فنای فی الله (مهم)

تب‌های اولیه

35 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فنای فی الله (مهم)

با عرض سلام
منظور از فنائی که در عرفان اسلامی بحث می شود چیست؟ چه چیز فانی می شود؟ آیا فنا به معنای نیستی است؟ در این صورت نیستی کمال می شود؟
:Gol:

ذکر یونسیه;212467 نوشت:
با عرض سلام
منظور از فنائی که در عرفان اسلامی بحث می شود چیست؟ چه چیز فانی می شود؟ آیا فنا به معنای نیستی است؟ در این صورت نیستی کمال می شود؟:gol:

با سلام.

"فنا" در لغت به معناى نيستى و نابودى است.

اما معناى اصطلاحى "فنا" با واژۀ لغوى آن يكى نيست. در اصطلاح يعنى خود را نديدن و نيافتن. البته نه به معناى از خود بي گانگى، بلكه انسان در ساحت پروردگار خود را هيچ نمى‏بيند و فقط به خدا مى‏انديشد.

مقام فنا، انسان، خود و بندگى خود، تمايلات و تمنيات و جهان اطراف خود را در قبال حضرت حق، هيچ نمى‏پندارد و فقط به خدا نظر مى‏اندوزد.

در اين صورت، فنا، آن معناى لغوى را كه نشانۀ نوعى نقص است، ندارد. بلكه از مراتب عالى كمال است. همين است كه عرفا مى‏گويند: نتيجۀ فنا، بقا و پايندگى در محضر حق است.

به اين فنا، در اصطلاح عرفا، "فناء فى اللَّه" مى‏گويند.

از آن جا كه بين انسان و خدا، جز گناه و خودبينى چيزى حايل نيست، تعلق به غير خدا حجاب محسوب مى‏شود و اين حجاب‏هاى ظلمانى مانع از رسيدن به موطن حق مى‏شود. حال اگر هيچ گناه و حجاب و تعلقى نباشد و اصل توجه انسان به هستىِ خود، رخت بر بندد، آن گاه شهود حق به طور محدود، ممكن گشته و پس از آن، مقام فنا حاصل مى‏شود.

سادات;212765 نوشت:
از آن جا كه بين انسان و خدا، جز گناه و خودبينى چيزى حايل نيست، تعلق به غير خدا حجاب محسوب مى‏شود و اين حجاب‏هاى ظلمانى مانع از رسيدن به موطن حق مى‏شود. حال اگر هيچ گناه و حجاب و تعلقى نباشد و اصل توجه انسان به هستىِ خود، رخت بر بندد، آن گاه شهود حق به طور محدود، ممكن گشته و پس از آن، مقام فنا حاصل مى‏شود.

ببخشید جناب سادات با تشکر از توجه حضرت عالی،پس حجابهای نورانی که علما می گویند چیست؟ آیا ذات انسان هم فانی می شود؟چون متبادر از کلمه فنا ،محو همه آن شیئ است ظاهرا-

ذکر یونسیه;217198 نوشت:
ببخشید جناب سادات با تشکر از توجه حضرت عالی،پس حجابهای نورانی که علما می گویند چیست؟ آیا ذات انسان هم فانی می شود؟چون متبادر از کلمه فنا ،محو همه آن شیئ است ظاهرا-

[="red"]حجاب نوراني[/] يعني اينكه از خدا راضي هستي و اين طور مي گويي : [="red"]«خدايا شكر كه غم مرا كم كردي و غصه دنيا را ازمن بردي .[/] دنيايم را خوب نكردي بلكه همّت مرا از آن برداشتي . دنياي مرا زياد نكردي كه پول به من بدهي ، نان بدهي و آب بدهي . بلكه غصه ام را از آن برداشتي . [="red"]غصه دوري تو را مي خورم كه از تو دورم [/]. شكر مي كنم تو را كه جاي غصه ام را عوض كردي » بعد مي گويي « حالا كه غصه ام را انداخته اي طرف خودت ، حجاب را عقب بزن .» اين را حجاب نوراني مي گويند .[="red"] يعني خودتان نور هستيد اما يك نور بهتر مي آيد .[/] مثل يك چراغ كه الان اينجا روشن است ولي وقتي يك چراغ قوي تر بيايد اين ديگر كنار مي رود و آن يكي مي آيد.

(( کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ اِلَّا وَجْهَهُ ))(قصص آیه 88)

اگر منظورتون آیه فوق است:

باید توجّه داشت که((هلاک))در آیه شریفه به معنی نابودی و فناءِ مطلق نیست زیرا نه روح انسان،بلکه جسم انسان هم نابود محض نمی شود،و پس از تجزیه شدن،در دل خاک و دیگر موجودات این جهان باقی می ماند و در روز رستاخیز هم از آن برانگیخته می شود.
[="red"]بنابراین ما چه روح را مجرّد بدانیم و چه ندانیم،هرگز فانی مطلق و نابود محض نمی شود،[/] حتّی جسم انسان هم چنین نخواهد شد بلکه منظور از هلاک در آیه شریفه به هم خوردن ترکیب و فنای صورت است.بنابراین فنا وهلاک یک انسان همین است که رابطه روح وجسم او قطع شود و آن وضع سابق به هم بخورد،اگر چه هر کدام از جسم و روح به وضع دیگری به بقاء خود ادامه دهند.

ذکر یونسیه;212467 نوشت:
منظور از فنائی که در عرفان اسلامی بحث می شود چیست؟ چه چیز فانی می شود؟ آیا فنا به معنای نیستی است؟ در این صورت نیستی کمال می شود؟

سلام
یک مثال خیلی ساده برای فهم فنا
فردی را در حال سخن گفتن می بینید در این نگاه شما ، زبان و لب و دهان سخنگو در شخصیتش فانی شده اند . می توانید این اجزاء را جدا از او بپندارید و به آنها توجه کنید اما این همه پنداری بیش نیست حقیقت آنستکه زبان و و لب و دهان او در او فانی اند . لذا نمی گویید این لب است که سخن می گوید بلکه می گویید : این محمد است که سخن می گوید . نمونه ای از اشاره به مقام فنا در قرآن این آیه است :
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
تو تیر نینداختی بلکه خدا بود که تیر انداخت
تطبیق بفرمایید . هرچه از نوریافتید نوش جان
موفق باشید

