مقام زن در عرفان ابن عربی در حدود شریعت
تبهای اولیه
چکیده
زن و مرد در اصل انسانیت با هم برابرند که انسانیت حقیقی جامع و مشترک میان مرد و زن است و ذکورت و اُنوثت امری عارضی است. بنابراین، هرکمالی که ممکن است مردان بدان برسند زنان هم میتوانند بدان نایل آیند و زنان از هیچ کمالی و مرتبهای محجور نیستند حتی مرتبهی والای ولایت و قطبیت. پیامبر (ص) به کمال برخی از زنان همچون مریم دختر عمران و آسیه زن فرعون شهادت داد. بالاخره در شرافت و کمال زنان همین بس که خداوند آنها را محبوب پیامبرش گردانید، مهر زنی (دختر حضرت شعیب) را ده سال مزدوری پیامبر بزرگی همچون حضرت موسی و نیز عمل زنی (هاجر) را اصلی در تشریع یعنی سعی میان مروه و صفا قرار داد. و اما از نظرگاه ابن عربی زن را بر مرد برتری و کمال است، زیرا در حالی که مرد فقط مظهر فاعلیت حق تعالی است زن هم مظهر فاعلیت اوست و هم مظهر قابلیت او و گذشته از این بوی اُمومت و مادری که الّذ روایح و خوشترین بویهاست از زنان استشمام میشود. نتیجه اینکه باید بانوان را دوست داشت و احترام گذاشت که حُبّ آنها میراث نبوی و حُبّ الهی است.
يادداشت:
٭ خلاصهی این مقاله در سال ۱۳۸۱ در همایش بینالمللی ابن عربی که در تهران انجام پذیرفت خوانده شده است. مشخصات نخستین انتشار آن از اين قرار است: محسن جهانگیری، فلسفه، ش ۶ و ۷، ضمیمهی مجلهی دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، دورهی جدید، پاییز و زمستان ۱۳۸۱، ص ۲۰–۵.
مردان را از حیث انسانیت بر زنان درجهای و فضیلتی نیست
برای اینکه برخی نظر عرفانی ابن عربی را در خصوص بانوان که نظری عرفانی و معنوی و برگرفته از فرهنگ دینی مسلمانان است با “feminism” غربی که نظریهی «برابری حقوق زنان با مردان در امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بدون توجه به شرایع آسمانی»، يعنی صرفاً دنیاوی و متعرّی از بعد معنوی است خلط نشود و ابن عربی که از اعاظم اولیا و عرفا و افاضل فقهای اسلام است “feminist” قلمداد نگردد، من بر آن شدم نظر این عارف فقیه را تا حدی که در یک مقاله بگنجد٭ به سمع برسانم.
اِنَّ النّساء شقائق الذُکران | فی عالم الارواح والابدان؛ والحکمُ متّحدُالوجود علیهما | وهوالمعبّر عنه بالانسان؛ و تفرّقا عنه بامر عارض | فضلالاناث به مِنالذُکران (فتوحات مکیه، باب ۳۲۴، ص ۱۲۷)
چنانکه از ابیات فوق استفاده میشود به عقیدهی ابن عربی انسانیت حقیقتی است واحد و جامع مرد و زن، و مردان و زنان در اصل انسان بودن با هم اتحاد و اشتراک دارند و اختلاف و افتراقشان تنها در ذُکورت و اُنوثت است که امری عارض است و داخل در اصل و جوهرهی انسان نیست. بنابراین، مرد را در انسانیت درجهای و مزیتی بر زن نیست، هر کمالی که ممکن است مرد بدان برسد زن نیز میتواند بدان نائل آید. او در این مقام با استناد به آیات و روایات اسلامی تأکید میکند که زنان شایستهی رسیدن به تمام مراتب و کمالات روحی و معنوی از جمله مرتبهی عظمای ولایت، نبوت — البته نبوت عامه یا نبوت تعریف نه نبوت تشریع — و قطبیت هستند. چنانکه نوشته است: «وهذه کلّها احوالٌ يَشترک فیها النّساءُ و الرّجال و یشترکان فی جمیع المراتب حتی القطبیة» (فتوحات مکیه، ج ۵، باب ۳۲۴، ص ۱۳۱). اگر کسی به تعریف ولی، نبی و قطب در عرفان ابن عربی واقف باشد متوجه میشود که او برای زن چه مقام والای معنوی قائل شده است. من برای نمونه فقط تعریف قطب را میآورم که او در رسالهی منزلالقطب و مقامه و حاله ذکر کرده است: «قطب مرکز دايرهی هستی و محیط آن است، آینهی حق و مدار عالم است» (رسائل ابن عربی، ج ۲، رسالهی ۱۹، ص ۲). در آینده خواهیم گفت که ابن عربی به تساوی مرد و زن بسنده نمیکند بلکه احیاناً زنان را بر مردان برتری میدهد. او برای اثبات عقیدهی خود در آثارش مخصوصاً فتوحات مکیه و فصوص الحکم هرجا که مناسبتی پیش میآید به ذکر ادله، ایراد شواهد، دفع شبهات و حل مشکلات میپردازد و در این راه، نه تنها از کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) بهره میگیرد، بلکه از قواعد نحو و صرف زبان عربی و اشتقاقات لغات زبان مزبور نیز که به باور وی و باور همهی مسلمانان زبان وحی است استمداد میکند (برای نمونه، ر.ک. به فصوصالحکم، فص محمدی).
در باب سیصد و بیست چهارم فتوحات مکیه تحت عنوان «فی معرفة منزل جمعالنساء والرجال فی بعض المواطن الالهیه و هو منالحضرة العاصمیه» مینویسد: «همچنانکه انسان، که عالم صغیر است با عالم کبیر، در عالمیت یعنی دلیل و نشانه بودن بر وجود خداوند با هم اشتراک دارند و عالم را در این جهت درجهای و تفوقی بر انسان نیست، انسان بودن هم حقیقتی جامع و مشترک میان مرد و زن است. مردان را از حیث انسانیت بر زنان درجهای و فضیلتی نیست. اگرچه گفته شده است که مردان را بر زنان درجهای است "وللرجال عليهنّ درجةٌ" (بقره/۲، آیهی ۲۲۸) و "الرجالُ قوامون علیالنساء" (نساء/۴، آیهی ۳۸). همچنانکه گفته شده است که خلق آسمانها و زمین اکبر و اشدّ از خلق انسان است. "أ أنتم اشدٌ خلقاً اَمِ السماءُ بَنیها"؛ "آیا شما در خلقت سختترید یا آسمان که خدا آن را بنا کرد" (النازعات/۷۹، آیهی ۲۷) و "لخلق السماوات والارض اکبرُ من خلقالناس ولکنُّ اکثرالناس لایعلمون"؛ "همانا آفرینش آسمانها و زمین بزرگتر از آفرینش مردم است ولی اکثر مردم نمیدانند"» (مؤمن/۴۰، آیهی ۵۹) اما این درجه درجهی وجودی و در اصل ایجاد است، نه برتری معنوی و کمال.
