مخالفت مكتب وحدت موجود با روش انبیای الهی

تب‌های اولیه

38 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مخالفت مكتب وحدت موجود با روش انبیای الهی

بسم رب الحسین


علامه محمد تقی جعفری می نویسد:

غرب هم مدتی از عمر ایمانی و علمی خود ا با این مکتب طی می کرد ولی بالاخره بیدار شد

این مکتب تاریک وحدت کانبیا دورندازان *** برقول مستان می اش افهام مستورند از آن افکار عالی بشربالجمله معذورند از آن * ** ازهرطقات یک برهمین دیده مهجورند از آن در غرب بو آنسان که در این شرق ما مجراستی

مکتب وحدت موجود با روش انبیاء و سفراء حقیقی مبدأ اعلی تقریباً دو جاده مخالف بوده و به هم دیگر مربوط نیستند زیرا انبیاء همگی و دائماً بر خدای واحد ماورا سنخ این موجودات مادّی و صوری تبلیغ و دعوت کرده­اند و معبود را غیر از عابد تشخیص و خالق را غیر از مخلوق بیان کرده­اند.

ما بعضی دیگر از خواص این مکتب را اختصاراً مورد بحث قرار می­دهیم.

1) از خواص این مکتب این است کهعقل و فهم و علم و معرفت را به کلی حجاب تاریک تشخیص داده و دانشمندترین علما و فلاسفه عالم بشریت در نظر اعضاء این مکتب مانند حیوانات لایعقل می­باشند.

2) عبادات و تکالیف فقط وظائفی برای تنظیم معاش دنیوی و یا وصول و اتحاد با ذات خدائیست و اگر برای کسی این حالت دست داد تمامی تکالیف از او ساقط است و به آیه «و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین» نیز استدلال کرده­اند. در صورتی که پیغمبری از پیغمبران حقه تا نفس واپسین خود را بدون تکلیف ندیده و تمام عمر را عمل به شریعت خود نموده­اند و علاوه بر این، همین واصلین عظام به استثنای حالات تجسمی غالباً اعتراف به شک و جهل کرده­اند چنان که بیان خواهد شد.

3) اختلاف عقائد در عالم بشریت برای این مکتب نا مفهوم است چنان که از مشاهیر این مکتب نقل شده است که:

عقد الخلائق فی الاله عقائداً و انا اعتقدت جمیع ما اعتقدوه

بت پرست، آفتاب پرست، ستاره پرست، آتش پرست، فرعون پرست، گوساله پرست، حیوان پرست، مادّه پرست همه و همه در نظر این مکتب حق و مطابق واقع­اند زیرا تمامی این مفاهیم اجزاء مختلفی از خدا هستند. ممکن است بگوئید چگونه خداوند کل دارای اجزاء می­توان قرار داد و در دسته الهیین کسی به این مطلب اعتقاد ندارد.

ولی بر اهل اطلاع این حقیقت قضیه روشنی بوده و در مواردزیادی از نوشتجات نثری و نظمی اعضاء این مکتب می­توان شاهد بر این معنی پیدا کرد،

عبدالرحمن جامی گوید اگر مقصودش ظاهر شعر بوده باشد:

چون در دل تو گل گذرد گل باشی ** ور بلبلی بیقرار بلبل باشی

تو جزئی و حق کل است اگر روزی چند** اندیشه حق پیشه کنی کل باشی

باز در جای دیگر از رباعیات معروفه خود گوید:

چون حق به تفاصیل و شئون گشت عیان** مشهود شد این عالم پر سود و زیان

چون باز روند عالم و هم عالمیان** در رتبــه ي اجــــمال،‌ حق آید به میان

در این رباعی برای واجب الوجود (خدا) دو حالت تصور کرده: حالت اجمالی و حالت تفصیلی،

در حالت اجمالی همان خداست که گاهی با کلمه مقام جمع الجمعی تعبیر می­کنند. و در حالت تفصیلی سائر موجودات است که ملازم تعیّنات و تشخصّات امکانی می­گردد. و نیز گوید:

آن شاهد غیبی ز نهان خانه ي بود** زد جلوه کنان خیمه به صحرای وجود

از زلف تعیّنات بر عارض ذات ** هر حلقه که بست دل ز صد حلقه ربود

در حقیقت ذات واحدی است که سائر تعیّنات مانند حلقه­های زلف بر صورت آن ذات نقش بسته است این که گفته شد معنای ظاهر شعر است و تأویل نظر دیگری است و نیز اشعار معروفه که انکار ممکن الوجود نموده و غیر از خدا موجودی را تصور نکرده است. بیتی است که ذیلاً نگاشته می شود:

اینجا حلول کفر بود اتحاد هم** این وحدتی است لیک مکرر بر آمده

و از ابیات معروفه جامی که از کلمات ظاهره مکتب در وحدت موجود است سه بیت ذیل است که نقل می شود:

باده نهان و جام نهان آمده پدید** در جام عکس باده و در باده رنگ جام

قومی به گفتگوی که آغاز ما چه بود** جمعی به جستجو که انجام ما کدام

جامی معاد و مبدأ ما وحدت است و بس** ما در میانه کثرت موهوم والسلام

(مبداء اعلی/علامه محمد تقی جعفری/ص73_75)

سلام..

دوستان واساتید در این مورد قبلا توضیحات را داده اند ولی برای خالی نبودن عریضه یاداوری بد نیست.........

وحدت وجود و وحدت موجود که با نفی تمام کثرات خارجی توأم است. اين عقيده جهله صوفيه است که به تصریح بزرگانی چون ملاصدرا عین کفر است. در این نظریه کل عالم با تمام کثراتش یک موجود است به یک وجود ؛ و آن یک وجود ویک موجود خداست . لذا طبق این نظر عالم همان خداست و گویی اجزاء عالم اجزاء خدا هستند....

همچنین:
وحدت حقیقت وجود وکثرت تشکیکی ظهور و شئون وجود نیز قولی است که این قول ، قول عرفای شامخین است.....و فهم همچین چیزی از راه عقل و بدون اتصال و درک نفسانی تقریبا غیر ممکن است...

وهمچنین:

وحدت وجود و موجود در عين كثرت وجود و موجود که همان قول به تشکیک وجود است که قول ملاصدرا است توضیح تشکیک وجود مجالی وسیع می طلبد ،در این قول ان وجود مستقل ،فقط وجودحق است که در مرتبه خود انچه در مراتب پایین از کمال و وجود هست در این مرتبه حاضر است ،نتیجتا حق ،وجود همه مراتب را به صورت غیر تمایز داراست و این عین بساطت است..نتیجتا بساطت در این مرتبه صادق است..

یاحق

علامه جعفری در تقریظ بر کتاب "حکمت بوعلی سینا"ی علامه حائری مازندرانی ـ معروف به علامه سمنانی ـ می نویسد:

" در مبحث اصالت وجود قدرت فکری حضرت آقای علامه بدون تأثر از گفته ها و گوینده, شاهراه علمی خود را طی نموده و اصالت وجود را از کرسی پرستش به پایین آورده و این منصب را از آن ماهیت دانسته..."

و در ادامه می نویسد:

" در این مبحث[وحدت و کثرت] حضرت آقای علامه غایت تتبع و تحقیق و تدقیق را انجام داده و محی الدین ها و جامی ها و صدر المتالهین ها را از مقام پرستش پایین آورده و بدون مبالغه آخرین ضربت را بر مسلک وحدت موجود و وحدت وجود وارد آورده."

حکمت بوعلی سینا ج3 ص6

سفیر;143360 نوشت:
علامه جعفری در تقریظ بر کتاب "حکمت بوعلی سینا"ی علامه حائری مازندرانی ـ معروف به علامه سمنانی ـ می نویسد:

" در مبحث اصالت وجود قدرت فکری حضرت آقای علامه بدون تأثر از گفته ها و گوینده, شاهراه علمی خود را طی نموده و

اصالت وجود را از کرسی پرستش به پایین آورده و این منصب را از آن ماهیت دانسته..."

و در ادامه می نویسد:

" در این مبحث[وحدت و کثرت] حضرت آقای علامه غایت تتبع و تحقیق و تدقیق را انجام داده و

محی الدین ها و جامی ها و صدر المتالهین ها را از مقام پرستش پایین آورده و بدون مبالغه آخرین ضربت را بر مسلک وحدت موجود و وحدت وجود وارد آورده."

حکمت بوعلی سینا ج3 ص6

جناب سفیر حالا این مثلا استدلال بود؟:Gig:
واقعا که ارکان حکمت متعالیه و عرفان رو با این استدلال مشعشع در هم شکستین:Labkhand:

من بعید می دونم شما و دوستانی شبیه شما، مثلا همین جناب حقگو که کارش شده فقط کپی پیست های طولانی و گزارش های مغالطی اصلا درست و حسابی بدونین وحدت وجود چیه...

«سرالاسرار؛ مباحثی پیرامون وحدت وجود و ملحقات و ضمائم آن»


seyedziya;140293 نوشت:

یه توصیه ی برادرانه هم به دوستانی دارم که به اصل بحث وحدت وجود نقد دارند، من تا حد زیادی مطالب این دوستان رو پیگیری کردم، اگه بخوام تعارف رو کنار بذارم باید بگم که این دوستان چیزی رو نقد کردن که بهش راهی نداشتن، این مطلب در مورد کسانی که این دوستان از اونها نقل قول می کردن هم صادقه، برا همین اگه می خوان مورد مواخذه ی این آیه قرار نگیرن: «وَ لاَتَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا »؛ «و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن زيرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد»، مقداری با آرامش و عقلانیت گوش بدن و وارد نقد اونچه که بهش راهی ندارن نشن، شاید فردا نسیمی از این حقائق اونها رو نوازش کرد، اونوقت یقینا از آنچه که پیش از این جاهلانه گفتن سخت پشیمون می شن...

