✿ ۞ دفــــاع مــــقــــدس ۞ ✿ بــــدون شـــرح !

تب‌های اولیه

479 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
✿ ۞ دفــــاع مــــقــــدس ۞ ✿ بــــدون شـــرح !


حسین ای درس آموز شهادت

بسیجی از تو آموزد شهادت

به روی سینه و پشت بسیجی

نوشته یا زیارت یا شهادت




[b]content[/b]

با سلام

ممنون بزرگوار

تایپک زیبا و مهمی است که فراموش شده بود تایپکی که جایش خیلی خالی بود.

اگر برایتان مقدور هست ادامه دهید و هر روزمان را با یاد و مطالب ارزنده وصیت نامه های یکی از شهدا عطر آگین کنید.

یا علی

قسمتی از یادداشتهای شهید علم الهدی

فریاد و سکوت

من در سنگر هستم، در این خانه محقر، در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت تنهایی، در این خانه سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش.
س*** در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت.
خانه نمناک و شیرین، نم آب باران و طعم شیرینی و لذت شهادت
خانه بی شکل و زیبا، بی شکلی ساختمان و زیبایی ایمان
خانه کوچک و با عظمت، کوچکی قبر و عظمت آسمان
امشب پاس دارم، ساعت ۱ تا۳، چه شب باشکوهی
چه شب باشکوه است
من به یاد انس علی بن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او می‌افتم، او با این آسمان پر ستاره سخن می‌گفت، سر در چاه نخلستان می‌کرد، می‌گریست.
راستی فاصله‌اش با من زیاد نیست، از دشت آزادگان تا کوفه و کربلا،۲۰ کیلومتر است.
خدایا این سرزمین پاک در دست این ناپاکان است.
در همین۲۰ کیلومتری من، در همین تاریکی شب، علی برمی‌خواست به نخلستان می‌رفت، فاطمه وضو می‌گرفت، پیامبر به سجده می‌رفت، حسن و حسین به عبادت می‌پرداختند.
در این دل شب ابوذر برمی‌خیزد، نمازشب می‌خواند، سلمان برمی‌خیزد، قرآن می‌خواند، صدای او را می‌شنوی؟
در گردش زمین بدور خورشید
هر لحظه پیش از لحظات دیگر داغ این خاطره‌ها را زنده می‌کند.
سرخی شفق و سرخی غروب در پشت نخلستانها
خورشید عظمت قطره خون شهید را می‌یابد و پاکی و عصمت قطره قطره خون آن عزیزان را فریاد می‌کند.
خدایا این خانه کوچک در کنار رودخانه که در اطرافش گل‌ها پرپر شده کدام خانه است؟
ساختمان این خانه چیست؟
کمی در دل زمین شکافته چند گونی شن و... در کنار رودخانه
رو بسوی دشمن
وسط مکان شهادت بهترین دوستانم
این خانه محقر برای من یک قلب طپنده شده، یک دل پر از سوز
سوز فراق یاران و عزیزان از دست رفته
منصور، اصغر، رضا و...
خاطره‌ها مانند ورق خوردن صفحات یک دفتر، یک کتاب در ذهنم پشت هم صف گونه می‌گذرد.
منصور و روزه‌های مسیحی‌اش و دعای کمیل و مناجاتش که با او بودم.
اصغر و تلاش شبانه روزیش و نوشتجاتش درباره جهاد، تقوی... که با او بودم. رضا و زیباییهای روحش و پاکی درونش و فکر بلند پروازش... که با او بودم

خاک شلمچه



چند سال پيش سميناري در تهران با عنوان « بررسي خاطره نويسي جنگ ايران - عراق وجنگ فرانسه » برگزار شد .پرفسور « ادوون روزو » رئيس موزه جنگ فرانسه ،‏ تو جلسه يکسري عکس و اسلايد از موزه جنگشان نشان داد و مدعي بود که من 20 سال کار تحقيقاتي روي جنگهاي دنيا کرده ام و ....

روز آخر سمينار ، آنهارا با هواپيما به آبادان بردند و يک ساعتي هم در شلمچه .همين ادوون روزو ، وقتي توي شلمچه راه مي رفت ، هي آه مي کشيد و مي گفت : واي اينجا کجاست ؟! اين زمين با آدم حرف مي زند . اگر يک وجب از اين خاک توي فرانسه بود ، بهتون مي گفتم مردم چه زيارتگاهي درست مي کردند .
بعدها گفت : من 20 سال کار تحقيقاتي کرده ام ، همه يک طرف ، اين سه روزي که در ايران بودم ، يک طرف .
آرزو دارم که يک هفته بيايم ايران ،‏ پاي برهنه روي زمين شلمچه راه بروم


----------------------
پي نوشت :
- در جايي که يک فرانسوي اينگونه از خاک شلمچه تعريف و توصيف مي نمايد بايد براي
برخي از مخالفان و منتقدان بازديداز مناطق عملياتي ابراز تأسف نمود .
- راستي ما چقدر تحت تأثير خاک متبرک و معطر به قدوم و خون پاک شهيدان مناطق
عملياتي بويژه شلمچه قرار گرفته ايم و به اين موضوع اعتقاد داريم ؟
- اينجا را هم ببينيد ، فکر کنم ارزش خواندن را دارد .

منبع: http://shalamche.com


زندگی زیباست، اما شهادت زیباتر

"زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرنده‌ی عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند.

و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند.
و مگر نه آن‌که از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد.
و مگر نه آن‌که خانه تن، راه فرسودگی می‌پیماید تا خانه روح، آباد شود.
و مگر این عاشق بی‌قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کره‌ی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده‌اند.
و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم‌هایی فربه و تن‌پرور برمی‌آید.
ای شهید، ای آن‌که بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته‌ای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش".
صدای پس زمینه تاپیک از شهید آوینی

خدایا!
ابراهیم را گفتی که عزیزترین فرزندش را قربانی کند، و او اسماعیل را مهیای قربان کرد....
هنگامیکه پدر کارد را به گلوی فرزندش نزدیک می کرد، ندا آمد دست نگه دار.
ابراهیم آزمایش خود را داد ولی اسماعیل هنوز به آن درجه تکامل نرسیده بود که قربان شود (استحقاق قربانی شود)


زمان زیادی گذشت، تا قربانی کاملی، که عزیزترین فرزندان آدم بود، بدرجه ارزش قربانی شدن رسید و در همان راه خدا قربانی شد و او حسیـــــــــــن بود.
خدایا تو به من دستور دادی که در راه تو قربانی شوم، فوراً اجابت کردم و مشتاقانه بسوی قربانگاه
عشــــــــــق حرکت کردم.... اما تو میخواستی که این قربانی هر چه با شکوه تر باشد، لذا دوستانم را و فرزندانم را و عزیزترین کسانم را بقربانی پذیرفتی .... و مرا در آتش اشتیاق گذاشتی....



[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
"به نام خدا ، من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که...."
معلم که خنده اش گرفته بود ،پرید وسط حرف علی و گفت:

ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می خواهید چه کاره بشین».

باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی. مثلاً ، پدر خودت چه کاره است؟

آقا اجازه: شهید شده!

کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیستند

به مناسبت ۲۰ فروردین سالروز شهادت سيد شهيدان اهل قلم سید مرتضی آوینی


هزاران سال از آغاز حیات بشر بر این کره خاکی می گذرد همه آنان تا به امروز مرده اند و ما نیز خواهیم مرد و بر مرگ ما نیز قرنها خواهد گذشت. خوشا آنان که مردانه مرده اند و تو ای عزیز ! می دانی که تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته اند...



سید مرتضی آوینی


می خواستن جبهه نرن!


جوان آنلاین نوشت ؛ این یادداشت برای حسن نوشته می‌شود ؛ یک بسیجی از روستای « قرن آباد » شاهرود ، که در شرق دجله با پیشانی ‌اش بر تیر قناسه بوسه زد.

برای شهید حسن خواجه مظفری که فقط 15 سال داشت و در همان سن و سال هم می ‌دانست وظیفه بسیج حفاظت از مرزهای اعتقادی و فرهنگی کشور است.




من حداکثر دو هفته با حسن بودم . هیچ تصویری از چهره او به یاد ندارم جز یک عکس سیاه و سفید که پدر بسیجی ‌اش بالای سر او ایستاده و به پیشانی‌ اش زل زده است.


آن روزها سال 62 بود . اولین بار که از یک نفر شنیدم در مقابل اظهار تأسف از شهادت چنین نوجوانانی گفت : ‌می‌خواستن نرن !


آن روزها ، از آدم ‌هایی که از این حرف ‌ها می‌زدند ، حیرت می‌ کردم و کینه به دل می ‌گرفتم ، اما در سال ‌های بعد و روزهای بعد که گاه به گاه این حرف‌ ها را شنیدم ، نه حیرت کردم و نه کینه ‌ای به دل گرفتم . بعد ها فهمیدم که این آدم ‌ها راست می‌ گویند و بسیجی ‌هایی مثل حسن هم « خواسته‌ اند » که رفته ‌اند . بعد ها فهمیدم که این راه ، باز است . هر کس هر وقت نخواست ، می‌تواند نرود .



اگر حسن نخواسته بود ، الان خودش 41 ساله بود ؛ اما معلوم نیست انقلاب و مردم ایران چند ساله بودند !


اگر حسن نخواسته بود ، حالا 41 ساله بود مثل خیلی از 41 ساله ‌ها ، 47 ساله‌ ها ، 50 ساله ‌ها و ... او اگر زنده می ‌ماند ، حالا موهایش به آن سیاهی نبود. شقیقه ‌هایش به سفیدی می‌ زد و به جای تیر قناسه هم چین ‌‌‌های 40 سالگی روی پیشانی ‌اش راه باز می‌ کرد.
حسن خواسته بود که برود . خواسته بود که نوجوانی ‌اش را برای خدا ببرد ، نه از کار افتادگی‌ اش را. پیشانی تیر خورده‌اش را ببرد ، نه چین‌خورده‌اش را.



اگر حسن نخواسته بود ، الان خودش 41 ساله بود ؛ اما معلوم نیست انقلاب و مردم ایران چند ساله بودند. یاد او و همه بسیجی‌ هایی که فرصت زندگی را به انقلاب و سایر نوجوانان 15 ساله امروزی دادند به خیر و روحشان شاد.


[=arial][b]content[/b]

کاش کمی شرمنده می شدیم

سلام برادر شهیدم! نامت چه بود؟ یادم رفته است.
سلام مرا هم به حضرت روح‌الله برسان!
برادر شهید من، خدا هنوز زنده است؟





نکند تو دیگر برادر من نباشی؟
برادر! امروز دیگر بر سر خواهرم چادری نیست تا که از خون سرخ تو سیاه تر باشد!
برادر راستی، کربلا که اسطوره نبود، بود؟
سیدالشهدا را می‌شناسی؟ من مایکل جکسون را می‌شناسم، و هاکلبری فین را! تو چطور؟ بیل گیتس را می‌شناسی؟
در این دوره زمانه، حرف از بازنگری در دین خدا زده میشود، برای خدا هم نسخه می‌پیچند!
برادر! خدا آیا حواسش نبود چه میگوید؟
اینجا گرگ و میش است! البته نه به خاطر اینکه خورشید هنوز سایه­ ی گرمش را بر سرمان نگسترانیده است، بلکه به خاطر شبیه بودن ذاتی گرگ ها و میش ها! هم گرگ ها لباس میش پوشیده‌اند و هم میش ها تابلوی من گرگ هستم بر گردنشان آویخته!
برادر شهید من، فانوس داری؟ برای خودت نگه دار. من این وضع را دوست دارم.
تو را هم دوست دارم.
نکند از قاب عکس بیرون بیایی!
برادر شهیدم! بسیار دوستت میدارم اما از من مخواه. مخواه که مانند تو بیاندیشم و در اندیشه شهادت باشم. برادر اینجا آزادی اندیشه است!
راستی در ملک خدا هم آزادی هست؟ نیست؟ خب پس نمیفهمی چه میگویم، این آزادی که میگویم خیلی چیز خفنی ست! گرگ و میش میکند همه جا را، حتی بهشت را! برادر شهیدم! راستی نامت چه بود؟ یادم رفته است .........

رفتید بی آنکه دلبستگی هایتان را مرور کنید


رفتید، بی آنکه لحظه‏ای تردید کنید... بی آن‏که لحظه‏ای درنگ کنید...در رفتن یا ماندن!

