کنار سفره که بودیم حرف مشهد شـد
وزید بوی خراسان و ناگـهان رد شد
دوباره یـاد غریب آشـنا و شـوق حرم
و سیل اشک که پشت پلکها سد شد
و دخترم که به دل حسرت زیارت داشت
درست هم نظر مرتضـی و احمـد شد
دو سـال هست که تو قـول داده ای بابا
بـرای مـا که نـرفتیم واقعـآ بـد شد
تمام بودنـم آوار شـد و یـک لحظــه
زمان برای عبور از خـودش مردد شد
دو روز بـعد بلیـط و شـروع یک پرواز
کبوترانـه دلـم بـی قـرار گنبـد شد
قطار تهران،مشهد درست ساعت هشت
و ایستگاه که سرشار بـوق ممتد شد
و چند ساعت دیـگر به صحـن آزادی
نگاه منتظرم گـرم رفـت و آمـد شد
سلام به بزرگواران اسک دینی:Gol:
من برگشتم
[SPOILER]البته 2 3 روزه برگشتم:Cheshmak:[/SPOILER] بود و نبودمون واقعاً فرقی داشت؟!:khandeh!:
مشهد بی اندازه خوش گذشت
انشالله قسمت همتون بشه
اتفاقای جالبی برام افتاد...
عالی بود...
ولی حیف که اندازه یک چشم برهم زدن گذشت
حرم این بار بی اندازه زیبا بود(به گمونم بخاطر چراغونی های قشنگش)
خیلی دوست داشتم عکساشو براتون بیارم
اما نشد:hey:
دوربین ناتوان از انعکاس اون همه زیبایی بود
از هر زاویه و هرطور عکس میگیری اصلاً اون قشنگی رو نشون نمیداد
نمیدونم چرا؟!:Gig: و واقعاً برام سوال شده بود
بهرحال پیشاپیش ولادت امام مهربونی ها مبارک:Gol::Gol::Gol:
:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol: :Gol::Gol:پیشاپیش تولد اقا امام رضا راتبریک عرض میکنم:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol: :Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol: :gol::gol:پیشاپیش تولد اقا امام رضا راتبریک عرض میکنم:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol: :gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
سلام
خدارو شكر سالمي
اهل كرماني هستم توي كرمان هم كه زلزله ميشه ما هم مثل شما فقط شما ميتوانيد فرار كنيد من نميتوانم چون قطع نخاع هستم
در مورد عكس من عجله دارم بچه ها بهت ميگن كه بايد البوم درست كني(سمت چپ پرو فايلت نوشته اضافه كردن البوم ))))))))) بعد ادرس عكس را در محل قرار دادن عكس بگذاري بعد عكس مياد
موفق باشي من عكس ها را ميگذارم
يا حق و يا رضا ع
حرم امام علی بن موسی الرضا(ع) پهنه پرتو فشانی انوار الهی و به فرمایش رسول خدا(ص) «قسمتی از بهشت»، یا دارالشفای دردمندان و خانه امید غم رسیدگان و محل نزول ملائک است. در هر لحظه از شب و روز که به زیارت حرمش بشتابی صحن و سرای ملکوتیاش را آکنده از شیفتگان و دلباختگانی مییابی که سرشک شوق از دیده میبارند و آرامش حضور در این بارگاه را بر جان خویش میافشانند چنان که گروهی برای رسیدن به مراد خویش انگشتانشان را حلقه ضریح کرده، عطش چشمانشان را با نگریستن به گلدستهها فرو مینشانند و تپش دلهای بیقرارشان را با نظاره به گنبد طلا آرامش میبخشند.شکوه حرم رضوی از هر منظری که بنگری چشمنواز است و جذبهاش تکرار را بر نمیتابد و هر دردمندی، سالخورده یا میانسال یا خردسال، روی سوی تنها آرامشگاهی دارد که در آن امید خالصانه هیچ مخلصی رنگ نمیبازد.
پیرامون ضریح مطهرش هماره آکنده از ولایت پیشگانی است که هرگز دل به غیر بارگاه ولایت نسپردهاند و امیدی جز از این بارگاه نمیبرند و این احساس آسمانی خود را با فریاد کردن صلواتهای پیاپی به آگاهی میرسانند.
اشک دیدگان هر یک از آنها فریاد رسایی است گویای دردهاشان که تنها سرورشان عرض حال آنان را از سرشک دیدههاشان میخواند و بیهیچ گفتگویی خواسته ایشان بر میآورد.
آنچه در ادامه میخوانید ماجرای مرضیه عظیمی، 15 ساله، ساکن مشهد است که پیش از این دارای بیماری اعصاب و تشنج، فلج پاها و نابینایی بوده و در تاریخ 13/3/72، پشت پنجره فولاد حرم قدس رضوی شفا پیدا کرده و پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی آن واقعه را به ثبت رسانیده است.
دکتر عینک ذرهبینیاش را از روی چشمهایش برداشت، از پشت میز بزرگش بلند شد و به طرف صندلی چرخدار مرضیه آمد. مقابل او ایستاد و در حالی که با تعجب به هیکل بزرگ او که به بیحرکت میان صندلی افتاده بود نگاه میکرد، گفت: چند سال دارد؟
صغری خانم با گوشه چادرش اشکهایش را پاک کرد: پانزده سال آقای دکتر!
دکتر سرش را به طرف او برگرداند: فقط پانزده سال؟
و بدون اینکه منتظر جواب بماند، دوباره نگاهش را به طرف مرضیه چرخاند. پاهای ورم کرده و بزرگی که به صورت ناخوشایندی آویزان شده بودند، تنه بزرگی که بر روی صندلی به یک طرف خم شده بود و صورت گوشت آلودی که بیشتر به یک توپ پر باد شباهت داشت.
پرسید: باید دویست و پنجاه کیلویی وزنش باشد، اینطور نیست؟ صغری خانم کمی جلو آمد: سیصد کیلو آقای دکتر!
ـ شما مادرش هستید؟
ـ بله!
ـ گفتید تمام پزشکان جوابش کردهاند؟
ـ بله آقای دکتر!
لطفاً پرونده پزشکیاش را به من بدهید.
صغرا خانم پرونده قطور مرضیه را به دست دکتر داد و به گوشه اتاق رفت، گوشه چادرش را به دندان گرفت و شروع کرد به جویدن آن.
دکتر پشت میزش نشست، عینکش را دوباره بر چشم گذاشت و به مطالعه پرونده مشغول شد، بعد سرش را بلند کرد و پرسید: سکته مغزی هم داشته؟
ـ بله آقا، سکته مغزی، بعد هم تشنج. نمیتواند دستهایش را کنترل کند، کتری را که به دست میگیرد، هر لحظه ممکن است آب جوش را روی پاهایش بریزد.
