جمع بندی سهم عقل و شرع در هدایت

تب‌های اولیه

27 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سهم عقل و شرع در هدایت
با سلام خدمت دوستان و کارشناسان گرامی یکی از فرضها و مقدمات مهم در بحث اثبات ضرورت نبوت، این است که مجموعه عقل و علم برای هدایت انسان کافی نیستند و بنابراین ضروری است که خدا برای تکمیل هدایت حداقل یک مذهب وحیانی را در اختیار بشر قرار دهد. طبق این فرض: - مجموعه عقل و علم برای هدایت انسان ناکافی اند. - مجموعه عقل و علم و مذهب برای هدایت انسان کافی است.   اثبات عقلی فرض مذکور نیازمند شناخت ضروریات هدایت انسان است. شناخت این که چه چیزی برای هدایت انسان ضروری است و چه چیزی ضروری نیست. همچنین بایستی توجه داشت که طبق فرض بالا، وجود موارد مجهول یا مبهم در مسائل اعتقادی یا عملی لزوماً مانع کافی بودن هدایت نیستند چرا که با دسترسی به مذهب نیز هنوز مجهولاتی باقی می‌مانند.   یکی از لوازم اثبات این فرض آن است که نشان دهیم حداقل یکی از جنبه‌های فراعقلی دین برای کافی بودن هدایت ضروری است. یعنی مطمئن باشیم که حداقل یکی از آموزه‌های مذهب که از طریق عقل و علم قابل دستیابی نیست، برای کامل بودن هدایت لازم است.   چگونه می‌توان به شیوه عقلی و بدون رجوع به منابع درون دینی این فرض یا لازمه آن را اثبات نمود؟ با تشکر
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد قول سدید
با سلام و عرض ادب و آرزوی سلامتی و تندرستی  در تاپیک سابقی که خدمت شما و سایر عزیزان بودیم، به برخی از نکات اشاره کردیم و در ادامه با ذکر اجمالی آنها، به اصل بحث می پردازیم. 1. مباحث نبوت را به دو دسته نبوت عامه و نبوت خاصه تقسیم می کنند. 2. مباحث نبوت عامه مباحثی است که به شکل عمومی درباره نبوت مطرح می شود بخلاف مباحث نبوت خاصه که ناظر به پیامبر خاص -مثلا حضرت محمد صلی الله علیه و آله- است. 3. یکی از مباحث نبوت عامه، ضرورت نبوت است؛ یعنی این که برای هدایت بشر لازم است پیامبری از جانب خدای حکیم انتخاب و به سوی مردم فرستاده شود. 4. اعتقاد به ضرورت نبوت غیر از  اعتقاد به وقوع نبوت است. هیچ ایرادی ندارد کسی نتواند به ضرورت نبوت معتقد باشد اما به وقوعش معتقد باشد. 5. همچنین اعتقاد به ضرورت نبوت غیر از فوائد نبوت است. چه بسا کسی معتقد باشد که نبوت فوائد زیادی دارد و وقوع هم یافته، اما نمی شود ضرورتش را اثبات کرد. 6. ادله ضرورت نبوت از یکسوی، ناظر به نیازهای هدایتی آدمی است که مداخله خدا از طریق ارسال نبی، آنها را سریعتر و بهتر برآورده می سازد؛ و از سوی دیگر، ناظر به حکمت خدا است بدین بیان که اگر خدا حکیم است که هست، برای تامین این نیازها مداخله می کند.  7. نیازهای مذکور گاهی از سنخ آموزشی هستند و گاهی از سنخ پرورشی و  گاهی از سنخ اجرایی و ...  
8. نیازهای آموزشی را می توان به چند دسته تقسیم کرد:   8/1. برخی از امور خارج از حوزه عقل و خرد آدمی است؛ یعنی عقل آدمی عادتا به خودی خود به این امور دسترسی ندارد.  مثلا این که اعمال و رفتار و نیات ما، دارای ظاهر و باطن است و باطن عمل از بین نمی رود و باقی می ماند و در آخرت به شکل کامل برایمان آشکار می شود و بواسطه همین آثار، به لذت یا عذاب اخروی مبتلا می شویم.  8/2. برخی از امور خارج از حوزه عقل و خرد آدمی است اما چه بسا آدمی از آنها غافل باشد و جهت ذهنی او به این امور معطوف نشود؛ مثلا این که خدایی با فلان اوصاف وجود دارد؛ خدایی که می توان آن را شناخت و توصیف کرد بی آن که به تشبیه فرو افتیم، از اموری است که عقلا قابل اثبات است اما چه بسا هدایت انبیاء و معلمان سبب توجه به این امر شود و عقل را به شکل درست هدایت نماید. ادبیات تشبیهی-تنزیهی دین، هم ما را از تعطیل کردن عقل در حوزه خداباوری نجات می دهد و هم ما را از تشبیهی شدن در این حوزه رهایی می بخشد. روشن است که اعتقاد به خدا به شکل صحیح، تاثیر بسزائی در سبک زندگی آدمی دارد. 8/3. برخی از امور در حوزه عقل و خرد آدمی است اما چه بسا اگر مورد تاکید و تایید قرار نگیرد، بواسطه شبهات فکری و یا شرایط محیطی، مورد تردید و بی اعتنایی قرار بگیرد. مثلا خوبی دستگیری از فقیران و مستمندان را عقل می فهمد اما چه بسا به این شبهه مبتلا شود که شاید این اصل عقلی نیست و برساخته فقرا برای مهار ثروتمندان است که در طول تاریخ شهرت یافته است ؛ چنانکه نیچه چنین تعبیری از اخلاق داشت و توانست اخلاق سنتی را زیرسوال ببرد. تردید افکندن در اخلاق سبب شد که مدتی بعد، کسانی همچون هیتلر و طرفدارانش با الهام گیری از آثار نیچه، چنان جنگهای ویرانگری را رقم بزنند که خود نیچه نیز پیش بینی کرده بود. همچنین می توان به اختیار انسان مثال زد. انسان وجدانا خودش را مختار می یابد. اما چه بسا بواسطه شبهاتی به دام جبرگرایی فرو افتد. انبیاء با تاکید بر عنصر اختیار، انسان را از این انحراف رهایی می بخشند. جامعه ای را در نظر بگیرید که جبرگرا باشد. چنین جامعه ای به ظلم و ستم تن می دهد و از اقدام عملی علیه ظالم پرهیز می کند. 8/4. برخی از امور نیز در حوزه عقل و خرد آدمی است و شبهه ای هم در آن نیست؛ اما با این حال، برنامه ریزی جامع در این حوزه زمانبر است و به همین جهت دین ورود می کند و در این زمینه برنامه ریزی می کند؛ نه به این شکل که عقل را تعطیل کند بلکه با ترسیم نقشه راه، مسیر را برای ادامه کار هموار می سازد. برای مثال می توان به عدالت اشاره کرد که در اکثر جوامع مورد قبول است و کمتر کسی به آن تردید دارد اما با این حال، برنامه نویسی در این زمینه همچنان دارای آسیبهای جدی است. دین با ترسیم نقشه راه و برنامه ریزی مقدماتی به انسان می آموزد چگونه این اصل را اجرایی بسازد. مثلا با تعبیه خمس و زکات و صدقه و فدیه و ... مانع از انباشت ثروت در یک طبقه اجتماعی می شود و شکاف طبقاتی را پر می کند. 
