جمع بندی تزلزل اعتقادی!

تب‌های اولیه

77 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تزلزل اعتقادی!
سلام. واقعا نمیدونم از کجا باید شروع کنم. حتی نمیدونم مشکلم دقیقا چیه. خیلی وقته میخوام بیام سوال بپرسم ولی هیچ وقت اقدام نکردم چون حتی نمیدونستم مشکلم چیه دقیقا. الانم که اومدم میترسم فقط یه سری موضوع بی ربط و بی معنی رو بگم و به جایی نرسه. خیلی سردرگم هستم، اول از همه تو عقایدم! این اولین باره که دارم جایی اینو مطرح میکنم. من از سال پیش تا حالا بار ها تغییر عقیده دادم. باار هاا!! بار ها از اسلام به بی‌دینی و حتی بی خدایی رفتم و باز برگشتم. دیگه نمیفهمم چی درسته چی غلطه. نمی‌تونم چیزی رو باور کنم. نمیتونم خودمو به "یقین داشتن" برسونم و یقین داشتن به نظرم بی معنی و احمقانه میرسه! بارها برای حال روحی خودم هم که شده سعی کردم به یه عقیده ی ثابت، مطمئن باشم اما خودم میفهمم که ته دلم باز مطمئن نیستم. نمی‌تونم بگم قطعا خدایی هست با همین ویژگی هایی که اسلام گفته، و قطعا اسلام حقه و قطعا مذهب شیعه درسته و قطعا هرچی عالمان دین میگن درسته و قطعا وقتی بمیریم به جهان دیگه ای منتقل میشیم که اونجا به اعمالمون حساب رسی میشه. اون اوایل که تغییر عقیده میدادم، به دنبال یه چیز منطقی بودم، یه چیزی که مطمئن باشم درسته، اما بعد از اینکه چندبار با مطالعات مختلف  و  عقاید مختلف رو به رو شدم، هی عقایدم تغییر کرد.  کم کم خسته شدم. دیدم اصلا به یه عقیده ثابت نمیرسم و هرچقدرم تحقیق میکنم باز یه چیزی می لنگه.  یه جوری شد که گفتم بابا داری خیلی خودتو اذیت میکنی. هیچ وقت به جواب ثابتی نمیرسی. شک و تردید همیشه هست مگر اینکه بخوای تعصب داشته باشی! به چیزی اعتقاد داشته باش که باهاش تو زندگی حس بهتری داشته باشی. بعد با خودم گفتم خب من هنوز از وجود خدا و حقانیت اسلام مطمئن نیستم و وقتی مطمئن نباشم نمیتونم با انجام اعمالش حس خوبی بگیرم و زندگی دلخواهمو داشته باشم. پس بهتره فعلا ندانم گرا باشم. و من دو سه ماه ندانم گرا بودم و اوایل همه چیز خیلی خوب بود. حتی بهتر از وقتی که مسلمون بودم! اما کم کم نمیدونم چی شد حس کردم خوشم نمیاد از این وضعیت. حس کردم دلم میخواد مثل قدیما مسلمون باشم. پس باز تغییر عقیده دادم.  اما از اونجایی که این تغییر عقیده، براساس منطق خاصی نبود، خیلی زود دوباره فهمیدم که نمیتونم مسلمون باشم چون حتی ذره ای ایمان قلبی ندارم. این روند بارها تکرار شد. بارها بی خدا/بی دین/ ندانم گرا شدم و بارها دوباره مسلمون شدم. دفعات اول، تغییر عقیده هام براساس دلایل یا مطالعات خاصی بود، اما دفعات بعد تر دیگه اصلا دلیلی نداشت. دیگه حوصله گشتن دنبال دلیل نداشتم. صرفا چون حس خوبی نداشتم تغییر عقیده میدادم ولی به هیچ جا نمیرسید. هربار که بی دین شدم، بعد از یکی دو ماه حس کردم یه چیزی خرابه. بعد یا دوباره به اسلام برگشتم، یا فقط گرایشم به اسلام بالا رفت. الانم ندانم گرا هستم. خیلی وقته که ندانم گرا ام و اینکه اومدم اینجا و دارم اینا رو میگم نشون میده دوباره به اون نقطه ای رسیدم که به نظرم یه چیزی می لنگه و دلم میخواد مسلمون باشم باز.  ولی این بار به خاطر تجربیات پوچ قبلیم دیگه به اسلام تغییر عقیده ندادم. چون سرانجامش از روی تجربه های قبلیم معلومه! بعد یه مدت دوباره ندانم گرا خواهم شد. -__- من این همه نوسان رو دوست ندارم. این دفعه تغییر عقیده ندادم و مسلمون نشدم چون میدونستم فایده ای نداره. میدونستم اینکه هی بدون هیچ دلیل قانع کننده ای تغییر عقیده میدم، به جایی نمیرسه. تصمیم گرفتم با وجود همه ی این حس های بد، ندانم گرا بمونم تا وقتی که از روی یه دلیل منطقی به یه عقیده رو بیارم. ولی الان مشکلاتی وجود دارن. من انگار قدرتِ یقین داشتنم رو کلا از دست دادم!! حتی وقتی قانع میشم هم باز شک دارم. باز "نمیتونم" مطمئن باشم. انگار اطمینان داشتن تو این دنیا غیرممکن شده برام. از بینِ این همه عقیده و این همه دین و این همه تفکر، چجوری میتونم مطمئن باشم یه تفکر خاص درسته فقط؟! اصلا از کجا معلوم حقیقت بین این عقایدِ رایج در دنیا باشه؟ شاید هنوز هیچ کس به حقیقت دست نیافته. شاید علم بتونه وجود جهان رو توجیه کنه. شاید در آینده خیلی چیزا تغییر کنن و خیلی حقایق دیگه ای آشکار بشن. شاید بعد از مرگ، نه نابودی باشه، نه برزخ، و نه تناسخ.  هزار تا شاید و هزارتا احتمال هست. حتی اگه نتونم یه استدلال رو رد کنم هم باز نمیتونم با یقین بپذیرمش.  نه اینکه نپذیرما، می پذیرم ولی با شک! یعنی همچنان احتمال میدم غلط باشه و در آینده نظرم عوض شه. مشکل بعدیم اینه که حس میکنم ذهنم و عقلم دچار اشتباهات فجیعی هستن. حس میکنم نابود شدم، نمیتونم درست و غلط رو از هم تشخیص بدم. حس میکنم تمام مدت فقط سعی داشتم به زور یه سری چیز رو به خورد ذهنم بدم و الان کاملا از تشخیص درست از غلط فلج شدم. بعد الان مسخرست که اومدم اینجا اینا رو میگم!! چون اینجا جای پرسش و پاسخ دینیه. دین اسلام. و ته همه اینا هرجوری هم باشه به اسلام ختم میشه. درحالی که من نمیخوام مثل قدیما انقدر سطحی برای خودم یه هدف خاص قرار بدم و بعد پله ها رو بچینم تا به اون هدف برسم.  بلکه میخوام پله های درست رو پیدا کنم تا اونا منو به هدف درست برسونن. نه اینکه بگم خب حالا بریم ببینیم از چه پله هایی باید گذشت تا به این رسید که  اسلام درست و حقه :/ اینجا سر و تهش اسلامه. ولی خب من دیگه راهی به ذهنم نرسید و گفتم اینو هم امتحان کنم شاید نتیجه بده. حالا بگذریم که اگه واقعا اسلام قانعم کنه و مسلمون بشم، اونقدرررر شبهه دارم که اصلا نمیدونم از کجا و کدوما رو باید برطرف کنم. و خب قبلا که هنوز وارد این روندِ مسخره‌ی تغییر عقیده نشده بودم، و عقیدم ثابت بود و مسلمون بودم، یه بار سعی کرده بودم شبهه هامو برطرف کنم. میترسم این دوباره کاری نتیجه نده. میترسم اصلا این حجم از اهمیت دادن اشتباه باشه. میترسم اصلا حقیقتِ خاصی نباشه و من دارم الکی خودمو درگیر میکنم و همه چیزو پیچیده میکنم. زندگیم پر از افکار بی سر و ته شده. پر از حس بد. پر از ترس.  حتی از اینکه اسلام درست باشه هم میترسم. اگه درست باشه چی کار کنم؟ توبه؟ استغفار؟ چند بار؟؟ چندبار تا حالا توبه کردم و مسلمون شدم؟؟ حتی اگه هم خدایی باشه به نام الله، دیگه قطعا حالش ازم به هم میخوره. اونقدرررر قول های تکراری دادم که دیگه مسخرست بهم اعتماد کنه. الان دیگه خودمم به خودم اعتماد ندارم و نمیتونم قولی بدم. یه ذهنیت خیلی ترسناک نسبت به خدای اسلام دارم. اینکه اگه درست باشه همچنان من رو خواهد پذیرفت؟ همش حس میکنم اگه درست باشه، تو همین دنیا قراره با چیزهای ترسناکی عذابم بده.   به اندازه کافی پراکنده گویی کردم. هنوزم موضوعات مختلفی هستن که باید حل بشن. ولی فکر کنم تا همین جا بس باشه فعلا.  ممنون میشم نظرتونو بهم بگین، بلکه کمکی کنه!
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد شفیق
هوالمحبوب با سلام و احترام به شما دوست گرامی: می دانم که مطرح کردن این مسائل برای شما سخت است و از بیان آن آزرده می شوید؛ اما درهرصورت سپاسگزارم از اینکه به این مرکز اطمینان کرده و مسأله خود را مطرح نموده اید. مسائل اعتقادی همیشه از دغدغه های مهم و حیاتی هر فردی در زندگی اوست.  برای اینکه با توجه بیشتر به همه جوانب با سوالات شما و دغدغه هایتان؛ همراه شوم؛ به نظرم می آید لازم است در ابتدا سوالاتی را مطرح نمایم و شما دوست عزیز؛ به آنها پاسخ دهید. - شروع این مسائل از چه زمانی بوده و چند وقت از آن می گذرد و آیا با حادثه ای همراه بوده است؟ - خانواده نسبت به این مسائل چگونه هستند و نسبت به شما مسائل اعتقادی را چگونه مطرح می کردند و برخورد داشتند؟ - آیا اتفاق دردناک در زندگی خود دارید؟ (اگر پاسخ مثبت است می توانید به صورت خصوصی برای بنده بیان نمایید) - مسائل دیگری در زندگی هست که دغدغه مهم شما باشد و نسبت به آن تردید داشته باشید؟ - راحت تصمیم می گیرید؟ به لحاظ نشاط و شادی و سطح انرژی چگونه هستید؟ دوست صمیمی دارید؟ - تمرکز دارید و سطح درسی تان چگونه است؟ - به مرگ و مسائل آن هم فکر می کنید؟ - اعمال وسواسی درباره موضوعی خاص (مثل وضو و امثال اینها؛ تمیزی و نجس و پاکی؛ بیماری، خرافات، تفکرات جنسی، و ... دارید)؟ بسیار سپاسگزارم از اینکه به سوالات پاسخ می دهید. 