و این هم پست 38 اون تاپیک:

seyedziya;142421 نوشت:

دوست داشتم دوستان مخالف هم در بحث شرکت می کردن، البته دوستان مخالفی که حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث داشته باشن...

دوستان مخالفی که بدون اینکه حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو داشته باشن شدن مخالف بحث سنگینی مثل وحدت وجود، به لحاظ اخلاق باور کارشون محل اشکال هست...

اما اون دوستان مخالفی که فک می کنن حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث دارند و می خوان در این بحث مشارکت کنن، برا اینکه وضعی که در بعضی دیگه از تاپیک ها به وجود اومده در اینجا پیش نیاد لطفا چند نکته رو مد نظر داشته باشن، اول اینکه رو موضوع اصلی تاپیک و مباحث فنی مرتبط با اون تمرکز کنن و بحث رو به حاشیه نکشونن، مثلا اینکه فلان عارف فلان جا فلان حرف نادرست رو زده و...، دوم اینکه اگه هم می خوان نقل قولی کنن حتی الامکان اختصار رو مد نظر داشته باشن و از طرف دیگه خودشون هم پشت اون نقل قول باشن نه اینکه صرفا اون مطلب رو واگویه کنن...

اگه به این نتیجه برسم که کسی از دوستان مخالف که در بحث شرکت کرده حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث نداره و یا به مطالب بند قبلی عنایت کافی نداره با عرض معذرت ترجیح می دم بحث با اون رو ادامه ندم، چون این کار چندان معقول نیست، همینطور از دوستان همکار سایت هم تقاضا دارم اگه پستی خارج از چارچوب بند قبلی بود، مثلا از موضوع اصلی تاپیک و مباحث فنی مرتبط با اون منحرف شده بود و یا نقل قول های آنچنانی و...، لطفا اون رو مدیریت کنن...

من برا تقریبا همه ی دوستانی که می شناختم و احساس می کردم در زمره ی مخالفین هستند و همینطور بعضی دیگه از دوستان این پست رو لینک دادم...

حقگو;143180 نوشت:
اختلاف عقائد در عالم بشریت برای این مکتب نا مفهوم است چنان که از مشاهیر این مکتب نقل شده است که: عقد الخلائق فی الاله عقائداً و انا اعتقدت جمیع ما اعتقدوه بت پرست، آفتاب پرست، ستاره پرست، آتش پرست، فرعون پرست، گوساله پرست، حیوان پرست، مادّه پرست همه و همه در نظر این مکتب حق و مطابق واقع­اند زیرا تمامی این مفاهیم اجزاء مختلفی از خدا هستند. ممکن است بگوئید چگونه خداوند کل دارای اجزاء می­توان قرار داد و در دسته الهیین کسی به این مطلب اعتقاد ندارد.

سلام
اگر امثال جناب حقگو اصرار بر رد معارف و حقایق نداشت دلیلی نداشت ما مجبور به آشکار کردن مسائلی شویم که طرحش چه بسا خالی از آسیب نباشد اما آسیب بیشتر از آن نیست که کسی بیاید و به داعیه فهم حقیقت معارف عالیه را رد کند .
معتقدیم که طریقه حقه شرایع الهی نحو خاصی از عبودیت است که انسان را به بالاترین درجه معرفت و عبودیت خدای متعال می رساند و از این جهت پرستشهای دیگر باطلند که در ایصال انسان به این مقام عاجز و قاصرند .
برای اینکه دوستان از این معنا که تفاوت در مراتب عبودیت است بنده از جناب حقگو یک سوال ساده می پرسم :
شما در نماز چه چیزی را می پرستی و دلیلت بر پرستش آن چیز چیست ؟
موفق باشید

چه خوش گفت جناب محمد تقی جعفری كه در منطق مدافعان وحدت وجود:

" اگر اصل را با وجود، و موجود را واحد شخصی عقیده کردی، أعلم دورانی! اگر چه الف را از باء تاشخیص ندهی!...
و بالعکس اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر کنی جاهل ترین مردمی!، اگرچه أعلم دوران باشی"!!!!!!!!!!!

مبدا اعلی ص108 و 111

خلاصه اينكه هر كس وحدت وجود را پذيرفت آن را فهميده اگر چه طلبه سال اول يا مثلا دانشجوي ارشد فلسفه باشد و هر كس رد كرد نفهميده اگر چه علامه جعفري يا سمناني يا مجلسي و...باشد !!!:Cheshmak:

اگر كسي وحدت وجود را پذيرفت ولو مثلا با يك كتاب يا يك جلسه و...اساتيد وحدت وجودي نمي گويند اين مطلب مشكلي ست به اين راحتي درك نمي شود كه بتوان قبولش كرد!

اما اگر وحدت وجود را نقد كني و نپذيري گرچه علامه و فقيه باشي فوري مي گويند اين مطلب ساده اي نيست دركش به اين راحتي نيست كه رد مي كني!!!!!
.........

مباحثه اي علمي در اين تاپيك:
خلقت يا صدور و تجلي


حقگو;143180 نوشت:
علامه محمد تقی جعفری می نویسد:
...
اختلاف عقائد در عالم بشریت برای این مکتب نا مفهوم است چنان که از مشاهیر این مکتب نقل شده است که: عقد الخلائق فی الاله عقائداً و انا اعتقدت جمیع ما اعتقدوه

اين سخن ابن عربي ست و ترجمه اش:

مردم درباره معبود، به عقايد مختلفي [چون خدا پرستي، بت پرستي، گوساله پرستي، شيطان پرستي و..] عقيده مند شدند و من تمامي آن عقايد را عقيده مندم!!!!

صريحترين از اين نمي توان پلوراليسم را مطرح و از آن دفاع كرد. همان حرفي كه سروش در ايران رواج داد! حال چگونه است كه سروش با اين حرفها مرتد مي شود اما ابن عربي همچنان بر قله معرفت! ايستاده است؟؟؟!!!

سفیر;143377 نوشت:
چه خوش گفت جناب محمد تقی جعفری كه در منطق مدافعان وحدت وجود:

" اگر اصل را با وجود، و موجود را واحد شخصی عقیده کردی، أعلم دورانی! اگر چه الف را از باء تاشخیص ندهی!...
و بالعکس اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر کنی جاهل ترین مردمی!، اگرچه أعلم دوران باشی"!!!!!!!!!!!

مبدا اعلی ص108 و 111

خلاصه اينكه هر كس وحدت وجود را پذيرفت آن را فهميده اگر چه طلبه سال اول يا مثلا دانشجوي ارشد فلسفه باشد و هر كس رد كرد نفهميده اگر چه علامه جعفري يا سمناني يا مجلسي و...باشد !!!:cheshmak:

اگر كسي وحدت وجود را پذيرفت ولو مثلا با يك كتاب يا يك جلسه و...اساتيد نمي گويند اين مطلب مشكلي ست به اين راحتي درك نمي شود كه بتوان قبولش كرد
اما اگر وحدت وجود را نقد كني و نپذيري فوري مي گويند اين مطلب ساده اي نيست دركش به اين راحتي نيست كه رد مي كني و...گرچه علامه و فقيه باشي!!!!
.........
مباحثه اي علمي در اين تاپيك:
خلقت يا صدور و تجلي



متنتون به نظر می یاد اشکال داره، بعدا ویرایشش کنین...

ما

هیچ وقت نگفتیم هر کس حرف از وحدت وجود زد لزوما کارش محققانه است، نمی دونم این رو از کجای کلام من بیرون کشیدین...

بحث ما

در «راه نداشتن» هم چیز دیگه ای بود، این رو با مقایسه ی همون پست دوم و سی و هشتم می تونین متوجه بشین...

هدف ما هم تحقیر یا جدل نیست، بلکه صرفا تنبهه...

اون تاپیک رو هم باید از همون اول شرکت می کردم، که اون موقع سایت نبودم، با توجه به وضعی که تاپیک پیدا کرده و بهتره وارد تفصیلش نشم خیلی رغبتی به ورود در اون ندارم، تا ببینم بعدا خدا چی می خواد...

پاسخ این سوال من رو هم ندادین، الان این مثلا استدلال بود:Gig::


نقل قول:
سفیر;143360 نوشت:
علامه جعفری در تقریظ بر کتاب "حکمت بوعلی سینا"ی علامه حائری مازندرانی ـ معروف به علامه سمنانی ـ می نویسد:

" در مبحث اصالت وجود قدرت فکری حضرت آقای علامه بدون تأثر از گفته ها و گوینده, شاهراه علمی خود را طی نموده و

اصالت وجود را از کرسی پرستش به پایین آورده و این منصب را از آن ماهیت دانسته..."

و در ادامه می نویسد:

" در این مبحث[وحدت و کثرت] حضرت آقای علامه غایت تتبع و تحقیق و تدقیق را انجام داده و

محی الدین ها و جامی ها و صدر المتالهین ها را از مقام پرستش پایین آورده و بدون مبالغه آخرین ضربت را بر مسلک وحدت موجود و وحدت وجود وارد آورده."

حکمت بوعلی سینا ج3 ص6

جناب سفیر حالا این مثلا استدلال بود؟:gig:
واقعا که ارکان حکمت متعالیه و عرفان رو با این استدلال مشعشع در هم شکستین:labkhand:

من بعید می دونم شما و دوستانی شبیه شما، مثلا همین جناب حقگو که کارش شده فقط کپی پیست های طولانی و گزارش های مغالطی اصلا درست و حسابی بدونین وحدت وجود چیه...