[="navy"]حافظ غزل 170

زاهد خلوت نشين دوش به ميخانه شد
از سر پيمان برفت با سر پيمانه شد

صوفي مجلس که دي جام و قدح مي‌شکست
باز به يک جرعه مي عاقل و فرزانه شد

شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پيرانه سر عاشق و ديوانه شد

مغبچه‌اي مي‌گذشت راه زن دين و دل
در پي آن آشنا از همه بيگانه شد

آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد

گريه شام و سحر شکر که ضايع نگشت
قطره باران ما گوهر يک دانه شد

نرگس ساقي بخواند آيت افسونگري
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد

منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد[/]

[="arial black"] با عرض سلام و ارائه ارادت بی پیرایه خدمت دوستان و سروران گرامی
در خصوص سوال مطروحه معروض میدارم که به تعبیر جناب ابوالقاسم قشیری در رساله قشیریه، مراد از فنا، فناى عبد است در حق و فناى جهت بشريت اوست در جهت ربوبيت، در حقیقت عرفا به وسيله كلمه فنا اشاره كنند به سقوط اوصاف مذمومه و بواسطه كلمه بقا اشاره كنند به قيام اوصاف محموده.
بدین ترتیب كسى كه فانى شده باشد از اوصاف مذمومه يعنى عارى شده است از اوصاف مذمومه و ظاهر شده است در وى اوصاف محموده، كسى كه اوصاف مذمومه بر او غالب شود پوشيده ميشود بر وى اوصاف و فضائل محموده .
و فناء عبد از افعال ذميمه و احوال خسيسه خود، بواسطه عدم انجام آن افعال است.
مولوى در مثنوی معنوی گويد:
[="blue"] هيچ كس را تا نگردد او فنا نيست ره در بارگاه كبريا
چيست معراج فلك اين زيستى عاشقان را مذهب و دين نيستى[/]‏
در حقیقت فناء نزد اهل حقايق عبارت از عدم شعور و آگاهی شخص است بواسطه غلبه ظهور وجود حق بر باطن او.
عطار گويد:
[="#0000ff"] هر دل كه ز خويشتن فنا گردد شايسته قرب پادشا گردد
هر گل كه برنگ دل فتاد اينجا گل در گل خويش مبتلا گردد
گم‏شدن در گم‏شدن دين منست نيستى در هستى آئين منست‏
آن جماعت كز خودى وارسته‏اند در مقام بيخودى پيوسته‏اند
فانى از خود گشته و باقى بدوست جملگى مغز آمده فارغ ز پوست[/]‏
در مرحله فنا سالك به جائى ميرسد كه شخصيت و تعينات موجودات در نظر حقانى او هيچ مينمايد و غايت فنا، انتفاى انيت سالك واصل است.
ادامه دارد...

[/]

[="arial black"]عارف در سير استكمالى خود كم‏كم به جايى مى‏رسد كه همه پرده پندار از پيش چشم توحيدی او كنار مى‏رود و در اين مقام در اثبات ماسوى دليل مى‏خواهد نه در اثبات واجب، و دولت اسماء كبراى‏ هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ‏ در منظر دیدگان او به منصّه ظهور مى‏رسد بار دیگر به دعای حضرت اباعبدلله در صحرای عرفات بنگر که چه خوش فرمود: «ألغيرك من الظهور ما ليس لك حتّى يكون هو المظهر لك.»
آری عارف در این مقام به نور ايمان و ايقان، به سه مرحله فنا می رسد و توحيد در ذات و صفات و افعال را مشاهده می کند و به سرّ لا اله الّا اللّه وحده وحده وحده مى‏رسد و بعد از آن نیز فناى در فناء می یابد که فرمود:
[="#ff0000"]بر كلاه فقر مى‏بايد سه ترك‏ ترك دنيا ترك عقبى ترك ترك[/]‏

و گاهى از اين مراحل چهارگانه تعبير به اسفار اربعه نيز مى‏نمايند.
[="blue"]مرحوم دارابى در رساله‏اى كه در شرح اشعار حافظ نوشته است فرمايد:[/]
وضو ساختن، از لوث انانيّت، بالمرّة پاك شدن است و چهار تكبير، عبارت از چهار فنا است كه فناى آثارى و فناى افعالى و فناى صفاتى و فناى ذاتى باشد. فناى آثارى اين است كه سالك آثار همه موجودات را در آثار وجود حقيقى محو و مضمحلّ‏داند چنانكه به غير آثار او آثارى نبيند. و على هذا القياس فناى افعالى و صفاتى و ذاتى.
در ادامه مى‏فرمايد كه من هماندم كه از كدورات و شوائب هستى و انانيّت و ظلمات غواشى جسمانيت برآمدم اين مراتب چهارگانه كه بمنزله اسفار اربعه است براى من حاصل شد و تفصيل اين مراتب را لسان الغيب در غزل دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند تا- آخر- فرموده است. پايان گفتار دارابى قدّس سرّه.
[="red"]مجموعه كون را به آيين سبق‏ كرديم تصفّح ورقا بعد ورق‏
حقّا كه نديديم و نخوانديم در او جز ذات حق و شؤون ذاتيه حق‏
[/]

ادامه دارد...

[/]

