رابطه اخلاق با عرفان چیست؟؟؟؟؟

تب‌های اولیه

24 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
رابطه اخلاق با عرفان چیست؟؟؟؟؟

با عرض سلام، ببخشید رابطه اخلاق و عرفان را تبیین کنید،یعنی فرق این دو علم چیست؟ آیا موضوعاتشان با هم فرق دارد؟هدف این دو علم چیست؟ لطفا روان توضیح دهید-ممنون

با سلام خدمت شما دوست گرامی

تا قبل از اینکه اساتید تشریف بیاورندمی توانید به لینک های زیر مراجعه بفرمایید.

http://www.hawzah.net/fa/bookview.html?BookID=45325&BookArticleID=34658

http://www.pasokhgoo.ir/node/21730

ذکر یونسیه;210895 نوشت:
با عرض سلام، ببخشید رابطه اخلاق و عرفان را تبیین کنید،یعنی فرق این دو علم چیست؟ آیا موضوعاتشان با هم فرق دارد؟هدف این دو علم چیست؟ لطفا روان توضیح دهید-ممنون

با سلام خدمت شما بزرگوار.

[="red"]عرفان و اخلاق[/] گاه چنان به یکدیگر نزدیک و تو در تو می شوند که گمان می رود یک عارف، انسان اخلاقی بزرگی است و همین طور یک اخلاقی گمان می رود عارفی است که تمام مراحل سیر و سلوک را طی کرده است. اما اخلاق و عرفان به رغم همة قرابت هایشان گاه چنان دچار افتراق می شوند که به نظر می رسد راهشان جداست.

در بررسی رابطه اخلاق و عرفان باید گفت که[="red"] عقل و استدلال [/]روح حاکم و کلی در [="red"]اخلاق[/] است. انسان اخلاقی همواره از ابزار عقل بهره می برد و با کنار هم گذاردن صغرا و کبراها به این نتیجه می رسد که برای رسیدن به سعادت از چه راه هایی باید عبور کرد. برای مثال در کتاب اخلاق ناصری برای علاج جهل مرکب آمده است: «نافع ترین تدبیری که در این باب استعمال توان کرد تحریض صاحب این جهل بود بر یادگیری علوم ریاضی، چون هندسه و حساب و ارتیاض به براهین آن، که اگر این ارشاد قبول کند و در آن انواع خوش نماید از لذت یقین و کمال حقیقت خبردار شود.

اما در [="red"]عرفان[/] [="red"]روحیه حاکم، عشق و محبت است[/]. عارف از آن جهت عارف شده است که دل را ابزار کار خود قرار می دهد؛ او از منطق و عقل تا مرحله ای استفاده می کند اما عشق همیشه عاشق را به مراحلی کشانده و مجبور به اعمالی کرده است که نزد عامه به جنون تعبیر می شود. در احوالات فضیل گفته شده است: «نمونه زهد و ریاضت بود، از معاشرت با مردم تنفر داشت و با وجود آنکه ازدواج کرده بود زندگی خانوادگی را بزرگترین مانع رسیدن به خدا می دانست. در مدت سی سال تنها یک بار او را خندان یافتند و آن وقتی بود که پسرش از دنیا رفته بود.» شطحیات عرفا را می توان در این راستا بررسی کرد. شطح، حکم متناقض نمایی است که ظاهراً غریب و نامأنوس و نامعقول است. چنین سخنانی در اوج وجد و مستی بر زبان جاری می شود. قصد عرفا از بیان چنین جملاتی قطعاً ظاهر آنها نیست بلکه باید عمق و باطن آنها را جستجو کرد. برای نمونه جامی در بیان تفاوت «من» فرعون با «من» یک عارف عاشق چون حلاج می گوید: «فرعون در خودبینی در افتاد و همه را خود دید و ما را گم کرد و حسین منصور همه را ما دید و خود را گم کرد و لذاست که «منِ» حاکم مصر بیان پیمان شکنی و کفر او در مقابل خداوند و «من» گفتن حلاج نشانه ای از فیض خداوندی است

از دیگر تفاوت های موجود بین عرفان و اخلاق موضوع [="red"]اعتدال[/] است. پایه و اساس اخلاق ارسطویی «قانون زرین اعتدال» است. در این قانون هر فضیلتی دو سو دارد یک جنبه افراط و جنبه دیگر تفریط است که هر دو رذیله به حساب می آیند و آنچه نقطه اعتدال و حد وسط باشد فضیلت می باشد. مانند جبن و تهور که هر دو رذیلت است و شجاعت به عنوان حد وسط فضیلت به حساب می آید.

