داستان افرینش در قران باعهدین

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
داستان افرینش در قران باعهدین

مقایسه وبررسی تطبيقی داستان آفرينش در قرآن با عهدين از جنبه محتوایی وشناسنامه ای چگونه است؟؟؟


کارشناس بحث : پیام

داستان آفرينش در تورات:
تورات فعلي، داستان آفرينش موجودات غير انساني و آدم «انسان نخستين» را در شش روز دانسته و به تفصيل آن را بيان کرده، و روز هفتم را، روز تعطيلي و استراحت به حساب آورده است.
روز اول: آفرينش نور و روشنايی
در ابتدا، خداوند آسمان و زمين را آفريد «چون» زمين تُهی (و خالی از هرگونه موجود زنده) و تاريک بود و تاريکی روی آب­ها را پوشانده بود, روح خدا سطح آب­ها را فراگرفت. خدا گفت: روشنايی بشود, روشنايی شد. خدا روشنايی را ديد که نيکوست, روشنايی را از تاريکی جدا ساخت. و خدا روشنايی را روز و تاريکی را شب ناميد.
روز دوم: آفرينش آسمان
خدا گفت: فلکی باشد در ميان آب­ها (تا) آب­­­­ها را از­هم جدا کند و خدا فلک را ساخت و آب­های زير فلک را از بالای فلک جدا کرد و چنين شد. و خداوند فلک را آسمان ناميد.
روز سوم: آفرينش زمين و درياها
خدا گفت: آب­های زير آسمان در يک جا جمع شود (تا) خشکی ظاهر گردد و چنين شد. خدا خشکی را زمين ناميد و اجتماع آب­ها را دريا ناميد و خدا ديد نيکوست. و خدا گفت: زمين نباتات بروياند و علف تخم بياورد و درخت موافق جنس خود ميوه آورد که تخمش درآن باشد، (تا) بر روی زمين بارور شود و چنين شد. و خدا ديد نيکوست.
روز چهارم: آفرينش ماه و ستارگان
خدا گفت: نيِّرها «خورشيد، ماه و ستارگان» در فلک آسمان باشند تا روز را از شب جدا کنند (و) برای (تعيين) زمان­ها, روزها و سال­ها، آيات، علامات و نشانه­ها، باشند. و نيِّرها در فلک آسمان باشند با بر زمين روشنايی دهند و چنين شد. خداوند دو نيِّر بزرگ ساخت نيِّر اعظم را برای سلطنت روز و نيِّر کوچک را برای سلطنت شب (قرار داد) (و هم چنين) ستارگان و خدا آن­ها را در فلک آسمان گذاشت تا بر زمين روشنايی دهند. و تا سلطنت نمايند بر روز و شب و روشنايي را از تاريکی جدا کنند و خدا ديد نيکوست.
روز پنجم: آفرينش پرندگان و ماهی­ها
انبوه جانوران پُرشود و پرندگان بالای زمين بر روی فلک آسمان پرواز کنند. پس خدا نهنگ­های بزرگ آفريد. (و همچنين) همة خزندگان را که آب­ها از موافق جنس آن­ها مملو شود (و نيز) همة پرندگان بالدار با همة اجناس موافق آن­ها آفريد و خدا ديد نيکوست. و خدا آن­ها را برکت داده و گفت: بارور و کثير شويد و آب‌های دريا را پُر سازيد.
روز ششم: آفرينش حيوانات و انسان
خدا گفت: زمين، جانوران را موافق جنس آن­ها بيرون آورد و خدا، بهائم, حشرات, و حيوانات زمين را آفريد. و چنين شد. و خدا ديد نيکوست و خدا گفت: آدم را به صورت ما و موافق و شبيه ما بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهائم و بر تمامی زمين و همة حشرات که بر روی زمين می خزند حکومت نمايد. پس خدا آدم را به صورت خود خلق نمود. و خدا انسان را نر و ماده آفريد. و خداوند انسان را برکت داد و به او گفت: بارور و کثير شويد و زمين را پُر سازيد و در آن تسلط يابيد و خدا گفت: همانا همة علف­های تخم داری که به روی تمام زمين است و همة درخت های که در آن­ها ميوة درخت تخمدار است به شما دادم تا برای شما خوراک باشد. و به همة حيوانات زمين و به همة پرندگان آسمان و به همة حشرات زمين که در آن­ها حيات است, علف سبز برای خوراک دادم و چنين شد. 2


روز هفتم: روز استراحت و تعطيلی
(پس از آن که آفرينش) آسمان ها و زمين و همة لشکر آن ها تمام شد. و در روز هفتم خدا از همه کار خود که ساخته بود فارغ شد و در آن روز از همه کار خود که آفريده بود آرامی گرفت. پس خدا روز هفتم را مبارک خواند و آن را تقديس نمود زيرا که خدا از همه کار خود که ساخته بود آرام گرفت. 3

داستان آفرينش در قرآن کريم:
قرآن کريم، به آفرينش و خلقت، موجودات و انسان نخستين «آدم»، در شش روز4 اشاره نموده؛ ولي به تفصيل تورات نيامده است. در عين حال، قرآن مجيد، در 7 سوره که واژه «ستة ايام» در آن ها آمده، به طور اختصار، و گوناگون به آفرينش آسمان، زمين و ديگر موجودات پرداخته است. بنابراين، با زيربنا قرار دادن آيات فوق به عنوان متن داستان و با استفاده از آيات ديگر، داستان آفرينش را در شش روز از ديدگاه قرآن پي‌‌‌‌مي‌‌‌‌گيريم.
إِنَّ ربَّکُمُ اللهُ الّذی خَلَقَ السّمواتِ و الارضَ فی السِّتة ايّامٍ ثمَّ اسْتوی علی العرشِ يُغْشِی الّيلَ و النّهارَ يََطْلُبُهُ حَثِيثاً و الشَّمسَ و القمرَ و النُّجومَ مسخَّراتٍ بِامْرهِ اَلا لَهُ الخَلقُ وَالْامْرُ تبارک اللهُ رَبُّ العالمين. «پروردگار شما، خداوندي است که آسمان ها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد؛ سپس به تدبير جهاني هستي پرداخت؛ با «پردة تاريک» شب و روز را مي پوشاند؛ و شب به دنبال روز، به سرعت درحرکت است؛ و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد، که مسخّر فرمان او هستند. آگاه باشيد که آفرينش و تدبير «جهان» از آنِ او (و به فرمان او) است. پر برکت (و زوال ناپذير) است، خداوندي که پرودگار جهانيان است.»5
إِنَّ ربَّکُمُ اللهُ الّذی خَلَقَ السّمواتِ و الارضَ فی السِّتة ايّامٍ ثمَّ اسْتوی علی العرشِ، يُدَبّرُ الامرَ ما مِنْ شفيعٍ إلاّ بعدَ اذنهِ ذلکم ُ اللهُ ربُّکمْ فَاعْبُدوه أفَلا تذکَّرون. «پروردگار شما، خداوندي است که آسمان­ها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد؛ سپس بر تَخْت «قدرت» قرار گرفت،‌ و به تدبير کار (جهان) پرداخت؛ هيچ شفاعت کننده اي، جُز با اذن او نيست؛ اين است خداوند، پروردگار شما! پس او را پرستش کنيد. آيا متذکّر نمي­شويد؟!»6
وَ هو الذی خَلقَ السَّمواتِ و الارضَ فی ستَّةِ أيّامٍ و کان عرشُهُ علی الماءِ لِيَبْلُوَکُمْ ايُّکم أحْسَنُ عملاً و لَئِنْ قُلْتَ إنَّکم مَبْعُثُونَ من بعدِ الْمَوتِ لَيَقولونَّ الَّذينَ کفروا إنْ هذا إلاّ سِحرٌ مُبِين.
«او کسي است، که آسمان­ها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد؛ و عرشِ (حکومت) او، بر آب قرار داشت؛ (بخاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد که کدام يک عملتان بهتر است. و اگر (به آن­ها) بگويي: «شما بعد از مرگ، برانگيخته ميشويد»، مسلّماً کافران مي­گويند: «اين سحر آشکار است!»7
الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ و الارضَ و ما بينهما فی ستة ايّامٍ ثُمَّ اسْتَوی علی العرشِ الرَّحمنُ فَسئَلْ بِهِ خَيراً. «همانا (خداي) که آسمان ها و زمين و آنچه را ميان اين دو وجود دارد، در شش روز (شش دوران) آفريد؛ سپس بر عرش «قدرت» قرار گرفت، (و به تدبير جهان پرداخت، او خداوندِ) رحمان است؛ از او بخواه که از همة چيز آگاه است.»8
اللهُ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ و الارضَ و ما بينهما فی ستة ايَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی علی العرشِ ما لَکُم من دونهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِيعٍ أفلا تَذَکَّرُونَ. «خداوند کسي است که آسمان­ها و زمين و آنچه را ميان اين دو است، در شش روز (شش دروان) آفريد، سپس بر عرش «قدرت» قرار گرفت؛ هيچ سر پرست و شفاعت کننده اي براي شما جُز او نيست؛ آيا متذکّر نمي­شويد؟!»9
وَ لَقَدْ خلقنا السَّمواتِ و الارضَ وَ ما بينهما فی ستَّةِ ايّامٍ وَ ما مسَّنَا مِنْ لُّغوبٍ. «ما آسمان ها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريديم، و هيچ گونه رنج و سختي به ما نرسيد. (با اين حال چگونه زنده کردن مردگان براي ما مشکل است؟!»10
هو الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ و الارضَ و ما بينهما فی ستة ايَامٍ ثُمَّ اسْتَوی علی العرشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فی الارضِ و ما يَخْرُجُ مِنْها و ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ و ما يَعْرُجُ فيها و هو مَعَکُمْ أيْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللهُ بِما تَعْمَلونَ بَصيرٌ. «او کسي است که آسمان­ها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد؛ سپس بر تَخت قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت)؛ آنچه را از آن خارج مي شود و آنچه به آسمان بالا مي رود؛ و هر جا باشيد او با شماست. و خداوند نسبت به آنچه انجام مي­دهيد بيناست.»11

