فقهای شیعه رواج عرفان و تصوف را سبب هدم دین می‌دانستند

تب‌های اولیه

139 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فقهای شیعه رواج عرفان و تصوف را سبب هدم دین می‌دانستند

گفتگویی که در زیر از نظر می گذرانید مصاحبه‌ای است نشریه معارف با استاد حجت الاسلام و المسلمین انصاریان پیرامون عرفان مصطلح و تصوف صورت گرفته است. توجه شما را به این گفتگو جلب می کنیم.


همان‌گونه كه مستحضريد در مورد خاستگاه «عرفان اسلامي» نظريه‌هاي متعددي وجود دارد؛ نظر شما در اين‌باره چيست؟ نسبت عرفان با دين را چه مي‌دانيد؟
استاد انصاریان: ابتدا بايد به اين حقيقت توجه كرد كه اگر منظور از عرفان، محصول فكري و نظري انديشمندان و اهل حال جوامع گوناگون و ملت‌ها و آيين‌هاي مختلف است، تقريباً همة آنان با اختلاف آيين‌هايشان بر اصول و بخش عمده‌اي از فروع آن اجماع دارند و به صورت دانشي نظري كه در حدي هم قابل عمل است درآمده و تحت عنوان عرفان ارائه شده، كه بخشي مبتني بر فطرت انسان‌هاست و اين منبع در همه ابناي بشر مشترك است و البته بخشي تحت تأثير فرهنگ‌هاي جوامع و يا حالات روحي و رواني اشخاص مي‌باشد و بنابر اين ارتباطي به اصل دين ندارد، ‌و دين از امضاي كامل آن امتناع دارد. اما اگر مقصود از عرفان، عشق سوزاني است كه از معرفت به اوصاف و كمالات و زيبايي بي‌نهايت حضرت رب‌العزة، از طريق قرآن و معارف اهل‌بيت(ع) به ويژه دعاهايي چون كميل، عرفة سيدالشهدا(ع) و ابوحمزه ثمالي در قلب ظهور مي‌كند و موتوري براي حركت انسان به سوي لقاءالله و رضوان الهي است و عامل عمل به خواسته‌هاي حق و رنگ گرفتن از اخلاق الهي است، بايد گفت چنين عرفاني به منزله روح دين و صفاي آيين و مايه و پايه دينداري مي‌باشد.


برگرفته از وبلاگ طریق الی الله

گفتگوی زیر را بخوانید و تناقضها را ببینید . جناب انصاریان یک خطیب مجرب هستند . انصافاْ هم در منبرها مطالب مفید و به حق بیان می کنند . منبریها باید یاد بگیرند اما ...

اما چرا هر کس در زمینه ای که تخصص ندارد اظهار نظر می کند ؟ خیلی عجیب است . شیخ انصاریان امام خمینی(ره) را بزرگترین عارف دنیا می داند اما ابن عربی را رد می کند !!!

خوب آقای انصاریان ! لااقل یک نگاهی به آثار امام (ره) مثل تفسیر سوره حمد-شرح دعای سحر-چهل حدیث وشرح جنود عقل وجهل بیندازید تا مبانی عرفانی امام خمینی که بزرگترین عارفی است که شما قبول دارید را بخوانید ! امام (ره) از ابن عربی با عبارت عارف کبیر یاد می کند . اکثریت مبانی امام راحل همان مبانی عرفانی شیخ اکبر است . نقد هم دارد اما مبانی همان هاست .

حضرت انصاریان ! یک بام و دو هوا نمی شود . هیچ کتابی را هم که قبول ندارید . آیت الله قاضی(ره) که این همه مجتهد عارف تربیت کرد را هم که قبول ندارید . گلشن راز هم به درد نخور است .

حتماْ علامه طباطبایی (ره) که شرح گلشن راز داده هم بیکار بوده و چون بیکار بوده شما ایشان را قبول ندارید .

تدریس فلسفه و معارف در دانشگاه ها هم که قبول ندارید . پس چه کسی کتاب وحی و روایات اهل البیت علیهم السلام را باید شرح بدهد و باطن آنها را بیان کند ؟ حتماْ دارالعرفان شما ؟

این همه بزرگان ما در سخت ترین شرایط جانی و مالی و ناموسی زحمت کشیدند و مجاهدتها کردند تا عرفان شیعه پابرجا باشد و تا آنجا که می شود اصول عرفان شیعه را بیان کردند .

چرا ما این قدر قدر نشناسیم ؟ مگر دین خدا فقط فقه است که هر چه فقها رد کردند مردود نبی و ولی باشد ؟ مگر بزرگان عرفان در طریقت معرفت النفس همه از مراجع و فقها و زعمای بزرگ و اعلام شیعه نبودند ؟

پیرمردهای ما دارند می میرند و ما هنوز داریم جدل می کنیم که : ابن عربی شیعه بود یا سنی ؟ سید هاشم حداد در عاشورا میخندید یا گریه می کرد ؟ صمدی آملی کافر است یا نه ؟ ریشه ی مکتب تفکیک از توهم است یا جهل ؟

کاش شیخ حسین یک دوره بحارالانوار را دوباره بخوانند . در مصاحبه ی زیر موارد بسیار خوب هم عنوان شده اما وقتی در دایره ی عرفان قدم می گذاریم یعنی یک دید برتر . برترین دیدگاه نسبت به همه ی هستی . نظر ما این است که تقریباْ همه ی سلسله های صوفیه به خطا رفته اند . بنده ی سلسله ای که دقیق و درست بر طریقه ی عرفان محمد و آل محمد صلوات الله علیهم باشد نمی شناسم . اما افراد موجهی هم بوده اند ( آن هم در سده های قبل نه الان) که بر شریعت و طریقت و حقیقت محمدیه سلوک داشتند . والله اعلم

گفتگویی که در زیر از نظر می گذرانید مصاحبه‌ نشریه معارف با استاد حجت الاسلام و المسلمین انصاریان پیرامون عرفان مصطلح و تصوف است که توجه شما را به این گفتگو جلب می کنیم.

همان‌گونه كه مستحضريد در مورد خاستگاه «عرفان اسلامي» نظريه‌هاي متعددي وجود دارد؛ نظر شما در اين‌باره چيست؟ نسبت عرفان با دين را چه مي‌دانيد؟

انصاریان: ابتدا بايد به اين حقيقت توجه كرد كه اگر منظور از عرفان، محصول فكري و نظري انديشمندان و اهل حال جوامع گوناگون و ملت‌ها و آيين‌هاي مختلف است، تقريباً همة آنان با اختلاف آيين‌هايشان بر اصول و بخش عمده‌اي از فروع آن اجماع دارند و به صورت دانشي نظري كه در حدي هم قابل عمل است درآمده و تحت عنوان عرفان ارائه شده، كه بخشي مبتني بر فطرت انسان‌هاست و اين منبع در همه ابناي بشر مشترك است و البته بخشي تحت تأثير فرهنگ‌هاي جوامع و يا حالات روحي و رواني اشخاص مي‌باشد و بنابر اين ارتباطي به اصل دين ندارد، ‌و دين از امضاي كامل آن امتناع دارد. اما اگر مقصود از عرفان، عشق سوزاني است كه از معرفت به اوصاف و كمالات و زيبايي بي‌نهايت حضرت رب‌العزة، از طريق قرآن و معارف اهل‌بيت(ع) به ويژه دعاهايي چون كميل، عرفة سيدالشهدا(ع) و ابوحمزه ثمالي در قلب ظهور مي‌كند و موتوري براي حركت انسان به سوي لقاءالله و رضوان الهي است و عامل عمل به خواسته‌هاي حق و رنگ گرفتن از اخلاق الهي است، بايد گفت چنين عرفاني به منزله روح دين و صفاي آيين و مايه و پايه دينداري مي‌باشد.

يكي‌ از پرسش‌هاي جدي و دل‌مشغولي‌هاي انديشمندان بزرگ اسلامي، رابطة «عرفان و فلسفه» يا راه «دل و عقل» است؛ نظر شما در اين باره چيست؟ براي وصول انسان به حقيقت، كدام راه كفايت مي‌كند؟

انصاریان:‌ فلسفه در اصل دانشي بشري است كه بر پايه استدلال براي اثبات حقايق طبيعي و نظري بنا شده است؛ كه البته بسياري از امور مربوط به بخش طبيعي آن با پديد آمدن علوم جديد و ابزار نو،‌ از ميان رفته و باطل شده است. بخش علمي و معارفي فلسفه كه در پرورش ذهن و انديشه و در حد پخته شدن عقل باقي مانده، به نظر مي‌رسد رابطه‌اي با عرفان خالص ديني ندارد؛ اما بسياري از فلاسفه كوشيده‌اند فلسفه را با عرفان بشري آشتي داده و مكتبي فلسفي ـ عرفاني از آن بسازند و اصرار بر اين دارند كه آن راهي كه فلسفه براي اثبات موضوعي به كمك استدلال طي مي‌كند، همان راه را دل در صورتي كه از همه رذائل اخلاقي و شائبه‌ها پاك باشد، طي مي‌كند. فلسفه از طريق دليل، دل از طريق كشف و شهود، عمل مي‌كند؛ ولي جاي اين پرسش هست كه آيا دلي غير از دل انبيا و امامان معصوم(ع) به عرصه كشف و شهود راه دارد يا نه؟ اگر دارد دل چه طايفه‌اي؟ و نمونة آن دلِ والا و پاك از هر عيب و نقص، دل كيست؟ با توجه به اين‌كه شاهد روشني بر اثبات كشف و شهودِ اهل دل، از طريق آيات قرآني و روايات اهل‌بيت(ع) در منظر ما وجود ندارد، ادعاهايي كه در اين زمينه در «فتوحات» محي‌الدين عربي و شرح «گلشن راز» شبستري و «صالحيه» ملاعلي گنابادي و امثال اين كتب مي‌بينيم را نمي‌توانيم بپذيريم. بنابر اين عرفان اصطلاحي نه عرفان ناب قرآن و اهل‌بيت(ع)، رابطه‌اي قوي و مستحكم با فلسفه ندارد؛ و به نظر مي‌رسد آشتي بين اين دو رشته، به زور و به دور از انصاف صورت گرفته است و آشتي عقلي و علمي به نظر نمي‌رسد.

نسبت «عرفان» با «تصوف» چيست؟ موضع افتراق و اشتراك آنها چيست و يا كجاست؟

انصاریان: اولاً با مطالعه دقيق در آثار متصوفه پيش و پس از اسلام، اموري به دست مي‌آيد كه دست كم برخي از آنها بر خلاف اصول دين خدا و بخشي از فروع اسلامي است؛ مانند: دوري از عمل‌گرايي و تن به راحت و استراحت سپردن، جدايي دين از سياست، مخالفت شديد با فقيهان مكتب اهل‌بيت(ع)، صلح و سازش با همه پيروان مكتب‌ها و به عبارت ديگر صلح كلي بودن:

چنان با نيك و بد سر كن كه بعد از مردنت عُرفي
مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند

نزديكي به پادشاهان ستمگر و تأمين مخارج خانقاه‌ها از طريق شاه و درباريان و خوردن هرگونه مالي كه به صوفي هديه شود، تأويل عجيب و غريب آيات قرآن و روايات ـ از باب نمونه تفسير ابن‌عربي و تأويلات نجميه ـ، به جاي رويكرد به قرآن و اهل‌بيت(ع) رويكرد شديد به شعر و شاعري و خيال‌پردازي، اباحه‌گري، ايجاد روح رخوت و سستي در امّت تحت عنوان رضا به قضاي الهي، بي‌تفاوت بودن به جنگ امت با ستمگران و نهايتاً بيهوده دانستن جنگ،‌ تهمت به پاكان و نيكان در اشعار و مقالات، انباشته شدن كتب صوفيه از مطالبي كه از مكتب‌هاي بودايي، هندويي، فلوطيني، فرفوريوسي، چيني و البته اندكي نيز از اسلام، و... .

موضوع افتراق تصوف با عرفان و اشتراكش با آن چندان قابل توجه نيست. هر دو مكتب در بعضي از امور مثل حال باطني با هم مشترك و در بعضي از امور مانند مبدأ پيدايش و برخي از قواعد از هم جداست. كتاب «عارف و صوفي» مرحوم حاج ميرزا جواد آقاتهراني، چندان تفاوتي بين عارف و صوفي قائل نيست، بلكه هر دو را يك مسلك با دو نام مي‌داند.

حضرت‌عالي نزاع دايم تاريخي فقهاء (اهل شريعت) با اهل معنا (اهل طريقت، به ويژه متصوفه) را چگونه تفسير مي‌كنيد؟

انصاریان: در مجموع با توجه به سير تصوف و عرفان و مسائل بيان شده در هر دو مكتب كه به اجمال در سه بخش قبل بيان شد، حق بودن نزاع فقها به ويژه فقهاي شيعه روشن مي‌شود؛ چرا كه نزاع فقها با عارفان اصطلاحي (نه عارفان حقيقي كه از مشرب عرفان ناب شيعي سيراب مي‌شوند) و متصوفه و به عبارت ديگر اهل طريقت، به اين علت بوده كه رواج اين مكتب را در امت سبب هدم دين و به حاشيه رانده شدن فقه و موجب خطر تأويل نادرست آيات و روايات مي‌دانستند و از اين وحشت داشتند كه مكتب اهل‌بيت(ع) چون خود اهل‌بيت(ع) از جامعه جدا شود و محبوس گشته،‌ امت از آن محروم شوند.

آيا كشف و شهود در عرفان اسلامي حجيت دارد؟ به عبارت ديگر نسبت خارق عادت و يا كرامت با حقيقت چيست؟ ملاك اثبات صحت و سقم تجربه‌هاي عرفاني چه مي‌باشد؟

انصاریان: اگر مراد از كشف و شهود در عرفان منتسب به اسلام همان باشد كه در «فتوحات» ابن‌عربي، «صالحيه» ملاعلي گنابادي و «گلشن‌راز» شبستري آمده، و مراد از خارق عادت آن باشد كه در «تذكره» عطار، «طبقات صوفيه»، «حلية‌الاولياء» ابونعيم، «تفسير روح‌البيان» و «كيمياي محبت» ضبط شده، بايد گفت: هيچ دليلي بر حقانيت كشف و شهود ادعا شده از قرآن و روايات نداريم. اما اگر مراد شهود قلبي انبيا و ائمه (ع) و كرامات و خارق عادات آنان است، در صريح قرآن و روايات به عنوان حقيقت و كاري كه مصدِّق نبوت و امامت است، به صورت فراوان بيان شده است.

از نظر شما مؤلفه‌هاي عرفان و سلوك ناب اسلامي ـ شيعي چيست؟

انصاریان: عرفان شيعي، مركب از سه مقوله «معرفت»، «عشق به حق»، «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره/165)، و «عمل و حركت» است؛ و سلوك عرفاني اسلامي شيعي با توجه به آيات و معارف حقّه نهايتاً عبارت است از: اجتناب از محرمات ظاهري و باطني «وَلا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ»(انعام/151)، تخلق به اخلاق حسنه و عمل بر اساس فقه اهل‌بيت(ع)، كه جز اين سه مرحله گمراهي است، گرچه رنگ و لعاب ديني داشته باشد.

تحليل شما از موج معنويت‌گرايي نوپديد و عرفان‌هاي جديد در جهان چيست؟ آيا منشأ اين مسئله، احساس خلاء معنويت ناب و اصيل است و يا پروژه‌اي سياسي براي تحت تاثير قرار دادن اديان الهي مي‌باشد؟ به نظر شما بهترين راه مقابله با اين موج يا هدايت و مديريت آن در ايران اسلامي چيست؟

انصاریان: قطعاً موج معنويت‌گرايي در دنياي امروز معلول و محصول خلأ معنوي بشر است كه مكتب‌هاي مادي و الحادي در شرق و غرب سبب اين خلأ شده‌اند؛ اما سياست‌بازان جهاني و ملحدان به كار گرفته از طرف استعمارگران و استثمارچيان به شدت با پروژه‌هاي دين‌سازي و عرفان‌سازي جديد، پركردن اين خلأ را پي مي‌گيرند تا از رشد جهاني دين اسلام و مكتب ناب قرآن و اهل‌بيت(ع) جلوگيري كنند.

راه مقابله با اين خلأ معنوي رساندن پيام اسلام ناب با رسانه‌هاي صدا و سيما، مجلات، روزنامه‌ها و جذب نسل جديد به معارف ديني است؛ و به خصوص بايد از اين وسايل مدرن در شناساندن خطرات عرفان‌هاي كاذب به نسل كنوني كشور اقدام كرد. در اين زمينه نيز واجب و ضروري است مساجد و حسينيه‌ها را به هر شكل ممكن تبديل به حوزه بسيار پرجاذبه از نظر ساختمان و اموري چون كتابخانه و برنامه‌هاي جذاب مستمر سالانه به ويژه در اوقات فراغت نمود و به تقويت وعاظ درس‌خوانده در حوزه‌‌ها و مورد تأييد علمي مدارس ديني و عالمان واجد شرايط پرداخت و منابر و راديو و تلويزيون را از دست بي‌سوادان و بي‌هنران و آنان كه سخنراني‌هايشان مردم و نسل را دين‌گريز مي‌كنند گرفت و در اين زمينه به‌خاطر اسلام هيچ مماشاتي را روا نداشت. نيز لازم است جزواتي متين،‌ استوار، مستدل، كم‌حجم،‌ با جاذبة ادبي از طريق دانشگا‌ه‌ها، مدارس، ادارات، مساجد، در اختيار نسل جديد قرار داد و خطرات و دشمنان را به آنان شناساند.

تحليل شما از گسترش نشر و استقبال روزافزون از كتاب‌هاي شرح احوال عرفاء و اهل معنا در جامعه چيست؟ آثار مثبت و آسيب‌هاي محتمل اين امر را چه مي‌دانيد؟

انصاریان: سخنراني‌هاي ناب و صحيح حضرت امام خميني(ره) در اوايل پيروزي انقلاب و چند سال پس از آن در رابطه با معنويت و يا اشارات ايشان به مسائل عرفان، نسل ما را مجذوب عرفان نمود. بخشي از اين نسل بدون مراجعه به اهل فن و بدون مطالعه كتب پرمحتوا و نقاد، به مسائل روحي و عرفان‌گرا گرايش پيدا كرد، و به دنبال مباحث عرفاني و شرح حال عرفا رفت. گروهي از كساني كه در هر زمان با هر دست‌آويزي حريصانه براي پر كردن جيب خود از مال و منال دنيا و پول و ثروت در تكاپويند، از اين پديده معنوي سوء استفاده كرده و به نوشتن و فروختن اين‌گونه كتاب‌ها در شرح احوال اشخاص گذشته و معاصر پرداختند؛ كتاب‌هايي كه پر از داستان‌هاي غيرواقعي و كشف و كرامات ساختگي بوده است.

من ساليان طولاني با برخي از كساني كه اين‌گونه كتاب‌ها در بارة آنان نوشته شده است، مراوده و معاشرت داشتم، و با اين كه خود به شدت در طلبش بودم، اما آنچه اين بازرگانان ثروت نوشته‌اند، از آنان نديدم! كرامات اينان فقط در تقوا و عمل صالح فردي‌شان بود. هيچكدام به اندازة يك ميليونيوم خميني بزرگ نه با مردم بودند، نه براي دين و مردم در برابر استبداد و استعمار مبارزه كردند و نه كار چشم‌گيري براي مردم و دغدغه آنان انجام دادند؛ بلكه برخي از آنان جز عبادت فردي و حفظ شخصيت و آبروي خود كاري نداشتند! روي اين حساب من اكثر آن كتاب‌ها را چنان كه در منابر و مجالس خصوصي‌ام اعلام كرده‌ام، قبول ندارم. بنده آن كتاب‌ها را فقط وسيله ارتزاق و تخريب عقايد حقه مردم مي‌دانم. البته تنها كتابي كه در اين مورد سفارش به خواندنش دارم «فضيلت‌هاي فراموش شده» شرح حالات آخوند ملاعباس تربتي است كه اين كتاب، كتاب متين و درستي است و كرامات اخلاقي و عملي آخوند در آن به قلم فرزند دانشمند و روشنفكرش مرحوم راشد تربتي بيان شده و در تربيت و رشد طلاب و نسل انقلاب مؤثر است. ديگر كتاب‌ها جز اين‌كه نگاه مردم را از اهل‌بيت و كرامات آن عرشيان فرشين به ديگران معطوف نمايد، اثر ديگري ندارد و شايد بدون توجه مؤلفانش به همين خاطر نوشته شده باشد.

همان‌گونه كه اطلاع داريد علاوه بر درس اخلاق اسلامي در دانشگاه، يكي از دروس معارف اسلامي كه به شكل اختياري ارائه مي‌شود «درس عرفان عملي در اسلام» است. نظر شما در اين باره چيست؟ استاد اين درس چه ويژگي‌هايي بايد داشته باشد؟ آيا شما خود طرح مطالعاتي خاصي در اين باره پيشنهاد مي‌كنيد؟ لطفاً منابع اصيل عرفان اسلامي را براي استاد و دانشجو ـ به تفكيك سطح ـ برشماريد.

بنده اغلب جزواتي كه به عنوان معارف اسلامي تدريس مي‌شود را به عنوان معارف ناب قبول ندارم؛ زيرا آميخته‌اي از فلسفه و كلام است و براي دانشجويان، پيچيده و گاهي غير قابل درك و به صورت غيركاربردي و صرفاً تئوري است.‌ علاوه بر آن كه اين مباحث اخلاقي هم گاهي مخلوط با نقل شده‌هاي كتب يوناني شده است و بيشتر محتواي ادبي و انشايي دارد و از آيات قرآن و روايات در زمينة اخلاق، چنان كه بايد استفاده نشده است‌.

درس عرفان عملي اسلام، اگر صد در صد عرفان قرآني ـ اهل‌بيتي باشد، قابل قبول است. اين دروس بايد برگرفته از قرآن و مدرسه اهل‌بيت(ع) و داراي نظمي خاص و بدون ابهام و پيچيدگي و براي دانشگاهيان بسيار جذاب باشد؛ و بايد اساتيدش با زبان حال آن را به دانشجويان انتقال دهند. اين در صورتي است كه اساتيد خودشان به حقايق ناب اخلاق و عرفان آراسته باشند تا دانشجو مصداق عملي آن درس‌ها را با چشم سر و ديده دل ببيند؛ بلكه از طريق استاد در گردونه اخلاق و عرفان قرار گيرند، و خود اسوه و سرمشق ديگران شوند.

كتاب‌هايي مانند «محجةالبيضاء» فيض كاشاني، «جامع‌السعادات» ملامهدي نراقي، مؤلفات ميرزا احمد آشتياني، «ادب فناي مقربان» آيت‌الله جوادي آملي، شرح دعاي كميل حقير، و از همه بهتر اگر بتوان تلفيقي از همه آنها به دست داد، را سفارش مي‌كنم. البته مؤسسه دارالعرفان با گردهم آوردن اساتيدي مؤمن و مخلص و محقق، در صدد تأليف دو نوع كتاب عرفاني است؛ يكي براي تدريس در لايه‌هاي مختلف دانشجويي و ديگري شرح حال عرفاي اصيل شيعي براي عموم.

همانگونه كه مي‌دانيد، در حال حاضر دروس معارف اسلامي در دانشگاه‌ها با رويكرد فلسفي ـ كلامي عرضه مي‌شود (به ويژه انديشه اسلامي1 و 2)؛ به نظر شما اين رويكرد و تمركز بر براهين فلسفي، چقدر مي‌تواند در تقويت ايمان و اعتقاد و جذب جوانان به دين و جلوگيري از دين‌گريزي آنها مؤثر باشد؟

انصاریان:‌ با وجود زحمات و خدمات پديد آورندگان، بنده انديشه اسلامي 1 و 2 را براي دانشجويان به عنوان انديشه اسلامي ناب نمي‌پسندم. از طريق منابر در شهرهاي مختلف، از برخي دانشجويان هم شنيده‌ام كه از آن كتاب‌ها گريزانند و فقط به خاطر به دست آوردن نمره آنها را مي‌خوانند! پس اثر چندان مطلوبي در حفظ ايمان و عقايد و جلوگيري از دين‌گريزي آنان ندارد. به نظر مي‌رسد اگر تفسير مختصري به اندازه همين كتاب‌ها و حجم آنها از آيات قرآن در زمينه حفظ ايمان و عقايد و جلوگيري از دين‌گريزي و نيز بخش‌هايي از نهج‌البلاغه و صحيفه سجاديه و روايات مربوطه به صورتي زيبا با عنوان‌بندي‌هاي جذاب و به شكلي منظم به عنوان انديشه اسلامي 1 و 2 و ديگر متون وابسته به اين رشته تدوين شود، چون هر سه از نور وحي و ولايت صادر شده، اثر فوق‌العاده‌اي بر مخاطب خود دارد و دل‌ها را آن چنان كه بايد منور مي‌كند و قدم‌ها را در مسير دين ثابت نگاه مي‌دارد و درس‌گريزي را علاج مي‌كند و دانشجويان را با اسلام ناب محمدي(ص)آشنا مي‌سازد. پس بايد هر چه زودتر اين كار انجام گيرد كه بسيار دير است.


چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست!


سخن شناس نه ای جان من خطات اینجاست!



فقهای شیعه مورد نظر جناب انصاریان
حتما امام خمینی و علامه طباطبایی و آیت الله قاضی و بهجت و .. را بعنوان مجتهد و فقیه کامل قبول ندارند و چه بسا کافر و منحرف میپندارند! که البته در سخنانشان غیر مستقیم ذکر هم میکنند!

انصاریان هم مانند محمد تقی جعفری و.. طریقت طی نکرده و به حقیقت نرسیده، در خصوص عرفان و فلسفه اظهارنظر غیر تخصصی میکند!




نمونه ای دیگر از عناد این " از خدا دوران" با "مقربان الهی"

تکذیب شایعه جدید درباره استاد علامه حسن زاده آملی


پاسخ به سوالی درباره شایعه پخش شده در مشهد مقدس درباره آیت الله علامه حسن زاده آملی دامت برکاته

دروغ و افترا بستن به مومن عقوبت‌های شدیدی دارد چه برسد به دروغ بستن و افترا گفتن به یک عالم الهی و برجسته در حد علامه حسن زاده آملی.

سوال:
شایعه ای در شهر مشهد در میان برخی رواج پیدا کرده مبنی بر اینکه حضرت علامه حسن زاده در پاسخ به این سوال که چرا به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف نمی‌شوید فرموده اند:
امام رضا علیه السلام ولی مرده خدا هستند ولی من ولی زنده خدا هستم.
در کذب بودن این مسئله شکی نیست و لیکن به جهت شیوع سریع و مشکوک این قضیه در حوزه و در سطح برخی اساتید خواهشمند است قضیه را پیگیری و اطلاع رسانی کنید.

پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم
ان شاء الله که این شایعه (تهمتی که به حضرت علامه حسن زاده، زده شده) درست نباشد. اما اگر خدای نکرده صحیح بوده باشد باید گفت:

این نوع دروغ‌ها، تهمت‌ها و افتراها به ساحت بزرگانی مانند آیت الله حسن زاده آملی موجب تاسف شدید است که جا دارد انسان غیرتمند، از شدت ناراحتی بمیرد.
مگر این آیه را نشنیده اند که خداوند متعال فرمود: «انَّما يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ‏ اللَّهِ وَ اولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ» (نحل/105)
تنها كسانى دروغ‏ پردازى مى‌‏كنند كه به آيات خدا ايمان ندارند و آنان خود دروغگويانند.

مگر این روایت نبوی را نشنیده‌اند که از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پرسيدند: آيا مؤمن ممكن است آلوده بى عفتى شود؟ فرمود: احتمال دارد، عرض كردند آيا ممكن است‏ آلوده سرقت گردد؟ فرمود: ممكن است. عرض كردند «يا رَسُولَ اللَّه الْمُؤْمِنُ يَكْذِبُ؟ قالَ لا، ثُمَّ قَرَءَ هذِهِ الايَةَ»
اى رسول خدا آيا مؤمن ممكن است دروغ بگويد؟ فرمود: نه، سپس آيه فوق را تلاوت فرمود.
مگر این روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را ندیده اند که فرمود: «مَنْ بَهَتَ مُؤْمِناً أَوْ مُؤْمِنَةً أَوْ قالَ فِيْهِما ما لَيْسَ فِيْهِ أَقامَهُ اللَّهُ تَعالى‏ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى‏ تَلٍّ مِنْ نارٍ حَتّى‏ يَخْرُجَ مِمَّا قالَهُ»
كسى كه به مرد يا زن با ايمان تهمت بزند و يا درباره او چيزى بگويد كه در او نيست، خداوند در روز قيامت او را بر تلّى از آتش قرار مى‏‌دهد تا از مسئوليت آنچه گفته است در آيد.

مگر کلام صادق امام جعفر صادق عليه السلام را نشنیده اند که فرمود: «اذا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخاهُ انْماثَ الايْمانُ فِى قَلْبِهِ كَما يَنْماثُ الْمِلْحُ فِى الْماءِ»
كسى كه برادر مسلمانش را متهم كند، ايمان در قلب او ذوب مى‌‏شود همانند ذوب شدن نمك در آب!
مگر این بیان امام صادق علیه السلام را ندیده اند که فرمود: «مَنْ رَوَى عَلَى مُؤْمِنٍ رِوَايَةً يُرِيدُ بِهَا شَيْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوءَتِهِ لِيَسْقُطَ مِنْ أَعْيُنِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ وَلَايَتِهِ إِلَى وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ فَلَا يَقْبَلُهُ الشَّيْطَانُ»
هر کس حکایتی نقل کند بر ضرر مومنی و مقصودش این باشد که او را چرکین کند و آبروی او را بریزد تا از چشم مردم بیفتد، خدا او را از ولایت و سرپرستی خود خارج می‌کند و به ولایت شیطان می‌کشاند. پس شیطان هم او را نمی‌پذیرد.

دروغ و افترا بستن به مومن چنین عقوبت‌هایی دارد چه برسد به دروغ بستن و افترا گفتن به یک عالم الهی و برجسته در حد علامه حسن زاده آملی.

صریحا این شایعه یا توطئه را تکذیب و محکوم می‌کنیم و به پخش کنندگان و دامن زنندگان به این نوع شایعات می‌گوییم اگر ایمان به خدا و روز قیامت دارید از عاقبت کار خود بترسید و سریعا توبه کنید و در صدد جبران شایعه خود بوده باشید.
مطمئن باشید خداوند متعال از این تهمت‌ها و افتراها که حق الناس بزرگی است نخواهد گذشت و عاقبت شما را تحت تاثیر قرار خواهد داد.
والسلام علی من اتبع الهدی

مدیریت پایگاه اطلاع رسانی حضرت استاد رمضانی
(این پاسخ به تایید حضرت استاد رمضانی رسیده است)

خدا رو شکر تو اینترنت این مطالب قرار میدهند تا جهل روز افزون خود را به مردم هوشیار و خدا جو نشان دهند و براستی خداوند، مبین است و رسوایشان میکند!

این هم نمونه توهینی دیگر به امام خمینی و آیت الله طباطبائی و قاضی و بهجت و...

مرجع تقلید فلانی: عرفان پیش من است؛ همه ی مولوی را می خواهید پیش من است؛ هر جا را که می خواهی برایت می گویم؛ فلسفه را بخواهید از اول اسفار تا آخر، از هر جا بگی، از اول مفهوم وجود تا آخر مباحث طبیعیات برایت می گویم، امّا همه اش کشک است.

maryam;306232 نوشت:
فقهای شیعه رواج عرفان و تصوف را سبب هدم دین می‌دانستند

باسلام
سرکار خانم مریم
در امضایتان لینک آدرس وبلاگتان را قرار داده اید و عجیب آنکه مطالب وبلاگتان در تضاد کامل با عنوانی است که برای این تاپیک در نظر گرفته اید!

لطفا علتش را ذکر فرمایید تا ما بفهمیم شما ضد عرفان هستید یا تشنه عرفان؟!

باسمه تعالی
باسلام:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای،جان من خطا اینجاست(1

پی نوشت:
1-حافظ

قسمتون دادم ولی اعتنا نکردید. دستندرکاران سایت رو میسپارم به امام رضا که شهادتشه. والله پیش صاحب امر ازتون گله میکنم که اینچنین کفر گویی هارو به شیعه نسبت میدید و اسم نجس ابن عربی ناصبی رو اجازه میدید یه مش بی خدا کنار نام مبارک روح الله بیارن. والله ازتون شکوه می کنم. تورو قرآن نذارید شیعه با دست شوم تصوف نابود بشه.

به سند صحیح از « بزنطی» و« اسماعیل بن بزیع» از امام رضا (سلام الله علیه) روایت کرده اند که فرمودند:

« من ذُکر عنده الصوفیه و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منّا و من أنکرهم فکأنّما جاهد الکفار بین یدی رسول الله ص» ۱
[="seagreen"]
« هر کس نزد او از صوفیه سخن به میان آید و به زبان و دل انکار ایشان نکند، از ما نیست و هر کس صوفیه را انکار نماید گویا این که در راه خدا در حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با کفار جهاد کرده است.»
[/]

از این روایت استفاده می شود هر فرد شیعه موظف است اگر در حضور او از صوفیه وعرفان کاذب مذکور بدست بیمار دلان کافری چون مولانا و ابن عربی بوده ذکری به میان آید، با زبان و دل آن ها را تقبیح نماید و اگر کسی نسبت به این موضوع بی تفاوت باشد، بلکه کلمات کفر و باطل آن ها را حمل بر صحت کند، شیعه و پیرو اهل بیت (سلام الله علیهم) نیست.

به سند معتبر از « حسین بن سعید» روایت شده که گفت:

سألت أبا الحسن (سلام الله علیه) عن الصوفیه و قال: « لا یقول أحد بالتصوف الّا لخدعه أو ضلاله أو حماقه و أما من سمّی نفسه صوفیاً للتقیه فلا اثم علیه و علامته أن یکتفی بالتسمیه فلا یقول بشیء من عقائدهم الباطله.» ۲
[="#2e8b57"]
از حضرت رضا (سلام الله علیه) سؤال کردم از حال صوفیه؟ فرمودند: « کسی قائل به صوفیه نمی شود مگر از روی خدعه و مکر یا جهالت و حماقت ولیکن اگر کسی از روی تقیه خود را صوفی بنامد، تا از شر آنان در امان بماند بر او گناهی نیست به شرط آن که از عقائد باطل شان چیزی نیاموزد.»
[/]

این روایت صراحت دارد بر این که به هیچ وجه جایز نیست کسی خود را صوفی بنامد، مگر از روی تقیه و مطلق عقائد آن ها را باطل بداند و اگر احیاناً یک دسته صوفی سالم وجود داشت که عقائد آن ها صحیح بود، امام می فرمودند از آن ها بودن اشکال ندارد.

در کتب معتبر روایت کرده اند از امام حسن عسکری (سلام الله علیه) که فرمودند: از امام صادق (سلام الله علیه) از حال" ابو هاشم کوفی"- بنیانگذار تصوف در اسلام- سؤال کردند، فرمودند:

« إنّه کان فاسد العقیدة جدّاً و هو الذی إبتدع مذهباً یقال له التصوف و جعله مفرّاً لعقیدته الخبیثه.» ۳

[="#2e8b57"]« ابو هاشم کوفی جداً فاسد العقیده است او همان کسی است که از روی بدعت مذهبی اختراع کرد که به آن تصوف گفته می شود و آن را قرارگاه عقیده ی خبیث خود ساخت.»[/]

در بعضی از روایات به سند دیگر آمده است که فرمودند:

« و جعله مفرّاً لنفسه الخبیثه و اکثر الملاحده و جنّه لعقائدهم الباطله.» ۴
[="#2e8b57"]
« و آن را گریزگاهی از برای عقیده ی خبیث خود و اکثر بی دینان و سپری از برای عقائد باطل ایشان قرار داد.»
[/]

از این روایت معلوم می شود عقیده ی تصوف « ابو هاشم کوفی» انکار دین و آیین بود. و چون جرأت اظهار آن را نداشت، لذا به تصوف گفت به حق واصل شده را تکلیفی نیست و آن را گریز گاهی برای خود و اکثر بی دینان قرار داد. عقیده باطل توحید وجود که در همه عرفای کذاب و صوفیان حاکم است عین کفر و شرک و بت پرستی است.
[="red"]
توحید وجود میگوید همچی خداست. قیصری شاگرد حرامخور و حرامزاده ابن عربی ناصبی دشمن امام حسین(ع) می گوید نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله نعوذ بالله یک الاغ خداست و خدا درآن ظاهر شده.[/]

[1] - الإثنی عشریه، ص32- حدیقة الشیعه، ص 563 - سفینة البحار، ج2، ص57 - شرح نهج البلاغه خویی، ج6،ص304.

[2] - الإثنی عشریه، ص31- سفینة البحار، ج2، ص58. سید محمد باقر خوانساری در روضات الجنات در ترجمه حسین بن منصور حلّاج و نیز سید نعمت الله جزایری به سند معتبر از شیخ مفید این روایت را نقل کرده اند.

