' دست نوشته ها + نمک ید دار '

تب‌های اولیه

422 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

از تمام مرحمت های عشق جز همین سه حرف
جز همین سه حرف و سفره تهی چیز دیگری سرم نمی شود

من سرم نمی شود
راستی دلم که می شود

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
صراط نور عزیز سلام
حقیقتش ما این جا فقط دستنوشته های خودمون رو بدون کپی این جا می گذاریم
نوشته ای که گذاشتین اصلا به موضوع ما مربوط نمیشه
لطفا با موضوع ما در این تایپیک مطلب بگذارید تا دچار ویرایش نشید
مطلبتون خوبه اما برای این تایپیک نیست
با تشکر از طرف اهورانی ماندگار

به نام خدا

تکیه نمیدهم بر باد و ابر و چشمه و کوه .
بر باد تکیه دهم می وزد و بر ابر تکیه دهم میبارد؛
بر چشمه میخشکد و بر کوه میریزد.
پس بغض نشکفته را کجا و با که باید گفت؟
من زین پس میخواهم به چشمانت تکیه دهم!
تو حرفهای تمامی کوزه های شکسته را شنیده ای.
اگر اینبار دل شکسته مرا بشنوی از تمام آبها زلال تر خواهم شد و از تمام درخت ها سرسبز تر.
دیگر نمی خواهم بزرگ شوم.
دیگر آرزوی کودکی را هم با تو نمیگویم.
می خواهم خودم باشم بی آنکه دیگران از سایه ام ابوالهول بسازند ولی با حقارت به من بنگرند.
می خواهم خودم باشم، همانکه بادکنک روحش را درآسمان تو به پرواز در آورده است.
میگویند دل را هرچه بیشتر بشکنند سخت تر می شود و فسیل تر!
اما دل من نظریه تکامل فسیل دلها را نقض کرده است.
دلم را هرچه بیشتر سوزاندند بیشتر منبسط شد!
دیگر نمی خواهم راه پلک هایت را گم کنم.
مهمان تو هستم.
خودت به مهمانی ام خواندی.
پس هرگز بیرونم نخواهی کرد حتی اگر با کوله بار سقوط آمده باشم؛ حتی اگر آنی نباشم که می بینند؛ حتی اگر ...
وقتی مهمانی تمام شد و وقت رفتن بود، نخ بادکنک را از دست کودکی ام میگیرم و به دست تو میسپارمش.
مواظبش باش؛ او همه من است ؛ همه سرمایه ام؛ تنها یادگاری با تو بودنم.
به تو می سپارمش.

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
در گذشته های بسی دورمردمان از وجود میوه های تابستانی غافل همی بودن دندی
و فقط میوه های زمستانی را میوه برشمردن دندی
مردمان اولیه تصور همی کردن دندی که میوه تابستانی همان میوه های به غایت زمستانی بودن دندی که از شدت گرما بر شاخسار خشکشان زدن دندی
روزی از روزهای بسیار دور یک فرزند به غایت فضول و دست دراز از اهالی قوم غار نشینان سفلی بر پنجه دو پا ایستادن دندی
و از شاخه درختی تابستانی میوه بر چیدن دندی
و خوردن دندی
پس چون طعم آن چشیدن دندی و خوردن دندی
از ته دل فریاد بر آوردن دندی
ه ه ه ه هو هو هل هل هل
هلو
هلو
هلو
واین گونه شد که اولین میوه تابستانی اختراع شدن دندی

سلام به همه

دیگه حسی برای نوشتن نیست!!!
برو که من خسته این روزگارم
پرده را میکشم...مبادا روشنایی خلوتم را برهم بزند
این روزها اگر کوک سازم غمگین است...چاره نیست
این روزها صدایم درگیر ناله است
دیگه طاقت شکستن ندارم
این روزها روزهای درد است
و من نمیدانم چه بگویم ومن هم چنان خوشحالم

[="dimgray"]فرزانه[/]

به نام خدا

عاقبت پرواز کرد
ماهی کوچکی که شوری دریا نتوانست نمک گیرش کند
او پرید اما من همچنان نمک گیر خاص و عام هستم
دنیای کوچک بلوری ام تنگ است ولی مرا توان پرواز نیست
دیگر این روزها را به خاطر نمی سپارم
دیگر نمی خواهم شبها و روزهایم با خلوت او سپری شود
او با من صادق نبود ومن تمام خودم را برایش صادقانه نذر کرده بودم
نذرم که ادا شد ، کاسه ای هم سهم او بود اما در را به رو یم بست
سیب سرخ دوستی ام پلاسید
کاسه چینی از دستم افتاد و شکست
او حتی پنجره مهربانی ها را هم بسته بود
دست دراز کردم و تکه ای از کاسه را که گل سرخی داشت به دیوار دلش تکیه دادم
زیر لب خداحافظ و رفتم
راه خانه چه دور بود و من چه خوشحال از دوریش
می رفتم و در هرقدم خاطره ای از خاطراتش را جا میگذاشتم
می رفتم و قطار خاطره ها به دنبال من
به درب خانه که رسیدم دیگر خاطرش در خاطرم مرده بود که به یکباره صدایی آشنا در خاطرم سلام کرد
او خودش بود
اولین باری که آمده بود تا همه مرا به تاراج ببرد
ومن چه بیهوده گمان کردم که فراموشش خواهم کرد
گفتم : خدا ! چه میکنی با من تنها؟
مرا دیگر توان نامردمی نیست ، چه کنم؟
ندایی همه قلبم را فراگرفت که : دعایش کن، هم تو آرام خواهی شد و هم او
اینک اینجا نشسته ام
برسر سجاده احساسم
خدای مهربانی های بزرگ ، او روزی همه روزگار من بود
هیچ چیز نداشتم برای نگه داشتنش جز زمان
روزها طی شد و من همه چیز بدست آوردم برای داشتنش
اما تا به خود آمدم زمان نبود
دل خوش و مشتی آرامش بر قلب نیمه مهربانش تنها آرزوی من است برای او
گرد آرامشت را بر قلبش بپاش و رهایش نکن!

:Gol:

به نام خدا

آمده ام پشت در
اما چرا هرچه کلون در را بیشتر می کوبم ، کمتر پاسخم میدهی؟
من اینجا نشسته ام
پشت درب خانه ات
دیروز هم هرچه شماره ات را گرفتم بوق اشغال می زد!
در را اگر باز نکنی به هیچ کجا نخواهم رفت.
هیچ کجای دیگر نمی توانم پاسخ قرنیه های منتظر چشمانم را بدهم.
پشت دیوار می نشینم و چون گدایان سر راه منتظر جوابت خواهم ماند.
نه من آنقدر بی نیازم که از فیض نگاهت چشم بپوشم و نه تو آنی که گدا را از در خانه ات برانی!
هیچ کس را به جز تو نیافته ام و فقط راه خانه تو را یاد گرفته ام
چه بخواهی و چه نخواهی من اینجا می مانم.
باز کن در را که جز اینجا پناهی ندارم.
خسته و تشنه پناه آورده ام اینجا
بازکن در را!!!

