زندگیم داغون شده- کمکم کنید

تب‌های اولیه

32 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
زندگیم داغون شده- کمکم کنید

سلام
خوشحالم با سایت خوبتون اشنا شدم
ازتون کمک میخواستم
زندگیم ته خط رسیده
5 ساله ازدواج کردم از زندگیم راضی بودم و عاشق هم بودیم
الان نزدیک دو ساله با وجود اینکه من همه کار کردم شوهرم از من خسته شده
البته خودش مستقیم نگفته اما با کاراش میگه
منم دیگه تصمیم گرفتم خودمو کوچیک نکنم
اما کمبود عاطفه دارم و هزار تا کمبود دیگه
یکی از دوستام شماره ی آقایی رو دادن گفت مهربونه و بهت کمک میکنه اما خودم عذاب وجدان میگیرم:Ghamgin:
اینو بگم شوهرم خودش از من کناره گیری میکرد و منم همه کار کردم ما دیگه خسته شدم
امکان طلاق هم ندارم و میترسم راه گناه در پیش بگیرم
امیدوارم کمکم کنید:Ghamgin:

بن بست;136000 نوشت:
الان نزدیک دو ساله با وجود اینکه من همه کار کردم شوهرم از من خسته شده

یک تیکه سنگ هست که شبیه شیشه است.

مردم نه از دیدن سنگ لب به تعریف باز میکنند نه از دیدن شیشه . ولی تا این سنگ ریز شیشه ای رو میبینند مردمک چشماشون باز میشه
به به و چه چه میکنند و آرزو میکنند روی گردن بندشون باشه. اسم اون سنگ الماسه

تفاوت الماس با شیشه و سنگ در اینه که به سادگی به دست نمیاد.

اگر کسی بهاء اونو بپردازه میتونه انو داشته باشه.
و وقتی اونو داشت هم خوشحال میشه و هم پزش رو میده.

محبت بین زن و شوهر هم مثل الماسه . اگر همینطوری بریزی براش بی اهمیت میشه و شایدم یک روز جارو کنه بریزه دور.

محبت رو باید بجا خرج کرد. همونطوریکه پول زیاد رو بجا خرج میکنیم.

لازم نیست همسرمون تمام بهای الماسی همچون محبت رو بپردازه ولی لازمه کاری کنیم که قدرش رو بدونه.

والا همون کاری رو میکنه که همه آدما میکنند.

اونها هر چیز بی ارزش رو دور میریزند. و بجاش یک چیز با ارزش میخرند.

یاحق

بن بست;136000 نوشت:
سلام
خوشحالم با سایت خوبتون اشنا شدم
ازتون کمک میخواستم
زندگیم ته خط رسیده
5 ساله ازدواج کردم از زندگیم راضی بودم و عاشق هم بودیم
الان نزدیک دو ساله با وجود اینکه من همه کار کردم شوهرم از من خسته شده
البته خودش مستقیم نگفته اما با کاراش میگه
منم دیگه تصمیم گرفتم خودمو کوچیک نکنم
اما کمبود عاطفه دارم و هزار تا کمبود دیگه
یکی از دوستام شماره ی آقایی رو دادن گفت مهربونه و بهت کمک میکنه اما خودم عذاب وجدان میگیرم:ghamgin:
اینو بگم شوهرم خودش از من کناره گیری میکرد و منم همه کار کردم ما دیگه خسته شدم
امکان طلاق هم ندارم و میترسم راه گناه در پیش بگیرم
امیدوارم کمکم کنید:ghamgin:

اولا که از کجا میدونید برداشتتون از از شما خسته شده درسته؟!
ثانیا حالا باالفرض که اینطور باشه، آیا راهش اینه که شما دنبال به دست آوردن محبت از راه دیگری باشید؟ شما که اینقدر غرورتون براتون اهمیت داره فکر نمیکنیداینکه بخواید در شرایط خاصی که دارید دنبال یافتن منبع روحی دیگه ای باشید بیشتر غرورتون رو خورد میکنه؟
والا من یکی که خیل به این جمله اعتقاد دارم که: "من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی . ولی با خفت و خاری پی شبنم نمیگردم!"
به نظر من ادم بمیره بهتر از اینه که بره دنبال ارتباطی که هم غرورت رو داغون کنیه و هم تو اجتماع بهت برچسب بزنن. چون درکتون کردم اینطور صریح حرف زدم دوست گلم.
به نظر من اگر واقع حس میکنید نمیتونید با عشق به همسرتون ادامه بدید:
1- سعی کنید راه های نوین برای جلب توجه و محبت ایشون رو در پیش بگیرید
2- اگر مورد1 جواب نداد سعی کنید خلا روحیتون رو از سایر راه های شرعی و منطقی جبران کنید. مثلا غرق شدن در دنیای علاقه مندی هاتون. مثل شعر. ورزش و...

ضمن اینکه من بهتون کاملا حق میدم احساس کمبود این محبت آزارتون بده...

سلام

بن بست;136000 نوشت:
زندگیم ته خط رسیده

چرا
چون
بن بست;136000 نوشت:
الان نزدیک دو ساله با وجود اینکه من همه کار کردم شوهرم از من خسته شده
البته خودش مستقیم نگفته اما با کاراش میگه

ولی
بن بست;136000 نوشت:
ساله ازدواج کردم از زندگیم راضی بودم و عاشق هم بودیم

ظاهرا ازدواج شما شروع خوبی داشته! او شما رو دوست داشته! دوران عقد خوبی رو داشتید! حتی دو سال هم با هم به خوبی سپری کردید...
(البته شما باید دقیقتر بگویید که کاراش میگه یعنی چی؟عکس العمل او پاسخ کدام رفتار یا عمل شما یا اتفاقات دیگره)
مشکل اقتصادی خاصی نداشتید! پای دیگران هم از زندگی شخصی شما کوتاه بوده!
بیایید برگردیم به دوسال قبل به یاد دارید اولین شب یا روزی رو که برای اولین بار برخورد یا رفتار و گفتار خاصی ار ایشان شما رو شکه کنه!
یا تغییر ایشان تدریجی بوده! و روز به روز رفتارشون عوض میشده...تا رسیده به اینجا...
حدس من اینه که تدریحا رفتار ایشان عوض شده! و متاسفانه عدم آسیب شناسی و ریشه یابی این تغییر و لو حزئی باعث شده تا روز به روز بزرگتر بشه تا اینکه امروز مثل یک سرطان شما رو فلج کنه!
اگر این حدس درست باشه
درمان هم باید تدریجی باشه
البته بعد از پبدا کردن علت و آسیب!
به راحتی میشه تو حرف ها و کنایه ها و نوع مشغولیت جدیدی که برای پر کردن اوقات تلخ به آنها رجوع می کنه فهمید! جریان چیست!
شما باید توضیح بیشتری به ما و کارشناسان محترم بدهید!
برای عشق مبارزه کن
اما هرگز آن را گدایی نکن
عشق مجانی, مفت هم میرود

بن بست;136000 نوشت:
امکان طلاق هم ندارم و میترسم راه گناه در پیش بگیرم

تا زمانیکه این جمله را و این فکر را در ذهنتان دارید انتظار هیچ پیش آمد خوبی را نباید داشته باشید.

شک نکنید با این ذهنیت به خودتان ضربه میزنید زندگیتان هم درست نمیشود.

بجایش با تمام عشقی که به خانواده اتان میورزید همه را جمع کنید برای درست کردن. فقط درست کردن

مطمئنم کارشناسانی هستند که در این صورت - بتوانند کلید حل مشکلتان را بدستان بدهند.

