علاقه ای به ازدواج ندارم!

تب‌های اولیه

38 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
علاقه ای به ازدواج ندارم!

سلام

تا حالا خوستگارای زیادی داشتم، همه رو تلفنی رد کردم،نذاشتم بیان خونمون
به مامانم گفتم هرکی زنگ میزنه رد کنه
هرکی ازم شماره میخواد نمیدم، کیسای خیلی خوبیو رد کردم،حتی از ادمهای معروف ،همه نوع رغم

فکرم درگیر چیزای دیگه ایه،کلی ارزو دارم که تمومی ندارن کلی کار برای انجام دادن دارم،ایندم رو همیشه با پدر و مادرم ترسیم کردم
نمیتونم ازشون دور بشم،تو هر تصمیمی یه تصویر از پدرم در کنارم دارم
نمیتونم از مادرم دور بشم
در زندگیم تا حالا کار خونه نکردم، تصور کار خونه برام محاله، اگه خواستم ازدواج کنم حتما باید کارگر یا آشپز مخصوص استخدام کنم.یعنی یا شوهرم باید خیلی پولدار باشه،یا خودم باید از پول خودم خرج کنم.
اگه با آدم غیرپولدار ازدواج کنم احساس میکنم حیف شدم!
یعنی احساس میکنم زندگیم شادی نداره!

همه میدونن که من اخلاقای خاصی دارم
اخلاقم مثل زنها نیست،مثل مردها دوست دارم از بیرون که میام یه کی بیاد استقبالم! غذام حاضر باشه!
ازم اطاعت کنن تا من به کارای شخصی و اجتماعیم برسم!:khaneh:
در مخیلم نمیگنجه که همسر آیندم قانونای مهمی که برای خودم دارم نقض کنه مثلا نمیتونم درک کنم رفتار تابلویی که بعضی نامزدها انجام میدن انجام بده!
چون خوشم نمیاد دید پدر و مادرم نسبت بهم عوض شه و تصوراتشون از چهره معصوم من عوض بشه!

یکی از فامیلامون رفته پیش دعانویس! اون دعانویسه مشخصات من رو صحیح توصیف کرده،دقیقا گفته خیلی تنداخلاقم! گفته بعدها با شوهر آینده ام اختلاف پیدا میکنم تا حدی که کار به طلاق میکشه!
به خاطر همین امیدومو برای ازدواج از دست دادم.:Ghamgin:فکر میکنم اگه ازدواج کنم حتما به بن بست میرسم.

به هر چیزی که بشه اسم انگیزه ازدواج روش گذاشت،میگم؛ آخرش که چی؟

چیکار باید بکنم؟ انگیزه ای ندارم،چه کار کنم انگیزه پیدا کنم؟
چون الان یه خواستگار با مشخصات خوب خونمون زنگ زدن، اینا به فکرم رسید.مشکل من واقعا چیه؟

منتقد;109371 نوشت:
چیکار باید بکنم؟ انگیزه ای ندارم،چه کار کنم انگیزه پیدا کنم؟

چون الان یه خواستگار با مشخصات خوب خونمون زنگ زدن، اینا به فکرم رسید.مشکل من واقعا چیه؟


با سلام و احترام

به نظر من شما هم علاقه دارين به ازدواج و هم انگيزه :ok:

ولي فقط با اين خصوصيات اخلاقي تون مردد هستيد كه بتونين زندگي موفقي داشته باشين يا نه ؛

اينطور نيست ؟

نقل قول:
با سلام و احترام

به نظر من شما هم علاقه دارين به ازدواج و هم انگيزه :ok:

ولي فقط با اين خصوصيات اخلاقي تون مردد هستيد كه بتونين زندگي موفقي داشته باشين يا نه ؛ خصوصا كه دعانويس براتون چنين آينده اي پيش بيني كرده

سلام:hamdel:

درسته،اصلا ادم دنیادوستی نیستم،اگه میگم نمیخوام با آدم فقیر ازدواج کنم برای همین اخلاقیاتمه،با خودم فکر کردم اگه بخوام استعدادهامو شکوفا کنم و فعالیتهایی که میخوام انجام بدم،نباید خیلی همسر آیندم بهم وابسته بشه، اگه بخوام خودم باشم نمیتونم کار خونه انجام بدم پس اگه با آدم غیرپولدار ازدواج کنم،فکر میکنم حیف شدم! چون نه دیگه خودم هستم نه به کارام میرسم.

به نظر شما من افسردگی دارم؟:Ghamgin:

منتقد;109380 نوشت:
خودم فکر کردم اگه بخوام استعدادهامو شکوفا کنم و فعالیتهایی که میخوام انجام بدم،نباید خیلی همسر آیندم بهم وابسته بشه


سلام :hamdel:

كاملا درك تون مي كنم ، چون در يك مرحله از زندگيم تقريبا چنين افكار و روحياتي داشتم منتهي كمرنگ تر ، من هم ازدواج رو تا حدودي مانع پيشرفتها و آرزوهام ميدونستم ، ولي الان ميبينم كه خيلي اشتباه ميكردم و خسارتهاي قابل توجهي رو هم متحمل شدم .

به نظرم خيلي مهمه كه اول به فرموده ي مولاى متّقيان اميرمؤمنان على‏ عليه السلام كه به كميل بن زياد فرمودند:

يا كُمَيْلُ ما مِنْ حَرَكَةٍ اِلّا وَ اَنْتَ مُحْتاجٌ فيها اِلى مَعْرِفَةٍ

اى كميل هيچ حركتى نيست مگر اينكه تو در آن نيازمند شناخت هستى.

اول هدف تون رو در زندگي مشخص كنيد .

چه اهدافي دارين كه فكر مي كنين ازدواج مانع پيشرفت تون ميشه ؟

همينجور كه در مورد انگيزه هاي ازدواج با خودتون ميگين آخرش چي ؟

در مورد اهداف تون هم تا حالا فكر كردين كه آخرش چي ميشه ؟


موفق باشيد در پناه يوسف فاطمه ؛ :Gol:

سلام.

بنده هم با اجازه صاحب تاپیک, یک فضولی بکنم در مطلبی که شاید سر سوزنی ...


نقل قول:
یکی از فامیلامون رفته پیش دعانویس! اون دعانویسه مشخصات من رو صحیح توصیف کرده،دقیقا گفته خیلی تنداخلاقم! گفته بعدها با شوهر آینده ام اختلاف پیدا میکنم تا حدی که کار به طلاق میکشه!
به خاطر همین امیدومو برای ازدواج از دست دادم.:ghamgin:فکر میکنم اگه ازدواج کنم حتما به بن بست میرسم.

از گذشته اطلاع دادن برای دعا نویس (فرض می کنیم کارش درسته) کار چندان سختی نیست, آدم هایی در گوشه و کنار هستند که چنین توانایی هایی دارند, و دیگر اینکه هر دعا نویسی آدم مومن و خیرخواهی نیست...

ولی از آینده حرف زدنش را پیشنهاد می کنم به شما که جدی نگیرید, توکل به خدا و ائمه اطهار و صدقه و .... خیلی از این پیش بینی ها را (اگر باز فرضا حق گفته باشد) عوض می کند.

شما اهل بیت رو دارید, ولی اون دعا نویس شاید چند تا موجودی چیزی داشته باشد...

دیگر اینکه: به غیر از افرد خاص, اگر دعانویس درستی بود نباید به فامیلتون چنین حرفی می زد.

ببخشید بی ارتباط با انجمن صحبت کردم.

امیدوارم کمک هرچند کوچک بوده باشد.

تشکر.

