جملات قشنگ و به یاد ماندنی (بخون...فكر كن...اراده كن...عمل كن)

تب‌های اولیه

18626 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

پرده سوم
اگر زندگي بهار نيست پس چرا صداي پرندگان را در برگ ريز خزان هم مي شود شنيد؟!
اگر زندگي آبي نيست پس چرا چشم ماه رخان، رنگ دريا و آسمان دارد؟!
اگر زندگي ساده نيست پس چرا همه در خواب اينقدر بي نقشند؟!
اگر زندگي رقص نيست پس چرا پروانه ها تنها فصل عمر را مي رقصند؟!
اگر زندگي صبح نيست پس چرا هر طلوع زندگي آغاز مي شود؟!
اگر زندگي چشم نيست پس چرا نور اينقدر مي رقصد؟!
اگر زندگي كام نيست پس چرا عسل اينقدر شيرين است؟!
اگر زندگي حال نيست پس چرا غروب اصلا خواستني نيست؟!
اگر زندگي رود نيست پس چرا فصلِ خشك، بهار كركس است؟!
اگر زندگي جوي نيست پس چرا زمزمه اش اينقدر شنيدني است؟!
اگر زندگي گل نيست پس چرا اشكِ گل، آئين عزا است؟!

پرده چهارم
اگر زندگي رنگ نيست پس چرا خاكستري، تنها، رنگ خاكستر است؟!
اگر زندگي مست نيست پس چرا اينقدر پاسبان بر هر كوي و برزن است؟!
اگر زندگي اشك نيست پس چرا آسمان كه مي گريد زمين مي خندد؟!
اگر زندگي صفا نيست پس چرا بي صفا زندگي نيست؟!
اگر زندگي لرز نيست پس چرا اينقدر ماه در بركه مي لرزد؟!
اگر زندگي خوب نيست پس چرا خفاشها تنها در غارند؟!
اگر زندگي زنده نيست پس چرا بوته رز هميشه گل مي كند؟!
اگر زندگي صاف نيست پس چرا گورستانش مه آلود است؟!
اگر زندگي شراب نيست پس چرا اين همه مست، زنده اند؟!
اگر زندگي خواب نيست پس چرا مرگ، مردمان را بيدار مي كند؟!
اگر زندگي نوش نيست پس چرا نيش اينقدر سوز دارد؟!

پرده پنچم
اگر زندگي شاد نيست پس چرا حيوان نمي خندد؟!
اگر زندگي گنج نيست پس چرا مردن اينقدر سخت است؟!
اگر زندگي نيايش نيست پس چرا بي نيايش كسي زنده نيست؟!
اگر زندگي جاده نيست پس چرا مرده ها در حاشيه دفنند؟!
اگر زندگي ماه نيست پس چرا بي ماه، ماه و سالي نيست؟!
اگر زندگي روز نيست پس چرا هر روز زندگي نو مي شود؟!
اگر زندگي وفا نيست پس چرا هيچ كس بي وفا شِكَّرين نيست؟!
اگر زندگي سخا نيست پس چرا آسمان كه مي بارد زمين مي رويد؟!
اگر زندگي لطيف نيست پس چرا خار، سبز و خشكش يكي است؟!
اگر زندگي دل آويز نيست پس چرا دل، به غير او آويز نيست؟!
اگر زندگي طروات نيست پس چرا مگسان، تخم، بر مردار مي نهند؟!
اگر زندگي زيبا نيست پس چرا مرده ها اينقدر زشتند؟!
اگر زندگي لبخند نيست پس چرا به وقت مرگ لبخند نيست؟!
اگر زندگي نور نيست پس چرا شبهاي سياهش انگار زندگي نيست؟!
اگر زندگي جور نيست پس چرا "هر روز دريغ از ديروز" دروغ نيست؟!
اگر زندگي زندگي نيست پس چرا هيچ چيز در توصيف زندگي بهتر از زندگي نيست؟!

