جمع بندی بی نیازی خداوند

تب‌های اولیه

60 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ما در اینجا یک بی نیازی مطلق داریم به صورت کلی، که مقید به چیزی نیست و از این بی نیازی مطلق، قطعا به کامل مطلق بودن پی میبریم همان طور که خودتان اشاره کردید؛   و یک بی نیازی مطلق داریم نسبت به مخلوق که اصطلاحا همان بی نیازی نسبی است اما علت ایجادی نسبت به مخلوق، مطلقا بی نیاز است چون معلولش فقر مطلق است و قطعا معلول به علت ایجادی نیازمند و علت از او بی نیاز است مثل مثال بنده نسبت به صورت های ذهنیم و با اینکه بنده از صور ذهنیم مطلقا بی نیازم، نمیتوان به کامل مطلق بودن بنده پی برد چون در حقیقت این قسم از بی نیازی، بی نیازی نسبی است. حالا چرا چنین چیزی را مطرح کردیم؟ چون ما برای اینکه به بی نیازی خدا پی ببریم، باید ایجادی یا اعدادی بودن علت العلل را بررسی کنیم که اینجا محل بحث و چیزی که ثابت میشود، بی نیازی به معنای دوم است زیرا وقتی که علت، ایجادی بود، علت ما نسبت به مخلوق، مطلقا بی نیاز است مثل مثال بنده که علت ایجادی صور ذهنی خود هستم؛ پس در بحث اثبات بی نیازی، بی نیازی مطلق نسبت به مخلوق ثابت می شود اما بی نیازی مطلق به صورت کلی قابل اثبات نیست، پس نتیجه ای که ما میتوانیم بگیریم، بی نیازی از قسم دوم بوده که در آن هم نمیتوان به کامل مطلق بودن پی برد.
اوووووووووه!!! این چه مسیری است که شما می روید!! چرا لقمه را دور دهان می گردانید!!sad  بی نیازی که شما می فرمایید در جایی است که ما از خالقیت یک شیء به بی نیازی او برسیم ، بله آن موقع است است که این نسبت به مخلوقش بی نیاز است. اما ما که از این راه بی نیازی خدا را اثبات نمی کنیم! شما خودتان این راه را می روید و بعد اشکالش را به ما می گیرید؟!!sad بی نیازی ای که ما برای خدا اثبات می کنیم از مخلوق نبودن اوست نه از خالق بودنش، یعنی از خلق نشدن، بی نیازی را اثبات می کنیم، نه از خالق بودن. اینجا بی نیازی مطلق به معنای اول را نتجه میدهد. علاوه بر اینکه طبق مسیری که شما می روید خدا تا خلق نکند بی نیازی ای برای او اثبات نمیشود!! برادر کجا رفتی؟!
  اجزا که نمیتوانند مستقلا خدا باشند مثل این است که بگیم چون من به قلبم نیازمندم پس قلب من، انسان است، نه من! با این استدلال یعنی قلب من بر من مقدم است؟!
من کی از خدا بودنِ اجزا حرف زدم؟!! بحث در وجوب وجود است، هیچ موجودی از دو حال خارج نیست، یا واجب الوجود است، یا ممکن الوجود. خب حالا این اجزای خدای فرضی از کدام سنخ هستند؟! 
  فرض کنید که علت العلل، علت اعدادی مثلا یک انسان ازلی باشد که در این صورت، فرض ترکیب ممکن است. در اینجا ترکیب و اتحاد اجزای غیر مستقل، منجر به پدید آمدن یک وجود به نام علت العلل شده که اگر این اجزا متلاشی شود، علت العلل از بین خواهد رفت
کاش سایت ما یک شکلک داشت از کسی که سرش را دارد محکم می زند به دیوار تا بتوانید حال من را درک کنید!!  من در پُست قبلی ظاهرا داشتم بادمجان واکس میزدم!! برادرمن این اجزایی که این علت العلل را به وجود آورده اند از کجا آمده اند؟
بی نیازی که شما می فرمایید در جایی است که ما از خالقیت یک شیء به بی نیازی او برسیم ، بله آن موقع است است که این نسبت به مخلوقش بی نیاز است. اما ما که از این راه بی نیازی خدا را اثبات نمی کنیم!
چیزی که من از اول بحث تا حالا دستگیرم شده اینه که اول باید ببینیم علت العلل، علت اعدادی است یا ایجادی بعد متوجه شویم که بی نیاز است یا نه.
بی نیازی ای که ما برای خدا اثبات می کنیم از مخلوق نبودن اوست نه از خالق بودنش، یعنی از خلق نشدن، بی نیازی را اثبات می کنیم
خب این را تازه گفتید حالا از خلق نشدن چگونه بی نیازی را ثابت میکنید؟ با چه استدلالی؟
طبق مسیری که شما می روید خدا تا خلق نکند بی نیازی ای برای او اثبات نمیشود!!
