زندگی پیامبر(ص) در مدینه

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
زندگی پیامبر(ص) در مدینه

پيامبر(ص) در مدينه
پيغمبر در مدينه
پيامبر اكرم (ص) بعد از سپري كردن اتفاقات مختلف در بين راه ، در روز دوازدهم ربيع الاول به يثرب رسيد . بعد از ورود پيامبر به يثرب اين شهر به مدينة النبي مشهور شد . بسياري از بزرگان شهر در محله اي به نام قبا كه خارج از مدينه بود به پيشواز رفته بودند و استقبال گرمي از پيامبر (ص) كردند.
پيامبر(ص) سه روز در قبا اقامت كرد.
در آنجا مسجدي را بنا كرد كه به مسجد قبا معروف است ( برخي بر اين عقيده اند كه آيه معروف « لا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ (توبه ١٠٨)» در مورد همين مسجد نازل شده).
و منتظر ماند تا علي (ع) از مكه به ايشان برسد. علي (ع) بعد از اينكه امانت هاي پيامبر را به صاحبانش بازگرداند،به همراه خانواده پيامبر سه روز پس از پيامبر(ص) از مكه حركت كرد و در قبا به پيامبر رسيد .
پيامبر در روز جمعه به سمت مدينه حركت كرد در بين راه در ميان قبيله بني سالم بن عوف اولين نماز جمعه را به جا آورد . تمام بزرگان شهر و روساي قبايل مي خواستند كه پيامبر افتخار ميزباني خودش را به آنها بدهد ،
پيامبر با تدبيري مناسب و براي اينكه تبعيض قائل نشود فرمود :‌ هر كجا كه شترم بنشيند همانجا اتراق مي كنم . شتر در محله بني النجار (كه با پيامبر (ص) از طرف مادر خويشاوند بودند) و بر در خانۀ ابوايّوب انصاري فرود آمد .
ابو ايوب با خوشحالي وسايل پيامبر را به خانه خودش برد. در مقابل خانه قطعه زمين بايري بود كه به دو برادر يتيم و خردسال تعلق داشت .پيامبر آن زمين را از وليّ آنها خريداري كرد و در آنجا مسجد بنا كرد و هم اكنون نيز بناي مسجدالنّبي در همان منطقه است .
پيامبر به همراه اصحاب و ياران در آن زمين شروع به ساختن مسجد كردند.
مسجد سقف نداشت اما گوشه اي از مسجد را سرپوشيده ساختند تا ياران و اصحاب فقير و مستمند در آن زندگي كنند.
ياران و اصحابي كه در اين مكان زندگي مي كردند به «اصحاب صُفّه» مشهور شدند. پس از پايان كار مسجد دو خانه براي سوده و عايشه (همسران پيامبر) ساختند .
مدتي پس از ساخت مسجد اذان مقرر شد و بلال موذن مخصوص پيامبر و مسجد شد.

ولین عهدنامۀ مسلمین
زمانی که پیامبر وارد مدینه شد . معادلات قدرت در مدینه شکل تازه ای به خود گرفت اکثریت مردم مسلمان شده بودند و مهاجرین و انصار در کنار یکدیگر با مسالمت و دوستی زندگی می کردند. از سوی دیگر افرادی بودندکه با ورود پیامبر از قدرت آنها کاسته شد بنابراین میانۀ خوبی با پیامبر نداشتند بعضی از این افراد از مدینه رفتند مثل ابوعامر معروف به عامر و گروهی دیگر در مدینه ماندند و وجهه‌ای منافق گونه به خود گرفتند. مهمترین این افراد عبدالله بن اُبَیّ بود همانطور که گفتیم قرار بود عبدالله بن ابیّ ریاست مدینه را برعهده بگیرد که با ظهور اسلام در مدینه بساط او برچیده شد . عبدالله بن ابی به ظاهر اسلام آورد اما در خفا با یهودیان برای براندازی دین جدید لحظه شماری می‌کرد
قرآن کریم در آیات بسیاری پرده از نیات و اعمال سوء منافقین برداشته و در آیه‌ای می‌فرماید :
إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ
هنگامي كه منافقان نزد تو آيند مي‏گویند. «ما شهادت مي‏دهیم ، كه يقينا تو رسول خدايي! و خدا می داند که تو فرستادۀ اویی و خدا گواهی می دهدکه منافقان دروغ می گویند(منافقون 1)
گروه دیگر در مدینه یهودیان مدینه بودند که سابقه دیرینه در این شهر داشتند .

یهودیان اهل کتاب بودند و قبلا گفتیم که آنها منتظر ظهور پیامبری در آخرالزّّّّمان بوده‌اند. با اینکه دو تن از علمای و احبار یهود به نامهای خُوَیریق و عبدالله بن سَلام اسلام آوردند و در تمام مجادلات بر علیه یهود و به نفع پیامبر نظر می دادند اما اکثریت یهودیان به خاطر از دست ندادن منافع خود پیامبر را انکار کردند و چنانکه خواهیم خواند سعی در براندازی اسلام و حکومت تازه تاسیس مسلمین داشته اند.
پیامبر با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و سیاسی مدینه اولین کاری که کرد همان پیمان اخوت میان مهاجرین و انصار بود و به این ترتیب بذر اتحاد و انسجام را در حکومت نوپای اسلامی پخش کرد. دومین حرکت مدبرانۀ پیامبر (ص) نوشتن عهد نامه با یهود بود تا وظایف و حقوق هر گروه را مشخص کند.
اما متن عهدنامه :
«این نوشته ای است از محمد پیغمبر بین مومنان و مسلمانان از قریش و یثرب و هرکه پیرو آنان باشد و بدان ها بپیوندد و با ایشان جهاد کند. اینان یک امتند جدا از دیگر مردم. مهاجران از قریش به رسمی که داشتند خون بها را میان خود قسمت می کنند.وفدیۀ اسیران خویش را به عدالت و رسمی که میان مومنان است می پردازند. بنی عَوف به رسمی که داشتند خون بها را میان خود قسمت می کنند .و هر طایفه ای فدیۀ اسیران خویش را بر طبق عدالت و معروف بین مومنان می پردازد. بنی ساعده ، بنی حَرث ، بنی جُشم، بنی النجار ، بنی عمرو بن عوف ، بنی نبیت ، بنی اوس ، هر طایفه ای دین های پیشین و فدیۀ اسیران را به عرف و عدالت بین مومنان تقسیم می کنند. مومنان ، عیالوار گران وام را بی آن که خون بها یا فدیۀ او را بپردازند وانمی گذارند.

