***حدیثی جالب از ابوبکر در مروج الذهب***

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
***حدیثی جالب از ابوبکر در مروج الذهب***

مسعودی در كتاب "مروج الذهب" نقل می كند: «ابوبكر 15 روز پیش از وفات بیمار شد؛ وقتی به حال احتضار افتاد، گفت: از هیچ چیز تاسف ندارم، مگر سه كار كه كردم و آرزو دارم نكرده بودم، و سه كار كه نكردم و آرزو دارم كرده بودم، و سه چیز كه آرزو دارم از رسول خدا (ص) پرسیده بودم.
اما سه كاری كه كردم و آرزو دارم نكرده بودم:
1- آرزو دارم خانه فاطمه (س) را نگشته بودم و در این باب سخن بسیار گفت.
2- آرزو دارم فجاه را نسوزانده بودم بلكه یا او را رها كرده بودم یا كشته بودم .
3- آرزو دارم كه روز سقیفه كار خلافت را به گردن یكی از آن دو مرد – عمر یا ابو عبیده- افكنده بودم، كه او امیر می شد و من وزیر بودم.
و سه كاری كه نكردم و آرزو دارم كرده بودم:
1- آرزو دارم كه اشعث بن قیس را كه به اسیری پیش من آوردند گردنش را زده بودم كه به نظر من هر جا شری ببیند به كمك آن خواهد شتافت.
2- آرزو دارم عمربن خطاب را به مشرق فرستاده بودم تا دست چپ و راست خود را در راه خدا گشوده باشم.
3- آرزو دارم روزی كه سپاه برای جنگ مرتدان آماده كردم و بازگشتم، به جای خود مانده بودم تا اگر مسلمانان به سلامت می رسند كه چه بهتر، و اگر جز این بود من پیشتاز جنگ یا كمك آنان بودم – زیرا ابوبكر با سپاه به یك منزلی مدینه به محل معروف بـ"ذی القصة" رفته بود.
و سه چیز كه آرزو دارم از پیامبر خدا (ص) پرسیده بودم:
1- آرزو دارم پرسیده بودم خلافت حق كیست تا كسی با حق منازعه نكند.
2- آرزو دارم كه در باره میراث عمه و دختر برادر از او پرسیده بودم كه از این قضیه نگرانی به دل دارم.
3- آرزو دارم پرسیده بودم آیا انصار در خلافت حقی دارند كه به آنها داده شود.» (كتاب "مروج الذهب"، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 1 ،‌ص 658)

با سلام
ازاينكه حديث جعلى و ساخته دشمنان ابوبكر است شكى نيست و متأسفانه اينان كه امروزه اغلب آنها دسته اى افراطى از شيعيان هستند بسيار ديده شده كه با ذكر و ترويج احاديث جعلى و حتى جاانداختن يا افزودن بعضى كلمات احاديث سعى در القا غصب حكومت توسط سه خليفه اول شده اند
حال با فرض صحت حديث مسائل زيادى مانند موارد زير مطرح است كه لطفأ نويسنده مطلب هم شخصأ جواب بدهد
1@ بجز تيتر مطلب از نويسنده در متن هم اسم ابوبكر بدون ذكر نشانه هاى رايج احترام آمده است اما بجز رسول خدا وقتى اسم فاطمه هم آمده است نشانه سلام براى احترام ذكر شده است آيا در متن اصلى هم جنين است يا نوسنده مطلب تغييرات دلخواه و همنوع تيتر انتخابى خود داده است ؟
به نظر كمى عدالت و بيطرفي ايشان از شدت كثرت به يك طرف مايل شده است ،
@ 2_ مسلمأ بى هدفى از عقل و حكمت بدور است و ذكر اين حديث ار طرف نويسنده عاقل بايد دليلى داشته باشد حال ايشان هدفش از آن را ذكر كند لطفأ ؟
آيا به صحت آن معتقد است يا با آن مخالف است ؟
@ 3_ با فرض اعتقاد به صحت آن لطفأ توضيح دهد كه آيا ابوبكر از نظر ايشان غاصب خلافت است ؟
يعنى ابوبكر كه خود رئيس قبيله اش بوده و صاحب قدرت و ثروت و خدمتكار و جنكويان آيا همه ثروت و قدرت و اعتبار خود را حتى دختر نابالغ خود را به بيامبر داده تا شايد احتمالأ بيامبر روزى بيروز شود و حكومت تشكيل دهد و بعد از وفات او اكر خودش زنده بود كه طبيعتأ در سن كهولت هم هست احتمالأ با دسيسه و غصب صاحب حكومت شود بعد نه بدزدد نه ثروت جمع كند نه مال و قدرت و عزتش از قبل بيشتر شود و بعد بشيمان شود و جهنم را سهم خود ساخته باشد ؟ درباره ساير مشايخ و سران آنروز مثل عثمان و عمر جطور ؟
@ 4_ آيا ايشان به داستان مورد اشاره ابوبكر از خانه فاطمه و شهادت فاطمه و فرزندى كه باردار بودند به اسم محسن توسط عمر معتقدند ؟ اكر آرى لطفأ توضيح دهند كه بنى هاشم جزء خاندان قدرتمند قريش و قريش خود قدرتمندترين آن زمان بودند جرا به خونخواهى او اقدامى نكردند ؟ آيا بجز على كه قدرتش زبانزد بوده است و بنظر شيعيان مصلحتأ سكوت كرده است بقيه جرا سكوت كردند بهتر است تاريخ آنها را در موارد مشابه بياد بياورد كه خلاف اين موضوع است ؟
@ 5_ از اينكه عمر در شجاعت و قدرت مشهور بوده است طوريكه رئيس سباه بيامبر بوده است و از او حتى ساير اعراب آن دوران با توجه به باور سنتى آنها به زن بعيد است به زنى حمله كند ميتوان جشم بوشى كرد اما جطور داستان سرايان متوجه شدند كه فاطمه فرزند بسر باردار است نه
دختر ؟ آنهم نه حدس و شك از روى علايم باردارى بلكه اطمينان تا حد انتخاب اسم او درحاليكه دستكاه سونوكرافى الان هم خطا ميكند ؟
جه كسى اسم اورا انتخاب كرده است ؟ در اعراب رسم بوده و هست و حتى هنوز در ايران هم بعضأ بجا مانده كه بعد از تولد كودك شخص صاحب احترام و مقامى از اقوام در كوش او اذان را كفته و بعد اسم اورا انتخاب ميكند كاريكه بيامبر درباره حسن و حسين انجام داد جرا اينبار استثناء شده است ؟
@ 6 _ به فرض مصلحت حكم كرد كه على با ابوبكر بيعت كند با عمر كه قاتل است حكم مصلحت جيست ؟ بيعت به كنار بشت سر غاصب و قاتل نماز خواندن هم مصلحت است ؟ در دستكاه غاصب مشغول شدن و دستورات او را بجا آوردن جطور ؟
مهمتر از همه به دستور غاصب قاتل ظالم به خلق خدا حمله كردن و كشتن آنها جطور مكر نه اينكه على رئيس سباه عمر بود و عمر اول كسيكه به اطراف حمله نمود تا اسلام را جهانى سازد مثلأ ايران ؟
@ 7_ ابوبكر حسرت خورده كه كاش از رسول خدا سوال ميكرده خلافت حق كيست تا كسى با حق مخالفت نكند ! به نظر انتخاب ناشيانه كلمات كه ناشى از بغض و كينه سازنده حديث از خلفاء سه كانه بوده دردسر ساز است زيرا برخلاف انتظار سازنده نه تنها نميتوان به غصب خلافت توسط او و حق بودن على طبق وصيت بيامبر رسيد و مخالفت با على را مخالفت با حق نشان داد بلكه نتيجه برعكس ميشود زيرا ابوبكر ميكويد كاش سوال كرده بود خلافت حق كيست يعنى طبق اين حديث كسيكه شب و روز با بيامبر بوده و تنها صحابه اي است كه در قرآن شخصأ به او اشاره شده در جريان اختفا در غار از بيامبر درباره خلافت حرفى نشنيده است و برخلاف نظر شيعيان بيامبر سخنى از جانشين بعد از خود نكفته و ابوبكر حسرت ميخورد كاش سوال كرده بود ؟ حال بماند كه مخالفت با حق با فرض صحت حديث اينجا شامل مخالفت ادعايى شيعيان از طرف على با خلفا هم ميتواند باشد
@ 8 _ ابوبكر در لحظه مردن هم به فكر اجراى دستور خداست و ناراحت از اينكه جرا از بيامبر درباره ارث عمه و دختر برادر سوال نكرده است ؟
نفرت انسان را كور ميكند بخصوص وقتى انسان دليل منطقى نداشته باشد انواع نسبتهاى بيجا را به رقيب ميدهد كه بعضأ نكبت بار مياورد مثلأ صحت اين حديث اثبات ميكند كه : در قران و اسلام حكم ارث عمه و دختربرادر مشخص نيست و ناقص هستند بيامبر يادش رفته حكم بده و كسى هم تو جامعه نبوده از صحابه و حافظ و كاتب كه جيزى از بيامبر در اينباره شنيده باشه ابوبكر هم تا لحظات آخر ناراحت اينكه كاش سوال ميكرد تا اين مشكل حل ميشد !
اينبار بى طرفى به يك سمت خاص افتاده از شدت فوران
@9 _موضوعات زيادى باقيست كه هم حسش نيست و هم ممكنه به دفاع از خلفا و اهل سنت منهم شم كه شخصأ دوست ندارم از ايشان به عنوان حق دفاع كنم فقط خواستم نتايج اعتقاد به صحت حديث را به نظر خودم بكم و از نويسنده سوال كنم
@ از خدا بركشتكان را كار سخت نيست
سخت كار ماست كه ز ما خدا بركشته است

سلام دوست عزیز تنها یک بخش از مطالب شما را شایسته پاسخگویی دیدم به امید روشن شدن حق از باطل:

چهره درخشان حضرت على(ع) در تاریخ اسلام چنان پرفروغ است كه كمتر كسى را مى توان یافت كه از نقش على(ع) در صدر اسلام و قرب او در نزد پیامبراسلام(ص) اطلاعى نداشته باشد. همه مورخین و محدثین اذعان دارند كه على(ع) در اوان نوجوانى در دامان پیامبر(ص) پرورش یافت و على(ع) عطیه اى بود از خاندان ابوطالب(ع) در عصر فقر و مكنت, براى پیامبر; تا این كه خداوند زمینه رشد و نمو على(ع) را در خانه پیامبر بدین طریق فراهم نمود و از سن ده سالگى به طور مستقیم تحت تربیت كامل ترین انسان عصر قرار گرفت.
پیامبر(ص) بعد از بعثت, از آغاز رسالت خود تا زمان ارتحالش در هرجا و در هر زمان كه شرایط اقتضا مى نمود, از فرصت بهره مى جست و مقام و منزلت على(ع) را به اصحاب یادآور مى شد و جانشینى او را به عام وخاص گوشزد مى نمود كه احادیث الدار, منزلت, ثقلین, علم و... نمونه هایى از موارد فوق است.(1) و آخرین اقدام پیامبر(ص) در این مورد در غدیر خم مى باشد كه بیش از سیصدنفر از بزرگان اهل سنت به طرق مختلف حدیث غدیر خم را از یكصد صحابه پیامبر نقل نموده اند.(2)
پیامبر(ص) در احادیث فوق ـ از جمله در واقعه غدیرخم ـ على(ع) را در ولایت خود شریك كرده بود, او پس از دعوت مسلمانان به گردهم آمدن, از آن ها پرسیده بود كه:
(الست اولى بكم من انفسكم); آیا من از شما برشما مسلطتر نیستم؟ وقتى كه پاسخ ((بلى) را شنید, سپس اعلام داشت كه: ((من كنت مولاه فهذا على مولاه); هركس كه من مولاى اویم, این على مولاى اوست.
پى بردن و شناختن به علل غصب خلافت نیاز به شناخت جامعه اسلامى همزمان با رحلت پیامبراسلام(ص) دارد. همه مى دانیم درجه ایمان صحابه از انصار و مهاجرین متفاوت بود و نیز پیامبر(ص) براى جایگزین كردن فرهنگ اسلامى به جاى فرهنگ قبیله اى و جاهلیت نهایت كوشش خود را نمود. اما به علت نامساعد بودن شرایط, اختلافات قبیله اى ریشه كن نگردید.

براى (مولا) حدود ده معناى مختلف وجود دارد كه یكى از آن ها به معنى (اولى به تصرف) است و بقیه چیزهایى هستند در حدود (محب), (ناصر) و (دوست). باتوجه به سوال پیامبر(ص) در غدیرخم (الست اولى بكم من انفسكم); استفاده ازكلمه (مولا) ناظر برمعناى (اولى به تصرف) است. متإسفانه در طول تاریخ, دستگاه حكومتى بنى امیه, بنى عباس و غیره سعى كردند كلام پیامبر(ص) را ناظر بر معناى دیگر از جمله محب و دوست نمایند.
پیامبر(ص) پس از واقعه غدیرخم براى تثبیت جانشینى على(ع) تمهیدى اندیشید, آن این كه سپاهى به فرماندهى جوانى نورس ـ اسامه بن زیدـ را مإمور حركت به سوى شام نمود و اصحاب را تحریص به شركت در آن سپاه نمود و متخلفین را لعن فرمود تا شاید بتواند موانعى را كه برسر راه جانشینى على(ع) پس از رحلتش وجود داشت, برطرف سازد و اما با تمام اصرار پیامبر(ص) سپاه اسامه تا حضرتش حیات داشت, حركت نكرد و حتى كوشش پیامبر(ص) براى مكتوب داشتن آخرین وصیت نامه اش ناكام ماند و بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص) صفحه تاریخ به گونه اى باور نكردنى ورق خورد كه خود امام(ع) چنان مسئله جانشینى رابراى خود محرز مى دانست و تصور نمى كرد كه كسى در آن طمع داشته باشد و همه اذعان داشتند كسى كه لایق جانشینى است, على(ع) مى باشد. وقتى عباس عموى پیامبر(ص) برعلى(ع) به ـ هنگامى كه مشغول تجهیز پیامبر بود.ـ گفت: دست بده تا با تو بیعت كنم و اگر چنین كنى, در خلافت باتو رقابت نخواهد كرد و در آن طمع نخواهد نمود. ولى على(ع) به خلافت خود آن قدر مطمئن بود كه به عباس پاسخ داد: (اى عمو! مگر كسى هست كه در این امر طمع داشته باشد؟ )(3)
با تمام این وجود, امت اسلام پس از رحلت پیامبر(ص) دچار فاجعه اى عظیم گردید و عده اى با توجه به قرابت هایى كه با پیامبر(ص) داشتند; خواستار ارائه نقشى در عهد پیامبر بودند كه حد اقل در جامعه مطرح شوند و چون آن ها خود را محروم از همه چیز دیدند, حب جاه و مقام در خانه دل آن ها به نحوى مإوى كرده بود كه دنبال فرصتى بودند كه این فرصت بعد از رحلت پیامبر(ص) برایشان فراهم شد و جامعه اسلامى را تجزیه نمودند و چنان ضربه اى به وحدت اسلامى زدند كه در طى قرون متمادى مسلمانان نتیجه این اقدام را دیدند و مى بینند.
در این مقاله به دو سوال اساسى پاسخ داده مى شود:
ـ اول این كه علل غصب خلافت چه بود؟
ـ دوم این كه چرا على(ع) سكوت اختیار نمود و براى گرفتن حق خود دست به شمشیر نبرد؟ اسرار سكوت على(ع) در چیست؟ و چرا اصحاب پیامبر(ص) دست به چنین اقدامى زدند و برخلاف دستور پیامبر(ص) عمل نمودند؟
الف ـ علل غصب خلافت
1 ـ احیاى فرهنگ قبیله اى