پرده ششم
آري، زندگي خداست و شعر و مهر و عشق و بوسه و آغوش و آهنگ و شور و سوز و ناز و ساز و بهار و آبي و ساده و رقص و صبح و چشم و كام و حال و رود و جوي و گل و رنگ و مست و اشك و لرز و صفا و خوب و زنده و صاف و شراب و خواب و نوش و شاد و گنج و جاده و ماه و روز و وفا و سخا و لطيف و دل آويز و طراوت و زيبا و لبخند و نور و جور و hآدر آخر زندگي زندگي است.
کسی گفت:
اگر زندگي مهربان است پس چرا پروانه هاي نورسش نونهال مي روند؟!
اگر زندگي دلدار است پس چرا عمر رنگين كمان كوتاه است؟!
اگر زندگي مرد است پس چرا آسمان كه مي غرد بعد مي گريد؟!
اگر زندگي سفيد است پس چرا شب اينقدر قشنگ است؟!
اگر زندگي رؤيا است پس چرا هرچه رؤيا است فقط رؤيا است؟!
اگر زندگي گرم است پس چرا فقط آهو، چشمانش مست است؟!
اگر زندگي...

پرده هفتم:
راستی زندگی چیست؟
شما بگویید! ...

.
اگه گاهی اوقات دلتان میگیرد و دوست دارید گریه کنید اما نمی دانید شما را چه شده …
بدانید خـــــــــــدا دلش برایتان تنگ شده ، می خواهد صدایش کنید …
.
.
خدایا ببخش مرا برای گناهانی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده …

روح بخش;281543 نوشت:
پرده هفتم:
راستی زندگی چیست؟
شما بگویید! ...

زندگی معلم سنگدلی است که اول امتحان می گیرد وبعد درس می دهد

زندگي يک آيينه است و ما در ديگران بازتاب چهره ي خودمان را مي بينيم.

معلم خوب معلمي نيست که انديشه ها را بياموزد.معلمي خوب است که انديشيدن را بياموزد

[="Green"][="SeaGreen"]

:Gol:با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خـــــدا فکر کنم

بهتر از این است که در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم...!:Gol:

(دکتر شریعتی)

[/][/]


[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگــــر خنـــــــده است چـرا گـــــریه می کنیم

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگــــر گریـــــه است چرا می خنـــدیم

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگــــر مــــــرگ است چرا زنـــــدگی می کنیم

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگــــر زنـــــدگی است چرا می میـریم

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگــــر عشــــق است چرا به آن نمی رسیـــم

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگــــر عشــق نیست چرا عـاشقیـم؟؟؟؟

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حالا واقعاْ زندگی چیست؟!


[="blue"]چو بستي در بروي من به کوي صبر رو کردم
چو درمانم نبخشيدي به درد خويش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خيالت ساده دل تر بود و با ما از تو يک رو تر
من اينها هر دو با آئينه‌ي دل روبرو کردم

فرود آ اي عزيز دل که من از نقش غير تو
سراي ديده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائي بود ديشب با خيالت خلوت ما را
ولي من باز پنهاني ترا هم آرزو کردم

تو با اغيار پيش چشم من مي در سبو کردي
من از بيم شماتت گريه پنهان در گلو کردم[/]

متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند
ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که،
تو را فرو بریزند…!
تا تو را انکار کنند…!
تا از رویـــت رد شـــوند

گاهي آنقدر غرق آرزو هستي ، كه فراموش مي كني خود آرزوي كسي هستي...

یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی،
قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که:
می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...

نعره ی هیچ شیری خانه ی چوبی را خراب نمی کند؛
من از سکوت موریانه ها می ترسم ...!

بخـنــد

هــرچـنــد

غـمـگینــی

بـبخــش

هــرچـنـد

مـسکینـــی

فـرامـوش کــن

هــرچـنــد

دلــگیــــری

زیستــن اینــگــونـــه زیـبـاسـت ...

بخنـــد

ببخــش

و فرامـوش کـــن

هــرچـنــد میدانم ...

آســـان نــیســـت.

بعضی اوقات خودمون رو خوشحال نشون میدیم چون میخوایم ناراحتی مون رو پنهان کنیم ...
بعضی اوقات خودمون رو خندان نشون میدیم چون میخوایم گریه مون رو پنهان کنیم ...
بعضی اوقات مجبوریم در ظاهر جور دیگری باشیم هرچند سخت است ولی تجربه ثابت کرده است که شدنیـ ست ...

