آیا خود امامان به امامت خود تاکید کرده اند؟

تب‌های اولیه

48 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا خود امامان به امامت خود تاکید کرده اند؟

با سلام.
آیا از زبان تک تک امامانمون، حدیث (ِصحیح) مبنی بر اینکه آنها امام عصر خود هستند وجود دارد؟
اگر هست، ممنون میشم با اولویت از احادیث صحیح شیعه (همراه با متن عربی) و از زبان تک تک آنها نقل بفرمایین.
تشکر

. در منابع شیعه همچین موردی نداریم؟

:soal:

با سلام
فقط در جلد 1 کتاب کافی از صفحه 286 تا صفحه 328 راجع به این موضوع است.(کتاب کافی ،کتاب الحجة ،باب مانص الله و رسوله به بعد) در ضمن در کتب معتبر دیگر هم احادیث زیادی آمده است.
بَابُ مَا نَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ عَلَى الْأَئِمَّةِ ع وَاحِداً فَوَاحِداً
1 عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ أَبِي سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَقَالَ نَزَلَتْ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ فَمَا لَهُ لَمْ يُسَمِّ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ ع فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فَقَالَ قُولُوا لَهُمْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَزَلَتْ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ لَمْ يُسَمِّ اللَّهُ‏
الكافي، ج‏1، ص: 287
لَهُمْ ثَلَاثاً وَ لَا أَرْبَعاً حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَتْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ وَ لَمْ يُسَمِّ لَهُمْ مِنْ كُلِّ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً دِرْهَمٌ حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَ الْحَجُّ فَلَمْ يَقُلْ لَهُمْ طُوفُوا أُسْبُوعاً حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَتْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ وَ نَزَلَتْ فِي عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي عَلِيٍّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَ قَالَ ص أُوصِيكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ أَهْلِ بَيْتِي فَإِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتَّى يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَأَعْطَانِي ذَلِكَ وَ قَالَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ وَ قَالَ إِنَّهُمْ لَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ بَابِ هُدًى وَ لَنْ يُدْخِلُوكُمْ فِي بَابِ ضَلَالَةٍ فَلَوْ سَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمْ يُبَيِّنْ مَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ لَادَّعَاهَا آلُ فُلَانٍ وَ آلُ فُلَانٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ تَصْدِيقاً لِنَبِيِّهِ ص- إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً
فَكَانَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ فَاطِمَةُ ع فَأَدْخَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص تَحْتَ الْكِسَاءِ فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ أَهْلًا وَ ثَقَلًا وَ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ ثَقَلِي فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ أَ لَسْتُ مِنْ أَهْلِكَ فَقَالَ إِنَّكِ إِلَى خَيْرٍ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي وَ ثِقْلِي فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص كَانَ عَلِيٌّ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ لِكَثْرَةِ مَا بَلَّغَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ إِقَامَتِهِ لِلنَّاسِ وَ أَخْذِهِ بِيَدِهِ فَلَمَّا مَضَى عَلِيٌّ لَمْ يَكُنْ يَسْتَطِيعُ عَلِيٌّ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ أَنْ يُدْخِلَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ لَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيٍّ وَ لَا وَاحِداً مِنْ وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِينَا كَمَا أَنْزَلَ فِيكَ فَأَمَرَ بِطَاعَتِنَا كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ بَلَّغَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ ص كَمَا بَلَّغَ فِيكَ وَ أَذْهَبَ عَنَّا الرِّجْسَ كَمَا أَذْهَبَهُ عَنْكَ فَلَمَّا مَضَى عَلِيٌّ ع كَانَ الْحَسَنُ ع أَوْلَى بِهَا لِكِبَرِهِ فَلَمَّا تُوُفِّيَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُدْخِلَ وُلْدَهُ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ ذَلِكَ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ فَيَجْعَلَهَا فِي وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحُسَيْنُ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِي كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ أَبِيكَ وَ بَلَّغَ فِيَّ رَسُولُ اللَّهِ ص كَمَا بَلَّغَ فِيكَ وَ فِي أَبِيكَ وَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنِّي الرِّجْسَ كَمَا أَذْهَبَ عَنْكَ وَ عَنْ أَبِيكَ فَلَمَّا صَارَتْ إِلَى الْحُسَيْنِ ع لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ‏
الكافي، ج‏1، ص: 288
أَهْلِ بَيْتِهِ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَدَّعِيَ عَلَيْهِ كَمَا كَانَ هُوَ يَدَّعِي عَلَى أَخِيهِ وَ عَلَى أَبِيهِ لَوْ أَرَادَا أَنْ يَصْرِفَا الْأَمْرَ عَنْهُ وَ لَمْ يَكُونَا لِيَفْعَلَا ثُمَّ صَارَتْ حِينَ أَفْضَتْ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَجَرَى تَأْوِيلُ هَذِهِ الْآيَةِ- وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع وَ قَالَ الرِّجْسُ هُوَ الشَّكُّ وَ اللَّهِ لَا نَشُكُّ فِي رَبِّنَا أَبَدا.............

:Gol:با سلام به دوست عزیزم:Gol:




با کسب اجازه از جنابعالی سؤال شما را از بعد وسیعتری بررسی نمائیم.
در مجموع براي اثبات امامت ائمه به چند قسم روايت مي توان استنادنمود.
قسم اول: رواياتي که مفاد آن حصر امامت در ميان فرزندان امام حسين«علیه السلام» مي باشد.
قسم دوم: رواياتي که در آن به اسامي ائمه از علي (عليه السلام) تا امام محمد باقر (عليه السلام) تصريح شده است.
قسم سوم: رواياتي که در آن به اسامي همه ي ائمه تصريح شده است.
قسم چهارم: رواياتي که به طور خاص بر امامت هر يک از ائمه دلالت مي کند.
قسم پنجم:سخن هر کدام از ائمه در مورد امامت خودشان یا سخن معاصرین آنها.
قسم ششم:اعترافات علمای اهل تسنن در بارۀ ائمۀ شیعه.

نقل قول:

با سلام.
آیا از زبان تک تک امامانمون، حدیث (ِصحیح) مبنی بر اینکه آنها امام عصر خود هستند وجود دارد؟
اگر هست، ممنون میشم با اولویت از احادیث صحیح شیعه (همراه با متن عربی) و از زبان تک تک آنها نقل بفرمایین.
تشکر

با سلام

فرداازآن متقین است : والعاقبة للمتقین

دوست گرامی در لینک زیر ترجمه اصول کافی را بفارسی دقت کنید و بخوانید واگر احیانا در اسناد ومتن حدیثی مشکلی داشتید بیان کنید تا بررسی کنیم :

والعاقبة للتقوی

http://www.ghadeer.org/site/thekr/HADIS/

قسم اول: رواياتي که امامت را در فرزندان حسين محصور مي کند.
1) روايت ابو حمزه ثمالي از امام محمد باقر«عليه السلام»از پدرش از امام حسين«عليه السلام»که فرمود: من و برادرم بر جدم رسول خدا«صلی الله علیه وآله» وارد شده و اومن را بر روي زانوي خود و برادرم را بر زانوي ديگر نهاد، سپس ما را بوسيده و فرمود:
پدرم به فداي شما دو امام شايسته باد. خداوند شما را از من و پدر و مادرتان برگزيد و تو اي حسين! خداوند از نسلت، نُه امام برگزيد که نهمين ايشان قائم باشد و همگي در فضيلت و منزلت نزد خداوند يکسان هستيد[1].

2) صحيحه کليني از اسحاق بن غالب از امام صادق«عليه السلام»در گفتاري که در آن از ائمه ياد کرده تا آنجا که فرمود:
همواره خداوند آنان را براي خلق خود از فرزندان حسين در پي هر امام اختيار کرد به گونه اي که چون امامي درگذشت در پي او امام و پرچمي آشکار و راهنمايي نوربخش و پيشوايي استوار و حجتي دانشمند را نصب کرد، پيشواياني از جانب خداوند که به حقيقت رهنما گردند و به عدالت رفتار کنند.[2]

[=&quot][1] . دخلت أنا و أخي علي جدي رسول الله فاجلسني علي فخذه و اَجلس أخي الحسن علي فخذه الاخر ثم قبّلنا و قال: بأبي أنتما من امامين صالحين اختارکما الله منّي و من أبيکما و اُمکما و اختار من صلبک يا حسين تسعة ائمهً، تاسعهم قائمُهم و کلّهم في الفضلِ و المنزلة عند الله تعالي سواء، صدوق، کمال الدّين و تمام النعمة، مؤسسة النّشر الاسلامي، قم ص269، ح12.

[=&quot][2] . روي الکليني عن محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن حسن بن محبوب عن اسحاق بن غالب عن الصادق (عليه السلام) من کلام يذکر فيه الائمة إلي أن قال: «فلم يزل الله يختارهم لخلقه من ولد الحسين من عقب کلّ امام کلما مضي منهم امامٌ نصب لخلقه من عقبه اماماً و علماً بيّناً و هادياً نيراً و إماماً قيِّماً و حجةً عالماً، ائمه من الله يهدون بالحق و به يعدلون، کافي ج1، ص203، ح2.

3) صحيحه صدوق از ابوحمزه ثمالي از امام باقر «عليه السلام»:
«هر آينه نزديکترين مردم به خداوند و آگاهترين آنان و مهربان ترين به مردم ـ رسول خدا که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ و امامان مي باشند. پس درآييد آنجا که درآيند و جداگرديد از آنکه از آنان جدا گردند، از اين پيشوايان حسين و فرزندانش را منظور داشت که حقيقت در بين آنان بوده و آنان جانشينان و پيشوايان مي باشند. پس هرجا آنان را يافتيد پيروي کنيد و اگر فردي از آنان رانديديد به خداوند استغاثه کرده و به طريقتي که بر آن بوديد بنگريد و از آن پيروي کنيد و دوست بداريد آن را که دوست داشتيد و دشمن بداريد آن را که دشمن داشتيد تا به سرعت در حالتان گشايش فراهم آيد».[1]
اين قسم روايات پاسخ روشني مي باشد به شبهه ي کساني که نصّ بر امامت ائمه پس از امام حسين (عليه السلام) را مورد ترديد قرار داده اند.
ادامه دارد

[=&quot][1] .رواه الصّدوق عن محمد بن حسن بن احمد بن الوليد عن محمد بن الحسن الصّفار عن احمد بن عيسي و محمد بن الحسين بن ابي الخطاب و الهيثم بن مسروق النهدي عن الحسن بن محبوب عن رئاب عن أبي حمزة الثّمالي عن ابي جعفر قال سمعته يقول: «انّ أقرب النّاس إلي الله عزوجلّ و أعلمهم و أرأفهم بالنّاس محمدٌ صلي الله عليه و اله و الائمة فادخلوا أين دخلوا و فارقوا من فارقوا، عني بذالک حسيناً و ولده علیهم السلام ،فانّ الحقّ فيهم و هم الأوصياء و منهم الائمة فاذا رأيتموهم فاتِّبعوهم و إن أصبحتم يوماً لاترون أحداً منهم فاستغيثوا بالله عزوجل و انظروا السنة التي کنتم عليها و اتبعوا و أحبّوا من کنتم تحبّون و أبغضوا من کنتم تبغضون فما أسرع مايأتيکم الفرج، کمال الدين ص328، ح8.

سید مهدی;73790 نوشت:
با سلام

سلام. متشکر جناب سید مهدی، اگر فارسی رو همراه میکردین جالب تر میشد.

خیر البریه;73930 نوشت:
دوست گرامی در لینک زیر ترجمه اصول کافی را بفارسی دقت کنید و بخوانید واگر احیانا در اسناد ومتن حدیثی مشکلی داشتید بیان کنید تا بررسی کنیم :

آدرس دقیق تر در آن سایت رو هم لطف میکنین؟

تشکر از استاد صدرا هم که دارن مفصل بررسی میکنن

[=Times New Roman]با سلام

[=Times New Roman]جواب به این سوال را در دو بخش آورده میشود ابتدا خلاصه وار سپس تفصيل در لینک انتها ، برای علاقه مندان .

[=Times New Roman]یکبار به دقت تک تک کلمات سوال دوستمان را میبینیم :

نقل قول:
آیا از زبان تک تک امامانمون، حدیث (ِصحیح) مبنی بر اینکه آنها امام عصر خود هستند وجود دارد؟

[=Times New Roman]اولا طرز بیان سوال کمی سختگیرانه است زیرا که الزامی برای بیان امامت بوسیله خود امام نمیباشد چون اورا خدای متعال و پیامبر وامام قبلی معرفی کرده است مثلا درآیات ولایت وغدیر و ...و حدیث ثقلین وسفینه وائمه اثنی عشری و... که هیچ خدشه ای در آنها نمیتوان کرد ومتواتر بین مسلمین است. .هرچند که ائمه (ع) در فرصت های گوناگون نيز به تعریف خود و دفاع از حق خود پرداختند .

[=Times New Roman]ثانیا فرق امام با نبی در همین است که انبیاء بدر خانه مردم میروند اما هرکس که طالب هدایت باشد بدر خانه امام باید برود طبق احادیث : [=Traditional Arabic]مَثَل الإمام [=Traditional Arabic]مَثَل الكعبة[=Traditional Arabic]؛ إذ تؤتى ولا يأتي - أو قالت: مثل عليّ -
[=Traditional Arabic]مَثَلُه مَثَلُ سفينة نوح؛[=Times New Roman] بزبان دیگر انسان با تهذیب نفس و ایجاد ظرفیت لازم به معرفت وولایت امام وصراط مستقیم میرسد.

[=Times New Roman]اما احاديث صحيح در امامت وولایت ائمه علیهم السلام :

[=Times New Roman][1] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ .....صحیح . وسائل‏الشيعة ج : 1 ص : 14

[=Times New Roman]امام پنجم (ع) فرمودند که اسلام بر 5 پایه بنا شده : نماز- زکات – حج – روزه – وولایت.

[=Times New Roman][2] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَبْدِ اللَّهِ ...[=Times New Roman] .صحیح

«اسلام بر پنج چيز بنا شده است: بر نماز و زکات و حج و روزه و ولايت زراره (رض) گفت: عرض کردم کدام يک از اين پنج چيز برتر است؟ فرمود: ولايت برتر است زيرا مفتاح و کليد چهار چيز ديگر مي باشد و ولي راهنمايي بر آن ها مي کند....