منتقد;109371 نوشت:

تا حالا خوستگارای زیادی داشتم، همه رو تلفنی رد کردم،نذاشتم بیان خونمون
به مامانم گفتم هرکی زنگ میزنه رد کنه
هرکی ازم شماره میخواد نمیدم، کیسای خیلی خوبیو رد کردم،حتی از ادمهای معروف ،همه نوع رغم

فکرم درگیر چیزای دیگه ایه،کلی ارزو دارم که تمومی ندارن کلی کار برای انجام دادن دارم،ایندم رو همیشه با پدر و مادرم ترسیم کردم


نمیتونم ازشون دور بشم،تو هر تصمیمی یه تصویر از پدرم در کنارم دارم
نمیتونم از مادرم دور بشم
در زندگیم تا حالا کار خونه نکردم، تصور کار خونه برام محاله، اگه خواستم ازدواج کنم حتما باید کارگر یا آشپز مخصوص استخدام کنم.یعنی یا شوهرم باید خیلی پولدار باشه،یا خودم باید از پول خودم خرج کنم.
اگه با آدم غیرپولدار ازدواج کنم احساس میکنم حیف شدم!
یعنی احساس میکنم زندگیم شادی نداره!

همه میدونن که من اخلاقای خاصی دارم


اخلاقم مثل زنها نیست،مثل مردها دوست دارم از بیرون که میام یه کی بیاد استقبالم! غذام حاضر باشه!
ازم اطاعت کنن تا من به کارای شخصی و اجتماعیم برسم!:khaneh:
در مخیلم نمیگنجه که همسر آیندم قانونای مهمی که برای خودم دارم نقض کنه مثلا نمیتونم درک کنم رفتار تابلویی که بعضی نامزدها انجام میدن انجام بده!
چون خوشم نمیاد دید پدر و مادرم نسبت بهم عوض شه و تصوراتشون از چهره معصوم من عوض بشه!

یکی از فامیلامون رفته پیش دعانویس! اون دعانویسه مشخصات من رو صحیح توصیف کرده،دقیقا گفته خیلی تنداخلاقم! گفته بعدها با شوهر آینده ام اختلاف پیدا میکنم تا حدی که کار به طلاق میکشه!


به خاطر همین امیدومو برای ازدواج از دست دادم.:Ghamgin:فکر میکنم اگه ازدواج کنم حتما به بن بست میرسم.

به هر چیزی که بشه اسم انگیزه ازدواج روش گذاشت،میگم؛ آخرش که چی؟

چیکار باید بکنم؟ انگیزه ای ندارم،چه کار کنم انگیزه پیدا کنم؟


چون الان یه خواستگار با مشخصات خوب خونمون زنگ زدن، اینا به فکرم رسید.مشکل من واقعا چیه؟


سلام عزیزم:hamdel:
منتقد جان ازدواج کن.خوشبخت میشی
امیدوارم بعدها از این کارت پشیمون نشی.سن که بالا میره تازه میفهمی که اشتباه کردی
وقتی کسی به خواستگاریتون اومد بهشون بگید که من اینجوریم و چنین اخلاقی دارم و شما نمی تونید با قوانین خاصتون محدودم کنید(شده حکایت پسرای من:Cheshmak:)و فراموش نکنید شرط ضمن عقد میتونه بهتون کمک کنه
و اما کار خونه..........
منم تا حالا دست به سیاه و سفید نزدم ولی به تدریج با عوض شدن شرایط کار خونه هم یاد میگیرید.حتی اگه همسرتون پولدار هم باشه گاهی اوقات دوست دارید به سلیقه خودتون غذای مورد علاقه اشون رو آماده کنید

به خدا شادی در پول نیست.شادی توی قلب عاشق هاست:hamdel:
آخرش میشه 1بچه:Mohabbat: خوشگل که وقتی برای اولین بار گفت مامان ذوق مرگ میشید
انگیزه ایجاد میشه نگران نباشید

امیدوارم که موفق باشید:Gol:

نقل قول:
اول هدف تون رو در زندگي مشخص كنيد .

چه اهدافي دارين كه فكر مي كنين ازدواج مانع پيشرفت تون ميشه ؟

همينجور كه در مورد انگيزه هاي ازدواج با خودتون ميگين آخرش چي ؟

در مورد اهداف تون هم تا حالا فكر كردين كه آخرش چي ميشه ؟


برای همین بود که از شما پرسیدم به نظرتون افسردگی دارم؟
راجع به بعضی هدفامم همینجوری فکر میکنم،ولی انگیزه قوی تر دارم براشون.دلیلام قوی ترن
میترسم با دم دمی مزاج بودنم بعدها از ازدواج پشیمون بشم،بگم اگه فلانی شوهرم بود زندگیم بهتر بود و..
اهدافم میتونن تغییر کنن،ولی بعدها شوهرمو که نمیتونم تغییر بدم،میتونم؟!

آخه ازدواج خیلی پیامد داره،ولی اگه تو هدفام به بن بست رسیدم، مادر و پدرم هستن،حمایتم میکنن
هدف من تعالی و رشده،ولی نه رشدی که با فکر مادرشوهر و لج و لجبازی و ..همراه باشه
نمیخوام شانم تا این حد پایین بیاد که درگیر حرفهای مادرشوهر و .. بشم و ارامشمو از دست بدم،مثل دوستام، اگه آدم خرده شیشه دار هی زخم زبون بزنه،اونم آدمی که میتونستم اصلا حتی دور از جون شما ادم حسابش نکنم، اعصابم ،تمرکزم،فکرم و حواسم میره سمت این چیزا، از رشد و تعالی و انجام فعالیتهایی که در عمرم ارزوشونو داشتم،وامیمونم
بعضی وقتا ادمایی هستن که کاری بهشون ندارم ولی اونا با ادم کار دارن! چون تو خودشون احساس حقارت میکنن،دوست دارن مدام دیرانو تحقیر کنن یا زخم زبون بزنن
من از این آدما دور میشم و ترجیح میدم ادم حسابشون نکنم و اجازه اظهار نظر بهشون ندم تا اینکه بخوام جوابشونو بدم یا حالشونو بگیرم
میتونم اعصابشونو بریزم بهم ولی چون خودم هم درگیر میشم و صفات رذیلش به منم سرایت میکنه،نزدیکشون نمیشم

وقتی اینطوری فکر میکنم میبینم که چرا از اولش ازدواج کنم که بخوام سر مسائل مهمم چک و چونه بزنم؟
برای آدمایی که درکم نمیکنن یا توانایی فهم ندارن.
آیا آدمی مثل من پیدا میشه که درکم کنه و عقیدش مثل من باشه؟
یه آدم متشخص که مادرش هم درک داشته باشه؟
زندگی دوستامو میبینم نا امید میشم.درحالی که برای اونا عادیه!بخشی از زندگیشونه!

به نظر شما چیکار کنم؟
این خواستگاره رو هم مثل بقیه رد کنم؟

نقل قول:
سلام عزیزم:hamdel:
منتقد جان ازدواج کن.خوشبخت میشی

سلام:hamdel:
نقل قول:
امیدوارم بعدها از این کارت پشیمون نشی.سن که بالا میره تازه میفهمی که اشتباه کردی

منم میترسم سنم بالابره پشیمون بشم،میترسم دیگه کیس مناسب پیدا نشه
نقل قول:
وقتی کسی به خواستگاریتون اومد بهشون بگید که من اینجوریم و چنین اخلاقی دارم و شما نمی تونید با قوانین خاصتون محدودم کنید

اون وقت میذاره میره:Gig:
کی حاضره با چنین ادمی یعنی من ازدواج کنه؟:Gig:
دید اکثر پسرها همینطوره،یه توقعات دیگه دارن،اما و اگر بیاری میذارن میرن!
نقل قول:
منم تا حالا دست به سیاه و سفید نزدم ولی به تدریج با عوض شدن شرایط کار خونه هم یاد میگیرید.حتی اگه همسرتون پولدار هم باشه گاهی اوقات دوست دارید به سلیقه خودتون غذای مورد علاقه اشون رو آماده کنید

ای کاش روحیات من هم مثل شما بود.
نمیخوام مجبور شم خودم نباشم! تاحالا تصور کار خونه هم به ذهنم نیومده،باور میکنین؟

منتقد;109405 نوشت:

سلام:hamdel:

منم میترسم سنم بالابره پشیمون بشم،میترسم دیگه کیس مناسب پیدا نشه

اون وقت میذاره میره:Gig:
کی حاضره با چنین ادمی یعنی من ازدواج کنه؟:Gig:
دید اکثر پسرها همینطوره،یه توقعات دیگه دارن،اما و اگر بیاری میذارن میرن!