[="Arial Black"][="arial black"]و اما ای عزیز نیکوست بدانی که مقام فنای عارف را سه مرحله است:
[="seagreen"]درجه اول فنای در افعال[/]
سالک دراین مرحله همه موثرات و همه مبادی اثر و اسباب و علل مجرد و مادی و قوای طبیعیه و ارادی درنظرش بی تاثیر می نماید و نفوذ اراده و قدرت موثری غیر از حق را در کائنات نمی بیند و عوامل این عالم را محو و ناچیز درحیطه قدرت نامتناهی خداوند شهود می کند. دراین حال، ناامیدی از تمام خلق دست می دهد و امید کامل به حق سبحانه برای عارف سالک پیدا می شود حقیقت آیه مبارکه: «وما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» را به عین شهود و بدون شائبه پندار و خیال آشکارا می بیند. و زبان حال او به ذکر شریف «لاحول ولا قوه الابالله» گویا می شود. دراین مقام، مقتدرترین سلاطین درنظر سالک، همانند قدرت پشه ای ناتوان جلوه می کند. این مرتبه را در اصطلاح اصل فنا، مقام [="magenta"]«محو»[/] می گویند.
● [="#2e8b57"]درجه دوم فنای در صفات حق[/]
دراین مقام، انواع مختلف کائنات، که هریک در حد خود تعین و نامی دارند مانند: ملک، فلک، انسان، حیوان، اشجار و معادن که درنظر اهل حجاب به صورت کثرت، تعدد و غیریت مشهود هستند، درنظر عارف الهی یکی می شوند: یعنی همه را از عرش اعلای تجرد تا مرکز خاک به صورت نگارستانی مشاهده می کند که در تمام سقف و دیوار آن عکس علم، قدرت، حیات، رحمت، لطف، مهر و محبت الهی و عنایت یزدانی، به قلم تجلی نگاشته شده و پرتو جمال و جلال حق بر آن افتاده است. دراین نظر، صحراها، دریاها، خشکی ها، افلاک و خاک عالی و دانی پیوسته و یکی خواهندبود و همه با یک نغمه و یک صدای موزون خبر از عظمت عالم ربوبی می دهند. عرفا این مقام را که به حقیقت توحید و کلمه «لااله الاالله» متحقق شود، یعنی همه صفات کمال را تنها از آن حق بداند و درغیر حق سایه و عکس صفات و کمال را پندارد، در اصطلاح [="#ff00ff"]«طمس»[/] می گویند، که مقام فنای صفات عبد در صفات حق است.
[/font
ادامه دارد...

[="arial black"]● [="seagreen"]درجه سوم فنای در ذات[/]
مقام فنای در ذات را «فنای» در احدیت نیز گویند. دراین مقام همه اسما و صفات را، از صفات لطف گرفته، مانند رحمان، رحیم، رازق و منعم تا صفات قهر، مانند قهار، منتقم، مستهلک در غیب ذات احدیت می بیند و جز مشاهده ذات احدیت هیچ گونه تعینی در روح او باقی نمی ماند، حتی اختلاف مظاهر چون جبرئیل و عزرائیل و موسی و فرعون از چشم حقیقت بین صاحب این مقام برداشته می شود و مهر و خشم حق سبحانه و همچنین بسط و قبض، عطا و منع، بهشت و دوزخ و... برای او یکی می شود. صحت، مرض، فقر و غنی، عزت و ذلت درنظر او با هم برابر می شوند.
شاید یکی از مراتب استقامت که در صحیفه الهیه به آن امر شده و درعلم اخلاق ستایش گردیده و از دیدگاه عرفانی امری پسندیده است. مقام شامخ فنای در ذات باشد. این مقام را در اصطلاح [="red"]«محق»[/] گویند که مقام فنای وجود عبد در ذات حق است.
دراین مرحله نهایی، اغیار از هر جهت محو شده، توحید صاف و خالصی برای عارف سالک دست می دهد. دراین مرتبه که آخرین منزل سفر الی الله است، انسان سالک به زبان حقیقت می گوید: «یا من لیس الا هو» وقتی سالک الهی به این مقام رسید، از هویت او هویت همه ممکنات، چیزی نمی ماند، بلکه در تجلی حقیقت حق سبحانه محو می شود و حقیقت آیه مبارکه: (لمن الملک الیوم، لله الواحد القهار) (غافر ۶۱) برای او تجلی می کند.
[/]

سلام یاحق مددی
ازکنار جویی می گذشتم ناگهان دیدم به چشم قطره ای از اب جو گشته جدا ناگهان برخود بلرزیدو بگفت من کیم بهر چیم واز کجا امده ام انچنان در فکر قوطه گشته بودکز تسیم بادغافل گشته بود
وز پس خروج افکار چنین برخودامدکه غیرازاب نیست حلالی چنین پس بگفتا ای نسیم مددی فرما مارا براب رسان که به غیراز اب نیستم من کسی

ذکر یونسیه;212467 نوشت:
با عرض سلام
منظور از فنائی که در عرفان اسلامی بحث می شود چیست؟ چه چیز فانی می شود؟ آیا فنا به معنای نیستی است؟ در این صورت نیستی کمال می شود؟:gol:

باسمه تعالی

ازمقامات تبتّل تا فناء پله پله تا ملاقات خدا
(مولوی)
با تشکر از سوالی که مطرح فر موده اید خدمت شما عرض می کنم که:
مراد عارف از فناء فی الله این است که :عارف نفوذ بصیرت پیدا می کندو حجاب های کثرات خلقیه را می دردواز ورای آنها حقیقت حاکمِ واحد أحد را باچشم دل مشاهده می کندوتمام مخلوقات را فانی دراو می بیندبر خلاف دیگران که کثرات خلقیه در چشم آنها عمده وپررنگ است وآن حقیقت واحد کمرنگ و یا اصلا گم است همه چیز را می بیند وتصدیق می کنداما حقّ حاکم واحد قاهر بر همه این کثرات برای او گم شده است

با استد لال های بی حال وکم رمق عقلی وجود واجب تعالی رابا ادلّه فلسفی چون :برهان امکان؛برهان حرکت؛برهان صدیقین؛یا براهین کلامی مثل برهان نظم؛برهان حدوث اثبات می کند
آن هم خیلی کم رمق اما مع ذلک شک دارد که آیاواقعا این برهان اثبات خدا می کندیا خیر؟
اما عارف فانی فی اللّه کسی است که ازحجاب کثرت به در امده است علی رغم این که کثرت هست وکسی منکر آن نیست درکنار ما وشما هست وباما صحبت می کنداما هیچ گاه این کثرات خلقیه حاجب این نمی شود که آن حاکم احد را که برهمه قاهر است را نبیندبلکه اول خدارا می بیند ومحو وفانی درحق تعالی می شود جز خدا در دید او پررنگ نیست واگر جایی برای دیگران باز می شود دررتبه بعد است که بیشتر باید این را به بقای باللّه مرتبط کنیم

از برون در میان بازارم وز درون خلوتی است بایارم

(اوحدی مراغه ای)

