مسیحیان : یک برابر سه ، اهل سنت : یک بزرگتر از دویست

تب‌های اولیه

150 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مسیحیان : یک برابر سه ، اهل سنت : یک بزرگتر از دویست

سلام
ما مسلمانان به مسیحیان اعتراض می کنیم که چرا شما خدا را در عین یکی بودن سه تا می دانید . چه اینکه این مطلب از نظر عقل واضح البطلان است اما از عجایب اینستکه برادران اهل سنت حرفی بالاتر از این را می زنند . آنها قائلند یک بزرگتر از دویست است .
مطلب نا آشنا نیست .
می دانید که از عجایب روزگار چهار نفر در تاریخ پشت سر هم به خلافت رسیده اند و عجیب آنستکه که فضیلت هریک نسبت به دیگری دقیقا بر اساس همین ترتیب زمانی است . آن چهار نفر خلفای راشدین هستند .
اهل سنت معتقدند ابوبکر از عمر ، عمر از عثمان و عثمان از علی ع برتر است . می گوییم چرا ابوبکر برتر از علی ع می گویند چون در جریان هجرت ابوبکر مصاحب پیامبر ص بود و آیه ای در مصاحبت ایشان با پیامبر نازل شده است . ما مته به خشاش نمی گذاریم و آیه را مورد مداقه قرار نمی دهیم تا ببینیم جهت فضیلتی در آیه برای جناب ابوبکر هست یا نه ولی می گوییم : بنابر تحقیق علمای بزرگ خودتان بیش از دویست آیه در شان و فضیلت علی ع نازل شده است چطور یک آیه که یک فضیلت را و آن هم مصاحبت را بیان می کند از دویست آیه ای که دهها وصف بی مانند را به علی ع نسبت می دهد ترجیح می دهید ؟
می گویند ؟؟؟؟
به نظر شما این ادعای برادران اهل سنت از ادعای مسیحیان عجیبتر نیست ؟
توضیح 1 : جناب حاکم حسکانی در کتاب شواهد التنزیل بیش از دویست آیه که در منقبت علی ع نازل شده است بر اساس مدارک اهل سنت جمع آوری نموده است .
توضیح 2 : حاکم در اصطلاح حدیث بالاترین درجه یک محدث است و عبارتست از اینکه محدث نزدیک به یک میلیون حدیث با سند را در حافظه داشته باشد و ما در تاریخ اسلام دو سه حاکم بیشتر نداریم .
موفق در پناه حق

جالبه

به نام خدا
سلام

علتش را خود قرآن گفته (البته به نظر من):"و كذب به قومك"

ولی امیدوارم ما این قوم باشیم:"فان يكفر بها هولاء فقد وكلنا بها قوماً ليسوا بها بكافرين"

بسم الله الرحمان الرحیم
با سلام وتشکر از مطالب خوبتان

گفتید اهل سنت آیه 40 سوره توبه را فضیلتی برای خلیفه اول میدانند، درست است. این آیه در مورد هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه است جالب است آیه ای دیگر هم در قرآن درباره هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله آمده که در مورد ایثار و فداکاری بزرگ امیر المومنین علی علیه السلام است.
نکاتی در مورد این دو آیه عرض می شود که نتیجه با مخاطب است:
ـ آیه 40 سوره توبه: إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيم « اگر او را (پيامبر را) يارى نكنيد بى ‏ترديد خدا (ياريش مى‏كند چنان كه) او را يارى نمود هنگامى كه كافران او را (از مكه) بيرون كردند در حالى كه يكى از دو تن بود، (پيامبر و ابو بكر) آن گاه كه هر دو در آن غار (غار ثور نزديك مكه) بودند، وقتى كه به همراه خود مى‏گفت: اندوه مخور كه حتما خدا با ماست، پس خدا سكينه و آرامش خود را بر او (پيامبر) فرود آورد و او را با سپاهيانى كه شما آنها را نمى‏ديديد (در جنگ‏هاى اسلامى) تقويت نمود و سخن كسانى را كه كفر ورزيدند پست كرد، و كلمه خداوند (وعده ازلى او در يارى انبيا و پيروزى دينش بر اديان) است كه والا و برترست، و خداوند مقتدر غالب و صاحب حكمت است»

قرآن می فرماید:(إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا) یعنی در آن موقع ترس و وحشت، يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى داد" و گفت: غم مخور خدا با ما است"
ترس از نعمتهای الهی است که گاهی مقبول و گاهی مذموم است.

ترس مقبول مانند ترس در مورد حضرت موسی علیه السلام است آنجایی که قرآن فرمود: «فاوجس فی نفسه خیفه موسی» که این ترس به خاطر اين نبود كه حضرت موسی علیه السلام براى صحنه رعب‏ انگيزى كه بر اثر سحر ساحران به وجود آمده بود اهميتى قائل شده باشد، بلكه از اين بيم داشت كه نكند مردم تحت تاثير اين صحنه واقع شوند، آن چنان كه بازگرداندن آنها آسان نباشد.
يا اينكه پيش از آنكه موسى مجال نشان دادن معجزه خود را داشته باشد جمعى صحنه را ترك گويند يا از صحنه بيرونشان كنند و حق آشكار نگردد.


چنان كه در خطبه 6 نهج البلاغه مى ‏خوانيم:
لم يوجس موسى (ع) خيفة على نفسه بل اشفق من غلبة الجهال و دول الضلال:
" موسى ع هرگز به خاطر خودش در درون دل احساس ترس نكرد، بلكه از آن ترسيد كه جاهلان غلبه كنند و دولتهاى ضلال، پيروز شوند".
به هر حال در اين موقع، نصرت و يارى الهى به سراغ موسى آمد و فرمان وحى وظيفه او را مشخص كرد، چنان كه قرآن مى ‏گويد:" به او گفتيم ترس به خود راه مده تو مسلما برترى"! (قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى‏).
اما ترس در آیه ای که در مورد جناب ابوبکر آمده ترس مذموم است
زیرا جناب أبوبكر اطمينان به وعده الهي و فرمايش پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نداشت و الّا محزون نمي شد و احتياج به كلمه «لا تحزن» نداشت.و کلام خدای متعال در مورد پیامبر صلّى اللّه عليه و آله که به همراهش فرمود (لا تحزن ان الله معنا)ْ دلالت بر این دارد که همراهش پیوسته مضطرب و نگران بوده و آرامش نداشته زیرا آوردن فعل مضارع اشاره به اين دارد كه پیامبر صلّى اللّه عليه و آله اين گفته را تكرار كرده است. و در روایات هم این مطلب تایید می شود:

امام صادق علیه السلام می فرماید: إن رسول الله (صلى الله عليه و آله) أقبل يقول لأبي بكر في الغار: اسكن، فإن الله معنا. و قد أخذته الرعدة و هو لا يسكن، فلما رأى رسول الله (صلى الله عليه و آله) حاله، قال: تريد أن أريك أصحابي من الأنصار في مجالسهم يتحدثون، و أريك جعفرا و أصحابه في البحر يغوصون؟ قال: نعم. فمسح رسول الله (صلى الله عليه و آله) بيده على وجهه، فنظر إلى الأنصار في مجالسهم يتحدثون، و نظر إلى جعفر و أصحابه في البحر يغوصون، فأضمر تلك الساعة أنه ساحر» ( پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در غار ثور رو به ابو بكر كرد و فرمود: آرام گير كه خدا با ماست. و اين در حالى بود كه وجود ابو بكر را لرزه فرا گرفته بود و آرامى نداشت، و چون پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حال او را بديد فرمود: مى‏خواهى من اصحاب خود را از انصار مدينه همان طور كه در مجالس خود نشسته و با هم سخن مى‏گويند به تو نشان دهم و نيز جعفر و همراهان او را كه در دريا شناورى مى‏كنند به تو نشان دهم؟ ابو بكر گفت: آرى، پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دستى بر چهره ابو بكر كشيد و ابو بكر ديد كه انصار نشسته‏اند و با يك ديگر سخن مى‏گويند و مشاهده كرد كه جعفر و همراهانش در دريا شنا مى‏كردند، پس در همان لحظه به دل ابو بكر گذر كرد كه پيامبر افسونگر است.)
- آیه 207 سوره بقره:وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد« بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على ع در" ليلة المبيت" به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر ص)، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‏فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است»

مفسر معروف اهل تسنن" ثعلبى" مى‏گويد: هنگامى كه پيغمبر اسلام تصميم گرفت مهاجرت كند براى اداى دينهاى خود و تحويل دادن امانتهايى كه نزد او بود على علیه السلام را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام كه مى‏خواست به سوى غار" ثور" برود و مشركان اطراف خانه او را براى حمله به او محاصره كرده بودند دستور داد على ع در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى (برد حضرمى) كه مخصوص خود پيغمبر بود روى خود بكشد در اين هنگام خداوند به" جبرئيل" و" ميكائيل" وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانى‏تر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد هيچكدام حاضر نشدند. به آنها وحى شد اكنون على علیه السلام در بستر پيغمبر خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد.

هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على علیه السلام نشسته بودند جبرئيل مى ‏گفت:" به به آفرين بر تو اى على! خداوند بواسطه تو بر فرشتگان مباهات مى‏كند".

در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى به نام" ليلة المبيت" ناميده شده است.

" ابن عباس" مى‏گويد اين آيه هنگامى كه پيغمبر از مشركان كناره گرفته بود و با ابو بكر به سوى غار مى‏رفت در باره على علیه السلام كه در بستر پيغمبر خوابيده بود نازل شد.

" ابو جعفر اسكافى" مى‏ گويد: (همانطور كه" ابن ابى الحديد" در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه 270 ذكر كرده است) جريان خوابيدن على علیه السلام در بستر پيغمبر ص به تواتر ثابت شده و غير از كسانى كه مسلمان نيستند و افراد سبك مغز آن را انكار نمى‏كنند در جلد دوم" الغدير" ذيل آيه مورد بحث (صفحه 48 به بعد) مى‏نويسد:" غزالى" در كتاب" احياء العلوم" جلد سوم صفحه 238 و" گنجى" در كتاب" كفاية الطالب" صفحه 114 و" صفورى" در" نزهة المجالس" جلد دوم صفحه 209 و ابن" صباغ مالكى" در كتاب" الفصول المهمة" صفحه 33،" سبط ابن جوزى حنفى" در" تذكرة الخواص" صفحه 21" شبلنجى" در" نور الأبصار" صفحه 86 و احمد در" مسند" جلد يك صفحه 348 و" تاريخ طبرى" جلد دوم صفحه 99 تا 101 و" ابن هشام" در" سيرة" جلد دوم صفحه 291 و" حلبى" در" سيره" خود و" تاريخ يعقوبى" جلد دوم صفحه 29 جريان" ليلة المبيت" را نقل كرده‏اند.