«سرالاسرار؛ مباحثی پیرامون وحدت وجود و ملحقات و ضمائم آن»



یه سوال شخصی تر هم ازتون دارم، لطفا این رو هم پاسخ بدین، شما که الان مخالف بحثی مثل وحدت وجود هستین چند تا متن دست اول عرفانی خوندین؟ واقعا فک می کنین وحدت وجود رو متوجه شدین؟...

erfan_alavi;143317 نوشت:
وحدت وجود و وحدت موجود که با نفی تمام کثرات خارجی توأم است. اين عقيده جهله صوفيه است که به تصریح بزرگانی چون ملاصدرا عین کفر است. در این نظریه کل عالم با تمام کثراتش یک موجود است به یک وجود ؛ و آن یک وجود ویک موجود خداست . لذا طبق این نظر عالم همان خداست و گویی اجزاء عالم اجزاء خدا هستند....

دکتر دینانی استاد مبرز فلسفه و عرفان و مدافع سرسخت عرفان می نويسد:

" تاریخ فلسفه اسلامی، بسط سخن «اناالحق» حلاج است. ملاصدرا شارح منصور حلاج است. اساس فلسفه اسلامی، بحث «وجود» و «وحدت وجود» می باشد. ابن سینا وحدت وجودی است. می گوید: «ما با تأمل در وجود به چیز دیگری برای اثبات خدا نیاز نداریم». برهان صدیقین را برای اولین بار او مطرح کرده است. اصلاً ابن سینا رییس الاشراقیین است. سهروردی هم وحدت وجودی است. البته سهروردی به جای وجود از نور حرف می زند. ملاصدرا هم درست است که بیشتر روی وحدت تشکیکی تأکید می کند؛ اما وقتی از لحاظ اندیشه اوج می گیرد، به وحدت شخصی وجود قائل می شود. به همین دلیل، بنده تاریخ فلسفه اسلامی را بسط سخن حلاج می دانم."

اين سخن از سر تحقيق بيان شده است. بنابراين تقسيم بنديهاي ظاهري وحدت وجود راه به جايي نبرد و مبناي همه يك چيز است و همگي ناچار به وحدت موجود بر مي گردد. و آنچه كه ابن عربي و صوفيان سرشناس و بعد ملاصدرا گفته و امروز نيز بر سر زبانهاست همين وحدت موجود است. در تاپيك " سر الاسرار" مدارك را ببينيد.

و اما اينكه حلاج كيست به زودي إن شاء الله!

seyedziya;143385 نوشت:
الان این مثلا استدلال بود

شما چرا با يك نقل قول اينقدر مشكل دارين؟؟!! بنده گفتم استدلال بود؟؟!! حق نقل قول نداريم؟؟!!
بگذاريد جريان آزاد اطلاع رساني وجود داشته باشد.:Cheshmak:

سفیر;143387 نوشت:
دکتر دینانی استاد مبرز فلسفه و عرفان و مدافع سرسخت عرفان می نويسد:

" تاریخ فلسفه اسلامی، بسط سخن «اناالحق» حلاج است. ملاصدرا شارح منصور حلاج است. اساس فلسفه اسلامی، بحث «وجود» و «وحدت وجود» می باشد. ابن سینا وحدت وجودی است. می گوید: «ما با تأمل در وجود به چیز دیگری برای اثبات خدا نیاز نداریم». برهان صدیقین را برای اولین بار او مطرح کرده است. اصلاً ابن سینا رییس الاشراقیین است. سهروردی هم وحدت وجودی است. البته سهروردی به جای وجود از نور حرف می زند. ملاصدرا هم درست است که بیشتر روی وحدت تشکیکی تأکید می کند؛ اما وقتی از لحاظ اندیشه اوج می گیرد، به وحدت شخصی وجود قائل می شود. به همین دلیل، بنده تاریخ فلسفه اسلامی را بسط سخن حلاج می دانم."

اين سخن از سر تحقيق بيان شده است. بنابراين تقسيم بنديهاي ظاهري وحدت وجود راه به جايي نبرد و مبناي همه يك چيز است و

همگي ناچار به وحدت موجود بر مي گردد. و آنچه كه ابن عربي و صوفيان سرشناس و بعد ملاصدرا گفته و امروز نيز بر سر زبانهاست همين وحدت موجود است. در تاپيك " سر الاسرار" مدارك را ببينيد.

و اما اينكه حلاج كيست به زودي إن شاء الله!

دکتر دینانی استاد بنده بودند، اما این حرفشون محل اشکاله...

حالا که تشریف آوردین به اون تاپیک

«سرالاسرار؛ مباحثی پیرامون وحدت وجود و ملحقات و ضمائم آن» ترجیح می دم مباحثی از این دست رو همونجا پیگیری کنم، این تاپیک خیلی مناسب طرح مباحث فنی نیست...

حامد;143373 نوشت:
شما در نماز چه چیزی را می پرستی و دلیلت بر پرستش آن چیز چیست ؟

سلام
از جناب حقگو این را پرسیدم اما جواب نگفت حال خود بدان جواب می دهم تا به مطالبی دست یابند که شاید تا بحال به آن توجه نکرده اند :

ما می خواهیم اینجا ثابت کنیم که حتی پرستش و عبادت و نماز ما هم در ارتباط مستقیم با خدای متعال نیست چه رسد به امور دیگر .
ما در اینجا واضحترین مصداق عبادت را مورد بررسی قرار می دهیم و ثابت می کنیم که حتی نماز هم ارتباط مستقیم با خدای متعال نیست بلکه ارتباطی از ورای اسباب بیرونی و درونی است .
در نماز دو بعد بیرونی و درونی وجود دارد :
1- افعال
2- اذکار
باید توجه داشت که حقیقت عبادت و بندگی مال روح انسان است . حال ببینیم این دو بعد از نماز ارتباط مستقیم با ذات الهی است یا غیر مستقیم .
مطلب واضحتر و روشنتر از آنستکه بخواهیم برایش دلیلی بیاوریم . فعل و ذکر انسان عابد ارتباط مستقیم با ذات الهی ندارد . اینها همه اسبابی برای توجه روح و نفس به ذات الهی است .
پس در پرستش به توجه رسیدیم یعنی دانستیم که بی شک افعال و اذکار اسبابی برای توجه روح به ذات الهی و خشوع و خضوع درونی در برابر اوست .

حال ثابت می کنیم که حتی این توجه هم ارتباطی مستقیم با ذات الهی نیست بلکه خود حجابی بین انسان و ذات معبود است .
ما می پرسیم این توجه ، توجه به چیست ؟
شاید خیلی فکر کنند که این توجه ، توجه به ذات معبود است در حالی که اصلا چنین نیست چرا ؟
چون ذات الهی معروف کسی نیست تا معبود او باشد . ذات الهی فوق توجه فکری و عقلی و حتی قلبی است لذا معروف کسی نیست تا معبود او باشد .
پس ما در توجه خود چه می کنیم ؟
انسان عابد در توجه فکری ، عقلی یا قلبی خود به خدای متعال شناختی متناسب با این مراتب را واسطه عبادت خدا قرار می دهد نه اینکه ذات بذاته معبود انسان باشد .ذات به تجلیاتش در این مقامات معبود عابد است .
حال سوال این است که اگر پرستش چنین است آیا این شرک نیست ؟
جواب :
خیر شرک نیست چون :
اولا : لا یکلف الله نفسا الا وسعها خداوند به کسی جز به اندازه وسعش تکلیف نمی کند
ثانیا : همه این حقایق با اینکه مغایرتی با ذات الهی دارند از آن جدا هم نیستند لذا واسطه قرار دادنشان برای پرستش شرک نیست .
ثابت شد که در نماز هم خدا را با واسطه عبادت می کنیم
.
به نظر شما چه تفاوتی در واسطه هاست و دین ما را به کجا دعوت کرده است ؟

اگر ایشان نقد عالمانه ای دارند بنویسند وگرنه هی مطالب این و آن را نقل نکنند
موفق در تامل و انصاف

حامد;143373 نوشت:
سلام
اگر امثال جناب حقگو اصرار بر رد معارف و حقایق نداشت دلیلی نداشت ما مجبور به آشکار کردن مسائلی شویم که طرحش چه بسا خالی از آسیب نباشد اما آسیب بیشتر از آن نیست که کسی بیاید و به داعیه فهم حقیقت معارف عالیه را رد کند .
معتقدیم که طریقه حقه شرایع الهی نحو خاصی از عبودیت است که انسان را به بالاترین درجه معرفت و عبودیت خدای متعال می رساند و از این جهت پرستشهای دیگر باطلند که در ایصال انسان به این مقام عاجز و قاصرند .
برای اینکه دوستان از این معنا که تفاوت در مراتب عبودیت است بنده از جناب حقگو یک سوال ساده می پرسم :
شما در نماز چه چیزی را می پرستی و دلیلت بر پرستش آن چیز چیست ؟
موفق باشید

بسم رب الحسین
جناب حامد بنظر بنده اظهار نظر بر کسی عیب نیست اما مدعی بودن و ندانسته و عنوان کردن
بعضی از وقتها رسوایی دارد برادر
متعجبم که از سخنان شما .................!
سخنانی را در رد عقاید علامه نوشتید امیدوارم که با دانایی کامل بنویسید و بزرگان سایت مراقب شما باشند

مرحوم علامه محمد تقي جعفري مي­نويسند:

اختصاراً باید دانست که در موقع تحلیل تاریخی این مکتب( مکتب وحدت موجودی )اولین مملکتی که اولین ریشه­های مکتب وحدت موجودی در آن تشخیص داده می­شود، محیط هندوستان است.
در کتاب «ودا» که آن را Sruit (شنیده شده از مبدأ) می­دانند، انسان را جزئی از کل دانسته است (کل عبارت از خدا) سپس در قوس نزولی این کل در صورت آگنی Agni (آتش) پرتیوی Pertivi (زمین)، نارونا Narona (احاطه کننده)، اندرا Andra (آسمان)، سوریا Soria (آفتاب)، سوما Soma (ماه) جلوه گر شده است.
البته از جنبه تاریخی شاید قدیمی­ترین کتاب فلسفی و عرفانی است که در شرق و غرب دیده می­شود، سپس مکاتب متعددی در هند یا از همین هسته اولی و یا از ریشه­هائی معروف شده است که با اختلاف در اسالیب فلسفی جملگی در ضرورت گوشه گیری و بر انداختن ریشه اجتماع و یکی دانستن مبدأ و موجودات شرکت داشته­اند... این مکاتب وحدت چنانچه از هند بسائر بلاد آسیائی آفریقائی منتشر شده بود، بممالک اروپا هم سرایت نموده و مدت­های متمادی افکار نوابغ را در زیر شکنجه­های خودبینی و تجسمات وهمی و اشراقی خنثی کرده بود.1

همچنين ايشان در بررسي ديدگاه­هاي مولوي كه از شارحان بزرگ تصوف است چنين مي­فرمايند:
شباهتهاي قابل توجهي ميان جهان بيني حكماي هند و طرز تفكر مولانا ديده مي­شود... وحدت وجود يا وحدت موجود كه در اوپانيشاد ديده مي­شود، اگر چه مولانا نظرهاي مختلفي درباره آن ابراز مي­كند، ولي بعضي از ابيات مثنوي و ديوان شمس نظريه وحدت (پانته اسيم) را مطرح مي­كند.

در مقدمه اوپانيشاد درباره كائنات و ارتباط آنها با خدا چنين مي­گويد: مسئله نسبت بين وجود مطلق و جهان (كائنات) غير قابل حمل است.
وجود بالاتر از فهم و ادراك ناپذير را با جهان مخصوص و قابل ادراك، ربط دادن بدون آنكه به مقام سبحانيت و غير قابل اداراك بودن آن خدشه وارد آيد، محال بنظر مي­رسد.
معذلك فكر بشري در همه ادوار تحت تأثيرات سحرآميز اين مسئله بوده و در كشف اسرار آن، راه مجاهده پيموده است. متفكرين اوپانيشاد توجه فراواني وقف بر حل اين مشكل نموده­اند.
جهان خلقت را دو جنبه است: يكي عالم خارج از بشر و ديگر عالم درون بشر. تعيين روابط اين دو عالم با وجود مطلق كار حكمت و فلسفه است.
اين رابطه از سه صورت خارج نيست: يا كائنات و وجود مطلق شئ­ای واحدند، يا كائنات نتيجه و حاصل وجود مطلق است و يا كائنات مستقل از او است .
اوپانيشاد بطور كلي طرفدار دو نظر اولي است.

هر دو نظريه (اول و دوّم) در مثنوي در موارد متعدد ديده ميشود، از آن جمله:

ما كــه باشيم اي تو مــا را جـان جــان تـا كــه مـــا باشيـــم بـا تو در ميـــان


مــا عــدم هـــائيم و هستي­هـای مـــــا تــو وجـــود مـطــلقي فـــانی نمـــــا

مــا هــمـــه شيران ولـي شـير عـلـــم حــمله مـــان از بــــاد باشــد دم بـدم

حـمله مـان از بــاد و نــاپيــداست بــاد جــان فـداي آنكــــه نــــاپيداست باد

بـــاد مـــــا و بـــود مـــا از داد تـســت هـستي مــــا جملــه از ايجــاد تست

لـــذت هـستـــــي نــمودي نــــيست را عاشق خـود كرده بودي نيست را2


شنكره از بزرگ ترين آموزگاران مكتب ودانتا معتقد بود: تنها برهمن واقعي است، هيچ چيز جز او وجود ندارد، هرگاه او را به عنوان واقعيت متعالي بشناسند هيچ موجود ديگري جز برهمن موجود نيست3.

در كليه اديان و مكاتب هندي، به استثناي آئين بودائي، اصل و جوهر ثابتي، در پس مظاهر گذران و ظواهر ناپايدار عالم پذيرفته شده، كه از آن با عباراتي از قبيل «آتمان» ، «جيـوا» و «پورشا» تعبير كرده­اند. آنان معتقدند كه اين اصل ثابت و واحد، ذاتاً پـاك و بـي آلايش است. و آنچه موجب كدورت و تاريكي اين اصل لايتناهي مي­گردد، پرده­ي اوهام و پندار (maya) و ناداني (avidva) عالمگير است، كه رخ جهانتاب حق را به حجاب تعيّنات، محجوب كرده و در پس هزاران پرده لطيف و كثيف پنهان نموده است. تار و پود عالم از رشته تعيّنات عيني و ذهني بافته شده است و آن را به عبارات مختلف ، چون «پراكريتي» ، «مايا» و ذرّه نام نهاده­اند.
مفهوم وحدت وجود در متون هندي ريشه عميقي دارد.
چنانكه از دوران ودائي گفته­اند:
هستي يكي است و شعرا آن را بسيار گويند.
كريشنا درباره خود مي­گويد: تري آبها منم، روشنائي خورشيد و ماه منم و بين الفاظ ودا كلمه «ا ُم» (اسم اعظم) منم... عطر دلپذير خاك منم و روشنائي آتش منم، حيات همه موجودات منم و زهد زاهدان منم... نطفه همه موجودات منم... با اينكه تمام موجودات و كائنات و جهان هستي، تجليّات صفات بي­حد و حصر من است، ولي صورت ناپيداي من به تمام اين عالم محيط است و تمام موجودات در من مستقراند ولي من در آنها قرار نيافته­ام. همانگونه كه تمام رودهائي كه از اقيانوس سر چشمه مي­گيرند، باز بدان باز مي­گردند، همانطور نيز همه چيز از برهمن صادر مي­شود و به او باز مي­گردد.

ساختمان حكمت «ودانتا» بر دو پايه استوار و اساسي «برهمن» و «آتمان» است.
اگر بخواهيم ودانتا را به اجمال بيان كنيم، ناگزير خود را در برابر اين عبارت حيرت انگيز، مانند «توهماني» (
tattvam asi)، «اين آتمان، همان برهمن است» (ayam atma brahma)، «تمام اين عالم برهمن است، جهان فاني است و جيوا همان برهمن است نه غير او»، خواهيم يافت. عالم آئينه تجلّيات حق است و اصنام، مظاهر صفات لايتناهي حق­اند.
در تعاليم ودانتا، برهمن يك ذات مطلق و نامتناهي است كه ما فوق هستي است و محيط به آن و به منزله يك نوع عدم و نيستي، مبرّا از هر گونه اسم و رسم و صفات كمّي و كيفي و ظلمت محض است.
علامه محمد اقبال لاهوري، فرياد «اَنا الله» حسين بن منصور حلاج را، به تعاليم آئين ودانتاگرايان مربوط و مطابق دانسته است و آن را همان «اهم برهماسمي» (Aham Brahma asmi) به زبان ودانتا مي­داند4
.

در كتاب جوك باسشت كه طريقه جوكيان هند را به تفصيل بيان كرده، چنين آمده است:طالبان شناخت حق! و جویندگان دریافت هستی مطلق! گوش و هوش به من دارید که این ذات «بَرهَم» که عقل خاص، بی مانند و همتا و بی نام و نشان و نقش و رنگ و صورت باشد و باقی و پاینده و دریای ذوق و سرور ابدی بود و تغییر و تبدیل و حدّ و نهایت به او راه نداشته باشد، ناگاه خود به خود در ذات خود اندیشه آفرینش نمود. بعد از آن صفت اطلاق و بی­قیدی فرود آمد و کدورت و تیرگی و دوئی را به خود راه داد، از یکی و یگانگی به هزار تعیّن و هزار صورت شده ظهور کرد و هر تعیّنی را نامی و نشانی و عملی و کرداری در خور او بخشیده و موت و حیات و رنج و راحت و شادی و غم هر کدام را مقرر کرده، در این عالم موجود گردانید و هر کس را موافق سرنوشت او به راهی داشت که در این عالم زندگانی کند.

1-مبدأ اعلی، علامه محمد تقي جعفري، ص 76.

2- مولوي و جهان بيني­ها، علامه محمد تقي جعفري، ص 62.

3 -فلسفه دين در قرن بيستم، ص 48.

4- سير تكاملي و اصول و مسائل عرفان و تصوف، دكتر يثربي، ص 64 .

حقگو;143607 نوشت:
در كليه اديان و مكاتب هندي، به استثناي آئين بودائي، اصل و جوهر ثابتي، در پس مظاهر گذران و ظواهر ناپايدار عالم پذيرفته شده، كه از آن با عباراتي از قبيل «آتمان» ، «جيـوا» و «پورشا» تعبير كرده­اند. آنان معتقدند كه اين اصل ثابت و واحد، ذاتاً پـاك و بـي آلايش است. و آنچه موجب كدورت و تاريكي اين اصل لايتناهي مي­گردد، پرده­ي اوهام و پندار (maya) و ناداني (avidva) عالمگير است، كه رخ جهانتاب حق را به حجاب تعيّنات، محجوب كرده و در پس هزاران پرده لطيف و كثيف پنهان نموده است. تار و پود عالم از رشته تعيّنات عيني و ذهني بافته شده است و آن را به عبارات مختلف ، چون «پراكريتي» ، «مايا» و ذرّه نام نهاده­اند.

