داستان ذوالقرنين

تب‌های اولیه

87 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
داستان ذوالقرنين

مشخصات ذو القرنين


نام ذو القرنين در قرآن در دو مورد آمده است، و داستان او به طور فشرده در سوره كهف در ضمن 16 آيه (از آيه 83 تا 98) ذكر شده است.

درباره اين كه ذو القَرنين چه كسى بوده، مطالب گوناگونى گفته شده است، مانند:

1. او همان اسكندر مقدونى است كه فتوحات بسيار نمود، و كشورهاى بسيار را در زير سلطه خود آورد.[1]

2. يكى از پادشاهان يمن بود، كه به عنوان تُبَّع خوانده مى‏شد، كه جمع آن تبايعه است[2] طبق اين نظريه سد معروف مأرب كه در يمن بود از ساخته‏هاى او است.

3. سومين و جديدترين نظريه اين كه ذو القرنين همان «كورش كبير» است[3] كه پانصد و سى سال قبل از ميلاد مى‏زيست.

نظريه اول و دوم داراى مدرك قابل ملاحظه‏اى نيست، قرائن و دلائل، نظريه سوم را تأييد مى‏كنند.[4] بنابراين با توجه به اين نظريه[5] داستان ذو القرنين را پى مى‏گيريم.

اما اين كه به او ذو القرنين (صاحب دو قرن) مى‏گفتند. باز مطالب گوناگون گفته شده است مانند:

1. زيرا او دو قرن زندگى وحكومت كرد.

2. زيرا به شرق و غرب عالم كه به تعبير عرب دو شاخ خورشيد است رسيد.

3. زيرا در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود.

4. زيرا تاج او داراى دو شاخ بود.

ذو القرنين از نظر قرآن داراى ويژگى‏هاى برجسته زير است...

مشخصات ذو القرنين
نام ذو القرنين در قرآن در دو مورد آمده است، و داستان او به طور فشرده در سوره كهف در ضمن 16 آيه (از آيه 83 تا 98) ذكر شده است.
درباره اين كه ذو القَرنين چه كسى بوده، مطالب گوناگونى گفته شده است، مانند:
1. او همان اسكندر مقدونى است كه فتوحات بسيار نمود، و كشورهاى بسيار را در زير سلطه خود آورد.[1]
2. يكى از پادشاهان يمن بود، كه به عنوان تُبَّع خوانده مى‏شد، كه جمع آن تبايعه است[2] طبق اين نظريه سد معروف مأرب كه در يمن بود از ساخته‏هاى او است.
3. سومين و جديدترين نظريه اين كه ذو القرنين همان «كورش كبير» است[3] كه پانصد و سى سال قبل از ميلاد مى‏زيست.
نظريه اول و دوم داراى مدرك قابل ملاحظه‏اى نيست، قرائن و دلائل، نظريه سوم را تأييد مى‏كنند.[4] بنابراين با توجه به اين نظريه[5] داستان ذو القرنين را پى مى‏گيريم.
اما اين كه به او ذو القرنين (صاحب دو قرن) مى‏گفتند. باز مطالب گوناگون گفته شده است مانند:
1. زيرا او دو قرن زندگى وحكومت كرد.
2. زيرا به شرق و غرب عالم كه به تعبير عرب دو شاخ خورشيد است رسيد.
3. زيرا در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود.
4. زيرا تاج او داراى دو شاخ بود.
ذو القرنين از نظر قرآن داراى ويژگى‏هاى برجسته زير است:
1. خداوند اسباب پيروزى‏ها را در همه ابعاد، در اختيار او گذاشت.
2. او سه لشكر كشى مهم كرد، نخست به غرب، سپس به شرق، و سرانجام به منطقه‏اى در شمال كه داراى تنگه كوهستانى است، او در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد نمود.
3. او مردى با ايمان، عادل و مهربان و يار نيكوكار و دشمن ظالمان بود، از اين رو مشمول عنايات خاص خداوند گرديد.
4. او نيرومندترين و مهمترين سدها را كه در آن از آهن و مس زياد استفاده شده بود، به عنوان دژ، براى كمك به مستضعفان ساخت، بيشتر به نظر مى‏رسد كه اين سد در سرزمين قفقاز، ميان درياى خزر و درياى سياه، بين سلسله كوه‏هاى آن جا هم چون يك ديوار بوده است.
5. در قرآن چيزى كه صراحت بر پيامبرى او داشته باشد نيست، ولى تعبيراتى ديده مى‏شود كه از علائم پيامبرى او خبر مى‏دهد، در روايات اسلامى به عنوان «عبد صالح» معرفى شده است.
6. دو قوم وحشى يأجوج و مأجوج كه در منطقه شمال شرقى زمين در نواحى مغولستان سكونت داشتند و داراى زاد و ولد زياد بودند، موجب هرج و مرج مى‏شدند، و براى حكومت كورش باعث مزاحمت‏ها گشتند، و چنين به نظر مى‏رسد كه مردم قفقاز هنگام سفر كورش به آن منطقه، از كورش تقاضاى جلوگيرى از قتل و غارت آنها را كردند، و او نيز براى جلوگيرى از آنها به ساختن سد معروف ذو القرنين اقدام نمود.[6]
7. از امام صادق - عليه السلام - نقل شده: چهار نفر بر تمام دنيا حكومت كردند، دو نفرشان از مؤمنان بودند كه عبارتند از سليمان و ذو القرنين، و دو نفرشان از كافران بودند كه عبارتند از نمرود و بخت النصر.[7]

داستان ذو القرنين در قرآن
قبلاً در داستان اصحاب كهف ذكر شد كه كفار قريش در مكه نزد پيامبر - صلّى الله عليه و آله - آمده و اين سه سؤال را طرح كردند: 1. اصحاب كهف كيانند؟ 2. ذو القرنين كيست؟ 3. روح چيست؟ سوره كهف نازل شد و ماجراى كهف و ذو القرنين را بيان نمود...
داستان ذو القرنين در قرآن به طور فشرده (چنان كه در قرآن معمول است) ذكر شده است، در اين جا نظر شما را به خلاصه داستان ذو القرنين با اقتباس از قرآن و بعضى از روايات جلب مى‏كنيم.
لشكر كشى ذو القرنين به سمت غرب
ذو القرنين پادشاه عادلى بود، تصميم گرفت با همت قهرمانانه بر شرق و غرب جهان، حركت كند و همه را زير پرچم خود آورد و در پرتو حكومت مقتدرانه خود، جلو ظلم و طغيان ظالمان و ستمگران را بگيرد، و تا آخرين حد توان خود از حريم مستضعفان دفاع نمايد.
مركز او (ظاهراً) سرزمين فارس بود.[8] سه جنگ و لشكر كشى بزرگ داشت: 1. به سوى غرب 2. به سوى شرق 3. به سوى منطقه‏اى كوهستانى، بين شرق و غرب.
خداوند همه اسباب كار و پيروزى را در اختيارش قرار داده بود. او با لشكر مجهز و بيكرانى به سمت غرب حركت كرد، همه ناهمواريها در برابرش هموار شدند، و همه گردنكشان در برابرش تواضع كردند، او هم چنان به فتوحات ادامه داد. شب و روز به پيش رفت تا به چشمه آبى رسيد، كه آب و گلش به هم آميخته بود، چنين به نظر مى‏رسيد كه خورشيد در آن غروب مى‏كند، و تصور كرد كه ديگر پس از آن جنگ و فتح باقى نمانده است.
ولى در آن سرزمين قومى را ديد كه كفر و طغيان و ظلمشان موجب آزار مستضعفان مى‏شد و همه را به ستوه آورده بود، آن قوم به ستمگرى و قتل و غارت معروف بودند.
ذو القرنين از درگاه خداوند خواست تا او را در هدايت و رهبرى مردم، يارى كند، و تكليفش را در مورد آن قوم وحشى و ستمگر روشن سازد.
خداوند ذو القرنين را در ميان دو كار مخير ساخت: 1. با شمشير آنها را كيفر و سركوب كند 2. به دعوت و راهنمايى آنها بپردازد، مدتى به آنها مهلت دهد، شايد هدايت گردند، و از ستم و طغيان دست بردارند.
ذو القرنين راه دوم را برگزيد و گفت: هر كه ستم كند، او را مجازات خواهيم كرد سپس به سوى پروردگارش باز خواهد گشت، و خدا او را به عذابى سخت دچار خواهد ساخت، ولى هر كس كه به حق بگرود و كار شايسته انجام دهد، براى او پاداش نيك خواهد بود، و ما به گشايش كارش اقدام مى‏كنيم.
ذو القرنين مدتى در آن جا ماند، و از ستم ستمگران جلوگيرى نمود، و به نيكوكاران پاداش داد، و پايه عدالت و صلح را در آن جا پى ريزى كرد و پرچم اصلاح را بر افراشت.


  • لشكر كشى ذو القرنين به شرق و شمال
  • پس از آن ذو القرنين با تدبير و همت شجاعانه و اهداف مصلحانه به طرف شرق لشكر كشيد، به هر جا رسيد، همه را فتح كرد، و مردم در همه جا از او استقبال كردند و تسليم حكومت او شدند.
  • ذو القرنين هم چنان پيش مى‏رفت تا به آخرين سرزمين‏هاى آباد رسيد، در آن جا اقوامى را ديد كه آفتاب بر آنها مى‏تابد، خانه و سايبان و درخت و باغى ندارد، تا در سايه‏اش بيارامند، بلكه در كمال بيچارگى زندگى مى‏كنند، و در تاريكى جهل و نادانى دست و پا مى‏زنند.
  • ذو القرنين براى نجات آنها، پرچم حكومتش را در آن جا برافراشت، و با نور علم و تدبير و راهنماييهايش، آن محيط تيره را روشن نمود. و خدمت شايانى به آنها كرد.
  • سپس ذو القرنين با لشكرش به سوى شمال رهسپار شد، به هر جا رسيد همه را فتح كرد و همه گردن‏كشان در برابرش تسليم شدند و سر بر اطاعت او نهادند، تا به جايى رسيد ديد در آن جا قومى زندگى مى‏كنند كه زبانشان مفهوم نيست، ولى مجاور دو قوم وحشى و طغيانگر يأجوج و مأجوج هستند، اين دو قوم كه جمعيتشان زياد بود چون آتشى در نيزار خشك بودند، به هر جا مى‏رسيدند به غارت مى‏پرداختند. آن قوم وقتى كه سايه پر بركت ذو القرنين را بر سر خود ديدند، و قدرت و شكوه و عظمت او را مشاهده كردند، از او تقاضا كردند كه آنها را در برابر دو قوم وحشى يأجوج و مأجوج يارى كند، و براى جلوگيرى از طغيان آنها سدى محكم و بلند (مثلاً مانند ديوار چين) در برابر آنها بسازد، تا از شر آنها محفوظ بمانند.
  • آن قوم در پايان قول دادند كه تا سر حد توان، ذو القرنين را يارى كنند، و با هميارى و همكارى خود، كارهاى عادلانه و خداپسندانه او را به پايان برسانند.
  • ذو القرنين كه انسانى مهربان و خيرخواه و دشمن ظلم بود، به تقاضاى آنها پاسخ مثبت داد، از گنجها و سيم و زر و امكانات بسيار ديگر كه خداوند در اختيارش گذاشته بود، استفاده كرد، و به ساختن سدى نيرومند اقدام جدى نمود، آن قوم نيز اسباب كار را فراهم كردند، آنها مقدار زيادى آهن و مس و چوب و زغال آماده كرده و تحت نظارت ذو القرنين آهنهاى بزرگ و سنگين را بين دو كوه قرار دادند، و چوب و زغال در اطراف آن ريختند، آتش افروختند، و مسها را گداخته نموده و آهنها را به همديگر جوش دادند، تا به صورت سدى نيرومند درآمد كه دو قوم يأجوج و مأجوج قدرت عبور و نفوذ از آن را نداشتند، و هرگز نمى‏توانستند آن را سوراخ يا ويران نمايند.
  • بعضى گفته‏اند ارتباط سد حدود صد متر، و عرض ديوار آن داراى 25 متر بود[9] و طول آن فاصله بين دو كوه را به هم متصل مى‏كرد.
  • وقتى كه ذو القرنين از كار ساختن آن سد و سنگر بى‏نظير فارغ شد، بسيار خوشحال شد كه گامى راسخ براى نجات مستضعفان در برابر ستمگران برداشته است. او كه همه چيز را از الطاف الهى مى‏دانست، در اين مورد نيز از لطف و رحمت خدا ياد كرد و گفت:
  • «هذا رَحْمَة مِنْ رَبِّى؛ اين از رحمت پروردگار من است.»[10]
  • و آن چنان در برابر خدا و حقايق، متواضع و متوجه بود، كه ساختن چنان سدى هرگز او را مغرور نكرد كه مثلاً بگويد سدى براى شما ساختم كه تا ابد، شما را حفظ خواهد كرد، بلكه در عين حال از فناى دنيا سخن به ميان آورد و گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّى جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّى حَقًّا؛ هرگاه فرمان پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مى‏كوبد، و به يك سرزمين صاف و هموار مبدل مى‏سازد، و وعده و فرمان پروردگارم حق است.»[11]

  • طبق بعضى از روايات حضرت خضر - عليه السلام - در بعضى از موارد همراه ذوالقرنين بود، و كارهاى او را تأييد نموده و او را راهنمايى مى‏كرد[12]، به همين مناسبت حافظ گويد:
  • قطع اين مرحله بى‏همرهى خضر مكن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهى
  • اى سكندر بنشين و غم بيهوده مخور *** كه نبخشند تو را آب حيات از شاهى
  • سنگ عجيب و عبرت ذو القرنين و گريه او براى سفر آخرت
  • آن چه در بالا ذكر شد، در قرآن از آيه 83 تا 98 كهف، به آن اشاره شده است. ولى روايات متعددى پيرامون بعضى از حوادث زندگى ذو القرنين نقل شده است. ما براى حسن ختام، نظر شما را به فرازى از يكى از حوادث، كه جالب است جلب مى‏كنيم: اَصبغ بن نُبابه حديث مشروحى از امير مؤمنان على - عليه السلام - نقل كرده كه در بخشى از آن چنين آمده است: ذو القرنين از حكماء و دانشمندان شنيده بود، در زمين منطقه‏اى به نام «ظلمات» وجود دارد، كه هيچ كس از پيامبران و غير آنها به آن جا راه نيافته است، تصميم گرفت به سوى آن منطقه سفر كرده و آن جا را نيز كشف كند. او با سپاهى مجهز با صدها نفر حكيم و دانشمند به راه افتاد، و سرانجام به آن منطقه رسيد، و در همين منطقه چهل شبانه روز به حركت خود ادامه داد، و چيزهاى عجيبى ديد... تا اين كه ناگاه شخصى را به صورت جوان زيبا، با لباس سفيد مشاهده كرد كه به آسمان مى‏نگريست و دستش را بر دهانش نهاده بود، او وقتى صداى خش خش حركت ذو القرنين را شنيد، گفت كيستى؟
  • ذو القرنين گفت: من هستم و ذو القرنين نام دارم.
  • او گفت: «يا ذا القرنين اَما كَفافُ ما وراك حتى و صَلْتَ اِلى؟ اى ذو القرنين! آيا آن چه از پشت سرت را فتح كردى برايت كافى نبود تا اين كه خود را نزد من رسانده‏اى؟»
  • ذو القرنين گفت: تو كيستى؟ و چرا دست بر دهانت نهاده‏اى؟
  • او گفت: «من صاحب صور هستم، روز قيامت نزديك شده و من منتظرم كه فرمان دميدن صور از جانب خدا به من داده شود و صور را بدمم.» سپس سنگى (يا شبيه سنگى) را به طرف ذو القرنين انداخت، و گفت: «اى ذو القرنين اين سنگ را بگير اگر سير شد تو نيز سير مى‏شوى و اگر گرسنه شد تو نيز گرسنه مى‏گردى.»
  • ذو القرنين آن سنگ را برداشت و از همان جا به سوى لشكر و ياران خود بازگشت، و جريان حركت در منطقه ظلمات و ديدنى‏هايش را براى آنها شرح داد، سپس آن سنگ را به آنها نشان داد و گفت: در منطقه ظلمانى جوان زيبا و سفيد پوشى خود را صاحب صور، (اسرافيل) معرفى كرد و اين سنگ را به من داد و گفت: اگر اين سنگ سير گردد تو سير مى‏شوى، و اگر گرسنه گردد، گرسنه مى‏شوى، به من خبر بدهيد كه راز اين سنگ و پيام همراه آن چيست؟

او دستور داد ترازويى آوردند، آن سنگ را در يك كفه ترازو نهاد، و سنگى مشابه و هم وزن آن در كفه ديگر. اين سنگ سنگينى كرد، سنگ ديگر در كنار سنگ هم وزن نهاد، باز اين سنگ سنگينى كرد، و به اين ترتيب تا هزار سنگ در يك كفه ترازو نهادند، و آن سنگ صاحب صور را در كفه ديگر، باز همين كفه پايين آمد و خود را نسبت به هزار سنگ مشابه خود سنگينتر نشان داد.
حاضران حيران و شگفت زده شدند، و گفتند: «اى سرور ما! ما به راز و مفهوم پيام همراه آن آگاهى نداريم.»
حضرت خضر - عليه السلام - كه در آن جا حاضر بود به ذو القرنين گفت: «اى سرور ما! تو از كسانى كه آگاهى ندارند، سؤال مى‏كنى، من به راز اين سنگ آگاهى دارم از من بپرس.»
ذو القرنين گفت: تو به ما خبر بده، و راز و اسرار اين سنگ را براى ما بيان كن.
خضر - عليه السلام - ترازو را به پيش كشيد، و آن سنگ را از ذو القرنين گرفت و در ميان يك كفه ترازو نهاد، سپس سنگى هموزن و مشابه آن در كفه ديگر ترازو نهاد، سنگ ذو القرنين مثل سابق سنگينتر بود، خضر مقدارى خاك روى سنگ ذو القرنين ريخت، با اين كه اين مقدار خاك موجب سنگينى بيشتر مى‏شد، در عين حال وقتى كه ترازو را بلند كرد، ديد دو كفه ترازو مساوى و يكنواخت شد.
همه حاضران در برابر علم خضر - عليه السلام - شگفت زده شده، و بر احترام خود نسبت به خضر - عليه السلام - افزودند، سپس حاضران به ذو القرنين گفتند: «ما راز اين موضوع را ندانستيم و مى‏دانيم كه خضر - عليه السلام - جادوگر نيست، پس چرا ما كه هزار سنگ در كفه ديگر نهاديم باز سنگ شما سنگينتر بود، اما خضر - عليه السلام - با اين كه مقدارى خاك بر سر سنگ شما ريخت، و با يك سنگ سنجيد، دو كفه ترازو مساوى و يكنواخت شدند؟!»
ذو القرنين به خضر گفت: «علت و راز اين موضوع را براى ما شرح بده.»
خضر گفت: «اى سرور من! فرمان خدا در ميان بندگانش نافذ، و سلطان او بر همه چيز قاهر و غالب، و حكمتش بيانگر مشكلات است، خداوند انسانها را به همديگر مبتلا كند، و اكنون من و تو را به همديگر مبتلا نموده است... اى ذو القرنين! اين سنگ يك مثال است كه صاحب صور (اسرافيل) براى تو زده است، در حقيقت صاحب صور چنين گفته: «مُثَل انسانها همانند اين سنگ است كه اگر هزار سنگ ديگر را با او بسنجند، باز اين سنگ سنگينتر است. ولى وقتى كه خاك بر سر آن ريختى، سير (معتدل) مى‏شود و به حال واقعى خود بر مى‏گردد، مُثَل تو (ذو القرنين) نيز همين گونه است، خداوند آن همه ملك در اختيار تو نهاده به آنها راضى نشدى تا اين كه چيزى را طلب كردى كه هيچ كس قبل از تو آن را طلب نكرده است، و به منطقه‏اى وارد شده‏اى كه هيچ انسان و جنى به آن وارد نشده است.» صاحب صور مى‏خواهد اين نصيحت را به تو كند كه: «اِبن آدم لا يشبع حتى بْحثى عليه التراب؛[13] انسانها سير نمى‏شوند مگر وقتى كه خاك (گور) بر سر آنها بريزد.»[14]
ذو القرنين از اين مثال، سخت تحت تأثير قرار گرفت و گريه شديدى كرد و گفت: «اى خضر! راست گفتى، صاحب صور براى من اين مثَل را زد، و پس از اين پيشروى، ديگر فرصتى براى من نخواهد بود تا باز به پيشروى ديگر دست بزنم.»
سپس ذو القرنين از آن منطقه بازگشت و به سرزمين دَومة الجندل (واقع در سرزمين مرزى بين سوريه و عراق) كه خانه‏اش بود، مراجعت نمود، و در همان جا بود تا مرگش فرا رسيد[15] آرى:
اگر چرخ گردون كشد زين تو سرانجام خشت است بالين تو
دلت را به تيمار چندين مبند بس ايمن مشو بر سپهر بلند
جهان سر به سر حكمت و عبرت است چرا بهره ما همه غفلت است

