๑۩๑ اشعار در سوگ رسول الله (ص) و سبط اکبرش امام حسن مجتبی(ع) ๑۩๑

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
๑۩๑ اشعار در سوگ رسول الله (ص) و سبط اکبرش امام حسن مجتبی(ع) ๑۩๑

در سوگ رسول اکرم(ص)

بعد از تو، ای محمود احمد

باردگر، یاد تو زد آتش به جانم
جا دارد از اندوه، در سوگ وفاتت
گر جای اشک، ازدیدگانم، خون چکانم
ای سوره عشق
ای آیه مهر
ای چشمه نور
ای اختر تابنده، ای یاد معطر
ای برترین و آخرین پیغام آور
ای پانهاده بر بلنداهای افلاک
ای همنشین بینوا بر بستر خاک
رفتی ولی ما را به دست غم سپردی
ای چشمه مهر و وفا
ای خوب،... ای پاک!
در روزهای تیره و شبرنگ " بطحا"
در ظلمت کور کویر جاهلیت
مشعل به کف، درد آشنا، ره می سپردی
در اوج خشم و کینه دیرین" یثرب"
در سنیه ها بذر محبت می فشاندی
پاک و مبرا بودی از هر لغزش و عیب،
ای شاهد غیب!
سیمای تو آئینه ایزد نما بود
چشم خدا بین تو هم، چشم خدا بود
ای وارث خط شفقگون رسالت
دردا...دریغا!
ای امی گویا!... از آن روزی که رفتی
ما همچنان در انتظاری تلخ ماندیم
زآندم که ما غمنامه سوگ تو خواندیم
از دیدگان، بر مزرع دل، خون فشاندیم
بعد از تو، ای محمود احمد، ای محمد(ص)
دیگر بلال، " الله اکبر" برنیاورد
جبریل، از سوی خدا دیگر نیامد
خوش روزگاری داشتیم اندر کنارت
اما دریغ، آن روزها دیری نپائید
رفتی... ولی از یاد ما هرگز نرفتی.
بعد از تو اشک دیده مان هرگز نخشکید
بعد از تو خاطرهایمان هرگز نیاسود
بعد از تو، امت در غمت صاحب عزا بود
بعد از تو، ای یار ضعیفان، قصه ما
غم بود و حرمان بود و درد تازیانه
یا کنج زندان، یا اسارت، یا شهادت
آزارها و حمله های وحشیانه
بعد از تو، اولاد علی، آواره گشتند
بر خون سجود آورده و در خون نشستند
بعد از تو، ما ماندیم و غوغای سقیفه
بعد از تو، ما ماندیم، با زهرای مظلوم
آن چهره ای که بارها بوسیده بودی
آزرده و سیلی خور دست ستم شد
در کوفه محراب علی گردید گلگون
صحرای سرخ کربلا رنگین شد از خون

بعد از تو فرزندان زهرا کشته گشتند
لب های قرآن خوان و حقگوی" حسین" ات
آماج ضربت های چوب خیزران گشت
یار وفادارت، " ابوذر"
چون عاشقان، در غربت تبعید، جان داد
" عماریاسر" کشته گردید
فریادهای " مالک اشتر" فروخفت
بیدارهامان بر فراز دار رفتند،
ای بنده خوب خداوند!...
بعد از تو ما ماندیم و میراث شهیدان
بعد از تو ما بودیم و خیل سوگواران
رفتی تو، ای تندیس اخلاق و فضائل
ای عقل کامل!
رفتی ولی ما را به دست غم سپردی
یادت گرامی باد، ای یاد معطر
ای نامت احمد،
نامت بلند و جاودان باد،
ای« محمد»صلی الله علیک و علی آلک

شاعر : جواد محدثی

در سوگ پیغمبر

جهان از بعد تو ماتمسرا شد یارسول اللَّه
زمین و آسمانها در عزا شد یارسول اللَّه
سینه از دود آه غم شده سرتاسر عالم
به دلها حجله ماتم بپا شد یارسول اللَّه
به عرض تسلیت جبریل از این ماتم عظما
حضور حیدر و خیرالنسا شد یارسول اللَّه
ز چشم بوذر و مقداد و سلمان اشك مى ‏ریزد
به هجرانت مدینه مبتلا شد یارسول اللَّه
ببین اى خواجه ‏لولاك با چشمان اشك آلود
حسین و زینبین و مجتبى شد یارسول اللَّه
زجا برخیز و بین آمد شروع غربتِ مولا
عجب حقّ ذوی القربى ادا شد یارسول اللَّه
بجاى تسلیت از دختر مظلومه ات زهرا
در آتش شعله ور بیت الولا شد یارسول اللَّه
میان شعله ‏هاى آتش واز ضربت مسمار
زیكدیگر گل و غنچه جدا شد یارسول اللَّه
سماوى زین غم عظمى به سوز و آه مى گوید
جهان از بعد تو ماتم سرا شد یارسول اللَّه

هرگز دلی ز غم، چو دل مجتبی نسوخت
ور سوخت ز اجنبی، دگر از آشنا نسوخت

هر گلشنی که سوخت ز باد سموم سوخت
از باد نوبهار و نسیم صبا نسوخت

چندان دلش از سرزنش دوستان گداخت
کز دشمنان و زهر بدو ناسزا نسوخت


آن دم که سوخت حاصل دوران ز سوز زهر

در حیرتم که خرمن گردون چرا نسوخت

تا شد روانِ عالم امکان ز تن روان
جنبنده ای نماند کزین ماجرا نسوخت

چراای گل به زردی می گراید برگ های تو
به دشت طشت می کارد هزاران لاله نای تو

بدین حال ای برادرجان چرادرخویش می پیچی
الهی که بمیرد خواهرت زینب برای تو

بسوزاند فلک راناله های آه آه من
که می سوزاندم فریادهای وای وای تو

ازتاب رفت وطشت طلب کرد وناله کرد

وآن طشت رازخون جگر باغ لا له کرد

خونی که خورد درهمه عمر ازگلو بریخت

دل راتهی زخون دل چندساله کرد

زینب کشید معجر و آه ازجگرکشید

کلثوم زدبه سینه وازدرد ناله کرد

برو خواهر حسینم را خبرکن

خبرازقضیه ماه صفر کن

مدينه شد ز داغ مصطفى بيت الحزن امشب
فضاى عالم هستى بود غرق محن امشب

مكن اى آسمان روشن چراغ ماه را كز كين
چراغ لاله شد خاموش در صحن چمن امشب

نه تنها ماتم جان سوز پرچمدار توحيد است
كه هستى شد سيه پوش امام ممتحن امشب

گهى گريم ز داغ جانگداز حضرت خاتم
گهى نالم چو نى در سوگ فرزندش حسن امشب

فدا شد ناخداى فلك حق در بحر طوفان زا
كه شد درياى ديده در عزايش موج زن امشب

دهد غسل از سرشك ديدگان با زارى و شيون
علىّ بت شكن جسم نبى بت شكن امشب

نمى دانم چه حالى مى كند پيدا امير عشق
چو مى سازد تن آن جان جانان را كفن امشب

شد از داغ دو ماتم قلب زهرا لاله سان خونين
كه در دشت بلا گم كرده ياس و ياسمن امشب

چراغ انجمن آرا شده خاموش و اهل دل
كند روشن چراغ آه در هر انجمن امشب

سرآمد بر همه غم هاست داغ ماتم خاتم
كه امّت را برون رفته است روح از ملك تن امشب

شرر زد «حافظى» بر دفتر دل خامه ات كاين سان
كه آتش مى زنى بر جان، تو با سوز سخن امشب

(محسن حافظى)


آه از مـصیـبـت حـَـسـن و حـال مـضـطـرش


اَحـشــای پــاره پــاره و، قــلــب مــکــدرش


آن دردها کـه در دل غـمگین نهفتـه داشـت
و آن زهــرهـا کـه در جـگــر افـروخـت آذرش


آن طـعـنـه‌ها کـه خورد ز دشمـن به زندگی
و آن تـیـرهـا کــه زد پـس مـردن بـه پـیکرش


یـک لـحظه ساغرش نشد از خون دل تهی
بــعــد شـهـــادت پـــــدر و فـــوت مــــادرش


الله اکـبـر از لــب آبـــی کــه نـیــمــه شـب
نـوشــیــد و سـر زد از جــگــر الله اکــبــرش


ز الـمـاس سوده، رنگ زمرد گـرفت، سیـم
یـاقـوت کرد جـَزع و چـو بــیـجـاده، گـوهـرش


آهـی کـشید و طشت طلب کرد و خون دل
در طـشت ریــخـت نـزد ستـمدیده خواهرش


زینب چو دید طشت پر از خون، فغان کشید
گـویـی بـه خـاطـر آمـد از آن طـشت دیگـرش

چـنـدان کـشیده آه کــه آتـش گـرفـت چـرخ
چندان گریست خون که گذشت آب از سرش



در سوگ امام حسن مجتبی

شاهی که حکم بر فلک و بر ستاره داشت
آزرده شد چنان که ز مردم کناره داشت

عمری اسیر محنت و از عمر خویش سیر
جز صبر چون دچار بلا شد چه چاره داشت؟

حق خلافتش چو به ناحق گرفته شد
از سوز دل به رونق باطل نظاره داشت

گر می‌شنید کوه گران آنچه او شنید
از هم شکافت،‌گر چه دل از سنگ خاره داشت

آن دم که از سمند خلافت پیاده شد
شوریده بر سرادق او هر سواره داشت

چون در رسید خنجر برّان به ران او
یک باره رفت اگر که نه عمر دوباره داشت

روی زمین مگر همه سینای طور بود
از بس که آه سینه شکافش شراره داشت

آن کس که بود رابطه حادث و قدیم
از زهر جانگزا جگری پاره پاره داشت

تنها نشد ز سوده الماس خون جگر
تا عمر داشت خون جگر را هماره داشت

خونابه غم از جگر اندر پیاله ریخت
یا غنچه گل از دهن شاخ لاله ریخت




مُلک وجود غرق در اندوه و عزاست
آغاز صبح غربت زهرا و مرتضاست

قرآن عزا گرفته و عترت شده غریب
شهر مدینه را به جگر داغ مصطفاست

خون گریه کن مدینه ! کز این ماتم عظیم
گر آسمان خراب شود بر سرت رواست

گشتند انبیا همه چون فاطمه یتیم
زیرا عزای قافله سالار انبیاست

خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود
عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست

اهل ولا به هوش که با رحلت نبی
شهر مدینه یکسره آبستن بلاست

قومی برای غصب خلافت شدند جمع
یاللعجب ! وصی پیمبر ، علی، کجاست

دارالولا محاصره، زهراست پشت در
دود و شراره بر فلک ازبیت کبریاست

آتش زدن به خانۀ ریحانۀ رسول
پاداش رنج های شب و روز مصطفاست

آزردن بتول پس از رحلت رسول
بالله قسم شروع جنایات کربلاست

از لحظه ای که غصب خلافت شد از علی
تا حشر حق آل محمد به زیر پاست

هر روز راس شاه شهیدان به نوک نی
هر شب صدای نالۀ زهرا به گوش ماست

میثم! قسم به میثم آزادۀ علی
آزادگی ولایت سلطان اولیاست



موضوع قفل شده است