حکمت وحیانی یا فلسفهی یونانی؟
تبهای اولیه
بسم رب الحسین
آنان که فیلسوفان یونان و ایران باستان را «حکماء» خواندهاند و سخن از وجود و ماهیت و جوهر و عرض و علت و معلول و قوه و فعل را «حکمت» نام نهادهاند
آیا نخواندهاند سخن خدای را و ندیدهاند حکم پروردگار را:
«و قضى ربک ألا تعبدوا إلا إیاه و بالوالدین إحساناً... آت ذا القربى حقه و المسکین... لا تجعل یدک مغلولة إلى عنقک و لا تبسطها کل البسط... لا تقتلوا أولادکم خشیة إملاق... لا تقربوا الزنی... لا تقتلوا النفس التی حرم الله إلا بالحق... لا تقربوا مال الیتیم إلا بالتی هی أحسن... أوفوا بالعهد... أوفوا الکیل إذا کلتم و زنوا بالقسطاس المستقیم... لا تقف ما لیس لک به علم... لا تمش فی الأرض مرحاً... ذلک مما أوحى إلیک ربّک من الحکمة»
(سورةالإسراء آیة23-39)
اگر پرستش حضرت داور، نیکی به پدر و مادر، رسیدگی به خویشاوندان و مساکین، میانهروی در انفاق به سائلین، اجتناب از قتل اولاد بینوا، دوری از زنـا و فحشاء، حفظ حرمت نفوس و دماء، نگهداری اموال یتیم چون امانات، اجرای تمام و کمال تعهدات، لحاظ میزان درست در معاملات، پیروینکردن از ظنون و اوهام، دوری از نخوت در نهادن گام و... را خداوند، «حکمت» بنامد، بشر را چه رسد که در این مقام، تسمیههای بیتناسب نماید؟
اصطلاح «حکمت متعالیه» آیا مناسب فلسفهی مبتنی بر مبانی ضلالیه است و یا شایستهی حکمت نازله از آسمان عالیه؟ لقمان را خداوند آیا سرگرم «بدایةونهایة» نمود که فرمود: «و لقد آتینا لقمان الحکمة»
(سورةلقمان آیة12)؟
امان از این همه کج فهمی و عجب از این همه عناد و قیاسات باطل که به تبعیت از فردی خاص گفته می شود!!!!!!!!!!
أعوذ بالله من شرور أنفسنا
بسم الله النور
با توجه به ارادت ویژه خدمت استاد عرفان مدیر انجمن اخلاق وعرفان وخواست ایشان وهمچنین احساس وظیفه وخواست دوستان بزرگوار اسک دین وبا توجه به فراموشی سپردن گذشته وعلی الخصوص انجام وظیفه ی دینی وپرداخت زکات علم مختصرم در حد بضاعت علمی تا موقع مقتضی وارد مباحث خواهم شد .انشاءالله .
که امور شخصی در مقایسه با انجام وظیفه ی عملی به ذره ای نمی ارزد!
در مورد مطالبی که دوستان به صورت کپی پیس از سایتها و وبلاگهای مختلف که رویه وهدف مشخصی را دنبال میکنند باید عرض کنم که تاپیکی را با استعانت از خداوند در مورد اعتقادات هر دوطرف مباحثه فعال خواهم کرد که ابتدا روند ومسیر فقه را در اعتقاداتمان به داوری میگیریم . (البته قبل ازاین 2 پست آن را روی ایندکس سایت قرار داده ام که به هر دلیل محجور مانده) تا این مسایل نه در حاشیه و به صورت رگباری از اعتقادات گروهی ویا فردی بلکه به صورت ریشه ای درمقابل دوستان وجوانان فهیم وعزیزمان قرار گیرد .
وموضع اعتقادی هر دوطرف بی پرده مورد قضاوت دوستان باشد .
از دوستان بزرگوار جدیدمان هم برای شرکت در این بحث دعوت خاص و ویژه دارم
............................................................ حق یارتان :roz:......................................................
بسم الله النور
در مورد موضوع حکمت وحیانی یا فلسفه ی یونانی جهت مقدمه ی ورود به بحث:
به این موارد از سخنان معصومین (ع) اشاره میکنم .
کلمةالحکمةضالةالمؤمن فحیث وحدها فهو احق بها
حکمت گمشده ی مؤمن است و هر کس که چیزی را گم کرده باشد آن را در هر نقطه پیدا کند معطل نمیشود و آن را بر می دارد (بحارالانوار -ج2 - ص 99)
پیامبر(ص)
توضیح: حکمت یعنی امر وسخن محکم و متقین(قانونمند)ومنطقی ودرست یعنی دریافت حقیقت وهر قانون وقاعده ای که با حقیقت وفق یابد وساخته ی وهم وتخیلات نباشد
در حدیثی دیگر داریم
خذوا الحق من اهل الباطل ولا تأخذوا الباطل من اهل الحق کونوا نقادالکلام
حق را بگیرید وبپذیرید ولو از اهل باطل .اما باطل را هرگز نگیرید ونپذیرید ولو از اهل حق .خودتان صراف سخن وسخن شناس باشید . (بحار الانوار ج2 ص96) عیسی(ع)
الحکمةضالةالمؤمن فاطلبوها ولو عندالمشرک تکونوا احقّ بها واهله
حکمت گمشده ی مؤمن است پس اورا بجویید وبیابید هر چند ند مشرک باشد . شما که مؤمن هستید به آن علم وحکمت سزاوارترید وشایسته ی آن می باشید
الحکمةضالةالمؤمن فخذ الحکمةولو مناهل النفاق
حکمت گمشده ی مؤمن است ؛ آنرا بگیر ولو از اهل نفاق (نهج البلاغه حکمت 10)
این احادیث قید ومحدودیت در باب علم از لحاظ صرف ارتباط یعنی از کسانی که یک مسلمان علم خود را از آنها فرا میگیرد برداشته است وتفاوتی ندارد که این علم را از فلسفه ی یونانی می گیرد یا از عالمان چین که اغلب هنوز هم بت پرستند. مهم باطن علم است که با چه کیفیتی در ارتقاء دین شریفمان صرف شود .
.......................................................... حق یارتان :roz:.........................................................
بسم الله النور
بد نیست برای ورود به بحث ابتدا واژه یحکمت را ازدیدگاه صاحب نظران اسلامی بررسی کنیم تا بعد برسیم بر سر موضوع حکمت وحیانی و موضوع حکمت در فلسفه یا (حکمت متعالی)
در اسلام فلسفه تنها در مکاتب ومذاهب خلاصه نمی شود بلکه علوم متعدد اسلامی مانند علم کلام -معرفت - اصول فقه -و... در تعریف خود با فلسفه دارای یک ارتباط متقابل میباشند .
اگر نگوییم دارای یک ارتباط مشترک میباشند .
البته ان در حالی است که از موضوعاتی مانند علم نحو و تاریخ که از شاخه های خاص فلسفه هستند وموجب تکامل فلسفه هم میشوند چشم پوشی نماییم .
توضیح : فلسفه وازه ای انگلیسی است که ترجمه ی آن به عربی همان حکمت است .
ابن سینا در کتاب عیون الحکمه میگوید :حکمت که از نظر ابن سینا همان فلسفه است ؛کمال روح انسانی است از راه تصور کردن اشیاء واذعان (تصدیق) به واقعیتهای نظری وعملی در حد توان بشری .
قبل از اینکه به نظرات سایر علماء بپردازیم یک سؤال شایسته ی پاسخ است .
چرا نویسنده ؛ حکمت وحیانی را با حکمت انسانی از یک نوع دانسته ؟
در حالی که این دو حتی در جنس تعریف متفاوتند.
مگر نه این است که حکمت یکی از صفات ذاتی ثبوتی خداوند است؟
ومگر نه اینکه انسان تنها شایسته یی از مخلوقات خداوند بر دریافت درجاتی از صفات خداوند است ؟ پس چرا انسان را شایسته ی حکمت نمیدانید ؟
حکمت درمورد خداوند با احتساب صفتی ذاتی ثبوتی اینطور تعریف میشود :
افعال فاعل در نهایت اتقان واستواری وکمال باشد و هیج نقص وکاستی به فعل او راه نیابد
حکمت در انسان با نزول معنوی اینطور معنا میشود .
استفاده ی دقیق و متقن و منطقی از عقل نظری و به کار گیری این موارد همراه با استواری در اراده در عقل عملی حکمت در انسان برخلاف خداوند از راه صفات سلبیه ی خداوند تعریف میشود به این ترتیب که
هرگاه فعل فاعل قبیح وبیهوده نباشد این فعل حکیمانه است
آیا به نظر شما برای دریافت عوام از حکمت ذاتی ثبوتی خداوند نمی توان ازحکمت قابل دریافت عوام که همان حکمت نزول یافته ی در حد توان عموم است بهره برد؟
................................................... حق یارتان :roz:.......................................................
اگر پرستش حضرت داور، نیکی به پدر و مادر، رسیدگی به خویشاوندان و مساکین، میانهروی در انفاق به سائلین، اجتناب از قتل اولاد بینوا، دوری از زنـا و فحشاء، حفظ حرمت نفوس و دماء، نگهداری اموال یتیم چون امانات، اجرای تمام و کمال تعهدات، لحاظ میزان درست در معاملات، پیروینکردن از ظنون و اوهام، دوری از نخوت در نهادن گام و... را خداوند، «حکمت» بنامد، بشر را چه رسد که در این مقام، تسمیههای بیتناسب نماید؟ اصطلاح «حکمت متعالیه» آیا مناسب فلسفهی مبتنی بر مبانی ضلالیه است و یا شایستهی حکمت نازله از آسمان عالیه؟ لقمان را خداوند آیا سرگرم «بدایةونهایة» نمود که فرمود: «و لقد آتینا لقمان الحکمة»
سلام
اگر جناب حقگو اهل ظرافت بود با عرفان مخالفت نمی کرد و نشانه عدم ظرافت و دقت ایشان در فهم دین همین که :
1- آیه می فرماید : مِما و این مِن ، بیانگر تبعیض است یعنی ما از جمله حکمتها بخشی را بیان کردیم پس اصلا در آیه انحصاری نیست که جناب حقگو برای رد حکمتهای دیگر بخواهد از آن استفاده کند
2- قرآن حکیم با همه حکمت آفرینی اش یک سوره دارد بنام لقمان که پیامبر هم نبوده بلکه حکیمی الهی بوده است و در آن سوره مبارکه حکمتهای لقمان را به امت اسلامی تعلیم می دهد پس حکمت منحصر در وحی نیست
3- در روایت آمده که حکمت را چه بسا منافقی داشته باشد چه رسد به اهل تفکر و اندیشه و تدقیق از مومنان
4- امثال آقای حقگو که افراط گریشان در مسائل فکری روشن است فکر می کند فقط او و چند نفر موافق او در کل تاریخ بشری مومن و مسلمان هستند . اما وقتی پرده افتاد می فهمد او انگشت کوچک اهل ایمان از امتهای گذشته و ادوار بی پایان قبلی حیات بشر هم نمی شود .
موفق در تامل و انصاف
عرض سلام و ادب؛
(دوستان لطفا حتما قبل مطالعه ی متن بنده، نوشته ی ایشان در اولین پست تاپیک را بخوانند.)
ترجمه فولادوند: آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست او را تسبيح مىگويند و هيچ چيز نيست مگر اينكه در حال ستايش تسبيح او مىگويد ولى شما تسبيح آنها را درنمىيابيد به راستى كه او همواره بردبار [و] آمرزنده است (۴۴)
حالا چرا فقها چنین مفهوم عظیمی را آورده اند و در احکام باید و نباید و مسائل مادی و مربوط به رهن و اجاره و احکام مسابقه ی شتردوانی محدود کرده اند؟!!!
واژه ی حکمت، اقسام معنایی دارد، به طور عمده به دو بخشِ : حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم می شود. و این هم تقسیم عقلی ثُنایی است و قابل رد نیست. چون حکمت نظری یعنی حکمت در اندیشه ها و دانسته ها. حکمت عملی یعنی حکمت در غیر اندیشه ها و دانسته ها.
و هر کدام از این دو، مصادیق متعددی می تواند داشته باشد. آنچه که برای حکمت شما از قران کریم بر شمردید، مصادیقی از حکمت عملی است و آنچه فلاسفه از آن بحث نموده اند، مصادیقی از حکمت نظری است. و همچنین دسته بندی دیگر حکمت، تقسیم آن به حضوری و حصولی است. این هم تقسیم ثّنایی است و قابل رد نیست. حکمت لقمان، با توجه به کلمه ی اوحی در آیه، حضوری است، ولی فلسفه ای که خوانده می شود، حکمت حصولی است. و طبق روح معنا و معنای کلی واژه ی حکمت –رجوع کنید به کتب لغت عرب- همه ی اینها مصادیقی از حکمت است.
موفق
[=tahoma][="]در منابع ما رواياتي صحيح مبني بر اخذ حكمت ولو از اهل نفاق وجود دارد.
[/][/]
[=tahoma][="]در پاسخ بايد گفت [/][/]
[=tahoma][="]اما چگونه حكمت را از جهل و ضلالت تشخيص دهيم؟!
چون آن روايات مي فرمايد حكمت را بگيريد نمي گويد هر چيزي را كه ادعاي حكمت بودن داشت بگيريد!
پس قبلا ما بايد حكمت و علم صحيح در دستمان باشد تا با آن ملاك بتوانيم ادعاها را بسنجيم.[/][/]
[=tahoma][="]معدن حكمت اهل بيت عليهم السلام هستند كه فرمودند :نحن معادن الحكمة
[/][/]
[=tahoma][="]و علم صحيح نيز جز از خانه اهل بيت بيرون نمي آيد چنانچه[/][="] به سران معتزله فرمود:
[/][/]
[=tahoma][="]شرقا أو غربا لن تجدوا علما صحيحا إلا ما خرج من عندنا أهل البيت.
[/][/]
[=tahoma][="]شرق و غرب عالم را برويد علم صحيحي(در امردين و معارف) نمي يابيد مگر آنكه از نزد ما له بيت خارج شده باشد.