سلام
کوروش بزرگ یا کوروش کبیر (به پارسی باستان: ‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎) همچنین معروف به کوروش دوم (۶۰۰ یا ۵۷۶ تا ۵۳۰ یا ۵۲۹ پیش از میلاد)، نخستین پادشاه و بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی (۵۵۹-۵۲۹ پیش از میلاد) است.
بخاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون و گسترش تمدن، شناخته شده‌است.
ایرانیان کوروش را پدر*[۱] و یونانیان او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را، به منزله مسیح پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می‌دانستند.
------------------------------------------------------------------------------------------
پس از تسخیر بابل تمامی ممالکی که مطیع آن بودند به اطاعت کورش در آمدند. منجمله فلسطین و شهرهای فینیقیه. کورش دستور آزادی تمامی اسیران یهودی در بابل که توسط بخت النصر به بابل آورده شده بودند، را صادر کرده، و اجازه داد که یهودیان به فلسطین مراجعت کرده و معابد قدیم را که خراب شده بود، تعمیر نمایند.
[۱۳] لازم به تذکر است که نام کورش در کتاب مقدس عهد عتیق در نوزده آیه ذکر شده و در چند آیه مورد ستایش قرار گرفته است.
-----------------------------------------------------------------------------------------
درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده ‌است.
کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا و اسکندر مقدونی گزینه‌هایی هستند که جهت پیدا شدن صاحب دو شاخ واقعی درباره آنها بررسی‌هایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیه‌های قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می‌باشد.
شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش را ذوالقرنین می‌دانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی و آیت الله مرتضی مطهری از معتقدان این نظر هستند. [۱۷] در كتاب تفسير نمونه، نوشته شده، از آنجهت به کورش، ذوالقرنين مي گفتند كه شرق و غرب مال او بود.
------------------------------------------------------------------------------
مولانا ابوالکلام آزاد (وزیر فرهنگ سابق هند) تفسیری به زبان اردو بر قرآن کریم دارد، و در این تفسیر ذوالقرنین را که در قرآن از آن نام برده شده، همان کوروش هخامنشی می‌داند. و اما بخش‌هایی از این کتاب[۱]:
« اکنون اوصاف اخلاقی ذوالقرنین در برابر ماست؛ نخستین آن عدل و داد و رعیت نوازی است، ببینیم این صفت تا چه حد در زندگی کوروش وارد است. قرآن می فرماید: سرنوشت این قوم در دست توست، تو می‌توانی آنان را مجازات کنی یا اینکه ببخشی و به نیکی گرایی. مقصود از این طایفه همان قومی است که بدون دلیل به کوروش حمله بردند و بالاخره نتیجه نگرفتند و کوروش فاتح شد، البته می‌توانست و می بایستی آنان را مجازات نماید.
ذوالقرنین چه کرد؟ به مردم گفت بلکه عملا ثابت کرد که «من از آنان که میل ستمگری و ستمکاری دارند نیستم، کسی که ظلم کرد، سزای او ظلم خواهد بود و عذابی شدید خواهد دید، اما کسی که ایمان آورد و عمل نیکو کرد، سزای او نیکی است و در کار او گشایشی حاصل. »
بدین ترتیب کوروش از گناهان سابق مغلوبین نیز چشم می پوشد و می‌گوید اگر پس از این کسی بدی کرد بد خواهد دید.
مورخین یونان عموما عقیده دارند که کارهای کوروش پس از فتح لیدی نه تنها توأم با داد و دادگستری بود بلکه بسی بالاتراز آن می نمود؛ همه بخشش و داد و بزرگواری بود، کوروش تا پایه داد نایستاد بلکه از آن مقام نیز فراتر رفت.
مورخین یونان می‌گوید کوروش فرمان داد که لشکریان جز با سپاهیان دشمن، با هیچکس با اسلحه روبه رو نشوند، همینطور هم کردند.
در قرآن آمده است که ذوالقرنین گفت «و سنقول له من امر یسرا» یعنی اگر کسی نیکویی کرد، خواهید دید که در برابر از طرف من به او به سختی و به بدی رفتار نخواهد شد. مورخین یونان عموما به حقیقت این مطلب ایمان دارند و می‌نویسند که کوروش با همه به نیکی و داد رفتار کرد؛ مردم را زیر بار خراج گران و مالیات های سنگین که از طرف پادشاهان بر دوش رعیت نهاده شده بود نجات داد. آسان گرفتن کوروش در کارها و مهربانی او دوره جدیدی در آسایش و رفاه قاطبه مردم پدید آورد(کوروش کبیر).
---------------------------------------------------------------------
ادامه دارد . در باب شباهت حضرت ولی عصر با ذوالقرنین.

با سلام خدمت دوستان عزيز

تمام نكاتي كه در مورد ذوالقرنين گفته شد و مبتني بر روايات و يا بر اساس قرآن بوده قابل قبول است و در صحت آن هيچ جاي شك و شبهه نيست و از دوستان عزيز كه اين زحمت را متقبل شدند سپاسگذاري ميشود .

اما تطبيق آن با كورش فقط در حد يك احتمال است و هيچ مدركي بر اين تطبيق وجود ندارد . و بزرگاني چون طباطبايي و ديگران نيز به عنوان مصداق احتمالي كه شرايط آن شباهت بيشتري به ذوالقرنين داشته معرفي نموده اند . و ايشان نيز هيچ مدركي ارائه ننموده اند .

موفق باشيد . :Gol::Gol::Gol:

reza;16158 نوشت:
مشخصات ذو القرنين


نام ذو القرنين در قرآن در دو مورد آمده است، و داستان او به طور فشرده در سوره كهف در ضمن 16 آيه (از آيه 83 تا 98) ذكر شده است.

درباره اين كه ذو القَرنين چه كسى بوده، مطالب گوناگونى گفته شده است، مانند:

1. او همان اسكندر مقدونى است كه فتوحات بسيار نمود، و كشورهاى بسيار را در زير سلطه خود آورد.[1]

2. يكى از پادشاهان يمن بود، كه به عنوان تُبَّع خوانده مى‏شد، كه جمع آن تبايعه است[2] طبق اين نظريه سد معروف مأرب كه در يمن بود از ساخته‏هاى او است.

3. سومين و جديدترين نظريه اين كه ذو القرنين همان «كورش كبير» است[3] كه پانصد و سى سال قبل از ميلاد مى‏زيست.

نظريه اول و دوم داراى مدرك قابل ملاحظه‏اى نيست، قرائن و دلائل، نظريه سوم را تأييد مى‏كنند.[4] بنابراين با توجه به اين نظريه[5] داستان ذو القرنين را پى مى‏گيريم.

اما اين كه به او ذو القرنين (صاحب دو قرن) مى‏گفتند. باز مطالب گوناگون گفته شده است مانند:

1. زيرا او دو قرن زندگى وحكومت كرد.

2. زيرا به شرق و غرب عالم كه به تعبير عرب دو شاخ خورشيد است رسيد.

3. زيرا در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود.

4. زيرا تاج او داراى دو شاخ بود.

ذو القرنين از نظر قرآن داراى ويژگى‏هاى برجسته زير است...


بعضی در احتمال چهارم چنین گفته اند: که ذوالقرنین همان شین هوانک تی پادشاه چین است که دیوار چین را در مقابل مغولان درست کرد

کاوه;17028 نوشت:
[=13]
بعضی در احتمال چهارم چنین گفته اند: که ذوالقرنین همان شین هوانک تی پادشاه چین است که دیوار چین را در مقابل مغولان درست کرد

محل سدّ آهنین کورش در آسیای میانه:

سدّ ذوالقرنین از نظر استاد ابوالکلام آزاد، در محلّی بین دریای خزر و دریای سیاه واقع شده که سلسله کوه‌های قفقاز بین جنوب و شمال را قطع می‌کند و فقط یک راه درتنگه میان این سلسله کوه‌ها وجود دارد.
این راه امروز به نام تنگه داریال خوانده می‌شود و در ناحیه ولادی کیوکز8 (ماوراء قفقاز) و تفلیس واقع شده است.
هم اکنون بقیای دیوار آهنی در این نواحی هست. معبر داریال بین دو کوه بلند واقع شده و این سد که آهن زیادی در آن دیده می‌شود، در همین درّه وجود دارد.ترک‌ها دروازه را دامرکپو؛ یعنی دروازه آهنی خوانده‌اند و امروزه هم به همین نام می‌باشد.
داریوش بزرگ(522 ـ 483 ق.م):

سلام لطفا دوستانی که لطف میکنند ونظر میدهند مستند وعلمی بحث کنند تا بشه نتیجه گرفت

سلام
اسنکدر مقدونی به کلی رد چون اونا خودشون اعتراف کردن که از مادری فاحشه به دنیا اومده
و همین طور هم جنس باز بوده.و فقط به شرق لشکر کشیده و حتی هند رو هم تصرف نکرده
و اما در مورد شاه یمنی که گفته شده چون اون شاه به شرق غرب لشکر نکشیده
تنها شاهی که از اون دوران مقبره به جا مونده کوروش کبیره و همین طور استوانه حقوق بسر که این خودش می تونه از دلایلی باشد و همین طور حضرت دانیال نبی از کسانی که در اخر زمان زنده میشه در درباره کوروش بوده
به سند حمله کروش به بابل و ازادی یهودیان و همین طور حضرت خضر .
در کتاب مکیال مکارم از شباهت امام زمان و ذوالقرنین گفته شده
ایران در تمام دورها زمینه ظهور امام زمان فراهم میکرده و مخلصانه زیادی داشته
پس این باز به اون قضیه ربط می تونه داشته باشه
و اینکه کورش میگه مرا اهور مزدا شاه گردانیدو بعد صفات نیکش رو میگه
و همین طور اکثر جنگ های کورش بدون خونریزی با زیرکی بود مثل فتح بابل یا لیدی و دیگر جنگها
در پناه حق

سلام خدمت همه دوستانی که در مورد ذوالقرنین نظرات خودشون رو دادند.و همه دغدغه ها از اون جهت هست که مصداق تاریخی اونرو بخوایم پیدا کنیم و حق همونی هستش که جناب مفسر بزرگ علامه طباطبایی در جلد 13 در ضمن تفسیر ایات 83 سوره کهف در مورد ذوالقرنین همه مطالب و احتمالات در مورد این کلمه رو مطرح میکنن و مصداق تاریخی این کلمه رو تمام و کمال بررسی میکنن. و نظر نهایی خودشون رو با داستان کوروش هخامنشی (کوروش دوم)به اتمام میرسونن.
همه شواهدی که در قران در مورد ذوالقرنین امده رو تطبیق میدن با داستان تاریخی کوروش که قدمای مورخین مثل هردوت و گزنفون از اون نقل کردند. مثل ایمان و اعتقاد به خدا و موحد بودن که درمورد کوروش هم اینچنین بوده. که در تورات در کتاب عزرا و اشعیا از او به عنوان رعیت دار خدا نام برده شده که نشونگر انسان موحد بوده که نامش واوصافش در کتاب مقدس امده.و همچنین در کتیبه داریوش به موحد بودن کوروش اشاره شده.پادشاهی عادل و نیکوکار و دارای رافت و انسانیت بالایی بود که فتح ماد و لیدیه و بابل و ازادی یهودیان از اسارت بابلی و مساعدت در ساخت بنای هیکل و احسان و شفقت کوروش نسبت به شاهان و مردمان این سه کشور خود حاکی از همین خصوصیت اخلاقی کوروش یا همون ذوالقرنین محسوب شده.ارادت خاص یهودیان به کوروش به خاطر پیشگوییهای اشعیا و ازادی یهودیان از اسارت بابلی بوده و اتفاقا سوال کنندگان از حضرت رسول در مورد ذوالقرنین همین یهودیان بودند که در قران به ان اشاره شده و همین هم از شواهد تطبیق ذوالقرنین با کوروش هخامنشی بوده
سفر به مغرب (لیدیه)سفر به شرق و مواجهه با مردمان نیمه وحشی. سفر مجدد به شمال شرقی اسیا برا ی دفع مردمانی که یاغی و متجاوز بودند و ساخت سدی که با مصالح اهن و سنگ بوده که هردوت در تاریخ از اون نقل میکنه ووجه تسمیه ذوالقرنین هم اینگونه است که مجسمه ای که در پاسارگاد از کوروش به جای مونده تصویر کسی هست که رو ی سر خود یا کلاه دو شاخ به دو سمت جلو و عقب و جود داشته که همین معنای ذوالقرنین رو معنا میکنه
که البته تعابیر دیگه ای هم از (دوقرن) شده که به معنای فتح شرق و غرب عالم هست که کوروش موفق به فتح اون شده بوده و داستان خواب دانیال در مورد ذوالقرنین یا همون کوروش که در تورات موجوده.
نهایتا داستان تاریخی کوروش _کوروش دوم از سلسله شاهان هخامنشی_ کاملترین مصداق برای شناخت و تطبیق اون به ذوالقرنین هستش تا اونجا که با بررسی دقیق تاریخ ایشون بین سالهای 560 تا 529 قبل از میلاد و داستان فتوحات و جنگاوری و موحد بودن و فتوت و انسانیت ایشون _و نطق و بیانیه ایشون در هنگام فتح بابل که بر منشورگلی حک شده تا اونجا که از ازادی ملل و ازادی همه نحله ها و ادیان و احترام به عقائد اقوام رو در پی داره رومیتونیم به طور قطع باداستان ذوالقرنین و احوالات ایشون در سوره کهف رو به شخصیت کوروش هخامنشی تطبیق بدیم.

سلام بازم که همون شد .....

لطفا دوستانی که لطف میکنند ونظر میدهند مستند وعلمی بحث کنند تا بشه نتیجه گرفت

سلام خدمت دوست خوبمون اقای گمتام
شما لطف کنید مستند و علمی رو برای همه دوستانی که براشون پیام میفرستی تعریف و تبیین کنید
همه کلماتی که بنده برای موضوع ذوالقرنین اینجا تقدیم کردم مستند هستن و مشخص
حالا علمی بودنش رو به قضاوت کارشناسان خبره تر واگذار میکنم
ممنون

مهيار;17601 نوشت:
سلام خدمت دوست خوبمون اقای گمتام
شما لطف کنید مستند و علمی رو برای همه دوستانی که براشون پیام میفرستی تعریف و تبیین کنید
همه کلماتی که بنده برای موضوع ذوالقرنین اینجا تقدیم کردم مستند هستن و مشخص
حالا علمی بودنش رو به قضاوت کارشناسان خبره تر واگذار میکنم
ممنون

با سلام و تشکر از همۀ دوستانی که این بحث را همراهی کردند.

قطعاً بزرگواران مستحضر هستند که مقصود از بحث علمی و مستند، ذکر منبع و مأخذ مطالبی است که ذکر می کنند. و تنها نقل مطالب، بدون ذکر منبع و مأخذ، در حد احتمالات قابل پذیرش است و برای خوانندگان قطعیت و یقین آور نخواهد بود.

اصولاً این تصور که ارسال حجم زیادی از مطالب بدون ذکر منبع و سند، نشان تحقیق و پژوهش و علمیت ماست، و خوانندگان این مطالب را تحقیق خود ما می شمارند، تصور غلطی است.

بر عکس، مطالبی که توأم با ذکر منبع و مأخذ آن است، از مقبولیت و تأثیر بیشتری در نظر خوانندگان برخوردار است، بعلاوه اینکه در نظر خوانندگان، نشان آشنائی ارسال کنندۀ مطالب به روش های تحقیق و پژوهش است.
ضمن آنکه موجب می شود به تلاش و زحمت دیگر محققان و پژوهشگران احترام گذاشته، حق ایشان را رعایت کنیم.

و بسیار فواید دیگر ...

با تشکر و سپاس ...:Gol:



اين مقاله اي است عقلي تاريخي تلفيقي تفسيري كه حضرت علّامه طباطبايي (ره) در تفسير الميزان مطرح نموده اند در مورد ذوالقرنين و اينكه منظور از ذوالقرنين در قرآن كورش است.