[="Tahoma"][="Navy"]

روزه گرفتن لذتی دارد نگو و نپرس

تو را به عرش اعلی برد نگو و نپرس

می بندی با خدایت عهد نگو و نپرس

لذتی دارد دمی کنار معبود نگو و نپرس

[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

علی هست رعد همچو آن طوفان

علی هست عهد همچو آن پیمان

علی هست ایمان همچو آن راهش

علی هست مومن همچو آن مرامش

[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

محکمترین سدهای عالم می شکند با دعا

راه دستیابی به آن باریتعالی باشد با دعا

با خلوص و نیت نزدیک حق شوید با دعا

مومن عاشق سوی حقش می رود با دعا

قلب مومن خدا پر زعشق الله می شود با دعا

آن با وفا سر سجاده عشق راز و نیاز کند با دعا

[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

زبانزد عام و خاص عالمند ائمه و اطهار

اسوه و الگویی شایسته اند ائمه و اطهار

شاکر و سپاسگزار حق تعالیند ائمه و اطهار

قانع و شیرین گفتار و سخنگویند ائمه و اطهار

حافظ دین و قاری قرآن و دانایند ائمه و اطهار

شکر گزار حق تعالی و خدای مهر بانند ائمه و اطهار

[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

تواضع و فروتنی باشد مختص ائمه و اطهار

جایگاه خاصی دهد اورا ان خداوند افریدگار

فروتن و متین باشد ز ما آن یاران با وفا

هرگز بنده ای نشود ز انان ناراضی ز جفا

محمد مصطفی باشد دلسوز و رحیم

هرگز ظلمی مرتکب نشودچو باشد فهیم

[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

یتیمان کوفه چند شبی است در فراق علی بی تابند

سراغ حامی خود علی همچو پدر را از مادر گیرند

درک و فهم آن کودکان یتیم آنقدر کم است و اندک

فقط یاورشان علی را می خواهند آن کودکان کوچک

[/]

خدایا قلبم را ازتمام کینه ها پاک کن که غیرازتوکسی قادرنیست.
خدایا تردیدم رابه باور

باورم را به ایمان

وایمانم رابه یقین

مبدل فرما.



گرچه سكوت بلندترين فرياد عالم است ولي گوشم ديگر طاقت فريادهاي تو را ندارد كمي با من حرف بزن کوچک که بوديم چه دل هاي بزرگي داشتيم
اکنون که بزرگيم چه دلتنگيم
کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را
از نگاهش مي توان خواند
اما اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسي نمي فهمد
و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم
سکوت پر بهتر از فرياد تو خاليست
دنيا را ببين... بچه بوديم از آسمان باران مي آمد
بزرگ شده ايم از چشمهايمان مي آيد!!
بچه بوديم دل درد ها را به هزار ناله مي گفتيم همه مي فهميدند
بزرگ شده ايم درد دل را به صد زبان به كسي مي گوييم ...هيچ كس نمي فهمه

يک بچه همواره مي تواند سه چيز به يک آدم بزرگ بياموزد : 1 - شاد بودن بدون دليل 2- دائم به کاري مشغول بودن 3- تقاضا کردن آنچه با تمام وجود مي خواهد
افسوس ... آن زمان که بايد دوست بداريم کوتاهي ميکنيم آن زمان که دوستمان دارند لجبازي ميکنيم و بعد براي آنچه از دست رفته آه ميکشيم

دلم می خواهد داد بزنم ولی کو گوش شنوا دلم می خواهد اشک بریزم ولی کو دیده ی بینا دلم می خواهد بال بگشایم ولی کو آن پرنده ی زیبا


[=&quot]من نمی‌گویم که ١٠٠٠ شکست خورده‌ام.[/]


[=&quot]من می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث شکست شود . . .[/]


[=&quot](توماس ادیسون)[/]

[=&quot]از گوش دادن به سخنان دشمنانتان غافل نباشید[/]


[=&quot]آنها اشتباهات شما را به خوبی بیان میکنند ![/]


[=&quot](شکسپیر)[/]

[=&quot]مهم ترین زمان برای نگه داشتن خلق و خوی ما[/]


[=&quot]وقتی است که طرف مقابل ، آن را از دست داده...[/]

[=&quot]طوطی صحبت میکند ، اما اسیر قفس است[/]


[=&quot]اما عقاب سکوت میکند و دارای اراده پرواز[/]

[=&quot]دیشب که نمیدانستم برای کدام یک از درد هایم گریه کنم کلی خندیدم . . .[/]


[=&quot](صادق هدایت)[/]

[=&quot]به کسانی که به شما حسودی میکنند احترام بگذارید ![/]


[=&quot]زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید . . .[/]

[=&quot]بغض هایت را برای خودت نگه دار[/]


[=&quot]گاهی سبک نشوی ، سنگین تری . . .[/]