هیچ مومنی با مولای مومنی پیمان نمی بندد مگر با رخصت او . مومنان پرهیزگار علیه کسی از آنان که ستم کند یا خواهان ستم یا گناه یا فسادی بین مسلمانان باشد،همدست خواهند بود، هرچند که این ستمکار یا متجاوز فرزند یکی از ایشان باشد.
هیچ مومنی مومن دیگر را به خون کافری نباید بکشد، و کافری را علیه مومنی نباید یاری کند. عهدی که برای خدا بسته می شود یکی است و پست ترین مسلمانان اگر کسی را در پناه خود آورد همه آن را می پذیرند .
مومنان جدا از دیگر مردم ولیّ یکدیگرند .
هر که از یهودیان پیرو ما باشد بی آن که بدو ستمی رود یا کسی علیه او یاری شود از مواسات و یاری ما برخوردار خواهد بود .
آشتی مومنان یکی است (یکی که آشتی کرد همه آن را می پذیرند) و هنگام جنگ در راه خدا نمی شود با یکی از مومنین آشتی کرد و بادیگری نه ، بلکه باید آشتی بر اساس عدالت بین همه رعایت شود. جنگجویانی که همراه ما جنگ کنند هر دسته از آنان جانشین دستۀ دیگر خواهد شد. مومنان در خونهایی که از آنان در راه خدا ریخته می شود بعضی دیگری را بازمی دارد(یکی جای دیگری را می گیرد).
مومنان پرهیزگار بر راست ترین و استوارترین راه قرار خواهندداشت. هیچ مشرکی مالی یا انسانی ازآنِ قریش را در پناه خود نخواهد گرفت ومیان او ومومنی حائل نخواهد شد . هر که مومنی را بدون گناهی بکشد و این قتل ثابت گردد باید در مقابل کشتن او قصاص شود، مگر این که اولیای مقتول رضایت دهند .
مومنان همه بر ضد این قاتل خواهند بود و جز قیام علیه بر آنان روا نیست. هرمومنی که بدین پیمان نامه گردن نهد و به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشدنباید کسی را که بدعتی پدید آورده (مرتکب کاری زشت شده ) یاری کند، یا او را پناه دهد.
کسی که چنین کسی را یاریکند یا اورا پناه دهد لعنت خدا و غضب او تا روز قیامت بر وی باد!از چنین کسی در مقابل کردار زشتی که مرتکب شده مالی و یا معادلی گرفته نخواهد شد (بلکه باید کیفری را که مستحق آن است بیند). شما مسلمانان هرگاه در چیزی اختلاف پیدا کردید بازگشت آن به خدا و داوری محمد است . به یهودیان که با مسلمانان در کارزار شرکت کنند انفاق خواهد شد . یهودیان بنی عوف امتی هستند متحد با مومنان، یهود پیرو دین خود و مسلمانان پیرو دین خود خواهند بود. خود می دانند و بندگانشان ، مگر کسی که ستم کند یا مرتکب گناهی شود که در این صورت ، خود و کسان خود را هلاک کرده است .
یهود بنی النجار (در حقوق اجتماعی ) مانند یهود بنی عوف خواهند بود. یهودیان بنی حرث و بنی ساعده و یهودیان بنی جُشَم و یهودیان بنی اوس و یهودیان بنی ثَعلَبَه مانندیهودیان بنی عوفند مگر کسی که ستم کند و مرتکب گناهی شود که در این صورت جزوخود اهل خود را هلاک نکرده است ....جَفنَه تیره ای است از بنی ثَعلَبه و در حقوق مانند آن هاست .
بنی شُطَیبَه در حقوق اجتماعی مانند یهودیان بنی عوفند و وفای به عهد مانع از پیمان شکنی خواهد بود. موالی ثعلبه مانند خود آنان هستند . کسان یهود نیز مانندآنان هستند(از حقوق این پیمان بهره مند خواهند بود) و جز با اجازت محمد(ص) کسی از آنان را نباید از این پیمان بیرون کرد. هیچ کس را به کیفر جراحت وارد کردن نباید بازداشت کرد. کسی که بناگاه دیگری را بکشد خود و کسان خود را به کشتن داده است ، مگر آنکه ستمدیده ای باشد . خدا با کسی است که وفای به عهد کند. نفقۀ یهودیان بر یهودیان ونفقۀ مسلمانان بر مسلمانان است .
آنان باید با کسی که با امضا کنندگان این پیمان می جنگد بجنگند و به آنان که بدان گردن نهاده اند خیرخواه و یاور باشند . وفای به عهد مانع پیمان کشنی است . کسی که جانب هم سوگند را رعایت نکند گناهی نکرده مگر آن که آن هم سوگند مظلوم باشد. به یهودیان مدام که همراه مسلمانان بادشمن بجنگند انفاق خواهد شد. درون یثرب برای امضا کنندگان این پیمان حرم شمرده می شود (کسی نمی تواند در آن جا به کسی آسیب برساند). حق همسایه ای که زیانی نرساند یا گناهی نداشته باشد مانن خود انسان است .
به پردگی (حرم) کسی پناه داده نمی شود مگر با اجازۀ آن کس. هر گونه خلاف که بین حاضران در این پیمان باشد و بیم آن برود که به فسادی گراید داوری آن به خدا و پیغمبر واگذار می شود خدا با آنچه در این پیمان نامه به پرهیز گاری و تقوی نزديكتر است خواهد بود . به قریش و کسانیکه قریش را یاری کنند پناه داده نخواهد شد. با کسانی که ناگهان به یثرب بتازند باید بجنگند و اگر آشتی خواهند با آنان آشتی خواهد شد.
اگر چنین کاری کردند پذیرفتن آشتی بر ذمۀ مومنان است ، مگر با کسی که با دین به پیکار برخیزد . هر کس از حاضران در یان پیمان نامه از جانب قوم خود نیز نسبت به پیمان تعهد دارد. یهودیان اوس و موالی آنان از حقوقی که در این پیمان است برخوردار خواهند بود. با کسی که بدین پیمان وفادار باشد به نیکویی رفتار خواهد شد.
خدا باکسی است که بدین پیمان نامه وفادار بماند. این پیمان نامه از ستمکار و گناهکار پشتیبانی نمی کند هر کس از یثرب بیرون رود و یا در آن بماند در امان است، مگر آن که ستمکار یا گناهکار باشد. خدا پناه نیکوکار و پرهیزگار است و محمد رسول الله »

مکه ، قبلۀ جدید مسلمین
قبلۀ مسلمانان بیت المقدس بود و به آن سمت نماز می خواندند. یهودیها همین مسئله را دستاویز قرار دادند و بر پیامبر خرده میگرفتند و می گفتند محمد تا کنون قبله نداشت و ما قبله را به او نشان دادیم . این امر خاطر پیامبر را مکدر کرده بود و در دل دوست داشت که کعبه قبله مسلمین باشد. در یک از ماه شعبان در سال دوم هجری (هفده ماه پس از هجرت) ، پیامبر در مسجد بنی سَلمَه مشغول نماز ظهر بود که در وسط نماز دستور تغییر قبله به سمت کعبه نازل شد:« قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُمَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ » (بقره 144)
تغییر قبله برای یهود و منافقین گران تمام شد. و آنها این بار می گفتند که چرا تاکنون به سمت بیت المقدس نماز می خواندید و این آیۀ شریفه نازل شد.
سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُوا عَلَيْهَا قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (١٤٢)
به زودي بی خردان مردم می گویند چه چیز برگرداند ایشان را از قبله شان که بر آن بودند. بگو شرق و غرب از آنِ خداست ، هر که را می خواهد به راه راست هدایت می کند(بقره 142)

مدتی پس از تغییر قبله روزۀ ماه رمضان واجب شد و پیامبر در آخر رمضان زکوة عید فطر را معین کرد و در اولین روز شوال اولین عید فطر مسلمین را به نماز عید ایستاد.

جنگ با کفارقریش
در سال دوم هجرت جنگ های مسلمانان با مشرکان قریش آغاز شد . مسلمین با حمله به کاروانهای تجاری قریش سعی در ناامن کردن تجارت و راه بازرگانی قریش آنها می کردند. جنگ هایی که پیامبر در آن حضور پیدا می کرد «غزوه» نام داشت و به جنگ هایی که پیامبر در آنها حضور نداشت «سریه» می گفتند. هرگاه پیامبر برای جنگ از مدینه خارج می شد یکی از اصحاب خود را جانشین خود در مدینه می کرد.
اولین غزوه ،غزوۀ ابواء بود که به آن غزوۀ دوّان هم می گویند .و بعد از آن غزوۀ بواط بود که در هر دو غزوه سپاه اسلام به دنبال کاروان قریش رفتند اما بدون درگیری بازگشتند. در این گیر و دار شخصی به نام عامربن کُرَیز به اطراف مدینه حمله کرد و گله های مردم را غارت کرد. پیامبر او را تا سرزمین بدر دنبال کرد و او را نیافت .
به همین مناسبت به این غزوه ، غزوۀ بدر اولی می گویند.
در ماه جمادی الاول سال دوم هجرت ، خبر دادند که کاروان قریش به سرکردگی ابوسفیان از مکه به شام می رود. پیامبر با دویست نفر و سی شتر به دنبال کاروان تا ذات العَشیرة رفت اما کاروان از آن محل گذشته بود.
پیامبر در آنجا با دوقبیلۀ بنی مُدلِج و بنی ضَمره پیمان یاری بست . و این اولین پیمان مسلمین در خارج از مدینه بود.
در اواخر ماه جمادی الثانی همان سال پیامبر عبدالله بن جَحش اسدی را با هشت یا دوازده نفر از مهاجرین به نَخله در نزدیکی مکه فرستاد تا درباره قریش اطلاعات کسب کند . گروه مسلمین در نخله کمین کردند و با کاروانی از قریش روبرو شدند که به سمت مکه می رفت عبدالله بن جحش بر سر کاروان تاختند و رئیس کاروان را به نام عمرو بن الحَضرَمی کشتند و با اموال تجاری و دو اسیر به مدینه بازگشتند.
این حمله در ماه رجب انجام گرفت و رجب یکی از ماههای حرام بود . قریش و یهود این کار مسلمین را نکوهش می کردند و حتی مسلمین نیز با این کار عبدالله بن جحش و یارانش مخالفت کردند و او را سرزنش کردند.
تا اینکه آیه نازل شد و بر درست بودن عبدالله بن جحش و یارانش صحّه گذاشت : « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (٢١٧)
از تو، در باره جنگ كردن در ماه حرامها، سؤال‏كنندگان مي‏کنند... بگو: «جنگ در آنان)، (گناهي) بزرگ است؟!» ولي جلوگيري از راه خدا (و گرايش مردم به آيين حق) و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام‏» و اخراج آنان)، نزد خداوند مهمتر از آن است؟!» و ايجاد فتنه‏اي (و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر، تشويق و از ايمان بازمي‏دارد) حتي از قتل بالاتر است اینها پیوسته با شما پیکار می کنند تا اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند... (بقره 217)


