چه برای خودت میخواهی برای او هم بخواه و همچنین به همسرت سلام ما را برسان بگو هرچه برای خودش میخواهد برای شما هم بخواهد . این اصل را مراعات کنید موفق خواهید بود .[/]:Hedye:

[="blue"]برگشتم و با توجه به اندازه دارایی ام و قناعتی که داشتیم خانه ای محقر اجاره کردیم و زندگیمان را شروع کردیم و همیشه تلاش کردیم که این اصل را در زندگی رعایت کنیم و خودمان را میزانی برای برخوردها قرار دهیم و موفق هم بودیم .[/]

با عرض سلام
جناب حامی من نویسنده نیستم و تا به الان حتی داستانک هم ننوشتم گداشتم تا مسابقه تمام شود و نوشتم تا دیگر دوستان هم اگر مطلبی و نکته ای دارند ارایه دهند ولو کوتاه باشد


**********

برداشت من از داستان چندین نکته اخلاقی -کاربردی است که اگر ان را بتوانیم پیاده کنیم[="mediumturquoise"] ارامشی[/] را اول به خودمان هدیه کرده ایم و بعد به دیگران ...

[="blue"]اولین [/]نکته این است که باید بدانیم در هر مرتبه علمی و حتی سنی که هستیم علامه دهر که نیستیم و گاهی هنوز چیزهایی نمیدانیم که باید یاد بگیریم که اگر این را بدانیم که نمیدانیم اولین گام را برای یادگیری و بهتر بودن و دانستن برداشته ایم . خیلی از اشتباهات از اینجا ناشی میشود که تصور میکنیم که این ما هستیم که میدانیم و طرف مقابل مان هیچی نمیداند .وقتی این طرز تفکر کنار گذاشته شود قدم اول را برداشته ایم . اصلا با همین هم بخشی از برخوردها و مرادوداتمان صحیح میشود .

[="royalblue"]دومین [/]نکته که در خلال سخنرانی بود مدیریت داشته ها و قناعت است .باید به خودمان اموزش دهیم که اگر بتوانیم از انچه داریم به بهترین نحو استفاده کنیم هنر کرده ایم . کاربرد این نکته برای زوج های جوان مربوط به این قسمت است که با قناعت و مدیریت داشته ها برای وضعیت اقتصادی میتوان جلوی خیلی از اختلافات را گرفت و با این هم ارامش را تقدیم خانواده خود کرده ایم . این قضیه برای الان که خیلی گرونیه و چشم هم چشمی زیاده خیلی به درد میخورد .

[="deepskyblue"]سومین[/] نکته و مهم ترین ان همان جمله معروف هرانچه برای خود میپسندی برای دیگران بپسند است .یعنی لحظه ای خودت را جای طرف بگذار ، یعنی لحظه ای خودت را فراموش کن ،یعنی به قد و اندازه دیگران شدن ،یعنی به دیگران هم فرصت دادن ، یعنی من و تو نداریم ، یعنی نهایت انعطاف پذیری ...
کمی که بیشتر توجه کنیم با این نکته اخلاقی جلوی خیلی از ظلم هایی که ممکن است در حق دیگران شود گرفته میشود چه در خانواده چه در اجتماع
مثل زمان غیبت ،تهمت ، و غیره ...

یادمون باشه هنگام خاکروبی و خونه تکونی، دلخوری ها و کینه ها
رو هم از در بذاریم بیرون.

بهار با تموم رنگاش یه درس مشتی به ما میده: یه رنگی.

سلام عليكم

استاد بزرگ ام جناب حامي، فرمودند كه درسي آموزنده كه از استادي گرفتيد بيان كنيد. ياد خاطره اي افتادم كه واقعا ديدم به زندگي عوض شد.

در حوزه اي كه تحصيل مي كردم يك استاد فلسفه اي داشتم و شكرخدا دارم كه شخصيت شون برام فوق العاده عزيز هست. انسان شوخ جلوي محارم و شاگردان و محكم جلوي مردان نامحرم هست. وقتي منبر ميرند اصلا اون منبر نيازي به روضه خوان نداره. توي حرف زدنشون مردم هق هق گريه مي كنند.

خلاصه اينكه ايشون رو خيلي دوست دارم و هميشه فكر مي كردم كه حتما لحظات عرفاني عميقي دارند.
يك سفر مشهدي از سوي حوزه امون گذاشته شد و وقتي متوجه شدم اين استاد هم در اون سفر هست به در و ديوار زدم كه برم. خلاصه اينكه در اين سفر با استاد همراه شدم.