نسبت به ادلّه ي مخالفين كورش بخوانيد و قضاوت كنيد :فتدبر






بحثى قرآنى وتاريخى پيرامون داستان ذوالقرنين در چندفصل
1 - داستان ذوالقرنين در قرآن
قرآنكريم متعرض اسم اووتاريخ زندگى وولادت ونسب وساير مشخصاتش نشده . البته اين رسمقرآن كريم در همه موارد است كه در هيچ يك از قصص گذشتگان به جزئيات نمى پردازد. درخصوص ذو القرنين هم اكتفا به ذكر سفرهاى سه گانه اوكرده ، اول رحلتش به مغرب تاآنجا كه به محل فرورفتن خورشيد رسيده وديده است كه آفتاب در عين((حمئة((ويا((حاميه((فرومى رود، ودر آن محل به قومى برخورده است . ورحلت دومش ازمغرب به طرف مشرق بوده ، تا آنجا كه به محل طلوع خورشيد رسيده ، ودر آنجا به قومىبرخورده كه خداوند ميان آنان وآفتاب ساتر وحاجبى قرار نداده .
ورحلت سومش تا بهموضع بين السدين بوده ، ودر آنجا به مردمى برخورده كه به هيچ وجه حرف وكلام نمىفهميدند وچون از شر ياجوج وماجوج شكايت كردند، وپيشنهاد كردند كه هزينه اى دراختيارش ‍ بگذارند واوبر ايشان ديوارى بكشد، تا مانع نفوذ ياجوج وماجوج در بلادآنان باشد. اونيز پذيرفته ووعده داده سدى بسازد كه ما فوق آنچه آنها آرزويش را مىكنند بوده باشد، ولى از قبول هزينه خوددارى كرده است وتنها از ايشان نيروى انسانىخواسته است . آنگاه از همه خصوصيات بناى سد تنها اشاره اى به رجال وقطعه هاى آهنودمه اى كوره وقطر نموده است .
اين آن چيزى است كه قرآن كريم از اين داستانآورده ، واز آنچه آورده چند خصوصيت وجهت جوهرى داستان استفاده مى شود: اول اينكهصاحب اين داستان قبل از اينكه داستانش در قرآن نازل شود بلكه حتى در زمان زندگى اشذوالقرنين ناميده مى شد، واين نكته از سياق داستان يعنى جمله((يسئلونك عن ذى القرنين((و((قلنا يا ذا القرنين((و((قالوا يا ذى القرنين((به خوبى استفاده مىشود،


ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 523


(از جمله اول برمى آيد كه در عصر رسول خدا (صلىاللّه عليه وآله و سلم ) قبل از نزول اين قصه چنين اسمى بر سر زبانها بوده ، كه ازآن جناب داستانش را پرسيده اند. واز دوجمله بعدى به خوبى معلوم مى شود كه اسمش همينبوده كه با آن خطابش كرده اند)
خصوصيت دوم اينكه اومردى مؤ من به خدا وروز جزاءومتدين به دين حق بوده كه بنا بر نقل قرآن كريم گفته است : ((هذا رحمة من ربى فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء وكان وعد ربى حقا((ونيز گفته : ((اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يردالى ربه فيعذبه عذابا نكرا واما من آمن و عمل صالحا...((گذشتهاز اينكه آيه((قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب و اما ان تتخذفيهم حسنا((كه خداوند اختيار تام به اومى دهد، خود شاهد برمزيد كرامت ومقام دينى اومى باشد، ومى فهماند كه اوبه وحى ويا الهام ويا به وسيلهپيغمبرى از پيغمبران تاييد مى شد، واورا كمك مى كرده .
خصوصيت سوم اينكه اوازكسانى بوده كه خداوند خير دنيا وآخرت را برايش جمع كرده بود. اما خير دنيا، براىاينكه سلطنتى به اوداده بود كه توانست با آن به مغرب ومشرق آفتاب برود، وهيچ چيزجلوگيرش نشود بلكه تمامى اسباب مسخر وزبون اوباشند. واما آخرت ، براى اينكه او بسطعدالت واقامه حق در بشر نموده به صلح وعفوورفق وكرامت نفس وگستردن خير ودفع شر درميان بشر سلوك كرد، كه همه اينها از آيه((انا مكنا له فىالارض واتيناه من كل شى ء سببا((استفاده مى شود. علاوه برآنچه كه از سياق داستان بر مى آيد كه چگونه خداوند نيروى جسمانى وروحانى بهاوارزانى داشته است .
جهت چهارم اينكه به جماعتى ستمكار در مغرب برخورد وآنان راعذاب نمود.
جهت پنجم اينكه سدى كه بنا كرده در غير مغرب ومشرق آفتاب بوده ، چونبعد از آنكه به مشرق آفتاب رسيده پيروى سببى كرده تا به ميان دو كوه رسيده است ،واز مشخصات سد اوعلاوه بر اينكه گفتيم در مشرق و مغرب عالم نبوده اين است كه مياندوكوه ساخته شده ، واين دوكوه را كه چون دوديوار بوده اند به صورت يك ديوار ممتد درآورده است . ودر سدى كه ساخته پاره هاى آهن وقطر به كار رفته ، وقطعا در تنگنائىبوده كه آن تنگنا رابط ميان دوقسمت مسكونى زمين بوده است .
2 - داستان ذوالقرنين وسد وياجوج وماجوج از نظر تاريخ
قدماى از مورخين هيچ يك در اخبارخود پادشاهى را كه نامش ذو القرنين ويا شبيه به آن باشد اسم نبرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 524

ونيز اقوامى به نام ياجوج وماجوج وسدى كه منسوببه ذوالقرنين باشد نام نبرده اند. بله به بعضى از پادشاهان حمير از اهل يمن اشعارىنسبت داده اند كه به عنوان مباهات نسبت خود را ذكر كرده ويكى از پدران خود را كهسمت پادشاهى((تبع((داشته را به نامذوالقرنين اسم برده ودر سروده هايش اين را نيز سروده كه اوبه مغرب ومشرق عالم سفركرد وسد ياجوج وماجوج را بنا نمود، كه به زودى در فصول آينده مقدارى از آن اشعار بهنظر خواننده خواهد رسيد - ان شاء الله .
ونيز ذكر ياجوج وماجوج در مواضعى از كتبعهد عتيق آمده . از آن جمله در اصحاح دهم از سفر تكوين تورات : ((اينان فرزندان دودمان نوح اند: سام وحام ويافث كه بعد از طوفانبراى هر يك فرزندانى شد، فرزندان يافث عبارت بودند از جومر وماجوج وماداى وباوانونوبال و ماشك ونبراس((
ودر كتاب حزقيال اصحاح سى وهشتمآمده : ((خطاب كلام رب به من شد كه مى گفت : اى فرزند آدم روىخود متوجه جوج سرزمين ماجوج رئيس روش ماشك ونوبال ، كن ، ونبوت خود را اعلام بدار وبگوآقا وسيد ورب اين چنين گفته : اى جوج رئيس روش ماشك و نوبال ، عليه توبرخاستم ،تورا برمى گردانم ودهنه هائى در دوفك تو مى كنم ، وتووهمه لشگرت را چه پياده وچهسواره بيرون مى سازم ، در حالى كه همه آنان فاخرترين لباس بر تن داشته باشند،وجماعتى عظيم وبا سپر باشند همه شان شمشيرها به دست داشته باشند، فارس وكوش ‍ وفوطبا ايشان باشد كه همه با سپر وكلاه خود باشند، وجومر وهمه لشگرش وخانواده نوجرمه ازاواخر شمال با همه لشگرش شعبه هاى كثيرى با توباشند((
مىگويد: ((به همين جهت اى پسر آدم بايد ادعاى پيغمبرى كنى وبهجوج بگويى سيد رب امروز در نزديكى سكناى شعب اسرائيل در حالى كه در امن هستند چنينگفته : آيا نمى دانى واز محلت از بالاى شمال مى آيى((
ودراصحاح سى ونهم داستان سابق را دنبال نموده مى گويد: ((وتو اىپسر آدم براى جوج ادعاى پيغمبرى كن وبگوسيد رب اينچنين گفته : اينك من عليه توام اىجوج اى رئيس روش ماشك ونوبال و اردك واقودك ، وتورا از بالاهاى شمال بالامى برم ،وبه كوه هاى اسرائيل مى آورم ، وكمانت را از دست چپت وتيرهايت را از دست راستت مىزنم ، كه بر كوه هاى اسرائيل بيفتى ، وهمه لشگريان وشعوبى كه با توهستند بيفتند،آيا مى خواهى خوراك مرغان كاشر از هر نوع و وحشيهاى بيابان شوى ؟ بر روى زمين بيفتى؟ چون من به كلام سيد رب سخن گفتم ، وآتشى بر ماجوج وبر ساكنين در جزائر ايمن مىفرستم ، آن وقت است كه مى دانند منم رب ...((

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 525

ودر خواب يوحنا در اصحاح بيستم مى گويد: ((فرشته اى ديدم كه از آسمان نازل مى شد وبا اواست كليد جهنم وسلسلهوزنجير بزرگى بر دست دارد، پس مى گيرد اژدهاى زنده قديمى را كه همان ابليس و شيطانباشد، واورا هزار سال زنجير مى كند، وبه جهنمش مى اندازد و درب جهنم را به رويشبسته قفل مى كند، تا ديگر امتهاى بعدى را گمراه نكند، وبعد از تمام شدن هزار سالالبته بايد آزاد شود، ومدت اندكى رها گردد((
آنگاه مى گويد: ((پس وقتى هزار سال تمام شد شيطان از زندانش آزاد گشته بيرونمى شود، تا امتها را كه در چهار گوشه زمينند جوج وماجوج همه را براى جنگ جمع كند درحالى كه عددشان مانند ريگ دريا باشد، پس بر پهناى گيتى سوار شوند ولشگرگاه قديسينرا احاطه كنند و نيز مدينه محبوبه را محاصره نمايند، آن وقت آتشى از ناحيه خدا ازآسمان نازل شود وهمه شان را بخورد، وابليس هم كه گمراهشان مى كرد در درياچه آتشوكبريت بيفتد، وبا وحشى وپيغمبر دروغگوبباشد، و به زودى شب وروز عذاب شود تا ابدالا بدين((
از اين قسمت كه نقل شده استفاده مى شود كه((ماجوج((ويا((جوجوماجوج((امتى ويا امتهائى عظيم بوده اند، ودر قسمتهاى بالاىشمال آسيا از آباديهاى آن روز زمين مى زيسته اند، ومردمانى جنگجوومعروف به جنگوغارت بوده اند.
اينجاست كه ذهن آدمى حدس قريبى مى زند، وآن اين است كه ذوالقرنين يكى از ملوك بزرگ باشد كه راه را بر اين امتهاى مفسد در زمين سد كرده است ،وحتما بايد سدى كه اوزده فاصل ميان دومنطقه شمالى وجنوبى آسيا باشد، مانند ديوارچين ويا سد باب الابواب ويا سد داريال ويا غير آنها.
تاريخ امم آن روز جهان هماتفاق دارد بر اينكه ناحيه شمال شرقى از آسيا كه ناحيه احداب وبلنديهاى شمال چينباشد موطن ومحل زندگى امتى بسيار بزرگ ووحشى بوده امتى كه مدام روبه زيادى نهادهجمعيتشان فشرده تر مى شد، واين امت همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چين حمله مىبردند، وچه بسا در همانجا زاد وولد كرده به سوى بلاد آسياى وسطى وخاورميانه سرازيرمى شدند، وچه بسا كه در اين كوه ها به شمال اروپا نيز رخنه مى كردند. بعضى از ايشانطوائفى بودند كه در همان سرزمينهائى كه غارت كردند سكونت نموده متوطن مى شدند، كهاغلب سكنه اروپاى شمالى از آنهايند، ودر آنجا تمدنى به وجود آورده ، وبه زراعتوصنعت مى پرداختند. وبعضى ديگر برگشته به همان غارتگرى خود ادامه مى دادند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 526

بعضى از مورخين گفته اند كه ياجوج وماجوجامتهائى بوده اند كه در قسمت شمالى آسيا از تبت وچين گرفته تا اقيانوس منجمد شمالىواز ناحيه غرب تا بلاد تركستان زندگى مى كردند اين قول را از كتاب((فاكهة الخلفاء وتهذيب الاخلاق((ابن مسكويه ،ورسائل اخوان الصفاء، نقل كرده اند.
وهمين خود موءيد آن احتمالى است كه قبلاتقويتش كرديم ، كه سد مورد بحث يكى از سدهاى موجود در شمال آسيا فاصل ميان شمال وجنوب است .
3- ذوالقرنين كيست وسدش كجا است ؟ اقوال مختلفدر اين باره
مورخين واربابتفسير در اين باره اقوالى بر حسب اختلاف نظريه شان در تطبيق داستان دارند:
الف - به بعضى از مورخين نسبت مى دهند كه گفته اند: سد مذكور در قرآن همان ديوار چين است . آن ديوار طولانى ميان چين ومغولستان حائل شده ، ويكى از پادشاهان چين به نام((شين هوانك تى((آن را بنا نهاده ، تاجلوهجومهاى مغول را به چين بگيرد. طول اين ديوار سه هزار كيلومتر وعرض آن 9 متروارتفاعش پانزده متر است ، كه همه با سنگ چيده شده ، ودر سال 264 قبل از ميلاد شروعوپس از ده ويا بيست سال خاتمه يافته است ، پس ذوالقرنين همين پادشاه بوده .
وليكن اين مورخين توجه نكرده اند كه اوصاف ومشخصاتى كه قرآن براى ذوالقرنينذكر كرده وسدى كه قرآن بنايش را به اونسبت داده با اين پادشاه واين ديوار چين تطبيقنمى كند، چون درباره اين پادشاه نيامده كه به مغرب اقصى سفر كرده باشد، وسدى كهقرآن ذكر كرده ميان دوكوه واقع شده ودر آن قطعه هاى آهن وقطر، يعنى مس مذاب به كاررفته ، و ديوار بزرگ چين كه سه هزار كيلومتر است از كوه وزمين همينطور، هر دومىگذرد وميان دوكوه واقع نشده است ، وديوار چين با سنگ ساخته شده ودر آن آهن وقطرى بهكارى نرفته .
ب - به بعضى ديگرى از مورخين نسبت داده اند كه گفته اند: آنكه سدمذكور را ساخته يكى از ملوك آشور بوده كه در حوالى قرن هفتم قبل از ميلاد مورد هجوماقوام سيت قرار مى گرفته ، واين اقوام از تنگناى كوه هاى قفقاز تا ارمنستان آنگاهناحيه غربى ايران هجوم مى آوردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 527

وچه بسا به خود آشور وپايتختش((نينوا((هم مى رسيدند، وآن را محاصره نمودهدست به قتل وغارت وبرده گيرى مى زدند، بناچار پادشاه آن ديار براى جلوگيرى از آنهاسدى ساخت كه گويا مراد از آن سد((باب الابواب((باشد كه تعمير ويا ترميم آن را به كسرى انوشيروان يكى از ملوكفارس نسبت مى دهند. اين گفته آن مورخين است وليكن همه گفتگودر اين است كه آيا باقرآن مطابق است يا خير ؟.
ج - صاحب روح المعانى نوشته : بعضيها گفته اند او،يعنى ذوالقرنين ، اسمش فريدون بن اثفيان بن جمشيد پنجمين پادشاه پيشدادى ايران زمينبوده ، وپادشاهى عادل ومطيع خدا بوده . ودر كتاب صور الاقاليم ابى زيد بلخى آمده كهاومؤ يد به وحى بوده ودر عموم تواريخ آمده كه او همه زمين را به تصرف در آورده ميانفرزندانش تقسيم كرد، قسمتى را به ايرج داد وآن عراق وهند وحجاز بود، وهمواورا صاحبتاج سلطنت كرد، قسمت ديگر زمين يعنى روم وديار مصر ومغرب را به پسر ديگرش سلم داد،وچين وترك وشرق را به پسر سومش تور بخشيد، و براى هر يك قانونى وضع كرد كه با آنحكم براند، واين قوانين سهگانه را به زبان عربى سياست ناميدند، چون اصلش((سى ايسا((يعنى سه قانون بوده .
ووجه تسميهاش به ذوالقرنين((صاحب دوقرن((اين بودهكه اودو طرف دنيا را مالك شد، ويا در طول ايام سلطنت خود مالك آن گرديد، چون سلطنتاوبه طورى كه در روضة الصفا آمده پانصد سال طول كشيد، ويا از اين جهت بوده كه شجاعتوقهر اوهمه ملوك دنيا را تحت الشعاع قرار داد.
اشكال اين گفتار اين است كه تاريخبدان اعتراف ندارد.
نظر بعضى كه ذوالقرنين را همان اسكندرمقدونى دانسته اند وردّ آن
د - بعضى ديگر گفته اند: ذوالقرنين همان اسكندر مقدونى است كه در زبانها مشهور است ،وسد اسكندر هم نظير يك مثلى شده ، كه هميشه بر سر زبانها هست . وبر اين معنارواياتى هم آمده ، مانند روايتى كه در قرب الاسناد از موسى بن جعفر (عليهالسلام ) نقل شده ، وروايت عقبة بن عامر از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم )، وروايتوهب بن منبه كه هر دودر الدر المنثور نقل شده .
وبعضى از قدماى مفسرين از صحابهوتابعين ، مانند معاذ بن جبل - به نقل مجمع البيان - وقتاده - به نقل الدر المنثورنيز همين قول را اختيار كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 528

وبوعلى سينا هم وقتى اسكندر مقدونى را وصف مىكند اورا به نام اسكندر ذوالقرنين مى نامد، فخر رازى هم در تفسير كبير خود بر ايننظريه اصرار وپافشارى دارد.
وخلاصه آنچه گفته اين است كه : قرآن دلالت مى كند براينكه سلطنت اين مرد تا اقصى نقاط مغرب ، واقصاى مشرق وجهت شمال گسترش ‍ يافته ،واين در حقيقت همان معموره آن روز زمين است ، ومثل چنين پادشاهى بايد نامش جاودانهدر زمين بماند، وپادشاهى كه چنين سهمى از شهرت دارا باشد همان اسكندر است وبس .
چون اوبعد از مرگ پدرش همه ملوك روم ومغرب را برچيده وبر همه آن سرزمينها مسلطشد، وتا آنجا پيشروى كرد كه درياى سبز وسپس ‍ مصر را هم بگرفت . آنگاه در مصر بهبناى شهر اسكندريه پرداخت ، پس ‍ وارد شام شد، واز آنجا به قصد سركوبى بنى اسرائيلبه طرف بيت المقدس رفت ، ودر قربانگاه (مذبح ) آنجا قربانى كرد، پس متوجه جانبارمينيه وباب الابواب گرديد، عراقيها وقطبيها وبربر خاضعش ‍ شدند، وبر ايران مستولىگرديد، وقصد هند وچين نموده با امتهاى خيلى دور جنگ كرد، سپس به سوى خراسان بازگشتوشهرهاى بسيارى ساخت ، سپس به عراق بازگشته در شهر((زور((ويا روميه مدائن از دنيا برفت ، ومدت سلطنتش دوازده سالبود.
خوب ، وقتى در قرآن ثابت شده كه ذوالقرنين بيشتر آباديهاى زمين را مالك شد،ودر تاريخ هم به ثبوت رسيد كه كسى كه چنين نشانهاى داشته باشد اسكندر بوده ، ديگرجاى شك باقى نمى ماند كه ذوالقرنين همان اسكندر مقدونى است .
اشكالى كه در اينقول است اين است كه : ((اولااينكه گفت پادشاهى كه بيشترآباديهاى زمين را مالك شده باشد تنها اسكندر مقدونى است((قبول نداريم ، زيرا چنين ادعائى در تاريخ مسلم نيست ، زيرا تاريخ ، سلاطين ديگرى راسراغ مى دهد كه ملكش اگر بيشتر از ملك مقدونى نبوده كمتر هم نبوده است .
وثانيااوصافى كه قرآن براى ذوالقرنين برشمرده تاريخ براى اسكندر مسلم نمى داند، وبلكهآنها را انكار مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 529