به نام خدا

امروز سیب سرخ عاطفه دلش گرفته بود
برایش کتاب خواندم و داستان گفتم اما فایده نداشت.
بلند شدم ولباس پوشیدم و او را به سینما بردم.
اما او همچنان بق کرده بود و اگر حرفی با او میزدم مسلما اشک هایش جاری میشد.
هر کاری کردم حالش بهتر نشد.
دیگر سر در گم شده بودم که صدای تلفن بلند و چشمان سیب از ذوق برق زد.
دانستم که او هم منتظر است.
مثل دلم ، مثل چشمانم و مثل تمامی وجودم.
نفهمیدم که چطور خودم را به تلفن رساندم ، اما « یک الو ببخشید اشتباه گرفتم » حسابی همه ما را به هم ریخت.
به اتاق در هم و برهم خودم پناه بردم
خودکار نیمه تمامم با همه وجود مرا فرامیخواند
برداشتمش و روی پاره های کاغذ تنهایی ام یک عالمه شعر وصله دار برایت نوشتم.
با این همه بضاعت اندکم اما باز هم با تمام وجودم تو را می طلبم.
نوشتم :
بیا که در پس دیوارها دلم پوسید
ولی بعد خطش زدم
نوشتم:
تنها گرگها نیستند که لباس میش می پوشند ، گاهی پرستو ها هم لباس مرغ عشق به تن می کنند ولی بعد که عاشق شدی کوچ می کنند و می روند.
اما کاغذ را پاره کردم.
دوباره نوشتم:
تو نیستی که ببینی ، چگونه عطر تو درعمق لحظه ها جاریست.
اما نه، این هم خیالم را آسوده نمیکند.
چشمانم را بستم و گفتم:
آرامتر سکوت کن همنفس لحظه هایم، صدای بی تفاوتی هایت آزارم می دهد، آرامتر سکوت کن!
چشمانم را که باز کردم صدای اذان بود که تمام روحم را به پرواز درآورده بود.
اینک من و سیب و دل و چشم و گوشم آرامیم.
آرامشم بخشید همان که هر لحظه از نفسم را خودش اجازه زندگی می دهد.
من آرامم و از خدای آرامی ها برای آرامشت دعا خواهم کرد.

آه خدايا
يعني ميشود باز برگشت ؟
يعني ميشود باز من بشوم همان عاشقي كه عشق را با تو معنا ميكرد؟
يعني ميشود از اين افكار رها شوم و تو را باور كنم ؟

جز تو از كه ميتوانم كمك بخواهم ؟

خدايا كمكم كن ! :please:

میخواهم اینبار ازدلم بگویم و از قرارش که از تو میگیرد!
سالهاست دوری! و بیقرارم!
زمان آمدنت را نمیدانم، اما از هیاهوی مردمان شهر فهمیدم که هنوز کسی منتظرت نیست!
آخر دیروز دیدم که همه سهم دلدادگی شان را با دوره گردی قسمت میکردند!
دیروز هوای دلم بارانی بود و رعد نگاهت این دل غمزده را باز طوفانی کرد و اکنون سالهاست که در فراقت میگریم!
دریغ از حرفی که آرامم کند
من از تو قرار میگیرم ودردم بیقراری است که هر بار به بهانه ای با دلم به هم میزنم،
با دلم غریبه شدم، از روزی که قرار شد سر قرار بیایم و .....
اومنتظر است و من....گاهی فقط به خیال بافی اش میخندم! مگر میشود که دور از تو کسی آرام باشد و قرار داشته باشد!
خودم از دلم شنیدم که میگفت بیدار است ، و من هم به امید آمدنت شاید با دلم همراه شدم فقط به خاطر ....

به نام آنکه آرامم می کند

هنوز با خودم کنار نیامده بودم
بدهکار عشق بودم یا طلبکار دیگز چه فرقی میکند؟!
این بی خیالی عشق بود که مرا در تردید می کُشت
می خواستم علیه خودم و احساسم تظاهرات کنم!
بدون هرگونه شعار سیاسی وفقط با زخمی که گاه گاه روحم را می خراشید!
خودم را که در آیینه می نگریستم تنها روحی را می دیدم که حقیقت تلخی را یدک می کشید
حقیقتی به تلخی فراموشی!
چشمهایم را بستم تا خود را نبینم
کسی را که در خود می سوزد و به دنیای خاکستری اش لبخند می زند تا شکوفه های اطرافش گمان نبرند که آتش هم می سوزاند!
به ناگاه شب از راه رسید
باور کنید خورشید هم زیباست
ولی من از تابش آن بر روی صورتم عرق نخواهم کرد بلکه آتش میگیرم
من شب کهکشان ها و ستاره هایش را بیشتر دوست دارم
خورشید هم ستاره است اما من دوری را ترجیح میدهم وخورشید نزدیک است و باورهایم را می سوزاند
بعضی روزها دلم می خواهد با همه کوچکی دستانم
خورشید را بگیرم وپرت کنم به کهکشان دیگری!
ماه حرفم را بهتر می فهمد و من حرف ماه را!
وقتی ماه تمام صورتش را نشان می دهد من دوباره عاشق می شوم!
من چشمک زدن ستاره ها را به تابش بی ادعای خورشید ترجیح می دهم
ستاره ها چه زیبا ناز می کنند و شکلک در می آورند
دانه دانه و نفس نفس!
در این خلوت عاشقانه، می خواهم تنها بمانم.
و خواب دیگر تنها نوازشگر بی تابی من نیست
خواب تنها هاله ای از تردید بر جراحتم می کشد!
و تنها شبها ، عاشقانه تری حرفهایم را با شاعرانه ترین اشک هایم جاری میکنم.
شب ، تنها با خدا و ستاره ها چه عاشق می شوم!
این روزها هوای اندیشه ام شرجی است
واندوهی دامنه دار خاطرم را مکدر می کند
چه تصویر غم انگیزی است از گذشته ؟
این روزها تمام بودن من دو چشم اند خدایا!
دو چشم روشن رو به فردای آمدنی نزدیک!
دو چشم مثل پرستو ها مدام در رفت و آمد!
دو چشم رو به مسافری که او بی قرار تر از ماست
آه ای نفس های در سینه پنهان!
آه ای بغض های بی تاب شکستن
آه ای لحظه های بی قرار ایستادن
و ای اشک های مشتاق باریدن!
من امشب عاشقم
هرچه می خواهید مرا بگریانید
که چیزی در من فریاد می کشد برای رهایی.
لطفا مرا بگریانید تا با آرامشی فیروزه ای به خواب روم.