در این صورت باز هم بی نیاز است اما بی نیاز بالقوه نه بالفعل.
اجزایی که این علت العلل را به وجود آورده اند از کجا آمده اند؟
این اجزا علت العلل را به وجود نمی آورند چون اگر علت العلل قرار باشد به وجود بیاید که دیگر علت العلل نیست. مجموعه این اجزای غیر مستقل، موجودی به نام علت العلل میشود.  وقتی علت العلل، بدون علت و ازلی است، طبیعتا اجزایش هم همین گونه اند چون علت العلل چیزی نیست جز ترکیب و اتحاد آن اجزا.  
ببینید من احساس می کنم بحث از اینجا به بعد دیگر دارد دور می زند و تکرار ی شود 
علت العلل، علت اعدادی است یا ایجادی
پاسخ این را قبلا هم در پست 48 عرض کردم:
علت های اعدادی همانطور که شما فرموده اید خلق نمی کنند، بلکه مونتاژ می کنند، بر موجوداتی که وجود دارد اثر می گذارند، بنابراین بودنِ آنها هرگز جای علة العلل را نمی گیرد و حتما باید علت هستی بخش که به موجودات وجود و هستی داده است نیز وجود داشته باشد
عجیب است شما خودتان می گویید علت العلل، بعد دوباره می گویید علت اعدادی یا ایجادی؟!! برادر جان علت اعدادی خودش وابسته به مافوقش هست، زمینه را فراهم می کند برای اینکه علت حقیقی تاثیر بگذارد! بعد شما می گویید علت العلل که علتی فوقش نیست علت اعدادی است یا ایجادی؟!!
خب این را تازه گفتید حالا از خلق نشدن چگونه بی نیازی را ثابت میکنید؟ با چه استدلالی؟
این سخن هم سخن تازه ای نبود و آن را در پست نهم عرض کرده بودم:
علة العلل چرا از علت دیگری بی نیاز است؟ چون وجود و هستی عین ذاتش است، و ووقتی یک موجود به خاطر اینکه هستی عین ذاتش است از علت بی نیاز است، به همین خاطری که وجود و هسی عین ذاتش است از سایر وجودهای بیرونی به عنوان صفت و فعل هم بی نیاز است.
 و همچنین این پست شما:
وقتی علت العلل، بدون علت و ازلی است، طبیعتا اجزایش هم همین گونه اند چون علت العلل چیزی نیست جز ترکیب و اتحاد آن اجزا.
که پاسخ این را هم در برخی پست ها از جمله پست پیشین خودم عرض کردم:
هیچ موجودی از دو حال خارج نیست، یا واجب الوجود است، یا ممکن الوجود. خب حالا این اجزای خدای فرضی از کدام سنخ هستند؟! 
 و اما امان از این پست شما که من را نابودم کرد:indecision
در این صورت باز هم بی نیاز است اما بی نیاز بالقوه نه بالفعل.
یا للعجب!! بی نیازی بالقوه دیگر چیست!!! 
علت اعدادی خودش وابسته به مافوقش هست، زمینه را فراهم می کند برای اینکه علت حقیقی تاثیر بگذارد! بعد شما می گویید علت العلل که علتی فوقش نیست علت اعدادی است یا ایجادی؟!!
همیشه اینگونه نیست بلکه میشود که هستی و علت اعدادی ازلی باشند و علت اعدادی به عنوان زمینه ساز با هستی ازلی ترکیب و منجر به پدید آمدن موجودات جدید شود. یعنی جهان و علت اعدادی هر کدام مستقل باشند و علت اعدادی ما فوقی نداشته باشد بلکه از هستی موجود برای تغییر و تکامل استفاده کند. علت اعدادی لزوما برای علت حقیقی زمینه سازی نمیکند بلکه میتواند برای هستی و قوانین ذاتی جهان زمینه سازی کرده تا ترکیب این دو با هم اثر بگذارد.
علة العلل چرا از علت دیگری بی نیاز است؟ چون وجود و هستی عین ذاتش است، و ووقتی یک موجود به خاطر اینکه هستی عین ذاتش است از علت بی نیاز است، به همین خاطری که وجود و هسی عین ذاتش است از سایر وجودهای بیرونی به عنوان صفت و فعل هم بی نیاز است.
خب این راهی که برای اثبات خلق نشدن و بی نیازی بیان کردید همان اثبات بی نیازی از کامل مطلق بودن خداست پس یعنی از طریق دیگری نمیشود بی نیازی مطلق را ثابت کرد و اگر هم بخواهیم بی نیازی نسبت به مخلوق را بسنجیم، از آن طریق هم نمیتوانیم پس ظاهرا جز راه اثبات کامل مطلق بودن، راه دیگری برای اثبات بی نیازی نیست.