بی آنکه، دلبستگی‏هایتان را مرور کنید و آرزوهایتان را بارور...
در رفتن، شتابی عجیب داشتید و در ماندن، اکراهی عمیق. مطمئن بودید راه، درست است، از جاده، از سفر، از... نمی‏ترسیدید.
"فهمیده" بودید آخر این جاده، دل کندن از خاک، بلند شدن، اوج گرفتن و پرواز است.
شما در آتش جنگ، گلستان می‏دیدید؛ یقین می‏دیدید که این‏گونه خلیل‏وار به پیشواز رفتید، اما... آتش برای شما گلستان شد، آتش در هرم عشق شما سوخت... شما از دهانه تاریخ زبانه کشیدید، فوران کردید و بر سر دشمن آتش باریدید .
از دلبستگی‏ها دل بریدن، از وابستگی‏ها رها شدن خیلی سخت است! باید پای عشق بزرگی در میان باشد. حتما باید پای عشق بزرگی در میان باشد و شما یقینا این عشق را فهمیدید . یقینا میان دل شما و عشق او، سر و سرّی بود.
برگزیده عشق بودید... که عشق انتخاب می‏کند، عشق گلچین می‏کند، عشق هر کس را سزاوار نمی‏داند و شما، سزاوار بودید که رفتید؛ که رفتن را بهترین ماندن دیدید، که رفتن، همیشه به معنای " رفتن " نیست.

در رفتن، شتابی عجیب داشتید و در ماندن، اکراهی عمیق.



گاهی مرگ، جاودانه‏ترین زیستن است! و شما، چه خوب، این راز را فهمیدید!


به راستی راز آن همه عشق چیست؟ دلیل از جان گذشتن چیست؟! جبهه با شما چه کرد؟! جنگ چه به روز دلتان آورد؟

جبهه شما را عاشق کرد یا شما جبهه را؟
جبهه نیاز شما بود یا شما نیاز جبهه؟
اصلا، مگر جبهه کجاست؟
این واژه، این چهار حرف ساده، چه‏قدر وسعت دارد؟
قلمرو جبهه تا کجاست؟
جبهه، عاشق‏پرور است، یا عاشقان جبهه می‏سازند؟
چه رازی در این کلمه نهان است که هنوز در خاطره‏های بسیاری جریان دارد، در قلب‏های بسیاری خانه دارد و هنوز نگاه‏های بسیاری را به دنبال می‏کشد!
شاید جبهه، دروازه بهشت است!...
ولی از یک چیز مطمئنم! که جبهه شهید نمی‏سازد! جبهه، همیشه شهید نمی‏سازد! جبهه باید پر از هوای شهادت باشد تا دل را هوایی کند...
جبهه باید حریم خدا باشد تا جان را عاشق کند...

همه ادعا می کنند شهدا شرمنده ایم



سلام شهید ؛ سلام برادر ؛ سلام سفر کرده ؛ سلام گمنام ( من به کی باید سلام کنم؟)
به رسم هر نامه فکر کنم اول باید شما رو از حال و هوای خودمون و چیزهایی که به رسم امانت بهمون سپردین و رفتین با خبر کنم ؛ هر چند شما خود گواه تر از مایین .

اینجا خبری نیست جز اینکه ، همه سالهاست ادعا میکنند که شرمنده شما هستند و جالب تر اینکه نمیدونم چرا هر روز به این شرمندگیشون افزوده میشه به جای اینکه کمترش کنند و هی نخواند این جمله تکراری رو بگند.
اینجا خبری نیست جز اینکه ، خونه حاجی بود که موقع شهادتش سپرد این باشه واسه جلسات بچه های جبهه و جنگ و جلسات معنوی و هر هفته چند شب بچه ها اونجا جمع می شدند ؛ چند وقت پیش وراث گرفتند و جزو ساختمان بغل که داره پاساژ میشه انداختند تا نان شبه حلال به دست بیارند.
اینجا خبری نیست جز اینکه، هی فکر میکنم شما بی معرفتی کردین و ما رو تنها گذاشتین یا ما بی معرفتی می کنیم و سراغی از شما نمی گیریم؟
اینجا خبری نیست جز اینکه، محمد گلستان بود که توی عملیات فتح المبین قطع نخاع شد ؛ چند روز پیش توی پارک کنار بساط کوچیک بادکنک و آدامس و پفکش نشسته بود که سد معبریها خودشو بساطشو با چه وضعی ریختند و بردند.

اینجا خبری نیست جز اینکه ، سلیمه خانم بود که دوتا پسرش توی عملیات کربلای 5 شهید شدند و پیکرشون هیچ وقت برنگشت و گمنام مو ندند ؛ صاحب خونه چند روز پیش اثبابشو ریخت تو کوچه ؛ طفلک سلیمه خانم فقط عکس پسراشو توی بغلش گرفته بود و یه گوشه کوچه نشسته بود و به سر کوچه چشم دوخته بود .
اینجا خبری نیست جز اینکه ، ما هر روز داریم به زخم و تاولهای جانبازهای شیمیایی نمک میزنیم ؛ لابد تجربه کردین که وقتی نمک به زخم میخوره چه سوزشی داره!!!

اینجا خبری نیست جز اینکه ، داره یادمون میره مزار باکری کجاست ؛ داره یادمون میره وصیت خرازی و همت چی بود ؛ اسمها تون اگه سر کوچه ها نبود و برای آدرس پستی نمیخواستیم شاید یادمون می رفت ؛ داره یادمون میره چرا بعضی ها می خواستند موقع عملیات نوشته سربندشون یا زهرا باشه؟
اینجا خبری نیست جز اینکه.............................................؟؟
اگه بخوام بنویسم حالا حالاها باید بنویسم ولی چه کنم که دیگه طاقت نوشتن این جور چیزارو ندارم .خیلی دلم میخواست نامه ای که می نویسم شاد و روحیه بخش باشه ؛ خیلی دلم میخواست بهتون بگم که امانتهایی که بهمون سپردین صحیح و سالمند ولی چه کنم که نه خیلی اهل دروغ گفتن هستم و نه میشه به شهدا دروغ گفت. راستی اگه خواستین جواب نامه رو بدی باهاش چند ماسک هم بفرستین اینجا هواش خیلی سمی و غبار آلوده.
ولی هنوز امیدواریم به اینکه : گرچه رفتند ولی قافله راهش برجاست
ولی هنوز امیدواریم به اینکه : نیست جز در گرو رفتن ما ماندن ما

التماس دعا

منبع: تبیان


[="DarkGreen"]¸¸ . . . ¸,.,¸.
. . . . ¸,’ ¸,. . ¸ `-,”~-~’,¸,.¹-~-._¸,.
. . . . ) . ‘”¨ . .):. .`-,;:.`,’;;‘¸,.¹¯¸¸,.-
. . .,-’ , , , , ,-‘;:.. . .`-¸;:.`,’--~’`,¯-.,¸_,
. . (. ,•¸,-~’¨|;;;::.. .. . “-,;:/,`,-~-~¬¯. . . . . . .¸,..,¸ . . . . .¸,.-~--.¸_
. . . ¨`” . . . .|;;;:::.. . .. . ¯¯`*¬~---~~¬¬”``~-,;:;;`”~--~”:;;::,-“’’``¯¨`
. . . . . . . . . \;;;::… .[="Red"] آقا تو را قسم به شهيدان ظهور كن[/] .. ¨`-,;;:;;::;;::;:;:`¬~-.¸
'``````````````/;;;:;::… ,, ..:;, :… ,, .. :;,:;,. . ., ¸ . . . .`,;;:;:::;:;:;;-~”`¨
, . . . . . . . .|;;::;:... .:; .:;;¸ . . ,, ..:;,, .. :. . ..:’ .. . . |;;::;;:;:;;”-~¬~-.,¸.-~’
. . . . . . . . . \;;::.. . `` .:;;;, . . . ,, ..:;, :… ,, .. :. . . . ,’`”~-,;;:;:;;.¸.,~--“`¨
. . . . . .¸.-~¬”`,-‘;:. . ..:;;::... .. .. . .. ... ..:;;. . . . .,’ . . . .`”*”`¯
. . . . . l’:,~-¬`;;:¸.-~¬”```”¬~--~¬, ..:;;¸-‘¨¯`\;:.. ./
. … . . |`|/`”,-‘¯ . . . . . . . . . . . . .`,.::;;\ . . . `,;:.\
. . . . . .l,/`/,.¸ . .. .. . .. . . . . . . ).::;;\ . . . .`¸;:`,
. . . . . ./ (-.¸ ) . ..................... ..-“.:,-“’ . . . . . \;:./[/]

[b]content[/b]

[="DarkGreen"]نوحه‌خوانی شهید سید مجتبی علمدار؛ بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا[/]

بعدازظهر یکی از روزهای خنک پاییزی سال 64 یا 65 بود. کنار حاج محسن دین شعاری، مسئول تخریب لشگر27 محمد رسول الله"صلی الله علیه و آله و سلم" در اردوگاه تخریب یعنی آنسوی اردوگاه دوکوهه ایستاده بودیم و باهم گرم صحبت بودیم، یکی از بچه های تخریب که خیلی هم شوخ و مزه پران بود از راه رسید و پس از سلام و علیک گرم، رو به حاجی کرد و با خنده گفت:
حاجی جون! یه سوال ازت دارم خدا وکیلی راستشو بهم می گی؟

حاج محسن ابروهاشو بالا کشید و در حالی که نگاه تندی به او انداخته بود گفت:
پس من هر چی تا حالا می گفتم دروغ بوده؟!!

بسیجی خوش خنده که جا خورده بود سریع عذر خواهی کرد و گفت:
نه! حاجی خدا نکنه، ببخشین بدجور گفتم. یعنی می خواستم بگم حقیقتشو بهم بگین ........

حاجی در حالی که می خندید دستی بر شانه او زد و گفت:
سوالت را بپرس.

- می خواستم بپرسم شما شب ها وقتی می خوابین، با توجه به این ریش بلند و زیبایی که دارین، پتو رو روی ریشتون می کشید یا زیر ریشتون؟

حاجی دستی به ریش حنایی رنگ و بلند خود کشید. نگاه پرسشگری به جوان انداخت و گفت:
چی شده که شما امروز به ریش بنده گیر دادی؟

- هیچی حاجی همینجوری !!!

-همین جوری؟ که چی بشه؟

- خوب واسه خودم این سوال پیش اومده بود خواستم بپرسم. حرف بدی زدم؟

- نه حرف بدی نزدی. ولی ....... چیزه ........

حاجی همینطوری به محاسن نرمش دست می کشید. نگاهی به آن می انداخت. معلوم بود این سوال تا به حال برای خود او پیش نیامده بود و داشت در ذهن خود مرور می کرد که دیشب یا شبهای گذشته، هنگام خواب، پتو را روی محاسنش کشیده یا زیر آن.

جوان بسیجی که معلوم بود به مقصد خود رسیده است، خنده ای کرد و گفت:
نگفتی حاجی، میخوای فردا بیام جواب بگیرم؟

و همچنان می خندید.

حاجی تبسمی کرد و گفت:

باشه بعداً جوابت رو میدم.

یکی دو روزی گذشت. دست برقضا وقتی داشتم با حاجی صحبت می کردم همان جوانک بسیجی از کنارمان رد شد. حاجی او را صدا زد. جلو که آمد پس از سلام و علیک با خنده ریز و زیرکی به حاجی گفت:

چی شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادی ها ؟؟!!

حاجی با عصبانیت آمیخته به خنده گفت:

پدر آمرزیده! یه سوالی کردی که این چند روزه پدر من در اومده. هر شب وقتی می خوام بخوابم فکر سوال جنابعالی ام. پتو رو می کشم روی ریشم، نفسم بند می آد.می کشم زیر ریشم، سردم میشه. خلاصه این هفته با این سوال الکی تو نتونستم بخوابم.

هر سه زدیم زیر خنده. دست آخر جوان بسیجی گفت:
پس آخرش جوابی برای این سوال من پیدا نکردی؟

یادی از فرمانده واحد تخریب لشگر27محمدرسول الله "صلی الله علیه و اله وسلم"

سردار شهید جاج محسن دین شعاری

ثواب نماز در حال دویدن !

سال 62 به دلیل حضور گروهك‌های ضدانقلاب در كردستان مدتی را در منطقه بوكان مستقر بودیم. محرم آن سال 12 نفر در پایگاه بودیم كه علی‌رغم فشار زیاد كاری و تأمین جاده‌ هنگام شب‌، در اتاقی كه نمازخانه و استراحتگاه بود، برای اباعبدالله (ع) عزاداری می‌كردیم.