  - شروع این مسائل از چه زمانی بوده و چند وقت از آن می گذرد و آیا با حادثه ای همراه بوده است؟ از دوسال پیش شروع شد ولی دوسال پیش فقط درحد شبهه بود و دنبال رفعشون بودم و اصلا حتی احتمال هم نمیدادم که یه روز بخوام تا این حد پیش برم! نه، حادثه‌ی خاصی درکار نبود حقیقتا، شروعش از سر کلاس های دینی بود که برای هرچیز کوچیکی ذهنم به جاهای دیگه پرواز می‌کرد و مدام تناقض و مدام استدلال های جدید پیدا می‌کردم. و برام جالب بود که مطرحشون کنم و جواب بگیرم. اون زمان این کار رو کردم ولی دیدم هرچی بیشتر به این سوالا اهمیت میدم و دنبالشون میرم، تعدادشون بیشتر میشه. (احساس می‌کردم دارم معلم های دینیم رو هم اذیت می‌کنم، البته اونا چیزی نمی‌گفتن ولی واقعا وقت زیادی ازشون می‌گرفتم. ) خلاصه کم کم شدت رو کم کردم تاجایی که به صفر برسه و دیگه سوالی نپرسیدم و ذهنم رو درگیر نکردم. اما همچنان در طول زمان این سوال ها مزاحم ذهنم میشدن و گاهی با چیزهایی تو دین مواجه می‌شدم که بیشتر به شک می‌نداخت منو. - خانواده نسبت به این مسائل چگونه هستند و نسبت به شما مسائل اعتقادی را چگونه مطرح می کردند و برخورد داشتند؟ خانوادم خیلی خیلی معتقدن، پدرم در مسائل دینی و فلسفی خیلی اطلاعات دارن و خیلی هم اهمیت میدن. (پدر بزرگم هم دکترای الهیات و فلسفه اسلامی داشتن.) مادرم نسبت به پدرم کم تر، اما همچنان براشون خیلی مهم هست.  همین باعث شد من هیچ وقت درباره تغییرات اعتقادیم صحبت نکنم مگر اینکه یه وقت نظرم رو بیان کنم و بفهمن باهاشون تو فلان مسئله موافق نیستم. (هرچند سعی می‌کردم سریع بحث رو عوض کنم تا مشکوک نشن.) درباره اینکه "مسائل اعتقادی رو چجوری مطرح می‌کردن..."  جور خاصی نبود، تا قبل اینکه من به این مرحله تزلزل برسم باید بگم همیشه از صحبت کردن درباره این چیزا خوشم میومد و خیلی وقتا از پدرم سوال می‌پرسیدم و خوشم میومد که توضیح بدن برام.  یعنی اینطور نبوده که اونا بد این مسائل رو مطرح کنن که من به اینجا برسم.  من کلا از یه زمان به بعد، دست از پرسیدن  و سوال کردن و اینا برداشتم. به علاوه اینکه فکر می‌کردم به اندازه کافی وقتمو صرف اسلام کردم و اگه قراره ادامه بدم بهتره سراغ چیز دیگه ای برم و انقدر نگاه یه طرفه نداشته باشم. - آیا اتفاق دردناک در زندگی خود دارید؟ (اگر پاسخ مثبت است می توانید به صورت خصوصی برای بنده بیان نمایید) نه راستش اتفاق دردناک اون طور که شما فکر کنید نه! حدس میزنم تو ذهنتون این باشه  که شاید یه اتفاق بدی برام افتاده  و به خاطر اینکه اون اتفاق افتاده از خدا ناراحت شدم و کم کم به وجودش شک کردم یا یه چیزی تو همین مایه ها! چون معلم های دینیم هم از من این سوال رو می‌پرسیدن و فکر می‌کردن شاید برای همین باشه. ولی خیر، اتفاق بخصوصی نیوفتاد که یهو من رو درگیر کنه. - مسائل دیگری در زندگی هست که دغدغه مهم شما باشد و نسبت به آن تردید داشته باشید؟ شاید نه، اون شب که این متن رو نوشتم فکر کنم خیلی چیزها تو ذهنم بود ولی الان فعلا اون قدر ذهنم درگیر همین مسئله‌ست که چیز دیگه ای به ذهنم نمی‌رسه. میدونین، فقط یه زمان های خاصیه که یهو یه تعداد زیادی دغدغه به ذهنم هجوم میاره. ولی درحالت عادی فعلا مشکلم همینه فقط. - راحت تصمیم می گیرید؟ به لحاظ نشاط و شادی و سطح انرژی چگونه هستید؟ دوست صمیمی دارید؟ خیر اصلا راحت تصمیم نمی‌گیرم. تصمیم گیری بین اینکه چی درسته چی غلط برام سخته. دوست صمیمی دارم ولی به خاطر کرونا دیگه خیلی وقته هم رو ندیدیم. البته من امسال مدرسه ام هم عوض شد و اگه کرونا بره هم مثل قبل هم رو نمی‌بینیم ولی به هرحال حداقل می‌تونیم گاهی قرار بذاریم. از لحاظ شادی و سطح انرژی خیلی نوسان دارم. معمولا دیگران من رو به عنوان یه آدم خوش خنده ی شاد می‌شناسن چون وقتی خوشحالم بروز میدم ولی وقتی ناراحتم معمولا پنهان میکنم. اما در این حد نوسان دارم که امروز از خواب پا میشم الکی خوشحال و با انرژی ام، اما شب تو افسردگی و حس بد فرو میرم و باز هم دلیل خاصی نداره. - تمرکز دارید و سطح درسی تان چگونه است؟ تمرکزم کم شده. سطح درسیم تا پارسال خیلی خوب بود، امسال درس ها سنگین شده و هنوز نتونستم خودمو با این وضع وفق بدم و پسرفت داشتم (تازه وارد دبیرستان شدم.) از نظر انگیزه درس خوندن و اینا هم مدام نوسان دارم که باعث میشه نتونم راحت ساعت مطالعم رو بیارم بالا.   - به مرگ و مسائل آن هم فکر می کنید؟ بله به اون هم فکر می‌کنم. - اعمال وسواسی درباره موضوعی خاص (مثل وضو و امثال اینها؛ تمیزی و نجس و پاکی؛ بیماری، خرافات، تفکرات جنسی، و ... دارید)؟ وضو و نجسی و پاکی فکر کنم بیشتر مربوط شه  به اون دورانی که معتقد بودم. که اون زمان هم زیاد وسواس نداشتم. درباره بقیه مثال هایی که زدید هم فکر نمی‌کنم. یعنی نمیدونم وسواس داشتن دربارشون چجوریه دقیقا، ولی چیزایی نیستن که زیاد ذهنمو درگیر کنن.
سلام اعتقاد از درون می جوشد و برای اعتقاد داشتن باید اعتماد به نفس داشت. اعتقاد خوب و صحیح لزوما به این نیست که احتمال خلاف در ذهن ما نباشد. اعتقاد صحیح به این است که اعمال ما را هدایت کند. یعنی همین که مغز شما یا قلب شما یا نفس شما، این ندای درونی را به شما میدهد که خدایی هست یعنی به خدا اعتقاد دارید. و این اعتقاد به شما احساس رضایت می دهد. خیلی از خارجی ها، به خاطر این احساس آرامش و رضایت به دین می گروند. چون یک حقیقت هایی در آن ادیان وجود دارد که ندای درونی و عقل آنها به آنها رهنمون میشود. اما اسلام چیست؟ بنیاد اسلام بر توحید و نبوت و معاد است. یعنی معتقد بشوید که فقط یک خدا وجود دارد که پاک و منزه از بدی ها و پلیدی ها است و او را پاک بدانید. و بعد به وحی و نبوت پیامبر اسلام در کنار سایر انبیا ایمان بیاورید. و به جهان آخرت معتقد شوید. این گزاره ها وقتی در انتخاب شما موثر شود یعنی اعتقاد. پس لازم نیست احتمالات و گمان های دیگر در ذهن شما نابود شود تا شما معتقد باشید. اینکه عقل و قلب شما بین بی خدایی و خدا، خدا را انتخاب میکند و ترجیح میدهد یعنی اعتقاد. قطعا در این مسیر باید خودتان را بشناسید. انسان خود خواه است و دارای غضب و شهوت... ممکن است به خاطر اینها، در مقابل حقایق درونی، مقاومت کند. پس باید خودتان را بشناسید... در این مسیر ممکن است با خیلی از احکام اسلام مشکل داشته باشید. خوب خیلی از علما و فقهای مسلمان هم مشکل دارند. الان در اسلام چند فرقه و نحله و مذهب داریم؟ بسیار... حتی در میان فقهای شیعه خیلی اختلاف نظرهای جدی وجود دارد که شاید شما بی اطلاع هستید و فقط به اختلاف های کوچک علم دارید. به هر حال شما با خودتان صادق باشید و با خدا صحبت کنید. تا جایی که ممکن است انتخاب های درستی داشته باشید. این انتخاب های درست همان باورهایی بوده که شما را به این انتخاب ها رسانده است. قطعا اگر به خاطر وجود شبهه و احتمالات، پا روی شناخت های درونی خود بگذارید، کاری اشتباه و غیر عاقلانه کرده اید. ندانم گرایی یعنی انتخاب نکردن به خاطر ترس از اشتباه.. در حالی که شما باید به ندای درونی خودتان گوش بدهید و فارق از نفسانیات بهترین گزینه ها را انتخاب کنید و از خدا کمک بگیرید و با او صحبت کنید.    
پس اولا نباید بگذاریم ترس از اشتباه ما را به وسواس و ندانم گرایی سوق دهد. گاهی حتی ترس باعث میشود به تقویت احتمالات بپردازیم تا خودمان را توجیه کنیم که چرا به گزینه بهتر معتقد نشدیم. در واقع مثلا عقل می گوید اسلام بهتر است اما ترس درونی باعث میشود به دنبال بزرگ کردن و توجیه شبهات برویم. چون می ترسیم مسیرمان اشتباه باشد. در واقع ترس می گوید تلاش کن ندانم گرا باشی. دوما نباید بگذاریم تکبر باعث شود تلاش کنیم به جای دفاع از گزاره ها، به نقد آنها همت گماریم. این یک نوع لجبازی ناشی از تکبر است. و شاید یک عقده و گره روانی که این طور خودش را نشان میدهد. باید این گره را در نفس باز کنیم و رها شویم و ذهن را آزاد کنیم. سوما باید بدانیم ما نیاز به کمک داریم. و نمیتوانیم در همه کارها مستقل عمل کنیم. گاهی باید اعتماد کنیم. تقلید در فروع دین یک اعتماد است. در اصول دین نیز باید کمک و مشورت بگیریم. اگر با دل انتخاب کنیم و با مشورت با کارشناسان به عقلمان کمک کنیم. همه چیز روند عاقلانه و آرامش بخشی را طی خواهد کرد.    
