جمع بندی ضرورت رسوایی مدعیان دروغین نبوت

تب‌های اولیه

34 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ضرورت رسوایی مدعیان دروغین نبوت
  با سلام و عرض ادب در عقاید اسلامی برای اثبات اصل نبوت، گفته میشود که ارسال وحی ضروری است چون حکمت خدا اقتضا میکند که اسباب هدایت را به نحو احسن در اختیار انسان بگذارد و در ادامه به دلالت معجزه بر اثبات نبوت می رسیم که چون معجزه تنها راه اثبات نبوت است، باید لزوما یقینی باشد چون خدا باید حجت را تمام کند و هر عاقلی وقتی فرستاده ای میفرستد، نشانه ای یقینی برای آن قرار میدهد تا حرف فرستاده، حجیت داشته باشد و بتوان به آن استناد کرد وگرنه ارسال فرستاده بدون نشانه یقینی، حجیت ندارد و بیهوده و خلاف حکمت است‌. همچنین در ادامه مطرح میشود که اگر مدعی دروغین، ادعای نبوت کند، بر خدا لازم است که او را رسوا کند تا آن مدعی، مردم را گمراه نکند. تا اینجا مقدمه ای برای آشنایی با بحث بود اما حالا میرویم سراغ اصل مطلب. در تاپیک قبلی که با جناب قول سدید داشتیم و بحث از ضرورت ارسال وحی شد، گفتیم که برای تحقق یافتن هر فعلی باید هم مقتضی را در نظر گرفت و هم مانع را، و این اشکال را مطرح کردیم که شما ادعا دارید که مانعی وجود ندارد و وحی، اقتضای ارسال را دارد اما اثباتی برای این ادعا نداریم چون ما از وجود یا عدم وجود مانع مطلع نیستیم یعنی شاید مانعی باشد و وحی، هیچ وقت ارسال نشده باشد. به عبارت دیگر، اگرچه اراده خدا معطوف به هدایت و ارسال نبی است اما چه بسا مانع و مشکل در قابل باشد و به همین جهت، با طرح احتمال وجود مانع، نمی توان ضرورت نبوت را فهمید.  به بیان دیگر، اگرچه حکمت الهی مقتضی هدایت است اما باید اراده الهی را در حوزه ممکنات در نظر گرفت؛ چه بسا ارسال نبی به خاطر وجود مانعی، امکان وقوعی نداشته باشد چون زمانی می توان انتظار انجام کاری را داشت که آن کار هم ذاتا ممکن باشد و هم وقوعا؛ یعنی هم خودش محال نباشد و هم مستلزم محال نباشد. اگر از امکان وقوعی کاری مطمئن نباشیم، نمی توانیم انتظار داشته باشیم حتما خداوند باید آن را انجام دهد.   به تعبیر فنی تر، اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال؛ چرا که استدلال ما به این شکل بوده که هدایت از طریق وحی ممکن است ذاتا و وقوعا؛ و انسان بدون هدایت از طریق وحی، به غایتی که خدا برایش در نظر گرفته نمی رسد؛ ولی خداوند حکیم است و کار لغو انجام نمی دهد؛ پس خداوند هدایت از طریق وحی را در اختیار انسان قرار می دهد. حال، اگر کسی در مقدمه اول استدلال، این احتمال را مطرح بکند که چه بسا مانعی در کار باشد و این کار مستلزم محال باشد، استدلال ما از اعتبار ساقط می شود. در نتیجه، ادله ضرورت ارسال وحی، دچار اشکال است و نمیتوان از آن ضرورت ارسال را نتیجه گرفت. از اینجا به بعد، میرویم سراغ بحث رسوایی دروغگو. اگر ارسال وحی ضروری باشد، در دلالت معجزه و رسوایی دروغگو حرفی نیست. اما به ضرورت ارسال وحی اشکال شد و اینجا دیگر بحث تفاوت دارد. جناب قول سدید گفتند که اگرچه نتوانیم ضرورت ارسال وحی را بفهمیم و اثبات کنیم، اما باز هم رسوایی مدعی دروغگو بر خدا ضروری است. بنده به دلایل زیر، حرف ایشان را قبول ندارم. وقتی شک داریم که وحی ارسال شده یا نشده، اصل بر عدم ارسال وحی است. وقتی هم اصل بر عدم ارسال باشد، قطعا دیگر نیاز به رسوایی توسط خدا نیست چون هر عاقلی که به این اصل دقت کند متوجه میشود که همه مدعیان نبوت، دروغینند. توضیح بیش تر اینکه، وقتی که در ارسال وحی، شک کردیم دیگر معلوم نیست که معجزه را اولا خدا داده باشد و دوما برای اثبات نبوت داده باشد یعنی ممکن است که اصلا معجزه با اراده مستقیم الهی صورت نگیرد و همچنین مثلا پاداش ریاضت فردی باشد و اصلا ربطی به اثبات نبوت نداشته باشد. به بیان دیگر، وقتی در ارسال وحی، شک داشته باشیم، در دلالت معجزه بر اثبات نبوت هم دچار شک میشویم. وقتی شک داریم که معجزه، نشانه و دلیل اثبات نبوت است یا نه، اصل بر عدم نشانه و دلیل بودن معجزه است. با این نتایج، وقتی کسی، ادعای نبوت کرد، باید اصل را بر عدم نبوت او و عدم اعتماد به او بگذاریم. وقتی معلوم نیست که وحی آمده و معجزه نشانه اثبات نبوت است یا اینکه وحی نیامده و معجزه اصلا ربطی به اثبات نبوت ندارد، یعنی دیگر معلوم نیست که خدا دروغگو را رسوا کرده یا نه چون ممکن است که وحی آمده و معجزه نشانه باشد و در نتیجه خدا دروغگو را رسوا کند که مردم به گمراهی نروند. (دقت کنید، وقتی که هدایت آمده باشد، گمراهی و جلوگیری از آن معنا پیدا میکند) یا اینکه ممکن است واقعا مانعی باشد و وحی نیامده و معجزه اصلا مربوط به نبوت نباشد و در نتیجه وقتی وحی نیامده و همه مدعیان دروغین هستند، دیگر نیازی به رسوایی خدا هم نباشد. حالا بحث ما این است که نمیدانیم وحی آمده یا نه، یعنی ممکن است که وحی ارسال شده و دروغگو رسوا شود و یا اینکه وحی نیامده و نیازی به رسوایی نباشد. وقتی شک داریم که وحی آمده یا نه، در رسوایی و عدم رسوایی دروغگو توسط خدا هم شک میکنیم چون اگر یقینا وحی آمده باشد باید دروغگو رسوا شود و اگر یقینا وحی نیامده باشد، اصلا نیازی به رسوایی نخواهد بود و حالا که شک داریم که وحی آمده یا نیامده و اینکه دروغگو رسوا میشود یا نه اصل را بر عدم ارسال وحی و عدم رسوایی دروغگو توسط خدا میگذاریم. به نظر بنده اثبات اصل نبوت به اثبات ضرورت ارسال وحی بستگی دارد یعنی اگر ضرورت ارسال ثابت شد اصل نبوت ثابت شده و اگر ثابت نشد، اصل نبوت نفی خواهد شد چون همه این ها به هم وابسته اند به این صورت که اگر وحی آمده باشد چون معجزه تنها را است لزوما یقینی میشود و خدا باید دروغگو را رسوا کند ولی اگر وحی نیامده باشد، دلالت معجزه هم نفی میشود و دیگر نیازی به رسوایی هم نخواهد بود چون مسلّم است که در صورت عدم ارسال، همه مدعیان، دروغینند. خلاصه اینکه وقتی شک داریم که وحی آمده، معجزه نشانه است، خدا باید دروغگو را رسوا کند و باید به مدعی اعتماد شود یا اینکه وحی نیامده، معجزه نشانه نیست، نیازی به رسوایی نیست و نباید به مدعی اعتماد کرد، برائت جاری کرده و اصل بر عدم همه اینها میگذاریم یعنی وقتی به تبع شک در ارسال وحی، در همه این ها شک داریم، اصل بر عدم ارسال وحی و عدم دلالت و نشانه بودن معجزه برای اثبات نبوت و عدم نیاز به رسوایی توسط خدا و عدم اعتماد به مدعی نبوت میگذاریم و با این اصول عقلی، وقتی کسی به مدعی نبوت اعتماد کند، ساده لوح است چون هیچ دلیلی بر اعتماد به مدعی نبوت نداریم بلکه عقل حکم میکند که به مدعی، اعتماد نکنیم.    
با نام و یاد دوست           کارشناس بحث: استاد قول سدید
وقتی شک داریم که وحی ارسال شده یا نشده، اصل بر عدم ارسال وحی است. ... به بیان دیگر، وقتی در ارسال وحی، شک داشته باشیم، در دلالت معجزه بر اثبات نبوت هم دچار شک میشویم. وقتی شک داریم که معجزه، نشانه و دلیل اثبات نبوت است یا نه، اصل بر عدم نشانه و دلیل بودن معجزه است. با این نتایج، وقتی کسی، ادعای نبوت کرد، باید اصل را بر عدم نبوت او و عدم اعتماد به او بگذاریم.
  سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز اینکه فرمودید «وقتی شک داریم که معجزه، نشانه و دلیل اثبات نبوت است یا نه، اصل بر عدم نشانه و دلیل بودن معجزه است»، مبهم است. اگر منظور شما این است که «وقتی شک داریم که معجزه، نشانه و دلیل اثبات نبوت است یا نه، پس معجزه نشانه و دلیل اثبات معجزه نیست»، باید عرض کرد که این مطلب درست است چرا که اینهمان گویی است. اما مساله این است که ما معتقدیم اولا معجزه دلالت عرفی بر صدق مدعی دارد و ثانیا به انضمام یکسری مقدمات دیگر، می توان از معجزه و سکوت خدا، دلالت یقینی بر صدق مدعی را نیز نتیجه گرفت. اما اگر منظور شما این است که «وقتی شک داریم که معجزه، نشانه و دلیل اثبات نبوت است یا نه، نباید شخص مدعی انتظار داشته باشد از او پیروی کنیم چرا که ما تابع دلیل هستیم و دلیل موجهی در این زمینه نداریم». در این صورت، با شما موافقیم و سخن درستی است اما مساله این است که ما معتقدیم اولا معجزه دلالت عرفی بر صدق مدعی دارد و ثانیا به انضمام یکسری مقدمات دیگر، می توان از معجزه و سکوت خدا، دلالت یقینی بر صدق مدعی را نیز نتیجه گرفت.
