""اسناد تهاجم به منزل فاطمه زهرا س کدامند؟

تب‌های اولیه

34 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
""اسناد تهاجم به منزل فاطمه زهرا س کدامند؟

سلام
از آنجا که شخصیت فاطمه زهرا سلام الله علیها بر هر مرد و زن مسلمانی روشن است و از آنجا که برادران اهل سنت اصرار بر عدالت تمام صحابه بخصوص خلفای ثلاث دارند ذکر منابع تهاجم ظالمانه خلیفه دوم به منزل زهرای اطهر سلام الله علیها برای جویندگان حقیقت بسیار رهگشاست لذا از کارشناسان عزیز تقاضا می شود منابع مربوطه را ذکر نمایند .
موفق در پناه حق

اين كه عمر بن الخطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرده است ، از قطعيات تاريخ است . رواياتى كه در رابطه با هجوم به خانه حضرت صديقه طاهره در كتب اهل سنت آمده به چند دسته مى شود تقسيم كرد .
1. تهديد به سوزاندن خانه:
ذكرالطبرى: باسناده عن زياد بن كليب قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللّه لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة»، فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من بده فوثبوا عليه فأخذوه.
تاريخ الطبرى: 2/443.
وابن أبي الحديد: عن سلمة بن عبد الرحمان قال: فجاءعمر اليهم فقال: «والذى نفسى بيده لتخرجنّ إلى البيعة أو لأحرقنّ البيت عليكم .
شرح نهج البلاغه: 1/164 (2/45).
2. آوردن وسائل آتش سوزى و بى توجهى خليفه دوم بر اعتراض مردم:
وابن قتيبة: قال: ... وقال عمر: والذى نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لأحرقنّها على من فيها! فقيل له: يا أباحفص إنّ فيها فاطمة!! فقال: وإن.
الامامة والسياسة: 1/12، أعلام النساء لعمر رضا كحالة: 4/114.
3 . آوردن وسائل آتش سوزي ودرگيرى لفظى ميان حضرت صديقه و خليفه دوم:
البلاذرى: باسناده عن سليمان التيمى وعن ابن عون: إنّ أبابكر أرسل إلى على(عليه السلام)يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيلة فتلقّته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطاب! أتراك محرقاً عليّ بابى؟ قال نعم: وذلك أقوى فيما جاء به أبوك.
انساب الاشراف: 1/586.
أبو الفداء: قال: ... فأقبل عمر بشيء من نار على أن يضرم الدار، فلقيته فاطمة رضى اللّه عنها وقالت: إلى أين يابن الخطاب؟ أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم.
تاريخ أبي الفداء: 1/164.
وابن عبد ربّه: الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر: علىّ والعباس، والزبير، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبير فقعدوا فى بيت فاطمة حتّى بعث اليهم أبو بكر عمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل عمر بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدار فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم.
العقد الفريد:5/12، طبعة مكتبة الرياض الحديثة.
4 . حمله خليفه دوم به حضرت صديقه طاهره
الشهرستانى: عن الجاحظ: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة عليها السلام يوم البيعة حتّى ألقت الجنين من بطنها وكان عمر يصيح: إحرقوا دارها بمن فيها، وماكان فى الدار غير علىّ وفاطمة والحسن والحسين وزينب(عليهم السلام).
الملل والنحل: 1/57. طبعة بيروت، دار المعرفة.
قال المسعودى: فهجموا عليه وأحرقوا بابه، واستخرجواه منه كرهاً، وضغطوا سيّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً.
اثبات الوصية:143.
قال ابن حجر العسقلانى: إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.
لسان الميزان:1/268.
قال الصفدى: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّى ألقت المحسن من بطنها.
الوافى بالوفيات: 5/347.
روايات فراواني از طريق اهل سنت و شيعه نقل شده است كه غضب فاطمه ، غضب پيامبر و غضب پيامبر غضب خداوند است :
عن على رضى اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم لفاطمة: «إنّ اللّه يغضب لغضبك، ويرضى لرضاك . هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .
المستدرك: 3/153، مجمع الزوائد: 9/203، الآحاد والمثاني للضحاك: 5/363، الذرية الطاهرة النبوية للدولابي: 119، المعجم الكبير للطبراني: 1/108، 22/401، نظم درر السمطين للزرندي الحنفي: 178، الكامل لعبداللّه بن عدي: 2/351، تاريخ مدينة دمشق : 3/156، أسد الغابة :5/522، ذيل تاريخ بغداد: 2/140، 2/141 ميزان الاعتدال :2/492، الإصابة: 8/265،266، تهذيب التهذيب: 21/392، سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي: 11/ 44 .
عن المِسْوَر بن مَخْرَمَة أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم قال: «فاطمة بَضْعَة منّى فمن أغضبها أغضبني .
صحيح البخارى 4/210، (ص 710، ح 3714)، كتاب فضائل الصحابة، ب 12 ـ باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم.
عن المسور بن مخرمة قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم: «إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا .
صحيح مسلم 7/141 ح 6202) كتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 ـباب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ .
و از قطعيات تاريخ است كه حضرت زهرا سلام الله عليها تا آخر عمر از دست خليفه و دار و دسته‌اش غضبناك بود و هر گز از آن‌ها راضي نشد .
محمد بن اسماعيل بخاري مي‌نويسد :
فغضبت فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم فهجرت ابا بكر فلم تزل مهاجرته حتى توفيت.
صحيح البخارى: 4/42، ش 2862.
بنا بر نقل ابن قتيبه دينوري ، وقتي ابوبكر و عمر به ملاقات حضرت زهرا آمدند ، حضرت زهرا به آن‌ها گفت كه آن دو را تا آخر عمر پس از هر نمازش نفرين خواهد كرد .
واللّه لأدعونّ اللّه عليك في كلّ صلاة أصلّيها .
الإمامة والسياسة، تحقيق الشيري ج 1، ص 31.
اما از ديدگاه روايات شيعه ، اين كه قاتل حضرت زهرا سلام الله عليها ، عمر بن الخطاب است ، قطعي است . ما فقط به نقل يك روايت اكتفا مي‌كنيم :
وكان سبب وفاتها : أن قنفذا مولى عمر لكزها بنعل السيف بأمره ، فأسقطت محسنا ومرضت من ذلك مرضا شديدا ، ولم تدع أحدا ممن آذاها يدخل عليها .
سبب شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها اين بوده است كه قنفذ غلام عمر به دستور او ، آن حضرت را با غلاف شمشيرش زد . و اين سبب شد كه محسن سقط شود و حضرت زهرا شديدا مريض شوند . در مدتي كه مريض بودند ، به هيچ يك از آناني را كه او را اذيت كرده بودند ، اجازۀ ملاقات نداد .
دلائل الإمامة ج 2 ، عنه بحار الأنوار : 8 / 230 - 232 ( ط الكمپاني ) ، 30 / 290 - 295 . 2 . مثالب النواصب : 371 - 374 ، 418 - 419 . 3 . الصراط المستقيم : 3 / 25 . 4 . مطارح النظر في شرح الباب الحادي عشر : 109 .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات


مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)

امیرطاها;101278 نوشت:
از آنجا که شخصیت فاطمه زهرا سلام الله علیها بر هر مرد و زن مسلمانی روشن است و از آنجا که برادران اهل سنت اصرار بر عدالت تمام صحابه بخصوص خلفای ثلاث دارند ذکر منابع تهاجم ظالمانه خلیفه دوم به منزل زهرای اطهر سلام الله علیها برای جویندگان حقیقت بسیار رهگشاست لذا از کارشناسان عزیز تقاضا می شود منابع مربوطه را ذکر نمایند


چهار روایت صحیح وجود دارد که یکی از آنها قضیه ندامت خود جناب خلیفه اول است که میگوید من برای سه چیز که انجام داده ام ، تأسف میخورم و پشیمان هستم : یکی از آنها :

وددت أنی لم اکشف بیت فاطمة و إن اغلق علی الحرب .
تاريخ الطبري 3/430 ، العقد الفريد 2/254 ، كتاب الأموال لابن سلام ، مروج الذهب ، الإمامة والسياسة) .
ای کاش من خانه فاطمه زهرا را مورد هجوم قرار نمیدادم ، خانه فاطمه زهرا را کشف نمیکردم .

در این قضیه روایت کاملاً صحیح است ، هیچ شبهه ای در صحت روایت نیست ، بلکه بعضی از بزرگان اهل سنت نسبت به این قضیه صراحت بر این که روایت صحیح است .

جناب سیوطی در مسند فاطمه ، ص34 ، و 35 صراحت دارد که این روایت صحیح است .

جناب مقدسی از شخصیتهای برجسته اهل سنت است که ذهبی از او به عنوان : الإمام ، العالم الحافظ الحجة ، نام میبرد ، میگوید:

هذا حدیث حسن عن أبی بکر .

الأحادیث المختاره ، ج10 ، ص88 .

و همچنین از شخصیتهای برجسته اهل سنت ؛ مثل جناب فرحان مالکی صراحت دارد بر این که این روایت صحیح است و شبهه ای در این زمینه نیست. ایشان در کتاب قراءة فی کتب العقائد ، ص52 میگوید : من اول تصور میکردم که این روایات سند ندارد ؛ ولی پس از بررسی برایم ثابت شد این به اسانید صحیح ثبت شده و هیچ شبههای در این نیست .

و همچنین روایت دیگری که ابن أبی شیبه دارد ، استاد بخاری است ، صراحت بر این که این جناب خلیفه دوم آمد ، گفت با این که احترام حضرت زهرا برای من محرز است ، ولی قسم به خدای عالم این احترام حضرت زهرا مانع آن نمیشود که من دستور بدهم :
خانه را با ساکنانش به آتش بکشند . المصنف ، ج8 ، ص752.

همین روایت را بلاذری در کتاب الأنساب الأشراف ،ج 1 ،ص 586 ، قضیه احراق را یعنی تهدید به سوزاندن را مطرح میکند و همچنین خود طبری در روایت دیگر همین مسأله را در تاریخش ج2 ، ص443 مطرح میکند .
ابن قتیبه دینوری در «الامامة والسیاسه »ص35 حمله خلیفه دوم به بیت فاطمة الزهرا را نقل میکند و می نویسد او تهدید به آتش زدن خانه وتمام افراد آن کرد
گفتند داخل این خانه فاطمه است گفت اگرفاطمه هم باشد .
عمر به منزل علی ع آمد ودر آن طلحه وزبیر وجمعی از مهاجران بودند وگفت بخدا آتش میزنم یا اینکه برای بیعت خارج شوید. تاریخ طبری 3/202و مثل همین را ابن ابی شیبه که از مشایخ بخاری است در المصنف 7/432 آورده است.
از بلاذری ابابکر به دنبال علی فرستاد برای بیعت واو نیامد وعمر با یارانش آمد وفاطمه س را در منزل ملاقات کرد حضرت فرمودند : فرزند خطاب آیا می خواهی به در خانه من آ تش بزنی أنساب الأشراف 1/ 586 ، وقريب منه ابن عبد ربه في العقد الفريد 5/13 وأبو الفداء في المختصر في أخبار البشر 1/156) .


عروة ابن زبیر وقتی در مورد عمل برادرش عبد الله که می خواست بنی هاشم را بسوزاند عذر خواهی می کرد گفت :عمر هیزم آورد تا خانه خانه علی وافرادی که آنجا بود بسوزاند مروج الذهب 3/86 ، شرح ابن أبي الحديد 20/147


ابراهیم ابن سیار نظام متوفای231 هجری:
«همانا عمر به شکم فاطمه س زد در روز بیعت تا آنجا که جنینش سقط شد وعمر فریاد میزد که خانه را با اهلش آتش بزنید ودر خانه علی ع وفاطمه وحسن وحسین بودند.» الملل والنحل شهرستانی1/59 . الوافی بالوفیات 6/17
ابن قتیبه : محسن از صدمه ای که قنفذ زد از بین رفت المعارف ابن قتيبه و ابن شهر آشوب في مناقب آل أبي طالب 3/358 . .
ابن ابی الحدید می نویسد:
هنگامی که زینب دختر رسول خدا ص جنین خود را بسبب حمله هبار در راه هجرت بمدینه سقط کردرسول خدا فرمان به قتل او داد. وناچار اگر در حمله مردم به فاطمه زهرا وساقط شدن جنینش حاضر بود حکم به قتل کسی که این کار را کرده می نمود. (شرح ابن أبي الحديد 14/192) ..

با سلام

طبق نقل طبرى و ابن أبى شيبه، عمر قسم مى‌خورد كه اگر اجتماع كنندگان در خانه اميرمؤمنان عليه السلام براى بيعت با ابوبكر بيرون نيايند، خانه را با اهلش به آتش خواهد كشيد و حضرت زهرا سلام الله عليها نيز سخن عمر را براى اميرمؤمنان عليه السلام و زبير يادآور شده و به خداوند سوگند مى‌خورد كه عمر به قسم خود وفا خواهد كرد: وَايْمُ اللَّهِ مَا ذَاكَ بِمَانِعِيَّ إِنِ اجْتَمَعَ هؤُلاَءِ النَّفَرُ عِنْدَكِ أَنْ آمُرَ بِهِمْ أَنْ يُحْرَقَ عَليْهِمُ الْبَيتُُ، قَالَ فَلَمَّا خَرَجَ عُمَرُ جَاؤُوهَا فَقَالَتْ: تَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ قَدْ جَاءَنِي وَقَدْ حَلَفَ بِاللَّهِ لَئِنْ عُدْتُمْ لَيَحْرِقَنَّ عَلَيكُمُ الْبَيْتَ، وَايْمُ اللَّهِ لَيُمْضِيَنَّ مَا حَلَفَ عَلَيْهِ.
به خدا سوگند، گردآمدن اين افراد در خانه تو مانع از آتش زدن خانه نخواهد شد.دخت گرامى پيامبر به علي و زبير گفت: هنگامى كه عمر رفت، علي (ع) و زبير به خانه بازگشتند، عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام مى‌دهد!.

