فقهای شیعه رواج عرفان و تصوف را سبب هدم دین می‌دانستند

تب‌های اولیه

139 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

مشتاق فاطمه(س);306799 نوشت:
امثال شما دین رو پیچیده کردین. نگاهی به گفته شهید ثانی در ما قبل بیاندازید.

الله اکبر و بسم الله الرحمن الرحیم
عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ الْمُخْتَارِ وَ مُحَمّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِيّ جَمِيعاً عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ الْجُرْجَانِيّ قَالَ ضَمّنِي وَ أَبَا الْحَسَنِ ع الطّرِيقُ فِي مُنْصَرَفِي مِنْ مَكّةَ إِلَى خُرَاسَانَ وَ هُوَ سَائِرٌ إِلَى الْعِرَاقِ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ مَنِ اتّقَى اللّهَ يُتّقَى وَ مَنْ أَطَاعَ اللّهَ يُطَاعُ فَتَلَطّفْتُ فِي الْوُصُولِ إِلَيْهِ فَوَصَلْتُ فَسَلّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدّ عَلَيّ السّلَامَ ثُمّ قَالَ يَا فَتْحُ مَنْ أَرْضَى الْخَالِقَ لَمْ يُبَالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقِ وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخَالِقَ فَقَمَنٌ أَنْ يُسَلّطَ اللّهُ عَلَيْهِ سَخَطَ الْمَخْلُوقِ وَ إِنّ الْخَالِقَ لَا يُوصَفُ إِلّا بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَ أَنّى يُوصَفُ الّذِي تَعْجِزُ الْحَوَاسّ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ الْأَوْهَامُ أَنْ تَنَالَهُ وَ الْخَطَرَاتُ أَنْ تَحُدّهُ وَ الْأَبْصَارُ عَنِ الْإِحَاطَةِ بِهِ جَلّ عَمّا وَصَفَهُ الْوَاصِفُونَ وَ تَعَالَى عَمّا يَنْعَتُهُ النّاعِتُونَ نَأَى فِي قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فِي نَأْيِهِ فَهُوَ فِي نَأْيِهِ قَرِيبٌ وَ فِي قُرْبِهِ بَعِيدٌ كَيّفَ الْكَيْفَ فَلَا يُقَالُ كَيْفَ وَ أَيّنَ الْأَيْنَ فَلَا يُقَالُ أَيْنَ إِذْ هُوَ مُنْقَطِعُ الْكَيْفُوفِيّةِ وَ الْأَيْنُونِيّةِ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 187 رواية: 3

جرجانى گويد، در بين راه مراجعتم از مكه و رفتن حضرت ابوالحسن عليه‏السلام بعراق با آنحضرت برخورد كردم و از او شنيدم كه ميفرمود: (((هر كه از نافرمانى خدا بپرهيزد هيبتش نگهدارد و هر كه فرمان خدا برد فرمانش برند))) من با ملايمت و لطف بسويش رفتم و چون خدمتش رسيدم سلام كردم، جواب گفت سپس فرمود: اى فتح هر كه خدا را خشنود كند بايد از خشم مخلوق باك نداشته باشد و هر كه خدا را بخشم آورد سزاوارست كه خدا خشم مخلوق را بر او مسلط سازد، خداى خالق جز به آنچه خود را ستوده نبايد توصيف شود، چگونه توان توصيف نمود آنكه را حواس از دركش ناتوان گشته و اوهام از رسيدنش و خاطرها از تحديدش و بينائيها از در خود گنجانيدنش، از آنچه واصفان ستايندش بزرگ‏تر و از آنچه مداحيش كنند برتر است، دور است در عين نزديكى، نزديك است در عين دورى، پس با وجود دورى نرديكست و با وجود نزديكى دور (چون او واجب است و مخلوق ممكن بلندى مقامش از آنها بسيار دور است و چون علم و قدرت و تدبيرش بذرات وجود مخلوق احاطه دارد از هر نزديكى به آنها نزديكتر است) او كيفيت را بوجود آورده پس باو كيف گفته نشود و او جايگيزينى را آفريده پس نسبت باو (((كجاست))) گفته نشود زيرا او از چگونگى و جايگزينى بر كنار است.

عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ وَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ مَنْ عَبَدَ اللّهَ بِالتّوَهّمِ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع حَقّاً وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً
اصول كافى جلد 1 ص :116 رواية 1

امام صادق عليه‏السلام فرمود: كسى كه خدا از روى خيال خود پرستد كافر است، كسى كه تنها نام خدا را بدون صاحب نام پرستد كافر است كسى كه نام و صاحب نام را با هم پرستد مشرك است، كسى كه صاحب نام پرستد و با صفاتى كه خود را به آن ستوده نامها را هم بر آن تطبيق كند و دل بدان محكم كند و در نهان و آشكارش بزبان آورد اينها اصحاب حقيقى اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏باشند.

سَهْلٌ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عَلِيّ‏ٍ الْقَاسَانِيّ قَالَ كَتَبْتُ إِلَيْهِ ع أَنّ مَنْ قِبَلَنَا قَدِ اخْتَلَفُوا فِي التّوْحِيدِ قَالَ فَكَتَبَ ع سُبْحَانَ مَنْ لَا يُحَدّ وَ لَا يُوصَفُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السّمِيعُ الْبَصِيرُ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 137 رواية: 8

8- كاشانى گويد: به امام عليه‏السلام نوشتم كه معاصرين ما درباره توحيد اختلاف دارند، حضرت نوشت منزه باد آنكه محدود نباشد و به وصف در نيايد، چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست.
امام باقر عليه‏السلام فرمود: ذات خدا از مخلوقش جدا و مخلوقش از ذات او جداست (به هيچ وجه شباهتى در ميان نيست) و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست.

عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ طَاهِرِ بْنِ حَاتِمٍ فِي حَالِ اسْتِقَامَتِهِ أَنّهُ كَتَبَ إِلَى الرّجُلِ مَا الّذِي لَا يُجْتَزَأُ فِي مَعْرِفَةِ الْخَالِقِ بِدُونِهِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ لَمْ يَزَلْ عَالِماً وَ سَامِعاً وَ بَصِيراً وَ هُوَ الْفَعّالُ لِمَا يُرِيدُ وَ سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ ع عَنِ الّذِي لَا يُجْتَزَأُ بِدُونِ ذَلِكَ مِنْ مَعْرِفَةِ الْخَالِقِ فَقَالَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ لَمْ يَزَلْ عَالِماً سَمِيعاً بَصِيراً
اصول كافى جلد 1 صفحه: 116 رواية: 2

طاهربن حاتم در زمانى كه عقيده درست داشت (و غالى نشده بود) بامام نوشت: در خداشناسى مقدارى كه بكمتر از آن اكتفا نشود چيست؟ حضرت باو نوشت، اينكه خدا هميشه دانا و شنوا و بيناست، آنچه خواهد انجام دهد. و حضرت ابوجعفر(ع) را پرسيدند از مقداريكه در خداشناسى بكمتر از آن اكتفا نشود، فرمود: اينكه چيزى مانند و شبيه او نيست، هميشه دانا و شنوا و بيناست.

عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيّ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع يَقُولُ إِنّ اللّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ مَا خَلَا اللّهَ فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اللّهُ خَالِقُ كُلّ شَيْ‏ءٍ تَبَارَكَ الّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السّمِيعُ الْبَصِيرُ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 110 رواية: 4

امام صادق عليه‏السلام فرمود: ذات خدا از مخلوق جدا و مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست و خدا خالق همه چيز است، پر خير منزه است آنكه چيزى مانندش نيست و او شنوا و بيناست.


باسمه تعالی
باسلام:
باتوجه به اینکه در روایت آمده که امام صادق علیه السلام فرموده اند:(ان حدیثنا صعب مستصعب)1
لذاباید این بیانات شریف توسط اهل فن خود توضیح داده شود
واگر شما اطلاعی از تمایز تقابلی وتمایز احاطی داشته باشید می بینید که به هیچ وجه با امر پیچیده ای روبرو نیستید
پی نوشت:
1-کافی ج2 ص 333

مشتاق فاطمه(س);306803 نوشت:
جناب اهل خ د ا
از سکوتت خوشم میاد. تا حالا خوب مانور میدادی تو سایت چی شده کم آوردی؟
لعنت بر منافقین

باسمه تعالی
باسلام:
با توجه به اینکه بحث علمی است لطفا از توهین کردن بپرهیزید

مشتاق فاطمه(س);306799 نوشت:
عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ وَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ مَنْ عَبَدَ اللّهَ بِالتّوَهّمِ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع حَقّاً وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً اصول كافى جلد 1 ص :116 رواية 1 امام صادق عليه‏السلام فرمود: كسى كه خدا از روى خيال خود پرستد كافر است، كسى كه تنها نام خدا را بدون صاحب نام پرستد كافر است كسى كه نام و صاحب نام را با هم پرستد مشرك است، كسى كه صاحب نام پرستد و با صفاتى كه خود را به آن ستوده نامها را هم بر آن تطبيق كند و دل بدان محكم كند و در نهان و آشكارش بزبان آورد اينها اصحاب حقيقى اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏باشند.

لطفا در ترجمه دقت فرمائيد

كافر شود با كافر است تفاوت معني و مقصود حضرت را در خود دارد.
معاني قد در جمله: "كافيست" و "باندازه است" (قد زيد درهم يك درهم براي زيد كافيست ) و به معناي "شايد" ( قد يقدم الغائب اليوم شايد فرد غائب امروز بيايد ) و همچنين با معناي "ندرتا" و گاهي ( قد يصدق الكذوب گاهي دروغگو راست ميگويد )
و نيز بمعني "حتما" در زماني كه با فعل ماضي بيايد ( قد افلح من اتقي الله حتما سعادت يافت آنكه تقواي الهي پيشه كرد) ...
ولي وقتي حرف ف ( پس) قبل قد و بعد فعل ماضي مي آيد ( فقد كفر ) بمعناي پس كافر شود ( يعني كافر ميشود و اين بدان معني است كه امام تكفير فله اي نكرده كه هركس فلان گفت و فلان كرد پس كافر است آنچنانكه وهابيها ميكنند ) و لذا فقد كفر هرگز به معناي "كافر است" نمي باشد .

ياحق

جناب سمیع اهل فن؟ انصاف کجاست؟ تواتر بیش ار ازین؟؟؟ برادر من دست بکش از چیزی که جز کفر حاصلی ندارد. والله نه من حقوق بگیر جایی هستم که این نوشته هارا منعکس می کنم نه بر طریقت کسی شاگردم.

انا مسلم شیعه اثنی عشریه

مشتاق فاطمه(س);306779 نوشت:
اربر حامد همونطور که فرمودید خودتان اذعان فرمودین هیچ از عرفان نمیفهمید. عرفان در لغت بریشه عرف یعنی شناخت الله. که بنابر حدیث امام باقر سلام الله علیه عرف الله یعنی پرستش الله سپس شناخت راه انبیا و اولیا ولا غیر. هرچیز__که شامل این عرفان های کذایی آمده در دین توسط عقیده فاسد رهبانیت در دین مسیح می گردد __غیر از این باعث شرک نخوت و کفر است.

سلام
این روش خوبی برای پاسخ دادن به سوالات دیگران نیست
من از شما معنای عرفان را نپرسیدم دو تا سوال از متون دینی خودمان کردم
چرا سوالات قبلی را پاسخ نداده به مطلب دیگری می پرید
لطفا سوالات را جواب بدهید
والله الموفق

bina88;306811 نوشت:
لطفا در ترجمه دقت فرمائيد
اشاره ی شما با ارزش برادر گرانقدر اما این ترجمه بنده نیست ترجمه حضرت حاج سيد جواد مصطفوی است که مبنا قرار گرفته.

حامد;306821 نوشت:
سلام
علیکم السلام و رحمه الله
جواب شما واضح و روشن است. انتظار میرود از خط اهل بیت فاصله نگیرید.

مشتاق فاطمه(س);306814 نوشت:
جناب سمیع اهل فن؟ انصاف کجاست؟ تواتر بیش ار ازین؟؟؟ برادر من دست بکش از چیزی که جز کفر حاصلی ندارد. والله نه من حقوق بگیر جایی هستم که این نوشته هارا منعکس می کنم نه بر طریقت کسی شاگردم.

انا مسلم شیعه اثنی عشریه


باسمه تعالی
باسلام
جناب مسلمان شیعه اثنی عشری خوب دقت کنید:
ما شیعه کسی هستیم که فرمود: انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال (نگاه کن ببین چه می‌گویند و نگاه نکن که چه کسی است دارد سخن می‌گوید).

یک آدم دانا و فهمیده همیشه اینطور برخورد می‌کند و تعصب بر او حاکم نیست. فلانی چون سنی است پس حتماً حرفهایش غلط است! فلانی چون شیعه هست پس حتماً حرفهایش درست است! فلانی چون در مسلک و مذهب و دین ما نیست پس حرفش را گوش نمی‌‌کنیم و استدلال‌هایش را هم نمی‌پذیریم. اینها تعصب است و آدم عاقل و دانا، متعصب نیست.

تعصب یعنی کورکورانه و بی‌منطق به خاطر وابستگی و دلبستگی به این و آن، دنبال حرفی رفتن، این کار اگر چه در واقع، حق هم بوده باشد ارزشی ندارد. در مقابل، عالمانه و منطقی، دنبال مطلبی رفتن اگر چه احیاناً اشتباهی هم رخ دهد این ارزش دارد و در صورت خطا هم شخص عالم منطقی معذور و بلکه ماجور است.

تعامل زیبای خواجه نصیر الدین طوسی با صدرالدین قونوی

خواجه نصیرالدین طوسی که فخر شیعه دوازده امامی است با صدرالدین قونوی که به حسب ظاهر مذهب اهل سنت را داشت مکاتباتی دارد. شما ببینید چقدر ادب را در مکاتبات با یکدیگر مراعات کرده‌اند. قونوی، خواجه طوسی را «حسنة الدهر» خطاب می‌کند و ایشان هم به جناب قونوی خطاب می‌کند: «صدر الاوائل و الاواخر».

هر کس،‌ حرف منطقی و صحیحی بزند، برای ما مقبول است و هر کس سخن غیر منطقی بگوید هر که باشد و هر مذهبی داشته باشد مورد قبول نیست. این روش ماست.

بر فرض، مولوی شیعه نباشد، یا بر فرض، مولوی حتی مسلمان نباشد، شما ببینید که چه می‌گوید. اگر قرار بر تعصب باشد کسی هم که مذهب ما را ندارد حاضر نخواهد شد از ما مطلبی بشنود و می‌گوید فلان عالم چون شیعه است پس حرفش را گوش ندهید. اصلا این نوع رد کردن، از مغالطات و عین عوام زدگی و عوام فریبی و شیطنت است.

همچنین اگر فلان عالم در مسئله‌ای نظری دارد که مقبول نیست، بیاید و در مسئله دیگری نظری را ارائه کند، و کسی بگوید چون فلانی نظرش در فلان مسئله درست نبود پس همه نظراتش درست نیست. یا بگوید چون فلان نظرش درست نبود پس این نظرش را هم قبول نمی‌کنیم یا نمی‌شنویم. اینها همه مغالطه‌هایی است که متاسّفانه گاهی رخ می‌دهد و اهل منطق باید از آنها اجتناب کنند1)

پی نوشت:
1-بخشی از فرمایشات استاد حسن رمضانی

مشتاق فاطمه(س);306803 نوشت:
جناب اهل خ د ا
از سکوتت خوشم میاد. تا حالا خوب مانور میدادی تو سایت چی شده کم آوردی؟
لعنت بر منافقین

دعای عرفه: اِلهى تَرَدُّدى فِى الاْ ثارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنى عَلَیْکَ بِخِدْمَهٍ تُوصِلُنى اِلَیْکَ کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیْکَ اَیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ اِلى دَلیلٍ یَدُلُّ عَلیْکَ وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى تَکُونَ الاْ ثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ اِلَیْکَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقیباً وَخَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیباً،

خدايا مردّد شدن من در آثار موجب دورى ديدار است،پس مرا با وجودت گرد آور،به وسيله عبادتى كه مرا به تو رساند، چگونه بر وجود تو استدلال شود،به موجودى كه در وجودش نيازمند به توست؟ آيا براى غير تو ظهورى هست كه براى تو نيست،تا آنان غير وسيله ظهور تو باشد؟!!كى پنهان بوده ‏اى،تا نيازمند به دليلى باشى كه بر تو دلالت كند و كى دور بوده ‏اى،تا آثار واصل كننده به تو باشند؟
كور باد ديده ‏اى كه تو را بر آن ديده ‏بان نبيند و زيانكار باد تجارت بنده ‏اى كه از محبّتت براى او سهمى قرار نداده ‏ای!!!!

اِلـهى کَیْفَ لا اَفْتَقِرُ وَاَنْتَ الَّذى فِى الْفُقَرآءِ اَقَمْتَنى اَمْ کَیْفَ اَفْتَقِرُ وَاَنْتَ الَّذى بِجُودِکَ اَغْنَیْتَنى وَاَنْتَ الَّذى لا اِلهَ غَیْرُکَ تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَىْءٍ فَما جَهِلَکَ شَىْءٌ وَاَنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فى کُلِّ شَىْءٍ فَرَاَیْتُکَ ظاهِراً فى کُلِّ شَىْءٍ وَاَنْتَ الظّاهِرُ لِکُلِّ شَىْءٍ یا مَنِ اسْتَوى بِرَحْمانِیَّتِهِ فَصارَ الْعَرْشُ غَیْباً فى ذاتِهِ مَحَقْتَ الاْ ثارَ بِالاْ ثارِ وَمَحَوْتَ الاَْغْیارَ بِمُحیطاتِ اَفْلاکِ الاَْنْوارِ یا مَنِ احْتَجَبَ فى سُرادِقاتِ عَرْشِهِ عَنْ اَنْ تُدْرِکَهُ الاَْبْصارُ یا مَنْ تَجَلّى بِکَمالِ بَهآئِهِ فَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتُهُ الاِْسْتِوآءَ کَیْفَ تَخْفى وَاَنْتَ الظّاهِرُ اَمْ کَیْفَ تَغیبُ وَاَنْتَ الرَّقیبُ الْحاضِرُ اِنَّکَ عَلى کُلِّشَىْءٍ قَدیرٌ وَالْحَمْدُ لله وَحْدَهُ

خدايا چگونه نيازمند نباشم،و حال آن‏كه مرا در نيازمندان نشاندى،يا چگونه نيازمند باشم‏ در صورتى كه تو به جودت بى‏ نيازم كرده ‏اى،و تويى كه معبودى جز تو نيست،خود را به هر چيز شناساندى،پس چيزى‏ جاهل به تو نيست،و تويى كه خود را در هرچيز به من شناساندى،پس تو را در هرچيز نمايان ديدم،و تويى نمايان براى هرچيز،اى كه به رحمانيّتش چيره شد،در نتيجه عرش در ذاتش پنهان شد،آثار را با آثار نابود كردى،و اغيار را به احاطه‏ كنندگان افلاك انوار محو نمودى،اى كه در سراپرده ‏هاى عرشش پرده‏ نشين از اين شد كه ديده‏ ها او را دريابد،اى آن‏كه به كمال زيبايى‏اش تجلّى كرد،پس تحقق يافت عظمتش از روى استيلا و برترى‏ چگونه پنهان شوى و حال آن‏كه نمايانى،يا چگونه غايب شوى و حال آن‏كه ديده‏بانى و حاضرى،همانا تو بر هرچيز توانايى،و سپاس تنها از آن خداست،خداى يگانه.


وحدت وجود از منظر روایات


در ابتــــدا پیش از پــــرداختن به بحث پیرامون وحـــدت وجود ، سخنم را با دو سفارش ازحضرت امام خمینی (ره) که در کتاب مصباح الهدایة آغـــاز می کنم ولازم است بگویم عرفای بزرگ سفارش زیادی کرده اند که در این مرحله بایستی دقّّّت زیادی بشود که مبادا در اثر نا آشنایی با رموز این قوم به خطا برویم . امام خمینی (ره) در کتاب مصباح الهدایة در دو جا همین مطلب را سفارش نمودند یکی در صفحه 71 که فرمودند : اوصیکَ ایّهما الاخ الاعَزَّ ان تَسُوءَ الظّن بهولاء العُرفاء وَالحُکَماءالذّین مِن خُلَّصِ شیعَه عَلی (ع) واِیاکَ اَن تقولَ عَلَیهِم قولاً مُنکِرا یعنی ای برادر عزیز وبزرگوار تو را سفارش می کنم که از سوءظن به عرفا وحکما بر حذر باش که آنان از پیروان خالص حضرت علی (ع) هستند ومبادا که نسبت به آنان اسائه ادب کنی وگفتـــــار ناپسندی به زبان آوری وهمچنین در صفحه 152 فرمودند : پیش از آنـــــکه رمـــــــوز قــــومی را بدانی وبا آن آشنا شوی در سخن آنها نظر مــــده و وارد مشــو.
بعد از ذکر این سفارش به یاری خداوند وارد بحث پیرامون نظریه وحدت وجود از منظر آیات وروایات می شویم وبلا شک آنچه که از زبان عرفا در این باره جاری شده است سخنی از روی هوای نفس ویا بر مبنای سلایق شخصی نبوده است بلکه آنها برای اثبات سخن خویش همواره به آیات وروایات معصومین استـناد می کردند . امیدوارم آنچه که تقدیم می گردد مورد استفاده قرار گرفته ومفید واقع گردد.


وحدت وجود نظریه ای است که توسط عرفا مطرح گردیده است . در عرفان وجود تمام موجودات مساوی با خداست و ابن عربی در کتاب فتّوحات مکیّه آورده که سُبحانَ مَن اَظهَرَ الاشیاءَ وَهُوَ عَینَهُما یعنی منزّه است آنکه اشیاء را ظاهر ساخت در حالیکه عین آن اشیاء است . عــــــارف قائــــل به وحدت وجود است وتشکیک را د ر مجــــالی وظهورات وجود می داند نه در حقیقت وذات آن وعارفان می گویند : لَیسَ في الدّارِ حَقیقَتاً غَیره دیّار
بابا طاهر می گوید :
بصحرا بنگرم صحرا تـــه وینم بدریا بنـــــگرم دریـــــا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در دشت نشان از قامت رعنـــــا ته وینم
مولانا می گوید :
مثنوی ما دکان وحـــــدت است غیر واحد هر چه بینی آن بت است
نیست اندر بحر شرک وپیچ پیچ لیک با احول چه گویــم هیچ هیچ
شیخ محمود شبستری در گلشن راز می گوید :
هر آن کس را که اندر دل شکی نیست یقین داند که هستی جز یکی نیست
من ومـــــــاه وتو واو هست یک چیز که در وحدت نباشد هیچ تمیـیـــــــز
جلول واتحـــــــاد اینجا محـــال است که در وحدت دوئی عین ضلال است

قیصری در شرح فصول الحکم می گوید :

انّ الوجود هو الحق



در این مقالـــــــه سعـــــــی می شود در حدّ امـــــکان مقصود از وحدت وجود را تشریح نمـــــــــایم وهمین امر سبب گردیده که برخی از عرفا از سوی زاهــــــدان ظاهر پرست وقشری مورد تکفــــــیر قرار گیرند ملا صـــــــدرا در عین اینکه فرد از بزرگترین فیلسوفان جهان به شمار می رود عارفی بنام نیز هست وی در جلد ششم اشعار هنگامی که سخن از وحدت شخصیه وجود به میان می آورد می گوید از عده ای صوفی نما ورجالـــــــه صوفیه که بگذریم سخن آنان بلند است وپر محتوا وخــــــــــود نیز متمایل به سخن عرفا است.

حقیقت وجود :
بعقیده عارفان بزرگ همانند مولوی ومحی الدین وقیصری ودیگران مفهوم وجود یک مصداق بالذات بیشتر ندارد وآن هم حق تعالی است چون مصداق بالذات یعنی وجود مطلق وبدون هیچ قید وشرطی وبه عبارت دیگر مصداق بالذات آنجاست که نه حیثیت تقییدیه در کار باشد نه حیثیت تعلیلیه وچنین موجودی واحد شخصی است ومراتب هم ندارد .
پس حقیقتاً وجود به خدا اطلاق می شود .ومجازاً به سایه وجود وجلوه وجود که تمام موجودات باشد .ووجود تنها از آن خداوند است که نه معلول است ونه محدودیت دارد وبقیه عین نیاز و عین تعلّق به اویند پس مصداق وجود نیستند .

مراتب وجود در عرفان :
به عقیـــــــــــده عرفا وجود که واحد است دارای مراتب خمسه ویا به تعبیری مراتب ستّه است :

1ـ حضرت ذات : که از آن به غیب مطلق وعنقاء مُغرِب وکنز مخفی تعبیر کرده اند وگفته اند اسم لَه ولا حُکم بَل وجودُ بَحثُ وغیب مَجهول . وگفته اند:کسی را به آن مرتبه راه نیست .که عنقا شکار کس نشود دام بازگیر.

2ـ حضرت اسماء وصفات : که حق در حضرت ومشهد ظهور دارد در اسماء حسنی وبه تبع آن در اعیان ثابته واز این حضرت به مقام تعیّن علمی تعبیر کرده اند که علم تفصیلی حق است . در مرحله اول تعّین مطرح نیست وتمام موجودات بدون تمایز در ذات حق هستند که بسیطُ الحقیقة کلّ الاشیاء ولی در مرتبه والا که ظُهورُ المُجمَلِ مفصلاً مطرح است وموجودات با وجود ربوبی وعلمی حق تعالی از هم متمایز هستند وبه همین دلیل گفته اند . الاَعیان الثّابتة ما شمّت رائحة الوجود یعنی عالم اعیان ثابته بویی از وجود عالم خلقی آنهااست وگرنه با وجود صقح ربوبی موجودند در این مرتبه فیض اقدس مطرح است که حق تعالی با فیض اقدس در حضرت اسماء وصفات تجلّی کرده ودلیل این تجلّی نیاز او نبود بلکه عشق او به خود و آثار خود بود که در حدیث آمده : کنتُ کنزاً مخفیاً فاحببتُ ان اعرف : یعنی کنز مخفی بودم پس دوست داشتم که شناختـــــــه شوم .وجود در این حضرت گاهی لاهوت وگاهی حضرت واحدیّت نامیده می شود.

3ـ حضرت افعال :
ومسئله فیض مقدّس که از واحد جز واحد صادر نمی شود وذات حق که واحد است افعال او هم واحد است وآن فیض واحد تعیّن های مختلف دارد وخود این حضرت دارای درجات « تعیّناتی » به قرار زیر است.
1) عقل اول ویا حضرت جبروتکه شامل کمالات مادون خود است وملائکه مقرّب در این نشئه قرار دارند واز آن به قلم اعلی هم تعبیر کرده اند .
2) حضرت ملکوت که دو قسم است : یکی ملکوت اعلی و دیگری ملکوت اسفل ملکوت اعلی ، مجرد از ماده است ذاتاً ولی در مقام فعل به ماده تعلق دارد . امّا ملکوت اسفل ، دارای صورت مقداری است وبه ماده نزدیکتر است.
3) حضرت حس یا ناسوت که در این قسمت حضرت حق تعالی ظاهر است امّا به صورت کونیه متجدده خلقیّه که حکیم سبزواری به این مطلب اشاره نموده وگفته که هر آنچه در عالم کونیه است از حضرت اسمائ وصفات نشئت دارد.
4) حضرت انسان که به آن کون جامع نیز می نامند که دارای نشئه هایی است . حضرت علی (ع) مولای جمیع العرفاء الواصلین به این نکته اشاره فرمودند، آنجا که می فرماید: اتزعم اَنَّکَ جِرمُ صَغیرُ وفیک انطوی العالمُ الاکبر وانتَ الکتابُ المبینُ الّذی بِاَحرِفِه یَظهَرُ المُضمر : یعنی ای انسان تو پنداشتی که جرم کوچکی هستی در حالیکه جامع تمام نشئه های وجودی هستی وتو آن کتــــــاب تکوینی هستی که غیب الغیوب در تو جلوه کرده وبقــــــول حافظ لسان الغیب :
نظر می کرد که بیند به جهان قامت خویش خیمـــــــه در مزرعــــــــــــــه آبوگل آدم زد
وبقول فـــــــردوسی
نخستیـــــــــن فطــــــرت پسیــــــن شمــــــــار توئـی خویشتــــــــــن را به بازی مـــــدار
تا آنجا که می توان گفت:
دوسر خط حلقه هستی بحقیقت به هم تو پیوستی
اینک در حد توان به توضیح این حضرات بطور تفصیل می پردازم.

حقیقـــــــت ذات :
بین عرفا این بحث مطرح است که حضرت ذات آیا وجود یا شرط است یا وجود بشرط لا
وبعد از این بحث می پردازند به اثبات مجالی ومظاهر ذات .
مقصود از وجود لا بشرط یعنی وجود بدون هیچ قید وشرطی بلکه طبیعت طبیعت بما هو هو که از آن به مقا م لارسم ولا نسبة (هیچ تعریف ونشانی ونسبتی در آن مقام نمی توان گفت ) تعبیر کرده اند واما بشرط (( مقصود ذات احدیت است بشرط همراه نبودن با هیچ تعیّنی ونداشتن هیچ نوع ظهوری که از آن به احدیت جمع الجمع وغیب مطلق تعبیر می کنند واکثر عرفا قول اول را پذیرفته اند واحدیت را تعیّن اول دانسته اند.

