جمع بندی سیئه ی پیامبر در قرآن

تب‌های اولیه

22 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سیئه ی پیامبر در قرآن
آیا مراد از « سَيِّئَةٍ » در آیه 79 سوره نساء برای پیامبراست؟ باتوجه به عصمت او چرا این طور ذکر شد؟
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد میقات
  «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً» (آرى،) آنچه از نيكيها به تو مى‏ رسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدى به تو مى ‏رسد، از سوى خود توست. و ما تو را رسول براى مردم فرستاديم؛ و گواهى خدا در اين باره، كافى است‏.(نساء: 4/ 79)   با سلام و درود این فراز از آیه، خطابش در واقع با پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیست بلکه ادامه آیه قبل است. به بیان دیگر؛ ظاهر خطاب با پیامبر است ولی در واقع، ادامه آیه قبل و در جواب همان منافقان است. منافقان هرگاه به پیروزی یا خوشی می رسیدند، آن را لطف خدا به خودشان دانسته و وقتی در جنگ شکست می خوردند یا سختی و مشکلی برایشان پیش می آمد، به پیامبر و سوء تدبیر و عدم کفایت او نسبت می دادند. کما این که یهود نیز پیروزی ها و نیکی های پیش آمده را به خدا نسبت داده و شکست و مشکلاتشان را به بد قدمی پیامبر نسبت می دادند.   علامه طباطبایی(ره) می گوید: بعد از آن كه در آیه قبل فرمود اينان به هيچ وجه چيزى نمى‏ فهمند: «فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً»؛ پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند؟!(نساء: 4/ 78) ـ  براى اين كه حقيقت امر را بيان كند، خطاب و روی سخن را از آنان برگرداند و متوجه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كرد تا بفهماند آنان لياقت آن را ندارند كه مورد خطاب قرار گيرند.(ر.ک: ترجمه تفسير الميزان، ج ‏5، ص 8 )   لذا اگر بخواهیم آیه شریفه را واضحتر معنا کنیم چنین می شود: [اى انسان!] آنچه از نيكى به تو رسد، از سوى خداست و آنچه از بدى به تو رسد، از سوى خود توست. و [اى پيامبر! از نيكى‏هايى كه از سوى ماست اينكه‏] تو را براى مردم به پيامبرى فرستاديم، و گواه بودن خدا [بر پيامبرىِ تو] كافى است‏. بنابر این: این آیه با عصمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) منافات ندارد.
  بیانی دیگر   این گونه صحبت کردن، فرض گرفتن بنابر تحقق موضوع است و چون موضوع محقق نمی شود، محمول نیز تحقق پیدا نمی کند؛ لذا چون نفس نفيس نبوى (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) از معصيت و عمل زشت منزه است، اصابه سيئه هم به او نخواهد شد. نظیر این آیه، باز هم آیه داریم: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُك‏»؛ اگر مشرک شوى، تمام اعمالت تباه مى ‏شود.(زمر: 39/ 65) «وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُم‏...»؛ و اگر از هوى و هوس هاى آنان پيروى كنى‏... .(رعد: 13/ 37؛ بقره: 2/ 145؛ بقره: 2/ 120)   و معلوم است كه آن حضرت نه شرک می آورد و نه از هوی و هوس كفار، پیروی می كند؛ اين آيات براى قطع طمع كفار و تكليف ساير بندگان است‏. به بیان دیگر؛ خداوند تمام بندگان را تهديد می فرمايد به اين كه حضرت رسالت با آن مقام شامخ، اگر معصيت نمود گرفتار عقوبت خواهد شد، چه رسد به ديگران؛ لذا پیامبر مرتکب معصیت نمی شود و این گونه آیات برای تعیین تكليف و برای تهدید ساير بندگان است.(ر.ک: اطيب البيان فى تفسير القرآن، ج ‏4، ص 145)
  پیام آیه   در این آيه اشاره به رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله) شد، تا به افراد ناآگاه بفهماند با اين كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرستاده‏ خداوند است، اگر بدى به ایشان برسد، از ناحيه‏ خود ایشان است؛ پس چگونه هنگامى كه بدى‏ ها و شكست ‏ها به شما روى آورد، آن را به‏ گردن ديگران مى‏ اندازيد و از عملكرد خودتان نمى ‏دانيد؟!