در ادامه، شاید بهتر باشد اشکال شما را به شکل دقیق تر بیان کنم؛ یعنی به شکلی که شهید صدر بیان کرده اند. احتمال میدهم منظور جنابعالی نیز چنین باشد ... شهید صدر بر این باور است که استدلال به معجزه  و استفاده از  حکمت خدا و قبیح بودنِ اغرای به جهل، مصادره به مطلوب است چرا که فرض گرفته شده معجزه دلالت بر صدق نبی دارد و به همین جهت گفته می شود اگر خداوند مداخله نکند و سکوت نماید او را تایید کرده است در حالی که تمام مساله این است که معجزه دلالت بر صدق نبی دارد یا نه؛ و این مصادره به مطلوب است.   آنچه شهید صدر میفرماید متوقف بر قبول یا ردّ ادله ضرورت نبوت نیست؛ خواه نبوت را ضروری بدانیم خواه ندانیم، خواه پیامبری سابقا آمده باشد خواه نیامده باشد، این اشکال ایشان را می توان مجددا ذکر کرد.  
در نقد شهید صدر گفته شده:  منظور از «دلالت معجزه بر صدق نبی» در نتیجه و مطلوب استدلال، دلالت یقینی است؛ اما منظور از «دلالت معجزه بر صدق نبی» در مقدمات استدلال، دلالت عرفی و اطمینانی است؛(*) یعنی اکثر قریب به اتفاق مردم با دیدن معجزه از جانب کسی که معجزه را به اذن و قدرت خدا نسبت می دهد، از او تبعیت می کنند؛ خصوصا اینکه آن را شخصی عاقل و امین و صادق می دانند و کاملا او را می شناسند و به ایمان و یقین و ایثار و احوال او در زندگی واقفند. (کافی است به زندگی عالمان ربانی بنگریم که چگونه دیگران حتی بدون دیدن کرامت از آنها، از آنها تبعیت می کردند؛ چه برسد به این که شخصاً از او کرامتی ببنند) بله از منظر دقّی و فلسفی، همچنان می توان احتمالات دیگری مطرح کرد، اما همانطور که عرض شد اکثر مردم به این احتمالات بی اعتنا هستند.  از این رو، گفته می شود در این صورت، سکوت خدا در برابر این معجزه و تبعیت مردم از شخص مدعی، حمل بر تایید او می شود چرا که خدا حکیم و هدفمند است و چون هدفش از خلقت انسان، دستیابی به کمالات اختیاری است، موانع را از پیش روی او بر می دارد؛ موانعی که اگر مداخله خدا نباشد، اکثریت انسانها قادر به عبور از آن موانع نیستند. حال که خداوند شخص مدعی را به هر شکلی که ممکن است، تکذیب نمی کند، می فهمیم که او را تایید کرده است و شخص مدعی در ادعایش صادق است. دوست عزیز  دقت بفرمایید این مطلب در موردی صادق است که اولا شخص مدعی، دارای معجزه با تمام قیود و شروطش باشد و ثانیا شخص مدعی، معجزه را شاهدی بر صدق ادعای نبوت و ارتباط وحیانی با خدا قرار دهد و ثالثا ابزارهایی معرفتی که در اختیار عموم مردم است، در تشخیص حق کافی نیست بلکه مردم عموما در موارد مشابه، عقلشان حیران شده و به احتمال کذب اعتنا نمی کنند.    (*) در یقین روانشناختی عقل عرفی هیچ احتمال خطایی در آن نمی بیند؛ اما در یقین منطقی، عقل فیلسوف با تامل بیشتر و فرض احتمالات رقیب، احتمال خطا را در آن نفی می سازد. ممکن است عقل عرفی در جایی احتمال خطا نبیند اما فیلسوف با تامل بیشتر و طرح احتمالات دور از ذهن، در آنجا احتمال خطا ببیند.   
وقتی کسی به مدعی نبوت [که دارای معجزه است]  اعتماد کند، ساده لوح است چون هیچ دلیلی بر اعتماد به مدعی نبوت نداریم بلکه عقل حکم میکند که به مدعی، اعتماد نکنیم.
روشن است که منظور شما این است وقتی کسی به مدعی نبوت [که دارای معجزه است] اعتماد کند، ساده لوح است چون [معجزه دلالت یقینی(یقین فلسفی) بر صدق مدعی ندارد و در نتیجه،] هیچ دلیلی بر اعتماد به مدعی نبوت نداریم بلکه عقل حکم میکند که به مدعی، اعتماد نکنیم [چرا که عقل می گوید: «نحن ابناء الدلیل، نمیل حیث یمیل»].   از دو جهت، مطلب شما را مورد بررسی قرار می دهم: آیا حقیقتا کسانی که یقین عرفی و روانشناختی دارند و در پی این یقین زندگی می کنند، ساده لوح هستند یا نه؟! آیا کسانی که از انضمام معجزه و یقین عرفی و سکوت خدا و ... استدلالی صورتبندی می کنند و یقین منطقی می یابند که خداوند با سکوتش شخص را تایید کرده، آنها نیز ساده لوح هستند؟!  
مشخص است که پاسخم به پرسش دوم منفی است. اما پاسخم به پرسش اول نیز منفی است چرا که معتقدم عمل به یقین عرفی و روانشناختی در طول زندگی، ساده لوحی نیست؛ بلکه عین تعقل ورزیدن و عاقل بودن است.  توضیح مطلب این که: در بسیاری از مسائلی که در زندگی رخ می دهد، حقیقتا یقین ریاضی نداریم. بسیاری از این مسائل مهم هستند و نمی توانیم به آسانی آنها را مورد بی اعتنایی قرار دهیم. باید در آن مورد تصمیم بگیریم کدام گزینه را بر دیگری ترجیح می دهیم. مثلا بیمار پیری را در نظر بگیرید که هم جراحی کردن برایش خطرناک است و ممکن است به مرگش منتهی شود و هم جراحی نکردن برایش خطرناک است و ممکن است به مرگ منتهی شود. در این مورد، حقیقتا نمی توان به یقین رسید کدام کار صحیح است. همچنین نمی توان نسبت به آن بی اعتنا بود چرا که بی اعتنایی در این مورد، خودش نوعی انتخاب است و عملاً برگزیدن یک گزینه (جراحی نکردن) و ترک گزینه دیگر (جراحی کردن) است.  حال چه باید کرد؟ ساده لوح و ضعیف العقل و زودباور، کسی است که در اینجا به جای مراجعه به چند پزشک متخصص، به یک عطاری برود و نظر گیاه فروش در این باره را بپرسد و یا دست به قرآن بزند و استخاره نماید. اما اگر کسی با استفاده از نظر چند متخصص، به این نتیجه برسد که عمل کند/نکند و طبق همین نتیجه رفتار کند، او ساده لوح نیست؛ حتی اگر نتیجه اش از یقین ریاضی برخوردار نباشد و حتی اگر نهایتا به خطا رفته باشد و از شخص نااهل پیروی کرده باشد. در مساله مورد نظر نیز ماجرا به همین شکل است. اگر کسی از دیدن معجزه از شخص مدعی نبوت عقلش حیران شود و یقین روانی بیابد که این شخص با خدا مرتبط است، ساده لوح و زودباور نیست. او با دو گزینه روبرو است: یا اینکه شخص را تکذیب کند و یا او را تصدیق و تایید کند. بی اعتنایی به آن شخص نیز به منزله تکذیب و کنار گذاشتن است. حال، او برای کنار گذاشتن و تکذیب این شخص هیچ دلیلی ندارد؛ اما برای قبول و پذیرش آن دلیل و بینه دارد. بینه او همان معجزه ای است که هیچ کسی قادر به آن نیست. شخص مدعی معجزه دارد و مدعی ارتباط با عوالم غیبی است و از آنجا خبر می دهد و بواسطه آنها کارهای خارق العاده نیز انجام می دهد و به آنچه می گوید نیز معتقد است و زندگی خود را نیز به پای همین ادعاها نثار کرده و هیچ سودی نمی برد و جز رنج نصیبش نشده است. به همین دلیل، بسیاری از افراد به سبب مشاهده کرامات از چنین افرادی (حتی آنهایی که مرتاض نامیده می شوند) به دنبال آنها می روند. کار آنها ساده لوحی نیست. بله، ما به عنوان یک محقق که از بیرون به آنها می نگریم و تنوع کارهای خارق العاده و ادعای اشخاص را می بینیم، ذهن مان مشوّش می شود و از خودمان سوال می کنیم آیا حقیقتا معجزه دلالت یقینی بر صدق مدعی دارد یا نه؟  و اگر دارد، این تنوع مدعیان را چه باید کرد؟ آیا این تنوع معجزات، دلالت بر کذب همگی ندارد و یا احتمالات دیگر را پیش نمی کشد؟ برای رهایی از این احتمالات و رسیدن به یقین راهی هست؟ همانطور که عرض شد، بنده شخصا معتقدم با ملاحظه این معجزات متنوع و ادعاهای گوناگون، خود معجزه به تنهایی دلالت یقینی (یقین ریاضی و برهانی) بر صدق مدعی ندارد مگر این که به مقدماتی ضمیمه شود: (1) ادعای نبوت داشته باشد و خودش را از جانب خدا معرفی کند که پیام هدایت برای بشر آورده است. (2) مردم نیز غالبا معجزه را دلیل موجهی برای انتخاب گزینه ای علیه گزینه رقیب می دانند و به احتمال خطا بی توجهند. (3) خداوند حکیم است و ...
در تاپیک سابق نیز خدمت شما عرض شد و مجددا تکرار میکنم که منشا این اصلهایی که شما به آنها استناد می کنید را متوجه نمی شوم. توضیحات کنونی شما نیز این ابهام را برطرف نمی کند. اینکه فرمودید «وقتی شک داریم که معجزه، نشانه و دلیل اثبات نبوت است یا نه، اصل بر عدم نشانه و دلیل بودن معجزه است»، به چه دلیلی مستند است؟
همه این ها، اصل برائت عقلی است.
آنچه شهید صدر میفرماید متوقف بر قبول یا ردّ ادله ضرورت نبوت نیست؛ خواه نبوت را ضروری بدانیم خواه ندانیم، خواه پیامبری سابقا آمده باشد خواه نیامده باشد، این اشکال ایشان را می توان مجددا ذکر کرد.
اشکال من با ایشان فرق دارد از این جهت که بنده دلالت معجزه را وابسته به ضرورت ارسال وحی میدانم چون اگر ارسال ضروری باشد، چون معجزه تنها راه اثبات نبوت است، باید لزوما دلیلی یقینی باشد چون خدا باید حجت را تمام کند و هر عاقلی وقتی فرستاده ای میفرستد، نشانه ای یقینی برای آن قرار میدهد تا حرف فرستاده، حجیت داشته باشد و بتوان به آن استناد کرد وگرنه ارسال فرستاده بدون نشانه، حجیت ندارد و بیهوده و خلاف حکمت است‌. اما اگر ضرورت ارسال معلوم نباشد، در دلالت معجزه هم شک میشود و دیگر معلوم نیست که معجزه را اولا خدا داده باشد و دوما برای اثبات نبوت داده باشد.