9. نیازهای پرورشی آدمی نیز بدین شرح است: 9/1. انبیاء و اولیای الهی، یکی از منابع مهم خودشناسی هستند بدین بیان که از طریق گفتار و رفتار آنها می توانیم به شناخت درستی از استعدادهای درونی و یا موانع پرورش آنها دست یابیم. آدمی به خودی خود قادر نیست به درک درستی از معارف مربوط به خودشناسی دست یابد. اگر هم قادر باشد، ممکن است با تاخیر و یا سوءتعبیر به این شناخت برسد. دین در خودشناسی، نقش مکمل و سرعت بخش دارد و از این جهت در پرورش استعدادهای درونی و نهفته انسانی نقش بسزائی ایفاء می کند. 9/2. دین با ترسیم جایگاه انسان در جهان، رابطه انسان با انسان، رابطه انسان با خانواده و والدین، رابطه انسان با جامعه، رابطه انسان با طبیعت و ... را به شکل صحیحی توضیح می دهد. در دین، فرد بریده شده از جامعه نیست و دیگری نقش مهمی در سعادت آدمی دارد. گاهی کمک به دیگری سبب سعادت من می شود و گاهی بی توجهی به دیگری، سبب هلاکت من می شود. فرد از منظر دینی، نه با جامعه قهر است و نه در آن غرق می شود. فرد با جامعه است اما قرار نیست لزوما همرنگ جامعه باشد. چه بسا عقل انسان به این مهم دست بیابد اما دستیابی به این تصویر متعادل از رابطه فرد و جامعه، دستخوش اختلاف نظر و بدفهمی است. دین به عقل کمک می کند تا با مشاهده نظرات مختلف، پریشان نشود و راه صحیح زندگی را گُم نکند. 9/3. آدمی نوعا یا اکثرا نیازمند الگو و اسوه است. دین به آدمی الگوی صحیح را معرفی می کند. معرفی انبیا و اولیای الهی و یا شخصیت های قرآنی و تاریخی، نمونه بارز الگوی عملی است. حتما مستحضرید بخش عظیمی از انسانها از بازیگران و بازیکنان و هنرمندان و ... تبعیت می کنند و نوع پوشش و سخن گفتن و حتی فکر کردن را از آنها می آموزند. مثلا کسی که خوب آواز می خواند، در امور مختلفی برای جوانان الگو می شود: در پوشش و آرایش و نحوه فکر کردن یا سخن گفتن و ... در حالی که او فقط صدای خوبی دارد اما معلوم نیست زندگی خصوصی موفقی داشته باشد! با این حال، بسیاری از انسانها از این اشخاص الگو می گیرند. دین با معرفی الگوی موفق، این نیاز پرورشی را برآورده می سازد. 9/4. دین موانع پرورش و تعالی را نیز بازگو می کند و به آدمی یاد می دهد چگونه بر این موانع و آفات غلبه کند. مثلا دین لذائذ جنسی را محکوم و مطرود نمی سازد بلکه آن را در چارچوب صحیح پرروش می دهد و تامین می کند. دین نه مخالف لذت جنسی است و نه موافق شهوترانی بلکه از تعادل در این حوزه دفاع می کند و برای تامین لذت نیز راهکارهایی را تعبیه می کند. یا نگرش دین به دنیا نقش مهمی در سبک زندگی آدمی دارد. دین نه ترک دنیا را تایید می کند و نه دنیاگرایی و ثروت اندوزی را تشویق می کند بلکه نشان می دهد چگونه باید از لذایذ دنیوی بهره برد تا این بهره وری مانعی برای پرورش دادن سایر ابعاد معنوی آدمی نشود. گاهی افراط در لذتهای جنسی سبب غفلت از پرورش استعدادهای علمی و معنوی انسان می شود. دین کسب علم و معنویت و تامین معاش و برآوردن نیازهای جنسی و ... را در نقطه تعادل پیگیری می کند تا تامین یکی از آنها سبب سرکوب کردن سایر استعدادهای آدمی نشود.
ممنون از توضیحات شما قول سدید گرامی در مقدمات بحث ضرورت نبوت، دو دیدگاه در مورد نقش مذهب در هدایت مطرح شد: الف- مذهب را عاملی کمک کننده برای کمال بدانیم. ب- مذهب را عامل ضروری کمال بدانیم و آفرینش انسانی که تنها از هدایت عقلی برخوردار است را عبث به حساب آوریم.   در دیدگاه الف، برای اثبات ضرورت ارسال انبیاء به دشواریهایی بر می‌خوریم. در برخی زمانها و مکانها دسترسی به مذاهب مورد تایید اسلام وجود نداشته و بنابراین خدا بنابر حکمتی که شاید کاملاً از آن اطلاع نداشته باشیم، به هدایت عقلی اکتفا فرموده است. پس باید ثابت کنیم که شرایط مشابهی برای تمام زمین وجود نداشته که لازمه‌اش می‌شود شناخت حکمت خدا.   اما در دیدگاه دوم مسئله متفاوت است. اگر آفرینش بدون دسترسی به مذهب عبث باشد، ضرورت ارسال انبیاء به سادگی اثبات می‌شود. در این حالت فرض می‌شود که آفرینش انسانهای مذهبی هدف از خلقت بوده و انسانهای دیگر به عنوان محصول جانبی این فرایند فرض میشوند. پس به این سوال که «اگر ارسال پیامبران ضروری است، چرا برخی انسانها به مذاهب مورد تایید اسلام دسترسی ندارند؟» پاسخ داده میشه.   جدای از تاثیرات منفی که تفکر رادیکال موجود در فرض ب می‌تونه بر جامعه داشته باشه، استفاده از آن به عنوان مقدمه در یک بحث منطقی نیازمند اثبات برون دینی است.   از آنچه فرمودید، بر می‌آید که مذهب نقش کمک کننده در هدایت دارد. اما ضروری بودن مذهب در هدایت و عبث بودن خلقت انسان بدون برخورداری از هدایت مذهبی نیازمند استدلال بیشتری است.  
با سلام خداوند همه موجودات را به گونه‌ای آفریده که به طور غریزی و غیر اکتسابی می‌توانند به سوی هدف نهائی و کمال مطلوب خود حرکت کنند. هدایت تکوینی که در متن خلقت و در فطرت مخلوقات وجود دارد، دارای نشانه‌هایی مانند: عقل، غریزه، شعور، عاطفه و انواع اداراکات است.
- مجموعه عقل و علم برای هدایت انسان ناکافی اند. - مجموعه عقل و علم و مذهب برای هدایت انسان کافی است.
به نظر بنده، هدایت عقلی برای انسان، نسبتا کافی است و هدایت عقلی + هدایت وحیانی برای انسان به نسبت بیش تری کفایت دارد. ما مطلقا نمیگوییم که صرف هدایت عقلی به درد نمیخورد ولی اگر همراه وحی بود، به کار می آید. هدایت عقلی، خوب است. هدایت عقلی + هدایت وحیانی، بهتر است؛ که اگر شرایطش باشد و گرفتار موانع وقوعی نشود، حکمت خدا اقتضای فراهم کردن آن را برای انسان دارد. هیچ دلیلی برای عبث بودن صرف هدایت عقلی نداریم. هدایت عقلی نسبت به خود و در زمان عدم دسترسی به وحی، نعمت است و برای ما کافیست چون ناچاریم به آن اکتفا کنیم و راه دیگری نداریم. هدایت وحیانی هم میتواند مکمل عقل باشد و ترکیب عقل و وحی، نسبت به صرف هدایت عقلی، بهتر است و ما را نسبتا از هدایت بیش تری برخوردار میکند. خلاصه اینکه هر درجه از هدایت، نعمت است و در صورت نبود درجه بالاتر، ناچارا کفایت دارد ولی اگر درجه بالاتری هم وجود داشته باشد بهتر است، یعنی اگر فقط هدایت عقلی داشتیم، همان برای ما کافیست ولی اگر وحی هم بود، دیگر نمیتوان صرف هدایت عقل را کافی دانست. وقتی شما خیلی گرسنه باشید، اگر یک بشقاب غذا موجود باشد، شما به همان یکی اکتفا میکنید ولی وقتی به مقدار دو بشقاب غذا داشته باشید، دیگر یکی کافی نیست و شما دو بشقاب میخورید.  
یک نکته را در این تاپیک در نظر داشته باشیم که بحث موردی در مورد مذاهب بعد از ضرورت نبوت مطرح میشه، اما فرضهای ما نباید در تضاد با اسلام باشه چون در نهایت می‌خواهیم به اثبات اسلام برسیم.
در مقدمات بحث ضرورت نبوت، دو دیدگاه در مورد نقش مذهب در هدایت مطرح شد: الف- مذهب را عاملی کمک کننده برای کمال بدانیم. ب- مذهب را عامل ضروری کمال بدانیم و آفرینش انسانی که تنها از هدایت عقلی برخوردار است را عبث به حساب آوریم.
تا اینجا نتیجه می‌گیریم که خدا می‌تواند مذهبی را در اختیار انسانها قرار دهد که به کمال کمک کند.   اما دیدگاه لازمه دیدگاه «ب» این است که به شکل برون دینی اثبات کنیم اسلام دارای حکم یا آموزه‌ای است که خلقت انسان بدون دانستن آن عبث باشد و با دانستن آن از حالت عبث بودن خارج شود.
یک طرف این بحث به حسن و قبح عقلی و شرعی وصل میشود. که به نظر بنده لازم است درباره اش تحقیق کنید. یا حق
الف- مذهب را عاملی کمک کننده برای کمال بدانیم. ب- مذهب را عامل ضروری کمال بدانیم و آفرینش انسانی که تنها از هدایت عقلی برخوردار است را عبث به حساب آوریم.
