ویژگیهای"" عشق حقیقی"" چیست؟

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ویژگیهای"" عشق حقیقی"" چیست؟

ویژگیهای"" عشق حقیقی"" چیست؟

عشق واقعي يعني اگر وجودش را احساس نکردي بي تاب وسرگردان مي شوي :Mohabbat:

محب فاطمه;9851 نوشت:
ویژگیهای"" عشق حقیقی"چیست؟


با سلام

واژه ی «عشق»:Gol: مشتق از «عشقه» به معنای میل مفرط است. «عشقه» گیاهی است که هر گاه به دور درخت می پیچد، آبِِ آن را می خورد؛ در نتیجه درخت زرد شده، کم کم می خشکد.

اما در اصطلاح، «عشق» عبارت است از: «محبت شدید و قوی». به عبارت دیگر، عشق مرتبه ی عالی محبت است.

اما بیان کلی عقلی راه رسیدن انسان به عشق خداوند با توجه به چند نکته روشن می شود:

1. منشأ و سرچشمه ی عشق درک کمال محبوب و معشوق است.
2. انسان موجودی «کمال جو» و «جمال خواه»است.
3. ذات مقدس خداوند کمال و جمال مطلق و منشأ و سرچشمه ی همه ی خوبیها و زیباییهااست.بنابراین انسان از درون ذات خود عاشق خداوند است هر چند ممکن است در اثر انحرافات فکری و عملی چیز دیگری را خدای خود قرار دهد. و به همین جهت کار انبیای الاهی بر طرف نمودن این انحرافات و زدودن غبار نادانی و غفلت و پاک نمودن صفحه ی دل از آلودگی هاست.

از مجموع آیات و روایات و سخن عارفان راستین، می توان نشانه های عشق حقیقی را دریافت. دانستن این علائم، انسان را قادر می سازد تا عشق خود را ارزیابی کند. و برای این که حقیقتاً به خدای عشق آفرین عاشق شود می بایست با تهذیب نفس و سلوک در مسیرهای روشن شرعی که توسط عارفان حقیقی یعنی امامان معصوم علیهم السلام تعیین شده است خود را به این نشانه ها نزدیک و نزدیکتر سازد تا طعم عشق راستین را بچشد. در این مجال نشانه های عشق حقیقی در دو قسمت، به صورت کلی و اجمالی اشاره می شود:

اما نشانه های عشق انسان به خداوند که همان مصداق عشق حقیقی و واقعی است عبارت است از:

1. خدا را بر همۀ محبوب های خود ترجیح دهد؛ در باطن و ظاهر مطیع خدا و در همه ی امور موافق او باشد.
2.اولیا و همۀ بندگان مطیع خدا را به جهت او دوست بدارد؛ و با همه مهربان باشد.
3. لقای خدا را بر بقای خود ترجیح دهد.
4.هر چیزی را در برابر عشق به خداوند حقیر شمارد؛ با مال و جان در راه محبوب، مجاهده کند.
5. همۀ اوقات، مستغرق ذکر خدا باشد.
6. آسایش و آرامشش در قرب او باشد.
7. از حضرت حق راضی و خشنود باشد.
8. به کلام محبوب (قرآن) عشق ورزد.
9. بر خلوت و مناجات با محبوب، حریص باشد.
10. عبادت برای او آسان باشد.
11. همۀ کافران و عاصیان را دشمن بدارد.

تنها در این صورت است که هر عشقی که جهت زمینی دارد اما در راه رضای خدا و برای خدا باشد و در اصطلاح مبنا و حرکتی به سمت اوئی دارد نیز از مصادیق عشق واقعی شمرده می شود.


التماس دعا:Gol:


منبع: بنقل از پایگاه اسلام کوئست، با کمی تغییر

zahra-m;9855 نوشت:
عشق واقعي يعني اگر وجودش را احساس نکردي بي تاب وسرگردان مي شوي :Mohabbat:


با سلام

بنظر؛ احساس فقدان معشوق یا به تعبیر شما "اگر وجود معشوق را احساس نکنی بی تاب و سرگردان می شوی" مرتبۀ پایین عشق است. که معمولاً در معشوق های زمینی و غیر واقعی مصداق دارد.