اما در [="red"]عرفان[/] عموماً از [="red"]حد اعتدال خارج [/]می شوند. برای نمونه یکی از محورهای چهارگانه طریقت اکبریه منسوب به شیخ اکبر ابن عربی، جوع است. سالک تا نتواند دل از حوائج مادی برهاند و تا گرسنگی نکشد نخواهد توانست در مسیر سیر و سلوک به جایی برسد. عطار نیشابوری در کتاب «تذکرةالاولیاء» در ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی می گوید: «شیخ گفت: اگر خواهی که به کرامت رسی، یک روز بخور و سه روز مخور، سوم روز بخور، پنج روز مخور، پنجم روز بخور، چهارده روز مخور، اول چهارده روزه بخور، ماهی مخور، اول ماهی بخور، چهل روز مخور، اول چهل روز بخور، چهار ماه مخور، اول چهارماه بخور سالی مخور.

[="red"]همچنین در اخلاق با مدل انسانی روبرو هستیم[/]. مکاتب مختلف اخلاقی از پیروانشان می خواهند که خود را متخلق به اخلاق انسانی کنند اما مدلی که عرفان ارائه می دهد خود حضرت حق است و انسان موظف است خلیفه بودن خود را به نحو درستی ادا کند. ابن عربی در فصوص الحکم، فص آدمی می گوید: «وقتی حق سبحانه و تعالی از حیث اسماء حسنای خود، که قابل شمارش نیست، خواست اعیان آن اسماء را ببیند، که در واقع دیدن خودش است، ... موجودی را خلق می کند و نام او را انسان و خلیفه می گذارد.»به همین دلیل هدف عرفان فنا در وجود معشوق است. سالک در اثر سیر و سلوک خود به مرتبه فنا می رسد و دیگر خودی ندارد، هر چه هست اوست. اما در انتهای تهذیب اخلاقی باز وجود انسان مطرح است و ما با انسانی مواجهیم که پس از تحمل مشقت ها خلق و خوی خود را نیکو و پسندیده کرده است.

[="red"]مراحل روحی در اخلاق، محدود است اما در عرفان این مراحل بسی گسترده تر و وسیع تر می باشد،[/] طوری که خود اخلاق از نظر عرفایی مانند خواجه عبدالله انصاری جزء یکی از ده مقالات و منازل به حساب می آید و خود به ده باب تقسیم می شود که شامل صبر، رضا، شکر، حیا، صدق، ایثار، خلق، تواضع، فتوت و انبساط می باشد و به جز این منزل خواجه به نه منزل دیگر قائل است که شامل بدایات، ابواب، معاملات، اصول، وادی ها، احوال، ولایات، حقایق و نهایات می باشد و هر کدام به ده باب تقسیم می شوند که عبور از آنها برای سالک ضروری می باشد.

[="red"]از مسائل مهم در عرفان، وجود مراد یا پیر و مرشد می باشد که در اخلاق حداقل به این شدت وجود ندارد[/]. به دلیل آنکه حالات درونی و راه های معنوی انسان ها با یکدیگر متفاوت است و صد در صد حکم کلی ممکن نیست لذا ولایت و اشراف مستقیم مراد نسبت به مرید در سیر باطنی ضرورت می یابد. عرفا تکروی را جایز نمی دانند چرا که در این راه خطرها بی شمارند و غالباً سالک را از پای در می آورند و اگر هم کسی به ندرت بی ارتباط با شیخ و استاد به جایی برسد باز هم حتماً در اثر همت و امداد پیری غایب بوده است اما به هر حال بهره حاضران در محضر پیر و استاد بیشتر خواهد بود


شهید مطهری پیرامون تفاوت عرفان عملی و اخلاق چنین می گوید:

بخش عملی عرفان از این نظر مانند علم اخلاق است که درباره «چه باید»ها بحث می کند با این تفاوت که:


1. عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث می کند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خداست و حال آن که همه سیستم های اخلاقی درباره روابط انسان با انسان های دیگر بحث می کنند و ضرورتی نمی بینند که درباره روابط انسان با خدا بحث کنند، فقط سیستم های اخلاقی مذهبی این جهت را مورد عنایت و توجه قرار می دهند.