دین، هم عامل کمک کننده برای کمال است و هم در صورتی که شرایط مهیا باشد و مانعی نباشد، ارسال آن ضروری است. چرا شما فکر میکنید که حتما هدایت عقلی باید عبث باشد که ارسال دین ضرورت پیدا کند؟ هدایت عقلی عبث نیست اما ارسال در صورت نبود مانع هم ضروری است. (طبق قاعده لطف) حکمت خدا اقتضا دارد تا آنجایی که ممکن است انسان برای رسیدن به کمال کمک کند و اگر مانعی نباشد، خدا بخیل نیست که وحی را که مکمل عقل است، نفرستد.
اما دیدگاه لازمه دیدگاه «ب» این است که به شکل برون دینی اثبات کنیم اسلام دارای حکم یا آموزه‌ای است که خلقت انسان بدون دانستن آن عبث باشد و با دانستن آن از حالت عبث بودن خارج شود.
نیازی به اثبات نیست. اما در صورت اثبات هم احکام عقل گریز را که نمیتوان اثبات کرد. احکامی هم که عقل میفهمد، میشود گفت که منشا الهی ندارد و توسط انسان ها وضع شده. توجه داشته باشید که دو فرض داریم: ۱. یا وحی، دستورات خداست و مکمل عقل برای رسیدن به کمال است. ۲. یا اینکه یکسری دستورات من در آوردی توسط مدعیان دروغین است که تاثیر زیاد در رسیدن به کمال ندارد. آن چیزی ما از آن صحبت میکنیم و در صدد اثبات آن هستیم، فرض اول است و وحی، در فرض اول، ارسالش از جانب خدا در صورت نبود مانع، لازم است. یعنی فرض ما این است که عمل به این دستورات تاثیر زیادی در رسیدن به کمال دارد؛ حالا یا این فرض اثبات میشود و به ضرورت ارسال پی میبریم یا اثبات نمیشود که آن وقت میتوان گفت که شاید وحی نیامده و دستورات دین، کمکی به ما نکند، آن وقت است که باید دنبال اثبات آن احکام باشید.  
تا حدی بحثشو می‌دونم بیت المعمور گرامی. اما چطور از حسن و قبح عقلی و شرعی در این بحث نتیجه‌گیری می‌فرمایید؟   اگر از بحث قبلی درست متوجه شده باشم، معتقد به عبث بودن خلقت در صورت عدم وجود مذهب هستید. چطور می‌توان عبث بودن خلقت در صورت صرفاً عقلی بودن هدایت را اثبات نمود؟ و یک سوال دارم: فرمودید که این عبث بودن به معنای بیهوده بودن نیست. این وازه را به چه معنایی در نظر بگیریم تا انعکاس دهنده نظر شما باشد؟ ممنون از مشارکت شما در بحث
چرا شما فکر میکنید که حتما هدایت عقلی باید عبث باشد که ارسال دین ضرورت پیدا کند؟ هدایت عقلی عبث نیست اما ارسال در صورت نبود مانع هم ضروری است. (طبق قاعده لطف) حکمت خدا اقتضا دارد تا آنجایی که ممکن است انسان برای رسیدن به کمال کمک کند و اگر مانعی نباشد، خدا بخیل نیست که وحی را که مکمل عقل است، نفرست
شما معتقدید که هدایت عقلی نیز به تنهایی تا حدی هدف خلقت را برآورده می‌کند و مذهب را یک عامل کمک کننده می‌دانید. از این مقدمه به این نتیجه می‌رسیم که خدا «در صورت عدم وجود مانع» مذهب را در اختیار انسان قرار می‌دهد. پس باید ثابت کنیم که این مانع همیشگی نبوده. اما دیدگاه بیت المعمور گرامی این بود که می‌توان خلقت انسان بدون در اختیار گذاشتن مذهب را «عبث» دانست که در این صورت قید «عدم وجود مانع» از استدلال ما حذف میشه. چون در این صورت اگر هیچ انسانی به مذهب دسترسی نداشته باشه، کل خلقت میشه عبث.   حالا هدف اینه که اینجا ببینیم کدوم مقدمه قابل اثباته تا استدلال ضرورت نبوت را با همان مقدمه پیش ببریم.
ما، دو فرض داریم: ۱. یا وحی، دستورات خداست و مکمل عقل برای رسیدن به کمال است. ۲. یا اینکه یکسری دستورات من در آوردی توسط مدعیان دروغین است که تاثیر زیاد در رسیدن به کمال ندارد. آن چیزی ما از آن صحبت میکنیم و در صدد اثبات آن هستیم، فرض اول است و وحی، در فرض اول، ارسالش از جانب خدا در صورت نبود مانع، لازم است. یعنی فرض ما این است که عمل به این دستورات تاثیر زیادی در رسیدن به کمال دارد؛ حالا یا این فرض اثبات میشود و به ضرورت ارسال پی میبریم یا اثبات نمیشود که آن وقت میتوان گفت که شاید وحی نیامده و دستورات دین، کمکی به ما نکند، آن وقت است که باید دنبال اثبات آن احکام باشید.
مذهبی که در اینجا در موردش صحبت می‌کنیم یک جور مذهب ایده‌آله. یعنی ما میگیم که خدا می‌تواند یک مجموعه آموزه‌ها برای انسان بفرستد که به کمالش کمک کند و حالا باید ثابت کنیم که در اختیار گذاشتن چنین آموزه‌هایی از طرف خدا ضروری است. بحث در مورد یک دین و مذهب خاص (مثل اسلام) بعد از ضرورت نبوت مطرح می‌شود. پس در جای دیگری باید ثابت شود که اسلام همان مذهب ایده‌آل است؛ اما فعلاً در مرحله اثبات ضرورت نبوتیم و وارد اثبات اسلام به طور خاص نشده‌ایم. گرچه باید این را هم در نظر داشته باشیم که فرضهای ما نباید با اسلام در تضاد باشند، وگرنه در مراحل بعدی استدلال به مشکل بر می‌خوریم.  
فروردین said in تا حدی بحثشو می‌دونم بیت
تا حدی بحثشو می‌دونم بیت المعمور گرامی. اما چطور از حسن و قبح عقلی و شرعی در این بحث نتیجه‌گیری می‌فرمایید؟   اگر از بحث قبلی درست متوجه شده باشم، معتقد به عبث بودن خلقت در صورت عدم وجود مذهب هستید. چطور می‌توان عبث بودن خلقت در صورت صرفاً عقلی بودن هدایت را اثبات نمود؟ و یک سوال دارم: فرمودید که این عبث بودن به معنای بیهوده بودن نیست. این وازه را به چه معنایی در نظر بگیریم تا انعکاس دهنده نظر شما باشد؟ ممنون از مشارکت شما در بحث
من فقط ابعاد مسئله رو کمی توضیح میدهم. از یک منظر حسن و قبح یعنی خداوند آنچه فرمان دهد خوب است، یا خدا به آنچه خوب است فرمان می دهد؟ اولی شرعی است دومی عقلی است از منظری دیگر هر آنچه عقل می فهمد دو وجهی است و نمیتوان اعتمادی به آن داشت مگر شرع آن را تایید کند. یعنی حسن و قبح اعمال با عقل به نتیجه اطمینان بخشی می رسد یا نه؟ اولی عقلی است دومی شرعی است. از منظری نسبت دادن فهم عقل به شرع در اعمال و رفتار، عقلی است یا تا خود شرع تایید نکند، انتساب امکان ندارد چون ذات هدایت و انتساب به خدا شرعی است. اولی عقلی است. دومی شرعی است. از منظری تحلیل داده ها و خود داده ها عقلی است یا عقل فقط تحلیل میکند و داده ها از عقل تراوش نمیکند مگر اندکی از کلیات. اولی عقلی است دومی شرعی است  
سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز شاید لازم باشد توضیحات بیشتری درباره دیدگاهی که در پستهای سابق بیان کردم، ارائه بدهم. از این جهت، نکاتی را تقدیم می کنم که برخی جدید و برخی تکراری اما با صورتبندی و شکل و شمایل جدید است:
نکته اول: وقتی از منظر پدیدارشناسانه به دین و  انبیای موجود در ادیان ابراهیمی می نگریم و دعاوی آنها را مورد مطالعه و تامل قرار می دهیم -فارغ از این که واقعا نبی الهی باشند یا نباشند- متوجه می شویم آنها برای دین و نبوت، کارکردهایی قائل بودند که نیازهای آدمی  بواسطه آن کارکردها تامین می شود. مثلا نیاز به شناخت امور خردگریزی که واقعی است و آگاهی از آنها تاثیر بسزائی در زندگی دنیوی و اعمال و افکار و نیات ما دارد، اما با این حال، عقل و خرد آدمی به این امور دسترسی ندارد و نمی تواند جزئیات آن را به خودی خود، کشف کند. یا نیاز به اموری که عقل و خرد آدمی قادر به کشف آن است اما با این حال، برای کشف آن، باید عقل را پرورش داد و هدایت کرد؛ شبیه به حل مساله ریاضی که عقل آدمی قادر به حل آن است اما با این حال، اکثر مردم بواسطه یادگیری در مدارس و تمرین کردن با استاد ریاضی، قادر می شوند مسائل ریاضی را حل کنند.  گاهی هم عقل قادر به کشف است و نیازی به یادگیری و پرورش هم ندارد اما با این حال، بواسطه اختلافات فکری و موانع موجود در جامعه، چه بسا از این اصل عقلی منحرف شود. دین برای تایید و تاکید بر درستی این عقل، نقش بسزائی ایفاء می کند. مثلا تردید در حجیت عقل یا تردید در واقعیت و نفی سفسطه و یا قبول رابطه علّی در جهان و یا قبول اختیار و ... که بدیهی هستند اما با این حال،گاهی بواسطه شبهات و موانعی، در آنها تردید می شود. دین از این جهت نیز نقش بسزائی ایفاء می کند و با تایید و و تاکید بر این اصول، آنها را حمایت می کند.  ... بنابراین، نقش دین هم تعلیمی است و هم هدایتی و هم حمایتی و هم پرورشی و ...  یعنی حتی در همان حوزه ای که عقل می تواند مستقلا نیازهای ما را تامین کند، دین از جهت هدایت و حمایت و پرورش عقل، نقش بسزائی ایفاء می کند. 
