فرض کنید من دین اسلام را قبول ندارم

تب‌های اولیه

41 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فرض کنید من دین اسلام را قبول ندارم

فرض کنید من دین اسلام را قبول ندارم (ودین دیگری هم ندارم)وشما میخواهید این دین را به من عرضه کنید تا آن را بپذیرم چه مسائلی را با من مطرح می کنید؟قابل توجه است در این گونه مباحث نمی توان از آیات قرآن وروایات(چه پیامبر چه ائمه) استفاده کرد.
بسم الله...

شاید کسی بپرسه این جور بحثی چه فایده ای داره ما که با شناختی که از پست های محمد داریم همه میدونم که مسلمونه اون هم از نوع شیعه دوازده امامی دو آتیشه
خوب حالا فایده های این بحث
1- در این بحث من عقاید ما قبل خودم را دخیل نمی کنم ومانند یک فرد خالی الذهن بحث خواهم کرد.تا قضاوت برای همگان راحت باشدوهم اینکه خودم از صحت اعتقاداتم مطمئن شوم.
2-فرد یا افرادی که با من بحث خواهند کرد نباید از منقولات(آیات وروایات)استفاده کنند فایده این گونه مباحث آنست که کسانی که هنوز اعتقادی به منقولات ندارند نیز میتوانند از این بحث استفاده کنند
3-تا حالا با خودتان فکر کرده اید این باور های دینی که دارید از کجا آمده؟آیا چون در خانواده ای شیعی به دنیا آمدم پس شیعه هستم!اگر کسی از شما بپرسد چرا مسلمان هستی چه جوابی برای او خواهی داشت؟به نظرم اگر انشاءالله مباحث این تاپیک با روالی منطقی پیش برود جواب تمامی این سوالات داده خواهد شد
4- بنا نیست هرچه طرف مقابل گفت من سمعا وطاعتا قبول کنم ،بلکه هر انچه را قبول خواهم نمود که مطابق موازین عقلی وخالی از هرگونه شائبه ای باشد.

پس از این به بعد من در این تاپیک یک فرد بی دین هستم.

با عرض سلام به نظر بنده برای اینکه بحث به صورت منطقی و بدون استفاده از آیات و روایات پیش برود چاره ای نیست جز اینکه اول این دوست عزیز ما تمام تصورات خود را از عالم و آدم و هر چیزی را که به نظر خودش قبول داره را در میان بذاره تا مشخص بشه که سوال ایشان مربوط به کدام بخش است چون به نظر بنده توی این دنیا هیچ انسانی بدون تصورات و تصدیقاتی که بدان معتقد است پیدا نمیشه و حتی انسانهای مادی گرا برای خودشان ایدئولوژی خاصی دارند و بعد از اینکه مشخص بشه که ایشان قائل به ماواءالطبیعه هستند یانه؟بحث روال خود را پیدا خواهد کرد و اگر ایشان نیز این را قبول نکنند به نظر بنده برای معرفی یک مکتب باید از اصول و اساس آن مکتب شروع کرد و اولین اصل اسلام توحید و اعتقاد به کلمه شریفه (لا اله الا الله)است.برای ادامه بحث بعد از اعلام موضع دوست عزیز آماده ام.موفق باشی:Gol:

salman;7595 نوشت:
با عرض سلام به نظر بنده برای اینکه بحث به صورت منطقی و بدون استفاده از آیات و روایات پیش برود چاره ای نیست جز اینکه اول این دوست عزیز ما تمام تصورات خود را از عالم و آدم و هر چیزی را که به نظر خودش قبول داره را در میان بذاره تا مشخص بشه که سوال ایشان مربوط به کدام بخش است چون به نظر بنده توی این دنیا هیچ انسانی بدون تصورات و تصدیقاتی که بدان معتقد است پیدا نمیشه و حتی انسانهای مادی گرا برای خودشان ایدئولوژی خاصی دارند و بعد از اینکه مشخص بشه که ایشان قائل به ماواءالطبیعه هستند یانه؟بحث روال خود را پیدا خواهد کرد و اگر ایشان نیز این را قبول نکنند به نظر بنده برای معرفی یک مکتب باید از اصول و اساس آن مکتب شروع کرد و اولین اصل اسلام توحید و اعتقاد به کلمه شریفه (لا اله الا الله)است.برای ادامه بحث بعد از اعلام موضع دوست عزیز آماده ام.موفق باشی

سلام
خوشحالم از اینکه بالاخره کسی پیدا شد وما را قابل دونست که بحث رو شروع کنه هر چند که انتظار می رفت با توجه به محتوای این سایت از این بحث استقبال بیشتری صورت بگیره نه به این دلیل که من این بحث را ایجاد کردم بلکه به خاطر اهمیت مساله امیدوارم با جلو رفتن این بحث این مهم صورت بپذیرد.
اما در مورد اینکه فرمودید تمام عقایدم را بگویم به نظرم کاری محال باشد اما میتوانیم از همین مساله ای که شما مطرح کرده اید یعنی ماوراءالطبیعه شروع کنیم :
اینکه مساله ماوراءالطبیعه یا متافیزیک چه تاثیری در پذیرش یک دین دارد. بر فرض که من این مطلب را قبول نداشته باشم آیا دیگر نمیتوانم فردی دیندار باشم؟

محمد;7530 نوشت:
فرض کنید من دین اسلام را قبول ندارم (ودین دیگری هم ندارم)وشما میخواهید این دین را به من عرضه کنید تا آن را بپذیرم چه مسائلی را با من مطرح می کنید؟قابل توجه است در این گونه مباحث نمی توان از آیات قرآن وروایات(چه پیامبر چه ائمه) استفاده کرد.
بسم الله...

سلام دوست عزیز

در مواجهه با این حالت در خویش و در برخورد با اینگونه موارد، در ابتدا باید دو مطلب را از خویشتن و یا شخص مقابل، پرسید به عبارتی آگاهی از دو چیز، به تبیین روش اصولی و قاعده مند، برای معرفی دین، حقیقت دین، کارکرد دین و ... می انجامد، آن دو چیز عبارتند از:

1. اصولاً شما بعنوان یک انسان، به چه چیزهائی اعتقاد دارید؟ آیا حقیقتی را در وجود خودتان و در نهاد فطرتتان احساس می کنید؟ آیا اموری در عالم، برای شما به باور و یقین تبدیل شده اند؟ اگر به چیزهائی در عالم باور دارید نسبت به آنها چه احساسی دارید؟ این احساس چه زمانهائی به اوج خود می رسد؟ این احساس ها چه نتایج و کارکردهائی برای شما در پی دارد؟ و ...

آگاهی از این پرسشها به ما کمک می کند تا بوسیلۀ داشته ها، معلومات و یافته های موجود در ذهن پرسشگر خویش و یا مخاطبمان، بدنبال گمگشته ها و مجهولات، باشیم.

بدون شک اصلی ترین موضوع در مسیر رسیدن به حقیقت و شناخت معارف حقیقی و ناب عالم هستی، شناخت و ایمان به خداست، توحید اساس و بنیان همۀ معارف الهی است.

بهترین راه برای شناساندن این حقیقت آشکار و هستی بخش، توجه دادن انسان به فطرت و ضمیر باطنی اش است. اصولاً فطرت انسان بر اساس خداپرستی نهادینه شده و یکی از تمایلات درونی و فطری انسان روح پرستش است. همان کاری که انبیاء الهی برای بیدار کردن آن مأموریت یافتند.


2. پرسش از فلسفۀ آفرینش، اینکه:

"از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟/به کجا می روم آخر ننمائی وطنم؟/ و ...

و نیز پرسش از "معنای زندگی"، اینکه اصولاً زندگی با این شیوه یعنی حیات مادی و حیوانی صرف و آنگاه در یک لحظه هیچ و نابود شدن چه معنا و ثمری در پی دارد؟

آیا با این روش، انسان جز پوچی و بی هدفی حقیقت دیگری را می تواند تصور کند؟

اگر نظم عالم نشانگر حکیمانه بودن آن و حکیم بودن خالق آن است چه هدفی را دنبال می کند؟

مبدأ این هدف، و غایت آن، ما را به چه چیز رهنمون می کند؟

در این شرایط، چه امری می تواند زندگی انسان را، از حالت پوچی و بی هدفی خارج ساخته، خلاءهایش را پر کند و به آن معنا و مفهوم ببخشد؟

چه کسی می تواند زندگی انسان را در جهت معنابخشی و هدفمندی، بهتر از هر چیز و هر کسی تفسیر و تدوین کند؟ و ...

جستجوگری برای رسیدن به پاسخ این سؤالات و سؤالات دیگری از این دست، ذهن انسان را به سمت و سوی یک حقیقت مشترک و ثابت در فطرت همۀ انسانها یعنی خدا، هدایت می کند؟

پس چنانکه در مباحث خداشناسی آمده است: یکی از راه های خداشناسی و عمومی ترین و ساده ترین آن، رجوع به فطرت و اندرون خویش و جستجوی سؤالاتش است. بدون شک فطرت پاک و عاری از حجاب های ظلمانی و تاریکی های گناه و معصیت، انسان را به حقیقت خدا و به خدای حقیقی عالم، هدایت و رهنمون می کند.

پس از اثبات وجود خدا و ایمان به آن، نوبت به بحث در بارۀ شناخت دین حقیقی، ایمان به پیامبران و کتب الهی و حقایق عوالم غیب و شهود از طریق وحی می رسد.

پس در گام اول، برای ورود به بحث، اگر در حالت مفروض، علاوه بر عدم اعتقاد به دین، به وجود خدا بعنوان خدای هستی بخش و مدبر عالم، هم اعتقاد ندارید، ابتداءاً موضع خودتان را در برابر دو نکته ای که گفته شد روشن کنید:

1. تصویری از داشته ها و یافته هایتان را ترسیم کنید. تا به مدد آنها، وجود خدا و حقیقت و ضرورت دین را برایتان تبیین کنیم.

2. به سؤالات نکتۀ دوم؛ حوزۀ "فلسفۀ آفرینش" و "معنای زندگی" پاسخ دهید، نقطه نظرات خودتان را در این خصوص بنگارید تا با تمسک به این پاسخ ها، باب دین شناسی را از راه های فطرت و عقل، با موضوع اثبات وجود خدا آغاز کنیم.


البته ناگفته نماند بحثِ مقدمات خداشناسی و پذیرش دین، خیلی وسیعتر و گسترده تر از مواردی است که از جهت اهمیت، مورد اشارت قرار گرفت، در این مجال و برای شروع به همین مقدار بسنده می کنیم. تا گام های بعدی ...


موفق باشید ...


صدیق;7605 نوشت:
1. اصولاً شما بعنوان یک انسان، به چه چیزهائی اعتقاد دارید؟ آیا حقیقتی را در وجود خودتان و در نهاد فطرتتان احساس می کنید؟ آیا اموری در عالم، برای شما به باور و یقین تبدیل شده اند؟ اگر به چیزهائی در عالم باور دارید نسبت به آنها چه احساسی دارید؟ این احساس چه زمانهائی به اوج خود می رسد؟ این احساس ها چه نتایج و کارکردهائی برای شما در پی دارد؟ و ...

با تشكر از شما
من اين را در مورد خودم مي دانم كه وقتي مشكلي برايم پيش مي آيد كه از حل ان نا اميد ميشوم وديگر هيچ راهي جلوي خودم نمي بينم در درون خودم متوجه يك حالت عجيبي مي شوم كه مي شود گفت اين حالت وصف كردني نيست فقط اين را بگويم كه انگار مي خواهد مرا به جهتي بكشاند بهتر بگويم اين حس ميخواهد به من بگويد تو تنها نيستي . اينجا است كه در وجود خودم پي به يك نقص ميبرم اما نمي دانم اين چه حالتي است. حال اگر مي خواهيد بگوييد اين حس همان فطرت خدا پرستي است بايد آن را برايم اثبات نماييد از كجا معلوم اين حس ديگري نباشد؟
صدیق;7605 نوشت:
2. پرسش از فلسفۀ آفرینش، اینکه: "از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟/به کجا می روم آخر ننمائی وطنم؟/ و ...

سوال اولم را جواب دهيد تا نوبت به دومي برسد

سلام اول بهتون پیشنهاد میکنم این تاپیک ر وبخونید http://www.askdin.com/showthread.php?t=2408&p=7623

جناب گمنام
مقاله ارسالیتان را مطالعه کردم بر فرض که ما قائل به وجود خدایی برای هستی باشیم حال سوال اینست که چه لزومی دارد که ما این خدا را پرستش کنیم؟

محمد;7650 نوشت:
با تشكر از شما
من اين را در مورد خودم مي دانم كه وقتي مشكلي برايم پيش مي آيد كه از حل ان نا اميد ميشوم وديگر هيچ راهي جلوي خودم نمي بينم در درون خودم متوجه يك حالت عجيبي مي شوم كه مي شود گفت اين حالت وصف كردني نيست فقط اين را بگويم كه انگار مي خواهد مرا به جهتي بكشاند بهتر بگويم اين حس ميخواهد به من بگويد تو تنها نيستي . اينجا است كه در وجود خودم پي به يك نقص ميبرم اما نمي دانم اين چه حالتي است. حال اگر مي خواهيد بگوييد اين حس همان فطرت خدا پرستي است بايد آن را برايم اثبات نماييد از كجا معلوم اين حس ديگري نباشد؟سوال اولم را جواب دهيد تا نوبت به دومي برسد


سلام دوست عزیز

با تشکر از مشارکت دوستان

قبل از اثبات این مطلب که آنچه انسان در نهاد و وجود خودش احساس می کند همان روح خداجوئی و خداخواهی است ذکر مقدمه ای ضروری است:

بدون شک، حس مذهبی، میل و گرایش به خداجوئی و خداپرستی یا بعد چهارم روح انسان، یکی از عناصر اولی و ثابت و طبیعی روح انسان است. همان چیزی که در تحقیقات علمی دانشمندان، ثابت گردیده اینکه در روح و روان و سرشت انسانی چهار حس وجود دارد:

1 «حس کنجکاوی» این همان حسی است که از روز نخست فکر بشر را به بحث و بررسی پیرامون مسائل مبهم و مجهول وادار نموده و در پرتو آن علوم و صنایع پدید آمده است، این همان حس است که از روزگار پیش، به کاشفان و مخترعان و پایه گذاران علوم نیرو بخشیده که از رازهای نهفته، پرده بردارند و در این راه به سختیها و ناملایمات تن دهند.

