اشعار شهادت:: در مدح مادر هستی بانوی آب و آئینه ::

تب‌های اولیه

198 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اشعار شهادت:: در مدح مادر هستی بانوی آب و آئینه ::

دوستان سلام
فرارسيدن سالروز شهادت بانوي اسلام فاطمه زهرا س تسليت عرض مي كنم.
دوستان عزيز اشعاري كه مناسب اين ايام هستند در اين تايپك به همه دوستاران آن بانوي بزرگ هديه كنيد.


[=&quot]بود ذيل وي از آلايش دور
پاک دامان وي از لوث گناه [/]
[=&quot]روز و شب تا به جهان داشت مقام
بود آن رشک خور و خجلت ماه [/]
[=&quot]خرم از چهره‌اش اين هفت اقليم
روشن از عارضش اين نه خرگاه [/]
[=&quot]چون شد آن سرو قد لاله عذار
از سموم اجلش حال تباه [/]
[=&quot]سرو ازين غصه به بر جامه دريد
لاله زين غم ز سرافکنده کلاه [/]
[=&quot]ريخت در فرقتش آن خاک بسر
کرد در ماتمش اين جامه سياه [/]
[=&quot]چون شد از دار فنا سوي بهشت
جانش از شوق ملاقات الله [/]
[=&quot]رخت بربست از اين غمخانه
بار بگشاد در آن عشرتگاه [/]
[=&quot]کلک هاتف پي تاريخ نوشت
رفت از دار فنا فاطمه آه [/]
[=&quot]حيف از فاطمه آن نخل جوان
که خم از باد اجل شد ناگاه [/]
[=&quot]حيف از آن گوهر ارزنده که بود
در جهان خيل نکويان را شاه [/]
[=&quot]حيف از آن شمع فروزنده که بود
پرتو آن طرب‌افزا غم‌گاه [/]
[=&quot]بود از پاکي طينت تا بود
عفتش همدم و عصمت همراه [/]
[=&quot]
شاعر : هاتف اصفهاني[/]

[="darkolivegreen"]تا زخمهای کهنه دل را دوا کنم
با ذکر نام پاک تو ذکر خدا کنم
يافاطمه به سجده بگويم به صد نفس
مولای من تويی و به حاجت صدا کنم
تا پا نهم به خاک مدينه به ياد تو
خاکش ز بهر چشم ترم توتيا کنم
چون آن ضريح گمشده پيدا نمی کنم
اندر کنار قبر نبی عقده وا کنم
من عهد بسته ام که بميرم ز داغ تو
عهدی دگر کنم که به عهدم وفا کنم
غمهای آسمان که هجوم آورد به دل
رفع غم گران به حديث کساء‌ کنم
مهدی کجاست تا که به امر ولايتش
سرهای دشمنان تو از تن جدا کنم

[="darkorchid"]حميد رضا فاطمی[/][/]

[="purple"]حضرت زهرا دلش از ياس بود
طره هاي اشكش از الماس بود

داغ عطر ياس زهرا زير ماه
مي چکانيد اشک حيدر را به چاه ...

گريه آري، گريه چون ابر چمن
بر کبود ياس و سرخ نسترن ...

اين دل ياس است و روح ياسمين
اين امانت را امين باش اي زمين

نيمه شب دزدانه بايد زير خاک
ريخت بر روي گل خورشيد، خاک

مدفن اين ناله غير از چاه نيست
جز تو کس از قبر او آگاه نيست[/]

[="magenta"]احمد عزيزي [/]

[="olive"]

کس نمي داند

صاحب عزا

بانوي ما

در بين ماست

بانوي زخم ديده

زخم دل رسول

زخم دل امام

زخم شهادت فرزندان

زخم زمانه ي حق ناشناس ...

بانو به صدر مصطبه ي عشق آمده

در بين ماست

آن عطر را دوباره مي شنوم
سرم به عاطفه ي رؤيا بر مي گردد
سرم به دامن بانو بر مي گردد ...

[/]

[="darkorchid"]طاهره صفارزاده[/]

[="darkslateblue"]عشق یعنی دل سپردن در الست

از می وصل الهی مستِ مست

عشق یعنی ذكر ناموس خدا

یا علی گفتن به زیر دست و پا

عشق یعنی جلوه صبر خدا

شرم ایوب نبی از مرتضی

عشق بر دلداده فرمان می‌دهد

عاشق جان داده را جان می‌دهد

عشق باعث شد كه دل سامان گرفت

پشت درب خانه زهرا جان گرفت

عشق یعنی انقلاب فاطمه

از كبودی چشم تار فاطمه

عشق یعنی عشق ناب فاطمه

بیت الاحزان خراب فاطمه[/]

زبان حال حضرت زهرا(س) با حضرت مهدی(عج)


گل باغ امیدم، کجایی کجایی
دعایم همه این است بیایی بیایی
بود یاد تو هر شب، دعای سحر من
بیا ای پسر من، بیا ای پسر من

میان در و دیوار فقط یاد تو بودم
بیا ای گل نرگس ببین روی کبودم
به یک ضربه جدا شد، ز شاخه ثمر من
بیا ای پسر من، بیا ای پسر من

غریبی علی را در خانه چو دیدم
به مسجد بدویدم، ز دل آه کشیدم
نبودی که ببینی، چه آمد به سر من
بیا ای پسر من، بیا ای پسر من

من آن یاس کبودم که در سینه ی قبرم
فقط اشک تو ریزد شبانه روی قبرم
ز اشک شب تارت، شده خون جگر من
بیا ای پسر من، بیا ای پسر من

بیا تا که ببینی، علی خانه نشین شد
شرر ریخت به باغش، گلش نقش زمین شد
سیه گشت از این غم، جهان در نظر من
بیا ای پسر من، بیا ای پسر من

دل ما چو چراغی به کاشانه ی ما سوخت
ندیدی که چگونه، در خانه ی ما سوخت
روان خون دل آنجا، شد از چشم تر من
بیا ای پسر من، بیا ای پسر من

علی بود علی بود در آن جمع گرفتار
مرا کشت، مرا کشت، فشار در و دیوار
به جز محسنم آنجا، نشد کس سپر من
بیا ای پسر من، بیا ای پسر من




منبع: مدایح

دود بود و دود بود و دودبود
گل ميان آتش نمرود بود
شعله مي پيچيد برگرد بهار
خون دل مي خورد تيغ ذوالفقار
يك طرف گلبرگ اما بي سپر
يك طرف ديوار بود و ميخ در
ميخ ياد صحبت جبريل بود
شاهد هر رخصت جبريل بود

قلب آهن را محبت نرم كرد
ميخ از چشمان زينب شرم كرد
شعله تا از داغ غربت سرخ شد

ميخ كم كم از خجالت سرخ شد
گفت با در رحم كن سويش مرو

غنچه دارد سوي پهلويش مرو
حمله طوفان سوي دود شمع كرد
هرچه قوت داشت دشمن جمع كرد
روز رنگ تيره ي شب را گرفت
مجتبي چشمان زينب را گرفت
پاي ليلي چشم مجنون مي گريست
ميخ بر سر مي زد و خون مي گريست
جوي خون نه تا به مسجد رود بود
دود بود ودود بود و دود بود

سروده حسن لطفي

[="darkgreen"][="sienna"]در سوگ صديقه طاهره ، فاطمه سلام الله عليها (هفت بند)
گرفته از دیوان اشعارمرحوم حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى معروف به (كمپانى )
[/]