چه اصراری است که پیامبر معصوم معرفی شود
چه اصراری است که پیامبر معصوم معرفی شود
  با سلام و درود اگر پیامبر الهی از گناه و خطا معصوم نباشد، همیشه با این شک و تردید رو به رو هستیم که نکند در این دستور یا پیامش، به خطا رفته و یا در اصل پیام و یا در انتقال آن، درست عمل نکرده و خطا و اشتباه داشته است؟ لذا اعتماد و اطمینان به او حاصل نمی شود تا بتوانیم از او پیروی لازم را داشته باشیم؛ در حالی که قرآن کریم می فرماید:   «مٰا آتٰاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ» آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید؛ و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است.(حشر: 59/ 7) نکته: این آیه بطور مطلق و بدون هیچ قید و شرطی، به پیروی و اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور می دهد و آن را در راستای تقوای الهی قرار داده که تخلف از آن، موجب عقاب شدید است.   «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى» و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى ‏گويد، آنچه مى ‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.(نجم: 53/ 3 و 4) نکته: در وحی الهی، خطا و اشتباه نیست؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز غیر از آن چه به او وحی می شود، چیزی نمی گوید؛ و یا به عبارتی، هر آن چه می گوید، از طرف خداوند و وحی الهی است.
چرا سایر پیامبران معصوم نبودندمثل پیامبر؟
چرا سایر پیامبران معصوم نبودندمثل پیامبر؟
  با سلام و درود پیامبران الهی برگزیدگان خداوند هستند و دارای مقام عصمت و معصوم بودند.
مطلب آخر خود راباآیه42سوره یوسف مقایسه کنید
مطلب آخر خود راباآیه42سوره یوسف مقایسه کنید
  «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ‏ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ» و به آن يكى از آن دو نفر، كه مى ‏دانست رهايى مى ‏يابد، گفت: «مرا نزد صاحبت [سلطان مصر] يادآورى كن!» ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد؛ و بدنبال آن، (يوسف) چند سال در زندان باقى ماند.(یوسف: 12/ 42)   بیان تفسیری ضمیر «هاء» در «فَأَنْساهُ»، به یوسف نمی خورد بلکه به آن زندانی ای می خورد که یوسف از او خواسته بود در نزد پادشاه، یادآوری کند؛ یعنی آن که از زندان آزاد شد، فراموش کرد (شیطان یاودآوری یوسف را از خاطر او برد) نامی از یوسف نزد پادشاه بیاورد و یوسف هفت سال در زندان ماند. دلیل: اولا یوسف طبق گفته قرآن، از «مخلصین» است(یوسف: 12/ 24) و شیطان بر مخلصین تسلطی ندارد.(حجر: 15/ 40؛ ص: 38/ 83) ثانیا در چند آیه بعد آمده: «وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ»؛ و يكى از آن دو كه نجات يافته بود- و بعد از مدّتى به خاطرش آمد(یوسف: 12/ 45) بنابر این: کسی که شیطان او را به فراموشی انداخته است، یوسف نبوده بلکه آن زندانی آزاد شده بوده است.
سلام بنظر میاد در سوره عبس از پیامبر انتقاد شده و این با عصمت پیامبر منافات داره
چرااز زندانی خواست نزدپادشاه ازاویادکند
چرااز زندانی خواست نزدپادشاه ازاویادکند
  با سلام و درود طبیعی است؛ ظلمی در حق ایشان شده است و ایشان می خواهند به وسیله پادشاه، جلو این ظلم گرفته شود. «اين گونه دست و پا كردن ‏ها براى نجات از زندان و ساير مشكلات، در مورد افراد عادى مساله مهمى نيست و از قبيل توسل به اسباب طبيعى مى ‏باشد، ولى براى افراد نمونه و كسانى كه در سطح ايمان عالى و توحيد قرار دارند، خالى از ايراد نمى ‏تواند باشد، شايد به همين دليل است كه خداوند اين "ترک اولى" را بر يوسف نبخشيد و به خاطر آن چند سالى زندان او ادامه يافت.»(تفسیر نمونه، ج 9، ص 414)