به مشهد كه رسيديم منتظر فرصتي بودم كه همراه استاد برم حرم امام رضا(ع) و ببينم ايشون لحظات عرفاني مناجاتشون با حضرت رو چه مي كنند؟ توي خاطرم بود حتما يك ختم قراني خواهند داشت و صد ركعت نماز و....

از قضا توي همون روز دوم سفر استاد رو توي خيابون نزديك يك پاساژ ديدم.با تعجب گفتم استاد شما رو چه به اينجا؟ شما بايد الان توي مراحل تصوف و عرفان تون با امام رضا(ع) باشيد. نه توي بازار مشغول خريد.

نگاهي با لبخند بهم كردند و گفتند: دخترم تو فكر مي كني عرفان يعني چي؟ يعني همين كه من الان دلم ميخواد جلوي ضريح بشينم و لذت عرفانيمو ببرم ولي به دل پسرم و باقي خانواده ام هم فكر ميكنم كه كاري كنم كه وظيفه امه و شادشون كنم. عرفان يعني از خودت بگذري.

همين يه جمله ي كوتاه استادم "يعني از خودت بگذري" شد رنگ زندگي ام. خيلي وقتا نتونستم بهش عمل كنم. نفسم جلومو گرفت ولي همين كه ديدم من وقتي به اون عرفان مي رسم كه از خودم بگذرم ، پس از كمش شروع كردم. و ديدم كه همون چند قدم كوتاه هم تاثيرش رو گذاشته

به نام خدا

خلاصه ای از سخنرانی استاد مرتضی آقا تهرانی را همراه با دخل و تصرف به صورت یک متن در آورده ام ( البته با لطف و کمک استاد حامی). انشالله مورد پسند دوستان قرار گیرد.

________________________________________________________________________________

.....جایگزینی.....



شش هفت سال از طلبگی میگذشت که وارد زندگی مشترک شدم . مشکلات معیشتی خیلی به من فشار می آورد.
طلبه هام شهریه ای که مگیرند کفاف خودشان را به زور میدهد ، چه برسه به اینکه بخواهی یک زندگی دو نفره رو هم اداره کنی!

به همین دلیل ،بعد از عقد خانوم در خانه ی پدریش دراصفهان ماند و من برای درس و بحث آمدم قم تا در یک فرصت مناسب ، یک فکری برای خانه بکنم.

البته وضع مالی پدرم بد نبود ، ولی من دوست داشتم مستقل باشم. بعد از یه مدتی با یکی از دوستانمان که همسرش اصفهانی بود، تصمیم گرفتیم درخوانسار یک خانه دو اتاقه را با هم اجاره کنیم. به این صورت که یک اتاقش برای من و همسرم و اتاق دیگرش برای آن ها و بقیه چیزها مشترک باشد تا هزینه به صرفه تر باشه. از حرف هایم تعجب نکنید. به شما هم اگر 170 هزار تومن بدهند و بگویند برو یک ماه زندگی کن، در خرج خودتان می مانید چه برسد به اینکه متاهل هم باشید و تمام هزینه های یک زندگی مشترک روی دوشتان باشد!

تابستان که شد به اتفاق دوست مان رفتیم خوانسار و ساکن شدیم و اولین روز زندگی مشترکمان رو شروع کردیم. همین که برای اولین بار با خانوم نشستیم و صحبت کردیم ، احساس کردم زندگی مان ، زندگی خوبی نمیشود! چون نه من ایشون رو میفهمیدم نه ایشون من رو میفهمید! متوجه شدم ما بلد نیستیم زندگی کنیم!

تعجب نکنید. حتی ما طلبه هام ممکن است بلد نباشیم زندگی کنیم. نه تنها ما ، بلکه شخصی ممکن است پروفسور فیزیک هم باشد ولی بلد نباشد زندگی کند! الان که دارم نگاه میکنم ، میبینم لطف خدا بود که در اون زمان بفهمم ، بلد نیستم زندگی کنم!

هنگامی که داشتم با خانوم صحبت میکردم ، با خودم گفتم قاعدتا بعد از 5 دقیقه یه چیز ایشون میگه من نمی پسندم ، یه چیز من میگم ایشون نمی پسندد ، این بگو تو بگو این بگو تو بگو .... تند میشویم و با هم دعوا می افتیم! واقعا چه تضمینی هست دعوای مان به جاهای باریک نکشد؟ حالا امروز نشد ، ممکن است فردا بشود. فردا نشد ممکن است ماه دیگر بشود ، ماه دیگر نشد ممکنه سال دیگر بشود. واقعا چه تضمینی وجود دارد که زندگی مان خراب نشود؟