[=Times New Roman].....

[=Times New Roman]17- عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع .....صحیح

امام (ع)فـرمـود: حقيقت و مخ امر و اعلاى و كليد آن و باب اشيا و رضاى خداوند، اطاعت اماماست بـعـد از مـعـرفت او. آگاه باش كه اگر مردى شبها به عبادت ايستد و روزها روزهگيرد و تـمـام مـالش را صـدقـه دهـد و تـمـام روزگـار را حج كند، و نشناسد ولايتولى خدا را تا مـوالات او كند و تمام اعمالش به راهنمايى او باشد، نيست براى او برخداى تعالى حقى و ثوابى و نمى باشد از اهل ايمان .

[=Traditional Arabic]19--کفاية: أبو
[=Traditional Arabic]المفضل الشيباني، ....[=Traditional Arabic]إن الائمة بعده اثنا عشر،
[=Traditional Arabic]تسعة من صلب الحسين، ومنا المهدي الذي يقيم الدين في آخر الزمان، من أحبنا حشر من
[=Traditional Arabic]حفرته معنا، ومن أبغضنا أو ردنا أو رد واحد منا حشر من حفرته إلى النار " وقد خاب
[=Traditional Arabic]من افترى "

[=Times New Roman]امامان و پيشوايان بعد از پيامبر خدا دوازده نفر هستند که نه نفر آنها فرزندان حسين (عليه السلام) مي باشند و از جمله آنها، مهدي اين امت است...

[=Traditional Arabic]20-عن سدير قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام وهو داخل وأنا خارج ....[=Traditional Arabic]ثم قال: يا سدير فاريك الصادين عن دين الله، ثم نظر إلى أبي حنيفة وسفيان الثوري في ذلك الزمان وهم حلق في المسجد، [=Traditional Arabic]فقال: هؤلاء الصادون عن دين الله بلا هدى من الله ولا كتاب مبين[=Traditional Arabic]، إن هؤلاء الاخابث لو جسلوا في بيوتهم فجال الناس فلم يجدوا أحدا يخبرهم عن الله تبارك وتعالى وعن رسوله صلى الله عليه وآله حتى يأتونا فنخبرهم عن الله تبارك وتعالى وعن رسوله صلى الله عليه وآله.[=Times New Roman]کافی

[=Times New Roman]« اي سدير مي خواهي کساني را که مردم را از دين خدا جلوگيري مي کنند به تو نشان دهم؟ آنگاه به ابو حنيفه و سفيان که در مسجد حلقه زده بودند، نگريست و فرمود : اينها کساني هستند که بدون هدايت از جانب خداوند و سندي آشکار، از دين خدا جلوگيري مي کنند. اگر اين پليدان در خانه هاي خود بنشينند و مردم را گمراه نکنند، مردم به سوي ما مي آيند و ما ايشان را از جانب خدا و رسول خبر مي دهيم »

[=Traditional Arabic]21-ابن محبوب عن هشام بن سالم، عن عبدالحميد بن أبي العلاء قال: دخلت المسجد الحرام فرأيت مولى لابي عبدالله (ع) فملت إليه لاسأله عن أبي عبدالله (ع) فإذا أنا بأبي عبدالله (ع) ساجدا فانتظرته طويلا فطال سجوده علي، فقمت وصليت ركعات وانصرفت وهو بعد ساجد فسألت مولاه متى سجد؟ فقال: قبل أن تاتينا فلما سمع، كلامي رفع رأسه ثم قال: ابا محمد ! ادن مني فدنوت منه فسلمت عليه فسمع صوتا خلفه فقال: ما هذه الاصوات المرتفعة؟ فقلت: هؤلاء قوم من المرجئة والقدرية والمعتزلة، فقال: إن القوم يريدوني فقم بنا، فقمت معه فلما أن رأوه نهضوا نحوه فقال لهم: كفوا

[=Traditional Arabic].....لآدم كما أمره الله عزوجل أن يسجد له وكذلك هذه الامة العاصية المفتونة بعد نبيها صلى الله عليه وآله [=Traditional Arabic]وبعد تركهم الامام الذي نصبه نبيهم صلى الله عليه وآله لهم فلن يقبل الله تبارك تعالى لهم عملا ولن يرفع لهم حسنة حتى يأتوا الله عزوجل من حيث أمرهم ويتولوا الامام الذي أمروا بولايته ويدخلوا من الباب الذي فتحه الله عزوجل ورسوله لهم[=Traditional Arabic]، يا أبا محمد إن الله افترض على امة محمد صلى الله عليه وآله خمس فرائض: الصلاة والزكاة والصيام الحج وولايتنا فرخص لهم في أشياء من الفرائض الاربعة ولم يرخص لاحدمن المسلمين في ترك [=Traditional Arabic]ولايتنا[=Traditional Arabic] لا والله ما فيها رخصة.[=Times New Roman]اصول کافی

[=Times New Roman]اما احتجاج ائمه (ع) به امامت خود در مواقع مختلف :

[=Times New Roman]إنّ الإمام أمير المؤمنين ( عليه السلام ) قد أحتج بحديث الغدير بعد وفاة رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) ـ كما ورد في مصادر الفريقين ـ واستدل به على أحقية خلافته بعد رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) في العديد من المواقف ، منها أيّام أبي بكر ، ويوم الشورى ، وأيّام خلافة عثمان ، إضافة إلى أيّام خلافته ( عليه السلام ) ، وإليك فيما يلي المصادر المبيّنة لهذا الأمر :

[=Simplified Arabic]5ـ الكافي ، الشيخ الكليني ( المتوفّى 329 هـ ) ، ورد فيه ما نصّه :
[=Times New Roman]عن جابر بن يزيد قال : دخلت على أبي جعفر ( عليه السلام ) ، فقلت : يا ابن رسول الله ... قال : ( يا جابر ... اسمع وع وبلّغ حيث انتهت بك راحلتك ، إنّ أمير المؤمنين ( عليه السلام ) خطب الناس بالمدينة ، بعد سبعة أيّام من وفاة رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) ، وذلك حين فرغ من جمع القرآن وتأليفه ، فقال : الحمد لله ... فخرج رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) إلى حجّة الوداع ، ثمّ صار إلى غدير خم ، فأمر فأصلح له شبه المنبر ، ثمّ علاه وأخذ بعضدي ، حتّى رئي بياض إبطيه ، رافعاً صوته قائلاً : من كنت مولاه فعلي مولاه ... فكانت ولايتي كمال الدين ، ورضا الرب جل ذكره ... )

[=Simplified Arabic]إنّ من المصادر السنّية التي أشارت إلى احتجاجه ( عليه السلام ) بحديث الغدير في الرحبة :
[=Simplified Arabic]مسند أحمد ( المتوفّى 241 هـ ) ، وقد ورد فيه ما نصّه :
[=Simplified Arabic]عن زاذان بن عمر ، قال : سمعت علياً في الرحبة ، وهو ينشد الناس : ( من شهد رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) يوم غدير خم وهو يقول ما قام ) .
[=Simplified Arabic]فقام : ثلاثة عشر رجلاً ، فشهدوا أنّهم سمعوا رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) ،[=Simplified Arabic]في واقعة الجمل :
[=Simplified Arabic]المستدرك على الصحيحين ، الحاكم النيسابوري ( المتوفّى 405 هـ ) ، وقد ورد فيه ما نصّه :
[=Simplified Arabic]حدّثنا رفاعة بن أياس الضبّي عن أبيه عن جدّه ، قال : كنا مع علي يوم الجمل ، فبعث إلى طلحة بن عبيد الله : ( أن القنا ) ، فأتاه طلحة ، فقال : ( نشدك الله هل سمعت رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) يقول : من كنت
[=Simplified Arabic]مولاه فعلي مولاه ... ) (18) .

[=Times New Roman]همچنين امام حسن (ع) و امام حسین و سایر ائمه (ع) با وجود شرایط خفقان وتقیه ؛ از موالی خود دستگیری نمودند.مثلا امام صادق (ع) جمعی از اصحابش را بالای سر جسد اسماعیل میبرد تا همگان ببینند که وی در زمان حیات پدرش وفات یافت تا گروهی بعدا بنام اسماعیلیه پیدا نشود و...هرچند که بسبب مشکلات بسیاروایجاد محدودیت برای ائمه (ع) و کمبود وسایل ارتباط جمعی و رسانه ای ، بعضا شیعیان دچار سرگردانی میشدند اما در مواقع گوناگون حضرات ائمه ، راه روشن را برای مومنین نشان داده ومیدهند.

[=Times New Roman]بعلت محدودیت در فضا ، تفصيل مطالب درباره امامت اثني عشررا در اینجا دنبال کنید :

https://sites.google.com/site/hojjah/emamat.valayat.doc[=Times New Roman]

قسم دوم؛ رواياتي که به اسامي ائمه تا امام باقر (عليه السلام) تصريح مي کند.
ابوبصير مي‏گويد: از امام صادق‏ عليه السلام درباره آيه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ» پرسيدم. فرمود: «أُولِي الْأَمْرِ» علي بن ابي طالب و حسن و حسين‏«عليهم السلام» است.
گفتم: مردم مي‏ گويند: چرا نام علي و اهل بيت ايشان در کتاب خدا نيست؟ فرمود: به آنان بگو: نماز بر رسول خدا«صلي الله عليه وآله»نازل شد ولي خداوند رکعات آن را که سه يا چهارتاست (در کتابش) نام نبرد، تا آن‏که رسول خدا«صلي الله عليه وآله»آن را براي مردم تفسير کرد.
زکات برايشان نازل شد ولي اين‏که از چهل درهم، يک درهم زکات دارد را نام نبرد تا آن‏که رسول خدا«صلي الله عليه وآله» براي آنان مقدار زکات را تفسير کرد. و حج نازل شد و خداوند به مردم نفرمود هفت بار طواف کنيد تا آن‏که رسول خدا«صلي الله عليه وآله»براي آنان تفسير کرد.
آيۀ«اَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ» نيز درباره علي و حسن و حسين‏«عليهم السلام»نازل شد و رسول خدا«صلي الله عليه وآله» (آن را تفسير کرد و) درباره علي‏«عليه السلام» فرمود: هر کس من مولاي اويم (و اطاعت من بر او واجب است) علي هم مولاي اوست (و اطاعتش بر او واجب است) و فرمود: شما را به کتاب خدا و اهل بيتش سفارش مي‏ کنم. من از خدا خواسته ‏ام بين آن دو جدايي نيندازد تا بر من در سر حوض (کوثر) وارد شوند، و خدا هم آن را به من عطا کرد.
و نيز فرمود: شما (لازم نيست) چيزي به آنان ياد دهيد، آنان از همه شما آگاه‏ترند. و فرمود: آنان شما را از در هدايت بيرون نمي‏برند و به در گمراهي نمي‏ آورند.
اگر رسول خدا ساکت مي‏شد و اهل بيت خود را که مراد اين آيه است معرفي نمي‏فرمود، آل فلان و آل فلان ادعا مي‏کردند، لکن خداوند در کتاب خود، سخن پيامبرش را تصديق کرد و (درباره اهل بيت) چنين نازل فرمود: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً» پس علي و حسن و حسين«‏عليهم السلام» تنها مراد از اهل بيت در اين آيه بودند و رسول خدا«صلي الله عليه وآله»آنان را زير کسا آوردند و فرمودند: «خدايا براي هر پيامبري اهلي و (افراد) ارجمندي است، و اينان اهل من و افراد ارجمند من هستند...
و چون رسول خدا «صلی الله علیه وآله»رحلت نمودند،علي سزاوارترين مردم بود به دليل فراواني ادله اي که رسول خدا دربارۀ او ابلاغ کرده بود... و چون علي درگذشت او نمي توانست فرزندان ديگر (غير از حسن وحسین علیهما السلام) را در اين جايگاه وارد کند... و اين حسن بود که به اين مقام به جهت بزرگتر بودن اولي بود و چون او وفات يافت نه مي توانست فرزندان خود را در آن داخل گردانده و نه چنين کرد... تا امامت به حسين رسيده... و پس از او به علي بن حسين و آنگاه به محمد بن علي. سپس فرمود: رجس همان شک است و به خدا سوگند ما هرگز دربارۀ پروردگارمان به شک نيفتاده ايم.:Gol:

متن روایت به سند کلینی در کافی:

علي بن إبراهيم ، عن محمد بن عيسى ، عن يونس وعلي بن محمد ، عن سهل ابن زياد أبي سعيد ، عن محمد بن عيسى ، عن يونس ، عن ابن مسكان ، عن أبي بصير قال سألت أبا عبد الله عليه السلام عن قول الله عز وجل :«أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولي الأمر منكم » فقال : نزلت في علي بن أبي طالب والحسن والحسين عليهم السلام : فقلت له : إن الناس يقولون : فما له لم يسم عليا وأهل بيته عليهم السلام في كتاب الله عز و جل ؟ قال : فقال : قولوا لهم : إن رسول الله صلى الله عليه وآله نزلت عليه الصلاة ولم يسم الله لهم ثلاثا ولا أربعا ، حتى كان رسول الله صلى الله عليه وآله هو الذي فسر ذلك لهم ، ونزلت عليه الزكاة ولم يسم لهم من كل أربعين درهما درهم ، حتى كان رسول الله صلى الله عليه وآله هو الذي فسر ذلك لهم ، ونزل الحج فلم يقل لهم : طوفوا أسبوعا حتى كان رسول الله صلى الله عليه وآله هو الذي فسر ذلك لهم ، ونزلت " أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولي الأمر منكم " - ونزلت في علي والحسن والحسين - فقال رسول الله صلى الله عليه وآله : في علي : من كنت مولاه ، فعلي مولاه ، وقال صلى الله عليه وآله أوصيكم بكتاب الله وأهل بيتي ، فإني سألت الله عز وجل أن لا يفرق بينهما حتى يوردهما علي الحوض ، فأعطاني ذلك وقال : لا تعلموهم فهم أعلم منكم ، وقال : إنهم لن يخرجوكم من باب هدى ، ولن يدخلوكم في باب ضلالة ، فلو سكت رسول الله صلى الله عليه وآله فلم يبين من أهل بيته ، لادعاها آل فلان وآل فلان ، لكن الله عز وجل أنزله في كتابة تصديقا لنبيه صلى الله عليه وآله " إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا " فكان علي والحسن والحسين وفاطمة عليهم السلام ، فأدخلهم رسول الله صلى الله عليه وآله تحت الكساء في بيت أم سلمة ، ثم قال : اللهم إن لكل نبي أهلا وثقلا وهؤلاء أهل بيتي وثقلي ، فقالت أم سلمة : ألست من أهلك ؟ فقال : إنك إلى خير ولكن هؤلاء أهلي وثقلي ، فلما قبض رسول الله صلى الله عليه وآله كان علي أولى الناس بالناس لكثرة ما بلغ فيه رسول الله صلى الله عليه وآله وإقامته للناس وأخذه بيده ، فلما مضى علي لم يكن يستطيع علي ولم يكن ليفعل أن يدخل محمد بن علي ولا العباس بن علي ولا واحدا من ولده إذا لقال الحسن والحسين : إن الله تبارك وتعالى أنزل فينا كما أنزل فيك فأمر بطاعتنا كما أمر بطاعتك وبلغ فينا رسول الله صلى الله عليه وآله كما بلغ فيك وأذهب عناالرجس كما أذهبه عنك ، فلما مضى علي عليه السلام كان الحسن عليه السلام أولى بها لكبره ، فلما توفي لم يستطع أن يدخل ولده ولم يكن ليفعل ذلك والله عز وجل يقول : " وأولوا الأرحام بعضهم أولى ببعض في كتاب الله " فيجعلها في ولده إذا لقال الحسين أمر الله بطاعتي كما أمر بطاعتك و طاعة أبيك وبلغ في رسول الله صلى الله عليه وآله كما بلغ فيك وفي أبيك وأذهب الله عني الرجس كما أذهب عنك وعن أبيك ، فلما صارت إلى الحسين عليه السلام لم يكن أحد من أهل بيته يستطيع أن يدعي عليه كما كان هو يدعي على أخيه وعلى أبيه ، لو أرادا أن يصرفا الامر عنه ولم يكونا ليفعلا ثم صارت حين أفضت إلى الحسين عليه السلام فجرى تأويل هذه الآية " وأولوا الأرحام بعضهم أولى ببعض في كتاب الله " ثم صارت من بعد الحسين لعلي بن الحسين ، ثم صارت من بعد علي بن الحسين إلى محمد بن علي عليه السلام . وقال : الرجس هو الشك ، والله لا نشك في ربنا أبدا . کافي ج1، ص288، ح1.

قسم سوم؛ رواياتي که بر اسامي همۀ ائمه تصريح مي کند:
از قبيل صحيحه صدوق از عبدالله بن جندب از موسي بن جعفر (عليه السلام) که فرمود: در سجدۀ شکر نماز گويي:
«بارلها تو را و فرشتگانت و پيامبرانت و همۀ خلقت را گواه مي گيرم که تو پروردگار مني و اسلام آئين من است و محمد پيامبر من و علي و حسن و حسين و علي بن حسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و حجة بن حسن پيشوايان من هستند که بدانان روي کرده و از دشمنانشان برائت مي جويم».[1]

[1] .اللهم اني أُشهدک و أُشهد ملائکتک و أنبيائک و رسلک و جميع خلقک انّک أنت اللهُ ربِّي و الإسلامَ ديني و محمداً نبيّي و عليّاً و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و الحجة بن الحسن أئمتي بهم أتولّي ومن أعدائهم أتبرّأ، من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص: 330؛وسائل الشيعة ج7، ص15، ح8585.

حدیثی از قسم دوم
شیخ صدوق در من لا یحضر روایت می کند:
«رَوَى الْعَبَّاسُ بْنُ عَامِرٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ«علیه السلام»قَالَ:مَنْ لَمْ يُحْسِنْ عِنْدَ الْمَوْتِ وَصِيَّتَهُ كَانَ نَقْصاً فِي مُرُوءَتِهِ وَ عَقْلِهِ وَ قَالَ:
إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ«صلی الله علیه و آله» أَوْصَى إِلَى عَلِيٍّ«علیه السلام» وَ أَوْصَى عَلِيٌّ إِلَى الْحَسَنِ وَ أَوْصَى الْحَسَنُ«علیه السلام» إِلَى الْحُسَيْنِ وَ أَوْصَى الْحُسَيْنُ«علیه السلام» إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَوْصَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ«علیه السلام» إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ «علیه السلام»‏.[1]

[=&quot][1] . من لا يحضره الفقيه،ج‏4،183،باب ما جاء فيمن لم يحسن وصيته عند الموت

قسم سوم:

شیخ صدوق روایت می کند:

و بإسناده عن محمد بن أبي عبد اللّه الكوفي عن موسى بن عمران النخعي عن عمه محمد بن الحسين بن يزيد عن الحسن بن علي بن أبي حمزة عن أبيه عن يحيى بن أبي القاسم عن الصادق جعفر بن محمد عن أبيه عن جده عليهم السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: الأئمة بعدي اثنا عشر أولهم علي بن أبي طالب، و آخرهم القائم، هم أوصيائي و خلفائي و حجج اللّه على أمتي بعدي، المقرّ بهم مؤمن و المنكر لهم كافر[1]
و بإسناده عن الحسن بن محبوب عن أبي الجارود عن أبي جعفر عليه السّلام عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري قال‏: دخلت على فاطمة عليها السّلام و بين يديها لوح فيه أسماء الأوصياء من ولدها فعددت اثني عشر، آخرهم القائم؛ ثلاثة منهم محمد و أربعة منهم علي‏[2]

[1] . کمال الدین صدوق،ص:259.

[2] . الكافي: 1/ 532 ح .9

:Gol:حديث دوازده خليفه:Gol:



از جمله احاديث متواتر و صحيح نزد فريقين شيعه و اهل سنت، روايات دوازده خليفه است، رواياتي که پيامبر«صلي الله عليه وآله»در آن‏ها امامان و خلفاي به حقّ بعد از خود را دوازده نفر معيّن کرده. اين روايات به جهت وجود آن‏ها در اصحّ کتب فريقين و تصريح به صحّت آن‏ها از سوي علماي هر دو مذهب، حائز اهمیّت فوق العاده است.
از جمله مطالبي که به طور وضوح از اين احاديث استفاده مي‏شود، ضرورت وجود امام زمان و معصوم درهر عصری است.

روايات از طرق عامه
1 - بخاري به سند خود از جابر بن سمره نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود:
«حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى حَدَّثَنَا غُنْدَرٌ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ سَمُرَةَ قَالَ سَمِعْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ يَكُونُ اثْنَا عَشَرَ أَمِيرًا فَقَالَ كَلِمَةً لَمْ أَسْمَعْهَا فَقَالَ أَبِي إِنَّهُ قَالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»[1]
«دوازده امير خواهد بود. آن‏گاه سخني‏گفت که من آن‏را نشنيدم. پدرم گفت: پيامبرفرمود: همه ‏آنان ‏ازقريشند».

2 - مسلم به سندش از جابر بن سمره نقل کرده که گفت: با پدرم بر پيامبرصلي الله عليه وآله وارد شديم، شنيديم که مي‏گويد: «انّ هذا الامر لا ينقضي حتي يمضي فيهم اثناعشر خليفة: قال: ثم تکلم بکلام خفي عليّ قال: فقلت لأبي ما قال؟ قال: کلّهم من قريش»؛ «اين امر منقضي نمي‏ شود تا آن‏که دوازده خليفه در ميان آنان بگذرد. آن‏گاه تکلّم به کلامي نمود که بر من مخفي گشت، از پدرم سؤال کردم: رسول خدا چه گفت: پدرم در جواب گفت: همه آن‏ها از قريشند»[2].

3 - و نيز مسلم از جابر نقل کرده که از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم که مي‏فرمود: «حَدَّثَنَا هَدَّابُ بْنُ خَالِدٍ الأَزْدِىُّ حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ عَنْ سِمَاكِ بْنِ حَرْبٍ قَالَ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ سَمُرَةَ يَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- يَقُولُ:
« لاَ يَزَالُالإِسْلاَمُ عَزِيزًا إِلَى اثْنَىْ عَشَرَ خَلِيفَةً ». ثُمَّ قَالَ كَلِمَةً لَمْ أَفْهَمْهَا فَقُلْتُ لأَبِى مَا قَالَ فَقَالَ « كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ »[3]
«دائماً امر مردم گذرا است تا آن‏که دوازده مرد متولّي آنان گردند. آن‏گاه تکلم به کلمه‏ اي کرد که بر من مخفي شد. از پدرم سؤال کردم که رسول خداصلي الله عليه وآله چه فرمود: گفت: همه آن‏ها از قريشند».

ادامه دارد

[1] .صحیح البخاری،اواخر کتاب الاحکام،باب الاستخلاف،ح:7222 ،چاپ:دار طوق النجاة.

[2] .صحیح مسلم،باب الناس تبع لقریش والخلافة فی قریش،ح4809،دار الجیل بیروت.

[=&quot][3].همان/حدیث:4812

ممنون از مطالب خوبتون. لطف میکنین ترجمه فارسی پست 11 و 13 رو هم بگذارین؟

از روشهای اثبات امامت، ایا اینکه خود ائمه، خود را امام عصر خود معرفی کرده باشن، در روایات ما مواردی موجود هست؟ یا فقط میشود به دلایل دیگری که اشاره کردین استناد نمود؟(که البته کم هم نیستن این دلایل ولی به نظر میاد باید معرفی خود به عنوان امام عصر خود به دلیل اهمیت مسئله موارد متعددی داشته باشیم. خود را به چه عنوانی به مردم معرفی میکردن؟) و ...

صدرا;76514 نوشت:
حدیثی از قسم دوم
شیخ صدوق در من لا یحضر روایت می کند:
«رَوَى الْعَبَّاسُ بْنُ عَامِرٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ«علیه السلام»قَالَ:مَنْ لَمْ يُحْسِنْ عِنْدَ الْمَوْتِ وَصِيَّتَهُ كَانَ نَقْصاً فِي مُرُوءَتِهِ وَ عَقْلِهِ وَ قَالَ:
إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ«صلی الله علیه و آله» أَوْصَى إِلَى عَلِيٍّ«علیه السلام» وَ أَوْصَى عَلِيٌّ إِلَى الْحَسَنِ وَ أَوْصَى الْحَسَنُ«علیه السلام» إِلَى الْحُسَيْنِ وَ أَوْصَى الْحُسَيْنُ«علیه السلام» إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَوْصَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ«علیه السلام» إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ «علیه السلام»‏.[1]

[=&quot][1][/] . من لا يحضره الفقيه،ج‏4،183،باب ما جاء فيمن لم يحسن وصيته عند الموت

با سلام و تشکر :
ترجمۀ پست یازدهم در صفحۀ قبل از آن،پست دهم آمده .اما ترجمۀ این پست:
وصیت نیکو نکردن به هنگام مرگ، موجب کاستی در مروت و عقل است.«یعنی انسان عاقل و با مروت قبل از مرگ خود وصیت می کند و وصیت او نیز نیکو است».
امام صادق«علیه السلام» فرمودند:همانا رسول خدا«صلی الله علیه وآله» وصیت به علی «علیه السلام» نمودند.وآنحضرت نیز به امام مجتبی«علیهما السلام» وصیت نمودند وآنحضرت به امام حسین«علیهما السلام» وصیت نمودند وآنحضرت به علی بن الحسین«علیهما السلام» وصیت نمودند وآنحضرت نیز به محمد بن علی«علیهما السلام» وصیت نمودند.

فردا از آن ماست;77582 نوشت:
از روشهای اثبات امامت، ایا اینکه خود ائمه، خود را امام عصر خود معرفی کرده باشن، در روایات ما مواردی موجود هست؟ یا فقط میشود به دلایل دیگری که اشاره کردین استناد نمود؟(که البته کم هم نیستن این دلایل ولی به نظر میاد باید معرفی خود به عنوان امام عصر خود به دلیل اهمیت مسئله موارد متعددی داشته باشیم. خود را به چه عنوانی به مردم معرفی میکردن؟)


با سلام به دوستان
در مورد سوال شما به چند روایت به عنوان نونه عرض می کنم هرچند روایت های اینچنینی بیشمار می باشند:
صفوان بن یحیى مى گوید: پس از شهادت امام كاظم (ع )، حضرت رضا(ع ) درباره امامت خود صریحا سخن گفت ، ما از آشكار شدن این امر، بر جان حضرت ترسیدیم (كه مبادا هارون به او آسیب برساند) شخصى به امام رضا(ع ) عرض كرد: ((شما امر بسیار مهمى را آشكار نمودید، و ما ترس آن داریم كه از ناحیه این طاغوت (هارون ) به شما گزندى برسد))
امام رضا(ع ) فرمود: ((او (هارون ) هرچه مى خواهد تلاش كند، ولى براى من راهى ندارد))

امام صادق (عليه السّلام) مي‌فرمايد:«نحن الذين فرض الله طاعتنا». [1] يعني ما (اهل بيت)‌كساني هستيم كه خداوند اطاعت و تبعيت از ما را واجب نموده است.

امام رضا (عليه السّلام) در سفر طوس در شهر نيشابور كه مردم آن ديار از حضرتش تقاضاي حديث نمودند، «قال ابي عن ابيه عن جده .... عن رسول الله قال الله تبارك و تعالي كلمه لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي » خداوند متعال مي‌فرمايد : كلمه لا اله الا الله (اعتقاد به توحيد) دژ محكم من است پس هر كس در اين دژ محكم من وارد شود، از عذاب من در امان خواهد بود. [2]

آنگاه امام به راه افتادند، پس از چند قدم روي به جمعيت نموده،‌ فرمودند: « ولكن بشرطها و شروطها و انا من شروطها». امام در اين حديث،‌ تمام سلسله راويان آن تا زمان پيامبر را كه امامان مي‌باشند، ذكر مي‌كند و شرط نجات از عذاب را رسيدن به كلمه طيّبه لا اله الا الله معرفي مي‌كند و در واقع همان جمله‌هاي امير المؤمنين و امام صادق (عليه السّلام) را به مردم مي‌گويد كه براي رسيدن به مقام عبوديت و داخل شدن در حصن حصين لا اله الا الله طريقي غير از اقتداء به اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه اوصياي آن حضرت مي‌باشند و مقام امامت پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) به آنان رسيده است، وجود ندارد و بايد آنان را شناخت تا به مقام عبوديت محض رسيد.