صادر اول در عرفان :
تمام عرفا صادر اول را وجود عام منبسط و یا منیّت مطلقه دانسته اند وانچه را که حکیم صادر اول ویا عقل اول می نامد در عرفان تعیّن اول است که تعینی از تعینات آن مشیت مطلقه است والبته از این مشیت مطلقه در وجود تعبیر کرده اند یکی اینکه همان فیض مقدس است که در مقام حضرت فعل مطرح است که به آن نفس رحمانی واصل اصول وهیولای عوالم غیر متناهیه وماده تعینات وتجلی ونور مرشوش هم می گویند . ( البته این هیولا که عارف از آن سخن می گوید غیر از آن هیولائیست که فیلسوف می گوید . زیرااین هیولای ساری وولایت ساریه است بخلاف هیولای در فلسفه که استعداد محض است ) نفس رحمانی شبیه نفس انسان است وبه همان صورت که یک نفس در مقاطع بیست وهشتگانه حروف کلمات راتشکیل می دهد . این وجود منبسط هم تمام ماهیات را هستی میدهد .

استاد حسن زاده آملی در رساله " وحدت از دیدگاه عارف وحکیم " این عقیده را از صدر الدین قونوی ومحی الدین عربی نقل کرده وخودش نیز همین نظر را اختیار کرده است . ولی رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) مشیت مطلقه را دو قسم می داند که هم شامل فیض اقدس می شود .وهم شامل فیض مقدس سخنان صدر الدین قونوی در رابطه با نظر اول چنین است: چون حیّ سبحان واحد است حقیقتاً محال است که از او جز واحد صادر شود .و لیکن اینواحد بعقیده ما عبارت است از آن وجود عام اضافه شده بر اعیان عالم هستی انچه بظهور رسیده ویا بظهور نرسیده که البتّه همه در علم حق تعالی هست . واین وجود مشترک است میان قلم اعلی که عقل اولش نیز می خوانند وبین سایر موجودات عالم .
استاد علامه حسن زاده املی بعد از نقل قول صدر الدین قونوی از فتوحات مکیه محی الدین ابن عربی عبارتی شبیه همین عبارت را نقل کرده ومی گوید که ابن عربی آن وجود عام راهباء نامیده واسمش را حقیقت محمّدیه گذاشت که ولایت ساریه در تمام هستی وموجودات ممکنه است .

عبارت فتوحات چنین است: در مرحله مشیّت مطلقه ووجود عام که هبــــاء نام دارد نزدیکتر از حقیقت محمّدیه چیزی نبود واز همه مردم به این حقیقت نزدیکتر علی ابن ابیطالب امام عالمیان وباطن تمام انبیاء است . قول علّامه حسن زاده آملی قولی است که از احادیث استنباط کرده وگرنه در تعبیرات عارفان دیگر فــــــرق می کند.
امام خمینی ( ره) در کتاب مصباح الهدایة ابتدا مراتب وجود را از دیدگاه عارفان بیان می کند سپس به توضیح مشیّت مطلقه می پردازد و وحدت شخصیه وجود را از دیدگاه عارفان بیان می دارد .

در صفحه 21 فرمودند : حضرت احدیت را هویت غیبیّه وعنقاء مغرب نامیده اند .
در صفحه 136 عوالم را نامبرده وآن را به عالم جبروت وملکوت علیا وملکوت شغلی وعالم ملک تقسیم می کند. و سپس می گوید حضرت واحدیت همان عالم اسماء وصفات است که مقام الجمعیّه هم نامیده می شود واعیان ثابته از لوازم این عالم است وتجلّی ذات در کسوت اسماء وصفات است . واین تجلی به فیض اقدس است .
در صفحه 48 این کتاب می گوید : بدان این اوست که این خلاقیّت از بزرگترین شئون الهی است وعارف موجودات را شئون وجلوه حق تعالی می دانند نه معلول ومخلوق
در صفحه 52 فرمود: این خلافت عظمی حقیقت محمّدیه است که مبدا تمام خلافت هاست.
در صفحه 59 فرمود: چون ظهور عالم اسمــــــــاء وصفات تمام شد وکثرت اسمائیه وقوع یافت ابواب صــــــــور اسماء الهیه به حضرت اعیــــــان ثابته گشوده شد و در اینجا اولین اسم ، اســـــــم الله الاعظــــــــم است که آن رب عین ثابت محمدیه است در نشئه علم واین حضرت( اعیان ثابتــــه ) همان قضاء کلی الهی است که در این ظهور عینی در نشئه خارج وعالم حس است طبق زمان وشرایط وانتخاب افراد .

در صفحه 125 فرمودند : ذات در کسوت اسماء وصفات براعیان ثابته تجلّی کرده و در کسوت اعیان ثابته در حضرت ناسوق ومشهد حس جلوه کرده است.

مشیّت مطلقه و وحدت شخصی وجود:
همانطوریکـــــــه قبلاً اشاره شد صـــــادر اول در دیدگاه عــــــــارف فیلسوف تفــــــاوت دارد حکیم صادر اول را همـــــــان معلول اول یا مخلوق اول می داند ولی عارف آنرا مشیّت مطلقه ونفس رحمانی می داند. مشیّت مطلقه را در وجود تفسیر کرده اند
ـ یکی تفسیر صدر الدین قونوی وپیروان او
ـ دیگری تفسیری است که عرفا ی بزرگ نموده اند که در مصباح الهدایة امام خمینی (ره) همین تفسیر را انتخاب کرده و از صفحه 92 الی 99 این کتاب آنرا توضیح داده اند ، و عبارت آن چنین است اولین چیزی که صبح ازل را شکافت وجلوه گر شد و از جرم ســـــرّ بیرون آمد، مشیّت مطلقه بود که گاهی از آن به فیض مقدس تعبیر می شود . و بخاطر منزّه بودنش از امکان وکثرت از آن به وجود منبسط تعبیر می شود.
ـ وتعبیـــــــر سوم آن نفس رحمانی و نفخ ربوبی است ونیز آن را مقام رحیمیت و رحمانیت وحضرت عمـــــاء وهیولای اولی ومقام او ادنی ( به تعبیر قرآن ) و مقام محمدّیه و علویّه نیز می نامند .

اما مشیت مطلقه دارای دو مرتبه است :
v یکی مقام لا تعیّن و لا ظهور است
v دیگری مقام کثرت و تعیّن امری وخلقی.
مرحله اول همان فیض اقدس است که در آن ظهور مطرح نیست ولی در مورد دوم ظهور تمام اشیاء بلکه عین اشیاء است و ظاهر وباطن و اوّل وآخر موجودات جز او چیزی نیست . پس حضرت مشیّت ظهور حضرت جمع است که همان حضرت علم است که چیزی از علم او پنهان نیست نه در آسمانها و نه درزمین فَهُوَ مَعَ تقدسه ظاهر فی الاشیاء کلما ومع ظهوره مقدّس عنها جلّها . یعنی او در عین اینکه منزّه از ظهور است و مستور به نعشه جلالیاست ظاهر است در تمام اشیائ به نور جمالش و با ظهور خود نیز منزّه است از تمام آنها . پس عالم محضر حق است و مجـــــلس او. (او هم ظاهر است و هم پنهان ـ هم واحد است و هم کثیر) .
و آیه الله نور السَموات و الاَرض و آیه هو الّذی فی السماء اِله و فی الارض اِله گواهی به همین مطلب است.

و حدیث پیامبر (ص) : لو دُلّیتُم بحبل لی الارض فی السّفلی لَهَبِطتُم علَی الله .
یعنی اگر با ریسمان به عمق زمین هم بروید خدا آنجاست ، ناظر بر همین مطلب است .و گفته اند معراج نویس در عمق دریا در دل ماهی و معراج رسول اکرم (ص) فوق جبروت و در مقام قاب قومین به همین دلیل بوده . پس مشیّت مطلقه ظهور تمام مقیّد ها عین مطلق هایند و قید امری اعتباری است.

امام خمینی (ره) در مصباح الهدایة فرمودند:
حکیـــــــم با عارف فرقش اینست که او با چشم چپ نگریسته و لذا گرفتار کثرت شده وتنها کثرات را می بیند . امّــــــــــــا عارف با چشم راست نگریسته و غرق دروحدت شده ، و کثرتی نمی بیند و سپس فرمود: مشیّت مطلقه به علت کنــــــــــکاش در ذات و فانی بودن در آن حکمی برایش در کار نیست تا گفته شود که صادر شده یا نشده و عارف چون غرق در وحدت است می گوید تمام تعیّنات وهم وخیال است .

لذا محی الدین عربی می گوید : فَما کانَ فی الدار التَحَقُق و الوُجود و مَحفل الغیب و الشُهود الّا الحَق ظاهِراً و باطِناً اولاً و آخراً یعنی در دار هستی و محفل غیب و شهادت وجودی در کار نیست جز وجود حق در ظاهر و باطن و اول و آخر .

محی الدین با صدر الدین قونوی اختلافی دارند در اینکه اصولاً کلمه صادر اول صحیح است یا نه که محی الدین انکار می کند و می گوید چیزی در کار نیست تا گفته شود، صادر شده .
امام خمینی (ره) در صفحه 147 کتاب مصباح الهدایة قول محی الدّین را برگزیده و سخن صدر الدین قونوی را رد کرده است.
و فرموده : اَمِن مراء الحق شیٌ حتّی یُنسَبُ الصُدور الَیه .
و قال ابو عبدالله الحسین روحی فداه: الغَیرُک ظهورٌ مالیس لک .
یعنی آیا جز وجود حق چیزی هست تا گفته شود که صادر شده ؟ وسخن امام حسین (ع) در دعای عرفه که فرمود: خدایا آیا برای غیر تو ظهوری هست که تو نداشته باشی؟ ایشان در ادامه می گوید: انسان واصل و کامل وحدت را با کثرت می بیند و همچنین کثرت را با وحدت می نگرد .

حدیث نبوی که فرمود: لی مَع الله حالاتٌ هُوهُوونَحنُ نَحن و هُو نَحنُ و نَحنُ هُوَ یعنی من با خدا حالاتی دارم که در آن او است و ما ، ما و او ما است و ما او . اشاره به همیننکته دارد . ودر همین زمینه هم امام (ره) و هم سایر بزرگان در اثبات نشئات وجود و حضرات و مجالی تمسّک به آیات و احادیث جسته انــــــد ، مثلاً در سوره یــــــس که می فرماید: بِیَده مَلکُوت کُلّ شَییٌ یعنی ملکوت همه چیز دست خداست. پس معلوم می شود ، همه چیز عالم دارای ملکوت است ، و در دعای کمیل می گوید : و بجَبروتِکَ الَّتی غَلبت بها کلّ شییٌ و نیز در دعای مشلـــــــول تمــــام این نشئات را نام برده که از حضرت امیر المومنین(ع) است مثلاً می گوید : یا ذا المُلک و المَلَکوت یا ذا العزّة و الجَبرُوت واز امام صادق (ع)نقل شده که فرمود: اِن الله خَلَقَ ملکه علی مثال مَلَکوته و اسَّسَ ملکوته علی مثال جبروته لِیَسَتدِلَّ بِمَلکه علی ملکوته و بملکوته علی جَبروتِه. یعنی خداوند نشئه ملک را مظهر ملکون و ملکوت را مظهر جبروت آفرید تاملک دلیل بر جبروت باشد و بعد از بیان این مطلب آن وقت معنای حدیث ماثوره از حضرت رسول وهمچنین احادیث قدسی روشن می شود . که قال رسول الله (ص) : اوّل ما خَلق الله نوری ـ ویا حدیث اوّل ما خلَق الله روحی و یا حَدیث آدم و من دونه تحت لوائی ـ یعنی اول مخلوق خداوند نور من است یا اولین مخلوق خدا روح من است و یا آدم و هرچه بعد از اوست تحت لوای من است.

در اصول کافی از حضرت صادق(ع) نقل شده که فرمود: خدا قبل از هر چیز و اولین چیزیکه آفرید نور الانوار بود که از آن نور است محمّد وعلی (ع) و این دو پیوسته با هم بودند در حالیکه چیزی قبل از آنها آفریده نشده بود و سپس مکان وزمان را آفرید و سایر مخلوقات بمنصـــــــــه ظهور رسیدند . البتّه آنچه گفته شد در مورد قوس نزول بود که در قدسصعود نیز با کشش و جاذبه ای که برای موجودات هست تا به مرحله جبروت صعود می کنند و متّحد با انوار قاهره می شوند.
در پایان بحث وحدت وجود اشاره بقول مرحوم استاد همائی می کنم که فرمود : نزاع عارف با اهل ظاهر روی کلمه « از » است که اهل ظاهر می گوید عالم از اوست ولی عارف می گوید: عالـــــــــم همـــــــــه اوست.

v منـــــــــــــابع مـــــــــــــورد استفــــــــــاده :

Ø فصول الحکم از محی الدین عربی با شرح قیصری و موید الدین خبری
Ø مصباح الهدایة الی الخلافة و الوادیة ـ امام خمینی (ره)
Ø شرح منظومه ـ ملا های سبزواري
Ø مولوی نامه ـ استاد جلال الدین همائی
Ø رساله وحدت وجود از دیدگاه عارف وفیلسوف از حسن زاده آملي
Ø رساله قیشریه ـ ابوالقاسم قیشري
Ø گلشن راز ـ شیخ محمود شبستري
Ø مثنوی معنوی ـ مولوي
Ø دیوان غزلیات ـ حافظ
Ø مفاتیح الجنان ـ حاج شیخ عباس قمي
Ø جزوه درس مبانی تصوّف و عرفان ـ دکتر بیات
Øنفحات الانس ـ عبد الرحمن جامي

جناب سمیع
شما حتی جواب یک پست مرا ندادی وازین راه وارد شدید...
برادر گرامی هرچه جز اسلام قرآن و اهل بیت(س) باشد معلوم است که کفر است معلوم است که ناحق است. آیا این تعصب است؟ بعقیده شما پس مسیحیان در راه الله هستند نعوذبالله. بعقیده شما باید از توحید بهائیان تمجید گردد!!!!!!!!!!! بعقیده شما علی اللهی های کافر مشرک حرامزاده نجس بر طریق ائمه اند!!!!! و بعقیده شما....

اهدنا الصراط المستقیم

مشتاق فاطمه(س);306830 نوشت:
جناب سمیع
شما حتی جواب یک پست مرا ندادی وازین راه وارد شدید...
برادر گرامی هرچه جز اسلام قرآن و اهل بیت(س) باشد معلوم است که کفر است معلوم است که ناحق است. آیا این تعصب است؟ بعقیده شما پس مسیحیان در راه الله هستند نعوذبالله. بعقیده شما باید از توحید بهائیان تمجید گردد!!!!!!!!!!! بعقیده شما علی اللهی های کافر مشرک حرامزاده نجس بر طریق ائمه اند!!!!! و بعقیده شما....

اهدنا الصراط المستقیم


باسمه تعالی
باسلام:
اینهم جواب یکی از پست های شما در رابطه با مولوی وحادثه عاشوراکه در پست 36 به آن اشاره کردید:

مولوی در اوایل دفتر ششم مثنوی می‌گوید:

روز عاشورا همه اهل حلب/ باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم/ ماتم آن خاندان دارد مقیم

ناله و نوحه کنند اندر بکا/ شیعه عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلمها و امتحان / کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره‌‌هاشان می‌‌رود در ویل و وشت / پر همی‌‌گردد همه صحرا و دشت

یک غریبی شاعری از ره رسید / روز عاشورا و آن افغان شنید

شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد / قصد جست و جوی آن هیهای کرد

پرس پرسان می‌‌شد اندر افتقاد / چیست این غم بر که این ماتم فتاد

این رئیس زفت باشد که بمرد / این چنین مجمع نباشد کار خرد

نام او و القاب او شرحم دهید / که غریبم من شما اهل دهید

چیست نام و پیشه و اوصاف او / تا بگویم مرثیه ز الطاف او

مرثیه سازم که مرد شاعرم / تا ازینجا برگ و لالنگی برم

آن یکی گفتش که هی دیوانه‌ای / تو نه‌‌‌ای شیعه عدو خانه‌‌‌ای

روز عاشورا نمی‌دانی که هست / ماتم جانی که از قرنی بهست

پیش مؤمن کی بود این غصه خوار / قدر عشق گوش عشق گوشوار

پیش مؤمن ماتم آن پاک‌ روح / شهره‌‌تر باشد ز صد طوفان نوح

گفت آری لیک کو دور یزید / کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید

چشم کوران آن خسارت را بدید / گوش کران آن حکایت را شنید

خفته بودستید تا اکنون شما / که کنون جامه دریدیت از عزا

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان / زانک بد مرگیست این خواب گران

روح سلطانی ز زندانی بجست / جامه چه درانیم و چون خاییم دست

چونک ایشان خسرو دین بوده‌اند / وقت شادی شد چو بشکستند بند

سوی شادروان دولت تاختند / کنده و زنجیر را انداختند

روز ملکست و گش و شاهنشهی / گر تو یک ذره ازیشان آگهی

ور نه‌‌ای آگه برو بر خود گری / زانک در انکار نقل و محشری

من قبل از پرداختن به بیان مراد مولوی در این ابیات لازم می‌دانم از افرادی که آن اشکال را بر مولوی وارد می‌کنند بپرسم: شما عبارت زیبای حضرت زینب کبری علیهاالسلام را که فرمود: «ما رایت الا جمیلا» چیزی جز زیبایی ندیدم، چگونه معنا می‌کنید؟ امام حسین علیه‌‌السلام با یاران با وفایش به بدترین وضع، شهید شده‌اند، خانواده‌اش اسیر شده‌اند، ایشان می‌فرماید همه‌اش زیباست.

یا این مطلب را که شهدای کربلا برای شهادت و وصال حق از هم سبقت می‌‌گرفتند و بعضی از یاران امام حسین علیه‌‌السلام، شب عاشورا، مزاح می‌کردند و شاد بودند و چون علت را پرسیدند در پاسخ گفتند فردا به وصال می‌‌رسیم، اینها را چگونه تفسیر می‌کنید‌؟

حادثه عاشورا را باید از دو زاویه دید

اگر این سوال‌ها را از من بپرسند، می‌گویم:

حادثه عاشورا را از دو زاویه باید دید به نحوی که با هم تعارض نداشته باشند. زاویه نخست این است که ببینیم اسلام زنده و بنی امیه مفتضح شد، خون امام حسین علیه‌السلام و یارانش درخت اسلام ناب را تا قیامت آبیاری کرد و رشد داد و ببینیم امام حسین علیه‌السلام و یارانش به وصال حق رسیده و از زندان دنیا نجات یافتند همه اینها چیزهایی است که از زاویه اول آنها را در حادثه عاشورا و کربلا می‌توان دید که همه جمالی‌اند و همه مایه خوشحالی و سرور و ابتهاج است.

زاویه دوم این است که ببینیم امام معصوم، با چنان وضعی به شهادت رسید و آن همه مصیبت‌ و سختی‌ بر اهل بیت علیهم‌السلام وارد شد. حال اگر از این زاویه به قضیه نگاه کنیم، قضیه و حادثه بسیار فجیع و بسیار دردآور و بسیار ناراحت کننده است و شایسته است انسان خون گریه کند.

وجهه‌‌ها و جهت‌ها و زاویه دیدها را نباید به هم ریخت و با هم خلط کرد و اشتباه گرفت.

حال با این توضیح مقدماتی عرض می کنم: مولوی از زبان آن شاعر تازه‌وارد نا آشنا می‌گوید: شما که در عزای امام حسین علیه‌السلام گریه می‌کنید آیا می‌دانید آنهایی که شهید شدند در چه جایگاهی هستند؟ یا خبر ندارید؟

اگر خبر دارید، از این جهت باید خوشحال و مسرور باشید که آنها به آن مقامات رسیده‌‌اند و به تعبیر خودشان به وصال حق رسیده‌‌اند و دیگران را از اسلام اموی، نجات داده‌‌اند و دین خاتم را با خونشان زنده‌ نگه داشتند. آیا این خوشحالی ندارد؟

البته ناراحتی و گریه و عزاداری هم به اعتبار مصیبت‌هایی که بر اسلام و امام حسین و خاندان و یارانش وارد شده سر جای خود محفوظ است منتها مولوی در مقام بیان این جهت نیست.

اگر هم نمی‌دانید که شهدای کربلا چه کردند و به کجا رسیدند، شما به حال خودتان گریه کنید بهتر است.

مثلا در مجلس ختمی، واعظ و روحانی صحبت می‌کند. خانواده میت هم گریه می‌کنند. واعظ می‌گوید شما عزادار هستید، ناراحتید، گریانید اما آیا‌ واقعا از متن قضایا خبر دارید؟ از حکمت مرگ خبر دارید؟ از ثواب و عقاب الهی خبر دارید؟ از اینکه این مومن، آزاد شد، از زندان تن و دنیا راحت شد خبر دارید؟ اگر خبر دارید گریه شما به خاطر تسکین درد، پیوند روحی و عاطفی خوب است ولی بدانید که از یک جهت هم شاد باشید که او به وصال محبوبش رسیده است.

اگر هم خبر ندارید پس به حال خودتان گریه کنید بهتر از این است که به حال کسی گریه کنید که به وصال محبوبش رسیده است.

کلمات متشابه را با محکمات تفسیر کنیم/ این قدر با متشابهات خود را مشغول نکنیم

توصیه می‌کنم همیشه کلمات و عبارات متشابه را به محکمات ارجاع دهید. این یک اصل است. از متشابهات سوء استفاده نکنید. قرآن که در فصاحت و بلاغت، معجزه یگانه است آیات متشابه دارد چه برسد به کلام و کتابی که معجزه نیست.

هر کسی در زندگی خود، محکماتی دارد، متشابهاتی دارد. متشابهات، انسان را گمراه می‌کند نباید آنها را اصل و اساس قرار داد. متشابهات باید به وسیله محکمات تفسیر شوند.

مولوی در جای دیگر درباره شهدای کربلا می‌گوید:

کجایید ای شهیدان خدایی / بلاجویان دشت کربلایی

کجایید ای سبک روحان عاشق / پرنده‌تر ز مرغان هوایی

کجایید ای شهان آسمانی / بدانسته فلک را درگشایی

کجایید ای ز جان و جا رهیده / کسی مر عقل را گوید کجایی

کجایید ای در زندان شکسته / بداده وام داران را رهایی

کجایید ای در مخزن گشاده / کجایید ای نوای بینوایی

ما در تفسیر متون و نسبت دادن مراد نویسنده و انگیزه و هدف نویسنده، در پیشگاه خداوند، مسئولیم و باید پاسخگو باشیم. اگر پاسخ قطعی و حتمی و خدا پسند نداریم حرف نزنیم بهتر است

مشتاق فاطمه(س);306799 نوشت:
امثال شما دین رو پیچیده کردین.

مطلب زیر رو برات گشتم پیدا کردم! وحدت وجود رو به زبان ساده بیان کرده! اول خوب بخونش و بفهم وحدت وجود یعنی چی؟! بعد حرف بزن! :deldari:
وحدت وجود

مقصود عارفان و حکیمان از وحدت وجود این نیست که مجموعۀ جهان هستی خداست؛ زیرا مجموع، وجود و وحدت حقیقی ندارد، همچنین مقصود اتحاد خداوند با موجودات نیست چون اتحاد (به این معنا که دو چیز بدون از دست دادن شیئیت و دوئیت خود تبدیل به یک چیز گردند) محال است، چنان که مراد تجافی از یک مقام و تلبس به مقام دیگر نیست؛ بلکه منظور این است که هستی منحصر در ذات متعالی خداوند است و ماسوی الله نمود و ظهور و تجلی او هستند؛ به این بیان خداوند متعال که هستی محض است، شدت و کمال هستی او موجب عشق به ظهور و تجلی می گردد.


ذات حضرت حق عین عشق و محبت است، و محبوب ترین چیز در نزد حضرت حق، دیدن ذات خود از طریق دیدن شئونات ذاتی خود است که از او به «استجلاء» (ظهور ذات حق از برای ذات خود در تعینات) تعبیر می آورند، و استجلاء تام حاصل نمی شود مگر به ظهور او در هر شأن از شئونات. به بیان دیگر مراد از وحدت وجود این است که وجود در عین این که شخصی است ولی کثرت و تعدد و اختلاف انواع و آثار آنان نیز محفوظ است مانند نفس انسان که واحد شخصی است زیرا که مسلما هر فردی یک شخص بیش نیست و لی در عین حال با قوای خود اعم از قوای ظاهری و باطنی ( مشاعر، هاضمه، نامیه و مولده) متحد می باشد که نفس عین قوای خود و قوا عین نفس هستند.

وحدت وجود با بیان ساده

مبحث وحدت وجود از مسائل مشکل عرفان و فلسفه اسلامی است که فهم آن منوط به مطالعات عمیقی است. از آن روی در این جا به بیانی تمثیل‌وار و ساده از وحدت وجود کفایت می‌کنیم و در صورت نیاز، شما را به کتاب‌های نوشته شده در این زمینه ارجاع می‌دهیم.[۱]


عرفا معتقدند که تنها وجود حقیقی در این عالم خدا است و دیگران وجود حقیقی ندارند، بلکه همگی مظاهر و سایه‌هایی از وجود خدایند؛ بنابراین، مجازاً به آنها وجود می‌گویند. این سخن نه انکار خدا و نه انکار جهان است. عرفا می‌گویند ما کثرت را در جهان می‌پذیریم، اما می‌گوییم این کثرت در مظاهر وجود است، نه خود وجود.


عارفان برای تبیین دیدگاه خود دلیل‌هایی از قرآن و روایات بیان کرده‌اند که در کتاب های عرفانی مفصل به آنها پرداخته شده است. در این جا تنها به یکی از ادلۀ قرآنی آنها اشاره می‌کنیم: در سوره حدید درباره وجود خدا چنین می‌گوید: “اول و آخر و ظاهر و باطن او است”.[۲] این آیه بیانگر آن است که تنها او ظاهر است و تنها او باطن است. عارف نیز همه عالم را جلوه حق می‌داند. به همین دلیل است که به دریا و صحرا که می‌نگرد او را می‌بیند؛ بنابراین، این که عارف می‌گوید وقتی همگان در جست و جوی خدایند من در جست و جوی غیر خدایم، حرف درستی زده است؛ چون تنها کسی که ظاهر است او است. کجا است که او دیده نشود.[۳]
عرفا برای ساده کردن فهم این مطلب، به برخی مثال‌ها رو آورده‌اند. اگرچه مثال نمی‌تواند بیانگر همه معنا باشد و این مطلب نیاز به درک قلبی و معنوی دارد، اما تا حدودی می تواند به تفهیم مطلب کمک کند.
یکی از این مثال‌ها مثال صورت در آینه است. یک شخص را در نظر بگیرید که در کنار ده آینه که در محدب و مقعر بودن با هم اختلاف دارند قرار گیرد. طبیعتاً این یک شخص است؛ در حالی که تصاویر مختلفی از او در آینه‌ها به وجود آمده است. این شخص ده جلوه از خود نشان داد، اما این موجب تعدد در اصل ذات او نمی‌شود، بلکه او یک حقیقت است با ده جلوه. بنابراین، کثرت وجود دارد، اما در جلوه‌ها، نه در اصل ذات او.[۴] به بیان دیگر، قائلان به نظریۀ وحدت وجود هیچ‌گاه در پی آن نیستند که بگویند کثرت در عالم وجود ندارد، بلکه معتقدند که وجود حقیقی از آن خدا است و او است که دارای وجودی حقیقی است و دیگر موجودات سایه و جلوه‌ای از حضرت حق هستند. اگر به مثال آینه دقت کنیم متوجه می شویم که همۀ تصاویر به وجود آمده یکی نبوده، بلکه هر کدام بر حسب نوع آینه شکلی داشتند؛ بنابراین، منظور ما از وحدت وجود این نیست که همه موجودات عالم یک چیزند و با هم تفاوتی ندارند، بلکه بحث بر سر این است که وجود حقیقی تنها از آن خدا است، یا این که موجودات عالم نیز وجودی حقیقی دارند؟[۵]
بنابراین، روشن شد که در نظریۀ وحدت وجود تنها وجود حقیقی در عالم از آن خدا است و دیگران همه جلوه‌ها و سایه‌هایی از حضرت حق هستند. در نتیجه کثرت در عالم وجود دارد، ولی این کثرت در جلوه‌ها است.
مثال‌های دیگری نیز در کتاب های عرفانی بیان شده است که برای پرهیز از طولانی شدن سخن از بیان آنها می‌گذریم.
نکتۀ دیگر این که این نظریه هیچ تلازمی با شرک ندارد؛ یعنی بنابر این نظریه هیچ گاه یک انسان، خدا خوانده نمی‌شود. چون اصلاً این انسان وجودی ندارد و تنها وجود واقعی خدا است. این انسان تنها جلوه‌ای است از حضرت حق.