داشتم به این مسائل فکر میکردم ، که ناگهان به ذهنم آمد باید بروم قم و مشکلم را با یکی از اساتید در میان بگذارم و از ایشان مشورت بخواهم. چون واقعا هیچ تضمینی برای زندگیم نمی دیدم. به همسرم گفتم باید بروم قم ، یک کار مهمی دارم. خانومم تعجب کرد و گفت: بعد از همه مدت تازه اولین روز زندگی مون رو داریم شروع میکنم کجا میخوای بری؟ در ضمن تو که تازه قم بودی ، باز برای چی میخوای بری؟

همسرم درست میگفت. من قبل از ازدواج باید میرفتم پیش استادم و نحوه ی زندگی کردن رو یاد میگرفتم. ولی چاره ای نداشتم. باید میرفتم. به قول معروف جلوی ضرر رو هر موقع بگیری منفعته! خلاصه هر جوری بود خانوم را راضی کردم که باید بروم قم و به ایشون گفتم بعد از اینکه برگشتم برایت علت رفتنم را توضیح میدم.
تو راه اصفهان به قم ، تمام فکرم این بود که بروم پیش استادم و بگم ، من زندگی کردن بلد نیستم. چند تا اصل ، چند تا فرمول، به من یاد بدهید تا بتوانم زندگی کنم. نزدیک ظهر بود که رسیدم قم.
مستقیم رفتم خانه ی استادم و در را زدم. استادم با دیدن من تعجب کرد و گفت: شما الان بایدخوانسار باشید ، قم چه کار میکنید؟! گفتم درست است. ولی یک سؤال برایم پیش آمده ، آمدم ازشما بپرسم و بروم. استاد قبول نکردند و اصرار کردند بروم به داخل منزلشان. من هم قبول کردم. بعد ازخواندن نماز و صرف نهار ، استادم فرمودند : حالا سؤالت را بپرس!
( الان که فکر میکنم میفهمم اصرار استاد بر این که من حتما برم داخل خونه شون وسؤال رو دم در نپرسم برای این بود که حرف استاد تاثیر بیشتری رو من بذاره و بیشتر در ذهنم موندگار بشه)

بعد از کمی مکث کردن، گفتم: بنده و خانومم تازه ازدواج کرده ایم. خانومم یک انسان پاک و متدین و نجیبی هستند ، خود بنده هم همین طوری ها هستم ، ولی واقعیتش نه من بلد هستم زندگی کنم ، نه ایشون بلد است زندگی کنه!
استاد سرشان را پایین انداختند و بعد از چند ثانیه با چهره ی همیشه آرام شان به من نگاه کردند و فرمودند:

بسم الله الرحمن الرحیم. این نکته ای که دارم میگویم ، رسوال اکرم (ص) فرموده است ، امیر المومنین (ع) فرموده است، حضرت زهرا (س) فرموده است ، امام مجتبی (ع) فرموده است و...

(بعدا که بنده بررسی کردم، مشاهده کردم این حرف استاد را تا امام دوازدهم همه ذکر کرده اند. ولی نکته ی جالب تر این است که، چند سال پیش بنده به یک سمیناری در فیلیپین دعوت شده بودم که آنجا تمام ادیان ، به اداب دین خود ، نحوه ی پرستش خدا را نشان میدادند. تنها چیزی که بین تمام ادیان مشترک بود ، همین اصلی بود که استاد به بنده فرمودند. آنجا بود که بنده متوجه شدم این اصل، فقط مخصوص مسلمانان نیست.)

[=&quot]اما فرمایش گران قدر استاد به بنده این بود که:

[/]



" تلاش کن هر چه برای خودت میخواهی ، برای همسرت هم بخواهی ! و هرچه برای خودت نمی خواهی برای همسرت هم نخواهی! "



تلنگری محکمی به من وارد شد. فهمیدم منظور استاد چیست! این جمله ی استاد یعنی اینکه خودمان رو جای همدیگر بگذاریم و ببینم اگر در شرایط طرف مقابل بودیم چه چیزی برای خودمان می پسندیدیم . اینکه دوست دارم به من احترام کند ، به او احترام کنم. اینکه میخواهم خانومم مادرم را دوست بدارد ، مادرش رو دوست بدارم. اینکه میخواهم درکم کند ، به زور درکش کنم. اینکه میخواهم وقتی عصبانی هستم عصبانی نشود ، وقتی عصبانی هست ، عصبانی نشوم!
استاد فرمودند این جمله من رو به همسرت هم بگو و شروع کنید و سرتان را در لاک هم نکنید. اینکه اون چقدر عمل میکند، من هم همان میزان عمل کنم، اون انجام نداد من هم انجام ندم اشتباه است. بین دو دوست یکی خواست اشتباه کند دلیلی ندارد دیگری بگوید چون دوستم اشتباه کرد من هم باید اشتباه کنم!