آری علی علیه السلام است که تنها با خدا معامله مى‏كند و هر چه دارد حتى جان خود را به او مى‏فروشد و جز رضا و خشنودى او چيزى خريدار نيست. و با فداكارى و ايثار آنهاست كه امر دين و دنيا اصلاح و حق زنده و پايدار مى‏شود و زندگى انسان گوارا و درخت اسلام بارور مى‏گردد.
موفق باشید



اين فضيلت براي ابوبكر ثابت نيست و همراهي او با رسول الله(ص)مورد ترديد جدي است.در منابع معتبر اهل سنت روایتی وجود دارد که همراهی ابوبکر با رسول الله(ص) در غار را نفی می کند.
سیره نویسان اتفاق دارند که بیشتر مسلمانان قبل از رسول الله(ص) به مدینه هجرت کردند.امام جماعت آنان در مدتی که رسول الله(ص) حضور نداشت به عهده سالم مولی ابی حذیفه بود چرا که در قرائت قرآن از دیگران بهتر بود.بخاری در صحیح خود به نقل از ابن عمر می نویسد:«حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْمُنْذِرِ قَالَ حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ عِيَاضٍ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ لَمَّا قَدِمَ الْمُهَاجِرُونَ الأَوَّلُونَ الْعُصْبَةَ - مَوْضِعٌ بِقُبَاءٍ - قَبْلَ مَقْدَمِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - كَانَ يَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِى حُذَيْفَةَ ، وَكَانَ أَكْثَرَهُمْ قُرْآنًا»(صحیح بخاری،ج3،ص:168 و نیز رک:سنن أبي داود،ج1،ص:229)
بخاری در جای دیگری از کتاب خود باز به نقل از ابن عمر،ابوبکر و عمر را جزو افرادی به شمار آورده که در این نماز حضور داشته اند. وی می نویسد:«حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ صَالِحٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ وَهْبٍ أَخْبَرَنِى ابْنُ جُرَيْجٍ أَنَّ نَافِعًا أَخْبَرَهُ أَنَّ ابْنَ عُمَرَ - رضى الله عنهما - أَخْبَرَهُ قَالَ كَانَ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِى حُذَيْفَةَ يَؤُمُّ الْمُهَاجِرِينَ الأَوَّلِينَ وَأَصْحَابَ النَّبِىِّ - صلى الله عليه وسلم - فِى مَسْجِدِ قُبَاءٍ ، فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَأَبُو سَلَمَةَ وَزَيْدٌ وَعَامِرُ بْنُ رَبِيعَةَ»(صحیح بخاری،ج23،ص:416).عبدالرزاق صنعانی و طبرانی نیز با سند خود همین روایت را نقل کرده اند(رک: مصنف عبد الرزاق،ج2،ص:388- المعجم الكبير،ج7،ص:59)
بر اساس این دو روایت،ابوبکر همراه با دیگر مهاجرین اولیه و قبل از رسول الله(ص) به مدینه هجرت کرده است بنابراین همراهی ابوبکر با رسول الله(ص) در غار زیر سوال می رود و این روایات با روایات دیگری که همراهی ابوبکر با رسول الله(ص) در غار را مطرح می کنند در تعارض قرار می گیرند.به همین دلیل شارحان صحیح بخاری سعی کرده اند که روایت بخاری را به گونه ای توجیه کنند.بدر الدین عینی که وجود ابوبکر در بین مامومین و مهاجرین اولیه را بعنوان مشکل جدی مطرح کرده است،در توجیه این موضوع، اشکال را متوجه ابن عمر کرده و می نویسد:«فإن قلت عد أبي بكر رضي الله تعالى عنه في هؤلاء مشكل جدا لأنه إنما هاجر في صحبة النبي قلت لا إشكال إلا على قول ابن عمر إن ذلك كان قبل مقدم النبي»(عمدة القاري شرح صحيح البخاري،ج35،ص:271):«اگر بگویی که وجود ابوبکر در بین مامومین و مهاجرین اولیه مشکل جدی است به این دلیل که او همراه رسول الله(ص) هجرت کرد می گویم:اشکالی در این مطلب نیست مگر به این سخن ابن عمر که گفت:این ماجرا(نمازگزاردن ابوبکر پشت سر سالم) قبل از ورود رسول الله(ص) بوده است».در حقیقت بدرالدین عینی نمازگزاردن ابوبکر پشت سر سالم را می پذیرد اما بعد از آنکه ابوبکر به همراه رسول الله(ص) وارد مدینه شدند.ابن حجر عسقلانی نیز همین احتمال را ذکر می کند و می گوید:«فيحتمل ان يقال فكان أبو بكر يصلي خلفه إذا جاء إلى قباء»(فتح الباري شرح صحيح البخاري،ج13،ص:168)
بیهقی نیز پس از ذکر این روایت در توضیح آن دچار سردرگمی شده و با"شاید و احتمال"در صدد توجیه این روایت برآمده است.بیهقی ادعا می کند که شاید این نماز در وقت دیگری بوده است و اینکه راوی گفت:«و فیهم ابوبکر» منظورش پس از آمدن ابوبکر به همراه رسول الله(ص)به مدینه بوده است .وی می نویسد:«قال الشيخ كذا قال في هذا وفيما قبله وفيهم أبو بكر وعمر ولعله في وقت آخر فإنه انما قدم أبو بكر رضي الله عنه مع النبي صلى الله عليه وسلم ويحتمل ان تكون امامته اياهم قبل قدومه وبعده وقول الراوى وفيهم أبو بكر اراد بعد قدومه والله اعلم»(السنن الكبرى،ج3،ص:89)
بنابر آنچه بیان گردید سخن همه شارحان بر این محور استوار بود که این نماز پس از ورود رسول الله(ص) و ابوبکر به مدینه اقامه شده است.اما این توجیهات ،ضعیف و غیر قابل قبول است چرا که:
اولا:این توجیهات خلاف ظاهر روایات مذکورست.این روایات تصریح دارند که نماز قبل از ورود رسول الله(ص) برگزار شده است و ابوبکر نیز در میان نمازگزاران بوده است.لذا توجیه این شارحان از جمله توجیه بیهقی که می گوید:«لعله فی وقت آخر» کاملا بی اساس است.
ثانیا:اگر چنانکه شارحان ادعا می کنند که این نماز پس از ورود رسول الله(ص) و ابوبکر به مدینه اقامه شده است،این سوال و اشکال پیش می آید که با وجود رسول الله(ص)-که نه در سفر است و نه بیمار- چرا سالم مولی ابی حذیفه امامت نماز را بعهده داشته است؟بدیهی است در این صورت دو فرض متصورست که هر دو نیز باطل است.فرض اول اینکه نماز به امامت سالم اقامه شده و رسول الله(ص) نیز در نماز حضور داشته است.این فرض قطعا باطل است و کسی نیز چنین ادعایی نکرده است چون اگر چنین مطلبی صحت داشت نام رسول الله(ص) نیز در این روایت و دیگر روایات- به دلیل انگیزه نقل زیاد این موضوع- ذکر می شد و در کارنامه فضایل و مناقب سالم نیز بیان می گردید. علاوه بر این در روایات تصریح شده است که امامت سالم بخاطر این بوده که او بیشتر از دیگران قرآن می دانست(کان اکثرهم قرآنا) بنابر این با وجود رسول الله(ص) اصل امامتش از موضوعیت می افتد.فرض دوم نیز این است که نماز به امامت سالم و پس از ورود رسول الله(ص) برگزار شده اما رسول الله(ص) در نماز جماعت حاضر نشده است.این فرض نیز قطعا باطل است چرا که طبق روایات صحیح السند فریقین، رسول الله(ص) به نماز جماعت اهمیت فراوان می داد

[=&quot]به نام یگانه هستی بخش

[=&quot]با تشکر از دوستان.

[=&quot]بنابراین فرض که ابوبکر همراه پیامبر(ص) درغار بود و این همراهی فضیلت شمرده شود؛ اگر بخواهیم با برخی از آیاتی که در مورد علی(ع) نازل شده مقایسه ای داشته باشیم، وضعیت به چه صورت خواهد بود.

[=&quot]خداوند می فرماید:« فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكمُ‏ْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتهَِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلىَ الْكَذِبِينَ» ([=&quot]هر گاه بعد از علم و دانشى كه (در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود آن گاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم). سوره آل عمران، آیه61.

[=&quot]خداوند در این آیه علی(ع) را جان پیامبر(ص) معرفی می کند. جا پیامبر(ص) بودن کجا و در یک سفر همراه پیامبر(ص) بودن کجا.

[=&quot]جالب این که در جریان هجرت پیامبر(ص) که مولی امیرالمومنین(ع) در بستر آن حضرت می خوابند، خداوند از این فداکاری و ایثار چنین یاد می کند:« وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَاد» (بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على (ع) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر ص)، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است). سوره بقره،آیه207.

[=&quot]و یا آیه که در مورد انفاق خالصانه علی(ع) نازل شد و خداوند فرمود:« إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُون» (سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند همانها كه نماز را برپا مى‏دارند، و در حال ركوع، زكات مى‏دهند.) سوره مائده،آیه55.

[=&quot]همانطور که دوستان اشاره فرمودند، آیاتی که در مورد فضایل علی(ع) ذکر شده است بسیار فراوان است.

[=&quot]در خانه اگر کس است یک حرف بس است. ذکر سخن ابن ابی الحدید معتزلی در مورد فضیلت ابوبکر بر علی(ع) در خور تامل است که گفت:« الحمد لله الذی قدم المفضول علی الفاضل» ( سپاس خدایی را که آن کسی را که پایین تر بود بر کسی که بالاتر و برتر بود مقدم کرد)؟!
[=&quot] :Gol::Gol:

وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب(رعد43)
آنها كه كافر شدند مى‏گويند: «تو پيامبر نيستى!» بگو: «كافى است كه خداوند، و كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند!
ابو سعيد خدرى مى‏گويد از پيامبر درباره قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ (كه در داستان سليمان وارد شده است) سؤال كردم فرمود:
ذاك وصى اخى سليمان بن داود:
" او وصى و جانشين برادرم سليمان بود" عرض كردم قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ از چه كسى سخن مى‏گويد و اشاره به كيست فرمود:
ذاك اخى على بن ابى طالب:
" او برادرم على بن ابى طالب است" «1»!
__________________________________________________
(1) الميزان جلد 11 صفحه 427.

سلام

یه سوال ما مسلمانان شیعه هم از این حرفا میزنیم نمیزنیم؟؟

دیه زن از چه قرار است؟؟ دیه یک انگشت 10 مثقال طلا دیه دو انگشت 20 مثقال طلا دیه سه انگشت 30 مثقال طلاست اما دیه چهار انگشت دوباره20 مثقال طلاست یعنی ما شیعه ها میگیم 4 از 3 کوچکتر است

در ضمن 4 مساوی 2 هم هست از این حرفا شیعه هم داره اگه شیعه از این خلاف منطق ها داره از برادران سنی که اساس خلافت خلیفه شون خلاف منطقه چه انتظاریه؟؟

مهدی عباس زاده;150673 نوشت:
سلام

یه سوال ما مسلمانان شیعه هم از این حرفا میزنیم نمیزنیم؟؟

دیه زن از چه قرار است؟؟ دیه یک انگشت 10 مثقال طلا دیه دو انگشت 20 مثقال طلا دیه سه انگشت 30 مثقال طلاست اما دیه چهار انگشت دوباره20 مثقال طلاست یعنی ما شیعه ها میگیم 4 از 3 کوچکتر است

در ضمن 4 مساوی 2 هم هست از این حرفا شیعه هم داره اگه شیعه از این خلاف منطق ها داره از برادران سنی که اساس خلافت خلیفه شون خلاف منطقه چه انتظاریه؟؟

باسلام
ابان بن تغلب مى‏گوید:
از امام صادق علیه السلام پرسیدم: مردى یکى از انگشتان زنى را قطع مى‏کند دیه آن چقدر است؟ فرمود: ده شتر، گفتم دو انگشت قطع کرده دیه‏اش چقدر است؟ فرمود: بیست‏شتر پرسیدم سه انگشت قطع مى‏کند فرمود: سى شتر، گفتم اگر چهار انگشت زن را قطع کند دیه‏اش چقدر است فرمود: بیست‏شتر، گفتم: سبحان‏الله سه انگشت قطع مى‏کند و دیه آن سى شتر است وقتى چهار انگشت را قطع مى‏کند دیه‏اش بیست‏شتر مى‏شود؟
وقتى ما در عراق بودیم این مطلب را مى‏شنیدم و از گوینده آن بیزارى مى‏جستیم و مى‏گفتیم آورنده چنین حکمى شیطان است، امام(علیه السلام) فرمود: ابان صبر کن، این حکم پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله) است.
همانا دیه زن با مرد برابر است تا وقتى به ثلث‏برسد و هنگامى که به ثلث رسد، دیه زن به نصف برمى‏گردد، اى ابان تو دست‏به قیاس زده‏اى و اگر در سنت قیاس شود، دین از بین مى‏رود.[1]

[1] .الکافی،ج1ص57؛ بحارالانوار، ج101،ص405[=Times New Roman] المحاسن : أبى عن صفوان ، عن عبد الرحمن بن الحجاج ، عن أبان بن تغلب قال : قلت لأبي عبد الله عليه السلام : رجل قطع أصبع امرأة ، فقال : فيها عشرة من الإبل ، قلت : قطع اثنتين ، قال : فيهما عشرون من الإبل ، قلت : قطع ثلاث أصابع قال : فيها ثلاثون من الإبل ، قلت : قطع أربعا ، قال : فيهن عشرون من الإبل قلت : أيقطع ثلاثا وفيهن ثلاثون من الإبل ويقطع أربعا وفيها عشرون من الإبل ؟ قال : نعم إن المرأة إذا بلغت الثلث من دية الرجل سفلت المرأة وارتفع الرجل ، إن السنة لا تقاس ، ألا ترى أنه تؤمر بقضاء صومها ولا تؤمر بقضاء صلاتها ، يا أبان أخذتني بالقياس ، وإن السنة إذا قيست محق الدين».