بیت المعمور said in سلام
سلام اعتقاد از درون می جوشد و برای اعتقاد داشتن باید اعتماد به نفس داشت. اعتقاد خوب و صحیح لزوما به این نیست که احتمال خلاف در ذهن ما نباشد. اعتقاد صحیح به این است که اعمال ما را هدایت کند. یعنی همین که مغز شما یا قلب شما یا نفس شما، این ندای درونی را به شما میدهد که خدایی هست یعنی به خدا اعتقاد دارید. و این اعتقاد به شما احساس رضایت می دهد.
مشکل اینجاست که قلب من یا مغز من یا نفس من هیچ ندایی نمیده. همون طور که یه زمانی بی خدایی غیر ممکن به نظرم میومد، الان یقین داشتن به خدا برام سخت و غیرممکنه! بیت المعمور said in سلام
خیلی از خارجی ها، به خاطر این احساس آرامش و رضایت به دین می گروند. چون یک حقیقت هایی در آن ادیان وجود دارد که ندای درونی و عقل آنها به آنها رهنمون میشود.
متاسفانه فکر نمی‌کنم آرامش و رضایت بتونن دلایل کافی‌ای باشن. و باید بگم همین آرامش و رضایت هم خیلی اوقات از یقین به دست میان. یعنی تا نتونی این شکِ لعنتی رو بریزی دور، نمی‌تونی از کارهات و نیّاتت راضی باشی و احساس آرامش کنی. بلکه همش از خودت می‌پرسی واقعا رو چه حساب به دین معتقد شدی؟ برای چی داری ازش پیروی می‌کنی؟ اگه یکی ازت بپرسه چه جوابی داری بدی؟ چقدر یقین داری؟ نکنه همش غلط باشه؟ و... بیت المعمور said in سلام
اما اسلام چیست؟ بنیاد اسلام بر توحید و نبوت و معاد است. یعنی معتقد بشوید که فقط یک خدا وجود دارد که پاک و منزه از بدی ها و پلیدی ها است و او را پاک بدانید. و بعد به وحی و نبوت پیامبر اسلام در کنار سایر انبیا ایمان بیاورید. و به جهان آخرت معتقد شوید. این گزاره ها وقتی در انتخاب شما موثر شود یعنی اعتقاد. پس لازم نیست احتمالات و گمان های دیگر در ذهن شما نابود شود تا شما معتقد باشید..
متوجه منظورتون نمیشم! در انتخابم موثر بشن؟؟! اتفاقا فکر می‌کنم باید احتمالاتِ دیگه نابود بشن. حداقل تو اسلام که این‌طوره. چون تاجایی که من می‌دونم، صرفا گرایش به خداپرستی و ... کافی نیست.  بلکه باید یقین و ایمان قلبی وجود داشته باشه. «شهادت می‌دهم که قطعا خدایی به جز الله نیست.»  حالا اگه من به جای این بگم :« شهادت میدهم که شاید خدایی به جز الله نباشد.»، خب خراب میشه دیگه /: بیت المعمور said in سلام
در این مسیر ممکن است با خیلی از احکام اسلام مشکل داشته باشید. خوب خیلی از علما و فقهای مسلمان هم مشکل دارند. الان در اسلام چند فرقه و نحله و مذهب داریم؟ بسیار... حتی در میان فقهای شیعه خیلی اختلاف نظرهای جدی وجود دارد که شاید شما بی اطلاع هستید و فقط به اختلاف های کوچک علم دارید.
اتفاقا همین قضیه‌ی اختلاف نظرهای زیاد باعث میشه شک آدم بیشتر بشه! حالا اگه نیازی بود و ربطی داشت، می‌تونم بیشتر منظورمو توضیح بدم. بیت المعمور said in سلام
به هر حال شما با خودتان صادق باشید و با خدا صحبت کنید. تا جایی که ممکن است انتخاب های درستی داشته باشید. این انتخاب های درست همان باورهایی بوده که شما را به این انتخاب ها رسانده است. قطعا اگر به خاطر وجود شبهه و احتمالات، پا روی شناخت های درونی خود بگذارید، کاری اشتباه و غیر عاقلانه کرده اید. ندانم گرایی یعنی انتخاب نکردن به خاطر ترس از اشتباه.. در حالی که شما باید به ندای درونی خودتان گوش بدهید و فارق از نفسانیات بهترین گزینه ها را انتخاب کنید و از خدا کمک بگیرید و با او صحبت کنید..
هرچند درست متوجه خیلی بخش های حرفتون نشدم و نمیدونم دقیقا چی می‌خواستین بهم برسونین، ولی همه‌ی ندانم گرایی ترس از اشتباه نیست. در گام اول، ندونسته. ناتوانی در انتخاب.  شک داشتن به اینکه آیا اصلا میشه فهمید کدومش درسته یا نه؟ و در گام دوم، میتونه ترس از اشتباه هم باشه.
(( باید بگم همین آرامش و رضایت هم خیلی اوقات از یقین به دست میان. یعنی تا نتونی این شکِ لعنتی رو بریزی دور، نمی‌تونی از کارهات و نیاتت راضی باشی و احساس آرامش کنی )) اینکه خدایی باشد ، احساس آرامش میدهد. اینکه خدایی نباشد، احساس آرامش نمیدهد. _ شک ایرادی ندارد، اینکه شک را قوی تر از ظن بدانیم ایراد دارد و در ذهن و عمل، اختلال ایجاد میکند. به هر حال بین وجود و عدم وجود خدا، یک تفاوتی وجود دارد. وقتی وجود بر عدم برتری دارد اما ما به عدم پر و بال می دهیم یعنی دچار وسواس فکری شده ایم. در واقع شما پیش از آنکه به دنبال حقیقت باشید باید وسواس را کنار بگذارید. از بین بردن احتمالات، ممکن نیست اما اهمیت ندادن به آنها ممکن است. عاقل کسی است که در دام شک گرفتار نشود. شکاک به شک اعتنا میکند و اهمیت میدهد. به نظر من اعتقاد از ترجیح یک گزاره بر دیگری آغاز میشود. به همین جهت قرآن می گوید برخی از مسلمانها ایمان به داخل قلبشان نرفته است.    
بیت المعمور said in پس اولا نباید بگذاریم ترس از
پس اولا نباید بگذاریم ترس از اشتباه ما را به وسواس و ندانم گرایی سوق دهد. گاهی حتی ترس باعث میشود به تقویت احتمالات بپردازیم تا خودمان را توجیه کنیم که چرا به گزینه بهتر معتقد نشدیم. در واقع مثلا عقل می گوید اسلام بهتر است اما ترس درونی باعث میشود به دنبال بزرگ کردن و توجیه شبهات برویم. چون می ترسیم مسیرمان اشتباه باشد. در واقع ترس می گوید تلاش کن ندانم گرا باشی.
چنین چیزی نیست. عقلم نمیگه اسلام بهتره! حتی خیلی اوقات فکر می‌کنم استدلال های ضد اسلامی قوی‌ترن. (نه همیشه.) اگه ترس داره باعث میشه ندانم گرا باشم، اون ترس، ترس از غلط بودنِ اسلام نیست، بلکه ترس از درست بودنشه. (یعنی مثلا بعضی وقت ها عقلم میگه اسلام درست نیست، ولی ترس از اینکه شاید هم درست باشه، نمیذاره کاملا منکرش شم. و به ندانم گرایی رو میارم.) بیت المعمور said in پس اولا نباید بگذاریم ترس از
دوما نباید بگذاریم تکبر باعث شود تلاش کنیم به جای دفاع از گزاره ها، به نقد آنها همت گماریم. این یک نوع لجبازی ناشی از تکبر است. و شاید یک عقده و گره روانی که این طور خودش را نشان میدهد. باید این گره را در نفس باز کنیم و رها شویم و ذهن را آزاد کنیم.
تکبر؟؟ لجبازی؟؟ /: عقده و گره روانی؟؟ خیلی ممنون! Fool  قطعا نمی‌تونین به هر کسی که نقد می‌کنه چنین برچسب هایی بزنین! من اصلا این رو قبول ندارم. البته منکر این هم نیستم که خیلی اوقات عقل آدم دچار همین لجبازی‌ای که میگین میشه. ولی همیشه هم اینطور نیست. نقد کردن و دفاع نکردن لزوما به معنای تکبر و لجبازی و عقده نیست. بیت المعمور said in پس اولا نباید بگذاریم ترس از
  سوما باید بدانیم ما نیاز به کمک داریم. و نمیتوانیم در همه کارها مستقل عمل کنیم. گاهی باید اعتماد کنیم. تقلید در فروع دین یک اعتماد است.
من که فعلا تو اصولش موندم، اونا حل شه تا بعد برم سراغ فروعش Lol بیت المعمور said in پس اولا نباید بگذاریم ترس از
در اصول دین نیز باید کمک و مشورت بگیریم. اگر با دل انتخاب کنیم و با مشورت با کارشناسان به عقلمان کمک کنیم. همه چیز روند عاقلانه و آرامش بخشی را طی خواهد کرد.
ببخشید ولی شما خیلی یه طرفه به مسئله نگاه می‌کنید.  همون که اولش هم گفتم. شما اسلام رو هدف قرار میدین و پله ها رو می‌چنین تا بهش برسید. من می‌خوام یکی یکی پله های درست رو پیدا کنم تا تهش به چیزی برسم که نمی‌دونم چیه. درواقع تازه قراره پیداش کنم.
بلکه همش از خودت می‌پرسی واقعا رو چه حساب به دین معتقد شدی؟ چون عاقل از چیزی تبعیت میکنه که بهتره. برای چی داری ازش پیروی می‌کنی؟ چون عاقلم اگه یکی ازت بپرسه چه جوابی داری بدی؟ لازم نیست چیزی رو برای کسی ثابت کنم تا برای خودم ثابت بشه. وقتی برای خودم ثابت شد شاید بتونم این شناخت رو به دیگران از طریق گزاره ها منتقل کنم. چقدر یقین داری؟ در واقع یقین به معنای صد در صد نیست.  یقین یعنی برترین باور نسبت به دیگر باورهای هم عرض. به هر حال انسان ممکن است اشتباه کند اما به این امکان و احتمال اهمیت نمیدهد. ما به آنچه می دانیم ، تکلیف میشویم. لذا اگر وجود خدا ۵۱ درصد و عدم وجود خدا ۴۹ درصد باشد،‌من به وجود خدا معتقد میشوم و احتمال دیگر را کنار می گذارم.   نکنه همش غلط باشه؟ و... اگر فهمیدیم اشتباه کردیم، اصلاح می کنیم. اما تا زمانی که چیزی روشن نشده، زندگی خودمان را می کنیم و به شک ها بی اعتنا هستیم. ما اعتماد به نفس داریم.  ما نه از اصلاح می هراسیم و نه گرفتار وسواس می شویم.  