اما مرتبۀ عالی و واقعی عشق؛ زمانی است که تازه حقیقت وجودی معشوق را احساس کنی یعنی احساس وجدانِ معشوق کنی، این مرحله اوج بی تابی و سرگردانی و ذوب شدن است همان که در حالات عرفا و اهل شهود دیده و شنیده می شود.

موفق باشید ...

:Gol:

عشق حقيقى‏



عشق حقيقى و راستين، تنها به كمال محض و جميل مطلق توجه دارد، تنها او را مى‏خواهد و مى‏جويد. اين عشق، التيام‏بخش، رام‏كننده، صبرآور، انس‏برانگيز، رضايت‏بخش، نيروزا، طلب‏آور، درهم‏شكننده خودپرستى، سرورانگيز، نشاطآور، پايا و پوياست. اين، عشقى است كه وصالش، مقتل عاشق است نه مسلخ وى؛ يعنى هنگام وصال، عاشق قامت بركشيده، قيامت به پا مى‏كند و عشقش زنده‏تر و فعالتر مى‏گردد، نه آنكه سرد و خاموش شود.

از همين‏رو، قرآن كريم تنها محبوب حقيقى و اصلى را خداوند متعال دانسته، و در روايات، بر محبت خداوند سبحان تأكيد فراوان شده است.

به اعتقاد درس‏آموزان مكتب عشق، عشق حقيقى از اول در فطرت آدمى وجود داشته است و انسان مى‏تواند با برطرف كردن آلودگيها، گناهان و تعلقات غير خدايى، به اين واقعيت نايل گشته و اين عشق را در فطرت خويش به عيان در يابد:

ملامتم به خرابى مكن
كه مرشد عشق‏ حوالتم به خرابات كرد روز نخست
حوالتم به خرابات كرد روز نخست
حوالتم به خرابات كرد روز نخست

بر اين اساس، مى‏توان گفت عشق حقيقى انسان زاييده عشق خداست و سبب تفاوت درجه‏اش با عشق خدا، كدورت جسم انسان است. در صورت از ميان برخاستن اين كدورت - كه لازمه‏اش فناى بنده در حق است - محبت نيز به طهارت و صفاى اصلى‏اش برمى‏گردد. اين همان عشقى است كه از خدا آغاز مى‏شود و به انسان مى‏رسد و او را به خدا مى‏رساند يعنى عشق حقيقى و عرفانى.



نشانه‏هاى عشق حقيقى‏



از مجموع آيات و روايات و سخن عارفان واصل، مى‏توان نشانه‏هايى براى عشق حقيقى شمارش كرد، دانستن اين علايم آدمى را قادر مى‏سازد تا عشق خويش را ارزيابى كرده و دريابد تا چه اندازه در جاذبه اين عشق قرار دارد؟ گفتنى اينكه از آنجا كه عشق حقيقى دو طرفه است، چنان كه قرآن نيز بدان تصريح كرده است

يعنى در قبال عشق انسان به خداوند، خداوند متعال نيز به انسانى كه عشق حقيقى و راستين دارد، عشق مى‏ورزد، نشانه‏هاى عشق حقيقى دو قسمت است :

عشق انسان به خدا و عشق خداوند به انسان


نشانه‏هاى عشق انسان به خدا


_ترجيح دادن خداوند بر همه محبوبهاى ديگر
عاشقان را شادمانى و غم اوست‏
دستمزد و اجرت خدمت هم اوست‏
غير معشوق ار تماشايى بود
عشق نبود هرزه سودايى بود
عشق آن شعله‏ست كاو چون برفروخت‏
هر چه جز معشوق باقى جمله سوخت‏
تيغ «لا» در قتل غير حق براند
در نگر زان پس كه بعد «لا» چه ماند
ماند «الا اللَّه» باقى جمله رفت‏
شاد باش اى عشق شركت‏سوز زفت

