جمع بندی تعریف اخلاق با جهان بینی های مختلف
تبهای اولیه
ضمن عرض سلام
لطفا تعاریف متفاوت اخلاق را با توجه به نگرشهای مختلف اسلامی و غیر اسلامی بیان کنید و اندکی راجع به آنها توضیح دهید. ممنون
کارشناس بحث بصیر
[="tahoma"][="navy"]با عرض سلام و ادب
برای سوال مذکور، کتابهای مختلفی نوشته شده است چه به زبان فارسی و چه به زبانهای دیگر از جمله بهترین کتابها برای پاسخ به سوال مذکور، کتاب نقد مکاتب اخلاقی اثر استاد علامه مصباح یزدی است، همچنین می توان به کتاب اخلاق در قرآن آیت الله مکارم شیرازی نیز اشاره کرد. البته برای این منظور، دسته بندی های متفاوتی از مکاتب اخلاقی انجام شده است که البته همه آنها یک پیام را می رسانند: اما برای نمونه بدین مکاتب و تعاریف آنها از اخلاق اشاره خواهیم کرد:
[="darkolivegreen"]1- اخلاق در مكتب خداپرستان[/]
از اين ديدگاه، آفريننده همه آثار خداست. ما از سوى او هستيم و به سوى او باز مىگرديم و هدف آفرينش تكامل انسان در جنبههاى معنوى است و پيشرفتهاى مادّى تا آنجا كه راه را براى وصول به تكامل معنوى هموار مىسازد نيز هدف معنوى محسوب مىشود.
تكامل معنوى را مىشود بدينسان معنى كرد: «قرب به خداوند و پيمودن راهى كه انسان را به صفات كمال او نزديك مىسازد».
بنابراين معيار، اخلاق از اين ديدگاه تمام صفات افعالى است كه انسان را براى پيمودن اين راه آماده مىسازد و نظام ارزشگذارى در اين مكتب نيز بر محور ارزشهاى والاى انسانى و كمال معنوى و قرب به خداست.[/][/]
[="Tahoma"][="Navy"][="darkolivegreen"]2- اخلاق مادّيگرى[/]
مىدانيم مادّيها شعبى دارند كه يك شعبه معروف آن مادّيگرى كمونيستى است. از ديدگاه اين مكتب كه همه چيز را از دريچه مادّه مىنگرد و به خدا و مسائل معنوى، ايمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاريخ نيز ماهيّت مادّى و اقتصادى قائل مىباشد، هر چيز كه جامعه را به سوى اقتصاد كمونيستى سوق دهد اخلاق است، و يا به تعبير خودشان «آنچه انقلاب كمونيسم را تسريع كند، اخلاق محسوب مىشود.» مثلًا اين كه راست گفتن يا دروغ گفتن كدام اخلاقى و يا غير اخلاقى است با توجّه به تأثير آنها در انقلاب ارزيابى مىشود، اگر دروغ به انقلاب سرعت ببخشد، يك امر اخلاقى است و اگر راست تأثير منفى بگذارد يك امر غير اخلاقى محسوب مىشود!
شاخههاى ديگر مادّيگرى نيز هر كدام طبق مسلك خود اخلاق را تفسير مىكنند؛ آنها كه اصل را بر لذّت و كام گرفتن از لذائذ مادّى نهادهاند چيزى به نام اخلاق قبول ندارند و يا به تعبير ديگر، اخلاق را در صفات و افعالى مىدانند كه راه را براى وصول به لذّت هموار سازد.