سلام آقا صدرا خیلی ممنون از زحماتتون

قیاس دارای دو شکل هست یکی قیاس تمثیل که کار شیطان است خلقته من طین و ... گفتن

یکی قیاسات قطعی عقلی مثل این که اگر در آیه ای آمد به پدر و مادر اف نگویید یعنی به اولویت قطعیه زدن آنها هم حرام است

قیاس اول باعث از بین رفتن دین میشود اما علمای شیعه کم استفاده نمیکنن از این قیاس شما که ماشاالله درس خارجی هستید یکم دقت کنید از این قیاسات زیاد میبینید اگه هم حوصله دقت ندارید برید لمعه قسمت نزح دلو رو بخونید و ببینید چه جوری با قیاس تمثیل اونایی که حدیثی براشون نیومده رو در دیگری جا داده اند و از اینا زیاده خودم تو درس خارج دیدم که میگم نه این که بخوام تیری در غیب بزنم البته من خودم این قیاس رو قبول ندارم چون حرام است و اول من قاس الشیطان این است

اما دومی که نه تنها ایرادی ندارد بلکه کاملا ممدوح است و ما از این قیاسات بسیار استفاده میکنیم شما هم همینطور همه استفاده میکنن مخصوصا فقها

این حدیث هم کاملا آشکاراست که جعلی میباشد چون خلاف عقل محض است به دو دلیل که بیان میشود:

دلیل اول:

کلا برای دیه دو حکمت قابل تصور است:

یکی جلوگیری از جرمی که شخص میخواهد مرتکب شود

و لکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب لعلکم تتقون (که اینجا دیه در مقابل قصاص قرار گرفته به خاطر همین دیه زن با دیه مرد مساوی نیست و آیه قبل این آیه مشعر به این موضوعه)

دومی جبران ضررهای ناشی از این حرکت

اگه شما سومی ای سراغ دارید بگید ما هم یاد میگیریم

اما اولی آیا کسی که زنی را بسته است و سه انگشتش را قطع کرده با وجود این حکم چهارمی را هم قطع خواهد کرد یا نه؟؟ معلوم است که قطع خواهد کرد چون دیه اش ده شتر کمتر میشود دیوانه است مگر ده شتر اضافه بدهد در ضمن اگر اعتقاد به قیامت و خدا و اینا داشت که اصلا یه انگشت رو هم قطع نمیکرد

پس این حکم خود نقض غرض و خلاف حکمت حکم خواهد شد و شارع که خدا باشه هیچوقت نقض غرض نمیکند و انه لا یحب الفساد این کار باعث تهییج شخص به جنایت بیشتر میشود

دومی هم کاملا واضحه که آیا اگر کسی سه انگشتش را از دست بدهد بیشتر ضرر کرده یا چهار؟؟ اگر میگویید چهار که ما نزاعی نداریم و عقلا هم همین را میگویند

این هم موجب نقض غرض است و خدا حکیم است

دومین دلیل آن که واضح است که هیچوقت 4 از 3 کمتر و مساوی با 2 نمیشود این حدیث خلاف عقل سلیم را امر میکند اما عقل آنچیزی است که و اکتسب به الجنان است

مهدی عباس زاده;150945 نوشت:
سلام آقا صدرا خیلی ممنون از زحماتتون

قیاس دارای دو شکل هست یکی قیاس تمثیل که کار شیطان است خلقته من طین و ... گفتن

یکی قیاسات قطعی عقلی مثل این که اگر در آیه ای آمد به پدر و مادر اف نگویید یعنی به اولویت قطعیه زدن آنها هم حرام است

قیاس اول باعث از بین رفتن دین میشود اما علمای شیعه کم استفاده نمیکنن از این قیاس شما که ماشاالله درس خارجی هستید یکم دقت کنید از این قیاسات زیاد میبینید اگه هم حوصله دقت ندارید برید لمعه قسمت نزح دلو رو بخونید و ببینید چه جوری با قیاس تمثیل اونایی که حدیثی براشون نیومده رو در دیگری جا داده اند و از اینا زیاده خودم تو درس خارج دیدم که میگم نه این که بخوام تیری در غیب بزنم البته من خودم این قیاس رو قبول ندارم چون حرام است و اول من قاس الشیطان این است

اما دومی که نه تنها ایرادی ندارد بلکه کاملا ممدوح است و ما از این قیاسات بسیار استفاده میکنیم شما هم همینطور همه استفاده میکنن مخصوصا فقها

:

با سلام و عرض ادب
سرايت دادن حكمى از موضوعى به موضوع‏ ديگر را قياس گويند.[1] كه داراى چهار قسم است:
1. قياس منصوص العلّة: و آن در جايى است كه شارع، تصريح به علت كند و چون حكم، دائر مدار علّت است، طبعاً فقيه، حكم را به موضوعات ديگرى كه علّت در آنها وجود دارد نيز سرايت مى‏دهد. مثل اين كه شارع بگويد: «لا تشرب الخمر لانّه مسكرٌ» در اينجا اگر فقيه حرمت را به اشياى مست كننده ديگر سرايت دهد، قياس منصوص العله شكل خواهد گرفت، زيرا خطاب «لا تشرب الخمر» در حقيقت «لا تشرب المسكر» است.

2. قياس اولويّت: و آن عبارت است از سرايت حكم از موضوعى به موضوع ديگر به اولويّت قطعى مانند اينكه خداوند فرموده: به پدر و مادر اف نگوييد «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ»[2] كه اين جمله به اولويّت قطعى، دلالت بر حرمت ناسزا گفتن به آنان مى‏كند.

3. قياس همراه با تنقيح مناط: و آن در جايى است كه به همراه موضوع، حالات و خصوصيّاتى باشد كه قطعاً دخالت در حكم ندارند و لذا آنها را الغا كرده، از آن خصوصيّات صرف نظر مى‏كنيم. مثل اين كه در آيه شريفه تيمم مى‏فرمايد: «فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا ...»در حالى كه مى‏دانيم نداشتن آب موضوعيّت ندارد؛ بنابراين، اگر آب دارد و براى او ضرر دارد نيز همين حكم، جارى است و مثل اينكه شخصى سؤال كند كه اگر مردى در مسجد به نماز ظهر ايستاده و شك بين سه و چهار نموده، چه حكمى دارد؟ امام عليه السلام در جواب بفرمايد: بايد بنا را بر چهار بگذارد و سپس يك ركعت نماز احتياط بخواند. با تنقيح مناط مى‏توان اين حكم را به هر نماز چهار ركعتى سرايت بدهيم، چون نماز ظهر بودن و در مسجد بودن و مرد بودن شك كننده، هيچ كدام يقيناً خصوصيتى ندارد و از قيود موضوع نيست، بلكه از حالات است.

قياس در این سه قسم نزد همه فقها حجّت است، زيرا در هيچ كدام اصل و فرعى وجود ندارد بلكه مقيس و مقيس عليه هر دو اصل هستند، و به تعبير ديگر از خود دليل مى‏توان براى هر دو موضوع، اثبات حكم كرد».

[1]. اصطلاحات الاصول، ص 226.

[2]. اسراء، آيه 23.

در بین اهل سنت دو نوع قیاس متداول بوده که البته یکی از آن دو مورد، مهجور و دیگری تا کنون مورد توجه فقهای اهل سنت خصوصا احناف بوده است.
1.مورد اول به دست آوردن علل واقعی احکام شرعی از طریق عقل و قرار دادن آن به عنوان مقیاس برای صحت نصوص شرعی است. به اینکه هر حکمی که موافق با آن قیاس بود حکم شود که آن حکم خداست و هر حکمی که مخالف آن بود باید ترک شود.
این معنا در عصر امام صادق علیه السلام مورد توجه فقها به ویژه ابوحنیفه بوده است.
ابونعیم به سندش از عمرو بن جمیع نقل کرده که گفت: من و ابن ابی لیلی و ابوحنیفه بر جعفر بن محمد علیه السلام وارد شدیم، حضرت به ابن ابی لیلی فرمود: این کیست که همراه توست؟
عرض کردم: این مردی است دارای بصیرت و نفوذ در امر دین.
حضرت فرمود: گویا او امر دین را به رای خود قیاس می کند....حضرت در آخر امر به او فرمودند:مرا حدیث نمود پدرم از جدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:«اول من قاس امر الدين برأيه ابليس . قال الله تعالى له : اسجد لادم . فقال : " انا خير منه خلقتنى من نار ، وخلقته من طين " فمن قاس الدين برأيه قرنه الله تعالى يوم القيامة بابليس لانه اتبعه بالقياس؛ اول کسی که امر دین را به رای خودش قیاس نمود شیطان بود، آن هنگام که خداوند متعال به او فرمود: بر آدم سجده کن، او گفت: من از او برترم، مرا از آتش خلق نمودی و او را از گل، پس هر کس دین را به رای خود قیاس نماید خداوند متعال او را در روز قیامت با شیطان محشور خواهد کرد، زیرا او را در امر قیاس پیروی نموده است».[1]

بر همین معنای اصطلاحی حمل می شود روایت ابان بن تغلب که حکایت آن گذشت.

2. قياس مستنبط العلّة: كه در آن فقيه با ظنّ و گمان خويش، علت را به دست مى‏آورد و حكم را از موضوعى به موضوع ديگر سرايت مى‏دهد. به موضوع نخست «اصل» يا «مقيس عليه» مى‏گويند كه حكم در آن مسلّم و مفروض است و به موضوع دوم «فرع» يا «مقيس» گويند. زيرا حكمى ندارد و به گمان اشتراك آن در حكمِ اصل، حكم برايش ثابت مى‏گردد.
این قسم (قياس مستنبط العلّة) از نظر اکثر اهل سنّت حجّت است، خصوصاً پيروان ابوحنيفه که به این قياس اعتماد فراوانى دارند، ولى اين قياس مورد انكار پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته است.

مثال:
آيا بر روزه دارى كه عمداً روزه ماه مبارك رمضان را با خوردن و آشاميدن باطل كرده، علاوه بر قضا، كفّاره هم واجب است؟
فقهاى اهل بيت به واسطه روايات وارده از از اهل بيت علیهم السلام كه همۀ مفطرات عمدى را موجب كفّاره مى‏شمرد، در مورد وجوب كفّاره اتّفاق نظر دارند. [2]
ولى از فقهاى اهل سنّت، ظاهريه، احمد، شافعى و غزالى فقط قضا را واجب مى‏دانند، در حالى كه حنفى‏ها، ثورى و عده‏اى ديگر معتقدند علاوه بر قضا كفّاره هم دارد، ريشه اين اختلاف به قياس بر مى‏گردد، زيرا در روايات آنها كفّاره تنها در مورد جماع در حال روزه وارد شده است[3]؛ قائلين به قياس اكل و شرب عمدى را نيز بر آن قياس كرده‏اند در حالى كه ديگران اين قياس را باطل مى‏شمرند.[4]

نتیجه: این دو نوع قیاس در فقه شیعه موجود نمی باشد و اگر جنابعالی سراغ دارید بیان بفرمائید.

[1].حلیة الاولیاء، ج3ص197.

[2]. جواهرالكلام، ج 16، ص 264.

[3]. صحيح بخارى، ج 4، ص 163، كتاب الصوم.

[4]. . ر. ك: بداية المجتهد، ج 3، ص 195.

مهدی عباس زاده;150945 نوشت:
سلام آقا صدرا خیلی ممنون از زحماتتون

قیاس دارای دو شکل هست یکی قیاس تمثیل که کار شیطان است خلقته من طین و ... گفتن

یکی قیاسات قطعی عقلی مثل این که اگر در آیه ای آمد به پدر و مادر اف نگویید یعنی به اولویت قطعیه زدن آنها هم حرام است

قیاس اول باعث از بین رفتن دین میشود اما علمای شیعه کم استفاده نمیکنن از این قیاس شما که ماشاالله درس خارجی هستید یکم دقت کنید از این قیاسات زیاد میبینید اگه هم حوصله دقت ندارید برید لمعه قسمت نزح دلو رو بخونید و ببینید چه جوری با قیاس تمثیل اونایی که حدیثی براشون نیومده رو در دیگری جا داده اند و از اینا زیاده خودم تو درس خارج دیدم که میگم نه این که بخوام تیری در غیب بزنم البته من خودم این قیاس رو قبول ندارم چون حرام است و اول من قاس الشیطان این است

اما دومی که نه تنها ایرادی ندارد بلکه کاملا ممدوح است و ما از این قیاسات بسیار استفاده میکنیم شما هم همینطور همه استفاده میکنن مخصوصا فقها

این حدیث هم کاملا آشکاراست که جعلی میباشد چون خلاف عقل محض است به دو دلیل که بیان میشود:


باسمه تعالی، سلام بر همه دوستان و تشکر از صدرای عزیز.
بیان چند نکته:
1. ما قیاس تمثیل نداریم، مواردی است که در جملات جناب صدرا آمد و چهار شکل اقیسه منطقی است.