- در باطن و ظاهر مطيع و موافق اوامر و نواهى او بودن

- ترجيح دادن لقاى خدا را بر بقاى خود
عاشقم من كشته قربان لا
جان من نوبتگه طبل بلا
من چو اسماعيليانم بى‏حذر
بل چون اسماعيل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ريا
«قل تعالوا» گفت جانم را بيا

- حقير شمردن هر چيز در برابر عشق به خداوند؛حتى عقل:
عقل را قربان كن اندر عشق دوست‏
عقلها بارى از آن سويت كاوست

- مستغرق ذكر و ياد خدا بودن در همه اوقات

- تنها از او خشنود بوده و در قرب او آسايش و آرامش دارد

- به كلام محبوب يعنى قرآن عشق ورزد

- با مال و جان در راه او مجاهده كردن

تا خيال دوست در اسرار ماست‏
هر كجا شمع بلا افروختند عاشقانى كز درون خانه‏اند
شمع روى يار را پروانه‏اند
چاكرى و جان‏سپارى كار ماست‏
صد هزاران جان عاشق سوختند
شمع روى يار را پروانه‏اند
شمع روى يار را پروانه‏اند



- حريص بودن بر خلوت و مناجات با او


- همه بندگان مطيع وى را به خاطر او دوست بدارد و همه كافران و گناهكاران را به خاطر او دشمن بدارد

اين يك داستان واقعي است كه در ژاپن اتفاق افتاده است.
شخصي ديوار خانه اش را براي نوسازي خراب مي كرد خانه هاي ژاپني داراي فضايي خالي بين ديوارهاي چوبي هستند اين شخص در حين خراب كردن ديوار در بين آن مارمولكي را ديد كه ميخي از بيرون به پايش فرو رفته بود.
دلش سوخت و يك لحظه كنجكاو شد وقتي ميخ را بررسي كرد متعجب شد،چون اين ميخ ده سال پيش،هنگام ساختن خانه كوبيده شده بود.
چه اتفاقي افتاده؟
در يك قسمت تاريك بدون حركت،مارمولك ده سال در چنين موقعيتي زنده مانده چنين چيزي امكان ندارد و غير قابل تصور است.
متحير از اين مساله كارش را تعطيل و مارمولك را مشاهده كرد در اين مدت چكار مي كرده؟چگونه و چه مي خورده؟
همانطور كه به مارمولك نگاه مي كرد يكدفعه مارمولكي ديگر،با غذايي در دهانش ظاهر شد.
مرد شديداً منقلب شد!!!
ده سال مراقبت!!!
چه عشقي
چه عشق قشنگي.

پند:
ما به دنيا آمده ايم تا عشق بورزيم، مسير را ياد بگيريم، تا به مقصد برسيم!
خداوند انسان را براي تجسم بخشيدن به عشق خلق کرد؛ آنگاه که ابليس در دل آدم راه نيافت، عشق آغاز شد. فرشتگان به يمن آفرينش انسان به سجده افتادند اما ابليس گفت مگر مي شود مرا که از آتش آفريده اند، به سجده آنکه از خاک پست تر است، درآيم؟
آري خداوند آدمي را از خاک آفريد اما از روح خود در آن دميد تا با همه توان و هستي عشق بورزد و ايثار کند تا فرشتگان بدانند چرا بايد آدم را تکريم کنند.
خداوند براي انسان، همه هستي را با عطر و طعم «عشق» پر کرد تا در آن زندگي کند، عشق بورزد، دوست بدارد تا به عشقي والا و حقيقي برسد. پروانه را خلق کرد که جان عزيز خويش را فداي شعله شمع مي کند تا نمادي باشد براي عشق.
به عشق پروانه بنگر تا به مقصد عشق انسان برسي!
براستي مقصد عشق انسان کجاست؟ از کجا آغاز و به کجا مي رسد؟

آغاز عشق انسان کجاست؟
آغاز عشق انسان، خلقت آدمي است، اما مقصد براي همه يکسان نيست هر چند که مقصد در زمان آغاز خلقت نيز بود اما خداوند خواست انسان خود مسير عشق را طي کند تا به مقصد برسد.