سلام بنظر میاد در سوره عبس از پیامبر انتقاد شده و این با عصمت پیامبر منافات داره
  با سلام و درود در ظاهر آیات، هیچ چیزی که صراحت داشته باشد این عتاب در باره پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، وجود ندارد. از طرفی شأن نزول های متفاوتی از شیعه و سنی نقل شده است؛ لذا در باره این که مراد از این آیات و عتاب در آن، خطاب به کیست، اختلاف است.   شأن نزولی که در روایات اهل سنت مشهور است این است که فرد نابینایی به نام «ام مکتوم» که اذان گوی پیامبر بوده، وقتی پیامبر جلسه حساس و مهمی با سران قریش داشته اند تا ایشان را به اسلام دعوت کنند، «ام مکتوم» با صدای بلند و بدون وقفه، بین سخنان آنان وارد می شود و سخنان را آنان را قطع می کند و سؤالی را از پیامبر می پرسد. در این جا آثار ناراحتی در چهره پیامبر مشاهده و این آیات نازل می شود. شأن نزولی که در روایات شیعه مشهور است این است که ماجرا همان است ولی آن کسی که چهره در هم می کشد و یا لباس خود را جمع می کند تا «ام مکتوم» فقیر نزد او ننشیند و...، یکی از اشراف و ثروتمندان بنی امیه بوده است.   بنابر شأن نزول دوم، اصلا مخاطب این عتاب، پیامبر نیستند لذا نیازی هم نیست بخواهیم در باب این آیات و مقام عصمت، چیزی گفته شود. لازم به ذکر است که این افراد ادله دارند که می توان برخی از آن ها را در این آدرس مطالعه کرد.(اطيب البيان فى تفسير القرآن، ج ‏13، ص 387 و 388) با قبول شأن نزول اول هم که بگوییم خطاب به پیامبر است، خللی در عصمت ایجاد نمی کند و با مقام عصمت پیامبر، منافاتی ندارد؛ زیرا: 1. این جا گناهی اتفاق نیفتاده است بلکه ترک اولی است، و ترک اولی، با عصمت منافات ندارد. 2. پیامبر، رفتار یا گفتار تندی با «ام مکتوم» نداشتند و چیزی به او نگفتند، لذا او متوجه نشد تا رنجیده یا شرمنده شود، بلکه فقط آثار ناراحتی در چهره پیامبر ظاهر شد. 3. از طرفی روشن است که رفتار «ام مکتوم» خلاف ادب و احترام بوده است، زیرا وقتی پیامبر جلسه دارند و در حال صحبت هستند، او نباید با صدای بلند و مدام، سخنان پیامبر را قطع کند. 4. هدف پیامبر، تبلیغ دین و جذب سران قریش به اسلام و گسترش و اعتلای اسلام و شکستن مقاومت قریش بوده است. جهت مطالعه بیشتر: ترجمه تفسير الميزان، ج ‏20، ص 324 به بعد تفسير نمونه، ج ‏26، ص 123 به بعد
برای داستان یوشع وموسی وفراموشی نهنگ چه نظری دارید
اخراج آدم وحواء ازبهشت چطور؟
برای داستان یوشع وموسی وفراموشی نهنگ چه نظری دارید
  با سلام و درود در ماجرای حضرت موسی و همراه ایشان، موضوع نهنگ، مطرح نیست بلکه ماهی ای است که به عنوان غذا، همراه برده بودند. به نظر می رسد منظور شما این آیه است: «فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً» (ولى) هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند، ماهى خود را (كه براى تغذيه همراه داشتند) فراموش كردند؛ و ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت (و روان شد).(کهف: 18/ 61)   در این زمینه نکاتی عرض می شود: 1. «نسیان» در لغت به معنای فراموشی (مقابل ذُکر و توجه) و نیز به معنای ترک و کنار گذاشتن آمده است(لسان العرب، ج 15، ص 322؛ تاج العروس، ج 20، ص 240؛ و...)؛ لذا معنای نسیان، منحصر به فراموشی نیست. 2. برخی گفته اند ماهى را جا گذاشتند. برخی دیگر گفته اند ماهی را گم کرده اند، و از این گم شدن، تعبیر به فراموش کردن شده است.(مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ‏6، ص 741؛ النكت و العيون تفسير الماوردى، ج ‏3، ص 323) 3. این همراه حضرت موسی بود که نسیان کرده است و خود قرآن بدان تصریح دارد: «فَإِنِّي نَسيتُ الْحُوت‏»؛ من (در آن جا) فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم‏.(کهف: 18/ 63) 4. با این که همراه موسی، نسیان کرد، ولی قرآن به هر دو نسبت داده است؛ در این زمینه وجوهی شمرده شده است: ـ بنابر مجاز است، زیرا گرچه یوشع مسئول توشه (ماهی) بوده ولی این توشه، متعلق به هر دو آن ها بوده است(تفسير اثنى عشرى، ج ‏8، ص 83)؛ این در ادبیات عرب، معمول است، مثلا گفته می شود: قوم توشه اش را فراموش کرد، در حالی که یک نفر مسئول توشه بوده است، نه همه قوم. ـ چون برداشتن ماهی، به منفعت هر دو بوده، این موضوع به هر دو نسبت داده شده است.(تفسير عاملى، ج ‏6، ص 8 ) 5. اگر مساله فراموشى را به شيطان و تصرفات او نسبت داده عيبى و اشكالى ندارد و با عصمت انبياء از تصرف شيطان منافات ندارد، زيرا انبياء (علیهم السلام) از آن چه برگشتش به نافرمانى خدا باشد (از آن جمله سهل‏انگارى در اطاعت خدا) معصومند، نه مطلق ايذاء و آزار شيطان حتى آن هايى كه مربوط به معصيت نيست، زيرا در نفى اين گونه تصرفات دليلى در دست نيست، بلكه قرآن كريم اين گونه تصرفات را براى شيطان در انبياء اثبات نموده است، آن جا كه مى ‏فرمايد: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ»(ص: 38/ 41) (ترجمه تفسير الميزان، ج ‏13، ص 472 و 473) 6. همسفر موسی، نسیان را به شيطان نسبت می دهد، ممکن است به اين دليل باشد كه ماجراى ماهى، ارتباط با يافتن آن مرد عالم داشت، و از آن جا كه شيطان اغواگر است خواسته است با اين كار آن ها ديرتر به ملاقات آن عالم دست يابند.(تفسير نمونه، ج ‏12، ص 485) 7. در پاسخ اين پرسش كه شيطان بر معصومان هرگز تسلطى در احكام و موضوعات ندارد، پس چرا از خاطر يوشع اين جريان ماهى را برد؟ بايد گفت: كه يوشع در آن هنگام نه نبوت داشت و نه عصمت؛ بلكه در مرز اين دو مقام بود؛ يوشع هرگز عصيانى نكرد بلكه نسيانى موضوعى از نظر مقصد داشت كه در برابر مقصدى مهم ‏تر شايسته نبود.(الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنه، ج ‏18، ص 145؛ ترجمان فرقان، ج ‏3، ص 200) بنابر این؛ معنای نسیان را هم که فراموشی بگیریم، این همسفر موسی بود که دچار نسیان شد. به فرض که نسیان را در همین معنا و به حضرت موسی (علیه السلام) نسبت بدهیم؛ این منافاتی با عصمت ندارد زیرا مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى و امور تبليغى نداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره، گرفتار نسيان شود. در مورد همسفر حضرت موسی (علیه السلام) هم که برخی گفته اند هنوز به مقام نبوت و عصمت نرسیده بوده و بعد از فوت حضرت موسی، او به این مقام می رسد.
اخراج آدم وحواء ازبهشت چطور؟
  «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فيه‏» پس شيطان موجب لغزش آن ها از بهشت شد؛ و آنان را از آنچه در آن بودند، بيرون كرد.(بقره: 2/ 36)   در مورد لغش حضرت آدم، وجوهی بیان شده است، از جمله: 1. بهشت جاى تكليف نبوده بلكه دورانى بوده براى آزمايش و آمادگى حضرت آدم براى آمدن در روى زمين و اين نهى تنها جنبه آزمايشى داشته است. 2. نهی خداوند از نزدیک نشدن به درخت ممنوعه، نهی مولوی نبوده است تا تخلف از آن، گناه محسوب شود بلکه نهی ارشادی بوده است یعنی تخلف از آن، مستوجب عواقب آن است، نه مستوجب مجازات و عذاب. 3. ترک اولی بوده است نه گناه؛ و این گناه است که با عصمت، تنافی دارد، نه ترک اولی. نکته: این سه وجه می توانند مکمل همدیگر باشند.  