نکته دوم:  نقش دین به شکلی نیست که اگر دینی ارسال نشود و یا ارسال شود و به دست همه مردم نرسد، مردم در ضلالت و گمراهی و شقاوت محض باشند؛ چرا که مردم با استفاده از منابع دیگری که در اختیار دارند و همچنین مستند به این اصل که خداوند از هر کسی متناسب با وُسعش انتظار دارد، می توانند به هدایت و سعادت برسند. بلکه حتی اگر دین هم ارسال شود اما مردم از منابع عمومی دیگری که خداوند در اختیارشان قرار داده (عقل و وجدان و ...) استفاده نکنند، باز هم به گمراهی می افتند (چنانکه گروه هایی از مسلمانان به گمراهی افتاده و مثلا به جبرگرایی و ظلم پذیری و ... مبتلا شدند). بنابراین، هدایت و سعادت در صورتی تحقق می یابد که هر کسی از امکانات درونی و بیرونی خودش به بهترین شکل استفاده کند و خداوند وعده داده که هر کسی در این زمینه به خوبی تلاش کند، خداوند هدایت بیشتری نصیبش می کند(«وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»(عنکبوت: 69)) و از تقصیرات آدمی می گذرد («يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ»(انفال: 29)) چه برسد به قصورات(«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»(بقره: 286)). کوتاه سخن این که اراده خداوند معطوف به هدایت است و از طُرُق مختلف ابزار هدایت را در اختیار ما قرار داده: عقل و وجدان و الهامات و ... با این حال، در صورت وجود شرایط، نبی را نیز به عنوان نیروی امدادی به سوی بشر می فرستد تا هم نقش تعلیمی داشته باشد و هم نقش هدایتی و حمایتی و پرورشی. ارسال نبی، لطف است و مومن چشم انتظار این لطف است. اما نباید چنین تلقی کرد که اگر نبی آمد پس هدایت و سعادت محقق می شود؛ چنانکه مستحضرید استفاده از امکانات عمومی هدایت (عقل و وجدان و ...) در تفسیر صحیح از دین و تبعیت از اولیای الهی نقش بسزائی دارد و چه بسا وحی ارسال شود اما انسانها بواسطه آلودگی درونی و تعصب و خودخواهی و عدم استفاده از عقل و اخلاق، به هدایت و سعادت نرسند حتی اگر به ظاهر مسلمان و دیندار باشند(کافی است به نیروهای داعشی و یا یهودیان صهیونیست بنگریم).
نکته سوم: حالا که آدمی اینقدر به نبوت نیازمند است و  دین و نبوت نیز کارکردهای مذکور را دارند، آیا بر خدا لازم است پیامبری برگزیند و به سوی مردم بفرستد؟ در تاپیک سابق نکاتی در این زمینه تقدیم شد. عرض شد: به باور برخی از متفکران مسلمان می توان گفت عقل آدمی ضرورت نبوت را می فهمد چرا که عقل آدمی با نظر کردن به نیازهای انسان از یکسوی، و حکمت خدا از سوی دیگر، به این نتیجه می رسد که حتما خداوند این نیاز را برآورده می سازد و اراده معطوف به هدایت را در قالب ارسال نبی، تکمیل می نماید.  اما نظر دیگری نیز در این زمینه تقدیم شد مبنی بر این که حتی اگر با استدلال اخیر موافق نباشیم، می توانیم با این استدلال جدید موافق باشیم که آدمی با نظر کردن به نیازهای خودش از یکسوی و حکمت خدا از سوی دیگر، چشم انتظار مداخله خدا است اما شاید عقل آدمی بواسطه جهل و محدودیتش، نتواند حکم کند که بهترین راه برای تکمیل عقل و هدایت، ارسال نبی است و یا نتواند بفهمد که آیا برای این کار مانعی هست یا نه؛ اما با این حال، این چشم انتظاری را نمی توان نفی کرد و نادیده گرفت. شبیه به حالتی که هنگام دعا داریم. وقتی مشکلی برایمان پیش می آید و مضطر می شویم، دعا می کنیم و چشم انتظار مداخله خدا هستیم اما با این حال، مطمئن نیستیم که خدا مداخله کند چرا که می دانیم عقل و خرد ما محدود است و چه بسا خدای حکیم و خیرخواه بهتر از ما بداند چه زمانی و به چه شکلی ورود کند. اما به هر حال، چشم انتظار مداخله خدا هستیم و دعا می کنیم. در مورد نبوت نیز همین حالت وجود دارد. عقل ما محدودیت و حیران خویش ملتفت می شود و به همین جهت، چشم انتظار مداخله خدا است و وقتی با معجزه انبیاء روبرور می شود، از سکوت خدا در تکذیب این پیامبر، تاییدش را می فهمد و متوجه می شود که خداوند از طریق این نبی مداخله کرده است.
عقل ما محدودیت و حیران خویش ملتفت می شود و به همین جهت، چشم انتظار مداخله خدا است و وقتی با معجزه انبیاء روبرور می شود، از سکوت خدا در تکذیب این پیامبر، تاییدش را می فهمد و متوجه می شود که خداوند از طریق این نبی مداخله کرده است.
با تشکر از توضیحات خوب شما در اینجا باید بندی به استدلال اضافه شود که از انتظار مداخله، ضرورت مداخله را نتیجه‌گیری کند.
با سلام و تشکر از لطف شما بله حق با جنابعالی است. این بحث در مورد دلالت معجزه بر صدق مدعی نبوت است و چون غیر از موضوع تاپیک بود، به اختصار به آن اشاره کردم. همانطور که در تاپیک سابق نیز اجمالا عرض شد: در بحث ادله ضرورت نبوت که در تاپیک حاضر مورد بررسی قرار گرفت، تاکید اصلی بر نیازهای انسان در هدایت، و نقص ابزارهای هدایتی فعلی برای نوع بشر، و لزوم مداخله خدای حکیم برای تکمیل ابزارهای هدایتی است.  اما در بحث دلالت معجزه، بحث در مورد وقوع نبوت است و این که بر خدا لازم است برای جلوگیری از انحراف مردم در پی معجزه، مداخله کند چون معجزه عمدتا حیرت عقل را در پی دارد و مردم را به تبعیت وا می دارد. از این رو، اگر مدعی نبوت دروغین است بر خدا لازم است این مانع را برطرف کند و او را تکذیب نماید. حال که چنین نمی کند، می فهمیم که خداوند این مدعی را تایید کرده است نه تکذیب. پس از سکوت خدای حکیم، در جایی که از حکیم سکوت روا نیست،  رضایت او را می فهمیم. بحث دلالت معجزه اگرچه از جهات زیادی، مشابه ادله ضرورت نبوت است، اما غیر از آن است و نقد و بررسی و تکمیل آن، نیازمند تاپیک دیگر است.