عرض شد که قرآن کريم چون تورات به جزئيات و کيفيت داستان آفرينش در شش روز نپرداخته است. امّا مي­توان از لابلاي آيات فوق و همچنين از آية هايي 9 تا 11 سورة فصلت، آية 30 تا 40 سورة بقره و ديگر آيات و با الهام گرفتن از تفسير نمونه12 به کيفيت آفرينش در شش روز از ديدگاه قرآن پي­برد.
1. آفرينش آسمان و زمين: با توجه به آيات فوق، ابتدا خداوند «آسمان و زمين» را که به صورت تودة گازي شکل بوده و با گردش به دور خود ازهم جدا گرديده و کرات را تشکيل داده، آفريده است: «خلق السموات و الارض ...13 ثم استوي الي السماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعاً و کرهاً...14»
2. آفرينش شب و روز: در قدم دوم، خداوند «شب و روز» را آفريده، زيرا در سوره اعراف آيه 54 بعد از خلقت آسمان و زمين، بلا فاصله به آفرينش شب و روز اشاره شده است: «يغشي الليل و النّهار يطلبه حثيثاً...»
3. خلقت منظومه­هاي شمسي: به نظر مي رسد، پس از آفرينش شب و روز، «منظومة شمسي، ماه و ستارگان» شکل گرفته و آفريده شده اند؛ زيرا خداوند با «واو» عطف، آن­ها را به آفرينش شب و روز معطوف و پيوست داده است. «و الشمس والقمر و النجم مسخرات بامره ...» و «و اختلاف اليل و النهار لاياتٍ لاولي الاباب...» و همچنين ممکن است آسمان و زمين با گرم و سرد شدن توسط خورشيد، ماه و ستارگان، آمادة حيات و زندگي شده باشند. بنابراين پس از آفرينش آسمان ها و زمين مقتضاي دستور و امر الهي، براي آفرينش منظومه­هاي شمسي آمده است.
4. آفرينش کوه­ها: سپس خداوند «کوه­ها» را آفريده زيرا که آن­ها را وسيله و سبب استحکام، زمين و آسمان قرار داده است: «و جعل فيها رواسي من فوقها ...15»
5. آفرينش گياهان، درختان و حيوانات: پس از آن که آسمان و زمين براي زندگي آماده و توسط کوه­ها مستحکم و پا برجا شدند، خدواند به آفرينش «گياهان، درختان، جنبدگان و حيوانات» در روي زمين پرداخته است: «ما يَخْرُجُ مِنْها و ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ و ما يَعْرُجُ فيها ... و بارک فيها و قدّر فيها اقواتها في اربعة ايام...»
6. آفرينش حضرت آدم «ع»: سر انجام پس از آفرينش آسمان، زمين و ديگر موجوداتِ بين آسمان و زمين، خالق هستي به آفرينش «آدم» (ع) انسان نخستين، به عنوان خليفه و جانشين خود در روي زمين، اشاره کرده است: «اذْ قال ربّک للملائکةِ إنّي جاعلٌ في الارض خليفة ...» يعني پس از اين که زمين براي زندگي محيا شد، خداوند فرموده: «اني جاعل في الارض خليفة».

وجوه مشترک:
اشاره به نکات مشترک و متمايز داستان آفرينش از ديدگاه قرآن و تورات، با استفاده از خصوص متن آن دو کتاب مقدس است، که در عناوين فوق به آن شاره شد. البته استفاده وجوه مشترک و متمايز، منحصر به فکر حقير و مصون از خطاء نيست.
داستان آفرينش در قرآن و تورات وجوه مشترک دارند که عبارت اند از:
1. خدا در داستان آفرينش: در اکثر داستان­هايي قرآن و تورات بويژه در داستان آفرينش نقش خداوند به عنوان عنصر اصلي در خلقت و آفرينش جهان هستي محسوس و هويدا است. و نام هايي «الله» و «يَهْوه16» در اين دو کتاب مقدس چون گل واژه­هايي معرفت، گل افشاني مي کنند! بنابراين، در هر دو کتاب مقدس، تنها خالق جهان هستي، خداوند است.
3. تدريجي بودن آفرينش: در قرآن و تورات؛ «آفرينش در شش روز» بکار رفته است.
4. ابتداي آفرينش، آسمان و زمين: ابتداي خلقت در قرآن و تورات از آسمان و زمين شروع شده است؛ زيرا در تورات چنين آمده است: «در ابتدا خداوند آسمان و زمين را آفريد» و قرآن نيز آمده است: «انّ ربکم الله الذي خلق السموات و الارض ...»
5. پايان آفرينش: پايان داستان آفرينش، خلقت آدم (انسان نخستين) است. خداوند در تورات پس از آفرينش ديگر موجودات فرموده: «آدم را به صورت ما و موافق و شبيه ما بسازيم» خداوند در قرآن نيز پس از آفرينش آسمان و زمين و ما بين آنها، فرموده است: «اني جاعل في الارض خليفه...»
6. مدت آفرينش: زمان آفرينش، از ديدگاه قرآن و تورات با هم، شش روز است، از اين رو، تورات، عملاً آن را به شش روز تقسيم کرده و قرآن، صراحتاً واژه شش روز را آورده است: «اللهُ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ و الارضَ و ما بينهما فی ستة ايَّامٍ...»
7. خلافت حضرت آدم (ع):17 حضرت آدم «ع» در داستان آفرينش قرآن و تورات، به عنوان خليفه و جانشين خداوند در روي زمين مطرح است؛ از اين رو، تورات چنين حکايت کرده: «و خداوند انسان را برکت داد و به او گفت: بارور و کثير شويد و زمين را پُر سازيد و (تا) در آن تسلط (حکومت) يابيد...» (با توجه به قراين که در متن آمده است: خدا انسان را برکت داد و به او گفت بارور شويد؛ از واژه تسلط، حکومت فهميده مي شود) و در قرآن صراحتاً به خلافت آدم «ع» اشاره شده است: «انّي جاعل في الارض خليفة...»
8. قلمروي حکومت آدم «ع»: قرآن کريم، قلمروي حکومت حضرت آدم را زمين و آنچه که در زمين مي­باشد، دانسته است: «اذ قال ربّک للملائکة، انّي جاعل في الارض خليفة...» تورات نيز همين را قائل هست! از اين رو، در تورات آمده است: «آدم را به صورت ما و موافق و شبيه ما بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهائم و بر تمامی زمين و همة حشرات که بر روی زمين می­خزند حکومت نمايد»
9. فلسفة آفرينش موجودات: فلسفة آفرينش ديگر مخلوقات مانند: «آسمان، زمين، پرندگان، گياهان، جنبدگان، حيوانات و ...» در داستان آفرينش قرآن و تورات، براي آسايش و راحتي انسان است، زيرا در قرآن کريم آمده: «الم تروا ان الله سخّر لکم ما في السّموات و ما في الارض...18» و در تورات نيز آمده است: «خدا گفت: همانا همة علف­های تخم داری که به روی تمام زمين است و همة درخت­های که در آن­ها ميوه درخت تخمدار است به شما دادم تا برای شما خوراک باشد.»
10. تعيين روز، شب، هفته، ماه و سال: در قرآن و تورات، آفرينش و گردش خورشيد، ماه و ستارگان، آيات و علامات، روز، شب، هفته، ماه، سال و...» مي باشند؛ به همين منظور در تورات اشاره شده است: «خدا گفت: نيَرها (خورشيد و ستارگان) در فلک آسمان باشند. تا روز را از شب جدا کنند برای آيات, زمان­ها, روزها و سال­ها باشند.» و قرآن نيز چنين فرموده است: «و الشَّمسَ و القمرَ و النُّجومَ مسخَّراتٍ بِامْرهِ...»
11. زوج بودن در داستان آفرينش: زوج و جفت بودن در داستان آفرينش در تورات و قرآن همگون و متحد به چشم مي خورد؛ از اين رو، در قرآن خطاب به مردم گفته شده است: ما شما را از دو جفت يعني مرد و زن آفريده ايم: «يا ايّها النّاس انا خلقنا کم من ذکر و انثي ...19» و در تورات نيز آمده است: «و خدا انسان را نر و ماده آفريد».
12. همگون بودن دستور تکويني الهي: در داستان آفرينش قرآن و تورات، دستور تکويني الهي «باش و چنين شد» متحد و هماهنگ آمده است؛ تورات، تقريباً، پس از آفرينش همة موجوات در شش روز، جمله «و چنين شد» را تکرار کرده است.يعني پيش از اين جمله، دستور باش، که همان وجود و هستي باشد از ذات حق تعالي صادر شده و در پايان از قول موجودات جمله «چنين شد» را حکايت کرده است؛ قرآن عين واژه را در امر خلقت آورده است: «إذا قَضي امراً فانَّما يقول له کُنْ فَيَکُون...20 و «اَلا لَهُ الخَلقُ وَالْامْرُ...»