وحدت وجود و تجلی

به نظر می رسد کلید اصلی حل معمای نظریه وحدت وجود را باید در مسأله تجلی و ظهور جست. مسئله تجلی و ظهور از مسایل محوری عرفان است که در تمام مسائل عرفانی حضور دارد و دارای نقش کلیدی است به گونه ای که با درک درست آن می توان گفت اساس عرفان درک شده است و دیگر مسائل عرفانی به منزله آثار و نتایج آن است.[۶] به همین جهت صدر المتألهین هنگامی که علیت را به تشأن، تجلی و ظهور برگرداند اعلام کرد با این کشف جدید فلسفه به کمال خود رسید.[۷]


تبیین نظریه تجلی و ظهور
همان گونه که بیان شد هستی شناسی و جهان بینی عرفانی براساس نظام تجلی و ظهور است؛ توضیح این که: بر اساس علم عرفان، هستی منحصر در ذات متعالی خداوند است؛ ماسوی الله نمود و ظهور و تجلی او هستند؛ به این بیان خداوند متعال که هستی محض است، شدت و کمال هستی او موجب عشق به ظهور و تجلی می گردد. ذات حضرت حق عین عشق و محبت است، و محبوب ترین چیز در نزد حضرت حق، دیدن ذات خود از طریق دیدن شئونات ذاتی خود است که از او به «استجلاء» (ظهور ذات حق از برای ذات خود در تعینات) تعبیر می آورند، و استجلاء تام حاصل نمی شود مگر به ظهور او در هر شأن از شئونات.[۸]
عرفا معتقدند مرتبه ذات (قبل از تجلی) غیب الغیوب است که در خفا و کمون محض است.[۹] اولین تجلی و مرتبه تعین همان تعین و تجلی ذات برای ذات است که از آن به وحدت حقه حقیقیه تعبیر می کنند. عارف این وحدت حقه حقیقیه را از راه لحاظ به هویت غیبی بدون در نظر گرفتن معانی و قیودات می یابد این وحدت چون فرق چندانی با غیب و هویت مطلق ندارد یعنی در مرز تعین و لاتعین قرار دارد؛[۱۰] اولا: از آن به مرتبه و تعین تعبیر نمی آورند، بلکه گاهی آن را هویت مطلقه می نامند. ثانیا: چون چیزی در مقابل او نیست و شامل همه اشیا می شود؛ در عین حضور در باطن ظهور در ظاهر دارد؛ در نتیجه دارای دو چهره باطن و ظاهر است: چهره باطن را مرتبه احدیت می گویند که عبارت از این است که حضرت حق ذات خود را در حالتی که جامع همه شؤون الاهی و دارای همه اسما و صفات کمالی است ولی بدون تعین و تفصیل بلکه به گونه بسیط (رویة المفصل مجملا) مشاهده کند. اما چهره ظاهر وحدت حقیقیه را مرتبه واحدیت می نامند که همان مقام ظهور اسما و صفات است یعنی خداوند ذات خود را در حالی که دارای همه اسما و صفات به صورت تفصیل است(رؤیة المجمل مفصلا) مشاهده کند. واحدیت مبدء پیدایش کثرات است. که کثرات ابتدا به صورت علمی تحقق می یابند؛ یعنی لوازم اسما و صفات و ماهیات اشیای خارجی، ظهور علمی می یابند و چون در ظهور علمی، کثرت و تعدد مفیض و مستفیض وجود ندارد، گفتند ظهور علمی اشیا بواسطه فیض اقدس تحقق می یابد؛ یعنی اقدس از شوائب کثرات است. سپس (ماهیات و لوازم اسما و صفات) تحقق عینی و خارجی می یابند که ظهور خارجی و عینی ماهیات را به فیض مقدس می دانند. فیض مقدس را فیض منبسط، نفس رحمانی، روح محمدی و اول ما خلق الله نیز می نامند. فیض مقدس هر چند امر واحد است و به مفاد قاعده الواحد از واحد حقیقی صادر می شود و مثل خداوند که در عین اول آخر است و هیچ چیزی ثانی خدا نیست، فیض مقدس نیزهرگز ثانی و ثالث ندارد، چون ظهور همان«هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن » است؛ولی به لحاظ تعینات مترتبه ای که در دامن آن است به سه عالم: «ارواح»، «مثال» و «اجسام» تقسیم می شود.[۱۱]


در هر صورت در نظر عرفان چون ذات حضرت حق متصف به وحدت حقیقی است و اطلاق حقیقی ذات حق از مسلمات عرفان نظری به شمار می‌رود و نتیجۀ آن، حضور حق در همه کثرات است. این حضور، عرضی نیست، بلکه حضوری وجودی است که عین کثرات است. پس، حق به حکم اطلاقش در موطن کثرات هم به حضور وجودی حاضر است. ولی حضور وجودی مطلق به اطلاق مقسمی مشعر به بطلان کثرات نیست.
به عبارت دیگر عرفان نظری برای تحلیل کثرات، نظام تجلی را پیش می‌نهد. کثرات در این نظام، تجلیات و مظاهر حق‌اند، تجلی به معنای خروج مطلق از مقام اطلاق خود و تلبس به تقید و تعین است. گفتنی است که وقتی مطلق، از مقام اطلاقی خود به مقام تقیید تنزل می‌کند، باز هم همان مطلق مقسمی است که مقید شده، نه این­که مطلق و مقید مقابل هم باشند و بینشان، تباین مصداقی تصویر شود. ذات در مقام اطلاقی خود، شامل همه تعینات است، ولی این کثرات در مقام ذات، تصویر تفصیلی مقابل هم ندارند، یعنی اگر ذات، شامل اسم هادی است، نمی‌توان اسم مضل را با تمسک به ضدیتش (یا غیریتش) با اسم هادی از آن مقام خارج کرد، بلکه ذات به جهت اطلاق حقیقی‌اش شامل اسم هادی و مضل است، با این تأکید که در مقام ذات که به حکم اطلاقش هیچ کثرتی تصویر نمی‌شود، اسم‌ها و کثرات به گونه‌ای مندمج و کامن حاضرند و نه به گونه ای تفصیلی و جدا یا در مقابل هم. حال وقتی این کمون به بروز رسید و آن اندماج به تفصیل گروید، فرآیند تجلی شکل می گیرد. از این رو، یک حقیقت، یک مرحله کمون دارد که به نحو اندماجی با دیگر حقایق متحد است و یک مرحله بروز که در مقابل دیگر اسم­ها و صفت‌ها قرار می‌گیرد.
ناگفته نماند که مطلق حقیقی، در عین سریانش در کثرات، در مقام ذات، فوق سریان است؛ زیرا چنان­که گذشت، در مقام ذات مقابلی تصویر نمی‌شود که از سریان یا عدم آن سخنی گفته شود، ولی هنگامی که همان ذات مطلق به اطلاق مقسمی و متصف به وصف فوق سریان، در مقیدات تجلی پیدا کند، هویت سریانی‌اش بالفعل می‌شود که خود، اسمی است از اسامی حق.[۱۲]


نفس نمونه ای از وحدت حقه
برای تبیین وحدت وجود و نظام تجلی و ظهور نمونه های فراوانی می توان بیان کرد که یکی از بهترین آنها نفس انسان است؛ بر اساس حکمت متعالیه وحدت نفس از نوع «وحدت حقۀ ظلیه» است؛ رابطه نفس و قوا از نوع رابطه و اضافه اشراقی است؛ قوا تجلی و شئون مختلف نفس واحدند. این وحدت نه تنها با کثرت منافات ندارد بلکه هر چه وحدت قوی تر باشد، کثرت بیشتری را در بر می گیرد؛ چون وجود هر چه قویتر باشد، همان گونه که وحدت و بساطت او قوی تر می شود، جامعیت او نیز کامل تر و با کثرات بیشتری متحد می گردد. به بیان دیگر همان گونه حرکت استکمالی نفس موجب اتحادش با قوا می گردد و همچنین جامعیت او را نیز به دنبال دارد و هر اندازه به مراتب بالاتر دست می یابد وحدت و جامعیت او فزونی می یابد.[۱۳]


حکیم سبزواری در تعلیقۀ بر اسفار می گوید: منظور از وحدت نفس و قوا این نیست که نفس، مجموع قواست زیرا مجموع، وجود و وحدت حقیقی ندارد، همچنین مقصود اتحاد نفس و قوا نیست چون اتحاد (به این معنا که دو چیز بدون از دست دادن شیئیت و دوئیت خود تبدیل به یک چیز گردند) محال است، چنان که مراد تجافی از یک مقام و تلبس به مقام دیگر نیست؛ بلکه منظور این است که نفس اصل محفوظ در همۀ مراتب است، هنگامی که متصف به صفات سافل است مقام عالی خود را رها نمی کند، زمانی که متخلق به اخلاق مراتب بالاست ویژگی های مرتبۀ پایین را از دست نمی دهد، و مقصود این است که دارای وحدت حقۀ ظلیه است که انتزاع مفاهیم مختلف از مراتب طولی و عرضی آن منافات با وحدت او ندارد.[۱۴]
صدر المتألهین در توضیح وحدت نفس و قوا می گوید: از یک سو علم وجدانی داریم که نفس و ذات ما واحد است؛ می دانیم همان چیز از ما که کلیات را درک می کند همو جزئیات را درک می کند؛ و همان که میل و شهوت پیدا می کند، خشم می کند و …


از سوی دیگر نمی توان گفت وحدت نفس و قوا از نوع وحدت نسبت تألیفی مانند نسبت فرمانده و لشکر یا صاحب خانه با فرزندان است بلکه باید گفت نفس و قوا دارای وحدت طبیعی ذات شئون متعددند.[۱۵]
حکیم آقا علی مدرس زنوری صاحب بدایع الحکم در تعلیقۀ بر اسفار، “وحدت نفس” را به گونۀ جالب و کامل بیان کردند وی می گوید: وحدت نفس که همان وجود اوست نوع خاصی از وحدت است و آن وحدت جمعی است که جامع نشئاتی از وجود به گونۀ وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است، نفس به لحاظ اصل ذات و صورت اخیر خود دارای وجود وحدانی است و به لحاظ فروع و توابع ذات خود که همان ذات در چهرۀ سریان و نزول است دارای وجود فرقی، پراکنده و کثرت است. پس نفس در وجود نفسانی خود که مقید به اجتماع و پراکندگی نیست و از این دو قید رها است هم مجتمع است و هم پراکنده. مثلا مبدأ وجود آن مرتبۀ از مراتب آن است که از نظر زمان متقدم است ولی از نظر ذات متأخر است. مراتب متقدم زمانی او از نظر ذات همان مراتب متأخر ذاتی است هرچند از نظر حدود و مراتب صعودی و نزولی عین ذات نیست. پس نفس در علو خود دانی است و در دنو خود عالی است. در آلودگی(به ماده) خود پاک و در پاکی خود آلوده(به ماده) است. در تعلق(مادی بودن) حود مجرد و در تجرد خود وابسته(مادی) است. در شعبه ها و شاخه های خود فرو رفته است ولی نه مانند فرو رفتن چیزی در چیزی و بیرون از آنها است ولی نه مانند بیرون بودن چیزی از چیزی. هر کس خود را شناخت پرورد گارش را می شناسد. این همان اسرار توحیدی است که ائمه علیهم السلام گاهی از آن به “امر بین الامرین” و گاهی به “منزلۀ بین تشبیه و تنزیه” تعبیر فرمودند. [۱۶]
عارف شبستری در وحدت و کثرت انسان می گوید:


جهان انسان شد و انسان جهانی
از این پاکیزه تر نبود بیانی
تو آن جمعی که عین وحدت آمد
تو آن واحد که عین کثرت آمد
تو مغز عالمی زآن در میانی
بدان خود را که تو جان نهانی
ز هر چه در جهان از زیر و بالاست
مثالش در تن و جان تو پیداست
جهان چون تست یک شخص معین
تو او را گشته چون جان او تو را تن



وحدت وجود و موجود

برخی نظریه وحدت وجود را به دو قسم تقسیم کرده اند:
۱ – وحدت وجود و موجود
۲- وحدت وجود و کثرت موجود


۱- وحدت وجود و موجود( نظریۀ عرفا)
نظریه وحدت وجود و موجود درواقع تفسیری است که عرفا از«توحید»ارائه داده اند، چرا که توحید در نزد ایشان نه تنها نفی هر گونه شریک در ذات خداوند و نفی هر گونه معادل در صفات و نفی هر گونه مددکار در افعال وجودی می باشد، بلکه اساساً آنها توحید را مستلزم نفی هر گونه وجودی غیر از وجود حق تعالی می دانند.
طبعا انحصار هر گونه فعل در فعل حق تعالی و هر گونه صفت و کمال در اسماء و صفات باری تعالی به تبع انحصار وجود در حق متعال از پی آمدهای این نظریه است که به«وحدت وجود»یا «وحدت شخصی وجود»و یا به تعبیری«وحدت وجود و موجود» موسوم است[۱۷].
بنابراین در این نظریه جز ذات حق و اسماء و صفات و فعل او که ظهور و تجلی اوست، امری واقعیت ندارد و موجودات نیز جز بعنوان مظاهر حق تعالی و تعینات افعالی او که محض ربط و اضافه اشراقیه به اویند، حقیقتی ندارند[۱۸].
عرفا«وحدت وجود»را نشأت گرفته از معارف قرآن کریم و ظهور آیات و احادیثی از نبی اکرم(ص)و معصومین(ع)و نیز حاصل دریافتهای شهودی و علم حضوری خویش می دانند[۱۹].


۲- وحدت وجود و کثرت موجود (نظریه ذوق المتالهین)
عدّه ای مثل علامۀ دوانی معتقدند که اصالت در خدا با وجود و در غیر خدا با ماهیّت است ؛ وجود در عالم یکی است و آن هم خداست ؛ ولی موجود در عالم کثیر است . لذا اینها به وحدت وجود و کثرت موجود قائلند. که به نظریه ذو ق المتالهین نیز مشهور شده است.
از نظر اینان وجود در حریم خداوند است و ماهیات در حریم ممکنات. حقیقت وجود قائم به ذات خود است (و آن واجب تعالی است) که هیچ تکثّری در آن نیست و تکثر فقط در ماهیات است که منسوب به وجود هستند. از طرفی وجود قائم به ماهیات نیست و عارض بر آنها هم نشده. اطلاق موجود بر این حقیقت واحد (خداوند) به این معناست که او نفس وجود است و اطلاق آن بر ماهیات به این معناست که منسوب به وجود هستند[۲۰].
این نظریه را علامه طباطبایی در نهایه الحکمه نقل نموده و ضمن استدلالهایی که داشته، آن را مردود دانسته است[۲۱].
با این بیان روشن شد که در نظریۀ اول، وحدت هم در وجود و هم در موجودات ادعا شده است اما در نظریه دوم، وحدت، فقط در مورد خداوند محقق است و در مورد موجودات کثرت آنها مورد تاکید قرار گرفته است .

ربط بین وحدت وجود مورد نظر ابن عربی با حکمت متعالیه

وحدت وجود پیام اصلی عرفان ابن عربی است که در تمامی آثار خود به آن پرداخته است. هرچند قبل از وی نیز، از طرف عرفا اشاراتی به این نظریه شده است، ولی بی گمان ابن عربی بیشترین سخن را در این مورد مطرح نموده است.
در مورد معنای وحدت وجود باید گفت: وحدت وجودی که مورد نظر عرفا و ابن عربی بوده وحدتِ مفهومی وجود نیست، بلکه منظور وحدت وجود خارجی اشیا است که عرفا در مقامات شهودی خود به آن نائل شده اند و سرچشمه اصلی این نظریه به هیچ وجه مباحث فلسفی نبوده است.
بنابراین نظریه، وجود حقیقی، بیش از یکی نیست و آن هم وجود خداوند است و غیر خدا هرچه هست صرفا تعینات و اعتبارات و تجلیات همان وجود واحد است که در واقع همگی نمودهایی بدون بود هستند و از این رو که تجلی خداوند هستند، وجود اعتباری یافته اند.
این بیان در آثار ابن عربی بارها تکرار می شود که عالم تجلی خداوند است و در وجود، چیزی غیر از حق ظاهر نشده است[۲۲] که با نظر به ذات خود فانی و باطل بوده، اما از این جهت که ظهور حق است وجود بالغیر دارد. همچنین این سخن وی مشهور است که «سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها»؛ پاک و منزه است آن که موجودات را پدیدار ساخت و خود عین آنها است،[۲۳] که البته مراد، عین ظهور آنها است نه عین ذات آنها. چنان که در جای دیگری گفته: «او عین هر موجودی در مقام ظهور است، نه این که عین موجودات در ذات آنها است، خداوند از این نسبت منزه و برتر است، بلکه او اوست و موجودات، موجودات ربطی».[۲۴]
ابن عربی معتقد است: حقیقت وحدت وجود امری عظیم و «طوری ورای طور عقل»[۲۵] است که باعث حیرت عقلا است و برای درک آن نیاز به آگاهی از نوع برتر است و امید ندارد که عقل، آن را درک کند؛ چرا که خداوند در مقام ظهور، عین هر شیء است، ولی در ذات اشیا عین آنها نیست و این امر عظیم نه متناقض نما، بلکه متناقض است؛ چرا که اگر متناقض ظاهری بود پس از رفع تناقض از عظمت می افتاد و دیگر جایی برای حیرت وجود نداشت.


به گفته ابن عربی: «تحریر این مسئله به جد مشکل است؛ چرا که عبارت از آن قاصر است و به خاطر سرعت دگرگونی و تناقض احکامش تصور نمی تواند آنا ضبط نماید. این مسئله مانند قول خدای تعالی است که می فرماید: “وما رمیت اذ رمیت”؛ تو پرتاب نکردی (نفی می کند) هنگامی که پرتاب کردی (اثبات می کند)».[۲۶]
آنچه گذشت بیانات و کلمات ابن عربی در بحث وحدت وجود بود که محور عرفان نظری محسوب می شود.
اما این نظریه در حکمت متعالیه ملاصدرا نیز مطرح شده و ملاصدرا مدعی شده است،که توانسته است آن را از لحاظ فلسفی به اثبات برساند.


بسیاری از بزرگان عرفان برآنند که ملاصدرا اصل این نظریه را از ابن عربی گرفته و به طور کلی بسیار از وی متأثر بوده است. در عمل نیز آنچه از مطالب خود ملاصدرا بر می آید این است که وی در نهایت و اوج فلسفه خود به همان نظریه عرفا در وحدت وجود نائل شده است، چنان که خود می گوید: “پروردگارم مرا هدایت فرمود و برهانی روشن عطایم نمود بر این که وجود، منحصر در یک حقیقت شخصیه می باشد به گونه ای که در دار وجود جز او موجودی نیست و هرچه غیر از او موجود به نظر می رسد، ظهور و تجلی صفات او و فیضی از افاضات نامتناهی وی هستند”.[۲۷]


ولی تفاوت اصلی بین ابن عربی و ملاصدرا این است که با همه تاکیدی که ابن عربی بر «طوری ورای طور عقل» بودن وحدت وجود دارد، ملاصدرا بنابر دیدگاه کلی خود مبنی بر وحدت عرفان و قرآن و برهان، معتقد است که این مسئله، مطلبی است برهانی لذا برای آن استدلال هایی کرده و آن را در قالب فلسفی ارائه داده است.


البته در مورد بیان ملاصدرا تذکر این نکته ضروری است که وی در این مسئله دو گونه نظریه مطرح نموده است؛ نظریه ای ابتدایی و نظریه ای نهایی. نظریه ابتدائی، موسوم به « وحدت تشکیکی وجود» و نظریه نهایی «وحدت شخصیه وجود» نامیده شده است.[۲۸]
در این مقال بیش از این مجال پرداختن به نحوۀ استدلال ها و مباحث مطرح شده در حکمت متعالیه و این که چگونه ملاصدرا بین این دو نظریه توافق حاصل کرده است نیست و نظریات مختلفی هم در مورد آن از طرف علما مطرح شده است که باید به آثار مطول مراجعه شود.

تمثیلات تجلی

برای فهم تجلی مثال های گوناگونی در عرفان نظری بکار گرفته شده ‌است که هرکدام در حد خود کارگشا و قابل اعتنایند. دراین‌جا به طور مختصر به طرح برخی از آنان می‌پردازیم:
آینه: اگر در مقابل حقیقتی واحد، آینه‌های متعددی قرار دهیم، همان حقیقت، جلوات گوناگونی خواهد یافت.[۲۹] هویت شییء داخل آینه، هویت غیرنما است و خود مستقلی ندارد، بلکه هر آینه‌ای در حد توان وجود خود از آن حقیقت، جلوه‌گری خواهد کرد.
ریشه این تمثیل سخن امام علی بن موسی الرضا (ع) در مناظره با عمران صابی است: “قال عمران لم أر هذا أ لا تخبرنی یا سیدی أ هو فی الخلق أم الخلق فیه قال الرضا ع جل یا عمران عن ذلک لیس هو فی الخلق و لا الخلق فیه تعالى عن ذلک و سأعلمک ما تعرفه به و لا حول و لا قوة إلا بالله أخبرنی عن المرآة أنت فیها أم هی فیک فإن کان لیس واحد منکما فی صاحبه فبأی شی‏ء استدللت بها على نفسک”.‏[۳۰]
صدهزار آینه دارد شاهد مه‌‌روی من رو به هرآینه آرد، جان در او پیدا شود
این همه عکس می و نقش مخالف که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
موج و دریا: موج، همان دریا است که به شکل خاصی درآمده‌ است، کثرت و اختلاف امواج و حباب­ها، دریا را متکثر نمی کند.
نور و شیشه‌های رنگی: نوری که به شیشه‌های رنگی می‌خورد، منکسر و متکثر می‌شود، ولی نور زرد همان است که به زردی رنگ یافته‌ و از رنگ آبی، جدا شده است. «نور» اصلی، همه این رنگ ها را به گونه اندماجی در خود دارد و حقیقت رنگ­های متفرق، همان نور اصلی به شمار می رود که به رنگ خاصی درآمده است:
من و تو عارض ذات وجـودیم مشبک­هـای مشکـات وجــودیم
اعیان همه شیشه‌های گوناگون بـــود هر شیشه که بود سرخ یا زرد و کبود
کافتاد برآن پرتو خورشید وجــود خورشید در آن هم، به همان رنگ نمود
نتیجه اینکه اگر گفته می شود که خداوند خالق یا قادر است و… یعنی تجلی خداوند و خلق ماسوی الله و… که از ماسوی الله به “نمود” تعبیر آورده می شود نه “نبود” و نه “بود”زیرا “بود” تنها به خدا اختصاص دارد.

برگشت علیت به تجلی

وحدت وجود (براساس تفسیر دقیق عرفانی) به معنای نگاه عمیق به باطن مخلوقات و برگرداندن خلقت و علیت، به تجلی و ظهور است؛ بنابراین وحدت وجود نه به معنای انکار خلقت است و نه به معنای معدوم انگاشتن مخلوقات، بلکه براساس هستی شناسی و جهان بینی عرفانی نمی توان برای حضرت حق مقطعی را بدون ظهور و تجلی فرض کرد، مگر به لحاظ مرتبۀ ذات یعنی در مرتبۀ ذات هیچ موجودی حضور ندارد.
براساس حکمت متعالیه علیت به تجلی برگشت می کند؛ البته مسئلۀ برگشت علیت به تجلی تمام مسائل فلسفی را تحت الشعاع قرار داده به گونه ای که صدر المتألهین هنگامی که علیت را به تشأن، تجلی و ظهور برگرداند اعلام کرد با این کشف جدید فلسفه به کمال خود رسید.[۳۱] بنابراین باید گفت: با این کشف عرفان نیز به آسانی برای خرد بشری قابل فهم گردید.
در بیان و توضیح نحوه بازگشت علیت به تشأن و تجلی[۳۲] از کلام استاد آیت الله جوادی آملی (دام ظله) مدد می گیریم؛ ایشان می گویند: با طرح مسئلۀ اصالت وجود و تبعی بودن ماهیت معلوم می شود آنچه از ناحیه مبدأ صادر می شود همان وجود اشیا است؛ یعنی ماهیت نمی تواند از مبدأ استفاده کند، لذا از معلولیت خارج شده و متعلق جعل واقع نمی گردد.
با اعتباری بودن ماهیت این حقیقت نیز معلوم می گردد که ملاک مجعولیت و معلولیت هرگز امکان ذاتی ماهیت نبوده؛ چون ماهیت تابع وجود است و امکان ماهوی که وصف ماهیت است قهرا بعد از وجود خواهد بود و چیزی که تابع وجود است، نمی توانند علت برای وصف چیزی شود که مقدم بر آن است… .
بنابراین برای شناخت علت احتیاج معلول باید به کاوش در وجود و هستی اشیا و اوصاف آن پرداخت و این راهی است که امکان ماهوی را تبدیل به امکان فقری می نماید و از طریق تدقیق در معلول نیز مستقیماً می توان به آن راه یافت.
توضیح آن که معلول و مجعول واقعی هرگز نمی تواند چیزی باشد که در مقام ذات نسبت به وجود و عدم علی السویه است و در اثر ارتباط به مبدأ فاعلی وجوب غیری پیدا کرده و صفت مجعولیت را می پذیرد؛ زیرا لازمۀ چیزی که در مقام ذات دارای امکان ذاتی است و از غیر خود صفت معلولیت و مجعولیت را می پذیرد، این است که در مقام ذات مستقل بوده و معلول نباشد، پس معلول واقعی آن است که در مقام ذات هیچ گونه استقلالی نداشته باشد و عین ربط و فقر و نیاز و احتیاج به علت باشد اگر چیزی ذاتی داشته باشد و معلولیت وصف او باشد نه عین ذات او، معلوم می شود در مقام ذات مجعول نبوده و مستقل است.
پس باید وصف معلولیت همۀ منطقۀ ذات معلول را پر کند تا ذات معلول، چیزی جز معلولیت و مجعولیت نباشد.


بدین گونه نیاز و فقر در متن هستی معلول راه پیدا کند چنان که دو صفت برای معلول واحد نمی توان تصور کرد، که یکی امکان بالذات و دیگری وجوب بالغیر باشد، بلکه آنچه برای معلول می ماند همان وجوب بالغیر است که عین الربط است، قهراً معلول هیچ گونه ذات ندارد تا به امکان متصف شود، بلکه ربطِ صرف است و این همان امکان فقری است که از فرق کثرت ماهوی و طرد امکان ذاتی برای هستی معلول ثابت شد. تا این جا محدوده تشکیک وجود است.
ولی با تأمل بیشتر در ربط بودن معلول روشن می شود اسناد هستی به معلولی که فقر محض و ربط صرف است چیزی جز مجاز نیست؛ زیرا اگر چیزی ربط بودن در ذات آن اخذ شده باشد، بدین معنا است که از خود هیچ ذاتی ندارد، چون خصیصه ربط، عین ارتباط با مستقل بودن و نداشتن ذات است. بدین ترتیب برای معلول هیچ ذاتی نمی ماند، مگر آن که ذات مستقلی را که واجب است نشان دهد، چنان که با غفلت از آن مستقل، هرگز ادراک معلول که عین ربط است حاصل نمی شود.
بدین گونه دانسته می شود نسبت هستی و کمالات آن به معلول هایی که در آغاز امر موجود های امکانی خوانده می شوند نسبتی حقیقی نبوده است، تنها مصحّحی که برای این نسبت باقی مانده همان مجازی بودن است. با نفی اسناد حقیقی وجود از معلول بساط هر گونه کثرت حقیقی اعم از کثرت تباینی و کثرت تشکیکی وجودها برچیده می شود و وحدت شخصی وجود که مدعای اهل عرفان است ثابت می شود.[۳۳]

تجلی مطلق در مقید

عرفان نظری برای تحلیل کثرات، نظام تجلی را پیش می‌نهد. کثرات در این نظام، تجلیات و مظاهر حق‌اند، تجلی به معنای خروج مطلق از مقام اطلاق خود و تلبس به تقید و تعین است. گفتنی است که وقتی مطلق، از مقام اطلاقی خود به مقام تقیید تنزل می‌کند، باز هم همان مطلق مقسمی است که مقید شده، نه این­که مطلق و مقید مقابل هم باشند و بینشان، تباین مصداقی تصویر شود. ذات در مقام اطلاقی خود، شامل همه تعینات است، ولی این کثرات در مقام ذات، تصویر تفصیلی مقابل هم ندارند، یعنی اگر ذات، شامل اسم هادی است، نمی‌توان اسم مضل را با تمسک به ضدیتش (یا غیریتش) با اسم هادی از آن مقام خارج کرد، بلکه ذات به جهت اطلاق حقیقی‌اش شامل اسم هادی و مضل است، با این تأکید که در مقام ذات که به حکم اطلاقش هیچ کثرتی تصویر نمی‌شود، اسم‌ها و کثرات به گونه‌ای مندمج و کامن حاضرند و نه به گونه ای تفصیلی و جدا یا در مقابل هم. حال وقتی این کمون به بروز رسید و آن اندماج به تفصیل گروید، فرآیند تجلی شکل می گیرد. از این رو، یک حقیقت، یک مرحله کمون دارد که به نحو اندماجی با دیگر حقایق متحد است و یک مرحله بروز که در مقابل دیگر اسم­ها و صفت‌ها قرار می‌گیرد.
ناگفته نماند که مطلق حقیقی، در عین سریانش در کثرات، در مقام ذات، فوق سریان است؛ زیرا چنان­که گذشت، در مقام ذات مقابلی تصویر نمی‌شود که از سریان یا عدم آن سخنی گفته شود، ولی هنگامی که همان ذات مطلق به اطلاق مقسمی و متصف به وصف فوق سریان، در مقیدات تجلی پیدا کند، هویت سریانی‌اش بالفعل می‌شود که خود، اسمی است از اسامی حق.[۳۴]،


اقسام وحدت

حکیمان در بیان اقسام وحدت یا واحد می گویند: واحد یا حقیقی است یا غیر حقیقی، واحد حقیقی به چیزی گویند که وحدت، صفت ذات او باشد، در اتصاف به وحدت واسطۀ در عروض نداشته باشد مانند انسان واحد. واحد غیر حقیقی چیزی است که وحدت، صفت ذات او نباشد بلکه واسطۀ در عروض داشته باشد، مانند انسان و فرس که در حیوانیت متحدند.[۳۵]
واحد حقیقی، یا ذاتی است که عین وحدت است؛ او همان وجود صرف است که دومی و تکرار ندارد، واحد و وحدت در اینجا یکی است، او را «وحدت حقّه» می نامند. یا ذاتی است که عین وحدت نیست ولی متصف به وحدت است، مانند انسان واحد. او را «وحدت غیر حقّه» می نامند. واحد به وحدت غیر حقّه، یا واحد بالخصوص است یا واحد بالعموم. واحد بالخصوص واحد بالعدد است که با تکرار او عدد درست می شود؛ واحد بالعموم مانند نوع واحد و جنس واحد. واحد بالخصوص یا این گونه است که همان طور که از جهت صفت وحدت قابل قسمت نیست از لحاظ موصوف و معروض وحدت نیز غیر قابل قسمت است و یا از حیث موصوف و معروض قابل قسمت است . صورت اول یا خود مفهوم وحدت و عدم انقسام است و یا غیر آن است، و غیر آن یا غیر قابل اشارۀ وضعی است یا قابل اشارۀ وضعی است، آن که غیر قابل اشارۀ وضعی است یا به ماده، تعلق و وابستگی دارد مانند نفس یا ندارد مانند عقول مجرد. آن که از جهت معروض و موصوف انقسام پذیر است یا بالذات انقسام را قبول می کند مانند مقدار واحد یا بالعرض قبول می کند مانند جسم طبیعی واحد که از جهت مقدارش انقسام را قبول می کند. واحد بالعموم؛ یا واحد بالعموم مفهومی است و یا واحد بالعموم به معنای سعۀ وجودی است مانند وجود منبسط. واحد بالعموم مفهومی یا واحد نوعی مثل انسان است یا واحد جنسی است مانند حیوان یا واحد عرضی است مانند ماشی و ضاحک. واحد غیر حقیقی که عبارت بود از چیزی که به جهت نوعی اتحاد با دیگری متصف به وحدت می شد مانند زید و عمرو که در انسان بودن وحدت دارند و انسان و اسب که در حیوان بودن وحدت دارند.[۳۶]
تذکر یک نکته ضروری است و آن این که از نظر حکمت متعالیه وحدت حقه نیز دو قسم است؛ ۱٫ «وحدت حقۀ حقیقیه» ۲٫ «وحدت حقۀ ظلیه»[۳۷]. این تقسیم برای امتیاز بین انتساب وحدت حقه به ذات متعالی خداوند و بین انتساب آن به غیر خداوند است. یعنی «وحدت حقۀ حقیقیه» اختصاص به ذات ربوبی حضرت حق تعالی دارد؛ در مورد غیر خداوند «وحدت حقۀ ظلیه»بکار برده می شود.