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
چه قدر پنجره را بی بهار بگذاری
و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری

مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب برای روز مبادا کنار بگذاری
بیا روز مبادای ما رسیدت را
که گفته است که مارا خمار بگذاری
در این مسیر بیابان بی سوار
خوشابه یادگار برای ما غبار بگذاری
گمان کنم ای گل تو هم بدت نمی آید
مدام سر به سر روزگار بگذاری
نیایی و همه سر رسید هامان را دوباره چشم به راه بهار بگذاری
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد
همین بس
که چشم انتظار بگذاری
به پا بوس تو خون دانه میکنیم و
رواست که نام دیگر ما را انار بگذاری
گمان کنم وسط کوچه دوازدهم قرار بود که با ما قرا بگذاری
چراغ بر کف و روشن بیا
چراغ بر کف و روشن بیا
مگر داغی به جان این شب دنباله دار بگذاریم

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
آن ساعت قرار
وآی عشق ادرکنی
روح من
یاد تو عسل است
خیال تو زندگی مرا شکرین می کند
برای همین است که خوشبختم
می گذرم از جویباری که از قله های بلند آمده
و عطر پونه را با خود آورده است
و چشم می دوزم به ر اه کمانی که رنگ میبازد
به سپیده دم دشت
در حضور لحظه های انتظار

از نگاهت خواندم که تو هم بیقراری! و چشم انتظار!
اما مانده ام در این : آدم بی قرار که چشم انتظار نیست!

خفتن در آغوش نسیم بهار را دوست دارم
چون روح بخش است
تمام موجودات را به جلومی خواند به سوی فردایی روشن
حتی اگر خفته باشم
در نسیم بهار شکوفا می شوم
چون سراسر بیداری است
و تو نسیم بهار زندگی منی

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو روی یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
آن ساعت قرار
و آی عشق ادرکنی
کوچه با عبور رد پای عصر یک روز از دیدار هی با خود چیزی را زمزمه می کند
انگار چیزی است مثل آواز اشتیاق مثل شوق بر آمدن آفتاب حضور
از پشت ابر های بی هیچ بارانی
انگار نسیم دارد از خود صبح سبدهای خالی کودکان را پر از دور دست های بازی لبخند و نشاط می کند
تا تابش یک تولد در پسین روز جمعه آغاز
پرندگان چه سر شار آواز آشنا را زمزمه و نغمه سرایی می کنند

به نام خدا

خسته ام!
گویی تمامی گنجشکان
بر شانه های بی قراری من لانه کرده اند
وگویی تمامی علامت های سوال دنیا ذهن خسته ام را برای یافتن جواب می کاوند
و دل تکه ای از روح بی کرانه اوست که گاهی شبیه موج بیدار می شود و گاهی شبیه باد آرام میگیرد
ومن اکنون شبیه موجم
آرامشی ساحلی می خواهم تا در آن بیاسایم
و چه اندازه دنیا به دست نمی دهد این آرامش را
ومن هنوز به ثانیه های پشت سرم نگاه میکنم
وهنوز هم منتظر آمدنت هستم.
بیا که عمر من درون گرداب است.

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ساعت هامون رو روی یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم
آن ساعت قرار
و آی عشق ادرکنی
دیده را به راه دوخته ام
مگر نه انتظار یعنی دیدگان خود را به راه آمدن باران مشغول نگاه داشتن
می گوینید تو را می توان در عصر گاه روزهای آدینه نجوا کرد
مگر نه انتظار یعنی لحظه شمار ی برای دیدار
کسی که رنگش همیشه سبز است
مگر نه انتظار یعنی منتظر یک واقعه ی بزرگ بودن

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
از ما سه نفر که عاشق یک نفر بودیم
و یک نفر بودیم
سه نفر ماندند
با عشق دیگری که
دیگری را کشت در خودش
یک نفر از ما پیش از مرگ 30 بار نوشت
مرجان تو مرا کشتی
یک نفر آدم شد
اما هوای خودش را نداشت
از کوه پرت شد
دیگری اما که من باشم
هنوز عاشق آن یک نفرم
که در قتل ها ی زنجیره ای اش
هر بار که می کشد
خودش کشته می شود

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
دوست خوبم mnsy این جا ما فقط دستنوشته های ادبی خودمون
رو می گذاریم نه چیزه دیگه
این مطلب رو نباید این جا می گذاشتید
با تشکر
اهورانی ماندگار

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ما دو نفر بودیم
باد آمد
یکی رفت و خاطره شد
یکی ماند و خاطره را مرور کرد

[="black"][="navy"]سلام

حرف هائی بر سر دلم عقده کرده است
باز به دفتر تنهائی هایم نگاهی تازه می اندازم
از خس خس لحظه هائی که به آخر نمی رسد
خسته ام
تنهائی ام را با این سیاهی کلام فریاد میزنم
می روم
کجا بروم؟
خسته ام
میخواهم کمی تنها باشم
چشم هائیم در این سردی دلها در این سردی تنهائی مردم خسته شده اند ولی باید بنویسم تا خوابم نبرد
هی روزگار لعنتی یک بار هم به ساز من برقص
حق من این نبود ولی...
چی بگم گلایم از دست تو نیست

هه

دلتنگی آدم و شاعر میکنه

[="indigo"]فرزانه[/][/][/]

[=&quot]این روزها بهانه ای کافیست برای باریدن[/]
[=&quot]حتی یک نگاه که مرا یاد چشمان تو میاندازد[/]

[=&quot]یا گریه معصومانه کودکی که در چشمانش میتوان یتیمی را خواند[/]

[=&quot]یاد ان روز بخیر [/]

[=&quot]چه اشکها که بی اختیار برای نداشتنم ریختی و چه زجه ها که صدایش هنوز در گوشم طنین انداز میشود[/]

[=&quot]چه ملتمسانه نگاه دوخته بودی[/]

[=&quot]اما اکنون چه غرق در شادی هستی از نبود من[/]