جنگ بدر

در همان سال دوم هجرت به پیامبر خبر دادند که ابوسفیان با کاروان تجاری از شام به مکه بازمی گردد. نقل است که کاروان قریش هزار شتر و حدود پنجاه هزار دینار به همراه داشت. پیامبر به همراه سیصد و سیزده تن از یارانش به دنبال کاروان رفتند و در منطقۀ بدر ، کمین کردند . ابوسفیان از این قضیه خبردار شد و از مسیر دیگری راه مکه را پیش گرفت و پیکی را زودتر به مکه فرستاد تا خبر دهد که کاروان قریش در خطر است (اکثر قبایل مکه در این کاروان سهم داشتند).
وقتی خبر به مکه رسید ابوجهل به همراه نهصد سوار به سرعت به سمت بدر حرکت کرد . سپاه قریش وقتی به بدر رسید خبردار شد که کاروان تجاری به سلامت به مکه بازگشته .
اما ابوجهل که یکی از روسای قریش بود قبل عمرو بن حضرمی را بهانه کرد و از قلت سپاه اسلام و شوکت سپاه قریش سخن به میان آورد .
به ناچار دو طرف در مقابل هم اردو زدند . مسلمین زودتر از مشرکین چاه آب را به تصرف خود درآوردند و مشرکین تشنه ماندند.
لذا در مقابل سپاه اسلام صف کشیدند. و جنگ آغاز شد . پیامبر در زیر سایبانی جنگ را نظاره می کرد و عده ای از اصحاب محافظ او بودند و بقیه در میدان به جنگ مشغول بودند. پس از مدتی سپاه قریش با اینکه از حیث عدد و تجهیزات از مسلمین برتر بودند با این حال شکست سختی خوردند . هفتاد تن از بزرگان قریش از جمله ابوجهل که یکی از سرسخت ترین دشمنان پیامبر بود در این جنگ کشته شد. هفتاد نفر از قریش هم اسیر شدند که از آن جمله می توان از عموی پیامبر عباس نام برد. از سپاه اسلام تنها چهارده نفر شهید شدند.
در جنگ بدر رشادت و پهلوانی دو نفر کاملا متمایز بود . علی (ع) که بسیاری از ابطال عرب را در این جنگ به هلاکت رساند و پیروزی اسلام را قطعی کرد. و دیگر حمزه عموی پیامبر که یکی از استوانه های سپاه اسلام بود.
کشتگان را در چاهی انداختند. و با اسرا و غنائم بسیار به طرف مدینه به راه افتادند. در میان سپاه اسلام بر سر غنائم اختلاف شد و کسانی که در میدان جنگیده بودند می خواستند از کسانی که محافظ پیامبر بودند بیشتر سهم ببرند که آیه نازل شد: يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (١)
از تو درباره انفال (غنايم، و هرگونه مال بدون مالك مشخص) سؤال‏كنندگان می کنند ; بگو: «انفال مخصوص خدا و پيامبر است; پس، از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد! و خصومتهايي را كه در بین شماست، آشتي دهيد! و خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد اگر ايمان داريد! (انفال 1)
بنابراین پیامبر غنائم را به طور مساوی تقسیم کرد و به مدینه بازگشت . این اولین پیروزی مسلم اسلام بر کفار بود و لذا روحیه مسلمین را تقویت کرد . قریش را تضعیف کرد و نظر دیگر قبایل را دربارۀ اسلام تغییر داد .

جنگ با یهود
سابقا اشاره کردیم که یهودیان از نفوذ و قدرت گرفتن اسلام راضی نبودند و منافع خود را در خطر می دیدند. پیامبر در ابتدای ورود به مدینه با آنها با ملاطفت رفتار کرد اما هر چه می گذشت خباثت ها و خیانت های یهودیان مدینه ، بیشتر آشکار می گشت و بالتبع سبب شد که طرز رفتار مسلمین نیز با آنها تغییر کند .
قرآن کریم در آیات بسیاری از سورۀ بقره تاریخ سیاه و پرفراز و نشیب این قوم را به تصویر می کشد و از پیامبرکشی ها و شرک ورزیدن آنها به خداوند متعال پرده بر می دارد.
هنوز چند هفته از پیروزی دلنشین جنگ بدر نگذشته بود که یهودیان بنی قینُقاع عهدنامه را نقض کردند.
بنی قینقاع در بیرون شهر مدینه ، درون یک قلع زندگی می کردند و بازاری در مدینه به نام آنها بود. روزی یکی از زنها مسلمان در بازار یهودیان نشسته بود .
یکی از یهودیان دامن او را به پشت وی گره زد . وقتی زن بلند شد ، دامنش بالا رفت و یهودیان به او خندیدند و او را مسخره کردند.
زن به استغاثه از مسلمین و اعراب کمک خواست. یکی از اعراب مرد یهودی را کشت و نزاع بالا گرفت . وقتی پیامبر از این ماجرا آگاه شد به بنی قینقاع گفت شما پیمان را شکسته اید و اگر بخواهید اینجا بمانید باید تسلیم شوید.
آنها به درشتی جواب دادند و گفتند ما قریش نیستیم که از شما شکست بخوریم و اگر با ما جنگ کنی عاقبتی جز شکست نخواهی داشت . پیامبر (ص) قلعۀ آنها را به محاصره در آورد و بعد از پانزده روز بنی قینقاع به ناچار تسلیم شدند.
در این میان عبدالله بن ابی با اصرار فراوان حکم قتل را به تبعید ، تبدیل کرد . و یهود بنی قینقاع را به شام تبعید شدند.
این جنگ در ماه شوال سال دوم هجرت رخ داد.
در آخر ذي الحجه همان سال ابوسفيان به سبب نذري كه كرده بود با دويست تن به نخلستان هاي مدينه حمله كرد و قسمتي از نخلستان ها را به آتش كشيد. پيامبر و گروهي از يارانش به دنبال او شتافتند اما ابوسفيان به سرعت فرار كرد . اين غزوه به غزوۀ سَويق مشهور شد.
بعد از جنگ بدر و در اواخر سال دوم و اوائل سال سوم هجري سه غزوه يا سريه به وقوع پيوست كه فقط به گفتن نام آنها بسنده مي كنيم .
غزوۀ قَرقَرَه الكُدر و ذي اَمَر و سريۀ قَرَدَه كه در سريۀ قرده غنيمت زيادي به مسلمين رسيد و فقط خمس آن كه سهم رسول بود بيست هزار درهم بود . همچنين از وقايع سال دوم هجرت مي توان به ازدواج علي (ع) و فاطمه (س) اشاره كرد كه تفصيل اين واقعه را مي توانيد در سايت تخصصي تاريخ اسلام مطالعه فرماييد .

جنگ احد
پس از شكست سنگين قريش در جنگ بدر ، ابوسفيان رئيس و همه كارۀ مكه و قريش شد چراكه ابوجهل در جنگ بدر كشته شد و چند روز پس از جنگ ابولهب نيز مُرد. و ابوسفيان بزرگ قريش شد. تمام فكر و ذكر قريش اين بود كه انتقام شكست بدر را بگيرند حتي نوشته اند كه بعد از جنگ بدر ، مردم مكه از گريه كردن و عزاداري منع شدند تا عقده و غضب خود را در جنگ بعدي تخليه كنند. ابوسفيان توانست به كمك هم پيمانانش هزار مرد و دويست سوار و هزار شتر جمع آوري كند. و به طرف مدينه به راه افتاد .
عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر كه در پس از اسارت در جنگ بدر آزاد شده بود ، نامه اي به پيامبر نوشت و او را از تصميم قريش آگاه ساخت . كفار قريش در عرض ده روز به ذوالحُلَيفه رسيدند و از آنجا به سمت شمال مدينه حركت كردند و در دامنه كوه احد فرود آمدند. پيامبر(ص)، اصحاب را مسجد جمع كرد و از آنها مشورت كرد پيامبر در اين شورا عبدالله بن ابيّ را نيز فراخواند . اكثر بزرگان مدينه و از جمله عبدالله بن ابيّ بر اين عقيده بودند كه از شهر خارج نشوند و دشمن را به شهر بكشانند و پيامبر نيز با اين نظر موافق بود .
اما جوانان كه پر شور و هيجان تر بودند جنگ در صحرا را مناسب ميد انستند و چون اكثريت با آنها بود پيامبر نظر آنها را قبول كرد .
و براي رفتن به صحرا آماده شد. پيامبر با هزار مرد از مدينه خارج شد در بين راه عبدالله بن ابيّ با سيصد تن از يارانش به نشانۀ اعتراض از لشگر خارج شد و به مدينه بازگشت .
عبدالله بن ابي مي گفت پيامبر نظر بچه ها را بر نظر من ترجيح داده است و اين آيه در حق او نازل شد: « وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالا لاتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ
و نيز براي اين بود كه منافقان شناخته شوند; آنگاه كه به ايشان گفته‏ شد: «بياييد در راه خدا نبرد كنيد يا (حداقل) از حريم خود، دفاع نماييد!» گفتند: «اگر مي دانستيم جنگي روي خواهد داد، از شما پيروي مي كرديم ، اما مي‏دانيم جنگي نمي‏شود.
آنها در آن هنگام، به كفر نزديكتر بودند تا به ايمان; به زبان خود چيزي مي گويند كه در دل آنها نيست و خداوند از آن‌چه كتمان مي‏كرديد آگاهتر است. (آل عمران 167)
بنابراين سپاه اسلام هفتصد نفر بود كه فقط دو اسب داشت و صدنفر زره پوشيده بودند. در روز نبرد پيامبر عبدالله بن جُبَير را به همراه پنجاه نفر تيرانداز بر دامنه كوه احد نگاه داشت و به او گفت : مواظب باش كه سوار نظام دشمن از پشت به ما حمله نكند و جنگ به سود يا به زيان ما باشد تو و يارانت از اينجا حركت نكن .
جنگ آغاز شد و پس از مدتي نشانه هاي شكست قريش آشكار شد . تيراندازان كه نگهبان كوه بودند ، به خيال اينكه جنگ با پيروزي تمام شده است به ميدان رفتند تا از قافلۀ تقسيم غنائم عقب نمانند. از آن سو وقتي خالدبن الوليد كوه را از نگهبان خالي ديد با سواران خودش از پشت مسلمين را دور زد و ديگر افراد قريش هم از جلو حمله كردند و كار بر مسلمين دشوار شد و صفحۀ جنگ به نفع قريش برگشت .
مسلمين فرار كردند و جز عدۀ كمي باقي نماندند. قريش به سمت مقر پيامبر يورش برد و پيامبر زخمي شده و در گودالي افتاد . قريش به گمان اينكه محمد(ص) را كشته اند به شادي پرداختند و شايع كردند كه محمد كشته شد.