((چنین چیزی نیست. عقلم نمیگه اسلام بهتره! حتی خیلی اوقات فکر می‌کنم استدلال های ضد اسلامی قوی‌ترن. (نه همیشه.) )) تفاوت من و شما در چیست؟ چرا اسلام من زیبا است؟ اما اسلام شما زشت است؟ چون این دو کلمه در لفظ یکی هستند اما در معنا متفاوت هستند.    
((همون که اولش هم گفتم. شما اسلام رو هدف قرار میدین و پله ها رو می‌چنین تا بهش برسید. من می‌خوام یکی یکی پله های درست رو پیدا کنم تا تهش به چیزی برسم که نمی‌دونم چیه. درواقع تازه قراره پیداش کنم.)) به ساده ترین شکل ممکن من سه سوال پیش رویم می گذارم و میگویم کدام را انتخاب میکنی؟ و کدام ترجیح دارد؟ خدا وجود دارد؟ ( بله یا نه ) بله وحی و نبوت هست؟ بله معاد و آخرت هست؟ بله لذا اگر هیچ استدلال کاغذ نویسی شده در اثبات یا نفی نباشد، انتخاب و باور من معلوم است. در واقع خط کش شناختی من از اینجا آغاز میشود. و هر چه قدر بیشتر فکر میکنم، این باور را تایید می کند. مثلا ممکن است استدلال های وجود خدا و نفی خدا را بررسی کنم و یا خدا ترجیح داده میشود یا به نادانی در استدلال می رسم. اما شناخت ابتدایی من همچنان وجود دارد.
بیت المعمور said in بلکه همش از خودت می‌پرسی
بلکه همش از خودت می‌پرسی واقعا رو چه حساب به دین معتقد شدی؟ چون عاقل از چیزی تبعیت میکنه که بهتره. برای چی داری ازش پیروی می‌کنی؟ چون عاقلم
صحیح |: بیت المعمور said in بلکه همش از خودت می‌پرسی
اگه یکی ازت بپرسه چه جوابی داری بدی؟ لازم نیست چیزی رو برای کسی ثابت کنم تا برای خودم ثابت بشه. وقتی برای خودم ثابت شد شاید بتونم این شناخت رو به دیگران از طریق گزاره ها منتقل کنم.
منظور من این نبود که ختما قراره دیگران ازم بپرسن و منم موظفم براشون اثبات کنم. حرف اصلیم همین بود که باید برای خودم ثابت بشه. یعنی خودم باید قانع شده باشم. بیت المعمور said in بلکه همش از خودت می‌پرسی
چقدر یقین داری؟ در واقع یقین به معنای صد در صد نیست.  یقین یعنی برترین باور نسبت به دیگر باورهای هم عرض. به هر حال انسان ممکن است اشتباه کند اما به این امکان و احتمال اهمیت نمیدهد. ما به آنچه می دانیم ، تکلیف میشویم. لذا اگر وجود خدا ۵۱ درصد و عدم وجود خدا ۴۹ درصد باشد،‌من به وجود خدا معتقد میشوم و احتمال دیگر را کنار می گذارم.
مگه من گفتم به نظرم احتمال وجودش بیشتره؟ بیت المعمور said in بلکه همش از خودت می‌پرسی
نکنه همش غلط باشه؟ و... اگر فهمیدیم اشتباه کردیم، اصلاح می کنیم. اما تا زمانی که چیزی روشن نشده، زندگی خودمان را می کنیم و به شک ها بی اعتنا هستیم. ما اعتماد به نفس داریم.  ما نه از اصلاح می هراسیم و نه گرفتار وسواس می شویم.
این مال وقتیه که رو یه حسابی به یه چیزی معتقد باشیم. دلیل داشته باشیم. دلیل کافی. حالا بعد احتمال خطا هم وجود داره. نه اینکه صرفا چون "احساس میکنم" یه چیزی درسته، بیام بگم درسته.
بیت المعمور said in ((همون که اولش هم گفتم. شما
((همون که اولش هم گفتم. شما اسلام رو هدف قرار میدین و پله ها رو می‌چنین تا بهش برسید. من می‌خوام یکی یکی پله های درست رو پیدا کنم تا تهش به چیزی برسم که نمی‌دونم چیه. درواقع تازه قراره پیداش کنم.)) به ساده ترین شکل ممکن من سه سوال پیش رویم می گذارم و میگویم کدام را انتخاب میکنی؟ و کدام ترجیح دارد؟ خدا وجود دارد؟ ( بله یا نه ) بله وحی و نبوت هست؟ بله معاد و آخرت هست؟ بله
چرا؟ چرا؟ چرا؟ برای هرکدومش میشه کلی بحث کرد. تازه این فقط یه ور قضیست. فقط اسلامه. عقاید دیگه هم هستن که سر هر قسمتیشون میشه بحث کرد. بیت المعمور said in ((همون که اولش هم گفتم. شما
لذا اگر هیچ استدلال کاغذ نویسی شده در اثبات یا نفی نباشد، انتخاب و باور من معلوم است.
بله باور شما معلومه. دو حالت داره. یا خیلی منطقی دلیل برای اعتقاداتتون دارید و قانع شدید،  یا دلیلی ندارید ولی همچنان بهشون از بچگی ایمان داشتید و براتون کافی ان. اما داستان من اینطور نیست. من هنوز درست رو از غلط تشخیص ندادم و قانع نشدم. و هیچ عقیده ای هم بدون دلیل برام کافی نبوده که بخوام بی دلیل بهش رو بیارم. اصلا این رو درست نمی‌دونم.
((نه اینکه صرفا چون "احساس میکنم" یه چیزی درسته، بیام بگم درسته.))     یک مثال بزنم. یک هوش مصنوعی رو در نظر بگیرید که شناخت کافی از اون نداریم. از او می پرسیم : آیا خدا وجود دارد؟ پاسخ میدهد : بله این بله حاصل چیست؟ احساس؟! خیر این شامل یک سری محاسبات و پردازش پیچیده است. اکنون شما به من می گویید این احساس است و ارزش ندارد.   پس وقتی من می گویم : به سوال وجود خدا، بله می گویم. یک احساس نیست. این بله حاصل پردازش و تفکری است که نتیجه اش بله بوده است. گر چه خودم هم نمیدانم طی چه پردازشی این نتیجه حاصل شده است. خوب چرا استدلال می کنیم؟ چون بیشتر خودمان را بشناسیم و احیانا اگر خطایی رخ داده اصلاح کنیم.    
سلام بر شما مطابق فطرت عمل کنید و در جهان پیرامون خود تفکر نمایید درها گشوده می‌شود.   
صحیح ممنون.
هوالمحبوب دوست عزیز ممنون از پاسخگوییتون از دوستان دیگر هم که تلاش کردند تا به پرسشگر محترم کمک کنند بسیار سپاسگزارم مطالبی که بیان کردید خوب بود و هر کسی سعی کرد تجربیات خودش را بیان نماید و مطمئنا پرسشگر عزیز؛ مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته اند و مسائلی که دیگران مطرح کرده اند را هم به طرق مختلفی گذرانده اند و به نتیجه درستی نرسیدند. درحقیقت؛ رسیدن به باورهای اعتقادی برای هر شخصی مسیر خودش را می طلبد؛ چراکه هر فردی شرایط و ویژگی های خودش را دارد. 
  بسیار سپاسگزارم از شما دوست عزیز که به سوالهای ما به دقت و توضیح کامل جواب دادید. پاسخهای کامل شما غیر از اهمیت قائل شدن برای پرسش های ماست ما را به این مسأله جهت می دهد که شما فردی دقیق و جزئی نگر و کاملگرایی هستید و می خواهید هر چیز را با تمام جزئیات و کامل و بدون هیچ شبهه و ابهامی مسلط شوید.  البته شما در سن نوجوانی هستید و تا حدود زیادی این مسائل طبیعی است؛ همانطور که گفته اند:
  • تغيير گرایشات دینی و مذهبی؛ نوجوانان در اين مرحله از زندگانى گرايش خاصى به مسائل دينى و معنوى پيدا مى‏كنند.در باره مفاهيم و عقايد دينى دوران كودكى پرسش‏هايى مى‏كنند و به همين سبب، دوره نوجوانى را مرحله ترديد دينى مى‏نامند. تغييرات دينى و مذهبى در دوره نوجوانى به سه شكل ظاهر مى‏شود.
1ـ «دوره بيدارى دينى: در اين مرحله، نوجوان علاقمند است همانند والدين خود، آداب و رسوم دينى را انجام دهد. 2ـ دوره پرسشگرى: در اين دوره به انتقاد از مفاهيم پذيرفته دينى مى‏پردازد و پرسش‏هاى متعدد و متنوعى، مطرح مى‏كند. مى‏كوشد به حقايق دست يابد و نيازهاى خود را پاسخ دهد. 3ـ دوره بازسازى دينى: نوجوان احساس مى‏كند كه به حقايق دينى تازه‏اى نياز دارد».[1] بنابراين، با توجه به رشد شناختى در دوره نوجوانى (مرحله تفكر انتزاعى) قضاوت‏هاى نوجوان با گذشته تفاوت داشته و به دنبال چرايى و چگونگى امور و رخدادها مى‏باشد و در زمينه دينى از طريق استدلال مسائل را بايد برايش تشريح كرد و تا حد ممكن بايد از امر و نهى كردن پرهيز كرد و با او به عنوان يك مشاور رفتار نمود و ارزش براى تفكر و اظهار نظر وى قائل شد.   [1]. شعاری­ نژاد، علی اکبر، روان­شناسی رشد 2، نوجوانی و بلوغ، ص 91.    