پى بردن و شناختن به علل غصب خلافت نیاز به شناخت جامعه اسلامى همزمان با رحلت پیامبراسلام(ص) دارد. همه مى دانیم درجه ایمان صحابه از انصار و مهاجرین متفاوت بود و نیز پیامبر(ص) براى جایگزین كردن فرهنگ اسلامى به جاى فرهنگ قبیله اى و جاهلیت نهایت كوشش خود را نمود. اما به علت نامساعد بودن شرایط, اختلافات قبیله اى ریشه كن نگردید. حتى در زمان پیامبر(ص) چندین بار بین انصار و مهاجرین و حتى دو قبایل انصار اختلافاتى بروز كرد كه اگر درایت و مدیریت پیامبر(ص) نبود, آتش جاهلیت دوباره شعله ورتر مى شد.
بسیارى از سران قریش و قبایل اطراف در اواخر عمر پیامبر(ص) به اسلام ایمان آوردند كه اسلام آن ها بیشتر از روى اكراه بود و آن ها روح اسلام را درك ننموده و خداوند در سوره حجرات, آیه 14 به این امر اشاره دارد كه به اعراب بگو: ایمانتان به قلب وارد نشده, به حقیقت هنوز ایمان نیاورده اید لیكن بگوئید ما اسلام آوردیم: (قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ولكن قولوا إسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبكم)
زندگى قبیله اى و ویژگى هاى جامعه قبیلگى موجب شد كه مردم بعد از پیامبر(ص) به طور جانانه از حق على(ص) دفاع نكنند. آن ها طبق زندگى قبیله اى وقتى رئیس قبیله بیعت كرد, تمام افراد قبیله باید بیعت نمایند. در اواخر عمر پیامبر(ص) بیشتر سران قبیله به اسلام ایمان آوردند و بعد تمام افراد قبیله پشت سر رئیس قبیله بودند.
2 ـ احیإ فرهنگ اشرافى

به دنبال احیإ فرهنگ قبیله اى, فرهنگ اشرافى نیز رشد كرد, اشراف در فرهنگ قبیله اى جایگاه ویژه اقتصادى و سیاسى دارند. در داخل مكه اشرافیت زر و زور را در اختیار داشتند تا این كه در جنگ بدر, به سختى زخمدار شدند و بیش از هفتاد نفر از سران قبایل كشته شدند كه اشرافیت مكه بعدها در صدد انتقام و التیام این زخم بودند كه حوادث ناگوارى چون غصب خلافت, حوادث خونین جمل, صفین, نهروان و عاشورا را آفریدند و ((هنوز جثه پیامبر روى زمین بود كه كشمكش آغاز شد. ابوسفیان نماینده اریستوكراسى منقرض مكه ـ كه در آغاز مى خواست خیلى زود از آب گل آلود ماهى بگیرد.ـ به خانه على(ع) دوید تا شاید او را ابزار مقاصد خود كند, انصار بیم داشتند كه اشراف زادگان مكه خون پدران را فراموش نكرده باشند, سعدبن عباده را براى بیعت نشاندند و چون تعرض مهاجران آغاز شد, مى خواستند دست كم براى خودشان امیرى داشته باشند.)(4)
3 ـ كینه قریش از بنى امیه

بنى امیه از قبل با بنى هاشم خوب نبود و نسبت به آن ها دشمنى دیرینه داشتند و آخرالامر سعى نمودند بنى هاشم را از خلافت محروم كنند كه نمونه هاى این دشمنى را در دوران جاهلیت و دوران رسالت پیامبر(ص) در تاریخ داریم و به تبع آن قریش با على(ع) دشمنى خاصى داشتند و سه دلیل مواضع قاطع امام بزرگان و روساى قبایل, كینه اى عظیم از او بر دل داشتند.
4 ـ دسته بندىهاى سیاسى

در اواخر عمر پیامبر(ص) گروهى مقاصد نهائى خود را با طرح نقشه اى ماهرانه برملا كرده و اجرا نمودند. چنان كه از قرائن و اقدامات ابوبكر, عمر و ابوعبیده جراح برمىآید, آن سه نقشه اى براى غصب خلافت داشتند و با تشكیل حزب ثلاثه در نهایت مردم را تحریص به غصب خلافت نمودند. چنان كه از عملكرد آن ها مشخص مى باشد هرسه براى انتخاب خلیفه باهم متحد بوده و در روز سقیفه تعارف هایى باهم داشته و هرسه باهم به سوى سقیفه رفتند, در حالى كه بزرگان مشغول تجهیز و تكفین بدن پیامبر بودند و بعد از رفتن به سقیفه, عمر و ابوعبیده اصرار عجیبى در بیعت گرفتن مردم براى ابوبكر داشتند و ابوبكر نیز بعد از وفات خود عمر را جانشین خود كرد كه نشان دهنده نوعى هماهنگى قبلى بین آن ها بود و هرسه از رفتن با سپاه اسامه تخلف نمودند و در مدینه ماندند با این كه پیامبر(ص) متخلفین را لعن كرده بود.
5 ـ دشمنى قریش با على(ع)

قریش به علت قتلهایى كه امام از بزرگان آن ها بویژه از بنى امیه كرده بود كینه و دشمنى عجیبى از او به دل داشتند و حتى بعد از 25 سال در نبردهاى مختلف (جمل, صفین, نهروان) این كینه را دنبال كردند.
6 ـ حسادت

برخى از صحابه از قرب و منزلت على(ع) نزد پیامبر(ص) حسد مى بردند و حتى حسد برخى از زنان پیامبر ـ عایشه ـ در تاریخ مشهود مى باشد. این حسد به نحوى در میان اصحاب جلوه گر یافته بود كه پیامبر(ص) آن را احساس مى كرد و به آن ها گوشزد مى نمود تا از حسادت خود دست بكشند; به طورى كه على(ع) در جنگ جمل وقتى سخن پیامبر(ص) را به یاد زبیر مى اندازد, زبیر دست از جنگ مى شوید. (5)
7 ـ حب ریاست

علماى اخلاق اصول كفر را حرص, حسد و تكبر دانستند كه این سه صفت نقش عمده اى در دگرگونى تاریخ اسلام داشته است. برخى از صحابه با توجه به نفوذى كه در خانه پیامبر(ص) داشتند و به وسیله بعضى از زنان پیامبر(ص) اسرار خانه او را مى دانستند و با توجه به این كه خواهان قدرت یابى بودند و حداقل مقام هاى دوم و سوم را خواهان بودند, وقتى به منصب دست نیافتند برآن شدند كه زمینه ریاست خود را بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص) فراهم نمایند. على(ع) نیز به این امر اشاره دارد:
((قومى با حرص, ولع و بخل زیادى طالب خلافت شدند و آن را از دیگران باز داشتند و عده اى نیز جنبه سخا و كرم پیش گرفتند.)(6)
8 ـ هراس از عدالت

اعراب با على(ع) آشنا بودند و سختگیرىهاى او را در برابر عدالت و حق در دوران حیات پیامبر(ص) به چشم دیده بودند. آن ها دیده یا شنیده بودند على(ع) در خندق ـ كه حساسترین نبرد پیامبر(ص) با كفار بود.ـ شمشیرش را به خاطر غضبى كه بر او مستولى شد بر فرق دشمن فرود نیاورد, گذاشت خشمش فرونشیند و سپس كار دشمن را یكسره كرد, عرب از عدالت او در هراس بودند, على(ع) اهل طفره و مداهنه و سهل انگارى نبود, او اهل حق و عدل بود.


9 ـ سستى و بى رمقى مردم

امام هنگام بیعت به این مسإله اشاره مى كند و سپس به عمر گوشزد مى كند: اى عمر! نیك بدوش كه نیمى از این شیر خلافت براى تو خواهد بود. امروز اساس آن را به نفع او استوار كن تا او هم فردا آن را به تو بازگرداند.
گاهى نیز رقابت بین دو قبیله اوس و خزرج موجب مى شد عده اى از این رقابت به وجود آمده سوء استفاده نموده و زمینه را براى حكومت خود فراهم نمایند. در جریان سقیفه اسیدبن خضیر, سالار قبیله اوس به سبب حسد بر سعدبن عباده و رشك براین كه مبادا وى به حكومت برسد با ابوبكر بیعت كرد. چون او بیعت نمود همه افراد قبیله اوس بیعت كردند.
10 ـ جوانى على(ع)

در نظام قبیله اى رسم براین بود كه ریاست از آن ریش سفید و بزرگ قبیله است. متإسفانه به علت كوته بینى برخى از اصحاب, فرهنگ و اندیشه هاى جاهلیت كاملا از بین نرفته بود و بسیارى از صحابه در اواخر عمر پیامبر(ص) به اسلام ایمان آورده بودند و چنان كه ذكر نمودیم, روح اسلام را درك ننموده بودند و على(ع) گرفتار و مواجه با روح قبیله اى ـ كه چند ساعت پس از رحلت پیامبر(ص) دوباره از تاریك خانه جاهلیت سربرآورد.ـ شد.
ابن ابى الحدید از ابن عباس نقل كرد كه عمرگفت: من به طور مسلم على را مظلوم مى دانم و مهاجرین از على اعراض ننمودند مگر به جهت این كه سنش را كم دیدند.(7)
ابوعبیده به على(ع) گفت: یابن عم! ما قرابت تو را و سبقت تو را و علم تو را و نصرت تو را انكار نمى كنیم, لكن خود مى دانى كه تو جوانى و ابوبكر پیراست, وى سنگینى این امر را بهتر از تو مى تواند حمل كند.(8)
نقل است, وقتى كه ابوبكر به خلافت رسید, به پدرش ابوقحافه ـ كه در طائف بود.ـ نامه نوشت كه: مردم مرا به جهت كبر سن به خلافت برگزیدند و تو نیز به موافقت قوم بیا و با من بیعت كن كه من امروز خلیفه رسول خدایم. او در جواب ابوبكر نوشت:
مى گویى كه مردمان مرا به خلافت برداشتند به جهت سن من و من خلیفه رسول خدایم; پس تو خلیفه مردم مى باشى نه خلیفه رسول و خدا و اگر تو را به جهت سن خلیفه كرده اند, من از تو سزاوارترم و بایستى مرا خلیفه كنند, تو خود مى دانى این امر از غیر تو است. اگر حق را به اهلش كه خانواده پیغمبرند, واگذارى, تو را بهتر باشد.(9)
عمر نیز به ابن عباس اعتراف نموده كه: همانا على درمیان شما بود و او از من و ابوبكر به این امر اولى بود.(10)
11 ـ شوخ طبعى على(ع)

از ایرادهایى كه برامام مى گرفتند, یكى این بود كه مى گفتند: تو چهره ات خنده روست و مزاح مى كنى. مردى باید خلیفه شود كه عبوس باشد و مردم از او بترسند. و عمر شوخ طبعى را یكى از ایرادهاى امام مى دانست.(11)
با غصب خلافت, رابطه الهى بین مردم و حكومت قطع گردید و با غصب خلافت حق مردم نیز غصب شد. چون داشتن حاكم صالح, عادل و متصل به منبع غیب, حق مردم است ولى این حق در سقیفه غصب گردید و چنان ضربه اى بر پیكره اسلام پدید آمد كه تا روز قیامت نمى توان آن را جبران نمود. خود عمر پس از مدتى درباره انتخاب ابى بكر گفت: ((كانت بیعه ابى بكر فلته وقى الله شرها)); بیعت ابوبكر براى زمامدارى كار عجولانه و ناگهانى بود كه خداوند شر آن را كم كند و ببرد.(12)
مظلومیت حضرت زهرا(س) و شهادت او, رفتن ابوذرها به تبعید, برگشتن رانده شده هاى پیامبر به مدینه, تسلط بنى امیه بر امور مسلمین, قتل و غارت برجان و مال مردم, رشد فرهنگ جاهلیت و دورى مردم از سیره پیامبر(ص), سوختن مكه و مدینه در آتش خصم, وقایع عاشورا و شهادت فرزندان پیامبر در دشت كربلا و تسلط بنى عباس برسرنوشت مردم, همه و همه از نتایج و عواقب غصب خلافت مى باشد.
ب ـ علل سكوت على(ع)

پس از بررسى علل غصب خلافت, باید به علل سكوت على(ع) نیز اشاره كرد. چرا امام با این كه خود را كاملا برحق مى دانست, براى به دست آوردن حق خود دست به شمشیر نبرد و حقش را نگرفت؟
مهم ترین علل سكوت على(ع) در برابر غصب حق خود عبارتند از:
1 ـ سفارش پیامبر(ص)

پیامبر(ص) به على(ع) توصیه فرموده بود:
در صورتى كه حقت را غصب كردند, اگر تعداد یارانت از تعداد انگشتان دست و پایت فزون شد, براى گرفتن حقت دست به شمشیر ببر و گرنه صبر پیشه نما.
وقتى عده اى بعد از سقیفه به نزد على(ع) مىآیند و اعلام آمادگى مى كنند كه: حاضریم حقت را بگیریم. امام براى این كه ایمان و پایدارى آن ها را بیازماید, فرمود: فردا همه با سرهاى تراشیده به اینجا حضور یابید. كه جز چهار یا پنج نفر حاضر نشدند.
2 ـ حفظ وحدت جامعه اسلامى

على(ع) را باید بنیانگذار وحدت دانست چرا كه بیش از هركسى در این راه فداكارى و سختى كشیده است. بعد از رحلت پیامبر(ص) فرهنگ قبیله اى دوباره جان گرفت و على(ع) براى حفظ وحدت مجبور به سكوت بود كه تحمل آن از دست بردن به شمشیر بسیار سخت تر و جانفرساتر بود.
جامعه اسلامى در آن عصر با هجوم دشمن خارجى بویژه روم مواجه بود و وجود پیامبران دروغین مزید برعلت بود و على(ع) در سخنى مى فرماید: من از همه حریص تر به وحدت مردم در جامعه مى باشم.
3 ـ پیدایش پیامبران دروغین

ارتدادى كه در سال دهم هجرى و آخرین سال حیات پیامبر بویژه در بین قبایل بزرگ عرب بنى حنیفه, اسد, كنده, غطفان و لخم روى نمود ـ كه اوج آن پس از رحلت پیامبر(ص) نمودار گشت.ـ در موضع گیرى امام در برابر شرایط به وجود آمده تإثیر به سزایى داشت و علاوه برمرتدین, پیامبران دروغین در نقاط مختلف عربستان ادعاى نبوت مى كردند و وحدت اسلامى را مورد تهدید قرار مى دادند كه امام در نامه اى به مالك اشتر یكى از علل سكوت خود را (پیدایش مرتدین) مى داند.
4 ـ میدان یافتن منافقان

منافقین كه در صدد از هم پاشیده شدن جزیره العرب و وحدت مسلمین بودند و قیام امام به اهداف آن ها كمك مى نمود, لذا امام تیر منافقین را به سنگ زد و اهداف شوم آن ها را خنثى نمود.
5 ـ كمى یاران و حامیان

امام(ع) در خطبه شقشقیه, یكى از علل سكوت خود را كمى یاران و حامیان خویش مى داند كه یا باید با دست تهى حق خود را بگیرد و یا با وضع تاریك روزگار بسازد. سپس مى فرماید: در حالى كه در چشمم خار بود و گلویم را عقده گرفته و میراثم به تاراج رفته بود, صبر را پیشه ساختم.(13)
6 ـ حفظ كیان اسلام