وجوه متمايز:
از آنجا که تورات کنوني از دَسْت بُرد بشر مصون نمانده و مورد تحريف واقع شده است: «فويلٌ للذين يکتبون الکتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمناً قليلاً فويلٌ لهم ممّا کتبت ايديهم و ويلٌ لهم ممّا يکسبون21»‌ بين قرآن و تورات در داستان آفرينش در موارد ذيل، اختلاف و دو گانگي به چشم مي­آيد!
1. هدايت گري و تعقل گرايي: قرآن، کتاب هدايت است: «ذلک الکتاب لا ريب فيه هدي للمتقين...22» از اين رو، زمان، مکان، مشخصات شخصيت­هاي قصه، ورود و خروج و جزئيات ديگر که براي يک کتاب تاريخ و قصه اهميّت دارد، در قرآن کم رنگ است؛ زيرا قرآن بيشتر به هدايت و رحمت «انّ هذا القرآن يقصُّ علي بني اسرائيلَ اکثرَ الذي هم فيه يختلفون و انّه لهدي و رحمة للمؤمنين23»، حق گرايي «و نحن نقص عليکم نبائهم بالحق...24»، تفکر زايي «فاقصص القصص لعلهم يتفکرون...25» و عبرت گيري و پندپزيري «لقد کان في قصصهم عبرة لاولي الاباب...26» بهاء و ارزش قائل است. برخلاف داستان آفرينش در تورات که به جاي تعقل، تفکر، حق گرايي و عبرت آموزي به جزئياتِ چون: زمان، مکان، مشخصات قهرمان قصه و ...»، توجه عمده نموده است.
2. تعطيلي در کار آفرينش: روز شنبه که روزِ هفتم آفرينش در تورات، به حساب مي آيد؛ به عنوانِ اوقات فراغت، استراحت و تعطيلي خدا، مطرح است؛ و حال آنکه در داستان آفرينش قرآن چنين چيزي ديده نشده است. بلکه در جاي ديگر از قرآن آمده است: خداوند در هيچ روز بيکار نيست: «...کلّ يوم هو في الشأن27» و در بعضي موارد حتي خداوند به اندازه يک چورت و خواب بيکار ننشسته است: «لا تأخذه سنة و لا نوم...28»
4. ملاک خلافت:
ملاک خلافت حضرت آدم «ع» در تورات، مثل قرآن برجسته نشده است و فقط آمده که چون به صورت خدا آفريده شده است، پس بايد بر ديگران حکومت کند!: از اين رو، در تورات آمده است: «آدم را به صورت ما و موافق و شبيه ما بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهائم و بر تمامی زمين و همة حشرات که بر روی زمين می­خزند حکومت نمايد». ولي ملاک خلافت در قرآن، علم حضرت آدم «ع» به اسماء الهي «و علم آدم الاسماء کلها...» و عجز و ناتواني فرشتگان از دريافت و درک و فهم آن­ها «ثم عرضهم علي الملائکة فقال انبئوني بأسماء هؤلاء ان کنتم صادقين؟ قالوا سبحانک لا علم لنا الاّ ما علمتنا...» بر شمرده شده است.
5. فلسفه زندگي حضرت آدم: در تورات کنوني توليد نسل، کثرت جمعيت و پرداختن به امور مادي از ديگر امور برجسته و عمده شده است، به طوري که انسان تصور مي کند هدف از آفرينش آن حضرت جُز اين امور نيست! از اين رو، در تورات چنين آمده است: «و خداوند انسان را برکت داد و به او گفت: بارور و کثير شويد و زمين را پُر سازيد و در آن تسلط يابيد. در قرآن کريم، پيش از همه، مسأله پرستش و عبادت برجسته و طرح شده است: به همين منظور در پايان آيه 3 سوره يونس، پس از ذکر داستان آفرينش، خدا را معرفي و مردم را به پرستش او دعوت کرده است، و در آخر مي فرمايد: آيا متذکّر نمي شويد؟! يعني اينکه زندگي جُز پرستش خداي هستي، ارزش و بهايي نداشته و ندارد: «ذلکم ُ اللهُ ربُّکمْ فَاعْبُدوه أفَلا تذکَّرون»
6. برکت در داستان آفرينش: متأسفانه در زيادي از داستان­هاي تورات و همچنين در داستان آفرينش، برکت، فقط منحصر به عطايايي دنيايي است، زيرا که در تورات چنين آمده: «و خداوند انسان را برکت داد و به او گفت: بارور و کثير شويد و زمين را پُر سازيد و در آن تسلط يابيد» (شايد، هر خواننده و يا حدّ اقل بنده چنين مي فهمم! که برکت خداوند، از نظر تورات، غير از بارْوَرْ شدن، زاد و ولد، گسترش نسل، حکومت و پادشاهي و امثال آن نيست!). ولي در قرآن برکت براي انبياء «ع» دو نوع بيان شده است: يکي برکت معنوي است؛ مانند مقام نبوت، و کتاب آسماني: «تبارک الذي نزل الفرقان علي عبده ليکون للعالمين نذيراً...29» دومي برکت مادي است: «تبارک الذي ان شاء جعل لکم خيرا من ذلک ...30» و «تبارک الذي جعل في السماء بروجاً و جعل فيها سراجاً منيراً ..31» به هر حال برکت در داستان آفرينش قرآن چون تورات، منحصر به امور مادي نيست.
7. چگونگي خداوند: در داستان آفرينش از ديدگاه قرآن، هيچ موجودي به شکل خداوند آفريده نشده است. ولي، در داستان تورات آدم «ع» به شکل خدا آفريده شده است: زيرا در تورات چنين آمده است: «آدم را به صورت ما و موافق و شبيه ما بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهائم و بر تمامی زمين و همة حشرات که بر روی زمين می­خزند حکومت نمايد». يعني اينکه ـ نعوذ با الله ـ خداوند چون انسان، داراي جسم است و هر جسمي لابد و ناگذير در مکان و زمان و داراي احتياجات است. پس خدايِ تورات مثل بشر نياز به زمان، مکان، خوراک، پوشاک و ديگر احتياجات مي­باشد.
9. لشکر زمين و آسمان: موجوداتِ بين زمين و آسمان از ديدگاه تورات، لشکر آسمان و زمين محسوب مي شود، زيرا که در تورات آمده است: (پس از آن که) «آسمان­ها و زمين و همة لشکر آن­ها تمام شد...». در داستان آفرينش قرآن يادي از چنين لشکر نشده است.
10.چگونگي­طرح داستان آفرينش: با توجه به مراجعه به متن داستان آفرينش در تورات در خواهيم يافت که داستان در آن کتاب، بسيار جزئي و ريز حکايت شده، و نکات ارزشي چون قرآن را ندارد، زيرا داستان آفرينش در قرآن به صورت کلي طرح شده و در پي اهداف هدايت، تعقل و روشنگري است. به همين منظور، چون که داستان در قرآن به صورت کلي آمده است، وقتي داستان کلي طراحي مي شود و به همة جزئيات اشاره نمي شود. جاي براي اينکه بعضي قسمت­هاي داستان را خواننده بايد بسازد و حدث بزند وجود دارد. و اين روش سبب مي­شود که شنونده و خاننده تا پايان داستان همراهي، همفکري و همکاري داشته باشد. اين امتياز را فقط مي شود در داستان­هاي قرآن کريم جست وجو، کرد. ولي، داستان تورات از چنين امتيازي برخور دار نيست.
12. شش روز يا شش دوران؟ در تورات کنوني، آفرينش به شش روز، که مراد همين شش روز دنيايي است، اشاره رفته است. از اين رو، مفسران و محققان اين کتاب براي مفهوم کلمة «شش روز» به بحث و مناظره علمي ننشسته اند. ولي، شش روز در داستان آفرينش قرآن، هرچند، مقصود و مراد، شش دوران مي­باشد؛ امّا با ديگر مصاديق و وجوه که مفسرين32 قرآن براي آن بر شمرده اند، نيز دلالت و مطابقت دارد. از اين رو، خداوند به جِدّ اين واژه «ستة ايّام» را بدون مصداق و تعيين زماني گذاشته است، تا دانشمندان در باره قرآن و واژه­ها، و دستورات آن تفکر، تعقل، قضاوت و انديشه نمايند! و هر چيزي را بُطْرَي نپذيرند. و به دستور قرآن که بارها فرموده: «أفلا يتدبّرون القرآن...؟33»، «لعلکم تعقلون...34»، «اَفلَا يتفکّرون...؟35» و «فَاقْصص القصص لعهم يتفکّرون...36» جامة عمل بپوشانند! قرآن کتاب تعقل­گرا، تفکر زا، طرف دار عقل، منطق و انديشه است. زيرا که خود از عقل کُلّ و انديشه ناب الهي سرچشمه گرفته است: «انّا انزلناه في اليلة القدر...37» و «انّا نزلنا الذکر و انّا له لحافظون...38»
13. خلاقيت و نو آوري: خلاقيت و نو آوري در دو بخش ادبيات و معارف ذيل، از ديگر ويژگي­هاي منحصر به فردِ داستان آفرينش قرآن کريم است. که در داستان تورات به چشم نمي­آيد.
الف) ادبيات:
1. بکار گيري صنعت تنوع و تفرج: با نگاه ابتدائي و سطحي به جمله «خلق السمواتِ و الارضَ في ستة ايام ثم استوي علي العرش» هر بيننده و خاننده اي در ابتدا، حکم به تکرار اين جمله مي­کند. امّا با اندک تأمل و دقتي در مي­يابيم که خداوند در اين گونه جمله­ها صنعت تنوع و تفرج را بکار برده است. زيرا جملة «خلق السمواتِ و الارضَ في ستة ايام ثم استوي علي العرش» فقط در دو سورة اعراف و يونس، به خاطر آغاز داستان و اهمّيت آفرينش، تکرار شده؛ ولي يکباره در سورة هود تعبير «ثم استوي علي العرش» به «و کان عرشُهُ علی الماءِ» تغيير يافته است. و در سوره­هاي، فرقان، سجده، ق و حديد، بين «خلق السموات و الارض و «ثم استوي علي العرش» جملة «و ما بينهما» فاصله شده است.
2. تأکيد واژه­ها و جمله­ها: در آية 54 سوره اعراف و آية 3 سوره يونس، جملة با «انَّ» تأکيد و جملة اسميه «ربّکم الله الذي» شروع شده و هر دو جملة، تأکيد و پا فشاري بر اين دارند، که فقط خداي يکتا، آفرينندة جهان هستي است!
3. کاربرد واژه­هاي قرآن: شايد گفت همة واژه­هاي قرآن داراي کاربرد عملي متفاوت اند، براي مثال، قرآن کريم در داستان آفرينش، براي تنوع و دوري از يک نواختي، ابتداي آيات خلقت در سوره­هاي، هود، فرقان، سجده و حديد، را با جملة­هاي اسمية گوناگون و متفاوت مانند: «الله»، «الذي» و «هو» شروع کرده، و در سورة ق، کلام با جملة فعلية «و لقد خلقنا» لام امر، که براي تأکيد است، آغاز شده است.
ب) معارف:
1. اشاره گذرا به معارف در وسط آيات: قرآن کريم در حين بيان داستان آفرينش، به خيل عظيمي از معارف و حقايق عالم هستي در وسط داستان براي خواننده و بيننده، اشاره نموده است.
مثلاً در سورة اعراف، پس از ذکر داستان آفرينش، به تأکيد و ضرورت آگاهي انسان به انحصار آفرينش به خدا پرداخته است: «الا له الخلق»؛
در سورة يونس، به امر شفاعت در قيامت، پس از اجازه خداوند ياد شده است: «ما من شفيع الا بعد اذنه»؛
در سورة هود، فلسفة آفرينش را «آزمايش و امتحان انسان» اعلام شده است: «ليبلوکم ايکم احسن عملاً»؛
در سورة فرقان آمده است: خير را بايد از اهلش خواست: «اَلرَّحْمنُ، فَسْئَلْ به خيراً»؛
در سورة سجده آمده است: در قيامت فقط، خداوند، ولي و شفيع است: «مالکم من دونه من ولي و لا شفيع»؛
در سورة ق اشاره شده است که: علاوه بر خلقت اولية جهان، آفرينش ثانويه در قيامت نيز دست خدا است: «و ما مسّنا من لغوب»؛
و در سورة حديد: علاوه بر بازگو کردن داستان آفرينش، از آفرينش­هاي زمين و آسمان خبر داده است: «يعلم ما يلج في الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و يعرج فيها».
2. تفاوت معارف در آخر آيه ها: آخر هر هفت آيه، از لحاظ بيان معارف، بسيار غني است، از اين رو، در پايان سورة اعراف، خدا به آفرينش خود، تبريک گفته است: «تبارک اللهُ رَبُّ العالمين».
در آخر، سورة هود، عدم تحمل و بي صبري کفار را نسبت به قرآن حکايت مي­کند: «لَيَقولونَّ الَّذينَ کفروا إنْ هذا إلاّ سِحرٌ مُبِين».
در پايان سورة فرقان، از خداي رحمان، بايد خير را مسئلت نمود: «الرَّحمنُ فَسئَلْ بِهِ خَيراً».
در آخر سوره ق، آفرينش دو بارة موجودات و انسان­ها در روز رستاخيز، براي خداوند مشکل محسوب نمي­شود: «وَ ما مسَّنَا مِنْ لُّغوبٍ».
در پايان سورة حديد، آمده است که، خداوند با شما است و از همه کردار تان آگاه است: «و هو مَعَکُمْ أيْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللهُ بِما تَعْمَلونَ بَصيرٌ».
و در پايان سورة يونس و سجده، جملة «افلا تذکّرون»؛ چرا پند نمي پذيريد؟ براي تأکيد بيشتر، تکرار شده است.







1. توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ،ص18
2. سفر پيدايش1: 1ـ30.
3. پيشين2: 1-3.
4. مراد از شش روز در داستان آفرينش قرآن، شش دوران مي باشد. حال دوران چند روز است، خدا داند! (نمونه، ج6، 200.).
5. اعراف/54.
(ترجمه مجموع هفت آيه از مکارم شيرازي مي باشد.)
6. . يونس/3.
7. هود/7.
8. فرقان/59.
9. سجده/4.
10. ق/38.
11.حديد/4.
12. مکارم شيرازي، ناصر، نمونه، ج6،ص200.
13.اعراف/54.
14.فصلت/9.
15.هما/10.
16.تورات، نام خداوند را «يَهْوَه» مي داند، هرچند که، امروزه تلفظ آن ممنوع است، از اين رو، يهوديان، واژه «اَدُونَايْ» را در مراسيم هايي عبادي و سياسي به جاي «يَهْوَه» بکار مي برند. (توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ، ص88. و باغباني، قرآن و عهدين، ص33).
17.بحث از خلافت، قلمروي خلافت و ملاک خلافت حضرت آدم «ع» در داستان آفرينش، بدين جهت و منظور آمده است، که اصل خلقت و خلافت آن حضرت، طبق داستان تورات جزء ديگر موجودات، در شش روز آفرينش طرح شده است. ناگزير ماهم اشاره گذرا به آن داشته ايم؛ انشاء الله در شماره پسين، داستان حضرت آدم «ع» به تفصيل بيان خواهد شد.
18.لقمان/2.
19.حجرات/13.
20.بقره/117.
21. بقره/79.
22. بقره/2.
23. نمل/76 و 77.
24.کهف/13.
25.اعراف/176.
26.يوسف/111.
27.رحمان/29.
28.بقره/255.
29.فرقان/1.
30.همان/10.
31.همان/16.
32.فخررازي،کبرفخر،ج2،ص103،ج17،ص12وج25،ص168،ملاصدرا،تفسيرقرآن الکريم،ج6،صص28و160، زمخشري، کشاف،ج3،ص288، انصاري، خواجه عبد الله،کشف الاسرار،ج3،ص628، طاهر بن عاشور، التحريروالتنوير،ج8،ص162،محمد شوکاني،فتح القدير،ج2،ص211 ومکارم شيرازي،نمونه،ج6،ص200، ج8،ص219،ج9،ص24وج17،ص111.
33. نساء/82.
34. نور/61.
35. انعام/50.
36. اعراف/176.
37. قدر/1.
38. حجر/9.

ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ (14مومنون )
آن گاه از آن نطفه، لخته خونى آفريديم و از آن لخته خون، پاره‏گوشتى و از آن پاره‏گوشت، استخوانها آفريديم و استخوانها را به گوشت پوشانيديم بار ديگر او را آفرينشى ديگر داديم. در خور تعظيم است خداوند، آن بهترين آفرينندگان‏

آفرينش انسان در قرآن


درباره‏ى آفرينش انسان، آيات قرآن، از جهاتى، اختلافاتى دارد. (1) برخى از اين آيات در مورد آفرينش نخستين انسان است.طبعا هنگامى كه مبدا نخستين انسان روشن شد،مبدا وجود همه‏ى انسانهاى ديگر نيز از جهت تاريخى روشن مى‏شود.يعنى اگر بگوييم آدم از گل آفريده شده است،صحيح است كه بگوييم همه‏ى انسانها از خاك آفريده شده‏اند،اين به يك اعتبار است. به اعتبار ديگر،همه‏ى انسانها،جداگانه لحاظ مى‏شوند و البته اين لحاظ،لحاظ اول را نفى نمى‏كند. يعنى بگوييم:هر انسانى از نطفه آفريده شده و نطفه از مواد غذايى و مواد از وشت‏حيوانات و ميوه‏ها و درختان و مواد معدنى و اينها،همه به زمين باز مى‏گردد، پس مبدا آفرينش هر انسانى را،صرفنظر از اينكه مى‏توان به اعتبار انسان نخستين،از خاك دانست،به اعتبار تك تك آنها ازين جهت هم،مى‏توان. (2)

برخى آيات تنها در مورد شخص حضرت آدم است و برخى ديگر ممكن است كليت داشته باشد و در مورد همه‏ى انسانها بكار رود:

حجر/29: انى خالق بشرا من صلصال من حما مسنون،فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين .

ص/72: انى خالق بشرا من طين،فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين .

كاملا روشن است كه شخص خاص يعنى حضرت آدم منظور است زيرا در آنجا كه ابليس مى‏گويد:«لاحتنكن ذريته‏»اگر همه‏ى انسانها منظور بودند،ديگر«ذريته‏»نمى‏گفت.پس در اينمورد،«بشرا»اسم عامى است كه مورد استعمال آن،يك فرد است و اين استعمال يعنى كاربرد اسم عام براى اطلاق به فرد،«حقيقت‏»است نه‏«مجاز»زيرا خصوصيت آن مصداق در اين اطلاق،ملحوظ نيست.در حاليكه اگر ما اسم عامى بكار ببريم در خصوص يك مصداق با توجه به آن خصوصيت‏يعنى مثلا به جاى اينكه اسم شخصى مثلا«على‏»را بكار ببريم،كلمه‏ى‏«انسان‏»را به عنوان اسم خاص او،استعمال كنيم،اين‏«مجاز»است.

وقتى خدا مى‏فرمايد: انى خالق بشرا و مقصود از اين بشر،حضرت آدم باشد،اين مجاز،نيست.همينطور است وقتى مى‏فرمايد: بقره/30: انى جاعل فى الارض خليفه .

خليفه اسم عام است،ولى چون در مورد شخص حضرت آدم بكار رود،مجاز نيست،و اگر دليلى بر تعميم نداشته باشيم درباره‏ى ساير انسانها جارى نخواهد بود.اگر دليلى نداشته باشيم كه غير از حضرت آدم در ميان انسانها خليفه‏ى ديگرى هم هست، نمى‏توانيم بگوييم چون حضرت آدم خليفه بود،پس همه‏ى انسانها،خليفه‏ى خدا هستند، اين آيه بيش ازين را اثبات نمى‏كند،مگر آنكه دليل خارجى داشته باشيم.

انى جاعل فى الارض خليفة مثل انى خالق بشرا من صلصال من حما مسنون است.اگر خدا تنها آدم را خلق فرموده بود و بنا نبود انسان ديگرى بوجود آيد،اين كلام صحيح بود،پس با اينكه كلمات بشر و خليفه اسم عام است تعميم آن را بايد با دليل ديگرى اثبات كرد.در فارسى مى‏گوييم امروز معلمى به شاگردى درس داد.در اينجا معلم اسم عام است،شاگرد هم.

اما جمله دلالت ندارد بر اينكه همه‏ى معلمها به همه‏ى شاگردها درس داده باشند. انى خالق بشرا هم چنين نيست كه هر چه كلمه‏ى بشر بر آن قابل اطلاق است،در آيه منظور شده است،خود اين تعبير،چنين دلالتى ندارد،بلكه كافى‏ست‏يك فرد به وجود آيد و اسم بشر بر او قابل اطلاق باشد و همه‏ى اين مطالب هم مخصوص او باشد.

متقابلا،وقتى مى‏گوييم اين آيه در مورد حضرت آدم است،به معناى نفى ديگرى هم نيست تا اگر دليلى به دست آمد،معارض با آيه باشد.اين آيات به خودى خود نه نفى و نه اثبات،بلكه‏«اهمال‏»دارد.حضرت آدم خليفه‏ى خدا بود،اما آيا كس ديگر نبود؟ آيه چيزى نمى‏گويد.آيا كس ديگرى بود؟اين را هم نمى‏گويد.پس براى اثبات يا نفى، دليل خارجى لازم است.

انسان از چه آفريده شده است؟

هنگامى كه قرآن،مبدا پيدايش انسان را ذكر مى‏كند،نخست،اختلافى به نظر مى‏آيد: يكجا مى‏فرمايد از آب خلق كرديم:

فرقان/54: و هو الذى خلق من الماء بشرا .

جاى ديگر مى‏فرمايد از آب جهنده:

طارق/6: خلق من ماء دافق .

جايى ديگر از نطفه و... ولى وقتى دقت كنيم مى‏بينيم،اختلافى در بين نيست: نطفه و ماء دافق و ماء،همه‏«آب‏»است و قابل جمعند و هر يك از جهتى اطلاق شده است.و از اينجا،نيز،بدست مى‏آيد كه‏«ماء»در اصطلاح قرآن منحصر به همان ماده‏ى ويژه‏اى كه از تركيب اكسيژن و ئيدروژن بدست مى‏آيد و خاصيت‏يونيزاسيون دارد،نيست،بلكه اصطلاحى‏ست‏با گستره‏ى وسيع كه شامل نطفه هم مى‏شود.ماء دافق بسيار روشن است كه چيزى جز نطفه نيست.ما در اصطلاح رائج‏خود بر آن‏«ماء»اطلاق نمى‏كنيم،مگر آنكه قيدى همراه آن بياوريم ولى به هر حال آن است كه‏«ماء»بر آن اطلاق شود،تقريبا مى‏توان گفت كه:«ماء»در اين موارد،به معناى مايع است،اما آيا اطلاق مجازى‏ست‏يا حقيقى، بحث ديگرى‏ست.

مى‏توان گفت ماء در اصل لغت وضع شده است‏براى مايع سيال خاصى مركب از ئيدروژن و اكسيژن ولى از باب توسع-كه نوعى مجاز است-به هر مايعى اطلاق شده است.

اما بعد از اينكه ما معناى كلمه‏اى را در آيه دانستيم،اثبات اينكه حقيقت است‏يا مجاز،ديگر مهم نيست.ما در صدد فهم آيه هستيم.اين مطالب،مباحث ادبى خاصى‏ست كه در جاى خود كم و بيش ارزش هم دارد ولى،پس از درك معنى،براى تفسير آيه،فايده‏اى دربر ندارد.

از لحاظى ديگر،مى‏توان گفت:منظور از ماء،همان آب معروف است.و اگر مى‏گويد انسان از آب آفريده شده است‏بنابر آنست كه:

انبياء/30: و جعلنا من الماء كل شي‏ء حى .

چون به هر حال انسان موجود زنده‏اى است و قرآن مبدا پيدايش هر موجود زنده‏اى را آب مى‏داند.اين هم وجهى‏ست،گرچه وجه اول،نزديكتر است.

به هر حال،در مورد تعبيرات‏«ماء»،آيات قابل جمع است،اما چيزى كه بيشتر منشا توهم اختلاف مى‏شود،تعبيرات:تراب،طين،حما مسنون،صلصال و امثال آنهاست.مى‏گوييم: اين تعبيرات هم،قابل جمع است:خاك با افزودن آب‏«طين‏»( گل)مى‏شود،وقتى آبش كم شود و خشك گردد«صلصال‏»مى‏گردد و به گل و لاى كنار جوى و دريا«حما»اطلاق مى‏شود،وقتى چسبنده باشد:

صافات/11: طين لازب . نام دارد و بارى،همه‏ى اينها از«تراب‏»است.