[/][/]
[=tahoma][="]پس وقتي كه ما اهل بيت و علوم ايشان را داريم چه نيازي است كه دست به دامان ديگر مدعيان شويم؟![/][/]
[=tahoma][="]اگر حكمت و علم صحيحي از معارف اهل بيت به ديگران رسيده است كه اصلش نزد منابع خود ما موجود است پس چرا آب را از سرچشمه اش نگيريم؟! و با دور كردن راه خود از گودالهايي گل آلود بگيريم؟! [/][/]
[=tahoma][="]و اگر جهالتها و رذالتهايي است در زرورقي زيبا چه جاي اخذ آن؟! [/][/]
[=tahoma][="]و اگر مطالبي صحيح از نوع بديهياتي است كه مقبول همه اديان و عقلاي عالم است مثل بدي ظلم و خوبي عدل و... كه باز در كتاب و سنت به شيواترين وجه بيان شده است با ذكر جزئيات و مصاديق.[/][/]
[=tahoma][="]در تأكيد مطلب فوق بايد گفت اساسا در روايات فراواني اهل بيت فرموده اند كه مبادا براي اخذ حديث ـ كه منبع اصلي علم دين است ـ به مخالفين ما مراجعه كنيد. كه در بحارالانوار ج2 ص214 مرحوم علامه مجلسي بابي را به اين روايات اختصاص داده است.
جالب است كه در اين روايات حضرات معصوم عليهم السلام ضمن اينكه وجود رواياتي صحيح در لابه لاي احاديث عامه را تأييد مي كنند اما بلافاصله مي فرمايند كه:" و عندنا معاقل العلم و فصل ما بين الناس" يعني ما هستيم كه حصار علم و معيار تشخيص صحيح آن از ناصحيحش هستيم. [/][/]
[=tahoma][="]يا درباره آيه فلينظر الانسان الي طعامه فرمودند انسان بايد نظر كند كه علمش را از كجا اخذ مي كند.و فرمودند تعجب از كسي كه غذاي جسمش را مي نگرد كه از كجا آمده است ولي به غذاي روحش كه علم است دقت نمي كند![/][/]
[=tahoma][="]
شايد گفته شود كه ميان اين روايات و دسته اول(خذ الحكمة ولو من اهل النفاق) تعارض است و بايد به قواعد تعادل و تراجيح مراجعه شود.[/][/]
[=tahoma][="]اما با توضيحي كه ذيل آن روايات گذشت خصوصا با توجه به معدن حكمت بودن اهل بيت و منحصر بودن علم صحيح به ايشان، به نظر مي رسد تعارضي در كار نيست بلكه روايات اول مي خواهد بگويد اگر رواياتي يا تعاليمي از ما اهل بيت صادر شده باشد ولي راوي آنها منافق باشد، شما به صرف نفاق او از اخذ آن علم و حكمت دريغ نكنيد. روايت طلب علم به چين نيز بر فرض صحت صدور نيزبا اين بيان روشن مي شود و امروزه مصاديقش را مي بينيم كه چگونه بعضي محققان اهل حديث در طلب نسخ خطي كتب حديثي به نقاط مختلف عالم سفرمي كنند. [/][/]
[=tahoma][="]از جهت ديگر بايد گفت معقول نيست دين اسلام به عنوان دين خاتم و با وجود معلمان الهي يعني چهارده معصوم پيروان خود را براي اخذ معارف و حكمتها به مكاتب و مدعيان ديگر ارجاع دهد. بلكه اين ديگران هستند كه بايد سر اين سفره بيايند.
چنانچه در منابع سني روايت است كه روزي عمر لعنه الله اوراقي از كتب يهود را نزد پيامبر صلوات الله عليه و آله آورد و گفت ـ به اين مضمون ـ كه اينها را ببينيد و مطالب صحيحش را برايمان بيان كنيد! حضرت غضبناك شده فرمودند اگر خود برادرم موسي زنده و حاضر بود بايد براي اخذ علم نزد من مي آمد آنوقت تو به كتب يهود مراجعه كرده اي![/][/]
[=tahoma][="]اين كلام صرفنظر از اعتبار سنجي روايي، كلاميست كه قرينه عقلي آنرا تأييد مي كند. [/][/]
امثال آقای حقگو که افراط گریشان در مسائل فکری روشن است فکر می کند فقط او و چند نفر موافق او در کل تاریخ بشری مومن و مسلمان هستند . اما وقتی پرده افتاد می فهمد او انگشت کوچک اهل ایمان از امتهای گذشته و ادوار بی پایان قبلی حیات بشر هم نمی شود . موفق در تامل و انصاف
دوستان عزیز امثال ایشان کم نبوده اند،یاد آن آقائی افتادم که خود می گفت در زمان مرحوم علامه طباطبائی من را تحریک کردند که جلوی ایشان بروم و به ایشان جسارت کنم، و من این کار را کردم و مرحوم علامه هیچ نگفت . . .
این آقا وقتی آن قضیه را تعریف می کرد گرفتار افسوس فراوانی شده بود هنوز هم از آن واقعه به شدت ابراز پشیمانی می کرد.
امثال این چند نفر که ظاهرا در تمام عالم، انحرافی به جز ابن عربی و امثال ایشان نمی بینند متأسفانه از خود چیزی ندارند و به قول حضرت آیة الله وحید حرفها و همان چند اشکال استادشان را نشتخوار می کنند،حتی در تاپیک های مختلف حاضر نشدند اعتقادات اولیه خود را صریحا مطرح کنند تا مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
الله الله که چقدر فرق است بین امثال سید علی قاضی رحمة الله علیه که به شاگردانش توصیه می کرد پشت سر افرادی که او را لعن می کردند نماز بخوانند و امثال این آقایان که دین را منحصر در ذهنیات خود کرده اند.
به دوستان هم بارها متذکر شدم که بحث با ایشان آب در هاون کوبیدن است،اما دلسوزی زیاد دوستان مانع عدم بحث می شود.
آدم خواب را می شود بیدار کرد ولی کسی که خود را به خواب زده نمی شود بیدار کرد.
خدای أحد صمد یار همگیتان.
عرض سلام و ادب؛
یک نکته ی دیگر که باید به آن توجه داشت، اینکه در عبارت آیدی محترم به اسمِ «حقگو» آمده است که:
آنان که فیلسوفان یونان و ایران باستان را «حکماء» خواندهاند و....
دقت بفرمائید که بسیاری از اوقات این پیش فرض در بیان منتقدات فلسفه ی اسلامی هست که این فلسفه ی اسلامی تماماً گرفته شده از فلسفه ی یونان بوده و معادل آن است.
در این مورد توجه بفرمائید که البته در اصل اینکه اول بار فلسفه در یونان بوده و بعدا به جوامع شرقی و ایران امده، شک وجود دارد، لذا اگر رجوع بفرمائید، شهید مطهری(ره) در مقدمه ی خویش بر کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم ج1 اشاره کرده اند که اسنادی هست که اول بار اندیشه های فلسفی در ایران و شرق بوده و به یونان و غرب برده شده و دوباره به سوی ما باز گشته.
اما با این فرض هم که حتی اول در غرب و یونان این دانش ظهور یافته و بعد به جوامع ما منتقل شده، اما نکته اینجاست که فلسفه ی اسلامی، همان فلسفه ی یونان نیست. چنان که جمله ی معرفو علامه طباطبایی(ره) مربوط به همین مساله است که:
«فلسفه یونانی در هنگام انتقال به حوزه اسلام، دویست مسئله بود و فلاسفه اسلام آن را به هفتصد مسئله رساندند .»
و اما دقت کنید، فرض کنید مطالبی از کشور هند ترجمه شده و وارد شود تحت عنوان ایمان و کفر، بعد علمای اسلامی اینها را بخوانند، و با قرآن و حدیث و دین اسلام تطبیق دهند، آن بخش هایی که مطابق دین مبین اسلام است نگه دارند و باقی آن مطالب که خلاف اندیشه های دین ماست، دور بریزند و علم و کتاب مستقلی در مورد ایمان و کفر طبق دین اسلام و قرآن بنویسند بنام ایمان و کفر اسلامی.
در فلسفه هم، فلسفه ای از یونان وارد جهان اسلام شد، دانشمندان اسلامی مطالب آن را با دین و قرآن کریم تطبیق کردند، بخش هایی را نگه داشته و باقی را دور ریختند.گرچه در این تطبیق کردن اختلافاتی وجود داشته و بعضی اشتباه کردند که طبیعی است و اشکالی ندارد و این علم هم مانند هر علم دیگر مثل فقه در طول زمان کامل تر و بهتر شده است.لذا کافی است فلسفه ی ارسطو و یونان را با فلسفه ی ابن سینا مقایسه کنید تا متوجه تفاوت ها شوید، از جمله تفاوت در نگرش امر خلقت و علم باری تعالی و...تازه فلسفه ی مشاء که فاصله ی زیادی با فلسفه ی اسلامی دارد و فلسفه ی اسلامی رشد یافته و غالبا منطبق با دین، حکمت متعالیه است.
همانطور که دانش فقه، تبیین گر باید و نبایدهای قرآن و حدیث است، دانش فلسفه هم تبیین گر هست و نیست های قرآن و حدیث است.
فلسفه یعنی تبیین بخش های عقلانی قران کریم در مورد ساختار عالَم هستی و هست ها و نیست های عالَم. همانطور که دانش فقه، یعنی تبیین بخش های دستوری قران کریم در مورد بایدها و نبایدهای زندگی دنیایی برای رسیدن به کمال.
موفق
در منابع ما رواياتي صحيح مبني بر اخذ حكمت ولو از اهل نفاق وجود دارد. در پاسخ بايد گفت اما چگونه حكمت را از جهل و ضلالت تشخيص دهيم؟! چون آن روايات مي فرمايد حكمت را بگيريد نمي گويد هر چيزي را كه ادعاي حكمت بودن داشت بگيريد! پس قبلا ما بايد حكمت و علم صحيح در دستمان باشد تا با آن ملاك بتوانيم ادعاها را بسنجيم. معدن حكمت اهل بيت عليهم السلام هستند كه فرمودند :نحن معادن الحكمة و علم صحيح نيز جز از خانه اهل بيت بيرون نمي آيد چنانچه به سران معتزله فرمود: شرقا أو غربا لن تجدوا علما صحيحا إلا ما خرج من عندنا أهل البيت. شرق و غرب عالم را برويد علم صحيحي(در امردين و معارف) نمي يابيد مگر آنكه از نزد ما له بيت خارج شده باشد.
بسم الله النور
در صورتی که به منابع فقه مراجعه نمایید میان علماء اتفاق واجماع مطلق وبلا منازعه وجود دارد که این منابع از چهار رکن اساسی که در خود قران ودر روایات بیان شده ، میباشد
این منابع عبارتند از : قران کریم - سیره وسنت معصومین (ع) - عقل - اجماع
در مورد تمام این ارکان که منبع اصلی فقه شیعه میباشند روایات ومستندات قرانی موجود است که در اولین فرصت خدمت دوستان ارایه مینمایم .
به نظرم در دو مورد اول هیچ گونه اختلاف نظری نداریم . اما بخصوص در مورد سوم گویا شما به آن ایراداتی را وارد میدانید .
زیرا فلسفه اصولا" علم تفکر است در امور .
وحکمت نیز همانطور که در پست قبلی اشاره نمودم وجناب طارق بزرگوار هم اشاراتی داشتند نتیجه ی تفکر در امور جهان است .که البته به دوبخش جهان شناسی وهستی شناسی تقسیم میشود .
وباز هم گویا شما در مورد قسمت دوم که هستی شناسی میباشد معترض هستید .
تا اینجا اگر فهم بنده از مطلب صحیح است بفرمایید با مستندات مطلب را پی گیری نماییم .
............................................................... حق یارتان :roz:................................................
پس قبلا ما بايد حكمت و علم صحيح در دستمان باشد تا با آن ملاك بتوانيم ادعاها را بسنجيم. معدن حكمت اهل بيت عليهم السلام هستند كه فرمودند :نحن معادن الحكمة
سلام
با این سخن خود ثابت می کنید که ایمان و اسلام شما تقلیدی است نه تحقیقی چه اینکه شما نمی توانید در اصل دینداریتان به کلام معصوم ع تمسک کنید بلکه باید به دلیل عقلی که کلام حکیمانه حجت الهی درون است تمسک کنید و سپس سر سفره کلام معصوم بنشینید . خوب دیدید که آغاز صحیح دین به تمسک به برهان عقل است نه نقل . وقتی در اساس چنین باشد در ادامه هم چنین خواهد بود . هرچند کلام وحی و معصوم ع یاریگر عقول بیدار است و برای عقول خفته فایده ندارد .
انبیاء و اولیاء نیامدند که عقل و تفکر ما را از ما بگیرند بلکه آمدند ما را متکی به چشمه جوشان عقل پاک خودمان کنند همچنانکه امیر مومنان علی ع در نهج فرمودند :
لیثیروا لهم دفائن العقول
تا گنجینه های عقول را برایشان استخراج کنند
در حقیقت انبیاء و آولیاء آمده اند کاری کنند آنچه را که خود از درون یافته اند و چشیده اند ما هم از درون بیابیم و بچشیم و این است که فرمودند :
عبادت بدون تعقل ارزش ندارد
یا فرمودند :
لا دین لمن لا عقل له
و امثال این کلمات که انسانها را به زنده کردن عقول خود وادار می سازد .
اما امثال شما از روایت :
شرقا او غربا
می خواهید نتیجه بگیرید که با آمدن ائمه ع عقلها تعطیل شد و کسی حرف و کلام حکیمانه ندارد مگر اینکه روایت بخواند .
خوب پس کجا رفت آن درایتی که فرمودند از روایت هزار حدیث برتر است .
این یعنی چه ؟
یعنی ما تنها ناقل نمی خواهیم بلکه اول ما فهیم و عاقل می خواهیم .
موفق در تامل
[=tahoma][="]در منابع ما رواياتي صحيح مبني بر اخذ حكمت ولو از اهل نفاق وجود دارد.[/]
[/]
[=tahoma][="]در پاسخ بايد گفت [/][/]
[=tahoma][="]اما چگونه حكمت را از جهل و ضلالت تشخيص دهيم؟! [/]
چون آن روايات مي فرمايد حكمت را بگيريد نمي گويد هر چيزي را كه ادعاي حكمت بودن داشت بگيريد!