اکثر قریب به اتفاق مردم با دیدن معجزه از جانب کسی که معجزه را به اذن و قدرت خدا نسبت می دهد، از او تبعیت می کنند
اشتباه میکنند رفتار مردم ساده لوح، حجت نیست حکم عقل، حجت است علاوه بر اینکه این مردمی که شما میگویید که کاری خارق العاده دیده اند و حیرت کرده اند و عقل از سرشان پریده، مال هزاران سال پیش است که پیامبران در میان ملل بیسواد، خرافی، جاهلی و ساده لوح، ظهور میکردند و در آن صورت هم بعضی از مردم به آن پیامبر ایمان می آوردند و بعضی هم نه؛ اما الان با رشد فکری بشر و سواد و آگاهی مردم، دیگر اکثر مردم آن قدر هم ساده نیستند که تا یک چیز خارق العاده دیدند، به تمام ادعا های آن فرد ظاهرا خوب، که کاری خارق العاده انجام داده، گوش دهند و تمام زندگی و اعتقادات خود را وابسته به حرف های آن فرد کنند. اگر آن افراد، ذره ای عقل خود را به کار بیندازند، متوجه میشوند که وقتی هیچی معلوم نیست و شک داریم که وحی آمده و معجزه نشانه است یا اینکه وحی نیامده و معجزه نشانه نیست، اصل برائت عقلی میگوید که تا اثبات نشده که وحی آمده و یقینا معجزه نشانه است، اصل بر عدم ارسال و عدم نشانه بودن معجزه است. تا وقتی که عقل، در مورد امور مشکوک، حکم به برائت میکند، نیازی به رسوایی دروغگو توسط خدا نیست. این مردم عوام، همان کسانی هستند که دینشان را جغرافیا برایشان انتخاب کرده و عقلشان به چشمشان است و اکثرهم لایعقلونند. پس بیش از این، نمیشود از آن ها انتظار داشت و نباید رفتار ناشیانه آن ها را حجت بر خود قرار دهیم. آن ها کار درستی نمیکنند که شما به رفتار آن ها استناد میکنید. خدا به ما عقل داده و آن را حجت برای ما قرار داده که تحقیق کنیم نه اینکه هر دیدیم و شنیدیم، باور کنیم.
خصوصا اینکه آن را شخصی عاقل و امین و صادق می دانند و کاملا او را می شناسند و به ایمان و یقین و ایثار و احوال او در زندگی واقفند.
اگر دقيق تر شويم خواهيم ديد كه حتي نزديكان يک مدعي نبوت نيز نميتوانند با قطع و يقين ادعا كنند كه چنان اوصافي در مدّعی نبوت وجود دارد. به عنوان مثال خديجه (س) چگونه ميتواند با قطع و يقين ادعا كند كه محمد (ص) هرگز به او دروغ نگفته است؟ ممكن است كه محمد (ص) در مواردي به او دروغ گفته، ولي خديجه متوجه اين موضوع نشده باشد. حتی ممکن است ادعاي نبوت، اولين دروغ او باشد. به هرحال ممکن است فردی تظاهر کند تا به مقاصدی (مثل اصلاح جمعه و ترویج خوبی ها یا رهبری یا...) برسد یا اینکه واقعا خوب باشد ولی بعضی موقع ها که کار بدی میکند، کسی متوجه نشود. هر انساني، هرچقدر هم خوب باشد و انسان ها را به خوبی ها دعوت کند و به مبارزه با خرافات و پلیدی ها بخواند، لزوما نمیشود گفت پیامبر است. ممکن است فردی برای اینکه جامعه خود را از رذایل اخلاقی پاک کند، بر اثر احساس وظیفه و نوع دوستی، دروغی مصلحتی گفته است. ممکن است شخصي واقعاً آن صفات برجسته را داشته باشد، ولي بنا به علل و دلايلي دلسوزانه، بشردوستانه و يا مصلحتگرايانه تصميم بگيرد كه براي رسيدن به اهداف خود متوسل به دروغ شود. بنابراين صرف اينكه محمد (ص) هرگز دروغ نگفته بود، اثبات نميكند كه در ادعاي خود مبني بر نبوت نيز صادق بوده است. اتفاقاً ممكن است همان اوصاف برجسته، به او جرئت داده باشد كه او به دروغ ادعاي نبوت کرده باشد. همچنین ممكن است، مدعی نبوت، بنا به عللي دچار اختلال روانی و توهمات و يا القائات شيطاني شود و خودش هم نفهمد كه در حقيقت فريب خورده و دچار خطا و اشتباه شده است و اتفاقا راست هم بگوید چون خود یقین دارد صداهایی میشنود و چیز هایی حس میکند.
موانع را از پیش روی او بر می دارد؛
اولا موانع، از اقتضائات خلق موجودات مادی است. ثانیا باید اثبات شود که این موانع برداشته شده اند چون ممکن است که برداشتن مانع، ایجاد مفسده کند تا ایجاد مصلحت.
در یقین روانشناختی عقل عرفی هیچ احتمال خطایی در آن نمی بیند
وقتی به وسیله اصل برائت، یقین منطقی بر خلاف این قضیه داریم، دیگر عقل عرفی و یقین روانی، عددی نیستند. علاوه بر اینکه آنچه که با دیدن معجزه به آن یقین روانی پیدا میکنیم، این است که کار آن فرد شعبده نیست و او ارتباط با غیب دارد؛ همین؛ نه اینکه آن فرد را خدا فرستاده باشد و خدا این کار را برای اثبات نبوت به او داده باشد. این غیب، میتواند موجوداتی غیر از خدا هم باشند. حالا اینکه مردم بخواهند به خاطر ارتباط با غیب و کار خارق العاده ای که معلوم نیست واقعا با قدرت چه کسی و برای چه انجام شده، تمام زندگی و اعتقادات اصلی شان را در اختیار آن فرد بگذارند، کمال ساده لوحی است.  
ساده لوح است چون [معجزه دلالت یقینی(یقین فلسفی) بر صدق مدعی ندارد 
خیر ساده لوح است چون اصلا دلیلی بر دلالت معجزه بر اثبات نبوت نداریم وگرنه خود بنده یقین روانی را حجت میدانم. باید به این نکته دقت شود که یقین روانی ما فقط در این است این فرد ارتباط با غیب دارد وگرنه در اینکه او را خدا فرستاده و معجزه برای اثبات نبوت به او داده شک داریم. وقتی در ضرورت ارسال وحی شک کنیم در دلالت معجزه هم شک میشود و دیگر معلوم نیست که اصلا معجزه را خدا داده و برای اثبات نبوت داده باشد.
آیا حقیقتا کسانی که یقین عرفی و روانشناختی دارند و در پی این یقین زندگی می کنند، ساده لوح هستند یا نه؟! آیا کسانی که از انضمام معجزه و یقین عرفی و سکوت خدا و ... استدلالی صورتبندی می کنند و یقین منطقی می یابند که خداوند با سکوتش شخص را تایید کرده، آنها نیز ساده لوح هستند؟!
پاسخ من هم به هر دو پرسش، منفی است. چون کسانی که بدون دلیل و به خاطر صرفا خارق العاده بودن فعل مدعی به او ایمان می آورند، ساده هستند.
او برای کنار گذاشتن و تکذیب این شخص هیچ دلیلی ندارد؛ اما برای قبول و پذیرش آن دلیل و بینه دارد.
اتفاقا برعکس برای کنار گذاشتن، اصل برائت را داریم اما برای پذیرش دلیلی نداریم.
بینه او همان معجزه ای است که هیچ کسی قادر به آن نیست. شخص مدعی معجزه دارد و مدعی ارتباط با عوالم غیبی است و از آنجا خبر می دهد و بواسطه آنها کارهای خارق العاده نیز انجام می دهد
معجزه به دلیل اینکه معلوم نیست که آن را خدا داده و برای اثبات نبوت داده، دلالت بر اثبات نبوت ندارد.
به آنچه می گوید نیز معتقد است و زندگی خود را نیز به پای همین ادعاها نثار کرده و هیچ سودی نمی برد و جز رنج نصیبش نشده است.
این ها شواهد ظنی هستند و حجیت ندارند. اتفاقا عده کمی هم هستند که به خاطر دلایلی، این سختی ها را تحمل میکنند هرچند پیامبر نباشند. کم نیستند افرادی که به خاطر مصالحی یا اصلا به دلیل اعتبار و عقاید فردی، میجنگند. اگر بخواهیم این ها را ببینیم که باید برویم بهائی شویم. بهائی ها درباره باب میگویند: حاضرید ۶ سال تبعید بشید چند بار به فلک کشیده بشید و آخرش شهید بشید؟ حاضرید که با وجود وزیر زاده بودن ۴۰ سال در تبعید بسر ببرید تمام اموال و دارائیتان را از دست بدهید و تا آخر استقامت کنید؟ مضافا بر آن مومنین شما کشته بشوند تاراج بشوند و اطاعت امر شما را بکنند. تازه آیا میتوانید مثل حضرت بهاالله خلق جدیدی بکنید که شما را زجر دهند، شکنجه کنند و شما جلاد خود و شکنجه گر خود را ببخشید و در حق او دعا کنید؟ ... در ضمن معجزه باب را هم کتاب بیان معرفی میکنند که مثل قرآن کتابی ادبی است.  
اصل برائت عقلی میگوید که تا اثبات نشده که وحی آمده و یقینا معجزه نشانه است، اصل بر عدم ارسال و عدم نشانه بودن معجزه است.
  دوست عزیز «اصل برائت» در جایی استفاده می شود که شک داریم تکلیفی داریم یا نه؛ یعنی در جایی است که علم و یقین به تکلیف نداریم. منظور از یقینی نیز یقین منطقی و ریاضی نیست که احتمال خلافش محال باشد؛ بلکه همان یقین روانی است؛ یعنی یقینی که خود شخص خلافش را محال می داند و به احتمال خلافش بی اعتنا است و باورش را مطابق با واقع می داند. اعم است از این که حقیقتا هم مطابق با واقع باشد یا نه. به همین جهت، اگر فقیهی یقین دارد حکم خدا چنین است، یقین او را حجت می دانیم و او را معذور می دانیم حتی اگر بعدا مشخص شود او اشتباه کرده است. همچنین، این یقین در تقابل با احتمال عقلائی است؛ یعنی اگر کسی احتمال عقلائی بدهد، این یقین ساقط می شود اما اگر احتمالش غیرعقلائی و بدون دلیل باشد، یقین روانی را مخدوش نمی سازد. به همین جهت، گفته می شود که نصوص  از سنخ یقینیات هستند؛ در حالی که مشخص است حتی در نصوص نیز می توان احتمالات غیرعقلائی دیگر را مطرح ساخت.