به استاد گفتم ، من به این اصل عمل میکنم. بعد از تشکر از استاد ، خدافاظی کردم و راهی اصفهان شدم. تو اتوبوس همش به جمله ی استاد فکر میکردم. اینکه تلاش کن هر چی خودت میخواهی برای اون هم بخواهی ... این جملات مدام در ذهنم تکرار میشد.
صبح روز بعد ، داشتم اماده میشدم بروم کلاس که خانوم از من پرسید : ناهار چی میخوری؟ بعد از چند لحظه مکث: گفتم برنج و لپه!


ادامه دارد...



ظهر آمدم خانه. لباسم را عوض کردم و نشستم تا غذا بخورم. همین اینکه به برنج نگاه کردم ، دیدم برنجش خیلی آبکیه! آمدم اعتراض کنم که ، ناگهان یاد جمله ی استادم افتادم. "هر چی برای خودم میخوای، برای اون هم بخواه..." خودم رو گذاشتم جای همسرم. گفتم اگر شوهرم روز اول از من غذای به این خوبی خواسته بود ، بعد برنجش آبکی شده بود، دوست داشتم شوهرم هیچی بهم نگه ، ولی فردا به جای یک لیوان ، نصف لیوان آب بریزم. این که کاری نداره. حرفی نزدم و قید برنج رو زدم و رفتم سراغ لپه. تا یه مقدار از لپه رو خوردم دیدم خیلی شوراست!

آمدم اعتراض کنم که باز حرف استاد آمد به ذهنم. خودم رو گذاشتم جای همسرم. با خودم گفتم اگر جای همسرم بودم ، دوست داشتم شوهرم چیزی به من نگه ، ولی فردا به جای یک قاشک ، نصف قاشک نمک بریزم.

مشکل ما اینست که که فکر میکنیم فقط خودمان میفهمیم غذا بد مزه شده است ، و خانوم مان نفهمیده! در حالی که او هم دارد غذا ر میخورد و متوجه میشود ، منتهی به روی خود نمی آورد. خلاصه هیچ حرفی نزدم و به زور غذا را خوردم. احساس کردم خانوم هم دارد غذا را به زور میخورد و حرفی نمیزند!
هر دویمان داشتیم درعین آرامش ولی به زور ناهارمان رو میخوردیم که ناگهان از اتاق دوستم ، فریاد بلند شد : این چیییه پختیییییی؟!!! مگر تا حالا این غذا رو نخورده بودییییی؟!! تا حالا ندیده بودییییییی؟!! ....!

فهمیدم خانوم دوستم هم غذا رو بد درست کرده است ، منتهی دوستم بر عکس بنده، فریادش بلند شده بود و کلی سر همسرش داد و بی داد میکرد! یکی نیست بهش بگوید ، مرد حسابی تو که با خانومت دعوا داری چه ربطی دارد به ما که اینقدر بلند بلند داد میزنی!
فردا صبح داشتم آماده میشدم بروم سر درس و بحث ، به ذهنم آمد که الان خانوم از من می پرسد ناهار چی میخوری.

با خود گفتم یه غذای دیگر به همسرم میگویم درست کند ، که باز یاد جمله استادم افتادم. خودم رو گذاشتم جای همسرم . گفتم اگر جای خانومم بودم دوست داشتم شوهرم باز بگه برنج و لپه ، نه چیز دیگه! اگر امروز یه غذای جدید بگه ، اون رو هم خراب میکنم وخیلی بد میشه! پس فردا یه غذای دیگه میگه باز اون رو هم خراب میکنم! دوست داشتم شوهرم تا دو سه روز به من بگه برنج ولپه تا خوب پختنش رو یاد بگیرم.

داشتم میرفتم بیرون که اتفاقا خانوم پرسید ظهر ناهار چی دوست دارید بپزم؟ گفتم برنج و لپه! خانوم با تعجب گفتم برنج ولپه؟!!
گفتم : آره. مگر چیه؟! گفت آخر دیروز خودت دیدی که آبش زیاد شده بود . گفتم آره خوب. آبش را کمتر کن. دوباره گفت دیدی که شور هم شده بود. گفتم عزیزم خب نمکش را کمتر کن! در همین اثنا دیدم دوستم به خانومش گفت برام برنج و قرمه سبزی درست کن! همسرم به من گفت اون ها میخوان برنج و قرمه سبزی بخورن ولی تو..؟ گفتم اگر میخواهید با هم غذا بپزید من فقط برنج و لپه میخورم نه چیز دیگر!! رفیقم گفت : نه بذار ، قرمه سبزی بپزند . گفتم نه! من فقط برنج و لپه میخورم.