خب این متن مضمون قرآن است پس قرآن هم از هند آمده.

حال شما بیا با این کپی پستها ثابت کن پیامبر و ائمه ما از هند یار و صحابه ای همچون سلمان فارسی نداشتند تا به آنها این امور را برساند.

نظر هرکسی محترم است ولی اینکه هرکسی بیاید دانسته یا نادانسته این مکتب و آن مذهب را به این و آن صرفا بخاطر چند عقیده مشابه در گویش و نه در مفهوم مسیر ابتدا و انتها متهم کند این نشانه جهل حاصل از غرض ورزی است.

حال آن میخواهد حضرت علامه محمد تقی جعفری باشد یا صدرای متالهین.

در عقاید آئین مهر و زرتشت مفاهیم بسیاری را در قران سراغ داریم که مشابهند
اما آیا این دو یک مسیر را تعریف میکنند ؟

ایا الله همان اهورا مزدا و آیا اهریمن همان شیطان است ؟

اگر کسی بیاید بگوید چنین است چه جوابی به او خواهید داد ؟
پاسخ این مشابهت گرائی نیز چنین است.

خود مطلب را نقد کنید اگر نمیشود لزوم و اصرار و اجباری بر شما نوشته نشده( والبته به نویسنده مقالات جناب مرتضی رضوی )

یاحق

bina88;143619 نوشت:

خب این متن مضمون قرآن است پس قرآن هم از هند آمده.

حال شما بیا با این کپی پستها ثابت کن پیامبر و ائمه ما از هند یار و صحابه ای همچون سلمان فارسی نداشتند تا به آنها این امور را برساند.

نظر هرکسی محترم است ولی اینکه هرکسی بیاید دانسته یا نادانسته این مکتب و آن مذهب را به این و آن صرفا بخاطر چند عقیده مشابه در گویش و نه در مفهوم مسیر ابتدا و انتها متهم کند این نشانه جهل حاصل از غرض ورزی است.

حال آن میخواهد حضرت علامه محمد تقی جعفری باشد یا صدرای متالهین.

در عقاید آئین مهر و زرتشت مفاهیم بسیاری را در قران سراغ داریم که مشابهند
اما آیا این دو یک مسیر را تعریف میکنند ؟

ایا الله همان اهورا مزدا و آیا اهریمن همان شیطان است ؟

اگر کسی بیاید بگوید چنین است چه جوابی به او خواهید داد ؟
پاسخ این مشابهت گرائی نیز چنین است.

خود مطلب را نقد کنید اگر نمیشود لزوم و اصرار و اجباری بر شما نوشته نشده( والبته به نویسنده مقالات جناب مرتضی رضوی )

یاحق

بسم رب الحسین
جناب بینا وارد مقولاتی میشوید که ان را از ذهن شما خارج میبینم
سخن در مورد شخصیتی مثل علامه جعفری و آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی و آنهم با این بی دقتی عواقب دارد برادر
شما از لحاظ فکری انگشت کوچک آنها هم نخواهید شد
پس اسرار بر افکار پوچ خودتان در راه پاک نکنید !همین به قول شما کپیها کمر فکری شما را شکسته که دست به توهین میزنید
اگر قدرت تفکیک سخنا ن را ندارید لزومی نمیبینم که وارد شده و سخنی از کج اندیشی به زبان آورید
که تاپیک را به ناکجا اباد ببرید

حامد;143581 نوشت:
ما می پرسیم این توجه ، توجه به چیست ؟ شاید خیلی فکر کنند که این توجه ، توجه به ذات معبود است در حالی که اصلا چنین نیست چرا ؟ چون ذات الهی معروف کسی نیست تا معبود او باشد . ذات الهی فوق توجه فکری و عقلی و حتی قلبی است لذا معروف کسی نیست تا معبود او باشد .

این استدلال صحیح نیست زیرا برای توجه به ذات خدا، لازم نیست شناخت تفصیلی از ذات او وجود داشته باشد ـ و ممکن هم نیست ـ بلکه شناخت اجمالی برای توجه به خدا کافی ست و مسلما چنین شناختی از ذات خداوند حاصل است.
یعنی همینکه می دانیم خداوند هست و موجودی بر خلاف اشیاء است و لیس کمثله شیء و...و نیز افعالش را درک می کنیم و می دانیم خالق و رازق ماست و...برای توجه به ذات او و عبادت او کافی ست.

این مطلب حتی درباره مخلوقات نیز صادق است. یعنی لازمه توجه قلبی به یک مخلوق نیز شناخت تفصیلی از ذات او نیست ـ با اینکه امکان چنین شناختی هست ـ

مثلا شما با ایمیل با شخصی در ارتباطید که نه او را دیده اید نه صدایش را شنیده اید نه می دانید کیست و چه کاره است و محل زندگیش کجاست و...خلاصه هیچ چیزی از او نمی دانید جز اینکه او را به نامه هایش و مطالبش(افعالش) می شناسید.
حالا اگر همین شخص ناشناخته در ایمیلهایش به شما مطالبی بیاموزد یا الفاظ محبت آمیز به کار برد و...شما به او محبت پیدا می کنید و با فکر و قلبتان به او توجه می یابید و یا او را در نامه می ستایید یا برای دیگران مدحش می کنید و...
در همه این امور، شما خود این شخص را مورد توجه قرار داده اید بدون اینکه شناختی کامل از ذات او داشته باشید.

پس اگر ما شناخت صحیح از خدای حقیقی یعنی خدایی که اسلام معرفی میکند پیدا کنیم. همان خدایی که هست اما شبیه چیزی نیست همان که خالق و رازق و...است، در توجه قلبی خود در عباداتمان نیز همان خدا را مورد پرستش قرار می دهیم و نه تنها نیازی نیست بت یا هر مخلوق دیگر را واسطه در پرستش قرار دهیم بلکه با اینکار در واقع مخلوق پرست می شویم نه خدا پرست!

این ادعای باطلی ست که فرقه شیخیه و بعضی فرق صوفیه بیان کردند و گفتند که باید در نمازمان صورت امام یا قطب را در نظر بگیریم و عبادت را نسبت به او انجام دهیم!!!

حقیقتا باعث تأسف است که چنین افکاری در سایتی دینی و حوزوی آنهم نه از سوی یک کاربر عادی بلکه از سوی همکار علمی سایت مطرح می شود!!!

سفیر;143647 نوشت:
بلکه شناخت اجمالی برای توجه به خدا کافی ست و مسلما چنین شناختی از ذات خداوند حاصل است.

سلام
چه کسی گفته از خود ذات شناخت اجمالی داریم ؟ آیا این مفاهیم ذهنی محدود شناخت اجمالی ذات است ؟ اگر هست پس شما همان شناخت اجمالی را می پرستید و نه ذات را چه اینکه خود مقرید شناخت تفصیلی امکان پذیر نیست و از سوی دیگر این شناخت اجمالی هم که مفاهیم محدود ذهنی است پس شما اصلا خدا را عبادت نمی کنید بلکه شناخت محدود ذهنی خود را عبادت می کنید .
این دلیل را جواب دهید
موفق در تامل

سفیر;143647 نوشت:

یعنی همینکه می دانیم خداوند هست و موجودی بر خلاف اشیاء است و لیس کمثله شیء و...و نیز افعالش را درک می کنیم و می دانیم خالق و رازق ماست و...برای توجه به ذات او و عبادت او کافی ست.

[/]

سلام .

با عرض معذرت..
اینکه خدا را اینطور بشناسیم ایا نظر شماست و انچه شما به ان رسیده اید هست یا انچه پیغمبر اکرم به ان رسید این است که می گوییم هیچ کس حق دعوت ندارد جز معصوم به عبارتی معصوم به انچه رسیده دعوت می کند ،نتیجتا معصوم رسید به جایی که با حضرت حق زانو به زانو نشست و حضرت حق انچه خواست از نورش به قلبش تجلی نمود ،این دعوت را معصوم به ما می گوید نه اینکه هر کسی بیاید و انچه خود به ان رسیده به ان دعوت کند.........

شهود قلبی و دیدن حضرت حق با قلب تنها با خودش امکان دارد هر که خدا را به غیر خودش بشناسد او را نشناخته بلکه غیر او را شناخته هر که با استدلال و برهان خدا بشناسد ،باز خود را شناخته نه خدا را ،به عبارتی خدا فقط باید با خودش شناخت این می شود علم حضور که همان شهود قلب است که نه استدلال است نه خبر است و نه هیچ چیز دیگر این عین شناخت است ....

حضرت ابراهیم با دیدن ملکوت قلبش ارام گرفت ،چه کسی با دیدن می تواند یقین نماید،یقین چیزی جز ملکوت نیست ،این را نص ایات میگویند،و معصوم می گوید بالاترین درجه یقین پایین ترین درجه رضاست ،پس رضا و تسلیم چیزی است بالاتر از دیدن ملکوت که حضرت حق انرا با یقین جمع نموده به امام در قران نسبت می دهد..........