پس قبلا ما بايد حكمت و علم صحيح در دستمان باشد تا با آن ملاك بتوانيم ادعاها را بسنجيم.[/]
[=tahoma][="]معدن حكمت اهل بيت عليهم السلام هستند كه فرمودند :نحن معادن الحكمة [/]
[/]
[=tahoma][="]و علم صحيح نيز جز از خانه اهل بيت بيرون نمي آيد چنانچه[/][="] به سران معتزله فرمود: [/]
[/]
[=tahoma][="]شرقا أو غربا لن تجدوا علما صحيحا إلا ما خرج من عندنا أهل البيت. [/]
[/]
[=tahoma][="]شرق و غرب عالم را برويد علم صحيحي(در امردين و معارف) نمي يابيد مگر آنكه از نزد ما له بيت خارج شده باشد.[/]
[/]
[=tahoma][="]پس وقتي كه ما اهل بيت و علوم ايشان را داريم چه نيازي است كه دست به دامان ديگر مدعيان شويم؟![/][/]
[=tahoma][="]اگر حكمت و علم صحيحي از معارف اهل بيت به ديگران رسيده است كه اصلش نزد منابع خود ما موجود است پس چرا آب را از سرچشمه اش نگيريم؟! و با دور كردن راه خود از گودالهايي گل آلود بگيريم؟! [/][/]
[=tahoma][="]و اگر جهالتها و رذالتهايي است در زرورقي زيبا چه جاي اخذ آن؟! [/][/]
[=tahoma][="]و اگر مطالبي صحيح از نوع بديهياتي است كه مقبول همه اديان و عقلاي عالم است مثل بدي ظلم و خوبي عدل و... كه باز در كتاب و سنت به شيواترين وجه بيان شده است با ذكر جزئيات و مصاديق.[/][/][=tahoma][="]در تأكيد مطلب فوق بايد گفت اساسا در روايات فراواني اهل بيت فرموده اند كه مبادا براي اخذ حديث ـ كه منبع اصلي علم دين است ـ به مخالفين ما مراجعه كنيد. كه در بحارالانوار ج2 ص214 مرحوم علامه مجلسي بابي را به اين روايات اختصاص داده است.[/]
جالب است كه در اين روايات حضرات معصوم عليهم السلام ضمن اينكه وجود رواياتي صحيح در لابه لاي احاديث عامه را تأييد مي كنند اما بلافاصله مي فرمايند كه:" و عندنا معاقل العلم و فصل ما بين الناس" يعني ما هستيم كه حصار علم و معيار تشخيص صحيح آن از ناصحيحش هستيم. [/]
[=tahoma][="]يا درباره آيه فلينظر الانسان الي طعامه فرمودند انسان بايد نظر كند كه علمش را از كجا اخذ مي كند.و فرمودند تعجب از كسي كه غذاي جسمش را مي نگرد كه از كجا آمده است ولي به غذاي روحش كه علم است دقت نمي كند![/][/]شايد گفته شود كه ميان اين روايات و دسته اول(خذ الحكمة ولو من اهل النفاق) تعارض است و بايد به قواعد تعادل و تراجيح مراجعه شود.
[=tahoma][="]اما با توضيحي كه ذيل آن روايات گذشت خصوصا با توجه به معدن حكمت بودن اهل بيت و منحصر بودن علم صحيح به ايشان، به نظر مي رسد تعارضي در كار نيست بلكه روايات اول مي خواهد بگويد اگر رواياتي يا تعاليمي از ما اهل بيت صادر شده باشد ولي راوي آنها منافق باشد، شما به صرف نفاق او از اخذ آن علم و حكمت دريغ نكنيد. روايت طلب علم به چين نيز بر فرض صحت صدور نيزبا اين بيان روشن مي شود و امروزه مصاديقش را مي بينيم كه چگونه بعضي محققان اهل حديث در طلب نسخ خطي كتب حديثي به نقاط مختلف عالم سفرمي كنند. [/][/][=tahoma][="]از جهت ديگر بايد گفت معقول نيست دين اسلام به عنوان دين خاتم و با وجود معلمان الهي يعني چهارده معصوم پيروان خود را براي اخذ معارف و حكمتها به مكاتب و مدعيان ديگر ارجاع دهد. بلكه اين ديگران هستند كه بايد سر اين سفره بيايند. [/]
چنانچه در منابع سني روايت است كه روزي عمر لعنه الله اوراقي از كتب يهود را نزد پيامبر صلوات الله عليه و آله آورد و گفت ـ به اين مضمون ـ كه اينها را ببينيد و مطالب صحيحش را برايمان بيان كنيد! حضرت غضبناك شده فرمودند اگر خود برادرم موسي زنده و حاضر بود بايد براي اخذ علم نزد من مي آمد آنوقت تو به كتب يهود مراجعه كرده اي![/]
[=tahoma][="]اين كلام صرفنظر از اعتبار سنجي روايي، كلاميست كه قرينه عقلي آنرا تأييد مي كند. [/][/]
باسمه تعالي، سلام بر شما.
مطالب شما و دوستان را خواندم، جناب سفير، بحثي كه شما در خصوص علم فلسفه و حكمت نموده ايد، بايد با توجه به تعريف همان علم و شيوه همان علم باشد، بنده نكاتي را يادآور مي شود كه شايد در اين مبحث مفيد باشد:
اول: اخذ حكمت از ديگران در محدوده هاي مختلف علوم صورت مي گيرد، به اين معنا ما مي توانيم حكمت را از هر كسي دريافت كنيم كه علماي اسلامي در حكمت عملي و اخلاق (اكثر كتاب هاي اخلاقي ما هم از اين قايده مستثني نيست) و حكمت نظري و فلسفه رايج، حكمت را دريافت نموده و تطهير كرده اند.
دوم: هيچ عالم شيعي مدعاي باطل شما را نمي پذيرد كه در اين علوم از مقام محوريت وحي خارج شده است، و اين مسايلي كه شما به هم مي بافيد كه اين مسايل در فلسفه در مقابل وحي صورت گرفته است، برداشت و فهم بسيار غلط شما از احاديث است كه مي توان در موارد جزيي بحث كرد.
سوم: روح فلسفه همان برداشت برهاني و عقلي است، كه بنده در مطالب گذشته به مسأله جنگ دليل با دليل سخن گفته ام، در واقع اين در ذات فلسفه است كه علم برهاني است و بر اساس دليل صورت مي گيرد، و به عبارت بسيار دقيقتر فلسفه اخذ حكمت است از عقل، و به عبارتي اخذ از عقل است، يعني مسلمانان همان مسايل حكمي يونان را در محك عقل خودشان دريافت نمودند، تقليد در روح مسايل فلسفي راه ندارد، كه در اين خصوص در حال حاضر جز يك سلسله مطالب بي ارتباط نسبت به موضوع از ناحيه شما و هم فكرانتان مطلبي دريافت نكرده ايم.
چهارم: بسياري از بيانات حكمي هستي شناسي از ناحيه وحي بيانهايي است كه مي توان تبيين عقلاني و استدلال عقلاني نمود، البته در بعضي موارد استدلال هم در بيانات وحي و آن ذوات مقدسه آمده است، در برخي موارد، نيامده است، و مي توان تبيين عقلاني كرد، شما برداشتهاي غير حكمي خودتان را به عنوان سخنان معصومين به ديگران تبليغ نفرماييد، اي استاد بزرگوار وحي و سخنان معصومين عليهم السلام اجمعين، غير از فهم شما، از نقل معصومين است، شما به گونه اي برخود مي فرماييد كه گويا برداشت شما، همان وحي الهي است.
دقت دقت دقت، انصاف علمي، انصاف علمي، انصاف علمي
اين مسايلي كه شما به هم مي بافيد كه اين مسايل در فلسفه در مقابل وحي صورت گرفته است، برداشت و فهم بسيار غلط شما از احاديث است كه مي توان در موارد جزيي بحث كرد.
سلام
بسیار خوب برای مباحثه علمی در یک مورد جزئی تشریف بیاورید به تاپیک
" خلقت یا صدور و تجلی؟! "
از اول مباحث را دنبال کنید تا بحث تکراری پیش نیاید آنگاه هر گونه نقدی بود در خدمتم.:Gol:
هيچ عالم شيعي مدعاي باطل شما را نمي پذيرد كه در اين علوم از مقام محوريت وحي خارج شده است،
ادعای عجیبی ست!!! لطفا به تاپیک زیر مراجعه کنید تا معلوم شود آیا هیچ عالمی! پیدا نشود که ...
http://www.askdin.com/showthread.php?t=13898&p=143430
روح فلسفه همان برداشت برهاني و عقلي است،
برهان، نه فلسفه!
...
چرا هر گاه سخن از اختلاف فقها و متکلمين با فلاسفه و حکما وبه تعبير بهتر دين و فلسفه در ميان ميآيد، مدافعين فلسفه بلا فاصله دامنه سخن را به دفاع از عقل و برهان و اصالت داشتن و راهگشا بودن آن ميکشانند؟
آيا واقعا سبب اختلاف مسائل اين دو گروه همان ارزش دادن ايشان به عقل و برهان، و نفي ارزش آن از جانب مخالفان ايشان است؟!
آيا واقعا متکلمين و فقها در معارف اعتقادي بر اساس برهان و عقل استدلال نميکنند؟! و براي اثبات دعاوي خود که غالبا نقطه نقيض مطالب فلسفي ميباشد، روش غير عقلي و غير برهاني برگزيده اند؟!
آيا متکلمين ما که خود غالبا از بزرگترين پيشروان روش عقلاني بودهاند مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي، ابو صلاح حلبي، خواجه نصير الدين طوسي، علامه حلي و فاضل مقداد رحمهم الله و... در گزينش اعتقادات خود فقط متعبد به ظواهري ظني و مشکوک بودهاند؟! آن هم مسائل مهمي مانند حدوث و قدم عالم، ذاتي بودن يا حدوث اراده خداوند متعال، جبر و اختيار در فعل انسان و خداوند، وحدت وجود و عينيت خدا با همه چيز يا فراتري او از هر شيء، و ديگر مسائلي از اين قبيل که هميشه اين دو گروه را در دو جبهه کاملا مخالف قرار داده است.
و مشکل اساسيتر اين است که برخي در باره معارضه دين و فلسفه ادعا ميکنند که بر اساس براهين و استدلالات عقلي نميتوان از معارف ديني دفاع کرد مگر اين که قبل از هر چيز از فلسفه وام گرفت! و حال اينکه براي کساني که در اين وادي بيطرفانه گام نهاده ومختصر آشنايي با عقايد دانشمندان بزرگ شيعه و نقضهاي عقلي و برهاني آنان بر آراي فلسفي داشته باشند به خوبي آشکار است که ايشان باروشنترين روشهاي برهاني، و محکمترين استدلالهاي عقلي مطالب خود را بيان کرده، و بر خلاف فلسفه که تنها بر پايه يک سري اصول موضوعه و قياسات مع الفارق بنا شده، و نام آن را برهان و دليل گذاشته اند، از عقايد خود دفاع کردهاند.
براي پي بردن به اين مطلب کافي است تنها به نوشتههاي کلامي شيخ طوسي، شيخ مفيد، سيد مرتضي، خواجه نصيرالدين طوسي، علامه حلي، فاضل مقداد، و ديگر مرزداران حريم شريعت مراجعه شود...
ادامه مقاله در اينجا:
http://milani-hasan.blogfa.com/post-18.aspx
انبیاء و اولیاء نیامدند که عقل و تفکر ما را از ما بگیرند بلکه آمدند ما را متکی به چشمه جوشان عقل پاک خودمان کنند همچنانکه امیر مومنان علی ع در نهج فرمودند : لیثیروا لهم دفائن العقول تا گنجینه های عقول را برایشان استخراج کنند
بسم الله النور
با تشکر از جناب حامد که نتیجه گیری بنده را در بحث پیشاپیش فرمودند :Gol:
دوستان این یک نتیجه از بحث بود آیا شما قایل بر این مطلب میباشید که با وجود ائمه (ع) دیگر عقول انسانها باید تعطیل شوند و مجاز به تفکر نیستند ؟
یا همانطور که در پست قبلی سوال کردم فقط در امور هستی شناسی بر این مطلب قائلید ؟
تا آنجا که بنده اطلاع دارم شما عقل و کاربرد آنرا فقط در امور جهان شناسی مجاز میدانید و لا غیر .یعنی از نظر شما عقل فقط در محدوده ی جهان مادی کاربرد دارد .
وما مجاز به استفاده ی عقل در مورد متافیزیک و حتی معنویات فردی نیستیم . بلکه در این موارد باید مطیع مطلق ائمه (ع) باشیم ؟
البته در قسمت دوم این اعتقاد و ایمان مشترک ما است .
اما در باره ی قسمت اول یک سؤال :
اگر ما باید در عدم حضور ائمه عقلها را در موضوعات معنوی دین تعطیل کنیم پس شما این احادیث را چطور تعبیر میکنید ؟
- احاديث ذيل ، ولايت فقيه را مورد تأييد قرار مي دهد :
«.... الفقهاء حکام علي السلاطين ». سلاطين اگر تابع اسلام باشند بايد به تبعيت فقها درآيند و قوانين و احکام را از فقها بپرسند و اجرا کنند . در اين صورت ، حکام حقيقي همان فقها هستند. پس بايستي حاکميت رسماً به فقها تعلق بگيرد ، نه به کساني که به علت جهل و قانون مجبورند از فقها تبعيت کنند . »
« .... الفقهاء امناء الرسل» ؛ يعني : کليه ي اموري که به عهده ي پيغمبران است فقهاي عادل موظف و مأمور انجام آنند .»(ولایت فقیه -حکومت اسلامی -امام خمینی -ص52)
این فقها همانطور که از نامشان پیداست( تعمق) کنندگان در علوم دینی واحاطه داشتن ایشان بر علوم عصر خود و در صورت ممکن نبودن احاطه بر کلیه ی علوم مشورت با دانشمندان صالح در هر علم میباشد برای اینکه بتوانند مرجع مردم در امور معنویات دین قرار بگیرند . ودر راه کسب این مقام اجتهاد کنند .
آیا این اجتهاد غیر از پرورش و تقویت عقل است ؟ همان اصول اولیه در مبانی فلسفه ؟ و مقدمه ی فلسفه یعنی منطق؟
یک سؤال اساسی:
در غیبت امام معصوم (ع) تکلیف مسئله های شرعی جدید را چطور مشخص کنیم ؟ آیا شما حکم استفاده از مین اینترنت که وسیلهی رساندن مطالبتان است را هم میخواهید به فتاوای ائمه (ع) یا حکم قرآن کریم استناد کنید ؟ در موارد امور جدیده که خلاء حکم داریم وظیفه چیست ؟ قیاس که ممنوع در مذهب ما است .
منابع قرآن کریم وسنت هم چیزی شبیه به آن نداریم .
یا تصور میکنید مجازیم مانند مجتهدان قرن گذشته که در مورد شرب توتون و ملحقات مسکره از قبیل تریاک و مخدرات با وجود ادله ی مبرز برحرمت این سوغات اجانب به دلیل همین نظرات شما در زمره ی مباحات قرار گرفت و جان هزاران انسان را گرفت . زندگی هزاران بلکه میلیونها انسان را تباه کرد .
به نظر شما برخی از علماء جسور حاضر که این مواد را مستدلا" حرام اعلام کرده اند ودر این باب از عقل که منبع سوم در خلاء حکم دو مورد قبلی است پا را از گلیم خود فراتر گذاشتن است .