به نام خدا

سلام
با عرض عذرخواهی از دوستان

آنشب جشن تولد دلم بود
برایش جشن مفصلی گرفتم
تمام اتاقها و سرسراهایش را پر از بادکنک و چراغ رنگی کرده بودم !
میدانید آخر مدتی بود که غبار دلتنگی آییینه هایش را کدر کرده بود و تمام دیوارهایش را افسرده!
هر روز و هر شب با او سخن گفتم !
هر روز و هر شب !
سخن گفتم تا شاید کمی متقاعدش کنم که کمی فراموشکار شود!
صحبت کردم تا کمی آرام شود و بفهمد که تقصیر خودش بود که دل بست به هرآنچه ماندنی نبود!
صحبت کردم تا دیگر هر ساعت و دقیقه بهانه نگیرد یاد یاران را !
من او را از کودکی قوی بار آورده بودم ! مثل یک مرد!
او برای من از هرچه مرد است مردتر بود
اما چه کنم که به درخواست خودش خواست کمی جوانی کند!
همینکه رهایش کردم ، دل بست !
به دوست !
به سلامتی !
به خانواده !
به هر چه که او را عاشقش کرد!
دل بست و دل بست و دل بست تا از دستم رفت دل کوچکم!
دل بست و شاد بود از اینهمه دلبستگی!
دل بست و گمان کرد که خوشبخترین است !
هم خانواده اش اطرافش هستند و هم هزارهزار دوست دارد و هم سلامت و عاشق است ، پس دیگر چه می خواهد!
بیچاره دل کوچکم!
هر روز زیر بار فراق یکی از دلبستگی ها کمرش خم شد!
اما او مرد بود!خود را بلند میکرد و می ایستاد!
اما دنیا را دیده اید که چه مایه حسود است؟؟؟
طاقت نیاورد که بزرگ شدن دل مرا ببیند!
هر روز شکستش و دوباره شکستش !هر روز سوزاندش و سوزاندش!
او حتی به تکه های شکسته دلم هم رحم نکرد و در آخر جز مشتی خاکستر برایم چیزی باقی نگذاشت!
دلم که شکست من هم شکست خوردم از بازی روزگار!
دیگر کسی برایم نمانده بود تا به او تکیه کنم!
دستانم را به زانو زدم مثل کودکی هایم
به تقلید از مادربزرگم که دست به زانو یا علی میگفت ، با تمام وجودم یا علی گفتم و برخاستم!
یاعلی که گفتم ناگاه چیزی عجیب در فریاد زد که امشب مگر نه که شب جمعه است ، شب کمیل و مولا؟؟؟
و باز اینبار هم ( یا من اسمه دواء و ذکره شفاء و طاعه غنی ارحم من راس ماله الرجاء و سلاحه البکاء)نجاتم
داد !
عزمم را جزم کردم تا دلم را دوباره شکوفا کنم
تصمیم گرفتم برایش جشن تولدی بگیرم
جشن تولدی باشکوه!
تولد را که برگزار کردم او خیلی خوشحال بود !
طفلک منتظر بود تا یکی یکی دلبستگی هایش از راه برسند با دستان پر !
باگل و کادو و شادی و خنده!
ثانیه ها تبدیل به دقیقه شد و دقیقه ها خیلی زود جای خود را به ساعتها سپرد اما دریغ از کسی که در خانه دل را بکوبد!
دیگر نیمه های شب بود که بغضش ترکید و بیرون ریخت آنهمه دلتنگی را!
تا سحر گریست ، در خلوت و تاریکی!
اما حالا نوبت من بود، با یک هدیه باشکوه به سراغش رفتم و تولدش را تبریک گفتم !
لبخند تلخی زد و گفت دیگه هیچی برام مهم نیست!
گفتم: اشتباه میکنی عزیز دلم ! بازش کن ببین چیه!
با اخم و دلخوری بازش کرد !
من یک سبد امید به او هدیه کردم
یک سبد امید به تنها دلبستگی ای که ماندنی است!
یک سبد امید به خدا!

سلام و درود :Gol:
خوب هستید:Gol:

یه دست نوشته تقدیم به دوستان خوبم:Gol: ببخشید اگر تو این مدت کوتاهی کردم:Narahat az:

چه زیباست دلتنگی هایم اگر برای تو باشید:Gol:

چه زیباست بی قراری هایم اگر بی قرار تو باشم:Gol:

چه زیباست این سیاهی هایم اگر در چشمان تو باشد:Gol:

چه زیباست دریای حسرت من اگر در دل تو باشد .:Gol:

و عشق یعنی غرق شدن در این همه زیبایی :ok::Gol:


انشالله قسمت بشه با یک پست مشحون از ویرایش مهربون و نمک یددار بزودی خدمت می رسیم:Nishkhand::Cheshmak:

شاد و سلامت باشید:Gol:

یا علی


سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
نگاهی گذرا به تاریخ
در گذر زمان درگذشت
سلام به عزیزان و دوستان
و سلام به مدیران پاکن به دست
خوبید خوشید خدا رو شکر
موضوع این مطلبم
تاثیر سفر و تضعیف حکومت قاجاریان
یکی از مسائلی که باعث شد حکومت قاجار رو به سوی اضمحلال بره سفر پادشاهان و اطرافیان شاه بود
شاید خیلی ها فکر کنن که شاه ها و سلاطین علت اصلی کاستی ها بودن
ولی اگر منصفانه بخواهیم قضاوت کنیم که کار مشکلی هم هست
اطرافیان شاه بیش تر مشکل ساز بودن
مثلا:صدر اعظم مظفر الدین شاه خواهر زاه ای داشت به نام هادی خان ابن بسی
اون به سفر می رفت
و اونقدر به سفر ادامه می داد
که بلاخره یه جایی پولش تموم می شد
و از سفر باز می ایستاد
چون لوازم ارتباطی نبود
در بار باید پول خرج میکرد تا اون رو وسط بیابون پیدا میکرد
حالا این پسر بود
ببینید این پسرو فقط این پدر می تونه بار بیاره
پدر این جوون کسی بود به نام میرزا جعفر خان چارتر
شوهر خواهر صدر اعظم مظفر الدین شاه
داخل کشور مردم داشتن از از قحطی و گرونی و ناامنی رنج میکشیدن
ایشون چندین کجاوه چارتر می کرد به مقصد فرانکفورت
دنیا رو آب می برد این عزیز رو خواب می برد
از این طرف مشاور شاه بهرام بین شهری دائما در حال سفر بود
به بهانه رفع مشکلات مردم ولی فقط به شهر های دیگه می رفت و همسر اختیار
می کرد
تا شام و ناهارش در هر نقطه از ایران آماده باشه
ببینید منابع کشور کجا ها صرف می شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مشاور دیگه شاه فردی بود به نام
پرواز خارجی این آدم در تمام دوران خدمتش یک ربع ایران نبود
آخر سر هم در کریدور هوایی آلمان غربی از دنیا رفت
حالا مسئله کجاست؟؟؟؟
مسئله این جاست که اینا همه می رفتن پی خوش گذرونی و کیف و حال
اون از انگلیسی ها که نفت رو می بردن پولش رو نمی دادن اون از عرب ها که از میدان نفتی مشترک
نفت و گاز صد برابر ما استخراج می کردند
و حالا ببینید قاجار با این وضعیت می تونست ادامه بده یا خیر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

باید از جسم جدا میشدم
چگونگی این جدایی را نمیدانستم
راه بس طولانی است
و خدا
و خدا
و خدا
.
.
.
مثل همیشه توانی به من داد بیش از پیش
از همه کس کندم
جدا شدم و رفتم
اما امروز خدا به من داد
همراهی
همدلی
در این مسیر همقدمم شد
چشمانی به چشمانم ،دستانی به دستانم و پاهایی به پاهایم اضافه شد
اکنون کودک نو پایی درونم جان گرفته است
و همدلم دستش را گرفته و قدم به قدم به پیش میبردش
کودکم نه نافهم است و نه فهمیده
گیج و گنگ است
گوش دل سپرده به او
-بگو
میشنوم
:hamdel:

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
الا در فصل تابستان سفر کن
به شیراز و به استهبان سفر کن
اگر گرمت شده بردار ساک و به سمت جنگل گیلان سفر کن
اگر که عاشق زاینده رودی
نمان این جا به استهبان سفر کن
از آنجا هم برو به کاشان به سمت
گلاب قمصر کاشان سفر کن
برو اقوام رنگا رنگ را بین
به سیستان بلوچستان سفر کن
از آنجا که جنوب شرقی هستی
بیا این ور به هرمزگان سفر کن
سپس یک ذره بیا این ور تر به خوزستان به آبادان سفر کن
از آنجا که دیگه وقتمون تمومه
حالا برگرد همچون رخش به خونه

