فرق حكومت ولايت فقيه و ديكتاتوري چيست ؟

تب‌های اولیه

45 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فرق حكومت ولايت فقيه و ديكتاتوري چيست ؟

فرق حكومت ولايت فقيه و ديكتاتوري چيست ؟

به نام خدا

پاسخ این شبهه برای عقل های سلیم و اذهان روشن مشخص است.

در حاکمیت دیکتاتوری رضایت اشخاص ملاک حاکمیت است اما در حاکمیت ولایت فقیه مانند حاکمیت پیامبر و ائمه رضایت خداوند ملاک عمل حکومت است.

در حاکمیت دیکتاتوری اگر رضایت یک نفر ملاک باشد، به آن دیکتاتوری فردی می گویند. اگر رضایت یک گروه مثل یک خاندان یا قبیله یا حزب و امثال آن ملاک باشد، به آن دیکتاتوری قومی، حزبی و امثال آن می گویند. و اگر رضایت اکثریت ملاک باشد به آن دیکتاتوری اکثریت می گویند. نظام های دموکراسی که رضایت خداوند در آن جایی ندارد از همین قبیل است.

تفاوت دیگر حکومت دیکتاتوری با ولایت فقیه این است که در انواع نظام های دیکتاتوری حیوانیت و اشرافیگری و دنیاطلبی و رفاه نهایت آمال و آرزوی حکام است. اما در حاکمیت الهی مانند ولایت فقیه کمال انسان و رسیدن به سعادت دنیا و آخرت و جلب رضایت حق تعالی منتهای آرزوی حکومت و مردم است. یعنی هم برای رفاه دنیوی و پیشرفت و توسعه مادی تلاش می کنند و هم برای سعادت اخروی که البته دستاوردهای دنیوی فی نفسه هدف نیست بلکه وسیله ای برای همان سعادت اخروی و کمال انسانی است.

تفاوت دیگر بین آن ها شایسته سالاری در نظام ولایی و زد و بند بازی در نظام های دیکتاتوری است.

تفاوت دیگر حرکت به سوی عدالت محوری در نظام ولایی و رشد نظام طبقاتی در دیکتاتوری است.

تفاوت های بسیار دیگر نیز هست که همه از آنچه ذکر شد ناشی می شود و می توان با تدبر و تفکر بدون تعصب به آن ها پی برد.
یا حق

گمنام;2846 نوشت:
در حاکمیت دیکتاتوری رضایت اشخاص ملاک حاکمیت است اما در حاکمیت ولایت فقیه مانند حاکمیت پیامبر و ائمه رضایت خداوند ملاک عمل حکومت است.

اینکه بگوییم در حکومت ولایت فقیه ملاک عمل رضایت خداست، تغییری در دیکتاتوری بودن یا نبودن ولایت فقیه ایجاد نمیکند. اساسا تشخیص اینکه آیا یک شکل حکومت مبتنی بر دیکتاتوری است یا خیر، با توجه به عمل حاکمان آن سنجیده نمیشود. بلکه ملاک قضاوت، نحوه ی تقسیم قدرت است. از اینرو حکومت ولایت فقیه مصداقی از حکومت دیکتاتوری است، چرا که تمام قدرت حکومتی در دست یک نفر (یا گروه خاص فقها ) است.

گمنام;2846 نوشت:
در حاکمیت دیکتاتوری اگر رضایت یک نفر ملاک باشد، به آن دیکتاتوری فردی می گویند. اگر رضایت یک گروه مثل یک خاندان یا قبیله یا حزب و امثال آن ملاک باشد، به آن دیکتاتوری قومی، حزبی و امثال آن می گویند. و اگر رضایت اکثریت ملاک باشد به آن دیکتاتوری اکثریت می گویند. نظام های دموکراسی که رضایت خداوند در آن جایی ندارد از همین قبیل است.

ما چیزی بنام دیکتاتوری اکثریت نداریم! آنجا که قدرت در دست تمام افراد جامعه باشد و آرای اکثریت افراد جامعه ملاک عمل باشد، بدان دموکراسی میگویند نه دیکتاتوری اکثریت. نیز ملاک دیکتاتوری بودن یا نبودن یک حکومت، این نیست که رضایت چه کسی ملاک است، بلکه باز هم همان شکل حکومت و تقسیم قدرت ملاک است.

گمنام;2846 نوشت:
تفاوت دیگر حکومت دیکتاتوری با ولایت فقیه این است که در انواع نظام های دیکتاتوری حیوانیت و اشرافیگری و دنیاطلبی و رفاه نهایت آمال و آرزوی حکام است. اما در حاکمیت الهی مانند ولایت فقیه کمال انسان و رسیدن به سعادت دنیا و آخرت و جلب رضایت حق تعالی منتهای آرزوی حکومت و مردم است. یعنی هم برای رفاه دنیوی و پیشرفت و توسعه مادی تلاش می کنند و هم برای سعادت اخروی که البته دستاوردهای دنیوی فی نفسه هدف نیست بلکه وسیله ای برای همان سعادت اخروی و کمال انسانی است.

پر واضح است که هیچ حکومتی نمیگوید که با تعالی و سعادت انسانها مخالف است. بلکه اتفاقا همگی ادعا میکنند که در راستای سعادت بشر عمل میکنند. بنابراین اینکه حکومت ولایت فقیه در پی سعادت دنیا و آخرت است یا خیر، باز هم تاثیری روی دیکتاتوری بودن یا نبودن حکومت ولایی ندارد.
همچنین اینکه فرمودید " در انواع نظام های دیکتاتوری حیوانیت و اشرافیگری و دنیاطلبی و رفاه نهایت آمال و آرزوی حکام است" ادعایی بی اساس و اشتباه است. مثلا در یک نظام سوسیالیستی، هر چند که حاکم احیانا دیکتاتور است، اما نه تنها حاکم بدنبال اشرافیت نیست، بلکه کاملا با آن مخالف است و هدف آن نابود کردن نظام سرمایه داری و اشرافیگری است.

گمنام;2846 نوشت:
تفاوت دیگر بین آن ها شایسته سالاری در نظام ولایی و زد و بند بازی در نظام های دیکتاتوری است.

زد و بند و فساد در یک حکومت هیچ ربطی به دیکتاتوری بودن یا نبودن آن ندارد. زد و بند و فساد یکی از عوارض هر نوع حکومتی است که ممکن است شدت و ضعف داشته باشد. ممکن است در یک حکومت مبتنی بر ولایت فقیه، فساد فراوانی را شاهد باشیم و برعکس یک نظام توتالیتر نظامی نسبتا سالم و قانونمدار باشد.

گمنام;2846 نوشت:
تفاوت دیگر حرکت به سوی عدالت محوری در نظام ولایی و رشد نظام طبقاتی در دیکتاتوری است.

پر واضح است که عدالت محوری و نفی جامعه طبقاتی هم ارتباطی با توتالیتر بودن یا نبودن حکومت ندارد. مثلا نظام کمونیستی شوروی هر چند که مبتنی بر دیکتاتوری شخصی بود، اما هدف آن بر اندازی نظام طبقاتی بود.

گمنام;2846 نوشت:
تفاوت های بسیار دیگر نیز هست که همه از آنچه ذکر شد ناشی می شود و می توان با تدبر و تفکر بدون تعصب به آن ها پی برد.

فکر میکنم که تا کنون تفاوتی میان نظام مبتنی بر ولایت فقیه و دیکتاتوری نفرمودید، بلکه تنها عوارضی از حکومتداری را ذکر نمودید که ممکن است هر نظام سیاسی مبتلا به آن باشد یا نباشد و هیچکدام از آنها ملاکی برای قضاوت در مورد توتالیتر بودن با نبودن ولایت فقیه نیستند. و از طرفی میتوان نشان داد که ولایت فقیه مصداقی از دیکتاتوری و نظام توتالیتر است

خردبین سبز اندیش.

سلام دوستان عزیز
تفاوت هر دو دوست عزیز در این استکه ، برخی بهترین ساختار حکومت را تقسیم قدرت و برتری ندادن هیچ گروه یا فرد را در اداره جامعه بدانند . در حالیکه گروهی دیگر برای برترین حکومت ، ملاک دیگری را در نظر بگیرند . تفاوت دیگر این دو دوست ما این استکه یکی مسیرزندگی یک فرد در جامعه را دوره ملموس ، کوتاه و مفید مادی وی در عرصه های مختلف جامعه می داند و دیگری کل دوره حیات سیاسی و اجتماعی و.... یک فرد در جامعه را تنها بخشی از زندگانی او دانسته و به اصطلاح معتقد به ادامه مسیر پس از مرگ برای افراد جامعه است .اگر جامعه را یک اتوبوس در حال حرکت بدانیم که قرار است سرنشینان خود را با عبور از مناظر زیبا و همچنین عبور دادن از گردنه های صعب العبور به مقصد برساند می توانیم برای انتخاب راننده این اتوبوس سه ملاک را در نظر بگیریم :
1)[=&quot] اینکه هرکس قدرت بیشتری داشته و بتواند دیگر رقبا را کنار بزند او راننده اتوبوس است (معنای تقریبی دیکتاتوری) .
2)[=&quot] اینکه هر کس را که همه بر او اتفاق دارند یا اکثریت بر او اتفاق دارند راننده اتوبوس باشد( معنای تقریبی دموکراسی).
3)[=&quot] اینکه هر کس به این راه و رانندگی با این خودرو آگاهی بیشتر دارد ، هرچند که اکثریت بر او اتفاق نداشته باشند ، شایستگی رانندگی را دارد و به اصطلاح مشروعیت برای رانندگی دارد . حال اگراکثر مردم نیزاز او حمایت کردند مقبولیت نیز حاصل خواهد شد(ملاک تقریبی دینی).
تفاوت دیکتاتوری ، دموکراسی و ولایت فقیه درمقایسه اجمالی همین مثال است . :Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:

با سلام

با تشکر از سؤال خوبتان و در پاسخ به آن باید گفت:

گاهى چنين تصور مى شود كه ولایت فقیه و دیکتاتوری از یک جنس اند و یا لفظ ((مطلقه)), هم در ولايت مطلقۀ فقیه (در حکومت اسلامی) و هم در حكومت مطلقه (دیکتاتوری) به معناى رها از هرگونه قيد و شرط است و ولایت مطلقه بمثابۀ دیکتاتوری و نشانگر حکومتی است که به هیچ ضابطه و قانونی پایبند نیست.

این تصور مخدوش و فاقد منطق، معمولاً بدلیل عدم شناخت و تمیز دقیق از این قبیل مفاهیم و مبانی آنها صورت می گیرد، زیرا این در حالی است که از منظر اسلام، حتی اِعمال ولایت و تصرفات پیامبران و ائمه (ع) نیز مقید به قیود و شروط معینی است و مطلق از جمیع جهات نیست و هیچ یک از معصومین (ع) نمی تواند مردم را به کارهای خلاف شرع امر کرده یا آنان را از انجام واجبات الهی نهی کند.

وقتی که اعمال ولایت پیامبر و معصومان (ع) این چنین مقید و محدود باشد، تکلیف ولی فقیه نیز معلوم خواهد بود.

پس منظور از مطلقه در ولایت فقیه، مطلقه به معنای استبدادی و رها از هرگونه مبنای مقبول و معقول نیست. که اگر چنین معنایی برای ولایت فقیه تصور شود با شرط عدالت در ولایت فقیه سازگار نیست.مقصود از «ولایت مطلقه»، ولایت مطلقه در اجرای احکام اسلام است؛ یعنی اوّلا؛ فقیه و حاکم اسلامی، ولایت مطلقه‏اش، محدود به حیطهٴ اجراست نه اینکه بتواند احکام اسلام را تغییر دهد و ثانیاً در مقام اجراء نیز، مطلق به این معنا نیست که هر گونه میل داشت، احکام را اجرا کند، بلکه اجرای احکام اسلامی نیز باید توسط راهکارهایی که خود شرع مقدس و عقل ناب و خالص بیان نموده‏اند، صورت گیرد.(1)

بعلاوه، ولایت یا مسؤولیّت مطلقه، اختصاص به برترین فقیه جامع‏الشرایط زمان دارد که اوّلا اجتهاد مطلق دارد و همه ابعاد اسلام را به خوبی می‏شناسد و ثانیاً از عدالت و امانتی در خور ادارهٴ جامعه اسلامی بهره‏مند است که او را از کجروی‏ها و هوامداری‏ها دور می‏سازد و ثالثاً، دارای شناخت دقیق زمان و درک شرایط جاری جامعه و هوش و استعداد سیاسی و قدرت مدیریت و شجاعت و تدبیر است و چنین فقیهی را خبرگان مجتهد و عادل و منتخب مردم، پس از فحص و جستجوی فراوان، شناسایی کرده، به مردم معرفی می‏نمایند و سپس، بر بقاء و دوام و اجتماع همهٴ شرایط و اوصاف رهبری در شخص رهبر نظارت دارند و از اینرو، وجهی برای نگرانی نسبت به عدم کارایی یا هوامداری و دیکتاتوری فقیه حاکم وجود ندارد.(2)

نظر حضرت امام خمینی (ره) نیز، در اینباره چنین است: "اسلام بنيانگذار حكومتى است كه در آن نه شيوه استبداد حاكم است كه آراء و تمايلات نفسانى يك تن را بر سراسر جامعه تحميل كند و نه شيوه مشروطه و جمهورى كه متكى بر قوانينى باشد كه گروهى از افراد جامعه براى تمامى آن وضع مى كنند. بلكه حكومت اسلامى نظامى است ملهم و منبعث از وحى الهى كه در تمام زمينه ها از قانون الهى مدد مى گيرد و هيچ يك از زمامداران و سرپرستان امور جامعه را حق استبداد رأى نيست. تمام برنامه هايى كه در زمينه زمامدارى جامعه و شئون و لوازم آن جهت رفع نيازهاى مردم به اجرا در می آيد بايد بر اساس قوانين الهى باشد. اين اصل كلى حتى در مورد اطاعت از زمامداران و متصديان امر حكومت نيز جارى و سارى است. بلى اين نكته را بايد بيفزاييم كه حاكم جامعه اسلامى مى تواند در موضوعات بنابر مصالح كلى مسلمانان يا طبق مصالح افراد حوزه حكومت خودعمل كند, اين اختيار هرگز استبداد به رأى نيست, بلكه در اين امر مصلحت اسلام و مسلمين منظور شده است. پس انديشه حاكم جامعه اسلامى نيز همچون عمل او تابع مصالح اسلام و مسلمين است."(3)

بنابر این، بر اساس نکات و مسائلی که در خصوص ولایت مطلقۀ فقیه گفته شد، مهمترین وجوه تمایز و تفاوت ولایت مطلقۀ فقیه و حکومت دیکتاتوری در موارد زیر است:

1.در حکومت های توتالیتر و دیکتاتوری، صحبت از شرایط حاکم و قدرت حاکمه، حدود اختیارات و وظایف و محدودیت ها، آنگونه که در جامعۀ اسلامی و برای ولی فقیه مطرح است، نیست.

2.بعلاوه در حکومت های مطلقه و دیکتاتوری های فردی و گروهی، رأی و نظر مستبدانۀ شخص حاکم، معمولاً از تمایلات نفسانیِ شخصی و یا گروهی به خصوص، نشأت می گیرد و این خواسته ها و تمایلات بی قید و بند بوده و هیچ محدودیتی ندارد.

3.تعیین حاکم در حکومت های دیکتاتوری معمولاً بصورت میراثی و خانوادگی و یا در جریان انتخاب حزب و گروهی و بدون توجه به شایسته سالاری صورت می گیرد و ملاحظاتی نظیر، جامعیت علمی، روح عدالت محوری، آگاهی از مسائل روز و زمانه، تدبیر، سیاست و شجاعت و ... مورد توجه قرار نمی گیرد اما چنانکه گفته شد، ملاحظات مذکور، در جریان انتخاب ولی فقیه جزو ضروریات است.

پاورقی____________________

1. ر.ک: کتاب ولایت فقیه، استاد فرزانه آیة الله جوادی آملی.
2. همان منبع.
3. امام خمینی (ره)،كتاب البيع، ج 2، ص 461.(ترجمه)

لازم است مطالبی را در این جا درباره توتالیتریانیسم بیارم تا فرق آن با نظام ولایت فقیه مشخص گردد.
(توتالیتر) Totalitar به معنای تام گرا،تمامت خواه،مطلق گرا،یکّه تاز،استبداد فراگیر است.می گویند این واژه را (موسولینی) ابداع کرده است.بر اساس این نظام،دیکتاتور،نه تنها حکومت را کنترل می کند بلکه اقتصاد،خانه،مدرسه،مطبوعات،رادیو،سینما،کلیسا و اگر بتواند روح و فکر تمام مردم،در کنترل رهبری قرار می گیرد.
ویژگی های عمده ی توتالیتریانیسم عبارتند از:
1.ایدئولوژی: در نظام های توتالیتر،ایدئولوژی یک نظریه ی رسمی و اعلام شده از پیش شخص یا حکومت است که تمام مردم زیر سلطه باید آن را به ظاهر هم که شده،بپذیرند. یعنی در حقیقت جهان را آن گونه ببینند که شخص جناب حاکم و دیکتاتور می خواهد.این نوع حکومت ها یک سراب آبادی را به عنوان نقطه اوج جامعه ی خودشان به شکل خیالی تصویر می کنند.
2.رهبر: هر رژیم توتالیتر دارای سلسله مراتبی است که در رأس آن یک رهبر وجود دارد.معمولاً این رهبر عنوان ویژه ای برای خود انتخاب می کند.مثلاً هیتلر همیشه اصرار داشت که او (مردم آلمان) است. ستایش های غیر عادی از رهبر،یکی از مشخصّات این رژیم ها است که گاهی حتّی تا مقام پرستش او را بالا می برند و در حقیقت رهبر به صورت یک (بُت) به تمام معنی در می آید.
3.حزب: یک حزب سراسری دارای تشکیلات شبه نظامی و حتی نیمه نظامی (مثل نازی ها).
4.استفاده از ترور و ارعاب و فشار،برای نیل به اهداف خود.
5.کنترل متمرکز و شدید تمام وسایل ارتباطات و تبلیغات.
6.انحصار قدرت:تمامی قدرت نظامی در دست حکومت و دولت توتالیتر است.
7.کنترل اقتصادی متمرکز: که در حقیقت همین کنترل هم هست که بیشترین قدرت را در دست دیکتاتور متمرکز می سازد.
8.ضدّیت با فرهنگ و معنویت: کافی است برای نمونه به تاریخ هنر و فرهنگ در شوروی و آلمان (درزمان هیتلر) و موسولینی در ایتالیا،نظری شود و ادبیات و هنر فرمایشی این نظام ها مورد دقت قرار گیرد.با توجه به آن چه بیان شد و آن چه که می آید کاملاً معلوم می شود که نظام مبتنی بر ولایت فقیه،ضدّیت عمیقی با شیوه ی حکومت توتالیتریانیسم دارد.
برداشت ناصحیح از مفهوم (اطلاق) باعث گردیده بعضی ولایت مطلقه را با دیکتاتوری اشتباه بگیرند. بلکه چنان چه پیشتر گفته
شد،(اطلاق) در مقابل (تقیید) است و هرگز به معنای نامحدود بودن ولایت فقیه نیست،لذا این اطلاق،اطلاق نسبی است،و در چارچوب مقتضیات فقه و شریعت و مصالح امت،محدود می باشد.