مثلاقرآن كريم چنين مى فرمايد كه((ذوالقرنين مردى مؤ من به خدا و روز جزا بوده وخلاصه دين توحيدداشته در حالى كه اسكندر مردى وثنى واز صابئى ها بوده ، همچنان كه قربانى كردنشبراى مشترى ، خود شاهد آن است .
ونيز قرآن كريم فرموده((ذوالقرنين يكى از بندگان صالح خدا بوده وبه عدل ورفق مدارا مى كرده((وتاريخ براى اسكندر خلاف اين را نوشته است
وثالثا در هيچيك از تواريخ آنان نيامده كه اسكندر مقدونى سدى به نام سد ياجوج وماجوج به آناوصافى كه قرآن ذكر فرموده ساخته باشد.
ودر كتاب((البدايةوالنهايه((در باره ذوالقرنين گفته : اسحاق بن بشر از سعيد بنبشير از قتاده نقل كرده كه اسكندر همان ذوالقرنين است ، وپدرش اولين قيصر روم بوده، واز دودمان سام بن نوح بوده است . واما ذوالقرنين دوم اسكندر پسر فيلبس بوده است . (آنگاه نسب اورا به عيص بن اسحاق بن ابراهيم مى رساند ومى گويد:) اومقدونى يونانىمصرى بوده ، وآن كسى بوده كه شهر اسكندريه را ساخته ، و تاريخ بنايش تاريخ رايج رومگشته ، واز اسكندر ذوالقرنين به مدت بس ‍ طولانى متاخر بوده .
ودومى نزديك سيصدسال قبل از مسيح بوده ، وارسطاطاليس حكيم وزيرش بوده ، وهمان كسى بوده كه دارا پسردارا را كشته ، وملوك فارس ‍ را ذليل ، وسرزمينشان را لگدكوب نموده است .
دردنباله كلامش مى گويد: اين مطالب را بدان جهت خاطرنشان كرديم كه بيشتر مردم گمانكرده اند كه اين دواسم يك مسمى داشته ، وذو القرنين ومقدونى يكى بوده ، وهمان كهقرآن اسم مى برد همان كسى بوده كه ارسطاطاليس وزارتش را داشته است ، واز همين راهبه خطاهاى بسيارى دچار شده اند. آرى اسكندر اول ، مردى مؤ من وصالح و پادشاهى عادلبوده ووزيرش حضرت خضر بوده است ، كه به طورى كه قبلا بيان كرديم خود يكى از انبياءبوده . واما دومى مردى مشرك و وزيرش مردى فيلسوف بوده ، وميان دوعصر آنها نزديكدوهزار سال فاصله بوده است ، پس اين كجا وآن كجا ؟ نه بهم شبيهند، ونه با هم برابر،مگر كسى بسيار كودن باشد كه ميان اين دواشتباه كند.
در اين كلام به كلامى كهسابقا از فخر رازى نقل كرديم كنايه مى زند و ليكن خواننده عزيز اگر در آن كلام دقتنمايد سپس به كتاب اوآنجا كه سرگذشت ذوالقرنين را بيان مى كند مراجعه نمايد، خواهدديد كه اين آقا هم خطائى كه مرتكب شده كمتر از خطاى فخر رازى نيست ، براى اينكه درتاريخ اثرى از پادشاهى ديده نمى شود كه دوهزار سال قبل از مسيح بوده ،

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 530


وسيصد سال در زمين ودر اقصى نقاط مغرب تا اقصاىمشرق وجهت شمال سلطنت كرده باشد، وسدى ساخته باشد ومردى مؤ من صالح و بلكه پيغمبربوده ووزيرش خضر بوده باشد ودر طلب آب حيات به ظلمات رفته باشد، حال چه اينكه اسمشاسكندر باشد ويا غير آن .
نظر جمعى از مورخين كه ذوالقرنينرا مردى عرب از ملوك يمن دانسته اند
ه- جمعى از مورخين از قبيل اصمعى در((تاريخ عربقبل از اسلام((وابن هشام در كتاب((سيره((و((تيجان((وابوريحان بيرونى در((آثار الباقيه((ونشوان بن سعيد در كتاب((شمس ‍ العلوم((و... - به طورى كه از آنها نقل شده - گفته اند كه ذوالقرنين يكى ازتبابعه اذواى يمن ويكى از ملوك حمير بوده كه در يمن سلطنت مى كرده .
آنگاه دراسم اواختلاف كرده اند، يكى گفته : مصعب بن عبد الله بوده ، و يكى گفته صعب بن ذىالمرائد اول تبابعه اش دانسته ، واين همان كسى بوده كه در محلى به نام بئر سبع بهنفع ابراهيم (عليهالسلام ) حكم كرد. يكى ديگر گفته : تبع الاقرن واسمش حسان بوده . اصمعى گفته وى اسعد الكامل چهارمين تبايعه وفرزند حسان الاقرن ، ملقب به ملكى كربدوم بوده ، واوفرزند ملك تبع اول بوده است . بعضى هم گفته اند نامش((شمر يرعش((بوده است .
البته در برخى ازاشعار حميريها وبعضى از شعراى جاهليت نامى از ذو القرنين به عنوان يكى از مفاخربرده شده . از آن جمله در كتاب((البداية والنهاية((نقل شده كه ابن هشام اين شعر اعشى را خوانده و انشاد كرده است :

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 531

والصعب ذوالقرنين اصبحثاويا

بالجنوفى جدث اشممقيما


ودر بحث روايتى سابق گذشت كه عثمان بن ابىالحاضر براى ابن عباس اين اشعار را انشاد كرد:

قد كان ذوالقرنين جدىمسلما

ملكا تدين له الملوك وتحشد



ودوبيت ديگر كه ترجمه اش نيز گذشت .

مقريزى در كتاب((الخطط((خود مىگويد: بدان كه تحقيق علماى اخبار به اينجا منتهى شده كه ذوالقرنين كه قرآن كريمنامش را برده و فرموده : ((ويسالونك عن ذى القرنين ...((مردى عرب بوده كه در اشعار عرب نامش بسيار آمده است ، واسم اصلىاش صعب بن ذى مرائد فرزند حارث رائش ، فرزند همال ذى سدد، فرزند عاد ذى منح ، فرزندعار ملطاط، فرزند ***ك ، فرزند وائل ، فرزند حمير، فرزند سبا، فرزند يشجب ، فرزنديعرب ، فرزند قحطان ، فرزند هود، فرزند عابر، فرزند شالح ، فرزند أ رفخشد، فرزندسام ، فرزند نوح بوده است .

واوپادشاهى از ملوك حمير است كه همه از عرب عاربهبودند وعرب عرباء هم ناميده شده اند. وذوالقرنين تبعى بوده صاحب تاج ، وچون بهسلطنت رسيد نخست تجبر پيشه كرده وسرانجام براى خدا تواضع كرده با خضر رفيق شد. وكسىكه خيال كرده ذوالقرنين همان اسكندر پسر فيلبس است اشتباه كرده ، براى اينكه كلمه((ذو((عربى است و ذوالقرنين از لقبهاىعرب براى پادشاهان يمن است ، واسكندر لفظى است رومى ويونانى .

ابوجعفر طبرى گفته : خضر در ايام فريدون پسر ضحاك بوده البته اين نظريه عموم علماى اهل كتاب است ، ولىبعضى گفته اند در ايام موسى بن عمران ، وبعضى ديگر گفته اند در مقدمه لشگرذوالقرنين بزرگ كه در زمان ابراهيم خليل (عليهالسلام ) بوده قرار داشته است . واينخضر در سفرهايش با ذوالقرنين به چشمه حيات برخورده واز آن نوشيده است ، وبهذوالقرنين اطلاع نداده . از همراهان ذوالقرنين نيز كسى خبردار نشد، در نتيجه تنهاخضر جاودان شد، واوبه عقيده علماى اهل كتاب همين الا ن نيز زنده است .

ولىديگران گفته اند: ذوالقرنينى كه در عهد ابراهيم (عليهالسلام ) بوده همان فريدون پسرضحاك بوده ، وخضر در مقدمه لشگر اوبوده است .

ابومحمد عبد الملك بن هشام در كتابتيجان كه در معرفت ملوك زمان نوشته بعد ازذكر حسب ونسب ذوالقرنين گفته است :

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 532

ذكر حسب ونسب ذوالقرنين گفته است : وى تبعى بودهداراى تاج . در آغاز سلطنت ستمگرى كرد ودر آخر تواضع پيشه گرفت ، ودر بيت المقدس بهخضر برخورده با اوبه مشارق زمين ومغارب آن سفر كرد و همانطور كه خداى تعالى فرمودههمه رقم اسباب سلطنت برايش فراهم شد وسد ياجوج وماجوج را بنا نهاد ودر آخر در عراقاز دنيا رفت .
واما اسكندر، يونانى بوده واورا اسكندر مقدونى مى گفتند، ومجدونىاش نيز خوانده اند، از ابن عباس پرسيدند ذوالقرنين از چه نژاد وآب خاكى بوده ؟ گفت : از حمير بود ونامش صعب بن ذى مرائد بوده ، واو همان است كه خدايش در زمين مكنتداده واز هر سببى به وى ارزانى داشت ، واوبه دوقرن آفتاب وبه رأ س زمين رسيد وسدىبر ياجوج و ماجوج ساخت .
بعضى به اوگفتند: پس اسكندر چه كسى بوده ؟ گفت : اومردىحكيم و صالح از اهل روم بود كه بر ساحل دريا در آفريقا منارى ساخت و سرزمين رومه راگرفته به درياى عرب آمد ودر آن ديار آثار بسيارى از كارگاه ها وشهرها بنانهاد.
از كعب الاحبار پرسيدند كه ذوالقرنين كه بوده ؟ گفت : قول صحيح نزد ما كهاز احبار واسلاف خود شنيده ايم اين است كه وى از قبيله ونژاد حمير بوده ونامش صعببن ذى مرائد بوده ، واما اسكندر از يونان واز دودمان عيصوفرزند اسحاق بن ابراهيمخليل (عليهالسلام ) بوده . و رجال اسكندر، زمان مسيح را درك كردند كه از جمله ايشانجالينوس و ارسطاطاليس بوده اند.
وهمدانى در كتاب انساب گفته : كهلان بن سبا صاحبفرزندى شد به نام زيد، وزيد پدر عريب ومالك وغالب وعميكرب بوده است . هيثم گفته : عميكرب فرزند سبا برادر حمير وكهلان بود. عميكرب صاحب دوفرزند به نام ابومالك فدرحاومهيليل گرديد وغالب داراى فرزندى به نام جنادة بن غالب شد كه بعد از مهيليل بنعميكرب بن سبا سلطنت يافت . وعريب صاحب فرزندى به نام عمروشد وعمروهم داراى زيد وهميسع گشت كه ابا الصعب كنيه داشت . واين ابا الصعب همان ذو القرنين اول است ،وهمواست مساح وبناء كه در فن مساحت وبنائى استاد بود ونعمان بن بشير در باره اومىگويد:

فمن ذا يعادونا من الناسمعشرا

كراما فذوالقرنين منا وحاتم

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 533

ونيز در اين باره است كه حارثى مى گويد:

سموا لنا واحدا منكم فنعرفه

فى الجاهلية لاسم الملكمحتملا

كالتبعين وذى القرنين يقبله

اهل الحجى فاحق القول ماقبلا

ودر اين باره ابن ابى ذئب خزاعى مى گويد:

ومنا الذى بالخافقينتغربا

واصعد فى كل البلادوصوبا

فقد نالقرن الشمس شرقاومغربا

وفى ردم ياجوج بنى ثمنصبا

وذلك ذوالقرنين تفخرحمير

- بعكسر قيل ليس يحصىفيحسبا


همدانى سپس مى گويد: (علماى همدان مىگويند: ذوالقرنين اسمش ‍ صعب بن مالك بن حارث الاعلى فرزند ربيعة بن الحيار بن مالك، ودر باره ذوالقرنين گفته هاى زيادى هست .
واين كلامى است جامع ، واز آناستفاده مى شود كه اولالقب ذوالقرنين مختص به شخص مورد بحث نبوده بلكه پادشاهانىچند از ملوك حمير به اين نام ملقب بوده اند، ذوالقرنين اول ، وذوالقرنينهاىديگر.
وثانيا ذوالقرنين اول آن كسى بوده كه سد ياجوج وماجوج را قبل از اسكندرمقدونى به چند قرن بنا نهاده ومعاصر با ابراهيم خليل (عليهالسلام ) ويا بعد ازاوبوده - ومقتضاى آنچه ابن هشام آورده كه وى خضر را در بيت المقدس زيارت كرده هميناست كه وى بعد از او بود، چون بيت المقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهيم (عليهالسلام ) ودر زمان داوود وسليمان ساخته شد - پس به هر حال ذوالقرنين هم قبل از اسكندر بوده . علاوه بر اينكه تاريخ حمير تاريخى مبهم است .
بنا بر آنچه مقريزى آورده گفتاردر دوجهت باقى مى ماند.
يكى اينكه اين ذوالقرنين كه تبع حميرى است سدى كه ساختهدر كجا است ؟.
دوم اينكه آن امت مفسد در زمين كه سد براى جلوگيرى از فساد آنهاساخته شده چه امتى بوده اند ؟ وآيا اين سد يكى از همان سدهاى ساخته شده در يمن ،ويا پيرامون يمن ، از قبيل سد مارب است يا نه ؟ چون سدهايى كه در آن نواحى ساختهشده به منظور ذخيره ساختن آب براى آشاميدن ، ويا زراعت بوده است ، نه براى جلوگيرىاز كسى . علاوه بر اينكه در هيچ يك آنها قطعه هاى آهن ومس گداخته به كار نرفته ، درحالى كه قرآن سد ذوالقرنين را اينچنين معرفى نموده .

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 534

وآيا در يمن وحوالى آن امتى بوده كه بر مردمهجوم برده باشند، با اينكه همسايگان يمن غير از امثال قبط وآشور وكلدان و... كسىنبوده ، وآنها نيز همه ملتهايى متمدن بوده اند ؟.
يكى از بزرگان ومحققين معاصرما اين قول را تاييد كرده ، وآن را چنين توجيه مى كند: ذوالقرنين مذكور در قرآنصدها سال قبل از اسكندر مقدونى بوده ، پس اواين نيست ، بلكه اين يكى از ملوك صالح ،از پيروان اذواء از ملوك يمن بوده ، واز عادت اين قوم اين بوده كه خود را با كلمه((ذى((لقب مى دادند، مثلامى گفتند: ذىهمدان ، ويا ذى غمدان ، ويا ذى المنار، وذى الاذغار وذى يزن وامثال آن .

واينذوالقرنين مردى مسلمان ، موحد، عادل ، نيكوسيرت ، قوى ، و داراى هيبت وشوكت بوده ،وبا لشگرى بسيار انبوه به طرف مغرب رفته ، نخست بر مصر وسپس بر ما بعد آن مستولىشده ، وآنگاه همچنان در كناره درياى سفيد به سير خود ادامه داده تا به ساحل اقيانوسغربى رسيده ، ودر آنجا آفتاب را ديده كه در عينى حمئة ويا حاميه فرو مى رود.

سپساز آنجا روبه مشرق نهاده ، ودر مسير خود آفريقا را بنا نهاده . مردى بوده بسيارحريص وخبره در بنائى وعمارت . وهمچنان سير خود را ادامه داده تا به شبه جزيرهوصحراهاى آسياى وسطى رسيده ، واز آنجا به تركستان ، وديوار چين برخورده ، ودر آنجاقومى را يافته كه خدا ميان آنان وآفتاب ساترى قرار نداده بود.

سپس به طرف شمالمتمايل ومنحرف گشته ، تا به مدار السرطان رسيده ، وشايد همانجا باشد كه بر سرزبانها افتاده كه وى به ظلمات راه يافته است . اهل اين ديار از وى درخواست كرده اندكه برايشان سدى بسازد تا از رخنه ياجوج وماجوج در بلادشان ايمن شوند، چون يمنيها - ومخصوصا ذوالقرنين - معروف به تخصص در ساختن سد بوده اند، لذا ذوالقرنين براى آنانسدى بنا نهاده است .

حال اگر محل اين سد همان محل ديوار چين باشد، كه فاصله ميانچين ومغول است ، ناگزير بايد بگوئيم قسمتى از آن ديوار بوده كه خراب شده ، ووى آنرا ساخته است ، واگر اصل ديوار چنين نباشد، چون اصل آن را بعضى از ملوك چين قبل اينتاريخ ساخته بوده اند كه ديگر اشكالى باقى نمى ماند. وبه طورى كه مى گويند از جملهبناهايى كه ذو القرنين كه اسم اصليش((شمر يرعش((بود ساخته شهر سمرقند بوده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 535


اين احتمال كه وى پادشاهى عربى زبان بوده تاييدشده به اينكه مى بينيم اعراب از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از وى پرسشنموده وقرآن كريم ، داستانش را براى تذكر وعبرتگيرى آورده است ، زيرا اگر از نژادعرب نبود جهت نداشت از ميان همه ملوك عالم تنها او را ذكر كند. پس چون اعراب نسبتبه نژاد خود تعصب مى ورزيدند سرگذشت اودر آنان مؤ ثرتر بوده ، چون ملوك روم وعجموچين از امتهاى دورى بوده اند كه اعراب خيلى به شنيدن تاريخشان و عبرتگيرى ازسرگذشتشان علاقمند نبودند، به همين جهت مى بينيم كه در سراسر قرآن اسمى از آن ملوكبه ميان نيامده است . اين بود خلاصه كلام شهرستانى .
اشكالى كه به گفته وى باقىمى ماند اين است كه ديوار چين نمى تواند سد ذوالقرنين باشد، براى اينكه ذوالقرنينبه اعتراف خود اوقرنها قبل از اسكندر بوده ، وديوار چين در حدود نيم قرن بعد ازاسكندر ساخته شده ، واما سدهاى ديگرى كه غير از ديوار بزرگ چين در آن نواحى هست هيچيك از آهن ومس ساخته نشده وهمه با سنگ است .
صاحب تفسير جواهر بعد از ذكر مقدمهاى بيانى آورده كه خلاصه اش ‍ اين است كه : با كمك سنگنبشته ها وآثار باستانى ازخرابه هاى يمن به دست آمده كه در اين سرزمى ن سه دولت حكومت كرده است : يكى دولتمعين بود كه پايتختش قرناء بوده ، وعلماء تخمين زده اند كه آثار اين دولت از قرنچهاردهم قبل از ميلاد آغاز ودر قرن هفتم ويا هشتم قبل از ميلاد خاتمه يافته است ،واز ملوك اين دولت به شانزده پادشاه مثل((اب يدع((و((أ ب يدع ينيع((دستيافته اند.
دولت سبا كه از قحطانيان بوده اول اذواء بوده وسپس اقيال . واز همهبرجستهتر سبا بوده كه صاحب قصر صرواح در قسمت شرقى صنعا است ، كه بر همه ملوك ايندولت غلبه يافته است . اين سلسله از سال 850 ق م تا سال 115 ق م در آن نواحى سلطنتداشته اند، ومعروف از ملوك آنان بيست وهفت پادشاه بوده كه پانزده نفر آنان لقب((مكرب((داشته اند مانند مكرب((يثعمر((ومكرب((ذمرعلى((ودوازده نفر ايشان تنها لقب ملك داشته اند مانند ملك((ذرح((وملك((يريم ايمن((
وسوم سلسله حميريها كه دوطبقه بوده اند اول ملوك سباوريدان كه از سال 115 ق م تا سال 275 ب م سلطنت كرده اند. اينها تنها ملوك بودهاند. طبقه دوم ملوك سبا وريدان وحضرموت وغير آن كه چهارده نفر از اين سلسله سلطنتكرده اند،

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 536

وبيشترشان تبع بوده اند اول آنان((شمر يرعش((ودوم((ذوالقرنين((وسوم((عمرو((شوهر بلقيس بود كه آخرشان منتهى به ذى جدن مى شود وآغاز سلطنت اينسلسله از سال 275 م شروع شده در سال 525 خاتمه يافته است .
آنگاه صاحب جواهر مىگويد: پيشوند((ذى((در لقب ملوك يمناضافه شده ، وهيچ ملوك ديگرى از قبيل ملوك روم سراغ نداريم كه اين كلمه در لقبشاناضافه شده باشد، به همين دليل است كه مى گوئيم ذو القرنين از ملوك يمن بوده ، وقبلاز شخص مورد بحث اشخاص ‍ ديگرى نيز در يمن ملقب به ذوالقرنين بوده اند، وليكن آيااين همان ذو القرنين مذكور در قرآن باشد يا نه قابل بحث است .