بر خدا لازم است برای جلوگیری از انحراف مردم در پی معجزه، مداخله کند
در اعتقادات دینی، مثال نقض برای این فرض وجود دارد. اعتقاد بر این است که شیطان از خدا درخواست عمر طولانی جهت فریب انسانها نمود و خدا با این درخواست موافقت فرمود.  پس در این مثال نه تنها جلوگیری از انحراف مردم بر خدا لازم نبوده، بلکه با تقویت عامل انحراف نیز موافقت فرموده است. مگر این که مقدمه استدلال طوری تغییر کند که تفاوت بین این دو حالت را بیان کند.
به همین جهت در ادامه همان متن خدمت شما عرض شد:
بر خدا لازم است برای جلوگیری از انحراف مردم در پی معجزه، مداخله کند چون معجزه عمدتا حیرت عقل را در پی دارد و مردم را به تبعیت وا می دارد. 
در واقع، زمانی مداخله لازم است که برای نوع انسانها (مردم) ابزارهای هدایتی عمومی(عقل و وجدان و ...) کافی نباشد و بواسطه معجزه(با همان شروطی که دارد و حقیقتا حیرت انگیز است)، عقل به حیرت بیفتد و مردم به دنبال شخص مدعی بروند.(فریبکاری شیطان فاقد معجزه و چنین مولفه هایی است)  در تاپیک سابق عرض شد که چه بسا کسی اشکال کند که «من با دیدن معجزه حیرت نمیکنم و همچنان احتمالهای دیگر را پیش می کشم و از شخص مدعی پیروی نمیکنم». عرض شد: «بحث ما درباره عموم مردم است. منظور ما از عموم نیز لزوما افراد بی سواد نیست بلکه حتی می تواند شامل فیلسوفان نیز بشود. عقل عموم مردم نوعا با دیدن معجزه احتمال خلاف را نادیده می گیرند و همان تفسیری را بر می گزینند که شخص دارای معجزه ابراز می کند.»  البته شاید این بحث نیازمند تدقیق بیشتر و پستهای رفت و برگشتی باشد که فعلا در این مجال نمی گنجد. پیشنهاد میکنم اگر متمایل هستید، در تاپیک بعدی پیگیر این مساله (دلالت معجزه) باشیم و بحث ادله ضرورت نبوت را جمع بندی کنیم.
بسیار خوب. من دیگه سوالی ندارم. اگر دوستان مطلبی رو لازم می‌دونند بفرمایند.
البته شاید این بحث نیازمند تدقیق بیشتر و پستهای رفت و برگشتی باشد که فعلا در این مجال نمی گنجد. پیشنهاد میکنم اگر متمایل هستید، در تاپیک بعدی پیگیر این مساله (دلالت معجزه) باشیم و بحث ادله ضرورت نبوت را جمع بندی کنیم.
بنده مایل به ادامه این بحث هستم و به نظرم جای بحث بیش تری دارد. ان شاء الله به زودی تاپیکی درباره این موضوع خواهم زد.  
فروردین said in سهم عقل و شرع در هدایت
با سلام خدمت دوستان و کارشناسان گرامی یکی از فرضها و مقدمات مهم در بحث اثبات ضرورت نبوت، این است که مجموعه عقل و علم برای هدایت انسان کافی نیستند و بنابراین ضروری است که خدا برای تکمیل هدایت حداقل یک مذهب وحیانی را در اختیار بشر قرار دهد. طبق این فرض: - مجموعه عقل و علم برای هدایت انسان ناکافی اند. - مجموعه عقل و علم و مذهب برای هدایت انسان کافی است.   ... چگونه می‌توان به شیوه عقلی و بدون رجوع به منابع درون دینی این فرض یا لازمه آن را اثبات نمود؟ با تشکر
بسم الله الرحمٰن الرحیم سلام علیکم و رحمة الله و برکاته خدمت دوست گرامی، و عرض ادب و احترام و تعزیت شهادت یکی از چهار رکن اسلام، امام سجاد علیه‌السلام فرصت نکردم پاسخ‌های دیگر و مباحث بین دوستان و احیاناً کارشناس محترم را مطالعه کنم، نظر شخصی‌ام را می‌دهم، اگر زیادی از بحث دور است یا تکراری است قبلاً عذرخواهی می‌کنم راستش تا جایی که از مجموع قرآن و روایات فهمیده‌ام، هیچ نیازی به ارسال رسل نبوده است ... نیازی نبوده است به این معنا که عقل و قطرت (اگر منظور شما هم از علم همین علم ابتدایی یا فطرت بوده باشد) برای هدایت انسان کافی است، یعنی برای اتمام حجت کافی است، و به بیشتر از آن ضرورتی نبوده و نیست، کما اینکه در زمان انبیاء هم اینطور نبوده که همه انبیاء زمان خودشان را درک کرده باشند، و در مورد اینکه خبر انبیاء به طرز کافی و وافی به همه رسیده باشد هم بحث هست، و در اینکه رسیدن خبر معجزه هم مانند خود معجزه کفایت‌کننده باشد یا نباشد هم بحث‌های بسیار بیشتری است ... در واقع بحث ارسال رسل، وجه دیگری دارد و آن این است که بحث اطمینان و تردید در ساحت باطن انسان یک امر ساده نیست که مثل حل کردن معادلات ریاضی بگوییم تعداد معادلات و مجهولات برابر است و چون معادلات خطی هستند پس جواب وجود دارد و به صورت یکتا هم مشخص می‌شود ... ما در دین با آیاتی از قرآن طرف هستیم که افرادی که به جهنم می‌افتند را به عنوان «تردیدکنندگان» معرفی می‌کند ... آیا این تردید در ایشان واقعاً رخ می‌داده است؟ بله! ... پس آیا عادلانه است که با وجود تردیدی که داشته‌اند باز به جهنم بیفتند؟ ... بله، چون تردید داریم تا تردید ... و اطمینان داریم تا اطمینان ... در بحث‌های فلسفی در باب ارسال رسل معمولاً به روان‌شناسی انسان دقت کافی نمی‌شود و انسان مانند یک ربات نگاه می‌شود که یا خوراک فکری «لازم» برای آن فراهم شده است یا نشده است و بعد می‌خواهند بگویند که این خوراک با ارسال رسل دیگر کامل می‌شود ... حال آنکه حدّ لازم در این باب یک چیز است و حدّ کافی چیز دیگری است، و برای شخص تا شخص هم اختلاف این دو با هم متفاوت خواهد بود ... برای اهل بیت و انبیاء کرام علیهم‌السلام، حدّ لازم و کافی یکی بوده است، ولی برای سایرین اینطور نیست ... بسیاری از افراد دیگر هم هستند که در کنار شرط کافی (عقل و فطرت)، فقط به تلنگورهای کوچک نیازمند هستند، و اگر هم با این تلنگورها ایمان نیاورند باز در قیامت نمی‌گویند که خدایا چرا برای ما پیامبر نفرستادی و آن روز خودشان به کار خودشان آگاه هستند. ولی برخی دیگر هستند که حتماً باید بارها و بارها مطلب را گفت و ازشان بارها و بارها نقض عهد را شاهد گرفت تا در قیامت نتوانند مدعی شوند. مثل اینکه خداوند می‌فرماید: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا»، پس خداوند به میزان لازم برایشان معجزه و آیة‌البینة می‌آورد که این بهانه را از ایشان بگیرد ... مطلب دیگری که خود خداوند برای قصد خود از ارسال رسل بیان کرده است این است که خداوند اگر قومی را شایسته‌ی هلاکت بداند، برایشان رسولی برمی‌گزیند که دیگر نتوانند خود را از ننگی که درگیرش هستند تبرئه کنند و بهانه بگیرند:
وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزَيٰ [طه، ۱۳۴] وَ مَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَيٰ حَتَّيٰ يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَ مَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَيٰ إِلَّا وَ أَهْلُهَا ظَالِمُونَ [قصص، ۵۹]
و مطلب دیگر هم این است که آمدن انبیاء فضلی است اضافه برای کسانی که شایسته‌ی بیشتر هدایت شدن را داشته باشند تا بتوانند به مقام‌ها و معرفت‌هایی برسند که بدون کمک انبیاء علیهم‌السلام ظرفیت و پتانسیل رسیدن به آن را نداشتند:
رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ [بقرة،‌۱۲۹] كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ [بقرة، ۱۵۹]
و خلاصه اینکه بحث ارسال رسل، یک باید عقلی برای همه‌ی نوع بشر برای تثبیت عادل بودن خدا نیست ... لااقل آنقدر که من می‌فهمم ...: اولاً برای هیچ کسی ضرورت ندارد چون همه عقل و فطرت دارند، و ثانیاً در راستای رحمانیت خداست که حجت را برای هر کسی به اندازه‌ی مورد نیاز خودش که از نظر روانی بتواند قانع شود که چرا شایسته‌ی جهنم است تمام کند و در راستای رحیمیت خداست که مؤمنان را رشدی دهد که اگر به خودشان بود و معلمی نداشتند به آن رشد دست نمی‌یافتند. آن‌ها که در قیامت هنوز جزء تردید کنندگان محسوب می‌شوند، این تردید دیگر تردید در مقابل علم نیست، بلکه جهل در مقابل عقل است، و این یعنی کفر ... مثل اینکه می‌دانند رحمت خدا بی‌نهایت است ولی باز گناه خود را بزرگ‌تر از رحمت خدا می‌دانند و از رحمت خدا نسبت به خودشان ناامیدند و جز عذاب برای خودشان روا نمی‌دانند و جز آن را هم دریافت نمی‌دارند. این یعنی ایشان هنوز هم نفهمیده‌اند و تا ابد هم نخواهند فهمید، این مقدار از معرفت به خدا نهایت وسع ایشان است ...