منبع :http://noorportal.net/951/1746/1750/6347.aspx

جدای از این نکته ی مهم،به چند تفاوت اصلی در این زمینه اشاره می شود:
1.در نظام توتالیتر،حاکمیت مطلقه ی فرد و شخص دیکتاتور و یا نظام مستبد است،در صورتی که در نظام مبتنی بر ولایت فقیه،حاکمیت از آن شخصیت فقیه است و شخص ولی فقیه نیز ملزم به رعایت اصول است و خواسته های فردی و شخصی او دخالتی در امور جامعه ی مسلمین ندارد،و نباید داشته باشد؛اگر چه عنوان ولایت فقیه در شخص ولی فقیه تبلور می کند.
به عبارتی دیگر،در حکومت های توتالیتر،کسانی غیر از زورمداران حاکم،مشمول قانون هستند؛و از این رو هماره منافع خاص حاکم یا حاکمان مدار تصمیم و تصویب است نه مصالح عمومی! و هرگز تعدّد حیثیت و مرزبندی میان منافع شخص و مصالح نوعی وجود نداشته و با یکدیگر آمیخته شده است.اما بر اساس اندیشه ی دینی حکومت،ولی فقیه دارای دو حیث حقوقی یا منصبی،و حقیقی یا شخصی است. از لحاظ حقیقی فردی از آحاد ملت و امت اسلامی است و مشمول قانون و در مقابل آن پاسخگو می باشد. و به لحاظ حقوقی که در واقع به بینش و دانش خاصّ دینی و صلاحیت ها و قابلیت های عملی او بر می گردد یک (دین شناسِ برتر) است،لذا در جامعه ی دینی قول و حکم او مسموع و مقبول و حتی الزامی است.
2.در نظام توتالیتری،هدف (انسانی یا غیر انسانی،مقدس یا غیر مقدس) وسیله را توجیه می کند؛و حال آن که در نظام ولایت فقیه،هدف مقدّس و انسانی،وسیله را توجیه نمی کند و از هر وسیله ای برای وصول به هدف نمی توان استفاده کرد.
3.در نظام توتالیتری،حاکمیت فراگیر بر تمامی گستره،ابعاد و مراتب وجودی ملت و مردم،نوعاً برون زا،عارضی و تحمیلی است،در صورتی که در نظام مبتنی بر ولایت فقیه،این خصیصه،مبتنی و منبعث از ایمان و اعتقاد و نیز گرایش آزادانه،اختیاری و انتخاب خود ملت و مردم است و به اصطلاح درون زا می باشد.
بد نیست که اشاره کنیم که القای این شبهه در مورد ولایت فقیه تازگی ندارد؛در آغاز انقلاب به هنگام بحث درباره ی قانون اساسی در مجلس خبرگان به صورت گسترده ای این شبهه شایع شد،تا آن که امام خمینی (رحمت الله عليه) فرمود:
(مع الاسف،اشخاصی که اطلاع ندارند بر وضعیت برنامه های اسلامی،گمان می کنند که اگر چنان چه ولایت فقیه در قانون اساسی بگذرد،این اسباب دیکتاتوری می شود،در صورتی که ولایت فقیه است که جلوی دیکتاتوری را می گیرد؛اگر ولایت فقیه نباشد،دیکتاتوری می شود...
اسلام،حکومتش حکومت قانون است،یعنی قانون الهی،قانون قرآن و سنّت است؛و حکومت،حکومت تابع قانون است.یعنی خود پیغمبر هم تابع قانون خود،امیرالمؤمنین هم تابع قانون خود،تخلف از قانون یک قدم نمی کردند و نمی توانستند بکنند ) (2).
مقام معظم رهبری نیز در این خصوص می فرماید:
(ولایت،یعنی حکومت الهی،که هیچ اثری از خودپرستی،سلطنت و اقتدار خود خواهانه در آن وجود ندارد.اگر وجود پیدا کرد،ولایت نیست فرق بین حکومت و ضمانت های الهی با غیر الهی این است که در ضمانت های الهی ضمانت درونی است،اگر کسی که متصدّی مقامی است،شرایط آن را نداشت،به خودی خود این پیوند خلع می شود.این امر خیلی مهم است.بنای ولایت الهی،بر هضم شدن در امر و نهی پروردگار است؛درست نقطه ی مقابل سلاطین مادی و حکومت های بشری) .

منبع :http://noorportal.net/951/1746/1750/6347.aspx

ولایت فقیه،ولایت بر فرزانگان و عاقلان است


توضیح مطلب: کسی که ولایت یک مجنون یا سفیه و یا کودک خردسالی را بر عهده دارد آنان را برابر با اندیشه و آزادی خود تدبیر می کند.و در بازی و تفریح خواب و تغذیه و امور دیگر به میل و اراده ی خود رفتار می کند.این معنای ولایت بر محجور است.اما ولایت پیغمبر و امام و جانشینان امام بر مردم این گونه نیست،بلکه ولایت آنها به ولایت الله باز می گردد،یعنی خود مکتب و دین،رهبری و سرپرستی و هدایت جامعه را به عهده می گیرد.چون همان طور که مردم (مولّی علیه) دین هستند،شخصیت حقیقی پیامبر و دیگر معصومان هم تحت ولایت دین و شخصیت حقوقی آنهاست؛ زیرا معصوم از آن جهت که معصوم است،جز از طرف خداوند چیزی ندارد. اگر حکی یا فتوایی را پیغمبر به عنوان رسول و به عنوان امین وحی الهی از خدا تلّقی و به مردم ابلاغ کرد،عمل به این فتوا بر همگان،حتی بر پیامبر،واجب است؛همین طور است حکم یا فتوایی که از جانب امام یا ولیّ فقیه صادر شود.
پس ولایت فقیه،مثل ولایت بر مجنون و سفیه و صغیر نیست،بلکه به معنای ولایت مکتب است که والی آن انسان معصوم یا نایب عادل اوست.خود پیغمبر جزوِ (مولّی علیه) مکتب است؛یعنی شخصیت حقیقی پیامبر و نیز امامان با افراد دیگر جزو مولّی علیه و شخصیت حقوقی او،(ولیّ) است.لذا رهبر،در جامعه ی اسلامی ایران هیچ امتیاز شخصی بر دیگران ندارد تا فرد یا افرادی بگویند مردم ایران محجور نیستند تاولی طلب کنند. با توجه به این حقیقت،انسان به ولایت فخر می کند،چون ولایت دین خداست. اگر شخص،ولایت داشت و مثل پدر نسبت به پسر بود،پسر هر فرمانی را که به پسر می داد باید اجرا کند و نگوید که اول تو انجام بده بعد من،اما در این نوع ولایت،اگر رهبر کاری را دستور دهد پیشاپیش امت،خودش عمل می کند و اگر این کار را نکرد،امت حق اعتراض به او را دارد.

منابع پاسخ :
1. حسین رهجو،واژه نامه ی اجتماعی- سیاسی اسلامی،صص 85-86.
2. امام خمینی (رحمت الله عليه)،صحیفه ی نور،ج6،ص253.
3. آیت اله خامنه ای،سخنرانی 16/1/1378 ، به نقل از روزنامه ی جمهوری اسلامی.
4. مهدی حایری یزدی،حکمت و حکومت،ص177.
5. ر.ک: جوادی آملی،حکومت اسلامی،شماره ی 1،ص55،شماره ی 2،صص 224 و 236.
6. امام خمینی (رحمت الله عليه)،ولایت فقیه،ص34.

7.کتاب،ولایت فقیه در عصر غیبت،علیرضا رجالی تهرانی،انتشارات نبوغ،چ دوم،1383،صص 254 تا

خردبین;3339 نوشت:
اینکه بگوییم در حکومت ولایت فقیه ملاک عمل رضایت خداست، تغییری در دیکتاتوری بودن یا نبودن ولایت فقیه ایجاد نمیکند. .

با سلام خدمت دوستان
دلیل شما بر این مدعا که در حکومت ولایت فقیه ملاک عمل رضایت خداست تغییری در دیکتاتور بودن یا نبودن ولایت فقیه ایجاد نمی کند چیست؟
چرا ملاک عمل فرد تغییری در رفتارش ایجاد نمی کند بنده از شما سوال می کنم مگر شما به آنچه معتقد هستید عمل نمی کنید ؟
حرفها واعمال شما با آنچه در هدف شماست تغییر نمی کند ؟
شما و همه افراد بشر طبق اهداف و غایاتی که دارند اعمالی انجام می دهند

در مورد ولایت فقیه هم همین طور، چون ایشان طبق اعتقادات خویش که دیکتاتوری را نفی می کند بر سر کار آمده است نمی تواند دیکتاتور باشد

این که نمی تواند محال عقلی نیست بلکه از این باب که دیکتاتوری برخلاف اعتقادات فقیه است ایشان در دینی که بر آن معتقد است ولایت فقیه را نفی می کند
واصلا ولایت فقیه یعنی ولایت فردی که متخصص در دین است و طبق برنامه های سیاسی همان دین -که اینجا مراد دین اسلام ومبانی معرفتی سیاست در تشیّع مراد است-حکومت خواهد کرد

حال کاری نداریم که در عمل چطور می شود بحث بر سر تئوری ولایت فقیه است که بهترین مدل حکومت در دنیا است حکومت فردی که عادل وشجاع ومدبّر ومتخصص در دین و....است
ملاک عمل دیکتاتور خدشد است وآنچه می پندارد درست است هر چند کارهای خوبی هم داشته باشد
و اصل ملاک ایشان قوانینی است که بر خلاف دین است یا لائق در بهترین حالت موافق دین نیست.

[quote=خردبین;3339] اساسا تشخیص اینکه آیا یک شکل حکومت مبتنی بر دیکتاتوری است یا خیر، با توجه به عمل حاکمان آن سنجیده نمیشود. بلکه ملاک قضاوت، نحوه ی تقسیم قدرت است. از اینرو حکومت ولایت فقیه مصداقی از حکومت دیکتاتوری است، چرا که تمام قدرت حکومتی در دست یک نفر (یا گروه خاص فقها ) است.[/quote]

با سلام

فکر کنم جناب خردبین اولین فردی باشد که ملاک عمل را تشخیص حکومت دیکتاتوری از ولایت فقیه نمی داند وشاید آخرین فرد
عزیز برادر

هدف از حکومت در فلسفه سیاسی چیست ؟حال از هر منظر -دینی غیر دینی- که می خواهی ببینید
مگر حاکمان به قول شما- هیچ حکومتی نمیگوید که با تعالی و سعادت انسانها مخالف است.

بلکه اتفاقا همگی ادعا میکنند که در راستای سعادت بشر عمل میکنند.- این را نمی خواهند حال چه این را دستاویزی برای رسیدن به مقاصد پلید خود به کارگیرند ویا این که واقعا به ان معتقد باشند که ما طبق نظریه ولایت فقیه به این نوع حکومت معتقدیم.

برادر عزیز منظور شما از نحوه تقسیم قدرت چیست؟ -لطفا توضیح دهید-

اگرمنظور این باشد که جایی برای مردم در امر حکومت داری باشد در کدام یک از تئوری های حکومت در دنیا به اندازه حکومت ولایت فقیه به مردم اجازه حضور در صحنه سیاست داده می شود ومردم حق شرکت در حکومت را دارند ؟

کجای تئوری ولایت فقیه حکوکت را منحصر در یک یا چند نفر می کند ؟

این حرف بی اطلاعیه شما از مبانی ولایت فقیه را به وضوح می رساند!

تعجب بنده از دوست سوال کننده است که چرا اصلا این دو حکومت را با هم مقایسه می کند؟

وجه مشترک حکومت ولایت فقیه با دیکتاتوری در چیست که شما به فکر مقایسه افتاده اید؟

کجای حکومت فقیه در دین را با حکومکت دیکتاتوری می خواهید مقایسه کنید ؟

خردبین;3339 نوشت:
آنجا که قدرت در دست تمام افراد جامعه باشد و آرای اکثریت افراد جامعه ملاک عمل باشد، بدان دموکراسی میگویند نه دیکتاتوری اکثریت.

با سلام

جناب خرد بین لطفا واضح و شفاف به این سوالات پاسخ دهید

1-آرای اقلیت جامعه چه می شود؟

2- حقوق اقلیت افراد جامعه چه می شود؟

3-چه تضمینی بر احقاق حقوق اقلیت جامعه است؟

4-حقوق کسانی که نمی خواهند دموکراسی را قبول کنند چه می شود؟

5-مخالفین با تئوری دموکراسی چطور ابراز وجود کنند و خواسته های خود را مطرح کنند؟
6- ملاک تشخیص خوب و بد در چنین جامعه ای چیست؟

7-برفرض وجود ملاکهایی برای تشخیص حق و باطل و خوب وبد اگر اکثریت به هر دلیلی طالب باطل باشند چه؟آیا باید هر کاری دلشان خواست بکنند؟

خردبین;3339 نوشت:
نیز ملاک دیکتاتوری بودن یا نبودن یک حکومت، این نیست که رضایت چه کسی ملاک است، بلکه باز هم همان شکل حکومت و تقسیم قدرت ملاک است.

با سلام
وباز هم همان بحث قبلی که :

-چرا رضایت افراد را ملاک در امر حکومت نمی دانید؟

-چرا به افراد و انسانها ارزشی قائل نیستید اگر هستید چرا رضایت آنها را در امر حکومت قبول ندارید؟
- بالاتر از آن چرا حکومت خدابر مردم را قبول ندارید؟
-وباز منظور از تقسیم قدرت چیست؟

-سوال اساسی بنده اشکال حکومت فقیه دینی چیست؟
و البته نقد ادامه مطالب تا وقت دگر...........

با سلام
در جواب كارشناس طاها :
اولأ سوالات شما اغلب تكرار يك سوال جندباره است
و اكر سوالات شما را خلاصه كنيم دو سوال است :
1_ وضعيت دسته اقليت در نظام دموكراسى
2_ معيار خوب و بد در نظام دموكراسى
@ اينكه نوشته ايد تكليف آرا اقليت جيست و تكليف حقوق اقليت جيست و تكليف كسانيكه با دموكراسى مخالفند جيست همه سوال اول با جملات مختلفند
كسانيكه با دموكراسى مخالفند همان اقليت هستند در نظام دموكراسى
@ اما جواب كه بطور خلاصه به كل بحثها ميبردازم :
اولأ ديكتاتورى اكثريت خواندن دموكراسى نشانه تفاوت نظر دوستان در تعريف ديكتاتورى است
و الا اكر تعريف درست ديكتاتورى را بدانيم آشكار است دموكراسى نقطه مخالف آن است زيرا دموكراسى متكى به آرا اكثريت مردم است و كسى يا كسانيكه با نظر اكثريت به قدرت رسيده اند و با نظر آنها هم هروقت بخواهند مجبورأ كنار بروند ديكر ديكتاتور در موردش صدق نميكند
درباره حقوق اقليت عرض شود به نظر دوست عزيز طاها دجار نوعى اشتباه در تعريف مباحث شده اند زيرا بسيار واضح است كه در دموكراسى مقياس خوب و بد قانون تصويب شده توسط رفراندوم است
و اينكه طبق كدام اصول و اعتقادات مردم به آن راى داده اند مهم در بحث معيار دموكراسى نيست
شايد مردم مسلمان باشند و مقياس خوب و بد قانونى كه تصويب ميكنند اصول اسلام باشد شايد مسيحى باشند و طبق آيين عيسى تصميم كرفته اند شايد لائيك اند و معيار خاص خود دارند
اين ربطى به سوال ندارد زيرا قبل از تعيين مقياس است و مقياس خوب و بد فقط قانون اساسى آن كشور است و بس
@ اما تكليف اقليت
اكثريت در نظام دموكراسى به %50 باضافه 1 اطلاق ميشود و اقليت دسته مقابل هستند
كه البته اصول و شرايطى دارد كه بسته به نظر مردم هر حكومت فرق دارد
مثلأ 50 باضافه يك شامل كسانى است كه در انتخاب شركت دارند كه حد آن جقدر از واجدين كل باشد بسته به نظر مردم هر كشور در قانون اساسى آنها متفاوت است
يا شرايط انتخاب در امريكا بيش زميه اش فرق دارد مثلأ در انتخاب حاكم هر ايالت كه 50 باضافه يك به شخصى راى دهد تمام آرا الكترال آن ايالت بنام او خواهد بود و هميشه ايالت بيشتر نماد آرا بيشتر شخص نخواهد بود
@ بهر حال اقليت تكليفشان مشخص است آنها بايد تلاش كنند تا دفعه بعد كسى حاكم شود كه نظر آنها را قبول داشته باشد و تلاش آنها هرجورى ميتواند باشد تبليغ يا اتحاد با ساير دسته ها يا تقسيم بندى اولويت نظرات و ..
@ در ضمن آنجه نظر اكثريت در آن دخالت دارد بجز حقوق طبيعى و ابتدايى انسانهاست كه هميشه با هر حاكمى ثابت است
@ حال درباره حقوق افراد اقليت در تصويب قانون بحث كاملأ واضح است
در هر نوع حكومت حتمأ جنين مسئله اى وجود دارد و هميشه افرادى هستند كه نظرى مخالف نظر جمع دارند و در ضمن اين نقص دموكراسى نيست زيرا دموكراسى مدعى معصوميت نيست كه وجود نقصى كه در همه حكومتها هم هست برآن اشكال شود بلكه دموكراسى مدعى است كه از بين نظامهاى موجود بهترين نظام است نه بى نقصترين بلكه كم نقصترين
@ مثلأ در حكومت يك بيامبر مثلأ بيامبر اسلام تكليف اقليتى كه منكر خدا هستند و هيج كدام از قوانين را قبول ندارند جيست ؟
آنها هم معيار خوب و بد را قبول ندارند جه خدايى كه وجودش را نبذيرفته اند
آن معيار را تعيين كند جه اكثريت حتى مطلق جامعه
لذا اين اشكال محسوب نميشود زيرا جزء عوارض هر حكومتى است
لذا هر جوابى كه به اين سوالات در اين حكومت داده شود ميتواند در دموكراسى هم همان جوابها را داد باضافه اينكه دموكراسى مدعى معصوميت نيست و همجنين راهكارهايى براى تغيير قوانين در صورت نقص ديده شده است