[="magenta"]بند اول [/]
تا در بيت الحرام از آتش بيگانه سوخت
كعبه ويران شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت
شع بزم آفرينش با هزاران اشك و آه
شد چنان كز دود آهش سنه كاشانه سوخت
آتشى در بيت معمور ولايت شعله زد
تا ابد زانشعله هر معمور هر ويرانه سوخت
آه از آن پيمان شكن كز كينه خم غدير
آتشى افروخت تا هم خم و هم پيمانه سوخت
ليلى حسن قدم چون سوخت از سر تا قدم
همچو مجنون عقل رهبر را دل ديوانه سوخت
گلشن فرخ فر توحيد آندم شد تباه
كز سموم شرك آنشاخ گل فرزانه سوخت
گنج علم و معرفت شد طمعه افعى صفت
تا كه از بيداد دو نان گوهر يكدانه سوخت
حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا
خرمنى در آرزوى خام آب و دانه سوخت
كركس دون پنجه زد بر روى طاوس ازل
عالمى از حسرت آنجلوه مستانه سوخت
آتشى آتش پرستى در جهان افروخته
خرمن اسلام و دين را تا قيامت سوخته[/]

[="purple"]
[="magenta"]بند دوم تا ششم[/]
[="darkolivegreen"]سينه اى كز معرفت گنجينه اسرار بود
كى سزاوار فشار آندر و ديوار بود؟[/]

طور سيناى تجلى مشعلى از نور شد
سينه سيناى وحدت مشتعل از نار بود
ناله بانو زد اندر خرمن هستى شرر
گوئى اندر طور غم چون نخل آتشبار بود
آنكه كردى ماه تابان پيش او پهلو تهى
از كجا پهلوى او را تاب آن آزار بود؟
گردش گردون دنن بين كز جفاى سامرى
نقطه پروردگار وحدت مركز مسمار بود
صورتش نيلى شد از سيلى كه چو نسيل سياه
روى گيتى زين مصيبت تا قيامت تار بود
شهريارى شد به بند بنده اى از بندگان
آنكه جبريل امينش بنده دربار بود
از قفاى شاه ، بانو با نواى جانگداز
تا توانائى بتن ، تاقوت رفتار بود
گرچه بازو خسته شد، وز كار دستش بسته شد
ليك پاى همتش برگنبد دوار بود
دست بانو گرچه از دامان شه كوتاه شد
ليك بر گردون بلند از دست آنگمراه شد
گوهرى سنگين بها از ابر گوهر بار ريخت
كز غم جانسوز او خون از در و ديوار ريخت
تا ز گلزار حقايق نو گلى بر باد رفت
يك چمن گل صرصر بيداد ز آنگلزار ريخت
شاخه طوبى مثالى را ز آسيب خسان
آفتى آمد كه يكسر هم برو هم بار ريخت
غنچه نشگفته اى از لاله زار معرفت
از فراز شاخسارى از جفاى خار ريخت
اختر فرخ فرى افتاد از برج شرف
كاسمان خوناب غم از ديده خونبار ريخت
طوطى اى زينخا كدان برواز كرد و خاك غم
بر سراسر طوطيان عالم اسرار ريخت
بسملى در خون طپيد از جور جبار عنيد
يا كه عنقاء ازل خون دل از منقار ريخت
زهره زهرا چه از آسيب پهلو در گذشت
چشمه هاى خون ز چشم ثابت و سيار ريخت
مهسط روح الامين تا پايمال ديو شد
شورشى سر زد كه سقف گنبد دوار ريخت
از هجوم عام بر ناموس خاص لايزال
عقل حيران سر گردان زبان لالست لال
شد بپا شور و نوا تا از دل بانوى شاه
رفت از كف صبرو طاقت فوت از زانوى شاه
حسته شد پهلوى خاتون رفت از او تاب و توان
آنچنان كز پيچ و تابش بسته شد بازوى شاه
تا حقيقت را بنا حق دست و گردن بسته شد
دست بيدار دعيت باز شد بر روى شاه
روى بانوى دو گيتى شد ز سيلى نيلگون
سيل غم يكباره از هر سوروان شد سوى شاه
سامرى گوساله اى را كرد مير كاروان
تا قيامت خلق را گمراه كرداز كوى شاه
هر كه با آواز: گوساله آمد آشنا
تا ابد بيگانه ماند از صحبت دلجوى شاه
نغمه ((انى انا الله )) نشنود گوساله خواه
غره دينا نه بيند غره نيكوى شاه
خاتم دين را بجادو برد دست اهرمن
شرمى از يزدان نكرد و بيمى از نيروى شاه
گرچه دست بندگى داد از نحست اندر غدير
ليك آن بد عاقبت لب تر نكرد از جوى شاه
خضر ميبايد كه تا توشد ز آب زندگى
نيست آب زندگى شايان هر خوك و سگى
طمعه زاغ و زغن شد ميوه باغ فدك
ناله طاوس فردوس برين شد بر فلك
زهره چرخ ولايت نغمه جانسوز داشت
تا سماك آن ناله حانسوز ميرفت از سمك
چشم گريان و دل بريان بانو اى عجب
نقش هستى را نگرد از صفحه ايجاد حك
شاهد بزم حقيقت شمع ايوان يقين
اشكريزان رفت در ظلمت سراى ريب و شك
كى روا بودى رودسر گرد كوى اين و آن
انكه بودى خاك راهش سرمه چشم ملك ؟
مستجار هر دو گيتى قبله حاجات ، برد
دست حاجت پيش انصار و مهاجر يك بيك
بيوفا قومى ، دل آنان ز آهن سخت تر
وعده هاى سست آنان چون هوائى در شبك
پاس حق هرگز مجو از مردم حق ناشناس
هركه حق را ننگرد كورش كند حق نمك
مفتقرگر جانسپارى در ره بانوسزااست
راه حق است ((ان تكن لله كان الله لك ))
همچو قمرى با غمش عمرى بسر بايد كنى
چاره دل را هم از اين رهگذر بايد كنى
نور حق در ظلمت شب رفت در خاك اى دريغ
بادلى از خون لبالب رفت در خاك ايدريغ
طلعت بيت الشرف را زهده تا بنده بود
آه كان تابنده كوكب رفت در خاك ايدريغ
آفتاب چرخ عصمت با دلى از غم كباب
با نتى بيتاب و پرتب رفت در حاك ايدريغ
پيگرى آزرده از آزار افعى سيرتان
چون قمر در برج عقرب رفت در خاك ايدريغ
كعبه كرو بيان و قبله روحانيان
مستجار دين و مذهب رفت در خاك ايدريغ
ليلى حسن قدم با عقل اقدم هم قدم
اولين محبوبه زب رفت رفت در خاك ايدريغ
حامل انوار و اسرار رسالت آنكه بود
جبرئيلش طفل مكتب ، رفت در خاك ايدريغ
آن مهين بانو كه بانوئى از آن بانو نبود
در بساط قرب اقرب ، رفت در خاك ايدريغ
آنكه بودى از محيط فيض وجودش كامياب
هر بسيط و هر مركب رفت در خاك ايدريغ
شد ظهور غيب مكنون باز غيب مستتر
تربتش از خلق پنهان همچو سر مستسر[/]