[3] - الإثنی عشریه، ص32- حدیقة الشیعه، ص 564.

[4] - حدیقة الشیعه، ص 564.

بت پرستی مولوی و شمس
مولوی و شمس و بت پرستی و مثنوی و اجزای وجودی خداوند

توجه کنیید تمام انبیائ امدند تا با بت پرستی مبارزه کنند حتی به خاطر این مبارزه جان خودشان را به خطر انداختند

اما این دو به اصطلاح عارف چه می گویند؟؟؟

تفاوت مسلک این دو با امام زمان از کجا تا کجاست؟؟؟

: امام زمان شیعیان، و تنها امیدِ در پرده نهانِ حق جویان علیه السلام ، برافرازنده بیرق توحید، و نابود کننده کفر و ضلال و شرک و خودخدابینى، و از بنیان کَنَنده تصوف و عرفان و بازى‏های ایشان با ظواهر ادیان است؛ ولی پیران تبریز و قونیه، مشید ارکان "وحدت وجود" و "خود خدابینى" و "جبر" و "تشبیه" و... بوده، همه چیز را عین ذات خدا مى‏دانند، و هر بتی را خدا، و هر گونه بت‏پرستی را عین خداپرستی مى‏شمارند. مولوی مى‏گوید:

منبسط بودیم یک جوهر همه بی سر و بی پا بدیم آن سر همه

یک گهر بودیم همچون آفتاب بی گره بودیم و صافی همچو آب

چون به صورت آمد آن نور سره شد عدد چون سایه‏های کنگره

کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق[1]

و مى‏گوید:

کفر را حد است و اندازه بدان شیخ و نور شیخ را نبود کران

پیش بى‏حد هر چه محدود است لاست کل شى‏ء غیر وجه اللّه‏ فناست [2]

و مى‏گوید:

هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد دل برد و نهان شد

هر دم به لباس دگر آن یار درآمد گه پیر و جوان شد

همو در دیوان شمس گوید:

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین‏جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گرصورت بی صورت معشوق ببینید هم خواجه وهم خانه و هم کعبه شمایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

روبند گشایید ز سر پرده اسرار پس خویش بدانید که سلطان نه گدایید [3]

و مى‏گوید:

آنان که طلب‏کار خدایید خدایید بیرون ز شما نیست شمایید شمایید

چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید وندر طلب گم نشده بهر چرایید

اسمید و حروفید و کلامید و کتابید جبریل امینید و رسولان سمایید

در خانه نشینید مگردید به هر سوى زیرا که شما خانه و هم خانه خدایید

ذاتید و صفاتید و گهی عرش و گهی فرش در عین بقایید و منزه ز فنایید

خواهید ببینید رخ اندر رخ معشوق زنگار ز آیینه به صیقل بزدایید

هر رمز که مولا بسراید به حقیقت مى‏دان که بدان رمز سزایید سزایید

شمس الحق تبریز چو سلطان جهان است آن‏ها که طلب‏کار سخایید کجایید[4]

"شمس" هم انسان‏ها را "اجزای وجود خداوند" دانسته، مى‏گوید:

پس دعوت انبیا برای همین است که ای بیگانه بصورت تو جزو منى، از من چرا بى‏خبرى؟ بیا ای جزو، از کل بى‏خبر مباش، و با من آشنا شو.[5]

[1] . مثنوی، تصحیح: استعلامی، محمد، دفتر یکم، 690

[2] . مثنوی، تصحیح: استعلامی، محمد، دفتر دوم، 3335

[3] . دیوان شمس، غزلیات، 269، چاپ دوازدهم، 1377، انتشارات صفى‏على‏شاه

[4] . دیوان شمس، غزلیات، 269، چاپ دوازدهم، 1377، انتشارات صفى‏على‏شاه

[5] . شمس تبریزی، مقالات، 2 / 162، چاپ دوم، 1377، انتشارات خوارزمى

[6] . مثنوی، تصحیح: استعلامی، محمد، دفتر سوم، 1401

[7] . مثنوی، تصحیح: استعلامی، محمد، دفتر دوم، 3324

[8] . گولپینارلی، مولانا جلال‏الدین، 99، از مقالات، عماد، 348 ـ 347؛ مناقب العارفین: 2 / 617 ـ 616

[9] . همان، 110، از مقالات، عماد، 272

[10] . همان، 54 ـ 153

[11] . گولپینارلی، مولانا جلال‏الدین، 110

[="red"]نفرت ابن عربی از شیعه
[/]

ابن عربی آنچنان به شیخین عشق می ورزد که می کوشد به وسیله فحاشی و ناسزا گویی، حقد و کینه خود را نسبت به آنان که به شیخین ارادت نمی ورزند ابراز کند. او کلمه خنزیر را که حاوی خباثت ظاهری و باطنی است به این منظور انتخاب کرده و برای اینکه بهتر در نفوس مؤثر افتد حیله ای اندیشیده و آن را به عنوان یک مکاشفه از رجال الله مطرح می کند و در فتوحات می گوید:
«و منهم (رجال الله) الرجبیون و هم اربعون نفساً فی کلّ زمان لا یزیدون و لا ینقصون و هم رجال حالهم القیام بعظمة الله و هم رکن الأفراد و هم أرباب القول الثقیل من قوله تعالی إنّا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً لقیت واحداً منهم... و کان هذا الذی رأیته... کشف الروافض من اهل الشیعه... فکان یراهم خنازیر... فاذا مرّ علیه یراه فی صورة خنزیر فیستدعیه و یقول له تب الی الله فإنک شیعی رافضی...»[1]
ترجمه: رجبیون گروهی از رجال الله هستند که در هر زمان چهل نفر از آنان وجود دارند، عدد آنان نه کم می شود و نه زیاد. آنان قائم به عظمت الهی هستند. آنان رکن افرادند. آنان ارباب قول ثقیل در آیه شریفه در آیه شریفه «إنا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً...» می باشند. یکی از آنان را ملاقات کردم، آن کس را که من دیدم باطن شیعیان رافضی را کشف کرده بود، آنان را به صورت خوک می دید. هر گاه به یکی از آنان می گذشت او را به صورت خوک می دید و می گفت: تو شیعه رافضی هستی توبه کن.
مرحوم سید جلال الدین آشتیانی به خاطر همین سخن ابن عربی، وی را به شدت مورد ملامت قرار داده، می نویسد:
«شیخ أعظم با آنکه به اهل بیت عصمت و طهارت عشق می ورزد،خصم الدّ شیعه امامیه (دوازده امامی) است... آنچه در این قسمت از فتوحات آورده بسیار سست و خالی از صحت است... در دو قضیه منقول از «رجبیون» و آن دو شاهد آثار جعل آشکار است، مع هذا شیخ محقق از ناحیه عشق بر شیخین باور کرده است».[2]
دکتر محسن جهانگیری که از محققان عرصه عرفان ابن عربی است، به خاطر این سخن ابن عربی از وی انتقاد می کند و می نویسد:
«این ایراد هم که گفته شده رجبیون در کشفشان روافض(شیعیان) را به صورت خنازیر می بینند وارد است که متأسفانه در فتوحات مکیه این سخن نوشته شده است، گر چه این سخن از این نقطه نظر که وی یک مسلمان سنی و در نتیجه مخالف شیعیان است، که به گفته خودش درباره ابوبکر و عمر عقیده سوء دارند و در حقّ علی(ع)‌ غلوّ می کنند طبیعی است.[3]
و اما از نقطه نظر دیگر یعنی اینکه او خود را یک صوفی صافی و یک عارف راستین می داند، بسیار بعید و مستعبد می نماید که عارف راستین را، آن هم عارف وحدت وجودی که احیاناً به وحدت ادیان نیز تفوه می کند، با نوع عقیده و مذهب مردم چه کار؟ او چگونه روا می دارد که گروهی را به واسطه داشتن عقیده و مذهب خاصی تا آن حد تحقیر و توهین نماید که سیرت و سریرتشان را تا مرتبه خنازیر پایین بیاورد و یا دست کم از کسانی که این گونه سخنان کوته بینانه را بر زبان رانده اند به بزرگی یاد کند و دعوایشان را با آب و تاب نقل نماید و خودشان را از اولیاء الله پندارد».[4]
هیچ محققی مانند حضرت امام خمینی(ره) جوابی دندان شکن به سخنان ابن عربی نداده است، وی در کتاب تعلیقات بر شرح فصوص الحکم به یاوه های ابن عربی این گونه جواب می دهند:
«بل قد يشاهد السالك المرتاض نفسه و عينه الثابتة في مرآة المشاهد لصفاء عين المشاهد، كرؤية بعض المرتاضين من العامة الرفضة بصورة الخنزير بخياله، و هذا ليس مشاهدة الرفضة كذا، بل لصفاء مرآة الرافضي رأى المرتاض نفسه التي هي على صورة الخنزير فيها فتوهم انه رأى الرافضي، و ما رأى الا نفسه‏».[5]
ترجمه: «بعضی از نفوس از آنجا که صفحه وجودشان در اثر صفای باطنی هم چون آئینه مصقّل می باشد، ممکن است سالک مرتاض عین ثابت نفوس خویش را در آئینه وجود او مشاهده نماید. نظیر مشاهده شیعیان به صورت خنزیر توسط بعضی مرتاضین اهل سنت که گمان کرده اند آن صورت واقعی شیعیان بوده بلکه به واسطه صفای آینه شیعیان، مرتاض صورت خود را که به شکل خنزیر(خوک) بوده در آینه او مشاهده نموده و گمان کرده است که آن صورت رافضی (شیعه) بوده، حال آنکه فقط صورت خود را دیده است».

[1] فتوحات مکیه ج2 ص8 باب الثالث و السبعون
[2] مقدمه بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص44
[3] این سخن جناب دکتر جهانگیری قابل نقد است، زیرا بسیاری از علمای اهل سنت چنین افترایی را به شیعه نبسته اند هر چند نسبت به شیعیان منتقدند، بنا بر این سخن ابن عربی هیچ طبیعی نیست. آیا سزاوار است شخصی به صرف اینکه گروهی برخی از عقاید وی را پذیرا نیست بدترین فحش ها و تهمت ها به آنها زند!
[4] محی الدین چهره برجسته عرفان اسلامی ص561 و562
[5] تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الأنس ص

[="red"]ابن عربی عمر را معصوم می داند![/]

محی الدین عربی برای عمر بن خطاب مقام ویژه ای از تقوا و کمالات قائل شده است و آن را منشأ عصمت وی می داند، در فتوحات می گوید:

«... لهذا قال صلى الله عليه و سلم في عمر بن الخطاب يذكر ما أعطاه الله من القوة يا عمر ما لقيك الشيطان في فج إلّا سلك فجا غير فجّك! فدل على عصمته بشهادة المعصوم و قد علمنا إن الشيطان ما يسلك قط بنا إلّا إلى الباطل و هو غير فجّ عمر بن الخطاب فما كان عمر يسلك إلّا فجاج الحق بالنص فكان ممن لا تأخذه في الله لومة لائم في جميع مسالكه‏».[1]

ترجمه: ... به همین جهت پیامبر(ص) هنگامی که نیرویی را که خدا به عمر بن خطاب داده است به یاد آورد درباره او فرمود: ای عمر! شیطان تو را در راهی ملاقات نمی کند مگر اینکه راهی غیر از راه تو را می پیماید. این حدیث دلالت دارد که به شهادت معصوم (پیامبر) عمر معصوم است. زیرا ما می دانیم که شیطان هیچ گاه ما را به راهی نمی برد مگر راه باطل و آن راه غیر از راه عمر است، پس عمر به دلالت این نص (معصوم است و)‌راه های حق را می پیماید پس او از کسانی است که در تمام روش هایش در راه خدا، از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای نمی هراسد.[2]

متأسفانه ابن عربی برای اثبات عصمت عمر بن خطاب به احادیثی جعلی از منابع حدیثی اهل سنت تمسک کرده است که غالباً متضمن بی احترامی و توهین به مقام مقدس رسول خدا(ص) است.

از آن جمله:

1- در صحیح بخاری آمده است:

«عمر بن خطاب اجازه گرفت تا بر رسول خدا(ص) وارد شود در حالی که گروهی از زنان قریش خدمت آن حضرت بودند و با آن حضرت سخن می گفتند و پر حرفی می کردند و صداهایشان بالا گرفته بود. هنگامی که عمر بن خطاب اجاره (ورود) گرفت برخاستند و حجاب کردند. عمر وارد شد در حالی که پیامبر(ص) می خندید... پیامبر(ص) فرمود: عجب دارم از این زنانی که نزد من بودند، چون صدای تو را شنیدند حجاب کردند، سپس فرمود: یا ابن خطاب! قسم به کسی که جانم در دست قدرت اوست هیچ گاه شیطان تو را در راهی که می روی ملاقات نکرده مگر اینکه از راهی غیر ز راه تو رفته است».[3]

2- در سنن ترمذی آمده:

«... دختری سیاه چهره خدمت رسول خدا(ص)‌ رسید و گفت: یا رسول الله! نذر کرده بودم اگر خدا شما را سالم از جبهه برگرداند، پیش روی شما بنوازم و آواز بخوانم. پیامبر(ص) به او فرمود: اگر نذر کرده ای بنواز و إلّا نه. دخترک شروع به نواختن کرد، ابوبکر آمد همچنان می نواخت، علی وارد شد همچنان می نواخت، عثمان آمد همچنان می نواخت، سپس عمر وارد شد، پس طبل را زمین گذاشت و بر رویش نشست. پیامبر(ص) فرمود: ای عمر شیطان از تو می ترسد...».[4]

ترمذی نیز نقل می کند:

«... پیامبر به پا خاست مشاهده کرد زن حبشیه ای را که می رقصد و کودکان اطرافش را گرفته اند، پس فرمود: ای عایشه بیا و تماشا کن... چون سر و کله عمر پیدا شد مردم از اطراف آن زن متفرق شدند، عایشه گفت که پیامبر فرمود: شطیان انس و جن را می بینم که از عمر فرار می کنند».[5]

در این احادیث ساختگی چندین فضیلت و برتری برای عمر نسبت به پیامبر(ص) آمده است:

1- زنان بدون رعایت، خدمت پیامبر(ص) هستند در حالی که بلند سخن می گویند، می خندند و پیامبر(ص)‌ نیز بدون نهی از منکر با آنان می خندد، اما زنان از عمر می ترسند و حجاب را کامل می کنند زیرا وی بر خلاف پیامبر(ص) از گناه روی گردان و به نهی از منکر پایبند و به تعبیر ابن عربی معصوم است.

2- شیطان در محضر مقدس پیامبر(ص) حضور پیدا می کند و به وسواس و اغوا می پردازد، اما نه تنها شیطان در مجلس عمر ظاهر نمی شود، بلکه شیطان از راهی که عمر عبور کند عبور نمی کند.

3- غیرت پیامبر(ص) – نستجیر بالله – به وی اجازه می دهد که همسرش را برای رقاصه ها به ملإ عام دعوت کند، اما عمر هرگز!!

4- خود پیامبر(ص) – نستجیر بالله – به پای کوبی و رقص و نواختن علاقه مند بود و از آن بهره می برد، اما عمر هرگز!!

5- در این احادیث ساختگی تماشاگران به عنوان شیاطین انس معرفی شده اند و – نستجیر بالله – پیامبر اکرم(ص) و عایشه جزء آنان به حساب آمده است اما عمر هرگز! بلکه شیطان جن و انس از او فرار می کنند![6]

این احادیث جعلی عمدتاً ساخته و پرداخته دستگاه خلافت امویان است. آنان با استخدام علمای دین به دنیا فروش این احادیث را ساختند و وارد کتب اهل سنت کردند و متأسفانه برخی از محدثان ساده لوح اهل سنت نیز این بافته ها را نقل نمودند.[7]

[1] فتوحات مکیه ج1 ص200 باب الثلاثون

[2] ابن عربی راست گفته که عمر از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای نمی هراسد. زیرا عمر برای استحکام خلافت غاصبانه، به خانه فاطمه زهرا(س) هجوم برد و آن را به آتش کشید و از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای هم نهراسید در حالیکه مقام عظیم فاطمه زهرا(س) را از لسان مبارک پیامبر(ص) بارها شنیده بود.

اهل سنت منکر این هجوم وحشیانه به خانه فاطمه توسط عمر هستند، اما منابع معتبر تاریخی اهل سنت این واقعه جانگداز را تأیید می کند، به عنوان نمونه:

الف: ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری (معروف به ابن قتیبه) متوفای سال 276ق در کتاب خود به نام «الإمامة و السیاسة» می نویسد: همانا روزی ابوبکر از عده ای که از بیعت با او سر پیچی کرده و نزد علی(ع) جمع شده بودند سئوال کرد. پس عمر را به دنبال آنها که در خانه علی جمع شده بودند فرستاد، پس آنها از خارج شدن از خانه خود داری نمودند. در این هنگام عمر دستور داد که: هیزم حاضر کنید و خطاب به اهل خانه گفت: «قسم بر آن کس که جان عمر در دست اوست باید خارج شوید و إلّا خانه را با اهلش به آتش می کشم».

شخصی به عمر گفت ای ابا حفص! آیا میدانی فاطمه در این خانه است؟! عمر گفت: اگر چه فاطمه باشد! (الإمامة و السیاسة ج1 ص12)

همچنین «ابن قتیبه» در همان کتاب ص13 با ذکر سند می گوید:

... تا آنکه عمر و اصحابش پشت درب خانه فاطمه جمع شدند و دق الباب کردند، پس مردم صدای فریاد و گریه فاطمه را شنیدند، در حالی که گریه می کردند متفرق شدند. لکن عمر و اصحابش همانجا ماندند. پس علی را با زور از خانه خارج نموده و او را به طرف ابوبکر کشاندند و به او گفتند: بیعت کن.

علی گفت: اگر بیعت نکنم چه می کنید؟

گفت: به خدایی که جز او خدایی نیست گردنت را خواهیم زد.

ب: احمد بن یحیی معروف به «بلاذری» متوفای 279ق روایت می کند: ابابکر برای بیعت گرفتن از علی به دنبال وی فرستاد، پس علی بیعت نکرد. در این هنگام عمر با شعله ای آتش روانه خانه علی شد. فاطمه در پشت درب با او مواجه شده و گفت: ای پسر خطاب! آیا تو را در حال آتش زدن خانه ام می بینم؟!

عمر گفت: آری! و آنچنان به این عمل مسر و محکم هستم چنانکه پدرت بر دینی که آورده بود! (أنساب الأشراف ج1 ص586)

ج: محمد بن جریر طبری می نویسد: زمانی که طلحه و زبیر عده ای از مهاجرین در خانه علی جمع شده بودند، عمر بن خطاب به آنجا آمده و گفت: به خدا قسم! برای بیعت خارج شوید و إلّا خانه را بر شما می سوزانم. (تاریخ الاُمم و الملوک ج2 ص443)

د: مسعودی مورخ مشهور اهل سنت می نویسد: ابوبکر پانزده روز قبل از آنکه از دنیا برود مریض شد، چون به حالت احتضار رسید گفت:

باکی بر من نیست مگر بر سه چیز که انجام دادم و ای کاش انجام نداده بودم...: ای کاش خانه فاطمه را مورد تفتیش و هجوم قرار نداده بودم و در این باب سخنان زیادی گفت (مروج الذهب ج2 ص194)

ه: همچنین مسعودی در جریان حکایت سقیفه می نویسد: (بعد از رحلت پیامبر) عده ای به خانه علی حمله ور شده و به آنجا هجوم آوردند و درب خانه اش را به آتش کشیدند و او را به زور از خانه خارج کردند، آنان سیده زنان را پشت درب فشار سختی دادند به حدی که محسن را سقط کرد. (اثبات الوصیه ص142 عنوان حکایة السقیفه)

و: احمد بن محمد بن عبد ربه آندلسی مشهور به ابن عبد ربّه می نویسد: کسانی که از بیعت با ابی بکر تخلف کردند، علی و عباس و زبیر و سعد بن عباده بودند. اما علی و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشسته بودند تا آنکه ابوبکر عمر را به سوی آنها فرستاد تا آنها را از خانه خارج سازد... پس عمر با شعله ای از آتش روانه خانه فاطمه شده تا آنجا را به آتش بکشد. در این هنگام عمر با فاطمه برخورد کرده، فاطمه به وی گفت: ای پسر خطاب! آیا برای آتش کشیدن خانه ما آمده ای؟! عمر گفت: آری! مگر آنکه با ابابکر بیعت کنید چنانچه امت چنین کردند. (عقد الفرید ج5 ص13 و14)

ز: شهرستانی از نویسندگان بزرگ اهل سنت متوفای 548ق می نویسد: از جمله عقاید نظّام (از رؤسای مذهب معتزله متوفای 231ق) آن بود که می گفت:

عمر به خانه فاطمه حمله ور شده و فریاد می زد: «خانه را با اهلش به آتش بکشید» در حالی در خانه نبود مگر علی و فاطمه و حسن و حسین. (الملل و النحل ج1 ص57)

ح: ابن ابی الحدید معتزلی از سرشناسان اهل سنت می نویسد: عده ای از مهاجرین در بیعت ابی بکر که بدون مشورت آنها انجام شد غضبناک شده و مسلح در خانه فاطمه سکنی گزیدند. در این هنگام عمر با عده ای از اصحابش که در میان آنها «أسید بن حضیر» و «سلمة بن سلامه» دیده می شدند به خانه فاطمه حمله کردند، فاطمه فریاد کشید و آنها را به خدا سوگند داد.... (شرح نهج البلاغه ج6 ص47)

ط: علاء الدین علی بن حسام الدین معروف به «متقی هندی» از محدثان بزرگ اهل سنت متوفای 975ق می نویسد: عمر بن خطاب (در هجوم به خانه فاطمه) به فاطمه گفت: ای دختر رسول خدا! هیچ کس نزد ما دوست داشتنی تر از پدرت نبود و بعد از پدرت هیچ کس دوست داشتنی تر از تو نزد ما نیست! و لکن به خدا قسم این محبت! مانع از آن نیست که اگر این افراد که نزد تو جمع شده اند (را خارج نکنی) دستور دهم خانه را بر آنان به آتش بکشند. (کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال ج5 ص651)

ی: یعقوبی مورخ مشهور اهل سنت می نویسد: «... مهاجرین داخل خانه شدند،‌ فاطمه از خانه خارج شد و گفت: یا آنکه از خانه ام خارج شوید یا آنکه معجر از سر برداشته و شما را نفرین خواهم کرد! (تاریخ یعقوبی ج2 ص126)

ک: ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد که اگر گفته شود: «خانه فاطمه مورد هجوم واقع شد و صیانتش شکسته شد و «به خاطر حفظ اسلام» و به خاطر جلو گیری از تفرقه میان مسلمانان، چرا که مسلمانان آن زمان از دین بر می گشتند و دست از اطاعت بر می داشتند!»

در جواب گفته می شود که:

همین کلام و جواب را بدهید آنجا که: در جنگ جمل «هودج عایشه» مورد هتک واقع شد (چرا که عایشه بر علیه خلیفه رسمی مسلمانان قیام کرده) و هودج او مورد حمله قرار گرفت تا آنکه ریسمان اطاعت پاره نشود و اجتماع مسلمین از هم نپاشد و خون مسلمانان به هدر نرود....

پس وقتی که جایز باشد حمله به خانه فاطمه به خاطر امری که هنوز واقع نشده بود، بدون شک جایز است حمله به هودج عایشه به خاطر امری که واقع شده بود.

چگونه هتک حرمت از هودج عایشه از گناهان کبیره، آن هم از گناهان کبیره ای که موجب ورود ابدی در آتش جهنم است می باشد، و باید از انجام دهنده آن بیزاری جست و این بیزاری از مهمترین ارکان ایمان به شمار می رود، لکن حمله به خانه فاطمه و ورود وحشیانه در منزلش و جمع آوری هیزم و تهدید به آتش زدن، از ارکان ایمان به شمار می رود! حال آنکه حرمت هر دو زن یکی بود! اگر نگوییم که حرمت فاطمه بیشتر بود.... نه! هرگز! چگونه عایشه یا غیر او، در منزلت فاطمه باشد و حال آنکه تمام مسلمانان چه آنها که فاطمه را دوست دارندو چه آنکه او را دوست ندارد می دانند که فاطمه [صلوات الله عیها] سیده زنان عالمین می باشد. (شرح نهج البلاغه ج20 ص16 و17)

حال با وجود این همه نقل اهل سنت در مورد هجوم عمر به خانه فاطمه و آتش کشیدن آن ابن عربی ادعا دارد که عمر معصوم است! به خاطر همین مواضع و سخنان است که برخی از علمای شیعه وی را سنی ناصبی معرفی کرده اند!

[3] استأذن عمر بن الخطاب علی رسول الله(ص) و عنده نسوة من قریش یکلّمنّه و یستکثرنّه عالیة اصواتهنّ علی صوته، فلما استأذن عمر بن الخطاب قمن فبادرن الحجاب، فدخل عمر و رسول الله(ص) یضحک... فقال النبی(ص) عجبت من هؤلاء اللاتی کنّا عندی، فلمّا سمعن صوتک ابتدرن الحجاب... فقال النبی(ص) إیهاً یا ابن الخطاب و الّذی نفسی بیده، ما لقیت الشیطان سالکاً فجّاً قط إلّا سلک فجّاً غیر فجّک! (صحیح بخاری ج3 ص71 کتاب فضائل اصحاب النبی، باب36 مناقب عمر بن خطاب)

[4] جاءت جاریة سوداء، فقالت: یا رسول الله، إنّی کنت نذرت إن ردّک الله صالحاً أن أضرب بین یدیک بالدفّ و أتغنّی، فقال لها رسول الله(ص): إن کنت نذرت فاضربی، و إلّا فلا. فجعلت تضرب، فدخل ابوبکر و هی تضرب، ثمّ دخل علیّ و هی تضرب، ثمّ دخل عثمان و هی تضرب، ثمّ دخل عمر فألقت الدف تحت إستها ثمّ قعدت علیه، فقال رسول الله(ص):‌ إنّ الشیطان لیخاف منک یا عمر... (سنن ترمذی ج5 ص580 حدیث3690 فی مناقب عمر)

[5] ... فقام رسول الله، فإذا حبشیة ترقص و الصبیان حولها، فقال: یا عایشه تعالی فانظری... إذ طلع عمر، قال: فارفض الناس عنها. قالت: فقال رسول الله(ص): إنّی لأنظر الی شیاطین الإنس و الجن قد فرّوا من عمر! (همان حدیث3691)

[اینجانب (مؤلف) از پیامبر عزیز و بزرگوار اسلام(ص) عذر می خواهم که این سخنان جعلی و باطل را به خاطر مقصودی نقل نمودم، سلام خداوند بر او و خاندان پاک و مطهرش باد]

[6] دیدگاه محی الدین عربی درباره خلفا، سید علی رضا حسینی ص42 و43

[7] مرحوم علامه امینی در کتاب نفیس «الغدیر» کسانی را که از روی سوء نیت، حدیث جعل کرده یا تهمت های ناروا به پیروان راستین علی(ع) زده اند را معرفی فرموده اند، در جلد پنجم همین کتاب حدود 150صفحه بحثی جالب و جامع نموده و حدود هفتصد نفر از روات اهل سنت را که کذّاب و حدیث ساز بوده اند معرفی می کند که احادیث جعلی اینها در تمام کتب اهل سنت پراکنده است،‌تنها 43 نفر از این هفتصد نفر چهارصد و هشت هزار و ششصد و هشتاد و چهار(408684) حدیث ساخته اند، این هفتصد نفر غیر از آن کذّاب هایی است که در کتب معتبر عامه از آنها به عنوان افراد موثق یاد شده است که شمارشان کم نمی باشد. علاوه بر ایشان 100 حدیث دروغ که در خصوص مناقب و فضائل خلفای اهل سنت ساخته شده است و در برخی از آنها حتی از یزید تجلیل شده مورد بررسی قرار گرفته.

«عبد الله قصیمی» که از علمای اهل سنت است گفتار عجیبی در مورد شیعه آورده است که وی در کتاب الصرّاع ج4 ص85 می نویسد:

«حقاً دروغ سازان در رجال شیعه و مردم هواپرست به خاطر رسیدن به دنیا و تقرب به اهل آن با کینه و دشمنی با حدیث و سنت و طرفدارانش زیادند، ولی علمای اهل سنت ماهیت آنها را به عالی ترین وجه آشکار نموده اند»!

تا آنکه می گوید: «در میان اهل سنت کسی که متهم به دروغ سازی باشد وجود ندارد»!

جواب:

شیعه نیازی به جعل حدیث ندارد. حقانیت شیعه از خورشید آسمان روشن تر است و دلیل حقانیت شیعه در کتب خود اهل سنت پنهان شده است. به فرمایش مرحوم علامه امینی اگر روزی هم کتب شیعه نباشد کتب اهل سنت برای اثبات حقانیت شیعه در اصول و فروع کافی است.

باید به جناب قصیمی گفت: آیا حدود نیم میلیون حدیث جعلی و دروغ از جعلیات اهل سنت است یا شیعه؟ (علامه امینی در جلد5 الغدیر بعد از آنکه تعداد بسیاری از حدیث سازان اهل تسنن را معرفی می کند بیان می دارد که احادیثی که این عده جعل کرده اند حدود نیم میلیون می باشد) اگر این بزهکار می دانست که روزی در دادگاه تاریخ به قلم امینی که تراشه قلمش از ذوالفقار علی(ع) است این گونه رسوا خواهد شد این تهمتها را به شیعه نمی زد.

حدیث سازی عامل تقرب به خدا!!!

قصیمی آن ادعا را در حالی می کند که گویی خبر از کتب اهل سنت ندارد که جعل حدیث نزد آنها منافاتی با زهد ندارد بلکه از اشعار صالحان و عامل تقرب آنان به خداست. یحیی بن سعید قطان گوید: «صالحان را چیزی دروغ گو تر از حدیث ندیدم» و قرطبی در «التذکار» ص155 گفته است: «التفاتی به آن احادیث دروغ و اخبار نادر که حدیث سازان درباره فضیلت های قرآن و دیگر اعمال ساخته اند نباید کرد، زیرا آنها چنین عملی را به عنوان قصد قربت انجام دادند».

در شرح حال برخی از رجال حدیث خود می نویسد: شب تا صبح عبادت می کرد و صبح جلوس می کرد و برای تقرب به خدا حدیث جعل می کرد. دیگری برای تقرب به خدا حدیث در فضل معاویه و یزید جعل می کند، همینها بودند که برای بازار داغ حدیث سازی جایزه معین می کردند و بازار حدیث سازی چنان رایج شد که یحیی بن معین گفته است: «از دروغ گویان به قدری کتاب نوشتم که تنور را با آن بر افروختم و نان پخته از آن در آوردیم». (تاریخ خطیب بغدادی ج14 ص184) همین شخص می گوید: «کدام صاحب حدیث است که از کذّابی هزار حدیث ننوشته باشد». (تاریخ بغداد ج1 ص43)

یا می نویسد: ابو داوود سجستانی در سننش 4800 حدیث آورده که آن را از میان 500000 حدیث انتخاب کرده است. صحیح بخاری مشتمل بر2761 حدیث غیر مکرر است که از میان 600000 حدیث انتخاب نموده است. مسلم در صحیحش 4000 حدیث را از میان 300000 حدیث انتخاب می کند، یا بخاری می گوید: دویست هزار حدیث غیر صحیح حفظ نموده ام.

با اینکه اینها حدود صد سال نقل حدیث را ممنوع اعلام نموده بودند این همه حدیث از کجا به وجود آمد؟

جناب عبد الله قصیمی! این همه حدیث دروغ را علمای اهل سنت جعل نموده اند یا شیعه؟ (مطالب فوق بر گرفته از کتاب گرانسنگ الغدیر ج5 از ص208 تا ص356)

[="#ff0000"]ابن عربی ادعا دارد که اراده خداوند بر این بوده که ابوبکر و عمر و عثمان بر علی(ع) در خلافت مقدم شوند[/]

وی خلافت را برای خلفا – به ترتیبی که در خارج تحقق یافته – به اراده و اعطای حق تعالی می داند و می گوید:
«برای زمان است که حکم کند بر مقدم شدن در زمان، و این نشانه تقدم در رتبه نیست، مانند خلافت بعد از رسول خدا(ص) که حکمت اقتضا کرد که آن را به ابوبکر سپس عمر و بعد از او به عثمان و پس از او به علی عطا کند به حسب عمر هایشان، و حال آنکه هر یک در زمان صلاحیت خلافت کسی که قبل از او بود صلاحیت و اهمیت خلافت را داشت و ناگزیر هر یک از آنان می بایست ولایت و خلافت را [در زمان مقرر] عهده دار شود و آن کس که متأخر بود اگر مقدم می شد ناگزیر باید [با وجود صلاحیتش] کنار زده می شد تا بعداً پس از او [در زمان خودش] به خلافت برسد همان گونه که در نزد خدا در سابق علمش بوده، پس خدا خلافت را به ترتیب زمان عُمْر خلفا مرتب کرده تا خلع و برکناری کسی که سزاوار بر خلافت است لازم نیاید، و اصحاب این امر را ندانستند مگر بعد از مرگ خلفا».[1]
ابن عربی می خواهد با این گونه استدلال هم حقانیت خلافت خلفای سه گانه را اثبات کند و هم شیعه – که خلافت آنان را غصبی می داند – را مورد هجمه خویش قرار دهد.
باید از جناب ابن عربی پرسید:
اولاً: آیا تقدم زمانی دلیل بر استحقاق و اهلیت است، یا اهلیت و صلاحیت موجب تقدم است؟
اگر بگوید که تقدم زمانی دلیل بر حقانیت و اهلیت است باید ملتزم شود مشرکانی که قبل از پیامبر(ص) در مکه بوده اند استحقاق و اهلیت داشته اند. فرعون قبل از موسی و نمرود قبل از ابراهیم و...، و اگر بگوید استحقاق و اهلیت موجب تقدم زمانی است پس باید دلیل دیگری بر استحقاق اقامه کند و ترتیب زمانی نمی تواند دلیل بر حقانیت شود، حال آنکه ترتیب زمانی را به عنوان برهان ذکر کرده است.
ثانیاً: همیشه حاکم و سلطانی که بعد از مرگ حاکم قبل به حکومت می رسد عجل و مرگش بعد از حاکم قبل است، این امر طبیعی چه دلالتی می تواند داشته باشد؟

بلی اگر پیامبر اکرم(ص) این ترتیب را ذکر فرموده بود، ترتیب مرگشان را ممکن بود شاهد بر حقانیت پیامبر(ص) قرار دهد، اما هیچ کس چنین ادعایی نکرده است.[2]

محی الدین پس از این برهان واهی، سخت به شیعه انتقاد می کند که چرا پیرو هوا و تعصب شده و به این برهان واضح توجه نکرده اند، او می گوید:
«با این بیان خدایی، اهل اهواء (یعنی شیعیان که این ترتیب را نپذیرفته اند) سرگرم بازی گری خود هستند با این وجود که صبح با زبان و دو لب گویا اشاره گردید. از خدا می خواهیم ما را از هوای نفسانی نگاه دارد، همه آنچه گفتیم سخنان شفاهی الهی بود، هر کس آن را به کار گیرد مرض های جاهلیت را از او می زداید. خدا حق می گوید و اوست که راه را نشان می دهد.»[3]
او گفتاری واهی را به عنوان برهان ذکر کرده و آن را کلامی الهی می خواند و سپس بر شیعه که امیر مؤمنان علی(ع) را خلیفه بلا فصل پیامبر(ص) می داند با عباراتی توهین آمیز می تازد.

[1] فللزمان حكم في التقدم لا في المرتبة كالخلافة بعد رسول الله ص الذي كان من حكمة الله تعالى أنه أعطاها أبا بكر ثم عمر ثم عثمان ثم عليا بحسب أعمارهم و كل لها أهل في وقت أهلية الذي قبله و لا بد من ولاية كل واحد منهم و خلع المتأخر لو تقدم لا بد منه حتى يلي من لا بد له عند الله في سابق علمه من الولاية فرتب الله الخلافة ترتيب الزمان للأعمار حتى لا يقع خلع مع الاستحقاق في كل واحد من متقدم و متأخر و ما علم الصحابة ذلك إلا بالموت‏. (فتوحات مکیه ج4 ص276 باب الثامن و الخمسون و خمسمائه)
[2] دیدگاه ابن عربی درباره خلفا ص87
[3] «و مع هذا البيان الإلهي فبقي أهل الأهواء في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ مع إبانة الصبح لذي عينين بلسان و شفتين نسأل الله العصمة من الأهواء و هذه كلها أشفية إلهية تزيل من المستعمل لها أمراض التعصب و حمية الجاهلية وَ الله يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيل‏» (فتوحات مکیه ج4 ص276)

ابن عربی عقیده دارد که چون خداوند در عالم، تکویناً حکم نموده که جز او پرستش نشود،و از آنجا که آنچه خداوند اراده کند قطعاً واقع می شود پس هر موجودی،چه انس و چه جن و چه غیر این هر چه را پرستش کنند در واقع خدا را پرستش نموده اند.
طبق این عقیده انسان بت پرست، ستاره پرست، آتش پرست، جن پرست و... هر چند در ظاهر غیر خدا را پرستش می کند، اما واقع امر این است که او فقط خدا را می پرستد.