درباب بقيه مباحث دوستان بعدأ عرض ميشود

Namosalman;3403 نوشت:
اولأ سوالات شما اغلب تكرار يك سوال جندباره است و اكر سوالات شما را خلاصه كنيم دو سوال است : 1_ وضعيت دسته اقليت در نظام دموكراسى 2_ معيار خوب و بد در نظام دموكراسى


با سلام خدمتnamosalman


باتشکر از جوابتان

اولا سوالات بند متعدد است و هر کدام ناظر بر وجهی از دموکراسی

دوما باز سوالات خود را با توضیح بیشتر تکرار می کنم


-آرای اقلیت جامعه چه می شود
اگر قرار باشد اگثریت در جامعه حکومت کنند- آن هم نصف بعلاوه یک- آرای بقیه افراد چه می شود دموکراسی اینها را شامل نمی شود طبق دموکراسی باید اینها را کنار کذاشت تا دوباره زمانی برسد و بر اثر ...........دوباره اینها سر کار آیند واینه هم آنها را کنار بگذارند چرا؟ به چه دلیل ؟نقش آنهایی که در گشور در دموکراسی شرکت کرده بودند چه می شود؟

-حقوق آنها چه می شود اگر معیار را نصف بعلاوه یک بگیریم حقوق خیل عظیم مردم که کم هم نیستند چه می شود ؟ حقوق سیاسی ؟ حقوق اجتماعی ؟ و.........
چون هر اکثریتی که سر کار آید خود می دوزد و خود می بافد وحتی شده به خاطر مساول سیاسی هم که شده ارزشی به آنها نمی گذارند واین تکرار است چون زمانی هم که آنها سر کار بیایند حقوق آنها را رعایت نخواهند کرد
حال سوال این است حقوق کسانی که به قدرت نرسیده اند چه می شود؟
اینها که بر سر قدرت نیستند چه گونه حقوق خود را از سیاست و قانونگذاری و.... مطالبه کنند؟

-بعد از آنه کسانی که اصلا دموکراسی را قبول ندارند چه کنند؟ اینها که تا ابد به قدرت نخواهند رسید اینها چه کنند؟ چگونه در امر کشور داری یا حکومت شرکت داشته باشند ؟از چه راههایی حقوق سیاسی و قانونگذاری و.... طلب کنند؟
اصلا کسانی که این تئوری را نمی خواهند چه کنند ؟آیا بدلیل عدم قبول دموکراسی باید حقوق شان پایمال شود؟ حق شان از سیاست و امر حکومت چیست؟ نقش شان در حکومت چیست؟

-با این وضع که نصف حق حاکمیت بر اقلیت را دارد چه تضمینی است که حقوق دیگران احقاق شود ؟
اکثریت مگر انسان نیستند ؟ چه تضمینی میآورند که حق دیکران را که کم هم نیستند رعایت کنند از کجامعلوم قوانینی بر علیه دیگران وضع نکند ؟آیا عقل سلیم این را قبول دارد حق حاکمیت خود را به مخالغین خود بدهی ؟ آیا عقل قبول دارد که سرنوشت قانون گذاری خود را به دست مخالفین خود بدهی ؟

-ودر آخر این که معیار حق وباطل در جامعه دارای دموکراسی چیست؟
آیا به این عنوان که اکثریت گفته اند باید قبول کرد؟ وبر فرض وجود معیار و میزان تشخیص حق و باطل اگر نصف بعلاوه یک باطل را اغنخاب کردند حق حکوکت بر دیگران را به صرف اکثریت دارند؟ پس راه حق چه می شود؟ آیا این را عقل سلیم قبول دارد؟

-واینکه چگونه این سوالات اساسی به تئوریه دموکراسی را می شود در دو سوال جمع کرد؟ لطفا پاسخ شفاف و روشن؟

با سلام
1_بنده عرض كردم دموكراسى مدعى معصوميت نيست بلكه مدعى است كم نقصترين نوع حكومت موجود است
لذا وجود نقص مذكور نشان رد ادعاى دموكراسى نيست
2_ بحث بر سر تفاوت دموكراسى با يك حكومت بشرى ديكر است به اسم ولايت فقيه
لذا اينكه اين اكثريت كه حاكم ميشوند بشر هستند و تضمينى ندارد ضد منافع ديكران اقدام نكند به نظرم بى ربط به بحث است زيرا ولى فقيه هم بشر است و معصوم نيست كه شما به خلاف اين اشكال را بر ايشان مرتبت بدانيد

3_ اكر در حكومت ولايت فقيه تعدادى اصلأ حكومت ولى فقيه را قبول نداشته باشند تكليف آنها جه ميشود ؟ اينكه آنها در دموكراسى به حكومت برسند احتمال دارد اما در حكومت ولايت احتمالش صفر است تكليف آنها جيست انسان محسوب نميشوند ؟
4_ وقتى قرار است شخص يا اشخاص غير معصوم بر مردم حكومت كنند بايد بررسى كرد كه مثلأ دموكراسى و ولايت فقيه كدام بهتر است
محاسن و معايب هر يك جدا جدا بحث ميشود و نتيجه مشخص ميكند امكان سوء استفاده كداميك بيشتر است و كدام يك سود بيشترى به مردم خواهد رساند
5_ بحث مقايسه دموكراسى در يك كشور لائيك يا ... با حكومت ولايت فقيه نيست
بحث اين است كه آيا در يك جامعه مشابهه مثلأ مسلمان بين دموكراسى و ولايت فقيه كدام روش بهتر است و محاسن بيشتر و معايب كمترى دارند
كدام يك ديكتاتورى است كدام نيست يا كدام يك شباهت بيشتر يا زمينه تبديل شدن به ديكتاتورى بيشترى دارد كداميك كمتر
6_ در دموكراسى نصف باضافه يك حداقل است و اغلب آنجه در مرحله اجرا است بيشتر است لذا اقليت اينجا نصف منهاى يك نيست بلكه عملأ كمترند
7_ در دموكراسى شخص يا دسته حاكم مدت رياستشان از قبل معلوم است و طبعأ بايد در مدت رياست خود جنان عمل كنند كه رضايت جامعه را بطور اعم و بطور واضح رضايت اكثريت را بدست آورند
لذا حاكم در دموكراسى بالاجبار براى ادامه رياست راهى جز اقدام در جهت منافع مردم ندارد و اين از نكات مهم مزيت دموكراسى است
8_نحوه و محدوده مجاز قانونكذارى آنها از قبل مشخص است
حقوق اجتماعى و سياسى دسته هاى مختلف بجز حقوق ابتدايى و لازم همه انسانها از قبل مشخص است
حاكمان فقط تحت جارجوب قانون اختيار دارند
مثلا در باب سوال شما كه جه تضمينى هست قانونى خلاف حق ديكران تصويب نكنند بايد عرض شود حقوق كلى در قانون اساسى آن آمده و حاكم اجازه نقض آنرا ندارد
مثلأ هيج حاكمى حق ندارد حقوق اوليه افراد را حقوق سياسى و اجتماعى دسته هاى مختلف را حتى با تصويب قانون نقص يا محدود كند
حاكم نميتواند مثلأ قانون تصويب كند كه انتخابات جند سال بعد موعدش بركزار شود _ اجازه اعتراضات يا آزادى بيان يا شركت در انتخابات يا معرفى كانديدا يا ائتلاف براى كسب حاكميت را هم نميتواند حتى با وضع قانون محدود يا نقض كند
تضمين محكمتر از قانون اساسى وجود ندارد زيرا نقض آن سبب عزل حاكم يا حاكمان ميشود
@ اينكه حاكم يا حاكمان قانونى خلاف آنجه عرض شد تصويب كنند و برخلاف قانون حاضر به كناره كرفتن و واكذارى حكومت نشوند
اين ديكر ربطى به دموكراسى ندارد زيرا او از جارجوب قوانين دموكراسى خارج شده است و ديكتاتورى محسوب ميشود
@ يعنى اينكه جقدر احتمال دارد اين اتفاق بيافتد همان جيزى است كه قبلأ عرض كردم كه اولأ جزء همه حكومتهاست دومأ منظور از مقايسه معايب و محاسن همين است
يعنى در مثال مذكور بايد بررسى شود اينكه جنين اقدامات ديكتاتورانه اى در حكومت از سوى حاكم انجام شود در دموكراسى بيشتر احتمال دارد يا در حكومت ولايت فقيه
@ بحث بر سر همين اختلافات است و همين اختيارات كه جقدر ديكتاتورى است جقدر خلاف آن و ولايت فقيه بيشتر اين شرايط را دارد يا دموكراسى بيشتر است
@ در باب تعدد سوالات درباره اقليت عرض كنم :
منظور بنده اين بود وقتى بكوييم تكليف اقليت جه ميشود شامل همه موارد است
كه حقوق انسانيشان جه ميشود حقوق سياسيشان جه ميشود آرا آنها جه ميشود و ..
و بعد اينكه شما فرض كنيد يك جامعه صد نفرى داريم
95 نفر مسلمان و 5 نفر كافر به معناى خود كلمه
اكر قرار باشد حاكم انتخاب كنند طبيعتأ طبق قانون ولايت فقيه شخص مسلمان خواهد بود حتمأ
اما طبق دموكراسى قطعى نيست ميتوان با تصويب قوانين شرايطى تعيين كرد كه آنها هم بتوانند حاكم شوند
و اينكه در هردو نوع 5 نفر مذكور دسته اى از نظراتشان بذيرفته نخواهد شد يك نقص كلى است كه حتى حكومت ولايت فقيه بيشتر از دموكراسى هم دارد آنرا
و اصولأ يكى از جهات مخالف حكومتهاى كمونيستى سوسياليستى با دخالت دين در قوانين حكومتى همين اشكال است

صدیق;3373 نوشت:
گاهى چنين تصور مى شود كه ولایت فقیه و دیکتاتوری از یک جنس اند و یا لفظ ((مطلقه)), هم در ولايت مطلقۀ فقیه (در حکومت اسلامی) و هم در حكومت مطلقه (دیکتاتوری) به معناى رها از هرگونه قيد و شرط است و ولایت مطلقه بمثابۀ دیکتاتوری و نشانگر حکومتی است که به هیچ ضابطه و قانونی پایبند نیست.

ولایت فقیه و دیکتاتوری هم در عرصه ی نظر و هم در عرصه ی عمل ، از یک جنس اند. و اکثر مولفه های نظامات توتالیتر در نظام مبتنی بر ولایت فقیه نیز موجود است و میتوان از ولایت فقیه بعنوان «دیکتاتوری فقاهتی» یا «دیکتاتوری فقها» یا «دیکتاتوری مبتنی بر ایدئولوژی اسلام» یاد کرد.

صدیق;3373 نوشت:
این تصور مخدوش و فاقد منطق، معمولاً بدلیل عدم شناخت و تمیز دقیق از این قبیل مفاهیم و مبانی آنها صورت می گیرد، زیرا این در حالی است که از منظر اسلام، حتی اِعمال ولایت و تصرفات پیامبران و ائمه (ع) نیز مقید به قیود و شروط معینی است و مطلق از جمیع جهات نیست و هیچ یک از معصومین (ع) نمی تواند مردم را به کارهای خلاف شرع امر کرده یا آنان را از انجام واجبات الهی نهی کند.
وقتی که اعمال ولایت پیامبر و معصومان (ع) این چنین مقید و محدود باشد، تکلیف ولی فقیه نیز معلوم خواهد بود.

کاملا واضح است که پیامبر خودش در مقام واضع قوانین و سازنده ی زیر بنای حکومتی جدید بود. از اینرو نمیتوانیم بگوییم که خود پیامبر بر اساس قوانین خاصی عمل مینمود. بلکه باید بگوییم که روش زمامداری پیامبر حکومتی کاملا مطلقا و شخصی بود که در این حکومت خواست و اراده ی هیچ فرد دیگر مطلقا دخالت نداشت. در این حکومت تنها و تنها تصمیم گیرنده، خود پیامبر بود (هر چند ممکن بود که در برخی امور دیگران نیز به پیامبر مشورت بدهند). در قرآن نیز صراحتا به همین روش زمامداری مطلقه اشاره شده است و آیات فراوانی وجود دارد که به مسلمانان دستور داده میشود که بدون هیچگونه حرف و حدیث و انتقادی، دستور پیامبر را پذیرفته و عمل نمایند. و در صورت عدم گردن نهادن به دستور پیامبر، آنان به هلاکت و عذاب الهی تهدید میشوند.

صدیق;3373 نوشت:
پس منظور از مطلقه در ولایت فقیه، مطلقه به معنای استبدادی و رها از هرگونه مبنای مقبول و معقول نیست. که اگر چنین معنایی برای ولایت فقیه تصور شود با شرط عدالت در ولایت فقیه سازگار نیست.مقصود از «ولایت مطلقه»، ولایت مطلقه در اجرای احکام اسلام است؛ یعنی اوّلا؛ فقیه و حاکم اسلامی، ولایت مطلقه‏اش، محدود به حیطهٴ اجراست نه اینکه بتواند احکام اسلام را تغییر دهد و ثانیاً در مقام اجراء نیز، مطلق به این معنا نیست که هر گونه میل داشت، احکام را اجرا کند، بلکه اجرای احکام اسلامی نیز باید توسط راهکارهایی که خود شرع مقدس و عقل ناب و خالص بیان نموده‏اند، صورت گیرد.(1)

فرمایش شما را اینگونه میتوان خلاصه کرد که در حکومت ولایت فقیه، مبنای اعمال و تصمیم گیری ها، ایدئولوژی اسلامی است. غالبا حکومتهای توتالیتر مبتنی بر یک ایدئولوژی هستند. در حکومت ولایت فقیه نیز مانند دیگر نظامات استبدادی، بنا به فرمایش خود شما ایدئولوژی نقش اساسی دارد.

صدیق;3373 نوشت:
بعلاوه، ولایت یا مسؤولیّت مطلقه، اختصاص به برترین فقیه جامع‏الشرایط زمان دارد که اوّلا اجتهاد مطلق دارد و همه ابعاد اسلام را به خوبی می‏شناسد و ثانیاً از عدالت و امانتی در خور ادارهٴ جامعه اسلامی بهره‏مند است که او را از کجروی‏ها و هوامداری‏ها دور می‏سازد و ثالثاً، دارای شناخت دقیق زمان و درک شرایط جاری جامعه و هوش و استعداد سیاسی و قدرت مدیریت و شجاعت و تدبیر است و چنین فقیهی را خبرگان مجتهد و عادل و منتخب مردم، پس از فحص و جستجوی فراوان، شناسایی کرده، به مردم معرفی می‏نمایند و سپس، بر بقاء و دوام و اجتماع همهٴ شرایط و اوصاف رهبری در شخص رهبر نظارت دارند و از اینرو، وجهی برای نگرانی نسبت به عدم کارایی یا هوامداری و دیکتاتوری فقیه حاکم وجود ندارد.(2)

این پاراگراف هم مشرف است به شرایط ولی فقیه و انتخاب آن؛ حال آنکه ویژگی های یک دیکتاتور یا نحوه ی انتخاب او هرگز دلیلی بر دیکتاتور بودن یا نبودن او نیست! ممکن است که دیکتاتور، صالحترین فرد زمانه ی خودش باشد، یا حتی بروش مسالمت آمیز و حتی در انتخابات مردمی به قدرت رسیده باشد، اما پس از به قدرت رسیدن، قدرت را قبضه نموده و بطریق استبدادی عمل نماید. بنابراین از این لحاظ هم نمیتوان دلیلی بر دیکتاتور نبودن ولی فقیه اقامه نمود.

صدیق;3373 نوشت:
1.در حکومت های توتالیتر و دیکتاتوری، صحبت از شرایط حاکم و قدرت حاکمه، حدود اختیارات و وظایف و محدودیت ها، آنگونه که در جامعۀ اسلامی و برای ولی فقیه مطرح است، نیست.

همانگونه که گفته شد در رژیمهای توتالیتر هم عموما یک ایدئولوژی حاکم وجود دارد. مثلا این ایدئولوژی ممکن است کمونیسم باشد یا ناسیونال-سوسیالیسم یا فاشیسم یا اسلام یا مسیحیت. در حکومت مطلقه ی ولایت فقیه نیز این ایدئولوژی، اسلام است.