[=&quot]مترسک ، عروسک زشتی است که از مزرعه مراقبت میکند[/]


[=&quot]و آدمی مترسک زیبایی است که جهان را می ترساند . . .[/]

[=&quot]عمری را تلف کردم تا بفهمم فهمیدن همه چیز لازم نیست . . .[/]


[=&quot](رنه کوتی)[/]

[=&quot]و چه لذتی است در تنهایی[/]


[=&quot]باور نداری ؟[/]


[=&quot] از خدا بپرس . . .[/]

بنام خالق دوزخ!
در زماني كه ما را به دوزخ می بردند،ياد دارم يكي با ما بود كه مدام مي خنديد. نمي دانستم چرا. مثل اين كه ديوانه شده بود. ولي آنجا كسي حق نداشت ديوانه شود. بايد هوشيار باشد تا هر دردي كه هست به طور كامل بچشد. بيهوشي وديوانگي، راهي براي فرار از دردهايِ سرايِ دنيا است واينجا سراي ديگري است.
از هم ديگر مي پرسيديم كه او چرا مي خندد؟! ولي كسي جواب درستي نمي داد. كم كم خنده اش داشت آزار دهنده مي شد، كه يكنفر به او گفت:
«اگر خنديدنت را ادامه دهي از خداوند خواهيم خواست كه براي تو جائي ديگر در دوزخ مقرر كند تا با ما نباشي!» و او همچنان مي خنديد؛ گاهي آرام و گاهي بلند. اصلا توجهي به حرف و نگاه اطرافيانش نداشت. مثل اين كه چيزهائي يادش مي آمد، چيزهائي كه بعضي كمتر خنده دار بود و بعضي بيشتر.
تصميم گرفتم با زباني نرم علت اينهمه خنده اش را جويا شوم؛ لذا خيلي تلاش كردم تا ابتداء لبخندي را بر لبم بياورم و بعد كه موفق شدم، آمدم نزديكش و از او پرسيدم:
«به ياد چه چيزي مي افتي كه مي خندي؟» و او نگاهي به من انداخت و اين براي من اميد بخش بود كه بالاخره توجهي به اطرافش نمود؛ او خواست چيزي بگويد كه دوباره خنده اش گرفت اين بار آنقدر خنده اش زياد بود كه ملائك عذاب را كه ما را به دوزخ مي بردند نيز به خشم واداشت و بر او نهيبي زدند كه خاموش شود و الا جائي عميقتر در دوزخ برايش در نظر خواهند گرفت و وقتي اين نهيب و هشدار به او رسيد به يكباره خنده اش ايستاد، به چشمان فرشته هاي عذاب نگريست، ابروهايش را درهم نمود دندانهايش را روي هم فشرد، خشم همه خونش را به صورتش دوانده بود! مشتانش گره خورده بودند؛ انگار كه مي خواست پاسخ ملائك را با فريادي، ناسزائي و يا ضربه اي بدهد! گروه ما متعجب و حيرت زده ايستاده بود و سكوت و نگاه بين اين فرد و ملائك عذاب را مشاهده مي كرد و منتظر يك حادثه بود، ملائك فرياد برآوردند كه:
«چشمانت را درويش كن و سرت را پائين بيانداز كه تو مجرمي و اهل دوزخي و نبايد اينگونه جسورانه نگاه كني!» و او از اين كلام به ناگاه خشمش فرو نشست و آرام شد و جمعيت به راه خودش ادامه داد كه به يكباره قهقهه اي بلند شليك شد؛ آنقدر بلند كه در ابتدا نتوانستيم تشخيص دهيم كه اين صداي چيست؛ ولي وقتي صدا بالا و پائين رفت، تازه متوجه شديم كه باز همان فرد است كه مي خندد.فرشته ها آماده شدند تا تهديدي ديگر كنند كه اين بار هنوز كلامي از دهانشان بيرون نيامده بود كه فرد با سرعتي غير قابل تصور، همچنان كه مي خنديد، رو به سوي دوزخ، شروع به دويدن نمود. مسيري را به سرعت مي دويد، كه همه را با زور مي بردند. بلكه خيلي ها را روي زمين مي كشاندند و او مي دويد و مي خنديد. فرشته ها مانده بودند كه چه كنند و ديگر چه تهديدي را به زبان آوردند!. او كه خود اين طور مشتاقانه و خندان به سوي دوزخ مي شتابد، ديگر چه تهديدي او را از خنديدن باز خواهد داشت؟!.
يك ميليارد و سيصد وچهل و سه ميليون سال از اين قصه گذشت كه در يك روز عيدي كه از عذابِ ما كم نموده بودند و به ما اجازه داده بودند كه از مسير مواد مذاب، خودمان را به بالاي يك كوه برسانيم چشمم به ناگاه به يك آدم آشنا افتاد!،كمي كه به حافظه ام فشار آوردم، تازه فهميدم اين فرد همان كسي است كه قبل از ورودِ در دوزخ مدام مي خنديد؛هرچند الان بيشتر مي گريست؛رفتم جلو و به رسم دوزخيان دورش ادرار كردم و نفرينش نمودم و به اين وسيله به او خوش آمد گفتم و او هم اين چنين كرد و قبل از اين كه من حرفي بزنم، او گفت:
«مي خواهي برايت از راز خنده ام بگويم؟» و من ذوق كرده سريع و چند بار سرم را تكان دادم و او گفت:
«من در دنيا، به درد آدمها مي خنديدم و حالا هر وقت بيشتر احساس درد مي كنم، بيشتر مي خندم و از هرچه بيشتر متنفرم با حرص بيشتري به طرفش مي دوم. خنده، شده است همه اشك و ناله من و زماني كه درونم به شدت تفتيده شود صداي من به قهقهه بلند مي شود وآن وقت آن چنان عذاب مي كشم كه هيچ كس از عمق آن خبر ندارد و امروز كه عيد است بايد تا فرصت دارم بگريم و ناله كنم، تا شايد كمي آرام گيرم و مي دانم وقتي ما را برگرداندند، باز بايد بخندم.»
حرفهايش شايد هنوز مي خواست ادامه يابد كه با شليك خنده اش و خيزشي كه به سوي آتش برداشت، تازه فهميدم وقت هواخوري به پايان رسيده است و فرشته هاي عذاب نعره هايشان بلند است و ما را به درون آتش فرامي خوانند.
متن را دوباره بخوانيد.