در میان ما كسی كه به مداحی آشنا باشد،‌ نبود و بچه‌ها با هر صدایی كه داشتند، نوحه‌سرایی می‌كردند و در طول دهه اول محرم همان نوحه‌های تكراری را می‌خواندند، اما عشق به امام حسین (ع) و عزاداری برای ایشان به قدری زیاد بود كه افراد توجهی به تكراری بودن اشعار نداشتند و فقط برای امام حسین (ع) سینه‌زنی می‌كردند.
سال 63 چند ماه قبل از آغاز یكی از عملیات‌ها در پادگان دوكوهه مستقر بودیم؛ هر گردان دسته عزاداری تشكیل می‌داد و یك نفر مداحی می‌كرد و دسته‌‌های عزاداری و سینه‌زنی گردان‌ها در حسینیه دوكوهه جمع می‌شدند.
بنده در گردان تخریب لشكر 27 محمد رسول‌الله (ص) بودم و به ما گفتند سریع به منطقه بروید و ما هم سریع به جزیره برگشتیم و روی یكی از جاده‌های حساس، میدان مین گذاشتیم كه شب قبل از عملیات خود حاج همت مستقیم فرماندهی می‌كرد؛ دعای توسل را خواندیم و با 12 نفر از بچه‌های تخریب تا حدود 100 متری عراقی‌ها در آن تاریكی شب نزدیك شدیم، اما انگار عراقی‌ها كور شده بودند؛ جلوی پای عراقی‌ها میدان مین زدیم و زمانی كه به عقب برمی‌گشتیم، هوا تقریبأ روشن شده بود.




صبح بود و هنوز عراقی‌ها متوجه میدان مین نشده بودند؛ در دو طرف مكانی كه عراقی‌ها مستقر بودند، مرداب بود و در وسط هم ما میدان مین كاشته بودیم؛ زمانی كه به عقب برگشتیم متوجه شدیم كه بچه‌های پدافند در كانال هستند و به همین خاطر جا كم بود و ما مجبور بودیم به مقر برگردیم و چون در دید عراقی‌ها بودیم باید تا مقر می‌دویدیم و حتی در آن حالت دویدن بود كه بچه‌ها نماز صبحشان را خواندند.
چند وقت بعد از آن روز، بچه‌ها از آیت‌الله مشكینی پرسیدند «كه نماز صبح را اینگونه خواندیم» و آیت‌الله مشكینی شروع كرد به گریه كردن و گفت «من حاضرم چند سال عبادتم را با یك ركعت نماز شما عوض كنم»؛ زمانی كه عراقی‌ها خواستند حمله كنند به این میدان مین برخورده بودند و چند نفرشان كشته شده بودند.
فردای آن روز روزنامه‌ها نوشتند كه «جزیره مجنون تثبیت شد»؛ برنامه آن شب را خود شهید همت به طور مستقیم فرماندهی كرد و پس از تثبیت شدن جزیره مجنون بود كه به فیض رفیع شهادت نائل شد.

لحظاتی قبل از شهادت
[=arial][b]content[/b]


هر شهیدی کربلائی دارد

خاک آن کربلا ... تشنه خون اوست

و زمان انتظار می کشد

تا پای آن شهید بدان کربلا رسد

و آنگاه ... خون شهید ، جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید

و معبری از نور خواهد گشود

و روح اش را از آن ، به سفری خواهد برد که که برای پیمودن آن

هیچ راهی به جز شهادت وجود ندارد ...

(شهید سید مرتضی آوینی)

***************************************

دعا کنید خداوند شهادت را نصیب شما کند

در غیر اینصورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز به سه دسته می شوند :

دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند .

دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند .

و دسته سوم به گذشته خو وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد .

پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید .

چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جز دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود .

( سردار شهید حمید باکری )



***************************************



جنگ تمام شد ........ برگشتیم با همه سوغاتمان : بی دلی مان !



برگشتیم و گرفتار شدیم ناگاه میان زرق و برق های این شهر رنگین با جذبه های دروغین محاصره گشتیم ، بی د لیمان به دادمان رسید :



ماسک های پرهیزتان را بزنید که هوای زمانه گناه آلوده است



عدّه ای غفلت کردیم و بیمار شدیم عدّه ای ماندیم و بی تاب شدیم !



باز صبح کاذب ، چلچراغ های وسوسه فرایمان گرفت




تا غروب دوکوهه را از چشم ها یمان برباید



دل ندا داد :



ظلمتی بیش نیست به آسمان خیره شوید افسوس که عده ای محو نوری کاذب شدیم و اندکی محو آسمان!



سرهامان روبه آسمان بود وسوسه های غرور و تکبر به ستایش مان نشستند که عطر




خاک های بی آلایش فکه را از یاد ببریم و باز هشدار دل :




رو به خاک کنید ... در یغا که سنگفرش های مرمرین تجمل چشم های ظاهر بین مان را خیره کرد سنگرفرش ها آیینه ای شدند عده ای به خود نگریستیم و اندکی به خاک !



برگشتیم و دریغا ........ !



دریغا که « اندکی » هوایی ماندیم !



و سکوت ، هم صحبت مان شد و خاک همدم نگاه مان اشک محرم رازمان




انتظار مرهم زخم های مان



دیوانگی گناه مان عاشقی جرم مان و بی دلی مشاهدمان و عزلت پناه مان




و این شد سر آغاز : « داستان تنهایی مان » !



آری ........ رفقای عزلت نشین هوایی !



بگذارید زنجیرهای سنگین نگاه ها اسیر انزوای تان کند



بگذارید فلسفه نواندیشی ها ،آهن و دود پوسیده تان بپندارد ، بگذارید اقلیّت شوید و در کثرت غفلت ها نادیده گردید بگذارید جدا از « تن ها » شود و « تنها بمانید »



اما هرگز تن به عقلانیت دوران تردیدها و فراموشی ها نسپارید آری ...




« اندک رفیقان همراهان هوایی » !



اینجا ماندن را گریزی نیست



بگذارید جسم ها پایبند زمین بمانند اما روحمان را قفسی نیست جز چشم هایمان !



چشم های تان را ببندید تا روح بال بگشاید .......... عازم دوکوهه شود



از پاکی حوض کوچکش وضویی بسازد وارد حسینیه حاج همت شود



شرط « آزادگی » را از « حاجی » بپرسید در گوشه ای از اتاقک های دو کوهه نماز نیاز بخواند و راهی فکه شود . به فکه که رسید سراغ « سید » را بگیرد




« شقایق های آتش گرفته » نشانی اش را می دانند سید چگونه پرگشودن را برایش روایت می کند .



بعد راهی شلمچه شود به خاکش خود را معطر کند برود پشت آن حصارهای بلند رو به کربلا بنشیند با بالهایش حصارهای ظاهری ر ا بگشاید ... اگر زخمی شدند غمی نیست




« با ابالفضل ( ع ) » بگوید . اگر اذن دخولش رسید به سوی حرم حسین ( ع ) پر بگیرد .... بر پرچم سرخ گنبدش که رسید با کبوتران حرم هم آواز شود و آنقدر نوای




« این الطالب بدم المقتول بکربلا » را سر دهد که یا از عطش جان دهد و




یا سیراب وصال گردد ...



رفقای هوایی !



این پایان « دلتنگی هاست »‌!



بگذارید « داستان تنهایی تان » افسانه آدمیان شود ، هر چند پایانش را خوش نپندارند !



اینجا ماندن را گریزی نیست ..... و رفتن را نیز !



و اگر در جستجوی مقصود عروجی راه یکی است :



چشم هایت را به روی زمین ببند



تا عازم آسمان شود ............



44-شهید دکتر مصطفی چمران بعد از شهادت:

این تصویر تغییر اندازه داده شده است. برای مشاهده تصویر کامل روی این جایگاه کلیک کنید. تصویر اصلی دارای اندازه 800x600 می باشد.

اكنون شهيدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن‌ را داشتند كه ـ وقتي نمي‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بي‌شرمان مانديم، صدها سال است كه مانده‌ايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و

شهيدان

ـ مظاهر حيات و عزت ـ مي‌گرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم.

امروز شهيدان پيام خويش را با خون خود گذاشتند و روي در روي ما بر روي زمين نشستند، تا نشستگان تاريخ را به قيام بخوانند. در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاريخ ما، تشيع، عزيزترين گوهرهايي كه بشريت آفريده است، حيات بخش ترين ماده‌هايي كه به تاريخ، حيات و تپش و تكان مي‌دهد، و خدايي ترين درسهايي كه به انسان مي‌آموزد كه مي‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است و ميراث همه اين سرمايه‌هاي عزيز الهي به دست ما پليدان زبون و ذليل افتاده است.

ما وارث عزيزترين امانت‌هايي هستيم كه با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌هاي بزرگ انساني، در تاريخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اينهمه هستيم، و ما مسؤول آن هستيم كه امتي بسازيم از خويش، تا براي بشريت نمونه باشيم. «وكذالك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» خطاب به ماست. ما مسئول اين هستيم كه با اين ميراث عزيز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ايمانمان و كتابمان، امتي نمونه بسازيم تا براي مردم جهان شاهد باشيم و شهيد باشيم و پيامبر(ص) براي ما نمونه و شهيد باشد.

رسالتي به اين سنگيني، رسالت حيات و زندگي و حركت بخشيدن به بشريت، بر عهده ماست،

reza;19006 نوشت:
اكنون شهيدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن‌ را داشتند كه ـ وقتي نمي‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بي‌شرمان مانديم، صدها سال است كه مانده‌ايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و شهيدان ـ مظاهر حيات و عزت ـ مي‌گرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم.

امروز شهيدان پيام خويش را با خون خود گذاشتند و روي در روي ما بر روي زمين نشستند، تا نشستگان تاريخ را به قيام بخوانند. در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاريخ ما، تشيع، عزيزترين گوهرهايي كه بشريت آفريده است، حيات بخش ترين ماده‌هايي كه به تاريخ، حيات و تپش و تكان مي‌دهد، و خدايي ترين درسهايي كه به انسان مي‌آموزد كه مي‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است و ميراث همه اين سرمايه‌هاي عزيز الهي به دست ما پليدان زبون و ذليل افتاده است.

ما وارث عزيزترين امانت‌هايي هستيم كه با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌هاي بزرگ انساني، در تاريخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اينهمه هستيم، و ما مسؤول آن هستيم كه امتي بسازيم از خويش، تا براي بشريت نمونه باشيم. «وكذالك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» خطاب به ماست. ما مسئول اين هستيم كه با اين ميراث عزيز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ايمانمان و كتابمان، امتي نمونه بسازيم تا براي مردم جهان شاهد باشيم و شهيد باشيم و پيامبر(ص) براي ما نمونه و شهيد باشد.

رسالتي به اين سنگيني، رسالت حيات و زندگي و حركت بخشيدن به بشريت، بر عهده ماست،

سلام بزرگوار

در این نوشتار ارزش و کرامت و قدر و منزلت عزاداران و بکائین بر مصائب امامان اهل بیت (ع) و شهدا نا دیده گرفته شده و بنوعی به این ارزش که در روایات بسیاری بر آن تأکید شده توهین شده است.

عزاداری و گریه معنادار و جهت بخش که احیا کنندۀ حقانیت و مظلومیت اهل بیت (ع) و افشا کننده و رسوا کنندۀ دستگاه ظلم و ستم است، تداوم بخش راه شهدا و موجب بیداری امت هاست و فراموش نکنیم که همان چیزی است که در مکتب ما با عنوان "راه زینبی و سجادی" از آن یاد می شود.

موفق باشید ...

مبادا مزار شهیدان ، بقیع شهرمان شود

خدایا دلم گرفته است از همه آنانی که از ترس تاول‏ های دستم از من فرار می ‏کنند و می ‏ترسند روزی بترکد و بوی خردل همه جا را فرا گیرد ؛ از همه آنانی که از پوست سوخته صورتم می ‏هراسند

و از سر تأسف می ‏پرسند « ببخشید ، پوستتان مادرزادی این ‏جوری شده » و باز مرا راهی و‏الفجر 8 می‏کنند ؛ آن هنگام که فاو آخرین نفس‏ هایش را می ‏کشید و شیمیایی می ‏شد.
وقتی که از عباس می ‏پرسم دست ‏هایت را کجا به امانت سپرده‏ای می‏ گوید : « به عملداری مولا دادم » و بعد می‏ خندد ، ولی نمی‏ دانم چرا او را که می ‏بینند از او می ‏پرسند : « برادر شما تصادف کرده‏اید » یا اینکه می‏ دانند دست‏ هایش بال‏ های پروازش است و می ‏دانند دست ‏هایش بهای آزادی آنها بوده است.