2 «حس نیکی» : پدید آرنده اخلاق و تکیه گاه فضائل و سجایای انسانی و صفات عالی روحی است، این همان حسی است که انسان را به نوع دوستی و عدالتخواهی سوق میدهد، و در انسان یکنوع گرایش فطری بفضائل و اخلاق نیک و تنفر از زشتیها و صفات بد پدید می آورد.

3 «حس زیبائی» : پدید آرنده هنر و سبب تجلی انواع ذوقیات میباشد.

4 «حس مذهبی» : هر فردی از افراد انسان فطرتا خداخواه و خداجو بوده و یکنوع تمایل و کشش به ماوراء طبیعت در خود احساس میکند. وجود «حس مذهبی» در روح انسان ثابت مینماید که تمام تمایلات مذهبی در انسان، ریشه ذاتی دارد و توجه به خدا و مسائل ماوراء طبیعی، از فطرت انسان، سرچشمه میگیرد، البته تجلیات این فطرت، در دوران بلوغ نمایان تر و آشکارتر است.

کوتاه سخن اینکه کسانی که انسان را با دید وسیعتر مورد بررسی قرار داده اند همگی معترفند که توجه بخدا در انسان از یک حس عمیق مذهبی ریشه گرفته و وجود انسان با این حس بهم آمیخته شده است.

با این مقدمه گفتنی است:

الف) خداشناسی و تمایل بماوراء طبیعت، بزمان یا مکان خاصی از جهان اختصاص ندارد بلکه به شهادت تاریخ باستانی که از اقوام مختلف اعم از متمدن و وحشی بدست آمده است، اعتقاد به خدا و مبدأ جهان، در میان تمام ملل وجود داشته است و در حفاریها و کاوشهای علمی، که بوسیله دانشمندان باستانشناس برای بدست آوردن طرز زندگی، پایه تمدن و طرز تفکر اقوام گذشته انجام گرفته است، همواره زیر تلهای بزرگ، معابد و عبادتگاهها کشف شده است که همگی حاکی از این میباشد که ملل دیرینه در این اماکن عبادت میکرده اند، گو اینکه عده ای از آنها در تشخیص معبود اشتباه کرده بودند و بت هایی را معبود خود میدانستند.

آری در فصول تاریخ بشر نمی توان فصلی یافت که در آن تمایل انسانی بماوراء طبیعت منفی باشد، بلکه حس مذهبی در میان تمام اقوام و ملل، جزء لاینفک زندگی تشخیص داده شده که همواره با آن بوده و هست، تا آنجا که «جان رایورث» استاد دانشگاه «کلمبیا» درباره مذهب میگوید: «هیچ فرهنگ و تمدنی را در نزد هیچ قومی نمیتوان یافت مگر آنکه در آن فرهنگ و تمدن شکلی از مذهب وجود داشته است، ریشه های مذهب تا اعماق تاریکی از تاریخ که ثبت نشده و بدسترس بشر نرسیده است، کشیده شده است.»

ب) حس دینی هم اکنون نیز، در میان ملل متمدن جهان، یک حس طبیعی است که در هر گوشه ای از جهان برای خود تجلیاتی دارد، و اگر از قاره های مختلف جهان عبور کنیم آثار و جلوه های این حس را هم در میان غنی ترین و صنعتی ترین کشورهای جهان، و هم در میان فقیرترین و عقب مانده ترین ملل عالم با دیدگان خود مشاهده مینمائیم. آیا گسترش خداشناسی در تمام زمانها و قرنها و در میان تمام ملتهای جهان نشانه فطری بودن آن نیست؟

ج) گذشته از این، هر فرد منصفی در صورتیکه خود را از مسائل سیاسی و غیره حتی گفته های خداپرستان و مادیها خالی سازد، هنگام بیچارگی، سختی و گرفتاری، و در اوج ناتوانی و فقر و ناامیدی و حیرت، بناگاه در اعماق دل خود احساس می کند که بسوی یک قوه ازلی و ابدی و قادر بی نیاز، که میتواند نیازمندی و بیچارگی او را برطرف سازد کشیده میشود، و بی اختیار از او استمداد می کند. حتی بی دین ترین افراد در موقع خطر و درنهایت ناامیدی، از یک نیروی مافوق بشری و ماورائی استمداد می طلبند. صرفنظر از هر نامی که ممکن است مورد خطاب افراد با عقاید مختلف قرار گیرد، در حقیقت، آن وجود بی نیاز و قدرتمند مافوق بشری در قاموس دین خدا نامیده می شود.

با توجه به درخواست پرسشگر محترم؛ اگر نخواهیم به ریشۀ نقلی این گفتگو اشاره کنیم، در قالب یک واقعیت، گفتگوی زیر در "سؤال از کسی که به دینی خاص اعتقاد نداشته و به حسب ظاهر، خدا را قبول ندارد." روشنگرانه است:



آیا تاکنون با کشتی مسافرت کرده ای؟/ آری!


آیا اتفاق افتاده که کشتی بشکند و در آنجا نه کسی باشد که ترا نجات دهد و نه آشنائی با شنا داشته باشی؟/ آری!

آیا در آن موقع بفکر تو رسیده است که قدرتی هست که بتواند تو را از آن مهلکه نجات بخشد؟/ آری!

بدون شک، او همان خدای توانا است که هنگامیکه تمام وسائل مادی از کار می افتد و نجات بخش و دادرسی در میان نیست انسان خواه و ناخواه به او متوجه و دل بسوی او کشیده می شود.

این چنین خداجوئی و توجه به خدا که در اعماق روح انسان بدون اختیار پدید می آید، نتیجه براهین عقلی و علمی و دلائل فلسفی نیست، این خداشناسی محصول محیط درس و بحث و گفتگو نیست، بلکه مایه آن سرشت و فطرت انسان است و دست آفرینش، نهاد انسان را از روز نخست با آن خمیر کرده است، بطوری که انسان با تمام ذرات وجودی خود، در مواقع بیچارگی بسوی او کشیده میشود.

آری ما بدون اینکه متوجه باشیم که گم شده ای داریم و گمشده ما چیست و چگونه او میتواند بیچارگی ما را رفع کند، و بما آرامش بخشد، ناخودآگاه بدنبال او میرویم همانطور که نوزاد بدون کوچکترین آگاهی در جستجوی مادر و بدنبال او میباشد، هر معلولی بطور ناخودآگاه بدنبال علت پدید آورنده اش می گردد، هر انسانی در پی دریافت نعمت، بدنبال مُنعِم خویش می گردد تا شکرگذاری کند (قاعدۀ لزوم شکر منعم) و ...

د) آنچه در این خصوص گفتنی است: حس خداجوئی بسان سایر احساسات درونی انسان، بدون تعلیم و رهبری در درون انسان پیدا می شود، همانطور که افراد انسان در مواقع مخصوص از عمر بیک سلسله از امور مانند منصب و مقام و ثروت و پول و زن و فرزند و ... متوجه میگردند، و توجه باین امور بطور ناخودآگاه بدون تعلیم کسی، در باطن آنها پدید می آید، حس خداجوئی نیز، در انسان بدون اینکه نیاز بتعلیم و یاد گرفتن داشته باشد، در شرایط خاصی بیدار میشود.

و) البته از یک نکته نباید غفلت ماند و آن اینکه اگر مراقبتهای صحیحی از این قبیل احساسها بعمل نیاید ممکن است یک سلسله انحرافاتی در آنها پیدا شود. مثلا همین حس مذهبی و حس خداجوئی اگر بوسیله پیامبران آسمانی و دانشمندان و فلاسفه بزرگ الهی جهان، درست رهبری نشود سر از بت پرستی و گرایش بپرستش مخلوق و خدایان دروغین و ساختۀ دست و ذهن بشر در می آورد بطوریکه انسان، مخلوق نیازمند را به جای خالق و معبود پنداشته، پرستش می کند.

ز) لکن اگر گفته شده که احساس طبیعی و فطری، نیاز به تعلیم و آموزش ندارد مقصود این است که در تکوین و پیدایش آن، مربی و معلم دخالت ندارد، ولی در عین حال باید بپذیریم که بهره برداری صحیح و دور از انحرافات و کجرویها، در صورتی محقق می شود که با مراقبت و هدایت مربیان آگاه و البته الهی توأم شود.

از اینرو است که دانشمندان می گویند ریشه پرستش کلیه اجرام سماوی مانند خورشید و ماه و ستارگان، و موجودات خاکی مانند درخت و سنگ و بت، همان خداجوئی و حس خداخواهی بشر است که در اثر رهبری نشدن، باین انحرافات و خرافات دچار شده است، اگر این حس از طریق عقل و خرد سلیم رهبری میشد و مردم بگفتار پیامبران الهی درست میاندیشیدند هیچگاه بجای معبود واقعی و آفریدگار جهان به مخلوقهای ناتوان توجه پیدا نمی کردند.(1) (این مطلب به گونه ای نظریات برخی فلاسفۀ غرب و منکران حقیقت دین را از اساس مردود می شمارد، اینکه منشأ دین و خداپرستی را جهل و ترس مردم و گاهی امید و آرزو و توهمات بشری معرفی می کنند.)

اینجاست که ضرورت ارسال رُسُل، انزال کتب و تشریع دین الهی از طریق انبیاء الهی بر همگان نمود پیدا می کند. و باب بحث ضرورت دین و دستورالعمل های هدایت بشری، برای رساندن انسان به سعادت ابدی کلید می خورد، البته در فرایند این بحث، تعلق خاطر انسان به کمال حقیقی و رسیدن به ناب ترین و خالص ترین آنها، باب جستجو برای شناخت و دستیابی به دستورالعمل های کاملترین و جامع ترین دین را برای هر جویندۀ حقیقتی باز می کند.

در این مرحله، با توجه به دلایل بسیاری که در ادامۀ بحث،(پست های آتی) می توان بدان اشاره کرد، می توان به حقانیت دین و شریعت اسلام، بعنوان ختم سلسلۀ نبوت، اوج قلۀ شریعت و تمام و کمال کلاس دین گواهی داد.

موفق باشید ...




پاورقی__________________________

1. برای مطالعۀ بیشتر ر.ک: الهیات و معارف اسلامی، آیت الله جعفر سبحانی، با تغییر و اضافات.


باتشکر از جناب صدیق مطلب زیبایتان را به دقت مطالعه کردم
حال سوالی که پیش از وارد شدن به مساله ارسال رسل مطرح است اینست که:
اکنون که با فطرت خداجوی خودم (با راهنمایی شما) وتفکر در این مساله آشنا شدم حال یقینا باید معبودی را برای خود انتخاب نمایم از شما میخواهم ویژگیهای این معبود را برای من بفرمایید تا به قول شما این فطرت خداجوی من هم دستخوش خرافات نگردد من این حق را دارم که این معبود را با توجه به کلام شما قبول کنم یا نکنم پس لطفا من را قانع نمایید.

واجب الوجود کیست و چیست؟(خدا یا همان معبود)
مباحثی که قابل طرح و بحث است شامل:
1- معنی وجود
2- معنی ماهیت
3 اصالت وجود و عارضی بودن ماهیت
4- دلیل بدیهی بودن وجود
5- دلیل بی نیازی وجود به علت (برهان لمی)
6- دلیل بسیط بودن وجود
7- وجود حقیقت مشککه است
8- هر شی تا واجب نشود وجود پیدا نمیکند
9- هرمفهومی درمقیاس با وجود یا واجب یا ممکن یا ممتنع است. (درخارج وجود یا واجب است یا ممکن)
10- واجب الوجود علت ممکن الوجوداست .
11- اثبات ذات واجب الوجود
12- ماهیت نداشتن ذات واجب الوجود
13- بسیط بودن ذات واجب الوجود
14- واجب الوجود واجب الوجود است از جمیع جهات
15- عوالم 4 گانه وجود:
16- اوصاف واجب الوجود ..... اوصاف رئیسه خداوند:
- حیات خداوند
- وحدانیت خداوند
- علم خداوند
- قدرت خداوند
و.....

