تفسیر المیزان ـ سوره مبارکه إسراء ( بنی اسرائیل )

تب‌های اولیه

81 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تفسیر المیزان ـ سوره مبارکه إسراء ( بنی اسرائیل )

سلام

انشاء الله در این تاپیک تفسیر سوره ی إسراء را از کتاب المیزان علامه طباطبایی قرار خواهم داد.

البته در ابتدای کار برای معرفی این سوره از تفاسیر دیگه هم استفاده کردم.

محتاج دعای خیر خوبان هستم.

فضيلت اين سوره‏

از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلّم و همچنين از امام صادق علیه السلام اجر و پاداش فراوانى براى كسى كه اين سوره را بخواند نقل شده است از جمله اينكه:

در روايتى از امام صادق علیه السلام چنين مى‏خوانيم: من قرء سورة بنى اسرائيل فى كل ليلة جمعه لم يمت حتى يدرك القائم و يكون من اصحابه:" كسى كه سوره بنى اسرائيل را هر شب جمعه بخواند از دنيا نخواهد رفت تا اينكه" قائم" را درك كند و از يارانش خواهد بود".

كرارا گفته‏ايم پاداشها و فضيلت هايى كه براى سوره‏هاى قرآن بيان شده هرگز براى خواندن تنها نيست، بلكه خواندنى است كه توأم با تفكر و انديشه، و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد.

مخصوصا در يكى از همين روايات مربوط به فضيلت اين سوره مى‏خوانيم فرق قلبه عند ذكر الوالدين:" كسى كه اين سوره را بخواند و به هنگامى كه به توصيه‏هاى خداوند در ارتباط با پدر و مادر در اين سوره مى‏رسد، عواطف او تحريك گردد و احساس محبت بيشتر نسبت به پدر و مادر كند" داراى چنان پاداشى است.

بنا بر اين الفاظ قرآن هر چند بلا شك محترم و پر ارزش است، ولى اين الفاظ مقدمه‏اى است براى معانى و معانى مقدمه‏اى است براى عمل.

******************

تفسير نمونه، ج12، ص: 4

محتواى سوره إسرا در يك نگاه كوتاه‏ :

گفتيم اين سوره بنا بر مشهور از سوره‏هايى است كه در مكه نازل شده است و طبعا ويژگيهاى سوره‏هاى مكى در آن جمع است، از جمله دعوت مؤثر به توحيد، و توجه دادن به معاد، و نصائح سودمند، و مبارزه با هر گونه شرك و ظلم و انحراف.

بطور كلى مى‏توان گفت آيات اين سوره بر محور امور زير دور مى‏زند:

1- دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نيز معراج.

2- بحثهايى مربوط به معاد، مساله كيفر و پاداش و نامه اعمال و نتائج آن.

3- بخشى از تاريخ پر ماجراى بنى اسرائيل كه در آغاز سوره و پايان آن آمده است.

4- مساله آزادى اراده و اختيار و اينكه هر گونه عمل نيك و بد، نتيجه‏اش به خود انسان بازگشت مى‏كند.

5- مساله حساب و كتاب در زندگى اين جهان كه نمونه‏اى است براى جهان ديگر.

6- حق‏شناسى در همه سطوح، مخصوصا درباره خويشاوندان، و بخصوص پدر و مادر.

7- تحريم" اسراف و تبذير" و" بخل" و" فرزندكشى" و" زنا" و" خوردن مال يتيمان" و" كم‏فروشى" و" تكبر" و" خونريزى".

8- بحثهايى در زمينه توحيد و خداشناسى.

9- مبارزه با هر گونه لجاجت در برابر حق و اينكه گناهان ميان انسان و مشاهده چهره حق پرده مى‏افكند.

10- شخصيت انسان و فضيلت و برترى او بر مخلوقات ديگر.

11- تاثير قرآن براى درمان هر گونه بيمارى اخلاقى و اجتماعى.

12- اعجاز قرآن و عدم توانايى مقابله با آن.


13- وسوسه‏هاى شيطان و هشدار به همه مؤمنان به راههاى نفوذ شيطان در انسان.

14- بخشى از تعليمات مختلف اخلاقى.

15- و سرانجام فرازهايى از تاريخ پيامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همه انسانها و شاهدى براى مسائل بالا.

به هر صورت مجموعه بحثهاى عقيدتى و اخلاقى و اجتماعى در اين سوره نسخه كاملى را تشكيل مى‏دهد براى ارتقاء و تكامل بشر در زمينه‏هاى مختلف،

و جالب اينكه اين سوره با " تسبيح خدا" شروع مى‏شود و با " حمد و تكبير او " پايان مى‏گيرد، تسبيح نشانه‏اى است براى پاكسازى و پيراستن از هر گونه عيب و نقص، و حمد نشانه‏اى است براى آراستن به صفات فضيلت، و تكبير رمزى است به پيشرفت و عظمت.

********************
تفسير نمونه، ج12، ص: 5 و 6


نظرى به كليات سوره مباركه‏ إسراء :

1- سوره بنى اسرائيل پنجاهمين سوره است كه در مكّه بعد از سوره قصص نازل گرديد در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفدهم است، اگر ترتيب نزول قطعى باشد، مى‏شود گفت كه حدود سالهاى ششم و هفتم بعثت نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى صد و يازده و در قرائت ديگران صد و ده است زيرا كه در قرائت كوفى آيه صد و هفت در لِلْأَذْقانِ سُجَّداً تمام مى‏شود و در قرائت ديگران تا رَبِّنا لَمَفْعُولًا ادامه پيدا مى‏كند، قرائت كوفى از طريق عاصم به حضرت ولى ذو الجلال امير المؤمنين عليه السّلام مى‏رسد.

مرحوم سيد صدر در كتاب تأسيس الشيعه لفنون الاسلام فرموده: « عاصم ابن ابى النجود قرء على ابى عبد الرحمن السلمى صاحب امير المؤمنين و هو قرء على امير المؤمنين عليه السّلام».

در تفسير خازن نقل شده: اين سوره داراى پانصد و سى و سه كلمه و سه هزار و چهارصد و شصت حرف است.

3- تسميه آن به « بنى اسرائيل » به علّت آمدن قصّه بنى اسرائيل در اول آن است، بعضى آن را « سوره اسراء » ناميده‏اند به علّت آمدن جريان اسراء در اولين آيه آن، به هر حال تسميه كلّ باسم الجزء است.


4- امين الاسلام رحمه اللَّه فرموده: همه اين سوره مكى است « هى مكيّة كلّها » آن گاه از حسن مفسّر نقل كرده كه آيات وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ ... وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ ... و آيات: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ .../ 26 أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ .../ 57، أَقِمِ الصَّلاةَ .../ 78 در مدينه نازل گشته است.

از ابن عباس و قتاده نقل كرده: همه‏اش مكّى است مگر هشت آيه از آيه 73 به بعد وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ ... ولى همه اينها استحسان است، نمى‏شود به آنها اعتماد نمود.

آيات سوره مباركه با سوره‏هايى كه در اول بعثت نازل شده فرق دارد، به نظر مى‏آيد كه اين سوره در نزديكي هاى هجرت نازل شده باشد، مويّد اين سخن آنست كه: اسراء و معراج يك سال قبل از هجرت بوده است.

از علامه مجلسى رحمه اللَّه نقل است كه آن در سال 12 بعثت اتّفاق افتاده مجمع البيان نيز همين نظر را دارد و در جوامع الجامع فرموده: «قيل انّه كان قبل الهجرة بسنة».

*************************

تفسير أحسن الحديث، ج6، ص: 3 و 4

غرض سوره‏ :

به نظر مى‏آيد غرض سوره اثبات پاكى و سبوحيّت خدا از راه نظام اتمّ و اكمل جهان است يعنى نظامات كون، خلقت انسان، آمدن پيامبران، جريان عدالت در تمام شئون عالم و اسباب و علل و كرامت انسان همه حاكى از پاكى و قدرت و علم كامل خداست.

توضيح اينكه اين سوره با كلمه « سبحان » شروع مى‏شود و از سير شبانه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به مسجد اقصى خبر مى‏دهد كه از شواهد سبحان و پاك بودن خدا از عجز است، سپس سخن از ماجراى بنى اسرائيل است كه هر وقت از خدا اطاعت كردند موفّق شدند و هر وقت عصيان كردند ذليل گرديدند (آيه 2- 8).


آن گاه گوشه‏اى از نظامات حاكم بر زندگى و اعمال خوب كه سبب سعادت هستند، و نيز از اعمال شرك آميز، ياد شده است كه يعنى شما اهل اسلام نيز از قانونى كه بر بنى اسرائيل جارى شد مستثنى نيستيد، اطاعت، عزّت را به دنبال دارد و شرك ذلت را (آيات 22- 44)

از آن به بعد مطالبى در زمينه توحيد، محكوم كردن مشركان، تسلّط شيطان بر انسان از اوّل خلقت، قسمتى از اعمال عبادى، موقعيّت قرآن و معجزه بودن آن، خوارق عاداتى كه مشركان از آن حضرت خواسته‏اند و مقايسه جريان اسلامى با جريان حضرت موسى عليه السّلام، آمده است.

پس فشرده مطالب آن، عنوان كردن مسأله توحيد و نفوذ قدرت خدا در اداره جهان و نداشتن شريك است، لفظ سبحان كه حكايت از تنزيه و پاكى و بى‏نيازى خدا و شريك نداشتن، دارد در اين سوره مكرر شده است مانند سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏/ 1، قُلْ سُبْحانَ رَبِّي/ 92. يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا/ 108 سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ 43، حتّى در آيه آخر، حمد خدا در اثر پاك و منزّه بودن او است وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ .../ 111.


**************************
تفسير أحسن الحديث، ج6، ص: 4 و 5

بسم الله الرحمن الرحیم

درباره ی تفسیر این جمله به این لینک سر بزنید.

سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)

ترجمه : پاك و منزه است خدايى كه در مبارك شبى بنده خود (محمد) (ص) را از مسجد حرام (مكه معظمه) به مسجد اقصايى كه پيرامونش را (به قدوم خاصان خود) مبارك ساخت، سير داد تا آيات خود را به او بنماياند كه همانا خداوند شنوا و بيناست‏.

سوره اسرى مكى است و 111 آيه دارد.

بيان آيه‏

اين سوره پيرامون مساله توحيد و تنزيه خداى تعالى از هر شريكى كه تصور شود مى‏باشد، و با اينكه در اين مورد بحث مى‏كند، اما مساله تسبيح خدا را بر مساله حمد و ثناى او غلبه داده، و بيشتر به قسم دوم پرداخته است،

هم چنان كه ابتداى آن را با جمله" سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ ..." شروع كرده و در خلال سوره هم پى در پى تسبيح او را تكرار نموده، يك جا فرموده:" سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ" «1»، و جايى ديگر فرموده:" قُلْ سُبْحانَ رَبِّي" «2» و يا فرموده:" وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا ..." «3»،

و حتى در آيه‏اى كه سوره به آن ختم مى‏شود نيز معناى تسبيح خداى را متذكر گرديده و او را بر تنزهش از داشتن شريك و ولى و اتخاذ فرزند ستوده و فرموده است:" وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً" «4».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1 و 2 ) سوره، اسرى، آيات 43، 93، 108، 111.
(3 و 4 ) سوره اسرى، آيات 43، 93، 108، 111.

*********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 3 و 4

رضوان;9045 نوشت:

اين سوره پيرامون مساله توحيد و تنزيه خداى تعالى از هر شريكى كه تصور شود مى‏باشد، و با اينكه در اين مورد بحث مى‏كند، اما مساله تسبيح خدا را بر مساله حمد و ثناى او غلبه داده، و بيشتر به قسم دوم پرداخته است،

به نام خدا
با سلام و تشکر ، لطفا تفاوت تسبیح و حمد و ثنای خدا را بیان کنید.

رضوان;9045 نوشت:
سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)

كلمه" سبحان" اسم مصدر از ماده تسبيح به معناى تنزيه است، و همواره به طور اضافه استعمال مى‏شود

و در تركيب، مفعول مطلقى است كه قائم مقام و جانشين فعل است، بنا بر اين تقدير " سبحان اللَّه " " سَبَّحتُ اللَّه تسبيحا" است يعنى خداى را تنزيه مى‏كنم تنزيه كردن مخصوصى، و آن تنزيه و مبرى ساختن او از هر چيزيست كه لايق ساحت قدسش نباشد.

و بيشتر در وقتى استعمال مى‏شود كه بخواهند اظهار تعجب كنند، ولى در اين آيه به شهادت سياق، براى تنزيه است نه تعجب، چون سياق كلام و غرض از آن تنزيه خداست، هر چند بعضيها «1» اصرار دارند كه آن را براى تعجب بگيرند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 396.
*********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 5 و 6

نیایش سبز;9047 نوشت:
به نام خدا
با سلام و تشکر ، لطفا تفاوت تسبیح و حمد و ثنای خدا را بیان کنید.

كلمه حمد بطورى كه گفته‏اند به معناى ثنا و ستايش در برابر عمل جميلى است كه ثنا شونده به اختيار خود انجام داده ،

" حمد" در لغت عرب به معنى ستايش كردن در برابر كار يا صفت نيك اختيارى است، يعنى هنگامى كه كسى آگاهانه كار خوبى انجام دهد، و يا صفتى را براى خود برگزيند كه سرچشمه اعمال نيك اختيارى است، ما او را حمد و ستايش مى‏گوئيم.

تسبيح دلالت بر تنزيه و تقديس دارد، و ماده آن از (سبّح) يعنى پاك و پاكيزه است و هدف آن است كه خدا را از هر كاستى و ناتوانى و محدود بودن دور بدانيم.