انشاالله
یاحق

با سلام به همه دوستان و به ويژه پرسشگر محترم
خير مقدم
من نظرات دوستان را مو به مو مي خونم
نكات خوبي مطرح ميشه در آخر جمع بندي مي كنم.

با سلام

بن بست;136000 نوشت:
سلام
خوشحالم با سایت خوبتون اشنا شدم
ازتون کمک میخواستم
زندگیم ته خط رسیده
5 ساله ازدواج کردم از زندگیم راضی بودم و عاشق هم بودیم
الان نزدیک دو ساله با وجود اینکه من همه کار کردم شوهرم از من خسته شده


و خشامد گویی به سایت خودتان !
و تشکر از دوستان که حق مطلب را ادا کردند !
بن بست گرامی برای زندگی کردن و زیر یک سقف بودن نیاز به ملاکها و رفتاری داریم که تائید شده باشند از لحاظ مذهبی گرفته تا فرهنگی و..!!!
اینکه میفرماید همه کار کردید شاید از نظر شخص خود شما اینطور باشد که همه کار انجام داده اید برای زندگی در صورتی که شاید اگر سخن شوهرتان را بشنویم اینطور نباشد !
بعضی از وقتها در زندگی زخمهایی کوچکی بوجود میاد که اگر این زخمها را مداوا نکنیم تبدیل به سرطان میشود و دیگه کار از کار گذشته !
حتما این خسته شدن شوهرتان دلیلی دارد!!
آیا تابه حال دنبال دلیل گشته اید ؟
هیچ کسی بهتر از خود شما شوهرتان را نمیشناسد برگردید و یک نگاه به گذشته زندگیتان بیاندازید و ببینید مشکل از کجا شروع شد و چه عواملی دست به دست داد تا کار به اینجا رسید !
و بعد از از این ببینند چقدر دوست دارید برای زندگیتان هزینه کنید !
وقتی پای زندگی و خانواده و بچه در میانه دیگه هرکاری انجام دادن خیلی کمه !

بن بست;136000 نوشت:
البته خودش مستقیم نگفته اما با کاراش میگه
منم دیگه تصمیم گرفتم خودمو کوچیک نکنم
اما کمبود عاطفه دارم و هزار تا کمبود دیگه

خب اگر اینطور حس میکنید که چرا ازش نمیپرسید مشکلش چیه؟
مثلا چکار میکنه که شما اینطور برداشت میکنید که بی عاطفه است !؟
بعضی از وقته یک غرور کاذب خیلی از مشکلات احساسی را بوجود میاره !
بنده از شما سوال میکنم !
۱-آیا شوهرتان خانواده دوست است؟
۲-آیا شوهر شما عاطفه را از جایی دیگر بدست می آورد !!؟آنهم همانند شما انسان است و نیاز به عاطفه دارد!!

بن بست;136000 نوشت:
یکی از دوستام شماره ی آقایی رو دادن گفت مهربونه و بهت کمک میکنه اما خودم عذاب وجدان میگیرم:ghamgin:

ببخشید من متوجه این منظورتان نشدم که یعنی چه که این دوستتان شماره یک مردی را داده گفته مهربون!!؟
واسه چی این شماره را داده!!چه کمکی؟

بن بست;136000 نوشت:
اینو بگم شوهرم خودش از من کناره گیری میکرد و منم همه کار کردم ما دیگه خسته شدم
امکان طلاق هم ندارم و میترسم راه گناه در پیش بگیرم
امیدوارم کمکم کنید:ghamgin:


خب در بالا توضیح دادیم اولین کار اینه که دقیقا و خیلی صادقانه به این فکر کنید که مشکلات از کجا شروع شد !!
چون تا موقعی که ناله کنید و دردها را نشناسید هیچ فایده ای که ندارد، هیچ ! خودتان را که زجر میدهید هیچ !جسم و روحتان هم خسته میکنید و دیگه قدرت تصمیم گیری و تلاش در جهت رفع مشکلات هم ندارید!!
امیدوارم که ارتباطتان را با این سایت داشته باشید و از عزیزان این سایت به خصوص استاد حامی گرامی استفاده کنید!!

یا علی ع

بن بست;136000 نوشت:

اما کمبود عاطفه دارم و هزار تا کمبود دیگه
یکی از دوستام شماره ی آقایی رو دادن گفت مهربونه و بهت کمک میکنه اما خودم عذاب وجدان میگیرم:Ghamgin:

با سلام و احترام

خيلي خوش اومدين به اسك دين :Gol:

با توجه به اينكه دوستان حقيقتا حق مطلب رو ادا كردند و راهنمايي هاي لازم رو فرمودند.

منتظر شما هستيم براي شرح حال بيشتر از زندگي و چگونگي برداشت هاتون از همسرتون.

فقط در مورد شماره تلفني كه دوست تون به شما داده توصيه مي كنم حتما وقايع و تجربيات واقعي و تلخ ناشي از اين رخدادها و پيامدهاي ناشي از دلسردي همسرتون رو در تاپيك زير مطالعه كنيد.

خصوصا توصيه مي كنم داستان هاي زير رو حتما مطالعه كنيد چون شبيه مشكل شماست.

3- عشق و نفرت(پست 104 الی 108)

4- بغض گلو گیر(پست 172 الی 178)

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

در روابط میان انسانها دو مطلب نباید فراموش شود .

1- همواره سعی کنیم در تعاملات زندگی خود را به جای طرف مقابل بگذاریم وببینیم اگر خود ما در چنین رایطه ا ی قرار میگرفتیم چگونه عمل میکردیم . ودوست داشتیم که طرف مقابلمان چه انتظاراتی از ما داشت؟

البته این مطلب در مورد اقارب از جمله همسر از گستردگی بیشتری برخوردار است به دو دلیل دلیل اول تعامل زیاد با این افراد که معمولا" خانواده ی انسان قلمداد میشوند .
ودلیل دوم نزدیک بودن این تعامل و نبودن حریم میان این تعامل است . به عبارت دیگربا افراد ومحارم خانواده راحت تر میتوان حرف زد و نظرات ایشان را بهتر میتوان فهمید

2- بعداز این مرحله باید توانایی این را در خود به وجود بیاوریم که طرفمان را درک کنیم .
یعنی اگر آن چه را ما انتظار داریم انجام نداد دنبال کشف چرا ی آن باشیم وعلت یابی کنیم .تا بتوانیم برای این عمل عکس العملی مناسب و مرحمی شفا بخش بیابیم .نه اینکه با عکس العمل خودپسندانه نمکی فراهم کنیم بر زخم ایجاد شده.

واین تنها از طریق گفتگو آنهم با روش صحیح بر قراری ارتباط کلامی (کم گویی - پرمحتوا گویی - وبه موقع گویی و...)میسر است و صبر وتوکل به خدا .

.................................................................................. حق یارتان :roz:...................................................................................

سلام دوست عزیز :Gol:

نمیدونم چرا خواستم این مطلبو بذارم ولی یه حسی بهم گفت بهتره اینجا باشه

نمیدونم کتاب شازده کوچولو رو خوندی یا نه

ولی واقعا من به این که اهلی شدن یعنی ایجاد علاقه کردن اعتقاد دارم

ولی چون شوهرم رو خیلی دوست دارم ناخودآگاه رفتار متفاوتی رو با اون دارم سعی میکنم بخاطرش خیلی کارا رو انجام بدم در این صورت انتظارمم ازش زیاده و وقتی اون نتونه انتظارمو براورده کنه خیلی ناراحتو دلخور میشم یه جورائی میشه گفت نشون میده که کم ظرفیتیم
اگه بیشتر هم بشه خودمون آسیب میبینیمو باعث میشه افسردگی شدید بگیریم

[="Magenta"]پس نگران نباش در ضمن این رو هم بدون که بهترین سیاست صداقت هست نه خیانت[/]

هیچوقت اهلی شدی؟!