چيزى كه مى‏ماند اختلاف بين دسته آياتى‏ست كه بر«ماء»تاكيد دارد و بين آنها كه بر«تراب‏»،اينها چگونه قابل جمع است؟

مى‏گوييم:اگر حصر در بين بود يعنى وقتى مى‏فرمايد:«خلقكم من تراب‏»بدين معنى بود كه تنها و تنها از خاك آفريده شده‏ايد و يا در جايى كه مى‏گويد از آب،يعنى تنها از آب آفريده شده‏ايد،اختلاف باقى بود ولى مى‏دانيم كه براى معرفى منشا پيدايش يك موجود، گاهى،مجموع عناصر تشكيل دهنده‏ى آن موجود را ذكر مى‏كنند و گاهى به اقتضاى لاغت‏برخى از آنها را.و اين در عرف معمول است،بنابر اين جمع بين ايندو دسته از آيات چنين است كه در برخى روى بعضى تكيه شده كه تراب يا ماء باشد و در برخى روى مجموع كه طين باشد. نيز،اشاره به مراحل پيدايش انسان دارد:انسان نخستين تنها از تراب يا طين خلق شده است ولى انسانهاى مراحل بعدى از نطفه آفريده شده‏اند.پس به ساير انسان‏ها نيز به لحاظ مبدا مى‏توان گفت از تراب و به لحاظ مبدا قريب،از نطفه،آفريده شده‏اند.

به توهمى هم كه در اينجا شده است اشاره كنيم كه:برخى پنداشته‏اند آيات ماء دافق و نطفه عموميت دارد و شامل انسان نخستين نيز مى‏شود و از اينجا خواسته‏اند استفاده كنند كه قرآن با نظريه‏ى تكامل،موافق است،كه پاسخ آن را در جاى خود خواهيم داد انشاء الله (3) .

بررسى آيات مربوط به آفرينش انسان

آياتى داريم كه مى‏فرمايد:خدا انسان را آفريد در حاليكه قبلا او چيزى نبوده است.

مريم/9: و قد خلقتك من قبل و لم تك شيئا .

هنگامى كه خداوند به زكريا بشارت فرزند داد و او شگفت‏زده شد،براى رفع شگفتى او، فرمود:خود تو را آفريديم در حاليكه چيزى نبودى،به تعبير ساده يعنى:انسان از نيستى آفريده شده است. (4)

درباره‏ى كل انسانها نيز مى‏فرمايد:

مريم/67: اولا يذكر الانسان انا خلقناه من قبل و لم يك شيئا .

الانسان/1: هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا .

مفاد دو آيه‏ى اول اينست كه خدا انسان را آفريد در حاليكه سابقا چيزى نبود و«لا شى‏ء»بود و مفاد آيه‏ى اخير اينست كه چيزى بنام‏«انسان‏»وجود نداشت.

ممكن است اين توهم به وجود آيد كه بنابر اين،هر انسانى بدون ماده‏ى قبلى و ناگهان از عدم ايجاد مى‏شود و به اصطلاح فلسفى وجودش ابداعى‏ست.ولى پيداست كه منظور آيات اين نيست.بهترين گواه اينكه در آيات فراوان ديگرى مى‏فرمايد انسان را از خاك و آب خلق كرديم.يعنى ماده‏ى قبلى را به تصريح،بيان مى‏فرمايد.

بى‏شك منظور اين است كه ماده‏ى قبلى وجود داشته و زمينه‏ى پيدايش انسان را فراهم آورده اما بايد چيزى بر آن افزوده مى‏شد تا انسان بوجود مى‏آمد و آن چيز در خود ماده،نبوده است.فعليت جديدى در ماده پديد آمده كه قبلا وجود نداشته است.به اصطلاح فلسفى،صورت انسانى يا نفس انسانى كه به ماده تعلق مى‏گيرد،در ماده نبوده است. خاك بود،نطفه بود،ولى انسان نبود.اين صورت انسانى را خدا افاضه و ابداع فرمود.

احتمال ضعيفى نيز،روى مى‏نمايد و آن اينكه:به هر حال همان خاك را نيز بايد گفت از چه آفريده شده است؟و سرانجام منتهى مى‏شود به اينكه ماده‏ى نخستين سراسر جهان ابداعى‏ست و ماده‏ى قبلى ندارد.پس‏«لم يك شيئا»اشاره به اين است كه ماده‏نخستين از ماده ديگرى آفريده نشده است.اما چنانكه گفتيم اين احتمال ضعيفى‏ست و آيات ديگر، همه تصريح دارد بر اينكه انسان،ماده‏اى در اين جهان داشته است ولى آيا چه بوده است؟لحن آيه‏ها در اين مورد اختلاف دارد:

-در چند آيه،«زمين‏»را منشا مى‏داند:

هود/61: هو انشاكم من الارض . شما را از زمين پديد آورد.

النجم/32: هو اعلم بكم اذا نشاكم من الارض /. او كه شما را از زمين آفريد بر شما داناتر است.

طه/55: منها خلقناكم و فيها نعيدكم . / شما را از زمين آفريديم و دوباره بدان باز مى‏گردانيم.

در قرآن از انسان يا ضمائرى كه به انسان باز مى‏گردد،گاه مجموع روح و بدن منظور است و گاه تنها بدن و گاه تنها روح.در آيه‏ى اخير،مصداق ضمير«كم‏»،بدن است،چون روح به زمين برنمى‏گردد:«نعيدكم:اى نعيدا بدانكم‏».

مشابه اين تعبيرات در اين آيه آمده است:

نوح/17: و الله انبتكم من الارض نباتا . / و خدا شما را از زمين روياند.

تعبير استعارى‏ست‏يعنى همانطور كه گياه از مواد زمينى مى‏رويد و رشد مى‏كند و حيات گياهى مى‏يابد،شما نيز همين مواد زمين بوده‏ايد كه خدا به شما حيات بخشيد، خست‏يك‏«اسپرم‏»بوده‏ايد و خدا شما را به صورت انسانى كامل آفريد.يا هنگامى كه خاك بوديد و خدا در آن خاك،روح دميد و به صورت حضرت آدم در آمد،اينهم روياندن از زمين محسوب است.مشابه اين آيات،آياتى‏ست كه منشا پيدايش انسان را«تراب‏»مى‏داند كه باز بخشى از زمين است:كهف/37: اكفرت بالذى خلقك من تراب (5)

حج/5: فانا خلقناكم من تراب .

روم/20: و من آياته ان خلقكم من تراب .

فاطر/11: و الله خلقكم من تراب .

غافر/67: هو الذى خلقكم من تراب .

آل عمران/59: ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب .

در چهار آيه،منشا پيدايش انسان،«صلصال‏»ذكر شده است:

حجر/26: و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون .

حجر/28: و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حما مسنون .

حجر/33: قال لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون .

الرحمن/14: خلق الانسان من صلصال كالفخار .

در مورد صلصال،مفسران بحثهايى بسيار كرده‏اند كه نتيجه‏ى قطعى از آنها بدست نمى‏آيد.

آنچه قاطعا مى‏توان گفت اينست كه صلصال يعنى:گل خشك.گواه اين مطلب آنست كه قرآن در سوره‏«الرحمن‏»آنرا به‏«فخار»تشبيه مى‏كند و فخار يعنى سفال و گل پخته.برخى پنداشته‏اند فخار يعنى سفالگر و بنابر آن انديشيده‏اند كه خدا خود را به سفالگر تشبيه كرده است‏يعنى:ما انسان را آفريديم چنانكه كوزه‏گر،كوزه را! (6)

حما مسنون:گل سرشته

دوش ديدم كه ملائك، در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند «حافظ‏»

در آيات سوره‏ى حجر،علاوه بر صلصال،از حما مسنون نيز،ياد مى‏كند.

در مورد هر يك از كلمات حما و مسنون،بحثهاى لغوى بسيار شده است:

حما را برخى لايه‏اى مى‏دانند كه پس از ته‏نشين شدن سيل،روى زمين مى‏ماند.و برخى گفته‏اند لجن يا گل سياه و كبود است.

درباره‏ى مسنون:برخى گفته‏اند كه منظور گل بد بوست(سن الماء تغير رائحته).پس بمعنى لجن بدبو مى‏شود.بعضى با گواه آوردن مواردى از استعمالات مشابه در عربى،آنرا به معناى‏«قالب‏»ريزى شده دانسته‏اند و برخى نيز گفته‏اند«سن‏»يعنى پرداخت كرد و صيقل داد.