ای کاش روحیات من هم مثل شما بود.
نمیخوام مجبور شم خودم نباشم! تاحالا تصور کار خونه هم به ذهنم نیومده،باور میکنین؟



تنهایی خیلی بده:Ghamgin:

نه این فکر رو نکنید.اگه واقعا دوستتون داشته باشه هرگز نمیره
این موضوع برای همه صادق نیست

این موضوع عجیب نیست چون مادرای ما اینقدر فداکار هستن که اجازه نمیدن ما کاری انجام بدیم.مطمئن باشید با کار خونه عوض نمیشید و خوتون هستید

سلام
فضولی منو ببخشید .ولی مطمئن باش بهش بگی اگر عاقل باشه دو تا پا داره دو تا دیگه قرض میکنه و میره اگر هم خیلی دوستت داشته باشه نمیره چهار ماه بعد از ازدواج پشیمون میشه.نه اصلا نگو .ولی دروغ هم نگو
فکر میکنی یه پسر چرا ازدواج میکنه؟
فکر میکنی اون ایده ال هایی برای خودش نداره؟نمیخواد پیشرفت کنه؟نمیخواد رشد کنه؟دوست نداره پولدار باشه و به ارزوهاش برسه؟
اون هم مثل تو ولی این شرایطه که وضع زندگی ادم رو مشخص میکنه .اگر خواستگار خوبی داری با عقلت برو جلو به گرفتاریها و مشکلاتت و فکرهایی که تو سرت میان توجه نکن فقط شرایط رو با عقلت بسنج
همه ادمها تغییر میکنن .هیچ چیز ثابتی وجود نداره.مطمئن باش تو هم تغییر میکنی.تو هم کاملا مثل بقیه هستی فقط به ارمانهات زیادی میدون دادی
یه چیز دیگه ایا از خودت پرسیدی آیا تو همسر ایده الی هستی؟اگر هستی انتظار ایده ال رو داشته باش؟
و اما در مورد پدر و مادرت .یه سوال از خودت بپرس .خوب تا کی .امسال .ده سال دیگه بیست سال
تا کی پیش اونها میتونی بمونی.و ایا فکر کردی ده سال اینده تو همون دختر عزیز اونها باقی خواهی موند یا نه؟کمی عاقلانه تر فکر کن.تو هم مثل همه.تغییر کن هر چند خیلی سخت.مطمئن باش یه روز تغییر میکنی بدون شک ولی خدا نکنه اون روز ...

منتقد;109371 نوشت:
سلام



تا حالا خوستگارای زیادی داشتم، همه رو تلفنی رد کردم،نذاشتم بیان خونمون
به مامانم گفتم هرکی زنگ میزنه رد کنه
هرکی ازم شماره میخواد نمیدم، کیسای خیلی خوبیو رد کردم،حتی از ادمهای معروف ،همه نوع رغم


فکرم درگیر چیزای دیگه ایه،کلی ارزو دارم که تمومی ندارن کلی کار برای انجام دادن دارم،ایندم رو همیشه با پدر و مادرم ترسیم کردم
نمیتونم ازشون دور بشم،تو هر تصمیمی یه تصویر از پدرم در کنارم دارم
نمیتونم از مادرم دور بشم
در زندگیم تا حالا کار خونه نکردم، تصور کار خونه برام محاله، اگه خواستم ازدواج کنم حتما باید کارگر یا آشپز مخصوص استخدام کنم.یعنی یا شوهرم باید خیلی پولدار باشه،یا خودم باید از پول خودم خرج کنم.
اگه با آدم غیرپولدار ازدواج کنم احساس میکنم حیف شدم!
یعنی احساس میکنم زندگیم شادی نداره!


همه میدونن که من اخلاقای خاصی دارم
اخلاقم مثل زنها نیست،مثل مردها دوست دارم از بیرون که میام یه کی بیاد استقبالم! غذام حاضر باشه!
ازم اطاعت کنن تا من به کارای شخصی و اجتماعیم برسم!:khaneh:
در مخیلم نمیگنجه که همسر آیندم قانونای مهمی که برای خودم دارم نقض کنه مثلا نمیتونم درک کنم رفتار تابلویی که بعضی نامزدها انجام میدن انجام بده!
چون خوشم نمیاد دید پدر و مادرم نسبت بهم عوض شه و تصوراتشون از چهره معصوم من عوض بشه!


یکی از فامیلامون رفته پیش دعانویس! اون دعانویسه مشخصات من رو صحیح توصیف کرده،دقیقا گفته خیلی تنداخلاقم! گفته بعدها با شوهر آینده ام اختلاف پیدا میکنم تا حدی که کار به طلاق میکشه!
به خاطر همین امیدومو برای ازدواج از دست دادم.:Ghamgin:فکر میکنم اگه ازدواج کنم حتما به بن بست میرسم.


به هر چیزی که بشه اسم انگیزه ازدواج روش گذاشت،میگم؛ آخرش که چی؟


چیکار باید بکنم؟ انگیزه ای ندارم،چه کار کنم انگیزه پیدا کنم؟
چون الان یه خواستگار با مشخصات خوب خونمون زنگ زدن، اینا به فکرم رسید.مشکل من واقعا چیه؟





سلام :hamdel:

من هم تصمیم گرفته بودم خواستگارها را تلفنی رد کنم ، ولی مادرم اجازه نداد:Narahat az:
گاهی اوقات که وضعیت به ظاهر مطلوب خانواده های فامیل را می بینم ، متوجه می شم که خانمها از خیلی از خواسته های موجه شون می گذرن ، چون شوهرشون دلش نمی خواد اون کار انجام بشه! یا مثلا وقتی با هم اختلاف جزئی پیدا می کنن ، آقا از طریق اجازه ندادن تلافی می کنه!!!! اونوقته که خدا را شکر می کنم چه خوبه که ازدواج نکردم !

در مورد کار خونه داری مشکلی ندارم ، و دوست دارم با همکاری همسرم انجام بدیم ،هر چند که کاری که آقایون انجام می دن ریخت و پاشش بیشتره! ولی دوست ندارم همسرم صاحب این تفکر باشه که خونه داری وظفیه خانم هست. منتقد جان بالاخره خانمها به کار خونه داری وارد هستند و آقایون آنطور که باید و شاید نمی تونن انجام بدن. اگر هم آشپز و کارگر بیاری اشکالی نداره ، اشتعالزایی کردی:khaneh:البته اگر استطاعت مالی داشته باشین:Hedye:


نقل قول:

اگه با آدم غیرپولدار ازدواج کنم احساس میکنم حیف شدم!
یعنی احساس میکنم زندگیم شادی نداره!



این حرفت منطقی نیست ، حالا اگه این آدم پولدار افکارش با تو نخونه چی ، و همش به تو سرکوفت بزنه، باز هم احساس شادی می کنی؟ مهم اینه که افکار و سلایقتون همخوانی داشته باشه.
در مورد افکار و سلایقتون هم باید محول کنی به خدا ، چون اونه که تو رو کاملا می شناسه ، و می دونه با چه فرد و خصوصیاتی می تونی زندگی خوبی داشته باشی. البته از تحقیقات قبل از ازدواج هم غافل نباش.