یا اصلا تا حالا اهلی کردی؟!!!!!!

شاید میگی :اهلی کردن یعنی چی؟!

روباه کتاب شازده کوچولو جواب این سوال را اینجوری میده:

یک چیزیه که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه

کردنه...آدم فقط از چیزهایی که اهلی کنه می‌تواند سر در

آره. انسان‌ها دیگه, برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارن. همه

چیز را همین جور حاضر آماده از دکان‌ها می‌خرن. اما چون

دکانی نیست که دوست معامله کنه, آدم‌ها موندن

بی‌دوست...

تو اگر دوست می‌خواهی ,خب منو اهلی کن!

شهریار کوچولو پرسید:

راهش چیه؟

روباه جواب داد:

باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یک خرده دورتر از من

می‌گیری این جوری میان علف‌ها میشینی. من زیر چشمی

نگاهت می‌کنم و تو لام‌تاکام هیچی نمی‌گی، چون تقصیر

همه‌ی سؤِتفاهم‌ها زیر سر زبانه. عوضش می‌توانی هر

روز یک خرده نزدیک‌تر بشینی...!

به این ترتیب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد, همونجوری که

گلش قبلا اون را اهلی کرده بود...

بعد از اون رفت پیش گلهای باغ و بهشون گفت:

شما سرِ سوزنی به گل من نمی‌مونید و هنوز هیچی نیستید.

نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان

جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه

دیگه. او را دوست خودم کردم و حالا تو همه‌ی عالم تکه.

شما خوشگلید اما خالی هستید. برا‌تون نمی‌شه مُرد...

و بعد روباه رازی را به شازده کوچولو گفت:

جز با چشم دل, هیچی را چنان که باید نمی‌شه دید. نهاد و

گوهر را چشمِ سَر نمی‌بینه

ارزش گل تو به قدرِ عمریه که به پاش صرف کردی

انسان‌ها این حقیقت را فراموش کردن, اما تو نباید فراموشش

کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی

کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گُلِتی...



امیدوارم کمکت کرده باشم

ازیک مشاور ماهر در امور زناشویی شنیدم گه میگفت مردها بعدازازدواج به همسر نیازدارند نه مادر پس هیچوقت سعی نکنید برای انان مادری کنید این یک رمز موفقیت درزندگی زناشویی است

عزیز من دلم میخواد برای کمک بهت نصیحت که نه جملاتی پندآموز برات
داشته باشم هرچند که تحصیلات آکادمیک دراین باره ندارم ولی خوب زندگی زناشوئی دوستامو دیدم و متوجه شدم
شاید به کارت بیاد به نظرم مردان بعدازاینکه وارد
زندگی زناشویی میشوند میخواهندنقش یک مردواقعی ویک پشتیبان کامل برای
همسرش باشد اگر دراین میان چیزی باعث کمرنگ شدن این موردبشه مشکل پیش میاد
یعنی مثل تو
بارزندگی را به تنهایی به هرسختی بود تنهاخودت کشیدم وبرای اینکه به همسرت
فشار نیاوری هرطوربودتااینجارسیدمولی این ندیده گرفتن او درسختیهاباعث شد
اوبه این فکربیفته کی آدم بیفایده وکسی استکه بودو نبودش هیچ فرقی دراین
زندگی ندارد وتو هم پیش خودت فکرمیکردی خیلی باید پیش اون عزیزباشم که یک
تنه زندگی راپیش میبرم واین تفکرات اشتباه باعث شد من هی توقع تحسین و. . .
داشته باشم ولی او هی به خاطر اینکه احساس پوچ بودن وبی خاصیتی اذیتش نکنه
به طریق منفی مردونگی خودشونشون بده واین باعث بوجودامدن یه سیکل معیوب در
زندگی ما شد امید وارم تونسته باشم منظورمو بفهمونم عزیز

چه جوری با شوهرتون اشنا شدید
ازدواج سنتی داشتید؟

خودتون حدس میزنید چرا از شما خسته شده؟

بن بست;136000 نوشت:
سلام
خوشحالم با سایت خوبتون اشنا شدم
ازتون کمک میخواستم
زندگیم ته خط رسیده
5 ساله ازدواج کردم از زندگیم راضی بودم و عاشق هم بودیم
الان نزدیک دو ساله با وجود اینکه من همه کار کردم شوهرم از من خسته شده
البته خودش مستقیم نگفته اما با کاراش میگه
منم دیگه تصمیم گرفتم خودمو کوچیک نکنم
اما کمبود عاطفه دارم و هزار تا کمبود دیگه
یکی از دوستام شماره ی آقایی رو دادن گفت مهربونه و بهت کمک میکنه اما خودم عذاب وجدان میگیرم:ghamgin:
اینو بگم شوهرم خودش از من کناره گیری میکرد و منم همه کار کردم ما دیگه خسته شدم
امکان طلاق هم ندارم و میترسم راه گناه در پیش بگیرم
امیدوارم کمکم کنید:ghamgin:

من روانشناس و یا کار شناس نیستم ولی امتحان کردن راه حل من ضرری نداره.

یه نامه بنویس و توش از شوهرت سوال کن که چرا این طور شد؟
و بهش بگو که هر کاری کردی که دوباره با هم گرم بشین و صمیمی ولی اون نخواست و نشد.
ببین جوابتو چی میده. سعی کن وقتی نامه رو میخونه خونه نباشی.(البته اگه واقعا دلت پیش اونه این کارو بکن)

اگه فهمیدی اون بی وفایی کرده که ...
به نظر من مردهایی که بیوفایی میکنن ارزش زندگی کردن باهاشونو ندارن. تحت هر شرایطی باید جدا شد .
تو سوره ی مائده خوندم که آدم باید به عهدی که بسته وفادار بمونه ولی این وفاداری تا زمانیه که طرفتم به عهدش وفا کنه.

مهندس a;136385 نوشت:
ننویسید ننویسید. سرکاریه..
تا حالا آن نشده ببینه چه خبره


با سلام و احترام

هنوز 28 ساعت از اين سوال كاربر گرامي "بن بست" نگذشته عجولانه قضاوت نكنيد!
خيلي از كاربران موقعيت مناسب و وقت كافي ندارند كه زود به زود آن بشن.

حتي اگر اين كاربر گرامي اصلا نتونن بيان و پيگيري نكنند باز هم ميشه خيلي احتمالات مثبت ديگه داد و حمل بر صحت كرد تا اينكه حمل بر سركاري!

موفق باشيد در پناه حق؛

رضا;136046 نوشت:
اینکه میفرماید همه کار کردید شاید از نظر شخص خود شما اینطور باشد که همه کار انجام داده اید برای زندگی در صورتی که شاید اگر سخن شوهرتان را بشنویم اینطور نباشد !

سلام
من یکم از جزییات زندگیم میگم

رضا;136046 نوشت:
-آیا شوهرتان خانواده دوست است؟ ۲-آیا شوهر شما عاطفه را از جایی دیگر بدست می آورد !!؟آنهم همانند شما انسان است و نیاز به عاطفه دارد!!