اما باید گفت با توجه به  آزار و اذیتی که از این موضوع دارید می شوید که نمی توانید به یک تصمیم درست برسید و تردید آشفته تان کرده و حال روحی تان دچار نوسان شده است می توان گفت از مرحله طبیعی بودن خارج شده اید و نیاز است قبل از اینکه این مسأله را با یک متخصص دینی مطرح نمایید با یک روانشناس بالینی صحبت کنید؛ چرا که به نظر می رسد شما بیشتر دچار وسواس فکری درباره این موضوع شده اید و برای همین هست که نمی توانید به یک قطعیت و انتخاب برسید؛ چرا که در وسواس فکری؛ کوچکترین شبهه و تردید وابهام را نمی توانند بپذیرند و حالشان دگرگون می شود و مداوم به رفتارهایی دست می زنند تا خود را آرام کنند.  وسواس فکری معمولا درباره مسائل مهم زندگی بروز می کند و تردیدهایی را به وجود می آورد که بخاطر اهمیت آن؛ آشفتگی برای فرد ایجاد می کند شما به دلیل اینکه در خانواده ای مذهبی رشد کردید و از ابتدا به دنبال کشف حقایق بودید؛ درگیر جزئیات شدید و به ابهام های ذهن خود؛ زیادی توجه کردید همانجا که دین می فرماید ابهام درباره مسائلی از دین را نباید پی گیر شد چرا که در توانایی ذهن بشر برای درک آن نیست. وسواس فکری یکی از 20 اختلال شایع در دنیاست و در افراد مذهبی هم وسواس فکری؛ در مسائل مذهبی بروز می کند.  وسواس فکری افکار، تصاویر و تکانه هایی هستند که مرتبا در ذهن فرد تکرار می شوند و به نظر می رسد خارج از کنترل فرد هستند و علی رغم میل او به ذهنش می آیند. مثل اینکه فرد مدام فکر می کند مبادا دستش آلوده باشد. یا اینکه فکر می کند نکنه به ایدز مبتلا شوم. همه افراد افکار عجیب، غیرمعمول و یا حتی مزاحم دارند که هر از گاهی به ذهن شان می آید و اکثر آنها بدون اینکه به این فکرها اهمیت بدهند، به کارهای روزمره خود ادامه می دهند اما اگر به اختلال وسواس (OCD) مبتلا باشید، این فکرها می تواند هم ناراحت کننده و هم ناتوان کننده باشد. نشانه های وسواس فکری غیر از تعریف بالا شامل موارد زیر است: عجول بودن ؛ کمال گرایی، تردید؛ مشکل در تصمیم گیری، حساس بودن بیش از حد به وقت و زمان، اطمینان طلبی (پرسیدن نظر تعداد زیادی از اطرافیان در مورد یک تصمیم هر چند کوچک، مثلا رنگ یک لباس)، سرزنش بیش از حد خود و دیگران، احساس گناه بیش از حد بسیار خوب است اگر حالا که در سن پایینی قرار دارید به یک روانشناس بالینی ای که رویکرد مذهبی هم دارد مراجعه نمایید. 
ممنونم. فکر کنم حق با شما باشه. چون خیلی از نشونه های وسواس فکری که فرمودید رو هم دارم. امیدوارم زودتر درست شه -.- ممنون از همگی.
سلام شاینی‌سای گرامی من شخصاً حدود ۱۲ سال پیش به طور جدی شروع به تحقیق در مورد اعتقادات کردم. مسئله از آشنایی با عقاید مختلف شروع شد و توجه به این موضوع که برای تشخیص درستی یا نادرستی این عقاید نیازمند یک معیار یا روش محکم هستم. در ابتدا تصورم این بود که با یادگیری فلسفه می‌تونم به یک معیار خوب و دقیق برای تشخیص برسم اما به‌نظر می‌رسه حداقل در مورد اکثر عقاید به یک استدلال محکم نمیشه رسید. به قول یکی از اساتید (دکتر محمودی) فلسفه بیشتر یقین‌زدا است تا یقین‌آور. فلسفه نه تنها شما رو به یک عقیده یقینی نمی‌رسونه، بلکه یقین شما در مورد مسائلی مثل ماهیت جهان و ... رو هم برطرف می‌کنه.   خیلی مسائل فلسفی باز وجود دارند که استدلالی برای ارائه یک نتیجه قطعی در موردشون وجود نداره. اما اگر نتونیم به یقین برسیم چکار کنیم؟   شخصا در نهایت به این نتیجه رسیدم که لازمه یاد بگیریم بدون یقین زندگی کنیم. به قول سهراب، کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ... کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.   این که نتونیم به خیلی از پرسشها پاسخ بدیم یه مسئله فلسفیه که حلش نیازمند استدلال و روش‌شناسی خودشه. اما توانایی زندگی بدون حل مسائل، مربوط میشه به روان‌شناسی. ما باید بتونیم در دنیایی زندگی کنیم که ماهیتش رو نمی‌دونیم.   اما وقتی یک روش دقیق فلسفی نداشته‌باشیم، چطور می‌تونیم یک اعتقاد رو انتخاب کنیم؟ طبیعتاً مجبوریم از روشی استفاده کنیم که دیگه اون دقت رو نداره. شخصاً برای من، خیلی از اعتقادات حالت انتخاب دارند مثل فردی که رسیده بر سر دو‌راهی و مجبوره بالاخره یک راهی رو انتخاب کنه. 
یک هوش مصنوعی رو در نظر بگیرید که شناخت کافی از اون نداریم.
سلام بیت‌المعمور گرامی پاسخ این سیستم هوشمند ما تا حد زیادی تابع آموزشهاییه که از جامعه و رسانه دریافت کرده. به همین خاطره که برای مردمی از کشورهای مختلف و مخاطبین رسانه‌های متفاوت جوابهای متفاوتی میده.  حالا بعضی معتقدند که با روشهایی میشه این تداخلات رو برطرف کرد و به یک نتیجه بهتر رسید که معمولاً تحت عنوان روشهای عرفانی مطرح میشن. اما مسئله اینه که ظاهراً بعد از همه این مراقبه‌ها و ... باز هم عقیده فرد تابع فرهنگ و آموخته‌های پیشینه، چنان‌که افراد پیرو مکاتب عرفانی مختلف در نهایت به نتایج مختلفی می‌رسند. به نظر می‌رسه رهایی از این تداخلات به این سادگی نیست.
در اصول دین نیز باید کمک و مشورت بگیریم.
مشورت بگیریم اما از کی؟ به علمای کدام مکتب رجوع کنیم؟ اینجا هم بحثهایی وجود داره. به طور مثال فکر می‌کنم آیه‌ای داریم با مضمون دعوت انسانها به شنیدن همه نظرات و انتخاب بهترین اونها. حالا این که ملاک بهتر بودن یک عقیده چیست، خودش جای بررسی داره و فکر.
فروردین said in سلام شاینی‌سای گرامی
سلام شاینی‌سای گرامی من شخصاً حدود ۱۲ سال پیش به طور جدی شروع به تحقیق در مورد اعتقادات کردم. مسئله از آشنایی با عقاید مختلف شروع شد و توجه به این موضوع که برای تشخیص درستی یا نادرستی این عقاید نیازمند یک معیار یا روش محکم هستم. در ابتدا تصورم این بود که با یادگیری فلسفه می‌تونم به یک معیار خوب و دقیق برای تشخیص برسم اما به‌نظر می‌رسه حداقل در مورد اکثر عقاید به یک استدلال محکم نمیشه رسید. به قول یکی از اساتید (دکتر محمودی) فلسفه بیشتر یقین‌زدا است تا یقین‌آور. فلسفه نه تنها شما رو به یک عقیده یقینی نمی‌رسونه، بلکه یقین شما در مورد مسائلی مثل ماهیت جهان و ... رو هم برطرف می‌کنه.   خیلی مسائل فلسفی باز وجود دارند که استدلالی برای ارائه یک نتیجه قطعی در موردشون وجود نداره. اما اگر نتونیم به یقین برسیم چکار کنیم؟   شخصا در نهایت به این نتیجه رسیدم که لازمه یاد بگیریم بدون یقین زندگی کنیم. به قول سهراب، کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ... کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.   این که نتونیم به خیلی از پرسشها پاسخ بدیم یه مسئله فلسفیه که حلش نیازمند استدلال و روش‌شناسی خودشه. اما توانایی زندگی بدون حل مسائل، مربوط میشه به روان‌شناسی. ما باید بتونیم در دنیایی زندگی کنیم که ماهیتش رو نمی‌دونیم.   اما وقتی یک روش دقیق فلسفی نداشته‌باشیم، چطور می‌تونیم یک اعتقاد رو انتخاب کنیم؟ طبیعتاً مجبوریم از روشی استفاده کنیم که دیگه اون دقت رو نداره. شخصاً برای من، خیلی از اعتقادات حالت انتخاب دارند مثل فردی که رسیده بر سر دو‌راهی و مجبوره بالاخره یک راهی رو انتخاب کنه. 
سلام. اتفاقا من هم مدتی هست که فکر می‌کنم نمیشه به چیزی یقین کامل داشت و ازش مطمئن بود، فقط می‌تونیم "سعی کنیم" گزینه بهتر رو انتخاب کنیم (و تو انتخاب‌مون احتمال خطا همچنان هست.  البته به نظرم حتی ممکنه که حقیقت جزوی از گزینه‌های پیش‌رومون نباشه.) ولی مشکلی که هست اینه که با وجود تمام این‌ها، چطور میشه از چیزی مثل "باور و ایمان قلبی" صحبت کرد؟ مگه میشه کسی همون‌طور که اطمینان و ایمانِ کامل داره، همچنان ته ذهنش این باشه که "من صرفا گزینه بهتر رو انتخاب کردم، و انتخابم یه چیز قطعی و درستِ مطلق نیست." ؟! به نظرم واقعا نمیشه.  بعد غیر از این مسئله، یه مشکل دیگه هم وجود داره. وقتی ما چیزی رو انتخاب می‌کنیم که ازش کاملا مطمئن نیستیم، (الان فرض رو بر این میذارم که انتخابمون اسلامه)، در این‌صورت چطوری می‌تونیم راحت تو بعضی مسائل تقلید کنیم؟ منظورم اینه که وقتی آدم خیلی مطمئن نیست، انگار نمی‌ارزه بعضی چیزا رو بدون دلیل بیاد تقلید کنه مگر این‌که خودش هم موافق باشه که اون کار درسته.  به غیر از این، بعضی دستورات دینی هستن که سعی میشه براشون دلایل منطقی یا علمی اورده بشه، اما گاهی اوقات  اون دلایل ناقص یا حتی بعضاََ از لحاظ علمی کاملا درست نیستن. (می‌تونم مثال بزنم ولی اون وقت توضیحِ زیاد لازم داره و یکم از موضوع بحثمون منحرف میشه.) بعد ، انقدر تو این دنیا آدم‌های صفر و صدی هست که مدام فکر می‌کنم این منم که بلد نیستم یه تصمیمِ "قطعی" بگیرم، وگرنه چرا بقیه می‌تونن انقدر مطمئن باشن؟  البته منم می‌تونم برم بگردم ببینم به چه عقیده‌ای گرایش بیشتری دارم و به نظرم منطقی تره و انتخابش کنم، ولی نمی‌تونم کاملا از انتخابم مطمئن باشم و ممکنه باز درطول زندگیم به دفعات زیاد تغییر عقیده بدم (این چند بار تغییرِ عقیده دادن زیاد وجهه خوبی تو ذهنم نداره -__- )  ولی دیگران این‌طور نیستن، یه عقیده رو انتخاب می‌کنن و روش پافشاری دارن و فکر می‌کنن هرچیزی غیر از اون اشتباهه. چطوره که یه مسلمون میاد میگه اگه لجبازی نکنی و بهونه نیاری و الکی دنبال عیب و ایراد گیری نباشی و ذهنت سالم باشه، قطعا تهش به اسلام می‌رسی و قطعا اسلام حقه؟! و درمقابل، چطوریه که یه آتئیست انقدر مطمئن میاد میگه خدا وجود نداره و همه استدلال‌های اثبات  خدا دچار مشکلن و انسان فقط به خاطر این‌که حسِ نیاز می‌کنه، یه موجود خیالی ساخته؟
دوست گرامی، جدای از این‌ که آیا راهی برای رسیدن به یقین وجود داره یا خیر، ما نیاز داریم از نادانسته‌هامون مطلع باشیم. یعنی بدونیم که به چه چیزی واقعاً یقین داریم و در چه زمینه‌ای یقین واقعی نداریم. این چند تا مزیت داره: یکی این که ما رو قادر می‌سازه به دنبال آموختن بیشتر بریم و احساس بی‌نیازی از تحقیق نکنیم. دیگر این که با این شیوه، درگیری‌ها و تنشهای اعتقادی کنار میرن و جای خودشون رو به گفتمان میدن. شما در تاریخ فلسفه می‌بینید که سقراط عملاً آموزه خاصی نداشت، اما می‌دانست که نمی‌داند‌. یقین باید از راه آگاهی و علم بدست بیاد وگرنه میشه توهم دانایی که نه‌تنها مخربه بلکه ایجاد تنش و درگیری و کلی معضلات اجتماعی می‌کنه.   ما اگر یقین کاذب رو کنار گذاشتیم یک قدم به پیش رفتیم و جهل مرکبمون تبدیل شده به یک جهل بسیط و ساده. اما قدم بعدی اینه که تلاش کنیم راهی بزای کسب دانش پیدا کنیم حتی اگر بهش نرسیم.