تمامى موجودات با حمد خود او ( خداوند ) را تسبيح مى‏گويند.

رضوان;9045 نوشت:
سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)

كلمه" اسراء " و همچنين كلمه " سرى " كه ثلاثى مجرد آن است به معناى سير در شب است،

وقتى گفته مى‏شود " سرى و اسرى " معنايش اين است كه فلانى در شب راه پيمود، و وقتى گفته مى‏شود" سرى به و اسرى به " معنايش اين است كه او را شبانه سير داد ،

و " سير " مخصوص روز يا اعم از روز و شب مى‏باشد.

و كلمه" ليلا " مفعول فيه است و بودنش در كلام اين معنا را افاده مى‏كند كه اين سير همه‏اش در شب انجام گرفت، هم رفتنش و هم برگشتنش.

مراد از " مسجد اقصى " به قرينه جمله " الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ " بيت المقدس است

و كلمه" اقصى" از ماده " قصو " و اين ماده به معناى دورى است، و اگر مسجد بيت المقدس را مسجد الاقصى ناميده بدين جهت است كه اين مسجد نسبت به محل زندگى رسول خدا (ص) و مخاطبينى كه با اويند از مسجد الحرام خيلى دور است، زيرا محل زندگى ايشان شهر مكه است كه مسجد الحرام در همانجا است.

******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 6

رضوان;9045 نوشت:
سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)

جمله" لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا " نتيجه اين سير دادن را بيان مى‏كند و آن اين است كه پاره‏اى از آيات و نشانه‏هاى خود را به وى نشان دهد، و اين كه گفتيم:" پاره‏اى" به خاطر وجود كلمه " من" در كلام است.

و سياق كلام دلالت دارد بر اينكه آن آيات از آيات و نشانه‏هاى عظيمى بوده، هم چنان كه در آيه ديگرى در داستان معراج به اين معنا تصريح نموده و فرموده است" لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى‏- آيه‏هاى بزرگى از آيات پروردگارش را مشاهده نمود" «1».

و اينكه فرمود:" إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ" بيان علت سير دادن او به منظور نشان دادن آيات است، يعنى خدا چون شنوا به گفته‏هاى بندگان و بيناى به افعال ايشان است و تقاضاى حال رسول خود را ديد كه چنين اكرامى را اقتضاء مى‏كرد لذا او را براى نشان دادن پاره‏اى از آيات و نشانه‏هايش شبانه سير داد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سوره نجم، آيه 18.

******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 6

رضوان;9045 نوشت:
سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)

چرا در این آیه کلام خداوند ابتدا با صیغه ی غایب آمده و سپس به متکلّم تغییر کرده و دوباره به غایب برگشته؟

در اين آيه شريفه التفات و نكته‏اى به كار رفته و آن التفات از غيبت به تكلّم با غير است، آنجا كه فرموده:" بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا " زيرا در آغاز كلام خداى را غايب گرفته و در اينجا به صورت متكلّم آورد و گفت:" مبارك كرديم پيرامون آن را" و دوباره خداى را غايب گرفته فرمود:" او شنوا و بينا است" و

وجه آن اين است كه خواست بدين معنا اشاره كند كه اين اسراء شبانه و آثار مترتّب بر آن يعنى نشان دادن آيات امرى بوده كه از ساحت عظمت و كبريايى و موطن عزت و جبروت حق تعالى صادر شده، و در آن سلطنت عظماى او به كار رفته، و خداوند با آيات كبراى خود براى او تجلى كرده است و اگر اين التفات به كار نمى‏رفت و گفته مى‏شد:" ليريه من آياته" تا از آيات خود به او نشان دهد و يا تعبير ديگرى نظير آن مى‏كرد اين نكته حاصل نمى‏شد.

و معناى آيه اين است كه:" بايد تنزيه كند تنزيه كردن مخصوصى آن خدايى را كه با عظمت و كبريائيش بنده خود محمد (ص) را شبانه سير داد، نهايت قدرت و سلطنت خود را به وى نشان داده در دل يك شب او را از مسجد الحرام به سوى مسجد اقصى برده كه همان بيت المقدسى است كه پيرامونش را مبارك گردانيده بود، و اين بدان جهت است كه عظمت و كبريايى و آيات كبراى خود را به وى بنماياند، چون او شنواى به گفتار و بصير و داناى به حال او بود، و مى‏دانست كه او لايق چنين عنايت و مكرمتى هست".

*******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 7

وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَني‏ إِسْرائيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُوني‏ وَكيلاً (2)

ترجمه : و آن كتاب را به موسى داديم و آن را راهنماى بنى اسرائيل گردانيديم كه: جز من كارسازى برمگزينيد.

رضوان;9072 نوشت:
وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَني‏ إِسْرائيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُوني‏ وَكيلاً (2)

ترجمه : و آن كتاب را به موسى داديم و آن را راهنماى بنى اسرائيل گردانيديم كه: جز من كارسازى برمگزينيد.

كلمه " كتاب " در بسيارى از موارد در قرآن كريم بر مجموع شرايعى كه بر مردمى واجب شده، و در آنچه از عقايد و اعمال اختلاف داشته‏اند داورى مى‏كرده، اطلاق شده است،

و اطلاقش بر اين معنا خود دليل بر اين است كه كتاب مشتمل بر وظايفى اعتقادى و عملى است كه بايد به آن معتقد شده و عمل كنند،

( چرا فرموده: " ما كتاب را براى موسى فرستاديم" و نفرمود:" تورات را فرستاديم" ؟ )

و بعيد نيست كه به خاطر همين جهت فرموده: " ما كتاب را براى موسى فرستاديم" و نفرمود:" تورات را فرستاديم" تا بفهماند كه كتاب نامبرده مشتمل بر شرايطى است كه اخذ و عمل به آنها بر آنان فرض و واجب است.

و از همين جا روشن مى‏شود كه جمله:" وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ" به منزله تفسير براى فرستادن كتاب است و هدايت بودن آن همين است كه شرايع پروردگارشان را برايشان بيان مى‏كند ، شرايعى كه اگر به آنها معتقد شوند و عمل كنند به سوى حق راه مى‏يابند و به سعادت دو سرا نائل مى‏گردند.

*******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 46

رضوان;9072 نوشت:
وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَني‏ إِسْرائيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُوني‏ وَكيلاً (2)

ترجمه : و آن كتاب را به موسى داديم و آن را راهنماى بنى اسرائيل گردانيديم كه: جز من كارسازى برمگزينيد.

و كلمه:" ان " در جمله:" أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا" تفسيريه است و مدخول آن، محصل همه آن معارفى است كه كتاب هدايتشان مشتمل بر آنست.

پس برگشت معناى آيه به اين است كه محصل آن معارفى كه كتاب بيانش مى‏كند و ايشان را به آن راهنمايى مى‏نمايد اين است كه ايشان را از شرك به خدا نهى مى‏كند، و از اينكه چيزى غير خدا را وكيل خود بگيرند زنهار مى‏دهد و بنا بر اين جمله:" أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا" تفسير جمله:" وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ" خواهد بود، البته اين در صورتيست كه ضمير در جمله:" لا تتخذوا " به بنى اسرائيل برگردد، هم چنان كه ظاهر هم همين است، و اما اگر احتمال دهيم كه به موسى و بنى اسرائيل هر دو برگردد در اين صورت تفسير همه جملات قبل، خواهد بود.

چرا جمله در ابتدا با متکلّم مع الغیر بکار رفته و سپس با متکلم وحده؟

و در اين جمله التفاتى به كار رفته، و آن را التفات از تكلم با غير ( ما ) به تكلم تنها ( من ) است اول فرمود:" ما قرار داديم" پس از آن فرمود:" غير من را وكيل نگيريد" و وجه آن بيان اين نكته است كه:

در اول به منظور تعظيم و همچنين به منظور حفظ وحدت سياق، به صورت تكلم با غير، آورده شد و اشكالى هم وارد نمى‏شد

و اما اگر در دومى هم به همين صورت مى‏آورد و مى‏فرمود:" بغير ما وكلايى نگيريد" شنونده خيال مى‏كرد كه خدايان متعددند و اين با توحيدى كه خود سياق در مقام اثبات آن است مناسب نبود به همين جهت در خصوص اين جمله از سياق قبل صرفنظر نموده و جمله را به صيغه تكلم تنهايى آورد.

***********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 46 و 47

رضوان;9075 نوشت:
أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي ...
ايشان را از شرك به خدا نهى مى‏كند، و از اينكه چيزى غير خدا را وكيل خود بگيرند زنهار مى‏دهد...

چرا وكيل گرفتن غير خدا شرك است؟

جهتش اين است كه وكيل آن كسى است كه شؤون ضرورى موكّل خود را اصلاح نموده و به برآورده كردن حوائجش اقدام نمايد، و چنين كسى غير از خداى سبحان نمى‏تواند باشد، پس اگر كسى غير او پروردگارى اتخاذ كند در حقيقت غير خدا را وكيل اتخاذ نموده است.

آیه 3 سوره إسراء :


ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً


ترجمه : [اى‏] فرزندانِ كسانى كه [آنان را در كشتى‏] با نوح برداشتيم. راستى كه او بنده‏اى سپاسگزار بود.


رضوان;9376 نوشت:
آیه 3 سوره إسراء :

ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً

ترجمه : [اى‏] فرزندانِ كسانى كه [آنان را در كشتى‏] با نوح برداشتيم. راستى كه او بنده‏اى سپاسگزار بود.


" ذرية " به اين عنايت بر اولاد اطلاق مى‏شود كه آنها اولاد صغيرى هستند كه به پدران خود ملحق مى‏شوند، و اگر در آيه شريفه به صداى بالا آمده بخاطر اختصاص است «1».

و اختصاص خود عنايت خاص متكلم را مى‏رساند و مى‏فهماند كه متكلم از اين حكمى كه در باره كلمه" ذريه " كرده بدين جهت بوده كه نسبت به آن عنايت خاصى داشته، و بنا براين، همين
اختصاص به منزله تعليل بوده و خاصيت آن را دارد، هم چنان كه به صداى بالا بودن كلمه:" اهل" در آيه:" يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ" «2» همين خاصيت را افاده نموده و چنين معنا مى‏دهد:" خدا مى‏خواهد رجس را از شما ببرد به خاطر اينكه شما اهل بيت نبوت هستيد".

در آيه مورد بحث هم جمله" ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ" آيه قبلى خود را تعليل مى‏كند، هم چنان كه جمله" إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً" آن جمله را تعليل مى‏كند.

و اما تعليل بودن جمله اول براى آيه قبلى خود از اين جهت است كه خداوند سبحان در باره سرنشينان كشتى نوح وعده‏هاى جميل داده و بعد از آنكه از غرق نجاتشان داد فرمود:

"
اى نوح از كشتى فرود آى كه سلام ما و بركات و رحمت ما بر تو و بر آن اممى كه هميشه با تواند اختصاص يافته و امتهايى كه (خودسر و ستمگر شوند) ما پس از آنكه به آنها بهره از دنيا دهيم آنان را به عذاب سخت كيفر خواهيم داد" «3».

بنا بر اين فرستادن كتاب براى موسى و هدايت بنى اسرائيل به وسيله آن، وفاى به همان وعده نيكويى است كه به پدرانشان يعنى به سرنشينان كشتى نوح داده بود و هم اجراى سنت الهى است كه در امتهاى گذشته اعمال مى‏شد.

پس گويى چنين فرموده كه " ما بر موسى كتاب فرستاديم و آن را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم، به خاطر اينكه بنى اسرائيل ذريه همانهايند كه ما با نوح سوار بر كشتيشان كرديم، و سلامتى و بركات را وعده‏شان داديم".

و اما دوم، براى اينكه اين سنت يعنى سنت هدايت و ارشاد و طريقه دعوت به توحيد، عينا همان سنتى است كه نوح اولين مجرى آن در عالم بشرى بود، و با قيام به آن، شكر نعمتهاى خدا را به جاى آورده و عبوديت خود را نسبت به خدا خالص كرده - قبلا هم مكرر گفته‏ايم: كه شكر حقيقى ملازم است با اخلاص در عبوديت - خداى تعالى هم شكر خدمت او را گذارده، و سنت او را تا بقاء دنيا بقاء داده و در همه عوالم بر او سلام كرده و تا روز قيامت در هر كلمه طيب و عمل صالحى كه از نسل بشر سر بزند او را شريك در اجر نموده هم چنان كه خود فرموده:" وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ، وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ، سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ، إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ" «4».

بنا بر اين، آيه مورد بحث در اين جمله خلاصه مى‏شود كه ما نوح را به خاطر اينكه بنده‏اى شكور بود پاداش داديم و دعوتش را باقى گذارديم سنتش را در ذريه آنها كه در كشتى با او بودند اجرا نموده، مثلا بر يكى از ذريه‏اش موسى كتاب نازل كرديم و آن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم.

__________________________________________________
(1) اختصاص يكى از نكات ادبى است و در نحو بابى دارد و منظور از آن اين است كه اعراب وصفى را به منظور افاده عنايت بيشتر عوض كنند و كلمه:" اخص" را تقدير بگيرند، در آيه مورد بحث اگر اين عنايت نبود كلمه" ذرية" را بايد مجرور مى‏خوانديم تا عطف بر لام در بنى اسرائيل باشد و ليكن منصوب آمده تا اختصاص را برساند (مترجم).
(2) سوره احزاب، آيه 33.

(3) سوره هود، آيه 48.
(4) ذريه او را بقاء داديم و سنتش را در نسلهاى بعد جارى ساختيم، سلام بر نوح در همه ادوار، ما نيكوكاران را چنين پاداش مى‏دهيم. سوره صافات، آيه 97.