امام درخطبه پنجم نهج البلاغه كمى یار و حفظ كیان اسلام و جلوگیرى از اختلافات را متذكر مى شود و علت سكوت خود را ترس از مرگ نمى داند بلكه قیام خود را بى حاصل و زیانبار براى جامعه اسلامى مى داند.
7 ـ احیاى فرهنگ قبیله اى

چنانچه در بحث علل غصب خلافت گفته شد, پیامبر(ص) در مدت 23 سال فرهنگ جاهلیت را از جامعه زدود ولى بسیارى از سران مكه بعد از 23 سال جنگ به اسلام ایمان آوردند كه پیامبر(ص) لقب ((طلقإ)) را به آن ها داد. آن ها به علت عدم درك روح اسلام, فرهنگ جاهلیت را در بین خود بعد از رحلت پیامبر(ص) احیإ كردند و چون رئیس قبیله از على(ع) پیروى ننمود, مردم نیز به تبع آن ها از امام حمایت ننمودند. آن ها توجیه كردند كه باید جانشین از قریش باشد كه پیامبر(ص) قریشى است. على(ع) به آن ها فرمود: چه كسى از من به پیامبر نزدیك تر است؟
8 ـ حركت خشونت آمیز

برخى از صحابه از جمله عمر چنان دست به خشونت زدند كه كمتر كسى یاراى مخالفت با آن را داشت. مثلا عمر تازیانه به دست مى گرفت و مى گفت: هركه بگوید پیامبر از دنیا رفته, او را شلاق مى زنم.
یا عده اى از رجاله ها در كوچه ها راه مى افتادند و مردم را به بیعت با ابوبكر فرا مى خواندند. مردم هم تابع احساسات جمع بودند, از روى ترس و بى اطلاعى با خلیفه بیعت كردند. امام در مورد خشونت عمر مى گوید: آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفت, با مردى شد كه شخص درشت بود و حضورش محنت زا, بسیار اشتباه مى كرد و عذر آن را مى خواست.(14)
ارتدادى كه در سال دهم هجرى و آخرین سال حیات پیامبر بویژه در بین قبایل بزرگ عرب بنى حنیفه, اسد, كنده, غطفان و لخم روى نمود ـ كه اوج آن پس از رحلت پیامبر(ص) نمودار گشت.ـ در موضع گیرى امام در برابر شرایط به وجود آمده تإثیر به سزایى داشت و علاوه برمرتدین, پیامبران دروغین در نقاط مختلف عربستان ادعاى نبوت مى كردند و وحدت اسلامى را مورد تهدید قرار مى دادند كه امام در نامه اى به مالك اشتر یكى از علل سكوت خود را (پیدایش مرتدین) مى داند.

9 ـ سرعت بیعت

سرعت بیعت و شدت عمل اصحاب سقیفه به حدى بود كه هرگونه عكس العمل را از امام گرفت. امام كه در حال تغسیل و تكفین بدن پیامبر(ص) بود, واگذاشتن جنازه پیامبر(ص) را بدون غسل و كفن بى احترامى و خیانت بزرگى به پیامبر(ص) مى دانست. اصحاب سقیفه از این دل مشغولى على(ع) بهره جسته و به حدى درگرفتن بیعت سرعت عمل به خرج دادند كه آب غسل پیامبر(ص) خشك نشده بود. على(ع) به خلافت خود آن قدر مطمئن بود كه وقتى عباس عموى پیامبر(ص) ـهنگامى كه على(ع) مشغول تجهیز پیامبر(ص) بود.ـ براو وارد شد و گفت: دست بده تا با تو بیعت كنم, اگر چنین كنى, احدى در خلافت با تو رقابت نخواهد كرد. على(ع) به عباس پاسخ داد: اى عمو! مگر كسى هست در این امر طمع داشته باشد؟
10 ـ نگه داشتن حرمت دین

على(ع) خلافت را حق خود مى دانست, اما حرمت دین را برتر از آن مى دید. و اگر دین ضربه مى دید, آن را نمى شد جبران كرد. على(ع) گرچه حق خود را حق دین مى دانست ولى وحدت دینى را لازمتر از حق خود مى شمرد.
سیدحسن قریشى
________________________________________
پى نوشت ها:

1 ـ براى اطلاع بیشتر ر.ك: حائرى تهرانى, آیه الله مهدى, پرتوى از غدیر, بنیادفرهنگى امام مهدى(ع).
2 ـ ر.ك: علامه امینى, الغدیر.
3 ـ دائره المعارف فرید وجدى, ج 2, ص ;746 به نقل از خلیلى, محمدعلى; زندگانى حضرت على(ع), اقبال, تهران, 1378, چاپ هفتم, ص 119.
4 ـ پاینده, ابوالقاسم, على ابرمردتاریخ, كتابخانه نهضت, 1357, چاپ سوم, ص 51.
5 ـ یعقوبى, احمدبن ابى یعقوب, تاریخ یعقوبى, ترجمه محمدابراهیم آیتى, علمى و فرهنگى, تهران, 1366, چاپ پنجم, ج 2, ص 81.
6 ـ محمدعلى خلیلى,زندگانى حضرت على(ع), ص 106.
7 ـ ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, ترجمه محمود مهدوى دامغانى, نشرنى, تهران, 1375, ج 3, چاپ دوم, ص 181.
8 ـ همان, ص 149.
9 ـ طباطبائى یزدى, سیدمحمدرضا, بزم ایران, شركت سهامى ناشرین كتب ایران, تهران, ص 53 و 52.
10 ـ الغدیر, ج 7, ص 8, به نقل از حكیمى, محمدرضا, جهشها, دفتر نشر و فرهنگ اسلامى, 1366, چاپ ششم, ص 102
11 ـ شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید, ج 3, ص 147.
12 ـ طبرى, محمدبن جریر, تاریخ طبرى تاریخ الامم و الملوك, روائع الترات العربى, بیروت, ج 3, ص 205.
13 ـ نهج البلاغه, فیض الاسلام, نامه 62, ص 1048.
14 ـ همان, خطبه شقشقیه, ص 46 و 47.
وقتى محمدبن ابى بكر در مورد عصیان و غصب خلافت به معاویه نامه نوشت, معاویه در جوابش نوشت: ما همان وقت كه پدرت زنده بود فضل پسر ابى طالب را مى شناختیم و حق او را لازم مى دانستیم كه نیكو رعایت كنیم, ولى هنگامى كه پیغمبراكرم(ص) درگذشت, پدر تو و فاروقش, نخستین كسى بودند كه حق على را گرفتند و در امر او مخالفت كردند و در این كار باهم اتفاق و اتحاد داشتند و اگر نبود آنچه پدرت پیش از این انجام داد, ما با على بن ابى طالب مخالفت نمى كردیم و امر را به او تسلیم مى نمودیم, لكن دیدیم پدرت این كار را نسبت به او انجام داد, ماهم به روش او رفتیم. (مسعودى, مروج الذهب, ج 3, ص 22, به نقل از جهشها, محمدرضا حكیمى, ص 101 و 102.)
حق نگهدارتان

با سلام
از اينكه به سوالات من جواب داديد متشكرم اما يا سوالات را با دقت نخوانده ايد يا قصدأ و از سر بى جوابى موضوع را عوض كرده و بجز دو مورد جواب نداده ايد كه آنهم جواب شما بيشتر روش متكلمان دينى است ولى من دنبال جواب عقلى و منطقى و خلاصه و دقيق هستم
دوباره عرض ميكنم كه من اهل سنت نيستم و حاضر نيستم وقت خودم را صرف دفاع از اشخاصى كنم كه قرنها قبل وجود داشته اند‎ ‎‏ و اصلأ بحث امامت نبود بحث نتايج اعتقاد به حديث و حالا نتيجه سخنان جديد شماست
حال لطفأ مستقيم به اين مسايل جواب بديد :
@ اولأ آيا شما به صحت حديث اعتقاد داريد ؟
@ آيا به داستان شهادت فاطمه توسط عمر معتقديد و با دلايل عقلى جور در ميايد ذكر كنيد آنها از بروز حادثه تا تابعيت على و اجراى دستورات عمر توسظ او
@ من فكر كنم كامل كفتم تاريخ طبرى هم اكه يكبار بخوانى همه را توضيح داده كه وضع و قدرت و ثروت سه خليفه اول برخلاف خليفه جهارم هنكام خلافت بسيار كمتر از قبل از اسلام است
برخلاف تصور آنها در ابتداى اسلام مسلمان شدند وقتيكه اسلام اصلأ قدرتى نداشت كه از ترس و مصلحت باشد
نوشتى بجز جهار بنج نفر كه اكر دوباره به تاريخ نكاه كنى همه بسر عموهاى على هستند يا غلام خانواده هاى آنها كسى حاضر نشد با على بيعت كند و بقيه با بي اطلاعى و ترس از عمر و اطاعت از روسا قبيله خود با ابوبكر بيعت كردند
دوست عزيز دوباره مسلمانان آنروز را درخاطر تصور كند كه بخاطر دستور بيامبر از جان خود كذشتند و فداكارانه با تعداد اندك به جنك هزاران نفر ميرفتند و شهادت را افتخار بزرك خود ميدانستند
يكهو تو يكساعت عوض شدند و از ترس شلاق خوردن با تركه دست عمر دين و ايمانشان را فروختند و دستور اصلى بيامبر را دور انداختند ؟
هنكام اسلام آوردن ابوبكر كه اين اتفاق نيافتاد و افرادش بخاطر او مسلمان نشدند بس جرا تو بيعت اتفاق بيفتد بى اطلاعى آنها و حضور جهاربنج نفر با على خود اثبات عدم اعلام جانشين از طرف بيامبر است و الا به نظر من تو بدبينانه ترين حالت از نظر يك آدم مغرض باز حداقل نصف جمعيت مسلمانان حاضر بودند جانشان را بدهند تا سخن رسول خدا انجام شود
يعنى جى نوشته ايد دست به ادعاهاى واهى زدند كه محمد قريش است بايد جانشين او هم قريش باشد ؟ شايد شما يا شايد اعراب قريش نميدانستند على از بنى هاشم اصلى ترين خاندان قريش است و بسرعموى محمد ! بنظر قبل از نوشتن مطالب بعضى كتابها بهتر است اول آنرا با دقت خواند
@ تو يك جمله مستقيم بكيد با توجه به كتب تاريخ و شرايط قبل از اسلام شخصى مثل ابوبكر بنظر شما آيا امكان طمع به قدرت و ثروت بسيار كمتر از آنجه بخشيده است ممكن است شخصأ اينكار را ميكرديد ؟
@ منابعى كه از آنها استفاده كرده ايد قابل استفاده نيستند زيرا اين كتابها ( بجز نهج البلاغه كه سخنان منسوب به على است و حدود 4_3 قرن بعد نوشته شده است ) جديدأ نوشته شده اند
وقتى قرار است از اين كتابها استفاده شود لذا بايد كتابهايى كه جديدأ اهل سنت منتشر كرده اند هم بتوان سند آورد
نهج البلاغه : هرجند كتابى تاريخى نيست اما منبع خوبى است البته اصل كتاب نه تفاسير دل بخواهى و نه هرجا بسود ما هست خوبه و بقيه بد
على هركز در نهج البلاغه ( متن اصلى ) ادعاى امامت نكرده است و هركز از خود و امامت فرزندانش بحثى نكرده است
ايشان به صراحت كفته است كه همانا من براى خلافت بر آنها اولى تر بودم : كه بوضوح و روشنى اثبات قبول داشتن خلافت از سوى على است كه انتخابى است نه امامت كه انتصابى است و حتى جهت باقى نماندن شبهه ميتوان ادامه اش را آورد كه خود را اولى تر ميداند بس قبول داشته كه اولى ترين شخص بايد انتخاب ميشد و اعتراضش فقط به اولويت شخص است نه نوع انتخاب
درباره تاريخ طبرى : تاريخ طبرى از منابع معتبر ( از نظر شخصى من بسيار خوب و معتبر ) تاريخ اسلام است لذا اكر از آن استفاده ميكنيم بايد همه رواياتش را قبول كرد نه انتخابى و دل بخواهى
@ نظر شخصى خودتان و برداشت شخصى خود را درباره حكم مناطقى كه عمر غاصب قاتل تصرف كرده و همه آدمهايى كه كشته شدند بخصوص ايرانى را دقيق و خلاصه بكيد فقط نظر دل خودتان را بكيد
@ نكاتى آورده ايد كه ناشى از نوعى عصبيت شايد باشد كه خود تهمت و شايد كناه باشد در اسلام
// نوشته ايد بيامبر براى جانشينى فرهنك اسلامى به جاى فرهنك اعراب كوششهايش بدلايل مشكلات فراوان ناكام ماند ؟
اما دوست عزيز خدا بيامبر را با اهدافى انتخاب كرد و وظايفى برايش قرار داده است لذا اكر بيامبر نتواند حتى يك ذره اندك از اهدافش را ناقص انجام دهد علاوه بر كناه بودن آن اصلأ محال است وقوعش زيرا يعنى خدا به غرضش از انتخاب محمد نرسيده است و اعراب با مشكلات خود مانع شده اند ولى نقض غرض درباره خدا محال است لذا بيامبر وظايفش را بطور %100 انجام داده است
و اكر جيزى به نظر شما انجام نشده بخاطر اين است كه اصولأ جزء وظايفش نبوده و بقيه كارها بعهده ساير مسلمانان است
// قسمت اينكه بيامبر نتوانست و فرصت ندادند وصيت نامه كتبى بنويسد بسيار بدتر و بى دقت است زيرا نقض غرض خدا را شديدتر ادعا كرده كه محال است
// و اينكه نوشتيد مردم از بى اطلاعى و ترس با ابوبكر بيعت كردند بسيار توهين آميز هم هست
وقتى قرار بوده بيامبر جانشين تعيين كند و شما عدم انجامش را نقص رسالتش دانسته ايد بس جرا اعراب موفق شدند حتى فرصت نوشتن كتبى هم به او ندهند ؟
خدا محمد را انتخاب كرد على را امامش ساخت به دامان تربيتش سبرد تا به ترتيب فرزندانش اسلام را هدايت كنند بجز اشكال اعتقاد به نقص قرآن با اعتقاد به امامت مشكل اصلى اين است كه طبق نظر شما خدا به هدفش نرسيد و بيامبر وظيفه اش را به تبع مشكلات اعراب ناقص انجام داد
/دوست عزيز اينكه شيعيان على را بيش از محمد قبول دارند قابل انكار نيست و طبق تعاليم اسلام كناه است در جمعيت عامه تشيع به سختى بتوان خانه اى را يافت نهج البلاغه درآن نباشد اما از آن سخت تر يافتن كسى است كه حتى بداند احاديث بيامبر در جه كتابى جمع آورى شده اند
دوست عزيز وقتى بيامبر با آن عظمت اشاره شده در قرآن مصلحت حكم نكرد بعضأ سكوت كند جرا براى على حكم كرد
يعنى به نظر شما اكر على سكوت نميكرد كشته ميشد يا اتحاد اسلام ازهم ميباشيد و اسلام نابود ميشد ؟ اين از نظر اسلام كفر است كه خدا اسلام را نتواند حفاظت كند بس بى ربط است به اسلام
براى خودش هم اكر امام است خدا اورا منصوب كرده بس از انتخابش هدفى داشته و تا تمام غرض خدا كامل و دقيق انجام نشده تمام عالم و آدم هم محالست حتى يك ثانيه بتواند آنرا به تأخير بندازند جه برسد به نقض غرض خدا يا 25 سال تأخير
@ اكر خواستيد حاضرم نكته به نكته بحث جدا داشته باشيم