و از على بن مهزيار نقل شده كه گفت : به حضرت هادى عليه السلام عرض ‍ كردم : من راجع به امام از پدر شما سؤ ال كردم ، آن حضرت شما را تعيين فرمود، اينك امام بعد از شما كيست ؟
حضرت فرمود: بزرگترين فرزندم ، و به امامت حضرت عسكرى عليه السلام تصريح كرد و فرمود: بعد از حضرت حسن و حضرت حسين (عليهما السلام) امامت در دو برادر نمى شود.
حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: زياد مزاح كردن آبرو را مى برد و خنده بسيار ايمان را محو مى كند و شما را به تقوا سفارش مى كنم .

[1] ـ‌محمد بن يعقوب كليني، الكافي، 1/187/11.
[2] ـ عيون اخبار الرضا، ج 2،‌ص133 و بحار الانوار ،‌ج 49، ص127.

با توجه به متواتر بودن روایت دوازده خلیفه در متون عامه به روایت بخاری و مسلم اکتفا می کنیم وتعدادی از روایات شیعه را نیز بیان می داریم:
مرحوم کلینی در کافی روایت می کند:
1-و عن الحسين بن محمد عن معلى بن محمد عن الوشاء عن أبان عن زرارة قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام‏ يقول: نحن‏ اثنا عشر إماما منهم حسن و حسين، ثم الأئمة من ولد الحسين عليه السّلام‏ [1]
2-حدثنا محمد بن موسى بن المتوكل رضي الله عنه قال : حدثنا محمد بن يحيى العطار ، عن أحمد بن محمد بن عيسى قال : حدثنا الحسن بن العباس بن الحريش الرازي ، عن أبي جعفر محمد بن علي الثاني عليهما السلام أن أمير المؤمنين عليه السلام قال : لابن عباس : إن ليلة القدر في كل سنة وأنه ينزل في تلك الليلة أمر السنة ، ولذلك الامر ولاة بعد رسول الله صلى الله عليه وآله فقال ابن عباس : من هم ؟ قال : أنا وأحد عشر من صلبي أئمة محدثون[2]
امام علی علیه السلام به ابن عباس فرمودند: «به حقیقت شب قدر در هر سال وجود دارد و امر سال در آن شب نازل می شود و به راستی برای آن امر صاحبان امری است بعد از رسول خدا«صلی الله علیه وآله»ابن عباس عرض کرد:آنان چه کسانی هستند؟ فرمود:من و یازده [امام] از نسل من که [همه] امامانی محدث می باشند [که ملائکه را نمی بینند ولی صدای آنها را می شنوند.
3-عن أبي سعيد رفعه عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من ولدی اثنا عشر نقيبا، نجيبا، محدثون، مفهمون، آخرهم القائم بالحق، يملأها عدلا كما ملئت جورا[3]
ادامه دارد


[=&quot][1] . الكافي: 1/ 533 ،ح 16.

[=&quot][2] .همان ص247.

[=&quot][3] .همان ،ص534.

4- امام علي‏ عليه السلام در حديثي طولاني چنين فرمود: «فانّ لهذه الأمة اثناعشر اماماً هادين مهديين، لايضرّهم خذلان من خذلهم»؛ «... همانا براي اين امّت دوازده امام هدايت‏گر هدايت شده است کسي که در صدد خواري آن‏ها باشد به آنان ضرر نمي‏ رساند»[1].
5- شيخ صدوق به سندش از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: «انا سيّد النبيين وعلي بن ابي طالب سيّد الوصيين، وانّ اوصيائي بعدي اثني عشر، اوّلهم علي بن ابي طالب‏ عليه السلام وآخرهم القائم‏ عليه السلام»؛ «من سيد انبيا وعلي بن ابي طالب سيد اوصيا است. و همانا اوصيای بعد از من دوازده نفرند: اوّل آن‏ها علي بن ابي طالب و آخر آن‏ها قائم است»[2].

[=&quot][1] .کمال الدین..،صدوق،ص298.

[=&quot][2] .عیون اخبار الرضا،شیخ صدوق،ج2ص66.به همین مضمون،کمال الدین،صدوق،ص66.

بیان مصداق دوازده خلیفه در روایات فریقین

حديث ثقلين


از جمله احاديثي که بر امامت و حجّيت سنت آنان دلالت دارد، حديث «ثقلين» است. حديثي که مورد اتفاق همه مذاهب اسلامي - اعم از شيعي و سني است و هر يک از آن‏ها به گونه‏اي به اين حديث تمسک مي‏کنند. اين حديث به طريق متواتر از عصر صحابه به بعد نقل شده و به لحاظ مضمون نيز از دلالت و معناي بالايي برخوردار است که حکايت از وصيّت پيامبر«صلي الله عليه وآله وسلم» و سفارش ايشان به امّتش تا روز قيامت دارد که با عمل به آن دستور و وصيّت، امّتش هرگز به بي‏راهه نرفته و گمراه نخواهند شد.

حديث ثقلين با مضامين مختلف در صحيح‏ترين کتب حديثي اهل‏سنت وارد شده است. اينک به نقل برخي از آن‏ها مي‏پردازيم:

1 - مسلم به سند خود از زيد بن ارقم نقل مي‏کند:
«قام رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله وسلم يوماً فينا خطيباً بماء يدعي خمّاً بين مکة والمدينة، فحمد اللَّه واثني عليه ووعظ وذکّر ثمّ قال: امّا بعد، ألا يا أيّها الناس! فانّما أنا بشر يوشک ان يأتي رسول ربّي فأجيب وأنا تارک فيکم ثقلين: أوّلهما کتاب اللَّه فاستمسکوا به. فحثّ علي کتاب اللَّه ورغّب فيه ثمّ قال: واهل بيتي، اذکرکم اللَّه في اهل بيتي، اذکرکم اللَّه في اهل بيتي، اذکرکم اللَّه في اهل بيتي...»[1]
«... روزي رسول خدا«صلي الله عليه وآله وسلم »کنار برکه آبي به نام خمّ، بين مکه و مدينه، ايستاد و براي جمعيّت خطبه‏اي ايراد فرمود، در آن خطبه بعد از حمد و ثناي الهي و موعظه و تذکّر فرمود: اي مردم! همانا من بشري هستم که نزديک است پيک الهي جان مرا گرفته و اجابت دعوت حقّ نمايم. من در ميان شما دو چيز گران‏بها مي‏گذارم: اوّل آن‏ها کتاب خدا که در آن هدايت و نور است، کتاب خدا را گرفته و به آن تمسّک کنيد. پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم سفارش زيادي براي کتاب خدا فرمود و مردم را بر عمل به آن تشويق نمود. سپس فرمود: اهل‏بيتم، شما را سفارش مي‏کنم در حقّ اهل‏بيتم و اين جمله را سه‏بار تکرار نمود...».

[1] .صحیح مسلم،باب مناقب امام علی علیه السلام،ح6378،چاپ درالجیل بیروت.

2 - احمد بن حنبل به سند خود از زيد بن ثابت نقل مي‏کند که رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: «انّي تارک فيکم خليفتين: کتاب اللَّه حبل ممدود ما بين السماء والأرض - أو مابين السماء إلي الأرض - وعترتي أهل بيتي، وانّهما لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض»[1]؛ «همانا من در ميان شما دو جانشين قرار مي‏دهم: کتاب خدا، ريسمان کشيده شده ما بين آسمان و زمين و عترتم (اهل‏بيتم)، اين دو از يکديگر جدا نمي‏شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند...».
3 - ترمذي به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل مي‏کند: در حجة الوداع، روز عرفه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم را ديدم که بر شتري سوار بود و خطبه مي‏خواند. شنيدم که حضرت مي‏فرمود: «يا أيّها الناس! قد ترکت فيکم ما إن اخذتم به لن تضلّوا: کتاب اللَّه وعترتي أهل بيتي»[2]؛ «اي مردم! در ميان شما چيزي مي‏گذارم که اگر به آن تمسک کنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و عترتم.»
4 - حاکم نيشابوري به سند خود از ابو الطفيل از زيد بن ارقم نقل مي‏کند: رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم بين مکه و مدينه، کنار پنج درخت فرود آمد. مردم زير درختان را جاروب نمودند، پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم ايستاده به ايراد خطبه پرداخت، بعد از حمد و ثناي الهي و تذکّر و وعظ و بيان خواسته الهي، فرمود: «ايّها الناس! إنّي تارک فيکم امرين لن تضلّوا ان اتبعتموهما وهما کتاب اللَّه واهل بيتي. ثمّ قال: أتعلمون إنّي اولي بالمؤمنين من أنفسهم؟ - ثلاث مرّات - قالوا: نعم. فقال رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله وسلم: من کنت مولاه فعليّ مولاه»[3]؛ «اي مردم! همانا من در ميان شما دو چيز مي‏گذارم که اگر از آن دو پيروي کنيد هرگز گمراه نمي‏شويد: کتاب خدا و عترتم. سپس فرمود: آيا مي‏دانيد که من به مؤمنين از خود آنان سزاوارترم؟ اين جمله را تکرار کرد. همگي گفتند: آري. آن‏گاه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: هر که من مولاي اويم اين علي مولاي اوست».

[1].مسند احمد، حدیث 11120،چاپ عالم الکتاب.بیروت.

[2].سنن ترمذی،باب مناقب اهل النبی،ح3786.دار الاحیاء التراث العربی.

[3].المستدرک علی الصححین،باب مناقب امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السلام،ح4577.

شيخ صدوق از حضرت صادق جعفر بن محمّد از پدرش محمّد بن على از پدرش علىّ بن الحسن از پدرش حسين بن على روايت مى‏كند كه گفت:
سُئِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلام عَنْ مَعْنَى قَوْلِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله: إنّى مُخَلّفٌ فيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتى؛ مَنِ الْعِتْرَةُ؟
از أمير المؤمنين«عليه السلام» از معنى گفتار رسول خدا«صلى الله عليه و آله»: من در بين شما دو چيز ارزشمند از خود به يادگار مى‏گذارم، كتاب خدا و عترتم را، پرسیدند «که مراد چه كسانى هستند؟»
حضرت فرمودند:«أنَا وَ الْحَسَنُ وُ الْحُسَيْنُ وَ الْأئمّةُ التّسْعَةُ؛ تاسِعُهُمْ مَهْدِيّهُمْ وَ قَائِمُهُمْ، لا يُفارِقُونَ كِتابَ اللهِ و لا يُفارِقُهُمْ حَتّى يَرِدُوا عَلَى رَسُولِ اللهِ حَوْضَهُ»[1]. «حضرت فرمود: مراد از آن، من و حسن و حسين و امامان نه‏گانه مى‏باشيم كه نهمين آنها مهدىّ آنها و قائم آنهاست كه از كتاب خدا جدا نمى‏شوند، و كتاب خدا از آنها جدا نمى‏شود تا بر رسول خدا در حوضش وارد گردند.»

[1] .کمال الدین و تمام النعمة،شیخ صدوق ص615؛عیون اخبار الرضا،شیخ صدوق،ج2ص60.

استشهاد حضرت امام رضا عليه السّلام به آيه تطهير و حدیث ثقلین در مقابل مأمون‏
مرحوم صدوق ابن بابويه با سند متّصل خود از ريّان بن صَلت از حضرت رضا عليه السّلام روايت می كند كه آن حضرت در پاسخ سؤال مأمون و علماء از آن حضرت در فرق بين عترت رسول الله و بين امّت، فرمودند:
فَكانَ الْوراثَة لِلْعِترَة الطّاهِرَة لا لِغَيْرهِمَ، فَقالَ الْمَأْمُونُ: مَنِ الْعِتْرَة الطّاهِرَة؟ فَقالَ الرِّضا عليّه السّلام: الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللهُ فى كِتابِهِ فَقالَ جَلَّ وَ عَزَّ:
«انَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ، وهم الذين قال رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) : إني مخلف فيكم الثقلين ، كتاب الله ، وعترتي أهل بيتي ، وإنهما لن يفترقا حتى يردا علي الحوض ، فانظروا كيف تخلفوني فيهما ، أيها الناس لا تعلموهم فإنهم أعلم منكم»[1]
«وراثت رسول خدا اختصاص به عترت طاهره دارد و ديگران را در آن سهمى نيست. مأمون گفت: عترت طاهره چه كسانند؟ حضرت رضا عليه السّلام فرمود: آن كسانى كه پروردگار آنها را در كتابش وصف كرده و فرموده است: خداوند فقط اراده كرده است كه از شما خاندان رسالت هر گونه پليدى و زشتى را زدوده و به مقام قدس و طهارت برساند و همانها که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود من در میان شما دو چیز به جای می گذارم و...»

[1] .امالی شیخ صدوق،ص615.

شیخ طوسی«رحمه الله» روایت می کنند:
وبالاسناد ، قال : حدثنا أبي ، قال : حدثنا سعد بن عبد الله ، قال : حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى، عن الحسين بن سعيد، عن حماد بن عيسى ، عن إبراهيم بن عمر اليماني، عن أبي الطفيل، عن محمد بن علي الباقر، عن آبائه ( عليهم السلام ) قال : قال رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) لأمير المؤمنين ( عليه السلام ) :
اكتب ما أملي عليك . قال : يا نبي الله أتخاف علي النسيان ؟ قال : لست أخاف عليك النسيان ، وقد دعوت الله لك يحفظك ولا ينسيك ، ولكن اكتب لشركائك . قلت : ومن شركائي يا نبي الله ؟ قال : الأئمة من ولدك ، بهم تسقى أمتي الغيث ، وبهم يستجاب دعاؤهم ، وبهم يصرف عنهم البلاء ، وبهم تنزل الرحمة من السماء ، وأومأ إلى الحسن ( عليه السلام ) وقال : هذا أولهم ، وأومأ إلى الحسين ( عليه السلام ) وقال : الأئمة من ولده[1] .