یا در مو ارد دیگر مثلا" در تفسیر قرآن کریم به نظر شما تمام احکام و رموز قران کشف شده ؟ یا ما باید تا حضور امام عصر(عج) از این رموز وقوانین فردی واجتماعی بیبهره بمانیم ؟ ایا مفسران ما حق ندارند تا حضور امام برحق غایب مطلب نویی را برای عضلات اجتماعی خوداز قران برداشت کنند ؟
2 -« ... مجاري الامور و الاحکام علي ايدي العلماء ... از اين روايت ، دو مطلب مهم به دست مي آيد : اول « ولايت فقيه » و ديگري اين که فقها بايد با جهاد خود و با امر به معروف و نهي از منکر ، حکام جائر را رسوا و متزلزل و مردم را بيدار گردانند »(همان کتاب ص 23)
بله بزرگوار تعطیل شدن باب عقول ونرسیدن به حکمت عملی ونظری مطابق با موضوعات عصر و زمان پیامد حدیث بالا را به دنبال دارد جهاد یک فقیه استفاده ی بهینه از عقل نظری خود است که با توجه به شرط فقاهت اولویت سوم فقیه میباشد یعنی هرگاه دستش از دو مورد قبلی قرآن وسنت در امر جدید خالی بود
به عقل مراجعه نماید ونگذارد که عقل هوا پرست جائرین بر مردم ستم روا دارد
البته این ماموریت بر هر کسی تا این درجه جایز نیست وعقل و حکمت تطهیر شده با قرآن وسنت در مذهب شیعه مورد نظر است .
می خواهید نتیجه بگیرید که با آمدن ائمه ع عقلها تعطیل شد و کسی حرف و کلام حکیمانه ندارد مگر اینکه روایت بخواند .
که البته این موردسؤال که جناب حامد از شما داشته اند. پاسخ مثبتش مخالف اصول وارکان فقه شیعی است .
................................................................ حق یارتان :roz:........................................................
بسم الله النور
خوب طبق معمول شما لطف کردید باز هم از کپی پیست استفاده نمودید .
متاسفانه آدرس شما باز نشد تا بند بینم مطلب مورد نظر نویسنده در باره ی تفاوت فلسفه وبرهان که یکی از ارکان فلسفه است چه بوده؟
لطفا" تصحیح بفرمایید تا بتوانیم مطالعه کنیم .
.................................................. حق یارتان :roz:......................................................
متاسفانه تلقی عمومی کسانی که در اخذ معارف به روایات مراجعه چندانی نداشته اند این است که روایات ما در باب اصول عقایدی چون توحید، حدوث عالم، و...تعبدی سخن گفته اند!!!این جفای عظیمی در حق روایات عقایدی ماست.
دوستان! روایات اصول عقاید همچون روایات احکام نیست که گفته باشند چون ما می گوییم توحید چنین و چنان پس بپذیر!!!
روایات عقایدی ما حاوی براهین عقلی صحیحی ست. در واقع معصومین علیهم السلام معلمان عقول هستند به ما می آموزند چرا عالم حادث است چرا ذات خالق با مخلوق تباین دارد چرا خداوند مکان و زمان ندارد و....
امام صادق علیه السلام وقتی با زندیقان درباره خدا بحث می کرد ادله عقلی می آورد و ابن ابی العوجاء را به جایی رساند که دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشت! امام به او نفرمود چون من امام صادقم بپذیر!
اما متاسفانه بنی عباس با نشر فلسفه یونان و عرفان هند و ایران به هدفی که میخواستند رسیدند! یعنی حذف اهل بیت از صحنه معارف! به گونه ای که امروز ما شیعیان هم باورمان شده که احادیث ما فقط درباره احکام عملی چون نماز و روز ه و حیض و ...سخن می گوید و اگر هم در باب معارف چیزی فرموده باشند تعبدی ست و نه با برهان!!!
گرچه حتی اگر تعبدی هم فرموده بودند برای ما که با عقل به عصمت ایشان رسیده ایم قبول سخن حضرات حکمی عقلی بود. ـ البته به شرط اثبات صدور حدیث از جانب ایشان ـ
کوتاه سخن اینکه اگر بناست برای فراگیری معارف عقلانی به معلمی رجوع کنیم آیا ارسطو و افلاطون سزاوارترند یا اهل بیت عصمت و حکمت و علم؟!
حتی اگر ارسطو و افلاطون آدمهای سالمی بودند از نطر عقیدتی، چه رسد به ارسطو و افلاطونی با آن عقاید وحشتناک درباب الهه پرستی و اشتراک جنسی و...!
بسم الله النوردر مورد موضوع حکمت وحیانی یا فلسفه ی یونانی جهت مقدمه ی ورود به بحث:
به این موارد از سخنان معصومین (ع) اشاره میکنم .
کلمةالحکمةضالةالمؤمن فحیث وحدها فهو احق بها
حکمت گمشده ی مؤمن است و هر کس که چیزی را گم کرده باشد آن را در هر نقطه پیدا کند معطل نمیشود و آن را بر می دارد (بحارالانوار -ج2 - ص 99)
پیامبر(ص)
توضیح: حکمت یعنی امر وسخن محکم و متقین(قانونمند)ومنطقی ودرست یعنی دریافت حقیقت وهر قانون وقاعده ای که با حقیقت وفق یابد وساخته ی وهم وتخیلات نباشددر حدیثی دیگر داریم
خذوا الحق من اهل الباطل ولا تأخذوا الباطل من اهل الحق کونوا نقادالکلام
حق را بگیرید وبپذیرید ولو از اهل باطل .اما باطل را هرگز نگیرید ونپذیرید ولو از اهل حق .خودتان صراف سخن وسخن شناس باشید . (بحار الانوار ج2 ص96) عیسی(ع)
الحکمةضالةالمؤمن فاطلبوها ولو عندالمشرک تکونوا احقّ بها واهله
حکمت گمشده ی مؤمن است پس اورا بجویید وبیابید هر چند ند مشرک باشد . شما که مؤمن هستید به آن علم وحکمت سزاوارترید وشایسته ی آن می باشید
الحکمةضالةالمؤمن فخذ الحکمةولو مناهل النفاق
حکمت گمشده ی مؤمن است ؛ آنرا بگیر ولو از اهل نفاق (نهج البلاغه حکمت 10)این احادیث قید ومحدودیت در باب علم از لحاظ صرف ارتباط یعنی از کسانی که یک مسلمان علم خود را از آنها فرا میگیرد برداشته است وتفاوتی ندارد که این علم را از فلسفه ی یونانی می گیرد یا از عالمان چین که اغلب هنوز هم بت پرستند. مهم باطن علم است که با چه کیفیتی در ارتقاء دین شریفمان صرف شود .
.......................................................... حق یارتان :roz:.........................................................
بسم الله النور
در مورد سؤال آخر در پست قبلیتان مجددا" نظر شما را به این احادیث جلب مینمایم .که فرموده اند علم رادر هرکجا ونزد هرکس دیدی فرا گیر اما حق آنرا بگیر وباطل آنرا اگر نزد مومن هم بود برنگیر
گویا به روایات مخالف این مطلب و نیز دلیل عقلی و سایر توضیحات در پست 8 توجهی نشد!
به هر حال قسمتهایی از یک مقاله محققانه در اینباره:
...با مراجعه به روایات در این زمینه ما با دو دسته از روایات مواجه هستیم. دسته اول از روایات که حجمی بسیار بیشتر از دسته دوم دارند و کمّاً و کیفاً قوی تر هستند، ناظر به محدودیت و انحصار ماخذ و منبع علم و معرفت آموزی اند و به شدت از مراجعه به اجانب نهی می کنند.
دسته دوم روایات محدود و اندکی هستند که سخن از عدم محدودیت در ماخذ حکمت دارند و حتی به اخذ حکمت از مشرکان و گمراهان تصریح می کنند. حال اگر حدیث اطلبوا العلم نیز همین معنا را می رساند در این دسته از روایات جای می گرفت که باید روشن کنیم که با این دو دسته روایات چگونه باید برخورد کنیم.
ابتدا به نقل گزیده ای از روایات دسته اول که شامل دهها روایت است و بر اخذ علم از کانونی خاص و نه از هر جا و هر کس تاکید می کند، می پردازیم و به دنبال آن تمام روایات دست دوم را نقل کرده و سپس به بحث پیرامون مفاد این دو دسته روایات و چگونگی جمع بین این دو دسته روایات ظاهرا متفاوت و بلکه متضاد می پردازیم:
دسته اول:
رسول الله صلي الله عليه و آله:
1. طلب العلم فريضة علي كل مسلم فاطلبوا العلم من مظانه واقتبسوه من اهله
ـ دانشآموزي بر هر مسلماني واجب است، پس دانش را از جايگاه شايستهاش جويا شويد و از اهلش برگيريد.
2. من تعلم بابا من العلم عمن يثق به كان افضل من ان يصلي الف ركعة
ـ آن كه بابي از دانش را از فرد مورد اعتمادش بياموزد، برتر از هزار ركعت نماز است.
3. ستفترق امتي علي ثلاث وسبعين فرقة، فرقة منها ناجية والباقون هالكون، والناجون الذين يتمسكون بولايتكم، ويقتبسون من علمكم، ولا يعملون برايهم، فاولئك ما عليهم من سبيل
ـ پس از من امتم هفتاد و سه فرقه خواهد شد؛ تنها يك فرقه از آن اهل نجات و باقي هلاك شدگانند. نجاتيافتگان كسانياند كه به ولايت شما (اهلبيت عليهم السلام) گردن مينهند و از دانش شما اقتباس ميكنند و اهل عمل به رأي و نظر خود نيستند.
4. انا مدينة الحكمة [مدينة العلم] وعلي بن ابي طالب بابها؛ ولن توتي المدينة الا من قبل الباب
من شهر حكمتم و امام علي عليه السلام در آن؛ و هرگز كسي جز از در وارد شهر نميشود.
الامام علي عليه السلام:
5ـ ايها الناس ! اعلموا ان كمال الدين طلب العلم والعمل به... والعلم مخزون عند اهله وقد امرتم بطلبه من اهله فاطلبوه
ـ مردم! كمال دين در دانشجويي و عمل به آن است و علم نزد اهلش [حاملان شايستهاش] جمع است، پس شما موظف به طلب آن از اهلش هستيد.
6. يا كميل ! لا تاخذ الا عنا تكن منا
ـ اي كميل! [علم و معارف و اعتقادات را] جز از ما [اهلبيت عليهم السلام] مگير تا از ما باشي.
7. في احتجاجه علي بعض الزنادقة، انه قال: عليه السلام وقد جعل الله للعلم اهلا وفرض علي العباد طاعتهم بقوله: اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولي الامر منكم وبقوله: ولو ردوه الي الرسول والي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم و بقوله: اتقوا الله وكونوا مع الصادقين وبقوله: وما يعلم تاويله الا الله والراسخون في العلم وبقوله: واتوا البيوت من ابوابها والبيوت هي بيوت العلم الذي استودعه عند الانبياء وابوابها اوصياوهم، فكل عمل من اعمال الخير يجري علي غير ايدي الاصفياء وعهودهم وحدودهم وشرائعهم وسننهم مردود غير مقبول واهله بمحل كفر وان شملهم صفة الايمان
ـ امام علي عليه السلام در گفتوگويي كه با بعضي از زنديقان داشت، چنين گفت: خداوند افراد شايسته و ويژهاي را حامل علم قرار داده است و بر بندگان نيز اطاعت از آنها را واجب كرده است؛ از جمله در اين آيات: «از خدا و رسول و صاحبان امرتان اطاعت كنيد» و: «اگر مردم سئوالاتشان را از رسول و صاحبان امرشان جويا شوند، آنان كه اهل استنباط علم هستند، بر آن آگاه بوده» و: «تقواي الهي پيشه كنيد و با راستگويان همراه شويد»، و: «تأويل آيات قرآن را جز خداوند و راسخان در علم نميداند.»، و: «خانهها را از درهايشان وارد شويد». مقصود از خانه، كانونهاي دانش است كه خداوند نزد پيامبران به وديعت نهاده است و درهاي اين كانونها نيز جانشينان انبياء هستند؛ پس هر عمل نيكي بدون هدايت برگزيدگان الهي و شرايع و سنتهاي آنان انجام پذيرد، مردود است و اهل اين اعمال كافرند اگر چه ظاهراً عنوان ايمان و اسلام شامل آنان شود.
8. قد خاضوا بحار الفتن واخذوا بالبدع دون السنن، و ارز المومنون، ونطق الضالون والمكذبون، نحن الشعار والاصحاب، والخزنة والابواب، ولا توتي البيوت الا من ابوابها، فمن اتاها من غير ابوابها سمي سارقأ
ـ عدهاي از مردم در درياي فتنهها فرو رفته، از سنتها رويگردان و به بدعتها رو آوردهاند، مؤمنان به گوشه انزوا رفته و گمراهان و دروغگويان ميداندار سخن شدهاند، در حالي كه ما نماينده و اصحاب راستين پيامبر صلي الله عليه و آله و حاملان و درهاي شهر علم او هستيم و به خانهها جز از درهاي آن نميتوان وارد شد و هر كه از غير در وارد شود، سارق است.
9. ألا انِّ العلم الّذي هبط به آدم و جميع ما فضّلت به النبيون الي خاتم النبيين، في عترة خاتم النبيين و المرسلين محمد صلي الله عليه و آله فَأينَ يُتاهُ بكم و أين تذهبون
ـ مردم! آگاه باشيد كه همه دانشهايي كه آدم با خويش از آسمان آورد و تمام دانش و فضيلتهاي پيامبران تا خاتم پيامبران صلي الله عليه و آله در خاندان حضرت محمد صلي الله عليه و آله به وديعت نهاده شده است؛ پس شما را چه شده است و به كجا ميرويد؟
الامام الباقر عليه السلام:
10. عن عبدالله بن سليمان قال: سمعت ابا جعفر عليه السلام وعنده رجل من اهل البصرة وهو يقول: ان الحسن البصري يزعم ان الذين يكتمون العلم توذي ريح بطونهم اهل النار، فقال ابو جعفر عليه السلام: فهلك اذا مومن آل فرعون، مازال العلم مكتوما منذ بعث الله نوحا، فليذهب الحسن يمينا وشمالا فوالله ما يوجد العلم الا ههنا
ـ عبدالله بن سليمان ميگويد: مردي از بصره نزد امام باقر عليه السلام بود و به نقل از حسن بصري [كه با اهلبيت عليهم السلام مخالف بود] گفت، آنان كه دانش را كتمان كنند، بوي گند شكمهايشان اهل جهنم را آزار خواهد داد. امام عليه السلام فرمود: [اگر سخن حسن درست باشد] پس مؤمن آل فرعون [كه علم و ايمان خود را كتمان كرد]، بايد هلاك شده باشد؛ [نه چنين نيست] علم از زمان نوح عليه السلام نزد اهلش مكتوم بوده است؛ حسن به راست رود يا چپ، علم را جز در خاندان ما نخواهد يافت.