مسير عشق انسان کجاست؟
در داستاني که نقل کردم، تامل کن!
اگر موجود به اين كوچكي بتواند عشقي به اين بزرگي داشته باشد پس تصور كن تو تا چه حد مي تواني عاشق شوي و به نزديكان خود عشق بورزي.
مسير عشق را مي توان در اين داستان واقعي ديد. تمام هستي با عشق خلق شده است، پس بايد در آن عاشقانه زندگي کرد، بايد همنوعان خود را دوست داشت، دست ناتواني را گرفت و او را بلند کرد، حرفي زد و کاري کرد تا جمعي را به خدا نزديک کرد.
اگر دوست داري به مقصد عشق برسي پس مسير عشق را درست طي کن؛ تمام هستي را دوست بدار و به همنوعان خود عشق ورزي کن.

مقصد عشق انسان کجاست؟
پروانه مخلوقي از اين هستي است، مقصد او نور است.
خداوند هستي را براي انسان آفريد با عطر و طعم «عشق».
پروانه در اين عالم هستي، مقصد عشق را نور مي بيند.
انسان در اين عالم هستي مقصد عشق را بايد کجا ببيند؟
مگر هستي براي انسان آفريده نشد؟ پس مقصد نهايي عشق نمي تواند در اين عالم هستي باشد، بايد فراتر رفت، بايد از اين هستي گذشت، بايد انوار ديگر را جستجو کرد تا به منبع زيبايي ها رسيد.
چه زيباست که انسان لحظه مرگ مسير عشق را درست طي کرده باشد و در جستجوي انوار فراتر از هستي، عالم خاکي را ترک کند تا به مقصد عشق که همان خداي مهربان است، برسد.

معنی لغت عشق

در زبان عربی می‏گویند کلمه " عشق " در اصل از ماده " عشقه‏ " است، و " عشقه " نام گیاهی است که در فارسی به آن " پیچک " می‏گویند که به هر چیز برسد دور آن می‏پیچد، مثلا وقتی به یک گیاه دیگر می‏رسد دور آن چنان می‏پیچد که آن را تقریبا محدود و محصور می‏کند و در اختیار خودش قرار می‏دهد.

یک چنین حالتی در انسان پیدا می‏شود و اثرش‏ این است که بر خلاف محبت عادی انسان را از حال عادی خارج می‏کند، خواب‏ و خوراک را از او می‏گیرد، توجه را منحصر به همان معشوق می‏کند، یعنی‏ یک نوع توحد و تأحد و یگانگی در او به وجود می‏آورد، یعنی او را از همه‏ چیز می‏برد و تنها به یک چیز متوجه می‏کند به طوری که همه چیزش او می‏شود، یک چنین محبت شدیدی.

در حیوانات چنین حالتی مشاهده نشده است. در حیوانات، علائق حداکثر در حدود علائقی است که انسانها به فرزندانشان دارند. یا همسرها نسبت به هم دارند. اگر غیرت دارند، اگر تعصب دارند، هر چه که نسبت به‏ اینها دارند، در حیوانات هم کم و بیش پیدا می‏شود. ولی این حالت به‏ این شکل، مخصوص انسان است.