**********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 47 و 48

رضوان;9376 نوشت:
آیه 3 سوره إسراء :

ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً

ترجمه : [اى‏] فرزندانِ كسانى كه [آنان را در كشتى‏] با نوح برداشتيم. راستى كه او بنده‏اى سپاسگزار بود.


از جمله:" ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ" و جمله:" وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ" بخوبى بر مى‏آيد كه مردم امروز، همه ذريه پسرى و دخترى نوح مى‏باشند ، و اگر تنها ذريه پسرى او بودند و مقصود از جمله" آنها كه در كشتى با نوح سوار كرديم" پسران نوح باشند بهتر و بلكه متعين اين بود كه گفته باشد ذريه نوح، و اين خود روشن است.

مفسرين در اعراب آيه، وجوه بسيار ديگرى دارند، از جمله گفته‏اند «1»: كلمه" ذرية" منصوب به ندايى است كه حذف شده، و تقدير آن چنين بوده " اى ذريه كسانى كه با نوح بر كشتى نشانديم "

و يا گفته‏اند «2» مفعول اول جمله:" تتخذوا" است و مفعول دوم آن كلمه: " وكيلا " است و تقدير كلام اين است كه:" به جاى من كس ديگرى را - هر كه باشد - از ذريه كسانى كه با نوح در كشتيشان نشانديم وكيل مگيريد "

و يا گفته‏اند «3» بدل است از كلمه موسى كه در آيه قبلى بود ولى سخافت هيچ يك از اين وجوه بر خواننده پوشيده نيست.

وجه زير نيز از نظر سخافت دست كمى از وجوه مذكور ندارد، و آن اين است كه گفته‏اند «4»: ضمير در" إنّه" به موسى برمى‏گردد نه به نوح! و جمله، تعليل فرستادن كتاب به موسى و آن را هدايت بنى اسرائيل قرار دادن است البته در صورتى كه ضمير" هاء" در" وَ جَعَلْناهُ" را به موسى برگردانيم نه به كتاب.

__________________________________________________
(1) تفسير فخر رازى، ج 20، ص 154 به نقل از مجاهد.
(2) تفسير فخر رازى، ج 20، ص 154.
(3) روح المعانى، ج 16، ص 15 به نقل از ابو البقاء.
(4) روح المعانى، ج 15، ص 16.

*******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 49

آیه 4 سوره إسراء :

وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراً

و در كتاب آسمانى [شان‏] به فرزندان اسرائيل خبر داديم كه: « قطعاً دو بار در زمين فساد خواهيد كرد، و قطعاً به سركشى بسيار بزرگى برخواهيد خاست. »

رضوان;9577 نوشت:
آیه 4 سوره إسراء :

وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراً

و در كتاب آسمانى [شان‏] به فرزندان اسرائيل خبر داديم كه: « قطعاً دو بار در زمين فساد خواهيد كرد، و قطعاً به سركشى بسيار بزرگى برخواهيد خاست. »



راغب در مفردات در معناى" قضاء" گفته است كه به معناى فيصله دادن به امرى است، چه با گفتار باشد و چه با عمل و هر كدام بر دو وجه است يكى الهى و ديگرى بشرى،

معنای « قضاء » بر وجه الهی :

از جمله قضاء الهى اين است كه فرموده:" وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ". خدا دستور داده كه جز او را نپرستيد: و نيز در همين معنا است كه فرموده:" وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ " يعنى ما اعلام كرديم و حكم را فيصله يافته كرديم و به ايشان به وسيله وحى چنين اعلام نموديم كه ... و بر همين معنا حمل مى‏شود آيه:" وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ " اين امر را به وى حكم كرديم كه نسل اينان مقطوع خواهد بود.

و اما قضاء فعلى و عملى الهى اين است كه مى‏فرمايد:" وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْ‏ءٍ- تنها خداست كه به حق حكم مى‏كند و غير او آنچه را به‏ خدايى مى‏خوانند هيچ حكم ( و اثرى ) نخواهند داشت نه به حق و نه به باطل ".

" فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ- پس آنها را در دو روز هفت آسمان كرد " كه قضاء در آن به معناى ابداء و فراغت از ايجاد است و اين آيه در حقيقت در معنى همان آيه: " بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" است.

معنای « قضا ء » بر وجه بشری :

و اما" قضاء" در قول بشرى اين است كه مى‏گويند: داوود چنين قضاء كرد، پس حكمى كه حاكم مى‏كند از مقوله كلام است و در قضاء فعلى بشرى، آيه شريفه مى‏فرمايد: " فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ- پس چون مناسك خود را به پايان رسانديد"

و همچنين مى‏فرمايد: " ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ- پس آلودگي هاى خود را زائل نموده به نذرهاى خود وفا كنند" «1».

_________________________
(1) مفردات راغب، ماده" قضى".

***********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 49 و 50

رضوان;9577 نوشت:
آیه 4 سوره إسراء :

وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراً

و در كتاب آسمانى [شان‏] به فرزندان اسرائيل خبر داديم كه: « قطعاً دو بار در زمين فساد خواهيد كرد، و قطعاً به سركشى بسيار بزرگى برخواهيد خاست. »


كلمه" علو " به معناى ارتفاع و در آيه مورد بحث كنايه است از طغيان به ظلم و تعدى ، زيرا" علو" عطف بر فساد شده، آن هم عطف تفسيرى،

در جاى ديگر قرآن نيز به اين معنا آمده است آنجا كه فرموده:" إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً- فرعون در زمين علو كرد و اهل زمين را فرقه فرقه نمود".

و معناى آيه اين است كه ما بنى اسرائيل را در كتاب كه همان تورات باشد خبر داده و اعلام نموديم، خبرى قاطع، كه سوگند مى‏خورم و قطعى مى‏گويم كه شما نژاد و گروه بنى اسرائيل به زودى در زمين فساد خواهيد كرد - كه مراد از " زمين " سرزمين فلسطين و اطراف آن است- و اين فساد را در دو نوبت پشت سر هم انجام خواهيد داد.

و در زمين طغيان و علو بزرگى خواهيد نمود.

*******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 50

آیه 5 سوره إسراء :

فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي‏ بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً

ترجمه : پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجو و نيرومند خود را (چون بخت النصر ) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانه‏هاى شما نيز جستجو كنند و اين وعده انتقام، حتمى خواهد بود .


رضوان;9907 نوشت:
آیه 5 سوره إسراء :

فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي‏ بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً

ترجمه : پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجو و نيرومند خود را (چون بخت النصر ) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانه‏هاى شما نيز جستجو كنند و اين وعده انتقام، حتمى خواهد بود .


راغب در مفردات در معناى كلمه" باس " مى‏گويد:" بؤس" و" باس" و" باساء" به معناى شدت و مكروه است،

با اين تفاوت كه بؤس بيشتر در فقر و جنگ و بأس و باساء بيشتر در عذاب استعمال مى‏شود مانند آيه شريفه:" وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلًا" «1».

و در مجمع البيان مى‏گويد: ماده " جوس " به معناى سر زدن به اينجا و آنجا است، مثلا گفته مى‏شود: فلانى را در فلان قبيله رها كردم تا يجوسهم و يدوسهم يعنى بگردد و يك يك را پيدا نموده لگد مال كند،

ابو عبيده هم در معناى اين كلمه گفته است: هر جا را كه‏ آمد و شد كرده پا نهاده باشى حوس و جوس كرده‏اى،

آن گاه گفته است: بعضى گفته‏اند جوس به معناى طلب كردن يك چيزى به جستجو است. «2»

_____________________________
(1) مفردات راغب، ماده" بؤس".

(2) مجمع البيان، ج 6، ص 398.

***********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 50 و 51

رضوان;9907 نوشت:
آیه 5 سوره إسراء :

فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي‏ بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً

ترجمه : پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجو و نيرومند خود را (چون بخت النصر ) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانه‏هاى شما نيز جستجو كنند و اين وعده انتقام، حتمى خواهد بود .


اينكه فرمود:" فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما " تفريعى است بر جمله:" لتفسدن ..." و ضمير تثنيه " هما " به مرتين برمى‏گردد، و معنايش اين است كه دو بار فساد مى‏كنيد،

و بنا بر اين معناى " اوليهما " افساد اولى است و مراد به " وعد اولى" وعده اول از آن دو وعده و آن نكال و نقمتى است كه خدا در برابر فسادشان داده، و در نتيجه وعد به معناى موعود خواهد بود،

و آمدن وعد كنايه از آمدن هنگام انجاز و عملى كردن آن است، و همين خود دليل است بر اينكه خداوند در برابر دو نوبت افساد آنان دو تا وعده داده ، و اگر اسمى از دومى نبرده به خاطر اختصار بوده، و گويا فرموده: در زمين دو نوبت فساد مى‏كنيد و ما وعده‏تان داده‏ايم كه در هر نوبت انتقام بگيريم وقتى افساد اول كرديد ...

همه آنچه را كه گفتيم به كمك سياق آيه بود كه از آيه استفاده كرديم و معناى آيه كه فرمود:" بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ" اين است كه بندگان نيرومند خود را بسيج كرديم و فرستاديم تا شما را ذليل نموده و از شما انتقام بگيرند.

و دليل اينكه گفتيم بعث به منظور انتقام و ذليل كردن بوده جمله:" أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ ..." است.

و در اينكه آمدن آن بندگان خدا بسوى بنى اسرائيل و قتل عام و اسارت و غارت و تخريب آنان را " بعث الهى " خوانده، اشكالى ندارد چرا كه اين بعث و برانگيختن بر سبيل كيفر و در برابر فساد و طغيان و ظلم به غير حق بنى اسرائيل بوده است، پس كسى نگويد كه خدا با فرستادن چنين دشمنانى آدم‏كش و مسلط ساختن آنان بر بنى اسرائيل نسبت به ايشان ظلم كرده، بلكه خود ايشان به خود ظلم كردند.

و از همين جا روشن مى‏شود كه در آيه شريفه هيچ دليلى وجود ندارد كه دلالت كند بر گفتار آن مفسرى «1» كه گفته است:" قومى كه خداى تعالى بر بنى اسرائيل مسلط كرد بندگانى مؤمن بوده‏اند " چون فرموده " ما برانگيختيم "، و نيز فرموده " عده‏اى از بندگان خود را فرستاديم ".

زيرا هيچيك از اين دو دليل دلالتى بر مؤمن بودن آنان ندارد، اما اولى به خاطر اينكه‏ برانگيختن و وادار نمودن كفار براى قلع و قمع كردن مردمى در صورتى كه از باب مجازات باشد بعث الهى است و لازم نيست كه مجازات الهى هميشه به دست مؤمنين صورت گيرد.

و اما دومى به خاطر اينكه كفار هم بندگان خدايند، آن هم در مثل اين آيه كه بندگان را به وصف باس و شدت و خونخوارى توصيف نموده.

قول «2» ديگرى نيز هست كه بى‏شباهت به قول اين مفسر نيست، و آن اين است كه ممكن است افراد مبعوث شده، مؤمنينى بوده‏اند كه خداوند دستورشان داده تا با اين طايفه جهاد كنند، و نيز ممكن است كه كفارى بوده‏اند كه يكى از پيغمبران با آنان ائتلاف كرده كه با اين طايفه بجنگند و آنان را بر ايشان كه مثل خود آنان كفار و فساق بودند مسلط ساخته باشد و ليكن همان اشكالى كه بقول قبلى وارد مى‏شد بر اين قول نيز وارد مى‏گردد.

__________________________________________________
(1) مجمع البيان، ج 6 ص 398 به نقل از جبائى‏

(2) مجمع البيان، ج 6، ص 398 به نقل از ابى مسلم.

***********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 51 و 52

رضوان;9907 نوشت:
آیه 5 سوره إسراء :

فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي‏ بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً

ترجمه : پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجو و نيرومند خود را (چون بخت النصر ) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانه‏هاى شما نيز جستجو كنند و اين وعده انتقام، حتمى خواهد بود .


جمله" وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا " تاكيد است بر حتمى بودن قضاء و معنايش اين است كه چون زمان آن عذاب كه در برابر فساد اولتان وعده داديم رسيد از ميان مردم بندگانى نيرومند و خونخوار را عليه شما برمى‏انگيزيم تا سرزمين هاى شما را با قهر و غلبه مسخر نموده و تا مركز سرزمينهايتان پيش روى كنند و شما را ذليل و استقلال و علو و آقائيتان را تباه سازند و اين خود وعده‏اى است شدنى كه گريزى از آن نيست.

********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 52

آیه 6 سوره إسراء :

ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفيراً

پس [از چندى‏] دوباره شما را بر آنان چيره مى‏كنيم و شما را با اموال و پسران يارى مى‏دهيم و [تعداد] نفرات شما را بيشتر مى‏گردانيم‏.

رضوان;10254 نوشت:
آیه 6 سوره إسراء :

ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفيراً

پس [از چندى‏] دوباره شما را بر آنان چيره مى‏كنيم و شما را با اموال و پسران يارى مى‏دهيم و [تعداد] نفرات شما را بيشتر مى‏گردانيم‏.




در مجمع البيان گفته است كه: كلمه:" كرة " به معناى" برگشتن " و هم به معناى " دولت " است،

و " نفير " به معناى" نفر و عدد رجال " است، و زجاج در معناى آن گفته است: ممكن هم هست كه " نفير " جمع " نفر" باشد، هم چنان كه در جمع " عبد "، " عبيد" و در جمع " ضأن " (گوسفند)، " ضئين" و در جمع معز (بز ) معيز و در جمع كلب (سگ) كليب هم مى‏گويند، و" نفر" انسان و" نفر "- با سكون- و " نفير" و " نافرة " به معناى گروهى است كه او را يارى مى‏كنند، و با او كوچ مى‏كنند «1».