ابو طفيل از حضرت أبو جعفر «عليه السلام» روايت مى‏كند كه پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله» به‏أمير المؤمنين على «عليه السلام»فرمودند:
بنويس آنچه براى تو املاء مى‏نمايم! أمير المؤمنين«عليه السلام» عرض كرد: مگر بيم آن دارید كه من فراموش كنم؟!
رسول خدا«صلی الله علیه وآله»فرمود: من از فراموشى تو نگران نيستم، زيرا از خداوند عزّ و جلّ خواسته‏ام كه حافظه‏ات را نگهدارد و چيزى را كه دانستى دستخوش نسيان نسازد! وليكن اين مطلب را براى شركاى خودت بنويس! عرض كرد: شركاى من چه كسانى هستند اى پيامبر خدا؟!
رسول خدا«صلى الله عليه و آله» فرمود: امامان از فرزندان تو كه به واسطه آنهاست كه باران رحمت بر امّت من مى‏بارد، و به واسطه آنهاست كه دعايشان مستجاب مى‏شود، و به واسطه آنهاست كه بلا از آنان مى‏گردد، و به واسطه آنهاست كه رحمت از آسمان فرو مى‏ريزد،
و اين است اوّلين آنها، و حضرت با دست خود اشاره نمودند به امام حَسَن«‏عليه السلام»سپس به امام حسين«‏عليه السلام»اشاره نمودند و پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: امامان از اولاد حسين اند.»

[1].امالی شیخ طوسی،ص441.

قسم چهارم رواياتي که نصّ بر هر يک از ائمه به طور خاص مي باشد.
در اين روايات امام گاه با نام و گاه با قرينه و وصف ياد شده و بعضي از روايات مبين امري است که با امامت در تلازم مي باشد مانند وصيت به غسل و تجهيز و تکفين زيرا به دليل نصوص و اجماع اماميه امام را جز امام تجهيز نمي کند.
1- نصّ بر امامت امام صادق (عليه السلام)؛ کليني به روايت عبدالاعلي از امام صادق روايت کرده که او فرمود: پدرم آنچه نزدش بود به امانت به من سپرده و چون هنگام وفاتش رسيد، گفت: براي من گواهاني فرا خوانيد و من چهار تن از قريش از جمله نافع خدمتکار عبدالله بن عمر را فراخواندم پس فرمود: بنويس اين وصيت يعقوب به فرزندانش است«يا بنيّ إنّ الله اصطفي لکم الدّين فلاتموتنَّ إلاّ و أنتم مسلمون»[1] و محمد بن علي به جعفر بن محمد وصيت کرده و دستور داد وي را در بردي که در آن نماز جمعه گزارده کفن کرده وعمامه اش برسر گذارد وقبرش را تربيع کرده و آن را چهار انگشت بلند گرداند و به هنگام دفن کفنش را بگشايد. آنگاه به گواهان گفت: باز گرديد خدايتان رحمت کند. پس از آنکه بازگشتند من به او گفتم چه چيز در اين بود که بر آن گواه گرفتي فرمود: خوش نداشتم که مغلوب گردي و بگويند به او وصيت نکرد، پس خواستم برايت حجت باشد.[2]

[1] . بقره: 132.

[2] . روي الکليني عن علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي عن يونس بن عبدالرحمن عن عبد الاعلي عن أبيعبدالله الصادق (عليه السلام): إنّ أبي استودعني ما هناک فلمّا حضر ته الوفاة قال: اُدع لي شهوداً فدعوت له أربعة من قريش فيهم نافع مولي عبدالله بن عمر فقال: اُکتب! هذا ما أوصي يعقوب بنيه يا بنيَّ إنّ الله اصطفي لکم الدّين فلاتموتنّ إلاّ و انتم مسلمون و أوصي محمد بن علي إلي جعفر بن محمد و أمره أن يکفنه في برده الذي کان يصلِّي فيه الجمعه و أن يعممّه بعمامته و أن يربِّع قبره و يرفعه مقدار أربع أصابع و أن يحلّ عنه اطماره عند دفنه ثمّ قال للشهود انصرفوا رحمکم الله فقلت له: يا أبت! بعد ماانصرفوا ما کان في هذا بأن تشهد عليه فقال: يابنيّ! کرهت أن تغلب و أن يقال انّه لم يوص اليه فأردت أن تکون لک الحجة. کافي ج1، ص 307 ح8.

2- نصّ بر امامت امام کاظم«علیه السلام»
کليني به روايت صفوان جمال از امام صادق«علیه السلام» روايت کرده که منصور بن حازم به آن حضرت گفت: پدر و مادرم به فدايت، جانها، صبح و شام درگذرند اگر چنين شد چه کسي پس از تو امام است؟
فرمود: در آن صورت اين شخص امامتان خواهد بود و با دست بر شانه ي راست ابوالحسن زد که گمان مي کنم در آن روز پنج ساله بود در حاليکه عبدالله بن جعفر هم با ما نشسته بود. [1]

[=Times New Roman][=Times New Roman][1][=Times New Roman] . روي الکليني عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن ابي نجران عن صفوان الجمّال عن ابي عبدالله قال له منصور بن حازم بأبي أنت و امّي إنّ الأنفس يغدا عليه و يُراح فاذا کان ذالک فمن؟ فقال أبوعبدالله: اذا کان ذالک فهو صاحبکم و ضرب بيده علي منکب ابي الحسن الأيمن فيما أعلم و هو يومئذ خماسيٌ و عبدالله بن جعفر جالسٌ معنا. کافي ج1، ص309، ج6.
[=Times New Roman]

3- نصّ بر امامت امام رضا«عليه السلام»
کليني به سند خود از حسين بن نعيم صحاف روايت کرده که او گويد: من و هشام بن حکم و علي بن يقطين در بغداد بوديم و علي بن يقطين گفت: من نزد عبد صالح (امام کاظم) نشسته بودم که فرزندش علي بر او وارد شد. پس به من گفت: اي علي بن يقطين اين بزرگ فرزندانم است آگاه باش من کنيه خويش را پيشکش او کردم.
در اين هنگام هشام بن حکم با دست به پيشاني خود زد و گفت: چه گفتي؟ علي بن يقطين پاسخ داد: به خدا سوگند آنچه را شنيدم باز گفتم. در اين هنگام هشام گفت: به تو خبر داده که امر امامت پس از او در اين فرزند مي باشد.[1]

[=Times New Roman][1][=Times New Roman] [=Times New Roman]. روي الکليني عن محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن بن محبوب عن الحسين بن نعيم الصّحاف قال: کنت أنا و هشام بن حکم و عليّ بن يقطين ببغداد فقال علي بن يقطين: کنت عند العبد الصّالح جالساً فدخل عليه ابنه عليّ فقال لي. يا علي بن يقطين هذا علي سيّد ولدي أما إني قدنحلته کنيتي فضرب هشام بن الحکم براحتها جبهته ثم قال: ويحک کيف قلت؟ فقال علي بن يقطين: سمعت و الله منه کماقلت فقال هشام: أنّ الأمر فيه من بعده. کافي ج1، ص311، ح1 در اين روايت اشاراتي بوده که تنها هشام بن حکم که آشناي با رموز امامت و متبحّر در عقايد و آگاه به صفات امام بوده با شنيدن آن به سرعت به موضوع امامت منتقل شده است.

4- نص بر امامت امام محمد بن علي الجواد«عليه السلام»
کليني از محمد بن معمر بن خلاد روايت کرده که گويد: شنيدم امام رضا «عليه السلام»سخني(راجع به امر امامت) گفت آنگاه فرمود: شما چه حاجتي به این موضوع دارید؟
اين ابوجعفر است که او را به جای خود نشاندم و مکانت خود را به او بخشيدم و ما خانداني هستيم که کودکانمان از بزرگانشان دانش را به تمام ارث مي برند.[1]

[=&quot][1] . روي الکليني عن محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن معمر بن خلاد قال: سمعت الرضا و ذکر شيئاً فقال: ما حاجتکم إلي ذالک هذا بوجعفر أجلسته مجلسي و صيَّرته مکاني و قال: إنّا اهل بيت يتوارثُ أصاغرُنا عن أکابرنا القذّة بالقذة. کافي ج1، ص320، ح2.

داستان محمد حنفييه وامام سجاد عليه السلام وگواهي حجرالاسود به امامت ايشان دلالت به تاکيد خود امام سجاد بر امامتشان دارد وگرنه رفتن به کنار حجر با عمويشان کاري عبث مي شود
داستان از اين قرار است

این روایت که شیخ صدوق آن را نقل کرده و مرحوم مجلسی نیز در بحار آن را آورده است به خوبی تصریح می‌کند که «محمد حنفیه» به امامت امام سجاد(ع) اقرار و اعتراف داشت.

علامه مامقانی در دفاع از محمد حنفیه و اقرار او به امامت امام سجاد(ع) می‌فرماید:
و اما کشمکش محمد حنفیه با امام سجاد(ع) و ادعای امامت، برای خود و سبب اذعان و اعتراف او به امامت امام سجاد(ع) پس از جریان شهادت دادن حجرالاسود، بر حقانیت امام سجاد(ع) همانگونه که روایاتی نیز بر آن دلالت دارد.
بلکه در بعضی از این روایات آمده است: پس از آنکه حجرالاسود شهادت داد حتی محمد حنفیه به پای امام سجاد(ع) افتاد و اظهار اطاعت و خضوع کرد، و دیگر از آن پس، این مطالب را مطرح نکرد2
اما جریان شهادت دادن حجرالاسود، بر امامت امام سجاد(ع) و اطاعت بی‌قید و شرط محمد حنفیه در مقابل حضرتش، ضمن روایاتی که رسیده است نظر شما را به روایت صحیحه‌ای که مرحوم «کلینی» آن را در اصول کافی آورده است، جلب می‌کنیم و سپس ادله دیگر خود را بر اعتقاد راسخ ابن حنفیه، در مسأله امامت، بیان خواهیم کرد. اما روایت:



شهادت حجرالاسود
محدث «کلینی(ره)» در کتاب متقن اصول کافی، (3) روایت صحیحه‌ای را نقل می‌کند که به خوبی بیانگر اعتقاد محمد حنفیه در مسأله امامت است. اما متن روایت:
زراره از امام باقر(ع) نقل می‌کند که فرمود: «پس از کشته شدن امام حسین(ع) محمد حنفیه از امام علی بن الحسین(ع) خواست تا در خلوت با او صحبت کند، آنگاه که به خدمت امام رسید عرض کرد: فرزند برادرم، می‌دانی که پیامبر خدا(ص) وصیت و امامت را بعد از خود به امیرمؤمنان(ع) داد و سپس به امام حسن(ع) و بعد از او به امام حسین(ع) واگذار کرد و پدر شما – که رضوان خدا و درود حق بر روانش باد – به شهادت رسید، و برای جانشینی بعد از خودش وصیتی نکرد! و می‌دانی که من، عموی شما و با پدرت با یک ریشه‌ام و زاده علی(ع) می‌باشم. من با این سن و سبقتی که بر شما دارم، از شما که جوانید به امامت سزاوارترم! پس با من در مسأله جانشینی و امامت کشمکش و درگیری نداشته باش.
امام علی بن الحسین(ع) در پاسخ عمویش، محمد حنفیه، با لحنی ملایم و دلسوزانه فرمود: «ای عمو! از خدا بترس و چیزی را که حقّت نیست مخواه، من تو را موعظه می‌کنم که مبادا از نادانان باشی، ای عمو! همانا پدرم (صلوات الله علیه) قبل از آنکه عازم عراق شود به من در این باره وصیت کرد و ساعتی قبل از شهادتش نیز با من تجدید عهد نمود، و این سلاح رسول خدا(ص) است که پیش من است، متعرّض این امر مشو که می‌ترسم عمرت کوتاه و حالت دگرگون شود. همانا خدای عزّوجل، امر وصیت و امامت را در نسل حسین(ع) مقرّر داشته است «
آنگاه امام (ع) برای اینکه مطالب را به شکل عینی برای عمویش اثبات کند فرمود:
»اگر می‌خواهی این مطلب را بفهمی، بیا نزد «حجرالاسود» رویم و از او داوری بخواهیم و مطالب را از آن بپرسیم!» امام باقر(ع) می‌فرماید: «این گفتگو میان آندو در مکه بود تا این که به حجرالاسود رسیدند. علی ابن الحسین(ع) به محمد حنفیه فرمود: اول تو به درگاه خدا دعا کن و از خدا بخواه تا حجرالاسود را به صدا درآورد و مطلب را از او بپرس. محمد، با تزرع و زاری و دعا به پیشگاه خدا از حجرالاسود خواست که مطلب را بیان کند. ولی حجر پاسخی نداد. علی‌بن الحسین(ع) فرمود: ای عمو! اگر تو وصی و امام بودی جوابت را می‌داد«
محمد گفت: پسر برادر، اینک تو دعا کن و از خدا بخواه.
» علی بن الحسین(ع) به آنچه خواست دعا کرد، سپس فرمود: «ای حجر، از تو می‌خواهم به آن خدایی که میثاق پیامبران و اوصیاء و همه مردم را در تو قرار داده است، وصی و امام بعد از حسین(ع) را به ما خبر ده؟! حجر، چنان بلرزه درآمد که نزدیک بود از جای خود کنده شود، سپس خدای عزوجل او را به سخن آورد و به زبان عربی فصیح گفت: بار خدایا، همانا وصیت و امامت، بعد از حسین ابن علی(ع) به علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب، پسر فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) رسیده است. پس محمد حنفیه از سخن خود برگشت و پیرو علی ابن الحسین(ع) گردید. «


سخن علامه مجلسی
علامه مجلسی، در ذیل این حدیث می‌فرماید:
» این منازعه و مخاصمه او با امام چهارم(ع) صوری و ظاهری و روی بعضی از مصالح باشد ازجمله این که مبادا ضعفاء شیعه بگویند: محمد بن حنفیه از علی بن الحسین(ع) بزرگتر است و به امامت.
از توجیه علامه مجلسی استفاده می‌شود که ایشان نیز مانند مشهور علمای شیعه، به جلالت قدر و پاکی عقیده محمد اعتراف دارد.


1- کمال‌الدین: صدوق، ص 220؛ بحارالانوار، ج 42، ص 81، چ بیروت
2- تنقیح المقال، ج 3، ص 115، کلمه «محمد بن الحنفیه»
3- اصول کافی، ج 1، ص 348، کتاب الحجه، باب ما یفصل به بین دعوی المحق و المبطل، حدیث




حديث سلسله الذهب وفرمايش امام رضا عليه (انامن شروطها)دال بر اين است که ايشان تاکيد به امامت خودشان داشته اند

حديث سلسلة الذهب حديثي است كه از حضرت رضا(ع) به هنگام ورود ايشان به نيشابور نقل شده و عدّه كثيري آن را براي خود نوشته‏اند. اين حديث با اختلافات ناچيزي مربوط به شرايط و اوضاع و احوال املاء و استملاي آن، در منابع كهني چون تاريخ نيشابور و توحيد صدق، عيون اخبار الرضا، امالي شيخ مفيد، ربع الأبرار زمخشري، التدوين رافعي، فصول المهمه ابن صباغ مالكي، كشف الغمه اربلي و منابع جديدتر چون كنز العمّال متقي هندي، بحار الأنوار مجلسي نقل شده است.