شیطان عباد مخلص رااغواء نمی کند بااین نکته توضیح دهیدچراسراغ پیامبران می رود
  با سلام و درود شیطان برای اغوای همه انسان ها تلاش می کند و نگفته سراغ «مخلَصین» نمی رود، بلکه می داند اغوا و فریبش در باره «مخلصین» اثر ندارد زیرا آن ها فریب او را نمی خورند. اصلا بنده مخلص خدا بودن، با همین مقابله ها در برابر فریب شیطان و نیفتادن در دام شیطان، حاصل می شود. از طرفی معصومین در انجام یا ترک گناه، اختیار دارند و این عصمت آن ها که اجباری نیست. ارزش انسان مخلص و انسان کامل (معصوم)، به همین است که با اختیار، گناه نمی کند و مرتکب اشتباه نمی شود؛ به همین خاطر است که می تواند الگویی برای سایر انسان ها باشد. «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً»؛ مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى ‏كنند.(احزاب: 33/ 21) «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في‏ إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ»؛ براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت‏.(ممتحنه: 60/ 4)
جمع بندی پرسش: آیا مراد از «سَيِّئَةٍ» در آیه 79 سوره نساء، نسبت به پیامبر است؟ با توجه به عصمت پیامبر، چرا این تعبیر آمده است؟   پاسخ: «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً»؛ (آرى،) آنچه از نيكيها به تو مى‏ رسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدى به تو مى ‏رسد، از سوى خود توست. و ما تو را رسول براى مردم فرستاديم؛ و گواهى خدا در اين باره، كافى است‏.(1) این فراز از آیه، خطابش در واقع با پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیست بلکه ادامه آیه قبل است. به بیان دیگر؛ ظاهر خطاب با پیامبر است ولی در واقع، ادامه آیه قبل و در جواب همان منافقان است. منافقان هرگاه به پیروزی یا خوشی می رسیدند، آن را لطف خدا به خودشان دانسته و وقتی در جنگ شکست می خوردند یا سختی و مشکلی برایشان پیش می آمد، به پیامبر و سوء تدبیر و عدم کفایت او نسبت می دادند. کما این که یهود نیز پیروزی ها و نیکی های پیش آمده را به خدا نسبت داده و شکست و مشکلاتشان را به بد قدمی پیامبر نسبت می دادند. علامه طباطبایی(رحمةالله علیه) می گوید: بعد از آن كه در آیه قبل فرمود اينان به هيچ وجه چيزى نمى‏ فهمند: «فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً»؛ پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند؟!(2) براى اين كه حقيقت امر را بيان كند، خطاب و روی سخن را از آنان برگرداند و متوجه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كرد تا بفهماند آنان لياقت آن را ندارند كه مورد خطاب قرار گيرند.(3) لذا اگر بخواهیم آیه شریفه را واضحتر معنا کنیم چنین می شود: [اى انسان!] آنچه از نيكى به تو رسد، از سوى خداست و آنچه از بدى به تو رسد، از سوى خود توست. و [اى پيامبر! از نيكى‏ هايى كه از سوى ماست اين كه‏] تو را براى مردم به پيامبرى فرستاديم، و گواه بودن خدا [بر پيامبرىِ تو] كافى است‏. بیانی دیگر این گونه صحبت کردن، فرض گرفتن بنابر تحقق موضوع است و چون موضوع محقق نمی شود، محمول نیز تحقق پیدا نمی کند؛ لذا چون نفس نفيس نبوى (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) از معصيت و عمل زشت منزه است، اصابه سيئه هم به او نخواهد شد. نظیر این آیه، باز هم آیه داریم: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُك‏»؛ اگر مشرک شوى، تمام اعمالت تباه مى ‏شود.(4) «وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُم‏...»؛ و اگر از هوى و هوس هاى آنان پيروى كنى‏... .(5) و معلوم است كه آن حضرت نه شرک می آورد و نه از هوی و هوس كفار، پیروی می كند؛ اين آيات براى قطع طمع كفار و تكليف ساير بندگان است‏. به بیان دیگر؛ خداوند تمام بندگان را تهديد می فرمايد به اين كه حضرت رسالت با آن مقام شامخ، اگر معصيت نمود گرفتار عقوبت خواهد شد، چه رسد به ديگران؛ لذا پیامبر مرتکب معصیت نمی شود و این گونه آیات برای تعیین تكليف و برای تهدید ساير بندگان است.(6) پیام آیه در این آيه اشاره به رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله) شد، تا به افراد ناآگاه بفهماند با اين كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرستاده‏ خداوند است، اگر بدى به ایشان برسد، از ناحيه‏ خود ایشان است؛ پس چگونه هنگامى كه بدى‏ ها و شكست ‏ها به شما روى آورد، آن را به‏ گردن ديگران مى‏ اندازيد و از عملكرد خودتان نمى ‏دانيد؟! بنابر این: این آیه با عصمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) منافات ندارد.   پی نوشت ها: 1. نساء: 4/ 79. 2. نساء: 4/ 78. 3. ر.ک: طباطبایی، محمد حسین، تفسير الميزان، ترجمه موسوی همدانی، انتشارات: جامعه مدرسین، دفتر انتشارات اسلامی ـ قم، ج ‏5، ص 8. 4. زمر: 39/ 65. 5. رعد: 13/ 37؛ بقره: 2/ 145؛ بقره: 2/ 120. 6. ر.ک: طیب، محمد حسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات: اسلام ـ تهران، ج ‏4، ص 145.
موضوع قفل شده است