و آنها كه اصل را بر منافع شخصى و فردى نهادهاند و حتَّى جامعه بشرى را تا آن اندازه محترم مىشمرند كه در مسير منافع شخصى آنها باشد (همان گونه كه در مكتبهاى سرمايه دارى غرب ديده مىشود) اخلاق را به امورى تفسير مىكنند كه آنها را به منافع مادّى و شخصى آنها برساند و همه چيز را در پاى آن قربانى مىكنند![/]
[="Tahoma"][="Navy"][="#556b2f"]3- اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى[/]
آن گروه از فلاسفه كه اصالت را براى عقل قائلند و مىگويند غايت فلسفه اين است كه در وجود انسان يك عالَم عقلى بسازد همانند عالم عينى خارجى (صَيْرُورةُ الْانْسانِ عالَماً عَقْلِيّاً مُضاهِياً لِلْعالَمِ الْعَيْنى)، در مباحث اخلاقى- اخلاق را به صفات و اعمالى تفسير مىكنند كه به انسان كمك كند تا عقل بر وجود او حاكم باشد نه طبايع حيوانى و خواستههاى نفسانى.[/]
[="Tahoma"][="Navy"][="#556b2f"]4- اخلاق در مكتب غيرگرايان![/]
گروه ديگر از فلاسفه كه بيشتر به جامعه مىانديشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسير مىكنند كه هدف غير باشد؛ بنابراين، هر كارى كه نتيجهاش تنها به خود انسان برگردد غير اخلاقى است و كارهائى كه هدفش ديگران باشد اخلاقى است.[/]
[="Tahoma"][="Navy"][="#556b2f"]5- اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان[/]
گروهى از فلاسفه كه اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، كه مىتوان از آنها به «وجدانگرا» تعبير كرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى» كه در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را يك سلسله امور وجدانى مىدانند نه عقلانى كه انسان بدون نياز به منطق و استدلال آنها را درك مىكند؛ مثلًا، انسان عدالت را خوب مىشمرد و ظلم را بد، ايثار و فداكارى و شجاعت را خوب مىداند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مىبيند بى آنكه نيازى به استدلال عقلانى و تأثير آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
بنابراين، بايد وجداناخلاقى را زندهكرد و آنچه را موجبتضعيف وجدان مىشوداز ميان برداشت؛ سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخيص اخلاق خوب از بد خواهد بود.
طرفداران «حسن و قبح عقلى» گر چه دم از عقل مىزنند ولى پيداست كه منظور آنها عقل وجدانى است و نه عقل استدلالى، آنها مىگويند حسن احسان و قبح ظلم كه دو فعل اخلاقى مىباشد بدون هيچ گونه نياز به دليل و برهان براى انسان سليمالنّفس آشكار است، و به اين ترتيب اصالت را براى وجدان قائلند.
برای مطالب فوق می توانید به کتاب آیت الله مکارم شیرازی«اخلاق در قرآن» جلد اول ، فصل سوم مراجعه فرمایید.[/]
اخلاق از دید پراگماتیسم و وجدان گرایی قاطی شده. اینجا جدایشان می کنم.
5- وجدان گرایی
گروهى از فلاسفه كه اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، كه مىتوان از آنها به «وجدانگرا» تعبير كرد
و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى» كه در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى،
آنها مسائل اخلاقى را يك سلسله امور وجدانى مىدانند نه عقلانى كه انسان بدون نياز به منطق و استدلال آنها را درك مىكند؛ مثلًا، انسان عدالت را خوب مىشمرد و ظلم را بد، ايثار و فداكارى و شجاعت را خوب مىداند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مىبيند بى آنكه نيازى به استدلال عقلانى و تأثير آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
البته این مصال ها صحت ندارند. زیرا
- وجدان با لغات کلی و مصادیقشان کار نمی کند. اینکه به یک کاری بگوییم خود آزاری یا فداکاری خودش یک سری تجرید و تعمیم و فعالیت عقلانی می خواهد. وجدان فقط وقتی حوادث را می فهمد باعث می شود یک سری حس خوب و بد به فرد دست بدهد.
- وجدان خوب و بد را تشخیص نمی دهد. این ها لغت اند و وجدان فقط یک حس است.
بايد وجداناخلاقى را زنده كرد و آنچه را موجبت ضعيف وجدان مىشوداز ميان برداشت؛ سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخيص اخلاق خوب از بد خواهد بود.
صد البته این فرایند نامگذاری وجدان گرایی نیست. زیرا اگر ناخودآگاه باشد اصلاً مکتب نیست و اگر خودآگاه باشد ترکیب عقل نظری و عملی ست.
توجّه: وجدان گرایان با طرفداران عقل عملی یکی نیستند. گرچه شبیه هم اند.
6- پراگماتیسم
طرفداران «حسن و قبح عقلى» ...
برای نتیجه اصالت قائلند. عقل عملی هم ابزار انسان برای رسیدن به هدف و نتیجه است. خیلی مهم است که هدف چه باشد. اگر تقویت وجدان یا اطاعت از وجدان یکی باشد این دو مکتب یکی می شوند. وگرنه متفاوت اند.
نکته این که عقل عملی و نظری از دو جنس نیستند. دو شیوه فعالیت ذهن اند. عقل عملی فکر کردن با هدفی خاص است. عقل نظری فکر کردن بدون مد نظر قرار داردن هدفی خاص است.