دلم می‏ گیرد از تمام آنهایی که محمد را می ‏بینند بر ویلچر نشسته ، نچ نچی می ‏کنند و با گفتن « طفلکی » عمق تأسف خویش را ابراز می ‏کنند و وقتی همسرش را می‏ بینند که او را بر ویلچر هل می ‏دهد می‏ گویند « خدا صبرتان بدهد » ، ولی نمی ‏دانند محمد یک عمر شرمنده همسرش است. او تمام هستی‏ اش را به اسلام سپرد .
دلم می‏ خواهد همه بدانند من قلبم را در میان رمل‏ های فکه به یادگار گذاشتم و روحم را بر روی سیم خار‏دارهای میدان‏های مین شلمچه معبر عبور رزمندگان کردم ، دست ‏هایم را در کنار فرات به ودیعه سپردم تا روزی بال پروازم شوند و چشم‏ هایم را ، آن ‏گاه که به شهیدی که با نگاه آخرینش خنده می ‏کرد و ماندگان را تا ابد شرمنده می‏ کرد می‏ نگریستم ، فراموش کردم .
از روزی که از کنار شهیدان جدا شدیم و اسیر این زمین خاکی شدیم، هر سال دعای « اللهم فک کل اسیر» را می‏خوانیم تا شاید بند های اسارت ما نیز گسسته شود. پاهایم را در جاده کربلا هنگامی که می ‏رفتم تا خونم را هدیه کنم و راهش باز شود از دست دادم . تمام وجودم را در مرصاد از زیر تانک‏ ها بیرون کشیدم ، هنوز رد شنی ‏اش بر صورتم باقی است. از والفجر8 جگرم می ‏سوزد.
هنوز صدای حاج همت در درونم می‏ پیچد ؛ او قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است. وقتی کنار هور بوسه بر سجده ‏گاه شهیدی زدم بغض نی‏ ها شکست و هورالهویزه در غم آلاله ‏ها خون گریه کرد.

دلم می‏ گیرد از تمام کسانی که هنوز به دنبال میدان شاه هستند و از خیابان فرح سراغ می ‏گیرند. دلم می‏ گیرد از آنانی که به جای نام شهید کوچه‏ هایشان را با نام دیگری می ‏خوانند . باور کنید نام آنان برکت دارد. سردارانمان کم نیستند ، حتی اگر تمام تهران را با نام آنان بخوانیم.
از روزی که از کنار شهیدان جدا شدیم و اسیر این زمین خاکی شدیم، هر سال دعای « اللهم فک کل اسیر» را می‏خوانیم تا شاید بند های اسارت ما نیز گسسته شود.
خدایا ! تپش قلب من از خون آنان است ، مگذار من نیز در زیر دوش صحت و عافیت از گذشته خویش توبه کنم . مگذار که عشق سنگسار شود و ایثار.
خدایا ! مگذار از اینجا جاده‏ای به دل کوفه باز شود و علی تنها بماند ، مگذار مزار شهیدانمان بقیع شهرمان شود و هیچ زائری نداشته باشد.

[=arial][b]content[/b]

صدیق;19019 نوشت:

سلام بزرگوار

در این نوشتار ارزش و کرامت و قدر و منزلت عزاداران و بکائین بر مصائب امامان اهل بیت (ع) و شهدا نا دیده گرفته شده و بنوعی به این ارزش که در روایات بسیاری بر آن تأکید شده توهین شده است.

عزاداری و گریه معنادار و جهت بخش که احیا کنندۀ حقانیت و مظلومیت اهل بیت (ع) و افشا کننده و رسوا کنندۀ دستگاه ظلم و ستم است، تداوم بخش راه شهدا و موجب بیداری امت هاست و فراموش نکنیم که همان چیزی است که در مکتب ما با عنوان "راه زینبی و سجادی" از آن یاد می شود.

موفق باشید ...


سلام
مگر ناینکه هر انقلاب ۲ چهره دارد؟
۱-خون
۲-رسالت
درسته که حسین (ع)خون را و زینب پیام رسالت را !!.
رسالت !!گریه کردنو زاری نیست ؟درست گفتید رسالت زیب !رسوائی ظلم .بیداری خفتگان
این کجاو !ان کجا!درسته که گریه کردن از داردو غمیست که بر دل تمام عزاداران وجود داره !
من راجب امتی صحبت میکنم که هر روزش عاشورا و هر ماهش محرم باشد
آنچه که از دوره صفوی بر سره ما آمد که شهید گریه و
ضجه میخواهد و بس
استاد گرامی ،این قسمتی از متن سخنرانی دکتر علی شریعتی من فقط قسمتی از ان رو گذاشتم
حلال کنید

شهادت

خواهران، برادران!

اكنون شهيدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن‌ را داشتند كه ـ وقتي نمي‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بي‌شرمان مانديم، صدها سال است كه مانده‌ايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و زينب(س) ـ مظاهر حيات و عزت ـ مي‌گرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم.

امروز شهيدان پيام خويش را با خون خود گذاشتند و روي در روي ما بر روي زمين نشستند، تا نشستگان تاريخ را به قيام بخوانند. در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاريخ ما، تشيع، عزيزترين گوهرهايي كه بشريت آفريده است، حيات بخش ترين ماده‌هايي كه به تاريخ، حيات و تپش و تكان مي‌دهد، و خدايي ترين درسهايي كه به انسان مي‌آموزد كه مي‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است و ميراث همه اين سرمايه‌هاي عزيز الهي به دست ما پليدان زبون و ذليل افتاده است.

ما وارث عزيزترين امانت‌هايي هستيم كه با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌هاي بزرگ انساني، در تاريخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اينهمه هستيم، و ما مسؤول آن هستيم كه امتي بسازيم از خويش، تا براي بشريت نمونه باشيم. «وكذالك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» خطاب به ماست. ما مسئول اين هستيم كه با اين ميراث عزيز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ايمانمان و كتابمان، امتي نمونه بسازيم تا براي مردم جهان شاهد باشيم و شهيد باشيم و پيامبر(ص) براي ما نمونه و شهيد باشد.

رسالتي به اين سنگيني، رسالت حيات و زندگي و حركت بخشيدن به بشريت، بر عهده ماست، كه زندگي روزمره‌مان را عاجزيم!

خدايا! اين چه حكمت است؟ و ما كه در پليدي و منجلاب زندگي روزمره جانوريمان غرقيم، بايد سوگوار و عزادار مردان و زنان و كودكاني باشيم كه در كربلا براي هميشه، شهادتشان و حضورشان را در تاريخ و در پيشگاه خدا و در پيشگاه آزادي به ثبت رسانده‌اند. خدايا اين باز چه مظلوميتي بر خاندان حسين؟

اكنون شهيدان كارشان را به پايان رسانده‌اند. و ما شب شام غريبان مي‌گرييم، و پايانش را اعلام مي‌كنيم و مي‌بينيم چگونه در جامعه گريستن بر حسين (ع)، و عشق به حسين (ع)، با يزيد همدست و همداستانيم؟ او كه مي‌خواست اين داستان به پايان برسد. اكنون شهيدان كارشان را به پايان برده‌اند و خاموش رفته‌اند، همه‌شان، هر كدامشان، نقش خويش را خوب بازي كرده‌اند. معلم، مؤذن، پير، جوان، بزرگ، كوچك، زن، خدمتكار، آقا، اشرافي و كودك، هر كدام به نمايندگي و به‌عنوان نمونه و درسي به همه كودكان و به همه پيران و به همه زنان، و به همه بزرگان و به همه كوچكان! مردني به اين زيبايي و با اينهمه حيات را انتخاب كرده‌اند.

اينها دو كار كردند، اين شهيدان امروز دو كار كردند، از كودك حسين (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاري قرآن تا آن معلم اطفال كوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خويشاوند يا بيگانه، و تا آن مرد اشرافي و بزرگ و باحيثيت در جامعه خود و تا آن مرد عاري از همه فخرهاي اجتماعي، همه برادرانه در برابر شهادت ايستادند تا به همه مردان، زنان، كودكان و همه پيران و جوانان هميشه تاريخ بياموزند كه بايد چگونه زندگي كنند ـ اگر مي‌توانند ـ و چگونه بميرند ـ اگر نمي‌توانند.

اين شهيدان كار ديگري نيز كردند: شهادت دادند با خون خويش ـ نه با كلمه ـ شهادت دادند، در محكمه تاريخ انسان. هر كدام به نمايندگي صنف خودشان. شهادت دادند كه در نظام واحد حاكم بر تاريخ بشري ـ نظامي كه سياست را و اقتصاد را و مذهب را و هنر را، و فلسفه و انديشه را و احساس را و اخلاق را و بشريت را همه را ابزار دست مي‌كند تا انسان‌ها را قرباني مطامع خود كند و از همه چيز پايگاهي براي حكومت ظلم و جور و جنايت بسازد ـ همه گروه‌هاي مردم و همه ارزش‌هاي انساني محكوم شده است.

يك حاكم است بر همه تاريخ، يك ظالم است كه بر تاريخ حكومت مي‌كند، يك جلاد است كه شهيد مي‌كند و در طول تاريخ، فرزندان بسياري قرباني اين جلاد شده‌اند، و زنان بسياري در زير تازيانه‌هاي اين جلاد حاكم بر تاريخ، خاموش شده‌اند، و به قيمت خونهاي بسيار، آخور آباد كرده‌اند و گرسنگي‌ها و بردگي‌ها و قتل عام‌هاي بسيار در تاريخ از زنان و كودكان شده است، از مردان و از قهرمانان و از غلامان و معلمان، در همه زمانها و همه نسلها.

و اكنون حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه تاريخ، در كنار فرات شهادت بدهد:

شهادت بدهد به سود همه مظلومان تاريخ.

شهادت بدهد به نفع محكومان اين جلاد حاكم بر تاريخ.

شهادت بدهد كه چگونه اين جلاد ضحاك، مغز جوانان را در طول تاريخ مي‌خورده است.با علي اكبر (ع) شهادت بدهد!

و شهادت بدهد كه در نظام جنايت‌ و در نظامهاي جنايت چگونه قهرمانان مي‌مردند. با خودش شهادت بدهد!

و شهادت بدهد كه در نظام حاكم بر تاريخ چگونه زنان يا اسارت را بايد انتخاب مي‌كردند و ملعبه حرمسراها مي‌بودند يا اگر آزاد بايد مي‌ماندند بايد قافله‌دار اسيران باشند و بازمانده شهيدان، با زينبش!

و شهادت بدهد كه در نظام ظلم و جور و جنايت، جلاد جائر بر كودكان شيرخوار تاريخ نيز رحم نمي‌كرده است. با كودك شيرخوارش!

و حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه جنايت تاريخ به‌ سود كساني كه هرگز شهادتي به سودشان نبوده است و خاموش و بي دفاع مي‌مردند، شهادت بدهد. اكنون محكمه پايان يافته است و شهادت حسين (ع) و همه عزيزانش و همه هستي‌اش با بهترين امكاني كه در اختيار جز خدا هست، رسالت عظيم الهي‌اش را انجام داده است.

دوستان!

در اين تشيعي كه، اكنون به اين شكل كه مي‌بينيم درآمده است و هر كس بخواهد از آن تشيع راستين جوشان بيدار كننده، سخن بگويد، پيش از دشمن، به دست دوست قربانيش مي‌كنند، درسهاي بزرگ و پيامهاي بزرگ، و غنيمت‌هاي بسيار و ارزش‌هاي بزرگ و خدايي و سرمايه‌هاي عزيز و روح‌هاي حيات بخش به جامعه و ملت و نژاد و تاريخ نهفته است. يكي از بهترين و حيات‌بخش‌ترين سرمايه‌هايي كه در تاريخ تشيع وجود دارد، شهادت است. ما از وقتي كه، به‌گفته جلال «سنت شهادت را فراموش كرده‌ايم، و به مقبره‌داري شهيدان پرداخته‌ايم، مرگ سياه را ناچار گردن نهاده‌ايم» و از هنگامي كه به جاي شيعه علي (ع) بودن و از هنگامي كه به‌جاي شيعه حسين (ع) بودن و شيعه زينب (س) بودن، يعني «پيرو شهيدان بودن»، «زنان و مردان ما» عزادار شهيدان شده‌اند و بس، در عزاي هميشگي مانده‌ايم! چه هوشيارانه دگرگون كرده‌اند پيام حسين (ع) را و ياران بزرگ و عزيز و جاويدش را، پيامي كه خطاب به همه انسانهاست.

اين كه حسين (ع) فرياد مي‌زند ـ پس از اين كه همه عزيزانش را در خون مي‌بيند و جز دشمن و كينه توز و غارتگر در برابرش نمي‌بيند ـ فرياد مي‌زند كه «آيا كسي هست كه مرا ياري كند و انتقام كشد؟» «هل من ناصر ينصرني؟» مگر نمي داند كه كسي نيست كه او را ياري كند و انتقام گيرد؟ اين سؤال، ‌سؤال از تاريخ فرداي بشري است و اين پرسش از آينده است و از همه ماست. و اين سؤال انتظار حسين (ع) را از عاشقانش بيان مي‌كند و دعوت شهادت او را به همه كساني كه براي شهيدان حرمت و عظمت قايلند اعلام مي‌نمايد.

اما اين دعوت را، اين انتظار ياري از او را، اين پيام حسين (ع) را ـ كه «شيعه مي‌خواهد» و در هر عصري و هر نسلي، شيعه مي‌طلبد ما خاموش كرديم به اين عنوان كه به مردم گفتيم كه حسين (ع) اشك مي‌خواهد. ضجه مي‌خواهد و دگر هيچ، پيام ديگري ندارد. مرده است و عزادار مي‌خواهد، نه شاهد شهيد حاضر در همه جا و همه وقت و «پيرو».