مسأله اعتقادات دینی مقدمه ای را می طلبد. اول اینکه عقل طبیعی و بدون خطای خویش را فعال کنیم. یعنی عقل طبیعی ما یک نظام تشخیص گر ماهری است و از طرفی داده های تجربی و یادگیری های اشتباه ما می تواند آن را به خطا بیندازد. سوالی که اینجا مطرح می شود این است که: آیا انسان بدون یادگیری (علم حضوری) می تواند وجود خدا را به عنوان معبود خود بپذیرد؟؟؟؟ برخی روانشناسان مثل (پارگامنت، 2011؛ موساک و دیگران، 2014) تا روانشناسان اولیه (مانند آدلر، 1956 و یونگ) خداجویی را کمابیش فطری می دانند. خدا به طور فطری در فضای ادراکی انسان ها وجود دارد و خودش را به انسان شناسانده است. اگر انسان به تشخیص عقل طبیعی اعتماد پیدا کند، شناخت معبود واقعی میسر می گردد. اگر انسان به وجود خداوند باور یقینی پیدا کند بعد معنادهی او فعال می شود و در زندگی دچار تردید نمی گردد و تعارض برایش ایجاد نخواهد شد و راهش را پیدا خواهد کرد.  
در این مرحله از مراجع محترم می خواهم که با بنده همراه شود و مرحله اول خداباوری بر اساس طرح درمانی (دکتر جان بزرگی) را با شما انجام داده و شما آن را عملی نموده و به بنده بازخورد بدهید. - خود را در نظر بگیرید و نقطه آغاز و نقطه پایان خود در زندگی این دنیا را تصور کنید. به شکل توجه نمایید.                                       تولد<....................................................>مرگ  حال خود را در وضعیت آرامی قرار داده و نفس عمیق بکشید و چند لحظه ذهن خود را آزاد بگذارید... حالا تصور کنید یک روز از خواب بیدار می شوید و خود را در یک جزیره کاملا طبیعی که همه چیز هست می یابید و تمامی آموزه ها و دانسته های تجربی و یادگیری خود را از دست داده اید( نکته مهمی است) و هیچ چیز را به یاد نمی آورید و قرار هست همه چیز را با تجربه خود کشف کنید. حال به نقطه آغاز و نقطه پایان خود در زندگی فکر کنید و قبل و بعد آن را چگونه توجیه می کنید؟ آیا ما پیش از این آغازگری داریم؟ پس از پایان چه؟  
 هرچند کاملا مطمئن نیستم ولی فکر می‌کنم در اون صورت چیزی که برای وجود داشتنم به ذهنم می‌رسه، همون وجودِ یه خالق باشه.   ولی آخه این که راه تشخیص نشد.  کی گفته اولین  چیزی که بدون پیش‌فرض برای توجیهِ یه مسئله به ذهن‌مون می‌رسه همون درسته؟  این خیلی واضحه که وقتی انسان از دلیل چیزی خبر نداره، سعی می‌کنه دربارش حدس بزنه و یه جورایی فرضیه سازی کنه. این برای پرسش های تجربی هم صدق می‌کنه. ولی درست نیست که بگیم اولین چیزی که باهاش یه مسئله رو توجیه می‌کنیم، همون درسته. اون ارزشش فقط در حد یه احتماله که باید بررسی بشه.  وگرنه قدیمی‌ها هم وقتی می‌دیدن رعد و برق می‌زنه و بارون میاد می‌گفتن حتما کار زئوسه. خب چون هنوز علم‌شون درحدی نبود که بتونن پدیده‌های اطرافشون رو با علم توجیه کنن بنابراین به چیزهای دیگه‌ای برای توجیه کردن رو می‌اوردن. این چیزی هم که شما فرمودید تاحدی شبیه همینه. اصلا عجیب نیست که کسی که هیچ چیزی از علم نمی‌دونه و تمام دانسته‌هاش رو از دست داده، بیاد نقطه آغاز و پایان خودش رو یک چیز ماوراییِ غیرقابل دیدن درنظر بگیره.
فروردین said in یک هوش مصنوعی رو در نظر
یک هوش مصنوعی رو در نظر بگیرید که شناخت کافی از اون نداریم.
سلام بیت‌المعمور گرامی پاسخ این سیستم هوشمند ما تا حد زیادی تابع آموزشهاییه که از جامعه و رسانه دریافت کرده. به همین خاطره که برای مردمی از کشورهای مختلف و مخاطبین رسانه‌های متفاوت جوابهای متفاوتی میده.  حالا بعضی معتقدند که با روشهایی میشه این تداخلات رو برطرف کرد و به یک نتیجه بهتر رسید که معمولاً تحت عنوان روشهای عرفانی مطرح میشن. اما مسئله اینه که ظاهراً بعد از همه این مراقبه‌ها و ... باز هم عقیده فرد تابع فرهنگ و آموخته‌های پیشینه، چنان‌که افراد پیرو مکاتب عرفانی مختلف در نهایت به نتایج مختلفی می‌رسند. به نظر می‌رسه رهایی از این تداخلات به این سادگی نیست.
سلام بزرگوار نکته اول : آنچه از ابتدای بحث مورد نظر بنده بود، روانشناسی مسئله بود. لذا در پاسخ هایم کلماتی مثل  اعتماد به نفس، وسواس فکری، گره روانی، ترس، تکبر، لجبازی و خودشناسی و اینها را مشاهده می کنید. یعنی برای شناخت حقیقت باید خودمان را بشناسیم و سالم باشیم.  نکته دوم : آنچه شما درباره تاثیر فرهنگ و آموزش گفتید با آنچه بنده گفتم منافاتی ندارد. به هر حال بنده به فطرت معتقد هستم و نمیتوانم ادراک خودم را به شما منتقل کنم. شما خودتان باید به این درک برسید که چنین چیزی هست. اینکه دیگران به درک من نرسیدند دلیل بر اشتباه بودن درک من نیست. اینکه به خاطر تاثیر فرهنگ و تفاوت ها، درک خودم را زیر سوال ببرم و به دام شک و تردید بیافتم، به نظر بنده کنار گذاشتن عقل است و از طرفی ممکن است ناشی از نداشتن اعتماد به نفس باشد. نکته سوم : با اینکه موضوع بحث بنده و ارسالهایم حول همین روانشناسی مسئله بود، تذکر دادند که موضوع کلامی و اعتقادی نیست. لذا مصلحت نیست بحث اعتقادی کنیم. یا حق
ShinySa said in  هرچند کاملا مطمئن نیستم ولی
 هرچند کاملا مطمئن نیستم ولی فکر می‌کنم در اون صورت چیزی که برای وجود داشتنم به ذهنم می‌رسه، همون وجودِ یه خالق باشه.   ولی آخه این که راه تشخیص نشد.  کی گفته اولین  چیزی که بدون پیش‌فرض برای توجیهِ یه مسئله به ذهن‌مون می‌رسه همون درسته؟  این خیلی واضحه که وقتی انسان از دلیل چیزی خبر نداره، سعی می‌کنه دربارش حدس بزنه و یه جورایی فرضیه سازی کنه. این برای پرسش های تجربی هم صدق می‌کنه. ولی درست نیست که بگیم اولین چیزی که باهاش یه مسئله رو توجیه می‌کنیم، همون درسته. اون ارزشش فقط در حد یه احتماله که باید بررسی بشه.  وگرنه قدیمی‌ها هم وقتی می‌دیدن رعد و برق می‌زنه و بارون میاد می‌گفتن حتما کار زئوسه. خب چون هنوز علم‌شون درحدی نبود که بتونن پدیده‌های اطرافشون رو با علم توجیه کنن بنابراین به چیزهای دیگه‌ای برای توجیه کردن رو می‌اوردن. این چیزی هم که شما فرمودید تاحدی شبیه همینه. اصلا عجیب نیست که کسی که هیچ چیزی از علم نمی‌دونه و تمام دانسته‌هاش رو از دست داده، بیاد نقطه آغاز و پایان خودش رو یک چیز ماوراییِ غیرقابل دیدن درنظر بگیره.
من نمیخواهم بحث اعتقادی کنم. اما از بعد روانی و فرگشتی توضیحی خواهم داد. وقتی در ذهن یک درگیری به وجود بیاید و افکار مزاحم ایجاد شود، در عنبیه چشم انسان خطوط منحنی سفیدی ایجاد میشود. طبق آنچه گفتید اگر به خدا معتقد شوید، احتمالا روی آرامش را خواهید دید. یعنی شما هر چه قدر هم فکر کنید نهایتا ندانم گرایی خواهد بود. اما یک نیرو و درکی در درون شما هست که وجود خدا را ترجیح میدهد. بهتر است با این نیرو مقابله نکنید. شاید بهتر است بپذیرید برخی چیزها با استدلال شناخته نمیشوند و باید به ادراک درونی خود رجوع کنید.  حتی این شیوه مبنایی برای طبابت و شناخت بیماری ها شده است. یک مثال میزنم : شما در یک اتاق بایستید طوری که تقریبا معلق هستید و چشم ها را ببندید. بلد در درون خودتان از خودتان بپرسید : تو محمد ( نام خودتان ) هستی؟  چند بار محکم از خودتان این را بپرسید. خواهید دید که بدن شما به سمت جلو حرکت میکند. حالا اگر نام اشتباهی را بپرسید به سمت عقب متمایل میشوید. این شیوه آن قدر پیشرفت میکند که مدعی هستند می توانیم از مغز یا روح، سلامتی ارگانها را بپرسیم. مثلا آیا قند خونت بالاست؟ آیا کبد مشکل دارد؟ حتی میتوان درصد ها را پرسید. مثلا قند بالاتر از صد است؟ من خودم مشکلاتی داشتم و از طریق واسطه با مردی ملاقات کردم که خیلی چیزها را میدانست. مثلا از خصوصی ترین مسائل من خبر می داد. خوب اینها را از خدا می دانست. مثلا قبل از اینکه من بگویم چه مشکلی دارم دقیقا گفت این مسئله...  البته بعضی چیزها رو هم نمیدانست که من گفتم.. به هر حال حرف حسابش این بود که با خدا باش پادشاهی کن...     