بچه ها ازتون ممنونم که واسم راه حل نوشتین
اما من اشتباه کردم که جزییات رو نگفتم
مهم ترینش رو میگم
شوهر من توی یه شرکت کار میکنه 2 ساله پیش واسه من از یه خانم مطلقه تعریف میکرد و دلسوزی میکرد که شوهرش ولش کرده -خانم کارمند همان شرکته-
من تغییر رفتار شوهرمو متوجه شدم بعد مدتی
نزدیکه 7 ماهه فهمیدم اون خانم رو صیغه کرده:Ghamgin:
از وقتی که فهمیدم خیلی گریه کردم و التماس کردم ولش کنه اما اون مدام میگفت دوسش داره و نمیتونه
گفت اگه مشکل دارم منو طلاق میده اما خودش هم میدونه با اوضاع خانوادگیم طلاق زندگیمو نابود تر میکنه
5 ماهه داروهای افسردگی زیر نظر روانپزشک مصرف میکنم
شوهرمم نهایتا بخاطر وظیفه ش هفته ای سه بار میاد خونه. نه من در این باره حرف میزنم نه اون
همه کار هم میکردم قبله افسردگیم اما حتی تو خونه ی من مدام با تلفن با اون زن حرف میزد:Ghamgin:
از وقتی هم قرص میخورم دیگه هیچی واسم مهم نیست
وقتی شوهرم خونه نیست مدام گریه میکنم و از خدا مرگ خودمو میخوام و همه رو نفرین میکنم

در پاسخ به شما میگم شوهرم عاطفه رو از جای دیگه کسب میکنه و من هم با خوردن قرص و خواب

صادقانه;136283 نوشت:
چه جوری با شوهرتون اشنا شدید ازدواج سنتی داشتید؟

سنتی

مهندس A;136385 نوشت:
ننویسید ننویسید. سرکاریه.. تا حالا آن نشده ببینه چه خبره

دوست عزیز کامپیوتر خونه ی ما ماله شوهرمه و اگه بفهمه من توی سایت زندگیم رو گفتم واسم بد میشه:Ghamgin:
من میام خونه یکی از دوستام که منو با این سایت اشنا کرد و منو ثبت نام کرد
اما هر روز که نمیتونم بیام

bina88;136035 نوشت:
تا زمانیکه این جمله را و این فکر را در ذهنتان دارید انتظار هیچ پیش آمد خوبی را نباید داشته باشید. شک نکنید با این ذهنیت به خودتان ضربه میزنید زندگیتان هم درست نمیشود. بجایش با تمام عشقی که به خانواده اتان میورزید همه را جمع کنید برای درست کردن. فقط درست کردن مطمئنم کارشناسانی هستند که در این صورت - بتوانند کلید حل مشکلتان را بدستان بدهند.

دیگه نه ذهنیت من درست میشه نه هیچ چیزه دیگه
شوهرم حق داره از من خسته بشه چون منو تبدیل کرده به یه ادم افسرده که روزی یه مشت قرص خواب اور میخوره که کمتر ببینه تو واقعیت چه بلایی سر زندگیش اومده:Ghamgin:

رضا;136046 نوشت:
ببخشید من متوجه این منظورتان نشدم که یعنی چه که این دوستتان شماره یک مردی را داده گفته مهربون!!؟ واسه چی این شماره را داده!!چه کمکی؟

گفت باهاش حرف بزن
دلسوزه و کمکت میکنه

فرزانه;136641 نوشت:
شاید چند وقت بعد این مشکل واسه خودمون پیش بیاد بهتر نیست اطلاعاتمون بیشتر باشه

خدانکه هیچ کس تو شرایط من قرار بگیره
از همه بچه ها ممنونم
نوشته های همتون رو خوندم اونایی که تو نوشته ی اولم کلی جواب ندادم رو جدا جواب دادم

بن بست;136660 نوشت:
ماهه داروهای افسردگی زیر نظر روانپزشک مصرف میکنم شوهرمم نهایتا بخاطر وظیفه ش هفته ای سه بار میاد خونه. نه من در این باره حرف میزنم نه اون همه کار هم میکردم قبله افسردگیم اما حتی تو خونه ی من مدام با تلفن با اون زن حرف میزد از وقتی هم قرص میخورم دیگه هیچی واسم مهم نیست وقتی شوهرم خونه نیست مدام گریه میکنم و از خدا مرگ خودمو میخوام و همه رو نفرین میکنم

با سلام:Gol:
به نظر من مشکل اصلی شما در حال حاضر افسردگیتونه
و تا افسردگی شدید دارید حتی اگر هم بخواهید برای بهبود زندگیتون تلاش کنید امکان پذیر نیست

اگه از مشاوره کمک بگیرید و قرص هاتون رو مرتب مصرف کنید و ایمانتون رو نسبت به خدا قوی تر کنید و افسردگیتون درمان بشه اون وقت راهکارهایی برای جلب توجه همسرتون پیدا میکنید:ok:

وقتی هم مجددا توجه همسرتون به سمت شما بیاید شما میتونید با معجزه ی محبت و عشق همسرتون رو دوباره از آن خودتون کنید:Mohabbat:
فقط چیزی که به نظر من مهمه اینه که ازدواج موقت همسرتون رو (با توجه به اینکه امکان طلاق ندارید) به پای خیانت نذارید و سعی کنید حتی اگر قلبتون هم قبول نمیکنه با خودتون بگید که حتما ازدواج موقت مصلحتی بوده چه برای شوهرتون چه برای اون خانم, اینطوری باعث میشه از همسرتون متنفر نشید تا اگر روزی شوهر شما دوباره به سوی شما بازگشت با عشق زندگی کنید نه اجبار:ok:

البته بگم راهکار ها نظر من بود اساتید و کارشناسان انشالله راهنماییتون میکنند و درست میشه:Gol:

سلام دوست عزيز :Gol:

مطالبتونو خوندم شرايط سختي داريد ولي بايد تمام تلاشتونو بكنيد در اين شرايط سخت عاقلانه ترين تصميمو بگيريد .

راهي كه دوستتون بهتون پيشنهاد دادن نه تنها تو همين زندگي دنيايي كمكي بهتون نميكنه و بدتر باعث افزايش اضطراب و نگراني و عذاب وجدان و .. در شما ميشه بلكه باعث ميشه آخرت خودتونو خراب كنيد .

[="DarkGreen"]اون مرد دلش براي شما سوخته ؟! چه كمكي ميخواد بهتون كنه ؟! يه مرد نا محرم جز اينه كه هيچ تعهدي نسبت به شما نداره و به بهونه كمك كردن به شما خودش دنبال منفعت خودشه و بعد از مدتي رهاتون ميكنه ؟!![/]

[="DarkGreen"]روي آوردن به رفع نياز از اين راه افتادن توي چاهه و كمتر شدن اميد براي اصلاح زندگي .[/]

خودتون گفتيد كه امكان طلاق نيست و شرايطتتون بدتر ميشه اگر بخوايد به اين شرايط و وضعيت ادامه بديد و بگيد همه چيز تموم شده و .. شرايط روحيتون بدتر ميشه حتي ممكنه آخرشم كار به طلاق بكشه

[="Teal"]پس

اول از همه تلاش كنيد تا افسردگيتونو از بين ببريد سخته ميدونم ولي در كنار مصرف داروهايي كه دكتر بهتون داده خودتون حتي به اجبار مشغول فعاليت هايي هنري و ورزشي و ....كنيد در كنار اين فعاليت ها دوستان خوبي پيدا كنيد كه از تنهايي و افسردگي خارج بشيد خيلي افراد بودن كه به دليل مشكلات دچار افسردگي شده ولي با كمك دارو و ورزش و فعاليت هاي اجتماعي و .. مشكلشونو حل كردن [/]