با سلام به دوست نامسلمان ابتدا لازم است متن عربی حدیث را با منابع ان بیاورم قال ابو بكر رضى الله عنه: اجل، انى لا آسى على شي‏ء من الدنيا الا على ثلاث فعلتهن وددت انى تركتهن، و ثلاث تركتهن وددت انى فعلتهن، و ثلاث وددت انى سالت عنهن رسول الله صلى الله عليه و سلم فاما الثلاث اللاتي وددت انى تركتهن، فوددت انى لم اكشف بيت فاطمه عن شي‏ء و ان كانوا قد غلقوه على الحرب، و وددت انى لم أكن حرقت الفجاءه السلمى، و انى كنت قتلته سريحا او خليته نجيحا و وددت انى يوم سقيفه بنى ساعده كنت قذفت الأمر في عنق احد الرجلين- يريد عمر و أبا عبيده- فكان أحدهما أميرا، و كنت وزيرا و اما اللاتي تركتهن، فوددت انى يوم اتيت بالاشعث بن قيس أسيرا كنت‏
ضربت عنقه، فانه تخيل الى انه لا يرى شرا الا اعان عليه و وددت انى حين سيرت خالد بن الوليد الى اهل الرده، كنت اقمت بذى القصة، فان ظفر المسلمون ظفروا، و ان هزموا كنت بصدد لقاء او مددا و وددت انى كنت إذ وجهت خالد بن الوليد الى الشام كنت وجهت عمر بن الخطاب الى العراق، فكنت قد بسطت يدي كلتيهما في سبيل الله- و مد يديه- و وددت انى كنت سالت رسول الله ص: لمن هذا الأمر؟
فلا ينازعه احد، و وددت انى كنت سألته: هل للأنصار في هذا الأمر نصيب؟ و وددت انى كنت سألته عن ميراث ابنه الأخ و العمه، فان في نفسي منهما شيئا.تاريخ الأمم و الملوك ، أبو جعفر محمد بن جرير الطبري (م 310)، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دار التراث ، ط الثانية، 1387/1967. جلد 3 صفحه430 و در مروج الذهب چنین امده و كان أبو بكر رضي الله عنه قد سمته اليهود في شي‏ء من الطعام، و أكل معه الحارث بن كَلَدَة فعمي، و كان السم لسنة، و مرض أبو بكر قبل وفاته بخمسة عشر يوماً.
كلام له:
و لما احْتُضِرَ قال: ما آسَى على شي‏ء إلا على ثلاث فعلتها وددت أني تركتها، و ثلاث تركتها وددت أني فعلتها، و ثلاث وددت أني سألت رسول الله صلى الله عليه و سلم عنها، فأما الثلاث التي فعلتها و وددت أني تركتها، فوددت أني لم أكن فتشت بيت فاطمة، و ذكر في ذلك كلاماً كثيراً، و وددت أني لم أكن حرقت الفجاءة و أطلقته نجيحا أو قتلته صريحاً، و وددت أني يوم سقيفة بني ساعدة قَذَفْتُ الأمر
في عنق أحد الرجلين فكان أميراً و كنت وزيراً، و الثلاث التي تركتها و وددت أني فعلتها وددت أني يوم أتيت بالأشعث بن قيس أسيراً ضربت عنقه، فإنه قد خيل لي أنه لا يرى شَرّاً إلا أعانه، و وددت أني كنت قد قذفت المشرق بعمر بن الخطاب، فكنت قد بسطت يميني و شمالي في سبيل الله، و وددت أني يوم جَهَّزْت جيش الردة و رجعت أقمت مكاني فإن سلم المسلمون سلموا، و إن كان غير ذلك كنت صدر اللقاء أو مَدَداً، و كان أبو بكر قد بلغ مع الجيش إلى مرحلة من المدينة، و هو الموضع المعروف بذي القصة، و الثلاث التي وددت أني سألت رسول الله صلى الله عليه و سلم عنها، وددت أني كنت سألته في من هذا الأمر، فلا ينازع الأمر أهله، و وددت أني سألته عن ميراث العمة و بنت الأخ فإن بنفسي منهما حاجة، و وددت أني سألته هل للأنصار في هذا الأمر نصيب فنعطيهم إياه.مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي (م 346)، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409.ُّّجلد 2 صفحه 301ُُُُُُُُُّّّّّّّّ با توجه به اینکه شما در استدلالات خود به تاریخ طبری ارجاع دارید لااقل منبع اولی را می پذیرید اما پاسخ به اشکالات شما در ادامه خواهد امد

ابتدا به سوالات شما در متن اول به همان ترتیب که سوال نموده اید پاسخ میدهم
1-اینکه گفته اید:بجز تيتر مطلب از نويسنده در متن هم اسم ابوبكر بدون ذكر نشانه هاى رايج احترام آمده است اما بجز رسول خدا وقتى اسم فاطمه هم آمده است نشانه سلام براى احترام ذكر شده است آيا در متن اصلى هم جنين است يا نوسنده مطلب تغييرات دلخواه و همنوع تيتر انتخابى خود داده است ؟ جواب: اگر به ادرس ذکر شده دقت مینمودید می دیدید که از یک ترجمه نقل شده نه اینکه متن اصلی اورده شده باشد تا اشکال شما وارد باشد ضمن اینکه اگر شما مثلا در یک کتاب مستشرقی نام پیامبر بدون احترام ذکر شده باشد هنگام نقل قول جمله ای احترام امیز اضافه می نمایید و این لطمه ای به امانت در نقل نمی زند چون محتوا تغییری نکرده
2-اینکه فرموده اید: مسلمأ بى هدفى از عقل و حكمت بدور است و ذكر اين حديث ار طرف نويسنده عاقل بايد دليلى داشته باشد حال ايشان هدفش از آن را ذكر كند لطفأ ؟ جواب : وقتی نویسنده از منابع سنی این روایت را نقل می کند گویای اینست که در این گونه احادیث گشه هایی از حقایق بیان شده و انسان هنگام مرگ چون به گذشته خود رجوع می کند از بعضی اعمال گذشته منزجر می شود وچون در ان هنگام انگیزه ای برای پنهان کاری ندارد ممکن است گوشه ای از واقعیات گذشته را بیان کند
3- اینکه گفته اید با فرض اعتقاد به صحت آن لطفأ توضيح دهد كه آيا ابوبكر از نظر ايشان غاصب خلافت است ؟جواب: این اصل دعوای شیعه وسنی است و همه شیعیان به غاصب بودن ابوبکر اعتقاد دارند و جدایی شیعه و سنی در نتیجه این اختلاف است که شیعه با استدلال به روایاتی چون حدیث ثقلین و غدیر و غیر ه که بحث ان مفصل است اعتفاد به خلافت منصوص علی ع دارد وا اینکه گفته اید :يعنى ابوبكر كه خود رئيس قبيله اش بوده و صاحب قدرت و ثروت و خدمتكار و جنكويان آيا همه ثروت و قدرت و اعتبار خود را حتى دختر نابالغ خود را به بيامبر داده تا شايد احتمالأ بيامبر روزى بيروز شود و حكومت تشكيل دهد و بعد از وفات او اكر خودش زنده بود كه طبيعتأ در سن كهولت هم هست احتمالأ با دسيسه و غصب صاحب حكومت شود بعد نه بدزدد نه ثروت جمع كند نه مال و قدرت و عزتش از قبل بيشتر شود و بعد بشيمان شود و جهنم را سهم خود ساخته باشد ؟ درباره ساير مشايخ و سران آنروز مثل عثمان و عمر جطور ؟ جواب: کسی نگفته است اینها از اول به این نیت به پیامبر ایمان اورده اند بلکه ما می گوییم انها پس از وفات پیامر به خاطر هواهای نفسانی خلافت را غصب کردند واین یک امر متداول بوده که پس از بزرگان یارانشان بر سر جاشینی اختلاف نموده اند مگر نه این بود که انصار در سقیفه جمع شده بودند تا از میان خود خلیفه انتخاب کنند وایا طلحه و زبیر و عایشه با علی ع برای عزل او از خلافت نجنگیدند در حالی اهل سنت علی ع را خلیفه چهارم و قانونی می دانند
چون نیمه شب می باشد ادامه جوابها ان شاء الله در اینده خدمت شما معروض می دارم

اما در مورد اینکه ایا حضرت زهرا مورد هجوم قرار گرفته اند در جواب چند منبع از کتب اهل سنت را به عنوان سند خدمت شما ارایه می کنم

[=&quot]1[/][=&quot]ـ ابن أبى شیبه (متوفى 235 ه.ق) در كتاب خود به نام «المصِّنف[/][=&quot]»[/][=&quot]جلد هفتم، ص 432 روایت شماره 37045(چاپ بیروت[/][=&quot]) .[/]

[=&quot] 2[/][=&quot]ـ ابن قتیبه (متوفى 276 ه.ق) در كتاب خود به نام «الامامة و السیاسة[/][=&quot]»[/][=&quot]ج 1، ص 12، چاپ مصر[/][=&quot]. [/]

[=&quot]3- [/][=&quot]بلاذرى (متوفى 279 ه. ق) در كتاب خود به نام «انساب الأشراف[/][=&quot]» [/][=&quot]چاپ مصر، ج 1، ص 586، تحت عنوان «امر السقیفه» در حدیث شماره 1184[/][=&quot].[/]

[=&quot]4- [/][=&quot]طبرى (متوفى 310 ه.ق) در كتاب خود به نام «تاریخ الاُمم و الملوك[/][=&quot]» [/][=&quot]ج 2، ص 443، چاپ بیروت[/][=&quot]. [/]

[=&quot]5- [/][=&quot]مسعودى(متوفى 346 ه.ق) در كتاب خود به نام «اثبات الوصیه[/][=&quot]»[/][=&quot]ص 142، تحت عنوان «حكایة السّقیفه[/][=&quot]» . [/]

[=&quot]6- [/][=&quot]ابن عبد ربّه (متوفى 328 ه.ق) در كتاب خود به نام «عقد الفرید[/][=&quot]»[/][=&quot]ج 3، ص 64، چاپ مصر[/][=&quot]. [/]

[=&quot]7- [/][=&quot]شهرستانى (متوفى 548 ه.ق) در كتاب معروف خود «الملل و النّحل[/][=&quot]»[/][=&quot]، ج 1، ص 57، چاپ بیروت[/][=&quot]. [/]

[=&quot]8 [/][=&quot]ـ ابن ابى الحدید (متوفاى 655 ه. ق) در «شرح نهج البلاغه[/][=&quot]»[/][=&quot]، [/][=&quot]ج 2، ص 56(چاپ بیروت[/][=&quot]). [/]

[=&quot]9- [/][=&quot]اسماعیل عمادالدین (متوفى 732 ه.ق) در كتاب خود به نام «المختصر فى أخبار البشر[/][=&quot]»[/][=&quot]، چاپ مصر، ج 1، ص 156[/][=&quot].[/]

[=&quot]10- [/][=&quot]عمر رضا كحاله در كتاب خود به نام «أعلام النساء[/][=&quot]» [/][=&quot]چاپ بیروت، در قسمت حرف «فاء» ذیل نام فاطمه بنت محمد (صلى الله علیه و آله[/][=&quot]).[/]