وحدت عددی و وحدت حقه حقیقیه در فلسفه

یکی از تقسیمات در باب وجود تقسیم وجود است به واحد و کثیر
وحدت بر دو قسم است : حقیقی و غیر حقیقی
واحد حقیقی : وحدتی است که واحد بدون واسطه متصف به وحدت می شود .
واحد غیر حقیقی : وحدتی است که واحدی با واسطه متصف به وحدت می شود ؛ مثل انسان و اسب که در حیوانیت مشترک هستند و به واسطه حیوانیت متصف به وحدت می شوند .
واحد حقیقی نیز بر دو قسم است :
الف : یا ذاتی است که عین وحدت است مثل صرف الشی که به هیچ وجه متکرر و دو تا نمی شود ؛ که در این نوع از وحدت موضوع و محمول یک چیزند و ذات موضوع عین وحدت است ؛مثلا وقتی گفته می شود الله واحدٌ ؛موضوع یعنی الله عین وحدت است و وحدت منفک از ذات نیست ؛ از این وحدت به و حدت حقه حقیقیه تعبیر می شود .
ب : ذاتی که متصف به وحدت است ؛ مثل انسان که متصف به وحدت شود. در اینجا تصور انسان هیچ گونه ملازمه ای با اثبات صفت وحدت ندارد و در ذات خودش نه وحدت نهفته و نه کثرت ، لذا هم می تواند واحد باشد و هم می تواند کثیر باشد؛ از چنین وحدتی به وحدت غیر حقه تعبیر می کنند .
وحدت حقیقی غیر حقه نیز بر دو قسم است :
الف : واحد خاص یا بالخصوص که با تکرار آن، عدد ساخته می شود مثلا اگر آنرا دو بار تکرار کنی عدد دو و اگر سه بار تکرار کنی عدد سه و… ، پس سه یعنی یک و یک ویک ؛ گر چه خود یک عدد نیست ولی مبدا اعداد است چون عدد کمیتی است که قابل انقسام باشد در حالی که یک تقسیم پذیر نیست[۳۸] ؛ از این نوع وحدت به وحدت عددی تعبیر می کنند که در مقابل کثرت است .
ب :واحد عام یا بالعموم که موصوفات عامی مثل نوع یا جنس متصف به وحدت شوند[۳۹].
هر یک از این وحدتها باز تقسیماتی دارد که برای تبین بحث نیازی به بیان آن نیست و عمده در این تقسیم بندی وحدت حقه حقیقیه و وحدت عددی و جایگاه و حوزه جریان آنها است .
برهانی که برای اثبات وحدت حقه (غیر عددی)خداوند اقامه شده این است که کثرت و تعدد فرع بر محدودیت است و محدودیت مساوی با معلولیت و امکان؛ بنابر این واجب الوجود مطلق و بی نهایت است چون حقیقت وجود ذاتا محدودیت بر نمی دارد و هر قید و محدودیتی که در وجود راه پیدا کند از ناحیه خارج از ذات وجود است و خارج از ذات وجود، عدم و نیستی است .
براهین متعددی برای اثبات صرافت و عدم محدودیت و ماهیت نداشتن واجب الوجود اقامه شده است[۴۰] ؛ یکی از براهین این است که امکان لازمه ماهیت است ، پس هر صاحب ماهیتی ممکن است ، عکس نقیض این قضیه این می شود که هر چه ممکن الوجود نیست پس ماهیت ندارد، نتیجه: واجب الوجود غیر از وجودش ماهیت ندارد[۴۱]، و وقتی ماهیت که بیان نداری های شئ است، نداشت پس صرف الوجود است و صرف الوجود واحد است به وحدت حقه حقیقی[۴۲] ؛ مثلا اگر انسان را در نظر بگیریم از آن جهت که انسان است و بس و هیچ چیز دیگری را با او لحاظ نکنیم جز یک حقیقت بیش نیست و اگر بخواهیم یک انسان دیگری را تصور کنیم ممکن نیست و اگر هم تصور کردیم انسان دومی در واقع همان انسان اولی است که یک بار دیگر تصور کرده ایم نه اینکه یک انسان دیگری باشد، و انسان وقتی قابل تعدد و تکثر است که بواسطه ماده و زمان مکان ودیگر محدودیت ها،محدود شود، یکی بشود انسان این زمانی و مکانی و دیگری بشود انسان آن زمانی و مکانی؛ بنابراین اگر ما موجودی را مطلق و بی نهایت تشخیص دادیم،دیگر فرض وجود مطلق دیگری معنا ندارد مثل اینکه اگر ما عالم را بی نهایت فرض کردیم و قائل به عدم تناهی ابعاد عالم شدیم فرض جهانی دیگر غیر ممکن است چون هر جهان دیگری را فرض کنیم یا خود همین جهان و یا جزئی از این جهان خواهد بود[۴۳].

وحدت حقه

یکی از اساسی ترین مسأله ای که پذیرش وحدت وجود بر آن مبتنی است، مسأله وحدت حقه یا همان وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است. یعنی باید دید چگونه یک چیز در عین وحدت کثرت دارد و در عین کثرت وحدت دارد و چگونه عقل و خرد انسان می تواند آن را بپذیرد و آن را ضد و نقیض گویی نپندارد؟
یکی از بهترین راه های تبیین و پذیرش این مسأله (جمع بین وحدت در کثرت و کثرت در وحدت)، قاعده بسیط الحقیقه است.[۴۴] به تعبیر استاد علامه حسن زاده آملی از شگفتی های این قاعده این است که نهایت اختلاف یکی از طرفین دلیل وجود طرف مقابل است چون نهایت بساطت و وحدت موجب می شود که همه و کل گردد که نهایت کثرت است. چنانکه از شگفتی های دیگر این قاعده این است که بسیط الحقیقه در عین این که همه اشیاست هیچ یک از آن ها نیست. البته چون همه بودن به جهت فعلیت اشیاست و هیچ کدام نبودن به لحاظ نقص و محدودیت آن هاست؛ تناقض گویی نیست.[۴۵]
استاد در بیان دیگری در تبیین وحدت در کثرت می گوید: «از کلام هدایت انجام اهل کشف و تحقیق مستفاد است که نهایت کمال هر صفتی به آن تواند بود که از عروض مخالف زوال نیابد و فتور نپذیرد؛ بلکه با مقابل خود در سلک التیام انتظام یافته از آن جمعیت قوت گیرد، لهذا در آیات قرآنی و روایات سفرای روحانی در عقود فرائد اسما و صفات الاهی معانی متقابله بسیار واقع شده است مثل هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شئ علیم، و مثل لطیف و قهار، نافع و ضار، قابض و باسط، خافض و رافع، هادی و مضل و معز و مذل که از اسمای حسنای الاهی اند. از آن وحدت حقه حقیقیه تعبیر به وحدت جمعیه می کنند، و از این کثرت به کثرت نوریه. این کثرت است که در باره آن گفته آمد که: کلما کانت اوفر کانت فی الوحدة اوغر. لذا حافظ گوید:
زلف آشفتۀ او موجب جمعیت ماست چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد.
و نیز گوید:
از خلاف آمد دوران بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم.


از زلف کثرت نوریه اراده کنند که حجاب وجه اند و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام.


ابوسعید ابوالخیر گوید:


دی شانه زد آن ماه خم گیسو را بر چهره نهاد زلف عنبر بو را
پوشید بدین حیله رخ نیکو را تا هر که نه محرم نشناسد او را.
عارف شبستری هم در گلشن راز فرماید:
مپرس از من حدیث زلف پر چین مجنبانید زنجیر مجانین. »[۴۶]

رفع تعارض در سخنان معصومین در مورد «وحدت وجود » و «وحدت عددی»

مقدمه
مسئله توحید یکی از محوری ترین مباحث در کلام و اعتقادات بوده و در عرفان نیز بحث «توحید وجودی» اساس عرفان نظری محسوب می شود.
معرفت انسانی در مواجهه با این مسئله مراتب مختلفی را شامل می شود همچنانکه درک خداوند هم برای هر گروهی از علما و حکما و عرفا حدی خاص را شامل شده است.
توحید در ظاهر امر، یک کلمه است ؛کلمۀ لا اله الا الله، اما درک آن برای همگان یکسان نیست. توحید برای متکلمین یک عقیده است که باید بدان عقیده داشت و سپس به لوازم آن متعهد شد یعنی به فرامین خدای واحد گوش سپرد.
اما برای عارفان، توحیدِ وجودی یک واقعه و حقیقت عرفانی است و معنای آن این نیست که خداوند در گوشه ای از عالم و جدای از عالم بطور یگانه حضور دارد. بلکه خدا حقیقت وجود است و وجود حقیقی هم یکی بیش نیست. عارف به شهود این وحدت نائل می شود و خود هم بعد از فنا باقی به این حقیقت می شود و آن را نه به عنوان یک عقیده ذهنی بلکه تمام حقیقت می داند که خود حقیقی او نیز تجلی همان حقیقت است. از این روی می بینیم که در روایات شیعه از امام به رکن توحید تعبیر شده است:
« نَحْنُ أَرْکَانُ تَوْحِیدِهِ وَ نَحْنُ مَوْضِعُ سَرِّهِ »[۴۷]، مائیم ارکان توحید خداوند و جایگاه سر او.
یعنی ائمه هیاکل نور حقیقت وجودند و به اوج مقام توحید و وحدت وجود و شهود رسیده اند. از این دیدگاه حقیقت توحید و توحید حقیقی و شهودی و عرفانی یک ایده ذهنی نیست بلکه حقیقتی است که در ورای ذهن تحقق دارد و راز و سرّ درک حقیقت آن هم فراتر رفتن از ذهن و توهم است همچنانکه مولای موحدین علی (ع) توحید و راه رسیدن به آن را در یک کلمه، «گذشتن از توهم» معرفی می کنند:
«التوحید ان لا تتوهم»[۴۸].


و در کلام تابناک دیگری می فرمایند:
«احد لا بتاویل عدد »[۴۹].


و این گونه با مقایسه این دو کلام می بینیم که عدد اندیشی خاصیت ذاتی ذهن است پس اگر خدا در ورای ذهن است بنابراین توحید او هم در ورای عدد خواهد بود و یگانگی او هم نمی تواند ذهنی و عددی باشد.
حال آنکه توحید عددی خود یک ایده و فکر و توهم است که حتی در دقیق ترین معانی هم ساخته ذهن است نه حقیقتی حضوری و وجودی ومی بینیم که حتی برداشت ذهن از بی نهایت و بی حد هم نمی تواند غیر عددی باشد.
بنابراین علم به توحید، هرچند که اولین واجب در شریعت می باشد ولی نزد ارباب معرفت آخرین درجه است[۵۰]. به همین خاطر گفته اند: همه مقامات و احوال نسبت به توحید، مانند راهی است که توحید مقصد اعلی و غایت آن است و برای انسان مقامی بالاتر از آن نیست[۵۱].با این اوصاف این حقیقت دینی و عرفانی که از لحاظ بیان و گفتار و بحث و مناظره و تفکرات فلسفی و … شایع ترین مباحث است طبیعی است که در مقام بیان در آیات قرآن و کلمات معصومین در سطح واحدی ارائه نشده باشد بلکه در این بیانات حتما میزان درک مخاطب و بهره ای که از این حقیقت می تواند نصیب او شود لحاظ شده است.

توحید وجودی در سخنان ائمه و حضرت علی (ع) اکثراً در قالب اشارات بیان شده و کمتر مورد بحث و مناظره قرار گرفته چرا که اساسا حقایق عرفانی متعلق به اهل سرّ بوده است. در عین حال کم نیستند بیاناتی که از ائمه در باب این درجه از توحید( وحدت حقه حقیقیه) نقل شده است.
ولی توحید ظاهری که در مقام بحث و مناظره با منکرین مطرح شده غیر از مقام تبیین حقیقت نهائی توحید است. از این روی می بینیم که در کلمات معصومین و قرآن، نوع استدلال برای توحیدخدا- از باب مماشات با مخاطب- در ظاهر به وحدت عددی تمایل دارد. هرچند گوینده کلام (امام معصوم) از توهم وحدت عددی در مورد خداوند بدور است ولی وقتی از باب ضرورت لازم باشد که اصل توحید را در مقام مخاطبه ذهنی بیان کند چاره ای نخواهد بود جز اینکه خواه ناخواه تصوری ذهنی را دامن زند و ذهن هم خواه ناخواه در مورد یگانگی فقط یگانگی عددی را درک می کند.
از طرفی اثبات توحید در مقام شریعت و در صدر اسلام از واجبات بوده و می دانیم که اکثریت مخاطبین (نه همه مخاطبین) مشرکین بودند و مخاطبینی بودند که در صدد دریافت حقیقت عرفانی توحید نبودند بلکه اصل مدعا را هدف رد و انکار خود قرار داده بودند و به خدایان متعدد معتقد بودند . با این حال قیدهای فراوانی که در سخنان معصومین به این عقیده کلامی اضافه شده است مانع از این است که بتوان وحدت عددی را همان حقیقت توحید دانست.


جمع بین روایات در باب توحید
همچنانکه گذشت، بیانات و استدلالهای قرآن و روایات در مقام خطاب، به اقتضاء درک مخاطبین بیان شده همچنان که در استدلال های مختلف در مورد ذات خداوند هم این فهم عرفی رعایت شده است تا اصل توحید بطور قطعی اثبات شود ولی حقیقت و لوازم آن در مراحل بعدی قابل وصول است و بلکه حقیقت توحید در نهایت مصون از دریافت ذهنی است.
ولی نکته اساسی این است که هیچ یک از استدلال هایی که در قرآن و روایات مطرح شده نظیر برهان تمانع و برهان فرجه و غیره در مقابله با روایاتی که نفی وحدت عددی می کنند جنبه انکار ندارد.
اثبات مرتبه ای از وحدت در مقام مخاطبه و نفی الاهه های کثیر تنها به معنای رد کثرت است اما در مورد نوع این وحدت نمی توان از همین استدلالها قضاوت نمود. بلکه بعد از اثباتِ کلامیِ توحید در مورد نوع این وحدت باید به روایات دیگری مراجعه کرد که در آنها مخاطبینِ کلام، قابلیت دریافت این نوع وحدت را داشته اند یا سخن در مقام حمد و مناجات و دعا و … ذکر شده که مخاطب خود خداوند است نه مشرکان و منکران و کافران . همچنانکه مطالب نهج البلاغه در باب رد وحدت عددی هم اکثراً در مقام حمد و ثنای خداوند بوده (نه مناظره) و می دانیم که آیات و روایاتی هم که شامل استدلاهایی است که در آنها در ظاهر شائبه وحدت عددی به چشم می خورد همگی در مواجهه با ذهن عرفی منکرین بیان شده است.
این دو مقام بحث هیچ منافاتی باهم ندارد بلکه در دو مقام از معرفت بیان شده که هر کدام جایگاه خود را داشته و باهم قابل مقایسه نیستنند.
نکته مهم تر اینکه اهل کلام که به ظاهر به وحدت عددی گرایش داشته اند (و هنوز هم دارند) نمی توانند به بهانه تکفیر وحدت وجود و غیره منکر «نفی وحدت عددی» از ساحت خداوند باشند. چرا که در مقام حقیقت، معرفت وجودی و عرفانی،حاکم بر معرفت ماهوی و عرفی است و نه بالعکس.

جایگاه وحدت وجود در زندگی معنوی

گذشته از مباحث فلسفی، باید دید نظریه وحدت وجود عرفا چه ارتباطی با زندگی انسان داشته و چه نقشی را در رابطۀ بین انسان و خدا و نزدیک تر شدن به او ایفا می کند.
در این مورد باید گفت: نظریۀ وحدت وجود در عرفان در اصل به عنوان مرتبه ای عالی از «توحید» مطرح شده و از آن به «توحید وجودی» تعبیر شده است؛ چرا که طبق این نظریه نه تنها هیچ خدایی جز الله وجود ندارد، بلکه هیچ وجود و هیچ موجودی جز او نیست و این نهایت توحید است که در اصل هستی و وجود، هیچ گونه شریکی برای خداوند باقی نمی گذارد.
در این جا است که نهایت اخلاص در توحید آشکار می شود و موجودات اعتباری و از جمله منیت خود انسان به عنوان حجاب حقیقت مطرح شده و عارف، وجود اعتباری خود را در ظل وجود حقیقی فانی می کند.
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خو حجاب خودی حافظ از میان برخیز
اساساً مسئلۀ وحدت وجود برای عرفا به هیچ وجه یک نظریۀ فلسفی محض و جدای از حقیقت زندگی مطرح نبوده، بلکه با کل حیات معنوی آنان عجین بوده است و زندگی سراسر شور و عشق عارفان تجسم زندگی بر اساس وحدت وجود حقیقی بوده است و مکتب عشق در عرفان اسلامی در واقع از دل وحدت وجود بر خواسته است؛ چرا که سالک طریق عرفان، اگر به این حقیقت واقف شود که جهان و به ویژه انسان و در نهایت «انسان کامل»، تجلی خداوند است، عاشق ظهور خدا در جهان خواهد بود و خواه ناخواه در این عشق از خود فانی شده و به مقام شامخ توحید خواهد رسید. و از این جا است که انسان مظهر اسرار الاهی است و در عرفان، در نهایت، خدا را باید در سرّ وجود خویشتن جست و جو کرد و به گفتۀ ابن عربی: «ما خود صفاتی هستیم که با آن صفات خداوند را توصیف می کنیم و وجود ما صرفا نمود خارجی یافتن وجود الاهی است. خداوند برای ما لازم است تا این که وجود پیدا کنیم، در حالی که ما برای وی لازم هستیم برای این که وی بتواند برای خود تجلی نماید».[۵۲]
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

[۱] در صورت نیاز می‌توانید ر. ک. به: کلیات عرفان اسلامی، همایون همتی، انتشارات امیرکبیر؛ مبانی عرفان و تصوف، محمد حسین بیات، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی [۲] حدید، ۳٫
[۳] دروس عرفان نظری استاد یزدان‌پناه، دفتر دوم، ص ۸۴ – ۸۵، دائرة المعارف علوم عقلی اسلامی.
[۴] همان،‌ ص ۱۵؛ همچنین ر. ک. به: مبانی عرفان و تصوف، محمد حسین بیات، ص ۶۹٫
[۵] ر. ک. به: دروس عرفان نظری استاد یزدان‌پناه، ص ۳۴ – ۳۵٫
[۶]ر، ک، رحیمیان، محمد حسن، تجلی و ظهور، ص۱۴، انتشارات دفتر تبلیغات، چاپ اول تابستان ۱۳۷۶، قم.
[۷] . الأسفارالأربعة، ج‏۲، صص ۲۹۱ تا ۲۹۴٫
[۸] . اقتباس از کتاب یازده رسالۀ فارسی،رسالۀ وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، استاد آیة الله حسن زاده آملی،ص۳۰٫
[۹] ظاهرا منظور این نیست که ذات برای ذات ظهور ندارد؛ بلکه منظور این است که غیر از ظهور ذات برای ذات نسبت به مراتب دیگر ظهوری ندارد و گر نه باید بپذیریم در آن مرتبه، ذات حتی برای ذات هم انکشاف ندارد، در حالی که ظهور ذات برای ذات اقتضا ذاتی ذات است . به همین جهت(که خفا نسبت به غیر ذات منظور است) در بسیاری از تعابیر ظهور ذات برای ذات را که از آن به وحدت حقه حقیقیه نام می برند از مراتب تعین محسوب نمی کنند و گاهی از آن تعبیر به هویت مطلقه می آورند چون ذات را هنوز در خفا می دانند.شواهد براین مطلب زیاد است ۱٫ سعید الدین فرغانی می گوید: مقتضای ذات آن بود که مطلقا_لابشرط او بشروط_ که خودش را در خودش تعین باشد که به آن تعین خودش بر خودش تجلی کند و خودش را بیابد و با خودی خودش حضوریش باشد بی توهم تقدم استناد و فقدان غیبی و آن تجلی متضمن شعور او باشد به کمال ذاتی خودش که غنای مطلق لازم اوست.( فرغانی، سعید الدین، مشارق الدراری، ص۱۲۳، با مقدمه و تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، چاپ دوم، مرکز انتشارت دفتر تبلیغات قم،۱۳۷۹، قم.)
۲٫ استاد سید جلال آشتیانی می گوید: ابن حمزه فناری از منتهی علامه [قیصری] نقل می کند که «للوحدة الحقیقة التی هی عین التعین الاول التی انتشأت منها الاحدیة و الواحدیة اعتباران: احدهما سقوط الاعتبارت کلها و بها یسمی الذات احدا و متعلقه بطون الذات و ازلیته و نسبته الی السلب احق»؛ آنگاه استاد در توضیح می گوید: چون اطلاق در این جا قید نمی باشد بلکه مشعر به نفی کلیه قیود از جمله قید اطلاق است لذا از این اطلاق و مرتبه در لسان متأخرین از عرفای ایران تعبیر به وجود لابشرط مقسمی شده است.( همان ص ۱۲۲)
یا منظور به حسب دید عارف و به تحلیل عقلی است یعنی عرفا برای تصحیح ترتیبی که در نظر آنها بوده است و تسهیل تصویر مراتب می گویند ما ذات را با صرف نظر از ظهور ذاتی ذات برای ذات در نظر می گیریم.
[۱۰] جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص ۴۲۲
[۱۱]ر، ک،جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، صص ۱۹۵ تا۲۰۹ و ۴۱۹ تا۴۲۸ و ۴۷۰ تا ۴۸۴٫ حسن زاده آملی، حسن، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه صص ۱۰۶، ۱۰۸، ۱۰۹، ۱۶۰، انتشارات قیام، قم، چاپ اول، ۱۳۷۲٫ رسائل قیصری با تعلیقات آشتیانی صص ۶تا ۵۵٫شرح قیصری فصوص الحکم، ص ؛
[۱۲] فاضلی، سید احمد، مقاله نظام واره تجلی، مجله فصلنامه پژوهش های فلسفی و کلامی، ش ۲۹، صص ۱۶۳ تا ۱۶۶، با مقداری تغییر و تلخیص.
[۱۳] أن الوجود کلما کان أشد قوة و بساطة کان أکثر جمعا للمعانی و أکثر آثارا. الأسفارالأربعة، ج‏۹، صص۶۱ تا ۶۳٫
[۱۴] الاسفارالاربعة، ج۸، پاورقی ص ۲۲۱٫
[۱۵] الأسفارالأربعة، ج‏۹، صص۶۱ تا ۶۳٫
[۱۶] الأسفارالأربعة، ج‏۸، پاورقی، صص۲ و ۳٫
[۱۷] کاشف الغطاء، محمد حسین ، ترجمه رحیمیان، سعید. کیهان اندیشه، مرداد و شهریور ۱۳۷۳ – شماره ۵۵٫
[۱۸] همان
[۱۹] همان
[۲۰] آیت الله حسسن زاده آملی، شرح المنظومه، ج۲، ص ۱۱۵، نشرناب، ۱۳۶۹، تهران.
[۲۱] طباطبائی، سید محمد حسین، نهایه الحکمه، ص ۱۱-۱۳ ، موسسه النشر الاسلامی.
[۲۲] ابن عربی ، الفتوحات المکیة، ج ۲، ص ۵۱۷، دار صادر، بیروت، بی تا.
[۲۳] الفتوحات المکیة، ج ۲، ص ۶۰۴، به نقل از، خواجوی، محمد، خرد نامه صدرا، ص ۵۴، شماره ۱۹، بهار ۷۹٫
[۲۴] الفتوحات المکیة، ج ۲، ص ۴۸۴.
[۲۵] همان، ج ۱، ص ۲۸۹.
[۲۶] همان، ج ۲، ص ۲۱۶.
[۲۷] صدر الدین، محمد شیرازی (ملاصدرا)، الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، ج ۲، ص ۲۹۲، دار احیاء تراث العربی، بیروت، چاپ چهارم، ۱۴۱۰هـ.
[۲۸] الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، ج ۱، ص ۷۱.
[۲۹] . « جز یکی نیست صورت دل دار که فتاده در آینه بسیار. »
برای جلــوه عشـق جهـانســوز ز هـر آینــه دیــــداری نمــودی
بسـی آینـه‌هـا کــردی ز اشیــا به هر چشمی در او کردی تماشا
[۳۰] شیخ صدوق، التوحید، ص ۴۳۵، تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینی تهرانی، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ ششم، ۱۴۱۶ه ق.
[۳۱] . الأسفارالأربعة، ج‏۲، صص ۲۹۱ تا ۲۹۴٫
[۳۲] . البته سخن استاد در اثبات وحدت شخصی وجود است ولی همان گونه که در بیان ایشان آمده اثبات وحدت شخصی وجود از مسیر برگشت علیت به تجلی عبور می کند.
[۳۳] . تحریر تمهید القواعد، صص۷۶۷ تا ۷۶۹ با کمی تلخیص و تصرف.
[۳۴]فاضلی، سید احمد، مقاله نظام واره تجلی، مجله فصلنامه پژوهش های فلسفی و کلامی، ش ۲۹، صص ۱۶۳ تا ۱۶۶، با مقداری تغییر و تلخیص.
[۳۵] . نهایةالحکمة، ص ۱۴۱؛ رحیق مختوم، ج۷، ص۲۷٫
[۳۶] . نهایةالحکمة، ص ۱۴۱٫
[۳۷] . سبزواری، ملا هادی، شرح‏المنظومة، ج‏۵، ص ۱۸۱، تصیح و تعلیق،آیة الله حسن زاده آملی، نشر ناب، چاپ اول، ۱۴۲۲ ق، تهران.
[۳۸] ملا صدرای شیرازی؛اسفار اربعه؛ج ۲؛ص ۹۸؛چاپ چهارم؛دار احیاء التراث العربی؛ بیروت؛۱۴۱۰؛ه.ق
[۳۹] اسفار اربعه؛ج ۲؛ص ۸۲؛ علامه طباطبایی؛ نهایة الحمة؛ ص ۱۸۲؛ چاپ شانزدهم؛ مؤسسه النشر الاسلامی؛ قم؛۱۴۲۲؛ ه.ق
[۴۰] همان، ج ۱، ص ۹۶-۱۱۳٫
[۴۱] نهایة الحکمة؛ ص۶۶
[۴۲] نهایة الحکمة ؛ ص ۳۳۸
[۴۳] مجموعه آثار؛ جلد ۱۶؛ص ۳۹۸
[۴۴]سبزواری، ملا هادی، شرح منظومه،با تعلیقه استادحسن زاده ج۲|۲، صص۵۸۷ و۵۹۲٫
[۴۵] . همان، ص ۶۰۰٫
[۴۶] .یازده رساله فارسی، رسالهْ وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، ص۲۵ و ۲۶ با تلخیص.
[۴۷] مجلسی؛ بحار الانوار، ج۲۴، ص۱۲، موسسه الوفاء ، بیروت، ۱۴۰۴ق.
[۴۸] آمدی، غرر الحکم، ص ۸۲، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۶۶ش. دیلمی، اعلام الدین، ج۱،ص ۳۳، موسسه آل البیت، قم، ۱۴۰۸ق.
[۴۹] تحف العقول، ص۶۱، انتشارات جامعه مدرسین قم، ۱۴۰۴٫
[۵۰] المجلی، ابن ابی جمهور ، نقل از :غلامرضا رشیدیان، کیهان اندیشه ـ شماره ۶۷- ۷۲، سال ۷۵٫
[۵۱] همان
[۵۲] آنه ماری شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ترجمه، عبد الرحیم، گواهی، ص ۴۳۷، نشر فرهنگ اسلامی، تهران، چاپ پنجم، ۱۳۷۷.