[="Black"]به اميد خدا وقتي شرايطت روحيتون بهتر شد مجددا براي زندگيتون تلاش كنيد تو صحبت هاتون گفتيد :[/]

بن بست;136000 نوشت:
الان نزدیک دو ساله با وجود اینکه من همه کار کردم شوهرم از من خسته شده

[="DarkGreen"]همه كار از ديد خودتون درسته ؟ از همسرتون پرسيديد چه رفتاريو دوست داره ؟ گاهي اوقات خانوما از ديد خودشون فكر ميكنن كاري كه الان دارن انجام ميدن محبته و مرد بايد خيلي خوشش بياد ولي به خاطر تفاوت هاي زن و مرد , مرد جور ديگه اي فكر ميكنه , نيازش چيز ديگه ايه .[/]

[="DarkRed"]پس حتما از همسرتون بپرسيد . [/]

[="Black"]وقتي به همسرتون محبت ميكنيد رفتاري نداشته باشيد كه فكر كنه فقط اين كارارو ميكنيد براي اينكه اون راضي بشه از اون خانم جدا بشه جوري رفتار كنيد كه بفهمه به زندگيتون علاقه داشتيد و داريد و سعي كنيد دائم حرف از جدايي ايشون و اون خانم نزنيد ![/]

[="DarkGreen"]بالاخره همسرتون مردي بوده كه عاشق شما و زندگيش بوده حالا به هر دليل اين اتفاق افتاده ولي امكان اصلاح زياده شما وقتي تلاشتونو براي اصلاح زندگيتون ميكنيد فكر نكنيد خودتونو كوچيك كرديد شما با تلاشتون و محبتتون نشون ميديد آدم بزرگي هستيد و روح بزرگي داريد كسي هستيد كه با تدبير برخورد ميكنيد نه با احساس و ..[/]

[="Teal"]هيچ وقت نااميد نباشيد خدا بنده هاشو خيلي دوست داره وقتي فكر ميكنيد همه درها به روتون بسته شده بدونيد كسي كه خدارو داره و به اون توكل ميكنه هميشه يه در باز خدا براش گذاشته مهم اينه بتونه اون درو پيدا كنه .[/]

[="Black"]

به خدا توكل كنيد انشاءالله خدا كمك ميكنه زندگيتون بهتر بشه تا به شادي گذشته برگرده از كارشناسان سايت كمك بخوايد حتما كمكتون ميكنن اميدوارم تو همين تاپيكي روزي بيايد و از شادي هاتون بگيد و مشكلتون حل شده باشه :Gol:[/]

[="Black"]التماس دعا :Gol:[/]

بن بست;136660 نوشت:
بچه ها ازتون ممنونم که واسم راه حل نوشتین
اما من اشتباه کردم که جزییات رو نگفتم
مهم ترینش رو میگم
شوهر من توی یه شرکت کار میکنه 2 ساله پیش واسه من از یه خانم مطلقه تعریف میکرد و دلسوزی میکرد که شوهرش ولش کرده -خانم کارمند همان شرکته-
من تغییر رفتار شوهرمو متوجه شدم بعد مدتی
نزدیکه 7 ماهه فهمیدم اون خانم رو صیغه کرده
از وقتی که فهمیدم خیلی گریه کردم و التماس کردم ولش کنه اما اون مدام میگفت دوسش داره و نمیتونه
گفت اگه مشکل دارم منو طلاق میده اما خودش هم میدونه با اوضاع خانوادگیم طلاق زندگیمو نابود تر میکنه
5 ماهه داروهای افسردگی زیر نظر روانپزشک مصرف میکنم
شوهرمم نهایتا بخاطر وظیفه ش هفته ای سه بار میاد خونه. نه من در این باره حرف میزنم نه اون
همه کار هم میکردم قبله افسردگیم اما حتی تو خونه ی من مدام با تلفن با اون زن حرف میزد
از وقتی هم قرص میخورم دیگه هیچی واسم مهم نیست
وقتی شوهرم خونه نیست مدام گریه میکنم و از خدا مرگ خودمو میخوام و همه رو نفرین میکنم

در پاسخ به شما میگم شوهرم عاطفه رو از جای دیگه کسب میکنه و من هم با خوردن قرص و خواب


سلام
اگر بخواهیم به لحاظ حقوقی جل. بریم! شما می توانید در خصوص ازدواج مجدد ایشان شکایتی رو تنظیم کنید.
مهریه خود را به اجرا بذارید! در خواست نفقه بکنیدو...
ولی اگر بخواهیم به افسرگی خودتان بپردازید!
یه سوال ایا برای همیشه دوست دارید خودتان را یک شکست خورده قلمداد کنید! ایا همه شخصیت و هویت شما رو شوهرتان تشکیل می داده که حالا با خیانت وی! از ثبات لازم برخوردار نباشید.
بله واقعا جای تاثر و تاسف دارد! و واقعا باید موقعیت شما رو درک کرد.از طرفی خاطرات شیرینی با شوهرتان دارید! از طرف دیگر اون رو از دست داده تلقی می کنید.
نمی دونم تعامل و ارتباط شما چگونه است! تا حالا شده از او پرسیده باشید: چه انگیزه و سببی باعث شد همچین اقدامی انجام دهد!
آیا از زیبایی خاصی برخورداره! ایا شما در روابط شخصی کوتاهی کردید! اگه صرفا از روی دلسوزی بوده و نه هوی نفس! پس چرا شما رو طرد کرده! به لحاظ عاطفی!
البته واکنش شما هم خیلی مهم بوده!شاید اگر به نحوی کنار می آمدید شوهرتان به لحاظ عاطفی کم نمی گذاشتند.. و سپس ارام آرم ایشان را به زندگی خودتان می کشاندید...
احتمالا و طبیعتا واکنش سخت و سنگینی داشتید و ایشان هم سریعا جبهه گرفتند! و چون پشتوانه عاطفی داشتند! سریع نسبت به شما سرد شدند... که در این صورت شما بهانه لازم و کافی را به ایشان دادید.
بگذریم
حدس بنده اینه که شوهرتان از ثبات خاصی برخوردار نیستند! و دلشون از شاخه به اون شاخه می پره! تنها این دسته از مردان هستند که بدون هیچ مشکلی ارتباط خارج از خانه دارند...
بنده بعید می دونم با گذشت بشه ایشان را به زندگی برگرداند...بهترین راه البته جداقل برای ترساندن درخواست مهریه و شکایت از ازدواج مجددایشان است! نمی دانم بقیه دوستان و آشنایان هم مطلع خستند یا خیر!
دوباره میگم اگر بر فرض هم ایشان دیگر هیچ علاقه و احساسی به شما ندارند! سعی کنید روی پای خود بایستید! وابستگی خود را نسبت به ایشان کم کنید! طوری که مساله مورد نظر آهسته آهسته عادی شده و شما به زندگی عادی خود برگردید.
یادتان باشد شما قبل از ازدواج یک شخصیت سالم و مستقلی داشتید! این مساله اگر چه ضربه سختی به روحتان وارد شده! اما سعی کنید آنقدر شما را تضغیف نکند که باعث شود زندگی عادیتان مختل شود!
بنده با استعمال قرص چندان موافق نیستم! چرا که اراده را ضعیف و شما را به نحوی معتاد خود می کند.
ایمان و دردل کردن با خدا رفتن به زیارت و... به شما در تقویت اراده کمک زیادی می کند.