[="darkslateblue"][="magenta"]بند هفتم[/]
بيت معمور ولايت را اجل ويرانه كرد
آنچه را با خانه صد چندان بصاحبخانه كرد
شمع روى روشن زهرا چه آنشب شد خموش
رهره ساز و نغمه ماتم در آن كاشانه كرد
آه جانسوز يتيمان اندر آن ماتم سرا
كرد آشوبى كه عقل محض را ديوانه كرد
داغ بانو كرد عمرى با دل آنشهريار
آنچه شمع انجمن يكباره با پروانه كرد
شاه با آن پر دلى از دو گيتى بر گرفت
خانه را كانشب تهى زانگو هر يكدانه كرد
بارها كردى تمناى فراق جسم و جان
چونكه ياد از روز گار وصل آنجانانه كرد
سر بزانوى غم و با غصه بانو قرين
عزلت از هر آشنائى بود و هر بيگانه كرد
شاهد هستى چه از پيمانه غم نيست شد
باده نوشان را خراب از جلوه مستانه كرد
ساقى بزم حقيقت گوئيا از خم غم
هر چه در خمخانه بودى اندر آن پيمانه كرد
مفتقر را شورى از انديشه بيرون در سراست
هر دم او را از غم بانو نوائى ديگر است[/]

[="darkslateblue"]در سوگ صديقه طاهره ، فاطمه سلام الله عليها
دل افسرده ام از زندگى آمد بيزار
ميرسد بسكه بگوش دل من ناله زار
ناله وا ابتا ميرسد از سوخته اي
كز دل مادر گيتى به برد صبر وقرار
صد چه قمرى كند از ناله او نوحه گرى
ميچكد خون دل و ديده ز منقار هزار
شررى زهره زهرا زده در خرمن ماه
كه نه ثابت ماند و نه ديگر سيار
جورها ديد پس از دور پدر در دوران
نه مساعد ز مهاجر نه معين از انصار
بت پرستى بدر كعبه مقصود و اميد
آتشى زد، كه بر افروخته تا روز شمار
شرر آتش و آنصورت مهوش عجبست
نور حق كرد تجلى مگر از شعله نارا
طور سناى تجلى متزلزل گرديد
چون بدان سينه بى كينه فروشد مسمار
نه ز سيلى شده نيلى رخ صديقه و بس
شده از سيل سيه ، روى جهان تيره و تار
بشنو از بازو و پهلو كه چه ديد آن بانو
من نگويم چه شد اينك درو اينك ديوار
دل سنگ آبشد از صدمه پهلو كه فتاد
گوهرى از صدف بحر نبوت به كنار
بسكه خستند و شكستند ز ناموس اله
بازوى كفر قوى ، پهلوى دين گشت نزار
محتجب شد بحجاب ازلى وقت هجوم
گر شنيدى كه نبودش بسروروى خمار
قره باصره شمس حقيقت آرا
چون كند جلوه در او خيره بماند بصار
بند در گردن مرد افكن عالم افكند
بت پرستى كه هميداشت بگردن زنار
منكر حق شد و بيعت ز حقيقت طلبيد
آنكه ز اول بخداوندى او كرد اقرار
رفت از كف فدك و ناله بانو بفلك
كه نه حرفش شرفى داشت و نه قدرش مقدار
هيچكس اصل اصيلى نفروشد به نخيل
جز خبيثى كه بود نخل شقاوت را بار
نير برج حياشد چه هلالى زهزال
يا چه آهى كه بر آيد ز درون بيمار
روز او چون شب ديجو روتن او رنجور
لاله سان داغ و چو نرگس همه شب رابيدار
غيرتش بسكه جفا ديد زامت نگذاشت
كه پس از مرگ وى آيند بگردش اغيار[/]

[="yellowgreen"]از دیوان اشعار مرحوم کمپانی (ره)[/]

[="darkgreen"]
[="blue"]
[="red"]فاطميه[/] شعر داغ لاله است
قصه ي[="darkgreen"] زهراي (س)[/]هجده ساله است
[="red"] فاطميه [/] سوز دل را ساز كرد
دفتر [="#006400"][="red"]داغ علي(ع)[/][/] را باز كرد
[="red"] فاطميه [/]ماه گل افشردن است
فتح باب تازيانه خوردن است
[="#ff0000"] فاطميه[/] قفل غم را شد كليد
چونكه دارد هم [="red"]شهيده[/] هم [="#ff0000"]شهيد[/][/]

[/]

امشب دل بي تاب من در سوگ تو غمخانه شد
دلم به ياد غربتت گوشه نشين خانه شد
دلم سيه پوشيده است در سوگت اي ياس رسول
به ياد آندم سهم تو آن قبر مخفيانه شد
سر به درن چاه غم مويه كنان ناله زنم
به ياد آن شكسته كه مهمان خاك شبانه شد
به ياد اشك زينب و بغض گلوي حسنين
به ياد آن كه سهمشان موهاي لاي شانه شد
به ياد بي پنا هي اش اندر ميان كوچه ها
به ياد شعله هاي كين! زهرا برش پروانه شد...
خوشا آندم كه در بقيع شيدا شوم مهمان تو
با بغض دل گويم بقيع مرحم اين ديوانه شد
حقير سراپا تقصير: (شيدا)


[="DarkGreen"]بتاب امشب ای مه کـه با سوز دل
نـهـان سازم از غـم گُـلـم را به گِِل
بتاب امشب ای مه تـو با درد و داغ
کـه خـامـوش گـشته علی را چراغ
بتاب امشب ای مه کـه تا حـوریــان
بــبیـنـنـد نـیـلـی رخــش را عـیـان
بتاب امشب ای مه به غم خانه ام
کــه تــاریـک گــردیـــده کـاشانه ام
تو ای زهـره امـشب شدی تابـناک
ولــی خـفــتـه زهرا در آغوش خاک
همه اختران اشـک بـار از دو عـیـن
که اختر فشان است چشم حسین
ز هـجـران بـُوَد دیــده ام اشکــبــار
چــو لالــه دلــم غـرق خـون داغ دار
چو رفـتی تــو ای مهــرعالم فـروز
پـسِِ تــو مـرا شـــام گــردیـــده روز
پس از تو مرا نیست خـیری عـیان
از ایــن زنــدگـــانـــی دگــر در جهان

علی سهرابی (صفا)[/]


[="Blue"]
شـب تــاريــک کــنـــار تــو بــه ســـر مي آيـد
نــام ِ زهــرا بــه تــو بــانـــو چـه قــدر مي آيـد

آبـرو يـافته هر کس بـه تـو نـزديک شده ست
خـار هــم پـيـش شمـا گـل بـه نـظـر مي آيـد

و نــبـوت بـه دو تـا مـعـجــزه آوردن نـيـسـت !
از کـنـيـزان تــو هـم مــعــجــزه بــر مي آيـد

بـه کـسي دم نــزد امــا پـدرت مي دانـسـت
وحي از گـوشـه ي چـشمــان تـو در مي آيد

مـانـده ام تـــو اگــــر از عــرش بـيـايي پــايين
چـه بـلايـي بــه ســر اهـل نــظــر مي آيــد؟!