و معناى آيه روشن است، و ظاهرش اين است كه بنى اسرائيل به زودى به دولت سابق خود بازگشته و بعد از عذاب بار اول بر دشمنان مسلط مى‏شوند، و از چنگ استعمار رهايى مى‏يابند و به تدريج و در برهه‏اى از زمان اين برگشتن صورت خواهد گرفت، زيرا امداد شدنشان به اموال و فرزندان و بالا رفتن آمارشان به زمان قابل توجهى احتياج دارد.

__________________________
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 398.


*******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 52

آیه 7 سوره إسراء :

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيراً

ترجمه : اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كرده‏ايد، و اگر بدى كنيد، به خود [بد نموده‏ايد]. و چون تهديد آخر فرا رسد [ بيايند ] تا شما را اندوهگين كنند و در معبد [ تان ‏] چنان كه بار اول داخل شدند [ به زور ] درآيند و بر هر چه دست يافتند يكسره [ آن را ] نابود كنند.

رضوان;11833 نوشت:
آیه 7 سوره إسراء :

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيراً

ترجمه : اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كرده‏ايد، و اگر بدى كنيد، به خود [بد نموده‏ايد]. و چون تهديد آخر فرا رسد [ بيايند ] تا شما را اندوهگين كنند و در معبد [ تان ‏] چنان كه بار اول داخل شدند [ به زور ] درآيند و بر هر چه دست يافتند يكسره [ آن را ] نابود كنند.

" لام" در" لـأنفسكم" و همچنين در" فلـها " لام اختصاص است يعنى: هر يك از احسان و اسائه شما مختص به خود شما است، بدون اين كه به ديگران چيزى از آن بچسبد، و اين خود سنت جاريه خداست كه اثر و تبعه عمل هر كسى را- چه خوب و چه بد- به خود او برمى‏گرداند، بنا بر اين آيه مورد بحث، در معناى آيه:" تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ" «1» مى‏باشد.

پس آيه، در مقام بيان اين معنا است كه اثر هر عمل - چه خوب و چه بد - به صاحبش برمى‏گردد ، نه اينكه بخواهد اين معنا را برساند كه كار نيك به نفع صاحبش و كار زشت به ضرر او تمام مى‏شود تا گفته شود چرا به جاى" فلها " نفرمود:" فعليها " هم چنان كه در آيه ديگر فرمود:" لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ " «2».

بنا بر اين ديگر نيازى به آن زحمت بيهوده نيست كه بعضى به خود داده و گفته‏اند:

" لام" در جمله" وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها " به معنى" على" است و آنكه ديگرى گفته كه بمعناى" الى " است، زيرا اسائه با اين حرف متعدى مى‏شود و گفته مى‏شود:" أساء الى فلان و يسي‏ء اليه اساءة " يعنى بدى كرد به فلانى يا بدى مى‏كند و يا آن ديگرى كه گفته است: لام مزبور براى استحقاق و نظير لامى است كه در" لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ" است «3».

و چه بسا كه به گفته ما كه گفتيم لام، لام اختصاص است اشكال شود به اينكه واقع مطلب خلاف آن است، زيرا كه بسيار مى‏بينيم كه اثر احسان به خود احسان كننده برنگشته بلكه عايد غير او مى‏شود و يا اثر گناه و بدى به خود بدكار نرسيده و عايد غير او مى‏شود.

ولى جوابش روشن است، و آن اين است كه صاحب اين اشكال غفلت ورزيده از اينكه قرآن كريم چه نظرى نسبت به آثار اعمال دارد و اينكه اثر هر عملى به عاملش بر مى‏گردد مربوط به آثار اخروى اعمال است كه به هيچ وجه به غير صاحب عمل ربطى ندارد، و در اين باره فرموده است:" مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ" « 4».

و اما آثار دنيوى اعمال چنان نيست كه به غير فاعل نرسد بلكه در صورتى كه خدا بخواهد به عنوان انعام و يا عذاب و يا امتحان اثر عمل شخصى را به شخص ديگر نيز مى‏رساند بنا بر اين اينطور نيست كه هر فاعلى بتواند به طور دائم اثر فعل خود را به ديگرى برساند، مگر همان احيانا كه گفتيم مشيت خدا بر آن تعلق گرفته باشد، و اما خود فاعل اثر فعلش دائما و بدون هيچ تخلفى به خودش برمى‏گردد.

بنا بر اين نيكوكار سهمى از عمل نيك و بدكار سهمى از عمل بد خود دارد، هم چنان كه فرمود:" فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ" «5».

پس اثر فعل از فاعلش جدا نمى‏شود، و بطور دائم به غير او نمى‏رسد، و اين همان معنايى است كه از امام على «6» علیه السلام روايت شده كه فرمود: تو هيچ احسانى به غير نمى‏كنى و هيچ بدى نيز به غير نمى‏كنى آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود.
" فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً ".

" تتبير " به معناى هلاك كردن و از ماده تبار به معنى هلاك و دمار است.

و كلمه:" ليسوؤا " از مسائه به معناى غصه‏دار كردن است. گفته مى‏شود " ساء زيد فلانا " يعنى اندوهناك كرد او را و اين كلمه بطورى كه بعضى «7» هم گفته‏اند: متعلق است به فعل مقدر كه بخاطر اختصار حذف شده.

و لام در آن براى غايت است، و تقدير آن چنين است:" بعثناهم ليسوؤا وجوهكم بظهور الحزن و الكابة فيها- ما آن بندگان خود را برانگيختيم براى اينكه نشانه‏هاى ناراحتى‏ و حزن و اندوه را در چهره‏هايتان آشكار سازند، بطورى كه آثار ذلت و مسكنت و خوارى و بردگى از سر و رويتان ببارد، و همه اينها به وسيله قتل عام و غارت‏ها و اسيريها كه در شما اعمال مى‏كنند صورت بگيرد".

__________________________________________________

(1) آن گروه پيشين از پيغمبران و امتان همه درگذشتند، هر چه كردند براى خود كردند و شما نيز هر چه كنيد به سود خويش كنيد. سوره بقره، آيه 141.
(2) نيكى‏هاى هر شخصى به سود خودش است و بديهايش نيز به ضرر خودش. سوره بقره، آيه 286. [.....]
(3) روح المعانى، ج 15، ص 16.
(4) هر كه كفر بورزد عليه خود كرده و هر كه عمل صالح كند به نفع خود تهيه ديده است. سوره روم آيه 44.
(5) هر كس به وزن ذره‏اى نيكى كند آن را مى‏بيند، و هر كس به وزن ذره‏اى بدى كند آن را مى‏بيند سوره زلزال، آيه.
(6) كشاف، ج 2، ص 650.
(7) روح المعانى، ج 15، ص 16.

**************************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 53 و 54 و 55

رضوان;11833 نوشت:
آیه 7 سوره إسراء :

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيراً

ترجمه : اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كرده‏ايد، و اگر بدى كنيد، به خود [بد نموده‏ايد]. و چون تهديد آخر فرا رسد [ بيايند ] تا شما را اندوهگين كنند و در معبد [ تان ‏] چنان كه بار اول داخل شدند [ به زور ] درآيند و بر هر چه دست يافتند يكسره [ آن را ] نابود كنند.

مقصود از مسجد در جمله:" وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ " مسجد اقصى بيت المقدس - است و به حرف آن كس «1» كه گفته مراد از مسجد تمامى سرزمين بيت المقدس است، و مجازا آن را مسجد خوانده نبايد اعتنا كرد.

اين كلام دلالت بر چند نكته دارد:

اول اينكه دشمنان بنى اسرائيل در نوبت اول هم داخل مسجد اقصى شده و آن را به قوه قهريه گرفتند، و اگر در قرآن كريم آن را نياورده به منظور اختصار بوده است،

دوم اينكه داخل شدن در مسجد براى هتك حرمت و تخريب آن بوده،

سوم اينكه اين مهاجمين و مبعوثين براى مجازات بنى اسرائيل و گرفتن انتقام از ايشان همانها بودند كه در بار اول مبعوث برايشان شدند.

و معناى جمله" وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً " اين است كه هلاك كنند و نابود سازند" هر كسى را" كه بر آن دست يابند، مردم را كشته، اموال را سوزانيده، خانه‏ها را خراب و شهرها را ويران سازند.

احتمال هم دارد كه " ما " مصدريه و به معناى مدت باشد، و مضاف حذف شده، تقدير چنين باشد:" و ليتبروا مدة علوهم تتبيرا" ولى معناى اول به فهم نزديك‏تر و با سياق آيه مناسب‏تر است.

از مقايسه ميان وعد اول يعنى جمله " بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا ..." و وعد دوم يعنى جمله" لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ ..." اين معنا به دست مى‏آيد كه وعده دوم بر بنى اسرائيل سخت‏تر بوده و در آن وعده نزديك بوده كه به كلى نابود شوند، و در دلالت بر اين معنا همين عبارت كافى است كه فرمود:" وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً ".

و معناى آيه اين است كه وقتى زمان وعده دوم رسيد، يعنى بنى اسرائيل افساد بار دوم خود را از حد گذراندند ما همان بندگان خود را واداشتيم تا با فراهم آوردن اسباب حزن و اندوه و تحقق بخشيدن ذلت و مسكنت آنان چهره‏هايشان را اندوهگين نموده و نيز مانند نوبت نخستين وارد مسجد اقصى شوند و هر چه را كه بر آن غلبه يافتند هلاك نموده و سرزمينهايى را كه از آن عبور كردند ويران سازند.

_________________________
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 399.

********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 55

آیه 8 سوره إسراء :

عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ حَصيرا

اميد است كه پروردگارتان شما را رحمت كند، ولى اگر [به گناه‏] بازگرديد [ ما نيز به كيفر شما ] بازمى‏گرديم، و دوزخ را براى كافران زندان قرار داديم‏.

رضوان;12182 نوشت:
آیه 8 سوره إسراء :

عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ حَصيرا

اميد است كه پروردگارتان شما را رحمت كند، ولى اگر [به گناه‏] بازگرديد [ ما نيز به كيفر شما ] بازمى‏گرديم، و دوزخ را براى كافران زندان قرار داديم‏.

حصير از ماده " حصر " و به طورى كه گفته‏اند به معناى حبس كردن و در مضيقه قرار دادن است،

هم چنان كه در جاى ديگر قرآن فرموده:" وَ احْصُرُوهُمْ " يعنى برايشان تنگ بگيريد.

و معناى جمله" عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ "- بطورى كه از سياق برمى‏آيد - اين است كه اميد است بعد از بعث دشمنان در بار دوم خداوند به شما رحم كند، و اين وعده اميدوار كننده مشروط است به توبه ايشان و اينكه به طاعت و احسان برگردند.

به دليل جمله " وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا " كه تهديد مى‏كند اگر باز هم به فساد برگرديد ما نيز به عقوبت و نكال بر مى‏گرديم و ما جهنم را براى كافران حصير و محلى محصور قرار مى‏دهيم تا نتوانند از آن خارج شوند.

و در جمله" عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ " از تكلم با غير به غيبت التفات شده است، و گويا وجه آن اين باشد كه خواسته است به اصلى اشاره كند كه ربوبيت خداى تعالى اقتضاى آن را دارد و آن اصل اين است كه: بر بندگان خود - در صورتى كه به مقتضاى خلقت خود مشى كنند - رحم كند و به سوى فطرتشان ارشاد نمايد مگر اينكه از خط مرزى خلقت خود منحرف گشته و از راه فطرت بيرون شوند و چون اشاره به اين نكته باعث مى‏شد ربوبيت خداى تعالى يادآورى شود لازم بود سياق تكلم با غير ( ما چنين و چنان مى‏كنيم ) به هم بخورد و به سياق تكلم به غيبت ( پروردگارتان چنين و چنان كند ) مبدل شود، و بعد از آنكه نكته مزبور ايفاء شد دوباره به همان سياق قبلى برگردد.

*******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 56

رضوان;12182 نوشت:
آیه 8 سوره إسراء :

عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ حَصيرا

اميد است كه پروردگارتان شما را رحمت كند، ولى اگر [به گناه‏] بازگرديد [ ما نيز به كيفر شما ] بازمى‏گرديم، و دوزخ را براى كافران زندان قرار داديم‏.


مقصود از دو بار سركوب شدن و هلاكت بنى اسرائيل بر اثر دو بار فساد انگيزى آنان بر روى زمين‏ چیست؟

از آن روزى كه بنى اسرائيل استقلال يافته و در ميان سرها سرى بلند كردند بلا و گرفتارى بسيارى ديدند،- بطورى كه تاريخ اين قوم ضبط كرده - اين بلايا از دو تا بيشتر است. و آيات مورد بحث با دو تاى آنها قابل انطباق هست و ليكن آن حادثه‏اى كه بطور مسلم يكى از دو حادثه مورد نظر آيات است، حادثه ايست كه به دست بخت النصر ( نبوكدنصر ) يكى از سلاطين بابل در حدود ششصد سال قبل از ميلاد بر آنان آمده است.

وى پادشاهى نيرومند و صاحب شوكت و يكى از ستمكاران عهد خود به شمار مى‏رفت و در آغاز از بنى اسرائيل حمايت مى‏كرد و ليكن چون از ايشان تمرد و عصيان ديد لشكرهاى بى‏شمار به سرشان گسيل داشت، و ايشان را محاصره و شهرهايشان را در هم كوبيد و همه را ويران ساخت، مسجد اقصى را خراب و تورات و كتب انبياء را طعمه حريق ساخت و مردم را قتل عام نمود، بطورى كه جز عده قليلى از ايشان آن هم از زنان و كودكان و مردان ضعيف، كسى باقى نماند. باقيمانده ايشان را هم اسير گرفته و به بابل كوچ داد، بنى اسرائيل هم چنان در ذلت و خوارى و بى كسى در بابل بسر مى‏بردند و تا بخت النصر زنده بود و مدتى بعد از مرگ او، احدى نبود كه از ايشان حمايت و دفاع كند.