سلام

محبت خودتون رو خرج کسی کنید که لیاقتش را دارد و اون خداست که هیچ وقت به انسان خیانت نمی کند.
شوهر شما به زودی تاوان کارش را پس خواهد داد چه در این دنیا چه در اون دنیا. من خودم تاوان دنیوی بعضی از این مردان را شاهد بودم.
برای درمان افسردگی شما باید برای خودتون مشغولیت دیگری ایجاد کنید.
به اون آقای مهربون هم توجه نکنید بعید نیست که اون هم یکی مثل شوهرتونه که عوض اینکه محبتش رو صرف خانواده خودش کنه صرف یکی دیگه میکنه. چطور با خیانتی که از کسی که دوستتتون داشته و با شما پیمان عشق و وفاداری بسته دیدید می تونید به یک غریبه به ظاهر دلسوز اعتماد کنبد؟
اگر می توانید سرکار بروید. زنانی که کار می کنند کمتر دچار افسردگی میشوند . البته کاری مناسب با روحیه تون
اگر امکان کار کردن ندارید در کار های فرهنگی شرکت کنید تحقیق کنید در مسجد محل حسینیه محل و ... خانم ها فعالیتی ندارند که شما هم بتونید شرکت کنید؟
در کلاسهای هنری ثبت نام و شرکت کنید. خودتون را در خونه زندانی نکنید تا این افکار مزاحم به سراغتون بیاد.
در جلسات مذهبی شرکت کنید ارتباطتون را با خدا قوی کنید و از خودش کمک بخواهید.
احتمالا فرزندی ندارید و من دلیل نداشتن فرزند را نمیدانم ولی اگر بچه دار شوید بچه ها شادی و نشاط را به زندگی می آورند و سرتان به بچه گرم میشود و یادتان میرود که چه مشکلاتی داشتید.

سلام واقعا سخت و دردناكه ولي خدا اگه مشكلي ميده صبرشم ميده گاهي اوقات تو زندگي ادم يه چيزايي را از دست ميده ولي به لطف خدا چيزاي با ارزش تري بدست مياره يعني خدا تنهاتون نميزاره پس چرا نااميد باشيد بعد مگه هدف ما تو زندگي اينه كه هميشه خوش باشيم؟اگه شما با اين بي مهري هاي همسرتون كنار بيايد و گناه نكنيد خدا درهاي رحمتش بروتون باز ميكنه من اين تجربه كردم شما اصلا به طلاق فكر نكنيد ايشالا درست ميشه با اقاي غريبه هم تماس نگيريد
هركه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش ميدهند

[="DarkSlateGray"]سلام

منو هم تو غصه های خودتون شریک بدونین:hamdel:

همیشه پیش بد بدتری هم هست

شاید شوهر شما به جای اینکه از راه شریعی یعنی همین کاری که الان کرده...میومد از راه گناه با این زن یا یکی دیگه رابطه داشت اون موقع چیکارمیکردین [/]

سلام
نزدیکه یک ماهه مشکلم رو گفتم تنها نظر کارشناس:

حامی;136037 نوشت:
با سلام به همه دوستان و به ويژه پرسشگر محترم خير مقدم من نظرات دوستان را مو به مو مي خونم نكات خوبي مطرح ميشه در آخر جمع بندي مي كنم.

از نظر دوستان ممنونم

عبد الزهرا;136695 نوشت:
به نظر من مشکل اصلی شما در حال حاضر افسردگیتونه و تا افسردگی شدید دارید حتی اگر هم بخواهید برای بهبود زندگیتون تلاش کنید امکان پذیر نیست اگه از مشاوره کمک بگیرید و قرص هاتون رو مرتب مصرف کنید و ایمانتون رو نسبت به خدا قوی تر کنید و افسردگیتون درمان بشه اون وقت راهکارهایی برای جلب توجه همسرتون پیدا میکنید وقتی هم مجددا توجه همسرتون به سمت شما بیاید شما میتونید با معجزه ی محبت و عشق همسرتون رو دوباره از آن خودتون کنید فقط چیزی که به نظر من مهمه اینه که ازدواج موقت همسرتون رو (با توجه به اینکه امکان طلاق ندارید) به پای خیانت نذارید و سعی کنید حتی اگر قلبتون هم قبول نمیکنه با خودتون بگید که حتما ازدواج موقت مصلحتی بوده چه برای شوهرتون چه برای اون خانم, اینطوری باعث میشه از همسرتون متنفر نشید تا اگر روزی شوهر شما دوباره به سوی شما بازگشت با عشق زندگی کنید نه اجبار

راستش با رفتارهایی که از شوهرم دیدم کارم از تنفر هم گذشته
خانواده ی من بسیار تعصبی هستند و برادر هام بارها تهدیدم کردن اگر طلاق بگیرم جایی برام در خانواده نیست
درحالی که شغلی ندارم که پول در بیارم و شوهرم هم گفته بود فقط در صورت بخشش مهریه طلاقت میدم و گرنه زندگی کنم اما الان خودشم خسته شده از این وضعیت که به قوله خودش یک پاش خونه خانم صیغه ایش باشه یک پاش خونه ی خانم دایمش!

guest;136993 نوشت:
شاید شوهر شما به جای اینکه از راه شریعی یعنی همین کاری که الان کرده...میومد از راه گناه با این زن یا یکی دیگه رابطه داشت اون موقع چیکارمیکردین

شرعی و غیر شرعی چه فرقی به حال من داره
شوهر من با خیانتش اتیش به زندگیمون زد و الان هم البته داره چوب هوس بازیش رو میخوره با توجه به رو دستی که خورده
من هم تصمیم گرفتم خودمو از زندگیش بکشم بیرون
شب و روز هم جز گریه و نفرین کاری از دستم بر نمیاد
از کسانی که شرکت کردند ممنونم از اول نباید ناراحتتون میکردم چون واقعا هیچ راهی برام جز طلاق نبود و فقط خودمو گول زدم هر چند زندگیم بعد از طلاق بدتره اما از تحمل کسی که نابودت کرد شاید بهتر باشه

بن بست گرامی

از لحاط حقوقی شما می تونید بابت ازدواج مجدد همسرتون از ایشون شکایت کنید
اگه هم در پرداخت نفقه کوتاهی می کنه از طریق دادگاه تقاضای نفقه کنید
دوستان مشاور وقتشون پره و مشغول امور دیگری هستند :ok:
اما
امیدوارم اعضایی که در مسایل حقوقی سر رشته دارند تشریف بیاورند و راهنمایی تون کننند
اینا را گفتم که یه کم به حقوق خودتون اشنا بشید اما شکایت و دادگاه را بزارید برا بعد الان کاری نکنید که کار به لج و لجبازی بکشه به نظر من اصلا به شکایت فکر نکنید در ادامه براتون میگم که چی کار کنید
برگ برنده پیش شما هست شما زن دائمی ایشون هستید که سند ازدواج دارید پای شما تو زندگی ایشون محکمه اون خانومه زن صیغه ای هست که احتمالا حرف و حدیث هم پشت سرش زیاده
میدان را خالی نکنید که یکی دیگه اماده هست تا جای شما را بگیره شوهرتون را جذب خودتون کنید وقتایی که پیشتون هست غذای خوشمزه بپزیدغذای های جدید و لذیذ( می تونید تو سایتهای اشپزی دستور غذا پیدا کنید) خونه را مرتب کنید به سر و وضع ظاهری خودتون برسید لباس خوب بپوشید مرتب و تمییز باشید خوشرو باشید و اصلا هم از در قهر باهاش وارد نشید خیلی مودبانه و عاشقانه باهاش رقتار کنید انگار که هیچ بدی از ایشون ندیدید وگرنه با دستای خودتون شوهرتون را هل دادید سمت اون خانم
با روحیه ای که از خودتون گفتید می دونم این کار سخته اما نشد نداره چون شما برای این کارا انگیزه دارید شما شوهرتون را می خواهید چیز کمی نیست پس سختیها را به جان بخرید و براش بجنگید و بدونید باید وقت صرف کنید و این کار زمان میبره یه وقت بعد دوهفته خسته نشی و بیای بگی فایده نداره
در ضمن به نظر میرسه شوهر شما ذاتا ادم بدی نیست(برای این حرفم دلیل دارم اگه بخواهید براتون می گم) فقط یکی گولش کرده و پاش لغزیده کمکش کنید و دستش را بگیرید ببخشیدش تا کم کم بیاد سمت شما

