نامه یک زن به همسر مفقودالاثرش

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نامه یک زن به همسر مفقودالاثرش

اشاره: نامه ای که تقدیم کاربران محترم می شود، دل نوشته ای است تکان دهنده از همسر سردارشهید حجت نعیمی(فرمانده اطلاعات و عملیات محور 1 لشكر ویژه 25 كربلا) که عظمت صبوری زنان ایران اسلامی را به تصویر می کشد که چگونه در مقابل سختی ها، صبر را همانند اسوه ی مقاومت حضرت زینب (س) در پیش گرفتند:

آقا حجت! سلام، اگر بگویم از روح و جسمت خبر ندارم حرف صوابی نزده ام! چون بارها وقتی به دیدنم می آیی از مکانی سبز و هودج های نور سخن می گویی! و گلخنده بر لبانت نقش بسته است! و من می دانم که روح ستبرت از ملکوت به دیدارم می آید! و جسم مطهرت الان سبزینه هورالعظیم است. اگر چه پس از تو یارانت، هم رزمانت به من گفته اند که آب های هور گهواره شهادت تو گشتند! اما با خودم می گویم نکند روح و جسم ات در کنار هم باشند و روزی چشمان پرانتظارم به دیدنت سبز شود.
آقا حجت! خودت هم می دانستی که تو، گلی سرخ از گل های بهشتی! بارها تو را می دیدم که چگونه می خواهی درب زندگی که در آن حبس بودی را با شهادتت باز کرده به ملکوت سفر کنی...!
شوهرم! یادم نمی رود که چگونه بر قبله گاه عشق تمام قامت می ایستادی و نماز شب می خواندی. آن قدر سجده های آخر تو طولانی می شد که من گمان می بردم خوابت برده است! و حتی یک بار از سر عطوفت بر این حالت معنوی تو آن قدر در تعجب شدم که وقتی شانه هایت را تکان دادم به جای تکان خوردن شانه هایت، دستانم لرزید!
ناگهان صدای العفو العفو تو مرا بر سرزمین جایم میخکوب کرد!
آقا حجت! همرزمانت از شجاعت تو برایم زیاد گفته اند. آن ها به من گفته اند که تو چون کوه، در مقابل دشمن می ایستادی! نه تنها هرگز خسته نمی شدی بلکه خستگی را خسته می کردی!
همدم عزیزم! آن روز که با تو بر سفره عقد نشستم و به این سنت نبوی پای بند شدم می دانستم که عروس تو در دنیا من نیستم بلکه عروس واقعی تو شهادت است! اما چه کنم با این که می دانستم تو اهل ملکوتی اما مهرت، محبت ات آن قدر در خانه دلم نشست که همان لحظات کوتاه و معنوی با تو بودن را، برای ذخیره آخرتم غنیمت دانستم.
دلبندم! اگر تو پرواز کردی به حقت رسیده ای و من از این که تو به حقت رسیده ای خوشحالم!
هر وقت یاد تو را در سرزمین دلم زنده می کنم برای این که در دل بی قرارم تسکینی بیابم برمزار هم رزمانت یعنی حاج حسین بصیر و محمد حسن طوسی می نشینم و از آن ها با اشک دیدگانم از تو سراغ می گیرم، چون معتقدیم شهیدان را شهیدان می شناسند!


