ماجراي بَلْعم باعورا

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ماجراي بَلْعم باعورا

بلعم باعورا از علماي بني‎اسرائيل بود، و كارش به قدري بالا گرفت كه اسم اعظم مي‎دانست و دعايش به استجابت مي‎رسيد.
روايت شده: موسي ـ عليه السلام ـ با جمعيتي از بني‎اسرائيل به فرماندهي يوشع بن نون و كالب بن يوفنا از بيابان تيه بيرون آمده و به سوي شهر (بيت‎المقدس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتي كه به نزديك شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بني‎اسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهي را مي‎داني، در مورد موسي و بني‎اسرائيل نفرين كن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمناني كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كاري نخواهم كرد.»
آنها بار ديگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بَلْعم حاضر شد بالاي كوهي كه مشرف بر بني‎اسرائيل است برود و آنها را نفرين كند.
بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاي كوه رود، الاغ پس از اندكي حركت سينه‎اش را بر زمين مي‎نهاد و برنمي‎خاست و حركت نمي‎كرد، بَلْعم پياده مي‎شد و آنقدر به الاغ مي‎زد تا اندكي حركت مي‎نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهي به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «واي بر تو اي بَلْعم كجا مي‎روي؟ آيا نمي‎داني فرشتگان از حركت من جلوگيري مي‎كنند.» بَلْعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاي كوه رفت، و در آنجا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بني‎اسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه مي‎شد به طوري كه قوم خود را نفرين مي‎كرد و براي بني‎اسرائيل دعا مي‎نمود.
به او گفتند: چرا چنين مي‎كني؟ گفت: «خداوند بر ارادة من غالب شده است و زبانم را زير و رو مي‎كند.»
در اين هنگام بَلْعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقي نمانده است. آنگاه چنين دستور داد: «زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاي مختلف به دست آنها بدهيد تا به ميان بني‎اسرائيل براي خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسي ـ عليه السلام ـ خواستند از آنها كامجويي كنند و عمل منافي عفّت انجام دهند، خود را در اختيار آنها بگذارند، اگر يك نفر از لشكر موسي ـ عليه السلام ـ زنا كند، ما بر آنها پيروز خواهيم شد.»
آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرايش كرده به عنوان خريد و فروش وارد لشكر بني‎اسرائيل شدند، كار به جايي رسيد كه «زمري بن شلوم» رئيس قبيلة شمعون دست يكي از آن زنان را گرفت و نزد موسي ـ عليه السلام ـ آورد و گفت: «گمان مي‎كنم كه مي‎گويي اين زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستو تو اطاعت نمي‎كنم.»
آنگاه آن زن را به خيمة خود برد و با او زنا كرد، و اين چنين بود كه بيماري واگير طاعون به سراغ بني‎اسرائيل آمد و همة آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.