سند اين روايت يازده گونه در كتابهاي نامبرده آمده است. در تماي مدارك يازده‏گانه روايي و تاريخي، اين حديث با اندكي زياده و نقصان و اختلاف در عبارت به بيست و دو طريق از زبان حضرت رضا(ع) نقل گرديده است. گفتني است از اين بيست و دو مورد، و يازده مأخذ و مدرك تاريخي و روايي جمعاً شش مورد، در پنج مأخذ پس از ذكر اصل حديث جمله (بشروطها و أنا من شروطها) ثبت شده است. كه در برخي از موارد پس از قيد ( زاد فيها ) و در بعضي ديگر، پس از ذكر (فلمّا مرّت الراحله) جمله (بشروطها و أنا من شروطها) بيان شده است. كه از اين پنج مأخذ و شش مدرك، چهار مأخذ و يك مورد به شيعيان و تنها يك مأخذ مربوط به قندوزي حنفي مي‏باشد. در اين جا روايتي كه مرحوم حاج شيخ عباس قمّي از چند روايت بحار الأنوار پسنديده و در سفينة البحار آورده است و برابر با نقل كشف الغمه اربلي در بحار الانوار است، از بحار و سفينه نقل و ترجمه مي‏شود:
عماد الدين محمد بن ابي سعيد بن عبدالكريم وزّان در محرم سال 596 هـ . ق نقل كرد كه صاحب كتاب تاريخ نيشابور در كتابش آورده كه هنگامي علي بن موسي الرضا(ع) در سفري كه در همان سفر به فيض شهادت نايل آمد، به نيشابور رسيد، در مَهدي بر روي يك استر سفيد رنگ مايل به خاكستري نشسته بود در راه بازار، دو حافظ احاديث نبوي يعني ابوزرعه و محمد بن اسلم طوسي، رحمهما الله به حضور حضرت راه يافتند و گفتند: اي بزرگوار و بزرگ زاده، اي امام و فرزند ائمه به حق پدران مطهّر و نياكان گراميت، چهره مباركت را به ما بنما و براي ما از پدران و جدّت حديثي به يادگار نقل كن، استر ايستاد، سايبان كنار رفت و چشمان مسلمانان به طلعت مبارك او روشن شد. گيسوان بافته و فرو هشته او همانند گيسوان رسول اللَّه(ص) بود، و مردم از هر طبقه‏اي حاضر و ايستاده بودند، بعضي فرياد مي‏زدند، بعضي مي‏گريستند و جامه پاك مي‏كردند يا در خاك غلتيدند يا باربند استر او را مي‏بوسيدند و به سوي سايبان او گردن مي‏كشيدند، و اشكها چون جويباران روان بود، بعضي از ائمه حاضر در ميان جمعيت [به ديگران] بانك زدند اي مردم گوش فرا دهيد و عترت رسول اللَّه(ص) را نيازاريد و خاموش باشيد. آن گاه حضرت صلوات اللَّه عليه، اين حديث را املا كرد و عدّه دواتها بالغ بر بيست و چهار هزار بود، به علاوه تعداد بسياري قلمدان، نويسندگان اصلي حديث ابوزرعه رازي و محمد بن اسلم طوسي رحمهما اللَّه بودند.
حضرت(ع) فرمود: پدرم موسي بن جعفر الكاظم گفت: كه پدرم جعفر بن محمد الصادق گفت: كه پدرم محمد بن الباقر گفت: كه پدرم علي بن حسين گفت: كه پدرم حسين بن علي شهيد ارض كربلا گفت: كه برادرم و پسر عمم محمد رسول اللّه(ص) فرمود: كه جبرئيل مرا گفت: كه از حضرت ربّ العزّه - سبحانه و تعالي- شنيدم كه فرمود: كلمة لا اله الا اللّه حصني فمن قالها دخل حصني و من دخل حصني أمن من عذابي.
عبارت حديث در بعضي منابع تفاوتهايي دارد از جمله در توحيد صدوق چنين است: فمن دخله أمن مِن عذابي، شيخ صدوق در توحيد اين حديث را با سلسله راويان متفاوت هم نقل كرده است، در يكي از روايتهاي او آمده است كه چون مركب امام به حركت در آمد حضرت ندا در داد: بشروطها و أنا من شروطها، و شيخ در توضيح آن نوشته است: از شروط آن اقرار به حضرت رضا(ع) است به اين كه امامي از جانب خداوند عزّوجلّ بر بندگان او است و اطاعت از او بر بندگان واجب است.
در اين جا كه چرا ناقلان و نگارشگران تاريخي يا ارباب حديث از فريقين از آوردن عبارت (أنا من شروطها) غفلت كرده‏اند، و يا آن را ناديده انگاشته‏اند، با توجه به درجه اهميت موضوع شايد بنابر جهاتي باشد كه بر دانشمندان پوشيده نيست، و احتمال مي‏رود كه يكي از اين جهات بيان دو گونه بودن سخن امام(ع) باشد. شايد نگارشگران سخنان ديكته شده امام را در مرحله نخست مي‏نگاشته‏اند و در مرحله ديگر غفلت كرده باشند، و يا اين كه با طبع و خواست برخي از گروههاي گوناگوني كه در آن اجتماع بي مانند بوده‏اند، سازگار نبوده و يا سانسور شديد دستگاه حكومت، با توجه به اين كه گروهي از مأموران همراه حضرت بوده‏اند ايجاب مي‏كرده كه آن قسمت از بيان امام(ع) را نگارشگران حذف كنند، گرچه بعيد نمي‏نمايد كه بعدها، برخي از نگارشگران آن قسمت را حذف كرده باشند و يا اين كه اصولاً نگارشگران اين جمله را از اصل حديث ندانسته‏اند و شايد خواست امام نيز باشد كه در دو مرحله سخن آن حضرت را به دو گونه بيان كنند. چون با خواهش فراواني از آن حضرت خواستند كه حديثي از نياكانش نقل كند و آن حضرت هم از پدرانش حديثي نقل كرده، سپس آن جمله (بشروطها و انا من شروطها) را از خويش گفته باشد و راويان نيز كه متوجه بوده‏اند آن جمله از خود حضرت مي‏باشد آن را حذف كرده‏اند.
با اين همه، خودداري نگارشگران در بيان مطلب و يا غفلت آنان از نگارش به هر شكلي و به هر انگيزه‏اي كه باشد دليلي بر بيان نكردن امام در اين زمينه نيست، علاوه بر اين كه اسناد ديگر تاريخي و روايي گواه روشني بر بودن اين جمله در ذيل حديث است و شايد بتوان گفت كه هيچ حديثي به اندازه اين روايت روايان راستگو و مورد اعتماد نداشته باشد.
و اما اين كه چرا امام جمله (بشروطها و انا من شروطها) را بر آن روايت افزوده است، در اين مورد نيز مي‏توان گفت: پس از آن سلسله اسنادي كه امام از پدرانش كه در واقع جانشين آنان بوده، ارائه كرده است. بيان اخير، سندي حتمي به شمار مي‏آيد و آن حضرت با اين سخن خود مسأله ولايت و رهبري را با توحيد و يكتاپرستي درهم آميخته و اعلان داشته است و نه تنها رهبري خود را از شرطهاي توحيد و يكتاپرستي معرفي نموده، بلكه اسنادي را نيز كه در آغاز متن حديث بيان نموده از شروط توحيد معرفي كرده است و به مردم فهمانيده كه پذيرفتن ولايت يكايك امامان معصوم از شرطهاي يكتاپرستي است.
از اين رو شيخ صدوق در ذيل همين روايت گويد: اقرار امام به اين كه مفترض الطاعة بر بندگان بوده بدين معنا مي‏باشد كه پذيرفتن ولايت آن حضرت و نياكانش ملازم با پذيرفتن توحيد و يگاني پروردگار جهان است.
اكنون اين نكته قابل دقّت و بحث است كه چرا امام سخن خود را يكباره ايراد نكرده، بلكه جمله پاياني را با فاصله بيان كرده است؟
در اين مورد نيز چند مطلب قابل دقت و بررسي است:
اول: شايد بدين جهت بود كه امام مي‏خواسته حديثي را كه از پدرانش نقل مي‏كند از سخن خود كه بر آن مي‏افزايد كاملاً جدا و متمايز سازد تا نگارندگان نيز اين دو را جدا بدانند. و جمله (بشروطها و أنا من شروطها) را از اصل حديث نشمارند.
دوم: ترديدي نيست كه آن جمعيت انبوه از نظر ايمان و اعتقاد با يكديگر همتراز نبودند، زيرا برخي بر اساس نصّ و تعيين به امامت آن حضرت معتقد بودند و گروهي بر اين عقيده بودند كه چون يكي از فرزندان علي(ع) و بهترين مسلمانان است به امامت و رهبري وي اعتقاد داشتند. و شايد گروهي آن حضرت را نشاني بي همتا از جهت علم و معرفت و دانش و شناخت و گفتار و كردار و اخلاق مي‏دانسته‏اند و شايد گروه ديگر نيز او را فقط از جهت اين كه نسبش به پيامبر(ص) مي‏رسد، امام و رهبر مي‏پنداشته‏اند و نمي‏دانسته‏اند كه شرايط امامت و رهبري چيست؟



----------------------------------------

پاورقي:

1- بحارالأنوار 49 / 123.
2- التوحيد / 24.
3- التوحيد / 24- 25.
4- التوحيد / 25






5- نص بر امامت علي بن محمد الهادي «عليه السلام»
کليني به سند خويش از اسماعيل بن مهران روايت کند که آنگاه که حضرت جواد «عليه السلام» بار نخست از مدينه به بغداد بيرون شد از او پرسيدم: فدايت گردم بر تو بيم دارم. امر امامت بعد از تو به چه کسي مي رسد؟ حضرت خندان به من نگريسته و گفت: غيبت آنگونه که گمان بري در اين سال روي ندهد.
بار دوم که به سوي معتصم مي رفت سؤال را تکرار کردم. پس گريست به گونه اي که محاسن وي تر گشت سپس رو به من کرده و گفت اين بار بر جان من بيم رود و امر امامت پس از من به فرزندم علي سپرده شود.[1]

[=Times New Roman][1][=Times New Roman] [=Times New Roman]. روي الکليني عن علي بن ابراهيم عن اسماعيل بن مهران قال: لمّا خرج من المدينة الي بغداد في الدفعة الاولي من خرجتيه قلت له عند خروجه: جُعلت فداک إني أخاف عليک في هذا الوجه فالي من الأمر من بعدک؟ فکر اليّ بوجهه ضاحکاً ليس الغيبة حيث ظننت في هذه السنة فلما خرج به الثانية الي المعتصم صرت اليه فقلت له: جعلت فداک أنت خارج فالي من الامر من بعدک فبکي حتي اخضلّت لحيته ثم التفت اليّ فقال: عند هذه يخاف عليَّ ألامر من بعدي إلي ابني عليّ. کافي ج1، ص323، ح1.

امام صادق وداستان اعلام امامت خودشان در عرفات
امام صادق ( عليه السلام ) در آن مکان شريف ، خود را به عنوان صاحب اصلي حكومت و خلافت از پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) معرفي مي كرد . و گاه كه لازم مي ديد در كنار نام خود، اسامي ديگر پيشوايان عليهم السلام را كه سلسله وار به پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) منتهي مي شد ذكر مي كرد تا از اين طريق امامت خود را از كانالي مطمئن و مورد قبول مسلمانان به رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله ) پيوند دهد.
عمرو بن ابي مقدام نقل مي كند:
امام صادق ( عليه السلام ) را ديدم كه در روز عرفه ( نهم ذي الحجه ) در صحراي عرفات و در حضور انبوه حجاج به پا خاست و با صداي بلند سه بار فرمود:
ايها الناس ان رسول الله كان الامام ، ثم كان علي بن ابيطالب ثم الحسن ، ثم الحسين ثم علي بن الحسين ، ثم محمد بن علي ، ثم هه .(1)
مردم ! رسول خدا امام و پيشواي مردم بود . و پس از او علي بن ابيطالب و پس از آن حضرت، امام حسن و آنگاه امام حسين و بعد امام سجاد و پس از او امام باقر و آنگاه من پيشوا هستم، مسائلتان را از من بپرسيد . آنگاه امام ( عليه السلام ) به سه جهت ديگر رو كرد و در هر سمت پيام خويش را سه بار تكرار نمود، به گونه اي كه در مجموع ، دوازده بار اين سخنان را تكرار فرمود.
و با اين اهتمام ، پيام امامت را با فريادي رسا به گوش مردمي كه از سراسر بلاد اسلامي در صحراي عرفات اجتماع كرده بودند رساند.
امام صادق ( عليه السلام ) در روايتي ديگر مي فرمايد:
خداوند اطاعت ما را بر همگان واجب كرده است « انفال » و « صفوالمال » از آن ماست .... (2)
انفال و صفو المال در حيات رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) از آن حضرت بود و ديگران در آن سهمي نداشتند . پس از رحلت پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) در اختيار جانشين آن حضرت قرار مي گيرد .
نتيجه اين مي شود كه امروز ، من جانشين پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) و حاكم اسلامي هستم و اين اموال بايد به من سپرده و با نظر من مصرف شود.
-1بحارالانوار ، ج 47 ، ص 58 .
لغت «هه» لغت محلي برخي از قبائل است و معناي آن چنين است : « انا فاسئلوني » ( من ، پس از من بپرسيد)
‌2.نحن قوم فرض الله عزوجل طاعتنا ، لنا الانفال و لنا صفو المال » ( كافي ، ج 1 ، ص 186 ، كتاب الحجه، باب فرض طاعه الائمه )

اعزام داعي به نقاط مختلف اسلامي توسط امام صادق عليه السلام ودعوت به خود
مردي از اهل كوفه به خراسان رفت و مردم را به ولايت امام جعفر صادق ( عليه السلام ) دعوت كرد. جمعي پاسخ مثبت دادند و گروهي نپذيرفتند و عده اي احتياط كردند. سپس از هر گروهي يك نماينده به مدينه رفت و جريان را به امام صادق ( عليه السلام ) گزارش كرد. امام ( عليه السلام ) به آن كه جزو متوقفان و احتياط كنندگان بود رو كرد و با لحن تندي فرمود : تو كه اهل ورع و احتياط بودي چرا در فلان شب كه فلان عمل ناشايست را مرتكب شدي احتياط نكردي؟(3)

چنان چه مي بينيم ، دعوت كننده كوفي است ولي منطقه تبليغ خراسان و نام مبلغ نامعلوم و محتواي دعوت ، ولايت و امامت جعفر بن محمد ( عليه السلام ) و در آخر تأييد امام از دعوت او . همه اينها خبر از يك سازمان تبليغاتي منظم مي دهد
-بحارالانوار ، ج 47 ، ص 72-73 ، روايت نقل به مضمون شده است.