آري، اين چنين به ما گفته‌اند و مي‌گويند! هر انقلابي دو چهره دارد: چهره اول: ‌خون، چهره دوم: پيام.

و شهيد يعني حاضر، كساني كه مرگ سرخ را به دست خويش به عنوان نشان دادن عشق خويش به حقيقتي كه دارد مي‌ميرد و به عنوان تنها سلاح براي جهاد در راه ارزشهاي بزرگي كه دارد مسخ مي‌شود انتخاب مي‌كنند، شهيدند حي و حاضر و شاهد و ناظرند، نه تنها در پيشگاه خدا كه در پيشگاه خلق نيز و در هر عصري و قرني و هر زمان و زميني. و آنها كه تن به هر ذلتي مي‌دهند تا زنده بمانند، مرده‌هاي خاموش و پليد تاريخند، و ببينيد كه آيا كساني كه سخاوتمندانه با حسين (ع) به قتلگاه خويش آمده‌اند و مرگ خويش را انتخاب كرده‌اند، در حالي كه صدها گريزگاه آبرومندانه براي ماندنشان بود، و صدها توجيه شرعي و ديني براي زنده ماندنشان بود، توجيه و تاويل نكرده‌اند و مرده‌اند، اينها زنده هستند؟ آيا آنها كه براي ماندشان تن به ذلت و پستي رها كردن حسين (ع) و تحمل كردن يزيد دادند؟ كدام هنوز زنده‌اند؟ هركس زنده بودن را فقط در يك لش متحرك نمي‌بيند، زنده بودن و شاهد بودن حسين (ع) را با همه وجودش مي‌بيند، حس مي‌كند و مرگ كساني را كه به ذلت‌ها تن داده‌اند، تا زنده بمانند، مي‌بيند.

آنها نشان دادند، شهيد نشان مي‌دهد و مي‌آموزد و پيام مي‌دهد كه در برابر ظلم و ستم، اي كساني كه مي‌پنداريد: «نتوانستن از جهاد معاف مي‌كند»، و اي كساني كه مي‌گوييد: «پيروزي بر خصم هنگامي تحقق دارد كه بر خصم غلبه شود»، نه! شهيد انساني است كه در عصر نتوانستن و غلبه نيافتن، با مرگ خويش بر دشمن پيروز مي‌شود و اگر دشمنش را نمي‌كشد، رسوا مي‌كند.

و شهيد قلب تاريخ است، هم‌چنان‌كه قلب به رگهاي خشك اندام، خون، حيات و زندگي مي‌دهد. جامعه‌اي كه رو به مردن مي‌رود، جامعه‌اي كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش از دست داده‌اند و جامعه‌اي كه به مرگ تدريجي گرفتار است، جامعه‌اي كه تسليم را تمكين كرده است، جامعه‌اي كه احساس مسؤوليت را از ياد برده است، و جامعه‌اي كه اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاريخي كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است، شهيد همچون قلبي، به اندام‌هاي خشك مرده بي‌رمق اين جامعه، خون خويش را مي‌رساند و بزرگ‌ترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل،‌ ايمان جديد به خويشتن را مي‌بخشد.شهيد حاضر است و هميشه جاويد. كي غايب است؟

حسين (ع) يك درس بزرگ‌تر ازشهادتش به ما داده است و آن نيمه‌تمام گذاشتن حج و به سوي شهادت رفتن است. حجي كه همه اسلافش، اجدادش، جدش و پدرش براي احياي اين سنت، جهاد كردند. اين حج را نيمه‌تمام مي‌گذارد و شهادت را انتخاب مي‌كند، مراسم حج را به پايان نمي‌برد تا به همه حج‌گزاران تاريخ، نمازگزاران تاريخ، مؤمنان به سنت ابراهيم، بياموزد كه اگر امامت نباشد، اگر رهبري نباشد، اگر هدف نباشد، اگر حسين (ع) نباشد و اگر يزيد باشد، چرخيدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوي است. در آن لحظه كه حسين (ع) حج را نيمه‌تمام گذاشت و آهنگ كربلا كرد، كساني كه به طواف، هم‌چنان در غيبت حسين، ادامه دادند، مساوي هستند با كساني كه در همان حال، بر گرد كاخ سبز معاويه در طواف بودند، زيرا شهيد كه حاضر نيست در همه صحنه‌هاي حق و باطل، در همه جهادهاي ميان ظلم و عدل، شاهد است، حضور دارد، مي‌خواهد با حضورش اين پيام را به همه انسان‌ها بدهد كه وقتي در صحنه نيستي، وقتي از صحنه حق و باطل زمان خويش غايبي، هركجا كه خواهي باش! وقتي در صحنه حق و باطل نيستي، وقتي كه شاهد عصر خودت و شهيد حق و باطل جامعه‌ات نيستي، هركجا كه مي‌خواهي باشد، چه به نماز ايستاده باشي، چه به شراب نشسته باشي، هر دو يكي است.

شهادت «حضور در صحنه حق و باطل هميشه تاريخ» است. و غيبت؟! آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند و از حضور و شركت و شهادت غايب شدند، اينها همه با هم برابرند، هرسه يكي‌اند:

چه آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند تا ابزار دست يزيد باشد و مزدور او، و چه آنهايي كه در هواي بهشت، به كنج خلوت عبادت خزيدند و با فراغت و امنيت، حسين (ع) را تنها گذاشتند و از درد سر حق و باطل كنار كشيدند و در گوشه محراب‌ها و زاويه خانه‌ها به عبادت خدا پرداختند و چه آنهايي كه مرعوب زور شدند و خاموش ماندند. زيرا در آن‌جا كه حسين(ع) حضور دارد ـ و در هر قرني و عصري حسين (ع) حضور دارد ـ هركس كه در صحنه او نيست، هركجا كه هست، يكي است، مؤمن و كافر، جاني و زاهد، يكي است. اين است معنا اين اصل تشيع كه قبول هر عملي يعني ارزش هر عملي به امامت و به رهبري و به ولايت بستگي دارد! اگر او نباشد، همه چيز بي‌معناست و مي‌بينيم كه هست.و اكنون حسين حضور خودش را در همه عصرها و در برابر همه نسل‌ها، در همه جنگ‌ها و در همه جهادها، در همه صحنه‌هاي زمين و زمان اعلام كرده است، در كربلا مرده است تا در همه نسل‌ها و عصرها بعثت كند. و تو، و من، ما بايد بر مصيبت خويش بگرييم كه حضور نداريم.

آري، هر انقلابي دو چهره دارد؛ خون و پيام! رسالت نخستين را حسين(ع) و يارانش امروز گزاردند، رسالت خون را، رسالت دوم، رسالت پيام است. پيام شهادت را به گوش دنيا رساندن است. زبان گوياي خونهاي جوشان و تن‌هاي خاموش، در ميان مردگان متحرك بودن است. رسالت پيام از امروز عصر آغاز مي‌شود. اين رسالت بر دوش‌هاي ظريف يك زن، «زينب» (س)! ـ زني كه مردانگي در ركاب او جوانمردي آموخته است! ـ و رسالت زينب (س) دشوارتر و سنگين‌تر از رسالت برادرش.

آنهايي كه گستاخي آن را دارند كه مرگ خويش را انتخاب كنند، تنها به يك انتخاب بزرگ دست زده‌اند، اما كار آنها كه از آن پس زنده مي‌مانند دشوار است و سنگين. و زينب مانده است، كاروان اسيران در پي‌اش، وصف‌هاي دشمن، تا افق، در پيش راهش، و رسالت رساندن پيام برادر بر دوشش، وارد شهر مي‌شود، از صحنه برمي‌گردد، آن باغهاي سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پيراهنش بوي گلهاي سرخ به مشام مي‌رسد، وارد شهر جنايت، پايتخت قدرت، پايتخت ستم و جلادي شده است، آرام، پيروز، سراپا افتخار، بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور، و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فرياد مي‌زند: «سپاس خداوند را كه اين همه كرامت و اين همه عزت به خاندان ما عطا كرد: افتخار نبوت، افتخار شهادت...»

زينب رسالت رساندن پيام شهيدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زيرا پس از شهيدان او به جا مانده است و اوست كه بايد زبان كساني باشد كه به تيغ جلادان زبانشان برده است. اگر يك خون پيام نداشته باشد، در تاريخ گنگ مي‌ماند و اگر يك خون پيام خويش را به همه نسل‌ها نگذارد، جلاد، شهيد را در حصار يك عصر و يك زمان محبوس كرده است. اگر زينب پيام كربلا را به تاريخ باز نگويد، كربلا در تاريخ مي‌ماند، و كساني كه به اين پيام نيازمندند از آن محروم مي‌مانند، و كساني كه با خون خويش، با همه نسل‌ها سخن مي‌گويند، سخنشان را كسي نمي‌شنود. اين است كه رسالت زينب سنگين و دشوار است. رسالت زينب پيامي است به همه انسان‌ها، به همه كساني كه بر مرگ حسين(ع) مي‌گريند و به همه كساني كه در آستانه حسين سر به خضوع و ايمان فرود آورده‌اند، و به همه كساني كه پيام حسين(ع) را كه «زندگي هيچ نيست جز عقيده و جهاد» معترفند؛ پيام زينب به آنهاست كه:

«اي همه! اي هركه با اين خاندان پيوند و پيمانداري، و اي هركس كه به پيام محمد مؤمني، خود بينديش، انتخاب كن! در هر عصري و در هر نسلي و در هر سرزميني كه آمده‌اي، پيام شهيدان كربلا را بشنو، بشنو كه گفته‌اند: كساني مي‌توانند خوب زندگي كنند كه مي‌توانند خوب بميرند. بگو اي همه كساني كه به پيام توحيد، به پيام قرآن، و به راه علي (ع) و خاندان او معتقديد، خاندان ما پيامشان به شما، اي همه كساني كه پس از ما مي‌آييد، اين است كه اين خانداني است كه هم هنر خوب مردن را، زيرا هركس آن‌چنان مي‌ميرد كه زندگي مي‌كند. و پيام اوست به همه بشريت كه اگر دين داريد، «دين» و اگر نداريد «حريت» ـ آزادگي بشر ـ مسؤوليتي بر دوش شما نهاده است كه به عنوان يك انسان ديندار، يا انسان آزاده، شاهد زمان خود و شهيد حق و باطلي كه در عصر خود درگير است، باشيد كه شهيدان ما ناظرند، آگاهند، زنده‌اند و هميشه حاضرند و نمونه عمل‌اند و الگوي‌اند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انسان‌اند.»

و شهيد، يعني به همه اين معاني.

هر انقلابي دو چهره دارد: خون و پيام

و هركسي اگر مسؤوليت پذيرفتن حق را انتخاب كرده است و هر كسي كه مي‌داند مسؤوليت شيعه بودن يعني چه، مسؤوليت آزاده انسان بودن يعني چه، بايد بداند كه در نبرد هميشه تاريخ و هميشه زمان و همه جاي زمين ـ كه همه صحنه‌ها كربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا ـ بايد انتخاب كنند: يا خون را، يا پيام را، يا حسين بودن يا زينب بودن را، يا آن‌چنان مردن را، يا اين‌چنين ماندن را. اگر نمي‌خواهد از صحنه غايب باشد. عذر مي‌خواهم، در هر حال وقت گذشته است و ديگر فرصت نيست و حرف بسيار است و چگونه مي‌شود با يك جلسه، از چنين معجزه‌اي كه حسين در تاريخ بشر ساخته است و زينب پرداخته است، سخن گفت؟ آن‌چه مي‌خواستم بگويم حديث مفصلي است كه در اين مجمل مي‌گويم به عنوان رسالت زينب، «پس از شهادت» كه:

«آنها كه رفتند، كاري حسيني كردند، و آنها كه ماندند، بايد كاري زينبي كنند، وگرنه يزيدي‌اند

[="DarkGreen"]ممنون از استاد بزرگوارجناب صدیق
باورکنید از اهتمام اساتید به نوشته های دوستان آدم احساس شعف زایدالوصفی می کنه
نمونه این متون که دوستان اعتراض کردن
http://www.askdin.com/showpost.php?p=18111&postcount=122در
جملات دکترشریعتی انسان باید حتما دقت نظر زیاد بکنه
البته در نوشته ها و جملات ایشان زیبایی هایی هم وجود دارد لکن به رضای عزیز و سایر دوستان و قبل از همه خودم
باید این توصیه نمود در جان همه کلام ها هم می بایست دقت نمود.
با تشکر[/]

مدیر محترم در صفحاتی که فایل صوتی پیوست میشه این آهنگ متن را بردارید که بشه آنلاین گوش داد یا برای فایل های صوتی تاپیک جدا گانه ای باز کنید

روایتگری شهدا (طلائیه)

روایتگری شهدا (طلائیه)2

حبیب الله;19178 نوشت:
مدیر محترم در صفحاتی که فایل صوتی پیوست میشه این آهنگ متن را بردارید که بشه آنلاین گوش داد یا برای فایل های صوتی تاپیک جدا گانه ای باز کنید

روایتگری شهدا (طلائیه)


[="Blue"]سلام ودرود بر حبیب الله گرامی
ممنون
انجام شد (به اینجا مراجعه کنید)
http://www.askdin.com/showthread.php?t=4346
اما یه درخواستی از شما ودیگر دوستانی که فایل صوتی می گذارند دارم
به دلیل آنچه در تدوین سایت به عنوان برنامه طرح شده
واین تاپیک دفاع مقدس هم با اجازه مدیریت سایت زده شده لذا در همین تاپیک فایلهاتون رو بگذارید
نسخه ای از آن را به تاپیک فوق هم ارجاع می دیم
البته به دلایل همون برنامه آنجا قفل گردیده (مگر اینکه مدیر سایت اجازه بدهند)
بازهم از شما کمال تشکر وقدردانی را دارم.
[/]

پرستارانی که فراموش شدند



گرامی داشت ولادت حضرت زینب (س) /همسران جانبازان ، زنانی به بلندای آسمان

در تاریخ هشت سال دفاع مقدس شاهد ظهور انسان های بالنده ای بودیم که یک شبه ره صد ساله پیمودند و در این میان زنان ایران به پیروی از پیام آور کربلا با پرستاری از تن و جان خسته ی رادمردان بازگشته از نبردی سخت امید را در دل آن ها کاشتند .