ـ اما وزنش چطور؟ این همه اضافه وزن چطور پیدا شد؟
ـ وقتی بیماری اعصاب گرفت، گفتیم که دیگر کار خانه نکند، البته قبل از بیماری خیلی کار میکرد، کارهای سنگین و طاقتفرسا، البته من مقصر نبودم، رسیدگی به شش بچه کوچک کار آسانی نبود، همین موقع بود که تعادل روحی او به هم خورد، بیمار که شد دیگر کار نکرد، کارش این بود که گوشهای مینشست و با کسی حرف نمیزد، ما اصلاً متوجه اضافه وزن او نبودیم و عاقبت هم این وزن زیاد پاهایش را از کار انداخت.
مادر مرضیه ساکت شد، اشکهایش را پاک کرد و دوباره به جویدن گوشه چادرش مشغول شد. دکتر آه سردی کشید، از پشت میز کارش بلند شد، به طرف مرضیه آمد، دستش را به طرف چشم راست او برد و پلکش را بالا زد، دستش را پایین آورد و این بار چشم چپ را معاینه کرد. سپس پرسید: اما درباره چشمهایش چه میگویید، آیا قبل از اینکه به بیماری چاقی مبتلا شود، چشمهایش عیبی داشتهاند؟
ـ نه آقای دکتر چشمهایش خوب خوب بود، اما نمیدانم چطور خیلی زود چشمهایش را هم از دست داد، حالا هم که یک تکه گوشت شده، نه راه میرود نه جایی را میبیند.
هر چه دوا و درمان کردیم فایده نداشته، حالا فقط امید من به شماست.
دکتر با ناراحتی به طرف پنجره اتاق رفت، آن را باز کرد و به خورشید که همه جا را روشن کرده بود، نگاهی انداخت و وقتی به این مسأله فکر کرد که چشمهای مرضیه از این دریای نور نصیبی ندارند، بر ناراحتیاش افزوده شد، اما از دست او هیچ کاری ساخته نبود و او این را خوب می دانست. لذا به طرف صغرا خانم آمد، سرش را پایین انداخت و گفت: ببین خانم من فکر میکنم به نفع شماست که دیگر بیش از این پولهایتان را هدر ندهید، همان طور که قبلاً همکارانم هم به شما گفتهاند، هیچ امیدی نیست، هیچکس نمیتواند برای این بچه کاری انجام دهد، یک معجزه. فقط یک معجزه ممکن است او را نجات دهد.
دکتر لحظهای ساکت شد، نفس عمیقی کشید و ادامه داد: بنابراین من به شما پیشنهاد میکنم اگر تحملش را دارید او را به خانه ببرید و او را با همین وضعی که دارد بپذیرید و اگر نمیتوانید، عقیده اینست که او را به آسایشگاه معلولان تحویل دهید، آنها میدانند این طور بچهها را چطور نگهداری کنند.
مادر مرضیه بدون اینکه چیزی بگوید به طرف دخترش آمده، پشت سرش قرار گرفت و صندلی چرخدار را به طرف در خروجی حرکت داد. قبل از اینکه از در خارج شود، برگشت و یکبار دیگر به دکتر نگاه کرد. اما او سرش را همچنان پایین نگه داشته بود.
از مطب دکتر فاصله گرفت، چند راهرو از راهروهای دراز و طولانی بیمارستان قائم(عج) را پشت سر گذاشت، قبل از اینکه به آخرین راهرو برسد، ناگهان متوجه صدها چشمی شد که به او و دخترش خیره شده بودند، مردها و زنهای زیادی در دو طرف راهرو ایستاده بودند و مانند کسانی که چیز عجیبی را برای اولین بار ببینند، به او و دخترش نگاه میکردند. ایستاد، چرخ را رها کرد و به مقابل دخترش آمد، وقتی اشکهای او را دید بیاختیار او را در آغوش کشید.
مرضیه که حالا گریهاش بیشتر شده بود گفت: مادر، من میخواهم پیش شما باشم، نمیخواهم به آسایشگاه معلولان بروم، من شما را دوست دارم، مرا به آسایشگاه نبرید.
صغرا خانم این بار محکمتر دخترش را در آغوش فشرد، دستهایش را گرفت و گفت: ما باید دنبال دکتر دیگری بگردیم.
ـ اما شما نباید دیگر پولهایتان را به خاطر من هدر دهید.
و مادر فقط گفت: میدانم دخترم، میدانم.
بلافاصله، صندلی چرخدار را به حرکت در آورد، از میان جمعیت راهی باز کرد و به سرعت از آنجا دور شد.
به خانه آمد. مرضیه را به زحمت از روی صندلی پایین آورده او را در گوشه اتاق قرار داد. بالش را زیر سرش گذاشت و پتو را روی او کشید و بلافاصله از خانه خارج شد او تصمیمش را گرفته بود، به سرعت خودش را به بازار رساند، مقدار زیادی سبزی آش خرید. وقتی فکر کرد فردا سهشنبه است و اولین روز ماه ذیالحجه، لبخند زد، تصمیم گرفت به نیت شفای مرضیه، آش نذری بپزد.
وقتی سهشنبه از راه رسید او به نذر خود عمل کرد. سینیهای بزرگ که چند کاسه آش در آنها قرار داشت ناگهان تمام کوچه را پر کرد، دَرِ تمام خانهها به صدا در آمد و کاسههای کوچک و بزرگ آش در سفرهها جای گرفت.
صغرا خانم در آخرین دقایق پایانی شب و آن هنگام که شستن دیگ بزرگ آش را به پایان برده بود، سرش را بلند کرد و به آسمان نگاهی انداخت، وسیع بود و بیانتها.
هزاران ستاره، مانند هزاران چراغ پرنور در یک لحظه به او لبخند زدند. او هم خندید، درد کمرش را هم از یاد برد. نگاهش را از آسمان و از ستارهها گرفت و به درون اتاق آمد، سجاده را پهن کرد دو رکعت نماز خواند. قرآن را باز کرد و چند آیه از آیات خداوند را زمزمه کرد. وقتی قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد حاجت خود را طلبید؛ چند لحظه بعد خواب پلکهای خستهاش را روی هم آورد. مدت زیادی از خوابیدن او نگذشته بود که احساس کرد دو بانو، بانوانی با حجاب و نورانی، گویی از دنیایی دیگر به سویش آمدند. اول ترسید و بعد تعجب کرد، اما وقتی آن دو بانوی بزرگوار با مهربانی به او گفتند که به زیارت خانه خدا برود لبخند زد.