اینکه اصلا ماهیت این حالت چیست، خود یکی از موضوعات فلسفه شده است. ابن سینا رساله مخصوصی دارد در " عشق ". همچنین ملاصدرا در کتاب اسفار در بخش الهیات، صفحات زیادی‏ حدود چهل صفحه را اختصاص داده است به تفسیر ماهیت عشق که این حالت‏ چیست که در انسانها پیدا می‏شود، کما اینکه امروز هم مسأله عشق در " روانکاوی " تحلیل می‏شود که واقعا ماهیت این حالت در انسانها چیست؟

نظریات درباره ماهیت عشق

نظریات مختلفی در این باره داده شده است. بعضی خودشان را با این‏ کلمه خلاص کرده‏اند که این یک بیماری است، یک ناخوشی است، یک مرض‏ است. این نظریه، می‏توان گفت فعلا تابع و پیرو ندارد که عشق را صرفا یک بیماری بدانیم. نه تنها بیماری نیست بلکه می‏گویند یک موهبت است.

مسأله اساسی در اینجا این است ‏که آیا عشق بطور کلی یک نوع‏ بیشتر نیست یا دو نوع است؟

نظریه اول

بعضی نظریات این است که عشق یک نوع‏ بیشتر نیست و آن همان عشق جنسی است، یعنی ریشه عضوی و فیزیولوژیک‏ دارد و یک نوع هم بیشتر نیست، تمام عشقهایی که در عالم وجود داشته و دارد با همه آثار و خواصش عشقهای به اصطلاح رمانتیک که ادبیات دنیا را این داستانهای عشقی پر کرده است مثل داستان مجنون عامری و لیلا تمام‏ اینها عشقهای جنسی است و جز این چیز دیگری نیست.

مانند فروید، این روانکاو معروف که‏ همه چیز را ناشی از غریزه جنسی می‏داند علم دوستی را، خیر را، فضیلت را، پرستش را و همه چیز را به طریق اولی عشق را جنسی می‏داند.ولی نظریه‏ او را امروز دیگر قبول نمی‏کنند.

نظریه دوم

گروهی عشق را (همین عشق انسان به انسان را که بحث درباره آن است) دو نوع می‏دانند. مثلا ابوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا عشق را دو نوع می‏دانند، برخی عشقها را عشقهای جنسی می‏دانند که اینها را عشق‏ مجازی می‏نامند نه عشق حقیقی و معتقدند که بعضی عشقها عشق روحانی یعنی عشق‏ نفسانی است، به این معنا که در واقع میان دو روح نوعی کشش وجود دارد.

عشق جسمانی منشأش غریزه است، با رسیدن به معشوق و با اطفاء غریزه هم‏ پایان می‏یابد چون پایانش همین است، اگر مبدأش ترشحات داخلی باشد با افراز شدنش قهرا پایان می‏یابد، از آنجا آغاز می‏شود و به اینجا پایان می‏یابد. ولی اینها مدعی هستند که انسان گاهی به‏ مرحله‏ای از عشق می‏رسد که مافوق این حرفهاست.

خواجه نصیرالدین از آن به‏ " مشاکله بین النفوس " تعبیر می‏کند، که یک نوع همشکلی میان روحها وجود دارد، و در واقع اینها مدعی هستند که در روح انسان یک بذری برای‏ عشق روحانی و معنوی هست که در واقع، نفسی هم اگر اینجا وجود دارد او فقط محرک انسان است، و معشوق حقیقی انسان یک حقیقت ماوراء طبیعی است که روح انسان با او متحد می‏شود و به او می‏رسد و او را کشف می‏کند، و در واقع معشوق حقیقی در درون انسان است. (فعلا ما داریم فرضیه‏ها و نظریات را می‏گوییم.)

در همین زمینه است که داستانها نقل می‏کنند، می‏گویند اینکه عشق می‏رسد به آنجا که عاشق، خیال محبوب را از خود محبوب عزیزتر و گرامی‏تر می‏دارد، برای آن است که خود محبوب و زمینه اولی تحریک در درون انسان است و او در درون خودش با یک حقیقت دیگری با همان صورت معشوق که در روح او هست و در واقع صورت این شی‏ء (معشوق ظاهری) نیست، صورت یک شی‏ء دیگر است خو می‏گیرد و با او هم خوش است.