حقگو;143607 نوشت:
جناب حامد بنظر بنده اظهار نظر بر کسی عیب نیست اما مدعی بودن و ندانسته و عنوان کردن بعضی از وقتها رسوایی دارد برادر متعجبم که از سخنان شما .................! سخنانی را در رد عقاید علامه نوشتید امیدوارم که با دانایی کامل بنویسید و بزرگان سایت مراقب شما باشند مرحوم علامه محمد تقي جعفري مي­نويسند: اختصاراً باید دانست که در موقع تحلیل تاریخی این مکتب( مکتب وحدت موجودی)اولین مملکتی که اولین ریشه­های مکتب وحدت موجودی در آن تشخیص داده می­شود، محیط هندوستان است. در کتاب «ودا» که آن را sruit (شنیده شده از مبدأ) می­دانند، انسان را جزئی از کل دانسته است (کل عبارت از خدا) سپس در قوس نزولی این کل در صورت آگنی agni (آتش) پرتیوی pertivi (زمین)، نارونا narona (احاطه کننده)، اندرا andra (آسمان)، سوریا soria (آفتاب)، سوما soma (ماه) جلوه گر شده است.

سلام
این یعنی فرار از سوال
شما فکر کنید ما یک بچه ایم و سوالی کردیم حالا لطف کن بجای خیالبافی تاریخی جواب سوال را بدهید
موفق در پاسخ نه طفره رفتن

حامد;143703 نوشت:
چه کسی گفته از خود ذات شناخت اجمالی داریم ؟ آیا این مفاهیم ذهنی محدود شناخت اجمالی ذات است ؟

سوال:
شما الان که می گویید "خود ذات"، درباره "موضوعی" سخن می گویید یا نه؟
به آن "موضوع"، "توجه" دارید یا نه؟

سفیر;143812 نوشت:
سوال: شما الان که می گویید "خود ذات"، درباره "موضوعی" سخن می گویید یا نه؟ به آن "موضوع"، "توجه" دارید یا نه؟

سلام
آفرین حرف خوبی زدید بله به مفهوم محدود ذهنی تحت عنوان ذات توجه داریم .
خوب آیا این مفهوم ذهنی محدود را می توان شناخت اجمالی ذات دانست ؟
مگر ذات نامتناهی نیست پس حتی شناخت اجمالی آن هم باید نامتناهی باشد اما نیست بلکه یک مفهوم محدود ذهنی است
وقتی شما از ذات اساسی ترین ویژگیش را یعنی نامتناهی بودن را ندارید چطور به آن علم دارید ؟
به این نمی گویند علم می گویند خبر .
قرآن کریم به تفاوت این دو معنا اشاره می کند آنجا که در داستان حضرت آدم نسبت به آدم ع تعبیر" و علم آدم الاسماء" را بکار می برد ولی در مورد فرشتگان تعبیر "انبئهم" بکار می برد چه اینکه آدم ع بواسطه برخورداری از تمامی مراتب وجود ( مادی و مجرد ) عالم به اسماء است اما فرشتگان علم به مادی نمی یابند بلکه فقط می توانند از آن باخبر شوند .
ما هم نسبت به ذات فقط می توانیم با خبر شویم نه عالم چه اینکه علم مستلزم ذوق است و علم به امر بحت بسیط چه اجمالی و چه تفصیلی برای ذات محدود ما ممکن نیست .
خوب به هر تقدیر شما در عبادت و نماز خود به این مفهوم ذهنی محدود توجه می کنید و آنرا واسطه عبادت حق قرار می دهید می بینید که حتی در پرستش واسطه وجود دارد .
البته معنای این حرف آن نیست که همه مومنین در همه مراتب ایمان چنینند بلکه امثال امیر مومنان ع خدای تبارک و تعالی را به چشم دل می بیند و عبادت می کند اما اغلب مومنین چنانند که گفتیم .
اگر مطلب را تایید کردید می رویم سراغ تفاوت در واسطه ها
موفق باشید

حامد;143836 نوشت:
آفرین حرف خوبی زدید بله به مفهوم محدود ذهنی تحت عنوان ذات توجه داریم .

اما شما حرف خوبی نزدید:Cheshmak:
چون ما به مفهوم بما هو موجود محدود ذهنی توجه نداریم! بلکه به ذاتی که آن مفهوم آن را حکایت می کند توجه داریم.

مثلا مفهوم " شیء بخلاف الاشیاء " بما هو موجود ذهنی مورد توجه ما نیست بلکه ذات خداوند که مصداق این مفهوم است مورد توجه ماست.

پس همان خدای حقیقی که موجود هست ولی شبیه هیچ چیز نیست حقیقتا مورد توجه و پرستش ما واقع می شود نه اینکه مفاهیم ذهنی را بپرستیم!

به روایت زیر دقت کنید:

زنديقي از امام صادق عليه ‏السلام پرسيد:حقيقت ذات خداوند متعال چيست؟

حضرت فرمودند: او چيزي است بر خلاف همه چيزها،از اينكه مي‏گويم او "شي‏ء" است اثبات معنايي واقعي را بفهم، و نتيجه بگير كه او داراي شيئيت حقيقي است،ولي نه جسم است و نه صورت، نه محسوس مي‏شود و نه با حواس پنجگانه ادراك مي‏گردد، نه اوهام او را درمي‏يابند و نه زمان‏ها از او مي‏كاهند و دگرگونش مي‏سازند.

سائل پرسيد: آيا او را سميع و بصير مي‏دانيد؟

امام عليه ‏السلام فرمودند: او سميع بصير است، شنواي بدون جارحه و بصير بدون آلت است، بلكه او به نفس حقيقت ذات خود شنواست و به نفس وجود متعالي خود بيناست، و اينكه مي‏گويم به نفس خود شنوا و بيناست نه بدين معناست كه او چيزي است و نفس چيزي ديگر، لكن تعبيري از خويش آوردم چرا كه تو سؤال مي‏كني و من مي‏خواهم به تو بفهمانم.

باز مي‏گويم: به كل خود مي‏شنود البته نه اينكه او كلي داشته باشد كه داراي اجزا باشد، لكن خواستم به تو بفهمانم و تعبير از آن من است. و حاصل كلام من جز اين نيست كه او سميع بصير عالم خبير است، بدون اينكه ذاتي داراي اجزاي متفاوت و مختلف داشته باشد.

زندیق پرسيد: پس او چيست؟!

امام صادق عليه ‏السلام فرمودند: او پروردگار است، او معبود است، او الله‏ است، و گفته من "الله‏" تنها اثبات اين حروف "الف و لام و ها" نيست، من معنا را در نظر دارم، و آن معنا همان ذاتي است كه آفريننده اشيا و صانع آنهاست، اين حروف آن معنا را مي‏رساند، و او همان واقعيتي است كه به نام الله‏ و رحمان و رحيم و عزيز و مانند آن خوانده مي‏شود، و او همان معبود جل و عز است.

زندیق گفت: ما هيچ چيز در نظر نمي‏آوريم مگر اينكه مخلوق مي‏باشد.

امام صادق عليه ‏السلام فرمودند: اگر چنان باشد كه تو مي‏گويي، پس تكليف به توحيد از گردن ما برداشته است، زيرا ما مكلف نيستيم به چيزي اعتقاد داشته باشيم كه اصلا توجهي به آن نيست.

ولكن مي‏گوييم: هر چيزي كه با حواس يافته شود ادراك مي‏گردد، پس هر چه كه حواس آن را بيابد و بشناسد مخلوق است.
و ما ناچاريم كه وجود صانع اشيا را نيز اثبات كنيم، به گونه‏ اي كه نه نفي لازم آيد و نه تشبيه، زيرا نفي همان ابطال و عدم است، و تشبيه نيز از آن مخلوقي است كه تركيب و تأليف در وجود آن آشكار است.

چون مخلوقات موجودند پس صانع و خالق اشيا را بايد اثبات كرد، چرا كه مخلوقات به ناچار بايد خالق داشته باشند و آن خالق غير خود آنهاست و شبيه آنها نيست.
سائل گفت: اگر شما وجود او را اثبات كرديد، پس او را تعريف كرده و قابل شناخت نيز دانسته‏ايد.
امام عليه ‏السلام فرمودند: حقيقت وجود او را تعريف و بيان نكردم بلكه تنها او را اثبات كردم، زيرا بين "بودن و نبودن" چيز سومي وجود ندارد.
سائل گفت: آيا او داراي انيت و ماهيت نيز هست؟
امام عليه ‏السلام فرمودند: آري، هيچ چيز وجود ندارد مگر با انيت و ماهيت.
سائل پرسيد: آيا داراي كيفيت نيز هست؟
حضرت فرمودند: خير، زيرا كيفيت چيزي است كه شي‏ء به واسطه آن مورد وصف و شناخت و ادراك قرار مي‏گيرد. ما ناچاريم از تعطيل و تشبيه خارج شويم، زيرا هر كس او را نفي كرد انكار وجود او نموده، ربوبيت او را ابطال كرده است. و هر كس او را شبيه غير داند او را داراي اوصاف مخلوقات و مصنوعاتي كه لايق ربوبيت نيستند اثبات كرده است.

بايد ذاتي را اثبات كرد بدون كيفيت، به گونه‏اي كه غير او سزاوار آن نباشد، و در آن حقيقت شريك و همانند نپذيرد، و مورد احاطه و ادراك و شناخت قرار نگيرد، و جز خود او آن را نشناسد.


توحید صدوق ص 244 -247

سفیر;143899]مثلا مفهوم " شیء بخلاف الاشیاء " بما هو موجود ذهنی مورد توجه ما نیست بلکه ذات خداوند که مصداق این مفهوم است مورد توجه ماست.