وقتی از خواب بیدار شد، هیچکدام از آنها را آنجا ندید، چشمهایش را مالید ولی خبری نبود، از جایش بلند شد، به طرف مرضیه آمد. مرضیه خوابیده بود. به سختی نفس میکشید.
به طرف پنجره اتاق آمد. به حیاط نگاهی انداخت. دیگ بزرگ آش نزدیک دیوار خانه قرار داشت. به آسمان نگاهی انداخت. به زیارت فکر کرد. اما برای رفتن به مکه پول لازم بود. وقتی به یاد آورد که بیماری مرضیه دیگر پولی برایش باقی نگذاشته است، دلش گرفت.
خورشید اولین اشعههای نورش را به حیاط بزرگ خانه سپرده بود که صغرا خانم با خوشحالی به طرف دخترش دوید، او را از خواب بیدار کرد و گفت: باید به حرم برویم، مرضیه بلند شو!
باید به حرم امام رضا(ع) برویم، حج ما آنجاست، حج فقرا آنجاست. به زحمت مرضیه را روی چرخ قرار داد و ساعتی بعد او را با پارچهای سبز رنگ به پنجره فولاد دخیل بست.
مادر با قلب شکسته اشک میریخت. مرضیه که با چشمان بیفروغ به اطراف مینگریست، احساس دلتنگی عجیبی داشت. وقتی این دلتنگی بیشتر شد، اشکش سرازیر شد.
چند لحظه بعد اختیار اشکها را از دست داد. باران اشکها، اشکهای درخواست و دعا، اشکهای امید و رجا اشکهای پاک و زلال آمدند و آمدند تا غبار نابینایی مرضیه را شستند و با خود بردند. دو بانوی بزرگوار حالا مقابل چشمان مرضیه قرار داشتند. از پنجره فولاد بوی بهشت به مشام میرسید به او اشاره کردند که از جایش بلند شود، ولی او نمیتوانست. ناگهان آقایی که هیچ نشانه خاکی در وجود او به چشم نمیخورد از طرف پنجره فولاد پیدا شد. جلو آمد با هیبت بود و با عظمت، نزدیک شد. حضورش بوی امید میداد. پوشش سبز رنگش نتوانسته بود نورانیت چهرهاش را پنهان کند. حجاب را کنار زد، یک پارچه نور مانند هزاران چلچراغ ناگهان پدیدار شد، گفت بلند شو!
با مهربانی به او گفت که دیگر دارو مصرف نکند و ناگهان ناپدید شد.
نقارههای حرم به افتخار این شفایافته به صدا درآمدند، کبوتران به شکرانه این لطف به پرواز درآمدند و در اطراف گنبد طلا به طواف پرداختند، مرضیه عظیمی، دختر 15 ساله مشهدی، ناگهان بر روی دستها قرار گرفت.
«منبع برنا»
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]روی گل محمدی از اشک، تر شدهست [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]با ما مصیبتیست که عالم خبر شدهست [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]با ما مصیبتیست که ورد زبان شده [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]با ما مصیبتیست که خون جگر شده ست [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]لشکر نبردهایم و نبردی دگر شده است [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]آن سوی خندهها، همه دندان گرگ بود [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]اینک زبانشان به دهان ، نیشتر شده ست [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]از هیچ زادهاند و پی هیچ، زیسته [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]شیطان، بر این جماعت ابتر، پدر شده است [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]نمرود تیر بسته به زیبایی خدا [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]زیبایی خدا، به خدا بیشتر شده است [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]عالم، هنوز در صلوات است و همچنان [=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][CENTER][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]
[=Times New Roman]یا امام رئوف (ع)
[=Times New Roman]یا شمس الشموس(ع) [=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]
[=Times New Roman]یا ضامن آهو(ع) [=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]
اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:عید بر همه ی محبین ال طه(س) مبارک باد:tavallod:
هم رضا و معصومه آرزومه جلو چشماتون بمیرم هر چی که دارم مدیون لطفتون کاسه لیسمو ممنون جفتتون ایشالا بتونیم یه کم تلافی کنیم آقا رو بیاریم شما دو تا رو راضی کنیم
با یک نیمه نگاه ما رو تا صحنت میکشونی آقا جون میدونم برای ما دل میسوزونی تو این دو روز دنیا خیری ازم ندیدی با این همه گناهم بازم منو خریدی آخرش میدونم کنار ایوون طلایی حاجتمو میدی منم میشم کرب و بلایی دیگه خسته شدم حدی داره غم جدایی
دارم میرم ولی دلو تو صحنت جا میذارم روی سنگفرشاتون با این لبام امضا میذارم کجا برم آقا جون دیگه جایی ندارم ابریه چشمای من بذار برات ببارم ما رو نرون آقا کجا بریم بی آشیونیم قول میدیم که دیگه دل شما رو نسوزونیم توی حرم آقا لونه بده پیشت بمونیم[/]
[="Purple"]وبسایت [URL="وبسایت http://www.razavi.tv به صورت شبانه روزی به دوربین های نصب شده در ضریح منوره، صحن جمهوری و صحن انقلاب متصل شوید.
برای اتصال به این دوربینها باید از مرورگر اینترنت اکسپلورر استفاده نمایید"][="Magenta"]http://www.razavi.tv[/][/URL] به صورت شبانه روزی به دوربین های نصب شده در ضریح منوره، صحن جمهوری و صحن انقلاب متصل شوید.
برای اتصال به این دوربینها باید از مرورگر اینترنت اکسپلورر استفاده نمایید[/]
با عرض سلام خدمت تمامی دوستان. میلاد پر سعادت آقا امام رضا(ع) رو قبل هرچی خدمت تمامی شما عزیزان تبریک و شاد باش عرض میکنم. کسری هستم،چند وقتی میشه با اسک دینی ها آشنایی دارم.اما امروز این افتخار نصیبم شد که بتونم ثبت نام کنم و در خدمت دوستان باشم. 22 ساله هستم،کاردان الکترونیک از تهران... امیدوارم از کنار هم بودن لذت ببریم و منو تو جمعتون بپذیرین. انشالله.....
سلام
عرض ادب و احترام
به سایت اسک دین خوش امدید
امیدوارم شاهد حضور فعال شما در سایت باشیم
چه روز خوبی عضو شید روز میلاد امام رئوف:ok:
به انجمن نرم افزار هم سر بزنید:Narahat az:
با تشکر
[="Tahoma"][="Magenta"][="black"]سازنده فیلم موهن به ساحت پیامبر (ص) دستگیر شد [/]
سازنده فیلم توهینآمیز به پیامبر اسلام (ص) به دلیل زیر پا گذاشتن شروط آزادی خود در کالیفرنیا دستگیر شد.