[="Tahoma"][="Black"]7- خودگرایی
این در قسمت مادی گرایی آورده شده. ولی ربطی ندارد. خودگرایی مادر نیمی از مکاتب اخلاقی ست.
اساسا دو قطب دیدگاه در بررسی پدیده های جهان وجود دارد. یکی دیدگاهی که به پدیده خیلی بها می دهد و کلّا توجهی به ناظر پدیده ندارد. دومی دیدگاهی که به ناظر خیلی بها میدهد و پدیدهای که دیده نشود را موجود نمیداند. طوری که می گوید هر پدیده با دیده شدن به وجود می آید. دیدگاه های دیگر بین این دو قطب است.
کلاً هر قدر در یک دیدگاه مطالعه، توجه به ناظر بیشتر باشد در اخلاق حاصل از آن مطالعه فردگرایی شدیدتر می شود. شاید چون ناظر (خود) اساس جهان بینی ست.
وسط این دو دیدگاه دیدگاهی ست که ناظر و موضوع مطالعه را یک مقدار مهم می داند و برایش خودخواهی اساس نیمی از اخلاق است. نیمه دیگر اخلاق به موقعیت بستگی دارد. مثلاً اگر فرد بتواند کاری کند که هم برای خود و هم برای دیگران مفید باشد بهتر است. ولی همیشه کار برای «ما» به کار برای «آنها» برتری دارد.[/]
والا من اینقدر بلد نیستم فوق دیپلم حرف بزنم ولی
اون چیزی که تو واقعیت و اطرافم میبینم
اخلاق مجموعه ارزش های یک جامعه است.باید و نبایدهایی که عده ای بر انها توافق کردند
و ضد اخلاق کاری ست خلاف این ارزش ها
شاید بپرسید اینگونه که اخلاق نسبی میشه! از جامعه ای به جامعه دیگه ممکنه ارزش ها متغیر باشند و از زمانی تا زماندیگه ممکنه ارزشها عوض بشند.
اینجاست که باید پرسید
اخلاق را جامعه می سازند؟
یا اخلاق، جامعه ساز است؟
از طرف دیگه عوامل ایجاد یک ارزش و ضد ارزش چیست؟
مذهب؟ اقتصاد؟ فرهنگ؟
[="Tahoma"][="Navy"]اخلاق را جامعه می سازند؟ یا اخلاق، جامعه ساز است؟ از طرف دیگه عوامل ایجاد یک ارزش و ضد ارزش چیست؟ مذهب؟ اقتصاد؟ فرهنگ؟
باسلام و احترام
می توان گفت که مکتب های مختلف اخلاقی، به علت داشتن جهان بینی های متفاوت، ملاکات مختلفی را برای ارزشمندی امور اخلاقی، اوامر و نواهی اخلاقی مدّنظر دارند، بعضی برای اوامر و نواهی،اصلا واقعیتی قائل نیستند،بلکه این امور را قراردادی، توافقی، دستوری یا اعتباری می دانند، یعنی می گویند فعل اخلاقی موقعی ارزش دارد که فلان شخص یا حاکم یا عرف جامعه و زمان، چنین گفته باشند و چنین بپسندند، نه این که در واقع و نفس الامر هم،این عمل پسندیده باشد و همه جا و در همه شرایط، حکم یکسانی داشته باشد.
با توجه به منشآ ارزشهای اخلاقی، مکتبهای مختلف اخلاقی پدید می آید در اینصورت دو مکتب واقعگرایی و غیر واقعگرایی پدید می آید،
واقعگراها، خود شامل چندین مکتب می شوند.
مکتب اسلام نیز واقعگراست.
اما از نظر مکتب اسلام که کاملترین این مکاتب اخلاقی است، اوامر و ونواهی را تابع مصالح و مفاسدی واقعی می داند و تمام این باید و نبایدها را به هست ها و نیست ها و امور حقیقی برمی گرداند.
لذا منشاء ارزشمندی امور اخلاقی، نسبت با هدفی که از زنگی و خلقت تعریف می شود، متفاوت خواهد بود.[/]
[="Times New Roman"]سلام عليكم
اینکه به یک کاری بگوییم خود آزاری یا فداکاری خودش یک سری تجرید و تعمیم و فعالیت عقلانی می خواهد.
جهان بيني است كه بين اين دو تعئين كننده است.