2. سیر و سلوک عرفانی – هم چنان که از مفهوم این دو کلمه پیداست - پویا و متحرک است، بر خلاف اخلاق که ساکن است، یعنی در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصد و منازل و مراحلی که به ترتیب سالک باید طی کند تا به سر منزل نهایی برسد.
از نظر عارف واقعا هم اکنون برای انسان «صراط» وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طی نماید، و رسیدن به منزل بعدی بدون گذر کردن از منزل قبلی ناممکن است. از نظر عارف، روح بشر مانند یک گیاه و یا یک کودک است و کمالش در نمو و رشدی است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد ولی در اخلاق صرفا سخن از یک سلسله فضائل است از قبیل راستی، درستی ، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ایثار و غیره که روح باید به آنها مزین و متجلی گردد. از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانه ای است که باید با یک سلسله زیورها و زینت ها و نقاشی ها مزین گردد بدون اینکه ترتیبی در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا انتها یابد، مثلا از سقف شروع شود یا از دیوارها و از کدام دیوار، از بالای دیوار یا از پایین.
در عرفان بر عکس، عناصر اخلاقی مطرح می شود اما به اصطلاح به صورت دیالیکتیکی ، یعنی متحرک و پویا.


3. عناصر روحی اخلاقی محدود است به معانی و مفاهیمی که غالبا آنها را می شناسند، اما عناصر روحی عرفانی بسی وسیعتر و گسترده تر است. در سیر و سلوک عرفانی از یک سلسله احوال و واردات قلبی سخن می رود که منحصرا به یک «سالک راه» در خلال مجاهدات و طی طریق ها دست می دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی خبرند.

سینا;211053 نوشت:
بر خلاف اخلاق که ساکن است

با تشکر از توجه دوستان و کارشناسان گرامی، این عبارت نیاز به توضیح دارد:ساکن است یعنی چه؟؟؟؟؟ یعنی هیچ کمالی رخ نمی دهد؟؟؟؟چون کمال با حرکت و پویائی همراه است.
در ضمن با عرض پوزش بنده از موضوع و هدف این دو علم سوال کرده بودم که پاسخ روشنی دریافت نکردم.
از توجهتان سپاسگذارم

سینا;211053 نوشت:
. عناصر روحی اخلاقی محدود است به معانی و مفاهیمی که غالبا آنها را می شناسند، اما عناصر روحی عرفانی بسی وسیعتر و گسترده تر است. در سیر و سلوک عرفانی از یک سلسله احوال و واردات قلبی سخن می رود که منحصرا به یک «سالک راه» در خلال مجاهدات و طی طریق ها دست می دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی خبرند.

جناب سینا یعنی در عرفان عقل و استدلال عقلی جایگاهی ندارد؟

سادات;210976 نوشت:
اما در عرفان عموماً از حد اعتدال خارج می شوند

جناب سادات گرامی این کار که خلاف عقل است یعنی عارف عاقل نیست یا با عقل کاری ندارد؟

[=Microsoft Sans Serif]ببخشید در سوال ،تفاوت مطلق عرفان با مطلق اخلاق خواسته شده نه تفاوت عرفان عملی با اخلاق ؛ اگر ممکن است اول موضوع هر کدام مشخص شود بعد در مورد مسائل و تفاوت هایشان بحث بشه.:Gig:

ذکر یونسیه;211137 نوشت:
جناب سادات گرامی این کار که خلاف عقل است یعنی عارف عاقل نیست یا با عقل کاری ندارد؟

سلام.

منظور از خروج از اعتدال اون اعتدالی نیست که مد نظر عوام است. یعنی پا را فراتر از آنچه که در عالم ماده هست بگذارند. یعنی برای رسیدن به مقامات عالیه باید به خود سختی بدهند و این کار هر کسی نیست و برای انسانهای عادی خروج از اعتدال و مذموم تلقی میشود ولی در بین عرفا از ارکان سیر و سلوک است.