در اين هنگام «فنحاص بن عيزار» نوة برادر موسي ـ عليه السلام ـ كه رادمردي قوي پنجه از امراي لشكر موسي ـ عليه السلام ـ بود از سفر سررسيد، به ميان قوم آمد و از ماجراي طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمري بن شلوم رفت. هنگامي كه او را با زن ناپاك ديد، به آنها حمله نموده هر دو را كشت، در اين هنگام بيماري طاعون برطرف گرديد.
در عين حال همين بيماري طاعون بيست هزار نفر از لشكر موسي ـ عليه السلام ـ را كشت. موسي ـ عليه السلام ـ بقية لشكر را به فرماندهي يوشع بازسازي كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را يكي‎پس از ديگري فتح كردند.[1]
خداوند ماجراي انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آية 175 و 176 سورة اعراف ذكر كرده، در آية 176 مي‎فرمايد:
«وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيهِ يلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِ‏آياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ؛ و اگر مي‎خواستيم مقام او (بلعم باعورا) را با اين آيات و علوم و دانشها بالا مي‎برديم، امّا اجبار برخلاف سنّت ما است، او را به حال خود رها كرديم، و او به پستي گراييد و از هواي نفس پيروي كرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله كني دهانش را باز و زبانش را بيرون مي‎آورد، و اگر او را به حال خود واگذاري باز همين كار را مي‎كند (گويي چنان تشنه دنياپرستي است كه هرگز سيراب نمي‎شود) اين مَثَل گروهي است كه آيات ما را تكذيب كردند، اين داستان‎ها را (براي آنها) بازگو كن شايد بينديشند و بيدار شوند.»[2]
آري اين است نتيجة فرهنگ بي‎عفّتي و انحراف جنسي، كه وقتي نيرنگبازان از راههاي ديگر شكست خوردن با رواج دادن فرهنگ غلط، دين و دنياي مردم را تباه مي‎سازند، كه به گفتة بعضي طاعون موجب هلاكت 90 هزار نفر از لشكر موسي ـ عليه السلام ـ گرديد.[3]
سه دعاي ناكام
در مورد شأن نزول آية 175 سوره اعراف (كه در داستان قبل ذكر شد) روايت ديگر شده كه نظر شما را به آن جلب مي‎كنيم:
در بني‎اسرائيل زاهدي زندگي مي‎كرد، خداوند (توسط پيامبر آن عصر) به او ابلاغ كرد كه سه دعاي تو به استجابت خواهد رسيد، آن زاهد بي‎همّت و نادان در اين فكر فرورفت كه اين دعاها را در كجا به كار برد، با همسرش مشورت كرد، همسرش گفت: «سالها است كه در خدمت تو هستم و در سختي و آسايش با تو همراهي كرده‎ام، يكي از آن دعاها را در مورد من مصرف كن و از خدا بخواه مرا از زيباترين زنان بني‎اسرائيل گرداند، تا تو از زيبايي من بهره‎مند گردي.»
زاهد پيشنهاد او را پذيرفت و دعا كرد، او از زيباترين زنان شد، آوازة زيبايي او به همه جا رسيد، مردم از هرسو براي او نامه‎هاي عاشقانه نوشتند، و آرزوي ازدواج با او نمودند، او مغرور شد و بناي ناسازگاري با شوهرش نهاد، سرانجام شوهرش خشمگين شد و از دعاي دوّم استفاده نموده و گفت: «خدايا از دست اين زن جانم به لبم رسيده، او را مسخ گردان.» دعايش مستجاب شد و زن به صورت خرس درآمد، وقتي كه چنين شد، فرزندان او به زاهد اعتراض كردند، اعتراض آنها شديد شد و زاهد ناگزير از دعاي سوم خود استفاده كرد و گفت: «خدايا همسرم را به صورت نخستين خود بازگردان.» زن به صورت اوّل بازگشت. به اين ترتيب سه دعاي مورد اجابت زاهد به هدر رفت. و آن زاهد نادان بر اثر مشورت با زن نادانتر از خود، سه گنجينه را كه مي‎توانست به وسيلة آن، سعادت دنيا و آخرتش را تحصيل كند، باطل و نابود نمود.[4]
پی نوشت:
[1] . بحارالانوار، ج 13، ص 373 و 374.
[2] . اعراف، 175.
[3] . بحارالانوار، ج 13، ص 375.
[4] . جوامع الحكايات محمد عوفي به قلم روان از نگارنده)، ص 322. در كتاب سياستنامه، ص 222، از اين شوهر و زن به نامهاي يوسف و كُرْسُف ياد شده است. ناگفته نماند كه در روايات ما، آية مذكور (175 اعراف) دربارة «بلعم باعورا» دانشمند معروف بني‎اسرائيل نازل شده كه به خاطر داشتن مقام اسم اعظم، دعايش مستجاب مي‎شد و بر اثر سازش با مخالفان موسي ـ عليه السلام ـ اين مقام از او سلب گرديد و ديگر دعايش به استجابت نمي‎رسيد. (چنانكه خاطرنشان شد).

چرا بلعم باعورا جهنمی شد؟
انسان در همه لحظات و در هر مرحله ای از کمال , باید خود را به خدا بسپارد و از او طلب کمک نماید, و گرنه با اندک غفلتی ممکن است سقوط کند و در دام های نفس و شیطان که یکی از آنها خودپسندی است اسیر شود. از این رو پیشوایان معصوم (ع ) در دعاهای خود به درگاه خدا عرضه می داشتند: ((اللهم لا تکلنی الی نفسی طرف عین ابدا)) و نمونه های بسیاری هست که افرادی مدتی در راه کمال نفس پیش رفتند ; ولی بعدا دچار عجب و غرور شده و سقوط کردند. در این زمینه از امام معصوم (ع ) سوال شده : آیا مؤمن ممکن است دچار بعضی از گناهان شود؟ ایشان فرمودند: ((بلی ; اما تنها گناهی که مؤمن مرتکب نمی شود دروغگویی است ; زیرا دروغ با ایمان به خدا سازش ندارد)). نمونه بارز این گونه افراد که بعد از سال ها حرکت در راه حق با یک غرور و بی توجهی سقوط کرد, بلعم با عوراست بلعم باعورا، عالمی از بنیاسرائیل بود که اسم اعظم را میدانست؛ ولی مورد فریب فرعون قرار گرفت و با حضرت موسی به دشمنی پرداخت. در سوره «اعراف» آیه 175 و 176 به وی اشاره شده است. برای توضیح بیشتر ر.ک: تفسیر المیزان، ج 8، ص 353 تفسیر نمونه، ج 7، ص 14 - 1