نقل قول:

همه میدونن که من اخلاقای خاصی دارم
اخلاقم مثل زنها نیست،مثل مردها دوست دارم از بیرون که میام یه کی بیاد استقبالم! غذام حاضر باشه!
ازم اطاعت کنن تا من به کارای شخصی و اجتماعیم برسم!:khaneh:



در این مورد فکر نمی کنم بتونی این حس را در خانواده ارضاء کنی ، بهتره مدیر یک شرکتی بشی و بعد از تخلیه شدن این حس بری خونه ، چون خونه جای برتری جویی نیست ، جای همدلی هست.



نقل قول:

در مخیلم نمیگنجه که همسر آیندم قانونای مهمی که برای خودم دارم نقض کنه مثلا نمیتونم درک کنم رفتار تابلویی که بعضی نامزدها انجام میدن انجام بده!
چون خوشم نمیاد دید پدر و مادرم نسبت بهم عوض شه و تصوراتشون از چهره معصوم من عوض بشه!


اولا آقایونی هم هستند که به این قوانین پایبند هستند در ثانی کی می گه کسی که با نامزدش ارتباط داشته باشه چهره معصومش رو از دست می ده؟:Moshtagh:این فقط تصورات خودته



نقل قول:

یکی از فامیلامون رفته پیش دعانویس! اون دعانویسه مشخصات من رو صحیح توصیف کرده،دقیقا گفته خیلی تنداخلاقم! گفته بعدها با شوهر آینده ام اختلاف پیدا میکنم تا حدی که کار به طلاق میکشه!
به خاطر همین امیدومو برای ازدواج از دست دادم.:Ghamgin:فکر میکنم اگه ازدواج کنم حتما به بن بست میرسم.


می بینم که به دعانویس:nashenas: هم اعتقاد داری :no:توکل بر خدا داشته باش و با این تفکرات ازدواج نکن ، با این تفکر ازدواج کن که انشاء الله خوشبخت خواهی شد:hamdel::ok:



نقل قول:
به هر چیزی که بشه اسم انگیزه ازدواج روش گذاشت،میگم؛ آخرش که چی؟


وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۲۱﴾
و از نشانه‏هاى او اينكه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد و ميانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در اين [نعمت] براى مردمى كه مى‏انديشند قطعا نشانه‏هايى است (۲۱)

ازدواج نعمت بزرگی هست و فواید بیشماری دارد.

با سلام خدمت همه ی بزرگواران که راهنمایی هاشون خیلی زیباست خیلی خوشم اومده:Gol:

دوست عزیزم من یه خوبی توی شما دیدم اونم به نظرم اعتماد بنفسی هست که دارید وشاید هم زیاد

من برعکس شما ایرادی که همه بهم میگیرن اینه که برعکس تواناییهام اصلا اعتماد به نفس ندارم

دوستان، فامیل ها همه یکی یکی بهم گفتن که اگه فقط سرسوزنی اعتماد به نفس داشته باشم به خیلی جاها میرسم که هنوز نرسیدم

با اینکه همه ی همسایه ها اقوام و دوستان بسیار برام ارزش قائلند و دوستم دارند و بیشتر از اون که سنم هست منو تحویل میگیرند و قبول دارند و هرجا هم حرفی از ازدواج بشه ما رو معرفی میکنند ولی منم مثه شما خواستگارهامو رد میکردم یعنی به مادرم میگفتم خودت بگو نه درحالیکه مطمئن بودم بسیار خانواده های خوبی هستن

کار خونه که الان کار نیست همه ی کارها که ماشینی شده، بعدم شما خیلی توقعاتت بالا هست مردها هم دل دارند و خواسته های اونه پس چی میشه؟

البته اینایی که دارم به شما میگم اول انگشتم به سمت خودمه ولی من تو هم دانشگاهی هام و حتی دوست صمیمیم دیدم که چقدر با تموم کارها و مشغله ها با اینکه ازدواج کرد تونست از من جلو بزنه و در آخرین لحظه تونست شاگرد اول بشه. خیلی ها بعد ازدواج معدلاشون کشید بالا. بچه های مجرد کلاس تعجب میکردند. اونا فکر میکردند دیگه بچه ها وقت خوندن ندارن

ولی من حس میکنم اونا آرامشی دارند که ما نداریم. ما فقط فکر میکنم وقتی زیر بار مسئولیت بریم دیگه آرامش نداریم ولی به نظرم این برعکسه.

میشه خواسته هات (البته بازم میگم توقعاتت خیلی زیاده) رو موقعه خواستگاری مطرح کنی. اگه اقوام منم با شما آشنا میشدند دیگه هرگز به من نمیگفتند توقعاتم زیاده

البته بعضی هام هستن (یکیش خودمم) فکر میکنند اگه خواستگار بیاد خونشون و بخواند با هم حرف بزنند از اونجایی که با نامحرم رابطه ندارند ممکنه مهر طرف به دلشون بشینه و ناخواسته قبول کنند که همچنین چیزی رو از دوستانم هم شنیدم

ولی قسمت اون چیزیه که خدا میخواد........................

و چه کس میگوید ما در این دنیا تنهاییم................

باسمه تعالی

دوست بزگوار، به نظر حقیر چند مطلب آمد، که اگر اجازه بدهید مطرح کنم:

1. دید شما نسبت به ازدواج کمی تا قسمتی اشتباه است. این که من بگویم و دیگر دوستان بگویند که

ازدواج مانع پیشرفت شما نیست، این برای شما باور نمیشود.

نکته ای که هست اینکه تلقی شما از پیشرفت هم کمی تا قسمتی اشتباه است، پیشرفت تنها

به منزله موفقیت در امور اجتماعی و فرهنگی و ... نیست. اگر ازدواج اتفاق بیفتد، متوجه

میشوید که ابعاد دیگری هم برای پیشرفت بوده که شما از آن غافل بودید.

و واقعیت دیگر اینکه حقیقتا با اتفاق افتادن امر مقدس ازدواج، کمی در روند برنامه های شما خلل وارد

میشود، ولی این به معنای عدم پیشرفت شما نیست.

اگر این 3 مورد را کنار هم بگذارید و با نگاه دینی و عقلانی به آنها نگاه کنید و سپس در مورد آنها کمی

تامل کنید، امید است که نظرتان تغییر کند.

یادتان باشد، با نگاه دینی و عقلانی به هر قضیه ای، آن را آسانتر و قابل حل تر کنید.

2. گوهر زنانگی خودتون رو در وجود خودتون کشف کنید.

اینکه فکر میکنید سلایق و علایق و اخلاقیات شما بیشتر شبیه یک مرد است تا یک زن، کمی تا قسمتی

تلقین است و البته عدم آشنایی با ویژگی های خودتون.

چون در منزل کاری نکردید، کار منزل براتون سخت بنظر میاد.

چون تا وارد منزل می شدید، همه چیز از جمله غذاتون حاضر بود و شما بی هیچ دغدغه ای به کارهاتون

میرسیدید، فکر میکنید که شبیه مردها هستید.
و...

یادتان باشد، این عادتهای ماست که رفتاریات و خلقیات و شخصیت ما را شکل میدهد.
با تغییر عادتها، شما نیز متفاوت میشوید.

پیشنهاد بنده این است کم کم سعی کنید در امور منزل دخالتی داشته باشید.( واقعا کار منزل، آشپزی و ... لذت خاص خودش را دارد.)