به گزارش (ایسنا)، نقولا بیسلی نقولا دو سال پیش به جرم جعل اسناد بانکی دستگیر شده و به دو سال حبس محکوم شده بود، اما یک سال بعد، پیش از اتمام دوره دو ساله محکومیتش، به صورت مشروط از زندان آزاد شده بود.
بر اساس گزارشها، دستگیری وی ارتباطی به محتوای فیلم منتشر شده ندارد. بر اساس قوانین آزادی بیان در آمریکا، پلیس این کشور اجازه ندارد نقولا را به دلیل محتوای فیلم دستگیر کند.
طبق اسناد دادگاه نقولا به مدت پنج سال از استفاده از اینترنت، بدون حضور مامور ناظر بر آزادیاش محروم شده بود. وی همچنین اجازه نداشت در اینترنت از نام مستعار استفاده کند.
به گزارش شبکه خبری بی.بی.سی، این در حالی است که نقولا فیلم خود را در وبسایت یوتیوب بدون حضور مامور قرار داده و از نام مستعار "سام بسیل" نیز استفاده کرده است.
تام مروزک، سخنگوی دفتر دادگستری کالیفرنیا روز پنجشنبه دستگیری سازنده فیلم را تایید کرد و گفت این کار در پی درخواست دفتر ناظر بر آزادی مشروط انجام گرفته است. به گفته وی آنها معتقدند، نقولا شروط آزادی خود را زیر پا گذاشته است.
قرار است نقولا که ۵۵ سال سن دارد و اهل مصر است، در دادگاه حضور پیدا کند. رسانهها اجازه حضور در این دادگاه را نخواهند داشت.
پیشتر مقامهای آمریکایی از شرکت گوگل خواسته بودند این ویدئو را که باعث کشته شدن دستکم ۳۰ تن، از جمله سفیر آمریکا در لیبی شده را از وبسایتهای خود حذف کند اما گوگل با این کار موافقت نکرده و گفته بود این ویدئو قوانین این شرکت را زیر پا نمیگذارد.
پلیس کالیفرنیا دو هفته پیش نیز به منزل نقولا رفته بود. رییس پلیس کالیفرنیا در آن زمان گفت، او به طور داوطلبانه خواسته به سوالهای پلیس جواب دهد و دستگیر نشده است. بعد از آن نقولا در مکانی نامعلوم پنهان شده بود.
فیلمی که حدود دو هفته پیش توجهها را به خود جلب کرد، برای اولین بار حدود دو ماه پیش در وبسایت یوتیوب منتشر شده بود.
نسخه اولیه آن به زبان انگلیسی بود، اما زمانی که نسخه جدیدتر با ترجمه عربی منتشر شد، خشم مسلمانان را در کشورهای مختلف برانگیخت. تظاهرات گستردهای در کشورهای مختلف برگزار شد.
چهار روز پیش نیز وزیر راه آهن پاکستان برای کشتن سازنده فیلم جایزه ۱۰۰ هزار دلاری تعیین کرده بود. وزارت خارجه آمریکا این اقدام وزیر پاکستانی را "فتنهانگیزانه و نامناسب" توصیف کرد.
هنرپیشههایی که در فیلم بازی کرده بودند، از سازنده فیلم شکایت کرده و مدعی شدهاند صدای دیگری روی صدای آنها قرار داده شده است.
آنها همچنین مدعی هستند، دست اندرکاران فیلم به آنها گفتهاند موضوع فیلم درباره مصر قدیم است و در متن اصلی که آنها از آن استفاده کردند به پیامبر اسلام (ص) توهین نشده است.[/]
[="Tahoma"][="Navy"]گاهي شکستن دلي کمتر از آدم کشي نيست .
[/]
چند روزيست که اين دل ميشکند.
اه....
جالب است
ثبت احوال همه چیزم را درشناسنامه ام نوشته
به جز احوالم!
پناهی
خیلی قشنگ بود.
روزی رفیق برای حفظ جان رفیقش خود را جلوی گلوله مینداخت..
و امروز رفیق، از رفیق خود سکویی میسازد که پا بر روی او گذارد و پیشرفت کند...
امام رضا(ع):
هر کس دوستی در راه رضای خدا برای خود به دست اوردهمانا قصری در بهشت برای خود
تهیه کرده است.
وزید بوی خراسان و ناگـهان رد شد
دوباره یـاد غریب آشـنا و شـوق حرم
و سیل اشک که پشت پلکها سد شد
و دخترم که به دل حسرت زیارت داشت
درست هم نظر مرتضـی و احمـد شد
دو سـال هست که تو قـول داده ای بابا
بـرای مـا که نـرفتیم واقعـآ بـد شد
تمام بودنـم آوار شـد و یـک لحظــه
زمان برای عبور از خـودش مردد شد
دو روز بـعد بلیـط و شـروع یک پرواز
کبوترانـه دلـم بـی قـرار گنبـد شد
قطار تهران،مشهد درست ساعت هشت
و ایستگاه که سرشار بـوق ممتد شد
و چند ساعت دیـگر به صحـن آزادی
نگاه منتظرم گـرم رفـت و آمـد شد
سکات قزوینى
بارگاه مطهر امام مهربانی
سلام به بزرگواران اسک دینی:Gol:
من برگشتم
[SPOILER]البته 2 3 روزه برگشتم:Cheshmak:[/SPOILER]
بود و نبودمون واقعاً فرقی داشت؟!:khandeh!:
مشهد بی اندازه خوش گذشت
انشالله قسمت همتون بشه
اتفاقای جالبی برام افتاد...
عالی بود...