إبن أبي شيبة الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 7، ص 432، ح37045، کتاب المغازي، باب ما جاء في خلافة ابي بکر وسيرته في الرده، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
و از طرف ديگر اين مطلب قطعى است كه اميرمؤمنان عليه السلام به تهديد‌هاى عمر توجهى نكرد و حاضر به بيعت نشد.

محمد بن اسماعيل بخارى مى‌نويسد:
فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِى بَكْرٍ فِى ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِىِّ، صلى الله عليه وسلم، سِتَّةَ أَشْهُرٍ... وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُر.
حضرت فاطمه سلام الله عليها بر ابوبكر غضب نمود، با وى قهر كرد و با او سخنى نگفت تا از دنيا رفت، آن حضرت پس از پيامبر (ص) شش ماه زندگى كرد... و علي (ع) در اين شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح 3998، کتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري(متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1380، ح 1759، کتاب الجهاد والسير، باب قول النبي لانورث،تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
بنابراين سوگند عمر كه اگر بيعت نكنيد خانه را به آتش خواهم كشيد موضوعى قطعى و يقينى است و از طرفى اميرمؤمنان عليه السلام براى بيعت حاضر نشد؛ پس عمر تهديد خود را عملى كرده و خانه را به آتش كشيده است.

شاهد ديگر اين مطلب، روايتى است كه بلاذرى در همين باره نقل مى‌كند:
فلم يبايع، فجاء عمر و معه فتيلة. فتلقته فاطمة علي الباب فقالت فاطمة: يابن الخطاب! أتراک محرّقا عليّ بابي؟! قال: نعم.
چون علي عليه السلام با ابوبكر بيعت نكرد، عمر با شعله آتش به طرف خانه فاطمه (عليها السلام) رفت. فاطمه (عليها السلام) پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا تو مى‌خواهى خانه مرا آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى!.
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف،ج 1، ص 252.

رابعاً: همان طور كه گذشت، سوگند ياد كردن عمر كه خانه را با اهلش به آتش خواهد كشيد، قطعى است، وچون قسم خورده است، يا مدلول قسم را عملى کرده که حرف شيعه ثابت است و يا عملى نکرده؛ پس لازم بود کفاره حنث قسم بپردازد، آيا شما دليلى و لو يك روايت ضعيف پيدا مى‌کنيد که عمر کفاره شکستن قسم را پرداخته باشد؟
خامساً: ما مى گوئيم عمر تهديدش را عملى كرد؛ زيرا ابوبكر كه دستور آتش زدن و حمله كردن به خانه وحى را داده بود، در آخر عمرش سخت پشيمان شده بود.
قال أبو بكر رضى الله تعالى عنه: أجل إني لا آسى على شئ من الدنيا إلاّ على ثلاث فعلتهن وددت أنّى تركتهن وثلاث تركتهن وددت أنى فعلتهن وثلاث وددت أنى سألت عنهن رسول الله صلى الله عليه وسلم فأما الثلاث اللاتي وددت أنى تركتهن فوددت أنى لم أكشف بيت فاطمة عن شئ وإن كانوا قد غلقوه على الحرب....
من به چيزى در دنيا تأسف نمى‌خورم، مگر بر سه چيز كه انجام دادم و سه چيزى كه انجام ندادم و سه چيزى كه كاش از رسول خدا (ص) مى‌پرسيدم: دوست داشتم خانه فاطمه را هتك حرمت نمى‌كردم هر چند براى جنگ بسته شده شود....
الطبري، محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 353، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 118، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

مسعودىشافعى در كتاب اثبات الوصيه تصريح مى‌كند كه عمر خانه را به آتش كشيده است:
فهجموا عليه و أحرقوا بابه و استخرجواه منه كرهاً وضغطوا سيّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً.
... پس قصد خانه علي كردند و بر او هجوم آوردند و خانه‌اش را آتش زدند و او را به زور از خانه بيرون آوردند، سرور زنان (فاطمه) را بين ديوار ودر فشار دادند تا فرزندش محسن را سقط كرد.
المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاى346هـ)، اثبات الوصيه، ص 143.

تاج الدين سبكى نام مسعودى را در زمره عالمان شافعى آورده و او را مورخ، صاحب فتوا و علامه مى‌داند:
على بن الحسين بن على المسعودى صاحب التواريخ كتاب مروج الذهب فى أخبار الدنيا وكتاب ذخائر العلوم وكتاب الاستذكار لما مر من الأعصار وكتاب التاريخ فى أخبار الأمم وكتاب أخبار الخوارج وكتاب المقالات فى أصول الديانات وكتاب الرسائل وغير ذلك. قيل إنه من ذرية عبد الله بن مسعود رضى الله عنه أصله من بغداد وأقام بها زمانا وبمصر أكثر وكان أخباريا مفتيا علامة صاحب ملح وغرائب.
علي بن الحسين مسعودي، صاحب كتاب‌هاى تاريخى مروج الذهب... و ديگر كتاب‌ها است. گفته شده كه او از فرزندان عبد الله بن مسعود بوده است، اصالتاً‌ اهل بغداد و زمانى در آن جا و بيشتر در مصر ساكن بوده، او اخباري، داراى فتوا، دانشمند و... بود.
السبكي، تاج الدين بن علي بن عبد الكافي (متوفاي771هـ)، طبقات الشافعية الكبرى، ج 3، ص 456، تحقيق: د. محمود محمد الطناحي د.عبد الفتاح محمد الحلو، ناشر: هجر للطباعة والنشر والتوزيع - 1413هـ، الطبعة: الثانية.
سادساً: اگر فقط تهديد كرده هم باشد، همين تهديد نيز به تنهايى مى‌تواند مشروعيت خلافت خلفا را زير سؤال ببرد؛ چرا كه ثابت مى‌كند حضرت زهرا، امير مؤمنان عليهما السلام و اصحاب آن حضرت با خلافت ابوبكر مخالف بوده‌اند و اين مسأله افسانه اجماع بيعت با ابوبكر را زير سؤال مى‌برد.

نتيجه:

با توجه به تصميم قطعى خليفه دوم و سوگند‌هايى كه ياد كرده، و از طرف ديگر با توجه به مداركى كه در كتاب‌هاى اهل سنت يافت مى‌شود، عمر بن الخطاب فقط به تهديد كردن بسنده نكرده؛ بلكه آن را عملى نيز كرده است

سلام
با تشکر از کارشناسان و دوستان عزیز
این تاپیک را به خاطر بسپارید تا هروقت یک برادر بی خبر از اهل سنت گفت جریان تهاجم عمر به خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها دروغ و بی اساس است به او نشان بدهید
موفق در پناه حق

با سلام
دختر گرامى پيامبر هنگام جلوگيرى از ورود مهاجمين به خانه صدمه و آسيب ديد به طورى كه فرزندى كه در رحم داشت ساقط كرد، و از آن پس همواره بيمار، و در رنج و اندوه بسر مى برد تا شهادت رسید .
اين موضوع از نظر مدارك و منابع شيعى به آسانى قابل اثبات است و به عنوان يك امر مسلّم تلّقى مى گردد.
اين مسأله هم در آثار قدماء و متقدمين از علماى شيعه و هم در آثار متأخرين آنها منعكس گرديده است.
نه تنها شيعه بلكه برخى از اهل سنّت نيز بدان اشارت نموده اند، ولى بسيارى از آنان در همان مرحله اوّل توقف نموده و قدمى جلوتر ننهاده اند و از ذكر حوادث بعدى سكوت كرده اند،



براى تحقيق در مسأله بحث را در دو بخش مطرح مى كنيم:



1 ـ انعكاس اين قضيه در مدارك شيعى و احياناً در برخى از منابع سنّى.
علّت عدم انعكاس اين قضيه در اكثر منابع سنّى.

اما در قسمت اوّل نخست به نقل سخنان برخى از بزرگان شيعه مى پردازيم و سپس گفته هاى بعضى از دانشمندان اهل سنّت را ذكر مى كنيم.
در آثار و تأليفات بزرگان شيعه چه متقدّمين و چه متأخّرين، و چه محدّثين و چه متكلّمين و ... اين قضيّه اسفبار منعكس شده است.

1 ـ نصربن مزاحم مِنْقرى كوفى مورّخ شيعى متوفّاى سنه 212 در كتاب صفيّن مى آورد، وقتى كه معاويه شريعه فرات را براى بار دوّم بر روى سپاه عراق بست، مردى از طايفه سَكون از اهل شام به نام سليل بن عمرو، در ضمن اشعارى معاويه را بر ادامه ممانعت آب تحريك و تشجيع نمود، معاويه پاسخ داد حق با شماست وليكن عمروعاص نمى گذارد (يا چنين نظرى دارد) و مى گويد:
آنها را از آب مانع مشو، چون على كسى نيست كه خودش تشنه بماند و ترا سيراب ببيند در حالى كه افسار اسبها در دست او و سپاه اوست و به فرات نظر مى افكند مگر آنكه يا از فرات سيراب شود و يا كشته شود و تو مى دانى كه او شجاع و بى باك است و با او مردم عراق و حجاز هستند و من و تو شنيده ايم كه او مى گفت:
اى كاش! چهل مرد مى داشتم و سپس قضيه اى را ياد كرد، اى كاش! در روزى كه خانه فاطمه را تفتيش مى كردند چهل مرد مى داشتم.


2 ـ محمدبن يعقوب كلينى متوفّاى 329 در اصول كافى در باب مولد الزهراء حديث دوّم به سند صحيح از امام كاظم (عليه السلام) روايت مى كند:
«اِنَّ فاطمة صِدّيقة شهيدةٌ وَاِنَّ بناتَ الانبياء لايطمثن».

مولى محمد صالح مازندرانى متوفّاى 1086 يا 1081 در شرح واژه شهيد مى گويد : شهيد به كسى گويند كه در ميدان جنگ به عنوان انجام وظيفه كشته شود سپس معناى آن توسعه يافت و به هر كسيكه مظلومانه كشته شود ، مثل فاطمه (س) اطلاق مى شود زيرا او را در حاليكه فرزندى در شكم داشت در به پهلوى او زدند و فرزندش سقط شد و به سبب آن از دنيا رفت اما وجه تسميه (اين افراد و حضرت فاطمه (عليه السلام) ) به شهيد اين است كه خداوند و فرشتگان، بهشت را براى او شهادت مى دهند.

و يا اينكه او پس از مردن به حيات متصف مى شود مثل اينكه او حاضر و ناظر و نمرده است و يا اينكه مقام و منزلتى را كه خدا برايش فراهم نموده مشاهده مى كند.

علاّمه مجلسى متوفّاى 1111 در مورد سند حديث مى فرمايد: صَحيحٌ.
و در شرح اين حديث مى فرمايد:
اين خبر دلالت مى كند بر اينكه فاطمه صلوات اللّه عليها شهيده است، و اين از متواترات مى باشد و سبب شهادت آن حضرت اين بود كه آنها پس از آنكه خلافت را غضب كردند و بيشتر مردم با آنها بيعت كردند به سراغ اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرستادند تا براى بيعت حاضر شود، امام از آمدن امتناع كرد عمر عده اى را مأمور كرد تا خانه را با اهلش بسوزاند و خواستند به زور وارد خانه شوند ولى فاطمه (س) آنها را از ورود به خانه مانع شد، قنفذ غلام عمر در را به شكم فاطمه(س) زد كه پهلوى او شكست و جنينى كه در رحم داشت و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نام او را محسن نهاده بود ساقط شد، و به همين جهت مريض شد و در اين مرض رحلت فرمود.

مجلسى سپس به ذكر رواياتى در تأييد سخن فوق از علماى اهل سنّت و شيعه مى پردازد.

3 ـ شيخ جليل اقدم صدوق متوفّاى سنه 381 هـ.ق روايت مفصّلى از ابن عباس از رسول گرامى اسلام در فضيلت فاطمه زهرا (س) نقل مى كند. تا اينكه مى گويد رسول خدا فرمود: «هرگاه فاطمه را مى نگرم به يادم مى آيد ستم و ظلمى كه بعد از من به او روا خواهند داشت. و گويا با فاطمه حاضرم و مى نگرم كه خوارى وارد خانه او مى شود و هتك حرمت او مى گردد و حق او را غصب مى نمايند و او را از ارثش محروم مى كنند و پهلوى او را مى شكنند و جنين او را سِقط مى كنند و او فرياد مى كشد كه يا محمّداه و استغاثه مى كند ولى كسى به فرياد او نمى رسد و همواره پس از من محزون و مغموم و گريان خواهد زيست... .
همچنين در مجلس بيست هشتم، حديث دوم با سند معتبر از امير المؤمنين روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: روزى من و فاطمه و حسن و حسين در خدمت پيامبر نشسته بوديم ناگاه آن حضرت به سوى ما نظر افكند و گريست گفتم سبب گريه چيست يا رسول الله ؟
فرمود: گريه ام براى آنچيزى است كه بعداز من به شما روا خواهند داشت.
پرسيدم آن چيست ؟
فرمود : براى ضربتى كه به فرق تو خواهد رسيد و آن سيلى كه بر روى زهرا خواهند نواخت و زخمى كه بر ران حسن خواهند زد و او را به زهر مسموم كنند و از كشتن حسين.
چون اين خبر را شنيدند همه گريان شدند.
همچنين شيخ صدوق در معناى سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به اميرالمؤمنين(عليه السلام): «يا علّى لك كنزٌ فِى الجنّة وَاَنْتَ ذُوقرنيها» پس از معنا نمودن كنز و مختار خودش ( كليد نعمت هاى بهشت ) مى گويد: از بعضى از اساتيدم شنيدم كه مى گفت منظور از اين كنز فرزندش محسن است، همانيكه حضرت فاطمه به علّت قرار گرفتن بين در و ديوار او را ساقط كرد... .