[=&quot]برخی از دانشمندان اهل سنت برای حفظ موقعیت خلفا از بازگو کردن این قطعه ازتاریخ خودداری نموده‏اند؛ از جمله ابن ابی الحدید در شرح خود می‏گوید: «جساراتی راکه مربوط به فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل شده، در میان مسلمانان تنها شیعه آن را نقلکرده است.[/][=&quot]
البته برخی از دانشمندان و مورخان اهل سنت، در این بخش، از بیان واقعیات تاریخی شانهخالی کرده‏اند؛ چنان که سید مرتضی رحمه ‏الله علیه در این زمینه می‏گوید:
«در آغاز کار، محدثان و تاریخ نویسان از نقل جسارت‌هایی که به ساحت دختر پیامبرگرامی اسلام(ص) وارد شده امتناع نمی‏کردند. این مطلب در میان آنان مشهور بود که مأمور خلیفهبا فشار، درب را بر فاطمه علیهاالسلام زد و او فرزندی را که در رحم داشت سقط نمود وقنفذ به امر عمر، فاطمه زهرا علیهاالسلام را زیر تازیانه گرفت تا او دست از علی بردارد؛ولی بعدها دیدند که نقل این مطالب با مقام و موقعیت خلفاء سازگاری ندارد؛ لذا از نقلآنها خودداری نمودند.»[
[/][=&quot]۲][/][=&quot]
مسعودی در قسمتی از کتاب خود آورده است:«فَوَجهُوا اِلی مَنْزلِهِ فَهَجَمُوا عَلَیْهِ وَ اَحْرَقُوابابَهُ... وَ ضَغَطُوا سَیدَهَ النساءِ بِالْبابِ حَتی اَسْقَطَتْمُحْسِنا؛پس (عمر و همراهان) به خانه علی علیه السلام رو کرده وهجوم بردند، خانه آن حضرت را به آتش کشیدند؛ با در به پهلوی سیده زنان عالم زدند؛چنان که محسن را سقط نمود.»
[/][=&quot]
[/][=&quot]
[/][=&quot]۱-[/][=&quot] عبدالکریم بن احمد شافعی شهرستانی ([/][=&quot]۵۴۸ - ۴۷۹[/][=&quot] ق.) نقل کرده: «اِنعُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَهَ یَوْمَ الْبَیْعَهِ حَتی اَلْقَتْاَلْجَنینَ مِنْ بَطْنِها ،به راستی عمر در روز بیعت، ضربتی به فاطمهعلیهاالسلام وارد کرد که بر اثر آن، جنین خویش را سِقط نمود.»[[/][=&quot]۴][/][=&quot]
همین قول را اسفرائینی (متوفای
[/][=&quot]۴۲۹[/][=&quot] ق)، به نظام نسبت داده و گفته است که او قائل بود: «اَن عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَهَ وَ مَنَعَ میراثَالْعِتْرَهِ ،عمر فاطمه علیهاالسلام را زد و از ارث اهل بیتعلیهم السلام جلوگیری کرد.»[[/][=&quot]۵][/][=&quot]
[/][=&quot]۲-[/][=&quot] صفدی یکی دیگر از علمای اهل سنت می‏گوید:«اِن عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَفاطِمَهَ یَوْمَ الْبَیْعَهِ حَتی اَلْقَتْ اَلْمُحْسِنَ مِنْبَطْنِها، به راستی عمر آن چنان فاطمه علیهاالسلام را در روز بیعت زد که محسن را سقط نمود.»[[/][=&quot]۶][/][=&quot]
[/][=&quot]۳- [/][=&quot]مقاتل بن عطیه می‏گوید: ابابکر بعد از آن که با تهدید و ترس و شمشیر از مردمبیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانه علی و زهراعلیهماالسلام فرستاد. عمر هیزم را درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتشکشید، هنگامی که فاطمه زهرا علیهاالسلام پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمرآن چنان حضرت فاطمه علیهاالسلام را پشت در فشار داد که فرزندش را سقط نمود و میخ دربه سینه حضرت فرو رفت (و بر اثر آن صدمات) حضرت به (بستر) بیماری افتاد تا آن که ازدنیا رفت.»[[/][=&quot]۷][/][=&quot]
[/][=&quot]۴- [/][=&quot]ابن ابی الحدید نقل نموده است: «ابو العاص، شوهر زینب، دختر پیامبر اکرمصلی‏الله‏علیه‏و‏آله‌وسلم در جنگ از طرف مسلمانان به اسارت گرفته شد؛ ولی بعدا ماننداسیران دیگر آزاد شد.
ابو العاص به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‌وسلم وعده داد که پس از مراجعت به مکه،وسائل مسافرت دختر پیامبر(ص) را به مدینه فراهم سازد. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‌وسلم بهزید حارثه و گروهی از انصار، مأموریت داد که در هشت مایلی مکه توقف کنند و هر موقعکجاوه زینب به آن جا رسید، او را به مدینه بیاورند. قریش از خروج دختر پیامبر(ص) ازمکه آگاه شدند. گروهی تصمیم گرفتند که او را از نیمه راه باز گردانند. جبار بنالاسود (یا هبار ابن الاسود) با گروهی خود را به کجاوه زینب رساند و نیزه خود رابر کجاوه دختر پیامبر(ص) کوبید. از ترس آن، زینب، کودکی را که در رحم داشت، سقط کرد وبه مکه بازگشت. پپامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‌وسلم از شنیدن این خبر سخت ناراحت شد و درفتح مکه (با این که همه را بخشید و آزاد نمود) خون قاتل فرزند زینب را مباحشمرد.»
ابن ابی الحدید می‏گوید:
«من این جریان را برای استادم ابو جعفر نقیب خواندم، او گفت: وقتی که پیامبرصلی‏الله‏علیه‏و‏آله‌وسلم خون کسی که دخترش زینب را ترسانید و او سقط جنین کرد را مباحشمرد، قطعا اگر زنده بود خون کسانی را که دخترش فاطمه علیهاالسلام را ترسانیدند کهباعث شد فرزندش (محسن) را سقط کند، حتما مباح می‏شمرد.»
ابن ابی الحدید می‏گوید، به استادم گفتم:
«آیا از شما نقل کنم آن چه را مردم می‏گویند که فاطمه بر اثر ترس (و ضرباتی که براو وارد شد) فرزندش را از دست داد؟
پس گفت: نه! از طرف من نقل نکن! و همین طور رد و بطلان آن را نیز از طرف من نقلنکن! چون اخبار در این زمینه متعارض است.»[
[/][=&quot]۸][/][=&quot]
این قصه، به خوبی نشانمی‏دهد که اخبار موافق با نظریات شیعه در بین روایات اهل سنت نیز وجود داشته و خودابن ابی الحدید نیز در قسمتی از کلامش اعتراف می‏کند؛ آن جا که می‏گوید: «عَلی اَنجَماعَهً مِنْ اَهْلِ الحَدیثِ قَدْ رَوَوْا نَحوَهُ، گروهی از اهلحدیث (از اهل سنت نیز) مانند آن چه را شیعیان می‏گویند نقل کرده‏اند.[
[/][=&quot]۹][/][=&quot]
[/][=&quot]۵- [/][=&quot]سکونی یکی از راویان اهل سنت است[[/][=&quot]۱۰][/][=&quot]او می‏گوید: «نزد امام صادقعلیه‏السلام رفتم؛ در حالی که غمگین و ناراحت بودم. امام صادق علیه‏السلام فرمود:ای سکونی! چرا ناراحتی؟! گفتم: خداوند فرزند دختری به من داده (از این که فرزندم پسرنبوده و دختر است ناراحتم) پس حضرت فرمود: ای سکونی، سنگینی دخترت را زمینبر می‏دارد و روزی او بر خداوند است و بر غیر اجل شما زندگی می‏کند و از رزق شمانمی‏خورد (پس چرا ناراحتی؟).»
سکونی می‏گوید: (با کلمات امام صادق علیه‏السلام ) غمم رفت. آن گاه فرمود:
«ما سَمیْتَها؟ قُلْتُ: فاطِمَهَ. قالَ: آهْ آهْ ثُم وَضَعَ یَدَهُ عَلی جَبْهَتِهِ وَ کَانی بِهِ قَدْ بَکی وَ قالَ: اِذا سَمیْتَها فاطِمَهَ فَلاتَسُبها وَلا تَضْرِبْها وَلاتَلْعَنْها. هذَا الاِْسْمُ مُحْتَرَمٌعِنْدَالله‏ِ عَزوَجَل وَ هُوَ اِسْمٌ اِشْتَق مِنْ اِسْمِهِ لِحَبیبَتِهِالصدیقه» وَ کانَ الاِمامُ لَما سَمِعَ بِاسْمِ فاطِمَهَ ذکر جَدتَهُ وَمَصائبَها وَلَمْ یَزَلْ یَذْکُرُ وَ یَقُولُ: وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَنقُنْفُذَ مَوْلی فُلان[
[/][=&quot]۱۱][/][=&quot]چه نامی بر او گذاردی؟ گفتم: فاطمه: فرمود:آه آه. سپس دست خود را بر پیشانی‏اش گذاشت و گویا گریه می‏کرد و فرمود: حال که اورا فاطمه نامیدی به او ناسزا نگو؛ او را (کتک) نزن و نفرینش نکن (چرا که) این نامدر نزد خداوند با عظمت محترم است؛ و آن نامی است که خداوند از اسم خود برای حبیبهخود صدیقه گرفته است. (آن گاه سکونی می‏گوید:) همیشه امام صادق علیه‏السلام اینگونه بود که وقتی نام فاطمه علیهاالسلام را می‏شنید به یاد جده‏اش (فاطمه) ومصیبت‌های او می‏افتاد و همیشه تذکر می‏داد و می‏گفت: سبب وفات (و شهادت) فاطمهعلیهاالسلام ضربتی بود که قنفذ، غلام فلانی (یعنی عمر) بر او وارد ساخت.
توجه دارید که سکونی با همه وثاقتی که دارد، اینجا تعصب سنی‏گری خویش را نشانداده و ذیل کلام امام صادق علیه‏السلام را حذف و تحریف نموده است. با این حال، مطلبروشن است که سبب شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام همان ضرباتی بود که به دست قنفذ وعمر بر آن حضرت وارد شد
[/]
[=&quot]اما ادله شهادت محسن
[/]

[=&quot]گفتیم که مردم بی[/][=&quot][/][=&quot]وفای آن عصر به دنبال تحریک برخی به در خانه دختر رسول خدا آمدند و نسبت به وصی پیامبر اکرم، امیرالمومنین علی (علیه السلام[/][=&quot]) [/][=&quot]بی[/][=&quot][/][=&quot]حرمتی کردند و این هجوم به خانه وحی، ضایعاتی را در پی داشت و حضرت زهرا علیهاالسلام، عزیز رسول خدا، همو که پیامبر اکرم بارها در موردش فرموده بود: "کسی که دخترم، فاطمه را آزار دهد، مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد باعث ناخشنودی خدا می[/][=&quot][/][=&quot]شود"؛ را صدمه زدند. از جمله این که باعث شدند حضرت، فرزند شش ماهه[/][=&quot][/][=&quot]اش را که رسول خدا نامش را "محسن" نهاده بود را سقط نماید. در بسیاری از منابع عامه نیز به سقط حضرت محسن بن علی [/][=&quot]([/][=&quot]علیهماالسلام) اشاره شده است که نام آن منابع را ذکر می[/][=&quot][/][=&quot]نماییم[/][=&quot]. [/]

[=&quot]1[/][=&quot]ـ ابن شهر آشوب در كتاب «المناقب[/][=&quot]» [/][=&quot]خود ج 3، ص 132، از كتاب «المعارف» ابن قتیبه دینورى این واقعه را نقل کرده است[/][=&quot]. [/]

[=&quot]2[/][=&quot]ـ مسعودى در«اثبات الوصیه» ص 142[/][=&quot].[/]

[=&quot]3[/][=&quot]ـ شهرستانى در كتاب «الملل و النحل[/][=&quot]»[/][=&quot]چاپ بیروت، ج 1، ص 57[/][=&quot]. [/]

[=&quot]4[/][=&quot]ـ ذهبى در كتاب «المیزان الاعتدال[/][=&quot]»[/][=&quot]،[/][=&quot] ج 1، ص 139، رقم 552[/][=&quot]. [/]

[=&quot]5[/][=&quot]ـ صفدى در كتاب خود به نام «الوافى بالوفیات[/][=&quot]»[/][=&quot]،[/][=&quot] ج 6، ص 17[/][=&quot]. [/]

[=&quot]6[/][=&quot]ـ الاسفرائینى التمیمى در كتاب «الفرق بین الفرق[/][=&quot]»[/][=&quot]،[/][=&quot] ص 107[/][=&quot]. [/]

[=&quot]7[/][=&quot]ـ الحموئى الجوینى الشافعى در كتاب «الفرائد السمطین[/][=&quot]»[/][=&quot]،[/][=&quot] ج 2، ص 35[/][=&quot].[/]

[=&quot]8[/][=&quot]ـ ابن ابى الحدید معتزلى در «شرح نهج البلاغه[/][=&quot]»[/][=&quot]،[/][=&quot] چاپ بیروت، ج 14، ص 192[/][=&quot]. [/]

[=&quot]مردم بی[/][=&quot][/][=&quot]وفای آن عصر به دنبال تحریک برخی به در خانه دختر رسول خدا آمدند و نسبت به وصی پیامبر اکرم، امیرالمومنین علی علیه السلام بی[/][=&quot][/][=&quot]حرمتی کردند و این هجوم به خانه وحی ضایعاتی را در پی داشت و حضرت زهرا علیهاالسلام، عزیز رسول خدا، همو که پیامبر اکرم بارها در موردش فرموده بود: "کسی که فاطمه دخترم را آزار دهد، مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد باعث ناخشنودی خدا می[/][=&quot][/][=&quot]شود"؛ را صدمه زدند[/][=&quot]. [/]

[=&quot]نارضایتى[/][=&quot]‎[/][=&quot]هاى حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) از برخی صحابه[/]

[=&quot]از جمله مسائل قابل طرح و بحث كه مربوط به روزهای آخر زندگی حضرت زهرا [/][=&quot]([/][=&quot]علیهاالسلام) می[/][=&quot][/][=&quot]شود مسئله ناراضى بودن حضرت زهرا(علیهاالسلام) از برخی صحابه رسول خدا است (كه این نارضایتى حضرت فاطمه علیهاالسلام، موجب نارضایتى رسول خدا و در نتیجه نارضایتى خداوند بارى تعالى را در پی داشت و دارد) ما در این جا با ذكر اسناد و مداركى از علمای اهل تسنن كه از معتمدین و بزرگان ایشان هستند، این مسئله و دلائل آن را مورد بررسى قرار می[/][=&quot][/][=&quot]دهیم[/][=&quot]. [/]

[=&quot]قسمت اول ـ تدفین شبانه [/]

[=&quot]از دلایلى كه نارضایتى حضرت زهرا (علیهاالسلام) را مى[/][=&quot][/][=&quot]رساند و علماى اهل تسنّن در منابع خویش ذكر كرده[/][=&quot][/][=&quot]اند، تدفین مخفیانه و شبانه است. به راستى چرا باید دختر بزرگوار حضرت رسول اكرم (صلى الله علیه وآله) وصیت نمایند تا ایشان را بدینگونه و شبانه تدفین نمایند؟! و کسی بر پیکر مطهر ایشان نماز نخواند؟[/][=&quot]![/]

[=&quot]پاسخ این سؤال در لابلاى كتب اهل تسنن موجود می[/][=&quot][/][=&quot]باشد[/][=&quot]. [/]

[=&quot]1- [/][=&quot]محمدبن اسماعیل بخارى در الصحیح،[/][=&quot] ج 5، ص 177، چاپ احیاء الثرات ـ بیروت[/][=&quot]. [/]

[=&quot]2- [/][=&quot]احمد البیهقى در السنن الكبرى،[/][=&quot] ج6، ص 300، چاپ بیروت[/][=&quot]. [/]

[=&quot]3- [/][=&quot]مسلم بن الحجّاج القشیرى در الصحیح، [/][=&quot]ج3، ص 1380، چاپ مصر[/][=&quot]. [/]

[=&quot]4[/][=&quot]ـ ابن اثیر در كتاب «الكامل فى التاریخ[/][=&quot]»[/][=&quot]،[/][=&quot] ج 2، ص 126[/][=&quot] .[/]

[=&quot]5- [/][=&quot]حافظ عبدالدّین محمد بن أبى شبیه، ج 4، كتاب المصّنف، ص 141[/][=&quot].[/][=&quot] «[/][=&quot]انّ علیّاً دفن فاطمه لیلاً[/][=&quot][/]

[=&quot]6- [/][=&quot]اُبى فلاح الحنبلى در كتاب شذرات الذهب، [/][=&quot]ج 1، ص 15،چاپ قاهره آورده است[/][=&quot]:[/]

[=&quot]«[/][=&quot]و غسَّل فاطمةُ، اسماء بنت عمیس و على (علیه السلام) و دفنها لیلاً[/][=&quot][/]

[=&quot]به راستى چرا باید دختر بزرگوار حضرت رسول اكرم صلى الله علیه وآله وصیت نمایند تا ایشان را بدینگونه و شبانه تدفین نمایند؟! و کسی بر پیکر مطهر ایشان نماز نخواند؟[/][=&quot]![/]

[=&quot]7- [/][=&quot]سیوطى در كتاب الثغور الباسمه،[/][=&quot] ص 15، چاپ بمبئى آورده است[/][=&quot].[/]

[=&quot]«[/][=&quot]و غَسلها زوجها على، و صَلّى علیها و دفنها لیلاً»؛ همسرش علی او را شبانه غسل داد، بر او نماز خواند و دفنش کرد[/][=&quot].[/]

[=&quot]8- [/][=&quot]عبدالرحمن بن عمرو الدمشقى در كتاب تاریخ أبى ذرعة ج1، ص 290[/][=&quot] چاپ دمشق گوید: «توفّیت فاطمة، بعد رسول الله (صلى الله علیه وآله) بستّه اشهر، فدفنها على بن ابى طالب لیلاً»؛ فاطمه شش ماه پس از پیامبر رحلت کرد و علی (علیه السلام) شبانه دفنش کرد[/][=&quot].[/]

[=&quot]9[/][=&quot]ـ ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه[/][=&quot] ج 6، ص 50[/][=&quot] .[/]

[=&quot]لازم به یادآورى است كه در منابع ذكر شده در این قسمت از اهل تسنن، علاوه بر تدفین شبانه به مورد دیگرى نیز توجّه شده بود و آن اعراض حضرت زهرا [/][=&quot]([/][=&quot]علیهاالسلام) از خلیفه اول و عدم تكلّم ایشان با او تا زمان وفات است و این خود نیز دلیلى دیگر بر غضب حضرت فاطمه (علیهاالسلام) بر ایشان است[/][=&quot]. [/]

[=&quot]قسمت دوم ـ خطبه حضرت زهرا(علیهاالسلام) در مسجد و در بستر بیمارى[/]

[=&quot]در منابع اهل تسنن به مطلب (ناراضى بودن حضرت فاطمه علیهاالسلام از شیخین- خلیفه اول و خلیفه دوم-) تصریح شده است[/][=&quot]: [/]

[=&quot]1- [/][=&quot]ابن قتیبه در كتاب الامامة و السیاسة، [/][=&quot]ص14، و نیز محمد بن یوسف گنجى شافعى در باب 99 كفایة الطالب[/][=&quot]. [/]