ولی حیف که اندازه یک چشم برهم زدن گذشت
حرم این بار بی اندازه زیبا بود(به گمونم بخاطر چراغونی های قشنگش)
خیلی دوست داشتم عکساشو براتون بیارم
اما نشد:hey:
دوربین ناتوان از انعکاس اون همه زیبایی بود
از هر زاویه و هرطور عکس میگیری اصلاً اون قشنگی رو نشون نمیداد
نمیدونم چرا؟!:Gig: و واقعاً برام سوال شده بود
بهرحال
پیشاپیش ولادت امام مهربونی ها مبارک:Gol::Gol::Gol:
سلام
من هم تبريك ميگويم تولد امام رضا ع را به همه دوستان
:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol: :Gol::Gol:پیشاپیش تولد اقا امام رضا راتبریک عرض میکنم:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol: :Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
داشتم مینوشتم زلزله 4.5ریشتری اومد نیمه کاره گذاشتم رفتم بچه را بیدارکردم خوشبختانه بخیر کذشت ساعت 26/4 دقیقه صبح
پارسال تولد اقا امام رضا اونجا بودم عکسهای جالبی انداخته ام ولی چون نمیدونم عکس را برای نمایش چطوری میذارند
محبورشدم تو پرو فایلم بذارم هرکی بلده لطفا زحمتشو بکشند واقعا خیلی دیدنیه
سلام
خدارو شكر سالمي
اهل كرماني هستم توي كرمان هم كه زلزله ميشه ما هم مثل شما فقط شما ميتوانيد فرار كنيد من نميتوانم چون قطع نخاع هستم
در مورد عكس من عجله دارم بچه ها بهت ميگن كه بايد البوم درست كني(سمت چپ پرو فايلت نوشته اضافه كردن البوم ))))))))) بعد ادرس عكس را در محل قرار دادن عكس بگذاري بعد عكس مياد
موفق باشي
من عكس ها را ميگذارم
يا حق و يا رضا ع
دست دایی حسن چونم درد نکنه انگشتای نازت که این زحمت رو کشیو میبوسم:shadi:
قربانت چه زحمتي ما نوكريم:Gol:
التماس دعا
این جا که قدمگاه رضوی هست ما اینجا زندگی میکنیم:khandeh!:
ماجرای شفای دختر فلج و نابینا پشت پنجره فولاد امام رضا(ع)
حرم امام علی بن موسی الرضا(ع) پهنه پرتو فشانی انوار الهی و به فرمایش رسول خدا(ص) «قسمتی از بهشت»، یا دارالشفای دردمندان و خانه امید غم رسیدگان و محل نزول ملائک است. در هر لحظه از شب و روز که به زیارت حرمش بشتابی صحن و سرای ملکوتیاش را آکنده از شیفتگان و دلباختگانی مییابی که سرشک شوق از دیده میبارند و آرامش حضور در این بارگاه را بر جان خویش میافشانند چنان که گروهی برای رسیدن به مراد خویش انگشتانشان را حلقه ضریح کرده، عطش چشمانشان را با نگریستن به گلدستهها فرو مینشانند و تپش دلهای بیقرارشان را با نظاره به گنبد طلا آرامش میبخشند.شکوه حرم رضوی از هر منظری که بنگری چشمنواز است و جذبهاش تکرار را بر نمیتابد و هر دردمندی، سالخورده یا میانسال یا خردسال، روی سوی تنها آرامشگاهی دارد که در آن امید خالصانه هیچ مخلصی رنگ نمیبازد.
پیرامون ضریح مطهرش هماره آکنده از ولایت پیشگانی است که هرگز دل به غیر بارگاه ولایت نسپردهاند و امیدی جز از این بارگاه نمیبرند و این احساس آسمانی خود را با فریاد کردن صلواتهای پیاپی به آگاهی میرسانند.
اشک دیدگان هر یک از آنها فریاد رسایی است گویای دردهاشان که تنها سرورشان عرض حال آنان را از سرشک دیدههاشان میخواند و بیهیچ گفتگویی خواسته ایشان بر میآورد.
آنچه در ادامه میخوانید ماجرای مرضیه عظیمی، 15 ساله، ساکن مشهد است که پیش از این دارای بیماری اعصاب و تشنج، فلج پاها و نابینایی بوده و در تاریخ 13/3/72، پشت پنجره فولاد حرم قدس رضوی شفا پیدا کرده و پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی آن واقعه را به ثبت رسانیده است.
دکتر عینک ذرهبینیاش را از روی چشمهایش برداشت، از پشت میز بزرگش بلند شد و به طرف صندلی چرخدار مرضیه آمد. مقابل او ایستاد و در حالی که با تعجب به هیکل بزرگ او که به بیحرکت میان صندلی افتاده بود نگاه میکرد، گفت: چند سال دارد؟
صغری خانم با گوشه چادرش اشکهایش را پاک کرد: پانزده سال آقای دکتر!
دکتر سرش را به طرف او برگرداند: فقط پانزده سال؟
و بدون اینکه منتظر جواب بماند، دوباره نگاهش را به طرف مرضیه چرخاند. پاهای ورم کرده و بزرگی که به صورت ناخوشایندی آویزان شده بودند، تنه بزرگی که بر روی صندلی به یک طرف خم شده بود و صورت گوشت آلودی که بیشتر به یک توپ پر باد شباهت داشت.
پرسید: باید دویست و پنجاه کیلویی وزنش باشد، اینطور نیست؟
صغری خانم کمی جلو آمد: سیصد کیلو آقای دکتر!
ـ شما مادرش هستید؟
ـ بله!
ـ گفتید تمام پزشکان جوابش کردهاند؟
ـ بله آقای دکتر!
لطفاً پرونده پزشکیاش را به من بدهید.
صغرا خانم پرونده قطور مرضیه را به دست دکتر داد و به گوشه اتاق رفت، گوشه چادرش را به دندان گرفت و شروع کرد به جویدن آن.
دکتر پشت میزش نشست، عینکش را دوباره بر چشم گذاشت و به مطالعه پرونده مشغول شد، بعد سرش را بلند کرد و پرسید: سکته مغزی هم داشته؟
ـ بله آقا، سکته مغزی، بعد هم تشنج. نمیتواند دستهایش را کنترل کند، کتری را که به دست میگیرد، هر لحظه ممکن است آب جوش را روی پاهایش بریزد.
ـ اما وزنش چطور؟ این همه اضافه وزن چطور پیدا شد؟
ـ وقتی بیماری اعصاب گرفت، گفتیم که دیگر کار خانه نکند، البته قبل از بیماری خیلی کار میکرد، کارهای سنگین و طاقتفرسا، البته من مقصر نبودم، رسیدگی به شش بچه کوچک کار آسانی نبود، همین موقع بود که تعادل روحی او به هم خورد، بیمار که شد دیگر کار نکرد، کارش این بود که گوشهای مینشست و با کسی حرف نمیزد، ما اصلاً متوجه اضافه وزن او نبودیم و عاقبت هم این وزن زیاد پاهایش را از کار انداخت.
مادر مرضیه ساکت شد، اشکهایش را پاک کرد و دوباره به جویدن گوشه چادرش مشغول شد. دکتر آه سردی کشید، از پشت میز کارش بلند شد، به طرف مرضیه آمد، دستش را به طرف چشم راست او برد و پلکش را بالا زد، دستش را پایین آورد و این بار چشم چپ را معاینه کرد. سپس پرسید: اما درباره چشمهایش چه میگویید، آیا قبل از اینکه به بیماری چاقی مبتلا شود، چشمهایش عیبی داشتهاند؟
ـ نه آقای دکتر چشمهایش خوب خوب بود، اما نمیدانم چطور خیلی زود چشمهایش را هم از دست داد، حالا هم که یک تکه گوشت شده، نه راه میرود نه جایی را میبیند.
