جمع بندی چرا نبوت در نسل حضرت یوسف قطع شد؟

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا نبوت در نسل حضرت یوسف قطع شد؟

چرا نبوت در نسل حضرت یوسف قطع شد؟

شبکه1;217927 نوشت:
چرا نبوت در نسل حضرت یوسف قطع شد؟

اگر چه برخی گفته‌اند وقتی پدر و مادرش به دیدار او آمدند، ایشان کبر و غرور کرد و از اسب پیاده نشد و ...، اما این تهمت بسیار سنگینی بر یک نبی الهی است و به هیچ وجه با توصیفی که خداوند متعال از انبیا و به ویژه آن حضرت در قرآن کریم ارائه می‌دهد انطباقی ندارد، لذا اینگونه اقوال نه سند محکمی دارد و نه قابل قبول است.

کلام وحی در سوره‌ی یوسف (ع) سراسر گواه بر علم، دانش، حکمت، ایمان، تقوا، صبر و اخلاق آن حضرت است تا جایی که خداوند متعال در بیان عصمت وی می‌فرماید هر گونه بدی و ناپاکی از او دور شده بود و وی را از بندگان مخلَص خود بر می‌شمارد که مقام «مخلَص» (به فتح لام)، بسیار رفیع‌تر از مقام «مخلِص» است. و فرمود: «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ - وى از بندگان خالص شده ما بود » (یوسف، 24). حالا یک عده شایع کنند که ایشان کبر و غرور کرد، آن هم مقابل والدین، به دور از عقل، وحی و انصاف است.

پس کبر و غرور و امثالهم که هر مسلمان عوامی از مذمومیت آن مطلع است، از ساحت آن نبی معصوم به دور است، چه رسد به کبر و غرور در مقابل پدر و مادر. مضافاً بر این که قرآن کریم تصریح دارد که او برای پیشواز والدین به بیرون از مصر رفت و به خوش‌آمد گویی آنها برخاست و مقام آنها را بلند داشت. که آیات « وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ» (یوسف، 99) و نیز «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْش‏ ...» (یوسف، 100)، دلیل بر این مدعاست.

بلکه در مورد نسل نبوت باید به چند نکته توجه داشت: اول آن که خداوند متعال فرمود این خداوند است که بهتر از هر کس می‌داند رسالتش را کجا قرار دهد: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه‏ - الأنعام، 124». دوم آن که خداوند متعال به حضرت ابراهیم علیه‌السلام وعده داد که نبوت در نسلش ادامه یابد و البته فرمود عهد من به ظالمین نمی‌رسد، یعنی نبوت در میان نسل تو فقط به افراد صالح می‌رسد. و حضرت ابراهیم علیه‌السلام نیز دو پسر به نام اسماعیل و اسحاق داشت که نبوت در نسل هر دو ادامه یافت تا در نسل اسحاق به حضرات موسی و عیسی (ع) ختم شد و در نسل اسماعیل به حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله ختم گردید. پس این وعده فقط به حضرت ابراهیم (ع) بود که تحقق یافت و نه به همه‌ی انبیا. سوم فرمود اگر فرزندی در نسل تو صلاحیت نبوت نداشت، به او نمی‌رسد، نه این که اگر به نسلی نرسید دال بر عدم صلاحیت یا معصیت شخص نبی باشد. پس اگر نبوت به نسل حضرت یوسف (ع) نرسید، دلیل نیست که ایراد و اشکالی در او باشد و یا شخص او مرتکب خطا یا ترک اولی و ... شده باشد. او که خودش به این مقام رسید و از بندگان مخلص شد و اگر کبر و غروری در او دیده می‌شد، خودش از نبوت عزل می‌شد، نه این که خودش مورد تفقد و اکرام الهی قرار گیرد و از نسلش قطع شود.

لذا خطا یا گناه تراشیدن برای این پیامبر گرانقدر خداوند متعال خود خطا و گناهی بس بزرگ است.