[=&quot]از دیگر مصادرى كه گواه بر خشم و غضب حضرت زهرا(علیهاالسلام) بر برخی از صحابه است خطبه ایشان در مسجد است. كه در مصادر اهل تسنّن خطبه مذكور ضبط شده است[/][=&quot]: [/]

[=&quot]([/][=&quot]در قدیمی[/][=&quot][/][=&quot]ترین نسخه در كتاب بلاغات النساء، نوشته ابوالفضل احمد بن ابى طاهر مروزى، که متولد 204 و متوفاى 280 هجرى است حاوى خطبه[/][=&quot][/][=&quot]هاى بلیغ زنان عرب است[/][=&quot]. [/]

[=&quot]آیا الفاظ سنگین و سرشار از استدلال خطبه فدکیه، دلیل بر مصائب و رنج[/][=&quot][/][=&quot]هاى وارده بر حضرت زهرا علیهاالسلام بعد از وفات پدر بزرگوارشان نیست؟[/][=&quot]! [/]

[=&quot]2- [/][=&quot]بلاغات النساء، صص 23 و 24، چ بیروت[/][=&quot] . [/]

[=&quot]3- [/][=&quot]ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص78[/][=&quot] .[/]

[=&quot]4- [/][=&quot]المناقب، احمد بن موسى[/][=&quot] كه سند آن منتهى به عایشه است[/][=&quot] . [/]

[=&quot]5- [/][=&quot]السقیفه، ابوبكر احمد بن عبدالعزیز جوهرى [/][=&quot]كه از بزرگان اهل تسنن است و در كتابش به سندهاى مختلف این خطبه را نقل كرده است[/][=&quot]. [/]

[=&quot]آیا الفاظ سنگین و سرشار از استدلال خطبه فدکیه، دلیل بر مصائب و رنج[/][=&quot][/][=&quot]هاى وارده بر حضرت زهرا (علیهاالسلام) بعد از وفات پدر بزرگوارشان نیست؟[/][=&quot]! [/]

[=&quot]پس از چند روز حضرت در اثر مصائب و لطمات وارده در بستر بیمارى قرار گرفتند و هنگامى كه خبر به زنان مهاجر و انصار رسید شاید براى جبران و كاهش اشتباهات مردانشان به عیادت آمدند و از احوال حضرت پرسیدند؟ حضرت در پاسخ به این سؤال فرمودند[/][=&quot]: [/]

[=&quot]«[/][=&quot]قالت[/][=&quot]: [/][=&quot]اصبحتُ و الله عائفة لدنیا كنّ، قالیةً لرجالكنّ»؛ «به خدا سوگند صبح كردم در حالى كه از دنیاى شما بیزارم و بغض مردان شما در دلم جاى گرفت[/][=&quot].» [/]

[=&quot]آیا این سخنان كسى نبود كه پیامبر (صلى الله علیه و آله) درباره[/][=&quot][/][=&quot]اش فرمود: من به شادى[/][=&quot][/][=&quot]اش شادمان هستم و در ناراحتى او ناراحت... ؟[/][=&quot]!![/]

[=&quot]و از طرفى در كتب اهل تسنن آمده است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مورد حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) فرمودند[/][=&quot]: «[/][=&quot]فاطمةُ بضعة منى، فمن أغضبها، أغضبنى»؛ فاطمه پاره تن من است، غضب او ، غضب و ناراحتی من است[/][=&quot]. [/]

[=&quot]لازم به ذکر است که علامه امینى در جلد 7 كتاب الغدیر، صفحه 232 نام شصت تن از علماى اهل تسنن را ذكر كرده[/][=&quot][/][=&quot]اند كه حدیث فوق را در كتب خویش آورده[/][=&quot][/][=&quot]اند[/][=&quot].[/]

[=&quot]و یا این كه [/][=&quot]«[/][=&quot]ان اللهَ تبارك و تعالى یغضبُ لِغضب فاطمة و یرضى لرضاها[/][=&quot].» [/]

[=&quot]و نیز [/][=&quot]«[/][=&quot]من غضبت علیه ابنتى فاطمة غضبتُ علیه و من غضبتُ علیه غضب الله[/][=&quot].» [/]

[=&quot]چه شده است كه حال، آن بانوى بزرگوار اینگونه سخن مى[/][=&quot]‎[/][=&quot]گویند و این چنین نارضایتى خویش را اعلام مى[/][=&quot]‎[/][=&quot]كنند! آیا بهانه[/][=&quot]‎[/][=&quot]اى و ابهامى براى كسى در طول تاریخ باقى مى[/][=&quot]‎[/][=&quot]ماند؟[/][=&quot]! [/]

[=&quot]پس بنابر آنچه خود اهل تسنن به آن اقرار دارند غضبناك بودن حضرت زهرا(علیهاالسلام) از آنان در مورد صدمه زدن ایشان از جانب برخی از صحابه و تابعین آنان مسلم است و بنابر احادیث صحیح السند كه متفق بین علماى اهل تسنن است صدمه به حضرت زهرا (علیهاالسلام)، اذیت رسول خدا، و آزار خدا را به دنبال دارد و هر كس كه اطلاع اندكى از آیات قرآن داشته باشد، نتیجه خواهد گرفت[/][=&quot]: [/]

[=&quot]به راستى چرا تنها دخت رسول اكرم (صلى الله علیه و آله) با فاصله[/][=&quot][/][=&quot]اى اندك، شبانه، با دلى پر درد به دیدار حق مى[/][=&quot][/][=&quot]رود و تا كنون نیز مزارش مخفى مانده است؟! آیا این سند زنده[/][=&quot][/][=&quot]اى از مصائب و مظلومیت[/][=&quot][/][=&quot]هاى ایشان نمى[/][=&quot][/][=&quot]باشد؟[/][=&quot]! [/]

[=&quot]اولاً صدمه به حضرت زهرا(علیهاالسلام) كه همان اذیت و آازار پیامبر (صلى الله علیه و آله) است، باعث غضب الهى و دور شدن از رحمت خداوند در دنیا و آخرت مى[/][=&quot][/][=&quot]گردد[/][=&quot]. [/]

[=&quot]«[/][=&quot]ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنیا و الآخرة و اعدّلهم عذاباً مهینا[/][=&quot]» [/][=&quot]([/][=&quot]احزاب [/][=&quot]:57)[/][=&quot]؛ آنان كه خدا و رسول او را به عصیان و مخالفت اذیت مى[/][=&quot][/][=&quot]كنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن كرده (و از رحمت خود دور فرموده) بر آنان عذابى خوار كننده مهیا است[/][=&quot] . [/]

[=&quot]«[/][=&quot]والذین یؤذون رسول الله لهم عذابٌ الیم[/][=&quot]»([/][=&quot]التوبه:61)؛ و براى آنان كه رسول خدا را اذیت كنند، عذاب دردناكى است[/][=&quot] . [/]

[=&quot]و ثانیاً هر كس كه مورد غضب الهى واقع شود گمراه است. چرا كه «و من یحلل علیه غضبى فقد هوى» (طه /81 )؛ و هر كس مستوجب خشم من گردید همانا خوار و هلاك خواهد شد[/][=&quot]. [/]

[=&quot]و ثالثاً هر كس كه مورد غضب الهى واقع شود را نمى[/][=&quot][/][=&quot]توان دوست و یاور قرار داد چون كه خداوند مى[/][=&quot][/][=&quot]فرماید[/][=&quot]: [/]

[=&quot]«[/][=&quot]یا ایهاالذین آمنوا لا تتولّوا قوماً غضب الله علیهم[/][=&quot]»([/][=&quot]ممتحنه :13)؛ اى اهل ایمان هرگز قومى را كه خدا بر آنان غضب كرده یار و دوستدار خود نگیرید[/][=&quot] . [/]

[=&quot]پس به فرمان خداوند نباید آنان را كه خدا و رسولش را مورد غضب قرار داده[/][=&quot][/][=&quot]اند دوست داشت چرا كه خدا و رسولش، به غضب فاطمه (علیهاالسلام) غضبناك و به اذیت او خشمناك مى[/][=&quot][/][=&quot]شوند[/][=&quot]. [/]

[=&quot]دوباره این سوال را از تمام کسانی که انصاف و وجدانی بیدار دارند می پرسیم[/][=&quot]:[/]

[=&quot]به راستى چرا تنها دخت رسول اكرم (صلى الله علیه و آله)، که پیامبر بارها فرموده بود هرگاه دل تنگ بهشت می شوم سینه فاطمه را می بویم. و به اعتراف تاریخ که پیامبر دستهای این بانوی دو سرا را می بوسیدند؛ با فاصله[/][=&quot]‎[/][=&quot]اى اندك پس از رحلت پیامبر اکرم، شبانه، غسل می شود، کفن و دفن می شود و با دلى پر درد به دیدار حق مى[/][=&quot]‎[/][=&quot]رود و تا كنون نیز مزارش مخفى مانده است؟! آیا این سند زنده[/][=&quot]‎[/][=&quot]اى از مصائب و مظلومیت[/][=&quot]‎[/][=&quot]هاى ایشان نمى[/][=&quot]‎[/][=&quot]باشد؟[/]
[=&quot]
[/]

و اما سوال شما در مورد علت عدم دفاع علی و بنی هاشم از زهرا س جواب:

[=&quot]یکى از مهمترین شبهاتى که وهابی‌ها با تحریک احساسات مردم، به منظور انکار قضیه هجوم عمر بن خطاب و کتک زدن فاطمه زهرا سلام الله علیها مطرح مى‌کنند، این است که چرا امیرمؤمنان علیه السلام از همسرش دفاع نکرد؟ مگر نه این که او اسد الله الغالب و شجاع‌ترین فرد زمان خود بود و...[/]



[=&quot]عالمان شیعه در طول تاریخ از این شبهه‌ پاسخ‌هاى گوناگونى داده‌اند که به اختصار به چند نکته بسنده مى‌کنیم.[/]


عکس العمل تند حضرت در برابر عمر بن خطاب:

[=&quot]امیرمؤمنان علیه السلام در مرحله اول و زمانى که آن‌ها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واکنش نشان داد و با عمر برخورد کرد، او را بر زمین زد، با مشت به صورت و گردن او کوبید؛ اما از آن جایى که مأمور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله صبر پیشه کرد. در حقیقت با این کار مى‌خواست به آن‌ها بفهماند که اگر مأمور به شکیبائى نبودم و فرمان خدا غیر از این بود، کسى جرأت نمى‌کرد که این فکر را حتى از مخیله‌اش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل همیشه تابع فرمان‌هاى الهى بوده است.[/]



[=&quot]سلیم بن قیس هلالى که از یاران مخلص امیرمؤمنان علیه السلام است، در این باره مى‌نویسد:[/]

[=&quot]وَدَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِی الْبَابِ ثُمَّ دَفَعَهُ فَدَخَلَ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ علیه السلام وَصَاحَتْ یَا أَبَتَاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَفَعَ عُمَرُ السَّیْفَ وَهُوَ فِی غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ یَا أَبَتَاهْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَنَادَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَبِئْسَ مَا خَلَّفَکَ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ.[/]

[=&quot]فَوَثَبَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَأَخَذَ بِتَلابِیبِهِ ثُمَّ نَتَرَهُ فَصَرَعَهُ وَوَجَأَ أَنْفَهُ وَرَقَبَتَهُ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَکَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَمَا أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ وَالَّذِی کَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی.[/]

[=&quot]عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله‏ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد! حضرت زهرا علیها السّلام به طرف عمر آمد و فریاد زد: یا ابتاه، یا رسول اللَّه! عمر شمشیر را در حالى که در غلافش بود بلند کرد و بر پهلوى فاطمه زد. آن حضرت ناله کرد: یا ابتاه! عمر تازیانه را بلند کرد و بر بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد: [/]

[=&quot]یا رسول اللَّه، ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار مى‌کنند»![/]

[=&quot]علی علیه السّلام ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید و خواست او را بکشد؛ ولى به یاد سخن پیامبر صلى الله علیه وآله و وصیتى که به او کرده بود افتاد، فرمود: اى پسر صُهاک! قسم به آنکه محمّد را به پیامبرى مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهى و عهدى که پیامبر با من بسته است، نبود، مى‏دانستى که تو نمى‏توانى به خانه من داخل شوى» [/]

[=&quot]الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.[/]

[=&quot]همچنین آلوسى مفسر مشهور اهل تسنن مى‌نویسد:[/]

[=&quot]أنه لما یجب على غضب عمر وأضرم النار بباب على وأحرقه ودخل فاستقبلته فاطمة وصاحت یا أبتاه ویا رسول الله فرفع عمر السیف وهو فى غمده فوجأ به جنبها المبارک ورفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت یا أبتاه فأخذ على بتلابیب عمر وهزه ووجأ أنفه ورقبته[/]

[=&quot]عمر عصبانی شد و درب خانه علی را به آتش کشید و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله علیها به طرف عمر آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول الله»! عمر شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوى فاطمه زد، تازیانه را بلند کرد و بر بازوى فاطمه زد، فریاد زد: « یا ابتاه » (با مشاهده این ماجرا) علی (ع) ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید.[/]

[=&quot]الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج3، ص124، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.[/]

[=&quot]آلوسى این روایت را بدون هیچ حاشیه و نقدى نقل کرده و رد نکرده است که حکایت از پذیرفتن آن دارد.[/]


تسلیم وصیت پیامبر اکرم (ص):

[=&quot]امیرمؤمنان علیه السلام در تمام دوران زندگی‌اش، مطیع محض فرمان‌هاى الهى بوده و آن‌چه او را به واکنش وامى‌داشت، فقط و فقط اوامر الهى بود و هرگز به خاطر تعصب، غضب و منافع شخصى از خود واکنش نشان نمى‌داد.[/]

[=&quot]آن حضرت از جانب خدا و رسولش مأمور به صبر و شکیبائى در برابر این مصیبت‌هاى عظیم بوده است و طبق همین فرمان بود که دست به شمشیر نبرد.[/]

[=&quot]مرحوم سید رضى الدین موسوى در کتاب شریف خصائص الأئمه (علیهم السلام) مى‌نویسد:[/]

[=&quot]أَبُو الْحَسَنِ فَقُلْتُ لِأَبِی فَمَا کَانَ بَعْدَ إِفَاقَتِهِ قَالَ دَخَلَ عَلَیْهِ النِّسَاءُ یَبْکِینَ وَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ وَضَجَّ النَّاسُ بِالْبَابِ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ فَبَیْنَا هُمْ کَذَلِکَ إِذْ نُودِیَ أَیْنَ عَلِیٌّ فَأَقْبَلَ حَتَّى دَخَلَ عَلَیْهِ قَالَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَانْکَبَبْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ یَا أَخِی... أَنَّ الْقَوْمَ سَیَشْغَلُهُمْ عَنِّی مَا یَشْغَلُهُمْ فَإِنَّمَا مَثَلُکَ فِی الْأُمَّةِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ نَصَبَهَا اللَّهُ لِلنَّاسِ عَلَماً وَإِنَّمَا تُؤْتَى مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ وَنَأْیٍ سَحِیقٍ وَلَا تَأْتِی وَإِنَّمَا أَنْتَ عَلَمُ الْهُدَى وَنُورُ الدِّینِ وَهُوَ نُورُ اللَّهِ یَا أَخِی وَالَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْهِمْ بِالْوَعِیدِ بَعْدَ أَنْ أَخْبَرْتُهُمْ رَجُلًا رَجُلًا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّکَ وَأَلْزَمَهُمْ مِنْ طَاعَتِکَ وَکُلٌّ أَجَابَ وَسَلَّمَ إِلَیْکَ الْأَمْرَ وَإِنِّی لَأَعْلَمُ خِلَافَ قَوْلِهِمْ فَإِذَا قُبِضْتُ وَفَرَغْتَ مِنْ جَمِیعِ مَا أُوصِیکَ بِهِ وَغَیَّبْتَنِی فِی قَبْرِی فَالْزَمْ بَیْتَکَ وَاجْمَعِ الْقُرْآنَ عَلَى تَأْلِیفِهِ وَالْفَرَائِضَ وَالْأَحْکَامَ عَلَى تَنْزِیلِهِ ثُمَّ امْضِ [ذَلِکَ‏] عَلَى غیر لائمة [عَزَائِمِهِ وَ] عَلَى مَا أَمَرْتُکَ بِهِ وَعَلَیْکَ بِالصَّبْرِ عَلَى مَا یَنْزِلُ بِکَ وَبِهَا [یعنی بفاطمة] حَتَّى تَقْدَمُوا عَلَیَّ.[/]