شايد وجه بهتر و نزديكتر اين باشد كه بگوييم:گل را وقتى كاملا مالش دهيم‏چنانكه چسبناك شود و صيقل يابد،و سرشته گردد و زبرى آن از ميان برخيزد،به آن مسنون مى‏گويند.با سفال هم تناسب دارد زيرا گلى كه با آن سفال مى‏سازند،از همين نوع است.

پس:از مجموعه‏ى اين دسته آيات چنين برمى‏آيد كه گلى سرشته و خشك،ماده‏ى نخستين آفرينش انسان بوده است.

طين، خاك

يار مردان خدا باش كه در كشتى نوح هست‏خاكى كه به آبى نخرد توفان را «حافظ‏»

دسته‏اى از آيات،ماده‏ى نخستين را،گل مى‏گويد:

انعام/2: هو الذى خلقكم من طين . / اوست آنكه شمايان را از گل آفريد.».

سجده/7: و بدا خلق الانسان من طين . / آفرينش انسان را از گل آغازيد.

صافات/11: انا خلقناهم من طين لازب . / ما آنان را از گل چسبناك آفريديم.

اعراف/12: خلقتنى من نار و خلقته من طين (7) /مرا از آتش و او را از گل آفريدى.

اسراء/61: قال ءاسجد لمن خلقت طينا . /آيا بر آنكه او را از گل آفريدى سجده بگزارم؟

آب فرقان/54: و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا .

پيشتر نيز اشاره كرديم كه اين آب،قابل دو تعبير است:

1-آب به اصطلاح عرفى:در اين صورت جزء آياتى است كه موجودات زنده را از آب مى‏داند

:نور/45: و الله خلق كل دابة من ماء .

انبياء/30: و جعلنا من الماء كل شي‏ء حى .

2-نطفه و احتمال قوى‏تر هم همين است كه مبدا نزديكتر يعنى نطفه منظور است و گواه، آياتى‏ست كه از نطفه به‏«ماء مهين‏»و يا«ماء دافق‏»تعبير كرده است:

مرسلات/40: الم نخلقكم من ماء مهين .

سجده/8: ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين .

الطلاق/6-5: فلينظر الانسان مم خلق،خلق من ماء دافق .

پس اطلاق‏«ماء»بر نطفه،در قرآن،ناآشنا نيست،و بعيد بنظر نخواهد آمد اگر منظور از«ماء»در آيه‏ى و جعل من الماء بشرا ،نطفه باشد.

بعدا خواهيم گفت كه اين آيه و آيات ديگرى كه تصريح به نطفه در آفرينش انسان دارد،عموميت ندارد،چنانكه عيسى(ع)و آدم(ع)از نطفه خلق نشده‏اند.پس اين آيات تنها جريان طبيعى خلقت انسان را بيان مى‏كند.

و آن افراد استثنايى از سياق آيات،خارج و حد اكثر عامى‏ست كه تخصيص يافته يا مطلقى‏ست كه مقيد شده است.

نطفه دسته‏ى ديگر از آيات منشا آفرينش آدمى را تنها نطفه مى‏داند:

نحل/4: خلق الانسان من نطفة .

يس/77: او لم ير الانسان انا خلقناه من نطفه .

دهر/2: انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج .

عبس/19: من نطفة خلقة فقدره .

القيمة/37: الم يك نطفة من منى يمنى .

النجم/46: من نطفة اذا تمنى .

واقعه/58: افرايتم ما تمنون . آبى را كه مى‏ريزيد آيا شما مى‏آفرينيد؟

در بعضى آيات تراب و نطفه،با هم يكجا آمده است:

حج/5: فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة .

فاطر/11: و الله خلقكم من تراب ثم من نطفة .

غافر/67: هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة .

كهف/37: اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة .

در مورد اين آيات،دو وجه به نظر مى‏آيد:

1-مراحل آفرينش هر فرد،جدا مورد نظر است،يعنى خاك است كه به مواد غذايى و مواد غذايى به نطفه تبديل مى‏شود،پس خاك مبدا نطفه و نطفه مبدا انسان است. خاك مبدا دور،و نطفه مبدا نزديك.

2-چون حضرت آدم از خاك است و هر انسانى در آفرينش منتهى به آدم مى‏شود پس مبدا آفرينش آدم،مبدا آفرينش ديگران نيز خواهد بود.

شايد در برخى آيات وجه اول و در بعضى ديگر وجه دوم،نزديكتر و بهتر باشد.

برخى از آياتى كه درباره‏ى منشا آفرينش انسان بحث كرده است اختصاص به حضرت آدم دارد.

يعنى يا تصريح شده و يا از سياق آيه بدست مى‏آيد:

آل عمران/59: ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون .

در اينجا صراحت دارد،البته نه به اين معنا كه خلقت ديگران از خاك را نفى كند ولى نظر اصلى آن،در مورد آدم است نه ديگران،در مورد ديگران نه نفى مى‏كند و نه اثبات.

و اما آنجا كه از سياق آيه برمى‏آيد،آياتى نظير داستان شيطان است كه به خدا مى‏گويد:آيا به كسى كه از خاك آفريدى سجده كنم:

ا اسجد لمن خلقت طينا در اين مورد هيچ دليلى نداريم كه وى مامور بود كه براى سايرين نيز سجده كند مثلا براى شمر و محمدرضا خان!

و اينك آيات:

اسراء/61: قال ء اسجد لمن خلقت طينا .

ص/76: خلقتنى من نار و خلقته من طين .

اعراف/12: خلقتنى من نار و خلقته من طين .

حجر/33: لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون .

حجر/26: و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون .

حجر/28: انى خالق بشرا من صلصال من حما مسنون فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين .

الرحمن/14: خلق الانسان من صلصال كالفخار .

ما انسانها،اگر از خاك هم خلق شده باشيم،همه،صلصال كالفخار نبوده‏ايم،مواد خاكى كه تبديل به غذا و سپس تبديل به نطفه مى‏شود هيچوقت صلصال نيست.اگر چنان خشك باشد هرگز گياه در آن نمى‏رويد.پس اين مساله ويژه‏ى حضرت آدم است و اگر به ديگران هم نسبت داده شود،به اعتبار حضرت آدم است.

سجده/7 و 8: و بدا خلق الانسان من طين،ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين .

در اينجا نيز پيداست كه بين انسان نخستين و نسل انسان فرق گذاشته،انسان اولى از خاك است( طين)ولى نسل او از«ماء مهين‏»مى‏باشد.

نسل همواره به موردى گفته مى‏شود كه موجودى زنده از موجود زنده‏ى ديگرى بوجود آيد، اگر موجود زنده‏اى از موجود بيجانى خلق شود،به آن‏«نسل‏»نمى‏گويند.بنابر اين نمى‏گويند حضرت آدم از نسل خاك است‏با اينكه به اعتقاد ما آدم از خاك بيجان آفريده شده است.

آيه مى‏فرمايد:نسل انسان از نطفه است.اگر خود حضرت آدم نيز از نطفه بود،تكيه روى نسل،وجهى نداشت.پس كاملا روشن است كه آيه در مقام تفصيل است.يعنى هم آفرينش انسان نخستين را يادآورى مى‏شود كه از خاك است و هم ساير انسانها را كه از نطفه است.

آيات ديگر در همين مورد:

حج/5: يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة لنبين لكم و نقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى ثم نخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم و منكم من يتوفى و منكم من يرد الى ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا .

آيه در مقام استدلال براى زنده شدن انسان در روز قيامت است:اگر درباره‏ى زنده شدن انسان در بعث،شكى داريد،بينديشيد كه آيا شما را از موجود بيجانى نيافريديم،چون بميريد باز موجود بى‏جانى هستيد،چه جاى شگفتى است اگر دوباره زنده‏تان سازيم؟

يعنى به ضميمه‏ى يك كبراى مطوى كه:«حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز، واحد»مساله را بيان مى‏فرمايد.سياق آيه در مقام آنست كه مراحل مختلف آفرينش انسان‏را بيان فرمايد.در آيات ديگرى هم به اين‏«مراحل مختلف‏»اشاره شده است:

نوح/14: و قد خلقكم اطوارا .

زمر/6: خلقا من بعد خلق فى ظلمات ثلاث .

در سوره حج آن مراحل را تفسير فرموده است كه ببينيد شما آفرينش‏هايى پى در پى داشته‏ايد و در هر مرحله‏اى خداست كه دگرگونيها را بوجود مى‏آورد،آفرينشى از پى آفرينش ديگر و فعليتى از پس فعليت ديگر به شما مى‏بخشد:

مرحله‏ى نخست:از خاك به نطفه.

مرحله‏ى دوم:از نطفه به علقه.گفته‏اند كه علقه را به مناسبت‏«حالت‏بستگى‏»آن،علقه مى‏گويند،برخى نيز گفته‏اند چون نطفه در اين مرحله به شكل زالوست،به آن علقه كه به معناى زالو نيز هست،گفته‏اند،برخى ديگر گفته‏اند:نطفه در رحم ابتدا حالت استقرار ندارد،در مرحله‏ى علقه چون بديواره‏ى رحم مى‏چسبد،بدين نام،ناميده شده است.