با این توضیحات مشخص می شود که منظور از برائت (قبح عقاب بلا بیان: بد بودن کیفر دادن کسی که بیانی به او نرسیده است و او به وظیفه اش علم نداشته است) جایی است که شخص یقین به وظیفه اش ندارد، و منظور از یقین نیز شامل یقین روانشناختی نیز می شود و منحصر به یقین ریاضی و برهانی نیست. دقت بفرمایید اگر قرار باشد افراد را صرفا بر اساس یقین ریاضی و برهانی کیفر دهیم و به «اصل برائت» متمسک شویم، در اکثر قریب به اتفاق موارد، نمی شود مجرم را شناخت؛ حتی اگر خودش اعتراف کند؛ چرا که این احتمال به ذهن می رسد که او اگرچه همیشه عاقل بوده و دیوانگی از او دیده نشده اما در یک لحظه دیوانه شده و اعتراف بیجا کرده و دوباره عاقل شده است. اگر هم دوباره از او اعتراف بگیریم، باز هم همین احتمال مطرح می شود.  بنابراین، باید مشخص کرد که منظور از یقین، یقین ریاضی و برهانی نیست. 
وقتی به وسیله اصل برائت، یقین منطقی بر خلاف این قضیه داریم، دیگر عقل عرفی و یقین روانی، عددی نیستند.
دوست عزیز محتوای  اصل برائت  این است که اگر شک داریم و دارای یقین و دلیل نیستم، تکلیفی نداریم.  از این رو، اگر کسی دلیل و یقین داشت که این شخص پیامبر خداست، نوبت به برائت نمی رسد. جالب اینجاست که جنابعالی نیز در پست آخر یقین روانی را حجت می دانید و معتقدید اگر چینن یقینی بود، نوبت به برائت نمی رسد:
ساده لوح است چون اصلا دلیلی بر دلالت معجزه بر اثبات نبوت نداریم وگرنه خود بنده یقین روانی را حجت میدانم.
دوست عزیز تمام سخن ما نیز همین است که اینجا یقین روانی برای اکثر مردم رخ می دهد و رخ داده است و به همین جهت آنها را ساده لوح نمی دانیم.  
باید به این نکته دقت شود که یقین روانی ما فقط در این است این فرد ارتباط با غیب دارد وگرنه در اینکه او را خدا فرستاده و معجزه برای اثبات نبوت به او داده شک داریم.
بهتر است روی این سخن شما کمی تامل کنیم: «وگرنه در اینکه او را خدا فرستاده و معجزه برای اثبات نبوت به او داده شک داریم.» منظور از شک دراینجا چه چیزی است؟ یقین ریاضی یا روانی؟ ادعای ما این است که اکثر مردم با دیدن کسی که مدعی نبوت است و معجزه نیز آورده و به گفته خودش مطمئن است و جانش را پای آن ایثار کرده و پاک زیسته و هیچ نفعی به او نمی رسد، به یقین روانشناختی می رسند -و رسیده اند- که این شخص صادق است و از جانب خدا آمده است.  بله ما هم قبول داریم که اینجا یقین ریاضی وجود ندارد مگر این مقدمات دیگر ضمیمه شود که توضیحش در پستهای سابق گذشت.  
اگر بخواهیم این ها را ببینیم که باید برویم بهائی شویم. بهائی ها درباره باب میگویند: حاضرید ۶ سال تبعید بشید چند بار به فلک کشیده بشید و آخرش شهید بشید؟ حاضرید که با وجود وزیر زاده بودن ۴۰ سال در تبعید بسر ببرید تمام اموال و دارائیتان را از دست بدهید و تا آخر استقامت کنید؟ مضافا بر آن مومنین شما کشته بشوند تاراج بشوند و اطاعت امر شما را بکنند. در ضمن معجزه باب را هم کتاب بیان معرفی میکنند که مثل قرآن کتابی ادبی است.
مهمترین دلیل برای رد ادیان جدید، خاتمیت پیامبر اسلام است.  وقتی نبوت پیامبر اسلام اثبات شد، با استناد به ادله قرآنی و روایی،  خاتمیت ایشان را نیز اثبات می کنیم و در نتیجه، به یقین می رسیم که بهائیت حجت نیست. به بیان دیگر، حتی اگر معجزه هم بیاورد (که فعلا محل بحث نیست و باید در جای خودش بحث شود) خداوند او را تکذیب کرده است. فراموش نشود که در پستهای سابق عرض شد که معجزه به انضمام سکوت و عدم تکذیب و ... به ما که تنوع ادیان و احتمالات مختلف را متصور می شویم، یقین می دهد که فلانی که تایید شده پیامبر خداست و فلانی که تکذیب شده پیامبرخدا نیست.
دوست عزیز «اصل برائت» در جایی استفاده می شود که شک داریم تکلیفی داریم یا نه؛ یعنی در جایی است که علم و یقین به تکلیف نداریم. منظور از یقینی نیز یقین منطقی و ریاضی نیست که احتمال خلافش محال باشد؛ بلکه همان یقین روانی است؛ 
کاملا درسته بنده خودم یقین روانی را حجت میدانم اگر دلالت معجزه، افاده یقین روانی میکرد که دیگر بحثی نبود. ما در بحث دلالت معجزه اصلا یقینی نداریم که بخواهد منطقی باشد یا روانی. آن یقینی روانی ای شما میگویید در بحث ارتباط با غیب است یعنی میزان خارق العادگی فعل مدعی افاده این یقین را میکند که کار او شعبده نیست و فراتر از شعبده بازی است؛ همین؛ دیگر فهمیده نمیشود که مدعی ارتباط با خدا دارد و خدا این قدرت را برای اثبات نبوت به او داده. بحث دلالت معجزه و ارتباط با غیب نباید با هم خلط شوند. ما در دلالت معجزه بر اثبات نبوت، شک داریم و در ارتباط مدعی با غیب، یقین روانی داریم. بله ما یقین روانی داریم که آورنده معجزه ارتباط با غیب دارد اما شک داریم آن غیبی که او با آن ارتباط دارد خداست یا موجودی دیگر و شک داریم که اصلا آن موجود غیبی، توانایی معجزه را برای اثبات نبوت به آن فرد داده باشد یا به خاطر دلیلی دیگر. وقتی شک داریم که وحی آمده یا نیامده، اصل برائت میگوید که نیامده. وقتی شک در ارسال وحی کنیم، ممکن است که خدا وحی فرستاده و معجزه نشانه و دلیل اثبات نبوت باشد یا ممکن است که وحی نیامده و معجزه اصلا ربطی به اثبات نبوت نداشته باشد که بخواهد نشانه آن باشد پس اینجا هم به واسطه شک در ارسال وحی، در دلالت معجزه هم شک میکنیم و در هر دو برائت جاری میکنیم.
به گفته خودش مطمئن است و جانش را پای آن ایثار کرده و پاک زیسته و هیچ نفعی به او نمی رسد، به یقین روانشناختی می رسند -و رسیده اند- که این شخص صادق است و از جانب خدا آمده است. 
طرفداران باب هم همین را درباره او میگویند میخواستم بگم که این شواهد ظنی حتی درباره باب هم وجود دارد پس بهتر است به آن استناد نشود و سراغ حجت های یقینی برویم.  
دوست عزیز همانطور که عرض شد:  اگر کسی به کرامات و معجزات شخصی که صادقانه و اصیل زیسته بنگرد، عمدتا از او تبعیت می کند و به راه و سبک زندگی او اعتماد می یابد و می خواهد با پیروی از آن، به همین خیر و کمال دست یابد. او یقین (نه لزوما یقین ریاضی که احتمال کذب و خلاف را محال می داند) می یابد که او در مدعای خودش صادق است و سزاوار پیروی است. مردم عمدتا در زندگی خود به همین میزان از یقین و اعتماد بسنده می کنند و بر همین اساس زندگی خود را تنظیم می کنند. اگر او بگوید از جانب خدا آمده و گفتارش گفتار خدا است، مردم از او پیروی کرده و گفتارش را گفتار خدا می دانند. اگر او بگوید از جانب شیطان و یا فرشته و یا هر موجود دیگر آمده، باز هم مردم از او پیروی می کنند. در واقع، مردم همین توانایی او را دلیل کافی برای پیروی از او می دانند. در واقع، از طریق معجزه و کرامات می فهمند که شخص دارای ارتباط غیبی است و اشراف بیشتری با حقایق و عوالم غیبی دارد، و اگر او می گوید با خدا (و یا هر موجود دیگری) مرتبط است، حتما مرتبط است و به همین جهت توانسته این قدرت را بدست آورد. این مطلب محدود به عوام نیست. یکی از فلاسفه بنام معاصر آمریکایی که در سالهای اخیر مسلمان شده است(پروفسور لگنهاوزن)، یکی از دلایلش برای مسلمانی، مطالعه زندگی امام علی (ع) بود. در گفتگویی از ایشان خواندم که گفته بودند: وقتی زندگی علی را خواندم، مطمئن شدم علی نمی تواند دروغ بگوید؛ اگر او می گوید با خدا و فرشتگان مرتبط است، پس حتما مرتبط است. [اصطلاحا به این ارتباط، الهام و تحدیث گفته می شود نه وحی اصطلاحی]         
بنابراین، اختلاف بنده و شما در این است که آیا مردم با دیدن معجزات، به حقانیت آن شخص یقین روانشناختی می یابند یا نه.  اگر آدمی یقین روانشناختی بیابد، پس نوبت به اصل برائت نمی رسد. اگر نیابد، اصل برائت جاری است. بنده نظرم این است که یقین روانشناختی حاصل می شود و به همین جهت، مردمی که مواجهه درستی با شخص مدعی و معجزه و کراماتش دارند و به زندگی اصیل و تطابق گفتار و رفتارش نظر دارند، اصل برائت را جاری نمی کنند و به همین میزان از یقین و دلیل و حجت اکتفا می کنند و از آن شخص پیروی می کنند و اگر او می گوید از جانب خدا است، مردم نیز از او تبعیت کرده و گفتارش را گفتار خدا به حساب می آورند. بله، ممکن است پرسیده شود آیا راهی هست که به صدق مدعی یقین برهانی نیز بیابیم؟ پاسخ مثبت است بدین شرح که وقتی یقین روانشناختی مذکور را به حکمت خدا و زشتی اغراء به جهل و رها کردن اکثر مردم در گمراهی و ... را ضمیمه کنیم، یقین می یابیم که محال است شخصی دروغگو باشد و با ارائه معجزه مردم را گمراه نماید(چون مردم اکثرا به همین مقدار از یقین و اعتماد اکتفاء میکنند)، اما خداوند او را به شکلی تکذیب نکند. حال، اگر او را تکذیب نکرد، پس یقین می یابیم که خداوند او را تایید کرده است و وی حقیقتا از جانب خدا مبعوث شده است.