از رسیدگی نیست ...از غصه ی برهنگی درختان است که... انارها دلشان می ترکد...

[=&quot] [/][=&quot]وقتي توبيخ را با تمجيد پايان مي دهيد، افراد درباره رفتارو عملكرد خود فكر مي كنند، نه رفتار و عملكرد شما[/][=&quot][/]

زندگی یعنی خدا را همه جا احساس کردن

[="Tahoma"][="Black"]زندگی* یک هدیه* است...

به ما حق ویژه، فرصت و مسؤولیت می‌دهد...

باید به ازای آن، چیزی بازگردانیم،

و آن، « خود اصلاح ‌شده » ی ماست ...
[/]

آسمان هفتم;281648 نوشت:
زندگی معلم سنگدلی است که اول امتحان می گیرد وبعد درس می دهد

سلام
خیلی قشنگ بود واقعا قبول دارم!

[="Green"]

[="SeaGreen"]:Gol:شـــــــاد بودن هنــــر است...

و شـــــاد کردن هنـــری والاتــــر...:):Gol:

[/]
[/]

آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آنکس که بداند و نداند که بداند
بیدار کنیدش که بسی خفته نماند

آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند

آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند...

السلام علیک یا امام هادی:Gol:

زندگي همانند يك بازي كودكانه است

زنده بودن را به بيداري بگذرانيم كه سالها به اجبار خواهيم خفت

رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریده

تو اگر دستت به آسمان رسید

چند تکه ابر نقاشی کن

تا دل من به ابرها خوش باشد... !

[="Tahoma"][="Navy"]

آسمان ابری دلم

سخت بارانی است امشب

ومن در کشاکش دردی پنهان

درون سینه ام با خودم

در جنگم ببار باران

گرمایت را سخت

محتاجم...

[/]

[="Green"][="SeaGreen"]

:Gol: اگر منتظر فرصت مناسب شوید:

شاید تا ابـــــــد منتظر بمانید !

پس>> از همان جایی که هستید و با آنچه دارید شــروع کنیــــد...:):Gol:

[/][/]

[="Tahoma"][="Navy"]ای دیده نظر کن اگرت بیناییست / در کار جهان که سر به سر سوداییست

در گوشهٔ خلوت و قناعت بنشین / تنها خو کن که عافیت تنهاییست . . .[/]

[="Tahoma"][="Navy"][/]