نعیمی عزیز! دلم برای مهربانی های تو تنگ شده است و دلم برای به یاد خدا بودن تو پرپر می زند! اگر چه سفارش های تو را که همیشه به من می فرمودی: بعد از رفتن من مبادا احساس تنهایی کنی و صبر پیشه کنی که خدا صابران را دوست دارد را اصلاً فراموش نکرده ام!
حجت عزیز! حالا دیگر جنگ تمام شده است، تعدادی از هم رزمانت که با تو بر خاک های جنوب به سجده عشق، پیشانی ساییده بودند از سفر بازگشتند اما گویا تقدیر آن است که من، هم همسر مفقودالاثر بمانم و هم دختر مفقودالاثر !.
خیلی ها با دو چشمان خود انتظار یک نفر را می کشند اما من با دو چشمانم که حالا دیگر اشکی برایش نمانده انتظار دو نفر را می کشم. یعنی بابا و تو!
بابای عزیزم و آقا حجت دلاور! به هر دوی شما می گویم: خیالتان راحت باشد. هرگز از هیچ چیز و هیچ کس گلایه ای نداریم چون شما را قربانیان راه خدا می دانیم و مطمئن هستیم که با خوب کسی معامله کردیم! خریدار شما خدا بود و بس!
این ها را گفتم امّا قلب کوچک من هم چون از جنس ماده است و برای ماده ظرفیتی محدود قائل شده اند، چه کنم که آسمان دلم ابری است! بگذارید با همین کتیبه ها، ابرهای باران زای دلم را از آسمان وجودمان بزداییم. بابای عزیزم و یار دلبندم حجت جان! گاهی اوقات آن قدر نبودتان در من اثر می کند که با خود می گویم ای کاش قطره آبی بودم و به هور ملحق می شدم تا از آنجا سراغتان را بگیرم، بگویم که امان از فراق و امان از جدایی!
حجت جان! تو رفتی و آن چه که برایم باقی گذاشتی، گل واژه های خاطراتت هست که تسلای دلم می باشد اگر چه هنوز رفتنت را باور ندارم و هر روز تنگ غروب، نگاهم را به در خانه می دوزم که شاید تو را با آن لبخند همیشگی ات ببینم که از غربت درآمدی و پای بر عمق وجودم گذاشتی.
به امید روزی که بیای
همسر چشم انتظارت ...

سردار شهید حجت الله نعیمی پس از عملیات کربلای 1 به عنوان مسئول اطلاعات و عملیات محور 1 لشکر 25 کربلا منصوب شد. در شهریور ماه 1366 به اصرار خانواده تصمیم به ازدواج گرفت. پس از برگزاری مراسم عقد، حجت اللّه به جبهه های نبر عزیمت کرد. در همین ایام در یکی از مناطق عملیاتی پسر عمه اش مفقودالاثر شد. یکی از همرزمانش می گوید: بعد از این حادثه وقتی که به حجت اللّه گفته می شد کی عروسی می کنی؟ می گفت: تا پیکر پسر عمه ام را پیدا نکنم مراسم عروسی را بر پا نخواهم کرد. حجت اللّه پس از شهادت سردار طوسی مسئول اطلاعات عملیات لشکر 25 کربلا به اصرار همرزمانش بخصوص شهید گلگون مسئول محور 2 اطلاعات و فرماندهی اطلاعات و عملیات لشکر 25 را پذیرفت. به دنبال آن در عملیات والفجر 10 مسئولیت کل شناسایی را به عهده داشت.
در بهار 1367 به مرخصی رفت تا مقدمات برگزاری مراسم ازدواج را فراهم کند. در همین زمان از لشکر 25 کربلا از وی خواسته شد در اسرع وقت خود را به منطقه جنگی برساند. مرخصی خود را نا تمام گذاشت و به مناطق جنگی بازگشت. دشمن شروع به تک های سنگین در جبهه ها کرده بود. حجت در هنگام حملات سنگین دشمن در مناطق شلمچه و جزیره مجنون حضور داشت. پانزده روز قبل از پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران در 27 تیر 1367، در نبردی سنگین با دشمن بعثی در جزیره مجنون با تمام توان جنگید. دشمن در این منطقه از گلوله های شیمیایی استفاده کرد و منطقه را آلوده ساخت.


در فیلمی که از سوی کویت به ایران ارسال شده بود، حجت را نشان می داد که با زیرپوش راه راه که همیشه می پوشید و همان چفیه نصف شده در عقبه جزیره مجنون به اسارت دشمن در آمده است. اما بعدها عراقی ها او را در همان عقبه جزیره مجنون به شهادت رساندند.
سردار حجت اللّه نعیمی پس از سالها حضور مستمر در جبهه های جنگ به شهادت رسید. پیکر او نیز سالها در مناطق عملیاتی باقی ماند تا اینکه توسط گروه تفحص شهدا در عقبه جزیره مجنون شناسایی شد و به زادگاهش "آمل" انتقال یافت. جنازه این سردار شهید چون گمنام بود غریبانه تشییع و به خاک سپرده شد.