11. لسلمة بن كهيل والحكم بن عتيبة: شرقا وغربا، فلا تجدان علما صحيحا الا شيئا خرج من عندنا اهل البيت
ـ امام باقر عليه السلام به سلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه فرمود: به شرق عالم رويد يا به غرب آن، دانش صحيح را جز در آنچه از سوي ما اهلبيت عليهم السلام صادر ميشود، نخواهيد يافت.
12. في قول الله عز وجل: فلينظر الانسان الي طعامه قال: قلت: ما طعامه؟ قال: علمه الذي ياخذه عمن ياخذه
ـ از امام باقر عليه السلام درباره تفسير اين آيه كه انسان بايد به غذايش بنگرد، سؤال شد، امام عليه السلام فرمود: يعني بنگرد كه علمش را از چه منبع و كسي ميگيرد [و آيا آن منبع شايستگي دارد يا نه].
13. فليشرق الحكم و ليغرب، أما والله لايصيب العلم الا من أهل بيت نزل عليهم جبرئيل
ـ حَكَم [نام فردي] به شرق رود يا به غرب، سوگند به خدا نميتواند علم حقيقي را جز در خانداني كه جبرييل بر آنها نازل شده است، بيابد.
14. كل ما لم يخرج من هذا البيت فهو باطل
ـ هر آنچه [علم و معرفت و حكمت] از خاندان وحي: بيرون نيامده باشد، باطل و گمراهي است.
15. من دان الله بغير سماع من صادق الزمه الله التيه يوم القيامة
ـ هر كس براساس چيزي كه از امام معصومي عليه السلام اخذ نكرده باشد، دينورزي نمايد، خداوند او را روز قيامت سرگردان و هلاك خواهد نمود.
الامام الصادق عليه السلام:
16. يغدو الناس علي ثلاثة اصناف: عالم ومتعلم، وغثاء، فنحن العلماء، وشيعتنا المتعلمون، وسائر الناس غثاء
ـ مردم سه دستهاند: دانا، دانشپژوه و خس و خاشاك؛ پس دانايان ما هستيم، دانش پژوهان شيعيان ما و باقي مردم خس و خاشاكند.
17. لا تغرنك صلاتهم وصومهم وكلامهم ورواياتهم وعلومهم، فانهم حمر مستنفرة، ثم قال: يا يونس ! ان اردت العلم الصحيح فعندنا اهل البيت، فانا ورثنا واوتينا شرع الحكمة وفصل الخطاب
ـ اي يونس! نماز و روزه و سخن و روايات و دانشهاي آنان كه با ما اهلبيت نيستند، تو را نفريبد؛ اينان چون درازگوشان گريزپا هستند؛ يونس! اگر طالب دانش و معرفت صحيح هستي، منحصراً نزد ما اهلبيت عليهم السلام است؛ ما وارثان حكمت شرع و فصل الخطاب هستيم.
18. [في جواب السائل عن قول الله تعالي: اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولي الامر منكم] قال عليه السلام: اولي الفقه والعلم، قلنا: اخاص ام عام؟ قال عليه السلام: بل خاص لنا
ـ امام صادق عليه السلام در پاسخ اين سؤال كه مقصود از اوليالامر در آيه اطيعوالله... چيست، فرمود: مقصود صاحبان فقه و علم است؛ مجدداً سؤال شد: آيا اين خاص است يا عام؟ حضرت عليه السلام فرمود: تنها ما [صاحبان فقه و علم] هستيم.
19. كذب من زعم انه يعرفنا وهو مستمسك بعروة غيرنا
الامام الكاظم عليه السلام:
ـ آنكه ادعاي معرفت ما را دارد اما به ريسماني غير از ما [در علم و معرفت و حكومت و ولايت و...] چنگ ميزند، دروغ ميگويد.
الامام الرضا عليه السلام:
20. من اصغي الي ناطق فقد عبده، فان كان الناطق عن الله فقد عبد الله، وان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس - الي ان قال: - يا ابن ابي محمود اذا اخذ الناس يمينا وشمالا فالزم طريقتنا، فانه من لزمنا لزمناه، ومن فارقنا فارقناه، فان ادني ما يخرج به الرجل من الايمان ان يقول للحصاة: هذه نواة ثم يدين بذلك ويبرا ممن خالفه، يا ابن ابي محمود احفظ ما حدثتك به فقد جمعت لك فيه خير الدنيا والاخرة
ـ آنكه به گويندهاي گوش فرا ميدهد، در همان حال او را عبادت كرده است؛ پس اگر گوينده، خدايي باشد، خدا را عبادت كرده است و اگر شيطاني باشد، شيطان را. اي پسر ابي محمود! هرگاه مردم [براي كسب علم و معرفت] به راست و چپ گراييدند، تو راه ما را رها نكن، پس هر كه همراه ما شود، ما همراه او خواهيم بود و هر كه از ما جدا شود، ما نيز او را رها خواهيم كرد. كمترين چيزي كه مرد را از ايمان خارج ميكند اين است كه [از پيش خود و بدون استناد به وحي] ريگي را هسته خرما بداند و سپس براساس آن اعتقادورزي نمايد [و مسلك و گروه براي خويش درست كند] و از هركه مخالف او بود، بيزاري جويد. اي فرزند ابي محمود! آنچه را اكنون به تو گفتم، به خاطر بسپار .
....
ادامه مقاله ـ بصورت مقطوع ـ :
اكنون با اين مقدمه به سراغ مفهومگيري و جمعبندي نهايي اين دو دسته از روايات ميرويم:
الف ـ مفهوم روايات دسته اول:
تنها منبع مشروع علم، معرفت و حكمت، اهلبيت عليهم السلام (حاملان و وارثان وحي و علوم انبياء و خزانهداران علم الهي) هستند و هيچ منبع و مأخذ مشروعي جز آنان وجود ندارد و هرآنچه از اين كانون و بيت منبعث نشده باشد، باطل و گمراهي است و به همين دليل مؤمنان موظف به اخذ معارف و علوم خود از اين منبع هستند و بايد نظام معرفتي خود را براساس آنچه از اين منبع جوشيده و تراوش كرده است، شكل و سامان دهند و هر آنچه ميگويند و بدان اعتقاد ميورزند و به آن عمل ميكنند و يا با آن به موافقت يا مخالفت بر ميخيزند، بايد مستند به اين منبع و مأخذ باشد. بنابراين هرگز كفار و مشركان و حتي مسلماناني كه معتقد و متمسك به ولايت اهلبيت و ائمه اثني عشر عليهم السلام نيستند، نميتوانند معلم و آموزگار مؤمنان راستين و توليدكننده علم و معرفت براي آنان باشند.
ب ـ مفهوم روايات دسته دوم:
اگرچه براساس روايات گروه اول، تنها منبع علوم و معارف و حكَم راستين، وحي و انبياي الهي و وارثان آنها اهلبيت عليهم السلام هستند و مؤمنان موظف به ايجاد بنا و نظام حكْمي، علمي و معارفيشان براساس اين منبع منحصر هستند اما گاهي سخن يا سخناني حق، صحيح و حكمتآميز بر زبان مشركان و گمراهان و منافقان و... نيز جاري ميشود كه نبايد به دليل ناصالح بودن گوينده، به انكار و رد سخن پرداخت، بلكه شخص مؤمن بايد آن سخن حكيمانه را بپذيرد و به آن گردن نهد.
به عبارت ديگر، روايات دسته دوم هرگز در مقام طرح اين مسأله نيستند كه كفّار و مشركان و منافقان و گمراهان ميتوانند يك نظام معرفتي و علمي مطلوب توليد كرده و ارائه دهند و يا حتي سخني حكيمانه بگويند كه ابداع و ابتكار آنها باشد و نشاني از آنها در معارف وحياني نباشد و انبياي الهي و اهلبيت عليهم السلام بدان وقوف نداشته و آن را بيان نكرده باشند؛ بلكه تنها از اين امكان سخن ميگويند كه فرد گمراه و مشرك نيز ممكن است سخني حكيمانه بر زبان جاري كند و در اين صورت نبايد به انكار آن پرداخت، اما اينكه چگونه گمراهان ممكن است سخن حكيمانه بگويند، چند صورت محتمل است:
1. فرد گمراه يكي از احكام و گزارههاي عقل فطري و قطعي را بر زبان جاري كند، مانند اينكه، عدل زيباست. ظلم زشت است. اجتماع نقيضين محال است و...
2. فرد گمراه ممكن است احياناً با انديشه و تفكر و سلوك شخصي به سخني حكيمانه رسيده باشد.
3. سخن يا سخنان حكيمانه صادر شده از فرد گمراه، ممكن است سرقت و يا برگرفته از علوم و تعاليم انبيايي و وحياني و تعاليم اهلبيت عليهم السلام باشد؛ مثل آنكه اكنون بسياري از متدينان به آيين مسيحيت و يهوديت، تعاليم حضرت موسي عليه السلام و عيسي عليه السلام را به زبان جاري ميكنند كه در صورت عدم تحريف و نسخ آنها و انطباق آنها با تعاليم اسلامي و اهلبيت عليهم السلام نه تنها نميتوان آنها را انكار نمود بلكه بايد به آنها ايمان آورد.
...
تمام مقاله در اینجا:
http://www.sematmag.com/index.php?view=article&catid=42%3Ano-2&id=159%3A-----g----&option=com_content&Itemid=53
کوتاه سخن اینکه اگر بناست برای فراگیری معارف عقلانی به معلمی رجوع کنیم آیا ارسطو و افلاطون سزاوارترند یا اهل بیت عصمت و حکمت و علم؟!
سلام
این تصور تقابل فلسفه با نقل یک داستان خیالی است که بعضی دشمنان فلسفه مثل قرآن سر نیزه کرده اند وگرنه اصلا چنین نیست و اما :
1- برای مراجعه به نقل معصوم یا ما با فهم عرفی سراغش می رویم و بیش از عوام از آن چیزی نمی فهمیم یا با تیزبینی های فلسفی . هیچ دلیلی ندارد که انسان با وجود ابزار برتر در فهم دین از ابزار پایینتر استفاده کند
2- فلسفه برای فهم عمیقتر و دقیقتر دین است نه جایگزین آن
3- ائمه علیهم السلام برتر از فیلسوف بودند چه اینکه فیلسوف با فکر و اندیشه به حقایق می رسد ولی معصوم برای درک حقایق نیازی به اندیشه ندارد بلکه به محض اراده فهم می فهمند : اذا شاووا ان علموا علموا . اما با کمال تاسف مخاطبین ائمه ع اغلب عوام بودند لذا بیان شریف ایشان در سطح نازلی ارائه شده است چه اینکه مامور بودند به اندازه عقول سخن بگویند . در عین حال کلام ایشان به منزله میزان است .
4- اگر مراجعه به کلام معصوم در معرفت باریتعالی کم باشد (که ما قبول نداریم) بر گردن طرفداران سر سخت نقل است که بیایند و نظام اندیشه شایسته ای از مجموع احادیث استنباط کرده و ارائه دهند . هرچند به نظر نمی رسد ساختار اندیشه گری و اصول القایی حضرات معصومین ع با دیگران تفاوتی داشته باشد چه اینکه هم ساختاراندیشه در انسان ثابت است و هم اصول عقلانی مشترک . الا اینکه در موارد اختلاف بیانات روشن اهل بیت ع کاملا راهگشا خواهد بود .
5- متاسفانه روایات اهل بیت عصمت به بلایای عظیمی دچار شده است که از بیان آنها خوددداری می کنیم
6- مباحث خدا شناسی مباحث مبنایی است و کسی نمی تواند در مبانی به نقل تکیه کند بلکه باید آنرا به اصول عقلانی تبدیل و سپس مورد استفاده قرار دهند که این امر هم بر عهده آنان است که فکر می کنند حضرات معصومین ع مورد جفا قرار گرفته اند .
7-کلمات معصومین ع در دعوت به حق شامل سه مرحله حکمت ، موعظه حسنه و جدال احسن است و از این سه دسته تنها بخش اول قابل استفاده در مباحث عقلی است هرچند از روش حضرات در دوتای دیگر هم در جای خودش ( در بین دین باوران ) می توان استفاده کرد . که اتفاقا از بیانات شریف اهل عصمت براهینی شایسته می توان استفاده کرد . بطور مثال بنده در بحث دلایل عقلی بر وجود امام زمان ع بدون اشاره کردن از اصول بعضی روایات استفاده کرده ام .
موفق باشید
بسم الله النوردر مورد موضوع حکمت وحیانی یا فلسفه ی یونانی جهت مقدمه ی ورود به بحث:
به این موارد از سخنان معصومین (ع) اشاره میکنم .
کلمةالحکمةضالةالمؤمن فحیث وحدها فهو احق بها
حکمت گمشده ی مؤمن است و هر کس که چیزی را گم کرده باشد آن را در هر نقطه پیدا کند معطل نمیشود و آن را بر می دارد (بحارالانوار -ج2 - ص 99)
پیامبر(ص)
توضیح: حکمت یعنی امر وسخن محکم و متقین(قانونمند)ومنطقی ودرست یعنی دریافت حقیقت وهر قانون وقاعده ای که با حقیقت وفق یابد وساخته ی وهم وتخیلات نباشددر حدیثی دیگر داریم
خذوا الحق من اهل الباطل ولا تأخذوا الباطل من اهل الحق کونوا نقادالکلام
حق را بگیرید وبپذیرید ولو از اهل باطل .اما باطل را هرگز نگیرید ونپذیرید ولو از اهل حق .خودتان صراف سخن وسخن شناس باشید . (بحار الانوار ج2 ص96) عیسی(ع)
الحکمةضالةالمؤمن فاطلبوها ولو عندالمشرک تکونوا احقّ بها واهله
حکمت گمشده ی مؤمن است پس اورا بجویید وبیابید هر چند ند مشرک باشد . شما که مؤمن هستید به آن علم وحکمت سزاوارترید وشایسته ی آن می باشید
الحکمةضالةالمؤمن فخذ الحکمةولو مناهل النفاق
حکمت گمشده ی مؤمن است ؛ آنرا بگیر ولو از اهل نفاق (نهج البلاغه حکمت 10)این احادیث قید ومحدودیت در باب علم از لحاظ صرف ارتباط یعنی از کسانی که یک مسلمان علم خود را از آنها فرا میگیرد برداشته است وتفاوتی ندارد که این علم را از فلسفه ی یونانی می گیرد یا از عالمان چین که اغلب هنوز هم بت پرستند. مهم باطن علم است که با چه کیفیتی در ارتقاء دین شریفمان صرف شود .