ابن عربی برای توضیح مقال خود اشاره به داستان خلقت آدم و حواء میکند که در سِفر تکوین تورات (باب دوم، آیهی ۲۱) آمده و در منابع اسلامی (برای نمونه، مجمعالبیان، مجلد دوم، ص ۲) نیز نقل شده است که طبق آن خداوند یکی از دندههای آدم را گرفت و گوشت در جایش پر کرد و حوّا را از آن دنده آفرید. ابن عربی با توجه به داستان مزبور توضیح میدهد که حوّا جزئی از آدم، متکوّن و مستخرج از دندهی اوست. حاصل اینکه مرد کلِّ و فاعل است و زن جزء و منفعل از او و فاعل از حیث فاعل بودن بر منفعل برتری دارد. ولی این برتری فقط از جهت حقیقت یعنی واقعیت و اصل ایجاد است، نه در آنچه عارض آنها میشود، یعنی فضایل و کمالات که آنها از این حیث با هم برابرند. او استدلال میکند که: «خداوند در کتاب خود، هرجا فضیلتی و کمالی برای مردان ذکر فرموده، بلافاصله آن را برای زنان نیز قائل شده است، مثلاً، "إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا"؛ "مردان مسلمان، زنان مسلمان، مردان مؤمن، زنان مؤمن، مردان فرمانبردار و زنان فرمانبردار، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان شکیبا و زنان شکیبا، مردان خاضع و زنان خاضع، مردان صدقهدهنده و زنان صدقهدهنده، مردان روزهدار و زنان روزهدار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن، مردان یادکنندهی خدا و زنان یادکنندهی خدا، خداوند برای آنها آمرزش و پاداشی بزرگ آماده کرده است"» (احزاب/۳۳، آیهی ۳۵؛ فتوحات مکیه، ج ۵، باب ۳۲۴، ص ۱۲۸).
ادامه دارد....
او در باب هفتاد و سوم همان کتاب هم مینویسد که خداوند اقوامی از زنان و اقوامی از مردان را به صفاتی موصوف کرده که زمان از وجود این مردان و زنان هرگز خالی نمیماند. پس از آن استشهاد به آیهی فوق الذکر میکند (فتوحات، ج ۳، باب ۷۳، ص ۳۶). در باب هفتاد و سوم آن کتاب نیز آنجا که دربارهی رجالالله (مردان خدا) سخن میگوید، آنها را به طبقاتی کثیر تقسیم میکند، از جمله أوتاد را نام میبرد و پس از توصیفشان به اینکه سکون و آرامش عالم از برکت وجود آنهاست و نیز شیطان را بر ایشان سُلطهای نیست، مینویسد: «هرچه از این طبقات به اسم رجال نام بردیم از باب تغلیب است، وگرنه گاهی زنان نیز به این درجات و مقامات نائل میشوند. بعد میافزاید از شخصی پرسیدند أبدال چند کَسَند؟ گفت: "چهل نفر". گفتند: "چرا نگفتی چهل مردند". پاسخ داد: "گاهی زنان نیز بدین مقام میرسند"» (فتوحات، ج ۳، باب ۷۳، ص ۱۲).
باز در باب شصت و نهم همان کتاب که در معرفت اسرار نماز است، آیهی مبارکهی «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ» («در خانههایی که خدا اذن داده بلند کرده شود و نام خدا در آنها ذکر شود، مردانی در بامدادان و شبانگاهان در آن خانهها او را تسبیح میکنند») (نور/۲۴،آیهی ۳۶) را وارد میسازد که در آن فقط رجال ذکر شده و لفظ نساء نیامده است، بلافاصله برای دفع این شبهه که خداوند در این آیه رجال را بر نساء برتری داده است، مینویسد که خداوند در این آیه بدین جهت زنان را ذکر نکرده که مرد متضمن زن است و حوّا جزئی از آدم است، لذا جهت تشریف رجال و تنبیه بر اینکه نساء لاحق رجالند به ذکر رجال بسنده کرده و در واقع نساء را رجال نامیده است، وگرنه هیچ کمالی در اختصاص و انحصار مردان نیست و زنان از هیچ کمالی محجور نیستند که پیامبر (صلیالله علیه و آله) به کمال مریم دختر عمران و آسیه زن فرعون شهادت داد (فتوحات، ج ۲، باب ۶۹، ص ۲۴۱) اشاره به حدیثی است، که در کتب روایی اهل سنت به صور مختلف نقل شده ولی در کتب روایی شیعه نیامده است و این عربی آن را به صورت ذیل نقل کرده است: «کَمُلَ منالرجال کثیرونَ و منالنساء مریم بنت عمران و آسیة امراةُ فرعونَ» (فتوحات مکیه، ج ۵، باب ۳۲۴، ص ۱۲۸). قیصری در شرح خود به این صورت آورده است: «کملت منالنساء اربع مریم بنت عمران و آسیه امراة فرعون و خدیجه و فاطمه» (شرح فصوص قیصری، فص موسوی، ص ۴۵۲). ابن عربی باز در کتاب فتوحات مکیه در باب نودم از کمال زنان سخن میگوید و اصرار میورزد که با وجود اینکه مردان را درجهای است بر زنان ولی آن درجهی وجودی است که زایل نمیشود، نه درجهی کمال که میان زن و مرد مشترک است (فتوحات، ج ۳، باب ۹۰، ص ۲۵۶). ایضاً در همان کتاب آنجا که اسرار حج را مینویسد به نقصان درجهی وجودی زن اشاره میکند ولی بلافاصله تأکید میکند که این نقصان در درجهی ایجاد است که زن از مرد به وجود آمده است. و اين قادح کمال زن نیست و در مقام توجیه آن میگوید: «نسبت مردی که آدم است به آنچه که از آن