مسلمانان بيش از پيش نا اميد شدند و به كوههاي اطراف فرار كردند از جمله افراد نامداري كه در اين جنگ گريختند مي توان از عمر بن الخطّاب و عثمان بن عفّان نام برد. علي (ع) و گروهي از اصحاب وفادار دور پيامبر (ص) را گرفتند و هر چه قريش سعي كردند كه به محمد دست يابند، نتوانستند. ابوسفيان از پيروزي ناگهاني سرمست بود ، دائم فرياد مي زد «اُعلُ هُبَل» يعني زنده باد هبل (هبل اسم يكي از چهار بت بزرگ عرب بود) ابوسفيان به مسلمانان گفت وعده ما و شما، سال آينده در بدر. علي الجمله با اينكه سپاه اسلام پراكنده شده بود اما ابوسفيان به مدينه حمله نكرد . بسياري از مورخين علت آن را ، ترسي و وحشتي مي دانند كه خدا در دل او افكنده بود . كما اينكه آيات قرآن نيز مويد اين نظر است .
تعداد شهداي مسلمان را در اين جنگ 74 نفر ذكر كرده اندو از كفار 20 نفر مردند. از شهداي معروف و نامدار جنگ احد ، حمزه عموي پيامبر بود كه توسط غلام حبشي به نام جُبَيربن مُطعِم به شهادت رسيد. فرداي آن روز پيامبر تمام سپاه را فراخواند و تمام اصحاب با وجود زخم و خستگي با پيامبر تا منطقه حمراء الاسد رهسپار شدند تا به دشمن بفهمانند كه سپاه اسلام هنوز به قوت خود باقي است و در ضمن خيالشان از عقب رفتن دشمن آسوده باشد.
در همين سال يعني سال سوم هجري امام حسن مجتبي (ع) به دنيا آمد.

سريّۀ ابوسَلَمه

در اول محرم سال چهارم هجري به پيامبر خبر رسيد كه كه طايفۀ بني اسد قصد حمله به مدينه را دارد . پيامبر ابوسلمه مخزومي را به همراه صدو پنجاه نفر به آن سمت فرستاد . ابوسلمه دستور داشت كه روزها استراحت كند و شبها راه بپيمايد تا كسي از وجود آنها مطلع نشود تا به ناحيۀ قَطَن رسيد اما طايفۀ بني اسد فرار كرده بود و ابوسلمه با مقداري غنايم بازگشت .
در پنجم محرم سال چهارم هجري پيامبر مطلع شد كه سفيان بن خالد لحياني رئيس قبيله هذيل لشگري را براي حمله به مدينه تدارك مي بيند. پيامبر عبدالله بن اُنَيس را به سراغ او فرستاد و عبدالله او را كشت و به مدينه بازگشت .

كشتار رجيع و بِئر مَعونه

روزي گروهي از قبيلۀ عَضَل و قارَه نزد پيامبر آمدندو گفتند دسته اي از مردم ما مسلمان شده اند. شما چند نفر را براي تبليغ دين اسلام به همراه بفرستيد . پيامبر شش نفر از اصحاب خود را با آنها فرستاد.
در رجيع آنها به شش نفر صحابي حمله كردند و چهار نفر از آنها را كشتند و دو نفر ديگر را كه تسليم شده بودند به قريش تحويل دادند وقريش به انتقام كشتگان بدر آنها را به شهادت رساند.

حادثۀ غم انگيز ديگر حادثۀ بئر معونه بود . ماجرا از اين قرار بود كه گروهي از مردم بني عامر نزد پيامبر آمدند و گفتند اگر مي شود تعدادي از اصحاب شما را با خود به نجد ببريم كه اميد مي رود مردم نجد مسلمان شوند .
پيغمبر اكرم(ص) فرمود من از مردم نجد بر مسلمين ميترسم اما رئيس آنها ابو براء‌ به پيامبر اطمينان داد و آنها را تحت حمايت خود دانست .پيامبر اكرم چهل تن و به روايتي هفتاد تن از اصحاب خود را با آنها روانه كرد.
همين كه به بئر معونه رسيدند . به مسلمين حمله بردند . مسلمانان چون چاره اي جز جنگ نديدند با مردانگي جنگيدند و همگي كشته شدند به جز يك نفر به نام عمرو بن اميّۀ ضمري كه بر پيشاني او داغ گذاشتند و او را رها كردند. عمرو بن اميه در بين راه بر دو نفر از قبيله بني عامر دست يافت و آن دو نفر را كشت و به مدينه بازگشت .

غزوۀ بني النضير
بعد از اينكه عمرو بن اميه در راه بازگشت به مدينه دو نفر از بني عامر را كشت . بني عامر از پيامبر طلب خون بها كردند. و پيامبر بر اساس عهدي كه با آنها داشت بايد خون بها را پرداخت مي كرد.
پيامبر اكرم (ص) سياستي انديشيد و از يهوديان بني النضير خواست كه در پرداخت خون بها به مسلمين كمك كنند چرا كه بني النضير هم با بني عامر پيمان بسته بود . پيامبر از كار خود يك هدف داشت و آن اينكه پرده از نيت واقعي يهوديان بني نضير بردارد .
چون يهوديان و بني نضير بعد از جنگ احد و به خصوص بعد از كشتار رجيع و بئر معونه زبان از طعنه و تمسخر و شبه افكني ،
نمي بستند و دائما سعي در مغشوش كردن اذهان عمومي مسلمين داشتند . و مي گفتند پيغمبري كه از طرف خداوند مبعوث شده باشد اين چنين شكست نمي خورد.
پيامبر با چند تن از اصحاب به قلعۀ يهوديان بني نضير رفت تا با آنها مذاكره كند . بني نضير در ظاهر موافق بودند اما در خفا تصميم گرفتند كه كار پيامبر را همين جا يكسره كنند آنها قصد داشتند تا سنگي را از بالاي بام بر سر پيامبر بيندازند .
جبرئيل امين ، پيامبر را از اين خُدعه آگاه كرد. رسول اكرم به سرعت به مدينه برگشت و اصحاب را از اين قضيه آگاه كرد و تصميم خود را مبني بر اخراج اين قوم از مدينه اعلام كرد. محاصرۀ قلعۀ بني نضير شش روز به طول انجاميد و سرانجام يهوديان تسليم شدند و همۀ آنها به حوالي شام در منطقه اي به نام اذرُعات تبعيد شدند . به غير از دو نفر كه مسلمان شدند.

دو ماه بعد پيامبر براي جنگ با قبايل بني مُحارب و بني ثَعلَبه از قبايل غَطَفان ، روانۀ نجد شد. در سپاه در ذات الرقاع به يكديگر رسيدند اما جنگ در نگرفت و هر دو سپاه بازگشتند. در اين جنگ براي اولين بار نماز خوف خوانده شد.
در ماه شعبان سال چهارم پيامبر، براي جنگ با قريش به منطقه بدر رفت تا به وعدۀ خودش با ابوسفيان عمل كند .
ابو سفيان هم با سپاه خود از مكه خارج شد اما بعد پشيمان شد و برگشت . در سال چهارم هجري امام حسين (ع) بدنيا آمد و فاطمه بنت اسد مادر علي (ع) دار فاني را وداع گفت شخصي كه پيامبر از او به نام مادر خود ياد كرد.
و هم در اين سال پيامبر اكرم با امّ سلمه ازدواج كرد.
در اوائل سال پنجم پيامبر مطلع شد كه گروهي در دومة الجندل در سر حد مرز شام به دنبال حمله به مدينه هستند پيامبر با سپاه خود تا دومه الجندل لشگر كشيد . از دومة الجندل تا دمشق بيش از پنج روز فاصله نيست . بعد از طي مسافت طولاني و طاقت فرسا وقتي به آنجا رسيدند خبري از دشمن نبود و همگي فرار كرده بودند و لشگر اسلام با مقداري غنيمت به مدينه بازگشت .