ازباب نمونه:شما یک آینه را ببنیدکه درمقابل خورشید قرار می گیرد
چطور این آینه فانی درخورشید می شودوخورشیدرا منعکس میکندآینه راببینیدمثل این است که خورشید رادیده ایدچون منعکس کننده نور خورشید است همان طورکه نگاه به خورشیدبرایتان سخت است نگاه کردن درآینه هم سخت است چطور می گوییم:آینه فانی در خورشید است ودر آینه به عنوان آینه نگاه نمی کنیم بلکه به خورشید نگاه می کنیم انسانی که فانی فی اللّه شده است اینگونه است هم خودش و هم دیگران رامثل مراَتی مشاهده می کندکه در همه جا خداراظاهر می بیندودر همه جا خدا مشاهده می شودوتمام کثرات خلقیه درچشم او اصلا نمودی ندارداین معنای فانی فی اللّه است

هرگزوجود حاضروغایب شنیده ای
من درمیان جمع ودلم جای دیگر است (سعدی)

این که گفته می شود فناء:سراغ آن برداشت های مبتذل نرویم بلکه به معنی از حجاب در آمدن است وواحد قهّار را برهمه حاکم دانستن است همان تعبیری که جناب سعدی به کار برده است

رسدآدمی به جایی که به جزخدانبیند
بنگر که تاچه حد است مقام آدمیت

چیزی جز خدا ندیدن؛در همه جا خدا را حاضر وناظر یافتن؛اوصاف کمالیه رابه اوبرگرداندن؛افعال را به او برگرداندن؛در عرض خدا چیزی را ندیدن
این حقیقت امر است در معنای فناء فی اللّه
(ادامه دارد..............)

[="arial black"][="blue"]

ذکر یونسیه;212467 نوشت:
منظور از فنائی که در عرفان اسلامی بحث می شود چیست؟ چه چیز فانی می شود؟ آیا فنا به معنای نیستی است؟ در این صورت نیستی کمال می شود؟

با عرض سلام خدمت همه عزیزان و سروران گرانقدر
فنا اگر چه در لغت به معناى نابودى و نیستى است اما در اصطلاح عرفانی به معناى خود را ندیدن و نیافتن است. البته مراد از خود ندیدن، از خود بی گانگى نیست، بلکه آدمى به دلیل شرافت حضور در ساحت قدسى پروردگار، خود را هیچ میانگارد و از هر چه غیر خدا است، دل تهى مى‏کند. لذا باید توجه داشت که بین معنای لغوی با معنای اصطلاحى واژه «فنا» تفاوت است.
مقام فنا مقامی است که عارف پس از سال‏ها رنج مجاهدت و ریاضت و تهذیب نفس بدان دست می یابد در این مقام انسان همه آنچه را که عمری از آن خود میپنداشت از مال و مکنت و جاه و مقام و فرزند وعیال خود تا همه اعضاء و جوارح و قوای نفسانی و هویت و شخصیت و تمایلات و تمنیات خود و جهان اطراف خویش را و حتی بندگى و اطاعت و عبادت خویش را در پیشگاه حضرت حق هیچ میانگارد و توجه تام به حضرت حق معطوف داشته و حتی این توجه خود را نیز نمی بیند.
حکمای الهی ما چون جناب قشیری در بیان این مقام گویند:
هر کسی سلطان حقیقت بر وى چنان غلبه یافت تا آنجا که از اغیار هیچ چیز نبیند و عین و اثری از آنها مشاهده نکند، او را گویند که از خلق فانى شد و به حق باقى گشته است.
نتیجه حقیقی فنا، بقا و پایندگى در محضر حق است. به تعبیر جناب سعدى شیرازی:
بلندى از آن یافت کو پست شد
در نیستى کوفت تا هست شد
سالک الی الله در منازل ابتدایی سلوکش به عیان می بیند که بین خود و خدایش، جز گناهان و خودبینى اش چیزى حایل نیست، به یقین می یابد که تعلق به غیر خدا حجاب رویت او محسوب شده و این حجاب‏هاى ظلمانى مانع از رسیدن به موطن حق مى‏گردد.
لذا عزم بر ترک هوای نفس و کسب تقوای الهی نموده و سالیانی را در مجاهده و ریاضت شرعی نفسانی سپری میکند و تا آنجا پیش می رود و قوی میشود که به عیان مییابد نه تنها گناهاش بلکه هر چه غیر حق است حتی نظر کردن به بندگی و طاعت حق نیز حجاب رویت حق است بلکه اسماء و صفات الهی را نیز حجاب نورانی بین خود و ذات اقدس الهی یافته و عرضه میدارد «الهی هب لی کمال الانقطاع اليک و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليک، حتی تخرق ابصارالقلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسک»(1)
لذا این حجابهای نورانی را نیز خرق و برکنار نموده و محو کلى حق می شود،در آن حال هر چه میبیند و میشنود عین حق است گویى با چشم حق مى‏بیند، با گوش حق مى‏شنود و به لسان حق نطق مى‏کند و از غیر حق نابینا می گردد.
پینوشت:
1- بحارالأنوار، ج 91، ص 98؛ مفاتیح الجنان مناجات شعبانیه.

[/][/]

ذکر یونسیه;217198 نوشت:
ببخشید جناب سادات با تشکر از توجه حضرت عالی،پس حجابهای نورانی که علما می گویند چیست؟ آیا ذات انسان هم فانی می شود؟چون متبادر از کلمه فنا ،محو همه آن شیئ است ظاهرا-

سلام .
بنده يك نظري دارم راجع به حجاب نوراني .
حجاب يعني فاصله بين دوچيز . ميتواند ظلماني باشد ميتواند نوراني باشد.
نمونه ي تمثيلي حجاب نوراني در احاديث موضوع آفتاب پشت ابر است .
در اين تمثيل ابر حجابي است نوراني .

به نام او

من از تمام صاحب نظران عذر خواهی می کنم که من بنده ی حقیر در مورد این مطلب سخن می گویم .
بعضی از دوستان برای اثبات فنا در خدا دو مقاله ی 1- اتحاد و 2- محلول . حالت اول که به نام اتحاد است به این شرح است که ما و خدا متحد هستیم و با وجود یکی از ما ان یکی وجود ندارد . این اشتباه این است که اگر ما نباشیم باز هم خداوند هست و در حالت محلول این است که ما جزئئ از خدا و خدا جزئئ از ما است . که در فلسفه و عرفان این دو هر ذو کفر است .
ولی اثبات درست این است که خداوند هستی دارد و ما هم هستی داریم و هستی ما قسمتی کوچک از هستی خداوند است که نازل شده ی صفات حق تعالی در این هستی وجود دارد .