[=&quot]امام کاظم علیه السلام مى‌فرماید: از پدرم امام صادق علیه السلام پرسیدم: پس از به هوش آمدن رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم چه اتفاق افتاد؟ فرمود: زنها داخل شدند و صدا به گریه بلند کردند، مهاجرین و انصار جمع شده و اظهار غم و اندوه مى‌کردند، علی فرمود: ناگهان مرا صدا زدند، وارد شدم و خودم را روى بدن پیغمبر انداختم، فرمود: [/]

[=&quot]برادرم، این مردم مرا رها خواهند کرد و به دنیاى خودشان مشغول خواهند شد؛ ولى تو را از رسیدگى به من باز ندارد، مثل تو در بین این امت مثل کعبه است که خدا آن را نشانه قرار داده است تا از راههاى دور نزد آن بیایند... پس چون از دنیا رفتم و از آنچه به تو وصیت کردم فارغ شدى و بدنم را در قبر گذاشتی، در خانه‌ات بنشین و قرآن را آنگونه که دستور داده‌ام، بر اساس واجبات و احکام و ترتیب نزول جمع آورى کن، تو را به بردبارى در برابر آنچه که از این گروه به تو و فاطمه زهرا سلام الله علیها خواهد رسید سفارش مى‌کنم، صبر کن تا بر من وارد شوی.[/]

[=&quot]الشریف الرضی، أبی الحسن محمد بن الحسین بن موسى الموسوی البغدادی (متوفای406هـ) خصائص‏الأئمة (علیهم السلام)، ص73، تحقیق وتعلیق: الدکتور محمد هادی الأمینی، ناشر: مجمع البحوث الإسلامیة الآستانة الرضویة المقدسة مشهد – إیران، 1406هـ[/]

[=&quot]المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 22، ص 484، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.[/]

[=&quot]در روایت دیگرى سلیم بن قیس هلالى نقل مى‌کند:[/]

[=&quot]ثُمَّ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) إِلَى فَاطِمَةَ وَإِلَى بَعْلِهَا وَإِلَى ابْنَیْهَا فَقَالَ یَا سَلْمَانُ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّی حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ أَمَا إِنَّهُمْ مَعِی فِی الْجَنَّةِ ثُمَّ أَقْبَلَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه وآله) عَلَى عَلِیٍّ (علیه السلام) فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّکَ سَتَلْقَى [بَعْدِی‏] مِنْ قُرَیْشٍ شِدَّةً مِنْ تَظَاهُرِهِمْ عَلَیْکَ وَظُلْمِهِمْ لَکَ فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً [عَلَیْهِمْ‏] فَجَاهِدْهُمْ وَقَاتِلْ مَنْ خَالَفَکَ بِمَنْ وَافَقَکَ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاصْبِرْ وَکُفَّ یَدَکَ وَلا تُلْقِ بِیَدِکَ إِلَى التَّهْلُکَةِ فَإِنَّکَ [مِنِّی‏] بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَلَکَ بِهَارُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ إِنَّهُ قَالَ لِأَخِیهِ مُوسَى إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی‏.[/]

[=&quot]پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهى کرد و فرمود: اى سلمان! خدا را شاهد مى‏گیرم افرادى که با اینان بجنگند با من جنگیده‌اند، افرادى که با اینان روى صلح داشته باشند با من صلح کرده‌اند، بدانید که اینان در بهشت همراه منند.[/]

[=&quot]سپس پیامبر صلى الله علیه وآله نگاهى به علی علیه السلام کرد و فرمود: اى علی! تو به زودى پس از من، از قریش و متحد شدنشان علیه خودت و ستمشان سختى خواهى کشید. اگر یارانى یافتى با آنان جهاد کن و به وسیله موافقینت با آنان بجنگ، و اگر کمک کار و یاورى نیافتى صبر کن و دست نگهدار و با دست خویش خود را به نابودى مینداز. تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى، هارون براى تو اسوه خوبى است، به برادرش موسى گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی؛ این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند.[/]

[=&quot]الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص569، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.[/]

[=&quot]همچنین در ادامه روایت پیشین که از سلیم نقل شد، امیرمؤمنان علیه السلام خطاب به عمر فرمود:[/]

[=&quot]یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی.[/]

[=&quot]اى پسر صحّاک! اگر مقدرات خداوندى و پیمان و سفارش رسول خدا صلى الله علیه وآله نبود، هر آینه مى‌فهمیدى که تو قدرت ورود به خانه مرا نداری.[/]

[=&quot]الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.[/]

[=&quot]البته روایات در این باب بیش از آن است که در این مختصر بگنجد؛ از این رو به همین چند روایت بسنده مى‌کنیم.[/]

[=&quot]به راستى چه کسى جز حیدر کرّار مى‌تواند از چنین امتحان سختى بیرون بیاید؟! زمانى ارزش این کار مشخص مى‌شود که بدانیم علی علیه السلام همان کسى است که در میدان نبرد، همچون شیر ژیان بر دشمن حمله مى‌کرد و پهلوانان و یلان کفر را یکى پس از دیگرى از سر راه بر مى‌داشت، روزى پشت پهلوانى همچون عمر بن عبدود را به خاک مى‌مالد و روزى دیگر فرق سر مرهب یهودى را همراه با کلاه خودش مى‌شکافد.[/]

[=&quot]آن روز فرمان خداوند این بود که دشمنان از ترس ذوالفقارش خواب آسوده نداشته باشند؛ ولى روز دیگر فرمان این است که همان ذوالفقار در نیام باشد تا اساس اسلام حفظ شود و دشمنان اسلام از نابود کردن آن مأیوس شوند.[/]

[=&quot]احتمال شهادت حضرت زهرا علیها السلام هنگام درگیری:[/]


[=&quot]دفاع از ناموس، از مسائل فطرى و مشترک میان همه انسان‌ها است؛ اما روشن است که اگر کسى بداند که قصد دشمن از تعرض به ناموس وى این است که او را به واکنش وادار کنند تا به مقصود مهمتر و شوم‌ترى دست یابند؛ انسان عاقل، با تدبیر و مسلط بر نفس خویش، هرگز کارى نخواهد کرد که دشمن به مقصودش برسد.[/]

[=&quot]قصد مهاجمین به خانه وحى این بود که امیرمؤمنان علیه السلام را به واکنش وادار کنند و با استفاده از این فرصت، ثابت کنند که شخصى همانند علی علیه السلام براى رسیدن به حکومت دنیوى حاضر شد که افراد زیادى را از دم شمشیر بگذراند.[/]

[=&quot]و نیز اگر امیرمؤمنان علیه السلام از خود واکنش نشان مى‌داد و با آن‌ها درگیر مى‌شد، ممکن بود که فاطمه زهرا در این درگیری‌ها کشته شود، سپس دشمنان شایع مى‌کردند که علی علیه السلام براى به دست آوردن حکومت دنیایى، همسرش را نیز فدا کرد و در حقیقت او بود که سبب کشتن همسرش شد؛ چنانچه در باره عمار یاسر، یار وفادار امیرمؤمنان علیه السلام چنین کردند.[/]

[=&quot]هنگام ساختن مسجد مدینه، عمار یاسر برخلاف دیگران که یک خشت برمى‌داشتند، او دو تا دو تا مى‌آورد، پیامبر اسلام او را دید، با دست مبارکش، غبار را از سر و صورت نازنین عمار زدود و پس فرمود:[/]

[=&quot]وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَیَدْعُونَهُ إِلَى النَّار.[/]

[=&quot]عمار را گروه ستمگر مى‌کشند، او آنان را به بهشت مى‌خواند وآنان او را به جهنّم.[/]

[=&quot]البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص172، ح436، کتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ فی بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج3، ص1035، ح 2657، الجهاد والسیر، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِی السَّبِیلِ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.[/]

[=&quot]صدور این روایت از رسول خدا صلى الله علیه وآله در حق عمّار قطعى بود و تمام مردم از آن آگاه بودند و نیز ثابت مى‌کرد که معاویه و دار و دسته‌اش همان گروه نابکار هستند؛ از این رو هنگامى که معاویه شنید عمار کشته شده و لرزه بر دل بسیارى از مردم انداخته، و این فرمایش پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله سر زبان‌ها افتاده است، عمرو عاص را به حضور طلبید و پس از مشورت با او شایع کردند که علی علیه السلام او را کشته است و این گونه استدلال کردند که چون عمار در جبهه علی وهمراه او بوده است و علی او را به جنگ فرستاده است؛ پس او قاتل عمار است.[/]

[=&quot]احمد بن جنبل در مسندش مى‌نویسد:[/]

[=&quot]مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فَقَامَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَزِعًا یُرَجِّعُ حَتَّى دَخَلَ عَلَى مُعَاوِیَةَ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ مَا شَأْنُکَ قَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ فَقَالَ مُعَاوِیَةُ قَدْ قُتِلَ عَمَّارٌ فَمَاذَا قَالَ عَمْرٌو سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ دُحِضْتَ فِی بَوْلِکَ أَوَنَحْنُ قَتَلْنَاهُ إِنَّمَا قَتَلَهُ عَلِیٌّ وَأَصْحَابُهُ جَاءُوا بِهِ حَتَّى أَلْقَوْهُ بَیْنَ رِمَاحِنَا أَوْ قَالَ بَیْنَ سُیُوفِنَا.[/]

[=&quot]ابو بکر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش نقل مى‌کند که گفت: هنگامى که عمار یاسر به شهادت رسید، عمرو بن حزم نزد عمرو عاص رفت و گفت: عمار کشته شد، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده است: گروه ستمگر، عمار را مى‌کشند، عمرو عاص ناراحت شد و جمله «لا حول ولا قوة الا بالله» را مى‌گفت تا نزد معاویه رفت،‌ معاویه پرسید: چه شده است؟ گفت: عمار کشته شده است. معاویه گفت:‌ کشته شد که شد، حالا چه شده است؟ عمرو گفت: از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که مى‌فرمود: عمار را گروه باغى وستمگر خواهد کشت، معاویه گفت: مگر ما او را کشته‌ایم، عمار را علی و یارانش کشتند که او را همراه خویش وادار به جنگ کردند و او را بین نیزه‌ها و شمشیرهاى ما قرار دادند.[/]

[=&quot]الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج4، ص199، ح 17813، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛[/]

[=&quot]البیهقی، أحمد بن الحسین بن علی بن موسى أبو بکر (متوفای 458هـ)، سنن البیهقی الکبرى، ج8، ص189، ناشر: مکتبة دار الباز - مکة المکرمة، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994؛[/]

[=&quot]الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 1، ص 420 و ص 426، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.[/]

[=&quot]هیثمى پس از نقل روایت مى‌گوید:[/]

[=&quot]رواه أحمد وهو ثقة.[/]

[=&quot]الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج7، ص242، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.[/]

[=&quot]و حاکم نیشابورى پس از نقل روایت مى‌‌گوید:[/]

[=&quot]هذا حدیث صحیح على شرط الشخین ولم یخرجاه بهذه السیاقة. [/]

[=&quot]این حدیث با شرائطى که بخارى و مسلم قبول دارند، صحیح است؛‌ ولى آن‌ها به این صورت نقل نکرده‌اند.[/]

[=&quot]الحاکم النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفای 405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج2، ص155، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.[/]

[=&quot]مناوى به نقل از قرطبى مى‌نویسد:[/]

[=&quot]وهذا الحدیث أثبت الأحادیث وأصحّها، ولمّا لم یقدر معاویة على إنکاره قال: إنّما قتله من أخرجه، فأجابه علیّ بأنّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم إذن قتل حمزة حین أخرجه.[/]

[=&quot]قال ابن دحیة: وهذا من على إلزام مفحم الذی لا جواب عنه، وحجّة لا اعتراض علیها.[/]

[=&quot]این حدیث از محکم‌ترین و صحیح‌ترین احادیث است و چون معاویه قدرت بر انکارش نداشت، گفت: عمار را کسى کشت که او را همراه خود آورده است و لذا علی (ع) در پاسخش فرمود: پس بنابراین حمزه را هم در جنگ احد پیامبر کشته است؛ چون آن حضرت بود که حمزه را همراه خودش آورده بود.[/]

[=&quot]ابن دحیه مى‌گوید: این پاسخ علی چنان کوبنده است که حرفى براى گفتن باقى نمى‌گذارد ودلیلى است که انتقادى بر آن نیست.[/]

[=&quot]المناوی، عبد الرؤوف (متوفای: 1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج 6، ص 366، ناشر: المکتبة التجاریة الکبرى - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ [/]

[=&quot]چرا امیر المؤمنین در هیچ جنگی در زمان خلفاء شرکت نکرد؟[/]


[=&quot]این که امیرمؤمنان علیه السلام شجاعترین فرد زمان خودش بود، هیچ شک و شبهه‌اى در آن نیست؛ آن قدر شجاع و دلاور بود که شنیدن نامش خواب را از چشمان پهلوانان دشمن مى‌پراند؛ تا جایى که عمر بن خطاب مى‌گفت:[/]

[=&quot]والله لولا سیفه لما قام عمود الاسلام.[/]

[=&quot]به خدا سوگند! اگر شمشیر علی علیه السلام نبود‌، عمود خیمه اسلام استوار نمى‌شد.[/]

[=&quot]إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 51، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.[/]

[=&quot]حتى در زمانى که تمام یاران بی‌وفاى رسول خدا صلى الله علیه وآله در جنگ احد و حنین آن حضرت را رها و از معرکه گریختند، امام علی علیه السلام پروانه وار اطراف شمع وجود پیامبر گرامى چرخید و از او دفاع مى‌کرد.[/]

[=&quot]اما چرا همان علی علیه السلام در هیچ یک از جنگ‌هاى زمان خلفاء شرکت نکرد؟[/]

[=&quot]همان کسى که در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله در تمام نبردهاى مسلمانان علیه کفار، یهودیان و... شرکت فعال داشت و پیشاپیش تمام سربازان پرچم اسلام را به دوش مى‌کشید و پهلوانان دشمن را یکى پس از دیگرى بر زمین مى‌کوبید، چه اتفاقى افتاده بود که در زمان خلفاء در هیچ نبردى حضور نمى‌یافت؟[/]