سادات;210976 نوشت:

از مسائل مهم در عرفان، وجود مراد یا پیر و مرشد می باشد که در اخلاق حداقل به این شدت وجود ندارد.....


با سلام و احترام

به نظر بنده یکی از خطرناک‌ترین مراحل عرفان همین‌جاست که انسان باید برای طی مسیر... حتما مرید پیر و شیخ و استاد و..... باشه.


اخلاق شرط کمال انسان
وجود انسان به گونه ای ضعیف و ناقص آفریده شده است؛ به گونه ای است که باید خود، ابعاد هستی خود را شکل دهد و به کمک قدرت اندیشه و اراده خود استعدادهای مختلفش را شکوفا سازد و به کمال لایق خود برسد. بخشی از استعدادها و ابعاد وجود انسان خلقیاتی است که باید انسان کسب کند. اخلاق، استعدادی است که در وجود انسان نهفته است و برای آنکه انسان به کمال لایق خود برسد باید این جنبه از وجودش را نیز شکوفا سازد و این نوع کمال به واسطه یک سیستم اخلاقی میسور است.

برای روشن شدن بحث لازم است اشاره ای به انواع نظامهای اخلاقی داشته باشیم
نظامهای اخلاقی را می توان به طورکلی بر سه قسم دانست:


1 اخلاق فلسفی


2 اخلاق عرفانی


3 اخلاق دینی یا مذهبی

اخلاق فلسفی

برای اخلاق فلسفی می توان به اخلاق ارسطویی اشاره کرد. ارسطو اخلاق را راه وصول به سعادت می داند و آن را در رعایت اعتدال و حد وسط می انگارد. از نظر ارسطو فضیلت یا اخلاق حد وسط میان افراط و تفریط است. او معتقد است هر
حالت روحی حد معینی دارد که کمتر و یا بیشتر از آن رذیلت است و خود آن حد معین فضیلت است.از اوصاف این نوع اخلاق این است که


اولاً درباره رابطه انسان با خدا سخنی به میان نمی آورد.


دوم اینکه حالت ساکن دارد.


سوم، این نوع اخلاق، روح انسان را مانند خانه ای فرض می کند که باید با یک سلسله زیورها و زینتها و نقاشیها مزین گردد، بدون آنکه ترتیبی در این کار باشد و معلوم گردد که از کجا باید آغاز کرد و به کجا باید ختم کرد.



چهارم، عناصر و مقولات روحی چنین اخلاقی محدود به همان معانی و مفاهیمی است که غالبا آنها را می شناسیم.


پنجم اینکه فاقد عنصری مانند واردات قلبی و درونی است.


اساسا این اخلاق، اخلاقی خشک و علمی بوده و از محیط علما و فلاسفه تجاوز نکرده و به میان عموم مردم نرفته است.

اخلاق عرفانی
اخلاقی است که عرفا و متصوفه مروج آن بوده و مبتنی بر سیر و سلوک و کشف و شهود است و البته به مقیاس وسیعی مبتنی بر کتاب و سنت است.


اخلاق دینی
اخلاقی است که مبتنی بر آیات و روایات و براساس متون مقدس می باشد. باید گفت این دو نوع اخلاق وجوه اشتراک زیادی دارند و در نهایت اخلاق دینی، خود، اخلاقی عرفانی است. لیکن باید توجه داشت که اخلاق عرفانی دینی با اخلاق عرفانی و صوفیانه رایج تفاوتهایی دارد .
از اوصاف اخلاق عرفانی و نیز دینی این است که:
1 درباره روابط انسان با خود، جهان و خدا بحث می کند و عمده نظر آنها درباره روابط انسان و خداست.


2 اخلاقی پویا و متحرک می باشد یعنی از نقطه آغاز سخن می گوید و از مقصد و از منازل و مراحلی که به ترتیب سالک باید طی کند تا به سر منزل نهایی برسد.


3 در این دیدگاه، واقعا و بدون هیچ شائبه مجاز برای انسان «صراط» وجود دارد. آن صراط را باید پیمود.
مرحله به مرحله و منزل به منزل طی کرد و رسیدن به منزل بعدی بدون گذر از منزل قبلی ناممکن است.