هر چه دوا و درمان کردیم فایده نداشته، حالا فقط امید من به شماست.
دکتر با ناراحتی به طرف پنجره اتاق رفت، آن را باز کرد و به خورشید که همه جا را روشن کرده بود، نگاهی انداخت و وقتی به این مسأله فکر کرد که چشمهای مرضیه از این دریای نور نصیبی ندارند، بر ناراحتیاش افزوده شد، اما از دست او هیچ کاری ساخته نبود و او این را خوب می دانست. لذا به طرف صغرا خانم آمد، سرش را پایین انداخت و گفت: ببین خانم من فکر میکنم به نفع شماست که دیگر بیش از این پولهایتان را هدر ندهید، همان طور که قبلاً همکارانم هم به شما گفتهاند، هیچ امیدی نیست، هیچکس نمیتواند برای این بچه کاری انجام دهد، یک معجزه. فقط یک معجزه ممکن است او را نجات دهد.
دکتر لحظهای ساکت شد، نفس عمیقی کشید و ادامه داد: بنابراین من به شما پیشنهاد میکنم اگر تحملش را دارید او را به خانه ببرید و او را با همین وضعی که دارد بپذیرید و اگر نمیتوانید، عقیده اینست که او را به آسایشگاه معلولان تحویل دهید، آنها میدانند این طور بچهها را چطور نگهداری کنند.
مادر مرضیه بدون اینکه چیزی بگوید به طرف دخترش آمده، پشت سرش قرار گرفت و صندلی چرخدار را به طرف در خروجی حرکت داد. قبل از اینکه از در خارج شود، برگشت و یکبار دیگر به دکتر نگاه کرد. اما او سرش را همچنان پایین نگه داشته بود.
از مطب دکتر فاصله گرفت، چند راهرو از راهروهای دراز و طولانی بیمارستان قائم(عج) را پشت سر گذاشت، قبل از اینکه به آخرین راهرو برسد، ناگهان متوجه صدها چشمی شد که به او و دخترش خیره شده بودند، مردها و زنهای زیادی در دو طرف راهرو ایستاده بودند و مانند کسانی که چیز عجیبی را برای اولین بار ببینند، به او و دخترش نگاه میکردند. ایستاد، چرخ را رها کرد و به مقابل دخترش آمد، وقتی اشکهای او را دید بیاختیار او را در آغوش کشید.
مرضیه که حالا گریهاش بیشتر شده بود گفت: مادر، من میخواهم پیش شما باشم، نمیخواهم به آسایشگاه معلولان بروم، من شما را دوست دارم، مرا به آسایشگاه نبرید.
صغرا خانم این بار محکمتر دخترش را در آغوش فشرد، دستهایش را گرفت و گفت: ما باید دنبال دکتر دیگری بگردیم.
ـ اما شما نباید دیگر پولهایتان را به خاطر من هدر دهید.
و مادر فقط گفت: میدانم دخترم، میدانم.
بلافاصله، صندلی چرخدار را به حرکت در آورد، از میان جمعیت راهی باز کرد و به سرعت از آنجا دور شد.
به خانه آمد. مرضیه را به زحمت از روی صندلی پایین آورده او را در گوشه اتاق قرار داد. بالش را زیر سرش گذاشت و پتو را روی او کشید و بلافاصله از خانه خارج شد او تصمیمش را گرفته بود، به سرعت خودش را به بازار رساند، مقدار زیادی سبزی آش خرید. وقتی فکر کرد فردا سهشنبه است و اولین روز ماه ذیالحجه، لبخند زد، تصمیم گرفت به نیت شفای مرضیه، آش نذری بپزد.
وقتی سهشنبه از راه رسید او به نذر خود عمل کرد. سینیهای بزرگ که چند کاسه آش در آنها قرار داشت ناگهان تمام کوچه را پر کرد، دَرِ تمام خانهها به صدا در آمد و کاسههای کوچک و بزرگ آش در سفرهها جای گرفت.
صغرا خانم در آخرین دقایق پایانی شب و آن هنگام که شستن دیگ بزرگ آش را به پایان برده بود، سرش را بلند کرد و به آسمان نگاهی انداخت، وسیع بود و بیانتها.
هزاران ستاره، مانند هزاران چراغ پرنور در یک لحظه به او لبخند زدند. او هم خندید، درد کمرش را هم از یاد برد. نگاهش را از آسمان و از ستارهها گرفت و به درون اتاق آمد، سجاده را پهن کرد دو رکعت نماز خواند. قرآن را باز کرد و چند آیه از آیات خداوند را زمزمه کرد. وقتی قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد حاجت خود را طلبید؛ چند لحظه بعد خواب پلکهای خستهاش را روی هم آورد. مدت زیادی از خوابیدن او نگذشته بود که احساس کرد دو بانو، بانوانی با حجاب و نورانی، گویی از دنیایی دیگر به سویش آمدند. اول ترسید و بعد تعجب کرد، اما وقتی آن دو بانوی بزرگوار با مهربانی به او گفتند که به زیارت خانه خدا برود لبخند زد.
وقتی از خواب بیدار شد، هیچکدام از آنها را آنجا ندید، چشمهایش را مالید ولی خبری نبود، از جایش بلند شد، به طرف مرضیه آمد. مرضیه خوابیده بود. به سختی نفس میکشید.
به طرف پنجره اتاق آمد. به حیاط نگاهی انداخت. دیگ بزرگ آش نزدیک دیوار خانه قرار داشت. به آسمان نگاهی انداخت. به زیارت فکر کرد. اما برای رفتن به مکه پول لازم بود. وقتی به یاد آورد که بیماری مرضیه دیگر پولی برایش باقی نگذاشته است، دلش گرفت.
خورشید اولین اشعههای نورش را به حیاط بزرگ خانه سپرده بود که صغرا خانم با خوشحالی به طرف دخترش دوید، او را از خواب بیدار کرد و گفت: باید به حرم برویم، مرضیه بلند شو!
باید به حرم امام رضا(ع) برویم، حج ما آنجاست، حج فقرا آنجاست. به زحمت مرضیه را روی چرخ قرار داد و ساعتی بعد او را با پارچهای سبز رنگ به پنجره فولاد دخیل بست.
مادر با قلب شکسته اشک میریخت. مرضیه که با چشمان بیفروغ به اطراف مینگریست، احساس دلتنگی عجیبی داشت. وقتی این دلتنگی بیشتر شد، اشکش سرازیر شد.