مانده ام لحظه ي پيـچيدن ِ عطـر تـو به شهر
مـلــک الــمــوت پـي ِ چـنـد نــفـــر مي آيـد؟![/]

[="Red"]کاظم بهمني[/]

[="purple"] [="red"]ای نگار نازنین فاطمه(س)[/]

یادگار آخرین فاطمه(س)

نام زهرا(س) بهر قرآن شد نگین

نام تو نقش نگین فاطمه(س)

خلقت من بهرعشق روی تو

رخ عیان کن مه جبین فاطمه(س)

ساکنم بنما به کوی معرفت

آشنایم کن به دین فاطمه(س)

هم سفر شو در مدینه با دلم

تا در بیت الامین فاطمه(س)

کی کنی روزی روم من در بقیع

سر گذارم بر زمین فاطمه(س)

خاک ریزم بر سرم محرم شوم

تا شوم خلوت نشین فاطمه(س)[/]


خلقت شیعه برای فاطمه(س) است
عزت شیعه ولای فاطمه(س) است

جاودان گرداند این نامه علی(ع)
زیر دین ناله های فاطمه(س) است

هر کجا پرچم زدی ,سینه زدی شک مکن
آن جا سرای فاطمه(س) است

چشم ها گر اشک داردبرحسین(ع)
تحت تاثیر صدای فاطمه (س) است

هر شهید که میان خون نشست
خون بهای او به پای فاطمه (س) است

گر خدا محشر به پا خواهد نمود
علتش تنها برای فاطمه (س) است

آن که می آید به استقبال او
در صف محشر خدای فاطمه (س) است

فاطمیه فاطمی تر می شود
شیعه محبوب حیدر می شود

سروده آيت‌الله وحيد در وصف حضرت زهرا(س)

اى بلند اختر كه ناموس خداى اكبرى***عقلِ كل را دخترى و علمِ كل را همسرى

زينت عرش خدا پرورده دامان توست***يازده خورشيد چرخ معرفت را مادرى

آن كه بُد منت وجودش بر تمام ما سوى***گشت ممنون عطاى حق كه دادش كوثرى

تاج فرق عالم و آدم بود ختم رسل***بر سر آن سرور كون و مكان تو افسرى

از گلستان تو يك گُل خامس آل عباست***اى كه در آغوش خود خون خدا مى‌پرورى

مقتداى حضرت عيسى بود فرزند تو***آن چه در وصف تو گويم باز از آن برترى

در قيامت اولين و آخرين سرها به زير***تا تو با جاه و جلال حق، زمحشر بگذرى

بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى***تو بر او هستى مقدم ، گرچه او را دخترى

كهنه پيراهن چو بر سر افكنى در روز حشر***غرقه در خون خدا برپا نمايى محشرى

با چه ذنبى كشته شد مؤوده آل رسول***بود آيا اينچنين، أجرِ چنان پيغمبرى

قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر***جز خدا در حق تو كس را نشايد داورى

سروده آيت‌الله وحيد در وصف حضرت زهرا(س)

شمع جمع آل طه بضعه خير الورى***دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى

آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف***ليلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا

آن كه بنشاندش به جاى خود امام الانبياء***وان كه بُد آمينِ او شرط دعاى مصطفى

مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت***منتهاى روح پاك او حريم كبريا

ز آدم و عيسى نبودش كفو و مانندى به دهر***شد در اوصاف كمال او هم تراز مرتضى

در مديحش عقل شد حيران و سرگردان چو ديد***هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى

پا ورم كرد از نماز و دست و بازو از جهاد***سينه او شد سپر در راه حق روز بلا

رفت از دار فنا بشكسته دل آزرده تن***آن كه بُد آزردنش ايذاء ختم الانبياء

گفت حيدر در غروب آفتاب عمر او***تار شد دنيا و روشن شد به تو دار بقاء

سروده آيت‌الله وحيد در وصف حضرت زهرا(س)

دختر خير الورى و همسر فخر بشر***علم مخزون، غيب مكنون در ضميرش مستتَر

ليلة القدر، نزول كل قرآن مبين***مطلع الفجر ظهور منجى دنيا و دين

آسمان يازده خورشيد تابان وجود***روشن از نور جمالش عالم غيب و شهود

شمع جمع اهل بيت و نور چشم مصطفى***مهجه قلبى كه آن دل بود قلب ماسوى

آيه تطهير وصف عصمت كبراى او***هل أتى تفسيرى از دنيا و از عقباى او

تا قيامت شد به او روشن چراغ عقل و دين***منتشر از او به دنيا نسل خير المرسلين

اندر آن روزى كه وا نفسا بگويند انبيا***شيعتى گويان بيايد او به درگاه خدا

مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر***در حديث لوحِ او برنامه اثنى عشر

علم ما كان و يكون ثبت است اندر دفترش***نى سلونى گفته در عالم كسى جز همسرش

اوست مشكاة دو مصباحى كه شد عرش برين***زينت از آن دو، چراغ راه رب العالمين

ميوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است***حاصل آن عمر كوتاهش شهيد كربلا است

زينب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش***گوى سبقت برده در اسلام و ايمان مادرش

دامنش جان جهان و يك جهان جان پروريد***وه چه جانى كه خداوند جهان او را خريد

خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا***گشت كشتى نجات خلق و مصباح الهدى

منقطع شد وحى بعد از رحلت خير الأنام***ليك جبريل امين بنمود در كويش مقام

بود امين وحى دائم در صعود و در نزول***تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول

دل شكسته بود و از هجر پدر بيمار بود***پشت و پهلو هم شكسته از در و ديوار بود

تسليت مى‌داد او را ذات پاك ذو الجلال***تا بكاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال

عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل كل***ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل

زين سبب روح القدس شد در حريم او مقيم***تا در آن آئينه بيند صاحب خُلق عظيم

زين قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر كشيد***رفت جبريل امين و از مدينه دل بريد

مرتضى آن قطب عالم لنگر دنيا و دين***عرش علم و روح ايمان و اميرالمؤمنين

آنكه در تسليم و صبرش عقل شد مبهوت و مات***كرد در فقدان اين همسر تمناى ممات

بود زهرا ركن آن ركن زمين و آسمان***رفت و ويران شد سر و سامان آن شاه جهان


*************


صورتى كو خَلق و خُلق عقل كل را مى‌نمود***گشت پنهان نيمه شب در خاك غم، امّا كبود



ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت***كس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود


**************

ديده عالم نديده زهره‌اى مانند زهرا***دخترى مادر نزاده كو شود اُمّ ابيها

شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد***متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى

[="Blue"]مسافرت فرشته

دریا غریق مرحمت بی کران تو

هفت آسمان تجلی رنگین کمان تو

خورشید ناز می کشد از ذرهای خاک

آنجا که صبح می گذرد کاروان تو

صدها فرشته بال نهادند بر زمین

تا دامن خدیجه شود میزبان تو

بهتر شد آن زنان قریشی نیامدند

حوا و مریم اند پرستار جان تو

بر قلبهای خسته ما هم نزول کن

ای جبرئیل تا به سحر هم زبان تو

یک شاخه یاس در د مجروح کاشتیم

تنها به احترام مزار نهان تو

در بارش است رحمت بی حد ابر تو

پنهان شده است مثل شب قدر قبر تو

تسبیح تو که تربت حمزه به قاب داشت

در سینه اش شمیم دعاهای ناب داشت

از کور نیز وقت سخن رو گرفته ای

هر چند چهره تو ز نور احتجاب داشت

در شکر روز ه ا ی که در سه افطار با تو بود

دستت برای خواهش سائل جواب داشت

جسمت نخواست رخت عروسی به تن کند

از بسکه از بساط جهان اجتناب داشت

با عطر یازده سحر این باغ آشنا ست

هر چند عمر مادر گلها شتاب داشت

بیتی به شعر صائب تبریزی آمده است

آن شاعری که طبع روان همچو آب داشت

((چون صبح زندگانی روشندلان دمی است

آن هم دمی که با عث احیای عالمی است ))