3. و در آخر اینکه نمیدانم در چه محدوده سنی هستید، ولی با این ویژگی ها و این سردرگمی ها، فعلا

ازدواج نکنید که به آرامش نخواهید رسید.

یادتان باشد، نباید به این امید ازدواج کنیم که تغییر خواهیم کرد و یا فرد مقابل با شرایط ما کنار خواهد آمد.

در پناه حق:Gol:

باعرض سلام خدمت تمامی اسک دوستان گرامی
بهتر است شما با مطرح کردن یک تاریخچه ای از زندگی دوران کودکی تا به حال و مطرح کردن وضعیت خانوادگی و ارتباطات خانوادگی از گذشته تا به حال البته به صورت خصوصی با مشاور درمیان بگذارید اما با توجه به موضوعی که شما مطرح کرده اید وضعیت افکار ، اندیشه ها و به طور کلی مؤلفه های شخصیتی شما به صورت بهنجار و هماهنگ نیستند. در یک زندگی طبیعی کودک از 3سالگی دوره تفرد - جدایی را تجربه می کند و کشف می کند که موجودی غیر از پدر و مادر خود است و سعی می کند تمام رفتارهایش به صورت مستقل و به تعبیری دیگر خودخواهانه باشد که اگر والدین با بها دادن و ارزش قایل شدن نسبت به این گونه رفتارهای خودمختار به استقلال فکر کودکشان کمک می کند به نظر می رسد شما این دوره را طی نکرده اید و دچار وابستگی پاتولوژیک به والدین خود هستید به هر حال این وابستگی حتی در صورت ازدواج نکردن هم اشکال داشته و آسیب های زیادی را ممکن است متوجه خود کنید.
مطلب دیگر اینکه در شخصیت یک فردی که رشد شخصیتی ، شناختی ، عاطفی و هیجانی و احساسی نرمالی داشته است در یک سن خاص به دلیل ساختمان روانی و جسمی نیاز به جنس مخالف و ظاهر شدن نشانه های بلوغ دیگر پدر و مادر نمی توانند ارضا کننده تمام نیازها باشند که فرد با توجه به فرهنگی که در آن زندگی می کند به جنس مخالف خود باتوجه به اطمینانی که نسبت به منطقی بودن ازدواج دارد که خود مبحث جداگانه ای است ، جواب مثبت داده و در کنار والدین منبع ارضا کننده دیگری برای نیازهای جدید و فطری و غریزی خود پیدا می کند.
معمولا خصوصیات شخصیتی زن ، مهر طلبی ، نیاز به محبت داشتن ، و علاقه به قرار گرفتن زیر چتر حمایتی یک مرد است البته مردی که از مهارت های همسرداری بالایی برخوردار است و تکیه گاه مناسب و محکمی برای همسرش به شما می رود. معمولا خاصیت زن به یک سری کارهای تخصصی مخصوص خود است که شما در جامعه می بینید .
بنابراین به نظر بنده شما از حد استاندارد و نرمال یک خانم خارج هستید و به قول خودتان خواص مردانه در شما زیاد است پس شما با یک جسم زنانه و یک روح متضاد با جسم طرف هستید که ریشه و عوامل مختلفی دارد که می تواند از عوامل بیولوژیک و هورمونی گرفته تا اختلالاتی چون اختلال هویت جنسی و جنسیتی . پس درمان شما هم می تواند از یک سکس تراپ گرفته تا یک روانکاو و روان درمان گر و حتی دکتر غدد درون ریز.
اما تشخیص مشکل با یک سری آزمایشات بیولوزیک شروع می شود اگر در سطح جسمی و فیزیکی شما صفات ثانویه یک زن را داشته باشید باید به روان کاو رفته و بین شخصیت و روان تان یک هماهنگی برقرار کنید و در حال حاضر با این وضعیت به هیچ وجه اقدام به رد و یا قبول خواستگار نکنید.
بی شک آرمانی فکر کردن و ندیدن مشکلات طبیعی و روزمره زندگی و عدم شناخت نسبت به وظایف یک زن متأهل نسبت شوهرش از موضوعات پیچیده است که شما در مشاوره ازدواج باید آنها را از طریق مشاوره گرفته و در خودتان ایجاد کنید .
موفق باشید.

ببخشید ولی من فکر کنم شما یه مقدار بدبینی از کجا میدونی شوهرت چجوریه یا مادر شوهرت اینجوریه اونجوریه شما از خدا یا یه چیزیو نخواه یا وقتی می خوای خوبشو بخواه وبدون مطمئنا خدایی که تو رو با این خصوصیات آفریده یکی رو هم واست در نظر گرفته که بهت بخوره ، توسل ،توکل ، یقین ، شما که اینقد قشنگ حرف دلتو میزنی قشنگترینا نصیبت میشه شک نکن برو جلو و من الله توفیق

منتقد;109371 نوشت:
در زندگیم تا حالا کار خونه نکردم، تصور کار خونه برام محاله، اگه خواستم ازدواج کنم حتما باید کارگر یا آشپز مخصوص استخدام کنم.یعنی یا شوهرم باید خیلی پولدار باشه،یا خودم باید از پول خودم خرج کنم. اگه با آدم غیرپولدار ازدواج کنم احساس میکنم حیف شدم!

سلام به سرکار خانم منتقد این معیاری که شما برای ازدواج در نظر گرفتین یک معیار کاملا اشتباه یکی از اقوام خیلی نزدیک ما هست که مثله شما خواستگار های زیادی داره اتفاقا همین دیروز یکی از خواستگارهاشو رد کرد چون معیار اصلیش اینکه همسرش مردی پولدار باشه اما از نظر مادر و پدرم افرادی که خیلی پولدار نیستن زندگی شادتری هم دارن چون می خوان با هم برای رسیدن به یک زندگی ایده آل تلاش کنن و روز به روز عشقشون بیشتر میشه ولی در مورد آشپزی با اینکه منم آشپزی خوب یاد ندارم خوب آشپزی کنم ولی در نظر من یکی از شیرین ترین کارهاس که حتما دخترا باید یاد داشته باشن.:khaneh:

نقل قول:
سلام

تا حالا خوستگارای زیادی داشتم، همه رو تلفنی رد کردم،نذاشتم بیان خونمون
به مامانم گفتم هرکی زنگ میزنه رد کنه
هرکی ازم شماره میخواد نمیدم، کیسای خیلی خوبیو رد کردم،حتی از ادمهای معروف ،همه نوع رغم

فکرم درگیر چیزای دیگه ایه،کلی ارزو دارم که تمومی ندارن کلی کار برای انجام دادن دارم،ایندم رو همیشه با پدر و مادرم ترسیم کردم
نمیتونم ازشون دور بشم،تو هر تصمیمی یه تصویر از پدرم در کنارم دارم
نمیتونم از مادرم دور بشم
در زندگیم تا حالا کار خونه نکردم، تصور کار خونه برام محاله، اگه خواستم ازدواج کنم حتما باید کارگر یا آشپز مخصوص استخدام کنم.یعنی یا شوهرم باید خیلی پولدار باشه،یا خودم باید از پول خودم خرج کنم.
اگه با آدم غیرپولدار ازدواج کنم احساس میکنم حیف شدم!
یعنی احساس میکنم زندگیم شادی نداره!

همه میدونن که من اخلاقای خاصی دارم
اخلاقم مثل زنها نیست،مثل مردها دوست دارم از بیرون که میام یه کی بیاد استقبالم! غذام حاضر باشه!
ازم اطاعت کنن تا من به کارای شخصی و اجتماعیم برسم!:khaneh:
در مخیلم نمیگنجه که همسر آیندم قانونای مهمی که برای خودم دارم نقض کنه مثلا نمیتونم درک کنم رفتار تابلویی که بعضی نامزدها انجام میدن انجام بده!
چون خوشم نمیاد دید پدر و مادرم نسبت بهم عوض شه و تصوراتشون از چهره معصوم من عوض بشه!