قبل از ورود به بحث لازم است مفهوم واژه کلیدی موضوع یعنی وجود(هستی) و ماهیت (چیستی) مشخص و تعریف گردد تا خواننده از درک و لذت مباحث فلسفی بیشتر بهره مند گردد.
تعریف وجود:وجود گاهی به صورت معنای حرفی به کار می رود که رابط میان قضایا بوده و در فارسی از آن به «است» تعبیر می شود
و زمانی به صورت معنای مصدری به کار می رود که دربردارنده نسبت به فاعل است و مرادف فارسی آن لفظ «بودن» است.
و گاهی به صورت اسم مصدری به کار می رود که مرادف فارسی آن لفظ «هستی» است.
آنچه در اینجا مورد بحث است همان معنای اسم مصدری وجود است نه معنای حرفی و نه معنای مصدری آن. {فلاسفه معتقدند «وجود» امری بسیط و بدیهی است(1)} لذا بی نیاز از تعریف و بلکه اساساً «تعریف حقیقی» آن امکان پذیرنیست و آنچه در تعریف آن ذکر می شود «تعریف لفظی» وجود است.
حکیمان برای اشیاء چهار نوع وجود قائلند که دو وجود حقیقی (وجود خارجی و ذهنی) و دو وجود اعتباری (وجود لفظی و کتبی) و قراردادی است و این چهار نوع وجود عبارتند از:
1- وجود خارجی: مانند وجود ما و وجود اشیایی که اطراف ماست.
2- وجود ذهنی: همان علم ما به اشیاء خارجی و مفاهیم دیگری است که در ذهن ما نقش بسته است؛
3- وجود لفظــــــی: انسان برای هر معنایی که می شناسد و نیاز به تفهیم و تفاهم آن دارد، لفظ ویژه ای قرار می دهد تا معانی را به جای آنکه خودشان را بیاورد با کمک الفاظ حاضر سازد. طوری که اگر لفظ موجود شود گویا آن مفهوم و معنا وجود یافته است؛
4- وجود کتبی: الفاظ به تنهایی همه نیازهای انسان را برطرف نمی سازد، زیرا اختصاص به طرفین گفتگو دارد. از این رو، باید برای رساندن معنا به کسانی که در مجلس سخن حضور ندارند و یا در آینده به وجود خواهندآمد، وسیله دیگری جست، برای این مهم انسان خط را اختراع کرد و بدین نحو، خط وجودی برای الفاظ شد و لفظ هم وجودی برای معنا، لذا می توان گفت وجود، خط وجودی برای لفظ و وجود، لفظ وجودی برای معنا است و این وجود مجازاً به لفظ و معنا نسبت داده می شود.
ادامه دارد..............
پاورقی:
1- کلیات فلسفه؛ علی شیروانی، انتشارات دارالثقلین، ج اول 1378.

تعریف ماهیت ؟ ( بخش 2 ) 1- ماهیت چیست؟
ماهیت یک شی ، چیستی آن را گویندو ماهیت ذاتا نسبتش به وجود و عدم مساوی است.
شکی نداریم که یک سلسله امور واقعی ودارای آثار واقعی هست .
ونیز شک نداریم که این امور واقعی درعین حال که درخارج یک جیز هستندولی درمقام تعقل و تحلیل عقلی و ذهنی دومفهوم از آن انتزاع می کنیم که باهم فرق دارند. و آن مفهوم وجود و ماهیت است. بعبارت دیگر:
-هر فردی که در پی شناخت اشیاء باشد ، از آن دو چیز مى‏فهمد،
یکى هستى آن واقعیت و شى‏ء و دیگرى چیستى آن واقعیت و شى‏ء که در اصطلاح به هستى، (وجود) و به چیستى( ماهیت) گویند. مثلاً وقتى که به یک انسانى برمى‏خوریم، از آن دو چیز مى‏فهمیم. یکى چیستى و ماهیت انسانى اوو دیگرى هستى و وجوداو. بنابر این همه‏ى واقعیات امکانى دور و بر ما داراى دوجهت وجودى و ماهوى هستند-
پس، وجودهستی چیزی را گویند وماهیت حدود و مشخصات آن چیز را گویند.
2- کدام یک از وجود یا ماهیت اصالت دارد؟
فلاسفه مشاء قائل به اصالت وجودند و فلاسفه اشراق قائل به اصالت ماهیت و حق با فلاسفه مشاءاست یعنی وجود اصالت دارد وماهیت عارض بر آن است زیرا:
1- هرگاه به ماهیت اشیاء توجه کنیم، درخواهیم یافت که ماهیت فى حد نفسها وبه خودى خود، وجودى را براى خویشتن خویش اقتضاء نمى‏کند و در ذات خود وجودى نهفته ندارد. هم چنان که اقتضاى عدم خویش را ندارد و به تعبیرى فنّى از ماهیت «من حیث هى هى لیست الاّ هى لاموجوده و لامعدومه» و هنگامى لباس واقعیت در آن دیده مى‏شود که وجود پیداکند. پس ماهیت فى حد نفسه واقعیت پیدا نمى‏کند و بلکه با وجود، واقعیت‏دار مى‏شود.
2- ماهیت در ذاتش محل کثرت است واختلاف . زیرا با ماهیت افراد از هم تشخیص داده میشوند. حال اگر ماهیت اصیل باشدوحدت حقیقی درعالم محقق نخواهد یافت. درحالی که ما درعالم وحدت حقیقی داریم(یعنی همه هستی درعالم درحقیقت یکی بیش نیست)
3- ماهیت گاهی در ذهن هم قرارمیگیرد و برای ماهیت ذهنی هیچ اثری نیست . مانند انسانی را که درذهن فرض کنیم .وگاهی هم در خارج قراردارد که منشاء اثر است مانند انسانی که درخارج ذهن وجود دارد حال اگر اصالت با ماهیت باشد فرقی بین دو وجود خارجی و ذهنی پیدا نمیشود. درحالی که وجود ذهنی اثر ندارد ولی وجود خارج از ذهن اثر دارد.
4- ماهیت از حیث ماهیت بودن نسبت به امور تقدم و تاخر و شدت و ضعف و قوه و فعل و..ندارد. در حالی که ما می بینیم وجود های خارجی نسبت به هم شدت و ضعف و فعل و قوه و تقدم و تاخر و..دارند پس وجود اصالت دارد و ماهیت عارض بر آن است. (1)
نتیجه:
1- درهستی دومفهوم است یکی وجود و دیگری ماهیت .
2- وجود مقدم بر ماهیت و اصیل است و ماهیت عارض بر وجود است.
پاورقی:
1- بدایة الحکمة- علامه طباطبائی ص32 فی اصالة الوجود..
ادامه دارد.........

دلیل بدیهی بودن مفهوم وجود؟ ( بخش 3 ) مفهوم (ومعنای) وجود،امری بدیهی بوده وبه ملاحظه ذاتش امرمعقول میباشدو نیازی نیست که به واسطه شیء دیگری، وجود، مورد تعقل وتصور واقع گردد.
توضیح: تعریف همه اشیاء یا به حد است یا به رسم
اگر مفهوم وجود نیاز به تعریف داشته باشد از دو حال خارج نیست یا این تعریف به حد است یابه رسم
اما حد نداشتن وجود: زیرا حد از جنس و فصل تشکیل میشود و وجود جنس و فصل نداردزیرا :
اولا مفهوم وجود عام ترین مفهوم است و مفهومی عامتر ازوجود نیست تا جنس آن باشد و چون جنس ندارد فصل هم ندارد.
ثانیا حیثیت وجود مباین با حیثیت ماهیت است. و جنس و فصل از خصائص ماهیت است ولذا دروجود جنس وفصل معنی ندارد.
اما رسم نداشتن وجود:
زیرا در تعریف به رسم ، شی را با چیزی شناخته تر از خودش تعریف میکنند درحالی که مفهومی شناخته ترازوجود نیست تا وجود را باآن بشناسیم. و خارج از وجود عدم هست و عدم پوچی است.(1)
نتیجه:
پس برای وجود، معرفی ازقبیل حد(تام وناقص) نیست( که بخواهدباآوردن جنس قریب وفصل قریب درحد تام وفصل حقیقی به تنهائی یاهمراه جنس بعید درحد ناقص وجود را ازمابقی اشیاءتمیز داده ، آن راتعریف نماید چنانکه معنای حد در منطق وفلسفه چنین است.
پس مفهوم وجود، مثل ممکنات نیست که با شناخت حدودو تعاریف واقعی آنها، به حقیقت آنها پی ببریم.
ونیز برای وجودمعرفی از قبیل رسم (تام وناقص) نیست که به توسط آنها وجود را از لحاظ آثار وخواص ازسایر اشیاء تمییز بدهیم (چنان که معنای رسم تام درمنطق اینست که شیءای را با خاصه وجنس قریب ومعنای رسم ناقص این است که شی را باخاصه تنها ویا همراه جنس بعید تعریف می کنند).(2)
بنا براین : دلیل این که وجود(وهستی) نه حد دارد ونه رسم، این است که: درتعریف وتحدید اشیاءفلاسفه واهل منطق گفته اند واجب است که معرِّف (به کسرراء) ازمعرَّف (به فتح راء) اجلی (یعنی روشن تر)ونیز اظهر (یعنی واضح تر)باشد وما می دانیم که هیچ چیز ازهستی و وجود ظاهرترو روشن ترو واضح ترنیست،
پس وجود، قابل تعریف به حد ورسم نیست .و بدیهی و آشکار است.
واما تعریفهای که فلاسفه برای وجود کردند از قبیل شرح الاسم است. (3) نه تعریف مجهول به معلوم.
پاورقی :
1- اسفار ج 1 ص 101 فی بداهة مفهوم الوجود
2- معنی منطقی کلمات فوق دربخش بعدی توضیح داده میشود.
3- بدایة الحکمة ج 1 ص23 علامه طباطبایی
ادامه دارد...................

صدیق;7658 نوشت:

سلام دوست عزیز

4 «حس مذهبی» : هر فردی از افراد انسان فطرتا خداخواه و خداجو بوده و یکنوع تمایل و کشش به ماوراء طبیعت در خود احساس میکند. وجود «حس مذهبی» در روح انسان ثابت مینماید که تمام تمایلات مذهبی در انسان، ریشه ذاتی دارد و توجه به خدا و مسائل ماوراء طبیعی، از فطرت انسان، سرچشمه میگیرد، البته تجلیات این فطرت، در دوران بلوغ نمایان تر و آشکارتر است.

موفق باشید ...

پاورقی__________________________

1. برای مطالعۀ بیشتر ر.ک: الهیات و معارف اسلامی، آیت الله جعفر سبحانی، با تغییر و اضافات.

سلام ، اگر به جای حس مذهبی نوشته بشه که حس برتری جویی چه اشکالی دارد؟ یعنی انسان دوست دارد که یک قدرت برتری از خودش وجود داشته باشد که در مواقع نیاز به او کمک کند.
فکر می کنم این درست تر هست.

من هنوز منتظر تعریفی جامع از معبود هستم

محمد;7729 نوشت:
من هنوز منتظر تعریفی جامع از معبود هستم

بسیار خوب من می خاستم مباحث علمی دنبال شود ولی عیب نداره اینم تعریف معبود(خدا)