چند لحظه بعد اختیار اشکها را از دست داد. باران اشکها، اشکهای درخواست و دعا، اشکهای امید و رجا اشکهای پاک و زلال آمدند و آمدند تا غبار نابینایی مرضیه را شستند و با خود بردند. دو بانوی بزرگوار حالا مقابل چشمان مرضیه قرار داشتند. از پنجره فولاد بوی بهشت به مشام میرسید به او اشاره کردند که از جایش بلند شود، ولی او نمیتوانست. ناگهان آقایی که هیچ نشانه خاکی در وجود او به چشم نمیخورد از طرف پنجره فولاد پیدا شد. جلو آمد با هیبت بود و با عظمت، نزدیک شد. حضورش بوی امید میداد. پوشش سبز رنگش نتوانسته بود نورانیت چهرهاش را پنهان کند. حجاب را کنار زد، یک پارچه نور مانند هزاران چلچراغ ناگهان پدیدار شد، گفت بلند شو!
با مهربانی به او گفت که دیگر دارو مصرف نکند و ناگهان ناپدید شد.
نقارههای حرم به افتخار این شفایافته به صدا درآمدند، کبوتران به شکرانه این لطف به پرواز درآمدند و در اطراف گنبد طلا به طواف پرداختند، مرضیه عظیمی، دختر 15 ساله مشهدی، ناگهان بر روی دستها قرار گرفت.
«منبع برنا»
[="Arial"][="DarkOrchid"]سلام به بندگان با صفای خدا
خسته نباشین
چند روزی نبودم...
یه خورده بیمار بودم
الحمد الله الان بهترم
هر چند ...
هفته دفاع مقدس کار نتونستم انجام بدم
امروزم که غباروبی مزار شهداس
خدا توفیق داده
مشرف بشم
در کنار سرداران باصفای شهیدی همچون برونسی ، کاوه ، شوشتری ، محمد زاده ، نظر نژاد ، چراغچی و داداشی شهیدم
یاد همتون هستم ،
یادتون نره ... وقتی دستتون رو بلند کردید
یاد من هم باشید
مواظب خوبیاتون باشید
بهشت نصیبتون...
موفق باشید[/]
[="SeaGreen"]:Gol::Gol::Gol:با سلام پیشاپیش میلاد هشتمین نور ولایت و امامت
را خدمت همه کلبه نشینان فیروزه ای تبریک عرض می کنم.:Gol::Gol::Gol:
[/][="Purple"]:!!!:اعضای کاربران بی ادعا:[/] [="DarkOrchid"] زیارت امام رضا (ع) و .... در[/] [="Magenta"]اتاق تشویق و تنبیه ها:!!!:[/]
پیشاپیش ولادت امام مهربانی ها مبارک
[="Tahoma"][="Green"]لا حول و لا قوة الا بالله
آيا ميدانيد ؟
ما تنها نسلي هستيم كه ولادت امام هشتم رو در روز 88/8/8 جشن گرفتيم ؟
يادش بخير
چند نفر بيكارتر از من نشستن حساب كردن كه چند سال بعد روز 88/8/8 ولادت امام رضا ميشه
نزديك به 6300 سال طول ميكشه تا ولادت حضرت عشق در روز 8/8/ باشه ولي مشكل اينجاست كه سال 88 نميشد
ما تا 25000 سال بعد حساب كرديم نشد شما حساب كنيد شايد بشه
من به اينكه همچين روزي رو تجربه كردم افتخار ميكنم
ولادت حضرت عشق رو بهتون تبريك ميگم
[/]
السلام عليك ياعلي بن موسي الرضا(عليه آلاف التحية والثناء)
سلام برامام مهرباني ها
سلام برامام خوبي ها
سلام آقاي مهربانم...
گرچه كيلومترها ازشمادورم وبي سعادتي به سرحدش رسيده وچشمانم ازنديدن گنبدطلايي ات بي فروغ شده است اماسلامم راپذيراباش ...
ياضامن آهو...
ازبچگي شنيده بودم كه ضامن اهوي مادرشدي..
آقادلم شكسته..
ازاين همه غربت..
ازاين همه دوري ات...
توغريب نيستي چراكه درخيل هزاران هزارعاشق چون نگيني مزيني...
آقاي من رضايتت راميخواهم وطلب دارم كه مارانيزضمانت كني ورهايمان سازي....
ميلادپرونورت مبارك بادمولاي من...:Gol:
[="Tahoma"][="Magenta"]پاسخ به بی حرمتی به رسول مهربانی ها
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]روی گل محمدی از اشک، تر شدهست [/]
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]با ما مصیبتیست که عالم خبر شدهست
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]با ما مصیبتیست که ورد زبان شده
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]با ما مصیبتیست که خون جگر شده ست
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]لشکر نبردهایم و نبردی دگر شده است
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]آن سوی خندهها، همه دندان گرگ بود
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]اینک زبانشان به دهان ، نیشتر شده ست
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]از هیچ زادهاند و پی هیچ، زیسته
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]شیطان، بر این جماعت ابتر، پدر شده است
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]نمرود تیر بسته به زیبایی خدا
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]زیبایی خدا، به خدا بیشتر شده است
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]عالم، هنوز در صلوات است و همچنان
[=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است
[="Tahoma"][="Magenta"]دامن علقمه را عطر گل ياس يکي است [/]
قمر بني هاشميان در همه ناس يکي است
سير کردم عدد ابجد و ديدم به حساب
نام زيباي اباصالح و عباس يکي است
[="Tahoma"][="Magenta"]سه نور آمد به عالم پر ز احساس [/]
معطر هر سه از عطر گل ياس
سه نور تابناک آسماني
حسين بن علي، سجادو عباس
Salam be hame
Bache ha emahab hame khoshalid ama man narahat
Vase in baradare haghiretoonam doa konid
Rasti tabrik migam veladate agha ro
[="Times New Roman"][="DeepSkyBlue"]
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][CENTER][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]
[=Times New Roman]یا امام رئوف (ع)
[=Times New Roman]یا شمس الشموس(ع)
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]
[=Times New Roman]یا ضامن آهو(ع)
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]
اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:
[=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman][=Times New Roman]:tavallod:عید بر همه ی محبین ال طه(س) مبارک باد:tavallod:
[/CENTER]
[="Tahoma"][="Green"]لا حول و لا قوة الا بالله
[/]
نعمتو تموم کردید پا گذاشتید روی خاک سرزمینم
هم رضا و معصومه آرزومه جلو چشماتون بمیرم
هر چی که دارم مدیون لطفتون
کاسه لیسمو ممنون جفتتون
ایشالا بتونیم یه کم تلافی کنیم
آقا رو بیاریم شما دو تا رو راضی کنیم
[="Tahoma"][="Green"]لا حول و لا قوة الا بالله
با یک نیمه نگاه ما رو تا صحنت میکشونی
آقا جون میدونم برای ما دل میسوزونی
تو این دو روز دنیا خیری ازم ندیدی
با این همه گناهم بازم منو خریدی
آخرش میدونم کنار ایوون طلایی
حاجتمو میدی منم میشم کرب و بلایی
دیگه خسته شدم حدی داره غم جدایی
دارم میرم ولی دلو تو صحنت جا میذارم
روی سنگفرشاتون با این لبام امضا میذارم
کجا برم آقا جون دیگه جایی ندارم
ابریه چشمای من بذار برات ببارم
ما رو نرون آقا کجا بریم بی آشیونیم
قول میدیم که دیگه دل شما رو نسوزونیم
توی حرم آقا لونه بده پیشت بمونیم[/]
[="Purple"]وبسایت [URL="وبسایت http://www.razavi.tv به صورت شبانه روزی به دوربین های نصب شده در ضریح منوره، صحن جمهوری و صحن انقلاب متصل شوید.