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
شاعران سایه پرندگانند
سرگردان بر زمین
پرندگان رویای شاعرانند
رها در آسمان
و تو هوای حایله زمین و آسمانی
از تو نفس می کشند شاعران و پرندگان

به نام خدا

سکوت میکنم
راه می روم
قدم میزنم
وقتی که واژه ها فقط واژه اند
وقتی که واژه ها قادر نیستند به اعماق سفرکنند
وقتی که زبان واژه ها برای بیان زبانحال دل الکن است!
وقتی که واژه ها نمی توانند کلمه شوند و از آبشار دهان بیرون بریزند!
مجبور به سکوت می شوی !
باید قدم بزنی!
باید پیاده روی کنی در خودت !
پیاده روی کنی در پیاده روهای وجودت ، در اتوبان قلبت ، آنجا که فرسنگ ها با خیابان فاصله دارد.
آنقدر باید پیاده روی کنی تا چیزی در وجودت فریاد بزند
آنقدر باید بروی تا کسی بیدار شود
آنقدر باید بروی تا برسی
اما رسیدن کجا و من کجا؟
وقتی به جاده نگاه میکنم جز خط های ممتد پی در پی هیچ چیزی دیده نمی شود!
تا امتداد چشمانت خط چین است و خط چین.
این خط چین ها به کجا می رساند تو را؟ به کجا می رساند مرا؟
من می خواهم به تو برسم ! می خواهم از تو اوج بگیرم !
می خواهم با تو به پرواز دربیایم!
به من بگو کدام نقطه چین مرا به تو می رساند؟
به من بگو با من چه می کنی همه کس بی کسیهایم!
به من بگو اگر نخواهم اینجا بمانم به کدام آسمان نظر کنم تا تو را بجویم
به من بگو اگر دیگر نخواهم آسمان را ببینم تو را کجا بیابم
به من بگو با من چه میکنی
تو خودت می دانی که من را توان تکیه به خود نیست !
من کوه نیستم تا به قدرتم تکیه کنم
دشت نیستم تا بنازم به وسعت آرزوهایم
رود نیستم تا بی هیچ چشمداشتی مسیر پر سنگ را بپیمایم
درخت نیستم تا ریشه ام امید زندگی ام باشد
من حتی پروانه ای نیستم تا وقتی در آسمان بال میگشایم شوق به تو رسیدن بالهایم را زیباتر از پیش نشان دهد!
من وقتی دلم برای تو تنگ می شود آسمان ها و کهکشانها برایم می شکنند
دریاها خشک می شوند و دیوارهای دلم هزاربار بدتر از بم بر سرم آوار می شوند!
اینک دلتنگ توام !
ای آشنای دور
کیستی که نمی شناسمت؟
کیستی که وقتی دلتنگ تو می شوم باید ساعتها فکر کنم تا دلتنگی رابفهمم؟
کیستی که بی تو تنهاترین تنهایم؟
کیستی که وقتی با زبان دل از تو میگویم به من تهمت بی دینی میزنند؟
کیستی که من بی تو هیچم
جاده ها را تمامی نیست!
شاید من راه را اشتباه آمده ام که به تو نمی رسم
شاید تو درمیانه راه دستم را رهاکردی تا بروم
شاید ....
دستم به دامنت تنهاترین
دستم به چشمانت بهترین
دستم به دستانت مهربانترین
چشمم به راه است
رهایم نکن!

اهورانی;145328 نوشت:
شاعران سایه پرندگانند سرگردان بر زمین پرندگان رویای شاعرانند رها در آسمان و تو هوای حایله زمین و آسمانی از تو نفس می کشند شاعران و پرندگان

آفرین بر شمـــــا چه زیبا نوشتی . :Gol:

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
ممنونم از لطف شما جناب هادی جم
اما فقط این جا یه پاتوق واسه این که نوشته ها ی خوده بچه ها گذاشته بشه
البته به همت جناب قضاوت
همین و اگر نه خبری از ذوق در من نیست
باز هم
هم از شما هم از دوستان تشکر میکنم
اهورانی ماندگار

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
چند وقت پیش بد جوری گلوم درد میکرد دور لبهام خشکی زده بودو چشم هام می سوخت
رفتم پیش دکتر و گفت به خاطر آلودگی هواست
و برای هر کدوم از اونها یه دارویی داد
یه شب که مثل بچه های خوب داشتم از دارویی که برای خشکی دور لبهام داده بود استفاده می کردم
یهو یه چیزی به ذهنم رسید نکنه این ترک ترک شدن دور لبهام یا درد گلوم اصلا ربطی به آلودگی هوا نداشته باشه
یعنی چیزی که فکرم رو مشغول کرده بود این بود شاید گلو درد هامون واسه راز هایی که توی گلومون مونده این موندن ها خیلی طولانی شده
و سنگینش کرده حالا آزارش میده
حرفهایی که باید بگم اما نگفتم
یعنی نشده که بگم
یا این ترکهای دور لبهام واسه اینه که
این حرف ها پشت این لب ها مونده و نمی تونه بیان بشه
حالا داره زور میزنه که بگه
یا درد این چشم ها
به خاطره اون چیزهایی که باید ببینم و اون قشنگی ها ست
اما ما ساده از کنارش می گذریم
بعد هی میگیم نمی شه
نمی تونیم
ولش کن
یه دفعه یاد آدم هایی می افتم که دل درد یا قلب درد می گیرن
میگم
نکنه اون ها هم یه عالمه دوستت دارم روی دلشون هی این ور اون ور می برن
و بیان نمیکنن
واسه همینه دل درد گرفتن
قلب درد گرفتن
می دونم این فکر ها این حرف ها دلی یه
اما چرا حرفها ی دلی نزنیم
چرا نگیم
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
هوا رو از من بگیر اما خنده را نه
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
تمام آبی های تو را لمس میکنم
تمام زمین تو را زندگی میکنم
و تمام هست هایی که تا کمر در مقابل تو خم شده می بینم
پس دوستت دارم

سلام و درود :Gol:
خوب هستید:Gol:

راستش به مناسب عروسی سرکار فرزانه میخوام بهشون یه هدیه بدم از طرف دست نوشته ها :Cheshmak:

خب باهم هدیه قضاتو باز می کنیم ببینم چیه :Narahat az:

اگر فکر می کنید سکه است سخت در اشتباهید :Nishkhand:

خب بازش کردم یه ویرایش مهربون تقدیم به عروس خانم تاپیکمون:Gol:

فرزانه;133494 نوشت:
دیگه حسی برای نوشتن نیست!!! برو که من خسته این روزگارم پرده را میکشم...مبادا روشنایی خلوتم را برهم بزند این روزها اگر کوک سازم غمگین است...چاره نیست این روزها صدایم درگیر ناله است دیگه طاقت شکستن ندارم این روزها روزهای درد است و من نمیدانم چه بگویم ومن هم چنان خوشحالم