خلق شده، يعنی خاک دقیقاً همان نسبت حوّاست به آدم همان طور که آدم در درجهی ایجاد پايينتر از خاک است، ولی این نسبت تُرابی و خاکی و به عبارت دیگر همان نقصان وجودی مانع کمال آدم نشد، که خداوند بدان شهادت داد [اشاره به آیهی «ولقد کَرّمنا بنی آدم»، احزاب/۱۷، آیهی ۷۲]، نقصان وجودی زن هم نسبت به مرد مانع کمال نمیباشد. اما ابن عربی با تمام اصرار و تأکید بر اینکه مرد و زن در درجهی کمال با هم برابر و انبازند، خاطرنشان میسازد که مردان به درجهای نائل آمدهاند که زنان از آن محرومند و آن درجهی بعثت و رسالت است که برای زنان واقع نشده و در نتیجه برابری مرد و زن مخدوش گشته است. ولی او با وجود این دست از عقیدهی خود بر نمیدارد، و باز تأکید میکند که مرد و زن در درجهی کمال با هم برابرند و در مقام توجیه عدم نیل بانوان به درجهی بعثت و رسالت و جدایی آنها در این درجه، این فرق و جدایی و فضل را مهم تلقی نمیکند و آن را فضل در اکملیت مینامد نه در کمال و اکملیت را امری نسبی قلمداد میکند، که میان دارندگان مقام واحد مشترک هم تفاضل واقع میشود. چنانکه میان رُسُل و انبیاء واقع شده است، که خداوند فرموده است: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ» (بقره، آيهی ۲۵۳) و «وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْض» (اسراء، ۵۵) (فتوحات، ج ۵، باب ۳۲۴، ص ۱۲۸). بنابراین، ممکن است این تفاضل در میان مردان و زنان نیز واقع شود. مردی در درجهی کمال از زنی و یا زنی در درجهی کمال از مردی و یا از مردانی برتر باشد، که طبق نظر ابن عربی و با توجه به حدیثی که از حضرت پیامبر (ص) نقل کرد حضرت مریم و آسیه زن فرعون بر مردانی برتری داشتند که آن حضرت به کمال آنها شهادت داد. به علاوه، او نوشته است که حضرت فاطمه سلامالله علیها نزد پیامبر (ص) نه فقط اکرمالنساء، بلکه اکرمالناس بود: «فقال لأکرمالنّاس علیه» (فتوحات مکیه، ج ۴، باب ۲۸۰، ص ۳۵۹). مسلماً کسی نزد پیامبر (ص) گرامیترین مردم است که کاملترین آنها باشد. مقصود اینکه برابر نوشتهی ابن عربی آن بانوی بزرگوار نه تنها کاملترین زنان بلکه کاملترین مردان است. گفتنی است ابن عربی در فتوحات مکیه آنجا که دربارهی آیهی تطهیر («إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»، احزاب/۳۳، آیهی ۳۴) سخن میگوید، «شرفا»، يعنی فرزندان حضرت فاطمه سلامالله علیها را مشمول آیهی تطهیر میداند، چنانکه مینویسد: «فدخل الشرفاء اولاد فاطمه [سلام علیها] کلهم» (فتوحات، ج ۱، باب ۲۹، ص ۲۹۸) در صورتی که خیلی از مردان را داخل در آن نمیداند. حاصل اینکه بنا بر عقیدهی وی زنانی هستند که کاملتر و برتر از مردانند.
ابن عربی در مقدمهی ترجمانالأشواق هم، آنجا که در خصوص خواهر عارفهی شیخ مکینالدین اصفهانی سخن میگوید، او را نه تنها فخر زنان بلکه فخر مردان و علما قلمداد میکند («وأمّا فخرالنساء اخته بل فخرُ الرّجال والعلماء») و بالاتر از همه نظام دختر مکینالدین را تا حد امکان، یعنی تا حدی که انسانی میتواند انسانی دیگر را بستاید میستاید و برای وی کمالات و مقاماتی قائل میشود که برای کسی قائل نشده است که او را خورشید عالمان، بوستان ادیبان، يتیمهی دهر و کریمهی عصرش خوانده و بالاخره دوشیزهی فرزانه و تجسم حکمت جاودانه شناخته است (ترجمانالاشواق، چاپ بیروت، مقدمه، ص ۹–۸) و در کتاب فتوحات مکیه نیز زنی را از عارفات به نام فاطمه بنت مثنی نام میبرد و وی را از اکابر صالحین میشناساند که در عالم تصرف میکرده و به برکت فاتحةالکتاب از وی اموری خارقالعاده ظاهر میگشته است (فتوحات مکیه، ج ۳، باب ۷۳، ص ۲۰۲).
به عقیدهی وی منزلت زن نسبت به مرد، درست مانند منزلت طبیعت است نسبت به امر الهی (مقصود از طبیعت نَفَس الرّحمان است، فصوص، ص ۲۱۹)، یعنی زن محل وجود اعیان ابناء نوع انسانی است، همچنانکه طبیعت محل ظهور اعیان اجسام است که در طبیعت تکوّن میيابند و از آن پدیدار میگردند. نه امر الهی بدون طبیعت تحقق مییابد و نه طبیعت بدون امر الهی. حاصل اینکه کون متوقف بر دوچیز است. کسی که مرتبهی طبیعت را بشناسد مرتبهی زن را میشناسد و کسی که مرتبهی الهی را میشناسد مرتبهی مرد را میشناسد و میداند که وجود موجودات، يعنی ماسویالله، متوقف بر این دو حقیقت است. ابن عربی در اینجا اظهار تأسف میکند که با اینکه شارع به مرتبهی زن تنبیه کرده و فرموده است که «انالنساء شقائقالرجال» (زنان پارههای مردانند) ولی با وجود این مرتبهی زن همچنان مجهول مانده است (فتوحات، ج ۵، باب ۳۲۴، ص ۱۳۲).
ادامه دارد....