با دوستمان آمدیم بیرون از خانه که دوستم ناگهان به من اعتراض کرد تو چرا اینقدر اصرار بیجا میکنی؟! گفتم بابا دیروزغذا را خراب کردند ، بگذار امروز دوباره بپزند . اگر یک غذا را خوب یاد بگیرند اعتماد به نفسشون بالا می رود ولی اگر هر روز غذایی را خراب کنند باورشون میشود که آشپز خوبی نخواهند شد. اگر شده یک هفته غذای برنج لپه می خورم تا احساس کند در پختن این غذا مهارت کافی دارد.

بعد از یه مدت برخورد های رفیقم با همسرش باعث شد، خانومش دیگر غذا نپزد ، وهر دفعه میگفت : بلد نیستم، اگر بپزم خراب میشه ، بدمزه میشه ، خودت بپز!!!
[=&quot]ولی خانوم بنده بعد از یک مدت شده بود یه آشپز خوب و من خیالم راحت بود.[=&quot]همین اتفاق باعث شد که دوستم همیشه زودتر کلاس درس وبحث رو ترک میکرد. وقتی بهش میگفتیم کجا میروی؟ میگفت باید برای برای خانواده غذا تهیه کنم!

[=&quot]من همیشه این اصلی را که استاد به من آموختند ، پیش خودم نگه داشتم. سال ها بعد که به آمریکا رفتم، آن جا هم وقتی جوان هایی که مسلمان شده بودند و میامدند ، تا بنده عقدشان رو بخوانم، معمولا اولین جمله ای که بعد از عقد بهشان میگفتم این بود:

Put your feet on her/his shoes



[=&quot]یعنی اینکه آقای محترم پایت رو بگذار در کفش خانومت! خانوم محترم، پایت رو بگذار در کفش آقایت!
یعنی همان جایگزینی. خودمان رو جای دیگران قرار دادند. هر چی برای خودمان خواستیم برای او هم بخواهیم.
[=&quot]به تمامی دوستان توصیه میکنم این توصیه امام علی (ع) به فرزندشون امام مجتبی (ع) رو همیشه تو زندگیشان به عنوان یک اصل مهم پیش خودشتن نگه دارند:

اجْعَلْ نَفْسَک مِیزَاناً فِیمَا بَینَک وَ بَینَ غَیرِک.( نهج الباغه، نامه 31)



[=&quot] خودت را معیار و میزان بین خود و دیگران قرار بده.



به زبون ساده یعنی اینکه هر چی برای خودت دوست داری برای دیگران هم دوست داشته باش. هر چی واسه خودت بدت میاد واسه دیگران هم بدت بیاد.
در ضمن منتظر نباش طرف مقابل داره چکار میکنه. اون شاید بخواد بره به جهنم! شما وظیفه خودت رو انجام بده.

خلاصه سخنرانی دکتر مرتضی آقا تهرانی از نرم افزار خانواده موفق، کاری از مرکز تحقیقات نور، با اندکی تصرف

سلام
تشکر می کنم از دوست گرامی که زحمت کشیدند و این سخنرانی ارزشمند را با ذوق خود تلخیص کردند.

یه اشکال؟
اونا تابستون کجا رفتند؟

حامی;327805 نوشت:
سلام
تشکر می کنم از دوست گرامی که زحمت کشیدند و این سخنرانی ارزشمند را با ذوق خود تلخیص کردند.

یه اشکال؟
اونا تابستون کجا رفتند؟


سلام علیکم.
با رفیقش رفته بود اصفهان ، خوانسار ، دنبال خونه.

اشکالش رو متوجه نشدم. اگر میشه بیشتر توضیح بدید.

حامی;324300 نوشت:
سلام
حال شما خوب باز تشکر می کنم که با ما همراهید
این بار براتون یک فایل صوتی ناب و جذاب و مفید گزینش کرده ام فایلی که می تواند «عمل به آن» روابط ما با دیگران را اثر بخش و مفید کند.



حامی;324860 نوشت:
داستانک بنویسیم
هر کس تمایل داشت می تونه از یک داستانک از قسمت رفتن نزد استاد اخلاق و گرفتن راه کار بنویسید

سلام علیکم
داستانک رو دوستان زحمتشو کشیدند
با اجازه چند نکته از این سخنرانی رو بنده عرض کنم .