گوشه ای از وصیت نام شهید:
سوگند به خون شهدا هرگز عهدی را که با خدای بسته ام اگر در آتش بسوزم و خاکستر شوم نخواهم شکست و هرگز از هدف مقدس خود دست بر نمی دارم و قسم به آن کس که جان من در قبضه اوست ،هزار مرتبه در میدان پیکار به خاک و خون غلتیدن از مردنی که بر روی بستر صورت گیرد گواراتر و شیرین تر است. پس شما از بابت من نگران نباشید و این مایه شکر و افتخار برای من و شماست که در این راه به درجه شهادت برسم.

با سلام
مدیر اجرایی گرامی ، از مطلبی که قرار دادید خیلی سپاسگزارم.
من متاسفانه از شهدا ، مخصوصا شهدای گمنام اطلاع بخصوصی ندارم.
فقط در همین حد میدونم که باید براشون احترام قائل شد چون همه آزادی و آرامشمون رو مدیون رشادت اونها هستیم.اما خیلی حس خاصی که بچه های این سایت نسبت به شهدا دارن و من ندارم.
نمیدونم شاید بخاطر آگاهی کمی که در مورد شهدا دارم.
مصادف با قرار دادن این مطلبتون مشتاق شدم مداحی که در رابطه با شهدای گمنام از تلویزیون پخش شده بود رو از اینترنت بردارم.(چون معمولاً هر شعر و ترانه جالبی باشه برمیدارم، اینبار از این مداحی خیلی خوشم اومد دو بیتش رو شنیدم تو اخبار)
این مداحی و این مطلبتون واقعاً ناراحت و منقلبم کرد.
خیلی ناراحت شدم و واقعاً اشکم سرازیر شدکه انقدر درگیر روزمرگی و حیاحو و رقابت های بیخود زندگیم،در حالی در پشت صحنه آسایشمون چه اتفاقایی افتاده، چه خانواده هایی صبری براشون نمونده،چه انسانهای بزرگی گمنامن و من هیچی ازشون نمیدونم.
موقع آشناییم با سایتتون یه مشکل خیلی جدی داشتم.
جناب عرفان که دیگه تشریف ندارن خیلی راهنماییم فرمودن و در کنار راهنماییهاشون بهم توصیه کردن برم شلمچه که حال و هوای خاصی داره.
ضمن احترامی که برا شهدا قائلم به جناب عرفان گفتم که نمیتونم.
چون نه رفتنش برا خانوادم مقدوره از طرفی فکر کردم از نظر اقامت و ایاب ذهاب و خورد و خوراک انقدر سخته که نمیشه رفت.ضمن اینکه نه متاسفانه احساس خاصی به این منطقه دارم و نه آگاهی.
با خودم فکر کردم اگه نیت احیای روحه میرم مشهد.
اما الان نمیدونم چرا بعد این دو موردی که برام اتفاق افتاد(شنیدن مداحی + مطالبتون) نمیدونم چرا انقدر شلمچه زده به سرم.
گرچه همچنان نا آگاهم و نمیدونم شلمچه کجاست؟چی شده؟
در حد اینکه یه کویره و روزی یه عملیات جنگی اتفاق افتاده، مث همه جاهای دیگه شهدایی داشته،آدمای خیلی خیلی مومن میرن اونجا و حسابی گریه میکنن.
امیدوارم واقعاً شرایطی پیش بیاد تا منم بتونم برم.
التماس دعا ازتون

شهید گمنام سلام
خوش اومدی مسافره من
خسته نباشی پهلوون

شهید گمنام سلام
پرستوی مهاجر من
صفا دادی به شهرمون

وقتی رسیدی، همه جا بوی خوش خدا پیچید
تو مگه کجا بودی؟

وقتی رسیدی، کوچه ها نسیم کربلا رسید
تو مگه کجا بودی؟

وقتی رسیدی، همه جا عطر گل نرگس اومد
مگه با آقا بودی؟

وقتی رسیدی همه اشکها مث زهرا میچکید
تو مگه کجا بودی؟
تو مگه کجا بودی؟

mahdiya;233632 نوشت:

شهید گمنام سلام
خوش اومدی مسافره من
خسته نباشی پهلوون


مجتبی رمضانی
در مورد 89 شهید بسیار زیبا
[="Purple"]صوتی این اشعار زیبا[/]
http://www.askdin.com/post49293-53.html