زن محلّ انفعال و تکوین اتمّ صُوَر است
ابن عربی در مقام بیان کمال وجودی بانوان و اهمیت آنها در نظام هستی، تذکر میدهد که بانوان محل انفعال و تکوین اتمّ صور یعنی صورت انسانند که در حقیقت صورت الهی است و صورتی اکمل از آن نیست. لذا بزرگترین نعمت را نکاح میشمارد که در آن ایجاد اعیان امثال است و زنان محل انفعال تکوین اتم صور یعنی صورت انسانی هستند که صورتی کاملتر از آن نیست. شنیدنی است که ابن عربی در این مقام شأن زن را تا آن حد بالا میبرد که فرزند را ملحق به مادر و از آن او میداند و حدیثی از پیامبر (ص) نقل میکند که فرمود «الولد للفراش» و در معنی آن میگوید صاحب فراش زن است نه مرد. و میافزاید برای همین است که خداوند زنان را محبوب پیامبر اکرم گردانید و به نکاح توانا ساخت، تبعّل (ازدواج) را ستود و تبتّل (بریدن از مردم و ترک ازدواج) را نکوهید (فتوحات، ج ۷، باب ۵۵۸، ص ۳۵۶) و بالاخره تأکید میکند که در نشئهی عنصری وصلتی و پیوندی عظیمتر از نکاح نیست (فصوصالحکم، فص محمدی، ص ۲۱۷). نکاح مفروض افضل فرایض و نکاح نافله افضل نوافل خیرات است و بالاخره نکاح اصل در همهی اشیاء است. آن را احاطه و فضل و تقدم است: «فکأنّالنّکاح اصلٌ فیالاشیاء کلها فله الاحاطة والفضل و التقدّم». منتهی عدهی کمی از آن آگاهند. او از ابوحنیفه نقل میکند که نکاح افضل نوافل خیرات است. سخن وی را میپسندد و میگوید: «ولقد قال حقّّاً او صادف حقاً». بعد میافزاید که: «وکان رسولالله حُبّبَ الیهالنساء و کان اکثر الانبیاء نکاحاً لما فیهالتحقق بالصورة التی خلق علیها»؛ «خداوند زنان را محبوب پیامبر گردانید و او از پیامبران دیگر بیشتر ازدواج کرد زیرا ازدواج تحقق صورتی است که او بر آن آفریده شده است، يعنی صورت الهی» (فتوحات، ج ۳، باب ۸۹، ص ۲۵۱).
علت شوق و میل مرد و زن به یکدیگر
به نظر ابن عربی ازآنجا که حوّا از آدم آفریده شده، لذا میل مرد به زن میل کل به جزء و اصل به فرع خود است و میل زن به مرد میل جزء به کل، فرع به اصل و غریب به وطن خود است. او توضیح میدهد که میل مرد به زن در واقع میل به خودش است، زیرا زن جزئی از اوست و اما میل زن به مرد بدین جهت است که او از دندهی مرد آفریده شده و در دنده نوعی انحنا و انعطاف است. و چون در دار هستی خلاء و جای خالی که حوّا را از آنجا بیرون آورد با شهوت و میل پر کرد و در نتیجه آدم به حوّا شوق ورزید، مانند شوق او به خودش و حوّا هم به آدم شوق ورزید، زیرا آدم همان جایی است که حوا از آنجا بیرون آمده است. پس حب حوا به آدم حب به وطن است و حب آدم به حوا حب به خود. به همین جهت است که حب مرد به زن ظاهر میگردد و اما به زن نیرویی داده شده که به حیا تعبیر میشود و او بدان وسیله محبتش را به مرد پنهان میسازد، زیرا وطن یعنی مرد عین صاحب وطن یعنی زن نیست، آنچنانکه آدم عین زن و متحد با او بود (فتوحات، ج ۱، باب ۷، ص ۹۲). ابن عربی در این مقام آیهی مبارکهی «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛ «و از آیات اوست که برای شما از خودهایتان جفتهایی آفرید تا آرام گیرید به سوی آنها و میان شما دوستی و مهربانی قرار داد همانا در آن آیههایی است برای متفکران» (روم/۳۰، آیهی ۲۰).
او مینویسد: «چون حوّا پارهای از آدم است خداوند میان آنها مودّت و رحمت قرار داد. مقصود از مودت مجعوله میان زوجین همان ثبات بر نکاح است که موجب توالد و تناسل است و مقصود از "رحمت مجعوله" میل آنهاست به یکدیگر که باعث سکون و آرامش آنهاست. از برکت "مودت و رحمت مجعوله" است که کل جزئش را طلب میکند و جزء کلش را، در نتیجه آنها به هم میپيوندند، اعیان ابناء ظاهر میشوند و اطلاق اسم ابوّت بر آنها صادق میآید. و زنان در ابوّت لاحق مردان میگردند» (فتوحات مکیه، ج ۵، باب ۳۲۴، ص ۱۳۰).
اشاره شد که محبت مرد به زن در واقع محبت به خود است. ابن عربی در فتوحات، آنجا که دربارهی «فتنةالنساء» سخن میگوید، مینویسد: «رجوع این فتنه در محبت زنان به خدا، به این صورت است که کل که جزء خود را دوست میدارد و بدان شوق میورزد، در واقع جز خود را دوست نمیدارد زیرا زن در اصل از دندهی کوتاه مرد آفریده شده، بنابراین مرد زن را نسبت به خود بهمنزلهی صورتی منظور میکند که خداوند انسان کامل را بر آن آفریده است و آن صورت حق است و حق تعالی آن صورت را مجلای وی قرار داده است و هرگاه چیزی مجلای ناظری باشد، ناظر در آن صورت جز خود را نمیبیند و چون خود را در آن آینه میبیند میلش به آن افزون میگردد، زیرا آن آینه صورت اوست و ظاهر است که صورت مرد صورت حق است پس او جز حق چیزی نمیبیند. و اما طریق دیگر محبت به زنان از اینجاست که آنها محل انفعال و تکوین ظهور اعیان امثالند در هر نوعی. البته این حب مطلق است که برخی از بندگان خداوند از آن بهرهمندند. این حبّ به چیزی مخصوص یا شخصی خاص اختصاص ندارد، که هر حاضری محبوب آنهاست. اما بعضی هم به بعضی دیگر به مناسبتی محبتی مخصوص دارند. کامل کسی است که همچون پیامبر (ص) جامع میان تقیید و اطلاق، یعنی محبت مطلق و مخصوص باشد» (فتوحات مکیه، ج ۸، باب ۵۶۰، ص ۲۴۸).