دیگر برای قلمم نای نوشتنی نمانده:Sham:
آن صدا دیری است که دگر نام مرا هیچ نخوانده.:Sham:
دل خسته ام از روزگار دگر رمقی هیچ نمانده:Sham:
در هر نفسم اسیر تقدیر و مرا سویی کشانده.:Sham:
کسی جز تنهایی ام ، در این ماتمکده با من نمانده.:Sham:
از صدایم جز همین ناله دگر هیچ نمانده.:Sham:
افسوس که دگر نور مرا از خود رهانده.:Sham:
روز و شب مرا جز درد دگر هیچ نمانده .:Sham:
شاید این پوچی مرا در بند ظمت ها کشانده.:Sham:
منم اندر خواب و جز غفلت دگر هیچ نمانده.:Sham:
آن صدا دیری است که دگر نام مرا هیچ نخوانده.:Sham:


امیدوارم از کادوی قضاوتی و ویرایش مهربونم خوششون اومده باشه :Gol::ok:

شاد و سلامت باشید:Gol:

یا علی

سلام و درود بر بروبچه های ِ :Gol:
خوب هستید:Gol:

گفتم بعد از مدت ها یه بررسی و غباروبی کنیم تاپیک و که دچار روزمرگی و سکون نشه و شادابی و طراوت و در واقع نمکشو از دست نده :Cheshmak::Nishkhand:

با اجازه ی دوستان میرم سراغ پست ها ببینم حال و روز تاپیک چجوریاست امیدی بهش هست یا داره از دست میره :khaneh:

یکمی ویرایش مهربون کنیم پستا رو ببینم چی میشه :Cheshmak:

اهورانی;132170 نوشت:
[=arial]یادم هست من و تو همسایه بودیم یادم هست گاهی وقت ها می رفتی زیر بال فرشته ها قایم می شدی و من همه ی آسمان را به دنبال تو می گشتم

با همسایه قایم باشک بازی می کردید :Nishkhand:

چون می دونستید میره زیر بال فرشته ها زودی پیداش می کردید:Cheshmak: ببینم اگر فرشته می خواست بال هاشون باز کنه که موقعیتش لو می رفت:Nishkhand:

حالا تا چند می شمردید:khaneh:

اهورانی;132170 نوشت:
توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود نور از لای انگشت های نازکت می چکید

آخی چه بی رحم پس دستش به خون خورشید آغشته بود :khaneh:

زنگ بزنم صد و ده بیان جلبتون کنند به جرم مشارکت در قتل خورشید:Nishkhand:

گل مینا;132444 نوشت:
تو نگات حرفه ....... اما کسی نمی خونه

بله جوونای امروزی اهل مطالعه نیستند :Nishkhand: ولی خوب رنگ چشم ها و ابرو ها رو خیلی خب تشخیص میدن

ساده دل;132448 نوشت:
تو هم سکوت میکنی به احترام این شکست

بله جدیدا مد شده هرکی یه بردی میاره محبوبش با بوق و پرچم راه میافته تو خیابونا و داد و فریاد می کنه :khaneh: بازنده هم سکوت می کنند شاید به قول شما به احترام شکست:Nishkhand:

TAHOOR;132488 نوشت:
کبوتر دلم باز هم عاشق شده است! او همیشه کارش عاشقی است.

اینطور که از دست نوشته هاتون مشخصه کبوتر دل شیطون و بازیگوشی دارید سرکار طهور :Cheshmak: :Nishkhand:

اهورانی;132499 نوشت:
هزار تا دکمه صلوات هم داشت مطمئن باش فشار می ددم و صلوات می دادم

با Masoomi صحبت کنید براتون دکمه طراحی کنه :Cheshmak: ولی خودمونیم مانتو ها ی بلند خانم ها هم اینقدر دکمه نداره!!:Nishkhand:

ادامه دارد.......

ادامه ...

seratenoor;132695 نوشت:
دوستان من، به شما امید می دهم که ما جوانان اگر دست دردست هم دهیم می توانیم کشور امام زمان را که سکاندارش امام خامنه ای است با توکل به خدا از این سمومات پاکسازی کنیم .

اینم یه دست نوشته ی اونجوری توی تاپیکمون :Nishkhand:

TAHOOR;132699 نوشت:
دل خودمم گرفته بود که منو اینجا کشوند. کاش یه دل نوشته هم دل من رو باز کنه.

دل شما رو کسی باز می کنه که کلیدشو خدا بهش داده و سرنوشتاتون بهم گره خورده و هرجای عالم که باشه بالاخره پیداش میشه :ok: :Gol:

اهورانی;132744 نوشت:
بهشت در بست همه جاده ها به به بهشت ختم می شوند

کرایه اش چنده حالا :Nishkhand: ما پول در بست نداریم با خط واحد میاییم :khaneh:

اهورانی;132939 نوشت:
لطفا با موضوع ما در این تایپیک مطلب بگذارید تا دچار ویرایش نشید

شما که خودتون اسیر ویرایشید و در دام ویرایش مهربون گیر افتادید :Nishkhand:

TAHOOR;133840 نوشت:
دیگر نمی خواهم راه پلک هایت را گم کنم

تو این زمونه با جی پی اس موبایل راحت راهتون رو پیدا می کنید سرکار طهور:Nishkhand:

می تونید ردپای اشک ها رو روی گونه ها دنبال کنید تا به سرچشمه ی اونها برسید:ok::Gol:

TAHOOR;133840 نوشت:
کاسه چینی از دستم افتاد و شکست

توی ظرف شستن باید خیلی مواظب باشید !! حتما سرویسش الان ناقص شده :khaneh:

TAHOOR;134330 نوشت:
آمده ام پشت در اما چرا هرچه کلون در را بیشتر می کوبم ، کمتر پاسخم میدهی؟

کلی خرج کرده بنده خدا آیفون تصویری گرفته ! شما هنوز در می زنید:khaneh:

TAHOOR;134334 نوشت:
امروز سیب سرخ عاطفه دلش گرفته بود

حتما در حسرت یه گاز درست و حسابی بوده :Nishkhand:

من زحمت خوردنشو می کشم :khaneh:

TAHOOR;138079 نوشت:
ولی من از تابش آن بر روی صورتم عرق نخواهم کرد بلکه آتش میگیرم

پیشنهاد می کنم کرم ضد آفتاب .... استفاده کنید باعث حفظ طراوت و شادابی پوست میشه:khaneh:

اهورانی;138118 نوشت:
مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب برای روز مبادا کنار بگذاری

نعوذ و بالله روز مبادا می خوایین مسکرات مصرف کنید :Nishkhand:

اهورانی;138786 نوشت:
ساعت هامون رو روی یک ساعت و دقیقه و ثانیه میزان کنیم

با اخبار تنظیمش کنید دقیقتره :Nishkhand: ببینم مگه می خواییم بریم سرقت بانک که اینقدر دقیق شدید:khaneh:

TAHOOR;138879 نوشت:
گویی تمامی گنجشکان بر شانه های بی قراری من لانه کرده اند

پس باری سنگینی بر دوش شماست :Nishkhand: گفتم خبری از گنجشک کوچولوی ما نیست پس اومده پیش شما:Cheshmak:

اهورانی;142665 نوشت:
هنوز عاشق آن یک نفرم که در قتل ها ی زنجیره ای اش هر بار که می کشد خودش کشته می شود

نه لازمه زنگ بزنم 110 بیان دست نوشته ها یه سری بزنند ! خیلی از قاتل ها خوشتون میاد:Nishkhand:

یه وقت با عشقتون همکاری نکنیدا بد بخت میشید:Nishkhand:


خب دیگه کافیه:Cheshmak: :Gol:

شاد و سلامت باشید:Gol:

یا علی

سلام

بعد از 240 پست اومدم اینجا

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
guestخوبه میگی بعده 240 تا پست اومدی بعد دست خالی:Ghamgin:
اشکالی نداره همین که به ما ساحل نشینای دست خالیه ادبیات سر زدی خودش دنیایی داره:ok:

اهورانی;145564 نوشت:
[=arial][=arial]
[=arial]یه دفعه یاد آدم هایی می افتم که دل درد یا قلب درد می گیرن
[=arial]میگم
[=arial]نکنه اون ها هم یه عالمه دوستت دارم روی دلشون هی این ور اون ور می برن
[=arial]و بیان نمیکنن
[=arial]واسه همینه دل درد گرفتن
[=arial]قلب درد گرفتن[=arial][=arial]

با سلام و احترام خدمت اهورانی عزیز

متن قشنگی بود و نگاه جالبی داشتین :Gol:

موفق باشید

طارق;145866 نوشت:
«الْإِمَامُ السّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَيْثُ الْهَاطِلُ وَ الشّمْسُ الْمُضِيئَةُ وَ السّمَاءُ الظّلِيلَةُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِيطَةُ وَ الْعَيْنُ الْغَزِيرَةُ وَ الْغَدِيرُ وَ الرّوْضَةُ »

کنار پنجره را بنگر باران
گلدان خالی آنجاست ، گلدان در انتظار توست!
خورشید فروزان پنهان در پس ابر
بتاب ، بتاب ای عشق که چشمانت خورشید آسمانی را خانه نشین کند!
بتاب فروزنده بی تاب ! بتاب که دل گنجشکانمان در حال یخ زدن است!
بتاب باران آفتابی تا صبح روز فردا باز هم صدای گنجشکان از خواب بیدارمان کند!
بتاب ! تا دعا بر لبهایمان یخ نبسته است بتاب !

ببین آفتاب بارنی ! نگاه کن که خزان بی رحم با دل آشفته ما چه کرده است در غیبت بارانیت!
طارق;145866 نوشت:
«الْإِمَامُ الْأَنِيسُ الرّفِيقُ وَ الْوَالِدُ الشّفِيقُ وَ الْأَخُ الشّقِيقُ وَ الْأُمّ الْبَرّةُ بِالْوَلَدِ الصّغِيرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِي الدّاهِيَةِ النّآ‏دِ»

سایه سار ما ، جهانمان جهان بی کسی هاست
دنیایمان خزان آلاله ها و اطلسی هاست !
اگر تو نبودی با چه میکردیم با دلواپسی هامان!
دلم به دنیا آمد و منتظر بود!
کودکی اش از شاخه افتاد و منتظر بود!
نوجوانی اش را باد برد و منتظر بود !
جوانی اش چون ابر در گذر است و منتظر است!
بی قرار دو عالم !
طعم بی قراری را خوب می دانی !
بی قرار ترش نکن !
میگویند دنیا نباید غمگین باشد و غمگین بنویسد
چرا نباید غمگین بود ؟ وقتی تو غمگینی ؟
خدایم با (والعصر ) به روز آمدنت قسم خورده است!
به والعصر قسم آرزوی دیدنت کشت مارا !

سلام و درود :Gol:
خوب هستید:Gol:
در ابتدا تشکر می کنم از جناب طارق بخاطر مطالب خوبی که برا ما گذاشتند:Gol:

امّا...

طارق;145866 نوشت:
مجموعه نکاتی از آیت الله امجد(حفظه الله) را ورق می زدم، به این نکته برخوردم:

جناب طارق عزیز و بزرگوار سایت مملو و مشحون از پست هایی که کاربران از سایت های مختلف کپی پیست می کنند و در واقع کلام خودشان نیست !!

هدف از ایجاد تاپیک بها دادن و ارج نهادن به کاربران و اساتیدی است که وقت صرف می کنند با روح لطیفشون متن های زیبا و هنری و آموزشی و دلنوشته هایی با درونمایه های عبرت اموز و .... رو خلق می کنند:ok::Gol:

در پست یک و در صفحه ی یک قوانین این تاپیک که تنها جایی است که به کمک دوستان و مدیران از کپی پیست هایی که به راحتی و با یک سرج و بدون صرف وقت و زحمت انجام می شوند در امان مانده و در آن قلم های زیبا و شیوای دوستان محیطی را برای تنفس روح لطیفشون و بُعد هنری که حتی عرفای بزرگ هم از آن غفلت نکرده اند ! را فراهم آورده :ok::Gol:

و در آخر اینکه :

هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد:Narahat az: :ok:

شاد و سلامت باشید:Gol:

یا علی

مرغای آرزوهام تو قفس دلم اسیرن
همه شون منتظرن روزی بیاد که پر بگیرن
واسه ی رسیدن و رها شدن نوبت میگیرن
غافل از اینکه دیگه دارن میمیرن

اهورانی;145659 نوشت:

guestخوبه میگی بعده 240 تا پست اومدی بعد دست خالی:Ghamgin:
[

اخه زیاد بلد نیستم

اخرین ادبیاتی که پاسش کردم فکنم 10 شدم:bastan:

با او
عرض سلام و ادب؛

در مورد مطلب و تذکر آیدی محترم قضاوت؛

دوست عزیز اگر مطلبی کلّش نقل قول باشد سخن شما بِجاست، ولی مطالب بنده عمدتا نگارش و قلمی است از خودم که در لابه لای آن از بزرگان نقل قول می کنم و این هیچ منافاتی با این ندارد که قلم و نوشته ی بنده باشد.
من متن زیبایی می نویسم و در آن از کسی هم نقل قول می کنم، این هیچ اشکالی ندارد.
اما برای اینکه مطلبی هم آورده باشم که بیشتر خودم در آن دخیل بوده باشم، بعد از این، یکی از نوشته های مربوط به ایام ماه رمضانم را خواهم گذاشت.