صدوق بدون آنكه در پيرامون اين معنى اظهار نظر كند وارد بيان معناى ذوالقرنين مى شود.

4 ـ در كتاب اختصاص منسوب به شيخ مفيد، جسارت و هتك احترام و صدمه ديدن حضرت فاطمه (س) در مسأله فدك ذكر شده است.
البته ايشان در داستان سقيفه مى گويد مأمورين خليفه به در خانه اميرالمؤمنين آمدند و فاطمه (س) در را بر روى آنها بست و عمر با لگد در را شكست و مأمورين به خانه ريختند و امام(عليه السلام) را به زور به مسجد بردند. در اين جا سخنى از زدن فاطمه زهرا (س) نيست، ولى در داستان فدك مى گويد ابوبكر قباله فدك را به فاطمه داد و فاطمه (س) خارج شد و در راه به عمر برخوردكرد، عمر پرسيد آن چيست كه با تو است؟
گفت: سند فدك است كه ابوبكر به من داد، گفت: آن را به من بده.
فاطمه (س) خوددارى نمود.
عمر چنان با لگد او را زد كه فاطمه محسن را كه به آن حامله بود، سِقط كرد و چنان سيلى به او زد كه گوشواره از گوش او شكست و قباله را گرفت و پاره كرد...
كتاب شناس بزرگ شيعه، شيخ آغابزرگ طهرانى در الذريعة اختصاص را از تصنيفات شيخ مفيد مى داند و مى افزايد شيخ مفيد اختصاصش را از اختصاص شيخ ابى على احمد بن الحسين معاصر شيخ صدوق استخراج كرده است و از اختصاص شيخ ابى على اثرى در دست نيست، ولى مؤلّف كشف الحجب گفته : مى گويند مؤلف اختصاص فردى به نام جعفربن الحسين است، ولى از ظاهر سياق برمى آيد كه اين كتاب از تأليفات شيخ مفيد است .
مؤلف الذريعه در تأييد نظريه مؤلف كشف الحجب مى گويد : جعفربن الحسين متوفّاى 340 مى باشد و نجاشى در شرح حال او ضمن برشمردن تأليفات وى اختصاص را ذكر نكرده است. و سپس مى گويد: ظاهراً شيخ مفيد كتاب اختصاص را از يكى از اين دو كتاب استخراج كرده است.
اخيراً بعضى از محققين استناد اين كتاب به شيخ مفيد را ناتمام دانسته اند، به آن مراجعه شود .

ادامه دارد....!!

5 ـ مسعودى مؤلف مروج الذهب در اثبات الوصيّة در داستان سقيفه مى نويسد:
مأمورين خليفه به سوى منزل امام روى آوردند و به خانه امام هجوم بردند و در خانه را سوزاندند و امام (عليه السلام) را به زور از خانه بيرون بردند و فاطمه سيده زنان عالم را بين در و ديوار قرار دادند تا جايى كه فرزندى كه در رحم داشت افتاد، و امام را وادار به بيعت كردند امام خوددارى كرد گفتند: اگر بيعت نكنى ترا مى كشيم و ... .
كتاب شناس بزرگ شيعه، مرحوم شيخ آغا بزرگ طهرانى بدون نقل هيچ خلافى اين كتاب را از ايشان مى داند.
همچنين نجاشى در رجال، علاّمه حلّى در الخلاصة، شهيد ثانى در حاشيه بر خلاصه علاّمه، مجلسى در مدارك بحار، ابوعلى حائرى در منتهى المقال، خوانسارى در روضات الجنّات، محدّث نورى در خاتمه مستدرك الوسائل ج 3، ص 310 ، ممقانى در تنقيح المقال ، كتبى در فوات الوفيات و كاشف الغطاء در اصل الشيعه و اصولها و... همگى در اين مسأله اتفاق نظر دارند.

6 ـ سيد مرتضى علم الهدى متوفاى 436 مى گويد: قاضى عبدالجبار معتزلى مسأله زدن عمر حضرت فاطمه را انكار مى كند و از ابوعلى (جبّائى) نقل مى كند كه خبر نقل شده از جعفربن محمد (عليه السلام) در زدن عمر حقيقت ندارد بلكه روايت شده است كه امام صادق (عليه السلام) نسبت به آن دو خليفه اظهار دوستى مى كرد.
سيد مرتضى در اين مقام مى گويد: استناد قاضى عبدالجبّار به انكار ابوعلى در اين قصه و ادعاى دوستى امام صادق نسبت به آن دو خليفه اشكالاتى دارد; اول اينكه انكار ابوعلى بدون دليل است و چگونه ابوعلى اين روايت را رد نكند در صورتى كه به عقيده او خلافت حق آنان ـ ابوبكرو عمر ـ بود و آنان بخشى از حقوقشان را دريافت كردند و به لطف و تأييد الهى نزديك بودند و در ديندارى مى كوشيدند و اگر او اين عقايد تحقيق ناشده را از قلبش بيرون مى كرد، آنوقت معناى اين روايت را مى فهميد و دست كم در درستى و بطلان آن شك مى كرد ... و سپس سيد ادعاى اظهار دوستى امام صادق (عليه السلام) نسبت به آن دو را رد مى كند و روايت آن را جعلى و ساختگى مى داند ... .



7 ـ شيخ الطائفه ابى جعفر طوسى متوفّاى 460 در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى گويد:
«وَاللّهِ ما بايَعَ عَلّى(عليه السلام) حتّىٌ رأى الدّخانَ قد دَخَلَ بيته».
به خدا قسم على(عليه السلام) بيعت نكرد تااينكه ديد كه دود وارد خانه اش گرديد.
طبق اين روايت مسأله در حد تهديد به احراق نبوده است بلكه آن را عملى ساختند و در خانه را آتش زدند و درِ سوخته را با لگد پا از جا درآوردند و به خانه ريختند و...
هچنين وى در اين مورد مى نويسد:
از چيزهايى كه بر خليفه اول عيب گرفته اند و عملش را مورد انكار قرار داده اند زدن آنهاست فاطمه زهرا (س) را.
و روايت شده كه آنها او را با تازيانه زدند و مشهور بين شيعه اين است كه عمر چنان فاطمه (س) را زد كه او فرزندى را كه در رحم داشت سِقْط كرد و خبر اين قضيه نزد شيعه مشهور و بلاخلاف است، و مأمورين خليفه خواستند كه خانه را بر او بسوزانند هنگامى كه گروهى بدان پناه بردند و از بيعت امتناع ورزيدند و كسى نمى تواند خبر مربوط به واقعه را انكار كند; زيرا خبر اين قضيه را قبلاً از بلاذرى و غير او نقل كرديم و روايات ـ شيعه در اين قضيّه مستفيضه است و در آن اختلافى ندارند.

8 ـ متكلم بزرگ قرن ششم عبدالجليل قزوينى مؤلف كتاب « النقض » در رد «بعض فضائح الروافض » مى نويسد:
آنچه (مؤلف) گفته است : و گويند عمر در بر شكم فاطمه زد و كودكى را در شكم وى كشت كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) او را محسن نام نهاده بود.
جواب آن است كه اين خبرى است درست و بر اين وجه نقل كرده اند، و در كتابهاى شيعى و سنى مذكور و مسطور است .
امّا خبر مصطفى(صلى الله عليه وآله وسلم)است كه « انَّمَا الاْعَمالُ بِالنّيات » اگر غرض عمر آن باشد كه على (عليه السلام)بيرون آيد و بيعت كند بر ابوبكر به خلافت و غرضش نه آن باشد كه كودك در شكم فاطمه (س) سقط شود چه يمكن كه نداند كه فاطمه در پس در ايستاده است اگر چنين باشد آن را قتل خطاء گويند. و اگر عمداً كرده باشد هم نه معصوم است چه يمكن كه خود بداند كه فاطمه(س) در پس در ايستاده است حكم خدا راست در آن ، نه ما را و شما را. در اين نقل بيش از اين نتوان گفتن.

[="Blue"][="Magenta"]اسناد شهادت حضرت زهرا .س. اسکن از کتب اهل سنت[/]

http://www.askdin.com/showthread.php?t=5284[/]



9 ـ همچنين خواجه نصيرالدين طوسى فيلسوف و متكلّم و دانشمند نجومى متوفّاى سنه 672، در تجريد الاعتقاد، اين حادثه ناگوار را آورده است.

روشن است كه مطالب و محتويات يك كتاب كلامى و عقيدتى كه عقائد و نقطه نظرهاى دينى يك مذهب و مكتب را بازگو مى كند نمى تواند متكّى و مبتنى بر يك سرى روايات ضعيف باشد، بلكه اين عقيده اكثريت قاطع دانشمندان شيعه در اين مورد است.
خواجه در بحث امامت از تجريدالاعتقاد در صلاحيت نداشتن غير حضرت امير(عليه السلام) براى امامت، در مورد ابوبكر مى گويد:
ابوبكر را در خانه رسول خدا دفن كردند كه در زمان حيات از دخول آن ممنوع بود و هنگامى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد گروهى را به خانه آن حضرت فرستاد و آتش در خانه افكندند، با آنكه دختر گرامى رسول خدا فاطمه (س) و حسن و حسين عليهماالسلام و گروهى از بنى هاشم در آن بودند و حسنين وقتى كه او را در جايگاه رسول خدا ديدند بر او اعتراض كردند، و در آخر عمر حسرت مى خورد كه چرا با خانه فاطمه (س) بى حرمتى كرد.



10 ـ علامه حلّى متوفّاى 726 ، در كشف المراد در توضيح اين قسمت مى گويد :
اينها انتقادات ديگرى است در مورد ابوبكر، او در خانه رسول خدا به خاك سپرده شد در صورتى كه در حيات رسول خدا از ورود به آن خانه بدون اذن او نهى شده بود، و وقتى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) از بيعت امتناع كرد گروهى را به خانه او فرستاد و آنها آتش در خانه افكندند، در حالى كه ساكنين خانه فاطمه (س) و حسنين و جمعى از بنى هاشم بودند، و على(عليه السلام) را با جماعتى به جبر از خانه بيرون كشيدند و زبير كه با آنها بود شمشيرش را گرفتند و شكستند و ضربتى به فاطمه (س) رسيد كه از آن ضربت جنينى را كه در رحم داشت و پيامبر او را محسن نام نهاده بود سِقط كرد و ... .

سلام
وهابیت منحرف با دو هدف این شبهه را مطرح می کند که :
مساله تهاجم عمر به خانه فاطمه زهرا س مبنایی ندارد .
1- ایجاد شک و تردید در جوانان شیعه
2- جلوگیری از سست شدن مبانی مذهب اهل سنت و حفظ ادعای عدالت تمام صحابه
اما وقتی به منابع تاریخی مراجعه می کنیم می بینیم کتب مهمی از دانشمندان اهل سنت این جنایت بزرگ را ذکر کرده اند . شما می توانید در پستهای این تاپیک این منابع را ببینید .
موفق باشید

امیرطاها;101278 نوشت:
قال ابن حجر العسقلانى: إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن. لسان الميزان:1/268.

سلام
مدارک اهل سنت ثابت می کند که در واقعه دلخراش تهاجم به منزل فاطمه زهرا حداقل دو جنایت از عمر سر زد :
1- ضربه ای که منجر به مجروحیت و در نتیجه شهادت فاطمه زهرا شد
2- سقط شدن محسن ع بواسطه همین ضربه
راستی می دانید معنای رفس در جمله قرمز رنگ بالا چیست ؟
رفس یعنی الضرب بالرجل : زدن با پا یا همان لگد
پس جمله یعنی اینکه : عمر به فاطمه ع لگد زد و فاطمه محسن را سقط نمود .
به نظر شما اگر رسول الله ص بود با عمر چه می کرد ؟ آیا چنین افرادی شایستگی حیات دارند چه رسد به شایستگی خلافت از خدا و رسول ص ؟
موفق باشید

سلام
چندی است که وهابیت تلاش می کند تا با حذف مطالب موافق با افکار تشیع در متون اهل سنت نشانه های هدایت را بکلی از اهل سنت حقیقت جو سلب نماید .
اگر می خواهید بدانید امثال این اقدامات برای چه انجام می شود به اسناد تهاجم عمر در کتب اهل سنت که اینجاآمده توجه کنید .
آیا با این اسناد برای یک انسان هدایت طلب بیدار دل شکی در ظلم و جور بعضیها می ماند ؟
آیا شکی در بطلان خلافت آنها از رسول الله پاک معصوم می ماند ؟
موفق در هدایت

سلام
تا جلو چشم حقیقت جویان بماند
موفق باشید

11 ـ فاضل مقداد متوفّاى 826 ، در شرح باب حادى عشر در ذيل كلام علامه حلى :«وَالاَِدلّةُ فى ذلِكَ لاتُحْصى كثرةً»(12)، شش دليل بر اين امر مى آورد و در دليل پنجم مى گويد:
آن حضرت ادّعاى امامت فرمود ... چون ديد كسى او را يارى نمى كند در خانه نشست و مشغول جمع آورى قرآن شد و چون او را به جهت بيعت طلبيدند، امتناع كرد تا آنكه دَرِ خانه او را آتش زدند و او را به جبر و قهر بيرون كشيدند ...
شارح ديگر باب حادى عشر ابن مخدوم حسينى متوفّاى سنه 976 ، در مفتاح الباب در شرح اين سخن علاّمه مى گويد:
ادّعاى امامت آن حضرت در كتابهاى سيره مشهور است و حتّى در آنها آمده هنگامى كه امام مخالفت مخالفين و اصرار آنها در مخالفت با خويشتن را ديد و دانست، در خانه اش نشست و به جمع آورى كتاب خدا مشغول شد و او را براى بيعت طلبيدند و او خوددارى نمود تا در خانه اش آتش افكندند و او را به زور بيرون كشيدند.

12 ـ همچنين على بن يونس عاملى متوفّاى 877 مى گويد :

و منها; ما رواه البلاذرى و اشتهر فى الشيعه اَنَّهُ حَصرَ فاطِمَةِ فِى البابْ حَتى اَسْقَطَتْ مُحْسِناً مَعَ عِلْمِ كُلِ اَحد بِقولِ اَبيها لَها : فاطِمَةُ بَضْعَةُ مِنّى مَنْ آذاها فَقَدْ آذانى .
از آن جمله چيزى است كه بلاذرى نقل كرده و ميان شيعه مشهور است كه عمر حضرت فاطمه را پشت در محصور كرد به طورى كه محسن را سقط كرد با اينكه همه مى دانند پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزورده است.
البته در چاپهاى فعلى كتاب بلاذرى ( انساب الاشراف ) چنين خبرى در آن ديده نمى شود و ممكن است با توجه به پراكندگى مجلدات اين كتاب در گذشته، تصرّفى در آن انجام گرفته باشد.
غير از موارد ياد شده در مدارك و منابع ديگر شيعى، نيز اين موضوع عنوان شده است اگر چه در اعتبار برخى از اين منابع حرفهايى زده اند، و در استناد آنها به مؤلّفين اتّفاق نظر وجود ندارد.
ما تنها فهرست اين منابع را نقل مى كنيم و از ذكر اقوال مؤلّفين خوددارى مى كنيم.

ادامه دارد....!!

1 ـ كتاب سليم بن قيس متوفّاى حدود سنه 90 هجرى، حديث چهارم ص 37 نقل نموده است.



2 ـ التفسير ، تأليف محدث جليل محمدبن مسعودبن عياش ، معاصر ثقة الاسلام كلينى ، در جلد 2 صفحه 67 ، مسأله آمدن عمر با گروهى به در خانه حضرت فاطمه ، شكستن در خانه ، ريختن مهاجمين به خانه ، و بردن اميرالمؤمنين (عليه السلام) ملببّاً آمده است.
در مورد اتقام و احكام تفسير ارزشمند عياشى به كتاب چهل مقاله از آيت الله رضا استادى ، مقاله « تفسير عياشى و مؤلف آن » مراجعه شود.



3 ـ دلائل الامامة، ابى جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبرى، معاصر شيخ طوسى (متوفّاى 460) و نجاشى (متوفّاى 450) و او متأخّر از ابن جرير عامى است و سيد ابن طاووس و سيد هاشم توبلى بسيار از او نقل كرده اند.
ايشان در ص 45، در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى نويسد:
علّت وفات حضرت فاطمه اين بود كه قنفذ غلام آن مرد (عمر) به دستور او با غلاف شمشير او را زد به گونه اى كه آن حضرت فرزندى كه در رحم داشت ساقط كرد و به سبب آن سخت مريض شد.
اين روايت از حيث سند معتبر و قابل اعتماد مى باشد.
اين نقل با ديگر نقل هايى كه اين امر را به عمر نسبت مى دهد منافات ندارد; زيرا چنانچه در اين نقل آمده ممكن است كه عمر دستور داده باشد و قنفذ اجرا كرده باشد از اين جهت فعل را مى توان به هر يكشان نسبت داد.



4 ـ الاحتجاج، ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب الطبرسى از اعلام قرن پنجم در احتجاج امام حسن مجتبى با جماعتى از مخالفين از جمله مغيرة بن شعبة ص 413 اين مسأله را نقل كرده است.



5 ـ در كامل بهائى ، تأليف حسن بن على بن محمد مشهور به عمادالدين طبرى ، معاصر خواجه نصيرالدين طوسى ، نيز آسيب ديدن آن بانوى بزرگوار از سوى مهاجمين و شهادت محسن در ج 1 ، ص306 و 309 و 312 آمده است.



6 ـ ارشاد القلوب الى الصواب، للشيخ الجليل ابى محمد الحسن بن ابى الحسن بن محمد ديلمى، از معاصرين فخر المحققّين فرزند علاّمه حلّى متوفّاى 771 نيز اين مطلب را متعرّض شده است.



7 ـ در نفحات اللاهوت از محقق كركى ، صفحه 130 ، تهديد به آتش زدن خانه و فراهم كردن هيزم و از بين رفتن محسن آمده است.



8 ـ غاية المرام فى حجة الخصام از محدّث بزرگوار سيد هاشم بحرانى در باب 56، ص 559 اين موضوع را از سُليم آورده است.



9 ـ علاّمه مجلسى نيز در بحارالانوار اين حادثه ناگوار را ذكر مى كند.



10 ـ در بحرالمعارف از شيخ عبدالصمد همدانى ، متوفّاى 1216 قمرى نيز اين مطلب آمده است.

ادامه دارد....!!

دوستان و همکاران تحقیقاتی که این حقیر در رابطه با حدیث تهاجم عمر از نظر سندی کردم در دو حدیث بدین شرح هست

الف ) قالت تعلمون ان عمر جاءنی و حلف لی بالله ان عدتم لیحرقن علیکم البیت
این روایت از این منابع ذکر گردیده است

1- بحار الانوار ج 18 ص 313
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 1 ص 130 و ج 2 ص 45
3- کنز العمال ج 5 ص 651 حدیث 14138
4- الاستیعاب ج 2 ص 246 و 245
5- منتخب کنز العمال ج 2 ص 174
6- مصنف ابن ابی شیبه ج 14 ص 567

ب ) ... قالت یابن الخطاب اتراک محرقا علی بابی ؟ اجئت لتحرق دارنا ؟ اتحرق علیا و ولدی ؟ عمر در پاسخ گفت و الله لنخرجنکم الی البیعه او لنحرقنکم در جواب عمر حضرت فرمود یا عمر اما تتقی الله تدخل علی بیتی ؟؟ در این هنگام حضرت رو بسوی قبر پدر کرد و فرمود : یا ابتاه یا رسول الله ماذا لیقنا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابی قحافه یا ابابکر ما اسرع ما اغرتم علی اهل بیت رسول الله ؟؟ والله لا اکلم عمر حتی القی الله

این روایت از افراد زیر

الف) عن جوهری عن ابی بکر الباهلی عن اسماعیل ابن خالد عن الشبعی قال قالت ....
ب) روی ابن حنزابه فی غرره عن زید بن اسلم قال قالت ....
ج) روی ابو محمد بن مسلم بن قتیبه عن ابی عفیر عن ابی عون بن عبدالله بن رحمن الانصاری قال قالت ....
د) ابو عمرو احمد بن محمد القرطبی المروانی المالکی (المشهور بابن عبد ربه الاندلسی المتوفی سنه 328 هجری باسناده قال قالت :
ه) سلیم ابن قیس عن ابان ابن ابی عیاش عنه عن سلمان و عبدالله بن عباس قال قالت ....


و همچینین این روایت در منابع زیر آمده است

1- عقد الفرید ج 28 ص 322 و ج 3 ص 63
2- تاریخ ابن شحنه (پاورقی تاریخ کامل ابن اثیر ج 7 ص 164 )
3- انساب الاشراف ج 1 ص 568 : بلاذری
4- الامامه و السیاسه ج 1 ص 12 و 13 و 14
5- تاریخ ابوالفداء ج 1 ص 164
6- اعلام النساءج 3 ص 1207
7- الامام علی (ع) ج 1 ص 225 تالیف عبد الفتاح عبد المقصود
8- الغدیر ج 7 ص 78 و ج 5 ص 369و 373 و ج 7 ص 77 و ج 10 ص 124
9- بحار الانوار ج 28 ص 329 و 389 و 229 و 339 و 354 و ج 43 ص 197


10- شرح ابن ابی الحدید ج 1 ص 134 و ج 2 ص 19

11- اثبات الوصیه ص 123
12- ریاحین الشریعه ج 1 ص 260 و 291
13- احتجاج طبرسی ص 83
14- کتاب سلیم ابن قیس ص 83
15- کتاب عوالم ج 11 ص 401
16- کوکب الدری ج 1 ص 401
17- غرر ابن خزابه

نا گفته پیداست احادیث در این باب فراوان هست که حقیر بخاطر ضیق وقت و نداشتن امکانات تحقیقاتی وسیع به همین مقدار اکتفا کردم

التماس دعا :Gol:

حكيم الهى ملاّمحسن فيض كاشانى متوفّاى 1091 در علم اليقين در فصل بيستم در اين مورد مى نويسد:
سپس عمر عده اى از طلقاء و منافقين را جمع كرده و به سوى خانه اميرالمؤمنين آمدند و با در بسته مواجه شدند و فرياد كشيدند يا على از خانه بيرون بيا كه خليفه رسول خدا ترا مى خواند، ولى آنان در را به روى آنها باز نكردند.
پس هيزم آوردند و در پاى در نهادند و آتش تهيه كردند تا در خانه را بسوزانند و عمر فرياد كشيد و گفت: به خدا قسم اگر در را باز نكنيد آن را آتش مى زنم و همين كه فاطمه (س) دانست كه آنها تصميم دارند خانه را بسوزانند حركت كرد و در را گشود.
همين كه در را گشود جمعيّت او را به عقب راندند و فاطمه (س) بين در و ديوار واقع شد و سپس بر سر امام ريختند و گريبان وى را گرفتند و درحالى كه او را بر زمين مى كشاندند به سوى مسجد بردند، فاطمه (س) بين آنها و همسرش حائل شد و گفت: به خدا قسم نمى گذارم كه پسرعمويم را به زور به مسجد ببريد... جمعيت كه چنين ديدند امام را رها كردند، عمر به قنفذ دستور داد كه با تازيانه فاطمه (س) را بزند، قنفذ پست و پهلوى فاطمه را به تازيانه گرفت تا زهرا (س) از حال برفت و اثر آن در جسم شريفش پيدا شد و اين ضربت بيشترين تأثير را در افتادن جنين او كه پيامبر او را محسن نام نهاده بود، داشته است و... .
البته مرحوم فيض اين بخش از علم اليقين ( يعنى از فصل 6 باب 14 تا اول فصل 25 از همين باب ) را از كتاب « التهاب نيران الاحزان » نقل مى كند ولى از بيوگرافى مؤلف اين كتاب اطلاعى در دست نيست.
منتهى اعتماد فيض بر اين كتاب و نقل فصلهايى از آن مى تواند بيانگر نظر وى در اين قضيه باشد(13).

* * *
همچنين محدّث قمى حاج شيخ عباس در بيت الاحزان در موارد زيادى اين مسأله را خاطر نشان كرده است، و به تأليف ايشان در اين موضوع، بيت الاحزان مراجعه شود.
همچنين سيد عبدالرزاق الموسوى المقرم متوفّاى 1391 در صفحات 61 و 78 و ... كتاب « وفاة الصديقة الزهرا(عليه السلام) » اين مسأله را يادآور شده است.
بنابر اين مسأله از نظر روائى و كلامى و تاريخى مورد اتفاق علماء شيعه است.
شأن يك محقّق و پژوهشگر تاريخ آن است كه با توجه به مدارك و منابعى كه در دست دارد به تحقيق و بررسى بپردازد چه اينكه تاريخ يك علم نقلى است، همانند فقه و تفسير و ... ما نمى توانيم به صِرْف بعيد دانستن اين امر از طرف دست اندركاران خلافت به تاريخ سازى بپردازيم، و اين همه منابع و مدارك را ناديده بگيريم و اگر اين امر را ديگران قبول ندارند لااقل اين عقيده شيعه است.

ادامه دارد....!!

در اينجا مناسب است كه نگاهى نيز به زيارتنامه هاى آن حضرت بيندازيم، براى آن حضرت چند زيارتنامه ذكر كرده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.

يكى همان زيارتنامه معروفى است كه با جمله; اَلسلامُ عَلَيْكِ يا مُمْتَحَنَةُ امتَحَنَكِ الّذى خَلَقَكِ قَبْلَ ان يَخْلُقَكِ ... .
اين زيارتنامه داراى سند است، و شيخ مفيد، شيخ طوسى، شيخ حرّ عاملى و علامه مجلسى و بعديها نيز آن را ذكر نموده اند.
در اين زيارتنامه كوتاه و مختصر جملاتى دالّ بر شهادت و يا شكستن پهلو و... وجود ندارد، و گويا اين زيارتنامه به نظر شيخ صدوق در من لايحضره الفقيه نرسيده و از اين جهت آن را نياورده است.
ديگر زيارتنامه مختصرى است كه شيخ مفيد در كتاب المزار مى آورد و بخشى از آن چنين است : اَلسّلامُ عَلَيْكَ يا رَسولَ اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم)اَلسّلام عَلى اِبْنَتِكَ الصّديقةِ الطاهِرَة اَلسّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ يا سيدَةُ نِساءِالعالَمين، ايتّها البَتؤول الشَّهيّدة اَلطاهِرَة ، لَعَنَ اللّهُ مانِعَكِ اِرثَكِ و دافِعَكِ عَنْ حقّك ... .
كفعمى در بلدالامين و مجلسى در بحارالانوار نيز آن را آورده اند.

در زيارتنامه سوّم كه شيخ طوسى مى فرمايد اصحاب ما آن را در مقام زيارت آن حضرت مى خوانند اين جملات آمده است اَلسُّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسولِ اللّه ... اَلسَّلامَ عَلَيْكِ اَيَّتُها الصِديقَّةُ الشَهيْدَة ... اَلسَّلامُ عَلَيْكِ ايَتُّها المُضْطَهَدَةُ المَقْهُورَة...
شيخ طوسى اين زيارت را از شيخ صدوق گرفته است و متن آن از منشأت خود صدوق است.
صدوق مى گويد پس از آنكه پشت به قبله و روى به جانب بيت فاطمه نمودم چنين گفتم: السلام عليك ... و در پايان مى افزايد: من در احاديث زيارتنامه اى براى حضرت فاطمه نيافتم، پس مى پسندم براى مراجعه كننده به كتابم آنچه را كه براى خودم مى پسندم.

در زيارتنامه چهارم كه مجلسى و ديگران آن را از سيد بن طاووس از كتاب مصباح الزائر او نقل مى كنند در فرازى از آن چنين آمده است :
... اَلسَّلامُ عَلَى البَتُولةِ الشَهيدَة ... اَلسَّلامُ عَلَيْكِ ايّتُهَاالمُمْتَحَنَة اَلسَّلامُ عَلَيْكِ ايَّتُهَا المَظْلُومَةُ الصّابِرَة لَعَنَ اللّهُ مَنْ مَنَعَكِ حَقَّكِ وَ دَفَعَكِ عَن اِرْثِكْ وَ لَعَنَ اللّهُ مَنْ ظَلَمَكِ وَ أعْنَتَكِ وَ غَصَّصَكِ بِريْقِكِ وَ أَدْخَلَ الذُّلَ بَيْتَكِ ...
در اين زيارتها شهيدة را به معناى گواه و الگو گرفتن و آن را همانند بتول ، راضيه ، مرضيه از القاب آن حضرت قرار دادن خلاف ظاهر است.
زيرا شهيد به معناى كسى كه در ميدان جنگ و يا مظلومانه كشته شود در لسان پيامبر و ائمه (عليه السلام) بكار رفته ، و در صدر اسلام يك اصطلاح رايجى بوده است.

[=century gothic]بنابراين اطلاق شهيدة به آن حضرت به اين معنا است كه آن حضرت مظلومانه به خاطر آسيبى كه به او رسيده بود وفات كرد.
وانگهى ما در ميان اسماء و القابى كه از زبان پيامبر اسلام و ائمه اطهار براى آن بانوى بزرگوار ذكر شده لقبى به نام شهيدة ( به معناى شاهد و الگو ) نمى يابيم ، تا بگوييم شهيدة به همين معنا در زيارت نامه ها منظور است ، بلكه اين لقب نيز مثل صابرة ، ممتحنة ، مظلومة و مضطهدة و ... به خاطر آسيب مهاجمين به آن حضرت ، كه منتهى به رحلت او گرديد بعداً به او داده شده است.

[=century gothic] در زيارتنامه پنجم كه مرحوم مجلسى و محدّث قمى آن را از سيّد بن طاووس متوفّاى 664 نقل نموده اند جملاتى به صورت صريح بر شكستن پهلو و كشتن فرزندش محسن و غصب كردن حق وى دلالت مى كند.
[=century gothic] ... وَ صَلِّ عَلَى الْبَتولِ الطاهِرَةْ، الصِديْقَةِ المَعْصُومَة، التَقيّةِ النَّقيَّة، الرَضيّة المَرْضيَّة، الزَكيَّةِ الرَشيْدَة، المَظْلُومَةِ الْمَقْهُورَة، المَغصوبَةِ حَقُّها المَمْنُوعَةِ اِرْثُها، المَكْسُورَةِ ضِلْعُها، المَظْلُومِ بَعْلُها المَقْتُولِ وَلَدُها ...
[=century gothic] البتّه علامه مجلسى تصريح مى كند كه سند اين زيارت به نظرش نرسيده است، ولى اكثر محدّثين شيعه اين زيارت را در كتاب دعا و زياراتشان آورده اند.
[=century gothic] اين حاكى از آن است كه محتوى اين زيارت مورد قبول و باور علماى شيعه بوده است و اگر اين ظلم و ستمها بر آن حضرت واقع نشده بود خواندن اين زيارتنامه با توجّه به اينكه زيارت يك عمل عبادى است مشروع و جايز نمى بود.
[=century gothic] درنتيجه از نظر علماى شيعه، مسأله در حدّ تهديد به احراق پايان نمى يابد بلكه مأمورين خليفه به خانه ريختند و در اين رهگذر به فاطمه زهرا (س) آسيب و صدمه رسانيدند به گونه اى كه فرزندى را كه در رحم داشت، ساقط كرد، و از صدمات آن به بستر مريضى افتاد و در آن كسالت رحلت كرد. :Sham:
[=century gothic] به تصريح مرحوم شيخ الطائفه در تلخيص الشافى اين مسأله نزد شيعه معروف و بلاخلاف است.

ادامه دارد....!!

چنانچه قبلاً بيان نموديم بيشتر علماى اهل سنّت اين مرحله از تاريخ را مسكوت گذاشته و مسأله را درحدّ تهديد به احراق پايان برده اند، و تهديد به احراق و حتّى تأكيد نمودن اين تهديد به سوگند را به انگيزه حفظ وحدت مسلمين و بيعت با خليفه، امرى ناچيز مى دانند و آن را عيبى براى خلافت به حساب نمى آورند.
ولى با اين همه، بعضى از علما و دانشمندان اهل سنّت به اين مرحله نيز تصريح كرده اند و از بعضى ديگر به طور ضمنى اين قضيه فهميده مى شود.
قاضى عبدالجبار معتزلى ، متوفّاى 415 در اين مورد مى گويد :
معلوم ٌ اَنَّ عَليّاً(عليه السلام) لما امْتَنِعَ عَنِ البَيعةِ هَجمُوا عَلى دارِ فاطِمةَ (س).
روشن است ، هنگامى كه على (عليه السلام) از بيعت خوددارى كرد مأمورين خليفه به خانه فاطمه ريختند(14).
ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه مى گويد: من در نزد استاد خود ابوجعفر نقيب حديث هبار بن اسود را مى خواندم كه نيزه حواله هودج زينب دختر رسول خدا كرده بود و او را به گونه اى ترساند كه فرزندى از او سِقط شد و به اين سبب رسول خدا در روز فتح مكّه خون او را هدر كرد، و مى افزايد:
چون اين حديث را بر نقيب خواندم، وى گفت: هرگاه رسول خدا خون هبار را به جهت ترساندن زينب هدر كرد ظاهر اين است كه اگر رسول خدا در حيات بود، نسبت به خون كسى كه فاطمه را ترساند و فرزند او را هلاك گرداند، نيز چنين مى كرد ابن ابى الحديد مى گويد:
به نقيب گفتم كه اين حديث را از تو نقل كنم كه فاطمه را ترسانيدند و فرزندش محسن را سِقط كردند نقيب گفت: آن را از من نقل نكن و خلاف آن را نيز از من نقل نكن كه من در اين امر به خاطر وجود اخبار متعارض متوقّف هستم.
چنانچه از عقائدش به دست مى آيد(15) شيعه زيدى است و فرقه زيديه در بسيارى از مسائل كلامى و فقهى موافق اهل سنت هستند.
و جاى اين سؤال است كه اخبار دال بر سقط محسن چه شده است تا به جهت تعارض با اخبار مخالف موجب توقف نقيب در اين مسأله شده است.
چون در كتب فعلى اهل سنت روايات اندكى بر سقط محسن ديده مى شود.

همچنين شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد جوينى خراسانى از اعلام قرن هفتم و هشتم، عين حديثى را كه ما از امالى شيخ صدوق نقل كرديم در فرائدالسمطين با ذكر سند آورده و ما براى رعايت اختصار از ذكر آن خوددارى مى كنيم چون با نقل مرحوم شيخ صدوق هيچ اختلافى ندارد.
همچنين سابقاً بيان داشتيم كه شهرستانى در الملل و النحل و صفدى در الوافى بالوفيات، و عبدالقاهر بغدادى در الفرق بين الفرق در نقل عقائد نظّام اهانت عمر به حضرت فاطمه و ضربه زدن به آن حضرت و از بين رفتن محسن را جزو آن عقايد شمرده است.
محمدبن طلحه شافعى متوفّاى 652 مى نويسد:
اَمّا مُحْسِن فَدَرَجَ سِقْطاً ، محسن به علت سقط شدن از بين رفته است(16).
شاعر توانا و اديب بزرگ جهان عرب ، عبدالمسيح انطاكى مسيحى ، متوفّاى 1341 قمرى در « القصيدة العلوية المباركة » ، پاورقى صفحه 204 ، علت وفات حضرت فاطمه را چنين مى نويسد:
چند امر در سلامت فاطمه زهرا(س) تأثير داشت ;
1 ـ رحلت جانگداز پدر بزرگوارش .
2 ـ غصب خلافت از همسرش .
3 ـ خشونتى كه از عمربن الخطاب بر او رفت.

همچنين عمر ابوالنصر، نويسنده معاصر مصرى ، مسأله هجوم عمر به خانه حضرت فاطمه(س) و وادار كردن على به بيعت با ابوبكر را ذكر مى كند وى در مورد محسن مى نويسد:
مورخين در وجود او اختلاف دارند اگر چه يعقوبى و مسعودى و غير آنان بر وجود او تأكيد مىورزند.
مؤلف كتاب الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد مى گويد:
كه فاطمه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كودكى به نام محسن را سقط كرده است. شايد به خاطر ناراحتى و اضطراب زياد كودك را سقط كرده است(17).
* * *
همچنين عباس محمود العقاد در وفات حضرت فاطمه مى نويسد:
زهرا به بيمارى فرسايشگر قابل توصيفى مبتلا نبوده است زيرا يكى از ويژگيهاى عرب توانايى زياد آنان در توصيف است ، اطرافيان زهرا و اهل خانه او از قدرتمندترين عرب در بيان سلامت و مريضى افراد بودند، و ما در كلام آنان كه شكوه هاى او را بازگو مى كنند به بيماريهايى بر نمى خوريم كه انسانى را در عنفوان جوانى از بين ببرد، آنچه از كلامشان به دست ما رسيده علت وفات وى نقاهت ، ضعف و اندوه است و بر اينها رنج و بيمارى تولد زودرس را نيز بايد افزود هر گاه درست باشد كه او پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كودكى به نام محسن را سقط كرده است چنانچه در بعضى از اخبار مشاهده مى شود(18).

ادامه دارد....!!

محسن در كتب دانسمندان شيعى و سنى



علت مرگ او سخنان متفاوتى ابزار داشته اند و طبق مدارك شيعى او بر اثر وارد آمدن ضربه اى بر شكم فاطمه(س) سقط شده است چنانچه بعضى از نويسندگان اهل سنّت نيز مثل نظّام، محمد بن طلحه شافعى ، جوينى مؤلّف فرائد السمطين و ابن قتيبة در المعارف بنا به اظهارات ديگران نيز همين را آورده اند.(19)
البّته بعضى ديگر بدون اينكه اشاره اى به تاريخ تولد و در گذشت او بكنند به صورت خيلى مبهم گفته اند: او در كودكى درگذشت.

چنانكه قبلاً اشاره كرده ايم رشيد الدين محمدبن على معروف به ابن شهرآشوب متوفّاى 588 در مناقب حضرت فاطمه (س) در فصل حليتها و تاريخها مى نويسد:
و فى معارف القتيبى: اِنَّ مُحْسِنَاً فَسَد مِنْ زَخْمِ قُنْفُذِ العَدَوى.
محسن به علّت ضربه قنفذ درگذشت.
نه تنها ابن شهر آشوب چنين چيزى را مى گويد بلكه حافظ گنجى شافعى المقتول 658 در كفاية الطالب مى نويسد:
ابوعبدالله شيخ مفيد بر جمهور افزوده و گفته است ; فاطمه (س) بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پسرى را سِقط كرد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) او را محسن ناميده بود، و اين چيزى است كه كسى از مورخين غير از ابن قتيبه آن را ذكر نكرده است.
ولى متأسفانه در «المعارف» موجود، چاپ دوّم، ناشر دارالمعارف مصر ص 211، چنين آمده است:
و اما محسّن بن على فهلك و هو صغيرٌ.
اين نوع از تحريف حقايق اعتبار بسيارى از كتب را زير سؤال برده است.
علاّمه محقق سيدجعفر مرتضى العاملى، در كتاب دراسات و بحوث فى التاريخ و الاسلام در مقاله « اِعْرِف الكتب المحرّفة » حدود بيست و هفت مورد از اين نوع تحريفها را متذكر شده، به آن مراجعه شود.

با توجه به نظر دانشمندان شيعه در كشته شدن محسن، محدثين اهل سنت خواسته اند بين اين دو قضيه جمع كنند: يكى خبر مشهور بين مسلمين در اينكه نسبت و منزلت اميرالمؤمنين با پيامبر ، همان مقام و منزلت هارون به حضرت موسى است و نام پسران على (عليه السلام) نام پسران هارون است و ديگر تبرئه خليفه و مأمورين او از آسيب رساندن به فاطمه(س) و سقط محسن.
از اين جهت محدثين اهل سنت عموماً نوشته اند كه محسن در حيات پيامبر متولد شد و پيامبر نام او را محسن نهاد; و او در كودكى درگذشت.

محدثين اهل سنت معمولاً هنگامى كه به محسن اشاره مى كنند از هانى ابن هانى از حضرت على (عليه السلام) نقل مى كنند كه گفت :
وقتى كه حسن متولد شد نام او را حرب نهادم و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود نام او حسن است، و همين كه حسين متولد شد نام او را حرب نهادم پيامبر از نام او پرسيد و او را حسين ناميد.
وقتى كه محسن متولد شد او را حرب ناميدم و پيامبر پس از پرسش از نام او ، او را محسن ناميد و سپس فرمود آنها را به نام فرزندان هارون ناميده ام : شبّر ، شبير ، مشبّر .

ولى نمى توان گفت كه محسن در حيات پيامبر متولد شده است زيرا محدثين اين روايت را از ـ يونس يا اسرائيل ـ از ابى اسحاق از هانى بن هانى از اميرالمؤمنين نقل مى كنند و اين روايت علاوه بر اينكه بعضى از رجال آن مجهول و ضعيف هستند با روايات ديگرى كه محدثين اهل سنت از سلمان فارسى و عكرمه در اين مورد آورده اند تعارض دارد.
و از حيث دلالت هم خالى از اشكال نيست.
زيرا بر طبق مدارك شيعه(20) و برخى از مدارك اهل سنت در قضيه نام گزارى حسنين ، هيچ وقت با وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اميرالمؤمنين به خود اجازه نمى داد كه در نام گذارى بر پيامبر سبقت بگيرد، و ادب اسلامى و عرف رايج آن روز بر اين بود كه بزرگ خانواده بر نوزاد اسم مى نهاد.
بر فرض حضرت على يك بار در نام گزارى بر پيامبر سبقت گرفته و با عدم رضايت پيامبر روبرو شده باشد ، آيا مى توان تصور كرد كه وى بار دوم و سوم نيز به چنين امرى مبادرت كرده باشد؟.

* * *
جا دارد بگوييم اين روايت را آنان براى تبرئه خليفه از سقط جنين در مسأله تهاجم به خانه حضرت فاطمه ساخته اند، و بگذريم از اينكه در كيفيت وفات محسن بين خود عامه اختلاف است، و افرادى مثل نظام (به نقل از بغدادى ، شهرستانى و صفدى ) و بلاذرى ( به نقل از الصراط المستقيم ) و ابن قتيبه دينورى ( به نقل از حافظ گنجى ) و جوينى و محمدبن طلحه شافعى و عقاد و... همان عقيده شيعه را دارند كه محسن به جهت آسيب ديدن حضرت فاطمه از بين رفت.
بر طبق روايات شيعه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آخرين فرزند حضرت فاطمه را پيش از تولد محسن نام نهاده بود.
مرحوم علامه تسترى در بعضى از روايات شيعه در رابطه با اين مسأله توضيحى دارند و مى گويند: جهت پاره اى از اغراض بعضى از روات عامى حديث چيزهايى را برآن افزوده اند.

ادامه دارد....!!

[=book antiqua]ندامت خليفه در آخرين لحظات زندگى :Narahat az:

[=book antiqua]
يكى از بهترين مؤيّدات بر ارتكاب عمل و شكستن حرمت و حريم خانه حضرت فاطمه (س) اظهار تأسّف و پشيمانى شديد خليفه در آخرين لحظات زندگى است و اين بهترين شاهد است كه مسأله در حدّ تهديد به احراق پايان نيافته بلكه چنانچه بيان داشته ايم مأمورين او به خانه ريختند و حرمت و حريم خانه را شكستند.

مسأله ندامت و پشيمانى ابوبكر نسبت به امورى كه در دوران خلافت دو ساله خود مرتكب شد، در كتب معتبر اهل سنّت و شيعه آمده است، و نخستين چيزى را كه از آن اظهار ندامت و پشيمانى شديد مى كند كشف و تفتيش خانه فاطمه(س) است.

ما در اين جا به بعضى از مدارك آن اشاره مى كنيم.

[=book antiqua]1 ـ ابوعبيد متوفّاى 224 در كتاب الاموال همين تأسف را نقل مى نمايد، منتهى وى به جاى اينكه نقل كند اى كاش! خانه فاطمه (س) را بازرسى نمى كردم نوشته:

فوددت انى لم اكن فعلت كذاوكذا ـ لخلة ذكرها ـ قال ابوعبيد: لا اُريد ذكرها.

اى كاش چنين و چنان نمى كردم و علّت اين كنايه گويى را خود ابوعبيد چنين مى گويد كه دلم نمى خواهد آن را يادآورى كنم.

مرحوم امينى مى فرمايد ايشان اين تحريف را به خاطر حفظ آبروى خليفه مرتكب شده است، ولى افسوس كه ديگران در اين باره با او همكارى ننموده و خيانت او در سپرده هاى تاريخ آشكار شده است.

2 ـ ابن قتيبة دينورى متوفّاى 276 ، تحت عنوان مرض ابى بكر دارد:

فَلَيْتَنى تركتُ بيتَ علّى و ان كان اعَلْنَ] ظ:اغلق[ على الحرب ... .

اى كاش! كه خانه على (عليه السلام) را رها مى كردم، اگر چه با من اعلان جنگ كرده باشد.

3 ـ همچنين در تاريخ يعقوبى آمده است ...

و ليتنى لم افتّش بيتَ فاطمة بنت رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) و اُدْخِلْه الرجال، و لوكان اغلق على حرب...

اى كاش خانه فاطمه دختر پيامبر خدا را بازرسى نمى كردم و مردان را به آن راه نمى دادم اگر چه آن را براى جنگ بسته باشند ... .

4 ـ محمد بن جرير طبرى از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند:

ابوبكر گفت: ... من بر چيزى از دنيا تأسّف نمى خورم مگر اينكه دوست داشتم سه كار را كه انجام داده ام، نكرده بودم، و سه كار را به جا نياوردم انجام مى دادم، و اى كاش در پيرامون سه مسأله از پيامبر مى پرسيدم ...

ولى آن سه كارى كه اى كاش نكرده بودم:

«فَوَدَدْتُ انّى لَمْ اَكْشِفْ بَيْتَ فاطمة عن شىء و ان كانوا قد اَغْلَقوا عَلَى الحرب..».

«اى كاش خانه فاطمه (س) را بازرسى نمى كردم; هرچند در آن را براى جنگ بسته باشند».

5 ـ ابن عبدربه اندلسى مؤلّف عقدالفريد در باب «استخلاف ابى بكر لعمر» دارد.

... فَوَدَدْتُ انى لم اكشف بيت فاطمةَ عن شئى و ان كانوا اغلقوه على الحرب.

اى كاش! خانه فاطمه را مورد تعرّض قرار نمى دادم، اگر چه آن را براى جنگ با من بسته باشند.



6 ـ مسعودى مؤلف مروج الذهب مى نويسد:

فَوَدِدْتُ اَنّى لم اكن فَتَّشتُ بيتَ فاطمة، و ذكر فى ذلك كلاماً كثيراً ... .

اى كاش! كه خانه فاطمه را تفتيش و بازرسى نمى كردم، و در اين باب سخن بسيار گفت.

7 ـ همچنين قاضى عبدالجبار معتزلى متوفّاى 415 اين مطلب را آورده است.

8 ـ ابن ابى الحديد از احمد بن عبدالعزيز الجوهرى صاحب كتاب سقيفه نقل مى كند، كه ابوبكر گفت:

لَيْتَنى لم اَكْشِفْ بيت فاطمة و لواعلنَ [ ظ:اغلق ]على الحرب.

اى كاش! خانه فاطمه را نمى گشودم و وارسى نمى كردم، گرچه بر ضدّ من اعلان جنگ كرده باشند.

در مورد ديگر ابن ابى الحديد از ابوبكر جوهرى و مبرّد همه اين داستان و ندامت از نُه چيز را ذكر مى كند كه اولين آنها همان گشودن در خانه فاطمه (س) است.

9 ـ محمدبن احمدبن عثمان ذهبى متوفّاى 748 در ميزان الاعتدال در عنوان « عُلْوان بن داوُد البجلى » از عقيلى

حديث مسندى را از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند كه ابوبكر گفت:

انى لااسى على شىء اِلاّ على ثلاث وَدَدْتُ انّى لم اَفْعلهُنَّ...

وَدَدْتُ اَنّى لَم اَكْشِفْ بيت فاطمة و تركته و اِن اُغْلِقَ عَلَى الحربِ ...

ذهبى همين مطلب را در تاريخش و در شرح حال ابوبكر نيز آورده است.

10ـ ابن حجر عسقلانى متوفّاى 852 در لسان الميزان مى نويسد: كه ابوبكر در دم مرگ مى گفت:

انى لااسى على شىء الاعلى ثلاث وَدِدْت انّى لم اَفْعلهُنَّ وَدِدْتُ انّى لم اكشِفْ بيت فاطمة و تركتُهُ و ان اُغلِق على الحرب .

11 ـ علاء الدين على متقى هندى، متوفى 975 در كنزالعمال مى نويسد:

...فَوَدَدْتُ انى لم اكن اَكْشف بيت فاطمة و تركته و ان كانوا غلّقوه على الحرب.

اى كاش! تفتيش نمى كردم خانه فاطمه (س) را و آن را به حال خود رها مى كردم گرچه آن را براى جنگ بسته باشند.

در اين جا از نقل سخنان دانشمندان شيعه در مورد ندامت ابوبكر به جهت طولانى شدن بحث خوددارى مى شود.

از مطالب ياد شده نتيجه مى گيريم كه ندامت و پشيمانى خليفه در آخرين لحظات زندگى براى اين نبوده كه افرادى را به در خانه حضرت اميرالمؤمنين فرستاد تا آنها را براى بيعت با خليفه بخوانند و در صورت امتناع از آمدن آنها را فقط تهديد به آتش زدن خانه نمايند و كار در همين جا خاتمه يافته باشد، بلكه ندامت خليفه براى اين بوده كه دستور شكستن حريم خانه را داد و مردان اجنبى و مهاجم را به آن خانه راه داد، و حرمت و حريم خانه را شكست و آن گروه آن فجايع را به بار آوردند و امام (عليه -السلام) را با آن وضع نامطلوب به مسجد بردند و ساير وقايع و حوادث ناگوارى كه بعضى را قبلاً اثبات كرديم و بعضى بعداً خواهدآمد.

ادامه دارد....!!

رضا;330169 نوشت:

6 ـ مسعودى مؤلف مروج الذهب مى نويسد:

فَوَدِدْتُ اَنّى لم اكن فَتَّشتُ بيتَ فاطمة، و ذكر فى ذلك كلاماً كثيراً ... .

اى كاش! كه خانه فاطمه را تفتيش و بازرسى نمى كردم، و در اين باب سخن بسيار گفت.

7 ـ همچنين قاضى عبدالجبار معتزلى متوفّاى 415 اين مطلب را آورده است.

8 ـ ابن ابى الحديد از احمد بن عبدالعزيز الجوهرى صاحب كتاب سقيفه نقل مى كند، كه ابوبكر گفت:

لَيْتَنى لم اَكْشِفْ بيت فاطمة و لواعلنَ [ ظ:اغلق ]على الحرب.

اى كاش! خانه فاطمه را نمى گشودم و وارسى نمى كردم، گرچه بر ضدّ من اعلان جنگ كرده باشند.

در مورد ديگر ابن ابى الحديد از ابوبكر جوهرى و مبرّد همه اين داستان و ندامت از نُه چيز را ذكر مى كند كه اولين آنها همان گشودن در خانه فاطمه (س) است.

9 ـ محمدبن احمدبن عثمان ذهبى متوفّاى 748 در ميزان الاعتدال در عنوان « عُلْوان بن داوُد البجلى » از عقيلى

حديث مسندى را از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند كه ابوبكر گفت:

انى لااسى على شىء اِلاّ على ثلاث وَدَدْتُ انّى لم اَفْعلهُنَّ...

وَدَدْتُ اَنّى لَم اَكْشِفْ بيت فاطمة و تركته و اِن اُغْلِقَ عَلَى الحربِ ...

ذهبى همين مطلب را در تاريخش و در شرح حال ابوبكر نيز آورده است.

10ـ ابن حجر عسقلانى متوفّاى 852 در لسان الميزان مى نويسد: كه ابوبكر در دم مرگ مى گفت:

انى لااسى على شىء الاعلى ثلاث وَدِدْت انّى لم اَفْعلهُنَّ وَدِدْتُ انّى لم اكشِفْ بيت فاطمة و تركتُهُ و ان اُغلِق على الحرب .

11 ـ علاء الدين على متقى هندى، متوفى 975 در كنزالعمال مى نويسد:

...فَوَدَدْتُ انى لم اكن اَكْشف بيت فاطمة و تركته و ان كانوا غلّقوه على الحرب.

اى كاش! تفتيش نمى كردم خانه فاطمه (س) را و آن را به حال خود رها مى كردم گرچه آن را براى جنگ بسته باشند.

در اين جا از نقل سخنان دانشمندان شيعه در مورد ندامت ابوبكر به جهت طولانى شدن بحث خوددارى مى شود.

از مطالب ياد شده نتيجه مى گيريم كه ندامت و پشيمانى خليفه در آخرين لحظات زندگى براى اين نبوده كه افرادى را به در خانه حضرت اميرالمؤمنين فرستاد تا آنها را براى بيعت با خليفه بخوانند و در صورت امتناع از آمدن آنها را فقط تهديد به آتش زدن خانه نمايند و كار در همين جا خاتمه يافته باشد، بلكه ندامت خليفه براى اين بوده كه دستور شكستن حريم خانه را داد و مردان اجنبى و مهاجم را به آن خانه راه داد، و حرمت و حريم خانه را شكست و آن گروه آن فجايع را به بار آوردند و امام (عليه -السلام) را با آن وضع نامطلوب به مسجد بردند و ساير وقايع و حوادث ناگوارى كه بعضى را قبلاً اثبات كرديم و بعضى بعداً خواهدآمد.

ادامه دارد....!!

با سلام .
با اجازه استاد گرامی چند مطلبی رو ذکر می کنم .
همانطور که استاد در مورد پشیمانی ابوبکر گفتند اهل سنت می گویند که علوان در این جا هست که منکر الحدیث هست وعیب می گیرند به این روایت و هیچ وقت هم قانع نمی شوند که روایت صحیح است نه حسن.
اصلا ما کاری نداریم این روایت رو نگاه کنید:
. رَوَاهُ هَكَذَا وَأَطْوَلَ مِنْ هَذَا ابْنُ وَهْبٍ عَنِ اللَّيْثِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ كَيْسَانَ، أَخْرَجَهُ كَذَلِكَ ابْنُ عَائِذٍ.
تاریخ اسلام ذهبی ج2 ص 60
حالا اهل سنت می گویند سه تا بوده است که یکی از ان ها می گوید : ای کاش از پیامبر می پرسیدم که خلیفه بعد از خودش کیست ؟
به قول اقای ابوالقاسمی: اون دو تاش رو دروغ گفته است ابوبکر.
ثانیا : در همان روایت تاریخ اسلام نوشته است:
[="red"]وَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَكُنْ كَشَفْتُ بيت فاطمة وتركته [/][="sienna"]وإن أغلق على الخرب، وَدِدْتُ أَنِّي يَوْمَ سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ كُنْتُ قَذَفْتُ الأَمْرَ فِي عُنُقِ عُمَرَ أَوْ أَبِي عُبَيْدَةَ[/]، [="blue"]وَوَدِدْتُ أَنِّي كُنْتُ [ص:70] وَجَّهْتُ خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ إِلَى أَهْلِ الرِّدَّةِ وَأَقَمْتُ بِذِي الْقِصَّةِ، فَإِنْ ظَفِرَ الْمُسْلِمُونَ
[/]
و علاوه بر كتاب تاريخ اسلام ىر كتاب الاحادیث المختاره ج1 ص89
و این روایت صحیح است، این جا که دیگر علوان بن داوود که نیست
خوب این هیچ حرفی از ان قضیه نیامده است
نوشته است یک کاش در سقیفه اعلی امیر المومنین بود ومن وزیر او ای کاش اون زمانی که خالد را برای جنگ با اهل رد فرستادم در منطقه ذالفصه خودم می ماندم اگر اون ها شکست می خورند من کمک کارشون می ایستادم و اگر پیروز هم می شدم دیگر به جنگ نمی رفتم
با تشکر

ammarshia;330302 نوشت:
با سلام .
با اجازه استاد گرامی چند مطلبی رو ذکر می کنم .
همانطور که استاد در مورد پشیمانی ابوبکر گفتند اهل سنت می گویند که علوان در این جا هست که منکر الحدیث هست وعیب می گیرند به این روایت و هیچ وقت هم قانع نمی شوند که روایت صحیح است نه حسن.

با سلام
دوست گرامی این روایات صحیح هست
روايت از نظر سندي هيچ مشكلي ندارد و «منكر الحديث» بودن علوان بن داود ، ضرري به صحت روايت نمي زند .

معمولاً هر شخصي در آخرين روزهاي زندگيش و هنگامي كه احساس مي‌كند مرگ به او نزديك شده است ، مهمترين سخنان خود را گفته و اساسي‌ترين سفارش‌ها را مي‌كند .

ابن أبي قحافه نيز در آخرين روزهاي عمرش ، سخناني گفته است كه شنيدن آن‌ها واقعيت‌هاي بسياري را آشكار مي‌كند ؛ هر چند كه او حتي در اين جا نيز از گفتن تمام حقايق خودداري كرده است ؛ اما همين اندازه‌اش نيز براي اثبات بسياري از مسائل كفايت مي‌كند .

وي در آخرين روزهاي عمرش ، اعتراف مي‌كند كه دستور هجوم به خانه صديقه طاهره را صادر كرده است . تعدادي از علماي اهل سنت ؛ از جمله شمس الدين ذهبي (748هـ ) در تاريخ الإسلام ، در تاريخ زندگي ابوبكر ، محمد بن جرير طبري در تاريخش ، ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسة ، ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق و ... چنين مي‌نويسند :

عبد الرحمن بن عوف در بيماري ابوبكر بر او وارد شد و بر وي سلام كرد ، پس از گفتگويي ، ابوبكر به او چنين گفت :
أما إني لا آسى على شيء إلا على ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث وددت أني سألت رسول الله صلى الله عليه وسلم عنهن : وددت أني لم أكن كشفت بيت فاطمة وأن أغلق علي الحرب .
تاريخ الإسلام ، ج3 ، ص118 و تاريخ الطبري، ج 2، ص 619، ج 3 ص 430 ط دار المعارف بمصر و الامامة والسياسة - ابن قتيبة الدينوري ، تحقيق الزيني - ج 1 - ص 24 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 30 - ص 422 و شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 2 - ص 46 – 47 و المعجم الكبير - الطبراني - ج 1 - ص 62 و مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 5 - ص 202 – 203 و مروج الذهب ، مسعودي شافعي ، ج1 ،‌ ص290 و ميزان الاعتدال - الذهبي - ج 3 - ص 109 و لسان الميزان - ابن حجر - ج 4 - ص 189 و كنز العمال ، المتقي الهندي ، ج 5 ، ص631 و ... .

من به چيزي تأسف نمي‌خورم ، مگر بر سه چيز كه انجام دادم و سه چيزي كه انجام ندادم و سه چيزي كه كاش از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) مي‌پرسيدم : دوست داشتم خانۀ فاطمه را هتك حرمت نمي‌كردم هر چند براي جنگ بسته شده شود ... .

جالب اين است كه برخي از علماي اهل سنت ، به خاطر حفظ آبروي ابوبكر ، روايت را اين گونه تحريف مي‌كند :

أما إني ما آسى إلا على ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله صلى الله عليه وسلم . وددت أنى لم أفعل كذا ، لخلة ذكرها . قال أبو عبيد : لا أريد ذكرها .

قال : ووددت أني يوم سقيفة ...
معجم ما استعجم - البكري الأندلسي - ج 3 - ص 1076 – 1077 .
آگاه باشيد که من بر سه چيز که انجام دادم غصه مي خورم ؛ و سه چيز که انجام نداده ام ، و سه چيز که دوست داشتم آن را از رسول خدا مي پرسيدم .

دوست داشتم که من فلان کار را نمي کردم !!! به علتي که آن را ذکر کرد ؛ ابو عبيده مي گويد : من نمي خواهم بگويم ابو بکر چه گفت ( ولي مي دانم )...
تصحيح ضياء المقدسي :
ضياء‌ المقدسي كه ذهبي در تذكرة الحفاظ ، ج4 ، ص1405 و 1406 ، از وي با عناوين الإمام العالم الحافظ الحجة ، محدث الشام ، شيخ السنة ، جبلاً ثقة ديّناً زاهداً ورعا عالماً بالرجال ، ياد مي‌كند ، اين روايت را تصحيح كرده و مي گويد :

هذا حديث حسن عن أبي بكر .
الأحاديث المختارة ، ج10 ، ص88-90 .
اين روايتي نيکوست از ابو بکر .
توثيق علوان بن داود البجلي :
ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي ، بعد از نقل روايت پشيماني ابوبكر ، اشكال سندي كرده و مي گويند : علوان بن داود البجلي منكر الحديث بوده است . ما در اين جا به چند جواب اكتفاء مي‌كنيم :

ابن حبان او را توثيق كرده است :

ابن حبّان ، در كتاب الثقات ، ج8 ، ص526 وي را توثيق كرده است كه اين خود بهترين دليل بر وثاقت اين شخص است .

توضيحي پيرامون شخصيت ابن حبان و متشدد بودن وي :
ممكن است كسي اشكال كند كه ابن حبان از متساهلين بوده است و دقت لازم را در توثيق روات به خرج نداده است كه اين اشكال با چند دليل مردود است :

الف : ابن حبان سرچشمه شناخت ثقات :

خود ذهبي در كتاب الموقظة ، ص79 مي‌گويد :

ينبوع معرفة الثقات ، تاريخ البخاري ، وابن أبي حاتم وإبن حبان .
سرچشمه شناخت افراد مورد اطمينان کتاب تاريخ بخاري و ابن ابي حاتم و ابن حبان است .
در حقيقت ذهبي مي‌خواهد بگويد كه اگر مي‌خواهيد افراد ضعيف را از ثقه تشخيص دهيد ، من شما را راهنمايي مي‌كنم كه به كساني همچون ابن حبان مراجعه كنيد ؛ چرا كه او سرچشمه شناخت ثقات است .

اين نشان مي‌دهد كه ابن حبان از نظر علمي در جايگاه رفيعي قرار دارد .

ب : ابن حبان از متشددين است :

بر خلاف آن‌چه برخي ادعا كرده‌اند ، ابن حبان ، مشهور به سخت‌گيري در توثيق است . خود ذهبي در ميزان الإعتدال در باره او مي‌گويد :

ابن حبان ربما قصب الثقة حتي كأنه لا يدري ما يخرج من رأسه .
ميزان الإعتدال ، ج1 ، ص274 ، ترجمه افلج بن يزيد .
ابن حبان گاهي آن قدر به شخص مورد اطمينان اشکال مي گيرد ، انگار که نمي داند اين چه حرف هايي است که در مورد او مي زند !!!
و نيز سيوطي در تدريب الراوي به نقل از ابن حازم ، در جواب اين مطلب كه ابن حبان از متساهلين است ، مي‌گويد :

وما ذكر من تساهل ابن حبان ليس بصحيح فإن غايته أنه يسمي الحسن صحيحا فإن كانت نسبته إلى التساهل باعتبار وجدان الحسن في كتابه فهي مشاحة في الاصطلاح وإن كانت باعتبار خفة شروطه فإنه يخرج في الصحيح ما كان راويه ثقة غير مدلس ... ولأجل هذا ربما اعترض عليه في جعلهم ثقات من لم يعرف حاله ولا عتراض عليه فإنه لا مشاحة في ذلك .
تدريب الراوي ، ج1 ، ص108 .
آنچه که در مورد تساهل ابن حبان گفته شده است ، درست نيست ؛ زيرا نهايت چيزي که گفته شده است آن است که وي روايت حسن را صحيح مي شمارد ؛

اگر مقصود از تساهل وي اين باشد که در کتاب او روايات حسن يافت شده است ، اين تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است ( و نه به خود وي ) و اگر از اين جهت به او اشکال شود که او شرط صحت را سبک گرفته است ؛ زيرا او در کتاب صحيح خويش از راويان مورد اطمينان غير مدلس روايت کرده است ( و شرط بخاري و مسلم در مورد ملاقات و يا احتمال آن را مد نظر قرار نداده است ) به اين علت عده اي به او اشکال کرده اند که او کسي را که مجهول است توثيق کرده است !!! ؛ اما بر او اشکالي نيست ( نظر او درست است ) ؛ زيرا اين کار وي سبب اشکال بر او نمي شود .

هر منكر الحديثي ، ضعيف نيست :

اين كه هر منكر الحديثي ضعيف نيز باشد ، قابل قبول نيست ؛ چرا كه اين اصطلاح را در باره بسياري از ثقات نيز به كار برده‌اند .

ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان در ترجمه حسين بن فضل البجلي مي‌گويد :

فلو كان كل من روى شيئاً منكراً استحق أن يذكر في الضعفاء لما سلم من المحدثين أحد .
لسان الميزان ، ج2 ، ص308 .
اگر بخواهيم هر کسي که روايت منکري را نقل کرده است ، در ضعفا بياوريم هيچ يک از روايت کنندگان سالم نخواهد ماند .
و ذهبي در ميزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزي مي‌گويد :

ما كل من روي المناكير يضعّف .
ميزان الإعتدال ، ج1 ،‌ ص118 .
هر کسي که روايت منکر نقل کند تضعيف نمي شود .
بخاري ، از منكر الحديث ، روايت نقل كرده است :

محمد بن اسماعيل بخاري در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن ، روايات بسياري را از كساني نقل كرده است كه همان اشخاص از كساني هستند كه اصطلاح «منكر الحديث» در باره آن به كار برده شده است . اين عده ، بيش از آن است كه بتوان همه را در اين جا ذكر كرد ؛ اما به اختصار به چند نمونه اشاره مي‌كنيم :

1. حسان بن حسان : ابن أبي حاتم در باره او مي‌گويد :

منكر الحديث .

و ابن حجر مي‌گويد :

روي عنه البخاري .
مقدمه فتح الباري ، ص394 .
2 . احمد بن شبيب بن سعيد الحبطي : ابوالفتح الأزدي در باره او مي‌گويد :

منكر الحديث غير مرضي ، روي عنه البخاري .
مقدمه فتح الباري ، ص383 .
منكر الحديث است و مقبول نيست !!! اما بخاري از او روايت نقل کردهاست
3 . عبد الرحمن بن شريح المغافري : ابن سعد در باره او مي‌گويد :

منكر الحديث .
طبقات ابن سعد ، ج7 ، ص516 .
ولي در عين حال بخاري از وي روايت نقل كرده است .
مقدمه فتح الباري ، ص416 .
4 . داود بن حصين المدني : ساجي در باره او مي‌گويد:

منكر الحديث متهم برأي الخوارج
با اين حال بخاري از وي در صحيحش روايت نقل مي‌كند .
مقدمه فتح الباري ، ص399 .
در نتيجه ، روايت از نظر سندي هيچ مشكلي ندارد و «منكر الحديث» بودن علوان بن داود ، ضرري به صحت روايت نمي زند .

رضا;330716 نوشت:
با سلام
دوست گرامی این روایات صحیح هست
روايت از نظر سندي هيچ مشكلي ندارد و «منكر الحديث» بودن علوان بن داود ، ضرري به صحت روايت نمي زند .

معمولاً هر شخصي در آخرين روزهاي زندگيش و هنگامي كه احساس مي‌كند مرگ به او نزديك شده است ، مهمترين سخنان خود را گفته و اساسي‌ترين سفارش‌ها را مي‌كند .

ابن أبي قحافه نيز در آخرين روزهاي عمرش ، سخناني گفته است كه شنيدن آن‌ها واقعيت‌هاي بسياري را آشكار مي‌كند ؛ هر چند كه او حتي در اين جا نيز از گفتن تمام حقايق خودداري كرده است ؛ اما همين اندازه‌اش نيز براي اثبات بسياري از مسائل كفايت مي‌كند .