سلام
جناب مشتاق فاطمه
این روش خوبی برای پاسخ دادن به سوالات دیگران نیست من از شما معنای عرفان را نپرسیدم دو تا سوال از متون دینی خودمان کردم چرا سوالات قبلی را پاسخ نداده به مطلب دیگری می پرید
لطفا سوالات را جواب بدهید
والله الموفق

سلام
زبان شناسی دینی در فهم معارف دین بسیار مهم است ما باید بدانیم که دین از چه بعدی سخن می گوید . آیا در حال بیان حکم تشریعی است که هدفش کمال انسانی است یا در صدد بیان حکم تکوین است که هدف آن شناساندن حقایق هستی است
اساسا بخش عمده ای از معارف دینی ما از جنس بیانات دوم هستند یعنی دارند حقایق هستی را به ما معرفی می کنند آن هم در عالم تکوین
کسانی که در تشخیص این دو نوع بیان دچار اشتباه می شوند قادر به حل تعارضات ظاهری بیانات دینی نخواهند بود
بخش عمده ای از بیانات عرفانی اهل معرفت ما نیز از جنس بیانات ثانوی هستند و اصلا ناظر به بعد تشریعی نیستند یعنی حکم تشریعی را موجب نمی شوند
مثلا همین بیان نورانی دعای افتتاح ناظر به عالم تکوین است که عالم علی و معلولی است که تخطی بدان راه ندارد
در حالی که بیانات تشریعی نه ناظر به هست ها بلکه ناظر به بایدهاست و طبیعی است که بین بایدها و هستها مصداقا تعارض پیش بیاید چیزی که ما از آن بعنوان گناه یا تخطی از تشریعیات نام می بریم
والله الموفق

مشتاق فاطمه(س);306604 نوشت:
قیصری شاگرد حرامخور و حرامزاده


سلام عليكم

اين حرام خوار و حرام زاده بودن قيصري رو اثبات مي فرماييد؟

کاربر گرامی maryam
کسی به الله توهین نکند و توحید محمدی(ص) را زیر پا نگذارد جز حرامزاده و حرامخوار.

اهل خ د ا
شما لازم نیست بمن اقسام وحدت وجود گوشزد کنی. شما از بزرگان ناصبیت دفاع کن.
لعنت الله علی المنافقین

مشتاق فاطمه(س);306854 نوشت:
کاربر گرامی maryam
کسی به الله توهین نکند و توحید محمدی(ص) را زیر پا نگذارد جز حرامزاده و حرامخوار.

اهل خ د ا
شما لازم نیست بمن اقسام وحدت وجود گوشزد کنی. شما از بزرگان ناصبیت دفاع کن.
لعنت الله علی المنافقین

باسمه تعالی
باسلام:
اولا: لطفا از ساحت ادب خارج نشوید و علمی ومنطقی جواب بدهید
ثانیا:اگر اهل تحقیق هستید نگاهی به باب ششم فتوحات مکیه بیاندازیدکه صاحب فتوحات در این قسمت در بحث هباء می نویسد:
فلم یکن اقرب الیه قبولا فی ذلک الهباء الا حقیقة المحمدیة(صل الله علیه واله وسلم)المسماة بالعقل......واقرب الناس الیه علی ابن ابیطالب علیه السلام امام العالم وسر الانبیاء اجمعین
کدام ناصبی در مورد حضرت امیر علیه السلام اطلاق امام العالم وسر الانبیاءاجمعین رامی آورد
در حالیکه ناصبی یعنی کسی که نعوذ بالله سبّ ولعن نسبت به اهل بیت علیهم السلام دارد

[="Times New Roman"]

مشتاق فاطمه(س);306854 نوشت:
کاربر گرامی maryam کسی به الله توهین نکند و توحید محمدی(ص) را زیر پا نگذارد جز حرامزاده و حرامخوار.

موضوع همين جاست مشتاق فاطمه گرامي

اگر العياذ بالله اهانت اثبات شود وانحراف محرز گردد برائت لازم است.
لذا لطفا
تا آن زمان از اهانت به همراهان و افراد پرهيز نمائيد و بحث را علمي دنبال كنيد

باسپاس

bina88;306893 نوشت:
تا آن زمان از اهانت به همراهان و افراد پرهيز نمائيد و بحث را علمي دنبال كنيد
برادر گرامی بنظر شما اهل خ د ا که توهینی آنچنانی بمن شیعه کرد و خوارجم خواند لازم بتذکر نیست؟
از شما چنین طرز قضاوت انتظار نمی رفت.

برادر عزیز من قیصری همانطور که گذشت می گوید الاغ خداست. آیا این ارتداد نیست؟ و بازم شک دارید؟
یا بایزید بسطامی ملعون مرتد خود را در کتابش خدا میخواند برادر دقت کن بایزید میگوید من خدا هستم...

سمیع;306882 نوشت:
باسلام:
جالب است که شما باصطلاح درینجا کارشناسید و معنی ناصبی در فقه جعفری را نمیدانید...
الله بدادمان برسد...
سمیع;306882 نوشت:
کدام ناصبی در مورد حضرت امیر علیه السلام اطلاق امام العالم وسر الانبیاءاجمعین رامی آورد در حالیکه ناصبی یعنی کسی که نعوذ بالله سبّ نسبت به اهل بیت علیهم السلام دارد
جالب است. چه کسی درحق کاربران ظلم کرده و شمارا کارشناس کرده.
شما گفتی بحث علمی بفرما:
[="red"]ابن عبدالوهاب در کتاب التوحید خود فاطمه سلام الله را سید النسا العالمین میخواند و بهترین زن عالم میداند.
پس برابر گفته جناب سمیع ایشان ناصبی نیستند و مهم نیست که ابن عبدالوهاب ناموس شیعه را برپیروان خود حلال دانسته!!!!! چون ابن عبدالوهاب سب اهل بیت(س) را نکرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![/]

[="darkgreen"]

از صادق آل محمد(ص) پرسیدند آیا ناصبی کسی است که دشمن شما باشد؟ فرمود: نه چراکه هیچکس(از مسلمین) جرات چنین جسارتی را ندارد که دشمنی ما کند. ناصبی کسی است که با پیروان ما دشمنی کند.[/]

[="red"]ابن عربی در کتابش مینویسد عارفی بزرگ رافضی ای را را بمانند خنزیر دیده است...[/] این یعنی چه؟؟؟ آیا شما شیعه اید؟ جسارت نمی کنم غیرت دارید؟

و امام المسلمین خمینی کبیر به آن ملعون ملحد جوابی دندانشکن میدهد که شیعه آنقدر پاک است که همچون آینه ایست که آن مرد صوفی خود را در آن آینه دیده.

[="green"]هرکدام از حرف های این پستم شبهه برانگیز هست بفرمائید مدرک ارائه دهم.
برادرا والله والله که تصوت در مقابل تشیع بوده و هست تورو الله بر حذر باشید.

[/]

مشتاق فاطمه(س);306949 نوشت:
برادر گرامی بنظر شما اهل خ د ا که توهینی آنچنانی بمن شیعه کرد و خوارجم خواند لازم بتذکر نیست؟
از شما چنین طرز قضاوت انتظار نمی رفت.
برادر عزیز من قیصری همانطور که گذشت می گوید الاغ خداست. آیا این ارتداد نیست؟ و بازم شک دارید؟
یا بایزید بسطامی ملعون مرتد خود را در کتابش خدا میخواند برادر دقت کن بایزید میگوید من خدا هستم...

تو اگه شیعه بودی میرفتی ببینی ائمه به چه زبان و لحنی با پیروان دیگر ادیان و کافران سخن گفتند!!!
به حضرت موسی گفتند با فرعون با زبان نرم سخن بگو ، بزرگان معرفت که دیگر جای خود دارند!!!

از جناب سمیع و دیگر دوستان معذرت میخام اگر جایی تند سخن گفتم و از بحث علمی خارج شدم!

شایعه در مورد جناب سید هاشم حداد: آقاي‌ حدّاد قائل‌ به‌ وحدت‌ وجود است‌؛ و وحدت‌ وجود كفر است‌؛ زيرا وحدت‌ وجود ميگويد: همه‌ چيز خداست‌. و يكي‌ از آن‌ دو نفر تفکیکی گفته‌ بود: من‌ روزي‌ با آقا در كاظمين‌ ميرفتيم‌، به‌ سگي‌ برخورد كرديم‌ گفت‌: اين‌ سگ‌ هم‌ خداست‌.

جواب جناب حداد به این شایعات: ذكر ما هميشه‌ از توحيد است‌. وحدت‌ وجود مطلبي‌ است‌ عالي‌ و راقي‌؛ كسي‌ قدرت‌ ادراك‌ آنرا ندارد. يعني‌ وجود مستقلّ و بالذّات‌ در عالم‌ يكي‌ است‌ و بقيّۀ وجودها، وجود ظِلّي‌ و تَبَعي‌ و مجازي‌ و وابسته‌ و تعلّقي‌ است‌. من‌ نگفتم‌: اين‌ سگ‌ خداست‌. من‌ گفتم‌: غير از خدا چيزي‌ نيست‌. اين‌ سگ‌ خداست‌، معنيش‌ اينست كه‌ اين‌ وجود مقيّده‌ و متعيّنه‌ با اين‌ تعيّن‌ و حدّ، خداست‌؟! نعوذُ باللَه‌ مِن‌ هذا الكَلام‌.

امّا غير از خدا چيزي‌ نيست‌ معنيش‌ آنستكه‌: وجود بالاصاله‌ و حقيقة‌ الوجود در جميع‌ عوالم‌ و ذات‌ مستقلّه‌ و قائمۀ بالذّات‌، اوست‌ تباركَ و تعالَي‌؛ و بقيّۀ موجودات‌ هستي‌ ندارند و هست‌ نما هستند. هستي‌ آنها تعلّقي‌ و ربطي‌، و وجود آنها وجود ظِلّي‌ چون‌ سايۀ شاخص‌ است‌ نسبت‌ به‌ نور آفتاب‌ كه‌ به‌ دنبال‌ شاخص‌ مي‌چرخد و مي‌گردد.

اين‌ گفتار عين‌ حقيقت‌ است‌. وجود امامان‌، وجود استقلالي‌ نيستند. آنها هم‌ آيتي‌ از آيات‌ إلهيّه‌ ميباشند؛ غاية‌ الامر آيات‌ كبراي‌ آن‌ ذات‌ أقدس‌ ميباشند. وا گر ما خود آنها را منشأ اثر بدانيم‌، در دام‌ تفويض‌ گرفتار شده‌ايم‌.

تفسير عرفاني امام و مخالفت‌ها با فلسفه و عرفان

تفسير به رأي كلام امام، توسط مخالفان فلسفه و عرفان


متأسفانه برخي نقل كرده‌اند كه امام در نصايح خود گفته‌اند كه شما مانند من نباشد و جواني خود را مانند من از دست ندهيد، من عمرم را به بطالت گذرانده‌ام ، شما عمرتان را به بطالت نگذرانيد و ايشان نشستند و تحليل كردند كه مراد امام از اين كلام چيست؟

آيا امر واقعي است يا شكسته نفسي كرده‌اند؟ ايشان اين كلام امام را واقعي تلقي كرده‌اند و اين گونه ارزيابي كرده‌اند كه امام در فقه و اصول و تفسير و ... تحصيل كردند و اينها بطالت نيست؛ امام در مقابل طاغوت به مبارزه پرداختند و تشكيل حكومت داند و اين امر هم قطعاً بطالت نبود و در نهايت نتيجه گرفته‌اند كه امام عرفان و فلسفه خوانده‌اند و اين امر را امام بطالت دانسته‌اند و متأسفانه برخي از اين آقايان صريحاً اين گونه تحليل كرده‌اند.

من به اين آقايان عرض مي‌كنم اين حرفي را كه شما از امام نقل كرده‌ايد و اين گونه تحليل كرده‌ايد و نتيجه گرفته‌ايد، حرفي بوده است كه امام در نامه عرفاني خود به خانم فاطمه طباطبايي عروس خود نوشته بودند و آن نامه بعدها به نامه عرفاني امام معروف شد و سؤالاتي عرفاني بوده است (صحيفه امام، ج 19، ص: 90)
امام در آن جا نمي‌گويند دنبال فلسفه و عرفان نرويد، بلكه مي‌گويند فقط به خواندن اكتفا نكن و فقط به گردآوري كفايت نكن كه بشوي ابليس مجلس آرا.
كسي كه به اصطلاحات آشنا شده است و از حقيقت عرفان بي‌خبر است، يك شيطان آراست كه با اصطلاحات جالب، توجه مردم را به سوي خود جلب كند. پس مراد بسنده نكردن به خواندن است.


تفسير عرفاني امام و برخي مخالفت ها


امام انساني عارف مشرب بودند و زماني كه عده‌اي سياسيون به خدمت ايشان مي‌رسيدند مطالبي را گوشزد مي‌كردند و در ادامه باز به اوج مباحث عرفاني نيز توجه مي‌دادند.اصلاً هيچ سخنراني انجام ندادند الا اين كه در آن مطالب بلند عرفاني بيان مي‌كردند؛ لذا نبايد اين مطلب را به دست فراموشي سپرد كه امام يك حقيقت عرفاني بود و يك پارچه عرفان بودند.
وقتي وارد سياست مي‌شدند يك عارف سياس بودند و زماني كه وارد فقه مي‌شدند يك عارف فقيه بودند و از جمله آن مباحث بحث تفسيري ايشان است.
ايشان زماني كه تفسير مي‌فرمودند بوي عرفان و معرفت از آن به مشام مي‌رسيد و اين جلسات پنج جلسه بيشتر ادامه نيافت و تنها همين چند مجلس نصيب حوزه‌هاي علميه و اهل معرفت شد؛ اما متأسفانه برخوردهايي با اين جلسات صورت گرفت و امام صلاح را در آن ديدند كه آن مباحث را ادامه ندهند.

بعضي مخالفت‌ها با مكتب عرفاني امام و موضوع وحدت وجود


متأسفانه قضيه آن گونه كه بايد تلقي مي‌شد، نشد و نخواهد شد؛ چون مباني مخالفان هيچ گاه به اين حقيقت منتهي نمي‌شود و اين مباني موجب ادامه يافتن اين سوء ظن‌ها مي‌شود و با اين كه به امام راحل احترام مي‌گذارند اما در اين مسائل امام را نمي‌پذيرند و قبول نمي‌كنند.ما هم مي‌گوييم اشكال ندارد؛ اما اين را بپذيريد كه او يك انسان فوق معمول است و انسان ناآگاه به مباني نبوده است و شما چگونه به خود اجاره مي‌دهيد كه در اين مسأله خود را نسبت به امام اعلم تلقي كنيد و امام را ناآگاه بخوانيد؟!

شنيدم برخي آقايان گفته‌اند كه: مگر مي‌شود كسي وحدت وجود را بفهمد و با او مخالفت نكند؟!
اين عين عبارت برخي آقاياني است كه اخيراً جاني هم گرفته‌اند و حركت‌هايي هم داشته‌اند.
لازمه اين حرف اين است كه اي امام اگر بفهمي مفاد وحدت وجود چه هست، بايد مخالفت كني و اين كه مخالفت نمي‌كني يعني تو وحدت وجود را نفهميده‌اي!
بنده عرضم اين است كه شما چگونه به خود اجازه مي‌دهيد كه بگوييد: امام،‌ نفهميده، وحدت وجود را قبول كرده است.

مي‌خواهم بگویم اين كارها را نكنيد و حداقل احتمال دهيد فهم امام از وحدت وجود،‌ فوق فهم متعارف است؛ لذا او از وحدت وجود عين توحيد را مي‌فهمد و شما از آن عين كفر را درك مي‌كنيد!

اگر كسي معناي وحدت وجود را بفهمد و به حقيقت آن برسد محال است آن را نپذيرد و مخالفت كند و اگر آقايان اين همه وقتي را كه صرف رد وحدت وجود كردند، صرف فهميدن اين اصل كرده بودند، زودتر به نتيجه مي‌رسيدند. نبايد به گونه‌اي باشد كه بدون اين كه حرف را از اهلش فرا بگيرد شروع كنند به رد كردن در حد فهم خودشان.


نظر استاد رمضانی شاگرد علامه حسن زاده آملی
در مورد "فصلنامه نور الصادق"

چندي پيش با نام فصلنامه‌اي تحت عنوان «نور الصادق» با ويژگي نقد عرفان و فلسفه آشنا شدم كه برايم از دو جهت بسيار جذاب مي‌نمود: يكي خود عنوان نور الصادق و ديگري ويژگي نقد عرفان و فلسفه.

با حرص و ولعي خاص شماره‌هاي متعددي از آن فصلنامه را به چنگ آورده تا شايد با نوشيدن جرعه‌اي از زلال كوثر حيات بخش معرفت امام بحق ناطق، جعفر الصادق علیه‌السلام عطشي فرو بنشيند و نيز در پرتو نور ولايت پرده‌اي از ظلمتهاي جهالت كنار رفته و افق فكر و انديشه براي طلوع معرفت معصومانه آماده شود ولي پس از دستيابي به آن فصلنامه و مطالعه مقالات آن، اين اميد محقق نگشت كه هيچ، به نااميدي گراييد و آن عطش فرو ننشست كه هيچ، جگر سوز و جانسوز شد. زيرا بسياري از مطالب و مباحث ارائه شده نه نور بود و نه معرفت و نه صداقت بود و نه حكمت؛ بلكه عمدتاً ظنون و انحرافاتي بود كه از تعصب و بدبيني نسبت به حكماء و عرفا نشأت گرفته و متأسفانه لباس نور پوشيده و به نام امام صادق علیه‌السلام انتساب يافته بود.

تعجب زماني بيشتر شد كه در پايان شماره 11 در قسمت تقديرها و تشكرها (با خوانندگان)، از مرجع عاليقدر حضرت آيت الله سبحاني دام ظله چند سطري در تمجيد از نيت پاك نويسندگان آن فصلنامه در زدودن انديشه‌هاي خرافي از چهره واقعي اسلام رقم خورده بود. سبب تعجب آن بود كه از شخصيتي همچون آيت الله سبحاني – كه گرايشهاي حكمي و معرفتي و بُعد فلسفي و عرفاني آن جناب بر حقير پوشيده نبود – بعيد مي‌نمود كه در اين حد و اندازه از چنان مطالبي تقدير به عمل آورده باشد و ديگر هيچ.

اين قضيه ادامه داشت تا وقتي كه در شماره 588 مجله وزين «درس‌هايي از مكتب اسلام» با متن مفصّل سه صفحه‌ايِ نامه ايشان به فصلنامه ياد شده – كه تعصب و ايمان به بعض و كفر به بعض ايجاب كرده بود، دست اندركاران فصلنامه فقط سه سطر از آن را كه مربوط به تشكر ايشان از نيت پاك نويسندگان بود منتشر نمايند – مواجه شدم آنگاه بود كه تعجب حقير از نامه حضرت آيت الله سبحاني منصرف و به گزينشي عمل كردن آقايان متوجه شد زيرا همانگونه كه انتظار مي‌رفت حضرت ايشان به يك تشكر كه وظيفه اخلاقي همه ماست بسنده نكرده و منصفانه موارد نقد خودشان را خيلي روشن و گويا در اختيار طالبان حقيقت گذارده بودند و نيز عالمانه از اصل حكمت و معرفت دفاع نموده و زحمات حكيمان و عارفان را در دستيابي به حقيقت ارج نهاده و نيز تعصب و كج فهمي را در مسائل حكمي و فلسفي نكوهش كرده بودند.

جان كلام ايشان در آن نامه این بود كه گر چه نيت آقايان پاك است ولي در زدودن انحرافات و خرافات فقط نيت پاك كافي نيست بلكه تشخيص درست و تخصص لازم و مراعات انصاف نيز ضروري است كه متأسفانه نه از تشخيص درست و تخصص لازم خبري است و نه از مراعات انصاف اثري، چرا كه به گفته ايشان هدف آقايان در حقيقت كشيدن خط بطلان بر حكمت اسلامي است نه نقد منصفانه و مقصود آن است كه به همگان اعلام دارند فلسفه و عرفان سراسر كشك و سراب است نه جداسازي صواب از ناصواب.

حقير گويد: عمل ناصواب و غير منصافه آقايان در برابر اين نامه و كتمان حقايق موجود در آن و مثله كردن آن يادآور خواندن «لاتقربوا الصلوة» بدون «و انتم سكاري» است و اين خود نمونه‌اي است براي ارزيابي خيلي از كارها و اظهار نظرهايي كه آنها به نيت ترويج معارف امام صادق علیه‌السلام و اهل بيت عصمت و طهارت علیهم‌السلام و زدودن خرافات از چهره پاك اسلام انجام مي‌دهند.

غرض حقير در اين نوشتار تغيير دادن موضع افرادي كه شاكله وجودي‌شان با بدبيني‌ها و انحرافات نسبت به فلسفه و عرفان تقوّم يافته نيست چرا كه اميد اين امر از آنان توقع نابجايي است بلكه مي‌خواهم به برخي از افرادي كه با حسن ظن و به اعتقاد پاكِ تولّي از اهل بيت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) به اين زمزمه‌ها و نغمه‌هاي ناموزون كه شامّه عقل و انصاف را آزار ميدهد گوش داده و از اين راه مي‌خواهند راه صواب را از ناصواب بازشناسند هشدار داده و بگويم: اين (مثله کردن نامه آیت الله سبحانی) است نمونه اطلاع رساني جامع و كامل آقايان! و اين است نشانه رعايت انصاف و امانت آنان! تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

عزيزان لازم است بدانند امام صادق علیه‌السلام كسي است كه در توحيد مفضّل وقتي كه ايشان معترض نظر قائلان به اتفاق مي‌شوند نام ارسطاطاليس را – كه حكيمي است يوناني و موحد – مي‌برند و ردّي را كه او بر قائلان به اتفاق وارد ساخته نقل كرده و تأييد مي‌كنند، حال اگر اين آقايان به جاي امام صادق علیه‌السلام نشسته بودند چه بسا از بردن نام ارسطاطاليس اجتناب ورزيده و از نقل نظريات او دوري مي‌جستند تا مبادا اين سخن و اين نقل، ترويج حكمت و فلسفه به حساب آيد و بنايي كه به گمان خود در بطلان فلسفه و عرفان بنا كرده‌اند فرو بريزد. ببين تفاوت ره از كجا تا به كجا.

بگذاريم و بگذريم. نقد سخنان تعصب ‌آلود و غيرِ منصفانه و غيرِ تخصصي آقايان حوصله‌اي بزرگ و فرصتي واسع مي‌طلبد كه حقير فاقد هر دو است ولي اجمالاً عرض مي‌شود: با ذكر چند مسئله فلكي و هيوي كه – حكيمان و عارفان پيشين آنها را به عنوان اصول موضوعه از دانشمندان زمان خود پذيرفته و بر اساس آن اهداف حكمي و معرفتي خويش را دنبال كرده‌اند و حكيمان و عارفان فعلي خود آن مسائل را باطل مي‌دانند – نمي‌توان خط بطلان بر كل فلسفه و كل عرفان و كل هيئت كشيد؛ چرا كه اگر اين كار صحيح باشد – كه نيست – بايد با همين حربه بر امام صادق علیه‌السلام تاخت كه چرا آن جناب نيز در فرمايشاتشان با توجه به اصول موضوعه زمان عناصر را چهار عنصر آب، خاك، هوا، آتش دانسته و بر اساس آن فرمايشاتي را مطرح فرموده‌اند. (رجوع كنيد به توحيد مفضّل)

همچنين با بيان اينكه فلان حكيم يا فلان عارف در فلان مسئله سخن به ظاهر سخيفي را نسبت به زنان ابراز كرده نمي‌توان كل تخصص فلسفه و عرفان را زير سؤال برد؛ چون اگر اين كار قابل دفاع بود – كه نيست – مي‌بايست با بيان اينكه فلان فقيه يا محدّث (مانند مرحوم بحراني) عدم كرويت زمين را - كه امروز بطلان آن اظهر من الشمس است - مستفاد از روایات نبوی و اهل بیت (علیهم‌السلام) می‌داند و آن را «اظهر من ان یخفی» می‌خواند، بر كل فقه و حديث نيز خط بطلان بكشيم كه مطمئناً نه آن كار و آن روش صحيح است و منطقي و نه اين كار قابل دفاع و معقول است.

اصولاً از كسي كه خود به صورت تخصصي با خواندن يك متن فلسفي يا عرفاني نزد يك استاد متضلع خبير – كه فلسفه و عرفان را هضم كرده باشد – معارف فلسفي و عرفاني را فرا نگرفته چگونه مي‌توان نقد صحيح و منصفانه فلسفه يا عرفان را توقع داشت.

آقايان! خوب است بياييم به اقتضاي فرمايش امام علي علیه‌السلام كه فرمود: «لو سكت الجاهل ما اختلف الناس» يا فرمود: «الانصاف يرفع الخلاف و يوجب الائتلاف» با دنبال كردن تخصصي فنون و علوم و پرهيز از قول بدون علم و مراعات انصاف، حوزه‌هاي علوم و معارف را از اين اوضاع تأسف بار نجات داده و همه قواي خويش را در دفع دشمنان اصلي دين و معاندان واقعي اهلبيت علیهم‌السلام صرف كنيم؛ نه آن كه توان خويش را در دفع دشمنان خيالي و معاندان وهمي هدر دهيم.

آيا امام خميني‌ها، علامه طباطبايي‌ها، مطهري‌ها، بهشتي‌ها، خواجه نصيرها، شيخ بهايي‌ها كه در كنار سائر علوم و معارف، فلسفه و عرفان را دنبال كرده و از بزرگان عرفا و فلاسفه تجليل نموده‌اند دشمن اسلام و اهل بيت اند!؟ يا منحرف و يا جاهل نادان!؟

چرا همانگونه كه براي خودمان تخصص قائليم و نظر تخصصي را از غير متخصص نمي‌پذيريم تخصص ديگران را وقعي نمي‌نهيم و بدون تخصص لازم و غير منصفانه، در هر مقوله‌اي اظهار نظر مي‌كنيم؟ چرا حاضر نيستيم بگوييم نمي‌دانيم و اهلش مي‌دانند، خودمان را راحت و طالبان حقيقت را به راه صحيح هدايت نمي‌كنيم؟ مگر با فرا گرفتن فقه و اصولِ صِرف و بشرط لا مي‌توان در هر مقوله‌اي اظهار نظر كرد و نيز صائب بود.

عزيزان اين سخناني را كه از سر درد بر قلم جاري مي‌شود حمل بر جسارت و بي‌ادبي نكنيد؛ من دست همه فقيهان منصف و اصوليان متعهد را مي‌بوسم و بلكه خاك پاي همه آنهايم ولي عاجزانه و دردمندانه به عنوان كسي كه هم فقه خوانده و هم اصول و هم تفسير مي‌داند و هم چند صباحي در حلقه درس فيلسوفان و عارفانِ واقعي حضور پيدا كرده و با اوج و حضيض و چم و خم مسائل نسبتاً آشناست از همه كساني كه قول، فعل، گرايش، نفرت و عشق آنها نسبت به هر امري براي همگان حجت است و با نازي ممكن است همه قالبها را در هم بشكنند و با نيازي همه شكسته‌ها را جبران كنند درخواست مي‌كنم حدّاقل احتمال بدهيد كه ممكن است واقع امر آنطور كه شما تصور كرده‌ايد نباشد همين احتمال كافي است كه از شدّت و حدّت انكارها و تكفيرها بكاهيم و آن كنيم كه رضاي خدا و رسول در آن است.

منبع: سایت استاد حسن رمضانی

مشتاق فاطمه(س);306949 نوشت:
برادر گرامی بنظر شما اهل خ د ا که توهینی آنچنانی بمن شیعه کرد و خوارجم خواند لازم بتذکر نیست؟
از شما چنین طرز قضاوت انتظار نمی رفت.

برادر عزیز من قیصری همانطور که گذشت می گوید الاغ خداست. آیا این ارتداد نیست؟ و بازم شک دارید؟
یا بایزید بسطامی ملعون مرتد خود را در کتابش خدا میخواند برادر دقت کن بایزید میگوید من خدا هستم...