اما چرا به باب و یا سایر مدعیان دروغین از قرن اول هجری تاکنون اعتنا نمی کنیم؟ دلیلش در پست سابق گفته شد: حتی اگر بپذیریم آنها دارای کرامت و معجزه هستند و به همین جهت، مردم از آنها پیروی می کنند و به راه و روش آنها اعتماد یافته اند (که نقد و بررسی این مطلب، در این مجال نمیگنجد) باز هم بواسطه خاتمیت پیامبر اسلام (ص) -که ادله اش در قرآن و روایات ذکر شده- مشخص می شود خداوند آنها را تکذیب کرده است.  بنابراین، خود معجزه به خودی خود، مقتضی اعتماد و اطمینان و اعتماد به مدعی است، مگر این که مانعی پیش بیاید و از طریق منبع معتبر دیگر، مشخص شود که آن دلیل سابق نادرست است. برای تقریب به ذهن می توان به این مثال توجه کرد: ما به دیدگان خود اعتماد داریم و آنچه می بینیم را حقیقت می شماریم. حال، اگر چوبی که تا نیمه در آب افتاده را شکسته ببینیم، به این اعتقاد سوق می یابیم که این چوب شکسته است، مگر این که چوب را بیرون بیاوریم و متوجه بشویم چوب نشکسته است. بنابراین، ادراک حاصل از مشاهده حسی، مقتضی اعتماد به آن است مگر این که دلیل معتبر دیگری آن را ساقط کند. (برای مطالعه بیشتر در این زمینه، پیشنهاد می شود به دیدگاه آلستون درباره فرق اعتبار اولیه و اعتبار ثانویه در تجربه حسی و تجربه دینی بنگرید.)
در ضمن معجزه باب را هم کتاب بیان معرفی میکنند که مثل قرآن کتابی ادبی است.
گفته میشه کتابهاشون ایراد نگارشی زیاد داره، منتها معتقدند که به جای سنجش این کتاب با معیارهای ادبی، باید معیارهای ادبی را با این کتاب سنجید ... یه سری مغلطه‌ها تو کارشون دارن 
قول سدید گرامی اگر ما متقاعد شدن عامه مردم را حجت بدانیم، در طول تاریخ افراد زیادی بوده اند که به اعتقاداتی که از دید ما نادرست اند یقین پیدا کرده اند. خیلی جاها هم خدا برای زدودن این یقین روانشناختی به طور مستقیم مداخله نفرموده است.
اگر کسی به کرامات و معجزات شخصی که صادقانه و اصیل زیسته بنگرد
این ها شواهدی ظنی هستند و حجیت ندارند. هر پیامبری، انسان خوبی است اما هر انسان خوبی، لزوما پیامبر نیست. اگر دقيق تر شويم خواهيم ديد كه حتي نزديكان يک مدعي نبوت نيز نميتوانند با قطع و يقين ادعا كنند كه چنان اوصافي در مدّعی نبوت وجود دارد. به عنوان مثال خديجه (س) چگونه ميتواند با قطع و يقين ادعا كند كه محمد (ص) هرگز به او دروغ نگفته است؟ ممكن است كه محمد (ص) در مواردي به او دروغ گفته، ولي خديجه متوجه اين موضوع نشده باشد. حتی ممکن است ادعاي نبوت، اولين دروغ او باشد. به هرحال ممکن است فردی تظاهر کند تا به مقاصدی (مثل اصلاح جمعه و ترویج خوبی ها یا رهبری یا...) برسد یا اینکه واقعا خوب باشد ولی بعضی موقع ها که کار بدی میکند، کسی متوجه نشود. هر انساني، هرچقدر هم خوب باشد و انسان ها را به خوبی ها دعوت کند و به مبارزه با خرافات و پلیدی ها بخواند، لزوما نمیشود گفت پیامبر است. ممکن است فردی برای اینکه جامعه خود را از رذایل اخلاقی پاک کند، بر اثر احساس وظیفه و نوع دوستی، دروغی مصلحتی گفته است. ممکن است شخصي واقعاً آن صفات برجسته را داشته باشد، ولي بنا به علل و دلايلي دلسوزانه، بشردوستانه و يا مصلحتگرايانه تصميم بگيرد كه براي رسيدن به اهداف خود متوسل به دروغ شود. بنابراين صرف اينكه محمد (ص) هرگز دروغ نگفته بود، اثبات نميكند كه در ادعاي خود مبني بر نبوت نيز صادق بوده است. اتفاقاً ممكن است همان اوصاف برجسته، به او جرئت داده باشد كه او به دروغ ادعاي نبوت کرده باشد. همچنین ممكن است، مدعی نبوت، بنا به عللي دچار اختلال روانی و توهمات و يا القائات شيطاني شود و خودش هم نفهمد كه در حقيقت فريب خورده و دچار خطا و اشتباه شده است و اتفاقا راست هم بگوید چون خود یقین دارد صداهایی میشنود و چیز هایی حس میکند.
واقع، از طریق معجزه و کرامات می فهمند که شخص دارای ارتباط غیبی است و اشراف بیشتری با حقایق و عوالم غیبی دارد، و اگر او می گوید با خدا (و یا هر موجود دیگری) مرتبط است، حتما مرتبط است و به همین جهت توانسته این قدرت را بدست آورد.
به نظرم اینجا مغالطه ای صورت گرفته و آن مغالطه این است که معجزه دلالت بر ارتباط مدعی با غیب دارد اما ما آن را دلیل بر اثبات نبوت قرار میدهیم یعنی معجزه افاده یقین روانی در جهت ارتباط مدعی با غیب را دارد؛ همین؛ اما ما میگوییم که یقین روانی در جهت اثبات نبوت ایجاد میکند. در نتیجه خلط دو بحث دلالت معجزه بر ارتباط با غیب و دلالت معجزه بر اثبات نبوت باعث به اشتباه افتادن ما میشود. هر پیامبری، ارتباط با غیب دارد اما هر کسی که ارتباط با غیب دارد، لزوما پیامبر نیست. (حتی اگر ادعای نبوت هم داشته باشد، ممکن است واقعا پیامبر نباشد.) بحث یقین روانی به ارتباط مدعی با غیب را خود بنده هم قبول دارم. اگر مدعی بیاید و معجزه ای کند، من یقین روانی پیدا میکنم که او ارتباط با غیب دارید و کارش شعبده نیست. اما برای اینکه بگیم این کار او دلالت بر اثبات نبوت دارد، هیچ دلیلی نداریم. ما قبول کردیم که این شخص، ارتباط با غیب دارد. اما اینکه این غیبی که مدعی با آن ارتباط دارد و آن موجود غیبی این قدرت را برای اثبات نبوت به آن فرد داده باشد، شک داریم. اینکه او ارتباط با غیب دارد چه ربطی به این دارد که خدا او را فرستاده باشد یا خدا این قدرت را برای اثبات نبوت به او داده باشد؟ گفتم که خود بنده هم با دیدن معجزه یقین روانی پیدا میکنم که مدعی ارتباط با غیب دارد اما دیگر یقین نمیکنم که مدعی را خدا فرستاده و ... اگر فردی بخواهد بحث ارتباط با غیب و دلالت معجزه را با هم خلط کند باید بگیم که گول خورده و اشتباه کرده چون این دو به هم هیچ ربطی ندارند. معجزه، تنها دلالت بر ارتباط با غیب دارد و یقین روانی را هم در همین جهت ایجاد میکند وگرنه دلالت آن بر اثبات نبوت، بی جهت و مشکوک است.
بنابراین، اختلاف بنده و شما در این است که آیا مردم با دیدن معجزات، به حقانیت آن شخص یقین روانشناختی می یابند یا نه. 
مردم با دیدن معجزه فقط یقین روانی به این پیدا میکنند که این فرد، ارتباط با غیب دارد؛ نه بیش تر. دیگر اینکه او را خدا فرستاده و برای اثبات نبوت این قدرت را به او داده است، از معجزه فهمیده نمیشود.
حال، اگر چوبی که تا نیمه در آب افتاده را شکسته ببینیم، به این اعتقاد سوق می یابیم که این چوب شکسته است، 
درسته اما دیگر متوجه نمیشویم که این چوب را چه کسی شکانده و برای چه شکانده و در آب قرار داده.  
معتقدند که به جای سنجش این کتاب با معیارهای ادبی، باید معیارهای ادبی را با این کتاب سنجید ...
دقیقا مثل مسلمانان که همین اعتقاد را درباره قرآن دارند.  
اگر ما متقاعد شدن عامه مردم را حجت بدانیم، در طول تاریخ افراد زیادی بوده اند که به اعتقاداتی که از دید ما نادرست اند یقین پیدا کرده اند. خیلی جاها هم خدا برای زدودن این یقین روانشناختی به طور مستقیم مداخله نفرموده است.
  متوجه اشکال جنابعالی هستم و به همین جهت قیودی را اضافه کرده بودم:
... این مطلب در موردی صادق است که اولا شخص مدعی، دارای معجزه با تمام قیود و شروطش باشد و ثانیا شخص مدعی، معجزه را شاهدی بر صدق ادعای نبوت و ارتباط وحیانی با خدا قرار دهد و ثالثا ابزارهایی معرفتی که در اختیار عموم مردم است، در تشخیص حق کافی نیست بلکه مردم عموما در موارد مشابه، عقلشان حیران شده و به احتمال کذب اعتنا نمی کنند. 
البته شاید ذکر قیود دیگر هم لازم باشد که نیازمند تدقیق بیشتر هستند.
این ها شواهدی ظنی هستند و حجیت ندارند. هر پیامبری، انسان خوبی است اما هر انسان خوبی، لزوما پیامبر نیست. اگر دقيق تر شويم خواهيم ديد كه حتي نزديكان يک مدعي نبوت نيز نميتوانند با قطع و يقين ادعا كنند كه چنان اوصافي در مدّعی نبوت وجود دارد. به عنوان مثال خديجه (س) چگونه ميتواند با قطع و يقين ادعا كند كه محمد (ص) هرگز به او دروغ نگفته است؟ ممكن است كه محمد (ص) در مواردي به او دروغ گفته، ولي خديجه متوجه اين موضوع نشده باشد. حتی ممکن است ادعاي نبوت، اولين دروغ او باشد. به هرحال ممکن است فردی تظاهر کند تا به مقاصدی (مثل اصلاح جمعه و ترویج خوبی ها یا رهبری یا...) برسد یا اینکه واقعا خوب باشد ولی بعضی موقع ها که کار بدی میکند، کسی متوجه نشود.
دوست عزیز جنابعالی اگرچه یقین روانشناختی را حجت می دانید اما در اثنای بحث وقتی در مقام اشکال هستید، از یقین ریاضی و منطقی استفاده می کنید. اشکالاتی که ذکر کردید و احتمالاتی که برشمردید، یقین ریاضی را فرو می ریزد اما یقین روانی را نه. حقیقتا اگر من با دوستی سالها زندگی کرده باشم و هیچ دروغی از او ندیده باشم و او را فردی طماع و منفعت طلب نیابم  بلکه جز ایثار از او نبینم، وقتی جمله ای را به من بگوید، بی آن که تحقیق کنم یقین میکنم که حتما صادق است و دروغ نمی گوید. بله ذهن منطقی می تواند احتمالات متعددی را در همین جا برشمرد اما همانطور که عرض شد ما فعلا با یقین عرفی و روانشناختی سروکار داریم که به احتمالات دور و بعید از ذهن بی اعتنا هستند.