صدیق;3373 نوشت:
2.بعلاوه در حکومت های مطلقه و دیکتاتوری های فردی و گروهی، رأی و نظر مستبدانۀ شخص حاکم، معمولاً از تمایلات نفسانیِ شخصی و یا گروهی به خصوص، نشأت می گیرد و این خواسته ها و تمایلات بی قید و بند بوده و هیچ محدودیتی ندارد.

پر واضح است که در بحث از دیکتاتوری، ما هیچ اشاره ای به تمایلات و انگیزه های درونی شخص دیکتاتور نمیکنیم و اصلا این مسائل موضوعیت ندارد. یک دیکتاتور ممکن است خودش را کاملا از تمایلات درونی و شخصی تهی کرده باشد و خویشتن را وقف جامعه نموده باشد و آگاهانه برای پیشبرد برخی اهداف خاص که آنرا سودمند به حال جامعه میداند، مشی استبدادی را اتخاذ کرده باشد. از طرفی ممکن است یک ولی فقیه دستخوش انگیزه های شخصی و تمایلات نفسانی باشد. بنابراین این مورد هم نمیتواند ملاک تصمیم گیری باشد.

صدیق;3373 نوشت:
3.تعیین حاکم در حکومت های دیکتاتوری معمولاً بصورت میراثی و خانوادگی و یا در جریان انتخاب حزب و گروهی و بدون توجه به شایسته سالاری صورت می گیرد و ملاحظاتی نظیر، جامعیت علمی، روح عدالت محوری، آگاهی از مسائل روز و زمانه، تدبیر، سیاست و شجاعت و ... مورد توجه قرار نمی گیرد اما چنانکه گفته شد، ملاحظات مذکور، در جریان انتخاب ولی فقیه جزو ضروریات است.

اتفاقا همین ایراد بزرگ به خود ولایت فقیه هم وارد است. چون خود ولایت فقیه مقامی مادام العمر است (مگر شرایط عزل و جنون دیده بشود) و ولی فقیه بعدی نیز الزاما از یک قشر خاص باید باشد. این قشر خاص هم تنها و تنها فقهای شیعی است و هرگز هیچ فرد دیگری حتی اگر صلاحیت بیشتری از تمامی فقهای موجود داشته باشد، نمیتواند ولی فقیه باشد. اینگونه میتوان گفت که اساسا ذات و درون مایه ی ولایت فقیه چیزی جز استبداد و دیکتاتوری نیست و نمیتواند باشد! تنها با در نظر گرفتن همین یک واقعیت که ولی فقیه الزاما باید از یک قشر خاص (فقهای شیعی) باشد، ثابت میشود که حکومتی ولایت فقیه الزاما دیکتاتوری گروه فقها است که در عمل ظرفیت بالقوه ای دارد که از استبداد گروهی و فقاهتی، به استبداد فردی تبدیل بشود.

با تشکر.
خردبین سبز اندیش.

hakim;3377 نوشت:
جدای از این نکته ی مهم،به چند تفاوت اصلی در این زمینه اشاره می شود:
1.در نظام توتالیتر،حاکمیت مطلقه ی فرد و شخص دیکتاتور و یا نظام مستبد است،در صورتی که در نظام مبتنی بر ولایت فقیه،حاکمیت از آن شخصیت فقیه است و شخص ولی فقیه نیز ملزم به رعایت اصول است و خواسته های فردی و شخصی او دخالتی در امور جامعه ی مسلمین ندارد،و نباید داشته باشد؛اگر چه عنوان ولایت فقیه در شخص ولی فقیه تبلور می کند.
به عبارتی دیگر،در حکومت های توتالیتر،کسانی غیر از زورمداران حاکم،مشمول قانون هستند؛و از این رو هماره منافع خاص حاکم یا حاکمان مدار تصمیم و تصویب است نه مصالح عمومی! و هرگز تعدّد حیثیت و مرزبندی میان منافع شخص و مصالح نوعی وجود نداشته و با یکدیگر آمیخته شده است.اما بر اساس اندیشه ی دینی حکومت،ولی فقیه دارای دو حیث حقوقی یا منصبی،و حقیقی یا شخصی است. از لحاظ حقیقی فردی از آحاد ملت و امت اسلامی است و مشمول قانون و در مقابل آن پاسخگو می باشد. و به لحاظ حقوقی که در واقع به بینش و دانش خاصّ دینی و صلاحیت ها و قابلیت های عملی او بر می گردد یک (دین شناسِ برتر) است،لذا در جامعه ی دینی قول و حکم او مسموع و مقبول و حتی الزامی است.
2.در نظام توتالیتری،هدف (انسانی یا غیر انسانی،مقدس یا غیر مقدس) وسیله را توجیه می کند؛و حال آن که در نظام ولایت فقیه،هدف مقدّس و انسانی،وسیله را توجیه نمی کند و از هر وسیله ای برای وصول به هدف نمی توان استفاده کرد.
3.در نظام توتالیتری،حاکمیت فراگیر بر تمامی گستره،ابعاد و مراتب وجودی ملت و مردم،نوعاً برون زا،عارضی و تحمیلی است،در صورتی که در نظام مبتنی بر ولایت فقیه،این خصیصه،مبتنی و منبعث از ایمان و اعتقاد و نیز گرایش آزادانه،اختیاری و انتخاب خود ملت و مردم است و به اصطلاح درون زا می باشد.
بد نیست که اشاره کنیم که القای این شبهه در مورد ولایت فقیه تازگی ندارد؛در آغاز انقلاب به هنگام بحث درباره ی قانون اساسی در مجلس خبرگان به صورت گسترده ای این شبهه شایع شد،تا آن که امام خمینی (رحمت الله عليه) فرمود:
(مع الاسف،اشخاصی که اطلاع ندارند بر وضعیت برنامه های اسلامی،گمان می کنند که اگر چنان چه ولایت فقیه در قانون اساسی بگذرد،این اسباب دیکتاتوری می شود،در صورتی که ولایت فقیه است که جلوی دیکتاتوری را می گیرد؛اگر ولایت فقیه نباشد،دیکتاتوری می شود...
اسلام،حکومتش حکومت قانون است،یعنی قانون الهی،قانون قرآن و سنّت است؛و حکومت،حکومت تابع قانون است.یعنی خود پیغمبر هم تابع قانون خود،امیرالمؤمنین هم تابع قانون خود،تخلف از قانون یک قدم نمی کردند و نمی توانستند بکنند ) (2).
مقام معظم رهبری نیز در این خصوص می فرماید:
(ولایت،یعنی حکومت الهی،که هیچ اثری از خودپرستی،سلطنت و اقتدار خود خواهانه در آن وجود ندارد.اگر وجود پیدا کرد،ولایت نیست فرق بین حکومت و ضمانت های الهی با غیر الهی این است که در ضمانت های الهی ضمانت درونی است،اگر کسی که متصدّی مقامی است،شرایط آن را نداشت،به خودی خود این پیوند خلع می شود.این امر خیلی مهم است.بنای ولایت الهی،بر هضم شدن در امر و نهی پروردگار است؛درست نقطه ی مقابل سلاطین مادی و حکومت های بشری) .

منبع :http://noorportal.net/951/1746/1750/6347.aspx

خردبين عزيز مارا قابل جواب ندانستي يا زير سبيلي رد كردي؟

[=&quot]با سلام و تشکر از طرح بحث[=&quot] [=&quot]. [=&quot]جناب [=&quot]namosalman[=&quot]آورده اند: کسانیکه با دمکراسی مخالفند همان اقلیت هستند در نظام دمکراسی . در حالی که در نسخه هایی از دمکراسی مخالفان دمکراسی ،اقلیت همن نیستند ولی به مثابه اقلیت با آنها برخورد می شود[=&quot] [=&quot]. [=&quot]مثلا در خود آمریکا در بسیاری از موارد تمامی رای دهندگان به 50 درصد هم نمی رسند . یعنی 50 درصد اصلا در انتخابات شرکت نکرده اند . حال آن 50 درصدی که شرکت کرده اند ،اجماع 35 درصدشان مثلا می شود آقای بوش . پس الان [=&quot]15 [=&quot]درصد از شرکت کنند گان و 50 در صد از واجدین شرایط که شرکت نکرده اند مجبور به اطاعت منتخب 35 در صد (آقای بوش ) هستند در حالی که بر اساس تعریف دمکراسی باید اکثر جامعه حاکم را بپذیرند و حال آنکه اصلا اکثریتی وجود ندارد . در واقع در بیشتر یا می توان گفت تمامی حکومتهای امروز جهان نوع دمکراسی به این صورت است . حتی اگر شما بگویی آن 15 درصدی که شرکت کرده اند بالاخره دمکراسی و نتیجه را پذیرفته اند باز هم سخن ما به قوت خود باقی است . چرا که 50 درصد اصلا شرکت نکرده اند . واین اتفاق در دمکراسی های امروزجهان بسیار به چشم می خورد[=&quot] . [=&quot]پس نظام دمکراسی و حکومت اکثریت در بیشترکشورها وجود ندارد حتی در جاهایی که مدعی تولد دمکراسی در دامن خود هستند[=&quot] [=&quot]. [=&quot]می توانید برای نمونه به آمارهای شرکت کنندگان در انتخابات های امریکا ،انگلیس و حتی فرانسه و ایتالیا مراجعه بفرمایید . پس در واقع یک اقلیتی بر اکثریت حکومت می کنند و مخالفین دمکراسی هم ،به اسم گسترش دمکراسی سرکوب می شوند[=&quot] . [=&quot]اما اینکه جناب[=&quot] namosalman [=&quot]فرموده اند [=&quot]: [=&quot]منتخب دمکراسی ، هر وقت اکثریت بخواهند مجبور است کنار برود و دیگر دیکتاتوری درباره اش صدق نمی کند[=&quot] [=&quot]. [=&quot]به عرض می رسانم ،که شما کجا دیده ای که حاکم در نظام دمکراسی انهم در نسخه غربی اش با خواست اکثریت کنار برود . مثلا در آمریکا یا انگلیس و حتی مناطق دیگر شما دیده ای یا شنیده ای که حاکمی که با رای اکثریت به حکومت رسیده ،با نارضایتی مردم به کنار برود ؟خیر در عمل چنی نمی شود[=&quot] [=&quot]. [=&quot]و واقعیت ان است که حتی مخالفین خود را به اسم دمکراسی سرکوب هم می کنند . برای مثال در سالهای پایانی حکومت بوش ،مقبولیت او به حد بسیار پایینی رسید و این بعنی آنهایی که او را قبلا انتخاب کرده بودند دیگر او را قبول نداشتند و او را نمی خواستند . اما آیا بوش کنار رفت ؟ اینکه بنده به بوش مثال می زنم برای این است که امروزه آمریکا خود را مهد دمکراسی می داند . به نظر شما چرا حاکمانی مانند سارکوزی ، ساکاشیلی ،بلر و[=&quot] ... [=&quot]که نسخه دمکراسی شان، اصل اصل است ،یعنی به تمام معنی غربی است هرگز حاضر نشدند پس از ،از دست دادن مقبولیت کنار بکشند ؟[=&quot] پس اینکه فرموده بودید : هر وقت اکثریت بخواهند حاکم باید کنار برود ،در عمل هرگز اتفاق نمی افتد . اما یک پرسش دیگر ا ین است که اکثریت چگونه مخالفت خود را با حاکم می توانند نشان بدهند ؟با راهپیمایی و تظاهرات ؟ با جمع آوری طومار ؟ با خیابان نشینی ؟ با هماهنگی با شرکتهای آمار گیر؟ . به هر حال آنچه که در نسخه های دمکراسی غربی دیده شده و آنچه ما امروز شاهدیم اصلا همخوانی ندارد . مثلا انچه در دمکراسی عراقی امروز اتفاق افتاده که مردم آمریکا را نمی خواهند اما آمریکا می گوید[=&quot] : [=&quot]ما باید دمکراسی را گسترش دهیم پس می مانیم حتی اگر شما که اکثریت هستید هم ما را نخواهید[=&quot] ! . [=&quot]اما اینکه جناب[=&quot] namosalman [=&quot]فرموده اند[=&quot] :[=&quot] [=&quot]اقلیت باید تلاش کند تا حکومت را به دست گیرد . سوال ما این است : از چه کانالی باید اقلیت به حکومت برسند ؟ به یقین باید از کانالی که قبلا اکثریت از آن به حکومت رسیده اند اینان باید به حکومت برسند . در حالیم که اقلیت این کانال را قبول ندارد

namosalman;3494 نوشت:
بنده عرض كردم دموكراسى مدعى معصوميت نيست بلكه مدعى است كم نقصترين نوع حكومت موجود است لذا وجود نقص مذكور نشان رد ادعاى دموكراسى نيست 2_ بحث بر سر تفاوت دموكراسى با يك حكومت بشرى ديكر است به اسم ولايت فقيه لذا اينكه اين اكثريت كه حاكم ميشوند بشر هستند و تضمينى ندارد ضد منافع ديكران اقدام نكند به نظرم بى ربط به بحث است زيرا ولى فقيه هم بشر است و معصوم نيست كه شما به خلاف اين اشكال را بر ايشان مرتبت بدانيد

با سلام خدمت دوست عزیز

-اولا که ولایت فقیه هم مدعیه حکومت معصوم نیست تنها چیزی که هست این که ولایت فقیه ادامه حکومت معصوم است
یعنی همان طور که معصوم طبق قوانین خداوند حکومت می کند ولایت فقیه هم اادامه دهنده راه معصومین است
در اجرای اوامر اللهی و این که فرد غیر معصوم چکونه می تواند راه معصوم را ادامه دهد وقوانین اللهی را اجرا کند
بحث دیگری است که انشاء الله به ۀنجا هم در ادامه بحث می رسیم

این که فرمودید ولایت فقیه هم بشر است واحتمال خطا در آن می رود درست است ولی مطلب مهم اینجا این است که
ولی فقیه ادامه دهنده راه معصومین است واجرا کننده اوامر ودستورات اللهی ودر دستورات دینی قوانینی بر خلاف صلاح بشریت وجود ندارد
و ولی فقیه نمی تواند از خود قوانینی در آورد و آنها را اجرا کند زیرا و ایشان یک فرد فقیه و آراسته به خصوصیات اخلاقی هستند که
در بحث ولایت فقیه بحث شده است واگر مائل باشید در آنجا هم می توان ادامه بحث داد

واصلا هم بی ربط نیست که اتفاقا فرق اساسی ولایت فقیه با دیکر حاکمان در این است که ایشان نه می توانند برخلاف قوانینی اللهی حکم کنند
وتبعیت از هوی و هوس کنند ونه می توانند به دستورات و قوانین مردم که بر خلاف حکم اللهی است عمل کنند و در این تئوری ساز و کار و مکانیزمی را برای جلوگیری از خطای ایشان ترسیم کرده اند

واما فرمودید تضمینی ندارد که بر خلاف قوانین عمل کند آیا تضمین از این بهتر که اجرا کننده اوامر اللهی است
مثل دموکراسی بر اثر رای بیشتر بر سر کار نیامده که هر چه دلش خواست بکند ازاین باب که زمانی که آنها سر کار نبودند
رقبایشان همان بلا را بر سر ایشان می آوردند ولی فقیه از باب رقابت و تو نباشی من باشم و ..... نیست و
برای حکوت سر وکله نمی شکند بلکه ایشان را علمای دین که تفقه در دین دارند وایشان را فردی متعهد و متخصص -با توجه به شرایط ولایت فقیه- می دانند انتخاب می کنند تا اوامر اللهی را اجرا کند ودستورات اللهی بر زمین نماند و انسانها گمراه نشوند

ادامه بحث در پست بعدی

namosalman;3494 نوشت:
_ اكر در حكومت ولايت فقيه تعدادى اصلأ حكومت ولى فقيه را قبول نداشته باشند تكليف آنها جه ميشود ؟ اينكه آنها در دموكراسى به حكومت برسند احتمال دارد اما در حكومت ولايت احتمالش صفر است تكليف آنها جيست انسان محسوب نميشوند ؟

با سلام
عزیز برادر

حکومت فقیه حکومت دینی است و همان طور که د ر چندین با ر گفته ام فقیه بر طبق قوانی و دستورات اللهی که از طرف خداوند رسیده است حکومت می کند

و در دین اسلام برای هر یک از افراد جامعه مسلمین و غیر مسلمین حقوقی مشخص شده است
و فقیه بر طبق همان قوانین بابد جامعه را اداره کند و چیزی بیشتر یا کمتر از آن نمی تواند انجام دهد

قوانین اسلام در تمام زمینه ها حقوق اقلیت ها را مشخص کرده است واین طور نیست که کسانی راکه از دین اسلام تبعیت نمی کنند حقوقشان را به رسمیت نشناسد و یا حقوق آنها را پیمال کنند

پس فرق دموکراسی وحکومت دینی که فرد دیندار راس حکومتن قرار دارد در این می تواند باشد و بهترین تضمین این است که فقهی راس حکومت است که طبق قوانین الهی مدافع حقوق آنها نیز می باشد

واز طرفی زمانی که حقوق افراد در جامعه برسمیت شناخته شده وپایمال نگردد دیکر کسی به فکر گردش حکومت و قانونگذاری و اصلاح و....نمی افتد وهرکس برای پیشبرد جامعه در راه اهداف الهی کمک کار فقیه خواهند بود

بنده هم قصد داشتم که به برخی ویژگی های حکومتهای توتالیتر و ولایت فقیه اشاره کنم و یکسانی تام و تمام ایندو را نشان بدهم که خوشبختانه شما برخی از این ویژگی ها را مختصرا بیان فرمودید.

hakim;3376 نوشت:

ویژگی های عمده ی توتالیتریانیسم عبارتند از:
1.ایدئولوژی: در نظام های توتالیتر،ایدئولوژی یک نظریه ی رسمی و اعلام شده از پیش شخص یا حکومت است که تمام مردم زیر سلطه باید آن را به ظاهر هم که شده،بپذیرند. یعنی در حقیقت جهان را آن گونه ببینند که شخص جناب حاکم و دیکتاتور می خواهد.این نوع حکومت ها یک سراب آبادی را به عنوان نقطه اوج جامعه ی خودشان به شکل خیالی تصویر می کنند.
2.رهبر: هر رژیم توتالیتر دارای سلسله مراتبی است که در رأس آن یک رهبر وجود دارد.معمولاً این رهبر عنوان ویژه ای برای خود انتخاب می کند.مثلاً هیتلر همیشه اصرار داشت که او (مردم آلمان) است. ستایش های غیر عادی از رهبر،یکی از مشخصّات این رژیم ها است که گاهی حتّی تا مقام پرستش او را بالا می برند و در حقیقت رهبر به صورت یک (بُت) به تمام معنی در می آید.
3.حزب: یک حزب سراسری دارای تشکیلات شبه نظامی و حتی نیمه نظامی (مثل نازی ها).
4.استفاده از ترور و ارعاب و فشار،برای نیل به اهداف خود.
5.کنترل متمرکز و شدید تمام وسایل ارتباطات و تبلیغات.
6.انحصار قدرت:تمامی قدرت نظامی در دست حکومت و دولت توتالیتر است.
7.کنترل اقتصادی متمرکز: که در حقیقت همین کنترل هم هست که بیشترین قدرت را در دست دیکتاتور متمرکز می سازد.
8.ضدّیت با فرهنگ و معنویت: کافی است برای نمونه به تاریخ هنر و فرهنگ در شوروی و آلمان (درزمان هیتلر) و موسولینی در ایتالیا،نظری شود و ادبیات و هنر فرمایشی این نظام ها مورد دقت قرار گیرد.