منبع : http://noremarefat.blogfa.com

شبکه1;217927 نوشت:
چرا نبوت در نسل حضرت یوسف قطع شد؟

در هیچ متن روائی معتبری وارد نشده است که علت عدم جایگزینی نبوت در نسل حضرت یوسف علیه السلام بخاطر اسائه ادب به پدر باشد و بالعکس علامه طباطبائی رحمه الله علیه در تفسیر المیزان میفرماید

وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ ..."
كلمه" عرش"، به معناى سرير و تخت بلند است، و بيشتر استعمالش در تختى است كه پادشاه بر آن تكيه می زند و مختص به او است، و كلمه" خر" از" خرور" به معناى به خاك افتادن است، و كلمه" بدو" به معناى باديه است، چون يعقوب در باديه سكونت داشت.
و اينكه فرمود:" وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ" معنايش اين است كه يوسف، پدر و مادرش را بالاى تخت سلطنتى برد كه خود بر آن تكيه مى‏زد.
مقتضاى اعتبار و ظاهر سياق اين است كه بالا بردن بر تخت، با امر و دستور يوسف، و به دست خدمتكاران انجام شده باشد، نه اينكه خود يوسف ايشان را بالا برده باشد، چون می ‏فرمايد: براى او به سجده افتادند، كه ظاهر امر می ‏رساند سجده در اولين وقتى بوده كه چشمشان به يوسف افتاده است، پس گويا به دستور يوسف، در موقعى كه يوسف در آن مجلس نبوده ايشان را در كاخ اختصاصى و بر تخت سلطنتى نشانده‏اند، و چون يوسف وارد شده نور الهى كه از جمال بديع و دل‏آراى او متلألأ مى‏شده ايشان را ذخيره و از خود بی ‏خود ساخته تا حدى كه عنان را از كف داده و بی اختيار به خاك افتاده‏ اند.
از جمله رواياتى كه گفتم ارتباطى با بحث تفسير ما ندارد اين مطلب است كه در بعضى از آنها آمده كه: خداى سبحان نبوت را در دودمان يعقوب در پشت" لاوى" قرار داد، و لاوى همان كسى بود كه مانع بقيه برادران از كشتن يوسف شد، و گفت" لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ ..."، و همان او بود كه در وقتى كه يوسف برادرش را به اتهام سرقت بازداشت‏ نمود به برادران گفت:" من از جاى خود تكان نمی خورم و از سرزمين مصر بيرون نمی ‏روم تا آنكه پدرم اجازه دهد و يا خدايم حكم كند، كه او خير الحاكمين است". خداوند (هم) به شكرانه اين دو عملش نبوت را در دودمان وى قرار داد.
[=&quot]*****************************************************
[=&quot] (1) فروع كافى، ج 6، ص 453، ح 5، ط بيروت.
[=&quot] (2) تفسير عياشى، ج 2، ص 198، ح 87.
[=&quot]__________________________________

[=&quot] ترجمه الميزان، ج‏11، ص: 349

[=&quot]
[=&quot]ضمن اینکه به فرمایش جناب victoryone[=&quot] خداوند متعال در سوره انعام آیه 124 میفرماید ملاک تشخیص جعل نبوت در نسل کسی به مشیت و اراده خداوند متعال است و لاغیر که البته با مراجعه به بعضی تفاسیر علل مادی و معنوی افراد را هم دخیل در رسیدن به مقام نبوت میدانند

با تشکر از دوستان. اما جواب ها با اونکه خوب بودند اما تا جواب کارشناسان تفسیر رو نبینم نمی تونم این جواب ها رو به پذیرم. چون هنوز علت قطع نبوت در خاندان یوسف را نگفتید.

شبکه1;218097 نوشت:
با تشکر از دوستان. اما جواب ها با اونکه خوب بودند اما تا جواب کارشناسان تفسیر رو نبینم نمی تونم این جواب ها رو به پذیرم. چون هنوز علت قطع نبوت در خاندان یوسف را نگفتید.

جناب شبکه1 سلام علیکم :Gol:

بعضی از پیامبران دیگر نیز از نسلشان پیامبری نیامد حال این تفکر که چرا روی پیامبر بزرگی مانند حضرت یوسف (ع) زوم شده است خودش بحثی است و احتمالا بخاطر احادیث جعلی است که میگویند آن حضرت بخاطر پیاده نشدن از اسب هنگام ملاقات با پدرش یعقوب این اتفاق برایشان افتاد

لطفا توجه بفرمائید


ثقة الاسلام کلینی، روایت مورد اشاره را در الكافي (ج 2/ص311) در باب کِبر (بَابُ الْكِبْرِ) نقل نموده است:

[=&quot]
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ يُوسُفَ ع لَمَّا قَدِمَ عَلَيْهِ الشَّيْخُ يَعْقُوبُ ع دَخَلَهُ عِزُّ الْمُلْكِ فَلَمْ يَنْزِلْ إِلَيْهِ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يَا يُوسُفُ ابْسُطْ رَاحَتَكَ فَخَرَجَ مِنْهَا نُورٌ سَاطِعٌ فَصَارَ فِي جَوِّ السَّمَاءِ فَقَالَ يُوسُفُ يَا جَبْرَئِيلُ مَا هَذَا النُّورُ الَّذِي خَرَجَ مِنْ رَاحَتِي فَقَالَ نُزِعَتِ النُّبُوَّةُ مِنْ عَقِبِكَ عُقُوبَةً لِمَا لَمْ تَنْزِلْ إِلَى الشَّيْخِ يَعْقُوبَ فَلَا يَكُونُ مِنْ عَقِبِكَ نَبِيٌّ

از امام صادق (ع) روایت شده كه فرمود: وقتی يعقوب [در لحظه دیدار در خارج شهر مصر] بر يوسف وارد شد، ابهت پادشاهى یوسف را گرفت و به احترام پدر از مرکب پياده نشد! در این لحظه جبرئيل نازل شد و گفت: اى يوسف! دستت را بگشا. آن را گشود پس نورى از آن بيرون شد و به آسمان رفت. گفت اى جبرئيل اين نور چه بود؟ گفت نبوت، از نسل تو برداشته شد به جزای اینکه در مقابل یعقوب پیاده نشدی!


مشابه این روایت (که ترجمه اش با اندک اختلافی، شبیه روایت بالاست) در علل الشرایع (ج1/ص55) نقل شده است:

أبي رحمه الله قال حدثنا أحمد بن إدريس و محمد بن يحيى العطار عن محمد بن أحمد بن يحيى عن يعقوب بن يزيد عن غير واحد رفعوه إلى أبي عبد الله ع قال لما تلقى يوسف يعقوب ترجل له يعقوب و لم يترجل له يوسف فلم ينفصلا من العناق حتى أتاه جبرئيل فقال له يا يوسف ترجل لك الصديق و لم تترجل له ابسط يدك فبسطها فخرج نور من راحته فقال له يوسف ما هذا قال هذا آية لا يخرج من عقبك نبي عقوبة

از نظر دلالی و متنی، هر دو روایت به یک معنا و مخالف آیات سوره یوسف (ع) است زیرا:

ادامه ....

شبکه1;218097 نوشت:
با تشکر از دوستان. اما جواب ها با اونکه خوب بودند اما تا جواب کارشناسان تفسیر رو نبینم نمی تونم این جواب ها رو به پذیرم. چون هنوز علت قطع نبوت در خاندان یوسف را نگفتید.

ادامه از قبل
1- از یک سو در سوره یوسف (ع)، از استقبال گرم و متواضعانه یوسف (ع) سخن می گوید و اینکه یوسف (ع) در استقبال و تواضع در برابر پدر، چیزی کم نگداشته و این مطلب را به تفصیل بیان می کند:

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ يُوسُفَ آوى‏ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ
وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَن‏ بي‏ إِذْ أَخْرَجَني‏ مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْني‏ وَ بَيْنَ إِخْوَتي‏ إِنَّ رَبِّي لَطيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (یوسف/99و100)

و هنگامى كه بر يوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت، و گفت: «همگى داخل مصر شويد، كه انشاء اللَّه در امن و امان خواهيد بود!»
و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى بخاطر او به سجده افتادند و گفت: «پدر! اين تعبير خوابى است كه قبلًا ديدم پروردگارم آن را حقّ قرار داد! و او به من نيكى كرد هنگامى كه مرا از زندان بيرون آورد، و شما را از آن بيابان (به اينجا) آورد بعد از آنكه شيطان، ميان من و برادرانم فساد كرد. پروردگارم نسبت به آنچه مى ‏خواهد (و شايسته مى ‏داند،) صاحب لطف است چرا كه او دانا و حكيم است!