این داستان را حتی در کتابهای فلسفی نیز نقل می‏کنند که مجنون بعد از اینکه آنهمه شعرها و غزلها در فراق لیلا و در عشق او گفته بود، روزی در بیابان، لیلا آمد بالای سرش و او را صدا زد: مجنون سرش را بلند کرد، گفت: کی هستی؟ گفت: منم لیلا، آمده‏ام سراغت. (به خیال اینکه دیگر حالا مجنون بلند می‏شود و این محبوبی را که در فراقش اینقدر نالیده چگونه‏ در آغوش می‏گیرد.)

گفت: نه، برو: لی غنی عنک بعشقک: من به عشق تو خوشم و از خودت بیزارم.

اتفاقا نظیر همین قضیه در شرح حال شاعر معروف معاصر شهریار مطرح است. شهریار دانشجوی سال آخر پزشکی بوده، در همین تهران در خانه‏ای‏ پانسیون بوده است. (او تبریزی است.) در آنجا عاشق دختر صاحبخانه‏ می‏شود و چگونه هم عاشق می‏شود. آن دختر را به هر دلیل به او نمی‏دهند و او هم دیگر مثل همان مجنون دست از همه چیز، کار و شغل و تحصیل بر می‏دارد و می‏افتد دنبال او. بعد از سالها در یکی از ییلاقات، همان خانم با شوهرش‏ به او می‏رسند و با او ملاقات می‏کنند. آن خانم می‏آید به سراغش. او در عالم خودش بوده. شهریار به او می‏گوید: نه، اصلا من به تو کاری ندارم، من دیگر حالا با آن خیال خودم خوش هستم و به او هم خو گرفته‏ام، از شوهرت هم طلاق بگیری من به تو کاری ندارم.

شعری هم در این زمینه دارد که‏ بعد از اینکه این خانم به سراغش می‏آید این شعر را می‏گوید، یعنی وصف‏ حال خودش را می‏گوید در حالی که بیان می‏کند که من چگونه به عشق او خو کرده‏ام و التفاتی به خود او ندارم.

حال این را اجمالا می‏گویم برای اینکه شما به گوشه‏ای از ادبیات عرفانی‏ اسلامی توجه کنید که این مسأله از آن مسائلی است که فوق العاده قابل توجه‏ و قابل تحلیل است.

پس این نظریه، نظریه‏ای است که عشق را تقسیم می‏کند به عشق جسمانی و عشق نفسانی، یعنی به نوعی عشق قائل است که هم از نظر مبدأ با عشق‏ جسمانی متفاوت است یعنی مبدأش جنسی نیست، ریشه‏ای در روح و فطرت‏ انسان دارد و هم از نظر غایت با عشق جنسی متفاوت است چون عشق جنسی با اطفاء شهوت خاتمه پیدا می‏کند، ولی این عشق در اینجاها پایان نمی‏پذیرد.

قدر مسلم این است که بشر عشق را ستایش می‏کند، یعنی یک امر قابل‏ ستایش می‏داند، در صورتی که آنچه از مقوله شهوت است قابل ستایش نیست‏. مثلا انسان شهوت خوردن یا میل به غذا که یک میل طبیعی است دارد. آیا این میل از آن جهت که یک میل طبیعی است هیچ قابلیت تقدیس پیدا کرده‏؟

تا به حال شما دیده‏اید حتی یک نفر در دنیا بیاید میلش را به فلان غذا ستایش کند؟ عشق هم تا آنجا که به شهوت جنسی مربوط باشد، مثل‏ شهوت خوردن است و قابل تقدیس نیست، ولی به هر حال این حقیقت، تقدیس شده است و قسمت بزرگی از ادبیات دنیا را تقدیس عشق تشکیل‏ می‏دهد. این از نظر روانکاوی فردی یا اجتماعی فوق العاده قابل توجه است‏ که این پدیده چیست؟

فنای عاشق در معشوق

عجیب‏تر این است که بشر افتخار می‏کند به اینکه در زمینه معشوق، همه‏ چیزش را فدا کند، خودش را در مقابل او فانی و نیست نشان بدهد، یعنی‏ این برای او عظمت و شکوه است که در مقابل معشوق از خود چیزی ندارد، و هر چه هست اوست، و به تعبیر دیگر " فنای عاشق در مقابل معشوق ".