و برخى ديگر مى‏گويند:چون به صورت‏«خون بسته‏»در آمده است علقه مى‏گويند.

به هر حال،آنچه مسلم است،پس از مرحله‏ى نطفه،مرحله‏اى‏ست كه به آن علقه مى‏گويند و پس از آن كه مصداق آن را دريافتيم،به وجه تسميه‏ى آن نيازى نداريم.

مرحله‏ى سوم:مضغه:مفسرين گفته‏اند از ماده‏ى مضغ( جويدن)است زيرا در اين مرحله، مانند گوشت جويده شده است.

اما آنچه بيشتر نياز به توضيح دارد تعبير«مخلقه‏»و«غير مخلقه‏»است.بى‏شك منظور اين نيست كه هر انسانى هم از مضغه‏ى مخلقه و هم از غير مخلقه،آفريده مى‏شود،بنابر اين چنين نيست كه اين دو،دو مرحله‏ى پياپى براى مضغه است،بلكه منظور اين است كه مضغه در مرحله‏ى تكامل خود به دو قسم تقسيم مى‏گردد:گاه به صورت مخلق در مى‏آيد و گاه نه و ساقط مى‏شود و به مرحله‏ى بعدى يعنى جنين نمى‏رسد.شبيه تعبيرى كه مى‏فرمايد:

حج/5: و منكم من يتوفى و منكم من يرد الى ارذل العمر .

و اما لغت مخلق:اهل تفسير و لغت در مورد آن اختلاف دارند:برخى گفته‏اند تخليق به معناى تسويه است(خلق العود سواه)صاف كردن چوب كج‏يا برطرف كردن ناهموارى آن تخليق است،پس‏«مخلقه‏»به معناى‏«مسواة‏»مى‏شود كه در برخى آيات هم تعبير:

سجده/9: ثم سواه...

وجود دارد.پس در اينجا نيز بعد از مضغه مى‏توان گفت:مرحله‏ى كاملتر،تسويه‏ى مضغه است.

برخى نيز گفته‏اند منظور:تصوير است. برخى ديگر گفته‏اند:مخلق يعنى تام الخلقه،خلق الشى‏ء يعنى اتم خلقه.

به هر حال،پس از مضغه،گاهى جنين به حدى مى‏رسد كه اعضاء آن معلوم است و تصوير پيدا مى‏كند كه در آنصورت مخلق است و گاهى در همان حد قبل از تصوير ساقط مى‏شود كه در اينصورت غير مخلق است در بعضى از آيات نيز،مرحله‏ى پيدايش‏«عظم‏»(استخوان)را ذكر فرموده است كه آن هم،منطبق بر همان مرحله‏ى تسويه مى‏شود.

در اينجا،جمله‏ى معترضه‏اى مى‏فرمايد:

حج/5: لنبين لكم .

اين تعبيرها،بدين معنا نيست كه تنها هدف مورد نظر در آيه،همانستكه با اين معترضه بدان اشاره مى‏كند،بلكه اين جمله‏ها،گاه براى توجه دادن به مطلبى‏ست كه مورد غفلت قرار مى‏گيرد.مثلا در دنباله‏ى همين آيه مى‏فرمايد:

حج/5: و نقر فى الارحام ما نشاء...

. كه ظاهرا اشاره به آنست كه بعد از مرحله‏ى مخلق شدن(يا در همين مرحله)است كه دختر يا پسر بودن جنين،ظاهر مى‏شود:

شورى/49: يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور .

حج/5: الى اجل مسمى .

در آن زمان كه جنين بايد در رحم باشد كه معمولا 9 ماه است.

حج/5: ثم نخرجكم طفلا .

به صورت كودكى متولد مى‏شويد.

حج/5: ثم لتبلغوا اشدكم .

و آفرينش شما را ادامه مى‏دهيم تا به مرحله‏ى رشد كامل برسيد.

حج/5: و منكم من يتوفى .

سپس بعضى در سن جوانى يا كهولت،از دنيا مى‏رويد.

حج/5: و منكم من يرد الى ارذل العمر .

و عمر برخى از شما را تا آنجا ادامه مى‏دهيم كه به پايين‏ترين حد حيات مى‏رسيد كه توام با فرسودگى و ضعف است.

حج/5: لكى لا يعلم من بعد علم شيئا .

تا آنجا كه ممكن است در اين سير نزولى به جايى برسد كه دانسته‏ها فراموش شود. اين مراحل آفرينش انسان است،از خاك شروع مى‏شود و مراحلى را كه گفتيم مى‏گذراند و به آنجا كه گفتيم ختم مى‏شود. (8)

مؤمنون/14-12: و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين.ثم خلقنا النطفه علقة فخلقنا العلقة مضغه فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر...

. در اين آيه،به جاى مخلقه و غير مخلقه،تعبير فرموده است كه مضغه تبديل به عظام مى‏شود و روى عظام،گوشت رويانده مى‏شود.

ثم انشاناه خلقا آخر (9)

برخى احتمال داده‏اند كه‏«انشاناه خلقا آخر»دنباله‏ى همان عظم و لحم است ولى برخى ديگر تاكيد دارند كه منظور دميدن روح است و نه تنها اين موضوع بلكه اتحاد روح و بدن و اينكه روح جسمانيه الحدوث است،نيز استفاده مى‏شود. (10)

مؤمن/67: هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل و لتبلغوا اجلا مسمى و لعلكم تعقلون .

اين تعبير«و لعلكم تعقلون‏»،همچنان شبيه به‏«لنبين لكم‏»در آيه پنجم از سوره حج است كه قبلا اشاره كرديم.يعنى اين كارهاى ما حكمتهايى دارد كه بايد درباره‏ى آنها بينديشيد و عقلتان را بكار اندازيد و از آن هم براى خداشناسى و هم معاد و هم بسيار مسائل ديگر،نتيجه بگيريد.گرچه بيشتر آيات در اين مورد،متوجه معاد است و استبعادها را درباره‏ى آن رد مى‏كند.

بارى،مجموعا از آياتى كه ذكر كرديم برمى‏آيد كه قرآن كريم مبدا آفرينش انسان را گاه به صورت آفرينش هر فرد بيان مى‏كند مبنى بر اينكه از نطفه است و مراحلى دارد تا به جنين كامل مى‏رسد و گاه توجه به خلقت نخستين انسان دارد و گاهى نيز، هر دو را جمع مى‏كند.آنچه يقينا هر دو در آن جمع شده آيه‏ى 7 از سوره‏ى سجده است و آنچه احتمالا هر دو را ذكر فرموده آيات 5 حج و 67 مؤمن و 12 تا 14 مؤمنون است.برخى از آيات را نيز،ديديم كه انحصارا در مورد حضرت آدم است.

پى‏نوشت‏ها:

1- اختلاف و نه تناقض،يعنى اينكه هر دسته ناظر به جهتى است كه در آيات ديگر،آن جهت،ملحوظ نيست.

2- اكنون نمى‏خواهيم بگوييم هر يك از آيات چه لحنى دارد و ناظر به چه جهتى است تنها خوب است‏بدانيم كه چنين ديدگاهى صحيح است.

3- رجوع كنيد به مقاله «آفرينش آدم(ع) و پاسخ دو سؤال‏».

4- نه بدينمعنى كه نيستى ماده‏اى است كه انسان از آن آفريده شده است‏بلكه بدينمعنى كه او نبوده است و خدا او را به وجود آورده.

5- اينجا خطاب به شخص است ولى با الغاء خصوصيت آن كه الغائى قطعى‏ست،در مى‏يابيم كه منظور خلقت همه‏ى انسانهاست.

6- اين پندارها نتيجه‏ى ناآشنايى با زبان قرآن است.فخار در فارسى سفالگر است ولى در عربى به معنى خود سفال است.

7- از قول شيطان،در پاسخ خداوند كه فرمود چرا بر آدم سجده نكردى،مفاد اين آيه را گفت.

8- دو احتمالى كه در مورد آيه‏ى خلقكم من تراب گفتيم كه آيا ويژه‏ى انسان نخستين است‏يا مربوط به هر انسانى،در اين آيه ظاهرا به جاى خود باقى‏ست و قرينه‏ى معينه‏اى تا حد استقصاى بنده،بدست نيامده است.

9- اين تعبير تنها همين يك مورد در قرآن كريم آمده است.

10- به مناسبت ديگرى دوباره درباره‏ى اين موضوع سخن خواهيم گفت

معارف قرآن (3-1) ، ص 327 / آية الله مصباح يزدى

موضوع قفل شده است