متناظر با شماره گذاری شما:

1 - ایدئولوژی:

در حکومت ولایت فقیه دین اسلام و خصوصا خوانش فقاهتی شیعی از اسلام، ایدئولوژی حاکم است. و بنا به فرمایش شما، حکومت ولایت فقیه، سراب ایدئولوژیک و خیالی و واهی را ترسیم میکنند.

2 - رهبر: همانند هر رژیم توتالیتر دیگری، در ولایت فقیه حاکم بلامنازع بوده و تمام قدرت در قبضه اوست. ولایت فقیه در رأس هرم قدرت و جامعه است و حتی میتواند برای حفظ ایدئولوژی و نظام، فراتر از قانون عمل نمایند. در نظام ولایی، ولایت فقیه به سبب داشتن ولایت و حجیت الهی، دارای قداست است.

3 - حزب: در حکومت ولایی، الزاما هیچ حزبی نمیتواند وجود خارجی داشته باشد، مگر آنکه تنها در راستای ایدئولوژی قالب و مورد تایید ولی فقیه باشد. در غیر اینصورت بعنوان حزب شیطانی و طاغوتی شناخته شده و محکوم به نابودی است. (حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله!)

4 - از آنجایی که تهدید و ارعاب و قتل و پیگرد و آزار مخالفین و منتقدان اسلام و حاکم آن در اسلام دارای پروانه می باشد، لذا در حکومت ولایی نیز برقراری حکومت ترور و ارعاب و فشار و خفقان نه تنها نکوهیده نیست، بلکه اگر برای حفظ نظام و جایگاه ولایت فقیه لازم بوده و یا اینکه شخص ولی فقیه چنین تشخیص بدهد، میتواند چنین جوی را حاکم نمایند.

5 - پر واضح است که وقتی تمام قدرت در دست ولی فقیه بوده و او مجوز حاکم کردن جو ارعاب و خفقان را داشته باشد، میتواند از وسایل ارتباطی و رسانه ها را تحت کنترل و نفوذ خود قرار داده و با ممیزی خود، آزادی بیان و جریان آزاد اطلاعات را منحل نماید.

6 - انحصار قدرت: طبق تعریف، در حکومت ولایی، تمام قدرت نظامی در دست ولی فقیه است و فرمانده ی نیروهای لشکری و کشوری است. فرمان جهاد و جنگ و صلح نیز توسط وی صادر میشود.

7 - کنترل اقتصادی: ولی فقیه امکان اعمال نفوذ در تمام تصمیمات اقتصادی را داشته و میتواند منابع عمومی را به سمت برخی ارگانهای مورد نظر خودش هدایت کرده و با قدرتمند کردن این ارگانها، در واقع پایه های حکومت خودش را تحکیم بخشد.

8 - ضدیت با فرهنگ و تاریخ: از آنجایی که حکومت ولایی، خودش را حکومت بر حق و خدایی و دیگر حکومتها را طاغوت و شیطانی میداند، لذا بطور ذاتی با هر شیوه ی زمامداری دیگر بجز خود ستیز داشته و حتی وجود تاریخی این حکومتها را هم برنتافته و ممکن است آثار بجا مانده از حکومتهای دیگر را بزداید. نیز تمام ساحت فرهنگ و اندیشه و هنر و ...، الزاما باید زیر چتر تعلمی ایدئولوژیک و ولی فقیه قرار بگیرند.

hakim;3376 نوشت:
با توجه به آن چه بیان شد و آن چه که می آید کاملاً معلوم می شود که نظام مبتنی بر ولایت فقیه،ضدّیت عمیقی با شیوه ی حکومت توتالیتریانیسم دارد.
برداشت ناصحیح از مفهوم (اطلاق) باعث گردیده بعضی ولایت مطلقه را با دیکتاتوری اشتباه بگیرند. بلکه چنان چه پیشتر گفته
شد،(اطلاق) در مقابل (تقیید) است و هرگز به معنای نامحدود بودن ولایت فقیه نیست،لذا این اطلاق،اطلاق نسبی است،و در چارچوب مقتضیات فقه و شریعت و مصالح امت،محدود می باشد.

همانچنانکه مشاهده شد، ولایت فقیه تمام 8 ویژگی مذکور شما را دارا می باشد. و نه تنها ولایت فقیه با دیکتاتوری ضدیتی ندارد، بلکه استبداد و دیکتاتوری عین ولایت فقیه بوده و ذات ولایت فقیه چیزی نیست جز استبداد و دیکتاتوری.

با سلام به دوست خوبم جناب خردبین . به عرض می رسانم اگر حضرتعالی متن نگاشته شده بنده راخوب و نه روزنامه وار بخوانید جواب همه سوالهای شما در آن هست . به نظر می آید به جای تلاش برای دست یابی به پاسخ ،و حل سوال ،نوعی موضع گیری در قالب سوال مطرح می شود که ،پرسش را از ارزش می اندازد . در واقع در پس موضع گیری ها ،نوعی عصبیت هست ،که پذیرفتن پاسخ صحیح را هم ،غیر ممکن می کند . چه نیکو ست که سایت همین طور که هست ،جایگاهی برای فزونی اندوخته های علمی باشد تا مجادله . از خداوند می خواهم به همه علم دوستان کمک کند که جز برای او،دانشی نیاندوزند که اگر چنین شود دانشی ،بدون بینش است . ارادتمند هیشگی و دوستدار فرهیختگان پژوهنده

کاوه;3622 نوشت:
با سلام به دوست خوبم جناب خردبین . به عرض می رسانم اگر حضرتعالی متن نگاشته شده بنده راخوب و نه روزنامه وار بخوانید جواب همه سوالهای شما در آن هست . به نظر می آید به جای تلاش برای دست یابی به پاسخ ،و حل سوال ،نوعی موضع گیری در قالب سوال مطرح می شود که ،پرسش را از ارزش می اندازد . در واقع در پس موضع گیری ها ،نوعی عصبیت هست ،که پذیرفتن پاسخ صحیح را هم ،غیر ممکن می کند . چه نیکو ست که سایت همین طور که هست ،جایگاهی برای فزونی اندوخته های علمی باشد تا مجادله . از خداوند می خواهم به همه علم دوستان کمک کند که جز برای او،دانشی نیاندوزند که اگر چنین شود دانشی ،بدون بینش است . ارادتمند هیشگی و دوستدار فرهیختگان پژوهنده

1 - اول اینکه آغازنده تاپیک و پرسنده ی سوال اولیه بنده نبوده ام، بنابراین خود من هم سعی میکنم که به سوال اولیه جوابی بدهم. هر چند که جواب من کاملا خلاف جواب شماست. چون من ولایت فقیه را عینا همان دیکتاتوری مطلقه میدانم.

2 - همچنانکه در پستهای قبل نشان داده شد، حکومت ولایت فقیه، دارای ویژگی های اصلی یک حکومت استبدادی است. از جمله رهبری متمرکز و مطلقه یک نفر، بستر ایدئولوژیک حکومتی، تک حزبی بودن، انحصار طلبی، ضدیت با تاریخ و ادوار و حکومتهای گذشته، سرکوب مردم در صورت نیاز و ... ، همگی از ویژگی هایی است که حکومت ولایت فقیه دارا میباشد و بخوبی ثابت میکند که این حکومت، تفاوتی با دیکتاتوری ندارد.

خردبین سبز اندیش.

خردبین;5991 نوشت:
1 - اول اینکه آغازنده تاپیک و پرسنده ی سوال اولیه بنده نبوده ام، بنابراین خود من هم سعی میکنم که به سوال اولیه جوابی بدهم. هر چند که جواب من کاملا خلاف جواب شماست. چون من ولایت فقیه را عینا همان دیکتاتوری مطلقه میدانم.2 - همچنانکه در پستهای قبل نشان داده شد، حکومت ولایت فقیه، دارای ویژگی های اصلی یک حکومت استبدادی است. از جمله رهبری متمرکز و مطلقه یک نفر، بستر ایدئولوژیک حکومتی، تک حزبی بودن، انحصار طلبی، ضدیت با تاریخ و ادوار و حکومتهای گذشته، سرکوب مردم در صورت نیاز و ... ، همگی از ویژگی هایی است که حکومت ولایت فقیه دارا میباشد و بخوبی ثابت میکند که این حکومت، تفاوتی با دیکتاتوری ندارد.خردبین سبز اندیش.

دوست عزیز

ادامۀ بحث با شما مستلزم پاسخ شما به چند سؤال زیر است:

1. آیا ولایت الله بر بندگان که در عالیترین سطح ولایت است نیز استبداد و دیکتاتوری است؟

2. آیا ولایت پیامبر اکرم (ص) که ادامۀ ولایت الله و به دستور خداوند بر بندگان تشریع شده، استبداد و دیکتاتوری است؟

3. آیا ولایت ائمۀ معصومین (ع) که به حکم الهی و تأیید قرآن و در ادامۀ ولایت نبی اکرم است، استبداد و دیکتاتوری است؟

4. و در نهایت آیا ولایت فقیه، در زمان غیبت که به دستور امامان معصوم (فارجعوا الی رواة احادیثنا) و ... در ادامۀ ولایت پیامبر و امامان معصوم (علیهم السلام) است، استبداد و دیکتاتوری است؟

ولایت فقیه شاخه و استمرار ولایت الله است، و نفی هر جزء از این درخت تنومند بمثابۀ مخالفت با اصل آن است. در حقیقت به معنای ایمان به بعض و کفر به بعض است.

وانگهی، اگر ولایت، حقی الهی است، پس چه کسانی حق مدارتر از فقیهان که به احکام و حدود الهی از دیگران آگاه تر و در عمل به آن پیشگام ترند.

نفی ولایت فقه و فقیه از دایره و دامنۀ زندگی بشریت به معنای اثبات ولایت جهل و ظلم و جهال و ظالمان و در نتیجه تحقق استبداد و دیکتاتوری است.

موفق باشید ...

صدیق;6018 نوشت:

1. آیا ولایت الله بر بندگان که در عالیترین سطح ولایت است نیز استبداد و دیکتاتوری است؟

2. آیا ولایت پیامبر اکرم (ص) که ادامۀ ولایت الله و به دستور خداوند بر بندگان تشریع شده، استبداد و دیکتاتوری است؟

3. آیا ولایت ائمۀ معصومین (ع) که به حکم الهی و تأیید قرآن و در ادامۀ ولایت نبی اکرم است، استبداد و دیکتاتوری است؟

اینکه آیا اساسا چیزی بنام "ولایت الهی" وجود دارد یا نه، باید مورد بحث واقع بشود. شما پیش فرض گرفته اید که چنین ولایتی وجود دارد و باز پیش فرض میگیرید که همین ولایت از خدا به پیامبر و سپس ائمه منتقل شده و آنرا به فقها هم تسری میدهید. حال آنکه شما همان قدم اول را با شک برداشته اید. از طرفی پاسخ اینکه آیا ولایت الهی وجود دارد و حدود آن چیست و چگونه اعمال میشود، یک سوال اعتقادی و درون دینی است که باید در جای دیگری مطرح بشود و موضوع بحث فعلی نیست.

البته باید توجه داشت که از میان ائمه، تنها امام علی مجال آنرا یافت که اعمال ولایت نماید. بنابراین ما نمیتوانیم در مورد ولایت دیگر ائمه سخن بگوییم، چون به فعلیت در نیامده است.

صدیق;6018 نوشت:
4. و در نهایت آیا ولایت فقیه، در زمان غیبت که به دستور امامان معصوم (فارجعوا الی رواة احادیثنا) و ... در ادامۀ ولایت پیامبر و امامان معصوم (علیهم السلام) است، استبداد و دیکتاتوری است؟

مسلما ولایت فقیه، اگر دارای ویژگی های استبدادی و دیکتاتوری باشد، بدون اغماض باید آنرا استبدادی بدانیم. خوشبختانه در مورد ویژگی های مهم نظام های توتالیتر با جناب حکیم توافق وجود دارد و ما باید هر نظامی را که چنین ویژگی هایی داشته باشد را توتالیتر بدانیم. و همچنانکه در پست 21 نشان دادم، نظام ولایت فقیه، دقیقا دارای همه ی این ویژگی ها بوده و لاجرم توتالیتر است.
شما اگر نقدی دارید، باید آنرا در مورد پست 21 مطرح کنید. و ثابت بکنید که نظام ولایی، فاقد ویژگی های مورد بحث است.

صدیق;6018 نوشت:

ولایت فقیه شاخه و استمرار ولایت الله است، و نفی هر جزء از این درخت تنومند بمثابۀ مخالفت با اصل آن است. در حقیقت به معنای ایمان به بعض و کفر به بعض است.

وانگهی، اگر ولایت، حقی الهی است، پس چه کسانی حق مدارتر از فقیهان که به احکام و حدود الهی از دیگران آگاه تر و در عمل به آن پیشگام ترند.

گمان نمیکنم که این عبارت شما حاوی مطلب جدیدی باشد. اینکه بگوییم نظام ولایی، دنباله ی ولایت الله است، چیزی را حل نمیکند. شما باید بتوانید نشان بدهید که این نظام، ویژگی های توتالیتاریسم را ندارد.

صدیق;6018 نوشت:

نفی ولایت فقه و فقیه از دایره و دامنۀ زندگی بشریت به معنای اثبات ولایت جهل و ظلم و جهال و ظالمان و در نتیجه تحقق استبداد و دیکتاتوری است.

این سخن شما هم یک ادعای بی اساس به نظر میرسد. و حتی میتوان گفت که شما واقعیت را کاملا معکوس بیان میکنید. در حالیکه ولایت مطلقه فقیه، همچنانکه در پست 21 نشان داده شد، عینا مطابق دیکتاتوری و استبداد مطلق است، شما نور خورشید را انکار کرده و میگویید که اگر نظام ولایی نباشد، دیکتاتوری و ظلم حاکم خواهد شد. حال آنکه خود همین نظام عین استبداد است و همچنین در عمل و تجربه ای هم که در سالیان گذشته از این ایده ی حکومتداری بدست آمده، ثابت شده است که این نظام بجز ظلم و جور و ستم بر مردم چیزی روا نداشته و چیزی نیست جز فرمانروایی مستبدانه و ظالمانه ی یک فرد بر تمام آحاد مردم.

خردبین سبز اندیش.

خردبین;6029 نوشت:
اینکه آیا اساسا چیزی بنام "ولایت الهی" وجود دارد یا نه، باید مورد بحث واقع بشود. شما پیش فرض گرفته اید که چنین ولایتی وجود دارد و باز پیش فرض میگیرید که همین ولایت از خدا به پیامبر و سپس ائمه منتقل شده و آنرا به فقها هم تسری میدهید. حال آنکه شما همان قدم اول را با شک برداشته اید. از طرفی پاسخ اینکه آیا ولایت الهی وجود دارد و حدود آن چیست و چگونه اعمال میشود، یک سوال اعتقادی و درون دینی است که باید در جای دیگری مطرح بشود و موضوع بحث فعلی نیست. البته باید توجه داشت که از میان ائمه، تنها امام علی مجال آنرا یافت که اعمال ولایت نماید. بنابراین ما نمیتوانیم در مورد ولایت دیگر ائمه سخن بگوییم، چون به فعلیت در نیامده است. مسلما ولایت فقیه، اگر دارای ویژگی های استبدادی و دیکتاتوری باشد، بدون اغماض باید آنرا استبدادی بدانیم. خوشبختانه در مورد ویژگی های مهم نظام های توتالیتر با جناب حکیم توافق وجود دارد و ما باید هر نظامی را که چنین ویژگی هایی داشته باشد را توتالیتر بدانیم. و همچنانکه در پست 21 نشان دادم، نظام ولایت فقیه، دقیقا دارای همه ی این ویژگی ها بوده و لاجرم توتالیتر است.
شما اگر نقدی دارید، باید آنرا در مورد پست 21 مطرح کنید. و ثابت بکنید که نظام ولایی، فاقد ویژگی های مورد بحث است. گمان نمیکنم که این عبارت شما حاوی مطلب جدیدی باشد. اینکه بگوییم نظام ولایی، دنباله ی ولایت الله است، چیزی را حل نمیکند. شما باید بتوانید نشان بدهید که این نظام، ویژگی های توتالیتاریسم را ندارد. این سخن شما هم یک ادعای بی اساس به نظر میرسد. و حتی میتوان گفت که شما واقعیت را کاملا معکوس بیان میکنید. در حالیکه ولایت مطلقه فقیه، همچنانکه در پست 21 نشان داده شد، عینا مطابق دیکتاتوری و استبداد مطلق است، شما نور خورشید را انکار کرده و میگویید که اگر نظام ولایی نباشد، دیکتاتوری و ظلم حاکم خواهد شد. حال آنکه خود همین نظام عین استبداد است و همچنین در عمل و تجربه ای هم که در سالیان گذشته از این ایده ی حکومتداری بدست آمده، ثابت شده است که این نظام بجز ظلم و جور و ستم بر مردم چیزی روا نداشته و چیزی نیست جز فرمانروایی مستبدانه و ظالمانه ی یک فرد بر تمام آحاد مردم. خردبین سبز اندیش.