یکی از فامیلامون رفته پیش دعانویس! اون دعانویسه مشخصات من رو صحیح توصیف کرده،دقیقا گفته خیلی تنداخلاقم! گفته بعدها با شوهر آینده ام اختلاف پیدا میکنم تا حدی که کار به طلاق میکشه!
به خاطر همین امیدومو برای ازدواج از دست دادم.:ghamgin:فکر میکنم اگه ازدواج کنم حتما به بن بست میرسم.

به هر چیزی که بشه اسم انگیزه ازدواج روش گذاشت،میگم؛ آخرش که چی؟

چیکار باید بکنم؟ انگیزه ای ندارم،چه کار کنم انگیزه پیدا کنم؟
چون الان یه خواستگار با مشخصات خوب خونمون زنگ زدن، اینا به فکرم رسید.مشکل من واقعا چیه؟

سلام . منم نظرم رو میگم . سرکار خانوم من برعکس بیشتر دوستان فکر میکنم
شما اعتماد به نفس پایینی دارید .
خیلی احساسات لطیفی دارید.
دارای تخیل قوی هستید.
اتفاق هایی تو زندگیتون افتاده که هیجانات شما رو تحریک کرده .
اگر هم بخواهید همین جوری ادامه بدید افسردگی هم سراغتون میاد . چون کمال طلب هستید و مطمینا به خیلی از اون ها نمیرسی.

پیشنهادی که من بهت میدم .
خیلی از این چیزهایی که میخوای مطلوب خیلی از آقایون هست . اصلا خیلی از آقایون زنشون رو طلاق میدن به خاطر اینکه زنشون کلفت خونه شده نه یه دوست و همدم براشون .

شما بیشتر دوست دارید همدم زندگیتون دوستتون باشه تا شوهرتون ... البته خیلی از خانومها از جمله خواهر خودم میخوان شوهرشون حرفه اول و آخرو بزنه مثلا خواهر خودم میگه من میخوام وقتی شوهرم میاد خونه "داد بزنه بگه زن چایی بیار "

به نظر من خواسته های شما منطقی هست . ولی باید یه همچین پسری رو پیدا کنی . کارت خیلی سخته .

خوش به حالت دلت خوشه خدا به تو یه عقلی بده یه درس دیگه از زندگی به من

دوستان سلام
يه سوال هست كه ذهن منو مشغول كرده
اكر كسي بدونه كه يه سري كارا هست كه در طول زندكيه ماديش در كره زمين بايد انجام بده ، و سخت مشغوله شغلش شه و ديكه وقت نداشته باشه ( با توجه به اين كه بايد يه وديعه الهي رو به سرانجام برسونه -حس مسىوليت بزرك و سنكيني كه به عهدش هست)
و با ازدواج اونكار به سر انجام نميرسه و ازدواج جلوشو ميكيره تكليف جيه اون ادم كامل نيست ؟ اون ادم نميتونه به بهشت بره و مومن باشه؟
اصلا تكليف جيه؟

سلام دوست عزیز
به نظر می رسه که برای تحلیل بیانات شما به اطلاعات بیشتری نیاز باشه ولی بهترین پیشنهاد اینه که بشینی و با خودت فارغ از هر گونه تخیلات واهی که گاهاً لازمه ی دوران جوانی هست و به دور از هر گونه کمال گرایی که پایه اساسی و منطقی نداره فکر کن. به حرف این و اون گوش نده و نگاه نکن که برات چیکار می کنه و نمی کنه به عنوان یک انسانی که ذاتا میل به همراهی داره، به ازدواج به دید یک مرحله از زندگی فکر کن. ازدواج همه اش کارهای خونه و .... و ظواهر امر نیست به اثراتی که توی زندگیت خواهد گذاشت به ویژه از لحاظ روحی و روانی بیاندیش.
موفق باشید

سلام خانم كل بهار
دقيقا اين اتفاق افتاده و بعد از كلي فكر كردن اين نتيجه رو به دست اورديم

من خودم خيلي وقته كه تنها زندكي ميكنم ميدونم زندكي ، كاراي خونه نيست و ...

حالا شما و بقيه دوستان نظراشونو بكن درباره اون سوالم تكليف جيه؟
اكه ازدواج سد باشه جه بايد كرد؟

منتقد;109371 نوشت:
سلام

تا حالا خوستگارای زیادی داشتم، همه رو تلفنی رد کردم،نذاشتم بیان خونمون
به مامانم گفتم هرکی زنگ میزنه رد کنه
هرکی ازم شماره میخواد نمیدم، کیسای خیلی خوبیو رد کردم،حتی از ادمهای معروف ،همه نوع رغم

فکرم درگیر چیزای دیگه ایه،کلی ارزو دارم که تمومی ندارن کلی کار برای انجام دادن دارم،ایندم رو همیشه با پدر و مادرم ترسیم کردم
نمیتونم ازشون دور بشم،تو هر تصمیمی یه تصویر از پدرم در کنارم دارم
نمیتونم از مادرم دور بشم
در زندگیم تا حالا کار خونه نکردم، تصور کار خونه برام محاله، اگه خواستم ازدواج کنم حتما باید کارگر یا آشپز مخصوص استخدام کنم.یعنی یا شوهرم باید خیلی پولدار باشه،یا خودم باید از پول خودم خرج کنم.
اگه با آدم غیرپولدار ازدواج کنم احساس میکنم حیف شدم!
یعنی احساس میکنم زندگیم شادی نداره!

همه میدونن که من اخلاقای خاصی دارم
اخلاقم مثل زنها نیست،مثل مردها دوست دارم از بیرون که میام یه کی بیاد استقبالم! غذام حاضر باشه!
ازم اطاعت کنن تا من به کارای شخصی و اجتماعیم برسم!:khaneh:
در مخیلم نمیگنجه که همسر آیندم قانونای مهمی که برای خودم دارم نقض کنه مثلا نمیتونم درک کنم رفتار تابلویی که بعضی نامزدها انجام میدن انجام بده!
چون خوشم نمیاد دید پدر و مادرم نسبت بهم عوض شه و تصوراتشون از چهره معصوم من عوض بشه!

یکی از فامیلامون رفته پیش دعانویس! اون دعانویسه مشخصات من رو صحیح توصیف کرده،دقیقا گفته خیلی تنداخلاقم! گفته بعدها با شوهر آینده ام اختلاف پیدا میکنم تا حدی که کار به طلاق میکشه!
به خاطر همین امیدومو برای ازدواج از دست دادم.:ghamgin:فکر میکنم اگه ازدواج کنم حتما به بن بست میرسم.