ای جلوه شکوه و جلال پیمبری

تو حجت همیشه به آل پیمبری

قد راست کرده بود و تنومند مانده بود

از آب چشمه ی تو نهال پیمبری

آنجا که بحث کیفیت عرش می شود

جز سینه ی تو نیست مثال پیمبری

مرهم به زخم های احد بیشتر بنه

تو با خبر همیشه ز حال پیمبری

کمتر به سینه جای بده بوسه ی نبی

جاری شده است اشک زلال پیمبری

این لحظه های اخر از احمد جدا مباش

اسوده نیست بی تو خیال پیمبری

قدری صبور باش بهشت دل نبی

تو زود می رسی به وصال پیمبری

چون تو تمام آینه خلق احمدی

هر روز روز تو ست به سال پیمبری

ایام شادمانی و روز ولادت است

هنگام شاد بودن و وقت عبادت است

در مصحف خدای تعالی نوشته بود

این نور با طهور ولایت سر شته بود

پیش از شروع خلقت این خاک و آسمان

این دانه را به مزرعه عرش کشته بود

از بسکه بود دست توسل به سمت تو

هر گوشه ای ز چادر تو رشته رشته بود

چندی به التماس زمین کرده ای نزول

این آخرین مسافرت یک فرشته بود

عالم هنوز طعم محبت به جان نداشت

حب تو در صحیفه مومن نوشته بود

ما را ببخش مدح تو کوثر نداشتیم

ما غیر چند واژه ابتر نداشتیم

هر دختری که ام امامت نمی شود

یا مادر پیمبر رحمت نمی شود

در مجمع خلایق حق فاطمه یکی است

این وحدت است شامل کثرت نمی شود

آنجا که پای کفو علی هست در میان

هر دختری که لایق وصلت نمی شود

از اینکه آب مهریه ات بود روشن است

هر خانه ای که خانه رحمت نمی شود

فردا بیا که باز قیامت بپا کنی

ای بانویی که بی تو قیامت نمی شود

با اشتیاق سمت صراط آورید رو

زهرا بدون برگ شفاعت نمی شود

این سینه باز حال و هوای مدینه خواست

یا رب دعای کیست اجابت نمی شود

آخر مدینه راز پس پرده داشته است

آخر مدینه یار سفر کرده داشته است

لطف مدام حضرت یاسین به دست توست

آری دعا به دست تو آمین به دست توست

آنجا که سینه در تب اندوه سوخته است

آرامش دوباره وتسکین به دست توست

پیر خمین جلوه ی فرزندی ی تو داشت

یعنی که عزت و شرف دین به دست توست

آنجا که ابر فتنه گری سایه گسترد

نابودی تمام شیاطین به دست توست

اسلام با دعای تو پیروز می شود

آری کلید فتح فلسطین به دست توست

این انقلاب جلوه ای از کوثر تو بود

بر روح تو سلام خدا و دو صد درود

[="Magenta"]سروده جواد محمد زمانی[/][/]

چهره یاس کتک داشت؟ نداشت! نداشت !

دل خورشید محک داشت؟ نداشت!

یا به او آیینه شک داشت؟ نداشت !

آسمانی که فلک می بخشید

احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت !

غیر دیوار و در و آوارش

شانه وحی کمک داشت ؟ نداشت !

مردم شهر به هم می گفتند ،
در این خانه ترک داشت؟ نداشت !

شب شد و آیینه ماه شکست،

دست این مرد نمک داشت؟ نداشت !

تو بپرس از دل پر خون و غمت،

چهره یاس کتک داشت؟ نداشت! نداشت !



[="green"]مرغ دل یک بام دارد دو هوا
گه مدینه میرود گه نینوا

این اسیر بند قاف و شین و عین
گاه می گوید حسن گاهی حسین

میپرد گاهی به گلزار بقیع
می نشیند پشت دیوار بقیع

می نهد سر بر سر زانوی دین
اشک ریزان در غم بانوی دین

عرضه میدارد که ای شهر رسول
در کجا مخفی بود قبر بتول

از تمام نخلها پرسیده ام
آری اما پاسخی نشنیده ام

یا امیر المؤمنین روحی فداک
آسمان را دفن کردی زیر خاک ؟

آه را در دل نهان کردی چرا ؟
ماه را در گل نهان کردی چرا ؟

یا علی جان تربت زهرا کجاست ؟
یادگار غربت زهرا کجاست ؟

تا ز نورش دیده را روشن کنم
بر مزارش شعله ها بر تن کنم

آه از آن ساعت که آتش در گرفت
جام را از ساقی کوثر گرفت

یاد پهلویش نمازم را شکست
فرصت راز و نیازم را شکست

آه زهرا تا ابد جاری بود
دست مولا تشنه یاری بود

چون علی شد بی کس و بی همنفس
گفت یا زینب به فریادم برس[/]

كاش نجار مدينه در مدينه در نمي ساخت/يا اگر مي ساخت بهر خانه حيدر نمي ساخت /
كاش اي شهر مدينه بي در وديوار بودي/يا تو اي باغ فدك هرگز در اين دنيا نبودي

[="darkgreen"]مدینه از چه این سان بی قراری
تو هم از داغ زهرا سوگواری

مدینه دیده ای جز زینب من
کند یک چار ساله خانه داری[/]

[="DarkGreen"]حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود
خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود

ای كه ره بستی میان كوچه ها بر فاطمه
گردنت را می شكست آنجا اگر عباس بود[/]

سيد حميد برقعي از شاعران برجسته استان قم در وصف بزرگ بانوي جهان اسلام، حضرت فاطمه زهرا(س) زیبا سروده است :


شنيده مي‌شود از آسمان صدايي كه ...



شنيده مي‌شود از آسمان صدايي كه ...
كشيده شعر مرا باز هم به جايي كه ...
نبوده هيچ‌كسي جز خدا، خدايي كه ...
نوشت نام تو را، نام آشنايي كه ...

پس از نوشتن آن آسمان تبسم كرد
و از شنيدنش افلاك دست و پا گم كرد

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الكن شد
نوشت فاطمه، هفت آسمان مزين شد
نوشت فاطمه، تكليف نور روشن شد
دليل خلق زمين و زمان معين شد

نوشت فاطمه يعني خدا غزل گفته است
غزل ـ قصيده نابي كه در ازل گفته است

نوشت فاطمه تعريف ديگري دارد
ز درك خاك مقام فراتري دارد
خوشا به حال پيمبر! چه مادري دارد!
درون خانه بهشت معطري دارد

پدر هميشه كنارت حضور گرمي داشت
براي وصف تو از عرش واژه بر مي‌داشت

چراكه روي زمين واژه وزيني نيست
و شأن وصف تو اوصاف اينچنيني نيست
و جاي صحبت اين شاعر زميني نيست
و شعر گفتن ما غير شرمگيني نيست

خدا فراتر از اين واژه‌ها كشيده تو را
گمان كنم كه تو را، اصلاً آفريده تو را

كه گرد چادر تو آسمان طواف كند
و زير سايه آن كعبه اعتكاف كند
ملك ببيند و آنگاه اعتراف كند
كه اين شكوه جهان را پر از عفاف كند

كتاب زندگي‌ات را مرور بايد كرد
مرور كوثر و تطهير و نور بايد كرد

در آن زمان كه دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهاكم التكاثر بود
درون خانه تو نان فقر آجر بود
شبيه شعب ابيطالب از خدا پر بود

بهشت عالم بالا برايت آماده است
حصير خانه مولا به پايت افتاده است

به حكم عش بنا شد در آسمان علي
علي از آن تو باشد تو هم از آن علي
چه عاشقانه همه عمر مهربان علي!
به نان خشك علي ساختي، به نان علي

از آسمان نگاهت ستاره مي‌خواهم
اگر اجازه دهي با اشاره مي‌خواهم

به ياد آن دل از شهر خسته بنويسم
كنار شعر دو ركعت نشسته بنويسم
شكسته آمده‌ام تا شكسته بنويسم
و پيش چشم تو با دست بسته بنويسم

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادري كن و اين بار هم اجازه بده

به افتخار بگوييم از تبار توايم
هنوز هم كه هنوز است بي‌قرار توايم
اگرچه ما همه در حسرت مزار توايم
كنار حضرت معصومه در كنار توايم

فضاي سينه پر از عشق بي‌كرانه توست
«كرم نما و فرود آ كه خانه، خانه توست»

[="Blue"]این تاپیک در ایام شهادت بی بی سلام الله علیها زده شده بود

اما از آنجایی که اشعاری در زمینه هم کفو بانو در مدح مولایم علی[ع]

با استقبال دوستان رو به رو گردید این تاپیک به این مهم اختصاص یافت

اشعار در سطح نت یا سروده خود در این تاپیک به مادرتان تقدیم نمائید.