جالب است که شما باصطلاح درینجا کارشناسید و معنی ناصبی در فقه جعفری را نمیدانید...
الله بدادمان برسد...
جالب است. چه کسی درحق کاربران ظلم کرده و شمارا کارشناس کرده.
شما گفتی بحث علمی بفرما:
ابن عبدالوهاب در کتاب التوحید خود فاطمه سلام الله را سید النسا العالمین میخواند و بهترین زن عالم میداند.
پس برابر گفته جناب سمیع ایشان ناصبی نیستند و مهم نیست که ابن عبدالوهاب ناموس شیعه را برپیروان خود حلال دانسته!!!!! چون ابن عبدالوهاب سب اهل بیت(س) را نکرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

از صادق آل محمد(ص) پرسیدند آیا ناصبی کسی است که دشمن شما باشد؟ فرمود: نه چراکه هیچکس(از مسلمین) جرات چنین جسارتی را ندارد که دشمنی ما کند. ناصبی کسی است که با پیروان ما دشمنی کند.

ابن عربی در کتابش مینویسد عارفی بزرگ رافضی ای را را بمانند خنزیر دیده است... این یعنی چه؟؟؟ آیا شما شیعه اید؟ جسارت نمی کنم غیرت دارید؟

و امام المسلمین خمینی کبیر به آن ملعون ملحد جوابی دندانشکن میدهد که شیعه آنقدر پاک است که همچون آینه ایست که آن مرد صوفی خود را در آن آینه دیده.

هرکدام از حرف های این پستم شبهه برانگیز هست بفرمائید مدرک ارائه دهم.
برادرا والله والله که تصوت در مقابل تشیع بوده و هست تورو الله بر حذر باشید.


باسمه تعالی
باسلام:
1- در مورد معنای ناصبی معانی متعددی شده است وآنچه در بالا عرض شد یکی از مصادیق ناصبی بود
ناصبي نام فرقه خاصي نيست ولي بعضي از فرقه هاي مسلمانان با علي (ع ) دشمني مي ورزيدند و حتي او را لعن مي كردند. بيشتر آنها از خوارج بودند, (1).
2- ابن عبدالوهاب هنر نکرده است که این جمله را در رابطه با صدیقه طاهره سلام الله علیها زده است،چون با وجود کثرت احادیثی که حضرت رسول صل الله علیه واله وسلم در باره حضرت زهرا سلام الله علیهابا عنوان سیده نساءالعالمین فرموده اند او نمی توانست این حدیث را منکر شود و ودر آثارش نیاورد که به تعبیر جناب مولوی
مادح خورشید مداح خود است/که دو چشمم روشن ونا مرمد است
وا گر ما شیعیان با او مخالف هستیم به خاطر عقاید باطل دیگرش است که دارد
لطفا خلط مبحث نفرمایید

3-و اما در رابطه با آن جمله آخرتان، ظاهرا به شما خیلی برخورده است که کسی شیعه ای را به شکل خنزیر دیده است ؟
آیا همه شیعیان معصومند وهیچ مرتکب خلاف نمی شوند پس این همه جرم وجنایتهایی که در همین مملکت خودمان رخ می دهد چیست ؟
پس این همه اعدامهایی که در همین مملکت خودمان به خاطر اعمال خلاف عفت وقتل وکشتارها و ...رخ می دهد، همه اش از غیر شیعه صادر شده است
پس بی زحمت یک نگاهی به تفسیر مجمع البیان ذیل آیه شریفه فتاتون افواجا در سوره نبا بیاندازید که ببینید حضرت رسول صل الله علیه واله وسلم در رابطه با امتشان چه می فرمایند
آیا این روایت را ندیده ایدکه
ابوبصیر از دوستان روشن دل اما باقر علیه السلام در یکی از سال ها در مراسم حج به همراه آن امام طواف می کرد. او می گوید: از زیادی صداها و تکبیرهای حجاج به شگفت آمدم و به امام عرضه داشتم: ما اکثر الحجیج و اکثر الضجیج ; چه قدر حاجی زیاد شده است و سر و صداها چه قدر بیشتر شده.»
در این موقع امام علیه السلام فرمود: یا ابا بصیر! ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج; ای ابابصیر! چه قدر حاجی کم است اما سر و صدا زیاد است.» آیا می خواهی راستی گفته ام را ثابت کنم و خودت با چشم خویش حقیقت گفتار مرا ببینی؟
عرض کردم: چه طور ممکن است ای مولای من؟!
فرمود: «جلوتر بیا!» من به امام باقر علیه السلام نزدیک شدم. دست مبارک را بر چشم هایم کشید و چند جمله دعا کرد. در این حال من بینایی خود را باز یافتم. امام باقر علیه السلام فرمود: ای ابا بصیر! حالا به حاجیان طواف کننده بنگر. هنگامی که به جمعیت نگاه کردم، بسیاری از مردم را به صورت میمون و خوک هایی دیدم که در گرد کعبه در حالت حرکت بودند و افراد با ایمان و حاجیان حقیقی در میان آنان مانند نوری در ظلمات می درخشیدند. عرض کردم: «ای مولای من! درست فرمودی و حقیقت گفتار شما بر من ثابت شد، «ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج; چه قدر حاجی کم و سر و صدا زیاد است.» آن گاه حضرت لب های مبارک را به حرکت در آورد و با خواندن دعائی، چشم های من به حالت اول برگشت
پس تعصب بیجا نداشته باشید ،ما شیعیان هم گناه می کنیم ،ما شیعیان هم طبق باطن خود محشور می شویم (2
پی نوشت:
1-ر.ك : فرهنگنامه فرقه هاي اسلامي , شريف يحيي الامين , ترجمه : محمدرضا موحدي , انتشارات باز
2-بحار الانوار ج27ص 181



سخنرانی مقام معظم رهبری در تاریخ 1367/08/28
بزرگداشت حافظ شیرازی
نظر رهبری در خصوص وحدت وجود: وحدت وجود يك بينش و طرز فكر و جهان‌بينى

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدللَّه و الصّلاة على رسول اللَّه و على آله الأطيبين

به حسن و خلق و وفا كس به يار ما نرسد ترا در اين سخن انكار كار ما نرسد
اگر چه حسن‌فروشان به جلوه آمده‌اند كسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
به حقّ صحبت ديرين كه هيچ محرم رازبه يار يك‌جهتِ حق‌گزار ما نرسد
هزار نقش برآمد ز كلك صنع و يكىبه دلپذيرى نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار كاينات آرنديكى به سكه‌ى صاحب عيار ما نرسد
دريغِ قافله‌ى عمر كان چنان رفتندكه گردشان به هواى ديار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم كه شرح قصه‌ى اوبه سمع پادشه كامكار ما نرسد

بهترين فاتحه‌ى سخن، در بزرگداشت اين عزيز هميشگى ملت ايران و درّ يگانه‌ى فرهنگ فارسى، سخنى بود از خود او، كه اين غزل را به عنوان ارادتى به خواجه‌ى شيراز و شاعر همه‌ى عصرها و قرنهايمان در حضور شما عزيزان - برادران و خواهران و ميهمانان گرامى - خواندم و در حقيقت توصيفى براى خود حافظ شيرازى است.

شاعرى كه ديوان او تا امروز هم، پرفروشترين كتاب و پرنشرترين كتاب، بعد از قرآن است و ديوان او در همه جاى اين كشور و در بسيارى از خانه‌ها - يا بيشتر خانه‌ها - با قداست و حرمت، در كنار كتاب الهى گذاشته شده است.

حافظ همچنين حامل يك پيام و يك فرهنگ است. دو خصوصيت وجود دارد كه به ما حكم مى‌كند كه از حافظ تجليل كنيم و ياد او را زنده كنيم. اول: زبان فاخر اوست كه همچنان در قله‌ى زبان فارسى و شعر فارسى است و ما اين زبان را بايد ارج بنهيم و از آن معراجى بسازيم به سوى زبان پاكِ پيراسته‌ى كامل والا؛ چيزى كه امروز از آن محروميم.دوم: معارف حافظى است كه خود او تكرار مى‌كند كه از نكات قرآنى استفاده كرده است. قرآن درس هميشگى زندگى انسان است و ديوان حافظ مستفاد از قرآن است و خود او اعتراف مى‌كند كه نكات قرآنى را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است.

مطمئناً در اين جلسه هم بحثهاى مختلفى خواهد شد و نظرات گوناگونى ابراز خواهد شد و حالا كه مسأله اختلاف‌انگيز هست و مورد بحث هست؛ چه بهتر كه كسانى دور از تعصّب، دور از پيش‌داورى حقيقتاً بروند وارد ديوان حافظ بشوند تا جهان‌بينى اين مرد بزرگ را به صورت قطعى و مسلّم بياورند بيرون. متأسّفانه در دوره‌ى اخير در اين چهل، پنجاه سال اخير - كتابهايى نوشته شد كه در اين كتابها، اين بى‌نظرى و بى‌غرضى رعايت نشد و مطالبى نوشته شد و گفته شد كه حقاً و انصافاً بعضى از آنها، جفاى به حافظ است. بعضى اهانت به حافظ است. بعضى بى‌بصرى در مقابل حافظ است و انسان حيرت مى‌كند كه چرا بايستى اين حرفها به ذهن كسى خطور كند؟! حافظ را كافر و بى‌دين و زنديق و منكر آخرت و از اين قبيل چيزها معرّفى كردند!

آن كسى كه زيباترين اشعارش، اشعار عرفانى است يا لااقل اشعار عرفانى، جزو زيباترين اشعار اوست:
در ازل پرتو حسنت ز تجلّى دم زدعشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌اى كرد رخت ديد ملك عشق نداشت عين غيرت شد از اين آتش و بر آدم زد
مدّعى خواست كه آيد به تماشاگه راز دست غيب آمد و بر سينه‌ى نامحرم زد

و از اين قبيل، اشعار فراوانى كه در سرتاسر ديوان حافظ پراكنده است و نداى يك عرفان والاى مصفّاى عِلوى را مى‌دهد و خبرش در وجود حافظ. اين را نديده بگيرند! بيايند بگويند اين آدم به خدا وبه قيامت و به دين معتقد نبود!
ا
ين از اينشبيه همين جفا شايد يك مرحله پائين‌تر است - جفاى آن كسانى است كه عليرغم اين همه شعر عرفانى و اين همه شعر اخلاقى در وجود حافظ، جهان‌بينى او را جهان‌بينى شكّ و بى‌خبرى و بى‌اطلاعى از غيب و معرفت جهانى و انسانى معرفى كردند و خود او را كه حالا درباره‌ى خود او بعداً عرض خواهم كرد - يك انسانى كه معتقد به دمْ غنيمتى و دمدمى مزاجى و اسير شهوات روزمرّه‌ى زندگى و نيازهاى پست و حقير مادّى!

عجيب اين است كه اين افرادى كه حافظ را فاسق و فاجر و غرق در محرّمات و پستى‌هاى معمولى روح بشر معرّفى مى‌كنند؛ همينها باز حافظ را ستايش مى‌كنند به اين‌كه اين دچار سرمستى بود، دچار نمى‌دانم غرق سرمستى بود، غرق معرفت بود. من نمى‌دانم چه معرفتى است ديگر؟! سرمستى باده را با سرمستى از عرفان و معنويّت با هم مخلوط مى‌كنند كه متأسّفانه اين را من هم در نوشته‌هاى معاصرين خودمان - از فضلا و دانشمندان - ديدم؛ هم در گذشته‌ها كه مرحوم شبلى نعمانى در «شعرالعجم» مى‌گويد كه به من نگوئيد كه «مى» حافظ مِى ظاهرى بود يا مِى معنوى، هر دو مستى مى‌آورد.اين شد حرف!
تعجب است از اين دانشمند بزرگ و فاضل اديب كه يك چنين حرفى را بزند! هر دو مستى مى‌آورد! خب بله، امّا اين مستى، مستى و بى‌خودى از عقل است، بيگانگى از خرد انسانى است و از شعور انسانى است؛ آن، بى‌خبرى از خودِ مادّى است و غرق شدن در معرفت و درك معنوى و والاى انسانى.

اينها چه طور اصلاً قابل مقايسه با همند؟! جز اشتراك در لفظ. بعضى اين جورى حافظ را خواستند معرفى كنند! بنده جهان‌بينى حافظ را جهان‌بينى عرفانى مى‌دانم. بلاشكّ حافظ يك عارف است. البته همين جا بگويم: وقتى ما مى‌گوئيم يك عارف است، منظورمان اين نيست كه از اوّلى كه رفت مكتب يا از مكتب آمد بيرون يك عارف شبيه «بايزيد» بود تا آخر عمرش. نه، مردى بوده هفتاد سال، هفتادوپنج سال عمر كرده اگر سى سال آخر عمرش هم با عرفان گذرانده باشد، خب يك عارف است.

عرفاى بزرگ هم، از اوّل باى بسم‌اللَّه زندگيشان كه عارف نبودند. بالأخره يك دورانى را گذراندند يا دوران عادى را يا دوران كسب و تجارت را يا دوران علم و تحصيل علم و فضل را يا دوران فسق و فجور را، يك چيزى را گذراندند. يك وقت هم به خاطر يك حادثه‌اى يا به خاطر معلوماتى يا به خاطر هر دليلى، به معنويت و نور، راه پيدا كردند و عارف شدند.

ما مى‌گوئيم حافظ، عارف به وصال حق رسيده و از دنيا رفته.جهان‌بينى حافظ - آنچه كه به عنوان جهان‌بينى او مى‌شود معرّفى كرد و سخن آخر حافظ هست - آن جهان‌بينى عرفانى است بدون شك. همان‌طور كه عرض كردم، حتّى بسيارى از كسانى كه او را غرق در كامجوئى و سقوط شهوانى هم معرّفى مى‌كنند؛ در بيانات ستايش‌آميز، امّا در واقع هجوآميز خودشان، آنها هم قبول مى‌كنند كه حافظ نمى‌تواند محدود باشد به همين مسائل حسّى در ضمن كلماتشان اين چيزها هست.ممكن است سؤال كنيد كه اگر ايشان عارف بوده، چرا به اين زبان حرف زده؟ پاسخ اين است كه اين زبان، زبان رائج عرفا و متذوّقين اسلام است. از زمان محى‌الدين عربى تا امروز، تا زمان حافظ و از زمان حافظ تا امروز، يعنى محى‌الدين عربى هم از شراب و محبوب و يار حرف زده، فخرالدين عراقى هم با همين زبان حرف زده، مولوى در ديوان شمس هم با همين زبان حرف زده، همه‌ى كسانى كه در عرفان آنها هيچ شكّى نيست، با همين زبان صحبت كرده‌اند.

ديروز نشستم روى همين اشعار نگاه كردم؛ ديدم نه، بعضى از همان اشعار، انصافاً اشعارى هستند كه مى‌تواند به معناى ظاهرىِ عشقىِ مادى به حساب بيايد. يك دوره‌اى از عمر شاعر، اين جور حرف زده. هر دو طرف به نظر من تأويلهاى اغراق‌آميز مى‌كنند. اينى كه ما بگوئيم تمام اشعار حافظ به يك تأويلى بالأخره به دين و عرفان و قرآن مربوط مى‌شود، اين مبالغه است و هيچ اصرارى نيست كه ما بيائيم همه‌ى اشعار او را به اين معنا. من ديدم يك خانم متديّن محترمى را در دوران كودكى كه،سحر چون خسرو خاور علم بر كوهساران زدبه دست مرحمت يارم در اميدواران زدرا تعبير مى‌كرد به مثلاً پيغمبر يا به امام زمان در حالى كه آدم مى‌تواند خيلى راحت، واضح - كسى كه با شعر آشناست - بفهمد كه اين جورى نيست نمى‌شود. البته عرفا از تمام گفته‌هاى شاعر استفاده‌ى معنوى و عرفانى كردند. در حقيقت حال خودشان آنها را به اين استفاده رسانده.

اين را فراموش نبايد بكنيم و هيچ كس را هم منع نبايد بكنيم از اين كار. من در آخر سخن عرض خواهم كرد.مرحوم حاج‌ميرزا جوادآقاى ملكى، عارف معروف دوره‌ى قبل از ما كه يكى از سوختگان و مجذوبان زمان خودش بوده و بزرگانى را تربيت كرده، در قنوت نماز شب مى‌خوانده:

زان پيشتر كه عالم فانى شود خراب/ ما را ز جام باده‌ى گلگون خراب كن

اين عارف، به آقاى دكتر شهيدى آن روز عرض كردم پدربزرگ من از علماى معروف مشهد بود، مرد زاهدى هم بود. ديوان حافظ او در خانه‌ى ما بود كه آن را به مادر من داده بود ايشان. جزو جهيزيه‌ى مادر من آمده بود، وارد منزل ما شده بود. من در كودكى با آن ديوان مأنوس بودم

بدون محبّت و بدون عشق و جذبه‌ى عاشقانه، هيچ سالكى نمى‌تواند اين طريق را حركت كند.
در مباحث عرفان نظرى، وحدت وجود كه يكى از اصلى‌ترين مباحث عرفان است، در كلمات حافظ فراوان ديده مى‌شود. البته باز هم نمى‌توانم خوددارى كنم از اظهار تأسّف، از اين‌كه بعضى از نويسندگان و ادباى محقّقى كه با وجود مقام والاى تحقيق در ادبيات، از عرفان - عرفان نظرى - اطلاعى ندارند و در آن كارى نكردند!

وحدت وجود را كه به حافظ نسبت داده شده، به معناى همه‌خدائى كه ناشى از عدم درك درست مسأله است، تعبير كردند و آن را جزو شَطَحياتى دانستند كه بر زبان حافظ - مثل بعضى از عرفاى ديگر - صادر مى‌شده و نه يك بينش و طرز فكر و جهان‌بينى!

مسأله‌ى وحدت تجلّى كه از مباحث معروف عرفان و ميان عرفاست. در مقابل نظريه‌ى فلاسفه‌ى اسلامى كه قائل به كثرت فاعليت حق هستند، عرفا قائلند به وحدت فاعليت و وحدت تجلّى.

عكس روى تو چو در آينه‌ى جام افتاد/صوفى از خنده‌ى مِى در طمع خام افتاد
يا آن غزلى كه «در ازل پرتو حسنت ز تجلّى دم زد» كه قبلاً خواندم.هر دو عالم يك فروغ روى اوست
گفتمت پيدا و پنهان نيز هميكى ديگر از مباحث عرفانى موجود در بساط عرفا، مسأله‌ى حيرت است.

همان چيزى كه متأسّفانه به شك تعبير شده در كلام كسانى كه معناى حيرت عارف را درك نكردند، و آن را تفسير كردند يا تعبير كردند به شك. شكّ يعنى ترديد در ريشه‌ى قضايا، در اصلِ قضيّه ترديد دارد. اين غير از حيرت عارف است كه هر چه عرفان او و معرفت او بيشتر مى‌شود، حيرت او هم بيشتر مى‌شود كه: «زدنى فيك حيرة» از دعاهايى است كه نقل شده و مأثور است. «و ما عرفناك حقّ معرفتك» كه از رسول اكرم نقل شد. بى‌اعتنائى به دنيا، ديد عارفانه است.

اين عالم، در بخش عمده‌اى از عمرش، راه سلوك و عرفان را هم پيموده. در اين‌كه وابسته‌ى به فرقه‌اى از متصوّفه هم نيست، شايد شكّى نباشد. يعنى هيچ يك از فرق متصوّفه، نمى‌توانند ادعا كنند كه حافظ جزو سلسله‌ى آنهاست؛ زيرا كه براى او هيچ مرشدى، شيخى، قطبى بيان نشده و بعيد هم به نظر مى‌رسد كه او قطبى و شيخى داشته باشد و در اين ديوانى كه از افراد زيادى در او سخن رفته، از آن مرشد و معلّم سخنى نرفته باشد.
البته در اشعار او، اشاره‌اى هست به اين‌كه بدون پير نمى‌شود رفت در راه عشق كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد:به راه عشق منه بى‌دليلِ راه قدم كه به من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد

منبع اصلی و سندی :http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3972

از الله برای شما جناب سمیع طلب آمرزش و عطای بصیرت می کنم که نمی فهمید رافضی خواندن شیعه خود ناصبی شدن است و عناد با شیعه. غیرت می خواهد فهمیدنش...

جالبه منافق نمی فهمه که بحث سر مولوی نه حافظ. به حافظ نرسیدیم هنوز...

مشتاق فاطمه(س);306977 نوشت:
از الله برای شما جناب سمیع طلب آمرزش و عطای بصیرت می کنم که نمی فهمید رافضی خواندن شیعه خود ناصبی شدن است و عناد با شیعه. غیرت می خواهد فهمیدنش...

باسمه تعالی
باسلام

از خدا جوییم توفیق ادب/بی ادب محروم ماند از لطف رب

متن استفتاء

حضرت آیت الله مکارم شیرازی در پاسخ به سوالی اینطور فرمودند:
وحدت وجود یعنى چه و معتقد به آن چه حکمى دارد؟
وحدت وجود معانى متعددى دارد، آنچه به طور قطع باطل و به عقیده همه فقها موجب خروج از اسلام است این است که کسى معتقد باشد خداوند عین موجودات این جهان است و خالق و مخلوق و عابد و معبودى وجود ندارد همان طور که بهشت و دوزخ نیز عین وجود اوست و لازمه آن انکار بسیارى از مسلّمات دین است، هرگاه کسى ملتزم به لوازم آن بشود [="red"]خارج از اسلام است[/] و [="#ff0000"]غالب فقهاى معاصرـ اعمّ از احیا و اموات (رضوان اللّه تعالى علیهم) این موضوع را پذیرفته و در حواشى عروه به آن اشاره کرده اند. [/]

[="red"]و در کتابی نوشته بود که مثنوی ملحدی را برتر از قرآن می دانند و مشت گره کرده دنبال صوفی ای بودم که آرامشم را سر از تن جدا کردنش سبب شود...[/]

ملاصدرا در کتاب مشهورش اسفار زنان را در زمره حیوانات دانسته و ملاهادی سبزواری از شارحان حکمت متعالیه نیز در حاشیه اش بر اسفار از این عقیده ملاصدرا استقبال کرده است. ملاصدرا در اسفار می نویسد:

« و از جمله فوائد آفرینش زمین برای انسان این است که خداوند آن را بستری برای زاد و ولد حیوانات گوناگون قرار داده است که بعضی برای خوردن هستند و بعضی برای سواری و زینت و بعضی برای حمل بار خلق شده اند و بعضی از این حیوانات هم [زنان] برای ازدواج خلق شده اند. [همان طور که خداوند در قران می فرماید:] "والله جعل لکم من انفسکم ازواجا"» (خداوند برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید.)

ملاهادی سبزواری در حاشیه اش بر این مطلب می نویسد:

«این که ملاصدرا زن را در زمزه حیوانات قرار داده است اشاره ای لطیف به این موضوع است که زنان به دلیل ضعف عقولشان و جمودشان بر ادراک جزئیات و میلشان به زینتهای دنیا نزدیک است که حقیقتا و صداقتا ملحق به حیوانات زبان بسته شوند. چه این که سیره اغلب آنها چون حیوانات و چهارپایان است و لکن خداوند بر آنها صورت آدمی پوشانده است تا مردان از معاشرت و ازدواج با آنان مشمئز نشوند» (اسفار، چاپ دار احیاء التراث العربی، جلد ۷، ص ۱۳۶)

این مطلب بیانگر آن است که جناب ملاصدرا و نیز شارحش ملاهادی سبزواری نه تنها در مبحث الهیات و توحید از قران و اهل بیت علیهم السلام فاصله دارند، بلکه در مسائلی دیگر از جمله مساله جایگاه و شخصیت زن نیز سراغ آموزه های وحیانی نرفته اند.

جالب توجه این است که ملاصدرا اگر به همین آیه "والله جعل لکم من انفسکم ازواجا" که در اسفار برای همین مطلب (یعنی زنان در زمره حیوانات هستند که برای ازدواج خلق شده اند!) بدان استناد کرده توجه می کرد، در می یافت که خداوند تصریح می کند که زنان از جنس مردان هستند. به آیه توجه فرمایید:

«و از نشانه‏ هاى او اینکه از [جنس‏] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى، در این [نعمت‏] براى مردمى که مى‏ اندیشند قطعاً نشانه‏ هایى است.» (نحل ۷۲)

رسول گرامی اسلام در باره ضرورت برخورد از موضع کرامت با زنان فرمودند:

ما اکرم النساء الا کریم و لا أهانهن الا لئیم (کنز العمال، ج ۱۶ ص ۳۷۱)

تکریم زنان شیوه بزرگواران و اهانت به آنان کار فرو مایگان است.

مولوی شیعه یا ناصبی (تعدادی از اشعار دو کتاب “مثنوی معنوی ودیوان شمس” )

بد نیست محبین مولای بلخی، تعدادی اندک از اشعار مولاهم (!) را از دو کتاب “مثنوی معنوی ودیوان شمس” ببیند:

۱- وصف ابوبکر

۲- وصف عمر

۳- وصف عثمان

۴- رافضی خواندن شیعیان و قول به دوستی مولا (علیه السلام) و عمر

۱- وصف ابوبکر

مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۹۰۱
چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق
دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشدمولوی – مثنوی معنوی – دفتر اول – بخش ۱۲۸
چشم احمد بر ابوبکری زده
او ز یک تصدیق صدیق آمده

۲- وصف عمر

مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۷۰
عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را
سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را

مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۲۵۸۰
بگریزد عقل و جان از هیبت آن سلطان
چون دیو که بگریزد از عمر خطابی

مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۲۱۷۵
گر رافضیی باشد از داد علی در ده
ور ز آنک بود سنی از عدل عمر برگو

مولوی – مثنوی معنوی – دفتر پنجم – بخش ۱۵۳
هر که عدل عمرش ننمود دست
پیش او حجاج خونی عادلست

مولوی – مثنوی معنوی – دفتر چهارم – بخش ۶
عهد عمر آن امیر مؤمنان
داد دزدی را به جلاد و عوان

مولوی – مثنوی معنوی – دفتر اول – بخش ۳
ای مرا تو مصطفی من چو عمر
از برای خدمتت بندم کمر

۳- وصف عثمان

مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۱۴۹۳
بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند
کز لولوی آن دلبر لالای دمشقیم

۴- رافضی خواندن شیعیان و قول به دوستی مولا (علیه السلام) و عمر

مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۸۱۰
رافضی انگشت در دندان گرفت
هم علی و هم عمر آمیختند
بر یکی تختند این دم هر دو شاه
بلک خود در یک کمر آمیختند

مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۱۱۷۲
گفتن همه جنگ آورد در بوی و در رنگ آورد
چون رافضی جنگ افکند هر دم علی را با عمر

مولوی – دیوان شمس – غزلیات – غزل شماره ۱۶۲۱
بر رافضی چگونه ز بنی قحافه لافم
بر خارجی چگونه غم بوتراب گویم
*******

مولوی اگر شیعه است، از چه روی می خواهد در فضیلت عمر با آنان بگوید؟

مولوی – مثنوی معنوی – دفتر سوم – بخش ۱۵۰
این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند
چون نشاید بر جهود انجیل خواند
کی توان با شیعه گفتن از عمر
کی توان بربط زدن در پیش کر

یا این چه شیعه ایست که امام قائم را از نسل عمر هم صحیح می داند؟!!!!

مولوی – مثنوی معنوی – دفتر دوم – بخش ۲۰
پس امام حی قایم آن ولیست
خواه از نسل عمر خواه از علیست
مهدی و هادی ویست ای راه*جو
هم نهان و هم نشسته پیش رو

نظرات اعلام و بزرگان دین نسبت به محیی الدین ابن عربی

محمد طاهر قمی: شکی در کفر محیی الدین نیست.

انه اکفر الکافرین باعتقاد اهل الدین. ( تحفة الاخیار ص۱۰۱)

فلا شبهة فی کفره و انه لا دین له. ( تحفة االاخیار ص۱۶۶)

محسن فیض کاشانی: کلمات محیی الدین کودکان را هم به خنده می اندازد.

هو – ای این العربی ـ من ائمة الصوفیتهم و من روساء اهل معرفتهم یقول فی فتوحاته: ‌‌انی لم اسال الله ان یعرفنی امام زمانی و لو کنت سالته لعرفنی… وفی کلامه من مخالفات الشرع الفاضحة و مناقضات العقل الواضحة ما یضحک منه الصبیان و تستهزء به النسوان کما لایخفی علی من تتبع تصانیفه… و فی کتبه و تصانیفه من سوء ادبه مع ادبه مع الله فی الاقوال ما لا یرضی به مسلم بحال فی جملة کلمات مزخرفة مخبطة تشوش القلوب و تدهش العقول وتحیر الاذهان ( بشارات الشیعة ص ۱۵۰)

مقدس اردبیلی: محیی الدین از حد کفر و الحاد گذشته است.

تجاوز بعض متاخری الاتحادیة کمحیی الدین الاعرابی و الشیخ عزیز النسفی و عبدالرزاق الکاشی عن الحد فی الکفر و الالحاد و قالوا بوحدة الوجود و ان کل موجود هو الله تعالی الله عما یقولون الملحدون علواْْ کبیراْ (حدیقة الشیعة ص۵۶۶)

محقق خوانساری: محیی الدین در حقیقت ماحی الدین(=محو کننده دین) است.

من العرفاء بالباطل و المین و المتصوفة الذین خسروا فی الدارین٬…محیی الدین العربی الاشبیلی الاندلسی الذی هو فی الحقیقة ماحی الدین و مجانب طریقة الملیین و مدعی الافضلیة علی خاتم النبیین و ختم الولایة به من بین المهدیین و ان الفضیلة للاولیا علی النبیا و انه اخذ المعارف و الاحکام من الله بمثل الایحاء ( روضات الجنات ج۸ ص۶۰)

آیت الله سید علی بهبهانی(ره): ارزش ندارد انسان عمرش را به مزخرفات ابن عربی بگذراند.