.......................................................... حق یارتان :roz:.........................................................
بسم رب الحسین
بله حکمت گمشده مؤمن است !
اما گمشده مؤمن فلسفه یونانی نیست
در کلام کدام معصوم شما میخواهید این نتیجه را بگیرید
دوستی میگفت شفاف بگوید کلام معصوم را میاوریم که دقیقا اشاره کرده به این انحراف و اسم اورده
بعد شما این احادیث را برای ما آورده اید که نتیجه بگیرید که ائمه ع گفتند فلسفه یونانی یاد بگیریم؟
خیر جناب استاد و دوستان دقت کنند
عقلانیت شیعه از آغاز ورود فلسفه یونان به عالم اسلام در برابر آن صف آرایی کرد و از عقاید برهانی وحی در برابر مطالب شبه عقلانی فلسفه دفاع کرد.
در خط مقدم این دفاع، خود اهل بیت علیهم السلام قرار داشتند که با تبیین برهانی عقاید بويژه در عرصه توحید و معرفت الله، مرز بین معارف برهانی وحی را با مبانی و عقاید فلسفی جدا می کردند و پشت سر آنها شاگردان برجسته آنها چون هشام بن حَکَم قرار داشتند.
به شهادت کتب رجالی، هشام شاگرد نامی امام صادق علیه السلام اولین ردیه را بر ارسطو نوشته و به دلیل ضدیت پیوسته اش با فلسفه از سوی خلافت عباسی که مدافع و مروج فلسفه بوده، تحت تعقیب قرار گرفته است.
مورخان به این موضوع اشاره کرده اند که چون یحیی بن خالد برمکی به شواهد و نوشته هایی از هشام در رد و طعن بر فلاسفه دست یافت، هارون عباسی را تحریک به قتل هشام نمود.[1]
فضل بن شاذان شاگرد مبرز ائمه هدی امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری علیهم السلام دیگر عالم و متکلم شیعی است که از جمله تصانیف 180 گانه او کتابی با عنوان «النقض علی من یدعی الفلسفة فی التوحید و الاعراض و الجزء» است.
اثر دیگر ضد فلسفی او که در کتب رجالی از آن یاد شده است، «المسائل فی العالم و حدوثه» است که به دفاع از نظریه برهانی حدوث عالم در برابر نظریه فلسفی قدم عالم نگاشته شده است.[2]
مناظرات و احتجاجات اهل بیت علیهم السلام با دهریین و فیلسوفان زمان خودشان که صبغه ای کاملا برهانی و استدلالی داشته اند، اغلب بنیادی ترین اعتقادات فلسفی را نشانه می رفته اند.
به عنوان نمونه یکی از اساسی ترین عقاید فلسفی قول به قدیم بودن عالم و عدم انفکاک جهان هستی از ذات الهی است.
[1] . شیخ طوسی، اختبار معرفة الرجال، 2/530
[2] . رجال نجاشی/ 307
سلام
با این سخن خود ثابت می کنید که ایمان و اسلام شما تقلیدی است نه تحقیقی چه اینکه شما نمی توانید در اصل دینداریتان به کلام معصوم ع تمسک کنید بلکه باید به دلیل عقلی که کلام حکیمانه حجت الهی درون است تمسک کنید و سپس سر سفره کلام معصوم بنشینید .
بسم رب الحسین
جناب حامد باز که این بال بال زدنهای شما شروع شد که همه را تکفیر کنید و به آماج توهین و تهمت بگیرید
ایمان و اسلام ما تقلیدی است برادر گرامی اهل تحقیق ؟
پس حتما در حیطه حدیث و تاریخ بیشتر تحقیق کن !
مرحوم خواجه نصير الدين طوسى در کتاب کلامی تجرید الاعتقاد می نویسد: إن وجود الممكن من غيره، فحال ايجاده لا يكون موجودا لاستحالة إيجاد الموجود، فيكون معدوما، فوجود الممكن مسبوق بعدمه، وهذا الوجود يسمى حدوثا، والموجود محدثا. فكل ما سوى الواجب من الموجودات محدث، واستحالة الحوادث لا إلى أول ـ كما يقوله الفلسفي ـ لا يحتاج إلى بيان طائل بعد ثبوت إمكانها المقتضي لحدوثها.
وجود ممکن از غير خودش ميباشد، پس ايجاد آن بايد در حالي باشد که پيش از آن موجود نباشد زيرا ايجاد چيزي که موجود باشد محال است.
پس معدوم بوده است و وجود آن پس از عدمش ميباشد. نام اين گونه وجود، حدوث است.
پس تمامي ماسواي خداوند متعال محدث ميباشند، و با توجه به امکان حوادث که مقتضي حدوث آنها ميباشد ديگر بطلان نظريه فلاسفه که ميگويند: "حوادث ابتدا ندارد" نياز به بيان ندارد. و نیز می گوید: الواجب المؤثر في الممكنات قادر، إذا لو كان موجبا لكانت الممكنات قديمة، واللازم باطل ـ لما تقدم ـ ... خداوندي که ممکنات را آفريده است قادر ميباشد زيرا اگر غير مختار ميبود لازم ميآمد که مخلوقات ازلي باشند در حالي که چنان که گفتيم ازليت مخلوقات باطل است...
و مى نویسد: ولا قديم سوى الله تعالى. غير از خداوند تعالي هيچ موجود ازلياي وجود ندارد.
و دیگر متکلم بزرگ شیعه مرحوم علامه حلى در شرح كلام خواجه در رد مذاهب فلسفى مى گوید: وكل هذه المذاهب باطلة، لأن كل ما سوى الله ممكن، وكل ممكن حادث.[1]
تمامي اين مذاهب [مذاهب فلسفي در مورد ازليت و قديم بودن موجودات] باطل است، زيرا تماي ماسواي خداوند ممکن الوجود است، و هر ممکني هم حادث ميباشد.
کلام شیعی از آغاز مبتنی بر آموزه های عقلانی و برهانی اهل بیت علیهم السلام بوده است.
این کج فهمی ای برخاسته از القائات فلسفی مسلکان است که کلام مساوی با تعبد و نقلی بودن قلمداد می شود؛ در حالی که هر جا موضوعی عقلی مطرح بوده است مانند بسیاری از مباحث توحیدی، اهل بیت علیهم السلام با استناد به براهین و استدلال های عقلی، طرح مساله و موضوع می کرده اند[2]
بويژه آنجا که در موضع مناظره و احتجاج با منکران و مخالفان بوده اند. متکلمان عالیقدر شیعه چون شیخ مفید، سید مرتضی، ابوالصلاح حلبی، خواجه نصیر الدین طوسی و علامه حلی و ... با مراجعه به آموزه های برهانی اهل بیت علیهم السلام کلام عقلی شیعی را پی ریزی کردند.
در همین جا باید به این نکته اشاره کرد که فراگیری یک برهان عقلی از روایات و نصوص وحیانی، هرگز آن را به دایره تعبدیات نمی برد همان گونه که آموختن ریاضی نزد معلم آن، به مفهوم نقلی و تعبدی بودن این علم نمی باشد.
این پنداری بس باطل است که کسانی مراجعه به فیلسوفان یونانی و فراگیری استدلال های آکنده از وهم و خطای آنها را فعل و انفعالی عقلانی بدانند اما مراجعه به متون وحیانی و استنباط براهین و استدلال های عقلی مندرج در آنها را امری تعبدی و نقلی قلمداد کنند.
اساسا عقل آدمی نیاز به معلم و آموزگار داشته و در خلآ نمی تواند بارور شود و در همین مسیر است که اثاره گنجینه های عقول یکی از رسالت های انبیاء ذکر شده است (لیثیروا لهم دفائن العقول).
بسیاری از روایات نیاز عقل به علم و معلم را یاد آور شده اند. امام صادق علیه السلام فرمود: لا یفلح من لا یعقل و لا یعقل من لا یعلم[3]
آن که تعقل نورزد رستگار نمی شود و آن که جاهل باشد نمی تواند تعقل بورزد.
تفاوت فیلسوفان با متکلمان شیعه در این است که فیلسوفان برای باروری عقل خود به فلاسفه مشرک یا ملحد یونان مراجعه کرده اند و نقطه عزیمت علمی و استدلالی خود را آموزه های بشری آنها قرار داده اند اما متکلمان شیعه استدلال ورزی و عقلانیت خود را با آموزه های برهانی قران و عترت آغاز کرده اند.
[1] . كشف المراد، 57.
[2] . برای اطلاع بیشتر در این موضوع مراجعه کنید به کتاب فراتر از عرفان نوشته حجت الاسلام و المسلمین حسن میلانی و نیز کتب احتجاج مرحوم طبرسی
[3] . اصول کافی ج 1 کتاب العقل و الجهل ح 29
با او
عرض سلام و ادب؛در مورد پیام آیدی محترم، به اسمِ «حقگو»؛
(دوستان لطفا حتما قبل مطالعه ی متن بنده، نوشته ی ایشان در اولین پست تاپیک را بخوانند.)ضمنا از مطالب بسیار دقیق و ارزشمند آیدی بزرگوار و محترم استاد تشکر ویژه می نمایم و وجود ایشان را برای سایت برکتی می دانم و نعمتی می دانم که باید قدر نعمت حضور ایشان را در سایت دانست.و بابت اینکه میان مطالبشان یکباره مطلبی می نویسم، عذرخواهم.***********************************************************قبل از اینکه مطلب شما را پاسخ دقیق عرض کرده و روشن کنم که چگونه مغالطه نموده و مطلبی متزلزل بیان داشته اید، برای اینکه عملا نشان دهم منطق شما چقدر اشتباه است، می خواهم با همان شیوه ی شما در پستی که در بالا نوشته اید و با منطق شما به سراغ دانش فقه بروم، یعنی اول ببینم فقها فقه را چه تعریف کرده و به چه مسائلی پرداخته اند و بعد ببنیم نظر قرآن در مورد فقه چیست؟؟؟!!!
بسم رب الحسین
جناب طرق عزیز
اگرمغلطه ای باشد ان را ما در کلام شما میبینیم و مشهود است چرا سنگ پرانی قبل از اینکه هدفتان را پیدا کنید
دقت داشته باشید
امام صادق عليهالسلام در رسالهاي به مذمت کسانی می پردازد که فارغ از تعالیم وحیانی حجج الهی و کانون عصمت به نظریه سازی و فلسفه بافی دست می زنند: «هر كس ديگران را به سوي روش و استدلالات و انديشههاي خويش فراخواند نه انصاف دارد و نه به نتيجهي صحيحي مىرسد؛ زيرا آن ديگران نيز، نظريات و انديشهها و استدلالاتي دارند و هيچ دليلي بر ترجيح مكتب و داعيانِ اين راه بر نظريات پيروانشان نيست؛ چه بسا خود ايشان پس از اندكي به شاگردان خود محتاج شوند.
ما خود نيز ديدهايم كه برخي از شاگردان - ولو پس از مدتي - از استاد خود فراتر مىروند؛ و معلمان را هم گاهي ديدهايم كه در نظريات خود محتاج به نظريهي پيروان خود مىگردند.
در نتيجه پيمودن همين راهها است كه جاهلان به حيرت افتاده و اهل شك و ترديد، اسير گمانها و حدسها و تخمينات خود شده اند.
اگر خداوند، پيمودن چنين راهي را جايز مىدانست ديگر پيامبران را با آيينهاي محكم و قاطع بر نمىانگيخت، و بر ياوه بافي وجهالت پردازي خرده نمىگرفت.
آنگاه كه مردمان، حق را نشناختند و از نعمت او روي برگرداندند و به جهالت و افكار خود ساخته، خويش را مستغني از علم الهي دانستند و با كنار نهادن انبيا و امامان معصوم عليهمالسلام به افكار و انديشههاي خود اكتفا كردند، خداوند هم ايشان را با ساختههايشان واگذاشت و خوار و ذليلشان فرمود، تا آنجا كه ايشان، اينك خويشتن را پرستش مىكنند و خود نمىفهمند!
آرى، اگر خداوند به اين اعمال و نظريهپردازىهاي ايشان راضي بود ديگر براي ايشان پيامبران را نمىفرستاد كه با احكام روشن و قاطعانهي خود، اختلافات ايشان را ريشه كن سازند و از افكار خود ساخته، بازشان دارند.
ما دليل عدم رضايت خداوند به پيمودن اين راهها را اين مىدانيم كه پيامبران با اموري متين و صحيح مبعوث شدهاند و از پرداختن به امور مورد اشكال و هلاك كننده نهي فرمودهاند.
خداوند ايشان را همراه اموري كه از رأي و قياس بركنار است، راه و راهنما به سوي خود قرار داده است.
پس هر كس بخواهد آنچه نزد خداوند است با تفكر و انديشه و استدلال [شخصی] دريابد، جز بر دوري خود از خداوند نيفزايد.
هرگز پيامبري مبعوث نگرديد ـ اگر چه ساليان دراز عمر كند ـ كه از مردمان چيزي را بپذيرد كه با آنچه از نزد خداوند آورده است مخالف است تا اينكه لازم آيد گاهي تابع باشد و ديگر گاه متبوع! و هرگز ديده نشد كه پيامبري در آنچه آورده است بر اساس تفكر و رأي خويش سخن براند . . . و اين خود براي عاقلان، دليل است بر اينكه نظريه پردازان بر خطا و بر باطلند....
پس از دو خصلت بر حذر باش:
1 . اينكه آنچه را خود به آن مىرسي ارائه دهي و جاهلانه و نادانسته، پيرو خويشتن باشى.
2 . از مكتب و تعاليم انبيا كه بدان نيازمندي خود را مستغني شمارى، و آن را كه به سوي او باز خواهد گشت تكذيب كنى.
بپرهيز از اينكه حق را از روي خستگي و ملالت واگذارى، و از روي جهل و ضلالت، باطل را نيكو شمارى؛ چرا كه ما هرگز كسي را كه پيرو رأي خويش باشد و از آنچه بيان داشتيم قدم فراتر نهد نديديم كه هدايت گردد. پس در آنچه گفتيم خوب بينديش».[1]
يونس بن عبدالرحمن گويد:
به امام كاظم عليهالسلام عرض كردم:
توحيد الهي را چگونه بشناسيم؟
فرمودند: يا يونس، لا تَكونَنَّ مبتدعا، مَنْ نَظَرَ بَرأيَهِ هَلَكَ، وَمَنْ تَرَكَ أَهلَ بيتِ نبيِّهِ، وَمَنْ تَرَكَ كتابَ اللّهِ وَقَوْلَ نَبيِّهِ كَفَرَ.[2]
در علم توحيد و خداشناسي بدعتگذار مباش و در اين راه با پاي خود گام مزن، هر كس عقيدهاش را به رأي و نظر خويش برگزيند، هلاك خواهد شد و هر كس اهل بيت پيامبرش را واگذارد گمراه خواهد شد و هر كس كتاب خدا و گفتار پيامبرش را وانهد كافر خواهد شد.