هیچ موجودی از دو حال خارج نیست، یا واجب الوجود است، یا ممکن الوجود. خب حالا این اجزای خدای فرضی از کدام سنخ هستند؟! 
اجزا هم تابع خود وجودند. مجموعه اجزا آن وجود را تشکیل میدهند. وقتی علت العلل، بدون علت است قطعا اجزایش هم بدون علت هستند اما این اجزا مستقل نیستند که خود، علت العلل جداگانه باشند بلکه مجموعه آن ها وجود علت العلل را تشکیل داده است. یعنی این اجزا واجب الوجود هستند. (واجب از جهت بدون علت بودن نه کامل مطلق بودن و واجب من جمیع الجهات)  
بلکه میشود که هستی و علت اعدادی ازلی باشند و علت اعدادی به عنوان زمینه ساز با هستی ازلی ترکیب و منجر به پدید آمدن موجودات جدید شود. یعنی جهان و علت اعدادی هر کدام مستقل باشند و علت اعدادی ما فوقی نداشته باشد بلکه از هستی موجود برای تغییر و تکامل استفاده کند. علت اعدادی لزوما برای علت حقیقی زمینه سازی نمیکند بلکه میتواند برای هستی و قوانین ذاتی جهان زمینه سازی کرده تا ترکیب این دو با هم اثر بگذارد.
اجزا هم تابع خود وجودند. مجموعه اجزا آن وجود را تشکیل میدهند. وقتی علت العلل، بدون علت است قطعا اجزایش هم بدون علت هستند اما این اجزا مستقل نیستند که خود، علت العلل جداگانه باشند بلکه مجموعه آن ها وجود علت العلل را تشکیل داده است. یعنی این اجزا واجب الوجود هستند
ببینید شما تصور درستی از موضوعات و مسائل فلسفی ندارید، آنچه که شما می فرمایید بطلانش در نگاه فلسفی بسیار بدیهی ست و طرح آن از سوی شما به خاطر اطلاعات محدود شما از فلسفه است من به شما پیشنهاد می کنم اگر به این مباحث علاقه دارید مطالعات فلسفی خودتان را عمق ببخشید، مثلا یک دوره آموزش فلسفه آیت الله مصباح را بخوانید، و سپس اگر توانستید و مشتاق بودید این مسیر را ادامه بدهید. به هر حال تا به آن مبانی آگاهی نداشته باشید نمی شود این مباحث توحیدی در این سطح ر دنبال کرد، چون من مرتب باید برگردم و مبانی فلسفی را برای شما تبیین کنم، اما اگر اطلاعات فلسفی تان را افزایش بدهید همه این شبهات خود به خود حل میشوند.
آنچه که شما می فرمایید بطلانش در نگاه فلسفی بسیار بدیهی ست
میدونم ولی بنده مقلّد پیش فرض های فلسفه اسلامی نیستم، اگر استدلالی درست بود میپذیرم و اگر اشکال داشت، خیر. بنده رفتم و دیدم، دلیل درستی پیدا نکردم به خاطر همین آمدم ببینم شما میتوانید دلیل درستی اقامه کنید. من فقط احتمالاتی را مطرح میکنم که ببینیم ادعاهای شما از پس این احتمالات برمی آیند یا نه.
اگر توانستید و مشتاق بودید این مسیر را ادامه بدهید.
حالا که صحبت از کتاب کردید، اگر بخواهم مطالعات فلسفی را در سطح بالاتری دنبال کنم، چه کتب دیگری پیشنهاد میکنید؟
علت اعدادی خودش وابسته به مافوقش هست، زمینه را فراهم می کند برای اینکه علت حقیقی تاثیر بگذارد!
دلیلی بر این ادعا وجود دارد؟ بنده احتمالی مطرح کردم که نشان دهد همیشه این گونه نیست. شما میتوانید احتمال بنده را رد کنید یا ادعایتان را ثابت کنید؟
هیچ موجودی از دو حال خارج نیست، یا واجب الوجود است، یا ممکن الوجود. خب حالا این اجزای خدای فرضی از کدام سنخ هستند؟! 
خب اگر حرف بنده واضح البطلان است، پاسخ خود شما به این سوال چیه؟
خب این راهی که برای اثبات خلق نشدن و بی نیازی بیان کردید همان اثبات بی نیازی از کامل مطلق بودن خداست پس یعنی از طریق دیگری نمیشود بی نیازی مطلق را ثابت کرد و اگر هم بخواهیم بی نیازی نسبت به مخلوق را بسنجیم، از آن طریق هم نمیتوانیم پس ظاهرا جز راه اثبات کامل مطلق بودن، راه دیگری برای اثبات بی نیازی نیست.