فهرست ۱- واژه‌شناسی 2- رابطه خدا و دین 3- تعریف واژه لغوی خدا 4- تعریف فلسفی خدا 5- تعریف صوفیانه خدا 6- تعریف خدا در اسلام 7- تعریف خدای دین بهائی 8- آیا وجود خدا بدیهی است؟ 9- آیا می‌توان وجود خدا را شناخت؟ 10- آیا وجود خدا را می‌توان اثبات کرد؟ 11- آیا عدم وجود خدا را می‌توان اثبات کرد؟ به نام خدا واژه‌شناسی واژه خدا یا خدای از واژه اوستایی خوذاته xvaďâta که در اوستا صفت است گرفته شده است. معنای این واژه برابر است با پاینده به داد خود یا خودِ قانون.این واژه در پارسی میانه به ریخت خوتای(مانند خوتای‌نامَک) و به معنای آفریدگار یاد شده و از همین زبان نیز به فارسی رسیده است. رابطه خدا و دین بین خدا و دین رابطه مستقیمی برقرار نیست و افراد بی دین یا به زبان عربی لامذهبی هستند که هم زمان با بی دینی به خدا معتقدند به این افراد دئیست گفته می‌شود. همچنین ادیانی وجود دارند که پیروانشان معتقد به وجود خدا نیستند، بودیسم و بسیاری از ادیان آسیای شرقی اینگونه هستند. اگر فردی به خدا اعتقاد نداشته باشد به او بی خدا یا خدانشناس می گویند و اگر کسی به وجود خدا معتقد باشد او را خداباور یا خداشناس میخوانند. در دین‌های یکتاپرست جهان، مفهوم خدا به یک موجود برتر که آفریننده جهان هستی دانسته می‌شود، اطلاق می‌گردد. از جمله دین‌های یکتاپرست می‌توان دین‌های ابراهیمی (مسیحیت، یهودیت و اسلام) را نام برد. در این دسته از ادیان صفات گوناگونی به موجودیت خدا نسبت داده می‌شود از جمله خشم، مهربانی، جاودانگی، آمرزندگی، فرزانگی و غیره. این بینش مذهبی بر این باور است که خداوند موجود برتر و بی نیازیست که جهان و انسان را آفریده است. مهم‌ترین نکته در ادیان یکتاپرستی بجامانده بویژه دین اسلام در بحث خداشناسی این نظریه است که شناخت خدا با عقل و خرد به ابزار بشری مقدور نیست و تنها راه و مطمئن ترین، راه فطرتی است که خلقت اولیه ما بر آن نهاده شده است. در دین‌های دوگانه‌انگار همچون آیین زرتشت دو موجود برتر و آفریننده در نظر گرفته می‌شود یکی سرچشمه خوبی‌ها و دیگری خاستگاه بدی‌ها، هرچند نام خدا برای موجودی که سرچشمه خوبی‌ها پنداشته می‌شود بکار می‌رود. در باور دسته دیگری از دین‌ها از جمله بوداگرایی و هندوگرایی خدایان زیادی وجود دارند. این خدایان یا ایزدان معمولاً نمادهای جنبه‌های گوناگون جهان برتر و ماوراءالطبیعه هستند. به این‌گونه دین‌ها، دین‌های چندخدا گفته می‌شود. در باور صوفی‌گرایان، موجود برتر یعنی خدا، (که صوفیان آن را «حق» می‌نامند) موجودی است که به هیچیک از صفاتی که در جهان ما یا در ذهن ما حضور دارند منسوب نیست. گروه دیگری (از جمله عده‌ای از صوفیان) به همه خدایی (PANTHEISM) باور دارند. همه‌خداباوران یا بدیگر سخن، گرایندگان به مفهوم وحدت وجود، کل همین جهان را برابر با خدا می‌دانند. گروه دیگری نیز به خدافراگیردانی (Panentheism) باور دارند. خدا-فراگیر-دانی شکلی از خداپرستی است که معتقد است خدا دربر گیرنده جهان است ولی برابر با جهان نیست. یعنی جهان ما بخشی از خداست. به کسانی که به آفریننده و موجودی برتر باور ندارند ناخداباور (آتئیست) گفته می‌شود. آتئیست: گروهی که معتقد به وجود پروردگاری که خالق -بالغ-بخشنده - صاحب بهشت و دوزخ و غیره نیستند و انسان را آزاد وخارج از هر وابستگی می‌دانند و در اصل و جوهر به همه اعتقادات و رفتارهای مذهبی عمل می‌کنند ولی از هیچیک هیچ ندارند. به گفتار نیک و پندار نیک و کردار نیک معتقدند ولی زرتشت نیستند .به نیکوکاری و بخشندگی و دستگیری از بینوایان و یتیمان و غیره معتقدند ولی صوفی نیستند. تعریف لغوی واژه خدا در زبان فارسی خدا از ترکیب "خود" و "آی" تشکیل شده است. برخی معتقدند به دلیل همین تعریف لغوی اساساً آنچه در فرهنگ ایران آن را خدا می‌دانند متفاوت با چیزی است که سایر فرهنگها آن را خدا می‌دانند.در این مورد دیدگاه کارل گوستاو یونگ جالب توجه است که یهوه (نام خدای یهودیان) راموجودی می داند که بکلی در تسلط ضمیر ناخودآگاه خویش است و قدرت مطلق و احاطه او بر تمام دنیا را به ناآگاهی او از خود نسبت می‌دهد که باعث می شود او هیچ گاه به مانعی در برابر خود برنخورد و ناتوانی برایش بی معنا باشد . از همین رهگذر حضور کیفیات متضاد (مانند ظلم و عدل ) در او توجیه می شود. تعریف فلسفی خدا بیشتر فلاسفه تحلیلی معتقدند خدا موجودی کامل است، کمال او به این معنی است که اگر او ویژگی را داشته باشد آن ویژگی را به حد کمال دارد. اگر دانشی داشته باشد دانش را به حد کمال دارد (علیم است) اگر قدرتی داشته باشد قدرت او در حد کمال است (قدیر است)، خدا از نگر اخلاقی نیز موجودی کامل است یعنی موجودی مطلقاً خوب و اخلاقمدار است. سایر ویژگیهایی که فلاسفه تحلیلی معمولاً برای خدا قائل هستند از این قرارند: یک موجود/وجود است و وجود داشتن او عینی است. خالق است. دارای شخصیت است، دارای شعور و اختیار است. ناظم و نگهدارنده و ناظر است. خیر و نیک است. مهربان است. زیبا است. بزرگ است. بخشنده و عادل است. ماورای طبیعت. ازلی و ابدی است و جاودان است. بدون اشکال و کامل است. در ذات خود ثابت است. بینهایت است. مقدس است. تماماً زیبایی و والایی است. قدرتمند و قادر، و قدیر است. دانای کل، و علیم است. همه جا حاضر است. تعریف صوفیانه خدا صوفیان معمولاً معتقدند خدا را نمی‌توان دارای هیچ ویژگی دانست و او توصیف نشدنی است. صوفیان برای عقلانیت در شناخت خدا اهمیتی قائل نیستند و معتقدند تنها از راه شهود و سایر روشهای درونی میتوان به وجود خدا پی برد. تعریف خدا در اسلام نام خاص خدا در اسلام الله است. الله نام خدای یگانه در نزد مسلمانان است. در ریشه‌یابی واژه آن را تشکیل شده از دو بخش ال (الف و لام تعریف) + اله (ایزد یا معبود)می‌دانند. در فارسی امروزی خدا را معادل الله در نظر می‌گیرند. در دوران پیش از اسلام نیز تازیان به الله باور داشتند. اما راه رسیدن و نزدیکی به او را پرستش بت‌ها می‌دانستند. از این رو به آنان مشرک می‌گویند یعنی برای الله شریک قائل‌اند. واژه «الله» به شکل مکتوب در رسم‌الخط عربی از احترام ویژه‌ای نزد مسلمانان برخوردار است و بسیاری از ایشان دست زدن به این واژه را بدون وضو جایز نمی‌شمارند. از این رو بسیاری از مسلمانان هنگام نوشتن به جای این کلمه «ا...» می‌نویسند. مثلاً «آیت‌ا...» به جای «آیت‌الله». این رسم در میان یهودیان نیز برای نوشتن واژه‌هایی که به خدا باز میگردند رایج است. غیر از مسلمانان، برخی اعراب مسیحی نیز خدای خود را الله می‌نامند، نامهای خدا در کتاب مقدس مسیحیان یهوه و الوهیم است. تعریف خدای دین بهائی دین بهائی خدا را "ذات غیب منیع لا یدرک" می داند، که شناسائی آن از طریق انسان امکان پذیر نیست، زیرا مادون مافوق خود را درک ننماید. مانند جامدات که از درک انسان عاجزند. و همواره بین خدا و انسان رابطه اى وجود داشته و دارد كه بخاطر وجود چنین رابطه اى است كه خداوند هیچگاه انسان را فراموش نمى كند و هر موقع مشاهده كند كه بندگانش از راه درست دور افتاده اند با فرستادن پیامبران باعث مى شود تا انسان ها به راه راست هدایت مى شوند . و به فرموده حضرت محمد این (فرستادن پیامبر) از سنت هاى لن یتغیر خداوند است . هر چند بهائیان دلائلی را كه در رد وجود خدا اقامه می شود با برهان منطقی رد می كنند اما در عین حال نمی كوشند وجود خدا را با دلیل و منطق اثبات كنند ، زیرا بر این باورند كه آن چه به دلیل اثبات شود به ناچار پیدا و در یافتنی خواهد شد و نا گزیر با تعریفی كه برای خدا قائلند "ذات غیب منیع لا یدرک" تناقض خواهد یافت . آیا وجود خدا بدیهی است؟ معمولاً نظر متکلمین اسلامی این بوده است که وجود خدا بدیهی است، از نظر بسیاری از فلاسفه خداباور همچون آکوئیناس و کانت وجود خدا بدیهی نیست و مسلماً از نظر فلاسفه ندانمگرا و بیخدا وجود خدا بدیهی نیست. برخی از فلاسفه بیخدا معتقدند عدم وجود خدا بدیهی است. وجود چیزی بدیهی است که وجود آن نیازمند اثبات نباشد. مثلاً اینکه همه اسبهای ترکمن اسب هستند امری بدیهی است. برخی از فلاسفه خداباور مانند ملاصدرا، انسلم و دکارت با دفاع از براهین وجودی اثبات وجود خدا تلاش کردند نشان دهند که وجود خدا بدیهی است. آیا می‌توان وجود خدا را شناخت؟ کسانی که معتقدند وجود خدا را می‌توان شناخت یا تئیست هستند و یا آتئیست، کسانی که معتقدند وجود یا عدم وجود خدا را نمی‌توان شناخت اگناستیک هستند. آیا وجود خدا را می‌توان اثبات کرد؟ هر چند خداباوران معتقدند وجود خدا را می‌توان اثبات کرد و برای اثبات وجود خدا برهانها اثبات وجود خدا را نیز اقامه می‌کنند اما ندانمگرایان و بیخدایان منتقد این برهان‌ها هستند و با دلایلی ثابت می‌کنند که این برهانها دارای اشکال هستند و نمی‌توانند وجود خدا را اثبات کنند. کانت فیلسوف بزرگ از طرفداران سرسخت این نظریه بود آیا عدم وجود خدا را می‌توان اثبات کرد؟ همه ی بیخدایان معتقد نیستند که عدم وجود خدا را می‌توان اثبات کرد. بیخدایان اغلب می گویند که زحمت اثبات بر دوش مدعی وجود خداست. این دسته معقدند که برای باور نداشتن به چیزی لازم نیست که عدم وجود آن ثابت شود. به نظر آنان، بی شمار چیز موهومی را می توان نام برد، اما نمی توان وجودشان را اثبات کرد. مثلاً اسب تک شاخ، کوه طلایی، قوری پرنده و ... اما برخی بیخدایان برای اثبات عدم وجود خدابراهین اثبات عدم وجود خدا برهان هایی را اقامه می‌کنند. ندانمگرایان و خداباوران منتقد این برهان‌ها هستند و معتقدند این برهانها دارای اشکال هستند و نمی‌توانند عدم وجود خدا را اثبات کنند.

گمنام;7744 نوشت:
بسیار خوب من می خاستم مباحث علمی دنبال شود ولی عیب نداره اینم تعریف معبود(خدا)

مگر تعریف کردن چیزی کاری غیر علمی است اگر بخواهیم با ان سیر جلو برویم بحث فرسایشی می شود.با همین تعاریف ساده فکر کنم بهتر باشد

نیایش سبز;7727 نوشت:
سلام ، اگر به جای حس مذهبی نوشته بشه که حس برتری جویی چه اشکالی دارد؟ یعنی انسان دوست دارد که یک قدرت برتری از خودش وجود داشته باشد که در مواقع نیاز کمک کند.
فکر می کنم این درست تر هست.


با تشکر

گفتنی است: حس برتری جوئی از مصادیق حس کمال جویانۀ بشری است که البته با توجه به نوع جهت گیری و انتخاب انسان، واجد دو جهت مثبت و منفی است.

جهت مثبت آن عبارت از آن است که انسان برتری را در جهت رشد و کمال وجوه انسانی خود و در راستای نیل به سعادت ابدی، تقرب الی الله و خدمت به خلق خدا می جوید که ممدوح و پسندیده است.

جهت منفی آن عبارت از آن است که انسان برتری جوئی را در جهت کسب عجب، غرور، فخر فروشی، خودبرتر بینی و ارضاء تمایلات نفسانی (حب جاه و قدرت و مال)، می جوید. مسیری که در حقیقت، پیروی از خطوط شیطان و هواهای نفسانی بوده و به شقاوت و گمراهی و رذالت و ذلالت انسان می انجامد. و نزد عقل و شرع مذموم و ناپسند است.

از اینرو نمی توان حس برتری جوئی را جایگزین حس مذهبی و دین گرائی کرد.



موفق باشید ...

صدیق;7752 نوشت:

با تشکر

گفتنی است: حس برتری جوئی از مصادیق حس کمال جویانۀ بشری است که البته با توجه به نوع جهت گیری و انتخاب انسان، واجد دو جهت مثبت و منفی است.

جهت مثبت آن عبارت از آن است که انسان برتری را در جهت رشد و کمال وجوه انسانی خود و در راستای نیل به سعادت ابدی، تقرب الی الله و خدمت به خلق خدا می جوید که ممدوح و پسندیده است.

جهت منفی آن عبارت از آن است که انسان برتری جوئی را در جهت کسب عجب، غرور، فخر فروشی، خودبرتر بینی و ارضاء تمایلات نفسانی (حب جاه و قدرت و مال)، می جوید. مسیری که در حقیقت، پیروی از خطوط شیطان و هواهای نفسانی بوده و به شقاوت و گمراهی و رذالت و ذلالت انسان می انجامد. و نزد عقل و شرع مذموم و ناپسند است.

از اینرو نمی توان حس برتری جوئی را جایگزین حس مذهبی و دین گرائی کرد.

موفق باشید ...

با تشکر از پاسخگوییتان، منظورم رو درست بیان نکردم منظورم برتر، جویی بود نه برتری جویی، اینکه انسان در مواقعی دنبال یک موجود برتر از خود می گردد، تا توسط اون به حقایق برسد و نیازهایش را برطرف کند و ....
فکر می کنم این حس برتر جویی بیشتر در رسیدن به خدا به انسانها کمک کرده است، تا حس مذهبی.

نیایش سبز;7754 نوشت:
با تشکر از پاسخگوییتان، منظورم رو درست بیان نکردم منظورم برتر، جویی بود نه برتری جویی، اینکه انسان در مواقعی دنبال یک موجود برتر از خود می گردد، تا توسط اون به حقایق برسد و نیازهایش را برطرف کند و ....
فکر می کنم این حس برتر جویی بیشتر در رسیدن به خدا به انسانها کمک کرده است، تا حس مذهبی.

وقتی خداوند در سورۀ روم آیۀ 30 می فرماید: "فاقم وجهك للدین حنیفا فطره اللّه التی فطرالناس علیها لا تبدیل لخلق الله ...(1)؛ با تمام وجود، خود را آماده پذیرش دین و آیینی كن كه كاملا پاك و منزه از آلودگیها و پیرایه هاست و برخواسته از فطرت پاك انسانهاست كه خداوند آنان را بر چنان فطرتی آفریده است."

کنایه از این است که فطرت انسان گرایش به دین و مذهب دارد همان حس مذهبی و دینی که البته برای جلوگیری از انحراف و گمراهی در انتخاب راه و حقیقت دین، حس برتر، جوئی که شما اشاره فرمودید به کمک انسان می آید، و در تعیین مصداق راه حقیقت و دین حقیقی و کامل و مذهب حقه کمک می کند.