6- نص بر امامت امام حسن بن علي عسکري«عليه السلام»
کليني از يحيي بن يسار روايت کرده که امام ابوالحسن«هادي»چهارماه پيش از وفات خود به فرزندش حسن وصيت کرده و من و جمعي از موالي را بر آن گواه گرفت.[1]

[=Times New Roman][1][=Times New Roman] [=Times New Roman]. روي الکليني عن عليّ بن محمد عن محمد بن احمد الّنهدي عن يحيي بن يسار القنبري قال: أوصي ابوالحسن الي إبنه الحسن قبل مضيّه بأربعة أشهر و أشهدني علي ذالک و جماعه من الموالي، کافي ج1، ص325 ح1.

7- نص بر امامت حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ صدوق به سند خويش از معاويه بن حکیم و محمد بن ايوب بن نوح و محمد بن عثمان العمري روايت کرده که اين سه گفتند: ابو محمد حسن بن علي، فردي را در منزل خود به ما نشان داد در حاليکه ما چهل تن بوديم و فرمود: اين امامتان پس از من و جانشين من بر شما است او را اطاعت کرده و پس از من در آيين خود پراکنده نشويد. آگاه باشيد که ديگر او را نبينيد و چند روز پس از آنکه از نزدش بيرون شديم او بدرود حيات گفت.[1]

[=Times New Roman][=Times New Roman][1][=Times New Roman] . روي الصدوق عن محمد بن علي عن محمد بن يحيي العطار عن جعفر بن محمد بن مالک الفراري عن معاوية بن حکيم و محمد بن ايوب بن نوح و محمد بن عثمان العمري قالوا: عرض علينا ابومحمد الحسن بن علي و نحن في منزله و کنّا اربعين رجلاً فقال: هذا أمامکم من بعدي و خليفتي عليکم أطيعوه و لاتتفرقوا من بعدي في أديانکم أماانّکم لاترونه بعد يومکم هذا فخرجنا من عنده فما مضت إلا أيام قلائل حتي مضي ابو محمد عليه السلام، کمال الدين: 435 ح2.

صدرا;91365 نوشت:
6- نص بر امامت امام حسن بن علي عسکري«عليه السلام»
کليني از يحيي بن يسار روايت کرده که امام ابوالحسن«هادي»چهارماه پيش از وفات خود به فرزندش حسن وصيت کرده و من و جمعي از موالي را بر آن گواه گرفت.[1]

[1].روي الکليني عن عليّ بن محمد عن محمد بن احمد الّنهدي عن يحيي بن يسار القنبري قال: أوصي ابوالحسن الي إبنه الحسن قبل مضيّه بأربعة أشهر و أشهدني علي ذالک و جماعه من الموالي، کافي ج1، ص325 ح1.

متوجه نشدم. محتوای وصیت رو فکر میکنم نفرمودین؟

با سلام به فردا از آن ماست

يحيى بن يسار عنبرى مى گويد: امام هادى - عليه السلام - چهار ماه قبل از وفات خود، فرزندشان امام حسن عسكرى را امام و جانشين پس از خود معرفى كرد و من و گروهى از شيعيان را بر اين مطلب گواه گرفتند.
در روایت به همین مقدار اشاره شده و مراد از «اوصی الی ابنه» به فرزندش حسن وصيت نمود، همان امر امامت است.

در کتاب ارشاد شیخ مفید به مواردی دیگر اشاره شده که دو مورد بیان می شود.
1- على بن عمر نوفلى مى گويد: در محضر امام هادى«عليه السلام» در صحن خانه اش بودم ، پسرش«محمّد» در كنار ما عبور كرد، به امام هادى «عليه السلام »عرض ‍ كردم : فدايت گردم ! اين آقا (يعنى محمّد) بعد از شما امام و صاحب ماست ؟
در پاسخ فرمود:(لا، صاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِى الْحَسَنُ؛ نه ، بلكه امام و صاحب شما بعد از من ، حسن«عليه السلام» است ).

2- على بن مهزيار مى گويد: به امام هادى«عليه السلام»عرض كردم : پناه مى برم به خدا! اگر براى شما اتّفاقى (يعنى مرگ ) رخ دهد ما به چه كسى رجوع كنيم (و او را امام خود قرار دهيم ؟).
در پاسخ فرمود:« عَهْدِى اِلَى الاَْكْبَرِ مِنْ وُلْدِى يَعْنِى الْحَسَن عليه السلام ؛ عهد (امامت ) من به بزرگترين فرزندان من يعنى حسن (عليه السلام ) است ).[1]

[1].الارشاد؛ شیخ مفید؛ ذكر الامام القائم بعد ابى الحسن على بن محمد عليهما السلام،

صدرا;107692 نوشت:
يحيى بن يسار عنبرى مى گويد: امام هادى - عليه السلام - چهار ماه قبل از وفات خود، فرزندشان امام حسن عسكرى را امام و جانشين پس از خود معرفى كرد و من و گروهى از شيعيان را بر اين مطلب گواه گرفتند. در روایت به همین مقدار اشاره شده و مراد از «اوصی الی ابنه» به فرزندش حسن وصيت نمود، همان امر امامت است.

متوجه نشدم قرینه امامت رو چطور اینجا امامت گرفتین.

در مورد دوم پست بالا، عهد رو چرا امامت در نظر میگیرین؟

تشکر.

فردا از آن ماست;108286 نوشت:

در مورد دوم پست بالا، عهد رو چرا امامت در نظر میگیرین؟

تشکر.

همانطور که میدانید امامت، عهد الهى‏ است و این موضوع را در آیه 124 سوره بقره مشاهده می کنیم آنجا که می فرماید:

«إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»

به گفته مفسران مراد از «عهد» در اين آيه، امامت است؛ (فخر رازى، التفسير الكبير، ج 4، ص 45- 48؛ ثعالبى، الجواهر الحسان، ج 1، ص 112.) زيرا «لا يَنالُ عَهْدِي» پاسخ درخواستى است كه حضرت ابراهيم علیه السلام با قول «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي» از خداوند، مقام امامت را براى فرزندانش درخواست كرد. اگر مراد، امامت نباشد، جواب با سؤال و درخواست، مطابقت نخواهد داشت.

شاید به این نکته معترف باشید که همواره در طول تاریخ افراد برای خود جانشینانی انتخاب می کردند و خود، آنها را یا به صورت حضوری یا در وصیتنامه هایشان به مردم و اطرافیان خویش معرفی می کردند؛ و این ارتباطی به سلطان جائر یا امام عادل نداشته است؛ و حتی در خیلی از موارد هم عموم مردم برای رسیدگی به امور پس از خودشان فردی را وصی یا نماینده خود معرفی می کنند؛ و در این میان امر الهی و مأموریت پیامبران ایجاب می کرده که پس از خود ادامه کار خویش را به جانشینی خلف و شایسته بسپارند و حتما برای خویش وصی معرفی کنند که اوصیای انبیای الهی هم مشخص هست.
در این میان خاتم الانبیاء که درود و سلام خاص خداوند بر او و خاندان پاکش باد که خود گل سر سبد الهی هستند و تمام کارهایشان را درست انجام می دهند هم از این قاعده مستثنی نیستند تا جایی که در حجة الوداع وقتی این آیه نازل شد: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (آیه 67 سوره مائده) همه مفسران آن را به اعلام وصایت و ولایت امام علی علیه السلام تفسیر کرده اند و یا درباره آیه 3 سوره مائده که خداوند می فرماید: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا
به ضورت رسمی جانشین خویش را به مردم معرفی کردند.
پس همیشه فرد از سوی فرد قبل از خویش به عنوان جانشین او معرفی می شود. روایات بسیاری در زمینه معرفی ائمه اطهار علیهم السلام از سوی رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلم موجود است که این روایات در حد تواتر هستند؛ که حتما خود شما با آنها آشنا هستید که به عنوان نمونه به یکی دو تا اشاره می کنیم:
حدیث لوح؛ حدیث معراج؛ و احادیثی که دوستان در باب جانشینان دوازده گانه پیامبر صلوات الله علیه و آله مطرح کردند.

جدای از معرفی امامان از سوی پیامبر صلوات الله علیه و آله و سلم هر امام هم امام پس از خویش را معرفی کرده که باز هم دوستان روایاتی از این دست را آورده بودند.
مثلا احادیثی که در اثبات امامت امام عسکری علیه السلام وارد شده است؛ توجه بفرمایید:
[=&quot] [=&quot]شاهويه بن عبداللّه جلاب چنين روايت مى كند[=&quot]: [=&quot](([=&quot]امام هادى - عليه السلام - نامه بدين[=&quot] [=&quot]مضمون به من نوشت : خواستار آن بودى كه جانشين پس از ابوجعفر - محمد بن على الهادى[=&quot] [=&quot]عليه السلام - را بشناسى و نگران اين مطلب بودى ، اندهگين مباش كه خداوند[=&quot] [=&quot]متعال ، قومى را پس از هدايت رها نخواهد كرد مگر آنكه آنچه را بايد از آن پرهيز كنند بر[=&quot] [=&quot]ايشان بيان كند[=&quot][=&quot][=&quot] [=&quot]و امام تو پس از من ، فرزندم ابو محمد - حسن عسكرى - است . آنچه[=&quot] [=&quot]بدان نيازمنديد نزد اوست و خداوند هر كه را بخواهد پيش مى اندازد و هر كه را بخواهد[=&quot] [=&quot]باز پس نگه مى دارد كه : آيه را نسخ نمى كنيم يا نمى زداييم مگر آنكه بهتر از آن يا[=&quot] [=&quot]مانند آن را ايجاد كنیم[=&quot][=&quot][=&quot]. [=&quot]آنچه را كه مورد احتياج خرد بيدار و ضمير روشن بود و[=&quot] [=&quot]عقل را قانع مى ساخت بيان كردم(اصول كافى ، ج 1، ص 328.)
داوود بن قاسم مى گويد: شنيدم امام هادى - عليه السلام - مى فرمود: جانشين من ((حسن )) است پس چگونه خواهد بود حال شما نسبت به جانشين پس از آن جانشين ؟
گفتم : چرا، خدايم قربانت گرداند؟
((فقال : انكم لا ترون شخصه ، و لا يحل لكم ذكره باسمه فقلت : فكيف نذكره ؟ فقال : قولوا: الحجة من آل محمد عليهم السلام ؛ فرمود: زيرا شما شخص او را نمى بينيد و شايسته نيست نام او را ببريد. عرض كردم : پس چگونه او را ياد كنيم ؟ فرمود: بگوييد: حجت آل محمد - عليه السلام (
[=simplified arabic]اصول كافى ، ج 1، ص 328.)
ابوبكر فهفكى مى گويد: امام هادى - عليه السلام - به من نوشت : پسرم ابومحمد (حسن عسكرى ) خيرخواه ترين ذات خاندان نبوى و استوارترين حجت آنان است . او بزرگتر فرزندانم و جانشين من است . احكام و سررشته امامت به او مى رسد و هر چه را از من مى پرسيدى از او بپرس كه هر چه مورد نياز است نزد او وجود دارد.([=simplified arabic]اصول كافى ، ج 1؛ ص 327.)

حلمـا;255174 نوشت:
همانطور که میدانید امامت، عهد الهى‏ است و این موضوع را در آیه 124 سوره بقره مشاهده می کنیم آنجا که می فرماید:

«إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»

به گفته مفسران مراد از «عهد» در اين آيه، امامت است؛ (فخر رازى، التفسير الكبير، ج 4، ص 45- 48؛ ثعالبى، الجواهر الحسان، ج 1، ص 112.) زيرا «لا يَنالُ عَهْدِي» پاسخ درخواستى است كه حضرت ابراهيم علیه السلام با قول «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي» از خداوند، مقام امامت را براى فرزندانش درخواست كرد. اگر مراد، امامت نباشد، جواب با سؤال و درخواست، مطابقت نخواهد داشت.

"عهد" یک کلمه است که ممکنه بلا تشبیه همه ازش استفاده کنن در زندگی روز مره یا ... اما مثالی که شما برای اثبات این مساله اوردین، استفاده از عهد در یک کاربرد یکسان نیست.

اول اینکه عهد آورده شده در قران، عهد خداوند هست، و عهد ارائه شده در حدیث، عهد از سوی یک فرد؛ پس شما به صرف این مثال نمیتونین این دو عهد رو که به سطوح مختلفی برمیگرده، یکسان بدونین و در نتیجه معادل عهد اول رو معادل عهد دوم هم بدونین.

دوم اینکه خود "امام" همیشه دارای یک معنی نیست؛ و شما نمیتونین به صرف اینکه این عهد در قرآن برای امامت حضرت ابراهیم آورده شده، اون رو به کلمه امامت امامان ما نسبت بدین. امامی که عین اون کلمه در قران آورده نشده.

فردا از آن ماست;258342 نوشت:
"عهد" یک کلمه است که ممکنه بلا تشبیه همه ازش استفاده کنن در زندگی روز مره یا ... اما مثالی که شما برای اثبات این مساله اوردین، استفاده از عهد در یک کاربرد یکسان نیست.

اول اینکه عهد آورده شده در قران، عهد خداوند هست، و عهد ارائه شده در حدیث، عهد از سوی یک فرد؛ پس شما به صرف این مثال نمیتونین این دو عهد رو که به سطوح مختلفی برمیگرده، یکسان بدونین و در نتیجه معادل عهد اول رو معادل عهد دوم هم بدونین.