اعتقاد ما اين استكه : نه ، براى اينكه ملوك يمن قريب العهد با ما بوده اند واز آنها چنين خاطراتىنقل نشده مگر در رواياتى كه نقالهاى قهوهخانه با آنها سر وكار دارند، مثل اينكه((شمر يرعش((به بلاد عراق وفارس وخراسانوصغد سفر كرده وشهرى به نام سمرقند بنا نهاده كه اصلش((شمركند((بوده واسعد ابوكرب در آذربايجان جنگكرده ، وحسان پسرش را به صغد فرستاده ويعفر پسر ديگرش را به روم وبرادر زاده اش رابه فارس روانه ساخته ، واينكهبعد از جنگ اوبا چين از حميريها عدهاى در چين باقىماندند كه هم اكنون در آنجا هستند.

ابن خلدون وديگران اين اخبار را تكذيب كردهاند، وآن را مبالغه دانسته وبا ادله جغرافيائى وتاريخى رد نموده اند.

پس مى توانگفت كه ذوالقرنين از امت عرب بوده وليكن در تاريخى قبل از تاريخ معروف مى زيسته است . اين بود خلاصه كلام صاحب جواهر.

سخن بعضى در اثبات اينكهذوالقرنين ، كورش ، پادشاه هخامنشى ايران ،وياءجوجوماءجوج ،اقدام مغول بوده اند
و- وبعضى ديگر گفته اند: ذوالقرنين همان كورش يكى از ملوك هخامنشى در فارس است كه در سالهاى((539 - 560((ق م مى زيسته وهموبوده كهامپراطورى ايرانى را تاسيس وميان دومملكت فارس وماد را جمع نمود. بابل را مسخر كردوبه يهود اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر كرد، ودر بناى هيكل كمك ها كردومصر را به تسخير خود درآورد، آنگاه به سوى يونان حركت نموده بر مردم آنجا نيز مسلطشد وبه طرف مغرب رهسپار گرديده آنگاه روبه سوى مشرق نهاد وتا اقصى نقطه مشرق پيشرفت.


ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 537

اين قول را يكى از علماى نزديك به عصر ما ذكركرده ويكى از محققين هند در ايضاح وتقريب آن سخت كوشيده است . اجمال مطلب اينكه : آنچه قرآن از وصف ذوالقرنين آورده با اين پادشاه عظيم تطبيق مى شود، زيرا اگرذوالقرنين مذكور در قرآن مردى مؤ من به خدا وبه دين توحيد بوده كورش نيز بوده ،واگر اوپادشاهى عادل ورعيت پرور وداراى سيره رفق ورأ فت واحسان بوده اين نيز بودهواگر اونسبت به ستمگران و دشمنان مردى سياستمدار بوده اين نيز بوده واگر خدا بهاواز هر چيزى سببى داده به اين نيز داده ، واگر ميان دين وعقل وفضائل اخلاقى وعده وعده وثروت وشوكت وانقياد اسباب براى اوجمع كرده براى اين نيز جمع كردهبود.
وهمانطور كه قرآن كريم فرموده كورش نيز سفرى به سوى مغرب كرده حتى بر ليدياوپيرامون آن نيز مستولى شده وبار ديگر به سوى مشرق سفر كرده تا به مطلع آفتاببرسيد، ودر آنجا مردمى ديد صحرانشين و وحشى كه در بيابانها زندگى مى كردند. ونيزهمين كورش سدى بنا كرده كه به طورى كه شواهد نشان مى دهد سد بنا شده در تنگه داريالميان كوه هاى قفقاز ونزديكيهاى شهر تفليس است . اين اجمال آن چيزى است كه مولاناابوالكلام آزاد گفته است كه اينك تفصيل آن از نظر شما خواننده مى گذرد.
امامساله ايمانش به خدا وروز جزا: دليل بر اين معنا كتاب عزرا (اصحاح 1) وكتاب دانيال (اصحاح 6) وكتاب اشعياء (اصحاح 44 و 45) از كتب عهد عتيق است كه در آنها از كورشتجليل وتقديس كرده و حتى در كتاب اشعياء اورا((راعى رب(( (رعيتدار خدا) ناميده ودر اصحاح چهل وپنج چنين گفته است : (((پروردگار به مسيح خود در باره كورش چنين مى گويد) آن كسى است كهمن دستش را گرفتم تا كمرگاه دشمن را خرد كند تا برابر اودربهاى دولنگهاى را بازخواهم كرد كه دروازه ها بسته نگردد، من پيشاپيشت رفته پشته ها را هموار مى سازم ،ودرب هاى برنجى را شكسته ، وبندهاى آهنين را پاره پاره مى نمايم ، خزينه هاى ظلمتودفينه هاى مستور را به تومى دهم تا بدانى من كه تو را به اسمت مى خوانم خداونداسرائيلم به تولقب دادم وتومرا نمى شناسى((
واگر هم از وحىبودن اين نوشته ها صرفنظر كنيم بارى يهود با آن تعصبى كه به مذهب خود دارد هرگز يكمرد مشرك مجوسى ويا وثنى را (اگر كورش يكى از دومذهب را داشته ) مسيح پروردگاروهدايت شده اوومؤ يد به تاييد اووراعى رب نمى خواند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 538

علاوه بر اينكه نقوش ونوشته هاى با خط ميخى كهاز عهد داريوش كبير به دست آمده كه هشت سال بعد از اونوشته شده - گوياى اين حقيقتاست كه اومردى موحد بوده ونه مشرك ، ومعقول نيست در اين مدت كوتاه وضع كورش دگرگونهضبط شود.
واما فضائل نفسانى او: گذشته از ايمانش به خدا، كافى است باز هم بهآنچه از اخبار وسيره اووبه اخبار وسيره طاغيان جبار كه با اوبه جنگ برخاسته اندمراجعه كنيم وببينيم وقتى بر ملوك((ماد((و((ليديا((و((بابل((و((مصر((وياغيانبدوى در اطراف بكتريا كه همان بلخ باشد وغير ايشان ظفر مى يافته با آنان چه معاملهمى كرده ، در اين صورت خواهيم ديد كه بر هر قومى ظفر پيدا مى كرده از مجرمين ايشانگذشت وعفومى نموده وبزرگان وكريمان هر قومى را اكرام وضعفاى ايشان را ترحم مى نمودهومفسدين وخائنين آنان را سياست مى نموده .
كتب عهد قديم ويهود هم كه اورا بهنهايت درجه تعظيم نموده بدين جهت بوده كه ايشان را از اسارت حكومت بابل نجات دادهوبه بلادشان برگردانيده وبراى تجديد بناى هيكل هزينه كافى در اختيارشان گذاشته ،ونفائس گرانبهايى كه از هيكل به غارت برده بودند ودر خزينه هاى ملوك بابل نگهدارىمى شد به ايشان برگردانيده ، وهمين خود مؤ يد ديگرى است براى اين احتمال كه كورشهمان ذوالقرنين باشد، براى اينكه به طورى كه اخبار شهادت مى دهد پرسش كنندگان ازرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از داستان ذوالقرنين يهود بوده اند.
علاوهبر اين مورخين قديم يونان مانند((هردوت((وديگران نيز جز به مروت وفتوت وسخاوت وكرم وگذشت وقلت حرص وداشتنرحمت ورأ فت ، اورا نستوده اند، واورا به بهترين وجهى ثنا وستايش ‍ كردهاند.
واما اينكه چرا كورش را ذوالقرنين گفته اند: هر چند تواريخ از دليلى كهجوابگوى اين سؤ ال باشد خالى است ليكن مجسمه سنگى كه اخيرا در مشهد مرغاب در جنوبايران از اوكشف شده جاى هيچ ترديدى نمى گذارد كه هموذوالقرنين بوده ، ووجه تسميه اشاين است كه در اين مجسمه ها دوشاخ ديده مى شود كه هر دودر وسط سر اودر آمده يكى ازآندوبه طرف جلوويكى ديگر به طرف عقب خم شده ، واين با گفتار قدماى مورخين كه در وجهتسميه اوبه اين اسم گفته اند تاج ويا كلاه خودى داشته كه داراى دوشاخ بوده درستتطبيق مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 539


در كتاب دانيال هم خوابى كه وى براى كورش نقلكرده را به صورت قوچى كه دوشاخ داشته ديده است .
در آن كتاب چنين آمده : در سالسوم از سلطنت بيلشاصر پادشاه ، براى من كه دانيال هستم بعد از آن رؤ يا كه بار اولديدم رؤ يايى دست داد كه گويا من در شوشن هستم يعنى در آن قصرى كه در ولايت عيلاماست مى باشم ودر خواب مى بينم كه من در كنار نهر((اولاى((هستم چشم خود را به طرف بالاگشودم ناگهان قوچى ديدم كه دوشاخ داردو در كنار نهر ايستاده ودوشاخش بلند است اما يكى از ديگرى بلندتر است كه در عقبقرار دارد. قوچ را ديدم به طرف مغرب وشمال و جنوب حمله مى كند، وهيچ حيوانى دربرابرش مقاومت نمى آورد وراه فرارى از دست اونداشت واوهر چه دلش مى خواهد مى كندوبزرگ مى شود.
در اين بين كه من مشغول فكر بودم ديدم نر بزى از طرف مغرب نمايانشد همه ناحيه مغرب را پشت سر گذاشت وپاهايش از زمين بريده است ، واين حيوان تنها يكشاخ دارد كه ميان دوچشمش قرار دارد. آمد تا رسيد به قوچى كه گفتم دوشاخ داشت ودركنار نهر بود سپس با شدت ونيروى هر چه بيشتر دويده ، خود را به قوچ رسانيد با اودرآويخت واورا زد وهر دوشاخش را شكست ، وديگر تاب وتوانى براى قوچ نماند، بى اختياردر برابر نر بز ايستاد. نر بز قوچ را به زمين زد واورا لگدمال كرد، وآن حيوان نمىتوانست از دست اوبگريزد، ونر بز بسيار بزرگ شد.
آنگاه مى گويد: جبرئيل را ديدمواورؤ ياى مرا تعبير كرده به طورى كه قوچ داراى دوشاخ با كورش ودوشاخش با دومملكتفارس وماد منطبق شد ونر بز كه داراى يك شاخ بود با اسكندر مقدونى منطبقشد.
واما سير كورشبه طرف مغرب ومشرق : اما سيرش به طرف مغرب همان سفرى بود كه براى سركوبى ودفع((ليديا((كرد كه با لشگرش ‍ به طرف كورش مىآمد، وآمدنش به ظلم وطغيان وبدون هيچ عذر و مجوزى بود. كورش به طرف اولشگر كشيدواورا فرارى داد، وتا پايتخت كشورش تعقيبش كرد، وپايتختش را فتح نموده اورا اسيرنمود، ودر آخر اووساير ياورانش را عفونموده اكرام واحسانشان كرد با اينكه حق داشتكه سياستشان كند وبه كلى نابودشان سازد. وانطباق اين داستان با آيه شريفه((حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حمئة((

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 540

- كه شايد ساحل غربى آسياى صغير باشد - ((ووجد عندها قوما قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب واما ان تتخذ فيهمحسنا((از اين رواست كه گفتيم حمله ليديا تنها از باب فسادوظلم بوده .
آنگاه به طرف صحراى كبير مشرق ، يعنى اطراف بكتريا عزيمت نمود، تاغائله قبائل وحشى وصحرانشين آنجا را خاموش كند، چون آنها هميشه در كمين مى نشستندتا به اطراف خود هجوم آورده فساد راه بيندازند، وانطباق آيه((حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونهاسترا((روشن است .

واما سد سازى كورش : بايد دانست سد موجوددر تنگه كوه هاى قفقاز، يعنى سلسله كوه هائى كه از درياى خزر شروع شده وتا درياىسياه امتداد دارد، وآن تنگه را تنگه((داريال((مى نامند كه بعيد نيست تحريف شده از((داريول((باشد، كه در زبان تركى به معناى تنگه است ، وبه لغت محلى آنسد را سد((دميرقاپو((يعنى دروازه آهنىمى نامند، وميان دوشهر تفليس و((ولادى كيوكز((واقع شده سدى است كه در تنگهاى واقع در ميان دوكوه خيلى بلندساخته شده وجهت شمالى آن كوه را به جهت جنوبى اش متصل كرده است ، به طورى كه اگراين سد ساخته نمى شد تنها دهانهاى كه راه ميان جنوب وشمال آسيا بود همين تنگه بود. با ساختن آن اين سلسله جبال به ضميمه درياى خزر ودرياى سياه يك حاجز ومانع طبيعى بهطول هزارها كيلومتر ميان شمال وجنوب آسيا شده .

ودر آن اعصار اقوامى شرير ازسكنه شمال شرقى آسيا از اين تنگه به طرف بلاد جنوبى قفقاز، يعنى ارمنستان وايرانوآشور وكلده ، حمله مى آوردند ومردم اين سرزمينها را غارت مى كردند. ودر حدود سدههفتم قبل از ميلاد حمله عظيمى كردند، به طورى كه دست چپاول وقتل وبردهگيريشان عمومبلاد را گرفت تا آنجا كه به پايتخت آشور يعنى شهر نينوا هم رسيدند، واين زمانتقريبا همان زمان كورش است . مورخان قديم - نظير هردوت يونانى - سير كورش را به طرفشمال ايران براى خاموش كردن آتش فتنهاى كه در آن نواحى شعلهور شده بود آورده اند. وعلى الظاهر چنين به نظر مى رسد كه در همين سفر سد مزبور را در تنگه داريال وبااستدعاى اهالى آن مرز وبوم وتظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده وآن را با سنگوآهن ساخته استوتنها سدى كه در دنيا در ساختمانش آهن به كار رفته همين سد است ،وانطباق آيه((فاعينونى بقوة اجعل بينكم وبينهم ردما أ تونىزبر الحديد...((بر اين سد روشن است .

واز جمله شواهدى كهاين مدعا را تاييد مى كند وجود نهرى است در نزديكى اين سد كه آن را نهر سايروس مىگويند، وكلمه سايروس در اصطلاح غربيها نام كورش است ، ونهر ديگرى است كه از تفليسعبور مى كند به نام((كر((

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 541

وداستان اين سد را((يوسف((، مورخ يهودى در آنجا كه سرگذشت سياحت خود را در شمال قفقازمى آورد ذكر كرده است . واگر سد مورد بحث كه كورش ساخته عبارت از ديوار باب الابوابباشد كه در كنار بحر خزر واقع است نبايد يوسف مورخ آن را در تاريخ خود بياورد، زيرادر روزگار اوهنوز ديوار باب الابواب ساخته نشده بود، چون اين ديوار را به كسرىانوشيروان نسبت مى دهند ويوسف قبل از كسرى ميزيسته و به طورى كه گفته اند در قرناول ميلادى بوده است .
علاوه بر اين كه سد باب الابواب قطعا غير سد ذوالقرنينىاست كه در قرآن آمده ، براى اينكه در ديوار باب الابواب آهن به كار نرفته .
واماياجوج وماجوج : بحث از تطورات حاكم بر لغات وسيرى كه زبانها در طول تاريخ كرده مارا بدين معنا رهنمون مى شود كه ياجوج و ماجوج همان مغوليان بوده اند، چون ايندوكلمه به زبان چينى((منگوك((ويا((منچوك((است ، ومعلوم مى شود كه دوكلمه مذكوربه زبان عبرانى نقل شده وياجوج وماجوج خوانده شده است ، و در ترجمه هائى كه به زبانيونانى براى اين دوكلمه كرده اند((گوك((و((ماگوك((مى شود، وشباهت تامى كه مابين((ماگوك((و((منگوك((هست حكم مى كند بر اينكه كلمه مزبورهمان منگوك چينى است همچنانكه((منغول((و((مغول((نيز از آن مشتق و نظائر اينتطورات در الفاظ آنقدر هست كه نمى توان شمرد.
پس ياجوج وماجوج مغول هستند ومغولامتى است كه در شمال شرقى آسيا زندگى مى كنند، ودر اعصار قديم امت بزرگى بودند كهمدتى به طرف چين حملهور مى شدند ومدتى از طريق داريال قفقاز به سرزمين ارمنستانوشمال ايران وديگر نواحى سرازير مى شدند، و مدتى ديگر يعنى بعد از آنكه سد ساخته شدبه سمت شمال اروپا حمله مى بردند، واروپائيان آنها را((سيت((مى گفتند. واز اين نژاد گروهى به روم حمله ور شدند كه در اينحمله دولت روم سقوط كرد. در سابق گفتيم كه از كتب عهد عتيق هم استفاده مى شود كهاين امت مفسد از سكنه اقصاى شمال بودند.
اين بود خلاصهاى از كلام ابوالكلام ، كههر چند بعضى از جوانبش ‍ خالى از اعتراضاتى نيست ، ليكن از هر گفتار ديگرى انطباقشبا آيات قرآنى روشنتر وقابل قبولتر است .
ز - از جمله حرفهائى كه در بارهذوالقرنين زده شده مطلبى است كه من از يكى از مشايخم شنيدهام كه مى گفت :