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَـٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ [اعراف، ۱۷۹]
اگر به خاطر داشته باشیم که در زمان اخذ عهد الست، همانجا هم مشخص بود چه کسانی کافر هستند و از روی اکراه خدایی خدا را پذیرفتند، در این صورت دیگر مشخص است که کل خلقت دنیا و ما فیها برای اتمام حجت برای همان کافران است که متوجه شوند چرا شایسته‌ی آتش هستند، و برای رشد دادن مؤمنین است به صورت یک Bonus Level، در این صورت دیگر عجیب نیست که ارسال رسل را هم در جهت تقویت همین نقش دنیا در نظر بگیریم، که کسانی که فردا مدعی خواهند شد همین امروز با چشم خود ببینند که شایسته‌ی حکم خدا هستند و از اول هم بودند، و کسانی که فردا سربلند هستند هم تا حدّ امکان رشد کنند و بخدا تقرب بجویند ... اینجا چیزی که اصلاً جایی برایش نیست بحث فلسفی است که بخواهد ضرورت ارسال رسل برای تکمیل اتمام حجت به صورت اولی را تکمیل کند ... یعنی اینطور نیست که بعد از اعطای عقل و فطرت به تمام مکلفین از نوع انسان، باز هم ضرورتی اولی برای ارسال رسل باشد تا اصولآً هدایت امکان‌پذیر باشد ... ظاهراً این برداشت به طور مطلق غلط است، و الله العالم
بسم الله الرحمٰن الرحیم سلام علیکم و رحمة الله و برکاته خدمت دوست گرامی، و عرض ادب و احترام و تعزیت شهادت یکی از چهار رکن اسلام، امام سجاد علیه‌السلام فرصت نکردم پاسخ‌های دیگر و مباحث بین دوستان و احیاناً کارشناس محترم را مطالعه کنم، نظر شخصی‌ام را می‌دهم، اگر زیادی از بحث دور است یا تکراری است قبلاً عذرخواهی می‌کنم راستش تا جایی که از مجموع قرآن و روایات فهمیده‌ام، هیچ نیازی به ارسال رسل نبوده است ... نیازی نبوده است به این معنا که عقل و قطرت (اگر منظور شما هم از علم همین علم ابتدایی یا فطرت بوده باشد) برای هدایت انسان کافی است، یعنی برای اتمام حجت کافی است، و به بیشتر از آن ضرورتی نبوده و نیست، کما اینکه در زمان انبیاء هم اینطور نبوده که همه انبیاء زمان خودشان را درک کرده باشند، و در مورد اینکه خبر انبیاء به طرز کافی و وافی به همه رسیده باشد هم بحث هست، و در اینکه رسیدن خبر معجزه هم مانند خود معجزه کفایت‌کننده باشد یا نباشد هم بحث‌های بسیار بیشتری است ... در واقع بحث ارسال رسل، وجه دیگری دارد و آن این است که بحث اطمینان و تردید در ساحت باطن انسان یک امر ساده نیست که مثل حل کردن معادلات ریاضی بگوییم تعداد معادلات و مجهولات برابر است و چون معادلات خطی هستند پس جواب وجود دارد و به صورت یکتا هم مشخص می‌شود ... ما در دین با آیاتی از قرآن طرف هستیم که افرادی که به جهنم می‌افتند را به عنوان «تردیدکنندگان» معرفی می‌کند ... آیا این تردید در ایشان واقعاً رخ می‌داده است؟ بله! ... پس آیا عادلانه است که با وجود تردیدی که داشته‌اند باز به جهنم بیفتند؟ ... بله، چون تردید داریم تا تردید ... و اطمینان داریم تا اطمینان ... در بحث‌های فلسفی در باب ارسال رسل معمولاً به روان‌شناسی انسان دقت کافی نمی‌شود و انسان مانند یک ربات نگاه می‌شود که یا خوراک فکری «لازم» برای آن فراهم شده است یا نشده است و بعد می‌خواهند بگویند که این خوراک با ارسال رسل دیگر کامل می‌شود ... حال آنکه حدّ لازم در این باب یک چیز است و حدّ کافی چیز دیگری است، و برای شخص تا شخص هم اختلاف این دو با هم متفاوت خواهد بود ... برای اهل بیت و انبیاء کرام علیهم‌السلام، حدّ لازم و کافی یکی بوده است، ولی برای سایرین اینطور نیست ... بسیاری از افراد دیگر هم هستند که در کنار شرط لازم (عقل و فطرت)، فقط به تلنگورهای کوچک نیازمند هستند، و اگر هم با این تلنگورها ایمان نیاورند باز در قیامت نمی‌گویند که خدایا چرا برای ما پیامبر نفرستادی و آن روز خودشان به کار خودشان آگاه هستند. ولی برخی دیگر هستند که حتماً باید بارها و بارها مطلب را گفت و ازشان بارها و بارها نقض عهد را شاهد گرفت تا در قیامت نتوانند مدعی شوند. مثل اینکه خداوند می‌فرماید: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا»، پس خداوند به میزان لازم برایشان معجزه و آیة‌البینة می‌آورد که این بهانه را از ایشان بگیرد ... مطلب دیگری که خود خداوند برای قصد خود از ارسال رسل بیان کرده است این است که خداوند اگر قومی را شایسته‌ی هلاکت بداند، برایشان رسولی برمی‌گزیند که دیگر نتوانند خود را از ننگی که درگیرش هستند تبرئه کنند و بهانه بگیرند:
وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزَيٰ [طه، ۱۳۴] وَ مَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَيٰ حَتَّيٰ يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَ مَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَيٰ إِلَّا وَ أَهْلُهَا ظَالِمُونَ [قصص، ۵۹]
و مطلب دیگر هم این است که آمدن انبیاء فضلی است اضافه برای کسانی که شایسته‌ی بیشتر هدایت شدن را داشته باشند تا بتوانند به مقام‌ها و معرفت‌هایی برسند که بدون کمک انبیاء علیهم‌السلام ظرفیت و پتانسیل رسیدن به آن را نداشتند:
رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ [بقرة،‌۱۲۹] كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ [بقرة، ۱۵۹]
و خلاصه اینکه بحث ارسال رسل، یک باید عقلی برای همه‌ی نوع بشر برای تثبیت عادل بودن خدا نیست ... لااقل آنقدر که من می‌فهمم ...: اولاً برای هیچ کسی ضرورت ندارد چون همه عقل و فطرت دارند، و ثانیاً در راستای رحمانیت خداست که حجت را برای هر کسی به اندازه‌ی مورد نیاز خودش که از نظر روانی بتواند قانع شود که چرا شایسته‌ی جهنم است تمام کند و در راستای رحیمیت خداست که مؤمنان را رشدی دهد که اگر به خودشان بود و معلمی نداشتند به آن رشد دست نمی‌یافتند. آن‌ها که در قیامت هنوز جزء تردید کنندگان محسوب می‌شوند، این تردید دیگر تردید در مقابل علم نیست، بلکه جهل در مقابل عقل است، و این یعنی کفر ... مثل اینکه می‌دانند رحمت خدا بی‌نهایت است ولی باز گناه خود را بزرگ‌تر از رحمت خدا می‌دانند و از رحمت خدا نسبت به خودشان ناامیدند و جز عذاب برای خودشان روا نمی‌دانند و جز آن را هم دریافت نمی‌دارند. این یعنی ایشان هنوز هم نفهمیده‌اند و تا ابد هم نخواهند فهمید، این مقدار از معرفت به خدا نهایت وسع ایشان است ...