2. جناب مهدی، شما به عنوان نمونه از قیاس های باطلی که همان تمثیل منطقی است و باطل است و علمای شیعه به کار برده اند، نمونه ای بیاورید؟

3. شما که می گویید، خلاف عقل محض، منظورتان کدام مورد است، خلاف عقل محض، آنهم در قوانین تشریعی؟ از کجا ما با این عقل کوچک می توانیم تمام فلسفه احکام شرعی را بدانیم؟ اتفاقا بحث قیاس باطل همین است که ما در احکام شرعی با اعتماد به عقلمان علل را استنباط کنیم.

در مورد قضاوتی که در مورد روایت ابان بیان داشتید عرض می شود:
1- آنچه در فقه اصالت دارد تعبد است نه سنجش احکام شرعی با میزان عقل ناقص ما.امام صادق علیه السلام بعد از اینکه کار ابو حنیفه در عمل به قیاس را، مورد نکوهش قرار دادند به وی فرمودند: وای بر تو کدام یک «از این دو گناه» از جهت گناه بزرگتر است: کشتن نفس یا زنا؟
ابو حنیفه عرض نمود: بلکه کشتن نفس.
حضرت فرمودند: همانا خداوند متعال در مورد کشتن انسان گواهی دو شاهد را قبول نموده است ولی در مورد زنا تنها در صورت شهادت چهار شاهد آن را قبول نموده ، قیاس به تو چه می گوید؟
کدام یک عظیم تر است؟روزه یا نماز؟
عرض نمود نماز.حضرت فرمودند: چه شده که زن حائض روزۀ خود را قضا می کند ولی نماز او قضا نمی شود؟[1]

2- روش برخورد با روایات اینگونه نیست که جنابعالی برخورد نمودید و الا اگر ملاک ارزش گذاری سنجش بر اساس استحسانات عقلی ما می بود، دیگر چیزی به اسم روایت به دست ما نمی رسید.
در مورد روایت ابان نیز عرض می شود این روایت از جهت سند صحیحه است و فقها نیز به مضمون آن فتوا داده اند؛ بلکه فقهای اهل سنت نیز به سنت بودن آن «مضمون روایت، نقل مشابه از طریق دیگر»فتوی داده اند:
محمد بن على بن محمد شوكانى (م- 1255) در كتاب نيل الاوطار (ج 7ص 56) مى‏گويد:
«سعيد بن المسيب و مالك بن انس و جمهور اهل مدينه در حكم مذكور استبعاد نكرده‏اند». روايت شده است كه ربيعه از سعيد بن مسيب از ديه يك انگشت زن پرسش نمود. او در پاسخ گفت: ده شتر و از ديه دو انگشت پرسش نمود، پاسخ داد بيست شتر و از ديه سه انگشت پرسش كرد پاسخ داد 30 شتر و از ديه چهار انگشت پرسش نمود در پاسخ او گفت بيست شتر.
ربيعه گفت: «حين عظم جرحها و اشتدت مصيبتها نقص عقلها؛ هنگامى كه جراحت او زياد باشد و مصيبت او شديد گردد عقل او كم مى‏شود»! سعيد به او گفت آيا تو از عراق هستى؟ ربيعه در پاسخ گفت: عالم متثبت او جاهل متعلم سعيد بن مسيب گفت: «يا ابن اخى انها السنة».
حافظ نووی نیز در شرح صحیح مسلم ادعای اجماع بر این مضمون می نماید:
«دية المرأة نصف دية الرجل، هذا قول العلماء كافة إلا الاصم وابن علية فإنهما قالا ديتها مثل دية الرجل.
دليلنا ما سقناه من كتاب رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى أهل اليمن وفيه (أن دية المرأة نصف دية الرجل) وما حكاه المصنف عن عمرو عثمان وعلى وابن مسعود وابن عمرو ابن عباس وزيد ابن ثابت أنهم قالوا (دية المرأة نصف دية الرجل) ولا مخالف لهم في الصحابة فدل على أنه إجماع».[2]
3- درست است که یکی از حکمتهای قصاص جلوگیری از جنایت است، اما این مطلب را باید مورد توجه قرار داد که در مورد قصاص، این احکام حکم دنیوی جنایت هستند اما حکم اخروی آن چگونه است؟مثلا اگر شخصی برای کاهش دیه انگشتان بیشتری را قطع کند در محکمۀ عدل الهی خبری از مجازات نخواهد بود؟
مثلا حکم کشتن انسان مومن در دنیا چیست؟ ایا جز قصاص است؟اما وعید اولیه خداوند متعال نسبت به جنایتکار چیست؟آیا جز خلود در جهنم است، و در این صورت آیا این وعید باز دارنده تر نخواهد بود؟
بنابراین دوست بزرگوار و عزیز در برخورد با روایات احتیاط بیشتری نمائید.
موفق باشید.

[1] .حیاةالحیوان، دمیری، ج2،ص4.

[2] .المجموع شرح المهذب، أبو زكريا محيي الدين يحيى بن شرف النووي (المتوفى : 676هـ)، ج19، ص54.

قوله تعالى: وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ تا آخر آيه مناسبت اين آيه با آيات ديگر مشروحه قبل آنست كه در آن آيات حكم زنا و قصاص را كه يهوديان تغيير داده بودند بيان فرموده و در اين آيه قصاص را بيان داشته و در ضمن اشاره نموده كه اين احكام در تورات نيز نوشته شده ولى يهوديها تغيير و تبديل داده‏اند چنانچه ابن صوريا در حضور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض نموده و ما در جلد اول اين تفسير ذيل آيه 179 سوره بقره مشروحا ذكر نموديم كه جنايات بر دو نوع است يا نفسى يا اعضائى و آن نيز يا بصورت عمد بوده و يا بر اثر اشتباه و خطا عارض شده، احكام قتل نفس در ذيل آيه مزبور بيان گرديده اما احكام جنايت اعضائى كه باصطلاح فقها قصاص طرف گفته ميشود اگر ناشى از خطا باشد بايد بشخصى كه مورد جنايت واقع شده ديه داد و ديگر قصاص ندارد و چنانچه عمدا صورت گرفته البته بايد قصاص شود مگر آنكه طرف بدريافت ديه راضى شود و از قصاص درگذرد و بايد دانست كه قصاص در جراحات وارده بر زن و مرد مساوى است تا برسد بر ثلث ديه و همينكه بر ثلث ديه رسيد ديه مرد دو برابر ديه زن ميشود.
در كافى و تهذيب از حلبى روايت كرده‏اند كه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردند كه در قصاص اعضاء زن و مرد آيا ديه آنها مساوى است؟ فرمود دندان مرد با دندان زن انگشت مرد با انگشت زن و زخم موضحه مرد با زخم موضحه بر زن ديه آنها مساوى است تا برسد بر ثلث ديه همينكه از ثلث ديه تجاوز كند ديه مردان دو برابر ديه زنان خواهد بود.
شارع مقدس براى جراحات و آسيب وارده بر 18 عضو ديه مقرر فرموده اول- موى سر و ريش اگر بطورى قطع كنند كه ديگر روئيده نشود بايد ديه كامل بدهند و در حكم سر است موهاى ابروان دوم- چشم‏ها در هر دو ديدگان يك ديه كامل و در يك چشم نصف ديه است سوم- بينى است كه هر گاه تمام آنرا بريده باشند بايد يك ديه كامل داده شود چهارم دو گوش است در هر يك نصف و در هر دو ديه تمام است. تفسير جامع، ج‏2، ص: 218

صدرا;151432 نوشت:
كه داراى چهار قسم است

سلام منظور از قسم چهارم همان قیاس اهل سنت است؟؟ این تقسیم تقسیم منطقی است؟؟ فکر کنم تو منطق این قیاس تمثیل باشه نیست؟؟

یا این چهار قسم همان قیاس های مقبول است؟؟ یا ....

صدرا;151432 نوشت:
3. قياس همراه با تنقيح مناط: و آن در جايى است كه به همراه موضوع، حالات و خصوصيّاتى باشد كه قطعاً دخالت در حكم ندارند و لذا آنها را الغا كرده، از آن خصوصيّات صرف نظر مى‏كنيم. مثل اين كه در آيه شريفه تيمم مى‏فرمايد: «فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا ...»در حالى كه مى‏دانيم نداشتن آب موضوعيّت ندارد؛

در مورد لم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا این وجدان بر دونوع دلالت دارد یکی وجدان نکردن برای ضرر است مریضا فرموده یکی هم وجدان به علت دور از دسترس است و الا عدم وجدان اتفاقا خیلی هم موضوعیت دارد والا اگر هر مرضی بگیریم مگر تیمم جایز است؟؟ بلکه عدم وجدان(خواه به دلیل مرض یا به دلیل دوری) شرط است!!

صدرا;151434 نوشت:
1.مورد اول به دست آوردن علل واقعی احکام شرعی از طریق عقل و قرار دادن آن به عنوان مقیاس برای صحت نصوص شرعی است. به اینکه هر حکمی که موافق با آن قیاس بود حکم شود که آن حکم خداست و هر حکمی که مخالف آن بود باید ترک شود. این معنا در عصر امام صادق علیه السلام مورد توجه فقها به ویژه ابوحنیفه بوده است. ابونعیم به سندش از عمرو بن جمیع نقل کرده که گفت: من و ابن ابی لیلی و ابوحنیفه بر جعفر بن محمد علیه السلام وارد شدیم، حضرت به ابن ابی لیلی فرمود: این کیست که همراه توست؟ عرض کردم: این مردی است دارای بصیرت و نفوذ در امر دین. حضرت فرمود: گویا او امر دین را به رای خود قیاس می کند....حضرت در آخر امر به او فرمودند:مرا حدیث نمود پدرم از جدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:«اول من قاس امر الدين برأيه ابليس . قال الله تعالى له : اسجد لادم . فقال : " انا خير منه خلقتنى من نار ، وخلقته من طين " فمن قاس الدين برأيه قرنه الله تعالى يوم القيامة بابليس لانه اتبعه بالقياس؛ اول کسی که امر دین را به رای خودش قیاس نمود شیطان بود، آن هنگام که خداوند متعال به او فرمود: بر آدم سجده کن، او گفت: من از او برترم، مرا از آتش خلق نمودی و او را از گل، پس هر کس دین را به رای خود قیاس نماید خداوند متعال او را در روز قیامت با شیطان محشور خواهد کرد، زیرا او را در امر قیاس پیروی نموده است».

ربط رد به خود عمل رو نفهمیدم مثلا اگر خدا فرمود ما فلان کار را بر شما حرام کردیم چون ضرر دارد ما نباید بفهمیم که هر کاری که ضرر دارد حرام است؟؟؟
این که واضح است دلیل نمیخواهد

صدرا;151434 نوشت:
نتیجه: این دو نوع قیاس در فقه شیعه موجود نمی باشد و اگر جنابعالی سراغ دارید بیان بفرمائید.

شما برید لمعه رو بخونید این که شهید ثانی آنهایی را که روایتی ندارد جزو قسم دیگر قرار میدهد که در روایات ذکر شده و میفرماید باید اینقدر دلو آب بکشید رو مثال زدم

در درس خارج آیه الله .... (نمیگم اسمشو که نگید غیبت کردم) سوال از فما استیسر من الهدی کردم و گفتم بنا بر نص این آیه باید هرچه در توان است ذبح گردد برای کسی که میتواند گوسفند برای کسی که میتواند شتر شتر برای کسی که نمیتواند مرغ
ایشان قیاس مقابل نص کردند فرمودند همانطور که در عقیقه اینگونه است در اینجا هم همانطور است.