گفتنی است که ابن عربی زن را از متشابهات میشناسد. آنجا که دربارهی دوازده قطبی سخن میگوید که مدار عالم زمانشان هستند و سخن را به قطب هشتم میرساند که بر قدم الیاس علیهالسلام است و حالش علم به متشابه است که تأویلش را جز خدا کسی نمیداند («وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ»، آل عمران/۳، آیهی ۵) و این قطب هم با اعلام خدا میداند، این عقیدهی نوظهور را اظهار میکند که حوّا را دو حکم است، حکم مرد بودن بالاصاله و حکم زن بودن بالعرض و از آن نتیجه میگیرد که پس حوّا از متشابهات است، زیرا انسانیت مجمع مرد و زن است (فتوحات مکیه، ج ۷، باب ۴۶۳، ص ۱۲۴). بنابراین، باید گفت كه زن را فقط خدا میشناسد و یا کسی که همچون قطب هشتم خداوند معرفت زن را به وی اعلام کرده است. قابل توجه است که ابن عربی با اینکه در موارد کثیری از جزء بودن حوا از آدم سخن میگوید و بدین ترتیب ولو در درجهی ایجاد نقصان وجودی زن را نسبت به مرد و انفعال وی را از او میپذيرد، ولی در عین حال برای تثبیت و تأیید نظر خود یعنی تساوی مرد و زن در فتوحات مکیه، آنجا كه دربارهی معرفت بَدء و آغاز پیدایش ابدان و اجسام انسانی بحث میکند می کوشد با توجه به آیهی مبارکهی «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى» (حجرات/۴۹، آیهی ۱۳) این نقصان را جبران کند و زن و مرد را حتی در درجهی وجودی با هم برابر بشناساند، چنانکه مینویسد: «خداوند در این آیه چهار نوع مختلف آفرینش را جمع کرده است: (۱) آفرینش آدم که از خاک است؛ (۲) آفرینش حوّاء که از آدم است؛ (۳) آفرینش حضرت عیسی که از مریم، يعنی از زن، است؛ (۴) و بالاخره آفرینش بنیآدم که از مرد و زن و از طریق توالد و تناسل است و اسم انسان بر هریک از آنها بالحد و الحقیقة قابل اطلاق است». او میگوید: «در آیهی فوق مقصود از "خلقناکم" آدم است که از خاک آفریده شده، مقصود از "من ذکرٍ" حوّاست که از آدم آفریده شده و مراد از "انثی" عیسی است که از مریم خلق شده و مراد از مجموع "من ذکر و انثی" بنی آدم است». پس جسم عیسی جسم چهارم و تکوینی دیگر است که مغایر با خلق ابدان و اجسام نوع انسان است. مقصود اینکه اگر حوّاء منفعل از آدم است، عیسی نیز منفعل از مریم است و در نتیجه تساوی و برابری برقرار است. ابن عربی معتقد است که آیهی مذکور از "جوامع کلم" و "فصلالخطاب" است که به محمد (ص) داده شده است (فتوحات مکیه، ج ۱، باب ۷، ص ۱۹۲؛ ج ۷، باب ۴۶۳، ص ۱۲۴). او در مقام دفع شبهه از برابری زن و مرد در مورد شهادت هم مینویسد: «درست است که در مواردی یک مرد جای دو زن را میگیرد، مثلاً، در شهادت دَین، ولی در مواردی هم یک زن به جای دو مرد مینشیند، از جمله قبول حاکم قول زن را در عدّه و قبول زوج قول زوجه را در انتساب فرزند به وی. بعد نتیجه میگیرد که «فتداخلا فیالحکم» (فتوحات مکیه، ج ۵، باب ۳۲۴، ص ۱۳۰).
در خصوص عقیدهی ابن عربی به تساوی مرد و زن این مورد را میتوان افزود که او در فتوحات در باب «فیمعرفة أسرارالصلوة و عمومها» قائل به جواز امامت زن در نماز جماعت برای مردان بوده است. چنانکه نوشته است: «برخی از مردم امامت زن را به مردان و زنان جایز دانستهاند. من به این قول قائلم. برخی دیگر امامت زن را علیالاطلاق به مردان و زنان منع کردهاند و گروهی دیگر امامت زن را به زنان نه مردان اجازه دادهاند. بعد برای قول خود استدلال میکند که رسولالله به کمال برخی از زنان شهادت داد و کمال همان نبوت است و نبوت امامت است» (فتوحات مکیه، ج ۲، باب ۶۹، ص ۱۰۴)
علم به قدر و ارزش زن و منزلت او در دار هستی از اسرار اختصاص است
ابن عربی، برای ترفیع مقام و تثبیت کمال بانوان، علم به قدر و ارزش آنها را در نظام آفرینش از اسرار اختصاص به شمار میآورد که خداوند آن را به هرکسی نداده، بلکه به اشخاص مخصوصی از اولیاء و انبیاء از جمله محمد (ص) و موسی علیهالسلام عنایت فرموده است. لذا میگوید: «چون خداوند این علم را به محمد (ص) داد، زنان را محبوبش گردانید [اشاره به مضمون حدیث «حُبِّب ألَیّ النّساء...»] و چون به موسی داد و او را به قدر و ارزش زن آگاه ساخت، او حاضر شد در برابر مَهر زنی ده سال مزدوری کند» (فتوحات مکیه، ج ۵، باب ۳۵۶، ص ۳۷۸) [اشاره به آیهی «قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ»؛ «گفت میخواهم یکی از این دو دخترم را به تو تزویج کنم تا هشت سال مزدور من شوی، پس اگر ده سال تمام کردی آن فضل تو است]. بنابراین باید گفت برای زن چه کمالی بالاتر از آنکه خداوند او را محبوب خاتم پيامبران محمد مصطفی کرده و نیز مهر او را ده سال مزدوری پيامبر بزرگ و اولوالعزمی همچون حضرت موسی قرار داده است. البته مقصود ابن عربی از نساء به معنای عام و فراگیر است که ساری در عالم است ولی در زنان ظاهرتر است (همان). باز برای تأييد نظر خود و تقریر و تثبیت کمال زنان داستان حضرت موسی را نقل میکند که چون برای دفع حاجت و آسایش زنش کوشید و در طلب آتش برآمد، از برکت آن طرف خطاب خداوند قرار گرفت و این شرافت بیافت که خدا وی را ندا کرد و دربارهی عین حاجتش، يعنی آتش با وی سخن گفت: «إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ. فَلَمَّا جَاءهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. يَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؛ «هنگامی که موسی به اهلش گفت همانا من آتشی دیدم از آن برای شما به زودی خبری یا شعلهای میآورم باشد که شما گرم شوید. پس چون او نزدیک آتش آمد ندا شد به کسی که در طلب آتش است و آنکه در پیرامون آنست برکت و کرامت داده شد. ای موسی آن من هستم خدای غالب و درستکردار» (نمل/۲۷، آیات ۸–۷). باز در فتوحات مکیه، در باب سیصد و بیست چهارم، که در «معرفت منزل جمع نساء و رجال» سخن میگويد، در مقام دفع شبهه از برابری مرد و زن و در ضمن اثبات برتری زن بر مرد مینویسد: «اگر کسی در تساوی مرد و زن شبهه کند و به آیهی "إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ من رِّجَالِكُمْ فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى ..."؛ "چون به یکدیگر تا وقتی معین وامی میدهید ... دو گواه از مردانتان برگیرید، اگر دومرد نبود یک مرد و دو زن از کسانی که میپسندید، تا چون یکی از آن دو زن فراموش کند یکی از آنها دیگری را به یاد آورد" (بقره/۲، آیهی ۲۸۲)، تمسّک جوید و بگوید که خداوند در این آیه به جای یک مرد دو زن قرار داده، یعنی تساوی مرد و زن مخدوش شده، و آن را معلل به اين کرده است که زن فراموشکار است، زیرا لازمهی تذکّر که فرمود: "فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى" نسیان و فراموشی است، ما در جواب خواهیم گفت که خداوند به آدم هم که مرد است نسبت نسیان و فراموشی داده و فرموده است: "وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا"، "و همانا ما از قبل با آدم عهد کردیم. پس او فراموش کرد و او را عزمی نیافتیم" (طه/۲۰، آیهی ۱۱۵). رسول گفت: "نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ"؛ "آنها خدا ار فراموش کردند، پس خدا هم آنها را فراموش کرد" (توبه، آیهی ۶۷).
گذشته از این حق این است که خداوند یکی از آن دو زن (أحدیالمرأتین) را به حیرت وصف کرده، نه به نسیان و حیرت نصف نسیان است، نه تمام آن، در صورتی که طبق آیهی "فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا" ممکن است مرد شهادت را به کلی فراموش کند ولی برابر آیهی مورد بحث امکان ندارد، یکی از آن دو زن، البته لاعلیالتعیین شهادت را فراموش کند زیرا طبق آیه اگر یکی فراموش کرد دیگری آن را یادآوری میکند و لازمهی آن این است که یکی از آنها فراموش نکند و خبر خداوند هم بدون شک صدق است. بنابراین، زنی در شهادت متّصف به صفت الهی میشود، یعنی فراموش نمیکند و قرآن از قول موسی علیهالسلام حکایت میکند که: "لايَضِلُّ رَبِّي وَ لايَنسَى»؛ «پروردگار من خطا نمیکند و فراموش نمیكند» (طه/۲۰، آیهی ۵۲) (فتوحات مکیه، ج ۵، باب ۳۲۴، ص ۱۳۱).
با سلام
مرد و زن برابرن-فمينيست بازي در نياريد
سلام ، دوست عزیز راسل ، همچنان که از نام تاپیک (مقام زن در عرفان ابن عربی در حدود شریعت٭) بر می آید این اظهار نظرات مربوط و منسوب به ابن عربی می باشد. هر چند که اگر من خود معتقد به این عقاید نبودم این تاپیک رو نمی زدم.
ابن عربی کیست؟ شیخ اکبر محییالدین عربی از بزرگترین عارفان جهان اسلام است. محییالدین، اول کسی بود که اصول و قواعد عرفانی را به کاملترین وجه تبیین کرد و درباره عرفان تحلیلی، نظری بهدست داد.
آنچه امروز، عرفان نظری نامیده میشود، عمدتاً پس از محییالدین و تحتتأثیر آراء او، شکل گرفته است. درواقع درستتر این است که بگوییم، عارفان نظری پس از محییالدین، همه شارحان آثار و اندیشههای او، بودهاند و مطلب جدید چندانی، براین دانش بیفزودهاند. مقاله حاضر، تحقیقی نو درباره این عربی است که در یمن اختصار، مطالب اساسی را درباره این شخصیت بزرگ ا زقلم نمیاندازد.
محمدبن علیبن محمدبن احمدبن عبداللهبن... حاتم طایی، معروف به «محیالدین» در شب دوشنبه هفدهم ماه رمضان سال 560هجری قمری (1165میلادی)، در شهر مرسیه از بلاد اندلس (اسپانیا)، در خانواده زهد و تقوا متولد شد.
کنیه او را ابوعبدالله معرفی کردهاند. ولی بیشتر در غرب به «ابن العربی» و در شرق به «ابن عربی» شهرت یافته است. القاب او بسیار است، ولی عنوان معروف و لقب مشهور وی، عنوان «شیخ اکبر» است.
خاندان او در اصالت و نجابت، علم و زهد از خانوادههای بهنام و معروف عصر خود بودهاند. جد اعلای وی حاتم طایی، بخشنده سرشناس عرب بوده است. او از نوادگان عبداللهبن حاتم، برادر صحابی جلیلالقدر «عدیبن حاتم» است.
........................
اگر نومن ببعض و نکفر ببعض نمی کردیم، الان خیلی از مسائل و مشکلات وجود نداشتند.
فعل زنی اصلی در تشریع قرار میگیرد
ابن عربی برای اثبات اهمیت و موقعیت معنوی زن به هَروَله، یعنی دویدن هاجر، زن حضرت ابراهیم و مادر حضرت اسماعیل تمسک میجوید و مینویسد: «چون خداوند به کمال زن آگاه بود برایش اصلی در تشریع برقرار ساخت، اگرچه او خود قصد نکرده بود. هاجر مادر اسماعیل علیهالسلام هفت بار بین صفا و مروه طواف کرد و در بطن وادی هفت بار دوید، تا مگر برای فرزند خردسالش اسماعیل آبی بیابد و او را از تشنگی و خطر مرگ برهاند. خداوند این عمل هاجر را از مناسک حج قرار داد و سعی بین صفا و مروه را تشریع قرمود و بدین ترتیب عمل زنی به واسطهی کمالش سبب حکمی در شریعت شد» (فتوحات مکیه، ج ۲، باب ۷۲، ص ۴۸۲).