دوست عزیز

بنده در مطالبی که نوشتم و در اصل ولایت الهی که بر اساس عقل و نقل قابل تسری به پیامبر و اهل بیت (ع) و ولایت فقیه است تردیدی ندارم.

اما شمائیکه تردید دارید بجای پاسخگوئی به سؤالات مشخص بنده مجدداً بدون اینکه به طور مبنائی و با توجه به اصول، وارد بحث شوید به تکرار ادعاهای واهی و بی اساس خود اصرار می ورزید.

"روشنائی و هدایت الهی میوۀ دل اهل تقواست."

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیک،

دوستان عزیز بهتر است به جای مطرح کردن سوالات جدید تر همان گاوی که در اوایل کار زاییده شده است را بزرگ کنند تا قواعد اولیه آن شکل گیرد و سپس به سراغ بحث های بعدی بپردازند وگرنه نتیجه نخواهد داد.

همچنین باید مشخص شود که بحث درون دینی است و یا در حوزه علوم سیاسی و اجتماعی می باشد که هر کدام بحث جدایی دارد.

ادامه پست قبلی ...
[=&quot]مثلا در آمریکا اگر اقلیت بخواهد به حکومت برسد باید در قالب یکی از دو حزب دمکرات یا جمهوری خواه باشد و قالب دیگری نداریم . در حالی که این خود دیکتاتوری است[/][=&quot] .[/][=&quot] [/][=&quot]چرا نباید با قالب دیگری وارد شد و حتما باید در یکی از این دو قالب باشد ؟ . در نظامهای دیگر هم همینطور . اما اینکه فرموده اید ،نقص در دمکراسی نشان رد ادعای او نیست ،به نظر بنده اتفاقا هست . چرا که عقل قبول نمی کند سرنوشت خود را به دست نظامی بسپاریم که می دانیم یقینا در آن نقص هست و هر زمانی ذائقه اش عوض می شود . مثلا یک زمانی برای اکثریت جامعه یک سری ملاکها ارزش است و زمان دیگر ارزش چیز دیگری است[/][=&quot] . [/][=&quot]حال باید سرنوشت خود را به این اکثریت بسپاریم که برای اقلیت تعیین تکلیف کنند؟[/][=&quot]. [/][=&quot]مثلا زمانی در کانادا اگر در پارک با آستین کوتاه کسی راه می فت ،پلیس سواره ،بلافاصله برخورد می کردکه مثلا کت یا پیراهنت را تنت کن . اما امروز اگر با حالت مستهجنی هم کسی در پارک باشد ،پلیس کاری ندارد. پس این تغییرات در ارزش ها یکی از مشکلات پذیرش رای اکثریت است[/][=&quot] [/][=&quot]. [/][=&quot]حتی در بعضی از مجالس دول خارجی برای ،همجنس بازی قانون می نویسند . د ر حالی که هم جنس بازی خلاف فطرت انسان است . پس اگر ملاکها و ارزش ها تغییر کرد کم کم اقلیت باید تابع چیزهایی باشند که اصلا شاید فکرش را هم نمی کردند[/][=&quot] . [/][=&quot]مثل قوانین متضمن آزادی هایی که آزادی دیگران را نقض می کند ،به هر حال تضاد نظریه کم کم به سویی می رود که جز با خشونت نمی توان آنرا حل کرد[/][=&quot] . [/][=&quot]اما تفاوت دمکراسی و حکومت ولایت فقیه بسیار پر رنگ است . دمکراسی حکومت بشری با مبانی بشری است اما ولایت فقیه حکومت بشری با مبانی الهی است . پس مبانی هر کدام فرق می کند . ولایت فقیه سعادت دنیا و آخرت مردم را باید در نظر بگیرد ،اما دمکراسی فقط سعادت دنیوی را سعی میکند برآورد و اصلا کاری به سعادت اخروی ندارد [/][=&quot]. [/][=&quot]اگر چه ولی فقیه و حاکم انتخابی در دمکراسی هیچ کدام معصوم نیستند . اما مبانی دینی،ولی فقیه را مقید به قیود خاصی می کند از جمله او باید صائنا لنفسه ،حافظا لدینه ، مخالفا علی هواه ، مطیعا لامر مولاه باشد [/][=&quot]. [/][=&quot]و ملاک تشخیص این ها در بین مومنین و حتی مردم عادی هم هست . مثلا اگرکاری کرد که صائنا لنفسه نبود ،دیگر او ولی فقیه نیست و مردم هم به سخنان او را تبعیت نمی کنند . اما در دمکراسی ،حاکم آزاد است و این قیود را ندارد ،تنها مقیدبه درخواستهای مردم است . در حالی که منتخب نظام ولایت فقیه ،علاوه بر آنکه مقید به درخواستهای مردم است به خواست های الهی نیز باید پای بند باشد . پس گرچه ولی فقیه بشر نیست اما باید بیشتر ازیک شهروند عادی مواظب عملکردش باشد . و حاکمیت او علاوه بر آنکه متضمن قدرت است ،اقتدار را هم باید به دنبال داشته باشد . یعنی هم باید قدرت داشته باشد و هم اقتداریعنی بر جانهای مردم حکومت کند . در حالی که در دمکراسی ،حاکم فقط قدرت دارد . اینکه فرموده اید در دمکراسی نصف +1 است اما اینجا کمتر است . این یک ادعاست . ودلیلی برای آن نیست . برای نمونه بر مبنای دستور امام خمینی بیش از 98 درصد مردم به نظام مورد درخواست امام خمینی رای دادند ،آیا این از نصف+1 کمتر است .یا در دوره بعد و آمدن آیت الله خامنه ای ،مردم در فراخوان شرکت در انتخابات ریاست جمهوری بوسیله ایشان بالای 80 درصد شرکت کردند. اگر بفرمایید که دیگران هم فراخوان کردند ،می گویم با توجه به رای مردم به کاندیدای مورد نظر ایشان ،با 65درصد باز هم سخن ما ثابت می شود که مقبولیت ایشان بیش از 50 + 1 درصد است . اما اینکه فرموده اید در دمکراسی مدت ریاستشان از قبل معلوم است اما در ولایت فقیه نه . به عرض میرسانم[/][=&quot] : [/][=&quot]ادعای شما زمانی درست است که هیچ نهاد کنترل کننده ای برای ولابت فقیه نباشد و ایشان آزاد باشد هر کاری می خواهد انجام دهد . اما در نظام ولایت فقیه،نسخه امام خمینی ،علاوه بر مردم که با ملاکهایی که عرض شد ،صائنا لنفسه و...،می توانند حاکم را تحت نظر بگیرند ،مجلس خرگان نیز می تواند ولی فقیه را مورد بازخواست و حتی از کار برکنار کند[/]

ادامه پست پیشین ...
[=&quot][/][=&quot]و اینکه مقید به زمان نیست ،اتفاقا برای ولی فقیه سخت تر است . چرا که منتخب دمکراسی در طی 4 سال یا بیشتر که باید در راس کار باشد ،هر کاری بخواهدانجام می دهد و تنها اموری که او را از حکومت کنار می زند ،بحث خیانت و عدم کفایت است که خیلی اطلاق دارد و به این راحتی نمی توان اتهامش را ثابت کرد . و در بحث اینکه چون می خواهد رای بیاورد پس بیشتر تلاش می کند ،اتفاقا بسیاری به جای اینکه تلاش کنند برای رفاه عمومی ،تلاشک می کنند با تبلغات دروغین یا ذائقه مردم را عوض کنند یا به نحوی با تبلیغات ،دوباره به کرسی برسند و کاری هم عملا نمی کنند . اما در ولایت فقیه ،به محض انجام کاری که مخالف شان آن جایگاه باشد ،عزل می شود. مثل آنچه برای منتظری اتفاق افتاد . پس ولی فقیه هر آن ممکن است عزل شود ،لذا سعی می کند از اشتباه به دور باشد [/][=&quot]. [/][=&quot]اما اینکه فرموده اید : اگر95 درصد مسلمان و 5 درصد کافر باشند حقوقشان چه می شود ؟ به عرض می رسانم که ،آن 5 درصد هم از حقوق خد بهره مند هستند [/][=&quot]. [/][=&quot]اما اجازه حکومت به آنها داده نمی شود چرا که بر مبنای دینی ،کافر نمی تواند بر مسلمان حکومت کند . اما بقیه حقوق و مزایای حقوق شهروندیشان ، از بین نمی رود و حق حیات وشرکت در انتخابات و فعایتهای اجتماعی از آنها برداشته نمی شود و تنها فرقی که با نظام دمکراسی دارد این است که در نظام ولایت فقی حاکم سعی می کند ،بر اساس وظیفه ای که در سعاتمندی مردم دارد، این 5 درصد را ،به اسلام علاقه مند کند تا آنان مسلمان شوند . اما اینکه در نظام ولایت فقیه ،کسی جز فقها نمی تواند به حکومت برسد ،این نقص نیست ،چراکه راه باز است وهر کسی می تواند با داشتن قابلیت فقهی به حکومت برسد [/][=&quot]. [/][=&quot]ویژگی این حکومت این است که شخص حاکم خود یک کارشناس درجه اول در زمینه اداره جامعه و دین است . و چه خوب است که انسان سرنوشت خود را به یک کاردان بسپارد . د رمناطق دیگر دنیا هم همین است ،مثلا شما می خواهی در آمریکا رئیس جمهور بشوی یا باید جمهوری خواه باشی یا دمکرات و چیز سوی نداریم[/][=&quot] [/][=&quot]. [/][=&quot]حال اگرشما بخواهی با مبانی کمونیستی و یا اسلامی و یا هر چیز دیگری حاکم شوی ،قبول نمی کنند . اما در جواب خرد بین عزیز ،به عرض می رسانم[/][=&quot] : [/][=&quot]توتالیتر به آن دسته از نظامهای استبدادی گفته می شود که کلیه شئون جامعه را تحت نظارت و هدایت خود می گیرند . و نمونه های انرا در حکومت هیتلر و موسیلینی می توان دید[/][=&quot] . [/][=&quot]یکی از مشخصه های ان حذف همه شکلهای نظارتی مردم بر حاکمان است[/][=&quot] [/][=&quot]. [/][=&quot]در حالی که در نظام ولایت فقیه ،منتخبان مردم در مجلس خبرگان ،ناظر بر عملکرد و رفتار ولی فقیه هستند[/][=&quot] [/][=&quot]. [/][=&quot]در توالیتر ، حاکم اعمال قدرت نامحدود می کند [/][=&quot]،در حالی که در ولایت فقیه ،وظیفه ایشان در قانون اساسی مشخص است[/][=&quot] .[/][=&quot] [/][=&quot]و فراتر از آن نمی تواند عمل کند . یکی دیگر از ویژگیهای نظام توتالیتر این است که : یک فرد بر یک دولت حکومت می کند ، در حالی که در نظام ولایت فقیه ،مردم رئیس جمهور را انتخاب می کنند و ولی فقیه تنها یک ناظر است[/][=&quot] .[/][=&quot] [/][=&quot]در نظام ولایت فقیه اگر کسی می خواهد اعتراض خود را بیان کند ،طبق اصل 24 قانون اساسی می تواند با نشریه اعتراض خود را بیان کند و به گوش دیگران هم برساند[/][=&quot]. [/][=&quot]حکومت استبدادی تعریف و مولفه هایی دارد که به ذکر آن می پردازیم . نخستین ویژگی این حکومت آن است که شخص یا طبقه ای بدون رضایت مردم برآنان حکومت کند . در حالی که در نظام ولایت فقیه ،انتخاب ولی فقیه به عهده نمایندگان ملت در مجلس خبرگان است[/][=&quot] . [/][=&quot]ویژگی دوم : در حکومت استبدای دامنه قدرت فوق قانون است . اما در نظام ولایت فقیه دامنه قدرت در قالب قانون اساسی است [/]

. [=&quot]طبق اصل 4 قانون اساسی کلیه قوانین و مقررات مدنی .... باید براساس موازین اسلام باشد . پس قوانین اسلام اولین محدود کننده قدرت ولی فقیه است . ولی فقیه علاوه بر تعهد خود در برابر اجرای احکام الهی ، در برابرملت هم ،متعهد به قانون اساسی است[/][=&quot] [/]. [=&quot]ولی فقیه دارای سه شاخصه[/][=&quot] ،عدالت و درایت و فقاهت باید باشد . فقاهت او را از تخطی از قانون الهی باز میدارد . عدالت او را از اعمال خواسته های نفسانی باز می دارد . درایت او را از خود رایی و ترک مشورت با اندیشمندان باز می دارد[/] . [=&quot]اما نکته ای که جایش در سوال شما خالی بود تفاوت ولایت مطلقه فقیه با بقیه نظامهای حکومتی است . مقصود از ولایت مطلقه فقیه این است که هرگاه مصالح عالیه و الزامی جامعه اسلامی با یکی از احکام در تزاحم بود ،ولی فقیه می تواند مصلحت اهم اجتماعی امت را بر آن حکم اولی مقدم بدارد .مثلا تخریب مسجد در فقه اسلامی حرام است . اما اگر در خیابان کشی ناچار به تخریب مسجدی شدیم چه باید کرد ؟ در اینجا شارع مقدس به ولی فقیه اجازه داده که به مصلحت اهم عمل کند و او نیز چنین می کند[/] . [=&quot]اگر نظام ولیت فقیه ،دیکتاتوری مبتنی بر ایدئولوژی اسلام است . در این صورت همه نظامهای حکومتی جهان دیکتاتوری مبتنی بر آن نظریه است .یعنی حالا که ولایت فقیه جون بر اساس اسلام است ،دیکتاتوری است ،پس همه حکموتها هم که برپایه ای استوار است چون به مزاج ما سازگار نیست آنهم دیکتاتوری است[/] . [=&quot]مثلا حکومت آمریکا دیکتاتوری مبتنی بر یک نظریه (دمکراسی غربی ) است . و ما آن را قبول نداریم و دیگر کشورهای اروپایی هم به این صورت فدچار حکومت همین نوع از دمکراسی هستند. اما اینکه پیامبر زیر بنای حکومتی جدید بود ،این که نقصی نیست . چرا که در پایان در صورت اطاعت از این روش حکومتی و این سازوکار جدید ،علاوه بر سعادت در دنیا و زندگی رفاه مندانه ،به آسایش و آرامش اخروی هم می رسیدند که ،این بالاترین هدف یک حکومت می تواند باشد[/] . [=&quot]نکته آخر اینکه : اساسا نظریه حکومت در اسلام و در غرب با هم به صورت کلی فرق دارد . تفاوت دیدگاهها در این است که در غرب انسان تنها و تنها از حیث بعد جسمانی مورد توجه است اما در اسلام علاوه بر بعد جسمانی ،بعد روحی انسان هم مدنظر است . دیگر آنکه در غرب انسانها بر انسانها حکومت می کنند و عقل انسان به تنهایی تصمیم گیر است .اما در جامعه اسلامی ،قدرت فقط از آن خداست و او به افرادی که شایسته باشند می بخشد تا بتوانند مردم را هم در زندگی دنیا و هم در آخرت سعادتمند کنند . در زندگی غربی همه چیز این دنیا ست و هر چیزی که به شما لذت می بخشد می توانید انجام دهید از جمله هم جنس بازی ،اما در اسلام همه چیز در چارچوب خاصی است . ولی در غرب چون اصل بر لذت گرایی است ممکن است زمانی برسد که خوردن سگ و خون و ... برایشان لذت بخش جلوه داده شود و کسی هم حق ندارد مانع آنها شود. دوست خردبین می گوید که کاریم ندارم به آنچه انجام شده بلکه منظور ما خود دمکراسی است[/] . [=&quot]در حالی که دمکراسی ای که ما از زبان مدعیان ان می بینیم با آنچه شما می گویید خیلی فرق دارد حتی آنان پذیرش روسری برای بانوان را مخالف دمکراسی می دانند چه برسد به چیز های دیگر ... پس آنچه شما می گویید در عالم ثبوت و ذهن است اما در واقع ما از مدعیان دمکراسی چیز دیگری می بینیم[/] .

با سلام به طاهای گرامی

جناب طاها تعریف ولایت فقیه را با ولایت مطلقه فقیه ( طبق نظر اشخاصی چون سروش) نباید یکجا بیان نمود.

اصولا تعریف ولایت فقیه هیچ ارتباطی با دیکتاتوری فردی یا توتالیتر ندارد.
در دیکتاتوری فردی منافع شخص مبین تنظیم بایدها و نبایدها در جامعه است.
در توتالیتر نظر و نفع جمع و گروهی غالب معیار تعئین قانون می شود.