تا آنكه كسراى كورش يكى از پادشاهان ايران تصميم گرفت به بابل سفر نموده و آنجا را فتح كند. وقتى فتح كرد نسبت به اسراى بنى اسرائيل تلطف و مهربانى نمود و به ايشان اجازه داد تا دوباره به وطن خود سرزمين مقدس بروند و ايشان را در تجديد بناى هيكل (مسجد اقصى) و تجديد بناهاى ويران شده كمك نمود، و به عزرا يكى از كاهنان ايشان اجازه داد تا تورات را برايشان بنويسد، و اين حوادث در حدود چهار صد و پنجاه و اندى قبل از ميلاد بود.

و آنچه از تاريخ يهود برمى‏آيد اين است كه اول كسى كه از ناحيه خدا مبعوث شد كه بيت المقدس را ويران كند بخت النصر بود كه در اين نوبت هفتاد سال خرابه افتاده بود، و آن كس كه در نوبت دوم بيت المقدس را ويران كرد قيصر روم اسپيانوس بود كه تقريبا يك قرن قبل از ميلاد مى‏زيسته و وزير خود طوطوز را روانه كرد تا مسجد را خراب و مردمش را ذليل ساخته و تنبيه نمايد.

و بعيد نيست كه اين دو حادثه، مورد نظر اين آيات باشد، زيرا بقيه حوادثى كه تاريخ براى بنى اسرائيل نشان مى‏دهد طورى نبوده كه به كلى آنان را از بين برده و استقلال و مملكتشان را از ايشان گرفته باشد، به خلاف داستان بخت النصر كه همه آنان و آقايى و استقلالشان را تا زمان كورش به كلى از بين برد. آن گاه كورش بعد از مدتى همه آنان را جمع نموده و سر و صورتى به زندگيشان داد. بار ديگر روميان بر آنان دست يافتند و قوت و شوكتشان را گرفتند و ديگر تا زمان اسلام نتوانستند قد علم كنند.

و اين احتمال هيچ وجه بعيدى در آن نيست مگر همانى كه در تفسير آيات مورد بحث به آن اشاره كرديم، و آن اين بود كه از آيات برمى‏آيد منقرض كننده بنى اسرائيل در هر دو نوبت يك طايفه بوده‏اند، و گرنه نمى‏فرمود" ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ" زيرا اين عبارت اشعار بر اين دارد كه خداوند بنى اسرائيل را نيرو بخشيد تا توانستند بر دشمنان بار اول خود غلبه كنند و تلافى در آوردند و جمله" فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ" اشعار بر اين دارد كه براى نوبت دوم بر همان دشمنان غلبه يافته‏اند. چون ظاهر اين است كه ضمير جمع در اين جمله به همان جمله" عِباداً لَنا" برگردد.
و ليكن اين تنها اشعارى است بدون اينكه ظهور داشته باشد، چون عبارت با اين احتمال هم مى‏سازد كه جبران حمله اول به دست قومى غير از بنى اسرائيل انجام شده باشد يعنى خداوند به دست مردمى ديگر انتقام بنى اسرائيل را از دشمنانشان گرفته باشد، و بنى اسرائيل از اين پيشامد سود برده باشند و ضمير جمع هم به گروهى برگردد كه از سياق استفاده مى‏شود، و همانطور كه گفتيم سياق هم ظهور در اين ندارد كه مبعوثين در مرتبه دوم همان مبعوثين در مرتبه اولند، بلكه با غير ايشان هم مى‏سازد.

***********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 58 و 59

آیات 9 تا 13 سوره إسراء :

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً (9)

وَ أَنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً (10)

وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11)

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12)

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في‏ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)

ترجمه :

همانا اين قرآن خلق را به راست‏تر و استوارترين طريقه هدايت مى‏كند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند به اجر و ثواب عظيم بشارت مى‏دهد (9).

و بر آنان كه به عالم آخرت ايمان نمى‏آورند البته عذاب دردناك مهيا ساخته‏ايم (10).

انسان با شوق و پرتجملى كه خير و منفعت خود را مى‏جويد چه بسا به نادانى شر و زيان خود را مى‏طلبد و انسان بسيار شتاب كار است (11).

و ما شب و روز را دو آيت و نشانه قدرت خود قرار داديم آن گاه از آيت شب و روشنى آن كاستيم و آيت روز را تابان ساختيم تا شما در روز روزى حلال از فضل خدا طلب كنيد و تا آنكه شماره سالها و حساب اوقات را بدانيد و هر چيز را مفصل بيان كرديم (12).

و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم كه ملازم و قرين هميشگى او باشد و روز قيامت كتابى كه نامه اعمال اوست بر او بيرون آريم در حالى كه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را يك مرتبه ملاحظه كند (13).

آیات 14 تا 18 سوره إسراء :

اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً (14)

مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً (15)

وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميراً (16)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبيراً بَصيراً (17)

مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18)

ترجمه :

« نامه‏ات را بخوان كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى.» (14)

هر كس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده، و هر كس بيراهه رفته تنها به زيان خود بيراهه رفته است. و هيچ بردارنده‏اى بار گناه ديگرى را بر نمى‏دارد، و ما تا پيامبرى برنينگيزيم، به عذاب نمى‏پردازيم. (15)

و چون بخواهيم شهرى را هلاك كنيم، خوشگذرانانش را وا مى‏داريم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند، و در نتيجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد، پس آن را [يكسره‏] زير و زبر كنيم. (16)

و چه بسيار نسلها را كه ما پس از نوح به هلاكت رسانديم، و پروردگار تو به گناهان بندگانش بس آگاه و بيناست. (17)

هر كس خواهان [دنياى‏] زودگذر است، به زودى هر كه را خواهيم [نصيبى‏] از آن مى‏دهيم، آن گاه جهنم را كه در آن خوار و رانده داخل خواهد شد، براى او مقرر مى‏داريم. (18)

آیات 19 تا 22 سوره إسراء :

وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19)

كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (20)

انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً (21)

لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (22)

ترجمه :

و هر كس خواهان آخرت است و نهايت كوشش را براى آن بكند و مؤمن باشد، آنانند كه تلاش آنها مورد حق‏شناسى واقع خواهد شد. (19)

هر دو [دسته:] اينان و آنان را از عطاى پروردگارت مدد مى‏بخشيم، و عطاى پروردگارت [از كسى‏] منع نشده است. (20)

ببين چگونه بعضى از آنان را بر بعضى ديگر برترى داده‏ايم، و قطعاً درجات آخرت و برترى آن بزرگتر و بيشتر است. (21)

معبود ديگرى با خدا قرار مده تا نكوهيده و وامانده بنشينى. (22)

رضوان;17936 نوشت:
آیات 9 تا 13 سوره إسراء :

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً (9)

وَ أَنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً (10)

وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11)

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12)

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في‏ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)

بيان آيات‏ 9 الی 22 سوره إسراء :

آيات سابق از سوره مورد بحث، جريان سنت الهى را در هدايت انسان به سوى حق و دين توحيد خاطر نشان مى‏كرد و خلاصه آن سنت اين بود كه خداوند هر كس را كه دعوت حق را اجابت كند در دنيا و آخرت سعادتمند گرداند و هر كه را كه به حق كفر ورزيده و از امر او سرپيچى نمايد در دنيا و آخرت عقاب كند.

و اگر نزول تورات و حوادثى را كه بعد از آن، براى بنى اسرائيل پيش آمده، ذكر فرمود از باب تطبيق حكم كل اين سنت بر افراد و مصاديق آن بود.

و اين دسته از آيات جريان همان سنت را در اين امت خاطر نشان مى‏سازد، و مى‏فرمايد كه به همان نحو كه در امت موسى (ع) جريان يافت در اين امت نيز جريان مى‏يابد، آن گاه نتيجه مى‏گيرد كه پس بايد از شرك اجتناب ورزيده و همواره ملازم طريق توحيد باشند، و در آخر مى‏فرمايد:" لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا".

*******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 62

رضوان;17936 نوشت:
آیه 9 سوره إسراء :

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً (9)

همانا اين قرآن خلق را به راست‏تر و استوارترين طريقه هدايت مى‏كند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند به اجر و ثواب عظيم بشارت مى‏دهد (9).


توضيح در مورد اينكه قرآن بدانچه" اقوم " است هدايت مى‏كند و اينكه اسلام دين" قيّم " است‏:

" إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ " يعنى اين قرآن هدايت مى‏كند بسوى دينى كه اقوم از هر دين و مسلط تر بر اداره امور بشر است هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً" «1».

واقوم افعل تفضيل از قيام است و معناى اصلى قيام، ضد قعود است كه اين خود يكى‏ از معتدل‏ترين حالات آدمى است و انسان در اين حال از هر حالت ديگرى نسبت به كارهايش مسلطتر است به خلاف قعود و يا طاق باز و يا دمر و امثال آن، ولى اين كلمه را در نيكو انجام دادن هر كار استعمال كرده‏اند و به كسى كه به خوبى متصدى كارى شود، و بدون عجز و خستگى و با حسن اداره آن را از آب در آورد مى‏گويند فلانى قائم به فلان امر است يعنى آن امر را مراقب و نگهدارست، و حال آن را آن طور كه مناسب آن است رعايت مى‏نمايد.

در آيه مورد بحث خداى تعالى اين ملت حنيف را ملتى قائم ناميده و در جاى ديگر در باره آن فرموده:

" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ" «2» و نيز فرموده:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ" «3».

و اين بدان جهت است كه اين دين خير دنيا و آخرت ملت خود را تامين و تضمين نموده و قائم بر اصلاح حال معاش و معاد ايشان است. و اين نيز نيست مگر بخاطر اينكه اين دين موافق با مقتضيات فطرت انسانى و ناموسى است كه خداوند بر اساس آن ناموس او را خلق كرده و او را به حسب آن ناموس مجهز به ابزارى فرموده كه او را به سوى غايت و هدف از خلقتش و سعادتى كه برايش در نظر گرفته شده راهنمايى مى‏كند.

و بنا بر اين، توصيف اين ملت در آيه مورد بحث به وصف" اقوم" (قائم‏تر) يا در مقايسه با ساير ملت ها است و يا در مقايسه با ساير شريعت ها، اين را مى‏دانيم كه براى هر ملتى سنتى است كه آن را براى خود برگزيده‏اند تا سودشان برساند و به درد زندگيشان بخورد، و ليكن اين سنتها اگر در بعضى از امور ايشان را سود ببخشد در پاره‏اى ديگر به ضررشان تمام مى‏شود، و اگر پاره‏اى از هواها و اميالشان را تامين مى‏كند قسمت عظيمى از خيرات را از ايشان سلب مى‏كند، همانا در ميان همه سنتها اين تنها اسلام است كه قائم به مصالح حيات و تمامى اهداف دنيايى و آخرتى جامعه است، بدون اينكه خيرى از ايشان سلب كرده و از بين برده باشد بنا بر اين ملت حنيف اقوم است بر حيات انسانى تا ديگر ملل.
و اگر در مقايسه با ساير شرايع الهى قبل مانند شريعت نوح و موسى و عيسى (ع) باشد (هم چنان كه ظاهرش هم همين است چون در مقابل اين آيه، آيه ديگرى هست كه تورات را وسيله هدايت بنى اسرائيل مى‏خواند، لذا فرمود: همانا قرآن كريم خلق را به چيزى‏ هدايت مى‏كند كه قويم‏تر و استوارتر است)، در اين صورت دليلش اين است كه دين حنيف از اديان سابق خود كه كتب انبياء سلف متضمن آنها بودند كامل‏تر است، زيرا تمامى معارف الهى تا آنجا كه بنيه بشرى طاقتش را دارد و همچنين تمامى شرايعى كه بشر در زندگى خود بدان نيازمند است در اين دين آمده، و حتى يك عمل از اعمال فردى و اجتماعى بشر را بدون حكم نگذاشته، هم چنان كه فرموده:" وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ" «4». پس آنچه قرآن به سوى آن هدايت مى‏كند قويم‏تر از آن چيزي است كه ساير كتب و شرايع بدان هدايت مى‏كنند.

__________________________________________________
(1) بگو اى پيامبر محققا مرا خدا براه راست هدايت كرده است به دين استوار و آيين پاك ابراهيم.
سوره انعام، آيه 161 و 162.
(2) پس تو اى رسول مستقيم روى بجانب آيين پاك اسلام آور و پيوسته از طريق دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است پيروى كن كه هيچ تغييرى در خلقت خدا نبايد داد. اين است آيين استوار.
سوره روم، آيه 30. [.....]
(3) سوره روم، آيه 43.
(4) و ما اين كتاب (قرآن عظيم) را بحق بر تو فرستاديم كه تصديق بدرستى و راستى همه كتب كه در برابر اوست نموده و بر حقيقت كتب آسمانى پيشين گواهى دهد. سوره مائده، آيه 48.

***********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 62 تا 64

نقل قول:
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً (9)

همانا اين قرآن خلق را به راست‏تر و استوارترين طريقه هدايت مى‏كند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند به اجر و ثواب عظيم بشارت مى‏دهد (9).


خداوند براى مؤمنان صالح العمل بر خود حق قرار داده است ( أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً )

" وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً".

كلمه"صالحات" صفتى است براى موصوفى كه به منظور اختصار حذف شده، و تقدير آن:" و عملوا الأعمال الصالحات" است.