در جهان بيني الحادي مثلا در اومانيسم محوريت بر انسان و خواسته هاي نفساني او شكل ميگيرد.
خب هر بد و خوب آن گروه در راستا و بر اساس منافعي است كه يك اومانيسم براي خود مي انديشد كه خوب است. كه البته بخاطر تعدد سلايق اين مكتب شيوع چنداني ندارد چون هركسي چيزي را ميپسندد و بر اساس منافع خويش بد و خوب را قبول دارد.
يا جهان بيني در مكتب كمونيسم بر عكس آن
بر اساس منافع جمع با كمترين اهميت به منفعت فرد در نظر گرفته ميشود
و..
پس
بر اساس هر نگرش و جهان بيني اي ارزش و ضد ارزش و نهايتا اخلاق نيز تبئين ميشود .
در نتيجه آنچه كه براي يك تفكر غير توحيدي ارزش است ممكن است براي موحدين
دون شان انسان تلقي گردد و آنچه كه در عقايد توحيد ارزش است براي مثلا اومانيستها شكنجه بحساب آيد.
موفق باشيد
ياحق
سوال:
لطفا تعاریف متفاوت اخلاق را با توجه به نگرشهای مختلف اسلامی و غیر اسلامی بیان کنید؟
پاسخ :
با عرض سلام و ادب
برای سوال مذکور، کتابهای مختلفی نوشته شده است چه به زبان فارسی و چه به زبانهای دیگر از جمله بهترین کتابها برای پاسخ به سوال مذکور، کتاب نقد مکاتب اخلاقی اثر استاد علامه مصباح یزدی است، همچنین می توان به کتاب اخلاق در قرآن آیت الله مکارم شیرازی نیز اشاره کرد. البته برای این منظور، دسته بندی های متفاوتی از مکاتب اخلاقی انجام شده است که البته همه آنها یک پیام را می رسانند: اما برای نمونه بدین مکاتب و تعاریف آنها از اخلاق اشاره خواهیم کرد:
1. اخلاق در مكتب خداپرستان
از اين ديدگاه، آفريننده همه آثار خداست. ما از سوى او هستيم و به سوى او باز مىگرديم و هدف آفرينش تكامل انسان در جنبه هاى معنوى است و پيشرفتهاى مادّى تا آنجا كه راه را براى وصول به تكامل معنوى هموار مىسازد نيز هدف معنوى محسوب مىشود.
تكامل معنوى را مىشود بدين سان معنى كرد: «قرب به خداوند و پيمودن راهى كه انسان را به صفات كمال او نزديك مىسازد».
بنابراين معيار، اخلاق از اين ديدگاه تمام صفات افعالى است كه انسان را براى پيمودن اين راه آماده مىسازد و نظام ارزشگذارى در اين مكتب نيز بر محور ارزشهاى والاى انسانى و كمال معنوى و قرب به خداست.
2. اخلاق مادّيگرى
مىدانيم مادّيها شعبى دارند كه يك شعبه معروف آن مادّيگرى كمونيستى است. از ديدگاه اين مكتب كه همه چيز را از دريچه مادّه مى نگرد و به خدا و مسائل معنوى، ايمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاريخ نيز ماهيّت مادّى و اقتصادى قائل مىباشد، هر چيز كه جامعه را به سوى اقتصاد كمونيستى سوق دهد اخلاق است، و يا به تعبير خودشان «آنچه انقلاب كمونيسم را تسريع كند، اخلاق محسوب مىشود.» مثلًا اين كه راست گفتن يا دروغ گفتن كدام اخلاقى و يا غير اخلاقى است با توجّه به تأثير آنها در انقلاب ارزيابى مىشود، اگر دروغ به انقلاب سرعت ببخشد، يك امر اخلاقى است و اگر راست تأثير منفى بگذارد يك امر غير اخلاقى محسوب مىشود!
شاخه هاى ديگر مادّيگرى نيز هر كدام طبق مسلك خود اخلاق را تفسير مىكنند؛ آنها كه اصل را بر لذّت و كام گرفتن از لذائذ مادّى نهاده اند چيزى به نام اخلاق قبول ندارند و يا به تعبير ديگر، اخلاق را در صفات و افعالى مىدانند كه راه را براى وصول به لذّت هموار سازد.