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 542

((ذوالقرنين از انسانهاىادوار قبلى انسان بوده((واين حرف خيلى غريب است ، وشايدخواسته است پارهاى حرفها واخبارى را كه در عجائب حالات ذوالقرنين هست تصحيح كند،مانند چند بار مردن و زنده شدن وبه آسمان رفتن وبه زمين برگشتن ومسخر شدن ابرهاونور و ظلمت ورعد وبرق براى اووبا ابر به مشرق ومغرب عالم سير كردن .
ومعلوم استكه تاريخ اين دوره از بشريت كه دوره ما است هيچ يك از مطالب مزبور را تصديق نمىكند، وچون در حسن ظن به اخبار مذكور مبالغه دارد، لذا ناگزير شده آن را به ادوارقبلى بشريت حمل كند.
بحث مفسرين ومورخين پيرامون قوم ياءجوجوماءجوج وحوادث مربوط به آنها
4 - مفسرين ومورخين در بحث پيرامون اين داستان دقت وكنكاش ‍ زيادى كرده وسخن در اطرافآن به تمام گفته اند، وبيشترشان برآنند كه ياجوج وماجوج امتى بسيار بزرگ بوده اندكه در شمال آسيا زندگى مى كرده اند، وجمعى از ايشان اخبار وارد در قرآن كريم را كهدر آخر الزمان خروج مى كنند ودر زمين افساد مى كنند، بر هجوم تاتار در نصف اول ازقرن هفتم هجرى بر مغرب آسيا تطبيق كرده اند، زيرا همين امت در آن زمان خروج نمودهدر خونريزى وويرانگرى زرع ونسل وشهرها و نابود كردن نفوس وغارت اموال وفجايع افراطىنمودند كه تاريخ بشريت نظير آن را سراغ ندارد.
مغولها اول سرزمين چين را در نورديده آنگاه به تركستان وايران وعراق وشام وقفقاز تا آسياى صغير روى آورده آنچه آثارتمدن سر راه خود ديدند ويران كردند وآنچه شهر وقلعه در مقابلشان قرار مى گرفت نابودمى ساختند، از آن جمله سمرقند وبخارا وخوارزم ومروونيشابور و رى وغيره بود، درشهرهائى كه صدها هزار نفوس داشت در عرض يك روز يك نفر نفسكش را باقى نگذاشتند وازساختمانهايش اثرى نماند حتى سنگى روى سنگ باقى نماند.
بعد از ويرانگرى اين شهرهابه بلاد خود برگشتند، وپس از چندى دوباره به راه افتاده اهل((بولونيا((وبلاد((مجر((را نابود كردند و به روم حملهور شدهوآنها را ناگزير به دادن جزيه كردند فجايعى كه اين قوم مرتكب شدند از حوصله شرحوتفصيل بيرون است .
مفسرين ومورخين كه گفتيم اين حوادث را تحرير نموده اند ازقضيه سد به كلى سكوت كرده اند. در حقيقت به خاطر اينكه مساله سد يك مساله پيچيدهاىبوده لذا از زير بار تحقيق آن شانه خالى كرده اند، زيرا ظاهر آيه((فما اسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا قال هذا رحمة من ربىفاذا جاء وعد ربى جعله دكاء وكان وعد ربى حقا وتركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض ..((به طورى كه خود ايشان تفسير كرده اند اين است كه اين امتمفسد و

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 543

خونخوار پس از بناى سد در پشت آن محبوس شده اندوديگر نمى توانند تا اين سد پاى بر جاست از سرزمين خود بيرون شوند تا وعده خداىسبحان بيايد كه وقتى آمد آن را منهدم ومتلاشى مى كند و باز اقوام نامبردهخونريزيهاى خود را از سر مى گيرند، ومردم آسيا را هلاك واين قسمت از آبادى را زيرورومى كنند، واين تفسير با ظهور مغول در قرن هفتم درست در نمى آيد.
لذا ناگزيربايد اوصاف سد مزبور را بر طبق آنچه قرآن فرموده حفظ كنند ودر باره آن اقوام بحثكنند كه چه قومى بوده اند، اگر همان تاتار ومغول بوده باشند كه از شمال چين به طرفايران وعراق وشام وقفقاز گرفته تا آسياى صغير را لگدمال كرده باشند، پس اين سد كجابوده وچگونه توانسته اند از آن عبور نموده وبه ساير بلاد بريزند وآنها را زيروروكنند ؟.
واين قوم مزبور اگر تاتار ويا غير آن از امتهاى مهاجم در طول تاريخبشريت نبوده اند
پس اين سد در كجا بوده ، وسدى آهنى وچنان محكم كه از خواصشاين بوده كه امتى بزرگ را هزاران سال از هجوم به اقطار زمين حبس كرده باشد به طورىكه نتوانند از آن عبور كنند كجا است ؟ وچرا در اين عصر كه تمامى دنيا به وسيله خطوطهوايى ودريايى وزمينى به هم مربوط شده ، وبه هيچ مانعى چه طبيعى از قبيل كوه ودريا،ويا مصنوعى مانند سد ويا ديوار ويا خندق برنمى خوريم كه از ربط امتى با امت ديگرجلوگيرى كند ؟ وبا اين حال چه معنا دارد كه با كشيدن سدى داراى اين صفات ويا هرصفتى كه فرض شود رابطه اش با امتهاى ديگر قطع شود ؟
ليكن در دفع اين اشكال آنچهبه نظر من مى رسد اين است كه كلمه((دكاء((از((دك((به معناى ذلتباشد، همچنان كه در لسان العرب گفته : ((جبل دك((يعنى كوهى كه ذليل شود. وآن وقت مراد از((دككردن سد((اين باشد كه آن را از اهميت واز خاصيت بيندازد بهخاطر اتساع طرق ارتباطى وتنوع وسائل حركت وانتقال زمينى و دريايى وهوايى ديگراعتنايى به شان آن نشود.
پس در حقيقت معناى اين وعده الهى وعده به ترقى مجتمعبشرى در تمدن ونزديك شدن امتهاى مختلف است به يكديگر، به طورى كه ديگر هيچ سدىومانعى وديوارى جلوانتقال آنان را از هر طرف دنيا به هر طرف ديگر نگيرد، وبه هرقومى بخواهند بتوانند هجوم آورند.

ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه :544

مؤ يد اين معنا سياق آيه : ((حتى اذا فتحت ياجوج وماجوج وهم من كل حدب ينسلون((است كه خبر از هجوم ياجوج وماجوج مى دهد و اسمى از سد نمىبرد.
البته كلمه((دك((يك معناى ديگرنيز دارد، وآن عبارت از دفن است كه در صحاح گفته : ((دككتالركى((اين است كه من چاه را با خاك دفن كردم . وباز معناىديگرى دارد، وآن اين است كه كوه به صورت تلهاى خاك در آيد، كه باز در صحاح گفته : ((تدكدكت الجبال((يعنى كوه ها تلهائى ازخاك شدند، ومفرد آن((دكاء((مى آيد. بنابراين ممكن است احتمال دهيم كه سد ذوالقرنين كه از بناهاى عهد قديم است به وسيلهبادهاى شديد در زمين دفن شده باشد، ويا سيلهاى مهيب آبرفتهائى جديد پديد آوردهوباعث وسعت درياها شده در نتيجه سد مزبور غرق شده باشد كه براى بدست آوردن اينگونهحوادث جوى بايد به علم ژئولوژى مراجعه كرد. پس ديگر جاى اشكالى باقى نمى ماند،وليكن با همه اين احوال وجه قبلى موجهتر است - وخدا بهتر مى داند.

الحمد لله الذي جعلنا من المتمسّكين بولاية اميرالمومنين
زياده عرضي نيست
التماس دعا
طارق

خدمت دوستان خوب منابعی که بنده برای موضوع ذوالقرنین تقدیم کردم :تاریخ ایران قبل از اسلام.دکتر زرین کوب.
کتاب روزگاران.زرین کوب. تاریخ ایران باستان. دکتر خانوم مهرابادی. کتاب از زبان داریوش.خانوم هاید ماری کخ.
تفسیر المیزان علامه طباطبایی.
امیدوارم ذکر منابع بتونه از هرگونه سوئ تفاهمی جلوگیری کنه. ممنون

سلام
نمی دونم اقا رضا می خواد بحث کنه و نظر شخصی اش رو به یا فقط داره مطلب می گه
در هر صورت ممنونم

farzad;18070 نوشت:
سلام
نمی دونم اقا رضا می خواد بحث کنه و نظر شخصی اش رو به یا فقط داره مطلب می گه
در هر صورت ممنونم

با سلام
متوجه منظورتان نشدم اگر روشن بیان کنید ممنون میشوم

سلام
کاربران مشارکت کننده در تاپیک
ذوالقرنین کیست ؟! (به علت بسته شدن موضوع) لطفا ادامه مباحث را در این تاپیک پیگیری نمایید.
با تشکر.

یک سوال: اگر کسی اعتقاد به ذوالقرنین بودن کوروش دارد دلیل را بگوید

به نام خدا

افرادی که به ذوالقرنین اعتقاد دارند، دو دسته اند: معتقد به قرآن و غیر معتقدان. روی سخن من با افراد معتقد به قرآن است.
اگر کسی ادعا می کند ذوالقرنین در عالم ما و در این دنیا تا این لحظه زنده بوده و سدش را کاملا به شکل مادی بر یاجوج و ماجوج ساخته، باید خود یاجوج و ماجوج و یک سد محکم و دست نخورده را نیز به ما نشان دهد. زیرا طبق قرآن آنها تا زمانی که وعده الهی فرا رسد در پشت سد هستند و نه می توانند از آن بالا روند و نه می توانند آن را سوراخ کنند. با پیشرفتهای علمی جایی روی زمین که مخفی نیست و زیر آن هم با دستگاه هایی قابل بررسی است که تا کنون کسی قومی یا چیز دیگری به نام یاجوج و ماجوج و یا یک سد آهنی به ما معرفی نکرده.

در ادامه به احتمالهای ممکن برای یاجوج و ماجوج می پردازیم.
قرآن می گوید: "حتی' إذا فتحت یأجوج و مأجوج و هم من کل حدب ینسلون "
آمریکایی ها که بعضی از این مفاهیم را خوب درک می کنند (شاید در این مورد اشتباه کرده باشند) تا جایی که من می دانم معتقدند یاجوج و ماجوج، چین و روسیه هستند و واقعا هم در سیاستهایشان این گمان را در نظر می گیرند. از نظر من چندان بعید نیست. این اقوام بسیار قوی و زورگو هستند و بی خدا بوده و اگر هم تا الان همه دنیا را مثل خودشان نکرده اند علتش وجود قدرتهای برتر از آنها و عدم پذیرش مردم دنیا است. آنها همین الان هم می توانند چند تا مثل زمین را نابود کنند که خدا جلویشان را گرفته. البته قومی که در قرآن زبان نفهم (و یا قومی که در سخنان تفکر نمی کنند) نام برده شده اند معلوم نیست که کیستند. با عرض معذرت، ممکن است ما ایرانیها باشیم (برای امتحان، شب کنار یک چراغ قرمز بایستید و ببینید چند ماشین به آن توجه نمی کنند و بسیاری مسایل دیگر که از یک جامعه شیعی بعید است). به هر حال که شاید خدا ما را از یاجوج و ماجوج تا حالا نجات داده و ما نه کمونیست شدیم و نه طبق رویای روسیه، محل رسیدن آنها به خلیج فارس و آبهای آزاد.
احتمال دیگر برای یاجوج و ماجوج، می تواند دو حکمران فاسد باشند به همراه دار و دسته شان یا حتی فکر تباه کردن مملکت که به ذهن حاکمان برسد.

سد هم در دو حالت بالا برای یاجوج و ماجوج، می تواند جلوگیری از راه یافتن راه حل برای تصرف ایران به ذهن حاکمان دو کشور یاد شده و یا دست به یکی کردن مردم برای بهتر کردن حکومت باشد. "وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ في بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعًا" به هر حال این سد تا هنگام آخرالزمان ساخته خواهد شد و یا الان هم ممکن است باشد. در آخر الزمان بسیاری از مفاهیمی که الان هم هستند و کسی نمی بیند، ظهور مادی پیدا می کنند.

در http://yavarane313.blogfa.com/post-5.aspx آمده است:
حضرت (یکی از معصومین) فرمودند:ق (قاف) ، كوهي محيط به دنيا است (بر دنيا احاطه دارد) كه از وراء يأجوج و مأجوج است و آن(در اين آيه ) قسم است. / تفسيرقمي ج2 ص323 / بحارالأنوار ج7 ص45 باب3 و ج57 ص119 باب32
با توجه به حدیث بالا، یاجوج و ماجوج موجوداتی فرا زمینی بوده و فعلا در دنیا نیستند. البته باید دید نمود مادی دارند یا نه (مثلا کارهای قوم مغول). چون برخی موجودات فرا دنیایی نمود مادی هم در این دنیا دارند. وقتی هم صحبت از قاف می شود، کلا به وادی مفهوم ها وارد می شویم. در مجموع، احتمال بیان شده در این پاراگراف برای من قابل قبول تر است.

ذوالقرنین را هم لازم نیست ما ببینیم. برخی وجودهای عالم به صورت پنهان خیلی کارها می کنند و کسی هم نمی فهمد. شاید هم مطالب بیان شده در قرآن، نمود کارهای انجام شده ذوالقرنین باشد. مثلا او در خانه نشسته باشد و از راه دور با دعا و قدرت تدبیری که خدا به او داده روند کار دنیا را اینگونه پیش برد و سفرهایی در ذهن خود داشته باشد. در حدیثی دیده ام که در آخرالزمان حکومت به فردی می رسد در حالی که وی در خانه خود نشسته است (انگار که اصلا به طور ظاهری نمی جنگد).

"و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو"
مطالب بالا در حد احتمال است و همه می توانند تفکر کنند. ادعایی بردانستن غیب نیست. بنده وجود احتمالهای دیگر را نفی نمی کنم.

نقل قول:

یک سوال: اگر کسی اعتقاد به ذوالقرنین بودن کوروش دارد دلیل را بگوید

بنظرحقیر کوروش بردیگران اولیتر است پیش از این دلایل خود را در ادرسهای زیر ذکر کرده ایم بهمراه گفتگو با جناب شهاب که ایشان هم دلایلی ذکر کرده اند!(گفتگویی طولانی وجندماهه )
http://www.askquran.ir/showthread.php?t=20353

دلایل مورد دفاع مارا بطور یکجا (وخلاصه بدون دردسر) در ادرس زیر بخوانید :
http://iranbastannn.blogfa.com/cat-12.aspx
(برای دیدن دلایل حتما ادامه مطلب را کلیک کنید)

mmj;122668 نوشت:
بنظرحقیر کوروش بردیگران اولیتر است پیش از این دلایل خود را در ادرسهای زیر ذکر کرده ایم بهمراه گفتگو با جناب شهاب که ایشان هم دلایلی ذکر کرده اند!(گفتگویی طولانی وجندماهه )
http://www.askquran.ir/showthread.php?t=20353

دلایل مورد دفاع مارا بطور یکجا (وخلاصه بدون دردسر) در ادرس زیر بخوانید :
http://iranbastannn.blogfa.com/cat-12.aspx
(برای دیدن دلایل حتما ادامه مطلب را کلیک کنید)

البته بماند كه اينجا و آنجا با زور بستن جستار ما
بحث به پايان رسيد !!!
عجب گفتگوي عادلانه اي !!!

ان شاء الله با كوروش (عليه السلام) محشور خواهيد شد!!!

ذوالقرنین هرکی بوده اسکندرنبوده

بزرگواران، سعی در استفاده از تحقیقات بزرگان و یا کتب تاریخی

کرده اند که بحث زیادی را میتونه بدنبال داشته باشه، ولی اکثرا یک

موضوع را از قرآن نادیده گرفتند. در قرآن در بسیاری ازموارد، ذوالقرنین

بعنوان یک فرد صالح معرفی شده که مورد الطاف خاص خدا قرار گرفته

حالا سؤال من اینجاست: یک فرد صاله آیا زناکار و همجنسباز و

شراب خوار هست؟

در تاریخ شهر صد دروازه (دامغان کنونی) میخوانیم که اسکندر در این شهر

تعداد زیادی از زنان و مردان روسپی را از یونان برای خوشگذرانی خود و سربازانش

وارد کرده بود و بعد از مدتی آتش اشتیاق شهوتش باعث شد تا از زنان محلی نیز

برای فرو نشاندن این آتش استفاده کنه (تاریخ قومس-اثر عبدالرفیع حقیقت)

ما در روي زمين او را تمكين داديم (قدرت و ثبات و نيرو و حكومت بخشيديم) (انا مكنا له في الارض).