ادامه در تاپیک بعد
یا حق

به نام او

حال سوالی پیش می آید که اگر همه ی ما صفات خدا را داریم پس این مشکلات و فقر معنوی دیگر چیست ؟؟ جواب به اینگونه می باشد که درون دل ما ( آن دلی که عارفان می گویند یا قلب همان دل و قلب معنوی ما نه یکی از جوارح ما ) این صفات وجود دارد ( همان طور که در پست قبل گفتم این صفات نازل و پایین آمدن تا ما گنجایش ان را داشته باشیم ) اما از همان آغاز حجاب و پرده ای بین ما و دل پاک ما هست که او پرده چیزی جز صفات شهوانیه و مادیه و ... ولذت های مادی برای ما چیزی به دنبال ندارد . حال اگر ما این پرده را کنار بزنیم به خداوند جمیل می رسیم .

ادامه در پست بعد
یا حق

به نام او

وقتی این پرده کنار رفت خود بینی انسان هم کنار می رود و خدابینی می کند و بعد شک را کنار می گذارد و به مرتبه ی علم الیقین می رسد و بعد اگر دیگر وهم و احتمال هم در مورد توحید خدا نداد به مرتبه ی عین الیقین میرسد و بعد از بالا بردن مقام و منزلت خود به مرحله ی حق الیقین می رسد . و بعد ها به مراحل فنای فی الله که هر کسی توفیق رسیدن به این جا را پیدا نمی کند حال تو اگر فنا در خدا باشی چیزی جز او نمی بیند و حتی خود نمی بیند و نمی بیند و نمی بیند . من سخنان تمام شد اگر ایرادی سخنی اشکالی سوالی هست بفرمایید تا اگر مقدور بودیم با هم مباحثه ای بکنیم .

یا حق

به نام او

مراتب معرفت نفس
نخستين مرتبه از مراتب معرفت نفس، از ديدگاه حكمت متعاليه، مرتبه مثالى و خيالى است. در اين مرتبه، نفس انسان با چشم خيالى و مثالى‌اش حقايقى را مشاهده مى‌كند كه از حواس ظاهرى پنهان هستند. اين حقايق غيبى، خويش را در لباس تمثّلات و صورت‌هاى مثالى، بر نفس انسان مى‌نمايانند. در مرتبه دوم معرفت نفس، سالك به شهود حقايق عقلى بدون صورت مثالى و مادّى مى‌پردازد. او در اين مرتبه (عقلى)، حقايق سرّى و انوار غيبى را مشاهده مى‌كند. مرتبه سوم معرفت نفس، و نهايت سير الى اللّه، «فناء فى‌اللّه» مى‌باشد. در اين مرحله، سالك كوه انانيّت را درهم مى‌شكند و «خود» و خواسته‌هاى خود را نمى‌بيند. وى در اين مرحله، تنها چشم بر خداوند مى‌دوزد و در او فانى مى‌گردد :
فيظهر له اَنوار سلطان الاحدية و سواطع العظمة و الكبرياء الالهية فيجعله هباءً منثورآ و يندكّ عند جمال اللّه تعالى جبلُ إنّيته، فيخرّ للّه خرورآ و يتلاشى تعيّنه فى التّعيّن الذاتى و يضمحلّ وجودُه فى الوجود الالهى و هذا مقام الفناء و المحو.
در اين مرحله از معرفت نفس، سالك به هيچ‌چيز به عنوان امرى مستقل نگاه نمى‌كند؛ بلكه همه‌چيز را رشحات فيض خداوند و عين فقر و وابستگى به او مى‌بيند. در اين حالت است كه عارف دچار «هَيَمان» و «حيرت» و سرگردانى در عظمت و شكوه خالق هستى مى‌شود.
تعبير ديگر درباره «فناء فى‌اللّه» اين است كه عارف، پس از عبور از عالم مثال و عقل خود به مرحله‌اى مى‌رسد كه فقر وجودى خويش و عين‌الربط بودن‌اش به حق تعالى را شهود مى‌كند :
إنّ وجود كلِّ شىء ليس الّا حقيقة هويّته المرتبطة بالوجود الحقّ القيّوم... فاِذن ادراك كلّ شىء ليس الّا ملاحظة ذلك الشىء على الوجه الّذى يرتبط بالواجب من ذلك الوجه الّذى هو وجوده و موجوديته.
اگر سالك در مقام «فنا و محو» باقى بماند و به مقام «بقا و صحو» بازنگردد، او در مقام «جمع» باقى مانده و از خلق به سوى حق، محجوب و پوشيده است و اين به سبب محدوديت گنجايش وجودى اوست كه نمى‌تواند به حالت «صحو» بازگردد. امّا، بالاتر از اين، مقام «صحو بعد المحو» و «نظر به تفصيل در عين جمع» مى‌باشد :
و فوق ذلك مرتبةٌ اُخرى يرجع فيها إلى الصحو بعد المحو و نَظَرَ اِلى التفصيل فى عين الجمع و وسعَ صدرَه الحَقّ و الخَلق... بحيث لم‌يكن افعاله حجابآ عن صفاته و لا الصفات عن ذاته بل كان مشاهدآ للّه تعالى فى كلّ ما يسمع و يَرى و ملاحظآ لوجهه فى كلّ ما يظهر و يخفى.
سالك در اين مرحله، با اينكه مستغرق در جمال و كمال حق است، به خلق بازمى‌گردد و در هر چيزى كه مى‌شنود و مى‌بيند، حق تعالى را مشاهده مى‌نمايد.
مقاله ی ملاصدرا در مورد فنای فی الله
منبع


یا حق

باسمه تعالی
با سلام:
هر چند که فنا از لحاظ لغوی که برگرفته از دیدگاه عرفی است به معنای نابودی و انقطاع وجود است به نظر می رسد حقیقت آن امری پیچیده باشد زیرا متکلمان بر سر اینکه فنا چیست اختلاف عجیبی دارند

تا جایی که عده ای از آنها فنا را موجودی از موجودات گرفته اند که با خلق شدن آن جواهر از بین می روند این بحث در زمینه داستان زنده شدن پرندگان در سوال حضرت ابراهیم علیه السلام از چگونگی زنده شدن مردگان مطرح شده و ناکید بر این است که فنا چیزی جز تفرق اجزای مادی و جمع شدن دوباره آنها نیست (1