در حقیقت، فلسفۀ ارسال پیامبران و اولیاء الهی در جهت پاسخگوئی به همین احساس و نیاز (برتر، جوئی) بشری و جلوگیری از انحراف مردم در پرستش خدا بوده است.

وقتی بوضوح می بینیم که انسان در بسیاری از مجهولات و ناشناخته ها بدنبال راهنما و راه بلد که در جایگاهی برتر از خودش ایستاده می گردد. قطع و یقین در مسیر رسیدن به خدا و سعادت ابدی، بیش از دیگر امور به راهنمائی انسان های کامل و اولیاء خدا محتاج است. البته راه شناخت ایشان (راهنمایان و انسان های برتر) نیز در بحث معجزه و کرامات و عصمت و تأیید الهی، به حد وفور بحث شده است.

پس "حس دینی و مذهبی" که همان خداجوئی و خداپرستی است، طبق صریح قرآن گرایش اصیل، حقیقی و ذاتی انسان و "حس برتر، جوئی" جزو لوازم و امکانات آن در دستیابی به حقیقت دین و دین حقیقی است.
موفق باشید ...

جناب گمنام شما در مقاله تان معنای تحت الفظی خدا در ادیان مختلف را بیان نموده اید واز بیان خصوصیات معبود غافل مانده اید اگر امکان دارد خصوصیاتی کلی از معبود پیشنهادی بیان نمایید با تشکر.از اینکه باعث رنجش شما می شوم معذرت می خواهم

برای راحتی کار چند سوال مطرح میکنم
خدای پیشنهادی شما:
از چه جنسی است؟
شکل وظاهر آن چگونه است؟
از کجا آمده؟
از کی بوده؟
تا کی خواهد بود؟
تنهاست یا شریکی دارد؟

محمد;7872 نوشت:
برای راحتی کار چند سوال مطرح میکنم
خدای پیشنهادی شما:
از چه جنسی است؟
شکل وظاهر آن چگونه است؟
از کجا آمده؟
از کی بوده؟
تا کی خواهد بود؟
تنهاست یا شریکی دارد؟

محمد عزیز

هر کدام از این سؤالات بالاستقلال بحث مفصل و جامع فلسفی می طلبد که البته در جای خود بسیار بحث شده، جویندگان می توانند برای مطالعۀ بیشتر به مقالات مربوط به خداشناسی رجوع کنند. و در صورت علاقمندی به تحقیق بیشتر در بارۀ هر یک از صفات خدا در تایپیکی مستقل، قابل بحث و گفتگوست.

ما در این مجال، به جهت پرهیز از اطناب و رعایت حوصله و تحمل خوانندگان، تنها به اجمال بحث اشاره می کنیم:

سؤالات شما عموماً معطوف به اسماء و صفات الهی است که در قالب چند نکته به توضیح آنها می پردازیم:

1. خداوند واجب الوجود بالذات، صرف الوجود (حقیقت هستی) و هستی بخش عالم است. وقتی می گوئیم واجب الوجود بالذات یعنی همۀ جهات امکانی و نقص از او مبرا و تمام جهات کمالی در بارۀ او ثابت است. همان بحث صفات جمال و جلال خداوند.

2. خداوند جسم نیست که دارای شکل و ظاهر و نیازمند مکان و مقید به زمان باشد، نور مطلق و مطلق نور است،(1) اصولاً چیزی شبیه و مثل و مانند او نیست.(2) در قرآن، خداوند با تعابیر نور، خالق، قادر، عزیز، غنی، فاعل مایشاء و ... معرفی شده است.

3. خداوند وجودی ازلی و ابدی (سرمدی) دارد، اول و آخر و ظاهر و باطن(3) همۀ امور عالم است، چیزی نبوده اما خدا بوده و تا باشد خدا هست. اصولاً بقاء عالم به وجود خداست.(4) و تصور عالم و زمان بدون خدا تصور عدم هم نیست. زیرا وجود چیزی (حتی تصور کننده ای) ممکن نیست تا اصل تصور ممکن باشد. لذا وجود هر چیزی بسته به وجود خداست از اینرو اصطلاحاً گفته می شود واجب الوجود بالذات ...

4. خدا از جائی نیامده بلکه هر جائی که در تصور شما بگنجد یا نگنجد به ارادۀ خدا بوجود آمده، از دیگر صفات خدا غنی و بی نیازی مطلق است. اگر آمدن خدا را منوط به جائی بدانیم یعنی مکان و زمانی بوده که خدای مورد بحث ما از آنجا آمده و یا وجودش را از آن محیط گرفته و این یعنی نقص و وابستگی، یعنی وجودش نیازمند به دیگری است.

5. از طریق عقل و نقل ثابت شده است که خداوند بی نیاز مطلق و تنها خالق هستی بخش است.(5) به عبارت آسان هر چه به تصور بگنجد و یا نگنجد، محتاج و نیازمند او و خدا از همه چیز بی نیاز است.

6. اگر برای خدا شریکی قائل شویم یعنی به نقص و ضعف و نیازمندی خدا گواهی داده ایم، اینکه خداوند به تنهائی قادر به ادارۀ جهان نیست، در این صورت یا نقص و ضعفش از ناحیۀ قدرت است و یا احتیاج و فقر، در حالیکه در براهین فلسفی و آنچه از ناحیۀ شرع آمده خلافش ثابت شده است.

بعلاوه اگر وجود دو خدا در عالم ممکن بود باید شاهد فساد و ناهماهنگی بسیاری در عالم می بودیم در حالیکه نظم و اتقان و استواری و تدبیر، که نظامی اصلح و اکمل بوجود آورده خلاف آن را گواهی می دهد.(6) پس وجود شریک برای باریتعالی محال است.

موفق باشید ...

پاورقی____________________

1. الله نورالسموات والارض، نور، 35.
2. لیس کمثله شیء، شوری، 11.
3. هو الاول والآخر والظاهر والباطن وهو بكل شیءٍعلیم، حدید، 3.
4. کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام، الرحمن، 26 و 27.
5. یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله والله هوالغنی الحمید، فاطر، 15.
6. لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما یصفون، انبیاء، 22.

سلام همگی خسته نباشید ممنون از سایتتون.

این حس مذهبی که گفتین من اصلا ندارم یعنی قبلا داشتم و تحت مسئله شخصی حالم از مذهب بهم خورد و حالا هم اصلا اسلام رو قبول ندارم ..... و الان بلاتکلیف موندم و بی دینم . میشه راهنماییم کنید و بگید چرا ما باید اسلام رو قبول داشته باشیم و پیرو اسلام و دستاورد هاش باشیم

vahidmen;216235 نوشت:
سلام همگی خسته نباشید ممنون از سایتتون.

این حس مذهبی که گفتین من اصلا ندارم یعنی قبلا داشتم و تحت مسئله شخصی حالم از مذهب بهم خورد و حالا هم اصلا اسلام رو قبول ندارم ..... و الان بلاتکلیف موندم و بی دینم . میشه راهنماییم کنید و بگید چرا ما باید اسلام رو قبول داشته باشیم و پیرو اسلام و دستاورد هاش باشیم

بسمه تعالی

در جواب شما کاربر گرامی اول به مقدمه ایی می پردازم و در ادامه با یک دلیل نقلی از قرآن به لزوم وجود دین در انسان برایتان می پردازم

مقدمه : انسان بما هو انسان چون از نظر اشرفیت و اشرافیت در مرتبه بالای وجود قرار دارد و روحش کمال خواه است همواره بدنبال مامنی برای سیراب شدن از چشمه های زلال کمال خواهی می باشد همواره بدنبال گمشده خویش می گردد هیچ انسانی نیست که بدون دین باشد و این در حقیقت نشاندهنده روح متعالی گرای اوست حتی در بین اقوام بدوی که شاید اصلا اسم دین به گوششان نخورده بود باز خمیر مایه اعتقادات اولیه ایی در اونها سراغ داریم که نشاندهنده دین در بین آنها بوده است برای نمونه وجود نئاندرتالها که جزء انسانهای ماقبل تاریخ بوده اند که قبل از حضرت آدم ابوالبشر زندگی میکردند ولی همچنانکه از آثار باستانی بجا مانده از آنان نگاه میکنیم می بینیم آنان یا حیوان پرست بودند یا بت پرست پس قائل به پرستش بودند و احساس درونی نیاز به دین را به صورت های غلطی ارضا میکردند همچنانکه مشرکین دوران پیامبر نیز بر اثر احساس نیازبه دین که بر خواسته از کمال جویی روح اونها بود خداوند را در قالب سنگ و چوب می پرستیدند پس ثابت شد که انسان بماهو انسان در هماهنگی با عالم تکوین و بخاطر سعادت در عالم تشریع نیاز به دین دارد حال بعد از این مقدمه می پردازم به بیان دلیل نقلی پذیرش دین در انسانها بنده در این گفتار فقط به آیه شریفه 30 سوره مبارکه روم که میفرماید " فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ" اکتفا میکنم
حرف" فاء" كه در اول آيه است مى‏رساند كه كلام در آيه فرع و نتيجه مطالبى است كه در خصوص مبدء و معاد از آيات قبل استفاده مى‏شد، و معنايش اين است كه: وقتى ثابت شد كه خلقت و تدبير تنها از آن خداست، و او را شريكى نيست، و او به زودى خلق را مبعوث نموده و به حساب مى‏كشد، و نيز معلوم شد كه در آن روز كسى كه از او اعراض كرده باشد، و رو به غير او آورده باشد، راه نجاتى ندارد، پس روى دل به سوى دين كن، و ملازم آن باش، كه آن همان دينى است كه خلقت الهى بدان دعوت مى‏كند.(1)

خداوند مردم را طورى آفريده كه طبعا و به ارتكاز خود، خدا را بشناسند. و" فِطْرَتَ اللَّهِ" عبارت است از قدرت بر شناختن ايمانى كه با آب و گل آدمى سرشته شده است، چنان كه آيه شريفه" وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ" به آن اشاره مى‏كند و دين صحيح و حق آن دينى است كه با نواميس فطرت و وضع خلقت بشر وفق داشته باشد (2)
________________________________________
1- ترجمه الميزان، ج‏16، ص: 267
2- ترجمه الميزان، ج‏7، ص: 268

نميدونم چي ميگم ولي برميدارمت ميبرم هيت يه كم با اماماي ما و خدا حال كني بعد خودت مسلمان ميشي.

به نام خدا
خب من در رودررویی با چنین فردی از در نیاز او وارد می شوم. چه ایمان دارم کسی که خدا را باور نداشته باشد یک تهی بزرگ در درونش هست که به شدت نیاز به پر کردنش را دارد. یعنی هر چه قدر هم که بخواهد جلوی خودش را بگیرد نیاز به پرستش دارد. تا که به این نیاز اعتراف کرد قانعش می کنم که کسی جز خداوندی که وجود مطلق است لیاقت این را ندارد که معبود یک عابد باشد. تا به خدا ایمان آورد به اسلام هم ایمان آوردنش راحت است. چون اسلام دینی است بی نقص که حالا با وجود خداوند قدری که می تواند همه کاری بکند ممکن می شود و شدنی!

از پاسخ هایی که دادین ممنونم.
ولی مشکل اینجاست که من هیچ دلیلی نمیبینم که خدا بخواد بر ما حاکمیت داشته باشه و برای خوب ما ثواب در نظر بگیره و برای بد ما عذاب........
به نظر من خدا نباید به بد و آدم های بد میدان بده باید وقتی یکی در حق دیگری ظلم کرد اگه خدا دید که مظلوم توانایی شو نداره باید داخل شه و ریشه ظالم رو بکنه....... تا بقیه راحت زندگی کنن.
اگه دین دینه اسلامه باید همه مسلمون باشن و نامسلمونا ریشه کن بشن در حالی که اینطور نیست نامسلمونا از مسلمونا هم دارن بهتر زندگی میکنن........... و این عادلانه نیست نیست نیست.

vahidmen;217103 نوشت:
از پاسخ هایی که دادین ممنونم. ولی مشکل اینجاست که من هیچ دلیلی نمیبینم که خدا بخواد بر ما حاکمیت داشته باشه و برای خوب ما ثواب در نظر بگیره و برای بد ما عذاب........ به نظر من خدا نباید به بد و آدم های بد میدان بده باید وقتی یکی در حق دیگری ظلم کرد اگه خدا دید که مظلوم توانایی شو نداره باید داخل شه و ریشه ظالم رو بکنه....... تا بقیه راحت زندگی کنن. اگه دین دینه اسلامه باید همه مسلمون باشن و نامسلمونا ریشه کن بشن در حالی که اینطور نیست نامسلمونا از مسلمونا هم دارن بهتر زندگی میکنن........... و این عادلانه نیست نیست نیست.

سلام

بهتر زندگی کردن با خوب زندگی کردن فرق دارد

اگر علت برتری و حق را به این می دانید بدانید که خدا رو خوب نشناخته اید

:Gol:

تازه قرار نیست خدا همه چیز رو اینجا بده؟

بعضی وقت ها همین که به ظالم پول می ده تا در اون غرق بشه می تونه تنبیه اون باشه

و اون سلب نعمت ایمان به خدا و...(الله العالم)

vahidmen;217103 نوشت:
از پاسخ هایی که دادین ممنونم.
ولی مشکل اینجاست که من هیچ دلیلی نمیبینم که خدا بخواد بر ما حاکمیت داشته باشه و برای خوب ما ثواب در نظر بگیره و برای بد ما عذاب........
به نظر من خدا نباید به بد و آدم های بد میدان بده باید وقتی یکی در حق دیگری ظلم کرد اگه خدا دید که مظلوم توانایی شو نداره باید داخل شه و ریشه ظالم رو بکنه....... تا بقیه راحت زندگی کنن.