به هر چیزی که بشه اسم انگیزه ازدواج روش گذاشت،میگم؛ آخرش که چی؟

چیکار باید بکنم؟ انگیزه ای ندارم،چه کار کنم انگیزه پیدا کنم؟
چون الان یه خواستگار با مشخصات خوب خونمون زنگ زدن، اینا به فکرم رسید.مشکل من واقعا چیه؟



شما نصف تایپک رو از رفتارای کاملا بی منطق و خودبزرگبینانه خودت گفتی. آخرش گفتی چکار کنم انگیزه پیدا کنم!! اگه علاقه ای به ازدواج نداری پس چرا دنبال انگیزه هستی؟!!!
با خودت رو راست باش اگه میخوای به قول خودت دمدمی مزاج نباشی و راهت رو پیدا کنی.شخصیت خودت رو بشناس,خوبیهات رو ملاک قرار بده و بدیهات رو دور بریز.
خودت هم میدونی و گفتی که هر پسری شرایط من رو بشنوه فرار میکنه. و به این اذعان کردی که مشکل روحی داری. واقعا خوبه که انسان متوجه اشکالاتش بشه چون وقتی شناختشون میتونه رفعشون کنه. دقت کنید هیچ انسانی با این رفتارهای شما کنار نمیاد نه فقط هیچ پسری. چون خواسته ها و رفتارهای شما کاملا خودخواهانه هست و به خواسته های طرفتون توجهی نکردید.
نظر من هم مثل کارشناس محترم اینه که تا وقتی تغییر رفتار ندادید ازدواج نکنید. دلیلش رو نگم بهتر باشه شاید....چون فوق العاده ناراحت کننده هست برای شما.
فقط بگم که راه شما همونطور که خودتون میدونید راه درستی نیست و به خاطر خودبزرگبینی فکر نمیکنم حتی پیش روانپزشک برید.(البته امیدوارم برید.)
موفق باشید

Capello;289533 نوشت:
دقيقا اين اتفاق افتاده و بعد از كلي فكر كردن اين نتيجه رو به دست اورديم

سلام

آنچه که من از بیان شما برداشت کردم اینه که شما یک مسئولیت اجتماعی حساس و مهمی (فرضاً) دارید که به زعم شما ازدواج مانع انجام صحیح اون می شه.
ok
سخن بسیاره در این باب ولی خلاصه...
ببینید اولا هر کسی بهتر از دیگران بر احوالات خودش واقفه و آنچه رو که شما برای تکامل خودتون در نظر گرفتید به یک تعبیر بهترین تصمیمه ولی در کنار این تصمیم نیم نگاهی هم داشته باشید به سرشت خودتون به عنوان یک انسان. با این اصل که ما به عنوان یک انسان دارای امیالی هستیم که خواه یا نا خواه ما را به سمت جواب هاشان در عالم واقعیت سوق می ده. ممکنه شما در برهه ای از زمان با سرکوب یک میل که به قول شما سدی هست برای پیشرفت و هر چه بهتر کار کردن در یک حوزه ی خاص، پیشرفت چشمگیری داشته باشید ولی باز بنا به همان اصلی که مطرح کردم در سلامت همه ی جانبه ی چنین شخصی کمی تردید وجود داره.
اگر فرض کنیم فقط شما به عنوان یک انسان مذهبی ( حضور شما در این سایت تا حدودی معین این مورد است؟؟!!!) به برخی اعتقادات پایبند باشید به این نتیجه می رسیم که امر ازدواج منافاتی با پیشرفت نداره. مثال ها کم نیستند در این زمینه
و اگر نه فارغ از هر گونه توجهات مذهبی بخواهید تصمیم بگیرید با کمی تامل روانشناختی به این موضوع ( البته به نظر من) پی می برید که برای یک انسان در زندگی ازدواج هم مانند سایر امیال دیگه باید پاسخ داده بشه . البته نگاه نکنید ( در این مرحله) به اینکه ما ها به دست خودمون چه تارهایی دور خودمون تنیدیم که هر چه بیشتر جلوی امر ازدواج رو بگیریم.
بذارین صریحتر بگم : شما به عنوان یک انسان به جای اینکه در اصل این موضوع تردید به خودتون راه بدین دنبال این باشید (نگین نمی شه لطفا) که مورد مناسبی در نظر بگیرین که کمترین تفاوت رو در این زمینه با شما و اهداف شما داشته باشه اگه یه جاهایی هم ( که الا و لابد پیش می یاد) به قول شما این روابط سد شد ، ازش بگذرین چرا که اگه تامل کنید می بینید که می ارزه.
بعدش هم نمی دونم منظورتون از اینکه انسان کاملی است یا نه چیه ؟؟؟
انسانی کامله که در همه ی جهات پیشرفت بکنه اگه ملاکتون از زندگی اینه ( که بسیار باارزشه) با دید مثبت تری به تشکیل خانواده نگاه کنید(خودتون دارین جواب خودتون رو تلویحاً می دین).

یه راه ساده تر به زندگی ادم هایی که به مراتب بالایی رسیدن مهم نیست چی ولی فعلا هر چی ، تو علم ، تو اقتصاد ، تو عرفان ووووو ..... نگاهی بندازین ، خود گویاتر از گفته های بنده و دوستان است.
موفق باشید

merc az pasokhetoon :Gol:

ama age zarare ezdevaj kardan bishtar az nakardanesh bashe chi??

ببينيد اين حرفتونم رد ميشه ، خيلي از انسان هاي بزرك هم بودن كه ازدواج نكردن و مجرد بودن
ببينيد ازدواج( يكي از دلايل ازدواج) براي ارضاع شدن قريضه جنسيه كه بعضيارو از جاهاي بزرك نكه ميداره ، يعني جي
يعني اينكه بعضيا اكه ازواج نكنن نميتونن به جاهاي بالاتري برسن اما بعضي ها هم نه با ازدواج نكردنشون هست كه به جاهاي بالاتري ميرسن

خوب بس اين دليل نميشه

دوم - شما ميكيد دليل ها و معلول هاي مختلف رو ميبافيم در برهه اي از زمان و در برهه اي ديكر بشيمون ميشيم و سركوفت ميزنيم
اما اين شرايط هرجه زمان ازش بكذره بيشتر شرايط نابسامانتر و ازدواج نكردن واجبتر ميشه
خوب در اين شرايط باز هم در قيامت ما باز خواست خواهيم شد براي ازدواج نكردن؟؟

از نظر من ازدواج واسه هركسي يه جور تعريف ميشه ، هركسي بايد به يه مرحله اي از زندگي برسه كه احساس كنه كه واقعا الان وقتشه كه يار و پناهگاهي تو زندگيش داشته باشه. شما اگه فعلا به اين نياز نرسيديد پس دليلي نداره كه از الان فكرتونو درگير كنيد كه ازدواج كنم يا نه، هر وقت احساس كمبود آرامش و محبت و .. كرديد اونوقت براي ازدواج اقدام كنيد. الان فقط به فكر پيشرفتتون باشيد

حضرت عیسی (ع) و حضرت محمد (ص) هر دو از پیامبران بزرگ خداوند و بندگان پاک و با اخلاص او بودند و وظیفه داشتند که پیام خدا رو به مردم برسونند ولی یکی مانند حضرت عیسی هرگز ازدواج نکرد تا بتونه پیام خدا رو به مردم برسونه(به خاطر سفرهای تبلیغی که باید انجام میداد) ولی دیگری در شرایط دیگر 9بار ازدواج کرد تا بتونه پیام خدا رو به مردم برسونه(به خاطر پیوند با اقوام عرب و حمایت خویشاوندی عرب از او و گسترش اسلام در میان آنها)...
در اصل هدف هر دو تبلیغ دین خدا بود ولی در شرایط متفاوت دو عمل متفاوت انجام دادند.