این دیدگاه غلط و انحرافی ابن عربی به خاطر تفسیر نا صحیحی است که از یکی از آیات قرآنی ارائه می دهد، خداوند متعال در قرآن می فرماید: «و قضی ربّک ألّا تعبدوا إلّا إیّاه»(1) یعنی خداوند حکم کرده که جز او پرستش نشود.

ابن عربی «قضی» را در عالم تکوین تفسیر نموده و می گوید: خداوند تکویناً حکم نموده که فقط او پرستیده شود و از آنجا که حکم تکوینی خدا لا یتغیر و حتمی است، پس هر چه که پرستیده می شود چیزی جز پرستش خود خداوند نمی باشد.(2)
البته اگر کسی «قضی» را در عالم تکوین بداند قطعاً دچار چنین خطای بزرگی در عقیده می شود. اما طبق دیدگاه تمام مفسران بزرگ جهان اسلام، این آیه بیانگر قضای تشریعی است، به این معنا: خداوند تشریعاً حکم کرده که جز او پرستیده نشود، یعنی: خداوند از طریق پیامبران به مردم امر کرده و دستور داده که فقط او را بپرستند. حال برخی از مردم حکم و امر خدا را اطاعت می کنند و او را می پرستند و برخی دیگر زیر بار دستورات الهی نمی روند و بت و امثال آن را می پرستند.
بنا بر این تفسیر بت پرست خدا را نمی پرستد بلکه فقط یک موجود بی جان را می پرستد و در پس بت پرستی هرگز خدا پرستی پنهان نمی باشد. این تفسیر، تفسیری است که صد در صد با روح تعالیم ادیان الهی سازگار است. خداوند در قرآن کریم بارها از پرستش غیر خود نهی نموده است و این نهی بیانگر این است که بت پرستی یا ستاره پرستی یا هر چیز دیگر، خدا پرستی نیست.
ابن عربی برای توجیه عقیده وحدت وجود و موجود قرآن را گونه ای تفسیر می کند که هیچ مفسر بزرگی تفسیر نکرده است، و با آن تفسیر غلط و صوفیانه خویش، ثمره ای را خارج می کند که آن با روح تعالیم انبیاء الهی در تغایر می باشد.
مرحوم طبرسی که از جمله بزرگترین مفسران عالم تشیع است و او را امام المفسرین می دانند در شرح آیه فوق می نویسد:
«فقال سبحانه (و قضی ربک) أی: أمر ربک (أن لا تعبدوا إلّا إیّاه) معناه أن تعبدوه و لا تعبدوا غیره».(3)
و در ادامه می نویسد:خداوند اراده نموده،یعنی امر کرده که از روی اخلاص پرستیده شود و کراهت داشته که غیر او پرستیده شود.
طبق این تفسیر پرستش اشیاء پرستش خداوند نمی باشد.
مفسر و دانشمند بزرگ شیعه مرحوم حویزی در تفسیر «نور الثقلین» با استناد به حدیثی از امیر مؤمنان بیان می دارد که معنای «قضی» در آیه فوق امر و دستور خداوند است که فرموده جز او را نپرستند.(4)
مرحوم ملا محسن فیض کاشانی که جزو اکابر علمای شیعه می باشد در تفسیر «الصافی» در شرح آیه فوق می نویسد:
«و قضی ربّک ألّا تعبدوا إلّا إیّاه و امر، امراً مقطوعاً به بأن لا تعبدوا إلّا إیّاه لأنّ غایة التعظیم لا یحقّ إلّا لمن له غایة العظمه».(5)
: «قضی» یعنی خداوند امر مؤکد نموده که جز او را نپرستند، زیرا پرستش که غایت تعظیم است فقط سزاوار خداوند است که او را نهایت و غایت بزرگی است.
مفسر بزرگ عصر ما مرحوم علامه طباطبایی هم چون سایر علمای بزرگ شیعه معنای «قضی» را در عالم تشریع تفسیر نموده است:
«... و این جمله چه برگشت به دو جمله کند و چه به یک جمله، در هر حال چیزی است که قضای الهی متعلق بدان شده است، البته قضای تشریعی خدا که متعلق به احکام و مسائل تشریعی می شود...».(6)
بسیاری از تابعان عرفان ابن عربی برای موجه جلوه دادن سخن وی این گونه استدلال می کنند: تمام اشیاء طبق ولایت تکوینی خداوند همیشه عبد محض خدا بوده و دائم در تسبیح و تقدیس او هستند. سپس عالم موجودات را به عالم تکوین و تشریع تقسیم می کنند و می گویند:
در عالم تکوین تمام موجودات طبق ولایت تکوینی عبد خدا هستند و فقط او را پرستش می کنند، گر چه در ظاهر موجودی مثل بت را بپرستند. اما همین پرستش در عالم تشریع که عالم امر و نهی است ممنوع شده است. آنان تصریح دارند که بت پرست، ستاره پرست، گوساله پرست و... تکویناً خدا را عبادت می کنند. از این دیدگاه آنان همه موجودات در سراسر عالم همیشه عبد محض خدا بوده و به سوی او در حرکت می باشند، همه مخلوقات از جماد و نبات و انسان، چه کافر و چه مسلمان، همگی طوعاً و کرهاً به عبادت و بندگی وی مشغول می باشند. آنان می گویند: از دیدگاه قرآن کریم همه موجودات و همه انسان ها، مؤمن و کافر برای خدا سجده می کنند و همه مشغول تسبیح وی می باشند و همه مشغول عبادت و قنوت برای او می باشند و روی نیاز و درخواست به وی دارند.
آنان برای اینکه ثابت کنند پرستش هر موجودی همان پرستش خداست به این آیه قرآن کریم متوسل می شوند:
«إِن كُلُّ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا ءَاتىِ الرَّحْمَانِ عَبْدًا»(7)
: «تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند، بنده اويند!».
و توجیه می کنند که این آیه به عموم خود، مسلم و کافر و مؤمن و منافق همه را در بر می گیرد و مقتضای ظهور و قرینه سیاق، آیه اختصاصی نیز به روز قیامت ندارد، همه در حال توجه و رو آوردن به خداوند می باشند و مملوکیت و عبودیت لازمه ذات آنهاست.
«وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ ظِلَالُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الاَصَالِ»(8)
: «تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند- از روى اطاعت يا اكراه- و همچنين سايه‏هايشان، هر صبح و عصر براى خدا سجده مى‏كنند».
«يَسَْلُهُ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ كلُ‏َّ يَوْمٍ هُوَ فىِ شَأْن‏»(9)
: «تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از او تقاضا مى‏كنند، و او هر روز در شأن و كارى است!».
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شىَ‏ْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بحَمْدِهِ وَ لَاكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كاَنَ حَلِيمًا غَفُورًا»(10)
: «آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند، همه تسبيح او مى‏گويند و هر موجودى، تسبيح و حمد او مى‏گويد ولى شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد او بردبار و آمرزنده است.»
جواب:
آری، تمام موجودات در عالم تکوین عبد محض خدا بوده و به سوی او در حرکت می باشند ام صوفیه و طرفداران آنان با استناد به این آیات قرآنی مطلب غیر صحیحی را بیان می کنند. درست است که تمام موجودات تکویناً حق متعال را سجده می کنند اما هرگز این سخن به آن معنا نیست که بت پرست، ستاره پرست و گوساله پرست تکویناً در عالم خدا را با این فعل اختیاریشان عبادت می کنند. پرستش بت یک فعل اختیاری است و مربوط به عالم تشریع است و نه تکوین. تفسیر و معنای صحیح آیات فوق طبق وجدان و عقل سلیم و تعالیم خاندان عصمت و طهارت(ع) چنین است:
در آیه شریفه: «إِن كُلُّ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا ءَاتىِ الرَّحْمَانِ عَبْدًا»(11): «تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند، بنده اويند!».
با توجه به آیات قبل و بعد به وضوح مشخص است که منظور از «عبد» عبودیت و پرستش خداوند نیست، بلکه مراد از عبد «مملوک» است یعنی تمام موجودات خداوند مملوک او می باشند و همه طبق نظام تکوین به سوی مالک خود در حرکت هستند. در تعدادی از آیات قرآن کریم «عبد» به معنای مملوک می باشد از جمله:
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَّمْلُوكاً لَّا يَقْدِرُ عَلىَ‏ شىَ‏ْءٍ وَ مَن رَّزَقْنَهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْرًا هَلْ يَسْتَوُنَ الحَْمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثرهُمْ لَا يَعْلَمُون‏»(12)
: «خداوند مثالى زده: برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست و انسان (با ايمانى) را كه از جانب خود، رزقى نيكو به او بخشيده‏ايم، و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده، انفاق مى‏كند آيا اين دو نفر يكسانند؟! شكر مخصوص خداست، ولى اكثر آنها نمى‏دانند!»
با این تفسیر عبد در آیه فوق(13) و با توجه به سیاق آیه و آیات قبل و بعد کاملاً معلوم است که منظور عبادت کردن خداوند نمی باشد، لذا استدلال پیروان ابن عربی بر این آیه غلط است و عمل اختیاری گوساله پرستان و بت پرستان و... هیچ رابطه ای با این آیه ندارد.
در آیه شریفه: «وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ ظِلَالُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الاَصَالِ»(14)
: «تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند- از روى اطاعت يا اكراه- و همچنين سايه‏هايشان، هر صبح و عصر براى خدا سجده مى‏كنند».
معنا غیر از آن چیزی که تابعان ابن عربی بیان داشته اند. معنای لغوی و اصلی سجده که بزرگان علم لغت به آن تصریح داشته اند به معنای «تذلّل» یعنی ذلیل و خاشع بودن می باشد – همان گونه که راغب در مفردات خود بیان می کند(15) – و از آنجا که یکی از مصادیق تذلّل و خشوع در پیشگاه الهی پیشانی را بر زمین گذاشتن است به آن اصطلاحاً سجده می گویند. بنا بر این معنای آیه چنین است: تمام موجودات که در آسمانها و زمینند طبق نظام تکوین ذلیل و خاشع درگاه الهی اند. خشوع و تذلل آنان به این است که وجودشان از خودشان نیست و محکوم قوانین الهی می باشند.
آری! کافر، گوساله پرست، بت پرست، ستاره پرست و... محکوم قوانین الهی می باشند زیرا حیات و مماتشان به اختیار خود نمی باشد و همان زمانی که با اراده خویش غیر خدا را سجده می کنند تمام اعضا و جوارحشان بلکه تمام سلول های بدنشان ساجد و محکوم قوانین الهی اند.
در آیه شریفه: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شىَ‏ْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بحَمْدِهِ وَ لَاكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كاَنَ حَلِيمًا غَفُورًا»(16)
: «آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند، همه تسبيح او مى‏گويند و هر موجودى، تسبيح و حمد او مى‏گويد ولى شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد او بردبار و آمرزنده است.»
درست است که طبق این آیه شریفه تمام موجودات تسبیح حق تعالی می کنند، اما معنای عمیق این آیه سخنان اهل تصوف و تابعان ابن عربی را تأکید نمی کند.
آری! بت، گوساله، ستاره، درخت و تمام پدیده های واقع در آسمان و مو به موی بدن کافر گوساله پرست دائم در حال تسبیح خداوند می باشند. به این معنا که بت که از سنگ یا چوب یا فلز یا هر مخلوق دیگر خدا ساخته شده است تمام مولکول های آن طبق نظام تکوین دائم و شبانه روز مشغول تسبیح خداوند متعال است. تمام تار و پود کافر و تمام سلول های بدن او که مخلوق خدا و وابسته به اعطای الهی و فقیر مطلق درگاه اویند لحظه ای از تنزیه و تقدیس حق تعالی خاموش نمی شوند، حتی آن زمانی که بت پرست به اختیار کامل خود در حال بت پرستی است، تمام سلول های بدن وی طبق نظام تکوین در حال سجده و تقدیس خداوند متعال می باشند.
پس باید گفت آنچه که از افعال انسان مثل بت پرستی و گوساله پرستی انجام می گیرد، هیچ ارتباطی به عالم تکوین ندارد، زیرا چیزی که به عنوان فعل اختیاری انسان و با اراده خویش از او سر می زند فقط گستره ای در عالم تشریع دارد.
یکی از نویسندگان فعال عرصه تصوف در توجیه سخن ابن عربی می نویسد:
«ممکن است پرسیده شود: پس این همه کفار و ملحدین و بت پرستان و شیطان پرستان و دیگران چه می شود؟ آیا اینها نیز به عبادت خدا مشغولند؟ جواب این است که عبادت بر دو قسم است: عبادت تکوینی و عبادت تشریعی. در نظام عالم تکوین همه فقط و فقط خداوند را می پرستند و برای وی سجده می کنند و بنده وی می باشند... ولی از دیدگاه عالم تشریع و نظام علم و اراده، در موجوداتِ دارای اراده و اختیار گاه انسانی که واقعاً و فطرتاً و تکویناً طالب خداوند است و به دنبال کمال مطلق می گردد در هیاهوی این عالم گم شده و مخلوقی محدود را با آن جمال و کمال مطلق اشتباه می گیرد... ولی نکته بسیار دقیق اینجاست که این موجود گر چه از صراط مستقیم خارج شده و نسبت به خود راه خطا می پیماید ولی باز هم از عموم «لله یسجد من فی السماوات و الأرض» خارج نگشته است. باز هم تحت اراده ازلی الهی بوده و عبد محض وی و مطیع و منقاد وی است».(17)
با توضیحاتی که در مطلب قبل مطرح شد باطل بون این ادعا که بت پرست در عبادت تکوینی عبد محض خدا و مطیع بی چون و چرای اوست کاملاً برای اشخاص با بصیرت و بی تعصب آشکار است.
آیا کسی که با اراده خود بت می پرستد عبد محض خداوند و مطیع بی چون و چرای اوست؟!
عجبا! با آن همه آیات و محکمات قرآنی در مذمت بت پرستان و جهنمی بودن آنان و اینکه بت هیزم جهنم برای بت پرستان است، این سخنان به اصطلاح عارفانه آقایان چه جایی برای توجیه دارد؟
هر چند امثال بت پرست تمام وجودش طبق نظام تکوین ساجد و خاضع خداست اما عمل اختیاری وی در پرستش بت هیچ ارتباطی به عالم تکوین ندارد و اگر تابعان عرفان ابن عربی در کنار عالم تکوین و تشریع هزار عالم دیگر هم بسازند باز هم باید گفت: طبق وجدان و عقل و قرآن بت پرستی در همه حال بت پرستی است نه خدا پرستی.
همان نویسنده در ادامه سخنان خویش می نویسد:
«انسان موحد وقتی کسی را می بیند که مشغول بت پرستی است، بر اساس شفقت و رحمتی که در وجود او متجلی است، از انحراف و کج روی او افسوس می خورد... و تصدیق می کند که اگر این شخص ایمان نیاورد حتماً در نظام عالم خلقت، حکمتی در پس آن بوده است و چون به آیات قرآن کریم ایمان دارد می داند که در مسیر عالم تکوین همه عبد و قانت و ساجد خداوند می باشند می فهمد که عبادت تکوینی مخلوق به همین نحو بوده است و اراده ازلی الهی به این تعلق گرفته است که او در مسیر عبودیت تکوینی به این شکل سیر نماید و به نهایت سیر خود برسد».(18)
جواب: بت پرستی بت پرستان که از سوء اختیار آنهاست طبق وجدان بیدار هر انسانی دارای هیچ حکمتی در نظام عالم نمی باشد، بلکه فساد آن در نظام عالم آشکار است و مؤمنان بیدار هرگز کار بت پرستان را باور ندارند که پس پرده آن رضایت حق تعالی است، و طبق آیات فراوان قرآن کریم هرگز اراده الهی به این تعلق نگرفته است که خدا در عالم تکوین در قالب بت پرستی عبادت شود و هرگز سیر و رشد انسان منحرف با بت پرستی صورت نمی پذیرد بلکه نهایت سقوط اوست.
صوفیه و تابعان ابن عربی با چنین دیدگاه باطلی به مرحله ای رسیدند که گفتند: بت پرست هم موحد است. شیخ محمود شبستری از تابعان عرفان ابن عربی در مقام بت می گوید:

چو کفر و دین بود قائم به هستی شود توحید عین بت پرستی

مسلمان گر بدانستی که بت چیست یقین کردی که دین در بت پرستی است(19)

اسراء/23
فصوص الحکم فص هارونیه
مجمع البیان، ج6 ص630
نور الثقلین ج3 ص148
تفسیر صافی ج1 ص963
تفسیر المیزان ج13 ص107
مریم/93
رعد/15
الرحمان/29
اسراء/44
مریم/93
نحل/75
مریم/93
رعد/15
مفردات راغب ص396
اسراء/44
کتابچه تحریف های تفکیکیان، پیرامون حکمت و عرفان، دفتر اول گوساله پرستی در کلام حسن زاده آملی ص49 و50
همان ص53 و54
گلشن راز شیخ محمود شبستری

جملات قائلین به وحدت وجود
ابن عربی

ابن عربی که از سران صوفیه و قائلین به وحدت وجود است، در فص هارونی از کتاب فصوص‏ الحکم گوید: «عارف کامل کسی است که هر معبودی را ـ در هر صورتی ـ جلوه‏ حق ببیند که حق در آن صورت خاص، عبادت می ‏شود. از این روست که همه آنها را «اله» نامیده ‏اند با این که آن معبود، گاه سنگ است و گاه درخت، گاه حیوان است و گاه انسان، و گاه ستاره است و گاه فرشته».

و می ‏گوید: «عارف کسی است که حق را در همه چیز ببیند؛ بلکه عارف او را عین هر چیز میبیند».

و می گوید: «هوای نفسانی بالاترین معبود است همانطورکه خداوند هم فرموده است: آیا دیدی آن کس را که هوای خود را معبود خود گرفته است».
شبستری

شبستری نیز که از بزرگان صوفیه می ‏باشد می ‏گوید:

مسلمان گر بدانستی که بت چیست

بدانستی که دین در بت پرستی است

عامر بصری

از عامر بصری نقل شده است که در مقدمه‏ قصیده‏ خود «ذات الانوار» درباره‏ معنای وحدت صرف گوید: «وحدت صرف ـ چنانکه بعضی پنداشته ‏اند ـ حلول نیست ؛ چرا که حلول اقتضا دارد که دو چیز موجود باشد که یکی در دیگری حلول کند. نزد موحدین بزرگ، وحدت آنگونه نیست ؛ بلکه نزد آنان چیزی جز واحد مطلق از تمامی جهات نیست و او جایی برای وجود غیر نگذاشته است. او برای همه چیز به خود آنها ظاهر شده است و هر کدام از افراد فراوانی که در حقیقت وحدت او داخلند بهره‏ ای از وحدتش برده‏ اند و هرگز از آن خارج نیستند، و عدم بر هیچ چیز عارض نمی‏گردد . . .

به روشنی برای همه چیز به خود آنها آشکار شده است؛ پس دیدگان در وجود هر ذره ‏ای، او را مشاهده میکنند. او همان واحدی است که به نفس خود کثیر است، و اگر با دقت نظر کنی چیزی جز او وجود ندارد. همه چیز تو راست ای آنکه جز تو نباشد، و هرکس چیزی جز تو موجود بیند احول و دوبین می‏باشد» .
مولوی

مولانا ازحیث مشرب قائل به وحدت وجود است ومثالهای بیشمار لطیفی برای تبیین وحدت وجود در مثنوی و سایر آثارش آورده است وکسی در این باره به گرد او نرسیده است. اما وی در این عقیده، راه اعتدال پیموده است.[۵]

مولوی گوید:

تفرقه برخیزد و شرک و دویی

وحدت است اندر وجود معنوی

مثنوی ما دکان وحدت است

غیر واحد هرچه بینی آن بُت است

ما عدم‌هاییم و هستی‏های ما

تو وجود مطلقی فانی نما

در مثنوی مولوی آمده است :

«سوی کل خود رو ای جزء خدا» .

و در جای دیگر گوید:

آنها که طلبکار خدایید، خدایید
بیرون ز شما نیست، شمایید شمایید
ذاتید و صفاتید، گهی عرش و گهی فرش
در عین بقایید و منزّه ز فنایید

قیصری

قیصری گوید: «کسی که به خدا و مظهرهای او آگاه باشد به خوبی می‏داند هر معبودی در هر صورتی که باشد، همان حق می‏باشد؛ چه به صورت اشیای محسوس باشد مانند بتها و چه به صورت موجوداتی که برزخ بین حس و تجردند مانند جن و چه به صورت موجودات مجرد مانند ملائکه».

بت اینجا مظهر عشق است و وحدت

بود زنار بستن عقد خدمت

چو کفر و دین بود قائم به هستی

شود توحید عین بت‌پرستی

چو اشیا هست هستی را مظاهر

از آن جمله یکی بت باشد آخر

نکو اندیشه کن ای مرد عاقل

که بت از روی هستی نیست باطل

بدان که ایزد تعالی خالق اوست

ز نیکو هر چه صادر گشت نیکوست

وجود آنجا که باشد محض خیر است

وگر شری است در وی آن ز غیر است
[="gray"]الهی العفو من ذکره: امام زمان شرمنده[/]

[="red"]مسلمان گر بدانستی که بت چیست

بدانستی که دین در بت‌پرستی است[/]

وگر مشرک ز بت آگاه گشتی

کجا در دین خود گمراه گشتی

ندید او از بت الا خلق ظاهر

بدین علت شد اندر شرع کافر

تو هم گر زو ببینی حق پنهان

به شرع اندر نخوانندت مسلمان

ز اسلام مجازی گشت بیزار

که را کفر حقیقی شد پدیدار

درون هر بتی جانی است پنهان

به زیر کفر ایمانی است پنهان

همیشه کفر در تسبیح حق است

و «ان من شیء» گفت اینجا چه دق است

چه می‌گویم که دور افتادم از راه

«فذرهم بعد ما جائت قل الله»

بدان خوبی رخ بت را که آراست

که گشتی بت‌پرست ار حق نمی‌خواست

هم او کرد و هم او گفت و هم او بود

نکو کرد و نکو گفت و نکو بود

یکی بین و یکی گوی و یکی دان

بدین ختم آمد اصل و فرع ایمان

نه من می‌گویم این بشنو ز قرآن

تفاوت نیست اندر خلق رحمان

پارادوکس «وحدت و کثرت» در عرفان

عارف با تکیه به عقل و ادراک خود، فنای خویش و فنای عالم رامیبیند و از طرف دیگر معتقد است که غیر از «حق» که وجود مطلق است، چیزی وجود ندارد و ذات الهی از هر کثرتی مبرا است. از سوی دیگر با حس خویش- که منکر آن نیز نمی‌تواند باشد- کثرت را ادراک می‌نماید. در این منازعه عقل باید بین این دو داوری نماید که آیا کثرت واقعی است و وحدت پرداخته ذهن ما می‌باشد و یا بالعکس و یا هر دو واقعی اند.

[="red"]بت پرستی در کلام ابن عربی و تابعان وی[/]
در عرفان ابن عربی و تابعان وی دو چیز سبب شده که بگویند: پرستش هر چیز پرستش خداوند است:
عقیده به وحدت وجود و موجود:
در این دیدگاه – همان گونه که مطرح شد – تمام اشیاء تجلی و ظهور ذات خداوند می باشد، یعنی این خود خداست که در مقام تنزل به صورت اشیاء گوناگون ظاهر شده است. بنا بر این تمام اشیاء قابلیت معبود واقع شدن را دارا می باشند. ابن عربی در فصّ هارونیه می گوید:
«و العارف المکمّل من رأیٰ کلّ معبود مجلی للحقّ فیه و لذلک سمّوه کلّهم إلهاً مع إسمه الخاص بحجر أو شجر أو حیوان أو إنسان أو کوکب أو فلک هذا أسم الشخصیة فیه»(1)
: «عارف مکمل کسی است که هر معبود را (خواه مشروع باشد و خواه غیر مشروع) مجلای حق می بیند که حق در آن مجلی پرستش می شود. از این رو معبود را إله نامیدند. با اینکه او را اسم خاص است که مسمّی به حجر یا شجر یا حیوان یا انسان یا کوکب یا ملک یا فلک است که حقیقت کلمه به اعتبار تعیناتش به اسم این شخصیتها موسوم شده است».
شیخ محمود شبستری بر اساس همین عقیده در عظمت بت پرستی در گلشن راز می گوید:
بت اینجا مظهر عشق است و وحدت بود زُنّار بستن عقد خدمت
چو کفر و دین بود قائم به هستی شود توحید عین بت پرستی
چو اشیاء هست هستی را مظاهر از آن جمله یکی بت باشد آخر
نکو اندیشه کن ای مرد عاقل که بت از روی هستی نیست باطل
بدان کإیزد تعالی خالق اوست ز نیکو هرچه ظاهر گشت، نیکوست
مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بت پرستی است
شیخ محمد لاهیجی که خود صوفی وحدت وجودی است در شرح ابیات فوق می نویسد:
«یعنی اگر مسلمان که قائل به توحید است و انکار بت می نماید، بدانستی و آگاه شدی که فی الحقیقة بت چیست و مظهر کیست و ظاهر به صورت بت چه کسی است بدانستی که البته دین حق در بت پرستی است، زیرا که بت مظهر هستی مطلق است که حق است پس بت من حیث الحقیقه حق باشد و دین و عادت مسلمانی حق پرستی است و بت پرستی عین حق پرستی، پس هر آینه دین در بت پرستی باشد.
بت پرستان را تویی مطلوب جان هست از بت روی تو محبوب جان
چون کفر بت پرستان به سبب عدم اطلاع است بر حقیقت بت می فرماید که:
اگر مشرک ز بت آگاه گشتی کجا در دین حق گمراه گشتی
یعنی اگر مشرک که عبادت بت می کند از بت و حقیقت وی آگاه گشتی و بدانستی که بت مظهر حق است و حق به صورت او ظهور نموده است از این جهت مسجود و معبود و متوجه إلیه است کجا در دین و ملت خود که دارد گمراه گشتی و باطل بودی؟ استفهام بر سبیل انکار است یعنی هرگز نبودی بلکه موحد حق پرست بودی و در دین اسلام منکر نبودی.»(2)
نظر دیگر شارحان گلشن راز در شرح ابیات فوق:
«یعنی چون کفر و دین که به حسب صورت از امور متضاده اند، قائم به هستی مطلق و وجودند، و هستی مطلق، حق تعالی است، پس هر آینه که توحید و یگانه گردانیدن حق عین بت پرستی باشد، چون اگر کفر و بت را من حیث الحقیقه غیر دانی، شرک باشد و قائل به توحید حقیقی نباشی».(3)
در بت کده ها غیر تو را می نپرستند آن کس که برد سجده بر سنگ و گل و چوب(4)
الهی اردبیلی می گوید:
نباشد کفر و بت گر عین هستی بود آن شرک محض بت پرستی
که توحید حقیقی نزد دانا شهود حق بود در جمله اشیاء(5)
بابا نعمت الله نخجوانی می گوید:
«کفر صفت جلال است و دین صفت جمال، و هر دو قائم به وجود حقند. یک صفت را کفار و یک صفت را زهاد تتبع می کنند، و چون هر دو یک صفت است، توحید عبارت از این است که التوحید اسقاط الإضافات».(6)
مغربی در دیوان اشعارش می گوید:
ز اصنام سومنات ز حسن تو جلوه کرد شد بت پرست عابد اصنام سومنات
لات و منات را ز سر شوق سجده کرد کافر چو دید حسن تو را از منات و لات(7)
الهی اردبیلی می نویسد:
بدانستی اگر بت مظهر کیست که عین بت پرستی حق پرستی است
بکردی در بت او حق را عبادت که دارد حق پرستی دین و عادت(8)
صاین الدین می نویسد:
کفر بر سه نوع است: لغوی، باطل، حقیقی.
الف: کفر لغوی، پوشیدن چیزی است به چیز دیگر. از این جهت دهقان را کافر می گویند،‌چون گندم و جو و غیر اینها را در زیر زمین پنهان می سازد.
ب: کفر باطل: برای خود وجودی قائل شدن است، که در این صورت به فناء فی الله نمی توان رسید، و این خود یک نوع شریک قائل شدن است.
ج: کفر حقیقی: کفری است که از ایمان زائیده می شود و آن اقرار و تدیق بر وحدانیت مطلق است، که لازمه آن سلب وجود کردن از خود و ما سوی الله است، و اثبات وجود حق تعالی.(9)
در این دیدگاه متصوفه، خداوند مظهر اشیاء است. یعنی این ذات خداست که به صورت موجودات در آمده است. آنان طبق این عقیده هیچ فرقی بین خدا و اشیاء‌نمی دانند مگر در اطلاق و تقیید. یعنی ذات الهی که مطلق است در مرتبه تنزل به صورت اشیاء و مقید در آمده است.

قیصری که از بزرگترین مفسران کلام ابن عربی است در این باره می گوید:

«فإذا شهدناه شهدنا نفوسنا لأنّ ذواتنا عین ذاته لا مغایرة بینهما إلاّ بالتعیّن و الإطلاق و إذا شهدنا، أی الحق شهد نفسه أی ذاته التی تعینت و ظهرت فی صورتنا»(10)

«با مشاهده خداوند خود را می بینم،چون ذات ما عین اوست و جدایی و تفاوتی بین ما و او نیست،مگر از نظر تعین و محدودیت و اطلاق.و خداوند با مشاهده ما خود را می بیند، چون ذات اوست که با تعین و شخصیت پذیری به صورت ما ظاهر شده است».
و درباره تنزل ذات خدا به صورت اشیاء می گوید:
«هو المسمی بالمحدثات بحسب تنزّلاته فی منازل الأکوان».(11)
یعنی: خداست که به نام حوادث و پیشامدها نامیده می شود، به جهت ترتیب نزول و پایین آمدنش از مقام خدایی و قرار گرفتنش در جایگاه موجودات و مخلوقات.
بر این اساس هر صفت و خصوصیتی که در خداوند است را می توان به پدیده ها حقیقتاً نسبت داد. یکی از این خصوصیت ها معبود واقع شدن است. طبق این دیدگاه تمام اشیاء سزاوار آنند.
سید جلال الدین آشتیانی که از شارحان ابن عربی است در این باره می گوید:
«حق در هر مظهری که ظهور کند معبود به حق و شایسته بندگی است. نه آنکه هر مظهری اله و معبود است».(12)
از خصوصیات باری تعالی «لا تأخذه سنة و لا نوم» است.(13)
این خصوصیات مخصوص ذات اقدس الهی است اما صوفیه با توجه به عقیده وحدت وجود و موجود آن را به پدیده ها هم نسبت می دهد. جناب حسن زاده آملی می گوید:
«تا حال می گفتم لا تأخذه سنة و لا نوم، حال می گویم لا تأخذنی سنة‌و لا نوم».(14)
و چون نه تنها انسان، بلکه تمام اشیاء مظهر ذات الهی اند، در جایی دیگر این خصوصیات الهی را به تمام موجودات نسبت می دهد:
«الهی تا به حال می گفتم لا تأخذه سنة و لا نوم الآن می بینم مظهرش را هم لا تأخذه سنة و لا نوم».(15)
عقیده به اینکه: قضای الهی این گونه رقم خورده شده که جز او پرستش نشود
طبق این عقیده – همان گونه که در فصل گذشته مطرح شد – انسان هر چه را پرستش کند با خواست و اراده الهی بوده و خود خدا خواسته که در صورت ها و قالب های گوناگون پرستش شود.

ابن عربی در فصّ هارونیه در بیان داستان موسی و هارون ادعا دارد: زمانی که موسی به سوی قوم خود برگشت و قوم خویش را گوساله پرست دید و برادر خود را مورد مؤاخذه قرار داد، به این علت بود که وی انکار عبادت گوساله (بت) را می کرد و قلب او مانند موسی وسعت نداشت تا بداند که گوساله پرستی هم خدا پرستی است زیرا خدا حکم کرده که جز او پرستش نشود. متن:
«و کان موسی اعلم بالأمر من هارون لأنّه علم ما عبده أصحاب العجل، لعلمه بأنّ الله قد قضی ألاّ یعبد إلاّ إیّاه، و ما حکم الله بشیء إلاّ وقع. فکان عتب موسی أخاه هارون لما وقع الأمر فی إنکاره و عدم إتّساعه فإنّ العارف من یر الحق فی کلّ شیء، بل یراه عین کلّ شیء».
استاد حسن زاده آملی در ترجمه و شرح سخن ابن عربی می نویسد:
«موسی(ع) به واقع و نفس الأمر و به امر توحید اعلم از هارون بود. چه اینکه می دانست اصحاب عجل(گوساله) چه کسی را پرستش می کردند (یعنی موسی«ع» می دانست که گوساله پرستان در واقع خدا را می پرستیدند) زیرا او عالم بود که خداوند حکم فرموده که جز او پرستش نشود و آنچه را حکم فرموده، غیر آن نخواهد شد. پس جمیع عبادت ها (حتی گوساله پرستی) عبادت حق تعالی است و لکن «ای بسا کس را که صورت راه زد». بنابر این عتاب موسی به برادرش هارون از این جهت بود که هارون انکار عبادت عجل می نمود و قلب او چون موسی اتساع نداشت. چه اینکه عارف، حق را در هر چیزی می بیند بلکه او را عین هر چیزی می بیند.(16)
و سپس می افزاید: غرض شیخ در این گونه مسائل در فصوص و فتوحات و دیگر زبر و رسائلشان بیان اسرار ولایت و باطن است برای کسانی که اهل سرّند. هر چند به حسب نبوت تشریع مقر است که باید توده مردم را از عبادت اصنام(بتها) باز داشت. چنانکه انبیاء عبادت اصنام را انکار و می فرمودند.
جناب شیخ محمد حسن وکیلی یکی از نویسندگان عرصه عرفان و تصوف در توجیه سخنان ابن عربی درباره بت(گوساله) پرستی می نویسد:
«یکی از مشکلات آیات کریمه قرآن، داستان حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السلام و اختلاف نظر بین این دو پیامبر الهی در جریان گوساله پرستی بنی اسرائیل است».(17)
جواب: مشکلی در تفسیر این آیه نیست و معنا کاملاً مشخص و واضح است. آقایان عرفای اصطلاحی و صوفیه با تفسیر به رأی، برای خود و دیگران مشکل ساز شدند.
در ادامه نویسنده می نویسد:
«اینجاست که جناب محی الدین می فرماید: در حقیقت خود خداوند می خواست که عده ای در مسیر عبادت تکوینی وی گوساله را به عبادت تشریعی عبادت کنند و چون هر خواست و اراده ای از خداوند حکمتی دارد، حتماً در این امر نیز حکمتی بوده است و خداوند بر اساس علم لا یتناهی خود حکمت آن را دانسته و آن را اراده فرموده است. یعنی اراده تکوینی وی تعلق گرفته بود که در پرستش گوساله نیز سیر عبودی تکوینی عده ای طی شود و خداوند را به عبادت تکوینی در این قالب بپرستند».(18)
جواب: با توجه به آیات قرآن کریم پیرامون این داستان هرگز نمی توان گفت که خواست و اراده خداوند متعال بر این تعلق گرفته بود که گوساله پرستیده شود تا در آن صورت هم سیر عبودی تکوینی عده ای طی شود.
خداوند گوساله پرستان را ظالم نام می برد:
«وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسىَ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتخَذْتمُ‏ُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَالِمُون‏»(19)
: «و (به ياد آوريد) هنگامى را كه با موسى چهل شب وعده گذارديم (و او، براى گرفتن فرمانهاى الهى، به ميعادگاه آمد) سپس شما گوساله را بعد از او (معبود خود) انتخاب نموديد در حالى كه ستمكار بوديد.»
«وَ اتخَذَ قَوْمُ مُوسىَ‏ مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ أَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّهُ لَا يُكلَمُهُمْ وَ لَا يهَْدِيهِمْ سَبِيلاً اتخَذُوهُ وَ كَانُواْ ظَلِمِين‏»(20)
: «قوم موسى بعد (از رفتن) او (به ميعادگاه خدا)، از زيورهاى خود گوساله‏اى ساختند جسد بى‏جانى كه صداى گوساله داشت! آيا آنها نمى‏ديدند كه با آنان سخن نمى‏گويد، و به راه (راست) هدايتشان نمى‏كند؟! آن را (خداى خود) انتخاب كردند، و ظالم بودند!»
خداوند گوساله پرستان را گمراه نام می برد:
«وَ لمَا سُقِطَ فىِ أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْاْ أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّواْ قَالُواْ لَئنِ لَّمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَ يَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِين‏»(21)
: «و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، و ديدند گمراه شده‏اند، گفتند: «اگر پروردگارمان به ما رحم نكند، و ما را نيامرزد، بطور قطع از زيانكاران خواهيم بود!»
خداوند غضب خود را شامل حال آنان می کند:
«إِنَّ الَّذِينَ اتخَذُواْ الْعِجْلَ سَيَنَالهُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فىِ الحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ كَذَالِكَ نجَزِى الْمُفْترَين‏»(22)
: «كسانى كه گوساله را (معبود خود) قرار دادند، بزودى خشم پروردگارشان، و ذلّت در زندگى دنيا به آنها مى‏رسد و اينچنين، كسانى را كه (بر خدا) افترا مى‏بندند، كيفر مى دهيم!»
خداوند شرط پذیرفتن توبه گوساله پرستان را کشتن یکدیگر بیان می کند:
«وَ إِذْ قَالَ مُوسىَ‏ لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُم بِاتخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلىَ‏ بَارِئكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ ذَالِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم‏»(23)
: «و زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من! شما با انتخاب گوساله (براى پرستش) به خود ستم كرديد! پس توبه كنيد و به سوى خالق خود باز گرديد! و خود را [يكديگر را] به قتل برسانيد! اين كار، براى شما در پيشگاه پروردگارتان بهتر است.» سپس خداوند توبه شما را پذيرفت زيرا كه او توبه‏پذير و رحيم است.»
آیا با توجه به این محکمات قرآنی باز هم می توان گفت که در پس گوساله پرستی حکمتی بوده و اراده تکوینی خداوند بر این تعلق گرفته بود که در قالب گوساله پرستی پرستش شود؟
آیا از آنجا که جریمه گوساله پرستان کشتن یکدیگر شد، می توان گفت عده ای در آن قالب پرستش، جهت سیر و تکامل را طی کردند؟
اگر اراده خداوند بر پرستش گوساله تعلق گرفته بود آیا آن ظلم نیست که بنی اسرائیل چنین جریمه سنگینی تحمل کنند؟
هیچ عقل سلیم و وجدان بیداری این تفسیر صوفیانه را نمی پذیرد. بنی اسرائیل جریمه سختی شد، زیرا آنان آنچه را که مورد رضای الهی نبود و ظلالت و گمراهی مطلق را در بر داشت مرتکب شدند.