2- خدای سبحان، در سوره یوسف، به دفعات در عظمت مقام و بلندی شأن یوسف (ع) توصیفات متعددی بیان فرموده است که این توصیفات صدور چنان عملی را از او انکار می کند؛ به عنوان نمونه:
خدای سبحان یوسف (ع) را از بندگان مخلَص یاد می کند:

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ (یوسف/24)
او از بندگان مخلَص ما بود.
و شیطان هم بر بندگان مخلَص خدا هیچ تسلطی نداشته و راه فریبی ندارد

ادامه ...

شبکه1;218097 نوشت:
با تشکر از دوستان. اما جواب ها با اونکه خوب بودند اما تا جواب کارشناسان تفسیر رو نبینم نمی تونم این جواب ها رو به پذیرم. چون هنوز علت قطع نبوت در خاندان یوسف را نگفتید.

ادامه از قبل

قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني‏ لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ
إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ
قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقيمٌ
إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ (حجر/39 تا 42)

گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من (نعمتهاى مادّى را) در زمين در نظر آنها زينت می دهم، و همگى را گمراه خواهم ساخت،
مگر بندگان مخلَصت را»
فرمود: «اين راه مستقيمى است كه بر عهده من است (و سنّت هميشگيم) ...
كه بر بندگانم تسلّط نخواهى يافت مگر گمراهانى كه از تو پيروى مى ‏كنند

نمونه دیگر هم هنگامه بخشش گناه برادران است که وقتی برادران یوسف را شناختند، از او عذرخواهی نمودند و یوسف هم بدون کمترین مقدمه، با تواضع و گذشتی مثال زدنی آنها را بخشید:

قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئينَ
قالَ لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ (یوسف/91و92)

گفتند: «به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برترى بخشيده و ما خطاكار بوديم!»
(يوسف) گفت: «امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست! خداوند شما را مى ‏بخشد و او مهربانترين مهربانان است!


و به فرمایش علامه طباطبایی در المیزان (ج‏11/ص260): «خداوند يوسف (ع) را از مخلَصين و صديقين و محسنين خوانده، و به او حُكم و علم داده و تاويل احاديثش آموخته، او را برگزيده و نعمت خود را بر او تمام كرده و به صالحينش ملحق ساخته است».
آیا با چنین توصیفاتی که قرآن کریم درباره یوسف (ع) آورده است، می توان یوسف (ع) را به چنان عملی نکوهیده در برابر پدری که پیامبر هم هست، متهم نمود؟!
ادامه ...

شبکه1;218097 نوشت:
با تشکر از دوستان. اما جواب ها با اونکه خوب بودند اما تا جواب کارشناسان تفسیر رو نبینم نمی تونم این جواب ها رو به پذیرم. چون هنوز علت قطع نبوت در خاندان یوسف را نگفتید.

ادامه از قبل

بررسی سندی روایت کافی:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع)
یکی از واسطه های سند روایت (عَمَّنْ حَدَّثَهُ) بیان شده یعنی راوی قبلی از راوی که نامش ذکر نشده و مجهول است، این روایت را نقل نموده است؛
از نظر علم رجال، چنین سندی در درجه اسناد مرسل و ضعیف قرار می گیرد و به تنهایی قابل اعتماد و استناد نیست.

*********************************
*******************
بررسی سندی روایت علل الشرایع:

أبي رحمه الله قال حدثنا أحمد بن إدريس و محمد بن يحيى العطار عن محمد بن أحمد بن يحيى عن يعقوب بن يزيد عن غير واحد رفعوه إلى أبي عبد الله (ع)

در این سند، دست کم یک طبقه از واسطه های نقل روایت ذکر نشده اند و مجهولند (عن غير واحد)،ضمن اینکه خود سند نیز تصریح دارد بر اینکه مرفوعه است (رفعوه) ؛
از نظر علم رجال، چنین سندی در درجه اسناد مرفوعه و ضعیف قرار می گیرد و به تنهایی قابل اعتماد و استناد نیست.