سلام شفیق گرامی فطری دانستن اعتقاد به خدا و قابل اتکا دانستن نظر انسان بدوی در این زمینه معمولاً با این پیشفرض بیان میشه که «انسان دارای یک روح الهی است». واضحه که چنین پیشفرضی، اعتقاد خدا را در خودش دارد و اثبات خدا با شروع از آن منجر به یک استدلال دوری میشه.   پس برهان فطرت وقتی قابل اتکاست که فطری بودن اعتقاد به خدا بدون پیشفرضهای اعتقادی مطرح بشه.   وقتی ما استدلالها رو مورد مداقه منطقی قرار بدیم، میبینیم که ارائه اثبات در این زمینه کار ساده‌ای نیست.
من خودم مشکلاتی داشتم و از طریق واسطه با مردی ملاقات کردم که خیلی چیزها را میدانست.
متاسفانه در این زمینه روشهایی مثل cold reading و ... وجود دارند که افراد میتونند با استفاده از اونها داشتن علم غیب را وانمود کنند.   این مستند رو ببین جالبه: درن براون - معجزه برای فروش
این شیوه آن قدر پیشرفت میکند که مدعی هستند می توانیم از مغز یا روح، سلامتی ارگانها را بپرسیم.
این موضوع رو میشه از طریق آزمایش بررسی کرد. یعنی از اون فرد مدعی سوالاتی پرسیده بشه و صحتشون در یک بررسی آماری مورد تحلیل قرار بگیره. موسسه رندی چندی پیش چالشی رو برگزار کرد و برای کسی که بتونه در یک آزمایش علمی یک مسئله ماوراء الطبیعی رو نشون بده یک میلیون دلار جایزه در نظر گرفت اما متاسفانه کسی موفق به این کار نشد. حالا اگر ما روشی رو سراغ داشته باشیم که بتونه از یک آزمایش علمی سربلند بیرون بیاد، گام بزرگی خواهد بود در پیشرفت علم بشر.
فروردین said in من خودم مشکلاتی داشتم و از
من خودم مشکلاتی داشتم و از طریق واسطه با مردی ملاقات کردم که خیلی چیزها را میدانست.
متاسفانه در این زمینه روشهایی مثل cold reading و ... وجود دارند که افراد میتونند با استفاده از اونها داشتن علم غیب را وانمود کنند.   این مستند رو ببین جالبه: درن براون - معجزه برای فروش
اینا رو خیلی وقته دیدم..معجزه برای فروش و... توضیحاتی هم که دادم ربطی به اثبات چیزی برای کسی نداشت. یا حق
فروردین said in این شیوه آن قدر پیشرفت میکند
این شیوه آن قدر پیشرفت میکند که مدعی هستند می توانیم از مغز یا روح، سلامتی ارگانها را بپرسیم.
این موضوع رو میشه از طریق آزمایش بررسی کرد. یعنی از اون فرد مدعی سوالاتی پرسیده بشه و صحتشون در یک بررسی آماری مورد تحلیل قرار بگیره. موسسه رندی چندی پیش چالشی رو برگزار کرد و برای کسی که بتونه در یک آزمایش علمی یک مسئله ماوراء الطبیعی رو نشون بده یک میلیون دلار جایزه در نظر گرفت اما متاسفانه کسی موفق به این کار نشد. حالا اگر ما روشی رو سراغ داشته باشیم که بتونه از یک آزمایش علمی سربلند بیرون بیاد، گام بزرگی خواهد بود در پیشرفت علم بشر.
شما کلا متوجه توضیحات من نشدید. من برای اثبات چیزی اینها را نگفتم تا شما شبهه وارد کنید. این روش تا اندازه ای برایم قابل قبول بود و تجربه شد و نه بیشتر... کاشف و توسعه دهنده این روش هم فکر کنم یک آمریکایی بود که کلیپ هایش را دیدم در کلاس یا ورک شاپی که داشتند. به لحاظ تحربی تا اندازه ای ریشه تجربی دارد اما این سطح که ایشون مدعی بودند به لحاظ تجربی ظاهرا تایید نشده باشد. به هر حال خیلی ها رو مدعی بودند درمان کردند و مشکلشون رو فهمیدند. یا حق
دقیقا مسأله شما مسأله روانشناختی است و این تکنیکی که برای خداباوری گفته شد از تکنیک های روانشناختی است برای اینکه بفهمیم مراجع آیا به کشف عقل طبیعی خودش اطمینان دارد یا خیر؟؟؟؟؟؟ شما در تشخیص اینکه نیاز به غذا دارید اشتباه نمی کنید اما اینکه چه نوع غذایی بخورد دچار اشتباه خواهد شد؛ مثلا فردی که دچار بدریخت انگاری یا اختلال عصبی خوردن باشد آنقدر غذا نمی خورد که این نیاز در او کمرنگ می گردد. و اگر اختلال در ایشان درمان گردد نیاز به غذا باز خواهد گشت. برخی از داده های عقل فطری مثل اینکه به زنده ماندن و باقی بودن فکر می کنیم اگر کسی برعکس این باشد یعنی نظام شناختی و تشخیص گر درونی او دچار خطا و هیجانهای منفی شده مثل افسرده ای که به خودکشی می اندیشد. اما اینکه نظام شناختی درست عمل نمی کند موانعی دارد که حضرت علی می فرمایند: ( در تعریف عقل همان بس که هر چیزی را در جای خود به کار می برد) (1) همچین کسی مستلزم این است که در اینجا و اکنون باشد و هوشیار به اهداف خود و تشخیص گری عقل را اطمینان داشته باشد. کارکرد عقل ایجاد بینش درون است یعنی همانطور که در آیه 14 سوره قیامت آمده است: (بل الانسان علی نفسه بصیره؛ انسان به نفس خویش آگاه است)؛ حضرت علی می فرمایند: (که عقل تو را کفایت می کند که راه گمراهی و سعادت را نشانت دهد) (2) برای صدق آن همین می توان گفت که در‌آیات بسیاری از قرآن کریم؛ خداوند برای اثبات توحید خویش انسان ها را به تفکر و تعقل بر اساس واقعیات دعوت می نماید و هوای نفس و دیگر مسائل را مانع آن می داند که فرد؛ توحید را که حق است اعتراف نماید.  پس اینکه عقل را به عنوان کفایت کننده نمی پذیریم یعنی موانعی برای کارکرد عقل وجود دارد از جمله؛ خطاهای فکری؛ تکانه ها؛ روان بنه ها، هیجان های شدید، و اختلالات روحی است. اگر انسان به عقل طبیعی خود اعتماد نمی کرد بشر اولیه پیشرفتی نمی کرد و متحول نمی شد و در همان حد اولیه باقی می ماند. با تکنیکی که به شما دادیم نیاز به خالق را به صورت فطری دریافت کردید ولی باز به کشف خود اطمینان ندارید و تردید دارید ؛ وسواس فکری تان را تایید می نماید و هر چیزی دیگری که به  ذهنتان برسد نیز همین است. بنابراین متشکرم از شما دوست عزیز که با ما همراهی کردید و از دوستان دیگر هم خواهشمندم با توجه به درخواست پرسشگر محترم و تشخیص بنده مبنی بر وسواس فکری ایشان؛ بحث های کلامی و اعتقادی ننماید؛ (اگرچه اطلاعات ایشان در این زمینه کم نیست) چرا که این بحث ها بیشتر باعث آزار و اذیت دوست عزیزمان خواهد شد. تنها راهکار مناسب برای شما مراجعه به روانشناس بالینی است.      
  1. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت، 1403ق، ج 1، ص 16.
  2. محمدی، سیدکاظم، دشتی، محمد، المعجم المفهرس لألفاظ نهج‌البلاغه، امام علی، قم، 1369، ص 731.
 
سلام شفیق گرامی فکر می‌کنم آنچه فرمودید را به شکل چنین استدلالی بتوان مطرح نمود: - عقل بر مسائل درونی انسان اشراف دارد - وجود خدا یک مسئله درونی است - پس با درون‌نگری می‌توان وجود خدا را دریافت.   اما از کجا می‌دونیم که وجود خدا یک مسئله درونی است؟  - یک دلیل اعتقاد به الهی بودن روح انسان است. یعنی اعتقاد به این که خدا از روح خودش در انسان دمیده و به همین واسطه انسان حتی بدون نیاز به حواس بیرونی قادر به ارتباط با خداست. - همچنین اشاره فرمودید به آیات و احادیث در تایید این موضوع   اما مشکل اینه که هر دوی این مقدمات بر اساس اعتقاد به خدا بنا شده‌اند که حکم استدلال ماست. استفاده از حکم به عنوان فرض هم میشه مغلطه دور. اگر ما نتونیم این ارتباط درونی با خدا رو اثبات کنیم، پس استنادپذیری درک انسان نخستین رو هم نمی‌تونیم نتیجه بگیریم همچنانکه برای شناخت خیلی از مسائل در جهان به درک انسان نخستین تکیه نمی‌کنیم.   اثبات وجود خدا در قلمرو فلسفه است و نه روانشناسی بالینی. حتی بین روانشناسان هم می‌تونه اختلاف عقیدتی وجود داشته باشه که اگر همون روانشناس هم بخواد عقیده‌اش رو بررسی کنه، باید برگرده و پایه‌های استدلالی عقایدش رو مورد بررسی قرار بده.