برای اتصال به این دوربینها باید از مرورگر اینترنت اکسپلورر استفاده نمایید"][="Magenta"]http://www.razavi.tv[/][/URL] به صورت شبانه روزی به دوربین های نصب شده در ضریح منوره، صحن جمهوری و صحن انقلاب متصل شوید.
برای اتصال به این دوربینها باید از مرورگر اینترنت اکسپلورر استفاده نمایید[/]
برای دوستانتون کارت پستال امام رضا ارسال کنید همراه با صوت انتخابی
http://www.askdin.com/askdin/cardpostal.php?cat=110
مولودی زیبا با لهجه ی شیرینِ ما اصفانی ها در مورد ولادت ولی نعمتون حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام
تقدیم به همه ی اهالی کلبه ی فیروزه ای
با عرض سلام خدمت تمامی دوستان.
میلاد پر سعادت آقا امام رضا(ع) رو قبل هرچی خدمت تمامی شما عزیزان تبریک و شاد باش عرض میکنم.
کسری هستم،چند وقتی میشه با اسک دینی ها آشنایی دارم.اما امروز این افتخار نصیبم شد که بتونم ثبت نام کنم و در خدمت دوستان باشم.
22 ساله هستم،کاردان الکترونیک از تهران...
امیدوارم از کنار هم بودن لذت ببریم و منو تو جمعتون بپذیرین.
انشالله.....
سلام
عرض ادب و احترام
به سایت اسک دین خوش امدید
امیدوارم شاهد حضور فعال شما در سایت باشیم
چه روز خوبی عضو شید روز میلاد امام رئوف:ok:
به انجمن نرم افزار هم سر بزنید:Narahat az:
با تشکر
[="Tahoma"][="Magenta"][="black"]سازنده فیلم موهن به ساحت پیامبر (ص) دستگیر شد [/]
سازنده فیلم توهینآمیز به پیامبر اسلام (ص) به دلیل زیر پا گذاشتن شروط آزادی خود در کالیفرنیا دستگیر شد.
به گزارش (ایسنا)، نقولا بیسلی نقولا دو سال پیش به جرم جعل اسناد بانکی دستگیر شده و به دو سال حبس محکوم شده بود، اما یک سال بعد، پیش از اتمام دوره دو ساله محکومیتش، به صورت مشروط از زندان آزاد شده بود.
بر اساس گزارشها، دستگیری وی ارتباطی به محتوای فیلم منتشر شده ندارد. بر اساس قوانین آزادی بیان در آمریکا، پلیس این کشور اجازه ندارد نقولا را به دلیل محتوای فیلم دستگیر کند.
طبق اسناد دادگاه نقولا به مدت پنج سال از استفاده از اینترنت، بدون حضور مامور ناظر بر آزادیاش محروم شده بود. وی همچنین اجازه نداشت در اینترنت از نام مستعار استفاده کند.
به گزارش شبکه خبری بی.بی.سی، این در حالی است که نقولا فیلم خود را در وبسایت یوتیوب بدون حضور مامور قرار داده و از نام مستعار "سام بسیل" نیز استفاده کرده است.
تام مروزک، سخنگوی دفتر دادگستری کالیفرنیا روز پنجشنبه دستگیری سازنده فیلم را تایید کرد و گفت این کار در پی درخواست دفتر ناظر بر آزادی مشروط انجام گرفته است. به گفته وی آنها معتقدند، نقولا شروط آزادی خود را زیر پا گذاشته است.
قرار است نقولا که ۵۵ سال سن دارد و اهل مصر است، در دادگاه حضور پیدا کند. رسانهها اجازه حضور در این دادگاه را نخواهند داشت.
پیشتر مقامهای آمریکایی از شرکت گوگل خواسته بودند این ویدئو را که باعث کشته شدن دستکم ۳۰ تن، از جمله سفیر آمریکا در لیبی شده را از وبسایتهای خود حذف کند اما گوگل با این کار موافقت نکرده و گفته بود این ویدئو قوانین این شرکت را زیر پا نمیگذارد.
پلیس کالیفرنیا دو هفته پیش نیز به منزل نقولا رفته بود. رییس پلیس کالیفرنیا در آن زمان گفت، او به طور داوطلبانه خواسته به سوالهای پلیس جواب دهد و دستگیر نشده است. بعد از آن نقولا در مکانی نامعلوم پنهان شده بود.
فیلمی که حدود دو هفته پیش توجهها را به خود جلب کرد، برای اولین بار حدود دو ماه پیش در وبسایت یوتیوب منتشر شده بود.
نسخه اولیه آن به زبان انگلیسی بود، اما زمانی که نسخه جدیدتر با ترجمه عربی منتشر شد، خشم مسلمانان را در کشورهای مختلف برانگیخت. تظاهرات گستردهای در کشورهای مختلف برگزار شد.
چهار روز پیش نیز وزیر راه آهن پاکستان برای کشتن سازنده فیلم جایزه ۱۰۰ هزار دلاری تعیین کرده بود. وزارت خارجه آمریکا این اقدام وزیر پاکستانی را "فتنهانگیزانه و نامناسب" توصیف کرد.
هنرپیشههایی که در فیلم بازی کرده بودند، از سازنده فیلم شکایت کرده و مدعی شدهاند صدای دیگری روی صدای آنها قرار داده شده است.
آنها همچنین مدعی هستند، دست اندرکاران فیلم به آنها گفتهاند موضوع فیلم درباره مصر قدیم است و در متن اصلی که آنها از آن استفاده کردند به پیامبر اسلام (ص) توهین نشده است.[/]