در اخر فقط می خوام که اینو همیشه مد نظر داشته باشید
کار بد و عمل اشتباه همیشه اشتباه و بد هست و هیچ زمانی از قبح عمل کم نمیشه سعی کنید همیشه از بدیها دوری کنید
یه توصیه دارم
سعی کنید خودتون را یه جوری سرگرم کنید( چه به این زندگی مشترک ادامه بدهید چه از همسرتون جدا شید ) کلاس زبان و کامپیوتر حسابداری انواع هنرهای دستی اشپزی و شیرینی پزی و....
و سعی کنید برا خودتون دوستانی در رشته مورد علاقتون پیدا کنید لازم هم نیست با همه در مورد زندگی خصوصیتون صحبت کنید و از راهنمایی هاشون استفاده کنید
این روالی که شما پیش گرفته اید همش در جا زدن هست و فقط به ضرر خودتون تمام میشه برا خودتون و سلامتی تون ارزش قایل باشید تا در نظر دیگران هم ارزشمند جلوه کنید
همه زندگی شما که نباید خلاصه به این اقا باشه زندگی ابعاد دیگری هم داره
فکر کنم خیلی پراکنده گویی کردم مطالب برا گفتن زیاد دارم اما الان واقعا دستم درد گرفته و نمی تونم تایپ کنم ضمن اینکه تو تایپ هم مهارت ندارم

[=&quot]عرض ادب و احترام دارم خدمت همه همراهان و پرسشگر محترم
[=&quot]دوستان برای مشاوره دادن حتما نیاز داریم از جزئیات زندگی فرد بدانیم. البته فقط این نیست مشاوره یک هنر و حرفه است. و سالها زحمت و تلاش علمی و علاقه نیاز دارد.
[=&quot]خودتان مشاهده کردید که در اثنا بحث پرسشگر محترم بعدا اضافه کردند که افسردگی دارم و شوهرم با خانمی ارتباط دارد به شکل سنتی خواستگاری شده اند و....


شاید کمی تصور شود که من در روند مشاوره نبودم همکارم آذر بانو واقعا زحمت کشیدند و لینک داستان های واقعی مرتبط با سئوال را این جا آوردند در این داستان ها تحلیل روان شناختی آورده ام اگر پرسشگر با دقت مطالعه کنند نکات کار گشایی برایشون وجود دارد.



خصوصا توصيه مي كنم داستان هاي زير رو حتما مطالعه كنيد چون شبيه مشكل شماست.



3- عشق و نفرت(پست 104 الی 108)

4- بغض گلو گیر(پست 172 الی 178)


[=&quot]

سلام . بن بست عزيز اميدوارم تصميم عاقلانه بگيري و با لج بازي زندگيت رو نابود نكني با توجه به شرايطي كه مي گيد نميتونيد طلاق بگيريد بهتره اين كارو نكنيد . شما زيادي خودتون رو به شوهرتون هم از نظر روحي و هم مادي وابسته كرديد و اين وابستگي باعث شده اين تصور براي ايشون پيش بياد كه هر بلايي سر شمابياره بازم شما به زندگيتون با همين شرايط ادامه ميديد بهتره دوباره اعتماد به نفس خودتون رو بدست بياريد دنبال يك كار باشيد كه بتوانيد استقلال مالي پيدا كنيد سعي كنيد شادي رو به خودتون بگردونيد كسي نميتونه شما رو شاد و خوشحال كنه جز خودتون ادمهاي افسرده و غمگين ديگران رو از خودشون دور مي كنند اما ادمهاي شاد باعث جذب ديگران مي شوند . بيش از اندازه به شوهرتون محبت نكنيد در حد اعتدال باشيد به خودتون احترام بذاريد مطمئن باشيد اگر دوباره اعتماد بنفس و شخصيت خودتون رو بازسازي كنيد و ادم شاد و بشاشي بشيد همسرتون دوباره سمت شما مياد . اگر اهل مطالعه هستيد كتاب" زنان خوب به آسمان مي روند زنان بد به همه جا مي رسند" رو مطالعه كنيد نويسنده اش تا جائيكه يادمه باربارا دي انجلس . طلاق دردي از شما درمان نمي كنه چون تو شرايط كنوني بايد خودتون هزينه هاي زندگيتون رو بديد و يا مجبوريد تن به ازدواج ديگه اي بديد كه اوضاع بدتر ميشه چون با روحيه اي كه شما داريد مطمئن باشيد نميتونيد انتخاب درستي داشته باشيد. نميدونم تحصيلات شما چقدر هست ولي اگه جوياي كار باشيد مطمئن باشي كاري پيدا ميكنيد كه تا حدي شما رو از محيط خونه و وابستگي بيش ار حد به همسرتون آزاد كنه

به نام خدا
الهي به اميد تو
سلام بر همه دوستان عزيز بالاخص سركار بن بست
اول اينكه من كوچكتر از اونم كه بخوام كسي رو راهنمايي كنم و دوم اينكه مجردم و نميتونم بگم كاملاً دركتون ميكنم ولي توكل به خدا
خانم بن بست يه جمله قشنگي تو همين سايت ديدم كه واقعاً ازش خوشم اومد:
هميشه آخر هر چيزي خوب ميشه اگر نشد بدون كه به آخرش نرسيدي
من خودم بچه طلاقم از 8 سالگي ديگه مادرمو نديدم و ميگم تقصيره پدرم بود تا اينكه پدرم فوت كرد و دوباره رفتم زير سايه مادرم و اين جوري حق به حق دار رسيد
اگر حق با شما باشه مطمئن باشيد كه به حقتون ميرسيد ، البته ببخشيد من اينو ميگم ولي به نظر من احتمالاً تقصير شما كمتر از همسرتون نيست . درسته مردها يه كم تنوع طلبترن ولي دليل نميشه زني كه خوبه رو ول كنن برن سراغ يه زن بد(قصد جسارت ندارم بقيش هم بخونيد) شما 5 سال عاشق هم بوديد ، خيلي خوبه ولي اون زمان كه همسرتون واقعاً به شما نياز داشته محبت اون خانم بيشتر از شما بوده
اين شعر هم قشنگه:
غروب اسمان حزن آور و غمناك ، تلخه تلخ
ولي بدتر زماني كه دله يك مرد ميگيرد
احتمالاً اون موقع كه دله همسرتون گرفته شما پيشش نبوديد
راه كار مشكل شما رو تو پست بعدي ميدم
البته براي تصميم گيري در اين زمينه حتماً بايد نظر طرفه مقابل هم شنيد