به شاینی‌سای عزیز پیشنهاد می‌کنم روی مسئله خود‌آگاهی بیشتر فکر کنند. خودآگاهی یعنی این که خودمون متوجه میشیم که وجود داریم. این موضوع با قوانین شناخته شده فیزیکی قابل توجیه نیست و تلاش برای توضیحش نتایج جالبی رو به دست میده. شخصاً برای من دلیل اعتقاد به خدا همین موضوعه. مسئله دشوار خودآگاهی سخنرانی دیوید چالمرز رو در این زمینه می‌تونید ببینید (زیرنویس فارسی هم داره که قابل انتخابه) دیوید چالمرز: چگونه خودآگاهی را توضیح می‌دهید؟
فروردین said in به شاینی‌سای عزیز پیشنهاد می
به شاینی‌سای عزیز پیشنهاد می‌کنم روی مسئله خود‌آگاهی بیشتر فکر کنند. خودآگاهی یعنی این که خودمون متوجه میشیم که وجود داریم. این موضوع با قوانین شناخته شده فیزیکی قابل توجیه نیست و تلاش برای توضیحش نتایج جالبی رو به دست میده. شخصاً برای من دلیل به خدا همین موضوعه. مسئله دشوار خودآگاهی سخنرانی دیوید چالمرز رو در این زمینه می‌تونید ببینید (زیرنویس فارسی هم داره که قابل انتخابه) دیوید چالمرز: چگونه خودآگاهی را توضیح می‌دهید؟
سلام، خیلی ممنونم حتما نگاه می‌کنم
شفیق said in دقیقا مسأله شما مسأله
اگر انسان به عقل طبیعی خود اعتماد نمی کرد بشر اولیه پیشرفتی نمی کرد و متحول نمی شد و در همان حد اولیه باقی می ماند. با تکنیکی که به شما دادیم نیاز به خالق را به صورت فطری دریافت کردید ولی باز به کشف خود اطمینان ندارید و تردید دارید ؛ وسواس فکری تان را تایید می نماید و هر چیزی دیگری که به  ذهنتان برسد نیز همین است. بنابراین متشکرم از شما دوست عزیز که با ما همراهی کردید و از دوستان دیگر هم خواهشمندم با توجه به درخواست پرسشگر محترم و تشخیص بنده مبنی بر وسواس فکری ایشان؛ بحث های کلامی و اعتقادی ننماید؛ (اگرچه اطلاعات ایشان در این زمینه کم نیست) چرا که این بحث ها بیشتر باعث آزار و اذیت دوست عزیزمان خواهد شد. تنها راهکار مناسب برای شما مراجعه به روانشناس بالینی است.  
راستش نیاز به خالق رو قبل از این تکنیک هم حس می‌کردم. شاید حتی یکی از دلایل چند بار تغییر عقیده دادنم همین بوده باشه.  اما من دنبال این‌که آیا نیازی به خالق حس می‌کنم یا نه نبودم که. دنبال اینکه آیا خالق هست یا نه بودم. ممنون به هرحال. فقط یه سوالی دارم.  این وسواس فکری من هیچ جوره نمیشه بدون رفتن پیش روان شناس درمان شه؟ یعنی راه دیگه ای نیست؟ :'[
دوست خوب؛ از صحبت های خودتون پیداست شما درباره چیزهایی که یقین به آن دارید هم؛ باز مسأله ای پیدا می کنید تا دچار شک و تردید شوید. اینها همه نشانه است و روانشناس به شما کمک می کند ذهنتان را از این حالت رها سازید و بعد با ذهنی متعادل درباره خدا و هر چیز دیگری در زندگی تان؛ به یقین برسید.  چون با این شرایط بودن؛ زندگی را برایتان سخت خواهد کرد. شما یک بار حق زندگی کردن دارید و معلوم هست که دارای سطح هوشی بالایی هستید و حیف است که از این نعمت ها به بهترین شکل استفاده ننماید. دلیل عدم تمایلتان به روانشناس را اگر می توانید مطرح نمایید.
[quote comment=1051288] سلام شفیق گرامی فکر می‌کنم آنچه فرمودید را به شکل چنین استدلالی بتوان مطرح نمود: - عقل بر مسائل درونی انسان اشراف دارد - وجود خدا یک مسئله درونی است - پس با درون‌نگری می‌توان وجود خدا را دریافت.   اما از کجا می‌دونیم که وجود خدا یک مسئله درونی است؟  - یک دلیل اعتقاد به الهی بودن روح انسان است. یعنی اعتقاد به این که خدا از روح خودش در انسان دمیده و به همین واسطه انسان حتی بدون نیاز به حواس بیرونی قادر به ارتباط با خداست. - همچنین اشاره فرمودید به آیات و احادیث در تایید این موضوع   اما مشکل اینه که هر دوی این مقدمات بر اساس اعتقاد به خدا بنا شده‌اند که حکم استدلال ماست. استفاده از حکم به عنوان فرض هم میشه مغلطه دور. اگر ما نتونیم این ارتباط درونی با خدا رو اثبات کنیم، پس استنادپذیری درک انسان نخستین رو هم نمی‌تونیم نتیجه بگیریم همچنانکه برای شناخت خیلی از مسائل در جهان به درک انسان نخستین تکیه نمی‌کنیم.   اثبات وجود خدا در قلمرو فلسفه است و نه روانشناسی بالینی. حتی بین روانشناسان هم می‌تونه اختلاف عقیدتی وجود داشته باشه که اگر همون روانشناس هم بخواد عقیده‌اش رو بررسی کنه، باید برگرده و پایه‌های استدلالی عقایدش رو مورد بررسی قرار بده. جناب فروردین: روانشناس نمی خواهد مسائل اعتقادی و کلامی ایشان را درست نماید هدف از روانشناس؛ برطرف کردن وسواس فکری در ایشان است به شیوه های روانپزشکی و روانشناسی؛ یعنی یک ذهنی که از وسواس رها شود می تواند مسائل را به طور واقعی ببیند.
شفیق said in دوست خوب؛ از صحبت های خودتون
دوست خوب؛ از صحبت های خودتون پیداست شما درباره چیزهایی که یقین به آن دارید هم؛ باز مسأله ای پیدا می کنید تا دچار شک و تردید شوید. اینها همه نشانه است و روانشناس به شما کمک می کند ذهنتان را از این حالت رها سازید و بعد با ذهنی متعادل درباره خدا و هر چیز دیگری در زندگی تان؛ به یقین برسید.  چون با این شرایط بودن؛ زندگی را برایتان سخت خواهد کرد. شما یک بار حق زندگی کردن دارید و معلوم هست که دارای سطح هوشی بالایی هستید و حیف است که از این نعمت ها به بهترین شکل استفاده ننماید. دلیل عدم تمایلتان به روانشناس را اگر می توانید مطرح نمایید.
دلیل خاصی نداره. یعنی.. راستش نمیدونم به مادر و پدرم چی بگم که ببرن منو پیش روان‌شناس :'[ مشکلم همینه فقط.
می‌تونی مشاوره تلفنی بگیری.خودم شخصا از سرویس «اسنپ دکتر» استفاده می‌کنم در اپلیکیشن اسنپ، ولی مشاوره حضوری یه چیز دیگه است. اگر آزادی عمل برای بیرون رفتن یکی دو ساعته رو داشته باشید می‌تونید به مشاور مراجعه کنید. 
  دلیل خاصی نداره. یعنی.. راستش نمیدونم به مادر و پدرم چی بگم که ببرن منو پیش روان‌شناس :'[ مشکلم همینه فقط. خب الحمدلله شما خانواده ای تحصیل کرده دارید به نظر بنده می توانید با بیان کردن این موضوع که تا حدودی این مسائل اذیتتان می کند و درگیرش هستید و در خود احساس می کنید نیاز به یک روانشناس دارید (تصمیم نگرفتن ها؛ غمگین شدن ها و برخی حالات روحی خود را برایشان بگویید) تا آنها هم همراه شما شوند. شما نیاز به حمایت آنان در این مسأله دارید.  
شفیق گرامی، معمولاً وارد کردن خانواده به بحث تاثیر خوبی نداره. کلی دخالت و توصیه‌های مختلف وارد داستان میشه که کارشون رو سخت می‌کنه.   این مسیر رو من طی کردم و هر چه طبیعی‌تر و با تداخل کمتری باشه بهتره. ضمن این که هنوز روی این پیشنهاد مراجعه به روانشناس بحث دارم اما ترجیح میدم خود ایشان تجربه‌اش کنند. به هر حال هر تجربه‌ای ارزش خودشو داره.   اگر بخوام تشبیه کنم به تجربه خودم، ما از کودکی تصورات نادرستی درباره مسائلی مثل خدا داریم که اون تصور نادرست باید کنار گذاشته بشه و تصور درست جاشو بگیره.
ایشان در سن نوجوانی هستند و نیاز هست که حمایت خانواده را در تشخیص یافتن روانشناس خوب و بحث مالی داشته باشند. نمی توان برای همه یک نسخه پیچید.  
به نظرم سعی کن با جدیت مشغول مطالعه باشی یا برای خودت هدف تعریف کنی اینطوری احساس پوچی نمیکنی و احساس شخصیت و ارزشمندی کسب میکنیم. چون به قول خودت در دین هم آنچنان معنایی وجود نداره. آواز دهل از دور خوش است. وقتی میری در عمق اسلام باز اونجا هم هزار تا سوال و شبهه و شک و تردید و بی معنی بودن موج میزنه، این هزار و چهارصد سال مردم خیلی زندگیشون معنی داشت یا مردم صد سال پیش خیلی بامعنی بودند. بهشت یا وجود خدایی که هیچ کاری نمیکنه خیلی معنی داره به نظرم همین که نمیتونید به یقین برسید بخاطر عدم وجود خدا هست چون اگر خدا بود و خدا هر کاری میتونه انجام بده پس میتونست راه یقینی برای شناخت خودش بیافرینه نه این که دو به شک باشید همیشه
فروردین said in سلام شاینی‌سای گرامی
شخصا در نهایت به این نتیجه رسیدم که لازمه یاد بگیریم بدون یقین زندگی کنیم. به قول سهراب، کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ... کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
  سلام دو تا از پستهاتون رو خوندم خیلی جالب بودند خواستم تشکر کنم همینطور بگم دردناک تر اینه که اگه بخوای این کاره هم باشی راز گل سرخ رو کشف کنی با حکم ارتداد روبرو میشی البته فرد عقل کل عالم نیستکه حکم نهایی بده . این کار میتونه از تحقیقات ابتدایی یا بی ارزش شروع بشه و بیشمار انسان این تحقیقات رو ادامه میدادن که متاسفانه مانعی به نام ارتداد برای چاپ فهمیدنیهاشون داشتند. فناوری اینترنت هم یک تحمیل بیرونی بوده مگه نه انتخاب خود اسلام در این 1400 سال حکم ارتداد بوده. حتی امروز هم با وجود فناوری اینترنت یا استفاده از وی پی ان در افراد یک ترسی وجود دارد از بیان جسته گریخته نظرات. چه برسد به تحقیقات دامنه دار و انتشار مقاله و کتاب به صورت آزادانه، تا افراد بعدی بتوانند تحقیقاتشون رو ادامه بدهند. من بزرگترین مانع ذهنیم برای قبول اسلام ارتداد بود.
اما ببینید یک گرایشی به دین در انسانها وجود دارد. این مسئله غیر از فلسفه و حقیقت است. یک موقع هست از حقیقت بیرونی صحبت میکنیم. که آیا واقعا این مسائل حقیقت دارند. یک موقع از نظر روانشناسی یا مفید بودن، من شخصا فکر میکنم دین از نظر روانشناسی مفید باشد. چون یک گرایشی و پاسخ به یک نیازی در خود انسان بوده که البته این نیاز همیشه هم وجود ندارد ولی بعضی اوقات نمود دارد. در حد ارضای این نیاز سعی کنید از مسائل دینی جدا نشوید و در حد خیلی لایت دیندار باشید مثلا گاهی دعا کنید. برای هر کس هم دین خودش مناسب است یک مسیحی مسیحی، یک مسلمان مسلمان، یا یک بت پرست بت پرست.
موضوع قفل شده است