در ولایت فقیه معیار حکم خداوند است و دموکراسی از نوع اسلامی در حقیقت در جامعه ای که جمهوریت و اسلامیت با دکترین ولایت فقیه در راس کار است و مجلس بر اساس رای تمام اقشار جامعه شکل می گیرد حتی از دموکراسی از نوع غربی به مراتب پیشرفته تر و کاملتر است.
در چنین جامعه ای ولایت مطلقه فقیه ( با وجود مجلسی جمهوریت محور و با رعایت حقوق اقلیت ) و قوه مجریه ای با محوریت انتخاب تمام افراد واجد شرایط جامعه صورت می گیرد ولایت مطلقه فقیه معنی پیدا نمی کند.

طرح این مبحث بنوعی یک ترفند هوچی گرایانه سیاسی است که بقصد حذف ولایت فقیه از صحنه سیاست صورت گرفته و عالمانی همچون شما که به این مراتب واقفند ابتداعا مساله دروغین ولایت مطلقه فقیه ( باتوجه به نبودن هیچگونه زمینه برای ایجاد یک حکومت دیکتاتوری در دکترین ولایت فقیه ) را تعئین و مشخص نمایند سپس به دموکراسی جنگلی غرب بپردازند و آنرا با دموکراسی در جمهوریت اسلامی به چالش بکشند.

در بیان دیکتاتوری از نوع توتالیتر با حمایت ولایت فقیه نیز نوعی مغلطه سیاسی صورت گرفته .
ولایت فقیه بموجب تعهدی که در جامعه اسلامی دارد وظیفه دفاع از معیار های الهی در برابر ناحقی را دارد لذا در جائیکه ولایت فقیه لازم باشد دخالت نماید این کار شرعا و عرفا به عهده و ضمه اوست و باید انجام دهد و بدین شکل باید از حکم خداوند که طبق دین اسلام تبئین گردیده عمل نماید در این نوع عملکرد مانند دیکتاتوری از نوع توتالیتر که بر اساس منافع غیر الهی و کاملا منافع جمعی انسانی است هیچگونه تشابهی وجود ندارد لذا مطرح کردند این کلمات بنوعی بازی کردن با کلمات سیاسی است و تهمتی مفت.

از کسانیکه نقد می کنند تمنا دارم مغالطه را به کنار بگذارند و معیارهای حقیق را نقدنمایند نه مغالطه کاری سیاسی را.

یاحق

باسلام خدمت همگی دوستان
این تفاوت نظر ها در زمینه ولایت فقیه که در اینجا ذکر شده به دلیل تفاوت در اصل عقیده و نظر افراد است کسانی که در این موضوع موافقند اول مصلحت دینی و عقلانی را مد نظر قرار می دهند وکسانی که مخالفند منافع مادی (حیوانی) را
پس من به دوستان مخالف ولایت فقیه می گویم که اول باید بروید و در اصول بحث کنید یعنی اول به قسمت عقاید و مبناهای دینی برید و اگر توانستید در اون قسمت بحث کنید و پیروز شوید بعد بیایید در این نوع موضوعات بحث به راه بیاندازید چون در این نوع موضوعات هر فرد بر اساس عقاید مبنایی خود صحبت می کند و حرفهایی می زند و دلایلی می آورد که اصلا برای دیگری مهم نیست و برای آنها ارزشی قائل نیست مثلا اینکه فرد دوست دارد با بی حجابی پا به جامعه گذارد برای فردی مومن ارزش تلقی نمی شود ولی برای شما...... پس منتظر شما در قسمت عقاید هستیم

خردبین;3615 نوشت:
1.ایدئولوژی: در نظام های توتالیتر،ایدئولوژی یک نظریه ی رسمی و اعلام شده از پیش شخص یا حکومت است که تمام مردم زیر سلطه باید آن را به ظاهر هم که شده،بپذیرند. یعنی در حقیقت جهان را آن گونه ببینند که شخص جناب حاکم و دیکتاتور می خواهد.این نوع حکومت ها یک سراب آبادی را به عنوان نقطه اوج جامعه ی خودشان به شکل خیالی تصویر می کنند.

کاربر عزیز توجه داشته باشید در یک جامعه لائیک و بی دین کسی نمی آید نظریه ولایت فقیه را مطرح کند معلوم است که هیچ جایگاهی ندارد.
ولایت فقیه در جامعه مسلمان شیعی جایگاه دارد .همچنانکه ایران در قبل انقلاب یک کشور شیعی مذهب و پیرو مراجع تقلید بودند ولی حکومتی نداشتند.
چنانچه اندکی توجه کنید حتی در کشورهای مسلمان اهل سنت مثل دول عربی باز این نظریه جایگاه ندارد زیرا مبنای عقیدتی آنها کاملا متفاوت است .بنابراین مردم یک جامعه وقتی جهانبینی الهی داشته باشند با مبنای توحیدی صحیح و ناب، بحث ولایت فقیه پیش می آید و دائر مدار احکام الهی است و نه خواسته های(نفسانی) یک شخص.
وقتی اسم ولایت فقیه پیش می آید تمام نظریه های دیکتاتوری و توتالیتر کاملا نقش بر آب است زیرا از اساس آنها انسان محور(خواسته های نفسانی انسان معیار است) هستند ولی در جامعه ای که بر اساس ولایت فقیه است با 180 درجه تفاوت ،خدا محور است .
پس اسم دیکتاتور بر آن گذاشتن پارادوکس و خودبرانداز است

ایران یک کشور لائیک در قبل نبوده که شخص ولی فقیه بیاید با زور نظریه ولایت فقیه را برقرار کند و مردم را مجبور کند که از دریچه چشم او جهان را بنگرند

مستحضر هستید در جریان انقلاب امام (ره) به هیچ عنوان جنگ مسلحانه را نداشتند . وقتی زور و اجبار نباشد دیکتاتوری دیگر چه معنایی دارد.

تأمل و تفکر بیشتری داشته باشید

نقل قول
فرق حكومت ولايت فقيه و ديكتاتوري

[=Arial Narrow]با سلام به دوستان خوبم
در اين رابطه بايد به دقت ويژگيهاي نظام استبداد ديكتاتوري را شناخت، سپس نسبت آن را با حكومت ديني سنجيد در رابطه با اين كه تعريف دقيق نظام ديكتاتوري چيست ديدگاههاي متفاوتي وجود دارد، ليكن در اينجامي‏توان به چند ويژگي مهم نظامهاي استبدادي اشاره كرد. اين ويژگيها عبارتند از:
خودكامگي، شخصي مداري به جاي قانون مداري، تحميل سلطه از طريق زور، فقدان مكانيسمي جهت نظارت عمومي، فقدان مكانيسمي جهت مهار و كنترل قدرت.
توضيح:
ـ خودخواهي و خودكامگي و نفس مداري (selfcentrism) از مهمترين ويژگيهاي‏ نظامهاي استبدادي و دسپوتيستي(despotism)است. اين ويژگي ابعاد و مظاهر مختلفي دارد از جمله:
الف) نفس مداري در خاستگاه؛ حكومتهاي ديكتاتورمآب اصولاً براساس نفس پرستي، قدرت طلبي، كامجويي وهواخواهي شخص يا گروه ويژه‏اي شكل مي‏گيرد. در حاليكه دين اساسا با سلطه‏جويي و رياست طلبي ستيز و عناددارد. و حكومت را تنها با خاستگاه الهي و خدا محورانه (Theocentric) مي‏پذيرد.
ب ) تقدم منافع شخصي بر مصالح اجتماعي؛ عموما در نظام‏هاي ديكتاتورانه منافع، خواستها و تمايلات شخص ياهيئت حاكمه بر مصالح و منافع عمومي تقدم دارد.
در طول تاريخ حاكمان ديكتاتورمآب تنها در جستجوي انباشت سرمايه‏ها و بلعيدن ثروت‏هاي كلان جامعه بوده وتا آنجا كه توانسته‏اند در بلعيدن منابع و سرمايه‏هاي عمومي ذره‏اي فروگذار نكرده‏اند. در حالي كه در حكومت ديني حاكم يا حاكمان بايد با تمام وجود خود را وقف خدمت به جامعه نمايند و در تعارض بين منافع فردي آنان و مصالح اجتماعي، تقدم با منافع عمومي و اجتماعي است.
ج ) جهت گيري قوانين بر اساس خواستهاي شخص؛ نوعا در نظامهاي ديكتاتوري كوشش مي‏شود كه در حد امكان قوانين مناسب با تأمين منافع و خواستهاي دنياپرستانه حاكم يا طبقه حاكم وضع شود. به عنوان مثال در زمان شاه،قانوني به مجلس شوراي ملي داده شد و تصويب گرديد كه بر اساس آن خاندان سلطنت از دادن ماليات معاف باشند،اين در حالي است كه بر اساس محاسبه‏اي كه هنگام خروج شاه از ايران انجام شد اگر ثروت او تبديل به پنج توماني مي‏شد سه دور بر گرد كره زمين مي‏چرخيد.
براي آگاهي بيشتر ر.ك: تاريخ سياسي معاصر ايران، ج 2، دكتر سيد جلال‏الدين مدني.
اما در حكومت دين قانون صرفا براساس هنجارهاي الهي و مصالح اجتماعي وضع مي‏شود، و به هيچ‏وجه شخص نمي‏تواند منافع و خواستهاي خود را بر قانون تحميل نمايد.
د ) تقدم بر قانون؛ يكي از ديگر ويژگي‏هاي نظام‏هاي ديكتاتورانه آن است كه حتي‏الامكان خواست و اراده شخصيا طبقه حاكم را بر قانون مقدم و آنگاه كه قانون با منافع و خواستهاي حاكم يا حاكمان در تعارض افتد شخص مداري جانشين قانون‏مداري مي‏شود. اين روش به دنبال بند (ج) در واقع گونه دوم از تقدم بر قانون است. اما در حكومت اسلامي همگان در برابر قانون مساوي‏اند و هيچكس بر قانون تقدم ندارد، چنانكه در قانون اساسي اصل نيز در اين مسأله تصريح شده است.
ه) تحديد آزادي‏ها در جهت منافع شخص يا هيئت حاكمه؛ در نظام‏هاي ديكتاتورانه آزادي‏هاي فردي و اجتماعي مردم براي حفظ قدرت و منافع تا آخرين حد ممكن محدود مي‏گردد. در حالي كه در جمهوري اسلامي، قانون اساسي به آزادي‏هاي اساسي از قبيل: آزادي فردي، آزادي فكر و عقيده، آزادي سياسي، آزادي انتخاب شغل و... تصريح گرديده است و تنها چيزي كه آزادي را محدود مي‏سازد اصول و قوانين اسلامي و مصالح اجتماعي است.
براي آگاهي بيشتر ر.ك: حقوق اساسي و ساختار حكومت جمهوري اسلامي ايران، دكتر قاسم شعباني، ص 110 - 119).

2ـ در نظام‏هاي ديكتاتورانه و مستبد حاكمان زمان از طريق سلطه نظامي قدرت را به دست گرفته و يا از طريق آن قدرت خود را تحكيم مي‏بخشند و در برابر مخالفت توده با استفاده از زور سلطه خود را تحكيم مي‏بخشند. در حالي كه ولي‏ فقيه حق ندارد خود را بر مردم تحميل نمايد.[=Arial Narrow] 3ـ در نظام‏هاي ديكتاتورانه راهي قانوني براي كنترل و نظارت عمومي و مهار قدرت وجود ندارد. در حالي كه در نظام جمهوري اسلامي و ولايت فقيه راه‏هاي متعددي در اين زمينه وجود دارد. از جمله مجلس خبرگان به نمايندگي ازمردم موظف بر كنترل و نظارت نسبت به توانايي‏ها و عملكرد رهبري است و در صورت ضعف، سوء مديريت ياتخلف از وظايف قانوني او را عزل مي‏نمايد.
موفق باشید.

[="blue"][="red"]شخصی ازحجة الاسلام والمسلمین حاج آقای قرائتی این سئوال را پرسیده که ما در زمان شاه تحت فرمان شاه بودیم ومجبور بودیم هر چه که او دستور میداد بگوییم بله قربان، الان هم تحت فرمان ولی فقیه هستیم وباید هر چه او دستور داد بگوییم بله قربان ، پس چه فرقی بین شاه وولایت فقیه هست؟[/]

ایشان درجواب این طور فرمودند:شاه فاسق بود اما ولی فقیه عادله،شاه نظر شخصی خودش رو می گفت اما ولی فقیه نظر اسلام را می گوید. هدف شاه راضی کردن آمریکا بود اماهدف ولی فقیه راضی کردن خداست .
[="magenta"]
بله قربان بله قربانه، اما بله قربان به عادل یا به فاسق .بله قربان به نظر شخصی یا به نظر خدا واسلام.
[/]
(شاه وولی فقیه هردو از ابزار حکومت وقدرت استفاده می کنند اما یکی برای حاکم شدن دین وعدالت ودیگری برای ظلم وتجاوز.)

در ادامه ایشان با یک مثال پاسخ خود را کامل می کنند:

[="darkgreen"]وقتی زلیخا درها را بست وبه حضرت یوسف پیشنهاد گناه داد حضرت یوسف چه کرد؟ حضرت یوسف دوید به سمت در و فرار کرد وزلیخا هم پشت سر حضرت یوسف دوید .هردو دویدند اما یکی دوید که گناه نکند ولی دیگری دوید که گناه بکند .
[/]
[="purple"]گاهی چاقوکش وجراح هردوشکم پاره می کنند منتها چاقوکش شکم پاره می کند که بکشد، اما جراه پاره می کند که نجات بدهد.[/][/]

پاسخ:
به صورت كلي همه نظام‌هاي حكومتي را مي‌توان از نظر ماهيت به دو نوع تقسيم كرد:
الف: حكومت بشري. ب: حكومت الهي (غير بشري)؛ كه حكومت‌هاي بشري خود به سه نوع كلي قابل تقسيم هستند:[1]
1. استبدادي. 2. دموكراتيك. 3. مركب از دو ويژگي استبداد و دموكراسي.
الف) حكومت خودكامه يا استبدادي:
به گفته فورد، ديكتاتوري عبارت است از «به دست گرفتن اقتدار فوق قانون توسط رئيس دولت» نيز آلفرد كوبان مي گويد: ديكتاتوري حكومت يك نفر است كه مقام خود را نه از راه ارث، بلكه با زور، با رضايت، يا تركيبي از آنها به دست آورده است. ديكتاتور داراي حاكميت مطلق است، يعني همه قدرت سياسي در نهايت «از اراده» او برمي‌آيد و گسترة آن هم نامحدود است. همچنين ديكتاتوري به روالي دلخواه با صدور فرمان و نه بر پايه قانون اجرا مي شود. اقتدار ديكتاتور محدود و تابع هيچ اقتدار ديگري نيست.[2]
پس مي‌توان ويژگي حكومت ديكتاتوري يا خودكامه را چنين برشمرد:
1. حكومت يك فرد است.
2. با زور يا رضايت، يا هر دو بر سر كار آمده است.
3. داراي حاكميت مطلق است، به اين معنا كه قدرت سياسي «از اراده» شخص او بر مي‌آيد و نه از چيز و جاي ديگر.
4. گسترة قدرتش نامحدود است.
5. به دلخواه فرمان مي‌راند و بر پايه قانون نيست.
6. اقتدار ديكتاتور محدود و تابع هيچ اقتدار ديگري نيست.
ب) حكومت ولايت فقيه؟
ولايت برگرفته از ماده «ولي» است كه به معاني سلطنت، رهبري و حكومت به كار مي‌رود.[3] در فقه، ولايت در دو مورد استعمال مي‌شود:
1. مواردي كه مولي عليه قادر بر اداره امور خود نيست: مانند: ميت، سفيه، جنون، صغير.
2. مواردي كه مولّي عليه قدرت بر اداره خود دارد، ‌در عين حال اموري وجود دارد كه سرپرستي و ولايت شخصي ديگر را مي‌طلبد.
«ولايت فقيه» از موارد اصطلاح دوم است، زيرا فقيه كه بر جامعه ولايت دارد، يعني سرپرستي يكايك افراد آن جامعه، حتي ساير فقها و بلكه شخص خود را نيز بر عهده دارد. در تعريف ولايت فقيه آمده است: حكومت، زعامت و تصدي اداره امور اجتماعي، سياسي مسلمانان به دست عالم ديني (فقيه) و يا حكمراني فقيهان عادل بر مبناي مصلحت قاطبه مسلمانان و در راستاي اجراي مقررات اسلامي را ولايت فقيه مي‌گويند، بر اين مبنا عالمان دين صلاحيت تصدي حكومت اسلامي را دارند.[4] حال آيا هر فقيهي صلاحيت حكومت دارد؛ كه در اين خصوص در قانون اساسي جمهوري اسلامي و نظر غالب علماء شيعه شرايطي ذكر شده و فقهايي كه داراي آن شرايط باشند صلاحيت به دست گرفتن زمام امور را دارند و هرگاه يكي از آن شرايط وجود نداشته باشد، آن فرد ديگر صلاحيت حكومت كردن را ندارد.
از سوي ديگر در يك نگاه كلي، وقتي از ولايت فقيه سخن به ميان مي‌آيد. مراد وسيله‌اي است كه از طريق آن «ولايت الله» بر جامعه اعمال مي‌شود؛ به عبارت ديگر، ولايت فقيه در طول ولايت خدا بر انسان قرار گرفته است،[5] لذا چنين حكومتي الهي است و حاكم آن منصوب از طرف خداوند است و اوست كه ولايت خداوند را در بين بشر اجرا مي‌كند. چنين حكومتي زيرمجموعه هيچ كدام از حكومت‌هاي بشري قرار نمي‌گيرد. اگرچه شباهت‌هايي با آنها داشته باشد. حاكم در نظامي الهي براساس هواهاي نفساني و آراي شخصي خودش به عنوان يك فرد يا يك طايفه يا يك حزب و حتي به عنوان برگزيده از سوي مردم، زمامداري خود را اعمال نمي‌كند، بلكه به عنوان مجري احكام الهي در زمين، وظيفه حكومتي خود را انجام مي‌دهد، پس ماهيت حكومت اسلامي (ولايت فقيه) همان حاكميت قانون الهي است.
نه چيز ديگر، ولي فقيه هم بايد براساس آن قانون الهي عمل كند و محدود به آن قانون الهي است. ضمن اين‌كه ولي‌فقيه انساني عادل،‌ آگاه، مدير و مدبر و باتقوا بايد باشد و اگر اين شرايط را چنانچه ولي فقيه نداشته باشد يا در طول اعمال ولايت يكي از آنها را از دست بدهد خود به خود ولايتش ساقط شده و امر او مطاع نمي‌باشد كه قانون، تشخيص اين امر را بر عهده مجلس خبرگان رهبري گذاشته است.[6] اگر بخواهيم ويژگي‌هاي حكومت اسلامي كه در آن ولي فقيه حاكم است برشماريم، مي‌توان به دو مورد اساسي اشاره كرد:
1. وجود ولي فقيه، عادل و باتقوي، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر در رأس حكومت.[7]
2. كليه قوانين و مقررات مدني، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي و سياسي و غير اينها براساس موازين اسلامي است،[8] لذا بر اساس اين دو اصل، يعني وجود فقيهي عادل، آگاه، ... و قوانين الهي حكومت اسلامي كه همان ولايت خداوند است بر انسان‌ها اعمال مي‌شود و فقيه در چنين حكومتي در حيطه اين دو اصل اساسي قرار مي‌گيرد و هرگاه از اين چارچوب خارج شود، به خودي خود ولايتش منتفي مي‌گردد. اصل يكصد و نهم قانون اساسي نيز ضمن اشاره به شرايط و صفات رهبري وجود و تداوم اين شرايط را براي رهبري، لازم مي‌داند و اصل يازدهم تشخيص آن را بر عهده خبرگان رهبري گذارده است كه آنها به طور مداوم بر اعمال و رفتار ولي‌فقيه ناظر هستند.
با توجه به مطالب ياد شده در مورد حكومت پادشاهي و ديكتاتوري و همچنين حكومت ولي‌فقيه به وضوح مي‌توان به تفاوت‌هاي اساسي اين دو نوع نظام حكومتي پي برد، زيرا ماهيت يكي از آنها مبتني بر اراده بشري، استبداد، خودكامگي، بي‌قانوني، ... مي‌باشد و ماهيت حكومت ولي‌فقيه مبتني بر اراده خداوند متعال است و ملاك و معيار و محدوده آن، قانون الهي است و حاكم آن، شرايط خاصي بايد داشته باشد و هر كدام از آن شرايط را نداشته باشد خود به خود ساقط خواهد بود و امر او مطاع نمي‌باشد. امام خميني (ره) در جواب چنين اشكالي مي‌فرمايند: «اين حرف‌هايي كه مي‌زنند كه خير، اگر چنانچه ولايت فقيه درست بشود ديكتاتوري مي‌شود، از باب اين است كه اينها ولايت فقيه را نمي‌فهمند چيست... ولايت فقيه مي‌خواهد جلوي ديكتاتوري را بگيرد، نه اين‌كه مي‌خواهد ديكتاتوري بكند.»[9]
[1] . حيدري، محسن، پيشينه و مباني ولايت فقيه نزد علماء شيعه، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1379، ص 30.
[2] . عالم، عبدالرحمن، بنيادهاي علم سياست، تهران، انتشارات ني، 1373، ص 5ـ284.
[3] . فيروزآبادي، القاموسي المحيط، ص 1732 و تاج العروسي، ج 10، ص 398.
[4] . عميد زنجاني، ‌عباسعلي، فقه سياسي، تهران، انتشارات اميركبير، چاپ سوم، 1373، ج 2، ص 326.
[5] . همان، ص 327.
[6] . قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، اصل يكصد و يازدهم.
[7] . همان، اصل پنجم.
[8] . همان، اصل چهارم.
[9] . خسروپناه، عبدالحسين، جامعه مدني و حاكميت ديني، قم، انتشارات وثوق، 1379،ص 76،