چیزی است نظیر آنچه که در باب اخلاق گفتیم که در اخلاق چیزی است که با منطق منفعت جور در نمی‏آید ولی فضیلت است، مثل ایثار و از خود گذشتن.

ایثار با خود محوری جور در نمی‏آید، فداکاری با خودمحوری جور در نمی‏آید ولی معذلک‏ می‏بینید انسان از جنبه خیر اخلاقی، جود را، احسان را، ایثار را، فداکاری را تقدیس می‏کند، اینها را فضیلت می‏داند، عظمت و بزرگی‏ می‏داند. در اینجا هم مسأله عشق با مسأله شهوت متفاوت است، چون اگر شهوت باشد، یعنی شیئی را برای خود خواستن. فرق بین شهوت و غیر شهوت‏ در همین جاست. آنجا که کسی عاشق دیگری است و مسأله، مسأله شهوت است‏ هدف تصاحب و از وصال او بهره‏مند شدن است، ولی در " عشق " اصلا مسأله‏ وصال و تصاحب مطرح نیست، مسأله فنای عاشق در معشوق مطرح است، یعنی‏ باز با منطق خود محوری سازگار نیست.

این است که این مسأله در این شکل، فوق العاده‏ای قابل بحث و قابل‏ تحلیل است که این چیست در انسان؟ این چه حالتی است و از کجا سرچشمه‏ می‏گیرد که فقط در مقابل او می‏خواهد تسلیم محض باشد و از من او، از خود او و از انانیتش چیزی باقی نماند. در این زمینه مولوی شعرهای خیلی خوبی‏ دارد که در ادبیات عرفانی فوق العاده است:

عشق قهار است و من مقهور عشق

چون قمر روشن شدم از نور عشق

مسأله پرستش این است، یعنی عشق، انسان را می‏رساند به مرحله‏ای که‏ می‏خواهد از معشوق، خدایی بسازد و از خود، بنده‏ای، او را هستی مطلق‏ بداند و خود را در مقابل او نیست و نیستی حساب کند. این از چه مقوله‏ای‏ است؟ واقعیت این حالت چیست؟

گفتیم که یک نظریه این است که می‏گوید عشق به طور مطلق ریشه و غایت‏ جنسی دارد، روی همان خط غریزه جنسی حرکت می‏کند و ادامه می‏یابد و تا آخر هم جنسی است.

نظریه دیگر همان نظریه‏ای است که عرض کردیم حکمای ما این نظریه را تأیید می‏کنند که به دو نوع عشق قائل هستند:

عشقهای جنسی و جسمانی، و عشقهای روحانی، و می‏گویند زمینه عشق روحانی در همه افراد بشر وجود دارد.

نظر ما در طرح مسأله عشق بیشتر به آن تمایلی است که عاشق به فنای در معشوق پیدا می‏کند که ما آن را " پرستش " می‏نامیم. این هم چیزی است‏ که با حسابهای مادی جور در نمی‏آید.