به نظرم اینجا مغالطه ای صورت گرفته و آن مغالطه این است که معجزه دلالت بر ارتباط مدعی با غیب دارد اما ما آن را دلیل بر اثبات نبوت قرار میدهیم یعنی معجزه افاده یقین روانی در جهت ارتباط مدعی با غیب را دارد؛ همین؛ اما ما میگوییم که یقین روانی در جهت اثبات نبوت ایجاد میکند. در نتیجه خلط دو بحث دلالت معجزه بر ارتباط با غیب و دلالت معجزه بر اثبات نبوت باعث به اشتباه افتادن ما میشود.
دوست عزیز همان اشکال سابق در اینجا نیز مطرح است. جنابعالی از یقین روانشناختی دفاع می فرمایید اما در اثنای بحث از یقین ریاضی استفاده می کنید و احتمالات مختلف را مطرح می سازید. همانطور که عرض شد یقین عرفی وروانشناختی از منظر عقل عرفی مردم است و و اعم از این است که مطابق با واقع باشد یا نه، اعم از این است که عقل دقیق احتمال خلاف را در آن ببیند یا نبیند.  با دیدن معجزه از مدعی که اخلاق نیک دارد و با طرح ادعایش که عقل ستیز نیست و برخلاف اخلاق و وجدان نیست و نفعی به مدعی نمی رساند بلکه مدعی از سوی مخالفان همیشه آزار و اذیت می شود ولی با این حال، اصرار دارد که با خدا مرتبط است و پای این ادعا می ماند و از جان و مالش می گذرد، مردم عموما به آن شخص اعتماد و اطمینان می یابند و به احتمالاتی که به ذهن می رسد بی اعتنا می شوند. اما با این حال، ممکن است همچنان احتمالات دیگری به ذهن برسد که جنابعالی در ذهن دارید. اینجا عقل دقیق و فلسفی به میدان می آید و به همین جهت باید معجزه را به مقدمات دیگر ضمیمه کرد تا این احتمالات نفی شود؛ مقدماتی همچون حکمت خدا وناتمامی ابزارهای معرفتی در دسترس و  سکوت خدا و ...  
مردم با دیدن معجزه فقط یقین روانی به این پیدا میکنند که این فرد، ارتباط با غیب دارد؛ نه بیش تر. دیگر اینکه او را خدا فرستاده و برای اثبات نبوت این قدرت را به او داده است، از معجزه فهمیده نمیشود.
به نظر می رسد چنین نیست و مردم مطمئن هستند که این فرد از جانب خدا است و به همین جهت، به سبب گفتار او سبک زندگی دیگری پیش می گیرند و حتی از جان و مال خویش می گذرند. بله، همانطور که عرض شد ممکن است افرادی با ذهن ریاضی و فلسفی معجزه را مورد مطالعه قرار داده و احتمالات گوناگونی را به تصویر بکشند ... که در این صورت باید از استدلال دیگری که معجزه یکی از مقدماتش هست بهره برد. بگذارید مثالی بزنم: صبح از خواب بلند شده ایم و با نگاه کردن به خیسی حیات، متوجه می شویم باران آمده است. با این حال، ممکن است به ذهن برسد که باران نیامده بلکه چه بسا قبل از ما کسی با آب شهری، حیاط را خیس کرده است. وقتی از خانه بیرونی می رویم، باز هم کوچه را خیس می بینیم. اما ممکن است به ذهن ما برسد که باران نیامده بلکه همسایه ها هر یک قبل از ما بیدار شده اند و کوچه را خیس کرده اند. وقتی به خیابانهای مجاور می رویم و خیسی شهر را می بینیم باز هم ممکن است به ذهن برسد که باران نیامده و ماشینهای شهرداری موظف شده اند که خیابانها را خیس کنند و یا به خاطر آب دادن گلها خیابانها نیز خیس شده اند و ... بنابراین، همانطور که ملاحظه می فرمایید اگر قرار باشد همیشه احتمالات دیگر را مطرح کنیم، هیچ گاه به یقین و اطمینان نمی رسیم در حالی که عرف مردم چنین نیستند و با مشاهده حیاط و کوچه و نهایتا خیابان با قطعیت اعلام می کنند باران آمده است. حتی اگر کسی بازهم احتمال خطا بدهد، او را دیوانه و لجباز می دانند؛ در حالی که همچنان امکان خطا وجود دارد. در مثال مورد نظر نیز چنین است. وقتی مردم کسی را می بینند که ادعای ارتباط با خدا دارد و اصیل زیسته و اخلاق و وجدان را مراعات می کند و نفعی به او نمی رسد بلکه همیشه به سبب ادعایش آزار دیده است و به دنبال قدرت و ثروت نیست و می تواند برای تایید ادعایش معجزه بیاورد و ... مردم عمدتا به درستی این شخص و ادعایش یقین و اطمینان می یابند و به او اعتماد می کنند. (مگر اینکه مواجهه صحیحی با این شخص نداشته باشند و یا با ذهن انتقادی به دنبال یقین ریاضی باشند و یا بواسطه تعصبات قومی و قبیله ای و یا منافع فردی و گروهی با او مخالفت کنند و یا بواسطه ذهنیتی که دارند وقوع معجزه را بعید بشمارند و همیشه به دنبال رمزگشایی از معجزه هستند تا آن را کاری عادی جلوه دهند و ...)
نهایتا ممکن است جنابعالی همچنان با بنده مخالف باشید و معتقد باشید مردم با دیدن چنین وضعیتی همچنان یقین عرفی و روانشناختی به ارتباط شخص با خدا نمی یابند و احتمالات دیگری به ذهنشان می رسد. در این صورت، اختلاف بنده و شما اختلاف در مصداق است و بعید می دانم با گفتگوی بیشتر حل بشود. در هر صورت، ظاهرا گفتگو میان بنده و شما به خوبی انجام شده و نسبت به مراد و منظور یکدیگر اشراف کامل داریم و فرصت مناسب برای اظهار نظر نیز داشته ایم و عقاید خود را بیان کرده ایم.  شاید همین مقدار کافی باشد ... بهترین ها را از خداوند متعال برایتان آرزومندم.
حقیقتا اگر من با دوستی سالها زندگی کرده باشم و هیچ دروغی از او ندیده باشم و او را فردی طماع و منفعت طلب نیابم  بلکه جز ایثار از او نبینم، وقتی جمله ای را به من بگوید، بی آن که تحقیق کنم یقین میکنم که حتما صادق است و دروغ نمی گوید.
فرض کنید که پدر شما به تازگی فوت کرده و وصیتی هم به جا نگذاشته. اگر همین دوست شما بگوید که پدر شما گفت که همه اموالش را به نام من بزنید، شما فورا باور میکنید یا اینکه تحقیق میکنید و از او سند میخواهید؟ ما هیچ وقت نمیتوانیم از بواطن افراد باخبر شویم. اکثریت افراد، کار هایی بوده که در زندگی انجام داده باشند و هیچ کس از آن ها خبر نداشته باشد و خیلی ها هستند که ظاهرشان با باطنشان متفاوت است و اگر قرار بود که مردم از باطن ما آگاه شوند، دیدشان به کلی نسبت به ما عوض میشد. بنده هم در امور کوچک که گوش دادن به حرف کسی، مفسده زیادی در پی نداشته باشد، اعتماد میکنم و حتی ممکن است که دنبال یقین هم نباشم و به ظن هم قانع شوم اما در امور مهم زندگی مثل اعتقاد به یک دین، نمیتوان به شواهد ظنی اعتماد کرد. فرض کنیم همین دوست خیلی خوب شما، مسیحی باشد و بگوید که حق با دین مسیحیت است، حالا شما باور میکنید یا اینکه پی تحقیق میروید؟ خلاصه اینکه از ظاهر انسان ها نمیشود قضاوت کرد.
همانطور که عرض شد یقین عرفی وروانشناختی از منظر عقل عرفی مردم است و و اعم از این است که مطابق با واقع باشد یا نه، اعم از این است که عقل دقیق احتمال خلاف را در آن ببیند یا نبیند. 
معجزه، بدون واسطه، فقط دلالت بر ارتباط با غیب دارد و برای دلالت آن بر نبوت، باید واسطه و یک مقدمه ای داشته باشیم و آن مقدمه، اثبات ضرورت ارسال وحی است؛ یعنی اگر ارسال، ضروری بود، معجزه قطعا نشانه ای یقینی بر نبوت است چون با توجه به ضرورت ارسال وحی، خدا، قطعا نشانه ای یقینی برای فرستاده خود قرار میدهد و چون معجزه تنها نشانه است، نتیجه گرفته میشود که معجزه همان نشانه قطعی است و در دلالتش دیگر اشکالی نیست اما وقتی ضرورت ارسال، اثبات نشده و مشکوک باشد، در دلالت معجزه بر نبوت هم شک میشود چون ممکن است اصلا وحی نیامده و معجزه نشانه نباشد پس تنها دلالتی که معجزه به صورت یقینی میتواند داشته باشد فقط در بحث ارتباط با غیب است یعنی ما با دیدن معجزه متوجه میشویم که این فرد، یقینا ارتباط با غیب دارد و کارش شعبده نیست؛ همین. دلیل اینکه گفتم معجزه مستقیما نمیتواند ادعایی را ثابت کند این است که اصلا معجزه، ربط به هیچ قضیه ای جز اثبات ادعای ارتباط با غیب ندارد مثلا اگر شما بروید پیش قاضی و ادعا بکنید که فلان تومان از فردی طلبکارم و برای اثبات ادعای خود یک حرکت عجیب و غریب بزنید و قاضی به حیرت بیفتد، قاضی باز هم حرف شما را باور نمیکند و از شما یک دلیل مربوط به ادعایتان میخواهد چون چنین کاری فقط مربوط و دلیل بر ارتباط با غیب است نه چیزی دیگر. بنده، اگر ضرورت ارسال، ثابت شده باشد، به نبوت مدعی یقین میکنم و اگر اثبات نشده باشد، فقط در مورد ارتباط او با غیب، مطمئن میشوم. بحث سر یقین داشتن یا نداشتن نیست، بحث روی محل یقین است. حرف من این است که محل یقین در اینجا ارتباط با غیب است نه نبوت.
مردم مطمئن هستند که این فرد از جانب خدا است
با کدوم دلیل؟ معجزه فقط ثابت میکند که مدعی، ارتباط با غیب دارد و اثبات نمیکند که فرد لزوما ارتباطش با خداست.  
با سلام
معجزه فقط ثابت میکند که مدعی، ارتباط با غیب دارد و اثبات نمیکند که فرد لزوما ارتباطش با خداست.معجزه فقط ثابت میکند که مدعی، ارتباط با غیب دارد و اثبات نمیکند که فرد لزوما ارتباطش با خداست.