حکومت ولایت فقیه همان حکومت دیکتاتوری مذهبی است که از قدیم الایام در کشور ما وجود داشته است.
یعنی پادشاهان قبل از انقلاب همگی خود را ولی نعمت خداوند می دانستند. و پادشاهی را موهنبی از سوی خداوند می دانستند.
البته دیکتاتوری در سیاست به خودی خود بد نیست. بلکه فقط تعریف یک اصطلاح سیاسی است. یعنی " حکومت یک فرد بر سایر مردم "

اما آنچه که دیکتاتوری را بد جلوه داده است این است که اکثر قریب به اتفاق حکومتهای دیکتاتوری به حکومتهای خودکامه و استبدادی بدل می شود.
و چون هیچ تضمینی برای این نیست که یک فرد که اختیار تام را در یک کشور دارد به ورطه اشتباه نیافتد. به عقیده تمام سیاستمداران ( چه مذهبی و چه غیر مذهبی ) حکومت دیکتاتوری دورانش تمام شده است. و عقل جمعی باید حاکم بر جامعه باشد.
این اتفاق در کشور ما هم افتاده است. یعنی وقتی کشور انقلاب شد حاکمان می دانستند که پایان دوران حکومت دیکتاتوری گذشته است. اما چون هنوز تمایل به عدم تعویض حاکمیت و دادن قدرت در بین انها بود. دست به ابتکار عجیبی زدند. و شروع کردند به توجیه خوب بودن دیکتاتوری! که هنوز هم در جامعه سیاسی ما ادامه دارد...
یعنی توجیهات سفسطه واری که می خواهد دیکتاتوری را یک سیاست مقبول قرار بدهد.
مثلا با اسامی چون : حکومت ولایت فقیه حکومت عالمان بر جاهلان است! ( و دموکراسی حکومت جاهلان بر عالمان است!)
یا : ولایت فقیه مشروعیت را از خدا می گیرد ولی مقبولیت را از مردم می گیرد. ( یعنی اگر مردم کسی را قبول بکنند! خدا هم مشروعش می کند!! گویی خداوند بیکار است که ببیند که مردم چه کسی را قبول می کنند تا مهر تایید بر وی بزند!)
البته در جواب این نقدها معمولا سفسطه های بدتری بکار برده می شود. مثلا استدلال می شود که : مشروعیت اصلی دست خداست. و مقبولیت دست مردم است. یعنی اگر مردم کسی را قبول نکنند بازهم مشروعیت فرد از بین نمی رود!
اما در نهایت در جواب این سوال باز می مانند :
پس چرا نظام ححکومتی شما مقبولیت مردم را شرط مشروعیت قرار داده است.
آیا شما نمی دانید که هر گردی گردو نیست؟؟؟؟؟؟؟

فریاد;130068 نوشت:
حکومت ولایت فقیه همان حکومت دیکتاتوری مذهبی است که از قدیم الایام در کشور ما وجود داشته است.
یعنی پادشاهان قبل از انقلاب همگی خود را ولی نعمت خداوند می دانستند. و پادشاهی را موهنبی از سوی خداوند می دانستند.
البته دیکتاتوری در سیاست به خودی خود بد نیست. بلکه فقط تعریف یک اصطلاح سیاسی است. یعنی " حکومت یک فرد بر سایر مردم "
اما آنچه که دیکتاتوری را بد جلوه داده است این است که اکثر قریب به اتفاق حکومتهای دیکتاتوری به حکومتهای خودکامه و استبدادی بدل می شود.
و چون هیچ تضمینی برای این نیست که یک فرد که اختیار تام را در یک کشور دارد به ورطه اشتباه نیافتد. به عقیده تمام سیاستمداران ( چه مذهبی و چه غیر مذهبی ) حکومت دیکتاتوری دورانش تمام شده است. و عقل جمعی باید حاکم بر جامعه باشد.
این اتفاق در کشور ما هم افتاده است. یعنی وقتی کشور انقلاب شد حاکمان می دانستند که پایان دوران حکومت دیکتاتوری گذشته است. اما چون هنوز تمایل به عدم تعویض حاکمیت و دادن قدرت در بین انها بود. دست به ابتکار عجیبی زدند. و شروع کردند به توجیه خوب بودن دیکتاتوری! که هنوز هم در جامعه سیاسی ما ادامه دارد...
یعنی توجیهات سفسطه واری که می خواهد دیکتاتوری را یک سیاست مقبول قرار بدهد.
مثلا با اسامی چون : حکومت ولایت فقیه حکومت عالمان بر جاهلان است! ( و دموکراسی حکومت جاهلان بر عالمان است!)

سلام:Gol:

بی شک، دشمنان دین و ملت که بزرگترین و محوری ترین مانع را در عصر غیبت، در برابر اهداف خود، امر مبارک ولایت فقیه می دانند، با شبهات رنگارنگ، حملات ناشیانۀ خود را از هر سو به این جایگاه حیاتی و شاهرگ نظام اسلامی وارد می سازند و این موضوع، در سالهای پس از انقلاب، بر کسی پوشیده نیست.

پاسخ مطالب تکراری شما در پست های 3 الی 12 و پست شماره 14 و 18 الی 20 و پست های 24 و 26 و 28 الی 36 ملحوظ است. اگر بدرستی و دقت لازم با رعایت انصاف، مراجعه کنید دچار این تکرار و تکرر و توقف در شناخت نمی شوید.

موفق باشید ...:Gol:

فریاد;130068 نوشت:
یا : ولایت فقیه مشروعیت را از خدا می گیرد ولی مقبولیت را از مردم می گیرد. ( یعنی اگر مردم کسی را قبول بکنند! خدا هم مشروعش می کند!! گویی خداوند بیکار است که ببیند که مردم چه کسی را قبول می کنند تا مهر تایید بر وی بزند!)
البته در جواب این نقدها معمولا سفسطه های بدتری بکار برده می شود. مثلا استدلال می شود که : مشروعیت اصلی دست خداست. و مقبولیت دست مردم است. یعنی اگر مردم کسی را قبول نکنند بازهم مشروعیت فرد از بین نمی رود!
اما در نهایت در جواب این سوال باز می مانند :
پس چرا نظام حکومتی شما مقبولیت مردم را شرط مشروعیت قرار داده است.
آیا شما نمی دانید که هر گردی گردو نیست؟؟؟؟؟؟؟

سلام:Gol:

این شبهه در تایپیک های دیگری پرداخته شده و اصولاً به جهت پرهیز از خلط مباحث، فضای مستقلی می طلبد مانند:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=1350

http://www.askdin.com/showthread.php?t=5200

لکن پاسخ اجمالی شما بر این تقریر است: تأیید و حمایت مردم از جایگاه ولایت فقیه، رأی اکثریت مردم به قانون اساسی و حمایت آن با حضورشان در عرصه های مختلف انقلاب، تجدید بیعت های مکرر با رهبری، حضورشان در انتخابات مختلف و خصوصاً در انتخابات مجلس خبرگان رهبری گواه محکمی است بر این حقیقت که مردم از موضع انتخاب و پذیرش اصل ولایت فقیه بعنوان شاخه ای از ولایت الهی بازنگشته و بر آن تأکید دارند.

بعلاوه مسألۀ مشروعیت ولایت فقیه که امری روشن است، در اندیشۀ دینی و مکتب شیعی، حق ولایت چیزی نیست که از سوی مردم و یا مجلس خبرگان به رهبری اعطا شود، زیرا حق ولایت مخصوص الله است و پس از آن مخصوص رسول اکرم (ص) و امامان معصوم (ع) و در عصر غیبت به فقها اعطا شده و در نظام اسلامی و حکومت دینی به فقیه جامع الشرایط عالم و عادل، شجاع و مدبر و آگاه به زمان اختصاص دارد.

ضمن آنکه رأی مردم در انتخاب خبرگان و در مرحلۀ تعیین رهبر تحت عنوان انتخاب رهبری مؤثر و قابل اعتنا است و این امری است که در نظام های دیکتاتوری به هیچوجه ملحوظ نیست. ضمن آنکه در نظام های دیکتاتوری شخص حاکم هیچیک از شرایط فقیه جامع الشرایط بعنوان حاکم جامعل اسلامی را دارا نیست.

موفق باشید ...:Gol:

با سلام و احترام
ولایت فقیه و دیکتاتوری با یکدیگر تفاوت های بنیادین دارند که مهمترین آن ها عبارتند از:
تفاوت دیکتاروی و ولایت فقیه :
1- منشاء قانون در جامعه دینی دین است نه رأی و نظر شخصی افراد. 2- در دیکتاتوری امکان استفاده از زور ، ترور ، ارعاب ، خشونت و ... و هر ابزاری وجود دارد و هیچ انتقادی وجود ندارد . 3- تفاوت در اهداف 4- در دیکتاتوری مشارکت عمومی معنا ندارد. 5- در دیکتاتوری سازوکار گرفتن و انتقال قدرت کاملا نامشخص است . در حالی که ولی فقیه توسط شورای منتخب مردم تعیین می شود.

محمد;2832 نوشت:
فرق حكومت ولايت فقيه و ديكتاتوري چيست ؟

ولایت فقیه در روش با دیکتاتوری هیچ فرقی ندارد ولی در مبانی فرق اساسی وجود دارد. چون بر مبنای دین عمل می کند در صورت مخالفت کردن با آن متهم به مخالفت با دین نیز می شوید ولی اگر با دیکتا تور غیر دینی مخالفت کنید به ضد دین بودن متهم نمی شوید. با اینحال ولایت فقیه صلاح جامعه را بر مبنای دین بهتر از افراد و عقلای جامعه تشخیص می دهد ( چون به دین که از طریق وحی الهی به ما رسیده است) و حکومت ولایت فقیه به همین دلیل توجیه می شود. در صورتی که دیکتاتوری غیر دینی به هیچ وجه قابل تحمل نیست (انقلاب اسلامی را بیاد بیاورید). بیاد داشته باشید حکومت در اصل مال خداوند است در زمان غیبیت امام معصوم حکومت از آن فقها است.

ولایت فقیه در روش با دیکتاتوری هیچ فرقی ندارد( آنجا حرف قبله عالم حرف اخر بود و کسی توان مخالفت نداشت اینجا هم ولایت فقیه فصل الخطاب است. یعن وقتی ایشان نظرشان را دادند همه باید اطاعت کنند و موضوع را دیگر پیگیری نکنند) ولی در مبانی فرق اساسی وجود دارد. چون ولایت فقیه بر مبنای دین عمل می کند در صورت مخالفت کردن با آن متهم به مخالفت با دین نیز می شوید ولی اگر با دیکتا تور غیر دینی مخالفت کنید به ضد دین بودن متهم نمی شوید. با اینحال ولایت فقیه صلاح جامعه را بر مبنای دین بهتر از افراد و عقلای جامعه تشخیص می دهد ( چون به دین که از طریق وحی الهی به ما رسیده است) و حکومت ولایت فقیه به همین دلیل توجیه می شود. در صورتی که دیکتاتوری غیر دینی به هیچ وجه قابل تحمل نیست (انقلاب اسلامی را بیاد بیاورید). بیاد داشته باشید حکومت در اصل مال خداوند است در زمان غیبیت امام معصوم حکومت از آن فقها است و این همان تئوری ولایت فقیه است. بطور خلاصه فرقش در این است که فقیه عادل مجتهد جامع الشرایط جایگزین شاه دیکتاتور می شود. بحث نظارت شورای خبرگان هم عملا کارایی ندارد چون خود اعضای این شورا نیاز به رهنمود دارند و گاه و بیگاه برای دریافت رهنمود خدمت مقام معظم رهبری می رسند تا در جریان امور قرار گیرند و ارشاد شوند

[="Blue"]
البته دشمنان، «ولايت مطلقه» را به معناى «استبداد» گرفته‌اند؛ يعنى ميل فقيه عادل به صورت دلبخواه. اين معنا در دلِ خودش يك تناقض دارد: اگر عادل است، نميتواند مستبد باشد؛ اگر مستبد است و بر اساس دلخواه عمل ميكند، پس عادل نيست. دشمنان، اين را ملتفت نميشوند و اين معنا را نميفهمند. اين نيست مسئله‌ى «ولايت مطلقه» كه فقيه هر كار دلش خواست، بكند؛ يك وقت يك چيزى به نظرش رسيد كه بايد اين كار انجام بگيرد، فوراً انجام دهد؛ قضيه اين نيست. قضيه اين است كه يك حالت انعطافى در دست كليددار اصلى نظام وجود دارد كه ميتواند در آنجائى كه لازم است، مسير را تصحيح و اصلاح كند، بنا را ترميم كند.‌
17/6/1390
[="DarkGreen"]بیانات مقام معظم رهبری در ديدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى‌[/]
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=17226[/]

alamuti;133454 نوشت:
ولایت فقیه در روش با دیکتاتوری هیچ فرقی ندارد ولی در مبانی فرق اساسی وجود دارد.

با سلام و احترام
جناب alamuti
اگر چه ولایت فقیه در مبانی قطعا با دیکتاتوری متفاوت است اما در روش ها نیز فرق داردٰ شما بر چه بنایی می فرمایید فرق ندارد؟
آیا امام (ره) یا رهبری نظام در روش ها همچون رضا خان عمل کرده اند! این منصفانه نیستٰ یعنی بیگانگان هم معترفند که این گونه نبوده.آیا صبری که در برخورد با جریان فتنه از ایشان دیده شد به گونه ای که تنها حبس خانگی شدند ٰ در حکومت های توتالیتر و دیکتاتوری دیده می شود؟
آیا روشهایی چون تخته قاپو کردن اقوام توسط رضاخان در حکومت ولایی جایی دارد؟
حکومت ولی فقیه هم در اصول و هم در اجرا با دیکتاتوری متفاوت است.

با سلام به دوستان بزرگوار
شبیه این تایپیک، تایپیک دیگری با موضوع«بررسی شبهه انحصارگرایی و استبداد جامعه ولایی» است که عزیزان می توانند جواب کارشناسان و دوستان بزرگوار را مشاهده فرمایند.

موضوع قفل شده است