غزوۀ بني المصطلق
در سال پنجم غزوۀ بني المصطلق واقع شد. قبيلۀ خزاعه كه يكي از ياوران مسلمين بودند اكنون برضد اسلام به جمع آوري لشگر مشغول بودند . لشگر اسلام به پيشواز رفت و در نزديك درياي سرخ و در كنار آبي به نام مُرَيسيع دو سپاه به هم رسيدند كه سرانجام با پيروزي مسلمين پايان يافت .
در خلال جنگ بني المصطلق چند مهم رخ داد .
اول آنكه بين يكي از موالي عمر بن الخطاب و يكي از بستگان خزرج اختلاف بالا گرفت . و مهاجرين در حمايت از يك شخص ،
و انصار براي كمك به شخص ديگر جمع شدند و نزديك بود نزاع در بگيرد. در اين بين عبدالله بن ابي كه از خزرجيها بود به خشم آمد و در حضور خزرجيها از اسلام و مسلمانان بد گويي كرد. اين خبر را زيد بن ارقَم به گوش پيامبر رساند .
عمر گفت كه بايد او را كشت و انصار نيز به شفاعت آمدند در اين گير و دار عبدالله بن ابي خود نزد پيامبر آمد و سخن زيد بن ارقم ر ا تكذيب كرد . پيامبر (ص) ترسيد كه بين دو گروه انصار و مهاجرين اختلاف در بگيرد . لذا دستور داد كه اردوگاه را جمع كنند واز آن منطقه عبور كنند .

در راه بازگشت به مدينه پيامبر(ص) جُوَيريَه دختر حارث رئيس قبيله بني المصطلق را كه سهم يكي از مسلمين بود، خريد و با او ازدواج كرد . مسلمين به بركت اين ازدواج و به مناسبت اينكه بني المصطلق اكنون فاميل پيامبر هستند، صد خانواده از اسيران بني المصطلق را آزاد كردند.
ماجراي افك (تهمت به عايشه) :
پيامبر به حكم قرعه يكي از زنان خود را با خود به سفر مي برد و در اين سفر نوبت به عايشه رسيد. در آن زمان رسم بر اين بود كه زن را سوار هودج زنانه مي كردند و پرده هاي هودج را مي كشيدند كه زن راحت باشد و بعد از رسيدن به مقصد پرده را مي كشيدند و زن را از شتر پياده مي كردند. بعد از جنگ بني المصطلق وقتي به مدينه رسيدند ،
خواستند عايشه را از شتر پياده كنند كه متوجه شدند كه عايشه در هودج نيست . مدتي بعد عايشه سوار بر يك شتر از راه رسيد در حالي كه افسار شتر در دست يكي از صحابي به نام صفوان قرار داشت .
شايعه عجيبي در مدينه رواج يافت و همه از ناپاكي عايشه سخن مي گفتند حتي خود مسلمانان نيز زبان به ملامت عايشه گشودند. پيامبر از اين ماجرا اندوهناك بودو مدتي از عايشه كناره گرفت .خود عايشه قضيه را چنين تعريف مي كرد كه : «وقتي لشگر در ذات الجيش(نزديك مدينه) توقف كرد براي قضاي حاجت رفته بودم كه گردنبندم گم شد و در پي يافتن آن معطل شدم و از كاروان جا ماندم و صفوان كه براي كاري از كاروان عقب مانده بود مرا بر شتر سوار كرد و به مدينه رساند.» تا اينكه آيه بر تبرئۀ عايشه نازل شد و تهمت زنندگان را محكوم كرد و پيغمبر به عايشه مژده داد و چهار نفر از تهمت زنندگان را حد زد.

[=Century Gothic]جنگ خندق

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]
در سال پنجم خندق و يا همان جنگ احزاب درگرفت . ابوسفيان به تحريك عده اي از يهوديان بني نضير كه در خيبر پناه گرفته بودندو براي اثبات رياست خود لشگر بزرگي از قبايل مختلف جمع كرد .

لشگري كه به شش هزار تن و به روايتي به ده هزار تن مي رسيد و چون قبايل و طوايف مختلف عرب در آن شركت داشتند به جنگ احزاب معروف شد. خبر به مدينه رسيد و اين بار مسلمانان تصميم گرفتند كه در شهر مقاومت كنند.
به پيشنهاد سلمان فارسي در قسمتي از شهر خندقي عميق حفر كردند. شهر مدينه از سه طرف با نخلستان ها و خانه ها محصور بود و دشمن نمي توانست از آن نواحي لشگر بكشد . و تنها از سمت جنوب غربي خالي بود كه توسط مسلمين از شهر تا كوه سلع خندق كنده شد. با وجود گرماي هوا و خشكسالي خندق را در عرض شش روز حفر كردند. پيامبر اكرم خود در حفر خندق پيش قدم و يك روز در اثر تصادم سنگ با كلنگ ،
برقي جهيد و پيامبر(ص) فتوحات آينده اسلام را پيش بيني كرد. وقتي كفار به مدينه رسيدند با صحنه اي مواجه شدند كه تاكنون نديده بودند و ناچار شدند در پشت خندق اردو بزنند. خندق بين دو سپاه حائل شده بود و كفار نميتوانستند از خندق عبور كنند .
فقط در مواقعي سنگ وتير رد و بدل مي شد. يك روز عمرو بن عبدود كه در شجاعت در بين اعراب ضرب المثل بود با گروهي از يك نقطۀ خندق به آن سمت رفت و علي (ع) با او گلاويز شد و او را به هلاكت رساند.
روز بعد كفار حملۀ وسيعي تدارك ديدند تا آنجا كه قبۀ پيامبر در معرض خطر قرار گرفت اما با شجاعت مسلمين و علي الخصوص تيراندازان اين حمله دفع شد و تا شب جنگ ادامه پيدا كرد و از دو طرف تعداد كمي كشته شدند.
ازآن سو خطر ديگري مدينه را تهديد مي كرد و آن يهود بني قريظه بود. يهوديان بني قريظه كه با مسلمين پيمان بسته بودند به ظاهر كار اسلام را تمام شده مي پنداشتند لذا در اين جنگ با قريش وديگر قبايل متحد شده و آنها را برعليه مسلمين ياري مي نمودو پيامبر به تدابير سياسي متوسل شد . و سعي كرد كه بين قبايل مختلف اختلاف بياندازد تا آنها را متفرق كند.
شخصي به نام نعيم بن مسعود را فراخواند.( نعيم بن مسعود يكي از بزرگان قبيلۀ غَطَفان كه به ظاهر بي طرف مانده بود و با همۀ قبايل رابطه داشت اما با مسلمين بود. ) وبه او فرمود: اِنّما انتَ فينا رَجلٌ واحد، فَخَذِّل عنّا اِن استطعت ، فَاِنّ الحربَ خدعه
نعيم با روشي هوشمندانه بين بني قريظه را با قريش و غطفان به هم زد به طوري كه دو طرف به يكديگر مشكوك شدند. از طرف ديگر پيامبر با غطفان مذاكره كرد و قرار شد كه اگر قبيلۀ غطفان از جنگ كناره گيري كنند ،
دوسوم محصولات امسال نخلستانهاي مدينه به آنها برسد. اما روساي قبايل اوس و خزرج از پيامبر سوال كردند كه اين قرارداد از جانب وحي بوده يا ابتكار شخصي خود پيامبر است؟ پيامبر پاسخ داد كه اين عمل از جانب وحي نبوده .
روساي اوس خزرج گفتند در اين صورت بهتر است اين قرارداد را لغو كنيد چرا كه ما در زمان جاهليت و اختلاف با يكديگر هيچ گاه تن به اين ذلت نداده ايم . چه رسد به امروز كه به بركت اسلام و پيامبر خدا داراي شوكت و عظمت شده ايم .
امدادهاي غيبي كار كفار را يكسره كرد . طوفان و باد و باران و سرماي شديد ، امان را از كفار بريده بود وآنها حتي نمي توانستند براي طبخ غذا آتشي تهيه كنند. و طوفان چادرهاي آنها را پراكنده مي كرد . به ناچار پس از پانزده روز ابوسفيان فرمان عقب نشيني صادر كرد.
و كفار با عجله وشتاب آن منطقه را ترك كردند.
در جنگ خندق اگرچه به ظاهر هيچ كدام از دو طرف به پيروزي قطعي نرسيدند. اما مزاياي زيادي را براي مسلمين به همراه داشت.
اول اينكه اكثر قبايل عرب نتوانستند بر سپاه سه هزار نفري مسلمين غالب شوند و اين عظمت و شوكت سپاه اسلام را بيش از پيش زياد كرد. و درثاني قبايل مختلف عرب فهميدند كه قدرت منطقه ، از قريش به اسلام عدول كرده و ديگر نميتوان قدرت مسلمانان را دست كم گرفت. در اين جنگ سعد بن مُعاذ رئيس قبيلۀ اوس و يكي از ياران وفادار پيامبر زخم عميقي برداشت و براي او در مسجد قبّه اي بر پا كردند تا از او پرستاري شود.