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَـٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ [اعراف، ۱۷۹]
اگر به خاطر داشته باشیم که در زمان اخذ عهد الست، همانجا هم مشخص بود چه کسانی کافر هستند و از روی اکراه خدایی خدا را پذیرفتند، در این صورت دیگر مشخص است که کل خلقت دنیا و ما فیها برای اتمام حجت برای همان کافران است که متوجه شوند چرا شایسته‌ی آتش هستند، و برای رشد دادن مؤمنین است به صورت یک Bonus Level، در این صورت دیگر عجیب نیست که ارسال رسل را هم در جهت تقویت همین نقش دنیا در نظر بگیریم، که کسانی که فردا مدعی خواهند شد همین امروز با چشم خود ببینند که شایسته‌ی حکم خدا هستند و از اول هم بودند، و کسانی که فردا سربلند هستند هم تا حدّ امکان رشد کنند و بخدا تقرب بجویند ... اینجا چیزی که اصلاً جایی برایش نیست بحث فلسفی است که بخواهد ضرورت ارسال رسل برای تکمیل اتمام حجت به صورت اولی را تکمیل کند ... یعنی اینطور نیست که بعد از اعطای عقل و فطرت به تمام مکلفین از نوع انسان، باز هم ضرورتی اولی برای ارسال رسل باشد تا اصولآً هدایت امکان‌پذیر باشد ... ظاهراً این برداشت به طور مطلق غلط است، و الله العالم
ان شاء الله به زودی تاپیکی درباره این موضوع خواهم زد.
ضرورت رسوایی مدعیان دروغین نبوت
جمع بندی پرسش: یکی از فرضها و مقدمات مهم در بحث اثبات ضرورت نبوت، این است که مجموعه عقل و علم برای هدایت انسان کافی نیستند و بنابراین ضروری است که خدا برای تکمیل هدایت، حداقل یک مذهب وحیانی را در اختیار بشر قرار دهد. طبق این فرض، مجموعه عقل و علم برای هدایت انسان ناکافی اند اما مجموعه عقل و علم و مذهب برای هدایت انسان کافی است. چگونه می‌توان به شیوه عقلی و بدون رجوع به منابع درون دینی این مطلب را اثبات نمود؟ پاسخ: برای پاسخ به پرسش حاضر توجه شما را به این نکات جلب می کنیم: نکته اول: مقدمتا باید به این مطالب اشاره داشت که: مباحث نبوت را به دو دسته نبوت عامه و نبوت خاصه تقسیم می کنند. مباحث نبوت عامه مباحثی است که به شکل عمومی درباره نبوت مطرح می شود بخلاف مباحث نبوت خاصه که ناظر به پیامبر خاص -مثلا حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)- است. یکی از مباحث نبوت عامه، ضرورت نبوت است؛ یعنی این که برای هدایت بشر لازم است پیامبری از جانب خدای حکیم انتخاب و به سوی مردم فرستاده شود. اعتقاد به ضرورت نبوت غیر از  اعتقاد به وقوع نبوت است. هیچ ایرادی ندارد کسی نتواند به ضرورت نبوت معتقد باشد اما به وقوعش معتقد باشد. همچنین اعتقاد به ضرورت نبوت غیر از فوائد نبوت است. چه بسا کسی معتقد باشد که نبوت فوائد زیادی دارد و وقوع هم یافته، اما نمی شود ضرورتش را اثبات کرد. ادله ضرورت نبوت از یکسوی، ناظر به نیازهای هدایتی آدمی است که مداخله خدا از طریق ارسال نبی، آنها را سریعتر و بهتر برآورده می سازد؛ و از سوی دیگر، ناظر به حکمت خدا است بدین بیان که اگر خدا حکیم است که هست، برای تامین این نیازها مداخله می کند.  نکته دوم: نیازهای مذکور گاهی از سنخ آموزشی هستند و گاهی از سنخ پرورشی. نیازهای آموزشی را می توان به چند دسته تقسیم کرد:   برخی از امور خارج از حوزه عقل و خرد آدمی است؛ یعنی عقل آدمی عادتا به خودی خود به این امور دسترسی ندارد.  مثلا این که اعمال و رفتار و نیات ما، دارای ظاهر و باطن است و باطن عمل از بین نمی رود و باقی می ماند و در آخرت به شکل کامل برایمان آشکار می شود و بواسطه همین آثار، به لذت یا عذاب اخروی مبتلا می شویم.  برخی از امور خارج از حوزه عقل و خرد آدمی نیست اما چه بسا آدمی از آنها غافل باشد و جهت ذهنی او به این امور معطوف نشود؛ مثلا این که خدایی با فلان اوصاف وجود دارد؛ خدایی که می توان آن را شناخت و توصیف کرد بی آن که به تشبیه فرو افتیم، از اموری است که عقلا قابل اثبات است اما چه بسا هدایت انبیاء و معلمان سبب توجه به این امر شود و عقل را به شکل درست هدایت نماید. ادبیات تشبیهی-تنزیهی دین، هم ما را از تعطیل کردن عقل در حوزه خداباوری نجات می دهد و هم ما را از تشبیهی شدن در این حوزه رهایی می بخشد. روشن است که اعتقاد به خدا به شکل صحیح، تاثیر بسزائی در سبک زندگی آدمی دارد. برخی از امور در حوزه عقل و خرد آدمی است اما چه بسا اگر مورد تاکید و تایید قرار نگیرد، بواسطه شبهات فکری و یا شرایط محیطی، مورد تردید و بی اعتنایی قرار بگیرد. مثلا خوبی دستگیری از فقیران و مستمندان را عقل می فهمد اما چه بسا به این شبهه مبتلا شود که شاید این اصل عقلی نیست و ساخته فقرا برای مهار ثروتمندان است که در طول تاریخ شهرت یافته است؛ چنانکه «نیچه» چنین تعبیری از اخلاق داشت و توانست اخلاق سنتی را زیرسوال ببرد. تردید افکندن در اخلاق سبب شد که مدتی بعد، کسانی همچون «هیتلر» و طرفدارانش با الهام گیری از آثار «نیچه»، چنان جنگهای ویرانگری را رقم بزنند که خود «نیچه» نیز پیش بینی کرده بود. همچنین می توان به اختیار انسان مثال زد. انسان وجدانا خودش را مختار می یابد. اما چه بسا بواسطه شبهاتی به دام جبرگرایی فرو افتد. انبیاء با تاکید بر عنصر اختیار، انسان را از این انحراف رهایی می بخشند. جامعه ای را در نظر بگیرید که جبرگرا باشد. چنین جامعه ای به ظلم و ستم تن می دهد و از اقدام عملی علیه ظالم پرهیز می کند. برخی از امور نیز در حوزه عقل و خرد آدمی است و شبهه ای هم در آن نیست؛ اما با این حال، برنامه ریزی جامع در این حوزه زمانبر است و به همین جهت دین ورود می کند و در این زمینه برنامه ریزی می کند؛ نه به این شکل که عقل را تعطیل کند بلکه با ترسیم نقشه راه، مسیر را برای ادامه کار هموار می سازد. برای مثال می توان به عدالت اشاره کرد که در اکثر جوامع مورد قبول است و کمتر کسی به آن تردید دارد اما با این حال، برنامه نویسی در این زمینه همچنان دارای آسیبهای جدی است. دین با ترسیم نقشه راه و برنامه ریزی مقدماتی به انسان می آموزد چگونه این اصل را اجرایی بسازد. مثلا با تعبیه خمس و زکات و صدقه و فدیه و ... مانع از انباشت ثروت در یک طبقه اجتماعی می شود و شکاف طبقاتی را پر می کند.  