به گزارش خبرنگار مهر، در تاریخ هشت سال دفاع مقدس نام بلند زنان ایرانی آنچنان درخشان است که می توان کتاب ها، فیلم ها و مستند های زیادی از زندگی آن ها نوشت و ساخت. در میان آن ها می توان دختران نوجوان تا زنان جوان و میانسال و کهنسالی یافت که در نقش خواهر، مادر و همسر در طول جنگ خدمات بیشماری را ارائه کردند و از سلاح به دست گرفتن و مبارزه در خط مقدم تا پرستاری و پزشکی و امداد رسانی و خدمات دیگر همپای مردان رزم در دفاع از میهن چیزی فروگذار نکردند.

فراموش نکنیم که در کنار نام هر جانباز، فداکاری و ایثار زنانی موج می زند که به عنوان همسر، مادر و یا خواهر سال ها فرشته وار به خدمت بی منت جانبازان افتخار می کنند همان هایی که نمونه های کامل ایثار و فداکاری و اسوه های ممتازی برای همه زنان جامعه ما و بلکه زنان عالم هستند و جز خشنودی خداوند مزدی طلب نکردند . هر چند در هشت سال دفاع مقدس کم نبودند مردان قد خمیده از داغ فرزند در این جنگ خونبار که ناله به کوه بردند و شکوه به ماه کردند، اما سپیدی یکباره گیسوان مادر حکایتی دیگر است از فراغ شوهر یا پسر نو رسیده. در پس آن نگاه امیدوار مادر و لبخند همیشگی اش می توانی رد اشک های شبانه را در چین های چهره اش دنبال کنی اما این اندوه شیرین زمانی به غمی سنگین بدل می شود که آنان از فراموشی لاله ها دلتنگ می شوند.



کم نبودند زنان جوان شوهر از دست داده که فراق یار ، و بار سنگین سرپرستی کودکان نوزاد و خردسال آن ها را زود هنگام به مرز میانسالی بدرقه کرد و کم نبودند دختران جوان ایران زمین که به پاس جان فشانی رادمردان این سرزمین به همسری جانبازان جوان درآمدند و افتخارشان تیمارداری شهیدان زنده بود و هست.
زنانی که در طول زندگی مشترک دست ها و پاها و چشم های همسرانشان شدند و گاه مظلومیت جانبازان اعصاب و روان که نشانی از درد جانکاه خود بر بدن نداشتند این زنان را نیز به گوشه عزلت کشاند چراکه نمی خواستند تصویر قهرمانان دیروز جهاد و شهادت در نظر جوانان و مردم امروز خدشه دار شود


به همین دلیل خود بار سنگین این غم ناگفتنی را در حالیکه کمترین توجهی به جایگاه اجتماعی و درمانی آن ها از سوی مسئولین نمی شد به جان خریدند تا نسبت به کسانی که روزگاری روان و جوانی خود را برای حفظ این ملت و آرمان هایش فدا کردند ، دین خود را ادا کنند.بر همگان آشکار است که موفقیت‌ فعلی ایران بیش از هر چیز مرهون ایثارگری و جانبازی رزمندگان اسلام به ویژه جانبازان و خانواده ی شهدایی است که سرمایه‌ های معنوی ملت و نظام اسلامی محسوب می شوند و حفظ منزلت و کرامت آنان تضمینی بر امنیت ملی ماست که شاید نتوان این امنیت را با میلیاردها پول و تجهیزات دفاعی بدست آورد.

منبع : تبیان


REZA;19138 نوشت:
[=arial black]سلام
مگر ناینکه هر انقلاب ۲ چهره دارد؟
۱-خون
۲-رسالت
درسته که حسن (ع)خون را و زینب پیامه رسالت را !!.
رسالت !!گریه کردنو زاری نیست ؟درست گفتید رسالت زیب !رسوائی ظلم .بیداری خفتگان
این کجاو !ان کجا!درسته که گریه کردن از داردو غمیست که بر دل تمام عزاداران وجود داره !
من راجبه امتی صحبت میکنم که هر روزش عاشورا و هر ماهش محرم باشد
آنچه که از دوره صفوی بر سره ما آمد که شهید گریه و
[=arial black]ضجه[=arial black] میخواهد و بس
استاد گرامی ،این قسمتی از متن سخنرانی دکتر علی شریعتی من فقط قسمتی از ان رو گذاشتم
حلال کنید

با سلام و تشکر از جناب رضا

و اظهار امتنان از مدیر محترم فرهنگی بخاطر ذکر نکتۀ ظریفشان

آری رضای عزیز، اولاً چنانکه مدیر محترم فرهنگی فرمودند، اندیشمندانی که آثار و دیدگاه هاشان غالباً مورد تأیید باشد انگشت شمار و کم اند و باید آثار اکثر اندیشمندان اسلامی را با دقت در روح و جان کلامشان مطالعه کرد، چه بسا نوشتارهائی که ظاهری زیبا و دلچسب دارد اما در پس آن اندیشه ای ناصواب و یا واجد اشکال خوابیده است. (دقت کنید)

ثانیاً اشکالی که بنده گرفتم به همۀ نوشته نبود، پر واضح است که شهیدان گوی سبقت را از ما ربودند و ما از غافلۀ عشق جاماندیم، اما آیا بکاربردن اصطلاحات سخیف و زشت و بدور از عزت مندی مؤمن، در حق بجای ماندگان از غافلۀ عشق رواست.

مگر نه آنکه بعد از جنگ بدر، بسیاری ماندند و بعد از احد نیز چنین ...

و بعد از غزوات و سریات و بعد رحلت نبی اکرم (ص) بسیاری از صحابۀ وفادار از جمله ... ماندند، آیا درست است جملات و تعابیر مرحوم دکتر شریعتی، در این خصوص را به آنها هم نسبت دهیم؟؟؟

ثالثاً چنانکه گفتم، اشکال بنده در متن مربوطه به بخشی از کلام ایشان بود که گریه و عزاداری بر اهل بیت و بر امام حسین (ع) و شهدا مذموم می شمارند؟ مگر نه آنست که جز روایات معصومان (ع)، امام (ره) در بارۀ گریه و عزاداری و تأثیر آن بر بیداری امت اسلامی چه عبارت هائی دارند مگر نفرمود که : "این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است." و هکذا از این مقولات ...

بعلاوه می توانید به پست زیر مراجعه کنید و مطلبی دیگر از اشکلاتی که بر کلام مرحوم دکتر شریعتی وارد شده را ملاحظه کنید:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=2407&highlight=%D9%86%D9%82%D8%AF%DB%8C

ملتمس دعا:Gol:

REZA;19139 نوشت:
شهادت خواهران، برادران!

REZA;19139 نوشت:

اكنون شهيدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن‌ را داشتند كه ـ وقتي نمي‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بي‌شرمان مانديم، صدها سال است كه مانده‌ايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و زينب(س) ـ مظاهر حيات و عزت ـ مي‌گرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم.
امروز شهيدان پيام خويش را با خون خود گذاشتند و روي در روي ما بر روي زمين نشستند، تا نشستگان تاريخ را به قيام بخوانند. در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاريخ ما، تشيع، عزيزترين گوهرهايي كه بشريت آفريده است، حيات بخش ترين ماده‌هايي كه به تاريخ، حيات و تپش و تكان مي‌دهد، و خدايي ترين درسهايي كه به انسان مي‌آموزد كه مي‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است و ميراث همه اين سرمايه‌هاي عزيز الهي به دست ما پليدان زبون و ذليل افتاده است.

با سلام مجدد

دقت کنید آیا این اصطلاحات و عبارات برای گریه کنندگان و عزاداران امام حسین و شهدا برازنده است؟ به اطرافتان نگاه کنید چه خوبانی را می بینید که از قافلۀ شهدا باز مانده اند و در تب و تاب شهادت می سوزند و در انجام رسالتشان یک قدم عقب نگذاشته اند، آیا این عبارات، آنها را هم شامل می شود؟؟؟

REZA;19139 نوشت:
ما وارث عزيزترين امانت‌هايي هستيم كه با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌هاي بزرگ انساني، در تاريخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اينهمه هستيم، و ما مسؤول آن هستيم كه امتي بسازيم از خويش، تا براي بشريت نمونه باشيم. «وكذالك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» خطاب به ماست. ما مسئول اين هستيم كه با اين ميراث عزيز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ايمانمان و كتابمان، امتي نمونه بسازيم تا براي مردم جهان شاهد باشيم و شهيد باشيم و پيامبر(ص) براي ما نمونه و شهيد باشد.

این کلام مرحوم دکتر، نه تنها اشکالی ندارد که تفصیل همان سخن معروف است که می گوید "آنها که رفتند کاری حسینی کردند (با خون خودشان) و ما که مانده ایم (مسئولیت از ما ساقط نمی شود)، (کاری سنگین تر و چه بسا سخت تر داریم)، باید کاری زینبی کنیم." البته نباید در این جریان و اینگونه عبارت ها نقش امام سجاد (ع) کمرنگ شود، زیرا زینب سلام الله علیها حول محور ولایت برادر زاده اش امام سجاد می چرخید، و با اجازت از ولی زمانش سخن می گفت، حرکت می کرد و موضع می گرفت.

REZA;19139 نوشت:
رسالتي به اين سنگيني، رسالت حيات و زندگي و حركت بخشيدن به بشريت، بر عهده ماست، كه زندگي روزمره‌مان را عاجزيم!

در کلام بالا، از یکسو با اشاره به رسالت سنگینی که بعد شهدا بر دوش ما گذاشته شده و جهت آن رسالت را نیز مشخص می کند "حیات و زندگی و حرکت بخشیدن به بشریت"، این بخش مواجد بار مثبت بوده ممدوح است، اما در ادامه، خواسته یا ناخواسته، با تزریق بار منفی، عبارت اولش را خنثی می کند و می گوید: این رسالت سنگین بر عهدۀ ما کسانی است که در ادارۀ زندگی روزمره مان عاجزیم.

آیا امام راحل(ره) و شاگردان وی ثابت نکردند که این مردم، اگر درست روشنگری شوند و حماسه و عرفان حسینی در دلهاشان احیا شود و به رهبری فرزانه اقتدا کنند، دوباره می توانند تاریخ را تغییر دهند و چنین هم شد،

در یک دوره بجای استفاده از عبارات استعماری "عجز و ناتوانی و ذلت و خواری،" با جملات انسانی و اسلامی "می شود، می توانید و ..." دیدیم که با دست خالی کارهای بزرگی را تحقق بخشیدند.

REZA;19139 نوشت:
خدايا! اين چه حكمت است؟ و ما كه در پليدي و منجلاب زندگي روزمره جانوريمان غرقيم، بايد سوگوار و عزادار مردان و زنان و كودكاني باشيم كه در كربلا براي هميشه، شهادتشان و حضورشان را در تاريخ و در پيشگاه خدا و در پيشگاه آزادي به ثبت رسانده‌اند. خدايا اين باز چه مظلوميتي بر خاندان حسين؟
اكنون شهيدان كارشان را به پايان رسانده‌اند. و ما شب شام غريبان مي‌گرييم، و پايانش را اعلام مي‌كنيم و مي‌بينيم چگونه در جامعه گريستن بر حسين (ع)، و عشق به حسين (ع)، با يزيد همدست و همداستانيم؟ او كه مي‌خواست اين داستان به پايان برسد.