[=&quot]آیا شجاعتش را از دست داده بود، یا جنگ در رکاب خلفاء را جهاد نمى‌دانست؟ یا این که خلفاء، بر خلاف سنت رسول خدا صلى الله علیه وآله قصد استفاده از آن حضرت را نداشتند؟[/]

[=&quot]امیر المؤمنین علیه السلام بهترین تصمیم را گرفت:[/]


[=&quot]امر دائر بود بین این که امیرمؤمنان علیه السلام اساس اسلام را حفظ نماید و از حق خود بگذرد؛ یا این که بر آن عده اندک حمله نموده و آن‌ها را از دم تیغ بگذراند و در عوض دشمنان اسلام و منافقین با استفاده از این فرصت اساس اسلام را به خطر بیندازند، امیرمؤمنان علیه السلام راه دوم را برگزید و با این فداکارى دین اسلام را براى همیشه حفظ و دشمنان اسلام را نا امید کرد و به طور قطع این تصمیم عاقلانه‌تر بوده است.[/]

[=&quot]در خطبه سوم نهج البلاغه مى‌فرماید:[/]

[=&quot]وَطَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ. یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَیَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَیَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ. فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى. فَصَبَرْتُ وَفِی الْعَیْنِ قَذًى وَفِی الْحَلْقِ شَجًا. أَرَى تُرَاثِی نَهْباً.[/]

[=&quot]در این اندیشه فرو رفته بودم که: با دست تنها (با بى یاورى) به پا خیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پر خفقان و تاریکیى که پدید آورده‏اند صبر کنم، محیطى که: پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مى‏دارد. [/]

[=&quot](عاقبت) دیدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است؛ لذا شکیبائى ورزیدم؛ ولى به کسى مى‏ماندم که: خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلویش را گرفته، با چشم خود مى‏دیدم، میراثم را به غارت مى‏برند.[/]

[=&quot]و در خطبه پنجم نهج البلاغه، هنگامى که شخصى همانند ابوسفیان به قصد گرفتن ماهى از آب گل آلود و استفاده از موقعیت به دست آمده، نزد آن حضرت آمد و پشنهاد بیعت و جنگ با أبوبکر را داد، امام علیه السلام خطبه خواند و فرمود:[/]

[=&quot]أَیُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ... أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ... فَإِنْ أَقُلْ یَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ وَإِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَیْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَالَّتِی وَاللَّهِ لابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ. بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِیَةِ فِی الطَّوِیِّ الْبَعِیدَةِ.[/]

[=&quot]اى مردم امواج کوه پیکر فتنه‏ها را، با کشتی‌هاى نجات در هم بشکنید... (دو کس راه صحیح را پیمودند) آن کس که با داشتن یار و یاور و نیروى کافى به پا خاست و پیروز شد، و آن کس که با نداشتن نیروى کافى کناره‏گیرى کرد و مردم را راحت ساخت. اگر سخن گویم (و حقم را مطالبه کنم) گویند: بر ریاست و حکومت حریص است، و اگر دم فرو بندم (و ساکت نشینم) خواهند گفت از مرگ مى‏ترسد. (اما) هیهات پس از آن همه جنگ‌ها و حوادث (این گفته بس ناروا است). به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب، به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است؛ اما من از علوم و حوادثى آگاهم که اگر بگویم همانند طناب ها در چاه‌هاى عمیق به لرزه درآئید.[/]

[=&quot]چرا رسول خدا (ص) از سمیه و دیگر زنان مسلمان دفاع نکرد؟[/]


[=&quot]امیرمؤمنان علیه السلام، به همان دلیل از خود واکنش نشان نداد که رسول خدا صلى الله علیه وآله در هنگام کشته شدن سمیه، مادر عمار یاسر توسط مشرکان و تعرض آن‌ها به وی، از خود واکنشى نشان نداد.[/]


[=&quot]ابن حجر عسقلانى در الإصابة مى‌نویسد:[/]

[=&quot]( 11342 ) سمیة بنت خباط... والدة عمار بن یاسر کانت سابعة سبعة فی الاسلام عذبها أبو جهل وطعنها فی قبلها فماتت فکانت أول شهیدة فی الاسلام... عذبها آل بنی المغیرة على الاسلام وهی تأبى غیره حتى قتلوها وکان رسول الله صلى الله علیه وسلم یمر بعمار وأمه وأبیه وهم یُعذّبون بالأبطح فی رمضاء مکة فیقول صبرا یا آل یاسر موعدکم الجنة.[/]

[=&quot]سمیه دختر خباط... مادر عمار یاسر هفتمین کسى است که اسلام آورد، ابوجهل او را اذیت مى‌کرد و آن قدر نیزه بر پایین شکمش زد تا به شهادت رسید، و او نخستین زن شهید در اسلام است. آل بنومغیره، چون مسلمان شده بود و دست بردارد نبود او را آزار و اذیت کردند؛ تا کشته شد. رسول خدا (ص)، منظره شکنجه شدن عمار و مادر و پدرش را در مکه مى‌دید و مى‌فرمود: اى خاندان یاسر! صبور باشید که وعده‌گاه شما بهشت است.[/]

[=&quot]العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 7، ص 712، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.[/]

[=&quot]با این که رسول خدا صلى الله علیه وآله مى‌دید کافرى همچون ابوجهل متعرض ناموس مسلمانان مى‌شود؛ ولى در عین حال هیچ واکنشى از خود نشان نمى‌داد و به آنان نیز فرمان مى‌داد که صبر نمایند.[/]

[=&quot]مگر نه این که رسول خدا صلى الله علیه وآله غیورترین و شجاع‌ترین فرد عالم است، پس چرا از ناموس مسلمانان دفاع نکرد؟ چرا شمشیرش را برنداشت تا گردن ابوجهل را از تنش جدا کند؟[/]

[=&quot]و نیز زمانى که عمر بن خطاب، متعرض زنان مسلمان مى‌شد و آن‌ها را به خاطر اسلام آوردنشان کتک مى‌زد، چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله از خود واکنشى نشان نمى‌داد.[/]

[=&quot]ابن هشام در السیرة النبویة، مى‌نویسد:[/]

[=&quot]ومر [ابوبکر] بجاریة بنى مؤمل، حی من بنى عدى بن کعب، وکانت مسلمة، وعمر بن الخطاب یعذبها لتترک الاسلام، وهو یومئذ مشرک، وهو یضربها، حتى إذا مل قال: إنی أعتذر إلیک، إنی لم أترکک إلا ملالة، فتقول: کذلک فعل الله بک.[/]

[=&quot]ابوبکر مى‌دید که کنیز مسلمان شده از بنو مؤمل از خاندان عدى بن کعب،‌ عمر او را کتک مى‌زد تا دست از اسلام بردارد و مسلمان بودن را ترک کند (چون عمر هنوز مشرک بود) آن قدر او را زد تا خسته شد، گفت: اگر تو را کتک نمى‌زنم براى این است که خسته شده‌ام، از این جهت مرا ببخش. کنیز در پاسخ گفت: بدان که خدا نیز این گونه با تو رفتار خواهد کرد.[/]

[=&quot]الحمیری المعافری، عبد الملک بن هشام بن أیوب أبو محمد (متوفای213هـ)، السیرة النبویة، ج 2، ص 161، تحقیق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجیل، الطبعة: الأولى، بیروت – 1411هـ؛[/]

[=&quot]الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 120، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛[/]

[=&quot]الکلاعی الأندلسی، أبو الربیع سلیمان بن موسى (متوفای634هـ)، الإکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 238، تحقیق د. محمد کمال الدین عز الدین علی، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ؛[/]

[=&quot]الانصاری التلمسانی، محمد بن أبی بکر المعروف بالبری (متوفای644هـ) الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة، ج 1، ص 244؛[/]

[=&quot]الطبری، أحمد بن عبد الله بن محمد أبو جعفر (متوفای694هـ)، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج 2، ص 24، تحقیق عیسى عبد الله محمد مانع الحمیری، ناشر: دار الغرب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1996م؛[/]

[=&quot]النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 16، ص 162، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.[/]

[=&quot]چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله جلوى عمر را نگرفت و او را از این کار منع نکرد؟ چرا شمشیرش را برنداشت و گردن عمر را نزد؟[/]

[=&quot]اهل تسنن، هر پاسخى دادند، ما نیز عین همان را در باره صبر امیرمؤمنان علیه السلام و شمشیر نکشیدن آن حضرت خواهیم داد.[/]


چرا عثمان از زنش دفاع نکرد؟

[=&quot]هنگامى که یاران رسول خدا صلى الله علیه وآله به خانه عثمان ریختند و همسر او را زده و انگشتش را قطع کردند، او از همسرش دفاع نکرد، شما از این عملکرد عثمان چه پاسخى دارید؟[/]

[=&quot]طبری،‌ در تاریخش مى‌نویسد:[/]

[=&quot]وجاء سودان بن حمران لیضربه فانکبت علیه نائلة ابنة الفرافصة واتقت السیف بیدها فتعمدها ونفح أصابعها فأطن أصابع یدها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبیرة العجیزة وضرب عثمان فقتله.[/]

[=&quot]سودان بن حمران آمد تا او را کتک بزند، نائله دختر فرافصه (زن عثمان) خود را بر روى او انداخت، سودان شمشیر را گرفت و انگشت او را قطع کرد و سپس دست به پشت او زد و گفت: عجب پشت بزرگى دارد، سپس عثمان را زد و کشت.[/]

[=&quot]الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 676، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.[/]

[=&quot]همچنین ابن أثیر در الکامل فى التاریخ مى‌نویسد:[/]

[=&quot]وجاء سودان لیضربه فأکبت علیه امرأته واتقت السیف بیدها فنفح أصابعها فأطن أصابع یدیها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبیرة العجز وضرب عثمان فقتله.[/]

[=&quot]الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ) الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 68، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.[/]

[=&quot]ابن کثیر دمشقى سلفى مى‌نویسد:[/]

[=&quot]ثم تقدم سودان بن حمران بالسیف فمانعته نائلة فقطع أصابعها فولت فضرب عجیزتها بیده وقال: أنها لکبیرة العجیزة. وضرب عثمان فقتله.[/]

[=&quot]القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 7، ص 188، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.[/]

[=&quot]چرا عثمان از زنش دفاع نکرد، مگر نه این که او مرد بود، غیرت داشت و باید از زنش دفاع مى‌کرد؟ پس چرا هیچ واکنشى از خود نشان نداد و حاضر شد که ببیند یاران رسول خدا به همسر او اهانت کرده و متعرض همسر او شوند؟[/]

[=&quot]چرا عمر از زنش دفاع نکرد؟[/]


[=&quot]اهل سنت اصرار دارند که امّ‌کلثوم دختر امیر مؤمنان علیه السلام همسر عمر بوده است؛ اما مى‌بینیم که هنگامى که مغیرة بن شعبه اهانت زشتى به امّ‌کلثوم کرده و او را با امّ‌جمیل، زنا کار مشهور عرب تشبیه و قیاس مى‌‌کند،‌ عمر هیچ عکس العملى از خود نشان نمى‌دهد.[/]

[=&quot]ابن خلکان در وفیات الأعیان مى‌نویسد:[/]

[=&quot]ثم إن أم جمیل وافقت عمر بن الخطاب رضی الله عنه بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر أتعرف هذه المرأة یا مغیرة قال نعم هذه أم کلثوم بنت علی فقال له عمر أتتجاهل علی والله ما أظن أبا بکرة کذب علیک وما رأیتک إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.[/]

[=&quot]ام جمیل (کسى که سه نفر شهادت دادند مغیره با او زنا کرده است، و به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهایى یافت) در حج، با عمر همراه شده و مغیره نیز در آن زمان در مکه بود. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را مى‌شناسی؟ [/]

[=&quot]مغیره در پاسخ گفت: آرى این امّ‌کلثوم دختر علی است![/]

[=&quot]عمر گفت: آیا خودت را به بى خبرى مى‌زنى؟ قسم به خدا من گمان مى‌کنم که ابوبکرة‌ در باره تو دروغ نگفته است؛ و هر زمان که تو را مى‌بینم مى‌ترسم که از آسمان سنگى بر سر من فرود آید![/]

[=&quot]إبن خلکان، أبو العباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر (متوفای681هـ)، وفیات الأعیان و انباء أبناء الزمان، ج6، ص366، تحقیق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان.[/]

[=&quot]و ابوالفرج اصفهانى مى‌نویسد:[/]

[=&quot]حدثنا ابن عمار والجوهری قالا حدثنا عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد عن یحیى بن زکریا عن مجالد عن الشعبی قال کانت أم جمیل بنت عمر التی رمی بها المغیرة بن شعبة بالکوفة تختلف إلى المغیرة فی حوائجها فیقضیها لها قال ووافقت عمر بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر أتعرف هذه قال نعم هذه أم کلثوم بنت علی فقال له عمر أتتجاهل علی والله ما أظن أبا بکرة کذب علیک وما رأیتک إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.[/]

[=&quot]ام جمیل همان کسى است که مغیره را به زناى با او متهم کردند و در کوفه به نزد مغیره رفته و کارهاى او را انجام مى‌داد! این زن در زمان حج با مغیره و عمر همراه شد. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را مى‌شناسى؟ پاسخ داد: آرى این امّ‌کلثوم دختر علی است![/]

[=&quot]عمر گفت‌: آیا در مقابل من خود را به بی‌خبرى مى‌زنی؟ قسم به خدا من گمان ندارم که ابوبکرة در باره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمى‌بینم، مگر آنکه مى‌ترسم از آسمان سنگى بر سر من فرود آید![/]

[=&quot]الأصبهانی، أبو الفرج (متوفای356هـ)، الأغانی، ج 16، ص 109، تحقیق: علی مهنا وسمیر جابر، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر - لبنان. [/]

[=&quot]زنا کردن مغیره با امّ‌جمیل، مشهور و معروف و امّ‌جمیل به بدکاره بودن شهره شهر و انگشت نماى عام و خاص بود. چرا هنگامى که مغیرة بن شعبه، دختر رسول خدا را با چنین زنى زناکارى مقایسه مى‌کند، خلیفه دوم او را مجازات نمى‌کند؟[/]

[=&quot]اهل تسنن از این مطلب هر پاسخى دادند، ما نیز همان پاسخ را به آن‌ها خواهیم داد.[/]

خلاصه اینکه حفظ اسلام از هرچیزی واجب تر است و پیامبر و علی و فاطمه همگی فدایی اسلامند نه فدایی خود


تشکر بسیار فراوان از جناب حسین، کارشناس پاسخگوی تاریخی، کلام را به کمال رساندید. احسنت

در ادامه مطالبی که در مورد تعیین جنسیت محسن فرموده بودید جنسیت جنین سقط شده پس از 4ماهگی کامل مشخص است و همه فرزند سقط شده دختر پیامبر را 6 ماهه ذکر کره اند و اینکه فرموده اید حضرت علی از فرماندهان عمر بود نشانه ضعف مطالعات تاریخ شماست چون کسی از سنی و شیعه چنین ادعایی نکرده است ودر منابع نیز چنین گزارشی نیامده
دوست عزیز بقیه مطالب شما نیز تنها گمانه زنی ها واستبعادات تاریخی است که ادله معتبر شمرده نمی شوند چون نهایتا به عنوان قرینه برای ادله علمی قابل استفاده است که وقتی نصوص تاریخی مخالف انهاست از اعتبار ساقط بوده و توجیه می شوند که به علت اطاله کلام از بیان توجیهات خودداری می نمایم

موضوع قفل شده است