با تشکر[/]

محمد بحر بی پایان رحمت گوهرش زهرا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]علی فلک نجات آفرینش لنگرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رسول الله می نازد که دارد دختری چون او
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کتاب الله می نازد که باشد کوثرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به معراج نبوت گر بگیری اوج می بینی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که گردون هاست در این راه و باشد محورش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خلایق راست قرآن داور و ، قرآن از آن بالد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که در تفسیر و در تعبیر باشد داورش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]علی در غزوه ها یار محمد بود و می بودی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در امواج غم و اندوه تنها یاورش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]همای قله قاف ولایت ، ملک هستی را
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گرفته زیر پر زیرا بود بال و پرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]درست ام ابیها گر شود تفسیر می بینی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که هر پیغمبری بود از نخستین مادرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سلام حق سلام انبیا بر شخص پیغمبر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سلام شخص پیغمبر به تنها دخترش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عبور ناقه اش چون روز محشر افتد از محشر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کند محشر به پا محشر که گردد محشرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گریزد از قیامت تیره گی تا مرز تاریکی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]چو گردد با خدایی نور خود روشنگرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ولایت چیست بشنو آسمان کل خوبی ها
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که با شد مهر و ماه و آفتاب و اخترش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]محمد جان جان عالم است و هیچ می دانی ؟
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که باشد جان شیرین در درون پیکرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خدا در دیده ی ظاهر نمی گنجد اگر گنجد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به چشم خواجه لولاک باشد مظهرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رسول الله را باشد دو قرآن ، صامت و ناطق
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کتاب صامتش قرآن ، کتاب دیگرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]درود هر زن آزاده و هر مرد آزاده
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بر آن بانو که باشد در ولایت رهبرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ولایت همچو قرآن محمد جاودانی شد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به یمن همت دخت ولایت پرورش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]محمد حی سرمد را بود پیغمبر خاتم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که در هر عصر و هر نسل است پیغام آورش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]عبادت سنگرش زهرا نبوت محورش زهرا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ولایت همسرش زهرا امامت مصدرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]محمد شهر علم و در علی ابن ابیطالب
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]زهی شهری که باشد زینت بام درش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]درخت سبز توحید و نبوت کیست ؟ پیغمبر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]امامان شاخه ها و شیعیان برگ و برش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]جز اینم ، گر بود ایمان نداردم بهره از ایمان
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که دین ، هم اولش زهرا بود هم آخرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بیا حج ولایت کن ، که این حج تا ابد باشد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]صفا و مروه و سعی و منی و مشعرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]علی سنگر نشین جنگ ها بود و عجب دارم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که شد بعد از پیمبر حامی بی سنگرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تک تنها کنار آستان خانه پشت در
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خدا داند خدا داند چه آمد بر سرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]غلاف تیغ خصم دون زکار انداخت دستش را
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بلی این بود پاداش جهاد اکبرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]برای یاری حیدر فشاری دید پشت در
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که رفت از دست آنجا هم صدف هم گوهرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دریغا کز جفای اهل دوزخ پایمال آمد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بهشت وحی و پرپر شد گل نیلو فرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گل لبخند روید ز آفتاب حشر ای میثم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اگر بر خلق افتد سایه ای از چادرش زهرا

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حاج غلامرضا سازگار

يا فاطمه روز حشر ستاري كن

دلسوختگان را ز كرم ياري كن

ما با همه گفتيم كه با زهرائيم

تو نيز بيا و آبرو داري كن


زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم

در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر،گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد


صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن ! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در ودیوار خانه ای مشکی است



با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ء ما چقدر تاریک است

گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

بسم الله الرحمن الرحیم

هرجا که نشانه‌ای است از توست
ای بانوی بی‌نشان دنیا
آرامش ما ز نام خوبت
آرامش بی‌کران دریا
گل‌های محمدی که خوش‌بوست
از رایحه بهشتی توست
این درد و غمی که در دلم هست
پهلو بگرفته کشتی توست
تصویر تمام دردهایت
انگار نشسته روبه‌رویم

از کوچه زخمی تو برخاست
بغضی که شکسته در گلویم

از چشمه خون‌فشان چشمت
فریاد و فغان و شکوه جوشید
ای مادر مهربان هستی
احساس تو را کسی نفهمید
از شاخه یاس صورت تو
یک روز گلی، دست خزان چید
هرچند که روی خاک‌ها ریخت
عطرش همه جا چه خوب پیچید




قسمت نبود

قِسمَت نبـود تـا کـه برایم پسر شوی

بر شانه های شاخه ی طوبا ثمر شوی


می خواست در خیال خودش کم بیاوری

شاید که تو سقوط کنی منکَسَر شوی


دنیا نیامـدی بـه گمـانم کـه عاقبت

سرتا به پا به همره او شعله ور شوی


شاید کـه در اِزای خودت بین ضربه ها

ضربی به جان پذیری و او را سپر شوی


تـا «کشـته ی فتـاده» بـه دامـان فـاطمـه

تا «صید دست و پا زده» ی پشت در شوی


ای کـاش می شکست همـانجا ورای در

پایی که خواست با لگدش مختصر شوی


یک بـار میخ خونی و یک بـار هم زمین

دادند مژده ات که از این کشته تر شوی



آن فرقه که تیشه به نخل فدک زدند

بر قلب پاک ختم رسولان نمک زدند
:Sham:

مهدی(عج) بیا ز قاتل مادر سوال کن

زهرا(س) چه کرده بود که اورا کتک زدند؟
:Sham:


سلام به همه عاشقان حضرت زهرا سلام الله علیها
دوستان هر کس مطلب یا شعر قشنگی در باره حضرت زهرا
سلام الله علیها داره تو این صفحه قرار بده تا دیگران از خوندن اون مطلب یا شعر استفاده کنند
انشاء الله شفاعت حضرت زهرا
سلام الله علیها شامل دوستان اسک دینی بشه
التماس دعا

این حدیث بسیار برای من دل نشین است لذا اولین مطلبی را که ذکر می کنم این حدیث است به امید این که تمام عاشقان و دوستداران حضرت، مطالب زیبای خود را در این صفحه قرار دهند
لولاک لما خلقت الافلاک لو لا علی لما خلقتک لو لا فاطمه لما خلقتکما
خداوند متعال خطاب به پیامبرش می فرمایند: اگر نبودی عالم هستی را نمی آفریدم، اگر علی نبود تو را نمی آفریدم، اگر فاطمه نبود تو و علی را نمی آفریدم
:Gol:
.
.
.
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

[=Georgia]علی است کعبه و بیت گلین اوست مطاف

[=Georgia]در این مطاف گلین فاطمه است گرم طواف:Sham:


[=Georgia]طواف اول از کنار حیدر بود


[=Georgia]شروعش از وسط حجره تا دم در بود:Sham:


[=Georgia]دمی که رکن و حرم خشتی از حیاتش بود


[=Georgia]طواف دوم او بین دود و آتش بود:Sham:


[=Georgia]طواف سوم او شعله بر جگر می زد


[=Georgia]نفس شمرده شمرده به پشت در می زد:Sham:


[=Georgia]طواف چارم او جان به کف نهادن بود


[=Georgia]دم از علی زدن و پشت در ستادن بود:Sham:


[=Georgia]طواف پنجم او شد شهادت پسرش


[=Georgia]که گشت در بر مادر فدائی پدرش:Sham:


[=Georgia]ششم طواف چه گویم ز ضربت آن دست


[=Georgia]به گوش مادر سادات گوشواره شکست:Sham:


[=Georgia]طواف هفتم ، دادند اجر مولا را


[=Georgia]در این طواف شکستند دست زهرا را:Sham:


[=Georgia]در این طواف به بازوی او نشانه زدند


[=Georgia]در این طواف به حوریه تازیانه زدند:Sham:


[=Georgia]اگر چه بعد نبی همچنان علی تنهاست


[=Georgia]همیشه حفظ ولایت به عهدۀ زهراست:Sham:

معنی عشق

عشق یعنی معنی بالا بلند
عشق یعنی دوری از هر دام و بند

گر که خواهی عشق را معنی کنم
بحر باشم بایدت باشی چو نم

عشق یعنی آتش اندر جان شدن
سوختن در آتش و درمان شدن

عشق یعنی ناله های فاطمه
خطبه خواندنهای او بیواهمه

عشق یعنی در تب و تاب علی
نام مولا بر زبان راندن جلی

عشق یعنی ماجرای کوچه ها
دانی آیا بر سرش آمد چه ها

فاطمه معنای عشق برتر است
ذوب در مولا و میرش حیدر است

فاطمه دستش بدامان علیست
عشق بازیهای زهرا منجلیست

عشق یعنی جان نثاری پشت در
از پی مولا دوید آسیمه سر

دست مولا را به هم پیچیده دید
از پی مولا و عشق خود دوید

گفت مولایم رهانیدش ز بند
روبهان حیله گر گیرید پند

بر سر پیمان خود جان را نهاد
هر چه جانانش بگفت آنرا نهاد

گفتش او جانم چه باشد بهر یار
میکنم قربانیش دار و ندار

عشق یعنی عشق زهرا و علی
جان یکی اندر دو قالب تن گلی

اینچنین مولای من تعلیم داد
درس عشق اندر نهاد من نهاد

نام زهرا دین و هم دنیای ماست
عشق پاکش آخرین سودای ماست

اول و آخر رضای فاطمه



منتهای آرزوی ما همه

مجید امیری

منبع سایت: آوینی


اسماء بنت عمیس نقل می کند که در لحظه های پایانی عمر حضرت زهرا (س) متوجه آن بزرگ زنان عالم بودم، ابتدا غسل کرد و لباسها را عوض کرد و در خانه مشغول راز و نیاز با خدا شد. جلو رفتم فاطمه (س) را دیدم که رو به قبله نشسته و دستها را به سوی آسمان بر آورده چنین دعا می کند:
« الهی وَ سَیدی اَسئُلک بالذّین اصطَفَیتَهُم و بِبُکاءِ وَلَدیّ فی مُفارِقَتی اَن تَغفِرَ لِعُصاۀِ شیعَتی وَ شیعَۀِ ذُرِیّتی»
"پروردگارا! بزرگوارا! به حق بندگان برگزیده ات و به گریه های فرزندانم در فراق من، از تو می خواهم که گناهکاران شیعیان من و شیعیان فرزندان مرا ببخشائی"

18 شمع روشن کردم برای حضرت زهرا سلام الله علیه

شهادتش تسلیت

:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:
:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:
:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:

[=Impact]هوای دخترکی را برادرش دارد
[=Impact]که خیره خیره نگاهی به مادرش دارد
[=Impact]گرفته بازوی او را که سمت در نرود
[=Impact]دری که نام علی روی سر درش دارد
[=Impact]شبیه طفل یتیمی که مادرش مرده
[=Impact]نگاه ملتمسی بر برادرش دارد
[=Impact]صدای مادرش از درد می کشد او را
[=Impact]که دود و آتش هیزم برابرش دارد
[=Impact]گرفته چادرش آتش حسن تو کاری کن
[=Impact]که چوب شعله ولی قصد معجرش دارد
[=Impact]مادر مادر :Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:
[=Impact]دویده فضه ولی دیر شد عزیزش سوخت
[=Impact]دویده است که از خاک و خون برش دارد
[=Impact]چه دیده فضه چرا روی خاکها افتاد
[=Impact]چه دیده فضه چرا دست بر سرش دارد
[=Impact]به دست های پدر تا طناب مادر دید
[=Impact]نگاه کرد به حالی که همسرش دارد
[=Impact]کشید درپی بابا به کوچه ها خود را
[=Impact]ولی جراحت میخی به پیکرش دارد:Sham:






ای تو که مثل یک شمع
سوختی و ساختی
ای تو که رفتی ما تنها شدم
تو که رفتی جهان بی زن شد
چون تو در دنیا نبودی زن بود؟
تو که با فریادت شیعه را جان دادی
دست ما بگیر در که ما محتاجیم


خواهران الگویتان مادر سادات باشد تا در زندگی موفق باشید
:Gol:

سلام به همه ی دوستان
و تسلیت ایام فاطمیه

اگر چه این مطلب رو برای بچه های گروه هم فرستادم ولی نقل قولش در اینجا هم خالی از فایده نیست:

نقل قول:
امام عصر ارواحنا فداه در یکی از توقیعات خود در غیبت صغری می فرمایند:

«[عَنِ الشَّیْخِ الْمُوَثَّقِ أَبِی عُمَرَ الْعَامِرِیِّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ] ...وَ فِی ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِی أُسْوَةٌ حَسَنَة...»

«...فاطمه(س) برای من نیکو الگویی است...»

(بحارالأنوار، ج 53، ص 178؛ الإحتجاج‏، ج2، ص466)

«الجار ثمّ الدّار»

در آن شب همه اش به كلمات مادرش كه در گوشه ای از اتاق رو به طرف قبله كرده بود گوش می داد. ركوع و سجود و قیام و قعود مادر را در آن شب كه شب جمعه بود، تحت نظر داشت. با اینكه هنوز كودك بود، مراقب بود ببیند مادرش كه این همه درباره ی مردان و زنان مسلمان دعای خیر می كند و یك یك را نام می برد و از خدای بزرگ برای هر یك از آنها سعادت و رحمت و خیر و بركت می خواهد، برای شخص خود از خداوند چه چیزی مسألت می كند؟ امام حسن آن شب را تا صبح نخوابید و مراقب كار مادرش، صدیقه ی مرضیه علیهاالسلام بود. و همه اش منتظر بود كه ببیند مادرش درباره ی خود چگونه دعا می كند و از خداوند برای خود چه خیر و سعادتی می خواهد؟ شب صبح شد و به عبادت و دعا درباره ی دیگران گذشت. و امام حسن، حتی یك كلمه نشنید كه مادرش برای خود دعا كند. صبح به مادر گفت: مادر جان! چرا من هرچه گوش كردم، تو درباره ی دیگران دعای خیر كردی و درباره ی خودت یك كلمه دعا نكردی؟ مادر مهربان جواب داد: پسرك عزیزم! اول همسایه، بعد خانه ی خود.

(شهید مطهری، داستان راستان، داستان24)؛ (احقاق الحق، ج25، ص255؛ بحار، ج43، ص81؛ مستدرک الوسائل، ج5، ص244، ح1؛ منتهی الآمال، ج1، ص161.)