4 در این نوع از اخلاق، روح بشر مانند گیاه و یا کودک است و کمالش در نمو و رشدی است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد.


5 عناصر روحی اخلاقی در این مقام بسی وسیع تر و گسترده تر است.





6 در این اخلاق از یک سلسله احوال و واردات قلبی سخن می رود که منحصرا به یک «سالک راه» در خلال مجاهدات و طی طریقها دست می دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی بهره اند.



سادات;211277 نوشت:
سلام.

منظور از خروج از اعتدال اون اعتدالی نیست که مد نظر عوام است. یعنی پا را فراتر از آنچه که در عالم ماده هست بگذارند. یعنی برای رسیدن به مقامات عالیه باید به خود سختی بدهند و این کار هر کسی نیست و برای انسانهای عادی خروج از اعتدال و مذموم تلقی میشود ولی در بین عرفا از ارکان سیر و سلوک است.


سلام خدمت شما-فکر میکنم اگر خروج از عادت بگوئیم بهتر است تا خروج از اعتدال ،چون واژه اعتدال بار مثبت معنائی دارد که خروج از آن بیشتر جنبه ای منفی را به ذهن منتقل میکند. البته از توضیحاتتان اینطور متوجه شدم که منظور شما همان خروج از عادت است. :Gol:

جناب سینا پاسخ سوالات پست 6 و7 را مرحمت نکردید؟

سینا;212113 نوشت:
[=microsoft sans serif]برای روشن شدن بحث لازم است اشاره ای به انواع نظامهای اخلاقی داشته باشیم
نظامهای اخلاقی را می توان به طورکلی بر سه قسم دانست:


1 اخلاق فلسفی


2 اخلاق عرفانی


3 اخلاق دینی یا مذهبی

جناب سینا مستند جنابعالی برای این تقسیم بندی چیست؟در ضمن وقتی اخلاق دینی را قسیم اخلاق عرفانی ذکر کرده اید ،منطقا اخلاق عرفانی باید چیزی غیر مطالب دینی باشد وگرنه تقسیم بندی اشتباه است-آیا واقعا اخلاق عرفانی به تعبیر شما چیزی غیر از دین است؟:Gol:

سینا;212114 نوشت:
اساسا این اخلاق، اخلاقی خشک و علمی بوده و از محیط علما و فلاسفه تجاوز نکرده و به میان عموم مردم نرفته است.

ببخشید دلیل این حرف چیست؟بنده شنیده ام علما برای اخلاق ارسطوئی کتابی مثل جامع السعادات و معراج السعادة را معرفی می کنند،و این کتب و سبک اخلاقی در بین عموم مردم جایگاه خوبی داشته!!!!!!!!

آذر بانو;211318 نوشت:

با سلام و احترام

به نظر بنده یکی از خطرناک‌ترین مراحل عرفان همین‌جاست که انسان باید برای طی مسیر... حتما مرید پیر و شیخ و استاد و..... باشه.


جناب آذر بانو گفته اند که البینة علی المدعی یعنی کسی که ادعا می کند باید دلیل بیاورد، دلیل حضرتعالی چیست؟:Gol:

ذکر یونسیه;212157 نوشت:
جناب سینا مستند جنابعالی برای این تقسیم بندی چیست؟در ضمن وقتی اخلاق دینی را قسیم اخلاق عرفانی ذکر کرده اید ،منطقا اخلاق عرفانی باید چیزی غیر مطالب دینی باشد وگرنه تقسیم بندی اشتباه است-آیا واقعا اخلاق عرفانی به تعبیر شما چیزی غیر از دین است؟:gol:


آنچه که شما مطرح نمودید از خصوصیات تقسیم عقلی می باشد واز جمله خصوصیات این تقسیم بندی این است که قسیم ها متباین باشند اما در تقسیمات عرفی چنین قاعده ای در بین قسیم ها لازم الاجرا نیست. به نظر می رسدشهید مطهری در ضمن این تقسیم بندی اخلاق عرفانی را دارای دو بعد ممدوح(مطابق با شرع) ومذموم(روش متصوفه) دانسته اند که بعد مذموم به عنوان قسیم در نظر گرفته شده است.