در مورد سایر پدیده های مادی نیز می توان به آیات دیگری از قرآن کریم استشهاد کرد که اصولا نابودی عالم چیزی جز تبدیل شدن آن به چیز دیگری نیست

آسمان در ابتدا دود بوده است (2 ) و دوباره همانند نوشته ای به هم پیچیده می شود و به آفرینش نخستین خویش باز می گردد(3

پی نوشت:
1- کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد ص 143
2- فصلت 11
3-انبیا 104

اینها و آیات دیگر نشان می دهد که قرآن کریم نیز فنای عالم را صرفا تغییر و تبدیل آن می داند

در ادیان دیگر مخصوصا ادیان شرق نیز که صحبت از کمال و انحطاط کل عالم است حرکتی دَوَرانی تصویر می شود که عالم بعد از رسیدن به مرحله ای خاص دوباره تجدید می شود

فلسفه مشائی و حکمت متعالیه نیز بنا به نظریه قِدَم عالم و فیض وجود و در قالب نظریات خلع و لبس حرکت جوهری به تغییر و تبدل عالم اشاره دارند نه نابودی آن ،

در علم فیزیک نیز یک نظریه پذیرفته شده ای وجود دارد که ماده نه از بین می رود و نه به وجود می آید بلکه از شکلی به شکل دیگر تبدیل می شود

تمام آنچه گفته شد این احتمال را جدی می سازد که اصولا حقیقت فنا چیزی جز تغییر و تبدیل نیست و آنچه عرفاً نابودی انگاشته می شود در حقیقت تغییر شکل است و چون تغییر شکل چیزی را به چیز دیگر تبدیل می کند به صورتی که آثار مورد نظر قبلی بر آن مترتب نیست به آن نابودی اطلاق می گردد

و این کاربرد نیز امری معقول به نظر می رسد زیرا حداقل چیزی که در این میان از بین رفته شخص است که برای خود هویتی مستقل دارد البته در بعضی موارد ماهیت نیز تغییر می کند مثل استخوانی که به نمک تبدیل می شود

پس آنچه همواره باقی است وجود است که تحلیل چگونگی بقای آن از موضوع این نوشته خارج است

آنچه در اینجا اهمیت دارد بررسی این امر است که مراد از فنا چیست؟ آیا سالکی که به فنا می رسد به ور کلی ناود می گردد؟یا اینکه تغییر و تحولی در یکی از ابعاد وجودی اش رخ می دهد ؟این تغییر چگونه و تا چه حدی است؟

این احتمال نیز در اینجا مطرح می گردد که فنا از سنخ رفتن در حجاب باشد حال یا به این اعتبار که سالک در فنا از دیدگان پنهان می شود یا به این جهت که عالم و حتی خود سالک در هنگام فنا از او مخفی می شود

برای بررسی اینکه حقیقت فنا از کدام سنخ است در ابتدا به بحث مراتب فنا از دیدگاه بعضی از عارفان اسلامی می پردازیم تا با دیدگاه روشن در این زمینه به گونه شناسی فنا در عرفان اسلامی دست یابیم.

مراتب فنا

عزالدین کاشانی وقتی به مراتب فنا نزد عارفان می پردازد از فنای از شهوت ،فنای از رغبت ،و فنای متحقق به حق سخن می گوید.

فنای از شهوت زوال اماره بودن نفس و اتصاف آن به لوامه است در این حالت هنوز اخلاق حسنه در قلب مستحکم نشده و در نتیجه هنوز اضطراب بر قلب حاکم است
در مرتبه نخست امیال زائل شده ،قلب به استقامت و مطمئن بودن متصف می گردد

در مرتبه فنای متحقق به حق سالک خود و خلق را نمی بیند همین خود دارای مراتبی است.
در اولین مرتبه سالک فعل خود را ندیده ،آن را مستند به خدا می یابد ،در مرتبه دوم ذات خود را نمی بیند ،در مرتبه سوم حتی فنای ذات خودش را نیز نمی بیند

کاشانی از آن تعبیر به فنای از فنا می کندو آخرین مرتبه ،فنای وجود در وجود یا شهود در شهود است(1

پی نوشت:
1- لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام ص 218

لاهیجی در گلشن راز فنا را دارای سه مرتبه فنای افعالی ،فنای صفاتی و فنای ذاتی .یعنی محو ،طمس ،و محق می داند(1
که سالک بعد از گذر از مرحله تبدیل اعمال و اخلاق سیئه به حسنه به آنها نائل می شود (2

در فنای افعالی ،سالک همه افعال را در افعال حق فانی می بیند زیرا خداوند به تجلی افعال بر او متجلی شده است

در مرتبه دوم حق به تجلی صفاتی بر سالک متجلی می شود و او صفات تمام اشیا را در صفات حق فانی می بیند و به غیر از خداوند هیچ شخصی را دارای صفت نمی بیند و خود وتمام اشیا را مظهر و مجلای صفات الهی می شناسد و صفات او را در خود ظاهر می بیند

در مرتبه سوم ،حق به تجلی ذاتی بر سالک متجلی می شود و او جمیع ذوات اشیا را در پرتو نور تجلی ذات احدیت فانی می یابد و تعینات عدمی وجود به فنا و توحید ذاتی مرتفع می شود و وجود اشیا را وجود حق می داند و در دیده حق بین عارف «کل شی ءهالک الا وجهه» جلوه گری نموده ،به جز وجود واجب موجود دیگری نبیند و خیال غیریت نزد وی محال گردد(3

پی نوشت:
1- شمس الدین محمد لاهیجی ،مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز ص 227
2- همان ص222
3- همان ص 227

سمیع;317368 نوشت:
اینها و آیات دیگر نشان می دهد که قرآن کریم نیز فنای عالم را صرفا تغییر و تبدیل آن می داند

سلام
در فنا تغییر خارجی لازم نیست بلکه تغییر در نگاه و برداشته شدن حکم کثرت است و اگر این اتفاق بیفتد جهان ماده و وقایع و پدیده های آن هم فانی فی الله هستند همچنان که فرمود :
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
این یعنی دیدن همه امور متکثره در چهره یک حقیقت که همان الله است و این فناست
رزقنا الله و جمیع من شاء من المومنین
والله الموفق