و السلام علی من اتبع الهدی

با سلام

و با تشکر از رحیق مختوم

اين مطلب (حضرت يوسف هنگام ملاقات با پدرش ديرتر از اسب پياده شد، و به خاطر آن نور نبوت از نسل وي خارج گرديد) در قرآن نيامده و قرينه بر صحت آن نيز نيز يافت نمي شود. بلكه قرينه بر ردّ اين مطلب وجود دارد و آن اين است كه يوسف به استقبال آنها در خارج از مصر رفت و پدر و مادرش را در آغوش كشيد و آنگاه به منظور احترام و رعايت ادب گفت: داخل مصر شويد كه انشاءالله در امان هستيد و سپس حضرت يوسف پدر ومادرش را بالاي تخت سلطنتي فراخواند كه خود بر آن تكيه مي زد.(1) و ترديدي نيست هيچ احترامي بالاتر و برتر از اين نيست كه رئيس كشور به استقبال پدر و مادر و برادران، به بيرون شهر بيايد و آنها را در آغوش بكشد. سپس همراه آنان وارد شهر گردد و يكسره وارد مقرّ حكومتي شوند، آنگاه پدر و مادر را در كنار تخت فرمانروايي خود بنشاند.(2)

در مراجعه به روايات، احاديثي وجود دارد كه مفاد آنها اين است كه هنگام ملاقات يعقوب با فرزندش يوسف حضرت يعقوب زود تر از اسب پياده شد، و به همين جهت نور نبوت از صلب او خارج شد. (3)

ولي به اين روايات نبايد اعتماد كرد زيرا از جهاتي مخدوش است:

اولا: همان گونه كه علامه طباطبايي فرموده است: بيشتر اين روايات يا سند شان ضعيف است و يا متن شان دچار تشويش و اضطراب است، مثلاً از جمله آن روايات اين است كه خداي سبحان نبوت را در دودمان يعقوب در پشت «لاوي» برادر بزرگ يوسف قرار داد.(4) و لذا نمي توان به اين روايات اعتماد كرد.

ثانيا: اين روايات مخالف مفاد قرآن كريم است زيرا ظاهر قرآن كريم آن است كه حضرت يوسف كمال احترام را نسبت به پدرش انجام داد، در اين باره آيت الله سبحاني مي گويد: رواياتي كه در اين مورد نسبت بي مهري به يوسف مي دهند و مي گويند: او نسبت به پدرش تكبر كرد و از اسب پياده نشد و نور نبوت از ميان انگشتان او خارج گشت با آيات مذكور درباره يوسف تطبيق نمي كند.(5)

ثالثا: اين روايات با دلايل قطعي كه در مورد عصمت انبيا وجود دارد سازگار نيست، لذا به اين روايات نمي توان اعتماد كرد: يكي از نويسندگان معاصر مي گويد: در روايات نسبت ها و اشكالاتي به يوسف ـ عليه السلام ـ داده شده كه مفاد آنها با عصمت سازگار نيست و قسمت زيادي از آنها از اسرائيليات است كه كاملاً بي اعتبار است و ارزش علمي ندارد و فرضاً اگر در بين روايت ها، روايت صحيح هم باشد كه نيست، چون خبر واحد و در عين حال مخالف قرآن است، مردود است.(6)

پس اين مطلب واقعيت ندارد و گواه بر اين كه يوسف به آخرين مرحله از وظايف انساني و الهي عمل كرد اين كه پدر و مادر و همه برادران، بي اختيار در برابر عظمت يوسف سجده كردند. بنابراين يوسف در اوج قدرت از ياد خدا غافل نبود.

پاورقی:
1. يوسف: 99 و 100.
2. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، مؤسسه امام صادق(ع)، چاپ اول، 1372، ج 11، ص 472.
3. عبدعلي بن جمعه العروسي الحويزي، تفسير نورالثقلين، با تعليقه رسولي محلاتي، قم، انتشارات علميه، بي تا، ص 466. فضل بن حسن طبرسي، تفسير مجمع البيان، تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ دوم، بي تا، ج 3، ص 405.
4. طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه محمد باقر موسوي همداني، بنياد علمي و فرهنگي علامه طباطبائي، چاپ چهارم، 1370، ج 11، ص 397.
5. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، چاپ اول، مؤسسه امام صادق، 1372، ج 11، ص 472.
6. عراقچي همداني، علي، انتشارات مفيد، بي تا، ص 96.

رسا;218143 نوشت:

ثالثا: اين روايات با دلايل قطعي كه در مورد عصمت انبيا وجود دارد سازگار نيست، لذا به اين روايات نمي توان اعتماد كرد

این روایات اگر صحیح هم باشند، با عصمت تنافی ندارند
چون ترک اولی است که منافاتی با عصمت ندارد.

علی1390;218591 نوشت:
این روایات اگر صحیح هم باشند، با عصمت تنافی ندارند
چون ترک اولی است که منافاتی با عصمت ندارد.