سلام
دیدید که سخن متناقض می زنید
از یکسو مورد اتفاق است که ذات قابل شناخت نیست از سوی دیگر مدعی هستید در عبادت به ذات توجه دارید . چگونه ممکن است به چیزی توجه کنید که اورا نمی شناسید ؟
دیگر اینکهچگونه چیزی را که شبیه هیچ چیز نیست می شناسید ؟
یا باید مدعی اتصال حقیقت خود به ذات باشید که ظاهرا با جدا دانستن خدا ازبنده نباید مدعی چنین چیزی باشید از سوی دیگر هم که می گویید شبیه هیچ چیزنیست پس اگر نه به او اتصال دارید تا اورا از درون خود بشناسید و نه شبیهچیز دیگری است ، چگونه شناختی اش ؟
این شناخت عجیب با کدام نوع از شناختها تفسیر می شود ؟شناخت حسی ؟ شناخت روحی ؟ شناخت لفظی ؟ شناخت مفهومی ؟
حال بطور مشخص به این دو سوال جواب دهید :

1- ذات بما هو هو ناشناخته است شما چگونه به خود شی ناشناخته (نه مفهوم خودش یا مفهوم صفاتش) می توانید توجه کنید

[=&quot]2- شما با کدام قسم از اقسام شناخت چیزی را شناختید که شبیه هیچ چیز نیست ؟[=&quot]
موفق باشید

حامد;143949 نوشت:
چگونه چیزی را که شبیه هیچ چیز نیست می شناسید ؟

زنديقي از امام صادق عليه ‏السلام پرسيد:حقيقت ذات خداوند متعال چيست؟

حضرت فرمودند: او چيزي است بر خلاف همه چيزها،از اينكه مي‏گويم او "شي‏ء" است اثبات معنايي واقعي را بفهم، و نتيجه بگير كه او داراي شيئيت حقيقي است،ولي نه جسم است و نه صورت، نه محسوس مي‏شود و نه با حواس پنجگانه ادراك مي‏گردد، نه اوهام او را درمي‏يابند و نه زمان‏ها از او مي‏كاهند و دگرگونش مي‏سازند.

سفیر;143903 نوشت:
از اينكه مي‏گويم او "شي‏ء" است اثبات معنايي واقعي را بفهم،
سفیر;143903 نوشت:
سائل گفت: اگر شما وجود او را اثبات كرديد، پس او را تعريف كرده و قابل شناخت نيز دانسته‏ايد. امام عليه ‏السلام فرمودند: حقيقت وجود او را تعريف و بيان نكردم بلكه تنها او را اثبات كردم، زيرا بين "بودن و نبودن" چيز سومي وجود ندارد.

سلام
از این دو بیان شریف مشخص می شود که :
1- امام ع به اینکه شناخت افراد عادی از خدا شناخت مفهومی است تصریح می کند چه اینکه در تعریف حق تعالی به الفاظ و عباراتی متمسک می شود که برای طرف مقابل جز معانی و مفاهیم را در بر نخواهد داشت پس وقتی شناخت عموم افراد از خدای متعال یک شناخت مفهومی است عبادت آنها نیز به واسطه همان مفهوم صورت می گیرد چه اینکه انسان نمی تواند به چیزی که نشناخته است توجه کند و آن شناخت مفهومی هم که عین ذات نیست
2- امام ع در پایان به این نکته اعتراف می فرمایند که با همه این توصیفات ذات خدا را اثبات کرده اند نه اینکه ذات را به ذات تعریف کرده باشند چه اینکه شناخت ذات بما هو ذات منوط بر اتصال و احاطه است نه توصیف لفظی .
پس جناب سفیر نمی توانند از این روایت نتیجه بگیرند که عبادت افراد عادی عبادت بی واسطه است بلکه عبادت با واسطه است یعنی افراد عادی مفهوم ذهنی خود را واسطه عبات حقیقت غیب الغیوب قرار می هند
البته منظور ما از این گفتار این نبوده و نیست که این عبادت عبادت خدا نیست بلکه از اول هم گفتیم که عبادت با واسطه است و الان هم همین را می گوییم تا اینکه به این نتیجه برسیم که چرا شرع مقدس انسانها را از واسطه قرار دادن اشیاء خارجی برای عبادت حق برحذر داشت و اورا به واسطه قرار دادن حقایق درونی معنوی منصرف ساخت .
موفق باشید

حامد;143949 نوشت:
چگونه ممکن است به چیزی توجه کنید که اورا نمی شناسید ؟

برای توجه به ذات خدا، لازم نیست شناخت تفصیلی از ذات او وجود داشته باشد ـ و ممکن هم نیست ـ بلکه شناخت اجمالی برای توجه به خدا کافی ست و مسلما چنین شناختی از ذات خداوند حاصل است.
یعنی
همینکه می دانیم خداوند هست و موجودی بر خلاف اشیاء است و لیس کمثله شیء و...و نیز افعالش را درک می کنیم و می دانیم خالق و رازق ماست و...برای توجه به ذات او و عبادت او کافی ست.

این مطلب حتی درباره مخلوقات نیز صادق است. یعنی لازمه توجه قلبی به یک مخلوق نیز شناخت تفصیلی از ذات او نیست ـ با اینکه امکان چنین شناختی هست ـ

مثلا شما با ایمیل با شخصی در ارتباطید که نه او را دیده اید نه صدایش را شنیده اید نه می دانید کیست و چه کاره است و محل زندگیش کجاست و...خلاصه هیچ چیزی از او نمی دانید جز اینکه او را به نامه هایش و مطالبش(افعالش) می شناسید.
حالا اگر همین شخص ناشناخته در ایمیلهایش به شما مطالبی بیاموزد یا الفاظ محبت آمیز به کار برد و...شما به او محبت پیدا می کنید و با فکر و قلبتان به او توجه می یابید و یا او را در نامه می ستایید یا برای دیگران مدحش می کنید و...
در همه این امور، شما خود این شخص را مورد توجه قرار داده اید

سفیر;143951 نوشت:
زنديقي از امام صادق عليه ‏السلام پرسيد:حقيقت ذات خداوند متعال چيست؟ حضرت فرمودند: او چيزي است بر خلاف همه چيزها،از اينكه مي‏گويم او "شي‏ء" است اثبات معنايي واقعي را بفهم، و نتيجه بگير كه او داراي شيئيت حقيقي است،ولي نه جسم است و نه صورت، نه محسوس مي‏شود و نه با حواس پنجگانه ادراك مي‏گردد، نه اوهام او را درمي‏يابند و نه زمان‏ها از او مي‏كاهند و دگرگونش مي‏سازند.

سلام
این شناخت مفهومی است . در حقیقت شما نه خدای متعال را بلکه مودای جمله " او شبیه هیچ چیز نیست " را که یک مفهوم ذهنی است شناخته اید و شناخت این مفهوم محدود ذهنی به هیچ وجه شناخت ذات بما هو ذات نیست .
به عبارت منطقی شما خدای موصوف را به حمل ذاتی یعنی مفهومش را شناخته ید نه به حمل شایع که مصداق عینی خارجی است .
خلاصه بگویید این شناخت از کدام قسم شناختهاست ؟
سوالاتی که مطرح شده جواب بدهید
موفق در اندیشه

سفیر;143953 نوشت:
برای توجه به ذات خدا، لازم نیست شناخت تفصیلی از ذات او وجود داشته باشدـ و ممکن هم نیست ـ بلکه شناخت اجمالی برای توجه به خدا کافی ست و مسلما چنین شناختی از ذات خداوند حاصل است. یعنی همینکه می دانیم خداوند هست و موجودی بر خلاف اشیاء است و لیس کمثله شیء و...و نیز افعالش را درک می کنیم و می دانیم خالق و رازق ماست و...برای توجه به ذات او و عبادت او کافی ست.

سلام
این شناخت اجمالی شناخت مفهومی است در حقیقت شما مفاهیم را شناخته اید نه ذات را بما هو ذات پس ذات نمی تواند مورد توجه شما باشد بلکه آنچه بالذات معروف شماست مفاهیم محدود ذهنی است و ذات بما هو عین خارجی معروف شما نیست تا معبود شما هم باشد
موفق در تامل

حامد;143952 نوشت:
در تعریف حق تعالی به الفاظ و عباراتی متمسک می شود که برای طرف مقابل جز معانی و مفاهیم را در بر نخواهد داشت پس وقتی شناخت عموم افراد از خدای متعال یک شناخت مفهومی است عبادت آنها نیز به واسطه همان مفهوم صورت می گیرد

زندیق پرسيد: پس او چيست؟!

امام صادق عليه ‏السلام فرمودند: او پروردگار است، او معبود است، او الله‏ است، و گفته من "الله‏" تنها اثبات اين حروف "الف و لام و ها" نيست، من معنا را در نظر دارم، و آن معنا همان ذاتي است كه آفريننده اشيا و صانع آنهاست، اين حروف آن معنا را مي‏رساند، و او همان واقعيتي است كه به نام الله‏ و رحمان و رحيم و عزيز و مانند آن خوانده مي‏شود، و او همان معبود جل و عز است.

حامد;143957 نوشت:
در حقیقت شما مفاهیم را شناخته اید نه ذات را

ما به مفهوم بما هو "موجود محدود ذهنی" توجه نداریم! بلکه به ذاتی که آن مفهوم آن را حکایت می کند توجه داریم.

امام صادق علیه السلام به هشام بن حکم میفرمایند:

همانا خداوند متعال را نود و نه اسم است… و خداوند معنایی است که به این اسمها بر او دلالت میشود و همه آنها غیر خداوند است.