و آنها كه اصل را بر منافع شخصى و فردى نهادهاند و حتَّى جامعه بشرى را تا آن اندازه محترم مىشمرند كه در مسير منافع شخصى آنها باشد (همان گونه كه در مكتبهاى سرمايه دارى غرب ديده مىشود) اخلاق را به امورى تفسير مىكنند كه آنها را به منافع مادّى و شخصى آنها برساند و همه چيز را در پاى آن قربانى مىكنند!
3. اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى
آن گروه از فلاسفه كه اصالت را براى عقل قائلند و مىگويند غايت فلسفه اين است كه در وجود انسان يك عالَم عقلى بسازد همانند عالم عينى خارجى (صَيْرُورةُ الْانْسانِ عالَماً عَقْلِيّاً مُضاهِياً لِلْعالَمِ الْعَيْنى)، در مباحث اخلاقى- اخلاق را به صفات و اعمالى تفسير مىكنند كه به انسان كمك كند تا عقل بر وجود او حاكم باشد نه طبايع حيوانى و خواستههاى نفسانى.
4. اخلاق در مكتب غيرگرايان!
گروه ديگر از فلاسفه كه بيشتر به جامعه مىانديشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسير مىكنند كه هدف غير باشد؛ بنابراين، هر كارى كه نتيجه اش تنها به خود انسان برگردد غير اخلاقى است و كارهائى كه هدفش ديگران باشد اخلاقى است.
5. اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان
گروهى از فلاسفه كه اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، كه مىتوان از آنها به «وجدانگرا» تعبير كرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى» كه در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را يك سلسله امور وجدانى مىدانند نه عقلانى كه انسان بدون نياز به منطق و استدلال آنها را درك مىكند؛ مثلًا، انسان عدالت را خوب مىشمرد و ظلم را بد، ايثار و فداكارى و شجاعت را خوب مىداند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مىبيند بى آنكه نيازى به استدلال عقلانى و تأثير آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
بنابراين، بايد وجدان اخلاقى را زندهكرد و آنچه را موجب تضعيف وجدان مىشوداز ميان برداشت؛ سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخيص اخلاق خوب از بد خواهد بود.
طرفداران «حسن و قبح عقلى» گر چه دم از عقل مىزنند ولى پيداست كه منظور آنها عقل وجدانى است و نه عقل استدلالى، آنها مىگويند حسن احسان و قبح ظلم كه دو فعل اخلاقى مىباشد بدون هيچ گونه نياز به دليل و برهان براى انسان سليم النّفس آشكار است، و به اين ترتيب اصالت را براى وجدان قائلند.
برای مطالب فوق می توانید به کتاب آیت الله مکارم شیرازی«اخلاق در قرآن» جلد اول ، فصل سوم مراجعه فرمایید.
اخلاق را جامعه می سازند؟ یا اخلاق، جامعه ساز است؟ از طرف دیگه عوامل ایجاد یک ارزش و ضد ارزش چیست؟ مذهب؟ اقتصاد؟ فرهنگ؟
پاسخ:
باسلام و احترام
می توان گفت که مکتب های مختلف اخلاقی، به علت داشتن جهان بینی های متفاوت، ملاکات مختلفی را برای ارزشمندی امور اخلاقی، اوامر و نواهی اخلاقی مدّنظر دارند، بعضی برای اوامر و نواهی،اصلا واقعیتی قائل نیستند،بلکه این امور را قراردادی، توافقی، دستوری یا اعتباری می دانند، یعنی می گویند فعل اخلاقی موقعی ارزش دارد که فلان شخص یا حاکم یا عرف جامعه و زمان، چنین گفته باشند و چنین بپسندند، نه این که در واقع و نفس الامر هم،این عمل پسندیده باشد و همه جا و در همه شرایط، حکم یکسانی داشته باشد.
با توجه به منشآ ارزشهای اخلاقی، مکتبهای مختلف اخلاقی پدید می آید در اینصورت دو مکتب واقعگرایی و غیر واقعگرایی پدید می آید،
واقعگراها، خود شامل چندین مکتب می شوند.
مکتب اسلام نیز واقعگراست.
اما از نظر مکتب اسلام که کاملترین این مکاتب اخلاقی است، اوامر و ونواهی را تابع مصالح و مفاسدی واقعی می داند و تمام این باید و نبایدها را به هست ها و نیست ها و امور حقیقی برمی گرداند.
لذا منشاء ارزشمندی امور اخلاقی، نسبت با هدفی که از زنگی و خلقت تعریف می شود، متفاوت خواهد بود.