[=arial,helvetica,sans-serif]آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد ...شاید دعای مادرت زهرا بگیرد[/]

[=arial,helvetica,sans-serif]آقا بیا تا با ظهور چشم‌هایت ...این چشم‌های ما کمی تقوا بگیرد[/]

[=arial,helvetica,sans-serif]آقا بیا تا این شکسته کشتی ما ...آرام راه ساحل دریا بگیرد[/]

[=arial,helvetica,sans-serif]اقا بیا تا کی دو چشم انتظارم ...شب‌های جمعه تا سحر احیا بگیرد[/]

[=arial,helvetica,sans-serif]
پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت ...تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد

اقا خلاصه یک نفر باید بیاید ...تا انتقام دست زهرا را بگیرد
[/]

بیا مادر ببین صبر و قرارم
بیا بنگر ببین طاقت ندارم
بیا بنگر پدر نالد کنارت
که ای زهرای من جانم فدایت
بیا بنگر حسین گیرد بهانه
بیا بنگر حسن گیرد بهانه
که ای مادر بیا جانم فدایت
که ای آرام جان جانم فدایت

کیستی ای مهر پنهان کیستی
از کدامین اب وخاکی چیستی
در تمام لحظه های زندگی
پس چرا با درد وبا غم زیستی
کیستی ای شمع شب افروخته
سینه ات از اتش در سوخته
.......
هیچکس نادیده زخم کاریت
سالها این درد واین بیماریت
مثل باغ گل نمودی خانه را
افرین بر رسم شوهر داریت
گر شود مانند زهرا هر زنی
خرمن گل میشود هر دامنی
..............
اشک تو اشک غم دنیا نبود
اشک تو جز غربت مولا نبود
هیچ معصومی نمی امد وجود
در جهان گر زهره ی زهرا نبود
اینهمه با ران زچشم فاطمه
غربت دین بود وخشم فاطمه
...........
گر نبودی از وفا نامی نبود
از حسین وکربلا نامی نبود
پرورش گر تو نمیدادی حسین
از تمام انبیا..... نامی نبود
اتش در شعله زد تا کربلا
سوخت سر تا پا اسیران بلا
....
دختری چون نور زینب داشتی
در کف او برقی افراشتی
در کلامش نطقی از اتشفشان
کاخ ظلم از بیخ وبن بر داشتی
او چراغ اهل غربت در شب ست
قاصد خون شهیدان زینب است
........
کیست زهرا بر تر از مردان مرد
اشکهایش اتشین تر از نبرد
من نمی گویم بگو..دیوار ودر
یا علی با ما درم زهرا چه کرد
شافع ما تا که محشر میشود
زهره ی زهرای اطهر میشود


دگر پروانه بال و پر ندارد
نه بال و پر، که خاکستر ندارد
مفسّرها همه با خون نویسید
که قرآن علی، کوثر ندارد



تا ابد یه غم به سینه می ماند


عقده های مدینه می ماند


کوچه های مدینه بی روحند
آه زهرا به کوچه می ماند


گر به پایان رسد غم عالم
داغ زینب همیشه می ماند


بی تو ای آرزوی گم شده ام
زینب با بهانه می ماند


در سپهر دو دیده ام باقی
تا ابد تازیانه می ماند


قصه را تازیانه می داند
در و دیوار خانه می داند


تا هویدا شود گل نرگس
قبر تو بی نشانه می ماند

[=Times New Roman]تسلیت عرض میکنم شهادت دخت نبی اکرم را خدمت شیعیان علی ابن ابی طالب
تسلیت عرض میکنم شهادتش را خدمت فخر عالم امکان محمد نبی صلی الله علیه و آله و سلم
تسلیت عرض میکنم خدمت ساکنان بیت الاحزان این ایام را که صدای ناله های بی بی را دیگر نشنیدند

[=Times New Roman]

[=Times New Roman]
عبای مقدس السیدة فاطمة الزهراء بنت رسول الله

قمیص حضرت زهرا سلام الله علیها

لباسی که منسوب به شب زفاف حضرت زهرامیباشد


عشق من! پاییز آمد مثل پار

باز هم، ما باز ماندیم از بهار
:Sham:
احتراق لاله را دیدیم ما

گل دمید و خون نجوشیدیم ما
:Sham:
باید از فقدان گل، خونجوش بود

در فراق یاس، مشکی پوش بود
:Sham:
یاس بوی مهربانی می دهد

عطر دوران جوانی می دهد
:Sham:



یاس ها یادآور پروانه اند

یاس ها پیغمبران خانه اند
:Sham:
یاس ما را رو به پاکی می برد

رو به عشقی اشتراکی می برد
:Sham:
یاس در هر جا نوید آشتی است

یاس دامان سپید آشتی است
:Sham:
در شبان ما که شد خورشید؟ یاس

بر لبان ما که می خندید؟ یاس
:Sham:



یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
:Sham:
بعد روی صبح، پرپر می شود

راهی شبهای دیگر می شود
:Sham:
یاس مثل عطر پاک نیتست

یاس استنشاق معصومیتست
:Sham:
یاس را آیینه ها رو کرده اند

یاس را پیغمبران بو کرده اند
:Sham:



یاس بوی حوض کوثر می دهد

عطر اخلاق پیمبر می دهد
:Sham:
حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه های اشکش از الماس بود
:Sham:
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می چکانید اشک حیدر را به چاه
:Sham:
عشق محزون علی یاس است و بس

چشم او یک چشمه الماس است و بس
:Sham:



اشک می ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا: گل یاس کبود
:Sham:
گریه آری گریه چون ابر چمن

بر کبود یاس و سرخ نسترن
:Sham:
گریه کن حیدر! که مقصد مشکلست

این جدایی از محمد مشکلست
:Sham:
گریه کن زیرا که دخت آفتاب

بی خبر باید بخوابد در تراب
:Sham:



این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش ای زمین
:Sham:
گریه کن زیرا که کوثر خشک شد

زمزم از این ابر ابتر خشک شد
:Sham:
نیمه شب دزدانه باید در مغاک

ریخت بر روی گل خورشید، خاک
:Sham:
یاس خوشبوی محمد داغ دید

صد فدک زخم از گل این باغ دید
:Sham:



مدفن این ناله غیر از چاه نیست

جز تو کس از قبر او آگاه نیست
:Sham:
گریه بر فرق عدالت کن که فاق

می شود از زهر شمشیر نفاق
:Sham:
گریه بر طشت حسن کن تا سحر

که پر است از لخته خون جگر
:Sham:
گریه کن چون ابر بارانی به چاه

بر حسین تشنه لب در قتلگاه
:Sham:



خاندانت را به غارت می برند

دخترانت را اسارت می برند
:Sham:
گریه بر بی دستی احساس کن!

گریه بر طفلان بی عباس کن!
:Sham:
باز کن حیدر! تو شط اشک را

تا نگیرد با خجالت مشک را
:Sham:
گریه کن بر آن یتیمانی که شام

با تو می خوردند در اشک مدام
:Sham:



گریه کن چون گریه ی ابر بهار

گریه کن بر روی گلهای مزار
:Sham:
مثل نوزادن که مادر مرده اند

مثل طفلانی که آتش خورده اند
:Sham:
گریه کن در زیر تابوت روان

گریه کن بر نسترن های جوان
:Sham:
گریه کن زیرا که گل ها دیده اند

یاس های مهربان کوچیده اند
:Sham:



گریه کن زیرا که شبنم فانی است

هر گلی در معرض ویرانی است
:Sham:
ما سر خود را اسیری می بریم

ما جوانی را به پیری می بریم
:Sham:
زیر گورستانی از برگ رزان

من بهاری مرده دارم ای خزان
:Sham:



زخم آن گل در تن من چاک شد

آن بهار مرده در من خاک شد
:Sham:
ای بهار گریه بار نا امید

ای گل مایوس من! یاس سپید
:Sham: