انگیزه های انکار شهادت پیامبر(ص)
تبهای اولیه
انگيزه انكار
چون خبر وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)زمزمه شد، عمر به نهيب فرياد برآورد: هرگز چنين نيست. اين بعضى از منافقانند كه مىپندارند پيامبرمرده است! مردم بدانيد، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده استبلكهبه سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه كه موسى به سوىپروردگار خود رفت، او چهل روز از پيروان خود غايب بود و پس ازاين كه گفته شد او مرده استبه نزد ايشان بازگشت. به خداسوگند، رسول خدا باز مىگردد و دست و پاى كسانى را كه گمانبردهاند او مرده است، قطع خواهد كرد.
محققان و مورخان اهل تسنن برپايه اعتراف عمر انگيزه او رازمينهسازى براى رسيدن ابوبكر به مدينه ياد كردهاند.
ابن ابىالحديد مىنويسد: او با اين اقدام مىخواست فرصتى براىرسيدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد; زيرا او در فرداى«سقيفه» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى ازاظهارات روز گذشته درانكار وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، گفت: وقتى فهميدمرسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)از دنيا رفته است، ترسيدم برسر زمامدارى، جنجال وآشوب به پا شودو انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يااز اسلام برگردند. در حقيقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دينو دولتبود.(! )تاابوبكر برسد.
جوانب این مسئله:
1- طرح او براى مردم دوستدار پيامبر اميدوار كننده بود. آنها آرزو مىكردند اين سخن راست درآيد و رهبر خود را بدين زودىاز دست ندهند.
2- آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نويد مىداد كهمحمدخاتم(صلی الله علیه و آله و سلم)نيز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و بهزودى بازمىگردد.
3- برپايه آن ادعا چون پيامبر زنده است نيازى به كوشش براىتعيين جانشين او نيست.
4- فرد معتقد به مرگ پيامبر، منافق است و اقدام به بيعتباجانشين او علامت نفاق و تلاش براى ايجاد اختلاف ميان مسلماناناست.
5- با آن كه به مرگ پيامبر اعتقاد يابد و با كسى به عنوانجانشين پيامبر بيعت كند بايد دست و پايش را قطع كرد.
6- اين كه عمر تا پيش از ورود ابوبكر به سخن هيچ كس توجهنكرد و چون ابوبكر رسيد و جملهاى مىگويد و عمر آرام مىگيرد; زيركانه نقش ابوبكر را بزرگ مىنماياند. اين واقعه حتى اگر صحنهسازى از پيش طراحى شده نبود، تا همين جا مىتوانست مردم را
افزون براين، بايد پرسيد:
1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)بود، مىبايستپس از اعلام قطعى ابوبكر، بردهشت وى افزوده مىشد نه اين كه آرامگيرد و بر زمين نشيند!
2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسيل و تشييع پيامبرشركت نجست و بىدرنگ به سقيفه شتافت؟
3- چرا جز او چنين هراسان و دهشت زده نشد؟ آيا اندوه وى ازدختر گرامى پيامبر بيشتر بود؟ چرا ابوبكر كه قساوت قلباو را نداشت دچار چنين حالى نشد؟
4- آيا آن رفتار نيز از علاقه به پيامبر بود كه درحال حياتحضرت به وى نسبت هذيان و بيهودهگويى داد و به ديگران نيز نهيبزد كه گوش به حرف او ندهيد، درك و حواس درستى ندارد كه چهمىگويد؟!
5- چرا شبهه وفات نكردن پيامبر تنها براى عمربن خطاب پيشآمد؟ او از كجا و به كدام آيه و روايت چنين حدس زد كه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم)نمرده است و چون موسى به ميقات رفته و به زودى بازمىگردد و دست و پا قطع مىكند؟!
6- هنگامى كه اسامه براى تاخير درحركتسپاه خود عذر مىآوردكه نخواستم از مسافران حال تو را جويا شوم، خوب بود عمر مىگفت: اين بيتابى چرا؟! خداوند برشما منت نهاده است كه تا وعدههايشمحقق نشود، پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)از دنيا نخواهد رفت. اين كه عمر خود عذرمىآورد كه در اين روزهاى حساس نبايد پيامبر را بدين حال تنهاگذاشت دليل آن است كه آنها همه مىدانستند كه به زودى رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم)رحلتخواهد كرد.
7- چرا او پيش از تحقيق و اطمينان، اين گونه جنجالبرانگيخت؟
8- چه حكمت داشت كه تنها با تاييد ابوبكر آرام گرفت نه باسخن ديگران؟ «آياتى كه ابوبكر خواند، نبايد سبب شود كه اوتغيير عقيده دهد، زيرا مفاد آيات جز اين نيست كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)نيزبه سان مردم مىميرد، در صورتى كه خليفه منكر امكان مرگ او نبودبلكه مىگفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسيده است، زيرا هنوزكارهايى ناتمام مانده و رسالتهايى انجام نگرفته است.»
به اعتراف ابنابىالحديد آن جنجال همه بهانه اتلاف وقتبراىرسيدن ابوبكر بود و جز اين، علتى نداشت.
ابن ابىالحديد مىنويسد: او با اين اقدام مىخواست فرصتى براىرسيدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد; زيرا او در فرداى«سقيفه» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى ازاظهارات روز گذشته درانكار وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، گفت: وقتى فهميدمرسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)از دنيا رفته است، ترسيدم برسر زمامدارى، جنجال وآشوب به پا شودو انصار و ديگران، زمامدارى را به دست گيرند يااز اسلام برگردند. در حقيقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دينو دولتبود.(! )تاابوبكر برسد.
نمی دانم از کی ابن ابی الحدید معتزلی سنی شده است مگر اهل سنت کتاب نهج البلاغه را قبول دارند تا شرح اش را قبول داشته باشند.
این هم دلایل شیعه بودن ابن ابی الحدید از زبان دو دانشمند معاصر شیعی:
هو عز الدين بن ابي الحسن بن ابي الحديد المدائني صاحب شرح نهج البلاغة المشهور وهو من أكابر الفضلاء …. مواليا لأهل العصمة و الطهارة …… وحسب الدلالة على علو منزلته في الدين وغلوه في امير المؤمنين علی عليه السلام شرحه الشريف الجامع لكل نفيسة وغريب.
خوانساری ،روضات الجنات ،ج5 ،ص 21 و 20 .
وقال القمي في كتابه الكنى والألقاب:
ابن ابی الحدید ولد في المدائن وكان الغالب على أهل المدائن التشيع و التطرف والمغالاة فسار في دربهم وتقيل مذهبهم و نظم العقائد المعروفة بالعلويات السبع على طريقتهم وفيها غالي و تشيع وذهب الإسراف في كثير من الأبيات كل مذهب ، ثم ذكر القمي بعض الأبيات التى قالهاً غاليا
ثم خف الى بغداد وجنح الى الاعتزال واصبح كما يقول صاحب نسخة السحر معتزلياً جاهزيا في اكثر شرحه بعد ان كان شيعياً غاليا.
وتوفي في بغداد سنة 655 ، يروى آية الله الحلي عن أبيه عنه
- قمی ،الکنی و القاب ،ج1 ، ص 185 .
نمی دانم از کی ابن ابی الحدید معتزلی سنی شده است مگر اهل سنت کتاب نهج البلاغه را قبول دارند تا شرح اش را قبول داشته باشند.
دوست عزیز سنی بودن ابن ابی الحدید مانند روز روشن است منتهی ایشان تا حدودی انصاف را رعایت کرده و فضائل امام علی را نتوانسته انکار کند ، اما با این حال
ابن ابی الحدید مذهب کلامی و اعتقادی خویش را در شرح نهجالبلاغه به صراحت اعلام میکند و از شیفتگیاش به اعتقادات معتزله بغداد پرده بر میدارد. با وجود این درباره گرایش مذهبی او آرای متناقضی بیان شده است. چنان که برخی از اهل سنت مانند ابن کثیر او را شیعه غالی یا شیعه معتزلی دانستهاند و برخی از شیعیان او را مغرض و متعصب در آرای اهل سنت دانستهاند. و افرادی چون سید جمال الدین ابوالفضل احمد بن طاوس حلی (م 673 ﻫ .) و شیخ یوسف بن احمد بن ابراهیم الدرازی البحرانی (م 1186 ﻫ .) ردیههایی بر شرح نهجالبلاغه نگاشتهاند.
با وجود این که گرایش به تشیع در شرح نهجالبلاغه آشکار است، اما مطالب فراوانی نیز در آن هست که با عقاید شیعیان درباره امامت و مسائل تاریخی پس از رحلت پیامبر6 سازگار نیست. ابن ابی الحدید در سرتاسر کتابش به معتزلی بودن خویش و اعتقاد به درستی خلافت خلفای سه گانه پیش از حضرت علی( علیه السلام ) اقرار میکند و بزرگان معتزله را شیوخ خویش میخواند. او در مقدمه شرح نهجالبلاغه تأکید میکند که تمام بزرگان و اساتید معتقدند بیعت با خلیفه اول، صحیح و شرعی بوده و برای بیعت نصی از طرف رسول خدا ص وجود نداشته است، بلکه به اختیاری بوده است که به طریق اجماع و غیر اجماع به عنوان طریقی برای اثبات امامت شناخته میشود. سپس او به بحث تفضیل میپردازد.
ابن ابی الحدید خویش را از امامیه جدا میداند و پیروان این فرقه را غالی دانسته و نظر مساعدی به آنان ندارد و در مقابل معتزلیان را شیعیان حقیقی میداند و مینویسد: شیعه تنها به آن دسته از افراد اطلاق میشد که به تفضیل باور داشتهاند و آنچه در اخبار و روایات، در فضیلت شیعه آمده و آنان را به بهشت وعده دادهاند، همانها هستند نه کس دیگر. به همین دلیل یاران معتزلی ما گفتهاند که ما شیعیان حقیقی هستیم و این اعتقاد ما را از دیگر عقاید افراطی و تفریطی، به سلامت و حق نزدیکتر است.
انکار نص بر امامت حضرت علی( علیه السلام )، پذیرش خلافت ابوبکر با این که حضرت علی( علیه السلام ) را افضل بر او دانسته و پذیرش امامت مفضول بر افضل، مهمترین دلایل اثبات دوری ابن ابی الحدید از مذهب امامیه است؛ زیرا امامیه به وجود نص برای امامت حضرت علی( علیه السلام ) تأکید میورزند و امامت مفضول را رد میکنند و در این باره کتابهای متعددی نوشتهاند.
به مناسبت نزدیکی عقیدتی با ابن علقمی وزیر ادیب و دانشمند مستعصم آخرین خلیفه عباسی در شمار کاتبان دیوان دارالخلافه درآمد. از این رو ابن ابی الحدید قصاید السبع و شرح نهجالبلاغة را به نام او نوشت و در همان زمان و کتاب خود را به نام ابن علقمی نوشت.
بررسی شرح نهجالبلاغه او نشان میدهد که برخلاف نظر ابن کثیر که وی را شیعی غالی شمرده است (ابن کثیر، البدایة و النهایة)، میتوان او را معتزلی معتدلی دانست.
بنابراین او در اصول، معتزلی و در فروع، شافعی بود و مشربی بین تسنن و تشیع برای خود انتخاب کرده بود.کتابخانه طهور.
[=Calibri]بنابراین همانگونه که گفته شد از اهل سنت بودن ابن ابی الحدید یک مطلب غیر قابل خدشه است ولی سنی معتدل. به امید روزی که همه از افراط و تفریط دوری بجوئیم