و از این مثال ها زیاد است شما همین لمعه را پاسخ بدید باقیشم دونه دونه میگم.

هشام;151451 نوشت:
1. ما قیاس تمثیل نداریم، مواردی است که در جملات جناب صدرا آمد و چهار شکل اقیسه منطقی است.

من یادم میاد تو منطق قیاس تمثیل داشتیم حالا شما میگید نداریم نمیدونم بازم دقت میکنم ببینم اشتباه گفتم یا نه شما برید منطقو یه نیگا بندازید

هشام;151451 نوشت:
2. جناب مهدی، شما به عنوان نمونه از قیاس های باطلی که همان تمثیل منطقی است و باطل است و علمای شیعه به کار برده اند، نمونه ای بیاورید؟

من تعجب میکنم چطوری شما نمونه ای که ذکر کردم ندیدید؟ در ضمن قیاس تمثیل داریم اما باطل است درسته؟؟ آخه شما اول گفتید نداریم

هشام;151451 نوشت:
3. شما که می گویید، خلاف عقل محض، منظورتان کدام مورد است، خلاف عقل محض، آنهم در قوانین تشریعی؟ از کجا ما با این عقل کوچک می توانیم تمام فلسفه احکام شرعی را بدانیم؟ اتفاقا بحث قیاس باطل همین است که ما در احکام شرعی با اعتماد به عقلمان علل را استنباط کنیم.

خیر اگر عقل ملاک نبود آیه قرآن نمیفرمود فبشر عباد الذین ستمعون القول فیتبعون احسنه در حالی که معلوم است در انتخاب احسن نیاز به عقل است(حصر قول در اعتقادات موردی ندارد)

در ضمن من دلیل آوردم شما هم دلیل بیارید اگه دلیلم بیجاست مشخص میشه

یه وقتی هست میگیم نمیتونیم کنه خدا رو درک کنیم یه وقتی میگیم عقل ما میگه خدا نمیتونه سه باشه در عین یک بودن من نمیگم دلیل تمام احکام رو درک میکنم اما میگم نمیشه دیه 4 از 3 کمتر و مساوی 2 باشه

صدرا;151453 نوشت:
1- آنچه در فقه اصالت دارد تعبد است نه سنجش احکام شرعی با میزان عقل ناقص ما.امام صادق علیه السلام بعد از اینکه کار ابو حنیفه در عمل به قیاس را، مورد نکوهش قرار دادند به وی فرمودند: وای بر تو کدام یک «از این دو گناه» از جهت گناه بزرگتر است: کشتن نفس یا زنا؟
ابو حنیفه عرض نمود: بلکه کشتن نفس.
حضرت فرمودند: همانا خداوند متعال در مورد کشتن انسان گواهی دو شاهد را قبول نموده است ولی در مورد زنا تنها در صورت شهادت چهار شاهد آن را قبول نموده ، قیاس به تو چه می گوید؟

خوب مشخص است که عقل ملاک است چطور دینی رو که با دلایل عقلی واردش شدیم خلاف عقل عمل کنیم؟ امکان نداره دلیل این حرفتون چیه؟ احکامی هست که عقل به کنهش نمیرسه ما هم قبول داریم مثل دو رکعت بودن نماز صبح اما احکامی هست که خلاف عقل است اینا به هیچوجه قابل قبول نیست.

اما قیاس بین کشتن نفس و زنا ربطی به احکام خلاف عقل ندارد اما این هم قابل بررسی است.

دلیل این که زنا اثباتش نیاز به چهار عادل دارد بدتر بودنش نیست بلکه اجرای خود حکم شرعی است در ضمن اگر قیاس باطل است اول از همه گوینده این مطلب که مدعی بیان آن از معصوم است قیاس کرده شهود را با هم در حالی که این قیاس ابطل است نه باطل چون شهادت خود تشریعی است و نیاز به اثبات شارع وانگهی زنای زن توسط شوهر با چهار قسم ثابت است طبق نص قرآن اما در مورد قتل به هیچ وجه ثابت نیست
هر چند که گویا امام خود قیاس شهود رو زیر سوال بردن یعنی شهود را به خود عمل قیاس نکن که ما هم این را قبول داریم اما نفرمودند که اگر عملی خلاف عقل است انجام بده!!!

صدرا;151453 نوشت:
کدام یک عظیم تر است؟روزه یا نماز؟ عرض نمود نماز.حضرت فرمودند: چه شده که زن حائض روزۀ خود را قضا می کند ولی نماز او قضا نمی شود؟

روزه نفی لا اله است و نماز اثبات الا الله مشخص است که اثبات مهمتر است از نفی اما در مورد نماز هم روایاتی داریم که میفرماید خمس صلاه لا تترک علی کل حال که این کل حال استغراق است در کنار روایاتی که دستور به وضو گرفتن زن حائض و رو به قبله نشستن او و ... است که به اندازه ذکر نماز باید ذکر بگوید چون اقم الصلاه لذکری بوده و زن اجازه نماز به شکل اصلی خودش را ندارد اما چون ذکر را انجام میدهد نیازی به قضا ندارد مثل کسی که در حال فرار از دشمن است و نماز را در حال راه رفتن یا سواره میخواند نیازی به قضا ندارد

اینجا هم قیاس درست نیست. من تایید نمیکنم این قیاس ها رو

صدرا;151453 نوشت:
2- روش برخورد با روایات اینگونه نیست که جنابعالی برخورد نمودید و الا اگر ملاک ارزش گذاری سنجش بر اساس استحسانات عقلی ما می بود، دیگر چیزی به اسم روایت به دست ما نمی رسید. در مورد روایت ابان نیز عرض می شود این روایت از جهت سند صحیحه است و فقها نیز به مضمون آن فتوا داده اند؛ بلکه فقهای اهل سنت نیز به سنت بودن آن «مضمون روایت، نقل مشابه از طریق دیگر»فتوی داده اند: محمد بن على بن محمد شوكانى (م- 1255) در كتاب نيل الاوطار (ج 7ص 56) مى‏گويد: «سعيد بن المسيب و مالك بن انس و جمهور اهل مدينه در حكم مذكور استبعاد نكرده‏اند». روايت شده است كه ربيعه از سعيد بن مسيب از ديه يك انگشت زن پرسش نمود. او در پاسخ گفت: ده شتر و از ديه دو انگشت پرسش نمود، پاسخ داد بيست شتر و از ديه سه انگشت پرسش كرد پاسخ داد 30 شتر و از ديه چهار انگشت پرسش نمود در پاسخ او گفت بيست شتر. ربيعه گفت: «حين عظم جرحها و اشتدت مصيبتها نقص عقلها؛ هنگامى كه جراحت او زياد باشد و مصيبت او شديد گردد عقل او كم مى‏شود»! سعيد به او گفت آيا تو از عراق هستى؟ ربيعه در پاسخ گفت: عالم متثبت او جاهل متعلم سعيد بن مسيب گفت: «يا ابن اخى انها السنة». حافظ نووی نیز در شرح صحیح مسلم ادعای اجماع بر این مضمون می نماید: «دية المرأة نصف دية الرجل، هذا قول العلماء كافة إلا الاصم وابن علية فإنهما قالا ديتها مثل دية الرجل. دليلنا ما سقناه من كتاب رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى أهل اليمن وفيه (أن دية المرأة نصف دية الرجل) وما حكاه المصنف عن عمرو عثمان وعلى وابن مسعود وابن عمرو ابن عباس وزيد ابن ثابت أنهم قالوا (دية المرأة نصف دية الرجل) ولا مخالف لهم في الصحابة فدل على أنه إجماع».

اگر روایتی از جهت سند صحیح باشد ولی خلاف عقل باشد من قبول نمیکنم چون عقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان است و حجت هم دارم نزد خدای متعال شما چه؟

صدرا;151453 نوشت:
3- درست است که یکی از حکمتهای قصاص جلوگیری از جنایت است، اما این مطلب را باید مورد توجه قرار داد که در مورد قصاص، این احکام حکم دنیوی جنایت هستند اما حکم اخروی آن چگونه است؟مثلا اگر شخصی برای کاهش دیه انگشتان بیشتری را قطع کند در محکمۀ عدل الهی خبری از مجازات نخواهد بود؟ مثلا حکم کشتن انسان مومن در دنیا چیست؟ ایا جز قصاص است؟اما وعید اولیه خداوند متعال نسبت به جنایتکار چیست؟آیا جز خلود در جهنم است، و در این صورت آیا این وعید باز دارنده تر نخواهد بود؟ بنابراین دوست بزرگوار و عزیز در برخورد با روایات احتیاط بیشتری نمائید.

در مورد جنایت باید بگم اگر شخص ایمان به خدا داشت که دست به چاقو نمیبرد برای جنایت نسبت به مومن چون جانی مومن نیست این است و ما اینو داریم میشنویم که عده ای هستند که وقتی میزنن با ماشین به کسی و دیه اش خیلی بالا میره (یعنی چند برابر دیه کل) دنده عقب میگیره که از روش رد شه دیه اش کم شه (یعنی دیه کل بدن شه) و این همانطور که گفته آمد خود مهیج جنایت است نه مانع. احکام اجتماعی اسلام برای منع است نه تهییج.
مثلا حکم به حد زناکار باید مانع شود از زنا آنگونه ای که چهار نفر عادل ببینند در حالی که شاید برای کسی که در خلوت زنا میکند منع نداشته باشد ولی تهییج هم ندارد!!
در ضمن این که خودتان میفرمایید جزای اخروی آن زیادتر است خود نشان دهنده آشکار بودن قضیه است و این خود تناقضی درونی برای احکام است که جزای کار بدتر باید بدتر باشد نه آسانتر!

در ضمن اگر وعید بازدارنده تر بود دیگر نمیفرمود و لکم فی القصاص حیاه ..... لعلکم تتقون یعنی اگر نیازی به قصاص و دیه نبود برای تقوا چرا خدا فرمود این را گذاشتیم شاید تقوا پیشه کنید

پیام;151537 نوشت:

سلام پیام جان ببخشید یکمی حاشیه پردازی شده به نظرم اما کلا جوابشونو دادم اگه دوست دارید تو قبلی ها هست عزیز خیلی ممنون

مهدی عباس زاده;152715 نوشت:
سلام منظور از قسم چهارم همان قیاس اهل سنت است؟؟ این تقسیم تقسیم منطقی است؟؟ فکر کنم تو منطق این قیاس تمثیل باشه نیست؟؟

یا این چهار قسم همان قیاس های مقبول است؟؟ یا ....

در مورد لم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا این وجدان بر دونوع دلالت دارد یکی وجدان نکردن برای ضرر است مریضا فرموده یکی هم وجدان به علت دور از دسترس است و الا عدم وجدان اتفاقا خیلی هم موضوعیت دارد والا اگر هر مرضی بگیریم مگر تیمم جایز است؟؟ بلکه عدم وجدان(خواه به دلیل مرض یا به دلیل دوری) شرط است!!

با سلام و تشکر از جوابهای خوبتان
1- در مورد قیاس عرض می شود: قیاسی که در علم اصول مطرح است غیر از قیاس منطقی است.
قیاس در علم منطق قولی است مرکب از چند قضیه که پذیرش آن خود به خود ما را به پذیرش قضیۀ دیگری به عنوان نتیجه ملزم می سازد.
قیاس در منطق به دو قسم اقترانی و استثنائی تقسیم می شود؛ که در استثنائی نتیجه یا نقیض آن صریحا در مقدمات مذکور است، اما در قیاس اقترانی، اجزاء نتیجه در بین مقدمات پراکنده است.
در علم منطق قیاس با تمثیل متفاوت است؛ نتیجۀ قیاس همیشه یقینی است بخلاف تمثیل[1] که چون ظنی است نتیجۀ آن یقینی نمی باشد مگر اینکه بر اساس کشف علت یقینی باشد که در این صورت بازگشت آن به قیاس خواهد بود.
همین تمثیل منطقی در اصول به عنوان قیاس شناخته شده است که به آن قیاس مستنبط العلة گویند.