شاید این تعابیر بعنوان حدیث نفس، در نجوانامه های شخصی مان و یا در جلسات سلوکی و تهذیب نفس، خطاب به شاگردان (جهت تلنگر) نسبت به آنچه که باید باشیم و اکنون چگونه ایم؟ خوب و ممدوح باشد اما اینکه این عبارات را در جامعه تزریق کنیم و به همۀ جامعه کلیت بدهیم، نه تنها مضر و خطرناک است بلکه ارزش بسیاری از اعمال و عبادات و فضیلت بسیاری از اندیشه ها و گرایش های فکری و فرهنگی را تخریب و زائل می کند.

برخی نویسندگان و سخنوران، در این قبیل مقولات وقتی می خواهند عظمت کار اباعبدالله و بزرگی راه او و شهدای کربلا را ترسیم کنند، گاهاً در بخشی از کلام، به خطا، برای زیباشدن ادبیات کلامشان، و ادبی تر شدن عبارات، شروع می کنند به حدیث نفس و گرفتار خطاهای هاله ای و کلیشه ای می شوند. مدام، برای جامعه: 1. کسانی که یا در حقیقت و باطن عاشق و پیرو راه حسینند و یا 2. کسانی که حتی در ظاهر، اسم عزادار و عاشق و بکاءان بر حسین را یدک می کشند، (در هر صورت عضو جامعۀ اسلامی و دینی اند) بار منفی تولید می کنند، در حالیکه می توانند با توجه دادن به عزت و کرامت و ارزش و جایگاه جامعۀ شیعی بار مثبت، روح حرکت و بیداری تولید کنند. متأسفانه می بینیم، خلاف آن می کنند...؟؟؟

REZA;19139 نوشت:
اينها دو كار كردند، اين شهيدان امروز دو كار كردند، از كودك حسين (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاري قرآن تا آن معلم اطفال كوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خويشاوند يا بيگانه، و تا آن مرد اشرافي و بزرگ و باحيثيت در جامعه خود و تا آن مرد عاري از همه فخرهاي اجتماعي، همه برادرانه در برابر شهادت ايستادند تا به همه مردان، زنان، كودكان و همه پيران و جوانان هميشه تاريخ بياموزند كه بايد چگونه زندگي كنند ـ اگر مي‌توانند ـ و چگونه بميرند ـ اگر نمي‌توانند.
اين شهيدان كار ديگري نيز كردند: شهادت دادند با خون خويش ـ نه با كلمه ـ شهادت دادند، در محكمه تاريخ انسان...........
........................................................
........................................................
«آنها كه رفتند، كاري حسيني كردند، و آنها كه ماندند، بايد كاري زينبي كنند، وگرنه يزيدي‌اند

باقی کلام مرحوم دکتر شریعتی (البته با کمی مسامحه و اغماض در چند جمله ایشان) نسبت به بخش اول آن متین تر و با اندیشۀ اسلامی و روح حفظ و رشد و تربیت سرمایه های جامعه اسلامی و جهت بخشیدن به آنها همخوانی بیشتری دارد. والله العالم

موفق باشید ...:Gol:

به کجا چنین شتابان ؟


برادر کجا می روی ؟
گفت:جبهه
پرسیدم:جبهه کجاست؟
گفت:جائی که عاشقان جمعند .
گفتم:عاشق کیست؟
گفت:کسی که رفتن را انتخاب می کند تا دیگران بمانند و می سوزد تا شمع محفل دیگران باشد .
پرسیدم: آنجا چگونه جایی است؟
گفت جایی که معجزه ها می بینی آنجا که اشگهایت ناخود آگاه سرازیر می شوند . جایی که شبها بیدار می مانی وآرزویت شهادت است و لقای یار
جایی که عاشق پرواز می کند .
پرسیدم :پرواز دیگر چیست ؟
گفت :پرواز حرکت آسمانی عاشقی است که به سوی معبودش می شتابد .
گفتم آیا پرواز آسان است ؟
گفت : اگر خودخواهی آری
گفتم : چگونه ؟
گفت : شب مخواب ، اشک بریز ، ضجه زن ، ناله کن تا قلبت را از سیاهی ها پاک کنی .
گفتم : با چه ؟
گفت : ایمان ، ایمان و رفت ...




و اینگونه بود که دوستان رفتند ، رفتند تا نوری در دل تاریکی ما باشند تا با رفتنشان زندگی را معنا بخشند و سکوت را ویرانگر باشند ، رفتند تا به یاران دیگر بپیوندند .
جاده نور را امتداد بخشند و در انتها با عبور از شط خون به معبودش و " معبودشان " برسند .

شادی روح شهدا و پیر و مرادشان صلوات

[=arial][b]content[/b]


خندید و رفت

گفتم گجا؟؟؟------------ گفتا که خون

گفتم چرا؟؟----------------- گفتا جنون

گفتم که کی؟؟-------------------- گفتا کنون

گفتم مرو؟؟------------------------- خندید و رفت

پسر جون، نرو جبهه، صد تومنت می دم




"عبدالرحمان دزفولی" از بچه های با صفای سپاه اندیمشک ، خاطره ای بسیار زیبا و جالب از اعزام نیرو از شهر اندیمشک – در حالی که با وجود بمباران هوایی و موشک های مرگ بار بعث عراق، چیزی کم تر از خطوط مقدم جنگ نداشت، ولی با همان حال نیروهای جوان خود را داوطلبانه و عاشقانه به جبهه های نبرد علیه متجاوزین می فرستاد – برایم تعریف کرد:

اتوبوس ها و مینی بوس ها پشت همدیگر صف بسته و آماده ‌ی حرکت بودند. خانواده ها که اکثرا از روستاهای اطراف بودند ، آمده بودند تا فرزندان شان را بدرقه کنند و به جبهه بفرستند.
در آن میان، متوجه شدم اکثر مردم دور مینی بوسی جمع شده اند. رفتم جلو تا ببینم چه خبر است. نزدیک که شدم ، دیدم نوجوانی حدود 17 ساله که لباس بسیجی بر تن داشت و جزو نیروهای اعزامی بود، داخل مینی بوس نشسته و پدرش با همان لباس محلی روستایی، پایین ایستاده بود و به او التماس می کرد تا به جبهه نرود. التماس پدر و ناز کردن های پسر، خیلی قشنگ بود. من هم ایستادم به تماشا تا ببینم بین آن دو چه می گذرد.

پدر با زبان محلی به پسرش التماس می کرد و پسر هم از همان پنجره ‌ی مینی بوس جوابش را می داد:


- ببین پسر جون، تو نرو جبهه، من صد تومنت می دم.

- نمی خوام.

- می گم ... تو نرو، من دویست تومنت می دم.

- پونصد تومنم بدی، نمی خوام.

- خب باشه. به درک . هزار تومنت می دم.

- دو هزار تومنم که بدی، نمی خوام.

- دیوونه، تو نرو جبهه، من واست یه دوچرخه ‌ی قشنگ می خرم.

- من دیگه بزرگ شدم، دوچرخه نمی خوام.

- خب باشه. هر چی تو بگی. تو فقط نرو جنگ، من یه دونه از این موتور گازیا برات می خرم.

- دنده ای هم بخری، من نمی خوام.

- خره ... تو نرو جبهه، بمون این جا ، ننه ات رو می فرستم برات یه دختر خوب پیدا کنه. خودم برات زن می گیرم ها.

- زنم که برام بگیری، نمی خوام. من فقط می خوام برم جبهه.

که پدر عصبانی شد و گفت:


- خب باشه می خوای بری جبهه، خب زودتر برو دیگه. وایسادی این جا که چی بشه؟!!!!


اینها آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال 1364 است

که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحریر در آمده است .

البرز با انتشار این متن در روزهای هفته دفاع مقدس امیدوار است ضمن گرامی داشت یاد این عزیزان

تأملی هرچند کوتاه درباره هدف ، انگیزه و چرایی حضور این مردان خدا در عرصه در ذهن همگان شکل گیرد.

چه کسی می تواند این معادله را حل کند؟؟

چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟

چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ،یعنی آتش ،یعنی گریز به هر جا ،به هر جا که اینجا نباشد ،
یعنی اضطراب که کودکم کجاست ؟ جوانم چه می کند ؟دخترم چه شد ؟

به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟

کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ،

از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟

آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند
و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.

کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست ؟ چه کسی در هویزه جنگیده ؟
کشته شده و د آنجا دفن گردیده ؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:

"نبرد تن و تانک؟!" اصلا چه کسی می داند تانک چیست ؟

چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟



آیا می توانید این مسئله را حل کنید ؟

گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود
و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،
حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است ؟ کدام گریبان پاره می شود ؟

کدام کودک در انزوا وخلوت اشک می ریزد؟


وکدام کدام...؟ توانستید؟؟ اگر نمی توانید،این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:

هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین ،
ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت می نماید،مورد اصابت موشک قرار می دهد،
اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟کدام سر می پرد ؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید ؟
چگونه باید آنها را غسل داد ؟چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟

چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم .

چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم ؟

کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی ؟
کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟

از خیال ، از کتاب ، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد ؟


کدام اضطراب جانت را می خورد ؟ دیر رسیدن به اتوبوس ، دیر رسیدن سر کلاس ، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک ، به ماشین ، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا ؟

"صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن"

آی پسرک دانشجو ، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است ؟

جوانی به خاک افتاده است؟

آی دخترک دانشجو ، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشانده اند ؟

و آنان را زنده به گور کردند ؟هیچ می دانستی؟ حتما نه!...

هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می ورد ، به دنبال آب گشته ای

تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطه ای نم یافتی
با امید های فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!

اما تو اگر قاسم نیستی ، اگرعلی اکبرنیستی ، اگر جعفر و عبدالله نیستی ، لااقل حرمله مباش !

که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.

من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد
....

:Graphic (61):

سال 1366 در چنین روزی


عملیات کربلای ده در جبهه شمالی محور سلیمانیه – ماووت در تاریخ 25/ 1/1366 تا 5/2/1366 با رمز مقدس یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی با هدف پیش روی بسوی سلیمانیه از شمال شرق و اتصال جبهه خودی به منطقه تحت نفوذ اتحادیه میهنی یاغسمر انجام شد.این عملیات که اولین عملیات گسترده در غرب کشور بعد از انتقال میدان اصلی جنگ از جنوب به شمال بود . به همت سپاه پاسداران طراحی و اجرا شد .

نکته برجسته این عملیات اجرای همزمان دو تک منظم و نامنظم بود . هماهنگ با تک نیروهای منظم در جبهه ماووت نیروهای نا منظم قرارگاه رمضان و اتحادیه میهنی کردستان عراق مستقر یا غسمر (شمال سلیمانیه ) می بایست دو قرارگاه دشمن را منهدم می کردند و منطقه تحت نفوذ اتحادیه میهنی (طالبانی ها ) را به منطقه ای که در عملیات منظم را قرارگاه نجف و فرماندهی عملیات نا منظم را قرارگاه رمضان بر عهده داشتند . در مراحل اولیه این عملیات اغلب اهداف مورد نظر تصرف شد . لیکن در ادامه عملیات اغلب اهداف مورد نظر تصرف شد لیکن در ادامه عملیات که ده شبانه روز به طول انجامید الحاق بین دو قرارگاه صورت نگرفت و اهداف عملیات ناقص ماند در این عملیات فرمانده توپخانه سپاه حسن شفیع زاده به شهادت رسید .

منبع :
اطلس جنگ ایران و عراق

میدان مین و حضرت زهرا (سلام الله علیها)

شهيد برونسي نقل مي كرد : شب عمليات خورديم به يك ميدان مين . يك گردان منتظر دستور من بود . گشتيم شايد معبر عراقي ها را پيدا كنيم ، پيدا نكرديم . متوسل شدم به بي بي حضرت زهرا (سلام الله علیها) ، قلبم شكست ، گريه ام گرفت .
نمي دانم چند دقيقه گذشت ، يكدفعه گويي از اختيار خودم بيرون آمدم ، رفتم سراغ گردان ، تو يك حال از خود بيخودي دستور برپا دادم ، بعد هم دستور حمله.
بچه هاي اطلاعات داد و بيداد مي كردند .
محمد رضا فداكار مي گفت : آن شب حتي يك مين هم عمل نكرد .
چند روز بعد ، سه تا از بچه ها گذرشان افتاده بود به همان ميدان مين ، اولين نفر كه پا مي گذارد توش ، يك مين عمل مي كند و پاش قطع مي شود ! بچه ها با سنگ و كلاه بقيه مين ها را امتحان كردند ، همه منفجر شدند !

آبی;20654 نوشت:
میدان مین و حضرت زهرا (سلام الله علیها)

شهيد برونسي نقل مي كرد : شب عمليات خورديم به يك ميدان مين .