جن پرستییکی دیگر از تابعان ابن عربی، ملا محسن گنابادی – مؤسس فرقه صوفیه گنابادیه – جسورتر از استاد خود ابن عربی ادعا دارد: چون عالم مظهر تجلی ذات خداوند است، انسان زمانی که از روی اختیار شیطان را می پرستد یا جن یا هر چیز دیگر مثل ماه و ستاره یا ملائکه یا حتی آلت تناسلی، مثل برخی از هندی ها که آلت تناسلی زن و مرد را پرستش می کنند، در حقیقت خدا را پرستش کرده و خود نمی دانند. متن جمله فوق چنین است:

«لما کان أجزاء العالم مظاهر لله الواحد الأحد القهار بحسب أسمائه اللطفیة و القهریّة کان عبادة الإنسان لأیّ معبود کانت عبادة الله إختیاراً.... فالإنسان فی عبادتها إختیاراً للشیطان کالإبلیسیه و للجن کالکهنه و تابعی الجن و للعناصر کالزردشتیه و عابدی الماء و الهواء و الأرض و للموالید کالوثنیة و عابدی الأحجار و الأشجار و النباتات کالسامریّه و بعض الهنود الذین یعبدون سائر الحیوانات،و کالجمشیدیة و الفرعونیه الذین یعبدون الإنسان و یقرون بآلهته و للکواکب کالصائبه و للملائکة کأکثر الهنود و للذکر و الفرج کبعض الهنود القائلین بعبادة ذکر الإنسان و فرجه و کالبعض الآخر القائلین بعبادة ذکر مها دیو ملکاً عظیماً من الملائکة و فرج إمرأته کلهم عابدون لله من حیث لا یشعرون».(24)
سپس این بیت شیخ محمود شبستری را می آورد:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست یقین کردی که دین در بت پرستی است
«... به نظر من این انتقاد وارد است، یعنی او گفته است که: حق تعالی هارون را بر گوساله پرستان مسلط نگردانید، آنچنان که موسی را گردانید، تا آن که در جمیع صور پرستیده شود. و لهذا هیچ نوعی از انواع عالم نماند که معبود نشده باشد، خواه عبادت تألّه، یعنی که او را اله دانسته و عبادتش نمایند، چنان که بت پرستان و ستاره پرستان به عبادت اصنام و کواکب می پردازند، و خواه به عبادت تسخیر، یعنی به سبب جاه و مال گراییده اند. و بزرگترین مجلایی که حق در آن پرستیده شده هواست که فرمود: «أفرأیت من اتّخذ إلهه هواه»(25) البته این گونه سخنان گرچه با وحدت وجود ابن عربی سازگار است، ولی با ظواهر دین مبین و عقاید عامه مسلمانان هرگز سازگار نیست.»(26)

ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، حسن زاده آملی ص521
شرح گلشن راز، شمس الدین محمد لاهیجی ص538 و539
شرح گلشن راز، دکتر کاظم دزفولیان ص494
دیوان مغربی ص73
شرح گلشن راز اردبیلی ص331
شرح گلشن راز، بابا نعمت الله نخجوانی
دیوان مغربی ص75
شرح گلشن راز اردبیلی ص332
شرح صاین الدین علی ترکه اصفهانی ص217
شرح فصوص قیصری ص389
شرح قیصری ص159
تعلیق آشتیانی بر رسائل قیصری، ص114 به نقل از عرفان نظری، تألیف سید یحیی یثربی ص325
برگرفته از آیة الکرسی، بقره/255 یعنی خداوند متعال ذاتی است که نه او را کسالت در بر می گیرد و نه خواب.
الهی نامه چاپ اول
الهی نامه ص67 و68 ویرایش چهارم چاپ32 مؤسسه بوستان کتاب
ممد الهمم در شرح فصوص الحکم ص51
کتابچه تحریف تفکیکیان، پیرامون حکمت و عرفان، دفتر اول گوساله پرستی در کلام استاد حسن زاده آملی ص56
همان ص59
بقره/51
اعراف/148
اعراف/149
اعراف/152
بقره/54
تفسیر بیان السعاده ج2 ص437
جاثیه/23
محی الدین ابن عربی، چهره برجسته عرفان اسلامی ص568 و569

و در آخر:
من از آقای حاج میرزا حسن نوری شنیدم، او از مرحوم حاج احمد و ایشان هم از آقای بروجردی(قدس سره) نقل کرد و بعد در جایی دیدم که مطابق همین نقل، آقای صافی هم از آقای بروجردی شنیده است... نقل کردند که :

[="green"]آقای بروجردی گفته اند: خیلی با مثنوی سر و کار داشتم. مشغول مطالعه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که :«این مرد راه را گم کرده است»، و دنبال کردم صدا از کجاست؟ کوچه را نگاه کردم، در سرتاسر کوچه هیچ متکلمی ندیدم.[/]

آیت الله حاج سید موسی شبیری زنجانی،جرعه ای از دریا، جلد اول، ص588

مشتاق فاطمه(س);306631 نوشت:

آقای بروجردی گفته اند: خیلی با مثنوی سر و کار داشتم. مشغول مطالعه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که :«این مرد راه را گم کرده است»، و دنبال کردم صدا از کجاست؟ کوچه را نگاه کردم، در سرتاسر کوچه هیچ متکلمی ندیدم.

این جوک قدیمی رو قبلا در بسیاری در سایتها ذکر کردند و بنده هم به مدد الهی، چنان چشم فتنه پشت این جوک گویی رو در لینک زیر کور کردم که فکر نکنم دیگر در خصوص کشف و شهود اظهار نظر دیگری بکنند!

http://www.askdin.com/thread24527.html


مشتاق فاطمه(س);306628 نوشت:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بت‌پرستی است

روح الله خمینی روحی فداه: قول عرفا باطل نیست، ولی ما نمی توانیم قول ایشان را هضم کنیم؛ زیرا فهم قول آنها ذوق عرفانی لازم دارد!

بت در ادبیات عرفانی، معانی مختلف دارد یک جا نفس اماره را بتی میگویند که باید آنرا نابود ساخت!

برخی به حکم آیه وَقَضی رَبُّکَ اَلاَّ تَعْبُدُوا الاّ ایّاهُ بت را مظهر هستی مطلق و توحید می‌دانند و بت پرستی را عین حق پرستی می‌شمارند و به موجب آیه رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا' باطِلاً بت پرستان را عابدِ حق می‌خوانند.

عرفا بتکده و بتخانه را باطن عارف کامل یا عالم لاهوت و وحدت کل دانسته‌اند که مظهر ذات حق است!

این چند سطر که ذکر کردم علم و دید تخصصی و معرفت کافی نیاز دارد و به سادگی برای امثال جنابعالی قابل درک نخواهد بود!

مشتاق فاطمه(س);306604 نوشت:

به سند صحیح از « بزنطی» و« اسماعیل بن بزیع» از امام رضا (سلام الله علیه) روایت کرده اند که فرمودند:
« من ذُکر عنده الصوفیه و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منّا و من أنکرهم فکأنّما جاهد الکفار بین یدی رسول الله ص» ۱
« هر کس نزد او از صوفیه سخن به میان آید و به زبان و دل انکار ایشان نکند، از ما نیست و هر کس صوفیه را انکار نماید گویا این که در راه خدا در حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با کفار جهاد کرده است.»

در خصوص روایات مذکور تحقیقی صورت گرفته و مستند نبودنشان ثابت شده که میتوانید به لینک زیر مراجعه کنید

http://www.askdin.com/thread23924.html

بهتر است سخنان مولا علی علیه السلام را در خصوص کسانی که به آنها توهین و افترا بستید بدانید که در لینک زیر از نهج البلاغه ذکر شده

http://www.askdin.com/thread21110.html

این جوک قدیمی رو قبلا در بسیاری در سایتها ذکر کردند و بنده هم چنان چشم فتنه پشت این جوک گویی رو در لینک زیر کور کردم که فکر نکنم دیگر در خصوص کشف و شهود

درسته که شیخ رجبعلی خیاط در عالم برزخ مولانا رو به شکلی دیده که حال خوبی نداشته؟ اما حافظ رو درحال خوبی دیده؟

ضمن اینکه حساب صوفیه از عرفا جداست

جناب اهل خدا , روح آدمی مجازه فقط و فقط برای امام مشروع معصوم صلوات الله علیه و خدای متعال فداء بشه و برای انسان عادی هر چند که مقام بالایی داشته باشه مثل مالک اشتر یا سلمان فارسی سلام الله علیهم جایز نیست .

اما در رابطه با این مساله فکر می کنم الان تغییر بنیادین ایجاد شده و این مساله خاص به شیعه نیست حتی معتزله و اشاعره نیز به فکر افتادن و می شه گفت فعلا و در حال حاضر تا به این لحظه از ما تا حدی پیشی گرفتند .

درست است که در حال حاضر از عرفان و فلسفه به شدت تبلیغ می شود ولی وضع حاضر عکس این را نشان می دهد و کشف از حقیقت دیگر دارد .

بعدا اجمالا این مساله را توضیح می دم به امید خدای متعال .

اهل خدا;306538 نوشت:
باسلام
سرکار خانم مریم
در امضایتان لینک آدرس وبلاگتان را قرار داده اید و عجیب آنکه مطالب وبلاگتان در تضاد کامل با عنوانی است که برای این تاپیک در نظر گرفته اید!

لطفا علتش را ذکر فرمایید تا ما بفهمیم شما ضد عرفان هستید یا تشنه عرفان؟

!


سلام عليكم

جناب اهل خدا از دقت نظرتون سپاس.

من وقتي اين تاپيك رو زدم هدفم دقيقا بررسي عنوان بود. فقه هاي شيعه!!!!

ولي متاسفانه تا پست اول رو زدم ، تاپيك قفل شد. و از دسترسي من خارج. اگر مي دانستم كه تاپيك قفل ميشه اين پست ابتدايي رو نمي زدم و مانند شما كل مصاحبه رو مي گذاشتم و در انتها هدف ام رو بيان مي كردم.

بله بنده هم همانند شما به دنبال حقيقت هستم و تا جايي كه فرصت اجازه داده كتب هايي در اين رابطه مطالعه كرده ام و بيشتر تمايل به انديشه هاي علامه جوادي آملي دارم .

اما هدف:

ديدن عبارت "فقه هاي شيعه" و "هدم دين" كمي زيادي ناراحت كننده است. شايد هم براي علم بسيار اندك من اين طور هست. بايد از محضر خود استاد انصاريان پرسيد كه اين جمع بستن كمي زيادي ناراحت و نگران كننده است. شايد اگر اين عبارت تعدادي قيد مي خورد تا اين اندازه روح رو فشرده نمي كرد.

من تمايل داشتم بعد از پايان اين مصاحبه ، اين نظر مورد بررسي قرار بگيره. الحمدلله در سايت هم پتانسيل كافي براي اين بحث علمي هست. مدت ها پيش اين مباحث فلسفي و عرفاني و بررسي انديشه هاي ابن عربي و مولوي ، در همين اسك دين انجام شد.

اميدوارم دوستان عالم مان تشريف بياورند و مطالبي بفرمايند.

لا اله الا الله
محمد رسول الله
علی ولی الله

[="red"]الرد علی صوفیه[/]

رو به کارشناسان سایت:
التماستون میکنم قسمتون میدم به صاحب الامر(عج) ک بهه این کفر گویی ها نسبت به الله تعالیمجوز نشر در سایت ندید. باور بفرمایید کفر صوفیه و عرفای کاذب برای هر شیعه ای بدیهی است.

بهمه شما خواندن[="#ff0000"] کتاب تحقیقی بر تصوف و عرفان بکتابت خیر الله مردانی کتابی مستند بر رد اسلام صوفیسم [/]رو توصیه می کنم

عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْأَحْوَلِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع عَنِ الرّوحِ الّتِي فِي آدَمَ ع قَوْلُهُ فَإِذا سَوّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي قَالَ هَذِهِ رُوحٌ مَخْلُوقَةٌ وَ الرّوحُ الّتِي فِي عِيسَى مَخْلُوقَةٌ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 181 رواية:1

احول گويد: از حضرت صادق عليه‏السلام درباره روحيكه در آدم (ع) دميده شد پرسيدم كه خدا فرمايد: (38 سوره 11) (((چون او را برابر ساختم و از روح خود در او دميدم))) حضرت فرمود: آن روح مخلوقست و هم روحيكه در عيسى بود مخلوق بود.

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمّدٍ الْأَشْعَرِيّ وَ مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى جَمِيعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع فِي قَوْلِ اللّهِ عَزّ وَ جَلّ وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها قَالَ نَحْنُ وَ اللّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الّتِي لَا يَقْبَلُ اللّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلّا بِمَعْرِفَتِنَا
اصول كافى جلد 1 صفحه: 196 رواية: 4

و آن حضرت راجع به قول خداى عزوجل (((خدا را نامهاى نيكوست او را با آنها بخوانيد))) فرمود: سوگند بخدا مائيم آن نامهاى نيكو كه خدا عملى را از بندگان نپذيرد مگر آنكه با معرفت ما باشد، (بدستور و راهنمائى ما باشد).

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ مُعَلّى بْنِ مُحَمّدٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ عَلِيّ بْنِ الصّلْتِ عَنِ الْحَكَمِ وَ إِسْمَاعِيلَ ابْنَيْ حَبِيبٍ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ بِنَا عُبِدَ اللّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللّهُ وَ بِنَا وُحّدَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ مُحَمّدٌ حِجَابُ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏
اصول كافى جلد 1 صفحه: 199 رواية: 10

امام باقر عليه‏السلام فرمود: بوسيله ما خدا پرستش شد و بوسيله ما خدا شناخته شد و بوسيله ما خداى تبارك و تعالى رايگانه شناختند و محمد پرده‏دار خداى تبارك و تعالى است (تا واسطه ميان او و مخلوقش باشد).

عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمّادٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ إِنّ اللّهَ تَبَارَكَ اسْمُهُ وَ تَعَالَى ذِكْرُهُ وَ جَلّ ثَنَاؤُهُ سُبْحَانَهُ وَ تَقَدّسَ وَ تَفَرّدَ وَ تَوَحّدَ وَ لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ وَ هُوَ الْأَوّلُ وَ الْ‏آخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ فَلَا أَوّلَ لِأَوّلِيّتِهِ رَفِيعاً فِي أَعْلَى عُلُوّهِ شَامِخُ الْأَرْكَانِ رَفِيعُ الْبُنْيَانِ عَظِيمُ السّلْطَانِ مُنِيفُ الْ‏آلَاءِ سَنِيّ الْعَلْيَاءِ الّذِي عَجَزَ الْوَاصِفُونَ عَنْ كُنْهِ صِفَتِهِ وَ لَا يُطِيقُونَ حَمْلَ مَعْرِفَةِ إِلَهِيّتِهِ وَ لَا يَحُدّونَ حُدُودَهُ لِأَنّهُ بِالْكَيْفِيّةِ لَا يُتَنَاهَى إِلَيْهِ‏
اصول كافى جلد 1 صفحه: 186 رواية: 2

امام صادق عليه‏السلام فرمود: خداى تبارك كه نامش پر بركت و يادش متعالى و ثنايش بزرگست، منزه و مقدس است، تنها و يگانه است هميشه بوده و هميشه باشد، اولست و آخر، ظاهر است و باطن، تا آغازست، رفيعست در بالاترين درجه بلندى، اركانش شامخ، دستگاهش رفيع، سلطنتش بزرگ، نعمش فراوان، بزرگواريش درخشان است، وصف كنندگان از حقيقت صفتش عاجز گشته و توانائى تحمل معرفت خدائى او را ندارند، نتوانند محدودش ساخت زيرا با بيان كيفيت باو نتوان رسيد.

1 عرفان اسلامی یعنی و فقط یعنی پرستش الله و شناختن او از طریق کتاب و سنت محمد و آل پاکش(صل الله علیهم) و هرچیزی جز این کفر مطلق است.

2 ابن تیمیه گمراه است ولی ابن عربی و مولانا کافر هستند. چراکه کفر صوفیه از گمراهی نواصب شدید تر است.

سلام علیکم,عزیزان راه را خود خداوند متعال نشان داده,نیاز به این همه چرخیدن در عرفان نظری نیست,الا الذین امنوا و عملوا,حال که ایمان آورده ایم باید عمل کنیم,اینکه ما بنشینیم و از عرفا بخوانیم و بگوییم ما رو به جایی نمیرساند,ما نیازمند محرکی هستیم که ما را به عمل وا دارد ,بای ارض تموت ,اینکه خداوند میگوید شما نمیدانید در چه سرزمینی میمیرید برای این است که ما در مرگ خود تفکر کنیم ,
بنده موافق عرفان هستم آن هم عرفان عملی
فرق عرفان نظری و عملی اینست که در نظری میگویند شیرینی شیرین است اما در عملی میگویند این شیرینی را در دهان خود بگذار و مزه اش را بچش

لا اله الا الله
محمد رسول الله
علی ولی الله

[="Red"]الرد علی صوفیه[/]

[="SeaGreen"]
قال مولانا جعفربن محمد الصادق(ع): کل ما لم یخرج من هذا البیت فهو باطل
[/]

انحطاط

خیرالله مردانی

استاد بزرگوار جناب آقای حسن­زاده دام عزه

پس از تقدیم سلام ومراتب تحیّت، غرض از تصدیع، تذکّر مطالبی بود که در آثار جنابعالی منعکس است وبه نظر ما، تباین روشن آن با آیات قرآن واحادیث ذوات معصومین علیهم السلام معلوم و مشخّص است وچون حضرتعالی معتقدید که:

دستور العمل انسان فقط وفقط قرآن کریم وسنّت خاتم وآل او علیهم السلام وجز آن، هوی وهوس است، اگرمارا گفتاری بود همان حقایق است که به قالب الفاظ دگر به فراخور فهم و بینش ما در آید[۱].

دیدگاه حضرتعالی بیان حقیقتی روشن است وسؤال ما هم درهمین راستا از حضرتعالی می باشد.

آنچه از سخنان شما استفاده می شود آن است که مکرّر درآثار شما اعتقاد به وحدت وجود منعکس است وبه خوبی مستحضرید که وحدت وجود برخاسته از قرآن وحدیث نمی باشد، بلکه طرز تفکّری است که ارمغان یونان است واعتقاد فلاسفه یونانی است وربطی به اسلام ندارد.

اینک ناچارم برای توضیح بیشتر به نمونه هایی از سخنان حضرتعالی دراین زمینه توجّه دهم:

۱- حضرتعالی چنین نوشته اید که:

زیرا ذوات ما به حسب وجود، عین ذات اوست ومغایرتی بین این دو نیست مگر به تعیّن واطلاق که تعیّن درمراتب ممکنات است از عقل اوّل تاهیولای اولی واطلاق برای جناب وجود است(والله من ورائهم محیط)[۲].

یکی شمس حقیقت می درخشد درهمه عالم

تعیّن های امکانی بود مانند روزن ها[۳]

جای سؤال است که این قول حضرتعالی از کجای قرآن یا حدیث أخذ شده است؟

۲- حضرتعالی دربحث واجب وممکن چنین فرموده اید:

چون به دقّت بنگری آنچه در دار وجود است، وجوب است وبحث درامکان برای سرگرمی است[۴].

آیا با این کلام شما بحث واجب وممکن ملغی است یا خیر؟

۳- حضرتعالی معتقدید که ذات حقّ درموجودات سریان دارد وچنین نوشته اید:

انّ سریان الهویّه الالهیّة فی الموجودات کلّها اُوجب سریان جمیع الصّفات الالهیّة فیها من الحیوة والعلم والقدرة والسّمع والبصر و غیر ها، کلّیها وجزئیها[۵].

و در جای دیگر فرموده اید:

ولولا سریان الحقّ فی الموجودات والظّهور فیها بالصّورة ما کان للعالم وجود، کما انّه لولا تلک الحقایق المعقولة الکلیّة ما ظهر حکم فی الموجودات العینیّة[۶].

حضرتعالی بهتر از بنده می دانیدکه از جمله مسائلی که در باب خداشناسی از طرف پیشوایان معصوم دین ما به شدّت از آن نهی گردیده است، سخن گفتن درذات حق تعالی است که به هیچ کسی از پیروان اسلام اجازهö بحث دراین زمینه داده نشده است.

برای نمونه به چند حدیث ذیلاً نظر حضرتعالی راجلب می کنیم:

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرموده است:

۱٫ تفکّروافی آلاء الله ولاتتفکّروافی ذات الله[۷].

امام علی علیه السلام فرموده است:

۲٫ من تفکّرفی ذات الله فقد الحد[۸].

امام باقر علیه السلام فرموده است:

۳٫ تکلّموا فی خلق الله ولاتتکلّموافی الله فانّ الکلام فی الله لایزداد صاحبه الّا تحیّراً[۹].

در روایت دیگر از قول آن حضرت از حزیر چنین آمده است:

۴٫ تکلّموا فی کلّ شیء ولاتتکلّموا فی ذات الله[۱۰].

بر طبق قرآن وبمفاد کلام الهی: لیس کمثله شیء: خداوند را نمی توان به چیزی تشبیه نمود.

همچنین بر طبق احادیث فراوان از جمله احادیث زیر:

۵٫ ما عرف الله من شبّهه بخلقه[۱۱].

۶٫ من شبّه الله بشیء من المخلوقین فقد کفر[۱۲].

درروایت دیگری از پیامبراسلام علیه السلام چنین نقل شده است:

۷٫ من شبّه الله بشیءٍ أو ظنّ أن الله یشبهه شیء فهو من المشرکین[۱۳].

۸٫ انّ الخالق لا یوصف الّا بما وصف به نفسه وأنّی یوصف الّذی تعجز الحواس ان تدرکه والاوهام ان تناله والخطرات ان تحدّه والابصار عن الاحاطة به جلّ عمّا وصفه الواصفون وتعالی عمّا ینعته النّاعتون[۱۴].

۹٫ من زعم انّ لله وجهاً کالوجوه فقد أشرک ومن زعم أن له جوارح کجوارح المخلوقین فهو کافر[۱۵].

۱۰٫ انّ الله أعلی وأجلّ واعظم من ان یبلغ کنه صفته، فصفوه بما وصف به نفسه وکفّوا عمّا سوی ذلک[۱۶].

۱۱٫ لایوصف بشی ء من صفات المخلوقین[۱۷].

۱۲٫ «انّ الله لا یشبه شیئاً ولا یُشبهه شی ءٌ وکلُّ ما وقع فی الوهم فهو بخلافه[۱۸].

۱۳٫ امام رضا علیه السلام فرموده است:

من شبّه الله بخلقه فهو مشرک، ومن نسب الیه ما نهی عنه فهو کافر[۱۹].

۱۴٫ در روایتی که از امام صادق علیه السلام نقل شده است، تشبیه خلق به خالق، بالاترین گناه شمرده شده است چنانکه محمدبن سماعه گفته است:

سأل بعض اصحابنا الصّادق علیه السلام فقال له: اخبرنی ایّ الاعمال افضل ؟ قال: توحید لرّبک، قال: فما أعظم الذّنوب؟ قال: تشبّهک لخالقک[۲۰].

۱۵٫ امام صادق علیه السلام فرموده است:

اذا انتهی الکلام الی الله فأمسکوا، وتکلّموافیمادون العرش ولاتکلّموا اینمافوق العرش، فان قوماً تکلّموافیمافوق العرش، فتاهت عقولهم، حتّی کان الرّجل ینادی من بین یدیه فیجیب من خلفه، و ینادی من خلفه فیجیب من بین یدیه[۲۱].

۱۶٫ امیرالمؤمنان علی علیه السلام فرموده است:

اتّقوا أن تمثّلوا بالرّب الّذی لامثل له، او تشبّهوه من خلقه، او تلقوا علیه الأوهام، او تعملوا فیه الفکروتضربوا له الامثال، أو تنعتوه بنعوت المخلوقین فانّ لمن فعل ذلک ناراً[۲۲].

اگر گفته شود که سیّاری از امام رضا علیه السلام نقل نموده، آن حضرت فرمود:

لیس العبادة کثرة الصّوم والصّلاة، انّما العبادة فی التّفکّر فی الله[۲۳].

در جواب می گوئیم: سیّاری همام احمد بن محمدبن سیّارابوعبدالله کاتب بصری است واز کُتّاب آل طاهر درزمان حضرت ابی محمّد: بوده وضعیف الحدیث و فاسد المذهب است. چنانکه در رجال نجّاشی درباره وی چنین ذکر شده است:

احمد بن محمّد بن سیّار ابو عبدالله الکاتب البصریّ، کان من کُتّاب آل طاهر فی زمن ابی محمّد علیهم السّلام ویعرف بالسّیاری ضعیف الحدیث، فاسد المذهب[۲۴].

۱۷٫ از معمربن خلّاد نیز چنین نقل شده است:

سمعت ابی الحسن الرضا علیه السلام یقول: لیس العبادة کثرة الصّلواة والصّوم، انّما الاعبادة، التّفکرّ فی امر الله[۲۵].

بنابر این عبارت التّفکّر فی الله قابل قبول نمی باشد.

۱۸٫ عن علیّ بن موسی الرّضا عن ابیه عن آبائه عن امیر المؤمنین علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله قال الله جلّ جلاله: ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی وماعرفنی من شبّهنی بخلقی وما علی دینی من استعمل القیاس فی دینی[۲۶].

۱۹٫ عن محمّد بن مسلم عن ابی جعفر علیه السلام قال: ایّاکم والتّفکّر فی الله …[۲۷].

حدّثنا محمّد بن موسی بن المتوکّل، رضی الله عنه، قال: حدّثنا ابوالحسن محمّد بن جعفر الاسدیّ قال: حدّثنا محمّد بن الحسین الصّوفی قال: حدّثنا یوسف بن عقیل، عن اسحق بن راهویه، قال: لمّاوافی ابوالحسن الرّضا علیه السلام بنیسابور واراد ان یخرج منها الی المأمون، اجتمع الیه اصحاب الحدیث فقالوا له: ابن رسول الله صلی الله علیه و آله ترحل عنّا ولاتحدّثنا بحدیث فنستفیده منک وکان قد قعد فی العماریّة فاطلع رأسه وقال: سمعت ابی موسی بن جعفر یقول: سمعت ابی جعفر بن محمّد یقول: سمعت ابی محمّد بن علیّ یقول: سمعت ابی علیّ بن الحسین یقول: سمعت ابی، الحسین بن علیّ بن ابی طالب یقول: سمعت ابی امیرالمومنین علی بن ابی طالب یقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: سمعت جبرئیل یقول: سمعت الله جلّ جلاله یقول: کلمة لااله الّاالله حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی، قال: فلمّا مرّت الرّاحلة نادانا: بشروطها وأنامن شروطها…[۲۸] .

از حدیث قدسی فوق استفاده می شود که امکان شناخت خداوند بدون رهبری وراهنمایی معصومین علیهم السلام میسور ومیّسر نمی باشد وتنها عرفان برخاسته از قرآن وسخنان پیشوایان معصوم عرفان صحیح واسلامی است نه عرفان برخاسته از اندیشه های دیگران که درواقع عرفان نوع دوم عرفان نمایی یا سراب عرفان است چنانکه امام باقر علیه السلام فرموده:

انّمایعرف الله عزّوجلّ ویعبده من عرف الله وعرف امامه منّاأهل البیت ومن لایعرف الله عزّوجلّ ولایعرف الامام منّااهل البیت فانّمایعرف ویعبدغیرالله هکذاوالله ضلالاً[۲۹].

لذادرشناخت خداونداگربه کلمات پیشوایان معصوم توجّه نشود نه تنهاخداوندشناخته نمی شودبلکه به مصداق کلام منقول ازمحی الدّین بن عربی، همه چیزخدامی گردد تا جایی که نعوذبالله، خدابه شکل اسب رؤیت می شودچنان که گفته است:

رأیت الله فی صورة الفرس، رأیت ربّی جالساً علی کرسیّه فسلّم علیّ فأجلسنی علی کرسیّه وقام بین یدی وقال:انت ربّی وأناعبدک[۳۰].

وبالاخره عارفی که ازغیرراه قرآن وعترت پیامبرمنازل سیروسلوک راپیموده باشدخداراعین همه چیزمی بیندچنانکه ابن عربی گفته است:

فانّ العرف من یری الحقّ فی کلّ یشیءٍ بل یراه عین کلّ شیء[۳۱].

ونویسندهö تفسیربیان السّعادة نیزبخود اجازه می دهدکه بگوید عبادت هرچیزی عبادة الله است حتّی عبادت وپرستش ذَکَروفَرج[۳۲].

براساس بینش عرفانی حضرات، ارسال رسل وانزال کتب، عبث وبیهوده خواهدبودودیگرمرزی بین کافرومنافق ومشرک ومؤمن نخواهدبودچون هرگروه ازآنان به شکلی عبادت خاصّ دارند، جای پرسش ازحضرتعالی است که درمراسم کنگره بزرگداشت سیّدحیدرآملی تفسیر بیان السّعادة را بعنوان بهترین تفسیرعرفانی معرّفی می نمائید گذاشته ازاینکه سیّدحیدرآملی نیز، خودازمعتقدان وحدت وجوداست زیراباصراحت می نویسد:

ذات خدای بلندمرتبه بذاته، به صورتهای این معلومات متجلّی می شود، پس ظاهرشدن وی به صورتهای معلومات وحقائق آنهابنابراقتضاء ذات وقابلیّت مظاهربرای ظهورواجب است، مقصوداین است که در وجود جزحقّ تعالی ومظاهروی که- بنام خلق وعالم وجزآن نامیده می شودچیزدیگری نیست[۳۳] .

وعطّارمنحرف از مکتب اهل بیت عصمت وطهارت ومدافع ابوحنفیه وحلّاج وحسن بصری نیزچنین می سراید:

هستی که بودذات خداوندعزیز اشیاء همه دروی و وی درهمه چیز[۳۴]

ویا این که چنین اشعاری داشته باشد:

منم منصور در عیـن خدایـی ز غیر خویشتن کرده جدایی

همه بود من است و من نمودم گره از کارهـا اینجا گشودم

چـه آدم من فرستـادم بدنـیـا حقیقت باز بردم سوی عقبی

انـا الحقّ گفت او و من نگفتم ولی او آشکارا من نهفتم[۳۵]

وشاه نعمت الله ولی هم به خوداجازه دهدتا بگوید:

توحید وموحّد و موحّد این هرسه یکی است نزد اوحد

اندر دو جهان یکی است موجود هرلحظه به صورت مجدّد[۳۶]

احمدغزّالی نیزدرمراحل سیروسلوک خودبه این نتیجه برسدکه شیطان رامعلّم توحیدبداندوبگوید: من لم یتعلّم التّوحیدمن ابلیس فهوزندیق، امرأن یسجدبغیرسیّده فأبی[۳۷] شبلی هم بگوید:

فقدکاشفنی الحقّ بأقلّ من ذلک فقال: کلّ الخلایق عبیدی غیرک فأنّک أنا[۳۸].

بایزیدبسطامی چنین بانگ برآورد:

انّی اناالله لااله الّا أنا فأعبدونی[۳۹].

ونجم الدّین رازی هم خودراذات خدای بزرگ دانسته وبگوید:

ماذات ذوالجلال خداونداکبریم قدّوس ذات وازهمه الواث برتریم[۴۰]

در حالی که تمام افراد یاد شده که خداوند راشبیه خود دانسته اند از دیدگاه ائمّه معصومین علیهم السلام مطرود ومنفورند چنانکه امام حسین علیه السلام فرموده است:

ایّها النّاس اتّقوا هؤلاء المارقة الّذین یشبّهون الله بأنفسهم[۴۱].

وچنانچه خود حضرتعالی استحضار دارید پایگاه و خاستگاه وحدت وجود یونان بوده واز قول شاگرد وی پارمیندس چنین نقل شده است:

خردمند جز به یک وجود که کلّ وجود ووجود کلّ است، معتقد نخواهد شد[۴۲].

سیستم فلسفی که براساس وحدت وجود مبتنی است، غالباً به لفظ آمونیسمmunisme خوانده می شود واین لغت از ریشه یونانی به معنی تنها است.

درباره وحدت وجود چنین گفته اند:

مذهب وحدة الوجود، مذهب الّذین یوحّدون الله والعالم، ویزعمون انّ کلّ شیء هو الله وهو مذهب قدیم، اخذت به البراهمانیّة، والرّواقیّة، والأفلاطونیّة الجدیدة، والصّوفیّة[۴۳].

ونمی توان وحدت وجود رامرتبط به اسلام دانست واین تفکّر صوفیانه، هرگز تفکّر اسلامی نیست چنانچه مطلق صوفیّه نیز مطرود اسلام وپیشوایان اسلام هستند چنانکه قضیّه برخورد شدید امام هادی علیه السلام با صوفیّه ومذمّت تمام فرقه های آنها وسرانجام کافر شمردن فرقه های تصوّف در نقل سیّد مرتضی رحمة الله علیه روشن می گردد، زیرا سیّد مرتضی رازی از قول شخصی به نام محمّد بن حسین بن ابی الخطّاب چنین نقل نموده که وی گفته است:

کُنتُ مَعَ الهادِیِّ عَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام فِی مَسجِدِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَاَتاهُ جَماعَةٌ مِن اَصحابِهِ مِنهُم اَبُوهاشِمِ الجَعفَرِیِّ وَکانَ رَجُلاً بَلیغاً وَکانَت لَهُ مَنزِلَةٌ عَظیمَةٌ عِندَهُ ثُمَّ دَخَلَ المَسجِدَ جَماعَةً مِنَ الصُّوفِیَّةِ وَجَلَسُوافِی جانِبٍ مُستَدیراً (مُستَدیرَین) وَاَخَذُوا بِالتَّهلیلِ، فَقالَ علیه السلاملاتَلتَفِتُوا اِلی هؤُلاءِ الخَدّاعینَ فَاِنَّهُم حُلَفاءُ (خَلَفاءُ) الشَّیطانِ وَ مُخَرِّبُوا قَواعِدِ الدّینِ، یَتَزَهَّدُونَ لِراحَةِ الاَجسامِ، وَیَتَهَجَِدُونَ لِتَصییدِ الاَنعامِ، یَتَجَوَّعُونَ عُمراً حَتّی یُدَیِّخُوا لِلایکافِ حُمراً، لا یُهَلِّلُونَ الّا لِغُرورِ النّاس، وَلا یُقَلِّلُونَ الغَذاءَ الّا لِمَلا العِساسِ وَاختِلاسِ قَلبِ الدَّقناسِ، یَتَکَلَّمُونَ النّاسَ بِاِملائِهِم فِی الحُبّ، وَیَطرَ حُونَهُم بِاَدالیهِم (بِاَدِلائِهِم) فِی الحُبِّ، اَورادُهُمُ الرَّقصُ وَالتَّصدیَةُ، وَاَذکارُهُمُ التَّرَنُّمُ وَ التَّغنِیَةُ، فَلایَتبَعُهُم اِلّاالسُّفَهاءُ، وَ لایَعتَقِدُ بِهِم الّا الحُمَقاءُ، فَمَن ذَهَبَ اِلی زِیارَةِ اَحَدِمِنهُم، حَیّاً اَومَیِّتاً، فَکَاَنَّماذَهَبَ اِلی زِیارَة الشَّیطانِ وَعَبَدَةِ الاَوثانِ، وَمَن اَعانَ اَحَداً مِنهُم، فَکَاَنَّما اَعانَ یَزیدَومُعاوِیَةَ وَ اَباسُفیانِ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن اَصحابِهِ وَ اِن کانَ مُعتَرِفاً بِحُقوقِکُم؟ قالَ: فَنَظَرَ اِلَیهِ شِبهَ المُغضِبِ وَقالَ علیه السلام: دَع ذا عَنکَ، مَنِ اعتَرَفَ بِحقوقِنالَم یَذهَب فِی عُقُوقِنا، اَماتَدری اَنَّهُم اَخَسُّ طَوائِفِ الصُّوفِیَّةُ، وَ الصُّوفِیَّةُ کُلُّهُم مِن مُخالِفینا وَ طَریقَتُهُم مُغابِرَةٌ لِطَریقَتِناوَ اِن هُم الّا نَصاری وَمَجُوسِ هذِهِ الاُمَّةِ، اوُلئِکَ الَّذینَ یَجهَدُونَ فِی اِطفاءِ نُورِ اللهِ وَ اللهُ یُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوکَرِهَ الکافِرُونَ[۴۴].