نظریه سوم

نظریه سومی وجود دارد که خواسته جمع کند میان دو نظریه، آن نظریه‏ دیده است که در " عشق " احیانا کیفیاتی پیدا می‏شود که با جنبه‏های جنسی‏ سازگار نیست یعنی وابسته به غلیان ترشحات جنسی نیست که دائر مدار آن‏ باشد، چون امر جنسی مثل همان گرسنگی است، گرسنگی یک حالت طبیعی است، وقتی که بدن احتیاج به غذا پیدا کند و یک سلسله ترشحات بشود گرسنگی‏ هست و اگر چنین نباشد نیست، در احتیاج جنسی هم همین طور است، وقتی‏ که این احتیاج مادی باشد، در هر حدی که ترشحات باشد هست و اگر نه‏ نیست، ولی " عشق " تابع این خصوصیات نیست، از این رو اینطور گفتند که عشق از نظر مبدأ، جنسی است ولی از نظر منتها و کیفیت، غیر جنسی‏ است، یعنی به طور جنسی شروع می‏شود، اولش شهوت است ولی بعد تغییر کیفیت و تغییر حالت می‏دهد و در نهایت امر تبدیل به یک حالت روحانی‏ می‏شود.

ویل دورانت این مورخ معروف فلسفه در کتاب لذات فلسفه بحثی درباره‏ عشق کرده است. او همین نظریه را انتخاب می‏کند و نظریه فروید را طرح و رد می‏کند. او می‏گوید:

حقیقت این است که عشق بعدها تغییر مسیر و تغییر جهت و حتی تغییر خصوصیت و تغییر کیفیت می‏دهد، یعنی دیگر از حالت جنسی بطور کلی خارج می‏شود.

او اساس نظریه فروید را صحیح نمی‏داند.

reza64;60567 نوشت:
ماهیت عشق ازمنظرشهیدمطهری

سلام
وقتی انسان بکلیته به چیزی توجه مشتاقانه می کند به این حالت عشق می گویند بر این اساس تمام اقسام عشق یکسان است اما عامل و موضوع آن متفاوت است
اغلب عشقها ناشی از قوه خیال و موضوع آن امر ظاهری مادی است که در قوه جلوه خاص یافته است اما برخی عشقها ناشی توجه مقام سر و قلب انسان به یک حقیقت متعالی مثل خدای متعال است .
پس یک حقیقت با مراتب مختلف است
موفق باشید

reza64;60566 نوشت:
اين يك داستان واقعي است كه در ژاپن اتفاق افتاده است. شخصي ديوار خانه اش را براي نوسازي خراب مي كرد خانه هاي ژاپني داراي فضايي خالي بين ديوارهاي چوبي هستند اين شخص در حين خراب كردن ديوار در بين آن مارمولكي را ديد كه ميخي از بيرون به پايش فرو رفته بود. دلش سوخت و يك لحظه كنجكاو شد وقتي ميخ را بررسي كرد متعجب شد،چون اين ميخ ده سال پيش،هنگام ساختن خانه كوبيده شده بود. چه اتفاقي افتاده؟ در يك قسمت تاريك بدون حركت،مارمولك ده سال در چنين موقعيتي زنده مانده چنين چيزي امكان ندارد و غير قابل تصور است. متحير از اين مساله كارش را تعطيل و مارمولك را مشاهده كرد در اين مدت چكار مي كرده؟چگونه و چه مي خورده؟ همانطور كه به مارمولك نگاه مي كرد يكدفعه مارمولكي ديگر،با غذايي در دهانش ظاهر شد. مرد شديداً منقلب شد!!! ده سال مراقبت!!! چه عشقي چه عشق قشنگي.


با سلام

تمام موجودات روی زمین برای ما درسهایی دارند فقط باید خوب نگاه کنیم تا بتونیم درسها رو بفهمیم.

بنام خدا.
سلام.

يار مهربان;9851 نوشت:
ویژگیهای"" عشق حقیقی"" چیست؟

خدا....
از ویژگیهایش تسلیم در برابر حق است.یعنی اگه به چیزی که خیلی دوستش داری نرسیدی و دعایت استجابت نشد بیشتر خدارا دوست بداری بجای اینکه از او ناراحت باشی:ok:
عشق های دیگر فنا پذیر هستند و در حد عشق الهی نیستند خوشا به حال آنان که این عشق را تجربه کنند دیگر تمام است:Gol:
خداوند متعال ان شالله نصیب همه مسلمانان بفرماید:Gol:.
موضوع قفل شده است