2- در مورد قیاس تنقیح مناط در مثال مناقشه نداریم مهم تصور درست آن است که این قیاس در جایی است که موضوع در لسان دلیل همراه بعضی از اوصاف و خصوصیات باشد که عرف آن اوصاف را دخیل در موضوع نمی داند همانند مثالی که دربارۀ نماز زده شد.[2]
البته تنقیه مناط از لغزش گاههای فقه است که فقیه باید در تشخیص آن احتیاط تام نماید چون چه بسا قیودی را به استحسان خویش مورد توجه قرار ندهد در حالی که این امر مساعد با عرف نباشد.
3- به هرحال آنچه مهم است این است که در فقه شیعه قیاس به معنای متعارف در نزد اهل سنت وجود ندارد و اگر مواردی هست از سه نوع اول است و بر فرض اگر موردی یافت شود که ازدو نوع اخیر آن باشد استدلال به آن باطل خواهد بود.

4- نکته دیگر اینکه کسی مخالف حکم عقل نیست بلکه آنچه مردود است به دست آوردن مناط احکام شرعی از طریق عقل«ناقص» است چون ممکن است خصوصیتی در ثبوت حکم باشد که قیاس کننده از آن غفلت نموده است.
همچون دلیلی که جنابعالی آوردید در صورتی که همراه دلیل نقلی نباشد: روزه نفی لا اله است و نماز اثبات الا الله مشخص است که اثبات مهمتر است از نفی.

5- ملاک قبولی روایت، صرف تطابق بر عقل نیست، چه بسا روایتی مطابق عقل باشد ولی از معصوم صادر نشده باشد، و همچنین هر چه را که ما درک نکردیم دلیلی بر رد آن نداریم، بلکه آنچه در روایات به عنوان ملاک صحت متن حدیث آمده عدم مخالفت با قرآن است.

[1].تمثیل:استدلالی است بر اساس حدس که در آن از حکم یک مورد خاص به حکم مورد خاص دیگری که مشابه آن است منتقل می شویم؛ همانند این قضیه:حسین محصل کوشایی است و حسن برادر اوست، پس حسن نیز محصل کوشایی است.
محل بحث در قیاس اصولی در دو مورد متشابه است یعنی چون این مورد شبیه موردی است که دارای نص است پس به واسطۀ همین شباهت ظاهری حکم آنرا هم خواهدداشت.

[2].و یا مثال: قصة الأعرابي الّذي قال: هلكتُ يا رسول اللَّه، فقال له: ما صنعت؟ قال: وقعت على أهلي في نهار رمضان، قال: اعتق.که قید اعرابی خصوصیتی در حکم ندارد.

مهدی عباس زاده;152723 نوشت:
شما برید لمعه رو بخونید این که شهید ثانی آنهایی را که روایتی ندارد جزو قسم دیگر قرار میدهد که در روایات ذکر شده و میفرماید باید اینقدر دلو آب بکشید رو مثال زدم

در درس .... (نمیگم اسمشو که نگید غیبت کردم) سوال از فما استیسر من الهدی کردم و گفتم بنا بر نص این آیه باید هرچه در توان است ذبح گردد برای کسی که میتواند گوسفند برای کسی که میتواند شتر شتر برای کسی که نمیتواند مرغ
ایشان قیاس مقابل نص کردند فرمودند همانطور که در عقیقه اینگونه است در اینجا هم همانطور است.

و از این مثال ها زیاد است شما همین لمعه را پاسخ بدید باقیشم دونه دونه میگم.

در مورد منزوحات ممکن است از باب دیگری غیر از قیاس بوده باشد.
در مورد درسی که شرکت نمودید مطالبتان مجمل است و تا استدلال استاد نامبرده بیان نشود چگونه می توان قضاوت نمود که برداشت شما درست است؟
علاوه براینکه در آیه شریفه بحث هدی مطرح است، که در مورد آن باید به کتب لغت و بیانات اهل بیت علیهم السلام مراجعه نمود که مراد از هدی چیست؟آیا به مرغ و خروس هم هدی گفته می شود یا خیر؟و در صورتی که شامل نمی شود آیا جایز است افرادی که تمکن ندارند یک قربانی انجام دهند یا خیر؟که بحثی مفصل است و ربطی به این تایپیک ندارد.

سلام خوب هستید خیلی ممنون با زحمات ما چه میکنید!! ببخشید خیلی اذیتتان میکنم اما سوال است دیگر

صدرا;152810 نوشت:
1- در مورد قیاس عرض می شود: قیاسی که در علم اصول مطرح است غیر از قیاس منطقی است. قیاس در علم منطق قولی است مرکب از چند قضیه که پذیرش آن خود به خود ما را به پذیرش قضیۀ دیگری به عنوان نتیجه ملزم می سازد. قیاس در منطق به دو قسم اقترانی و استثنائی تقسیم می شود؛ که در استثنائی نتیجه یا نقیض آن صریحا در مقدمات مذکور است، اما در قیاس اقترانی، اجزاء نتیجه در بین مقدمات پراکنده است. در علم منطق قیاس با تمثیل متفاوت است؛ نتیجۀ قیاس همیشه یقینی است بخلاف تمثیل[1] که چون ظنی است نتیجۀ آن یقینی نمی باشد مگر اینکه بر اساس کشف علت یقینی باشد که در این صورت بازگشت آن به قیاس خواهد بود. همین تمثیل منطقی در اصول به عنوان قیاس شناخته شده است که به آن قیاس مستنبط العلة گویند.

خوب من هم منظورم همان تمثیل بود که بهش میگن قیاس تمثیل دیگه!!
چون نتیجه اش یقینی نیست قبول نیست دیگه!!

صدرا;152810 نوشت:
2- در مورد قیاس تنقیح مناط در مثال مناقشه نداریم مهم تصور درست آن است که این قیاس در جایی است که موضوع در لسان دلیل همراه بعضی از اوصاف و خصوصیات باشد که عرف آن اوصاف را دخیل در موضوع نمی داند همانند مثالی که دربارۀ نماز زده شد.

خوب ما هم قبول داریم

صدرا;152810 نوشت:
3- به هرحال آنچه مهم است این است که در فقه شیعه قیاس به معنای متعارف در نزد اهل سنت وجود ندارد و اگر مواردی هست از سه نوع اول است و بر فرض اگر موردی یافت شود که ازدو نوع اخیر آن باشد استدلال به آن باطل خواهد بود.

به قول یکی از اساتید ما که خیلی ها در درس اصول یه چیزایی میگن که تو فقه خلافش عمل میکنن زیاد بعید نیست هست؟
مثلا همین شما در ابتدا گفتید 4 تاست اما الآن معلوم شد یا 5 تاست یا 3 تا قیاسو میگم

صدرا;152810 نوشت:
4- نکته دیگر اینکه کسی مخالف حکم عقل نیست بلکه آنچه مردود است به دست آوردن مناط احکام شرعی از طریق عقل«ناقص» است چون ممکن است خصوصیتی در ثبوت حکم باشد که قیاس کننده از آن غفلت نموده است.

خوب این هم قیاس تنقیح مناط است یه جورایی دیگه نیست؟
چرا نیست وقتی خدا منفعت داشتن قصاص و در سایه قصاص دیه رو تقوا میشمره چرا مناطی که خود خدا شمرده رو ما رها کنیم؟ به مناط احتمالی که خدا هم حرفی دربارش نزده فکر کنیم و خلاف مناطی که خدا فرموده عمل کنیم؟

صدرا;152810 نوشت:
همچون دلیلی که جنابعالی آوردید در صورتی که همراه دلیل نقلی نباشد: روزه نفی لا اله است و نماز اثبات الا الله مشخص است که اثبات مهمتر است از نفی.

اتفاقا اگه تو عمقش برید میبینید که اگر کسی بگه لا اله دیگه خدایی رو هم قبول نداشته باشه صد در صد جهنمی است هر چند صبح تا شب رو هم نخوره و نیاشامه و آمیزش نکنه اما امکان نداره کسی بگه الا الله و وجود خدا رو قبول داشته باشه و بخاطر همین نماز بخونه(چون نماز تنهی عن الفحشاء والمنکر هست باقی گناهان رو هم کم کم ترک خواهد کرد) ولی بهشتی نشه

در ضمن غیر این خود ائمه فرمودن ستون دین نماز است پس غیر ستون بر اون برتری نخواهد یافت!!

صدرا;152810 نوشت:
5- ملاک قبولی روایت، صرف تطابق بر عقل نیست، چه بسا روایتی مطابق عقل باشد ولی از معصوم صادر نشده باشد، و همچنین هر چه را که ما درک نکردیم دلیلی بر رد آن نداریم، بلکه آنچه در روایات به عنوان ملاک صحت متن حدیث آمده عدم مخالفت با قرآن است.

نه خیر ما هم نگفتیم صرف تطابق بر عقل است و نگفتیم که هرچه را عقل درک نکرد رد میکنیم بلکه گفتیم آنچه مخالف عقل است رد میکنیم مثالش هم هزار بار زدیم مثل تثلیث که استدلال مسیحی ها اینه که شما که کنه وجود خدا را درک نمیکنید چرا رد میکنید ما میگیم درسته که کنه وجود خدا را درک نمیکنیم اما میفهمیم که نمیشود یک در عین یک بودن سه باشد
و نمیشود نامحدود در عین نامحدود بودن در محدود بگنجد
اینها رد میشود چون خلاف عقل است این حدیث هم رد میشود چون خلاف عقل است

در مورد عدم مخالفت با قرآن هم که پاها میلنگد مراجعه کنید به :
http://www.askdin.com/showthread.php?t=10188
http://www.askdin.com/showthread.php?t=14341
http://www.askdin.com/showthread.php?t=6952
http://www.askdin.com/showthread.php?t=6799
معلوم میشود چقدر عرضه احادیث به قرآن میشود.
خوب غیر از آنها ما هم حرفمان این است که این باعث بی تقوایی میشود که خدا در قرآن فرموده پس خلاف قرآن است نیست؟

صدرا;152813 نوشت:
در مورد منزوحات ممکن است از باب دیگری غیر از قیاس بوده باشد.

من کار به ممکن و شاید ندارم کاملا میبینم که قیاس است شما دلیل بیارید برای نبودن خودشان هم میگویند که حدیثی در این باره نیست ولی ....

صدرا;152813 نوشت:
در مورد درسی که شرکت نمودید مطالبتان مجمل است و تا استدلال استاد نامبرده بیان نشود چگونه می توان قضاوت نمود که برداشت شما درست است؟

اون لمعه که بیان کرده شما زحمت نمیکشید بخونید بعد بحث این رو مطرح میکنید؟ در ضمن من قضاوتی نکردم دقیقا عین جمله ایشان همین بود که چون آنجا این گونه است این مثل آن است حرفی هم از معنای هدی و ... نبود در ضمن ایشان از دار دنیا رفته اند و جزو علمای حی نیستند!!(البته نه حی به معنای عام بلکه حی به معنای خاص حیات خاص دنیوی منظورم هست)
راستی اون استاد نام نبرده بود نه نامبرده:khandeh!:(شوخی کردم یکم فضا عوض شه)

صدرا;152813 نوشت:
علاوه براینکه در آیه شریفه بحث هدی مطرح است، که در مورد آن باید به کتب لغت و بیانات اهل بیت علیهم السلام مراجعه نمود که مراد از هدی چیست؟آیا به مرغ و خروس هم هدی گفته می شود یا خیر؟و در صورتی که شامل نمی شود آیا جایز است افرادی که تمکن ندارند یک قربانی انجام دهند یا خیر؟که

این جواب با اون جوابی که به من داده شده از زمین تا آسمون فرق داره اما اگه فرض هم که بگوییم مرغ و خروس نباشد این خود چند گانه بودن هدی رو میرسونه و الا در حق همه یکسان میفرمود که ذبح گوسفند کنن اما فرمود ما استیسر من الهدی یعنی هر کس به اندازه توانش به باقیش هم به قول شما میریم نگاه میکنیم اما ربطی به بیان اون عالم نداره
مثال زیاده فقط میخوام اول جواب اینا رو بگیرم تا یکی یکی مثال براتون بیارم شما در مورد هیچ کدوم جوابی ندادید

مهدی عباس زاده;152994 نوشت:

خوب این هم قیاس تنقیح مناط است یه جورایی دیگه نیست؟
چرا نیست وقتی خدا منفعت داشتن قصاص و در سایه قصاص دیه رو تقوا میشمره چرا مناطی که خود خدا شمرده رو ما رها کنیم؟ به مناط احتمالی که خدا هم حرفی دربارش نزده فکر کنیم و خلاف مناطی که خدا فرموده عمل کنیم؟

با سلام
آنچه در آیۀ شریفه آمده است اصل قصاص است، اما اینکه مقدار قصاص و نحوۀ آن چگونه است را سنت بیان می کند نه قرآن.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى‏ الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى‏ بِالْأُنْثى‏ فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ‏ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى‏ بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ؛ وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ».[1]