نگاه کنید به کلمات محیی الدین بن عربی که از بزرگان این طایفه است و ببینید که چگونه مزخرفاتی از او سر زده است و آیات را به میل خود تاویل می کند. از جمله می گوید: فرعون در بحر وحدت غرق شد و نه در رود نیل و ناجی بود. بنابراین لازم می آید که حضرت کلیم (ع) اشتباه کرده باشد در دعوت فرعون٬ از این گونه مزخرفات بسیار دارد و هرکه بخواهد اطلاع بر مزخرفات او پیدا کند٬ رجوع به مولفات(تالیفات) او کند٬ زیرا وقت انسان شریف تر از این است که به تفصیل مزخرفات او بیردازد. (شرح حال٬ آثار و افکار آیت الله بهبهانی٬ ص۱۶۳ و ۱۳۶۴)

آیت الله سید عز الدین حسینی زنجانی: ابن عربی ضلالتش از عمیق ترین ضلالت هاست.

خلاصه این فخر رازی و آن محیی الدین عربی٬ آن هم غزالی و همچنین مولوی و امثال او به قدری گمراهند که ضلالتشان از عمیق ترین ضلالت هاست. (تفسیر سوره مبارکه حمد ص۱۳۹)

علامه خویی:محیی الدین و قیصری غرضی جز هدم اساس اسلام و ایمان ندارند.

لعمری انهما و من حذا حذوهما حزب الشیطان و اولیا عبدة الطلاغوت و الاوثان و لم یکن غرضهما الا تکذیب النبیا و الرسل و ماجاووا به من البیناتو البرهان و هدم اساس الاسلام والیمان وابطال جمیع الشرایع و الادیان و ترویج عبادت الاصنام و جعل کلمةالکفر العلیا و خفض کلمة الرحمن (منهاج البراعة ج ۱۳ ص۱۷۶)

استاد جوادی آملی: محیی الدین در میان عرفا بی همتاست!!!

محیی الدین در بین معاریف اهل عرفان بی همتا و در عمودین زمان خویش( گذشته تا کنون) بی نظیر می باشد.( آوای توحید ص۷۸)

بسیاری از مبانی حکمت متعالیه وامدار عرفانی است که ابن عربی پایه گذار نامدار آن می باشد.( آوای توحید ص۷۸)

آقای قاضی طباطبایی: محیی الدین از کاملین است!!!

( آقای سید علی ) قاضی طباطبایی٬ از میان عرفا و واصلان کوی حقیقت٬ محیی الدین بن عربی را بسیار می ستودند و او را در معرفت نفس و شهود باطنی فردی بی نظیر می دانستند. (دریای عرفان٬ شرح حال سید علی قاضی طباطبایی ص۳۲)

آقای حسن زاده آملی می نویسد: تنی چند از اساتید بزرگوار ما که در نجف اشرف از شاگردان نامدار سید علی قاضی طباطبایی بودند…از وی حکایت می کردند که آن جناب می فرماید: بعد از مقام عصمت و امامت در میان رعیت احدی در معارف عرفانی و حقایق نفسانی در حد محیی الدین عربی نیست و کسی به او نمی رسد. ( دریای عرفان٬ شرح حال سید علی قاضی طباطبایی ص ۳۲)

مرحوم سید محمدحسین طهرانی به نقل از سید هاشم حداد می گوید: مرحوم آقا ( آقای قاضی) به محی الدین عربی و کتاب فتوحات مکیه وی بسیار توجه داشته و می فرموده اند: محی الدین از کاملین است. ( روح مجرد ص۳۴۲ )

آقای حسن زاده آملی: فصوص و فتوحات از کرامات خاص به محیی الدین است!!!

فصوص و فتوحات را باید از کرامات خاص به او دانست ذلک فضل الله یوتیه من یشاء ( احیاگر عرفان٬ پژوهشی در زندگی و مذهب محیی الدین عربی ص ۱۹۸ )

علامه طباطبایی: کلمات محی الدین بی همتاست!!!

در اسلام هیچ کس نتوانسته است یک سطر مانند محیی الدین بیاورد. ( شرح منظومه استاد مطهری ج۱ ص۲۳۹)

انیشتن: وحدت وجود خرافه ای از خرافات ملاصدرا است

آلبرت اینشتین(متوفی ۱۹۵۵ م) در رساله ی پایانی عمر خود با عنوان: “دی ارکلرونگ” Die Erkla”rung – von: Albert Einstein – ۱۹۵۴ یعنی:”بیانیه” که در سال ۱۹۵۴ آن را در امریکا و به آلمانی نوشته است – اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح می دهد و آن را کاملترین ومعقول ترین دین می داند.

آلبرت انیشتن

این رساله در حقیقت همان نامه نگاری محرمانه ی اینشتین با حضرت آیت الله العظمی بروجردی (فوت۱۳۴۰ش =۱۹۶۱م) است که توسط مترجمین برگزیده شاه وقت ایران به صورت محرمانه ترجمه شده است.

آیت الله العظمی بروجردی

اینشتین در این رساله “نظریه نسبیت” خود را با آیاتی از قرآن کریم و احادیثی از (نهج البلاغه) و بیش از همه (بحارالانوار) مرحوم علامه مجلسی(ره) تطبیق داده و نوشته که هیچ جا در هیچ مذهبی چنین احادیث پر مغزی یافت نمی شود و تنها این مذهب شیعه است که احادیث پیشوایان آن نظریه ی پیچیده “نسبیت” را ارائه داده ولی اکثر دانشمندان نفهمیده اند از آن جمله حدیثی است که مرحوم علامه مجلسی(ره) در مورد معراج جسمانی حضرت رسول اکرم(ص) نقل می کند که: هنگام برخاستن از زمین دامن یا پای مبارک پیامبر (ص) به ظرف آبی می خورد و آن ظرف واژگون می شود. اما پس از این که پیامبر اکرم(ص) از معراج جسمانی باز می گردند مشاهده می کنند که پس از گذشت این همه زمان هنوز آب آن ظرف در حال ریختن روی زمین است. اینشتین این حدیث را از گرانبهاترین بیانات علمی پیشوایان شیعه در زمینه ی “نسبیت زمان” دانسته و شرح فیزیکی مفصلی بر آن مینویسد. همچنین اینشتین در این رساله “معاد جسمانی” را از راه فیزیکی اثبات می کند(علاوه بر قانون سوم نیوتون=عمل وعکس العمل). او فرمول ریاضی معاد جسمانی را عکس فرمول معروف “نسبیت ماده و انرژی” میداند:
E = M.C2 >> M = E :C2
یعنی اگر حتی بدن ما تبدیل به انرژی شده باشد دوباره عینا” به ماده تبدیل شده و زنده خواهد شد.

او همچنین در همین رساله عقیده ی به “وحدت وجود” را از خرافات های شایع شده توسط ملا صدرا تلقی کرده و آن را از دیدگاه “فیزیک کلاسیک” و “فیزیک نسبیتی” به شدت مورد حمله قرار می دهد.

او میگوید: هر موجودی دارای حیطه و مرز فیزیکی خاص خود است(حیز وجودی) که امکان ندارد با موجود یا وجود دیگری اتحاد یا وحدت داشته یا بیابد. در رابطه با “عقل” نیز با کمال شگفتی – انیشتین نظریه ی اخباریون شیعه را ( که عقل را نسبی میدانند و در حریم شرع و دین آن را بکار نمیبرند) صحیح دانسته و میگوید: حق با اخباری های شما ست وهنوز زود است که مردم این را بفهمند. در ادامه نیز فرمول ریاضی خاصی برای “عقل نظری بشر” ارائه داده و “نسبیت” آن را اثبات میکند. اینشتین در این کتاب همواره از آیت الله بروجردی با احترام و به لفظ”بروجردی بزرگ” یاد کرده و از شادروان پروفسور حسابی نیز بارها با لفظ”حسابی عزیز” یاد کرده است.
۳۰۰۰۰۰۰دلار بهای خرید این رساله توسط پروفسورابراهیم مهدوی( مقیم لندن) با کمک یکی از اعضاء شرکت اتومبیل” بنز” از یک عتیقه فروش یهودی بوده و دستخط اینشتین در تمامی صفحات این کتابچه توسط خطشناسی رایانه ای چک شده و تایید گشته که او این رساله را به دست خود نوشته است. اصل نسخه ی این رساله اکنون جهت مسائل امنیتی به صندوق امانات سری لندن – بخش امانات پروفسور ابراهیم مهدوی- سپرده شده و نگهداری میشود.

انحرافات مولوی ( نقد مولوی )

( بدون هیچ تعصبی بخوانید)

آیا باور می کنید؟….

آیا آنانکه به صورت سطحی به « مثنوی » علاقه می ورزند، باور می کنند :

۱) آیا باور می کنند مولوی حدیث افتراق را جعل و تحریف کرده؛ مبنی بر اینکه پیامبر اکرم (ص) تنها گروه اهل نجات در بین امت های مسلمان را امت صحابه دانسته است. که این مطلب وی از یک روایت جعلی سرچشمه می گیرد.

وی می گوید : بهر این فرمود پیغمبر که من همچو کشتی ام زطوفان زمن

ما و اصحابیم چون کشتی نوح هرک دست اندر زند یا بد فتوح

(مثنوی معنوی/دفتر دوم/ص۶۵۲/چاپ امیر کبیر)

درصورتیکه این روایت جعل و تحریف شده است و صحیح آن اینست که :

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم):

سیأتی علی امّتی ما أتی علی بنی إسرائیل مثل بمثل و إنّهم تفرّقوا علی اثنتین و سبعین ملّة،و ستفرّق امّتی علی ثلاث و سبعین ملّة،تزید علیهم واحدة کلّها فی النّار غیر واحدة ،قیل:یا رسول الله، و ما تلک الواحدة ؟ قال: هو ما نحن علیه الیوم أنا و أهل بیتی.

(مناهل الابرار فی تلخیص بحار الانوار/ج۶/ص۲۲۸) و (معانی الاخبار/ص۳۲۳)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

روزگاری بر امّت من می رسد که همانند قوم بنی اسرئیل که به ۷۲ فرقه و ملّت تبدیل شدند امّت من هم به ۷۳ ملّت و فرقه تبدیل می شوند که به این ۷۳ فرقه یک فرقه هم اضافه نمی شود و همه آنها وارد جهنّم می شوند مگر یک فرقه.

سوال شد آن فرقه نجات یافته کدام است؟ فرمودند: همان گروهی که ما بر آن هستیم یعنی من و اهل بیتم.

ولی اهل سنت در این حدیث تحریف کرده و به جای اهل بیت کلمه صحابه را گذاشته اند و مولوی نیز با این اشعار بر این تحریف تایید کرده و پایه های آن را محکم نموده است.

۲) آیا باور می کنند مولوی از شیطان دفاع کرده و سجده نکردن شیطان به پیشگاه خداوند را در مورد انسان به خاطر عشق به خداوند تلقی کرده؟ »

ترک سجده از حسد گیرم که بود آن حسد از عشق خیزد نه از حجود

هر حسد از دوستی خیزد یقین کِی شود با دوست غیری همنشین

(مثنوی معنوی/دفتر دوم/ص۳۲۴ )

که این مطلب مخالفت صریح با فرآن کریم است که درقرآن آمده :

« واذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابلیس ابی واستکبر و کان من الکافرین » (بقره۳۴)

۳) آیا باور می کنند مولوی افراط در رقص و سماع و موسیقی داشته است :

مولوی پس از برخورد با شمس تبریزی، موسیقی و سماع را، تا بدان حدّ گسترش می دهد که حتی به طور هفتگی، مجلسی ویژه سماع بانوان همراه با گل افشانی و رقص و پای کوبی زنان، در قونیه برپا می دارد. اینها همه از مردی مشاهده می شود که تا سن ۳۸ سالگی ،خود مجتهدی بزرگ و یک « مفتی حنبلی » (سنی مذهب) بشمار می رفته است.

شمس سماع را « فریضه اهل حال » می خواند و چون پنج نماز و روزه ماه رمضانش برای اهل دل واجب می شمارد!

(نشریه مذهبی نور /سخنان شمس/ص۷۴ آ /۷۵ آ )

۴) وی مجالس رقص وسماع را وسیله تقرب به پیشگاه خداوند می داند و حتی سماع را برتر از نماز می داند: (عرفان حقیقی/ص۱۶۰) و (شرح زندگی مولوی-ناصر نجمی/ص۱۷)

افلاکی شاگرد مولوی در مناقب العارفین می نویسد :

روزی در حضور مولانا رباب می زدند و مولانا ذوق ها می کرد. از ناگاه عزیزی (یکی از مریدان) درآمد که نماز دیگر (اذان) می گویند. (مولوی) لحظه ای تن زد (صبر کرد) و فرمود : نی نی آن (اذان) نماز دیگر و این )سماع( نماز دیگر.هر دو داعیان حقّند. یکی (اذان و نماز) ظاهر را به خدمت می خواهد و این دیگر (سماع) باطن را به محبّت حق می خواند.

(احیاءعلوم الدین/ص۴۰۶— مولاناجلال الدین/ص۳۴۲)

در جایی دیگر ، در مقابل حدیث پیامبر اکرم (ص) که می فرمایند : « حبب الی من الدنیا النسا و الطیب و قره عینی الصلوه » ، مولوی می گوید : ما از این عالم سه چیز را اختیار کردیم : یکی سماع و یکی فقاع (آبجو) و یکی حمام.

(مناقب العارفین/ص۴۰۶ و مولانا جلال الدین ص۳۴۲)

فرزند خلف مولوی نیز می گوید : انبیا توجه و رویکرد به خدا را در قالب نماز به مردم می­رساندند؛ اما اولیا (صوفیه) آن نماز حقیقی را به صورت سماع به عالمیان رساندند.

(ولدنامه/ص۱۱۲ و مناقب العارفین/ص۳۹۴)

مولوی می گوید :

پس غذای عاشقان باشد سماع که در او باشد خیال اجتماع

۵) آیا باور می کنند مولوی غلو در شخصیت شمس تبریزی کرده و اورا خدای خود میداند و در بعضی تعبیراتش اورا مصداق « کن فیکون » و یا شمس را « سمیع وعلیم » میخواند.

وی می گوید : شمس من و خدای من نور من و هدای من

فاش بگویم این سخن شمس من و خدای من

(مثنوی معنوی/ص۶۲۳)

۶) آیا باور می کنند مولوی خود را هم عقیده همه فرقه ها دانسته. (یعنی یه چیزی شبیه به پلورالیسم دینی)

(کتاب عرفان حقیقی/ص۱۵۹)

۷) آیا باور می کنند که مولوی حرکت امام حسین (علیه السلام) به کوفه را کورکورانه قلمداد کرده؟ که این مطلب نشان دهنده این است که

امام حسین (علیه السلام) معصوم نبوده که از وی عملی کورکورانه سرزده و این بر خلاف اعتقاد امامیه (مذهب حقه) است.

وی می گوید : کورکورانه مرو در کربلا تا نیافتی چون حسین اندر بلا

(مثنوی معنوی/دفترسوم/ص۲۳۲و۲۳۳) و (نقدی بر مثنوی ص۲۲۲)

۸) آیا باور می کنند که مولوی، عزاداری بر سید الشهداء را رد کرده است و آن را سرزنش کرده؟ وی عزاداری بر سیدالشهدا راسرزنش کرده واز آن به عنوان غفلت و کم معرفتی یاد میکند و این ناشی از عدم تطابق مبانی مکتبی عرفانی وی با عزاداری سید الشهدا است.

(نشریه مذهبی نور به نقل از مثنوی مطابق با نسخه تصحیح شده/رینولد نیکلسون/ص۸۱۰-۸۱۱)

این عقیده وی مخالف صریح با روایات حضرات معصومین علیهم السلام است چرا که ما روایات زیادی از اهل بیت عصمت وطهارت داریم مبنی بر امر به سوگواری بر مصائب سید الشهدا وهمچنین عزاداریها و عزاداری خود آنها بر امام حسین (ع).

یک نمونه : امام رضا (علیه السلام) به ابن شبیب فرمودند : « یا بن شبیب، إن کنت باکیا لشی فابک للحسین بن علی بن ابیطالب(ع) فإنه ذبح کما یذبح الکبش…. » ( ای پسر شبیب، اگر می خواهی برای چیزی گریه کنی، بر حسین گریه کن چراکه او را همانند گوسفند سربریدند)

(وسائل الشیعه/ج۱۴ ص۵۰۲/چاپ آل البیت قم۱۴۰۹ق)

۹) آیا باور می کنند که مولوی شریعت را نفی کرده؟ مولوی در مقدمه دفتر ۵ مثنوی می گوید :

شریعت همچو شمع است ره می نماید و بی آنکه شمع بدست آوری راه رفته نشود چون در ره آمدی آن رفتن تو طریقت است و چون رسیدی به مقصود آن حقیقت است وجهت این است که گفته اند (که گفته ؟ معلوم نیست )

لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع (یعنی وقتی حقایق ظاهر شد احکام (شریعت )باطل می شود )

ادامه حرفهای مولوی :

حاصل آنکه شریعت هم چون علم کیمیا آموختن است از استاد یا کتاب و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیامالیدن است وحقیقت، زر شدن مس، کیمیا دانان به علم کیمیا شادند که ما این علم را می دانیم (علماء را می گوید) و عمل کنندگان به علم کیمیا شادند که ما چنین کارهایی می کنیم و حقیقت یافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل کیمیا آزاد شدیم یا مثلا شریعت همچون علم طبی آموختن است و طریقت پرهیز کردن به موجب طب و داروهاخوردن و حقیقت صحبت ابدی یافتن و از ان دو فارغ شدن چون آدمی از این حیات می برد شریعت و طریقت از او منقطع شود و حقیقت ماند .

معلوم می شود که ایشان هیچ درکی از دین ندارد.

علت علنی مطرح نکردن این بحث ها توسط صوفی ها در طول تاریخ حمله علمای اهل تسنن و تشیع به آنها بود .

۱۰) آیا باور می کنند مولوی معتقد است که امامت، نوعی است برخلاف عقیده شیعه که به امامت شخصی معتقد است زیرا که امامان معصوم به فرمایش پیغمبر اکرم بنابر روایات متواتر ۱۲ تا هستند با نامهای مشخص و معین. یکی از انحرافات صوفیان هم همین است که به مهدویت نوعی قائلند.

مولوی می گوید: پس به هر دوری ولی قائم است تا قیامت آزمایش دائم است

پس امام حی قائم آن ولی است خواه از نسل عمر خواه از علی است

(مثنوی/ج۲/ص۲۳۹/چاپ نشر طلوع/شعر۸۲۵)

۱۱) آیا باور می کنند مولوی ابن ملجم را در قضیه شهادت امام علی (علیه السلام)، آلت حق و دست خدا پنداشته؟

وی از زبان امام علی (علیه السلام) خطاب به ابن ملجم می گوید :

هیچ بغضی نیست در جانم زتو زانک این را من نمی دانم زتو

آلت حقی تو فاعل، دست حق چون زنم بر آلت حق طعن و دق

(مثنوی معنوی/ دفتر اول/ص۱۹۰)

۱۲) آیا باور می کنند مولوی، عمر بن خطاب را امیرالمومنین دانسته؟ وی در وصف او چنین می گوید :

آمده عمر به حرب مصطفی تیغ بر کف بسته بس میثاقها گشته در شرع او امیرالمومنین پیشوا و مقتدای اهل دین

(مثنوی معنوی نسخه میرخوانی ص۷۴ و نسخه وصال ص۷۴)

۱۳) آیا باور می کنند مولوی، در مدح خلفای سه گانه از آنان به عنوان صدیق و فاروق و ذوالنورین تعبیر کرده. وی می گوید :

چون محمد یافت آن ملک نعیم قرص مه را کرد در دم او دو نیم

چون ابوبکر آیت توفیق شد با چنان شه صاحب و صدیق شد

چون عمر شیدای آن معشوق گشت حق و باطل را چو دل فاروق شد

چون که عثمان آن عیان را عین گشت نور فایض بود و ذوالنورین گشت

(مثنوی ج۲ ص۱۳۴)

آیا باور می کنند مولوی خود را هم عقیده همه فرقه ها دانسته. (یعنی یه چیزی شبیه به پلورالیسم دینی)

(کتاب عرفان حقیقی/ص۱۵۹)

آیا باور می کنند مولوی قائل به جبر است یعنی تمام افعال ما از سوی خداوند صادر می شود. که این مخالف صریح با مبانی اسلام است.

(مثنوی معنوی/دفتراول/ص۱۹۰)

تمام حرف من این است …

آیا اینها می توانند الگو اخلاقی و دینی شیعیان به حساب بیایند؟

آیا عارف حقیقی، این مفاخر ادبی بوده اند یا اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم؟

اصلا آیا اینها شیعه بوده اند؟

اصلا آیا اینها با این انحرافات واضح می توانند الگوی ما باشند؟

اصولا « مولوی » با مکتب اهل بیت (علیهم السلام) نا آشنا بوده و نشانه ای از استفاده از منابع شیعی، حتی کتابهایی چون صحیفه سجادیه و نهج البلاغه، در آثارش دیده نمی شود.

باز هم متذکر می شویم که …

ما منکر اشعار زیبای وی نیستیم بلکه ما منکر اشعار و مطالب انحرافی در این کتاب هستیم. یعنی ما نمی خواهیم از بیخ و ریشه مثنوی را زیر سوال ببریم بلکه ما هم معترفیم به اینکه در این کتاب اشعار پرمحتوا هم وجود دارد ولی اشعار منحرف هم وجود دارد تا خوانندگان این کتاب را از این انحرافات بر حذر داریم

برای آشنایی بیشتر با انحرافات مولوی به کتاب نقد مثنوی (آیت الله علی اکبر مصلایی) رجوع شود.

دیگر منابع : تحقیقی در تصوف و عرفان / خیرالله مردانی

حضرت آیة الله بهجت خواندن فلسفه را خطرناک می‌دانستند

حضرت آیة الله بهجت خواندن فلسفه را خطرناک می‌دانستند مگر بعد از اجتهاد در علم کلام و تصحیح اعتقادات. ۱و به کسی که قبل از کلام می‌خواست فلسفه بخواند فرمودند: آقا می‌خواهد برود کافر شود!

ازجمله سفارشات دیگر آیت الله بهجت(ره)که براساس گفته های دوستان نزدیک وشاگردان ملازم ایشان بازگو شده است تاکید برکتاب خاطرات مستر همفر و اینکه این کتاب را مطالعه کنند می باشد.

ملاصدرا در اسفار اربعه خود از محی الدین ابن عربی بنام شیخ اکبر (در متن عربی اسفار) یاد میکند، و این امر تا جایی است که آقای حسن زاده آملی در رساله عرفان و حکمت متعالیه به نقل از آیت الله قاضی طباطبایی میگوید : بعد از مقام عصمت و امامت، در میان رعیت احدی در معارف عرفانی و حقایق نفسانی در حد محیی الدین عربی نیست و کسی به او نمی رسد، و ملاصدرا هر چه دارد از محیی الدین دارد و در کنار سفره او نشسته است!

همفر می نویسد:
آنچه وزارت مستعمرات انگلیس به هنگام اعزام به شرق به من توصیه نمود عبارت بوده از:
• گسترش همه جانبه مراکز درویش پروری همانند خانقاه‌ها و تکثیر و انتشار رساله ها و کتابهایی که مردم عوام را به روی گرداندن از دنیا و مافیها، گوشه گیری و مردم گریزی سوق می دهد؛ مانند کتاب احیاء العلوم غزالی، منظومه هاي مثنوی و کتابهای محی الدین عربی.
دستهاي ناپيدا- خاطرات مستر همفر صفحه 64 نشر گلستان کوثر

و این لینکم جالبه:
http://www.askdin.com/thread12774.html

مشتاق فاطمه(س);306980 نوشت:
جالبه منافق نمی فهمه که بحث سر مولوی نه حافظ. به حافظ نرسیدیم هنوز...

رهبر معظم انقلاب اسلامی ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

خیلی از زمینه‌های جامعه با زبان هنر، قابل اصلاح است و مثلا اخلاقیات باید به اخلاق ملی تبدیل شود. ما چند قرن زیر چکمه استبداد زندگی کرده‌ایم. برخی پادشاهان که شاید به آنها افتخار هم بکنیم ـ مثل نادر شاه ـ دیو مُهیبی است، شاه عباس هم همین طور. شما ببینید غیر از آن قهرمانی‌ها، با مردم کشورشان چگونه رفتار کردند، با خوب‌هایشان چگونه رفتار کردند. این خلقیات باید اصلاح شود
باید به جای الگوسازی‌های مصنوعی و جعلی و بدلی از فلان هنرپیشه و مانکن‌ها و رقاصه‌ها، عاطفه‌های واقعی به عنوان الگو معرفی شوند.

بخشی از شعر آیینی ما می‌تواند مصروف مطالب عرفانی بشود. شعر مولوی را ببینید. اگر دیوان شمس را دوردست ببینیم، شعر مثنوی که اصولِ اصولِ اصولِ دین است. اعتقاد من این است. یک وقت آقای مطهری از من پرسیدند نظرم راجع به شعر مولوی چیست. گفتم: اصولِ اصولِ اصولِ دین است. گفت: نظر من هم همین است.
البته درباره حافظ کمی با هم اختلاف عقیده داشتیم
من به هیچ شاعری توصیه نمی‌کنم که شعر عاشقانه نگو. معلوم است که نمی‌شود. البته می‌شود توصیه کنم که مراقبت کنند افراطی نشود؛ از حالت حجب و حیای ایرانی ـ اسلامی ما خارج نشود و ترویج شعر عریانی که آنها می‌خواهند نشود. ما هم نه آنقدر خشکیم که از این شعرها لذت نبریم و نه آنقدر بی توجه که آن را نفهمیم

بسم الله الرحمن الرحیم .

ببینید زمانه تغییر کرده دیگه الان مکاتب مختلف کلامی بیدار شدن و احساس خطر می کنن لذا سعی در تدارک دارند .

امروزه اگر اسلام خیلی از مسائل را بی جواب گذاشته مثل قضیه زن , حقوق بین الملل و خیلی چیزای دیگر چون متکلم فقیه قوی و قدری چون هشام بن حکم ندارد و واقعا این ضایعه ایی بس سنگین است .

از این روی معتزله و اشاعره نیز به فکر افتادن و در حال تدارک هستن و واقعا فعلا از ما پیشی گرفتن .

اما شیعه نیز به تکاپو افتاده روی آمدن مکتب تفکیک که پرچم دار مدرسه شیخ صدوق قدس سره در علم کلام هستن و نابغه قرن بیستم شهید صدر اعلی الله مقامه پرچم دار مکتب کلامی حله است ( و مخالف فلسفه ) و همچنین متکلمین بسیار بزرگی - مثل حضرت آیت الله سیستانی حفظه الله - که در حال حاضر در حال فعالیت می باشند . ( ولی حیف ورود در علم کلام به صورت عملی نداشته اند حد اقل تا به این لحظه )

مناظرات بین مکتب تفکیک و فلاسفه که خیلی از واقعیتها را برای طرفین روشن کرد .

همچنین روی آوردن حوزه علمیه به سمت حدیث و به طور کل شکوفایی مکاتب کلامی و احساس ضرورت امامیه به متکلمین قدر و بزرگی چون خواجه نصیر الدین طوسی و یا بالاتر از ایشان نوید روزگار خوبی می دهد .

الان دیگر وقت آن گذشته برای فلسفه و عرفان تبلیغ شود . به زودی نوابغی به سر کار خواهند آمد که سعی بر هر چه روشتر شدن این گونه مباحث خواهند شد به امید خدواند متعال .

من معقتدم فرصت بسیار خوبی است که قدرتمندان مکاتب مختلف با دلیل و برهان حقانیت خود را ثابت کنن .

اما یه نکته ایی کلی هم بگم .

أئمه اطهار سلام الله علیهم ملاک برای شیعه این بزرگوران و امثال این بزرگواران قرار داده اند .



عن ابن ابى عمير عن جميل بن دراج قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: بشر المخبتين بالجنة: بريد بن معاوية العجلى و ابو بصير ليث بن البخترى المرادى و محمد بن مسلم و زرارة أربعة نجباء أمناء اللّه‏ على‏ حلاله‏ و حرامه لو لا هؤلاء لانقطعت آثار النبوة و اندرست‏.


فقهیی متلکم بوده و مورد تایید حضرات معصوم سلام الله علیهم بوده اند .

اینان و امثال اینان تا به امروز برای ما ملاک هستن هر کس از سلک این بزرگوران خارج شود مورد پذیرش و تایید مذهب نخواهد بود .

افکار و عقاید این بزرگوران تماما مغایر افکار ابن عربی و امثال ابن عربی است و مثل هشام بن حکم کتاب بر رد چنین افکاری نوشته است و البته غیر ایشون از اصحاب ائمه علیهم السلام نیز نوشته اند .

البته نا گفته نماند فلاسفه ما تغییر در فلسفه ایجاد کرده اند که با شریعت در تعارض نباشد و اولین کسی که این روش را شروع کرد احسائی نامی بود که الان در ذهنم نیست بعد علمای شیراز ادامه دادن تا نوبت رسید به ملا صدراء که تمام سعی خود را به خرج داد جمع کند که بعد از 100 سال که یه ذره به معروفیت رسید خیلی از افکار و آراء ایشان مورد انتقاد بزرگان قرار گرفت مثل فیض کاشانی داماد ایشون .