خواجه عبدالله انصاری برای فنا سه مرتبه مطرح کرده است :

فنای علمی ،جحدی ،و فنای حقی

عبد الرزاق کاشانی در شرح این سخن ،مرتبه اول را فنای علم عبد در علم خداوند می داند
زیرا علم به خداوند با عقل که طریق ادراک آن تصورات ذهنی است حاصل نمی شود پس هر کس به مرتبه ای برسد که به صورت شهودی ،یعنی با علم حضوری به خداوند علم پیدا کند در حقیقت از علم خویش فانی گشته است و به علم خداوند متصف گردیده است زیرا علم حضوری به حق در این حالت مثل علم حضوری انسان به ذات خویش می باشد

مرتبه دوم این است که این علم حضوری نیز ساقط شده ،به معاینه تبدیل می گردد و از این رو سالک به مقصود خویش واصل و طلب، متوقف می گردد و حتی در آخرین مراحل این مرتبه با فانی شدن وجود سالک در وجود حق و وصول به حضرت جمع ،شهود معاینه نیز از بین می رود
و تثلیثی که در معاینه وجود دارد یعنی معایِن ،معایَن و عیان رخت برمی بندد که اصلا فنایی رخ نداده و تنها توهم سالک رخت بر بسته است

زیرا فانی از ازل فانی بوده و باقی نیز همواره بوده است و این مرتبه حقِ فنا است زیرا خود فنا نیز از بین می رود و چیزی جز حق متعال باقی نمی ماند(1

پی نوشت:

1- منازل السائرین همراه با شرح عبدالرزاق کاشانی ص 574

قشیری با تقسیم صفات انسان به افعال ،اخلاق و احوال مراتب مقدماتی فنا را نیز بر این اساس تبیین می کند
او با تقسیم افعال به جوارحی و جوانحی فنای افعالی را در فنای از شهوت و فنای از رغبت منحصر می کند

و سه مرتبه فنا را فنای از نفس و صفات آن و بقای به صفات حق ،فنای از صفات حق به واسطه شهود حق ، و فنای از شهود فنایش به واسطه زوال وجودش در وجود حق بیان می کند(1
پی نوشت:
1- الرسالة القشیریة ص 139 -141

سید حیدر آملی با توجه به مراتب توحید فنا را دارای سه مرتبه می داند:
1- فنای در حضرت احدیت که شخص از رسم و صفات خویش فانی می شود در این حالت سالک خداوند را تنها با اسما و صفاتش می بیند و این مرتبه توحید در ولایت است

مرتبه دوم فنای در ذات است با باقی ماندن رسم خفی از شخص که نشان دوگانگی و دوستی است و آن را توحید در حقائق می گویند

آخرین مرتبه ،مقام احدیت الفرق و الجمع است که توحید حق «ذاته بذاته»است که در آن رسم خفی نیز باقی نمی ماند (1

پی نوشت:
1- جامع الاسرار و منبع الانوار ص 82

سمیع;317388 نوشت:
خواجه عبدالله انصاری برای فنا سه مرتبه مطرح کرده است :

فنای علمی ،جحدی ،و فنای حقی

عبد الرزاق کاشانی در شرح این سخن ،مرتبه اول را فنای علم عبد در علم خداوند می داند
زیرا علم به خداوند با عقل که طریق ادراک آن تصورات ذهنی است حاصل نمی شود پس هر کس به مرتبه ای برسد که به صورت شهودی ،یعنی با علم حضوری به خداوند علم پیدا کند در حقیقت از علم خویش فانی گشته است و به علم خداوند متصف گردیده است زیرا علم حضوری به حق در این حالت مثل علم حضوری انسان به ذات خویش می باشد

مرتبه دوم این است که این علم حضوری نیز ساقط شده ،به معاینه تبدیل می گردد و از این رو سالک به مقصود خویش واصل و طلب متوقف می گردد و حتی در آخرین مراحل این مرتبه با فانی شدن وجود سالک در وجود حق و وصول به حضرت جمع ،شهود معاینه نیز از بین می رود
و تثلیثی که در معاینه وجود دارد یعنی معایِن ،معایَن و عیان رخت برمی بندد که اصلا فنایی رخ نداده و تنها توخم سالک رخت بر بسته است

زیرا فانی از ازل فانی بوده و باقی نیز همواره بوده است و این مرتبه حقِ فنا است زیرا خود فنا نیز از بین می رود و چیزی جز حق متهال باقی نمی ماند(1

پی نوشت:

1- منازل السائرین همراه با شرح عبدالرزاق کاشانی ص 574

به نام خدا
سلام
جناب سمیع گرامی ضمن تشکر از مطالب ارزنده جنابعالی , خواهشمندم بفرمایید منظور از تبدیل شدن حضور به معاینه چیست ؟ معاینه به چه معنیست و تثلیث آن را نیز توضیح دهید ؟
منظور از حضرت جمع چیست ؟

با تشکر

vahid_barvarz;317513 نوشت:
به نام خدا
سلام
جناب سمیع گرامی ضمن تشکر از مطالب ارزنده جنابعالی , خواهشمندم بفرمایید منظور از تبدیل شدن حضور به معاینه چیست ؟ معاینه به چه معنیست و تثلیث آن را نیز توضیح دهید ؟
منظور از حضرت جمع چیست ؟

با تشکر


باسمه تعالی
باسلام:
معاینه در عرفان عملی یکی از مقامات است که برتر از مکاشفه ومشاهده است که در کتاب منازل السائرین مفصل بحث شده است.

و منظور از تثلیث،
معايِن (سالك)، معايَن( پروردگار) و عيان (نوع ارتباطي كه بين سالك و حضرت حق در اينجا وجود دارد.

و منظور از حضرت جمع،مقام ذات حق تعالی را گویند که یک اصطلاح عرفان نظری است.که در وجه تسمیه آن باید عرض کنم:

ذات حق تعالی در مقامی که از جهت مرتبه کلی مورد اشاره قرار می گیرد(یعنی تعین اول که یک اصطلاح عرفانی است) دو اعتبار یا نسبت دارد:
یکی از جهت جمع،احاطه و وحدتش ،ودیگر این اعتبار که چیزی جز حقایق مذکوری که بر آنها اشتمال دارد نیست.پس از جهت نسبت جمع و احاطه ،آن را حضرت جمع و مرتبه احدیت جمع خوانند(1

پی نوشت:
1-مصباح الانس ص 157

با توجه به اقسام فنا که عارف در فنای فعلی فقط فعل خدا می بیند و همه افعال را افعال الله می شمارد؛زیرا حق تعالی به تجلی فعلی بر او تجلی کرده است و عارف در این مرحله به توحید فعلی دست می یابد.