موافقید؟  
حالا که صحبت از کتاب کردید، اگر بخواهم مطالعات فلسفی را در سطح بالاتری دنبال کنم، چه کتب دیگری پیشنهاد میکنید؟
شما اگر به این حوزه علاقه دارید فقط یک دوره مطالعاتی برای خودتان ترسیم کنید و کتب آیت الله مصباح و  شهید مطهری را بخوانید همه این شبهات برای شما حل میشود.
ممنون از پاسخ هاتون
جمع بندی پرسش: در فلسفه اسلامی، ابتدا بی نیازی خدا را اثبات و از آن کامل بودنش را نتیجه میگیرند یا برعکس؟ در خصوص بی نیازی خدا سوالی مطرح است، و آن اینکه خدا چون علة العلل است به لحاظ ذاتش بی نیاز است و نیازهایی که موجب معدوم بودن واجب الوجود میشود در او راه ندارد، اما آن دسته از نیاز هایی که اگر برطرف نشوند، آن موجود همچنان موجود باقی میماند و معدوم نمیشود، مثل نیاز در افعال و صفات چطور؟ چرا خدا باید در آنها بی نیاز باشد؟ پاسخ: در مورد بخش اول سوالتان باید عرض کنیم: هیچ کدام، بلکه هر دو یعنی هم «بی نیازی» و هم «کامل بودن» از وجوبِ وجود خدا نتیجه گیری می شوند. یعنی واجب الوجود بودنِ خداوند که به معنای ضرورت هستی برای اوست از یک طرف بی نیازی خداوند را اثبات می کند، و از طرف دیگر کامل بودن خداوند را. چون موجودی که وجود و هستی برای او ضرورت دارد، از یک طرف یعنی نیستی در او راه ندارد، و یا به تعبیر دیگر کامل است، و از طرف دیگر موجودی که هستی برای او ضرورت دارد، در هستی که اصل و اساس همه چیز است بی نیاز از غیر است. اما در مورد بخش دوم سوالتان در بحث نیازمندی و بی نیازی، اصلا بحث وجود و معدوم بودن شرط نیست که بگوییم اگر نیازمندی به نابودی آن موجود منتهی بشود در خدا راه ندارد، اما اگر به نابودی منتهی نشود چه اشکالی دارد که در خداوند راه داشته باشد؟ بحث بر سر این است که اصلا نشدنی است که موجودی در ذاتش بی نیاز باشد اما در اوصاف و افعالش نیازمند باشد. یعنی بحث بر سر یک تلازم است، تلازم بین دو چیز، و آن اینکه اگر موجودی در ذاتش بی نیاز باشد محال است در اوصاف و افعالش نیازمند باشد، و از آن طرف موجودی که در ذاتش نیازمند است محال است در اوصاف و افعالش مستقل و بی نیاز باشد. بنابراین در حقیقت سخن از این است که چون که صد آمد، نود هم پیش ماست. چرا که اولا ما چیزی ورای هستی و وجود نداریم، و تمام اوصاف و افعال هم خودشان از سنخ وجود هستند، بنابراین وقتی موجودی در وجود نیازمند نیست، دیگر تفاوتی ندارد که این وجود ذات باشد، یا وجود صفت، یا وجود فعل، در هیچ کدام نیازمند نخواهد بود. به عبارت دیگر وقتی موجودی، هستی و وجود عین ذاتش باشد این موجودی به هیچ هستی و وجودی نیاز ندارد، چه این هستی و وجود از سنخ علت باشد، چه از سخن صفت باشد، و چه از جنس افعال باشد. البته می توان از راه های دیگر هم پیش رفت، بدین صورت که هر موجودی که ما می بینیم و به طور کلی هر موجودی که وجود دارد طبق برهان امکان و وجوب مخلوق خداوند است. بنابراین اگر خداوند در اوصاف و افعالش نیازمند و وابسته به یک موجود دیگر باشد، آن موجود باید قبل از اینکه خدا خلقش کرده باشد، خودش وجود داشته باشد تا به خداوند قدرت خلق کردن بدهد! یا میتوان اینطور هم گفت که اگر اوصاف و افعال خدا وابسته به غیر خدا باشد، آن موجود خودش یا واجب الوجود است، یا ممکن الوجود؛ اگر واجب الوجود است، پس خودش خداست، و اگر ممکن الوجود است پس نیازمند به خداست، و نمیتواند در عین اینکه تمام وجودش نیازمند به  واجب الوجود است، بر طرف کننده نیازهای واجب الوجود باشد.
موضوع قفل شده است