نکات مربوط به سخنرانی : قانون طلایی





1 – طبق سفارش امیرالمومنین (ع) به فرزند ارشدش امام حسن مجتبی (ع) آنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند .
یعنی اگر دوست داری شاد باشی دوست داشته باش دیگران هم شاد باشند اگر دوست داری از خطای تو بگذرند از خطای دیگران بگذر اگر دوست داری به تو فرصت جبران دهند به دیگران فرصت جبران بده و ...

در مثل داریم که « از هر دست بدهی از همان دست هم میگیری » « کما تدین تدان »یعنی هرطور رفتار کنی بازتاب رفتارت خودت را هدف خواهد گرفت .

امام علی ( ع ) این مطلب را در مورد همه افراد گفتند پس چه زیباست که در قدم اول آن را در مورد نزدیکترین کس و شریک زندگی رعایت نماییم .


که خداوند فرمود : ( إنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصبِر فَاِنَّ اللهَ لايُضِيعُ اَجرَ المُحسِنِينَ) سوره یوسف آیه90


این کار که به آن « همدلی » گفته میشود سبب میشود که احساسات طرف مقابل را درک کنیم و آنگاه در مورد رفتار خود که از دید همسر به آن مینگریم میتوانیم بهتر قضاوت کنیم .


که اگر زن و شوهر هردو این رویه را پیش بگیرند بزرگترین مشکلات به راحتی حل میشوند .

2- آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند



آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند



خوبه که جزو دسته اول باشیم و لا اقل از کسی بپرسیم تا هر طور شده لا اقل دقیقه نود به منزل برسیم .

3- بین زن و مرد تفاوت هایی از لحاظ تفکر و نیازهاو توانمندیها وجود دارد که باید آن ها را در برخوردها در نظر گرفت


4- عجله کار شیطونه
گر صبر کنی زغوره حلوا سازی


اگر با نگاه اول با اولین تصور بخواهیم قضاوت کنیم و رفتارهای خود را بر پایه آن بنا کنیم ممکن است برای همیشه دچار پشیمانی شویم .


5- همیشه پیش فرض های ذهنی ما درست نیستند . شاید این پیش فرض ها از طریق مشاهده رفتارهای نادرست در ذهن ما صورت گرفته باشند


6- هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد .



جهت بازگشت به حالت قبل كليك كنيد .

.:MOBAREZ:.;327695 نوشت:
به نام خدا

خلاصه ای از سخنرانی استاد مرتضی آقا تهرانی را همراه با دخل و تصرف به صورت یک متن در آورده ام ( البته با لطف و کمک استاد حامی). انشالله مورد پسند دوستان قرار گیرد.

________________________________________________________________________________

.....جایگزینی.....



شش هفت سال از طلبگی میگذشت که وارد زندگی مشترک شدم . مشکلات معیشتی خیلی به من فشار می آورد.
طلبه هام شهریه ای که مگیرند کفاف خودشان را به زور میدهد ، چه برسه به اینکه بخواهی یک زندگی دو نفره رو هم اداره کنی!

به همین دلیل ،بعد از عقد خانوم در خانه ی پدریش دراصفهان ماند و من برای درس و بحث آمدم قم تا در یک فرصت مناسب ، یک فکری برای خانه بکنم.

البته وضع مالی پدرم بد نبود ، ولی من دوست داشتم مستقل باشم. بعد از یه مدتی با یکی از دوستانمان که همسرش اصفهانی بود، تصمیم گرفتیم درخوانسار یک خانه دو اتاقه را با هم اجاره کنیم. به این صورت که یک اتاقش برای من و همسرم و اتاق دیگرش برای آن ها و بقیه چیزها مشترک باشد تا هزینه به صرفه تر باشه. از حرف هایم تعجب نکنید. به شما هم اگر 170 هزار تومن بدهند و بگویند برو یک ماه زندگی کن، در خرج خودتان می مانید چه برسد به اینکه متاهل هم باشید و تمام هزینه های یک زندگی مشترک روی دوشتان باشد!

تابستان که شد به اتفاق دوست مان رفتیم خوانسار و ساکن شدیم و اولین روز زندگی مشترکمان رو شروع کردیم. همین که برای اولین بار با خانوم نشستیم و صحبت کردیم ، احساس کردم زندگی مان ، زندگی خوبی نمیشود! چون نه من ایشون رو میفهمیدم نه ایشون من رو میفهمید! متوجه شدم ما بلد نیستیم زندگی کنیم!