اى هشام، «نان» نام همان چیزى است که خورده مى‏شود، و «آب» اسم همان چیزی است که آشامیده مى‏شود، و «لباس» نام همان چیز پوشیدنى است، و «آتش» نام همان چیز سوزاننده است...

[یعنی وقتی می گوییم نان خوردم با این لفظ «نان» داریم به همان حقیقت
خارجی که خورده می شود اشاره و توجه می دهیم و درباره آن سخن
می گوییم نه مفهوم ذهنی نان! همینطور وقتی می گوییم «خدا» داریم به
همان موجود حقیقی که خالق است و رازق است و...توجه می دهیم]


و سپس فرمود:

اسم غير از صاحب اسم است ؛ پس، هر كس تنها اسم را بپرستد، كافر است و چيزى را عبادت نكرده است و هر كس اسم و معنا ، هر دو ، را بپرستد ، شرك ورزيده و دوگانه پرست شده است و هر كس تنها معنا (صاحب اسم) را بپرستد ،نه اسم را ، اين يكتا پرستى است .

سفیر;143958 نوشت:
آن معنا همان ذاتي است كه آفريننده اشيا و صانع آن‎هاست،

سلام
منظور حضرت از آن معنا مفهوم نیست بلکه حضرت می خواهد بفرماید لفظ الله یک حقیقت وجودی خارجی دارد که آن حقیقت خالق است وووو اما شناخت آن ذات برای زندیق یا هرفرد عادی دیگری ممکن نیست مگر در حد شناخت مفهومی هرچند امام صادق این حقایق را از روی نسخه اصلی یعنی همان حقیقت خارجی معرفی می کند اما عموم افراد چنین شناختی از خدای متعال ندارند بلکه شناختشان مفهومی است و عجب است که هنوز شما این معنا را درک نکرده اید .

سفیر;143961 نوشت:
ما به مفهوم بما هو "موجود محدود ذهنی" توجه نداریم! بلکه به ذاتی که آن مفهوم آن را حکایت می کند توجه داریم.

عجب ! شما ادعای عجیبی می کنید . از یک طرف خود می دانید که آن ذات بما هو هو معروف ما نیست و از طرف دیگر ادعای توجه به آنرا می کنید .
چرا نمی گویید چگونه وقتی ذاتی را بما هو هو نمی شناسید می توانید بدان توجه کنید ؟ مگر توجه بدون شناخت ممکن است ؟ از طرفی هم که شناخت شما صرف شناخت مفهومی است پس چطور با شناخت مفهوم به ذات غیر معروف توجه می کنید ؟
و چرا نمی گویید شناخت شما از ذات چطور شناختی است ؟ حسی است ؟ مفهومی است ؟ درونی است ؟
چرا این سوالات را پاسخ نمی دهید

موفق در تامل
سفیر;143971 نوشت:
[یعنی وقتی می گوییم نان خوردم با این لفظ «نان» داریم به همان حقیقت خارجی که خورده می شود اشاره و توجه می دهیم و درباره آن سخن می گوییم نه مفهوم ذهنی نان! همینطور وقتی می گوییم «خدا» داریم به همان موجود حقیقی که خالق است و رازق است و...توجه می دهیم]

آفرین حال آمدید سر اصل قضیه ای که کاملا بدان بی توجه هستید
برادر اگر شما با لفظ نان به حقیقت خارجی اش توجه می کنید بخاطر اینستکه آنرا در خارج با حواس خود یافتید یعنی مبنای اساسی شناخت شما از نان شناخت حسی است اما وقتی شما خدا را جز با توصیفات مفهومی نشناخته اید چطور مدعی می شوید که با همین مفاهیم به حقیقت خارجی اش توجه می کنید ؟ بخصوص که شما قائل به جدایی و تباین وجود خالق و مخلوق هم هستید.
موفق در اندیشه و تامل

سفیر;143971 نوشت:
اسم غير از صاحب اسم است ؛ پس، هر كس تنها اسم را بپرستد، كافر است و چيزى را عبادت نكرده است و هر كس اسم و معنا ، هر دو ، را بپرستد ، شرك ورزيده و دوگانه پرست شده است و هر كس تنها معنا (صاحب اسم) را بپرستد ،نه اسم را ، اين يكتا پرستى است .


خب این شخص که عارف بوده و از متکلمین همچون آباء و ابناء خود .

شما چرا با ایشان ضدیت کردید و دشمن شدید ؟

یاحق

سفیر;143903 نوشت:
به روایت زیر دقت کنید:
اسم غير از صاحب اسم است ؛ پس، هر كس تنها اسم را بپرستد، كافر است و چيزى را عبادت نكرده است و هر كس اسم و معنا ، هر دو ، را بپرستد ، شرك ورزيده و دوگانه پرست شده است و هر كس تنها معنا (صاحب اسم) را بپرستد ،نه اسم را ، اين يكتا پرستى است .

247[/][/font][/font]

سلام..

دلالت اسم به مسمی دو جور است:

یکوقت فقط دلالت است بر ذات ،مانند اسامی که روی اشخاص می گذارند مانند قلی و تیمور وغیره که فقط لفظی است که دلالت وراهنمایی می کند به ذاتی اینجا البته اسم غیر از مسمی می باشد.....

استعمال ديگر اينكه اسم بگوئيم و مرادمان از آن ذاتى باشد كه وصفى از اوصافش مورد نظر ما است كه در اين مورد كلمه اسم ديگر از مقوله الفاظ نيست ، بلكه از اعيان خارجى است ، چون چنين اسمى همان مسماى كلمه اسم به معناى قبلى است .

مثلا كلمه (عالم - دانا - كه يكى از اسماء خدايتعالى است ) اسمى است كه دلالت مى كند بر آن ذاتى كه به اين اسم مسمى شده و آن ذات عبارت است از ذات بلحاظ صفت علمش ، و همين كلمه در عين حال اسم است براى ذاتى كه از خود آن ذات جز از مسير صفاتش خبرى نداريم ، در مورد اول اسم از مقوله الفاظ بود، كه بر معنائى دلالت مى كرد، ولى در مورد دوم ، ديگر اسم لفظ نيست ، بلكه ذاتى است از ذوات كه داراى وصفى است از صفات ....

حضرت علی ع می فرمایند:

[="seagreen"]اللهم انى اسئلك باسمك المخزون المكنون العظيم الاعظم الاجل الاكرم الاكبر البرهان الحق المهيمن القدوس الذى هو نور من نور و نور مع نور و نور على نور و نور فوق نور و نور فى نور و نور اضاءبه كل ظلمه و كسر به كل جبار رحيم و لاتقوم به سماء و لا تقوم به ارض يا من به خوف كل خائف و يبطل به سحر كل سحر و كيد كل كائد و حسد كل حاسد و بغى كل باغ و تتصدع لعظمته الجبال و البر و البحر و تحفظه الملائكه حتى تتكلم به و تجرى به الفلك فلا يكون للموج عليه سبيل و تذل به كل جبار عنيد و شيطان مريد و هو اسمك الاكبر الذى سميت به نفسك و استويت به على عرشك و استقررت به على كرسيك يا الله العظيم الاعظم يا الله النور الاكرم يا بديع السموات و الارض يا ذاالجلال و الاكرام اسئلك بعزتك و جلالك و قدرتك و بركاتك و بحرمه محمد و اله الطاهرين عليهم السلام اسئلك بك و بهم ان تصلى على محمد و ال محمد و ان تعتقنى و والدى و المومنين والمومنات من النار و صل على محمد و ال محمد انك حميد مجيد.[/]

[="blue"]خدايا از تو مى خواهم بحق آن نام نهفته و پنهانت آن نام بزرگ و بزرگترت ، آن بر جسته تر و گرامى تر و كلان ترت ، آن نام برهان بر حق و مسلط بر هر چيز، آن نام منزهى كه نورى است از نور، و نورى است بهمراه نور، و نورى است بر نور، و نورى است بالاى نور، و نورى است در نور، و نورى است كه هر تاريكى بدان روشنى گرفت ، و شوكت هر گردنكش رانده اى بدان شكسته شد، و نه هيچ آسمانى و نه هيچ زمينى در برابرش نايستد، بر طرف گردد بدان ترس هر ترسناكى و باطل گدد بدان جادوى هر جادوگرى ، و نيرنگ هر نقشه كشى ، و حسد هر حسودى ، و ستم هر متجاوزى .
كوهها و خشكى و دريا از عظمتش متلاشى گردد، و فرشتگان آن را نگهبانى كنند تا تو بدان تكلم كنى ، و كشتى بدان جريان يابد و موج خروشان دريا را بدان راهى نباشد، هر گردنكشى معاندى و هر شيطان سركشى بدان خوار و زبون گردد، و آن همان بزرگترين نام تواست كه خويشتن را بدان نااميدى ، و بدان بر عرش خويش استيلا داشته و بر كرسى عظمت خودپا بر جائى .
اى خدا بزرگ و بزرگتر، اى خداى نور گراميتر، اى پديد آرند.
آسمانها و زمين ، داراى جلال و بزرگوارى ، از تو خواهم بعزت و شوكت و نيرو و بركاتت ، و بحق حرمت محمد و خاندان پاكش - كه برايشان باد سلام - از تو خواهم بحق خودت و بحق ايشان كه درود فرستى بر محمد و خاندان محمد، و ديگر آنكه مرا و پدر و مادرم را و همه مردان و زنان با ايمان را از آتش دوزخ آزاد كنى و درود فرست بر محمد و خاندان محمد كه براستى تو ستوده و بزرگوارى ....[/]

پس اسم در معنی دوم همان صفت است.........

یاحق[/]

موضوع قفل شده است