در اين آيه حقى براى مؤمنين بر خدا اثبات شده، و اينكه آن را " اجر " ناميده مؤيد اين معنا است، و همچنين آيه" إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ" «1» نيز مؤيد آنست.

و هيچ محذور و اشكالى هم در آن نيست، زيرا زمانى اشكال پيش مى‏آمد كه شخص ديگرى خداى را بدهكار اجر بندگان كند، اما وقتى كه خودش حقى را براى بندگان بر خود واجب بسازد اشكالى پيش نمى‏آيد و نظير اين مطلب كه خداوند خود را بدهكار مؤمنين مى‏شمارد آيه شريفه:" ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ" «2» مى‏باشد.

در اين آيه عنايت دارد پاداش منجز و تثبيت شده نيكوكاران را بيان كند، هم چنان كه در آيه بعدى عنايتش به بيان كيفرى است كه منجز شده است، و آن عبارت از عذاب كسانى است كه نسبت به آخرت و معاد كفر ورزيده باشند و اما خداوند در اين دو آيه متعرض حال كسانى كه ايمان آورده ولى عمل صالح نكرده باشند نشده، پس چنين كسى از هيچ طرف وعده منجز ندارد، نه پاداش و نه كيفر، بلكه وضع او منوط به توبه و يا شفاعت است، تا به‏ وسيله يكى از اين دو به گروه صالحان از مؤمنين ملحق شود،

و در جاى ديگر در حق اين طايفه فرموده:" وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ" «3» و نيز فرموده:" وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ" «4».

آرى، اين طايفه با طايفه‏اى كه هم ايمان دارند و هم عمل صالح، در اين جهت شركت دارند كه خدا به پاداش اينكه ايمان آوردند ايشان را بر حق پايدار مى‏نمايد، هم چنان كه فرمود:" وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ" «5» و نيز فرمود" يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ" «6».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) آنان كه به خدا ايمان آورده و نيكوكار شدند البته پاداش بى‏پايان خواهند يافت. سوره فصلت، آيه 8.
(2) و ما رسولان خود و مؤمنان را نجات مى‏دهيم چنان كه ما بر خود فرض كرديم كه اهل ايمان را نجات بخشيم. سوره يونس، آيه 103.
(3) و بعضى ديگر آنها به گناه نفاق خود اعتراف كردند كه عمل صالح و فعل قبيح را هر دو بجاى آوردند، اميد باشد كه خدا توبه آنان را بپذيرد. سوره توبه، آيه 102.
(4) برخى ديگر از گناهكاران آنهايى هستند كه كارشان بر مشيت خدا موقوف است، يا به عدل آنان را عذاب كند و يا به لطف و كرم از گناهشان درگذرد. سوره توبه، آيه 106.
(5) و مؤمنان را به رحمت خدا بشارت ده كه به راستى مقامشان نزد خدا رفيع است. سوره يونس، آيه 2.
(6) خدا اهل ايمان را با عقيده ثابت در دنيا و آخرت پايدار مى‏دارد. سوره ابراهيم، آيه 27.

***********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 65 و 66

رضوان;17936 نوشت:
آیه 10 سوره إسراء :

وَ أَنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً (10)

ترجمه :

و بر آنان كه به عالم آخرت ايمان نمى‏آورند البته عذاب دردناك مهيا ساخته‏ايم (10).

" اعتاد" به معناى" اعداد و تهيه كردن" است كه از " عتاد" ( به بفتح عين ) گرفته شده است، و به طورى كه راغب مى‏گويد به معناى" ذخيره كردن چيزى است" قبل از رسيدن وقت حاجت و نياز به آن «1».

از سياق آيه چنين برمى‏آيد كه جمله مورد بحث، عطف باشد به جمله" انّ لهم اجراً کبیراً"

كه در آيه قبل بود و تقديرش چنين است:" قرآن بشارت مى‏دهد كسانى را كه عمل صالح كردند به اينكه همانا براى آنان است اجرى بزرگ و براى كسانى كه ايمان به آخرت نياورند عذابى دردناك ذخيره كرده‏ايم"

چرا عذاب كفار را براى مؤمنين بشارت داده ؟

اگر عذاب كفار را براى مؤمنين بشارت داده از اين جهت است كه عذاب ايشان انتقامى است كه خدا از دشمنان دين مى‏گيرد و باعث روشنى ديدگان مؤمنين مى‏شود.

چرا از اوصاف اين طايفه، تنها " ايمان نياوردن به آخرت " را ذكر كرده با اينكه كفر، با انكار غير آخرت - مثل انكار توحيد يا نبوت - نيز تحقق مى‏يابد؟

چون سياق كلام در بيان اثرى است كه دين قيم به دنبال دارد و با انكار معاد ديگر خاصيت و اثرى براى دين قيم باقى نمى‏ماند، هر چند منكر معاد قائل به وحدانيت خداوند و ساير معارف حق باشد،

و به همين جهت است كه مى‏بينيم خداى تعالى فراموش كردن قيامت را ريشه تمامى گمراهيها ناميده و فرمود:" إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ" «2».

__________________________________________________
(1) مفردات راغب، ماده" عتد".
(2) آنان كه از راه خدا گمراه شوند چون روز حساب (و قيامت را) فراموش كرده‏اند به عذاب سخت معذب خواهند شد. سوره ص، آيه 26.

***********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 65 و 66


نقل قول:
آیه 11 سوره إسراء :

وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11)

ترجمه :
انسان با شوق و پرتجملى كه خير و منفعت خود را مى‏جويد چه بسا به نادانى شر و زيان خود را مى‏طلبد و انسان بسيار شتاب كار است.


مراد از" دعا " بطورى كه از سياق آيه استفاده مى‏شود مطلق طلب است، چه به لفظ دعا باشد مثل" خدايا مال و اولاد بر من روزى كن و ..." و چه بدون لفظ صورت گيرد و به صورت سعى و عمل بوده باشد، همه اينها دعا و درخواست از خداست، حتى اگر اين درخواست از كسى صادر شود كه به خدا معتقد نبوده و توجهى به درخواست از خدا ندارد، چون در حقيقت غير از خدا معطى و مانعى وجود ندارد.

هم چنان كه فرمود:" يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" «1» و نيز فرموده:" وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ" «2».

پس به شهادت اين دو آيه، دعا به معناى مطلق طلب است،

يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ

و حرف" باء" در دو كلمه:" بالشر" و" بالخير" براى چسباندن فعل به مفعول آن است و مقصود اين است كه انسان به همان نحو شر را مى‏خواند و آن را درخواست مى‏كند كه خير را مى‏طلبد.

منظور از « وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً » چیست؟

مقصود از اينكه فرمود:" انسان عجول است" اين خواهد بود كه او وقتى چيزى را طلب مى‏كند صبر و حوصله به خرج نمى‏دهد، در جهات صلاح و فساد خود نمى‏انديشد تا در آنچه طلب مى‏كند راه خير برايش مشخص گردد، و از آن راه به طلبش اقدام كند بلكه به محض اينكه چيزى را برايش تعريف كردند و مطابق ميلش ديد با عجله و شتابزدگى به سويش مى‏رود و در نتيجه گاهى آن امر، شرى از آب در مى‏آيد كه مايه خسارت و زحمتش مى‏شود، و گاهى هم خيرى بوده كه از آن نفع مى‏برد.

اين آيه و آيات بعديش در سياق توبيخ و سرزنشى است كه ناشى از منت نهادن خداى تعالى در آيات قبل است كه مساله" هدايت اقوم" را به رخ بندگانش مى‏كشد، گويى كه فرموده است: ما كتابى نازل كرديم كه شما را به سوى ملتى اقوم هدايت مى‏كند و گروندگان به آن ملت و كيش را به سعادت و بهشت مى‏رساند و به سوى اجرى عظيم و خيرى‏ كثير ارشاد مى‏كند، و ليكن جنس بشر عجول است و به خاطر همين عجله‏اش ميان خير و شر فرق نمى‏گذارد، بلكه هر چه برايش پيش بيايد همان را مى‏خواهد و در طلبش برمى‏خيزد، بدون اينكه خير و شر را از هم جدا نموده و حق را از باطل تشخيص دهد، در نتيجه به همان نحوى كه عاشق خير است، شر را نيز به همان وجه طلب مى‏كند، و همانطور كه بايد بر سر حق سر و سينه بشكند بر سر باطل هم مى‏شكند.

سزاوار نيست كه انسان دستخوش عجله گشته و هر چه را كه دلش خواست و اشتهايش طلب كرد دنبال كند و هر عملى كه ارتكابش برايش ممكن بود مرتكب شود، و تا آنجا كه تيغش بريد ببرد، و آن گاه اين معنا را بهانه كند كه خدا برايم فراهم كرد و اگر او نمى‏خواست نمى‏گذاشت من اينكار را بكنم! درست است كه شب و روز دو آيت الهى‏اند، و هيچ وقت در يك حال نمى‏مانند، بلكه خدا با آيت شب آثار روز را از بين برده و حركات موجودات را متوقف و ديدگان را به خواب مى‏برد، و بر عكس با آيت روز قوا را بار ديگر بيدار نموده و مردم به طلب فضل پروردگارشان به جنب و جوش در مى‏آيند، و با اين شب و روز عدد سالها و حسابها را در دست دارند.

و درست است كه اعمال خير و شر همه به اذن خدا در عالم وجود تحقق مى‏يابند و همه آنها با قدرتى براى آدمى مقدور است كه خدا به آدمى داده است و ليكن اين معنى باعث نمى‏شود كه اعمال خير و شر، هر دو براى آدمى جايز شوند، و انسان هر چه را كه هوس كرد با عجله و سراسيمه دنبال نمايد، و بدون هيچ احساس مسئوليتى مرتكب هر عملى- چه خير و چه شر- بشود و همان طور كه در اطاعت خدا آزاد است معصيت خدا را هم آزادانه مرتكب شود.

بلكه واجب است اعمال شر را مانند شب تاريك كننده دانسته و نزديكش نشود و عمل خير را مانند روز بينا كننده دانسته انجامش دهد، و با انجام آن فضل پروردگار خود را جستجو نمايد، اميدوار باشد كه خدا به پاداش آن سعادت آخرت و رزق كريمش مرحمت فرمايد آرى عمل آدمى گريبانگير آدمى است و تا او را به سعادت و يا شقاوتش نكشاند دست بردار نيست و آنچه مى‏كند آثارش به خود برگشته و به غير خود نمى‏رسد، و كسى را به جاى خود نمى‏گيرد.

اين آن معنائيست كه از سياق آيه استفاده مى‏شود و با در نظر گرفتن آن، چند نكته روشن مى‏گردد:
اول اينكه: اين آيه و آيات بعديش در مقام توبيخ و ملامتند

و همانطور كه قبلا اشاره كرديم همين معنى وجه اتصال آنها به ما قبلند كه فرمود:" إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ ...".

بنا بر اين خداى سبحان مى‏خواهد بفرمايد كه انسان به خاطر آن قريحه استعجالى كه دارد آن طور كه بايد قدر نعمت هدايت الهى را نمى‏داند، و ملت اقوم و ملت ديگر در نظرش يكسان است، و به همين جهت همانطور و به همان عشق و علاقه كه خير را مى‏طلبد در طلب شر مى‏رود، و به همان عجله كه به دنبال سعادت مى‏رود در پى شقاوت مى‏دود.

نكته دوم اينكه: مراد از" انسان" جنس آدمى است نه افراد معينى از انسانها، از قبيل كفار و مشركين، چنان كه بعضى «3» گفته‏اند

و مراد از" دعا" هم مطلق طلب است نه دعاى اصطلاحى كه بعضى «4» خيال كرده‏اند،

و مقصود از خير و شر هر آن چيزى است كه در حقيقت مايه سعادت و يا شقاوت آدمى است، نه مطلق هر چيزى كه مضر يا نافع باشد، مانند درخواست فلاح و رستگارى براى كسى كه مورد علاقه او است و درخواست خسران و نوميدى براى كسى كه مورد انزجار و خشم او است و ...

و مراد از" عجله" علاقه آدمى است به اينكه آنچه ميل دارد به زودى تحقق يابد، نه لجاجت و درخواست عذاب.
و ما از اين نظر مفردات آيه را معنا كرديم كه مفسرين در معانى آنها اختلاف عجيبى به راه انداخته‏اند و در وجه اتصال آيه به آيات قبل و بعدش حرفهايى مضطرب و گوناگون زده‏اند، كه چون فايده‏اى در نقل آنها نديديم از ايراد آنها و غور و بحث در پيرامونش صرفنظر نموديم، كسانى كه مايلند همه آنها را ببينند بايد به كتب تفسير مراجعه نمايند.

__________________________________________________
(1) از او درخواست مى‏كند هر آن كس كه در آسمانها و زمين است. سوره رحمن، آيه 30.
(2) و بشما داده از هر نعمتى كه خواستيد. سوره ابراهيم، آيه 34.
(3) تفسير فخر رازى، ج 20، ص 162.
(4) مجمع البيان، ج 6، ص 401

***********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 67 و 68

نقل قول:
آیه 12سوره إسراء :

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12)
ترجمه :

و ما شب و روز را دو آيت و نشانه قدرت خود قرار داديم آن گاه از آيت شب و روشنى آن كاستيم و آيت روز را تابان ساختيم تا شما در روز روزى حلال از فضل خدا طلب كنيد و تا آنكه شماره سالها و حساب اوقات را بدانيد و هر چيز را مفصل بيان كرديم (12).


در مجمع البيان آمده: كلمه" مبصرة " به معناى" مضيئة: روشنگر" و" منيرة: نور دهنده" و" نيّرة: درخشنده" است.