تعجب نکنید. حتی ما طلبه هام ممکن است بلد نباشیم زندگی کنیم. نه تنها ما ، بلکه شخصی ممکن است پروفسور فیزیک هم باشد ولی بلد نباشد زندگی کند! الان که دارم نگاه میکنم ، میبینم لطف خدا بود که در اون زمان بفهمم ، بلد نیستم زندگی کنم!

هنگامی که داشتم با خانوم صحبت میکردم ، با خودم گفتم قاعدتا بعد از 5 دقیقه یه چیز ایشون میگه من نمی پسندم ، یه چیز من میگم ایشون نمی پسندد ، این بگو تو بگو این بگو تو بگو .... تند میشویم و با هم دعوا می افتیم! واقعا چه تضمینی هست دعوای مان به جاهای باریک نکشد؟ حالا امروز نشد ، ممکن است فردا بشود. فردا نشد ممکن است ماه دیگر بشود ، ماه دیگر نشد ممکنه سال دیگر بشود. واقعا چه تضمینی وجود دارد که زندگی مان خراب نشود؟

داشتم به این مسائل فکر میکردم ، که ناگهان به ذهنم آمد باید بروم قم و مشکلم را با یکی از اساتید در میان بگذارم و از ایشان مشورت بخواهم. چون واقعا هیچ تضمینی برای زندگیم نمی دیدم. به همسرم گفتم باید بروم قم ، یک کار مهمی دارم. خانومم تعجب کرد و گفت: بعد از همه مدت تازه اولین روز زندگی مون رو داریم شروع میکنم کجا میخوای بری؟ در ضمن تو که تازه قم بودی ، باز برای چی میخوای بری؟

همسرم درست میگفت. من قبل از ازدواج باید میرفتم پیش استادم و نحوه ی زندگی کردن رو یاد میگرفتم. ولی چاره ای نداشتم. باید میرفتم. به قول معروف جلوی ضرر رو هر موقع بگیری منفعته! خلاصه هر جوری بود خانوم را راضی کردم که باید بروم قم و به ایشون گفتم بعد از اینکه برگشتم برایت علت رفتنم را توضیح میدم.
تو راه اصفهان به قم ، تمام فکرم این بود که بروم پیش استادم و بگم ، من زندگی کردن بلد نیستم. چند تا اصل ، چند تا فرمول، به من یاد بدهید تا بتوانم زندگی کنم. نزدیک ظهر بود که رسیدم قم.
مستقیم رفتم خانه ی استادم و در را زدم. استادم با دیدن من تعجب کرد و گفت: شما الان بایدخوانسار باشید ، قم چه کار میکنید؟! گفتم درست است. ولی یک سؤال برایم پیش آمده ، آمدم ازشما بپرسم و بروم. استاد قبول نکردند و اصرار کردند بروم به داخل منزلشان. من هم قبول کردم. بعد ازخواندن نماز و صرف نهار ، استادم فرمودند : حالا سؤالت را بپرس!
( الان که فکر میکنم میفهمم اصرار استاد بر این که من حتما برم داخل خونه شون وسؤال رو دم در نپرسم برای این بود که حرف استاد تاثیر بیشتری رو من بذاره و بیشتر در ذهنم موندگار بشه)

بعد از کمی مکث کردن، گفتم: بنده و خانومم تازه ازدواج کرده ایم. خانومم یک انسان پاک و متدین و نجیبی هستند ، خود بنده هم همین طوری ها هستم ، ولی واقعیتش نه من بلد هستم زندگی کنم ، نه ایشون بلد است زندگی کنه!
استاد سرشان را پایین انداختند و بعد از چند ثانیه با چهره ی همیشه آرام شان به من نگاه کردند و فرمودند:

بسم الله الرحمن الرحیم. این نکته ای که دارم میگویم ، رسوال اکرم (ص) فرموده است ، امیر المومنین (ع) فرموده است، حضرت زهرا (س) فرموده است ، امام مجتبی (ع) فرموده است و...

(بعدا که بنده بررسی کردم، مشاهده کردم این حرف استاد را تا امام دوازدهم همه ذکر کرده اند. ولی نکته ی جالب تر این است که، چند سال پیش بنده به یک سمیناری در فیلیپین دعوت شده بودم که آنجا تمام ادیان ، به اداب دین خود ، نحوه ی پرستش خدا را نشان میدادند. تنها چیزی که بین تمام ادیان مشترک بود ، همین اصلی بود که استاد به بنده فرمودند. آنجا بود که بنده متوجه شدم این اصل، فقط مخصوص مسلمانان نیست.)