س- با توجّه به روایات فوق الذّکر وروایات فراوان دیگر که از تشبیه وتجسید نهی شده است، چگونه حضرتعالی استناد به بعضی از احادیث مجعول نموده وچنین می نویسید:

وفی الحدیث عنه(ص): انّ الله عزّوجلّ خلق آدم علی صورة الرّحمن وفی روایة اخری انّ الله خلق آدم وأولاده علی صورة الرّحمن واخری: انّ الله عزّوجلّ خلق آدم علی صورة واخری ماخلق الله شیئاً أشبه به من آدم[۴۵]

لازم است خدمت استاد بزرگواری چون شما تذکّر داده شود که احادیث منقوله فوق مجعول وبرخی نیز تحریف شده واز نظر منابع عامّه وتصوّف مذکور وارتباطی به کتب حدیث طرفداران اهل بیت عصمت وطهارت ندارد ونه تنها ذکرآن جایز و روا نیست بلکه ترک آن توصیه شده، چنانچه در مبحث: التّعارض والاختلاف فی الحدیث، احادیث فراوانی تأکید برأخذ احادیث شیعه وطرد احادیث دیگران می نماید وبرای نمونه به مواردی توجّه می دهیم:

۱- عن عبد الرّحمن ابی عبدالله، قال: قال الصّادق علیه السلام:

اذا ورد علیکم حدیثان مختلفان فاعرضوهما علی کتاب الله، فما وافق کتاب الله فخذوه، وما خالف کتاب الله فردّوه، فان لم تجدوهما فی کتاب الله، فاعرضو هما علی اخبار العامّة فما وافق اخبار هم فذروه وما خالف أخبارهم فخذوه[۴۶].

۲- عن محمّد بن عبدالله، قال: قلت للرّضا علیه السلام کیف نصنع بالخبرین المختلفین ؟فقال: اذا ورد علیکم خبران مختلفان فانظروا الی ما یخالف منهما العامّة فخذوه وانظروا الی ما یوافق أخبارهم فدعوه[۴۷].

۳- عن حسین بن السّری قال: قال ابوعبدالله علیه السلام:

اذا ورد علیکم حدیثان مختلفان، فخذوا بما خالف القوم[۴۸]

باتوجّه به مطالب فوق الذّکر، اکنون خدمت حضرتعالی عرضه می داریم که احادیث ذکر شده در کتاب شما در منابع تصوّف وتسنّن بوده و راویان آن نیز در موضع جرح قرار دارند.

۴- در روایت دیگر از وجود مقدّس امام صادق علیه السلام چنین می خوانیم:

والله ما جعل الله لأحد خیرة فی اتّباع غیرنا، وأنّ من وافقنا، خالف عدوّنا، ومن وافق عدوّنا فی قول أو عمل، فلیس منّا و لانحن منه[۴۹].

زیرا حدیث ذکر شده: انّ الله عزّوجلّ خلق آدم علی صورة الرّحمن در صحیح مسلم وارشاد السّاری جلد ۱۰، ص ۴۹۱، از قول ابوهریره( بازرگان حدیث) نقل شده است که وی معلوم الحال است ودر کتب شیعه چنین حدیثی وجود ندارد.

وحدیث انّ الله خلق آدم واولاده علی صورة الرّحمن نیز در منابع شیعه وجود ندارد وبه این کیفیّت از پیامبر نقل نشده است، فقط یعقوب بن سراج گفته است: قلت لابی عبدالله انّ بعض اصحابنا یزعم، انّ لله صورة مثل (صورة) الانسان، وقال آخر: انّه فی صورة أمردٍ جعدٍ قططٍ فخرّ ابوعبدالله علیه السلام ساجداً ثمّ رفع رأسه: فقال: سبحان الله الّذی لیس کمثله شیءٌ ولاتدرکه الابصارولا یحیط به علمٌ، لم یلد لانّ الولد یشبه اباه، ولم یولد فیشبه من کان قبله، ولم یکن له من خلقه کفواً احدٌ، تعالی عن صفة من سواه، علوّاً کبیراً[۵۰].

امام صادق در جواب پرسش علیّ بن حمزه فرموده است: سبحان من لا یعلم آحد کیف هو الّا هو لیس کمثله شیء …[۵۱]

حسین بن خالد نقل نموده است: قلت للرّضا علیه السلام یابن رسول الله ! انّ النّاس یروون أنّ رسول الله صلی الله علیه و آله قال: « انّ الله خلق آدم علی صورته» فقال: قاتلهم الله ! لقد حذفوا اوّل الحدیث انّ رسول الله مرّ برجلین یتسابّان فسمع أحد هما یقول لصاحبه: قبّح الله وجهک و وجه من یشبّهک، فقال له صلی الله علیه و آله: «یا عبدالله لا تقل هذا لاخیک! فانّ الله عزّوجلّ خلق آدم علی صورته[۵۲]»

در توضیح روایت فوق لازم است متذکّر شویم که اگر چنین روایتی هم نقل شده باشد از دیدگاه امام باقر علیه السلام چنین تبیین می شود که:

هی صورةٌ محدثة مخلوقة اصطفاها الله و اختارها علی سائر الصّور المختلفة فأضافها الی نفسه کما اضاف الکعبة الی نفسه والرّوح الی نفسه فقال: بیتی(بقره – ۱۲۵) وقال: ونفخت فیه من روحی (حجر-۲۹)[۵۳]

بیان حضرت نیز بحث اضافه تشریفی است که برای شرافت امری آورده می شود ونه اینکه شکل خدا شکل انسانی است اگر چه در متن عهدین فعلی خدا دارای مشخصّات نازل بشری واوصاف انسانی ذکر شده است همانند خداشناسی فرق غیر شیعه مکتوب در صحیحین مسلم وبخاری …

منابع ذکر حدیث منقول شما (انّ الله خلق آدم علی صورته) از کتب صوفیّه وعامّه، عبارتند از مصباح الهدایة ومفتاح الکفایة، ص ۱۰۹ – رساله یزدان شناخت، عین القضاة همدانی، ص ۵۶ و تفسیر کشف الاسرار، ج ۲، ص ۱۳ و … می باشد.

۱- هزار ویک کلمه؛ج اوّل، ص ۲۸۴٫

۲- رساله فارسی انّه الحقّ، ص ۶۶

۳- دیوان اشعار، ص ۱۱

۴- ممد الهمم، ص ۱۰۷٫

۵- رساله ی انّه الحقّ، ص ۶۱٫

۶- ممدّالهمم، ص ۶۲

۷- لسان المیزان، ج ۶، ص ۲۱۳، چاپ بیروت

۸- غررآمدی، ج ۵، ص ۳۰۵، چاپ دانشگاه تهران

۹- اصول کافی، ج ۱، ص ۹۲، چاپ بیروت

۱۰- کافی، ج ۱، ص ۹۲

۱۱- توحید صدوق، ص ۴۷، چاپ قم

۱۲- کشف الاسرار، ج ۳، ص ۱۶۹

۱۳- کنز العمّال، ج ۱، ص۹۹، حدیث ۴۵

۱۴- توحید شیخ صدوق، ص۶۱ –کافی، ج ۱،ص ۱۳۸

۱۵- وسایل الشّیعه، ج ۱۸، ص ۵۶۲

۱۶- کافی، ج ۱، ص ۱۰۲، چاپ بیروت

۱۷- تحت العقول، ص ۲۴۲ – بحار الانوار، ج۴، ص۳۰۱

۱۸- محجة البیضاء، ج۱، ص۲۱۹- بحار الانوار، ج۳ ص ۲۰۹

۱۹- بحار الانوار، ج ۳، ص ۲۹۴

۲۰- همان، ص ۲۸۷- هدایة الامّة الی معارف الائمّة، ص ۲۲۲

۲۱- همان، ص ۲۹۵- هدایة الامّة الی معارف الائمّة، ص ۱۴۴- اصول کافی، ج۱،ص ۹۲٫

۲۲- همان، ص۲۹۸، چاپ بیروت – هدایة الامّة الی معارف الائمّة، ص ۱۴۵

۲۳- همان، ص ۲۶۱، حدیث۱۱، چاپ بیروت

۲۴- رجال مامقانی، ج۱، ص ۸۷، چاپ سنگی

۲۵- بحار الانوار، ج ۷۵، ص۳۳۵، حدیث ۳- هدایة الامّة الی معارف الائمّة، ص ۱۴۱٫

۲۶- وسائل الشّیعه، ج ۱۸، ص۶۸- توحید شیخ صدوق، ص ۶۸

۲۷- فصول المهمّة، ص۴۷- اصول کافی، ج۱، ص۹۳- وسائل الشّیعة، ج ۱۱، ص۴۵۳٫

۲۸- توحیدشیخ صدوق، ص ۳۵- عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲،ص۱۳۵- بحارالانوارج۳،ص۷

۲۹- اصول کافی، ج۱، ص۱۸۱، چاپ بیروت

۳۰- چهل مجلس یارساله ی اقبالیّه علاء الدّوله سمنانی، ص۱۶۳

۳۱- فصوص الحکم، ص ۱۹۲- شرح فصوص الحکم محمّدپارسا، ص ۴۵۸

۳۲- بیان السّعادة سلطانعلیشاه گنابادی، ج۲، ص ۴۳۷، چاپ دوم

۳۳- رساله نقدالنّقودفی معرفة الوجودتصنیف سیّدحیدرآملی، ص۴۰

۳۴- تذکرة الولیاء،۱۶۰

۳۵- جوهرالذّات عطّار، ص ۳۰۲

۳۶- دیوان شاه نعمت الله، ص۲۰۳

۳۷- لسان المیزان، ج ۱، ص ۲۹۴- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۰۷، چاپ مصر

۳۸- دفاعیات عین القضاة، ص ۶۴- شرح شطحیّات، ص ۷۸٫

۳۹- تذکرة الاولیاء، ص ۱۳۱- بررسی اندیشه عطّار، ص ۲۶۴- پیدایش وسیر تصوّف، نیکلسون، ص ۷۰

۴۰- ارمغان خانقاه، ص ۱۸۰- به نقل از مرصاد العباد

۴۱- تحف العقول، ص ۲۴۴

۴۲-سیر حکمت دراروپا، ج۱، ص۹- وحدت وجود، ص۸۴٫

۴۳- معجم الفلسفی، دکتر جمیل، ج ۲، ص ۵۶۹، چاپ بیروت

۴۴- سفینة البحار، جلد۲، ص ۵۸، چاپ انتشارات تهران وجلد ۵، ص ۱۹۹، چاپ انتشارات اُسوه قم- طرائق الحقایق، جلد ۱، ص۲۱۱- حدیقة الشّیعه، ص ۶۰۲- منهاج البراعة، جلد ۶ ص ۳۰۴، چاپ قدیمو جلد ۱۴ ص ۱۶ چاپ اسلامیّه تهران- اثنا عشریّة، ص ۲۸- البدعة و التّحرّف، ص ۱۱۵- کشکول علّامه بحرانی، جلد۳، ص ۲۲۸- تنبیه الغافلین، ص ۱۷- انوار النّعمانیّة، جلد۲، ص ۲۹۴- مصابیح الدّجی، ص ۲۴۲- خیراتیّه، جلد ۱، ص ۳۲- تصوّف وتشیّع، ص۵۴۸

۴۵- هزار ویک کلمه، ج ۱، ص۲۰۴

۴۶- جامع احادیث الشّیعه، ج۱، ص۲۶۴- وسائل الشّیعه، ج۳، ص ۳۸۲و جلد ۱۸، ص ۸۴٫

۴۷- وسائل الشّیعه، ج۳، ص۳۸۲- جامع احادیث الشّیعه، ج۱، ص۲۶۵

۴۸- وسائل الشّیعه، ج۳، ص۳۸۲- جامع احادیث الشّیعه، ج۱، ص۲۶۵

۴۹- وسائل الشّیعة،ج۱۸، ص۸۵، چاپ بیروت

۵۰- توحید شیخ صدوق، ص ۱۰۳

۵۱- توحید شیخ صدوق، ص ۹۸

۵۲- توحید شیخ صدوق، ص ۱۵۳- احتجاج طبرسی، ج۲، ص ۳۸۵، چاپ اسوه قم.

۵۳- توحید شیخ صدوق

[="#ff0000"]
برخی از مبانی کفر استاد حسن زاده آملی از کتب ایشان[/]

ازذات خداوندیک ذره کم نمی شود

به موازین قویم معارف معارج عرفانیّه، و مدارج حکمت متعالیه، حق تعالی انیّت محضه است چه این که حد حکایت از نفاد و تناهی می کند و غیر متناهی که صمد حق است به حیث که لا یخلو منه شیء و لا یشذّ منه مثقال عُشر عُشر اعشار ذره تطرق ماهیت، در او محال است.[۱]

یکی بودن خالق ومخلوق وصوفیه راکنار پیامبران قراردادن

إن الحق المنزه هو الخلق المشبه. [۲]

فإنّه على صورته خلقه، بل هو عین هویته وحقیقته ولهذا ما عثر أحد من الحکماء والعلماء على معرفة النفس وحقیقتها إلّا الإلهیون من الرسل والصوفیة[۳]

اصلا ما ممکن الوجودی نداریم وخالق ومخلوق یکی است

چون به دقت بنگری آن‎‌چه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی است![۴]

تعیّن بر دو وجه متصور است یا بر سبیل تقابل، و یا بر سبیل احاطه که از آن تعبیر به احاطه شمولی نیز می‌‏کنند، و امر امتیاز از این دو وجه بدر نیست… تعیّن واجب تعالی از قبیل قسم دوم است زیرا که در مقابل او چیزی نیست، و او در مقابل چیزی نیست تا تمیّز تقابلی داشته باشد… خلاصه مطلب این که… تعیّن و تمیّز متمیّز محیط و شامل به مادونش، چون تمیّز کل از آن حیث است که کل است… و نسبت حقیقة ‏الحقایق با ماسوای مفروض چنین است.[۵]

تمثیلی که به عنوان تقریب در تشکیک اهل تحقیق توان گفت آب دریا و شکن‏های اوست که شکن‏ها [امواج] مظاهر آبند و جز آب نیستند و تفاوت در عظم و صغر امواج است.[۶]

شیطان مظهر اسم یا مضل است

هر یک از ممکنات، مظهر یک اسم از اسمای حقند، هر چند گفتن و شنیدن این سخن دشوار است ولی حقیقت این است که شیطان هم مظهر اسم “یا مضلّ” است![۷]

هرچه دیده می شودخداست ومخلوقات همه وهم است(نفی خلقت)

آن چه دیده می‏شود همان حق است؛ و خلق، وهم و خیال می‏باشد.[۸]

همچنین ایشان درممدّ الهمم،۲۳۷ می گویند:

خلاصه غرض این که نسبت خلق به حق از نسبت ظِل به شخص لطیف‏تر و عالى‏تر و دقیق‏تر است زیرا که ظِل چیزى است و شخص چیز دیگر، اما موج که خلق است عین همان حقیقت دریاست. زیرا حقیقت دریا آب است.
مقصود اثبات این نکته است که عالَم همه خیال است. پس ما سوى الله ظِل اللّه‏ اند.»

هرکسی می تواندنبی بشود ولی شریعت ندارد

در “نبوت عامه” انباء و اخبار معارف الهیه است، یعنی ولی در مقام فنای فی اللّه‏ بر حقائق و معارف الهیه اطلاع می‏یابد، و چون از آن گلشن راز باز آمد، از آن حقائق انباء یعنی اخبار می‏کند و اطلاع می‏دهد. چون این معنی برای اولیاء است و اختصاص به نبی و رسول تشریعی ندارد، در لسان اهل ولایت به “نبوت عامه” و دیگر اسمای یاد شده تعبیر می‏گردد.[۹]

تمام افعال در عالم را خداانجام میدهد!

آقای حسن زاده آملی در جواب سائل می گوید:

«جهان هستی نیز مستقل از ذات حق نیست، و اصولا اثنینیّت و دوگانگی در این جا بیجاست، هر فعلی در عالَم صورت می گیرد فاعلش اوست».۱۰

رسیدن انسان به ولایت اللهی وخلیة اللهی تام(امام معصوم)

شأن همه موجودات این است که معلوم نفس انسانی گردند… و آمادگی برای انتقالات بیشتر و قوی تر و شدیدتر و سیر علمی بهتر پیدا می کند تا کم کم مفاتیح حقایق را به دست می آورد… پس چنین کسی خزانه علوم الهی و مظهر تام و کامل علم آدم الاسماء کلها می گردد و به مقام شامخ ولایت تکوینیه و خلیفة اللهی می رسد… این سخنان برای کسانی که از حضیض طبع و حس بدر نرفتند، و از مرتبه وهم و مقام خیال قدم فراتر ننهاده اند، افسانه می نماید.»۱۱

عقل اول چیزی جز ذات خدانیست!

در تعلیقات کشف المراد نیز وجود عقلی که در پندار فیلسوفان صادرشده و پدیدآمده از ذات احدیّت است، چیزی غیر از وجود خداوند دانسته نشده و در این باره آمده است:

وما قالوه من أنّ العقل یعقل ذاته… فلیس عقلا مبائناً وموجوداً متمایزاً عن فاعله سبحانه.۱۲
جمع متناقضین ومحدودکردن خدا
ایشان بر اساس نفی هر موجودیّتی جز خدا و ظهور و تجلی او در هر صورت و شکلی، با تعبیرِ متناقضِ “تشبیه در عین تنزیه و تنزیه در عین تشبیه” صریحاً به تشبیه خداوند گرفتار شده اند، با این که تشبیه به هیچ تأویلی قابل پذیرش نیست و با اصول مسلم عقل و شرع تباین روشن و آشکار دارد.
رساله انه الحق می نویسد:
(اعلم ان التنزیه عند اهل الحقائق فی الجناب الالهی عین التحدید و التقیید والمنزّه اما جاهل واما صاحب سوء ادب)
«بدان که تنزیه درباره خداوند به اعتقاد اهل تحقیق، عین تحدید و تقیید و در بند کشیدن ذات خداوند است، و کسی که او را متعالی و منزه بداند یا جاهل و نادان است و یا بی ادب».۱۳
البته از اینگونه جملات ومبانی در کتب ایشان واهل عرفان وفلسفه فراوان یافت می شودکه هدف بیان مختصری از این مبانی بودودراین مجال نمی گنجد

دریافت فایل صوتی مبانی فلاسفه وعرفابه حجم کم ۲٫۷۰کیلوبایت

اگر دانلودمنیجرنداریدگزینه save link ase رابزنید

[۱] . انه الحق” حسن زاده، حسن ۴۶ سال ۱۳۷۳٫

[۲] – فصوص الحکم، ۳۰، ۷۸؛ وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، حسن زاده، ۱۳۶۲ش، ۷۶، به نقل از ابن‌عربی؛ اسفار،۲/۸۸٫

[۳] – فصوص الحکم، ۱۲۵؛ با شرح و ترجمه ممد الهمم، حسن زاده آملی، ۳۱۱٫

[۴] . حسن زاده آملی، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ۱۰۷٫

[۵] . وحدت از دیدگاه عارف و حکیم”، حسن زاده، حسن.

[۶] . حسن زاده، حسن رساله “انه الحق”، ۵۰ سال ۱۳۷۳٫

[۷] . انه الحق”، حسن زاده، حسن ۶۸، به نقل از رساله شعرانی.

[۸] . الحق هو المشهود، والخلق موهوم. شرح فصوص الحکم، ۷۱۵٫

[۹] . نور علی نور …” حسن زاده، حسن ۹۶، ۱۳۷۶ ش.

۱۰-محسن غرویان؛ در محضر استاد، ۸

۱۱-حسن حسن زاده آملی؛ رساله انه الحق، ۱۰۱-۱۰۲

۱۲-حسن حسن زاده آملى؛ تعلیقات کشف المراد، ۵۰۷

۱۳-رساله انه الحق؛ حسن حسن زاده آملی، ۴۲، به نقل از فصوص الحکم ابن عربی ص 68

لا اله الا الله
محمد رسول الله
علی ولی الله
[="red"]
الرد علی صوفیه
[/]

[="#ff0000"]عرفان قرآنی از زبان علامه محمدتقی جعفری،و اشکال بر حلاج و بایزید و امثالهم[/]

اشـاره

سخنان ذیل قسمت‌هایی از درس‌های فیلسوف و متفکر جریان‌شناس، استاد علاّمه محمد تقی جعفری در دانشگاه صنعتی شریف است که به طبع می‌رسد، این سخنان ما را به شناخت عرفان قرآنی و برهانی و سیر و سلوک انبیایی و اوصیایی دلالت و راهنمایی می‌نماید و فرق عرفان راستین را از عرفان‌های اصطلاحی و سیر و سلوک‌های التقاطی به ما می‌نمایاند.

امید است که رهنمودهای علامه فقید چراغی باشد برای سالکانِ عرفان و جویندگان راه حق.

* * * *

… قطعی است که اگر بی‌قراری و شیفتگی (وسیله‌هایی برای رسیدن) که اساسی‌ترین مختص عرفانی است موضوعیتی برای امیرالمؤمنین علیه‌السلام داشت، یعنی اگر آن حضرت عرفان را برای خود عرفان می‌خواست (وسیله را به جای هدف می‌نشاند) نه برای شهود جمال و جلال خداوندی(!) نه موفق می‌گشت و نه فروغ ربانی در دل او تجلی می‌یافت.

آنان که «أنا الحق» یا «لیس فی جُبَّتی سِوَی الله» (نیست اندر جُبّه‌ام الاّ خدا) و یا «سبحانی ما اَعظَمَ شأنی» (پاک است وجودم چه با عظمت است مقام من) سر دادند، بدون تردید منِ آنان از به فعلیت رسیدن نوعی گسترش ذهنی بر هستی برخوردار گشته و در آن حالت غیرمعمولی، به جای صعود بر قله‌های مرتفع در مسیر جاذبه‌ی کمال، با تعیُّن دادن به هویت [منِ] خود که ضمناً محدودیت حق تعالی را هم نتیجه می‌داد از حرکت باز ایستادند و آیینه‌ای پیش رو نهاده، آن منِ گسترده را که در آیینه دیدند، حق و کمال مطلق انگاشته‌اند. اینان یعنی در نیمه‌ی راه ماندگان (البته اگر راهی رفته بودند) نتوانستند ما بین آتش محض و آهن تفتیده فرق بگذارند. اگر گویندگان جملات فوق منِ خود را درست به جای می‌آوردند، اولی به جای «انا الحق» می‌گفت: «انا من الحق و بالحق و الی الحق» و دومی به جای «لیس فی جبتّی الا الله» می‌گفت: «ان ما فی جبتّی من الله و لِللّه و باالله و الی الله» و سومی به جای «سبحان ما اعظم شأنی» می‌گفت: «سبحانک ما اعظم شأنک و قد اکرمتنی و شرّفتنی و جعلتنی منک و لک و بک و الیک». ریاضت‌ها هر چه باشد بعدی از تجرد روح را که گسترش آن بر هستی است تقویـت می‌نماید. شخص مرتاض اشراف و احاطه‌ای بر خود احساس می‌کند

و در نتیجه به جای دریافت عظمت بی‌نهایت الهی بر روی خویشتن خویش خم شده و خود را در صفت ربوبی می‌بیند و ناگهان و یا به تدریج دعوی خدایی می‌نماید.

آن منم خُم خود انا الحق گفتن است*****رنگ آتش دارد الاّ آهن است

رنگ آهن محو رنگ آتش است*****ز آتشی می‌لافد و خامُش وش است

چون به سرخی گشت همچون زرّ کان*****پس انا النار است لافش بی زبان

شد ز رنگ و طبع آتش محتشم*****گوید او من آتشم من آتشم

[="#ff0000"]بیان شهید مطهّری در باره تحریف قرآن توسط صوفیّه[/]

همان گونه که در روایات بسیارى آمده که قرآن ظاهر و باطنى دارد.و ازبطونش کسى جز خدا اطلاع ندارد و براى آنکه نزول قرآن عبث نباشد و براى هدفى که نازل گردیده که هدایت مـردم است مفید باشد تمام علم قرآن را به پیامبرش تعلیم داده و باز پیامبر اکرم (ص ) به همین دلیل یعنى به خاطر بى فایده نماندن بطون قرآن و به خاطر هدایت مردم به هادى بعد از خود تمام علوم قرآن را تعلیم داده و او به هادى بعدى تا روز قیامت که باید این علوم را به یکدیگر بسپارند تا بـه مـقـتضاى زمان هر یک از آنها پرده اى از چهره بطون قرآن بردارند .روایات ما توقیفى بودن منهج تفسیرى قرآن کریم را اثبات مى کند . روایات متواتره ایست که بشر را از تفسیر قرآن به راى نهى کرده و ما چند نمونه از آن احادیث را در اینجا مى آوریم :

امام صادق (ع ) فرمود: کـسـى کـه قـرآن را بـه راى خـود تـفـسـیـر کند, اگر هم صحیح و مطابق با واقع تفسیر کند, اجرى ندارد.

(تفسیر عیاشى جلد ۱ صفحه ۱۸ و بحارالانوارجلد۹۲ صفحه)

و نیز فرمود: کـسـى که

درباره حقایق و معارف و معانى قرآن سخن به راى خود بگوید اگر درست هم گفته باشدخطا کرده است .

حضرت باقرالعلوم (ع ) فرمود: چیزى دورتر از تفسیر قرآن از عقول مردم نیست .(جامع احادیث الشیعه جلد ۱ صفحه ۱۶۲, باب حجیته فتوى الائمه , المحاسن صفحه۲۶۸ .)

امام صادق (ع ) فرمود: کسى که قرآن را به راى خود تفسیر کند جایگاهش پر از آتش قرارداده مى شود.(تفسیر عیاشى جلد ۱ صفحه۱۲)

حضرت امام رضا علیه السّلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت می کند که خدای­عزّوجلّ فرمود » به من ایمان نیاورده است هر کس کلام مرا به رأی خود تفسیر نماید و مرا نشناخته آنکه مرا به خلق خودم تشبیه نماید و بر دین من نیست هر کس در دین من قیاس را بکار برد.

پـس بـه مقتضاى بیان فوق و اطلاق روایات منهج تفسیرى قرآن کریم توقیفى است و تنها از بیان پیغمبراکرم (ص ) و هدایت معصومین (ع ) باید تفسیر قرآن را استدراک نمود.

متأسّفانه اکثریت متصّوفه گرفتار تفسیر به رای و تشبیه گردیدند ، اما صوفیانی که در فقه پیرو ابوحنفیه اند ، گرفتار قیاس هم شدند ، در مورد تفسیر به رأی ، به قول شهید مطهری توجه بفرمایید :

« از اسماعیلیّه که بگذریم متصّوفه در زمینه تحریف آیات و تأویل آنها مطابق عقاید شخصی خود ، ید طولایی داشتند در اینجا یک نمونه از تفسیرهای آنها را ذکر می کنیم تا شیوه تحریف های آنان روشن گردد و خواننده از این مجمل بتواند حدیث مفصل را بخواند . « در قرآن آنجا که داستان حضرت ابراهیم علیه السلام و پسرش اسماعیل علیه السلام ذکر شده چنین آمده است که به حضرت ابراهیم علیه السلام چند بار در رؤیا دستور قربانی کردن فرزندش در راه خدا داده می شود ابراهیم علیه السلام ابتدا از این دستور تعجّب می کند اما بعد از آنکه رؤیا چند بار تکرار می گردد یقین پیدا می کند و تسلیم امر پروردگار می شود بعد موضوع را با پسرش در میان می گذارد او هم خالصانه می پذیرد و تسلیم حکم الهی می شود . منظور هم همین ظهور تسلیم و رضا به قضای حقّ بوده است و به همین دلیل وقتی پدر و پسر هر دو از روی صفای باطن و خلوص نیّت آماده اجرای فرمان خداوند تبارک و تعالی شدند اجرای حکم باذن خدا متوقّف گردید . در تفسیر همین واقعه متصوّفه می گفتند مقصود از ابراهیم ، ابراهیم عقل است و مقصود از اسماعیل ، اسماعیل نفس و عقل در این شرح قصد آن داشت تا نفس را ذبح کند.

روشن است که چنین برداشتی بازی کردن با قرآن است و ارائه یک نوع شناخت انحرافی و درباره همین برداشتهای انحرافی و مبتنی بر خواسته ها و امیال شخصی و گروهی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : مَن فَسَّرَ القُرآن برَأیهِ فَلیَتَبوَّء مَقعَدَه مِنَ النّار . این چنین بازی با آیات خیانت به قرآن محسوب می شود آنهم خیانتی بسیار بزرگ . »

( شهید مطهری آشنایی با قرآن ، ص ۲۷-۲۸ ، انتشارات صدرا )

لا اله الا الله
محمد رسول الله
علی ولی الله

[="#ff0000"]الرد علی صوفیه[/]

[="red"]آیت الله بهجت (ره) و رد و نقدِ وحدت وجودِ مورد نظر عرفا و فلاسفه[/]

نوشتاری که از نظر میگذرانید نظرات و انتقادات آیت الله بهجت ، در باب وحدت وجودِ مورد نظر عرفا است . مطالبی که از آیت الله بهجت نقل شده است به خوبی بیانگر دیدگاه ایشان در باب وحدت وجود و اختلاف نظرشان با عموم عرفا و فلاسفه در این باره است.

در کتاب زمزم عارفان ، پرسش و پاسخی به این شرح از ایشان نقل شده :

در پاسخ این جانب که پرسیدم : « آیا وحدت وجودی را که اهل عرفان می گویند ، قبول دارید یا نه ؟ » ، فرمودند :

آنان از این جهت مصیب هستند و از یک جهت ، در اشتباه . جهت اصابه ی آن است که آنچه می بینند ، دروغ نیست ، و جهت اشتباه ، آن که میبینند ، با کثرت حقیقیه منافات ندارد .

آنچه می بینند واحد است ، تجلی حضرت حق است . موضوع تجلی ،در قرآن و روایات اسلامی ، مطرح است ، الی ماشا الله .

آنان وحدت حُکمیه را با وحدت حقیقیه اشتباه کرده اند .من معتقد به وحدت حُکمیه و کثرت حقیقیه هستم و ندیدم کسی (این مطلب را) گفته باشد .

آنها هم که قائل به وحدت حقیقیه هستند ، عملا همین اعتقاد را دارند .مثل سید محمد کربلایی ، که یک شب تا صبح گریه میکند .

اگر وحدت حقیقیه باشد ،گریه برای چه ؟

قرآن و احادیث اسلامی وحدت حقیقیه را رد میکند (کان یاکل الطعام).

سپس اضافه کردند : (جمع میان ) کثرت حقیقیه و وحدت حقیقیه ، محال است ،مگر اینکه کسی بگوید تناقض محال نیست .

آنچه در روایات آمده که (یبصر به) و (یسمع به) ، اشاره به همان وحدت حُکمیه است .

همچنین (لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک و حدیث قرب نوافل ) [۱]

آیت الله بهجت در ادامه ی توضیحاتشان در باره ی وحدت حقیقیه فرمودند : وقتی خورشید آمد ستارگان ، دیده نمی شوند اما واقعا هستند …[۲]

ایشان شخصا درباره ی حکم کفر یا عدم کفر این افراد اظهار نظر نکردند ولی فرمودند :

به آخوند ملا محمد کاظم گفته بودند :قائلین به وحدت وجود را تکفیر کنید. آخوند فرموده بود :آنها اشتباهشان در مقتضیات برهان است .نمی شود آنها را تکفیر کرد ، مثل کسی که تصور می کند آتش گردان ، آتش است . [۳]

نکته ی مهم و قابل توجه این است که در تجلی حضرت حق بر قلب بعضی تصور می کنند که آنچه دیده اند ، خداست . این از بی دقتی است . دیدن قلب هم مانند دیدن چشم ممکن است خطا کند . کسانی که قائل به وحدت حقیقیه ی جهان هستند ، دچار این خطا شده اند .

(فلما تجلی ربه للجبل …) ، جلوه ی خداوند و تجلی او غیر خود اوست . تجلی ، فعل خداست ، نه خود او . [۴]

حال سوال ما از پیروان ابن عربی و ملای رومی و ملاصدرا و متمسکان به مطالب آنان این است که یکی از بزرگ ترین ، فهیم ترین و آگاه ترین عارفان از نظر خود آنها وحدت وجود و تجلیِ مورد نظر ابن عربی و ملاصدرا و… را قبول ندارد ، حال چرا آنها کاسه داغ تر از آش شده و تمام ناقدین وحدت وجود را متهم به نفهمی و جهل می کنند؟!

علامه محمد تقی جعفری (ره) در کتاب مبدأ اعلی جواب مناسبی به این مدافعان افراطی داده و با بیانی طعن آلود به مدافعان فلسفه و عرفان می گوید: «اگر اصل را با وجود، و موجود را واحد شخصی عقیده کردی اعلم دورانی، اگر چه الف را از با تشخیص ندهی… و بالعکس اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر [مخالفت] کنی جاهل­ترین مردمی اگر چه اعلم دوران باشی!» [۵]

[۱] - زمزم عرفان، محمدی ری شهری ،ص۱۳۰

[۲] - همان ص۱۳۱

[۳] - همان ص۱۳۱

[۴] - همان ص۱۲۷

[۵] - مبدأ اعلی، محمد تقی جعفری، ۱۰۸ ـ ۱۱۱٫

آیت‌ الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی: افرادی که کنگره بزرگداشت مولوی را در ایران برگزار کرده­اند ، باید از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خجالت بکشند

لا اله الا الله
محمد رسول الله
علی ولی الله

[="#ff0000"]الرد علی صوفیه[/]

[="#ff0000"] آیت الله صافی گلپایگانی برگزاری مراسم بزرگداشت مولوی در تهران و دیگر شهرهای کشور را محکوم کرد.[/]

به گزارش خبرگزاری فارس، آیت‌الله لطف الله صافی گلپایگانی در دیدار برگزار کنندگان کنگره علامه بلاغی گفت: افرادی که کنگره بزرگداشت مولوی را در ایران برگزار کرده­اند و آن حرف­ها را بیان نمودند، باید از امام زمان (عج) خجالت بکشند.

وی ضمن محکوم کردن برگزاری این کنگره ادامه داد: بنده به شدت کنگره مولوی را محکوم کرده و مخالف برگزاری آن بودم.

این مرجع تقلید افزود: پول­هایی که در این مراسم هزینه شد، باید در مراسم های تبیین شخصیت­ های علمی و دینی هزینه می­گردید.

آیت الله صافی گلپایگانی در بخش دیگری از سخنان خود به برگزاری کنگره علامه بلاغی که اواخر بهمن ماه در قم برگزار می­شود، اشاره کرد و گفت: برگزاری این کنگره بسیار با اهمیت بوده و موجب معرفی شخصیت این عالم به جوانان و حوزویان می‌گردد.

وی در خصوص شخصیت علامه بلاغی گفت: ایشان فردی بزرگ در تمام عرصه ها بود و در تمام عمر پربرکتش به دفاع از اسلام پرداخت. استاد حوزه علمیه قم اضافه کرد: جامعیت عقلی ایشان به گونه­ای بود که در زمان زندگیشان مردم فریب خورده ایران را که اسیر فرهنگ غرب شده بودند، نجات داد.

وی افزود: علامه بلاغی در رشته­های تفسیر و فقه جز افراد تراز اول زمان بودند که کتب و آثار ایشان نمونه بارز این مطلب است.

آیت الله صافی گلپایگانی با بیان اینکه افرادی مانند علامه بلاغی باید الگوی ما قرار گیرند گفت: ایشان هیچ گاه به دنبال مسائل مادی نبوده و همواره با اخلاق و توجه به خدا به مسائل علمی و دینی می­پرداخت.

وی گفت: علامه بلاغی جز افتخارات اسلام و ایران است و باید مراسم بزرگداشت ایشان و معرفی وی به نسل سوم جامعه به صورت باشکوه انجام شود.