شما که بحمدالله خود را آراسته به شناخت مناط احکام می دانید و مدعی تنافی احکام با آیات هستید بیان بفرمائید چرا در آیۀ شریفه مرد در مقابل زن قصاص نمی شود؟آیا این امر جنایتکاران را بر انجام جنایت علیه بانوان تحریک نمی کند؟ وقتی در قصاص قرآن می گوید زن در مقابل زن! چطور در دیه باید تساوی برقرار باشد؟عقل من می گه به طریق اولی در دیه تساوی برقرار نیست، عقل شما چی میگه؟
در مورد نماز که باز استحسان نمودید سوال این است که اگر سخن شما را بپذیریم طبق برداشت جنابعالی، چرا نماز خواندن هنگام ...بر خانومها حرام است و بالاتر از آن این نمازها قضا ندارد، بخلاف روزه که باید قضای آنرا را بجا آورد؟!در حالی که اهمیت روزه کمتر از نماز است؟

در بحث هدی«فما استیسر» با جمع شدن چند نفر در هدی واحد هم جمع می شود و این اولی از کشتن مرغ و خروس است که شک داریم هدی بر آن صادق است یاخیر؟و تکلیف با انجام آن ساقط می شود یا خیر؟

اما در رابطه با کتاب لمعه و استفاده از قیاس
شما مدعی هستید در فقه شیعه موارد متعددی از قیاس مستنبط العلة استفاده شده، اما براین مدعی چیزی اقامه ننمودید؟حال چگونه انتظار دارید جواب شما داده شود؟
شما عین کلام مرحوم شهید در لمعه را بیاورید، ثابت بفرمائید مراد ایشان قیاس مستنبط العلة است و احتمال دیگری در کار نیست. ارکان قیاس استفاده شده از مقیس علیه، مقیس، حکم و علت را بیان بفرمائید تا ببینیم ادعای شما مورد پذیرش هست یاخیر؟
موفق باشید.

[=Times New Roman][1][=Times New Roman].البقره/178.

مهدی عباس زاده;152727 نوشت:
من یادم میاد تو منطق قیاس تمثیل داشتیم حالا شما میگید نداریم نمیدونم بازم دقت میکنم ببینم اشتباه گفتم یا نه شما برید منطقو یه نیگا بندازید

من تعجب میکنم چطوری شما نمونه ای که ذکر کردم ندیدید؟ در ضمن قیاس تمثیل داریم اما باطل است درسته؟؟ آخه شما اول گفتید نداریم

خیر اگر عقل ملاک نبود آیه قرآن نمیفرمود فبشر عباد الذین ستمعون القول فیتبعون احسنه در حالی که معلوم است در انتخاب احسن نیاز به عقل است(حصر قول در اعتقادات موردی ندارد)

در ضمن من دلیل آوردم شما هم دلیل بیارید اگه دلیلم بیجاست مشخص میشه

یه وقتی هست میگیم نمیتونیم کنه خدا رو درک کنیم یه وقتی میگیم عقل ما میگه خدا نمیتونه سه باشه در عین یک بودن من نمیگم دلیل تمام احکام رو درک میکنم اما میگم نمیشه دیه 4 از 3 کمتر و مساوی 2 باشه


باسمه تعالي، سلام بر تمام دوستان.
به جهت توضيحات خوب جناب صدرا بنده ورودي به اين بحث نخواهم داشت، جز چند مسأله كوتاه در جواب، جناب مهدي:

اول، در خصوص اصطلاح قياس، ما اصطلاح قياس تمثيل نداريم، چنانكه جناب صدرا بيان فرمودند.

دوم، نمونه اي كه شما آورديد دقيقا همان راه اشتباه اهل سنت بود كه، دقيقا خودتان استفاده كرديد، نه قياس باطل شيعه، ما گفتيم، قياس باطلي كه از ناحيه شيعه صورت گرفته موردي بياوريد، شما يك حديث صحيح آورديد و خودتان به روش غير صحيح استنباط فرموديد، كه (در ضمن بايد عرض كنم كه قصاص كاملا محفوظ است، و زن مي تواند قصاص بكند و ديه نگيرد).

سوم، اتفاقا عقل سليم در مورد احكام شرعي مي گويد سكوت و تعبد، نه جعل مناط، چنانچه خود امام معصوم عليهم السلام، با توجه به اينكه عقول ظاهري ما انسان ها به گونه ديگري مي فهمد، دقيقا مثالي آورده كه برداشت عقل عمومي به گونه ديگري باشد و اين مطلب را متذكر شده اند چنانچه برداشت اهل آن زمان هم، برخلاف نظر امام معصوم عليهم السلام است، و اينجا مي گويد، شما به قياس عمل نكنيد.

چهارم، كاركرد عقل در اعتقادات به گونه اي است و در استنباط احكام شرعي به گونه ديگري، نه اينكه عقل تعطيل بشود.

پنجم، اينكه خدا نمي تواند در عين اينكه يكي است سه باشد، يك مطلب عقلي قطعي هستي شناسانه است، و اين مطلب هيچ ارتباطي به مطلب شما نداره، اين استنباط شما است كه مي گوييد اين به اين معنا است كه چهار از سه كمتره، بلكه ما مي گوييم اينكه ديه بريده شدن انگشت زن در چهار انگشت كمتر است به جهت دلايلي است كه بر ما مخفي است و عقل ما دست رسي به آن ندارد،(يعني حكمتي داره كه بر ما مخفي است، نه به معناي اين باشه كه چهار از سه كمتره.) دلايل شما هم، قابل قبول نيست، بله اگر قصاص را براي بريده شدن عمدي انگشت زن قايل نمي شديم، تازه مي گفتيم، حكمت بر ما مخفي است، در حالي كه در اين مورد حكم قصاص هم، باقي است.

سالم ببخشید سلام بر صدرا جان و هشام!!

خوب باید مثل اینکه یه چیزایی بگم نه؟

صدرا;153067 نوشت:
شما که بحمدالله خود را آراسته به شناخت مناط احکام می دانید و مدعی تنافی احکام با آیات هستید بیان بفرمائید چرا در آیۀ شریفه مرد در مقابل زن قصاص نمی شود؟آیا این امر جنایتکاران را بر انجام جنایت علیه بانوان تحریک نمی کند؟ وقتی در قصاص قرآن می گوید زن در مقابل زن! چطور در دیه باید تساوی برقرار باشد؟عقل من می گه به طریق اولی در دیه تساوی برقرار نیست، عقل شما چی میگه؟

من که نگفتم در دیه مساوی بودن بر قراره من میگم از همون اول نصف دیه مرده شما از دهن من شنیدید که گفتم مساوی اند؟؟ معلومه که نیستن اونم دلیل داره اگه میخواید بعدا براتون میگم چرا دیه و قصاص زن و مرد مساوی نیست!!

صدرا;153067 نوشت:
در بحث هدی«فما استیسر» با جمع شدن چند نفر در هدی واحد هم جمع می شود و این اولی از کشتن مرغ و خروس است که شک داریم هدی بر آن صادق است یاخیر؟و تکلیف با انجام آن ساقط می شود یا خیر؟

من کاری به اصل حرفم سر کلاس ندارم بلکه کار به این دارم که چرا استاد با تمثیل(نمیگم قیاس تمثیل که ناراحن نشن رفقا) به من جواب داد؟ که چون اونجا(در حالی که مستحب است عقیقه) نیست اینجا هم نیست

صدرا;153067 نوشت:
شما مدعی هستید در فقه شیعه موارد متعددی از قیاس مستنبط العلة استفاده شده، اما براین مدعی چیزی اقامه ننمودید؟حال چگونه انتظار دارید جواب شما داده شود؟ شما عین کلام مرحوم شهید در لمعه را بیاورید، ثابت بفرمائید مراد ایشان قیاس مستنبط العلة است و احتمال دیگری در کار نیست. ارکان قیاس استفاده شده از مقیس علیه، مقیس، حکم و علت را بیان بفرمائید تا ببینیم ادعای شما مورد پذیرش هست یاخیر؟

خوب میارم انشاء الله فردا میارم براتون

هشام;153080 نوشت:
دوم، نمونه اي كه شما آورديد دقيقا همان راه اشتباه اهل سنت بود كه، دقيقا خودتان استفاده كرديد، نه قياس باطل شيعه، ما گفتيم، قياس باطلي كه از ناحيه شيعه صورت گرفته موردي بياوريد، شما يك حديث صحيح آورديد و خودتان به روش غير صحيح استنباط فرموديد، كه

من کی حدیث آوردم صدرا جان فکر کنم آورده بودن من یکم بی وقتم الآن یکم قبلی ها رو چک کنید متوجه میشید که کی آورده!!

من همون درس خارج رو آوردم گفتم در مورد هدی من این را گفتم اون استاد هم این را گفتن

هشام;153080 نوشت:
سوم، اتفاقا عقل سليم در مورد احكام شرعي مي گويد سكوت و

عقل سلیم میگوید زمانی که خلاف عقل نبود سکوت و تعبد ما که در عصر امام نیستیم که شما بگید الا و بالله امام این را گفته هزار جاعل حدیث و جاعل سند ممکن است این دستکاری ها را انجام داده باشد برای مقصود خاص خودش(حالا وهن مذهب شیعه یا چیز دیگه)

هشام;153080 نوشت:
چهارم، كاركرد عقل در اعتقادات به گونه اي است و در استنباط احكام شرعي به گونه ديگري، نه اينكه عقل تعطيل بشود.

در هر دو یک گونه است مثلا رجعت را ما قبول میکنیم چون خلاف عقل نیست و حدیث هم داریم اما اگر خلاف عقل بود قبول نمیکردیم اما آیا میشود رجعت را به صورت قطعی به اثبات رساند؟؟

هشام;153080 نوشت:
پنجم، اينكه خدا نمي تواند در عين اينكه يكي است سه باشد، يك مطلب عقلي قطعي هستي شناسانه است، و اين مطلب هيچ ارتباطي به مطلب شما نداره، اين استنباط شما است كه مي گوييد اين به اين معنا است كه چهار از سه كمتره، بلكه ما مي گوييم اينكه ديه بريده شدن انگشت زن در چهار انگشت كمتر است به جهت دلايلي است كه بر ما مخفي است و عقل ما دست رسي به آن ندارد،(يعني حكمتي داره كه بر ما مخفي است، نه به معناي اين باشه كه چهار از سه كمتره.) دلايل شما هم، قابل قبول نيست، بله اگر قصاص را براي بريده شدن عمدي انگشت زن قايل نمي شديم، تازه مي گفتيم، حكمت بر ما مخفي است، در حالي كه در اين مورد حكم قصاص هم، باقي است.

مشکل همین است شما دارید حرف خلاف عقل را در وجهه نمیدانیم میگویید که قابل قبول نیست

فرق است بين علت حكم و حكمت آن، علت حكم آن چيزى است كه حكم تابع آنست و هم مطرد است و هم منعكس يعنى در هر مورد كه آن چيز يافت شود حكم ثابت است و هر جا آن چيز نباشد حكم هم نيست و باصطلاح علت جامع افراد و مانع اغيار است مثلا اگر شارع بفرمايد «الخمر حرام لانه مسكر» حكم حرمت دائر مدار اسكار است پس غير خمر نيز اگر مسكر باشد حرام است و اگر فرض كنيم خمرى پيدا شود كه مسكر نباشد حرام نيست كانه فرموده «المسكر حرام» و اما حكمت حكم عبارت از مصالح يا مفاسديست كه منشأ حكم ميشود و لازم نيست مطرد باشد مثلا حكمت تشريع عده براى مطلقه عدم اختلاط انساب است پس اگر مطلقه عقيم باشد يا مدتها زوجش غائب بوده و مقاربتى حاصل نشده معذلك واجب است عده نگاهدارد هر چند يقين بعدم اختلاط نسب باشد.

سلام داداش پیام خوبید؟؟

خوب داداشی فرمودید:

پیام;154264 نوشت:
حكمت حكم عبارت از مصالح يا مفاسديست كه منشأ حكم ميشود

خوب وقتی حکمتی باعث حکمی شود وقتی آن حکمت منقضی شد قطعا حکم هم منقضی میشود

پیام;154264 نوشت:
حكمت تشريع عده براى مطلقه عدم اختلاط انساب است پس اگر مطلقه عقيم باشد يا مدتها زوجش غائب بوده و مقاربتى حاصل نشده معذلك واجب است عده نگاهدارد هر چند يقين بعدم اختلاط نسب باشد.