با سلام
از کجا متوجه شدید که ترک اولی است؟بهتر بود ابتدا اصل روایت را میدید بعد قضاوت می کردید.
بله اگر بتوان بنحوی توجیه کرد که ترک اولی بوده روشن است که با عصمت تنافی ندارد چنانکه برخی اعمال یونس و موسی و داود و...که در قرآن نیز به آنها اشاره شده با عصمت آنان منافات نداشت.

اما ظاهر روایت نشان دهنده این است که حضرت یوسف تکبر کرد و تکبر معصیت بزرگیست.

کلینی نیز این حدیث را در باب کبر نقل کرده است:

رحیق مختوم;218129 نوشت:
ثقة الاسلام کلینی، روایت مورد اشاره را در الكافي (ج 2/ص311) در باب کِبر (بَابُ الْكِبْرِ) نقل نموده است: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ يُوسُفَ ع لَمَّا قَدِمَ عَلَيْهِ الشَّيْخُ يَعْقُوبُ ع دَخَلَهُ عِزُّ الْمُلْكِ فَلَمْ يَنْزِلْ إِلَيْهِ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يَا يُوسُفُ ابْسُطْ رَاحَتَكَ فَخَرَجَ مِنْهَا نُورٌ سَاطِعٌ فَصَارَ فِي جَوِّ السَّمَاءِ فَقَالَ يُوسُفُ يَا جَبْرَئِيلُ مَا هَذَا النُّورُ الَّذِي خَرَجَ مِنْ رَاحَتِي فَقَالَ نُزِعَتِ النُّبُوَّةُ مِنْ عَقِبِكَ عُقُوبَةً لِمَا لَمْ تَنْزِلْ إِلَى الشَّيْخِ يَعْقُوبَ فَلَا يَكُونُ مِنْ عَقِبِكَ نَبِيٌّ از امام صادق (ع) روایت شده كه فرمود: وقتی يعقوب [در لحظه دیدار در خارج شهر مصر] بر يوسف وارد شد، ابهت پادشاهى یوسف را گرفت

رسا;219113 نوشت:
با سلام
از کجا متوجه شدید که ترک اولی است؟بهتر بود ابتدا اصل روایت را میدید بعد قضاوت می کردید.
بله اگر بتوان بنحوی توجیه کرد که ترک اولی بوده روشن است که با عصمت تنافی ندارد چنانکه برخی اعمال یونس و موسی و داود و...که در قرآن نیز به آنها اشاره شده با عصمت آنان منافات نداشت.

اما ظاهر روایت نشان دهنده این است که حضرت یوسف تکبر کرد و تکبر معصیت بزرگیست.

کلینی نیز این حدیث را در باب کبر نقل کرده است:

عز الملک از کجا مساوی تکبر شده؟ پی عزت هم حرام است؟

و چگونه فهمیده اید که هر درجه ای از تکبر معصیت است؟

علی1390;219405 نوشت:
عز الملک از کجا مساوی تکبر شده؟ پی عزت هم حرام است؟

و چگونه فهمیده اید که هر درجه ای از تکبر معصیت است؟


با سلام

پی عزت یعنی چی؟

اینکه یوسف در هنگام روبرو شدن با پدر،ابهت پادشاهی او را می گیرد و در نتیجه بخاطر آن عقوبت و کیفر می بیند(بر مبنای روایت محل بحث:نُزِعَتِ النُّبُوَّةُ مِنْ عَقِبِكَ عُقُوبَةً)غرور و تکبر نیست؟
آیا فهم شما بیشتر از فهم کلینی محدث است که این حدیث را در باب کبر نقل کرده است؟
همچنانکه آیه الله سبحانی نیز چنین برداشتی داشته و بر مبنای آن ،روایت را رد می کند.(رک:ارجاع شماره 5 در پست گذشته)
اگر شما برداشت دیگری دارید بفرمایید استفاده می کنیم.

اما سوال دوم شما:
آیا غرور و تکبر در برابر پدر از نظر شما معصیت نیست بخصوص از ناحیه پیامبر مخلصی همچون یوسف(ع)؟بفرمایید این درجات تکبر را که ذکر کردید تشریح کنید استفاده کنیم.