[="red"]نظر شهید ثانی – عالم بزرگ و برجسته شیعه – درباره فلسفه
[/]

شهید ثانی: این عین خواری نزد خداوند است که مدعی پیروی از پیامبر و اهل بیت علیهم السلام در پی احیای دین ارسطو و دیگر فیلسوفان مانند او باشد.

زین الدین بن علی عاملی معروف به شهید ثانی فقیه برجسته شیعه (متوفی ۹۶۶ هجری) و مولف آثار متعدد فقهی و اعتقادی از جمله شرح بر لمعه شهید اول در یکی از رساله های خود در نصیحتی خطاب به طلاب و اهل علم زمان خود ضمن گلایه از این که برخی از فضلا و عالمان زمانش با کتب حدیث مثل کافی و … بیگانه هستند، می نویسد:

[="#ff0000"]« و محنت بزرگتر و مصیبت جانکاه تر که موجب معصیت مرتکب آن است، آن چیزی است که در زمانه ما بین بسیاری از کسانی که نام اهل علم بر خود نهاده اند در شهرهای ایران شایع است و آن این که عمر و روزگار خود را صرف فراگیری علوم حکمت مانند منطق و فلسفه و غیر این دو می کنند،[/] در حالی که تحصیل این قبیل علوم یا ذاتا و یا به دلیل منافات آن با امری واجب [مانند این که تحصیل این علوم فرصت تحصیل و توغل در علوم حقیقی و معارف برهانی وحیانی را از شخص سلب می کند] حرام است.

[="#ff0000"]در حالی که اینان اگر بخشی از این وقت خود را صرف تحصیل علم دینی ـ که خداوند در قیامت از آنان در باره آن به جدّ سئوال خواهد کرد و به خاطر کوتاهی در تحصیل آن مورد بازخواستشان قرار خواهد داد[/] ـ کنند به آن مقدار از علم دین که تحصیلش بر آنها واجب است دست خواهند یافت. شگفت آن که اینان با این وضعیت [بی اعتنایی به علوم حقیقی دینی و در پی تحصیل فلسفه رفتن] فکر می کنند که کار خوبی انجام می دهند و بلکه بر این گمانند که آنچه آنها در پی آموختن آن هستند بزرگترین فضیلت بوده و متضمن سود سرشار است؛

در حالی که این عین خواری نزد خداوند متعال و دوری از اوست. بلکه این فاصله گرفتن و بریدن اساسی از دین است که کسی که مدعی پیروی از آقای رسولان حضرت محمد و اهل بیت پاکش صلوات الله علیهم اجمعین است، در پی احیای دین ارسطو و امثال او از فلاسفه باشد و دین حقیقی الهی را که ساکنان زمین آسمان بدان پایبندند رها کند. به خداوند بزرگ از این غفلت پناه می بریم و از جنابش درخواست بخشش و رحمت داریم.

به نقل از: رسائل الشهید الثانی( ط- الحدیثة) ، عاملى، شهید ثانى، زین الدین بن على‌، ‌ ناشر: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم‌ تاریخ نشر: ۱۴۲۱ ه‍ ق‌ مصحح:مختارى، رضا و شفیعى، حسین‌)(

[="Times New Roman"]سلام عليكم جميعا و رحمه الله و بركاته
تا آنجائيكه حقير سراغ دارم
بزرگترين عرفاي مورد تائيد شريعت عرفائي بودند كه اول در شريعت تبحر داشتند و بعد از طريق شريعت طريقت حقيقي معرفت و قرب الي الله را توانسته اند دريابند

ولي عارف نماهاي امروز و ديروز ما خود را بي نياز از شريعت ميپندارند و خيال ميكنند بر آنها وحي شده
و خود را با نبي اكرم كه ختم المرسلين است در ناخودآگاه خود هم شان ميپندارند
و اينها ابزار دسته دوم اند

اما دسته دوم عده اي اند كه بدست يهود كمر همت بسته اند كه تقرب را از بين ببرند
و با لقلقه زبان مردم و حتي خواص را از تامل و تفكر در مسائل ديني بشدت منع ميكنند
(به عرفان حقيقي ميگويند عرفان مصطلح و انكار عرفان ميكنند
و يا به كلام و فلسفه اسلامي ميگويند فلسفه يونان و فلسفه امويه)

و به بهانه انحراف آن دسته كه ذكر شد انكار عرفان حقيقي را مي نمايند. چنان در كلام استدلالاتشان غرض ورزي و مصاديق دروغ و اكاذيب فاحش مي بينيم كه فكر ميكنيم اينها خود يهودند و از دهانه جهنم به بيرون پرت شده اند تا بتوانند سخنان اهل جهنم را تبليغ كنند

يا أَيهَا الرَّسُولُ لَا يحْزُنْكَ الَّذِينَ يسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يأْتُوكَ يحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَنْ يرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيئًا أُولَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يرِدِ اللَّهُ أَنْ يطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْي وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ(المائدة/41)
اي فرستاده (خدا)! آنها که در مسير کفر شتاب مي‌کنند و با زبان مي‌گويند: «ايمان آورديم» و قلب آنها ايمان نياورده، تو را اندوهگين نسازند! و (همچنين) گروهي از يهوديان که خوب به سخنان تو گوش مي‌دهند، تا دستاويزي براي تکذيب تو بيابند؛ آنها جاسوسان گروه ديگري هستند که خودشان نزد تو نيامده‌اند؛ آنها سخنان را از مفهوم اصليش تحريف مي‌کنند، و (به يکديگر) مي‌گويند: «اگر اين (که ما مي‌خواهيم) به شما داده شد (و محمد بر طبق خواسته شما داوري کرد،) بپذيريد، وگرنه (از او) دوري کنيد!» (ولي) کسي را که خدا (بر اثر گناهان پي‌درپي او) بخواهد مجازات کند، قادر به دفاع از او نيستي؛ آنها کساني هستند که خدا نخواسته دلهايشان را پاک کند؛ در دنيا رسوايي، و در آخرت مجازات بزرگي نصيبشان خواهد شد.

و بسيار ديده ايم كه حتي با دستكاري لفظي در فتاواي علما آنها را ملبس به اكاذيب خود ميكنند و مضمونش را عوض مي نمايند و يا سوال دوپهلو از علماء ميكنند يا به مصداقي اشاره ميكنند بدون ذكر موضوعي و پس از اخذ استفتاء براي اغراض خودشان براي آن استفتاء موضوع تعئين مينمايند
و
اگر لازم باشد با نام معذفيشان خواهم كرد

ما مانده ايم و اين دو قوم.

ياحق

لا اله الا الله
محمد رسول الله
علی ولی الله

[="red"]الرد علی صوفیه[/]

قال مولانا جعفربن محمد الصادق(ع): کل ما لم یخرج من هذا البیت فهو باطل

توحید حقیقی علی و آلش(سلام الله علیهم):

باب جواز تعبير از خدا به شى‏ء (چيز)

1- ابن ابى نجران گويد : از امام جواد (ع) راجع به توحيد سؤال كردم و گفتم : مي توانم خدا را چيزى تصور كنم ؟ فرمود : آرى ولى چيزى كــــه حقيقتش درك نمى ‏شود و حدى ندارد زيـــرا هــــر چـيـز كه در خاطرت در آيد خدا غير او باشد ، چيزى مانند او نيست و خاطره‏ ها او را درك نكنند ، چگونه خاطره ‏ها دركــش كنند ، در صورتي كه او بر خلاف آنچه تعقل شود در خاطر نقش بندد مى ‏باشد ، درباره خدا تنها همين اندازه به خاطر گذرد : چيزي كه حقيقتش درك نشود و حدى ندارد.
شرح :
وقتى گوئيم زمين چيزي ست ، آب چيزيست ، كوه چيزيست ، حقيقت معانى اين الفاظ را مى ‏فهميم و صورتى از آنها در ذهن ما منتقش است كه محدود به حـــــــد معينى است ، مثلا حد آب اين است كه روان باشد اگر جامد شد نامش يخ است نه آب ؛ به خلاف وقتي كه گوئيم (خدا چيزيست) اولا بايد بدانيم كه حقيقت خدا را نمى ‏توانيم درك كنيم ثانيا مكن نيست صورتى از خدا در ذهن ما مننقش شود ثالثا خدا بحدى محدود نگردد و بهمين دليل در ذهن در نيابد.

2- از امام باقر عليه السلام سؤال شد : رواست كه به خدا گويند چيزي است ؟
فرمود : آرى چيزى كه او را از حد تعطيل (خدائى نيست) و حد تشبيه (مانند ساختن او را به مخلوق) خارج كند.
(يعنى چون گوئى خدا چيزيست اعـتـراف به وجودش كرده ‏اى پس كافر و طبيعى نيستى اما بايد بدانى كه او چيزيست بب مانند.)

3- امام باقر عليه‏السلام فرمود : ذات خدا از مخلوقش جدا و مخلوقش از ذات او جداست (به هيچ وجه شباهتى در ميان نيست) و هر آنچه نام (چيز) بـر او صادق باشد جز خدا مخلوق است.

4- امام صادق عليه‏السلام فرمود : ذات خدا از مخلوق جدا و مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (چيز) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست و خدا خالق همه چيز است ، پر خير منزه است آنكه چيزى مانندش نيست و او شنوا و بيناست.
5- و فرمود : ذات خدا از مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (چيز) بر او صادق آيد جز خداى تعالى مخلوق است و خدا خالق همه چيز است.

6- هشام بن حكم گويد :
امام صادق عليه‏السلام به زنديقى كه از او پرسيد : خدا چيست ؟ فرمود : او چيزي است به خلاف همه چيز گفته من برگشتش بــه اثبات معنائى است براى خدا (همين قدر كه به او اعتراف كنى و منكرش نشوى و بداني كه) او چيزي است به حقيقت معنى (چيز) جز اينكه جسم نيست ، صورت نيست ، ديده نشود ، لمس نگردد و به هيچ يك از حواس پنجگانه در نيايد ، خاطرها دركش نكنند و گذشت روزگار كاهشش ندهد و سپرى شدن زمــان دگرگونش نسازد ، سائل گفت : مى ‏گوئيد خدا شنوا و بيناست ؟
فـــرمـــود : او شنوا و بيناست ؛ شنواست بـى‏ عـضـو گـــوش ، بيناست ، بـى ‏ابــزار چشم ، بلكه به نفس خود شنود و به نفس خود بيند ، اينكه گويم ؛ شنواست و بـــه نفس خــــود شنود ، بيناست و به نفس خود بيند معني اش اين نيست كه او چيزي است و نفس چيز ديگرى بلكه خواستم آنچه در دل دارم بلفظ آورم چون از مـن پرسيده ‏اى و مى ‏خواهم به تو كه سائلى بفهمانم (لذا بايد با الفاظى كه تو با آنها مأنوسى مقصود مرا ادا كنم) حقيقت اين است كه او باتمام ذاتش مى‏ شنود و معنى تمام اين نيست كه او را بعضى باشد بلكه خواستم به تو بفهمانم و مقصود مرا بلفظ آورم، و برگشت سخنم به اين است كه او شنوا ، بينا دانا و آگاه است بى ‏آنكه ذات و صفت اختلاف و كثرت پيدا كند.
سائل گفت : پس او چه باشد ؟
امام فرمود : او رب (پروردگار) است ، او معبود است ، او الله است ، اينكه گويم الله است ، (رب است) نظرم اثبات حروف : الف ، لام ، هــــاء ، راء ، بــاء ، نيست ، بلكه بازگرد بمعنائى و چيزي كه خالق همه چيز است و سازنده آنها و مصداق اين حروف و معنائي كه ، الله ، رحــمــن ، رحـيـم ، عــزيز و اسماء ديگرش ناميده مى ‏شود و او است پرستيده شده بزرگ و والا.
سائل به حضرت عرض كرد : هر چيز كه در خاطر گذرد مخلوق است ؛ حضرت فرمود : اگر چنين باشد كه تو گوئى ، خداشناسى از ما ساقط است زيرا ما جز به شناختن آنچه در خاطر گذرد مكلف نيستم ، بلكه ما مى ‏گوئيم هر چيز كه حقيقتش به حواس در آيد و درك شود و در حواس محدود و مثل گــــردد مخلوق است (و چون حقيقت خدا به حواس در نيايد و در آنجا محدود و مثل نگردد پس مخلوق نيست بلكه او خــالـــق است) (خالق اشياء بـــايد از او دو جهت ناپسنديده بركنار باشد ، يكى از آن دو جهت نفى است) (يعنى نبود خدا و انكارش ، جــمله ‏اي كـــه در بين دو قلاب ترجمه كرديم در كتاب توحيد و احتجاج هست و از قلم مرحوم كلينى يا كاتب افتاده است -) زيرا كه نفى نبودنست و جهت دوم تشبيه است زيرا كه تشبيه (مانند چيزى بودن) صــفـت مخلوق است كه اجزايش بهم پيوستگى و هماهنگى آشكارى دارد ، بنابراين چاره ‏اى نيست جز اثبات صانع (و اعتراف به آن) به جهت بـودن مصنوعين و آفريدگان و ناگزيرى آنها از اعتراف به اينكه آنها مصنوع اند و صنانعشان غير آنهاست و مانند آنها نيست زيرا هر چيز كه مانند آنها باشد بــا آنــهــا شـباهت دارد در ظاهر پيوستگى و هماهنگى پيكر و در بودن بعد از نبودن و انتقال از كودكى به بزرگى و از سياهى به سفيدى و از نيرومندى به نــاتوانى و حالات موجود و معلوم ديگري كه نيازى به توضيح آنها نيست زيرا كه عيانند و موجود.
سائل گفت : چون وجود خدا را ثابت كردى پس او را محدود ساختى (و قبلا فرمودى كه خدا محدود نشود)
امام فرمود : محدودش نكردم بلكه اثباتش كردم زيرا بين نفى و اثبات منزلى نيست (يعنى نتيجه استدلالات من همين قــــدر اسـت كـــه صانعى موجود است در مقابل آنها كه گويند موجود نيست و استدلال من از هيچ راه دلالت بر محدود ساختن او ندارد.)
سائل گفت : خدا را انيت و مائيت باشد ؟ فرمود : آرى ؛ جــــز با انيت و مائيت چـيــزى ثــابـت نشود (انيت و مائيت را بايد با الفاظى مانند خودى و ذاتيت معنى كرد و اصطلاح فلسفى آنرا در شــرح بيان مى ‏كنيم.)
سائل گفت : خدا كيفيت (چگونگى) دارد ؟ فرمود : نه زيرا كيفيت جهت صفت و احاطه است (چـــون چـيـزى متصف بـــه چـيـزى يــا محاط به چيزى باشد كيفيتى پيدا مى ‏كند ؛ مثلا كاغذ چون به نازكى متصف شده و سفيدى بر آن احاطه دارد كيفت مخصوصى پيدا كرده ولى چون صفات خـــدا عـيـن ذات او است و محاط به چيزى نيست كيفت ندارد) ولى به ناچار او از جهت تعطيل و تشبيه خارج است (نبايد نفي اش نمود و نه به چيزى مـانندش كــرد) زيــــرا كــسـي كه نفي اش كند منكرش گشته و ربوبيتش را رد كرده و ابطالش نموده است و هر كه او را به چيز ديگرى مانند سازد صفت مخلوق ساخته شده ‏اى را كه سزاوار ربوبيت و بر خدا احاطه نكند و جز او كسى نداند برايش ثابت و اعتراف نمود (يعنى خداوند كيفيت به معنى ســابــق را نــدارد ولـــى اگـــر مقصود توصيفش باين صفات باشد كه از حد تعطيل و تشبيه اش خارج كند به ناچار بايد برايش ثابت كرد.)
سائل گفت : رنج كارها را خودش متحمل شود ؟ امام فرمود : او برتر از اين است كه زحمت كارها را به تصدى خود بدوش كشد زيرا اين طرز عــمـل شأن مخلوق است كه انجام كارها براى او بدون تصدى و زحمت ممكن نيست ولى خدا مقامش عاليست ، اراده و خاستش نــافـــذ است ، آنــچـــه خـــواهـــد انجام دهد.
شرح :
حاصل سخن مرحوم ملاصدرا (ره) در بيان انيت و مائيت اين است كه : انيت وجود خاص اشياء است در مقابل مفهوم عام و مشترك وجود كــــه بـر همه چيز از واجب الوجود و ممكن الوجود صادق است و مفهومي است ذهنى خارج از حقيقت اشياء ، و چون از بيان امام عليه ‏السلام معلوم شد كه مفهوم عــــام وجـود خارج از وجود خاص خداوند است ، سائل گفت : آيا براى خدا وجود خاصى غير از مفهوم عام وجود هست ؟ حضرت فرمود : آرى هست ، و اما مائيت دو معنى دارد: اول ماهيت در مقابل وجود چنانكه گوئيم ماهيت ممكن خارج از وجود اوست و عموم و اشتراك عارض اين ماهيت شود پس خدا ماهيتى به اين معنى ندارد.
دوم ماهيت بمعنى ما به الشئى هوهو است و برگشت اين عبارت بحقيقت ذات است و مائيت در كلام سائل و امام باين معناست كه براى خدا ثابت فرموده است.

7- از حضرت ابى جعفر عليه‏السلام سؤال شد كه : رواست گفته شود خدا چيزي است ؟
فرمود : آرى چيزي كه او را از حد تعطيل و تشبيه خارج كند. (اين حديث در ص 109 گذشت)
باب آنكه خدا را جز به خودش نتوان شناخت

1- اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود : خدا را به خدا بشناسيد و رسول را به رسالتش و صاحبان فرمان را به امر به معروف و دادگرى و نيكوكارى.
(مؤلف كتاب مرحوم كلينى ره فرمايد Smile معنى سخن حضرت كه (خدا را به خدا بشناسيد، اين است كه خدا اشخاص و انوار و جواهر و اعيانرا خلق فرمود ، اعيان پيكرها (موجودات جسمانى) و جواهر روح هاست و خداى عزوجل شباهتى با جسم و روح ندارد هيچ كس را در آفريدن روج حساس دراك دستور و وسيله ‏اى نبوده ، خدا در خلقت ارواح و اجسام يكتا بوده ، پس چون كسى شباهت خدا را با موجودات جسمانى و روحانى از ميان برد خدا را به خــدا شناخته و چون او را بروح يا جسم يا نور تشبيه كند خدا را به خدا نشناخته است.
شرح :
مراد به اولى ‏الامر (صاحبان فرمان) ائمه معصومين (ص) است و مراد به جمله (اعرفوا الله بالله، بقرينه دو جمله بعد (اعرفوا الله بالالوهية) مى ‏باشد ، پـــس مقصود از جمله اول اين است كه خدا را به سبب شؤون و امتيازات خدائى بشناسيد ، يعنى چون شأن الوهيت اين است كه قديم وحى و عالم و قادر و بى ‏مـــانـنـد بــاشـد و جسم و شريك دار و محتاج و مركب نباشد ، اگر خدا را اينگونه شناختيد او را بالوهيت شناخته‏ ايد و برگشت اين معنى به كلام مرحوم كلينى (ره) مى ‏باشد و از اين معنى مى ‏توان نتيجه گرفت كه خدا را با معرفى خودش كه توسط پيمبران و كتب آسمانى نموده بشناسيد ، خدا را با استحسان و عقل ناقص خود نشناسيد ، خـدا را با نور خدائى كه در دل بندگان شايسته ‏اش پرتو افكند بشناسيد ، يا با اطاعت و تضرع در خانه او شناسائيش را بخواهيد ، چون كسى خدا را بـــه غـيـر اين صفات معرفى كرد نپذيريد همه اينها از لوازم معنائى است كه از كلام مرحوم كلينى (ره) استفاده مى ‏شود ؛ و اما جمله دوم يعنى پيغمبر را بشؤن و امـتـيـازات پـيـغـمـبـرى بشناسيد چون شأن پيغمبر آوردن معجزه و شريعت مستقيم و دين و كتابى است كه با موازين عقلى و قوانين فطرى و عدالت و حكمت موافق بــاشــد پـس پيغمبر را بايد از روى اين امور شناخت و لازمه اين سخن آن است كه درباره پيغمبر علو نشود و خدايش ندانند و نيز از مقام واقعيش نكاهد و همچنين شــأن امام عليه ‏السـلام امر بمعروف و اقامه عدل و احسان است كه بايد امام را بوسيله آنها شناخت ، پس كسي كه ادعاى امامت كند و اقامه عدل و احسان نكند دروغگو است ، بـــا ايـن معنى كه براى حديث شريف گفتيم لازم نيست كه هر يك از نتائچ و لوازمى را كه بيان كرديم احتمالى جداگانه براى معنى حديث دانست چنانكه مــرحـــوم مـجـلسى (ره) قرار داده است بلكه ارجاع همه احتمالات به همان يك معناست ولى مرحوم صدوق و فيض و ملاصدرا هــر يك معانى جدا غير از آنچه گفتيم گفته ‏انــد كــــه ايـن مختصر مناسب ذكرش نيست.

2- از اميرالمؤمنين عليه‏السلام سؤال شد كه پروردگارت را به چه شناختى ؟
فرمود : به آنچه خودش خود را برايم معرفى كرده.
عرض شد : چگونه خودش را به تو معرفى كرده ؟
فرمود : هيچ صورتى شبيه او نيست و به حواس درك نشود و به مردم سنجيده نشود ، در عــيــن دورى نزديك است و در عين نزديكى دور (با آنـكه از رگ گردن به بندگانش نزديك‏تر است ، بندگان در نهايت پستى و او در نهايت علو است) برتر از از همه چيز است و گفته نشود چيزى برتر از اوست ، جلو همه چيز است و نتوان گفت جلو دارد (پس او بودنش به معنى تقدم رتبه و علت بودن اوست نه جلو بودن مكانى) در اشياء داخل است نــه مـانند داخل بودن چيزى در چيزى (بلكه به معنى احاطه علم و تدبير و فيضش با جزاء ممكنات) از همه چيز خارجست نه مانند چيزى كـه از چيزى خارج باشد (بلكه بمعنى شباهت نداشتن به هيچ چيز) منزه است آنكه چنين است و جز او چنين نيست ، و او سر آغاز همه چيز است.

3- منصوربن حازم گويد : به امام صادق عليه‏السلام عرض كردم : با مردمى مناظره كردم و به ايشان گفتم : خداى جل جلاله ، بزرگوارتر و ارجمندتــــــر و گرامي تر است از اينكه به سبب مخلوقش شناخته شود بلكه بندگان به سبب خدا شناخته شوند.
فرمود : خدايت رحمت كناد.
باب كمترين درجه خداشناسى

1- فتح بن يزيد گويد : از حضرت ابوالحسن عليه‏السلام راجع به كمترين حد خداشناسى پرسيدم :
فرمود : اقرار داشتن به اينكه جز او خدائى نيست و مانندى (در صفات) و نظيرى (در الوهيت) ندارد و او قديم است و پا برجا ، موجود است و گـم نشدنى و اينكه چيزى مانندش نيست.

2- طاهربن حاتم در زمانى كه عقيده درست داشت (و غالى نشده بود) به امام نوشت : در خداشناسى مقدارى كه به كمتر از آن اكتفا نشود چيست؟ حضرت به او نوشت ، اينكه خدا هميشه دانا و شنوا و بيناست ، آنچه خواهد انجام دهد.
و حضرت ابوجعفر (ع) را پرسيدند از مقداري كه در خداشناسى به كمتر از آن اكتفا نشود ، فرمود : اينكه چيزى مانند و شبيه او نيست ، هـمـيـشه دانا و شنوا و بيناست.

3- امام صادق عليه‏السلام فرمود :
هــمــه امر خدا شگفت ‏آور است جز اينكه به مقداري كه از خود به شما معرفى كرده مسؤلتان دانسته است. (كــــه او را به هـمــان مــقــدار بشناسيد و فرمان بريد)
باب معبود پرستش شده

1- امام صادق عليه‏السلام فرمود :
كسى كه خدا از روى خيال خود پرستد كافر است ، كسى كه تنها نام خدا را بدون صاحب نام پرستد كافر است ، كسى كـــه نام و صاحب نـــام را با هم پرستد مشرك است ، كسى كه صاحب نام پرستد و با صفاتى كه خود را به آن ستوده نام ها را هم بر آن تطبيق كند و دل بدان محكم كند و در نــهــان و آشكارش بزبان آورد اينها اصحاب حقيقى اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى ‏باشند.
و در حديث ديگر است : ايشان مؤمنين حقيقى مى ‏باشند.

2- هشام بن حكم گويد از حضرت صادق راجع به اسماء خدا و اشتياق آنها پرسيدم كه الله از چه مشتق است ؟
فرمود : از (الاه) واله مألوهى (آنكه پرستشش كنند) لازم دارد و نام غير صاحب نام است ، كسى كه نام را بدون صاحب نام پرستد كـــافـر است و چيزى نپرسيده ، و هر كه نام و صاحب نام را پرستد كافر است و دو چيز پرستيده و هر كه صاحب نام را پرستد نه نام را اين يگانه پرستى است ، اى هــشــــام فهميدى ؟ عرض كردم : بيشتر بفرمائيد. فرمود : خدا را نود و نه نام است ؛ اگر هر نامى همان صاحب نام باشد بايد هر كدام از آنها معبودى باشد، ولى خدا خود معنائى است كه اين نام ها بر او دلالت كنند و همه غير خود او باشند ، اى هشام كلمه خبز (نان) نامى است براى خوردنى و كلمه مــــاء (آب) نامى است براى آشاميدنى و كلمه ثوب (لباس) نامى است براى پوشيدنى و كلمه نار (آتش) نامى است براى سوزنده ، اى هشام طورى فهميدى كـه بتوانى دفاع كنى و در مبارزه با دشمنان ما و كساني كه همراه خدا چيزى ديگرى پرستند پيروز شوى ، عرض كردم آرى ، فرمود : اى هشام خدايت بدان سود دهد و استوارت دارد. هشام گويد : از زمانيكه از آن مجلس برخاستم تا امروز كسى در مباحثه توحيد بر من غلبه نكرده است.

3- ابن ابى نجران گويد : به امام باقر عليه‏السلام نوشتم ، يا گويد زبانى عرض كردم : خدا مرا قربانت كند ، ما مى ‏توانيم بخشنده مهربان يــگـانه يكتاى بى ‏نياز را پرسش كنيم ؟ فرمود : هر كه تنها نام را بدون آنكه بدان ناميده شده پرستد مشرك و كافر و منكر است و چيزى نپرستيده ، بلكه خـــداى يگانه يكتاى بى‏ نيازى را كه به اين نام ها ناميده شده پرستش كن نه خود نام ها را زير نام ها صفاتى هستند كه خدا خود را به آنها ستوده.
باب بودن و مكان‏

1- نافع بن ازرق به امام باقر عليه ‏السلام عرض كرد : به من بفرمائيد خدا از چه زمانى بوده ؟
فرمود : مگر چه زمانى نبوده تا به تو گويم از چه زمانى بوده ، منزه باد آنكه هميشه بوده و هميشه باشد ، يكتا و بى‏ نياز است ، همسر و فرزند نگيرد.

2- مردى از پشت نهر بلخ آمد و خدمت حضرت رضا (ع) رسيد و عرض كرد : من از شما مسأله ‏اى مى ‏پرسم ، اگر چنانچه مى‏ دانم جـــواب گــوئى بـــــه امامت معتقد شوم. امام فرمود : هر چه خواهى بپرس ، عرض كرد : به من بگو پروردگارت از كى بوده (و كجا بوده) و چگونه بوده و تكيه ‏اش بر چيست ؟ امام فرمود خداى تبارك و تعالى مكان را مكان كرد بى ‏آنكه خود مكانى داشته باشد و چگونگى را چگونگى ساخت بى ‏آنكه خود چگونگى داشته بــاشد و بر قدرت خود تكيه دارد ، آن مرد برخاست و سر آن حضرت را بوسيد و گفت : گواهى دهم كه شايان پرستش جز خدا نيست و محمد فرستاده اوست و على وصى پيغمبر و سرپرست دعوت او پس از وى مي باشد و شمائيد پيشوايان راستگو و توئى جانشين بعد از آنها (راجع به توضيح حديث بـــه صفحه 101 مراجعه شود ، حديث 3 باب اول)

3- مردى خدمت امام باقر عليه ‏السلام آمد و عرض كرد : به من بگو پروردگارت از كى بوده ؟
فرمود : واى بر تو ، به چيزى كه در زمانى نبوده گويند ، از كى بوده ، همانا پروردگار من تبارك و تعالى هميشه بوده و زنده است بدون چگونگى ، بـراى او بود شدنيست (جمله (بود شد) نسبت به خدا غلط است زيرا اين جمله را به كسى گويند كه نباشد و سپس پيدا شود) و بــودنــش را چـــگــونـــه بـودن نباشد ، (زيرا او وجود بحت بسيط است و هيچگونه تركيبى ندارد تا چگونگى داشته باشد) مكانى ندارد ، در چيزى نيست و بر چيزى قرار ندارد ، و بــراى منزلت خود مكانى پديد نياورده ، پس از آنكه چيزها را آفريد نيرومند نگشت و از پيش از آنكه چيزى آفريند ناتوان نبود، پيش از آنكه چيزى پديد آورد ترسان نبود ، به آنچه در لفظ آيد و بخاطر گذرد مانند نيست، پيش از آفريدنش هم از سلطنت جدا نبود و پس از رفتن آفريدگان نيز از آن جدا نباشد هميشه زنده است بدون زندگى جداى از ذاتش، پيش از آنكه چيزى آفريند پادشاه توانا بود و پس از ايجاد جهان هستى پادشاه مقتدر است، براى او چگونگى و مكان و حدى نيست و بوسيله شباهبت به چيزى شناخته نشود ، هر چه بماند پير نگردد، او از چيزى نترسد بلكه تمام چيزها از ترس او قالب تهى كنند، زنده است بدون زندگى پديد آمده و بود قابل وصفى و چگونگى محدودى و مكاني كه در آن ايستد و مكانى كه مجاور چيزى باشد ، بلكه زنده ‏ايست (كــه بـــه آثار قدرت و زندگى) شناخته شده و پادشاهى است كه هميشه قدرت و پادشاهى دارد ، آنچه را خواست به محض آنكه خواست بــه مشيت خــود پديد آورد ، نه محدود است و نه داراى اجزاء وفانى نگردد ، او سر آغاز هستى است بدون كيفيت (هر چيز كه آغاز چيز ديگر باشد براى او كيفيتى از آن حــاصل شود جز آغاز بودن خداوند) و انجام هستى است بدون مكان (مؤخر بودن هر چيز واقع شدن اوست در مكانى عقب ‏تر از پيشينيان جـــز ذات بارى كــــــه اوليت و آخريتش عين ذات اوست) همه چيز نابود است جز ذات او (زيرا همه چيز به منزله سايه و پرتوى از وجود اوست كه چون از ارتباط و تعلقشان بـــه او صرف نظر شود جز نابودى چيزى نباشند) ، آفرينش و فرمان بدست اوست ، پر خير است پروردگار جهانيان ، واى بر تو اى سؤال كننده ، هـمانا پروردگار من خاطره ‏ها او را فرا نگيرد و شبهات بر او فرود نيابند و سرگردان نشود (همه چيز نزدش روشن و قطعى است) چيزى به نزديكى او نرسد ، پيش آمدهــا بر او وارد نشود مسؤل چيزى واقع نگردد و بر چيزى پشيمان نگردد، چرت و خوابش نبرد، هر چه در آسمانها و زمين و ميان آنها وزير خاكست از آن اوست.

4- يهود گرد رأس الجالوت (بزرگ عالم يهود) اجتماع كرده به او گفتند : اين مرد عالم است مقصودشان اميرالمؤمنين عليه‏السلام بود ما را نزد او ببر تـا از او سؤال كنيم ، نزدش آمدند ، به آنها گفتند : حضرت در خانه خويش است ، به انتظار نشستند تا در آمد ؛ رأس الجالوت عرض كرد : آمــده ‏ايم از شـــمـا پرسشى كنيم. فرمود : اى يهودى بپرس از هر چه بخاطرت گذرد ، گفت : از پروردگارت مى ‏پرسم كه از چه زمانى بوده ؟
فرمود : خدا بوده است بدون پديد آمدن (بدون بودنى زاده برانيت و حقيقتش او همان حقيقت وجود بحت است) و بدون چگونگى (پــس صــفــاتــش عين ذاتش باشد) هميشگى است بدون كميت و كيفيت زمانى (زيرا زمان از مجعولات و مخلوقات است و محال است كه در ذات او تأثيرى كند) چيزى پيش از او نبوده او خود بدون پيشى پيش از هر پيش است (چون اوليت او عين ذاتش باشد پس اوليتى زائد بر ذات ندارد و چـــــون مبدء المبادى و عــلـــت العلل است بر هر پيشى مقدم است) او پايان و نهايتى ندارد، پايان از او منقطع است و او پايان هر پايان است (چون آخريت به او عين ذاتش باشد پس آخريت زائدى ندارد و چون همه چيز پايدار پايان يابد و او باقى باشد پس پايان پايان است)
رأس الجالوت گفت : بيائيد برويم كه او از آنچه هم درباره ‏اش گويند دانشمندتر است.

5- امام صادق عليه‏السلام فرمود :
يكى از دانشمندان يهود نزد اميرالمؤمنين عليه‏السلام آمد و گفت : اى اميرمؤمنان پروردگارت از كى بوده ؟ فرمود : مادرت بى‏ تو شود ، خدا كى نبوده تا گفته شود از كى بوده ، پروردگارم بدون پيشى پيش از هر پيشى بوده و بدون بعدى پس از هر بعدى است ، براى پايانش پايان و نهايتى نيست ، پــايان‏ ها نزد او منقطع شوند پس او نهايت هر پايان است ، گفت يا اميرالمؤمنين تو پيغمبرى ؟ فرمود : واى بر تو ، پس بنده‏ اى از بندگان محمدم (ص) و روايت شده كه از آن حضرت سؤال شد : پروردگار ما پيش از آنكه آسمان و زمينى آفريند كجا بود ؟
فرمود : كلمه اين (كجا) پرسش از مكان است و خدا بوده و مكانى نبوده. (به توضيح حديث پيش رجوع شود)

6- امام صادق عليه‏السلام فرمود :
رأس الجالوت به يهود گفت : مسلمين گمان كنند على از همه مردم بحاث ‏تر و داناتر است ، مرا نزدش بريد : شايد از او چيزى پرسم و خطايش را ثـابـت كنم خدمت حضرت آمد و عرض كرد : اى اميرمؤمنان مى ‏خواهم از شما مسأله‏ اى پرسم. فرمود هر چه خواهى بپرس.
گفت : اى اميرمؤمنان پروردگار ما از كى بوده ؟
فرمود : اى يهودى از كى بوده را به كسى گويند كه زمانى نبوده ، آنجا درست است از كى بوده ، ولى خدا موجود است بدون بودن پديد آمده اى ، بــوده است بدون هيچ كيفيتى ، آرى اى يهودى باز هم آرى اى يهودى چگونه براى او قبلى باشد در صورتى كه او پيش از پيش است ، بدون پايان و پــايــــانش نهايت ندارد ، پايان به او نرسد ، پايان ها نزد او منقطع شوند ، اوست پايان هر پايان.
يهودى گفت : گواهى دهم كه دين تو حق است و آنچه مخالف آن است باطل (به حديث 4- رجوع شود)

7- زرارة گويد به حضرت باقر عليه‏السلام عرض كردم : آيا خدا بوده و چيزى نبوده فرمود : آرى خدا بوده چيزى نبوده، گفتم : پس كجا بوده ؟
حضرت تكيه كرده بود ، راست نشست و فرمود : سخن محالى گفتى اى زراره، چون از مكان لا مكان پرسيدى

8- امام صادق عليه‏السلام فرمود :
يكى از دانشمندان يهود نزد اميرالمؤمنين عليه‏السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان ! پروردگارت از كى بوده ؟
فرمود : واى بر تو ، از كى بوده را به چيزى گويند كه زمانى نبوده ولى به آنچه بوده گفته نشود از كى بوده، او بدون پيشى پيش از هر پيش است و بدون بعدى پس از هر بعدى است و او را نهايت پايانى نيست تإ؛لل پايانى نيست تا پايانش به انتها رسد.
عرض كرد : آيا تو پيغمبرى ؟ فرمود مادرت مرگت بيند همانا من بنده ‏اى از بندگان رسول خدايم
شرح :
از مجموع اين 8 روايت استفاده مى ‏شود كه كلمه (كان الله) (بوده است خدا) را نسبت به خدا گفتن از باب ضيق تعبير يا از نظر مشاكلت با الفاظ پيش و پــس جمله است زيرا لفظ (كان) اگر چه تامه باشد چون به صيغه ماضى است كيفتى را براى بودن ثابت كند در صورتى كه مكرر در اين احاديث فرمودند بـــــودن خدا كيفيت ندارد يعنى او بود مطلق و هستى صرف است.