به نظر من خداوند هیچ وقت به خاطر ازدواج نکردن کسی رو مورد مواخذه قرار نمیده چونکه هدف از آفرینش انسان عبادت خداست نه ازدواج کردن به هر قیمتی و در هر شراطی!!!

mamnoonam az pasokhe shoma :Gol:

سلام دوستان
من فعلا نميخوام ازدواج كنم تا وقتي كه تو يه جايه خوبه دولتي استخدام بشم ولي خانوادم خيلي ناراحتن ازين بابت كه خواستگارامو رد ميكنم . ميدونين چون خواهرم اول كارمند شد و خونه و ماشين هم خريد و بعد ازدواج كرد منم دوست دارم اول به همه جا برسم بعد ازدواج كنم :Kaf: اين جوري خيلي بهتره كه خانم استقلال مالي داشته باشه. نظر شما عزيزان ؟

سلام
تو زندگی خیلی چیزهای دیگری هست که میتونه (اگه انسان واقعا بخواد) مهمتر از مسایل مالی باشه در ضمن خداوندی که انسان رو آفریده نفقه زن رو جزو وظایف انکار ناپذیر مرد قرار داده نه به این معنی که مرد حاکم بر زن باشه بلکه به خاطر خصوصیات موجود در آفرینش زن. امیدوارم از تصمیمتون منصرف شوید و در زندگی خانوادگی موفق و پیروز باشید

majid-torabi;290268 نوشت:
سلام
امیدوارم از تصمیمتون منصرف شوید و در زندگی خانوادگی موفق و پیروز باشید

سلام
من هر طور شده سعي ميكنم كه اول از بابت شغل آيندم خيالم راحت شه بعد به فكر ازدواج باشم. چون در آينده مشخص نيست كه چه اتفاقي ميوفته. البته اگه يه خواستگار خيييلي پولدار بياد حاضرم كه كار نكنم :bale:

سلام
منهم علاقه ای به ازدواج ندارم و فکر میکنم که ازدواج هم مثل بقیه چیزا تاریخ و زمان مصرف دارد! من درسم تمام شده و از لحاظ مالی مستقل شدم یعنی خونه شخصی و ماشین هم دارم ولی حقیقتا علاقه ای ندارم که با کسی زندگی کنم. آدمها وقتی از یک سنی بگذرند به چیزهایی که دارند و شرایطی که درش هستند عادت میکنند و لذت هم میبرند و حاضرنیستند آرامشی راکه بدست آوردند به راحتی به هم بزنند. درسته که ظاهرا هدف ازدواج رسیدن به آرامشه ولی برای آدمی مثل من ازدواج مثل وارد شدن به یک بحرانه. بحران روبرو شدن با یک یک آدم جدید و یک دنیای جدید و مشکلاتش ، درحالیکه نه تو میتونی چندان از این آدم تاثیر بگیری نه میتونی چندان تاثیری بر او داشته باشی چون خمیر مایع وجودی هر دو تون شکل گرفته و تمام شده. وقتی سن بالا بره و عقلت سر جاش بیاد و از دنیای جوانی و احساسات جدا بشی دیگه به این راحتی ها از کسی خوشت نمیاد و نمیتونی دل ببندی. واسه اینه که میگم ازدواج هم تاریخ مصرف داره و اگر قصد ازدواج داری باید همون موقعکه سراپا شور و احساسات هستی بهش تن بدی . من هیچوقت آدم پر توقع و رویایی نبودم .با گذشت زمان کم کم آدمهایی سر راهم قرار گرفتند که هیچ حس خوشایندی نسبت بهشون در من ایجاد نشد و در این مورد مقصر هم نبودم . من نمیتوانستم برای علاقه مند شدن به کسی برای خودم فلسفه ببافم و برای دوست داشتن دنبال دلایل عقلانی بگردم و با حس نخواستن بجنگم.الآن هم از وضعی که دارم راضیم و اگر خوشبختی را حس رضایت از زندگی معنی کنیم ،خودم را آدم خوشبختی میدونم ولی دیگه نمیتونم در این سن خودم را راضی به ازدواج کنم .

capello;289977 نوشت:
ama age zarare ezdevaj kardan bishtar az nakardanesh bashe chi

سلام
از قدیم گفتن : صلاح کار خویش خسروان دانند
ببینید شما به عنوان یک انسان عاقل و بالغ بهتر از هر کسی دبگه ای می دونید که نیازتون چیه؟؟!!!
اگر صلاحتون در دوری از ازدواج به دلیل جلوگیری از ضررهای احتمالیش هست ، خودتون می دونید.
تا ضرر چی باشه و نفع چه جور تعریف بشه از دید شما؟؟!!
در ضمن من کسانی رو که ازدواج نکردند و اتفاقا انسانهای بزرگی شده اند رو رد نمی کنم ، عنایت داشته باشید که اونا هم حتما صلاحشون رو در این دیدند. اما به اعتقاد یک انسان دین مدار که اصول زندگی اش بر پایه کتاب آسمانیه ( نه فقط از این جهت که بخوایم بهش رنگ دینی بدیم..) سر راست ترین راه برای رسیدن به تکامل موجودی به اسم انسان ( که آرامش و آسایش از مهمترین خواسته های اونه به ویژه در زندگی امروز ) اونچیزیه که پیشوایان ما گفتند ( نگاهی به ایسم های شرقی و غربی بیش از پیش این نکته رو تایید می کنه...) و البته این به این معنا نیست که هر کسی با هر شرایطی بخواد ازدواج کنه ؟؟؟!!! و از اونطرف هم زمان ازدواج کردن هم وقتی نیست که همه چیز بر وفق مراد بشه.

اینکه خداوند کسی رو به خاطر ازدواج نکردنش مورد مواخذه قرار می ده یا نه بحث آسانی نیست که بشه در مورد کسی حکم داد؟؟!! خداوند داناتر است.

با اجترام به شما
من پست اول را خطاب به دوست مون سرکار خانم منتقد نوشتم
موفق باشید

بنظر من هم ازدواج یه امر بسیار حساس و کلیدی هست
خیلیا رو می بینیم که اصلا ازدواج واسشون یه ترسه
یه جور افسردگی وارد این گونه افراد شده البته باید دید که این فرد در عمرش با چه کسانی بوده؟چه کارای کرده؟چقدر در روابط بین جنس مخالف پیش رفته مطمعنا اینگونه افراد جواب خودشون رو پیدا خواهند کرد
بعضی ها هم هستن که شغلشون مانع ازدواجشونه و من به این گروه تا حدی یه حقی می دم چون اینگونه افراد نیاز به وقت و زمان کافی برای پیشبرد کارشون دارن و توصیه من بعنوان یه دوست به این گونه افراد اینه که اگر هم قصد ازدواج دارید اصلا به دختر خانمی که توقعاتش بالا باشه یا بفکر خارج رفتن و مدارک بالا گرفتن با هر قیمتی، نباشن معمولا یه خانم اروم،کم توقع ،پیشرفت شوهرش رو پیشرفت خودش بدونه خیلی می تونه به این افراد کمک کنه و مطمعنا هم شیرینی زندگیو می بینه(اونطرف قضیه هم هست) ،
بعضی از خانم ها هم هستن متاسفانه فقط دنبال مدرک و پول می گردن یعنی همه چیزو این دو می بینن زندگی با این افراد خیلی سخته و کسی می تونه با این خانم ها زندگی کنه که خودش پولدار باشه و مدارک بالایی داشته باشه
اصولا بنظر من برای ازدواج نباید ثروت،زیبایی ،و... ملاک اصلی باشه
اون زنی می تونه یه زن خوب باشه که فکر پیشرفت زندگیش باشه،توقعاتش رو بیاره پایین و بتونه از همه مهمتر حیا و شرم داشته باشه
و این مساله یکی از مهمترین مساله های ازدواج در زمان حال شده

اگر قبول داشته باشیم که ازدواج مسئله ای مهم و کلیدیست، خود به خود کمی ترس هم بدنبال خواهد داشت که این ترس ناشی از داشتن دیدی همه جانبه و جدی به مسئولیتهای یک زندگی مشترکه و الزاما شاید در این ترس مسئله تجربیات گذشته و روابط خاص با جنس مخالف دخیل نباشه. در ضمن برای زنی که میخواهد مسئولیتهای اجتماعیش را درست انجام دهد حضور مردی که همراه نباشد و او را محدود کند میتواند یک مانع بزرگ باشد.
اصولا ازدواج در ایران با توجه به عدم برقراری حقوق یکسان بین دو نفر ، امری درد سر ساز است. البته این نظر شخصی من است..

موضوع قفل شده است