والسلام
[1] . وسائل الشیعه، 18/32
[2] . كافى: 1/56.
مرحوم خواجه نصير الدين طوسى در کتاب کلامی تجرید الاعتقاد می نویسد: إن وجود الممكن من غيره، فحال ايجاده لا يكون موجودا لاستحالة إيجاد الموجود، فيكون معدوما، فوجود الممكن مسبوق بعدمه، وهذا الوجود يسمى حدوثا، والموجود محدثا. فكل ما سوى الواجب من الموجودات محدث، واستحالة الحوادث لا إلى أول ـ كما يقوله الفلسفي ـ لا يحتاج إلى بيان طائل بعد ثبوت إمكانها المقتضي لحدوثها. وجود ممکن از غير خودش ميباشد، پس ايجاد آن بايد در حالي باشد که پيش از آن موجود نباشد زيرا ايجاد چيزي که موجود باشد محال است. پس معدوم بوده است و وجود آن پس از عدمش ميباشد. نام اين گونه وجود، حدوث است. پس تمامي ماسواي خداوند متعال محدث ميباشند، و با توجه به امکان حوادث که مقتضي حدوث آنها ميباشد ديگر بطلان نظريه فلاسفه که ميگويند: "حوادث ابتدا ندارد" نياز به بيان ندارد. و نیز می گوید: الواجب المؤثر في الممكنات قادر، إذا لو كان موجبا لكانت الممكنات قديمة، واللازم باطل ـ لما تقدم ـ ... خداوندي که ممکنات را آفريده است قادر ميباشد زيرا اگر غير مختار ميبود لازم ميآمد که مخلوقات ازلي باشند در حالي که چنان که گفتيم ازليت مخلوقات باطل است... و مى نویسد: ولا قديم سوى الله تعالى.غير از خداوند تعالي هيچ موجود ازلياي وجود ندارد. و دیگر متکلم بزرگ شیعه مرحوم علامه حلى در شرح كلام خواجه در رد مذاهب فلسفى مى گوید: وكل هذه المذاهب باطلة، لأن كل ما سوى الله ممكن، وكل ممكن حادث.[1] تمامي اين مذاهب [مذاهب فلسفي در مورد ازليت و قديم بودن موجودات] باطل است، زيرا تماي ماسواي خداوند ممکن الوجود است، و هر ممکني هم حادث ميباشد.
سلام
تا اینجا رد فلسفه با فلسفه است چه اینکه جناب خواجه خود یک فیلسوف مسلم است و با برهان فلسفی در صدد نقد و رد عقاید دیگر است لذا او خارج از حوزه فلسفه سخن نمی گوید که شما بخواهید از کلام ایشان اصل فلسفه را رد کنید .
بقیه بماند برای عصر
موفق در اندیشه
قطعا مرحوم خواجه از مخالفان مبانی فلاسفه است چرا که مهمترین مبنای مقبول در فلسفه یعنی قدم عالم را قبول ندارد.
توجه کنید که به تصریح ایشان در مقدمه تجرید الاعتقاد، عقایدی که قبول دارند و فارغ از بحثها به آن باور دارند همان است که در این کتاب آورده و در این کتاب صریحا قول به قدم عالم که قول فلاسفه می باشد رد نموده است و عالم را حادث حقیقی ـ مسبوق به عدم حقیقی ـ می داند. و در بحث عقول مجرده و قاعده الواحد نیز پس از ناتمام دانستن ادله فلاسفه، تصریح کرده که خداوند خالق اختیاری عالم است.
پس اگر در شرح اشارات و در رد فخر رازی چیزی خلاف تجرید نوشته باشند مسلما تجرید را باید قبول کرد و مخالف آن را رد! چون خود ایشان گوید اینها عقاید من است در حالیکه در شرح اشارات و ...چنین نگفته.
ایشان در کتاب فصول نیز می نویسد:
[=Times New Roman]وجود ممکن از غير خودش ميباشد. پس بايد ايجاد آن در حالي باشد که از پيش موجود نباشد؛ زيرا ايجاد چيزي که موجود باشد محال است. پس معدوم بوده است و وجود آن پس از عدمش ميباشد. نام اينگونه وجود، حدوث است. پس تمامي ماسواي خداوند تعالي محدث ميباشند. با توجه به اين مطلب ديگر بطلان نظريه فلاسفه که ميگويند: "حوادث ابتدا ندارد" نياز به بيان ندارد.[=Badr][1]
[=Times New Roman]و مينویسد:
[=Times New Roman]خداوندي که ممکنات را آفريده است قادر ميباشد؛ زيرا اگر غير مختار ميبود لازم ميآمد که مخلوقات ازلي باشند در حالي که چنانکه گفتيم ازليت مخلوقات باطل است.[=Badr][2]
[=Times New Roman]و در تجرید مي نویسد:
[=Times New Roman]غير از خداوند تعالي هيچ موجود ازلياي وجود ندارد.[=Badr][3]
[=Times New Roman]مرحوم علاّمه حلّي در شرح اين كلام، در ردّ مذاهب فلسفي ميفرمايد:
[=Times New Roman]تمامي اين مذاهب [مذاهب فلسفي در مورد ازليت و قديم بودن موجودات] باطل است؛ زيرا تمامي ماسواي خداوند ممکن الوجود است، و هر ممکني هم حادث ميباشد.[=Badr][4]
[=Badr][=Times New Roman][1][=Times New Roman]. إن وجود الممكن من غيره، فحال ايجاده لا يكون موجودا لاستحالة إيجاد الموجود، فيكون معدوما، فوجود الممكن مسبوق بعدمه، وهذا الوجود يسمي حدوثا، والموجود محدثا. فكل ما سوي الواجب من الموجودات محدث، واستحالة الحوادث لا إلي أول ـ كما يقوله الفلسفي ـ لا يحتاج إلي بيان طائل بعد ثبوت إمكانها المقتضي لحدوثها. ن. ک: بحارالانوار، 54/245.
[=Badr][=Times New Roman][2][=Times New Roman] . الواجب المؤثر في الممكنات قادر، إذ لو كان موجبا لكانت الممكنات قديمة، واللازم باطل لما تقدم. ن. ک: بحار الأنوار، 54/246.
[=Badr][=Times New Roman][3][=Times New Roman] . ولا قديم سوي الله تعالي.
[=Badr][=Times New Roman][4][=Times New Roman] . وكلّ هذه المذاهب باطلة، لان كلّ ما سوي الله ممكن، وكل ممكن حادث. كشف المراد، 1407 قمري، 82.
...با مراجعه به روایات در این زمینه ما با دو دسته از روایات مواجه هستیم. دسته اول از روایات که حجمی بسیار بیشتر از دسته دوم دارند و کمّاً و کیفاً قوی تر هستند، ناظر به محدودیت و انحصار ماخذ و منبع علم و معرفت آموزی اند و به شدت از مراجعه به اجانب نهی می کنند. دسته دوم روایات محدود و اندکی هستند که سخن از عدم محدودیت در ماخذ حکمت دارند و حتی به اخذ حکمت از مشرکان و گمراهان تصریح می کنند. حال اگر حدیث اطلبوا العلم نیز همین معنا را می رساند در این دسته از روایات جای می گرفت که باید روشن کنیم که با این دو دسته روایات چگونه باید برخورد کنیم.
بسم الله النور
گویا شما برای اعتبار تعیین کردن احادیث جای آنها را باهم اشتباه قرار داده اید.
اولا" هیچکدام از احادیث شما ذکر منبع نداشت . در صورتی که تمام احادیث بنده با ذکر منبع معتبر میباشد ثانیا" به هرکس که مختصری با علم رجال آشنایی داشته باشد احادیث را عرضه کنید به راحتی میتواند متوجه اعتبار گروه احادیث شود .
اتفاقا" مشهور احادیث سخن از عدم محدودیت کیفی علم دارند
مثل این حدیث مشهور :
این که پیامبر فرمود: «اطلبوا العلم و لو بالصین (بحار الانوار، ج 1 ص 180)؛ یعنی علم را جستجو و تحصیل کنید و به دست آوردید ولو در چین.»
قبلا" هم عرض کردم که مردم چین د رجهان به شرک وکفر وبت پرستی تا زمان حال مشهورند
پس اگر آنطور است که شما میگویید پیامبر (ص) باید میفرمود هرمسلمانی برای طلب علم به چین برود ......
خوب این یک حدیث که ادعای شما را در باره ی محدودیت آموختن علم رد میکند
لطفا" مدعی نشوید که این حدیث ضعیف السندی است که همه میدانند سندش بسیار هم قوی است
رسول الله صلي الله عليه و آله: 1. طلب العلم فريضة علي كل مسلم فاطلبوا العلم من مظانه واقتبسوه من اهله ـ دانشآموزي بر هر مسلماني واجب است، پس دانش را از جايگاه شايستهاش جويا شويد و از اهلش برگيريد.
این حدیث شما هم سندی برایش ارایه نشده تا در باره ی آن قضاوت کنیم . البته اگر بخواهیم اعتبار ظاهری این حدیث را با حدیث ذکر شده در بالا مقایسه کنیم حدیث متضاد روایت بالا است و چون روایت بالا مشهور تر و معتبر تر از لحاظ سندی است پس صحت این حدیث زیر سؤال است
6. يا كميل ! لا تاخذ الا عنا تكن منا ـ اي كميل! [علم و معارف و اعتقادات را] جز از ما [اهلبيت عليهم السلام] مگير تا از ما باشي.
خوب ابن هم رسیدیم بر سر ترجمه ی عربی !!!
یا کمیل = ای کمیل لا تأخذ = چیزی نگیر الا عنا = جز از (انچه) نزد ما است تکن منا = تا از ما باشی
خوب بفرمایید شما چطور( چیزی ) را به علم معنا کردید ؟
در حالیکه در تفسیر این حدیث به اختلاف آن( چیزی) گاهی اعتقاد معنا شده و گاهی وظیفه ی عملی معنا شده
مطلب مهم دیگری که بنده و دوستان مکررا" به آن اشاره نمودیم :
طلب علم برای مسلمان واجب است اما در تشخیص اینکه علم اگر با دین سازگار نبود باید ان قسمت از علم را که برای دینمان مفید است را انتخاب نموده ودر جهت ارتقاء دین صرفش کنیم .
یک مثال : اگر شما در جنگ با دشمن باشید و با تک وپاتک های متعدد بتوانید مقداری از مهمات دشمن را به دست آورید دین آن را حرام اعلام کرده یا اینکه غنیمتی برای تقویت دین ؟؟؟؟
در مورد فلسفه نیز علما ء بزرگی تا حد نثار جان تلاش کرده اند که این غنیمت را برای اسلام ودفاع از اعتقاد ات با استفاده از قواعد موضوعه ومشروحه ی آن قابل استفاده کنند . کما اینکه کاربرد عملی آن را در بسیاری از علوم دینی( صرف و نحو - علوم بلاغی - اصول فقه - علم کلام و..... ) شاهد هستیم
قطعا مرحوم خواجه از مخالفان مبانی فلاسفه است چرا که مهمترین مبنای مقبول در فلسفه یعنی قدم عالم را قبول ندارد. توجه کنید که به تصریح ایشان در مقدمه تجرید الاعتقاد، عقایدی که قبول دارند و فارغ از بحثها به آن باور دارند همان است که در این کتاب آورده و در این کتاب صریحا قول به قدم عالم که قول فلاسفه می باشد رد نموده است و عالم را حادث حقیقی ـ مسبوق به عدم حقیقی ـ می داند. و در بحث عقول مجرده و قاعده الواحد نیز پس از ناتمام دانستن ادله فلاسفه، تصریح کرده که خداوند خالق اختیاری عالم است. پس اگر در شرح اشارات و در رد فخر رازی چیزی خلاف تجرید نوشته باشند مسلما تجرید را باید قبول کرد و مخالف آن را رد! چون خود ایشان گوید اینها عقاید من است در حالیکه در شرح اشارات و ...چنین نگفته.
سلام
جناب خواجه بی شک و شبهه یک فیلسوف است و تجرید را هم با تفکر فلسفی و نحوه گفتگوی فلسفی نوشته است اما اینکه بیاید و بعضی عقاید فلاسفه را رد کند اصلا و ابدا به معنای رد اصل فلسفه نیست وگرنه در جایی از آثارش از اصل فلسفه برائت می جست همانطور که مخالفان برائت جسته اند لذا استناد به کلام نقادانه او در یکی از تالیفاتش هیچگاه به معنای رد اصل فلسفه و روش فلسفی نیست
این مساله از واضحات است اما شما و دوستانتان می خواهید با استناد به نقد جزئی ، کل را رد کنید مثل اینکه کسی بخواهد با استناد به نقد یک فقیه به آراء فقهی دیگران اصل فقه را انکار کند . این سست ترین دلیل برای رد علوم است .
و اما :
چرا از جواب پرسشها طفره می روید ؟
پرسیدم آیا می توان مبانی دین مثل وجود خدا و وحدت او و نبوت و حتی معاد را بدون ادله عقلی ثابت کرد ؟
خوب این ادله عقلی خود بر مبنای فکر فلسفی بشری است که شما اصرار دارید آنرا تا درجه بطلان تنزل دهید اما اصل دینتان بر آن استوار است .
و اما :
آن یونانیانی که به اتهام کفر و شرک علمشان ( فلسفه ) را رد می کنید :
1- آیا دلیلی بر شرک و کفر آنها دارید ؟ در حالیکه وحدت خدا را ثابت کردند ؟
2- آیا کافر بودن برای صحت و سقم کلام کسی کافی است اگر کافی است پس چرا فرمودند : فیتبعون احسنه و چرا فرمودند : انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال
3- همین یونانیان منطق و ریاضیات و هندسه هم دارند آیا می توانید به صرف مشرک بودنشان آنها را هم رد کنید ؟ اگر می توانید فقط یک برهان هندسی آنها را رد کنید .