محبت به زنان انسان را به خدا نزدیک میسازد
ابن عربی استدلال میکند که پیامبر (ص) فرمود: «خداوند محبت زنان را در دل من نهاد (حدیث حُبب الی ...) سوگند به خدا خداوند چیزی را محبوب پيامبرش میگرداند که مقرب وی به پرودگارش باشد، نه معبِّد او، یعنی چیزی که او را از پروردگارش دور میسازد» (فتوحات مکیه، ج ۳، باب ۱۰۸، ص ۲۸۶).
محبت زنان میراث نبوی است
ابن عربی سخنش را بدین صورت ادامه میدهد که: «اگر کسی قدر زنان و سرّ ایشان را بداند در حبّ و دوستی آنها هرگز زهد نمیورزد، که کمال عارف حبّ آنهاست، زیرا آن میراث نبوی و حبّ الهی است که آن حضرت فرمود "حبّب" و بدین صورت محبتش را به زنان به چیزی جز خدا نسبت نداد» («فمن قدرالنساء لم یزهد فی حُبّهنّ فانّه میراثٌ نبویٌ و حبّ الهی»، همان). و بالاخره، ابن عربی در فصّ محمدی، یعنی آخرین فصّ کتاب فصوصالحکم خود نه تنها به کمال زن بلکه به اکمليت او نسبت به مرد تصریح میکند و میگوید: «شهود مرد حق را در زن اتم و اکمل است. زیرا او حق را در زن هم به صورت فاعل مشاهده میکند و هم به صورت منفعل». پس از آن می نویسد، «پيامبر (ص) از آنجا که حق را در زنان به صورت کامل شهود میکرد ایشان را دوست میداشت». سپس به صورت ذیل توضیح میدهد که حق تعالی مجرد از مواد، یعنی بدون مظاهر و مجالی مشاهده نمیشود، که او در مقام ذات بینیاز از عالمیان است. بنابراین شهود او فقط در مظاهر و مجالی امکان مییابد و زن مظهر اجلی و اکمل حق است. («فشهودالحق فیالنساء اعظمُالشهود و اکملهُ»؛ فصوصالحکم، فص محمدی، ص ۲۱۷). او در همین فص به حدیثی هم از پیامبر اکرم استشهاد میکند، حدیثی که در منابع فریقین به صور گوناگون آمده و او به صورت ذیل میآورد: «حُبِّب الیّ من دنیاکم ثلاث: النّساءُ و الطیبُ و جُعلت قرّهُ عینییَّ فیالصلاة». او به شرح حدیث مزبور اهتمام میورزد، به گونهای که بخش اعظم فصّ يادشده را فرا میگیرد و مایه و پايهی پارهای از مسائل عرفانی وی واقع میشود و در نهایت بدین نتیجه میرسد که زن مظهر و مجلای اتم و اکمل حق تعالی و رمز هر محبوب و مطلوبی است.
ابن عربی در شرح حدیث به لطایف و نکاتی توجه میدهد که بهراستی گفتنی و شنیدنی است، از جمله مینویسد:
۱) پيامبر فرمود: «حُبّب إلیّ، یعنی خداوند زن را محبوب من گردانید، یعنی به صیغهی مجهول آورد و نگفت: أحبَبتُ، من او را دوست میداشتم، زیرا محبت او در واقع تعلق به پروردگارش داشت و او متخلق به تخلق الهی بود».
۲) پيامبر «ثلاث» فرمود، نه «ثلاثه»، یعنی لفظ عدد مؤنث آورد، نه مذکر، در صورتی که لفظ طیب مذکر است و عادت عرب در این گونه موارد همواره تغلیب تذکیر بر تأنیث است، چنانکه گویند: «الفواطمُ و زیدٌ خرجوا» و نمیگویند: «خَرَجنَ». اما با اینکه آن حضرت خود عرب و بلکه از افصح فصحای عرب بود جهت تهمّم به نسوان و إشعار به مقام و مرتبهی ایشان تأنیث را بر تذکیر غلبه داد. پس خداوند آنچه را که نمیدانست به وی آموخت. فضل خداوند بر وی عظیم بود. بهراستی او چقدر عالم به حقایق بود و چقدر حقوق انسانها را رعایت میفرمود! (فصوصالحکم، فص محمّدی، ص ۲۲۰)
۳) ثالثاً «طیب» را بعد از «نساء» آورد، زیرا بانوان محل انفعال و تکوین ابناء نوع انسانند و روایح اصل تکوین عالم در ایشان است و صاحب مقام و مرتبهی اُمومت و مادری هستند و بوی مادری که الذِّ روایح و خوشترین بویهاست از آنها استشمام میشود.
۴) محبت آن حضرت به بانوان به واسطهی مرتبهای است که ایشان را پیش خداوند است و اینکه آنها قابل تأثیر و محل انفعالند و نسبتشان به مرد، همچون نسبت طبیعت، یعنی رحمان به خداوند است که او صُور عالم را با توجه ارادی و امر الهی در آن فتح فرمود. («فما أحَبَّهُنَّ إلا بالمرتبه و أنهن محل الانفعال فَهُنَّ له کالطبیعة للحق التی فتح فیها صُور العالم بالتوجه الارادی و الأمرالالّهی»؛ فصوص الحکم، فص محمدی، ص ۲۱۸).
نکتهی قابل توجه: ابن عربی در فتوحات مکیه حدیث مزبور را مورد بحث قرار میدهد و مینویسد: پيامبر (ص) «حُبِّب» را به صیغهی مجهول آورد، و کسی که زنان را محبوبش گردانید، يعنی خداوند، ذکر نکرد، آنچنانکه در آیهی مبارکهی « وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ» (حجرات/۴۹، آیهی ۷) فاعل معین شده و فعل به صورت معلوم آمده است. پيامبر (ص) در این عدول، یعنی عدول از معلوم به مجهول و عدم تعیین فاعل مقصود و منظوری دارد، که اظهارش به علت ناتوانی نفسهای پذيرنده ناممکن است «والنبی ما عدل الی قوله حبِّب و لم يَذکر مَن حَبَّبه الا لمعنی لايُمکن اظهاره لضعف النفوس القابلة» (فتوحات، ج ۶، باب ۳۸۰، ص ۳۰۳).
محبت محمد (ص) به زنان تحبّب و تخلق الهی بود، نه اقتضای شهوت حیوانی
يعنی حق تعالی قلب او را محبّ زنان گردانید. زیرا عیان ایشان اقتضا میکرد که محبوب مردان باشند، همچنانکه اعیان مردان مقتضی بود که محبّ آنها باشند. و خدا حق هرچیزی را به او میدهد. مقصود اینکه اعیان رجال حبّ زنان را اقتضا میکند. بنابراین اعطای حبّ زنان به پیامبر (ص) عين حق او بود که مقتضای عینش بود. («فلهذا کان حُبالنساء لمحمد (ص) عن تحبب الهی و أن الله أعطی کل شیء خلقه و هو عین حقه»؛ فصوصالحکم، فص محمدی، ص ۲۱۷ و ۲۱۹).
در پایان شایستهی ذکر است که ابن عربی در فتوحات مینویسد: «که من در آغاز دخولم در این طریق (يعنی طریق تصوف) بیش از همه از زنان کراهت میداشتم و حدود هیجده سال بر این حالت بودم تا این مقام را شهود کردم و با وقوف به حدیث نبوی (حُبّب ....) و با توجه به اینکه پیامبر به اقتضای طبیعت وشهوت زنان را دوست نمیداشته بلکه حبّ او از تحبیب الهی بوده به زنان محبت ورزیدم و اکنون بیشتر از همه به آنان مهر میورزم و بیشتر از همه حقوقشان را رعایت میکنم، زیرا این از روی بصیرت و تحبب الهی است نه حب طبیعی («فأنا اعظم الخلق شفقةً علیهن و أرعی لحقهنّ، لأنی فی ذلک علی بصیرة و هو عن تحببّ لاعن حبّ طبیعی»؛ فتوحات، ج ۷، باب ۴۶۳، ص ۱۲۵–۱۲۴).
میل و شوق عارفان به زنان
بنابراین حُب زنان واجب است و اقتدای به رسول علیهالسلام است که فرمود: «حببّ الی من دنیاکم ثلاث: النّساء و الطیب و جُعِلَت عینی فیالصلاة، آیا خداوند آنچه را محبوب پيامبرش گردانید که او را از پروردگارش دور میکند؟ نه، سوگند به خدا بلکه چیزی را محبوب او گردانید که وی را به پروردگارش نزدیک میسازد. کسی که قدر و ارزش زنان را شناخت در محبت آنها زهد نورزید و کوتاهی نکرد بلکه حُب آنها کمال عارف است که آن میراث نبوی و حُبّ الهی است» («فمن عرف قدر النساء و سرّهن لم یَزهد فی حُبّهنّ، بل من کمالالعارف حُبّهنَّ فانه میراث نبوی و حب الهی فانه قال حبب الی فلم یَنسِب حبّه فیهن إلاالیالله تعالی»؛ فتوحات، ج ۳، باب ۱۰۸، ص ۸۶–۲۸۵).
منابع:
۱) ابن عربی، فتوحات مکیه، بیروت، دارالکتبالعلمیه، طبع اول، ۱۴۲۰/۱۹۹۹.
۲) ابن عربی، فصوصالحکم، تصحیح دکتر ابوالعلاء عفیفی، مصر، اسکندریه، ۱۳۶۵/۱۹۴۶.
۳) ابن عربی، فصوصالحکم، شرح قیصری، بیجا، بیتا.
فعلا مجال تحلیل و ارزیابی این مطلب رو ندارم ولی فک کنم بد نباشه این روزا که مباحث زنان در سایت داغه این مطلب که راجع به جایگاه معنوی زنان در نظر عارف تراز اولی مثل ابن عربیه هم بالا بیاد و بیشتر در معرض دید دوستان بخصوص خانم ها قرار بگیره:Gol:
این تاپیک خیلی به دلم نشست.خیلی عالی بود.
آدم دیگه ای هم بوده که برای زنا ارزش قائل بوده؟
میخوام بدونم تو تاریخ اسلام بین علما و آدمای معروف اسلام کسی بوده که مثل ابن عربی اعتقاد داشته باشه؟
مهمه
بنابراین حُب زنان واجب است و اقتدای به رسول علیهالسلام است که فرمود: «حببّ الی من دنیاکم ثلاث: النّساء و الطیب و جُعِلَت عینی فیالصلاة، آیا خداوند آنچه را محبوب پيامبرش گردانید که او را از پروردگارش دور میکند؟ نه، سوگند به خدا بلکه چیزی را محبوب او گردانید که وی را به پروردگارش نزدیک میسازد. کسی که قدر و ارزش زنان را شناخت در محبت آنها زهد نورزید و کوتاهی نکرد بلکه حُب آنها کمال عارف است که آن میراث نبوی و حُبّ الهی است»
سلام
ما سخن عارفانی همچون ابن عربی را بر سر می گذاریم اما ظاهرا خود جناب ابن عربی در تفسیر آیه :
"زین للناس حب الشهوات من النساء والقناطیر المقنطره من الذهب والفضه"
می فرمایند تزیین دهنده در اصل خداست و چون خدا بی حساب تزیین نمی دهد پس این امر را در مورد قناطیر مقنطره هم باید گفت و اگر تطبیقی بین آیه وروایت دهیم جهت اشتراک و جهت اختلافی دارند
خلاصه اینکه در مذهب عرفان چه چیز محبوب نیست ؟
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
خوب خصوصیت را بردار
موفق باشید
"زین للناس حب الشهوات من النساء والقناطیر المقنطره من الذهب والفضه"
یه تاپیک واسش ایجاد میکنم(برای نقدش)
دست شمام درد نکنه که گذاشتین
سلام خيلي مطالب زيبايي بود و استفاده كرديم ولي در بيشتر روايات از زن به نيكي ياد نشده مذهب و عر5فان تفاوت داره ؟البته در كل احاديث ضد و نقيض زياد داريم بايد چه كرد؟كارشناسان محترم اين شخصيت عرفاني را قبول دارند؟
البته در كل احاديث ضد و نقيض زياد داريم بايد چه كرد؟
سلام بر حضرت ولیعصر (عج) و منتظرانش
البته در این مورد نظرات کارشناسان محترم سایت می تواند راهنما باشد.
التماس دعا