از این که بین صحبت دوستان وارد شدم پوزش میخوام،اما با این بخش از صحبت شما موافق هستم اما دوست عزیز اگر به شما گفته شه که خالق ما یک سری آگاهی هایی از خودش در وجود ما قرار داده که ما با رجوع به اون میتونیم صدق نبی رو احراز کنیم، ایراد شما مرتفع نمیشه؟ به عنوان مثال،فرض کنید پیکی  نزد شما میاید و ادعا میکند که از طرف دوست تان امده و می گوید برای شما پیامی دارد.شما هم از پیک می پرسید نشانه ات چیست؟پیک هم مهر و دست خط دوست شما را نشان تان میدهد و شما از این طریق به صدق ادعای این پیک پی می برید. از روی آیات قرآن و هم نهج البلاغه میشه اینو فهمید که شبیه چنین مکانیزمی وجود داره ...
از روی آیات قرآن و هم نهج البلاغه میشه اینو فهمید که شبیه چنین مکانیزمی وجود داره ...
سلام دیدن محتوای این کتب، تنها ایجاد ظن میکند. کتاب های ادیان دیگر هم همین مطالب را میگویند مثل کتب بهائیت. من هم میتوانم کتابی بنویسم که انگار از جانب خداست و پند ها و معارف دینی و دستورات اخلاقی را در آن بیاورم.  
MHGM said in از روی آیات قرآن و هم نهج
از روی آیات قرآن و هم نهج البلاغه میشه اینو فهمید که شبیه چنین مکانیزمی وجود داره ...
سلام دیدن محتوای این کتب، تنها ایجاد ظن میکند. کتاب های ادیان دیگر هم همین مطالب را میگویند مثل کتب بهائیت. من هم میتوانم کتابی بنویسم که انگار از جانب خداست و پند ها و معارف دینی و دستورات اخلاقی را در آن بیاورم.
ببینید،در این بین خدا هم ناظر هست و بیکار ننشسته درواقع هدایت نهایی بندگان رو خدا انجام میده... یعنی این آثار،اون تاثیر گذاری و یقین رو نداره و خدا رو به ما نشون نمیده..چون اصلا از جانب خدا نیومده به دلیل اینکه با اون شناختی خدا از خودش در ما قرار داده،هم خوانی نداره...دقیقا مثل کاری که شعبده باز ها انجام میدن...کسی نمیتونه نشانه های خدا رو جعل کنه و این مکانیزمی که فقط با کلید های خودش باز میشه نه کتاب هایی چون باب و بها و امثالهم...اصلا بحث پند و معارف دینی نیست ...اونهایی هم که پیرو چنین افرادی میشن حقیقتا متوجه خدا نشدن و صرفا دنبال اون چیزی که دوست داشتن رفتن نه حقیقت... حالا شما نظر دیگری دارید، قابل احترامه...
این آثار،اون تاثیر گذاری و یقین رو نداره 
فعلا که داشته و خیلی ها رو جذب کرده
اونهایی هم که پیرو چنین افرادی میشن حقیقتا متوجه خدا نشدن و صرفا دنبال اون چیزی که دوست داشتن رفتن نه حقیقت...
نه همه اونها اینجوری نیستن و جالب اینکه اونها هم درباره شما همین فکر ها رو میکنن  
و جالب اینکه اونها هم درباره شما همین فکر ها رو میکنن
طبیعیه...به قول حافظ جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند البته این کتاب ها رو هرکسی بخونه درش کلی تناقض و موضوعات به ربطی میبینه که خودش ادعای این اشخاص رو باطل میکنه (درواقع خدا رسواشون کرده) البته اینم اضافه کنم که بنده در جایگاهی نیستم کسی یا گروهی رو گمراه بدونم... حتی قرآن به طور کلی گفته هرکسی به خدا و روزبازپسین باور داشته باشه و متانسبش کار های اصلاحی و شایسته انجام بده (البته خالص) اینا جایگاهشون محفوظه حالا بخواد یهودی ، مسیحی ، مسلمان ، شیعه ، سنی،بهایی و... باشه . چون چنین کسی در واقع تسلیم حقیقته یا مسلمانه ... یا جای دیگه آمده هر کسی روی خودش رو (هدف و برنامه اش در زندگی) تسلیم خدا کرده باشه در حالی که نیکوکار باشه،این افراد هم جایگاه شون نزد خدا محفوظه... خلاصه امیدوارم راه درستی رو در پیش بگیرید در این عمر محدود... موفق باشید.
جمع بندی پرسش: اگر ارسال وحی و نبوت ضروری باشد، با مشاهده معجزه و رسوا نشدن شخص مدعی، یقین می یابیم که فلان شخص نبی است چرا که اگر نبی نبود، بر خدا لازم بود او را رسوا سازد تا منحرف نشویم. حال، سوالم این است: اگر فرض را بر این بگذاریم که نبوت ضرورت ندارد، آیا باز هم معجزه بر صدق نبی دلالت یقینی دارد؟ پاسخ من منفی است چرا که  وقتی شک داریم که وحی ارسال شده یا نشده، اصل برائت عقلی می گوید اصل بر عدم ارسال وحی و عدم دلالت معجزه است و دیگر نیاز به رسواسازی مدعی دروغین توسط خدا نیست چون هر عاقلی که به این اصل دقت کند متوجه می شود که همه مدعیان نبوت، دروغین هستند؛ حتی اگر معجزه داشته باشند. اعتماد به چنین شخصی، ساده لوحی است چون هیچ دلیلی بر اعتماد به مدعی نبوت نداریم بلکه عقل حکم میکند که به مدعی، اعتماد نکنیم. پاسخ: برای پاسخ به پرسش حاضر، توجه شما را به چند نکته جلب می کنیم: نکته اول: در خصوص نبوت، مساله اساسی این است که چگونه می شود اثبات کرد که فلان پیامبر مثلا حضرت عیسی (علیه السلام) یا حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) حق است. این مساله مرز میان دیندار و غیردیندار را مشخص می کند. این مساله در عصر هر پیامبری مطرح بود و بعد از وفات آنها در جوامع دینی همچنان باقی می ماند و بر همین اساس گروهی دیندار می شدند و گروهی نه. اینک نیز همین مساله پابرجاست. محققان دینی سعی دارند تا با طرح نظام معرفت دینی معیاری در این زمینه ارائه بدهند و ذهن مخاطب را به سمتی هدایت کنند که به مطلوب دست یابد. بر همین اساس، سعی کردند ابتدا ثابت کنند خدا حکیم است و حکیم کار بیهوده نمی کند و از لطف دریغ نمی ورزد و ... پس بر او لازم است برای هدایت ما بهترین از میان ما را برگزیند و از طریق او با دیگران سخن بگوید.  اثبات این اصل کلی، این ذهنیت را به مخاطب می دهد که بالاخره خداوند نبی فرو فرستاده است. حالا او باید میان مدعیان نبوت بگردد و نبی حق را از نبی دروغین تشخیص دهد. بر همین اساس، میان مدعیان نبوت مقایسه می کند و متوجه می شود که برخی از شواهد و قرائن سبب تمایز مدعیان راستین از مدعیان دروغین می شود. مثلا ارائه معجزه و تحدی و عدم شکست از سوی دیگران؛ یا زندگی اصیل و صادقانه و تعهد ورزیدن به اصولی که تبلیغ می کند؛ تطبیق یافتن با معیارهایی که انبیای سابق توضیح داده اند و غیره. اگر کسی در آن اصل کلی اشکال کند، طبیعتا تشخیص نبی راستین از دروغین برایش سخت تر است. چه بسا با مشاهده اختلاف انبیای راستین از دروغین، این شبهه در ذهنش رخ بدهد که اصلا خداوند کسی را فرو نفرستاده و بهتر است نسبت به این مهم بی اعتنا باشد. اما وقتی او برای خودش این استدلال را ببیند که بر حکیم لازم است اسباب هدایت را تکمیل نموده و برای پرورش و هدایت عقل، نبی بفرستد و حتما خداوند نبی فرستاده، او در احراز نبی راستین، دقت بیشتری می ورزد و راحت تر نبی راستین را تشخیص می دهد. برای تقریب به ذهن،می توان به این مثال دقت کرد: ده نفر را در نظر بگیرید که از بیرون به ما اطلاع داده اند سه تا از آنها صادق هستند. اما مابقی دروغگو هستند. حالا ما موظفیم شخص دروغگو را از شخص صادق تشخیص دهیم. حالا ده نفر را در نظر بگیرید که هیچ شناختی درباره آنها نداریم و احتمال دارد همه صادق یا همه دروغگو باشند. اینجا نیز موظفیم شخص دروغگو را از شخص صادق تشخیص دهیم. در مقایسه این دوفرض، مشخص است که تشخیص مدعی صادق در فرض اول آسانتر از فرض دوم است. اما این بدین معنا نیست که در فرض دوم به بن بست می خوریم و هیچ راهی نداریم. در هر دو فرض، با تشخیص مصداق روبرو هستیم و معجزه نقش اساسی ایفاء می کند. فرق فرض اول و دوم، در ذهنیتی است که ما نسبت به آن معجزات داریم. کسی که منتظر نبی خدا است، غیر از کسی است که فاقد چنین انتظاری است. اما به هر حال، معجزه برای هر دو می تواند راهگشا باشد و برایشان این اطمینان را حاصل کند که این شخص فرستاده خدا است.  نکته دوم: چگونگی دلالت معجزه بر صدق نبی و تشخیص مدعی راستین از مدعی دروغین به این شکل است که وقتی مدعی حقیقتا کار خارق العاده و معجزه ای ارائه کرد و خداوند او را به هر شکلی که ممکن است، تکذیب نکرد، از سکوت خداوند تایید شخص مدعی را استنباط می کنیم. توضیح مطلب این که: اکثر قریب به اتفاق مردم با دیدن معجزه از جانب کسی که معجزه را به اذن و قدرت خدا نسبت می دهد، از او تبعیت می کنند؛ خصوصا اینکه آن را شخصی عاقل و امین و صادق می دانند و کاملا او را می شناسند و به ایمان و یقین و ایثار و احوال او در زندگی واقفند. در این زمینه کافی است به زندگی عالمان ربانی بنگریم که چگونه دیگران حتی بدون دیدن کرامت از آنها، از آنها تبعیت می کردند؛ چه برسد به این که شخصاً از او کرامتی ببنند. بله از منظر دقّی و فلسفی، همچنان می توان احتمالات دیگری (مثلا ارائه معجزه با استفاده از قدرت روحی خودش و یا با همکاری اجنه) مطرح کرد، اما همانطور که عرض شد اکثر مردم به این احتمالات بی اعتنا هستند و معجزه را به همان شکلی تفسیر می کنند که شخص مدعی تفسیر کرده است. در واقع، معجزه سبب می شود .  حال، این سوال مطرح می شود که این احتمالات خلاف را چگونه می توان نفی کرد و معجزه را به مثابه دلیل موجهی برای صدق نبی و ارتباط او با خدا دانست؟ به باور صحیح، معجزه به انضمام این استدلال، تمامی آن احتمالات را نفی می کند: خدا حکیم و هدفمند است و چون هدفش از خلقت انسان، دستیابی به کمالات اختیاری است، موانع را از پیش روی او بر می دارد؛ موانعی که اگر مداخله خدا نباشد، اکثریت انسانها قادر به عبور از آن موانع نیستند؛ چنانکه در مورد معجزه، عقل اکثر انسانها حیران شده و به شخص مدعی اعتماد می کنند و از او پیروی می نمایند. حال که خداوند شخص مدعی را به هر شکلی که ممکن است، تکذیب نمی کند، می فهمیم که او را تایید کرده است و شخص مدعی در ادعایش صادق است. حتما دقت بفرمایید این مطلب در موردی صادق است که اولا شخص مدعی، دارای معجزه با تمام قیود و شروطش باشد و ثانیا شخص مدعی، معجزه را شاهدی بر صدق ادعای نبوت و ارتباط وحیانی با خدا قرار دهد و ثالثا ابزارهایی معرفتی که در اختیار عموم مردم است، در تشخیص حق کافی نباشد بلکه مردم عموما در موارد مشابه، عقلشان حیران شده و به احتمال کذب اعتنا نمی کنند. نکته سوم: اما درباره اصل برائت که به آن استناد جسته اید، باید متذکر شد «اصل برائت» در جایی استفاده می شود که شک داریم تکلیفی هست یا نه؛ یعنی در جایی که علم و یقین به تکلیف نداریم. منظور از یقینی نیز یقین منطقی و ریاضی نیست که احتمال خلافش محال باشد؛ بلکه همان یقین عرفی است که اصطلاحا به آن یقین روانشناختی گفته می شود؛ یعنی یقینی که خود شخص خلافش را محال می داند و به احتمال خلافش بی اعتنا است و باورش را مطابق با واقع می داند؛ اعم است از این که حقیقتا هم مطابق با واقع باشد یا نه. (به همین جهت، اگر فقیهی یقین دارد حکم خدا چنین است، یقین او را حجت می دانیم و او را معذور می دانیم حتی اگر بعدا مشخص شود او اشتباه کرده است.) همچنین، این یقین در تقابل با احتمال عقلائی است؛ یعنی اگر کسی احتمال عقلائی بدهد، این یقین ساقط می شود اما اگر احتمالش غیرعقلائی و بدون دلیل باشد، یقین روانی را مخدوش نمی سازد. (به همین جهت، گفته می شود که نصوص  از سنخ یقینیات هستند؛ در حالی که مشخص است حتی در نصوص نیز می توان احتمالات غیرعقلائی دیگر را مطرح ساخت.) با این توضیحات مشخص می شود که منظور از برائت (قبح عقاب بلا بیان: بد بودن کیفر دادن کسی که بیانی به او نرسیده است و او به وظیفه اش علم نداشته است) جایی است که شخص یقین به وظیفه اش ندارد، و منظور از یقین نیز شامل یقین عرفی و روانشناختی نیز می شود و منحصر به یقین ریاضی و برهانی نیست. دقت بفرمایید اگر قرار باشد افراد را صرفا بر اساس یقین ریاضی و برهانی کیفر دهیم و به «اصل برائت» متمسک شویم، در اکثر قریب به اتفاق موارد، نمی شود مجرم را شناخت؛ حتی اگر خودش اعتراف کند؛ چرا که این احتمال به ذهن می رسد که او اگرچه همیشه عاقل بوده و دیوانگی از او دیده نشده اما در یک لحظه دیوانه شده و اعتراف بیجا کرده و دوباره عاقل شده است. اگر هم دوباره از او اعتراف بگیریم، باز هم همین احتمال مطرح می شود.  همچنین، در بسیاری از مسائلی که در زندگی رخ می دهد نیز حقیقتا یقین ریاضی نداریم. بسیاری از این مسائل مهم هستند و نمی توانیم به آسانی آنها را مورد بی اعتنایی قرار دهیم. باید در آن مورد تصمیم بگیریم کدام گزینه را بر دیگری ترجیح بدهیم. مثلا بیمار پیری را در نظر بگیرید که هم جراحی کردن برایش خطرناک است و ممکن است به مرگش منتهی شود و هم جراحی نکردن برایش خطرناک است و ممکن است به مرگ منتهی شود. در این مورد، حقیقتا نمی توان به یقین رسید کدام کار صحیح است. همچنین نمی توان نسبت به آن بی اعتنا بود چرا که بی اعتنایی در این مورد، خودش نوعی انتخاب است و عملاً برگزیدن یک گزینه (جراحی نکردن) و ترک گزینه دیگر (جراحی کردن) است.  حال چه باید کرد؟ ساده لوح و ضعیف العقل و زودباور، کسی است که در اینجا به جای مراجعه به چند پزشک متخصص، به یک عطاری برود و نظر گیاه فروش در این باره را بپرسد و یا دست به قرآن بزند و استخاره نماید. اما اگر کسی با استفاده از نظر چند متخصص، به این نتیجه برسد که عمل کند/نکند و طبق همین نتیجه رفتار کند، او ساده لوح نیست؛ حتی اگر نتیجه اش از یقین ریاضی برخوردار نباشد و حتی اگر نهایتا به خطا رفته باشد و از شخص نااهل پیروی کرده باشد. در مساله مورد نظر نیز ماجرا به همین شکل است. اگر کسی از دیدن معجزه از شخص مدعی نبوت عقلش حیران شود و یقین عرفی بیابد که این شخص با خدا مرتبط است، ساده لوح و زودباور نیست. او با دو گزینه روبرو است: یا اینکه شخص را تکذیب کند و یا او را تصدیق و تایید کند. بی اعتنایی به آن شخص نیز به منزله تکذیب و کنار گذاشتن است. حال، او برای کنار گذاشتن و تکذیب این شخص هیچ دلیلی ندارد؛ اما برای قبول و پذیرش آن دلیل و بینه دارد. بینه او همان معجزه ای است که هیچ کسی قادر به آن نیست. شخص مدعی معجزه دارد و مدعی ارتباط با عوالم غیبی است و از آنجا خبر می دهد و بواسطه آنها کارهای خارق العاده نیز انجام می دهد و به آنچه می گوید نیز معتقد است و زندگی خود را نیز به پای همین ادعاها نثار کرده و هیچ سودی نمی برد و جز رنج نصیبش نشده است. به همین دلیل، بسیاری از افراد به سبب مشاهده کرامات از چنین افرادی (حتی آنهایی که مرتاض نامیده می شوند) به دنبال آنها می روند. کار آنها ساده لوحی نیست و دلیل موجهی دارند و نوبت به اصل برائت نمی رسد. بله، اگر کسی به یقین نرسد و احتمالات دیگر را پیش بکشد، باید برایش این استدلال را تنظیم کرد که سکوت خدا در برابر تبعیت مردم از شخص مدعی و دارای معجزه، به مثابه تایید او است و به همین جهت، معجزه به شکل یقینی، به صدق نبی دلالت دارد؛ خواه ضرورت ارسال نبی از جانب خدا را پیش‌تر اثبات کرده باشیم؛ خواه قادر به اثبات چنین ضرورتی نبودیم و ادله موجود در این زمینه را کافی ندانستیم. در هر صورت، نوبت به اصل برائت نمی رسد. نکته چهارم: ممکن است اشکال شود اگر معجزه به انضمام سکوت خدا، دلالت بر صدق نبی و تایید او دارد، پس بهاییان نیز در پیروی از دین جدیدشان حق دارند. در پاسخ به این اشکال گفتنی است: خود معجزه به خودی خود، مقتضی اعتماد و اطمینان و اعتماد به مدعی است، مگر این که مانعی پیش بیاید و از طریق منبع معتبر دیگر، مشخص شود که مدعی تکذیب شده است؛ چنانکه وقتی نبوت پیامبر اسلام اثبات شد و  با استناد به ادله قرآنی و روایی،  خاتمیت ایشان را نیز اثبات کردیم، به یقین می رسیم که بهائیت حجت نیست و در صورت وجود معجزه نیز توسط خداوند صراحتا تکذیب شده است. بگذریم از این که هنوز اثبات نشده که در بهائیت معجزه ای وجود داشته شده باشد. نتیجه:  اگر کسی به کرامات و معجزات شخصی که صادقانه و اصیل زیسته بنگرد، عمدتا از او تبعیت می کند و به راه و سبک زندگی او اعتماد می یابد و می خواهد با پیروی از آن، به همین خیر و کمال دست یابد. او یقین (نه لزوما یقین ریاضی که احتمال کذب و خلاف را محال می داند) می یابد که او در مدعای خودش صادق است و سزاوار پیروی است. مردم عمدتا در زندگی خود به همین میزان از یقین و اعتماد بسنده می کنند و بر همین اساس زندگی خود را تنظیم می کنند. اگر او بگوید از جانب خدا آمده و گفتارش گفتار خدا است، مردم از او پیروی کرده و گفتارش را گفتار خدا می دانند.  در واقع، مردم همین توانایی او را دلیل کافی برای پیروی از او می دانند. در واقع، از طریق معجزه و کرامات می فهمند که شخص دارای ارتباط غیبی است و اشراف بیشتری به حقایق و عوالم غیبی دارد، و اگر او می گوید با خدا (و یا هر موجود دیگری) مرتبط است، حتما مرتبط است و به همین جهت توانسته این قدرت را بدست آورد. وقتی یقین عرفی و روانشناختی مذکور را به حکمت خدا و زشتی اغراء به جهل و رها کردن اکثر مردم در گمراهی و ... ضمیمه کنیم، یقین می یابیم که محال است شخصی دروغگو باشد و با ارائه معجزه به دروغ خودش را فرستاده خدا معرفی نماید و مردم را گمراه نماید(چون مردم اکثرا به همین مقدار از یقین و اعتماد اکتفاء می کنند)، اما خداوند او را به شکلی تکذیب نکند. حال، اگر او را تکذیب نکرد، پس یقین می یابیم که خداوند او را تایید کرده است و وی حقیقتا از جانب خدا مبعوث شده است. اما چرا به باب و یا سایر مدعیان دروغین از قرن اول هجری تاکنون اعتنا نمی کنیم؟ اولا به سبب آن که معجزه ای ارائه نکرده اند؛ و ثانیا حتی اگر بپذیریم آنها دارای کرامت و معجزه هستند و به همین جهت مردم از آنها پیروی می کنند و به راه و روش آنها اعتماد یافته اند، باز هم بواسطه خاتمیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) -که ادله اش در قرآن و روایات ذکر شده- مشخص می شود خداوند آنها را تکذیب کرده است.  برای مطالعه بیشتر، رک: فخار نوغانی، وحیده؛ حسینی شاهرودی، سیدمرتضی، «بررسی و نقد نظریه دلالت اقناعی معجزه»، مجله مطالعات اسلامی، 1394ش. علی تبار، رمضان، «امکان شناخت و فهم یقینی از دین»، مجله رواق اندیشه، 1383ش.
موضوع قفل شده است