قبل از هر چیز باید درباره همان روایتی که کلمه عهد در آن استفاده شده بود بگویم که در آن روایت از امام هادی علیه السلام درباره این موضوع پرسش شده بود که اگر برای شما اتفاقی افتاد (یعنی مرگ) ما به چه کسی رجوع کنیم؟ (یعنی امام و جانشین پس از شما کیست؟) امام در پاسخ فرموند:
«
عَهْدِى اِلَى الاَْكْبَرِ مِنْ وُلْدِى يَعْنِى الْحَسَن عليه السلام ؛ عهد (امامت ) من به بزرگترين فرزندان من يعنى حسن (عليه السلام ) ...

یعنی مراد امام از بکار بردن عهد در این جمله دقیقا به معنای جانشینی و زعامت و امامت پس از خودشان بوده و ما نمی توانیم از آن تعبیر به چیز دیگر کنیم, یعنی نعوذبالله باید بگوییم که امام در جواب سوالی درباره مسئله امامت و جانشینی پس از خودشان جواب بی ربطی داده اند و از عهدی سخن گفته اند که مشخص نیست این عهد چیست؟
پس اینجا دقیقا عهد به معنای همان امامت است. همان که در روایات هم از امامت به عنوان عهد الهی استفاده می کنند. و مصداقش هم همان آیه ای بود که مطرح شد.

درباره عهد هم باید گفت:
واژه «عهد» كه در فارسی به آن پیمان، قول و وعده می‌گویند، نوعی قرارداد است كه بین دو نفر، یا دو گروه، یا چند نفر و چند گروه، یا بین امّت و امام (به عنوان بیعت) بسته می‌شود كه اگر به طور مشروع و صحیح باشد، حتماً باید به آن پای بند بود.
عهد و پیمان معنای وسیعی دارد و در وهله اول بر دو قسم است:
الف) عهد و پیمان با خدا؛
ب) عهد و پیمان با مردم.

خب حال باید بدانیم که امامت جزو کدام یک از این دسته بندی ها می شود؟
حسن بن محبوب می گوید از امام رضا(ع) پرسیدم مراد از قول خداوند که فرمود: و ما برای هر چیزی از آنچه پدر و مادر و خویشان به جای گذاشته‌اند، وارثانی قرار داده‌ایم، و با هرکه عهد و پیمان (حقوقی) بسته‌اید. بهره آنان را بدهید (و نقض عهد نکنید) که خدا بر هر چیز گواه است.(نساء، 33) چیست؟ فرمودند: منظور از آن ائمه اطهار(ع) است که خداوند برای آنها از شما مردم عهد و پیمان گرفته است. ( تفسیر انوار العرفان؛ ذیل آیه 33 سوره نساء)



از سوی دیگر ما هر روز در زیارت آل یاسین از امام زمان علیه السلام با عنوان میثاق و عهد الهی نام می بریم؛ السّلام عليك يا ميثاق اللّه الّذى أخذه و وكّده؛ سلام بر تو اى ميثاق و پيمان خدا كه آن را گرفته و محكم گردانيده است
عهد و میثاقی که گرفته شده و محکم شده است. ميثاق به معناى عهد است. در حديث حضرت باقر، عليه السلام، است كه خداوند از شيعيان ما در حالى كه ذرّاتى بودند در روز عالم ذرّ ميثاق و پيمان ولايت ما را گرفته است.
حضرت صادق، عليه السلام، فرمود:
ثُمَّ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى النَّبِيِّينَ فَقَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَ أَنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِى وَ أَنَّ هَذَا عَلِىٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قَالُوا بَلَى فَثَبَتَتْ لَهُمُ النُّبُوَّةُ
[=&quot] امام باقر (ع) فرمودند: .... سپس از انبياء پيمان گرفت و فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم و اين محمد رسول من، و اين علي امير مؤمنان نيست؟ گفتند: بلكه چنين است. و نبوت (به اين سبب) براي آنان ثابت شد.
بصائرالدرجات ص70 / كافى ج2 ص8 / بحارالانوار ج26 ص279 / بحارالانوار ج64 ص

در این زمینه روایات دیگری هم هست که می توانید به
اینجا مراجعه کنید.

فردا از آن ماست;258342 نوشت:

دوم اینکه خود "امام" همیشه دارای یک معنی نیست؛ و شما نمیتونین به صرف اینکه این عهد در قرآن برای امامت حضرت ابراهیم آورده شده، اون رو به کلمه امامت امامان ما نسبت بدین. امامی که عین اون کلمه در قران آورده نشده.


گفتید که امام دارای معنای متفاوتی است که حق با شماست واژه امام در قرآن دارای چند معناست:

كلمه «امام» و جمع آن «ائمّه» مجموعاً دوازده بار در قرآن به كار رفته كه هفت بار آن به صورت مفرد آمده و پنج بار به شكل جمع؛ بهر جهت این واژه در قرآن در معانی زیر به كار رفته است:

لوح محفوظ (1 بار)؛ «وَ كُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» (یس/ 12)؛ «و هر چیزی را در كارنامهای روشن برشمردیم

جاده و راه (1 بار)؛ «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ»(حجر/ 79)؛ «و آن دو (شهر، اكنون) بر سر راهی آشكار است

تورات یا كتاب و پیشوا (2 بار)؛ «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً» (احقاف/ 12، هود/ 17)؛ «پیش از وی(نیز) كتاب موسی راهبر و مایه رحمت بوده است

پیشوایان الهی و صالح (5 بار)؛ «قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»(بقره/ 124)؛ «فرمود: من تو را پیشوای مردم قراردادم

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»(انبیاء/ 73، فرقان/ 74، قصص/ 50، سجده/ 24)؛«و آنان را پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت میكردند

پیشوایان كفر و ضلالت (2 بار)؛ «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ.»(توبه/12 و قصص/41)؛ «پس با پیشوایان كفر بجنگید

مفهوم جامعی كه پیشوایان هدایت و ضلالت را هر دو شامل می‎شود(1 مورد)؛ «یَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»(اسراء/71)؛ «یاد كن روزی را كه هر گروهی را با پیشوایان فرا میخوانیم



امام در اصطلاح اسلامی (از دیدگاه قرآن) دو كاربرد دارد:
1. کتابی مُنْزَل از جانب خدا بر رسول الهی برای هدایت مردم؛

2 آن انسان تعیین شده از جانب خدا برای هدایت مردم كه دارای مقام عصمت باشد.


امام در لغت

واژه امام كه از ماده «اَمّ» می‎باشد در اصل به معنای «قصد كردن» است. این كلمه در كتب لغت به معانی مختفی آمده، از جمله كسی كه به او اقتدا می‎شود و در كارها پیشواست.2. پیشوا؛ 3. معلِّم؛ 4. جاده و راه؛ و مانند آن.

ظاهراً ریشه همه آنها «قصد كردن همراه با توجّه خاص» است؛ لذا به مادر و اصل و اساس چیزی «اُمّ» گویند؛ چرا كه مورد توجّه انسان است یا به مقتدا و پیشوا و رهبر «امام» گویند؛ چون مردم با توجه خاص به سراغ او می‎آیند.

امام در اصطلاح

از مجموع آیاتی كه ذكر شد ـ به كمك معانی لغوی ـ این برداشت را می‎توان كرد كه: امام در اصطلاح اسلامی و مسلمین به «كسی یا چیزی می‎گویند كه با فرمان الهی، راهنما و هدایتگران‎ ما به راه خداست خواه انسان باشد (مثل آیاتی كه فرمود:«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و «إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً(« یا كتاب باشد (مثل آیه‎ای كه می‎فرماید:«وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً)
همچنین این نكته بدست می‎آید كه: امام در اسلام باید یك شرط داشته باشد و آن این كه اگر امام «كتاب» ‌باشد باید از جانب خدا بر رسول حق نازل شده باشد.(در جهت هدایتِ مردم) اگر «انسان» باشد، اولاً: باید از جانب خداوند معیّن شده باشد؛ چرا كه تعبیر شده به «انّی جاعلك للناس اماماً» یا «و جعلنا هم ائمةً» و ثانیاً: معصوم باشد و به طور مطلق ستمگر نباشد(چه نسبت به خود، چه دیگران)؛ چرا كه فرمود: لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»



از بررسی آیه 124 سوره بقره و سایر آیات مربوط به امامت، می‎توان اصول ذیل را نتیجه گرفت:

امامت یك منصب مجعول و قرار دادی از سوی خداوند است؛ امام باید معصوم به عصمت الهی باشد؛

هر زمان كه مردمی روی زمین زندگی می‎كنند باید امامی در میان آن‎ها باشد؛

امام باید از طرف خدا تأیید شود؛

اعمال مردم از امام پنهان نیست؛

امام باید كلیه اموری را كه در دنیا وآخرت مورد احتیاج مردم است، بداند؛

محال است در میان مردم كسی پیدا شود كه در فضایل نفسانی از امام برتر باشد.

نتیجه

مقام امام و امامتی كه در قرآن مطرح است (امام به معنای پیشوای بر حق و عادل ره‎یافته)، مقامی بس والا و عالی است كه فقط برخی از پیامبران به این منصب الهی دست می‎یابند (لذا در آیه 24 سوره سجده تعبیر به «منهم»؛ یعنی بعضی از آنها شده «و جعلنا منهم ائمة یهدون بأمرنا»؛ همچنان كه حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ با این كه مقام نبوت را دارا بود پس از امتحانات و آزمایش‎هایی كه سربلند از آنها بیرون آمده، به این مقام می‎رسد. (قل انّی جاعلك للناس اماماً)

امام كسی است كه دارای روحیه صبر بلند و یقین و كشف و شهودات است و عالم ملكوت را مشاهده می‎كند، باران و رحمت و نعمت‎های الهی به واسطه او نازل می‎شود، حجت زمین و زمان است.

این مقام آخرین مرحله سیر تكاملی انسان است و به تعبیر قرآن «عهد» خداست كه به «جعل» و یقین الهی است ـ نه به رأی و شورا و انتخاب مردم ـ حتی رسول خدا ـ‌ صلّی الله علی و آله ـ هم مستقیماً نمی‎تواند امام را معرّفی كند؛ بلكه به دست خالق جهان است.

دیگر اینكه، امامت تنها رهبری ظاهری دینی و دنیوی نیست، بلكه جهان آفرینش و تكوین را زیر نظر دارد. مقام امامت در واقع تحقّق بخشیدن به برنامه‎ی الهی، اعم از حكومت و اجرای احكام الهی و تربیت و پرورش نفوس انسانی، در ظاهر و باطن است.

حلمـا;263948 نوشت:

(یعنی امام و جانشین پس از شما کیست؟)

دوست گرامی، ظاهرا شما جواب احتمالی سوال تاپیک رو به عنوان فرض برای جوابتون در نظر گرفتین؛ ما دنبال این میگردیم که امامان ما خودشون به مساله امامت خودشون اذعان کرده باشن. ما هنوز در اون حدیث خاص به این نتیجه نرسیدیم که امام هادی جایگاه خودشون رو امام معرفی کرده باشن و دوستی که حدیث رو ارائه کردن، ظاهرا قصد داشتن از عکس مساله نتیجه بگیرن؛ یعنی بگن چون امام هادی فرمودن فرزندشون امامه، و از طرفی گفتن این فرزند جانشین منه، پس در نتیجه امام هادی هم امام هستن! و اگه امامت حضرت قطعی بود، و بعد ایشون میخواستن از کلمه عهد استفاده کنن، میشد تازه بحث کرد که آیا عهد حضرت جایگاه امامت ایشونه یا ایشون جایگاه دیگه ای (مثلا معتمد؛ فقیه دینی یا ...) رو دارن بحث میکنن ؛ اگه تا اینجا من اشتباه فهمیدم بفرمایین تا بریم سراغ محتوای کلامتون. ضمن اینکه قطعا به این هم توجه کردیم

حلمـا;263948 نوشت:

همان که در روایات هم از امامت به عنوان عهد الهی استفاده می کنند.

چطور همچین استدلالی میکنین؟ در حالیکه توی پست قبلی هم بحث کردیم که عهد لزوما جایگاه عینی نیست؛ کما اینکه خداوند عهد خودشون رو امامت میدونن و با این استدلال چرا نمیشه گفت که عهد امام هادی هم جایگاهی پایین تر از حد و حدود خودشون هست؟ مثلا رجوع به روحانی به جای امام.

لطفا اگه مطلب جدیدی ارائه میکنین، علت استدلال اشتباه من رو هم بگین و کلی رد نکنین

فردا از آن ماست;264276 نوشت:
دوست گرامی، ظاهرا شما جواب احتمالی سوال تاپیک رو به عنوان فرض برای جوابتون در نظر گرفتین؛ ما دنبال این میگردیم که امامان ما خودشون به مساله امامت خودشون اذعان کرده باشن. ما هنوز در اون حدیث خاص به این نتیجه نرسیدیم که امام هادی جایگاه خودشون رو امام معرفی کرده باشن، که اگه کرده بودن، میشد استدلال کرد که آیا عهد حضرت جایگاه امامت ایشونه یا ایشون جایگاه دیگه ای (مثلا معتمد؛ فقیه دینی یا ...) رو دارن بحث میکنن ؛ اگه تا اینجا من اشتباه فهمیدم بفرمایین تا بریم سراغ محتوای کلامتون. ضمن اینکه قطعا به این هم توجه کردیم


فکر کردم که پاسخ این سوال رو در پست 42 گفتم. اگه فکر می کنید که اینطور نیست و پاسخ داده نشده بفرمایید تا بیشتر بحث کنیم.

حلمـا;264277 نوشت:

فکر کردم که پاسخ این سوال رو در پست 42 گفتم. اگه فکر می کنید که اینطور نیست و پاسخ داده نشده بفرمایید تا بیشتر بحث کنیم.

توی پست 42 ندیدم راجع به حدیث مورد بحث صحبت شده باشه و اگه بناست حدیث جدیدی رو به من یاد بدین، ممنون میشم متن عربی اون دو جایی که عبارت امامت اومده رو هم بذارین تا یه وقت مساله حدیث قبلی پیش نیاد.
به هر حال همونطور که عرض کردم، بزرگواری که حدیث مورد بحث رو نوشتن ظاهرا قصد داشتن از عکس مساله نتیجه بگیرن؛ یعنی بگن چون امام هادی فرمودن فرزندشون امامه، و از طرفی گفتن این فرزند جانشین منه، پس در نتیجه امام هادی هم امام هستن. به این علت و روند بود که سوال پیش اومده که از کلمه "عهد" چطور برداشت امامت شد!

موضوع قفل شده است