ابو عمرو گفته: مقصود از کلمه " مبصرة " اين است كه مردم به وسيله قرآن بينا مى‏شوند، همانطور كه گفته مى‏شود" ليل نائم" و" سرّ كاتم"،

كسايى گفته: عرب وقتى مى‏گويد:" ابصر النهار " يعنى بينا كرد روز ، مقصود اين است كه روشن شد «1».

دو كلمه" ليل" و" نهار" به معناى ظلمت و نورى است كه متعاقب هم و به خاطر مواجه بودن زمين با طلوع و غروب آفتاب در زمين پديد مى‏آيند، و اين دو مانند ساير موجودات‏ عالم و همچنين احوال آن موجودات دو آيت از آيات خداى سبحان است كه بالذات دلالت بر يكتايى خدا در ربوبيت مى‏كند.

مراد از آيت بودن شب و روز و محو آيت ليل و مبصره بودن آيات نهار:

اينكه فرمود:" شب و روز را دو آيت قرار داد " مقصود اين است كه آنها را دو آيت خلق كرد، نه اينكه در آغاز خلقتشان آيت نبودند و بعدا آنها را آيت خود قرار داد و آنها را به عنوان دليل مقرر داشت، زيرا تمامى موجودات از همان اصل وجود، آياتى هستند كه بر مكون خود دلالت دارند.

مراد از آيت شب و آيت روز ، « خود شب و روز » است،

و در حقيقت اضافه آيت به ليل و نهار در عبارت" آية الليل و آية النهار" اضافه بيانيه است نه اضافه لاميه

و مقصود از محو ليل : تاريك كردن و پنهان كردن آن از چشمها است، كه به خلاف روز باشد.

جمله:" لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ" متفرع است بر جمله" وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً"

و معنايش اين است كه اگر ما آيت روز را روشن قرار داديم براى اين است كه شما بتوانيد در آن موقع رزق پروردگار خود را طلب كنيد، چون" رزق" فضل و عطاى خداى تعالى است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 401.

*******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 68

تفاسیر اشتباه درباره ی" وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً " :

اينكه بعضى‏ها «1» گفته‏اند: مراد از " آيت ليل " ماه و مراد از محو لیل ، لكه‏هايى است كه در آن دو ديده مى‏شود، و مراد از" آيت نهار" خود آفتاب، و مبصر بودن آن، نداشتن آن لكه‏ها است به هيچ وجه صحيح نيست.

دلیل:

زيرا گفتگو در خود دو " آيت " ( ليل و نهار ) است، نه در یک آيت از آن دو آيت،

علاوه بر اين، تفريعى كه بر جمله مورد بحث كرده و فرموده:" لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ ..." متفرع بر روشنى دادن روز و ظلمت شب است نه بر لكه داشتن ماه و نداشتن آفتاب.

*****************************************
و نظير اين حرف بى اساس را بعضى «2» ديگر نيز گفته‏اند كه:

مراد از آيت شب، ظلمت آن و از آيت روز نور آن و مراد از محو آيت شب، بردن ظلمت آن با نور روز است، و اگر در آيه از بردن نور روز، به وسيله شب سخنى نرفته براى اين بوده كه همين يكى بر آن ديگرى دلالت مى‏كرده.

دلیل ردّ تفسیر فوق:

اگر خواننده محترم كلام سابق ما را به ياد داشته باشد قطعا وجه سقوط اين گفتار بر او پوشيده نخواهد ماند، زيرا ما گفتيم كه آيه شريفه در مقام بيان فرقى است كه ميان اين دو آيت (شب و روز ) است، و بنا به گفتار مفسر مزبور ديگر فرقى ميان اين دو آيت باقى نمى‏ماند، اين يكى آن ديگرى را و آن ديگرى اين را از بين مى‏برد.

_________________________
(1) كشاف، ج 2، ص 652.
(2) مجمع البيان، ج 2، ص 402.

***********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 69 و 70

تفسیر اشتباه درباره " لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ":

بعضى «1» گفته‏اند كه: تقدير جمله مورد بحث چنين است:" لتسكنوا بالليل و لتبتغوا فضلا من ربكم بالنهار- تا در شب آرام گيريد و در روز به جستجوى فضل خدا برخيزيد" منتهى جمله اولى حذف شد، چون مساله سكونت در شب را در چند جاى ديگر خاطرنشان كرده بود، و ليكن اين حرف صحيح نيست،

دلیل:

زيرا چنين تقديرى با سياق كلام منافات دارد، چون سياق اين است كه مى‏خواهد آثار يكى از دو آيت را در عين اين كه هر دو آيتند باقى گذارده و آثار آيت ديگرى را محو نمايد.

_________________________
(1) مجمع البيان، ج 2، ص 402.

*******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 70

نقل قول:
آیه 12 سوره إسراء :

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12)

ترجمه :

و ما شب و روز را دو آيت و نشانه قدرت خود قرار داديم آن گاه از آيت شب و روشنى آن كاستيم و آيت روز را تابان ساختيم تا شما در روز روزى حلال از فضل خدا طلب كنيد و تا آنكه شماره سالها و حساب اوقات را بدانيد و هر چيز را مفصل بيان كرديم (12).


" وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ"

يعنى: تا اينكه با محو شب و روشنگرى روز، سالها را بدانيد، يكى از روزهاى آن را واحد قرار داده و بقيه ايام را بر آن گره بزنيد، و بدينوسيله حساب وقت ها و موعد ها را بدانيد.

كلمه:" و الحساب " متفرع بر مبصر بودن نهار است، نظير همان متفرع بودن طلب رزق بر آن، و جهتش اين است كه ما به هيچ عدم و فقدانى برنمى‏خوريم مگر از ناحيه وجودى كه مقابل آن است، ولى به عكس نيست، يعنى از ناحيه عدمها به وجود متوجه نمى‏شويم، و ظلمت امرى است عدمى به معناى نبود نور ، و اگر نور نبود ، نه به نورى منتقل مى‏شديم و نه به ظلمتى، و ما هر چند كه هم با شب حسابها را نگه مى‏داريم و هم با روز و آن دو را ظاهرا از هم جدا مى‏شماريم، ليكن احساس، اول به امر وجودى (يعنى روز) متعلق مى‏شود، و سپس به نوعى قياس متوجه امر عدمى (يعنى شب) مى‏شويم، و هر امر وجودى و عدمى كه با آن مقايسه شود وضع بدين منوال است.

فخر رازى در تفسير خود مى‏گويد بهتر اين است كه بگوييم: مراد از " محو آيت شب" بنا بر اينكه مقصود از آن ماه باشد، اختلاف شكلى است كه در گردش از محاق به محاق بخود گرفته و نورش با سپرى شدن شبها كم و زياد مى‏شود، زيرا همين اختلاف نور آثار عظيم و بسيارى در درياها و بيابانها و مزاجهاى مردم دارد، و لازمه اين همانطور كه خودش اشاره كرده اين است كه جمله:" لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ" و جمله:" لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ" متفرع بر محو آيت شب و مبصر كردن آيت نهار (هر دو) باشد، و معنايش چنين باشد:" دو آيت شب و روز را چنين كرديم تا شما با نور خورشيد و اختلاف نور ماه رزق خود را به دست آوريد و تا اينكه بدين وسيله سالها و حسابها را بدانيد، چون آفتاب شب و روز را از هم متمايز نموده، و ماه با اختلاف شكل هايش ماه هاى قمرى را ترسيم نموده و ماه ها سالها را تشكيل مى‏دهد، و بنا بر اين معنا، لام در:" لتبتغوا" و در:" لتعلموا" متعلق به دو فعل:" محونا و جعلنا " (هر دو) خواهد بود «1».

و ليكن اين معنا صحيح نيست و آيه شريفه در سياقى است كه با آن نمى‏سازد، و نمى‏توان گفت غرضى كه در آن ذكر شده غرض واحدى است كه مترتب بر هر دو آيه (آيه محو و آيه اثبات) شده است.

دلیل:

زيرا قبلا هم گفتيم كه آيات مورد بحث در سياق توبيخ و ملامت است، و آيه مورد بحث يعنى آيه:" وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ" به منزله جواب از احتجاجى است تقديرى كه ممكن است كسى درخواست شر بكند. [وجود قدرت و آزادى، دليل و مجوز ارتكاب هر عملى نيست‏]

و خلاصه آن احتجاج اين است كه آدمى به خاطر عجله‏اى كه دارد در طلب مقاصدش سراسيمه مى‏شتابد، و بدون اينكه اعتنا و توجهى نسبت به كتاب و هدايت الهى كه به سوى ملت فرستاده شده و اقوم است، بنمايد، در اين راه تفاوتى ميان خير و شر نگذاشته و از هيچ عملى به منظور بررسى صلاح و فساد آن بازنمى‏ايستد، بلكه به مجرد اينكه عملى را مورد علاقه و مطابق ميلش يافت، و قدرتش بر انجام آن نيز مساعدت نمود انجامش مى‏دهد، و در اين باره بحريت طبيعى خود اعتماد نموده با زبان حال چنين استدلال مى‏كند كه با اينكه خداوند قدرت اينگونه اعمال را به من داده و مرا از آن جلوگيرى نكرده، چرا نكنم؟

هم چنان كه قرآن كريم اين زبان حال را به عنوان زبان حال از مشركين نقل كرده كه رسما مى‏گفتند:" لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا" «2»،

و چون جاى چنين استدلالى بوده خداوند در آيه مورد بحث بعد از آنكه كلام را با لحن توبيخ و ملامت بيان فرمود چنين جواب داد كه صرف قدرت داشتن بر عمل و صحيح انجام دادن آن، دليل بر جواز آن نمى‏شود، و صرف اينكه خداوند ايشان را هم بر انجام خيرها قدرت داده و هم بر انجام شرها دليل بر اين نيست كه ارتكاب شر هم جائز باشد، مگر نمى‏بينيد كه خداوند شب و روز را دو آيت از آيات خود قرار داده كه انسان‏ها در آن شب و روز زندگى كنند، و در عين حال آيت شب را محو نموده، و موجودات را محكوم كرده كه در آن به آسايش و خمود بپردازند و آيت روز را مبصر و وسيله درك و بينايى قرار داده تا در آن رزق خود را طلب كنند و به وسيله آن عدد سنين و حساب را در دست داشته باشند.

پس همانطور كه مشترك بودن شب و روز در آيت بودن باعث نمى‏شود كه در حركات و تقلبات هم مشترك باشند، بلكه حركات و تقلبات مخصوص روز است، همچنين اشتراك اعمال خير و شر در اينكه هر دو به اذن خدا صورت مى‏گيرند، و خداوند قدرت انجام آنها را به آدمى داده باعث نمى‏شود كه بگوييم ارتكاب هر دو جايز است، بلكه جواز انجام و ارتكاب از خواص عمل خير است، و عمل شر از آن سهمى ندارد، پس آدمى نبايد هر چه كه برايش پيش آمد بكند، و يا هر چه كه دلش خواست انجام دهد، و به اين معنا اعتماد و استدلال كند كه هم آزادى طبيعى دارم، و هم خداوند قدرت انجام آن را به من داده است.

از آنچه گفته شد فساد گفتار بعضى «3» روشن مى‏شود كه گفته‏اند آيه مورد بحث در مقام استدلال و اثبات توحيد است، به اين بيان كه شب و روز و اختلافاتى كه بر آن دو عارض مى‏شود و بركاتى كه از ناحيه آن اختلافات پيدا مى‏كنند از نشانه‏هاى توحيد است.

دلیل:

زيرا دلالت شب و روز بر توحيد ، دليل بر اين نمى‏شود كه آيه هم بخواهد همان را افاده كند، و در هر سياقى كه قرار داشته باشد دليل بر توحيد به حساب آيد.

و اينكه در ذيل آيه فرمود:" وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا" اشاره است به تميز موجودات، و اينكه در خلقت هيچ گونه ابهام و اجمالى نيست.

__________________________________________________
(1) تفسير فخر رازى، ج 20، ص 164.
(2) اگر خدا مى‏خواست ما و پدران ما بغير او چيزى را نمى‏پرستيديم. سوره نحل، آيه 35.
(3) تفسير فخر رازى، ج 20، ص 164.

************************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 70 تا 72

نقل قول:
آیه 13 سوره إسراء :

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في‏ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)

ترجمه :
و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم كه ملازم و قرين هميشگى او باشد و روز قيامت كتابى كه نامه اعمال اوست بر او بيرون آريم در حالى كه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را يك مرتبه ملاحظه كند (13).


" وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ"

در مجمع البيان گفته:" طائر " در اينجا عمل انسان است،

و عمل آدمى را به طائرى تشبيه كرده است كه از چپ به راست پرواز مى‏كند كه عرب ها آن را به فال نيك مى‏گيرند، و يا از راست به چپ مى‏پرد و آن را به فال بد مى‏گيرند،

آرى مرغان در عرب دو حال داشتند: يا از طرف چپ مسافر به طرف راست وى پرواز مى‏كردند كه آن را سانح مى‏ناميدند، و يا طرف چپ خود را در برابر طرف راست ايشان قرار مى‏دادند، و آن را بارح مى‏خواندند و اصل اين نامگذارى اين بود كه مرغ اگر سانح بود تيرانداز به سهولت مى‏توانست صيدش كند، ولى اگر بارح بود نمى‏توانست نشانه بگيرد.

ابو زيد مى‏گويد: هر حيوانى ( اعم از مرغ، آهو و يا غير آن ) در حال حركت ديده مى‏شد آن را طائر مى‏ناميدند «1».