اتفاقا این مطلقه ها اصلا عده ندارند چون تمام روایات و آیات قرآن در غیر عده وفات علت یا به قول شما حکمت عده رو برای عدم اختلاط انساب معرفی کردند در تمام این موارد هم این اختلاط اتفاق نمی افته اما یه حکمت دیگری هم دارد که در عده زن حامله مشهود است آن هم تربیت فرزند یا مشخص بودن نفقه زن یا .... است که مخصوص زن حامله است چون با این که میدانیم زن از چه کسی حامله است ولی باید عده نگه دارد
در مورد عده زن میتوانید به این:http://www.askdin.com/showthread.php?t=9828 رجوع کنید!!

حال اگر حکمت حکمی بخاطر نیاز انسان باشه پس تا انسان هست حکمت اون هم باقی میمونه وحکم هم ماندگار میشه ودائمی چون اقتضائ حکمت اینکه وخواهش میکنم پست آدرس داده شده رایک بار دیگربخون ظاهرا دقت بیشتری میطلبه

قطعا درسته در این حرفی نیست مثل حکمت نماز که ذکر است و انسان همیشه به ذکر نیاز داره پس همیشه به صلاه هم نیاز داره در این شکی نیست!

وقتی انسان خلیفه الهی شدباید تعلیمات مخصوص وعبادات مناسب آنراداشته باشد
البقرة : 30 وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ
و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه‏اى مى آفرينم، گفتند: آيا كسى را مى‏آفرينى كه در آنجا فساد كند و خونها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مى‏گوييم و تو را تقديس مى كنيم؟ گفت: من آن دانم كه شما نمى‏دانيد.

سلام پیام جان و دیگران

پیام;154897 نوشت:
وقتی انسان خلیفه الهی شدباید تعلیمات مخصوص وعبادات مناسب آنراداشته باشد

اگر منظور از خلیفه الهی جانشین انسان های قبلی در زمین است که باشد ما هم قبول داریم اما این چه ربطی دارد به تعلیمات مخصوص و عبادات؟؟

اما اگر منظور این است که انسان جانشین خداست در زمین نه جانشین انسان های قبلی اصلا برای من قابل قبول نیست!!

اما آیه ای که فرمودید میفرماید خلیفه نه خلیفتی پس استدلال به آیه غلط است به غیر از این هم دلایلی هست

چون اولا خدا نیاز به جانشین ندارد کسی نیاز به جانشین دارد که خودش نتواند همه جا حاضر بشود دوما ..... در کل از موضوع خارج نمیکنم اما این حرف غلط است اگر میخواهید در موضع دیگر با هم بحث کنیم در رابطه با جانشینی انسان نسبت به خدا!!!!

منظور ازخلیفه الهی کردن یعنی انجام کارهای الهی ودوری ازآنجه انسان راسقوط داده وتامقام حیوانی سقوط میده

سلام دوستان عزیز

پیام;156897 نوشت:
منظور ازخلیفه الهی کردن یعنی انجام کارهای الهی ودوری ازآنجه انسان راسقوط داده وتامقام حیوانی سقوط میده

ببخشید منظور خلیفه الهی کردن خداست؟؟ خدا مارا خلیفه میکند که جای او کارهای نیکو انجام دهیم؟

یا نه منظور خلیفه الهی شدن ماست آن وقت خیفه بودن رابه این تفسیر میکنیم که انجام کار هایی که اله انجام میدهد یا کارهایی که اله دوست دارد آن را؟ یکم جملاتتون برام مبهمه اگه میشه روشن کنید!

هشام;153080 نوشت:
(در ضمن بايد عرض كنم كه قصاص كاملا محفوظ است، و زن مي تواند قصاص بكند و ديه نگيرد).

أحسنت! :Kaf:
تذکر این مطلب بسیار بجا بود و در واقع شبهه اصلی جناب عباس زاده را (تهییج کردن حکم مذکور جانی را به جنایت!) ابطال می کند.

همین نمونه کافیست که اصلی ترین دلیل بطلان ذهنیت پردازیهای اینگونه در احکام دین را نشان دهد و آن دلیل، ناقص بودن و وهم آلود بودن و همه جانبه نبودن اینگونه ذهنیت پردازیهاست.

یعنی طرف با عقل خود جنبه ای از قضیه را بصورت ناقص می بیند و از سایر جنبه ها غافل است ـ و یا اساسا راهی به دانستن آن ندارد ـ و بر همین پایه سست، استنباطی غلط می کند و نام آن را حکم قطعی عقل می گذارد! و روایت صحیحه ای را که نص در حکم است ـ نه متشابه و مجمل که بگوییم برداشت از آن مختلف است! ـ و عالمان متقی و عاقل روایت کرده اند با قاطعیت رد می کند و بین خود و خدا نیز حجت قطعی می بیند!!!

أعاذنا الله من شرور أنفسنا!

سلام علیکم

سفیر;168182 نوشت:

تذکر این مطلب بسیار بجا بود و در واقع شبهه اصلی جناب عباس زاده را (تهییج کردن حکم مذکور جانی را به جنایت!) ابطال می کند.

یعنی قصاص زن برابر با مرد است خلاف نص صریح قرآن که میفرماید الحر بالحر و العبد بالعبد و الانثی بالانثی؟؟

گذشته از این دیه خود منعی است برای تهییج غیر از قصاص و این تهییج خود را در بر دارد ربطی هم به منع قصاص ندارد داداش من

سفیر;168182 نوشت:

همین نمونه کافیست که اصلی ترین دلیل بطلان ذهنیت پردازیهای اینگونه در احکام دین را نشان دهد و آن دلیل، ناقص بودن و وهم آلود بودن و همه جانبه نبودن اینگونه ذهنیت پردازیهاست.

چقدر سریع دور میگیرید لااقل یکم صبور باشید شاید سخنتان باطل باشد ما بحثمان سر دیه است که چگونه 4 انگشت یک انسان ارزشش کمتر است از سه انگشتش به یک کافر این را بگویید میخندد به رویتان چه رسد به عقلای مسلمان
اگر هم میبینید که علمای اسلام این احادیث را قبول کرده اند چون مبنای ایشان تعقل در احکام نبوده حال آن که احکام هم نباید خلاف عقل سلیم باشند

سفیر;168182 نوشت:

أعاذنا الله من شرور أنفسنا

انشاء الله

مهدی عباس زاده;168462 نوشت:
یعنی قصاص زن برابر با مرد است

این نتیجه گیری شما چه ربطی به مطلب من داشت؟!
حرف ما این است: اگر مرد 4 انگشت زنی را عمدا قطع کند آن زن حق قصاص یعنی قطع 4 انگشت مرد را دارد. این را قبول دارید یا نه؟!

سلام
خیر خلاف نص صریح قرآن است آیه:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى‏ الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى‏ بِالْأُنْثى

یعنی به هیچ وجه نمیشود مرد آزاد را در مقابل زن آزاد قرار داد

پس نمیشود در ازای 4 انگشت زن 4 انگشت مرد را برید
این آیه هم در مورد قصاص است!!

مهدی عباس زاده;168532 نوشت:
خیر خلاف نص صریح قرآن است آیه: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى‏ الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى‏ بِالْأُنْثى یعنی به هیچ وجه نمیشود مرد آزاد را در مقابل زن آزاد قرار داد پس نمیشود در ازای 4 انگشت زن 4 انگشت مرد را برید این آیه هم در مورد قصاص است!!

بنده خدا! این آیه درباره قصاص نفس(قتل) است نه جراحات و قطع اعضا و....

آیه می فرماید: فی القتلی!
دقت کنید!

سلام علیکم

كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ

این آیه ای بوده که قبلا وظیفه مسلمانان تبعیت از آن بوده بعد از نفس در مقابل نفس عین را در مقابل عین و انف را د ر مقابل انف و اذن را در مقابل اذن میداند و جروح را هم منجر به قصاص میداند

ما دو نظر میتوانیم داشته باشیم یکی این که آیه دوم فقط بر تغییر حکم در مورد قتل است(حال آن که مورد قبول ما نیست)
یکی این که آیه دوم تمام قصاص ها را در بر دارد!
در صورت اول پس تمام اعضای زن برابر با تمام اعضای مرد است و ناگهان وقتی از دنیا برود نصف میشود که این را نه نقل تایید میکند نه عقل
چرا که لازمه آن بزرگتر بودن بعض از کل است یعنی بعض اعضای بدن آدمی از کل بدنش بیشتر است چرا که تا منجر به قتل نشده بود برای زن دیه اش بیشتر از آن چیزی میشود که منجر به قتلش شده

اما فرض اول به دلیل زیر باطل است:
آیه فرمود فی القتلی آیا قتل به عضو هم نسبت داده میشود یا خیر؟؟ مثلا بگوییم سلولهای دست شما کشته شده است!! یا ....
پس قتلی در بر دارنده تمام کشتارها است چه کشتار بعض چه کشتار کل

و انتقام گیری برای هر کدام برابر با قشر خاص خودش است
یعنی دست آزادمرد در برابر دست آزادمرد و دست مرد عبد در مقابل دست مرد عبد و دست زن در مقابل دست زن(در هر کدام از دو قشر آزاد برابر آزاد و برده برابر برده)

قبل از پاسخ به مطلب فوق باید نکته ای مهم را متذکر شد:

مهدی عباس زاده;150948 نوشت:
اما اولی آیا کسی که زنی را بسته است و سه انگشتش را قطع کرده با وجود این حکم چهارمی را هم قطع خواهد کرد یا نه؟؟ معلوم است که قطع خواهد کرد چون دیه اش ده شتر کمتر میشود دیوانه است مگر ده شتر اضافه بدهد

این مطلب و نسبت دادن آن به فقه شیعه غلط است!!!
در فرض فوق جانی باید دیه چهار انگشت را به زن بدهد!
فعلا این اشتباه معلوم شود تا به بقیه مطلب شما ـ خصوصا پست جالب 46!:Cheshmak: ـ برسیم!

سلام علیکم

سفیر;168815 نوشت:
در فرض فوق جانی باید دیه چهار انگشت را به زن بدهد!

روی چه مبناییی؟؟
دیه چهار انگشت است دیگر!! این بنده خدا هم چهار انگشت را قطع کرده است مشکل چیه؟؟

سفیر جان شما یکم در تناقض سخن خودتون دقت کنید:

سفیر;168815 نوشت:
دیه چهار انگشت را به زن بدهد!

خوب دیه چهار انگشت چقدر است؟؟ کمتر از سه انگشت است دیگر برابر دو انگشت است!!

این دیه چهار انگشت شما با دیه چهار انگشت روایت فرق دارد؟؟ روایت هم حرفش چهار انگشت است نه 5 نه 3 نه 2 نه 1

شما چهار انگشت دیگری را مد نظر دارید؟؟ یا چهار انگشت از منظر شما چیست؟ که دیه اش چیست؟

جناب مهدی! اشتباه شما اینجاست که حکم قطع 4 انگشت با یک ضربه را با قطع 4 انگشت بصورت جدا جدا یکی گرفتید! در صورتیکه اینطور نیست!
فقه شیعه می گوید اگر 4 انگشت را جدا جدا قطع کند برای هر جنایت دیه خاص خودش ثابت می شود. یعنی در قطع چهار انگشت با ضربات متعدد دیه چهار انگشت جدا(1+1+1+1)! ثابت می شود چه زن باشد و چه مرد.
ولی در قطع 4 انگشت با یک ضربه(یکجا) دیه اش در زن نصف مرد می شود.
دقت کنید!

سلام علیکم

سفیر;168999 نوشت:
فقه شیعه می گوید اگر 4 انگشت را جدا جدا قطع کند برای هر جنایت دیه خاص خودش ثابت می شود. یعنی در قطع چهار انگشت با ضربات متعدد دیه چهار انگشت جدا(1+1+1+1)! ثابت می شود چه زن باشد و چه مرد.
ولی در قطع 4 انگشت با یک ضربه(یکجا) دیه اش در زن نصف مرد می شود

این خودش تناقض دیگه ای در فقه شیعه است که خودش خلاف عقل بودن این حکم را ثابت میکند!!

این یعنی 4 نامساوی 4

موضوع قفل شده است