پیوسته متعالی
یاحق

با او

--- عشق نامه ی رمضانیّه ---


در سحر، چون معنویت، مادیت روح را فزود، قلم را در ذهن به تقریر این نگاره گماشت که تقدیم می شود:
حتما شنیده اید سخن آن را که گوید: چرا باید نقد این دنیا را رها و نسیه ی جهان مشکوک بعد از مرگ را چسبیدن؟! عده ای بحّاث غور نکرده، سعی دارند که بگویند این حرف غلطی است غافل از آن که حرف بسیار دقیقی است، لکن گویندگان، در تشخیص مصداق به خطا رفته اند.
خدا، همان نقد همیشگی لحظات زندگی ماست.لذا شاعر گوید
« در نسیه ی آن جهان کجا بندد دل // آن را که به نقد این جهانیش، تویی؟! »
(از کلیله و دمنه)
لذا باید خداوند را برکت نقد هر لحظه ی زندگی خویش دانست،هم لحظه ی حیات،هم لحظه ی ممات، و در این راه هم لذت وصالش را چشید و هر درد فراقش را،لذا شاعری گوید:
« اگر یگانه شوی،با تو دل یگانه کنم // ز عشق و مهر دگر دلبران، کرانه کنم
وگر جفا کنی و بگذری ز راه وفا // دو دیده تیر جفای تو را نشانه کنم »
(از کلیله و دمنه)
و به تعبیر جناب سعدی -علیه الرحمة- در قبال عشق او:
« ما نتوانیم و عشق، پنجه در انداختن // قوّت او می کند بر سر ما تاختن
گر دَهِیَم ره به خویش، یا نگذاری به پیش // هر دو به دستت در است: کُشتن و بنواختن
گر تو به شمشیر و تیر حمله بیاری، رواست // چاره ی ما هیچ نیست، جز سپر انداختن
کشتی در آب را از دو برون حال نیست // یا همه سود، ای حکیم! یا همه در باختن
مذهب اگر عاشقی است، سنّت عشّاق چیست؟ // دل که نظر گاه اوست، از همه پرداختن
» (غزلیات سعدی)
لذا شیخ بی ادعای دیار ما،که هر کجا هست، خدایا به سلامت دارش، مکرّر این جمله را تکرار می نمود که :
«یک دل داری! یک دوست بس است!!! »
و البته این وصال و فراغ، همه از لطف و عشق معشوق است به عاشقش، لذا تواضع و عشق معشوق هویداست آنجا که فرمود:
أنا جَلیسُ مَن ذَکَرَنی و أنا مُطیعُ مَن أطاعَنی
حال هم که در ماه میهمانی اش، میهمانیم و خوابمان را هم خریدار است، روزی دقایقی هم در کنار دم فرو بستن از خوراک، فکر فروبندیم و دل بندیم، به حضور و ظهور یار که تکمیل روح عبادت باشد و جلای روح، بإذنه تعالی
راقم قاصر مقصّر فقیر سطور را هم اگر همّتی ماند و وقتی،دعایی نما تا گردد عامل بر ادّعا


پویان پروین

بعداز سحر دهم رمضان 90

راستش نمیدانم...ولی فکر کنم اشتباه میکنم که نوشته ی زیر را اینجا میگذارم.آخر اوج بیمزگی است.به هر حال بیمزگی هم خود مزه ای است.ایشالله بامزه هم مینویسم.اینو گفتم کمی شوخی کرده باشم از نوع بی مزه اش.:Nishkhand:
سلام
نمی دانم باور میکنید یا خیر که تمام این دلنوشته محرمانه است.من نمی توانم بگویم عاشق کسی بوده ام چون محرمانه است.که بوده است هم همینطور..او به من میگفت..آخ ببخشید این هم محرمانه است.من در جوابش گفتم ...باز مرا عفو کنید که این نیز نتوانم گفت.او گفت چرا؟ من گفتم زیرا...ببخشید که این نیز محرمانه است.او گفت برو...من گفتم کجا ؟ او گفت :(محرمانه است) و ببخشید که راز را نتوان گفتن.مرسی

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
نان شب عزیز این که اصلا منصفانه نیست:khoshgel:
پس اهورانی چطوری فضولی بکنه:geryeh::reading::geristan::hey:
یا جناب قضاوت ویرایش مهربون بکنه:ajab!::ajab::deldari:
این که همه اش محرمانه شد:vamonde:
منم که .............:pir:
چون اومدی پاتوق ما قبوله واسه شروع تشکر:yes::Mohabbat:
مرسی که به ما سر زدی حتی محرمانه:khandeh!::Cheshmak:

سلام و درود:Gol:
خوب هستید:Gol:

نان شب;145976 نوشت:
ولی فکر کنم اشتباه میکنم که نوشته ی زیر را اینجا میگذارم.

شما که نوشته رو قرار دادید:Cheshmak:
وقتی به فکرتون بها نمی دید چرا خسته اش می کنید و دلشو می شکنید:Nishkhand:

نان شب;145976 نوشت:
آخر اوج بیمزگی است

نان شب جان نگران نباش میزاریم لای نان شبمون با چای شیرین می خوریم خوشمزه میشه:Nishkhand:

نان شب;145976 نوشت:
.ایشالله بامزه هم مینویسم

خودت بامزه ای خوشمزه یه لقمه باهات بگیرم نان شب !:Cheshmak::Nishkhand:

نان شب;145976 نوشت:
اینو گفتم کمی شوخی کرده باشم از نوع بی مزه اش

هرچقدر هم بی مزه باشه لای نان شب با چای شیرین خوشمزه میشه :Nishkhand: :Cheshmak:

نان شب;145976 نوشت:
نمی دانم باور میکنید
یا خیر


یا خیر :Nishkhand:

نان شب;145976 نوشت:
من نمی توانم بگویم عاشق کسی بوده ام

حتما از مامان می ترسی :Nishkhand: :doosti:به هرحال مامانه و هزارتا آرزو برای نان شبش :Cheshmak: پوستتو می کنه اگر بهش بگی مامان من عاشق شدم!!!!! :Nishkhand::dar:

نان شب;145976 نوشت:
او به من میگفت..آخ

چه اسمی زیبا و با مسمایی براتون انتخاب کرده :doosti: :Nishkhand:

برخوردتون با هم چه رمانتیک بوده :Cheshmak: غبطه می خوریم :_loool::khaneh:

نان شب;145976 نوشت:
ببخشید که راز را نتوان گفتن

بله نمی شه گفت ولی ظاهرا بدجور داره خفتون می کنه و بهتون فشار آوره :Nishkhand::doosti:

اهورانی;146055 نوشت:
پس اهورانی چطوری فضولی بکنه

آخی :Cheshmak: فضولی موقوفففففففففففف:Nishkhand::loool:

اهورانی;146055 نوشت:
یا جناب قضاوت ویرایش مهربون بکنه

این وسط جناب قضاوت واقعا مظلوم واقع شده! :ok::Nishkhand:

اهورانی;146055 نوشت:
چون اومدی پاتوق ما قبوله واسه شروع

واسه اختتامیه هم بد نیستاااااااااا چون .... (محرمانه):Nishkhand:

شاد و سلامت باشید:Gol:

یا علی

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگالم رسیدن سلام
چرا ویرایش مهربون بشه؟؟؟؟؟؟؟:Gig:
اما
اهورانی فضولی موقوففففففففففففففففففففف

منم :Ghamgin:

موضوع قفل شده است