سپس در مرحله ای بالاتر ،عارف به فنای صفاتی می رسد و همه صفات را صفت های خدا دیده و فقط صفت حق می بیند؛چرا که خداوند به تجلی صفاتی بر او تجلی کرده است و شخص به توحید صفاتی می رسد

و در مر حله نهایی که از جهتی بی نهایت است ،عارف به تجلی ذاتی می رسد و خداوند به تجلی ذاتی بر او جلوه می کند

پرسش مهمی که در مسئله فنا ذهن ها را به خود مشغول ساخته است ،آن است که آیا عارف ،این گونه احساس می کند؟و هر چند واقع امر این گونه نیست،ولی سلوک عارفانه انسان را در وضعیتی قرار می دهد که احساس فنای فعلی ،صفاتی و یا ذاتی به او دست می دهد ؟

و یا آنکه حقیقت هستی نیز اینگونه است و فقط سالک خود را بدان سطح می رساند و وحدت فعل یا صفات و بالاتر از همه وحدت ذات و یگانگی وجود را درک می کند؟

هر چند بیشتر کسانی که از بیرون به تحلیل مباحث عرفانی و حالبات عرفا می پردازند ،بر نظر اول پای می فشارند ،اما عرفا بر این باورند که عارف در سلوک به جایی می رسد که حقایق بر او کشف می شود .

این نظریه و تحلیل آن در دو سطح فنای فعلی و صفاتی آسان تر بوده و چنان مشکلی را به همراه ندارد،

اما در فنای ذاتی دغدغه هایی را ایجاد می کند ؛زیرا در فنای ذاتی این مسئله مطرح می شود که آیا فنای ذاتی به معنای از بین رفتن ذات عبد سالک است،بدان معنا که دیگر عبدی باقی نمانده و هر چه هست ،ذات خداوند است؟

از این رهگذر دو شبهه عکس دیگر در فنا مطرح شده است:

الف:یکی آنکه عبد سالک به طور کلی نابود شود که در این صورت اتصاف عارف به فنا بی معنا خواهد بود

ب:دیگر آنکه ذات عبد تبدیل به ذات خداوند گردد که بطلان آن بسی واضح تر است

اما باید دانست همه این شبهات به خاطر آن است که مبانی اساسی عرفان به درستی حل و فصل نشده است؛چرا که اگر دو نکته به درستی مورد توجه قرار گیرد،هم حقیقت فنا به روشنی تحلیل می شود و هم شبهات برطرف خواهند شد.

نکته اول:

سیر و سلوک ،مجموعه تحولات درونی و حرکت باطنی است که سالک با صیرورت وجودی خود به طور دائم در حال ((رسیدن،شدن،و رفتن)) وباز((رسیدن،شدن،ورفتن))است.

این سیر بدان معناست که قوس صعود عوالم را با حرکت درونی ،صیرورت و تحولات باطنی می پیماید و هر لحظه عوالم را در خود هضم می کند و خودش به آنها می رسد و

همان ها می شود و از آنها می گذرد و کامل تر می شود

بنابراین همه مراتب سلوک از جمله مراتب فنا ،از حرکت و تحول باطنی و صیرورت وجودی خبر می دهند،نه آنکه فقط یک احساس باشد.

ادامه دارد....

نکته دوم:
در فنای ذاتی نکته بسیار مهم آن است که مراد از ذات در تجلی ذاتی،توحید ذاتی یا فنای ذاتی چیست؟
به طور قطع در این گونه مباحث عرفانی ،مراد از ذات ،بنیاد اصلی ذات حق تعالی که ورای تعین ها قرار داشته و با لفظ«هو»و یا«غیب الغیوب»و مانند آن بدان اشاره می شود ،نیست؛زیرا به اتفاق همه عرفا ،آن ذات مدرک احدی نیست تا چه رسد به اینکه کسی به او دست یابد و یا در او فانی شود.

بلکه همچنانکه از عنوان تجلی ذاتی پیداست،ذات تجلی یافته خداوند مورد نظر عرفا می باشد ؛یعنی همان طوریکه در تجلی فعلی و صفاتی،فعل و صفات خدا جلوه می کند و سالک را در خود محو می سازد ،در تجلی ذاتی جنبه فعلی و صفتی مقهور بوده و لمحه ذاتی غلبه دارد.

این نوع تجلی با غلبه جنبه ذاتی در اسم هایی مانند الصمد،الواحد،الاحد،الله....روی می دهد.

بنابراین فنای ذاتی ،در مقابل دو نوع فنای فعلی و صفاتی ،زمانی اتفاق می افتد که سالک در مسیر سلوک الی الله به جایی می رسد که در اسم هایی مانند الفرد،الصمد،الله فانی می شود و با صیرورت وجودی مظهر آن اسم ها می شود .در همه این موارد گفته می شود :عارف،در ذات خدا فنا یافته است.

بنابراین در فنای ذاتی،از جهتی همه تعینات گذشته عبد از بین می رود ،اما از جهتی دیگر ،تعین عبدی که اکنون همین تعین اسم احدی یا فردی است ،باقی خواهد بود و هرگز از بین نخواهد رفت.

پس از آنکه فنا و به ویژه فنای ذاتی معلوم شد،باید دانست فنا در مرحله نهایات،عالی ترین نوع فناست که محقق قاسانی در تعریف این مقام می گوید:
[الفناء بزوال الرسوم جمیعا بالکلیة فی عین الذات الاحدیة مع ارتفاع الاثنینیة] :فنا (در مرحله نهایات)به معنای از بین رفتن کلی همه نشانه های بندگی در ذات احدی خداوند ،به همراه برداشته شدن دوگانگی است]1

پی نوشت:
1-شرح منازل السائرین،ص343/ر.ک آشنایی با مجموعه عرفان اسلامی،علی امینی نژاد،ص480

موضوع قفل شده است