وي در آخرين روزهاي عمرش ، اعتراف مي‌كند كه دستور هجوم به خانه صديقه طاهره را صادر كرده است . تعدادي از علماي اهل سنت ؛ از جمله شمس الدين ذهبي (748هـ ) در تاريخ الإسلام ، در تاريخ زندگي ابوبكر ، محمد بن جرير طبري در تاريخش ، ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسة ، ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق و ... چنين مي‌نويسند :

عبد الرحمن بن عوف در بيماري ابوبكر بر او وارد شد و بر وي سلام كرد ، پس از گفتگويي ، ابوبكر به او چنين گفت :
أما إني لا آسى على شيء إلا على ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث وددت أني سألت رسول الله صلى الله عليه وسلم عنهن : وددت أني لم أكن كشفت بيت فاطمة وأن أغلق علي الحرب .
تاريخ الإسلام ، ج3 ، ص118 و تاريخ الطبري، ج 2، ص 619، ج 3 ص 430 ط دار المعارف بمصر و الامامة والسياسة - ابن قتيبة الدينوري ، تحقيق الزيني - ج 1 - ص 24 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 30 - ص 422 و شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 2 - ص 46 – 47 و المعجم الكبير - الطبراني - ج 1 - ص 62 و مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 5 - ص 202 – 203 و مروج الذهب ، مسعودي شافعي ، ج1 ،‌ ص290 و ميزان الاعتدال - الذهبي - ج 3 - ص 109 و لسان الميزان - ابن حجر - ج 4 - ص 189 و كنز العمال ، المتقي الهندي ، ج 5 ، ص631 و ... .

من به چيزي تأسف نمي‌خورم ، مگر بر سه چيز كه انجام دادم و سه چيزي كه انجام ندادم و سه چيزي كه كاش از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) مي‌پرسيدم : دوست داشتم خانۀ فاطمه را هتك حرمت نمي‌كردم هر چند براي جنگ بسته شده شود ... .

جالب اين است كه برخي از علماي اهل سنت ، به خاطر حفظ آبروي ابوبكر ، روايت را اين گونه تحريف مي‌كند :

أما إني ما آسى إلا على ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله صلى الله عليه وسلم . وددت أنى لم أفعل كذا ، لخلة ذكرها . قال أبو عبيد : لا أريد ذكرها .

قال : ووددت أني يوم سقيفة ...
معجم ما استعجم - البكري الأندلسي - ج 3 - ص 1076 – 1077 .
آگاه باشيد که من بر سه چيز که انجام دادم غصه مي خورم ؛ و سه چيز که انجام نداده ام ، و سه چيز که دوست داشتم آن را از رسول خدا مي پرسيدم .

دوست داشتم که من فلان کار را نمي کردم !!! به علتي که آن را ذکر کرد ؛ ابو عبيده مي گويد : من نمي خواهم بگويم ابو بکر چه گفت ( ولي مي دانم )...
تصحيح ضياء المقدسي :
ضياء‌ المقدسي كه ذهبي در تذكرة الحفاظ ، ج4 ، ص1405 و 1406 ، از وي با عناوين الإمام العالم الحافظ الحجة ، محدث الشام ، شيخ السنة ، جبلاً ثقة ديّناً زاهداً ورعا عالماً بالرجال ، ياد مي‌كند ، اين روايت را تصحيح كرده و مي گويد :

هذا حديث حسن عن أبي بكر .
الأحاديث المختارة ، ج10 ، ص88-90 .
اين روايتي نيکوست از ابو بکر .
توثيق علوان بن داود البجلي :
ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي ، بعد از نقل روايت پشيماني ابوبكر ، اشكال سندي كرده و مي گويند : علوان بن داود البجلي منكر الحديث بوده است . ما در اين جا به چند جواب اكتفاء مي‌كنيم :

ابن حبان او را توثيق كرده است :

ابن حبّان ، در كتاب الثقات ، ج8 ، ص526 وي را توثيق كرده است كه اين خود بهترين دليل بر وثاقت اين شخص است .

توضيحي پيرامون شخصيت ابن حبان و متشدد بودن وي :
ممكن است كسي اشكال كند كه ابن حبان از متساهلين بوده است و دقت لازم را در توثيق روات به خرج نداده است كه اين اشكال با چند دليل مردود است :

الف : ابن حبان سرچشمه شناخت ثقات :

خود ذهبي در كتاب الموقظة ، ص79 مي‌گويد :

ينبوع معرفة الثقات ، تاريخ البخاري ، وابن أبي حاتم وإبن حبان .
سرچشمه شناخت افراد مورد اطمينان کتاب تاريخ بخاري و ابن ابي حاتم و ابن حبان است .
در حقيقت ذهبي مي‌خواهد بگويد كه اگر مي‌خواهيد افراد ضعيف را از ثقه تشخيص دهيد ، من شما را راهنمايي مي‌كنم كه به كساني همچون ابن حبان مراجعه كنيد ؛ چرا كه او سرچشمه شناخت ثقات است .

اين نشان مي‌دهد كه ابن حبان از نظر علمي در جايگاه رفيعي قرار دارد .

ب : ابن حبان از متشددين است :

بر خلاف آن‌چه برخي ادعا كرده‌اند ، ابن حبان ، مشهور به سخت‌گيري در توثيق است . خود ذهبي در ميزان الإعتدال در باره او مي‌گويد :

ابن حبان ربما قصب الثقة حتي كأنه لا يدري ما يخرج من رأسه .
ميزان الإعتدال ، ج1 ، ص274 ، ترجمه افلج بن يزيد .
ابن حبان گاهي آن قدر به شخص مورد اطمينان اشکال مي گيرد ، انگار که نمي داند اين چه حرف هايي است که در مورد او مي زند !!!
و نيز سيوطي در تدريب الراوي به نقل از ابن حازم ، در جواب اين مطلب كه ابن حبان از متساهلين است ، مي‌گويد :

وما ذكر من تساهل ابن حبان ليس بصحيح فإن غايته أنه يسمي الحسن صحيحا فإن كانت نسبته إلى التساهل باعتبار وجدان الحسن في كتابه فهي مشاحة في الاصطلاح وإن كانت باعتبار خفة شروطه فإنه يخرج في الصحيح ما كان راويه ثقة غير مدلس ... ولأجل هذا ربما اعترض عليه في جعلهم ثقات من لم يعرف حاله ولا عتراض عليه فإنه لا مشاحة في ذلك .
تدريب الراوي ، ج1 ، ص108 .
آنچه که در مورد تساهل ابن حبان گفته شده است ، درست نيست ؛ زيرا نهايت چيزي که گفته شده است آن است که وي روايت حسن را صحيح مي شمارد ؛

اگر مقصود از تساهل وي اين باشد که در کتاب او روايات حسن يافت شده است ، اين تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است ( و نه به خود وي ) و اگر از اين جهت به او اشکال شود که او شرط صحت را سبک گرفته است ؛ زيرا او در کتاب صحيح خويش از راويان مورد اطمينان غير مدلس روايت کرده است ( و شرط بخاري و مسلم در مورد ملاقات و يا احتمال آن را مد نظر قرار نداده است ) به اين علت عده اي به او اشکال کرده اند که او کسي را که مجهول است توثيق کرده است !!! ؛ اما بر او اشکالي نيست ( نظر او درست است ) ؛ زيرا اين کار وي سبب اشکال بر او نمي شود .

هر منكر الحديثي ، ضعيف نيست :

اين كه هر منكر الحديثي ضعيف نيز باشد ، قابل قبول نيست ؛ چرا كه اين اصطلاح را در باره بسياري از ثقات نيز به كار برده‌اند .

ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان در ترجمه حسين بن فضل البجلي مي‌گويد :

فلو كان كل من روى شيئاً منكراً استحق أن يذكر في الضعفاء لما سلم من المحدثين أحد .
لسان الميزان ، ج2 ، ص308 .
اگر بخواهيم هر کسي که روايت منکري را نقل کرده است ، در ضعفا بياوريم هيچ يک از روايت کنندگان سالم نخواهد ماند .
و ذهبي در ميزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزي مي‌گويد :

ما كل من روي المناكير يضعّف .
ميزان الإعتدال ، ج1 ،‌ ص118 .
هر کسي که روايت منکر نقل کند تضعيف نمي شود .
بخاري ، از منكر الحديث ، روايت نقل كرده است :

محمد بن اسماعيل بخاري در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن ، روايات بسياري را از كساني نقل كرده است كه همان اشخاص از كساني هستند كه اصطلاح «منكر الحديث» در باره آن به كار برده شده است . اين عده ، بيش از آن است كه بتوان همه را در اين جا ذكر كرد ؛ اما به اختصار به چند نمونه اشاره مي‌كنيم :

1. حسان بن حسان : ابن أبي حاتم در باره او مي‌گويد :

منكر الحديث .

و ابن حجر مي‌گويد :

روي عنه البخاري .
مقدمه فتح الباري ، ص394 .
2 . احمد بن شبيب بن سعيد الحبطي : ابوالفتح الأزدي در باره او مي‌گويد :

منكر الحديث غير مرضي ، روي عنه البخاري .
مقدمه فتح الباري ، ص383 .
منكر الحديث است و مقبول نيست !!! اما بخاري از او روايت نقل کردهاست
3 . عبد الرحمن بن شريح المغافري : ابن سعد در باره او مي‌گويد :

منكر الحديث .
طبقات ابن سعد ، ج7 ، ص516 .
ولي در عين حال بخاري از وي روايت نقل كرده است .
مقدمه فتح الباري ، ص416 .
4 . داود بن حصين المدني : ساجي در باره او مي‌گويد:

منكر الحديث متهم برأي الخوارج
با اين حال بخاري از وي در صحيحش روايت نقل مي‌كند .
مقدمه فتح الباري ، ص399 .
در نتيجه ، روايت از نظر سندي هيچ مشكلي ندارد و «منكر الحديث» بودن علوان بن داود ، ضرري به صحت روايت نمي زند .


[="arial black"][="darkgreen"]با سلام خدمت شما .
من گفتم که منکر الحدیث هست ولی روایت صحیح است .چون خودتان بهتر می دانید که هر چه بگویید که ایشون راوی ثقه هستند باز هم باورشان نمی شود من برای این که جدال نشود رفتم روایت دیگری اوردم.
حالا چرا روایت صحیح است ؟
با اجازه استاد گرامی من هم مطالبی رو عرض می کنم شاید خوب بود [/]
[="red"]خوب اهل سنت در کتاب هایی مانند میزان الاعتدال ج3 ص 108 و کتاب ضعفاء و غیره نقل می کنند که منکر الحدیث است من ثابت می کنم که اصلا منکر الحدیث نیست.
معمولا اهل سنت نمی تواننید بیتشر از ود نظریه برای منکر الحدیث بیاورند که این هست.[/]

[="purple"]- علوان بن داود البجلي، مولى جرير بن عبد الله، ويقال علوان بن صالح، قال البخاري: علوان بن داود - ويقال ابن صالح.
منكر الحديث.
وقال أبو سعيد بن يونس: منكر الحديث.
وراستی می گویند اقای هیثمی هم گفته است منکر الحدیث است
یکی قول بخاری است که الان توضیح می دهم درباره ایشون:
بخاری سه تا کتاب رجالی دارد در کدام کتاب رجالی خود چنین مطلبی رو اورده است ؟اصلا نیست در هچی کتابی نیامده است که نقل کند که ایشون منکر الحدیث هستند.[/]
[="green"]در كتاب الضعفاء الکبیر امده است:
1461 - عُلْوَانُ بْنُ دَاوُدَ الْبَجَلِيُّ وَيُقَالُ عُلْوَانُ بْنُ صَالِحٍ وَلَا يُتَابَعُ عَلَى حَدِيثِهِ، وَلَا يُعْرَفُ إِلَّا بِهِ. حَ[="red"]دَّثَنِي آدَمُ بْنُ مُوسَى قَالَ: سَمِعْتُ الْبُخَارِيَّ قَالَ: عُلْوَانُ بْنُ دَاوُدَ الْبَجَلِيُّ وَيُقَالُ عُلْوَانُ بْنُ صَالِحٍ مُنْكَرُ الْ[/]حَدِيثِ[/]
[="green"]الضعفاء الکبیر ج3 419 ح 1461
[/][="red"]پس معلوم می شود ادم بن موسی نقل کرده است حالا این شخص کیست :
این شخص مجهول است اقای البانی می گوید:
لكن آدم بن موسى لم أجد له ترجمة الآن.
ارواء الغلیل ج5 ص 242 [/]
خوب پس این از بخاری که حل شد وباید خدمت شما عرض کنم که منکر کردن کسی از جانب بخاری ارزشی ندارد طبق قاعده رجالی اهل سنت
[="red"] احمد بن یونس :
[/]ایشون صاحب کتاب المصریین است در کجای کتابش چنین مطلبی را اوده است ؟
اصلا وجود ندارد .
[="red"] اما اقای هیمثی :
[/] [="darkgreen"]خوب هیثمی بعد از 4 قرن می اید میگوید منکر الحدیث است بااین که نه سلسله سند دارد و نه خودش دیده است و نظر متاخرین قبول نیست باید نقل از متقدمین باشد . من بعد از10 قرن بعد از بخاری می ایم می گویم:عمار به نقل اقا رضا که می گوید : بخاری ضعیف است و احادیثش ارزشی ندارد. اگر این رو قبول کنید باید این رو هم قبول کنید .
و ابن حبان در کتاب الثقات ج8 ص 526 می گوید رواوی ثقه هست .
حالا روای ای که ضعیف نباشد می شود روای ثقه و روایتش صحیح است حسن نیس[/]

[/]
موضوع قفل شده است