و اسباب هر چيز را در اختيارش نهاديم (و آتيناه من كل شي‏ء سببا) گر چه بعضي از مفسران خواسته‏اند مفهوم سبب را كه در اصل به معني طنابي است كه بوسيله آن از درختان نخل بالا مي‏روند و سپس به هر گونه وسيله اطلاق شده - در مفهوم خاصي محدود كنند، ولي پيدا است كه آيه كاملا مطلق است و مفهوم وسيعي دارد و نشان مي‏دهد كه خداوند اسباب وصول به هر چيزي را در اختيار ذو القرنين گذارده بود: عقل و درايت كافي، مديريت صحيح، قدرت و قوت، لشگر و نيروي انساني و امكانات مادي خلاصه آنچه از وسائل معنوي و مادي براي پيشرفت و رسيدن به هدفها لازم بود در اختيار او نهاديم

این نظریه استاد آیت ا...ه مکارم شیرازی و همچنین علامه طباطبائیه. من هم به همین نظر اعتقاد دارم و نمیشه به معنی خاصی خودمونو محدود کنیم و دلیلی هم برای محدود کردن وجود نداره پس به همین دلیل میشه خیلی راحت مقام ذوالقرنین را حدس زد

1- ابتدا باید درمورد ذوالقرنین هایی که در طول تاریخ توسط افراد مختلف بیان داشته اند بپردازم:

الف) اسکندر: کلا این شخص اعمالش مردوده چه برسه به اینکه ذوالقرنین یا همون فرد صالحی باشه که قرآن از اون به نیکی یاد میکنه! علی ایحاله باید عرض کنم که اسکندر اصلا در طول زندگی نکبت بارش سدی نساخته تا اینکه این سد دارای نشانه های بخصوصی باشه، ضمن اینکه اگر این فرد از مملکت خخودش بسمت غرب میرفته به هیچوجه به باتلاقهای گل مذکور در قرآن نمیرسیده که در ذیل، دلیل را عرض میکنم. اما گفتم زندگی نکبتبار برای اسکندر، در تاریخ ایران میخوانیم که این شخص در شهر صد دروازه (یا دامغان کنونی) یک فاحشه خانه ایجاد کرده بود که زنان و مردان تنفروش یونانی را به اونجا میآورد و با سربازانش به خوشی میپرداختند و بعد از مدتی این عمل اونو ارضا نکرده و از زنان محلی برای خوشگذرانی های خودش استفاده میکرده. یک چنین فردی نمیتونه فرد صالح از دید خداوند باشه

ب) پادشاهان یمن: تعدادی از این پادشاهان را که بنام (مأرب) هم معروف هستند، جای ذوالقرنین معرفی کردند که اتفاقا سد هم ساخته اند ولی نه سد اونها دارای مشخصات اون سد معروف ذوالقرنینه و هیچ مدرکی هم برای وجود اینچنین سدی در یمن وجود نداره(چرا که نشانه آخر زمان اینه که سد ذوالقرنین تا اون موقع باقی میمونه و در اون زمان پاره شده و قوم یأجوج و مأجوج روی زمین پراکنده شده و فتنه و فساد میکنند/ پس باید الانه این سد در یمن وجود داشته باشه اونم به همون شکل روز اول که اصلا وجود نداره) و در ثانی هیچکدوم از پادشاهان یمن به غرب و باتلاق گلی نداشته اند

ج) کوروش: در مورد این فرد تمام علائم مربوط به ذوالقرنین وجود داره!!! چطور؟ عرض میکنم:

- تنها پادشاهی که از درایت و مدیریت و ثروت و امکانات فوق العاده ای برخوردار بوده و آثاری مثل تخت جمشید را بنا گذاشته و این آثار تا پانصد سال بعد از خودش ساخت اسرارآمیز کاخها و کانالها و معماری مهندسی و علوم بکار رفته در ساخت این مجموعه ادامه داشته (که میتونه تطابق بسیار زیادی با فرمایش قرآن در مورد امکانات و ... داشته باشه)

- قرآن تنها چند مورد از نشانه ها را برای تشخیص این مرد بیان فرموده نه همه اونها را. پس باز هم دلیلی برای محدود کردن اعمال این مرد وجود نداره

- سد ذوالقرنین الانه در کوههای قفقاز درست برابر با دستور ساخت اون در قرآن وجود داره یعنی سنگهای آهن روی هم گذاشته شده و مس مذاب بر روی آن ریخته شده (ساخت مفرغ که در سلسله هخامنشی بسیار کاربرد داشته) و در کنار این سد که به همون شکل اولیه باقی مانده، یک سنگ کتیبه وجود داره که نام سازنده اونو سیروس یعنی نام کوروش به تلفظ یونانی بیان کرده و تاریخ مردمی که در ساخت اون مشارکت داشتند درست برابر با همون مردمیه که در قرآن بعنوان مردمی که زبان نمیدانستند هست

- سفر ذوالقرنین به سمت غرب تا آنجائیکه خورشید در هنگام غروب در باتلاقهای گل فرو میرفته تنها توسط کوروش بوده که به سواحل مقدونیه رسیده و در اونجا قومی را که مورد تنبیه قرارداده و فرموده: « ذو القرنين گفت اما كساني كه ستم كرده‏اند آنها را مجازات خواهيم كرد (قال اما من ظلم فسوف نعذبه).



سپس به سوي پروردگارش بازمي‏گردد و خداوند او را عذاب شديدي خواهد نمود (ثم يرد الي ربه فيعذبه عذابا نكرا).



اين ظالمان و ستمگران هم مجازات اين دنيا را مي‏چشند و هم عذاب آخرت را.



و اما كسي كه ايمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، پاداش نيكو خواهد داشت » معلومه که چه قومی بودند و اگه خوب به عقده های روانی اسکندر که بزبانش جاری شده گوش بدیم می بینینم که همیشه میخواسته انتقام قتل عمو و پدر خودشو که توسط ایرانیها به قتل رسیده بودند بگیره و حکومتی بالاتر از حکومت شاهان ایران داشته باشه

- در مورد قوم بنی اسرائیل در قرآن میخوانیم که: «شما در روی زمین دوبار فساد خواهید کرد و بار اول چنان بر شما حاکم جباری را استوار خواهیم ساخت که ... سپس یکی از مردان صالح و خداپرست شما را از چنگال آن حاکم نجات خواهد داد و برای بار دوم.......»

در مورد این فرد، هم در روایات و احادیث اسلامی نام کوروش شاه ایرانی ذکر شده و هم اینکه دانیال نبی در زمانیکه قوم بنی اسرائیل در سلطه بخت النصر پادشاه بابل بودند پیش بینی کرده که مردی از مشرق زمین ظهور خواهد کرد که با قدرت فراوان حکومت بابل را (که مردم آن دیار با او یار خواهند بود) سرنگون ساخته و قوم بنی اسرائیل را آزاد خواهد ساخت و نشانه او این است که دارای دو بال عقاب است (ذوالقرنین)

خب تنها با آیات قرآن کافیه که همه چیز روشن بشه که ذوالقرنین واقعی کیه و اصلا هم کاری ندارم که طبق روش قرآن کلام این فرد را که در کتیبه اش آمده با کلام سایر انبیا مقایسه کنیم و بفهمیم از یک ریشه جوشیده و از زبان مردان خدا خارج شده

دوست عزیزم:
iran masood

من نمیگم کوروش همون ذوالقرنینه بلکه مدارک ارائه شده توسط اساتید بزرگ اینو میگن

در ادامه باید به سه نکته اشاره کنم که در صحبت تعداد دیگری ازدوستان بیان شده:

1- دوستی فرموده بودند که مگه امکان داره که پیامبر خدا قصر و کاخ و طلا و ... داشته باشه؟
ج: بله این موضوع مسبوق به سابقه بوده نمونه بارزش حضرت سلیمان سلام الله علیه
که عظمت کاخ و قصر و حکومت کوروش در مقابل اون شخص بسیار حقیرانه بوده

2- دوست دیگری فرموده بودند که: کوروش تمدن فنیقیه و عیلام و ایلام و بابل و ... نابود کرد؟
ج: این اصلا مهم نیست، مگه اسلام تمدنهای ایران و روم و مصر و بعدها اسپانیا را نابود نکرد
قانون خداوند اینه که همیشه خوب جای خوب قبلی را میگیره که برای یک مدت زمانی قابل اجرا
بوده. مثل اسلام که جای دین نصرانیت و یهود و سایر ادیان را گرفت و کلام دین ابراهیم را داشت،
اما با بیانی بهتر و رساتر. خود سومریان، تمدن پیشدادیان را از بین بردند در حالیکه بخش بزرگی
از پیروان ادیان معتقدند که کیومرث بانی سلسله پیشدادیان، همون پسر سوم نوحه که بعد از
فروکش کردن طوفان به دامنه کوه دماوند رفته و اونجا نسل انسان را ادامه داده و حتی برخی هم
پا را از این فراتر گذاشته و معتقدند که کیومرث و همسرش همانا خود نوح (ع) هستند (کتاب تاریخ
قومس - نوشته عبدالرفیع حقیقت)

3- دوست عزیزم شما هم یک روایت را از امام صادق بیان فرمودین که ذوالقرنین، احتمالا امام
زمان (عج) هستش؟
ج: سؤالات فراوانی این روایت بدنبال خودش داره. اول همون آیه 83 سوره کهف که متن آیه روشن و
واضح انجام عملی را در گذشته بیان میکنه در حالیکه امام زمان مربوط به آینده هست و سدی که وجود خارجی داره و دو قومی که در سفر ذوالقرنین نام برده شده و غروب خورشید در باتلاق گل، همه و همه
گویای فعلی در گذشته است. دوم افرادی بودند که روایاتی را به اسم اسلام وارد میکردند مثل ابوهریره
که معرف حضور همه هست سوم سؤال که همیشه ذهن منو بخودش مشغول کرده اینه که چرا روایات خاصی به امام جعفر صادق (ع) نسبت داده میشه؟

[="darkgreen"]حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَینٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا یا ذَا الْقَرْنَینِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا«86»[/]

[="navy"]سلام

این مطلب را قبلاً هم عرض کرده ام اگر به انتهای ایه توجه نمایید میفرماید هرکه را میخواهی عذاب کن هرکه را میخواهی ببخش این چنین اختیاری را حتی علی (ع) هم نداشته و فقط میتواند مربوط به امام زمان با توجه به شرایط ان زمان باشد .
واینکه افعال ماضی است نیز مسئله مهمی نیست چون قران کریم برای همه زمانها و همه مکانهاست و این داستان پس از ظهور ایشان مربوط به گذشته میشود .[/]

شهـاب;122965 نوشت:
البته بماند كه اينجا و آنجا با زور بستن جستار ما
بحث به پايان رسيد !!!
عجب گفتگوي عادلانه اي !!!

ان شاء الله با كوروش (عليه السلام) محشور خواهيد شد!!!

درود
خیلی ها جواب شما رو دادن و حدود 3 اعضای اینجا وقتی با شما گفت و گو کردن رفتن که رفتن !

و اون تایپکه که بسته شد یا حذف ( شما اهانت و توهین زیاد داشتی )

به هر حال هزاران بار ثابت کردیم اما وقتی نگاه این جمله شما میکنیم ان شاء الله با كوروش (عليه السلام) محشور خواهيد شد

تا اخرشو میشه فهمید !

نیازی به ثابت کردن نیست چون خداوند در برابر بنده های صالحش نیکی و بهشت هدیه میکنه بهشون
اگر گفت و گویی شد خواستیم شما رو از اشتباه و کینه جویی بزرگ به راه بهتری هدایت کنیم

ذوالقرنین چه کرد؟ به مردم گفت بلکه عملا ثابت کرد که «من از آنان که میل ستمگری و ستمکاری دارند نیستم، کسی که ظلم کرد، سزای او ظلم خواهد بود و عذابی شدید خواهد دید، اما کسی که ایمان آورد و عمل نیکو کرد، سزای او نیکی است و در کار او گشایشی حاصل. »
بدین ترتیب کوروش از گناهان سابق مغلوبین نیز چشم می پوشد و می‌گوید اگر پس از این کسی بدی کرد بد خواهد دید.
مورخین یونان عموما عقیده دارند که کارهای کوروش پس از فتح لیدی نه تنها توأم با دادگستری بود بلکه بسی بالاتراز آن می نمود؛ همه بخشش و داد و بزرگواری بود، کوروش تا پایه داد نایستاد بلکه از آن مقام نیز فراتر رفت.
مورخین یونان می‌گوید کوروش فرمان داد که لشکریان جز با سپاهیان دشمن، با هیچکس با اسلحه روبه رو نشوند، همینطور هم کردند.
در قرآن آمده است که ذوالقرنین گفت «و سنقول له من امر یسرا» یعنی اگر کسی نیکویی کرد، خواهید دید که در برابر از طرف من به او به سختی و به بدی رفتار نخواهد شد. مورخین یونان عموما به حقیقت این مطلب ایمان دارند و می‌نویسند که کوروش با همه به نیکی و داد رفتار کرد؛ مردم را زیر بار خراج گران و مالیات های سنگین که از طرف پادشاهان بر دوش رعیت نهاده شده بود نجات داد. آسان گرفتن کوروش در کارها و مهربانی او دوره جدیدی در آسایش و رفاه قاطبه مردم پدید آورد(کوروش کبیر).

گمنام عاشق;173503 نوشت:
دوست عزیزم:
iran masood

من نمیگم کوروش همون ذوالقرنینه بلکه مدارک ارائه شده توسط اساتید بزرگ اینو میگن

3- دوست عزیزم شما هم یک روایت را از امام صادق بیان فرمودین که ذوالقرنین، احتمالا امام
زمان (عج) هستش؟
ج: سؤالات فراوانی این روایت بدنبال خودش داره. اول همون آیه 83 سوره کهف که متن آیه روشن و
واضح انجام عملی را در گذشته بیان میکنه در حالیکه امام زمان مربوط به آینده هست و سدی که وجود خارجی داره و دو قومی که در سفر ذوالقرنین نام برده شده و غروب خورشید در باتلاق گل، همه و همه
گویای فعلی در گذشته است. دوم افرادی بودند که روایاتی را به اسم اسلام وارد میکردند مثل ابوهریره
که معرف حضور همه هست سوم سؤال که همیشه ذهن منو بخودش مشغول کرده اینه که چرا روایات خاصی به امام جعفر صادق (ع) نسبت داده میشه؟



[=&quot]اولا اينكه بعضي از استاديد با قاطعيت نگفتند گفتند شايد[/] .

[=&quot]دوم اينكه بنده نگفتم حتما امام زمان است بنده هم دلايلي دارم و احتمالاتي دادم ولي با قاطعيت ميگويم كوروش نيست[/].

[=&quot]سوم اينكه فرموديد امام صادق بايد بدانيد اولين دانشگاه گاه شيعه و اولين مدرسه شيعه را اين امام عزيز افتتاح كردند و بسياري از روايت ها ما از اين امام بزرگوار است[/].

[=&quot]حالا شما كه ميفرماييد كوروش است پس به سوالاتي كه بنده ميپرسم جواب بدهيد[/].

[=&quot]نكته اول[/]: [=&quot]قرن» به معناى «شاخ» است. گفته اند وجه تسميه «ذوالقرنين» آن بوده كه وى، دو رشته گيسوان بافته، همانند دو شاخ داشته و يا اين كه بر كلاه او دو شاخ قرار داشته است. البته «قرن» به معناى مدّت زمانى متمادى كه مردم در آن زيست مى كنند نيز آمده و لذا برخى نيز وجه تسميه را دوران طولانى حاكميت ذوالقرنين دانسته اند.

سوال 1 -اگر به بخش آخر دقت كنيم و اين بخش را در نظر بگيريم آيا كوروش دو قرن زندگي كرده بود؟

[/][=&quot]نكته دوم:[/]يك روايت در کتاب کمال الدین به سند خود از اصبغ بن نباته روایت کرده که گفت: ابن الکواء در محضر على (ع) هنگامى که آن جناب بر فراز منبر بود برخاست و گفت: یا امیر المؤمنین ما را از داستان ذو القرنین خبر بده، آیا پیغمبر بوده و یا ملک؟ و مرا از دو قرن او خبر بده آیا از طلا بوده یا از نقره؟ حضرت فرمود: نه پیغمبر بود، و نه ملک. و دو قرنش نه از طلا بود و نه از نقره. او مردى بود که خداى را دوست مى داشت و خدا هم او را دوست داشت، او خیرخواه خدا بود، خدا هم برایش خیر مى خواست، و بدین جهت او را ذو القرنین خواندند .



[=&quot]سوال2.[/][=&quot] در روايت مشخص شده كه اين شخص پادشاه نيست پس چرا دوست داريم اين شخص را درميان پادشاهان جستجو كنيم يا چون بعضي از افراد از اين قضيه ميخواهند ذوالقرنين را به كوروش نصبت دهند ميگويند او پادشاه بود.[/]



حالا فرض ميكنيم به قول دوستان اينجا ملك معني پادشاه را ميدهد و قرن معني تاج سر كوروش را :ولي حضرت علي بيان ميكنيد كه تاج او از طلا و ... نبوده ولي تاج سر كوروش از طلا بوده است



باز فرض بنده خوب كار ميكند فرض ميكنيم او پادشاه بود و تاج طلايي و نقره هم نداشت در آخر روايت بيان ميكند اون مردي بود خدا را دوست داشت يعني فقط مقام معنوي بالاي داشته پول و ثروت و تخت پادشاهي نداشته در حالي كه كوروش تمام اينها را داشته.

[=&quot]
[/]



[=&quot]نكته سوم:[/][=&quot]حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَینٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا یا ذَا الْقَرْنَینِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا«86[/]»
[=&quot]معني آخر آيه هرکه را میخواهی عذاب کن[/]



[=&quot]سوال 3[/][=&quot].یعنی ذوالقرنین باید کسی باشد كه خدا به او اختيار كامل داده ولي اين اختيار را به پيامبران خود نيز نداده است .(توصيه ميكنم به داستان حضرت يونس مراجعه كنيد) پس از داستان حضرت يونس ميتوان نتيجه گرفت و ديگر پيامبران كه كوروش اگر دوالقرنين باشد از حضرت يونس و تمام پيامبران بالاتر است.[/]



[=&quot]نكته چهارم:در قرآن ميفرمايد ما به ذوالقرنين گفتيم يعني خداوند با او صحبت ميكرده

[/]



[=&quot]سوال 4-[/][=&quot] كوروش در كتيبه يا جايي نفرموده كه خداوند به من وحي ميكرد يا خودش با من صحبت ميكرد و سوال ديگري هم هست كه در كتيبه مينويسيد خدايان من را دعا ميكنند يا ياري ميكنند مگر چند خدا داريم.[/]

[=&quot]اين سوالات جواب داده شود تا بقيه سوالات و نكته ها رو اماده كنم
[/]



[=&quot]
[/]

کوروش پولدار ثرومتنده پول پرست بوده ؟
شما هنوز اطلاعات بسیار ضعیفی دارید ما حتی ام های که توی تخت جمشید کار کردن و یونانی بودن بهشون پول میدادن
و حتی اگر مشکلی در حین کار براشون پیش میمومد بیمه بودن !

و کجا کوروش پول پرست این چیزها بود ؟
اول نگاه به ساخت تخت جمشید کن :
ساخت تخت‌جمشيد كه يكي از برترين بناهاي تاريخي جهان است، در حدود دو هزار و پانصد سال پيش به دستور داريوش شروع و توسط جانشينان او ادامه يافت و تغييراتي در ساختمان اوليه آن داده شد.
براساس خشت نوشته‌هاي پيدا شده در آنجا، تمام كساني كه در تخت جمشيد كار مي‌كردند حقوق مي‌گرفتند و در آن زمان بيمه بوده‌اند و جالب است كه حتي زنان هم در ساخت تخت جمشيد شركت داشته‌اند.
ساخت تخت جمشيد 50سال به طول انجاميد و در طي اين مدت معماران و هنرمندان از چهار گوشه ايران پهناور گرد آمدند تا با مصالح و فنون خاص خود، بنايي را بيافرينند كه نه در آن زمان و نه هيچ زمان ديگر نمونه‌اي نداشته و ندارد.
كوروش و تخت‌جمشيد
دوران هخامنشي، يكي از درخشان‌ترين دوره‌هاي تاريخي ايران و جهان است. كوروش، بنيانگذار سلسله هخامنشي بود كه در تورات به عنوان نجات‌دهنده قوم‌يهود از يوغ اسارت بابليان معرفي شده است.
گزنفون، مورخ يوناني سده چهارم پيش از ميلاد نيز او را فردي با درايت، بي‌ريا و اهل راستي كه همگان را مجذوب خويش مي‌ساخته، معرفي كرده است.

و بعد از این شما تخت جمشید رفتی ؟ برو بالاترین نقطه تخت جمشید رو کوه نگاه کن ببین چی هک شده یه خورشید میبینی و یه فروهر !

بله ما مثل حکومتهای دیگه ایاش نبودیم توی تخت جمشید یه حرم سرا پیدا کنید ؟

و اینکه اگر همین تخت جمشید نبود عزیز ایران رو کاملا عربیک میدونستن
یه بنده خدایی رفته المان
میگه ایرانی هستم میگه فکر میکردن ما از عراقیم یا کاملا اعرابیم !