اما فرمایش گران قدر استاد به بنده این بود که:



[=impact][=times new roman]" تلاش کن هر چه برای خودت میخواهی ، برای همسرت هم بخواهی ! و هرچه برای خودت نمی خواهی برای همسرت هم نخواهی! "



تلنگری محکمی به من وارد شد. فهمیدم منظور استاد چیست! این جمله ی استاد یعنی اینکه خودمان رو جای همدیگر بگذاریم و ببینم اگر در شرایط طرف مقابل بودیم چه چیزی برای خودمان می پسندیدیم . اینکه دوست دارم به من احترام کند ، به او احترام کنم. اینکه میخواهم خانومم مادرم را دوست بدارد ، مادرش رو دوست بدارم. اینکه میخواهم درکم کند ، به زور درکش کنم. اینکه میخواهم وقتی عصبانی هستم عصبانی نشود ، وقتی عصبانی هست ، عصبانی نشوم!
استاد فرمودند این جمله من رو به همسرت هم بگو و شروع کنید و سرتان را در لاک هم نکنید. اینکه اون چقدر عمل میکند، من هم همان میزان عمل کنم، اون انجام نداد من هم انجام ندم اشتباه است. بین دو دوست یکی خواست اشتباه کند دلیلی ندارد دیگری بگوید چون دوستم اشتباه کرد من هم باید اشتباه کنم!

به استاد گفتم ، من به این اصل عمل میکنم. بعد از تشکر از استاد ، خدافاظی کردم و راهی اصفهان شدم. تو اتوبوس همش به جمله ی استاد فکر میکردم. اینکه تلاش کن هر چی خودت میخواهی برای اون هم بخواهی ... این جملات مدام در ذهنم تکرار میشد.
صبح روز بعد ، داشتم اماده میشدم بروم کلاس که خانوم از من پرسید : ناهار چی میخوری؟ بعد از چند لحظه مکث: گفتم برنج و لپه!

ادامه دارد...



سلام بر همگی
خوشحالم که بهانه ای شد دوباره به این تاپیک ارزنده باز گردم
نه این که من رقمش زدم که سخنانی از بزرگانمان در این وجود دارد که واقعا معجزه ارتباطات است.
جناب mobarez عزیز زحمت کشیدند و این کلیپ را به صورت متن در آوردند و امروز خبر دادند که این متن در ماهنامه خانه خوبان شماره 52 و 53 ص 18 چاپ شده ایت
امیدوارم ایشان و ما بتونیم با تمرین این تکنیک واقعا کارگشا را در شئوون مختلف زندگی مان پیاده کنیم.
این شماره بعد از مدتی در سایت زیر بارگذاری خواهد شد
http://farhangisite.ir/node/20

حامی;354586 نوشت:
سلام بر همگی
خوشحالم که بهانه ای شد دوباره به این تاپیک ارزنده باز گردم
نه این که من رقمش زدم که سخنانی از بزرگانمان در این وجود دارد که واقعا معجزه ارتباطات است.
جناب mobarez عزیز زحمت کشیدند و این کلیپ را به صورت متن در آوردند و امروز خبر دادند که این متن در ماهنامه خانه خوبان شماره 52 و 53 ص 18 چاپ شده ایت
امیدوارم ایشان و ما بتونیم با تمرین این تکنیک واقعا کارگشا را در شئوون مختلف زندگی مان پیاده کنیم.
این شماره بعد از مدتی در سایت زیر بارگذاری خواهد شد
http://farhangisite.ir/node/20

سلام علیکم.
واقعا که این مطلب رو خوندم باورم نمیشد بخوان مطلب بنده رو چاپ کنند. خیلی جالب بود برام.
از باب اینکه مشت نمونه ی خرواره ، این یک روزنه ای امیدی است برای کاربران کانون که توانایی هاشون دست کم نگیرند!
وقتی آدمی مثل من که نه سواد درست حسابی داره نه علم آنچنانی مطلبش چاپ میشه دیگه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

از شوخی گذشته انشالله این مطلب رو سرلوحه ی زندگی مون قرار بدیم. من خودم برای این که متن رو بنویسم ممطمئنا چند ساعتی وقت گذاشتم و چندبار ویرایش کردم. واسه همین مطلبش خیلی تو ذهنمون مونده. ولی اون بخش از مطلب که میگم خودتو جای دیگران بگذار و به اصطلاح جایگزینی و حدیث امام علی (ع) در این مورد خیلی به من کمک کرده. بعضی جاها من رو نگه داشته و نذاشته کار اشتباه رو انجام بدم.مخصوصا تو عصبانیت هم خیلی به آدم کمک میکنه .

در انتها جا داره از استاد حامی و زحمات بی دریغشون تشکر کنم.
به امید موفقیت روز افزون دوستان.

موضوع قفل شده است