و در كشاف آمده است كه: عرب به مرغان فال مى‏زدند، و آن را " زجر " مى‏ناميدند، و چون به سفر مى‏رفتند، و در راه به آن برمى‏خوردند، كارى مى‏كردند كه آن را از خود دور كنند، اگر از طرف چپ ايشان به طرف راستشان پرواز مى‏كرد آن را به فال نيك مى‏گرفتند، و اگر از طرف راست ايشان به سوى چپ‏شان مى‏پريد آن را شوم دانسته و به فال بد مى‏گرفتند، و به همين جهت فال بد را تطير ناميدند «2».

و در مفردات آمده: تطير اصلش تفال به طير است، ولى بعدها هر فال زدنى را تطير ناميدند ، چه فال نيك و چه فال بد، چه با طير باشد و چه با غير آن،

و در قرآن آمده:" قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ" گفتند كه" ما شما را نحس مى‏دانيم" و به همين مناسبت گفته‏اند:" لا طير الا طيرك- هيچ فال بدى نيست مگر فال بد تو" و نيز در قرآن آمده:" إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بموسى- اگر بدى به ايشان برسد به موسى فال بد مى‏زنند" و نيز آمده:" أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ- آگاه باش كه فال بدشان نزد خداست" يعنى آن شوم و پيش آمد بدى كه در پيش دارند نزد خداست، كه خدا به خاطر اعمال زشتشان برايشان آماده كرده.

در آيات زير كه مى‏فرمايد:" قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ" و" قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ" و" قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ" و" كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ" نيز همه به اين معنا است ( اعمال زشت

و وقتى گفته مى‏شود:" تطايروا " معنايش اين است كه" سرعت گرفتند"، و به معناى" متفرق شدند" نيز استعمال مى‏شود «3».

و خلاصه اينكه از سياق ما قبل آيه و ما بعد آن و مخصوصا از جمله: " مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ ..." به خوبى برمى‏آيد كه مراد از كلمه" طائر" هر چيزى است كه با آن بر ميمنت و نحوست استدلال شود، و حسن عاقبت و يا سوء آن، كشف و آشكار گردد؛ زيرا براى هر انسانى چيزى كه مربوط به عاقبت امر بوده و بتوان به وسيله آن به كيفيت عاقبتش از خير و شر پى برد وجود دارد.

و اينكه فرمود:" وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ" " ما طائر هر كسى را در گردنش الزام كرده‏ايم " معنايش اين است كه آن را لازم لا ينفك و جدايى ناپذير او قرار داده‏ايم كه به هيچ وجه از او جدا نگردد.

چرا فرمود" طائر او را در گردنش ..."؟

براى اين بود كه تنها عضوى كه از آدمى جدا نمى‏شود و انسان از آن جدا نمى‏گردد گردن است. به خلاف اعضاى ديگر از قبيل دست و پا كه زندگى‏ انسان بدون داشتن آنها امكان دارد، ولى با قطع شدن گردن، كسى زنده نمى‏ماند، چون گردن است كه سر را به سينه وصل مى‏كند، و گردن عضوى است كه هر چه بر آن آويخته باشد چه زيور و چه غل اولين چيزى خواهد بود كه در مواجهه به چشم بيننده مى‏خورد.

مقصود از جمله" وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ" چیست؟ اين است که خواست خدا بر اين مطلب استوار است كه آن چيزى كه سعادت و شقاوت را به دنبال خود براى آدمى خواهد آورد همواره در گردن او باشد، و اين خداست كه سرنوشت آدمى را چنين لازم لا ينفك او كرده است، و اين سرنوشت همان عمل آدمى است، چون خداى تعالى مى‏فرمايد:" وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى‏ ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى‏" «4».

پس آن طائر و آينده‏اى كه خداوند لازم لا ينفك آدمى كرده همان عمل اوست،

و معناى الزام كردن آن اين است كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه هر عملى قائم به عاملش بوده و خير و شر آن، به خود او برگردد، نه آنكه او را رها كرده به غير او گلاويز شود.

و از آيه:" وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ- تا آيه- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ" «5» استفاده مى‏شود كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه عاقبت خير، با داشتن ايمان و تقوى محقق مى‏شود، و عاقبت بد در پيروى از كفر و معصيت است.

و لازمه اين قضاء اين است كه در عمل هر انسانى شواهدى باشد كه به طور قطع و بدون خطا و اشتباه عاقبت او را تعيين و مشخص كند ، چون گفتيم كه چنين مقرر شده كه هر عملى به صاحبش برگردد، و هر كسى جز عملش سرمايه ديگرى نداشته باشد و سرانجام كار" اطاعت" به بهشت و كار" گناه" به آتش بيانجامد.

عاقبت و سرنوشت انسان با اعمال ارادى و اختيارى او لزوم و حتميت پيدا مى‏كند:

در اين بيان، روشن مى‏شود كه آيه شريفه سعادت و شقاوت را اگر بطور لزوم و حتم براى انسان اثبات مى‏كند از راه اعمال نيك و بدش مى‏باشد كه خود به اختيار خويش كسب كرده است؛ نه اينكه بخواهد بگويد لزوم يكى از اين دو جبرى است و عمل افراد هيچگونه اثرى در سعادت و شقاوت آنان ندارد،

خلاصه اينكه معناى آيه شريفه آن طور نيست كه بعضى «6» خيال كرده‏اند كه آيه شريفه سعادت و شقاوت هر كس را اثر قضاء حتمى و ازلى دانسته، چه اينكه عملى انجام دهد و يا ندهد، و چه اطاعت كند يا معصيت نمايد.
_________________________
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 403.
(2) كشاف، ج 3، ص 371.
(3) مفردات راغب، ماده" طير".
(4) و اينكه آدمى آينده‏اى جز كرده‏هاى خويش ندارد، و اينكه به زودى كرده‏هاى خود را مى‏بيند، سپس پاداش و كيفر آن را به سنگ تمام‏ترى مى‏چشد. سوره نجم، آيه 41.
(5) سوره حجر، آيه 45.
(6) تفسير ابو الفتوح رازى، ج 7، ص 215.

***********************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 72 تا 74

نقل قول:

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في‏ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)

ترجمه :
و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم كه ملازم و قرين هميشگى او باشد و روز قيامت كتابى كه نامه اعمال اوست بر او بيرون آريم در حالى كه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را يك مرتبه ملاحظه كند (13).


" وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً"

مقصود از كتابى كه در قيامت براى افراد انسان بيرون آورده مى‏شود (وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباًيَلْقاهُ مَنْشُوراً) حقايق اعمال هر كس است كه به او نمايانده مى‏شود.

وضع اين كتاب را كه در اين جمله گفته شده، جمله بعدى يعنى" اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً" روشن مى‏كند، چون دلالت دارد بر اينكه:

اولا آن كتابى كه روز قيامت براى انسان بيرون مى‏كشند كتاب خود او است، و هيچ ربطى به غير او ندارد.

و ثانيا اين كتاب حقايق تمامى اعمال آدمى را دارد، بدون اينكه كوچك‏ترين عمل او را از قلم انداخته باشد،

هم چنان كه در آيه ديگرى همين معنا را آورده و فرموده است:" وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها" «1».

و سوم اينكه: حقيقت اعمال را آمارگيرى نموده سعادت باشد يا شقاوت، نفع باشد يا ضرر جلوه‏گر مى‏سازد، جلوه‏اى كه هيچ ابهامى نداشته و جاى هيچگونه عذرى باقى نمى‏گذارد، هم چنان كه فرموده:" لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ" «2».

و از آيه" يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ" «3» برمى‏آيد كه كتاب مزبور دربردارنده حقيقت اعمال و نتايج خير و شر آنها است، نه اينكه مانند كتابهاى معمولى عبارت از خطوط و رسم ها بوده باشد، پس آن كتاب عبارتست از همان اعمالى كه خداوند آن را به انسان نشان مى‏دهد كه ديگر جاى حاشا و تكذيب نماند، چون هيچ دليلى محكمتر از مشاهده و ديدن نيست.

و از همين جا معلوم مى‏شود كه مراد از " طائر " و " كتاب " كه در آيه مورد بحث آمده، يك چيز است و آن عبارت از اعمال آدمى است،

چرا فرمود:" وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً" و نفرمود " و نخرجه " با اينكه يكى بودن آن دو، اقتضاء مى‏كرد كه به صورت دوم تعبير كند؟

به خاطر اين نيست كه" كتاب" غير از" طائر" است، بلكه براى اين بوده كه كسى توهم نكند كه عمل قبلا طائر بوده و كتاب نبوده و در قيامت كتاب شده و ديگر طائر نيست.

و خلاصه اينكه در جمله" وَ نُخْرِجُ لَهُ" اشاره‏اى است به اينكه حقايق كتاب اعمال از ادراك انسان پوشيده شده و در پس پرده غفلت است، و خداوند در روز قيامت آن را از پس پرده بيرون مى‏كشد و آدمى را از جزئيات آن با خبر مى‏سازد،

و مقصود از جمله" يَلْقاهُ مَنْشُوراً " هم همين است و اين خود دليل بر اين است كه اين كتاب براى هر كس آماده و زير سر است، و نسبت به احدى در آن غفلت نمى‏شود، بنا بر اين، جمله مذكور تاكيد جمله قبلى است كه مى‏فرمود:
" وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ" چون حاصل معناى اين جمله نيز همين بود كه:

هر انسانى به زودى آثار اعمالش را خواهد يافت، اولا براى اينكه آثار اعمال، لازم لا ينفك و جدايى ناپذير او است و ثانيا براى اينكه به صورت كتابى در آمده كه به زودى آن را پخش و منتشر خواهد ديد.

__________________________________________________
(1) و مى‏گويند واى بر ما اين چه كتابى است كه از هيچ كوچك و بزرگى چشم‏پوشى نكرده مگر آنكه همه را آمارگيرى كرده است. سوره كهف، آيه 49.
(2) تو در دنيا از اين حقايق اعمالت غافل بودى امروز پرده‏ات را كنار زديم اينك ديدگانت تيزبين شده. سوره ق، آيه 22. [.....]
(3) روزى كه هر كسى مى‏يابد آنچه را كه از كار نيك كرده و آنچه را كه از بدى كرده است.
سوره آل عمران، آيه 30.

*******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 75

نقل قول:
آیه 14 سوره إسراء :

اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً (14)
«نامه‏ات را بخوان كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى.»



در اين آيه چيزى در تقدير است، و تقدير آن چنين است:" يقال له اقرء كتابك ...".

حرف" باء " در جمله" كَفى‏ بِنَفْسِكَ" زائدة التأکید است، و اصل آن " كفت نفسك - نفس تو كافى است" بوده

چرا فعل « کفی » آورده ، درحالی که فاعل آن « نفس » مؤنث است؟

اگر به جاى" كفت"، " كفى" آورده و با اينكه كلمه " نفس" مؤنث است فعل آن را مذكر آورده، از اين جهت بوده است كه نفس مؤنث مجازى است و در هر فاعلى كه مؤنث مجازى باشد هم مى‏توان فعلش را مذكر آورد و هم مؤنث،

و چه بسا كه بعضى «1» در توجيه مذكر آوردن" كفى" گفته باشند كه باء در" بنفسك" زائده نيست، و اين كلمه مجموعا اسم فعل است به معناى" اكتف- بس كن" و بسا توجيهات ديگرى نيز وجود دارد.

اين آيه دلالت مى‏كند بر اينكه حجت كتاب مذكور حجتى است قاطع به طورى كه خواننده آن هيچ ترديدى در آن نمى‏كند، هر چند كه خواننده خود گنهكار باشد، و چطور چنين نباشد و حال آنكه در كتاب به جاى خط و نقش، خود عمل ديده مى‏شود و پاداش و كيفر هم خود عمل است، هم چنان كه فرموده" لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ" «2».

از آن بيانى كه ما قبلا در وجه اتصال آيه" وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ" به ما قبلش ذكر كرديم وجه اتصال دو آيه مورد بحث يعنى آيه" وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ" تا كلمه" حسيبا" به ما قبل خود نيز معلوم و روشن مى‏گردد.

__________________________________________________
(1) روح المعانى، ج 15، ص 33.
(2) عذر نياوريد زيرا كيفرتان چيزى جز عمل خودتان نيست. سوره تحريم، آيه 7.

*******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 76

خلاصه معنای آیات 9 تا 14 سوره إسراء:

نقل قول:
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً (9)
وَ أَنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً (10)
وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11)
وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12)
وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في‏ عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)
اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً (14)
خلاصه معناى آيات با در نظر گرفتن اينكه سياق آنها، سياق توبيخ و ملامت است اين مى‏شود كه:" خداى سبحان قرآن را نازل كرده و آن را راهنماى ملتى قرار داد كه اقوم است و اين كار بر طبق سنت الهى جريان يافته چرا كه سنت او در هدايت مردم به سوى توحيد و بندگى و به سعادت رساندن راه يافتگان و بدبخت كردن گمراهان در همه اعصار اينچنين بوده است و ليكن انسان خير را از شر ، و نفع دهنده را از ضرر زننده تشخيص نداده است، نسبت به آنچه كه مطابق هوى و هوس باشد عجله مى‏كند، و در نتيجه شرّ را به عين حرص و ولعى كه در خير از خود نشان مى‏دهد جستجو و طلب مى‏كند؛

و حال آنكه عمل چه خير و چه شرّ ، همچون سايه دنبال آدمى است، و از يكديگر جدا شدنى نيستند بلكه در كتابى محفوظ شده تا به زودى در روز قيامت برايش بيرون آورند و در پيش رويش بگسترند، و بر سر آن بازخواستش كنند، و چون چنين است بر آدمى لازم است كه به هر چه كه دلش خواست مبادرت نورزد و در ارتكاب آن عجله نكند، بلكه در امورش قدرى توقف و تفكر نمايد تا خير و شر آن را از هم تشخيص داده و خير را برگزيده و شر را رها سازد.

*******************
ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 77

موضوع قفل شده است