و بدانید کسی که بیشتر جهان رو تصرف کرد نباید یه جا مثل تخت جمشید داشته باشه (تخت جمشید هم داریش (بزرگ) بنا کرده؟

من باز برمیگشتم به عقب میگفتم یه جا دیگه هم مثل تخت جمشید بسازید ! باعث افتخارمه که تو اون زمان همچین فن اوری داشتیم

و اینکه کی گفته پیامبرها قصر اینجورجاها نداشتن این پس چیه ؟

حضرت سلیمان پس از رسیدن به چنین مقامی، از خداوند خواست که حشمت و جاه و جلالی به او بدهد که تا آن زمان به کسی نداده باشد. خداوند هم دعای او را مستجاب کرد و نعمات و موهبات زیادی به او داد. باد را مسخر او کرده بود که به فرمانش، حرکت میکرد. گاهی به صورت توفنده و شدید و گاهی به صورت آرام و ملایم. جن و گروهی از شیاطین جزو کارگران او و تحت اختیارش بودند. علم منطق الطیر داشت که زبان همه حیوانات را می فهمید و مرغان همه زیر فرمان او بودند. ماجرای گفتگوی سلیمان با مورچه و هدهد در منابع دینی ذکر شده است.

این پیامبر خدا در دوران زندگیش، شهر بیت المقدس را با کمک جنیان و شیاطین بنا کرد و برای آن دوازده قلعه ساخت و بعد از اتمام آن شهر، ساختمان مسجد الاقصی را با سنگهای سفید و زرد و سبز بنا نمود و ستونهای آنرا از مرمر بلورین و با انواع جواهرات، مزین کرد. به غیر از این بناها، معابد و حوض های سنگی و ساختمان های مهم دیگری هم ساخت. قصر سلطنتی او که از چوبهای گرانبها و مزین به طلا و مرصع و جواهر، فراهم شده بود بسیار زیبا و باشکوه بود. هم اکنون آثار بعضی از این بناها، مانند «معبد هیکل سلیمان» در فلسطین هنوز هم هست و گردشگران و توریست ها برای دیدن آن آثار شگفت انگیز به آنجا میروند.

سلام جناب پروگرمر عزيز چه كسي گفت كوروش پول پرست بود و چه كسي گفت پيامبران قصر نداشتند؟

در بالا فقط داستان ذوالقرنين بررسي شده و بر اساس داستان نظر داده شده.

سوم چه كسي گفت كوروش شخص بدي بوده يا خوبي بوده تمام دوستان در اين بحث گفتند دوالقرنين كوروش نبوده

ولي كوروش شخصي خوب بود و دلاور و قوي بوده است در اين شكي نيست و ما هم مثل همه ايراني ها به او افتخار ميكنيم نه فقط ايشان بسياري از دلاوران ديگر كه در تاريخ ايران حضور داشتند

و تمام دوستاني كه نظر مخالف دادن اول بحث علمي كردند دوما شك نكنيد شايد از مني كه ادعاي وطن دوستي دارم بيشتر ايران را دوست دارند.

بهلول;173525 نوشت:
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَینٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا یا ذَا الْقَرْنَینِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا«86»

سلام

این مطلب را قبلاً هم عرض کرده ام اگر به انتهای ایه توجه نمایید میفرماید هرکه را میخواهی عذاب کن هرکه را میخواهی ببخش این چنین اختیاری را حتی علی (ع) هم نداشته و فقط میتواند مربوط به امام زمان با توجه به شرایط ان زمان باشد .
واینکه افعال ماضی است نیز مسئله مهمی نیست چون قران کریم برای همه زمانها و همه مکانهاست و این داستان پس از ظهور ایشان مربوط به گذشته میشود .

بهلول عزیزم: فرمایش شما در مورد اینکه قرآن اکثرا افعال را بر زمان گذشته بیان کرده و مربوط

به همه دوره هاست جای هیچ شکی نیست. اما اینکه این قدرت به امیر مؤمنان داده شده یا

نه یک مسئله مجزاست که نمیشه اینها را با هم مقایسه کرد. خداوند به سلیمان نبی قدرت

استفاده از نیروهای اجنه و ... داد ولی به پیامبر(ص) نداد، این دلیلی بر بالا یا پائین بودن

هیچکدامشامن نیست و یا اینکه ایوب(ع) و همسرش را جوان کرد و بارور، ولی سایر پیامبران را

خیر. پس هیچ دلیلی نمیتونه داشته باشه.

اینجا من نظر شما را به یک نکته باید جلب کنم، اونم اینه که سؤال کننده در مورد ذوالقرنین

افرادی از قوم یهود بودند و جواب دهنده پیامبر بوده و این در خود قرآن ثابت شده که قوم لجباز

یهود موضوعاتی را میپرسیدند که برای قوم اونها اتفاق افتاده و میخواستند بقول معروف مُچ

رسول الله را بگیرند مثل پرسیدن درباره روح و یا درباره امین وحی که مطمئن دراین باره خودتون

مستحضرید. معذلک چنانچه قصد بر این است که اعمال ذوالقرنین را به امام زمان در زمان

آینده ربط بدهند سواد من در اینباره یاری نمیکنه و من دراینباره اصلا اظهار نظری ندارم


[=tahoma][=&quot]اولا اينكه بعضي از استاديد با قاطعيت نگفتند گفتند شايد[/] .

[=&quot]دوم اينكه بنده نگفتم حتما امام زمان است بنده هم دلايلي دارم و احتمالاتي دادم ولي با قاطعيت ميگويم كوروش نيست[/].

[=&quot]سوم اينكه فرموديد امام صادق بايد بدانيد اولين دانشگاه گاه شيعه و اولين مدرسه شيعه را اين امام عزيز افتتاح كردند و بسياري از روايت ها ما از اين امام بزرگوار است[/].

[=&quot]حالا شما كه ميفرماييد كوروش است پس به سوالاتي كه بنده ميپرسم جواب بدهيد[/].

دوست عزیزم هیشکی منکر مقام امام صادق نیست تا آنجا که وقتی اهل تسنن به اون استناد میکنند

همین کافیه ولی درباره این روایت باید کلی تحقیق کنم پس اجازه بدین اینو بذاریم بررای بعد (نه زمان

طولانی)

[/][=tahoma][=&quot][/][/][=tahoma][=&quot]«قرن» به معناى مدّت زمانى متمادى كه مردم در آن زيست مى كنند نيز آمده و لذا برخى نيز وجه تسميه را دوران طولانى حاكميت ذوالقرنين دانسته اند.

سوال 1 -اگر به بخش آخر دقت كنيم و اين بخش را در نظر بگيريم آيا كوروش دو قرن زندگي كرده بود؟

کلمه قرن تا اونجا که من مطالعه کردم مثل کلمه (ماء) معانی متفاوتی داره شما دو معنی را بیان کردین. شما سؤال اول خودتون جواب دادین، برخی کلمه قرن را زمان صد ساله معنا کرده اند نه اکثریت

نکته دوم و سؤال دوم شما: اصبغ ابن نباته شاید یکی از روایان هم باشه ولی اینو خودتون خوب میدونین که روایتی قابل استناده (حدیث موضوعش با این مطلب فرق داره) که از قوانین تشکیک، مردود، مقبول- قبولی بگیره. من معتقدم که وقتی تمام آیات مربوط به ذوالقرنین میتونه بیانگر نبی بودن این شخص باشه و تعاریفی که از قدرتش کرده و امکاناتش کاملا روشنه که تنها در سوره کهف نیست، دیگه دلیلی به این نیست که حتما مطلب را کاملا محدود کرد. من موضوع دیگری را در کنار همین روایت قرار میدم شما خودتون قضاوت بفرمائین. در زمان وقوع نقل روایت، ایران تحت سلطه اعراب درآمده بود و اعراب پی برده بودند که واقعا درمقابل تاریخ ایران حرفی برای زدن ندارند (خواهشا منو متهم به ناسیونالیستی نکنین چون من سعی بر اعتقاد و ابراز واقعیات دارم) و در همون زمان هم دشمن نیرومند دیگری اعراب را تهدید میکرد که این دشمنی تا الان ادامه داره اونم قوم یهوده، آیا نمیشه کمی در مورد این روایت تعمق کرد؟ در حالیکه قرآن بوضوح همه چیز را روشن کرده. مطمئنا اساتید و مفسران معروف و حاضر قرآن این روایت را در نظر گرفته اند

سؤال دوم و سوم: چه دلیلی وجود داره که حتما پادشاه نباشه؟ مگه حضرت سلیمان پادشاه نبود؟ خداوند به یونس (ع) اختییار کامل داد و این پیامبر زبان به نفرین گشود ولی طبق مقام رسالتش نباید زود از کوره بقول معروف در میرفت که رفت و الخ... مگر به رسول خدا این اجازه داده نشده بود که در مورد بنی قریظه بعد از فتح قلعه داوری کنه و ایشون هم سعد بن معاذ را برای این کار انتخاب کرد؟

سؤال چهارم: این روایت هم باید از فیلتر تشکیک و ... بگذره
من هم برای شما جواب دبگری دارم و اونم اینه که شما حتما صدا و سیمای جمهوری اسلامی را قبول دارین. در یکی از برنامه های کانال چهار یک کتیبه دیگر از کوروش ترجمه شده بود که قوانینی را وضع کرده بود که من دوتا ی اونها یادم مونده که براتون عرض میکنم:

اموال و خانه و اسبی را که یک سرباز دارد، قابل خرید و فروش نیست و هر کس که این خرید و فروش را انجام دهد گردن زده خواهد شد چرا که آن اموال توسط بیت المال برای آسایش همسر و فرزندان او به سرباز تحویل شده

هیچ پزشکی حق جراحی مریضی را با نیشتر مفرقی ندارد و باید با نیشتر طلایی جراحی نماید و اگر با جراحی با نیشتر مفرقی بیمار گشته شود پزشک گردن زده خواهد شد

ضمنا من از بیانات شما در مورد داشتن تاج طلایی کمی گیج شدم پس با اجازه شما دو موردی را که بنظرم رسید عرض میکنم و اگر غیر اینها بود بفرمائید در خدمت باشم

اگر منظورتان حرمت طلا میباشد که نمیشه به این حرمت استناد کرد چرا که در قانون اسلام داریم که جمع دو خواهر حرام است ولی حضرت یعقوب دو خواهر را همزمان بعنوان همسر داشت

و اگر این است که چرا از طلا استفاده میکرده که مخصوص حاکمان جباراست و نه مخصوص پیامبران، سؤالی میپرسم: طبق فرمایش قرآن حضرت سلیمان چه چیزهایی را استفاده میکرده؟

[/][/]

ببخشین فراموش کردم تا در مورد دلایل پیامبری ذوالقرنین (کوروش به زعم خودم) صحبت کنم

آیا به نظر شما ذوالکفل و ادریس و اسماعیل پیامبر بودند یا نه؟

خواهش میکنم به سوره انبیاء (شماره آیه 85) مراجعه بفرمائین و در اونجا نشانه

های جالبی را برای تشخیص پیامبران ارائه داده.

آیا همین نشانه هادر موردذوالقرنین نیز بیان نشده؟

دوست عزيز جناب گمنام من نقل قول نكردم كه پست شلوغ نشه

در مورد جواب هاي شما واقعا خودتون دوباره بخونيد ببنيد جواب سوال هاي بنده اين بود اصلا من كه متوجه نشدم.

دوم اينكه من چند روايت مثال زدم شما ميتونيد در گوگل سرچ كنيد روايت هاي شبيه از ائمه خيلي اومده
و شما به جاي جواب دادن ميفرماييد روايت ها تحريف شده است.

سوالات بنده به اين شرح بود

شما كه ميفرماييد كوروش دو تاج داشت و در قران آمده بنده عرض كردم كه قرن به معناي ديگري هم است براي اين كه چه جوابي داريد آيا اگر در نظر بگيريم دو قرن زندگي معني ميشود آيا كوروش دو قرن زدگي كرده است؟

سوال دوم اينگونه بود كه در هيچ روايت و خود قرآن نيز گفته نشده ذوالقرنين پادشاه بوده در حالي كه كوروش پادشاه بوده چرا به پادشاه بودنش اشاره اي نشده حتي در قرآن .

فقط گفته شده شخص با خدايي هست و خداوند او را دوست دارد و اسبابي به او داده است براي اين چه جوابي داريد؟

بعد خداوند اختياراتي كه داده به ذوالقرنين واقعا خيلي اختبارات بزرگي است .

چطور خداوند به محمد (ص) و علي (ع) و ديگر امامان و پيامبران نداده و به شخصي داده كه حتي معصوم هم نبوده و دليلي براي معصوم بودن ايشان نداريد آيا مقام كوروش انقدر بالا بوده چه جوابي داريد؟

سوال بعدي اينكه چرا كوروش در جايي كتبه اي نگفته خداوند به من وحي ميكرده يا با من صحبت ميكرده

در حالي كه در قرآن خدا ميفرماييد ما به ذوالقرنين گفتيم يعني بدونه هيچ فرستاده اي مستقيم با او صحبت شده آيا كوروش چنين مقامي داشت؟

گمنام عاشق;173658 نوشت:
ببخشین فراموش کردم تا در مورد دلایل پیامبری ذوالقرنین (کوروش به زعم خودم) صحبت کنم

آیا به نظر شما ذوالکفل و ادریس و اسماعیل پیامبر بودند یا نه؟

خواهش میکنم به سوره انبیاء (شماره آیه 85) مراجعه بفرمائین و در اونجا نشانه

های جالبی را برای تشخیص پیامبران ارائه داده.

آیا همین نشانه هادر موردذوالقرنین نیز بیان نشده؟


از شما خواهش ميكنم به تفسير آيه ها دقت كنيد براي مطالعه بيشتر

آيه و ترجمه

وَ إِسمَعِيلَ وَ إِدْرِيس وَ ذَا الْكِفْلِ كلُّ مِّنَ الصبرِينَ(85) وَ أَدْخَلْنَهُمْ فى رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِّنَ الصلِحِينَ(86)

ترجمه :

85 - و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را (به ياد آور) كه همه از صابران بودند.

86 - و ما آنها را در رحمت خود داخل كرديم چرا كه آنها از صالحان بودند.

تفسير:

اسماعيل و ادريس و ذا الكفل

به دنبال سرگذشت آموزنده «ايوب» و صبر و شكيبائيش در برابر طوفان حوادث در اين آيات مورد بحث اشاره به مقام شكيبائى سه نفر ديگر از پيامبران الهى كرده مى گويد: «اسماعيل» و «ادريس» و «ذا الكفل» را به ياد آور كه همه آنها از صابران و شكيبايان بودند» (و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل كل من الصابرين).

هر يك از آنها در طول عمر خود در برابر دشمنان و يا مشكلات طاقت فرساى زندگى صبر و مقاومت به خرج دادند و هرگز در برابر اين حوادث زانو نزدند و هر يك الگوئى بودند از استقامت و پايمردى .

سپس بزرگترين موهبت الهى را در برابر اين صبر و استقامت براى آنان چنين بيان مى كند «ما آنها را در رحمت خود داخل كرديم ، چرا كه آنها از صالحان بودند» (و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين).

جالب اينكه نمى گويد ما رحمت خود را به آنها بخشيديم ، بلكه مى گويد: آنان را در رحمت خود داخل كرديم ، گوئى با تمام جسم و جانشان غرق رحمت



تفسير نمونه جلد 13 صفحه 483

الهى شدند همانگونه كه قبلا غرق درياى مشكلات شده بودند.

ادريس و ذا الكفل

«ادريس» پيامبر بزرگ الهى - چنانكه سابقا هم گفته ايم - طبق نقل بسيارى از مفسران جد پدر نوح بوده است ، نام او در تورات ، اخنوخ و در عربى ، ادريس است كه بعضى آن را از ماده «درس» مى دانند، زيرا او نخستين كسى بود كه بوسيله قلم ، نويسندگى كرد، او علاوه بر مقام نبوت ، به علم نجوم و حساب و هيئت ، احاطه داشت ، و مى گويند نخستين كسى است كه طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت .

اما «ذا الكفل» مشهور اين است كه از پيامبران بوده است هر چند بعضى معتقدند كه او يكى از صالحان بود، ظاهر آيات قرآن كه او را در رديف پيامبران بزرگ مى شمرد نيز اين است كه او از انبياء است و بيشتر به نظر مى رسد كه او از پيامبران بنى اسرائيل بوده است .

در علت نامگذارى او به اين نام با توجه به اينكه «كفل» (بر وزن فكر) هم به معنى نصيب و هم به معنى كفالت و عهده دارى آمده است ، احتمالات متعددى داده اند، بعضى گفته اند چون خداوند نصيب وافرى از ثواب و رحمتش در برابر اعمال و عبادات فراوانى كه انجام مى داد به او مرحمت فرمود ذا الكفل ناميده شد.(يعنى صاحب بهره وافى) و بعضى گفته اند چون تعهد كرده بود شبها را به عبادت برخيزد و روزها روزه بدارد، و هنگام قضاوت هرگز خشم نگيرد و تا آخر به وعده خود وفا كرد، «ذا الكفل» ناميده شد.



تفسير نمونه جلد 13 صفحه 484

بعضى نيز معتقدند كه ذا الكفل لقب «الياس» است ، همانگونه كه «اسرائيل» لقب «يعقوب»، و «مسيح» لقب «عيسى»، و «ذا النون» لقب «يونس» مى باشد.

دز موزد خورشید بالا تخت جمشید و فروهر کنارش یه کم تحقیق کن برادر عزیز میفهمی
کوروش ادم بسیار بزرگی بوده فتح نصف جهان و پایگذاری عدالت کار یه فرد ساده نبوده!

mr.programmer;173693 نوشت:
دز موزد خورشید بالا تخت جمشید و فروهر کنارش یه کم تحقیق کن برادر عزیز میفهمی
کوروش ادم بسیار بزرگی بوده فتح نصف جهان و پایگذاری عدالت کار یه فرد ساده نبوده!

دوست عزيز ما تحقيق كرديم كه اون شبهه ها به وجود امده و جوابي پيدا نكرديم

در مورد سوال دوم شما مگر كسي جهان را فتح كند خيلي آدم بزرگي هست

با اين تفاسير پيامبران ما نتوانستند پس آدم بزرگي نيستند فقط كوروش بزرگه

و اما در مورد فتح كردن اسكندر پادشاه يمن ناپلون و مغولها خيلي آدمهاي بزرگي بودند چون اون ها هم چندين كشور فتح كردند.

اي كاش پست اول رضاي عزيز را ميخوانديد كه چرا به اسكنر ميگفتند ذوالقرنين

http://www.askdin.com/showthread.php?t=3861

فقط فتح كردن دليل بر ذوالقرنين بودن كوروش نيست . من نميدانم چه اصراري هست با اين همه مدرك و دليل كوروش ذالقرنين باشه

فرد خوبي بود درست .افتخار ميكنيم .

جنگجو و فرمانده دليري بود شكي نيست .ولي چرا اينهمه اصرار داريم بگوييم او پيامبر است .

پست رضاي عزيز را مطالعه فرمايد http://www.askdin.com/showthread.php?t=15461&p=173675

موضوع قفل شده است