[=Century Gothic]قطعا بيشترين زيان را در اين بين قبيلۀ بني قريظه ، سهم برده بود . بعد از بازگشت از جنگ جبرئيل بر پيامبر نازل شد و به او گفت كه هنوز فرشتگان سلاح را زمين نگذاشته اند و بايد به جنگ بني قريظه رفت. پيغمبر بلافاصله به طرف قلعه بني قريظه حركت كرد و لشگر اسلام آنجا را محاصره كرد .
يهوديان بني قريظه تسليم نمي شدند چون مي دانستندجزاي اعمال آنها چيست . در اين بين ابولبابه (يكي از نقباي دوازده گانه از زمان عقبه ثاني) كه براي ميانجيگري به قلعۀ بني قريظه رفته بود با اشاره دست فهماند كه حكم پيامبر اعدام است .
اما وقتي از قلعه خارج شد از كردۀ خود پشيمان شد. علي ايّ حال بعد از 25 روز بني قريظه تسليم شدند. بني قريظه از هم پيمانان قبيلۀ اوس بود .
قبيلۀ اوس انتظار داشت كه همان طور كه حكم هم پيمانان خزرج از اعدام به تبعيد تغيير كرد. هم پيمان آنها نيز شامل تخفيف در حكم شود .
پيامبر قضاوت را به سعد بن مُعاذ (رئيس قبيلۀ اوس ) واگذار كرد . سعد را با تختي از مسجد به آنجا آوردندو سعد بن مُعاذ به اعدام مردان آنها و اسارت زنان و كودكان حكم كرد.
لذا مردها را به مدينه آوردند و همه را گردن زدندو تعداد آنها را بين 600تا 900 تن نو شته اند . از زنان بني قريظه فقط يك نفر كه مسلماني را با سنگ كشته بود قصاص شد. و تعدادي از اسرا را به نجد برده و فروختند و پول آن تجهيزات نظامي خريدند.
سعد بن معاذ را به مسجد برگرداندند اما سعد بر اثر همان زخم به شهادت رسيد و سعد در مراسمي با شكوه به خاك سپرده شد. ابولبابه كه به مسلمين خيانت كرده بود ، خود را به يكي از ستون هاي مسجد بست و گفت تا خدا توبۀ من را قبول نكند خودم را از بند باز نميكنم. مدتي بعد آيه نازل شد وتوبۀ او مورد قبول قرار گرفت . امروزه به آن ستون كه در مسجد النبي موجود است «ستون توبه » مي گويند.

[=Century Gothic]صلح حديبيه
در سال ششم هجرت جنگها و سريه هاي متعددي بوقوع پيوست . كه اكثر آنها با موفقيت مسلمانان همراه بود . پس از جنگ احزاب و بني قريظه و جنگ ها و درگيري هاي جزئي با دزدان و قبايل ياغي قدرت اسلام در شمال شبه جزيره تقريبا تثبيت شد و قبايل مختلف اگر هم اسلام نياورده بودند اما از اسلام حساب مي بردند.
از پايگاه هاي مهم كفار كه هنوز داراي قدرت و شوكت بودند مكه و همچنين طائف بود . پيامبر اكرم (ص)‌ در سال ششم هجرت نهال فتح مكه مهمترين پايگاه كفار در شمال شبه جزيره را كاشت . نهالي كه دو سال بعد به ثمر رسيد .
در ذي القعده سال ششم هجرت پيامبر (ص)‌به مناسبتي خوابي كه ديده بود(خواب ديده بود كه وارد مكه شده و كعبه را از وجود بت ها پاك كرده)‌ .
به مسلمانان اعلام كرد امسال براي اداي حج عمره به مكه مي رويم . مسلمانان كه چندين سال از زيارت خانۀ خدا محروم مانده بودند بي صبرانه منتظر چنين روزي بودند به خصوص مهاجرين كه دوست داشتند دوباره به وطن بازگردند.
پيامبر اكرم با هزار و پانصد تن از اصحاب و بيش از صد شتر براي قرباني ، به سمت مكه به راه افتاد و عبدالله بن مكتوم را به جانشيني خود در مدينه قرار داد. قريش به تب و تاب افتاد و سپاه به راه انداختند .
سرانجام مسلمين در حديبيّه كه ابتداي محدودۀ حرم است ، اتراق كردند. و به قريش خبر دادند كه ما فقط براي زيارت آمده ايم .
ابتدا قريش نپذيرفت اما بعد نمايندگاني را به صورت متوالي و پشت سر هم به كاروان مسلمين مي فرستاد تا از وضعيت آنها اطلاع پيدا كنند. كار قريش به دو دستگي واختلاف كشيد . پيامبر عثمان بن عفّان را كه در نزد قريش داراي وجهۀ خاصي بود، نزد آنان فرستاد بازگشت عثمان به درازا كشيد و شايعه شد كه عثمان را كشتند .
پيامبر مصمم بر جنگ شد و مسلمين با پيامبر تجديد بيعت كردند و اين بيعت به بيعت شجره معروف شد .چون پيامبر در زير درخت بزرگي نشسته بود و مسلمين با او تجديد بيعت مي كردند.
عثمان به همراه نماينده قريش سهيل بن عمرو برگشت و قرار شد دو طرف عهدنامه اي را به امضا برسانند.
مبني بر اينكه : تا ده سال هيچ جنگي بين دو طرف صورت نگيرد. اگر كسي از مردم مكه به مدينه بيايد ، مسلمين وظيفه دارند او را به قريش برگردانند. اما اگر كسي از اسلام به سمت قريش برود الزامي در بازگرداندن او نيست . قريش و مسلمين مي توانند با قبيله اي كه بخواهند هم پيمان شوند. امسال مسلمين نمي توانند به مكه بياييند اما از سال بعد فقط سه روز حق دارند در مكه به زيارت بپردازند و بعد از سه روز بايد خارج شوند.
ظاهرا اين عهد نامه به نفع قريش بود و همين امر بعضي از مسلمين را مانند عمر بن خطاب نسبت به پيامبرجسور كرده بود .
اما در واقع اين قطعنامه كليد فتح مكه بود كه پيامبر با هوشمندي آن را بدست آورده بود . چراكه قريش مجبور شد مسلمانان را به عنوان يك گروه قدرتمند به رسميت بشناسد و از طرف ديگر خيال پيامبر از آزارهاي قريش راحت شده بود و مي توانست ميزان نفوذ خود را در سطح جزيرةالعرب بيشتر كند.
در اين دو سال كه اين قطعنامه اجرا شد، مردم عربستان بيشتر از تمام سال هاي گذشته مسلمان شده بودند .
و از طرف ديگر قانون يك طرفۀ تبادل افراد كاملا به ضرر قريش تمام شد . مثلا بعد از اينكه مسلمين به مدينه بازگشتند تازه مسلماني به نام ابو بصير از مكه فراركرد و به مدينه پناه برد قريش طبق مفاد قطعنامه برگرداندن او را خواستار شد .
و مسلمين مجبور شدند او را به قريش تحويل دهند اما در بين راه ابوبصير فرستادگان قريش را كشت و از آنجا به ساحل دريا و در مكاني به نام عميص وارد شد. عده ديگري از مسلمين هم به آنجا فرار كردند و اين گروه كاروان هاي تجاري قريش را مورد اذيت قرار مي دادندو بر آنها مي تاختند. قريش از اين بند قطعنامه صرف نظر كرد و از مسلمين خواست تا آنها را به مدينه ببرند.
پيامبر دستور داد كه مردم به رسم اداي عمره همانجا سرهاي خود را بتراشند و قرباني كنند و به مدينه بازگردند. بسياري از مسلمانان كه وعدۀ زيارت كعبه را شنيده بودند ناراحت بودند و تا قبل از اينكه پيامبر خود اقدام به اين كار كند ، از اين دستور سرپيچي مي كردند. اما مرور زمان نشان داد كه صلح حديبيه كليد يكي از بزرگترين و تاريخي ترين فتوح صدر اسلام است .

ارسال نامه به پادشاهان بزرگ [=Century Gothic]
در سال هفتم و به روايتي در سال ششم هجري پيامبر براي پادشاهان بزرگ جهان نامه نوشت و آنها را به دين اسلام دعوت كرد .
متكلمين اسلامي از اين موضوع بر جهان شمول بودن اسلام استدلال مي كنند. منقول است كه به شش پادشاه نامه نوشت كه چهار پادشاه از اهميت بيشتري برخوردار بودند.
پيامبر نامه اي به امپراتور روم شرقي نوشت و او را به اسلام فراخواند. بعضي از مورخين معتقدند كه هرقل پادشاه روم اين موضوع را با راهبان كليسا در ميان گذاشت و رسول اكرم را همان پيامبر موعود مي دانست اما به علت مخالفت شديد راهبان و امراي حكومتي جرئت اظهار اين عقيده را نداشت .
نامۀ دوم را براي پادشاه ايران خسرو پرويز فرستاد و خسروپرويز نامه را پاره كرد. پيامبر او را نفرين كرد تا سلطنت از نسل او بريده شد.
نامه سوم را به پادشاه مصر فرستاد . پادشاه مصر اسلام نياورد اما قاصد نامه را با احترام بدرقه كرد و هدايايي از جمله دو كنيز به پيامبر هديه داد . يكي ماريۀ قبطي كه پيامبر با ازدواج كرد و ديگري شيرين كه او را به حسان بن ثابت شاعر معروف ، بخشيد.
نامه اي هم به نجاشي پادشاه حبشه فرستاد. منقول است كه نجاشي مسلمان شد. و پسرش را به همراه گروهي به مدينه فرستاد اما آنها در دريا غرق شدند.