خوب ميريم سراغ راه كار
متاسفم كه شما براي حله مشكلتون به جاي اينكه به خدا نزديكتر بشيد قرص ميخوريد كه همه زندگي از جمله خدا رو فراموش كنيد
والذين آمنو اشد حبً لله / بقره 165
اهل ايمان كمال محبت را به خدا دارند

نمي دونم چرا ما فراموش مي كنيم كه خدا چقدر بزرگه
يه داستان:
دختر و پسري بودن از هم دانشگاهيهاي من (البته هنوزم هستن) كه خيلي همديگرو دوس داشتن هر دو خيلي مومن و معتقد حتي خانواده اين خانوم ميدونستن كه يه همچين پسري تو زندگي دختر شون هست
ولي من ميدو نستم كه خانواده دوستم با اين وصلت مخالفن به خاطر همين بهشون ميگفتم كه بهتره از هم جدا بشن ولي قبول نمي كردن(البته واقعاً قصدشون ازدواج بود)
گذشت بعد از 7 ماه خانواده اين خانوم فشار آوردن كه حتماً بايد صادق بياد خواستگاري
خيلي خلاصه ميگم خانواده دوستم قبول نكردن ، حالا فكرشو بكنيد اين خانوم كه تقريباً همه دوست و فاميل داستانو ميدونستن چي بايد ميكشيد اين وسط هر دو نفرشون از من راهنمايي مي خواستن
من فقط يه جمله گفتم « تا خدا هست نبايد كوچكترين غمي داشته باشيد همه چيزو بسپاريد به خودش»
خانم بن بست نميتونم با واژه ها بگه كه چقدر تاثير داشت ، دختر و پسري كه تا مرز افسردگي رفتن ، الآن فهميدن براي يه عشق كوچيك نبايد عشق بزرگتر رو خراب كرد
من از اين مشكلات كم نداشتم مثل بقيه ، گفتم كه 8 سالگي سايه نا مادري اومد رو سرم ، 12 سالگي پدري كه همه چيزم بود فوت كرد و جالب اينجاست كه پدر بزرگ و عموي بزرگم ارث منو بالا كشيدن بعد با جنگندگي مادرمونو آورديم و خيلي هاي ديگه اين وسط بايد سايه نگاه سنگين مردم رو هم تحمل ميكردم
ولي تنها دليل براي محكم بودنم خدا بود.«فقط خدا»
بعدش هم من فكر ميكنم شما از همسرتون متنفر شديد
مشكل بعدي شما همينه ، اتفاقاً اين يه قلم هم تو زندگيم بوده ولي آخرش ديدم فقط خودم بيشتر ناراحت ميشم و اتفاق ديگه اي نمي افته پس ديدتونو به زندگي و همسرتون عوض كنيد
اميد وارم يه بار ديگه هم تو اين سايت و هم تو زندگي عضو بشيد ولي اين بار به جاي اسم بن بست اسم آغاز دوباره رو برا خودتون انتخاب كنيد
سر تونو درد آوردم ببخشيد
برادر كوچك شما

شايد آن روز كه سهراب نوشت
تا شقايق هست زندگي بايد كرد
خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
بايد اين طور نوشت
هر گلي هم باشد چه شقايق چه گل پيچك و ياس
زندگي اجبار است
لاجرم بايد زيست

اينم براي اينكه همسرتونو دوست داريد:
اگر دل كندن راحت بود ، فرهاد به جاي كوه دلشو ميكند

با سلام
هر مشکلی برای خودش یه سرچشمه داره و باید سرچشمه مشکل رو پیدا کرد.
اب وقتی از سرچشمه گل آلود بشه توی دامنه کوه تصفیه خونه نمیزنند ؛بلکه اگه بخوان حقیقتا این آب تصفیه بشه ،باید این تصفیه خونه رو توی قله کوه و کنار سرچشمه بزنند تا آب از اونجا زلال و پاک بشه و وقتی این اب به پایین اومد، به هر قسمتی که بره زلال و پاکه.شما هم باید ببینید علت این بی مهری از کجاست و با فهمیدن اون میشه راه حلی برای این مشکل پیدا کنید.
در وحله اول گاهی مشکل از طرف خود شوهر هستش و گاهی هم از طرف خود زن و گاهی هم مشکل از دو طرفه و کوتاهی مختص یکی از دو طرف نیست
مشکلاتی که ممکنه از طرف شوهر باشه عبارتند از:
1.محیط شغلی مختلط
2.بی مبالات بودن در ارتباط با نامحرم و رفت وآمدهای بدون حیا با اقوام و دوستان
3.استفاده کردن از ماهواره وبرنامهای اینترنتی مبتذل
4 مقایسه کردن همسر با خانمهای دیگر و مشکلات اعتقادی که به این مسئله دامن میزنه
مشکلاتی که از جانب زن باعث سردی مرد میشود:
1.مهمترین عامل تامین نشدن نیاز جنسی مرد هست که خود این یا به خاطر کمی دفعات آن یا به خاطر کمی کیفیت مورد توقع مرد است(سردی زن و دلزدگی زن در مسائل جنسی)
2.پرخاشگری و گوش به فرمان نبود زن
3.مشکلات روحی زن از جمله افسردگی و وسواس داشتن زن که مرد را دلسرد میکند
4 باورهای یک زن که مرد آن را نادرست میداند مثل علاقه یک مرد به بچه دار شدن و عدم پذیرش آن توسط زن

سلام دوست خوبم:hamdel:

یک مثال قدیمی هست که گفته میشود ، مردها مثل سایه هستند . هر چه بیشتر سمتشان بروید ، بیشتر از شما فاصله میگیرند. این معنیش بی محبتی نیست .منظور این هست که فرصت عاشق شدن را بایست به همسرتان بدهید . فرصت عشق ورزیدن و برای کسب رضایت شما تلاش کردن .
قطعا بایست در یک فرصتهایی شما هم علاقه خودتان را ابراز کنید . اما بایست به عنوان یک زن در قبول کنید که بیشتر در مقام ناز باشید .
این را هم بدانید همه انسانها گهگاهی به یک خلوت تنهایی نیاز دارند . شما به همسرتان عنوان کنید که این نیاز را درک میکند ، اما یکسری اصول را هم در نظر داشته باشند و به عنوان یک موجود اجتماعی این اصول را اعایت کنند .

منا هیچوقت نباید همسرتان را تحقیر کنید یا از زندگی تان ابراز نارضایتی کنید چون این نوع طرز بیان باعث ایجاد دلسردی در طرف مقابل می گردد. سعی کنید اگر چنین صحبتهایی با همسرتان داشته اید از ایشان عذر خواهی کرده و رضایت و علاقه تان به زندگی زناشویی و انتخاب تان را نشان دهید.
ضمنا هر گاه مشکلی وجود داشت با هم دعوا نکنید در مورد مساله ایجاد شده صحبت نمایید. مثلا وقتی قصد انتقاد دارید ابتدا در یک موقعیت مناسب سعی کنید با همسرتان در مورد محسنات و توانایی های ایشان صحبت کنید و حتی از وی تشکر کنید و سپس مشکل ایجاد شده را با وی در میان گذاشته و در صدد رفع آن باشید.
ضمنا توصیه می کنم برای غنی تر شدن رابطه زناشویی تان حتما مطالعه وسیع داشته باشید.
انتشارات نسل نواندیش کتابهای بسیار خوبی در این زمینه دارد با مراجعه به سایت این انتشاراتی کتاب مورد نظر خود را انتخاب و سفارش دهید.

موضوع قفل شده است