يك گردان منتظر دستور من بود . گشتيم شايد معبر عراقي ها را پيدا كنيم ، پيدا نكرديم . متوسل شدم به بي بي حضرت زهرا (سلام الله علیها) ، قلبم شكست ، گريه ام گرفت .
نمي دانم چند دقيقه گذشت ، يكدفعه گويي از اختيار خودم بيرون آمدم ، رفتم سراغ گردان ، تو يك حال از خود بيخودي دستور برپا دادم ، بعد هم دستور حمله.
بچه هاي اطلاعات داد و بيداد مي كردند .
محمد رضا فداكار مي گفت : آن شب حتي يك مين هم عمل نكرد .
چند روز بعد ، سه تا از بچه ها گذرشان افتاده بود به همان ميدان مين ، اولين نفر كه پا مي گذارد توش ، يك مين عمل مي كند و پاش قطع مي شود ! بچه ها با سنگ و كلاه بقيه مين ها را امتحان كردند ، همه منفجر شدند !


اگر منبع این خاطرات رو هم معرفی کنید بد نیست شاید برای دوستان جالب باشه

این خاطره از کتاب خاک های نرم کوشک نوشته سعید عاکف نقل شده اتفاقا چند وقت پیش این کتاب رو خوندم این خاطره هم خلاصه شده

[="DarkGreen"]

حبیب الله;20798 نوشت:
اگر منبع این خاطرات رو هم معرفی کنید بد نیست شاید برای دوستان جالب باشه

این خاطره از کتاب خاک های نرم کوشک نوشته سعید عاکف نقل شده اتفاقا چند وقت پیش این کتاب رو خوندم این خاطره هم خلاصه شده


باتشکر از حبیب الله گرامی این تاپیک در مورد این کتاب هست
http://www.askdin.com/showthread.php?t=3507

متن کتاب هم روزهای فرد تبیان اینجا می گذاره

اینجا

[/]

سلام

بسم الله الرحمن الرحیم

نامه ای به پدر شهیدم محمد ناصر ناصری

بابا جان باز سلام

ای پدر جان منم زهرایت

دختر کوچک تو

ای امید من و ای شادی من

به خدا این صدمین نامه بود

.....


نامه دختر شهیدی است به بابایش...

به شنیدنش می ارزه

دانلود کنید.....

بسم رب المهدي...
شهادت يعني....
خدايي كه حي است شهيد است .. و هر كه شهيد است حي...
اگر خدا شهيد نبود احدي شهيد نمي شد ...
شهادت را مگر در وديواري ست كه مي گويند "باب شهادت را بستند " شهادت هماره شهادت است...
شهادت به خون و تير و تر كش نيست آن روز كه خدا را باهمه چيز ودر همه چيز ديديم شهيد شده ايم ...
شهادت ، چشم نمي خواهد ، ديدن مي خواهد ...
شهادت داستان ماندگاراني است كه مي دانستند دنيا جاي ماندن نيست ...
شهادت به آسمان رفتن نيست به خود آمدن است ...
شهادت يعني از كربلايي به كربلايي ديگر رفتن ...
زندگي سراسر آزمون است و شهادت مهر قبولي آن ..
به اشك اگر وضو سازي
و به امام عشق اقتدا كني
شهادت نمي دهي شهادت مي گيري
وسلام را در بهشت خواهي داد:
السلام عليك ايها النبي و رحمته الله و براكاته ...

[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif] [=arial, helvetica, sans-serif]۱۰ اردیبهشت سالگرد عملیات بیت المقدس (۱۳۶۱) و سالگرد شهادت محسن وزوایی فاتح بازی دراز

[=arial, helvetica, sans-serif]


زندگی نامه

محسن وزوائی در ۸ مرداد ماه ۱۳۳۹ در تهران متولد شد . شش ساله بود که قدم در راه تحصیل علم گذاشت. او پس از اتمام دوره ابتدائی دوره متوسطه را در دبیرستان دکتر هشترودی به پایان رساند و در سال ۱۳۵۵ به دانشگاه راه یافت و در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد. محسن٬ از کودکی بدلیل اینکه پدرش همرزم آیت الله کاشانی بود با الفبای سیاسی آشنا شد. او با شناختی که از سیاست پیدا کرده بود و نیز شناخت صحیحی از مکتب اسلام داشت در دانشگاه از طیف گونان و منحرف سیاسی پرهیز می‌کرد تا اینکه با تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه به این انجمن می‌پیوندد.


دوران انقلاب

وی هم‌زمان با شرکت در فعالیت‌های سیاسی و عقیدتی از سال ۱۳۵۶ مسئولیت هدایت مبارزات دانشجویی را در دانشگاه شریف ، علیه رژیم پهلوی را به عهده داشت . او در روزهای پر تلاطم انقلاب نقش حساس هدایت را بردوش می‌کشید و از تظاهرات ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ تا ورود امام به ایران همه جا به عنوان جلو دار و هدایت کننده تظاهرات و تشکل‌های دانشجوئی بود .همجنین وی در درگیری‌های مسلحانه و سرنوشت ساز ۱۹ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ حضور داشت و در تصرف دو پادگان مهم جمشیدیه و عشرت آباد شهامت بالائی نشان داد.

با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جهاد سازندگی وی به عضویت این جهاد در آمد و برای خدمت به مردم راهی لرستان شد . وی پس از انقلاب علاوه بر جهاد در بیشتر ارگانها از جمله کمیته ، بسیج و آموزش و پرورش خدمت کرد.

به دنبال تلاش‌های دولت موقت واعتراض اقشار مختلف مردم محسن وزوائی از کردستان به تهران آمد و پس از هماهنگی و برنامه ریزی‌های لازم با جمعی از دانشجویان پیرو خط امام در روز ۱۳ آبان ۱۳۵۸ سفارت آمریکا را به عنوان لانه جاسوسی تسخیر کرد . او با توجه به اینکه تسلط کافی به زبان انگلیسی داشت سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام برگزیده می‌شود و اغلب مصاحبه‌های رسانه‌های خارجی توسط وی صورت می‌گرفت.

وی جزو دانشجویان پیرو خط امام بود.

مسئولیت ها

وزوائی با تشکیل سپاه به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در می‌آید و مدتی به عنوان فرمانده مخابرات سپاه انجام وظیفه کرده سپس سرپرستی واحد اطلاعات عملیات به او محول می‌گردد .

وی به دنبال تجاوز عراق به ایران داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت می‌کند که با ورودش به این منطقه تحولی در این محور پدید می‌آید . بطوریکه در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان نهم مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را به عهده می‌گیرد .

در اردیبهشت ۱۳۶۰ طرح آزاد سازی ارتفاعات بازی دراز در دستور کار قرار می‌گیرد . وزوائی نیز در تمام مراحل شناسائی این حمله حضور می‌یابد ودر آنجا رابطه صمیمانه با خلبان علی اکبر شیرودی پیدا می‌کند .

وزوائی در طول جنگ در عملیات‌های متعدد با مسئولیت‌های گونان حضور داشت . در ۲۰ آذز ۶۰ در عملیات مطلع الفجر ، فرمانده عملیات بود .در سال اسفند سال ۱۳۶۰ فرمانده گردان حبیب بن مظاهر تیپ تازه تأسیس محمد رسول الله می‌شود که در عملیات فتح المبین این گردان نوک عملیات بود . با تأسیس تیپ ۱۰ سید الشهدا فرمانده این تیپ می‌شود .

تیپ ۱۰ سید الشهدا در ۲۳ فروردین ماه ۱۳۶۱ وارد عملیات بیت المقدس شده و برای اجرای بهتر عملیات با تیپ حضرت رسول ادغام می‌شوند . وزوائی نیز فرماندهی محور اصلی را عهده دار می‌شود .

شهادت

محسن وزوایی پس از شرکت در عملیاتهای متعدد به خصوص بیت المقدس سرانجام در ۱۰ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس هنگام هدایت نیروهای تحت امر بر اثر اصابت گلوله و ترکش کشته می‌شود.

پرسپولیس هورا ،استقلال سوراخ!


شهرفاو تازه فتح شده بود و سربازان دشمن گروه گروه تسلیم می شدند من و دوستم علی ناهیدی از یک هفته قبل عملیات باهم حرف نمیزدیم شاید علتش خیلی عجیب غریب باشد ما سرتیم های فوتبال و استقلال و پرسپولیس دعوایمان شد . من استقلالی بودم و علی پرسپولیسی یک هفته قبل از عملیات در سنگر طبق معمول داشتیم باهم کرکری میخوندیم و از تیم های مورد علاقه مان حمایت میکردیم که بحثمان جدی شد علی زد به پروین و یک نفس گفت : شیش ، شیش ، شیش تایی هاش منظور او یاد اوری بازی بود که پرسپولیس شیش تا گل به استقلال زده بود من هم کم آوردم و به مربیان پرسپولیس بد و بیراه گفتم بعد هم قهر کردیم و سروسنگین شدیم ...

حالا دلم پیش علی مانده بود از شب قبل از شروع عملیات دیگر علی را ندیده بودم دلم هزار راه رفته بود هی فکر میکردم نکند علی شهید یا اسیر شده باشد ای خدا اگه چیزیش شده باشه من جواب ننه باباش رو چی بدم دیگه داشتم رسما گریه میکردم که یه هو دیدم بچه ها میخندندو هیاهو میکنند از سنگر ادمدم بیرون و اشک هایم را پاک کردم یک هو شنیدم عده ای با لهجه ی فارسی دار شعار می دهند که : پرسپولیس هورا استقلال سوراخ

سرم را چرخاندم به طرف صدا باورم نمیشد ده ها اسیر عراقی پا برهنه و شعار گویان به طرفمان می امدند و پیشاپیش انان علی سوار شانه های یک درجه دار سبیل کلفت عراقی بود و یک پرچم سرخ را تکان میدادو عراقی ها هم با دستور او شعار میدادند پرسپولیس هورا استقلال سوراخ

باورکنید باراول و اخر در عمرم بود که به این شعار حسابی ازته دل خندیدم و شادشدم دویدم به استقبال .علی با دیدن من از قلمدوش درجه دار عراقی پرید پایین و بغلم کرد تندتند صورتش را بوسیدم علی هم صورتم را بوسید و خنده کنان گفت میبینی اکبر حتی عراقی ها هم طرفدار پرسپولیس هستند هردوغش غش خندیدیم عراقی ها هم که نمی دانستند دارند چه شعاری میدهند با ترس و لرز همچنان فریاد میزدند پرسپولیس هورا استقلال سوراخ.

ترکش بی سواد!

دكتر رو به مجروح كرد و برای این كه درد او را تسكین بدهد گفت : « پشت لباست نوشته ای ورود هر گونه تیر و تركش ممنوع . اما با این حال، مجروح شده ای » . گفت : « دكتر تركش بی سواد بوده تقصیر من چیه !

یکی بود ، یکی نبود ، غیر از خدا تو دلشون هیچ کس نبود ...

* شهید حسین دلبیشه
بار خدایا ! به تو دل بسته ام و به سوی تو عاشقانه می آیم .



* شهید مصطفی زمردی
اگر قرار است که این بدن روزی بمیرد ، پس چه بهتر که در راه خدا قطعه قطعه شود.


* شهید مرتضی رصاف سهی
خدایا ، من نمی خواهم که در بستر بمیرم ، یاریم کن تا که در سنگر بمیرم.




* شهید حاج علی محمدی
بدانید ما عاشقیم و در عشقمان پابرجا ، ما با معشوق خود عهد نمودیم که وجودمان را به همه و عشقمان را به دنیا ثابت کنیم که عاشق حقیقی ماییم.




* شهید مراد سالاری
ای دنیا ، مرا دیگر مجذوب نخواهی کرد ، چون من تو را رها کردم.




* شهید آخشیک
هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود ، بهتر نیست و من می خواهم با این قطره خون به معشوقم که خداست ، برسم.



* شهید مجید عباس زاده
برادران و خواهران عزیز ، در دنیا خدا را حتی لحظه ای از یاد نبرید و اعمالتان را فقط برای رضای خدا خالص کنید.



* شهید مهدی چیتی
همیشه به یاد داشته باشیم که در حال امتحانیم. یعنی دنیا وسیله ای برای امتحان و ارزیابی ماست. پس سعی کنیم بدان دل نبندیم.




* شهید بایرام کریمی
نباید اتحادمان را از دست بدهیم و تا زمانی که به یاد خدا و پیرو رهبر باشید، پیروزید. برای استقلال کشور و خود کفایی ، علم لازم است، علمی که در کنارش تهدید باشد.






* شهید جواد وزین

یاد خدا دلها را آرامش می دهد. یاد خدار ار حتی لحظه ای از یاد نبرید و اعمالتان را فقط برای رضای خدا خالص کنید.




من بی قرارم ..........

کلیپ صوتی زیبا از بیانات مقام معظم رهبری درباره شهیدان

منبع : تبیان