نظریه اعتدال در اخلاق، امروزه خریدار کمتری دارد و به جای آن از سه تقسیم اخلاق فردی، اخلاق عبادی و اخلاق اجتماعی استفاده می شود.
تفاوت اخلاق و عرفان در هدف، این است که غایت اخلاق، متخلق شدن به اخلاق انسان کامل و رسیدن به مکارم اخلاق است. یعنی با این عبارات سخن می گویند،
اما در عرفان وقتی سخن از هدف می شود، سخن از فنا، رسیدن به وحدت وجود، ذوب در خدا شدن است. به عبارتی کفِ عرفان، اخلاق است و سقف آن فنا شدن.
به زبان ساده تر بگوییم، در اخلاق از آداب و خلق و خو، معاشرت و زیبا برخورد کردن، سخن گفته می شود،اما در عرفان، سخنها از کلماتی ثقیل تر با اهدافی بلندتر در عین حال در معرض فساد و خطر و حتی بلعکس، ممکن است در صورت عدم داشتن جهان بینی کامل و نداشتن استاد، به سخنان کفر آمیز کشیده شوند، اما اگر به سر منزل مقصود برسند به غایت خلقت نزدیکترند.
در حالیکه در اخلاق این گونه نیست.

[="arial black"]قدمای از دانشمندان علم رفتار را به معنى روانشناسى و شناخت آنچه براى نفس مفيد و يا مضر است به كار مى‏بردند كه آن را علم اخلاق نيز مى‏گويند.
[="red"]موضوع علم اخلاق عبارت است از شناخت حالات و صفات نفس و تحقيق در عوارض ذاتى آن، به منظور شناخت روشى كه بايد بر اساس آن، رفتار نمود. [/]در اين مورد اصطلاح آداب سلوك را نيز به كار برده‏اند.
[="#ff0000"]در حقیقت علم اخلاق علمى است كه در آن بحث از تهذيب نفس و چگونگى رابطه افراد خانواده با يكديگر و با جامعه و روابط افراد با جوامع است.[/]
و حكمت خلقى شامل سه قسمت تهذيب اخلاق، تدبير منزل، و سياست در شهر می شود.
معمولا آنچه را که اندیشمندان به نام اخلاق ناميده‏اند همان تهذيب فردى است و دو قسم ديگر حكمت عملى را اخلاق نناميده‏اند يا اخلاق جمعى تعبیر نموده اند.
[="#ff0000"]اما عرفان يعنى شناسائى و مراد از این علم، شناسائى حق متعال است یعنی عرفان علمى است از علوم الهى كه موضوع شناخت آن حق و اسماء و صفات اوست. [/]لذا اساسا تعریف و موضوع علم اخلاق با تعریف و موضوع عرفان متفاوت است.
بالجمله راه و روشى كه اهل الله براى شناسائى حق انتخاب كرده‏اند عرفان مينامند و عرفان و شناسائى حق به دو طريق ميسر است يكى به طريق استدلال از اثر بمؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات، که اين مخصوص اهل نظر و متوغلین در عقل و اندیشه است و دوم به طريق تصفيه باطن و تخليه سر از غير و تحليه روح، که آن طريق معرفت خاصه انبياء و اولياء و عرفا است و اين معرفت كشفى و شهودى را برای احدی ميسر نيست مگر به سبب حفظ شریعت و طاعت و عبادت قالبى و نفسى و قلبى و روحى و سرى و خفى و به تعبیر جناب شیخ شبیستری صاحب گلشن راز، غرض از ايجاد عالم، نیز معرفت شهودى است.
و عرفا عقيده دارند كه براى رسيدن بحق و حقيقت بايستى مراحلى را طى كرد تا نفس بتواند از حق و حقيقت بر طبق استعداد خود آگاهى حاصل كند و تفاوت آنها با حكما اينست كه تنها گرد استدلال عقلى نمى‏گردند و بلكه مبناى كار آنها بر شهود و كشف است. که در حديث نبوی آمده است: [="seagreen"]من عرف نفسه فقد عرف ربه[/]‏
[/]
موضوع قفل شده است