آن چه که مسلمه ملا صدرا نتوانسته بین این دو جمع کند و کسی این را نپذیرید به نظرم مکابره کرده هر چند که افکار خوب و زیبایی نیز ابداع کرد کسی منکر این نیست .

به هر حال این دوره با تمام دوره ها فرق می کنه و امیداورم شاهد تحولی در حوزه علمیه باشیم و بی شک و یقینا چند سال دیگر بزرگانی خواهیم دید که ادامه دهنده ستاره های امامیه مثل ابن ابی عمیر سلام الله علیه خواهند بود به امید خدای متعال .

امیدواریم خدواند متعال ما را با محمد و آل محمد صلی الله علیهم اجمیعن و این بزرگان امامیه محشور کند و ما را در زمره ایشان قرار دهد .

سلام

هرچه گشتم پاسخی از جناب مشتاق فاطمه ع به دو سوالی که مطرح کردم ندیدم

این نشان دهنده آنستکه مطالب ایشان در رد اهل معرفت قشری و تقلیدی است

و چیزهایی که اینجا می آورند کپی پیستی بیش نیست

والله الموفق

ببخشید دوستان اگر بنده بعضی مواقع تند هستم! خوب چیکار کنم؟! هم کم صبرم و هم عناد این جماعت دیگه آشکار شده!!!
بنده نمیتونم ساکت باشم وقتی اینقدر وقیحانه به بزرگان ما توهین میکنند!!!!!! العیاذ بالله مثلا نوشته دفتر گوساله پرستی در کلام حسن .....

مشکل اینا، سنی بودن مولانا و محی الدین ابن عربی نیست! با هر عارفی حتی امام خمینی مشکل دارند و همه عرفا و فلاسفه الهی را کافر و ملحد میخوانند!

مولانا و ابن عربی چون در ظاهر سنی بودند بیشتر میتونستند روش مانور بدن و سنی بودنش رو اول به رخ بکشند بعد وحدت وجودش رو به نقد بکشند با برداشتهای ظاهری شون! که حتی علم و تسلط کامل به فلسفه و عرفان هم ندارند!

جدای از این حرفهای ظاهربینانه ای که به عنوان نقد در خصوص وحدت وجود و .. از عرفا و فلاسفه میگویند حتی به شایعه سازی برای این بزرگان میپردازند که نمونه هایش در زمان جناب حداد و حال حاضر برای جناب آملی ذکر کردم!

نکته بسیار جالبی که امروز متوجه شدم اینست که با توجه به تاریخ اخبار و مطالبی که سایتهای این معاندان قرار میدهند! فهمیدم که تحرکات آنها خصوصا در فضای اینترنت بعد فتنه 88 هویداتر شده و بدون ابایی چنین توهین ها و برداشتهایشان را علانا اظهار میکنند!

در سطح مرجعیت، بعد فتنه برخی حامی فتنه و مخالف نظام و رهبری بودند که هیچ!
اما بعضی هم بودند که با نامه دادن به رهبری گفتند چرا وزیر زن انتخاب میشود؟! بعد تو تعیین عید فطر خودشون رو بیشتر نشون دادند! و حالا همین ها رو می بینیم که عقایدشون رو در خصوص وحدت وجود رو با توهین به عرفا و ملحد دانستن آنها به بیرون از حوزه و فضای اینترنت و سایتهای خبری هم آورده اند! و طرفدارانشان هیچ ابایی از شایعه سازی برای علامه حسنزاده آملی و... ندارند!

بنظر بنده اهداف سیاسی هم پشت این فتنه هست! حتی بنظرم یکی شون گفته با بینش ملاصدرایی نمیشه کشور رو اداره کرد یا همچین چیزی .. دقیق یادم نیست

وفقکم الله لکل الخیر

سوال :
آيا تجليل از مشايخ صوفيه، خصوصاً بيان برخى از كارهاى خارق العاده ى آنان، بر روى منابر و جلسات مذهبى جايز است؟

پاسخ آیت الله سبحانی :

بهترين الگو براى هدايت مردم، معصومان (عليهم السلام) هستند كه بر طبق فرمايش پيامبر، قول و فعل آنان حجت است و [="red"]تجليل از افرادى كه از آنان پيروى نمى كنند، در منابر جايز نيست[/].
والله العالم

چن تا دیگه استفتا بیارم؟؟؟؟؟؟

[="red"]ارتباط مبانی فلسفه وعرفان با فتنه آخرالزمان (جوابیه به آقای رائفی پور)[/]

جناب آقای رائفی پورشما نکته ای در باره فتنه فرمودید که به زعم شما از حوزه علمیه بر می خیزد و آن را تطبیق دادید به آوردن مباحث علمی به کوچه وبازارها. باید خدمت شما عرض کنیم که اشتباه بزرگ شما دراین است که فلسفه را با عقل مساوی دانسته اید و نمی دانید که فلاسفه اسم عقل را دزدیده اند و با مطالب وهمی و غیر عقلی خود در مقابل مکتب عقل و وحی ایستاده اند لذا باید بدانید:

اولا:فتنه ها همواره از آمیخته شدن مطالب حق وباطل بویژه بین مردم بوقوع می پیوندد وبا پیروی از افرادغیرمعصوم آغاز می شود وشاهد این سخن بیان گوهر بار امیرالمومنین علیه السلام است که می فرمایند:

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ‏ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ یَتَوَلَّى فِیهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ یَخْفَ عَلَى ذِی حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ یَکُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَیَجِیئَانِ مَعاً فَهُنَالِکَ اسْتَحْوَذَ الشَّیْطَانُ عَلَى أَوْلِیَائِهِ وَ نَجَا الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى[۱]

اى مردم! فتنه‏ ها از پیروى آراء شخصى و نوآورى در احکام الهى آغاز گیرد که با کتاب خدا وفق ندهد. در این فتنه‏ ها است که جمعى به حمایت جمعى برخیزند ودسته بندیها شروع شود. اگر باطل، نقاب از چهره کریه خود می ‏گشود، بر مردم صاحب خرد پنهان نمی ماند. و اگر حق از پیرایه باطل جدا می ‏ماند، اختلافى پدید نمی ‏شد. ولى مشتى حق با مشتى باطل درهم مى‏شوند و با هم به صحنه می ‏آیند. این جا است که شیطان بر دوش هواخواهان خود سوار می شود و مؤمنانى که از سابقه الطاف الهى برخوردار بوده‏اند، از فتنه ‏ها کناره گرفته نجات می ‏یابند.

حال بیان مبانی صحیح عقلی وحیانی از سوی معصومان علیهم السلام و اصحاب ایشان مانند فضل بن شاذان که کتاب رد بر فلاسفه را نوشته است و سایر علما و آگاهان مانند علامه حلی که فلاسفه را کافر و ضد عقل میداند فتنه گری است یا آمیختن حقایق اسلامی با اباطیل کفار و مشرکان یونان توسط یونان زدگان؟!

اصولادرروایات بویژه روایات آخرالزمان هرجا واژه فتنه ویا اختلاف آمده است دستی در دوری از مبانی اهل بیت علیهم السلام دارد مثلا فتنه سفیانی ،یا فتنه شام که مردم چند شخصیت غیر معصوم را به عنوان رجل خود ورهبر خود درامور انتخاب می کنندوطریقه خود را از غیر معصوم می گیرند ولی شیعه هیچگاه این کار را نکرده که هر گاه غیر معصومی مانند ارسطو ، افلوطین،ابن عربی و…ویا کسی که مبانی را که از غیر معصوم گرفته است مانند فلاسفه نصب خود کنند واصول وعقایدی را که باید از اهل بیت علیهم السلام بگیرند ازغیر معصوم بگیرند مردم وجامعه که هیچ برنامه هامدیریتی که از غیر معصوم گرفته شده باشد دچار فتنه می شودمانند فتنه اقتصادی.

ثانیا:باید به شما بگوییم که فتنه اصلی فتنه ای است که همواره همه پیامبران وامامان آن را تبیین کرده اندو خطر آن را گوش زد میداشتند شما که مشغول مباحث مهدویت هستید باید متوجه این مسئله شده باشید و آن فتنه فتنه دجال است اما چرا دجال؟

چون تفکر خود خدا بینی از زمانهای گذشته از زمان فرعون مصر که انا ربکم الاعلی می گفت تا زمان حلاج که بانگ انا الحقش باعث شد سرش بالای داررود و فتنه آخر که همان خود خدابینی دجال است که با گفتن انا ربکم الاعلی مردم را فریب می دهد وهر کس که افکار خود خدا بینی ،یکی شدن با خدا،فنای در ذات خدا، سنخیت خالق و مخلوق ،انکاردوئیت خالق ومخلوق و….را رواج دهد مردم را آماده پذیرش سخن دجال می کند .

قال امیرالمونین علیه السلام:

أَلَا إِنَّ الدَّجَّال‏ ….. یُنَادِی بِأَعْلَى صَوْتِهِ یَسْمَعُ مَا بَیْنَ الْخَافِقَیْنِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الشَّیَاطِینِ یَقُولُ إِلَیَّ أَوْلِیَائِی‏ أَنَا الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى‏ وَ قَدَّرَ فَهَدى‏ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏[۲]

آگاه باشید همان دجال …با صداى بلندى که جنّ و انس و شیاطین در شرق و غرب عالم آن را می ‏شنوند می ‏گوید:

اى دوستان من! به نزد من آئید، من کسى هستم که آفرید و تسویه کرد و تقدیر کرد و هدایت نمود من پروردگار اعلاى شما هستم‏

وحدت وجود فلسفی و عرفانی و یکی دانستن خالق و مخلوق همان فتنه بزرگ است که باید مردم را از آن برحذر داشت و علمای بزرگ ما همواره مردم را آگاه می کردند تا آنحا که برخی جهاد با فلاسفه را واجب میدانستند.

به عنوان مثال علامه حلی که خود از مسلط ترین افراد بر مباحث فلسفی بوده و برخی کتب فلسفی را شرح و نقد کرده است، درکتاب فقهی خود جهاد با فلاسفه را به جهت انکار ضروریات و قطعیات دین مثل حدوث عالم ـ واجب می داند و می گوید

الذین یجب جهادهم قسمان:

مسلمون خرجوا عن طاعة الإمام و بغوا علیه، وکفار، وهم قسمان: أهل کتاب أو شبهة کتاب، کالیهود والنصارى والمجوس وغیرهم من أصناف الکفار، کالدهریة وعباد الأوثان والنیران، و منکری ما یعلم ثبوته من الدین ضرورة، کالفلاسفة وغیرهم[۳]

آنان که باید با آنها جهاد کرد، دو دسته اند: مسلمانانی که از اطاعت امام بیرون رفته و بر او شوریده اند و آنها دو گروه اند: اهل کتاب و کسانی که شبهه اهل کتاب بودنشان وجود دارد مانند یهود و نصاری و مجوس و غیر آنها از کفار مانند دهریه و پرستندگان بت و آتش و نیز منکران ضروریات دینی مانند فلاسفه و غیر ایشان»

پس می توان نتیجه گرفت کار علما وبزرگان وآگاهان که مبانی انحرافی فلاسفه را بیان می کنندنوعی جهاد است وکسانی که مانع می شوند ویا ترویج وتبلیغ فلاسفه ومبانی آنها را می کنندخود نوعی فتنه گری است.

البته روایات اخرالزمان که مخالفان امام عصر عج مبانی فلاسفه وعرفا رادارندمی توانید با مشاهده کتب مهدوی ببینید مسائلی مانندمادی نبودن بهشت، جواز تاویلات مختلف از قرآن و…

ثالثا: اینجاست که باید عالم علم خود را بروز دهد تا جامعه ازگزند اباطیل در امان باشد واگر علما علم خود را برای دور کردن مردم از اباطیل ومسیرهای انحرافی بیان نکنند مورد لعن واقع شده اند البته این کار را هموراه علمای ما انجام داده اندو نگذاشته اند افکار فلسفی وعرفانی ساخته بشر وارد دین شود در حالی که همواره دشمنان تلاش می کردند مردم را به سوی افکار فلسفی وعرفانی سوق دهند.

إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِی أُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ الْعَالِمُ‏ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ[۴]

هرگاه چیزهایی که جز اسلام نیست در جامعه وامت من وارد شد عالم باید علمش را ظاهر کند واگر علمش را بین مردم بروز ندهند پس لعنت خدا براو.

رابعا: مگر توحید از اصول دین ما و مهمترین آن به شمار نمی آید و بالاترین اعمال نیست؟!

مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا الصَّادِقَ علیه السلام فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِی أَیُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ قَالَ تَوْحِیدُکَ‏ لِرَبِّکَ قَالَ فَمَا أَعْظَمُ الذُّنُوبِ قَالَ تَشْبِیهُکَ لِخَالِقِکَ[۵]

محمد بن سماعه گفت:برخی از اصحاب ما از امام صادق علیه السلام درخواست کردند که به ما بگوید کدام عمل از همه اعمال با فضیلت تر است فرمودند:توحید در باره خداوند وبالاترین گناه چیست ؟فرمودند: خدا را به چیزی شبیه کنی .

حال اگر کسی معارف حقیقی و وحید ناب را از روایات و احادیث اهل بیت علیهم السلام برای مردم بیان کند چیزی که متاسفانه در جامعه به حاشیه فکنده شده و مهمترین نیاز جامعه برای رفع انحرافات می باشد این آوردن فتنه بین مردم است؟!

بله اگر کسی معارفی را که کاملا در تضاد با مبانی توحیدی است مانند وحدت وجود خالق ومخلوق،سنخیت خالق ومخلوق،ابتدای وجود نداشتن عالم(قدم عالم) و…بیان کند خواه ناخواه به هرنحوی لشکریان شیطان را برای جلوگیری از شناخت توحید حقیقی از سوی مردم بسیج می کند اینجاست که غبار فتنه همه جا را فرا می گیرد.

خامسا:یکی از عوامل اصلی بروز فتنه ها در جامعه همانطور که در حدیث آغازین بیان شد یَتَوَلَّى فِیهَا رِجَالٌ رِجَالًا این است که مردم شخصی که معصوم نیست را نصب العین خود قراردهند إِیَّاکَ أَنْ تَنْصِبَ‏ رَجُلًا دُونَ الْحُجَّةِ، فَتُصَدِّقَهُ فِی کُلِّ مَا قَال [۶] شخصیت زدگی خود سبب مهم فتنه است و نباید گفت حالا چون فلان عالم نماز می خواند،عابد است یا انسان مذهبی است پس هر حرفی زده درست است ومردم باید سخنانشان را بپذیرند.مقام معنوی واخلاقی بزرگان جای خود اما مبارزه با بدعتها وظیفه علما ودانشمندان دینی است لذا به همین خاطر است افرادی مثل ملا صدرا را تبعید می کنندوبرخی از افراد را به خاطر افکار انحرافی وبه اعتراف خودشان خلاف ضروریات مکتب طرد کرده ومانع از حضور مردم در جلسات آنها می شوند نه اینکه حالا یک حرف ذوقی زده باشند.

سادسا:مسئله ای که فرمودید برای مناظره وسخن با کفار وغیر مسلمان که قرآن را قبول ندارند باید فلسفه را بخوانیم از شما می پرسیم مگر قرآن واهل بیت علیهم السلام با کفار سخن نمی گفتند؟!

مگر سخن اهل بیت علیهم السلام ویا حتی قرآن خطابات یا ایها الناس و غیره نداشت یعنی اینها عقلانی نبوده است؟!

بله سخن قرآن واهل بیت علیهم السلام چیزی جز استدلال وبرهان نبوده است وعلمای راستین و بزرگ ما این مبانی برهانی و استدلالهای معصومانی که تنها باب مجاز اخذ علوم از آنها هستیم و اگر از غیرآنها مانند ارسطو وسقراط وافلوطین وابن عربی و..بگیریم یقینا دچار گمراهی وسرگردانی خواهیم شد مگر نه اینکه فتنه از همین راههای غیر معصوم بر می خیزد

مَنْ دَانَ اللَّهَ بِغَیْرِ سَمَاعٍ مِنْ عَالِمٍ صَادِقٍ أَلْزَمَهُ اللَّهُ التَّیْهَ إِلَى الْعَنَاءِ(فناء) وَ مَنِ ادَّعَى سَمَاعاً مِنْ غَیْرِ الْبَابِ الَّذِی فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِکٌ بِهِ‏ وَ ذَلِکَ الْبَابُ هُوَالْأَمِینُ الْمَأْمُونُ عَلَى سِرِّ اللَّهِ الْمَکْنُونِ‏[۷]

امام صادق علیه السّلام فرمود: «کسى که خدا را به دینى معتقد باشد بدون آنکه از عالمى راستگو آن را شنیده باشد خداوند او را دچار گمراهى و سرگردانى منتهى به رنج و زحمت خواهد کرد. و هر که دعوى آموزش کند از غیر درگاهى که خدا آن را براى خلق خود گشوده، پس او مشرک به خدا است و آن درگاه عبارت از همان امینى است که سرّ پنهان خداوند به او سپرده شده است».

سابعا:چه کسی به کوچه وبازار می کشاند؟! علمایی که برای آگاهی مردم و دوری از قرار گرفتن در فتنه ها علوم حقیقی را که از باب حقیقی آن یعنی اهل بیت علیهم السلام گرفته اند و در بین مردم ترویج می دهند تا آنها را از فتنه های خود خدا بینی و خداشدن دور کنند وپیرو حلاج ها وکسانی که از حلاج دفاع می کنند نشوندو زمانی که کسی بیاید وبگوید انا ربکم الاعلی به دنبال امام حقیقی یعنی مهدی فاطمه عج بروند یا کسانی که می خواهند در کوچه وبازار افکار یونانی وعلومی که از غیر باب آن اخذ شده است ترویج می کنند این برنامه که به نظر ما دستهای خبیث شیطانی ویهودیان پشت پرده آن است وردپای آن وری ها به چشم می خورد و از زمانی که ابن عربی را وارد بلاد مسلمین کرده ویادر زمان طاغوت که فلسفه را وارد جامعه کردند آغاز شده وحالا می خواهند کودکان معصوم ما رانیز وارد این افکار غیر الهی کنند.

آری شما باید مقداری هم اطلاعات خود رادر باره مسیر و روش اهل بیت علیهم السلام وتوحید ناب وحیانی بالا ببرید تا مکتب تفکیک و فلسفه که در آخر هردو یک حرف را می زنند رادرمقابل هم قرارندهید وبدانید تمام مکاتب وروش ها وافکار بشری چه مکتب فلسفه و عرفان و چه مکتب تفکیک، در مقابل مکتب عقل و وحی قراردارد وبدانید تنها راه راه اهل بیت علیهم السلام می باشد حتی در مواجهه و مناظره با کفار وغیر مسلمان ودر گرداب مغالطه همیشگی وبزرگ ادعای واهی تساوی عقل وحکمت با فلسفه و عرفان گرفتار نشوید که در اخرت باید جواب گوی اهل بیت علیهم السلام باشید

درپایان حتما می دانید این مسیر که معرفی توحید ناب اهل بیت علیهم السلام برای مردم است مسیر منجی بشریت می باشد نه فتنه گری

لَأُمَلِّکَنَّهُ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ لَأُسَخِّرَنَّ لَهُ الرِّیَاحَ وَ لَأُذَلِّلَنَّ لَهُ الرِّقَابَ الصِّعَابَ وَ لَأُرَقِّیَنَّهُ فِی الْأَسْبَابِ وَ لَأَنْصُرَنَّهُ بِجُنْدِی وَ لَأُمِدَّنَّهُ بِمَلَائِکَتِی حَتَّى یُعْلِنَ دَعْوَتِی وَ یَجْمَعَ الْخَلْقَ عَلَى‏ تَوْحِیدِی‏ ثُمَّ لَأُدِیمَنَّ مُلْکَهُ وَ لَأُدَاوِلَنَّ الْأَیَّامَ بَیْنَ أَوْلِیَائِی إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة[۸]

مشارق و مغارب زمین را ملک او مینمایم و بادها را براى او مسخر میکنم و گردن‏هاى سخت را براى او رام میسازم و او را بوسائل مسلط مینمایم و بلشگر یارى میکنم و بفرشتگانم مدد میرسانم تا دعوت مرا بلند کند و همه خلق را بر توحید من جمع آورى نماید سپس ملک او را ادامه دهم و حکومت را بدست اولیاء خودم دست بدست بچرخانم تا روز قیامت‏

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ قاتِلُوهُمْ‏ حَتَّى لا تَکُونَ‏ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ‏ فَقَالَ لَمْ یَجِئْ تَأْوِیلُ هَذِهِ الْآیَةِ بَعْدُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص رَخَّصَ لَهُمْ لِحَاجَتِهِ وَ حَاجَةِ أَصْحَابِهِ فَلَوْ قَدْ جَاءَ تَأْوِیلُهَا لَمْ یَقْبَلْ مِنْهُمْ لَکِنَّهُمْ یُقْتَلُونَ حَتَّى یُوَحَّدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حَتَّى لَا یَکُونَ شِرْکٌ[۹]

امام باقر (علیه السلام) در تفسیر این آیه از قرآن کریم: «و قاتلوهم حتی لاتکون فتنة و یکون الدّین للّه» می فرماید:

تأویل این آیه هنوز نیامده است. پس زمانی که تأویل آن فرا رسد، آنقدر از مشرکین کشته می شوند تا بقیّه، خدای عزّوجلّ را به آیین توحید پرستش نمایند و هیچ آثاری از شرک باقی نماند، (و این امر در قیام قائم ما، تحقق خواهد یافت).

بدأ الإسلام‏ غریبا و سیعود غریبا کما بدأ

[۱] – الکافی (ط – الإسلامیة) / ج‏۱ / ۵۴

[۲] – کمال الدین و تمام النعمة، ج‏۲، ص: ۵۲۷

[۳] – تذکرة الفقهاء ج ۱ ص۴۰۹

[۴] – الکافی (ط – الإسلامیة) / ج‏۱ / ۵۴

[۵] – الأمالی (للطوسی) / النص / ۶۸۷ / [۳۹] مجلس یوم الجمعة السابع عشر من ذی القعدة سنة سبع و خمسین و أربعمائة

[۶] – الکافی (ط – الإسلامیة) / ج‏۲ / ۲۹۸

[۷] – الغیبة( للنعمانی)، النص، ص: ۱۳۵

[۸] ابن بابویه، محمد بن على، کمال الدین و تمام النعمة، ۲جلد، اسلامیه – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۹۵ق.

[۹] – الکافی (ط – الإسلامیة) / ج‏۸ / ۲۰۱

سلام

هرچه گشتم پاسخی از جناب مشتاق فاطمه ع به دو سوالی که مطرح کردم ندیدم

این نشان دهنده آنستکه مطالب ایشان در رد اهل معرفت قشری و تقلیدی است

و چیزهایی که اینجا می آورند کپی پیستی بیش نیست

والله الموفق

برادر. شما کپی پیست رو جواب بده.

مشتاق فاطمه(س);307390 نوشت:
برادر. شما غیرت داشته باش کپی پیست رو جواب بده.

سلام
حدود دوسه ماه با کسانی که خیلی بلدتر از شما بودن و شاید صاحب نظر بحث کردیم و جواب دادیم دیگه بسه مگه یک حرف رو چند بار باید زد تو همین سایت کلماتی مثل مولوی ، ملاصدرا ، ابن عربی ، عرفا ، خلقت یا ظهور ووو رو سرچ کن بخون اخوی
اگر طالب حقیقتی و نه مقلد چون عقاید تقلیدبردار نیست
والله الموفق

چرا متنونو ویرایش کردی؟


اینم لینک مطالب تکراری جناب مشتاق که قبلا توسط کارشناسان بخش عرفان و فلسفه پاسخ داده شده!

http://www.askdin.com/thread13897.html

http://www.askdin.com/thread13855.html

http://www.askdin.com/thread12774.html

http://www.askdin.com/thread13898.html

امام خميني در بخشي از نامه خود به گورباچف نوشته اند:
«ديگر شما را خسته نمي كنم و از كتب عرفا و بخصوص محي الدين ابن عربي نام نمي برم؛ كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد، تني چند از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين گونه مسائل قوياً دست دارند، راهي قم گردانيد، تا پس از چند سالي با توكل به خدا از عمق لطيف باريكتر از موي منازل معرفت آگاه گردند، كه بدون اين سفر آگاهي از آن امكان ندارد."

جناب مشتاق! امام با شما هم هستند برای فهم اسرار محی الدین ابن عربی، باید خبره تیزهوش باشی نه متحجر تقلید به گوش! :Nishkhand:

امام خمینی در آثار عرفانی خود مانند شرح دعای سحر، مصباح الهدایة الی الخلافة والولایة، تعلیقة علی الفوائد الرضویه، سر الصلوة، آداب الصلاة و چهل حدیث، در موارد متعدد از محیی الدین به عظمت یاد کرده است . و تحت عناوین با شکوهی مانند: شیخ کبیر، شیخ عارف، شیخ محقق، بزرگمرد، از او نام برده و به عنوان یکی از "بزرگان مشایخ ارباب عرفان" او را ستوده است و به نقل برخی از آرا و نظرات وی در آثار عرفانی خود پرداخته و در عین حال در مواردی هم که با نظر او موافق نبوده به نقد عالمانه نشسته است . (23) به ویژه در کتاب تعلیقات علی شرح فصوص الحکم .

یکی از مواردی که امام خمینی از کتاب فصوص الحکم محیی الدین یاد نموده در نامه ای است که خطاب به خانم طباطبایی مرقوم شده و در ابتدای آن آمده است:

"یاد روزی که در ایام جوانی کتاب فصوص الحکم و دیگر کتب عرفانی را که بزرگان مشایخ ارباب عرفان به یادگار گذاشته اند در خدمت بعضی از مشایخ اهل عرفان (24) رضوان الله تعالی علیه استفاده نمودم ... باید بگویم که کتب مذکور با همه قدر و منزلتی که دارند و کمکهای بسیار ارزنده ای به معرفت قرآن - سرچشمه فیاض معرفة الله و کتب ادعیه ائمه معصومین، صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین، که آنها را حقا قرآن صاعد باید خواند و احادیث آن بزرگواران - می کنند، حلاوت و لطافت و جامعیت اسرار کتاب الهی را ندارند . فی المثل سوره مبارکه حمد مشتمل بر جمیع اسرار معارف الهیه است که تحمل آن از عهده این نویسنده دست و پا بسته خارج است، همین قدر بدان ای دختر عزیزم که در بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدالله رب العالمین معارف و اسرار غیر قابل تحمل برای ماست . و اگر عارف صاحب سری در الحمدالله باقدم صاحب ولایت غور کند، می یابد که در عالم هستی غیر از الله چیزی و کسی نیست که اگر بود، حمد مختص به ذات الوهی نبود (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل) پس باید قلمها بشکنند اگر گمان شود ورای او هستند . تو نیز ای عزیز کتب عرفا و اولیا را بخوان به قصد فهمیدن یا ذوق کردن همین کلمه شریفه جامعه" . (25)

از محتوای این نامه نظر حضرت امام درباره ابن عربی آشکار می شود، با این حال

1 . امام خمینی تحصیل و فراگیری فصوص الحکم محیی الدین را به عنوان خاطره خوشی از ایام جوانی خود بیان نموده است .
2 . از محیی الدین ، با عنوان یکی از "بزرگان مشایخ ارباب عرفان" یاد شده است .
3 . حضرت امام از مباحث مطرح شده در فصوص الحکم استفاده علمی نموده است .
4 . کتاب فصوص الحکم یک اثر ارزشمند از ابن عربی معرفی شده که از او به یادگار مانده است .
5 . از نظر ایشان کتب عرفانی و از جمله فصوص الحکم دارای قدر و منزلت بسیار است و کمکهای ارزنده ای به معرفت قرآن و کتب ادعیه و احادیث ائمه علیهم السلام می کنند .
6 . امام خمینی خواندن کتب عرفا و اولیا را به مخاطب خود سفارش کرده است که در آغاز نامه فصوص الحکم یکی از آنها به شمار آمده است .
7 . ایشان خواندن و فراگیری کتب عرفانی را به قصد فهمیدن یا ذوق کردن اسرار معارف الهی سفارش و توصیه نموده است . .

بی مناسبت نیست اشاره ای به جو حاکم ضد فلسفه و عرفان آن زمان از زبان فرزند امام حاج احمد آقا بشود . وی در این باره می گوید: مقدس مآب های متحجر حتی در زمینه دروس عرفان و فلسفه، تحمل بینش امام را نداشتند، آنها شرایط را جوری مهیا ساختند که وقتی می خواستند کتاب منظومه را از جایی بلند کنند، از انبر استفاده می کردند و لمس کردن آن را نجس می دانستند یا به فرض اگر کسی فلسفه می خواند او را بی دین می دانستند . (16)

خود حضرت امام خمینی درباره جو مسموم آن روز، با اشاره به خون دلهایی که در آن سالها از متحجرین خورده، با سوز و گداز چنین نقل کرده است: "یادگرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان گناه و شرک به شمار می رفت . در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم . تردیدی ندارم اگر این روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها وضع کلیساهای قرون وسطی می شد . " (17)

تا اونجا که من میدونم آیت الله سبحانی مخالف فلسفه و عرفان نیستن! ایشون شاگرد علامه طباطبایی بودن منتها شما یه جوره دیگه ای...

موضوع قفل شده است