مشتاق فاطمه(س);306630 نوشت:
بت پرستی در کلام ابن عربی و تابعان وی در عرفان ابن عربی و تابعان وی دو چیز سبب شده که بگویند: پرستش هر چیز پرستش خداوند است: عقیده به وحدت وجود و موجود: در این دیدگاه – همان گونه که مطرح شد – تمام اشیاء تجلی و ظهور ذات خداوند می باشد، یعنی این خود خداست که در مقام تنزل به صورت اشیاء گوناگون ظاهر شده است. بنا بر این تمام اشیاء قابلیت معبود واقع شدن را دارا می باشند. ابن عربی در فصّ هارونیه می گوید: «و العارف المکمّل من رأیٰ کلّ معبود مجلی للحقّ فیه و لذلک سمّوه کلّهم إلهاً مع إسمه الخاص بحجر أو شجر أو حیوان أو إنسان أو کوکب أو فلک هذا أسم الشخصیة فیه»(1) : «عارف مکمل کسی است که هر معبود را (خواه مشروع باشد و خواه غیر مشروع) مجلای حق می بیند که حق در آن مجلی پرستش می شود. از این رو معبود را إله نامیدند. با اینکه او را اسم خاص است که مسمّی به حجر یا شجر یا حیوان یا انسان یا کوکب یا ملک یا فلک است که حقیقت کلمه به اعتبار تعیناتش به اسم این شخصیتها موسوم شده است». شیخ محمود شبستری بر اساس همین عقیده در عظمت بت پرستی در گلشن راز می گوید: بت اینجا مظهر عشق است و وحدت بود زُنّار بستن عقد خدمت چو کفر و دین بود قائم به هستی شود توحید عین بت پرستی چو اشیاء هست هستی را مظاهر از آن جمله یکی بت باشد آخر نکو اندیشه کن ای مرد عاقل که بت از روی هستی نیست باطل بدان کإیزد تعالی خالق اوست ز نیکو هرچه ظاهر گشت، نیکوست مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بت پرستی است شیخ محمد لاهیجی که خود صوفی وحدت وجودی است در شرح ابیات فوق می نویسد: «یعنی اگر مسلمان که قائل به توحید است و انکار بت می نماید، بدانستی و آگاه شدی که فی الحقیقة بت چیست و مظهر کیست و ظاهر به صورت بت چه کسی است بدانستی که البته دین حق در بت پرستی است، زیرا که بت مظهر هستی مطلق است که حق است پس بت من حیث الحقیقه حق باشد و دین و عادت مسلمانی حق پرستی است و بت پرستی عین حق پرستی، پس هر آینه دین در بت پرستی باشد.

سلام
بنده از عرفان هیچ نمی فهمم ولی شما که اینجا مطلب زیاد نوشته اید می توانید درباره این جمله از فقره 39 دعای جوشن کبیر توضیح بفرمایید :
یا من لا یعبد الا هو
ای کسی که جز او پرستیده نمی شود
آیا طبق این گفتار پرستش بت هم پرستش خداست ؟
والله الموفق

[="Green"]شکایت حضرت امیرالمومنین علیه السلام از ترویج اشعار مولوی و حافظ به نقل از علامه امینی + فایل صوتی بیانات ایشان (دانلود در ادامه مطلب)

در طول تاریخ ، همیشه علمای حقه شیعه با صوفیانی مانند مولوی و حافظ به مخالفت برخاسته و انحرافات آنها را برای مردم تبیین نموده اند.

علامه امینی (صاحب کتاب گرانقدر الغدیر) هم با لحن شیرین خود ، در این زمینه به بیان مطالبی زیبا میپردازد و با انتقاد شدید از اشاعه و نشر اشعار مولوی و حافظ ، از شکایت حضرت امیرالمومنین علی ابن ابی طالب علیه السلام از برخی شیعیان برای توجه و عنایت به این اشعار انحرافی ، خبر میدهد.

نقد مولوی نقد مثنوی نقد اشعار حافظ نقد مولانا نقد ابن عربی نقد عرفان نقد صوفیه نقد تصوف

برای دانلود فایل صوتی روی لینک زیر کلیک کنید :

ebnearabi.com/wp-content/uploads/2011/11/allame-amini-molavi-hafez.mp3[/]

نقل نمایش پست ها نوشته اصلی توسط : مشتاق فاطمه(س) بت پرستی در کلام ابن عربی و تابعان وی در عرفان ابن عربی و تابعان وی دو چیز سبب شده که بگویند: پرستش هر چیز پرستش خداوند است: عقیده به وحدت وجود و موجود: در این دیدگاه – همان گونه که مطرح شد – تمام اشیاء تجلی و ظهور ذات خداوند می باشد، یعنی این خود خداست که در مقام تنزل به صورت اشیاء گوناگون ظاهر شده است. بنا بر این تمام اشیاء قابلیت معبود واقع شدن را دارا می باشند. ابن عربی در فصّ هارونیه می گوید: «و العارف المکمّل من رأیٰ کلّ معبود مجلی للحقّ فیه و لذلک سمّوه کلّهم إلهاً مع إسمه الخاص بحجر أو شجر أو حیوان أو إنسان أو کوکب أو فلک هذا أسم الشخصیة فیه»(1) : «عارف مکمل کسی است که هر معبود را (خواه مشروع باشد و خواه غیر مشروع) مجلای حق می بیند که حق در آن مجلی پرستش می شود. از این رو معبود را إله نامیدند. با اینکه او را اسم خاص است که مسمّی به حجر یا شجر یا حیوان یا انسان یا کوکب یا ملک یا فلک است که حقیقت کلمه به اعتبار تعیناتش به اسم این شخصیتها موسوم شده است». شیخ محمود شبستری بر اساس همین عقیده در عظمت بت پرستی در گلشن راز می گوید: بت اینجا مظهر عشق است و وحدت بود زُنّار بستن عقد خدمت چو کفر و دین بود قائم به هستی شود توحید عین بت پرستی چو اشیاء هست هستی را مظاهر از آن جمله یکی بت باشد آخر نکو اندیشه کن ای مرد عاقل که بت از روی هستی نیست باطل بدان کإیزد تعالی خالق اوست ز نیکو هرچه ظاهر گشت، نیکوست مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بت پرستی است شیخ محمد لاهیجی که خود صوفی وحدت وجودی است در شرح ابیات فوق می نویسد: «یعنی اگر مسلمان که قائل به توحید است و انکار بت می نماید، بدانستی و آگاه شدی که فی الحقیقة بت چیست و مظهر کیست و ظاهر به صورت بت چه کسی است بدانستی که البته دین حق در بت پرستی است، زیرا که بت مظهر هستی مطلق است که حق است پس بت من حیث الحقیقه حق باشد و دین و عادت مسلمانی حق پرستی است و بت پرستی عین حق پرستی، پس هر آینه دین در بت پرستی باشد.

سلام بنده از عرفان هیچ نمی فهمم ولی شما که اینجا مطلب زیاد نوشته اید می توانید درباره این جمله از فقره 39 دعای جوشن کبیر توضیح بفرمایید : یا من لا یعبد الا هو ای کسی که جز او پرستیده نمی شود آیا طبق این گفتار پرستش بت هم پرستش خداست ؟ والله الموفق

نقد عرفان/شکستن حریم احکام اسلامى و مساله ی تفسیر به رأى/آیت الله مکارم شیرازی

همانطور که در قسمتهای قبل ذکر شد اگر بخواهیم تضادهائى را که تصوف با آن گرفتار شده بشمریم سخن به درازا مى کشد و نیاز به تألیف کتاب مفصلى دارد، برای نمونه به این قسمت توجه فرمائید :

عرفان التقاطى، حریم احکام اسلامى را مى شکند

در عرفان اسلامى احکامى که از قرآن و سنت به دست آمده کاملا محترم است، و یا به تعبیر دیگر رعایت اصول و احکام شریعت گام اول براى سیر و سلوک است، و سالکان طریقت هرگز به خود اجازه نمى دهند که براى وصول به حقیقت کمترین تخطى و انحرافى از احکام شریعت پیدا کنند، در حالى که در عرفان التقاطى (تصوف) این معنى نه تنها مجاز شناخته شده، بلکه احیاناً مورد توصیه نیز قرار گرفته، و به عنوان یک الگو مطرح شده است.

نمونه هاى روشن این معنى را در کتاب احیاء العلوم به نقل از مشایخ تصوف و عرفان مى توان یافت، و شاید همان سبب شده است که بعضى از دانشمندان معروف اهل سنت مانند ابوالفرج ابن الجوزى الحنبلى که به گفته مرحوم محدّت قمى ید طولانى در تفسیر و حدیث و وعظ و سایر علوم اسلامى داشته، کتابى به نام اعلام الاحیاء باغلاط الاحیاء نوشته و قسمتى از این گونه انحرافات را بر او خرده گرفته، و در کتاب دیگرى بنام تلبیس ابلیس قسمتهایى از کتاب احیاء العلوم را با ذکر اسناد و مدارک مورد انتقاد شدید قرار داده است که قسمتهایى از آن را به عنوان شاهدى براى موضوع مورد بحث در اینجا مى آوریم.(۱)

ابو حامد غزالى مى گوید:

۱ـ یکى از شویخ در آغاز کار چون از شب خیزى کسل مى شد بر خود الزام کرد که شب را تا به صبح روى سر بایستد! تا اینکه نفس او از روى رغبت و میل به شب خیزى مبادرت کند!

۲ـ دیگرى براى اینکه دوستى مال را از دل بیرون کند تمام اموالش را افروخته و در دریا ریخت زیرا مى ترسید اگر به مردم ببخشد گرفتار ریا شود!

۳ـ دیگرى به منظور عادت کردن به حلم و بردبارى کسى را استخدام کرده بود که در میان اجتاماعات او را به باد فحش و دشنام بگیرد!

ابوالفرج پس از نقل این داستانهاى عجیب، مى نویسد: تعجّب من از ابو حامد عزالى بیشتر است تا از کسانى که این اعمال خلاف را انجام مى دادند، زیرا او پس از نقل این داستانها نه تنها هیچگونه مذمتى از آنها نکرده، بلکه این حکایات را براى تعلیم و تربیت دیگران بیان کرده است!

آیا جایز است کسى شب را تا به صبح روى سر بایستد تا خون به صورتش باز گردد و تولید بیماریهاى خطرناک کند؟

مطابق کدام قانون مى توان اموال را به دریا ریخت با آنکه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از اتلاف مال نهى کرده است؟

آیا بدون جهت دشنام و فحش به مسلمان دادن جائز است؟ و آیا استخدام مسلمانى براى این عمل زشت روا است؟

او در پایان این سخن مى گوید: ابوحامد فقه را به تصوّف بسیار ارزان فروخته است!

۴ـ داستان لص حمام (دزد گرمابه) یکى دیگر از داستانهائى است که غزالى از یکى از شیوخ به نام «ابن کزینى» نقل مى کند که: من زمانى وارد یکى از مناطق شدم و در آنجا حسن سابقه اى پیدا کردم و به خوبى و درستکارى معروف شدم. براى نجات از این حس شهرت روزى به گرمابه اى رفتم و لباس گرانبهائى را دزدیده، و زیر لباسهاى کهنه و مندرس خود پوشیدم، از گرمابه خارج شدم آهسته راه مى رفتم، مردم دویدند مرا گرفته و جامه هاى کهنه را ازمن برکندند، و آن لباسهاى پر قیمت را بیرون آوردند، پس از این واقعه در میان مردم به دزد حمام مشهور شدم و به این وسیله نفس من راحت شد!!

غزالى پس از نقل این حکایت مى گوید این گونه خودشان را ریاضت مى دادند تا از توجه مردم و نفس راحت شوند، و اى بسا «اهل حال»! این گونه کارهائى که بر خلاف دستور فقه است براى اصلاح قلب مرتکب مى شدند و بعداً این تقصیر صورى! را جبران مى کردند، همانگونه که آن مرد در حمام کرد! ابوالفرج ابن الجوزى پس از نقل این سخنان مى گوید: سبحان اللّه چه کسى غزالى را از دایره فقاهت بیرون کرد و به تألیف این کتاب وادار نمود؟!

تعجّب در این است که تنها به نقل آنها قناعت نمى کند، بلکه از آنها مدح و تمجید کرده، و صاحبانش را اهل حال مى نامد!

چه حالى از این بدتر که شخص صلاح و درستى خود را از در مخالفت با دستورات شرع بداند؟!

آیا هیچ راه صحیحى براى اصلاح قلب نبود که به اینگونه امور بپردازند؟ و آیا روا است که مسلمان نام دزد را بر خود بگذارد و خودش را سارق معرفى کند؟

آیا جایز است در اموال مردم بدون جلب رضاى صاحبانش تصرف کند؟ با آنکه «احمد» و «شافعى» (پیشواى غزالى) تصریح کرده اند اگر کسى جامه اى که نگهبان بر آن است از حمام بدزدد باید دست او را قطع کرد (پایان سخنان ابوالفر ابن الجوزى).(۲)

وجود این گونه تضادها در یک مکتب التقاطى عجیب نیست; از یک سو سخن از اسلام در میان است، و از سوى دیگر تعلیمات وارداتى غیر اسلامى ایجاب مى کند که این سدّها شکسته شود و راه به سوى هدفى که دارند باز گردد.

آیا ممکن است شکستن حریم احکام مسلم اسلامى، آن هم به این صورت زننده و غیر منطقى، حمل بر آزادنگرى و آزاداندیشى شود؟ مگر یک فرد مسلمان مى تواند در برابر احکام خدا و در جهت مخالف آن آزاد باشد؟

عرفان التقاطى بنیان گذار «تفسیر به رأى» است

در عرفان اسلامى همه جا سخن از محتواى وحى و تعلیمات قرآن و سنت است، و یک مرد عارف مسلمان هرگز به خود اجازه نمى دهد افکار خود را بر قرآن و سنت تحمیل کند، و آن را به آن گونه که میل و خواست او است، تفسیر کند.

او در تفسیر آیات و روایات معتبر اسلامى ضوابطى را رعایت مى کند که با قواعد ادبى و مفاهیم لغوى و قرائن حالیه و مقالیه و متفاهم عرف در باب الفاظ و خلاصه آنچه که در فهم مقاصد از الفاظ و عبارات معتبر است سازگار باشد.

ولى در عرفان وارداتى و تصوّف الفاظ از این قواعد و ضوابط آزاد مى گردد، و مانند موم به هر شکلى لازم باشد در مى آید، و تفسیر به رأى بر متون اسلامى حاکم مى شود، و الفاظ به صورت کنایات و مجازات در مى اید، و مفاهیم ذوقى و شعرى جانشین مفاهیم اصیل و واقعى مى شود و به این ترتیب پیش داورى ها بر آیات و روایات تحمیل مى گردد، و متون اسلامى همان مى گوید که آنها مى خواهند. تعریفى که شیخ عطار در آغاز کتاب تذکرة الاولیاء درباره مشایخ صوفیه دارد مى تواند پرده از روى مطالب زیادى بردارد، او مى گوید: چون از قرآن و حدیث گذشتى هیچ سخنى بالاى سخن مشایخ طریقت نیست… که سخن ایشان نتیجه کار و حال است، نه ثمره حفظ و قال! و از عیان است نه از بیان است، و از اسرار است نه از تکرار است، و از علم لدنّى است نه از علم کسبى است، و از جوشیدن است نه از کوشیدن است، و از عالم ادبنى ربى است نه از عالم علمنى ابى است.(۳)

دعوى اینگونه مقامات براى غیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام معصوم(علیهم السلام) میدان وسیعى به دست مشایخ و سران آنها مى دهد که به عنوان علم لدنى و آگاهى بر اسرار و نتیجه کار و حال به هر گونه تفسیرى براى متون اسلامى دست یازند.

مطالعه بعضى از تاسیر قرآن که به این سبک نگاشته شده (مانند بخشهائى از تفسیرروح البیان فاضل برسوئى) شاهد گویاى این مطلب است.

بدیهى است هر گاه الفاظ از قید و بند قواعد و دستور زبان و مفاهیم لغوى و عرفى جدا شوند، تمام اصالت و ارزش خود را از دست مى دهند، و هر گروهى آنها را بر طبق میل خود تفسیر مى کنند، و قرآن و سنت به جاى این که رهبر و راهنما و الگو و اسوه باشد، توجیه گر، دنباله روافکار این و آن خواهد شد، و وضع بسیار خطرناکى به وجود مى آید که نیازبه توضیح و شرح ندارد.

گرفتار شدن عرفان التقاطى در این دام خطرناک نیز به خاطر همان طبیعت التقاط است که وقتى افکار وارداتى بر متون اسلامى تطبیق نکرد، لاجرم باید به کمک تفسیر به رأى آنها را با یکدیگر هماهنگ ساخت.

یکى از دلایل پیدایش فرقه هاى زیاد در تصوف این آزادى در تفسیر آیات و احادیث است ک هر گروه طبق میل خود نصوص اسلامى را تفسیر و مطابق سلیقه شخشى خود توجیه مى کند.

ممکن است بعضى از این فرقه ها پیروان چندانى نداشته باشند ولى با این حال همان فرقه نیز بعد از مدتى احتمالا به چند فرقه دیگر تقسیم مى شود، بعضى از این فرق پس از مدتى منقرض مى شوند و در عوض فرقه هاى دیگرى به وجود مى آید.

________________________________________

۱ – تلبیس ابلیس، صفحات ۳۷۹ و ۳۹۷

۲ – تلبیس ابلیس، صفحات ۳۷۹ و ۳۹۷

۳ – تاریخ تصوف، صفحه ۱۹۴

حامد;306723 نوشت:
ه از عرفان هیچ نمی فهمم ولی شما که اینجا مطلب زیاد نوشته اید می توانید درباره این جمله از فقره 39 دعای جوشن کبیر توضیح بفرمایید : یا من لا یعبد الا هو ای ک
از امضایتان عقایدتان مشهود است.

اگر درکی از لیاقت تعبد داشته باشید:
[="seagreen"]منظور اینست هیچ جز الله قابل پرستش نیست پس هیچ معبودی جز الله نیست[/]

مشتاق فاطمه(س);306737 نوشت:
منظور اینست هیچ جز الله قابل پرستش نیست پس هیچ معبودی جز الله نیست

سلام
چرا عصبانی می شوید
جمله عربی را درست ترجمه بفرمایید و بعد دلیل خود را بر این معنایی که می کنید هم بیاورید
معنای مورد نظر شما از این جمله فهمیده نمی شود
والله الموفق

[="seagreen"]لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار[/]

[="red"]مولوی و تبرئه ی ابن ملجم[/]

پیر قونیه ـ مطابق با مکتب سایر جبری مسلکان اهل سنت ـ “ابن‏ملجم”، شکافنده شریان‏های مقدس خون خدا را، آلت حق مى‏شمارد، و بزرگ جنایت او را ـ که روی تاریخ بشریت را سیاه کرده است ـ غیر قابل طعن و ملامت مى‏داند!!

شگفتا! کار دروغ‏پردازی و باطل‏سرایی او به آنجا رسیده است که به هواداری از خوارج و نواصب، در عالم خیال‏بافی و عداوت و دشمنی آشکار خویش با مظلومان معصوم، از زبان امیر عالم وجود، خطاب به “ابن‏ملجم” مى‏سراید:

من همی گویم بر او جف القلم ز این قلم بس سرنگون گردد علم

لیک بى‏غم شو شفیع تو منم خواجه روحم نه مملوک تنم [۱]

وی همچنین از زبان امام علی (علیه السلام) خطاب به ابن ملجم می گوید:

هیچ بغضی نیست در جانم زتو زانک این را من نمی دانم زتو

آلت حقی تو فاعل، دست حق چون زنم بر آلت حق طعن و دق

(مثنوی معنوی/ دفتر اول/ص۱۹۰)

[۱] . مثنوی، تصحیح: استعلامی، محمد، دفتر یکم،
[="#ff0000"]

مولوی و انحراف از موضع اهل بیت علیهم السلام درباره کرب[/]لا

ملای رومی حاضر در محضر “شمس تبریزى”،عاشورا را به سرور و عیش و عشرت و شادی و رقص و پاى‏کوبی مى‏نشیند، نه به ماتم و اشک و اندوه!! “شمس تبریزى” مى‏گوید:

“خجندى” بر خاندان پیامبر مى‏گریست، ما بر وی مى‏گریستیم، یکی به خدا پیوست، بر وی مى‏گرید…![۱]

این‏جاست که باید به این پیر مغرور گمراه که گریه بر سید مظلومان را به باد استهزاء مى‏گیرد گفت:

پس تو باید – العیاذ بالله – بر حال عرش و کرسی و لوح و قلم و زمین و آسمان که همه بر حسین گریستند، بلکه باید بر حال پیامبر و امیرالمؤمنین صلوات للّه‏ علیهما و آلهما و… هم گریه کنی که حتی قبل از واقعه جگرگذار عاشورا بر حسین‏شان گریستند، و زمین و زمان را به سوختن و گداختن فرمان راندند، و کون و مکان را در سوگ آن جانِ جانان به اندوه و ماتم ابدی نشاندند!

و نیز باید از کسانی که مى‏کوشند بدیهیات را انکار کرده، و باقى‏ماندگان نواصب و خوارج و دشمنان آل ‏اللّه‏ را، شیعیانِ اهل تقیه و مدارا معرفی کنند، پرسید که: آیا در همان شرایطی که “شمس خجندى” بى‏پروا از استهزای دشمنان اهل‏بیت نبوت، بر شهید مظلوم کربلا گریه مى‏کرد، تقیه این جاهلان اقتضا مى‏کرد که بر اساس خیالات خود به اجتهاد در مقابل نصوص بی حد و حصر برخیزند، و سوگواری بر امام شهیدان را مسخره کنند؟! یا اینکه خود را از سیده کائنات زهرای اطهر علیها السلام ، برتر دانسته، او را “زاهده بى‏معرفت” بدانند و خود را “عارف واصل”؟! آیا کدامین سنی مذهبی جرئت چنین جسارتی به ساحت قدس و طهارت والا ولیة‏ اللّه‏ عظمای خداوند، فاطمه صدیقه علیها السلام را دارد، تا اینکه جسارت او عذر این معاندان باشد؟!
[="#ff0000"]
“مولوى” ملعون نیز، سوگواری شیعیان بر امام مظلوم خویش را به باد استهزا گرفته، مى‏گوید:[/]

روز عاشورا همه اهل حلب باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم ماتم آن خاندان دارد مقیم

ناله و نوحه کنند اندر بکا شیعه عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلم‏ها و امتحان کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره‏هاشان مى‏رود در ویل و وشت پر همی گردد همه صحرا و دشت

خفته بودستید تا اکنون شما که کنون جامه دریدیت از عزا

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان زانک بد مرگیست این خواب گران

روح سلطانی ز زندانی بجست جامه چه دْرانیم و چون خاییم دست

چون که ایشان خسرو دین بوده‏اند وقت شادی شد چو بشکستند بند

[۱] . نقدى بر مثنوی، ۹۷، به نقل از مقالات شمس، به نقل از خط سوم، ۳۱

[="red"]مولوی و جسارت به حضرت امیرالمومنین علیه السلام[/]

مولوی خلیفه ی دومی را که فریاد میزد: “تمامی مردمان از عمر داناترند، حتی زنان پرده‏نشین!” ـ “سایه خداوند” و “معلم علوم و معارف” مى‏داند، اما خزینه علم خداوند، و بابِ علم پیامبر صلوات اللّه‏ علیهما و آلهما را تنها پهلوانی مى‏شمارد که (نعوذ بالله ) جاهل! و در معرض نفاق!! بوده، و محتاج راهنمایی عاقلان وپیران راه مى‏باشد!! او در اشعارش مى‏گوید:

گفت پیغمبر علـی را کای على‌ شیر حقى، پهلوان پر دلی‌

لیک بر شیری مکن هم اعتمید‌ اندر آ در سایه نخل امید‌

اندر آ در سایه آن عاقلى‌ کش نداند بُرد از ره ناقلی‌

ظل او اندر زمین چون کوه قاف‌ روح او سیمرغ بس عالی طواف‌

گر بگویم تا قیامت نعت او‌ هیچ آن را مقطع و غایت مجو‌

چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو‌ همچو موسی زیر حکم خضر رو‌

صبر کن بر کار خضری بی نفاق‌ تا نگوید خضر رو هذا فراق‌

چون گزیدی پیر نازکدل مباش‌ سست و ریزنده چو آب وگل مباش‌

(مثنوى، تصحیح: استعلامى، محمد، دفتر یکم، ۲۹۷۲). همو نیز، وجودِ آن “ایمانِ مجسم” و “حقِ مطلق” را رهیافتِ هوا و هوس مى‏داند، و مى‏سراید:

چون خدو انداختی در روی من‌ نفس جنبید و تبه شد خوی من‌

نیم بهر حق شد و نیمی هوا‌ شرک اندر کار حق نبود روا‌

یعنی نعوذ بالله حضرت در آن لحظه شرک ورزیده اند!(خفی)

و نشهد ان لا اله الا الله

یونس بن عبد الرحمن;306664 نوشت:

برای انسان عادی هر چند که مقام بالایی داشته باشه مثل مالک اشتر یا سلمان فارسی سلام الله علیهم جایز نیست .

بهتر است اول قرآن و بعد نهج البلاغه را با تعمق و تامل زیادی مطالعه بفرمایید!


شاعران را گمراهان دنبال می کنند
آیا نمی بینی که ایشان در هر وادی سرگشته و حیرانند

و سخنها می گویند که بکار نمی بندند

مگر آن شاعران که ایمان آوردند و نیکوکار شدند و خدا را بسیار یاد کردند ...
آیات آخر سوره شعراء

گفتم جادوگری! سست بخندید و گفت
سحر اثر کی کند؟! ذکر خدا می رود (مولانا)





گوشه ای از نامه اخلاقی عرفانی امام به فاطمه طباطبایی



دخترم! سعى کن اگر اهلش نیستى و نشدى، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنى و معاندت با آنان را از وظایف دینى نشمرى، بسیارى از آنچه آنان گفته ‏اند در قرآن کریم به طور رمز و سربسته، و در ادعیه و مناجاتِ اهل عصمت بازتر، آمده است و چون ما جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم.

گویند صدر المتألّهین دید در جوار حضرت معصومه- سلام اللَّه علیها- شخصى او را لعن مى‏کند، پرسید: چرا صدر را لعن مى‏ کنى؟ جواب داد: او قائل به وحدت واجب الوجود است، گفت: پس او را لعن کن!
این امر اگر قصه هم باشد حکایت از یک واقعیت دارد. واقعیت دردناکى که من خود قصه‏ هایى را دیده یا شنیده‏ام که در زمان ما بوده است.

من نمى‏ خواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: «اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد».
مى‏ خواهم اصل معنى و معنویت را انکار نکنى، همان معنویتى که کتاب و سنّت نیز از آن یاد کرده ‏اند و مخالفان آن یا آنها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداخته‏ اند. و من به تو توصیه مى‏ کنم که اول قدم، بیرون آمدن از حجاب ضخیم انکار است که مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. این قدمْ کمال نیست، لکن راهگشاى به سوى کمال است چنانچه «یقظه» را که در منازل سالکان اول منزل محسوب شده است از منازل نتوان شمرد،بلکه مقدمه و راهگشاى منازل سالکین است. در هر صورت با روح انکار نتوان راهى به سوى معرفت یافت.

آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهى و خودبینى‏ شان خدشه وارد نشود «مادر بُتها بُتِ نفس شماست» تا این بت بزرگ و شیطان قوى از میان برداشته نشود راهى به سوى او- جلّ و علا- نیست، و هیهات که این بت شکسته و این شیطان رام گردد. از معصوم نقل شده که: شَیْطانى‏ آمَنَ بِیَدى‏ از این نقل معلوم شود که هر کس را هر چه بزرگ مرتبت باشد شیطانى است و اولیاى خدا موفق شده‏ اند به مهار کردن بلکه مؤمن نمودن آن.

لینک منبع نامه عرفانی امام


گوشه ای از مناجات شعبانیه



اِلهى فَسُرَّنى بِلِقاَّئِكَ يَوْمَ تَقْضى فيهِ بَيْنَ عِبادِكَ
خدايا مرا در آن روزى كه ميان بندگانت داورى كنى به ديدارت مسرور ساز

وَاِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّى اُحِبُّكَ
و اگر به دوزخم ببرى بدوزخيان اعلام مى كنم كه من تو را دوست دارم

اِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِكَرَمِكَ اِلهى لَمْ يَكُنْ لى حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ اِلاّ فى وَقْتٍ اَيْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِكَ وَكَما اَرَدْتَ اَنْ اَكُونَ كُنْتُ
زيرا گذشت وصف شناساى كرم تو است خدايا من آن نيرويى كه بتوانم بوسيله آن خود را از نافرمانيت منتقل سازم ندارم مگر در آن وقت كه تو براى دوستيت بيدارم كنى و آن طور كه خواهى باشم

اِلهى هَبْ لى قَلْباً يُدْنيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ وَلِساناً يُرْفَعُ اِلَيْكَ صِدْقُهُ وَنَظَراً يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ
خدايا دلى به من بده كه اشتياقش به تو موجب نزديكيش به تو گردد و زبانى كه صدق گفتارش بسوى تو بالا آيد و نظر حقيقت بينى كه همان حقيقتش او را به تو نزديك گرداند

اِلهى اَقِمْنى فى اَهْلِ وِلايَتِكَ مُقامَ مَنْ رَجَا الزِّيادَةَ مِنْ مَحَبَّتِكَ
خدايا جاى مرا در ميان دوستدارانت جاى آن دسته از ايشان قرار ده كه اميد افزايش دوستيت را دارند

اِلهى وَاَلْهِمْنى وَلَهاً بِذِكْرِكَ اِلى ذِكْرِكَ وَهِمَّتى فى رَوْحِ نَجاحِ اَسْماَّئِكَ
خدايا در دلم انداز شيدايى و شيفتگى ذكر خود را پياپى و همتم را در نشاط فيروز شدن اسمائت

اِلهى وَاجْعَلْنى مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَاَجابَكَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَناجَيْتَهُ سِرّاً وَعَمِلَ لَكَ جَهْراً
خدايا قرارم ده از كسانى كه او را خواندى و پاسخت داد و در معرض توجه قرارش دادى و او در برابر جلال تو مدهوش گشت و از اين رو در پنهانى با او به راز گويى پرداختى ولى او آشكارا برايت كار كرد

الهى اِنْ اَنامَتْنِى الْغَفْلَةُ عَنِ الاِسْتْعِدادِ لِلِقاَّئِكَ فَقَدْ نَبَّهَنِى الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِ آلاَّئِكَ
خدايا اگر بى خبرى از آماده شدن براى ديدارت مرا به خواب فرو برده ولى در عوض معرفت به بزرگ نعمتهايت مرا بيدار كرده

اِلهى وَاَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الاْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً
خدايا برسان مرا به نور درخشان عزتت تا عارف به ذاتت باشم و از غير تو روگردان باشم

یا اینکه اگر مکاشفه و معاینه عرفا با سخنان ائمه و قرآن در تضاد است چون انسانهایی عادی و غیر معصوم هستند چرا مولا علی در خصوص مکاشفه اهل معنا، اینگونه در خطبه شماره 222 فرموده اند:

ان الله سبحانه و تعالي جعل الذکر جلاء للقلوب ، تسمع به بعد الوقره ، [3] و تبصر به بعد العشوه ، و تنقاد به بعد المعانده ، [4] و ما برح لله عزت آلاؤه في البرهه بعد البرهه ، و في ازمان الفترات ، عباد ناجاهم في فکرهم ، [5]
خداوند ياد خويش را جلاي قلبها قرارداده که در اثر آن گوش پس از سنگيني مي شنود [3] و چشم پس از کم سوئي مي بيند و بدين وسيله پس از لجاجت و دشمني منقاد و رام مي گردد . [4] خداوند که نعمتهايش بزرگ باد در هر عصر و زماني همواره بندگاني داشته که به فکر آنها الهام مي کرده [5]
ينهون عن المنکر و يتناهون عنه ، فکانما قطعوا الدنيا الي الاخره و هم فيها [14] فشاهدوا ماوراء ذلک ، فکانما اطلعوا غيوب اهل البرزخ [1] في طول الاقامه فيه ، و حققت القيامه عليهم عداتها ، فکشفوا غطاء ذلک لاهل الدنيا ، [2] حتي کانهم يرون ما لا يري الناس ، و يسمعون ما لا يسمعون [3]
[14] آنها ماوراي دنيا را مشاهده کرده گويا از پشت ديوار اين جهان سر برآورده و به جهان برزخيان مي نگرند [1] و اقامت طولاني آنجا را مشاهده مي کنند . و گويا رستاخيز وعده هاي خود را براي آنها عملي ساخته است : آنها اين پرده ها را براي جهانيان کنار زده [2] حتي گويا چيزهائي را مي بينند که ديگران نمي بينند و مطالبي را مي شنوند که ديگران نمي شنوند .

این سخنان مولا علی روحی فداه، الهام و مکاشفه و معاینه عرفا را ثابت میکند!


"غضوا ابصاركم تروا العجائب" و "ما رأيت شيئاً الا و رأيت الله قبله" و... این سخنان، مکاشفه و معاینه ائمه و پیامبر را ثابت میکند!

و آیات زیر مکاشفه عرفا را ثابت میکند!

يُنَزِّلُ الْمَلآئِكَةَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ

إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِكَةُ و........

[=arial]احادیث زیر دلیل اینکه علم الکتاب و اطلاع از بواطن قرآن نزد پیامبر و ائمه معصوم هست را بخاطر حضور و همراهی روح القدس با ایشان ذکر کرده که میتواند به هر انسان کامل غیر معصوم که به مقامات والای عرفانی رسیده باشد عطا شود و از علوم لدنی و بواطن قرآن آگاهی یابد و ...[=arial]
در ضمن روح القدس اینطور نیست که چون یکی است پس باید نزد یک نفر باشد روح القدس میتواند همراه چندین عارف هم باشد!

اگر علم به بواطن قرآن و علم لدنی و... خاص ائمه و پیامبر هست چرا خداوند، آصف بن برخیا را عالم به کتاب میداند؟!
قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ

[=arial]ترجمه روايت شريفه[=arial] : ابـوبـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام قول خدايتعالى (((و همچنين روحى از امر خود را بسويت وحى كرديم ، تو نميدانستى كتاب و ايـمـان چـيـسـت ؟ - 52 سـوره 42 ـ))) را پـرسيدم . فرمود: آن مخلوقيست از مخلوقات خداى عـزوجل ، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل ، كه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله است ، به او خبر ميدهد و رهبريش مى كند و همراه امامان پس از وى هم مى باشد.
اصول كافى جلد 2 صفحه 17 رواية 1
[=arial]

مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـُضـَيـْلِ عـَنْ أَبـِى حـَمـْزَةَ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْعِلْمِ أَ هُوَ عِلْمٌ يـَتـَعـَلَّمـُهُ الْعـَالِمُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ أَمْ فِى الْكِتَابِ عِنْدَكُمْ تَقْرَءُونَهُ فَتَعْلَمُونَ مِنْهُ قَالَ الْأَمـْرُ أَعـْظـَمُ مِنْ ذَلِكَ وَ أَوْجَبُ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمـْرِنـا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ثُمَّ قَالَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُ أَصْحَابُكُمْ فِى هَذِهِ الْآيَةِ أَ يُقِرُّونَ أَنَّهُ كَانَ فِى حَالٍ لَا يَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ فَقُلْتُ لَا أَدْرِى جُعِلْتُ فـِدَاكَ مـَا يـَقـُولُونَ فـَقـَالَ لِى بـَلَى قـَدْ كَانَ فِى حَالٍ لَا يَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ حـَتَّى بـَعـَثَ اللَّهُ تـَعـَالَى الرُّوحَ الَّتـِى ذُكـِرَ فـِى الْكـِتَابِ فَلَمَّا أَوْحَاهَا إِلَيْهِ عَلَّمَ بِهَا الْعـِلْمَ وَ الْفـَهـْمَ وَ هـِيَ الرُّوحُ الَّتـِي يُعْطِيهَا اللَّهُ تَعَالَى مَنْ شَاءَ فَإِذَا أَعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ [=arial]

ترجمه روايت شريفه
[=arial] :ابو حمزه گويد: از امام صادق عليه السّلام راجع به علم امام پرسيدم ، كه آيا امام آن علم را از دهان رجال علم فرا مى گيرد يا آنكه نزد شما كتابيست كه آنرا مى خوانيد و فرا مى گيريد؟ فرمود: اين مطلب از آنچه تو گفتى بزرگتر و استوارتر است ، مگر نشنيده ئى قول خداى عزوجل را: (((و همچنين روحى از امر خود به تو وحى كرديم ، و تو نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست ـ 52 سوره 42ـ))).
سـپـس فـرمـود: اصـحـاب شـما درباره اين آيه چه مى گويند؟ آيا اقرار دارند كه پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله در حـالى بود كه كتاب و ايمان نمى دانست ؟ عرضكردم : قربانت گـردم ، نمى دانم چه مى گويند فرمود: آرى در حالى بسر مى برد كه نمى دانست كتاب و ايـمـان چـيـسـت ، تـا آنكه خداى تعالى روحى را كه در كتابش ذكر مى كند مبعوث كرد، و چـون آنـرا بـسـوى او وحـى فـرمـود: بـسبب آن علم و فهم آموخت ، و آن همان روحست كه خداى تعالى به هر كه خواهد عطا كند، و چون آنرا به بنده ئى عطا فرمايد، به او فهم آموزد.
اصول كافى جلد 2 صفحه 19 رواية 5
[=arial]

[=arial]در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که یکى از اصحاب سؤال کرد: «تُسْئَلُونَ عَنِ الْشَّىْءِ فَلاَ یَکُونُ عِنْدَکُمْ عِلْمُهُ؟!»: (آیا شده است که از چیزى سؤال کنند، و علم آن نزد شما نباشد؟) فرمود: «رُبَّمَا کَانَ ذلِکَ!»: (گاه چنین بوده است!) راوى عرض کرد: «کَیْفَ تَصْنَعُونَ؟»: (در این هنگام چه مى کنید؟) امام فرمود: «تَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ»: (روح القدس به ما تلقین مى کند!)
بحارالانوار، جلد 25، کتاب الامامه، صفحه 56، حدیث 19


یکى از یاران امام باقر(علیه السلام) مى گوید: «سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْعَالِمِ»: (از آن حضرت درباره علم عالم ـ مقصود پیامبر و امام معصوم است ـ پرسیدم) فرمود: «یَا جَابِرُ اِنَّ فِى الاَْنْبِیَاءِ وَ الاَْوْصِیَاءِ خَمْسَةَ اَرْوَاح: رُوحُ الْقُدُسِ، وَ رُوحُ الاِْیمَانِ... فَبِرُوحِ الْقُدُسِ یَا جَابِرُ عَرَفُوا مَا تَحتَ الْعَرْشِ اِلى مَا تَحْتَ الثَّرى»: (اى جابر! در انبیاء و اوصیاء پنج روح است: روح القدس، و روح الایمان و... سپس افزود اى جابر! آنها به وسیله روح القدس از آنچه در زیر عرش تا زیر زمین است آگاه مى شوند!)