پرسش:
چرا نبوت در نسل حضرت یوسف قطع شد؟


پاسخ:

این که نبوت از نسل یوسف قطع شده و به نسل سایر فرزندان یعقوب منتقل شده باشد نه تنها به لحاظ تاریخی اثبات شده نیست، بلکه قرائن و گزارش های تاریخی خلاف آن را نشان میدهد. به عنوان نمونه «یوشع بن نون» که به عنوان وصی موسی و نبی زمان خویش مطرح است از نوادگان یوسف است. وی یوشع بن نون بن افرائیم بن یوسف بوده است.(1)

با این حال در برخی روایات در خصوص قطع نبوت از نسل یوسف چنین آمده است که یوسف هنگام دیدار پدرش یعقوب از باب عزت و مقام پادشاهی از اسب پیاده نشد و خداوند بدین خاطر نبوت را از نسل وی منتقل کرد. اما این روایات به چند دلیل قابل اعتنا نیستند، اولین دلیلش همان است که عرض شد که طبق برخی گزارش ها نبوت از نسل یوسف قطع نشده است. اما دو دلیل دیگر هم بر این مطلب دلالت دارند:

اول:

دوم اینکه عمده روایاتی که از انتقال نور نبوت از نسل یوسف به خاطر تکبر ورزیدن در برابر پدر حکایت دارند به لحاظ سندی مشکل دارند و قابل اعتماد اتکا نیستند(2) فارغ از بحث سندی حتی اگر روایت با سند معتبر در این خصوص وجود داشته باشد باز هم پذیرفتنی نخواهد بود، چرا که مدلول این روایات علاوه بر تعارض با تاریخ، در تعارض با آیات قرآن نیز هست.
اولا: قرآن کریم یوسف(علیه السلام) را از مخلَصینی بر می شمارد که شیطان را توان چیره شدن بر آنها نیست: «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ»؛ به درستی که یوسف از بندگان مخلص ما بود.(3) چطور چنین شخصیتی در برابر پدر تکبر ورزد؟ کاری که مومنین عادی هم آن را انجام نمیدهند.

ثانیا: خود آیات قرآن از احترام عظیم یوسف نسبت به یعقوب حکایت دارند: اینکه یوسف برای استقبال از پدرش از مصر خارج شده بود، چرا که پس از دیدار به پدر فرمود: «وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ»؛ به خواست خدا با امنیت به مصر داخل شوید.(4) و اینکه در هنگام ورود به قصر پدر و مادرش را به بالا برد: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْش‏ ...»(5)، نشان از احترام یوسف نسبت به والدینش دارد.
بنابراین از آنجا که مدلول این روایات با آیات قرآن سازگاری ندارد کنار گذاشته میشوند.

دوم:

ملاک نبوت، افضلیت خود شخص است، و آنچه که به عنوان شرط در پدر و مادر آنها بیان شده صرفا این است که مشرک و بدکاره نباشند، وگرنه اصل افضلیت که شخص را لایق نبوت می کند از خود اوست، نه از پدرانش. خداوند کریم تر از آن است که نسلی را به خاطر پدرشان مجازات کند، همان طور که فرموده است: «لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏»؛ و هيچ کسی بار گناه ديگرى را به دوش خود نمی کشد.(6)

آنچه انسان را شایسته و لایق مقام نبوت می سازد ظرفیت و معنویت خود انسان است، همانطورکه قرآن کریم می فرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُون‏»؛ و برخى از آنان را چون [در برابر مشكلات، سختى‏ها و حادثه ‏هاى تلخ و شيرين‏] صبر كردند و همواره به آيات ما يقين داشتند، پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت مى‏ كردند (7)
و تنها اوست که می داند چه کسی افضل از دیگران بوده و لایق چنین مقامی است: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ»؛ خدا داناتر است كه مقام رسالت را در كجا قرار دهد.(8)

پی نوشت ها:
1. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، دار صادر، بیروت، 1385ق، ج 1، ص 200.
2. کلینی، محمد، الكافي، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407ق، ج2، ص311؛ صدوق، علی بن محمد، علل الشرایع، كتاب فروشى داورى‏، قم، چاپ اول، 1385، ج1، ص55.
3. یوسف:24/12.
4. یوسف، 99/12.
5. یوسف، 100/12.
6. اسراء:15/17.
7. سجده:24/32.
8. انعام:124/6.

موضوع قفل شده است