4- چرا مشرک بودن یک جامعه را دلیل بر مشرک بودن علمای آن می گیرید مگر بین این دو تلازمی هست . مگر نه اینست که ائمه اطهار ع در زمان حکام جائر و در میان اکثریت سنی زندگی می کردند آیا به کسی اجازه می دهید آنها را هم به اکثریت ملحق سازد ؟
5- چرا باید حقانیت معصومین ع و کلام ایشان مستلزم باطل بودن دیگران باشد ؟ یعنی چون امام معصوم است دیگران کافر و مشرکند ؟ و هیچ کلام حکیمانه و هیچ دانشی صحیح نیست ؟ اگر چنین است پس چرا فرمودند حکمت را از منافق هم بگیرید
6- قرآن کریم که کلام وحی است در جای جای خود از افراد کافر و مشرک کلمات حکیمانه نقل می کند مثلا از عزیز مصر نقل می کند : ان کیدکن عظیم و یا از بلقیس نقل می کند : قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (34)
اگر قرآن کریم که مناط و معیار هر کلامی است و حکمت را در غیر وحی و معصوم قبول نداشت چرا باید کلام غیر معصوم را بیاورد و چرا باید یک سوره را به کلمات لقمان حکیم که پیامبر هم نبود اختصاص می دهد ووو
7- مرام شما مرام تعطیلی افکار و اندیشه هاست و این با آموزه های اسلام و اهل عصمت هیچ سازگاری ندارد
8- و آخر اینکه در روایات عقل انسان حجت درونی معرفی شد آیا می تواندحجت درونی حجیت نداشته باشد ؟
موفق در اندیشه و تامل
عرض سلام و ادب؛
ب:ردّ یک نظریه ی خاص از فلسفه، موجب فیلسوف نبودن و مخالف فلسفه بودن نیست. (با ذکر مثالی مشابه از متکلمین و محدثین بزرگ)
ج:تفاوت مبانی فلسفی با نظریات فلسفی.
د:تعمیم مخالفت خواجه با یک نظریه ی فلسفی به مخالفت او با کل فلسفه، مغالطه ی -تعمیم- است.
خ:نقلی مستقیم و صریح از خواجه ی طوسی در بزرگداشت فلسفه و فلاسفه ی اسلامی
پس تنها کسی مخالف فلسفه است که مخالف اصل واقعیت در عالَم باشد.
اما اگر نوع مکتب فلسفی تعیین شود، یک سری مبانی به اینها اضافه می تواند اضافه شود. مثلا در مکتب فلسفه ی حکمت متعالیه، اصالت وجود یک مبنا محسوب می شود.
حال باید بگوییم که اینها محدّث و متکلم اسلامی نیستند و مخالف کلام اسلامی و شیعی هستند که عصمت را طرح و سهو را ردّ می کند؟؟؟!!! بگوییم شیخ صدوق محدث و متکلیم اسلامی نیست؟! ببینید چه بزرگانی قائل به سهوالنبی شده اند؛
1.قرطبی از علمای عامه میگوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نماز سهو میکرد چه رسد به غیر نماز، منتها سهو آن حضرت در نماز به خاطر التفات به امور مهّمتر از نماز بود».1
2.شیخ صدوق و استادش ابن ولید، از جمله قائلان به سهو النبی صلی الله علیه و آله و سلم و از نظریه پردازان پیشگام شیعی در این باب به شمار رفتند.2
3.شیخ صدوق رحمه الله گوید: شیعهی درست و حسابی، سهو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در کارهای عادی را انکار نمیکند بلکه اهل غلوّ وتفویض که دو گروه منحرف به شمار میروند منکر سهو النبی صلی الله علیه و آله و سلم میباشند. و سپس از استادش ابن ولید نقل میکند که اوّلین مرتبه غلوّ، انکار سهو النبیصلی الله علیه و آله و سلم است.3
4. طبرسی (صاحب مجمع البیان) میگوید: علمای شیعه سهو و نسیان را در تبلیغ احکام الهی، بر پیامبران جایز نمیدانند ولی در غیر آن جایز میدانند به شرط این که سهو به حدّی نرسد که موجب تنفّر و سلب اعتماد مردم باشد.4
5. علاّمه تُستری (موءلف قاموس الرجال) در رسالهی «سهو النبیّصلی الله علیه و آله و سلم» آورده است:«سهو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در امور عادی از چیزهایی است که عقل منع نمیکند و دلیل نقلی بر جواز آن دلالت میکند پس لازم است که آن را بپذیریم».*5
منابع:
1. تفسیر الجامع:20/212.
2. ر.ک: بحار:17/108.
3. من لا یحضره الفقیه:1/357. ط جماعة المدرّسین.
4.مجمع البیان:4/317، ط بیروت.
5. قاموس الرجال، ج11، رسالة فی سهو النبی.
ج:علاوه بر اینکه میان نظریه و مبنا تفاوت بسیار است. بسیاری از مسائل، مبنای فلسفی نیست، بلکه نظریه ی فلسفی است. مثلا نظریه ی خاص ملاصدرا در مورد معاد، مبنای حکمت متعالیه نیست، بلکه نظریه ی ملاصدرا در معاد است و حتی اگر فیلسوفی اصالت وجود را قبول داشت، ولی این نظریه ی ملاصدرا در در معاد را قبول نداشت، باز فیلوسف صدرایی است. مثل حکیم مدرّس زنوزی که فیلسوفی صدرایی است ولی در معاد، نظری متفاوت با ملاصدرا دارد.
این مغالطه ی تعمیم است که مخالفت خواجه ی طوسی در یک نظریه ی فلسفی را به مخالف با کلّ فلسفه تعمیم دهیم. «مغالطه ی تعمیم» همین است که امری مصداقی را به کل مفهوم یا نظری جزئی را کلّی یا اطلاق کلامی بر جزئی از شیئی را بر کل آن تعمیم داده و نمایش دهیم.
خ:در آخر نقلی از خواجه ی طوسی می کنیم که در مورد فلسفه و حکمت نظری چه فرموده اند:
زیاده عرضی نیست.
پیوسته متعالی
كل ما لم يخرج من هذا البيت فهو باطل ـ هر آنچه [علم و معرفت و حكمت] از خاندان وحي: بيرون نيامده باشد، باطل و گمراهي است. 15. من دان الله بغير سماع من صادق الزمه الله التيه يوم القيامة ـ هر كس براساس چيزي كه از امام معصومي عليه السلام اخذ نكرده باشد، دينورزي نمايد، خداوند او را روز قيامت سرگردان و هلاك خواهد نمود. الامام الصادق عليه السلام: 16. يغدو الناس علي ثلاثة اصناف: عالم ومتعلم، وغثاء، فنحن العلماء، وشيعتنا المتعلمون، وسائر الناس غثاء ـ مردم سه دستهاند: دانا، دانشپژوه و خس و خاشاك؛ پس دانايان ما هستيم، دانش پژوهان شيعيان ما و باقي مردم خس و خاشاكند.
سلام
این حدیث شریف و امثال این حدیث که دلالت بر انحصار علم و حکمت در خاندان نبی اکرم ص می کند به معنای میزان و معیار بودن آنست و نه نفی سایر علمها و حکمتها چه اینکه موارد متعددی از علم و حکمت قطعی است که از خانه اهل بیت خارج نشده است :
1- تمام کتب آسمانی گذشته که حاوی وحی الهی هستند ( به لحاظ اصل کتب همچنانکه منظور از روایت اصل کلام معصوم است نه صرف نقل آن در کتب )
2- تمام علوم تجربی که مطابقت آن با واقع در حیات ظاهری انسان روشن است از قبیل ریاضی و هندسه و پزشکی وووو
با توجه به وجود چنین حکمتهایی که در حیات ظاهری و باطنی انسانها دخیل بوده و هستند و از خانه اهل بیت خارج نشده پس منظور از روایت میزان و معیار بودن کلام ایشان است و گرنه تخصیص به اکثر مستهجن پیش می آید .
و اما روایاتی که حضرات به امثال ابوذر و کمیل توصیه می کنند دلیلش روشن است چه اینکه ایشان به منبع آسمانی علم یعنی اهل بیت مباشره دسترسی داشتند اما امروز ما نه با اهل بیت بلکه با کلام منقول از ایشان سر وکار داریم .
دیگر اینکه بر اساس خود روایات ائمه ع ، ایشان احادیث سری برای خواص اصحاب خود داشته اند که جز تعداد انگشت شماری به ما نرسیده است پس آنچه در دست است حاوی تمام مراتب علم اهل بیت نیست .
و اما جمع منظقی بین این دو دسته روایت آنستکه :
اگر انسان با خود اهل بیت سر و کار داشته باشد در اخذ علم و حکمت می تواند به ایشان اکتفا کند اما با نبود ایشان ما هر کلامی را حتی کلام منقول از ایشان را با قرآن و روایات و دلیل قطعی عقلی می سنجیم .
و اما فلسفه بعنوان تلاش منسجم حجت درونی انسان برای کشف حقایق حاوی اصول قطعی است که حتی تکیه گاه شرع در القاء حقایق هم هست و علاوه بر میزان بودن در رد افکار منحرف الحادی می تواند معیار مستقل در سنجش نقل ظنی باشد
چه اینکه احادیث نقل هستند نه عین کلام ( با همه آن مشکلاتی که در روایات می شناسیم و مصلحتا ذکر نمی کنیم ) فلذا تمام فقهای شیعه نیز دلیل قطعی عقلی را حجت می دانند و از جمله چهار منبع احکام می شمرند .
موفق در واقع نگری و پرهیز از اخباری گری منسوخ
جناب طارق! بنا شد بر سر الفاظ مناقشه نكنيم. من تعريفم را از فلسفه گفتم و تكرار مي كنم منظور همين فلسفه موجوده با تمام شاخه هاش كه ما مدعي هستيم در مسائل ذكر شده مخالف يا وحي و برهان هست.
و گفتم اين مكتب حق ندارد خود را مساوي عقل بداند و مخالفان خود را بي عقل بنامد. فلسفه مكتبي ست كه ادعاي تعقل دارد و در اين جهت مثل كلام و...است.
بايد مصداقي و روي گزاره هاي مورد اختلاف فلسفه و كلام بحث كرد. وقتی ما می گوییم خواجه فیلسوف نیست بلکه متکلم است یعنی در اصلی ترین عقایدش مخالف با اصلی ترین عقاید فلاسفه است. اینکه می گوییم فلاسفه یعنی یک مکتب با نتایج خاص مثل قدم عالم و سنخیت خدا و خلق و وقتی می گوییم متکلمین یعنی یک مکتب با نتایج خاص مثل تباین ذاتی خالق و مخلوق و حدوث عالم و...
بحث در خلأ فايده اي ندارد. اينكه شما تعريفي از فلسفه مي كنيد كه نتايج تاريخي اين مكتب آن را تأييد نمي كند و بعد بپرسيد كه آيا شما با اين مخالفيد يا نه بيشتر به فرار از بحث مي ماند تا مباحثه علمي.
بنده به صراحت ادعایم را گفتم و تکرار می کنم: فلسفه موجود و عرفان در تمام شاخه هایش در مورد مسائل اصلی معارفی همچون حدوث و قدم عالم، توحید، خلقت و ...مبتنی بر موهومات است نه برهان و تعقل. ادعای تعقل و حقیقت گرایی دارد اما نتایج کارش خلاف این ادعاست.
پس بیایید بر سر مصادیق بحث کنیم یعنی مساله ای چون حدوث عالم یا خلقت یا وحدت وجود را جلو بکشیم و بحث کنیم.
همان تاپیک " خلقت یا صدور و تجلی" یا " سر الاسرار..." مناسب است.
در سر الاسرار منتظرم جناب سید جواب سوالم را بدهند.
و در تاپیک "خلقت..." حاضرم بحث را با کسی که تمام مباحث را از اول بخواند ـ برای پرهیز از تکرار ـ ادامه دهم.
شاید هم تاپیک جدیدی تاسیس شود با بحثی جدید: مثلا مساله نامتناهی بودن خدا!
در سر الاسرار منتظرم جناب سید جواب سوالم را بدهند. و در تاپیک "خلقت..." حاضرم بحث را با کسی که تمام مباحث را از اول بخواند ـ برای پرهیز از تکرار ـ ادامه دهم. شاید هم تاپیک جدیدی تاسیس شود با بحثی جدید: مثلا مساله نامتناهی بودن خدا!
سلام
یا علی یکی از همان مباحث مهمی که شما می فرمایید جناب طوسی در آن با فلاسفه مخالفت کرده را بیاوردید بحث کنیم
موفق باشید
چرا هر گاه سخن از اختلاف فقها و متکلمين با فلاسفه و حکما وبه تعبير بهتر دين و فلسفه در ميان ميآيد، مدافعين فلسفه بلا فاصله دامنه سخن را به دفاع از عقل و برهان و اصالت داشتن و راهگشا بودن آن ميکشانند؟ آيا واقعا سبب اختلاف مسائل اين دو گروه همان ارزش دادن ايشان به عقل و برهان، و نفي ارزش آن از جانب مخالفان ايشان است؟! آيا واقعا متکلمين و فقها در معارف اعتقادي بر اساس برهان و عقل استدلال نميکنند؟! و براي اثبات دعاوي خود که غالبا نقطه نقيض مطالب فلسفي ميباشد، روش غير عقلي و غير برهاني برگزيده اند؟!
سلام
برای اینکه شما فکر می کنید دلیل و برهان عقلی ، شرقی و غربی و ایرانی و عربی دارد . برای اینکه فکر می کنید اندیشه انسان در شرق معصوم و در غرب مخطی است . برای اینکه فکر می کنید اندیشه صحیح وقف کسی است که عنوان اسلام و ایمان دارد . در حالیکه واقعیت امر اینستکه اندیشه و تفکر مال انسان بما هو انسان است نه انسان بما هو شرقی یا غربی یا مسلمان و مسیحی .
البته از ذکر این واقعیت هم نمی توان صرفنظر کرد که اغلب اندیشه ها بصورت جهت دار جریان می یابند و این هم طبیعی است چه اینکه انسان برای آغاز اندیشه از مایه های فکری و اندیشه ای جامعه خود آغاز می کند اما این به معنای وابستگی همه اندیشه ها به تفکر اجتماع نیست چه اینکه اتفاقا اغلب اندیشه های فلسفی با اندیشه های معمول جوامع متفاوت است . بر این مبنا اندیشه ای سالمتر است که بدون تاثیر پذیری از تفکر و اندیشه رایج جامعه و صرفا با تکیه بر حقایق بدیهی عالم آغاز شود . البته هیچ انسانی در مسیر اندیشه فلسفی خود مصون نیست با این حال نمی توان همه ره آوردهای این اندیشه را هم رد کرد چه اینکه ادیان الهی هم هم بطور خالص و سره در اختیار انسانها نیست و حجاب فهم نیز میان افراد و متن دینی وجود دارد در عین حال تمسک به آن در حد میسور و منضبط لازم است .
موفق در تامل
من نیومدم پاسخ بدم
اومده بودم که یه سری چیزای مفید یاد بگیرم
ولی متاسفانه بعضی ها تو این سایت معارفی رو که یاد گرفتن چماق کردن برای کوبیدن تو سر دیگران بابا اگرم هرکی اشتباه می کنه مودب باهاش برخورد کنید