در جواب بخش اول فرمایشات جناب vahidmen متن عربی یکی از تفاسیر را میاورم دوستان بزرگوار با فضلی که در شما وجود دارد احتیاج به ترجمه نیست ولی من حیث المجموع اگر دوست عزیزی مشکلی در فهم متن عربی داره یادآوری کنه برایش ترجمه میکنم

(الوجود خير محض و العدم شر محض و ليس له تحقق في الخارج)


فاعلم أنّ جميع أرباب العقول، و أهل العلم، و جميع أرباب الشهود، و أهل الكشف، اتّفقوا على أنّ الوجود خير محض و العدم شرّ محض، و اتّفقوا على أنّ الشرّ المحض ما له وجود في الخارج أصلا، و الشرّ الخارجي ليس إلّا الشرّ الإضافي، يجوز رفعه و إزالته، و يجوز بقاؤه و دوامه، و على جميع التّقادير الشرّ المحض ليس بموجود في الخارج، و الموجود في الوجود الخارجي هو الخير المحض فقط، و ها هنا أيضا دقيقة، و هي أنّه قد ثبت بالعقل و النّقل و الكشف. أنّه ليس في الوجود الخارجي إلّا الحقّ تعالى، أو الوجود المسمّى بالمطلق، فكيف يتصوّر مع هذا الوجود الخارجي شي‏ء آخر حيّ يسمّى شرّا أو خيرا و معلوم أنّ الوجود من حيث هو وجود خير محض فلا يكون للشرّ وجود أصلا، و من هذا ليس هناك شي‏ء تعدّه أنت شرّا إلّا و فيه ألف خير و ألف منفعة. كالحيّات و العقارب مثلا، و السّموم القاتلة، و أمثال ذلك فإنّ فيها خيرا كثيرا و منافع كثيرة.


(مقتضى التوحيد الفعلي مشاهدة الكلّ خيرا)


و إذا رجعت إلى التّوحيد الفعلي رأيت الكلّ صادرا من فاعل واحد، محبوب بالذّات، مقصود في نفس الأمر، كيف تنسب شيئا من أفعاله إلى الشرّ و إن كان ذلك الفعل في صورة الشرّ بل تشاهد الكلّ خيرا محضا موافقا لمرادك و مطلوبك، كما قيل: و كلّ ما فعل المحبوب محبوب، بل تجده في غاية الإتقان و الإحكام، و قد قام البرهان عند أرباب النّظر أيضا أن أفعاله تعالى كلّها في غاية الإتقان و الإحكام و ليس فيها ضعف و لا وهن، و من هذا ما يشاهد العارف في الوجود شيئا خارجا عن الحكمة و لا شيئا يكون وجوده شرّا محضا مطلقا، لأنّه ما يشاهد الفعل‏ إلّا من فاعل واحد محبوب بالذات
___________________________________

تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم، ج‏1، ص: 366

vahidmen;217103 نوشت:
اگه دین دینه اسلامه باید همه مسلمون باشن و نامسلمونا ریشه کن بشن در حالی که اینطور نیست نامسلمونا از مسلمونا هم دارن بهتر زندگی میکنن........... و این عادلانه نیست نیست نیست.

در رابطه با فرمایش حضرتعالی به توضیحات زیر توجه بفرمائید

وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا

اى پيغمبر بآنچه از مال و منال دنيوى بمردم بى‏ايمان و كافر كيش داده‏ايم چشم اميد ميفكن ما آنها را باين زندگانى مرفه مورد امتحان و آزمايش قرار داده ايم همانا روزى خدا داد تو بهتر و پايدارتر است طبرسى ذيل آيه فوق از ابو رافع روايت كرده گفت مهمانى برسول خدا وارد شد مرا فرستاد نزد يهودى و از او گندم و جو قرض خواست با فروش بسلف يهودى گفت من جز برهن قرض يا سلف ندهم آدم حضورش عرض كردم آنحضرت بسيار متأثر شد و فرمود من امين در آسمان و زمين هستم سپر مرا بردار و ببر نزد او گرو بگذار

خداوند آيه فوق را براى تسلای خاطر پيغمبر اكرم فرستاد ، قال أبو عبد الله ع لما نزلت هذه الآية استوى رسول الله ص جالسا ثم قال من لم يتعز بعزاء الله تقطعت نفسه على الدنيا حسرات و من أتبع بصره ما في أيدي الناس طال همه و لم يشف غيظه و من لم يعرف أن لله عليه نعمة إلا في مطعم أو في مشرب قصر أجله و دنا عذابه‏
و از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود چون اين آيه بر پيغمبر اكرم نازل شد ميان مسلمين ايستاده فرمود هر كس بوعظ خداوند متعظ نشود و پند نگيرد بر آنچه در دنيا كرده نفسش حسرت خورد و هر كس چشمش بمال مردم و آنچه در دست ديگرانست باشد هم و غمش زياد شود و هر كس قدر نعمت‏هاى خدا را از حيث خوراك و لباس و غيره نشناسد عمرش كوتاه و عذاب باو نزديك ميشود.

__________________________________
تفسير جامع، ج‏4، ص: 313

vahidmen;217103 نوشت:
اگه دین دینه اسلامه باید همه مسلمون باشن و نامسلمونا ریشه کن بشن در حالی که اینطور نیست نامسلمونا از مسلمونا هم دارن بهتر زندگی میکنن........... و این عادلانه نیست نیست نیست.

و باز در تفسیری دیگر

«وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ» الاية ... اين باز مرهمى ديگر است كه بر دل درويشان مى‏نهد، حقارت و مهانت دنيا فرا خلق نمايد، و عيب و عوار آن آشكارا می ‏كند و دوستان خود را از ديدن و دوست داشتن آن منع مى‏كند، مى‏گويد: «زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ»
اين دنيا شكوفه‏ايست، ترى و تازگى و زيبايى وى روزى چند بود، آن گه پژمرده شود و نيست گردد و فتنه وى در دل بماند.

چه دارى مهر بى مهرى كز و بى‏جان شد اسكندر
چه بازى عشق با يارى كزو بى‏ملك شد دارا.

رجوع الاغنياء الى الدنيا و رجوع الفقراء الى المولى، شتّان بين ذا و ذا. توانگران بهر چه شان پيش آيد رجوع با دنيا كنند، درويشان بهمه حال دل با مولى دارند، ازينجا معلوم شود شرف درويشان بر توانگران.

جنيد رحمة اللَّه عليه، درويشى را بر توانگرى فضل نهادى، و ابن عطا بر خلاف وى توانگرى را بر درويشى شرف نهادى، روزى ميان ايشان مناظره رفت جنيد حجّت آورد كه رسول خدا ميگويد:
يدخل فقراء امتى الجنّة قبل اغنيائها بنصف يوم و ذلك خمس مائة عام.
گفت كسى كه در بهشت شود فاضلتر از آن كه پانصد سال در شمار بماند. ابن عطا گفت لا بل اين فاضلتر كه در شمار بماند از بهر آنكه آن كس كه در بهشت است در لذت نعمتست و آن كس كه در شمارست در لذت عتاب حقست، و با دوست سخن گفتن اگر چه در مقام عتاب بود وراء آنست كه بغير دوست مشغول شدن ور چه در مقام نعمت بود، زيرا كه در بلاء دوست بودن خوشتر از آن كه در نعمت دوست بى دوست بودن. جنيد جواب داد كه اگر توانگر را لذّت
عتابست درويش را لذت اعتذار است.

و ذلك فيما روى انس بن مالك عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه ليؤتى بالعبد الفقير يوم القيامة فيستره من النّاس فى كنف منه ثم يعتذر اليه كما كان الرّجل يعتذر الى الرجل فى الدّنيا، فيقول عبدى و عزّتى و جلالى ما زويت عنك الدّنيا لهوانك علىّ و لكن لما اعددت لك من الكرامة و الفضيلة، اخرج يا عبدى الى هذه الصفوف فانظر من اطعمك و سقاك او كساك لا يريد بذلك الا وجهى فخذ بيده فهو لك و النّاس يومئذ قد ألجمهم العرق، فيخرج فيتخلل الصفوف و يتصفح وجوه النّاس، فازا رأى رجلا قد صنع به شيئا من ذلك اخذ بيده فيقال قد وهب له.»
جنيد اين خبر بدليل آورد و گفت اگر با توانگر عتاب مى‏كند از درويش عذر ميخواهد، و لذت عذر وراء لذت عتابست، زيرا كه عتاب با دوست و دشمن رود و عذر جز با دوستان نرود، اين منع دنيا از درويشان نه از آنست كه دنيا از ايشان دريغ است، لكن ايشان از دنيا دريغند، همت ايشان به از دنيا، مراد ايشان به از عقبى، مقصود ايشان ديدار مولى.
لقمان سرخسى را وقتى موى دراز گشته بود بر خاطر او بگذشت كه كاشكى در مى‏بودى كه بگرما به شدى و موى باز كردى هنوز اين در خاطر تمام در نياورده بود كه يك صحرا همه زر ديد، لقمان ديده فراز كرد و با خود گفت:
گر من سخنى بگفتم اندر مستى اشتر بقطار ما چرا دربستى.
________________________________
كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج‏6، ص: 204

دین اسلام ابهامات زیادی داره و برای من اصلا تا حالا قابل قبول نبوده با این که من در خانواده ای کاملا مذهبی بودم اما تا الان که 28 سال دارم اصلا نتونستم اسلام رو بپذیرم

vahidmen;217103 نوشت:
اگه دین دینه اسلامه باید همه مسلمون باشن و نامسلمونا ریشه کن بشن در حالی که اینطور نیست نامسلمونا از مسلمونا هم دارن بهتر زندگی میکنن........... و این عادلانه نیست نیست نیست.

مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها:
جمله موصول و صله آن بهيئت ناقص و فعل مضارع تعبير شده، دلالت بر استمرار و صفت دارد و مراد بيگانگان است كه مرامى در زندگى جز تأمين آسايش ندارند و زندگى بشر را منحصر بزندگى در دنيا پندارند و علاقه‏ اى بدين نداشته و معتقد بروز قيامت نيستند چنانچه اعمال خيرى كه مصالح عمومى دارد انجام دهند مانند بناى بيمارستان و مدارس و يا به زير دستان كمك نمايند و حاجت نيازمندان را برآورند و يا حسن معاشرت داشته و به فضيلت و خوى نيكو متصف باشند، پروردگار نتايج و آثار نيك اعمال خير آنها را در دنيا به آنان موهبت مى‏فرمايد.


نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها:
از نظر توحيد افعالى ايفاء نتايج اعمال خير و آثار نيكوى كارهاى آنها را بساحت پروردگار نسبت داده و از شئون ايجاد و آفرينش معرفى نموده، مانند سلامت بدن و سعة رزق و ايمن بودن از خطر و تعبير به ايفاء عمل شده. با اينكه افعال اختيارى آنان زوال پذيرفته، بتناسب آنست كه آثار نيك اعمال آنان فاقد شعار عبوديت و بر حسب نظام اسباب وابسته بوجود علل است و چه بسا به آرزو و هدف خود نرسيد.

وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ:
عقد سلبى و مبنى بر تأكيد است، گرچه غبار كفر و شرك صفاى روان آنان را تيره نموده ولى فضيلت خلقى همچنين اعمال و آثارى كه مبنى بر اصلاح عمومى است درخشندگى ذاتى خود را از دست نخواهد داد، بهر صورت باشد آنان را بهره‏ مند خواهد نمود و چنانچه بر حسب نظام اسباب نيز در دنيا بهره‏ اى نبرند و زندگى آنان پايان پذيرد، ضرر و زيانى نديده در عوالم ديگر سبب تخفيف عقوبت آنان می ‏شود.


أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ:
آيه مبنى بر حصر و تأكيد است گروهى كه علاقه به دين و خداپرستى ندارند و هرگز در فكر قيامت و در انديشه بررسى به عقيده و اعمال خود نيستند و بدان عقيده ندارند، از نظر اينكه اعمال نيك آنان بمنظور خودستائى و گسترش شرك و كفر است در عالم ديگر جز حسرت روانى و شعله‏ هاى آتشين بهره‏ اى نخواهد داشت. زيرا اعمال نيك آنان ارتباط به پروردگار نداشته و بمنظور خوشنودى پروردگار نبوده، بدين نظر روح و حيات ندارند، تا اينكه در عالم ديگر ارزشى داشته باشد و به صورت مسرت روانى و نعمتهاى هميشگى ظهور نمايد.


وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ:
پايه قبولى و حيات عمل نيك همانا ايمان و ارتباط به پروردگار است و نظر به اين كه عمل اختيارى، ظهورى از مقام ذات فاعل مختار است، در صورتى كه حيات و ايمان داشته باشد، عمل نيز از آن سر چشمه گرفته ناگزير در پرتو آن بوده و قائم به او خواهد بود و در صورتى كه كفر و شرك، ذات و روان فاعل مختار را تيره نموده و محروم از هر فيض نموده باشد ظهورى جز تيره بختى و محروميت نخواهد داشت و ثمره و محصول آن نيز كه عبارت از فعل اختيارى نيك او است ظهور كفر و محروميت خواهد بود، همچنانكه به عمل نيك اهل ايمان حيات دميده می ‏شود و در پرتو ذات پاك و روان بخش فاعل باقى و قائم به او خواهد بود.
باز در اينصورت چنانچه از محور دين و ايمان به كنار رود، ثمره و محصول آن نيز بيهوده و باطل خواهد گشت.
____________________________________

انوار درخشان، ج‏8، ص: 359 و360

vahidmen;217103 نوشت:
اگه دین دینه اسلامه باید همه مسلمون باشن و نامسلمونا ریشه کن بشن در حالی که اینطور نیست نامسلمونا از مسلمونا هم دارن بهتر زندگی میکنن........... و این عادلانه نیست نیست نیست.

" مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ" مصدر" توفية" كه فعل" نوفى" از آن مشتق شده به معناى رساندن حق به صاحب آن است، البته رساندن بطور كامل. و ماده" بخس" كه فعل مضارع مجهول" يبخسون" از آن گرفته شده به معناى كمتر دادن اجر مزدور است.
اين آيه شريفه تهديد عليه كفارى است كه در برابر حق خاضع نمی ‏شدند و يا آنكه حق بودن آن را فهميده بودند ولى زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده آخرت را فراموش كرده بودند، و در عين تهديد ايشان بيان بعضى از سنت‏هاى جارى در اسباب اين فراموشى نيز هست و روشن می ‏شود كه چطور می ‏شود كفار از نعيم زندگى آخرت مايوس می ‏گردند.


توضيح اينكه، عمل آدمى هر طور كه باشد تنها آن نتيجه‏اى را كه منظور آدمى از آن عمل است به او می دهد، اگر منظورش نتيجه‏ اى دنيوى باشد نتيجه‏ اى كه شانى از شؤون زندگى‏ دنياى او را اصلاح می ‏كند، از مال و جمال و جاه، و يا بهتر شدن وضعش، عملش آن نتيجه را می ‏دهد، البته در صورتى آن نتيجه را می دهد كه ساير اسبابى كه در حصول اين نتيجه مؤثرند مساعدت بكنند، و عملى كه به اين منظور انجام شده نتايج أخروى را ببار نمی آورد، زيرا فاعل آن، قصد آن نتايج را نداشته تا آن نتايج به دستش بيايد، و صرف اينكه عملى ممكن است و صلاحيت دارد كه در طريق آخرت واقع شود كافى نيست و رستگارى آخرت و نعيم آن را نتيجه نمی ‏دهد، مثلا احسان به خلق و حسن خلق (هم می ‏تواند به نيت دوست‏يابى و جاه ‏طلبى و نان قرض دادن انجام شود، و هم به نيت پاداش اخروى و تحصيل خوشنودى خداى تعالى) اگر به نيت خوشنودى خدا انجام نشود باعث اجر و پاداش اخروى و بلندى درجات نمی شود.


به همين جهت است كه می ‏بينيم بعد از جمله مورد بحث فرموده:" أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ"، و خبر داده كه آنان وقتى وارد در حيات آخرت می ‏شوند، وارد در خانه ‏اى می ‏شوند كه حقيقت و واقعيتش آتشى است كه تمامى اعمال دنيايى آنان را می ‏خورد، آن طور كه آتش هيزم را از بين می ‏برد، خانه‏ اى كه آنچه در نظر اين دنياپرستان زيبا و مايه خرسندى بود نابود می ‏سازد و آنچه را كه كردند بى نتيجه و خنثى می ‏نمايد. آرى دار آخرت چنين واقعيتى دارد و به همين جهت در جاى ديگر قرآن آن را" دار البوار: خانه هلاكت و نابودى" ناميده می فرمايد:" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها" . با اين بيان روشن می ‏شود كه هر يك از دو جمله" حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها"، و" وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ" به نوعى مفسر و بيانگر جمله" أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ" می باشند.
____________________________________________
ترجمه الميزان، ج‏10، ص: 260 و 261

vahidmen;217103 نوشت:
اگه دین دینه اسلامه باید همه مسلمون باشن و نامسلمونا ریشه کن بشن در حالی که اینطور نیست نامسلمونا از مسلمونا هم دارن بهتر زندگی میکنن........... و این عادلانه نیست نیست نیست.

آنچه تا اينجا گفته شد دو نكته را روشن ساخت: نكته اول اينكه، مراد از توفيه اعمال و پرداخت كامل اعمال به آنان، پرداخت كامل نتايج اعمال آنان و رساندن آثارى است كه اعمالشان به حسب نظام اسباب و مسببات دارد، نه آن نتايجى كه خود آنان از اعمالشان در نظر داشتند، و به اميد رسيدن به آن نتايج، زحمت اعمال را تحمل كردند، دليلش هم اين است كه در اين نشاه از هر عملى آن نتيجه‏اى عايد صاحب عمل می شود كه همه اسباب و عوامل دست‏ اندركار آن عمل، براى آن عمل معين كرده‏اند، نه آن نتيجه‏ اى كه صاحب عمل در نظر گرفته، و بر اين حساب بايد دانست كه چنين نيست كه هر كس به هر آرزويى كه دارد برسد، بلكه به آن نتايجى مى‏رسد كه عوامل مؤثر در زندگى و افعال او معين كرده باشند.

و خداى تعالى در جاى ديگر از كلام مجيدش از اين حقيقت اينطور تعبير كرده كه:

" وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ"

ملاحظه می كنيد كه در اين آيه نفرموده:" نؤته اياه"- ما هر منظورى كه داشته به او می ‏دهيم" بلكه فرموده:" نؤته منها- پاره‏اى از آن بهره‏ ها را به او می دهيم". و باز در جاى ديگر فرموده:" مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً" ، كه در اين آيه علاوه بر آن نكته‏اى كه در آيه قبلى بود اين بيان اضافى را هم دارد كه چنان نيست كه هر كس هر چه بخواهد و به همان مقدار كه خواسته به او می ‏رسد، بلكه زمام امور دنيا به دست خداى سبحان است، و طبق آنچه سنت اسباب بر آن جريان دارد به هر كس هر مقدار كه بخواهد می ‏دهد و هر چه را نخواهد نمی ‏دهد، هر كه را كه بخواهد مقدم می ‏دارد و هر كه را بخواهد عقب می اندازد.
نكته دوم اينكه اين دو آيه، يعنى آيه" مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ"- تا آخر آيه بعدى- حقيقتى از حقايق الهى را بيان می ‏كند.
___________________________________________________
ترجمه الميزان، ج‏10، ادامه ص: 261 و قسمتی از صفحه 262

saeedsaeedi;217163 نوشت:
دین اسلام ابهامات زیادی داره و برای من اصلا تا حالا قابل قبول نبوده با این که من در خانواده ای کاملا مذهبی بودم اما تا الان که 28 سال دارم اصلا نتونستم اسلام رو بپذیرم

جناب سعیدی
اولا میفرمودید فعلا چه دینی را پرستش میفرمائید
دوما آیا مشکل رفع ابهامات دینی هست یا اصل پذیرش آن چون اول فرمودید دین اسلام ابهامات زیادی داره و آخرش فرمودید اصلا نتونستم اسلام رو بپذیرم و این دو با هم خیلی فرق دارد

در صورت اول اگر مشخص شود که دین شما چه دینی است که بر اساس آن انشاالله در خدمتتان خواهیم بود اما در صورت دوم اگر اصل دین را قبول دارید ولی در احکام و مسائل آن ابهاماتی وجود دارد سفارش ما به شما این است در ادیان دیگر مطالعه بفرمائید تا ببینید از تئوری تا عمل چقدر در اختلافند در حقیقت آنچرا که در دنیای کنونی در بین ادیان دیگر در جریان است مسائل تحریف شده ای است که سران آنان بنا بر مصالحی آنرا وضع نموده اند نه واقعیات دینی بعنوان مثال چند نمونه خدمتتان عرض میکنم بعضی از اصول و فروع هستند که جزء بدیهیات همه ادیان الهی هستند که در اصول عبارتند از توحید ، نبوت ، معاد و در بخش فروع و احکام تشریعی نماز ، روزه ، زکات، حجاب ،
خوب سوال اینجاست آیا ادیان دیگر به اصول و حتی فروع خودشان پایبندند ؟؟؟ فروع دین را اصلا نادیده بگیریم آیا به اصولش اعتقادی دارند آیا آنان به تمام انبیاء ایمان دارند اگر چنین است پس چرا اینهمه ظلم و ستم را بر جهان اسلام جایز میشمارند مگر نه اینکه در کتاب خود آنان بشارت به آمدن آخرین پیامبر داده شده و امر به پیروی از او شده است پس چرا با گذشت 1400 و خوردی سال هنوز کشیشان و اسقفهای مسیحی بر دین تحریف شده خودشان تاکید می کنند و حتی فراماسونهایی برای تبلیغ دین مسیحیت تحریف شده در اقصا نقاط دنیا با صرف اعتبارات هنگفت میفرستند
به نظر حضرتعالی دین آنها که ازهیچ اصول و پایه ایی برخوردار نیست ابهام ندارد ولی دین اسلام با اصول مستحکمی که دارد دارای ابهام است ؟؟؟ حقیر شما را سفارش میکنم به مطالعه دقیق و بنیادی در همه ادیان بپردازید و اصلا هم به شما سفارش نمیکنم که فقط در دین اسلام مطالعه کنید در تمام ادیان مطالعه کنید و آخرین تحقیق را هم بگذارید برای دین اسلام همان روشی که حضرت ابراهیم برای رسیدن به حقیقت الوهیت انجام داد مولوی در آنجایی که بحث بین جبرئیل امین و حضرت ابراهیم را مطرح می کند در بیتی اینچنین میگوید
اندر اين وادى مرو بى‏اين دليل «لا احب الافلين» گو چون خليل‏
فخر رازی در کتاب " اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین " میگوید حضرت ابراهیم بر گروهی مبعوث گردید که دینشان را صائبین می گفتند آنها معتقد بودند که مسبب الاسباب و موثر در وجود ستارگان و ماه و خورشیدند و حضرت ابراهیم برای کشف حقیقت امر برای آنان اظهار پرستش خورشید و ماه رو کرد حقیر ادامه جریان را با اشعار منظومی برایتان خواهم آورد


ياد كن وقتى كه ابراهيم گفت ### مر پدر را كو بنا حق بود جفت‏



كن باهل مكه يعنى ياد او ### خويش را دانند چون اولاد او



گيرى اين اصنام را آيا اله ###من تو و قومت برون بينم ز راه‏



از خرد گرديده‏ايد آيا جدا؟؟؟ ### هيچكس خواند جمادى را خدا؟؟؟



همچنين او را نموديم از يقين ###روح و سر اين سماوات و زمين‏



از بطون عالم اعنى مو بمو ###منكشف كرديم عبرت را بر او



از عجايبهاى ملكوت برين### تا كه باشد او مگر از موقنين
‏ پس چو آمد شب بر او از روى فرض ### تيره‏گى شب بپوشانيد ارض‏



كوكبى را ديد رخشان بر سپهر ### قوم او را سجده كردندى بمهر



گفت آيا اين بود پروردگار ### بس بود نزد خرد تا استوار



پس فرو شد آن ستاره گفت اين ### آفل است و لا احبّ الافلين‏



تا چه جاى آنكه خوانم موجدش ### گردم از بهر عبادت ساجدش‏
پس چو طالع گشت بر گردون قمر ###سجده بنمودند قومش سر بسر



گفت ابراهيم آيا اين خداست ###ز اعتراض اين گفت يعنى نارواست‏



پس نهاد آن نيز هم رو بر غروب ### گفت از تأييد علّام الغيوب‏



ره بمن ننمايد ار پروردگار ###همچنين از گمرهانم در مدار



يعنى اين هم در خور تغيير بود ###حادثان را در رسد تغيير زود
چونكه شب بگذشت و زد خورشيد سر### ديد او را روشن و تابنده‏تر



گفت اين آيا خداوند من است ###در تجلّى اكبر است و ابين است‏



اين بد استدلال يعنى اينكه او ### اكبر آمد باز خواهد شد فرو



چون بر او پيدا شد آثار زوال ### گفت: اين هم يافت اى قوم انتقال‏



من برّيم ز آنچه انباز و شريك ### با خدا گيريد و آن خود نيست نيك‏
روى خود مطلق نمودم سوى او ### كافريده است اين زمين و آسمان‏



از هر آن دين كاو بود در روزگار ### من نمودم دين توحيد اختيار



هم نيم من از گروه مشركين ### كه جز او گيرند معبودى بدين‏



نزد آن كش باب دل مفتوح شد ### اين سه رتبه نفس و قلب و روح شد


حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام در پی کشف حقیقت خدا پرستی به آنجایی رسیدند که توحید یعنی یکتا پرستی تنها دینی خواهد بود که میتواند تمام خواسته های درونی انسان را ارضا کند نه ادیانی که به صورتهای گوناگونی شرک و بت پرستی را به پیروانشان القاء می کنند و در حقیقت با یک جهان بینی توحیدی متوجه می شویم که تنها دینی که در دنیای امروز میتواند پاسخگوی نیازهای روحی و روانی انسان باشد فقط دین اسلام است

جناب سعیدی مطمئن باشید که ادیان دیگر هم دارای ابهامات فراوانی هستند و اینطور نخواهد بود که آنها مدینه فاضله ایی برای پیروانشان درست کرده باشند مطمئنا پیروان آن ادیان نیز دچار مشکلات زیادی هستند

حقیر به حضرتعالی سفارش میکنم در تحقیق برای پیدا کردن حقیقت چنان بکوشید که اگر دینی را قبول کردید در جان و روحتان نهادینه بشود

و السلام علی من اتبع الهدی



رحیق مختوم;217215 نوشت:
جناب سعیدی
اولا میفرمودید فعلا چه دینی را پرستش میفرمائید
دوما آیا مشکل رفع ابهامات دینی هست یا اصل پذیرش آن چون اول فرمودید دین اسلام ابهامات زیادی داره و آخرش فرمودید اصلا نتونستم اسلام رو بپذیرم و این دو با هم خیلی فرق دارد