بحارالانوار، جلد 25، کتاب الامامه ، صفحه 55، حدیث 15


از امام باقر(علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه: «وَ کَذلِکَ اَوْحَیْنَا اِلَیْکَ رُوحاً مِّنْ اَمْرِنَا...» چنین نقل شده: «مُنْذُ اَنْزَلَ اللهُ ذلِکَ الرُّوحِ عَلى نَبِیِّهِ ما صَعَدَ اِلَى السَّمَاءِ وَ اِنَّهُ لَفِینَا»: (از آن زمان که خداوند آن روح را بر پیامبرش نازل کرد به آسمان باز نگشت، و او در ما است!

بحارالانوار، جلد 25، کتاب الامامه ، صفحه 61، حدیث 37

تاپیک زیر را هم مرور بفرمایید تا ببینید مولا علی در خطبه متقین و .. در خصوص عرفا چه گفتند؟

اوصاف عاشقان خدا

حامد;306712 نوشت:
سلام
بنده از عرفان هیچ نمی فهمم ولی شما که اینجا مطلب زیاد نوشته اید می توانید درباره این جمله از فقره 39 دعای جوشن کبیر توضیح بفرمایید :
یا من لا یعبد الا هو
ای کسی که جز او پرستیده نمی شود
آیا طبق این گفتار پرستش بت هم پرستش خداست ؟
والله الموفق


سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ
آنچه در آسمان‏ها و زمين است (از زنده و جماد هر يك به زبان خويش) خدا را تسبيح گفتند

این آیه رو هم بنده ذکر میکنم تا قضیه بازتر شود!

اهل خدا;306765 نوشت:
سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ آنچه در آسمان‏ها و زمين است (از زنده و جماد هر يك به زبان خويش) خدا را تسبيح گفتند این آیه رو هم بنده ذکر میکنم تا قضیه بازتر شود!

سلام
جناب مشتاق فاطمه ع
بالاخره نفرمودید تفاوت جمله : یا من لا یعبد الا هو با جمله عارفان که می گویند : هیچ چیز بجز خدا پرستیده نمی شود چیست ؟
یا بفرمایید چگونه با وجود این همه مضادت و مخالفت با خدا و اوامرش در دعای افتتاح می فرماید :
[=andale mono,times][=tahoma]لا مُضَادَّ لَهُ فِی مُلْکِهِ وَ لا مُنَازِعَ لَهُ فِی أَمْرِهِ
[=andale mono,times]ایا اینجا هم ترجمه می کنید : ای کسی که لایق نافرمانی نیست وووو
پاسخ بفرمایید
والله الموفق
[/]
[/]
[/]
[=andale mono,times][=tahoma][=andale mono,times]
[/]
[/]
[/]

سلام
برای طالب علم لغزشگاه های دقیقی وجود دارد که جز به هدایت استاد راه یافته از آنها نمی گذرد
آیا نمی بینیم در میان اهل قبله اکثریت آنها در مساله خلافت و ولایت به خطا رفته اند و بر خطای خود دهها دلیل ( به زعم خودشان ) می تراشند و بر اهل تشیع دهها ایراد و اشکال وارد می کنند ؟
والله الموفق

باسمه تعالی
باسلام:
کاربر محترم جناب مشتاق فاطمه(س)
شمایی که به راحتی ومانند آب خوردن ،نسبت کفر به دیگران می دهید وشخصیتهای بزرگی مانند علامه ذو الفنون حسن زاده آملی (حفظه الله تعالی)مرجوم ملاصدرا ......را زیر سوال می برید،
خدا وکیلی آیا شما با مبانی عرفان هیچ آشنایی دارید؟
آیا مبانی علم منطق در دستتان است؟
آیا مبانی فلسفه را کاملا در اختیار دارید؟
آیا مبانی فلسفه اشراق،فلسفه مشا،وحکمت متعالیه مانند موم در دستتان است؟
تازه بعد از طی این مقدمات وسالها خون جگر خوردنها انسان باید به سراغ عرفان نظری برود
حال شما کتاب تمهید القواعد-فصوص الجکم -مصباح الانس را پیش کدام استاد متخصص خوانده اید تا حداقل با مبانی اهل معرفت آشنا شده باشید؟
در منطق به انسان یاد می دهند همان طورکه تصدیق فرع بر تصور است ،تکذیب هم فرع بر تصور است،
شما اصلا مبانی وحدت وجود وامثال مسایل عرفا ن نظری را تصور کرده اید که ،قلم را در دست گرفته اید ونسبت کفروتکیذیب می دهید
هنر در فهم حرف بخردان است /نه تعجیل سخن در رد آن است
ترا گر دیده ای تنگ است وتاریک/مکن عیب نکات ریز وباریک
همان طوریکه اگر انسان ،متخصص در فقه واصول و حدیث ،فیزیک،شیمی،پزشکی .......نباشد ودرس تخصصی آنها را نخوانده باشد حق ندارد از جهت علمی نظر تخصصی در باره مسائل آنها بدهد،کسی هم که تخصص در مسایل عرفان نظری ندارد ومبانی اهل معرفت مانند موم در دستش نیست از جهت علمی حق ندارد نظر کار شناسانه در رابطه با مسائل آن بدهد
واگر شما الله وکیلی این دوره ها را گذرانده اید وحالا اشکال می کنید،بنده حاضرم در مورد تک تک این مطالبی که مطرح کردید با شما وارد بحث علمی شوم.
موفق باشید

کاربر حامد همونطور که فرمودید خودتان اذعان فرمودین [="red"]هیچ از عرفان نمیفهمید[/].

عرفان در لغت بریشه عرف یعنی شناخت الله.

که بنابر حدیث امام باقر سلام الله علیه عرف الله یعنی پرستش الله سپس شناخت راه انبیا و اولیا ولا غیر.

هرچیز__که شامل این عرفان های کذایی آمده در دین توسط عقیده فاسد رهبانیت در دین مسیح می گردد __غیر از این باعث شرک نخوت و کفر است.

[="seagreen"]اکثر اسلام گمراه شدند ولی بنقل از مولانا صادق آل محمد(ع) صوفی و عارف کافر شدند.

منطق من عرفان من عمل من توحید من عشق من ایمان من نشئت از اصول کافی دارد نه مثنوی مشرکی

و اشهد ان لا اله الا الله[/]

[="silver"]تمام ایدئولوژی من در باب توحید:
[/]

[="green"]
3- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ إِنّ اللّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلَا اللّهَ‏
اصول كافى جلد 1 صفحه: 109 رواية 3
ترجمه :
امام باقر عليه‏السلام فرمود: ذات خدا از مخلوقش جدا و مخلوقش از ذات او جداست (به هيچ وجه شباهتى در ميان نيست) و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست.

4- عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيّ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع يَقُولُ إِنّ اللّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ مَا خَلَا اللّهَ فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اللّهُ خَالِقُ كُلّ شَيْ‏ءٍ تَبَارَكَ الّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السّمِيعُ الْبَصِيرُ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 110 رواية: 4
ترجمه :
امام صادق عليه‏السلام فرمود: ذات خدا از مخلوق جدا و مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست و خدا خالق همه چيز است، پر خير منزه است آنكه چيزى مانندش نيست و او شنوا و بيناست.

5- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيّ بْنِ عَطِيّةَ عَنْ خَيْثَمَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنّ اللّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ مَا خَلَا اللّهَ تَعَالَى فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اللّهُ خَالِقُ كُلّ شَيْ‏ءٍ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 110 رواية: 5
ترجمه :
و فرمود: ذات خدا از مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق آيد جز خداى تعالى مخلوقست و خدا خالق همه چيز است.[/]

مشتاق فاطمه(س);306789 نوشت:
تمام ایدئولوژی من در باب توحید:

3- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ إِنّ اللّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلَا اللّهَ‏
اصول كافى جلد 1 صفحه: 109 رواية 3
ترجمه :
امام باقر عليه‏السلام فرمود: ذات خدا از مخلوقش جدا و مخلوقش از ذات او جداست (به هيچ وجه شباهتى در ميان نيست) و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست.

4- عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيّ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع يَقُولُ إِنّ اللّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ مَا خَلَا اللّهَ فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اللّهُ خَالِقُ كُلّ شَيْ‏ءٍ تَبَارَكَ الّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السّمِيعُ الْبَصِيرُ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 110 رواية: 4
ترجمه :
امام صادق عليه‏السلام فرمود: ذات خدا از مخلوق جدا و مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست و خدا خالق همه چيز است، پر خير منزه است آنكه چيزى مانندش نيست و او شنوا و بيناست.

5- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيّ بْنِ عَطِيّةَ عَنْ خَيْثَمَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنّ اللّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ مَا خَلَا اللّهَ تَعَالَى فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اللّهُ خَالِقُ كُلّ شَيْ‏ءٍ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 110 رواية: 5
ترجمه :
و فرمود: ذات خدا از مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق آيد جز خداى تعالى مخلوقست و خدا خالق همه چيز است.


باسمه تعالی
باسلام:
شما هیچ می دانید برای روشن شدن این بیانات شریف ما باید فرق بین تمایز تقابلی وتمایز احاطی را بدانیم که در کتابهای اهل معرفت مفصل این احادیث توضیح داده شده است والا اگر به ظاهر این احادیث اکتفا کنیم سر از متناهی بودن حق تعالی در می آورد

مشتاق فاطمه(س);306779 نوشت:
کاربر حامد همونطور که فرمودید خودتان اذعان فرمودین هیچ از عرفان نمیفهمید.
عرفان در لغت بریشه عرف یعنی شناخت الله.
که بنابر حدیث امام باقر سلام الله علیه عرف الله یعنی پرستش الله

منظور جناب حامد سخن پیامبر اکرم بود که فرمود: ما عرفناک حق معرفتک

ماشاءا.. تولید حدیث و روایت هم که میکنید بفرمایید این روایت از کجا آوردید که امام باقر بجای فعل عبد، فرموده اند عرف!

حالا چرا حضرت علی در خطبه اول نهج البلاغه، اول دین رو عرفان ذکر کرده اند؟ و معرفت رو عبادت و پرستش معنا نکردند؟!

أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْه

مشتاق فاطمه(س);306780 نوشت:
اکثر اسلام گمراه شدند ولی بنقل از مولانا صادق آل محمد(ع) صوفی و عارف کافر شدند.

منطق من عرفان من عمل من توحید من عشق من ایمان من نشئت از اصول کافی دارد نه مثنوی مشرکی

و اشهد ان لا اله الا الله

این شهادت گفتنها منو یاد خوارج انداخت که در مخالفت با مولا علی میگفتند ان الحکم الا لله!

جالبه که ائمه معصوم، جنگ و عناد شما با امام زمان در آخر الزمان را هم پیش بینی کرده اند!

امام صادق علیه السلام فرمود:« وقتی قائم ما علیه السلام ظهور کند، با جاهلان بیشتری نسبت به جاهلان زمان جاهلیت رو به رو می‌گردد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی به سوی مردم آمد که آنان سنگ و چوب تراشیده را می‌پرستیدند، ولی وقتی قائم علیه السلام ظهور می‌کند، به سوی مردمی می‌آید که همگی قرآن را علیه او تفسیر و با آن استدلال می‌کنند. به خدا سوگند، مهدی علیه السلام، عدالت خود را در خانه‌های آنان وارد می‌کند، همانگونه که سرما و گرما وارد می‌شود.»

منابع:
بحارالانوار، ج52،‌ ص 362، حدیث 131 ---------- غیبه النعمانی

امیر مؤمنان علی علیه السلام به امام حسین علیه السلام فرمود: « ای حسین! نهمین فرزند تو قیام‌کننده به حق، ظاهرکننده و پیروزکننده‌ی دین و گستراننده عدالت است.»
حسین علیه السلام به پدر عرض کرد:« آیا به‌راستی چنین حادثه‌ای رخ خواهد داد؟»
علی علیه السلام پاسخ داد:« قسم به کسی که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به نبوت برانگیخت و او را از میان همه مخلوقات برگزید آری. ولی پس از غیبتی طولانی و سرگردانی‌ای شدید که در آن جز مخلصان بر دین خود پابر جا نمی‌مانند؛ کسانی که از روح یقین بهره‌مندند، خداوند از آنان بر ولایت ما پیمان گرفته است، ایمان را در قلب‌هایشان نوشته و به وسیله روحی از جانب خود تأییدشان نموده است

در خطبه شماره 222 فرموده اند:
ان الله سبحانه و تعالي جعل الذکر جلاء للقلوب ، تسمع به بعد الوقره ، [3] و تبصر به بعد العشوه ، و تنقاد به بعد المعانده ، [4] و ما برح لله عزت آلاؤه في البرهه بعد البرهه ، و في ازمان الفترات ، عباد ناجاهم في فکرهم ، [5]
خداوند ياد خويش را جلاي قلبها قرارداده که در اثر آن گوش پس از سنگيني مي شنود [3] و چشم پس از کم سوئي مي بيند و بدين وسيله پس از لجاجت و دشمني منقاد و رام مي گردد . [4] خداوند که نعمتهايش بزرگ باد در هر عصر و زماني همواره بندگاني داشته که به فکر آنها الهام مي کرده [5]

امام صادق‌علیه‌السلام فرمود:
لابُدَّ لِصاحِبِ هَذا الاَمرِ مِن عُزلَةٍ وَ لا بُدَّ فِی عُزلَتِهِ مِن قُوّةٍ وَ مَا بِثَلاثِینَ مِن وَحشَةٍ وَ نِعمَ المَنزِلُ طِیبَة؛ برای صاحب این امر (امام زمان (عج)) به ناگزیر دوران عزلتی هست و در ایام عزلت، نیرو و افرادی لازم است تا با وجود سی نفر، دیگر وحشتی نباشد. وه چه جایگاه خوبی است مدینه. 3
علامه مجلسی پس از ذکر این روایت می‌نویسد:
این روایت دلالت دارد بر اینکه همواره سی تن از شیعیان و نزدیکان در محضر آن بزرگوار هستند که هرگاه عمر یکی از آنها به پایان رسید؛ دیگری به جای او تعیین می‌شود و جای او را پر می‌کند. 4

براساس روایات ائمه در پستی قبلیم و این سخنان حضرت علی نتیجه میگیریم اولیای الهی که روح القدس آنها را تایید کرده مورد تایید امام زمان و در ارتباط با ایشان نیز هستند!

سمیع;306791 نوشت:
شما هیچ می دانید برای روشن شدن این بیانات شریف ما باید فرق بین تمایز تقابلی وتمایز احاطی را بدانیم که در کتابهای اهل معرفت مفصل این احادیث توضیح داده شده است والا اگر به ظاهر این احادیث اکتفا کنیم سر از متناهی بودن حق تعالی در می آورد
امثال شما دین رو پیچیده کردین. نگاهی به گفته شهید ثانی در ما قبل بیاندازید.

الله اکبر و بسم الله الرحمن الرحیم
عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ الْمُخْتَارِ وَ مُحَمّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِيّ جَمِيعاً عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ الْجُرْجَانِيّ قَالَ ضَمّنِي وَ أَبَا الْحَسَنِ ع الطّرِيقُ فِي مُنْصَرَفِي مِنْ مَكّةَ إِلَى خُرَاسَانَ وَ هُوَ سَائِرٌ إِلَى الْعِرَاقِ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ مَنِ اتّقَى اللّهَ يُتّقَى وَ مَنْ أَطَاعَ اللّهَ يُطَاعُ فَتَلَطّفْتُ فِي الْوُصُولِ إِلَيْهِ فَوَصَلْتُ فَسَلّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدّ عَلَيّ السّلَامَ ثُمّ قَالَ يَا فَتْحُ مَنْ أَرْضَى الْخَالِقَ لَمْ يُبَالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقِ وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخَالِقَ فَقَمَنٌ أَنْ يُسَلّطَ اللّهُ عَلَيْهِ سَخَطَ الْمَخْلُوقِ وَ إِنّ الْخَالِقَ لَا يُوصَفُ إِلّا بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَ أَنّى يُوصَفُ الّذِي تَعْجِزُ الْحَوَاسّ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ الْأَوْهَامُ أَنْ تَنَالَهُ وَ الْخَطَرَاتُ أَنْ تَحُدّهُ وَ الْأَبْصَارُ عَنِ الْإِحَاطَةِ بِهِ جَلّ عَمّا وَصَفَهُ الْوَاصِفُونَ وَ تَعَالَى عَمّا يَنْعَتُهُ النّاعِتُونَ نَأَى فِي قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فِي نَأْيِهِ فَهُوَ فِي نَأْيِهِ قَرِيبٌ وَ فِي قُرْبِهِ بَعِيدٌ كَيّفَ الْكَيْفَ فَلَا يُقَالُ كَيْفَ وَ أَيّنَ الْأَيْنَ فَلَا يُقَالُ أَيْنَ إِذْ هُوَ مُنْقَطِعُ الْكَيْفُوفِيّةِ وَ الْأَيْنُونِيّةِ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 187 رواية: 3

جرجانى گويد، در بين راه مراجعتم از مكه و رفتن حضرت ابوالحسن عليه‏السلام بعراق با آنحضرت برخورد كردم و از او شنيدم كه ميفرمود: (((هر كه از نافرمانى خدا بپرهيزد هيبتش نگهدارد و هر كه فرمان خدا برد فرمانش برند))) من با ملايمت و لطف بسويش رفتم و چون خدمتش رسيدم سلام كردم، جواب گفت سپس فرمود: اى فتح هر كه خدا را خشنود كند بايد از خشم مخلوق باك نداشته باشد و هر كه خدا را بخشم آورد سزاوارست كه خدا خشم مخلوق را بر او مسلط سازد، خداى خالق جز به آنچه خود را ستوده نبايد توصيف شود، چگونه توان توصيف نمود آنكه را حواس از دركش ناتوان گشته و اوهام از رسيدنش و خاطرها از تحديدش و بينائيها از در خود گنجانيدنش، از آنچه واصفان ستايندش بزرگ‏تر و از آنچه مداحيش كنند برتر است، دور است در عين نزديكى، نزديك است در عين دورى، پس با وجود دورى نرديكست و با وجود نزديكى دور (چون او واجب است و مخلوق ممكن بلندى مقامش از آنها بسيار دور است و چون علم و قدرت و تدبيرش بذرات وجود مخلوق احاطه دارد از هر نزديكى به آنها نزديكتر است) او كيفيت را بوجود آورده پس باو كيف گفته نشود و او جايگيزينى را آفريده پس نسبت باو (((كجاست))) گفته نشود زيرا او از چگونگى و جايگزينى بر كنار است.

عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ وَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ مَنْ عَبَدَ اللّهَ بِالتّوَهّمِ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع حَقّاً وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً
اصول كافى جلد 1 ص :116 رواية 1

امام صادق عليه‏السلام فرمود: كسى كه خدا از روى خيال خود پرستد كافر است، كسى كه تنها نام خدا را بدون صاحب نام پرستد كافر است كسى كه نام و صاحب نام را با هم پرستد مشرك است، كسى كه صاحب نام پرستد و با صفاتى كه خود را به آن ستوده نامها را هم بر آن تطبيق كند و دل بدان محكم كند و در نهان و آشكارش بزبان آورد اينها اصحاب حقيقى اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏باشند.

سَهْلٌ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عَلِيّ‏ٍ الْقَاسَانِيّ قَالَ كَتَبْتُ إِلَيْهِ ع أَنّ مَنْ قِبَلَنَا قَدِ اخْتَلَفُوا فِي التّوْحِيدِ قَالَ فَكَتَبَ ع سُبْحَانَ مَنْ لَا يُحَدّ وَ لَا يُوصَفُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السّمِيعُ الْبَصِيرُ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 137 رواية: 8

8- كاشانى گويد: به امام عليه‏السلام نوشتم كه معاصرين ما درباره توحيد اختلاف دارند، حضرت نوشت منزه باد آنكه محدود نباشد و به وصف در نيايد، چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست.
امام باقر عليه‏السلام فرمود: ذات خدا از مخلوقش جدا و مخلوقش از ذات او جداست (به هيچ وجه شباهتى در ميان نيست) و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست.

عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ طَاهِرِ بْنِ حَاتِمٍ فِي حَالِ اسْتِقَامَتِهِ أَنّهُ كَتَبَ إِلَى الرّجُلِ مَا الّذِي لَا يُجْتَزَأُ فِي مَعْرِفَةِ الْخَالِقِ بِدُونِهِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ لَمْ يَزَلْ عَالِماً وَ سَامِعاً وَ بَصِيراً وَ هُوَ الْفَعّالُ لِمَا يُرِيدُ وَ سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ ع عَنِ الّذِي لَا يُجْتَزَأُ بِدُونِ ذَلِكَ مِنْ مَعْرِفَةِ الْخَالِقِ فَقَالَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ لَمْ يَزَلْ عَالِماً سَمِيعاً بَصِيراً
اصول كافى جلد 1 صفحه: 116 رواية: 2

طاهربن حاتم در زمانى كه عقيده درست داشت (و غالى نشده بود) بامام نوشت: در خداشناسى مقدارى كه بكمتر از آن اكتفا نشود چيست؟ حضرت باو نوشت، اينكه خدا هميشه دانا و شنوا و بيناست، آنچه خواهد انجام دهد. و حضرت ابوجعفر(ع) را پرسيدند از مقداريكه در خداشناسى بكمتر از آن اكتفا نشود، فرمود: اينكه چيزى مانند و شبيه او نيست، هميشه دانا و شنوا و بيناست.

[="darkgreen"]عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيّ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع يَقُولُ إِنّ اللّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‏ءٍ مَا خَلَا اللّهَ فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اللّهُ خَالِقُ كُلّ شَيْ‏ءٍ تَبَارَكَ الّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السّمِيعُ الْبَصِيرُ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 110 رواية: 4

امام صادق عليه‏السلام فرمود: ذات خدا از مخلوق جدا و مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست و خدا خالق همه چيز است، پر خير منزه است آنكه چيزى مانندش نيست و او شنوا و بيناست.[/]

و اشهد ان لا اله الا الله

[="darkgreen"][="red"]باب نهى از سخن گفتن در چگونگى[/]
بَابُ النّهْيِ عَنِ الْكَلَامِ فِي الْكَيْفِيّةِ
1- مُحَمّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع تَكَلّمُوا فِي خَلْقِ اللّهِ وَ لَا تَتَكَلّمُوا فِي اللّهِ فَإِنّ الْكَلَامَ فِي اللّهِ لَا يَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلّا تَحَيّراً وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى عَنْ حَرِيزٍ تَكَلّمُوا فِي كُلّ شَيْ‏ءٍ وَ لَا تَتَكَلّمُوا فِي ذَاتِ اللّهِ‏
اصول كافى جلد 1 ص :124 رواية: 1
ترجمه :
1- امام باقر عليه‏السلام فرمود: درباره خلق خدا سخن گوئيد و راجع به خدا سخن نگوئيد زيرا سخن راجع به خدا جز سرگردانى براى گوينده زياد نكند. و در روايت ديگرى از حريز است درباره هر چيزى سخن گوئيد ولى راع به ذات خدا سخن نگوئيد.

شرح :
به نظر مى‏رسد كه در روايت اول مراد از خلق خدا انسان و مراد از خدا ذات خداست به قرينه مقابله ايندو با يكديگر ولى در روايت ديگر چون (((هر چيز))) در برابر (((خدا))) قرار گرفت، آن قرينه از بين رفت لذا كلمه (((ذات))) رااضافه فرمود.
2- مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرّحْمَنِ بْنِ الْحَجّاجِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع إِنّ اللّهَ عَزّ وَ جَلّ يَقُولُ وَ أَنّ إِلى‏ رَبّكَ الْمُنْتَهى‏ فَإِذَا انْتَهَى الْكَلَامُ إِلَى اللّهِ فَأَمْسِكُوا
اصول كافى جلد 1 ص :125 رواية: 2
ترجمه :
2- امام صادق عليه‏السلام گويد: خداى عزوجل مى‏فرمايد (43 سوره 53) همانا پايان و سرانجام سوى پروردگارت باشد. پس چون سخن به خدا رسيد باز ايستيد.

3- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي أَيّوبَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع يَا مُحَمّدُ إِنّ النّاسَ لَا يَزَالُ بِهِمُ الْمَنْطِقُ حَتّى يَتَكَلّمُوا فِي اللّهِ فَإِذَا سَمِعْتُمْ ذَلِكَ فَقُولُوا لَا إِلَهَ إِلّا اللّهُ الْوَاحِدُ الّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ
اصول كافى جلد 1 ص :125 رواية: 3
ترجمه :
3- و به محمد بن مسلم فرمود: اى محمد مردم هميشه و از هر درى سخن گويند تا آنجا كه درباره خدا هم سخن گويند چون شما آنرا شنيديد، بگوئيد: شايسته پرسش جز خداى يكتاى بيمانند نيست.

4- عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذّاءِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا زِيَادُ إِيّاكَ وَ الْخُصُومَاتِ فَإِنّهَا تُورِثُ الشّكّ وَ تَهْبِطُ الْعَمَلَ وَ تُرْدِي صَاحِبَهَا وَ عَسَى أَنْ يَتَكَلّمَ بِالشّيْ‏ءِ فَلَا يُغْفَرَ لَهُ إِنّهُ كَانَ فِيمَا مَضَى قَوْمٌ تَرَكُوا عِلْمَ مَا وُكّلُوا بِهِ وَ طَلَبُوا عِلْمَ مَا كُفُوهُ حَتّى انْتَهَى كَلَامُهُمْ إِلَى اللّهِ فَتَحَيّرُوا حَتّى إِنْ كَانَ الرّجُلُ لَيُدْعَى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ فَيُجِيبُ مِنْ خَلْفِهِ وَ يُدْعَى مِنْ خَلْفِهِ فَيُجِيبُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى حَتّى تَاهُوا فِي الْأَرْضِ‏
اصول كافى جلد 1 صفحه: 125 رواية: 4
ترجمه :
4- امام باقر به زياد فرمود: اى زياد از گفتگوهاى دشمنى خيز بپرهيز كه موجب شك شود و عمل را تباه كند و صاحبش را هلاك نمايد و ممكن است در آن ميان كسى سخنى گويد و آمرزيده نشود، در زمان گذشته مردمى علمى را كه واگذارشان شده بودند ترك كردند و در طلب علمى كه از آن نهى شده بودند رفتند تا آنجا كه سخنشان به خدا رسيد و سرگردان شدند و كارشان ( در حيرت و دهشت) به جائى رسيد كه مردى را از پيش او صدا مى‏زدند و او به پشت سرش جواب مى‏داد و از پشت سرش صدا مى‏كردند و او به پيش رو پاسخ مى‏گفت و در روايت ديگر است: تا آنجا كه در زمين سرگردان شدند.

5- عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمَيّاحِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع يَقُولُ مَنْ نَظَرَ فِي اللّهِ كَيْفَ هُوَ هَلَكَ‏
كتاب‏كافى جلد 1 ص :126 رواية: 5
ترجمه :
5- امام صادق عليه‏السلام فرمود: هر كه درباره خدا فكر كند كه او چگونه است هلاك گردد.

6- مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ إِنّ مَلِكاً عَظِيمَ الشّأْنِ كَانَ فِي مَجْلِسٍ لَهُ فَتَنَاوَلَ الرّبّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَفُقِدَ فَمَا يُدْرَى أَيْنَ هُوَ
اصول كافى جلد 1 ص :126 رواية: 6
ترجمه :
6- و فرمود: پادشاه والا مقامى در انجمنش نسبت به پروردگار تبارك و تعالى ناروا سخن گفت پس از آن گم گشت و معلوم نشد كجا رفت.

7- عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ إِيّاكُمْ وَ التّفَكّرَ فِي اللّهِ وَ لَكِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى عَظَمَتِهِ فَانْظُرُوا إِلَى عَظِيمِ خَلْقِهِ‏
اصول كافى جلد 1 صفحه: 126 رواية: 7
ترجمه :
7- امام باقر عليه‏السلام فرمود: از تفكر درباره خدا بپرهيزيد، ولى اگر خواستيد در عظمتش بينديشيد در عظمت خلقش نظر كنيد.

8- مُحَمّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع يَا ابْنَ آدَمَ لَوْ أَكَلَ قَلْبَكَ طَائِرٌ لَمْ يُشْبِعْهُ وَ بَصَرُكَ لَوْ وُضِعَ عَلَيْهِ خَرْقُ إِبْرَةٍ لَغَطّاهُ تُرِيدُ أَنْ تَعْرِفَ بِهِمَا مَلَكُوتَ السّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً فَهَذِهِ الشّمْسُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تَمْلَأَ عَيْنَيْكَ مِنْهَا فَهُوَ كَمَا تَقُولُ‏
اصول كافى جلد 1 ص :126 رواية: 8
ترجمه :
8- امام ششم عليه‏السلام فرمود: اى پسر آدم: اگر دل ترا پرنده‏اى بخورد سيرش نكند و اگر بر چشمت سوراخ سوزنى نهند آنرا بپوشانيد، تو خواهى با اين دو (عضو كوچك) سلطه آسمانها و زمين را بشناسى، اگر راست مى‏گوئى اين خورشيد است كه مخلوقى از مخلوقات خداست، اگر توانستى چشمت را به آن بدوزى چنانست كه تو مى‏گوئى.

شرح :
حاصل روايت اين است كه انسان در برابر ذات بارى تعالى بى‏نهايت حقير و نادان و ناچيز است و خدا كه واهب خير و معطى كمال او است باو آن استعداد را نداده كه بتواند حقيقت ذات خدا بلكه خيلى كوچكتر از آن را دريابد بدليل اينكه اعضاء رئيسه پيكر او را كه دريچه فكر و عقلش قرار داده كوچك آفريده پس چگونه مى‏توان از دريچه و روزنه كوچك بجهان هستى و خالق بزرگتر آن نظر افكند و آنرا دريافت.
9- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ‏ٍ عَنِ الْيَعْقُوبِيّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ إِنّ يَهُودِيّاً يُقَالُ لَهُ سِبَخْتُ جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللّهِ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللّهِ جِئْتُ أَسْأَلُكَ عَنْ رَبّكَ فَإِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنِي عَمّا أَسْأَلُكَ عَنْهُ وَ إِلّا رَجَعْتُ قَالَ سَلْ عَمّا شِئْتَ قَالَ أَيْنَ رَبّكَ قَالَ هُوَ فِي كُلّ مَكَانٍ وَ لَيْسَ فِي شَيْ‏ءٍ مِنَ الْمَكَانِ الْمَحْدُودِ قَالَ وَ كَيْفَ هُوَ قَالَ وَ كَيْفَ أَصِفُ رَبّي بِالْكَيْفِ وَ الْكَيْفُ مَخْلُوقٌ وَ اللّهُ لَا يُوصَفُ بِخَلْقِهِ قَالَ فَمِنْ أَيْنَ يُعْلَمُ أَنّكَ نَبِيّ اللّهِ قَالَ فَمَا بَقِيَ حَوْلَهُ حَجَرٌ وَ لَا غَيْرُ ذَلِكَ إِلّا تَكَلّمَ بِلِسَانٍ عَرَبِيّ‏ٍ مُبِينٍ يَا سِبَخْتُ إِنّهُ رَسُولُ اللّهِ ص فَقَالَ سِبَخْتُ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ أَمْراً أَبْيَنَ مِنْ هَذَا ثُمّ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلّا اللّهُ وَ أَنّكَ رَسُولُ اللّهِ‏
كتاب كافى جلد 1 ص :127 رواية: 9
ترجمه :
و فرمود: يك يهودى كه نامش (((سبحت))) بود خدمت رسولخدا(ص) آمد و عرض كرد: اى رسولخدا: آمده‏ام تا درباره پروردگارت از تو سؤال كنم.اگر پاسخ مرا دادى مى‏پذيرم و گرنه بر مى‏گرددم. فرمود: از آنچه خواهى بپرس گفت: پروردگارت در كجاست؟ فرمود: او در همه‏جاست و در جاى محدودى نيست، گفت: خدا چگونه است؟ فرمود: چگونه توانم پروردگار مرا بچگونگى توصيف كنم در صورتيكه چگونگى مخلوقست و خدا بمخلوقش توصيف نشود (زيرا وصف هر چيزى مختص خود او است و ديگرى آن را وصف را ندارد نتوان بدان توصيفش كرد) گفت: از كجا بدانيم تو پيغمبر خدائى؟ چون بگفت هر سنگ و چيز ديگرى كه در اطرافش بود بلغت عربى واضح گويا شدند كه: اى (((سبحت))) او فرستاده خداست، سبحت گفت: تا امروز مطلبى واضحتر از اين نديده‏ام سپس گفت: گواهم كه معبودى جز خدا نيست و توئى فرستاده خدا.

10- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَثْعَمِيّ عَنْ عَبْدِ الرّحْمَنِ بْنِ عَتِيكٍ الْقَصِيرِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنَ الصّفَةِ فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السّمَاءِ ثُمّ قَالَ تَعَالَى الْجَبّارُ تَعَالَى الْجَبّارُ مَنْ تَعَاطَى مَا ثَمّ هَلَكَ‏
اصول كافى جلد 1 صفحه: 127 رواية: 10
ترجمه :
ابن عتيك گويد: سؤالى درباره صفت خدا از امام باقر عليه‏الس لام نمودم حضرت دستش بسوى آسمان بلند كرد و فرمود: والاست خداى جبار، والاست خداى جبار، هر كه به آنچه آنجاست دست درازى كند هلاك گردد. [/]

جناب اهل خ د ا
از سکوتت خوشم میاد. تا حالا خوب مانور میدادی تو سایت چی شده کم آوردی؟
لعنت بر منافقین

[="darkgreen"][="seagreen"]در جلد 2 صفحه 57 سفینه البحار و منقول در 14 کتاب دیگر از امامی الصادق(ص) در قالب حدیثی طویل نقل شده که گروهی پدید می آیند که صوفیه نام دارند و دشمنان ما(اهل بیت) هستند و درحالی که ابراز دوستی مارا میکنند.

و در ادامه از خوانندگان عاجزانه خواستارم به کتاب تحقیقی در تصوف و عرفان جناب خیرالله مردانی که واقعا خیرالله را هرچه تمامتر در کتاب خود آورده اند راهنمایی می کنم از جمله خصوصیت های کتاب:

1 امام علی(ع) و رد صوفیه و عرفان کذایی توسط حضرتش
2 نام آوردن از بیش از 30 تن از بزرگان علامه ها و علمای شیعه آل محمد(ص) در رد تصوف از جمله از حضرت امام خامنه ای(حفظه الله تعالی) و امام خمینی کبیر(قدس سره)
3 استفتائات از بیش از 20 دفتر مراجع بصورت مستند بر رد عرفان
4 احادیث مستند و صحیح و متواتر و بی ابهام بر رد و کفر صوفیه
5 چگونگی شناخت الله تعالی و برائت از عرفان های کذایی ملا صدرا و مولوی[/][/]

موضوع قفل شده است