[=Century Gothic]جنگ خيبر
در سال هفتم هجري پيامبر با هزار و ششصد نفر به سمت قلاع خيبر( خيبر منطقه اي يهودي نشين بود كه نخلستان ها و اموال احشام فراواني در آنجا داشتند و داراي قلعه هاي مستحكم بودند) حركت كرد و به كساني كه براي كسب غنيمت خواستار حضور در جنگ بودند ، اجازه داده نشد.

بعد از چند روز قلعه هاي خيبر يكي پس از ديگري به دست مسلمين سقوط كرد. در اين جنگ داستان مبارزۀ علي(ع) با مرحب و كندن درب خيبر ، زبانزد خاص و عام است . سرانجام يهوديان خيبر تسليم شدند.
و قرار شد مردم خيبر بر سر زمين هاي سابق خود كار كنند و نصف محصول را به مدينه بفرستند و پيامبر هر وقت بخواهد مي تواند يهوديان را از آنجا اخراج كند. در جنگ خيبر غنائم بسيار زيادي به مسلمين رسيد. يهوديان فدك وقتي شاهد وضعيت اهالي خيبر بودند با پيامبر صلح كردند كه مانند اهالي خيبر با آنها رفتار شود.فدك چون بدون جنگ بدست آمده بود . متعلق به پيامبر مي شد و پيامبر آن را به دخترش فاطمه زهرا(س) بخشيد.

زيارت خانه خدا
بعد از پيروزي در جنگ خيبر ، پيامبر طبق قرار عازم زيارت خانه شد و دو هزار نفر با پيامبر در اين سفر همراه بودند.
پيامبر با شكوه خاصي وارد مكه شد در حالي كه بر شتر قصواء سوار بود و عبدالله بن رواحه در حالي كه افسار شتر را در دست داشت اين اشعار را مي خواند:
خلّوا بَني الكفّارعَن سبيله خَلّوا فَكُلُّ الخيرِ في رسولِه
وقتي مسلمين وارد مسجد الحرام شدند بسياري از كفار از آنجا خارج شدند و حتي برخي از آنها به كوه هاي اطرف رفتند تا اين ذلت را به چشم نبينند. پيغمبر سه روز در مكه ماند و در اين ايام با مَيمونه بنت حارث بن عبدالمطلب ازدواج كرد.
در اين سفر شكوه و قدرت اسلام بيش از پيش تثبيت شد و موجب خواري و ذلت كفار شد تا جايي كه بعضي از بزرگان قريش مثل خالدبن الوليد و عمروبن عاص به مدينه رفتند و مسلمان شدند.
قرآن بارۀ اين حج عمره مي فرمايد:
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا (فتح 27)


جنگ مؤته

در سال هشتم پيامبر قاصدي نزد پادشاه بُصري يعني شُرَحبيل غَسّاني فرستاد اما پادشاه غساني قاصد را در موته كشت .
پيامبر سپاهي را متشكل از سه هزار نفر به آن سمت فرستاد نكته اي در اين جنگ اهميت داشت اين بود كه مسلمين به مرزهاي امپراتوري روم لشگر كشيده بودند. پيامبر زيد بن حارثه را به فرماندهي برگزيد و گفت اگر زيد شهيد شد ،
جعفربن ابي طالب كه به تازگي از حبشه برگشته بود فرمانده باشد. واگر او هم شهيد شد عبدالله بن رواحه فرمانده شود. در منطقۀ معان مسلمين فهميدند كه لشگر عظيمي از روميان و اعراب در بلقاء جمع شده اند و برخي عدد لشگريان را صد هزار نفر نوشته اند.

مسلمين با يكديگر به مشورت پرداختند كه آيا منتظر دستور بعدي پيامبر بمانند يا با روميان و غساني ها بجنگند. عبدالله بن رواحه مردم را به جهاد تشويق كرد و گفت چه كشته شويم و چه پيروز شويم ، در هر صورت كامياب شده ايم .
جنگ بسيار سختي بين دو طرف در گرفت و هر سه فرمانده سپاه اسلام كشته شدند مسلمين خالد بن وليد را به فرماندهي بر گزيدند . خالد با تدبير و هوشمندي خاصي لشگر اسلام را از انهدام حتمي نجات داد و آنها را به مدينه بازگرداند.

فتح مكه
همانطور كه گفتيم قرار قريش و مسلمين بر اين شد كه هر كدام از دو طرف مي توانند براي خود هم پيمان بگيرند و در اين كار آزادند.
قبيله خُزاعه هم پيمان مسلمين بود و طايفۀ بنوبكر هم پيمان قريش . در سال هشتم بين اين دو قبيله جنگ در گرفت و قريش در جنگ به بنوبكر كمك كرد. و در نتيجه پيمان را شكست . ابوسفيان كه مي دانست چه عواقبي در انتظار قريش است ، به مدينه رفت تا دوباره عهدنامه را استوار كند اما با مهري مسلمين مواجه شد و به مكه بازگشت .

پيامبر موقعيت را مناسب ديد و تمام قبايل تازه مسلمان شده و همچنين مهاجرين و انصار را جمع كرد. و با سپاه ده هزار نفري عازم مكه شد. پيغمبر طوري حركت كرد كه قريش متوجه نشوند . تا لشگر به يك منزلي مكه (مرّالظهران ) رسيد .
پيامبر فرمود گروهاي كوچك آتش هاي بزرگ روشن كنند تا جمعيت سپاه در نظر قريش زياد به نظر برسد. همان شب ابوسفيان براي تفحص از مكه خارج شده بود كه با عباس عموي پيامبر مواجه شد. عباس ابوسفيان را از خشم پيامبر ترساند و او را نزد پيامبر برد و ابوسفيان در آنجا اسلام آورد. پيامبر به ابو سفيان دستور داد كه مكه بازگردد و به مردم اعلام كند كه هركس در خانه خود بماند يا به خانه ابوسفيان يا مسجدالحرام برود در امان است .

لشگر اسلام در گروههاي مختلف و از چند مسير وارد مكه شدند .هيج مقاومتي ديده نشد فقط عده اي در مسير خالد بن وليد به مسلمين جنگيدند كه بيست ودو نفر از آنها و دو نفر ازمسلمين كشته شدند.
پيغمبر با اسب وارد مسجد الحرام شد و هفت بار طواف كردو فرمود:
لا اِله الّا الله وَحدَهُ لا شريكَ لَه صَدَقَ وَعدَهُ و نَصَرَ عبدَهُ وهَزَمَ الاحزابَ وَحدَه .
پيامبر بتهاي كعبه را شكست و بنابر روايت شيعه علي (ع) بر دوش پيامبر ايستاد و اين كار را كرد. بلال بر بالاي كعبه رفت و اذان گفت . وپيامبر مردم را نصيحت كرد. و در حالي كه مي توانست تمام مردم مكه را به اسارت بگيرد همۀ آنها را آزاد كرد و مردم مكه به «طُلقاء »‌ مشهور شدند يعني آزادشدگان .
پيغمبر گروه هايي را براي شكستن بت ها و ويران كردن بت خانه به اطراف فرستاد. خالدبن وليد را به طرف قبيلۀ بني جذيمه فرستاد با اينكه آنها تسليم شدندو اسلام آوردند اما خالد به خاطر عداوتي كه در جاهليت با آنها داشت دستور داد همۀ آنها را گردن بزنند و فقط گروهي از مهاجرين وانصار از اين دستور سرپيچي كردند.
خبر به پيامبر رسيد و رسول اكرم از اين موضوع بسيار ناراحت شد و چندين بار گفت : اللهم انّي اَبرَءُ ممّا صنَع خالد و علي (ع) را دستور داد كه ديۀ كشته شدگان را بازماندگان بپردازد.

جنگ حنين
پيامبر دو هفته در مكه و بعد از آن جنگ حنين پيش آمد . قبايل هوازن با بني ثقيف در طائف با يكديگر متحد شدند تا به جنگ مسلمين بروند .پيغمبر با دوازده هزار نفر كه دو هزار نفر آنها از مكي هاي تازه مسلمان بودندبه طرف آنها حركت كرد . مسلمين بر كثرت عدد خود مغرور بود و پيروزي در جنگ را حتمي مي دانستند .

اما وقتي سپاه اسلام به حنين رسيد و بايد از دره اي عبور مي كرد . هوازنيها بر فراز كوه ها كمين كرده بودند و با تير و سنگ ونيزه به مسلمين حمله ور شدند .
سپاه اسلام از هم پاشيد و مسلمين پا به فرار گذاشتند فقط عدۀ كمي از مهاجرين و انصار و همچنين علي (ع) و عباس اطراف پيامبر ايستادند و سپاه اسلام را به صحنۀ جنگ بازگرداندند سرانجام هوازن شكست خورد .
قرآن كريم به غرور مسلمين در اين جنگ اشاره مي كند و مي فرمايد:
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ
خداوند شما را در جاهاي زيادي ياري كرد (و بر دشمن پيروز شديد); و در روز حنين (نيز ياري نمود); در آن هنگام كه فزوني جمعيت شما را مغرور ساخت» ولي (اين فزوني جمعيت هيچ به دردتان نخورد و زمين با همواره) وسعتش بر شما تنگ شده; سپس پشت (به دشمن) كرده‏. فرار نموديد! (25 توبه )

در اين جنگ چون هوازن زنها و فرزندان خودرا به جنگ آورده بود غنائم بسيار زيادي به مسلمين رسيد .بيست و چهار هزار شتر ، چهل هزار گوسفندوبز ، چهارهزار ظروف نقره و شش هزار اسير از جمله غنائم اين جنگ بود.
در هنگام تقسيم غنائم گروه زيادي از مسلمين دور پيامبر ازدحام كردند و مي گفتند زودتر شترها را تقسيم كنند و آنچنان دور پيغمبر شلوغ شد كه رداء‌ پيامبر از دوشش افتاد .