در صورت اول اگر مشخص شود که دین شما چه دینی است که بر اساس آن انشاالله در خدمتتان خواهیم بود اما در صورت دوم اگر اصل دین را قبول دارید ولی در احکام و مسائل آن ابهاماتی وجود دارد سفارش ما به شما این است در ادیان دیگر مطالعه بفرمائید تا ببینید از تئوری تا عمل چقدر در اختلافند در حقیقت آنچرا که در دنیای کنونی در بین ادیان دیگر در جریان است مسائل تحریف شده ای است که سران آنان بنا بر مصالحی آنرا وضع نموده اند نه واقعیات دینی بعنوان مثال چند نمونه خدمتتان عرض میکنم بعضی از اصول و فروع هستند که جزء بدیهیات همه ادیان الهی هستند که در اصول عبارتند از توحید ، نبوت ، معاد و در بخش فروع و احکام تشریعی نماز ، روزه ، زکات، حجاب ،
خوب سوال اینجاست آیا ادیان دیگر به اصول و حتی فروع خودشان پایبندند ؟؟؟ فروع دین را اصلا نادیده بگیریم آیا به اصولش اعتقادی دارند آیا آنان به تمام انبیاء ایمان دارند اگر چنین است پس چرا اینهمه ظلم و ستم را بر جهان اسلام جایز میشمارند مگر نه اینکه در کتاب خود آنان بشارت به آمدن آخرین پیامبر داده شده و امر به پیروی از او شده است پس چرا با گذشت 1400 و خوردی سال هنوز کشیشان و اسقفهای مسیحی بر دین تحریف شده خودشان تاکید می کنند و حتی فراماسونهایی برای تبلیغ دین مسیحیت تحریف شده در اقصا نقاط دنیا با صرف اعتبارات هنگفت میفرستند
به نظر حضرتعالی دین آنها که ازهیچ اصول و پایه ایی برخوردار نیست ابهام ندارد ولی دین اسلام با اصول مستحکمی که دارد دارای ابهام است ؟؟؟ حقیر شما را سفارش میکنم به مطالعه دقیق و بنیادی در همه ادیان بپردازید و اصلا هم به شما سفارش نمیکنم که فقط در دین اسلام مطالعه کنید در تمام ادیان مطالعه کنید و آخرین تحقیق را هم بگذارید برای دین اسلام همان روشی که حضرت ابراهیم برای رسیدن به حقیقت الوهیت انجام داد مولوی در آنجایی که بحث بین جبرئیل امین و حضرت ابراهیم را مطرح می کند در بیتی اینچنین میگوید
اندر اين وادى مرو بى‏اين دليل «لا احب الافلين» گو چون خليل‏
فخر رازی در کتاب " اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین " میگوید حضرت ابراهیم بر گروهی مبعوث گردید که دینشان را صائبین می گفتند آنها معتقد بودند که مسبب الاسباب و موثر در وجود ستارگان و ماه و خورشیدند و حضرت ابراهیم برای کشف حقیقت امر برای آنان اظهار پرستش خورشید و ماه رو کرد حقیر ادامه جریان را با اشعار منظومی برایتان خواهم آورد


ياد كن وقتى كه ابراهيم گفت ### مر پدر را كو بنا حق بود جفت‏



كن باهل مكه يعنى ياد او ### خويش را دانند چون اولاد او



گيرى اين اصنام را آيا اله ###من تو و قومت برون بينم ز راه‏



از خرد گرديده‏ايد آيا جدا؟؟؟ ### هيچكس خواند جمادى را خدا؟؟؟



همچنين او را نموديم از يقين ###روح و سر اين سماوات و زمين‏



از بطون عالم اعنى مو بمو ###منكشف كرديم عبرت را بر او



از عجايبهاى ملكوت برين### تا كه باشد او مگر از موقنين
‏ پس چو آمد شب بر او از روى فرض ### تيره‏گى شب بپوشانيد ارض‏



كوكبى را ديد رخشان بر سپهر ### قوم او را سجده كردندى بمهر



گفت آيا اين بود پروردگار ### بس بود نزد خرد تا استوار



پس فرو شد آن ستاره گفت اين ### آفل است و لا احبّ الافلين‏



تا چه جاى آنكه خوانم موجدش ### گردم از بهر عبادت ساجدش‏
پس چو طالع گشت بر گردون قمر ###سجده بنمودند قومش سر بسر



گفت ابراهيم آيا اين خداست ###ز اعتراض اين گفت يعنى نارواست‏



پس نهاد آن نيز هم رو بر غروب ### گفت از تأييد علّام الغيوب‏



ره بمن ننمايد ار پروردگار ###همچنين از گمرهانم در مدار



يعنى اين هم در خور تغيير بود ###حادثان را در رسد تغيير زود
چونكه شب بگذشت و زد خورشيد سر### ديد او را روشن و تابنده‏تر



گفت اين آيا خداوند من است ###در تجلّى اكبر است و ابين است‏



اين بد استدلال يعنى اينكه او ### اكبر آمد باز خواهد شد فرو



چون بر او پيدا شد آثار زوال ### گفت: اين هم يافت اى قوم انتقال‏



من برّيم ز آنچه انباز و شريك ### با خدا گيريد و آن خود نيست نيك‏
روى خود مطلق نمودم سوى او ### كافريده است اين زمين و آسمان‏



از هر آن دين كاو بود در روزگار ### من نمودم دين توحيد اختيار



هم نيم من از گروه مشركين ### كه جز او گيرند معبودى بدين‏



نزد آن كش باب دل مفتوح شد ### اين سه رتبه نفس و قلب و روح شد


حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام در پی کشف حقیقت خدا پرستی به آنجایی رسیدند که توحید یعنی یکتا پرستی تنها دینی خواهد بود که میتواند تمام خواسته های درونی انسان را ارضا کند نه ادیانی که به صورتهای گوناگونی شرک و بت پرستی را به پیروانشان القاء می کنند و در حقیقت با یک جهان بینی توحیدی متوجه می شویم که تنها دینی که در دنیای امروز میتواند پاسخگوی نیازهای روحی و روانی انسان باشد فقط دین اسلام است

جناب سعیدی مطمئن باشید که ادیان دیگر هم دارای ابهامات فراوانی هستند و اینطور نخواهد بود که آنها مدینه فاضله ایی برای پیروانشان درست کرده باشند مطمئنا پیروان آن ادیان نیز دچار مشکلات زیادی هستند

حقیر به حضرتعالی سفارش میکنم در تحقیق برای پیدا کردن حقیقت چنان بکوشید که اگر دینی را قبول کردید در جان و روحتان نهادینه بشود

و السلام علی من اتبع الهدی





شما میگید با استفاده از جهانبینی که دارید به این نتیجه رسیدید که فقط دین اسلام میتواند پاسخگوی نیازهای روحی و روانی انسان باشد اما به نظر من اصلا اینطور نیست و با توجه به محدودیتهایی که دین اسلام دارد و بسیار سفت و بسته هست نه تنها پاسخگوی نیازهای روحی و روانی انسان نیست بلکه باعث به وجود آمدن مشکلات روحی و روانی هم هست که اولین مشکلش محدود بودن روابط بین زن و مرد هست

saeedsaeedi;218875 نوشت:
شما میگید با استفاده از جهانبینی که دارید به این نتیجه رسیدید که فقط دین اسلام میتواند پاسخگوی نیازهای روحی و روانی انسان باشد اما به نظر من اصلا اینطور نیست و با توجه به محدودیتهایی که دین اسلام دارد و بسیار سفت و بسته هست نه تنها پاسخگوی نیازهای روحی و روانی انسان نیست بلکه باعث به وجود آمدن مشکلات روحی و روانی هم هست که اولین مشکلش محدود بودن روابط بین زن و مرد هست

با سلام و درود بر جناب سعیدی بزرگوار :Gol:

قبلا خدمت دوستان اشاره کردم چند تا از اصول هستند که جزء بدیهیات و مسلمات هر دینی اند (البته ادیان الهی) که یکی رعایت مسائلی است که میان اجناس مخالف وجود دارد
اگر مطالعه ایی در ادیان دیگر بفرمائید متوجه خواهید گردید که مثلا حجاب یکی از مسلمات تمام ادیان تشریعی هست حال سوال اینجاست آیا بغیر از دین اسلام که از دست تحریف و دست برد دزدان عقیدتی در امان ماند ادیان دیگر به این اصل دینی خودشان پایبندند ؟؟؟
آیا میدانستید مسیحیان مجموع روزه هایی که باید در طول سال بگیرند بیش از 95 روز می باشد که از مجموع این روزه ها 45 روزش واجب بقیه هم به تناوب باید گرفته شود آنهم روزه هایی سفت و سخت که در آنها هم محدودیتهای شدید زمانی و هم استفاده از انواع خوراکیها وجود دارد ؟؟؟
آیا میدانستید در عقیده یهودیان زنی که در پروسه مخصوص قرار دارد نه تنها از حق همخوابگی در نزد شوهر محروم است بلکه از حق معاشرت در آن چند روز نیز محروم است ؟؟؟ و در دوران گذشته برای این زنان در چنین ایامی اتاق مخصوصی در گوشه حیاط منزل درست میکردند و این زن مجبور بود تا پایان سیکل ماهیانه تک و تنها در آن بسر ببرد و کلا دین یهود زن را در این ایام پلید می شمارد و معتقد است بخاطر حلول روح شیطان و اجنه در زن در این ایام نباید به او نزدیک شد :Moteajeb!:
اگر از نظر حضرتعالی محدودیت یعنی عدم بی بند و باری همه ما آنرا قبول داریم ولی اگر عدم محدودیت را در هرزه گری تفسیر کنیم بله اسلام بشدت با این مسئله مخالف است و بلکه ادیان دیگر نیز مخالفند ، در همین دین مسیح نیز با بی بند و باری و عدم محدودیت مخالف میشود و همچنین دین یهود ، پیرو کدام مذهب حاضر است فرزندانش بصورت بی قید و شرط در روابط آزاد با دیگران زندگی کنند ؟؟؟ در همین جوامعی که به زعم ما محدودیت ندارند وقتی بدیده حقیقت بین نگاه میکنیم می بینیم زنان و دخترانشان برای خود و زندگی فردی خود و برای جسم خود ارزش قائلند و بغیر از گروههای روسپی که روسپیگری شغلشان است بقیه افراد جامعه ابدا بدنبال آزادی های منجر به فساد و .... نمیرودند و این در جامعه ما نیز صدق میکند در جامعه داخلی ما نیز بی بند و باری و هرزگی نه بصورت قانونی بلکه بصورت مخفیانه در بستر جامعه در جریان است که نمونه اش فرهنگ پلید دوستی بین دختر و پسر هست البته به جوامع مدرن آنها نگاه نکنید که آنها نیز از وضعیت بوجود آمده برای جامعه خودشان در رنج و عذابند همچنانکه بزعم حقیر حتی جوامعی که پیرو ادیان غیر الهی هستند نیز از لاقیدی و لامذهبی رنج میبرند و لکن چیزی که هست چون این مسائل بصورت فرهنگ عامه برای آنان در آمده است مبارزه با آن شمشیری پولادین لازم دارد که اون شمشیر هنوز برای دنیای غرب آماده نشده است
و این انحراف نیست مگر برای اینکه آنها به کتابشان و حداقل به دستورات همان دین دست و پا شکسته خود عمل نمی کنند

یادم میاید که قبلا در مباحث روانشناسی مطالعه میکردم به جمله ایی از یک روانشناس برخوردم که اگر عادتی در انسان به مدت مثلا یکماه نهادینه شود (در کلمه نهادینه دقت فرمائید) دو ماه وقت صرف خواهد شد تا آن عادت از بین برود و حالا آیا واقعا بتوان آنرا از بین برد یا نه ؛؛؛

فعلا به همین مقدار بس باشد
جناب سعیدی گرامی به نظر شما کدام دین می تواند ما را اقناع کند ؟؟؟
و بفرمایش حضرتعالی کدام دین می تواند پاسخگوی مسائل روحی روانی ما باشد ؟؟؟؟
بفرمائید تا حقیر به نقائص عمیقی که در آنها وجود دارد بپردازم و حقایقی را برایتان مشخص کنم که خودتان اذعان بفرمائید که تنها دینی که میتواند جوابگوی ریزترین شئون زندگی فردی و اجتماعی انسان باشد فقط و فقط دین مبین اسلام است

موفق باشید:Gol:

در همین دین اسلام نیز هفتاد و چند فرقه وجود دارد و هیچ کدام از فرقه ها هم اون یکی رو قبول ندارند در احادیث که جعل فراوان وجود دارد و عالمان هر فرقه هر طوری که باب میلشان هست و استنباط میکنند احادیث را تفسیر میکنند اما در کل وضعیت جامعه ما الان به گونه ای هست که روز به روز دین کمرنگتر میشود و محدودیتهایی که وجود دارد باعث بی اعتقادی میشود راستش من هر کاری میکنم نمیتونم خیلی از ابهاماتی رو که هست برطرف کنم و توضیحاتی که در این ابهامات هست به توجیه بیشتر شبیه هست تا توضیح و در واقع هیچ دینی رو هم کامل پیدا نکردم اگر وضعیت جامعه غرب را در رنج و عذاب میدانید پس باید بگم از وضعیت جامعه خودمان بی خبرید که علاوه بر مشکلاتی که شاید اونها داشته باشند ما در وضعیت بدتری قرار داریم تازه فقر و بیکاری و مشکلات ناشی از آن در جامعه ما به مراتب بیشتر هست

موضوع قفل شده است