داستان بلعم باعورا در روایات
على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود در ذیل آیه ((و اتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا...)) مى گوید: پدرم از حسین بن خالد از ابى الحسن امام رضا (علیه السلام ) برایم نقل کرد که آن حضرت فرمود: بلعم باعورا داراى اسم اعظم بود، و با اسم اعظم دعا مى کرد و خداوند دعایش را اجابت مى کرد، در آخر بطرف فرعون میل کرد، و از درباریان او شد، این ببود تا آنروزى که فرعون براى دستگیر کردن موسى و یارانش در طلب ایشان مى گشت ، عبورش به بلعم افتاد، گفت : از خدا بخواه موسى و اصحابش را به دام ما بیندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نیز به جستجوى موسى برود الاغش از راه رفتن امتناع کرد، بلعم شروع کرد به زدن آن حیوان ، خداوند قفل از زبان الاغ برداشت و به زبان آمد و گفت : واى بر تو براى چه مرا مى زنى ؟ آیا مى خواهى با تو بیایم تا تو بر پیغمبر خدا و مردمى با ایمان نفرین کنى ؟ بلعم این را که شنید آنقدر آن حیوان را زد تا کشت ، و همانجا اسماعظم از زبانش برداشته شد، و قرآن درباره اش فرموده : ((فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین ، و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الى الارض و اتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث )) این مثلى است که خداوند زده است .
مؤ لف : ظاهر اینکه امام در آخر فرمود: ((و این مثلى است که خداوند زده است )) این است که آیه شریفه اشاره به داستان بلعم دارد...
و در الدر المنثور است که فاریابى و عبدالرزاق و عبد بن حمید و نسائى و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابى حاتم و ابو الشیخ و طبرانى و ابن مردویه همگى از عبداللّه بن مسعود نقل کرده اند که در ذیل آیه ((و اتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها)) گفته است : این شخص مردى از بنى اسرائیل بوده که او را ((بلعم بن اءبر)) مى گفتند.
و نیز در همان کتاب آمده که عبد بن حمید و ابو الشیخ و ابن مردویه از طرقى از ابن عباس نقل کرده اند که گفت : این مرد بلعم بن باعورا و در نقل دیگرى بلعام بن عامر بوده و همان کسى بوده که اسم اعظم مى دانسته ، و در بنى اسرائیل بوده است .
مؤ لف : اینکه وى اسمش بلعم و از بنى اسرائیل بوده از غیر ابن عباس نیز روایت شده ، و از ابن عباس غیر این هم روایت کرده اند.

نجاست سگ اصحاب کهف دربهشت برطرف می شود؟

ورود سگ (سگ اصحاب کهف) به بهشت:براى روشن شدن این سؤال نكاتى ضرورى است.1. نجاست سگ از اعتباريات است كه شارع مقدس آن را نجس قرار داده است؛ و اين بدين معنا نيست كه در تكوين نيز سگ نجس خلق شده است.. چيزى كه در عالم تكليف (دنيا) نجس است مستلزم نجس بودن آن در آخرت نمى‏باشد؛ چرا كه كاربرد طاهر و نجس و حلال و حرام تشريعى مربوط به دنيا است. و هر كدام از دنيا و آخرت قوانين خاص خود را دارد و نظام معيّن در آنها حكمفرماست. سگ از نظر وجه الخلقى در بعد تشريع هر چند حكم نجس بودن بر او بار مى‏شود ولى از نگاه تكوين نجس نمى‏باشد.. با توجه به تبدّل و دگرگونى در زمين و آسمان در موقع قيامت، موجودات نيز متبدّل مى‏شوند. «يوم تبدّل الارض غير الارض و السموات و برزوا للّه الواحد القهار؛ روزى كه زمين به غير اين زمين مبدّل شده و آسمانها نيز به غير اين آسمانها مبدّل مى‏شوند و همگى در برابر خداى واحد قهّار قرار مى‏گيرند»، v}(ابراهيم / 48){v. و اين دگرگونيها و حركت‏ها و تبدّل‏هايى كه در برزخ و قيامت رخ مى‏دهد، صورتهاى متناسب با اين عوالم (برزخ و قيامت) بوجود مى‏آيد، كه بطور كلى با اين صورت دنيايى متفاوت است. و تمام مخلوقات از صورتهاى دنيايى به صورتهاى اخروى خودشان مبدّل مى‏گردند. و سگ اصحاب كهف و بطور كلى هر موجودى كه وارد بهشت مى‏شود خارج از اين قاعده تبدّل و حركت نيست، لذا سگ اصحاب كهف نيز از حكم و صورت و ظاهر دنيايى سگ كه نجس است به صورت ديگرى كه متناسب با بهشت است مبدّل مى‏گردد. 4..مى‏باشد و براى رسيدن به بهشت منازل و مراحلى را طى مى‏كند و تبدّلهايى مى‏پذيرد تا با بهشت سنخيت پيدا كند. با توجه به مطالب ياد شده، بين بهشت رفتن سگ اصحاب كهف با نجاست ظاهرى دنيوى آن تعارض وجود ندارد. امید واریم همواره موفق وپیروزباشیددفتر مشاوره و پاسخگوئی رهبری

موضوع قفل شده است