پيامبر مردم را به آرامش دعوت كرد و فرمود: اگر به اندازه درختان تهامه شتر داشته باشم بين شما تقسيم مي كنم و غنائم را تقسيم كرد .و به برخي از بزرگان و سران قبائل تا صد شتر سهم رسيد و علت اين كار ،جذب قلوب آنها به اسلام بود .
در اين تقسيم غنائم به انصار سهمي نرسيد و انصار از اين كار پيامبر اندوهگين شدند.

پيامبر انصار را جمع كرد و به آنها فرمود : آيا به اين راضي نيستيد كه ديگر مردم گوسفند شتر را به غنيمت بردند و شما پيامبر خدا را به همراه برديد . من خود را يكي از انصار مي روم و اگر همۀ مردم به يك راه بروند و انصار به راه ديگر بروند من با انصار همراه خواهم شد سپس براي انصار و نسل آنها دعا كرد . انصار از گفتۀ پشيمان شدند و از سخنان پيامبر آنقدر گريستند كه ريش آنها تر شد.

جنگ تبوك

در سال نهم هجري گروهي از بازرگانان كه از شام به مدينه آمده بودند خبر دادند كه روم در حال جمع كردن سپاه بزرگي براي حمله به مدينه است .
پيامبر دستور جمع كردن سپاه را داد. هواي گرم تابستان و فصل ثمردهي درختان بود گروهي بهانه كردند و آيه دربارۀ آنها نازل شد:
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ
تعداد سپاهيان اسلام به سي هزار تن رسيد و لشگري به اين عظمت تا كنون در جزيرة العرب سابقه نداشت .
مسلمانان تا تبوك رفتند اما خبري از سپاه روم نبود و بدون نتيجه بازگشتند. پس از بازگشت ماجراي مسجد ضِرار پيش آمد .
گروهي از منافقان مدينه مسجدي را ساخته بودند كه از آن استفاده هاي سياسي كنند پيامبر دستور مسجد را خراب كردند. قرآن كريم از اين مسجد اينگونه ياد مي كند:
وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلا الْحُسْنَى وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ
(گروهي ديگر از آنها; كساني هستند كه مسجدي ساختند; براي زيان (به مسلمانان)، و (تقويت) كفر، و تفرقه‏افكني مي‏گفت: مؤمنان، و كم‏فروشان! براي كسي كه از پيشاپيش با خدا و پيامبرشان مبارزه كرده بود; آنها سوگندها ياد مي‏كردند، كه: «جز نيكي (و خدمت)، نظري نداشته‏اند، اما)خداوند گواهي مي‏داد، كه آنها دروغگوست هستند! (107توبه )
در سال نهم هجرت قبايل مختلف از گوشه و كنار عربستان به مدينه مي آمدند و اسلام مي آوردند از جمله قبيلۀ ثقيف از طائف كه اسلام را پذيرفتند لذا سال نهم هجرت به سنة الوفود معروف است .

برائت از مشركان
در اواخر سال نهم هجري سورۀ برائت نازل شد پيامبر (ص) ابوبكر را براي اعلام كردن برائت از مشركين به مكه فرستاد .
بعد از او علي (ع) را فراخواند و او را بر شتر مخصوص خود سوار كرد و علي (ع) را مامور كرد كه نامه را از ابوبكر بگيرد و خود اين كار را انجام دهد . البته برخي از علماي اهل سنت معتقدند كه سورۀ برائت بعد از حركت ابوبكر به سمت مكه ،نازل شد.

علي ايّ حال ، علي در ايام حج به مكه رفت و چهل آيۀ اول سورۀ توبه را براي مردم قرائت كرد. مفاد آيات اين بود كه خدا ورسول از مشركان برئ هستند. و هر پيماني كه از قبل بوده باطل است به جز پيمانهاي مدت دار كه هنوز از مدت آن باقي است . چهار ماه به مشركين اجازه داده مي شود كه به خانه هاي خود بازگردند و از آن پس هر جا كه مشركي ديده شود كشته خواهد شد. از سال بعد مشركين حق زيارت كعبه را ندارند و طواف كعبه به صورت برهنه ممنوع است .
همچنين در سال نهم هجري ام كلثوم دختر پيامبر و همسر عثمان بن عفان دار فاني را وداع گفت.

ظهور پيامبران دروغين
در اواخر عمر شريف رسول اكرم(ص) حوادث عجيبي در عربستان رخ داد . همين كه كار اسلام بالا گرفت و براي اولين بار در طول تاريخ عربستان ، اعراب توانستند به بركت اسلام در زير يك پرچم متحد شوند، برخي موقعيت را براي رياست طلبي و مال اندوزي و كسب موقعيت مناسب ديدند لذا خود را به عنوان پيامبر معرفي كردند و افرادي را دور خود جمع كردند . پيامبر اكرم(ص) تمام عزم خود را براي خشكانيدن ريشۀ اين پديدۀ شوم جزم كرد. از پيامبران دروغين سه نفر ازهمه مهمتر بودند يكي مسيلمه در قبيلۀ بني حنيفه در يمامه ديگري طُلَيحه در بني اسد در نجد و ديگري اسود عنسي در يمن كه البته كار آنها بعد از وفات پيامبر خاتمه يافت .

حجة الوداع
از زمان هجرت تا سال يازدهم هجري پيامبر به حج نرفته بود و فقط در سال هفتم و هشتم هجري به اداي عمره پرداخت . بعد از اعلام برائت از مشركان پيامبر در سال دهم براي اداي حج عازم مكه شد. و تمام خانواۀ پيامبر همراه او بودند. در اين سفر پيامبر تمام امتيازاتي كه قريش براي خود در نظر گرفته شده بود را زيرپا گذاشت . از جمله آنكه عرب خيال مي كرد بايد با لباس پاك كعبه را طواف كند و تنها لباسي پاك است كه از قريش خريداري شود و اگر لباس پاك نداشت ، برهنه به طواف مي پرداخت و همچنين امتيازات ديگري كه پيامبر همۀ آنها را از بين برد.
بعد از اداي حج به سمت مدينه به راه افتادند و در محل تلاقي راه مصر، عراق و حجاز در محلي به نام «غدير خم» به امر خدا دستور داد تا تمام مسلمين و حاجيان جمع شوند . پيامبر به حكم آيه ،وظيفه داشت براي خود جانشين معرفي كند . پيامبر علي را نزد خود فراخواند و در حضور بيش از صدهزار مسلمان ،فرمود: مَن كُنتُ مولاه فهذا عليٌّ مولاه و با اين اوصاف علي (ع)‌جانشين و وصي بعد از رسول شد . و مسلمين گروه گروه با او بيعت كردند. هرچند بعد از وفات پيامبر (ص) از اين بيعت به راحتي گذشتند.

وفات پيامبر(ص)
پیامبر (ص) لشگری را برای جنگ با روم ، جمع آوری کرد و فرماندۀ لشگر را اسامة بن زید بن حارثه قرار داد.
اسامه در آن زمان نوزده یا بیست سال بیشتر نداشت . پیامبر (ص) به تمام صحابه به غیر از علی(ع) دستور داد که تحت فرمان اسامه به «موته»(مرز روم) بروند. بعضی از اصحاب از فرمان سرپیچی می کردند.
و از اردوگاه لشگر خارج می شدند. بعضی وخامت حال پیامبر را بهانه می کردند. و بعضی به اینکه از یک جوان کم سن و سال کسب دستور کنند ، معترض بودند. . بالاخره پیامبراکرم با وجود تب شدید و حال نامساعد به مسجد رفت و تاکید کرد که هرچه زودتر لشگر اسامه به طرف «موته» حرکت کند حتی در بعضی از روایات نقل شده است که پیامبر لعن و نفرین کرد کسی را که از سپاه اسامه خارج شود ،
پیامبر در بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجرت جان به جان آفرین تسلیم کرد.
بعد از اینکه خبر فوت پیامبر به اصحاب رسید. عمر فریاد برآورد که پیامبر نمرده است بلکه غایب شده .
و هرکس بگوید پیامبر(ص) مرده ، او را خواهم کشت . ابوبکر از راه رسید و این غائله را خاموش کرد و آیۀ « إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ» (زمر٣٠) را تلاوت کرد. انصار و مهاجرین با حقیقت تلخی مواجه شدند و آن از دست کسی بود که زندگی دنیا و آخرت را برای آنها تضمین کرده بود و صلّی الله علیه و علی آله الطاهرین.

موضوع قفل شده است