نکته سوم:   نیازهای پرورشی آدمی نیز بدین شرح است: انبیاء و اولیای الهی، یکی از منابع مهم خودشناسی هستند بدین بیان که از طریق گفتار و رفتار آنها می توانیم به شناخت درستی از استعدادهای درونی و یا موانع پرورش آنها دست یابیم. آدمی به خودی خود قادر نیست به درک درستی از معارف مربوط به خودشناسی دست یابد. اگر هم قادر باشد، ممکن است با تاخیر و یا سوءتعبیر به این شناخت برسد. دین در خودشناسی، نقش مکمل و سرعت بخش دارد و از این جهت در پرورش استعدادهای درونی و نهفته انسانی نقش بسزائی ایفاء می کند. دین با ترسیم جایگاه انسان در جهان، رابطه انسان با انسان، رابطه انسان با خانواده و والدین، رابطه انسان با جامعه، رابطه انسان با طبیعت و ... را به شکل صحیحی توضیح می دهد. در دین، فرد بریده شده از جامعه نیست و دیگری نقش مهمی در سعادت آدمی دارد. گاهی کمک به دیگری سبب سعادت من می شود و گاهی بی توجهی به دیگری، سبب هلاکت من می شود. فرد از منظر دینی، نه با جامعه قهر است و نه در آن غرق می شود. فرد با جامعه است اما قرار نیست لزوما همرنگ جامعه باشد. چه بسا عقل انسان به این مهم دست بیابد اما دستیابی به این تصویر متعادل از رابطه فرد و جامعه، دستخوش اختلاف نظر و بدفهمی است. دین به عقل کمک می کند تا با مشاهده نظرات مختلف، پریشان نشود و راه صحیح زندگی را گُم نکند. آدمی نوعا یا اکثرا نیازمند الگو و اسوه است. دین به آدمی الگوی صحیح را معرفی می کند. معرفی انبیا و اولیای الهی و یا شخصیت های قرآنی و تاریخی، نمونه بارز الگوی عملی است. حتما مستحضرید بخش عظیمی از انسانها از بازیگران و بازیکنان و هنرمندان و ... تبعیت می کنند و نوع پوشش و سخن گفتن و حتی فکر کردن را از آنها می آموزند. مثلا کسی که خوب آواز می خواند، در امور مختلفی برای جوانان الگو می شود: در پوشش و آرایش و نحوه فکر کردن یا سخن گفتن و ... در حالی که او فقط صدای خوبی دارد اما معلوم نیست زندگی خصوصی موفقی داشته باشد! با این حال، بسیاری از انسانها از این اشخاص الگو می گیرند. دین با معرفی الگوی موفق، این نیاز پرورشی را برآورده می سازد. دین موانع پرورش و تعالی را نیز بازگو می کند و به آدمی یاد می دهد چگونه بر این موانع و آفات غلبه کند. مثلا دین لذائذ جنسی را محکوم و مطرود نمی سازد بلکه آن را در چارچوب صحیح پرروش می دهد و تامین می کند. دین نه مخالف لذت جنسی است و نه موافق شهوترانی بلکه از تعادل در این حوزه دفاع می کند و برای تامین لذت نیز راهکارهایی را تعبیه می کند. یا نگرش دین به دنیا نقش مهمی در سبک زندگی آدمی دارد. دین نه ترک دنیا را تایید می کند و نه دنیاگرایی و ثروت اندوزی را تشویق می کند بلکه نشان می دهد چگونه باید از لذایذ دنیوی بهره برد تا این بهره وری مانعی برای پرورش دادن سایر ابعاد معنوی آدمی نشود. گاهی افراط در لذتهای جنسی سبب غفلت از پرورش استعدادهای علمی و معنوی انسان می شود. دین کسب علم و معنویت و تامین معاش و برآوردن نیازهای جنسی و ... را در نقطه تعادل پیگیری می کند تا تامین یکی از آنها سبب سرکوب کردن سایر استعدادهای آدمی نشود. نکته چهارم: حالا که آدمی اینقدر به دین و نبی نیازمند است و  دین و نبی نیز کارکردهای مذکور را دارند، آیا بر خدا لازم است پیامبری برگزیند و به سوی مردم بفرستد؟ به باور برخی از متفکران مسلمان می توان گفت عقل آدمی ضرورت نبوت را می فهمد چرا که عقل آدمی با نظر کردن به نیازهای انسان از یکسوی، و حکمت خدا از سوی دیگر، به این نتیجه می رسد که حتما خداوند این نیاز را برآورده می سازد و اراده معطوف به هدایت را در قالب ارسال نبی، تکمیل می نماید.  اما حتی اگر با استدلال اخیر موافق نباشیم، می توانیم با این استدلال جدید موافق باشیم که آدمی با نظر کردن به نیازهای خودش از یکسوی و حکمت خدا از سوی دیگر، چشم انتظار مداخله خدا است اما شاید عقل آدمی بواسطه جهل و محدودیتش، نتواند حکم کند که بهترین راه برای تکمیل عقل و هدایت، ارسال نبی است و یا نتواند بفهمد که آیا برای این کار مانعی هست یا نه؛ اما با این حال، این چشم انتظاری را نمی توان نفی کرد و نادیده گرفت. شبیه به حالتی که هنگام دعا داریم. وقتی مشکلی برایمان پیش می آید و مضطر می شویم، دعا می کنیم و چشم انتظار مداخله خدا هستیم اما با این حال، مطمئن نیستیم که خدا مداخله کند چرا که می دانیم عقل و خرد ما محدود است و چه بسا خدای حکیم و خیرخواه بهتر از ما بداند چه زمانی و به چه شکلی ورود کند. اما به هر حال، چشم انتظار مداخله خدا هستیم و دعا می کنیم. در مورد نبوت نیز همین حالت وجود دارد. عقل با محدودیت و حیران خویش ملتفت می شود و به همین جهت، چشم انتظار مداخله خدا است و وقتی با معجزه انبیاء روبرور می شود، از سکوت خدا در تکذیب این پیامبر، تاییدش را می فهمد و متوجه می شود که خداوند از طریق این نبی مداخله کرده است. نکته پنجم: بعد از ذکر کارکردهای دین، باید به این نکته نیز اشاره داشت که نقش دین به شکلی نیست که اگر دینی ارسال نشود و یا ارسال شود و به دست همه مردم نرسد، مردم در ضلالت و گمراهی و شقاوت محض باشند؛ چرا که مردم با استفاده از منابع دیگری که در اختیار دارند و همچنین مستند به این اصل که خداوند از هر کسی متناسب با وُسعش انتظار دارد، می توانند به هدایت و سعادت برسند. بلکه حتی اگر دین هم ارسال شود اما مردم از منابع عمومی دیگری که خداوند در اختیارشان قرار داده (عقل و وجدان و ...) استفاده نکنند، باز هم به گمراهی می افتند (چنانکه گروه هایی از مسلمانان به گمراهی افتاده و مثلا به جبرگرایی و ظلم پذیری و ... مبتلا شدند). بنابراین، هدایت و سعادت در صورتی تحقق می یابد که هر کسی از امکانات درونی و بیرونی خودش به بهترین شکل استفاده کند و خداوند وعده داده که هر کسی در این زمینه به خوبی تلاش کند، خداوند هدایت بیشتری نصیبش می کند«وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»(1) و از تقصیرات آدمی می گذرد «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ»(2) چه برسد به قصورات«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»(3). کوتاه سخن این که اراده خداوند معطوف به هدایت است و از طُرُق مختلف ابزار هدایت را در اختیار ما قرار داده: عقل و وجدان و الهامات و ... با این حال، در صورت وجود شرایط، نبی را نیز به عنوان نیروی امدادی به سوی بشر می فرستد تا هم نقش تعلیمی داشته باشد و هم نقش هدایتی و حمایتی و پرورشی. ارسال نبی، لطف است و مومن چشم انتظار این لطف است. اما نباید چنین تلقی کرد که اگر نبی آمد پس هدایت و سعادت محقق می شود؛ چنانکه مستحضرید استفاده از امکانات عمومی هدایت (عقل و وجدان و ...) در تفسیر صحیح از دین و تبعیت از اولیای الهی نقش بسزائی دارد و چه بسا وحی ارسال شود اما انسانها بواسطه آلودگی درونی و تعصب و خودخواهی و عدم استفاده از عقل و اخلاق، به هدایت و سعادت نرسند حتی اگر به ظاهر مسلمان و دیندار باشند(کافی است به نیروهای داعشی و یا یهودیان صهیونیست بنگریم).   پی نوشت ها: 1. عنکبوت: 69 2. انفال: 29 3. بقره: 286
موضوع قفل شده است